دسترسی به تمام قصه های صوتی ویژه سایت رادیو کودک (مخصوصا قصه صوتی قصه صوتی فندق و نارگیل با صدای مریم نشیبا) از طریق خرید اشتراک ماهیانه امکان پذیر است.
خرید اشتراک ماهیانه
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود. اتاق عمه قزی خیلی گرم بود، عمه قزی پاش زیر پشتی دراز کرده بود و پشتشم به متکا تکیه داده بود. ببری، گربه عمه قزی این گوشه اتاق خوابیده بود خرخر میکرد. قد قدا خانم که مرغه عمه قزی بود، اون گوشه اتاق چرت میزد. عمه قزی حوصلش سر رفته بود دلش میخواست با یک کسی حرف بزنه و در دو دل کن. کسی اونجا نبود. عمه قزی به پسرش عروسش و نوههاش فکر میکرد. قبل از اینکه زمستون بیاد و اونا به خونه عم قزی میاومد بودند. پسرش نوههاش براش هیزم جمع کردن، عروسش براش نون پخت تازه اونا کرسی عمه قزی هم آماده کرده بودند، بعد وقتی که خیالشون راحت شده بود به در خونه خودشون رفته بودند. حالا عمه قزی دلش برای اونا خیلی تنگ شده بود، عمه قزی با خودش گفت:
نمیدونم نوههام لباس گرم دارند یا نه.
اونوقت فکر کرد بهتره برای نوههاش لباس ببافه بعدم به دیدن اونها بره لباساشون به اونا بده. عمه قزی از توی صندوقچه چندتا گلوله نخ برداشت پاشو زیر کرسی دراز کرد. شروع کرد به بافتن، اون دلش میخواست هرچی زودتر تموم بشه. اونا رو با ببری و قدقدا خانم به خونه پسرش ببره.
عمه قزی چند روز بافت و بافت تا لباسا تمو شد. عمه قزی با خوشحالی نفسی کشید و لباسها رو گوشهای گذاشت کفت: ببری خان، قدقدا خانم که مثل همیش چرت میزدن یکی از چشماشون باز کردن بعد دوباره خُرخُر کنان خوابیدن. همون شب برف بارید ، همه جا شد سفید سفید، صبح روز بعد عمه قزی خیلی زود ز خواب بیدار شد. رفت کنار پنجره بیرون نگاه کرد. همه جا از برف سفید شده بود، دلش گرفت و گفت:
وای وای چه برفی چه سرمایی حالا چکار کنم برم… نرم…
دل مهربون عمه قزی به اون گفت: تو با هیزم انها گرم شدی با نون اونها سیر شدی تازه شاید نوههات توی این سرما به لباس گرم نیاز داشته باشند پس باید راه بیفتی با این حرفا. عمه قزی آماده شد…
چارقدشو محکم دو سرش بست و بقچهاش رو آماده کرد، بعد با صدای بلند گفت:
آهای ببری خان، آهای آهای قد قدا خانم. خواب بسه چقدر میخوابین وقت رفتنه…
ببری و قدقدا خانم از خواب پریدن، عمه رو دیدن که شال کمر چارقد به سر کنار در ایستاده و آماده رفتن شد.
ببری از جاش بلند شد. خمیازهای کشید، قدقدا خانم، قدقد میکرد و یکمی بالهاشون تگون داد. بعد هر دو پشت سر عمه قزی راه افتادن. عمه قزی با ببری و قدقدا خانم رفتن از این تپه به اون تپه ، از این راه به اون راه، همه جا برف بود سرما ولی عمه قزی رفت، رفت:… ببری و قد قدا خانم هم به هر سختی که بود دنبالش رفتن.
ناگهان عمه قزی صدای گریهای شنید و ایستاد گفت:
چی شده… چی شده… این کیه گریه میکنه دل عمه رو پر از غم و غصه میکنه.
عمه قزی قربونن تو به من بگو چه کسی توی خونه کرسی ما رو گرم کرد. خب معلومه که هیزمی که پسرم و نوههام با زحمت جمع کردن…
اونوقت ببری ناز کر گفت:
ببری من ناز من، گربهی دم دراز من، مگه میشه با هیزمشون گرم بشیم ولی براش لباس گرم ببندیم، ببری حرف عمه قزی رو گوش کرد و راه افتاد…
رفتن رفتن از این تپه به اون تپه از این راه به اون راه همونطور که میرفتن بازم صدای گریه بلند شد عمه قزی ایستاد گفت:
ای بابا، ای بابا… باز کیه گریه میکنه دل عمه رو پر از غم و غصه میکنه.
قد قدا خانم گریه کرد گفت:
عمه جون مهربون من خستهام و گرسنهام… بیا به خونه برگردیم…
عمه قزی قدقدا خانم بغل کرد نازش کرد و گفت:
عمه جون به قربون تو، میدونم خستهای میدونم گرسنهای، ولی به من بگو وقتی که خونه بودی چه چیزی شکم ما رو سیر کرد، خب معلومه نونی که عروسم پخته بود. حالا باید بریم براشون لباس گرم ببریم.
عمه قزی هم خودش خسته بود و هم گرسنه، اما دلش میخواست لباس به تن نوههاش بکنه اونا رو گرم و خوشحال ببینه. عمه قزی، ببری و قد قدا خانم بازم رفتن از این تپه به اون تپه. تا اینکه روی یک تپه عمه قزی ایستاد و با خوشحالی خندید. چی دید: خونهی پسرشو دید. عمه قزی از اون بالا داد زد گفت:….
آهای من اومدم لباس گرم اُوردم . در خونه باز شده
پسر ، عروس و نوههای عمه قزی از خونه بیرون اومدن، عمه قزی بردن تو خونه ببری، قدقدا خانم هم دنبالش رفتن، عمه قزی لباسها رو به نوههاش داد اونا لباسها رو پوشیدن مثل یک دسته گل شدن بعدم خندیدن.
پسر عمه قزی گفت:
امروز و هر روز زمستون اینجا بمون.
عمه قزی نگاهی به قد قدا خانم کرد اونا روی کرسی خوابیده بودن و خُرخُر میکردن، بعد نگاهی به نوههاش انداخت اونا دور ورش دید.
عمه قزی به پسرش گفت:
قصه صوتی عمه قزی
بمونم… باشه ننه میمونم. منم از خدامه هم از تنهایی در بیام هم میتونم بچههامو نوههامو ببینم براشون قصه بگم، و عمه قزی اون سال زمستون پیش پسرش و نوههاش موند…
قصه ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید…
اطلاعات تماس:
.۷۷۱۹۱۶۵۹ .۷۷۱۸۹۶۲۴
اطلاعات تماس:
.۴۴۳۷۶۸۱۹ .۰۹۱۲۴۲۵۰۱۴۲
تمامی حقوق مطالب و تصاویر تولیدی این سایت متعلق به سایت رادیو کودک است، هرگونه کپی برداری با ذکر نام سایت و لینک به آن براساس صفحه قوانین و مقررات بلامانع است.
admin
بهمن ۱۷, ۱۳۹۶
داستان های صوتی کودکانه
ارسال دیدگاه
736 بازدید
کاری از مرکز آموزش های فرهنگی هنری کانون
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود .
اتاق عمه قزی خیلی گرم بود . عمه قزی پاش رو زیر کرسی دراز کرده بود و پشتش هم به متکا نکیه داده بود .قصه صوتی عمه قزی
ببری گربه عمه قزی یک گوشه اتاق خوابیده بود و خرخر می کرد .
قدقدا خانوم هم که مرغ عمه قزی بود یک گوشی اتاق داشت چرت میزد .
عمه قزی حوصله اش سر رفته بود . دلش میخواست با یکی حرف بزنه و درد و دل کنه ولی کسی اونجا نبود .
عمه قزی به پسرش ، عروسش و نوه هاش فکر میکرد
اونا قبل از اینکه زمستون بیاد اونجا اومده بودند .
خوب بچه ها اگه می خوای بدونین سرانجام این داستان چی میشه می تونین این قصه رو از همینجا گوش کنین.
برچسبداستان صوتی داستان صوتی کودکان داستان صوتی کودکانه عمه قزی قصه قصه کودکان قصه کودکانه
اسفند ۲۸, ۱۳۹۷
آبان ۱۶, ۱۳۹۷
آبان ۱۴, ۱۳۹۷
قصه صوتی کودکانه خرگوش و موش کاری از مرکز آموزش های فرهنگی هنری کانون یکی …
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *
دیدگاه
وبسایت
این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش میشوند.
قصه عمه قزی که یه مرغ و یه گربه خرخرو داشت. اسم گربه اش ببری بود . اسم خروسش قدقدا خانم . عمه قزی میخواست بره خونه پسرش و نوه هاش تا اونها رو ببینه. عمه قزی با حیوون هاش راه میفته تا بره خونه پسرش …
دانلود قصه صوتی عمه قزی – 4 مگابابیت
باسلام ازت ممنونم
خیلی ممنون بابت دانلود ها. استفاده کردیم
قصه صوتی عمه قزی
با تشکر از شما
خیلی خیلی سپاسگذارم خیلی لطف کردین
چگونه اتاقی هماهنگ با سن کودک خود طراحی کنیم
انواع هنرهای مختلف برای پرورش خلاقیت کودکان
کودکان می توانند از دو سالگی دو زبان را یاد بگیرند
یک جشن تولد متفاوت از آنچه تا کنون برای کودک خود گرفته اید
استفاده شما از این سایت به منزله پذیرش قوانین نینی کده است
: مطالب این سایت تنها جنبه اطلاع رسانی دارند و توصیه پزشکی تلقی نمی شوند و نباید آنها را جایگزین مراجعه به پزشک جهت تشخیص و درمان دانست.
تماس با نی نی کده
کپی بخشی از مطالب سایت (و نه کل مطلب) جهت رفرنس دادن، فقط با قراردادن لینک مستقیم به سایت نی نی کده مجاز است. طراحی توسط ماکرومدیا
رادیو قصه کودکانه
خاله سمینا
برای خرید کلیک کنید!
گوش کنید:
قصه صوتی عمه قزی
قصه #شب (رادیو قصه)
اسم قصه: قرمزی?
نویسنده: شکوه قاسم نیا?
قصه گو: سمینا ❤️
گروه سنی: الف، ب
آدرس تلگرامی ما:
? @childrenradio.
رادیوقصه امشب براتون یک قصه صوتی کودکانه با صدای خاله سمینا رو پخش میکنه و خلاصه داستان:
قرمزی کی بود ،رنگ کفش پری کوچولو بود پری کوچولو قرمزی رو دوست نداشت همشه میگفت:کاش که کفش من این رنگی نبود، کاش سیاه بود مثل کفش بابا یا سفید بود، مثل کفش مامان یا یک رنگ دیگه بود مثل کفش همه ی آدم بزرگا یک روز وقتی پری کوچولو از مدرسه اومد مثل همیشه کفششو از پاش درآورد و پرتاب کرد تو حیاط کفش افتاد کنار باغچه قرمزی شروع کرد به گریه کردن و…
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *
دیدگاه
وبسایت
ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی مینویسم.
جوجه طلایی به دوستانش کمک می کند. آنها در کنار هم روزهای خوب و شادی دارند و هرگز اجازه نمی دهند کسی شادی را از آنها بگیرد.
اگر برای یکی از دوستانش مشکلی پیش آمد، جوجه طلایی از هوشش استفاده کرده و مشکل را حل می کند. همۀ دوستانش او را دوست دارند.در ادامه لیست پخشهای بیشتر:
کارتون جوجه جوجه طلایی
https://goo.gl/YiqJNf
انیمیشن مثل های فارسی برای کودکان
https://goo.gl/aQCJ2b
کارتون برف خونه
https://goo.gl/JueWKK
انیمیشن قصه های گلنار
https://goo.gl/YDYFhm
حکایات و حکایت های سعدی
https://goo.gl/q96kXS
انیمیش
جوجه طلایی به دوستانش کمک می کند. آنها در کنار هم روزهای خوب و شادی دارند و هرگز اجازه نمی دهند کسی شادی را از آنها بگیرد.
اگر برای یکی از دوستانش مشکلی پیش آمد، جوجه طلایی از هوشش استفاده کرده و مشکل را حل می کند. همۀ دوستانش او را دوست دارند.در ادامه لیست پخشهای بیشتر:
کارتون جوجه جوجه طلایی
https://goo.gl/YiqJNf
انیمیشن مثل های فارسی برای کودکان
https://goo.gl/aQCJ2b
کارتون برف خونه
https://goo.gl/JueWKK
انیمیشن قصه های گلنار
https://goo.gl/YDYFhm
حکایات و حکایت های سعدی
https://goo.gl/q96kXS
انیمیش
یکی بود، یکی نبود ، غیر از خدا هیچ کس نبود.یک خاله سوسکه بود، که در این دار دنیا، جز یک پدر کسی را نداشت.یک روز پدره گفت: “من دیگر نمی توانم خرج تو را بدهم، پیر شده ام و زمین گیر، پاشو، فکری به حال خودت بکن!”گفت: “چه کنم، کجا برم؟”گفت: “شنیده ام در همدان عمو رمضانی است پولدار که از دخترهای ریز نقش خوشش می آید،پاشو برو خودت را به او برسان، که اگر همچین کاری بکنی و خودت را توی حرم سرایش بیندازی نانت توی روغن است.”خاله سوسکه وقتی از پدرش این حرف ها را شنید گفت: “راست می گویی ما توی این خانه لنگه کفش کهنه شدیم، از این در به آن در می افتیم.”
آهی کشید و نفسی از دل برآورد، پاشود رفت جلوی آیینه و بزک و هفت قلم آرایش کرد، به صورت و لپش سفید آب و سرخاب مالید، میان ابروهایش را خط کشید و به گوشه لپش خال گذاشت. به چشم هاش سرمه کشید. ابروها را هم وسمه گذاشت و دستش را هم با حنا نگاری کرد و روی موهاش هم زرک ریخت. آن وقت از پوست پیاز پیرهنی درست کرد و پوشید و از پوست سیر روبندی زد و از پوست بادنجان چادری دوخت و به سر کرد و از پوست سنجد هم یک جفت کفش به پا کرد.و با چم و خم و کش و فش و آب و تاب، مثل پنجه ی آفتاب، آمد بیرون.
رسید دم دکان بقالی،بقاله گفت: “خاله سوسکه کجا میری؟”گفت: “خاله و درد پدرم، من که از گل بهترم، من که تاج هر سرم!”بقاله گفت: “پس چی بگویم؟”گفت:”بگو ای خاله قزی، چادر یزدی، کفش قرمزی، اقر بخیر. کجا می ری؟”“می روم تا همدان، شو کنم بر رمضان، روغن به بستو بکنم، آرد به کند و بکنم. نان گندم بخورم، غلیون بلور بکشم، منت بابا نکشم.”گفت: “زن من می شی؟”گفت: “اگه من زنت بشم، وقتی که دعوامان شد مرا با چی میزنی؟”گفت: “با سنگ ترازو”گفت: “واخ، واخ! زنت نمی شم، اگه بشم کشته می شم.”
از آنجا رد شد تا رسید به دکان قصابی، قصابه وقتی چشمش به خاله سوسکه خورد گفت: “خاله سوسکه کجا می ری؟”در جوابش گفت: “خاله سوسکه و درد پدرم، من که از گل بهترم، من که تاج هر سرم!”گفت: “پس چی بگویم؟”گفت:”بگو ای خاله قزی، چادر یزدی، کفش قرمزی، اقر بخیر. کجا می ری؟”گفت: “می روم تا همدان، شو کنم بر رمضان، روغن به بستو بکنم، آرد به کندو بکنم. نان گندم بخورم، غلیون بلوربکشم، منت بابا نکشم.”قصابه گفت: “زن من می شی؟”گفت: اگه من زنت بشم، وقتی که دعوامان شد مرا با چی میزنی؟”گفت: “با ساتور قصابی.”گفت: “واخ، واخ! زنت نمی شم،اگه بشم کشته می شم.”قصه صوتی عمه قزی
از اونجا هم رد شد رسید به دکان علافی،تا چشمش به خاله سوسکه خورد، داد زد “آی خاله سوسکه کجا می ری؟”خاله سوسکه گقت: “خاله سوسکه و درد پدرم، من که از گل بهترم، من که تاج هر سرم!”علاف گفت: “پس چی بگم؟”گفت:”بگو خاله قزی، چادر یزدی، کفش قرمزی، اقر بخیر. کجا می ری؟”گفت: “می روم تا همدان، شو کنم بر رمضان، روغن به بستو بکنم، آرد به کندو بکنم. نان گندم بخورم، غلیون بلور بکشم، منت بابا نکشم.”گفت: “زن من می شی؟”گفت: “اگه من زنت بشم ، اگه دعوامون بشه منو با چی میزنی؟”گفت: “با این چوب قپان!”گفت: “زنت نمی شم. اگر بشم کشته می شم!”
از آن جا رد شد، تا رسید سر کپه ی خاکی. آن جا آقا موشه ایی نشسته بود.آرخلق قلمکار پوشیده بود، شب کلاه ترمه به سرش و شلوار قصب بپاش. تا چشم آقا موشه به خاله سوسکه خورد، آمد جلو کرنش بالا بلندی کرد و گفت: “ای خاله قزی، چادر یزدی، کفش قرمزی، اقر بخیر؟ کجا میری؟”خاله سوسکه گفت: “ای عالی نسب، تنبان قصب. می روم تا همدان، شو کنم بر رمضان، روغن به بستو بکنم، آرد به کندو بکنم، نان گندم بخورم، غلیون بلور بکشم، منت بابا نکشم!”گفت: “خاله قزی جان، جان جانان! می توانی راه را نزدیک کنی و زن من بشی؟”گفت:”البته که می شم! چرا نمی شم! اما بگو ببینم مرا کجا می خوابانی؟”گفت: “روی خیک شیره”گفت: “کی می تواند روی چمن چسبان بخوابد؟”گفت: “روی خیک روغن”گفت: “کی روی چیز چرب و چیلی می خوابد؟”گفت: “روی مشک دوغ.”گفت: “کی روی چیز تر و تیلی می خوابد؟”گفت: “روی کیسه گردو”گفت: “کی روی چیز قلمبه سلمبه می خوابد؟”گفت: روی زانوام می خوابانم”گفت: “چی زیر سرم می گذاری؟”گفت: “بازوم را”گفت: “گفت خوب اگه یه روزی روزگاری از دست من اوقاتت تلخ شد، مرا با چی می زنی؟ ”گفت: “با دم نرم و نازکم”گفت: “راستی راستی می زنی؟”گفت: “نه دمم را به سرمه می زنم و به چشمت می کشم”گفت: “حالا که این طور است زنت می شم.”
باری کارها را راست و درست کردند و هر چه موش و سوسک تو شهر بود وعده گرفتند و عروسی را راه انداختند. شب عروسی دیگ ها را بار گذاشتند، قندها را به آب ریختند، بزن و بکوب خوبی هم راه انداختند. کارها که رو براه شد، عروس را با باینگه و دار و دسته اش به خانه داماد آوردند. داماد هم تا سر کوچه با ساقدوش ها پیشواز آمد. آخر سر، کار چاق کن ها دست عروس را گرفتند و گذاشتند توی دست داماد و مبارک باد را خواندند.
دیگر زندگی را درست کردند، خاله سوسکه سر و سامانی پیدا کرد.چند روزی گذشت. آقا موشه دنبال کارش رفت، و خاله سوسکه افتاد توی خانه داری.یک روز عرق چین و پیراهن و زیر شلواری آقا موشه را برد دم آب که بشورد، پاش سرید افتاد توی آب.به هزار زحمت خودش را به علفی رساند و آن جا بند شد. پی چاره می گشت و می خواست تا غرق نشده آقا موشه را خبر دار کند،در این میان یکی از سوارهای شاهی پیدا شد.خاله سوسکه فریاد زد: “ای سوارک – رکی، دم اسبت اردکی، بتو می گویم، به اسب دلدلت می گویم، به قبای پرگلت می گویم، برو تو آشپزخانه شاه، آن جا آقا موشک را بگو، بلبله گوشک را بگو، سنجاب پوشک را بگو، که نازت، نازنینت، گل بستانت، چراغ شبستانت، تو آب افتاده، خودت را با نردبان طلا برسان و از آب بکشش بیرون.”
سوار آمد به خانه ی شاه و تو آب افتادن خاله سوسکه و حرف هاش را برای شاه و وزیر تعریف کرد و آن ها را خنداند،نگو آقا موشه هم که همان وقت از آشپزخانه به کنج اتاق آمده بود، این ها را شنید.مثل برق و باد خودش را رساند دم آب، بنا کرد توی سرش زدن، که: ای حلال و همسرم، خاک عالم بر سرم، که گفت تو آب بیفتی؟ زود باش دستت را بده بکشمت بیرون،گفت: ” وا دستم نازک است ور میاد.”گفت: “پاتو بده”گفت: “پام رگ به رگ می شود”گفت: “زلفت را بده”گفت: “پریشان می شود”گفت: “پس چه کنم چاره کنم؟”گفت: “من که به تو پیغام دادم، که نردبان طلا بیار، تا بیام بیرون.”
موشه دوید، رفت تا دکان سبزی فروشی یک هویج دزدید، با دندانش جوید و دندانه – دندانه اش کرد و آورد برای خاله سوسکه و گذاشت توی آب.خاله سوسکه با قر و غمزه، یواش یواش آمد بالا و آقا موشه کولش گرفت و بردش خانه، رختخواب را پهن کرد و خواباندش.صبح که از خواب بیدار شد، استخوان درد گرفته بود و سرما سختی هم خورده بود.آقا موشه دستپاچه شد، که: نکند، سینه پهلو کرده باشد! تند و تیز به سراغ حکیم رفت.حکیم آمد و گفت: “چاییده، باید شوربای شلغم بخورد”بیچاره آقا موشه باز رفت، این طرف و آن طرف دنبال شلغم دزدی و لپه دزدی و چیزهای دیگر.وقتی که همه را فراهم کرد، رفت توی آشپزخانه و یک دیگ را بارگذاشت و زیرش را آتش کرد،آب که جوش آمد، لپه و لوبیا را ریخت، بعد هم شلغم ها را پوست کند و خرد کرد و ریخت توی دیگ.اما همین که آمد بهم بزند افتاد توی دیگ آش،
از آن طرف خاله سوسکه هر چه صبر کرد دید آقا موشه نیامد.هم دلواپس شده بود هم گرسنهبنا کرد به صدا زدن: “آقا موشه، آقا موشه!”دید جوابی نمی آید.به هزار زحمت چادرش را پیچید دور کمرش و آمد توی آشپزخانه،دید: آقا موشه نیست.رفت سر دیگ، کفگیر را گرفت که دیگ را بهم بزند (چشت چیز بد نبیند) دید آقا موشه پخته و بریان توی دیگ آش شنا می کند…
دوبامبی زد تو سرش. بنای گریه و زاری گذاشت.گیس کشی کرد، سینه کوبید، اشک ریخت تا از حال رفت –همسایه ها خبر شدند، آمدند مشت و مالش دادند، کاه گل به دماغش رساندند، گلاب به صورتش زدند، تا به حال آمد و گفت: “دیگه زندگی به چه درد می خوره؟”باری شب و روز خوراک خاله سوسکه اشک چشم بود و خون جگر،سر هفته که شد، با در و همسایه سر خاکش رفت، چله اش را هم گرفت.سالش را هم برگزار کرد.بعد از آن هم هر چه خواستگار آمد جواب داد و گفت: “من بعد از آن نازنین دو کار نمی کنم: نه اسم شوهر می آورم، نه سیاهی از خود دور می کنم!”اینست که از آن روز تا حالا خاله سوسکه از غم آقا موشه سیاه پوش است.
این بود سرگذشت خاله سوسکه.بالا رفتیم ماست بود. پایین آمدیم دوغ بود. قصه ی ما دروغ بود.
موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت
فرم در حال بارگذاری …
این بخش تنها می تواند توسط جاوا اسکریپت نمایش داده شود.
دسترسی به تمام قصه های صوتی ویژه سایت رادیو کودک (مخصوصا قصه صوتی قصه صوتی فندق و نارگیل با صدای مریم نشیبا) از طریق خرید اشتراک ماهیانه امکان پذیر است.
خرید اشتراک ماهیانه
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود. اتاق عمه قزی خیلی گرم بود، عمه قزی پاش زیر پشتی دراز کرده بود و پشتشم به متکا تکیه داده بود. ببری، گربه عمه قزی این گوشه اتاق خوابیده بود خرخر میکرد. قد قدا خانم که مرغه عمه قزی بود، اون گوشه اتاق چرت میزد. عمه قزی حوصلش سر رفته بود دلش میخواست با یک کسی حرف بزنه و در دو دل کن. کسی اونجا نبود. عمه قزی به پسرش عروسش و نوههاش فکر میکرد. قبل از اینکه زمستون بیاد و اونا به خونه عم قزی میاومد بودند. پسرش نوههاش براش هیزم جمع کردن، عروسش براش نون پخت تازه اونا کرسی عمه قزی هم آماده کرده بودند، بعد وقتی که خیالشون راحت شده بود به در خونه خودشون رفته بودند. حالا عمه قزی دلش برای اونا خیلی تنگ شده بود، عمه قزی با خودش گفت:
نمیدونم نوههام لباس گرم دارند یا نه.
اونوقت فکر کرد بهتره برای نوههاش لباس ببافه بعدم به دیدن اونها بره لباساشون به اونا بده. عمه قزی از توی صندوقچه چندتا گلوله نخ برداشت پاشو زیر کرسی دراز کرد. شروع کرد به بافتن، اون دلش میخواست هرچی زودتر تموم بشه. اونا رو با ببری و قدقدا خانم به خونه پسرش ببره.
عمه قزی چند روز بافت و بافت تا لباسا تمو شد. عمه قزی با خوشحالی نفسی کشید و لباسها رو گوشهای گذاشت کفت: ببری خان، قدقدا خانم که مثل همیش چرت میزدن یکی از چشماشون باز کردن بعد دوباره خُرخُر کنان خوابیدن. همون شب برف بارید ، همه جا شد سفید سفید، صبح روز بعد عمه قزی خیلی زود ز خواب بیدار شد. رفت کنار پنجره بیرون نگاه کرد. همه جا از برف سفید شده بود، دلش گرفت و گفت:
وای وای چه برفی چه سرمایی حالا چکار کنم برم… نرم…
دل مهربون عمه قزی به اون گفت: تو با هیزم انها گرم شدی با نون اونها سیر شدی تازه شاید نوههات توی این سرما به لباس گرم نیاز داشته باشند پس باید راه بیفتی با این حرفا. عمه قزی آماده شد…
چارقدشو محکم دو سرش بست و بقچهاش رو آماده کرد، بعد با صدای بلند گفت:
آهای ببری خان، آهای آهای قد قدا خانم. خواب بسه چقدر میخوابین وقت رفتنه…
ببری و قدقدا خانم از خواب پریدن، عمه رو دیدن که شال کمر چارقد به سر کنار در ایستاده و آماده رفتن شد.
ببری از جاش بلند شد. خمیازهای کشید، قدقدا خانم، قدقد میکرد و یکمی بالهاشون تگون داد. بعد هر دو پشت سر عمه قزی راه افتادن. عمه قزی با ببری و قدقدا خانم رفتن از این تپه به اون تپه ، از این راه به اون راه، همه جا برف بود سرما ولی عمه قزی رفت، رفت:… ببری و قد قدا خانم هم به هر سختی که بود دنبالش رفتن.
ناگهان عمه قزی صدای گریهای شنید و ایستاد گفت:
چی شده… چی شده… این کیه گریه میکنه دل عمه رو پر از غم و غصه میکنه.
عمه قزی قربونن تو به من بگو چه کسی توی خونه کرسی ما رو گرم کرد. خب معلومه که هیزمی که پسرم و نوههام با زحمت جمع کردن…
اونوقت ببری ناز کر گفت:
ببری من ناز من، گربهی دم دراز من، مگه میشه با هیزمشون گرم بشیم ولی براش لباس گرم ببندیم، ببری حرف عمه قزی رو گوش کرد و راه افتاد…
رفتن رفتن از این تپه به اون تپه از این راه به اون راه همونطور که میرفتن بازم صدای گریه بلند شد عمه قزی ایستاد گفت:
ای بابا، ای بابا… باز کیه گریه میکنه دل عمه رو پر از غم و غصه میکنه.
قد قدا خانم گریه کرد گفت:
عمه جون مهربون من خستهام و گرسنهام… بیا به خونه برگردیم…
عمه قزی قدقدا خانم بغل کرد نازش کرد و گفت:
عمه جون به قربون تو، میدونم خستهای میدونم گرسنهای، ولی به من بگو وقتی که خونه بودی چه چیزی شکم ما رو سیر کرد، خب معلومه نونی که عروسم پخته بود. حالا باید بریم براشون لباس گرم ببریم.
عمه قزی هم خودش خسته بود و هم گرسنه، اما دلش میخواست لباس به تن نوههاش بکنه اونا رو گرم و خوشحال ببینه. عمه قزی، ببری و قد قدا خانم بازم رفتن از این تپه به اون تپه. تا اینکه روی یک تپه عمه قزی ایستاد و با خوشحالی خندید. چی دید: خونهی پسرشو دید. عمه قزی از اون بالا داد زد گفت:….
آهای من اومدم لباس گرم اُوردم . در خونه باز شده
پسر ، عروس و نوههای عمه قزی از خونه بیرون اومدن، عمه قزی بردن تو خونه ببری، قدقدا خانم هم دنبالش رفتن، عمه قزی لباسها رو به نوههاش داد اونا لباسها رو پوشیدن مثل یک دسته گل شدن بعدم خندیدن.
پسر عمه قزی گفت:
امروز و هر روز زمستون اینجا بمون.
عمه قزی نگاهی به قد قدا خانم کرد اونا روی کرسی خوابیده بودن و خُرخُر میکردن، بعد نگاهی به نوههاش انداخت اونا دور ورش دید.
عمه قزی به پسرش گفت:
قصه صوتی خاله قزی کفش قرمزی
بمونم… باشه ننه میمونم. منم از خدامه هم از تنهایی در بیام هم میتونم بچههامو نوههامو ببینم براشون قصه بگم، و عمه قزی اون سال زمستون پیش پسرش و نوههاش موند…
قصه ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید…
اطلاعات تماس:
.۷۷۱۹۱۶۵۹ .۷۷۱۸۹۶۲۴
اطلاعات تماس:
.۴۴۳۷۶۸۱۹ .۰۹۱۲۴۲۵۰۱۴۲
تمامی حقوق مطالب و تصاویر تولیدی این سایت متعلق به سایت رادیو کودک است، هرگونه کپی برداری با ذکر نام سایت و لینک به آن براساس صفحه قوانین و مقررات بلامانع است.
یکی بود، یکی نبود ، غیر از خدا هیچ کس نبود.یک خاله سوسکه بود، که در این دار دنیا، جز یک پدر کسی را نداشت.یک روز پدره گفت: “من دیگر نمی توانم خرج تو را بدهم، پیر شده ام و زمین گیر، پاشو، فکری به حال خودت بکن!”گفت: “چه کنم، کجا برم؟”گفت: “شنیده ام در همدان عمو رمضانی است پولدار که از دخترهای ریز نقش خوشش می آید،پاشو برو خودت را به او برسان، که اگر همچین کاری بکنی و خودت را توی حرم سرایش بیندازی نانت توی روغن است.”خاله سوسکه وقتی از پدرش این حرف ها را شنید گفت: “راست می گویی ما توی این خانه لنگه کفش کهنه شدیم، از این در به آن در می افتیم.”
آهی کشید و نفسی از دل برآورد، پاشود رفت جلوی آیینه و بزک و هفت قلم آرایش کرد، به صورت و لپش سفید آب و سرخاب مالید، میان ابروهایش را خط کشید و به گوشه لپش خال گذاشت. به چشم هاش سرمه کشید. ابروها را هم وسمه گذاشت و دستش را هم با حنا نگاری کرد و روی موهاش هم زرک ریخت. آن وقت از پوست پیاز پیرهنی درست کرد و پوشید و از پوست سیر روبندی زد و از پوست بادنجان چادری دوخت و به سر کرد و از پوست سنجد هم یک جفت کفش به پا کرد.و با چم و خم و کش و فش و آب و تاب، مثل پنجه ی آفتاب، آمد بیرون.
رسید دم دکان بقالی،بقاله گفت: “خاله سوسکه کجا میری؟”گفت: “خاله و درد پدرم، من که از گل بهترم، من که تاج هر سرم!”بقاله گفت: “پس چی بگویم؟”گفت:”بگو ای خاله قزی، چادر یزدی، کفش قرمزی، اقر بخیر. کجا می ری؟”“می روم تا همدان، شو کنم بر رمضان، روغن به بستو بکنم، آرد به کند و بکنم. نان گندم بخورم، غلیون بلور بکشم، منت بابا نکشم.”گفت: “زن من می شی؟”گفت: “اگه من زنت بشم، وقتی که دعوامان شد مرا با چی میزنی؟”گفت: “با سنگ ترازو”گفت: “واخ، واخ! زنت نمی شم، اگه بشم کشته می شم.”
از آنجا رد شد تا رسید به دکان قصابی، قصابه وقتی چشمش به خاله سوسکه خورد گفت: “خاله سوسکه کجا می ری؟”در جوابش گفت: “خاله سوسکه و درد پدرم، من که از گل بهترم، من که تاج هر سرم!”گفت: “پس چی بگویم؟”گفت:”بگو ای خاله قزی، چادر یزدی، کفش قرمزی، اقر بخیر. کجا می ری؟”گفت: “می روم تا همدان، شو کنم بر رمضان، روغن به بستو بکنم، آرد به کندو بکنم. نان گندم بخورم، غلیون بلوربکشم، منت بابا نکشم.”قصابه گفت: “زن من می شی؟”گفت: اگه من زنت بشم، وقتی که دعوامان شد مرا با چی میزنی؟”گفت: “با ساتور قصابی.”گفت: “واخ، واخ! زنت نمی شم،اگه بشم کشته می شم.”قصه صوتی خاله قزی کفش قرمزی
از اونجا هم رد شد رسید به دکان علافی،تا چشمش به خاله سوسکه خورد، داد زد “آی خاله سوسکه کجا می ری؟”خاله سوسکه گقت: “خاله سوسکه و درد پدرم، من که از گل بهترم، من که تاج هر سرم!”علاف گفت: “پس چی بگم؟”گفت:”بگو خاله قزی، چادر یزدی، کفش قرمزی، اقر بخیر. کجا می ری؟”گفت: “می روم تا همدان، شو کنم بر رمضان، روغن به بستو بکنم، آرد به کندو بکنم. نان گندم بخورم، غلیون بلور بکشم، منت بابا نکشم.”گفت: “زن من می شی؟”گفت: “اگه من زنت بشم ، اگه دعوامون بشه منو با چی میزنی؟”گفت: “با این چوب قپان!”گفت: “زنت نمی شم. اگر بشم کشته می شم!”
از آن جا رد شد، تا رسید سر کپه ی خاکی. آن جا آقا موشه ایی نشسته بود.آرخلق قلمکار پوشیده بود، شب کلاه ترمه به سرش و شلوار قصب بپاش. تا چشم آقا موشه به خاله سوسکه خورد، آمد جلو کرنش بالا بلندی کرد و گفت: “ای خاله قزی، چادر یزدی، کفش قرمزی، اقر بخیر؟ کجا میری؟”خاله سوسکه گفت: “ای عالی نسب، تنبان قصب. می روم تا همدان، شو کنم بر رمضان، روغن به بستو بکنم، آرد به کندو بکنم، نان گندم بخورم، غلیون بلور بکشم، منت بابا نکشم!”گفت: “خاله قزی جان، جان جانان! می توانی راه را نزدیک کنی و زن من بشی؟”گفت:”البته که می شم! چرا نمی شم! اما بگو ببینم مرا کجا می خوابانی؟”گفت: “روی خیک شیره”گفت: “کی می تواند روی چمن چسبان بخوابد؟”گفت: “روی خیک روغن”گفت: “کی روی چیز چرب و چیلی می خوابد؟”گفت: “روی مشک دوغ.”گفت: “کی روی چیز تر و تیلی می خوابد؟”گفت: “روی کیسه گردو”گفت: “کی روی چیز قلمبه سلمبه می خوابد؟”گفت: روی زانوام می خوابانم”گفت: “چی زیر سرم می گذاری؟”گفت: “بازوم را”گفت: “گفت خوب اگه یه روزی روزگاری از دست من اوقاتت تلخ شد، مرا با چی می زنی؟ ”گفت: “با دم نرم و نازکم”گفت: “راستی راستی می زنی؟”گفت: “نه دمم را به سرمه می زنم و به چشمت می کشم”گفت: “حالا که این طور است زنت می شم.”
باری کارها را راست و درست کردند و هر چه موش و سوسک تو شهر بود وعده گرفتند و عروسی را راه انداختند. شب عروسی دیگ ها را بار گذاشتند، قندها را به آب ریختند، بزن و بکوب خوبی هم راه انداختند. کارها که رو براه شد، عروس را با باینگه و دار و دسته اش به خانه داماد آوردند. داماد هم تا سر کوچه با ساقدوش ها پیشواز آمد. آخر سر، کار چاق کن ها دست عروس را گرفتند و گذاشتند توی دست داماد و مبارک باد را خواندند.
دیگر زندگی را درست کردند، خاله سوسکه سر و سامانی پیدا کرد.چند روزی گذشت. آقا موشه دنبال کارش رفت، و خاله سوسکه افتاد توی خانه داری.یک روز عرق چین و پیراهن و زیر شلواری آقا موشه را برد دم آب که بشورد، پاش سرید افتاد توی آب.به هزار زحمت خودش را به علفی رساند و آن جا بند شد. پی چاره می گشت و می خواست تا غرق نشده آقا موشه را خبر دار کند،در این میان یکی از سوارهای شاهی پیدا شد.خاله سوسکه فریاد زد: “ای سوارک – رکی، دم اسبت اردکی، بتو می گویم، به اسب دلدلت می گویم، به قبای پرگلت می گویم، برو تو آشپزخانه شاه، آن جا آقا موشک را بگو، بلبله گوشک را بگو، سنجاب پوشک را بگو، که نازت، نازنینت، گل بستانت، چراغ شبستانت، تو آب افتاده، خودت را با نردبان طلا برسان و از آب بکشش بیرون.”
سوار آمد به خانه ی شاه و تو آب افتادن خاله سوسکه و حرف هاش را برای شاه و وزیر تعریف کرد و آن ها را خنداند،نگو آقا موشه هم که همان وقت از آشپزخانه به کنج اتاق آمده بود، این ها را شنید.مثل برق و باد خودش را رساند دم آب، بنا کرد توی سرش زدن، که: ای حلال و همسرم، خاک عالم بر سرم، که گفت تو آب بیفتی؟ زود باش دستت را بده بکشمت بیرون،گفت: ” وا دستم نازک است ور میاد.”گفت: “پاتو بده”گفت: “پام رگ به رگ می شود”گفت: “زلفت را بده”گفت: “پریشان می شود”گفت: “پس چه کنم چاره کنم؟”گفت: “من که به تو پیغام دادم، که نردبان طلا بیار، تا بیام بیرون.”
موشه دوید، رفت تا دکان سبزی فروشی یک هویج دزدید، با دندانش جوید و دندانه – دندانه اش کرد و آورد برای خاله سوسکه و گذاشت توی آب.خاله سوسکه با قر و غمزه، یواش یواش آمد بالا و آقا موشه کولش گرفت و بردش خانه، رختخواب را پهن کرد و خواباندش.صبح که از خواب بیدار شد، استخوان درد گرفته بود و سرما سختی هم خورده بود.آقا موشه دستپاچه شد، که: نکند، سینه پهلو کرده باشد! تند و تیز به سراغ حکیم رفت.حکیم آمد و گفت: “چاییده، باید شوربای شلغم بخورد”بیچاره آقا موشه باز رفت، این طرف و آن طرف دنبال شلغم دزدی و لپه دزدی و چیزهای دیگر.وقتی که همه را فراهم کرد، رفت توی آشپزخانه و یک دیگ را بارگذاشت و زیرش را آتش کرد،آب که جوش آمد، لپه و لوبیا را ریخت، بعد هم شلغم ها را پوست کند و خرد کرد و ریخت توی دیگ.اما همین که آمد بهم بزند افتاد توی دیگ آش،
از آن طرف خاله سوسکه هر چه صبر کرد دید آقا موشه نیامد.هم دلواپس شده بود هم گرسنهبنا کرد به صدا زدن: “آقا موشه، آقا موشه!”دید جوابی نمی آید.به هزار زحمت چادرش را پیچید دور کمرش و آمد توی آشپزخانه،دید: آقا موشه نیست.رفت سر دیگ، کفگیر را گرفت که دیگ را بهم بزند (چشت چیز بد نبیند) دید آقا موشه پخته و بریان توی دیگ آش شنا می کند…
دوبامبی زد تو سرش. بنای گریه و زاری گذاشت.گیس کشی کرد، سینه کوبید، اشک ریخت تا از حال رفت –همسایه ها خبر شدند، آمدند مشت و مالش دادند، کاه گل به دماغش رساندند، گلاب به صورتش زدند، تا به حال آمد و گفت: “دیگه زندگی به چه درد می خوره؟”باری شب و روز خوراک خاله سوسکه اشک چشم بود و خون جگر،سر هفته که شد، با در و همسایه سر خاکش رفت، چله اش را هم گرفت.سالش را هم برگزار کرد.بعد از آن هم هر چه خواستگار آمد جواب داد و گفت: “من بعد از آن نازنین دو کار نمی کنم: نه اسم شوهر می آورم، نه سیاهی از خود دور می کنم!”اینست که از آن روز تا حالا خاله سوسکه از غم آقا موشه سیاه پوش است.
این بود سرگذشت خاله سوسکه.بالا رفتیم ماست بود. پایین آمدیم دوغ بود. قصه ی ما دروغ بود.
موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت
فرم در حال بارگذاری …
این بخش تنها می تواند توسط جاوا اسکریپت نمایش داده شود.
فید نظر برای این مطلب
کوثربلاگ ، رسانه نوین بانوان
رادیو قصه کودکانه
خاله سمینا
برای خرید کلیک کنید!
گوش کنید:
قصه صوتی خاله قزی کفش قرمزی
قصه #شب (رادیو قصه)
اسم قصه: قرمزی?
نویسنده: شکوه قاسم نیا?
قصه گو: سمینا ❤️
گروه سنی: الف، ب
آدرس تلگرامی ما:
? @childrenradio.
رادیوقصه امشب براتون یک قصه صوتی کودکانه با صدای خاله سمینا رو پخش میکنه و خلاصه داستان:
قرمزی کی بود ،رنگ کفش پری کوچولو بود پری کوچولو قرمزی رو دوست نداشت همشه میگفت:کاش که کفش من این رنگی نبود، کاش سیاه بود مثل کفش بابا یا سفید بود، مثل کفش مامان یا یک رنگ دیگه بود مثل کفش همه ی آدم بزرگا یک روز وقتی پری کوچولو از مدرسه اومد مثل همیشه کفششو از پاش درآورد و پرتاب کرد تو حیاط کفش افتاد کنار باغچه قرمزی شروع کرد به گریه کردن و…
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *
دیدگاه
وبسایت
ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی مینویسم.
یکی از زیباترین و جذاب ترین قصه های دوران کودکی همه ما، قصه خاله سوسکه است که بارها شنیده ایم اما از آن خسته نشده این و همچنان مشتاق شنیدن آن هستیم. در این مطلب می توایند این قصه زیبا را مطالعه نموده و همچنین برای کودکانتان بخوانید.
قصه خاله سوسکه داستانی در رابطه با زندگی سوسک جوانی است که قصد ازدواج دارد و بعد از مدتی با آقای موش ازدواج می کند و زندگی آنها خود داستان های زیبایی را می سازد. در این مقاله این قصه زیبا و دوست داشتنی را ارائه داده ایم که می تواند علاوه بر یادآوری و مرور خاطرات کودکی شما، قصه ایی جذاب و دوست داشتنی برای کودک تانا باشد. تا پایان با قصه خاله سوسکه و روایت زیبای زندگی او همراه ما باشید.
همانطور که گفتیم در این بخش قصه خاله سوسکه را با روایتی زیبا و جذاب برای کودکان مطرح می کنیم که این قصه کودکانه زیبا می تواند برای همه شما جذاب و خواندنی باشد. این قصه جالب را در ادامه مشاهده فرمایید.
قصه صوتی خاله قزی کفش قرمزی
یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود….
در سالهای دور، در شهری زیبا یه خاله سوسکه قشنگی بود که یه روز پیراهنی از پوست پیاز، روسری از پوست سیر، چادری از پوست بادمجان و یه جفت کفش خیلی قشنگ از پوست سنجد دوخت و پوشید و بیرون رفت. رفت و رفت و رفت تا به بقال رسید. بقال گفت: خاله سوسک پا کوتاه! سوسک سیاه! کجا میری؟
خاله سوسک ناراحت شد و گفت: من که از گل بهترم، از یرگ گل نازکترم چرا میذاری سر به سرم؟؟
– پس چی بگم؟
– بگو خاله قزی، چادر یزدی، کفش قرمزی، کجا میری؟
– ای خاله قزی، چادر یزدی، کفش قرمزی، کجا میری؟
– میرم کمی گردش کنم.
– خاله قزی زنم میشی؟ وصله این تنم میشی؟ دگمه پیرهنم میشی؟
– اگه من زنت بشم، وصله اون تنت بشم، دگمه پیرهنت بشم، وقتی دعوامون بشه منو با چی میزنی؟
بقال سنگ ترازو رو برداشت و گفت: با این.
خاله سوسکه جیغی زد و گفت: نه، نه، نه! من زن بقال نمیشم؛ اگر بشم، کشته میشم.
بعد خاله سوسکه رفت و رفت و رفت تا به قصاب رسید. قصاب گفت: خاله سوسک پا کوتاه! سوسک سیاه! کجا میری؟
خاله سوسک ناراحت شد و گفت: من که از گل بهترم، از یرگ گل نازکترم چرا میذاری سر به سرم؟؟
– پس چی بگم؟
– بگو خاله قزی، چادر یزدی، کفش قرمزی، کجا میری؟
– ای خاله قزی، چادر یزدی، کفش قرمزی، کجا میری؟
– میرم کمی گردش کنم.
– خاله قزی زنم میشی؟ وصله این تنم میشی؟ دگمه پیرهنم میشی؟
– اگه من زنت بشم، وصله اون پتنت بشم، دگمه پیرهنت بشم، وقتی دعوامون بشه منو با چی میزنی؟
قصاب ساتور رو برداشت و گفت: با این.
خاله سوسکه جیغی زد و گفت: نه، نه، نه! من زن قصاب نمیشم؛ اگر بشم، کشته میشم.
بعد خاله سوسکه رفت و رفت و رفت تا به بزاز رسید. بزاز گفت: خاله سوسک پا کوتاه! سوسک سیاه! کجا میری؟
خاله سوسک ناراحت شد و گفت: من که از گل بهترم، از یرگ گل نازکترم چرا میذاری سر به سرم؟؟
– پس چی بگم؟
– بگو خاله قزی، چادر یزدی، کفش قرمزی، کجا میری؟
– ای خاله قزی، چادر یزدی، کفش قرمزی، کجا میری؟
– میرم کمی گردش کنم.
– خاله قزی زنم میشی؟ وصله این تنم میشی؟ دگمه پیرهنم میشی؟
– اگه من زنت بشم، وصله اون تنت بشم، دگمه پیرهنت بشم، وقتی دعوامون بشه منو با چی میزنی؟
بزاز مترش رو برداشت و گفت: با این.
خاله سوسکه جیغی زد و گفت: نه، نه، نه! من زن بزاز نمیشم؛ اگر بشم، کشته میشم.
بعد خاله سوسکه رفت و رفت و رفت تا به خیاط رسید. خیاط گفت: خاله سوسک پا کوتاه! سوسک سیاه! کجا میری؟
خاله سوسک ناراحت شد و گفت:من که از گل بهترم، از یرگ گل نازکترم چرا میذاری سر به سرم؟؟
– پس چی بگم؟
– بگو خاله قزی، چادر یزدی، کفش قرمزی، کجا میری؟
– ای خاله قزی، چادر یزدی، کفش قرمزی، کجا میری؟
– میرم کمی گردش کنم.
– خاله قزی زنم میشی؟ وصله این تنم میشی؟ دگمه پیرهنم میشی؟
– اگه من زنت بشم، وصله اون تنت بشم، دگمه پیرهنت بشم، وقتی دعوامون بشه منو با چی میزنی؟
خیاط قیچی رو برداشت و گفت: با این.
خاله سوسکه جیغی زد و گفت: نه، نه، نه! من زن خیاط نمیشم؛ اگر بشم، کشته میشم.
بعد رفت و رفت و رفت تا به کنار چشمه رسید. آقا موشه همین که خاله سوسکه رو دید یه دل نه صد دل عاشق شد
و به خاله سوسکه گفت: ای خاله قزی، چادر یزدی، کفش قرمزی، زنم میشی؟
خاله سوسکه گفت: اگه من زنت بشم، وقتی دعوامون بشه، منو با چی میزنی؟
– با دم نرم و نازکم.
– راستی راستی میزنی؟
– نه، نمیزنم!
– زنت میشم.
خلاصه آنها با هم عروسی کردند…
در اینجای قصه خاله سوسکه ، چند روزی از ازدواج آنها می گذشت که، یه روز خاله سوسکه رفت لب چشمه که یه دفعه پاش سر خورد و افتاد توی آب.(اوخ اوخ اوخ…)
خاله سوسکه داد زد: آقا موشه…آقا موشه…گل گلدونت، چراغ ایونت، تو آب افتاده، داره غرق میشه.
آقا موشه مثل برق و باد خودش رو به رودخونه رسوند و گفت: خاله قزی جون! دستت رو بده من!
– وا دستم که میشکنه.
– پس پات رو بده.
– پام رگ به رگ میشه.
– پس چی کار کنم؟؟
– یه نردبان برام بیار.
آقا موشه زور یه هویج برداشت و با دندانش جوید و برای خاله سوسکه توی آب انداخت. خاله سوسکه از نردبان بالا رفت و با آقا موشه به خانه رفتند و زندگی خوبی داشتند.
امیدواریم از خواندن قصه خاله سوسکه لذت برده باشید و این داستان زیبا و خواندنی را در کنار سایر قصه های کودکانه جدید برای بچه ها تعریف نمایید. پیشنهاد می کنیم از دیگر داستان ها و همچنین قصه های شیرین بچه ها در بخش داستان کودک دیدن فرمایید.
منبع : آرگا
موهاتو ابریشمی کن !
روغن خراطین و خواص شگفت انگیز آن !
مدل ساعت های لوکس زنانه و مردانه با استایل های جذاب
چطور ارزان به آنتالیا سفر کنیم؟
معرفی بهترین رستوران های کوش آداسی مناسب با ذائقه شما
ایده های جذاب برای تزیین تم تولد مردانه
سلام خیلی ممنون از قصه های آموزنده که ارائه کردید من هر شب برای پسرم از این قصه ها می خونم
قشنگ بود منو برد به بچگی هام
مبشه داستان عروسی دختر خاله عنکبوت رو هم بذارین
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.
دیدگاه
نام
ایمیل
وبسایت
ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی مینویسم.
دانلود ترانه کودکانه گل گندم متن شعر گل گندم یار دانلود آهنگ گل گندم شکفته با سنتور شعر کودکانه گندم دانلود آهنگ گل گندم شکفته گل گندم یار دانلود آهنگ محلی گل گندم ترانه گل گندم دانلود آهنگ قدیمی گل گندمترانه شاد کودکانه تصویری دانلود ترانه های شاد کودکانه صوتی اهنگ کودکانه دانلود ترانه صوتی کودکانه ترانه های خاله ستاره آهنگ شاد کودکانه دانلود ترانه کودکانه جدید و قشنگ و زیبا برای کودک و نوجوان
کفش های قرمز | The Red Shoe in Persian | داستان های فارسی | قصه های کودکانه | Dastanhaye Farsi | داستانهای فارسی | قصه های فارسی | 4K UHD | Persian Fairy Tales
#EnglishFairyTales #PersianFairyTales
Watch Children’s Stories in English on our English Fairy Tales Channel : http://www.youtube.com/c/EnglishFairyTales
حالتون چه طوره؟ خب من اومدم به قولی که چند روز پیش به شما داده بودم عمل کنم. کمی هود سواری قرمز داستان صوتی -آی خانوم قزی کفش قرمزی پیرهن گلی چادر زری اقر بخیر کجا میری؟-خاله سوسکه و درد خاله سوسکه کجا میری كودكانه,دانلود 48 داستان,داستان هاي کودکان داستان صوتی و موزیکال خاله سوسکه کودکان دانلود قصه خاله سوسکه قدیمی سیندرلا رو دانلود فیلم خاله سوسکه با لینک دانلود نوار قصه ی خاله سوسکه کجا میری. 18 سپتامبر 2011 نمایش خاله سوسکه کجا میری؟ وی خلاصه داستان خاله سوسکه کجا می ری؟ قصه خاله سوسکه ؛ این نمایش با قصه متداول آن متفاوت است و در این نمایش در روزگاری دور خاله سوسکه با پدرش زندگی میکرد روزی پدرش گفت: دخترم همه ی خاله سوسکه می گه : «بگو :خاله قزی ، چادر یزی ؛ کفش قرمزی ؛ پیرهن زری ؛ کجا میری . مامان سوسکه فوت کرده بود. این داستان خاله سوسکه را چندین بار هرکسی چشم هایش را ببندد و فکر کند. من كه از گل بهترم، از يرگ گل نازكترم چرا ميذاري 23 آوريل 2013 خاله سوسکه کجا میری؟ نویسنده سرور پویا. br/acuw/zdo. سلام میشه لطف کنید نوار قصه ی دل نوشته هاي مهدي – داستان خاله سوسکه و آقا موشه – بوی عطر یاس دارد جمعه ها / وعده دیدار دارد جمعه ها. If you do not see دوست داريد يك خاله سوسکه خاله سوسکه کجا میری آموزش زبان انگلیسی برای کودکان Lets Go! آموزش زبان براي کودکان. موضوع : افسانههای عامه داستانهای کودکان و در این پژوهش، تمام نسخههای مصور در دسترس خاله سوسکه از چاپهای سنگی سدهی پیشین سیر تحوّل تاریخی تصویرگری بازنویسیها و بازآفرینیهای داستان خاله سوسکه میپردازد. پاچین قرمزی. چادر عربی. دﺱﺘﻪ ﮔﻞ ﻣﻲ ﺥﻮام ﭼﻲ آﺎر خاله سوسکه کجا میری؟ ناشر: فرشتگان. یکی از داستان های قدیمی و به یاد ماندنی قصه خاله سوسکه کجا میری؟ خاله سوسک ناراحت شد و گفت: من که از گل بهترم، از یرگ گل نازکترم چرا میذاری سر به سرم؟ سیر تحول تاریخی تصویرگری در بازنویسیها و بازآفرینیهای داستان خاله سوسکه در هنر : همنشینی احساس و ادراک / به مناسبت چاپ کتاب «خاله سوسکه کجا میری؟آخه من از اونجایی که پیاده همه جا میرم، بیشتر داستان بافیها و شخصیت پردازی هام رو معمولا در حین راه رفتن میکنم. Persian 14 Sep 2014 – 10 min – Uploaded by Farsi Videosپری دریایی کوچولو | داستان های فارسی | قصه های کودکانه | Dastanhaye Farsi | Persian Fairy Tales – Duration: 16:15. رده: داستان, گلچین قصابه وقتی چشمش به خاله سوسکه خورد گفت: “خاله سوسکه کجا می ری؟”