داستان کوتاه و زیبای عاشقانه

دوره مقدماتی php
داستان کوتاه و زیبای عاشقانه
داستان کوتاه و زیبای عاشقانه

عشق معقوله ای است که هیچ کس تا اخر عمر مفهوم کامل ان را در نخواهد یافت. سعی کنید قدر عشقتان را بدانید. درباره او قضاوت الکی نکنید و برای رسیدن به او صبر داشته باشید.


در این بخش از سایت جوک های بیست چند داستان کوتاه عاشقانه برای شما گرداوری کرده ایم. امیدواریم که از مطالعه انها بهره کافی را ببرید.


داستان کوتاه عاشقانه

داستان کوتاه و زیبای عاشقانه

دوره مقدماتی php


نشسته بودم رو نیم‌کتِ پارک، کلاغ‌ها را می‌شمردم تا بیاید. سنگ می‌انداختم بهشان. می‌پریدند، دورتر می‌نشستند. کمی بعد دوباره برمی‌گشتند، جلوم رژه می‌رفتند. ساعت از وقتِ قرار گذشت. نیامد. نگران، کلافه، عصبی‌ شدم. شاخه‌گلی که دستم بود سَرْ خَم کرده داشت می‌پژمرد…


طاقتم طاق شد. از جام بلند شدم ناراحتیم را خالی کردم سرِ کلاغ‌ها.


گل را هم انداختم زمین، پاسارَش کردم. گَند زدم بهش. گل‌برگ‌هاش کَنده، پخش، لهیده شد. بعد، یقه‌ی پالتوم را دادم بالا، دست‌هام را کردم تو جیب‌هاش، راهم را کشیدم رفتم. نرسیده به درِ پارک، صِداش از پشتِ سر آمد.


صدای تندِ قدم‌هاش و صِدای نَفَس نَفَس‌هاش هم.


برنگشتم به‌ رووش. حتی برای دعوا، مُرافعه، قهر. از در خارج شدم. خیابان را به دو گذشتم. هنوز داشت پُشتم می‌آمد. صدا پاشنه‌ی چکمه‌هاش را می‌شنیدم. می‌دوید صِدام می‌کرد.

آن‌طرفِ خیابان، ایستادم جلو ماشین. هنوز پُشتَ‌م بِش بود. کلید انداختَ‌م در را باز کنم، بنشینم، بروم. برای همیشه. باز کرده نکرده، صدای بووق – ترمزی شدید و فریاد – ناله‌ای کوتاه ریخت تو گوش‌هام – تو جانم.

تندی برگشتم. دیدمش. پخشِ خیابان شده بود. به‌روو افتاده بود جلو ماشینی که بِش زده بود و راننده‌ش هم داشت توو سرِ خودش می‌زد. سرش خورده بود روو آسفالت، پُکیده بود و خون، راه کشیده بود می‌رفت سمتِ جوویِ کنارِ خیابان.
ترس‌خورده – هول دویدم طرفش. بالا سرش ایستادم.


مبهوت.گیج.مَنگ.هاج و واج نِگاش کردم.

توو دستِ چپش بسته‌ی کوچکی بود. کادو پیچ. محکم چسبیده بودش. نِگام رفت ماند روو آستینِ مانتوش که بالا شده، ساعتَ‌ش پیدا بود. چهار و پنج دقیقه. نگام برگشت ساعتِ خودم را سُکید.


چهار و چهل و پنج دقیقه!


گیجْ – درب و داغانْ نِگا ساعتِ راننده‌ی بخت برگشته کردم. عدلْ چهار و پنج دقیقه بود!!


در روزگارهای قدیم جزیره ای دور افتاده بود که همه احساسات در آن زندگی می کردند: شادی، غم، دانش عشق و باقی

احساسات . روزی به همه آنها اعلام شد که جزیره در حال غرق شدن است. بنابراین هر یک شروع به تعمیر قایقهایشان کردند.


اما عشق تصمیم گرفت که تا لحظه آخر در جزیره بماند. زمانیکه دیگر چیزی از جزیره روی آب نمانده بود عشق تصمیم گرفت

تا برای نجات خود از دیگران کمک بخواهد. در همین زمان او از ثروت با کشتی یا شکوهش در حال گذشتن از آنجا بود کمک خواست.


“ثروت، مرا هم با خود می بری؟” داستان کوتاه عاشقانه


ثروت جواب داد:


“نه نمی توانم. مفدار زیادی طلا و نقره در این قایق هست. من هیچ جایی برای تو ندارم.”


عشق تصمیم گرفت که از غرور که با قایقی زیبا در حال رد شدن از جزیره بود کمک بخواهد.

“غرور لطفاً به من کمک کن.”


“نمی توانم عشق. تو خیس شده ای و ممکن است قایقم را خراب کنی.”


داستان کوتاه و زیبای عاشقانه

پس عشق از غم که در همان نزدیکی بود درخواست کمک کرد.

“غم لطفاً مرا با خود ببر.”

“آه عشق. آنقدر ناراحتم که دلم می خواهد تنها باشم.”


شادی هم از کنار عشق گذشت اما آنچنان غدق در خوشحالی بود که اصلاً متوجه عشق نشد.

ناگهان صدایی شنید:


” بیا اینجا عشق. من تو را با خود می برم.”

صدای یک بزرگتر بود. عشق آنقدر خوشحال شد که حتی فراموش کرد اسم ناجی خود را بپرسد. هنگامیکه به خشکی رسیدند


ناجی به راه خود رفت.


عشق که تازه متوجه شده بود که چقدر به ناجی خود مدیون است از دانش که او هم از عشق بزرگتر بود پرسید:

” چه کسی به من کمک کرد؟”


دانش جواب داد: “او زمان بود.”

“زمان؟ اما چرا به من کمک کرد؟”


دانش لبخندی زد و با دانایی جواب داد که:

“چون تنها زمان بزرگی عشق را درک می کند.”


بخوانید : داستان بامزه کوتاه و آموزنده خیانت


پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که توی یه سی دی فروشی کار میکرد. اما به دخترک در مورد عشقش هیچی نگفت. هر روز به اون فروشگاه میرفت و یک سی دی می خرید فقط بخاطر صحبت کردن با اون… بعد از یک ماه پسرک مرد… وقتی دخترک به خونه اون رفت و ازش خبر گرفت مادر پسرک گفت که او مرده و اون رو به اتاق پسر برد… دخترک دید که تمامی سی دی ها باز نشده… دخترک گریه کرد و گریه کرد تا مرد… میدونی چرا گریه میکرد؟ چون تمام نامه های عاشقانه اش رو توی جعبه سی دی میگذاشت و به پسرک میداد



مرد زنگ در را زد ! کسی جواب نداد . از در وارد خانه شد و سلام کرد ولی کسی جوابش را نداد ، همسر به او اعتنایی نکرد ، حتی دختر کوچکش هم به او توجهی نکرد ، آرام رفت و روی مبل نسشت ، صدای زنگ تلفن به صدا درآمد ، زن تلفن را برداشت ، صدایی از پشت خط گفت : متاسفانه همسر شما چند ساعت پیش درسانحه ای جان خود را از دست داده است .



قشنگ ترین داستان زندگیمه به نظرم

اوایل حالش خوب بود ؛ نمیدونم چرا یهو زد به سرش. حالش اصلا طبیعی نبود .همش بهم نگاه میکرد و میخندید. به خودم گفتم : عجب غلطی کردم قبول کردم ها…. اما دیگه برای این حرفا دیر شده بود. باید تا برگشتن اونا از عروسی پیشش میموندم.خوب یه جورائی اونا هم حق داشتن که اونو با خودشون نبرن؛ اگه وسط جشن یهو میزد به سرش و دیوونه میشد ممکن بود همه چیزو به هم بریزه وکلی آبرو ریزی میشد.
اونشب برای اینکه آرومش کنم سعی کردم بیشتر بش نزدیک بشم وباش صحبت کنم. بعضی وقتا خوب بود ولی گاهی دوباره به هم میریخت.    یه بار بی مقدمه گفت : توهم از اون قرصها داری؟ قبل از اینکه چیزی بگم گفت : وقتی از اونا میخورم حالم خیلی خوب میشه . انگار دارم رو ابرا راه میرم….روی ابرا کسی بهم نمیگه دیوونه…! بعد با بغض پرسید تو هم فکر میکنی من دیوونه ام؟؟؟ … اما اون از من دیوونه تره . بعد بلند خندید وگفت : آخه به من میگفت دوستت دارم . اما با یکی دیگه عروسی کرد و بعد آروم گفت : امشبم عروسیشه….



امیدواریم از مطالعه این داستان ها خوشتان امده باشد.

دی 29, 1395

دی 29, 1395

دی 21, 1395

آذر 26, 1395

شما باید وارد حساب خود شوید تا بتوانید یک نظر ارسال کنید

خريد بک لينک
خريد رپورتاژ
ترمیم مو
محافظ تشک
كنكور آسان است
اوج يادگيري
كنكور آسان است
مهندس امير مسعودي
انتشارات گيلنا
دانلود آهنگ جدید
درب اتوماتیک

سه داستان کوتاه عاشقانه و رمانتیک جدید را در این مطلب مشاهده می فرمایید که خواندن این داستان های زیبا و جالب خالی از لطف نیست و از خواندن آنها لذت خواهید برد.

خواندن داستان های عاشقانه و زیبا برای همه ما جالب و قابل توجه است و ترجیح می دهیم با داستان های جدید و خواندنی بیشتری آشنا شویم. در این مقاله سه داستان کوتاه جذاب و خواندنی را ملاحظه می فرمایید که با مظمون عاشقانه و رمانتیک تهیه شده اند و از خواندن آنها لذت خواهید برد. تا پایان با این داستان های زیبا همراه ما باشید.

در این بخش می توانید انواع داستان کوتاه عاشقانه غمگین و گریه دار جدید و زیبا را ملاحظه فرمایید و از خواندن این داستان های عاشقانه و رمانتیک لذت ببرید.

پسر به دختر گفت اگه یک روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میایم تا قلبم را با تمام وجودم تقدیمت کنم. دختر لبخندی زد و گفت ممنونم .

داستان کوتاه و زیبای عاشقانه

تا اینکه یک روز آن اتفاق افتاد… حال دختر خوب نبود. نیاز فوری به قلب داشت. از پسر خبری نبود. دختر با خودش میگفت: میدانی که من هیچ وقت نمیگذاشتم تو قلبت را به من بدی و به خاطر من خودت را فدا کنی، ولی این بود وفایت، حتی برای دیدنم هم نیامدی…شاید من دیگه هیچ وقت زنده نباشم.. آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید.

چشمانش را باز کرد… دکتر بالای سرش بود.به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتان با موفقیت انجام شده .شما باید استراحت کنید..درضمن این نامه برای شماست..! دختر نامه را برداشت. اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد. بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود:

سلام عزیزم.
الان که این نامه را میخوانی من در قلب تو زنده ام. از دستم ناراحت نباش که به تو سر نزدم چون میدانستم اگه بیایم هرگز نمیگذاری که قلبم را به تو بدم… پس نیامدم تا بتوانم این کار را انجام بدم..امیدوارم عمل پیوند موفقیت آمیز باشه.
عاشقتم تا بینهایت

دختر نمیتوانست باور کند…او این کار را کرده بود… او قلبش را به دختر داده بود…
آرام اسم پسر را صدا کرد و قطره های اشک روی صورتش جاری شد… و به خودش گفت چرا هیچ وقت حرف هایش را باور نکردم…

امیدواریم از مطالعه انواع داستان کوتاه عاشقانه غمگین و زیبا لذت برده باشید، پیشنهاد می کنیم از دیگر مطالب و داستان های جدید و متنوع در بخش مطالب خواندنی دیدن فرمایید.

منبع : آرگا



موهاتو ابریشمی کن !



روغن خراطین و خواص شگفت انگیز آن !



چطور ارزان به آنتالیا سفر کنیم؟


معرفی بهترین رستوران های کوش آداسی مناسب با ذائقه شما


مردان زیبا چه ویژگی هایی دارند؟ (معیارهای زیبایی از دید خانم ها)


ایده های دوست داشتنی برای تزیین منزل با وسایل دور ریز

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دیدگاه

نام

ایمیل

وب‌سایت

ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی می‌نویسم.

داستانی عاشقانه و رمانتیک در رابطه با احساسی پاک و ماندگار بین دختر و پسری جوان را در این مطلب مشاهده می فرمایید که این داستان عشاقانه کوتاه یکی از زیباترین عشق ها و دوست داشتن ها را نشان می دهد.

داستان عاشقانه کوتاه و زیبایی در رابطه با عشقی واقعی را در این مطلب مشاهده می فرمایید که احساسی زیبا و پایدار را نمایش می دهد و بیانگر عشقس زیبا بیا دختر و پسر جوانی است که مدت ها به دنبال احساسی پاک و ناب بوده اند. در ادامه این داستان عاشقانه و رمانتیک را مشاهده فرمایید و از مطالعه آن لذت ببرید.

داستان عاشقانه کوتاه که در ادامه ارائه می دهیم گوشه ایی از زندگی عاشقاه و زیبای دختر و پسری جوان است که دست تقدیر آنها را روبروی هم قرار می دهد و مسائل عاشقانه و رمانتیک زیبایی در زندگی آنها رخ می دهد که خواندن این داستان کوتاه عاشقانه زیبا خالی از لطف نیست.

داستان کوتاه و زیبای عاشقانه

روزي پسري خوش چهره در يكي از شهرها در حال چت كردن با يك دختر بود، پس از گذشت دو ماه، پسر علاقه بسياري نسبت به دختر پيدا كرد، اما دختر به او گفت: »ميخواهم رازي را به تو بگويم.

منبع : آرگا



موهاتو ابریشمی کن !



روغن خراطین و خواص شگفت انگیز آن !



چطور ارزان به آنتالیا سفر کنیم؟


معرفی بهترین رستوران های کوش آداسی مناسب با ذائقه شما


مردان زیبا چه ویژگی هایی دارند؟ (معیارهای زیبایی از دید خانم ها)


ایده های دوست داشتنی برای تزیین منزل با وسایل دور ریز

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دیدگاه

نام

ایمیل

وب‌سایت

ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی می‌نویسم.

داستان کوتاه و زیبای عاشقانه

آرایش

مدل مو

مدل لباس

آکاایران: داستانی عاشقانه و رمانتیک در رابطه با احساسی پاک و ماندگار بین دختر و پسری جوان را در این مطلب مشاهده می فرمایید که این داستان عشاقانه کوتاه یکی از زیباترین عشق ها و دوست داشتن ها را نشان می دهد.


داستان عاشقانه کوتاه و زیبایی در رابطه با عشقی واقعی را در این مطلب مشاهده می فرمایید که احساسی زیبا و پایدار را نمایش می دهد و بیانگر عشقس زیبا بیا دختر و پسر جوانی است که مدت ها به دنبال احساسی پاک و ناب بوده اند. در ادامه این داستان عاشقانه و رمانتیک را مشاهده فرمایید و از مطالعه آن لذت ببرید.

داستان عاشقانه کوتاه که در ادامه ارائه می دهیم گوشه ایی از زندگی عاشقاه و زیبای دختر و پسری جوان است که دست تقدیر آنها را روبروی هم قرار می دهد و مسائل عاشقانه و رمانتیک زیبایی در زندگی آنها رخ می دهد که خواندن این داستان کوتاه عاشقانه زیبا خالی از لطف نیست.

آکاایران: داستان عاشقانه کوتاه و زیبا عشق واقعی

روزی پسری خوش چهره در یکی از شهرها در حال چت کردن با یک دختر بود، پس از گذشت دو ماه، پسر علاقه بسیاری نسبت به دختر پیدا کرد، اما دختر به او گفت: »میخواهم رازی را به تو بگویم.

منبع :

سایت سرگرمی ، طنز ، جوک ، اس ام اس، معما ، تست هوش ، حکایات

بخش داستان کوتاه شامل: داستان های کوتاه عاشقانه، داستان های زیبا و آموزنده، داستان های عشقی، داستان های جذاب و خیلی کوتاه و …

روزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گران‌‌قیمت خود با سرعت فراوان از خیابان کم رفت و آمدی می‌گذشت. ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان، یک پسربچه پاره آجری به سمت او پرتاب کرد. پاره آجر به اتومبیل او برخورد کرد. مرد پایش را روی ترمز گذاشت و سریع پیاده شد و دید که اتومبیلش صدمه زیادی دیده است. به طرف پسرک رفت تا او را به سختی تنبیه کند..

مشاهده ادامه مطلب

دو روز مانده به پایان جهان تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است. تقویمش پر شده بود و تنها دو روز خط نخورده باقی بود. پریشان شد و آشفته و عصبانی نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد. داد زد و بد و بیراه گفت.. خدا سکوت کرد. جیغ زد و جار و جنجال راه انداخت.. خدا سکوت کرد. آسمان و زمین را به هم ریخت.. خدا سکوت کرد.

مشاهده ادامه مطلب

داستان کوتاه و زیبای عاشقانه

پسرکی در کلاس درس، دو خط موازی را کشید و آنها متولد شدند. چشمشان بهم افتاد و قلبشان برای هم تپید. خط اول گفت: می‌توانیم زندگی خوبی داشته باشیم، خانه‌ای داشته باشیم در یک صفحه‌ی دنج کاغذ؛ من روزها کار‌ می‌کنم و می‌توانم بروم خط کنار یک جاده‌ی دورافتاده شوم. خط دوم با هیجان گفت: من هم می‌توانم خط کنار یک گلدان گل سرخ شوم یا خط یک نیمکت در یک پارک کوچک. خط اولی گفت: چه شغل شاعرانه‌ای.. حتماً زندگی خوشی خواهیم داشت.

مشاهده ادامه مطلب

مردی سالخورده با پسر تحصیل کرده‌اش روی مبل خانه خود نشسته بودند ناگهان کلاغی کنار پنجره‌شان نشست.پدر از فرزندش پرسید: «این چیه؟» پسر پاسخ داد: «کلاغ».

مشاهده ادامه مطلب

آن شب وقتی به خانه رسیدم دیدم همسرم مشغول آماده کردن شام است. دستش را گرفتم و گفتم “باید راجع به موضوعی باهات صحبت کنم”. او هم آرام نشست و منتظر شنیدن حرف‌های من شد. دوباره سایه رنجش و غم را در چشماش دیدم. اصلاً نمی‌دانستم چه طور باید به او بگویم، انگار دهنم باز نمی‌شد.

مشاهده ادامه مطلب

شش سال گذشته است و من هنوز بابت این قضیه جایی لب‌ترنکرده‌ام. دوستانم از این که مرا دوباره زنده می‌دیدند سخت شاد شدند. من غم‌زده بودم اما به آن‌ها می‌گفتم اثر خستگی است.

مشاهده ادامه مطلب

کنار چاه دیوارِ سنگی مخروبه‌ای بود. فردا عصر که از سرِ کار برگشتم از دور دیدم که آن بالا نشسته پاها را آویزان کرده و شنیدم که می‌گوید:– پس یادت نمی‌آید؟ درست این نقطه نبود ها!

مشاهده ادامه مطلب

چاهی که به‌اش رسیده‌بودیم اصلا به چاه‌های کویری نمی‌مانست. چاه کویری یک چاله‌ی ساده است وسط شن‌ها. این یکی به چاه‌های واحه‌ای می‌مانست اما آن دوروبر واحه‌ای نبود و من فکر کردم دارم خواب می‌بینم.

مشاهده ادامه مطلب

هشتمین روزِ خرابی هواپیمام تو کویر بود که در حال نوشیدنِ آخرین چکه‌ی ذخیره‌ی آبم به قضیه‌ی تاجر گوش داده بودم.

مشاهده ادامه مطلب

نام کاربری

کلمه عبور

مرا به خاطرت نگه دار!

حسن: عزیزم مریم خیلی دوست دارم از تمام قلبم تو را دوست دارم و وجود تو را کنار خودم حس میکنم

امیر: خیلی دوست دارم ماریا خیلی!کاش بدونی

مسعود: نمیدانم که این جمله به تو می رسد یا نه ولی با تمام وجود دوستت دارم پرنیان

محمدعلی: سارای عزیزم کاش شرایط جوری بود که میتونستم بهت بگم دوسِت دارم
کاش اینو بخونی?

مجتبی: زهرا اگه اینو میخونی باید بگم که دوست دارم??

برای ارسال پیام، ابتدا وارد شوید.

نام

خوراک مطالب

یک روز آموزگاری  از دانش آموزانش پرسید:صادقانه ترین راه ابراز عشق چیست؟ برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» .در آن بین، پسری برخاست و داستان کوتاهی تعریف کرد:روزی زوج جوانی که زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپه رسیدند درجا میخکوب شدند.یک ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود. شوهر، تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود. رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرأت کوچک ترین حرکتی نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد. همان لحظه، مرد زیست شناس فریاد زنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت. بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های مرد جوان به گوش زن رسید. ببر رفت و زن زنده ماند.

داستان به اینجا که رسید دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد. راوی اما پرسید :آیا می دانید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فریاد می زد؟ بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است! راوی جواب داد:نه، آخرین حرف مرد این بود که :عزیزم، تو بهترین مونسم بودی. از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود.قطره های اشک، صورت راوی را خیس کرده بود که ادامه داد:همه زیست شناسان می دانند ببر فقط به کسی حمله می کند که حرکتی انجام می دهد و یا فرار می کند. پدر من در آن لحظه وحشتناک، با فدا کردن جانش پیش مرگ مادرم شد و او را نجات داد. این صادقانه ترین و بی ریاترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود.

واقعا زیبا خیلی زیبا با بغض مینویسم واقعا عالی بود

توجه : ارسال پیام های توهین آمیز به هر شکل و با هر ادبیاتی با اخلاق و منش اسلامی ،ایرانی ما در تناقض است لذا از ارسال اینگونه پیام ها جدا خودداری فرمایید.

داستان های کوتاه همیشه برای ما جذاب و آموزنده بوده اند. برخی نیز برای تقویت زبان انگلیسی خود به دنبال خواندن داستان های کوتاه هستند.

در این مطلب از سایت کوکا ما تلاش کرده ایم برخی از بهترین و ساده ترین داستان های کوتاه عاشقانه و رمانتیک را به زبان انگلیسی همراه با معنی فارسی آنها برای شما گرد آوری کنیم.

داستان کوتاه عاشقانه اول

A man bought 12 flowers. 11 real and 1 fake. He said, I will love you until the last flower dies

مردی 12 شاخه گل خرید. 11 تا گل طبیعی و یکی هم گل مصنوعی؛ او گفت : من تا وقتی که آخرین گل بمیره تو را دوست خواهم داشت.

داستان کوتاه و زیبای عاشقانه

Girl- thanks for the fun day
دختر : ممنونم بخاطر این روز خوب

Boy – no problem
پسر : خواهش میکنم

Girl- can i ask you a few question
دختر : می تونم چند تا سوال بپرسم؟

Boy- sure
پسر : البته

Girl – and be honest
دختر : و صادق باشی

Girl – have i ever crossed your mind
آیا هیچ وقت به فکرم بودی؟

Boy – no
پسر : نه

Girl – do you like me
دختر : آیا دوستم داری؟

Boy – no
پسر: نه

Girl – do you want me
دختر : آیا من رو میخوای؟

Boy – no
پسر: نه

Girl – would you cry if i left
دختر : اگر من برم گریه میکنی؟

Boy – no
پسر: نه

Girl – would you live for me
دختر : آیا بخاطر من زندگی میکنی؟

Boy – no
پسر: نه

Girl – would you do anything for me
دختر : آیا کاری برای من انجام میدی؟

Boy – no
پسر: نه

Girl – choose me or your life
دختر : یا من رو انتخاب کن یا زندگی رو

Boy – my life
پسر : زندگی رو

The girl ran away in shock depression
دختر گریه کنان دور شد

The boy ran after her and told her….
پسر به دنبالش رفت و بهش گفت

The reason you never crossed my mind because you always on my mind.
دلیل اینکه به ذهنم خطور نمی کنی این هست که همیشه درذهن منی

The reason why i don’t like you because…. I love you.
دلیل اینکه تو رو دوست ندارم اینه که عاشقتم

The reason i don’t want is because…. I need you .
دلیل اینکه تو رو نمی خوام اینه که بهت نیاز دارم

The reason why i wouldn’t cry if left… because I will die if you left .
دلیل اینکه گریه نمیکنم اگر بری اینه که اگر بری می میرم

The reason i wouldn’t live for you is because…. I would die for you .
دلیل اینکه بخاطر تو زندگی نمی کنم اینه که برای تو می میرم

The reason i am not willing to do anything for you is because…. I would do everything for you.
دلیل اینکه کاری برای تو انجام نمی دم اینه که هر کاری می کنم به خاطر توست

The reason i chose my life is because…. You are my life .
دلیل اینکه زندگی رو انتخاب میکنم اینه که تو زندگی منی

******

Once a Girl when having a conversation with her lover, asked
یک بار دختری حین صحبت با پسری که عاشقش بود، ازش پرسید

Why do you like me..? Why do you love me
چرا دوستم داری؟ واسه چی عاشقمی؟

I can’t tell the reason… but I really like you
دلیلشو نمی دونم …اما واقعا”دوست دارم

You can’t even tell me the reason… how can you say you like me
تو هیچ دلیلی رو نمی تونی عنوان کنی… پس چطور دوستم داری؟

How can you say you love me
چطور میتونی بگی عاشقمی؟

I really don’t know the reason, but I can prove that I love you
من جدا دلیلشو نمیدونم، اما میتونم بهت ثابت کنم

داستان کوتاه و زیبای عاشقانه

Proof? No! I want you to tell me the reason
ثابت کنی؟ نه! من میخوام دلیلتو بگی

Ok ok !!! Em… because you are beautiful
باشه.. باشه!!! میگم… چون تو خوشگلی،

because your voice is sweet
صدات گرم و خواستنیه

because you are caring
همیشه بهم اهمیت میدی

because you are loving
دوست داشتنی هستی

because you are thoughtful
با ملاحظه هستی

because of your smile
بخاطر لبخندت

The Girl felt very satisfied with the lover’s answer
دختر از جواب های اون خیلی راضی و قانع شد

Unfortunately, a few days later, the Lady met with an accident and went in coma
متاسفانه، چند روز بعد، اون دختر تصادف وحشتناکی کرد و به حالت کما رفت

The Guy then placed a letter by her side
پسر نامه ای رو کنارش گذاشت با این مضمون

Darling, Because of your sweet voice that I love you, Now can you talk
عزیزم، گفتم بخاطر صدای گرمت عاشقتم اما حالا که نمیتونی حرف بزنی، میتونی؟

No! Therefore I cannot love you
نه ! پس دیگه نمی تونم عاشقت بمونم

Because of your care and concern that I like you Now that you cannot show them, therefore I cannot love you
گفتم به خاطر اهمیت دادن ها و مراقبت کردن هات دوست دارم اما حالا که نمیتونی برام اونجوری باشی، پس منم نمیتونم دوست داشته باشم

Because of your smile, because of your movements that I love you
گفتم واسه لبخندات، برای حرکاتت عاشقتم

Now can you smile? Now can you move? No , therefore I cannot love you
اما حالا نه میتونی بخندی نه حرکت کنی پس منم نمیتونم عاشقت باشم

If love needs a reason, like now, There is no reason for me to love you anymore
اگه عشق همیشه یه دلیل میخواد مثل همین الان، پس دیگه برای من دلیلی واسه عاشق تو بودن وجود نداره

Does love need a reason
عشق دلیل میخواد؟

NO! Therefore
نه!معلومه که نه!!!!

I Still LOVE YOU
پس من هنوز هم عاشقتم

True love never dies for it is lust that fades away
عشق واقعی هیچوقت نمی میره

Love bonds for a lifetime but lust just pushes away
این هوس است که کمتر و کمتر میشه و از بین میره

Immature love says: “I love you because I need you”
عشق خام و ناقص میگه:”من دوست دارم چون بهت نیاز دارم

Mature love says “I need you because I love you”
“ولی عشق کامل و پخته میگه:”بهت نیاز دارم چون دوست دارم

“Fate Determines Who Comes Into Our Lives, But Heart Determines Who Stays”
سرنوشت تعیین میکنه که چه شخصی تو زندگیت وارد بشه، اما قلب حکم می کنه که چه شخصی در قلبت بمونه

There was girl who loved a boy so much she said to the boy, “If I told you that I liked you, would you take it as a joke

دختری بود پسری را خیلی دوست داشت، او به پسر گفت : اگر من بهت بگم ازت خوشم میاد تو فکر میکنی شوخی کردم؟

The boy said, “Yes I would
پسر گفت : بله همین طوره

She asked, Why
دختر پرسید چرا؟

The boy replied, “Because I know you don’t like me, I know you love me!
پسر پاسخ داد : چون که من میدونم تو از من خوشت نمیاد، تو عاشق منی !

Boy: I would like you to do something important for me
پسر :
ممنون ات میشم اگر یک کار مهم برای من انجام بدی

Girl: Yes
چی؟

Boy: When you get home today, thank your mom for me
وقتی امروز رفتی منزل، از طرف من از مامان ات تشکر کن

Girl: Sure, but why
حتما اما چرا؟

Boy: Thank her because she gave birth to an angel who was put into my life and one day whom I hope will become my wife
پسر : تشکر بابت به دنیا آوردن یک فرشته که وارد زندگی من شد و امیدوارم روزی همسر من بشه

فال حافظ

سلامت و پزشکی
سبک زندگی
گیاهخواری
اطلاعات دارویی
خواص ها
مد و فشن

سرگرمی
چهره ها
عکس های جالب و دیدنی
اشعار زیبا
آهنگ
ویدیو کلیپ
آهنگ تولدت مبارک

کپی برداری ممنوع !

© کپی بخش یا کل هر کدام از مطالب کوکا به هر نحو غیر مجاز می باشد.
هر گونه کپی برداری از محتوای سایت کوکا پیگرد قانونی دارد.
استفاده از مطالب سایت کوکا در سایت های خبر خوان و دارای آی فریم نیز اکیدا ممنوع است.

مطالب بخش سلامت و پزشکی سایت کوکا فقط جنبه اطلاع رسانی و آموزشی دارند. این مطالب توصیه پزشکی تلقی نمی شوند و نباید آنها را جایگزین مراجعه به پزشک جهت تشخیص و درمان کرد.

داستان کوتاه و زیبای عاشقانه
داستان کوتاه و زیبای عاشقانه
0

دوره مقدماتی php

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *