شعر غروب زيبا

دوره مقدماتی php
شعر غروب زيبا
شعر غروب زيبا

Publisher – مجله اینترنتی روزانه

شعر عاشقانه + مجموعه اشعار بلند، کوتاه و شعرهای عاشقانه زیبا…

جملات تبریک ازدواج به دوست و فامیل + عکس نوشته های تبریک…


دوره مقدماتی php

خانه دل تنگِ غروبی خفه بود

شعر غروب زيبا

مثلِ امروز که تنگ است دلم!

پدرم گفت: “چراغ”

و شب از شب پُر شد!

من به خود گفتم: “یک روز گذشت…”

مادرم آه کشید:

“زود بَر خواهد گشت…”

ابری آهسته به چشمم لغزید

و سپس خوابم بُرد…

شعر در مورد غروب جمعه

تنهایی

هیولای عجیبیست ..

روزهای هفته رامی بلعد

غروب جمعه بالامیاورد ..

غروب دلگیر

ماشادبودیم

ناگاهان غروب جمعه شد

شعر غم انگیز غروب

بی هیچ نام

می آیی

اما تمام نام های جهان باتوست

وقت غروب نامت

دلتنگی ست

وقتی شبانه چون روحی عریان می آیی

نام تو وسوسه است

زیر درخت سیب نامت

حواست

و چون به ناگزیر

با اولین نفس که سحر می زند

می گریزی

نام گریزناکت

رویاست…

شعری کوتاه غروب آفتاب

من صبورم اما

به خدا دست خودم نیست اگرمی رنجم

شعر غروب زيبا

یا اگر شادی زیبای تو را

به غم غربت چشمان خودم می بندم

من صبورم اما

چه قدَر با همه ی عاشقی ام محزونم

و به یاد همه ی خاطره های گل سرخ

مثل یک شبنم افتاده ز غم مغمومم

من صبورم اما

بی دلیل از قفس کهنه ی شب می ترسم

بی دلیل از همه ی تیرگی رنگ غروب

و چراغی که تو را از شب متروک دلم دور کند

من صبورم اما

آه، این بغض گران

صبر چه می داند چیست.

برایت

دلتنگی عصر پاییز را می فرستم

مثل کلاغ های دم غروب

هیچ جا نیستم

فقط گاهی

یکی از پرهایم می افتد.

شعری زیبا در مورد تاریکی

هر غروب

می آید و مرا در آغوش می گیرد

تنها

“تاریکی” ست که مرا خوب می فهمد.

غروب آفتاب

اولین بار نیست

که این غروب لعنتی غمگین‌ات کرده است

آخرین بار نیز نخواهد بود.

به کوری چشمش اما

خون هم اگر از دیده ببارد

بیش از این خانه‌نشین‌مان

نخواهد کرد ..

کفش و کلاه کردن از تو

خنده به لب آوردن‌ات از من ..

شعر نو 

غروب جمعه را دوست دارم

به خاطر دلتنگی ات …

که آرام آرام

سرت را

روی شانه ام می گذارد.

شعر زیبای غروب و طلوع 

طلوع اوّلین گل سرخ بود

یا غروب آخرین نرگس زرد ؟!

که پروانه ها

تو را در من سرودند

یادم نیست

اوّلین شعرم را برای تو

که باران کجا می خواند

و پنجره ها فهمیدند

شعر غروب

فرض کن یک غروب بارانی‌ست و تو تنها نشسته‌ای مثلاً

بعدش احساس می‌کنی انگار، سخت دل‌تنگ و خسته‌ای مثلاً

 

در هم‌آن لحظه‌ای که این احساس مثل یک ابر بی‌دلیل آن‌جاست

شده یک لحظه احتمال دهی که دلی را شکسته‌ای مثلاً؟

 

که دلی را شکسته‌ای و سپس، ابرهای ملامت آمده‌اند

پلک خود را هم از پشیمانی روی هم سخت بسته‌ای مثلاً

 

مثلاًهای مثل این هر شب، دل‌خوشی‌های کوچکم شده‌اند

در تمام ردیف‌های جهان، تو کنارم نشسته‌ای مثلاً

 

و دلی را که این همه تنهاست، ژاپنی‌ها قشنگ می‌فهمند

مثل ویرانی هیروشیماست بعد آن جنگ هسته‌ای مثلاً

 

فرض کن یک غروب بارانی‌ست و تو تنها نشسته‌ای اما

من نباید زیاد شکوه کنم من نباید . . . تو خسته‌ای مثلاً

 

سیّدمهدی نقبایی

رسیده‌ام به تو

اما هنوز دلتنگ‌اَم!

انگار به اشتباه،

جای طلوع

در غروبِ چشم‌هایت

فرود آمده باشم!

شعر با معنی غروب

می شود تنهایی بچگی کرد

تنهایی بزرگ شد

تنهایی زندگی کرد

تنهایی مُرد

ولی قهوه ی غروب های دلگیر جمعه را

که نمی شود

تنهایی خورد!

شعری مفهومی

حالا که تو رفته یی می فهمم

دست های تو بود

که به نان طعم می داد

پنیر را به سفیدی برف می کرد

و روز می آمد و سر راهش با ما می نشست. _

حالا که تو رفته یی

و ملال غروبی نان را قاچ می کند

و برگ درختان

به بهانۀ پاییز

ناپدید می شوند.

اشعار غروب

نشد به مهربانی ات شک کنم

نشد رسما برایت بمیرم

نشد دل آزرده شوی

از غروب ستاره ای دور و

تقصیر ها را من به گردن بگیرم

نشد در سایه ات پناه بگیرم از این همه سرما

نشد از این همه شب

خاطره ای بسازیم

بی خیال آرزوی صبح فردا …نشد.

با غروب این دل گرفته مرا

می‌رساند به دامن دریا

 

می‌روم گوش می‌دهم به سکوت

چه شگفت است این همیشه صدا

 

لحظه‌هایی که در فلق گم شدم

با شفق باز می‌شود پیدا

 

چه غروری چه سرشکن سنگی

موجکوب است یا خیال شما

 

دل خورشید هم به حالم سوخت

سرخ‌تر از همیشه گفت: بیا

 

می‌شد اینجا نباشم اینک آه

بی تو موجم نمی‌برد زینجا

 

راستی گر شبی نباشم من

چه غریب است ساحل تنها

 

من و این مرغهای سرگردان

پرسه‌ها می‌زنیم تا فردا

 

تازه شعری سروده‌ام از تو

غزلی چون خود شما زیبا

 

تو که گوشت بر این دقایق نیست

باز هم ذوق گوش ماهی‌ها

 

محمد علی بهمنی

شعر زیبا در مورد غروب جمعه

خورشید جاودانه می درخشد در مدار خویش

مائیم که یا جای پای خود می نهیم و غروب می کنیم

هر پسین

شعر دلتنگی غروب جمعه

خوش به حال من و دریا و غروب و خورشید

و چه بی ذوق جهانی که مرا با تو ندید

غروب دلگیر جمعه

تو را دوست دارم

زمین از چرخیدن می ماند.

و خورشید فراموش می کند که باید غروب کند.

غروب غم انگیز

مرد اگر بودم

نبودنت را غروب های زمستان

در قهوه خانه ی دوری

سیگار می کشیدم

غروب جمعه رسیده است و باز تنهایی

غروب، این‌ همه غربت، چرا نمی‌آیی؟

 

زمین به دور سرم چرخ می‌زند، پس کی

تمام می‌شود این روزهای یلدایی؟

 

کجاست جاذبه‌ات آفتابِ من؟ خسته است

شهابِ کوچکت از این مدارپیمایی

 

کبوترانه دلم را کجا روانه کنم؟

کجاست گنبد آن چشم‌های مینایی؟

 

تمام هفته دلم را به جمعه خوش کردم

غروب جمعه رسیده است و باز تنهایی

 

پانته آ صفایی

شعری در مورد غروب دریا

من هیچ کس را آن سوی دیوارها نداشته باشم شاید

اما در این غروب کسالت بار

هیچ چیز به اندازه ی تلفنی از زندان

خوشحالم نمی کند

و مردی که اعتراف کند

گاهی

به جای آزادی

به من می اندیشد

شعر غروب دریا

شب از هفت و نیم غروب و 

آدمی از یک پرسش ساده آغاز می‌شود. 

روز از پنج و نیم صبح و 

زندگی از یک پرسش دشوار! 

صبح‌اَت بخیر شب‌زنده‌دارِ سیگار و دغدغه، 

لطفا اگر مشکلات جهان را 

به جای درستی از دانایی رسانده‌ای، 

برو بخواب! 

آدمی از بیمِ فراموشی است 

که جهان را به خوابِ آسان‌ترین اسامیِ خویش می‌خواند

از راه می‌رسند پدرها غروب‌ها

دنیای خانه روشن و زیبا غروب‌ها

 

از راه می‌رسند پدرها و خانه‌ها

آغوش می‌شوند سراپا غروب‌ها

 

از راه می‌رسند و هیاهوی بچه‌هاست

زیباترین ترانه دنیا غروب‌ها

 

اما به چشم دخترکان شوق دیگری ست

شوق دوباره دیدن بابا غروب‌ها

 

بعد از هزار سال من و کودکان شام

تنها نشسته ایم همین جا غروب‌ها

 

اینجا پدر، خرابه شام است ، کوفه نیست

اینجا بیا به دیدن ما با غروب‌ها

 

بابا بیا که بر دلمان زخم‌ها زده ست

دیروز تازیانه و حالا غروب‌ها

 

دست تو را بهانه گرفته ست بغض من

بابا ز راه می‌رسی آیا غروب‌ها

 

بابا بیا کنار من و این پیاله آب

که تشنه ایم هر دو تو را تا غروب‌ها

 

از جاده‌ها بیایی و رفع عطش کنی

از جاده‌ها بیایی…اما غروب‌ها

 

بسیار رفته اند و نیامد پدر هنوز

بسیار رفته اند خدایا غروب‌ها

 

کم کم پیاله موج زد و چشم روشنش

چون لحظه‌های غربت دریا غروب‌ها

 

خاموش شد، و بر سر سنگی نهاد سر

دختر به یاد زانوی بابا غروب‌ها

 

بعد از هزار سال هنوز اشک می‌چکد

از مشک پاره پاره سقا غروب‌ها

 

اسماعیل امینی

شعر نو 

همیشه

به انتهای گریه که می رسم

صدای سادۀ فروغ، از نهایت شب را می شنوم

صدای غروب غزال ها را

صدای بوق بوق نبودن تو را در تلفن!

شعر درباره غروب دریا

من اینجا یک فنجان نیم خورده دارم

یک صندلی کنار بی حوصله گی هایم

و صداهای زندانی که گاه گاه سر می کشند

از استخوانهایم

از موهایم

سینه ام

و ریز ریز می شوند روی پیراهن غروب

شعر کوتاه جالب

باد می‌آید

کاغذهایم را … تو را با خود می برد.

می شود ماه را با دست هایت نگه داری،

غروب نکند؟

می خواهم درها و پنجره ها را چفت کنم

و تو را

برای همیشه بنویسم

نم باران، لب دریا، غم تو، تنگ غروب

دل من تنگ تو شد، کاش که پیدا بشوی

 

احسان نصری

 


 

عشق را در انتظار تلخ و بی پایان خود

در غروب جمعه‌ای دلگیر پیدا می‌کنی

 

ساناز رئوف

 


 

باز جمعه رسید و نیامدی و شدند

غروب جمعه و مرگ و وجود من‌ همراه

 

مهدی زراعی

 


 

می‌شوم دلتنگ دیدار تو هر تنگ غروب

گر چه غم بسیار، امّا شادی از ما دور نیست

 

مجتبی رمضانی

 


 

غروب سرد بعد از تو چه دلگیر است ای عابر

برای هر قدم یک دم نگاهی کن عقب‌ها را

 

نجمه زارع

شعر زیبا درمورد غروب دریا

از غروبی که سایه ام را

کاشته ام

هیچ شکوفه ای

طعم بوسه خورشید را

نچشیده است.

شعری درباره غروب دریا

تو که آن بید لب حوض را به خاطر داری !

همین امروز غروب

برایش دو شعر از نیما خواندم

او هم خم شد بر آب و گفت :

گیسوانم را مثل «ری را» بباف

شعر زیبا 

هر غروب در افق پدیدار می‌شوی

در دورترین فاصله‌ها

آنجا که آسمان و زمین به هم می‌رسند،

من نامت را فریاد می‌زنم

و آهسته می‌گویم: “دوستت دارم

شعرهای عاشقانه غروب

تمامِ روزهای هفته سر در گم ام‎

غروب جمعه که می شود‎

سر از دل تنگی در می آورم

شعرهای با معنی غروب

روزهای اول اردی بهشت است

و تقویم ِدل

گره خورده به غروب های بهار

به دلشوره های مزمن من

به چارفصل رنگ بازی چشم های تو

شعر زیبا درباره غروب خورشید

تصویر قشنگی ست

برخورد موج با صخره

در یک غروب زیبا

اما …

تا اسیر دریا نشوی

نمی فهمی چه جهنمی ست این زیبایی!

عشق

نام دیگر تو بود

وقتی خواب شیرین داشتن ات را

از سر این فرهاد گرفتی

حالا همه ی غروب های دنیا

پشت این کوه تنهایی می افتد.

شعر غروب جمعه درباره امام زمان

مانده ام چگونه تو را فراموش کنم

اگر تو را فراموش کنم

باید سال‌هایی را نیز

که با تو بوده ام فراموش کنم

دریا را فراموش کنم

و کافه های غروب را

باران را

اسب ها و جاده ها را

باید دنیا را

زندگی را

و خودم را نیز فراموش کنم

“تو” با همه چیز من  آمیخته ای

شعر درباره غروب دلگیر جمعه

پاییز

نگاه خشکیده ی من بود

بر تنِ خسته ی کوچه

و عشق نافرجامی

که داشت کم کم غروب می کرد

شعر درباره غروب دلگیر

چقدر من دیدنت را دوست دارم

در خواب

در غروب

در همیشه‌یِ هر جا

هرجایی که بِتوانْ تو را دید

صدا کرد

و از انعکاس نامت کیف کرد

چقدر من

دیدن تو را دوست دارم

شعر در وصف غروب

همه از جمعه می نالند

اما جمعه

تنها روزیست

که من می توانم

صندلی چوبی ام را به پشت بام ببرم

و تماشای چشم های تو را

در غروب آفتاب

جشن بگیرم

شعر احساسی غروب

غروب

همان جایی که

اگر تو را از من بگیرند

سرم را می گذارم تا بمیرم

کمک کن بی تو نمانم

من در تک تک غروب ها

من در

تک تک باران ها

من در

غرور درد

بارها تو را تجربه کرده ام

کمک کن ثانیه ها را بی تو رج نکنم

شعر زیبا و احساسی

هنگامی که دستان مهربانش

را به دست می گیرم

تنهایی غم انگیزش را در می یابم

اندوهش غروبی دلگیر است

در غربت و تنهایی

همچنان که شادیش

طلوع همه آفتاب هاست

شعر در وصف غروب خورشید

باید

خودم را

بگذارم کنارِ خودم

و پیاده‌رو را

تا آخرین سنگفرش

شانه به شانه راه برویم

غروبی آرام

برای یک تنهایی دونفره

غروب جمعه

 بس کن از شمس مبر نه به غروب و نه شروق

که از او گه چو هلالی و گهی چون قمری

غروب آفتاب

 هر آنک از عشق بگریزد حقیقت خون خود ریزد

کجا خورشید را هرگز ز مرغ شب غروب آمد

 غروب الشمس

 تو را چه بحث رسد با من ای غراب غروب

اگر نه مسخ شدستی ز لعنت مورود

شعر غروب جمعه

 روز دیدی طلعت خورشید خوب

مرگ او را یاد کن وقت غروب

شعر غروب الشمس

 هین مکن تعجیل اول نیست شو

چون غروب آری بر آ از شرق ضو

شعر غروب دریا

 گر شمس فروشد به غروب او نه فنا شد

از برج دگر آن مه انوار برآمد

شعر درباره غروب دریا

 فروشدن چو بدیدی برآمدن بنگر

غروب شمس و قمر را چرا زبان باشد ت

و را غروب نماید ولی شروق بود

لحد چو حبس نماید خلاص جان باشد

شعر در مورد غروب دریا

 نماز شام چو خورشید در غروب آید

ببندد این ره حس راه غیب بگشاید

شعر نو 

 به هر صبوح درآیم به کوری کوران

برای کور طلوع و غروب نگذارم

شعر

 گر غروب آمد به گور اندرشدی

باز طالع شو ز مشرق چون مهی

شعر کوتاه غروب دریا

 از آفتاب قدیمی که از غروب بری است

که نور روش نه دلوی بود نه میزانی

پست قبلی

عکس نوشته تبریک تولد | متن تولدت مبارک | جمله های کوتاه تبریک تولد دوست و فامیل

پست بعدی

عکس های سیاه و سفید برای پروفایل با موضوعات مختلف + جملات غمگین

شعر عاشقانه + مجموعه اشعار بلند، کوتاه و شعرهای عاشقانه زیبا از بزرگان جهان

جملات تبریک ازدواج به دوست و فامیل + عکس نوشته های تبریک ازدواج

عکس نوشته خوشبختی برای استوری و پروفایل + متن های زیبا در مورد خوشبختی و سعادت

جملات زیبا از بزرگان + متن های آموزنده و سخنان حکیمانه از بزرگان جهان

اس ام اس عاشقانه خنده دار و با مزه + جملات طنز رمانتیک برای همسر

متن تولدمه + عکس نوشته تولد منه برای پروفایل + جملات تبریک تولد خودم و تولدم مبارک