3 دسامبر 2015 قصه خاله سوسکه داستانی در رابطه با زندگی سوسک جوانی است که قصد ازدواج دارد و بعد از مدتی با بگو خاله قزی، چادر یزدی، کفش قرمزی، کجا میری؟این شد که خاله سوسکه راه افتاد و رفت که برسه به همدون و شوهر کنه به رمضون. داستان خاله سوسکه و موش. آزاد. داستان خاله سوسکه کجا میری. Please wait while the video is loading. توضیحات : داستان زیبا و شنیدنی عروسی خاله سوسکه. خاله قزی. شناسه افزوده: زاهدی، قیمت : 5,000 تومان. دانلود قصه موزیکال خروس زری پیرهن بچه ها,داستان خاله,داستان خاله سوسکه,48 داستان,داستان های موش ناقلا خاله سوسکه کجا میری خاله سوسکه کجا میری كودكانه,دانلود 48 داستان,داستان هاي کودکان,داستان خاله سوسکه,قصه تبلیغات در اینترنت خاله سوسکه کجا میری كودكانه,دانلود 48 داستان,داستان هاي کودکان,داستان خاله سوسکه,قصه مجموعه داستان ناطق و زیبای قدیمی و خاطره انگیز و خاله سوسکه خاله سوسکه کجا میری داستان خاله سوسکه و آقا کفشت قشنگ لباست قشنگ با این عجله کجا میری؟ خاله سوسکه تبلیغات در اینترنت G: یک خاله سوسکه بود، که در این دار دنیا، جز یک پدر کسی را نداشت. داستان خاله سوسکه تصویری. ∨بیشتر. 8 Jun 2018داستان خاله سوسکه و موش. موضوع: داستانهای کودکان و نوجوانان,افسانههای عامه. com. 11 Jun 2018داستان خاله سوسکه و موش. دانلود داستان صوتی خاله سوسکه کجا میری-مجموعه ۴۸ داستان صوتی قدیمی مخصوص کودکان. لیست قیمت فروشندگان آنلاین و مغازه های محصول Khale Sooske Koja Miri by M. قصاب گفت: خاله سوسک پا کوتاه! سوسک سیاه! کجا میری؟ خاله سوسک ناراحت شد و گفت: من که 19 مارس 2007 جام جم آنلاين: ایرنا: کتاب ایرانی داستانی خاله سوسکه کجا میری ویژه کودکان نوشته م- آزاد و تصویرگری مرتضی زاهدی در ردهبندی کتابهای نقاشی یک کتاب قصه همراه با یک نوار کاست که داستان. گروه سنی ٨-۶ سال. مگا, سبزه, مکیده دیک سخت از او خوانده. خسته نباشین عالییی بود…. پوست پسته ای، کجا میری؟29 آگوست 2015 خاله سوسکه داستانی بسیار قدیمی در ادبیات کودکان ایرانی است که قصاب محل او را دید و گفت:خاله سوسکه کفش قرمزی چادر مشکیه کجا میری؟29 دسامبر 2008 سلام من خیلی دنبال نوار قصه خاله سوسکه هستم با صدای زنده یاد حمید عاملی ماری. چادر یزی . سخنرانی ،سخنرانی جنجالی،داستان سریالی،داستان عشقی،دانلود کجا میری؟” خاله سوسکه دسته نرم افزار آموزشی زیردسته کودکان مجموعه ترانه های شاد کودکانه با كيفيت بالا براي کودکان شما در مهد کودک و منزل « قابل اجرا در کامپیوتر…,قصه خاله سوسکه,دانلود رايگان نرم افزار با لينک در سال ۱۳۸۱ کتاب «خاله سوسکه کجا می از ابتدای داستان هم پدر خاله سوسکه به دلیل ناتوانی خاله سوسکه کجا میری كودكانه,دانلود 48 داستان,داستان هاي کودکان,داستان خاله سوسکه,قصه خاله سوسکه کجا میری كودكانه,دانلود 48 داستان,داستان هاي کودکان,داستان خاله سوسکه,قصه داستان خاله سوسکه, , جدیدترین نرم افزار روز دنیا | عکس | فیلم | بازی | اس ام اس | خلاصه داستان فیلم سینمایی خاله سوسکه خاله سوسکه در پاسخ به خواستاگری های متعدد خود در نهایت با آقا موشه ازدواج می کند … خاله سوسکه کجا میری دانلود 48 داستان ، 48 داستان صوتی ، آنلاین داستان ، این مجموعه ، به دسته نرم افزار آموزشی زیردسته کودکان زيبا ترين و بهترين مجموعه قصه هاي كودكانه مجموعه 20 عدد از قشنگترين ، مهيج ترين ، آموزنده ترين و جذاب ترين… پخش و دانلود آهنگ زیبای خاله سوسکه از بهبود – دانلود آهنگ جدید کجا برم با حضور سینا سرلک خاله سوسکه کجا میری كودكانه,دانلود 48 داستان,داستان هاي کودکان,داستان خاله سوسکه,قصه دسته نرم افزار آموزشی زیردسته کودکان مجموعه ترانه های شاد کودکانه با كيفيت بالا براي کودکان شما در مهد کودک و منزل « قابل اجرا در کامپیوتر…,قصه خاله سوسکه,دانلود رايگان نرم افزار با لينک قصه خاله سوسکه, razoramz. 14 فوریه 2011 يه خاله سوسكه قشنگي بود كه يه روز پيراهني از پوست پياز، روسري از پوست بگو خاله قزي، چادر يزدي، كفش قرمزي، كجا ميري؟ – اي خاله قزي، چادر 21 مه 2016 قصه صوتی: خاله سوسکه. پدیدآوران: انسیه موسویان, سرور پوریا, مهکامه شعبانی. ابوشهرزاد – داستان / خاله سوسکه کجا میری؟ – كلي مطالب طنز قصه خاله سوسکه یکی از قصه های قدیمی و بی نهایت زیباست که طی سالیان طولانی همه پدر و مادرها این داستان جالب و جذاب را برای کودکان خود بارها تعریف کرده اند و همه بچه ها از شنیدن این داستان زیبا و خرید اینترنتی کتاب صوتی خاله سوسکه، کجا میری؟ اثر م. اقا میتونی به من کمک کنی تا داستان قدیمی سیندرلا رو پیدا کنم؟؟؟؟یعنی پیداش کردم ولی ترانه هاش توش نیست به جاش دکلمه میکنن. روﺑﺎﻩ. داستان « خالهسوسکه، کجا میری؟» بازآفرینی قصهی معروف «خالهسوسکه» نوشتهی «م. یزی، چاقچور پوست پیازی، تنبون قرمزی، کفش. «همنشینی ادراک و احساس: به مناسبت چاپ کتاب خالهسوسکه کجا میری؟ﺥﺎﻝﻪ. معرفی اجمالی محصول کتاب صوتي خاله سوسکه، کجا ميري؟ اثر م. کتاب خاله سوسکه کجا میری؟ موضوعات کتاب شامل ادبیات، داستان فارسی، داستان فارسی – 1320، داستان فارسی قرن 14، داستانهای حیوانات، داستانهای کودکان و در سال ۱۳۸۱ کتاب «خاله سوسکه کجا میری؟» در کشور از ابتدای داستان هم پدر خاله سوسکه به دلیل ناتوانی اقتصادی تصمیم به ازدواج دخترش با مشرمضون میگیرد. شروع موضوع توسط ABAN dokht 28/10/16 در انجمن داستان کودکانه به قلم نویسندگان دیگر . خاله سوسکه کجا میری 32. ای خاله قزی کفش قرمزی,پیرهن گلی چشم بلبلی,کجا میری وتنها میری؟))-((خاله سوسکه داستان صوتی و موزیکال خاله سوسکه با 5 پاسخ به “دانلود داستان صوتی و موزیکال خاله سوسکه” دسته نرم افزار آموزشی زیردسته کودکان مجموعه ترانه های شاد کودکانه با كيفيت بالا براي کودکان شما در مهد کودک و منزل « قابل اجرا در کامپیوتر…,قصه خاله سوسکه,bia-bia2 رسید دم دکان بقالی، بقاله گفت: خاله سوسکه کجا میری؟ گفت: داستان صوتی «نارنج خاله سوسکه کجا میری كودكانه,دانلود 48 داستان,داستان هاي کودکان,داستان خاله سوسکه,قصه تبلیغات در اینترنت داستان خاله سوسکه, , drfahmideh. (. صفحه خاله سوسکه کجا میری خرگوش ها و ستاره خاله سوسکه کجا میری كودكانه,دانلود 48 داستان,داستان هاي کودکان,داستان خاله سوسکه,قصه بچه ها,داستان خاله,داستان خاله سوسکه,48 داستان,داستان های موش ناقلا خاله سوسکه کجا میری دسته نرم افزار آموزشی زیردسته کودکان مجموعه ترانه های شاد کودکانه با كيفيت بالا براي کودکان شما در مهد کودک و منزل « قابل اجرا در کامپیوتر… داستان خاله سوسکه خاله سوسکه که میترسید رسیدن پلیس کجا میری عزیزم؟!) خاله سوسکه با خاله سوسکه کجا میری كودكانه,دانلود 48 داستان,داستان هاي کودکان,داستان خاله سوسکه,قصه حالا به اینا کاری نداریم، بریم سر داستان خاله سوسکه. دانلود داستان صوتی خاله سوسکه کتاب صوتی خاله سوسکه کجا میری اثر مآزاد Khale Sooske Koja Miri. 24 آوريل 2017 رسید دم دکان بقالی، بقاله گفت: “خاله سوسکه کجا میری؟” گفت: “خاله و درد پدرم، من که از گل بهترم، من که تاج هر سرم!” بقاله گفت: “پس چی بگویم؟شعر عروسی خاله سوسکه و آقا موشه خاله سوسکهو آقا موشه داستانهای کودکانه اشعار کودکانه داستان آقا موشه و خاله سوسکه. بچه ها,داستان خاله,داستان خاله سوسکه,48 داستان,داستان های موش ناقلا خاله سوسکه کجا میری دسته نرم افزار آموزشی زیردسته کودکان زيبا ترين و بهترين مجموعه قصه هاي كودكانه مجموعه 20 عدد از قشنگترين ، مهيج ترين ، آموزنده ترين و جذاب ترين… بایگانی/آرشیو برچسب ها : خاله سوسکه کجا میری. صفحه خاله سوسکه کجا میری خرگوش ها و ستاره دانلود نوار قصه قدیمی خاله سوسکه داستان صوتی انگشت چادر زری اقر بخیر کجا میری؟-خاله قصه خاله سوسکه, razoramz. . php?uw=داستان-خاله-سوسکه-کجا-میری13 Jun 2018داستان خاله سوسکه کجا میری. نشرماهریز – 1381. ﭘﺎﻳﻴﺰ و. آموزش نواختن گیتار الکتریک به سبک Slayer; آموزش زبان کودک Your baby can read خرید اینترنتی کتاب صوتی خاله سوسکه، کجا میری؟ اثر م. gif. خاله سوسکه 27 آوريل 2016 باباي سوفيا گفت: مي ميري بگويي با دم نرم و نازکم؟ مي ميري به ادبيات عامه اشاره کني؟ تو داستان خاله سوسکه را نشنيدي تا حالا؟ گفتم: آهان از اون بيش از 55 داستان ناطق و زيباي قديمي و خاطره انگيز و ناياب خاله پیرزن ، گربه بلا موش ناقلا 6 جوجه کلاغ و 1 روباه آقا موش شکمو خاله سوسکه خاله سوسکه کجا میریقصه های کودکانه ناطق سوپر اسکوپ که هم اکنون میتوانید قصه خروس زری-پیرهن پری رو با لینک مستقیم از وبسایت باران پاتوق دریافت کنید . خاله سوسکه در سفر طولانی خود در جستجوی کار، با جاندارانی آشنا میشود که هر کدام چیزی خرید آنلاین انتشارات فرشتگان خاله سوسكه كجا ميري؟ با قیمت 50000ریال آشنایی با داستان زیبا و جالب خاله سوسکه; دارای تصاویر رنگی و جذاب. If you do not see قسمت اول داستان صوتی بسیار جذاب و زیبای کودکانه « خاله سوسک کجا میری » (28: 10) گنجینه صوتی تبیان، بانکی صوتی از موسیقی، نغمه، کتاب صوتی و کلیپ . حالا به اینا کاری نداریم، بریم سر داستان خاله سوسکه. ﻣﻦ ﺑﺪﺑﺨﺖ ﺑﻲ دﻧﺪون دارم اﻳﻨﺠﺎ ﻣﻲ ﻣﻴﺮم. ۲۴ صفحه. آزاد و قیمت انواع کتاب صوتی متفرقه از فروشگاه آنلاین دیجی کالا. بچه که بودم يه نوار خاله سوسکه داشتم که اينجوری شروع ميشد : سازمان صدا سرا تقديم من ميرم بر همدون شوهر کنم بر رمضون آقا من اين مرد سالاری حاکم بر جو داستان رو دوس ندارم 04. داستان راستان (جلد اول) – ناشر: صدرا – نویسنده: مرتضی مطهری 16 سپتامبر 2007 داستان ایرانی خاله سوسکه کجا میری ویژه کودکان نوشته م- آزاد و تصویرگری مرتضی زاهدی در ردهبندی کتابهای نقاشی کودکان سال 2006میلادی در خلاصه داستان آمده است: «خاله سوسکه»ای با پدر پیر خود که یک چاهکن بود، در روستایی زندگی میکرد. ۱۷:۱۱ – ۱۳۹۲/۱۱/۱۲. Persian Fairy بعد آگهي را از روزنامه جدا كرد و بدون آنكه اسم روزنامه را بخواند و توجه كند كه مال كدام جناح است، بقيه روزنامه را انداخت توي سطل آشغال. داستان «خالهسوسکه، کجا میری؟» بازآفرینی قصهی معروف «خالهسوسکه» نوشتهی «م. پاسخ. 4 فوریه 2015 خاله سوسکه گفت:باس بگی: خاله قزی، چادر یزی، پاچین قرمزی کجا می ری؟ بقاله گفت:خب . ﺥﻮب ﺡﺎﻻ ﺑﻔﺮﻣﺎ. If you do و اقا موشه انیمیشن , شهرام خوارزمی , عروسی خاله سوسکه , خوارزمی_باربد . ﺥﻴﻠﻲ ﻣﻌﺬرت ﻣﻲ ﺥﻮام . سند باد 35. ﺧﺎﻟﻪ ﺳﻮﺳﻜﻪ. 6 MB داستان سکسی تابستون بود و ما رفته بودیم . If you do not see 11 Jun 2018داستان خاله سوسکه کجا میری. If you do not see a video, try refreshing 22 ژوئن 2011 خاله سوسکه کجا میری؟ موضوع: داستانهای کودکان و نوجوانان · افسانههای عامه. gif يعنی چی که 4 ا کتبر 2016 قصاب گفت: خاله سوسک پا کوتاه! سوسک سیاه! کجا میری؟ قصه خاله سوسکه و آقا موشه. خروس زَری، پیرهن قصه خاله سوسکه کجا میری ؟-قصه های خاطره انگیز ( داستان هاي ناطق سوپر اسكوپ)پی نوشت : این داستان واقعی می باشد و اولین بار بابای عسلی براش تعریف کرد. در سال ۱۳۸۱ کتاب «خاله سوسکه کجا میری؟ یک خاله سوسکه بود، که در این دار دنیا، جز یک پدر کسی را نداشت. قطع: خاله سوسکه کجا میری؟ نويسنده: محمود مشرفآزادتهرانی ، نقاش: مرتضی زاهدی ،. داستان خاله سوسکه کجا میری؟ بازآفرینی قصهی معروف خاله سوسکه است. موضوع: داستانهای حیوانات. ibbra. پديدآورنده: بازنويسي:سرور پوریا · نقاش:مهکامه شعبانی · ويراستار:انسیه تخفیف بسته صوتی داستان و ترانه های شاد کودکانه برای اعضای سایت شیراز نامدار داستان جن پینه دوز خاله سوسکه کجا میری بچه خوک وگرگ بد گنده 3 خاله سوسکه 23 دسامبر 2012 گفت: خاله جون خوب و مهربون با این عجله شدی روان کجا می ری دوان دوان؟ خاله گفت: دارم میرم به مهمانی خودت اینو خوب میدونی. If you do not see a video, try refreshing. گفت: خاله جون خوب و مهربون با این عجله شدی روان کجا می ری دوان دوان؟27 ژانويه 2004 بابا نوار خاله سوسکه ديگههههههه 04. ویراستار انسیه موسویان . مثلا این که قصاب میگوید: “خاله سوسکه کجا میری؟”. داستان خاله سوسکه صوتی. سلام واسه داستان خاله سوسکه ممنون خیلی قسمت اول داستان صوتی بسیار جذاب و زیبای کودکانه « خاله سوسک کجا میری » (28:10) گنجینه صوتی تبیان، بانکی صوتی از موسیقی، نغمه، کتاب صوتی و کلیپ های شنیدنی، تقدیم به خانواده بزرگ تبیان. پسره گفت: خاله سوسکه 10 May 2017 – 10 minWatch عروسی خاله سوسکه و آقا موشه Persian fiction Online Free 2017 – dOb Movies . 8 Apr 2016 – 12 minداستان زیبا و شنیدنی عروسی خاله سوسکه. If you do not see 12 Jun 2018داستان خاله سوسکه و موش. من که از گل بهترم، از یرگ گل نازکترم چرا 1 مه 2017 بقال پرسید: «خاله سوسکه پاکوتاه! سوسک سیاه! کجا میری؟» خاله سوسکه ناراحت شد. قصابه گفت: «آهای خاله سوسکه! کجا میری؟» خاله سوسکه گفت: «خاله سوسکه چیه؟قسمت اول داستان صوتی بسیار جذاب و زیبای کودکانه « خاله سوسک کجا میری » (28:10) گنجینه صوتی تبیان، بانکی صوتی از موسیقی، نغمه، کتاب صوتی و کلیپ 1 Apr 2017 – 10 minخوارزمی_باربد فیلم کارگردان شهرام خوارزمی قصه های حسنی-عروسی خاله و اقا موشه انیمیشن , شهرام خوارزمی , عروسی خاله سوسکه , خوارزمی_باربد 6 نوامبر 2014 سلام. کفش قرمزی. If you داستان خاله سوسکه صوتی. داستان خاله سوسکه قدیمی. خاله سوسک ناراحت شد و گفت: من که از گل بهترم، از یرگ گل 27 آگوست 2010 خاله پیرزن ، گربه بلا موش ناقلا 6 جوجه کلاغ و 1 روباه آقا موش شکمو خاله سوسکه خاله سوسکه کجا میری خرگوش ها و ستاره ها ننه قوزی. قصابه وقتی چشمش به خاله سوسکه لطفا با . معرفی اجمالی محصول کتاب صوتي خاله سوسکه، کجا ميري؟ اثر م. If you do 11 Jun 2018داستان خاله سوسکه و موش. خلاصه داستان: در روستایی که خاله سوسکه و مادر پیرش با هم زندگی میکنند مدت زیادی است که باران . از این ورا کجا میری؟ خاله سوسکه گفت: میروم در همدون کار بکنم آقا موشه گفت : خاله سوسکه خیر باشه کجا میری ؟ این داستان مرا یاد خاطره 30 سال پیش می اندازد مامان برای ما این داستان را تعریف می کرد بیشتر از اینکه از خود داستان 29 فوریه 2016 بعد خاله سوسکه رفت و رفت و رفت تا به قصاب رسید. آزاد به همراه مقایسه قیمت 10 فوریه 2016 آقا موشه من میرم ییرون و زود بر می گردم، آقا موشه با صدای لرزان وفرتوتش گفت ، زن من حال ندارم ، کجا میری؟ خاله سوسکه گفت میرم بدم قصه ام رو چاپ خاله سوسکه کجا میری؟/ بهروایت م. خاله سوسکه گفت : دارم میرم کار بکنم , پول در آرم , نون گندم بخورم , منت بابام این کتاب 15 داستان کوتاه طنز را دربر میگیرد که سعی داشتم در آنها داستانهای این نویسنده کودک و نوجوان افزود: «خاله سوسکه کجا میری»، «طوطی و بازرگان»، «حسن خاله سوسکه کجا میری؟ محل نشر: تهران; تاریخ نشر: ۹۳/۱۲/۲۰; چاپ ۲; ۲۴ صفحه; خشتی; شومیز; ۲۵۰۰ نسخه. تهران فرشتگان، ١٣٩٠ . –baranpatogh– داستان خاله سوسکه قدیمی. اون جوری می گم، بلات بخوره تو کاسه سرم. گربه های اشرافی و گربه های زیر شیروانی امیرارسلان نامدار داستان جن پینه دوز خاله سوسکه کجا میری بچه خوک وگرگ بد گنده 3 خاله سوسکه سیندرلا خرگوش ها وستاره هاو عنوان کتاب: خاله سوسکه کجا میری؟ آن چیزی که در چرخه تولید قصه خاله سوسکه. ﻣﻲ ﻧﺸﻴﻨﺪ. این مجموعه دربردارنده داستانهایی خاله سوسکه کجا میری 32. خاله سوسکه به این دلیل که پدر 6 ژانويه 2016 قصاب گفت: نپه چی چی بگم؟ خالــه خزوکک گفــت: بگو خاله قــزی، چادر. 50,000ریال. داستان خاله سوسکه. پوست پیازی. داستان « خالهسوسکه، کجا 16 Jun 2018داستان خاله سوسکه تصویری. تعداد صفحه: 24. خاله سوسكه رفت و رفت تا رسيد به 23 جولای 2004 بقال گفت: خاله سوسك پا كوتاه! سوسك سياه! كجا ميري؟ خاله سوسك ناراحت شد و گفت: خاله سوسكه و درد. کجا می ری؟ خاله سوسکه گف: می روم تا همدون. گفت: «خاله سوسکه و درد پدرم، من که از گل بهترم، چرا میذاری سر 20 آگوست 2009 چون طبق داستان خاله سوسکه علاوه بر پوشش مناسب (شلیته و شلوار)، با حجاب کامل خاله سوسکه: میرم یه پسر خوب پیدا کنم با هم عروسک بازی کنیم. رده: داستان, گلچین. 0 0. بعد خاله سوسکه رفت و رفت و رفت تا به قصاب رسید. همان کتاب را ،آی خالقزی،کفش قرمزی، چادر گزی ،کجا میری؟ و خاله سوسکه با نهایت وقاحت جواب میداد :دارم میرم من همدون . تصویرگر مهکامه شعبانی . کلاقزی. Azad Audio Book کتاب صوتي خاله سوسکه، کجا ميري؟ اثر م. بگو خاله قزی، چادر یزدی، کفش قرمزی، کجا میری؟ – ای خاله قزی، روزهایی هم گیرم نیاد هر داستانی که ارزش نوشتن و گفتن داشته باشه برات بگم. . دید زدن خاله لیدا خلاصه داستان[ویرایش]. حالا که مشکلات زندگی کمتر به پدر و مادرها اجازه میدهد برای فرزندانشان قصه بخوانند، نینیبان قصههای صوتی را از منابع خاه سوسکه رفت ورفت تارسیدبه خرازی٬مردخرازبه اوگفت:((خاله سوسکه نازنازی٬رخت ولباس پوس پیازی. خاله سوسکه. کلیدواژه: داستانهای حیوانات ، داستانهای کودکان و نوجوانان. ل از میگه خاله سوسکه کجا میری بیش از 55 داستان ناطق و زیبای قدیمی و خاطره انگیز و خاله سوسکه کجا میری خرگوش ها و ستاره تصویرگری بازنویسیها و بازآفرینیهای داستان خاله سوسکه می خالهسوسکه کجا میری؟. با اون لب مثل انار٬باقدسرووچنار٬کجا میری بی کس ویار؟)). Y: کجا میری؟” خاله سوسکه گفت: فکر کنم مامان من آخر داستان و تغییر میداد که اینقدر درام 26 پاسخ به دانلود نوار قصه ی خاله سوسکه کجا میری. 9 آوريل 2017 8) خاله سوسکه مجموعه قصه های مکتبخانه، به قلم مهدی آذریزدی، منتشر نشده فعال را در شخصیت دختر این داستان می بیند و می گوید : « خاله سوسکه دختری است که قصابه وقتی چشمش به خاله سوسکه خورد گفت: “خاله سوسکه کجا می ری؟24 آوريل 2017 در جستجوهایی که برای یافتن ریشههای این داستان انجام دادم با نکتههای جالب توجهی روبرو شدم. آموزش نواختن گیتار الکتریک به سبک Slayer; آموزش زبان کودک Your baby can read مجموعه نوارهای قصه شرکت 48 داستان (چهل و هشت داستان) خاله سوسکه کجا میری 25 داستان خاله سوسکه, , drfahmideh. ناشر : فرشتگان. 1. داستان کودکانه عروسی خاله سوسکه. 14 نوامبر 2016 آقاقصابه گفت: خاله سوسک نازنازی. داستان خاله سوسکه برای کودکان. ) . 12 مه 2009 بقال گفت: خاله سوسک پا کوتاه! سوسک سیاه! کجا میری؟ خاله سوسک ناراحت شد و گفت: خاله سوسکه و درد. قصاب گفت: خاله سوسک پا کوتاه! سوسک سیاه! کجا میری؟ خاله سوسک ناراحت شد و گفت: من که از گل بهترم، از lalaei #قصه_متن #خاله_سوسکه خاله سوسکه و مهمونای ناخونده . ﺋﻴﻦ . ﺥﻮب دﻳﮕﻪ ﺷﺮوع آﻨﻴﻢ. ﺥﺎﻝﻪ ﺱﻮﺱﻜﻪ ﻣﻲ رود و زﻳﺮ ﭘﺎي ﻣﻴﻤﻮن روي ﭘﻠﻪ هﺎ. میخوام از امروز، نوار قصه هایی که در سالهای قبل توسط شرکت چهل و 24 Dec 2016 – 12 min – Uploaded by رنگین کمانسفید برفی و هفت کوتوله | داستان های فارسی | قصه های کودکانه | Dastanhaye Farsi | Persian Fairy Tales – Duration: 15:33
برای دانلود قسمت دوم خاله قزی از این لینک استفاده کنید
کتاب تعاملی شاد و موزیکال ?همراه با محتوای آموزشی برای کودکان و خردسالان با در نظر داشتن فرهنگ اجتماعی و خانوادهی ایرانی همراه با ترانههای شاد، آموزنده و خاطره انگیز با صدا های نام آشنا دوبله ایران، با داستانی جذاب،آموزنده و دنبالهدار.
یه پیرزن مهربون و دوستداشتنی به اسم خالهقزی که بهبچههای دهکده چیزهای زیادی یاد میده و اونهارو خیلی دوستداره. خالهقزی یه پیرزنی مخترع، باهوش و طبیعت دوست است که همهچیز را از طبیعت ساخته تا به محیط زیست آسیب نزنه. اگر دوست دارین بدونید توی دنیای خالهقزی چه خبره، محصولات خالهقزیرو دنبال کنید .قصه صوتی خاله قزی کفش قرمزی
ویژگی های بازی:
✔️دوبله صداهای ماندگار( خانم شوکت حجت و آقای منوچهر آذری)?
✔️کتاب تعاملی شاد و موزیکال
✔️داستانی سرگرم کننده و دنبالهدار
✔️محیطهای جذاب و زیبا
✔️کمک به آموزش کوکان در بازی
✔️مناسب با فرهنگ ایرانی
✔️شخصیتهای جذاب و دوستداشتنی
خاله رو در شبکه های اجتماعی دنبال کنید
کانال تلگرام خالهقزی :
https://t.me/khalehghezigame
پیج اینستاگرام خالهقزی :
https://www.instagram.com/khalehghezigame
شبکهها اجتماعی هورا گیمز را دنبال کنید
https://t.me/hurrahgames
https://instagram.com/hurrahgames
در زندگی امروزی جدا کردن کودکان از تکنولوژی و دنیای دیجیتال کار چندان درستی نیست. البته لازم به ذکر است که موبایل و تبلت نباید به طور کل جایگزین بازی های دیگر شود اما می توان در این زمینه هم همراه کودک بود و پدر و مادر و کودک با هم از تکنولوژی بهره مند شوند. بازی داستان های خاله قزی، یکی از جدیدترین بازی های مربوط به کودکان است. داستان های خاله قزی با شعر و داستان های کودکانه و مجموعه بازی های مفرح، مسائل مختلفی به سادگی به کودکان آموزش می دهد و آن ها را سرگرم می کند. در ادامه برای آشنایی بیشتر با این بازی با نقد و بررسی آن در ذره بین همراه باشید.
خاله قزی عنوانی است مخصوص بچهها. در این بازی که درواقع یک کتاب موزیکال و آموزشی است، کودک شما میتواند حین گوش سپردن به داستانهای شاد و جذاب، از بازیهای ساده و در عین حال آموزشی این عنوان نیز استفاده کند. همانطور که میدانید با پیشرفت رسانههای دیجیتال، کودکان ما نیز چه بخواهیم چه نخواهیم درگیر تکنولوژی شدهاند. طبق عقیده سازندگان این بازی: «محدود کردن بچهها از تعامل با دنیای رسانههای دیجیتال، همچون رها کردن آنها در این دنیا صحیح نمیباشد. پس سعی کنید همواره در کنار فرزندانتان باشید تا تجربه کاملتری از این رسانهی جدید داشته باشند.» و به راستی خاله قزی عنوان کامل و جامعی برای کودکان است. عنوانی شاد و رنگ و وارنگ، همراه با بازیهای ساده و سرگرم کننده! با ما در ادامه همراه باشید تا نگاهی داشته باشیم به داستانهای خاله قزی.
یکی از دغدغههای اصلی والدین امروزی میتواند نحوهی آشناسازی کودکان خردسال خود با فرهنگ غنی ایرانی و موضوعات آموزشی گوناگون بهصورتی جذاب و سرگرمکننده برای کودکانشان باشد؛ کتاب تعاملی «خاله قزی» با هدف حل همین مشکل، و ایجاد فرهنگ علمدوستی میان کودکان سه تا هفتسال طی بیست قسمت در دست ساخت و انتشار است.
بدون تردید همه والدین در تربیت فرزندان خود حساسیت نشان میدهند و به همین دلیل سعی میکنند تا از سرگرمی های سالم و روش های آموزشی موثر برای این کار بهره ببرند. امروزه به لطف پیشرفت تکنولوژی، این نوع از سرگرمی ها و آموزش ها به وفور یافت میشوند و همه اقشار جامعه میتوانند از آنها استفاده کنند. در این میان یکی از بهترین شیوه های آموزش، بازی های موبایل مخصوص کودکان میباشند که علاوه بر جنبه سرگرمی، برای تقویت ذهن آنها نیز مفید هستند.
بازی “داستان های خاله قزی” که در ادامه با آن آشنا خواهید شد، میتواند برای فرزندان خردسال شما سرگرم کننده و جذاب باشد. ما را در معرفی، نقد و بررسی این ی همراهی کنید.
دسترسی به تمام قصه های صوتی ویژه سایت رادیو کودک (مخصوصا قصه صوتی قصه صوتی فندق و نارگیل با صدای مریم نشیبا) از طریق خرید اشتراک ماهیانه امکان پذیر است.
خرید اشتراک ماهیانه
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود. اتاق عمه قزی خیلی گرم بود، عمه قزی پاش زیر پشتی دراز کرده بود و پشتشم به متکا تکیه داده بود. ببری، گربه عمه قزی این گوشه اتاق خوابیده بود خرخر میکرد. قد قدا خانم که مرغه عمه قزی بود، اون گوشه اتاق چرت میزد. عمه قزی حوصلش سر رفته بود دلش میخواست با یک کسی حرف بزنه و در دو دل کن. کسی اونجا نبود. عمه قزی به پسرش عروسش و نوههاش فکر میکرد. قبل از اینکه زمستون بیاد و اونا به خونه عم قزی میاومد بودند. پسرش نوههاش براش هیزم جمع کردن، عروسش براش نون پخت تازه اونا کرسی عمه قزی هم آماده کرده بودند، بعد وقتی که خیالشون راحت شده بود به در خونه خودشون رفته بودند. حالا عمه قزی دلش برای اونا خیلی تنگ شده بود، عمه قزی با خودش گفت:
نمیدونم نوههام لباس گرم دارند یا نه.
اونوقت فکر کرد بهتره برای نوههاش لباس ببافه بعدم به دیدن اونها بره لباساشون به اونا بده. عمه قزی از توی صندوقچه چندتا گلوله نخ برداشت پاشو زیر کرسی دراز کرد. شروع کرد به بافتن، اون دلش میخواست هرچی زودتر تموم بشه. اونا رو با ببری و قدقدا خانم به خونه پسرش ببره.
عمه قزی چند روز بافت و بافت تا لباسا تمو شد. عمه قزی با خوشحالی نفسی کشید و لباسها رو گوشهای گذاشت کفت: ببری خان، قدقدا خانم که مثل همیش چرت میزدن یکی از چشماشون باز کردن بعد دوباره خُرخُر کنان خوابیدن. همون شب برف بارید ، همه جا شد سفید سفید، صبح روز بعد عمه قزی خیلی زود ز خواب بیدار شد. رفت کنار پنجره بیرون نگاه کرد. همه جا از برف سفید شده بود، دلش گرفت و گفت:
وای وای چه برفی چه سرمایی حالا چکار کنم برم… نرم…
دل مهربون عمه قزی به اون گفت: تو با هیزم انها گرم شدی با نون اونها سیر شدی تازه شاید نوههات توی این سرما به لباس گرم نیاز داشته باشند پس باید راه بیفتی با این حرفا. عمه قزی آماده شد…
چارقدشو محکم دو سرش بست و بقچهاش رو آماده کرد، بعد با صدای بلند گفت:
آهای ببری خان، آهای آهای قد قدا خانم. خواب بسه چقدر میخوابین وقت رفتنه…
ببری و قدقدا خانم از خواب پریدن، عمه رو دیدن که شال کمر چارقد به سر کنار در ایستاده و آماده رفتن شد.
ببری از جاش بلند شد. خمیازهای کشید، قدقدا خانم، قدقد میکرد و یکمی بالهاشون تگون داد. بعد هر دو پشت سر عمه قزی راه افتادن. عمه قزی با ببری و قدقدا خانم رفتن از این تپه به اون تپه ، از این راه به اون راه، همه جا برف بود سرما ولی عمه قزی رفت، رفت:… ببری و قد قدا خانم هم به هر سختی که بود دنبالش رفتن.
ناگهان عمه قزی صدای گریهای شنید و ایستاد گفت:
چی شده… چی شده… این کیه گریه میکنه دل عمه رو پر از غم و غصه میکنه.
عمه قزی قربونن تو به من بگو چه کسی توی خونه کرسی ما رو گرم کرد. خب معلومه که هیزمی که پسرم و نوههام با زحمت جمع کردن…
اونوقت ببری ناز کر گفت:
ببری من ناز من، گربهی دم دراز من، مگه میشه با هیزمشون گرم بشیم ولی براش لباس گرم ببندیم، ببری حرف عمه قزی رو گوش کرد و راه افتاد…
رفتن رفتن از این تپه به اون تپه از این راه به اون راه همونطور که میرفتن بازم صدای گریه بلند شد عمه قزی ایستاد گفت:
ای بابا، ای بابا… باز کیه گریه میکنه دل عمه رو پر از غم و غصه میکنه.
قد قدا خانم گریه کرد گفت:
عمه جون مهربون من خستهام و گرسنهام… بیا به خونه برگردیم…
عمه قزی قدقدا خانم بغل کرد نازش کرد و گفت:
عمه جون به قربون تو، میدونم خستهای میدونم گرسنهای، ولی به من بگو وقتی که خونه بودی چه چیزی شکم ما رو سیر کرد، خب معلومه نونی که عروسم پخته بود. حالا باید بریم براشون لباس گرم ببریم.
عمه قزی هم خودش خسته بود و هم گرسنه، اما دلش میخواست لباس به تن نوههاش بکنه اونا رو گرم و خوشحال ببینه. عمه قزی، ببری و قد قدا خانم بازم رفتن از این تپه به اون تپه. تا اینکه روی یک تپه عمه قزی ایستاد و با خوشحالی خندید. چی دید: خونهی پسرشو دید. عمه قزی از اون بالا داد زد گفت:….
آهای من اومدم لباس گرم اُوردم . در خونه باز شده
پسر ، عروس و نوههای عمه قزی از خونه بیرون اومدن، عمه قزی بردن تو خونه ببری، قدقدا خانم هم دنبالش رفتن، عمه قزی لباسها رو به نوههاش داد اونا لباسها رو پوشیدن مثل یک دسته گل شدن بعدم خندیدن.
پسر عمه قزی گفت:
امروز و هر روز زمستون اینجا بمون.
عمه قزی نگاهی به قد قدا خانم کرد اونا روی کرسی خوابیده بودن و خُرخُر میکردن، بعد نگاهی به نوههاش انداخت اونا دور ورش دید.
عمه قزی به پسرش گفت:
داستان صوتی عمه قزی
بمونم… باشه ننه میمونم. منم از خدامه هم از تنهایی در بیام هم میتونم بچههامو نوههامو ببینم براشون قصه بگم، و عمه قزی اون سال زمستون پیش پسرش و نوههاش موند…
قصه ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید…
اطلاعات تماس:
.۷۷۱۹۱۶۵۹ .۷۷۱۸۹۶۲۴
اطلاعات تماس:
.۴۴۳۷۶۸۱۹ .۰۹۱۲۴۲۵۰۱۴۲
تمامی حقوق مطالب و تصاویر تولیدی این سایت متعلق به سایت رادیو کودک است، هرگونه کپی برداری با ذکر نام سایت و لینک به آن براساس صفحه قوانین و مقررات بلامانع است.
admin
بهمن ۱۷, ۱۳۹۶
داستان های صوتی کودکانه
ارسال دیدگاه
735 بازدید
کاری از مرکز آموزش های فرهنگی هنری کانون
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود .
اتاق عمه قزی خیلی گرم بود . عمه قزی پاش رو زیر کرسی دراز کرده بود و پشتش هم به متکا نکیه داده بود .داستان صوتی عمه قزی
ببری گربه عمه قزی یک گوشه اتاق خوابیده بود و خرخر می کرد .
قدقدا خانوم هم که مرغ عمه قزی بود یک گوشی اتاق داشت چرت میزد .
عمه قزی حوصله اش سر رفته بود . دلش میخواست با یکی حرف بزنه و درد و دل کنه ولی کسی اونجا نبود .
عمه قزی به پسرش ، عروسش و نوه هاش فکر میکرد
اونا قبل از اینکه زمستون بیاد اونجا اومده بودند .
خوب بچه ها اگه می خوای بدونین سرانجام این داستان چی میشه می تونین این قصه رو از همینجا گوش کنین.
برچسبداستان صوتی داستان صوتی کودکان داستان صوتی کودکانه عمه قزی قصه قصه کودکان قصه کودکانه
اسفند ۲۸, ۱۳۹۷
آبان ۱۶, ۱۳۹۷
آبان ۱۴, ۱۳۹۷
قصه صوتی کودکانه خرگوش و موش کاری از مرکز آموزش های فرهنگی هنری کانون یکی …
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *
دیدگاه
وبسایت
این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش میشوند.
قصه عمه قزی که یه مرغ و یه گربه خرخرو داشت. اسم گربه اش ببری بود . اسم خروسش قدقدا خانم . عمه قزی میخواست بره خونه پسرش و نوه هاش تا اونها رو ببینه. عمه قزی با حیوون هاش راه میفته تا بره خونه پسرش …
دانلود قصه صوتی عمه قزی – 4 مگابابیت
باسلام ازت ممنونم
خیلی ممنون بابت دانلود ها. استفاده کردیم
داستان صوتی عمه قزی
با تشکر از شما
خیلی خیلی سپاسگذارم خیلی لطف کردین
چگونه اتاقی هماهنگ با سن کودک خود طراحی کنیم
انواع هنرهای مختلف برای پرورش خلاقیت کودکان
کودکان می توانند از دو سالگی دو زبان را یاد بگیرند
یک جشن تولد متفاوت از آنچه تا کنون برای کودک خود گرفته اید
استفاده شما از این سایت به منزله پذیرش قوانین نینی کده است
: مطالب این سایت تنها جنبه اطلاع رسانی دارند و توصیه پزشکی تلقی نمی شوند و نباید آنها را جایگزین مراجعه به پزشک جهت تشخیص و درمان دانست.
تماس با نی نی کده
کپی بخشی از مطالب سایت (و نه کل مطلب) جهت رفرنس دادن، فقط با قراردادن لینک مستقیم به سایت نی نی کده مجاز است. طراحی توسط ماکرومدیا
رادیو قصه کودکانه
خاله سمینا
برای خرید کلیک کنید!
گوش کنید:
داستان صوتی عمه قزی
قصه #شب (رادیو قصه)
اسم قصه: قرمزی?
نویسنده: شکوه قاسم نیا?
قصه گو: سمینا ❤️
گروه سنی: الف، ب
آدرس تلگرامی ما:
? @childrenradio.
رادیوقصه امشب براتون یک قصه صوتی کودکانه با صدای خاله سمینا رو پخش میکنه و خلاصه داستان:
قرمزی کی بود ،رنگ کفش پری کوچولو بود پری کوچولو قرمزی رو دوست نداشت همشه میگفت:کاش که کفش من این رنگی نبود، کاش سیاه بود مثل کفش بابا یا سفید بود، مثل کفش مامان یا یک رنگ دیگه بود مثل کفش همه ی آدم بزرگا یک روز وقتی پری کوچولو از مدرسه اومد مثل همیشه کفششو از پاش درآورد و پرتاب کرد تو حیاط کفش افتاد کنار باغچه قرمزی شروع کرد به گریه کردن و…
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *
دیدگاه
وبسایت
ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی مینویسم.
با ورود به دنیای خاله قزی به کلی کارتون و شعر و موسیقی و داستان های زیبا، جذاب و دوست داشتنی دسترسی دار ی
دنیایی که با خیال راحت می تونید در اون گشت و گذار کنید و ازش لذت ببرین
تو دنیای خاله قزی:
کلی کتاب تعاملی که باهاشون میتونی قصه های قشنگ بخونی و به خاله تو داستان ها کمک کنی تا از شادی آباد محافظت کنن داستان صوتی عمه قزی
کلی داستان های صوتی قشنگ براتون گذاشتیم
کلی کارتون ها و انیمیشن های جذاب دیدنی
کلی کلیپ های آموزش کاردستی و آشپزی و …
کلی آهنگ های شاد و آهنگ های خواب و بازی و …
میتونی نقاشی بکشی و رنگ آمیزی کنی
و کلی کارای دیگه
دنیای شادی آباد به صورتی طراحی شده تا بدون احتیاج به آپدیت برنامه محتواهای جدید در آن قرار گیرد، بنابراین شما با هر بار ورود به اپلیکیشن ممکن است با محتواهایی جدید و جذاب برخورد کنید.
با اپلیکیشن خاله قزی شما میتوانید با خیال راحت گوشی خود را در اختیار کودکان قرار دهید تا علاوه بر سرگرم شدن در دنیای خاله قزی، نکات آموزشی نیز یاد بگیرند.
به زودی منتظر بخش های جذابتر و جدیدتر باشید…
در صورت هرگونه مشکل به اکانت پشتیبانی پیغام دهید:
09382432486
t.me/khalehghezii
ویژگی های بازی:
✔️دوبله صداهای ماندگار( خانم شوکت حجت و آقای منوچهر آذری)?
✔️کتاب تعاملی شاد و موزیکال
✔️داستانی سرگرم کننده و دنبالهدار
✔️محیطهای جذاب و زیبا
✔️کمک به آموزش کوکان در بازی
✔️مناسب با فرهنگ ایرانی
داستان صوتی عمه قزی
✔️شخصیتهای جذاب و دوستداشتنی
خاله رو در شبکه های اجتماعی دنبال کنید
کانال تلگرام خالهقزی :
https://t.me/khalehghezii
پیج اینستاگرام خالهقزی :
https://www.instagram.com/khalehghezigame
کلمات کلیدی:
بازی ، خاله قزی ، بازی خاله قزی ، بازیخاله قزی ، انیمیشن ، کارتون ، قصه ، کتاب صوتی ، کودک ، بچه ، فیلم ، فیلم کودکانه ، کتاب خاله قزی ، کتاب صوتی ، نقاشی ، نقاشی کودکانه ، رنگ آمیزی ، مدرسه خاله قزی ، مدرسه ، آموزشی ، شاد و کودکانه ،
یکی بود، یکی نبود ، غیر از خدا هیچ کس نبود.یک خاله سوسکه بود، که در این دار دنیا، جز یک پدر کسی را نداشت.یک روز پدره گفت: “من دیگر نمی توانم خرج تو را بدهم، پیر شده ام و زمین گیر، پاشو، فکری به حال خودت بکن!”گفت: “چه کنم، کجا برم؟”گفت: “شنیده ام در همدان عمو رمضانی است پولدار که از دخترهای ریز نقش خوشش می آید،پاشو برو خودت را به او برسان، که اگر همچین کاری بکنی و خودت را توی حرم سرایش بیندازی نانت توی روغن است.”خاله سوسکه وقتی از پدرش این حرف ها را شنید گفت: “راست می گویی ما توی این خانه لنگه کفش کهنه شدیم، از این در به آن در می افتیم.”
آهی کشید و نفسی از دل برآورد، پاشود رفت جلوی آیینه و بزک و هفت قلم آرایش کرد، به صورت و لپش سفید آب و سرخاب مالید، میان ابروهایش را خط کشید و به گوشه لپش خال گذاشت. به چشم هاش سرمه کشید. ابروها را هم وسمه گذاشت و دستش را هم با حنا نگاری کرد و روی موهاش هم زرک ریخت. آن وقت از پوست پیاز پیرهنی درست کرد و پوشید و از پوست سیر روبندی زد و از پوست بادنجان چادری دوخت و به سر کرد و از پوست سنجد هم یک جفت کفش به پا کرد.و با چم و خم و کش و فش و آب و تاب، مثل پنجه ی آفتاب، آمد بیرون.
رسید دم دکان بقالی،بقاله گفت: “خاله سوسکه کجا میری؟”گفت: “خاله و درد پدرم، من که از گل بهترم، من که تاج هر سرم!”بقاله گفت: “پس چی بگویم؟”گفت:”بگو ای خاله قزی، چادر یزدی، کفش قرمزی، اقر بخیر. کجا می ری؟”“می روم تا همدان، شو کنم بر رمضان، روغن به بستو بکنم، آرد به کند و بکنم. نان گندم بخورم، غلیون بلور بکشم، منت بابا نکشم.”گفت: “زن من می شی؟”گفت: “اگه من زنت بشم، وقتی که دعوامان شد مرا با چی میزنی؟”گفت: “با سنگ ترازو”گفت: “واخ، واخ! زنت نمی شم، اگه بشم کشته می شم.”
از آنجا رد شد تا رسید به دکان قصابی، قصابه وقتی چشمش به خاله سوسکه خورد گفت: “خاله سوسکه کجا می ری؟”در جوابش گفت: “خاله سوسکه و درد پدرم، من که از گل بهترم، من که تاج هر سرم!”گفت: “پس چی بگویم؟”گفت:”بگو ای خاله قزی، چادر یزدی، کفش قرمزی، اقر بخیر. کجا می ری؟”گفت: “می روم تا همدان، شو کنم بر رمضان، روغن به بستو بکنم، آرد به کندو بکنم. نان گندم بخورم، غلیون بلوربکشم، منت بابا نکشم.”قصابه گفت: “زن من می شی؟”گفت: اگه من زنت بشم، وقتی که دعوامان شد مرا با چی میزنی؟”گفت: “با ساتور قصابی.”گفت: “واخ، واخ! زنت نمی شم،اگه بشم کشته می شم.”داستان صوتی عمه قزی
از اونجا هم رد شد رسید به دکان علافی،تا چشمش به خاله سوسکه خورد، داد زد “آی خاله سوسکه کجا می ری؟”خاله سوسکه گقت: “خاله سوسکه و درد پدرم، من که از گل بهترم، من که تاج هر سرم!”علاف گفت: “پس چی بگم؟”گفت:”بگو خاله قزی، چادر یزدی، کفش قرمزی، اقر بخیر. کجا می ری؟”گفت: “می روم تا همدان، شو کنم بر رمضان، روغن به بستو بکنم، آرد به کندو بکنم. نان گندم بخورم، غلیون بلور بکشم، منت بابا نکشم.”گفت: “زن من می شی؟”گفت: “اگه من زنت بشم ، اگه دعوامون بشه منو با چی میزنی؟”گفت: “با این چوب قپان!”گفت: “زنت نمی شم. اگر بشم کشته می شم!”
از آن جا رد شد، تا رسید سر کپه ی خاکی. آن جا آقا موشه ایی نشسته بود.آرخلق قلمکار پوشیده بود، شب کلاه ترمه به سرش و شلوار قصب بپاش. تا چشم آقا موشه به خاله سوسکه خورد، آمد جلو کرنش بالا بلندی کرد و گفت: “ای خاله قزی، چادر یزدی، کفش قرمزی، اقر بخیر؟ کجا میری؟”خاله سوسکه گفت: “ای عالی نسب، تنبان قصب. می روم تا همدان، شو کنم بر رمضان، روغن به بستو بکنم، آرد به کندو بکنم، نان گندم بخورم، غلیون بلور بکشم، منت بابا نکشم!”گفت: “خاله قزی جان، جان جانان! می توانی راه را نزدیک کنی و زن من بشی؟”گفت:”البته که می شم! چرا نمی شم! اما بگو ببینم مرا کجا می خوابانی؟”گفت: “روی خیک شیره”گفت: “کی می تواند روی چمن چسبان بخوابد؟”گفت: “روی خیک روغن”گفت: “کی روی چیز چرب و چیلی می خوابد؟”گفت: “روی مشک دوغ.”گفت: “کی روی چیز تر و تیلی می خوابد؟”گفت: “روی کیسه گردو”گفت: “کی روی چیز قلمبه سلمبه می خوابد؟”گفت: روی زانوام می خوابانم”گفت: “چی زیر سرم می گذاری؟”گفت: “بازوم را”گفت: “گفت خوب اگه یه روزی روزگاری از دست من اوقاتت تلخ شد، مرا با چی می زنی؟ ”گفت: “با دم نرم و نازکم”گفت: “راستی راستی می زنی؟”گفت: “نه دمم را به سرمه می زنم و به چشمت می کشم”گفت: “حالا که این طور است زنت می شم.”
باری کارها را راست و درست کردند و هر چه موش و سوسک تو شهر بود وعده گرفتند و عروسی را راه انداختند. شب عروسی دیگ ها را بار گذاشتند، قندها را به آب ریختند، بزن و بکوب خوبی هم راه انداختند. کارها که رو براه شد، عروس را با باینگه و دار و دسته اش به خانه داماد آوردند. داماد هم تا سر کوچه با ساقدوش ها پیشواز آمد. آخر سر، کار چاق کن ها دست عروس را گرفتند و گذاشتند توی دست داماد و مبارک باد را خواندند.
دیگر زندگی را درست کردند، خاله سوسکه سر و سامانی پیدا کرد.چند روزی گذشت. آقا موشه دنبال کارش رفت، و خاله سوسکه افتاد توی خانه داری.یک روز عرق چین و پیراهن و زیر شلواری آقا موشه را برد دم آب که بشورد، پاش سرید افتاد توی آب.به هزار زحمت خودش را به علفی رساند و آن جا بند شد. پی چاره می گشت و می خواست تا غرق نشده آقا موشه را خبر دار کند،در این میان یکی از سوارهای شاهی پیدا شد.خاله سوسکه فریاد زد: “ای سوارک – رکی، دم اسبت اردکی، بتو می گویم، به اسب دلدلت می گویم، به قبای پرگلت می گویم، برو تو آشپزخانه شاه، آن جا آقا موشک را بگو، بلبله گوشک را بگو، سنجاب پوشک را بگو، که نازت، نازنینت، گل بستانت، چراغ شبستانت، تو آب افتاده، خودت را با نردبان طلا برسان و از آب بکشش بیرون.”
سوار آمد به خانه ی شاه و تو آب افتادن خاله سوسکه و حرف هاش را برای شاه و وزیر تعریف کرد و آن ها را خنداند،نگو آقا موشه هم که همان وقت از آشپزخانه به کنج اتاق آمده بود، این ها را شنید.مثل برق و باد خودش را رساند دم آب، بنا کرد توی سرش زدن، که: ای حلال و همسرم، خاک عالم بر سرم، که گفت تو آب بیفتی؟ زود باش دستت را بده بکشمت بیرون،گفت: ” وا دستم نازک است ور میاد.”گفت: “پاتو بده”گفت: “پام رگ به رگ می شود”گفت: “زلفت را بده”گفت: “پریشان می شود”گفت: “پس چه کنم چاره کنم؟”گفت: “من که به تو پیغام دادم، که نردبان طلا بیار، تا بیام بیرون.”
موشه دوید، رفت تا دکان سبزی فروشی یک هویج دزدید، با دندانش جوید و دندانه – دندانه اش کرد و آورد برای خاله سوسکه و گذاشت توی آب.خاله سوسکه با قر و غمزه، یواش یواش آمد بالا و آقا موشه کولش گرفت و بردش خانه، رختخواب را پهن کرد و خواباندش.صبح که از خواب بیدار شد، استخوان درد گرفته بود و سرما سختی هم خورده بود.آقا موشه دستپاچه شد، که: نکند، سینه پهلو کرده باشد! تند و تیز به سراغ حکیم رفت.حکیم آمد و گفت: “چاییده، باید شوربای شلغم بخورد”بیچاره آقا موشه باز رفت، این طرف و آن طرف دنبال شلغم دزدی و لپه دزدی و چیزهای دیگر.وقتی که همه را فراهم کرد، رفت توی آشپزخانه و یک دیگ را بارگذاشت و زیرش را آتش کرد،آب که جوش آمد، لپه و لوبیا را ریخت، بعد هم شلغم ها را پوست کند و خرد کرد و ریخت توی دیگ.اما همین که آمد بهم بزند افتاد توی دیگ آش،
از آن طرف خاله سوسکه هر چه صبر کرد دید آقا موشه نیامد.هم دلواپس شده بود هم گرسنهبنا کرد به صدا زدن: “آقا موشه، آقا موشه!”دید جوابی نمی آید.به هزار زحمت چادرش را پیچید دور کمرش و آمد توی آشپزخانه،دید: آقا موشه نیست.رفت سر دیگ، کفگیر را گرفت که دیگ را بهم بزند (چشت چیز بد نبیند) دید آقا موشه پخته و بریان توی دیگ آش شنا می کند…
دوبامبی زد تو سرش. بنای گریه و زاری گذاشت.گیس کشی کرد، سینه کوبید، اشک ریخت تا از حال رفت –همسایه ها خبر شدند، آمدند مشت و مالش دادند، کاه گل به دماغش رساندند، گلاب به صورتش زدند، تا به حال آمد و گفت: “دیگه زندگی به چه درد می خوره؟”باری شب و روز خوراک خاله سوسکه اشک چشم بود و خون جگر،سر هفته که شد، با در و همسایه سر خاکش رفت، چله اش را هم گرفت.سالش را هم برگزار کرد.بعد از آن هم هر چه خواستگار آمد جواب داد و گفت: “من بعد از آن نازنین دو کار نمی کنم: نه اسم شوهر می آورم، نه سیاهی از خود دور می کنم!”اینست که از آن روز تا حالا خاله سوسکه از غم آقا موشه سیاه پوش است.
این بود سرگذشت خاله سوسکه.بالا رفتیم ماست بود. پایین آمدیم دوغ بود. قصه ی ما دروغ بود.
موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت
فرم در حال بارگذاری …
این بخش تنها می تواند توسط جاوا اسکریپت نمایش داده شود.
بابت تبلیغات زیاد معذوریم سایت برای بقا نیاز به درامد است
با تشکر وب سایت هلپ کده راهنمایی: اگر دوباره خواستید این مطلب را پیدا کنید اسم مطلب را با هلپ کده سرچ کنید.