اوتوس و افیالتس
هفائیستوس
پان
نمفها
داستان خدايان يوناني
اساطیر یونانی مجموعه اساطیر و آموزههایی است که به یونان باستان مرتبط میباشد، دربارهٔ خدایان و قهرمانان آنان، طبیعت جهان و ریشههای آن و اهمیت مکتب و آیین آنها سخن میگوید. این اسطورهشناسی بخشی از مذهب یونان باستان میباشد. محققان به منظور مشخص کردن تأثیرات دینی و سیاسی آن بر یونان باستان و تمدن آن و درک خود اسطورهسازی، اسطورهها را بررسی میکنند.[۱]
اساطیر یونانی به صراحت و بهطور گسترده در مجموعهای از داستانها و بهطور ضمنی در آثار هنری یونانی مانند گلدانهای نقاشی و هدایای وتیو نمود یافتهاست. اسطورههای یونانی میکوشند منشأ جهان را توصیف کنند، و جزئیات زندگیها و ماجراهای طیف گستردهای از خدایان، الههها، قهرمانان، پهلوانان و موجودات اساطیری را بیان مینماید. این حسابها در ابتدا در یک سنت شفاهی درج شدند؛ امروزه اساطیر یونانی در درجه اول از ادبیات یونانی معلوم میشوند. قدیمیترین منابع ادبی یونان، یعنی اشعار حماسی ایلیاد و ادیسه هومر، بر روی جنگ تروآ و اتفاقات بعدی آن تمرکز کردهاند. هزیود، شاعر معاصر هومر، دو اثر به نامهای تئوگونیا و کارها و روزها نوشتهاست، که دربارهٔ پیدایش جهان، جانشینی قوانین الهی، جانشینی نسلهای بشر، ریشه مشکلات انسان و ریشه کارهای فداکارانه سخن میگوید. همچنین اساطیر در سرودهای هومری، در قطعات اشعار حماسی از چرخه حماسی، در اشعار غنایی، در کارهای تراژیک قرن پنجم قبل از میلاد، در آثار محققان و شاعران عصر هلنیستی، و در متون امپراتوری روم نوشته شده به دست پلوتارک و پوسانیاس دیده میشود.
یافتههای باستانشناسی منبع اصلی جزئیات دربارهٔ اساطیر یونانی را فراهم میکنند، که در آن خدایان و قهرمانان بهطور برجسته در تزیین مصنوعات به کار رفتهاند. طراحی هندسی مصنوعات سفالی قرن هشتم قبل از میلاد، علاوه بر ماجراهای هرکول، صحنههایی از جنگ تروآ را نشان میدهند. در دوران موفق یونان باستان، یونان کلاسیک، و یونان هلنیستی، صحنههای هومری و صحنههای اساطیری متنوع دیگر ظاهر شدند و مکمل ادبیات موجود گشتند[۲] اساطیر یونانی تأثیری عمیق بر فرهنگ، هنر، و ادبیات تمدن غرب داشته، و به عنوان بخشی از میراث و زبان غرب باقی ماندهاند. از گذشته تا کنون، شاعران و هنرمندان، از اساطیر یونان الهامات فراوانی گرفته و اهمیت و ارتباط معاصر را در موضوعات مختلف کشف کردهاند.[۳] داستانهای اساطیری یونان هویت عام این کشور را رقم زدهاند و از هنگام ظهورشان در سدهٔ هشت پیش از میلاد از طریق اشعار حماسی هومر، تأثیری بهسزا در تحول هنر، موسیقی و ادبیات اروپای غربی داشتهاند. این اشعار ایزدان المپ را معرفی میکنند؛ ایزدانی با معایب انسانی، که بر سرنوشت انسانهای فانی فرمانروایند.
در درجه اول، امروزه اسطورههای یونانی از ادبیات یونانی و تضمینهای روی رسانههای مربوط به دوران هندسی از ۹۰۰–۸۰۰ قبل از میلاد، تاکنون شناخته میشوند.[۴] در حقیقت، منابع ادبی و باستانشناسی با هم ادغام شدهاند، گاهی با هم موضوعی را تصدیق میکنند و گاهی با یکدیگر مغایرند؛ اما، در بسیاری از شرایط، وجود این اطلاعات نشانهای بارز برای بسیاری از عناصر اساطیر یونانی است که دارای ریشههای واقعی و تاریخی میباشد.[۵]
تقریباً در جایجای ادبیات یونان، داستانهای اساطیری نقشی مهم ایفا میکنند. با این وجود، تنها کتاب راهنمای عمومی اسطورهشناسی که از روزگار یونان باستان نجات یافتهاست، کتابخانه پسئودو-آپولودروس میباشد. این کار تلاش میکند تا داستانهای متناقض شاعران را وفق دهند و خلاصهای از اسطورهشناسی یونانی و افسانههای قهرمانی را فراهم کنند.[۶] آپولودور در ۱۸۰ تا ۱۲۵ قبل از میلاد زندگی میکرد، و دربارهٔ بسیاری از این موضوعات نوشتهاست. نوشتههای او اساس این مجموعه را تشکیل دادهاند؛ اما «کتابخانه» رویدادهایی را مورد بحث قرار داد که مدتها بعد از مرگش روی داد، از این رو نام پسئودو-آپولودروس را گرفت.
داستان خدايان يوناني
در میان قدیمیترین منابع ادبی، دو شعر حماسی هومر، ایلیاد و ادیسه قرار دارند. سایر شعرا، چرخه حماسی را تکمیل کردند، اما این اشعار بعدی و کوتاهتر، اکنون تقریباً بهطور کامل از بین رفتهاند. «سرودهای هومری» برخلاف نام ظاهری، هیچ ارتباطی با اشعار هومر ندارند. آنها سرودهایی از بخشهای اول عصر غناییاند.[۷] هزیود، که احتمالاً با هومر همدوره بود، در کتاب تئوگونیا (ریشه خدایان) شرحی کامل از اولین اساطیر یونانی را ارائه میکند، که با ایجاد جهان در ارتباط است؛ مثلاً ریشه خدایان، تایتانها و غولها؛ همانند ساخت شجرهنامهها، داستانهایی ملی، و اساطیر علتی. هزیود در کتاب کارها و روزها که آموزشی دربارهٔ زندگی کشاورزی است، پیرامون اساطیر پرومته، پاندورا و پنج دوره سخن میگوید.[۲]
شعرای غنایی اغلب موضوعشان را از اساطیر میگیرند، اما درونمایه آنها کمتر شکل داستانی دارد. شعرای بزمسرای یونانی مانند پیندار، باکچیلیدس، سیمونیدس و شعرای روستایی مانند تئوکریتوس، و بیون به برخی حوادث اسطورهای اشاره داشتهاند.[۸] به علاوه، اسطوره مرکز تئاتر یونان باستان بود. نمایشنامه نویسانی مانند آیسخولوس، سوفوکل و اوریپید، بسیاری از قطعههای خود را از اساطیر عصر قهرمانان و جنگ تروآ اقتباس کردهاند. بسیاری از این داستانهای تراژیک بزرگ (مانند آگاممنون، و فرزندانش ادیپ، یاسون، مدئا و غیره) شکل کلاسیک خود را در این تراژدیها به دست آوردند. نمایشنامه کمدینویس یونانی، آریستوفان، نیز در نمایشنامههای پرندگان و غوکان، از اساطیر یونان استفاده کردهاست.[۹]
تاریخنگارانی مانند هرودوت و دیودور سیسیلی، و جغرافیدانانی چون پوسانیاس و استرابون، که در سراسر جهان یونان سفر کردند و داستانهایی را که میشنیدند یادداشت نمودند، بسیاری از اساطیر و افسانههای محلی را جمعآوری کردند که کمتر جایگزینی را دارا میباشند.[۸] به ویژه هرودوت، سنتهای متنوع عصر خود را جستجو کرد و ریشههای تاریخی و اسطورهای را در تقابل یونان با شرق کشف نمود.[۱۰] او تلاش کرد تا ریشهها و ترکیب مفاهیم فرهنگی مختلف را با هم تطبیق دهد.
شعرای عصر هلنیستی و رومی، در درجه اول به عنوان ادبیات خلق اثر میکردند نه عملی مذهبی. با این وجود، این شامل جزئیات بسیار مهمی میباشد که ممکن است از دست بروند. این طبقهبندی شامل کارهای زیر میباشد.
برخی از نثر نویسانی که در همان دوران به اساطیر یونانی اشاره داشتند عبارتند از آپولیوس، پترونیوس، لولیانیوس و هلیودروس. دو منبع غیر شعری مهم دیگر عبارتند از «فابولئا» و آسترونومیکا از نویسنده رومی به سبک هیگینوس، «تصورات» فیلوسترادوس پیر و فیلوسترادوس جوان، و «توصیفات» کالیستراتوس.
در نهایت نویسندگان بیزانسی یونانی جزئیات مهمی از اساطیر را فراهم آوردند که بیشتر آنها به آثاری یونانی مربوط میشود که امروزه از بین رفتهاند. این نگهدارندگان اساطیر عبارتند از آرنوبیوس، هسیچیوس، نویسنده کتاب سودا، جان تزتزس، و ائوستاتیوس. اینها اغلب با تأثیر از دین مسیحیت به این اساطیر مینگرند.[۱۱]
کشف تمدن میسنی، به دست باستانشناس مشهور آلمانی، هاینریش شلیمان در سده ۱۹ام میلادی، و کشف تمدن مینوسی در کرت به دست آرتور ایوانس، باستانشناس بریتانیایی، در سده ۲۰ام، به توصیف بسیاری از حماسههای هومر کمک کرد و گواهی باستانشناسی برای بسیاری از جزئیات اسطورهای دربارهٔ خدایان و قهرمانان فراهم نمود. متأسفانه بسیاری از مدارک دربارهٔ اسطورهها و مراسم میسنیها و مینوسیها در مکانهای غیرقابل دسترس قرار دارند، زیرا سندهای خطی بی (یک شکل باستانی یونانی که هم در کرت و هم در سرزمین یونان اصلی بافت شدهاست)، در اصل برای ثبت فهرستها به کار میرفتند، اگرچه برای نمونه نامهای برخی از خدایان و قهرمانان شناسایی شدهاند.[۲]
طراحیهای هندسی روی مصنوعات سفالی مربوط به سده ۸ام قبل از میلاد، صحنههایی از ماجراهای هرکول و وقایع جنگ تروآ را نشان میدهند.[۲] این نمایش بصری اسطورهها به دو دلیل اهمیت دارد. اولاً، بسیاری از اساطیر یونانی، قبل از منابع ادبی، بر روی گلدانها نقش شدهاند: از دوازده خوانی که هرکول گذراندهاست، تنها ماجرای سربروس در متون ادبی معاصر قید شدهاست.[۱۲] ثانیاً، گاهی اوقات منابع بصری اسطورهها یا صحنههایی اسطورهای را نشان میدهند که در هیچ منبع ادبی موجودی بیان نشدهاست. در برخی شرایط، اولین نمایش یک اسطوره در هنر هندسی، چندین قرن، قبلتر اولین نمایش آن در متون ادبی اتفاق افتادهاست.[۴] در دوران باستان (۷۵۰–۵۰۰ قبل از میلاد)، کلاسیک (۴۸۰–۳۲۳ قبل از میلاد) و هلنیتسی (۳۲۳–۱۴۶ قبل از میلاد) صحنههای اسطورهای هومری و غیره، ظاهر شدند و شواهد موجود ادبی را تکمیل نمودند.[۲]
بهطور کلی میتوان گفت اصلیترین منابعی که اسطورههای یونانی را معرفی میکنند، عبارتند از:
یک: ایلیاد و اودیسه کهنترین آثار ادبیات یونان هر دو اثر هومر و شاید اودیسه دیرگاهی بعد از ایلیاد تنظیم شدهاست. ایلیاد و اودیسه هر دو گویای سازمان اجتماعی کهنتری است که نخست در آسیای کوچک به اجرا در میآید و الگوی نهایی آن از حدود ۸۰۰ ق. م شکل میگیرد و شکل نهائی آن به هنگام فرمانروائی پیسیستراتوس بر آتن [۶۰۰؟ -۵۲۷ ق. م] پدیدار میشود.
دو: کارها و روزها اثر هزیود که با برادر خویش برای مردهریگ پدر ستیز داشتند. پدر هزیود از آسیای کوچک بازگشته و در بئوشیه، جایگاه شعر حماسی، اسکان یافته بود. اشعار اسطورهای نسبنامهٔ خدایان یا تئوگونی را از هزیود میدانند، امّا به نظر میرسد که این اثر از کارهای یکی از اعقاب وی و کسی است که از اشعار هزیود متأثر بوده و در آغاز سده ششم ق. م این اثر را پرداخت کردهاست.
سه: قصاید پیروزی اثر پیندار دربارهٔ قهرمانان المپیک و بزرگترین مجموعه شعر بزمی دارای محتوای اسطورهای است. پیندار در نیمه سده پنجم قبل از میلاد گردآورنده آثار هومر و شاعران کهنتر و شاعری است که اسطورههای پیشین را با اصول اخلاقی مورد قبول خویش همساز میسازد. شعر و گزارشهای معاصر جوانترِ وی باخیلد[۱۳] در بردارنده قصاید مشابهی است که با روایات اسطورهای غنی شدهاست.
چهار: آثار تراژدینویسان سده پنجم قبل از میلاد از قبیل آثار آیسخولوس، سوفوکلس و اوریپیدس متأثر از مآخذ پیشین و آنچه پیندار نیز از آن متأثرشده و بیانگر نگرش آنان دربارهٔ سرشت خدایان و جهان بود. برخی از این روایتها همراه اسطوره سببشناسی و بیانگر مراسم آیینی خاصی است در آثار این شاعران بسیاری از اسطورهها تلخیص و در بیان نگرش آنان به کار رفتهاست.
پنج: تنظیم اساطیر به شکل شجرهنامه از آغاز سده ششم ق. م و از آسیای کوچک آغاز شد و این کار توسط فرهیختگان اسکندریه رواج یافت. در این مسیر با فتح مصر به دست اسکندر مقدونی فاتحان در سرزمین بیگانه از خاستگاههای خود سخن میگویند و این کار با تقلید آثار تمثیلی اَپولونیوس رودیوس[۱۴] و کالیماخوس انجام میگیرد و این کاربرد تمثیلی اسطوره که با کار شاعران رومی و بعدها شاعران اروپائی عصر رنسانس پیوند مییابد موجب حفظ اساطیر یونان و روایتهایی است که ممکن بود فراموش شوند.
شش: کتاب ادیبانهٔ راهنمایِ یونان اثر پوسانیاس که در ۱۷۰ میلادی نوشته شد. پائوزانیاس در این کتاب از تاریخ اسطورهای سرزمینهایی که دیدهاست سخن میگوید و مطالب کتاب خود را از مطالعات جغرافیائی آتنی و اسکندریه میگیرد و این کتاب دربردارنده مراسم محلی و اسطورههایی است که با باورهای مردمی همراه است.
هفت: شجرهنامهٔ اسطورهای آپولودروس در همین زمان تنها کتاب کاملی است که اطلاعات اسطورهای ما را کامل میکند و با این همه برخی از این روایتها متأثر از آثار تراژیک و روایات اسکندریه و استناد بدانها با تردید انجام گیرد. ترجمههای جدید مربوط به اساطیر یونان را نیز نباید نادیده گرفت و در این زمینه میتوان از ترجمهٔ خوب ایلیاد از لانگ، لیف، و مایرس و ترجمه اودیسه از بوچر و لانگ نام برد. ترجمه همراه با تفسیر کتاب آپولودروس توسط سر جیمز فریزر برای کتابخانه لوئب نیز از این دست است. نظریههای فریزر در کتاب شاخهٔ زرین امروزه کاربرد چندانی ندارد امّا این اثر هنوز هم دربردارنده اطلاعات زیادی در زمینه اساطیر است. در زبان انگلیسی فرهنگ مدونی دربارهٔ اساطیر یونان وجود ندارد و کتاب قدیمی سه جلدی فرهنگ اساطیر یونان و روم ویرایش ویلیام اسمیت در ۱۸۷۶ هنوز هم جامعتر از کتاب مختصر و مفید اچ. جی رُز دربارهٔ اساطیر یونان است.
اساطیر یونانی، در طول زمان تغییر کردهاند تا تکامل فرهنگی آنان را در خود بگنجانند، و در آن، گمانهایی آشکار و پنهان، موجب ایجاد این تغییرات شدهاند. در اشکال ادبیات اسطورهشناسی یونانی باقیمانده، همانطور که بیشتر در پایان تغییرات رو به جلو یافته میشود، مانند گفته گیلبرت کوتبرستون، این موضوع ذاتاً به سیاست مربوط میشود.[۱۵]
اولین ساکنین شبهجزیره بالکان، افرادی بودند که از طریق کشاورزی امرار معاش میکردند. آنان با استفاده از روحباوری، به تکتک بخشهای طبیعت، روحی را اختصاص داده بودند. در نهایت، این روحهای مبهم شکل بشر را به خود گرفتند و به عنوان خدایان وارد اسطوره محلی شدند.[۱۶] زمانی که قبایلی از شمال شبهجزیره بالکان حمله کردند، یک پانتئون جدید از خدایان را با خود آوردند که بر پایه پیروزی، قدرت، دلاوری در نبرد، و قهرمانپروری خشونتآمیز بنا نهاده شده بود. سایر خدایان جهان کشاورزی، با آمدن خدایان قدرتمند مهاجمان از بین رفتند یا به شدت مورد بیتوجهی قرار گرفتند.[۱۷]
بعد از میانه دوران کهن، اسطورهها دربارهٔ ارتباط میان خدایان مذکر و قهرمانان مذکر رفته رفته رایجتر گشت، که موازی توسعه تمایل جنسی مرد به پسر جوان در فرهنگ یونان باستان میبود، و اعتقاد بر این است که در حدود ۶۳۰ قبل از میلاد معرفی گشتهاست. در پایان سده پنجم قبل از میلاد، شعرا به هر خدای مهم، به جز آرس و همچنین به بسیاری از چهرههای افسانهای، حداقل یک آرومنوس (پسری نوجوان که همنشین جنسی آنان بود) را نسبت دادند.[۱۸] اساطیر قبلی مانند آشیل و پاتروکلوس نیز دارای چنین رابطه جنسی بودند.[۱۹] در ابتدا شعرای اسکندریه و بعدها ادبای اسطورهنگار امپراطوری روم، داستان شخصیتهای اسطورهای یونانی را با این وجه بیان کردند.
دستاورد شعر حماسی، ایجاد چرخههای داستانی و در نتیجه توسعه یک حس تازه بیان وقایع اسطورهای با ترتیب زمانی بود. در نتیجه اساطیر یونانی به عنوان بخشی مهم، در توسعه جهان و انسان گسترش یافت.[۲۰] به دلیل وجود تناقضاتی در داستانها تهیه یک بازه زمانی مطلق غیرممکن است و لذا بیان یک گاهشمار تقریبی، کار معقولی است. در نتیجه تاریخچه اسطورهای جهان را میتوان به سه یا چهار دوره گسترده تقسیم کرد:
درحالی که دوره خدایان، برای دانشجویان امروزی از جذابیت بیشتری برخوردار است، نویسندگان یونانی دوران کهن و کلاسیک علاقه بیشتری به دوره قهرمانان دارند، و بعد از پاسخ به سوالات مربوط به چگونگی ایجاد جهان، یک گاهشمار و ثبت از دستاوردهای بشری ایجاد کردهاند. برای مثال ایلیاد و ادیسه، هم در تئونوگیا و هم در سرودههای هومری، بیشتر مورد توجه قرار گرفته و محبوبتر است. تحت تأثیر کار هومر، «تفکر قهرمانی» موجب بازسازی زندگی روحانی شده، که جدا از قلمرو خدایان و مردگان مطرح شدهاست، و میتوان آن را در زندگی در زیر زمین برگرفته از آثار المپی دریافت.[۲۲] هزیود، در کتاب کارها و روزهای خود، یک طرح از دورههای انسان (۴ دوره یا مسابقه انسان) ارائه میکند: طلایی، نقرهای، برنزی و آهنی. این دوران عبارتند از دوره ایجاد خدایان یا عصر طلایی، که به آیین کرونوس مربوط است، و رقابتهای بعدی به خلق زئوس مربوط میشود. ظهور شیطان با اسطوره پاندورا توصیف میشود، زمانی که تمام بهترین قابلیتهای انسان، بهجز امید، به دست او نابود میگردند.[۲۳] اوید در دگردیسیها، از مفهوم ۴ دوره هزیود حمایت میکند.[۲۴]
«اساطیر اصیل» یا «اسطورههای آفرینش»، تلاش دارند تا به بیان ساده، آغاز جهان را توصیف کنند.[۲۵] قابلقبولترین نسخه ارائه شده، در تئوگونیا توسط هزیود ارائه شدهاست. او با یک خائوس آغاز میکند که نشان از نیستی است. بعد از این فضای تهی، گایا (زمین) و برخی موجودات الهی اصلی ظاهر شدند: اروس (عشق)، پرتگاه (تارتاروس)، و اریوس.[۲۶] گایا بدون کمک هیچ جنس مذکری، اورانوس (آسمان) را به دنیا آورد و بعدها همین اورانوس همسر گایا شد و او را بارور ساخت. در پی این پیوند، اولین تایتانها زاده شد، شش مذکر: کئوس، کریوس، کرونوس، هیپریون، پاپتوس، و اکئانوس؛ و شش مؤنث: امنموسینی، فوبه، رئا، تئا، تمیس، و تتیس. بعد از تولد کرونوس، گایا و اورانوس تصمیم گرفتند که دیگر تایتانی را به دنیا نیاورند. اورانوس، تکچشمها (سیکلوپها) و صددستها (هکاتونکایرها)، را به درون تارتاروس پرتاب کرد تا تایتانها را دنبال کنند. این کار موجب خشمگین شد گایا شد. گایا، کرونوس (جوانترین و وحشتناکترین فرزند گایا[۲۶]) را متقاعد کرده بود که پدرش را عقیم کند. او این کار را انجام داد، و به حاکم تایتانها تبدیل شد، با خواهرش، رئا ازدواج کرد، و سایر تایتانها دربار او را تشکیل دادند.
جنگ میان پدر و پسر، زمانی تکرار شد که کرونوس در مقابل پسرش، زئوس قرار گرفت. از آنجا که کرونوس به پدرش خیانتکرده بود، این ترس در او وجود داشت که فرزندش نیز همین کار را با او انجام دهد، لذا هر وقت رئا فرزندی به دنیا میآورد، آن را میدزدید و میخورد. رئا از این کار او متنفر گشت و زئوس را با یک حیله پنهان نمود، و به جای فرزندش، سنگی را در پتو پیچید و به خورد کرونوس داد. زمانی که زئوس به بلوغ کامل رسید، نوعی نوشیدنی زهرآگین را به خورد کرونوس داد تا او استفراغ کند، و در نتیجه تمام فرزندان رئا و همچنین آن تکه سنگ، که در تمام این مدت در شکم او بودند، خارج شدند. سپس زئوس، برای سلطنت بر خدایان، با کرونوس وارد جنگ شد. در نهایت، زئوس، خواهران و برادرانش، با کمک سیکلوپها (که به دست زئوس از تارتاروس آزاد شده بودند)، به پیروزی رسید، و کرونوس و تایتانها به تارتاروس پرتاب شدند.[۲۷]
زئوس نیز گرفتار همین نگرانی شد، و بعد از پیشگویی دربارهٔ فرزند اولین همسرش متیس، که قرار بود خدایی بزرگتر از زئوس را به دنیا آورد، او را بلعید. .[۲۸] متیس در آن زمان آتنا را در شکم خود داشت، و در نهایت بعد از رشد کامل به صورت زنی کامل و سراپا پوشیده در زره و اسلحه، از پیشانی زئوس خارج شد.[۲۹]
کهنترین اندیشه یونانی دربارهٔ شعر با توجه به تئونوگیا، سبک شاعرانه اولیه (اساطیر اولیه) بود و نیرویی جادویی بدان نسبت داده میشد. اورفئوس، شاعر سبک کهن، همچنین خواننده کهن نسبتنامههای خدایان بود. او در آرگونائوتیکای آپولونیوس، میکوشد دریا و طوفان را با این آوازها آرام کند، و در هبوطش به هادس قلبهای سنگی خدایان زیرزمین را به حرکت درآورد. زمانی که هرمس در «سرودهای هومری برای هرمس»، چنگ رومی را اختراع میکند، اول از همه آوازی دربارهٔ تولد خدایان میخواند.[۳۰] تئونوگیا هزیود، نه تنها کاملترین متن باقیمانده دربارهٔ خدایان است، بلکه کاملترین متن باقیمانده از اشعار کهن میباشد که دارای نیایشهای طولانی برای موزها است. تبارنامه ایزدان موضوع بسیاری از اشعار از بین رفته نیز میباشد که از جمله آنها میتوان به موارد نسبت داده شده به اورفئوس، موسایئوس، اپیمنیدس، آباریس، و سیار شاعران بلندپایه اشاره کرد. نشانههایی وجود دارند که بیان میکنند افلاطون با تبارنامه ایزدان اورفئوس آشنایی داشتهاست.[۳۱] اغلب افراد نسبت به اعتقادات مذهبی خود سکوت میکردند، و زمانی که این اعتقادها وجود دارد طبیعت فرهنگ به وسیله اعضای یک جامعه بروز نخواهد یافت. بعد از آن که آنها دیگر اعتقاداتی مذهبی نبودند، کمتر کسی از این آیینها و مراسم آگاه خواهد بود.
تصاویری که در اشعار و آثار هنری مذهبی یافت میشوند، تفسیر شده و احتمالاً، در بسیاری از اسطورهها و داستانها به غلط تفسیر شدهاند. با توجه به فلسفه نوافلاطونی و اوراق پاپیروسی از زیر خاک بیرون آمده، بخش اندکی از آنها جان سالم به در بردهاند. یکی از این اوراق، به نام پاپیروس درونی اکنون ثابت میکند که دستکم از سده پنجم پیش از میلاد، اشعار خداشناسی-کیهانشناسی اورفئوس وجود داشتهاند.[۳۲]
اولین فلاسفهای که به دنبال خاستگاه جهان بودند، علیه مفاهیم اسطورهای محبوب که مدتها بود در یونان وجود داشت واکنش نشان دادند. برخی از این مفاهیم محبوب را میتوانم در اشعار هومر و هزیود دید. در آثار هومر، زمین یک صفحه تخت است که در رودخانه اوکئانوس شناور میباشد و بر نیمکره بالا یا آسمان که شامل خورشید، ماه و ستارگان است، تسلط دارد. خورشید (هلیوس)، مانند یک ارابهران، آسمان را طی میکند و در طول شب، در کاسهای طلایی در اطراف زمین، کشتی میراند. خورشید، زمین، آسمان، رودخانهها و بادها در دعاها و سوگندها ذکر شدهاند. شکافهای طبیعی به معنای دروازه ورود به خانه زیرزمینی هادس و اجداد او (خانه مردگان) اند.[۳۳] همواره تحت تأثیر فرهنگهای دیگر موضوعاتی جدید فراهم میشد.
بر اساس اسطورهشناسی دوران کلاسیک، بعد از سرنگونی تیتانها، گروه ایزدان (پانتئون) و ایزدبانوان برپا شد. در میان ایزدان اصلی یونان، ایزدان المپنشین بودند که بالای کوه المپ و تحت نظارت زئوس پدید آمدند. (محدودیت آنها به ۱۲ عدد، ظاهراً به ایدههای مدرن نسبت داده میشود)[۳۴] به جز المپ، خدایان متنوع پرستششده یونانی در اطراف، خدای نیمهانسان-نیمهبز شکل پان، نیمف (روحهای رودخانهها)، نیاد (که در چشمهها ساکن است)، دریاد (که روح درختان است)، نرئیدها (که ساکن دریاست)، خدایان رودخانه، ساتیر، و غیره میباشد. بهعلاوه، نیروهای تاریک جهان زیر زمین وجود داشتند که از جمله آنها الهههای انتقام اند که مجرمان را تعقیب میکنند.[۳۵] به افتخار پانتئونهای یونان باستان، شعرا، آوازهای هومری را ایجاد کردند (مجموعهای از سیوسه آواز).[۳۶] به عقیده گرگوری نگی، آوازهای هومری بزرگتر به عنوان مقدماتی ساده، هر یک خدایی را فرا میخوانند.[۳۷]
در مجموعه عظیم اسطورهها و افسانههای یونانی، ایزدان ملی مردم یونان در کالبد آرمانی انسانی توصیف شدهاند. بر اساس گفتههای والتر بورکت، ویژگیهای توصیفی قائل شدن جسم انسانی برای خدایان اینست که، «خدایان یونانی انسانند، نه انتزاعی، ذهنی یا مفهومی».[۳۸] بدون در نظر گرفتن اشکال اساسی خدایان یونان باستان، آنها اغلب دارای قابلیتهای خارقالعادهای هستند؛ بهطور قابل توجه، خدایان تحت تأثیر بیماریها قرار نمیگیرند، و تنها در شرایط بسیار بسیار ویژه زخمی میشوند. یونانیان جاودانگی را مشخصهای از خدایان خود میدانستند؛ این جاودانگی، همراه با جوانی لایزال، حاصل استفاده مکرر شهد بود که در اثر آن خون الهی در رگهایشان نو میشد.[۳۹]
هر ایزد از سلسله خود فرود آمدهاست، منافعی جدا را دنبال میکند، در محدوده معینی تخصص دارد، و به وسیله شخصیتی واحد اداره میشود؛ با این وجود، این توصیفات از متون باستانی متعددی ریشه گرفتهاند، در نتیجه همواره با هم موافق نیستند. وقتی در اشعار، مناجات، یا مکاتب، به این خدایان اشاره میشود، از نامها و القاب ترکیبی در آنها استفاده میگردد، تا آنان را از خدایان مشابه خود متمایز گردانند (برای مثال آپولون موساگتس همان “آپولون، رهبر موزهاست”). از طرف دیگر، یک لقب بخش ویژهای از یک ایزد را معین میکند.
بسیاری از ایزدان به بخش معینی از زندگی مربوط میشوند. برای مثال، آفرودیته، ایزدبانوی عشق و زیبایی، آرس ایزد جنگ، هادس ایزد جهان زیر خاک، و آتنا ایزدبانوی هوش و شجاعت است.[۴۰] برخی ایزدان مانند آپولون و دیونیسوس، دارای شخصیتهای پیچیده و مخلوطی از عملکردها بودند، درحالی که دیگران، مانند هستیا، و هلیوس اندکی فراتر از تجسم شخصیتند. اصلیترین نیایشگاههای یونان باستان، بهشمار محدودی از خدایان اختصاص یافتهاند، که مربوط به مکاتب سراسری یونانی (پانهلنیک) میباشند. اما، در مناطق و روستاهای منحصر بهفرد رایج بود که مکاتب خود را به ایزدان کوچکتر اختصاص دهند. بسیاری از شهرها از افتخار دربرداشتن خدایان مشهور و مراسم و اسطورههای مرتبط با آنان برخوردار بودند. در دوره قهرمانی، آیین قهرمانان، مراسم خدایان را تکمیل کرد.
پل ارتباطی دورهای که ایزدان به تنهایی زندگی میکردند و دورهای که دخالت الهی در امور انسان محدود شد، یک دوره انتقالی است که در آن، خدایان و انسانهای فانی به سمت هم حرکت میکنند. این همان روزهای اول جهان است که گروهها با آزادی بیشتری نسبت به بعد، با یکدیگر مخلوط میشدند. بیشتر این داستانها را اوید در کتاب گردیسیهای خود بیان کردهاست و آنها اغلب به دو دسته موضوعی تقسیم میشوند: داستانهای عشق، و داستانهای مجازات.[۴۱]
داستانهای عاشقانه اغلب شامل رابطه جنسی با محارم، فریب یا تجاوز خدای مذکر به زن فانی، و در نتیجه ایجاد فرزند قهرمان میباشد. این داستانها در حالت کلی بیان میکنند که باید از روابط بین خدایان و انسانهای فانی جلوگیری کرد؛ حتی روابط موافق به ندرت پایان خوشی داشتند.[۴۲] در موارد معدودی، زن الهی با مرد فانی رابطه برقرار میکند، نمونهای از آن در سرود هومری آفرودیته ذکر شدهاست. این الهه با آنخیسس رابطه جنسی برقرار میکند و در نتیجه آینیاس به دنیا میآید.[۴۳]
نوع دوم (داستانهای مجازات) شامل تخصیص یا اختراع برخی از مصنوعات مهم فرهنگی میباشد، مانند زمانی که پرومته آتش را از خدایان میدزدد، زمانی که تانتالوس، شهد را از جام زئوس میدزدد و به افراد خود میدهد، راز خدایان را برای آنان آشکار میسازد، زمانی که پرومته یا لیکائون قربانیکردن را کشف میکند، زمانی که دمتر کشاورزی و اسرار را به تریپتولموس میآموزد، یا زمانی که مارسواس، درشتنی را اختراع میکند و با آپولو، وارد مسابقهای در موسیقی میشود. ایوان موریس، ماجراهای پرومته را با عنوان “مکانی، میان تاریخ خدایان و انسانهاً بیان میکند.[۴۴] قطعهای از یک پاپیروس بینام، که به قرن سوم مربوط است، مجازات لیکورگوس، پادشاه تراکیه را به دست دیونیسوس نشان میدهد، که خیلی دیر خدای جدید را به رسمیت میشناسد و در نتیجه دچار مجازاتی مخوف میشود که تا زندگی پس از مرگ نیز برایش ادامه مییابد.[۴۵] داستان رفتن دیونیسوس به تراکیه، باری برپایی آیین خود، موضوع یکی از تراژدیهای سهگانه آن دوران است.[۴۶] در داستانی دیگر، یعنی باخای اوریپید، پادشاه تبای، پنتئوس، به دست دیونسیوس مجازات میشود، زیرا او به این خدا بیاحترامی و از مایندادسها (پرستندگان مونث خدا) جاسوسی کرده بود.[۴۷]
در داستانی دیگر، بر اساس یک داستان مردمی قدیمی،[۴۸] و بازتاب یک موضوع مشابه، دمتر به دنبال دختر خود، پرسفونه بوده، که شکل یک پیرزن به اسم دوسو را به خود گرفته بود. سلئوس، پادشاه الوزیس در آتیک، با گرمی از دمتر استقبال کرد. دمتر برای قدردانی از پذیرایی گرم سلئوس، تصمیم گرفت پسرش دموفون را به یک خدا تبدیل کند، اما او قادر به تکمیل مراسم نشد، زیرا مادرش متانیرا وارد شد و پسرش را در آتش دید و از ترس فریاد کشید، که این کارش دمتر را عصبانی کرد. دمتر از اینکه آن زن فانی نادان مفهوم و تشریفات را درک نمیدانست اظهار تاسف نمود.[۴۹]
داستان خدايان يوناني
دوره زندگی قهرمانان را دروه قهرمانی یونان گویند.[۵۰] اشعار حماسی، چرخههایی از داستانها را پیرامون قهرمانان رویدادهای مشخص ایجاد نموده و میان قهرمانان داستانهای مختلف ارتباط محکمی برقرار کردهاست. براساس گفتههای کن دودن، «حتی یک تأثیر حماسی وجود دارد: ما میتوانیم در نسلهای پیدرپی سرنوشت خانوادهها را دنبال کنیم.»[۲۰]
بعد از گسترش آیین قهرمانی، خدایان و قهرمانان قلمرویی تشکیل دادهاند و در سوگندها و مناجاتی که به آنها اشاره دارند، با یکدیگر پیوند یافتهاند.[۲۲] در مقابل دوره خدایان، در دوره قهرمانان، فهرست قهرمانان هرگز شکلی ثابت و نهایی نداشتهاست؛ دیگر هیچ خدای بزرگی آفریده نشد، ولی قهرمانان جدید همواره میتوانستند از اترش مرده بیرون برخیزند. تفاوت مهم دیگر میان آیین قهرمانی و آیین خدایان اینست که قهرمان به مرکز هویت گروه محلی تبدیل میشود.[۲۲]
رویدادهای هرکول، مطلع دوره قهرمانان است. سه رویداد بزرگ به این دوران نسبت داده میشود: سفر آرگونوتها، چرخه تبان و جنگ تروآ.[۵۱]
برخی محققان معتقدند[۵۲] در پشت اسطورهشناسی پیچیده هرکول، احتمالاً مردی واقعی وجود داشت، که شاید پهلوانی از امپراطوری آرگوس بود. برخی محققان بر این اعتقادند که داستان هرکول تمثیلی از خورشید است که سالانه از ۱۲ برج آسمان عبور میکند.[۵۳] سایرین، به اسطورههای اولیه از دیگر فرهنگها اشاره میکنند که داستان هرکول را به عنوان اقتباسی محلی از اسطورههای قهرمان نشان میدهند و به خوبی ایجاد شدهاند. طبق تصورات، هرکول فرزند زئوس و آلکمنه، نوه پرسئوس است.[۵۴] ویژگیهای خارقالعاده و منحصر به فرد او، به همراه بسیاری از موضوعات فولکلور، مواد بیشتری برای این افسانه محبوب فراهم آوردند. او به عنوان یک قربانیکننده نشانداده شده، مؤسس قربانگاهها معرفی شده، و طبق تصورات در خوردن بسیار حریص بودهاست. از ویژگی آخر او در بسیاری از طنزها استفاده شدهاست، درحالی که پایان تراژیک داستانش، ابزاری مناسب را برای تراژدی فراهم میکند.[۵۵] در ادبیات و هنر، هرکول به عنوان مردی بسیار قدرتمند با قدی معتدل توصیف شدهاست؛ سلاح ویژه او کمان بود ولی اغلب از گرز نیز استفاده میکرد. نقاشیهای روی گلدانها محبوبیت بینظیر هرکول را نشان میدهند. جنگ او با شیر، صدها بار به تصویر کشیدهشدهاست.[۵۶]
هرکول وارد اساطیر رومی و اتروسکی نیز شده، و فریاد هرکول همانطور که در میان یونانیان شهرت دارد، بین رومیان نیز رایج است.[۵۶] در ایتالیا او را به عنوان خدای بازرگانان و تجار میستودند، اگرچه دیگران نیز به دلیل ویژگی خوششانسی و فرار از خطر او را مورد پرستش قرار میدادند.[۵۴]
هرکول از طریق ملاقات با نیاکان رسمی پادشاهان دوریها، به بالاترین درجه اجتماعی منصوب شد. این موضوع از مهاجرت دوریها به پلوپونز معلوم میگردد. هولوس، قهرمان یک قبیله دوری، پسر هرکول و یکی از هراکلیدایها شد (فرزندان متعدد هرکول، بهویژه فرزندان هیلوس—سایر هراکلیدایها عبارتند از ماکاریا، لاموس، مانتو، بیانور، تلپولموس، و تلفوس). این هراکلیدایها امپراطوریهای پلوپونزی را که شامل موکنای، اسپارت، و آرگوس بود فتح کردند، و بر اساس افسانهها، حق حکمرانی بر اجدادشان را ادعا نمودند. به برخاستن آنها برای تسلط، اغلب “تهاجم دوریهاً گویند. بعدها امپراطوران لیدی و مقدونی نیز از هراکلیدایها بودند.[۵۷]
سایر اعضای این نسل اولیه قهرمانان مانند پرسئوس، دئوکالیون، تسئوس و بلروفون، صفات رایج بسیاری مشابه هرکول داشتند. مانند او، ویژگیهای آنان منحصربهفرد، خارقالعاده و نزدیک متل (قصه) است، زیرا آنان نیز هیولاهایی مانند شیمر و مدوسا را کشتند. ماجراهای بلروفون پیشپا افتادهاند، و از این رو مشابه ماجراهای هرکول و تسئوس میباشند. فرستادن یک قهرمان به مرگ فرضی نیز موضوعی رایج بود که در این داستانهای سنتی قهرمانی اولیه مانند پرسئوس و بلروفون مورد استفاده قرار گرفت.[۵۸]
نوشتار اصلی: آرگونوتها
تنها شعر حماسی هلنیستی باقیمانده، آرگونوتیکا، اثر آپولونیوس از رودس (شاعر حماسی، محقق و مدیر کتابخانه اسکندریه مصر) اسطوره سفر دریایی یاسون و آرگوناتها را برای بازیابی پشم زرین از سرزمین اسطورهای کولخیس بیان میکند. در آرگونوتیکا، به دستور پادشاه پلیاس، یاسون گرفتار میشود، به این پادشاه ابلاغ شده بود که فردی با یک صندل خواهد آمد و نمسیس او خواهد بود. یاسون یکی از صندلهای خود را در رودخانه از دست داد، وارد دربار پلیوس شد، و این حماسه شکل گرفت. تقریباً تمام قهرمانان نسل بعد از هرکول، همراه یاسون، در کشتی آرگو به سمت پشم زرین حرکت نمودند. همچنین تسئوس در میان این نسل بود، او به کرت رفته بود تا سر مینوتور را ببرد؛ آتالانته، زن قهرمان، و ملئاگروس، که دارای چرخه حماسی در رقابت با ادیسه و ایلیاد بود. پیندار، آپولونیوس از روده و بابیلیوتکا، تلاش کردند لیست کاملی از آرگوناتها را ارائه دهند.[۵۹]
اگرچه آپولونیوس این داستان را در قرن سوم قبل از میلاد نوشتهاست، اما ریشه آن به قبل از داستان ادیسه بازمیگردد، که ظاهراً ادیسئوس با ویژگیهای یاسون خو گرفتهاست (سرگردان بودن ادیسئوس برپایه آن بودهاست).[۶۰] در دوران باستان، این سفر یک حقیقتی تاریخی بود، و این حادثه در دریای سیاه اطراف یونان رخ داد.[۶۱] همچنین این داستان بسیار محبوب است، و چرخهای از بسیاری از افسانههای محلی را شکل میدهد. به ویژه داستان مدئا، از تصورات اشعار تراژیک بهدست آمدهاست.[۶۲]
میان آرگو و جنگ تروآ، نسلی وجود داشت که بهطور عمده به دلیل جرمهای مخوفش مشهور بود. این شامل اعمال آترئوس و تیئستس در آرگو نیز میشد. پشت اسطوره خانه آترئوس (یکی از دو خاندان قهرمان خانه لابداکوس)، مسئله انتقال قدرت و روش ورود به سلطنت وجود دارد. آرتئوس و تیئستس دوقلو، به همراه فرزندانشان نقشی محوری در تراژدی انتقال قدرت در مکنای ایفا میکنند.[۶۳]
چرخه تبان با رویدادهای مربوط به کادموس، بنیانگذار شهر، و بعدها با کارهای لایوس و ادیپ در تبس ارتباط دارد؛ مجموعهای از داستانها که در نهایت منجر به غارت شهر به دست اپیگونها شد.[۶۴] متون حماسی اولیه نشان میدهند ادیپ بعد از این وحی که یوکاسته مادرش بود، به حکومت بر تبس ادامه دادهاست، او بعداً بار دیگر ازدواج میکند و از زن دوم خود صاحب فرزند میشود—این داستان بهطور قابل توجهی با داستانی که از طریق تراژدی و متون اسطورهای بعدی میدانیم، متفاوت است.[۶۵]
نقطه اوج اساطیر یونانی جنگ تروآ است، که بین یونان و تروآ اتفاق افتاد. در آثار هومر، مانند ایلیاد، داستانهای اصلی شکل و تجسم یافته، و موضوعات منحصر به فرد، بعدها و به ویژه در درامهای یونانی شفافسازی شدهاند. به دلیل داستان آینیاس، قهرمانی تورآ که آنجا را ترک کرد و شهری را بنا نهاد که امروزه بدان روم میگویند، جنگ تروآ در فرهنگ رم باستان نیز محبوبیت عظیمی بدست آوردهاست، این موضوع در کتاب انهاید ویرژیل (کتاب دوم ویرژیل که مشهورترین منبع به آتش کشیده شدن تروا میباشد) ذکر شدهاست.[۶۶] در نهایت دو نوشته شبه تاریخی به زبان لاتین وجود دارند که نامهایشان دیکتیس کرتنسیس و دارس فریگیئوس میباشند.[۶۷]
چرخه جنگ تروآ، که مجموعهای از اشعار حماسی میباشد، با رویدادهایی آغاز شد که منجر به جنگ شدند: اریس و سیب طلایی کالیستی، و قضاوت پاریس، ربودن هلن، قربانی کردن ایفیگنیا در آولیدا. یونانیان برای برگرداندن هلن، تمام نیروهای نظامی خود را به رهبری آگاممنون، برادر منلائوس، و پادشاه آرگوها و موکنای روانه کردند، اما تورآ از بازگرداندن هلن امتناع کرد. ایلیاد، که طول جنگ را ده سال ذکر میکند، از اختلاف بین آگاممنون و آشیل سخن میگوید. آشیل بهترین جنگجوی یونانی بود، و پس از کشته شدن دوست نزدیکش، پاتروکلوس به دست هکتور، پسر پریاموس، فرمانروای تروآ، به نبرد با وی رفت و او را کشت. پس از کشتهشدن هکتور، متحدانی عجیب به تروا میپیوندند، که از جمله آنها پانتهزیله، ملکه آمازونها، و ممنون، پادشاه حبشه و پسر ائوس میباشند.[۶۸] آشیل هر دوی آنان را میکشد، اما نهایتاً پاریس با پرتاب پیکانی به سمت پاشنه آشیل، او را از پا درمیآورد. پاشنه آشیل تنها بخش بدن او بود که رویینتن نبود. یونانیان قبل از تصرف کامل تروآ، باید ابتدا تصویر چوبی تصویر آتنا (پالادیوم) را از داخل دژ میدزدیدند. آنان نهایتاً به کمک آتنا، اسب تروآ را ساختند. با وجود هشدارهای کاساندرا، دختر پریاموس، که در پیشگویی خبره بود، سینون، جنگجوی یونانی تورآ را متقاعد ساخت تا اسب را به عنوان هدیهای از سوی آتنا، به درون دیوارهای تروآ برند؛ مار دریایی، لائوکوئون کشیش را که سعی کرد اسب را خراب کند، بلعید. شبهنگام ناوگان یونان بازگشت و یونانیانی که در اسب مخفی شده بودند، در تروآ را گشودند. در طی جنگی که روی داد، پریاموس و تمام فرزندان باقیمانده اش به قتل رسیدند؛ زنان تروآ به عنوان برده به شهرهای مختلف یونان فرستاده شدند. سفرهای دریایی ماجراجویانه رهبران یونان به سوی خانه (شامل سرگردانیهای ادیسئوس و آئنیاس (آئنید)، و قتل آگاممنون) در دو شهر حماسی به نامهای “بازگشت ” و “ادیسه” هومر بیان شدهاند.[۶۹] چرخه تروا نیز شامل ماجراهای فرزندان نسل تروا (برای مثال اورستس و تلماخوس) میباشد.[۶۸]
جنگ تروآ موضوعات متنوعی را فراهم کردهاست و به یک منبع اصلی الهام برای هنرمندان یونانی تبدیل شدهاست (برای مثال متوپه در پارتنون غارت تورآ را به تصویر کشدهاست)؛ این تقدم هنری برای موضوعات که از چرخه تروآ حاصل شدهاست، اهمیت آن را برای تمدن یونان نشان میدهد.[۶۹] چرخههای اسطورهای مشابهی برای مجموعهای از نوشتههای ادبی اروپا الهام بخش بودهاند. برای مثال، نویسندگان تورآ در قرون وسطا، که در درجه اول با هومر آشنا نیستند، در افسانه تروآ، منبعی غنی از داستانهای قهرمانی و رمانتیک و چهارچوبی مناسب برای ایدههای مهم خود یافتهاند. نویسندگان قرن دوازدهم میلادی مانند بنوا دو سنت-مور (نویسنده داستان عاشقانه تروآ (۱۱۵۴–۶۰))، و جوزف از اکستر (نویسنده کتاب در جنگ تروآ، ۱۱۸۳)، بر اساس نسخه یافته شده در «دیکتس اند دیرز» داستان را بازنویسی میکنند. بنابرین آنها از نظر هوراس و مثال ورژیل پیروی مینمایند: آنها به جای گفتن چیزی کاملاً نو، شعری از جنگ تروآ را میسرایند.[۷۰]
ار اصلیترین قهرمانانی که در جنگ تروآ حضور داشتند میتوان به این موارد اشاره کرد:
در جناح تروآ:
در جناح یونان:
در ۳۳۸ پیش از میلاد، یونان به دست فیلیپ دوم مقدونی افتاد و به زودی بخشی از امپراطوری اسکندر مقدونی شد. اما کمتر از دو سده بعد، در ۱۴۶ پیش از میلاد قدرت گستردهٔ روم باعث شد که یونان به یک استان رومی تنزل یابد. اما این پایان فرهنگ یونانی نبود، زیرا رومیها بسیاری از ایزدان و ایزدبانوان یونانی را با نامهای دیگر اقتباس کردند (زئوس به ژوپیتر، آفرودیته به ونوس و هراکلس به هرکول تبدیل شد). اعتقاد یونانیان به ایزدان بین ۸۰۰ و ۳۳۰ پیش از میلاد به اوج خود رسید. هر یک از شهرهای یونان باستان صاحب اسطورهها، قهرمانان و جشنهای ویژهٔ خود شد. با وجود تفاوتها، شعایر و جشنهایی مثل بازیهای المپیک وجود داشت که همه آزادان یونانی میتوانستند در آن شرکت کنند. علاوه بر این، منظومههای بزرگ حماسی هومر، هزیود و دیگر خنیاگران در سراسر جهان یونانی شناخته شده بود. مضامین جهانی همچون سفر یاسون و آرگوناتها در جستجوی پشم زرین، دوازده خوان هرکول، ماجراجویی اودیسئوس در بازگشت از جنگ تروآ به شکلگیری مفهوم ملیت کمک کرد. افسانههای یونانی بخشی از سنت داستانگویی است که از عصر برنز آغاز شد و داستانها و پیشزمینه آنها به تدریج در عصرهای کهن و کلاسیک تبدیل به ادبیات نوشتاری گشت.
تمدن غرب طی سدههای متمادی اساطیر را فقط در اساطیر یونان متجلی میدیدهاست. تنها زمانی که مجموعههای اساطیری فرهنگهای دیگر به وجود آمد، روشن شد که اساطیر یونانی چقدر منحصر به فرد بوده و چه نقش مهمی داشتهاند. سنت داستانگویی باعث رواج اسطورهها شد و بدین وسیله دهانبهدهان میگشت. از این رو، ایزدان را به هنگام نگارش اسطورهها در حدود ۷۵۰ پیش از میلاد به خوبی میشناختند. وقتی در سدهٔ ۵ پیش از میلاد آتن مرکز حیات معنوی شد، بیش از نیمی از جمعیت بزرگسال و مذکر شهر میتوانستند بنویسند و بخوانند. سطح سواد در همهٔ شهرهای یونانی این دوره بالاتر از دورههای دیگر فرهنگ غرب پیش از قرن بیستم بود.
در مرکز اساطیر یونانی، ایزدانی وجود داشتند که گفته میشد بر روی المپ، بلندترین کوه یونان زندگی میکردند. ایزدان و ایزدبانوهای المپ شبیه به مردان و زنان بودند (اگرچه آنها این اختیار را داشتند تا شکل خود را به حیوانات یا چیزهای دیگری تغییر دهند) که بر طبق بسیاری از افسانهها آنها نسبت به احساسات و عواطف انسانها آسیبپذیر بودند. دوازده ایزد اصلی المپنشین در اساطیر یونانی شامل: زئوس پادشاه و پدر تمام ایزدان، هرا ملکهٔ ایزدان و الههٔ ازدواج و زنان، آفرودیته الهه عشق و زیبایی، آپولو ایزد شعر و موسیقی، آرس ایزد جنگ یونانی، آرتمیس الهه شکار و حیوانات، آتنا ایزدبانوی عقل و خرد، دمتر الهه کشاورزی و حاصلخیزی، دیونیسوس ایزد شراب و جشن، هفائستوس ایزد آتش و آهنگری، هرمس ایزد پیغامرسان و پوزئیدون ایزد دریاها بودند. گاهی وقتها ایزدان دیگری همچون هادس، هستیا و اروس را نیز جزوه المپ نشینان برمیشمارند.
یونانیان باستان به دو صورت به اسطورهها گوش فرا میدادند: جشن خصوصی و جشن عمومی. آنچه از اسطورهها میدانیم برگرفته از کتیبهها و آرایهها بر ظروف سفالی است که در مجالس خصوصی شعر موسیقی رواج داشت. جشنهای عمومی چشمانداز بزرگتری داشت و حدود شانزده هزار نفر میتوانستند از یک ضیافت عمومی، قربانی مذهبی و نمایش لذت ببرند. راپسودها بازیگران حرفهای بودند که اشعار مبتنی بر اساطیر را با موسیقی میخواندند.