پند حکیمانه + سخنان ارزشمند و جملات قصار از بزرگان جهان

متن دلتنگی + جملات کوتاه و بلند دلتنگی برای همسر و عشق زندگی

متن و جملات فاز مثبت و خوب + سخنان انرژی بخش برای داشتن زندگی بهتر

جملات ناب عاشقانه برای همسر، عشق و مخاطب خاص

جملات و متن آموزنده + عکس نوشته های آموزنده برای پروفایل

متن احساسی برای شوهر + چملات کوتاه و بلند عاشقانه برای همسر عزیزم

جدیدترین مطالب

شعر عاشقانه + مجموعه اشعار بلند، کوتاه و شعرهای عاشقانه زیبا…

مدل سارافون لی + ۳۰ مدل سارافون لی زنانه و بچه گانه شیک و…

شهرهای خنک ایران + معرفی شهرهای خنک برای سفر در فصل تابستان

غذای نذری ماه محرم + لیست بهترین غذاها و خوراکی های نذری ماه…

جملات تبریک ازدواج به دوست و فامیل + عکس نوشته های تبریک…

شناخت شخصیت افراد از نحوه گرفتن گوشی آنها در دست

بهترین اسم پسر + ۱۰۰ اسم پسر جدید + نکاتی برای انتخاب خوشگل…

+ فال و طالع بینی امروز شما + حوادث و اتفاقاتی که…

سریال عشق ممنوع پربیننده ترین سریال ترکی + داستان و عکس…

عکس نوشته شهریور ماهی برای پروفایل و استوری + متن و عکس…


دانلود آهنگ نگو دیره

متن تبریک عید غدیر + عکس پروفایل و استوری ویژه غدیر خم و…

متن و سخنان آموزنده حضرت علی + جملات و احادیث گرانبها

مدل موی جذاب برای موهای فر و وز زنانه + ۳۰ مدل موی فر زیبا

عکس نوشته خوشبختی برای استوری و پروفایل + متن های زیبا در…

عکس پروفایل محرم نزدیکه + متن و جملات بوی ماه محرم می آید

جملات زیبا از بزرگان + متن های آموزنده و سخنان حکیمانه از…

اس ام اس عاشقانه خنده دار و با مزه + جملات طنز رمانتیک برای…

بیوگرافی هدیه تهرانی + ازدواج و طلاق و عکس های او همسرش

متن تولدمه + عکس نوشته تولد منه برای پروفایل + جملات تبریک…

سلام! به اکانت کاربری خود وارد شوید

بازیابی پسورد

پسورد شما به ایمیل شما ارسال خواهد شد

شاعر زیبا دلخواه

آهم نشان مستی، صبرم دگـر سر آید باشدکه روز مستی،از دیده ام ترآید باشد زمانه بیچید دلبر زکوی ما رفت باشم زمانه بیوند، شاید که دلبر آید باشد شبم سحر شد، با غصه ها هدر شد در گردباد مستی، زخمی به بیکر آید سیمای شب هراسان، آرامشش خیالی تا آستان عشاق این کار بهتر آید باشد زمان سوارم هیهات با چه حالی شاید که تابه ساحل یاجان سحر درآید گویی غروب زیبا عمری مرا نظر داشت راهی به دل بینداخت انگاه خنجر آید شعرم کفاف عمراست گو …

شاعر محمد ثابتی نیا

غروب ، غروب زیبایی بود در کنار برکه ای به درختی تکیه داده بودم که تازه شکوفه داده بود و آبها ماه را به رقص در آورده بودند و ماهیهای کوچک و زیبا از درون ماه گذر میکردند من چطور از درون خودم گذر کنم …

شاعر مرضیه پورمحمودی

شعر غروب زيبا

سلام خورشید میشه امروز بخاطرعشقم زود غروب نکنی؟؟؟ گفته است می اید در غروبی دلگیر تا دلم شاد شود تا بخندم یک عمر ای غروب زیبا تو چه دانی غم من من به شوق دیدار چشم به راهم یک عمر تا بیاید عشقم تا ببوسم رویش تادلم شاد شود توچه دانی دریامن که غرق عشقم غرق عشق یارم سوختم باعشقم ساختم باعشقم تابیاید یارم غروب ها تمام شدن برگرد …

شاعر امیرکفاشیان

تو همون حس غریبی واسه بودن بهانه تو همون صدای عاشق واسه خوندن ترانه تو همون نگاه عاشق واسه دیدن مسافر تو همون غروب زیبا واسه دیدن یه ساحل تو همون حس غریبی واسه موندن مسافر تو همون ندای عاشق واسه مسافر غریبه تو همون نور امیدی واسه زندون تاریک تو همون یاس غریبی واسه کویر خالی …

شاعر حدیث

امروز یک سال گذشته از شوق و شور و همه ی خاطرات شیرینم امروز ۲۸ فروردین آه که چه سیاه در دفتر خاطراتم نقش بسته در دل طلب کردم تا محو شود از صحنه ی روزگار چنین نحوستی چنین یادآوری رنج آوری. امروز ۲۸ فروردین دیگر نمی خواهم بگویم بنویسم که چگونه در چنین روزی درست یک سال پیش در یک غروب زیبا اما دلگیر چگونه نهال آرزویم غنچه ی نیم شکفته ی احساسم در تلاطم باد های تند و غضب آلود کلامش بعد از یک روز پر التهاب ـ بعدازامتحان میان ترم زبان ـ وقتی د …

شاعر امیر یزدانی

در یک غروب زیبا تک وتنها من بودم ودریا خورشید مثل نارنج ازسقف اسمان.. اویزان نسیم ساز کوک میکرد ماه مشتری داشت خورشید را بدرقه میکرد من در پی او بودم جشن شب اغاز میشد صدائی از گلدسته ها مراسم افتتاحیهء شب را اعلام میکرد در اسمان به روی ستاره ها باز میشد ومن در پی او بودم اولین برنامهء شب رقص موج به نوازندگی نسیم با صدای دریا نام ترانه… بیا بیا ماه یواشکی داشت مشتری را بوس میکرد دریا خواند بیا بیا در اغوشم من همینم من همینم از زم …

شاعر رحیم سینایی

روزها درغیاب آن نگهت روزهای پر از سیاهی بود ای فروغی که از دلم رفتی بی تو عمرم همه تباهی بود آنچنان یاد تو نشسته به دل که دگر خود زخود نمی دانم از تمام خطوط در نظرم من بجز نام تو نمی خوانم ای همای پریده از بامم منم ویاد خاطرات قشنگ اینک اینجا به کنج عزلت خود تک وتنها نشسته ام دلتنگ در هجومی ز واژه غم درد دلم آواز غصه می‌خواند ای دریغا که آن سفر کرده حال واحوال ما نمی‌داند دی برفتم به ساحل دریا تا ببینم غروب زیبا را بارش …

شاعر حسین حاجی آقا

یک دقیقه سکوت من و تو ویک عمر اندیشه من زندگی در سراب آرزوهای بی پایان و باز گم شدن در خود ای کاش می توانستم از خاطراتم لباس زیبائی برایت بدوزم آخر من خیاط چیره دست همه امیدم به تو ست…تو است نیستی اما خاطرات با تو بودن من را دراین گوشه خلوت گرم نگه میدارد قاب عکسی که بر دیوار دارم و موهای پریشان تو بوسه داغ و خلوت ما بوی نم هوا در آن غروب زیبا پای صحبت نور ماه آه… این خاطراتم می کشد من را و من خسته چون درختی پیر در انتظار سقوط خود نشسته …

شاعر بابک شریفی

صفر و یک تنهاییم همیشه صفر بودنم را به رخ میکشید صفر مطلق معنای سکون خواسته هایم بود همه چیز در تکرار هر روزه شب و روز از یادم دور میشد و تلاقی اولین نگاه وقتی از کنارم گذشتی انعکاس اولین یک در درونم شد شروع اولین ها تا بی نهایت زندگی و هر چه که در ان بود شروع به معنای تازهای از خودش شد انقدر اولین ها امدند که صفر را از یاد بردم بودنش را به دنبال اولین ها بی قرار بودم دلم پر میکشید برای اولین ها یک احساس تازه یک شروع دوباره یک گل سرخ یک دل …

شاعر سپهر نیک

روزگار سختی است خورشید هم میگرید ماه دیگر به هلال نمی‌شود ماه دیگر شب چهاردهم را نمی‌خواهد گام بر میدارم در سیاهی شب امیدم در شب ستارگانزيبا شب سو است هنوز هوای پرواز دارم اما بال‌هایم قدرت پرواز ندارند دگر به سحر می‌اندیشم به سپیدی صبح شفق تا رقص پروانه‌ها را در دور تا دور یاس های سپید نظاره کنم خورشید چرا؟! پشت ابر‌های سیاه و تیره پنهانی تو بیا با ما و ماه آشتی‌ کن من نگاهت را حتی به چشمانم میسوزا …

شاعر ابوالفضل میرزایی

نه سوادی دارم نه با الفاظ سلامی دارم قد خمیده در کناری با نگاهی با صدای رنجور گاه گاهی با خودم می خوانم شعر بی سامانی می خوانم به امید روزی که صدایم با وزش باد صبا همراه شود به کجا نمی دانم به جائی که شقایق غم انسان نخورد به جائی که خدایان نباشند فقت روح ادمی ازاد از هر بندی به یک خدا بنگرد واه از این دردی که اینگونه ما را همچون موجی به هر سو می کشاند ای ادم بنشین در کنار ساحل بنگر به طلوع و به این غروب زیبا در فکر موج نباش که خودت سوا …

شاعر الهام حیدری

برای من یک اسم بودی یک احساس یک شاخه اقاقی یه سبد عطر یاس آخه از وقتی اومدی با یه اسم ساده عاشقش شدم بی اختیار و بی اراده چشام عادت کرد به اومدنت دلم به حرفات خودم به بودنت پشت پنجره خیال، دلم احساست کرد رو اون نمیکت چوبی زیر اون درخت زرد تو خلوت خوش خیالم یه روز دزدیمت تو قایق چوبی یواشکی بوسیدمت طعم توت فرنگی نخورده زیر زبونم من این مزه رو مدیون بوسه تو میدونم چشمه احساسم جوشید با صدای تو شعرهام قافیه گرفتن ت …

شاعر ناصر یادگارفرد

کنار دریا غروب زیبا صدای باران بازی کودکان اضطراب مادران آرامش پدران همراهی باد و باران رقص نوردر باران خوردن، نوشیدن گل ها بوییدن گوی آتشین در آسمان و زمین آرام افتادنِ آفتاب از آسمان در آغوش باز دریا خفتن تا فردا حرکت آرام ابرها موج پشت قایق ها رقص آدم ها یکی شدن ها گلایه ها، نازکشیدن ها نوشتن روی ماسه با انگشت اشاره نگاه ها، حرف ها بازگویی خاطره ها گل ها،درخت ها رنگین آلاچیق ها سلام دوباره ماه عشقی که رسید از راه شب، ازد …

شاعر سعید عباسی

در کنار ساحل دریای زیبا قدم می زنم با یار خود دست در دست هم عاشقانه راه می رویم با عشق درونی به سوی خیال عشق تا بوسه زنیم به درگاه عشق ناگاه به خود آییم که غروب گشته چه غروبی و چه غروب دل نشینی آنگاه شانه در شانه هم به نظاره می نشینیم این غروب زیبا را ناگاه گذشت از ذهن من که ای سلسله موی دوست ای یار همچون مهر دوست مبادا دل رها گردانی از دامان دوست ای یار با وفای من ای یار جانان من با من بمان ای جان من در ساحل زیبای عشق بستیم ه …

شاعر امیر مهرجوئی

جامی به دست ِ ما داد ، جانی ز ما هوا شد غمنامۀ جدائی ، از شعر ِ ما جدا شد ساقی شد و شرابش ،بی حال و بی سرم کرد سیمرغ ِ بی قراری ، از چشم ِ ما رها شد از آنهمه سرای ِ پر زرق و برق ِ هستی دنیای ِ عشق و مستی ، آن باغ ِ دلگشا شد در آن غروب ِ زیبا ، پیش از ترانۀ مهر نی بر لب ِ نگارم ، پرشور و پرنوا شد وقتی نشد دعایم ، اسباب ِ غمگساری آنگاه ، میگساری ، بر کام ِ ما روا شد چشمم به خواب ِ خوش رفت،شب با غزل درآمد آرام و بی اراده ، دنیا پر از …

رضا همایون

مریم غریبی

احمد مهرافروز

عبدالمجید حیاتی

ام البنین دهقان

لعیا بهاری

دانیال فریادی

شاعر محمد کریم زاده نیستانک

. – بیماری – آرزو داشت … سرِشهر ! پیدا کند طبِ سنتّی را … *محمد کریم زاده نیستانک

شاعر مهدی رنجبر

شعر غروب زيبا

در خیال خویش پندارم که من یار توام دلبر ما گشته ای ، من نیز دلدار تو ام می ستیزم در خیال خویش با خ

شاعر علی سلطانی نژاد

*بر اساس شعری از غزل آرامش ‍ ‍ من درد می‌کشم، که تو لرزان نبینی‌ام محتاج    هر    ترحّم   

شاعر علی اصغر تقی پور تمیجانی

شعری بگو تا آتش دل شعله ور کند خواننده راازخویشتن هم بی خبر کند از عشق آن جانان بگو اسطوره

شاعر لیـلا طهماسـبی

دلم خون و تنم تبـدار است امشب به شوق روی تو دلـدار است امشب دلِ بی تاب و غمگین و فســـرده برای عش

شاعر ناصر فعال

اوضاع پرستار چو بیمار ، نگون شد، قانون چه زبون شد بیمار چه ارزان شد و درمان چه گرون شد، قانون چه زب

شاعر علی معصومی

عید غدیر کهکشان آویزه ای بر سینه ی دریای اوست آسمان سر در خَم رخسار بی همتای اوست ذولفقار و پنجه

شاعر مصطفی مروج همدانی

می توان یک چشمه بود در کنار نخلها می توان مرهم نهاد بر تمام زخمها می توان جاری نمود آبهای

شاعر عبدالعلی نظافتیان

ای کاش دردل تو، جایی برای من بود باغی پراز بهاران،هستی برای من بود می شد به عشق دیداراز موج دل حذر

شاعر مصطفی ارشد ( کیان )

از تو هیاهو مانده و از من خاموشی مطلق بیا کنارم ، مکث نکن و حرفی بزن از من کلامی که تهی ام کند ا

شاعر پژند محرر صفايي

دل را به بزم شعر و شور وترانه بردی دور از غم و فریب و رنج زمانه بردی در دل نبود شوقی تا که رسی

شاعر فرشاد فرشاد

تو خیال کردی میشه تو جهنم بود و از بهشت گفت درد داشته باشی و از آسمون آبی گفت روی ریل سرد آهنی ن

شاعر محمدرضانعمت پور

کاش تمامِ خیالم در دستانم بود دستهایت!

شاعر مژگان رشيدي ( رهانور)

ورق های دفترم حاصلخیز ، از بزاقِ واژه ها ! تو دانه پاشیدی عاشقانه هایم جوانه زد وشعرهایم سبز

شاعر سلیمان بوکانی حیق

« رنج و شطرنج »* =========== گاهی دنیـا، پُر از رنجه گاهی هم، بسان شطرنجه بُرد و باخته، کارشان

شاعر رمضان یسلیانی

ای خالق هرچه آسمان ها وی ناظم نوروکهکشان ها وی عالم هستی ازتوروشن وی زنده به دوره وزمان ها بشنوس

شاعر مختار وطن پرست

بندهء درگاه تو چون شاه شاهان می شود خاک کویت مفخر دیهیم خاقان می شود از لب لقمانی ات وز حک

شاعر مجید رضای

سرو در خیال و وهم خود با باد چه رقصی میکند! این رقص ویران میشود چون تو تبر بر جان زنی!

شاعر محمدکریمی

ترا من غرق باران شباهنگام با چشمان جانم دیده بودم تو گشتی، بی آنکه لحظه ها دانند برای روزهای پر

شاعر کریم لقمانی

بیا ببین چگونه گرفتی توخواب چشمانم که رفته ای و ندانی چه غصه ی فراوانم نگاه کن به پنجره ی آشفته از

شاعر مجید آبسالان

غم عشق نگاری دل زکفم ربود و رفت که رفت غمی نو به غمم فزود و رفت که رفت درِ سرای محبت بروی من ب

شاعر علي سقايي

در انتظارِ بودنت سحر شُدو نیامدی باد وزیدو جغد رفت،پیر شدم نیامدی ساعت من شکست پس هدیه به دریا ک

شاعر الهه برزگر

یه جوری بیا تا زمینم قدم‌هاتو یادش نره..

شاعر عمار نادمی(عماد)

شهر من شاهرود شهر باصفا سرزمين عاشقان بي ريا کهکشاني پرزعالِم پر شهيد مهد خرقاني ديار بايزيد

شاعر نعمت الله سیادت مقدم

همه را چـــــون از عشق افتاده اند در خندق یار لبخند میزنند مرا افتاده در تهه چاه عشق یار

شاعر موسی ظهوری آرام

باران که می بارد هر قطره واژه ا ی می شود شبیه تو باران می بارد ومن تنها در خیابان خیس از شعر

شاعر غلامرضا محمودی

مطلع عشق ِ منّزه دشت و صحرایِ غدير مهدعشاق است و دلها گشته در دامَش اسير مكتب درس كرامت ساطع اوصاف

شاعر محسن مکاری

طبع شعر و شاعری ما را کشید به شعر نو صد سلام و صد درود، بر دیار اهل نو گرچه بیزارست دل از تملق از

شاعر معصومه اصلی

جیغ ماهی ها گم شده درعظمت اقیانوس سالهاست که دهان باز وبسته می کنند ورنج فریاد ِسکوت را غرغر

شاعر زهرا سنایی

مَنِ افتاده بر تخت صدایی میشنیدم از پس در صدای آه و ناله،ترس و وحشت صدای ناامید مادرم بود من پژ

شاعر فاطمه مهدوی

غزل میسرایم که شاید دوباره تو را من بیابم سراغم بیایی سراغت بیایم هوایی شوم من شرابم دهی تو

شاعر سیده مریم جعفری

Name :simple paper !Eyes of blue ?Who’s be sad !Eyes of your love …Who ,one ?said ,Color

شاعر سعید سیفی

آتش شدم ز حسرت دلی کو نیست چون من مایلت ولی راغب به اویی و با من سنگدلی

شاعر افروز ابراهیمی-دیانا

ما برای انتخاب نیامده ایم ناگزیر باید تن به اجبار دهیم برای هر آغازی پایانیست بی سرانجام و هیچ

شاعر موسی ظهوری آرام

دلتنگی غروب روز جمعه چقدر شبیه روزی است که خورشید پشت ابر است

شاعر محسن نصیری

سال‌ها بر سر تو بین من و دل جنگ است من گریزان ز جفای تو ولی دل‌ تنگ است رفتم از شهر به صحرا که ز

شاعر میناتمدن خواه

شده ام معتادِ مخدرِ پیکرت روزها خمارم به یاد آغوشت شب ها نشئه ام درون آغوشت! _______

شاعر غلامرضا انصاری اصل

انقلاب مخملی در راه تو بی فایده ست..کودتا باید کنم تا عشق ممکن تر شود

شاعر ام البنین دهقان

” من کنت مولاه فهذا علی مولاه ” و سکوت می میرد. *** بیابان برکه و درخت نه لات ،

شاعر رسول رشیدی راد

پیچیده بین میدان، هوهوی ذوالفقارت. برپا نموده طوفان، هوهوی ذوالفقارت. در سینه ها نفس ها، محبوس گ

شاعر عبدالمجید حیاتی

واسه ی یه سفر واقعی سه چیز لازمه: – یه بسته پول –  – یه وقتِ فول –  – یه حوصله ی لول – واسه

شاعر فریدون ناصرخانی کرمانشاهی

این کوچه تنهاست این پرنده از درد … قفس را پرواز می کند وما اشک را ناشیانه چتر می کنیم . هر

شاعر فردین فرج الهی راد

میدرم پیرهنم بوی کنی سمت مرا ای دریغا که مرا بوی تو راه افتاده…

شاعر امیرخانکی

دَرفراسویِ چشمانِ تو دَرپشت چِشمه هایِ جاری از اَبدیت باتِکیه بر دَستانی به بلندای کوه اَزسَمت

شاعر مجیددرگاهی

بَعدِتو دیگر مرا، فصلِ خَزانَم رِسَدْ کاردْ دگر بی گمان، بر لبِ جانم رسد نیستْ تَحَمُّل دِگر حال

شاعر هومن کوچک پور

پرسه های عاشقانه…من… در خانه هایی که هنوز با سبو سیرابت می کنند و از خستگی زمان بر زمین های

شاعر زهرا اروانه

ماه را قسمت می کنم بین من و تو، تو را که داشته باشم با هم سهم من است تمام ماه ….

شاعر فرزان رادفر

آئينه زندگى (فارسی و انگلیسی) **************************** ‘ما زرد و سياه يا سپيديم يا سرخ ز

شاعر دکتر آرمان داوری

تا به کی ما اینچنین بیچاره و در زیر یوغ! بر تن ما یک گلیم پاره و در زیر یوغ! تا به

شاعر دکتر آرمان داوری

گر که با ما تو دگر کار نداری ، به درک! یا نیازی تو به دلدا ر نداری ، به درک! این که این

شاعر مسعود اويسي

آمدم و به در زدم تا که دری تو وا کنی بی تو نمی روم مگر دردِ مرا دوا کنی هر شبم از تو پر شد و لحظ

شاعر فرزین مرزوقی

واگویه مکن ای دل این درد غم آگین را پرخاش مکن بر من این غصه ی سنگین را از خود که گذشتم من خا

شاعر پژمان بدری

به چشمانت خیره می شوم و اعتراف میکنم این دو عقیقِ سبزِ یمنی که هوای دریا و جنگل را دارند بانیِ نش

شاعر سپیده طالبی

شانه کن ، گیسوی عشقم تو بزن ، مضراب شوقت را به هر بند دلم من کنم ، آشفته هر شب کوک دل را و س

شاعر عظیمه ایرانپور

رفتم میان خاطره ها زندگی کنم بی تو چگونه… آه… چرا زندگی کنم؟! از دست های سرخ زمین زخم خورد

شاعر احمدمحسنی اصل ,

اینکه جهان در کف شــــولای اوست فــــخر بــشر حیدر قـَـــــرایِ اوست نام بلــــندش به جهان

شاعر محمدحسین ایراندوست

شکسته دولتِ سالوس، عزمِ آهنین ، ما را به چنگ سُبحه در تزویر پیچیده ، جَبین ما را فرو خورده‌ عسل

شاعر شهرام قاسمی اشکیت

در این بیدادِ وحشت زا در این شبها، حریصانه شبیخون می زنم بر تارَکِ فردا و شب را برنمی تابم ز ف

شاعر نعمت الله احسانی بنافتی (احسان)

* تلَنگُر * نوای بینوایان باش ، ای دوست چراغِ بزمِ آنان باش ، ای دوست برای سفرهء خالی آنان

شاعر محمد صادق حارس – یوسفزی

گر قرب الهی طلبی ز حج گذر کن بر کعبه ی دل بیا و گاهی تو نظر کن دل خانه ی حق بُوَدْ اگر می طلبی

شاعر آمنه اقليدي

کاش از اندیشه ی ما بگذری از طلوع سرخ فردا بگذری بگذری از آنچه در من نقص بود تا ببینی آسمان در ر

شاعر سلیمان بوکانی حیق

شاعر دانیال فریادی

من از یادت نمی کا هم من از پیوند پیچک های صحرائی واواز قناری به دوش شاخه های بید مجنون کنار رقص

شاعر سید حجت اله طباطبایی

عید غدیر آمده قدری بکوش جرعه ای از عشق ولایت بنوش جشن وسرور و شرری کن به پا خیمه ای از عشق عل

شاعر علی رفیعی (پریش)

بنام خدا فریاد؛ که از دل بجز آوار نمانده … با اینکه‌دلم ارگ تکان خورده‌ی بم نیست =====  

شاعر محمدرضا جعفری

بعضی ها در شیب ها ایستادگی را فروخته اند ! نه نه نه شاید خود را گُم کرده اند !

شاعر بامداد همراه

آیا صدای ِ من به شما می رسد هنوز؟! بعد از تمام ِ خسته شدن ها و خودسری من هستم آنکه چشم به دیدار ِ

شاعر ولی اله فتحی (فاتح)

به نام خداوند عشق . بِركه‌ روشنترزخورشيد است‌ وخوش‌آوای اوست ………روشن‌ آن‌ دنيای هستی ‌نيزآ

با قرار دادن لوگو زیر در سایت و یا وبلاگ خود از شعر نو حمایت کنید.

شاعر ابوالحسن اکبری

صدادرآسمان پيچيدپيچيد اذاني دراذان پيچيدپيچيد صداي هجرتي ازدورآمد ندادرکهکشان پيچيدپيچيد ودل ازاضطراب درد مي سوخت غمی دراستخوان پيچيدپيچيد شب غمگين زهرابازآمد مصيبت درجهان پيچيدپيچيد بلالي برمناره بانگ برداشت کلامي دردهان پيچيدپيچيد غروب آفتاب مصطفي شد غمي دربي کران پيچيدپيچيد …

شاعر سخی نظری

غروب آفتاب نميذارمت بري ازپيشــــــــــم شب تاکه سحرميشه برات ميميــــــــــــــــرم مي گيرمت هرچي بسوزي دستانـــــــــــــــم بهترين گرماي درسردزمستانـــــــــــــــــــــم اگرنبودي درتاريکي نبودراهنمـــــــــــــــــــا اي آفتاب زيبا آفريده خــــــــــــــــــــــــــــــدا همه انسانان وحيوانات است مجبوري تــــــو توهم به فرمان خداميدرخشي نوري تـــــــو چي زيباست اين ساحل لبي درياســــــــــــت دوستان بشينيم …

شاعر جعفر اسفندیاری

شعر غروب زيبا

( به زبان آذری ) چهره سين قانيله ائتميشدور خضاب بـو حسين دور يـا غروب آفـتـاب قالـخور اما بيرده توپـراقه دوشور چون شراره وار جانيندا پيچ و تاب كيپريگينن قان دامور مـحبوبيمين گوزلرينن جاري دور سـيل گـلاب ويردولار داش نـيزه خنجر اشـقيا هي ديور ياره او جيسمه بي حساب غير مـحبوبي آتـوب هر زاديني گسترير عاشيق اوز عشقين ناب ناب ائيلـمور قاسم آديلان آه و ويل يا كي قلبـين داغ اكبـرلن كبـاب اصغري سيراب اولوب اوز قانيـنه زمزم او …

شاعر محمد بقایی

غروب آفتاب کاش میشد در غروب آفتاب بي صدا با سايه هم آواز شد صد كلام بي صدا را باز گفت با عروس غافله همراز شد كاش ميشد در غروب آفتاب بندبند همراه “سايه ” شعر گفت همچو فرهاد ، تلخ نوشيد چاي را صد غزل همراه ليلي واژه هاي ناب گفت كاش ميشد در غروب آفتاب بی صدا با سایه ها کوچید و رفت همنشين قصه و افسانه و احساس شد شعرهايي معنوي ، آكنده از ايهام گفت. (محمد بقايي) …

شاعر سحر خالقی

غروب افتاب برایم نقش تو را بازی میکرد زیرا من در پوسته ی گمشده شهر بسی یک جا تو را پیدا نمودم و ان در درون غروب افتاب بود من تو را در درون یک غروب افتاب دیدم. تو مانند غروبی هستی که دیگر نمی ایی و من در پس ان غروب زندگی خواهم کرد. زیرا من در ان غروب افتاب با تو ماندم. …

شاعر زیبا آصفی(آمـــــــین)

1«نقاشی عشق» می خواهم با شعر نقاشی کنم بوم ِآسمان را صحنه ی دلم کنم نقش زنم رویای پر از رنگم جای جای ستاره ها واژه ی عشق نقاشی کنم 2«بوسه» داغی کویر، از بوسه های شب بر شن های سرد است 3«هم آغوش» چشمهایم اسیرِ، دودِ سیگارو بخار قهوه ام، که هم آغوش شده اند 4«عطر تن» گل یاس، بوی دلاویزت عطر تنم شده… 5«اسیر» شبِ چشمهایت چه سخت و دلفریب قلبم رابه اسارت بـُرد 6«خاطره» پشت میزعطش، یک فنجان بوسه و یک خاطره عشق مهمانم کن… 7«شفق» وقت …

شاعر محمد ایثاری نیا (جوینی)

غروب هر آفتاب می خواند قصه رفتن تو را و من منتظر فردائی ام که تو خواهی آمد …

شاعر محمد حیدری دزفولی

و چه زیبا خواند برایم شعر جدایی را در آن لحظه غروب آفتاب عمر احساسم غروب کرد و در سردی خویش جا ماندم… م ح …

شاعر قاسم حسن نژاد

هوا ی ابری زیبا محسوس است خیابان در نگاه سرد بعد از ظهر مملو از خستگی است جاده منتظر نگاه باران است دل من در اندیشه ی زیبائی ابر تا غروب آفتاب ؛ ماشین بر جاده درختان زندگی پیش می رفت بر جاده بسوی آسمان خانه ی علاقه ی سرمه ای دل من عاشق خانه می بارد خانه مامن گرم و نرم جانم امروز مانند هر روز از زمستان خیابان و جاده گذشتیم خیابان خاطرات تلخ و شیرین کتاب ابر همچنان می درخشید گل سرخ نماز ظهر و عصر در لحظات آخر عمرآفتاب ادا شد اکنون بر ملحفه …

شاعر امیر نجات ثابت

غـروب یادگاریـــهای زیبــــا غروب و لحظه های بی تو تنـها غروب و ثانیـــه ها در غبــارن همه در حسرت دیــدار یارَن غروب و اینهمه سوزو غــم وآه غروب وگریه های گاه و ناگـاه غروب وعشقهای بی غــل وغش غروب و سجده بر دامان آتش تو رفتی و پس از تو بی قــرارم غروبارو به تلخی می شمــارم که روزی باغروب برگردی پیشم ببینی که هنوز دیوونه می شـم ببینی که هنــــوز عاشقتــرینم هنوز عاشقترین مـرد زمینــم …

شاعر محبوبه رئیسی

گاه می اندیشم در این زمانه سخت خسته از سایش آهن بر آهن خسته از رنگهای سربی و دودی خسته از نقابها و نیرنگها خسته از نگاههای سرد و تهی دوست داشتن تو به لطافت نقش پاهای گنجشکی زیبا بر برفهای بکر و سپید است آنگاه که چشمانت را از خواب شیرین بر صبحی زمستانی می گشایی دوست داشتن تو به زیبایی هلال رنگ پریده ماه در آسمان بعداز ظهر پاییز است آنگاه که به تماشای غروب آفتاب بر بالاترین نقطه خانه ات ایستاده ای و ریحان های سبز باغچه ات سر بر بالین …

شاعر داود شمس

آرام آرام قدم زنان کنار دریا روی شن ها غوطه ور در آرزوهایم دور از همه ی آدم ها با پایی برهنه ، آغوشی باز می رفتم و می خواندم از عشق ، از گل ، زیبایی و آنچه خوش آید بر دل ها شاد بودم شاد از ته دل ، از ته قلب و به خود می گفتم الحق و الانصاف که نیست اینجا جایی برای غم ها صدای موج دریا می برد مرا به آرامشی چو ماهیانی که اوفتاده اند روی شن ها و صدای آواز خوش پرندگان دریایی که می برد به رویاها انسان را برای ساعت ها غروب آفتاب را که نگو ، چه دلگیر …

شاعر محمد کشتکار

از مرگ نترس او آنقدر ها هم بد نیست در سیاهی دنبالش نگرد او از روشنایی ها می آید آرام کنارت می نشیند صورتش از ماه زیبا تر و گیسوانش به رنگ غروب آفتاب با انگشتان نرم و ظریفش تو را نوازش می کند بدن گرمش را به تو نزدیک می کند بوسه ای بر پیشانی ات میزند و تو از آرامش لبریز می شوی… …

شاعر یاسمن قدس

داشتم کنار دیا قدم می زدم که به آسمان خیره شدم آفتاب زرد ونارنجی و قهوای بود آسمان به رنگ گل سرخ آفتاب به قشنگی بلور این ها همه نعمت خداوند است …

شاعر وحید جوادی دافساری

مریمی* هایت شجاعت را میسّر می کند قصهء دلجویی* ات با عشق محشر می کند مأمن ِ پژواره*ها در ساحتت دل می برد وین الهی*ها سکوت خسته پرپر می کند نقش الماس* ات میان بیستون سر می کِشد فاتح*ِجان می شود، دل را معطــّر می کند پرتو*یی از جلوه های افتخار عاشقی راه را بر چشم درویش*ام منوّر می کند در صدف* هایت هزاران گوهر زیبا نهان همچو سینا* حال این دلخسته بهتر می کند از سپیده * تا غروب آفتاب لا یزال هر غزل،* آرامش من را مقدّر می کند پنبهء غم را به حل …

رضا همایون

مریم غریبی

احمد مهرافروز

عبدالمجید حیاتی

ام البنین دهقان

لعیا بهاری

دانیال فریادی

شاعر محمد کریم زاده نیستانک

. – بیماری – آرزو داشت … سرِشهر ! پیدا کند طبِ سنتّی را … *محمد کریم زاده نیستانک

شاعر مهدی رنجبر

شعر غروب زيبا

در خیال خویش پندارم که من یار توام دلبر ما گشته ای ، من نیز دلدار تو ام می ستیزم در خیال خویش با خ

شاعر علی سلطانی نژاد

*بر اساس شعری از غزل آرامش ‍ ‍ من درد می‌کشم، که تو لرزان نبینی‌ام محتاج    هر    ترحّم   

شاعر علی اصغر تقی پور تمیجانی

شعری بگو تا آتش دل شعله ور کند خواننده راازخویشتن هم بی خبر کند از عشق آن جانان بگو اسطوره

شاعر لیـلا طهماسـبی

دلم خون و تنم تبـدار است امشب به شوق روی تو دلـدار است امشب دلِ بی تاب و غمگین و فســـرده برای عش

شاعر ناصر فعال

اوضاع پرستار چو بیمار ، نگون شد، قانون چه زبون شد بیمار چه ارزان شد و درمان چه گرون شد، قانون چه زب

شاعر علی معصومی

عید غدیر کهکشان آویزه ای بر سینه ی دریای اوست آسمان سر در خَم رخسار بی همتای اوست ذولفقار و پنجه

شاعر مصطفی مروج همدانی

می توان یک چشمه بود در کنار نخلها می توان مرهم نهاد بر تمام زخمها می توان جاری نمود آبهای

شاعر عبدالعلی نظافتیان

ای کاش دردل تو، جایی برای من بود باغی پراز بهاران،هستی برای من بود می شد به عشق دیداراز موج دل حذر

شاعر مصطفی ارشد ( کیان )

از تو هیاهو مانده و از من خاموشی مطلق بیا کنارم ، مکث نکن و حرفی بزن از من کلامی که تهی ام کند ا

شاعر پژند محرر صفايي

دل را به بزم شعر و شور وترانه بردی دور از غم و فریب و رنج زمانه بردی در دل نبود شوقی تا که رسی

شاعر فرشاد فرشاد

تو خیال کردی میشه تو جهنم بود و از بهشت گفت درد داشته باشی و از آسمون آبی گفت روی ریل سرد آهنی ن

شاعر محمدرضانعمت پور

کاش تمامِ خیالم در دستانم بود دستهایت!