در یونان باستان، اسطوره در قبل زندگی روزمره قرار داشت.[۷۱] یونانیان اسطوره را بخشی از تاریخ خود میدانند. آنها برای توصیف پدیدههای طبیعی، تغییرات فرهنگی، و دوستان و دشمنان سنتی از اسطوره استفاده میکردند. ترسیم کردن نزول رهبران از یک خدا یا قهرمان، مایه افتخار بود. کمتر کسی شک دارد که یک رویداد حقیقی پشت جنگ تروآ بیان شده در ایلیاد و ادیسه وجود دارد. بر اساس گفتههای ویکتور دیوس هنسن، یک تاریخدان نظامی، مقالهنویس سیاسی و استاد مطالعات کلاسیک، و جان هیس، دانشیار مطالعات کلاسیک در دانشگاه سانتا کلارا، یونانیان میپنداشتند دانش عمیق اشعار حماسی هومر پایه تغییر انتقال فرهنگ آنان به سایر فرهنگهاست. هومر و اشعارش «معرفت یونان» بودند.[۷۲]
بعد از توسعه فلسفه، تاریخ، نثرنویسی و خردگرایی در اواخر قرن پنجم قبل از میلاد، سرنوشت خدایان نامعلوم شد، و شجرهنامههای الهی جای خود را به مفاهیم تاریخی دادند، که این مفاهیم سعی بر کنار گذاشتن ماوراءالطبیعه (مانند تاریخ توسیدید) داشتند.[۷۳] درحالی که شعرا و داستاننویسان بر روی اسطورهها تمرکز داشتند، مورخان و فلاسفه یونانی از آنان انتقاد میکردند.[۷]
تعداد اندکی از فلاسفه تندرو مانند زنوفان، در حدود قرن ششم قبل از میلاد، به داستانهای شعرا، برچسب کفرگویی و دروغ را میزدند؛ زنوفان معتقد بود آنچه که هومر و هزیود به خدایان نسبت میدهند «همه مایه خجالت است؛ آنان دزدی و خیانت میکنند و به یکدیگر مکر میورزند!»[۷۴] این خط عقیده در جمهور و قوانین افلاطون به برجستهترین شکل بیان شدهاست. افلاطون اسطورهها مجازی خود را ایجاد میکند (برای مثال تصویری از ار در جمهور)، به داستانهای سنتی حقهها، دزدیها و زناکاریهای خدایان حمله، و به نقش مرکزی آنها در ادبیات اعتراض میکند.[۷] انتقاد افلاطون اولین چالش جدی برای سنت اسطورهپرستی یونان بود،[۷۲] که با عبارت «پچپچ همسران پیر» بدان اشاره دارد.[۷۵] ارسطو نیز از روشهای فلسفی پیش-سقراطی دربارهٔ اسطورهها انتقاد میکند و تأکید دارد که «هزیود و نویسندگان دینی تنها به چیزی میاندیشیدند که به گوششان میرسید، و ما برایشان هیچ ارزشی قایل نیستیم… اما استفاده از نویسندگانی که به روش اسطورهای میاندیشند بیفایده است؛ مانند کسانی که با اثبات اظهاراتشان پیش میروند، ما باید آنان را به چالش بکشیم.»[۷۳]
با این وجود حتی افلاطون نیز تصمیم نگرفت خود و جامعهاش را بهطور کامل از اسطوره جدا کند؛ خصوصیات او که به سقراط وابسته بودند، بر پایه الگوهای هومری و تراژیک سنتی قرار دارند، افلاطون از این ویژگیها برای معرفی زندگی صالح معلمش (سقراط) استفاده کرد:[۷۶]
اما شاید باید کسی بگوید: «سقراط، آیا تو شرمسار نیستی که چنین مسیری را پیمودهای، که اکنون در نتیجه آن، در خطر مرگ و زوال قرار داری؟» اما من باید فقط یک جواب به او بدهم: «آقا، شما خوب صحبت نمیکنید، اگر در یک مرد اندکی هوش وجود داشته باشد، باید خطر زندگی یا مرگ را در نظر بگیرد، و نه تنها به این اکتفا نکند، بلکه توجه نماید که کارهایی که انجام میدهد درستند یا غلط، و آیا او مردی خوب است یا بد. با توجه به گفته شما، تمام نیمهخدایانی که در تروآ مردند، باید موجود بدی باشند، مثلاً پسر تتیس (آشیل) که از خطر نفرت داشت، در مقایسه با تحمل هر رسوایی، باید چنین میکرد و زمانی که مادرش (او یک خدابانو بود)، به او گفت که او قرار است هکتور را سر برد، اعتقاد دارم چیزی شبیه این بود،
زمانی که او این را شنید، مرگ و خطر را سنجید، و به این نتیجه رسید که زندگی با ترس و بدون انتقامگیری بدتر از مرگ است،
هانسون و هیس معتقدند که مردم تمدن یونانی طرد سنت هومری به دست افلاطون را نپذیرفتند.[۷۲] اساطیر کهن در آیینهای محلی زنده ماندند، به تأثیرگذاری بر اشعار ادامه دادند و به موضوع نقاشی و مجسمهسازی بدل شدند.[۷۳]
در قرن پنجم قبل از میلاد، اروپید تراژدینویس، سنتهای کهنه را به بازی گرفت و تمسخر کرد، و از طریق صدای شخصیتهایش شک و تردید را به دل مردم راه داد. اما موضوع نمایشهای او بدون استثنا از اساطیر انتخاب شده بودند. بسیاری از این نمایشنامهها برای پاسخ به نسخههای سابق اساطیر یکسان یا مشابه نوشته شده بودند. اروپید در اصل خدایان را رد کرد و با ایرادی مشابه آنچه که قبلاً گرنوکراتس بیان کرده بود، به آنان حمله نمود: خدایان، همانطور که سنت نشان میدهد، بسیار انساندیساند.[۷۴]
در طول عصر هلنیستی، اسطورهشناسی اعتبار زیادی یافت، که نشاندهنده کلاس بالای دارندگان آن بود. در همین زمان، گردش دیرباورانه عصر کلاسیک بیشتر به زبانها افتاد.[۷۷] اوهمروس، اسطورهشناس یونانی سنت دنبالکردن یک پایه تاریخی واقعی برای موجودات و رویدادهای اسطورهای را تأسیس کرد.[۷۸] اگرچه آثار اصلی او از بین رفتهاست، دیودوروس و لاکتانتئوس اطلاعات زیادی از او ثبت کردهاند.[۷۹]
تأمل در هرمنوتیک اساطیر در امپراتوری روم محبوبتر شد، که علت آن نظریههای فیریکالیستی رواقیگری و فلسفه اپیکوری بود. رواقیگران خدایان و قهرمانان را با توجه به پدیدههای فیزیکی توصیف میکردند، درحالیکه اپیکوریستها، با شکل تاریخی بدانها مینگریستند. در همان زمان، در همان زمان، رواقیگران و نوافلاطونیها، اغلب بر اساس ریشهشناسی یونانی اهمیتهای اخلاقی سنت اسطورهای را ترویج دادند.[۸۰] لوکرتیوس، از طریق پیام اپیکوری خود، به دنبال خارج کردن ترسهای خرافی از اذهان پیروان خود بود.[۸۱] تیتوس لیویوس نیز دربارهٔ سنت اسطورهها دیر باور است و ادعا دارد هرگز قصد قضاوت دربارهٔ این افسانهها (داستانها) را نداشتهاست.[۸۲] چالش رومیان همراه با حس بسیار قوی و دفاعی نسبت به سنت دینی، سبب حمایت از ان سنت شد، و اذعان داشت که این سنت زمنیه پرورش بیشتر خرافات را فراهم میکند. مارکوس ترنتئوس وارو، که دین را به عنوان مکتبی بشری با اهمیت فراوان در حفظ خوبی در جامعه توصیف کرد، مطالعه گستردهای را پیرامون آیینهای دینی انجام داد. وارو در «آثار باستانی الهی» (که از بین رفتهاست، ولی کتاب شهر خدای آگوستین مفاهیم عمومی آن را بیان کردهاست)، بیان میکند درحالیکه مرد خرافی از خدایان میترسد، در مقابل یک انسان دینی مانند پدر و مادرش، به آنان احترام میگذارد.[۸۱] او در کتابش سه نوع خدا را متمایز میکند:
۳ خدایان شهر: خدایانی که به دست قانونگذاران خردمند است تا به عموم مردم آرامش و آموزش دهند.
کشیشان رومی پذیرش ادبی و تمثیلی اساطیر را مضحک میدانند، و معتقدند اساطیر هیچ جایگاهی در فلسفه ندارند.[۸۳] سیسرون نیز به اسطوره توهین کرده، اما، مانند وارو، از حمایت از مذهب ملی حمایت نمودهاست. به سختی میتوان دریافت این خردگرایی تا چه میزان به داخل جامعه رخنه کردهاست.[۸۲] سیسرون ادعا میکند هیچکس (حتی پیرزنان و پسران) آنقدر احمق نیست که از حملات هادس یا وجود سکولا، قنطروس یا سایر موجودات مرکب بترسد،[۸۴] اما از طرق دیگر، این خطیب، از شخصیت خرافی و زودباور مردم شکایت و گلایه میکند.[۸۵] «خدایان طبیعت»، مفهومیترین خلاصه تفکرات سیسرون است.[۸۶]
در زمان روم باستان، یک اسطورهشناسی رومی متولد شد که از آمیختن ایزدان پرشمار یونانی و دیگر خدایان بیگانه به وجود آمده بود. دلیل این رویداد کم بودن اساطیر روم بود و استفاده از سنت اسطورهای یونان ویژگیهای خدایان رومی را تحت تأثیر قرار دادند.[۸۲] زئوس و ژوپیتر، نمونهای از این تأثیرپذیریها هستند. علاوه بر ترکیب این دو سنت اسطورهای، مشارکت رومیها با دینهای شرقی موجب ترکیبات بیشتر شد.[۸۷] برای مثال، آیین خورشید، پس از حملههای موفق اورلیان به سوریه، در روم شکل گرفت. خدایان آسیایی خورشید پرستان، و بعل با آپولو و هلیوس ترکیب شدند و سول اینویکتوس واحد را ایجاد کردند.[۸۸] در دین، آپولو از هلیوس یا حتی دیونیسوس متمایز است، اما متونی که این اساطیر را بیان میکنند به ندرت چنین توسعههایی را بازتاب کردهاند. پرستش خورشید به عنوان محافظ ویژه امپراطوری، تا پیش از آمدن و گسترش مسیحیت، آیین اصلی امپراطوری روم بود.
مجموعه سرودهای اورفئوس که از سده دوم میلادی به جای ماندهاند، به همراه «جشن ایزد کیوان» از ماکروبیوس آمبوسیوس تئودوسیوس (قرن پنجم)، تحت تأثیر نظریههای خردگرایی و تمایل به مخلوط کردن قرار گرفتهاند. سرودهای اورفئوس مجموعهای از اشعار پیش کلاسیک اند که به اورفئوس نسبت داده میشوند، و موضوعشان اساطیر مشهورند. در واقع، این اشعار را چندین شاعر مختلف سرودهاند و سرنخهایی غنی را پیرامون اسطورهشناسی پیشاتاریخ اروپایی میتوان در آنها یافت.[۸۹] هدف بیانشده «جشن خدای زحل» انتقال فرهنگ هلنیستی بود. این را میتوان از نوشتههای ماکروبیوس دریافت اگرچه بسیاری از خدایانی که او مورد اشاره قرار دادهاست به اساطیر مصری و شمال آفریقا بازمیگردد (که تفسیر ویرژیل را نیز تحت تأثیر قرار دادهاست). ظهور مجدد نظرات اسطورهشناسی در «جشن خدای زحل» تحت تأثیر اوهمریسم، رواقگرایان و نوافلاطونیان قرار گرفتهاست.[۸۰]
برخی پژوهندگان با ایجاد درکی امروزی از اساطیر یونانی، عکسالعمل خود را نسبت به «گرایش سنتی مسیحیت به مخالفت با اساطیر یونانی»، که در پایان سده ۱۸ام رواج یافته بود، میلادی نشان دادند، که در آن تفسیر مسیحیت از اساطیر به عنوان «دروغ» یا حکایت، حفظ شده بود.[۹۰] در آلمان در حدود سال ۱۷۹۶، علاقه به هومر و اساطیر یونانی گسترش یافت. در گوتینگن، خوان ماتیاس گسنر، شروع به احیای آموزههای یونانی کرد، در عین حال، جانشینش کریستین گوتلوب هین، با یوهان یواخیم وینکلمان همکاری کرد و تحقیق در زمینه اسطورهشناسی را در آلمان و سایر مکانها بنیانگذارد.[۹۱]
توسعه زبانشناسی مقایسهای در سده ۱۹ام، به همراه اکتشافات قومشناسی در سده ۲۰ام، علم اسطوره را ایجاد نمود. از زمان دوره رومانتیک، تمام مطالعات اسطورهای، مقایسهای بودهاند. ویلهم نمهارت، جیمز فریزر، و استیث تامسون روشهای مقایسهای را به خدمت گرفتند تا موضوعات فولکلور و اسطورهای را طبقهبندی کنند.[۹۲] در سال ۱۸۷۱، ادوارد بورنت تیلور کتاب «فرهنگ بدوی» را منتشر کرد. او در این کتاب از روشهای مقایسهای استفاده نمود و سعی کرد ریشه و تکامل دین را توضیح دهد.[۹۳] رویه تیلور در به یکدیگر مربوط ساختن فرهنگ مادی، آیین پرستش و اسطوره برگرفته از فرهنگهای بسیار مجزا، کارل گوستاو یونگ و جوزف کمبل را تحت تأثیر قرار داد. ماکس مولر علم جدید اسطورهشناسی مقایسهای را در مطالعه اساطیر به کار بست، و در آن تحریفهایی را تشخیص داد که از الهیات طبیعی آریایی باقیمانده بود. برونیسلاو مالینوفسکی بر روشهایی از اسطوره تأکید کرد که وظایف رایج اجتماعی را انجام میدهد. کلود لوی-استروس و سایر ساختارگرایان، روابط و الگوهای رسمی اساطیر در سراسر جهان را مقایسه کردهاند.[۹۲]
زیگموند فروید مفهوم فراتاریخی و زیستی انسان و نظر دربارهٔ اسطوره را به عنوان توصیف یک ایده سرکوبشده معرفی کرد. تعبیر خواب پایه تفسیر اسطورهای فروید است و مفهوم خواب فروید، اهمیت ارتباطهای متنی برای تعبیر هر عنصر منحصر به فردی در رؤیاها را نشان میدهد. این پیشنهاد موجب یافتن نقطهای مشترک بین روش ساختارگراها و روانکاوها در اسطوره میشود.[۹۴] کارل گوستاو یونگ با تئوری «ناخودآگاه جمعی»، روش فراتاریخی، روانشناسی را توسعه داد و نمونه اولیه، در یک اسطوره به شکل رمز درآمد که از آن خارج میشود.[۲] براساس گفتههای یانگ، «عناصر ساختاری شکلدهنده اسطوره باید در ضمیر ناخودآگاه وجود داشته باشند.»[۹۵] رابرت سگال، با مقایسه نظریه یانگ و جوزف کمبل نتیجه میگیرد «کمبل برای تفسیر یک اسطوره، نمونههای اول (آرکه تایپها) را در آن شناسایی میکند. برای مثال تفسیر کتاب ادیسه نشان خواهد داد زندگی ادیسئوس، چگونه با الگوی قهرمانی سازگاری یافتهاست. درمقابل، یانگ شناسایی کهنالگوها را نخستین گام در تفسیر یک اسطوره میداند.»[۹۶] کارل کارنی، یکی از بنیانگذاران مطالعات جدید در اساطیر یونان، دیدگاه خود را دربارهٔ اساطیر بیان کردهاست، تا نظریات یانگ دربارهٔ آرکه تایپها را در اساطیر یونان به کار بندد.[۹۷]
ماکس مولر تلاش میکند که با دنبال کردن واقعههای ریشهای یک دین هندواروپایی (یا در زمان مولر آریایی)، آن را درک نماید. در سال ۱۸۹۱، او ادعا کرد که «مهمترین اکتشاف در رابطه با تاریخ گذشته انسان در طول سده نوزدهم… این معادله بود: دیائوس پیتا سانسکریتی = زئوس یونانی = ژوپیتر لاتین = تیر در نورس باستان.»[۹۸] سؤال دربارهٔ جایگاه اساطیر یونان در مطالعات هنداروپایی موجب ایجاد تحقیقات بسیار بیشتری از زمان مولر شدهاست. برای مثال، ژرژ دومزیل واژهشناس اورانوس یونانی را با وارونای سانسکریتی مقایسه کردهاست، اگرچه هیچجا اشاره نشده که ریشه ایندو به یکدیگر پیوستهاست. در موارد دیگر، تشابههای نزدیک در ویژگیها و وظایف، یک میراث رایج را پیشنهاد میکند، اما کمبود شواهد زبانی اثبات آن را دشوار نمودهاست، و این درست مشابه شرایط مویرای یونانی و نورنهای اساطیر اسکاندیناوی میباشد.[۹۹]
از سوی دیگر، باستانشناسی و اسطورهشناسی نشان دادهاند که یونانیان از برخی تمدنهای آسیای کوچک و خاور نزدیک الهام گرفتهاند. به نظر میرسد آدونیس معادل یونانی واژه شرقی «خدای دیینگ» میباشد. ریشه کوبله در فرهنگ آناتولی یافت میشود و بسیاری از پیکرنگاریهای آفرودیته از خدابانوان سامی نشات گرفتهاند. همچنین احتمالاً بین نسلهای الهی اولیه (هرجومرج و فرزندانش) و تیامات در انوما الیش تشابهاتی وجود دارد.[۱۰۰] بر اساس گفتههای میر رینهود، «مفاهیم دینی شرق نزدیک، از جمله توالی الهی از طریق خشونت و درگیری بین نسلها برای قدرت، وارد اساطیر یونانی شدهاند».[۱۰۱] علاوه بر ریشههای هنداروپایی و شرق نزدیک، برخی محققان به وامدار بودن اساطیر یونانی به جوامع پیش هلنیستی میاندیشند: کرت، موکنای، پیلوس، تبای، و ارخومنوس.[۱۰۲] مورخان دینی مسحور تعداد ترتیبهای اسطورهای باستانی مربوط به کرت شدهاند (ایزدانی چون زئوس و ائوروپه، پاسیفائه، که عاشق مجسمه گاو نری شد و با آن نزدیکی کرد و مینوتور و غیره را به دنیا آورد). مارتین نیلسون نتیجه گرفت که تمام اساطیر یونانی کلاسیک به مراکز موکنایی مربوط بودند و به پیشاتاریخ بازمیگردند.[۱۰۳] با این وجود، بر اساس گفتههای بورکت، پیکرنگاری دوره کاخهای کرتی هیچ تأییدی برای این دیدگاهها فراهم نمیکند.[۱۰۴]
گسترش عمیق مسیحیت در غرب، از محبوبیت اساطیر یونانی نکاست. با کشف قدمت کلاسیک در رنسانس، اشعار اوید به منبع تأثیرگذاری بر تصورات شعرا، نمایشنامه نویسان، موسیقیدانان و هنرمندان تبدیل شد.[۱۰۵] از سالهای اولیه رنسانس، هنرمندانی مانند لئوناردو دا وینچی، میکل آنژ و رافائل، موضوعات پاگانی اساطیر یونانی را به همراه موضوعات مرسوم مسیحیت، به تصویر کشیدند.[۱۰۵] به واسطه زبان لاتین و آثار اوید، اساطیر یونانی شعرای دوران قرون وسطا و رنسانس مانند فرانچسکو پترارک، جووانی بوکاچیو و دانته آلیگیری را تحت تأثیر قرار دادند.[۲]
در اروپای شمالی، اساطیر یونانی هرگز به همان شکل در هنر بصری جلوه نکردند، ولی تأثیر آن بر ادبیات بسیار مشهود بود. تصورات انگلیسی از اساطیر یونانی با جفری چاوسر و جان میلتون آغاز شد و از طریق ویلیام شکسپیر به روبرت بریج در قرن ۲۰ام ادامه یافت. ژان راسین در فرانسه و یوهان ولفگانگ فون گوته در آلمان با تلاش بر روی اساطیر، نمایشنامههای یونانی را احیا کردند.[۱۰۵] اگرچه در طول عصر روشنگری، عکسالعمل نسبت به اساطیر یونان در سراسر اروپا گسترش یافت، این اسطورهها به فراهمکردن یک منبع مهم مواد خام برای نمایشنامه نویسان ادامه دادند، و این موضوع به اپرانامههای جرج فردریک هندل و ولفگانگ آمادئوس موتسارت کشیده شد.[۱۰۶] در پایان سده ۱۸ امریال رمانتیسم، آغاز موجی از اشتیاق برای تمام موضوعات یونانی بود، که اساطیر آنان را نیز شامل میشد. در بریتانیا، ترجمههای جدید تراژدیهای یونانی و هومر، مایه الهام بسیاری از شاعران (مانند آلفرد تنیسون، جان کیتس، لرد بایرون و پرسی بیش شلی) و نقاشان معاصر (مانند لرد لیتون و لاورنس آلما تادما) شد.[۱۰۷] کریستف ویلیبالد گلوک، ریشارد اشتراوس، ژاک افنباخ و بسیاری دیگر اساطیر یونان را موضوع موسیقی قرار دادند.[۲] نویسندگان آمریکایی قرن ۱۹امریال مانند توماس بولفینچ، و ناتانیل هاوثورن بیان کردند که مطالعه اساطیر کلاسیک، برای درک ادبیات انگلیسی و آمریکایی ضروری است.[۱۰۸] در روزگار اخیر، موضوعات کلاسیک به دست نمایشنامه نویسان مانند ژان آنوئیل، ژان کوکتو، و ژان ژیرودو در فرانسه، یوجین اونیل در آمریکا و تی. اس. الیوت در بریتانیا و رماننویسانی مانند جیمز جویس و آندره ژید بازسازی شدهاست.[۲]
الگو:جعبه ارجاع دسته دوم
اساطیر یونانی مجموعه اساطیر و آموزههایی است که به یونان باستان مرتبط میباشد، دربارهٔ خدایان و قهرمانان آنان، طبیعت جهان و ریشههای آن و اهمیت مکتب و آیین آنها سخن میگوید. این اسطورهشناسی بخشی از مذهب یونان باستان میباشد. محققان به منظور مشخص کردن تأثیرات دینی و سیاسی آن بر یونان باستان و تمدن آن و درک خود اسطورهسازی، اسطورهها را بررسی میکنند.[۱]
اساطیر یونانی به صراحت و بهطور گسترده در مجموعهای از داستانها و بهطور ضمنی در آثار هنری یونانی مانند گلدانهای نقاشی و هدایای وتیو نمود یافتهاست. اسطورههای یونانی میکوشند منشأ جهان را توصیف کنند، و جزئیات زندگیها و ماجراهای طیف گستردهای از خدایان، الههها، قهرمانان، پهلوانان و موجودات اساطیری را بیان مینماید. این حسابها در ابتدا در یک سنت شفاهی درج شدند؛ امروزه اساطیر یونانی در درجه اول از ادبیات یونانی معلوم میشوند. قدیمیترین منابع ادبی یونان، یعنی اشعار حماسی ایلیاد و ادیسه هومر، بر روی جنگ تروآ و اتفاقات بعدی آن تمرکز کردهاند. هزیود، شاعر معاصر هومر، دو اثر به نامهای تئوگونیا و کارها و روزها نوشتهاست، که دربارهٔ پیدایش جهان، جانشینی قوانین الهی، جانشینی نسلهای بشر، ریشه مشکلات انسان و ریشه کارهای فداکارانه سخن میگوید. همچنین اساطیر در سرودهای هومری، در قطعات اشعار حماسی از چرخه حماسی، در اشعار غنایی، در کارهای تراژیک قرن پنجم قبل از میلاد، در آثار محققان و شاعران عصر هلنیستی، و در متون امپراتوری روم نوشته شده به دست پلوتارک و پوسانیاس دیده میشود.
یافتههای باستانشناسی منبع اصلی جزئیات دربارهٔ اساطیر یونانی را فراهم میکنند، که در آن خدایان و قهرمانان بهطور برجسته در تزیین مصنوعات به کار رفتهاند. طراحی هندسی مصنوعات سفالی قرن هشتم قبل از میلاد، علاوه بر ماجراهای هرکول، صحنههایی از جنگ تروآ را نشان میدهند. در دوران موفق یونان باستان، یونان کلاسیک، و یونان هلنیستی، صحنههای هومری و صحنههای اساطیری متنوع دیگر ظاهر شدند و مکمل ادبیات موجود گشتند[۲] اساطیر یونانی تأثیری عمیق بر فرهنگ، هنر، و ادبیات تمدن غرب داشته، و به عنوان بخشی از میراث و زبان غرب باقی ماندهاند. از گذشته تا کنون، شاعران و هنرمندان، از اساطیر یونان الهامات فراوانی گرفته و اهمیت و ارتباط معاصر را در موضوعات مختلف کشف کردهاند.[۳] داستانهای اساطیری یونان هویت عام این کشور را رقم زدهاند و از هنگام ظهورشان در سدهٔ هشت پیش از میلاد از طریق اشعار حماسی هومر، تأثیری بهسزا در تحول هنر، موسیقی و ادبیات اروپای غربی داشتهاند. این اشعار ایزدان المپ را معرفی میکنند؛ ایزدانی با معایب انسانی، که بر سرنوشت انسانهای فانی فرمانروایند.
در درجه اول، امروزه اسطورههای یونانی از ادبیات یونانی و تضمینهای روی رسانههای مربوط به دوران هندسی از ۹۰۰–۸۰۰ قبل از میلاد، تاکنون شناخته میشوند.[۴] در حقیقت، منابع ادبی و باستانشناسی با هم ادغام شدهاند، گاهی با هم موضوعی را تصدیق میکنند و گاهی با یکدیگر مغایرند؛ اما، در بسیاری از شرایط، وجود این اطلاعات نشانهای بارز برای بسیاری از عناصر اساطیر یونانی است که دارای ریشههای واقعی و تاریخی میباشد.[۵]
تقریباً در جایجای ادبیات یونان، داستانهای اساطیری نقشی مهم ایفا میکنند. با این وجود، تنها کتاب راهنمای عمومی اسطورهشناسی که از روزگار یونان باستان نجات یافتهاست، کتابخانه پسئودو-آپولودروس میباشد. این کار تلاش میکند تا داستانهای متناقض شاعران را وفق دهند و خلاصهای از اسطورهشناسی یونانی و افسانههای قهرمانی را فراهم کنند.[۶] آپولودور در ۱۸۰ تا ۱۲۵ قبل از میلاد زندگی میکرد، و دربارهٔ بسیاری از این موضوعات نوشتهاست. نوشتههای او اساس این مجموعه را تشکیل دادهاند؛ اما «کتابخانه» رویدادهایی را مورد بحث قرار داد که مدتها بعد از مرگش روی داد، از این رو نام پسئودو-آپولودروس را گرفت.
داستان خدايان يوناني
در میان قدیمیترین منابع ادبی، دو شعر حماسی هومر، ایلیاد و ادیسه قرار دارند. سایر شعرا، چرخه حماسی را تکمیل کردند، اما این اشعار بعدی و کوتاهتر، اکنون تقریباً بهطور کامل از بین رفتهاند. «سرودهای هومری» برخلاف نام ظاهری، هیچ ارتباطی با اشعار هومر ندارند. آنها سرودهایی از بخشهای اول عصر غناییاند.[۷] هزیود، که احتمالاً با هومر همدوره بود، در کتاب تئوگونیا (ریشه خدایان) شرحی کامل از اولین اساطیر یونانی را ارائه میکند، که با ایجاد جهان در ارتباط است؛ مثلاً ریشه خدایان، تایتانها و غولها؛ همانند ساخت شجرهنامهها، داستانهایی ملی، و اساطیر علتی. هزیود در کتاب کارها و روزها که آموزشی دربارهٔ زندگی کشاورزی است، پیرامون اساطیر پرومته، پاندورا و پنج دوره سخن میگوید.[۲]
شعرای غنایی اغلب موضوعشان را از اساطیر میگیرند، اما درونمایه آنها کمتر شکل داستانی دارد. شعرای بزمسرای یونانی مانند پیندار، باکچیلیدس، سیمونیدس و شعرای روستایی مانند تئوکریتوس، و بیون به برخی حوادث اسطورهای اشاره داشتهاند.[۸] به علاوه، اسطوره مرکز تئاتر یونان باستان بود. نمایشنامه نویسانی مانند آیسخولوس، سوفوکل و اوریپید، بسیاری از قطعههای خود را از اساطیر عصر قهرمانان و جنگ تروآ اقتباس کردهاند. بسیاری از این داستانهای تراژیک بزرگ (مانند آگاممنون، و فرزندانش ادیپ، یاسون، مدئا و غیره) شکل کلاسیک خود را در این تراژدیها به دست آوردند. نمایشنامه کمدینویس یونانی، آریستوفان، نیز در نمایشنامههای پرندگان و غوکان، از اساطیر یونان استفاده کردهاست.[۹]
تاریخنگارانی مانند هرودوت و دیودور سیسیلی، و جغرافیدانانی چون پوسانیاس و استرابون، که در سراسر جهان یونان سفر کردند و داستانهایی را که میشنیدند یادداشت نمودند، بسیاری از اساطیر و افسانههای محلی را جمعآوری کردند که کمتر جایگزینی را دارا میباشند.[۸] به ویژه هرودوت، سنتهای متنوع عصر خود را جستجو کرد و ریشههای تاریخی و اسطورهای را در تقابل یونان با شرق کشف نمود.[۱۰] او تلاش کرد تا ریشهها و ترکیب مفاهیم فرهنگی مختلف را با هم تطبیق دهد.
شعرای عصر هلنیستی و رومی، در درجه اول به عنوان ادبیات خلق اثر میکردند نه عملی مذهبی. با این وجود، این شامل جزئیات بسیار مهمی میباشد که ممکن است از دست بروند. این طبقهبندی شامل کارهای زیر میباشد.
برخی از نثر نویسانی که در همان دوران به اساطیر یونانی اشاره داشتند عبارتند از آپولیوس، پترونیوس، لولیانیوس و هلیودروس. دو منبع غیر شعری مهم دیگر عبارتند از «فابولئا» و آسترونومیکا از نویسنده رومی به سبک هیگینوس، «تصورات» فیلوسترادوس پیر و فیلوسترادوس جوان، و «توصیفات» کالیستراتوس.
در نهایت نویسندگان بیزانسی یونانی جزئیات مهمی از اساطیر را فراهم آوردند که بیشتر آنها به آثاری یونانی مربوط میشود که امروزه از بین رفتهاند. این نگهدارندگان اساطیر عبارتند از آرنوبیوس، هسیچیوس، نویسنده کتاب سودا، جان تزتزس، و ائوستاتیوس. اینها اغلب با تأثیر از دین مسیحیت به این اساطیر مینگرند.[۱۱]
کشف تمدن میسنی، به دست باستانشناس مشهور آلمانی، هاینریش شلیمان در سده ۱۹ام میلادی، و کشف تمدن مینوسی در کرت به دست آرتور ایوانس، باستانشناس بریتانیایی، در سده ۲۰ام، به توصیف بسیاری از حماسههای هومر کمک کرد و گواهی باستانشناسی برای بسیاری از جزئیات اسطورهای دربارهٔ خدایان و قهرمانان فراهم نمود. متأسفانه بسیاری از مدارک دربارهٔ اسطورهها و مراسم میسنیها و مینوسیها در مکانهای غیرقابل دسترس قرار دارند، زیرا سندهای خطی بی (یک شکل باستانی یونانی که هم در کرت و هم در سرزمین یونان اصلی بافت شدهاست)، در اصل برای ثبت فهرستها به کار میرفتند، اگرچه برای نمونه نامهای برخی از خدایان و قهرمانان شناسایی شدهاند.[۲]
طراحیهای هندسی روی مصنوعات سفالی مربوط به سده ۸ام قبل از میلاد، صحنههایی از ماجراهای هرکول و وقایع جنگ تروآ را نشان میدهند.[۲] این نمایش بصری اسطورهها به دو دلیل اهمیت دارد. اولاً، بسیاری از اساطیر یونانی، قبل از منابع ادبی، بر روی گلدانها نقش شدهاند: از دوازده خوانی که هرکول گذراندهاست، تنها ماجرای سربروس در متون ادبی معاصر قید شدهاست.[۱۲] ثانیاً، گاهی اوقات منابع بصری اسطورهها یا صحنههایی اسطورهای را نشان میدهند که در هیچ منبع ادبی موجودی بیان نشدهاست. در برخی شرایط، اولین نمایش یک اسطوره در هنر هندسی، چندین قرن، قبلتر اولین نمایش آن در متون ادبی اتفاق افتادهاست.[۴] در دوران باستان (۷۵۰–۵۰۰ قبل از میلاد)، کلاسیک (۴۸۰–۳۲۳ قبل از میلاد) و هلنیتسی (۳۲۳–۱۴۶ قبل از میلاد) صحنههای اسطورهای هومری و غیره، ظاهر شدند و شواهد موجود ادبی را تکمیل نمودند.[۲]
بهطور کلی میتوان گفت اصلیترین منابعی که اسطورههای یونانی را معرفی میکنند، عبارتند از:
یک: ایلیاد و اودیسه کهنترین آثار ادبیات یونان هر دو اثر هومر و شاید اودیسه دیرگاهی بعد از ایلیاد تنظیم شدهاست. ایلیاد و اودیسه هر دو گویای سازمان اجتماعی کهنتری است که نخست در آسیای کوچک به اجرا در میآید و الگوی نهایی آن از حدود ۸۰۰ ق. م شکل میگیرد و شکل نهائی آن به هنگام فرمانروائی پیسیستراتوس بر آتن [۶۰۰؟ -۵۲۷ ق. م] پدیدار میشود.
دو: کارها و روزها اثر هزیود که با برادر خویش برای مردهریگ پدر ستیز داشتند. پدر هزیود از آسیای کوچک بازگشته و در بئوشیه، جایگاه شعر حماسی، اسکان یافته بود. اشعار اسطورهای نسبنامهٔ خدایان یا تئوگونی را از هزیود میدانند، امّا به نظر میرسد که این اثر از کارهای یکی از اعقاب وی و کسی است که از اشعار هزیود متأثر بوده و در آغاز سده ششم ق. م این اثر را پرداخت کردهاست.
سه: قصاید پیروزی اثر پیندار دربارهٔ قهرمانان المپیک و بزرگترین مجموعه شعر بزمی دارای محتوای اسطورهای است. پیندار در نیمه سده پنجم قبل از میلاد گردآورنده آثار هومر و شاعران کهنتر و شاعری است که اسطورههای پیشین را با اصول اخلاقی مورد قبول خویش همساز میسازد. شعر و گزارشهای معاصر جوانترِ وی باخیلد[۱۳] در بردارنده قصاید مشابهی است که با روایات اسطورهای غنی شدهاست.
چهار: آثار تراژدینویسان سده پنجم قبل از میلاد از قبیل آثار آیسخولوس، سوفوکلس و اوریپیدس متأثر از مآخذ پیشین و آنچه پیندار نیز از آن متأثرشده و بیانگر نگرش آنان دربارهٔ سرشت خدایان و جهان بود. برخی از این روایتها همراه اسطوره سببشناسی و بیانگر مراسم آیینی خاصی است در آثار این شاعران بسیاری از اسطورهها تلخیص و در بیان نگرش آنان به کار رفتهاست.
پنج: تنظیم اساطیر به شکل شجرهنامه از آغاز سده ششم ق. م و از آسیای کوچک آغاز شد و این کار توسط فرهیختگان اسکندریه رواج یافت. در این مسیر با فتح مصر به دست اسکندر مقدونی فاتحان در سرزمین بیگانه از خاستگاههای خود سخن میگویند و این کار با تقلید آثار تمثیلی اَپولونیوس رودیوس[۱۴] و کالیماخوس انجام میگیرد و این کاربرد تمثیلی اسطوره که با کار شاعران رومی و بعدها شاعران اروپائی عصر رنسانس پیوند مییابد موجب حفظ اساطیر یونان و روایتهایی است که ممکن بود فراموش شوند.
شش: کتاب ادیبانهٔ راهنمایِ یونان اثر پوسانیاس که در ۱۷۰ میلادی نوشته شد. پائوزانیاس در این کتاب از تاریخ اسطورهای سرزمینهایی که دیدهاست سخن میگوید و مطالب کتاب خود را از مطالعات جغرافیائی آتنی و اسکندریه میگیرد و این کتاب دربردارنده مراسم محلی و اسطورههایی است که با باورهای مردمی همراه است.
هفت: شجرهنامهٔ اسطورهای آپولودروس در همین زمان تنها کتاب کاملی است که اطلاعات اسطورهای ما را کامل میکند و با این همه برخی از این روایتها متأثر از آثار تراژیک و روایات اسکندریه و استناد بدانها با تردید انجام گیرد. ترجمههای جدید مربوط به اساطیر یونان را نیز نباید نادیده گرفت و در این زمینه میتوان از ترجمهٔ خوب ایلیاد از لانگ، لیف، و مایرس و ترجمه اودیسه از بوچر و لانگ نام برد. ترجمه همراه با تفسیر کتاب آپولودروس توسط سر جیمز فریزر برای کتابخانه لوئب نیز از این دست است. نظریههای فریزر در کتاب شاخهٔ زرین امروزه کاربرد چندانی ندارد امّا این اثر هنوز هم دربردارنده اطلاعات زیادی در زمینه اساطیر است. در زبان انگلیسی فرهنگ مدونی دربارهٔ اساطیر یونان وجود ندارد و کتاب قدیمی سه جلدی فرهنگ اساطیر یونان و روم ویرایش ویلیام اسمیت در ۱۸۷۶ هنوز هم جامعتر از کتاب مختصر و مفید اچ. جی رُز دربارهٔ اساطیر یونان است.
اساطیر یونانی، در طول زمان تغییر کردهاند تا تکامل فرهنگی آنان را در خود بگنجانند، و در آن، گمانهایی آشکار و پنهان، موجب ایجاد این تغییرات شدهاند. در اشکال ادبیات اسطورهشناسی یونانی باقیمانده، همانطور که بیشتر در پایان تغییرات رو به جلو یافته میشود، مانند گفته گیلبرت کوتبرستون، این موضوع ذاتاً به سیاست مربوط میشود.[۱۵]
اولین ساکنین شبهجزیره بالکان، افرادی بودند که از طریق کشاورزی امرار معاش میکردند. آنان با استفاده از روحباوری، به تکتک بخشهای طبیعت، روحی را اختصاص داده بودند. در نهایت، این روحهای مبهم شکل بشر را به خود گرفتند و به عنوان خدایان وارد اسطوره محلی شدند.[۱۶] زمانی که قبایلی از شمال شبهجزیره بالکان حمله کردند، یک پانتئون جدید از خدایان را با خود آوردند که بر پایه پیروزی، قدرت، دلاوری در نبرد، و قهرمانپروری خشونتآمیز بنا نهاده شده بود. سایر خدایان جهان کشاورزی، با آمدن خدایان قدرتمند مهاجمان از بین رفتند یا به شدت مورد بیتوجهی قرار گرفتند.[۱۷]
بعد از میانه دوران کهن، اسطورهها دربارهٔ ارتباط میان خدایان مذکر و قهرمانان مذکر رفته رفته رایجتر گشت، که موازی توسعه تمایل جنسی مرد به پسر جوان در فرهنگ یونان باستان میبود، و اعتقاد بر این است که در حدود ۶۳۰ قبل از میلاد معرفی گشتهاست. در پایان سده پنجم قبل از میلاد، شعرا به هر خدای مهم، به جز آرس و همچنین به بسیاری از چهرههای افسانهای، حداقل یک آرومنوس (پسری نوجوان که همنشین جنسی آنان بود) را نسبت دادند.[۱۸] اساطیر قبلی مانند آشیل و پاتروکلوس نیز دارای چنین رابطه جنسی بودند.[۱۹] در ابتدا شعرای اسکندریه و بعدها ادبای اسطورهنگار امپراطوری روم، داستان شخصیتهای اسطورهای یونانی را با این وجه بیان کردند.
دستاورد شعر حماسی، ایجاد چرخههای داستانی و در نتیجه توسعه یک حس تازه بیان وقایع اسطورهای با ترتیب زمانی بود. در نتیجه اساطیر یونانی به عنوان بخشی مهم، در توسعه جهان و انسان گسترش یافت.[۲۰] به دلیل وجود تناقضاتی در داستانها تهیه یک بازه زمانی مطلق غیرممکن است و لذا بیان یک گاهشمار تقریبی، کار معقولی است. در نتیجه تاریخچه اسطورهای جهان را میتوان به سه یا چهار دوره گسترده تقسیم کرد:
درحالی که دوره خدایان، برای دانشجویان امروزی از جذابیت بیشتری برخوردار است، نویسندگان یونانی دوران کهن و کلاسیک علاقه بیشتری به دوره قهرمانان دارند، و بعد از پاسخ به سوالات مربوط به چگونگی ایجاد جهان، یک گاهشمار و ثبت از دستاوردهای بشری ایجاد کردهاند. برای مثال ایلیاد و ادیسه، هم در تئونوگیا و هم در سرودههای هومری، بیشتر مورد توجه قرار گرفته و محبوبتر است. تحت تأثیر کار هومر، «تفکر قهرمانی» موجب بازسازی زندگی روحانی شده، که جدا از قلمرو خدایان و مردگان مطرح شدهاست، و میتوان آن را در زندگی در زیر زمین برگرفته از آثار المپی دریافت.[۲۲] هزیود، در کتاب کارها و روزهای خود، یک طرح از دورههای انسان (۴ دوره یا مسابقه انسان) ارائه میکند: طلایی، نقرهای، برنزی و آهنی. این دوران عبارتند از دوره ایجاد خدایان یا عصر طلایی، که به آیین کرونوس مربوط است، و رقابتهای بعدی به خلق زئوس مربوط میشود. ظهور شیطان با اسطوره پاندورا توصیف میشود، زمانی که تمام بهترین قابلیتهای انسان، بهجز امید، به دست او نابود میگردند.[۲۳] اوید در دگردیسیها، از مفهوم ۴ دوره هزیود حمایت میکند.[۲۴]
«اساطیر اصیل» یا «اسطورههای آفرینش»، تلاش دارند تا به بیان ساده، آغاز جهان را توصیف کنند.[۲۵] قابلقبولترین نسخه ارائه شده، در تئوگونیا توسط هزیود ارائه شدهاست. او با یک خائوس آغاز میکند که نشان از نیستی است. بعد از این فضای تهی، گایا (زمین) و برخی موجودات الهی اصلی ظاهر شدند: اروس (عشق)، پرتگاه (تارتاروس)، و اریوس.[۲۶] گایا بدون کمک هیچ جنس مذکری، اورانوس (آسمان) را به دنیا آورد و بعدها همین اورانوس همسر گایا شد و او را بارور ساخت. در پی این پیوند، اولین تایتانها زاده شد، شش مذکر: کئوس، کریوس، کرونوس، هیپریون، پاپتوس، و اکئانوس؛ و شش مؤنث: امنموسینی، فوبه، رئا، تئا، تمیس، و تتیس. بعد از تولد کرونوس، گایا و اورانوس تصمیم گرفتند که دیگر تایتانی را به دنیا نیاورند. اورانوس، تکچشمها (سیکلوپها) و صددستها (هکاتونکایرها)، را به درون تارتاروس پرتاب کرد تا تایتانها را دنبال کنند. این کار موجب خشمگین شد گایا شد. گایا، کرونوس (جوانترین و وحشتناکترین فرزند گایا[۲۶]) را متقاعد کرده بود که پدرش را عقیم کند. او این کار را انجام داد، و به حاکم تایتانها تبدیل شد، با خواهرش، رئا ازدواج کرد، و سایر تایتانها دربار او را تشکیل دادند.
جنگ میان پدر و پسر، زمانی تکرار شد که کرونوس در مقابل پسرش، زئوس قرار گرفت. از آنجا که کرونوس به پدرش خیانتکرده بود، این ترس در او وجود داشت که فرزندش نیز همین کار را با او انجام دهد، لذا هر وقت رئا فرزندی به دنیا میآورد، آن را میدزدید و میخورد. رئا از این کار او متنفر گشت و زئوس را با یک حیله پنهان نمود، و به جای فرزندش، سنگی را در پتو پیچید و به خورد کرونوس داد. زمانی که زئوس به بلوغ کامل رسید، نوعی نوشیدنی زهرآگین را به خورد کرونوس داد تا او استفراغ کند، و در نتیجه تمام فرزندان رئا و همچنین آن تکه سنگ، که در تمام این مدت در شکم او بودند، خارج شدند. سپس زئوس، برای سلطنت بر خدایان، با کرونوس وارد جنگ شد. در نهایت، زئوس، خواهران و برادرانش، با کمک سیکلوپها (که به دست زئوس از تارتاروس آزاد شده بودند)، به پیروزی رسید، و کرونوس و تایتانها به تارتاروس پرتاب شدند.[۲۷]
زئوس نیز گرفتار همین نگرانی شد، و بعد از پیشگویی دربارهٔ فرزند اولین همسرش متیس، که قرار بود خدایی بزرگتر از زئوس را به دنیا آورد، او را بلعید. .[۲۸] متیس در آن زمان آتنا را در شکم خود داشت، و در نهایت بعد از رشد کامل به صورت زنی کامل و سراپا پوشیده در زره و اسلحه، از پیشانی زئوس خارج شد.[۲۹]
کهنترین اندیشه یونانی دربارهٔ شعر با توجه به تئونوگیا، سبک شاعرانه اولیه (اساطیر اولیه) بود و نیرویی جادویی بدان نسبت داده میشد. اورفئوس، شاعر سبک کهن، همچنین خواننده کهن نسبتنامههای خدایان بود. او در آرگونائوتیکای آپولونیوس، میکوشد دریا و طوفان را با این آوازها آرام کند، و در هبوطش به هادس قلبهای سنگی خدایان زیرزمین را به حرکت درآورد. زمانی که هرمس در «سرودهای هومری برای هرمس»، چنگ رومی را اختراع میکند، اول از همه آوازی دربارهٔ تولد خدایان میخواند.[۳۰] تئونوگیا هزیود، نه تنها کاملترین متن باقیمانده دربارهٔ خدایان است، بلکه کاملترین متن باقیمانده از اشعار کهن میباشد که دارای نیایشهای طولانی برای موزها است. تبارنامه ایزدان موضوع بسیاری از اشعار از بین رفته نیز میباشد که از جمله آنها میتوان به موارد نسبت داده شده به اورفئوس، موسایئوس، اپیمنیدس، آباریس، و سیار شاعران بلندپایه اشاره کرد. نشانههایی وجود دارند که بیان میکنند افلاطون با تبارنامه ایزدان اورفئوس آشنایی داشتهاست.[۳۱] اغلب افراد نسبت به اعتقادات مذهبی خود سکوت میکردند، و زمانی که این اعتقادها وجود دارد طبیعت فرهنگ به وسیله اعضای یک جامعه بروز نخواهد یافت. بعد از آن که آنها دیگر اعتقاداتی مذهبی نبودند، کمتر کسی از این آیینها و مراسم آگاه خواهد بود.
تصاویری که در اشعار و آثار هنری مذهبی یافت میشوند، تفسیر شده و احتمالاً، در بسیاری از اسطورهها و داستانها به غلط تفسیر شدهاند. با توجه به فلسفه نوافلاطونی و اوراق پاپیروسی از زیر خاک بیرون آمده، بخش اندکی از آنها جان سالم به در بردهاند. یکی از این اوراق، به نام پاپیروس درونی اکنون ثابت میکند که دستکم از سده پنجم پیش از میلاد، اشعار خداشناسی-کیهانشناسی اورفئوس وجود داشتهاند.[۳۲]
اولین فلاسفهای که به دنبال خاستگاه جهان بودند، علیه مفاهیم اسطورهای محبوب که مدتها بود در یونان وجود داشت واکنش نشان دادند. برخی از این مفاهیم محبوب را میتوانم در اشعار هومر و هزیود دید. در آثار هومر، زمین یک صفحه تخت است که در رودخانه اوکئانوس شناور میباشد و بر نیمکره بالا یا آسمان که شامل خورشید، ماه و ستارگان است، تسلط دارد. خورشید (هلیوس)، مانند یک ارابهران، آسمان را طی میکند و در طول شب، در کاسهای طلایی در اطراف زمین، کشتی میراند. خورشید، زمین، آسمان، رودخانهها و بادها در دعاها و سوگندها ذکر شدهاند. شکافهای طبیعی به معنای دروازه ورود به خانه زیرزمینی هادس و اجداد او (خانه مردگان) اند.[۳۳] همواره تحت تأثیر فرهنگهای دیگر موضوعاتی جدید فراهم میشد.
بر اساس اسطورهشناسی دوران کلاسیک، بعد از سرنگونی تیتانها، گروه ایزدان (پانتئون) و ایزدبانوان برپا شد. در میان ایزدان اصلی یونان، ایزدان المپنشین بودند که بالای کوه المپ و تحت نظارت زئوس پدید آمدند. (محدودیت آنها به ۱۲ عدد، ظاهراً به ایدههای مدرن نسبت داده میشود)[۳۴] به جز المپ، خدایان متنوع پرستششده یونانی در اطراف، خدای نیمهانسان-نیمهبز شکل پان، نیمف (روحهای رودخانهها)، نیاد (که در چشمهها ساکن است)، دریاد (که روح درختان است)، نرئیدها (که ساکن دریاست)، خدایان رودخانه، ساتیر، و غیره میباشد. بهعلاوه، نیروهای تاریک جهان زیر زمین وجود داشتند که از جمله آنها الهههای انتقام اند که مجرمان را تعقیب میکنند.[۳۵] به افتخار پانتئونهای یونان باستان، شعرا، آوازهای هومری را ایجاد کردند (مجموعهای از سیوسه آواز).[۳۶] به عقیده گرگوری نگی، آوازهای هومری بزرگتر به عنوان مقدماتی ساده، هر یک خدایی را فرا میخوانند.[۳۷]
در مجموعه عظیم اسطورهها و افسانههای یونانی، ایزدان ملی مردم یونان در کالبد آرمانی انسانی توصیف شدهاند. بر اساس گفتههای والتر بورکت، ویژگیهای توصیفی قائل شدن جسم انسانی برای خدایان اینست که، «خدایان یونانی انسانند، نه انتزاعی، ذهنی یا مفهومی».[۳۸] بدون در نظر گرفتن اشکال اساسی خدایان یونان باستان، آنها اغلب دارای قابلیتهای خارقالعادهای هستند؛ بهطور قابل توجه، خدایان تحت تأثیر بیماریها قرار نمیگیرند، و تنها در شرایط بسیار بسیار ویژه زخمی میشوند. یونانیان جاودانگی را مشخصهای از خدایان خود میدانستند؛ این جاودانگی، همراه با جوانی لایزال، حاصل استفاده مکرر شهد بود که در اثر آن خون الهی در رگهایشان نو میشد.[۳۹]
هر ایزد از سلسله خود فرود آمدهاست، منافعی جدا را دنبال میکند، در محدوده معینی تخصص دارد، و به وسیله شخصیتی واحد اداره میشود؛ با این وجود، این توصیفات از متون باستانی متعددی ریشه گرفتهاند، در نتیجه همواره با هم موافق نیستند. وقتی در اشعار، مناجات، یا مکاتب، به این خدایان اشاره میشود، از نامها و القاب ترکیبی در آنها استفاده میگردد، تا آنان را از خدایان مشابه خود متمایز گردانند (برای مثال آپولون موساگتس همان “آپولون، رهبر موزهاست”). از طرف دیگر، یک لقب بخش ویژهای از یک ایزد را معین میکند.
بسیاری از ایزدان به بخش معینی از زندگی مربوط میشوند. برای مثال، آفرودیته، ایزدبانوی عشق و زیبایی، آرس ایزد جنگ، هادس ایزد جهان زیر خاک، و آتنا ایزدبانوی هوش و شجاعت است.[۴۰] برخی ایزدان مانند آپولون و دیونیسوس، دارای شخصیتهای پیچیده و مخلوطی از عملکردها بودند، درحالی که دیگران، مانند هستیا، و هلیوس اندکی فراتر از تجسم شخصیتند. اصلیترین نیایشگاههای یونان باستان، بهشمار محدودی از خدایان اختصاص یافتهاند، که مربوط به مکاتب سراسری یونانی (پانهلنیک) میباشند. اما، در مناطق و روستاهای منحصر بهفرد رایج بود که مکاتب خود را به ایزدان کوچکتر اختصاص دهند. بسیاری از شهرها از افتخار دربرداشتن خدایان مشهور و مراسم و اسطورههای مرتبط با آنان برخوردار بودند. در دوره قهرمانی، آیین قهرمانان، مراسم خدایان را تکمیل کرد.
پل ارتباطی دورهای که ایزدان به تنهایی زندگی میکردند و دورهای که دخالت الهی در امور انسان محدود شد، یک دوره انتقالی است که در آن، خدایان و انسانهای فانی به سمت هم حرکت میکنند. این همان روزهای اول جهان است که گروهها با آزادی بیشتری نسبت به بعد، با یکدیگر مخلوط میشدند. بیشتر این داستانها را اوید در کتاب گردیسیهای خود بیان کردهاست و آنها اغلب به دو دسته موضوعی تقسیم میشوند: داستانهای عشق، و داستانهای مجازات.[۴۱]
داستانهای عاشقانه اغلب شامل رابطه جنسی با محارم، فریب یا تجاوز خدای مذکر به زن فانی، و در نتیجه ایجاد فرزند قهرمان میباشد. این داستانها در حالت کلی بیان میکنند که باید از روابط بین خدایان و انسانهای فانی جلوگیری کرد؛ حتی روابط موافق به ندرت پایان خوشی داشتند.[۴۲] در موارد معدودی، زن الهی با مرد فانی رابطه برقرار میکند، نمونهای از آن در سرود هومری آفرودیته ذکر شدهاست. این الهه با آنخیسس رابطه جنسی برقرار میکند و در نتیجه آینیاس به دنیا میآید.[۴۳]
نوع دوم (داستانهای مجازات) شامل تخصیص یا اختراع برخی از مصنوعات مهم فرهنگی میباشد، مانند زمانی که پرومته آتش را از خدایان میدزدد، زمانی که تانتالوس، شهد را از جام زئوس میدزدد و به افراد خود میدهد، راز خدایان را برای آنان آشکار میسازد، زمانی که پرومته یا لیکائون قربانیکردن را کشف میکند، زمانی که دمتر کشاورزی و اسرار را به تریپتولموس میآموزد، یا زمانی که مارسواس، درشتنی را اختراع میکند و با آپولو، وارد مسابقهای در موسیقی میشود. ایوان موریس، ماجراهای پرومته را با عنوان “مکانی، میان تاریخ خدایان و انسانهاً بیان میکند.[۴۴] قطعهای از یک پاپیروس بینام، که به قرن سوم مربوط است، مجازات لیکورگوس، پادشاه تراکیه را به دست دیونیسوس نشان میدهد، که خیلی دیر خدای جدید را به رسمیت میشناسد و در نتیجه دچار مجازاتی مخوف میشود که تا زندگی پس از مرگ نیز برایش ادامه مییابد.[۴۵] داستان رفتن دیونیسوس به تراکیه، باری برپایی آیین خود، موضوع یکی از تراژدیهای سهگانه آن دوران است.[۴۶] در داستانی دیگر، یعنی باخای اوریپید، پادشاه تبای، پنتئوس، به دست دیونسیوس مجازات میشود، زیرا او به این خدا بیاحترامی و از مایندادسها (پرستندگان مونث خدا) جاسوسی کرده بود.[۴۷]
در داستانی دیگر، بر اساس یک داستان مردمی قدیمی،[۴۸] و بازتاب یک موضوع مشابه، دمتر به دنبال دختر خود، پرسفونه بوده، که شکل یک پیرزن به اسم دوسو را به خود گرفته بود. سلئوس، پادشاه الوزیس در آتیک، با گرمی از دمتر استقبال کرد. دمتر برای قدردانی از پذیرایی گرم سلئوس، تصمیم گرفت پسرش دموفون را به یک خدا تبدیل کند، اما او قادر به تکمیل مراسم نشد، زیرا مادرش متانیرا وارد شد و پسرش را در آتش دید و از ترس فریاد کشید، که این کارش دمتر را عصبانی کرد. دمتر از اینکه آن زن فانی نادان مفهوم و تشریفات را درک نمیدانست اظهار تاسف نمود.[۴۹]
داستان خدايان يوناني
دوره زندگی قهرمانان را دروه قهرمانی یونان گویند.[۵۰] اشعار حماسی، چرخههایی از داستانها را پیرامون قهرمانان رویدادهای مشخص ایجاد نموده و میان قهرمانان داستانهای مختلف ارتباط محکمی برقرار کردهاست. براساس گفتههای کن دودن، «حتی یک تأثیر حماسی وجود دارد: ما میتوانیم در نسلهای پیدرپی سرنوشت خانوادهها را دنبال کنیم.»[۲۰]
بعد از گسترش آیین قهرمانی، خدایان و قهرمانان قلمرویی تشکیل دادهاند و در سوگندها و مناجاتی که به آنها اشاره دارند، با یکدیگر پیوند یافتهاند.[۲۲] در مقابل دوره خدایان، در دوره قهرمانان، فهرست قهرمانان هرگز شکلی ثابت و نهایی نداشتهاست؛ دیگر هیچ خدای بزرگی آفریده نشد، ولی قهرمانان جدید همواره میتوانستند از اترش مرده بیرون برخیزند. تفاوت مهم دیگر میان آیین قهرمانی و آیین خدایان اینست که قهرمان به مرکز هویت گروه محلی تبدیل میشود.[۲۲]
رویدادهای هرکول، مطلع دوره قهرمانان است. سه رویداد بزرگ به این دوران نسبت داده میشود: سفر آرگونوتها، چرخه تبان و جنگ تروآ.[۵۱]
برخی محققان معتقدند[۵۲] در پشت اسطورهشناسی پیچیده هرکول، احتمالاً مردی واقعی وجود داشت، که شاید پهلوانی از امپراطوری آرگوس بود. برخی محققان بر این اعتقادند که داستان هرکول تمثیلی از خورشید است که سالانه از ۱۲ برج آسمان عبور میکند.[۵۳] سایرین، به اسطورههای اولیه از دیگر فرهنگها اشاره میکنند که داستان هرکول را به عنوان اقتباسی محلی از اسطورههای قهرمان نشان میدهند و به خوبی ایجاد شدهاند. طبق تصورات، هرکول فرزند زئوس و آلکمنه، نوه پرسئوس است.[۵۴] ویژگیهای خارقالعاده و منحصر به فرد او، به همراه بسیاری از موضوعات فولکلور، مواد بیشتری برای این افسانه محبوب فراهم آوردند. او به عنوان یک قربانیکننده نشانداده شده، مؤسس قربانگاهها معرفی شده، و طبق تصورات در خوردن بسیار حریص بودهاست. از ویژگی آخر او در بسیاری از طنزها استفاده شدهاست، درحالی که پایان تراژیک داستانش، ابزاری مناسب را برای تراژدی فراهم میکند.[۵۵] در ادبیات و هنر، هرکول به عنوان مردی بسیار قدرتمند با قدی معتدل توصیف شدهاست؛ سلاح ویژه او کمان بود ولی اغلب از گرز نیز استفاده میکرد. نقاشیهای روی گلدانها محبوبیت بینظیر هرکول را نشان میدهند. جنگ او با شیر، صدها بار به تصویر کشیدهشدهاست.[۵۶]
هرکول وارد اساطیر رومی و اتروسکی نیز شده، و فریاد هرکول همانطور که در میان یونانیان شهرت دارد، بین رومیان نیز رایج است.[۵۶] در ایتالیا او را به عنوان خدای بازرگانان و تجار میستودند، اگرچه دیگران نیز به دلیل ویژگی خوششانسی و فرار از خطر او را مورد پرستش قرار میدادند.[۵۴]
هرکول از طریق ملاقات با نیاکان رسمی پادشاهان دوریها، به بالاترین درجه اجتماعی منصوب شد. این موضوع از مهاجرت دوریها به پلوپونز معلوم میگردد. هولوس، قهرمان یک قبیله دوری، پسر هرکول و یکی از هراکلیدایها شد (فرزندان متعدد هرکول، بهویژه فرزندان هیلوس—سایر هراکلیدایها عبارتند از ماکاریا، لاموس، مانتو، بیانور، تلپولموس، و تلفوس). این هراکلیدایها امپراطوریهای پلوپونزی را که شامل موکنای، اسپارت، و آرگوس بود فتح کردند، و بر اساس افسانهها، حق حکمرانی بر اجدادشان را ادعا نمودند. به برخاستن آنها برای تسلط، اغلب “تهاجم دوریهاً گویند. بعدها امپراطوران لیدی و مقدونی نیز از هراکلیدایها بودند.[۵۷]
سایر اعضای این نسل اولیه قهرمانان مانند پرسئوس، دئوکالیون، تسئوس و بلروفون، صفات رایج بسیاری مشابه هرکول داشتند. مانند او، ویژگیهای آنان منحصربهفرد، خارقالعاده و نزدیک متل (قصه) است، زیرا آنان نیز هیولاهایی مانند شیمر و مدوسا را کشتند. ماجراهای بلروفون پیشپا افتادهاند، و از این رو مشابه ماجراهای هرکول و تسئوس میباشند. فرستادن یک قهرمان به مرگ فرضی نیز موضوعی رایج بود که در این داستانهای سنتی قهرمانی اولیه مانند پرسئوس و بلروفون مورد استفاده قرار گرفت.[۵۸]
نوشتار اصلی: آرگونوتها
تنها شعر حماسی هلنیستی باقیمانده، آرگونوتیکا، اثر آپولونیوس از رودس (شاعر حماسی، محقق و مدیر کتابخانه اسکندریه مصر) اسطوره سفر دریایی یاسون و آرگوناتها را برای بازیابی پشم زرین از سرزمین اسطورهای کولخیس بیان میکند. در آرگونوتیکا، به دستور پادشاه پلیاس، یاسون گرفتار میشود، به این پادشاه ابلاغ شده بود که فردی با یک صندل خواهد آمد و نمسیس او خواهد بود. یاسون یکی از صندلهای خود را در رودخانه از دست داد، وارد دربار پلیوس شد، و این حماسه شکل گرفت. تقریباً تمام قهرمانان نسل بعد از هرکول، همراه یاسون، در کشتی آرگو به سمت پشم زرین حرکت نمودند. همچنین تسئوس در میان این نسل بود، او به کرت رفته بود تا سر مینوتور را ببرد؛ آتالانته، زن قهرمان، و ملئاگروس، که دارای چرخه حماسی در رقابت با ادیسه و ایلیاد بود. پیندار، آپولونیوس از روده و بابیلیوتکا، تلاش کردند لیست کاملی از آرگوناتها را ارائه دهند.[۵۹]
اگرچه آپولونیوس این داستان را در قرن سوم قبل از میلاد نوشتهاست، اما ریشه آن به قبل از داستان ادیسه بازمیگردد، که ظاهراً ادیسئوس با ویژگیهای یاسون خو گرفتهاست (سرگردان بودن ادیسئوس برپایه آن بودهاست).[۶۰] در دوران باستان، این سفر یک حقیقتی تاریخی بود، و این حادثه در دریای سیاه اطراف یونان رخ داد.[۶۱] همچنین این داستان بسیار محبوب است، و چرخهای از بسیاری از افسانههای محلی را شکل میدهد. به ویژه داستان مدئا، از تصورات اشعار تراژیک بهدست آمدهاست.[۶۲]
میان آرگو و جنگ تروآ، نسلی وجود داشت که بهطور عمده به دلیل جرمهای مخوفش مشهور بود. این شامل اعمال آترئوس و تیئستس در آرگو نیز میشد. پشت اسطوره خانه آترئوس (یکی از دو خاندان قهرمان خانه لابداکوس)، مسئله انتقال قدرت و روش ورود به سلطنت وجود دارد. آرتئوس و تیئستس دوقلو، به همراه فرزندانشان نقشی محوری در تراژدی انتقال قدرت در مکنای ایفا میکنند.[۶۳]
چرخه تبان با رویدادهای مربوط به کادموس، بنیانگذار شهر، و بعدها با کارهای لایوس و ادیپ در تبس ارتباط دارد؛ مجموعهای از داستانها که در نهایت منجر به غارت شهر به دست اپیگونها شد.[۶۴] متون حماسی اولیه نشان میدهند ادیپ بعد از این وحی که یوکاسته مادرش بود، به حکومت بر تبس ادامه دادهاست، او بعداً بار دیگر ازدواج میکند و از زن دوم خود صاحب فرزند میشود—این داستان بهطور قابل توجهی با داستانی که از طریق تراژدی و متون اسطورهای بعدی میدانیم، متفاوت است.[۶۵]
نقطه اوج اساطیر یونانی جنگ تروآ است، که بین یونان و تروآ اتفاق افتاد. در آثار هومر، مانند ایلیاد، داستانهای اصلی شکل و تجسم یافته، و موضوعات منحصر به فرد، بعدها و به ویژه در درامهای یونانی شفافسازی شدهاند. به دلیل داستان آینیاس، قهرمانی تورآ که آنجا را ترک کرد و شهری را بنا نهاد که امروزه بدان روم میگویند، جنگ تروآ در فرهنگ رم باستان نیز محبوبیت عظیمی بدست آوردهاست، این موضوع در کتاب انهاید ویرژیل (کتاب دوم ویرژیل که مشهورترین منبع به آتش کشیده شدن تروا میباشد) ذکر شدهاست.[۶۶] در نهایت دو نوشته شبه تاریخی به زبان لاتین وجود دارند که نامهایشان دیکتیس کرتنسیس و دارس فریگیئوس میباشند.[۶۷]
چرخه جنگ تروآ، که مجموعهای از اشعار حماسی میباشد، با رویدادهایی آغاز شد که منجر به جنگ شدند: اریس و سیب طلایی کالیستی، و قضاوت پاریس، ربودن هلن، قربانی کردن ایفیگنیا در آولیدا. یونانیان برای برگرداندن هلن، تمام نیروهای نظامی خود را به رهبری آگاممنون، برادر منلائوس، و پادشاه آرگوها و موکنای روانه کردند، اما تورآ از بازگرداندن هلن امتناع کرد. ایلیاد، که طول جنگ را ده سال ذکر میکند، از اختلاف بین آگاممنون و آشیل سخن میگوید. آشیل بهترین جنگجوی یونانی بود، و پس از کشته شدن دوست نزدیکش، پاتروکلوس به دست هکتور، پسر پریاموس، فرمانروای تروآ، به نبرد با وی رفت و او را کشت. پس از کشتهشدن هکتور، متحدانی عجیب به تروا میپیوندند، که از جمله آنها پانتهزیله، ملکه آمازونها، و ممنون، پادشاه حبشه و پسر ائوس میباشند.[۶۸] آشیل هر دوی آنان را میکشد، اما نهایتاً پاریس با پرتاب پیکانی به سمت پاشنه آشیل، او را از پا درمیآورد. پاشنه آشیل تنها بخش بدن او بود که رویینتن نبود. یونانیان قبل از تصرف کامل تروآ، باید ابتدا تصویر چوبی تصویر آتنا (پالادیوم) را از داخل دژ میدزدیدند. آنان نهایتاً به کمک آتنا، اسب تروآ را ساختند. با وجود هشدارهای کاساندرا، دختر پریاموس، که در پیشگویی خبره بود، سینون، جنگجوی یونانی تورآ را متقاعد ساخت تا اسب را به عنوان هدیهای از سوی آتنا، به درون دیوارهای تروآ برند؛ مار دریایی، لائوکوئون کشیش را که سعی کرد اسب را خراب کند، بلعید. شبهنگام ناوگان یونان بازگشت و یونانیانی که در اسب مخفی شده بودند، در تروآ را گشودند. در طی جنگی که روی داد، پریاموس و تمام فرزندان باقیمانده اش به قتل رسیدند؛ زنان تروآ به عنوان برده به شهرهای مختلف یونان فرستاده شدند. سفرهای دریایی ماجراجویانه رهبران یونان به سوی خانه (شامل سرگردانیهای ادیسئوس و آئنیاس (آئنید)، و قتل آگاممنون) در دو شهر حماسی به نامهای “بازگشت ” و “ادیسه” هومر بیان شدهاند.[۶۹] چرخه تروا نیز شامل ماجراهای فرزندان نسل تروا (برای مثال اورستس و تلماخوس) میباشد.[۶۸]
جنگ تروآ موضوعات متنوعی را فراهم کردهاست و به یک منبع اصلی الهام برای هنرمندان یونانی تبدیل شدهاست (برای مثال متوپه در پارتنون غارت تورآ را به تصویر کشدهاست)؛ این تقدم هنری برای موضوعات که از چرخه تروآ حاصل شدهاست، اهمیت آن را برای تمدن یونان نشان میدهد.[۶۹] چرخههای اسطورهای مشابهی برای مجموعهای از نوشتههای ادبی اروپا الهام بخش بودهاند. برای مثال، نویسندگان تورآ در قرون وسطا، که در درجه اول با هومر آشنا نیستند، در افسانه تروآ، منبعی غنی از داستانهای قهرمانی و رمانتیک و چهارچوبی مناسب برای ایدههای مهم خود یافتهاند. نویسندگان قرن دوازدهم میلادی مانند بنوا دو سنت-مور (نویسنده داستان عاشقانه تروآ (۱۱۵۴–۶۰))، و جوزف از اکستر (نویسنده کتاب در جنگ تروآ، ۱۱۸۳)، بر اساس نسخه یافته شده در «دیکتس اند دیرز» داستان را بازنویسی میکنند. بنابرین آنها از نظر هوراس و مثال ورژیل پیروی مینمایند: آنها به جای گفتن چیزی کاملاً نو، شعری از جنگ تروآ را میسرایند.[۷۰]
ار اصلیترین قهرمانانی که در جنگ تروآ حضور داشتند میتوان به این موارد اشاره کرد:
در جناح تروآ:
در جناح یونان:
در ۳۳۸ پیش از میلاد، یونان به دست فیلیپ دوم مقدونی افتاد و به زودی بخشی از امپراطوری اسکندر مقدونی شد. اما کمتر از دو سده بعد، در ۱۴۶ پیش از میلاد قدرت گستردهٔ روم باعث شد که یونان به یک استان رومی تنزل یابد. اما این پایان فرهنگ یونانی نبود، زیرا رومیها بسیاری از ایزدان و ایزدبانوان یونانی را با نامهای دیگر اقتباس کردند (زئوس به ژوپیتر، آفرودیته به ونوس و هراکلس به هرکول تبدیل شد). اعتقاد یونانیان به ایزدان بین ۸۰۰ و ۳۳۰ پیش از میلاد به اوج خود رسید. هر یک از شهرهای یونان باستان صاحب اسطورهها، قهرمانان و جشنهای ویژهٔ خود شد. با وجود تفاوتها، شعایر و جشنهایی مثل بازیهای المپیک وجود داشت که همه آزادان یونانی میتوانستند در آن شرکت کنند. علاوه بر این، منظومههای بزرگ حماسی هومر، هزیود و دیگر خنیاگران در سراسر جهان یونانی شناخته شده بود. مضامین جهانی همچون سفر یاسون و آرگوناتها در جستجوی پشم زرین، دوازده خوان هرکول، ماجراجویی اودیسئوس در بازگشت از جنگ تروآ به شکلگیری مفهوم ملیت کمک کرد. افسانههای یونانی بخشی از سنت داستانگویی است که از عصر برنز آغاز شد و داستانها و پیشزمینه آنها به تدریج در عصرهای کهن و کلاسیک تبدیل به ادبیات نوشتاری گشت.
تمدن غرب طی سدههای متمادی اساطیر را فقط در اساطیر یونان متجلی میدیدهاست. تنها زمانی که مجموعههای اساطیری فرهنگهای دیگر به وجود آمد، روشن شد که اساطیر یونانی چقدر منحصر به فرد بوده و چه نقش مهمی داشتهاند. سنت داستانگویی باعث رواج اسطورهها شد و بدین وسیله دهانبهدهان میگشت. از این رو، ایزدان را به هنگام نگارش اسطورهها در حدود ۷۵۰ پیش از میلاد به خوبی میشناختند. وقتی در سدهٔ ۵ پیش از میلاد آتن مرکز حیات معنوی شد، بیش از نیمی از جمعیت بزرگسال و مذکر شهر میتوانستند بنویسند و بخوانند. سطح سواد در همهٔ شهرهای یونانی این دوره بالاتر از دورههای دیگر فرهنگ غرب پیش از قرن بیستم بود.
در مرکز اساطیر یونانی، ایزدانی وجود داشتند که گفته میشد بر روی المپ، بلندترین کوه یونان زندگی میکردند. ایزدان و ایزدبانوهای المپ شبیه به مردان و زنان بودند (اگرچه آنها این اختیار را داشتند تا شکل خود را به حیوانات یا چیزهای دیگری تغییر دهند) که بر طبق بسیاری از افسانهها آنها نسبت به احساسات و عواطف انسانها آسیبپذیر بودند. دوازده ایزد اصلی المپنشین در اساطیر یونانی شامل: زئوس پادشاه و پدر تمام ایزدان، هرا ملکهٔ ایزدان و الههٔ ازدواج و زنان، آفرودیته الهه عشق و زیبایی، آپولو ایزد شعر و موسیقی، آرس ایزد جنگ یونانی، آرتمیس الهه شکار و حیوانات، آتنا ایزدبانوی عقل و خرد، دمتر الهه کشاورزی و حاصلخیزی، دیونیسوس ایزد شراب و جشن، هفائستوس ایزد آتش و آهنگری، هرمس ایزد پیغامرسان و پوزئیدون ایزد دریاها بودند. گاهی وقتها ایزدان دیگری همچون هادس، هستیا و اروس را نیز جزوه المپ نشینان برمیشمارند.
یونانیان باستان به دو صورت به اسطورهها گوش فرا میدادند: جشن خصوصی و جشن عمومی. آنچه از اسطورهها میدانیم برگرفته از کتیبهها و آرایهها بر ظروف سفالی است که در مجالس خصوصی شعر موسیقی رواج داشت. جشنهای عمومی چشمانداز بزرگتری داشت و حدود شانزده هزار نفر میتوانستند از یک ضیافت عمومی، قربانی مذهبی و نمایش لذت ببرند. راپسودها بازیگران حرفهای بودند که اشعار مبتنی بر اساطیر را با موسیقی میخواندند.
در یونان باستان، اسطوره در قبل زندگی روزمره قرار داشت.[۷۱] یونانیان اسطوره را بخشی از تاریخ خود میدانند. آنها برای توصیف پدیدههای طبیعی، تغییرات فرهنگی، و دوستان و دشمنان سنتی از اسطوره استفاده میکردند. ترسیم کردن نزول رهبران از یک خدا یا قهرمان، مایه افتخار بود. کمتر کسی شک دارد که یک رویداد حقیقی پشت جنگ تروآ بیان شده در ایلیاد و ادیسه وجود دارد. بر اساس گفتههای ویکتور دیوس هنسن، یک تاریخدان نظامی، مقالهنویس سیاسی و استاد مطالعات کلاسیک، و جان هیس، دانشیار مطالعات کلاسیک در دانشگاه سانتا کلارا، یونانیان میپنداشتند دانش عمیق اشعار حماسی هومر پایه تغییر انتقال فرهنگ آنان به سایر فرهنگهاست. هومر و اشعارش «معرفت یونان» بودند.[۷۲]
بعد از توسعه فلسفه، تاریخ، نثرنویسی و خردگرایی در اواخر قرن پنجم قبل از میلاد، سرنوشت خدایان نامعلوم شد، و شجرهنامههای الهی جای خود را به مفاهیم تاریخی دادند، که این مفاهیم سعی بر کنار گذاشتن ماوراءالطبیعه (مانند تاریخ توسیدید) داشتند.[۷۳] درحالی که شعرا و داستاننویسان بر روی اسطورهها تمرکز داشتند، مورخان و فلاسفه یونانی از آنان انتقاد میکردند.[۷]
تعداد اندکی از فلاسفه تندرو مانند زنوفان، در حدود قرن ششم قبل از میلاد، به داستانهای شعرا، برچسب کفرگویی و دروغ را میزدند؛ زنوفان معتقد بود آنچه که هومر و هزیود به خدایان نسبت میدهند «همه مایه خجالت است؛ آنان دزدی و خیانت میکنند و به یکدیگر مکر میورزند!»[۷۴] این خط عقیده در جمهور و قوانین افلاطون به برجستهترین شکل بیان شدهاست. افلاطون اسطورهها مجازی خود را ایجاد میکند (برای مثال تصویری از ار در جمهور)، به داستانهای سنتی حقهها، دزدیها و زناکاریهای خدایان حمله، و به نقش مرکزی آنها در ادبیات اعتراض میکند.[۷] انتقاد افلاطون اولین چالش جدی برای سنت اسطورهپرستی یونان بود،[۷۲] که با عبارت «پچپچ همسران پیر» بدان اشاره دارد.[۷۵] ارسطو نیز از روشهای فلسفی پیش-سقراطی دربارهٔ اسطورهها انتقاد میکند و تأکید دارد که «هزیود و نویسندگان دینی تنها به چیزی میاندیشیدند که به گوششان میرسید، و ما برایشان هیچ ارزشی قایل نیستیم… اما استفاده از نویسندگانی که به روش اسطورهای میاندیشند بیفایده است؛ مانند کسانی که با اثبات اظهاراتشان پیش میروند، ما باید آنان را به چالش بکشیم.»[۷۳]
با این وجود حتی افلاطون نیز تصمیم نگرفت خود و جامعهاش را بهطور کامل از اسطوره جدا کند؛ خصوصیات او که به سقراط وابسته بودند، بر پایه الگوهای هومری و تراژیک سنتی قرار دارند، افلاطون از این ویژگیها برای معرفی زندگی صالح معلمش (سقراط) استفاده کرد:[۷۶]
اما شاید باید کسی بگوید: «سقراط، آیا تو شرمسار نیستی که چنین مسیری را پیمودهای، که اکنون در نتیجه آن، در خطر مرگ و زوال قرار داری؟» اما من باید فقط یک جواب به او بدهم: «آقا، شما خوب صحبت نمیکنید، اگر در یک مرد اندکی هوش وجود داشته باشد، باید خطر زندگی یا مرگ را در نظر بگیرد، و نه تنها به این اکتفا نکند، بلکه توجه نماید که کارهایی که انجام میدهد درستند یا غلط، و آیا او مردی خوب است یا بد. با توجه به گفته شما، تمام نیمهخدایانی که در تروآ مردند، باید موجود بدی باشند، مثلاً پسر تتیس (آشیل) که از خطر نفرت داشت، در مقایسه با تحمل هر رسوایی، باید چنین میکرد و زمانی که مادرش (او یک خدابانو بود)، به او گفت که او قرار است هکتور را سر برد، اعتقاد دارم چیزی شبیه این بود،
زمانی که او این را شنید، مرگ و خطر را سنجید، و به این نتیجه رسید که زندگی با ترس و بدون انتقامگیری بدتر از مرگ است،
هانسون و هیس معتقدند که مردم تمدن یونانی طرد سنت هومری به دست افلاطون را نپذیرفتند.[۷۲] اساطیر کهن در آیینهای محلی زنده ماندند، به تأثیرگذاری بر اشعار ادامه دادند و به موضوع نقاشی و مجسمهسازی بدل شدند.[۷۳]
در قرن پنجم قبل از میلاد، اروپید تراژدینویس، سنتهای کهنه را به بازی گرفت و تمسخر کرد، و از طریق صدای شخصیتهایش شک و تردید را به دل مردم راه داد. اما موضوع نمایشهای او بدون استثنا از اساطیر انتخاب شده بودند. بسیاری از این نمایشنامهها برای پاسخ به نسخههای سابق اساطیر یکسان یا مشابه نوشته شده بودند. اروپید در اصل خدایان را رد کرد و با ایرادی مشابه آنچه که قبلاً گرنوکراتس بیان کرده بود، به آنان حمله نمود: خدایان، همانطور که سنت نشان میدهد، بسیار انساندیساند.[۷۴]
در طول عصر هلنیستی، اسطورهشناسی اعتبار زیادی یافت، که نشاندهنده کلاس بالای دارندگان آن بود. در همین زمان، گردش دیرباورانه عصر کلاسیک بیشتر به زبانها افتاد.[۷۷] اوهمروس، اسطورهشناس یونانی سنت دنبالکردن یک پایه تاریخی واقعی برای موجودات و رویدادهای اسطورهای را تأسیس کرد.[۷۸] اگرچه آثار اصلی او از بین رفتهاست، دیودوروس و لاکتانتئوس اطلاعات زیادی از او ثبت کردهاند.[۷۹]
تأمل در هرمنوتیک اساطیر در امپراتوری روم محبوبتر شد، که علت آن نظریههای فیریکالیستی رواقیگری و فلسفه اپیکوری بود. رواقیگران خدایان و قهرمانان را با توجه به پدیدههای فیزیکی توصیف میکردند، درحالیکه اپیکوریستها، با شکل تاریخی بدانها مینگریستند. در همان زمان، در همان زمان، رواقیگران و نوافلاطونیها، اغلب بر اساس ریشهشناسی یونانی اهمیتهای اخلاقی سنت اسطورهای را ترویج دادند.[۸۰] لوکرتیوس، از طریق پیام اپیکوری خود، به دنبال خارج کردن ترسهای خرافی از اذهان پیروان خود بود.[۸۱] تیتوس لیویوس نیز دربارهٔ سنت اسطورهها دیر باور است و ادعا دارد هرگز قصد قضاوت دربارهٔ این افسانهها (داستانها) را نداشتهاست.[۸۲] چالش رومیان همراه با حس بسیار قوی و دفاعی نسبت به سنت دینی، سبب حمایت از ان سنت شد، و اذعان داشت که این سنت زمنیه پرورش بیشتر خرافات را فراهم میکند. مارکوس ترنتئوس وارو، که دین را به عنوان مکتبی بشری با اهمیت فراوان در حفظ خوبی در جامعه توصیف کرد، مطالعه گستردهای را پیرامون آیینهای دینی انجام داد. وارو در «آثار باستانی الهی» (که از بین رفتهاست، ولی کتاب شهر خدای آگوستین مفاهیم عمومی آن را بیان کردهاست)، بیان میکند درحالیکه مرد خرافی از خدایان میترسد، در مقابل یک انسان دینی مانند پدر و مادرش، به آنان احترام میگذارد.[۸۱] او در کتابش سه نوع خدا را متمایز میکند:
۳ خدایان شهر: خدایانی که به دست قانونگذاران خردمند است تا به عموم مردم آرامش و آموزش دهند.
کشیشان رومی پذیرش ادبی و تمثیلی اساطیر را مضحک میدانند، و معتقدند اساطیر هیچ جایگاهی در فلسفه ندارند.[۸۳] سیسرون نیز به اسطوره توهین کرده، اما، مانند وارو، از حمایت از مذهب ملی حمایت نمودهاست. به سختی میتوان دریافت این خردگرایی تا چه میزان به داخل جامعه رخنه کردهاست.[۸۲] سیسرون ادعا میکند هیچکس (حتی پیرزنان و پسران) آنقدر احمق نیست که از حملات هادس یا وجود سکولا، قنطروس یا سایر موجودات مرکب بترسد،[۸۴] اما از طرق دیگر، این خطیب، از شخصیت خرافی و زودباور مردم شکایت و گلایه میکند.[۸۵] «خدایان طبیعت»، مفهومیترین خلاصه تفکرات سیسرون است.[۸۶]
در زمان روم باستان، یک اسطورهشناسی رومی متولد شد که از آمیختن ایزدان پرشمار یونانی و دیگر خدایان بیگانه به وجود آمده بود. دلیل این رویداد کم بودن اساطیر روم بود و استفاده از سنت اسطورهای یونان ویژگیهای خدایان رومی را تحت تأثیر قرار دادند.[۸۲] زئوس و ژوپیتر، نمونهای از این تأثیرپذیریها هستند. علاوه بر ترکیب این دو سنت اسطورهای، مشارکت رومیها با دینهای شرقی موجب ترکیبات بیشتر شد.[۸۷] برای مثال، آیین خورشید، پس از حملههای موفق اورلیان به سوریه، در روم شکل گرفت. خدایان آسیایی خورشید پرستان، و بعل با آپولو و هلیوس ترکیب شدند و سول اینویکتوس واحد را ایجاد کردند.[۸۸] در دین، آپولو از هلیوس یا حتی دیونیسوس متمایز است، اما متونی که این اساطیر را بیان میکنند به ندرت چنین توسعههایی را بازتاب کردهاند. پرستش خورشید به عنوان محافظ ویژه امپراطوری، تا پیش از آمدن و گسترش مسیحیت، آیین اصلی امپراطوری روم بود.
مجموعه سرودهای اورفئوس که از سده دوم میلادی به جای ماندهاند، به همراه «جشن ایزد کیوان» از ماکروبیوس آمبوسیوس تئودوسیوس (قرن پنجم)، تحت تأثیر نظریههای خردگرایی و تمایل به مخلوط کردن قرار گرفتهاند. سرودهای اورفئوس مجموعهای از اشعار پیش کلاسیک اند که به اورفئوس نسبت داده میشوند، و موضوعشان اساطیر مشهورند. در واقع، این اشعار را چندین شاعر مختلف سرودهاند و سرنخهایی غنی را پیرامون اسطورهشناسی پیشاتاریخ اروپایی میتوان در آنها یافت.[۸۹] هدف بیانشده «جشن خدای زحل» انتقال فرهنگ هلنیستی بود. این را میتوان از نوشتههای ماکروبیوس دریافت اگرچه بسیاری از خدایانی که او مورد اشاره قرار دادهاست به اساطیر مصری و شمال آفریقا بازمیگردد (که تفسیر ویرژیل را نیز تحت تأثیر قرار دادهاست). ظهور مجدد نظرات اسطورهشناسی در «جشن خدای زحل» تحت تأثیر اوهمریسم، رواقگرایان و نوافلاطونیان قرار گرفتهاست.[۸۰]
برخی پژوهندگان با ایجاد درکی امروزی از اساطیر یونانی، عکسالعمل خود را نسبت به «گرایش سنتی مسیحیت به مخالفت با اساطیر یونانی»، که در پایان سده ۱۸ام رواج یافته بود، میلادی نشان دادند، که در آن تفسیر مسیحیت از اساطیر به عنوان «دروغ» یا حکایت، حفظ شده بود.[۹۰] در آلمان در حدود سال ۱۷۹۶، علاقه به هومر و اساطیر یونانی گسترش یافت. در گوتینگن، خوان ماتیاس گسنر، شروع به احیای آموزههای یونانی کرد، در عین حال، جانشینش کریستین گوتلوب هین، با یوهان یواخیم وینکلمان همکاری کرد و تحقیق در زمینه اسطورهشناسی را در آلمان و سایر مکانها بنیانگذارد.[۹۱]
توسعه زبانشناسی مقایسهای در سده ۱۹ام، به همراه اکتشافات قومشناسی در سده ۲۰ام، علم اسطوره را ایجاد نمود. از زمان دوره رومانتیک، تمام مطالعات اسطورهای، مقایسهای بودهاند. ویلهم نمهارت، جیمز فریزر، و استیث تامسون روشهای مقایسهای را به خدمت گرفتند تا موضوعات فولکلور و اسطورهای را طبقهبندی کنند.[۹۲] در سال ۱۸۷۱، ادوارد بورنت تیلور کتاب «فرهنگ بدوی» را منتشر کرد. او در این کتاب از روشهای مقایسهای استفاده نمود و سعی کرد ریشه و تکامل دین را توضیح دهد.[۹۳] رویه تیلور در به یکدیگر مربوط ساختن فرهنگ مادی، آیین پرستش و اسطوره برگرفته از فرهنگهای بسیار مجزا، کارل گوستاو یونگ و جوزف کمبل را تحت تأثیر قرار داد. ماکس مولر علم جدید اسطورهشناسی مقایسهای را در مطالعه اساطیر به کار بست، و در آن تحریفهایی را تشخیص داد که از الهیات طبیعی آریایی باقیمانده بود. برونیسلاو مالینوفسکی بر روشهایی از اسطوره تأکید کرد که وظایف رایج اجتماعی را انجام میدهد. کلود لوی-استروس و سایر ساختارگرایان، روابط و الگوهای رسمی اساطیر در سراسر جهان را مقایسه کردهاند.[۹۲]
زیگموند فروید مفهوم فراتاریخی و زیستی انسان و نظر دربارهٔ اسطوره را به عنوان توصیف یک ایده سرکوبشده معرفی کرد. تعبیر خواب پایه تفسیر اسطورهای فروید است و مفهوم خواب فروید، اهمیت ارتباطهای متنی برای تعبیر هر عنصر منحصر به فردی در رؤیاها را نشان میدهد. این پیشنهاد موجب یافتن نقطهای مشترک بین روش ساختارگراها و روانکاوها در اسطوره میشود.[۹۴] کارل گوستاو یونگ با تئوری «ناخودآگاه جمعی»، روش فراتاریخی، روانشناسی را توسعه داد و نمونه اولیه، در یک اسطوره به شکل رمز درآمد که از آن خارج میشود.[۲] براساس گفتههای یانگ، «عناصر ساختاری شکلدهنده اسطوره باید در ضمیر ناخودآگاه وجود داشته باشند.»[۹۵] رابرت سگال، با مقایسه نظریه یانگ و جوزف کمبل نتیجه میگیرد «کمبل برای تفسیر یک اسطوره، نمونههای اول (آرکه تایپها) را در آن شناسایی میکند. برای مثال تفسیر کتاب ادیسه نشان خواهد داد زندگی ادیسئوس، چگونه با الگوی قهرمانی سازگاری یافتهاست. درمقابل، یانگ شناسایی کهنالگوها را نخستین گام در تفسیر یک اسطوره میداند.»[۹۶] کارل کارنی، یکی از بنیانگذاران مطالعات جدید در اساطیر یونان، دیدگاه خود را دربارهٔ اساطیر بیان کردهاست، تا نظریات یانگ دربارهٔ آرکه تایپها را در اساطیر یونان به کار بندد.[۹۷]
ماکس مولر تلاش میکند که با دنبال کردن واقعههای ریشهای یک دین هندواروپایی (یا در زمان مولر آریایی)، آن را درک نماید. در سال ۱۸۹۱، او ادعا کرد که «مهمترین اکتشاف در رابطه با تاریخ گذشته انسان در طول سده نوزدهم… این معادله بود: دیائوس پیتا سانسکریتی = زئوس یونانی = ژوپیتر لاتین = تیر در نورس باستان.»[۹۸] سؤال دربارهٔ جایگاه اساطیر یونان در مطالعات هنداروپایی موجب ایجاد تحقیقات بسیار بیشتری از زمان مولر شدهاست. برای مثال، ژرژ دومزیل واژهشناس اورانوس یونانی را با وارونای سانسکریتی مقایسه کردهاست، اگرچه هیچجا اشاره نشده که ریشه ایندو به یکدیگر پیوستهاست. در موارد دیگر، تشابههای نزدیک در ویژگیها و وظایف، یک میراث رایج را پیشنهاد میکند، اما کمبود شواهد زبانی اثبات آن را دشوار نمودهاست، و این درست مشابه شرایط مویرای یونانی و نورنهای اساطیر اسکاندیناوی میباشد.[۹۹]
از سوی دیگر، باستانشناسی و اسطورهشناسی نشان دادهاند که یونانیان از برخی تمدنهای آسیای کوچک و خاور نزدیک الهام گرفتهاند. به نظر میرسد آدونیس معادل یونانی واژه شرقی «خدای دیینگ» میباشد. ریشه کوبله در فرهنگ آناتولی یافت میشود و بسیاری از پیکرنگاریهای آفرودیته از خدابانوان سامی نشات گرفتهاند. همچنین احتمالاً بین نسلهای الهی اولیه (هرجومرج و فرزندانش) و تیامات در انوما الیش تشابهاتی وجود دارد.[۱۰۰] بر اساس گفتههای میر رینهود، «مفاهیم دینی شرق نزدیک، از جمله توالی الهی از طریق خشونت و درگیری بین نسلها برای قدرت، وارد اساطیر یونانی شدهاند».[۱۰۱] علاوه بر ریشههای هنداروپایی و شرق نزدیک، برخی محققان به وامدار بودن اساطیر یونانی به جوامع پیش هلنیستی میاندیشند: کرت، موکنای، پیلوس، تبای، و ارخومنوس.[۱۰۲] مورخان دینی مسحور تعداد ترتیبهای اسطورهای باستانی مربوط به کرت شدهاند (ایزدانی چون زئوس و ائوروپه، پاسیفائه، که عاشق مجسمه گاو نری شد و با آن نزدیکی کرد و مینوتور و غیره را به دنیا آورد). مارتین نیلسون نتیجه گرفت که تمام اساطیر یونانی کلاسیک به مراکز موکنایی مربوط بودند و به پیشاتاریخ بازمیگردند.[۱۰۳] با این وجود، بر اساس گفتههای بورکت، پیکرنگاری دوره کاخهای کرتی هیچ تأییدی برای این دیدگاهها فراهم نمیکند.[۱۰۴]
گسترش عمیق مسیحیت در غرب، از محبوبیت اساطیر یونانی نکاست. با کشف قدمت کلاسیک در رنسانس، اشعار اوید به منبع تأثیرگذاری بر تصورات شعرا، نمایشنامه نویسان، موسیقیدانان و هنرمندان تبدیل شد.[۱۰۵] از سالهای اولیه رنسانس، هنرمندانی مانند لئوناردو دا وینچی، میکل آنژ و رافائل، موضوعات پاگانی اساطیر یونانی را به همراه موضوعات مرسوم مسیحیت، به تصویر کشیدند.[۱۰۵] به واسطه زبان لاتین و آثار اوید، اساطیر یونانی شعرای دوران قرون وسطا و رنسانس مانند فرانچسکو پترارک، جووانی بوکاچیو و دانته آلیگیری را تحت تأثیر قرار دادند.[۲]
در اروپای شمالی، اساطیر یونانی هرگز به همان شکل در هنر بصری جلوه نکردند، ولی تأثیر آن بر ادبیات بسیار مشهود بود. تصورات انگلیسی از اساطیر یونانی با جفری چاوسر و جان میلتون آغاز شد و از طریق ویلیام شکسپیر به روبرت بریج در قرن ۲۰ام ادامه یافت. ژان راسین در فرانسه و یوهان ولفگانگ فون گوته در آلمان با تلاش بر روی اساطیر، نمایشنامههای یونانی را احیا کردند.[۱۰۵] اگرچه در طول عصر روشنگری، عکسالعمل نسبت به اساطیر یونان در سراسر اروپا گسترش یافت، این اسطورهها به فراهمکردن یک منبع مهم مواد خام برای نمایشنامه نویسان ادامه دادند، و این موضوع به اپرانامههای جرج فردریک هندل و ولفگانگ آمادئوس موتسارت کشیده شد.[۱۰۶] در پایان سده ۱۸ امریال رمانتیسم، آغاز موجی از اشتیاق برای تمام موضوعات یونانی بود، که اساطیر آنان را نیز شامل میشد. در بریتانیا، ترجمههای جدید تراژدیهای یونانی و هومر، مایه الهام بسیاری از شاعران (مانند آلفرد تنیسون، جان کیتس، لرد بایرون و پرسی بیش شلی) و نقاشان معاصر (مانند لرد لیتون و لاورنس آلما تادما) شد.[۱۰۷] کریستف ویلیبالد گلوک، ریشارد اشتراوس، ژاک افنباخ و بسیاری دیگر اساطیر یونان را موضوع موسیقی قرار دادند.[۲] نویسندگان آمریکایی قرن ۱۹امریال مانند توماس بولفینچ، و ناتانیل هاوثورن بیان کردند که مطالعه اساطیر کلاسیک، برای درک ادبیات انگلیسی و آمریکایی ضروری است.[۱۰۸] در روزگار اخیر، موضوعات کلاسیک به دست نمایشنامه نویسان مانند ژان آنوئیل، ژان کوکتو، و ژان ژیرودو در فرانسه، یوجین اونیل در آمریکا و تی. اس. الیوت در بریتانیا و رماننویسانی مانند جیمز جویس و آندره ژید بازسازی شدهاست.[۲]
الگو:جعبه ارجاع دسته دوم
اساطیر یونانی مجموعه اساطیر و آموزههایی است که به یونان باستان مرتبط میباشد، دربارهٔ خدایان و قهرمانان آنان، طبیعت جهان و ریشههای آن و اهمیت مکتب و آیین آنها سخن میگوید. این اسطورهشناسی بخشی از مذهب یونان باستان میباشد. محققان به منظور مشخص کردن تأثیرات دینی و سیاسی آن بر یونان باستان و تمدن آن و درک خود اسطورهسازی، اسطورهها را بررسی میکنند.[۱]
اساطیر یونانی به صراحت و بهطور گسترده در مجموعهای از داستانها و بهطور ضمنی در آثار هنری یونانی مانند گلدانهای نقاشی و هدایای وتیو نمود یافتهاست. اسطورههای یونانی میکوشند منشأ جهان را توصیف کنند، و جزئیات زندگیها و ماجراهای طیف گستردهای از خدایان، الههها، قهرمانان، پهلوانان و موجودات اساطیری را بیان مینماید. این حسابها در ابتدا در یک سنت شفاهی درج شدند؛ امروزه اساطیر یونانی در درجه اول از ادبیات یونانی معلوم میشوند. قدیمیترین منابع ادبی یونان، یعنی اشعار حماسی ایلیاد و ادیسه هومر، بر روی جنگ تروآ و اتفاقات بعدی آن تمرکز کردهاند. هزیود، شاعر معاصر هومر، دو اثر به نامهای تئوگونیا و کارها و روزها نوشتهاست، که دربارهٔ پیدایش جهان، جانشینی قوانین الهی، جانشینی نسلهای بشر، ریشه مشکلات انسان و ریشه کارهای فداکارانه سخن میگوید. همچنین اساطیر در سرودهای هومری، در قطعات اشعار حماسی از چرخه حماسی، در اشعار غنایی، در کارهای تراژیک قرن پنجم قبل از میلاد، در آثار محققان و شاعران عصر هلنیستی، و در متون امپراتوری روم نوشته شده به دست پلوتارک و پوسانیاس دیده میشود.
یافتههای باستانشناسی منبع اصلی جزئیات دربارهٔ اساطیر یونانی را فراهم میکنند، که در آن خدایان و قهرمانان بهطور برجسته در تزیین مصنوعات به کار رفتهاند. طراحی هندسی مصنوعات سفالی قرن هشتم قبل از میلاد، علاوه بر ماجراهای هرکول، صحنههایی از جنگ تروآ را نشان میدهند. در دوران موفق یونان باستان، یونان کلاسیک، و یونان هلنیستی، صحنههای هومری و صحنههای اساطیری متنوع دیگر ظاهر شدند و مکمل ادبیات موجود گشتند[۲] اساطیر یونانی تأثیری عمیق بر فرهنگ، هنر، و ادبیات تمدن غرب داشته، و به عنوان بخشی از میراث و زبان غرب باقی ماندهاند. از گذشته تا کنون، شاعران و هنرمندان، از اساطیر یونان الهامات فراوانی گرفته و اهمیت و ارتباط معاصر را در موضوعات مختلف کشف کردهاند.[۳] داستانهای اساطیری یونان هویت عام این کشور را رقم زدهاند و از هنگام ظهورشان در سدهٔ هشت پیش از میلاد از طریق اشعار حماسی هومر، تأثیری بهسزا در تحول هنر، موسیقی و ادبیات اروپای غربی داشتهاند. این اشعار ایزدان المپ را معرفی میکنند؛ ایزدانی با معایب انسانی، که بر سرنوشت انسانهای فانی فرمانروایند.
در درجه اول، امروزه اسطورههای یونانی از ادبیات یونانی و تضمینهای روی رسانههای مربوط به دوران هندسی از ۹۰۰–۸۰۰ قبل از میلاد، تاکنون شناخته میشوند.[۴] در حقیقت، منابع ادبی و باستانشناسی با هم ادغام شدهاند، گاهی با هم موضوعی را تصدیق میکنند و گاهی با یکدیگر مغایرند؛ اما، در بسیاری از شرایط، وجود این اطلاعات نشانهای بارز برای بسیاری از عناصر اساطیر یونانی است که دارای ریشههای واقعی و تاریخی میباشد.[۵]
تقریباً در جایجای ادبیات یونان، داستانهای اساطیری نقشی مهم ایفا میکنند. با این وجود، تنها کتاب راهنمای عمومی اسطورهشناسی که از روزگار یونان باستان نجات یافتهاست، کتابخانه پسئودو-آپولودروس میباشد. این کار تلاش میکند تا داستانهای متناقض شاعران را وفق دهند و خلاصهای از اسطورهشناسی یونانی و افسانههای قهرمانی را فراهم کنند.[۶] آپولودور در ۱۸۰ تا ۱۲۵ قبل از میلاد زندگی میکرد، و دربارهٔ بسیاری از این موضوعات نوشتهاست. نوشتههای او اساس این مجموعه را تشکیل دادهاند؛ اما «کتابخانه» رویدادهایی را مورد بحث قرار داد که مدتها بعد از مرگش روی داد، از این رو نام پسئودو-آپولودروس را گرفت.
داستان خدايان يوناني
در میان قدیمیترین منابع ادبی، دو شعر حماسی هومر، ایلیاد و ادیسه قرار دارند. سایر شعرا، چرخه حماسی را تکمیل کردند، اما این اشعار بعدی و کوتاهتر، اکنون تقریباً بهطور کامل از بین رفتهاند. «سرودهای هومری» برخلاف نام ظاهری، هیچ ارتباطی با اشعار هومر ندارند. آنها سرودهایی از بخشهای اول عصر غناییاند.[۷] هزیود، که احتمالاً با هومر همدوره بود، در کتاب تئوگونیا (ریشه خدایان) شرحی کامل از اولین اساطیر یونانی را ارائه میکند، که با ایجاد جهان در ارتباط است؛ مثلاً ریشه خدایان، تایتانها و غولها؛ همانند ساخت شجرهنامهها، داستانهایی ملی، و اساطیر علتی. هزیود در کتاب کارها و روزها که آموزشی دربارهٔ زندگی کشاورزی است، پیرامون اساطیر پرومته، پاندورا و پنج دوره سخن میگوید.[۲]
شعرای غنایی اغلب موضوعشان را از اساطیر میگیرند، اما درونمایه آنها کمتر شکل داستانی دارد. شعرای بزمسرای یونانی مانند پیندار، باکچیلیدس، سیمونیدس و شعرای روستایی مانند تئوکریتوس، و بیون به برخی حوادث اسطورهای اشاره داشتهاند.[۸] به علاوه، اسطوره مرکز تئاتر یونان باستان بود. نمایشنامه نویسانی مانند آیسخولوس، سوفوکل و اوریپید، بسیاری از قطعههای خود را از اساطیر عصر قهرمانان و جنگ تروآ اقتباس کردهاند. بسیاری از این داستانهای تراژیک بزرگ (مانند آگاممنون، و فرزندانش ادیپ، یاسون، مدئا و غیره) شکل کلاسیک خود را در این تراژدیها به دست آوردند. نمایشنامه کمدینویس یونانی، آریستوفان، نیز در نمایشنامههای پرندگان و غوکان، از اساطیر یونان استفاده کردهاست.[۹]
تاریخنگارانی مانند هرودوت و دیودور سیسیلی، و جغرافیدانانی چون پوسانیاس و استرابون، که در سراسر جهان یونان سفر کردند و داستانهایی را که میشنیدند یادداشت نمودند، بسیاری از اساطیر و افسانههای محلی را جمعآوری کردند که کمتر جایگزینی را دارا میباشند.[۸] به ویژه هرودوت، سنتهای متنوع عصر خود را جستجو کرد و ریشههای تاریخی و اسطورهای را در تقابل یونان با شرق کشف نمود.[۱۰] او تلاش کرد تا ریشهها و ترکیب مفاهیم فرهنگی مختلف را با هم تطبیق دهد.
شعرای عصر هلنیستی و رومی، در درجه اول به عنوان ادبیات خلق اثر میکردند نه عملی مذهبی. با این وجود، این شامل جزئیات بسیار مهمی میباشد که ممکن است از دست بروند. این طبقهبندی شامل کارهای زیر میباشد.
برخی از نثر نویسانی که در همان دوران به اساطیر یونانی اشاره داشتند عبارتند از آپولیوس، پترونیوس، لولیانیوس و هلیودروس. دو منبع غیر شعری مهم دیگر عبارتند از «فابولئا» و آسترونومیکا از نویسنده رومی به سبک هیگینوس، «تصورات» فیلوسترادوس پیر و فیلوسترادوس جوان، و «توصیفات» کالیستراتوس.
در نهایت نویسندگان بیزانسی یونانی جزئیات مهمی از اساطیر را فراهم آوردند که بیشتر آنها به آثاری یونانی مربوط میشود که امروزه از بین رفتهاند. این نگهدارندگان اساطیر عبارتند از آرنوبیوس، هسیچیوس، نویسنده کتاب سودا، جان تزتزس، و ائوستاتیوس. اینها اغلب با تأثیر از دین مسیحیت به این اساطیر مینگرند.[۱۱]
کشف تمدن میسنی، به دست باستانشناس مشهور آلمانی، هاینریش شلیمان در سده ۱۹ام میلادی، و کشف تمدن مینوسی در کرت به دست آرتور ایوانس، باستانشناس بریتانیایی، در سده ۲۰ام، به توصیف بسیاری از حماسههای هومر کمک کرد و گواهی باستانشناسی برای بسیاری از جزئیات اسطورهای دربارهٔ خدایان و قهرمانان فراهم نمود. متأسفانه بسیاری از مدارک دربارهٔ اسطورهها و مراسم میسنیها و مینوسیها در مکانهای غیرقابل دسترس قرار دارند، زیرا سندهای خطی بی (یک شکل باستانی یونانی که هم در کرت و هم در سرزمین یونان اصلی بافت شدهاست)، در اصل برای ثبت فهرستها به کار میرفتند، اگرچه برای نمونه نامهای برخی از خدایان و قهرمانان شناسایی شدهاند.[۲]
طراحیهای هندسی روی مصنوعات سفالی مربوط به سده ۸ام قبل از میلاد، صحنههایی از ماجراهای هرکول و وقایع جنگ تروآ را نشان میدهند.[۲] این نمایش بصری اسطورهها به دو دلیل اهمیت دارد. اولاً، بسیاری از اساطیر یونانی، قبل از منابع ادبی، بر روی گلدانها نقش شدهاند: از دوازده خوانی که هرکول گذراندهاست، تنها ماجرای سربروس در متون ادبی معاصر قید شدهاست.[۱۲] ثانیاً، گاهی اوقات منابع بصری اسطورهها یا صحنههایی اسطورهای را نشان میدهند که در هیچ منبع ادبی موجودی بیان نشدهاست. در برخی شرایط، اولین نمایش یک اسطوره در هنر هندسی، چندین قرن، قبلتر اولین نمایش آن در متون ادبی اتفاق افتادهاست.[۴] در دوران باستان (۷۵۰–۵۰۰ قبل از میلاد)، کلاسیک (۴۸۰–۳۲۳ قبل از میلاد) و هلنیتسی (۳۲۳–۱۴۶ قبل از میلاد) صحنههای اسطورهای هومری و غیره، ظاهر شدند و شواهد موجود ادبی را تکمیل نمودند.[۲]
بهطور کلی میتوان گفت اصلیترین منابعی که اسطورههای یونانی را معرفی میکنند، عبارتند از:
یک: ایلیاد و اودیسه کهنترین آثار ادبیات یونان هر دو اثر هومر و شاید اودیسه دیرگاهی بعد از ایلیاد تنظیم شدهاست. ایلیاد و اودیسه هر دو گویای سازمان اجتماعی کهنتری است که نخست در آسیای کوچک به اجرا در میآید و الگوی نهایی آن از حدود ۸۰۰ ق. م شکل میگیرد و شکل نهائی آن به هنگام فرمانروائی پیسیستراتوس بر آتن [۶۰۰؟ -۵۲۷ ق. م] پدیدار میشود.
دو: کارها و روزها اثر هزیود که با برادر خویش برای مردهریگ پدر ستیز داشتند. پدر هزیود از آسیای کوچک بازگشته و در بئوشیه، جایگاه شعر حماسی، اسکان یافته بود. اشعار اسطورهای نسبنامهٔ خدایان یا تئوگونی را از هزیود میدانند، امّا به نظر میرسد که این اثر از کارهای یکی از اعقاب وی و کسی است که از اشعار هزیود متأثر بوده و در آغاز سده ششم ق. م این اثر را پرداخت کردهاست.
سه: قصاید پیروزی اثر پیندار دربارهٔ قهرمانان المپیک و بزرگترین مجموعه شعر بزمی دارای محتوای اسطورهای است. پیندار در نیمه سده پنجم قبل از میلاد گردآورنده آثار هومر و شاعران کهنتر و شاعری است که اسطورههای پیشین را با اصول اخلاقی مورد قبول خویش همساز میسازد. شعر و گزارشهای معاصر جوانترِ وی باخیلد[۱۳] در بردارنده قصاید مشابهی است که با روایات اسطورهای غنی شدهاست.
چهار: آثار تراژدینویسان سده پنجم قبل از میلاد از قبیل آثار آیسخولوس، سوفوکلس و اوریپیدس متأثر از مآخذ پیشین و آنچه پیندار نیز از آن متأثرشده و بیانگر نگرش آنان دربارهٔ سرشت خدایان و جهان بود. برخی از این روایتها همراه اسطوره سببشناسی و بیانگر مراسم آیینی خاصی است در آثار این شاعران بسیاری از اسطورهها تلخیص و در بیان نگرش آنان به کار رفتهاست.
پنج: تنظیم اساطیر به شکل شجرهنامه از آغاز سده ششم ق. م و از آسیای کوچک آغاز شد و این کار توسط فرهیختگان اسکندریه رواج یافت. در این مسیر با فتح مصر به دست اسکندر مقدونی فاتحان در سرزمین بیگانه از خاستگاههای خود سخن میگویند و این کار با تقلید آثار تمثیلی اَپولونیوس رودیوس[۱۴] و کالیماخوس انجام میگیرد و این کاربرد تمثیلی اسطوره که با کار شاعران رومی و بعدها شاعران اروپائی عصر رنسانس پیوند مییابد موجب حفظ اساطیر یونان و روایتهایی است که ممکن بود فراموش شوند.
شش: کتاب ادیبانهٔ راهنمایِ یونان اثر پوسانیاس که در ۱۷۰ میلادی نوشته شد. پائوزانیاس در این کتاب از تاریخ اسطورهای سرزمینهایی که دیدهاست سخن میگوید و مطالب کتاب خود را از مطالعات جغرافیائی آتنی و اسکندریه میگیرد و این کتاب دربردارنده مراسم محلی و اسطورههایی است که با باورهای مردمی همراه است.
هفت: شجرهنامهٔ اسطورهای آپولودروس در همین زمان تنها کتاب کاملی است که اطلاعات اسطورهای ما را کامل میکند و با این همه برخی از این روایتها متأثر از آثار تراژیک و روایات اسکندریه و استناد بدانها با تردید انجام گیرد. ترجمههای جدید مربوط به اساطیر یونان را نیز نباید نادیده گرفت و در این زمینه میتوان از ترجمهٔ خوب ایلیاد از لانگ، لیف، و مایرس و ترجمه اودیسه از بوچر و لانگ نام برد. ترجمه همراه با تفسیر کتاب آپولودروس توسط سر جیمز فریزر برای کتابخانه لوئب نیز از این دست است. نظریههای فریزر در کتاب شاخهٔ زرین امروزه کاربرد چندانی ندارد امّا این اثر هنوز هم دربردارنده اطلاعات زیادی در زمینه اساطیر است. در زبان انگلیسی فرهنگ مدونی دربارهٔ اساطیر یونان وجود ندارد و کتاب قدیمی سه جلدی فرهنگ اساطیر یونان و روم ویرایش ویلیام اسمیت در ۱۸۷۶ هنوز هم جامعتر از کتاب مختصر و مفید اچ. جی رُز دربارهٔ اساطیر یونان است.
اساطیر یونانی، در طول زمان تغییر کردهاند تا تکامل فرهنگی آنان را در خود بگنجانند، و در آن، گمانهایی آشکار و پنهان، موجب ایجاد این تغییرات شدهاند. در اشکال ادبیات اسطورهشناسی یونانی باقیمانده، همانطور که بیشتر در پایان تغییرات رو به جلو یافته میشود، مانند گفته گیلبرت کوتبرستون، این موضوع ذاتاً به سیاست مربوط میشود.[۱۵]
اولین ساکنین شبهجزیره بالکان، افرادی بودند که از طریق کشاورزی امرار معاش میکردند. آنان با استفاده از روحباوری، به تکتک بخشهای طبیعت، روحی را اختصاص داده بودند. در نهایت، این روحهای مبهم شکل بشر را به خود گرفتند و به عنوان خدایان وارد اسطوره محلی شدند.[۱۶] زمانی که قبایلی از شمال شبهجزیره بالکان حمله کردند، یک پانتئون جدید از خدایان را با خود آوردند که بر پایه پیروزی، قدرت، دلاوری در نبرد، و قهرمانپروری خشونتآمیز بنا نهاده شده بود. سایر خدایان جهان کشاورزی، با آمدن خدایان قدرتمند مهاجمان از بین رفتند یا به شدت مورد بیتوجهی قرار گرفتند.[۱۷]
بعد از میانه دوران کهن، اسطورهها دربارهٔ ارتباط میان خدایان مذکر و قهرمانان مذکر رفته رفته رایجتر گشت، که موازی توسعه تمایل جنسی مرد به پسر جوان در فرهنگ یونان باستان میبود، و اعتقاد بر این است که در حدود ۶۳۰ قبل از میلاد معرفی گشتهاست. در پایان سده پنجم قبل از میلاد، شعرا به هر خدای مهم، به جز آرس و همچنین به بسیاری از چهرههای افسانهای، حداقل یک آرومنوس (پسری نوجوان که همنشین جنسی آنان بود) را نسبت دادند.[۱۸] اساطیر قبلی مانند آشیل و پاتروکلوس نیز دارای چنین رابطه جنسی بودند.[۱۹] در ابتدا شعرای اسکندریه و بعدها ادبای اسطورهنگار امپراطوری روم، داستان شخصیتهای اسطورهای یونانی را با این وجه بیان کردند.
دستاورد شعر حماسی، ایجاد چرخههای داستانی و در نتیجه توسعه یک حس تازه بیان وقایع اسطورهای با ترتیب زمانی بود. در نتیجه اساطیر یونانی به عنوان بخشی مهم، در توسعه جهان و انسان گسترش یافت.[۲۰] به دلیل وجود تناقضاتی در داستانها تهیه یک بازه زمانی مطلق غیرممکن است و لذا بیان یک گاهشمار تقریبی، کار معقولی است. در نتیجه تاریخچه اسطورهای جهان را میتوان به سه یا چهار دوره گسترده تقسیم کرد:
درحالی که دوره خدایان، برای دانشجویان امروزی از جذابیت بیشتری برخوردار است، نویسندگان یونانی دوران کهن و کلاسیک علاقه بیشتری به دوره قهرمانان دارند، و بعد از پاسخ به سوالات مربوط به چگونگی ایجاد جهان، یک گاهشمار و ثبت از دستاوردهای بشری ایجاد کردهاند. برای مثال ایلیاد و ادیسه، هم در تئونوگیا و هم در سرودههای هومری، بیشتر مورد توجه قرار گرفته و محبوبتر است. تحت تأثیر کار هومر، «تفکر قهرمانی» موجب بازسازی زندگی روحانی شده، که جدا از قلمرو خدایان و مردگان مطرح شدهاست، و میتوان آن را در زندگی در زیر زمین برگرفته از آثار المپی دریافت.[۲۲] هزیود، در کتاب کارها و روزهای خود، یک طرح از دورههای انسان (۴ دوره یا مسابقه انسان) ارائه میکند: طلایی، نقرهای، برنزی و آهنی. این دوران عبارتند از دوره ایجاد خدایان یا عصر طلایی، که به آیین کرونوس مربوط است، و رقابتهای بعدی به خلق زئوس مربوط میشود. ظهور شیطان با اسطوره پاندورا توصیف میشود، زمانی که تمام بهترین قابلیتهای انسان، بهجز امید، به دست او نابود میگردند.[۲۳] اوید در دگردیسیها، از مفهوم ۴ دوره هزیود حمایت میکند.[۲۴]
«اساطیر اصیل» یا «اسطورههای آفرینش»، تلاش دارند تا به بیان ساده، آغاز جهان را توصیف کنند.[۲۵] قابلقبولترین نسخه ارائه شده، در تئوگونیا توسط هزیود ارائه شدهاست. او با یک خائوس آغاز میکند که نشان از نیستی است. بعد از این فضای تهی، گایا (زمین) و برخی موجودات الهی اصلی ظاهر شدند: اروس (عشق)، پرتگاه (تارتاروس)، و اریوس.[۲۶] گایا بدون کمک هیچ جنس مذکری، اورانوس (آسمان) را به دنیا آورد و بعدها همین اورانوس همسر گایا شد و او را بارور ساخت. در پی این پیوند، اولین تایتانها زاده شد، شش مذکر: کئوس، کریوس، کرونوس، هیپریون، پاپتوس، و اکئانوس؛ و شش مؤنث: امنموسینی، فوبه، رئا، تئا، تمیس، و تتیس. بعد از تولد کرونوس، گایا و اورانوس تصمیم گرفتند که دیگر تایتانی را به دنیا نیاورند. اورانوس، تکچشمها (سیکلوپها) و صددستها (هکاتونکایرها)، را به درون تارتاروس پرتاب کرد تا تایتانها را دنبال کنند. این کار موجب خشمگین شد گایا شد. گایا، کرونوس (جوانترین و وحشتناکترین فرزند گایا[۲۶]) را متقاعد کرده بود که پدرش را عقیم کند. او این کار را انجام داد، و به حاکم تایتانها تبدیل شد، با خواهرش، رئا ازدواج کرد، و سایر تایتانها دربار او را تشکیل دادند.
جنگ میان پدر و پسر، زمانی تکرار شد که کرونوس در مقابل پسرش، زئوس قرار گرفت. از آنجا که کرونوس به پدرش خیانتکرده بود، این ترس در او وجود داشت که فرزندش نیز همین کار را با او انجام دهد، لذا هر وقت رئا فرزندی به دنیا میآورد، آن را میدزدید و میخورد. رئا از این کار او متنفر گشت و زئوس را با یک حیله پنهان نمود، و به جای فرزندش، سنگی را در پتو پیچید و به خورد کرونوس داد. زمانی که زئوس به بلوغ کامل رسید، نوعی نوشیدنی زهرآگین را به خورد کرونوس داد تا او استفراغ کند، و در نتیجه تمام فرزندان رئا و همچنین آن تکه سنگ، که در تمام این مدت در شکم او بودند، خارج شدند. سپس زئوس، برای سلطنت بر خدایان، با کرونوس وارد جنگ شد. در نهایت، زئوس، خواهران و برادرانش، با کمک سیکلوپها (که به دست زئوس از تارتاروس آزاد شده بودند)، به پیروزی رسید، و کرونوس و تایتانها به تارتاروس پرتاب شدند.[۲۷]
زئوس نیز گرفتار همین نگرانی شد، و بعد از پیشگویی دربارهٔ فرزند اولین همسرش متیس، که قرار بود خدایی بزرگتر از زئوس را به دنیا آورد، او را بلعید. .[۲۸] متیس در آن زمان آتنا را در شکم خود داشت، و در نهایت بعد از رشد کامل به صورت زنی کامل و سراپا پوشیده در زره و اسلحه، از پیشانی زئوس خارج شد.[۲۹]
کهنترین اندیشه یونانی دربارهٔ شعر با توجه به تئونوگیا، سبک شاعرانه اولیه (اساطیر اولیه) بود و نیرویی جادویی بدان نسبت داده میشد. اورفئوس، شاعر سبک کهن، همچنین خواننده کهن نسبتنامههای خدایان بود. او در آرگونائوتیکای آپولونیوس، میکوشد دریا و طوفان را با این آوازها آرام کند، و در هبوطش به هادس قلبهای سنگی خدایان زیرزمین را به حرکت درآورد. زمانی که هرمس در «سرودهای هومری برای هرمس»، چنگ رومی را اختراع میکند، اول از همه آوازی دربارهٔ تولد خدایان میخواند.[۳۰] تئونوگیا هزیود، نه تنها کاملترین متن باقیمانده دربارهٔ خدایان است، بلکه کاملترین متن باقیمانده از اشعار کهن میباشد که دارای نیایشهای طولانی برای موزها است. تبارنامه ایزدان موضوع بسیاری از اشعار از بین رفته نیز میباشد که از جمله آنها میتوان به موارد نسبت داده شده به اورفئوس، موسایئوس، اپیمنیدس، آباریس، و سیار شاعران بلندپایه اشاره کرد. نشانههایی وجود دارند که بیان میکنند افلاطون با تبارنامه ایزدان اورفئوس آشنایی داشتهاست.[۳۱] اغلب افراد نسبت به اعتقادات مذهبی خود سکوت میکردند، و زمانی که این اعتقادها وجود دارد طبیعت فرهنگ به وسیله اعضای یک جامعه بروز نخواهد یافت. بعد از آن که آنها دیگر اعتقاداتی مذهبی نبودند، کمتر کسی از این آیینها و مراسم آگاه خواهد بود.
تصاویری که در اشعار و آثار هنری مذهبی یافت میشوند، تفسیر شده و احتمالاً، در بسیاری از اسطورهها و داستانها به غلط تفسیر شدهاند. با توجه به فلسفه نوافلاطونی و اوراق پاپیروسی از زیر خاک بیرون آمده، بخش اندکی از آنها جان سالم به در بردهاند. یکی از این اوراق، به نام پاپیروس درونی اکنون ثابت میکند که دستکم از سده پنجم پیش از میلاد، اشعار خداشناسی-کیهانشناسی اورفئوس وجود داشتهاند.[۳۲]
اولین فلاسفهای که به دنبال خاستگاه جهان بودند، علیه مفاهیم اسطورهای محبوب که مدتها بود در یونان وجود داشت واکنش نشان دادند. برخی از این مفاهیم محبوب را میتوانم در اشعار هومر و هزیود دید. در آثار هومر، زمین یک صفحه تخت است که در رودخانه اوکئانوس شناور میباشد و بر نیمکره بالا یا آسمان که شامل خورشید، ماه و ستارگان است، تسلط دارد. خورشید (هلیوس)، مانند یک ارابهران، آسمان را طی میکند و در طول شب، در کاسهای طلایی در اطراف زمین، کشتی میراند. خورشید، زمین، آسمان، رودخانهها و بادها در دعاها و سوگندها ذکر شدهاند. شکافهای طبیعی به معنای دروازه ورود به خانه زیرزمینی هادس و اجداد او (خانه مردگان) اند.[۳۳] همواره تحت تأثیر فرهنگهای دیگر موضوعاتی جدید فراهم میشد.
بر اساس اسطورهشناسی دوران کلاسیک، بعد از سرنگونی تیتانها، گروه ایزدان (پانتئون) و ایزدبانوان برپا شد. در میان ایزدان اصلی یونان، ایزدان المپنشین بودند که بالای کوه المپ و تحت نظارت زئوس پدید آمدند. (محدودیت آنها به ۱۲ عدد، ظاهراً به ایدههای مدرن نسبت داده میشود)[۳۴] به جز المپ، خدایان متنوع پرستششده یونانی در اطراف، خدای نیمهانسان-نیمهبز شکل پان، نیمف (روحهای رودخانهها)، نیاد (که در چشمهها ساکن است)، دریاد (که روح درختان است)، نرئیدها (که ساکن دریاست)، خدایان رودخانه، ساتیر، و غیره میباشد. بهعلاوه، نیروهای تاریک جهان زیر زمین وجود داشتند که از جمله آنها الهههای انتقام اند که مجرمان را تعقیب میکنند.[۳۵] به افتخار پانتئونهای یونان باستان، شعرا، آوازهای هومری را ایجاد کردند (مجموعهای از سیوسه آواز).[۳۶] به عقیده گرگوری نگی، آوازهای هومری بزرگتر به عنوان مقدماتی ساده، هر یک خدایی را فرا میخوانند.[۳۷]
در مجموعه عظیم اسطورهها و افسانههای یونانی، ایزدان ملی مردم یونان در کالبد آرمانی انسانی توصیف شدهاند. بر اساس گفتههای والتر بورکت، ویژگیهای توصیفی قائل شدن جسم انسانی برای خدایان اینست که، «خدایان یونانی انسانند، نه انتزاعی، ذهنی یا مفهومی».[۳۸] بدون در نظر گرفتن اشکال اساسی خدایان یونان باستان، آنها اغلب دارای قابلیتهای خارقالعادهای هستند؛ بهطور قابل توجه، خدایان تحت تأثیر بیماریها قرار نمیگیرند، و تنها در شرایط بسیار بسیار ویژه زخمی میشوند. یونانیان جاودانگی را مشخصهای از خدایان خود میدانستند؛ این جاودانگی، همراه با جوانی لایزال، حاصل استفاده مکرر شهد بود که در اثر آن خون الهی در رگهایشان نو میشد.[۳۹]
هر ایزد از سلسله خود فرود آمدهاست، منافعی جدا را دنبال میکند، در محدوده معینی تخصص دارد، و به وسیله شخصیتی واحد اداره میشود؛ با این وجود، این توصیفات از متون باستانی متعددی ریشه گرفتهاند، در نتیجه همواره با هم موافق نیستند. وقتی در اشعار، مناجات، یا مکاتب، به این خدایان اشاره میشود، از نامها و القاب ترکیبی در آنها استفاده میگردد، تا آنان را از خدایان مشابه خود متمایز گردانند (برای مثال آپولون موساگتس همان “آپولون، رهبر موزهاست”). از طرف دیگر، یک لقب بخش ویژهای از یک ایزد را معین میکند.
بسیاری از ایزدان به بخش معینی از زندگی مربوط میشوند. برای مثال، آفرودیته، ایزدبانوی عشق و زیبایی، آرس ایزد جنگ، هادس ایزد جهان زیر خاک، و آتنا ایزدبانوی هوش و شجاعت است.[۴۰] برخی ایزدان مانند آپولون و دیونیسوس، دارای شخصیتهای پیچیده و مخلوطی از عملکردها بودند، درحالی که دیگران، مانند هستیا، و هلیوس اندکی فراتر از تجسم شخصیتند. اصلیترین نیایشگاههای یونان باستان، بهشمار محدودی از خدایان اختصاص یافتهاند، که مربوط به مکاتب سراسری یونانی (پانهلنیک) میباشند. اما، در مناطق و روستاهای منحصر بهفرد رایج بود که مکاتب خود را به ایزدان کوچکتر اختصاص دهند. بسیاری از شهرها از افتخار دربرداشتن خدایان مشهور و مراسم و اسطورههای مرتبط با آنان برخوردار بودند. در دوره قهرمانی، آیین قهرمانان، مراسم خدایان را تکمیل کرد.
پل ارتباطی دورهای که ایزدان به تنهایی زندگی میکردند و دورهای که دخالت الهی در امور انسان محدود شد، یک دوره انتقالی است که در آن، خدایان و انسانهای فانی به سمت هم حرکت میکنند. این همان روزهای اول جهان است که گروهها با آزادی بیشتری نسبت به بعد، با یکدیگر مخلوط میشدند. بیشتر این داستانها را اوید در کتاب گردیسیهای خود بیان کردهاست و آنها اغلب به دو دسته موضوعی تقسیم میشوند: داستانهای عشق، و داستانهای مجازات.[۴۱]
داستانهای عاشقانه اغلب شامل رابطه جنسی با محارم، فریب یا تجاوز خدای مذکر به زن فانی، و در نتیجه ایجاد فرزند قهرمان میباشد. این داستانها در حالت کلی بیان میکنند که باید از روابط بین خدایان و انسانهای فانی جلوگیری کرد؛ حتی روابط موافق به ندرت پایان خوشی داشتند.[۴۲] در موارد معدودی، زن الهی با مرد فانی رابطه برقرار میکند، نمونهای از آن در سرود هومری آفرودیته ذکر شدهاست. این الهه با آنخیسس رابطه جنسی برقرار میکند و در نتیجه آینیاس به دنیا میآید.[۴۳]
نوع دوم (داستانهای مجازات) شامل تخصیص یا اختراع برخی از مصنوعات مهم فرهنگی میباشد، مانند زمانی که پرومته آتش را از خدایان میدزدد، زمانی که تانتالوس، شهد را از جام زئوس میدزدد و به افراد خود میدهد، راز خدایان را برای آنان آشکار میسازد، زمانی که پرومته یا لیکائون قربانیکردن را کشف میکند، زمانی که دمتر کشاورزی و اسرار را به تریپتولموس میآموزد، یا زمانی که مارسواس، درشتنی را اختراع میکند و با آپولو، وارد مسابقهای در موسیقی میشود. ایوان موریس، ماجراهای پرومته را با عنوان “مکانی، میان تاریخ خدایان و انسانهاً بیان میکند.[۴۴] قطعهای از یک پاپیروس بینام، که به قرن سوم مربوط است، مجازات لیکورگوس، پادشاه تراکیه را به دست دیونیسوس نشان میدهد، که خیلی دیر خدای جدید را به رسمیت میشناسد و در نتیجه دچار مجازاتی مخوف میشود که تا زندگی پس از مرگ نیز برایش ادامه مییابد.[۴۵] داستان رفتن دیونیسوس به تراکیه، باری برپایی آیین خود، موضوع یکی از تراژدیهای سهگانه آن دوران است.[۴۶] در داستانی دیگر، یعنی باخای اوریپید، پادشاه تبای، پنتئوس، به دست دیونسیوس مجازات میشود، زیرا او به این خدا بیاحترامی و از مایندادسها (پرستندگان مونث خدا) جاسوسی کرده بود.[۴۷]
در داستانی دیگر، بر اساس یک داستان مردمی قدیمی،[۴۸] و بازتاب یک موضوع مشابه، دمتر به دنبال دختر خود، پرسفونه بوده، که شکل یک پیرزن به اسم دوسو را به خود گرفته بود. سلئوس، پادشاه الوزیس در آتیک، با گرمی از دمتر استقبال کرد. دمتر برای قدردانی از پذیرایی گرم سلئوس، تصمیم گرفت پسرش دموفون را به یک خدا تبدیل کند، اما او قادر به تکمیل مراسم نشد، زیرا مادرش متانیرا وارد شد و پسرش را در آتش دید و از ترس فریاد کشید، که این کارش دمتر را عصبانی کرد. دمتر از اینکه آن زن فانی نادان مفهوم و تشریفات را درک نمیدانست اظهار تاسف نمود.[۴۹]
داستان خدايان يوناني
دوره زندگی قهرمانان را دروه قهرمانی یونان گویند.[۵۰] اشعار حماسی، چرخههایی از داستانها را پیرامون قهرمانان رویدادهای مشخص ایجاد نموده و میان قهرمانان داستانهای مختلف ارتباط محکمی برقرار کردهاست. براساس گفتههای کن دودن، «حتی یک تأثیر حماسی وجود دارد: ما میتوانیم در نسلهای پیدرپی سرنوشت خانوادهها را دنبال کنیم.»[۲۰]
بعد از گسترش آیین قهرمانی، خدایان و قهرمانان قلمرویی تشکیل دادهاند و در سوگندها و مناجاتی که به آنها اشاره دارند، با یکدیگر پیوند یافتهاند.[۲۲] در مقابل دوره خدایان، در دوره قهرمانان، فهرست قهرمانان هرگز شکلی ثابت و نهایی نداشتهاست؛ دیگر هیچ خدای بزرگی آفریده نشد، ولی قهرمانان جدید همواره میتوانستند از اترش مرده بیرون برخیزند. تفاوت مهم دیگر میان آیین قهرمانی و آیین خدایان اینست که قهرمان به مرکز هویت گروه محلی تبدیل میشود.[۲۲]
رویدادهای هرکول، مطلع دوره قهرمانان است. سه رویداد بزرگ به این دوران نسبت داده میشود: سفر آرگونوتها، چرخه تبان و جنگ تروآ.[۵۱]
برخی محققان معتقدند[۵۲] در پشت اسطورهشناسی پیچیده هرکول، احتمالاً مردی واقعی وجود داشت، که شاید پهلوانی از امپراطوری آرگوس بود. برخی محققان بر این اعتقادند که داستان هرکول تمثیلی از خورشید است که سالانه از ۱۲ برج آسمان عبور میکند.[۵۳] سایرین، به اسطورههای اولیه از دیگر فرهنگها اشاره میکنند که داستان هرکول را به عنوان اقتباسی محلی از اسطورههای قهرمان نشان میدهند و به خوبی ایجاد شدهاند. طبق تصورات، هرکول فرزند زئوس و آلکمنه، نوه پرسئوس است.[۵۴] ویژگیهای خارقالعاده و منحصر به فرد او، به همراه بسیاری از موضوعات فولکلور، مواد بیشتری برای این افسانه محبوب فراهم آوردند. او به عنوان یک قربانیکننده نشانداده شده، مؤسس قربانگاهها معرفی شده، و طبق تصورات در خوردن بسیار حریص بودهاست. از ویژگی آخر او در بسیاری از طنزها استفاده شدهاست، درحالی که پایان تراژیک داستانش، ابزاری مناسب را برای تراژدی فراهم میکند.[۵۵] در ادبیات و هنر، هرکول به عنوان مردی بسیار قدرتمند با قدی معتدل توصیف شدهاست؛ سلاح ویژه او کمان بود ولی اغلب از گرز نیز استفاده میکرد. نقاشیهای روی گلدانها محبوبیت بینظیر هرکول را نشان میدهند. جنگ او با شیر، صدها بار به تصویر کشیدهشدهاست.[۵۶]
هرکول وارد اساطیر رومی و اتروسکی نیز شده، و فریاد هرکول همانطور که در میان یونانیان شهرت دارد، بین رومیان نیز رایج است.[۵۶] در ایتالیا او را به عنوان خدای بازرگانان و تجار میستودند، اگرچه دیگران نیز به دلیل ویژگی خوششانسی و فرار از خطر او را مورد پرستش قرار میدادند.[۵۴]
هرکول از طریق ملاقات با نیاکان رسمی پادشاهان دوریها، به بالاترین درجه اجتماعی منصوب شد. این موضوع از مهاجرت دوریها به پلوپونز معلوم میگردد. هولوس، قهرمان یک قبیله دوری، پسر هرکول و یکی از هراکلیدایها شد (فرزندان متعدد هرکول، بهویژه فرزندان هیلوس—سایر هراکلیدایها عبارتند از ماکاریا، لاموس، مانتو، بیانور، تلپولموس، و تلفوس). این هراکلیدایها امپراطوریهای پلوپونزی را که شامل موکنای، اسپارت، و آرگوس بود فتح کردند، و بر اساس افسانهها، حق حکمرانی بر اجدادشان را ادعا نمودند. به برخاستن آنها برای تسلط، اغلب “تهاجم دوریهاً گویند. بعدها امپراطوران لیدی و مقدونی نیز از هراکلیدایها بودند.[۵۷]
سایر اعضای این نسل اولیه قهرمانان مانند پرسئوس، دئوکالیون، تسئوس و بلروفون، صفات رایج بسیاری مشابه هرکول داشتند. مانند او، ویژگیهای آنان منحصربهفرد، خارقالعاده و نزدیک متل (قصه) است، زیرا آنان نیز هیولاهایی مانند شیمر و مدوسا را کشتند. ماجراهای بلروفون پیشپا افتادهاند، و از این رو مشابه ماجراهای هرکول و تسئوس میباشند. فرستادن یک قهرمان به مرگ فرضی نیز موضوعی رایج بود که در این داستانهای سنتی قهرمانی اولیه مانند پرسئوس و بلروفون مورد استفاده قرار گرفت.[۵۸]
نوشتار اصلی: آرگونوتها
تنها شعر حماسی هلنیستی باقیمانده، آرگونوتیکا، اثر آپولونیوس از رودس (شاعر حماسی، محقق و مدیر کتابخانه اسکندریه مصر) اسطوره سفر دریایی یاسون و آرگوناتها را برای بازیابی پشم زرین از سرزمین اسطورهای کولخیس بیان میکند. در آرگونوتیکا، به دستور پادشاه پلیاس، یاسون گرفتار میشود، به این پادشاه ابلاغ شده بود که فردی با یک صندل خواهد آمد و نمسیس او خواهد بود. یاسون یکی از صندلهای خود را در رودخانه از دست داد، وارد دربار پلیوس شد، و این حماسه شکل گرفت. تقریباً تمام قهرمانان نسل بعد از هرکول، همراه یاسون، در کشتی آرگو به سمت پشم زرین حرکت نمودند. همچنین تسئوس در میان این نسل بود، او به کرت رفته بود تا سر مینوتور را ببرد؛ آتالانته، زن قهرمان، و ملئاگروس، که دارای چرخه حماسی در رقابت با ادیسه و ایلیاد بود. پیندار، آپولونیوس از روده و بابیلیوتکا، تلاش کردند لیست کاملی از آرگوناتها را ارائه دهند.[۵۹]
اگرچه آپولونیوس این داستان را در قرن سوم قبل از میلاد نوشتهاست، اما ریشه آن به قبل از داستان ادیسه بازمیگردد، که ظاهراً ادیسئوس با ویژگیهای یاسون خو گرفتهاست (سرگردان بودن ادیسئوس برپایه آن بودهاست).[۶۰] در دوران باستان، این سفر یک حقیقتی تاریخی بود، و این حادثه در دریای سیاه اطراف یونان رخ داد.[۶۱] همچنین این داستان بسیار محبوب است، و چرخهای از بسیاری از افسانههای محلی را شکل میدهد. به ویژه داستان مدئا، از تصورات اشعار تراژیک بهدست آمدهاست.[۶۲]
میان آرگو و جنگ تروآ، نسلی وجود داشت که بهطور عمده به دلیل جرمهای مخوفش مشهور بود. این شامل اعمال آترئوس و تیئستس در آرگو نیز میشد. پشت اسطوره خانه آترئوس (یکی از دو خاندان قهرمان خانه لابداکوس)، مسئله انتقال قدرت و روش ورود به سلطنت وجود دارد. آرتئوس و تیئستس دوقلو، به همراه فرزندانشان نقشی محوری در تراژدی انتقال قدرت در مکنای ایفا میکنند.[۶۳]
چرخه تبان با رویدادهای مربوط به کادموس، بنیانگذار شهر، و بعدها با کارهای لایوس و ادیپ در تبس ارتباط دارد؛ مجموعهای از داستانها که در نهایت منجر به غارت شهر به دست اپیگونها شد.[۶۴] متون حماسی اولیه نشان میدهند ادیپ بعد از این وحی که یوکاسته مادرش بود، به حکومت بر تبس ادامه دادهاست، او بعداً بار دیگر ازدواج میکند و از زن دوم خود صاحب فرزند میشود—این داستان بهطور قابل توجهی با داستانی که از طریق تراژدی و متون اسطورهای بعدی میدانیم، متفاوت است.[۶۵]
نقطه اوج اساطیر یونانی جنگ تروآ است، که بین یونان و تروآ اتفاق افتاد. در آثار هومر، مانند ایلیاد، داستانهای اصلی شکل و تجسم یافته، و موضوعات منحصر به فرد، بعدها و به ویژه در درامهای یونانی شفافسازی شدهاند. به دلیل داستان آینیاس، قهرمانی تورآ که آنجا را ترک کرد و شهری را بنا نهاد که امروزه بدان روم میگویند، جنگ تروآ در فرهنگ رم باستان نیز محبوبیت عظیمی بدست آوردهاست، این موضوع در کتاب انهاید ویرژیل (کتاب دوم ویرژیل که مشهورترین منبع به آتش کشیده شدن تروا میباشد) ذکر شدهاست.[۶۶] در نهایت دو نوشته شبه تاریخی به زبان لاتین وجود دارند که نامهایشان دیکتیس کرتنسیس و دارس فریگیئوس میباشند.[۶۷]
چرخه جنگ تروآ، که مجموعهای از اشعار حماسی میباشد، با رویدادهایی آغاز شد که منجر به جنگ شدند: اریس و سیب طلایی کالیستی، و قضاوت پاریس، ربودن هلن، قربانی کردن ایفیگنیا در آولیدا. یونانیان برای برگرداندن هلن، تمام نیروهای نظامی خود را به رهبری آگاممنون، برادر منلائوس، و پادشاه آرگوها و موکنای روانه کردند، اما تورآ از بازگرداندن هلن امتناع کرد. ایلیاد، که طول جنگ را ده سال ذکر میکند، از اختلاف بین آگاممنون و آشیل سخن میگوید. آشیل بهترین جنگجوی یونانی بود، و پس از کشته شدن دوست نزدیکش، پاتروکلوس به دست هکتور، پسر پریاموس، فرمانروای تروآ، به نبرد با وی رفت و او را کشت. پس از کشتهشدن هکتور، متحدانی عجیب به تروا میپیوندند، که از جمله آنها پانتهزیله، ملکه آمازونها، و ممنون، پادشاه حبشه و پسر ائوس میباشند.[۶۸] آشیل هر دوی آنان را میکشد، اما نهایتاً پاریس با پرتاب پیکانی به سمت پاشنه آشیل، او را از پا درمیآورد. پاشنه آشیل تنها بخش بدن او بود که رویینتن نبود. یونانیان قبل از تصرف کامل تروآ، باید ابتدا تصویر چوبی تصویر آتنا (پالادیوم) را از داخل دژ میدزدیدند. آنان نهایتاً به کمک آتنا، اسب تروآ را ساختند. با وجود هشدارهای کاساندرا، دختر پریاموس، که در پیشگویی خبره بود، سینون، جنگجوی یونانی تورآ را متقاعد ساخت تا اسب را به عنوان هدیهای از سوی آتنا، به درون دیوارهای تروآ برند؛ مار دریایی، لائوکوئون کشیش را که سعی کرد اسب را خراب کند، بلعید. شبهنگام ناوگان یونان بازگشت و یونانیانی که در اسب مخفی شده بودند، در تروآ را گشودند. در طی جنگی که روی داد، پریاموس و تمام فرزندان باقیمانده اش به قتل رسیدند؛ زنان تروآ به عنوان برده به شهرهای مختلف یونان فرستاده شدند. سفرهای دریایی ماجراجویانه رهبران یونان به سوی خانه (شامل سرگردانیهای ادیسئوس و آئنیاس (آئنید)، و قتل آگاممنون) در دو شهر حماسی به نامهای “بازگشت ” و “ادیسه” هومر بیان شدهاند.[۶۹] چرخه تروا نیز شامل ماجراهای فرزندان نسل تروا (برای مثال اورستس و تلماخوس) میباشد.[۶۸]
جنگ تروآ موضوعات متنوعی را فراهم کردهاست و به یک منبع اصلی الهام برای هنرمندان یونانی تبدیل شدهاست (برای مثال متوپه در پارتنون غارت تورآ را به تصویر کشدهاست)؛ این تقدم هنری برای موضوعات که از چرخه تروآ حاصل شدهاست، اهمیت آن را برای تمدن یونان نشان میدهد.[۶۹] چرخههای اسطورهای مشابهی برای مجموعهای از نوشتههای ادبی اروپا الهام بخش بودهاند. برای مثال، نویسندگان تورآ در قرون وسطا، که در درجه اول با هومر آشنا نیستند، در افسانه تروآ، منبعی غنی از داستانهای قهرمانی و رمانتیک و چهارچوبی مناسب برای ایدههای مهم خود یافتهاند. نویسندگان قرن دوازدهم میلادی مانند بنوا دو سنت-مور (نویسنده داستان عاشقانه تروآ (۱۱۵۴–۶۰))، و جوزف از اکستر (نویسنده کتاب در جنگ تروآ، ۱۱۸۳)، بر اساس نسخه یافته شده در «دیکتس اند دیرز» داستان را بازنویسی میکنند. بنابرین آنها از نظر هوراس و مثال ورژیل پیروی مینمایند: آنها به جای گفتن چیزی کاملاً نو، شعری از جنگ تروآ را میسرایند.[۷۰]
ار اصلیترین قهرمانانی که در جنگ تروآ حضور داشتند میتوان به این موارد اشاره کرد:
در جناح تروآ:
در جناح یونان:
در ۳۳۸ پیش از میلاد، یونان به دست فیلیپ دوم مقدونی افتاد و به زودی بخشی از امپراطوری اسکندر مقدونی شد. اما کمتر از دو سده بعد، در ۱۴۶ پیش از میلاد قدرت گستردهٔ روم باعث شد که یونان به یک استان رومی تنزل یابد. اما این پایان فرهنگ یونانی نبود، زیرا رومیها بسیاری از ایزدان و ایزدبانوان یونانی را با نامهای دیگر اقتباس کردند (زئوس به ژوپیتر، آفرودیته به ونوس و هراکلس به هرکول تبدیل شد). اعتقاد یونانیان به ایزدان بین ۸۰۰ و ۳۳۰ پیش از میلاد به اوج خود رسید. هر یک از شهرهای یونان باستان صاحب اسطورهها، قهرمانان و جشنهای ویژهٔ خود شد. با وجود تفاوتها، شعایر و جشنهایی مثل بازیهای المپیک وجود داشت که همه آزادان یونانی میتوانستند در آن شرکت کنند. علاوه بر این، منظومههای بزرگ حماسی هومر، هزیود و دیگر خنیاگران در سراسر جهان یونانی شناخته شده بود. مضامین جهانی همچون سفر یاسون و آرگوناتها در جستجوی پشم زرین، دوازده خوان هرکول، ماجراجویی اودیسئوس در بازگشت از جنگ تروآ به شکلگیری مفهوم ملیت کمک کرد. افسانههای یونانی بخشی از سنت داستانگویی است که از عصر برنز آغاز شد و داستانها و پیشزمینه آنها به تدریج در عصرهای کهن و کلاسیک تبدیل به ادبیات نوشتاری گشت.
تمدن غرب طی سدههای متمادی اساطیر را فقط در اساطیر یونان متجلی میدیدهاست. تنها زمانی که مجموعههای اساطیری فرهنگهای دیگر به وجود آمد، روشن شد که اساطیر یونانی چقدر منحصر به فرد بوده و چه نقش مهمی داشتهاند. سنت داستانگویی باعث رواج اسطورهها شد و بدین وسیله دهانبهدهان میگشت. از این رو، ایزدان را به هنگام نگارش اسطورهها در حدود ۷۵۰ پیش از میلاد به خوبی میشناختند. وقتی در سدهٔ ۵ پیش از میلاد آتن مرکز حیات معنوی شد، بیش از نیمی از جمعیت بزرگسال و مذکر شهر میتوانستند بنویسند و بخوانند. سطح سواد در همهٔ شهرهای یونانی این دوره بالاتر از دورههای دیگر فرهنگ غرب پیش از قرن بیستم بود.
در مرکز اساطیر یونانی، ایزدانی وجود داشتند که گفته میشد بر روی المپ، بلندترین کوه یونان زندگی میکردند. ایزدان و ایزدبانوهای المپ شبیه به مردان و زنان بودند (اگرچه آنها این اختیار را داشتند تا شکل خود را به حیوانات یا چیزهای دیگری تغییر دهند) که بر طبق بسیاری از افسانهها آنها نسبت به احساسات و عواطف انسانها آسیبپذیر بودند. دوازده ایزد اصلی المپنشین در اساطیر یونانی شامل: زئوس پادشاه و پدر تمام ایزدان، هرا ملکهٔ ایزدان و الههٔ ازدواج و زنان، آفرودیته الهه عشق و زیبایی، آپولو ایزد شعر و موسیقی، آرس ایزد جنگ یونانی، آرتمیس الهه شکار و حیوانات، آتنا ایزدبانوی عقل و خرد، دمتر الهه کشاورزی و حاصلخیزی، دیونیسوس ایزد شراب و جشن، هفائستوس ایزد آتش و آهنگری، هرمس ایزد پیغامرسان و پوزئیدون ایزد دریاها بودند. گاهی وقتها ایزدان دیگری همچون هادس، هستیا و اروس را نیز جزوه المپ نشینان برمیشمارند.
یونانیان باستان به دو صورت به اسطورهها گوش فرا میدادند: جشن خصوصی و جشن عمومی. آنچه از اسطورهها میدانیم برگرفته از کتیبهها و آرایهها بر ظروف سفالی است که در مجالس خصوصی شعر موسیقی رواج داشت. جشنهای عمومی چشمانداز بزرگتری داشت و حدود شانزده هزار نفر میتوانستند از یک ضیافت عمومی، قربانی مذهبی و نمایش لذت ببرند. راپسودها بازیگران حرفهای بودند که اشعار مبتنی بر اساطیر را با موسیقی میخواندند.
در یونان باستان، اسطوره در قبل زندگی روزمره قرار داشت.[۷۱] یونانیان اسطوره را بخشی از تاریخ خود میدانند. آنها برای توصیف پدیدههای طبیعی، تغییرات فرهنگی، و دوستان و دشمنان سنتی از اسطوره استفاده میکردند. ترسیم کردن نزول رهبران از یک خدا یا قهرمان، مایه افتخار بود. کمتر کسی شک دارد که یک رویداد حقیقی پشت جنگ تروآ بیان شده در ایلیاد و ادیسه وجود دارد. بر اساس گفتههای ویکتور دیوس هنسن، یک تاریخدان نظامی، مقالهنویس سیاسی و استاد مطالعات کلاسیک، و جان هیس، دانشیار مطالعات کلاسیک در دانشگاه سانتا کلارا، یونانیان میپنداشتند دانش عمیق اشعار حماسی هومر پایه تغییر انتقال فرهنگ آنان به سایر فرهنگهاست. هومر و اشعارش «معرفت یونان» بودند.[۷۲]
بعد از توسعه فلسفه، تاریخ، نثرنویسی و خردگرایی در اواخر قرن پنجم قبل از میلاد، سرنوشت خدایان نامعلوم شد، و شجرهنامههای الهی جای خود را به مفاهیم تاریخی دادند، که این مفاهیم سعی بر کنار گذاشتن ماوراءالطبیعه (مانند تاریخ توسیدید) داشتند.[۷۳] درحالی که شعرا و داستاننویسان بر روی اسطورهها تمرکز داشتند، مورخان و فلاسفه یونانی از آنان انتقاد میکردند.[۷]
تعداد اندکی از فلاسفه تندرو مانند زنوفان، در حدود قرن ششم قبل از میلاد، به داستانهای شعرا، برچسب کفرگویی و دروغ را میزدند؛ زنوفان معتقد بود آنچه که هومر و هزیود به خدایان نسبت میدهند «همه مایه خجالت است؛ آنان دزدی و خیانت میکنند و به یکدیگر مکر میورزند!»[۷۴] این خط عقیده در جمهور و قوانین افلاطون به برجستهترین شکل بیان شدهاست. افلاطون اسطورهها مجازی خود را ایجاد میکند (برای مثال تصویری از ار در جمهور)، به داستانهای سنتی حقهها، دزدیها و زناکاریهای خدایان حمله، و به نقش مرکزی آنها در ادبیات اعتراض میکند.[۷] انتقاد افلاطون اولین چالش جدی برای سنت اسطورهپرستی یونان بود،[۷۲] که با عبارت «پچپچ همسران پیر» بدان اشاره دارد.[۷۵] ارسطو نیز از روشهای فلسفی پیش-سقراطی دربارهٔ اسطورهها انتقاد میکند و تأکید دارد که «هزیود و نویسندگان دینی تنها به چیزی میاندیشیدند که به گوششان میرسید، و ما برایشان هیچ ارزشی قایل نیستیم… اما استفاده از نویسندگانی که به روش اسطورهای میاندیشند بیفایده است؛ مانند کسانی که با اثبات اظهاراتشان پیش میروند، ما باید آنان را به چالش بکشیم.»[۷۳]
با این وجود حتی افلاطون نیز تصمیم نگرفت خود و جامعهاش را بهطور کامل از اسطوره جدا کند؛ خصوصیات او که به سقراط وابسته بودند، بر پایه الگوهای هومری و تراژیک سنتی قرار دارند، افلاطون از این ویژگیها برای معرفی زندگی صالح معلمش (سقراط) استفاده کرد:[۷۶]
اما شاید باید کسی بگوید: «سقراط، آیا تو شرمسار نیستی که چنین مسیری را پیمودهای، که اکنون در نتیجه آن، در خطر مرگ و زوال قرار داری؟» اما من باید فقط یک جواب به او بدهم: «آقا، شما خوب صحبت نمیکنید، اگر در یک مرد اندکی هوش وجود داشته باشد، باید خطر زندگی یا مرگ را در نظر بگیرد، و نه تنها به این اکتفا نکند، بلکه توجه نماید که کارهایی که انجام میدهد درستند یا غلط، و آیا او مردی خوب است یا بد. با توجه به گفته شما، تمام نیمهخدایانی که در تروآ مردند، باید موجود بدی باشند، مثلاً پسر تتیس (آشیل) که از خطر نفرت داشت، در مقایسه با تحمل هر رسوایی، باید چنین میکرد و زمانی که مادرش (او یک خدابانو بود)، به او گفت که او قرار است هکتور را سر برد، اعتقاد دارم چیزی شبیه این بود،
زمانی که او این را شنید، مرگ و خطر را سنجید، و به این نتیجه رسید که زندگی با ترس و بدون انتقامگیری بدتر از مرگ است،
هانسون و هیس معتقدند که مردم تمدن یونانی طرد سنت هومری به دست افلاطون را نپذیرفتند.[۷۲] اساطیر کهن در آیینهای محلی زنده ماندند، به تأثیرگذاری بر اشعار ادامه دادند و به موضوع نقاشی و مجسمهسازی بدل شدند.[۷۳]
در قرن پنجم قبل از میلاد، اروپید تراژدینویس، سنتهای کهنه را به بازی گرفت و تمسخر کرد، و از طریق صدای شخصیتهایش شک و تردید را به دل مردم راه داد. اما موضوع نمایشهای او بدون استثنا از اساطیر انتخاب شده بودند. بسیاری از این نمایشنامهها برای پاسخ به نسخههای سابق اساطیر یکسان یا مشابه نوشته شده بودند. اروپید در اصل خدایان را رد کرد و با ایرادی مشابه آنچه که قبلاً گرنوکراتس بیان کرده بود، به آنان حمله نمود: خدایان، همانطور که سنت نشان میدهد، بسیار انساندیساند.[۷۴]
در طول عصر هلنیستی، اسطورهشناسی اعتبار زیادی یافت، که نشاندهنده کلاس بالای دارندگان آن بود. در همین زمان، گردش دیرباورانه عصر کلاسیک بیشتر به زبانها افتاد.[۷۷] اوهمروس، اسطورهشناس یونانی سنت دنبالکردن یک پایه تاریخی واقعی برای موجودات و رویدادهای اسطورهای را تأسیس کرد.[۷۸] اگرچه آثار اصلی او از بین رفتهاست، دیودوروس و لاکتانتئوس اطلاعات زیادی از او ثبت کردهاند.[۷۹]
تأمل در هرمنوتیک اساطیر در امپراتوری روم محبوبتر شد، که علت آن نظریههای فیریکالیستی رواقیگری و فلسفه اپیکوری بود. رواقیگران خدایان و قهرمانان را با توجه به پدیدههای فیزیکی توصیف میکردند، درحالیکه اپیکوریستها، با شکل تاریخی بدانها مینگریستند. در همان زمان، در همان زمان، رواقیگران و نوافلاطونیها، اغلب بر اساس ریشهشناسی یونانی اهمیتهای اخلاقی سنت اسطورهای را ترویج دادند.[۸۰] لوکرتیوس، از طریق پیام اپیکوری خود، به دنبال خارج کردن ترسهای خرافی از اذهان پیروان خود بود.[۸۱] تیتوس لیویوس نیز دربارهٔ سنت اسطورهها دیر باور است و ادعا دارد هرگز قصد قضاوت دربارهٔ این افسانهها (داستانها) را نداشتهاست.[۸۲] چالش رومیان همراه با حس بسیار قوی و دفاعی نسبت به سنت دینی، سبب حمایت از ان سنت شد، و اذعان داشت که این سنت زمنیه پرورش بیشتر خرافات را فراهم میکند. مارکوس ترنتئوس وارو، که دین را به عنوان مکتبی بشری با اهمیت فراوان در حفظ خوبی در جامعه توصیف کرد، مطالعه گستردهای را پیرامون آیینهای دینی انجام داد. وارو در «آثار باستانی الهی» (که از بین رفتهاست، ولی کتاب شهر خدای آگوستین مفاهیم عمومی آن را بیان کردهاست)، بیان میکند درحالیکه مرد خرافی از خدایان میترسد، در مقابل یک انسان دینی مانند پدر و مادرش، به آنان احترام میگذارد.[۸۱] او در کتابش سه نوع خدا را متمایز میکند:
۳ خدایان شهر: خدایانی که به دست قانونگذاران خردمند است تا به عموم مردم آرامش و آموزش دهند.
کشیشان رومی پذیرش ادبی و تمثیلی اساطیر را مضحک میدانند، و معتقدند اساطیر هیچ جایگاهی در فلسفه ندارند.[۸۳] سیسرون نیز به اسطوره توهین کرده، اما، مانند وارو، از حمایت از مذهب ملی حمایت نمودهاست. به سختی میتوان دریافت این خردگرایی تا چه میزان به داخل جامعه رخنه کردهاست.[۸۲] سیسرون ادعا میکند هیچکس (حتی پیرزنان و پسران) آنقدر احمق نیست که از حملات هادس یا وجود سکولا، قنطروس یا سایر موجودات مرکب بترسد،[۸۴] اما از طرق دیگر، این خطیب، از شخصیت خرافی و زودباور مردم شکایت و گلایه میکند.[۸۵] «خدایان طبیعت»، مفهومیترین خلاصه تفکرات سیسرون است.[۸۶]
در زمان روم باستان، یک اسطورهشناسی رومی متولد شد که از آمیختن ایزدان پرشمار یونانی و دیگر خدایان بیگانه به وجود آمده بود. دلیل این رویداد کم بودن اساطیر روم بود و استفاده از سنت اسطورهای یونان ویژگیهای خدایان رومی را تحت تأثیر قرار دادند.[۸۲] زئوس و ژوپیتر، نمونهای از این تأثیرپذیریها هستند. علاوه بر ترکیب این دو سنت اسطورهای، مشارکت رومیها با دینهای شرقی موجب ترکیبات بیشتر شد.[۸۷] برای مثال، آیین خورشید، پس از حملههای موفق اورلیان به سوریه، در روم شکل گرفت. خدایان آسیایی خورشید پرستان، و بعل با آپولو و هلیوس ترکیب شدند و سول اینویکتوس واحد را ایجاد کردند.[۸۸] در دین، آپولو از هلیوس یا حتی دیونیسوس متمایز است، اما متونی که این اساطیر را بیان میکنند به ندرت چنین توسعههایی را بازتاب کردهاند. پرستش خورشید به عنوان محافظ ویژه امپراطوری، تا پیش از آمدن و گسترش مسیحیت، آیین اصلی امپراطوری روم بود.
مجموعه سرودهای اورفئوس که از سده دوم میلادی به جای ماندهاند، به همراه «جشن ایزد کیوان» از ماکروبیوس آمبوسیوس تئودوسیوس (قرن پنجم)، تحت تأثیر نظریههای خردگرایی و تمایل به مخلوط کردن قرار گرفتهاند. سرودهای اورفئوس مجموعهای از اشعار پیش کلاسیک اند که به اورفئوس نسبت داده میشوند، و موضوعشان اساطیر مشهورند. در واقع، این اشعار را چندین شاعر مختلف سرودهاند و سرنخهایی غنی را پیرامون اسطورهشناسی پیشاتاریخ اروپایی میتوان در آنها یافت.[۸۹] هدف بیانشده «جشن خدای زحل» انتقال فرهنگ هلنیستی بود. این را میتوان از نوشتههای ماکروبیوس دریافت اگرچه بسیاری از خدایانی که او مورد اشاره قرار دادهاست به اساطیر مصری و شمال آفریقا بازمیگردد (که تفسیر ویرژیل را نیز تحت تأثیر قرار دادهاست). ظهور مجدد نظرات اسطورهشناسی در «جشن خدای زحل» تحت تأثیر اوهمریسم، رواقگرایان و نوافلاطونیان قرار گرفتهاست.[۸۰]
برخی پژوهندگان با ایجاد درکی امروزی از اساطیر یونانی، عکسالعمل خود را نسبت به «گرایش سنتی مسیحیت به مخالفت با اساطیر یونانی»، که در پایان سده ۱۸ام رواج یافته بود، میلادی نشان دادند، که در آن تفسیر مسیحیت از اساطیر به عنوان «دروغ» یا حکایت، حفظ شده بود.[۹۰] در آلمان در حدود سال ۱۷۹۶، علاقه به هومر و اساطیر یونانی گسترش یافت. در گوتینگن، خوان ماتیاس گسنر، شروع به احیای آموزههای یونانی کرد، در عین حال، جانشینش کریستین گوتلوب هین، با یوهان یواخیم وینکلمان همکاری کرد و تحقیق در زمینه اسطورهشناسی را در آلمان و سایر مکانها بنیانگذارد.[۹۱]
توسعه زبانشناسی مقایسهای در سده ۱۹ام، به همراه اکتشافات قومشناسی در سده ۲۰ام، علم اسطوره را ایجاد نمود. از زمان دوره رومانتیک، تمام مطالعات اسطورهای، مقایسهای بودهاند. ویلهم نمهارت، جیمز فریزر، و استیث تامسون روشهای مقایسهای را به خدمت گرفتند تا موضوعات فولکلور و اسطورهای را طبقهبندی کنند.[۹۲] در سال ۱۸۷۱، ادوارد بورنت تیلور کتاب «فرهنگ بدوی» را منتشر کرد. او در این کتاب از روشهای مقایسهای استفاده نمود و سعی کرد ریشه و تکامل دین را توضیح دهد.[۹۳] رویه تیلور در به یکدیگر مربوط ساختن فرهنگ مادی، آیین پرستش و اسطوره برگرفته از فرهنگهای بسیار مجزا، کارل گوستاو یونگ و جوزف کمبل را تحت تأثیر قرار داد. ماکس مولر علم جدید اسطورهشناسی مقایسهای را در مطالعه اساطیر به کار بست، و در آن تحریفهایی را تشخیص داد که از الهیات طبیعی آریایی باقیمانده بود. برونیسلاو مالینوفسکی بر روشهایی از اسطوره تأکید کرد که وظایف رایج اجتماعی را انجام میدهد. کلود لوی-استروس و سایر ساختارگرایان، روابط و الگوهای رسمی اساطیر در سراسر جهان را مقایسه کردهاند.[۹۲]
زیگموند فروید مفهوم فراتاریخی و زیستی انسان و نظر دربارهٔ اسطوره را به عنوان توصیف یک ایده سرکوبشده معرفی کرد. تعبیر خواب پایه تفسیر اسطورهای فروید است و مفهوم خواب فروید، اهمیت ارتباطهای متنی برای تعبیر هر عنصر منحصر به فردی در رؤیاها را نشان میدهد. این پیشنهاد موجب یافتن نقطهای مشترک بین روش ساختارگراها و روانکاوها در اسطوره میشود.[۹۴] کارل گوستاو یونگ با تئوری «ناخودآگاه جمعی»، روش فراتاریخی، روانشناسی را توسعه داد و نمونه اولیه، در یک اسطوره به شکل رمز درآمد که از آن خارج میشود.[۲] براساس گفتههای یانگ، «عناصر ساختاری شکلدهنده اسطوره باید در ضمیر ناخودآگاه وجود داشته باشند.»[۹۵] رابرت سگال، با مقایسه نظریه یانگ و جوزف کمبل نتیجه میگیرد «کمبل برای تفسیر یک اسطوره، نمونههای اول (آرکه تایپها) را در آن شناسایی میکند. برای مثال تفسیر کتاب ادیسه نشان خواهد داد زندگی ادیسئوس، چگونه با الگوی قهرمانی سازگاری یافتهاست. درمقابل، یانگ شناسایی کهنالگوها را نخستین گام در تفسیر یک اسطوره میداند.»[۹۶] کارل کارنی، یکی از بنیانگذاران مطالعات جدید در اساطیر یونان، دیدگاه خود را دربارهٔ اساطیر بیان کردهاست، تا نظریات یانگ دربارهٔ آرکه تایپها را در اساطیر یونان به کار بندد.[۹۷]
ماکس مولر تلاش میکند که با دنبال کردن واقعههای ریشهای یک دین هندواروپایی (یا در زمان مولر آریایی)، آن را درک نماید. در سال ۱۸۹۱، او ادعا کرد که «مهمترین اکتشاف در رابطه با تاریخ گذشته انسان در طول سده نوزدهم… این معادله بود: دیائوس پیتا سانسکریتی = زئوس یونانی = ژوپیتر لاتین = تیر در نورس باستان.»[۹۸] سؤال دربارهٔ جایگاه اساطیر یونان در مطالعات هنداروپایی موجب ایجاد تحقیقات بسیار بیشتری از زمان مولر شدهاست. برای مثال، ژرژ دومزیل واژهشناس اورانوس یونانی را با وارونای سانسکریتی مقایسه کردهاست، اگرچه هیچجا اشاره نشده که ریشه ایندو به یکدیگر پیوستهاست. در موارد دیگر، تشابههای نزدیک در ویژگیها و وظایف، یک میراث رایج را پیشنهاد میکند، اما کمبود شواهد زبانی اثبات آن را دشوار نمودهاست، و این درست مشابه شرایط مویرای یونانی و نورنهای اساطیر اسکاندیناوی میباشد.[۹۹]
از سوی دیگر، باستانشناسی و اسطورهشناسی نشان دادهاند که یونانیان از برخی تمدنهای آسیای کوچک و خاور نزدیک الهام گرفتهاند. به نظر میرسد آدونیس معادل یونانی واژه شرقی «خدای دیینگ» میباشد. ریشه کوبله در فرهنگ آناتولی یافت میشود و بسیاری از پیکرنگاریهای آفرودیته از خدابانوان سامی نشات گرفتهاند. همچنین احتمالاً بین نسلهای الهی اولیه (هرجومرج و فرزندانش) و تیامات در انوما الیش تشابهاتی وجود دارد.[۱۰۰] بر اساس گفتههای میر رینهود، «مفاهیم دینی شرق نزدیک، از جمله توالی الهی از طریق خشونت و درگیری بین نسلها برای قدرت، وارد اساطیر یونانی شدهاند».[۱۰۱] علاوه بر ریشههای هنداروپایی و شرق نزدیک، برخی محققان به وامدار بودن اساطیر یونانی به جوامع پیش هلنیستی میاندیشند: کرت، موکنای، پیلوس، تبای، و ارخومنوس.[۱۰۲] مورخان دینی مسحور تعداد ترتیبهای اسطورهای باستانی مربوط به کرت شدهاند (ایزدانی چون زئوس و ائوروپه، پاسیفائه، که عاشق مجسمه گاو نری شد و با آن نزدیکی کرد و مینوتور و غیره را به دنیا آورد). مارتین نیلسون نتیجه گرفت که تمام اساطیر یونانی کلاسیک به مراکز موکنایی مربوط بودند و به پیشاتاریخ بازمیگردند.[۱۰۳] با این وجود، بر اساس گفتههای بورکت، پیکرنگاری دوره کاخهای کرتی هیچ تأییدی برای این دیدگاهها فراهم نمیکند.[۱۰۴]
گسترش عمیق مسیحیت در غرب، از محبوبیت اساطیر یونانی نکاست. با کشف قدمت کلاسیک در رنسانس، اشعار اوید به منبع تأثیرگذاری بر تصورات شعرا، نمایشنامه نویسان، موسیقیدانان و هنرمندان تبدیل شد.[۱۰۵] از سالهای اولیه رنسانس، هنرمندانی مانند لئوناردو دا وینچی، میکل آنژ و رافائل، موضوعات پاگانی اساطیر یونانی را به همراه موضوعات مرسوم مسیحیت، به تصویر کشیدند.[۱۰۵] به واسطه زبان لاتین و آثار اوید، اساطیر یونانی شعرای دوران قرون وسطا و رنسانس مانند فرانچسکو پترارک، جووانی بوکاچیو و دانته آلیگیری را تحت تأثیر قرار دادند.[۲]
در اروپای شمالی، اساطیر یونانی هرگز به همان شکل در هنر بصری جلوه نکردند، ولی تأثیر آن بر ادبیات بسیار مشهود بود. تصورات انگلیسی از اساطیر یونانی با جفری چاوسر و جان میلتون آغاز شد و از طریق ویلیام شکسپیر به روبرت بریج در قرن ۲۰ام ادامه یافت. ژان راسین در فرانسه و یوهان ولفگانگ فون گوته در آلمان با تلاش بر روی اساطیر، نمایشنامههای یونانی را احیا کردند.[۱۰۵] اگرچه در طول عصر روشنگری، عکسالعمل نسبت به اساطیر یونان در سراسر اروپا گسترش یافت، این اسطورهها به فراهمکردن یک منبع مهم مواد خام برای نمایشنامه نویسان ادامه دادند، و این موضوع به اپرانامههای جرج فردریک هندل و ولفگانگ آمادئوس موتسارت کشیده شد.[۱۰۶] در پایان سده ۱۸ امریال رمانتیسم، آغاز موجی از اشتیاق برای تمام موضوعات یونانی بود، که اساطیر آنان را نیز شامل میشد. در بریتانیا، ترجمههای جدید تراژدیهای یونانی و هومر، مایه الهام بسیاری از شاعران (مانند آلفرد تنیسون، جان کیتس، لرد بایرون و پرسی بیش شلی) و نقاشان معاصر (مانند لرد لیتون و لاورنس آلما تادما) شد.[۱۰۷] کریستف ویلیبالد گلوک، ریشارد اشتراوس، ژاک افنباخ و بسیاری دیگر اساطیر یونان را موضوع موسیقی قرار دادند.[۲] نویسندگان آمریکایی قرن ۱۹امریال مانند توماس بولفینچ، و ناتانیل هاوثورن بیان کردند که مطالعه اساطیر کلاسیک، برای درک ادبیات انگلیسی و آمریکایی ضروری است.[۱۰۸] در روزگار اخیر، موضوعات کلاسیک به دست نمایشنامه نویسان مانند ژان آنوئیل، ژان کوکتو، و ژان ژیرودو در فرانسه، یوجین اونیل در آمریکا و تی. اس. الیوت در بریتانیا و رماننویسانی مانند جیمز جویس و آندره ژید بازسازی شدهاست.[۲]
الگو:جعبه ارجاع دسته دوم
اساطیر یونانی مجموعه اساطیر و آموزههایی است که به یونان باستان مرتبط میباشد، دربارهٔ خدایان و قهرمانان آنان، طبیعت جهان و ریشههای آن و اهمیت مکتب و آیین آنها سخن میگوید. این اسطورهشناسی بخشی از مذهب یونان باستان میباشد. محققان به منظور مشخص کردن تأثیرات دینی و سیاسی آن بر یونان باستان و تمدن آن و درک خود اسطورهسازی، اسطورهها را بررسی میکنند.[۱]
اساطیر یونانی به صراحت و بهطور گسترده در مجموعهای از داستانها و بهطور ضمنی در آثار هنری یونانی مانند گلدانهای نقاشی و هدایای وتیو نمود یافتهاست. اسطورههای یونانی میکوشند منشأ جهان را توصیف کنند، و جزئیات زندگیها و ماجراهای طیف گستردهای از خدایان، الههها، قهرمانان، پهلوانان و موجودات اساطیری را بیان مینماید. این حسابها در ابتدا در یک سنت شفاهی درج شدند؛ امروزه اساطیر یونانی در درجه اول از ادبیات یونانی معلوم میشوند. قدیمیترین منابع ادبی یونان، یعنی اشعار حماسی ایلیاد و ادیسه هومر، بر روی جنگ تروآ و اتفاقات بعدی آن تمرکز کردهاند. هزیود، شاعر معاصر هومر، دو اثر به نامهای تئوگونیا و کارها و روزها نوشتهاست، که دربارهٔ پیدایش جهان، جانشینی قوانین الهی، جانشینی نسلهای بشر، ریشه مشکلات انسان و ریشه کارهای فداکارانه سخن میگوید. همچنین اساطیر در سرودهای هومری، در قطعات اشعار حماسی از چرخه حماسی، در اشعار غنایی، در کارهای تراژیک قرن پنجم قبل از میلاد، در آثار محققان و شاعران عصر هلنیستی، و در متون امپراتوری روم نوشته شده به دست پلوتارک و پوسانیاس دیده میشود.
یافتههای باستانشناسی منبع اصلی جزئیات دربارهٔ اساطیر یونانی را فراهم میکنند، که در آن خدایان و قهرمانان بهطور برجسته در تزیین مصنوعات به کار رفتهاند. طراحی هندسی مصنوعات سفالی قرن هشتم قبل از میلاد، علاوه بر ماجراهای هرکول، صحنههایی از جنگ تروآ را نشان میدهند. در دوران موفق یونان باستان، یونان کلاسیک، و یونان هلنیستی، صحنههای هومری و صحنههای اساطیری متنوع دیگر ظاهر شدند و مکمل ادبیات موجود گشتند[۲] اساطیر یونانی تأثیری عمیق بر فرهنگ، هنر، و ادبیات تمدن غرب داشته، و به عنوان بخشی از میراث و زبان غرب باقی ماندهاند. از گذشته تا کنون، شاعران و هنرمندان، از اساطیر یونان الهامات فراوانی گرفته و اهمیت و ارتباط معاصر را در موضوعات مختلف کشف کردهاند.[۳] داستانهای اساطیری یونان هویت عام این کشور را رقم زدهاند و از هنگام ظهورشان در سدهٔ هشت پیش از میلاد از طریق اشعار حماسی هومر، تأثیری بهسزا در تحول هنر، موسیقی و ادبیات اروپای غربی داشتهاند. این اشعار ایزدان المپ را معرفی میکنند؛ ایزدانی با معایب انسانی، که بر سرنوشت انسانهای فانی فرمانروایند.
در درجه اول، امروزه اسطورههای یونانی از ادبیات یونانی و تضمینهای روی رسانههای مربوط به دوران هندسی از ۹۰۰–۸۰۰ قبل از میلاد، تاکنون شناخته میشوند.[۴] در حقیقت، منابع ادبی و باستانشناسی با هم ادغام شدهاند، گاهی با هم موضوعی را تصدیق میکنند و گاهی با یکدیگر مغایرند؛ اما، در بسیاری از شرایط، وجود این اطلاعات نشانهای بارز برای بسیاری از عناصر اساطیر یونانی است که دارای ریشههای واقعی و تاریخی میباشد.[۵]
تقریباً در جایجای ادبیات یونان، داستانهای اساطیری نقشی مهم ایفا میکنند. با این وجود، تنها کتاب راهنمای عمومی اسطورهشناسی که از روزگار یونان باستان نجات یافتهاست، کتابخانه پسئودو-آپولودروس میباشد. این کار تلاش میکند تا داستانهای متناقض شاعران را وفق دهند و خلاصهای از اسطورهشناسی یونانی و افسانههای قهرمانی را فراهم کنند.[۶] آپولودور در ۱۸۰ تا ۱۲۵ قبل از میلاد زندگی میکرد، و دربارهٔ بسیاری از این موضوعات نوشتهاست. نوشتههای او اساس این مجموعه را تشکیل دادهاند؛ اما «کتابخانه» رویدادهایی را مورد بحث قرار داد که مدتها بعد از مرگش روی داد، از این رو نام پسئودو-آپولودروس را گرفت.
داستان خدايان يوناني
در میان قدیمیترین منابع ادبی، دو شعر حماسی هومر، ایلیاد و ادیسه قرار دارند. سایر شعرا، چرخه حماسی را تکمیل کردند، اما این اشعار بعدی و کوتاهتر، اکنون تقریباً بهطور کامل از بین رفتهاند. «سرودهای هومری» برخلاف نام ظاهری، هیچ ارتباطی با اشعار هومر ندارند. آنها سرودهایی از بخشهای اول عصر غناییاند.[۷] هزیود، که احتمالاً با هومر همدوره بود، در کتاب تئوگونیا (ریشه خدایان) شرحی کامل از اولین اساطیر یونانی را ارائه میکند، که با ایجاد جهان در ارتباط است؛ مثلاً ریشه خدایان، تایتانها و غولها؛ همانند ساخت شجرهنامهها، داستانهایی ملی، و اساطیر علتی. هزیود در کتاب کارها و روزها که آموزشی دربارهٔ زندگی کشاورزی است، پیرامون اساطیر پرومته، پاندورا و پنج دوره سخن میگوید.[۲]
شعرای غنایی اغلب موضوعشان را از اساطیر میگیرند، اما درونمایه آنها کمتر شکل داستانی دارد. شعرای بزمسرای یونانی مانند پیندار، باکچیلیدس، سیمونیدس و شعرای روستایی مانند تئوکریتوس، و بیون به برخی حوادث اسطورهای اشاره داشتهاند.[۸] به علاوه، اسطوره مرکز تئاتر یونان باستان بود. نمایشنامه نویسانی مانند آیسخولوس، سوفوکل و اوریپید، بسیاری از قطعههای خود را از اساطیر عصر قهرمانان و جنگ تروآ اقتباس کردهاند. بسیاری از این داستانهای تراژیک بزرگ (مانند آگاممنون، و فرزندانش ادیپ، یاسون، مدئا و غیره) شکل کلاسیک خود را در این تراژدیها به دست آوردند. نمایشنامه کمدینویس یونانی، آریستوفان، نیز در نمایشنامههای پرندگان و غوکان، از اساطیر یونان استفاده کردهاست.[۹]
تاریخنگارانی مانند هرودوت و دیودور سیسیلی، و جغرافیدانانی چون پوسانیاس و استرابون، که در سراسر جهان یونان سفر کردند و داستانهایی را که میشنیدند یادداشت نمودند، بسیاری از اساطیر و افسانههای محلی را جمعآوری کردند که کمتر جایگزینی را دارا میباشند.[۸] به ویژه هرودوت، سنتهای متنوع عصر خود را جستجو کرد و ریشههای تاریخی و اسطورهای را در تقابل یونان با شرق کشف نمود.[۱۰] او تلاش کرد تا ریشهها و ترکیب مفاهیم فرهنگی مختلف را با هم تطبیق دهد.
شعرای عصر هلنیستی و رومی، در درجه اول به عنوان ادبیات خلق اثر میکردند نه عملی مذهبی. با این وجود، این شامل جزئیات بسیار مهمی میباشد که ممکن است از دست بروند. این طبقهبندی شامل کارهای زیر میباشد.
برخی از نثر نویسانی که در همان دوران به اساطیر یونانی اشاره داشتند عبارتند از آپولیوس، پترونیوس، لولیانیوس و هلیودروس. دو منبع غیر شعری مهم دیگر عبارتند از «فابولئا» و آسترونومیکا از نویسنده رومی به سبک هیگینوس، «تصورات» فیلوسترادوس پیر و فیلوسترادوس جوان، و «توصیفات» کالیستراتوس.
در نهایت نویسندگان بیزانسی یونانی جزئیات مهمی از اساطیر را فراهم آوردند که بیشتر آنها به آثاری یونانی مربوط میشود که امروزه از بین رفتهاند. این نگهدارندگان اساطیر عبارتند از آرنوبیوس، هسیچیوس، نویسنده کتاب سودا، جان تزتزس، و ائوستاتیوس. اینها اغلب با تأثیر از دین مسیحیت به این اساطیر مینگرند.[۱۱]
کشف تمدن میسنی، به دست باستانشناس مشهور آلمانی، هاینریش شلیمان در سده ۱۹ام میلادی، و کشف تمدن مینوسی در کرت به دست آرتور ایوانس، باستانشناس بریتانیایی، در سده ۲۰ام، به توصیف بسیاری از حماسههای هومر کمک کرد و گواهی باستانشناسی برای بسیاری از جزئیات اسطورهای دربارهٔ خدایان و قهرمانان فراهم نمود. متأسفانه بسیاری از مدارک دربارهٔ اسطورهها و مراسم میسنیها و مینوسیها در مکانهای غیرقابل دسترس قرار دارند، زیرا سندهای خطی بی (یک شکل باستانی یونانی که هم در کرت و هم در سرزمین یونان اصلی بافت شدهاست)، در اصل برای ثبت فهرستها به کار میرفتند، اگرچه برای نمونه نامهای برخی از خدایان و قهرمانان شناسایی شدهاند.[۲]
طراحیهای هندسی روی مصنوعات سفالی مربوط به سده ۸ام قبل از میلاد، صحنههایی از ماجراهای هرکول و وقایع جنگ تروآ را نشان میدهند.[۲] این نمایش بصری اسطورهها به دو دلیل اهمیت دارد. اولاً، بسیاری از اساطیر یونانی، قبل از منابع ادبی، بر روی گلدانها نقش شدهاند: از دوازده خوانی که هرکول گذراندهاست، تنها ماجرای سربروس در متون ادبی معاصر قید شدهاست.[۱۲] ثانیاً، گاهی اوقات منابع بصری اسطورهها یا صحنههایی اسطورهای را نشان میدهند که در هیچ منبع ادبی موجودی بیان نشدهاست. در برخی شرایط، اولین نمایش یک اسطوره در هنر هندسی، چندین قرن، قبلتر اولین نمایش آن در متون ادبی اتفاق افتادهاست.[۴] در دوران باستان (۷۵۰–۵۰۰ قبل از میلاد)، کلاسیک (۴۸۰–۳۲۳ قبل از میلاد) و هلنیتسی (۳۲۳–۱۴۶ قبل از میلاد) صحنههای اسطورهای هومری و غیره، ظاهر شدند و شواهد موجود ادبی را تکمیل نمودند.[۲]
بهطور کلی میتوان گفت اصلیترین منابعی که اسطورههای یونانی را معرفی میکنند، عبارتند از:
یک: ایلیاد و اودیسه کهنترین آثار ادبیات یونان هر دو اثر هومر و شاید اودیسه دیرگاهی بعد از ایلیاد تنظیم شدهاست. ایلیاد و اودیسه هر دو گویای سازمان اجتماعی کهنتری است که نخست در آسیای کوچک به اجرا در میآید و الگوی نهایی آن از حدود ۸۰۰ ق. م شکل میگیرد و شکل نهائی آن به هنگام فرمانروائی پیسیستراتوس بر آتن [۶۰۰؟ -۵۲۷ ق. م] پدیدار میشود.
دو: کارها و روزها اثر هزیود که با برادر خویش برای مردهریگ پدر ستیز داشتند. پدر هزیود از آسیای کوچک بازگشته و در بئوشیه، جایگاه شعر حماسی، اسکان یافته بود. اشعار اسطورهای نسبنامهٔ خدایان یا تئوگونی را از هزیود میدانند، امّا به نظر میرسد که این اثر از کارهای یکی از اعقاب وی و کسی است که از اشعار هزیود متأثر بوده و در آغاز سده ششم ق. م این اثر را پرداخت کردهاست.
سه: قصاید پیروزی اثر پیندار دربارهٔ قهرمانان المپیک و بزرگترین مجموعه شعر بزمی دارای محتوای اسطورهای است. پیندار در نیمه سده پنجم قبل از میلاد گردآورنده آثار هومر و شاعران کهنتر و شاعری است که اسطورههای پیشین را با اصول اخلاقی مورد قبول خویش همساز میسازد. شعر و گزارشهای معاصر جوانترِ وی باخیلد[۱۳] در بردارنده قصاید مشابهی است که با روایات اسطورهای غنی شدهاست.
چهار: آثار تراژدینویسان سده پنجم قبل از میلاد از قبیل آثار آیسخولوس، سوفوکلس و اوریپیدس متأثر از مآخذ پیشین و آنچه پیندار نیز از آن متأثرشده و بیانگر نگرش آنان دربارهٔ سرشت خدایان و جهان بود. برخی از این روایتها همراه اسطوره سببشناسی و بیانگر مراسم آیینی خاصی است در آثار این شاعران بسیاری از اسطورهها تلخیص و در بیان نگرش آنان به کار رفتهاست.
پنج: تنظیم اساطیر به شکل شجرهنامه از آغاز سده ششم ق. م و از آسیای کوچک آغاز شد و این کار توسط فرهیختگان اسکندریه رواج یافت. در این مسیر با فتح مصر به دست اسکندر مقدونی فاتحان در سرزمین بیگانه از خاستگاههای خود سخن میگویند و این کار با تقلید آثار تمثیلی اَپولونیوس رودیوس[۱۴] و کالیماخوس انجام میگیرد و این کاربرد تمثیلی اسطوره که با کار شاعران رومی و بعدها شاعران اروپائی عصر رنسانس پیوند مییابد موجب حفظ اساطیر یونان و روایتهایی است که ممکن بود فراموش شوند.
شش: کتاب ادیبانهٔ راهنمایِ یونان اثر پوسانیاس که در ۱۷۰ میلادی نوشته شد. پائوزانیاس در این کتاب از تاریخ اسطورهای سرزمینهایی که دیدهاست سخن میگوید و مطالب کتاب خود را از مطالعات جغرافیائی آتنی و اسکندریه میگیرد و این کتاب دربردارنده مراسم محلی و اسطورههایی است که با باورهای مردمی همراه است.
هفت: شجرهنامهٔ اسطورهای آپولودروس در همین زمان تنها کتاب کاملی است که اطلاعات اسطورهای ما را کامل میکند و با این همه برخی از این روایتها متأثر از آثار تراژیک و روایات اسکندریه و استناد بدانها با تردید انجام گیرد. ترجمههای جدید مربوط به اساطیر یونان را نیز نباید نادیده گرفت و در این زمینه میتوان از ترجمهٔ خوب ایلیاد از لانگ، لیف، و مایرس و ترجمه اودیسه از بوچر و لانگ نام برد. ترجمه همراه با تفسیر کتاب آپولودروس توسط سر جیمز فریزر برای کتابخانه لوئب نیز از این دست است. نظریههای فریزر در کتاب شاخهٔ زرین امروزه کاربرد چندانی ندارد امّا این اثر هنوز هم دربردارنده اطلاعات زیادی در زمینه اساطیر است. در زبان انگلیسی فرهنگ مدونی دربارهٔ اساطیر یونان وجود ندارد و کتاب قدیمی سه جلدی فرهنگ اساطیر یونان و روم ویرایش ویلیام اسمیت در ۱۸۷۶ هنوز هم جامعتر از کتاب مختصر و مفید اچ. جی رُز دربارهٔ اساطیر یونان است.
اساطیر یونانی، در طول زمان تغییر کردهاند تا تکامل فرهنگی آنان را در خود بگنجانند، و در آن، گمانهایی آشکار و پنهان، موجب ایجاد این تغییرات شدهاند. در اشکال ادبیات اسطورهشناسی یونانی باقیمانده، همانطور که بیشتر در پایان تغییرات رو به جلو یافته میشود، مانند گفته گیلبرت کوتبرستون، این موضوع ذاتاً به سیاست مربوط میشود.[۱۵]
اولین ساکنین شبهجزیره بالکان، افرادی بودند که از طریق کشاورزی امرار معاش میکردند. آنان با استفاده از روحباوری، به تکتک بخشهای طبیعت، روحی را اختصاص داده بودند. در نهایت، این روحهای مبهم شکل بشر را به خود گرفتند و به عنوان خدایان وارد اسطوره محلی شدند.[۱۶] زمانی که قبایلی از شمال شبهجزیره بالکان حمله کردند، یک پانتئون جدید از خدایان را با خود آوردند که بر پایه پیروزی، قدرت، دلاوری در نبرد، و قهرمانپروری خشونتآمیز بنا نهاده شده بود. سایر خدایان جهان کشاورزی، با آمدن خدایان قدرتمند مهاجمان از بین رفتند یا به شدت مورد بیتوجهی قرار گرفتند.[۱۷]
بعد از میانه دوران کهن، اسطورهها دربارهٔ ارتباط میان خدایان مذکر و قهرمانان مذکر رفته رفته رایجتر گشت، که موازی توسعه تمایل جنسی مرد به پسر جوان در فرهنگ یونان باستان میبود، و اعتقاد بر این است که در حدود ۶۳۰ قبل از میلاد معرفی گشتهاست. در پایان سده پنجم قبل از میلاد، شعرا به هر خدای مهم، به جز آرس و همچنین به بسیاری از چهرههای افسانهای، حداقل یک آرومنوس (پسری نوجوان که همنشین جنسی آنان بود) را نسبت دادند.[۱۸] اساطیر قبلی مانند آشیل و پاتروکلوس نیز دارای چنین رابطه جنسی بودند.[۱۹] در ابتدا شعرای اسکندریه و بعدها ادبای اسطورهنگار امپراطوری روم، داستان شخصیتهای اسطورهای یونانی را با این وجه بیان کردند.
دستاورد شعر حماسی، ایجاد چرخههای داستانی و در نتیجه توسعه یک حس تازه بیان وقایع اسطورهای با ترتیب زمانی بود. در نتیجه اساطیر یونانی به عنوان بخشی مهم، در توسعه جهان و انسان گسترش یافت.[۲۰] به دلیل وجود تناقضاتی در داستانها تهیه یک بازه زمانی مطلق غیرممکن است و لذا بیان یک گاهشمار تقریبی، کار معقولی است. در نتیجه تاریخچه اسطورهای جهان را میتوان به سه یا چهار دوره گسترده تقسیم کرد:
درحالی که دوره خدایان، برای دانشجویان امروزی از جذابیت بیشتری برخوردار است، نویسندگان یونانی دوران کهن و کلاسیک علاقه بیشتری به دوره قهرمانان دارند، و بعد از پاسخ به سوالات مربوط به چگونگی ایجاد جهان، یک گاهشمار و ثبت از دستاوردهای بشری ایجاد کردهاند. برای مثال ایلیاد و ادیسه، هم در تئونوگیا و هم در سرودههای هومری، بیشتر مورد توجه قرار گرفته و محبوبتر است. تحت تأثیر کار هومر، «تفکر قهرمانی» موجب بازسازی زندگی روحانی شده، که جدا از قلمرو خدایان و مردگان مطرح شدهاست، و میتوان آن را در زندگی در زیر زمین برگرفته از آثار المپی دریافت.[۲۲] هزیود، در کتاب کارها و روزهای خود، یک طرح از دورههای انسان (۴ دوره یا مسابقه انسان) ارائه میکند: طلایی، نقرهای، برنزی و آهنی. این دوران عبارتند از دوره ایجاد خدایان یا عصر طلایی، که به آیین کرونوس مربوط است، و رقابتهای بعدی به خلق زئوس مربوط میشود. ظهور شیطان با اسطوره پاندورا توصیف میشود، زمانی که تمام بهترین قابلیتهای انسان، بهجز امید، به دست او نابود میگردند.[۲۳] اوید در دگردیسیها، از مفهوم ۴ دوره هزیود حمایت میکند.[۲۴]
«اساطیر اصیل» یا «اسطورههای آفرینش»، تلاش دارند تا به بیان ساده، آغاز جهان را توصیف کنند.[۲۵] قابلقبولترین نسخه ارائه شده، در تئوگونیا توسط هزیود ارائه شدهاست. او با یک خائوس آغاز میکند که نشان از نیستی است. بعد از این فضای تهی، گایا (زمین) و برخی موجودات الهی اصلی ظاهر شدند: اروس (عشق)، پرتگاه (تارتاروس)، و اریوس.[۲۶] گایا بدون کمک هیچ جنس مذکری، اورانوس (آسمان) را به دنیا آورد و بعدها همین اورانوس همسر گایا شد و او را بارور ساخت. در پی این پیوند، اولین تایتانها زاده شد، شش مذکر: کئوس، کریوس، کرونوس، هیپریون، پاپتوس، و اکئانوس؛ و شش مؤنث: امنموسینی، فوبه، رئا، تئا، تمیس، و تتیس. بعد از تولد کرونوس، گایا و اورانوس تصمیم گرفتند که دیگر تایتانی را به دنیا نیاورند. اورانوس، تکچشمها (سیکلوپها) و صددستها (هکاتونکایرها)، را به درون تارتاروس پرتاب کرد تا تایتانها را دنبال کنند. این کار موجب خشمگین شد گایا شد. گایا، کرونوس (جوانترین و وحشتناکترین فرزند گایا[۲۶]) را متقاعد کرده بود که پدرش را عقیم کند. او این کار را انجام داد، و به حاکم تایتانها تبدیل شد، با خواهرش، رئا ازدواج کرد، و سایر تایتانها دربار او را تشکیل دادند.
جنگ میان پدر و پسر، زمانی تکرار شد که کرونوس در مقابل پسرش، زئوس قرار گرفت. از آنجا که کرونوس به پدرش خیانتکرده بود، این ترس در او وجود داشت که فرزندش نیز همین کار را با او انجام دهد، لذا هر وقت رئا فرزندی به دنیا میآورد، آن را میدزدید و میخورد. رئا از این کار او متنفر گشت و زئوس را با یک حیله پنهان نمود، و به جای فرزندش، سنگی را در پتو پیچید و به خورد کرونوس داد. زمانی که زئوس به بلوغ کامل رسید، نوعی نوشیدنی زهرآگین را به خورد کرونوس داد تا او استفراغ کند، و در نتیجه تمام فرزندان رئا و همچنین آن تکه سنگ، که در تمام این مدت در شکم او بودند، خارج شدند. سپس زئوس، برای سلطنت بر خدایان، با کرونوس وارد جنگ شد. در نهایت، زئوس، خواهران و برادرانش، با کمک سیکلوپها (که به دست زئوس از تارتاروس آزاد شده بودند)، به پیروزی رسید، و کرونوس و تایتانها به تارتاروس پرتاب شدند.[۲۷]
زئوس نیز گرفتار همین نگرانی شد، و بعد از پیشگویی دربارهٔ فرزند اولین همسرش متیس، که قرار بود خدایی بزرگتر از زئوس را به دنیا آورد، او را بلعید. .[۲۸] متیس در آن زمان آتنا را در شکم خود داشت، و در نهایت بعد از رشد کامل به صورت زنی کامل و سراپا پوشیده در زره و اسلحه، از پیشانی زئوس خارج شد.[۲۹]
کهنترین اندیشه یونانی دربارهٔ شعر با توجه به تئونوگیا، سبک شاعرانه اولیه (اساطیر اولیه) بود و نیرویی جادویی بدان نسبت داده میشد. اورفئوس، شاعر سبک کهن، همچنین خواننده کهن نسبتنامههای خدایان بود. او در آرگونائوتیکای آپولونیوس، میکوشد دریا و طوفان را با این آوازها آرام کند، و در هبوطش به هادس قلبهای سنگی خدایان زیرزمین را به حرکت درآورد. زمانی که هرمس در «سرودهای هومری برای هرمس»، چنگ رومی را اختراع میکند، اول از همه آوازی دربارهٔ تولد خدایان میخواند.[۳۰] تئونوگیا هزیود، نه تنها کاملترین متن باقیمانده دربارهٔ خدایان است، بلکه کاملترین متن باقیمانده از اشعار کهن میباشد که دارای نیایشهای طولانی برای موزها است. تبارنامه ایزدان موضوع بسیاری از اشعار از بین رفته نیز میباشد که از جمله آنها میتوان به موارد نسبت داده شده به اورفئوس، موسایئوس، اپیمنیدس، آباریس، و سیار شاعران بلندپایه اشاره کرد. نشانههایی وجود دارند که بیان میکنند افلاطون با تبارنامه ایزدان اورفئوس آشنایی داشتهاست.[۳۱] اغلب افراد نسبت به اعتقادات مذهبی خود سکوت میکردند، و زمانی که این اعتقادها وجود دارد طبیعت فرهنگ به وسیله اعضای یک جامعه بروز نخواهد یافت. بعد از آن که آنها دیگر اعتقاداتی مذهبی نبودند، کمتر کسی از این آیینها و مراسم آگاه خواهد بود.
تصاویری که در اشعار و آثار هنری مذهبی یافت میشوند، تفسیر شده و احتمالاً، در بسیاری از اسطورهها و داستانها به غلط تفسیر شدهاند. با توجه به فلسفه نوافلاطونی و اوراق پاپیروسی از زیر خاک بیرون آمده، بخش اندکی از آنها جان سالم به در بردهاند. یکی از این اوراق، به نام پاپیروس درونی اکنون ثابت میکند که دستکم از سده پنجم پیش از میلاد، اشعار خداشناسی-کیهانشناسی اورفئوس وجود داشتهاند.[۳۲]
اولین فلاسفهای که به دنبال خاستگاه جهان بودند، علیه مفاهیم اسطورهای محبوب که مدتها بود در یونان وجود داشت واکنش نشان دادند. برخی از این مفاهیم محبوب را میتوانم در اشعار هومر و هزیود دید. در آثار هومر، زمین یک صفحه تخت است که در رودخانه اوکئانوس شناور میباشد و بر نیمکره بالا یا آسمان که شامل خورشید، ماه و ستارگان است، تسلط دارد. خورشید (هلیوس)، مانند یک ارابهران، آسمان را طی میکند و در طول شب، در کاسهای طلایی در اطراف زمین، کشتی میراند. خورشید، زمین، آسمان، رودخانهها و بادها در دعاها و سوگندها ذکر شدهاند. شکافهای طبیعی به معنای دروازه ورود به خانه زیرزمینی هادس و اجداد او (خانه مردگان) اند.[۳۳] همواره تحت تأثیر فرهنگهای دیگر موضوعاتی جدید فراهم میشد.
بر اساس اسطورهشناسی دوران کلاسیک، بعد از سرنگونی تیتانها، گروه ایزدان (پانتئون) و ایزدبانوان برپا شد. در میان ایزدان اصلی یونان، ایزدان المپنشین بودند که بالای کوه المپ و تحت نظارت زئوس پدید آمدند. (محدودیت آنها به ۱۲ عدد، ظاهراً به ایدههای مدرن نسبت داده میشود)[۳۴] به جز المپ، خدایان متنوع پرستششده یونانی در اطراف، خدای نیمهانسان-نیمهبز شکل پان، نیمف (روحهای رودخانهها)، نیاد (که در چشمهها ساکن است)، دریاد (که روح درختان است)، نرئیدها (که ساکن دریاست)، خدایان رودخانه، ساتیر، و غیره میباشد. بهعلاوه، نیروهای تاریک جهان زیر زمین وجود داشتند که از جمله آنها الهههای انتقام اند که مجرمان را تعقیب میکنند.[۳۵] به افتخار پانتئونهای یونان باستان، شعرا، آوازهای هومری را ایجاد کردند (مجموعهای از سیوسه آواز).[۳۶] به عقیده گرگوری نگی، آوازهای هومری بزرگتر به عنوان مقدماتی ساده، هر یک خدایی را فرا میخوانند.[۳۷]
در مجموعه عظیم اسطورهها و افسانههای یونانی، ایزدان ملی مردم یونان در کالبد آرمانی انسانی توصیف شدهاند. بر اساس گفتههای والتر بورکت، ویژگیهای توصیفی قائل شدن جسم انسانی برای خدایان اینست که، «خدایان یونانی انسانند، نه انتزاعی، ذهنی یا مفهومی».[۳۸] بدون در نظر گرفتن اشکال اساسی خدایان یونان باستان، آنها اغلب دارای قابلیتهای خارقالعادهای هستند؛ بهطور قابل توجه، خدایان تحت تأثیر بیماریها قرار نمیگیرند، و تنها در شرایط بسیار بسیار ویژه زخمی میشوند. یونانیان جاودانگی را مشخصهای از خدایان خود میدانستند؛ این جاودانگی، همراه با جوانی لایزال، حاصل استفاده مکرر شهد بود که در اثر آن خون الهی در رگهایشان نو میشد.[۳۹]
هر ایزد از سلسله خود فرود آمدهاست، منافعی جدا را دنبال میکند، در محدوده معینی تخصص دارد، و به وسیله شخصیتی واحد اداره میشود؛ با این وجود، این توصیفات از متون باستانی متعددی ریشه گرفتهاند، در نتیجه همواره با هم موافق نیستند. وقتی در اشعار، مناجات، یا مکاتب، به این خدایان اشاره میشود، از نامها و القاب ترکیبی در آنها استفاده میگردد، تا آنان را از خدایان مشابه خود متمایز گردانند (برای مثال آپولون موساگتس همان “آپولون، رهبر موزهاست”). از طرف دیگر، یک لقب بخش ویژهای از یک ایزد را معین میکند.
بسیاری از ایزدان به بخش معینی از زندگی مربوط میشوند. برای مثال، آفرودیته، ایزدبانوی عشق و زیبایی، آرس ایزد جنگ، هادس ایزد جهان زیر خاک، و آتنا ایزدبانوی هوش و شجاعت است.[۴۰] برخی ایزدان مانند آپولون و دیونیسوس، دارای شخصیتهای پیچیده و مخلوطی از عملکردها بودند، درحالی که دیگران، مانند هستیا، و هلیوس اندکی فراتر از تجسم شخصیتند. اصلیترین نیایشگاههای یونان باستان، بهشمار محدودی از خدایان اختصاص یافتهاند، که مربوط به مکاتب سراسری یونانی (پانهلنیک) میباشند. اما، در مناطق و روستاهای منحصر بهفرد رایج بود که مکاتب خود را به ایزدان کوچکتر اختصاص دهند. بسیاری از شهرها از افتخار دربرداشتن خدایان مشهور و مراسم و اسطورههای مرتبط با آنان برخوردار بودند. در دوره قهرمانی، آیین قهرمانان، مراسم خدایان را تکمیل کرد.
پل ارتباطی دورهای که ایزدان به تنهایی زندگی میکردند و دورهای که دخالت الهی در امور انسان محدود شد، یک دوره انتقالی است که در آن، خدایان و انسانهای فانی به سمت هم حرکت میکنند. این همان روزهای اول جهان است که گروهها با آزادی بیشتری نسبت به بعد، با یکدیگر مخلوط میشدند. بیشتر این داستانها را اوید در کتاب گردیسیهای خود بیان کردهاست و آنها اغلب به دو دسته موضوعی تقسیم میشوند: داستانهای عشق، و داستانهای مجازات.[۴۱]
داستانهای عاشقانه اغلب شامل رابطه جنسی با محارم، فریب یا تجاوز خدای مذکر به زن فانی، و در نتیجه ایجاد فرزند قهرمان میباشد. این داستانها در حالت کلی بیان میکنند که باید از روابط بین خدایان و انسانهای فانی جلوگیری کرد؛ حتی روابط موافق به ندرت پایان خوشی داشتند.[۴۲] در موارد معدودی، زن الهی با مرد فانی رابطه برقرار میکند، نمونهای از آن در سرود هومری آفرودیته ذکر شدهاست. این الهه با آنخیسس رابطه جنسی برقرار میکند و در نتیجه آینیاس به دنیا میآید.[۴۳]
نوع دوم (داستانهای مجازات) شامل تخصیص یا اختراع برخی از مصنوعات مهم فرهنگی میباشد، مانند زمانی که پرومته آتش را از خدایان میدزدد، زمانی که تانتالوس، شهد را از جام زئوس میدزدد و به افراد خود میدهد، راز خدایان را برای آنان آشکار میسازد، زمانی که پرومته یا لیکائون قربانیکردن را کشف میکند، زمانی که دمتر کشاورزی و اسرار را به تریپتولموس میآموزد، یا زمانی که مارسواس، درشتنی را اختراع میکند و با آپولو، وارد مسابقهای در موسیقی میشود. ایوان موریس، ماجراهای پرومته را با عنوان “مکانی، میان تاریخ خدایان و انسانهاً بیان میکند.[۴۴] قطعهای از یک پاپیروس بینام، که به قرن سوم مربوط است، مجازات لیکورگوس، پادشاه تراکیه را به دست دیونیسوس نشان میدهد، که خیلی دیر خدای جدید را به رسمیت میشناسد و در نتیجه دچار مجازاتی مخوف میشود که تا زندگی پس از مرگ نیز برایش ادامه مییابد.[۴۵] داستان رفتن دیونیسوس به تراکیه، باری برپایی آیین خود، موضوع یکی از تراژدیهای سهگانه آن دوران است.[۴۶] در داستانی دیگر، یعنی باخای اوریپید، پادشاه تبای، پنتئوس، به دست دیونسیوس مجازات میشود، زیرا او به این خدا بیاحترامی و از مایندادسها (پرستندگان مونث خدا) جاسوسی کرده بود.[۴۷]
در داستانی دیگر، بر اساس یک داستان مردمی قدیمی،[۴۸] و بازتاب یک موضوع مشابه، دمتر به دنبال دختر خود، پرسفونه بوده، که شکل یک پیرزن به اسم دوسو را به خود گرفته بود. سلئوس، پادشاه الوزیس در آتیک، با گرمی از دمتر استقبال کرد. دمتر برای قدردانی از پذیرایی گرم سلئوس، تصمیم گرفت پسرش دموفون را به یک خدا تبدیل کند، اما او قادر به تکمیل مراسم نشد، زیرا مادرش متانیرا وارد شد و پسرش را در آتش دید و از ترس فریاد کشید، که این کارش دمتر را عصبانی کرد. دمتر از اینکه آن زن فانی نادان مفهوم و تشریفات را درک نمیدانست اظهار تاسف نمود.[۴۹]
داستان خدايان يوناني
دوره زندگی قهرمانان را دروه قهرمانی یونان گویند.[۵۰] اشعار حماسی، چرخههایی از داستانها را پیرامون قهرمانان رویدادهای مشخص ایجاد نموده و میان قهرمانان داستانهای مختلف ارتباط محکمی برقرار کردهاست. براساس گفتههای کن دودن، «حتی یک تأثیر حماسی وجود دارد: ما میتوانیم در نسلهای پیدرپی سرنوشت خانوادهها را دنبال کنیم.»[۲۰]
بعد از گسترش آیین قهرمانی، خدایان و قهرمانان قلمرویی تشکیل دادهاند و در سوگندها و مناجاتی که به آنها اشاره دارند، با یکدیگر پیوند یافتهاند.[۲۲] در مقابل دوره خدایان، در دوره قهرمانان، فهرست قهرمانان هرگز شکلی ثابت و نهایی نداشتهاست؛ دیگر هیچ خدای بزرگی آفریده نشد، ولی قهرمانان جدید همواره میتوانستند از اترش مرده بیرون برخیزند. تفاوت مهم دیگر میان آیین قهرمانی و آیین خدایان اینست که قهرمان به مرکز هویت گروه محلی تبدیل میشود.[۲۲]
رویدادهای هرکول، مطلع دوره قهرمانان است. سه رویداد بزرگ به این دوران نسبت داده میشود: سفر آرگونوتها، چرخه تبان و جنگ تروآ.[۵۱]
برخی محققان معتقدند[۵۲] در پشت اسطورهشناسی پیچیده هرکول، احتمالاً مردی واقعی وجود داشت، که شاید پهلوانی از امپراطوری آرگوس بود. برخی محققان بر این اعتقادند که داستان هرکول تمثیلی از خورشید است که سالانه از ۱۲ برج آسمان عبور میکند.[۵۳] سایرین، به اسطورههای اولیه از دیگر فرهنگها اشاره میکنند که داستان هرکول را به عنوان اقتباسی محلی از اسطورههای قهرمان نشان میدهند و به خوبی ایجاد شدهاند. طبق تصورات، هرکول فرزند زئوس و آلکمنه، نوه پرسئوس است.[۵۴] ویژگیهای خارقالعاده و منحصر به فرد او، به همراه بسیاری از موضوعات فولکلور، مواد بیشتری برای این افسانه محبوب فراهم آوردند. او به عنوان یک قربانیکننده نشانداده شده، مؤسس قربانگاهها معرفی شده، و طبق تصورات در خوردن بسیار حریص بودهاست. از ویژگی آخر او در بسیاری از طنزها استفاده شدهاست، درحالی که پایان تراژیک داستانش، ابزاری مناسب را برای تراژدی فراهم میکند.[۵۵] در ادبیات و هنر، هرکول به عنوان مردی بسیار قدرتمند با قدی معتدل توصیف شدهاست؛ سلاح ویژه او کمان بود ولی اغلب از گرز نیز استفاده میکرد. نقاشیهای روی گلدانها محبوبیت بینظیر هرکول را نشان میدهند. جنگ او با شیر، صدها بار به تصویر کشیدهشدهاست.[۵۶]
هرکول وارد اساطیر رومی و اتروسکی نیز شده، و فریاد هرکول همانطور که در میان یونانیان شهرت دارد، بین رومیان نیز رایج است.[۵۶] در ایتالیا او را به عنوان خدای بازرگانان و تجار میستودند، اگرچه دیگران نیز به دلیل ویژگی خوششانسی و فرار از خطر او را مورد پرستش قرار میدادند.[۵۴]
هرکول از طریق ملاقات با نیاکان رسمی پادشاهان دوریها، به بالاترین درجه اجتماعی منصوب شد. این موضوع از مهاجرت دوریها به پلوپونز معلوم میگردد. هولوس، قهرمان یک قبیله دوری، پسر هرکول و یکی از هراکلیدایها شد (فرزندان متعدد هرکول، بهویژه فرزندان هیلوس—سایر هراکلیدایها عبارتند از ماکاریا، لاموس، مانتو، بیانور، تلپولموس، و تلفوس). این هراکلیدایها امپراطوریهای پلوپونزی را که شامل موکنای، اسپارت، و آرگوس بود فتح کردند، و بر اساس افسانهها، حق حکمرانی بر اجدادشان را ادعا نمودند. به برخاستن آنها برای تسلط، اغلب “تهاجم دوریهاً گویند. بعدها امپراطوران لیدی و مقدونی نیز از هراکلیدایها بودند.[۵۷]
سایر اعضای این نسل اولیه قهرمانان مانند پرسئوس، دئوکالیون، تسئوس و بلروفون، صفات رایج بسیاری مشابه هرکول داشتند. مانند او، ویژگیهای آنان منحصربهفرد، خارقالعاده و نزدیک متل (قصه) است، زیرا آنان نیز هیولاهایی مانند شیمر و مدوسا را کشتند. ماجراهای بلروفون پیشپا افتادهاند، و از این رو مشابه ماجراهای هرکول و تسئوس میباشند. فرستادن یک قهرمان به مرگ فرضی نیز موضوعی رایج بود که در این داستانهای سنتی قهرمانی اولیه مانند پرسئوس و بلروفون مورد استفاده قرار گرفت.[۵۸]
نوشتار اصلی: آرگونوتها
تنها شعر حماسی هلنیستی باقیمانده، آرگونوتیکا، اثر آپولونیوس از رودس (شاعر حماسی، محقق و مدیر کتابخانه اسکندریه مصر) اسطوره سفر دریایی یاسون و آرگوناتها را برای بازیابی پشم زرین از سرزمین اسطورهای کولخیس بیان میکند. در آرگونوتیکا، به دستور پادشاه پلیاس، یاسون گرفتار میشود، به این پادشاه ابلاغ شده بود که فردی با یک صندل خواهد آمد و نمسیس او خواهد بود. یاسون یکی از صندلهای خود را در رودخانه از دست داد، وارد دربار پلیوس شد، و این حماسه شکل گرفت. تقریباً تمام قهرمانان نسل بعد از هرکول، همراه یاسون، در کشتی آرگو به سمت پشم زرین حرکت نمودند. همچنین تسئوس در میان این نسل بود، او به کرت رفته بود تا سر مینوتور را ببرد؛ آتالانته، زن قهرمان، و ملئاگروس، که دارای چرخه حماسی در رقابت با ادیسه و ایلیاد بود. پیندار، آپولونیوس از روده و بابیلیوتکا، تلاش کردند لیست کاملی از آرگوناتها را ارائه دهند.[۵۹]
اگرچه آپولونیوس این داستان را در قرن سوم قبل از میلاد نوشتهاست، اما ریشه آن به قبل از داستان ادیسه بازمیگردد، که ظاهراً ادیسئوس با ویژگیهای یاسون خو گرفتهاست (سرگردان بودن ادیسئوس برپایه آن بودهاست).[۶۰] در دوران باستان، این سفر یک حقیقتی تاریخی بود، و این حادثه در دریای سیاه اطراف یونان رخ داد.[۶۱] همچنین این داستان بسیار محبوب است، و چرخهای از بسیاری از افسانههای محلی را شکل میدهد. به ویژه داستان مدئا، از تصورات اشعار تراژیک بهدست آمدهاست.[۶۲]
میان آرگو و جنگ تروآ، نسلی وجود داشت که بهطور عمده به دلیل جرمهای مخوفش مشهور بود. این شامل اعمال آترئوس و تیئستس در آرگو نیز میشد. پشت اسطوره خانه آترئوس (یکی از دو خاندان قهرمان خانه لابداکوس)، مسئله انتقال قدرت و روش ورود به سلطنت وجود دارد. آرتئوس و تیئستس دوقلو، به همراه فرزندانشان نقشی محوری در تراژدی انتقال قدرت در مکنای ایفا میکنند.[۶۳]
چرخه تبان با رویدادهای مربوط به کادموس، بنیانگذار شهر، و بعدها با کارهای لایوس و ادیپ در تبس ارتباط دارد؛ مجموعهای از داستانها که در نهایت منجر به غارت شهر به دست اپیگونها شد.[۶۴] متون حماسی اولیه نشان میدهند ادیپ بعد از این وحی که یوکاسته مادرش بود، به حکومت بر تبس ادامه دادهاست، او بعداً بار دیگر ازدواج میکند و از زن دوم خود صاحب فرزند میشود—این داستان بهطور قابل توجهی با داستانی که از طریق تراژدی و متون اسطورهای بعدی میدانیم، متفاوت است.[۶۵]
نقطه اوج اساطیر یونانی جنگ تروآ است، که بین یونان و تروآ اتفاق افتاد. در آثار هومر، مانند ایلیاد، داستانهای اصلی شکل و تجسم یافته، و موضوعات منحصر به فرد، بعدها و به ویژه در درامهای یونانی شفافسازی شدهاند. به دلیل داستان آینیاس، قهرمانی تورآ که آنجا را ترک کرد و شهری را بنا نهاد که امروزه بدان روم میگویند، جنگ تروآ در فرهنگ رم باستان نیز محبوبیت عظیمی بدست آوردهاست، این موضوع در کتاب انهاید ویرژیل (کتاب دوم ویرژیل که مشهورترین منبع به آتش کشیده شدن تروا میباشد) ذکر شدهاست.[۶۶] در نهایت دو نوشته شبه تاریخی به زبان لاتین وجود دارند که نامهایشان دیکتیس کرتنسیس و دارس فریگیئوس میباشند.[۶۷]
چرخه جنگ تروآ، که مجموعهای از اشعار حماسی میباشد، با رویدادهایی آغاز شد که منجر به جنگ شدند: اریس و سیب طلایی کالیستی، و قضاوت پاریس، ربودن هلن، قربانی کردن ایفیگنیا در آولیدا. یونانیان برای برگرداندن هلن، تمام نیروهای نظامی خود را به رهبری آگاممنون، برادر منلائوس، و پادشاه آرگوها و موکنای روانه کردند، اما تورآ از بازگرداندن هلن امتناع کرد. ایلیاد، که طول جنگ را ده سال ذکر میکند، از اختلاف بین آگاممنون و آشیل سخن میگوید. آشیل بهترین جنگجوی یونانی بود، و پس از کشته شدن دوست نزدیکش، پاتروکلوس به دست هکتور، پسر پریاموس، فرمانروای تروآ، به نبرد با وی رفت و او را کشت. پس از کشتهشدن هکتور، متحدانی عجیب به تروا میپیوندند، که از جمله آنها پانتهزیله، ملکه آمازونها، و ممنون، پادشاه حبشه و پسر ائوس میباشند.[۶۸] آشیل هر دوی آنان را میکشد، اما نهایتاً پاریس با پرتاب پیکانی به سمت پاشنه آشیل، او را از پا درمیآورد. پاشنه آشیل تنها بخش بدن او بود که رویینتن نبود. یونانیان قبل از تصرف کامل تروآ، باید ابتدا تصویر چوبی تصویر آتنا (پالادیوم) را از داخل دژ میدزدیدند. آنان نهایتاً به کمک آتنا، اسب تروآ را ساختند. با وجود هشدارهای کاساندرا، دختر پریاموس، که در پیشگویی خبره بود، سینون، جنگجوی یونانی تورآ را متقاعد ساخت تا اسب را به عنوان هدیهای از سوی آتنا، به درون دیوارهای تروآ برند؛ مار دریایی، لائوکوئون کشیش را که سعی کرد اسب را خراب کند، بلعید. شبهنگام ناوگان یونان بازگشت و یونانیانی که در اسب مخفی شده بودند، در تروآ را گشودند. در طی جنگی که روی داد، پریاموس و تمام فرزندان باقیمانده اش به قتل رسیدند؛ زنان تروآ به عنوان برده به شهرهای مختلف یونان فرستاده شدند. سفرهای دریایی ماجراجویانه رهبران یونان به سوی خانه (شامل سرگردانیهای ادیسئوس و آئنیاس (آئنید)، و قتل آگاممنون) در دو شهر حماسی به نامهای “بازگشت ” و “ادیسه” هومر بیان شدهاند.[۶۹] چرخه تروا نیز شامل ماجراهای فرزندان نسل تروا (برای مثال اورستس و تلماخوس) میباشد.[۶۸]
جنگ تروآ موضوعات متنوعی را فراهم کردهاست و به یک منبع اصلی الهام برای هنرمندان یونانی تبدیل شدهاست (برای مثال متوپه در پارتنون غارت تورآ را به تصویر کشدهاست)؛ این تقدم هنری برای موضوعات که از چرخه تروآ حاصل شدهاست، اهمیت آن را برای تمدن یونان نشان میدهد.[۶۹] چرخههای اسطورهای مشابهی برای مجموعهای از نوشتههای ادبی اروپا الهام بخش بودهاند. برای مثال، نویسندگان تورآ در قرون وسطا، که در درجه اول با هومر آشنا نیستند، در افسانه تروآ، منبعی غنی از داستانهای قهرمانی و رمانتیک و چهارچوبی مناسب برای ایدههای مهم خود یافتهاند. نویسندگان قرن دوازدهم میلادی مانند بنوا دو سنت-مور (نویسنده داستان عاشقانه تروآ (۱۱۵۴–۶۰))، و جوزف از اکستر (نویسنده کتاب در جنگ تروآ، ۱۱۸۳)، بر اساس نسخه یافته شده در «دیکتس اند دیرز» داستان را بازنویسی میکنند. بنابرین آنها از نظر هوراس و مثال ورژیل پیروی مینمایند: آنها به جای گفتن چیزی کاملاً نو، شعری از جنگ تروآ را میسرایند.[۷۰]
ار اصلیترین قهرمانانی که در جنگ تروآ حضور داشتند میتوان به این موارد اشاره کرد:
در جناح تروآ:
در جناح یونان:
در ۳۳۸ پیش از میلاد، یونان به دست فیلیپ دوم مقدونی افتاد و به زودی بخشی از امپراطوری اسکندر مقدونی شد. اما کمتر از دو سده بعد، در ۱۴۶ پیش از میلاد قدرت گستردهٔ روم باعث شد که یونان به یک استان رومی تنزل یابد. اما این پایان فرهنگ یونانی نبود، زیرا رومیها بسیاری از ایزدان و ایزدبانوان یونانی را با نامهای دیگر اقتباس کردند (زئوس به ژوپیتر، آفرودیته به ونوس و هراکلس به هرکول تبدیل شد). اعتقاد یونانیان به ایزدان بین ۸۰۰ و ۳۳۰ پیش از میلاد به اوج خود رسید. هر یک از شهرهای یونان باستان صاحب اسطورهها، قهرمانان و جشنهای ویژهٔ خود شد. با وجود تفاوتها، شعایر و جشنهایی مثل بازیهای المپیک وجود داشت که همه آزادان یونانی میتوانستند در آن شرکت کنند. علاوه بر این، منظومههای بزرگ حماسی هومر، هزیود و دیگر خنیاگران در سراسر جهان یونانی شناخته شده بود. مضامین جهانی همچون سفر یاسون و آرگوناتها در جستجوی پشم زرین، دوازده خوان هرکول، ماجراجویی اودیسئوس در بازگشت از جنگ تروآ به شکلگیری مفهوم ملیت کمک کرد. افسانههای یونانی بخشی از سنت داستانگویی است که از عصر برنز آغاز شد و داستانها و پیشزمینه آنها به تدریج در عصرهای کهن و کلاسیک تبدیل به ادبیات نوشتاری گشت.
تمدن غرب طی سدههای متمادی اساطیر را فقط در اساطیر یونان متجلی میدیدهاست. تنها زمانی که مجموعههای اساطیری فرهنگهای دیگر به وجود آمد، روشن شد که اساطیر یونانی چقدر منحصر به فرد بوده و چه نقش مهمی داشتهاند. سنت داستانگویی باعث رواج اسطورهها شد و بدین وسیله دهانبهدهان میگشت. از این رو، ایزدان را به هنگام نگارش اسطورهها در حدود ۷۵۰ پیش از میلاد به خوبی میشناختند. وقتی در سدهٔ ۵ پیش از میلاد آتن مرکز حیات معنوی شد، بیش از نیمی از جمعیت بزرگسال و مذکر شهر میتوانستند بنویسند و بخوانند. سطح سواد در همهٔ شهرهای یونانی این دوره بالاتر از دورههای دیگر فرهنگ غرب پیش از قرن بیستم بود.
در مرکز اساطیر یونانی، ایزدانی وجود داشتند که گفته میشد بر روی المپ، بلندترین کوه یونان زندگی میکردند. ایزدان و ایزدبانوهای المپ شبیه به مردان و زنان بودند (اگرچه آنها این اختیار را داشتند تا شکل خود را به حیوانات یا چیزهای دیگری تغییر دهند) که بر طبق بسیاری از افسانهها آنها نسبت به احساسات و عواطف انسانها آسیبپذیر بودند. دوازده ایزد اصلی المپنشین در اساطیر یونانی شامل: زئوس پادشاه و پدر تمام ایزدان، هرا ملکهٔ ایزدان و الههٔ ازدواج و زنان، آفرودیته الهه عشق و زیبایی، آپولو ایزد شعر و موسیقی، آرس ایزد جنگ یونانی، آرتمیس الهه شکار و حیوانات، آتنا ایزدبانوی عقل و خرد، دمتر الهه کشاورزی و حاصلخیزی، دیونیسوس ایزد شراب و جشن، هفائستوس ایزد آتش و آهنگری، هرمس ایزد پیغامرسان و پوزئیدون ایزد دریاها بودند. گاهی وقتها ایزدان دیگری همچون هادس، هستیا و اروس را نیز جزوه المپ نشینان برمیشمارند.
یونانیان باستان به دو صورت به اسطورهها گوش فرا میدادند: جشن خصوصی و جشن عمومی. آنچه از اسطورهها میدانیم برگرفته از کتیبهها و آرایهها بر ظروف سفالی است که در مجالس خصوصی شعر موسیقی رواج داشت. جشنهای عمومی چشمانداز بزرگتری داشت و حدود شانزده هزار نفر میتوانستند از یک ضیافت عمومی، قربانی مذهبی و نمایش لذت ببرند. راپسودها بازیگران حرفهای بودند که اشعار مبتنی بر اساطیر را با موسیقی میخواندند.
در یونان باستان، اسطوره در قبل زندگی روزمره قرار داشت.[۷۱] یونانیان اسطوره را بخشی از تاریخ خود میدانند. آنها برای توصیف پدیدههای طبیعی، تغییرات فرهنگی، و دوستان و دشمنان سنتی از اسطوره استفاده میکردند. ترسیم کردن نزول رهبران از یک خدا یا قهرمان، مایه افتخار بود. کمتر کسی شک دارد که یک رویداد حقیقی پشت جنگ تروآ بیان شده در ایلیاد و ادیسه وجود دارد. بر اساس گفتههای ویکتور دیوس هنسن، یک تاریخدان نظامی، مقالهنویس سیاسی و استاد مطالعات کلاسیک، و جان هیس، دانشیار مطالعات کلاسیک در دانشگاه سانتا کلارا، یونانیان میپنداشتند دانش عمیق اشعار حماسی هومر پایه تغییر انتقال فرهنگ آنان به سایر فرهنگهاست. هومر و اشعارش «معرفت یونان» بودند.[۷۲]
بعد از توسعه فلسفه، تاریخ، نثرنویسی و خردگرایی در اواخر قرن پنجم قبل از میلاد، سرنوشت خدایان نامعلوم شد، و شجرهنامههای الهی جای خود را به مفاهیم تاریخی دادند، که این مفاهیم سعی بر کنار گذاشتن ماوراءالطبیعه (مانند تاریخ توسیدید) داشتند.[۷۳] درحالی که شعرا و داستاننویسان بر روی اسطورهها تمرکز داشتند، مورخان و فلاسفه یونانی از آنان انتقاد میکردند.[۷]
تعداد اندکی از فلاسفه تندرو مانند زنوفان، در حدود قرن ششم قبل از میلاد، به داستانهای شعرا، برچسب کفرگویی و دروغ را میزدند؛ زنوفان معتقد بود آنچه که هومر و هزیود به خدایان نسبت میدهند «همه مایه خجالت است؛ آنان دزدی و خیانت میکنند و به یکدیگر مکر میورزند!»[۷۴] این خط عقیده در جمهور و قوانین افلاطون به برجستهترین شکل بیان شدهاست. افلاطون اسطورهها مجازی خود را ایجاد میکند (برای مثال تصویری از ار در جمهور)، به داستانهای سنتی حقهها، دزدیها و زناکاریهای خدایان حمله، و به نقش مرکزی آنها در ادبیات اعتراض میکند.[۷] انتقاد افلاطون اولین چالش جدی برای سنت اسطورهپرستی یونان بود،[۷۲] که با عبارت «پچپچ همسران پیر» بدان اشاره دارد.[۷۵] ارسطو نیز از روشهای فلسفی پیش-سقراطی دربارهٔ اسطورهها انتقاد میکند و تأکید دارد که «هزیود و نویسندگان دینی تنها به چیزی میاندیشیدند که به گوششان میرسید، و ما برایشان هیچ ارزشی قایل نیستیم… اما استفاده از نویسندگانی که به روش اسطورهای میاندیشند بیفایده است؛ مانند کسانی که با اثبات اظهاراتشان پیش میروند، ما باید آنان را به چالش بکشیم.»[۷۳]
با این وجود حتی افلاطون نیز تصمیم نگرفت خود و جامعهاش را بهطور کامل از اسطوره جدا کند؛ خصوصیات او که به سقراط وابسته بودند، بر پایه الگوهای هومری و تراژیک سنتی قرار دارند، افلاطون از این ویژگیها برای معرفی زندگی صالح معلمش (سقراط) استفاده کرد:[۷۶]
اما شاید باید کسی بگوید: «سقراط، آیا تو شرمسار نیستی که چنین مسیری را پیمودهای، که اکنون در نتیجه آن، در خطر مرگ و زوال قرار داری؟» اما من باید فقط یک جواب به او بدهم: «آقا، شما خوب صحبت نمیکنید، اگر در یک مرد اندکی هوش وجود داشته باشد، باید خطر زندگی یا مرگ را در نظر بگیرد، و نه تنها به این اکتفا نکند، بلکه توجه نماید که کارهایی که انجام میدهد درستند یا غلط، و آیا او مردی خوب است یا بد. با توجه به گفته شما، تمام نیمهخدایانی که در تروآ مردند، باید موجود بدی باشند، مثلاً پسر تتیس (آشیل) که از خطر نفرت داشت، در مقایسه با تحمل هر رسوایی، باید چنین میکرد و زمانی که مادرش (او یک خدابانو بود)، به او گفت که او قرار است هکتور را سر برد، اعتقاد دارم چیزی شبیه این بود،
زمانی که او این را شنید، مرگ و خطر را سنجید، و به این نتیجه رسید که زندگی با ترس و بدون انتقامگیری بدتر از مرگ است،
هانسون و هیس معتقدند که مردم تمدن یونانی طرد سنت هومری به دست افلاطون را نپذیرفتند.[۷۲] اساطیر کهن در آیینهای محلی زنده ماندند، به تأثیرگذاری بر اشعار ادامه دادند و به موضوع نقاشی و مجسمهسازی بدل شدند.[۷۳]
در قرن پنجم قبل از میلاد، اروپید تراژدینویس، سنتهای کهنه را به بازی گرفت و تمسخر کرد، و از طریق صدای شخصیتهایش شک و تردید را به دل مردم راه داد. اما موضوع نمایشهای او بدون استثنا از اساطیر انتخاب شده بودند. بسیاری از این نمایشنامهها برای پاسخ به نسخههای سابق اساطیر یکسان یا مشابه نوشته شده بودند. اروپید در اصل خدایان را رد کرد و با ایرادی مشابه آنچه که قبلاً گرنوکراتس بیان کرده بود، به آنان حمله نمود: خدایان، همانطور که سنت نشان میدهد، بسیار انساندیساند.[۷۴]
در طول عصر هلنیستی، اسطورهشناسی اعتبار زیادی یافت، که نشاندهنده کلاس بالای دارندگان آن بود. در همین زمان، گردش دیرباورانه عصر کلاسیک بیشتر به زبانها افتاد.[۷۷] اوهمروس، اسطورهشناس یونانی سنت دنبالکردن یک پایه تاریخی واقعی برای موجودات و رویدادهای اسطورهای را تأسیس کرد.[۷۸] اگرچه آثار اصلی او از بین رفتهاست، دیودوروس و لاکتانتئوس اطلاعات زیادی از او ثبت کردهاند.[۷۹]
تأمل در هرمنوتیک اساطیر در امپراتوری روم محبوبتر شد، که علت آن نظریههای فیریکالیستی رواقیگری و فلسفه اپیکوری بود. رواقیگران خدایان و قهرمانان را با توجه به پدیدههای فیزیکی توصیف میکردند، درحالیکه اپیکوریستها، با شکل تاریخی بدانها مینگریستند. در همان زمان، در همان زمان، رواقیگران و نوافلاطونیها، اغلب بر اساس ریشهشناسی یونانی اهمیتهای اخلاقی سنت اسطورهای را ترویج دادند.[۸۰] لوکرتیوس، از طریق پیام اپیکوری خود، به دنبال خارج کردن ترسهای خرافی از اذهان پیروان خود بود.[۸۱] تیتوس لیویوس نیز دربارهٔ سنت اسطورهها دیر باور است و ادعا دارد هرگز قصد قضاوت دربارهٔ این افسانهها (داستانها) را نداشتهاست.[۸۲] چالش رومیان همراه با حس بسیار قوی و دفاعی نسبت به سنت دینی، سبب حمایت از ان سنت شد، و اذعان داشت که این سنت زمنیه پرورش بیشتر خرافات را فراهم میکند. مارکوس ترنتئوس وارو، که دین را به عنوان مکتبی بشری با اهمیت فراوان در حفظ خوبی در جامعه توصیف کرد، مطالعه گستردهای را پیرامون آیینهای دینی انجام داد. وارو در «آثار باستانی الهی» (که از بین رفتهاست، ولی کتاب شهر خدای آگوستین مفاهیم عمومی آن را بیان کردهاست)، بیان میکند درحالیکه مرد خرافی از خدایان میترسد، در مقابل یک انسان دینی مانند پدر و مادرش، به آنان احترام میگذارد.[۸۱] او در کتابش سه نوع خدا را متمایز میکند:
۳ خدایان شهر: خدایانی که به دست قانونگذاران خردمند است تا به عموم مردم آرامش و آموزش دهند.
کشیشان رومی پذیرش ادبی و تمثیلی اساطیر را مضحک میدانند، و معتقدند اساطیر هیچ جایگاهی در فلسفه ندارند.[۸۳] سیسرون نیز به اسطوره توهین کرده، اما، مانند وارو، از حمایت از مذهب ملی حمایت نمودهاست. به سختی میتوان دریافت این خردگرایی تا چه میزان به داخل جامعه رخنه کردهاست.[۸۲] سیسرون ادعا میکند هیچکس (حتی پیرزنان و پسران) آنقدر احمق نیست که از حملات هادس یا وجود سکولا، قنطروس یا سایر موجودات مرکب بترسد،[۸۴] اما از طرق دیگر، این خطیب، از شخصیت خرافی و زودباور مردم شکایت و گلایه میکند.[۸۵] «خدایان طبیعت»، مفهومیترین خلاصه تفکرات سیسرون است.[۸۶]
در زمان روم باستان، یک اسطورهشناسی رومی متولد شد که از آمیختن ایزدان پرشمار یونانی و دیگر خدایان بیگانه به وجود آمده بود. دلیل این رویداد کم بودن اساطیر روم بود و استفاده از سنت اسطورهای یونان ویژگیهای خدایان رومی را تحت تأثیر قرار دادند.[۸۲] زئوس و ژوپیتر، نمونهای از این تأثیرپذیریها هستند. علاوه بر ترکیب این دو سنت اسطورهای، مشارکت رومیها با دینهای شرقی موجب ترکیبات بیشتر شد.[۸۷] برای مثال، آیین خورشید، پس از حملههای موفق اورلیان به سوریه، در روم شکل گرفت. خدایان آسیایی خورشید پرستان، و بعل با آپولو و هلیوس ترکیب شدند و سول اینویکتوس واحد را ایجاد کردند.[۸۸] در دین، آپولو از هلیوس یا حتی دیونیسوس متمایز است، اما متونی که این اساطیر را بیان میکنند به ندرت چنین توسعههایی را بازتاب کردهاند. پرستش خورشید به عنوان محافظ ویژه امپراطوری، تا پیش از آمدن و گسترش مسیحیت، آیین اصلی امپراطوری روم بود.
مجموعه سرودهای اورفئوس که از سده دوم میلادی به جای ماندهاند، به همراه «جشن ایزد کیوان» از ماکروبیوس آمبوسیوس تئودوسیوس (قرن پنجم)، تحت تأثیر نظریههای خردگرایی و تمایل به مخلوط کردن قرار گرفتهاند. سرودهای اورفئوس مجموعهای از اشعار پیش کلاسیک اند که به اورفئوس نسبت داده میشوند، و موضوعشان اساطیر مشهورند. در واقع، این اشعار را چندین شاعر مختلف سرودهاند و سرنخهایی غنی را پیرامون اسطورهشناسی پیشاتاریخ اروپایی میتوان در آنها یافت.[۸۹] هدف بیانشده «جشن خدای زحل» انتقال فرهنگ هلنیستی بود. این را میتوان از نوشتههای ماکروبیوس دریافت اگرچه بسیاری از خدایانی که او مورد اشاره قرار دادهاست به اساطیر مصری و شمال آفریقا بازمیگردد (که تفسیر ویرژیل را نیز تحت تأثیر قرار دادهاست). ظهور مجدد نظرات اسطورهشناسی در «جشن خدای زحل» تحت تأثیر اوهمریسم، رواقگرایان و نوافلاطونیان قرار گرفتهاست.[۸۰]
برخی پژوهندگان با ایجاد درکی امروزی از اساطیر یونانی، عکسالعمل خود را نسبت به «گرایش سنتی مسیحیت به مخالفت با اساطیر یونانی»، که در پایان سده ۱۸ام رواج یافته بود، میلادی نشان دادند، که در آن تفسیر مسیحیت از اساطیر به عنوان «دروغ» یا حکایت، حفظ شده بود.[۹۰] در آلمان در حدود سال ۱۷۹۶، علاقه به هومر و اساطیر یونانی گسترش یافت. در گوتینگن، خوان ماتیاس گسنر، شروع به احیای آموزههای یونانی کرد، در عین حال، جانشینش کریستین گوتلوب هین، با یوهان یواخیم وینکلمان همکاری کرد و تحقیق در زمینه اسطورهشناسی را در آلمان و سایر مکانها بنیانگذارد.[۹۱]
توسعه زبانشناسی مقایسهای در سده ۱۹ام، به همراه اکتشافات قومشناسی در سده ۲۰ام، علم اسطوره را ایجاد نمود. از زمان دوره رومانتیک، تمام مطالعات اسطورهای، مقایسهای بودهاند. ویلهم نمهارت، جیمز فریزر، و استیث تامسون روشهای مقایسهای را به خدمت گرفتند تا موضوعات فولکلور و اسطورهای را طبقهبندی کنند.[۹۲] در سال ۱۸۷۱، ادوارد بورنت تیلور کتاب «فرهنگ بدوی» را منتشر کرد. او در این کتاب از روشهای مقایسهای استفاده نمود و سعی کرد ریشه و تکامل دین را توضیح دهد.[۹۳] رویه تیلور در به یکدیگر مربوط ساختن فرهنگ مادی، آیین پرستش و اسطوره برگرفته از فرهنگهای بسیار مجزا، کارل گوستاو یونگ و جوزف کمبل را تحت تأثیر قرار داد. ماکس مولر علم جدید اسطورهشناسی مقایسهای را در مطالعه اساطیر به کار بست، و در آن تحریفهایی را تشخیص داد که از الهیات طبیعی آریایی باقیمانده بود. برونیسلاو مالینوفسکی بر روشهایی از اسطوره تأکید کرد که وظایف رایج اجتماعی را انجام میدهد. کلود لوی-استروس و سایر ساختارگرایان، روابط و الگوهای رسمی اساطیر در سراسر جهان را مقایسه کردهاند.[۹۲]
زیگموند فروید مفهوم فراتاریخی و زیستی انسان و نظر دربارهٔ اسطوره را به عنوان توصیف یک ایده سرکوبشده معرفی کرد. تعبیر خواب پایه تفسیر اسطورهای فروید است و مفهوم خواب فروید، اهمیت ارتباطهای متنی برای تعبیر هر عنصر منحصر به فردی در رؤیاها را نشان میدهد. این پیشنهاد موجب یافتن نقطهای مشترک بین روش ساختارگراها و روانکاوها در اسطوره میشود.[۹۴] کارل گوستاو یونگ با تئوری «ناخودآگاه جمعی»، روش فراتاریخی، روانشناسی را توسعه داد و نمونه اولیه، در یک اسطوره به شکل رمز درآمد که از آن خارج میشود.[۲] براساس گفتههای یانگ، «عناصر ساختاری شکلدهنده اسطوره باید در ضمیر ناخودآگاه وجود داشته باشند.»[۹۵] رابرت سگال، با مقایسه نظریه یانگ و جوزف کمبل نتیجه میگیرد «کمبل برای تفسیر یک اسطوره، نمونههای اول (آرکه تایپها) را در آن شناسایی میکند. برای مثال تفسیر کتاب ادیسه نشان خواهد داد زندگی ادیسئوس، چگونه با الگوی قهرمانی سازگاری یافتهاست. درمقابل، یانگ شناسایی کهنالگوها را نخستین گام در تفسیر یک اسطوره میداند.»[۹۶] کارل کارنی، یکی از بنیانگذاران مطالعات جدید در اساطیر یونان، دیدگاه خود را دربارهٔ اساطیر بیان کردهاست، تا نظریات یانگ دربارهٔ آرکه تایپها را در اساطیر یونان به کار بندد.[۹۷]
ماکس مولر تلاش میکند که با دنبال کردن واقعههای ریشهای یک دین هندواروپایی (یا در زمان مولر آریایی)، آن را درک نماید. در سال ۱۸۹۱، او ادعا کرد که «مهمترین اکتشاف در رابطه با تاریخ گذشته انسان در طول سده نوزدهم… این معادله بود: دیائوس پیتا سانسکریتی = زئوس یونانی = ژوپیتر لاتین = تیر در نورس باستان.»[۹۸] سؤال دربارهٔ جایگاه اساطیر یونان در مطالعات هنداروپایی موجب ایجاد تحقیقات بسیار بیشتری از زمان مولر شدهاست. برای مثال، ژرژ دومزیل واژهشناس اورانوس یونانی را با وارونای سانسکریتی مقایسه کردهاست، اگرچه هیچجا اشاره نشده که ریشه ایندو به یکدیگر پیوستهاست. در موارد دیگر، تشابههای نزدیک در ویژگیها و وظایف، یک میراث رایج را پیشنهاد میکند، اما کمبود شواهد زبانی اثبات آن را دشوار نمودهاست، و این درست مشابه شرایط مویرای یونانی و نورنهای اساطیر اسکاندیناوی میباشد.[۹۹]
از سوی دیگر، باستانشناسی و اسطورهشناسی نشان دادهاند که یونانیان از برخی تمدنهای آسیای کوچک و خاور نزدیک الهام گرفتهاند. به نظر میرسد آدونیس معادل یونانی واژه شرقی «خدای دیینگ» میباشد. ریشه کوبله در فرهنگ آناتولی یافت میشود و بسیاری از پیکرنگاریهای آفرودیته از خدابانوان سامی نشات گرفتهاند. همچنین احتمالاً بین نسلهای الهی اولیه (هرجومرج و فرزندانش) و تیامات در انوما الیش تشابهاتی وجود دارد.[۱۰۰] بر اساس گفتههای میر رینهود، «مفاهیم دینی شرق نزدیک، از جمله توالی الهی از طریق خشونت و درگیری بین نسلها برای قدرت، وارد اساطیر یونانی شدهاند».[۱۰۱] علاوه بر ریشههای هنداروپایی و شرق نزدیک، برخی محققان به وامدار بودن اساطیر یونانی به جوامع پیش هلنیستی میاندیشند: کرت، موکنای، پیلوس، تبای، و ارخومنوس.[۱۰۲] مورخان دینی مسحور تعداد ترتیبهای اسطورهای باستانی مربوط به کرت شدهاند (ایزدانی چون زئوس و ائوروپه، پاسیفائه، که عاشق مجسمه گاو نری شد و با آن نزدیکی کرد و مینوتور و غیره را به دنیا آورد). مارتین نیلسون نتیجه گرفت که تمام اساطیر یونانی کلاسیک به مراکز موکنایی مربوط بودند و به پیشاتاریخ بازمیگردند.[۱۰۳] با این وجود، بر اساس گفتههای بورکت، پیکرنگاری دوره کاخهای کرتی هیچ تأییدی برای این دیدگاهها فراهم نمیکند.[۱۰۴]
گسترش عمیق مسیحیت در غرب، از محبوبیت اساطیر یونانی نکاست. با کشف قدمت کلاسیک در رنسانس، اشعار اوید به منبع تأثیرگذاری بر تصورات شعرا، نمایشنامه نویسان، موسیقیدانان و هنرمندان تبدیل شد.[۱۰۵] از سالهای اولیه رنسانس، هنرمندانی مانند لئوناردو دا وینچی، میکل آنژ و رافائل، موضوعات پاگانی اساطیر یونانی را به همراه موضوعات مرسوم مسیحیت، به تصویر کشیدند.[۱۰۵] به واسطه زبان لاتین و آثار اوید، اساطیر یونانی شعرای دوران قرون وسطا و رنسانس مانند فرانچسکو پترارک، جووانی بوکاچیو و دانته آلیگیری را تحت تأثیر قرار دادند.[۲]
در اروپای شمالی، اساطیر یونانی هرگز به همان شکل در هنر بصری جلوه نکردند، ولی تأثیر آن بر ادبیات بسیار مشهود بود. تصورات انگلیسی از اساطیر یونانی با جفری چاوسر و جان میلتون آغاز شد و از طریق ویلیام شکسپیر به روبرت بریج در قرن ۲۰ام ادامه یافت. ژان راسین در فرانسه و یوهان ولفگانگ فون گوته در آلمان با تلاش بر روی اساطیر، نمایشنامههای یونانی را احیا کردند.[۱۰۵] اگرچه در طول عصر روشنگری، عکسالعمل نسبت به اساطیر یونان در سراسر اروپا گسترش یافت، این اسطورهها به فراهمکردن یک منبع مهم مواد خام برای نمایشنامه نویسان ادامه دادند، و این موضوع به اپرانامههای جرج فردریک هندل و ولفگانگ آمادئوس موتسارت کشیده شد.[۱۰۶] در پایان سده ۱۸ امریال رمانتیسم، آغاز موجی از اشتیاق برای تمام موضوعات یونانی بود، که اساطیر آنان را نیز شامل میشد. در بریتانیا، ترجمههای جدید تراژدیهای یونانی و هومر، مایه الهام بسیاری از شاعران (مانند آلفرد تنیسون، جان کیتس، لرد بایرون و پرسی بیش شلی) و نقاشان معاصر (مانند لرد لیتون و لاورنس آلما تادما) شد.[۱۰۷] کریستف ویلیبالد گلوک، ریشارد اشتراوس، ژاک افنباخ و بسیاری دیگر اساطیر یونان را موضوع موسیقی قرار دادند.[۲] نویسندگان آمریکایی قرن ۱۹امریال مانند توماس بولفینچ، و ناتانیل هاوثورن بیان کردند که مطالعه اساطیر کلاسیک، برای درک ادبیات انگلیسی و آمریکایی ضروری است.[۱۰۸] در روزگار اخیر، موضوعات کلاسیک به دست نمایشنامه نویسان مانند ژان آنوئیل، ژان کوکتو، و ژان ژیرودو در فرانسه، یوجین اونیل در آمریکا و تی. اس. الیوت در بریتانیا و رماننویسانی مانند جیمز جویس و آندره ژید بازسازی شدهاست.[۲]
الگو:جعبه ارجاع دسته دوم
اساطیر یونانی مجموعه اساطیر و آموزههایی است که به یونان باستان مرتبط میباشد، دربارهٔ خدایان و قهرمانان آنان، طبیعت جهان و ریشههای آن و اهمیت مکتب و آیین آنها سخن میگوید. این اسطورهشناسی بخشی از مذهب یونان باستان میباشد. محققان به منظور مشخص کردن تأثیرات دینی و سیاسی آن بر یونان باستان و تمدن آن و درک خود اسطورهسازی، اسطورهها را بررسی میکنند.[۱]
اساطیر یونانی به صراحت و بهطور گسترده در مجموعهای از داستانها و بهطور ضمنی در آثار هنری یونانی مانند گلدانهای نقاشی و هدایای وتیو نمود یافتهاست. اسطورههای یونانی میکوشند منشأ جهان را توصیف کنند، و جزئیات زندگیها و ماجراهای طیف گستردهای از خدایان، الههها، قهرمانان، پهلوانان و موجودات اساطیری را بیان مینماید. این حسابها در ابتدا در یک سنت شفاهی درج شدند؛ امروزه اساطیر یونانی در درجه اول از ادبیات یونانی معلوم میشوند. قدیمیترین منابع ادبی یونان، یعنی اشعار حماسی ایلیاد و ادیسه هومر، بر روی جنگ تروآ و اتفاقات بعدی آن تمرکز کردهاند. هزیود، شاعر معاصر هومر، دو اثر به نامهای تئوگونیا و کارها و روزها نوشتهاست، که دربارهٔ پیدایش جهان، جانشینی قوانین الهی، جانشینی نسلهای بشر، ریشه مشکلات انسان و ریشه کارهای فداکارانه سخن میگوید. همچنین اساطیر در سرودهای هومری، در قطعات اشعار حماسی از چرخه حماسی، در اشعار غنایی، در کارهای تراژیک قرن پنجم قبل از میلاد، در آثار محققان و شاعران عصر هلنیستی، و در متون امپراتوری روم نوشته شده به دست پلوتارک و پوسانیاس دیده میشود.
یافتههای باستانشناسی منبع اصلی جزئیات دربارهٔ اساطیر یونانی را فراهم میکنند، که در آن خدایان و قهرمانان بهطور برجسته در تزیین مصنوعات به کار رفتهاند. طراحی هندسی مصنوعات سفالی قرن هشتم قبل از میلاد، علاوه بر ماجراهای هرکول، صحنههایی از جنگ تروآ را نشان میدهند. در دوران موفق یونان باستان، یونان کلاسیک، و یونان هلنیستی، صحنههای هومری و صحنههای اساطیری متنوع دیگر ظاهر شدند و مکمل ادبیات موجود گشتند[۲] اساطیر یونانی تأثیری عمیق بر فرهنگ، هنر، و ادبیات تمدن غرب داشته، و به عنوان بخشی از میراث و زبان غرب باقی ماندهاند. از گذشته تا کنون، شاعران و هنرمندان، از اساطیر یونان الهامات فراوانی گرفته و اهمیت و ارتباط معاصر را در موضوعات مختلف کشف کردهاند.[۳] داستانهای اساطیری یونان هویت عام این کشور را رقم زدهاند و از هنگام ظهورشان در سدهٔ هشت پیش از میلاد از طریق اشعار حماسی هومر، تأثیری بهسزا در تحول هنر، موسیقی و ادبیات اروپای غربی داشتهاند. این اشعار ایزدان المپ را معرفی میکنند؛ ایزدانی با معایب انسانی، که بر سرنوشت انسانهای فانی فرمانروایند.
در درجه اول، امروزه اسطورههای یونانی از ادبیات یونانی و تضمینهای روی رسانههای مربوط به دوران هندسی از ۹۰۰–۸۰۰ قبل از میلاد، تاکنون شناخته میشوند.[۴] در حقیقت، منابع ادبی و باستانشناسی با هم ادغام شدهاند، گاهی با هم موضوعی را تصدیق میکنند و گاهی با یکدیگر مغایرند؛ اما، در بسیاری از شرایط، وجود این اطلاعات نشانهای بارز برای بسیاری از عناصر اساطیر یونانی است که دارای ریشههای واقعی و تاریخی میباشد.[۵]
تقریباً در جایجای ادبیات یونان، داستانهای اساطیری نقشی مهم ایفا میکنند. با این وجود، تنها کتاب راهنمای عمومی اسطورهشناسی که از روزگار یونان باستان نجات یافتهاست، کتابخانه پسئودو-آپولودروس میباشد. این کار تلاش میکند تا داستانهای متناقض شاعران را وفق دهند و خلاصهای از اسطورهشناسی یونانی و افسانههای قهرمانی را فراهم کنند.[۶] آپولودور در ۱۸۰ تا ۱۲۵ قبل از میلاد زندگی میکرد، و دربارهٔ بسیاری از این موضوعات نوشتهاست. نوشتههای او اساس این مجموعه را تشکیل دادهاند؛ اما «کتابخانه» رویدادهایی را مورد بحث قرار داد که مدتها بعد از مرگش روی داد، از این رو نام پسئودو-آپولودروس را گرفت.
داستان خدايان يوناني
در میان قدیمیترین منابع ادبی، دو شعر حماسی هومر، ایلیاد و ادیسه قرار دارند. سایر شعرا، چرخه حماسی را تکمیل کردند، اما این اشعار بعدی و کوتاهتر، اکنون تقریباً بهطور کامل از بین رفتهاند. «سرودهای هومری» برخلاف نام ظاهری، هیچ ارتباطی با اشعار هومر ندارند. آنها سرودهایی از بخشهای اول عصر غناییاند.[۷] هزیود، که احتمالاً با هومر همدوره بود، در کتاب تئوگونیا (ریشه خدایان) شرحی کامل از اولین اساطیر یونانی را ارائه میکند، که با ایجاد جهان در ارتباط است؛ مثلاً ریشه خدایان، تایتانها و غولها؛ همانند ساخت شجرهنامهها، داستانهایی ملی، و اساطیر علتی. هزیود در کتاب کارها و روزها که آموزشی دربارهٔ زندگی کشاورزی است، پیرامون اساطیر پرومته، پاندورا و پنج دوره سخن میگوید.[۲]
شعرای غنایی اغلب موضوعشان را از اساطیر میگیرند، اما درونمایه آنها کمتر شکل داستانی دارد. شعرای بزمسرای یونانی مانند پیندار، باکچیلیدس، سیمونیدس و شعرای روستایی مانند تئوکریتوس، و بیون به برخی حوادث اسطورهای اشاره داشتهاند.[۸] به علاوه، اسطوره مرکز تئاتر یونان باستان بود. نمایشنامه نویسانی مانند آیسخولوس، سوفوکل و اوریپید، بسیاری از قطعههای خود را از اساطیر عصر قهرمانان و جنگ تروآ اقتباس کردهاند. بسیاری از این داستانهای تراژیک بزرگ (مانند آگاممنون، و فرزندانش ادیپ، یاسون، مدئا و غیره) شکل کلاسیک خود را در این تراژدیها به دست آوردند. نمایشنامه کمدینویس یونانی، آریستوفان، نیز در نمایشنامههای پرندگان و غوکان، از اساطیر یونان استفاده کردهاست.[۹]
تاریخنگارانی مانند هرودوت و دیودور سیسیلی، و جغرافیدانانی چون پوسانیاس و استرابون، که در سراسر جهان یونان سفر کردند و داستانهایی را که میشنیدند یادداشت نمودند، بسیاری از اساطیر و افسانههای محلی را جمعآوری کردند که کمتر جایگزینی را دارا میباشند.[۸] به ویژه هرودوت، سنتهای متنوع عصر خود را جستجو کرد و ریشههای تاریخی و اسطورهای را در تقابل یونان با شرق کشف نمود.[۱۰] او تلاش کرد تا ریشهها و ترکیب مفاهیم فرهنگی مختلف را با هم تطبیق دهد.
شعرای عصر هلنیستی و رومی، در درجه اول به عنوان ادبیات خلق اثر میکردند نه عملی مذهبی. با این وجود، این شامل جزئیات بسیار مهمی میباشد که ممکن است از دست بروند. این طبقهبندی شامل کارهای زیر میباشد.
برخی از نثر نویسانی که در همان دوران به اساطیر یونانی اشاره داشتند عبارتند از آپولیوس، پترونیوس، لولیانیوس و هلیودروس. دو منبع غیر شعری مهم دیگر عبارتند از «فابولئا» و آسترونومیکا از نویسنده رومی به سبک هیگینوس، «تصورات» فیلوسترادوس پیر و فیلوسترادوس جوان، و «توصیفات» کالیستراتوس.
در نهایت نویسندگان بیزانسی یونانی جزئیات مهمی از اساطیر را فراهم آوردند که بیشتر آنها به آثاری یونانی مربوط میشود که امروزه از بین رفتهاند. این نگهدارندگان اساطیر عبارتند از آرنوبیوس، هسیچیوس، نویسنده کتاب سودا، جان تزتزس، و ائوستاتیوس. اینها اغلب با تأثیر از دین مسیحیت به این اساطیر مینگرند.[۱۱]
کشف تمدن میسنی، به دست باستانشناس مشهور آلمانی، هاینریش شلیمان در سده ۱۹ام میلادی، و کشف تمدن مینوسی در کرت به دست آرتور ایوانس، باستانشناس بریتانیایی، در سده ۲۰ام، به توصیف بسیاری از حماسههای هومر کمک کرد و گواهی باستانشناسی برای بسیاری از جزئیات اسطورهای دربارهٔ خدایان و قهرمانان فراهم نمود. متأسفانه بسیاری از مدارک دربارهٔ اسطورهها و مراسم میسنیها و مینوسیها در مکانهای غیرقابل دسترس قرار دارند، زیرا سندهای خطی بی (یک شکل باستانی یونانی که هم در کرت و هم در سرزمین یونان اصلی بافت شدهاست)، در اصل برای ثبت فهرستها به کار میرفتند، اگرچه برای نمونه نامهای برخی از خدایان و قهرمانان شناسایی شدهاند.[۲]
طراحیهای هندسی روی مصنوعات سفالی مربوط به سده ۸ام قبل از میلاد، صحنههایی از ماجراهای هرکول و وقایع جنگ تروآ را نشان میدهند.[۲] این نمایش بصری اسطورهها به دو دلیل اهمیت دارد. اولاً، بسیاری از اساطیر یونانی، قبل از منابع ادبی، بر روی گلدانها نقش شدهاند: از دوازده خوانی که هرکول گذراندهاست، تنها ماجرای سربروس در متون ادبی معاصر قید شدهاست.[۱۲] ثانیاً، گاهی اوقات منابع بصری اسطورهها یا صحنههایی اسطورهای را نشان میدهند که در هیچ منبع ادبی موجودی بیان نشدهاست. در برخی شرایط، اولین نمایش یک اسطوره در هنر هندسی، چندین قرن، قبلتر اولین نمایش آن در متون ادبی اتفاق افتادهاست.[۴] در دوران باستان (۷۵۰–۵۰۰ قبل از میلاد)، کلاسیک (۴۸۰–۳۲۳ قبل از میلاد) و هلنیتسی (۳۲۳–۱۴۶ قبل از میلاد) صحنههای اسطورهای هومری و غیره، ظاهر شدند و شواهد موجود ادبی را تکمیل نمودند.[۲]
بهطور کلی میتوان گفت اصلیترین منابعی که اسطورههای یونانی را معرفی میکنند، عبارتند از:
یک: ایلیاد و اودیسه کهنترین آثار ادبیات یونان هر دو اثر هومر و شاید اودیسه دیرگاهی بعد از ایلیاد تنظیم شدهاست. ایلیاد و اودیسه هر دو گویای سازمان اجتماعی کهنتری است که نخست در آسیای کوچک به اجرا در میآید و الگوی نهایی آن از حدود ۸۰۰ ق. م شکل میگیرد و شکل نهائی آن به هنگام فرمانروائی پیسیستراتوس بر آتن [۶۰۰؟ -۵۲۷ ق. م] پدیدار میشود.
دو: کارها و روزها اثر هزیود که با برادر خویش برای مردهریگ پدر ستیز داشتند. پدر هزیود از آسیای کوچک بازگشته و در بئوشیه، جایگاه شعر حماسی، اسکان یافته بود. اشعار اسطورهای نسبنامهٔ خدایان یا تئوگونی را از هزیود میدانند، امّا به نظر میرسد که این اثر از کارهای یکی از اعقاب وی و کسی است که از اشعار هزیود متأثر بوده و در آغاز سده ششم ق. م این اثر را پرداخت کردهاست.
سه: قصاید پیروزی اثر پیندار دربارهٔ قهرمانان المپیک و بزرگترین مجموعه شعر بزمی دارای محتوای اسطورهای است. پیندار در نیمه سده پنجم قبل از میلاد گردآورنده آثار هومر و شاعران کهنتر و شاعری است که اسطورههای پیشین را با اصول اخلاقی مورد قبول خویش همساز میسازد. شعر و گزارشهای معاصر جوانترِ وی باخیلد[۱۳] در بردارنده قصاید مشابهی است که با روایات اسطورهای غنی شدهاست.
چهار: آثار تراژدینویسان سده پنجم قبل از میلاد از قبیل آثار آیسخولوس، سوفوکلس و اوریپیدس متأثر از مآخذ پیشین و آنچه پیندار نیز از آن متأثرشده و بیانگر نگرش آنان دربارهٔ سرشت خدایان و جهان بود. برخی از این روایتها همراه اسطوره سببشناسی و بیانگر مراسم آیینی خاصی است در آثار این شاعران بسیاری از اسطورهها تلخیص و در بیان نگرش آنان به کار رفتهاست.
پنج: تنظیم اساطیر به شکل شجرهنامه از آغاز سده ششم ق. م و از آسیای کوچک آغاز شد و این کار توسط فرهیختگان اسکندریه رواج یافت. در این مسیر با فتح مصر به دست اسکندر مقدونی فاتحان در سرزمین بیگانه از خاستگاههای خود سخن میگویند و این کار با تقلید آثار تمثیلی اَپولونیوس رودیوس[۱۴] و کالیماخوس انجام میگیرد و این کاربرد تمثیلی اسطوره که با کار شاعران رومی و بعدها شاعران اروپائی عصر رنسانس پیوند مییابد موجب حفظ اساطیر یونان و روایتهایی است که ممکن بود فراموش شوند.
شش: کتاب ادیبانهٔ راهنمایِ یونان اثر پوسانیاس که در ۱۷۰ میلادی نوشته شد. پائوزانیاس در این کتاب از تاریخ اسطورهای سرزمینهایی که دیدهاست سخن میگوید و مطالب کتاب خود را از مطالعات جغرافیائی آتنی و اسکندریه میگیرد و این کتاب دربردارنده مراسم محلی و اسطورههایی است که با باورهای مردمی همراه است.
هفت: شجرهنامهٔ اسطورهای آپولودروس در همین زمان تنها کتاب کاملی است که اطلاعات اسطورهای ما را کامل میکند و با این همه برخی از این روایتها متأثر از آثار تراژیک و روایات اسکندریه و استناد بدانها با تردید انجام گیرد. ترجمههای جدید مربوط به اساطیر یونان را نیز نباید نادیده گرفت و در این زمینه میتوان از ترجمهٔ خوب ایلیاد از لانگ، لیف، و مایرس و ترجمه اودیسه از بوچر و لانگ نام برد. ترجمه همراه با تفسیر کتاب آپولودروس توسط سر جیمز فریزر برای کتابخانه لوئب نیز از این دست است. نظریههای فریزر در کتاب شاخهٔ زرین امروزه کاربرد چندانی ندارد امّا این اثر هنوز هم دربردارنده اطلاعات زیادی در زمینه اساطیر است. در زبان انگلیسی فرهنگ مدونی دربارهٔ اساطیر یونان وجود ندارد و کتاب قدیمی سه جلدی فرهنگ اساطیر یونان و روم ویرایش ویلیام اسمیت در ۱۸۷۶ هنوز هم جامعتر از کتاب مختصر و مفید اچ. جی رُز دربارهٔ اساطیر یونان است.
اساطیر یونانی، در طول زمان تغییر کردهاند تا تکامل فرهنگی آنان را در خود بگنجانند، و در آن، گمانهایی آشکار و پنهان، موجب ایجاد این تغییرات شدهاند. در اشکال ادبیات اسطورهشناسی یونانی باقیمانده، همانطور که بیشتر در پایان تغییرات رو به جلو یافته میشود، مانند گفته گیلبرت کوتبرستون، این موضوع ذاتاً به سیاست مربوط میشود.[۱۵]
اولین ساکنین شبهجزیره بالکان، افرادی بودند که از طریق کشاورزی امرار معاش میکردند. آنان با استفاده از روحباوری، به تکتک بخشهای طبیعت، روحی را اختصاص داده بودند. در نهایت، این روحهای مبهم شکل بشر را به خود گرفتند و به عنوان خدایان وارد اسطوره محلی شدند.[۱۶] زمانی که قبایلی از شمال شبهجزیره بالکان حمله کردند، یک پانتئون جدید از خدایان را با خود آوردند که بر پایه پیروزی، قدرت، دلاوری در نبرد، و قهرمانپروری خشونتآمیز بنا نهاده شده بود. سایر خدایان جهان کشاورزی، با آمدن خدایان قدرتمند مهاجمان از بین رفتند یا به شدت مورد بیتوجهی قرار گرفتند.[۱۷]
بعد از میانه دوران کهن، اسطورهها دربارهٔ ارتباط میان خدایان مذکر و قهرمانان مذکر رفته رفته رایجتر گشت، که موازی توسعه تمایل جنسی مرد به پسر جوان در فرهنگ یونان باستان میبود، و اعتقاد بر این است که در حدود ۶۳۰ قبل از میلاد معرفی گشتهاست. در پایان سده پنجم قبل از میلاد، شعرا به هر خدای مهم، به جز آرس و همچنین به بسیاری از چهرههای افسانهای، حداقل یک آرومنوس (پسری نوجوان که همنشین جنسی آنان بود) را نسبت دادند.[۱۸] اساطیر قبلی مانند آشیل و پاتروکلوس نیز دارای چنین رابطه جنسی بودند.[۱۹] در ابتدا شعرای اسکندریه و بعدها ادبای اسطورهنگار امپراطوری روم، داستان شخصیتهای اسطورهای یونانی را با این وجه بیان کردند.
دستاورد شعر حماسی، ایجاد چرخههای داستانی و در نتیجه توسعه یک حس تازه بیان وقایع اسطورهای با ترتیب زمانی بود. در نتیجه اساطیر یونانی به عنوان بخشی مهم، در توسعه جهان و انسان گسترش یافت.[۲۰] به دلیل وجود تناقضاتی در داستانها تهیه یک بازه زمانی مطلق غیرممکن است و لذا بیان یک گاهشمار تقریبی، کار معقولی است. در نتیجه تاریخچه اسطورهای جهان را میتوان به سه یا چهار دوره گسترده تقسیم کرد:
درحالی که دوره خدایان، برای دانشجویان امروزی از جذابیت بیشتری برخوردار است، نویسندگان یونانی دوران کهن و کلاسیک علاقه بیشتری به دوره قهرمانان دارند، و بعد از پاسخ به سوالات مربوط به چگونگی ایجاد جهان، یک گاهشمار و ثبت از دستاوردهای بشری ایجاد کردهاند. برای مثال ایلیاد و ادیسه، هم در تئونوگیا و هم در سرودههای هومری، بیشتر مورد توجه قرار گرفته و محبوبتر است. تحت تأثیر کار هومر، «تفکر قهرمانی» موجب بازسازی زندگی روحانی شده، که جدا از قلمرو خدایان و مردگان مطرح شدهاست، و میتوان آن را در زندگی در زیر زمین برگرفته از آثار المپی دریافت.[۲۲] هزیود، در کتاب کارها و روزهای خود، یک طرح از دورههای انسان (۴ دوره یا مسابقه انسان) ارائه میکند: طلایی، نقرهای، برنزی و آهنی. این دوران عبارتند از دوره ایجاد خدایان یا عصر طلایی، که به آیین کرونوس مربوط است، و رقابتهای بعدی به خلق زئوس مربوط میشود. ظهور شیطان با اسطوره پاندورا توصیف میشود، زمانی که تمام بهترین قابلیتهای انسان، بهجز امید، به دست او نابود میگردند.[۲۳] اوید در دگردیسیها، از مفهوم ۴ دوره هزیود حمایت میکند.[۲۴]
«اساطیر اصیل» یا «اسطورههای آفرینش»، تلاش دارند تا به بیان ساده، آغاز جهان را توصیف کنند.[۲۵] قابلقبولترین نسخه ارائه شده، در تئوگونیا توسط هزیود ارائه شدهاست. او با یک خائوس آغاز میکند که نشان از نیستی است. بعد از این فضای تهی، گایا (زمین) و برخی موجودات الهی اصلی ظاهر شدند: اروس (عشق)، پرتگاه (تارتاروس)، و اریوس.[۲۶] گایا بدون کمک هیچ جنس مذکری، اورانوس (آسمان) را به دنیا آورد و بعدها همین اورانوس همسر گایا شد و او را بارور ساخت. در پی این پیوند، اولین تایتانها زاده شد، شش مذکر: کئوس، کریوس، کرونوس، هیپریون، پاپتوس، و اکئانوس؛ و شش مؤنث: امنموسینی، فوبه، رئا، تئا، تمیس، و تتیس. بعد از تولد کرونوس، گایا و اورانوس تصمیم گرفتند که دیگر تایتانی را به دنیا نیاورند. اورانوس، تکچشمها (سیکلوپها) و صددستها (هکاتونکایرها)، را به درون تارتاروس پرتاب کرد تا تایتانها را دنبال کنند. این کار موجب خشمگین شد گایا شد. گایا، کرونوس (جوانترین و وحشتناکترین فرزند گایا[۲۶]) را متقاعد کرده بود که پدرش را عقیم کند. او این کار را انجام داد، و به حاکم تایتانها تبدیل شد، با خواهرش، رئا ازدواج کرد، و سایر تایتانها دربار او را تشکیل دادند.
جنگ میان پدر و پسر، زمانی تکرار شد که کرونوس در مقابل پسرش، زئوس قرار گرفت. از آنجا که کرونوس به پدرش خیانتکرده بود، این ترس در او وجود داشت که فرزندش نیز همین کار را با او انجام دهد، لذا هر وقت رئا فرزندی به دنیا میآورد، آن را میدزدید و میخورد. رئا از این کار او متنفر گشت و زئوس را با یک حیله پنهان نمود، و به جای فرزندش، سنگی را در پتو پیچید و به خورد کرونوس داد. زمانی که زئوس به بلوغ کامل رسید، نوعی نوشیدنی زهرآگین را به خورد کرونوس داد تا او استفراغ کند، و در نتیجه تمام فرزندان رئا و همچنین آن تکه سنگ، که در تمام این مدت در شکم او بودند، خارج شدند. سپس زئوس، برای سلطنت بر خدایان، با کرونوس وارد جنگ شد. در نهایت، زئوس، خواهران و برادرانش، با کمک سیکلوپها (که به دست زئوس از تارتاروس آزاد شده بودند)، به پیروزی رسید، و کرونوس و تایتانها به تارتاروس پرتاب شدند.[۲۷]
زئوس نیز گرفتار همین نگرانی شد، و بعد از پیشگویی دربارهٔ فرزند اولین همسرش متیس، که قرار بود خدایی بزرگتر از زئوس را به دنیا آورد، او را بلعید. .[۲۸] متیس در آن زمان آتنا را در شکم خود داشت، و در نهایت بعد از رشد کامل به صورت زنی کامل و سراپا پوشیده در زره و اسلحه، از پیشانی زئوس خارج شد.[۲۹]
کهنترین اندیشه یونانی دربارهٔ شعر با توجه به تئونوگیا، سبک شاعرانه اولیه (اساطیر اولیه) بود و نیرویی جادویی بدان نسبت داده میشد. اورفئوس، شاعر سبک کهن، همچنین خواننده کهن نسبتنامههای خدایان بود. او در آرگونائوتیکای آپولونیوس، میکوشد دریا و طوفان را با این آوازها آرام کند، و در هبوطش به هادس قلبهای سنگی خدایان زیرزمین را به حرکت درآورد. زمانی که هرمس در «سرودهای هومری برای هرمس»، چنگ رومی را اختراع میکند، اول از همه آوازی دربارهٔ تولد خدایان میخواند.[۳۰] تئونوگیا هزیود، نه تنها کاملترین متن باقیمانده دربارهٔ خدایان است، بلکه کاملترین متن باقیمانده از اشعار کهن میباشد که دارای نیایشهای طولانی برای موزها است. تبارنامه ایزدان موضوع بسیاری از اشعار از بین رفته نیز میباشد که از جمله آنها میتوان به موارد نسبت داده شده به اورفئوس، موسایئوس، اپیمنیدس، آباریس، و سیار شاعران بلندپایه اشاره کرد. نشانههایی وجود دارند که بیان میکنند افلاطون با تبارنامه ایزدان اورفئوس آشنایی داشتهاست.[۳۱] اغلب افراد نسبت به اعتقادات مذهبی خود سکوت میکردند، و زمانی که این اعتقادها وجود دارد طبیعت فرهنگ به وسیله اعضای یک جامعه بروز نخواهد یافت. بعد از آن که آنها دیگر اعتقاداتی مذهبی نبودند، کمتر کسی از این آیینها و مراسم آگاه خواهد بود.
تصاویری که در اشعار و آثار هنری مذهبی یافت میشوند، تفسیر شده و احتمالاً، در بسیاری از اسطورهها و داستانها به غلط تفسیر شدهاند. با توجه به فلسفه نوافلاطونی و اوراق پاپیروسی از زیر خاک بیرون آمده، بخش اندکی از آنها جان سالم به در بردهاند. یکی از این اوراق، به نام پاپیروس درونی اکنون ثابت میکند که دستکم از سده پنجم پیش از میلاد، اشعار خداشناسی-کیهانشناسی اورفئوس وجود داشتهاند.[۳۲]
اولین فلاسفهای که به دنبال خاستگاه جهان بودند، علیه مفاهیم اسطورهای محبوب که مدتها بود در یونان وجود داشت واکنش نشان دادند. برخی از این مفاهیم محبوب را میتوانم در اشعار هومر و هزیود دید. در آثار هومر، زمین یک صفحه تخت است که در رودخانه اوکئانوس شناور میباشد و بر نیمکره بالا یا آسمان که شامل خورشید، ماه و ستارگان است، تسلط دارد. خورشید (هلیوس)، مانند یک ارابهران، آسمان را طی میکند و در طول شب، در کاسهای طلایی در اطراف زمین، کشتی میراند. خورشید، زمین، آسمان، رودخانهها و بادها در دعاها و سوگندها ذکر شدهاند. شکافهای طبیعی به معنای دروازه ورود به خانه زیرزمینی هادس و اجداد او (خانه مردگان) اند.[۳۳] همواره تحت تأثیر فرهنگهای دیگر موضوعاتی جدید فراهم میشد.
بر اساس اسطورهشناسی دوران کلاسیک، بعد از سرنگونی تیتانها، گروه ایزدان (پانتئون) و ایزدبانوان برپا شد. در میان ایزدان اصلی یونان، ایزدان المپنشین بودند که بالای کوه المپ و تحت نظارت زئوس پدید آمدند. (محدودیت آنها به ۱۲ عدد، ظاهراً به ایدههای مدرن نسبت داده میشود)[۳۴] به جز المپ، خدایان متنوع پرستششده یونانی در اطراف، خدای نیمهانسان-نیمهبز شکل پان، نیمف (روحهای رودخانهها)، نیاد (که در چشمهها ساکن است)، دریاد (که روح درختان است)، نرئیدها (که ساکن دریاست)، خدایان رودخانه، ساتیر، و غیره میباشد. بهعلاوه، نیروهای تاریک جهان زیر زمین وجود داشتند که از جمله آنها الهههای انتقام اند که مجرمان را تعقیب میکنند.[۳۵] به افتخار پانتئونهای یونان باستان، شعرا، آوازهای هومری را ایجاد کردند (مجموعهای از سیوسه آواز).[۳۶] به عقیده گرگوری نگی، آوازهای هومری بزرگتر به عنوان مقدماتی ساده، هر یک خدایی را فرا میخوانند.[۳۷]
در مجموعه عظیم اسطورهها و افسانههای یونانی، ایزدان ملی مردم یونان در کالبد آرمانی انسانی توصیف شدهاند. بر اساس گفتههای والتر بورکت، ویژگیهای توصیفی قائل شدن جسم انسانی برای خدایان اینست که، «خدایان یونانی انسانند، نه انتزاعی، ذهنی یا مفهومی».[۳۸] بدون در نظر گرفتن اشکال اساسی خدایان یونان باستان، آنها اغلب دارای قابلیتهای خارقالعادهای هستند؛ بهطور قابل توجه، خدایان تحت تأثیر بیماریها قرار نمیگیرند، و تنها در شرایط بسیار بسیار ویژه زخمی میشوند. یونانیان جاودانگی را مشخصهای از خدایان خود میدانستند؛ این جاودانگی، همراه با جوانی لایزال، حاصل استفاده مکرر شهد بود که در اثر آن خون الهی در رگهایشان نو میشد.[۳۹]
هر ایزد از سلسله خود فرود آمدهاست، منافعی جدا را دنبال میکند، در محدوده معینی تخصص دارد، و به وسیله شخصیتی واحد اداره میشود؛ با این وجود، این توصیفات از متون باستانی متعددی ریشه گرفتهاند، در نتیجه همواره با هم موافق نیستند. وقتی در اشعار، مناجات، یا مکاتب، به این خدایان اشاره میشود، از نامها و القاب ترکیبی در آنها استفاده میگردد، تا آنان را از خدایان مشابه خود متمایز گردانند (برای مثال آپولون موساگتس همان “آپولون، رهبر موزهاست”). از طرف دیگر، یک لقب بخش ویژهای از یک ایزد را معین میکند.
بسیاری از ایزدان به بخش معینی از زندگی مربوط میشوند. برای مثال، آفرودیته، ایزدبانوی عشق و زیبایی، آرس ایزد جنگ، هادس ایزد جهان زیر خاک، و آتنا ایزدبانوی هوش و شجاعت است.[۴۰] برخی ایزدان مانند آپولون و دیونیسوس، دارای شخصیتهای پیچیده و مخلوطی از عملکردها بودند، درحالی که دیگران، مانند هستیا، و هلیوس اندکی فراتر از تجسم شخصیتند. اصلیترین نیایشگاههای یونان باستان، بهشمار محدودی از خدایان اختصاص یافتهاند، که مربوط به مکاتب سراسری یونانی (پانهلنیک) میباشند. اما، در مناطق و روستاهای منحصر بهفرد رایج بود که مکاتب خود را به ایزدان کوچکتر اختصاص دهند. بسیاری از شهرها از افتخار دربرداشتن خدایان مشهور و مراسم و اسطورههای مرتبط با آنان برخوردار بودند. در دوره قهرمانی، آیین قهرمانان، مراسم خدایان را تکمیل کرد.
پل ارتباطی دورهای که ایزدان به تنهایی زندگی میکردند و دورهای که دخالت الهی در امور انسان محدود شد، یک دوره انتقالی است که در آن، خدایان و انسانهای فانی به سمت هم حرکت میکنند. این همان روزهای اول جهان است که گروهها با آزادی بیشتری نسبت به بعد، با یکدیگر مخلوط میشدند. بیشتر این داستانها را اوید در کتاب گردیسیهای خود بیان کردهاست و آنها اغلب به دو دسته موضوعی تقسیم میشوند: داستانهای عشق، و داستانهای مجازات.[۴۱]
داستانهای عاشقانه اغلب شامل رابطه جنسی با محارم، فریب یا تجاوز خدای مذکر به زن فانی، و در نتیجه ایجاد فرزند قهرمان میباشد. این داستانها در حالت کلی بیان میکنند که باید از روابط بین خدایان و انسانهای فانی جلوگیری کرد؛ حتی روابط موافق به ندرت پایان خوشی داشتند.[۴۲] در موارد معدودی، زن الهی با مرد فانی رابطه برقرار میکند، نمونهای از آن در سرود هومری آفرودیته ذکر شدهاست. این الهه با آنخیسس رابطه جنسی برقرار میکند و در نتیجه آینیاس به دنیا میآید.[۴۳]
نوع دوم (داستانهای مجازات) شامل تخصیص یا اختراع برخی از مصنوعات مهم فرهنگی میباشد، مانند زمانی که پرومته آتش را از خدایان میدزدد، زمانی که تانتالوس، شهد را از جام زئوس میدزدد و به افراد خود میدهد، راز خدایان را برای آنان آشکار میسازد، زمانی که پرومته یا لیکائون قربانیکردن را کشف میکند، زمانی که دمتر کشاورزی و اسرار را به تریپتولموس میآموزد، یا زمانی که مارسواس، درشتنی را اختراع میکند و با آپولو، وارد مسابقهای در موسیقی میشود. ایوان موریس، ماجراهای پرومته را با عنوان “مکانی، میان تاریخ خدایان و انسانهاً بیان میکند.[۴۴] قطعهای از یک پاپیروس بینام، که به قرن سوم مربوط است، مجازات لیکورگوس، پادشاه تراکیه را به دست دیونیسوس نشان میدهد، که خیلی دیر خدای جدید را به رسمیت میشناسد و در نتیجه دچار مجازاتی مخوف میشود که تا زندگی پس از مرگ نیز برایش ادامه مییابد.[۴۵] داستان رفتن دیونیسوس به تراکیه، باری برپایی آیین خود، موضوع یکی از تراژدیهای سهگانه آن دوران است.[۴۶] در داستانی دیگر، یعنی باخای اوریپید، پادشاه تبای، پنتئوس، به دست دیونسیوس مجازات میشود، زیرا او به این خدا بیاحترامی و از مایندادسها (پرستندگان مونث خدا) جاسوسی کرده بود.[۴۷]
در داستانی دیگر، بر اساس یک داستان مردمی قدیمی،[۴۸] و بازتاب یک موضوع مشابه، دمتر به دنبال دختر خود، پرسفونه بوده، که شکل یک پیرزن به اسم دوسو را به خود گرفته بود. سلئوس، پادشاه الوزیس در آتیک، با گرمی از دمتر استقبال کرد. دمتر برای قدردانی از پذیرایی گرم سلئوس، تصمیم گرفت پسرش دموفون را به یک خدا تبدیل کند، اما او قادر به تکمیل مراسم نشد، زیرا مادرش متانیرا وارد شد و پسرش را در آتش دید و از ترس فریاد کشید، که این کارش دمتر را عصبانی کرد. دمتر از اینکه آن زن فانی نادان مفهوم و تشریفات را درک نمیدانست اظهار تاسف نمود.[۴۹]
داستان خدايان يوناني
دوره زندگی قهرمانان را دروه قهرمانی یونان گویند.[۵۰] اشعار حماسی، چرخههایی از داستانها را پیرامون قهرمانان رویدادهای مشخص ایجاد نموده و میان قهرمانان داستانهای مختلف ارتباط محکمی برقرار کردهاست. براساس گفتههای کن دودن، «حتی یک تأثیر حماسی وجود دارد: ما میتوانیم در نسلهای پیدرپی سرنوشت خانوادهها را دنبال کنیم.»[۲۰]
بعد از گسترش آیین قهرمانی، خدایان و قهرمانان قلمرویی تشکیل دادهاند و در سوگندها و مناجاتی که به آنها اشاره دارند، با یکدیگر پیوند یافتهاند.[۲۲] در مقابل دوره خدایان، در دوره قهرمانان، فهرست قهرمانان هرگز شکلی ثابت و نهایی نداشتهاست؛ دیگر هیچ خدای بزرگی آفریده نشد، ولی قهرمانان جدید همواره میتوانستند از اترش مرده بیرون برخیزند. تفاوت مهم دیگر میان آیین قهرمانی و آیین خدایان اینست که قهرمان به مرکز هویت گروه محلی تبدیل میشود.[۲۲]
رویدادهای هرکول، مطلع دوره قهرمانان است. سه رویداد بزرگ به این دوران نسبت داده میشود: سفر آرگونوتها، چرخه تبان و جنگ تروآ.[۵۱]
برخی محققان معتقدند[۵۲] در پشت اسطورهشناسی پیچیده هرکول، احتمالاً مردی واقعی وجود داشت، که شاید پهلوانی از امپراطوری آرگوس بود. برخی محققان بر این اعتقادند که داستان هرکول تمثیلی از خورشید است که سالانه از ۱۲ برج آسمان عبور میکند.[۵۳] سایرین، به اسطورههای اولیه از دیگر فرهنگها اشاره میکنند که داستان هرکول را به عنوان اقتباسی محلی از اسطورههای قهرمان نشان میدهند و به خوبی ایجاد شدهاند. طبق تصورات، هرکول فرزند زئوس و آلکمنه، نوه پرسئوس است.[۵۴] ویژگیهای خارقالعاده و منحصر به فرد او، به همراه بسیاری از موضوعات فولکلور، مواد بیشتری برای این افسانه محبوب فراهم آوردند. او به عنوان یک قربانیکننده نشانداده شده، مؤسس قربانگاهها معرفی شده، و طبق تصورات در خوردن بسیار حریص بودهاست. از ویژگی آخر او در بسیاری از طنزها استفاده شدهاست، درحالی که پایان تراژیک داستانش، ابزاری مناسب را برای تراژدی فراهم میکند.[۵۵] در ادبیات و هنر، هرکول به عنوان مردی بسیار قدرتمند با قدی معتدل توصیف شدهاست؛ سلاح ویژه او کمان بود ولی اغلب از گرز نیز استفاده میکرد. نقاشیهای روی گلدانها محبوبیت بینظیر هرکول را نشان میدهند. جنگ او با شیر، صدها بار به تصویر کشیدهشدهاست.[۵۶]
هرکول وارد اساطیر رومی و اتروسکی نیز شده، و فریاد هرکول همانطور که در میان یونانیان شهرت دارد، بین رومیان نیز رایج است.[۵۶] در ایتالیا او را به عنوان خدای بازرگانان و تجار میستودند، اگرچه دیگران نیز به دلیل ویژگی خوششانسی و فرار از خطر او را مورد پرستش قرار میدادند.[۵۴]
هرکول از طریق ملاقات با نیاکان رسمی پادشاهان دوریها، به بالاترین درجه اجتماعی منصوب شد. این موضوع از مهاجرت دوریها به پلوپونز معلوم میگردد. هولوس، قهرمان یک قبیله دوری، پسر هرکول و یکی از هراکلیدایها شد (فرزندان متعدد هرکول، بهویژه فرزندان هیلوس—سایر هراکلیدایها عبارتند از ماکاریا، لاموس، مانتو، بیانور، تلپولموس، و تلفوس). این هراکلیدایها امپراطوریهای پلوپونزی را که شامل موکنای، اسپارت، و آرگوس بود فتح کردند، و بر اساس افسانهها، حق حکمرانی بر اجدادشان را ادعا نمودند. به برخاستن آنها برای تسلط، اغلب “تهاجم دوریهاً گویند. بعدها امپراطوران لیدی و مقدونی نیز از هراکلیدایها بودند.[۵۷]
سایر اعضای این نسل اولیه قهرمانان مانند پرسئوس، دئوکالیون، تسئوس و بلروفون، صفات رایج بسیاری مشابه هرکول داشتند. مانند او، ویژگیهای آنان منحصربهفرد، خارقالعاده و نزدیک متل (قصه) است، زیرا آنان نیز هیولاهایی مانند شیمر و مدوسا را کشتند. ماجراهای بلروفون پیشپا افتادهاند، و از این رو مشابه ماجراهای هرکول و تسئوس میباشند. فرستادن یک قهرمان به مرگ فرضی نیز موضوعی رایج بود که در این داستانهای سنتی قهرمانی اولیه مانند پرسئوس و بلروفون مورد استفاده قرار گرفت.[۵۸]
نوشتار اصلی: آرگونوتها
تنها شعر حماسی هلنیستی باقیمانده، آرگونوتیکا، اثر آپولونیوس از رودس (شاعر حماسی، محقق و مدیر کتابخانه اسکندریه مصر) اسطوره سفر دریایی یاسون و آرگوناتها را برای بازیابی پشم زرین از سرزمین اسطورهای کولخیس بیان میکند. در آرگونوتیکا، به دستور پادشاه پلیاس، یاسون گرفتار میشود، به این پادشاه ابلاغ شده بود که فردی با یک صندل خواهد آمد و نمسیس او خواهد بود. یاسون یکی از صندلهای خود را در رودخانه از دست داد، وارد دربار پلیوس شد، و این حماسه شکل گرفت. تقریباً تمام قهرمانان نسل بعد از هرکول، همراه یاسون، در کشتی آرگو به سمت پشم زرین حرکت نمودند. همچنین تسئوس در میان این نسل بود، او به کرت رفته بود تا سر مینوتور را ببرد؛ آتالانته، زن قهرمان، و ملئاگروس، که دارای چرخه حماسی در رقابت با ادیسه و ایلیاد بود. پیندار، آپولونیوس از روده و بابیلیوتکا، تلاش کردند لیست کاملی از آرگوناتها را ارائه دهند.[۵۹]
اگرچه آپولونیوس این داستان را در قرن سوم قبل از میلاد نوشتهاست، اما ریشه آن به قبل از داستان ادیسه بازمیگردد، که ظاهراً ادیسئوس با ویژگیهای یاسون خو گرفتهاست (سرگردان بودن ادیسئوس برپایه آن بودهاست).[۶۰] در دوران باستان، این سفر یک حقیقتی تاریخی بود، و این حادثه در دریای سیاه اطراف یونان رخ داد.[۶۱] همچنین این داستان بسیار محبوب است، و چرخهای از بسیاری از افسانههای محلی را شکل میدهد. به ویژه داستان مدئا، از تصورات اشعار تراژیک بهدست آمدهاست.[۶۲]
میان آرگو و جنگ تروآ، نسلی وجود داشت که بهطور عمده به دلیل جرمهای مخوفش مشهور بود. این شامل اعمال آترئوس و تیئستس در آرگو نیز میشد. پشت اسطوره خانه آترئوس (یکی از دو خاندان قهرمان خانه لابداکوس)، مسئله انتقال قدرت و روش ورود به سلطنت وجود دارد. آرتئوس و تیئستس دوقلو، به همراه فرزندانشان نقشی محوری در تراژدی انتقال قدرت در مکنای ایفا میکنند.[۶۳]
چرخه تبان با رویدادهای مربوط به کادموس، بنیانگذار شهر، و بعدها با کارهای لایوس و ادیپ در تبس ارتباط دارد؛ مجموعهای از داستانها که در نهایت منجر به غارت شهر به دست اپیگونها شد.[۶۴] متون حماسی اولیه نشان میدهند ادیپ بعد از این وحی که یوکاسته مادرش بود، به حکومت بر تبس ادامه دادهاست، او بعداً بار دیگر ازدواج میکند و از زن دوم خود صاحب فرزند میشود—این داستان بهطور قابل توجهی با داستانی که از طریق تراژدی و متون اسطورهای بعدی میدانیم، متفاوت است.[۶۵]
نقطه اوج اساطیر یونانی جنگ تروآ است، که بین یونان و تروآ اتفاق افتاد. در آثار هومر، مانند ایلیاد، داستانهای اصلی شکل و تجسم یافته، و موضوعات منحصر به فرد، بعدها و به ویژه در درامهای یونانی شفافسازی شدهاند. به دلیل داستان آینیاس، قهرمانی تورآ که آنجا را ترک کرد و شهری را بنا نهاد که امروزه بدان روم میگویند، جنگ تروآ در فرهنگ رم باستان نیز محبوبیت عظیمی بدست آوردهاست، این موضوع در کتاب انهاید ویرژیل (کتاب دوم ویرژیل که مشهورترین منبع به آتش کشیده شدن تروا میباشد) ذکر شدهاست.[۶۶] در نهایت دو نوشته شبه تاریخی به زبان لاتین وجود دارند که نامهایشان دیکتیس کرتنسیس و دارس فریگیئوس میباشند.[۶۷]
چرخه جنگ تروآ، که مجموعهای از اشعار حماسی میباشد، با رویدادهایی آغاز شد که منجر به جنگ شدند: اریس و سیب طلایی کالیستی، و قضاوت پاریس، ربودن هلن، قربانی کردن ایفیگنیا در آولیدا. یونانیان برای برگرداندن هلن، تمام نیروهای نظامی خود را به رهبری آگاممنون، برادر منلائوس، و پادشاه آرگوها و موکنای روانه کردند، اما تورآ از بازگرداندن هلن امتناع کرد. ایلیاد، که طول جنگ را ده سال ذکر میکند، از اختلاف بین آگاممنون و آشیل سخن میگوید. آشیل بهترین جنگجوی یونانی بود، و پس از کشته شدن دوست نزدیکش، پاتروکلوس به دست هکتور، پسر پریاموس، فرمانروای تروآ، به نبرد با وی رفت و او را کشت. پس از کشتهشدن هکتور، متحدانی عجیب به تروا میپیوندند، که از جمله آنها پانتهزیله، ملکه آمازونها، و ممنون، پادشاه حبشه و پسر ائوس میباشند.[۶۸] آشیل هر دوی آنان را میکشد، اما نهایتاً پاریس با پرتاب پیکانی به سمت پاشنه آشیل، او را از پا درمیآورد. پاشنه آشیل تنها بخش بدن او بود که رویینتن نبود. یونانیان قبل از تصرف کامل تروآ، باید ابتدا تصویر چوبی تصویر آتنا (پالادیوم) را از داخل دژ میدزدیدند. آنان نهایتاً به کمک آتنا، اسب تروآ را ساختند. با وجود هشدارهای کاساندرا، دختر پریاموس، که در پیشگویی خبره بود، سینون، جنگجوی یونانی تورآ را متقاعد ساخت تا اسب را به عنوان هدیهای از سوی آتنا، به درون دیوارهای تروآ برند؛ مار دریایی، لائوکوئون کشیش را که سعی کرد اسب را خراب کند، بلعید. شبهنگام ناوگان یونان بازگشت و یونانیانی که در اسب مخفی شده بودند، در تروآ را گشودند. در طی جنگی که روی داد، پریاموس و تمام فرزندان باقیمانده اش به قتل رسیدند؛ زنان تروآ به عنوان برده به شهرهای مختلف یونان فرستاده شدند. سفرهای دریایی ماجراجویانه رهبران یونان به سوی خانه (شامل سرگردانیهای ادیسئوس و آئنیاس (آئنید)، و قتل آگاممنون) در دو شهر حماسی به نامهای “بازگشت ” و “ادیسه” هومر بیان شدهاند.[۶۹] چرخه تروا نیز شامل ماجراهای فرزندان نسل تروا (برای مثال اورستس و تلماخوس) میباشد.[۶۸]
جنگ تروآ موضوعات متنوعی را فراهم کردهاست و به یک منبع اصلی الهام برای هنرمندان یونانی تبدیل شدهاست (برای مثال متوپه در پارتنون غارت تورآ را به تصویر کشدهاست)؛ این تقدم هنری برای موضوعات که از چرخه تروآ حاصل شدهاست، اهمیت آن را برای تمدن یونان نشان میدهد.[۶۹] چرخههای اسطورهای مشابهی برای مجموعهای از نوشتههای ادبی اروپا الهام بخش بودهاند. برای مثال، نویسندگان تورآ در قرون وسطا، که در درجه اول با هومر آشنا نیستند، در افسانه تروآ، منبعی غنی از داستانهای قهرمانی و رمانتیک و چهارچوبی مناسب برای ایدههای مهم خود یافتهاند. نویسندگان قرن دوازدهم میلادی مانند بنوا دو سنت-مور (نویسنده داستان عاشقانه تروآ (۱۱۵۴–۶۰))، و جوزف از اکستر (نویسنده کتاب در جنگ تروآ، ۱۱۸۳)، بر اساس نسخه یافته شده در «دیکتس اند دیرز» داستان را بازنویسی میکنند. بنابرین آنها از نظر هوراس و مثال ورژیل پیروی مینمایند: آنها به جای گفتن چیزی کاملاً نو، شعری از جنگ تروآ را میسرایند.[۷۰]
ار اصلیترین قهرمانانی که در جنگ تروآ حضور داشتند میتوان به این موارد اشاره کرد:
در جناح تروآ:
در جناح یونان:
در ۳۳۸ پیش از میلاد، یونان به دست فیلیپ دوم مقدونی افتاد و به زودی بخشی از امپراطوری اسکندر مقدونی شد. اما کمتر از دو سده بعد، در ۱۴۶ پیش از میلاد قدرت گستردهٔ روم باعث شد که یونان به یک استان رومی تنزل یابد. اما این پایان فرهنگ یونانی نبود، زیرا رومیها بسیاری از ایزدان و ایزدبانوان یونانی را با نامهای دیگر اقتباس کردند (زئوس به ژوپیتر، آفرودیته به ونوس و هراکلس به هرکول تبدیل شد). اعتقاد یونانیان به ایزدان بین ۸۰۰ و ۳۳۰ پیش از میلاد به اوج خود رسید. هر یک از شهرهای یونان باستان صاحب اسطورهها، قهرمانان و جشنهای ویژهٔ خود شد. با وجود تفاوتها، شعایر و جشنهایی مثل بازیهای المپیک وجود داشت که همه آزادان یونانی میتوانستند در آن شرکت کنند. علاوه بر این، منظومههای بزرگ حماسی هومر، هزیود و دیگر خنیاگران در سراسر جهان یونانی شناخته شده بود. مضامین جهانی همچون سفر یاسون و آرگوناتها در جستجوی پشم زرین، دوازده خوان هرکول، ماجراجویی اودیسئوس در بازگشت از جنگ تروآ به شکلگیری مفهوم ملیت کمک کرد. افسانههای یونانی بخشی از سنت داستانگویی است که از عصر برنز آغاز شد و داستانها و پیشزمینه آنها به تدریج در عصرهای کهن و کلاسیک تبدیل به ادبیات نوشتاری گشت.
تمدن غرب طی سدههای متمادی اساطیر را فقط در اساطیر یونان متجلی میدیدهاست. تنها زمانی که مجموعههای اساطیری فرهنگهای دیگر به وجود آمد، روشن شد که اساطیر یونانی چقدر منحصر به فرد بوده و چه نقش مهمی داشتهاند. سنت داستانگویی باعث رواج اسطورهها شد و بدین وسیله دهانبهدهان میگشت. از این رو، ایزدان را به هنگام نگارش اسطورهها در حدود ۷۵۰ پیش از میلاد به خوبی میشناختند. وقتی در سدهٔ ۵ پیش از میلاد آتن مرکز حیات معنوی شد، بیش از نیمی از جمعیت بزرگسال و مذکر شهر میتوانستند بنویسند و بخوانند. سطح سواد در همهٔ شهرهای یونانی این دوره بالاتر از دورههای دیگر فرهنگ غرب پیش از قرن بیستم بود.
در مرکز اساطیر یونانی، ایزدانی وجود داشتند که گفته میشد بر روی المپ، بلندترین کوه یونان زندگی میکردند. ایزدان و ایزدبانوهای المپ شبیه به مردان و زنان بودند (اگرچه آنها این اختیار را داشتند تا شکل خود را به حیوانات یا چیزهای دیگری تغییر دهند) که بر طبق بسیاری از افسانهها آنها نسبت به احساسات و عواطف انسانها آسیبپذیر بودند. دوازده ایزد اصلی المپنشین در اساطیر یونانی شامل: زئوس پادشاه و پدر تمام ایزدان، هرا ملکهٔ ایزدان و الههٔ ازدواج و زنان، آفرودیته الهه عشق و زیبایی، آپولو ایزد شعر و موسیقی، آرس ایزد جنگ یونانی، آرتمیس الهه شکار و حیوانات، آتنا ایزدبانوی عقل و خرد، دمتر الهه کشاورزی و حاصلخیزی، دیونیسوس ایزد شراب و جشن، هفائستوس ایزد آتش و آهنگری، هرمس ایزد پیغامرسان و پوزئیدون ایزد دریاها بودند. گاهی وقتها ایزدان دیگری همچون هادس، هستیا و اروس را نیز جزوه المپ نشینان برمیشمارند.
یونانیان باستان به دو صورت به اسطورهها گوش فرا میدادند: جشن خصوصی و جشن عمومی. آنچه از اسطورهها میدانیم برگرفته از کتیبهها و آرایهها بر ظروف سفالی است که در مجالس خصوصی شعر موسیقی رواج داشت. جشنهای عمومی چشمانداز بزرگتری داشت و حدود شانزده هزار نفر میتوانستند از یک ضیافت عمومی، قربانی مذهبی و نمایش لذت ببرند. راپسودها بازیگران حرفهای بودند که اشعار مبتنی بر اساطیر را با موسیقی میخواندند.
در یونان باستان، اسطوره در قبل زندگی روزمره قرار داشت.[۷۱] یونانیان اسطوره را بخشی از تاریخ خود میدانند. آنها برای توصیف پدیدههای طبیعی، تغییرات فرهنگی، و دوستان و دشمنان سنتی از اسطوره استفاده میکردند. ترسیم کردن نزول رهبران از یک خدا یا قهرمان، مایه افتخار بود. کمتر کسی شک دارد که یک رویداد حقیقی پشت جنگ تروآ بیان شده در ایلیاد و ادیسه وجود دارد. بر اساس گفتههای ویکتور دیوس هنسن، یک تاریخدان نظامی، مقالهنویس سیاسی و استاد مطالعات کلاسیک، و جان هیس، دانشیار مطالعات کلاسیک در دانشگاه سانتا کلارا، یونانیان میپنداشتند دانش عمیق اشعار حماسی هومر پایه تغییر انتقال فرهنگ آنان به سایر فرهنگهاست. هومر و اشعارش «معرفت یونان» بودند.[۷۲]
بعد از توسعه فلسفه، تاریخ، نثرنویسی و خردگرایی در اواخر قرن پنجم قبل از میلاد، سرنوشت خدایان نامعلوم شد، و شجرهنامههای الهی جای خود را به مفاهیم تاریخی دادند، که این مفاهیم سعی بر کنار گذاشتن ماوراءالطبیعه (مانند تاریخ توسیدید) داشتند.[۷۳] درحالی که شعرا و داستاننویسان بر روی اسطورهها تمرکز داشتند، مورخان و فلاسفه یونانی از آنان انتقاد میکردند.[۷]
تعداد اندکی از فلاسفه تندرو مانند زنوفان، در حدود قرن ششم قبل از میلاد، به داستانهای شعرا، برچسب کفرگویی و دروغ را میزدند؛ زنوفان معتقد بود آنچه که هومر و هزیود به خدایان نسبت میدهند «همه مایه خجالت است؛ آنان دزدی و خیانت میکنند و به یکدیگر مکر میورزند!»[۷۴] این خط عقیده در جمهور و قوانین افلاطون به برجستهترین شکل بیان شدهاست. افلاطون اسطورهها مجازی خود را ایجاد میکند (برای مثال تصویری از ار در جمهور)، به داستانهای سنتی حقهها، دزدیها و زناکاریهای خدایان حمله، و به نقش مرکزی آنها در ادبیات اعتراض میکند.[۷] انتقاد افلاطون اولین چالش جدی برای سنت اسطورهپرستی یونان بود،[۷۲] که با عبارت «پچپچ همسران پیر» بدان اشاره دارد.[۷۵] ارسطو نیز از روشهای فلسفی پیش-سقراطی دربارهٔ اسطورهها انتقاد میکند و تأکید دارد که «هزیود و نویسندگان دینی تنها به چیزی میاندیشیدند که به گوششان میرسید، و ما برایشان هیچ ارزشی قایل نیستیم… اما استفاده از نویسندگانی که به روش اسطورهای میاندیشند بیفایده است؛ مانند کسانی که با اثبات اظهاراتشان پیش میروند، ما باید آنان را به چالش بکشیم.»[۷۳]
با این وجود حتی افلاطون نیز تصمیم نگرفت خود و جامعهاش را بهطور کامل از اسطوره جدا کند؛ خصوصیات او که به سقراط وابسته بودند، بر پایه الگوهای هومری و تراژیک سنتی قرار دارند، افلاطون از این ویژگیها برای معرفی زندگی صالح معلمش (سقراط) استفاده کرد:[۷۶]
اما شاید باید کسی بگوید: «سقراط، آیا تو شرمسار نیستی که چنین مسیری را پیمودهای، که اکنون در نتیجه آن، در خطر مرگ و زوال قرار داری؟» اما من باید فقط یک جواب به او بدهم: «آقا، شما خوب صحبت نمیکنید، اگر در یک مرد اندکی هوش وجود داشته باشد، باید خطر زندگی یا مرگ را در نظر بگیرد، و نه تنها به این اکتفا نکند، بلکه توجه نماید که کارهایی که انجام میدهد درستند یا غلط، و آیا او مردی خوب است یا بد. با توجه به گفته شما، تمام نیمهخدایانی که در تروآ مردند، باید موجود بدی باشند، مثلاً پسر تتیس (آشیل) که از خطر نفرت داشت، در مقایسه با تحمل هر رسوایی، باید چنین میکرد و زمانی که مادرش (او یک خدابانو بود)، به او گفت که او قرار است هکتور را سر برد، اعتقاد دارم چیزی شبیه این بود،
زمانی که او این را شنید، مرگ و خطر را سنجید، و به این نتیجه رسید که زندگی با ترس و بدون انتقامگیری بدتر از مرگ است،
هانسون و هیس معتقدند که مردم تمدن یونانی طرد سنت هومری به دست افلاطون را نپذیرفتند.[۷۲] اساطیر کهن در آیینهای محلی زنده ماندند، به تأثیرگذاری بر اشعار ادامه دادند و به موضوع نقاشی و مجسمهسازی بدل شدند.[۷۳]
در قرن پنجم قبل از میلاد، اروپید تراژدینویس، سنتهای کهنه را به بازی گرفت و تمسخر کرد، و از طریق صدای شخصیتهایش شک و تردید را به دل مردم راه داد. اما موضوع نمایشهای او بدون استثنا از اساطیر انتخاب شده بودند. بسیاری از این نمایشنامهها برای پاسخ به نسخههای سابق اساطیر یکسان یا مشابه نوشته شده بودند. اروپید در اصل خدایان را رد کرد و با ایرادی مشابه آنچه که قبلاً گرنوکراتس بیان کرده بود، به آنان حمله نمود: خدایان، همانطور که سنت نشان میدهد، بسیار انساندیساند.[۷۴]
در طول عصر هلنیستی، اسطورهشناسی اعتبار زیادی یافت، که نشاندهنده کلاس بالای دارندگان آن بود. در همین زمان، گردش دیرباورانه عصر کلاسیک بیشتر به زبانها افتاد.[۷۷] اوهمروس، اسطورهشناس یونانی سنت دنبالکردن یک پایه تاریخی واقعی برای موجودات و رویدادهای اسطورهای را تأسیس کرد.[۷۸] اگرچه آثار اصلی او از بین رفتهاست، دیودوروس و لاکتانتئوس اطلاعات زیادی از او ثبت کردهاند.[۷۹]
تأمل در هرمنوتیک اساطیر در امپراتوری روم محبوبتر شد، که علت آن نظریههای فیریکالیستی رواقیگری و فلسفه اپیکوری بود. رواقیگران خدایان و قهرمانان را با توجه به پدیدههای فیزیکی توصیف میکردند، درحالیکه اپیکوریستها، با شکل تاریخی بدانها مینگریستند. در همان زمان، در همان زمان، رواقیگران و نوافلاطونیها، اغلب بر اساس ریشهشناسی یونانی اهمیتهای اخلاقی سنت اسطورهای را ترویج دادند.[۸۰] لوکرتیوس، از طریق پیام اپیکوری خود، به دنبال خارج کردن ترسهای خرافی از اذهان پیروان خود بود.[۸۱] تیتوس لیویوس نیز دربارهٔ سنت اسطورهها دیر باور است و ادعا دارد هرگز قصد قضاوت دربارهٔ این افسانهها (داستانها) را نداشتهاست.[۸۲] چالش رومیان همراه با حس بسیار قوی و دفاعی نسبت به سنت دینی، سبب حمایت از ان سنت شد، و اذعان داشت که این سنت زمنیه پرورش بیشتر خرافات را فراهم میکند. مارکوس ترنتئوس وارو، که دین را به عنوان مکتبی بشری با اهمیت فراوان در حفظ خوبی در جامعه توصیف کرد، مطالعه گستردهای را پیرامون آیینهای دینی انجام داد. وارو در «آثار باستانی الهی» (که از بین رفتهاست، ولی کتاب شهر خدای آگوستین مفاهیم عمومی آن را بیان کردهاست)، بیان میکند درحالیکه مرد خرافی از خدایان میترسد، در مقابل یک انسان دینی مانند پدر و مادرش، به آنان احترام میگذارد.[۸۱] او در کتابش سه نوع خدا را متمایز میکند:
۳ خدایان شهر: خدایانی که به دست قانونگذاران خردمند است تا به عموم مردم آرامش و آموزش دهند.
کشیشان رومی پذیرش ادبی و تمثیلی اساطیر را مضحک میدانند، و معتقدند اساطیر هیچ جایگاهی در فلسفه ندارند.[۸۳] سیسرون نیز به اسطوره توهین کرده، اما، مانند وارو، از حمایت از مذهب ملی حمایت نمودهاست. به سختی میتوان دریافت این خردگرایی تا چه میزان به داخل جامعه رخنه کردهاست.[۸۲] سیسرون ادعا میکند هیچکس (حتی پیرزنان و پسران) آنقدر احمق نیست که از حملات هادس یا وجود سکولا، قنطروس یا سایر موجودات مرکب بترسد،[۸۴] اما از طرق دیگر، این خطیب، از شخصیت خرافی و زودباور مردم شکایت و گلایه میکند.[۸۵] «خدایان طبیعت»، مفهومیترین خلاصه تفکرات سیسرون است.[۸۶]
در زمان روم باستان، یک اسطورهشناسی رومی متولد شد که از آمیختن ایزدان پرشمار یونانی و دیگر خدایان بیگانه به وجود آمده بود. دلیل این رویداد کم بودن اساطیر روم بود و استفاده از سنت اسطورهای یونان ویژگیهای خدایان رومی را تحت تأثیر قرار دادند.[۸۲] زئوس و ژوپیتر، نمونهای از این تأثیرپذیریها هستند. علاوه بر ترکیب این دو سنت اسطورهای، مشارکت رومیها با دینهای شرقی موجب ترکیبات بیشتر شد.[۸۷] برای مثال، آیین خورشید، پس از حملههای موفق اورلیان به سوریه، در روم شکل گرفت. خدایان آسیایی خورشید پرستان، و بعل با آپولو و هلیوس ترکیب شدند و سول اینویکتوس واحد را ایجاد کردند.[۸۸] در دین، آپولو از هلیوس یا حتی دیونیسوس متمایز است، اما متونی که این اساطیر را بیان میکنند به ندرت چنین توسعههایی را بازتاب کردهاند. پرستش خورشید به عنوان محافظ ویژه امپراطوری، تا پیش از آمدن و گسترش مسیحیت، آیین اصلی امپراطوری روم بود.
مجموعه سرودهای اورفئوس که از سده دوم میلادی به جای ماندهاند، به همراه «جشن ایزد کیوان» از ماکروبیوس آمبوسیوس تئودوسیوس (قرن پنجم)، تحت تأثیر نظریههای خردگرایی و تمایل به مخلوط کردن قرار گرفتهاند. سرودهای اورفئوس مجموعهای از اشعار پیش کلاسیک اند که به اورفئوس نسبت داده میشوند، و موضوعشان اساطیر مشهورند. در واقع، این اشعار را چندین شاعر مختلف سرودهاند و سرنخهایی غنی را پیرامون اسطورهشناسی پیشاتاریخ اروپایی میتوان در آنها یافت.[۸۹] هدف بیانشده «جشن خدای زحل» انتقال فرهنگ هلنیستی بود. این را میتوان از نوشتههای ماکروبیوس دریافت اگرچه بسیاری از خدایانی که او مورد اشاره قرار دادهاست به اساطیر مصری و شمال آفریقا بازمیگردد (که تفسیر ویرژیل را نیز تحت تأثیر قرار دادهاست). ظهور مجدد نظرات اسطورهشناسی در «جشن خدای زحل» تحت تأثیر اوهمریسم، رواقگرایان و نوافلاطونیان قرار گرفتهاست.[۸۰]
برخی پژوهندگان با ایجاد درکی امروزی از اساطیر یونانی، عکسالعمل خود را نسبت به «گرایش سنتی مسیحیت به مخالفت با اساطیر یونانی»، که در پایان سده ۱۸ام رواج یافته بود، میلادی نشان دادند، که در آن تفسیر مسیحیت از اساطیر به عنوان «دروغ» یا حکایت، حفظ شده بود.[۹۰] در آلمان در حدود سال ۱۷۹۶، علاقه به هومر و اساطیر یونانی گسترش یافت. در گوتینگن، خوان ماتیاس گسنر، شروع به احیای آموزههای یونانی کرد، در عین حال، جانشینش کریستین گوتلوب هین، با یوهان یواخیم وینکلمان همکاری کرد و تحقیق در زمینه اسطورهشناسی را در آلمان و سایر مکانها بنیانگذارد.[۹۱]
توسعه زبانشناسی مقایسهای در سده ۱۹ام، به همراه اکتشافات قومشناسی در سده ۲۰ام، علم اسطوره را ایجاد نمود. از زمان دوره رومانتیک، تمام مطالعات اسطورهای، مقایسهای بودهاند. ویلهم نمهارت، جیمز فریزر، و استیث تامسون روشهای مقایسهای را به خدمت گرفتند تا موضوعات فولکلور و اسطورهای را طبقهبندی کنند.[۹۲] در سال ۱۸۷۱، ادوارد بورنت تیلور کتاب «فرهنگ بدوی» را منتشر کرد. او در این کتاب از روشهای مقایسهای استفاده نمود و سعی کرد ریشه و تکامل دین را توضیح دهد.[۹۳] رویه تیلور در به یکدیگر مربوط ساختن فرهنگ مادی، آیین پرستش و اسطوره برگرفته از فرهنگهای بسیار مجزا، کارل گوستاو یونگ و جوزف کمبل را تحت تأثیر قرار داد. ماکس مولر علم جدید اسطورهشناسی مقایسهای را در مطالعه اساطیر به کار بست، و در آن تحریفهایی را تشخیص داد که از الهیات طبیعی آریایی باقیمانده بود. برونیسلاو مالینوفسکی بر روشهایی از اسطوره تأکید کرد که وظایف رایج اجتماعی را انجام میدهد. کلود لوی-استروس و سایر ساختارگرایان، روابط و الگوهای رسمی اساطیر در سراسر جهان را مقایسه کردهاند.[۹۲]
زیگموند فروید مفهوم فراتاریخی و زیستی انسان و نظر دربارهٔ اسطوره را به عنوان توصیف یک ایده سرکوبشده معرفی کرد. تعبیر خواب پایه تفسیر اسطورهای فروید است و مفهوم خواب فروید، اهمیت ارتباطهای متنی برای تعبیر هر عنصر منحصر به فردی در رؤیاها را نشان میدهد. این پیشنهاد موجب یافتن نقطهای مشترک بین روش ساختارگراها و روانکاوها در اسطوره میشود.[۹۴] کارل گوستاو یونگ با تئوری «ناخودآگاه جمعی»، روش فراتاریخی، روانشناسی را توسعه داد و نمونه اولیه، در یک اسطوره به شکل رمز درآمد که از آن خارج میشود.[۲] براساس گفتههای یانگ، «عناصر ساختاری شکلدهنده اسطوره باید در ضمیر ناخودآگاه وجود داشته باشند.»[۹۵] رابرت سگال، با مقایسه نظریه یانگ و جوزف کمبل نتیجه میگیرد «کمبل برای تفسیر یک اسطوره، نمونههای اول (آرکه تایپها) را در آن شناسایی میکند. برای مثال تفسیر کتاب ادیسه نشان خواهد داد زندگی ادیسئوس، چگونه با الگوی قهرمانی سازگاری یافتهاست. درمقابل، یانگ شناسایی کهنالگوها را نخستین گام در تفسیر یک اسطوره میداند.»[۹۶] کارل کارنی، یکی از بنیانگذاران مطالعات جدید در اساطیر یونان، دیدگاه خود را دربارهٔ اساطیر بیان کردهاست، تا نظریات یانگ دربارهٔ آرکه تایپها را در اساطیر یونان به کار بندد.[۹۷]
ماکس مولر تلاش میکند که با دنبال کردن واقعههای ریشهای یک دین هندواروپایی (یا در زمان مولر آریایی)، آن را درک نماید. در سال ۱۸۹۱، او ادعا کرد که «مهمترین اکتشاف در رابطه با تاریخ گذشته انسان در طول سده نوزدهم… این معادله بود: دیائوس پیتا سانسکریتی = زئوس یونانی = ژوپیتر لاتین = تیر در نورس باستان.»[۹۸] سؤال دربارهٔ جایگاه اساطیر یونان در مطالعات هنداروپایی موجب ایجاد تحقیقات بسیار بیشتری از زمان مولر شدهاست. برای مثال، ژرژ دومزیل واژهشناس اورانوس یونانی را با وارونای سانسکریتی مقایسه کردهاست، اگرچه هیچجا اشاره نشده که ریشه ایندو به یکدیگر پیوستهاست. در موارد دیگر، تشابههای نزدیک در ویژگیها و وظایف، یک میراث رایج را پیشنهاد میکند، اما کمبود شواهد زبانی اثبات آن را دشوار نمودهاست، و این درست مشابه شرایط مویرای یونانی و نورنهای اساطیر اسکاندیناوی میباشد.[۹۹]
از سوی دیگر، باستانشناسی و اسطورهشناسی نشان دادهاند که یونانیان از برخی تمدنهای آسیای کوچک و خاور نزدیک الهام گرفتهاند. به نظر میرسد آدونیس معادل یونانی واژه شرقی «خدای دیینگ» میباشد. ریشه کوبله در فرهنگ آناتولی یافت میشود و بسیاری از پیکرنگاریهای آفرودیته از خدابانوان سامی نشات گرفتهاند. همچنین احتمالاً بین نسلهای الهی اولیه (هرجومرج و فرزندانش) و تیامات در انوما الیش تشابهاتی وجود دارد.[۱۰۰] بر اساس گفتههای میر رینهود، «مفاهیم دینی شرق نزدیک، از جمله توالی الهی از طریق خشونت و درگیری بین نسلها برای قدرت، وارد اساطیر یونانی شدهاند».[۱۰۱] علاوه بر ریشههای هنداروپایی و شرق نزدیک، برخی محققان به وامدار بودن اساطیر یونانی به جوامع پیش هلنیستی میاندیشند: کرت، موکنای، پیلوس، تبای، و ارخومنوس.[۱۰۲] مورخان دینی مسحور تعداد ترتیبهای اسطورهای باستانی مربوط به کرت شدهاند (ایزدانی چون زئوس و ائوروپه، پاسیفائه، که عاشق مجسمه گاو نری شد و با آن نزدیکی کرد و مینوتور و غیره را به دنیا آورد). مارتین نیلسون نتیجه گرفت که تمام اساطیر یونانی کلاسیک به مراکز موکنایی مربوط بودند و به پیشاتاریخ بازمیگردند.[۱۰۳] با این وجود، بر اساس گفتههای بورکت، پیکرنگاری دوره کاخهای کرتی هیچ تأییدی برای این دیدگاهها فراهم نمیکند.[۱۰۴]
گسترش عمیق مسیحیت در غرب، از محبوبیت اساطیر یونانی نکاست. با کشف قدمت کلاسیک در رنسانس، اشعار اوید به منبع تأثیرگذاری بر تصورات شعرا، نمایشنامه نویسان، موسیقیدانان و هنرمندان تبدیل شد.[۱۰۵] از سالهای اولیه رنسانس، هنرمندانی مانند لئوناردو دا وینچی، میکل آنژ و رافائل، موضوعات پاگانی اساطیر یونانی را به همراه موضوعات مرسوم مسیحیت، به تصویر کشیدند.[۱۰۵] به واسطه زبان لاتین و آثار اوید، اساطیر یونانی شعرای دوران قرون وسطا و رنسانس مانند فرانچسکو پترارک، جووانی بوکاچیو و دانته آلیگیری را تحت تأثیر قرار دادند.[۲]
در اروپای شمالی، اساطیر یونانی هرگز به همان شکل در هنر بصری جلوه نکردند، ولی تأثیر آن بر ادبیات بسیار مشهود بود. تصورات انگلیسی از اساطیر یونانی با جفری چاوسر و جان میلتون آغاز شد و از طریق ویلیام شکسپیر به روبرت بریج در قرن ۲۰ام ادامه یافت. ژان راسین در فرانسه و یوهان ولفگانگ فون گوته در آلمان با تلاش بر روی اساطیر، نمایشنامههای یونانی را احیا کردند.[۱۰۵] اگرچه در طول عصر روشنگری، عکسالعمل نسبت به اساطیر یونان در سراسر اروپا گسترش یافت، این اسطورهها به فراهمکردن یک منبع مهم مواد خام برای نمایشنامه نویسان ادامه دادند، و این موضوع به اپرانامههای جرج فردریک هندل و ولفگانگ آمادئوس موتسارت کشیده شد.[۱۰۶] در پایان سده ۱۸ امریال رمانتیسم، آغاز موجی از اشتیاق برای تمام موضوعات یونانی بود، که اساطیر آنان را نیز شامل میشد. در بریتانیا، ترجمههای جدید تراژدیهای یونانی و هومر، مایه الهام بسیاری از شاعران (مانند آلفرد تنیسون، جان کیتس، لرد بایرون و پرسی بیش شلی) و نقاشان معاصر (مانند لرد لیتون و لاورنس آلما تادما) شد.[۱۰۷] کریستف ویلیبالد گلوک، ریشارد اشتراوس، ژاک افنباخ و بسیاری دیگر اساطیر یونان را موضوع موسیقی قرار دادند.[۲] نویسندگان آمریکایی قرن ۱۹امریال مانند توماس بولفینچ، و ناتانیل هاوثورن بیان کردند که مطالعه اساطیر کلاسیک، برای درک ادبیات انگلیسی و آمریکایی ضروری است.[۱۰۸] در روزگار اخیر، موضوعات کلاسیک به دست نمایشنامه نویسان مانند ژان آنوئیل، ژان کوکتو، و ژان ژیرودو در فرانسه، یوجین اونیل در آمریکا و تی. اس. الیوت در بریتانیا و رماننویسانی مانند جیمز جویس و آندره ژید بازسازی شدهاست.[۲]
الگو:جعبه ارجاع دسته دوم
پوزئیدون خدای نامهای بسیاری بود. اما او به خدای دریاها شهرت دارد. او فرزندکرونوس و رئا، و یکی از شش فرزندی بود که بالاخره توانست قدرتهای دنیا را تقسیم کند. برادران و خواهران او عبارتند از: هستیا، دیمیتر،هرا، هادس و زئوس. تقسیم بندی جهان بین او و برادرانش زئوس و هادس رخ داد. پوزئیدون فرمانروای دریاها شد، زئوس فرمانروای آسمان و دنیای زیرین هم نصیب هادس شد. نامهای الوهیت دیگری که به پوزئیدون نسبت داده شده عبارتند از خدای زمین لرزهها و اسبها. نمادهای مرتبط با پوزئیدون عبارتند از: دلفین، نیزه سه شاخ و سه ماهی چنگک دار نیزهای. پوزئیدون اغلب از نیروهای خود مانند زمین لرزه، آب و اسبها برای ترساندن و مجازات مردم بعنوان انتقام از آنها استفاده میکرد.
یکی دیگراز بدنامی ها پوزئیدون حاصل رقابت او با الههٔ جنگ، آتنا، بر سر شهر آتن بود. برای فریفتن دلهای مردم شهر، پوزئیدون نیزهٔ سه شاخ خود را بر روی زمین پرتاب کرد و باعث بوجود آمدن بهار در آکروپولیس شد، اگرچه دست آخر آتنا به سبب دادن درخت زیتون به مردم آتن در این نبرد پیروز شد. پوزئیدون از این تصمیم خشمگین شد و دشتهای آتن را غرق سیلاب کرد. سرانجام، آتنا و پوزئیدون با آمیختن نیروهای یکدیگر با هم متحد شدند. با وجود اینکه پوزئیدون خدای اسبها بود، آتنا اولین ارابه را درست کرد. همچنین آتنا اولین کشتی را ساخت تا بر روی دریایی که پوزئیدون فرمانروای آن بود حرکت کند.
داستان خدايان يوناني
پرومتئوس همان شخصی است که در خدای جنگ 2 از دست ققنوس الهه ی انتقام نجاتش خواهید داد
پرومتئوس در اسطورههای یونان، یکی از تیتانها و پسر یاپتوس و کلومنه (یا تمیس) و خدای آتش است.
او یکی از تیتانها مورد احترام زئوس و تنها تیتان باقیمانده تیتانها از جنگ زئوس بود.
زئوس در عصر آفرینش انسانها، پرومتئوس را برگزید تا همه چیز را به انسان بدهد جز آتش را
پرومتئوس مورد اعتماد این کار را کرد و بسیاری از مسائل آدمیان را برطرف کرد او به انسانها عشق
میورزید و نمیتوانست ناراحتی و رنج آنها را ببیند.
به همین علت به دور از چشم زئوس آتش را به انسان داد. وقتی خبر به زئوس رسید او را بر سر قله قاف (درقفقاز) برد و بست و او را به جزای اعمال خود رساند.
هر روز عقابی میآمد و جگر او را میخورد و شب جگر از نو میرویید.
همین موقع بود که پرومتئوس به زئوس گفت: روزی خواهد آمد که پادشاهی و خدایی تو از میان برود و
کسی بر تخت تو تکیه زند.
زئوس که از پیشگوییهای او مطمئن بود دائم در پی این بود که از او بپرسد چه کسی، ولی او هرگز
پاسخ نمیداد تا اینکه این موضوع به وقوع پیوست.
سرانجام هراکلس عقاب را کشت و پرومته را آزاد کرد. پرومته در عوض راه بدست آوردن سیبهای زرین
هسپریدس را به او آموخت.
بلرفون در اسطورههای یونان، پسر گلاوکوس (پادشاه افورا) است.
بلروفون، فرزند بهترین اسب سوار آن زمان، و از سنین کم اسب سواری را نزد پدر خود آموخت. بلروفون شاگرد باهوشی بود. وقتی شانزده ساله شد، میل شدیدی به ماجراجویی داشت، به همین ترتیب به دنبال آن رفت. در سفر خود با پرویتوس آشنا شد، کسی که با بلروفون دوستی الکی را آغاز کرد. در حقیقت، پرویتوس به شدت به بلروفون حسد میورزید و بهدنبال خلاص شدن از دست او بود. برادرش را غیرعمدی کشت و از افورا تبعید شد و به دربار پرویتوس رفت.
پرویتوس او را با پیغامی نزد پدرزنش، یوباتس فرستاد. یوباتس بلروفون را به جنگ خیمایرا، اژدهای آتشین فرستاد تا کشته شود، اما بلروفون به کمک اسب بالدارشپگاسوس که آتنه به او داده بود، اژدها را کشت. بلروفون بعدها خواست با اسبش به آسمانها و قلمرو خدایان رود اما زئوس خرمگسی را فرستاد تا اسب را نیش بزند و اسب بلروفون را به زمین انداخت. بلروفون تا پایان عمر روی زمین زیست.
آشیل[۱] قهرمان اسطورهای یونان در داستان جنگ تروآ(troy) است. همه پیکر او به جز پاشنه پایش رویین بود و همین بخش تنش هم مرگ او را رقم زد.
آشیل پسر پلئوس (پهلوان یونانی و از یاران هراکلس) و دریاپریای به نام تتیس بود. زئوس (خدای خدایان اساطیر یونان و پدر اکثر خرده خدایان نسل جدید) قصد داشت خود با تتیس وصلت کند، اما با پیشگویی تایتان پرومتوس مبنی بر اینکه «پسر تتیس از پدر به نیروتر شود» او را به پلیوس پهلوان که مورد لطفش بود واگذاشت. تتیس آشیل نوزاد را به جهان زیرین برد و او را از پاشنه گرفته، در رود سیاه جهان مردگان (استیکس) فرو کرد. تمام تن او جز پاشنه که در دست مادر بود به آن آب آغشته شد و تنها آن نقطه آسیبپذیر باقی ماند. همچنین خیرون به اوآموزش دویدن داد و وی بادپا شد.
روایت منظومه ایلیاد در میانه جنگ تروآ واز نزاع آشیل و آگاممنون (سرکرده یونانیان، پادشان مسینی) آغاز میشود. آشیل آگاممنون را مجبور کرد دست ازمعشوقهاش خروسئیس بکشد. آگاممنون نیز وی را مجبور نمود دست از معشوقهاش بریسئیس بکشد. در نتیجه آشیل قهر کرد و از جنگ کنارهگیری کرد. هکتور فرمانده سپاه تروا پسر عموی آشیل، پاتروکل را میکشد و به دلیل شباهت زیادی که بین اشیل و پاتروکل بود، هکتور گمان کرد با اشیل مبارزه کرده و او را کشتهاست. اما آشیل به انتقامجویی بر میخیزد و هکتور را میکشد و سپاه تروا را شکست میدهد. بنابر کتاب آشیلید از استاتیوس، قبل از پایان جنگ، پاریس فرزند کهتر پریام، شاه تروآ، آشیل را به تیری زهرآلود هدف قرار داد. آپولون، خدای خورشید، تیر را به پاشنه آسیبپذیر آشیل هدایت کرد و به زندگی کوتاه این پهلوان مشهور پایان داد.
در میان ایزد بانوان هرا و آفرودیت و آتنا، سر یک سیب طلایی که نوشته بود: «تقدیم به زیباترین ایزد بانو»، اختلاف افتاد. آنها از زئوس ایزدایزدان طلب داوری کردند. امّا زئوس دخالت نکرد و پاریس را به داوری برگزید. هرا به پاریس وعده ی حکمرانی بر کلّ آسیا را داد و آفرودیت …
برای دیدن ادامه بحث به ادامه مطلب بروید .
این شخصیت در اصل از اسطورههای یونان باستان گرفته شدهاست و سلاح اصلی وی دو شمشیر که به آن زنجیرهایی متصل است و با نام شمشیرهای آشوب و شمشیرهای آتنا در خدای جنگ ۲ شناخته میشود.
کریتوس و برادرش در یکی از دهکدههای کوچک یونان قدیم به نام… .
داستان خدايان يوناني
تاریخما – تاریخ، تمدن و فرهنگ ایران و جهانِ باستان
باربد ، موسیقیدان عصر ساسانی
۵ امپراطوری که روزگاری بر دنیا حکومت می کردند!
نام ایران از کجا آمده؟
آیا عیسی مسیح متاهل بود؟
داستان خدايان يوناني
روحانیت زرتشت
پیدایش و سقوط اسلام در صربستان!
بنگ جونگ هوان
کیم ون بونگ
۱۳ تیر یادمان درگذشت استاد دکتر محمد معین
زئوس خداوندگار بادها تندر و باران های سودبخش و نابودگر به شما می رفت . زئوس بر بخش فوقانی هوا و چکاد کوهها مسکن داشت او را در مناطقی مانند lycaeus در آرکادیای یونان apesas در آرگولیس pelion در تسالی helicon در بئوسی pangaea در ترکیه می پرستیدند. با این مقاله از تاریخ ما همراه باشید تا درباره این خدای یونان باستان بیشتر بدانید.
بزرگترین پرستشگاه زئوس در دودونس شهری است که در ناحیه ی اپیروس قرار دارد معبد دیگر زئوس در بالای کوه لیسه در آرکادی بود سومین معبد زئوس در اولمپی بود که مجسمه ی زئوس در آن نصب شده بود .
در روزگار قدیم زئوس شخصیت اخلاقی داشت که همه ی صفات ایزدی را در خود گرد آورد او قادر مطلق بود و همه ی صفات را در خود گرد آورد بعد ها رومیان او را به عنوان ژوپیتر می پرستیدند او بزرگترین خدا و خدای خدایان است و همه ی خدایان جاودانی است.
هوس های زئوس غالبا بصورت عمل در می آید بسیاری از عشقبازی ها زئوس با زنان زیبا روی زمین از زمره ی همین هوس های فراوان خدای خدایان است.
زئوس در ابتدا خدای نور و آسمان بود ولی اندک اندک بصورت خدای خدایان در آمد هیچ چیز از چشم او پنهان نبود هیچ چیز نمی توانست برخلاف میل او باشد در این صورت زمین و ماه و به لرزه می افتاد با این حال زئوس خدایی عاقل محسوب می شد.
اوست که خوبی ها و بدی ها تندرستی ها و شادی ها و غم را به بشر می بخشد بدکاران را کیفر می دهد اما بیشتر دوست دارد پاداش دهد تا کیفر بسیاری از بدی ها و درد ها را از راه بشر دور می سازد ضعیفان و تنگدستان و فراریان و همه ی کسانی که دست ترحم به سوی او دراز می کنند مورد حمایت وی هستند نسبت به خانواده ازدواج دوستی مهمان نوارزی نظم اجتماعی توجه خاص دارد و او خدایا یونان محسوب می شود.
خدای خدایان به هیچ چیز به اندازه ی زن و عشق علاقه نداشت بدین جهت خدایی او با ماجراهای عاشقانه ی بسیار آمیخته بود زئوس چند زن رسمی گرفت که بغیر از هرا همگی را عوض کرد زن ثابت او هرا بود که رومیان و را یونون(ژونن)نامیدند.
این زن شریک مقام خدایی زئوس شد پیش از هرا زئوس چندین با ازدواج کرده بود اولین زنش میتیس (عقل)بود که هریزود شاعر بزرگ یونان اطلاعات او را از مجموع خدایان و آدمیان بیشتر می دانست اما چندتن از خدایان دیگر که به او حسادت می ورزیدند به زئوس کفتند که اگر از این زن صاحب فرزندای شوی چنان عاقل خواهند بود که پدر را از تخت خدایی پایین خواهند کشید.
زئوس هم ترسید و وقتی زنش بچه ای به دنیا آورد هر دو را با هم بلعید.
زئوس با الهه ی دیگری بنام تیمیس که دختر اورانوس بود را به زندی گرفت تیمیس که دختر اورانوس بود را به زنی گرفت تیمیس الهه نظم و قانون مادی و معنوی بود ولی عقل کل نداشت و زئوس از او نگران نبود بدین جهت زئوس از او صاحب چند فرزند به نامهای فصول ثوانین عدالت صلح و آرامش شب شد بعد از ازدواج زئوس با هرا زئوس او را طلاق داد اما تیمیس همچنان به عنوان مشاور خصوصی زئوس در کنار او قرار گرفت در ا ولمپ نیز همیشه از طرف خدایان مورد احترام بود.
زن دیگر زئوس همنوزین نام داشت که دختر یکی از تیتان های گذشته بود زئوس نه شب پیاپی در بستر این زن بود این زن موقع وضع حمل نه دختر زیبا بوجود آورد که آنها را موزها نامیدند و هر یک از این دختران الهه یکی از هنر های زیبا شد.
زن دیگر زئوس دمتر الهه ای بود که در شب زفاف حاضر به همبستری با زئوس نشد در نتیجه زئوس هم به خشم آمد و او را به زور تصرف کرد و از این زن فرزندی بنام پرسفونه بوجود آمد که ربع النوع تاریکی و مرگ بود.
اورینومه یکی از رب النوع های در یا نیز زن زئوس شد و از او سه دختر زیبا بوجود آورد که به جاذبه های سه گانه معروف شدند.
بعد از این زنها بود که باید زئوس با هرا که خواهر او و ملکه ی اولمپ بود ازدواج می کرد هرا و زئوس هر دو از کورونوس (جوهر هستی زاده شده بودند)هرا از طرف پدرش به دایه ای سپرده شد که در جزیره ی اوبه همت به بزرگ کردن او گماشت.
زئوس که شنید هرا از تمام ربع النوع های دیگر زیبا تر است به جزیره ی اوبه رفت او را دید و دزدانه عاشقش شد زئوس خود را در قالب فاخته ی سفیدی در آورد و چون زمستان بود وانمود کرد که از سرما بیحس شده است هرا به دیدن پرنده متاثر شد و او را به سینه اش فشرد تا گرمش کند آن وقت زئوس قیافه ی اصلی خود را باز کرده و خواست وی را در اغوشش بکشد.اما هرا پایداری کرد.زئوس نیز به او وعده ی زناشویی داد و چندی بعد با شرکت همه ی رب النوع های اولمپ مراسم زدواج آنها صورت گرفت.
از آن پس خدای خدایان زن دیگری نگرفت اما سلسله شیطنت ها و بازیگوشی های او که بسیار کسان را به دلیل حسادت هرا به سرنوشت های تلخ دچار کرد آغاز کرد.زئوس به رب النوع های کوچک و اصلی و فرعی اولمپ اکتفا نکرد و به سراغ زیبا رویان زمینی هم رفت.
یکی از زنهایی که مدتها در برابر تقاضاها و وعده های زئوس پایداری کرد تتیس بود پانزده سال زئوس در عشق او آه کشید و هر بار برای رام کردن و بدام انداختن او حقه ی تازه ای زد اما هیچ کدام از این حقه ها نگرفت در آخر حوصله ی زئوس سر رفت و تصمیم گرفت این زن زیبا و سرکش را با زور از آن خود بکند.اما در این وقت پرومته که از بند رسته بود رازی را که از دیر باز در دل داشت و فقط از او از آن آگاه بو به وی گفت همبستری او و تتیس پسری بدنیا خواهد آورد که او(زئوس) را از تخت خدایی پایین خواهد انداخت.زئوس ترسید و این زن را به حال خود گذاشت.
شکار دیگری زئوس استریا پری زیبای جنگل بود که دختر کئوس و فبه بود این پری اول از زیر بار تمنای زئوس خالی کرد و وقتی دید کار به جای باریک کشیده می شود خود را بصورت صدفی در آورد.و به دریای یونان افکند و در میان امواج تبدیل به جزیره ی متحرکی شد که یونانیان آن را دلوس نامیدند.
یک معشوقه ی دیگر زئوس مایا دختر اطلس ربه النوع محافظ زمین بد مایا یک دل نه صد دل عاشق زئوس شد و چون در همه جا در معرض مراقبت حسودانه ی هرا می دید از عاقبت کار بیم داشت از اولمپ کناره گرفت و به آرکادی رفت و بالای کو سیلن مسکن گرفت و در آنجا محرمانه با زئوس عشقبازی کند.
زاده ی این عشق هرمس(عطارد)بود که پیامبر خدایان شد.
خواهر مایا نیز اندکی بعد در حلقه ی عشق های زئوس قرار گرفت اسم این پری الکتر بود و فرزندی آورد که هارمونی( تناسب و هماهنگی )نام گرفت.سومین خواهر از این خواهران که تایگت نام داشت نیز از چشم چرانی زئوس در امان نبود اما با کمک ارتمیس الهه ی شکار توانست در برابر زئوس مقاومت کند.
ارتمیس او را به شکل غزالی زیبا در آورد و فقط وقتی وی را به شکل نخستین بازگرداند که زئوس او را فراموش کرده بود و با زیبا رویانی دیگر مشغول بود.بعضی نیز می گویند سومین خواهر تسلیم زئوس شد و فرزندی به نام لاسدمون پدید آور که حامی قسمت بزرگی از یونان بود.
زئوس اصلا به پریان جنگل و دریا علاقه ی خاصی نداشت پریان دختران زیبایی بودندکه مقامشان از آدمیزاد بالاتر بود و مقام نیمه خدایی داشتند و در جنگل ها و آب زندگی می کردند آواز می خواندند و عشق می ورزیدند.تنها پوشش آنان گیسوان زرین و پریشانی بود که گاه از فرط بلندی به زانوهایشان می رسید. این پریان مردم روی زمین را می دیدند و عشاق را در جنگلها راهنمایی می کردند و می کوشیدند تا هیجانهای دل دختران جوانی را که تازه با عشق و حوس آشنا شده بودند آرام کنند گاه آواز می خواندند و گاه می خندیدند گاهی نیز گلهای وحشی می چیدند و بر گیسوان خود آویزان می کردند.
و بسیار نیز می شد که به دام دیوان جنگل satyr می افتادند و ناچار تسلیم آنها می شدند اما عموما نا پیدا بودند و به چشم بشر دیده نمی شدند این پریان ادبیات و هنر های زیبای قدیم و جدید غرب پر از آنهاست.
زئوس نیز سخت طالب این پریان زیبا بود و به بسیاری از آنان با چشم خریداری می نگریست.به این جهت خیلی از آنها را بهر ترتیب که توانست از راه بدر برد و در حلقه ی معشوقه گان خویش در آورد دوتا از زیباترین این پریان اگیشن و انتیوب دختران رودخانه ازپوس بودند برای بدست آوردن اگشن زئوس بصورت عقابی در آمد و این پری را در پنجه ی خود گرفت و به جزیره ی اوینوپیا بر و در همانجا از او صاحب فرزندی بنام ائاکوئه شد.
که دانائه پسری بدنیا خواهد آورد که پدربزرگ را خواهد کشت.و او برای جلوگیری از این کار دختر و دایه اشرا در زیر برجی محبوس کرد تا وی با هیچ مردی نزدیک نشود.اما زئوس بصورت باران طلا از رخنه بام بدرون اطاق آمد و با دانائه در آمیخت و زاده ی این عشق پسری بنما پرسئوس شد که بعد بصورت نیمه خدایی در آمد.یونانیان باستان هخامنشیان را از اعقاب پرسئوس می دانستند و نام پارس و پارسی را از مشتقات نام این خدا می دانستند و بدین ترتیب نسبت پادشاهی هخامنشی را مستقیما به خدای خدایان می رساندند.
در ادبیات یونانی از خشایار شاه و داریوش به عنوان زاده ی زئوس نام برده شده است.
پدر بزرگ پرسئوس پس از تولد این کودک او و مادرش را در صندوقی در بسته نهاد و به دریا افکند این صندوقچه تا مدتی در آبها شناور بود تا به جزیره ی سریفوس رسید و ماهیگیری آن را از آب بیرون کشید و مادر و فرزند را نجات داد.
سمله یکی دیگر از معشوقه های زئوس بود هرا که از روابط عاشقانه ی شوهرش با این زن مطلع شده بود یک روز بصورت یک زن دهاتی در آمد ئ تزذ او رفت و به او تلقین کرد که از محبوبش بخواهد یک روز با تمام جلال و عظمت خدایی خود نزد او بیایید زئوس نیز که نتوانست زنش را از این هوس غیر منطقی باز دارد ناچار شد یک روز با تمام جلال خود و با ساعقه های آسمانی به دیدار او بیایید سمله نیز در برابر این همه درخشندگی و حرارت دوام نیاورد و خاکستر شد زئوس بچه ای را که وی در رحم داشت از خاکستر بدر آورد و تا هنگامی که باید زاده می شد در سینه ی خود نگهداری کرد این بچه بعدها دیونیزوس نام گرفت و یکی از مقتدر ترین خدایان شد.
عشقبازی زئوس و اروپا از این ماجرا بی درد سر تر گذشت اوروپا که دختر فینیکس پادشاه فینیقیه بود یک روز با دختران جوان و ندیمه ی خود مشغول گل چیدن بود نگاهش به قوچی افتاد که شاخهایی پر پیچ داشت و در میان گوسفندان رمه پدرش می چرید.
داستان خدايان يوناني
اروپا بی اختیار مجذوب جلال خاصی شد که در قیافه و نگاه این قوچ احساس کرد ولی خبر نداشت که این قوچ زئوس است که دل به عشق او داده و به این صورت در آمده است.
بی آنکه سو ظن برده باشد بدو نزدیک شد و شاخه هایش را نوازش کرد و گوچ نیز با ادب تمام در برابرش زانو زد دختر زیبا بازیکنان پر پشت حیوان سوار شد تا شاخه گلی که در دستش بود را به شاخ حیوان گره بزند اما به محض این که سوار شد قوچ از جای پرید و خود را به میان امواج افکند و دوشیزه زیبا را به ساحل جنوبی جزیره ی کرت برد هنوز این نقطه را به سیاحان به عنوان نخستین محل عشقبازی زئوس و اروپا نشان می دهند.
درخت چناری که بر این نقطه سایه افکده بود در تمام فصول سال تازه می ماند زیرا شاهد عشبازی زئوس و اروپا بود حاصل این عشق سه پسر بود که بعدها پادشاه کرت که شوهر اروپا شد آنها را به فرزندی قبول کرد.
دامنه ی هوس های زئوس به اینجا محدود نمی شد زیرا با اینکه خودش خدای خانواده و ازدواج بود بکرات نظر به زنان شوهر دار میی افکند و آنها را از راه به در می برد.معروف ترین ماجرای عشق او نسبت به زنان شوهر دار ماجرای عشق زئوس نسبت به لدا بود که در طول قرن ها موضوع افسانه های فراوان و منبع الهام بسیاری از شاهکارهای ادب و نقاشی و مجسمه سازی قرار گرفت و بصورت ضرب المثل در آمد لدا زن تیندار بود و زیبائی فوق العالده داشت که شهرت آن در سرزمین یونان پیچیده بود یکروز غروب هنگامی که وی در استخر شنا می کرد قوی سپیدی به او نزدیک شد که سپیدی و درخشندگی بسیاری داشت قوی مدتی در کنار او ایستاد و با وی بازی کرد و با نوکش سراپایش را بوسید و نوازش کرد.همان شب لدا با شوهرش به بستر رفت و صاحل دو پسر دو دختر شد که یک دختر و یک پسر((هلن پلوکس))فرزندان زئوس قوی و یک پسر و یک دختر((کاستور-کلیتمنستر))فرزندان شوهرش بودند.
برای عشقبازی با الکمن زوجه آمفیتریون پادشاه تب زئوس دست به حیله زد زیرا می دانست که این زن پاکدامن و عفیف است و جز شوهرش تسلیم هیچکس حتی زئوس نخواهد شد.یک روز که آمفتریون برای چندساعت از خانه بیرون رفت زئوس خود را کاملا به شکل و قیافه ی او در آورد و بیخبر از در به درون رفت.الکمن از دیدار ناگهانی شوهرش خوشحال شد و چون احساس کرد که از وی تقاضای هم آغوشی دارد خویش را تسلیم شوهر کرد.
چند ساعت بعد الکمن به خانه آمد و از همسرش تقاضای هم آغوشی کرد اما تعجب کرد که دید زنش برخلاف همیشه از خود در بستر عشق حرارتی نشان نمی دهد الکمن نیز متعجب شد که شوهرش با وجود هم آغوشی آتشین و پر حرارت چند ساعت پیش دوباره به حوس آمده است.بلاخره غیبگویی این راز نهفته را برای آنها فاش ساخت و راز این معما حل شد.
از این عشق یکشنبه ود پسر توام بدنیا آمدند که یکی((هراکلس))هرکول فرزند زئوس ایفیکلس فرزند آمفیتریون
نکته ی جالب این است که شهرهای بزرگ و کوچک یونان تحت سرپرستی نیمه خدایی بود که یکی از فرزندان مشروع یا نامشروع زئوس بود.
همچنین زئوس از پلوتو پری دریا صاحب فرزندی به نام تانتال شد از دو پری جنگل و دریا به نامهای آناگریه و هنریون دو پسر پیدا شد که یکی شهر اولن و دیگری شهر اولید را بنیان نهادند.
دختر زیبایی که نوه ی زئوس بود مورد علاقه ی پدر بزرگ قرار گرفت زئوس این دختر را که الا نام داشت برای خلاصی از شر حسادت هرا به زیر زمین برد و چندین شب را با او گذراند و در نتیجه عشق او تیتیوس پهلوان کوه پیکر بدنیا آمد.
اندکی بعد زئوس با نه ئه را ازدواج کرد و از این ازدواج آگله عروف بدنیا آمد که از قهرمانان بزرگ اساطیری یونان است.
یکبار نیز وی عاشق پروتوگنی زن لوکر شد که پسر زئوس بود که این همان پسری بود که یک پری جنگل از پریان ندیمه ی دخترش قبل از مرگ برای او آورده بود زئوس این زن زیبا را که عروس خودش به شمار میرفت از شوهرش ربوده و از او صاحب پسری بنام اوپونس شد سپس عاشق خواهر این زن شد که یتیا نام داشت زئوس در همان شبی که از بستر عشق او باز می گشت یک پری زیبای جنگل بنام نیتا در راه دید و بصورت کبوتر سپیدی در آمد و بنزد او رفت و بقیه ی شب را نیز با او گذراند.
یکی دیگر از معشوقه های زئوس تالی دختر هفائیستوس خدای مقتدر صنعت بود و هفائیستوس از خدایانی بود که کوه اولمپ را ترک گفته تا مجبور به اطاعت کورکورانه از زئوس نباشد و غالبا نیز در برابر زئوس گردنکشی می کرد با این وصف دختر او را نیز از راه به در برد و هفائیستوس از زئوس صاحب نوه ای بنام پالیک شد یکی از معشوقه های دیگر زئوس تمبریس بود که پان خدای معروف جنگل ها و بستانها در ادبیات مغرب مقامی ارجمند دارد. از او بدنیا آمد.
معشوقه ی دیگر زئوس که بکرات در داستان ها از وی نام برده می شد دیا زن زیبایی است که شوهری بنام هیکسون داشت و زئوس برای فریفتن وی بصورت اسبی در آمد و اورا که به اسب سواری عاد داشت بر پشت خود نشاند و وی را به جنگل برد و از وی صاحب فرزندی به نام پیرتیوس شد.
کارمه زن زیبای جزیره ی کرت که مردم از جزایر و کشور های دوردست برای دیدنش به کرت می آمدند به خوابگاه زئوس رته یافت و ربه النوع جزیره کرت را به نام بریتومارتیش را بوجود آورد السه که بعدها بدست زئوس به آسمانها رفت و بصورت ستاره ای در آمد فرزندی بنام اتیمینوس را به زئوس ارمغان داد.
کورونوس هر یک از فرزندانش را به محض بدنیا آمدن می بلعید چون بنا به پیشگویی می ترسید که فرزندانش جای او را بگیرند یا با بردران بزرگترش تیتان ها هم پیمان شوند.
رئا همسر کورونوس غرقه در اندوهی بی کران شد نومیدانه از خود پرسید که چرا باید همه فرزندانش ناپدید گردند.چون زمان بدنیا آمدن زئوس فرا رسید از والدین خود کورونوس و گایا خواست تا به او کمک کنند که فرندش را نجات دهند سپس به توصیه ی آنها به کرت رفت و در غاری عمیق در جنگل انبوه کوه اژوم فرزندش را به دنیا آورد گایا نیز فرزند را گرفت و پرستاری اش را به عهده گرفت و رئا سنگ بزرگی به قنداق پیچید و به جای نوزاد به کرونوس داد و کرونوس زود باور آن را به جای نوزاد بلعید.
گایا نوه اش را به کوه ایدا(در جاهایی کوه دیکت ذکر می شود)برد و به دست پریان آدراستیا و دختران ملیسئوس شهریار کرت سپرد.دو پری گرد ایزد نوباوه آمدند و او را در زیر بال خود گرفتند و در گهواره ای نهادند.آدراستیا برای سرگرم کردن او توپی متشکل از حلقه ی طلا را به او بخشید برای آنکه کورونوس صدای گریه ی بچه را نشنود پیرامون گهواره رقص تند و جنگجویانه ای اجرا می کردند و با شمشیر های خو بر سپر مفرغی می کوبیدند
اینگونه بود که زئوس از شقاوت پدر نجات یافت و در جنگل های ایدا بزرگ شد
در برخی از افسانه ها آمده است که آمالتیا همسر ملیسئوس بود که به زئوس شیر می داد.دیگران نیز او را پری می دانستند که تنها زئوس را در کودکی پرورانده است و می گفتند که زئوس از خوراک بهشتی و شیره ای که یک عقاب و کبوترها می آوردند تغذیه می کرد.
پیشگویی که گفته شده بود زئوس روزی پدر خود را مغلوب کرده بود کاملا بر حق بود.زئوس جوان فکر انتقام پدر را در سر می پروراند.آپولودروس آورده که زئوس متیس دختر اقیانوس را به یاری طلبیت متیس به کورونوس قطره ای داد که با خوردن آن ینگ و فرزندان ایزدی خود را که بعلیده بود بالا آورد و مغلوب زئوس گشت و از آسمان به ژرفای کیهان فرو افتاد و در منطقه ای زیر زمین و زیر دریای سترون به زنجیری شد.
هومر می گوید که کورونوس به زیر زمین فرستاده شد تا به خوشی بزید یا در سرزمین دور دست تول در خوابی اسرار آمیز غوطه ور گردید.زئوس برای گوه پیروزی خویش سنگ عظیمی که کورونوس از کوهستان ایزدی پیتو کنده بود در دامنه ی پارناس نهاد.
با پیروزی زئوس بر کورونوس دوره ی جدیدی در المپ آغاز گردیده بود.تیتان ها به جز اقیانوس به ایزدان جدید رشک می ورزیدند و می خواستند قلمرویی که از دست داده بودند را بدست بیاورند جنگ وحشتناکی در گرفت تیتان ها از مقر های خود در کوه اتریس نبردهای خشم آلودی در المپ آغاز کردند جنگ ده سال نتیجه ای نداشت.زئوس به تارتاروس فرود آمد که کامپه ی غول نگهبانش بود. و هکتون کری ها و سیکلوپ ها در آنجا زندانی بودند زئوس آنها را آزاد کرد و هم پیمان خویش ساخت سیکلوپ ها آذرخش را بدو بخشیدند وهکتون ها سلاح های شکست ناپذیر خود را به او سپردند.آنان با استفاده از سلاح های غول آسا و پاره سنگ ها بزرگ به تیتان ها یورش بردند.
زئوس نیز وارد معرکه شد و بر فراز آسمانها و المپ تندر و آذرخش ایجاد کرد.و با دستهایش تیری پس از تیر دیگر پرتاب کردزمین بارور سوخت و نازا گشت جنگلهای پهناور آتش گرفتند رودها و اقیانوس ها به جوش آمدند.گرادگرد تیتان ها را دود خفه کننده ای و هوا گداخته فرا گرفت.چهره های آنها در جرقه های آذرخش سوخت.
تیتان ها علیرغم شهامتشان شکست خوردند به زنجیر افکنده شدند در ژرفای مغاک زمیندر افتادند و فاصله شان از سطح زمین به اندازه مسافت آسمان تا زمین بود.به فرمان زئوس در میان سایه های نفود نا پذیر و بخار آلود در منتها الیه جهان مدفون شددند.
هنوز شعله های جنگ بر علیه تیتان ها شلعله ور بود که نبرد دیگری در گرفت این بار غولها شوریده بودند.آنها از خون اندام بریده ی اورانوس جهیده بودند این فرزندان اورانوس پاهای مار گونه داشتند و پنجه باهایشان به شکل سر کژدم بود.
هنگامی که آنها از اعماق زمین فلگرا واقع در جزیره ی فالن فراز آمدند.سلاحی درخشان و نیزه ها غول آسا در دست داشند.
رهبران غول های پورفیریون و آلکینوس بودند آنها بی درنگ در المپ جنگیدند و لشگر های جلگهی فلگر را از سوی باختر اشغال کردند.جزیره ها رودها کوهها همه را بر آنان گشودند کلودیان آورده است هنگامی که یکی از آنها با دست نیرو مندش کوه اثتای تسالی را در هوا تکان می داد دیگری چکادهای کوه پانگائیا را با دست نیرومندش موازنه کرد.یکی خود را با یخ کوه آتوس زیناوند می کرد دیگری کوه اسا را گرفته و بلند می کرد در حالی که غول دیگر کوه رودوپ را ذر هم می شکست نعره های وحشتناک از هر طرف به گوش می رسید.
غولان برای رسیدن به بلندی های المپ کوهای اطراف را یکی یکی روی هم نهادند از جمله کوه اسا را روی پلیون را روی هم گذاشتند اما خدایان بدور زئوس حلقه زدند و در برابر مهاجمان ایستادند به جز دمتر آپولن بر افیالیت ضربه زد کلی تیوس زیر ضربات هکاته یا هفائستوس قرار گرفت ارس پلوروس و میماس را با شمشیر خود قطعه قطعه کرد.پوزئیدن نیز پولیبوت ها را در دریا تعقیب کرد و در جزیره ی نیسیرئس را به چنگ و همه ی آنها را در آنجا مدفون کرد.
برطبق پیشگویی ها فرزندان گایا تنها با ضربات یک موجود میرا از بین خواهند رفت و آن موجود کسی نبود جز هرکول هنگامی که دیونیزوس به رائتوس ضربه می زد هرکول نیز با آکلیونوس می جنگید نخست غول پایدار بود و ضربه می زد آتنا به هرکول نشنان داد هنگامی که که آلکینوس بر خاک زادگاه خود می ایستد روئین تن می شودآنگاه هرکول غول را در دست گرفت و از قلمرو فالن دور افکند و او را کشت.پریفریون خواست از برادرش انتقام بگیرد ام زئوس به او الهام کرد آرزوی هرا را بر آورده کنذ وقای غول هرا را تعقیب می کرد هرکولس تیری بطرف او پرتاب کرد و آن را تکه تکه کرد.پالاس و انسلادوس نیز تلاش کردند که به آتنا بجنگند آتنا از پوست پالاس سپری ساخت و انسلادوس را در اعماق جزیره ی سیسیل مدفون کرد حتی امروز که غول تکان می خورد جزیره به لرزه می افتد.
گایا نتوانست پس از شکست فرزندانش بی کار شود بر ضد زئوس قیام کرد. و واپسین غول را به نام تیفوئوس که در تارتاروس زاده شده بود برضد زئوس شوراند تیفوئوس موجودی وحشی بود که دستها و پاهایش پیوسته در حال جنبش بود و از شانه هایش صد اژدها ترسناک می جهید که هریک زبان سیاهی مثل روبین داشتند و با چشمهایی که از آن آتش می بارید.
از تهی گاهش تعداد زیادی افعی بیرون می آمد بدنش پوشیده از پر بود از سر و گونه هایش موهای زبر روییده بودقدش از بلندترین کوها بلند تر بود خدایان با دیدن او به مصر فرار کردند تنها زئوس در برابر او ایستادگی کرد اما در میان دهها هزار مار چنبر زده در دست ها تیفئوس گرفتار شد تیفئوس دست ها و پاهای زئوس را برید و در مغاک کش ذر سیلی سیت زندانی کرد زئوس بدست هرمس رهایی یافت و از نو نبرد کرد زئوس با صاعقه های پی در پی بر چهره ی تیفوئوس زد و او را به سیسل گریزاند و در آنجا بدست آتشفشان آتنا طعه قطعه گشت.
شکست تیفئوس اقتدار پر دوام و نهایی زئوس را تضمین کرد و از آن به بعد زئوس دشمن نهایی نداشت و در میان ایزدان المپ فرمانروایی انسان و خدایان را یافت.
منبع : کتاب افسانه خدایان نوشته ی زنده یاد شجاع الدین شفا و کتاب اساطیر یونان از انتشارات کاروان
خرید مجموعه کتاب های تاریخی
رامین هستم دانشجوی رشته برق و قدرت،و علاقه مند به تاریخ و نجوم و سیاست،مطالعات پراکنده ای هم درباره تاریخ دارم که گاهی اینجا ارائه می دهم.
حقایق جالب درباره هادس، خدای مردگان!
۱۰ نکته جالب درباره آرس، خدای یونانی!
حقایق عجیب درباره کرونوس، یکی از اساطیر یونان!
روابط بین خدایان یونانی!
داستان های عجیب درباره ۱۰ خدای یونان باستان!
۴ افسانه درباره اساطیر یونان!
خرید مجموعه کتاب های تاریخی
منبع کتاب افسانه خدایان بود ….بعد شما میپرستی زئوس …
ممنون عالی بود
همه خرافات و چرت و پرت
ashtebah mikonede
با سلام و تشکر فراوان به خاطر مطالب جالبتان امیدوارم مطالب قابل استناد باشد. از بس در سایتهای مختلف مطالب الکی و مزخرف نوشته اند که واقعا خسته شده ام دلم می خواهد جایی باشد که ادم بتواند اطلاعات واقعا موثق به دست بیاورد . از شما باز هم ممنونم.
زوس بسیار قدرتمند است و در حال پرواز معلق در هوا او قدرتش از هر الهه ای بیشتر است ۳ برابر .ایول به زوس.
من شدیدا به زئوس اعتقاد دارم و اونو خدای خودم میدونم.ممنونم
واقعا حق داری زئوس رو بپرستی چون خدا بهت عقل نداده باید ی جوری تلافی کنی بالاخره?
اون خدا نیست، خدای واقعی خدای جهان اسلامه
تازهها
بنگ جونگ هوان
آثار دوره صفویه در تبریز
موزه قصر آیینه یزد
موزهی آب یزد
موزه چهار فصل اراک
مناطق بکر کردستان
قدرتمندترین فراعنه مصر باستان! (قسمت اول)
موزه باستان شناسی اردبیل
موزه تاریخ طبیعی اردبیل
موزه های دیدنی اهواز
باربد ، موسیقیدان عصر ساسانی
۵ مجسمه بی نظیر یونان باستان!
۵ اختراع بی همتا در بین النهرین باستان!
دنیای پرندگان در اصفهان
۴ حقیقت متحیر کننده درباره دین مصر باستان!
آثار تاریخی بیرجند
موزه آبادان
نقش ناپلئون بناپارت در انقلاب فرانسه!
اسراری شگفت انگیز درباره گونه های انسانی قبل از ما!
تازه ها
فیلم خارقالعاده از آسیابهای هزارساله نشتیفان
حقایق تمام و کمال درباره “حجر الاسود” کعبه!
۵ دستاورد سقراط، فیلسوف بزرگ یونانی
کیم ون بونگ
۵ اختراع بی نظیر ارشمیدس
۵ دستاورد شگفت انگیز ملکه الیزابت انگلیس!
موزه مردم شناسی زرتشتیان کرمان
آثار تاریخی بوشهر
موزه کاخ میان پشته بندر انزلی
موزه باغ فین کاشان
– وبگاه تاریخ ما، به کوشش اِنی کاظمی در تیر ماه 1386 راه اندازی شده است و توانسته است طی 12 سال، بیش از 26 هزار مقاله تاریخی و مذهبی، 3400 کتاب تاریخی، فلسفی، عرفانی و مذهبی گردهآوری کند.
– کتابها و مقالات موجود در این تارنما برای پژوهش و انجام تحقیقات در اختیار پژوهشگران قرارداده شده است.- پیشنهاد میکنیم چنان که دنبال مقاله خاصی هستید، نخست در سایت جستجو کنید.
محبوبترینهای 7روز اخیر
آخر هفته ها تو تهران کجا بریم؟
رمز و راز مجسمه ابوالهول
روستای آغشت
معرفی روستای فیلبند مازندران
اخلاق جنسی در مصر باستان
حمله اسکندر مقدونی به ایران بزرگترین دروغ تاریخ
مشهد کجا بریم تفریح
اوستا
ازدواج با محارم در دین زرتشتی
بهترین شهربازی ها و پارک های تهران
بحث برانگیزترین ها
داستان قتل عمر توسط فیروز نهاوندی
زرتشت کیست؟
امپراطوری گوگوریو
سورنا ،سردار بزرگ اشکانی
ملکه کی
طاق کسری (ایوان مدائن)
شهر پترا، اردن
تصادفی
اجداد سوارکاران و جنگاوران کنارهی زاگرس
فیلسوفان بابل باستان
هنرمندان عصر بابل باستان
پلنگ صورتی در نقش باستان شناس در مصر
دیدنیهای استانهای گیلان و مازندران
شکار غاز و گفت و گوی بیمورد
کلاه هود – یونان باستان
تاریخما – تاریخ، تمدن و فرهنگ ایران و جهانِ باستان
باربد ، موسیقیدان عصر ساسانی
۵ امپراطوری که روزگاری بر دنیا حکومت می کردند!
نام ایران از کجا آمده؟
آیا عیسی مسیح متاهل بود؟
داستان خدايان يوناني
روحانیت زرتشت
پیدایش و سقوط اسلام در صربستان!
بنگ جونگ هوان
کیم ون بونگ
۱۳ تیر یادمان درگذشت استاد دکتر محمد معین
دمتر که رومیان او را با نام سرن می خوانند الهه گندم و حاصلخیزی است او زنی بسیار زیباست و نه به اندازه زهره حوس باز و عاشق پیشه است و نه به اندازه هرا خودخواه و سختگیر است اهمیت این الهه در عین آنکه مظهر باروری و حاصلخیزی است بزرگترین مظهر و نماینده ماد و روح فداکاری است.
دمتر دختر کرونوس بود و پیش از زئوس متولد شده بود قیافه بسیار زیبایی داشت و تنها گیسوان طلایی وی از زیبایی وی می کاست.
جشن الوزیس یونانیان که هر سال برگزار می شود در حکم مراسم حج مسلمانان است.و در آن فقط کاهنه ها و دخترانی که در خدمت معبد بودند شرکت می کردند و در قسمت هایی از جشن نیز مردانی در مراسم شرکت می کردند که آنچه بین این مردان و دختران می گذشت جزو رازهای الوزیس بود.این جشن بخاطر اهمیت خاص دمتر بود.هر سال هزاران نفر از سراسر یونان برای حضور در این جشن به آنجا می آمدند.و احتمالا نوعی مناسک جنسی بوده است.
اولین خدایی که خواستار دمتر شد پوزئیدون بود که مدتها در در گوش او زمزمه عاشقانه خواند اما دمتر حاضر به تسلیم در برابر او نشد.دمتر برای در امان ماندن از شر او به آکاری گریخت و به صورت اسبی در آمد و جزو اسبهای اصطبل شاه شد.پوزئیدون وقتی که جای او را یافت خود را به شکل اسبی در آورد و با او در آمیخت و حاصل این آمیختن اسبی شد که مثل آدم حرف می زد و دستهایش به شکل انسان بود.
دمتر بعد از تجاوز به او توسط پوزئیدون به غاری دور دست پناه برد و خود را در چشمه لاون شست و سپس بعد از پاک شدن از آلایش هم آغوشی با پوزئیدون به اولمپ بازگشت.
اندکی بعد زئوس خدای خدایان به او چشم طمع دوخت دمتر در برابر او نیز مقاومت کرد اما زئوس خود را بصورت گاو وحشی در آورد و با او در آمیخت و از حاصل این آمیختن کورئا شد.
۵ مجسمه بی نظیر یونان باستان!
۵ دستاورد سقراط، فیلسوف بزرگ یونانی
اما خود دمتر نیز از حرارت عشق عاری نبود او یکبار عاشق یازیون یکی از پهلوانان شد و در کشتزاری خود را تسلیم او کرد و از او صاحب فرزندی بنام پلوتوس شد زئوس نیز از روی حسادت او را با صاعقه تبدیل به خاکستر کرد.
بیشترین دلیل اهمیت این الهه بخاطر جنبه مادرانه وی است او به دخترش کورئا علاقه خاص و شدیدی داشت یک روز کورئا با همبازی های خود مشغول بازی بود و گل می چید وقتی او گل زیبایی دید بطرف آن دوید وقتی دستش را دراز کرد تا آن را بچیند هادس ربع النوع دوزخ از آن بیرون آمد و دختر جوان را به داخل قلمرو خود کشید دمتر از دامنه اولمپ فریاد های دخترش را شنید و فهمید که به خطری دچار شده است اما هیچ کاری از دستش بر نمی آمد.
اندوه فراوانی قلبش را فرا گرفت با مشعلی که در دست داشت روزها همه تاریکی ها را به دنبال دخترش می گشت سر انجام از هلیوس که نیم خدایی بود کمک خواست هلیوس گفت که تقصیر با هادیس نیست و زئوس مدتهاست که وعده زناشویی با کورئا دخترش را به او داده است و او فقط نامزدش را به قلمرو خود برده است.
دمتر از اولمپ قهر کرد و رفت و به شکل پیر زنی در آمد و در راهی نشست در اینجا چهار خواهر که برای آوردن آب به سر چشمه رفته بودند او را دیدند و از او سوال کردند که اینجا چکار می کند و او گفت که از ترس برده گرفته شدن بدست دزدان دریایی به آنجا پناه آورده است.آنها به او ترحم کردند و او را به خانه شان بردند و مادرشان نیز از او به خوبی استقبال کرد.
آنها برای پذیرایی به او شراب و عسل دادند ولی او از خوردن آن امتناع کرد و در عوض آبجو و نعناع خواست که آنها نیز برایش آوردند.در عوض کودک کوچک پیرزن را برداشت و در آغوش گرفت و دمتر هر روز او را با روغن بهشتی تدهین می کرد و شب او را به درون آتش فروزان می گذاشت و به این وسیله می خواست آن پسرک جوانی جاودان بیابد.اماا یک شب وقتی مادر کودک صحنه را دید ترسید و بر سر دمتر فریاد کشید و دمتر نیز چهره واقعی خود را نشان داد و سپس از آنجا رفت سپس آنها در آنجا عبادتگاهی برای دمتر ساختند.
در آخر به قصر کلئوس پادشاه الوزیس رفت و پرستار طفل او شد و در آنجا بود که معبد دمتر بر پا شد و هر سال بخاطر او جش می گرفتند.
مدتها قبل دمتر فن شخم زنی را به پسری آموخته بود و همه مردمان جهان را با فن شخم زنی و خرمنکوبی آشنا کرده بود اما وقتی دمتر به الوزیس رفت تصمیم گرفت نسل مردمان را از بین ببرد تا زئوس فرمانروا نباشد قحطی و خشکسالی همه جا را فرا گرفت مردم از روی ناچاری به جانب خدای خدایان رفتند.زئوس ابتدا دخترک خوش زبانی را برای راضی کردن دمتر فرستاد اما دمتر به او گفت تا دختر خود را پس نگیرد هیچ میوه و گندمی را روی زمین نخواهد رویاند.
زئوس هرمس عطارد را به دوزخ فرستاد و به هادیس پیغام داد که دخترش کورئا را باز گرداند و هادس نیز قبول کرد اما قبل از باز گرداندن کورئا چندیدن دانه انار به او خوراند که در یونان مظهر زناشویی شد و این خاصیت را داشت که زن و شوهر جدایی ناپذیرند و ازدواج آنها بصورت مقدس است.پس از اینکه دمتر دخترش کورئا راپس گرفت حاصلخیزی را به زمین باز گرداند و علم خدایی خویش را به پادشاهان و مغان آموخت و رازهای الوزیس را به کاهنان معبد خویش داد.کورئا از این به بعد به نام پرسفونه با خرمی در کنار مادر خود در اولمپ زندگی کرد و هرگاه او برای دیدن شوهرش به زیر زمین می رفت خشکی و سرئی همه جا را فرا می گرفت.
خرید مجموعه کتاب های تاریخی
رامین هستم دانشجوی رشته برق و قدرت،و علاقه مند به تاریخ و نجوم و سیاست،مطالعات پراکنده ای هم درباره تاریخ دارم که گاهی اینجا ارائه می دهم.
حقایق جالب درباره هادس، خدای مردگان!
۱۰ نکته جالب درباره آرس، خدای یونانی!
حقایق عجیب درباره کرونوس، یکی از اساطیر یونان!
روابط بین خدایان یونانی!
عقاید عجیب و غریب در افسانه های یونانی!
اسپارتان ها یا آتنی ها، کدامیک ارتش قوی تری داشتند؟
خرید مجموعه کتاب های تاریخی
داستان خدايان يوناني
داستان زیبایی بود قبلا هم توی سفره های عقد ایران انار میگذاشتن که مظهر جدایی ناپذیری زن و شوهر بود احتمالا. من به داستانهای مربوط به الهه ها خیلی علاقه دارم. داشتم یک مطلب علمی راجع به انار میخوندم که توش راجع به پرسفونه نوشته بود.
چرا داستانو تغییر دادین!کورئا دیگه کیه اسمش پرسفونه! اصلا کاملا تغییرش دادین انارو بهش نخوراند! فقط بهش داد و پرسفون خودش خوردتش! واقعا ک
فوق العاده داستان مسخره ای بود
دقیقا
تازهها
بنگ جونگ هوان
آثار دوره صفویه در تبریز
موزه قصر آیینه یزد
موزهی آب یزد
موزه چهار فصل اراک
مناطق بکر کردستان
قدرتمندترین فراعنه مصر باستان! (قسمت اول)
موزه باستان شناسی اردبیل
موزه تاریخ طبیعی اردبیل
موزه های دیدنی اهواز
باربد ، موسیقیدان عصر ساسانی
۵ اختراع بی همتا در بین النهرین باستان!
دنیای پرندگان در اصفهان
۴ حقیقت متحیر کننده درباره دین مصر باستان!
آثار تاریخی بیرجند
موزه آبادان
نقش ناپلئون بناپارت در انقلاب فرانسه!
اسراری شگفت انگیز درباره گونه های انسانی قبل از ما!
فیلم خارقالعاده از آسیابهای هزارساله نشتیفان
تازه ها
حقایق تمام و کمال درباره “حجر الاسود” کعبه!
کیم ون بونگ
۵ اختراع بی نظیر ارشمیدس
۵ دستاورد شگفت انگیز ملکه الیزابت انگلیس!
موزه مردم شناسی زرتشتیان کرمان
آثار تاریخی بوشهر
موزه کاخ میان پشته بندر انزلی
موزه باغ فین کاشان
موزه آرامگاه نادرشاه مشهد
موزه ارومیه
– وبگاه تاریخ ما، به کوشش اِنی کاظمی در تیر ماه 1386 راه اندازی شده است و توانسته است طی 12 سال، بیش از 26 هزار مقاله تاریخی و مذهبی، 3400 کتاب تاریخی، فلسفی، عرفانی و مذهبی گردهآوری کند.
– کتابها و مقالات موجود در این تارنما برای پژوهش و انجام تحقیقات در اختیار پژوهشگران قرارداده شده است.- پیشنهاد میکنیم چنان که دنبال مقاله خاصی هستید، نخست در سایت جستجو کنید.
محبوبترینهای 7روز اخیر
آخر هفته ها تو تهران کجا بریم؟
رمز و راز مجسمه ابوالهول
روستای آغشت
معرفی روستای فیلبند مازندران
اخلاق جنسی در مصر باستان
حمله اسکندر مقدونی به ایران بزرگترین دروغ تاریخ
مشهد کجا بریم تفریح
اوستا
ازدواج با محارم در دین زرتشتی
بهترین شهربازی ها و پارک های تهران
بحث برانگیزترین ها
داستان قتل عمر توسط فیروز نهاوندی
زرتشت کیست؟
امپراطوری گوگوریو
سورنا ،سردار بزرگ اشکانی
ملکه کی
طاق کسری (ایوان مدائن)
شهر پترا، اردن
تصادفی
جاذبه های گردشگری استان همدان
علوم مختلف در بیزانس
قدمت تمدن تاریخ تایلند
مسجد جامع اصفهان میراث جهانی یونسکو
بودا
مجسمه های مرموز جزایز ایستر
فرقه جوکیان در هند باستان
راهنمای استفاده از کد QR
داستان خدايان يوناني
عجایبی چون خلقت خود بخودی جهان، خلق شدن آثنا از کنار سر زئوس، خدایان عینی و ضعیف و … از ویژگی های افسانه ی اساطیر یونانی است که در این برنامه خواهید خواند.
● اساطیر یونان در بخش های مختلف به صورت داستانی● هر بخش شامل تصویر● قابلیت تغییر زبان داستان به انگلیسی● امکان اضافه نمودن هر بخش به علاقمندی ها● امکان اشتراک گذاری داستان هر بخش از طریق بلوتوث، پیامک، تلگرام، ایمیل و غیره● امکان تعیین اندازه فونت و انتخاب فونت پیشفرض در صورت عدم پشتیبانی فونت فارسی سفارشی شده● محیطی جذاب و کاربر پسندمنبع: Gods and Goddesses in Greek Mythology by Michelle M. Houleمترجم: بابا آب داد
مشاهده نسخه کامل
: ::: اساطير و خدايان يونان باستان و افسانه آنها :::
روایتهای کهن…خوانشی نو
پادکستی که در اون افسانه ها و اسطوره های سرزمینهای دور رو به زبان امروز می شنوید. داستانهایی که ممکنه بعضیهاشون رو بشناسید و دوست دارید بیشتر باهاشون آشنا بشید و ممکن هم هست بعضی داستانها رو برای اولین بار بشنوید
کوتاه درباره خانواده خدایان یونان و ارتباطاتشون با هم
شجره نامه تصویری خدایان یونان
داستان خدايان يوناني
برای دیدن تصویر بزرگ کلیک کنید
کمیک اصلی در سایت هنرمند:
راه های ارتباطی
ایمیل : sagapodcastir@gmail.com
توییتر: twitter.com/PodcastSaga
کانال تلگرام: t.me/sagapodcast
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *
اگر به اسطوره ها و افسانه های سرزمین های دور و نزدیک و داستانهای خدایان و ابر انسانها علاقه دارید ما رو در همینجا، کانال تلگرام و یا هر جایی که پادکست گوش میدید دنبال کنید.
© 2019 کلیه حقوق متعلق به وب سایت می باشد.
روایتهای کهن…خوانشی نو
پادکستی که در اون افسانه ها و اسطوره های سرزمینهای دور رو به زبان امروز می شنوید. داستانهایی که ممکنه بعضیهاشون رو بشناسید و دوست دارید بیشتر باهاشون آشنا بشید و ممکن هم هست بعضی داستانها رو برای اولین بار بشنوید
پنج عصر زندگی انسانها به روایت هزیود
داستان آفرینش انسان در اساطیر یونان
کوتاه درباره خانواده خدایان یونان و ارتباطاتشون با هم
داستان خدايان يوناني
داستان آفرینش جهان در اسطوره های یونان
آثار هنری مربوط به اپیزود دوم ۱۳۹۷/۲۶/۰۸
اگر به اسطوره ها و افسانه های سرزمین های دور و نزدیک و داستانهای خدایان و ابر انسانها علاقه دارید ما رو در همینجا، کانال تلگرام و یا هر جایی که پادکست گوش میدید دنبال کنید.
© 2019 کلیه حقوق متعلق به وب سایت می باشد.
0