شاعر مژگان رشيدي ( رهانور)

ورق های دفترم حاصلخیز ، از بزاقِ واژه ها ! تو دانه پاشیدی عاشقانه هایم جوانه زد وشعرهایم سبز

شاعر سلیمان بوکانی حیق

« رنج و شطرنج »* =========== گاهی دنیـا، پُر از رنجه گاهی هم، بسان شطرنجه بُرد و باخته، کارشان

شاعر رمضان یسلیانی

ای خالق هرچه آسمان ها وی ناظم نوروکهکشان ها وی عالم هستی ازتوروشن وی زنده به دوره وزمان ها بشنوس

شاعر مختار وطن پرست

بندهء درگاه تو چون شاه شاهان می شود خاک کویت مفخر دیهیم خاقان می شود از لب لقمانی ات وز حک

شاعر مجید رضای

سرو در خیال و وهم خود با باد چه رقصی میکند! این رقص ویران میشود چون تو تبر بر جان زنی!

شاعر محمدکریمی

ترا من غرق باران شباهنگام با چشمان جانم دیده بودم تو گشتی، بی آنکه لحظه ها دانند برای روزهای پر

شاعر کریم لقمانی

بیا ببین چگونه گرفتی توخواب چشمانم که رفته ای و ندانی چه غصه ی فراوانم نگاه کن به پنجره ی آشفته از

شاعر مجید آبسالان

غم عشق نگاری دل زکفم ربود و رفت که رفت غمی نو به غمم فزود و رفت که رفت درِ سرای محبت بروی من ب

شاعر علي سقايي

در انتظارِ بودنت سحر شُدو نیامدی باد وزیدو جغد رفت،پیر شدم نیامدی ساعت من شکست پس هدیه به دریا ک

شاعر الهه برزگر

یه جوری بیا تا زمینم قدم‌هاتو یادش نره..

شاعر عمار نادمی(عماد)

شهر من شاهرود شهر باصفا سرزمين عاشقان بي ريا کهکشاني پرزعالِم پر شهيد مهد خرقاني ديار بايزيد

شاعر نعمت الله سیادت مقدم

همه را چـــــون از عشق افتاده اند در خندق یار لبخند میزنند مرا افتاده در تهه چاه عشق یار

شاعر موسی ظهوری آرام

باران که می بارد هر قطره واژه ا ی می شود شبیه تو باران می بارد ومن تنها در خیابان خیس از شعر

شاعر غلامرضا محمودی

مطلع عشق ِ منّزه دشت و صحرایِ غدير مهدعشاق است و دلها گشته در دامَش اسير مكتب درس كرامت ساطع اوصاف

شاعر محسن مکاری

طبع شعر و شاعری ما را کشید به شعر نو صد سلام و صد درود، بر دیار اهل نو گرچه بیزارست دل از تملق از

شاعر معصومه اصلی

جیغ ماهی ها گم شده درعظمت اقیانوس سالهاست که دهان باز وبسته می کنند ورنج فریاد ِسکوت را غرغر

شاعر زهرا سنایی

مَنِ افتاده بر تخت صدایی میشنیدم از پس در صدای آه و ناله،ترس و وحشت صدای ناامید مادرم بود من پژ

شاعر فاطمه مهدوی

غزل میسرایم که شاید دوباره تو را من بیابم سراغم بیایی سراغت بیایم هوایی شوم من شرابم دهی تو

شاعر سیده مریم جعفری

Name :simple paper !Eyes of blue ?Who’s be sad !Eyes of your love …Who ,one ?said ,Color

شاعر سعید سیفی

آتش شدم ز حسرت دلی کو نیست چون من مایلت ولی راغب به اویی و با من سنگدلی

شاعر افروز ابراهیمی-دیانا

ما برای انتخاب نیامده ایم ناگزیر باید تن به اجبار دهیم برای هر آغازی پایانیست بی سرانجام و هیچ

شاعر موسی ظهوری آرام

دلتنگی غروب روز جمعه چقدر شبیه روزی است که خورشید پشت ابر است

شاعر محسن نصیری

سال‌ها بر سر تو بین من و دل جنگ است من گریزان ز جفای تو ولی دل‌ تنگ است رفتم از شهر به صحرا که ز

شاعر میناتمدن خواه

شده ام معتادِ مخدرِ پیکرت روزها خمارم به یاد آغوشت شب ها نشئه ام درون آغوشت! _______

شاعر غلامرضا انصاری اصل

انقلاب مخملی در راه تو بی فایده ست..کودتا باید کنم تا عشق ممکن تر شود

شاعر ام البنین دهقان

” من کنت مولاه فهذا علی مولاه ” و سکوت می میرد. *** بیابان برکه و درخت نه لات ،

شاعر رسول رشیدی راد

پیچیده بین میدان، هوهوی ذوالفقارت. برپا نموده طوفان، هوهوی ذوالفقارت. در سینه ها نفس ها، محبوس گ

شاعر عبدالمجید حیاتی

واسه ی یه سفر واقعی سه چیز لازمه: – یه بسته پول –  – یه وقتِ فول –  – یه حوصله ی لول – واسه

شاعر فریدون ناصرخانی کرمانشاهی

این کوچه تنهاست این پرنده از درد … قفس را پرواز می کند وما اشک را ناشیانه چتر می کنیم . هر

شاعر فردین فرج الهی راد

میدرم پیرهنم بوی کنی سمت مرا ای دریغا که مرا بوی تو راه افتاده…

شاعر امیرخانکی

دَرفراسویِ چشمانِ تو دَرپشت چِشمه هایِ جاری از اَبدیت باتِکیه بر دَستانی به بلندای کوه اَزسَمت

شاعر مجیددرگاهی

بَعدِتو دیگر مرا، فصلِ خَزانَم رِسَدْ کاردْ دگر بی گمان، بر لبِ جانم رسد نیستْ تَحَمُّل دِگر حال

شاعر هومن کوچک پور

پرسه های عاشقانه…من… در خانه هایی که هنوز با سبو سیرابت می کنند و از خستگی زمان بر زمین های

شاعر زهرا اروانه

ماه را قسمت می کنم بین من و تو، تو را که داشته باشم با هم سهم من است تمام ماه ….

شاعر فرزان رادفر

آئينه زندگى (فارسی و انگلیسی) **************************** ‘ما زرد و سياه يا سپيديم يا سرخ ز

شاعر دکتر آرمان داوری

تا به کی ما اینچنین بیچاره و در زیر یوغ! بر تن ما یک گلیم پاره و در زیر یوغ! تا به

شاعر دکتر آرمان داوری

گر که با ما تو دگر کار نداری ، به درک! یا نیازی تو به دلدا ر نداری ، به درک! این که این

شاعر مسعود اويسي

آمدم و به در زدم تا که دری تو وا کنی بی تو نمی روم مگر دردِ مرا دوا کنی هر شبم از تو پر شد و لحظ

شاعر فرزین مرزوقی

واگویه مکن ای دل این درد غم آگین را پرخاش مکن بر من این غصه ی سنگین را از خود که گذشتم من خا

شاعر پژمان بدری

به چشمانت خیره می شوم و اعتراف میکنم این دو عقیقِ سبزِ یمنی که هوای دریا و جنگل را دارند بانیِ نش

شاعر سپیده طالبی

شانه کن ، گیسوی عشقم تو بزن ، مضراب شوقت را به هر بند دلم من کنم ، آشفته هر شب کوک دل را و س

شاعر عظیمه ایرانپور

رفتم میان خاطره ها زندگی کنم بی تو چگونه… آه… چرا زندگی کنم؟! از دست های سرخ زمین زخم خورد

شاعر احمدمحسنی اصل ,

اینکه جهان در کف شــــولای اوست فــــخر بــشر حیدر قـَـــــرایِ اوست نام بلــــندش به جهان

شاعر محمدحسین ایراندوست

شکسته دولتِ سالوس، عزمِ آهنین ، ما را به چنگ سُبحه در تزویر پیچیده ، جَبین ما را فرو خورده‌ عسل

شاعر شهرام قاسمی اشکیت

در این بیدادِ وحشت زا در این شبها، حریصانه شبیخون می زنم بر تارَکِ فردا و شب را برنمی تابم ز ف

شاعر نعمت الله احسانی بنافتی (احسان)

* تلَنگُر * نوای بینوایان باش ، ای دوست چراغِ بزمِ آنان باش ، ای دوست برای سفرهء خالی آنان

شاعر محمد صادق حارس – یوسفزی

گر قرب الهی طلبی ز حج گذر کن بر کعبه ی دل بیا و گاهی تو نظر کن دل خانه ی حق بُوَدْ اگر می طلبی

شاعر آمنه اقليدي

کاش از اندیشه ی ما بگذری از طلوع سرخ فردا بگذری بگذری از آنچه در من نقص بود تا ببینی آسمان در ر

شاعر سلیمان بوکانی حیق

شاعر دانیال فریادی

من از یادت نمی کا هم من از پیوند پیچک های صحرائی واواز قناری به دوش شاخه های بید مجنون کنار رقص

شاعر سید حجت اله طباطبایی

عید غدیر آمده قدری بکوش جرعه ای از عشق ولایت بنوش جشن وسرور و شرری کن به پا خیمه ای از عشق عل

شاعر علی رفیعی (پریش)

بنام خدا فریاد؛ که از دل بجز آوار نمانده … با اینکه‌دلم ارگ تکان خورده‌ی بم نیست =====  

شاعر محمدرضا جعفری

بعضی ها در شیب ها ایستادگی را فروخته اند ! نه نه نه شاید خود را گُم کرده اند !

شاعر بامداد همراه

آیا صدای ِ من به شما می رسد هنوز؟! بعد از تمام ِ خسته شدن ها و خودسری من هستم آنکه چشم به دیدار ِ

شاعر ولی اله فتحی (فاتح)

به نام خداوند عشق . بِركه‌ روشنترزخورشيد است‌ وخوش‌آوای اوست ………روشن‌ آن‌ دنيای هستی ‌نيزآ

با قرار دادن لوگو زیر در سایت و یا وبلاگ خود از شعر نو حمایت کنید.

بیوگرافی پانته آ سیروس بازیگر نقش بی بی مریم در بانوی سردار

احتمالا علی عسگری از صدا و سیما برود!

بیوگرافی جان یامان بازیگر ترکیه

شخصیت شناسی همسر : آیا همسرتان را می شناسید؟

عکسهای پانته آ بهرام در مراسم بزرگداشت عزت الله انتظامیشعر غروب زيبا

عکسهای متفاوت ویدا جوان در پنجمین جشن عکاسان سینما

استایل افسانه پاکرو در جشن عکاسان سینما ۹۸ / تصاویر

عکسهای شیلا خداداد در مراسم رونمایی کتابش

عکسهای ازدواج سوگل طهماسبی

دانلود آهنگ آهو حمید هیراد

عکس پروفایل دخترونه ( ۶۰ تصویر دخترانه برای پروفایل)

ثبت نام مهدالرضا در مشهد مقدس

عکسهای زیبای الناز شاکردوست در اکران شبی که ماه کامل شد

اولین عکس همسر دوم حمید گودرزی

اولین عکس از دختر رویا نونهالی در جشن حافظ ۹۸

تیپ عجیب غول برره با شلوار کوتاه!

لباس عجیب سحر قریشی در اکران نیوکاسل / ۶ عکس

ظاهر متفاوت شیلا خداداد در اکران قصر شیرین / ۵ عکس

عکسهای دیدنی از جشن تولد ۲۱ سالگی مریم مومن

عکس با حجاب سحر قریشی در حرم امام رضا (ع)

خانه » ? از سراسر اینترنت » متن درباره غروب

متن درباره غروب می تواند در برگیرنده احساس و عواطف یک انسان با توجه به تمامی بازتاب های ماورایی غروب آفتاب باشد. امروزه شبکه های ارتباطی آنلاین بهترین مسیر برای خواندن و ارسال متنون جذاب درباره غروب می باشد.

متن درباره غروب

چو ماه از کام ظلمت ها دمیدی جهانی عشق در من آفریدی دریغا، با غروب نابهنگام مرا در دام ظلمت ها کشیدی

شمال و غروب و معمای تو کدوم روز خوب تماشای تو امان از نم جاده و بغض من می بارم برای سبک تر شدن کدوم ساحل دنج پهلو تو بشینم پی ردی از بوی تو صدف تا صدف اوج غم با منه دل تنگمو صخره پس میزنه

متن درباره غروب, اس ام اس غروب عاشقانه

 اگر من بزرگ نمی شدم، پدربزرگ هنوز زنده بود، موهای مادرم سفید نمیشد،

مادربزرگ در ایوان خانه باز می خندید،

تنهایی معنایش همان تنها بودن در اتاقم بود،

غروب جمعه برایم دلگیر نبود، چقدر گران تمام شد بزرگ شدن منشعر غروب زيبا

متن غروب عاشقانه

دیروز غروب پیاده روهای غمگین را قدم میزدم عابران بی تفاوت از کنارم سکوتم را لگد می کردند زیر هجوم افکارم تو را آرزو کردم کاش یکی ازاین عابران بودی هیچ نگاهی آشنا نبود جز کودک فال فروشی که نگاه غمگینش بغض مرا به انفجار رساند

اس ام اس غروب دلگیر

گاهگاهی دل من میگیرد،بیشتر وقته غروب،آن زمانى که خدا نیز پر از تنهاییست واذان در پیش است،من وضو خواهم ساخت،از خدا خواهم خواست که توتنها نشوى و دلت پر زخوشى ها باشد…

اس ام اس غروب خورشید

خیال نکن اکر برای کسی تمام شدی.. امیدی هست… خورشید… از انجا که غروب می کند.. هیچگاه طلوع نمیکند

اس ام اس غروب عشق , متن غروب

باورکن انگشتانم با هیچ سرمایی یخ نمی زنند گلم! ترا که می نویسم،گرم می شود دست هایم هنوز با توام نباشی هم با خیالت مدام راه می روم حرف می زنم عشق می ورزم نفس می کشم وبا گردش فصول دور می چرخم چشم های بی غروب ترا هر روز هر هفته و هر سال

اس ام اس غروب عاشقانه

دوستت دارم تمام و کمال از شرق پیشانیت تا غروب لبخندت از جنوب چشمهایت تا شمال نفس هایت دوستت دارم تمام و کمال

متن غمگین غروب, اس ام اس غروب دلتنگی جدید

I love you for the last sun set… تاآخرین غروب دنیا دوستت دارم

اس ام اس غروب خورشید

ب سلامتى همه اونایى ک دلشون از یکى دیگه گرفته ولى براى اینکه خودشون رو اروم کنند میگن:ب خاطره غروب پاییزه

اس ام اس غروب زیبا

گفته بودی عجیب دلتنگی دل من هم برای تو تنگ است پیش من هم غروب زیبا نیست پیش من هم طلوع کم رنگ است

بین ما چیزى نبود که حالا این پاییزى را که تنهاترم مى کند، به تو نسبت بدهم! به آبان که رسیدى، یک نخ سیگار آتش بزن و رو به پنجره، براى خورشید دم غروب، از دخترى با موهاى قرمزش بگو، که هرگز نبود

اس ام اس غروب دلتنگی

روزهایم همچون برگ های پاییز غروب که می شود می افتد … نمی دانم درخت زندگیم چند برگ دارد…؟! فقط می دانم پاییز است

دلت که گرفته باشد… با صدای ترانه که هیچ… با صدای دست فروش دوره گرد هم گریه می کنی… و این است شرح حال غروب جمعه های من

اس ام اس غروب خورشید این زندگی نیست که می‌گذرد؛ این ما هستیم که رهگذریم… ” پس با هر طلوع و غروب لبخند بزن ” “مهربان باش و محبت کن” “حتی تاریک‌ترین شب نیز پایان خواهد یافت و خورشید خواهد درخشید” روزهای خوب خواهد آمد •

اس ام اس غروب آفتاب پنجره را باز میکنم طلوع را میبینم و غروب را فراموش میکنم. از اینکه در قلبم هستی افتخار میکنم

اس ام اس غروب جمعه

دوستت ندارم به اندازه اقیانوس ، چون یه روز تموم می شه. دوستت ندارم به اندازه خورشید، چون غروب می کنه. دوستت دارم به اندازه روت که هیچوقت کم نمی شه

اس ام اس غروب دلگیر

نم باران، لب دریا، غم تو، تنگ غروب دل من تنگ تو شد، کاش که پیدا بشوی •

اس ام اس غروب دلتنگ

روزهایم همچون برگهای پاییز غروب که میشود می افتد . . . نمیدانم درخت زندگی ام چند برگ دارد. . . ؟ فقط میدانم پاییز است •

اس ام اس غروب دلتنگی

غروب پاییز یه غروب دیگس غروب پاییز یه تصویری دیگس غروب پاییز دریا ،یه نقاشی خاص دیگس قدم زدن دوعاشق ریختن برگا، غروب پاییز…یه حس حال دیگس •

اس ام اس غروب خورشید

همه در انتظار غروب خورشید آسمان من اند… نمی دانند ناخدای بی نام بی تو راه را گم می کند چون به چشمک ستاره ی قطبی دل نبسته است

آمپول لاغری ساکسندا + عوارض آمپول ساکسندا

معاونت غذا و دارو تبریز + آدرس

قرص هیدروکسی کات + عوارض

درمان شپش با سرکه

گانودرما برای دیابت

سلولیت چیست و روش های از بین بردن سلولیت

میوه های پایین آورنده فشار خون

آموزش لیفت پوست در خانه با روش های طبیعی

درمان سوختگی دست با روشهای مختلف

ویتامین های مخصوص زنان و اثرات آن ها

دانلود فینال عصر جدید ۲۸ مرداد ۹۸ …

زمان تکرار فینال عصر جدید …

احتمالا علی عسگری از صدا و سیما برود! …

بیوگرافی جان یامان بازیگر ترکیه …

شخصیت شناسی همسر : آیا همسرتان را می شنا …

قیمت روز گوشی موبایل ۲۸ مرداد ۹۸ ، قیمت …

نهنگ ۷۵ تنی در اسپانیا بالاخره از آب بیر …

آمپول لاغری ساکسندا + عوارض آمپول ساکسند …

معاونت غذا و دارو تبریز + آدرس …

متن تبریک روز عکاس و پیام تبریک روز جهان …

بیوگرافی نیلوفر منصوری آهنگساز و ترانه س …

زندگینامه و بیوگرافی رضا صادقی …

عکس جشن تولد ۴۰ سالگی رضا صادقی در کنار …

ست مردانه اسپرت بسیار شیک و جذاب ۲۰۱۹ (۲ …

زمان پخش و تکرار سریال بانوی سردار (سریا …

قرص هیدروکسی کات + عوارض …

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

عکس پروفایل دخترونه ( ۶۰ تصویر دخترانه ب …

ثبت نام مهدالرضا در مشهد مقدس …

عکسهای زیبای الناز شاکردوست در اکران شبی …

اولین عکس همسر دوم حمید گودرزی …

اولین عکس از دختر رویا نونهالی در جشن حا …

تیپ عجیب غول برره با شلوار کوتاه! …

لباس عجیب سحر قریشی در اکران نیوکاسل / ۶ …

ظاهر متفاوت شیلا خداداد در اکران قصر شیر …

عکسهای دیدنی از جشن تولد ۲۱ سالگی مریم م …

عکس با حجاب سحر قریشی در حرم امام رضا (ع …

بیوگرافی پانته آ سیروس بازیگر نقش بی بی …

شخصیت شناسی همسر : آیا همسرتان را می شنا …

عکسهای پانته آ بهرام در مراسم بزرگداشت ع …

عکسهای متفاوت ویدا جوان در پنجمین جشن عک …

استایل افسانه پاکرو در جشن عکاسان سینما …

عکسهای شیلا خداداد در مراسم رونمایی کتاب …

عکسهای ازدواج سوگل طهماسبی …

 

 

شعر غروب زيبا

مجموعه تصاویری از زیبایی طللوع و غروب خورشید غروب عاشقی شکست عشقی دلتنگی سپیده دم زیبایی افق خورشید

تصاویر دپ …. در بخش عکس های عاشقانه ناز وب

 

 

 

این زندگی نیست که می‌گذرد؛
این ما هستیم که رهگذریم…
” پس با هر طلوع و غروب لبخند بزن ”
“مهربان باش و محبت کن”
“حتی تاریک‌ترین شب نیز پایان خواهد یافت و
خورشید خواهد درخشید”
روزهای خوب خواهد آمد

 

 

 

اس ام اس غروب آفتاب
پنجره را باز میکنم
طلوع را میبینم و غروب را فراموش میکنم.
از اینکه در قلبم هستی افتخار میکنم

 

 

 

اس ام اس غروب جمعه
دوستت ندارم به اندازه اقیانوس ، چون یه روز تموم می شه. دوستت ندارم به اندازه خورشید، چون غروب می کنه. دوستت دارم به اندازه روت که هیچوقت کم نمی شه

 

 

 

اس ام اس غروب دلگیر
نم باران، لب دریا، غم تو، تنگ غروب
دل من تنگ تو شد، کاش که پیدا بشوی

 

 

اس ام اس غروب دلتنگ
روزهایم همچون برگهای پاییز غروب که میشود
می افتد . . .
نمیدانم درخت زندگی ام چند برگ دارد. . . ؟
فقط میدانم پاییز است

 

 

اس ام اس غروب دلتنگی
غروب پاییز یه غروب دیگس
غروب پاییز یه تصویری دیگس
غروب پاییز دریا ،یه نقاشی خاص دیگس
قدم زدن دوعاشق ریختن برگا، غروب پاییز…یه حس حال دیگس

 

 

اس ام اس غروب آفتاب
چو ماه از کام ظلمت ها دمیدی
جهانی عشق در من آفریدی
دریغا، با غروب نابهنگام
مرا در دام ظلمت ها کشیدیشعر غروب زيبا

 

 

همه در انتظار غروب خورشید آسمان من اند…
نمی دانند ناخدای بی نام بی تو راه را گم می کند
چون به چشمک ستاره ی قطبی دل نبسته است

 

 

غروب غم انگیز خورشید را زمانی دوست دارم که بدانم فردایش تورا میبینم

 

 

شمال و غروب و معمای تو
کدوم روز خوب تماشای تو
امان از نم جاده و بغض من
می بارم برای سبک تر شدن
کدوم ساحل دنج پهلو تو
بشینم پی ردی از بوی تو
صدف تا صدف اوج غم با منه
دل تنگمو صخره پس میزنه

 

 

غروب یه جور فریبه
دنیا عجیب غریبه
یکی کنار دریا
یکی ندیده دریا
یکی عاشق خسته
یکی دلش شکسته
چه باشه چه نباشه
محبت سر جاشه
چه داری چه نداری
تو عزیز روزگاری

 

 

برترین مطالب مرتبط

 

عکس نوشته های بسیار زیبای صبح بخیر (1)

عکس نوشته و متن های زیبای صبح بخیر برای تلگرام (2)

عکس نوشته و متن های زیبای صبح بخیر برای تلگرام (4)

تصاویر متحرک سلام هلو با جملات زیبای سلام ویژه تلگرام

عکس نوشته و جملات زیبای شب بخیر برای تلگرام (1)

اس ام اس های عاشقانه و زیبای شب بخیر

شعری زیبا از استاد (فریدون مشیری )

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی
آهنگ اشتیاق دلی دردمند را
شاید که پیش ازین نپسندی به کار عشق
آزار این رمیده سر در کمند را
بگذار سر به سینه من تا بگویمت
اندوه چیست عشق کدامست غم کجاست
بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان
عمری است در هوای تو از آشیان جداست
دلتنگم آن چنان که اگر ببینمت به کام
خواهم که جاودانه بنالم به دامنت

شاید که جاودانه بمانی کنار من
ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت

تو آسمان آبی آرام و روشنی
من چون کبوتری که پرم در هوای تو
یک شب ستاره های ترا دانه چین کنم
با اشک شرم خویش بریزم به پای تو
بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح

بگذار تا بنوشمت ای چشمه شراب
بیمار خنده های توام بیشتر بخند
خورشید آرزوی منی گرم تر بتابشعر غروب زيبا

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی

عکس,بازیگران,مد و زیبایی,تعبیر خواب,سلامت

نوشته شده توسط

مدیر  

· در۰۲ خرداد ۱۳۹۶ ساعت ۱۲:۵۶.

اشعار کوتاهی که در مورد غروب زیبای خورشید وصف شده است همیشه طرفداران بسیار زیادی دارد کودکان و بزرگسالان در سایت های مختلف به دنبال متن شعر هایی هستتند که درباره غروب کردن خورشید باشد که اتفاقا در این مطلب از توپ تاپ گلچینی از بهترین شعرها را با همین موضوع ارسال کرده ایم زیبایی اینگونه اشعار بخاطر این است که احساس آرام و قشنگی را به خواننده میدهد،قصیده غزل و یا اشعار نو بترتیب دارای اولیت هستند

دست در دست تو و عاشق لبهات شدمکیش بودم سر لبهای تو، من مات شدماولین بار که گیسو ی تو را شانه زدموارد سلسله ی ارثی اموات شدمتا به امروز کسی بر تن من تکیه نکرد!از دعای چه کسی همدم فردات شدم؟اعتبار قدح و می خور میخانه چه شد؟که چنین با قدح زلف تو اسقاط شدم؟لَختی موی تو با رایحه اش کشت مرادر دلت فرضیه ای بودم و اثبات شدمکل اوراق کتابم ز غمت شعر شدندهر ورق، شاهد رقصیدن ابیات شدم

شعر درباره ی غروب آفتاب

شعر غروب زيبا

بعد از رفتنت ،روزهایم معمولیست …!صبحانه می‌خورم ،روزنامه می‌خوانم …!صفحه‌ی حوادث را ،دنبال می‌کنم …!به سینما می‌روم ،غروب، پنجره را باز می‌کنم …!قهوه مینوشم …!شب …شب …شب …شب حتما بی تو خواهم مرد …!!!

شعر درباره غروب خورشید 96 جدید

تو طلوع تمام مهربانی هاتو غروب تمام دردهای منی….

شعر کوتاه و عاشقانه درباره غروب جمعه

من نه غروب دلم میگیرهنه شبنه حتی جمعه!من هر لحظه دلم از نبودنت میگیره 🙂

استاتوس های برگزیده درباره غروب

چه روزای خوبی بود تو و جاده و غروب خاطرات خیلی خوبانتظار دیدنت انتظار خوبی بود رفتنی شدی چه زودهر جا هستی دیگه فکر من نباش دنیا باشه واسه تو و آدماشحالم خوبه نگران من نباش دارم میرمهر جا هستی دیگه فکر من نباش دنیا باشه واسه تو و آدماشحالم خوبه نگران من نباش دارم میرمچه روزای خوبی بود تو و جاده و غروب خاطرات خیلی خوبانتظار دیدنت انتظار خوبی بود رفتنی شدی چه زودهر جا هستی دیگه فکر من نباش دنیا باشه واسه تو و آدماشحالم خوبه نگران من نباش دارم میرمهر جا هستی دیگه فکر من نباش دنیا باشه واسه تو و آدماش حالم خوبه نگران من نباش دارم میرم

شعر نو درباره غروب خورشید

عصر یک معماستدرست مانند یک رویاغروب درآن نهفتہوشب درکمین اوامیدوارم دراین عصرلبتون خندوندلتون خالے ازهرغم وغصہوروز و روزگارتونشادوپرنشاط باشہ

غروب خورشید شعری زیباسوی هر شهر و دیارمی رود قافله دار …سوی هر پنجره بازمی شود عشق نیاز …سوی رویا به خیالبه شقایق به نگار …در غروب خورشیدبه فرودی چرخید …سوی این عشق محالسوی فردا در زوال …به همین خورشید ها …در همین تردید ها …وان غروب است انگار…می کند آن انکار …وان چرا تاریک است …لحظه ها باریک است …این غروب …

 

برچسب ها:
شعر درباره غروب خورشید
شعر درباره غروب جمعه
شعری عاشقانه درباره غروب
شعر نو درباره غروب خورشید

بسیار زیبا
قشنگ و خیال انگیز

عکس نوشته اسم

عکس نوشته های اسم خسرو برای پروفایل

۲۸ مرداد ۱۳۹۸ ساعت ۲۰:۱۰

عکس نوشته اسم

آلبوم عکس نوشته های اسم جهانگیر برای پروفایل

۲۸ مرداد ۱۳۹۸ ساعت ۱۹:۱۴

اس ام اس و عکس نوشته

بهترین متن ها برای تشکر از زحمات همسر (2)

۲۸ مرداد ۱۳۹۸ ساعت ۱۸:۰۷

عکس نوشته اسم

عکس نوشته های اسم خشایار برای پروفایل

۲۸ مرداد ۱۳۹۸ ساعت ۱۷:۳۲

متفرقه

استخدام نویسنده برای تولید محتوا

۲۸ مرداد ۱۳۹۸ ساعت ۱۶:۰۳

اس ام اس و عکس نوشته

بهترین متن ها برای تشکر از زحمات همسر (2)

۲۸ مرداد ۱۳۹۸ ساعت ۱۸:۰۷

عکس نوشته اسم

عکس نوشته های اسم خشایار برای پروفایل

۲۸ مرداد ۱۳۹۸ ساعت ۱۷:۳۲

عکس نوشته اسم شعر غروب زيبا

آلبوم عکس نوشته های اسم جهانگیر برای پروفایل

۲۸ مرداد ۱۳۹۸ ساعت ۱۹:۱۴

متفرقه

استخدام نویسنده برای تولید محتوا

۲۸ مرداد ۱۳۹۸ ساعت ۱۶:۰۳

عکس نوشته اسم

عکس نوشته های اسم خسرو برای پروفایل

۲۸ مرداد ۱۳۹۸ ساعت ۲۰:۱۰

کاربرانی که برای ثبت نظر ایمیل ندارند میتوانند از این ایمیل استفاده کنند :

toptoop@yahoo.com

کافیست آدرس معرفی شده را کپی و در بخشی که ایمیل نیاز هست وارد نمایید.

تعبیر خواب

اس ام اس و عکس نوشتهدانلود عکسعکس نوشته اسملوگو اسمعکس های خبریفیلم و کلیپ

متفرقه

طالع بینی خورشیدی

سلامت

شعرهای ناب

زناشویی

مطالب انگلیسی با ترجمه فارسی

مقاله و تحقیق

بیشتر

عکس نوشته اسم

عکس نوشته های اسم خسرو برای پروفایل

۲۸ مرداد ۱۳۹۸ ساعت ۲۰:۱۰

عکس نوشته اسم

آلبوم عکس نوشته های اسم جهانگیر برای پروفایل

۲۸ مرداد ۱۳۹۸ ساعت ۱۹:۱۴

اس ام اس و عکس نوشته

بهترین متن ها برای تشکر از زحمات همسر (2)

۲۸ مرداد ۱۳۹۸ ساعت ۱۸:۰۷

عکس نوشته اسم

عکس نوشته های اسم خشایار برای پروفایل

۲۸ مرداد ۱۳۹۸ ساعت ۱۷:۳۲

متفرقه

استخدام نویسنده برای تولید محتوا

۲۸ مرداد ۱۳۹۸ ساعت ۱۶:۰۳

عکس نوشته اسم

عکس نوشته های جدید اسم روزبه برای پروفایل

۲۸ مرداد ۱۳۹۸ ساعت ۱۱:۲۱

عکس نوشته اسم

عکس نوشته های جدید اسم تورج برای پروفایل

۲۸ مرداد ۱۳۹۸ ساعت ۱۰:۴۳

شعر های ناب

شعر برای تبریک تولد عشقم

۲۸ مرداد ۱۳۹۸ ساعت ۱۰:۳۹

تعبیر خواب

دیدن فندق در خواب چه تعبیری دارد؟

۲۸ مرداد ۱۳۹۸ ساعت ۰۹:۰۲


طراحی قالب از PressCustomizr.

I LOVE YOU” FOR THE LAST SUNSET

به تـــار نگار آفـــاق خوش آمدیـــد….
 
 
 
 عاشقانــه ها ؛عارفانــه هـــا؛ جاودانــــه ها
از شعرای مشهورو نویسنــــدگان نامی ایـران و جهــان
 
                                                     
                                                    

 
  طلــــوع آفـــــــــاق
 
 لطفــــــــا کلیــــک کنـــید

 
https://telegram.me/afagh_n
 

:ادامه مطلب:
نوشته شده در جمعه بیست و ششم آبان ۱۳۹۱ساعت
20:18 توسط af@gh| GetBC(549);|

خواب بهار….

 

 
 

مـــــرا سنگسار کنیــــد!
دل در گروی پاییــــــز
خواب بهـــــار می بینـــــم.
هادی قنبرزاده
 

نوشته شده در شنبه سوم آذر ۱۳۹۷ساعت
6:26 توسط af@gh| GetBC(1836);|

زندگی

 
 
این که میلـــــه های سلول کجا بـــه پایان می رسد
یا دیـــوارها از کجـــا شروع می شونـــد
زنـــــدانی را خوشحال نمی کنــــد
جای دریــــاهای رفتـــــه را کویــــرهای زنــده می گیرند
جای ساعت هـــای مرده را موهـــــای سفید
و جـــای کاسۀ آب را
خنجــــری بــــا خون ریختـــه شده
کنــــار آمدیم
با دردهای بیشمــــــاری که نـــامش را
زنــــدگی گذاشتند.
محمدصابر شریفی
 
نوشته شده در پنجشنبه دهم آبان ۱۳۹۷ساعت
17:7 توسط af@gh| GetBC(1835);|

حالا که رسیده ایم ما آخر خط

 
 

 
حالا که رسیده ایم ما آخر خط
دیدیم چه خالی است سرتاسر خط
ناگاه معلم اجل املا گفت:
این جمله سر آمده ست، نقطه سر خط
 
شاهین شهسواری پور
 

نوشته شده در یکشنبه یکم مهر ۱۳۹۷ساعت
3:42 توسط af@gh| GetBC(1832);|

از گفتـن حرف حق دهانــم تلخ است
    شیرینـــــم و مغز سخنانـــم تلخ استعیش همــه عالم از زبانــم تلـخ استمن هم از خویش در عذابم کـه مــداماز گفتـن حرف حق دهانــم تلخ است   کلیم کاشانی:ادامه مطلب:
نوشته شده در شنبه بیست و چهارم شهریور ۱۳۹۷ساعت
3:34 توسط af@gh| GetBC(1834);|

“تنهــــایی”
 

 
خوب می دانـــــم که
“تنهــــایی” مرا دق می دهــــد
عشق هم در چنتـــــه اش چیـــــــزی
از این بهتـــــر نداشت!
قیصرامین پــــور
 
 
نوشته شده در چهارشنبه سوم مرداد ۱۳۹۷ساعت
7:43 توسط af@gh| GetBC(1831);|

دور خواهم شــد…
 
 

 
همچنـــــــان که نــور
از تــاریکی می گریـــزد
دور خواهم شــد
آنچــنان که سایــــه ام
از سر تمام دیــــوارها کم شود
آنچنـــان دور
که کسی جــــز مرگ
سراغم را نگیــرد.
 
شهریار شفیعی
 
نوشته شده در دوشنبه چهارم تیر ۱۳۹۷ساعت
0:0 توسط af@gh| GetBC(1830);|

بس است مویــه

 

 
 
بس است مویــه
بــــر رویــــــای سر شده
پــــاک کـــــن اشک هایـت را
و مرا بنــــــویس
جــــوهــــــر از عشق
بیشـــتر می پایـــد.
 
ریتا عوده
 

نوشته شده در سه شنبه بیست و نهم خرداد ۱۳۹۷ساعت
15:31 توسط af@gh| GetBC(1828);|

ای وای اگر نبودیم
 

97/3/18
 
“ای وای! اگر چونان فرشتگان 
لذت ِ رنج را از ما دریغ می‌داشتی
و توبای بهشت
نقش ِ تیر ِ شکسته و دل ِ خون چکان را
از ما بر سینه به یادگار نمی‌داشت!
ای وای! اگر راه ِ بهشت از دل ِ جهنم نمی‌گذشت
و این کوره راه ِ آتشین
از بهشت ، ما را به هر جهنمی که می‌خواستیم نمی‌رساند!
ای وای! اگر در هر کلام کلمه‌یی گلویمان را نمی‌خراشید
و بازی‌گاه ِ کودکان ِ خاطرمان میدان ِ مین ِ خاطره‌ها نبود!
ای وای! اگر تیغ نبود
و تاج ِ خار گیسوهامان را با خون آذین نمی‌بست!
ای وای! اگر چون مُرده‌ها
مُرده بودیم
و هم‌چون آنانی که نیامدندُ نمی‌آیندُ نخواهند آمد…
از نعمت ِ هزار مرگ محروم می‌شدیم!
ای وای! اگر نبودیم!”
 
حسین پناهی 
 
+ عکس را چند روز پیش از باغ گرفتم 
 
نوشته شده در سه شنبه بیست و دوم خرداد ۱۳۹۷ساعت
19:20 توسط af@gh| GetBC(1826);|

توبـــه!
 

 
رفتم به در خدای خود تــــوبــــه کنـم
از هر گنــــه و خطای خود توبــه کنم
تحقــیق گنــــاه می نــــمودم، دیــــدم
بایـــــــد ز ثواب های خود توبــه کنم
 صغیر اصفهانی
 
نوشته شده در سه شنبه بیست و دوم خرداد ۱۳۹۷ساعت
0:46 توسط af@gh| GetBC(1825);|

بی خبر ماندیم و از دور زمان سالی گذشت

 
بی خبر ماندیــــم و از دور زمــــان سالی گذشتسالی از دوران عمــــــر ما، بــــه احوالی گذشتهم چنــــــان کامسال گفتی: رفت سالــی ای دریغسال دیگر نیــــــز گویی: حسرتــــا، سالی گذشتسالی از دوران هستــــی رفت آن سان با شتـــابکز بــــر ما مرغک رنگـــین پـــر و باـلی گذشتدلفریبی هــــــــای گیتی پیـــــــش چشـــــــم آرزونرم نرمک، همچو مار خوش خط و خالی گذشتشاهــــــــد آمال را ، در بــــــــر نـــــیاسودم و آهکز بـر آئینــــــــــۂ دل ، عکس آمــالی گــــــذشتساعتی کز وصـــل یاری شـــــور و حالی داشتیمای خوش آن ساعت که با نیکوترین حالی گذشتجز غبـــــاری نیست باقــــی، ز آن امیر شهسوارکانـــــــدر این دشت فنـا، با ناز و اجـلالی گذشتزین گذرگـــه چون که می باید گذشت آخـر ادیبخـــوش گذشت آن کز هوای فـرّ و اقبـالی گذشت 
 
 ادیب برومند
 
 
نوشته شده در جمعه یازدهم خرداد ۱۳۹۷ساعت
19:23 توسط af@gh| GetBC(1823);|

سفرهای تنهایی

 
سفرهای تنهایی همیشه بهترَند…
کنار یک غریبه مینشینی قهوه ات را میخوری…
سرَت را به پشتیِ صندلی تکیه میدهی تا وقت بگذرد…
به مقصد که رسیدی ، کیف و بارانیَ ت را برمیداری…
به غریبهء کنارت سری تکان میدهی و میروی…
همین که زخمِ آخرین آغوش را به تن نمیکشی…
همین که از دردِ خداحافظی به خود نمی پیچی‌…
همین که تلخیِ یک بغض را با خودت از شهری به شهری نمیبری…
همین یعنی ، سفرَت سلامت…
 
  نیکی فیروزکوهی
 
 
نوشته شده در دوشنبه هفتم خرداد ۱۳۹۷ساعت
5:39 توسط af@gh| GetBC(1822);|

خـــــاری ز گلستــــان جهـــان چیـــدم و رفتـم

 
خـــــاری ز گلستــــان جهـــان چیـــدم و رفتـم در دود دل سوخـتــــــه پیچیــــــدم و رفتــــــمنـــــــادیـــده و نشناختــه چـون اشـک یتیمــان از دیـــــده بـه نــوک مـــــژه غلتیـــدم و رفتـمنقـش هـنــــر مدعیــــان خــوانــدم و دیـــــــدم وآیینــــــۀ صــاحب نظـــران دیــــدم و رفتـــمباعشق زبـــــان بــــــــاز سر عقل و خـرد را در مغلطـــه و سفسطـــــه پیچیــــــدم و رفتــمبـــا کــوشش بسیـــار ازیــــن دفتــر مغلـــوط خوانــــــدم ورقی چنــد و نفهمــیدم و رفتـــــمگفتــــم ز حکیمـــــان ره ایـــــن راز بپـــرسم چـــــون دیدمشـــــان هیــچ نپرسیـــدم و رفـتماکنـــون که مهیــای سفرگشتـــه ام ای دوست آن بــــه که نگویـــــم که چه ها دیـــدم و رفتم افسانـــه چه خوانم؟چو یکی کرمک شب تاب لختــــی به لجــــن زار درخشیـــــدم و رفتـــمیارب تو مرا خواندی و خود راندی و من نیز دامــــن ز جهان تـــــو فراچیـــــدم و رفتـــــمگفتـــــم چــــه بود راز ازل، سرّ ابــد چیست؟پاسخ نشنیـــــــدم ز تــــو، رنجیــــــدم و رفتمگفتی نخــــورد گنــــدم و گـفتی نخــــورم مِی من هم چــــو پدر حرف تــــو نشنیدم و رفتــمبـــر مرگ من ای خلق بخندیــــد که من نـــیزدر ماتمتـــــــــان دیـــدم و خندیــــــدم و رفتـم 
 
 پژمان بختیاری
 
نوشته شده در یکشنبه ششم خرداد ۱۳۹۷ساعت
3:49 توسط af@gh| GetBC(1819);|

گر آب شـــــوم تشنـــــــه سراغـم نکنـــد

 
بلبــــل هـــوس گلبـــــن بــــــاغم نکنــــد
پـــروانــــه هم آهنگ چــــــــراغم نکنــد
زیـــــــن گونه که روزگار برگشته ز من
گر آب شـــــوم تشنـــــــه سراغـم نکنـــد
 
کلیم کاشانی
 
 
نوشته شده در سه شنبه یازدهم اردیبهشت ۱۳۹۷ساعت
2:21 توسط af@gh| GetBC(1814);|

غروب آفاق….
 
 

 
امشب کنـــار غـــزل‌های من بخواب
شایـــــد جهانِ تـــو آرام‌تـر شود ..!
 
 
نوشته شده در پنجشنبه ششم اردیبهشت ۱۳۹۷ساعت
14:26 توسط af@gh| GetBC(1813);|

آرزوهای مدفون…
 

 
گر بمانيـــم ، باز بردوزيـــــم
جامـــــه اي كــز فراغ ،
چـــاك شده است
ور نمانيــم ، عذر ما بپــــــذير
اي بســــــا آرزوها، 
كه خـــاك شده است
…..؟
 
نوشته شده در سه شنبه بیست و هشتم فروردین ۱۳۹۷ساعت
4:12 توسط af@gh| GetBC(1812);|

آزاد كنيــــــد….
 
 

 
هركـــه دارد زشمـــــا مرغ
اسيـــــــري بقفس
بــــــرده در باغي و يـــــــادِ مــنش،
آزاد كنيــــــد….
 
 
نوشته شده در سه شنبه بیست و هشتم فروردین ۱۳۹۷ساعت
3:49 توسط af@gh| GetBC(1810);|

آنِ مــن کــــــو؟
 
 
 
 
دل نخـــــواهم
جـــان نخـــــواهم
آنِ مــن کــــــو؟ آنِ مـــن؟
مولانـــــا
 
 
 
 
 
 
نوشته شده در یکشنبه دوازدهم فروردین ۱۳۹۷ساعت
19:53 توسط af@gh| GetBC(1808);|

 

 
لنگه های چوبی درب حیاطمان گرچه کهنه اند و جیرجیر می کنند
ولی خوش به حالشان که لنگه ی همند…
 
حسین_پناهی
 
 
نوشته شده در شنبه بیست و ششم اسفند ۱۳۹۶ساعت
14:52 توسط af@gh| GetBC(1806);|

عشق

 

 
اما اگر هیــــــچ چیــز
نتوانــــــد ما را از مرگ برهانـــــد
لااقل عشــق
از زنـــــدگی نجاتمـــــان خواهد داد.
 
پابلو نرودا
 

نوشته شده در جمعه بیست و پنجم اسفند ۱۳۹۶ساعت
5:22 توسط af@gh| GetBC(1804);|

آخرین منزل ما
 
 

 

 
 
آخرین منزل ما کوچه ی سرگردانی است
در بـــه در، در پی گـم کردن مقصد رفتیم

فاضل نظری
 
نوشته شده در سه شنبه بیست و دوم اسفند ۱۳۹۶ساعت
7:41 توسط af@gh| GetBC(1802);|

میترسم…..

 
بغلم کن که از ایـــن دربـــه دری می تـرسم
و از ایـــن وحشت و این بی خبری میترسم
مدتــی هست که از خانـــه ی امنـــــم دورم
بغلم کن کـــه مــن از هر خطــــری میترسم
هی خبـــر پشت خبـــر بـاز درختـــی افتـــاد
من تنـــم ساقـــــه و از هر تبـــری میترسم
اگر از رخوتِ دنیـــــــا و زمین شعـــر شدم
علت آن است کـــه از بـــی اثـــری میترسم
آی مردم بخــــــدا روز قیـــــامت شده است
من از ایـــــن تیتر به ظاهر خبـری میترسم
تا کـــــه احوال دل و دیــده ی ما بـارانیست
ازخـــودم, از تــو و از پشت سـری میترسم
 
 
امیر_اخوان
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
نوشته شده در جمعه چهارم اسفند ۱۳۹۶ساعت
7:10 توسط af@gh| GetBC(1801);|

غریبانه…..
 
 

 
 
توفان بزند برتـــن شهری که در آن خانـــه نداری!
غمگین تــــر از این شهر٫
مگر شهــر کسی هست
(یداله طاهری)
 
 
نوشته شده در چهارشنبه بیست و پنجم بهمن ۱۳۹۶ساعت
14:21 توسط af@gh| GetBC(1800);|

دوست ندارم…
 

 
 
نـه!
کاری بـــه کار عشق نــــــدارم!
من هیــچ چیـــز و هیــــچ کسی را دیگر،
در این زمانــــــه دوست ندارم…
 
“قیصر امین پور”
 
 
 
نوشته شده در چهارشنبه یازدهم بهمن ۱۳۹۶ساعت
3:6 توسط af@gh| GetBC(1799);|

بد خواه……
 

 
 
بـــدخواه کسان ‌هیــــچ به ‌مقصـــد نرسد
یک ‌بــــد نکند تــــا به‌ خودش صد نرسد
من‌ نیک‌تــــو خواهم و تـــوخواهی‌بد من
تـــو نیک نبینــی و بــــــه من بــــد نرسد 
 
حضرت_خیام
 
نوشته شده در دوشنبه نهم بهمن ۱۳۹۶ساعت
3:52 توسط af@gh| GetBC(1797);|

به وفای تـــــو
 

 
 
 
به وفای تـــــو طمع بستـــــم و عمر از کف رفت
آن خطــا را به حقیقت کم ازیـــــن تـــاوان نیست
صــــبر بــــر داغ دل سوختـــــه بایـد چون شمع
لایـــــقِ صحبت بـــزم تــــــو شـدن، آسان نیست
 
 
هوشنگ_ابتهاج
 
 
 
نوشته شده در شنبه سی ام دی ۱۳۹۶ساعت
23:53 توسط af@gh| GetBC(1796);|

اوست كه تنهاست …

‌ 
در جوخه هاي اعدام …
پس از شنيدن فرمان آتش سربازي زودتر از همه شليك مي كند .
سربازي ديرتر …
و ديگر سربازها، در ميانِ اين دو …
قسم به مكث،
به اختلافِ زمانيِ ميان دو شليك .
ما همه سربازيم …
آن كه زودتر ماشه مي چكاند .
جلاد …
آن كه ديرتر شليك مي كند …
عاشق …
و مابقي مأموريم …
گاهي اما يكي …
اسلحه اش را به سمت دهاني نشانه مي رود
كه فرمان آتش داده است
اوست كه تنهاست …
اوست كه تنهاست …
 
 
حسن آذری
 
نوشته شده در سه شنبه بیست و ششم دی ۱۳۹۶ساعت
0:45 توسط af@gh| GetBC(1793);|

بر کدام داغ بگرید مادر نجیب ایران ….
 
 

 
و ایـــــــران
نام زنیست کــه
هر روز بـــــه یک زبان
در داغ فرزندانش مرثیـــه می سراید..
 
 

 
بـــرسان بــاده که غم روی نمـــود ای ساقی
ایـــــن شبیـــخون بلا بـــاز چه بود ای ساقی
 
تسلیت به خانواده‌های داغدار دریانوردان،…
سربازان وطن …
تسلیت وطنم 
 
 پایــانِ امید‌‌..
 

 
نوشته شده در دوشنبه بیست و پنجم دی ۱۳۹۶ساعت
1:6 توسط af@gh| GetBC(1795);|

ﺷـﺮﺍﺏ ﺷـﻮﻕ ﻣﯽ ﻧﻮﺷٖﻢ ،
 
 
ﺷـﺮﺍﺏ ﺷـﻮﻕ ﻣﯽ ﻧﻮﺷٖﻢ ، ﺑﻪ ﮔـــــــﺮﺩ ﻳﺎﺭ ﻣﯽﮔﺮﺩﻡﺳﺨﻦ ﻣﺴﺘﺎﻧﻪ ﻣﯽﮔﻮﻳـــــﻢ ﻭﻟﯽ ﻫﻮﺷﻴــــﺎﺭ ﻣﯽﮔـﺮﺩﻡﮔﻬﯽﺧﻨـــــﺪﻡ ، ﮔﻬﯽ ﮔﺮﻳــــﻢ ،ﮔﻬﯽ ﺍﻓﺘﻢ ، ﮔﻬﯽﺧﻴﺰﻡﻣﺴﻴﺤــــﺎ ﺩﺭ ﺩﻟﻢ ﭘﻴـــــــﺪﺍ ﻭ ﻣﻦ ﺑﻴﻤـــــــﺎﺭ ﻣﯽﮔﺮﺩﻡ 
مولانا
 
نوشته شده در یکشنبه هفدهم دی ۱۳۹۶ساعت
3:8 توسط af@gh| GetBC(1791);|

زنـــــدگی کن بــه خوشی،
 
 
قدحی بـــــــــــاده و یک یــــار دلارام بخــــــواه
بـــــوسه بر درج عقیق و لب دلخــــــواه بـخواه
لذتی نیست بــــــه انـــــــدوه و غـم فرغت یـــار
گوشه ی امن گزیـــــــن، سایــــه آن ماه بـخواه
زاهـــد و زهـــد ریایـــی، غم و تکفیــر و نفــاق
آنچه نهــــی است بکـــن، لـذت گهگـــاه بخــواه
عمـــــــر کوتـــــــاه و بـه تعجیل اجل در پـی مـا
زنـــــدگی کن بــه خوشی، یـــــاور همراه بخواه
 
نوشته های پراکنده  یک شب پره
 
 
نوشته شده در پنجشنبه چهاردهم دی ۱۳۹۶ساعت
18:9 توسط af@gh| GetBC(1787);|

به تـــار نگار آفـــاق خوش آمدیـــد….
 
 
 
 عاشقانــه ها ؛عارفانــه هـــا؛ جاودانــــه ها
از شعرای مشهورو نویسنــــدگان نامی ایـران و جهــان
 
                                                     
                                                    

 
  طلــــوع آفـــــــــاق
 
 لطفــــــــا کلیــــک کنـــید

 
https://telegram.me/afagh_n
 

:ادامه مطلب:
نوشته شده در جمعه بیست و ششم آبان ۱۳۹۱ساعت
20:18 توسط af@gh| GetBC(549);|

خواب بهار….

 

 
 

مـــــرا سنگسار کنیــــد!
دل در گروی پاییــــــز
خواب بهـــــار می بینـــــم.
هادی قنبرزاده
 

نوشته شده در شنبه سوم آذر ۱۳۹۷ساعت
6:26 توسط af@gh| GetBC(1836);|

زندگی

 
 
این که میلـــــه های سلول کجا بـــه پایان می رسد
یا دیـــوارها از کجـــا شروع می شونـــد
زنـــــدانی را خوشحال نمی کنــــد
جای دریــــاهای رفتـــــه را کویــــرهای زنــده می گیرند
جای ساعت هـــای مرده را موهـــــای سفید
و جـــای کاسۀ آب را
خنجــــری بــــا خون ریختـــه شده
کنــــار آمدیم
با دردهای بیشمــــــاری که نـــامش را
زنــــدگی گذاشتند.
محمدصابر شریفی
 
نوشته شده در پنجشنبه دهم آبان ۱۳۹۷ساعت
17:7 توسط af@gh| GetBC(1835);|

حالا که رسیده ایم ما آخر خط

 
 

 
حالا که رسیده ایم ما آخر خط
دیدیم چه خالی است سرتاسر خط
ناگاه معلم اجل املا گفت:
این جمله سر آمده ست، نقطه سر خط
 
شاهین شهسواری پور
 

نوشته شده در یکشنبه یکم مهر ۱۳۹۷ساعت
3:42 توسط af@gh| GetBC(1832);|

از گفتـن حرف حق دهانــم تلخ است
    شیرینـــــم و مغز سخنانـــم تلخ استعیش همــه عالم از زبانــم تلـخ استمن هم از خویش در عذابم کـه مــداماز گفتـن حرف حق دهانــم تلخ است   کلیم کاشانی:ادامه مطلب:
نوشته شده در شنبه بیست و چهارم شهریور ۱۳۹۷ساعت
3:34 توسط af@gh| GetBC(1834);|

“تنهــــایی”
 

 
خوب می دانـــــم که
“تنهــــایی” مرا دق می دهــــد
عشق هم در چنتـــــه اش چیـــــــزی
از این بهتـــــر نداشت!
قیصرامین پــــور
 
 
نوشته شده در چهارشنبه سوم مرداد ۱۳۹۷ساعت
7:43 توسط af@gh| GetBC(1831);|

دور خواهم شــد…
 
 

 
همچنـــــــان که نــور
از تــاریکی می گریـــزد
دور خواهم شــد
آنچــنان که سایــــه ام
از سر تمام دیــــوارها کم شود
آنچنـــان دور
که کسی جــــز مرگ
سراغم را نگیــرد.
 
شهریار شفیعی
 
نوشته شده در دوشنبه چهارم تیر ۱۳۹۷ساعت
0:0 توسط af@gh| GetBC(1830);|

بس است مویــه

 

 
 
بس است مویــه
بــــر رویــــــای سر شده
پــــاک کـــــن اشک هایـت را
و مرا بنــــــویس
جــــوهــــــر از عشق
بیشـــتر می پایـــد.
 
ریتا عوده
 

نوشته شده در سه شنبه بیست و نهم خرداد ۱۳۹۷ساعت
15:31 توسط af@gh| GetBC(1828);|

ای وای اگر نبودیم
 

97/3/18
 
“ای وای! اگر چونان فرشتگان 
لذت ِ رنج را از ما دریغ می‌داشتی
و توبای بهشت
نقش ِ تیر ِ شکسته و دل ِ خون چکان را
از ما بر سینه به یادگار نمی‌داشت!
ای وای! اگر راه ِ بهشت از دل ِ جهنم نمی‌گذشت
و این کوره راه ِ آتشین
از بهشت ، ما را به هر جهنمی که می‌خواستیم نمی‌رساند!
ای وای! اگر در هر کلام کلمه‌یی گلویمان را نمی‌خراشید
و بازی‌گاه ِ کودکان ِ خاطرمان میدان ِ مین ِ خاطره‌ها نبود!
ای وای! اگر تیغ نبود
و تاج ِ خار گیسوهامان را با خون آذین نمی‌بست!
ای وای! اگر چون مُرده‌ها
مُرده بودیم
و هم‌چون آنانی که نیامدندُ نمی‌آیندُ نخواهند آمد…
از نعمت ِ هزار مرگ محروم می‌شدیم!
ای وای! اگر نبودیم!”
 
حسین پناهی 
 
+ عکس را چند روز پیش از باغ گرفتم 
 
نوشته شده در سه شنبه بیست و دوم خرداد ۱۳۹۷ساعت
19:20 توسط af@gh| GetBC(1826);|

توبـــه!
 

 
رفتم به در خدای خود تــــوبــــه کنـم
از هر گنــــه و خطای خود توبــه کنم
تحقــیق گنــــاه می نــــمودم، دیــــدم
بایـــــــد ز ثواب های خود توبــه کنم
 صغیر اصفهانی
 
نوشته شده در سه شنبه بیست و دوم خرداد ۱۳۹۷ساعت
0:46 توسط af@gh| GetBC(1825);|

بی خبر ماندیم و از دور زمان سالی گذشت

 
بی خبر ماندیــــم و از دور زمــــان سالی گذشتسالی از دوران عمــــــر ما، بــــه احوالی گذشتهم چنــــــان کامسال گفتی: رفت سالــی ای دریغسال دیگر نیــــــز گویی: حسرتــــا، سالی گذشتسالی از دوران هستــــی رفت آن سان با شتـــابکز بــــر ما مرغک رنگـــین پـــر و باـلی گذشتدلفریبی هــــــــای گیتی پیـــــــش چشـــــــم آرزونرم نرمک، همچو مار خوش خط و خالی گذشتشاهــــــــد آمال را ، در بــــــــر نـــــیاسودم و آهکز بـر آئینــــــــــۂ دل ، عکس آمــالی گــــــذشتساعتی کز وصـــل یاری شـــــور و حالی داشتیمای خوش آن ساعت که با نیکوترین حالی گذشتجز غبـــــاری نیست باقــــی، ز آن امیر شهسوارکانـــــــدر این دشت فنـا، با ناز و اجـلالی گذشتزین گذرگـــه چون که می باید گذشت آخـر ادیبخـــوش گذشت آن کز هوای فـرّ و اقبـالی گذشت 
 
 ادیب برومند
 
 
نوشته شده در جمعه یازدهم خرداد ۱۳۹۷ساعت
19:23 توسط af@gh| GetBC(1823);|

سفرهای تنهایی

 
سفرهای تنهایی همیشه بهترَند…
کنار یک غریبه مینشینی قهوه ات را میخوری…
سرَت را به پشتیِ صندلی تکیه میدهی تا وقت بگذرد…
به مقصد که رسیدی ، کیف و بارانیَ ت را برمیداری…
به غریبهء کنارت سری تکان میدهی و میروی…
همین که زخمِ آخرین آغوش را به تن نمیکشی…
همین که از دردِ خداحافظی به خود نمی پیچی‌…
همین که تلخیِ یک بغض را با خودت از شهری به شهری نمیبری…
همین یعنی ، سفرَت سلامت…
 
  نیکی فیروزکوهی
 
 
نوشته شده در دوشنبه هفتم خرداد ۱۳۹۷ساعت
5:39 توسط af@gh| GetBC(1822);|

خـــــاری ز گلستــــان جهـــان چیـــدم و رفتـم

 
خـــــاری ز گلستــــان جهـــان چیـــدم و رفتـم در دود دل سوخـتــــــه پیچیــــــدم و رفتــــــمنـــــــادیـــده و نشناختــه چـون اشـک یتیمــان از دیـــــده بـه نــوک مـــــژه غلتیـــدم و رفتـمنقـش هـنــــر مدعیــــان خــوانــدم و دیـــــــدم وآیینــــــۀ صــاحب نظـــران دیــــدم و رفتـــمباعشق زبـــــان بــــــــاز سر عقل و خـرد را در مغلطـــه و سفسطـــــه پیچیــــــدم و رفتــمبـــا کــوشش بسیـــار ازیــــن دفتــر مغلـــوط خوانــــــدم ورقی چنــد و نفهمــیدم و رفتـــــمگفتــــم ز حکیمـــــان ره ایـــــن راز بپـــرسم چـــــون دیدمشـــــان هیــچ نپرسیـــدم و رفـتماکنـــون که مهیــای سفرگشتـــه ام ای دوست آن بــــه که نگویـــــم که چه ها دیـــدم و رفتم افسانـــه چه خوانم؟چو یکی کرمک شب تاب لختــــی به لجــــن زار درخشیـــــدم و رفتـــمیارب تو مرا خواندی و خود راندی و من نیز دامــــن ز جهان تـــــو فراچیـــــدم و رفتـــــمگفتـــــم چــــه بود راز ازل، سرّ ابــد چیست؟پاسخ نشنیـــــــدم ز تــــو، رنجیــــــدم و رفتمگفتی نخــــورد گنــــدم و گـفتی نخــــورم مِی من هم چــــو پدر حرف تــــو نشنیدم و رفتــمبـــر مرگ من ای خلق بخندیــــد که من نـــیزدر ماتمتـــــــــان دیـــدم و خندیــــــدم و رفتـم 
 
 پژمان بختیاری
 
نوشته شده در یکشنبه ششم خرداد ۱۳۹۷ساعت
3:49 توسط af@gh| GetBC(1819);|

گر آب شـــــوم تشنـــــــه سراغـم نکنـــد

 
بلبــــل هـــوس گلبـــــن بــــــاغم نکنــــد
پـــروانــــه هم آهنگ چــــــــراغم نکنــد
زیـــــــن گونه که روزگار برگشته ز من
گر آب شـــــوم تشنـــــــه سراغـم نکنـــد
 
کلیم کاشانی
 
 
نوشته شده در سه شنبه یازدهم اردیبهشت ۱۳۹۷ساعت
2:21 توسط af@gh| GetBC(1814);|

غروب آفاق….
 
 

 
امشب کنـــار غـــزل‌های من بخواب
شایـــــد جهانِ تـــو آرام‌تـر شود ..!
 
 
نوشته شده در پنجشنبه ششم اردیبهشت ۱۳۹۷ساعت
14:26 توسط af@gh| GetBC(1813);|

آرزوهای مدفون…
 

 
گر بمانيـــم ، باز بردوزيـــــم
جامـــــه اي كــز فراغ ،
چـــاك شده است
ور نمانيــم ، عذر ما بپــــــذير
اي بســــــا آرزوها، 
كه خـــاك شده است
…..؟
 
نوشته شده در سه شنبه بیست و هشتم فروردین ۱۳۹۷ساعت
4:12 توسط af@gh| GetBC(1812);|

آزاد كنيــــــد….
 
 

 
هركـــه دارد زشمـــــا مرغ
اسيـــــــري بقفس
بــــــرده در باغي و يـــــــادِ مــنش،
آزاد كنيــــــد….
 
 
نوشته شده در سه شنبه بیست و هشتم فروردین ۱۳۹۷ساعت
3:49 توسط af@gh| GetBC(1810);|

آنِ مــن کــــــو؟
 
 
 
 
دل نخـــــواهم
جـــان نخـــــواهم
آنِ مــن کــــــو؟ آنِ مـــن؟
مولانـــــا
 
 
 
 
 
 
نوشته شده در یکشنبه دوازدهم فروردین ۱۳۹۷ساعت
19:53 توسط af@gh| GetBC(1808);|

 

 
لنگه های چوبی درب حیاطمان گرچه کهنه اند و جیرجیر می کنند
ولی خوش به حالشان که لنگه ی همند…
 
حسین_پناهی
 
 
نوشته شده در شنبه بیست و ششم اسفند ۱۳۹۶ساعت
14:52 توسط af@gh| GetBC(1806);|

عشق

 

 
اما اگر هیــــــچ چیــز
نتوانــــــد ما را از مرگ برهانـــــد
لااقل عشــق
از زنـــــدگی نجاتمـــــان خواهد داد.
 
پابلو نرودا
 

نوشته شده در جمعه بیست و پنجم اسفند ۱۳۹۶ساعت
5:22 توسط af@gh| GetBC(1804);|

آخرین منزل ما
 
 

 

 
 
آخرین منزل ما کوچه ی سرگردانی است
در بـــه در، در پی گـم کردن مقصد رفتیم

فاضل نظری
 
نوشته شده در سه شنبه بیست و دوم اسفند ۱۳۹۶ساعت
7:41 توسط af@gh| GetBC(1802);|

میترسم…..

 
بغلم کن که از ایـــن دربـــه دری می تـرسم
و از ایـــن وحشت و این بی خبری میترسم
مدتــی هست که از خانـــه ی امنـــــم دورم
بغلم کن کـــه مــن از هر خطــــری میترسم
هی خبـــر پشت خبـــر بـاز درختـــی افتـــاد
من تنـــم ساقـــــه و از هر تبـــری میترسم
اگر از رخوتِ دنیـــــــا و زمین شعـــر شدم
علت آن است کـــه از بـــی اثـــری میترسم
آی مردم بخــــــدا روز قیـــــامت شده است
من از ایـــــن تیتر به ظاهر خبـری میترسم
تا کـــــه احوال دل و دیــده ی ما بـارانیست
ازخـــودم, از تــو و از پشت سـری میترسم
 
 
امیر_اخوان
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
نوشته شده در جمعه چهارم اسفند ۱۳۹۶ساعت
7:10 توسط af@gh| GetBC(1801);|

غریبانه…..
 
 

 
 
توفان بزند برتـــن شهری که در آن خانـــه نداری!
غمگین تــــر از این شهر٫
مگر شهــر کسی هست
(یداله طاهری)
 
 
نوشته شده در چهارشنبه بیست و پنجم بهمن ۱۳۹۶ساعت
14:21 توسط af@gh| GetBC(1800);|

دوست ندارم…
 

 
 
نـه!
کاری بـــه کار عشق نــــــدارم!
من هیــچ چیـــز و هیــــچ کسی را دیگر،
در این زمانــــــه دوست ندارم…
 
“قیصر امین پور”
 
 
 
نوشته شده در چهارشنبه یازدهم بهمن ۱۳۹۶ساعت
3:6 توسط af@gh| GetBC(1799);|

بد خواه……
 

 
 
بـــدخواه کسان ‌هیــــچ به ‌مقصـــد نرسد
یک ‌بــــد نکند تــــا به‌ خودش صد نرسد
من‌ نیک‌تــــو خواهم و تـــوخواهی‌بد من
تـــو نیک نبینــی و بــــــه من بــــد نرسد 
 
حضرت_خیام
 
نوشته شده در دوشنبه نهم بهمن ۱۳۹۶ساعت
3:52 توسط af@gh| GetBC(1797);|

به وفای تـــــو
 

 
 
 
به وفای تـــــو طمع بستـــــم و عمر از کف رفت
آن خطــا را به حقیقت کم ازیـــــن تـــاوان نیست
صــــبر بــــر داغ دل سوختـــــه بایـد چون شمع
لایـــــقِ صحبت بـــزم تــــــو شـدن، آسان نیست
 
 
هوشنگ_ابتهاج
 
 
 
نوشته شده در شنبه سی ام دی ۱۳۹۶ساعت
23:53 توسط af@gh| GetBC(1796);|

اوست كه تنهاست …

‌ 
در جوخه هاي اعدام …
پس از شنيدن فرمان آتش سربازي زودتر از همه شليك مي كند .
سربازي ديرتر …
و ديگر سربازها، در ميانِ اين دو …
قسم به مكث،
به اختلافِ زمانيِ ميان دو شليك .
ما همه سربازيم …
آن كه زودتر ماشه مي چكاند .
جلاد …
آن كه ديرتر شليك مي كند …
عاشق …
و مابقي مأموريم …
گاهي اما يكي …
اسلحه اش را به سمت دهاني نشانه مي رود
كه فرمان آتش داده است
اوست كه تنهاست …
اوست كه تنهاست …
 
 
حسن آذری
 
نوشته شده در سه شنبه بیست و ششم دی ۱۳۹۶ساعت
0:45 توسط af@gh| GetBC(1793);|

بر کدام داغ بگرید مادر نجیب ایران ….
 
 

 
و ایـــــــران
نام زنیست کــه
هر روز بـــــه یک زبان
در داغ فرزندانش مرثیـــه می سراید..
 
 

 
بـــرسان بــاده که غم روی نمـــود ای ساقی
ایـــــن شبیـــخون بلا بـــاز چه بود ای ساقی
 
تسلیت به خانواده‌های داغدار دریانوردان،…
سربازان وطن …
تسلیت وطنم 
 
 پایــانِ امید‌‌..
 

 
نوشته شده در دوشنبه بیست و پنجم دی ۱۳۹۶ساعت
1:6 توسط af@gh| GetBC(1795);|

ﺷـﺮﺍﺏ ﺷـﻮﻕ ﻣﯽ ﻧﻮﺷٖﻢ ،
 
 
ﺷـﺮﺍﺏ ﺷـﻮﻕ ﻣﯽ ﻧﻮﺷٖﻢ ، ﺑﻪ ﮔـــــــﺮﺩ ﻳﺎﺭ ﻣﯽﮔﺮﺩﻡﺳﺨﻦ ﻣﺴﺘﺎﻧﻪ ﻣﯽﮔﻮﻳـــــﻢ ﻭﻟﯽ ﻫﻮﺷﻴــــﺎﺭ ﻣﯽﮔـﺮﺩﻡﮔﻬﯽﺧﻨـــــﺪﻡ ، ﮔﻬﯽ ﮔﺮﻳــــﻢ ،ﮔﻬﯽ ﺍﻓﺘﻢ ، ﮔﻬﯽﺧﻴﺰﻡﻣﺴﻴﺤــــﺎ ﺩﺭ ﺩﻟﻢ ﭘﻴـــــــﺪﺍ ﻭ ﻣﻦ ﺑﻴﻤـــــــﺎﺭ ﻣﯽﮔﺮﺩﻡ 
مولانا
 
نوشته شده در یکشنبه هفدهم دی ۱۳۹۶ساعت
3:8 توسط af@gh| GetBC(1791);|

زنـــــدگی کن بــه خوشی،
 
 
قدحی بـــــــــــاده و یک یــــار دلارام بخــــــواه
بـــــوسه بر درج عقیق و لب دلخــــــواه بـخواه
لذتی نیست بــــــه انـــــــدوه و غـم فرغت یـــار
گوشه ی امن گزیـــــــن، سایــــه آن ماه بـخواه
زاهـــد و زهـــد ریایـــی، غم و تکفیــر و نفــاق
آنچه نهــــی است بکـــن، لـذت گهگـــاه بخــواه
عمـــــــر کوتـــــــاه و بـه تعجیل اجل در پـی مـا
زنـــــدگی کن بــه خوشی، یـــــاور همراه بخواه
 
نوشته های پراکنده  یک شب پره
 
 
نوشته شده در پنجشنبه چهاردهم دی ۱۳۹۶ساعت
18:9 توسط af@gh| GetBC(1787);|

 

 عاشقانــه ها ؛عارفانــه هـــا؛ جاودانــــه ها

از شعرای مشهورو نویسنــــدگان نامی ایـران و جهــانشعر غروب زيبا

                                                     

                                                    

 

https://telegram.me/afagh_n

 

مـــــرا سنگسار کنیــــد!

دل در گروی پاییــــــز

خواب بهـــــار می بینـــــم.

هادی قنبرزاده

 

 

 

این که میلـــــه های سلول کجا بـــه پایان می رسد

یا دیـــوارها از کجـــا شروع می شونـــد

زنـــــدانی را خوشحال نمی کنــــد

جای دریــــاهای رفتـــــه را کویــــرهای زنــده می گیرند

جای ساعت هـــای مرده را موهـــــای سفید

و جـــای کاسۀ آب را

خنجــــری بــــا خون ریختـــه شده

کنــــار آمدیم

با دردهای بیشمــــــاری که نـــامش را

زنــــدگی گذاشتند.

محمدصابر شریفی

 

 

حالا که رسیده ایم ما آخر خط

دیدیم چه خالی است سرتاسر خط

ناگاه معلم اجل املا گفت:

این جمله سر آمده ست، نقطه سر خط

 

شاهین شهسواری پور

 

شعر غروب زيبا

 

 

 

 

شیرینـــــم و مغز سخنانـــم تلخ است

عیش همــه عالم از زبانــم تلـخ است

من هم از خویش در عذابم کـه مــدام

از گفتـن حرف حق دهانــم تلخ است   

کلیم کاشانی

 

خوب می دانـــــم که

“تنهــــایی” مرا دق می دهــــد

عشق هم در چنتـــــه اش چیـــــــزی

از این بهتـــــر نداشت!

قیصرامین پــــور

 

 

 

 

همچنـــــــان که نــور

از تــاریکی می گریـــزد

دور خواهم شــد

آنچــنان که سایــــه ام

از سر تمام دیــــوارها کم شود

آنچنـــان دور

که کسی جــــز مرگ

سراغم را نگیــرد.

 

شهریار شفیعی

 

 

 

بس است مویــه

بــــر رویــــــای سر شده

پــــاک کـــــن اشک هایـت را

و مرا بنــــــویس

جــــوهــــــر از عشق

بیشـــتر می پایـــد.

 

ریتا عوده

 

97/3/18

 

“ای وای! اگر چونان فرشتگان 

لذت ِ رنج را از ما دریغ می‌داشتی

و توبای بهشت

نقش ِ تیر ِ شکسته و دل ِ خون چکان را

از ما بر سینه به یادگار نمی‌داشت!

ای وای! اگر راه ِ بهشت از دل ِ جهنم نمی‌گذشت

و این کوره راه ِ آتشین

از بهشت ، ما را به هر جهنمی که می‌خواستیم نمی‌رساند!

ای وای! اگر در هر کلام کلمه‌یی گلویمان را نمی‌خراشید

و بازی‌گاه ِ کودکان ِ خاطرمان میدان ِ مین ِ خاطره‌ها نبود!

ای وای! اگر تیغ نبود

و تاج ِ خار گیسوهامان را با خون آذین نمی‌بست!

ای وای! اگر چون مُرده‌ها

مُرده بودیم

و هم‌چون آنانی که نیامدندُ نمی‌آیندُ نخواهند آمد…

از نعمت ِ هزار مرگ محروم می‌شدیم!

ای وای! اگر نبودیم!”

 

حسین پناهی 

 

+ عکس را چند روز پیش از باغ گرفتم 

 

 

رفتم به در خدای خود تــــوبــــه کنـم

از هر گنــــه و خطای خود توبــه کنم

تحقــیق گنــــاه می نــــمودم، دیــــدم

بایـــــــد ز ثواب های خود توبــه کنم

 صغیر اصفهانی

 

 

بی خبر ماندیــــم و از دور زمــــان سالی گذشتسالی از دوران عمــــــر ما، بــــه احوالی گذشتهم چنــــــان کامسال گفتی: رفت سالــی ای دریغسال دیگر نیــــــز گویی: حسرتــــا، سالی گذشتسالی از دوران هستــــی رفت آن سان با شتـــابکز بــــر ما مرغک رنگـــین پـــر و باـلی گذشتدلفریبی هــــــــای گیتی پیـــــــش چشـــــــم آرزونرم نرمک، همچو مار خوش خط و خالی گذشتشاهــــــــد آمال را ، در بــــــــر نـــــیاسودم و آهکز بـر آئینــــــــــۂ دل ، عکس آمــالی گــــــذشتساعتی کز وصـــل یاری شـــــور و حالی داشتیمای خوش آن ساعت که با نیکوترین حالی گذشتجز غبـــــاری نیست باقــــی، ز آن امیر شهسوارکانـــــــدر این دشت فنـا، با ناز و اجـلالی گذشتزین گذرگـــه چون که می باید گذشت آخـر ادیبخـــوش گذشت آن کز هوای فـرّ و اقبـالی گذشت 

 

 ادیب برومند

 

 

 

سفرهای تنهایی همیشه بهترَند…

کنار یک غریبه مینشینی قهوه ات را میخوری…

سرَت را به پشتیِ صندلی تکیه میدهی تا وقت بگذرد…

به مقصد که رسیدی ، کیف و بارانیَ ت را برمیداری…

به غریبهء کنارت سری تکان میدهی و میروی…

همین که زخمِ آخرین آغوش را به تن نمیکشی…

همین که از دردِ خداحافظی به خود نمی پیچی‌…

همین که تلخیِ یک بغض را با خودت از شهری به شهری نمیبری…

همین یعنی ، سفرَت سلامت…

 

  نیکی فیروزکوهی

 

 

 

خـــــاری ز گلستــــان جهـــان چیـــدم و رفتـم در دود دل سوخـتــــــه پیچیــــــدم و رفتــــــمنـــــــادیـــده و نشناختــه چـون اشـک یتیمــان از دیـــــده بـه نــوک مـــــژه غلتیـــدم و رفتـمنقـش هـنــــر مدعیــــان خــوانــدم و دیـــــــدم وآیینــــــۀ صــاحب نظـــران دیــــدم و رفتـــمباعشق زبـــــان بــــــــاز سر عقل و خـرد را در مغلطـــه و سفسطـــــه پیچیــــــدم و رفتــمبـــا کــوشش بسیـــار ازیــــن دفتــر مغلـــوط خوانــــــدم ورقی چنــد و نفهمــیدم و رفتـــــمگفتــــم ز حکیمـــــان ره ایـــــن راز بپـــرسم چـــــون دیدمشـــــان هیــچ نپرسیـــدم و رفـتماکنـــون که مهیــای سفرگشتـــه ام ای دوست آن بــــه که نگویـــــم که چه ها دیـــدم و رفتم افسانـــه چه خوانم؟چو یکی کرمک شب تاب لختــــی به لجــــن زار درخشیـــــدم و رفتـــمیارب تو مرا خواندی و خود راندی و من نیز دامــــن ز جهان تـــــو فراچیـــــدم و رفتـــــمگفتـــــم چــــه بود راز ازل، سرّ ابــد چیست؟پاسخ نشنیـــــــدم ز تــــو، رنجیــــــدم و رفتمگفتی نخــــورد گنــــدم و گـفتی نخــــورم مِی من هم چــــو پدر حرف تــــو نشنیدم و رفتــمبـــر مرگ من ای خلق بخندیــــد که من نـــیزدر ماتمتـــــــــان دیـــدم و خندیــــــدم و رفتـم 

 

 پژمان بختیاری

 

 

بلبــــل هـــوس گلبـــــن بــــــاغم نکنــــد

پـــروانــــه هم آهنگ چــــــــراغم نکنــد

زیـــــــن گونه که روزگار برگشته ز من

گر آب شـــــوم تشنـــــــه سراغـم نکنـــد

 

کلیم کاشانی

 

 

 

 

امشب کنـــار غـــزل‌های من بخواب

شایـــــد جهانِ تـــو آرام‌تـر شود ..!

 

 

 

گر بمانيـــم ، باز بردوزيـــــم

جامـــــه اي كــز فراغ ،

چـــاك شده است

ور نمانيــم ، عذر ما بپــــــذير

اي بســــــا آرزوها، 

كه خـــاك شده است

…..؟

 

 

 

هركـــه دارد زشمـــــا مرغ

اسيـــــــري بقفس

بــــــرده در باغي و يـــــــادِ مــنش،

آزاد كنيــــــد….

 

 

 

 

 

دل نخـــــواهم

جـــان نخـــــواهم

آنِ مــن کــــــو؟ آنِ مـــن؟

مولانـــــا

 

 

 

 

 

 

 

لنگه های چوبی درب حیاطمان گرچه کهنه اند و جیرجیر می کنند

ولی خوش به حالشان که لنگه ی همند…

 

حسین_پناهی

 

 

 

اما اگر هیــــــچ چیــز

نتوانــــــد ما را از مرگ برهانـــــد

لااقل عشــق

از زنـــــدگی نجاتمـــــان خواهد داد.

 

پابلو نرودا

 

 

 

 

 

آخرین منزل ما کوچه ی سرگردانی است

در بـــه در، در پی گـم کردن مقصد رفتیم

فاضل نظری

 

 

بغلم کن که از ایـــن دربـــه دری می تـرسم

و از ایـــن وحشت و این بی خبری میترسم

مدتــی هست که از خانـــه ی امنـــــم دورم

بغلم کن کـــه مــن از هر خطــــری میترسم

هی خبـــر پشت خبـــر بـاز درختـــی افتـــاد

من تنـــم ساقـــــه و از هر تبـــری میترسم

اگر از رخوتِ دنیـــــــا و زمین شعـــر شدم

علت آن است کـــه از بـــی اثـــری میترسم

آی مردم بخــــــدا روز قیـــــامت شده است

من از ایـــــن تیتر به ظاهر خبـری میترسم

تا کـــــه احوال دل و دیــده ی ما بـارانیست

ازخـــودم, از تــو و از پشت سـری میترسم

 

 

امیر_اخوان

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

 

 

 

توفان بزند برتـــن شهری که در آن خانـــه نداری!

غمگین تــــر از این شهر٫

مگر شهــر کسی هست

(یداله طاهری)

 

 

 

 

نـه!

کاری بـــه کار عشق نــــــدارم!

من هیــچ چیـــز و هیــــچ کسی را دیگر،

در این زمانــــــه دوست ندارم…

 

“قیصر امین پور”

 

 

 

 

 

بـــدخواه کسان ‌هیــــچ به ‌مقصـــد نرسد

یک ‌بــــد نکند تــــا به‌ خودش صد نرسد

من‌ نیک‌تــــو خواهم و تـــوخواهی‌بد من

تـــو نیک نبینــی و بــــــه من بــــد نرسد 

 

حضرت_خیام

 

 

 

 

به وفای تـــــو طمع بستـــــم و عمر از کف رفت

آن خطــا را به حقیقت کم ازیـــــن تـــاوان نیست

صــــبر بــــر داغ دل سوختـــــه بایـد چون شمع

لایـــــقِ صحبت بـــزم تــــــو شـدن، آسان نیست

 

 

هوشنگ_ابتهاج

 

 

 

‌ 

در جوخه هاي اعدام …

پس از شنيدن فرمان آتش سربازي زودتر از همه شليك مي كند .

سربازي ديرتر …

و ديگر سربازها، در ميانِ اين دو …

قسم به مكث،

به اختلافِ زمانيِ ميان دو شليك .

ما همه سربازيم …

آن كه زودتر ماشه مي چكاند .

جلاد …

آن كه ديرتر شليك مي كند …

عاشق …

و مابقي مأموريم …

گاهي اما يكي …

اسلحه اش را به سمت دهاني نشانه مي رود

كه فرمان آتش داده است

اوست كه تنهاست …

اوست كه تنهاست …

 

 

حسن آذری

 

 

 

 

و ایـــــــران

نام زنیست کــه

هر روز بـــــه یک زبان

در داغ فرزندانش مرثیـــه می سراید..

 

 

 

بـــرسان بــاده که غم روی نمـــود ای ساقی

ایـــــن شبیـــخون بلا بـــاز چه بود ای ساقی

 

تسلیت به خانواده‌های داغدار دریانوردان،…

سربازان وطن …

تسلیت وطنم 

 

 پایــانِ امید‌‌..

 

 

 

ﺷـﺮﺍﺏ ﺷـﻮﻕ ﻣﯽ ﻧﻮﺷٖﻢ ، ﺑﻪ ﮔـــــــﺮﺩ ﻳﺎﺭ ﻣﯽﮔﺮﺩﻡﺳﺨﻦ ﻣﺴﺘﺎﻧﻪ ﻣﯽﮔﻮﻳـــــﻢ ﻭﻟﯽ ﻫﻮﺷﻴــــﺎﺭ ﻣﯽﮔـﺮﺩﻡﮔﻬﯽﺧﻨـــــﺪﻡ ، ﮔﻬﯽ ﮔﺮﻳــــﻢ ،ﮔﻬﯽ ﺍﻓﺘﻢ ، ﮔﻬﯽﺧﻴﺰﻡﻣﺴﻴﺤــــﺎ ﺩﺭ ﺩﻟﻢ ﭘﻴـــــــﺪﺍ ﻭ ﻣﻦ ﺑﻴﻤـــــــﺎﺭ ﻣﯽﮔﺮﺩﻡ 

مولانا

 

 

 

قدحی بـــــــــــاده و یک یــــار دلارام بخــــــواه

بـــــوسه بر درج عقیق و لب دلخــــــواه بـخواه

لذتی نیست بــــــه انـــــــدوه و غـم فرغت یـــار

گوشه ی امن گزیـــــــن، سایــــه آن ماه بـخواه

زاهـــد و زهـــد ریایـــی، غم و تکفیــر و نفــاق

آنچه نهــــی است بکـــن، لـذت گهگـــاه بخــواه

عمـــــــر کوتـــــــاه و بـه تعجیل اجل در پـی مـا

زنـــــدگی کن بــه خوشی، یـــــاور همراه بخواه

 

نوشته های پراکنده  یک شب پره

 

 

درباره سايت

منوی سايت

پيوند های روزانه

آرشيو سايت

موضوعات سايت

برچسب‌ها سايت

پيوند ها

لینک های مفید

طراح قالب

امكانات سايت

شعر غروب زيبا
شعر غروب زيبا
0

دوره مقدماتی php

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *