داستان یوسف ع

دوره مقدماتی php
داستان یوسف ع
داستان یوسف ع

یوسُف (به عبری: יוֹסֵף) (به معنی «او می‌افزاید») از شخصیت‌های تنخ یهودی و عهد عتیق در انجیل و نیز از پیامبرانی‌است که در قرآن نامش یاد شده‌است. یهودیان، مسیحیان و مسلمانان باورمند به پیامبری یوسف هستند. ولی در هیچ یک از منابع تاریخی مصر یادی از او و اقوام او نشده است.

بر پایه عهد عتیق یوسف از یعقوب و راحیل زاده شد و پس از مرگ استخوان‌هایش را در شچم به خاک سپردند.[۲]


بر پایه سفر پیدایش در تورات، یوسف یازدهمین پسر یعقوب و نخستین پسر او از راحیل بود و در زمانی که یعقوب به لابان خدمت می‌کرد، زاده شد. او پلیدکاری‌های پسران بلهه و زلفه را به پدرش می‌گفت، که سبب بیزاری برادرانش از او شد. زیبارویی و خوشنامی یوسف در نزد یعقوب بیشتر از دیگر برادرانش بود، و به همین سبب یعقوب جامه قبای رنگارنگی برای یوسف ساخت. برادران وی برای چوپانی گله رفتند و یعقوب نیز یوسف را به دنبال آن‌ها فرستاد تا از تندرستی (سلامتی) گله و برادرانش برای یعقوب خبر بیاورد. برادرانش با دیدن او نیرنگی چیده و او را در چاه انداختند. پس یوسف را به بیست پاره نقره به کاروان اسماعیلیان فروختند و یوسف به بردگی مصریان گرفتار شد.پوتیفار وزیر آمنهوتپ سوم او را خرید و خانه و دارایی خود را به او سپرد. زن پوتیفار از یوسف خواست تا با وی همبستر شود، ولی یوسف از او گریخت. زن پوتیفار به دروغ به شوهر خود گفت که یوسف قصد همبستری با او را داشته و پوتیفار آهنگ کشتن یوسف را کرد. با میانجیگری زن پوتیفار، یوسف از مرگ رهایی یافت و به زندان افتاد.در زندان، یوسف تعبیر خواب ساقی و نانوای آمن هوتب۴ را بیان کرد. ساقی آمن هوتب ۷ سال پس از آزادی، به آمن هوتب دربارهٔ توانایی یوسف در بیان تعبیر خواب گفت و آمن هوتب، پوتیفار را به دنبال یوسف فرستاد. یوسف خواب آمن هوتب را به هفت سال فراوانی نعمت و سپس هفت‌سال خشکسالی مصر تعبیر کرد، و به آمن هوتب۴ پیشنهاد داد که در مصر هفت‌سال گندم ذخیره کنند. یوسف مورد توجه آمن هوتب قرار گرفت و پس از مرگ پوتیفار به جایگاه عزیز مصر رسید. برادران یوسف برای گرفتن اندوخته ذخیره گندم به مصر آمدند، و یوسف آن‌ها را شناخت و آزمایش کرد. وقتی یعقوب نیز با پسرانش به مصر آمد، برادران از یوسف خواستار بخشش شدند و او نیز آنان را بخشید.[۳]
بر پایه سفر پیدایش در تورات، یعقوب از میان همه ۱۲ سبط بنی اسرائیل تنها برای فرزندان یوسف و به ویژه افرایم برکت خواست و براستی افرایم را جانشین پدرانش ابراهیم و اسحق و اسرائیل (یعقوب) خواند.[۴]

در قرآن از داستان یوسف با عنوان داستانی که به بهترین روش گفته شده، (احسن القصص) بهترین قصه یاد شده‌است.[۵] قرآن در آیه ۷ سوره یوسف، پیش از آغاز داستان یوسف، می‌فرماید: «به راستی که در سرگذشت یوسف و برادرانش برای پرسش کنندگان پندهایی است» و از این آیه به بعد داستان یوسف بیان می‌شود.[۶] و[۷]
داستان یوسف ع

قرآن از ازدواج اسحاق نمی‌گوید، از عیسو نیز نمی‌گوید، ولی از یعقوب می‌گوید که پدر فرزندان بسیار بود و قرآن تنها از یوسف نام می‌برد. در قرآن به قبایل (اسباط) اشاره شده‌است که در واقع دوازده سبطی هستند که از دوازده پسر یعقوب منشأ می‌گیرد؛ و تعداد آن‌ها را ذکر کرده‌است.[۸]

دوره مقدماتی php

سرگذشت یوسف در سوره دوازدهم قرآن که به نام خود اوست روایت می‌شود. او خود می‌گوید:

آیین پدرانم، ابراهیم و اسحاق و یعقوب را پیروی نموده‌ام[۹]

خداوند در این زمینه به محمد می‌گوید:

ما نیکوترین سرگذشت را به موجب این قرآن که به تو وحی کردیم، بر تو حکایت می‌کنیم، و تو قطعاً پیش از آن از بی‌خبران بودی[۱۰]

پس این سرگذشت از نو بر محمد وحی شده و خداوند است که سخن می‌گوید، با این وجود شباهت‌های نمایانی میان حکایت قرآن و کتب مقدس و برخی داستانهای اکدی وجود دارد. حتی شاید گاهی برای فهم روایت قرآنی نیاز به تکمیل آن از منابع یهودی باشد.

به جای نتیجه‌گیری از زندگانی یوسف در قرآن آمده‌است:

این [ماجرا] از خبرهای غیب است که به تو وحی می‌کنیم، و تو هنگامی که آنان همداستان شدند و نیرنگ می‌کردند نزدشان نبودی.[۱۱]

این حکایت باید همچون هشداری برای جهانیان و به سان دلیلی بر رحمت الهی تلقی گردد که چندین بار بر آن تأکید شده‌است. همچنین:

به راستی در سرگذشت آنان، برای خردمندان عبرتی است. سخنی نیست که به دروغ ساخته شده باشد، بلکه تصدیق آنچه [از کتابهایی] است که پیش از آن بوده و روشنگر هر چیز است و برای مردمی که ایمان می‌آورند رهنمود و رحمتی است.[۱۲]

سپس سفر پیدایش داستان یعقوب در مصر را حکایت می‌کند. او در لحظات آخر فرزندان خود را برکت می‌دهد، اسرائیلیان او را حنوط می‌کنند و سپس او را در مکفیلخ در سرزمین کنعان به خاک می‌سپارند.[۱۳] یوسف خود نیز به هنگام مرگ به برادران خویش گفت: من می‌میرم و یقیناً از شما تفقد خواهد نمود و شما را از این سرزمین به زمینی که برای ابراهیم و اسحاق و یعقوب قسم خورده‌است، خواهد برد.

یوسف در ۱۱۰ سالگی درگذشت، او را حنوط کردند و در زمین مصر در تابوت گذاشتند.[۱۴] و این پایان سفر پیدایش است.

و اسرائیل، یوسف را از سایر پسران خود بیشتر دوست داشتی، زیرا که او پسر پیری او بود، و برایش ردای رنگارنگ ساخت.

و چون برادرانش دیدند که پدر ایشان، او را بیشتر از همه برادرانش دوست می‌دارد، از او کینه داشتند.[۱۵]

«اینک باز خوابی دیده‌ام، که ناگاه آفتاب و ماه و یازده ستاره مرا سجده کردند.» و پدر و برادران خود را خبر داد، و پدرش او را توبیخ کرده، بوی گفت: «این چه خوابی است که دیده‌ای؟ آیا من و مادرت و برادرانت حقیقت خواهیم آمد و تو را بر زمین سجده خواهیم نمود؟»[۱۶]

یوسف به پدرش گفت: «ای پدر، من [در خواب] یازده ستاره را با خورشید و ماه دیدم. دیدم [آنها] برای من سجده می‌کنند.»

[یعقوب] گفت: «ای پسرک من، خوابت را برای برادرانت حکایت مکن که برای تو نیرنگی می‌اندیشند.[۱۷]

R.Azaria گوید: انسان هرگز نباید علاقه بیشتر خود را به یکی از فرزندانش نشان دهد، زیرا همان پیراهن بلندی که یعقوب بر تن یوسف کرد، کینه برادران را برانگیخت.[۱۸]

[برادران] گفتند: «یوسف و برادرش نزد پدرمان از ما- که جمعی نیرومند هستیم- دوست داشتنی‌ترند. قطعاً پدر ما در گمراهی آشکاری است.»[۱۹]

[برادران با اشاره به یوسف گفتند] او را بکشیم، و به یکی از این چاه‌ها بیندازیم، و گوییم جانوری درنده او را خورد؛ و ببینیم خوابهایش چه می‌شود.»[۲۰]

یوسف را بکشید یا او را به سرزمینی بیندازید، تا توجّه پدرتان معطوف شما گردد، و پس از او مردمی شایسته باشید.[۲۱]

پس روبین بدیشان گفت: «خون مریزید، او را در این چاه که در صحراست، بیندازید…»[۲۲]

گوینده‌ای از میان آنان گفت: «یوسف را مکشید. اگر کاری می‌کنید، او را در نهانخانه چاه بیفکنید، تا برخی از مسافران او را برگیرند.»[۲۳]

پس از خرید یوسف در بازار برده‌فروشان توسط پوتیفار (در قرآن: عزیز مصر)، پوتیفار او را به کاخ خود برده و به همسرش (در تفسیرهای مسلمانان: زلیخا) پیشکش می‌کند. یوسف در کاخ پوتیفار رشد کرده به سن بلوغ می‌رسد. پس از بلوغ زلیخا عاشق چهرهٔ زیبای یوسف شده و به او دستور همخوابگی با خود را می‌دهد اما یوسف حاضر به نافرمانی از خدایش و خیانت به عزیز مصر نمی‌شود. سرانجام زلیخا پس از ناامید شدن از یوسف، او را متهم به خیانت به عزیز مصر کرده، وی را به زندان می‌اندازند.[۲۴]

۱۴ سال بعد، فرعون در رؤیا می‌بیند که هفت گاو لاغر هفت گاو فربه را می‌خورند و هفت خوشه خشک هفت خوشه سبز را نابود می‌سازند. فرعون همه خواب‌گزارانش را برای تعبیر این خواب فرامی‌خواند اما جملگی از تعبیرش عاجز می‌مانند. سپس به یاد یوسف می‌افتند و تعبیر آن را از او می‌خواهند. یوسف بیان می‌کند که هفت سال ترسالی و سپس هفت سال خشک‌سالی در پیش است پس باید در هفت سال اول قسمتی از محصول ذخیره شود تا در زمان خشکسالی مردم در قحطی نمانند. بدین ترتیب او از زندان آزاد شده و با مرگ پوتیفار جانشین او خواهد شد

در زمان خشکسالی، کنعان نیز دچار خشکسالی می‌شود. برادران یوسف از سر ناچاری برای درخواست کمک به مصر نزد عزیز می‌روند. یوسف در همان نگاه نخست آنان را می‌شناسد اما از آن‌جا که در زمان جدا شدن از برادرانش وی کودکی بیش نبوده و چهره‌اش تغییر کرده‌است، برادران او را نمی‌شناسند. یوسف به آن‌ها کمک کرده و از آن‌ها می‌خواهد اگر باز هم نیاز داشتند بازگردند و در سفر بعد برادر دیگر خود را نیز همراه بیاورند. آن‌ها موافقت کرده با خوشحالی راهی می‌شوند.[۲۴]

در سفر بعدی جوان‌ترین برادر بنیامین را هم همراه خود می‌آورند. یوسف پس از کمک به آن‌ها با ترفندی بنیامین را نزد خود نگاه می‌دارد. یعقوب که از دوری بنیامین غمگین است نامه‌ای برای عزیز می‌نویسد و برادران یوسف آن را نزد وی می‌برند. در این هنگام یوسف خود را به آن‌ها معرفی کرده و آن‌ها را از رفتار ناشایستشان آگاه می‌سازد. برادران پشیمان شده و یوسف از آن‌ها درمی‌گذرد. آن‌ها به کنعان بازگشته و پدر را نزد یوسف برده و بدینسان خانواده دیگربار گرد هم می‌آیند.

پس از آنکه یوسف، یعقوب و برادرانش را به مصر برد چند سالی با آن‌ها زندگی کرد تا اینکه یعقوب از دنیا رفت.
یوسف بنا بر وصیت پدرش دستور داد تا جسد او را به فلسطین برده و در آنجا دفن کنند.
یوسف خود نیز وصیت کرد که پس از مرگش در کنار پدرانش در فلسطین دفن شود. لیکن پس از وفات او به وصیتش عمل نکردند و او را در مصر دفن کردند. تا اینکه ۳۰۰ سال بعد موسی به فرمان خداوند جسد او را درآورد و با خود به اسرائیل برد.

در مصر بعد از مرگ آخناتون (فرعون مصر که یوسف وزیر اعظم او بود و یکتاپرستی را جایگزین پرستش عامون کرده بود) شخصی به نام اسمنخکاره به حکومت رسید و یک سال بیشتر حکومت نکرد.

پس از مرگ اسمنخکاره، توت انخ آتون به پادشاهی می‌رسد. او تحت تأثیر وزیرش به پرستش عامون روی می‌آورد و نام خود را از توت انخ آتون (پنداشت زنده آتون) به توت انخ آمون (پنداشت زنده عامون) تغییر می‌دهد. او دستور می‌دهد که تمامی نام‌های آتون و آخناتون را از معابد پاک کنند و نام آمون را که در دوره حکومت آخناتون حذف شده بود دوباره حک کنند. همچنین دستور داد نام و تمامی آثار به جا مانده از یوسف را از بین ببرند. از آن پس، به دستور کاهنان، بردن نام آخناتون که او را «جنایتکار بزرگ» می‌خواندند ممنوع می‌شود. او پایتخت خود را شهر تب (که از زمان آخناتون رها شده بود) قرار داد و حدود ۱۰ سال حکومت کرد.[نیازمند منبع]

نام‌ها و صفات بیان شده در قرآن

اِسرافیل • جَبرَئیل (جِبریل، روح‌الأمین) و روح‌القُدُس • عِزرائیل (مَلَک‌ُالموت) • میکائیل (میکال) • هاروت و ماروت • فرشته روح

اِبلیس یا شَیطان • عِفریت

حورٌ عین • غِلمان و وِلدان

آدم • اِبراهیم (خلیل‌الله) • اِدریس • اِسحاق • اِسماعیل (ذبیح‌الله) • اِلیاس (اِلیاسین) • اَلْیَسَع • اَیّوب • داوود • ذوالکِفل • زَکریّا • سُلیمان • شُعیب • صالِح • عُزَیر • عِمران بن ماثان (پدر مریم) • عیسیٰ مَسیح (روح‌الله) • لوط • محمّد یا احمد • موسیٰ (کلیم‌الله) • نوح • هارون • هود • یَحییٰ • یَعقوب (اسرائیل) • یوسُف • یونُس (ذو النّون، صاحِبِ الحوت)
داستان یوسف ع

اِرمیا بن حلقیّا • سَموئیل (اُشْموئیل) • یوشَع بن نون

ذو القَرنَین • طالوت • لُقمان • مَریَم

آسیة بنت مزاحم (همسر فرعون‏) • آصِف بن بَرخیا • بِلقیس (ملکه سَبَأ) • بِنیامین • جادوگران فرعون • حَبیب نَجّار (مؤمن آل‌یاسین‏) • خِضر • شَمعون الصَّفا (شمعون فطرس) • کالِب بن یوفَنّا (همراه یوشع) • مؤمن آل‌فرعون (حزبیل/حزقیل بن صبورا)

آزَر (عموی ابراهیم) • جالوت • سامِریّ • فِرعون • قارون • هامان

ابرهه • بُختُ‌نَصَّر • بَرصیصا • بَلعَم باعورا • پوتیفار (عزیز مصر) • پولس • زُلِیخا یا راعیل (زن عزیز مصر) • شَدّاد • شَمعون بن یعقوب‏ • قاتلان ناقه صالح (قدار بن سالف و مصدع بن دهر (مصدع بن مهرج)) • نمرود • ولید بن ریّان یا آمنحوتپ چهارم آخِناتون (پادشاه مصر زمان یوسف)

ابولَهَب • زید بن حارثه

اِلیصابات یا ایشاع (همسر زکریّا) • حَوّا (همسر آدم) • ساره (همسر ابراهیم، مادر اسحاق) • صَفورا (همسر موسی) و لیّا (خواهر صفورا) • کُلثُم یا کُلثوم (خواهر موسی) • هابیل (پسر آدم) • یوکابِد (مادر موسی) • دختران لوط (ریثا، زعورا و…)

ابیونا (مادر ابراهیم) • پسر لقمان • تارَح یا تارَخ (پدر ابراهیم) • حَنّة (حَنّا) بنت فاقوذ (مادر مریم) • دختران محمد • راحیل (همسر یعقوب) • رَحمه (همسر ایّوب) • شمخا بنت أنوش (مادر نوح) • عِمران (پدر موسی) • لمِک بن مَتْوشَلَخ (پدر نوح) • هاجَر (همسر ابراهیم، مادر اسماعیل)

آزَر (پدر ابراهیم) • اُمّ‌جَمیل (زن ابولهب) • قابیل (پسر آدم) • کنعان یا یام (پسر نوح) • والِهه یا واهِله (همسر لوط) • والِعه یا واعِله (همسر نوح) • همسران محمد • برادران یوسُف • فرزند سلیمان (جسد مرده) • فرزندان ایّوب

اصحاب رَسّ • رومیان • قُریش • بنی‌اسرائیل • عرب و عجم • قوم اِلیاس (اِلیاسین) • قوم ابراهیم • قوم تُبَّع • قوم ثَمود (قوم صالح، اصحاب حِجر) • قوم شُعیب (اصحاب مَدیَن (اهل مدین) و اصحاب اَیکه) • قوم سَبَأ • قوم عاد (قوم هود) • قوم لوط (مؤتفکات) • قوم نوح • قوم یونُس • یأجوج و مأجوج

ایرانیان • بنی امیه • بنی قُریظه • بنی قَینُقاع • بنی نَضیر • بنی‌هاشم • عمالقه

اسباط • اسباط بنی‌اسرائیل • اصحاب اخدود • اصحاب الجنة (صاحبان باغ سوخته) • اصحاب سبت • اصحاب سفینه نوح • اصحاب فیل • اصحاب القریة (اصحاب یاسین) • اصحاب کهف و رقیم • اهل‌بیت • اهل یَثرب یا اهل مدینه • حواریان (انصار عیسی) • نقبای بنی‌اسرائیل
آل‌ابراهیم • آل‌داوود • آل‌عمران • آل‌لوط • آل‌موسی و آل‌هارون • آل‌یعقوب • اهل نوح • پیامبران اولوا العَزْم

اصحاب صُفّه • اصحاب عقبه • اهل قبا • اهل مکّه • امت اسلام (امت محمد) • اوس و خزرج • مهاجرین و انصار • حزب‌الله • قبطیان (آل‌فرعون، قوم فرعون)

اهل ذِمّه • اهل کتاب • صابئان • کافران • مَجوس (زرتشتیان) • مسلمانان • مشرکان • منافقان • نصاری (اهل انجیل، مسیحیان) • یهود • اَحبار (عالمان یهود) • رَبّانیّون (عالمان دین) • رَهبان (عابدان و زاهدان مسیحی) • قِسّیسین (عالمان مسیحی)

اَحقاف • ارض مقدس(فلسطین و شام) • ارم • باب حطه • بابِل • بَدر • حِجر • حُنَین • رَسّ • سَبَأ • طور سینا (طور سینین، کوه طور) • عرفات و مشعر الحرام • کعبه (بیت الحرام، بیت العتیق) • کوه جودی • کوه صفا و مروه • مجمع البحرین • مَدیَن • مدینه (پیشتر یَثرب) • مسجد الأقصیٰ • مسجد الحرام • مسجد ضِرار • مِصر • مقام ابراهیم • مَکّه (بَکّه، بَلَد الأمین، اُمّ‌القریٰ) • مؤتفکة (سدوم) • وادیِ طُویٰ

انطاکیه (انتاکیه) • ایله • بهشت شَدّاد • بیت المقدس و اریحا • بین‌النهرین • حِجْرِ اِسماعیل و حَجَرُ الأسوَد • حُدَیبیّه • دار الندوة • رود اردن • رود فلسطین • رود نیل • سدِّ ذو القَرنین • سدّ مَأرِب • صحرای سینا و تیه • طائف • غار حَرا و غار ثور • غار اصحاب کهف • مسجد قُبا و مسجد النبی • نینوا • کنعان

بیعه (کلیسا) • صَلات (کنیسه، کنشت) • صومعه (دِیر) • مِحراب • مسجد

اِنجیل عیسی • تورات (صُحُف موسی) • زَبور داوود • صُحُف ابراهیم • قَرآن محمّد

ابابیل • سگ اصحاب کهف • شتر صالح • گاو بنی اسرائیل و گوساله سامری • ماهی یونس • هدهد سلیمان

الواح موسی • تابوت بنی اسرائیل (صندوق عهد) • تخت بلقیس • درخت ممنوعه آدم • صور اسرافیل • عصای موسی • کشتی نوح • مائده آسمانی حواریون

بَعل • لات، عُزّیٰ و مَنات • وَدّ، سُواع، یَغوث، یَعوق و نَسر • (جِبت و طاغوت • اَنصاب)

حجةالوداع • صلح حدیبیه • عمرةالقضا • غدیر خم • غزوه اُحُد • غزوه اَحزاب (خندق) • غزوه بَدر • غزوه تبوک • غزوه حُنَین • غزوه خیبر • فتح المبین • فتح مکه • لیلةالمبیت • ماجرای افک • مباهله • یوم‌الدار

مناسه یا مناشه (عبری: מְנַשֶּׁה) بر اساس کتاب پیدایش از عهد عتیق نام یکی از دو پسر یوسف است. همسر یوسف آسنات یک زن مصری بود که فرعون به عنوان همسر به یوسف داده بود و دختر فوتیفار کاهن اون بود. مناسه در مصر و قبل از آمدن برادران یوسف به مصر به دنیا آمد.

یعقوب پدر یوسف دو پسر یوسف مناسه و افرایم را به فرزندی خویش قبول کرد و آنان را مانند پسران خود گرفت. مناسه قبیله اسرائیلی مناسه را ایجاد کرد که یکی از دوازده قبیله اسرائیل بود و توسط یعقوب مورد آمرزش قرار گرفت. مناسه به عبری به معنی فراموشکار است. مناسه از همسر خود یک پسر به نام اسریل و از همسر صیغه خود پسر دیگری به نام مچیر داشت.

مشارکت‌کنندگان ویکی‌پدیا. «Manasseh(tribal patriarch)». در دانشنامهٔ ویکی‌پدیای انگلیسی، بازبینی‌شده در ۲۰ تیر ۹۳٫.

افرایم (عبری:אֶפְרַיִם/אֶפְרָיִם، استاندارد:Efráyim) بنا به گفته کتاب پیدایش،
فرزند دوم یوسف و آسنات و برپاکننده سبط اسراییلی افراییم بود.[۱] آسنات زنی مصری بود که فرعون به عنوان همسر به یوسف داده بود. افرایم در مصر و قبل از آمدن فرزندان اسراییل از کنعان به مصر متولد شد. افرایم دارای پسرانی بود: شوتلاه، بکر، تاهان؛ ولیکن در کرونیکلز ۷ به دو پسر دیگر نیز اشاره شده‌است :ازر و الیاد که توسط دزدان کشته شدند. او سپس پسری دیگر به نام بریا داشت که نام او را ادامه داد. یوشع بن نون که رهبر اسراییل گردید از نسل افرایم بود. بر اساس کتاب مقدس جروبوام که اولین پادشاه پادشاهی شمالی اسراییل شد نیز از نسل افرایم بود.

زُلِیخا [۱] در ادبیات دینی یهودی و اسلامی، نام همسر پوتیفار (وزیر اعظم مصر) بود که قصد مراوده با یوسف پیامبر را داشت. ولی یوسف پاکدامنی پیشه کرد و این موجب بالا رفتن مقام و مرتبه او در نزد خدا گردید.

او زیباترین زن مصر و همسرِ خدای بزرگِ مصریان ( آمون) بود.

زلیخا پس از رسوایی، برای بستن دهان بدخواهان و نیز برای وادار ساختن یوسف به اطاعت از خویش، او را به زندان می‌اندازد. سالها بعد یوسف با تعبیر خواب فرعون از زندان آزاد شده و عزیز مصر می‌شود.

براساس دسته‌ای از نوشته‌های تاریخی، زلیخا پس از مرگ همسرش پوتیفار و عزیز مصر شدنِ یوسف، به مرور فقیر و درمانده می‌شود و جوانی و زیبایی خود را از دست می‌دهد. او در فراغ یوسف رنج‌های بسیاری کشیده، خطاهای خود را جبران می‌کند و به یکتاپرستی روی می‌آورد.

در نهایت با معجزه‌ی الهی و در حضور کاهنان معبد آمون و فرعون وقت مصر، زلیخا مجدداً زیبا و جوان شده و با یوسف نبی ازدواج می‌کند.
داستان یوسف ع

در تاریخ طبری آمده: راعیل ( همان زلیخا ) پس از مرگ همسرش پوتیفار به دستور فرعون به همسری یوسف در می‌آید.

نام‌ها و صفات بیان شده در قرآن

اِسرافیل • جَبرَئیل (جِبریل، روح‌الأمین) و روح‌القُدُس • عِزرائیل (مَلَک‌ُالموت) • میکائیل (میکال) • هاروت و ماروت • فرشته روح

اِبلیس یا شَیطان • عِفریت

حورٌ عین • غِلمان و وِلدان

آدم • اِبراهیم (خلیل‌الله) • اِدریس • اِسحاق • اِسماعیل (ذبیح‌الله) • اِلیاس (اِلیاسین) • اَلْیَسَع • اَیّوب • داوود • ذوالکِفل • زَکریّا • سُلیمان • شُعیب • صالِح • عُزَیر • عِمران بن ماثان (پدر مریم) • عیسیٰ مَسیح (روح‌الله) • لوط • محمّد یا احمد • موسیٰ (کلیم‌الله) • نوح • هارون • هود • یَحییٰ • یَعقوب (اسرائیل) • یوسُف • یونُس (ذو النّون، صاحِبِ الحوت)

اِرمیا بن حلقیّا • سَموئیل (اُشْموئیل) • یوشَع بن نون

ذو القَرنَین • طالوت • لُقمان • مَریَم

آسیة بنت مزاحم (همسر فرعون‏) • آصِف بن بَرخیا • بِلقیس (ملکه سَبَأ) • بِنیامین • جادوگران فرعون • حَبیب نَجّار (مؤمن آل‌یاسین‏) • خِضر • شَمعون الصَّفا (شمعون فطرس) • کالِب بن یوفَنّا (همراه یوشع) • مؤمن آل‌فرعون (حزبیل/حزقیل بن صبورا)

آزَر (عموی ابراهیم) • جالوت • سامِریّ • فِرعون • قارون • هامان

ابرهه • بُختُ‌نَصَّر • بَرصیصا • بَلعَم باعورا • پوتیفار (عزیز مصر) • پولس • زُلِیخا یا راعیل (زن عزیز مصر) • شَدّاد • شَمعون بن یعقوب‏ • قاتلان ناقه صالح (قدار بن سالف و مصدع بن دهر (مصدع بن مهرج)) • نمرود • ولید بن ریّان یا آمنحوتپ چهارم آخِناتون (پادشاه مصر زمان یوسف)

ابولَهَب • زید بن حارثه

اِلیصابات یا ایشاع (همسر زکریّا) • حَوّا (همسر آدم) • ساره (همسر ابراهیم، مادر اسحاق) • صَفورا (همسر موسی) و لیّا (خواهر صفورا) • کُلثُم یا کُلثوم (خواهر موسی) • هابیل (پسر آدم) • یوکابِد (مادر موسی) • دختران لوط (ریثا، زعورا و…)

ابیونا (مادر ابراهیم) • پسر لقمان • تارَح یا تارَخ (پدر ابراهیم) • حَنّة (حَنّا) بنت فاقوذ (مادر مریم) • دختران محمد • راحیل (همسر یعقوب) • رَحمه (همسر ایّوب) • شمخا بنت أنوش (مادر نوح) • عِمران (پدر موسی) • لمِک بن مَتْوشَلَخ (پدر نوح) • هاجَر (همسر ابراهیم، مادر اسماعیل)

آزَر (پدر ابراهیم) • اُمّ‌جَمیل (زن ابولهب) • قابیل (پسر آدم) • کنعان یا یام (پسر نوح) • والِهه یا واهِله (همسر لوط) • والِعه یا واعِله (همسر نوح) • همسران محمد • برادران یوسُف • فرزند سلیمان (جسد مرده) • فرزندان ایّوب

اصحاب رَسّ • رومیان • قُریش • بنی‌اسرائیل • عرب و عجم • قوم اِلیاس (اِلیاسین) • قوم ابراهیم • قوم تُبَّع • قوم ثَمود (قوم صالح، اصحاب حِجر) • قوم شُعیب (اصحاب مَدیَن (اهل مدین) و اصحاب اَیکه) • قوم سَبَأ • قوم عاد (قوم هود) • قوم لوط (مؤتفکات) • قوم نوح • قوم یونُس • یأجوج و مأجوج

ایرانیان • بنی امیه • بنی قُریظه • بنی قَینُقاع • بنی نَضیر • بنی‌هاشم • عمالقه

اسباط • اسباط بنی‌اسرائیل • اصحاب اخدود • اصحاب الجنة (صاحبان باغ سوخته) • اصحاب سبت • اصحاب سفینه نوح • اصحاب فیل • اصحاب القریة (اصحاب یاسین) • اصحاب کهف و رقیم • اهل‌بیت • اهل یَثرب یا اهل مدینه • حواریان (انصار عیسی) • نقبای بنی‌اسرائیل
آل‌ابراهیم • آل‌داوود • آل‌عمران • آل‌لوط • آل‌موسی و آل‌هارون • آل‌یعقوب • اهل نوح • پیامبران اولوا العَزْم

اصحاب صُفّه • اصحاب عقبه • اهل قبا • اهل مکّه • امت اسلام (امت محمد) • اوس و خزرج • مهاجرین و انصار • حزب‌الله • قبطیان (آل‌فرعون، قوم فرعون)

اهل ذِمّه • اهل کتاب • صابئان • کافران • مَجوس (زرتشتیان) • مسلمانان • مشرکان • منافقان • نصاری (اهل انجیل، مسیحیان) • یهود • اَحبار (عالمان یهود) • رَبّانیّون (عالمان دین) • رَهبان (عابدان و زاهدان مسیحی) • قِسّیسین (عالمان مسیحی)

اَحقاف • ارض مقدس(فلسطین و شام) • ارم • باب حطه • بابِل • بَدر • حِجر • حُنَین • رَسّ • سَبَأ • طور سینا (طور سینین، کوه طور) • عرفات و مشعر الحرام • کعبه (بیت الحرام، بیت العتیق) • کوه جودی • کوه صفا و مروه • مجمع البحرین • مَدیَن • مدینه (پیشتر یَثرب) • مسجد الأقصیٰ • مسجد الحرام • مسجد ضِرار • مِصر • مقام ابراهیم • مَکّه (بَکّه، بَلَد الأمین، اُمّ‌القریٰ) • مؤتفکة (سدوم) • وادیِ طُویٰ

انطاکیه (انتاکیه) • ایله • بهشت شَدّاد • بیت المقدس و اریحا • بین‌النهرین • حِجْرِ اِسماعیل و حَجَرُ الأسوَد • حُدَیبیّه • دار الندوة • رود اردن • رود فلسطین • رود نیل • سدِّ ذو القَرنین • سدّ مَأرِب • صحرای سینا و تیه • طائف • غار حَرا و غار ثور • غار اصحاب کهف • مسجد قُبا و مسجد النبی • نینوا • کنعان

بیعه (کلیسا) • صَلات (کنیسه، کنشت) • صومعه (دِیر) • مِحراب • مسجد

اِنجیل عیسی • تورات (صُحُف موسی) • زَبور داوود • صُحُف ابراهیم • قَرآن محمّد

ابابیل • سگ اصحاب کهف • شتر صالح • گاو بنی اسرائیل و گوساله سامری • ماهی یونس • هدهد سلیمان

الواح موسی • تابوت بنی اسرائیل (صندوق عهد) • تخت بلقیس • درخت ممنوعه آدم • صور اسرافیل • عصای موسی • کشتی نوح • مائده آسمانی حواریون

بَعل • لات، عُزّیٰ و مَنات • وَدّ، سُواع، یَغوث، یَعوق و نَسر • (جِبت و طاغوت • اَنصاب)

حجةالوداع • صلح حدیبیه • عمرةالقضا • غدیر خم • غزوه اُحُد • غزوه اَحزاب (خندق) • غزوه بَدر • غزوه تبوک • غزوه حُنَین • غزوه خیبر • فتح المبین • فتح مکه • لیلةالمبیت • ماجرای افک • مباهله • یوم‌الدار

یوسُف بن یعقوب از پیامبران بنی‌ا‌سرائیل که مقام نبوت و سلطنت را با هم داشت و جزییات زندگی او در قرآن در سوره یوسف آمده است. برادران یوسف، او را در چاه‌ انداختند، اما او پس از چندی از چاه نجات یافت و به عنوان برده به عزیز مصر فروخته شد. یوسف تعبیر خواب می‌دانست و از این طریق نزد پادشاه مصر محبوبیت یافت و به سلطنت رسید. ماجرای یوسف و زلیخا از داستان‌های مشهور قرآنی است. بر اساس آن، زلیخا شیفته‌ زیبایی یوسف شد و برای به دست آوردن او نقشه‌هایی پی‌ریزی کرد، اما نتوانست او را با خود کند و در نهایت یوسف به اتهام خیانت به عزیز مصر زندانی شد.

یوسف فرزند یعقوب، از پیامبران بنی اسرائیل،[۱] و نام مادرش راحیل بوده است.[۲] او ۱۱ برادر داشت[۳] و از میان آنها تنها بنیامین، برادر او از یک پدر و مادر بود.[۴] یوسف از همه برادران جز بنیامین کوچکتر بود.[۵]

یوسف نوه اسحاق، فرزند دوم ابراهیم(ع) بود.[۶]

داستان حسادت برادران یوسف و به چاه‌انداختن او در قرآن آمده است. زمانی که یوسف خواب سجده یازده ستاره و همچنین ماه و خورشید را برای یعقوب نقل می‌کند، پدرش به او می‌گوید خواب خود را برای برادرانت تعریف نکن، زیرا آنها برای تو نقشه خطرناکی می‌کشند.[۷]

بر اساس آیات قرآن، فرزندان یعقوب می‌گفتند یوسف و برادرش نزد پدر، از ما محبوب‌ترند و یعقوب را در گمراهی می‌دانستند.[۸] روزی فرزندان از یعقوب خواستند تا یوسف را به همراه آنها برای بازی به بیابان بفرستد،[۹] بعد از اینکه به بیابان رفتند، برادران او را به چاه‌ انداختند و اندکی بعد قافله‌ای او را از چاه نجات می‌دهد.[۱۰] آنها پس از برگشت به یعقوب گفتند ما از یوسف غافل شدیم و گرگ او را درید.[۱۱] قرآن اشاره می‌کند که یعقوب سخن آنها را باور نکرد.[۱۲] او بعدها از شدت فراق و گریه بر یوسف نابینا شد.[۱۳]
داستان یوسف ع

بعد از نجات یوسف از چاه، کاروان، او را برای غلامی به مصر برد و عزیز مصر او را خرید و وارد خانواده عزیز شد.[۱۴] پس از مدتی زلیخا زن عزیز مصر، شیفته او می‌شود، ولی یوسف خویشتنداری می‌کند و تن به خواست زلیخا نمی‌دهد. این جریان در شهر منعکس می‌شود و گروهی از زنان شهر، زلیخا را سرزنش کردند. او جلسه‌ای تشکیل داد و همه زنان مصر را دعوت کرد، کارد و میوه را به دست آنها داد و یوسف را به مجلس دعوت کرد زمانی که او وارد شد، زنان از حیرت دستان خود را بریدند.[۱۵]

پس از رد درخواست زلیخا، یوسف با مکر او به زندان افتاد[۱۶] و در نهایت به کمک یکی از خدمت‌گزار‌های پادشاه مصر، بی‌گناهی‌اش معلوم و آزاد شد. پس از آزادی، یوسف به خاطر داشتن علم تعبیر خواب و تعبیر کردن خواب پادشاه مصر، وارد دستگاه حکومت شد[۱۷] و به مقام و حکومت رسید.[۱۸]

نقل کرده‌اند در همین دوره در کنعان، قحطی شد و برادران یوسف برای دریافت گندم به مصر آمدند. یوسف با برادران به نیکی رفتار کرد و با فرستادن پیراهنش برای یعقوب چشمان نابینای او بینا می‌شود.[۱۹]مسعودی نقل کرده‌ است، حاصل ازدواج یوسف دو پسر به نام‌های افرائیم، پدر یوشع‌بن‌نون و میشا بود.[۲۰]

داستان زندگی یوسف پیامبر به جهت توجه‌ای که به آن بوده است، در کتب مقدسی مانند قرآن، تورات و غیره آمده است.

نام یوسف ۲۷ بار در سه سوره قرآن آمده و سوره دوازدهم، به نام اوست. قرآن، داستان او را اَحْسَنُ الْقِصَص نامیده است[۲۱] و آن را با جزئیاتی از نوجوانی، به چاه‌انداختن، فروختن او به عزیز مصر، داستان زلیخا و یوسف، به زندان رفتن او و ملاقات پدر و برادران آغاز و با حکومتش در مصر پایان می‌رساند.[۲۲] محمدحسین طباطبایی در المیزان می‌گوید، خداوند، یوسف را به عنوان مظهر عفت و بنده مخلص در قرآن دانسته و آورده که او نه تنها مرتکب حرام و مقدمات آن نشد، بلکه قصد و خیال حرام هم نداشته است.[۲۳] خداوند در جای دیگر، او را از محسنین می‌خواند.[۲۴]

آغاز نبوّت یوسف در مصر بود.[۲۵] او مقام نبوّت و سلطنت را با هم داشت و مدّت ۷۲ سال سلطنت کرد.[۲۶] یوسف در مقام نبوت، ادامه‌دهنده راه پدر و اجداد خود بود و می‌گوید من از آیین پدرانم ابراهیم،اسحاق و یعقوب پیروی کردم و برای ما شایسته نبود چیزی را همتای خدا قرار دهیم.[۲۷] در دوره‌ای که یوسف زندگی می‌کرد بحث‌های سحر، جادو و تعبیر خواب گسترش داشت و یکی از ابزارهای یوسف برای تبلیغ یکتاپرستی استفاده از تعبیر خواب بود.[۲۸]

هنگامی که یوسف در زندان بود به یکی از زندانی‌ها که از نزدیکان پادشاه مصر بود و یوسف به او خبر آزادی‌اش را داده بود گفت: بی‌گناهی من را پیش پادشاه یادآوری کن، ولی شیطان سخن یوسف را از یاد آن زندانی برد و در نتیجه یوسف چند سالی در زندان ماند. برخی مفسران عمل یوسف را تَرک اَولیٰ دانسته‌اند زیرا برای انبیاء و کسانی که در مرتبه عالی توحید هستند همین مقدار توسل به اسباب دنیایی پسندیده نیست[۲۹] گروهی هم فراموشی یوسف را به خدا نسبت داده‌اند که شیطان یاد خدا را از خاطر یوسف برد و او متوسل به غیر خدا شد. علامه طباطبایی و گروهی از مفسران، این نظر را رد کرده‌اند که هیچ‌گاه شیطان نمی‌تواند به فکر و اندیشه انبیاء نفوذ کنند.[۳۰]

تورات و قرآن، داستانی شبیه به یکدیگر را از یوسف نقل کرده‌اند؛ با این تفاوت که تورات آمده است یوسف، خواب سجده ماه و خورشید را برای برادران خود تعریف کرد و آنها به او حسادت کردند و گفتند نکند بعدا بر ما حاکم شوی. و همین خواب را برای پدرش یعقوب تعریف کرد و یعقوب بر او پرخاش کرد و گفت، آیا من، مادرت و یازده برادرت بر تو سجده می‌کنیم.[۳۱]

همچنین به نقل از تورات آورده‌اند، روزی یعقوب به یوسف گفت که تصمیم دارم تو را دنبال برادرانت به صحرا بفرستم تا ببینی آنها و گوسفندان سالم هستند. یعقوب او را فرستاد و برادران وقتی یوسف را در بیابان دیدند نقشه به چاه‌انداختن او را کشیدند.[۳۲]

در روایات شیعه به مسائلی مانند مناجات یوسف در چاه[۳۳] و توسل به اصحاب کساء اشاره شده است.[۳۴]
[یادداشت ۱]
و همچنین در روایتی دیگر، امام باقر(ع) به پیامبری گروهی از انبیاء خصوصا حضرت یوسف و پدرانش اشاره کرده و آورده‌ که فلسطین را مقدس نامیدند به این دلیل که تولد یوسف و پدرانش در آنجا بوده و سرزمین با برکتی است، اما مردم خوبی ندارد.[۳۵]
همچنین مسائل دیگری چون کراهت آموختن سوره یوسف به دختران نیز در روایات آمده است.[۳۶]

یوسف، مدت ۱۲۰ سال زندگی کرد. هنگامی که مرگ یوسف رسید، خدا به او وحی کرد که نور و حکمت را که در دست داشت به ببرز بن لاوی بن یعقوب بسپارد. آنگاه یوسف، ببرز بن لاوی را با آل یعقوب که در آن روز ۸۰ مرد بودند احضار کرد و به آنها گفت به زودی گروهی بر شما غالب می‌شوند و شما را دچار عذاب بدی می‌کنند. تا اینکه خدا شما را به‌وسیله یکی از فرزندان لاوی که نامش موسی است، کمک خواهد کرد.[۳۷]
بعد از وفات یوسف هر گروهی می‌خواست جنازه او را در محله خود دفن کنند. برای اینکه نزاع پیش نیایید او را در مصر در صندوقی از مرمر در میان دریای نیل دفن کردند. پس از سال‌ها حضرت موسی جنازه او را از آن مکان خارج کرد[۳۸] و در فلسطین دفن کرد.[۳۹]

داستان یوسف در آثار هنری و رسانه‌ای مانند نقاشی‌، ‌کاشی‌کاری‌، اشعار، سینما و تلویزیون انعکاس داشته است. در سال ۱۳۸۷ش مجموعه تلویزیونی یوسف پیامبر از تلویزیون ایران پخش شد.
یوسف در اشعار شعرای معروف :

مقالات مرتبط با یوسف پیامبر

بررسی داستان حضرت یوسف



بنی اسرائیل، به دوازده فرزند یا قومی گفته می‌شود که به نام پدر و جدشان اسرائیل (یعقوب) نام‌گذاری شده‌اند. خداوند در قرآن ۴۱ بار از آنان یاد کرده است.

اسرائیل و پسرانش به سبب قحطی در کنعان، به مصر رفتند و نسل آنها تا زمان موسی(ع) در مصر ماندند. پس از وفات موسی(ع)، یوشع و پس از وی، عصر داوران بنی‌اسرائیل شروع شد. آنان پادشاه نبودند و فقط به حل اختلافات می‌پرداختند. سال‌ها بعد، عصر پادشاهان بنی‌اسرائیل با طالوت و سپس داود و سلیمان(ع) آغاز شد. بعد از سلیمان(ع) فرزندش به پادشاهی رسید اما ده طایفه از بین دوازده طایفه بنی‌اسرائیل از او پیروی نکردند و فقط دو طایفه بنیامین و یهودا از او پیروی کردند و در منطقه‌ای به نام یهودا در اورشلیم ساکن شدند و نام یهودی از همین طایفه ریشه دارد.

در دوران سلیمان(ع)‌ معبدی برای عبادت ساخته شده بود به نام هیکل سلیمان که به سبب اختلاف میان اقوام بنی‌اسرائیل و اشغال اورشلیم چند بار تخریب شد. آنها بعد از آنکه موسی(ع) به طور سینا رفت و مدتی غایب بود به گوساله‌پرستی روی آوردند. خداوند در قرآن از نعمت‌ها،‌ دستورات و توبیخ‌های فراوانی که به بنی‌اسرائیل داده است، نام می‌برد.

بنی‌ اسرائیل، به دوازده فرزند یا قومی گفته می‌شود که به نام پدر و جدشان اسرائیل (یعقوب) نام گذاری شده‌اند.[۱] همچنین برخی از فرزندان یعقوب یا قوم بنی اسرائیل به عنوان اسباط یاد کرده‌اند.[۲]
خداوند در قرآن ۴۱ بار از آنها یاد کرده است.[۳] این قوم در نگاه عرب پیش از اسلام به دلیل برخورداری از کتاب آسمانی، مناسک دینی خاص و پیشینه تاریخی، اقلیتی فرهیخته‌تر دانسته می‌شدند. با وجود فرهنگ قرآنی صدر اسلام، بنی اسرائیل به منزله گروهی با هویت رقیب قرار گرفتند.[۴]

اسرائیل و پسرانش به سبب قحطی در کنعان، به مصر رفتند[۵] و نسل آنها تا زمان موسی(ع) در مصر ماندند و به رهبری موسی(ع) از فشار حکومت فرعون فرار و دوباره به کنعان بازگشتند. آنها حدود چهل سال در صحرای سینا سرگردان بودند[۶] تا اینکه پس از وفات موسی، یوشع جانشین وی شد و بتدریج کنعان را فتح کرد.[۷]
داستان یوسف ع

پس از یوشع(ع) شخصیت‌های متعددی به رهبری بنی‌ اسرائیل پرداختند که داوران بنی‌ اسرائیل نامیده‌ می‌شوند. آنان پادشاه نبودند و فقط به حل اختلافات داخلی بنی‌ اسرائیل می‌پرداختند. آخرین داور بنی‌ اسرائیل سموئیل بود و بعد از ایشان، عصر پادشاهان بنی‌ اسرائیل با طالوت و سپس داود و سلیمان(ع) آغاز شد.[۸]

به گفته عهد عتیق، سال‌ها پس از شروع پادشاهی و پس از رحلت سلیمان(ع)، فرزندش حکومت را به دست گرفت و چون وی به ستمکاری پرداخت، ده طایفه از طایفه‌های دوازده‌گانه بنی‌ اسرائیل از فرمان او سر باز زدند و تنها دو نوه یهودا و بنیامین در سرزمینی کوچکی به نام یهودا که شامل شهر اورشلیم(قدس) می‌شد برای او باقی ماند. و نام یهودی از اینجا می‌آید. ده نوه دیگر حکومت مستقلی به نام اسرائیل به رهبری یکی از سرداران سلیمان(ع) تشکیل دادند.[۹]

نام معبدی است که سلیمان(ع) در مدت هفت سال و نیم آن را بنا کرد. این معبد در اورشلیم بر کوه موریا بنا شده بود.[۱۰] بعد از جدایی بنی اسرئیل از یکدیگر، بُخْتُ‌النَّصْر پادشاه بابِل این معبد را تخریب می‌کند و این قوم به اسارت به بابِل برده شدند.[۱۱] مدتی بعد ایران قدرت یافت و کوروش، بابِل را فتح کرد و به بنی‌ اسرائیل اجازه داد به سرزمین خود برگردند. آنها دوباره معبد را بازسازی کردند ولی بعد از مدتی بین آنها اختلاف ایجاد شد و رومی‌ها که از حضور آنها احساس خطر می‌کردند، در سال ۷۰م اورشلیم را اشغال کردند و معبد سلیمان(ع) را برای مرتبه دوم خراب کردند و پس از آن بنی‌ اسرائیل به کلی در مناطق مختلف پراکنده شدند.[۱۲]

بنی‌‌اسرائیل، در لغت به هر کدام از فرزندان یعقوب(ع) گفته می‌شود اما کاربرد اصطلاحی آن، یک قوم و ملت است؛ نه فقط فرزندان یعقوب(ع). زندگی بنی‌ اسرائیل، ویژگی‌ها و نوع برخورد خداوند با آنها و رفتار آنان با پیامبران، حوادث مختلف و متعددی دارد.[۱۳]

اگر چه قوم بنی اسرائیل پس از یعقوب(ع) و فرزندان او به وجود آمدند، ولی آنچه در قرآن بیشتر به عنوان مخاطب این‌ نام‌ قرار گرفته، پیروان و نسل پس از موسی(ع)است.[۱۴]
در قرآن به واژه بنی‌اسرائیل ۱۲ نقیب نسبت داده‌اند که مفسران برای نقیب معانی مختلفی ذکر کردند[۱۵] از جمله:

اگرچه ترکیب بنی اسرائیل قرآنی است و این اصطلاح به صورت‌ مرکّب‌ نخستین بار در قرآن به کار رفته، اما در کتاب مقدس، حکایات‌ گوناگونی‌ درباره‌ فرزندان و نوادگان یعقوب(ع) بیان شده است.[۲۰] در کتاب مقدس درباره واژه بنی اسرائیل سه معنا مانند نسل اسرائیل (یعقوب)، گروهی از مومنان که اولاد روحانی خدا‌ به‌ شمار می‌آیند و ملک اسرائیل یا قبیله‌های ده‌گانه برای جدایی آنان از یهودا. اما آنچه‌ از‌ این کاربردها رواج بیشتری دارد و به صورت مطلق از این لفظ فهمیده‌ می‌شود معنای نخست این اصطلاح است.[۲۱]

ماجرای بنی اسرائیل و پدرشان اسرائیل در‌ عهد‌ عتیق از ماجرای قحطی کنعان و هجرت یعقوب(ع) به مصر آغاز می‌شود و در ادامه به مشکلات پیش روی بنی‌ اسرائیل و و حضور پیامبران متعددی در میان این قوم اشاره کرده است.[۲۲]

بعد از قتل و فشار حاکمان مصر به بنی‌اسرائیل، به‌ ادعای عهد عتیق، موسی(ع) به دستور خداوند برای نجات آنها؛ رهبران قوم را جمع کرد و از‌ آنان خواست برای نجات خود به منطقه کنعان برگردند تا از نعمت‌های آن بهره‌مند شوند. موسی و برادرش‌ هارون به مصر رفتند و با معجزه مشکلاتی را برای فرعون به وجود آوردند که او مجبور شد بنی‌اسرائیل را آزاد کند. یهودیان این روز رهایی را به عنوان‌ عید‌ پسح جشن می‌گیرند.[۲۳]

بنابر گزارش عهد عتیق‌، موسی(ع) در برگشت از طور سینا تاخیر کرد و بنی‌ اسرائیل نزد هارون(ع) رفتند و از او خواستند که برای آنها خدایی بسازد که گوساله‌ای از طلا ساختند و آن را عبادت می‌کردند حضرت موسی(ع) با مشاهده گوساله پرستی بنی اسرائیل ناراحت شد و لوح سنگی را شکست و دوباره برای دریافت‌ آن چهل روز عبادت کرد، تا آنکه این لوح بار دیگر به او داده شد.[۲۴] قرآن این داستان را تقریبا به همین‌شکل نقل می‌کند جز اینکه هارون(ع)‌ را از ساختن بت مبرا دانسته و سازنده گوساله را فردی به نام سامری معرفی می‌کند.[۲۵]

ازمیان پیامبران بنی‌اسرائیل موسی(ع) و عیسی(ع) را اولوالعزم و صاحب شریعت می‌گویند. یعنی آزادانه به آنها قوانین و دستوراتی وحی شده که مامور ابلاغ آن بوده‌اند.[۲۶]

گروه دیگر پیامبرانی هستند که از خود شریعتی نداشته‌اند، بلکه مأمور تبلیغ شریعت و قوانینی بودهاند که در آن زمان وجود داشته است. برخی پیامبران بنی‌ اسرائیل از جمله یعقوب، یوسف، یوشع، هارون، داود، سلیمان، الیاس، الیسع، یونس، عزیر، زکریا و دیگر پیامبران از این جمله‌اند.[۲۷]

به نقل از برخی احادیث شیعه نخستین پیغمبر بنی اسرائیل موسی(ع) و آخرین پیغمبرشان عیسی(ع) بوده است و تمامی پیامبران قوم بنی‌اسرائیل را ششصد نفر دانسته‌اند.[۲۸]

بنی‌اسرائیل از اقوامی هستند که‌ قرآن‌ در موارد گوناگون به نعمت‌هایی که از آن برخوردار شده‌اند‌ اشاره‌ نموده است.[۲۹] این نعمت‌ها عبارتند از:

خداوند در قرآن در برابر نعمت‌هایی که به بنی‌ اسرائیل‌ داده است از آنان می‌خواهد برخی از کارها را به جا بیاورند دستوراتی مانند:

بنی اسرائیل در آیات متعددی مزمت شده‌اند و در این آیات به عذاب‌هایی مانند لعن، کور دلی و رسوایی در دنیا و آخرت اشاره و این عذاب را به دلیل گناهان این قوم می‌داند.[۴۶] از جمله:



حضرت یوسف (ع)

یعقوب پیامبر خدا ، در کنعان زندگی می‏کرد. یعقوب دوازده پسر داشت، که کوچک‏ترین آنها یوسف و بنیامین بودند. این دو برادر از زن دوم یعقوب به اسم راحیل بودند که همسری مهربان و فداکار بود. وقتی راحیل دومین فرزندش را كه به دنیا آورد، از دنیا رفت. این اتفاق برای یعقوب خیلی دردناک بود. یوسف و بنیامین هم از مرگ مادرشان خیلی رنج می‏بردند و غصه می‏خوردند. برای همین یعقوب به آنها بیشتر از قبل توجه و محبت می‏کرد.

یعقوب روز به روز علاقه‏اش به یوسف بیشتر می‏شد. یوسف پسری دوست داشتنی بود. او چهره ای بسیار زیبا و قلبی بی‏نهایت مهربان داشت. اما برادران ناتنی یوسف ، به او حسودی می‏کردند و دوست نداشتند که پدرشان به او محبت کند.

یک شب یوسف خواب عجیبی دید.

صبح با عجله پیش پدرش یعقوب رفت و گفت: ” دیشب من خواب دیدم که خورشید و ماه و یازده ستاره از آسمان پایین آمدند دور من حلقه زدند و در برابر من سجده کردند.” داستان یوسف ع

یعقوب که معنی خواب‏ها را می‏دانست یوسف را در آغوش گرفت و به اوگفت: “پسرم این خواب نشان می‏دهد که تو در آینده به قدرت می‏رسی و همه به تو احترام می‏گذارند. منظور از آن یازده ستاره برادرانت هستند. و خورشید و ماه هم من و مادرت راحیل هستیم. خداوند تو را به پیامبری انتخاب خواهد کرد و آینده‏ی خوبی در انتظار توست. اما یادت باشد که خوابت را برای هیچ کس تعریف نکنی .

این خواب باعث شد که علاقه یعقوب به یوسف خیلی بیشتر از قبل شود. از طرف دیگر برادران یوسف خیلی از این وضع ناراحت بودند و حسادت آنها نسبت به یوسف کم کم به دشمنی تبدیل شد.

آنها به این نتیجه رسیده بودند که یوسف علت اصلی کم توجهی پدر به آنهاست و باید هر طور شده یوسف را از پدر دور کنند. تقریباً همه‏ی برادران یوسف بر این عقیده بودند که او را بکشند یا به سرزمینی دور ببرند و او را همانجا رها کنند تا از گرسنگی و تشنگی هلاک شود.

اما یکی از برادران به نام روبین، با این کار مخالفت کرد و گفت: ” من فکر بهتری دارم. اگر می‏خواهید او را از پدر دور کنید، او را در یک چاه بیندازید تا کاروان‏هایی که برای بردن آب می‏آیند او را ببینند و با خود ببرند.” بعد از گفتگوهای زیاد بالاخره همگی نظر روبین را قبول کردند و قرار شد هر چه زودتر نقشه خود را اجرا کنند. غروب همان روز، وقتی از صحرا برگشتند، پیش یعقوب رفتند و گفتند: ” پدرجان! مدتهاست که یوسف به گردش و تفریح نرفته است. بگذارید او فردا با ما به کوه و دشت بیاید و از تماشای طبیعت لذت ببرد.”

یعقوب در جواب گفت: “فرزندان عزیزم! دوری از یوسف برای من خیلی سخت است. از طرفی یوسف هنوز کوچک است و من می ترسم که شما نتوانید خوب از او مراقبت کنید و حیوانات وحشی به او حمله کنند.”

برادران یوسف با این حرف حسادتشان بیشتر شد و با اینکه خیلی عصبانی شده بودند اما به روی خودشان نیاوردند و گفتند: ” پدر جان! ما حالا جوان‏های بزرگ و نیرومندی شده ایم و با تمام وجود از یوسف مراقبت می‏کنیم. ما نمی‏گذاریم هیچ اتفاقی برای او بیفتد.”

آنقدر اصرار کردند تا بالاخره یعقوب راضی شد. برادران از اینکه توانسته بودند مرحله ی اول نقشه شان را اجرا کنند خیلی خوشحال شدند.

صبح روز بعد برادرهای یوسف پیش او رفتند و شروع به ناز و نوازش او کردند. آنها با چرب زبانی به یعقوب اطمینان دادند که کاملاً مواظب برادر کوچک‏شان هستند و بعد خدا حافظی کردند و به راه افتادند اما این محبت ظاهری خیلی زود به پایان رسید. برادران کینه توز وقتی کاملاً از خانه دور شدند، شروع کردند به آزار و اذیت یوسف. وقتی یکی از آنها یوسف را می‏زد، یوسف به دیگری پناه می‏برد. اما دیگری هم به جای پناه دادن به یوسف او را مسخره می‏کرد و کتک می‏زد. برادران سنگ‏دل، یوسف را کنار چاهی بردند، پیراهنش را به زور از تنش در آوردند و بعد او را داخل چاه انداختند.

چاه خیلی عمیق بود، اما یوسف به لطف خدا هیچ آسیبی ندید. برادرهای بدجنس، کمی دورتر نشستند و منتظر شدند. کاروانی خسته و تشنه از راه رسید. یکی از افراد کاروان برای برداشتن آب به کنار چاه آمد، سطل را داخل چاه انداخت و بعد از چند لحظه شروع به بالا کشیدن آن کرد، سطل خیلی سنگین شده بود. یوسف از این فرصت استفاده کرده و خود را به سطل آویزان کرد. مرد با زحمت زیاد سطل را بالا کشید. وقتی چشمش به یوسف افتاد، با هیجان فریاد زد: ” بیایید ببینید چه چیزی پیدا کرده‏ام! یک نوجوان!”

آنها تصمیم گرفتند یوسف را با خود به مصر ببرند و به عنوان برده در بازار بفروشند برادران یوسف که از دور این ماجرا را می‏دیدند به سمت آنها دویدند و گفتند: ” این نوجوان برده‏ی ما ست، ولی چون خوب کار نمی‏کند حاضریم او را به شما بفروشیم.”

افراد کاروان قبول کردند و یوسف را به قیمتی ارزان خریدند. کاروان، به طرف مصر حرکت کرد و برادران یوسف که بسیار خوشحال شدند.

بعد از مدتی که مطمئن شدند کاروان از آنجا دور شده و یوسف دیگر نمی‏تواند برگردد، حیوانی را سر بریدند و مقداری از خون آن را روی پیراهن یوسف ریختند و بعد به طرف خانه به راه افتادند. هوا داشت تاریک می‏شد که به خانه رسیدند. پدر که بی‏صبرانه منتظر رسیدن فرزند عزیزش بود، بچه‏هایش را از دور دید و به طرفشان دوید. اما هر چه نگاه کرد یوسف را در بین آنها ندید. یعقوب تکان سختی خورد. بر خود لرزید و پرسید:” عزیزان من! پس یوسف کجاست؟”

تا یعقوب این جمله را گفت، فرزندانش زیر گریه زدند و در حالیکه به دروغ اشک می‏ریختند، گفتند: ” ما مشغول بازی بودیم. چون یوسف کوچک بود و نمی‏توانست با ما مسابقه بدهد، او را کنار وسایلمان گذاشتیم . اما آنقدر سرگرم مسابقه شدیم که نفهمیدیم گرگ به برادرمان حمله کرده و او را خورده است.”

بعد برای اینکه حرفشان را ثابت کنند، پیراهن یوسف را که خودشان خون آلود کرده بودند، به یعقوب نشان دادند. پدر هوشیار و با تجربه همینکه چشمش به پیراهن خون آلود اما سالم یوسف افتاد، همه چیز را فهمید. چون اگر گرگ واقعاً یوسف را دریده بود، باید پیراهن از چند جا پاره می‏شد. اما آن پیراهن کوچک‏ترین خراشی هم نداشت. برای همین رو به فرزندانش کرد و گفت: “شما دروغ می‏گویید. کینه و دشمنی شما باعث شد که یوسف را از من دور کنید.”

یعقوب با وجود غم و غصه فراوان ناامید نشد و از خدا یاری خواست و گفت: ” اگر چه دوری از یوسف برایم زجر آور است ولی امیدوارم روزییوسف را دوباره سلامت ببینم!”

از آن سو کاروانی که یوسف را خریده بود وارد مصر شد و یوسف را به عزیز مصر فروخت. یوسف در خانه‏ی عزیز مصر در آسایش و راحتی کامل بود. او خدا را شکر کرد و هیچوقت کاری بر خلاف دستور خداوند انجام نداد. بعدها او به مقام پیامبری رسید و یکی از فرمانروایان مصر شد. اما قدرت و ثروت، باعث نشد که او پدر و خانواده‏اش را فراموش کند. مدتی بعد کشور مصر دچار خشکسالی شد برای همین مردم از نقاط دور و نزدیک به نزد یوسف می‏آمدند تا آذوقه بگیرند روزی برای حضرت یوسف خبر آوردند: یازده مرد که همه برادر هستند، آمده‏اند تا از شما قدری گندم و غلات بگیرند. حضرت یوسف از نشانی‏هایی که به او دادند فهمید که آنها برادرانش هستند، اجازه داد تا وارد شوند. برادران که پس از چهل سال حضرت یوسف را می‏دیدند نشناختند. اما وقتی او را شناختند، از کرده خود پشیمان و شرمگین شدند، اما حضرت یوسف آنها را هم بخشید و از حال پدر پرسید. چندی نگذشت که آنها را با کاروانی از خوار و بار و یک پیراهن از خود به سوی پدر راهی کرد. یعقوب وقتی پیراهن حضرت یوسف را روی چشم‏هایش انداخت، بینا شد. به این ترتیب، یعقوب فهمید که صبر و بردباری بعد از چهل سال نتیجه داده است.

 

بخش کودک و نوجوان تبیان

منبع:مرکز جهانی آل بیت (ع)

مطالب مرتبط:

  گنج قارون

سرگذشت اصحاب فیل 

هشت نان و سه گرسنه 

داستان دو شتر فربه 

 

 

همانگونه که قبلاً گفتیم یوسف دوازدهمین فرزند حضرت یعقوب و از همه فرزندان کوچک تر، زیباتر، شایسته تر، و عزیزتر بوده است و چون بسیار راستگو بود لقب «یوسف صدّیق» گرفته بود. البته یوسف و بنیامین از راحیل و یعقوب بوده اند، راحیل مادر یوسف و بنیامین بود که در آن هنگام از دنیا رفته بود.

داستان حضرت یوسف این گونه آغاز می شود که یعقوب و خانواده اش هنگامی که وارد مصر شدند، حدود هفتاد و سه نفر بودند. عادت یعقوب اینگونه بود که هر روز قوچی را قربانی می کرد و آن را صدقه می داد. شبی به هنگام افطار فقیری روزه دار به نام (ذمیال) به در خانه او آمد و از اهل خانه یعقوب درخواست غذا نمود و گفت که گرسنه و فقیر هستم، ولی اهل خانه حرفش را باور نکرده و او را دست خالی از درِ خانه راندند.

ذمیال آن شب را با گرسنگی و با حمد خداوند به صبح رساند. در حالی یعقوب و فرزندانش با شکم سیر به خواب رفتند. صبح فردا خداوند به یعقوب وحی فرستاد که ای یعقوب بر بنده مؤمن من رحم نکردی و او را در حالی که گرسنه و روزه دار بود از در خانه ات راندی، اینک تو و فرزندانت باید مجازات شوید و بدان که بلاء من، اولیاء را زودتر از دشمنانم فرا می گیرد و رویای یوسف درست در همان شب اتفاق افتاد.

یوسف در آن هنگام نُه سال داشت.(1) صبح شد و یوسف از خواب برخواست و با چهره ای خندان و شاداب به سوی پدر شتافت و گفت؛

«ای پدر، من در خواب یازده ستاره را با خورشید و ماه دیدم، که همه آنها بر من سجده می کردند.»(2)داستان یوسف ع

یعقوب گفت؛ ای پسر خوابت را برای برادرانت بازگو نکن که برای تو نیرنگی می اندیشند.(1) این خوابی که دیده ای از رویای صادقه است و برتری تو را که من پیش بینی می کردم تائید می کند. این خواب بشارتی است به آن امتیازات علمی که از طرف خداوند به تو عنایت می شود، نعمتی که خدا همانند پدرانت ابراهیم و اسحاق به تو ارزانی خواهد داشت.(2)

نام ستارگانی که بر یوسف سجده کردند (طارق، خوبان، ذیال، ذوالکتفین، ثاب، قابس، عموران، فیلق، مصبح، صبوح، غروب، ضیاء، نور) بودند.(3)

بالاخره، برادران بزرگتر از رؤیای شگفت انگیز یوسف باخبر شدند و آتش بغض و دشمنی در دل و جانشان شعله ورتر گردید. برادران کینه به دل افکندند و می گفتند؛ چرا یوسف از ما نزد پدر دوست داشتنی تر است(4) و پدر همه مهر و محبّت خود را صرف این کودک می کند و چرا نباید به ما توجهی داشته باشد؟ این خیالات تا آنجا در ذهنشان قوّت گرفت که تصمیم گرفتند یوسف را از صحنه زندگی و خانوادگی خارج کنند. بالاخره تصمیم گرفتند که یا یوسف را بکشند و یا به هر شکلی که شده او را نابود کنند.

داستان حضرت یوسف(ع)

۱۳۷۸/۱۰/۱۱


۱۱۱ بازدید

انتشار اینترنتی مطالب یا چاپ در نشریات دانشجویی با ذکر منبع موجب امتنان است.
نقل مطالب در دیگر نشریات با اطلاع این مجموعه و ذکر منبع بلامانع است.
برای چاپ در کتب، کسب اجازه کتبی الزامی است.
اداره مشاوره و پاسخ نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه ها

کلید واژه ها:
داستانقرآنعناصر داستانیقصه حضرت یوسف

 

 شناسنامه حضرت يعقوب 

حضرت يعقوب يكي از پيامبران الهي است كه نام مباركش 16 بار در قرآن آمده است.وي فرزند اسحاق ابن ابراهيم است .لقب يعقوب اسرائيل بود وفرزندان او را بني اسرائيل ميناميدند.او در سرزمين فلسطين به دنيا آمد.او چندين سال در كنعان ،سپس در حران زندگي كرد وبعد به كنعان بازگشت وهنگامي كه 130 سال از عمرش گذشته بود به همراه لقاي يوسف وارد مصر شد وپس از 17 سال سكونت در مصر از دنيا رفت وطبق وصيتش ،جنازه اش در مقبره خانوادگيش نزد قبر پدر ومادر در سرزمين فلسطين وشهر الخليل به خاك سپرده شد.

 سرگذشت حضرت يعقوب 

قرآن مطلبي اززندگي ايشان جز آنچه در مورد گم شدن پسرش يوسف وحوادثي كه در آن رخ داده است بيان نفرموده ولذاهمه داستان را در سرگذشت يوسف ذكرميكنيم.داستان یوسف ع

 شناسنامه حضرت يوسف 

حضرت يوسف يكي از پيامبران الهي است كه نام مباركش 27 بار در قرآن آمده است ويك سوره نيز به نام ايشان ميباشد.او فرزند يعقوب ونواده اسحاق وفرزند سوم ابراهيم است ودر سرزمين حران به دنيا آمد.او مجموعا 11 برادر داشت واز ميان آنها فقط بنيامين برادر پدري ومادري او بود.يوسف از همه برادران جز بنيامين كوچكتر بود.او حدود 110 سال زندگي كرد وچون فوت كرد بدنش را موميايي كرده ودر تابوتي گذاشتند وهمچنان در مصر بود تا زمانيكه حضرت موسي ميخواست با بني اسرائيل از مصر خارج شود جنازه يوسف را همراه خود برده ودر فلسطين دفن نمودند.

 خواب ديدن يوسف وتوطئه برادرانش 

يوسف 9 سال بيشتر نداشت كه يك شب رويايي ديد.صبح نزد پدر آمده وگفت در عالم خواب ديدم كه 11 ستاره وخورشيد وماه در برابرم سجده ميكنند.حضرت يعقوب كه تعبير خواب را ميدانست از او خواست تا راز خود را براي برادرانش آشكار نكند زيرا در حقش حيله ونيرنگ خواهند كرد ونقشه خطرناكي برايش خواهند كشيد.سپس برايش روشن ساخت كه در آينده شخصيتي برجسته خواهد شد كه همه فرمانش را گردن مينهند وخداوند او را به پيامبري برميگزيند وتعبير خواب را به او مي آموزد.همچنين خواب ديدن يوسف والهامات ديگر موجب شد كه يعقوب امتياز وعظمت خاصي در چهره يوسف مشاهده كند وميدانست كه آينده درخشاني دارد از اين رو بيشتر به او اظهار علاقه ميكرد.اين روش يعقوب باعث حسادت برادران يوسف شد وجلسه اي محرمانه تشكيل دادند وگفتند يوسف وبرادرش بنيامين نزد پدر از ما محبوبترند در حاليكه ما گروه نيرومندي هستيم وبدينوسيله نقشه قتل يوسف را كشيدند اما يكي از برادران پيشنهاد كرد كه يوسف را نكشند بلكه او را در جايي دور از چشم مردم در چاه بيندازند شايد كارواني از راه برسد واو را با خود ببرد.برادران اين پيشنهاد را پذيرفتند .در يكي از روزها نزد پدرشان آمدند واز پدر خواستند تا يوسف را همراه خود به صحرا ببرند ولي يعقوب به آنها پاسخ مثبت نميداد.بعد از آنكه احساس كردند پدر،يوسف را از آنها دور نگه ميدارد به او گفتند چرا در مورد يوسف به ما اطمينان نميكني تا او را به دشت ببريم تا در آنجا بازي كند وبه شادماني بپردازد.پدرشان كه علاقه زيادي به يوسف داشت به آنها گفت من از بردن يوسف غمگين ميشوم واز اين ميترسم كه گرگ او را بخورد وشما از او غافل باشيد .برادران گفتند ما گروهي نيرومنديم.اگر گرگ او را بخورد ما از زيانكاران خواهيم بود.يعقوب هر چه كرد نتوانست براردان را قانع كند لذا ناگزير اجازه داد كه يوسف را با خود ببرند ود رنتيجه برادران يوسف را به همراه خود به صحرا بردند.وقتي كه آنها از يعقوب فاصله گرفتند كينه هايشان آشكار شد وحسادتشان ظاهر گشت وبه انتقام جويي پرداختند.وي در برابر آزار آنها نميتوانست كاري بكند وآنها نيز به گريه خردسالي او رحم نكردند ،پيراهنش را از تنش بيرون كردند واو را در چاهي انداختند.يوسف در درون چاه به خدا توكل كرد خداوند نيز به او لطف كرد وفرشتگاني را نزد او فرستاد وبه او وحي نمود كه ناراحت نباش روزي خواهد آمد كه از اين كار بد ،آگاهشان خواهي ساخت.برادران پيراهن يوسف را كه به خون بزغاله آلوده كرده بودند نزد پدر آورده وگفتند كه گرگ او را طعمه خود ساخت.

 نجات يوسف از چاه 

يوسف سه روز وسه شب در ميان چاه بود تا اينكه كارواني كه از مدين به مصر ميرفتند براي رفع خستگي واستفاده از آب،كنار همان چاهي كه يوسف در آن بود آمدند اماآنها بجاي آب چشمشان به پسري ماه چهره افتاد وخوشحال شدند و او را در مصر به بهائي اندك فروختند.كسي كه يوسف را خريد وزير پادشاه مصر بود.وي يوسف را به منزلش آورد وبه همسرش زليخا سفارش كرد كه به نيكي با او رفتار كند.عزيز مصر وهمسرش از نعمت داشتن فرزند محروم بودند وبه همين دليل يوسف را به خوبي تربيت كردند اما هنگامي كه يوسف به سن بلوغ رسيد زليخا به خاطر زيبايي عاشق دلداده او شد ودر يكي از روزها يوسف را در خانه خود تنها يافت وبه وي گفت كه بيا كه خود را برايت آماده كرده ام .يوسف گفت من به خدا پناه ميبرم تا مرا از اين گناه حفظ كند وبه سرعت به طرف درب كاخ حركت كرد.در آن هنگام ودر پشت درب آخر، زليخا پيراهن يوسف را كشيد كه اين امر باعث پاره شدن پيراهن يوسف شد ودر اين هنگام ،همسر زليخا نيز از راه رسيد وقضيه ايندو را مشاهده نمود.زليخا براي اينكه خود را تبرئه كند پيش دستي كرد وبه شوهرش گفت يوسف قصد داشت با من عمل ناروا انجام دهد .او شوهر خود را تحريك كرد تا يوسف را زنداني نمايد ولي يوسف اين اتهام را از خود رد كرد وگفت كه اين زليخا بود كه ميخواست به شوهرش خيانت كند.در اين حال يكي از نزديكان داوري كرد وگفت اگر پيراهن يوسف از جلو پاره شده مقصر است واگر از پشت سر پاره شده باشد او مقصر نيست.وقتي عزيز مصر به پيراهن يوسف نظر افكند ديد كه پيراهن از پشت پاره شده است.در اين لحظه او رو به همسرش نمود وبه او گفت كه اين تهمت وافترا از مكر زنانه شماست.ماجراي عشق ودلدادگي زليخا به غلام خود در شهر پخش شد ونقل مجالس ومحافل شد به ويژه در بين زنان پولدار دربار.زليخا نقشه اي كشيد كه زنان اشراف زاده را به قصر دعوت كند تا يوسف را به آنها نشان دهد.او براي اجراي نقشه اش مهماني بزرگي ترتيب داد وتمام زنان اشرافي ومتمكن شهر رابه قصر خود دعوت نمود.سپس به كنيزان خود دستور داد تا از مهمانها پذيرايي كنند از جمله پذيرايي كنندگان يوسف بود.زليخا به دست هر كدام از مهمانان خود چاقويي داد تا پرتغالها را پوست بگيرند اما آنها با مشاهده يوسف وجمال وزيبايي او حيرت زده شده ودستان خود را بريدند وبدينگونه توسط زليخا رسوا شدند وزليخا به آنها رو كرد وگفت اين همان غلامي است كه به واسطه عشق به او مرا مسخره ميكرديد.

يوسف كه مطمئن بود زليخا دست از او بر نخواهد داشت دعا كرد كه خداوند او را از دست او نجات دهد وخداوند دعاي او را مستجاب نمود.با وجودي كه يوسف در اين ماجرا بي گناه شناخته شد اما زليخا وخاندانش براي اينكه اين لكه ننگ را از خود محو كنند دستور زنداني كردن يوسف را صادر نمودند.همزمان با زنداني شدن يوسف دو جوان ديگر نيز به دليل توطئه عليه پادشاه مصر زنداني شدند كه بعد از مدتي هر دو در زندان خوابي ديدند كه يوسف با علمي كه داشت خواب آنها را تعبير نمود.تعبير خواب آنها بدين شكل بود كه يكي از آنها از زندان آزاد ميشد وديگري به دار مجازات آويخته ميشد.يوسف به كسي كه در آينده از زندان آزاد ميشد گفت كه سفارش مرا به پادشاه بكن اما آن مرد بعد از آزادي فراموش كرد كه اينكار را انجام دهد تا اينكه 7 سال از اين ماجرا گذشت ودر شبي از شبها پادشاه وقت مصر خوابي ديد كه او را آشفته ساخت وتمامي منجمان ومعبران را براي تعبير خوابش احضار نمود اما هيچكدام نتوانستند خواب پادشاه را تعبير كنند.در اين هنگام جواني كه مدتي را در زندان نزد يوسف بود قضيه يوسف را به ياد آورد وبه پادشاه گفت من كسي را سراغ دارم كه ميتواند خواب شما را تعبير نمايد.در نتيجه به دستور پادشاه آن جوان به زندان نزد يوسف رفت وخواب پادشاه را براي يوسف تعبير نمود.خواب از اين قرار بود كه 7 گاو لاغر ومردني از رود نيل بيرون آمده و7 گاو فربه وچاق را بلعيدند ويوسف اينگونه تعبير نمود كه در مصر 7 سال باران خواهد آمد ونعمت وبركت به فراواني يافت خواهد شد اما بعد از آن 7 سال قحطي وخشكسالي به سراغ مصر ومردمش خواهد آمد وحتي طريقه مبارزه با قحطي را هم به او آموخت.جوان نزد پادشاه رفت وتعبير خواب يوسف را به او عرضه نمود.پادشاه در فكر فرو رفت وبه درايت وهوش يوسف پي برد ودستور داد كه او را به قصر دعوت نمايند اما يوسف در جواب گفت من از زندان بيرون نميروم تامرا از تهمتهايي كه به من زده اند مبرا نمايند.يوسف به جوان گفت كه از پادشاه بخواهد داستان مرا از زناني كه در فلان مهماني بودند بررسي نمايد وپادشاه چنين كرد وتمامي زنان را احضاركردو آنها اقرار كردند كه ما هيچ بدي ولغزشي در او نديديم وزليخا نيز به جرم خود اقرارنمود. 

آزادي يوسف از زندان 

پادشاه كه به پاكدامني يوسف پي برد دستور داد تا يوسف را با احترام به نزدش بياورند وپس از احضارش او را امين خود قرار داد وبه درخواست يوسف او را به عنوان مسئول خزانه حكومت قرار داد تا به اوضاع جمع آوري غلات وذخيره آنها در سيلوها نظارت نمايد.

يوسف پس از قبول اين مسئوليت ،كمر خدمتگزاري به مردم را بست و در اين مسير خدمتگزاريها كرد و غلات فراواني را ذخيره نمود.7 سال قحطي وخشكسالي در مصر فرا رسيد وگرسنگي وقحطي در تمام مصر وسرزمينهاي اطراف حاكم شد.يعقوب وفرزندانش نيز در زمره اين افراد بودند.براي همين يعقوب از فرزندان خود خواست كه به مصر بروند ومايحتاج خود را تهيه نمايند.آنها براي تهيه مايحتاج خود روانه مصر شدند ويوسف كه در محل توزيع حضور داشت برداران خود را شناخت در حاليكه آنها يوسف را نشناختند يوسف از حال آنها واز خاندانشان سوال كرد كه آنها جواب دادند.يوسف از آنها خواست كه دفعه بعدي برادر ديگرشان را هم بياورند تا به آنها آذوقه بدهد.آنها بعد از چند روزبه كنعان رسيدند وماجراي مصر را برايش تعريف نمودند ونيز شرط يوسف براي دادن گندم را نيز برايش بازگو كردند اما پدر زير بار حرف آنها نرفت وگفت ميخواهيد بلايي را كه سر يوسف آورديد مجددا سر بنيامين(پسر ديگرش)بياوريد.اما اصرار برادران كار خود را كرد واين بار نيز توانستند بنيامين را از پدر جدا وبه مصر ببرند.آنها سوگند خوردند كه بنيامين را سالم نزد پدر بياورند.برادران بعد از چند روز مجددا به مصرف ونزد يوسف رفته وبرادر خود را به او معرفي نمودنديوسف به خوبي از آنها پذيرايي نمود  ودر گوشه اي به دور از چشم برادران با بنيامين خلوت نمود وخود را به او معرفي نمود وداستان خود وبرادرانش را برايش تعريف نمود.يوسف براي اينكه پدرش را نيز به نزد خود دعوت كند با توسل به حيله اي اينكار را عملي نمود.او به عمد يكي از اجناس قيمتي قصر را دربار بنيامين قرار داد وماموران را به دنبال جستجوي جنس گم شده فرستاد.ماموران بعد از بازكردن باري كه متعلق به بنيامين بود جنس را در آن يافتند وبدين ترتيب بنا به رسم آن زمان بنيامين بعنوان گروگان نزد يوسف ماند.برداران كه از اين صحنه بسيار ناراحت شده بودند نزد پدر رفته وقضيه را برايش تعريف نمودند اما يعقوب زير بار تهمت دزدي بنيامين نرفت وآنرا حيله برادران دانست.

او كه سراسر وجودش را غم واندوه فرا گرفته بود از فرزندانش روي گرداند و در دنيايي از حزن وغم فرو رفت وآنقدر از فراغ فرزندانش گريست تا چشمانش سفيد شد.او به دلش الهام شده بود كه فرزندانش زنده اند لذا به پسرانش دستور داد تا به مصر برگردند وبه جستجوي برادرانش بپردازند وآنها چنين كردند.آنها به دربار يوسف رفته وبه نزدش ناله والتماس نمودند تا اينكه دل يوسف به حال آنها سوخت وتصميم گرفت كه خود را به آنها معرفي كند.او به برادرانش گفت آيا به ياد داريد چه ظلم بزرگي در حق برادرتان يوسف كرديد و او را …..

برادران يوسف با شنيدن اين سخنان در فكر فرو رفته و به او شك كردند كه آيا او يوسف نيست واين سوال را از او پرسيدند كه آيا تو يوسفي؟

يوسف با صداقت جوابشان را داد وبه آنها گفت كه خداوند با لطف وكرم خويش ما را از خطرها حفظ نموداين پاداشي بود از ناحيه خدا كه به خاطر تقوا وصبر وشكيبايي ام به من مرحمت فرمود وخداوند پاداش نيكوكاران را ضايع نميكند.

برادران بخاطر كارهاي گذشته از او طلب بخشش كردند ويوسف در حق آنها دعا كرد.

پس از اين صحبتها يوسف سراغ پدر را ازآنها گرفت وپيراهني به آنها داد وگفت كه آنرا بر ديدگان پدر بيفكنيد واو را به نزد من بياوريد.

برادران پيراهن را نزد پدر برده وقبل از اينكه به او برسند يعقوب بوي يوسف را از پيراهن حس نمود وبينائيش را بدست آورد.

 حركت يعقوب براي ديدار يوسف 

يعقوب وفرزندان آماده حركت از كنعان به سوي مصر شدند .وقتي يوسف از آمدن آنها مطلع شد با سران حكومت به استقبال پدر شتافت.او با كمال عزت از پدر ودودمانش استقبال نمود وهمگي را به قصر خود برد وآنها پس از حضور در قصر در برابرش به سجده افتادند.در اين هنگام يوسف به ياد خوابي كه در دوران كودكي ديده بود افتاد وروبه پدر كرد وگفت اي پدر اين تعبير خواب سابق من است كه خداوند آنرا محقق نمود.

يعقوب پس از 17 سال زندگي در مصر دارفاني را وداع نمود وطبق وصيتش جنازه او را به فلسطين برده ودر كنار قبر پدر وجدش(اسحاق وابراهيم) دفن نمودند.سپس يوسف به مصر بازگشت وبعد از 23 سال زندگي بعد از فوت پدر در سن 110سالگي دار فاني را وداع نود وجنازه اش را طبق وصيتش دركنار اجدادش دفن نمودند.

يوسف آنچنان محبوبيتي داشت كه سر جنازه اش نيز دعوا بود وهر قبيله اي ميخواست او را در محدوده خود به خاك بسپارد ودر نتيجه تصميم گرفتند تا او را در نيل دفن كنند تا همگان از بركت وجودش بهره مند شوند تا اينكه زمانيكه موسي ميخواست با بني اسرائيل از مصر خارج شود جنازه او را از رود نيل خارج كرده ودر فلسطين به خاك سپردند تا به وصيتش عمل كرده باشند.

منابع قرآني:

يوسف:4-8-7-9-10-14-15-18-23-29-30-34-36-41-50-53-54-57-58-62-63-68-69-76-77-82-83-87-88-93-94-98-99-101


Register
| Login

مقدّمه

بررسی و تحلیل ساختارشناسانه و محتواییِ متون داستانیِ کهن، نیازمند چند پیش شرطِ مهم است که در صورتِ عدم اعتنا به آنها، چه بسا بررسی و تحلیل­ها به خطا رفته و به برداشت­های ناصواب منجر گردد؛ نخستین موضوعی که در زمینۀ این­گونه متون، شایانِ توجّه است نوعِ نگرش و تلقّی پژوهشگر دربارۀ عنصر داستان در متن­های کهن و یا روایات شفاهی­ست؛ در صورتی که نحوۀ برخورد با این متن­ها، در مجموعه­ای از قواعد مدرن و امروزی تصویر شود، اگرچه به ظاهر می­توان شباهت­ها یا تفاوت­هایی را از درونِ آن بیرون کشید؛ در واقع این برداشتِ امروزی ما نسبت به متن کهن است و نه برداشتی مبتنی بر کارکردهای اصلی و اوّلیه متن؛ این موضوع را امروزه تحتِ عناوین گوناگونی همچون «خوانِش دوباره متن»، «برداشتِ مخاطب از متن»، «حذفِ مؤلّف و نگاهِ نو به متن» و … مطرح می­کنند و تصوّر می­شود می­توان با برهم نهادنِ چند مؤلّفۀ مشخّص در متن­های تاریخی، نگاهی امروزی بدان آثار داد. (1)

این­گونه تلاش­ها اگرچه از کوشش و تلاشِ محقّق برای درک و دریافت متن حکایت می­کنند؛ در عمل، توضیحی برای چرایی ایجاد این متن­ها ندارند و تنها به توصیف ساختارِ داستان­ها ـ آن هم به شکلی نارسا ـ می­پردازند. (2)

بنابراین، آنچه در تحلیل و بررسی متون کهن ـ به خصوص متون داستانی ـ باید موردتوجّه قرار گیرد، توجّه به بن­مایه­های اصلی و ساختارهای شکل­دهنده مناسباتِ درون متنی است که در تعاملی چندسویه، به شکل­گیریِ ساختار روایی و داستانی کمک می­کنند؛ در پژوهش حاضر، با بررسیِ چنین پیش­فرض­هایی، به تحلیل داستان اساطیری ایرج و قصۀ دینی یوسف می­پردازیم و ضمن برشمردنِ وجوه افتراق یا تشابه، محتوای این دو داستان را مدّ نظر قرار می­دهیم.داستان یوسف ع

 

1. قصّه­های حماسی

پیش از پرداختن به توصیف ساختاری، بررسی ماهیّت و چگونگیِ شکل­گیریِ داستان­های حماسی از اولویت برخوردار است؛ حماسـه که بیش از هرچیز در شکل روایی و غالباً به زبان شعر یا آهنگین روایت می­شود از کارکردها و نظام ویژه­ای برخوردار است که بر روی هم، ساز و کار اثر حماسی را پدید می­آورَد؛ یکی از نخستین کسانی که درباره مباحث نظریِ آثار حماسی سخن گفته است، فیلسوف مشهور آلمانی «هگل» است؛ وی در تعریفاتی که از مفهوم و ماهیّت حماسه بیان داشته، ویژگی­های خاصّ را نیز در شکل­گیریِ روایات حماسی، دخیل می­داند؛ بر مبنای نظرات او، در حماسه به معنای اخصّ آن، برای نخستین بار، آگاهیِ دوره کودکیِ یک قوم، به صورت منظومه، بیان می­شود؛ بنابراین حماسۀ واقعی در دوره­ای خلق می­شود که قومی از حالت ناآگاهی بیرون آمده و به وجود خود و خصائص خویش آگاه شده باشد؛ دوره­ای که روح آن قوم چنان قوت یافته باشد که بتواند جهان خاصّ خود را بیافریند تا در آن زندگی کند؛ در عصر حماسی فرد خود را از چیزهایی که بعداً به عنوان «نظامات تثبیت شده و جَزمیِ»[1] دینی و قانون مدنی یا اخلاق شناخته می­شوند، جدا احساس نمی­کند بلکه اینها از درون او سرچشمه می­گیرند و میان احساسِ فرد و ارادۀ او جدایی نیست (هگل، 1378: 33). دقیقاً همین خصوصیت خود را در حماسه ملّی ایران نشان می­دهد و می­توان چنین کارکردی را در بسیاری از داستان­های آن پی­گیری کرد؛ یکی از مهمترین داستان­های شاهنامه در این نحوه تعامل فرد و کُنش­های اجتماعی و طبیعی در اسطورۀ  «ایرج» رخ می­دهد؛ این داستان یکی از مهمترین ویژگی­های حماسه، یعنی موضوعِ «مشروعیّت» را تصویر می­کند.

در رزم حماسی، عاملِ تمایزدهنده، این است که یک طرف درگیر در کُنشِ حماسی، بتواند در دادگاهِ تاریخ از مشروع بودنِ جنگِ خود، دفاع کند و نیز اثبات نکند آن طرفی است که حامل اصل برتر است امّا نه به شیوه­ای ذهنی یا با تزویر و ریاکاری و به منظور سرپوش نهادن بر مقاصد توسعه­طلبانۀ خود؛ بلکه برعکس این مشروعیت می­باید بر ضرورتی برتر یعنی بر چیزی فی نفسه مطلق متّکی باشد؛ حتّی اگر واقعه­ای صِرفاً اتّفاقی همچون اهانت یا تجاوز منفرد یا کین­خواهی موجب آن جنگ شده باشد (پیشین: 41).

در سراسرِ داستان ایرج، از زمانی که فریدون تصمیم به تقسیم جهان می­گیرد تا زمانی که برادران بزرگتر، برکشیدنِ ایرج را برنمی­تابند، این کشمکش دیده می­شود و حتّی آنجا که منوچهر به قتلِ برادرانِ نیای بزرگِ خویش همّت می­گمارد همین خصوصیت دیده می­شود و چنین کین­خواهی خشونت­باری، از آنجا که علیهِ موضوعی اهریمنی صورت گرفته است، مشروع جلوه می­کند.

 

2. ساختار قصّه­گویی مذهبی

قصّه­گوییِ مذهبی را نمی­توان در ساختارهای مدرن داستانی بررسی کرد ـ هرچند که بسیاری از پژوهش­های دانشگاهی، این موضوع را تکلیفی برای خود دانسته­اند ـ این گونه از قصّه­گویی، شیوه­ای روایی ست که مقامات و رهبران رسمی یا نیمه رسمی یک گروه مذهبی به جای قوانین، داستان­ها را برای تشریح و ترویجِ مذهبشان به کار می­بَرند؛ این نوع قصه­گویی دستِ کم چند عنصر را که جالب و سرگرم کننده است به یاری می­گیرد تا توجّه مخاطب را جلب کند (پلووِسکی، 1364: 109). مهمترین داستان­های مذهبی که در ادیان سه­گانۀ یهودی، مسیحی و اسلام مطرح می­شوند ریشه در تاریخ یا داستان­های تاریخیِ یهودی دارند؛ از آن جمله است داستان مشهور و مورد اعتنای یوسف (ع)؛ این داستان علاوه بر عهد عتیق، در بسیاری از روایات مسیحی نیز آمده است و در قرآن کریم نیز به عنوان سوره­ای مستقل و با عنوان «أحسن القصص» یاد شده است؛ داستان یوسف در اصل، جزئی از تاریخِ خاندان ابراهیم (ع) است که به تشریحِ زندگانی و سوانحِ عمر یوسف فرزند یعقوب می­پردازد و در تورات (سِفر «پیدایش»(3)، تاریخِ پادشاهان ادوم، بخش­های 37ـ50 تا ابتدای سِفر «خروج») به تفصیل به آن پرداخته شده است و با تفاوت­هایی و به طورِ ایجاز، در قرآن مطرح گردیده و در آنجا به طورِ مفصّل در تفاسیر و روایاتِ اسلامی به آن اشاره شده است.

ساختار داستانیِ حکایاتِ تاریخیِ تورات، حاکی از رویکردِ اصلیِ زُعمای یهود در بیانِ روایاتِ مذهبی بوده است؛ در حیاتِ «حَسیدیانِ»(4) نخستین، قصّه­گویی مقامی مهم و استوار یافت و بخشی از آیین روز «سبت» شد؛ «رَبّی»(5)ها اغلب تعلیماتشان را یا در قالب استعاره بسیط و مَثَل به رشته تحریر درمی­آوردند و یا داستانی تشریحی در آن باره می­گفتند؛ به اعتقادِ ایشان، نقل این گونه داستان­ها، می­توانست بیان پر رمز و رازی در زمینه­های گوناگونِ دین باشد؛ گفتنِ داستان­هایی از «صدّیقین»(6) یکی از وسایل بزرگداشتِ ایشان و لمس زهد یا قدرتشان است، به همین دلیل نیز، «حَسیدیان» اعتقاد داشتند که بیان داستانیِ روایات مذهبی همپایه دعاها و مناسکِ خاصّ، می­توانند مؤثّر واقع شوند (پلووسکی، 1364: 113).

سراسر بخش­های عهد عتیق (تورات) و به ویژه، اسفارِ «پیدایش» و «خروج»، با داستان­ها و افسانه­های حیاتِ پیامبران بنی­اسرائیل همراه شده است امّا این داستان­ها به شکلی نیست که بتوان ساختارِ متعارف قصه­گویی را در آنها مشاهده کرد؛ این موضوع نشان­دهندۀ آن است که راویانِ توراتی، تعریف درستی از مناسبت­های قصه­گویی نداشته­اند و بیشتر محتوای کلّی و هدفِ تعلیمی برای ایشان متصوّر بوده است؛ «بیرگر گرهاردسون»[2] ـ پژوهشگر سرشناس تاریخ یهود ـ اشاره می­کند که از همان آغاز، تکیه بر آن بود که تورات و سایر متونِ یهودی، به حافظه سپرده شوند و به همین دلیل، ساختار داستان­ها علاوه بر حفظِ ایجاز، دربرگیرندۀ خطوطِ اصلیِ روایتِ تاریخی، به حساب می­آیند؛ در ادبیات «تَلمودی»(7) نیز اشاره­های زیادی به این نکته شده است که کودکان و نوجوانان باید با خواندن یا شنیدنِ متونِ مقدّس، آنها را به طور کامل فراگیرند و حفظ نمایند(8) (پیشین: 112).

خصوصیتِ «تعلیمی» و «قابلیتِ به یادسپاری»، باعث شده است که شکلِ داستانی ـ به مفهومِ متعارف ـ در روایت­های مذهبی (نصوص) دیده نشود و به جای آن، اسلوبی خاصّ برای روایت، پدیدار گردد؛ دربارۀ داستان یوسف نیز چنین ویژگی به وضوح مشخّص است، در روایتِ توراتی که منشأ اصلی این داستان است، به هیچ عنوان با قصّه و حکایت روبرو نیستیم، بلکه خود را در برابر روایتِ تاریخی از سرگذشتِ پیامبرـ شاهی به نام یوسف پسر یعقوب از اَعقاب ابراهیم روبرو می­بینیم؛ (هرچند که در صورتِ عدم توجّه به این امر، می­توانیم برخی از خصوصیات داستانی را از آن استخراج کنیم) سرگذشتِ یوسف در روایتِ توراتی، جزئی از تاریخ انبیای بنی­اسرائیل است و با مطالب پیش و پس از خود پیوستگی معنایی دارد و البته از آنجا که بر مبنای ذهنیت علمای یهود، پرورش یافته است، از برخی عناصر داستانی، روایاتِ شاذّ و گاه مسائلِ دور از ذهن خالی نیست.(9)

اما در قرآن داستان یوسف به شکلی دیگر طرح شده است؛ در قرآن علاوه بر آنکه بر تاریخی بودنِ ماجرای یوسف اشاره دارد، آن را قصّه­ای بسیار شنیدنی توصیف می­کند؛ اسلوبِ روایتِ داستان یوسف در قرآن کریم نوعی از شیوه­های روایی قرآن است که در آن عاقبت و سرانجامِ قصه، در همان ابتدا ظاهر می­گردد؛ پس از آن، داستان از اوّل، روال عادی خود را پی می­گیرد و گام به گام پیش می­رود؛ داستان یوسف در روایتِ قرآنی، با ایجاز بسیار، ابتدا با جمله­هایی کوتاه، گویا و رسا تصویر می­شود، سپس روندِ داستان با ظرافت و تأثیر فراوان، پیش می­رود (سید قطب،1359: 253).

شیوۀ روایت قرآن، تفاوتی اساسی با روایتِ توراتی دارد؛(10) در تورات، روایتی تاریخی از سرگذشت یوسف مطرح می­شود که در خلالِ آن، به نکاتِ تعلیمی و تربیتیِ مورد قبول در آیین تورات نیز اشاره شده است امّا در روایتِ قرآن، پایه و اساس، بر جنبۀ تعلیمی و تربیتیِ این حکایت استوار است و روایتِ تاریخی در لایه­های بعدی قرار می­گیرد؛ در روایات تفسیری ماجرای یوسف تلفیقی از روایت توراتی (داستانِ تاریخیِ سرگذشتِ یوسف در آمیخته با اسرائیلیات) و روایتِ موجز قرآنی ست که ضمنِ بازنماییِ اعجاز قرآن، سعی به نقل داستانِ یوسف (ع) بر مبنای شاخ و برگ­های توراتی نیز دارند.

بنا به نظر «سیدقطب»، تعبیر قرآنیِ حکایات، همیشه میان غرض­های دینی و اسلوب­های هنری انس و الفت برقرار می­کند و جمالِ فنّی و هنری را وسیلۀ روشنگری قرار می­دهد تا وجدانِ دینی را به جامعه، بچشانَد (پیشین: 199).

 

3. تحلیل محتوایی بُن­مایه­های اسطوره­ای و تاریخیِ داستان ایرج و قصّه یوسف(ع)

داستان ایرج و یوسف از لحاظِ موضوع[3] دو اندیشۀ متفاوت ـ و البته اخلاقی ـ را مدّنظر قرار داده­اند؛ اندیشه محوری داستان ایرج را می­توان در «نکوهش حرص و آز و حسد» و گرامی­داشتِ «صلح دوستی و مهرورزی» خلاصه کرد و در داستان یوسف، هدف و موضوع اصلی در «گرامی داشتِ عفّت ورزیدن» و «نکوهش حسد و ناپاکی» تجلّی می­یابد؛ این مفاهیم البته در دو روایتِ متفاوت، از موضوعی خاصّ سرچشمه می­گیرند و شاید بتوان گفت، عاملی مشترک، سبب سازِ ایجاد کنش و واکنش­های تاریخی ـ داستانی است و آن، «گرامی داشتنِ فرزندِ کوچکتر بر فرزندان بزرگتر» است؛ این عمل، اگرچه با دلایل معقول و منطقی صورت می­گیرد؛ سبب نارضایتی فرزندانِ دیگر و ایجاد سلسله ماجراهایی می­شود که گاه فاجعه­آمیز (قتلِ ایرج) و گاه مصیبت­بار (به چاه افکندن یوسف) جلوه می­کنند. 

3ـ1. برتری فرزند کوچک بر برادران بزرگتر در روایات حماسی ـ اسطوره­ای مربوط به تقسیم پادشاهی:

«بُن مایه»[4] تقسیم یک پادشاهیِ بزرگ میان سه یا چند پسر که پسر کوچکتر، کشور اصلی را صاحب شده باشد از روزگاران بسیار کهن در میانِ ایرانیانِ شمالی وجود داشته است و این داستان­ها را ایرانیان از ادوار قدیم­تری به خاطر داشته و از کهن الگوهای هند و اروپایی به کشور خود آورده بودند (صفا، 1384: 471). داستان شاهنامه در خصوص فریدون و تقسیم جهان میان سه فرزندِ خود که در این میان قسمت بهتر و گزیده­تر به کوچکترین فرزند (ایرج) می­رسد منطبق بر همین کُهن الگو[5]، شکل گرفته است؛ در اساطیر سایر ملل نیز کمابیش چنین رویّه­ای دیده می­شود از جمله داستان تقسیم جهان بین «زئوس» و برادرانش(11) که طیّ آن بهترین بخش (زمین) به پسر کوچکتر می­رسد؛ همچنین در اسطورة سکاهای جنوب روسیه نیز افسانه­ای وجود دارد که مورّخ یونانی، «هِرودوت»[6] در کتابِ اوّل تواریخ خود، به نقلِ آن می­پردازد؛ بر مبنای این روایات، «تارژی تائوس»[7] نخستین انسان و پسر زئوس از دختری از رودخانة «بوریستِن»[8] بود که هزار سال پیش از استیلای داریوش، شاه مقتدر ایران بر سرزمین سکاها حکومت می­کرد؛ او سه پسر داشت «لی پُکسائیس»[9]، «آرپُکسائیس»[10] و «کُولاکسائیس»[11]؛ در آن زمان، چهار شیء از آسمان فرود آمد یک گردونه، یک یوغ، یک تبر جنگی و یک جام؛ دو پسر بزرگتر یکی پس از دیگری کوشیدند تا بر آن چیزها دست یابند امّا انگشتانشان از فلز گداخته سوخت؛ ولی هنگامی که برادر کوچکتر آنان (کولاکسائیس) به اشیاء نزدیک شد، دستانش نسوخت و آنها را به دست آورد و تلویحاً به عنوان شاهِ برگزیده مطرح گردید؛ (رضی، 1381: ج1: 175) در اواخر سلطنت «کولاکسائیس» نیز وی سرزمینِ خود را میانِ سه پسرش تقسیم کرد و این اشیا را در قلمرو مرکزی که بزرگترین مساحت را نیز داشت قرار داد و فرزند کوچکش را به عنوان جانشین خویش در آنجا منصوب کرد (کریستن سن، 1383: 168 و 169). با توجّه به این نمونه­ها، ویژگی مشترکی در برخی از اساطیر دیده می­شود و آن عبارت است از تقسیم یک شاهنشاهی بزرگ میان سه فرزند که پسر کوچکتر کشور اصلی را صاحب می­شود در حالی که طبق سنّت رایج، فرزند بزرگتر باید صاحب تاج و تخت پدر گردد.

3ـ2. گذر از پسر نخست و برتری دادن به فرزند کهتر در روایات مذهبی:

 نظیر آنچه در روایات اسطوره­ای ذکر شد، در روایات مذهبی نیز دیده می­شود؛ در بخش­های نخستین کتاب مقدّس (عهد عتیق) مضمونی مشترک، تکرار می­گردد و آن عبارت است از چشم پوشیدن از پسر بزرگتر که معمولاً از حق قانونی در وراثت برخوردار است به نفع پسر کوچکتر؛ «قائن» پسر بزرگ «آدم» (ع) به تبعید فرستاده می­شود و همین مسأله در دودمانِ او تا «شیث» (ع)[12] ادامه می­یابد؛ دربارة حام پسر محروم شدة نوح ـ با آن که نگفته­اند که او پسر ارشد بوده ـ امّا همین الگو تکرار شده است؛ به ابراهیم گفته می­شود که پسر خویش اسماعیل را از حقّ قانونی خویش محروم کند زیرا قرار است پسر کوچکتری (اسحاق) متولّد شود؛ «عیسو» (پسر ارشد اسحاق و برادر بزرگ یعقوب) حقّ نخست زادگی را از دست می­دهد و یعقوب به ترفندهایی که در بعضی از آنها مادرش وی را حمایت می­کند، این حقّ را نصیب خود می­سازد؛ «رَؤبین» پسر ارشدِ «یعقوب» بنا به دلیلی که در «سِفر پیدایش» مذکور است(12) از وراثت محروم می­شود و «یوسف» در دل و جانِ یعقوب، بیش از پیش جلوه می­کند (13)؛ «اَفرایم» پسر کوچکتر یوسف بر «مَنسّی» پسر بزرگتر سبقت می­جوید؛ همین مضمونِ مشترک، اگرچه در اساس تغییر نمی­کند، در داستانِ تأسیس پادشاهیِ بنی­اسرائیل نیز بسط می­یابد به این ترتیب که «شاؤل» نخستین پادشاه برگزیده محروم می­شود و دودمان او از سلطنت محروم می­شوند و خلعت پادشاهی بر تنِ «داوود» که در واقع پسر خواندة کوچکِ اوست، پوشانده می­شود(14) (فرای، 1379: 218).

 

4. تحلیل داستان­های ایرج و یوسف(ع) از جنبة ساختار و محتوا

برای بررسی تطبیقی، این دو داستان و طبقه­بندی وجوه تشابه و افتراقِ آنها، پیش از هر چیز باید به بازشناسیِ محورهای اصلی این دو روایت، توجّه کـرد و شاخص­های ساختاری و محتوایی هر یک از آنها را تفکیک کرد؛ در این زمینه، دقّت در ساختارهای اصلی روایت و نحوة شکل­دهی به مؤلّفه­های روایی از اولویّت بالایی برخوردار است، به همین دلیل نیز، به بررسی این محورها در دو روایت داستانیِ ایرج و یوسف (ع) می­پردازیم.

4ـ1. اسطورة  ایرج در منابع و متون کهن:

از ایرج(15) در اوستا تنها یکبار نام برده شده است و این یادکرد نیز به هیچ روی نمی­تواند روشن­کنندة ماجرای اساطیریِ ایرج باشد؛ البته با توجّه به بند 143 از یشت سیزدهم اوستا، یاد کردِ سه کشور «اَئریَنَه»[13]، «تور»[14] و «سَئیریمَه»[15] می­توان باور داشت که در هنگام تدوین یشت­های متقدّم، از داستان ایرج و تقسیم جهان میان او و دو برادرش، آگاهی­هایی وجود داشته است.

همچنین بر مبنای نوشته­های دینکرد می دانیم که در نَسک مفقوده­ای از اوستای ساسانی موسوم به «چیتراداد»[16] به این داستان پرداخته شده بوده است (رضی، 1381: ج1، 169). این داستان یکی از کهن­ترین مایه­های اساطیری را شکل می­دهد؛ اسطورة یگانگیِ بشریت در آغاز و زیر فرمان بودنِ آنها در تحتِ فرمان یک شاهِ واحد و نیک (فریدون) اگرچه، در روایاتِ باستانی آنچه به ما رسیده است با ایجاز و اختصار به ماجرای ایرج و برادرانش پرداخته می­شود(16) امّا می­توانیم، مهمترین و مفصّل­ترین روایت معتبر از این داستان را در شاهنامۀ فردوسی بیابیم؛ البته این سخن به این معنا نیست که لزوماً باید تمامی اساطیر و روایات شاهنامه را از منشأ زردشتی بدانیم؛ ایران از کهن­ترین روزگاران، مملکتی پهناور و با فرهنگ و تمدّنی اصیل و متکثّر است که نه فقط آیین زردشتی بلکه آیین میترایی، مانوی، مزدکی و آیین­های دیگر در آن یافت می­شود، حتّی نفوذ اندیشه­های مسیحی و یهودی را در دوران اشکانیان در ایران می­بینیم؛ بدین لحاظ، شاهنامه بیانگر ساختارهای طبقاتی و فرهنگی و ویژگی­های کهن الگوییِ یک فرهنگ بسیار کهنسال است و می­توان آبشخورِ بسیاری از روایاتش ـ از جمله داستان ایرج یا سه بخش بودنِ جهان ـ را بن­مایه­های ناشناختة تمدّن­های باستانیِ بسیار کهن ایرانی دانست؛ چنان که دربارة سه سر بودنِ ضحّاک، گروهی از پژوهشگران اعتقاد دارند که نمادی از تفکّر بسیار باستانی دربارة سه قسمت بودنِ جهان کهن بوده است (اسماعیل پور، 1387: سخنرانی). براساس روایت شاهنامه، تاریخِ حماسیِ ما از روزگار فریدون آغاز می­شود؛ وی با تقسیم قلمرو پادشاهیِ خویش (تمامِ جهان) میانِ فرزندانش، سه کشور، سه قوم و تاریخِ آنها را بنیان می­نهد؛ ایران مانند توران و روم دارای تاریخ می­شود و از آن پس جنگ­های ایران و توران به مثابۀ ادامة نبردهای اهورمزدا و اهریمن در سراسر تاریخ حماسی ایرانیان، ادامه می­یابد و در نهایت، همین کشمکش­هاست که سرشتِ قومی و اساطیریِ ایرانیان را شکل می­دهد.

4ـ2. تحلیل ساختاریِ اسطورة  ایرج بر مبنای روایات اساطیری:

فریدون پسر آبتین و به بند کنندة ضحّاک، در اواخرِ عمر، شاهیِ خویش را میانِ سه پسرِ(17) خود قسمت می­کند(18) و چون ایران که قسمتِ بهتر و بزرگتر است به ایرج که کوچکترینِ پسران است، داده می­شود دو برادرِ او سلم و تور به وی رشک بُرده و ایرج را می­کُشند؛ همین امر موجبِ پیدایش دشمنی ایران با روم و بیشتر با توران(19) می­گردد؛ زنی از زنان ایرج باردار است و از او دختری به دنیا می­آید، این دختر را فریدون به شوهر می­دهد و منوچهر متولّد می­شود که نوة دختری ایرج است، فریدون او را تربیت می­کند که انتقام جدّ خویش را بگیرد (مینوی، 1372: 4). این تصویرِ موجَز، «درونمایه»[17] داستان ایرج را شکل می­دهد؛ آنچه به این درونمایه، ساختار داستانی می­بخشد، جزئیات و شاخ و برگ­هایی هستند که در خلال روایت وارد شده­اند و بهترینِ نمودِ آنها در روایت فردوسی، شکل گرفته است(20)؛ در شاهنامه، بیشترِ ایرانیان، خوی اهورایی دارند و دشمنانِ ایران، پیروانِ کیش و روشِ اهریمن هستند؛ بر همین مبنا، زمانی که فریدون سرزمین­های تحت فرمانروایی خود را به سه قسمت تقسیم می­کند، بخشی را که از همه آبادتر بوده است.

«به ایرج داد و او را نزدِ خود نگاه داشت.»

سلم و تور که خوی اهریمنی دارند بر ایرج حسد می­برند، سلم، پیکی به نزد تور می­فرستد و برادر را با خود همداستان می­کند؛ ایشان به دستیاریِ یکدیگر علیه فریدون و ایرج متفّق گشته و به وی پیغام می­دهند:

جهان  مر  تو را داد،  یزدانِ  پاکهمه  بآرزو  خواستی  رسم و راهنکردی  جز  از  کژّی  و   کاستیسه  فرزند، بودَت خردمند و گُردیکی  را   دَمِ     اژدها    ساختییکی  تاج   بر  سر،  به  بالینِ  تونه  ما  زو  به  مامِ  و پدر کمتریم

 

ز  تابنده  خورشید، تا تیره خاکنکردی   به   فرمانِ  یزدان  نگاهجُستی به بخش اندرون،  راستیبزرگ  آمده  نیز   پیدا   ز  خُردیکی  را  به   ابر   اندر  افراختیبدو  گشته  روشن،  جهان بینِ توکه بر تختِ شاهی نه اندر خوریم 

(فردوسی، 1381: 6، 360 ـ 368)

داستان یوسف ع

ایشان تهدید می­کنند اگر فریدون، ایرج را از خود نرانَد و او ایران را رها نسازد، «ز ایران و ایرج، بر آرَم دمار…»؛ در برابر این آز و حرص برادران، ایرج که از سوی فریدون به صفتِ خردمندی موصوف است(21) با پیامِ صلح و دوستی و برادری به سوی سلم و تور رهسپار می­گردد (مسکوب، 1381: 234). امّا ایشان وی را ناجوانمردانه به قتل می­رسانند و بذر جنگ­های پردامنه و مفصّل ایران و توران را پی می­ریزند که تا پایان کار افراسیاب، چندین نسل از مردمان ایران را درگیر می­کند (تفنگدار، 1381: 51). یکی از مهمترین موضوعاتی که در اینجا مطرح می­شود، «اعتقاد به برتری ایران نسبت به دیگر نقاط جهان» است؛ در اوستا و متون پهلوی به این موضوع بسیار اشاره شده است و مهمترین علّت دشمنی سلم و تور نیز در شاهنامه همین ارجمندی ایران در برابر روم و چین دانسته می­شود و این برتری چنان است که حتّی خود سلم و تور و مردمان سرزمین­های جز ایران، بر آن اقرار می­کنند (خالقی مطلق، 1381: 189). به همین خاطر نیز هست که «حسادت» و «آز»، ایشان را بر قتلِ برادر و دست یافتن بر سرزمینِ او تهییج می­کند؛ مرگِ ایرج، واقعه­ای جانگداز برای فریدون است؛ وی که با کاشتنِ درختانِ «سَرو»(22)، جهان را همیشه چون بهشت می­آراید، به هنگامِ آگاهی یافتن از کشته شدنِ ایرج، به نشانة اندوه و غم، سَروها را می­سوزانَد و «چشمِ شادی» را می­بندد:

میان  را  به  زُنّارِ   خونین   ببستگلستانش برکَند و سَروان بسوختنهاده    سرِ     ایرج    اندر    کنارهمی  گفت:   کای    داورِ    دادگرهمی   خواهم   ای   داورِ   کردگارکه   از   تُخمِ    ایرج   یکی  نامورچو  این    بی گُنه  را   بریدند    سر

 

فکند  آتش  اندر  سرایِ  نشستبه یکبارگی چشمِ شادی بدوخت سرِ خویش   کرده  سوی  کردگار درین   بی­گنه   کشته،  اندر  نگر…که  چندان  امان  یابَم  از  روزگارببینم    اَبَر     کینه      بسته    کمربِـبُرّد    سرِ    آن    دو      بیدادگر

(فردوسی، 1381: 6، 590 ـ 599)

منوچهر، حاصلِ وصلتِ دخترِ ایرج(23) و پَشَنگ برادرزادة فریدون (پیشین: 6، 620 تا 622) است(24) که با تربیتِ شایستة فریدون، بالیده می­گردد و علیه برادرانِ نیای خویش، وارد جنگ می­شود؛ وی طیّ نبردهایی سهمگین، ایشان را کشته و سَرشان را می­بُرد؛ سپس آن سرها را به شهر «سارویه» (ساری) در مازندران منتقل می­کند و در پهلوی سرِ ایرج دفن می­کند و بر فراز آن سرها گنبدی می­سازد که به «سه گنبدان» مشهور است (اوشیدری، 1383: 223). در این داستان، آنچه به عنوان وجه بارز، جلوه­گر می شود سه خصوصیّات است:

4ـ2ـ1. محتوم بودنِ اندیشة مرگ:

ایرج شخصِتی است با خوی متعادل و آرامش­طلب که حتّی با آگاهی از اینکه رهسپار شدن به سوی برادران، احتمال مرگ و نابودی دارد، باز هم برای دفعِ فتنه و کینه، این عمل را انجام می­دهد و جالب آنجاست که در این مسیر، مرگ را می­پذیرد و گریزگاهی برای خویش از تیررسِ آن نمی­یابد؛ در صحنه­ای که فرستادگانِ سلم و تور از پیش فریدون می­روند، او به ایرج از فزونخواهی دو برادر بیم می­دهد و وی را از گزندِ ایشان برحذر می­دارد (پرهام، 1377: 197)؛ ایرج در پاسخ پدر می­گوید:

چنین  داد  پاسخ  که  ای   شهریار

 

نگه کُن  بر این گردش روزگار

که  چون  باد  بر   ما  همی  بگذرد

 

خردمند مردم، چرا غم  خورَد؟

همی      پژمُرانَد      رخِ     ارغوان

 

کند   تیره    دیوار  روشن روان

به  آغاز  گنج ست  و  فرجام،  رنج

 

پس از رنج، رفتن ز جای سپنج

که بستر ز خاکست و بالین ز خشت

 

درختی  چرا  باید  امروز  کِشت

که  هر چند  چرخ  از  بَرش بگذرد

 

بُنش خون خورَد،  بارِ  کین آورَد

خداوندِ  شمشیر  وُ   گاه   وُ   نگین

 

چو  ما  دید، وُ  بسیار  بیند زمین

                                                       (فردوسی، 1381: 6، 443 ـ 449)

4ـ2ـ2. اعتقاد راسخ بر بینش و موضع:

با نگاهی به «گفت و شنود»های شاهنامه مشخّص می­شود که در اسطورۀ ایرج، مهمترین تکنیک فردوسی در زمینه داستان­پردازی در بکارگیری گفت و شنود متجلّی می­شود؛ در داستان ایرج، زمانی که میانِ دو تن گفت و شنودی درمی­گیرد، هر دو طرف برای خود موضعی معیّن، عقیده­ای خاصّ و بینشی مشخّص دارند که آن را کوتاه ولی دقیق و بدونِ حشو و زوائد و صنایع لفظی بیان می­کنند (خالقی مطلق، 1381: 112). نظیر این گفتگوها را می­توان در گفتگوهای «سلم با تور» (ابیات 325 تا 335)، «تور با سلم» (ابیات 339 تا 334)، «سلم با تور (ابیات 345 تا 347)، «سلم و تور با فریدون» (ابیات 357 تا 372)، «فریدون با سلم و تور» (ابیات 400 تا 427)، «فریدون با ایرج» (ابیات 432 تا 441)، «ایرج با فریدون» (ابیات 443 تا 459)، «فریدون با ایرج» (ابیات 461 تا469)، «فریدون با سلم و تور» (ابیات 472 تا 486)، «سلم با تور» (ابیات 502 تا 510)، «تور با ایرج» (ابیات 517 تا 520)، «ایرج با تور» (ابیات 522 تا 531) و (ابیات 537 تا 545) «فریدون با خداوند» (ابیات 593 تا 600)، «فریدون با جسد ایرج» (ابیات 603 تا 605)، «سلم و تور با فریدون» (ابیات 675 تا 695)، «فریدون با سلم و تور» (ابیات 725 تا 756)، «تور با قباد» (ابیات 861 تا 869) و… مشاهده کرد.

4ـ2ـ3. صلح­جویی و آرامش­طلبی از سوی نیروهای نیک و تندی و سرکشی از سوی نیروهای بد:

در جهان شاهنامه به طور عام و اسطوره ایرج به طور خاصّ، تمایلاتِ صلح­جویی طبقة نیکان (فریدون و ایرج) با بلندپروازی­های تند و سرکش نیروهای بد (سلم و تور) برخوردهای شدیدی دارد و نتیجة چنین برخوردهایی آن است که نوعی حسّ دلزدگی و درونگراییِ عرفانی متجلّی می­شود؛ برای نخستین بار در شاهنامه، چنین حسّی در نهاد ایرج بروز می­یابد آنگاه که در برابر برادرانِ کینه­خواهِ خویش، سلم و تور، نسبت به پادشاهی و سروریِ جهان، بی­اعتناییِ عارفانه­ای از خود نشان می­دهد (زرین کوب، 1383: 169) و صلح و آرامش را بر هر چیزی، برتری می­بخشد:

بدو    گفت:  کای   مهتر   نامجوی

 

اگر کامِ  دل  خواهی،  آرام  جوی

نه تاجِ کِیی خواهم اکنون، نه گاه

 

نه  نامِ  بزرگی  نه   ایرانْ  سپاه …

بزرگی  که  فرجامِ  آن تیرگی ست

 

بدان  برتری   بر،   بباید  گریست

سپهرِ   بلند    ار    کِشد   زینِ   تو

 

سرانجامْ   خشت ست    بالینِ   تـو

مرا  تختِ   ایران   اگر    بود   زیر

 

کنون گشتم از تاج و از  تختْ سیـر

سپردم  شما   را    کلاه   وُ   نگین

 

مدارید   با   من   شما   نیز    کین

مرا  با  شما  نیست  جنگ وُ  نبرد

 

نباید به من   هیچ دل،   رنجـه  کرد

زمانه      نخواهم      به    آزارِتان

 

و   گر   دور   مانم    ز   دیدارتان

جز  از   کهتری    نیست  آیینِ  من

 

نباشد  به   جـز  مردمی،  دینِ    من

                                                        (فردوسی، 1381: 6، 522 ـ 531)

اتّخاذ چنین موضعی است که بر زشتیِ ناجوانمری سلم و تور می­افزاید و ماجرای ایرج را به سوگنامه­ای اندوهبار مبدّل می­سازد.

4ـ3. تحلیل ساختاری و محتوایی قصه یوسف (ع) بر مبنای روایات توراتی و اسلامی:

داستان ایرج، اگرچه در ادوار کهن و عصر اوستایی، علاوه بر جنبة حماسی، ماهیّت مقدّس و مذهبی نیز داشته است، امّا عموماً به عنوان متنی حماسی مطرح می­شود و در پژوهش­های ادبی، به عنوان بخشی از اساطیر و حماسه­های ملّی ایران از آن یاد می­گردد؛ در حالی که قصة یوسف، از همان ابتدا به عنوان سرگذشت مقدّس یکی از پیامبران الهی مطرح بوده و همچنان نیز این حالت را حفظ کرده است و به عنوان بخشی از فرهنگِ دینی ادیان توحیدی یهود، مسیحیت و اسلام گسترش یافته است.

روایتِ عبری در سِفر پیدایشِ تورات، داستان یوسف را در چارچوب داستان­های مربوط به خاندان ابراهیم و اسحاق و در آغاز داستان حضرت یعقوب قرار می­دهد؛ در بخش 37 سِفر پیدایش، از یوسف که نوجوانی هفده ساله است یاد می­شود که برادران و پدر خویش را در امر شبانی یاری می­دهد و گاه به گاه، رفتارهای ناپسند برادران را به پدر گوشزد می­کند؛ یعقوب نیز از آنجا که یوسف در سال­های پیری وی به دنیا آمده، او را نسبت به سایرین بیشتر دوست می­دارد و به وی جامه­های رنگارنگ می­پوشانَد؛ همین رفتار تبعیض­آمیز، بذر کینه را در دل برادران علیه یوسف می­کارد؛ یوسف علاوه بر این جنبه­های مادّی، گاه از عوالم روحانی و خواب نیز دَم می­زند و خواب­هایی را نقل می­کند که حاکی از برتری وی نسبت به برادرانش است؛ این خواب­ها گاهی مورد اعتراض پدرش یعقوب نیز قرار می­گیرند (تورات، سفر پیدایش: 10/37). روزی، برادران یوسف، گله­های گوسفندان را برای چَرا به سوی ناحیه شکیم می­برند؛ یعقوب، یوسف را برای استفسارِ حال پسرانش روانه می­کند و یوسف متوجّه می­شود که برادران دروغ گفته و به ناحیة «دوتان» رفته­اند (17/37) سایر پسرها وقتی یوسف را می­بینند با یاد کینه­های قدیم، قصد کشتن یوسف را دارند که با دخالت «رئوبین» از این­کار منصرف شده و وی را به چاهی بدون آب می­اندازند (25/37) پس از آن به خوردنِ غذا مشغول می­شوند؛ از دور، کاروانی که ادویه و کتیرا از جلعاد به مصر می­بَرد پیدا شده و با نظر «یهودا»، یوسف را به بیست سکه نقره به کاروانیان می­فروشند. (28/37) پسران، جامة یوسف را به خون بزغاله­ای رنگین ساخته و آن را به نزد یعقوب می­برند؛ یعقوب مرگِ یوسف را باور کرده و با پوشیدنِ جامه­های خشن به اندوه و ماتم می­نشیند؛ کاروانیان نیز یوسف را به مصر برده و به رئیس محافظان دربار یعنی فوطیفار می­فروشند. (36/37) در اینجا داستان یوسف با روایتی فرعی به زندگی یهودا می­پردازد و از ازدواج وی و به دنیا آمدنِ پسرانش و نیز از زناکاری یهودا با عروسش سخن گفته می­شود. (1/38 تا 30/38) از بخش سی و نهم، دوباره داستان یوسف آغاز می­شود و به ماجرای وی و همسر فوطیفار و خشم گرفتنِ فوطیفار به سبب تهمتی که زنش بر یوسف وارد ساخته بود و زندانی کردنِ وی پرداخته می­شود (بخش 39) در بخش چهلم از خواب­گزاری یوسف برای زندانیان سخن به میان می­آید؛ بخش چهل و یکم به خواب­های فرعون اختصاص دارد؛ یوسف با تعبیر خواب فرعون و پیش­بینی وقوع خشک‌سالی­های هفت‌سالة مصر، به دستور فرعون به عنوان رئیس غلّۀ مصر انتخاب می­شود و پس از مدّتی، شخص دوم مملکت می­شود؛ «فرعون به یوسف، نام مصریِ صِفنات فَعنیح را داد و آسِنات دختر فوطی فارِع، کاهن اون را به عقد وی در آورد… .» (45/41)

در بخش چهل و دوم از ورود برادران یوسف در خشکسالی برای آوردنِ گندم یاد می­شود؛ برادران از یوسف درخواست گندم می­کند و او به شرطی حاضر می­شود که به ایشان باز هم گندم بدهد، که برادر کوچکترشان بنیامین را نیز با خود بیاورند؛ یعقوب به این امر راضی نمی­شود، ولی در اثر افزایش قحطی و خشکسالی، بالاخره راضی می­شود که بنیامین را با ایشان به مصر بفرستد؛ در مصر، یوسف برادران را به میهمانی دعوت می­کند و از دیدن برادر، مسرور و خوشحال می­شود (بخش 43). به دستورِ یوسف، ناظرِ اموال، در کیسة بنیامین جام نقرة وی را مخفی می­سازد و با پیدا شدنِ جام در کیسة بنیامین، یوسف می­خواهد که او را در مصر نگاه دارد (بخش 44). امّا با سخنانِ یهودا دربارة ضعف و ناتوانی یعقوب و رنجِ وی از فراق یوسف و بنیامین، وی خود را به برادران معرّفی می­کند و ایشان را با عزّت و احترام به فرعون معرّفی کرده و با هدایای گرانبها به کنعان باز می­گردانَد (بخش 45). یعقوب پس از باخبر شدن از زنده بودنِ یوسف، شاد می­شود و در گفتگویی که با خداوند دارد، به سوی مصر رهسپار می­گردد (بخش 46). به دستور فرعون، یوسف خاندانش را در بهترین نقطة مصر یعنی ناحیة «رعسیس» سکونت می­دهد؛ یعقوب هفده سال در مصر زندگی می­کند و در سن 147 سالگی فوت می­کند (بخش 47). در این بخش، از فرزندان یوسف، «اَفرایم» و «منسّی» و از نحوة ملاقات آنها با یعقوب و دعای وی در حقّ ایشان یاد می­شود (بخش 48)؛ یعقوب سپس یک یکِ پسرانش را یاد کرده و ضمن برشمردنِ خصوصیات ایشان، وصیت­هایش را مطرح می­کند (بخش 49). پس از مرگِ یعقوب، یوسف با برادرانش به نیکی رفتار می­کند و ایشان را در کنف حمایت خویش قرار می­دهد و بالاخره وی نیز در سن 110 سالگی در مصر در می­گذرد و جسدش را مومیایی کرده و در تابوتی قرار می­دهند (بخش 50).

آنچه به شکل موجِز در سطور بالا نقل شد روایت بسیار کوتاهی از قصة یوسف است که در تورات نقل شده است و حجمی حدود 20 صفحه از کتاب تورات را در بر می­گیرد؛ این روایت، اگرچه به صورت قصه طرح می­شود؛ در حقیقت نوعی از تاریخ­نگاری یهود است که بدونِ مواعظ و تذکّرات اخلاقی، سلسه­وار روایت شده است و در نهایت، جزئی از تاریخِ مذهبی بنی­اسرائیل را شکل می­دهد؛ اگرچه خطوط و ماجراهای اصلی در روایت یهودی و اسلامی حفظ شده­اند؛ در جزئیات، تفاوت­های بسیار زیادی میان دو روایتِ اسلامی و عبرانی، وجود دارد و اگر این تفاوت­ها را با یادکردِ قصة یوسف در قرآن کریم بسنجیم، شکاف­های عمیقی میانِ نحوة بازگویی قصه در تورات و قرآن می­یابیم.(25)

در قرآن کریم، این داستان به عنوان بخشی از یک تاریخ مستمرّ روایت نشده است؛ داستان یوسف، پیش از آنکه تمام سورة دوازدهم قرآن به پایان رسد، تمام می­شود و از نقطه­نظر محتوا به ظاهر ارتباطی با سوره­های پیش و پس از خود ندارد (شاملی، 1386: 38).

در یک جمع­بندی مختصر می­توان تفاوت­های روایتِ عبری داستان یوسف را با روایات قرآن کریم و اسلام، اینگونه بیان کرد:

 

روایت عِبری (تورات)

روایت قرآن کریم

روایت اسلامی (تفاسیر یا قصص)

 

برای آگاهی از مجموع روایات اسلامی؛ (الموسوی التنکابنی، 1382: 86 ـ 116)؛ (خُزاعی نیشابوری، 1378: ج11، 9 ـ 172)؛ (موسوی گرمارودی، 1378: ج1، 115 ـ 133)؛ (باستانی پاریزی، 1369: 128 ـ 150)؛ (مولوی صاحب، 1380 ق.: 53 ـ 82)؛ (عتیق نیشابوری، 1380: ج2، 1091 ـ 1192)

بنا بر آنچه گفته شد، مشخّص می­شود که در روایتِ عبری، تنها در چند قسمت کوتاه به زلیخا (با عنوانِ «زن فوطیفار») اشاره می­شود و سخنی از جزئیات و روابطِ بین یوسف و وی مطرح نمی­گردد؛ در قرآن کریم این موضوع به طور بسیار موجز و گذرا نقل می­شود و تنها در روایات اسلامی ست که رُمانس­های عشقی و مفاهیم عرفانی و داستانی فراوان، در این رابطه خلق می­گردد و شخصیت­های یوسف و زلیخا تا اواخر عمر یکدیگر، با هم در ارتباط هستند و حضورشان در سراسر داستان، لمس می­شود؛ همین شاخ و برگ­های روایات تفسیری و اسلامی ست که داستان یوسف را جلوه­ای مثال زدنی داده است:

«داستان یوسف، قصه­ای دلکش است که آغازش محبّت است و میانه­اش پر از اشتیاق و هجرت و پایانش مشعر به عصمت و رحمت؛ هر فصلِ آن مشتمل بر نکته­ای ست و هر بابِ آن متضمّن حکمتی و مورّخان و نویسندگان، هرکدام این داستان را به شیوه­ای بدیع و اسلوبی عجیب، بازگفته­اند…» (میرخواند، 1375: قِسم اوّل، 43).

برخی از پژوهشگران معاصر، داستان زندگیِ یوسف را منحنی اوج و حضیض برای گذر از آزمایش­های متنوّع می­دانند؛ بر این مبنا، در سفر پیدایش، نمونه­هایی از این نزول در داستان یوسف دیده می­شود که یکسره ارادی نیست؛ یوسف به چاه افکنده می­شود و پس از مدّتی، چاه، تغییر مایه داده و به مصر بدل می­گردد؛ یوسف در مصر پس از برافکندن جامة وابستگی به این عالَمِ سفلی از تن ـ که زن فوطیفار، نمادِ آن است ـ به سبب مهارت در تعبیر رؤیا، مشاور عالی فرعون می­گردد؛ شبیه این واقعه دربارة دانیال(ع) نیز نقل شده است که خدمت مشابهی را برای «نبوکد نصر» به جا می­آورَد و مثل یوسف، آزمون­های وفاداری را از سر می­گذرانَد؛ هر دو رؤیا به چرخه­های تاریخی مربوط می­شود؛ رؤیای فرعون دربارة چرخة هفت ساله فراوانی و قحطیِ متناوب است که با اهمیت فراوان چرخه­های هفت ساله در خاور نزدیک مرتبط است که در احکام «یوبیل»[18]مذکور در باب بیست و پنجم سِفر لاویان نیز انعکاس یافته است. (فرای، 1379: 212 و 213).

 

نتیجه­گیری

داستان­های ایرج و یوسف، اگرچه از بن مایه­ها و محتوای ناهمسانی شکل گرفته­اند و عملاً به حوزة اسطوره و حماسه (داستان ایرج) و مذهب (یوسف) اختصاص دارند؛  در خوانشِ دوباره و تطبیقیِ متنِ این دو روایت، شباهت­هایی می­توان پیدا کرد که بررسی آنها را از لحاظِ تطبیقی، موجّه جلوه می­دهد؛ در داستان ایرج، شخصیتی پیچیده و قابل روانکاوی دیده نمی­شود، ایرج فردی ست صلح­طلب و خداباور که در راه مهر و محبّت به سرزمین و برادران، جانِ خویش را نیز فدا می­سازد؛ امّا یوسف، این­گونه نیست، وی در طولِ زندگی با قوس­های صعودی و نزولی متعدّدی مواجه می­شود که در عمل، شخصیّت وی را می­سازند، هرچند که بر مبنای روایات اسلامی و عبری، وی برگزیدة خداوند و نظرکرده از سوی اوست؛ باز هم در مواردِ متعدّد باید آزمایش گشته و این موضوع را ثابت کند.

 

نمودار خطّی زندگی ایرج

 

ورود به ساحتِ قدسی و ارزشِ جاوید        اختصاصِ ایران به ایرج (برانگیختگی رشک و آزِ برادران)

                                 توطئة سلم و تور علیه برادر            تولّد و ازدواج و پرورش در کنار پدر

 

 

 

بیگناهی و قتل ناجوانمردانه

 

 

نمودار منحنی زندگی یوسف (ع)

  مطرح شدن در نظر فرعون و انتخاب وی به عنوان شخص دوم مصر

           عزّت یافتن در مصر در خانة فوطیفار

                                                                 دیدن خواب­های کرامت بخش و عزیز گشتن در چشم پدر

 

 

                                                                                                               

 

                                                                                                              محبّت پدر به یوسف

                                                                                   

                                                                            افکنده شدن به چاه توسّط برادران

  تهمت زلیخا علیه یوسف و درافتادنِ او به زندان فرعون و دیدن آزارهای جسمی و روحی

 

 

جدول تحلیلِ ساختاریِ اسطورۀ ایرج و یوسف بر مبنای شباهت­های دو روایت

وجوه شباهت داستان

اسطوره ایرج

قصه یوسف (ع)

تفاوت در مادران یوسف و ایرج نسبت به سایر برادران

مادر وی «اَرنواز» و مادر سَلم و تور «شهرناز» است.

مادر یوسف (و بنیامین) «راحیل» است و سایر برادرانش از زنان دیگر پدر هستند.

نگاهِ محبّت­آمیز و مهربانة پدر به ایرج و یوسف نسبت به سایر فرزندان

ایرج، مورد توجّه فریدون است و در نهایت نیز فریدون، ایران را به وی می­دهد.

یوسف مورد توجّه مداوم یعقوب است و یعقوب وی را لحظه­ای از خود جدا نمی­کند.

توطئة برادران علیه یوسف و ایرج

ایرج به طرز ناجوانمردانه­ای به دست برادرانش به قتل می­رسد.

یوسف توسّط برادران پس از آزار و اذیّت به چاه افکنده می­شود و سپس به کاروانی غریبه، فروخته می­شود.

انتخاب ازلی ایرج و یوسف به عنوان جانشین پدر و سَرور قوم

برگزیده شدن به عنوان پادشاه مُلک اهوراییِ ایران

برگزیده شدن به عنوان جانشین یعقوب و دیدنِ خواب­هایی که حاکی از این گزیده بودن است.

شخصیّت باثبات و قابل اعتنای یوسف و ایرج

ایرج همواره به عنوان موجودی نیک نفس، صلح­طلب و خیرخواه جلوه می­کند.

یوسف شخصیتی پاکدامن، نیک، عفیف و خداطلب دارد و از آن ذرّه­ای منحرف نمی­گردد.

غم و اندوهِ پدر در فراق فرزند

فریدون پس از کشته شدنِ ایرج، غمگین و ناشاد گشته و آرام و خواب را از دست می­دهد.

یعقوب با شنیدنِ خبر مرگِ یوسف در فراق وی اشک می­ریزد به حدّی که از شدّت گریه، نابینا می­گردد.

 

در مقایسۀ ساختاری اسطورۀ ایرج و حضرت یوسف شباهت‌ها و تفاوت‌هایی دیده می‌شود، شباهت میان این دو شخصیت به استناد جدول فوق بسیار است، با اینکه این دو تن نه در یک زمان می­زیسته­اند و نه وجه اشتراک قومی و نژادی میان آنها برقرار است، با این حال ظاهراً این شباهت و اشتراک از مقوله تأثّر یکی از دیگری یا ادغام دو داستان از یکدیگر نیست، احتمالاً شباهت میان داستان این دو شخصیت بیشتر اتفاقی است که نمونه­های آن در میان سایر افراد انسانی در زمان‌ها و مکان‌های متفاوت و بسیار دور از هم یا بسیار به هم نزدیک امکان وقوع داشته و دارد، ای بسا سرنوشت برخی از افراد بشر داستان زندگی فردی با فردی با هم شباهت‌ها و قرابت‌هایی پیدا می‌کند، که به هنگام تحلیل عناصر ساختاری داستان این افراد، این اشتراکات و بعضاً اختلافات رخ می­نماید. ای بسا بتوان از نظریه تقدیر و سرنوشت کمک گرفت و بیان داشت که سرنوشت و تقدیر برخی از افراد بشر یا از طبقات به نام یا بی­نام در میان توده­های مردم با هم گره بخورد و شباهت­ها و اشتراکاتی پیدا شود.

خلاقیت به کار گرفته در این مقاله بیشتر در جهت یافتن اشتراکات این دو شخصیت داستانی است یکی در ادبیات مذهبی و دینی و دیگری در ادبیات پهلوانی و حماسی ایرانی، که البته باید پذیرفت میان این دو گاه وجوه اشتراک صد در صد قابل تطبیق هم نیست، اما به هر حال از باب عناصر داستانی عواملی علّی و معلولی پیش برنده داستان یا مضامین موجود در آن از حسد و کین، قتل و تبعید، به صدر رسیدن و مغضوب شدن در این دو داستان قابل تشخیص و تحقیق است.

پی­نوشت:

1. از نمونه مشخّص و بارز چنین برخوردی با متن­های تاریخی، حماسی و به ویژه مذهبی، تعمیم دادنِ ساختارهای داستان و رمان مدرن بر آن آثار است؛ نتیجۀ این تلاش، تطبیق مؤلّفه­های داستان نویسیِ مدرن همچون پیرنگ، شخصیت­پردازی، طرح و توطئه، زاویه دید، کشمکش، شخصیت­های فرعی و اصلی و … بر عناصر تشکیل­دهنده حکایات مذهبی یا تاریخی ست؛ نمونه­های فراوانی از این دست تحقیقات را می­توان در بسیاری از پژوهش­های دانشگاهی چند سال اخیر شاهد بود.

2. از این­گونه پژوهش­ها می­توان به «تحلیل عناصر داستانی قصه حضرت یوسف (ع) در قرآن کریم» نوشته سیدحبیب­الله آیت­اللّهی و دیگران، نشریه پژوهش زبان و ادبیات فارسی، شماره هشتم، بهار و تابستان 1386، ص 1 ـ 20 اشاره کرد؛ اگرچه نویسندگان محترم، در عنوان پژوهشِ خویش بر «قصّه» بودنِ داستان یوسف تأکید می­کنند؛ عملاً با نادیده گرفتنِ تفاوت ماهوی بین قصّه و رمان، بر مبنای عناصر داستان­نویسی مدرن که در کتاب جمال میرصادقی (= عناصر داستانی) ذکر شده است، حکایتِ قرآنی را با نوعی برداشتِ رمان گونه، تفسیر کرده­اند.

3. سِفر پیدایش با نام سِفر تکوین نیز شناخته می­شود و اوّلین بخش از تورات (= عهد عتیق) است.

4. Chassidim یا Hassidim (به معنیِ زُهّاد) نام فرقه­ای است عرفانی که یکی از ربّانیان یهودی در اروپای شرقی به نام «اسرائیل بن العازر» مشهور به «بِشت» Besht (1760ـ1700م.) در اواسط قرن هجدهم میلادی پدید آورد؛ او بنا بر مشهور اهل کرامت هم بوده است، عنوانِ خَسیدیم در حدود قرون 3 و 4 قبل از میلاد نیز وجود داشته و معرّف فرقه­ای از زُهّاد یهودی بوده است که در رعایت مناسک و آداب شرعی، دقّت و اهتمام بسیار داشته­اند (زرین کوب، 1356: 257).

5. رَبّی: Rabbi؛ در زبان­های عبری و عربی، به معنای سَروَر و خداوندِ من است و در آیین یهود، به طورِ خاصّ به رهبران روحانی و مذهبی اطلاق می­شود.

6. منظور از صدّیقین، پیامبران و بزرگانِ اعصارِ نخستینِ آیین یهود است که یوسف نیز از جمله ایشان به شمار می­آید.

7.  Talmud؛ در لغت به معنای تعلیمات است و بخش مهمی از احادیث یهودیان را شامل می­شود؛ و به دو دسته «میشناه» (قواعد شفاهی) و «گِمارا» (متمّم) تقسیم می­گردد.

8. دقیقاً چنین وضعیّتی دربارۀ قرآن کریم نیز صادق است و تکیه بر حفظ کردنِ سوره­ها، یکی از بایسته­های مذهبی شناخته می­شود؛ ساختارهای حکایات قرآنی و به ویژه داستان یوسف نیز بر مبنای همین جنبه تعلیمی و تربیتی و قابلیت به خاطرسپاری، شکل و نظام یافته­اند.

9. به عنوان مثال، در بخشی از تاریخِ حیات یعقوب در تورات، از تجاوز جنسی به «دینه» خواهر یوسف و دختر یعقوب توسّط «شکیم پسر حمور» حاکم «حّوی»، سخن گفته می­شود و اینکه فرزندان یعقوب برای انتقام از اهالی «حّوی» درخواست می­کنند تا همگی ختنه شوند؛ پس از اجابت این درخواست، شکیم و پدرش و تمامی اهالی خود را ختنه می­کنند امّا تنها پس از سه روز، فرزندانِ یعقوب، پیمان­شکنی کرده و با ورود به شهر، ضمنِ کشتن شکیم و حمور، تمامِ مردان را نیز قتل­عام می­کنند و سپس زنان و دختران و حیوانات و اموال مردم را به غارت برده و با خواهرشان «دینه»، به سوی یعقوب باز می­گردند؛ این روایتِ منافیِ عفّت و اخلاقِ نبوی به عنوان تاریخ ـ و نَه داستان ـ در تورات سِفر پیدایش، بخش 34 آمده است؛ جالب آن است که در برخی از روایات اسلامی، این دختر با نام «دنیا» به عنوان انیس و مونس یعقوب در سال­های فراق مطرح می­شود (الموسوی التنکابنی، 1382: 89). 

10. باید توجّه داشـت که روایتِ اصلی (به عنوان متن­شناسی و نه محتوایی) متعلّق به تورات است و روایتِ قرآن، تنها، دربردارندة نکات مهم و تربیتیِ داستان یوسف است.

11. بر مبنای اساطیر یونانی، پس از آنکه زئوس Zeus و برادرانش (پوزئیدون Poseidon و هادس Hades) بر تیتان­ها غلبه کردند، هر یک حکومت قسمتی از جهان را به اختیار گرفتند؛ زئوس مالک زمین (بهترین بخش)، پوزئیدون مالک دریاها و زیر آن و هادس مالک دنیای زیر زمین، اقامتگاه ارواح و دوزخ شد و در روندِ تکوین اساطیر، گهگاه کشمکش­هایی میان ایشان در می­گیرد؛ (گریمال، 1367: ج1، 343 و ج2، 769 و 933).

12. در واپسین لحظات حیات، یعقوب خطاب به فرزندانش، نصایح و وصایای خود را مطرح می­سازد؛ از جمله موضوعِ شگفتی را دربارة «رؤبین» مطرح می­کند: «(2) ای پسران یعقوب به سخنان پدر خود اسرائیل گوش دهید (3) رئوبین، تو پسر ارشد من و فرزند اوایل جوانی من هستی، تو از لحاظ مقام و قدرت از همه برتر می­باشی (4) ولی چون امواج سرکش دریا، خروشانی؛ پس از این دیگر برتر از همه نخواهی بود زیرا با یکی از زنان من نزدیکی نموده، مرا بی­حرمت کردی…» /یعقوب، دربارة «شمعون» و «لاوی» نیز نارضایتی خویش را مطرح می­کند: «(5) شمعون و لاوی، شما مثل هم هستید، مردانی بی­رحم و بی­انصاف زیرا از روی خشم خود انسان­ها را کشتید… (7) لعنت بر خشمِ شما که این چنین شدید و بی­رحم بود…» (تورات، سفر پیدایش، بخش 49، 2 تا 7 (2/49 تا 7/49).

13. «(22) یوسف درخت پرثمری ست در کنار چشمة آب که شاخه­هایش به اطراف سایه افکنده است (23) دشمنان بر او هجوم آوردند و با تیرهای خود به او صدمه زدند (24) ولی خدایِ قادرِ یعقوب یعنی شبان و پناهگاهِ اسرائیل، بازو و کمانِ آنها را شکسته است (25) باشد که خدای قادر مطلق، خدای پدرت، تو را یاری کند و از برکات آسمانی و زمینی بهره­مند گرداند و فرزندانِ تو را زیاد سازد… (26) … تمامِ این برکات بر یوسف که از میان برادرانش برگزیده شد، قرار گیرد.»؛ (سفر پیدایش، بخش 49، 22 تا 27 (22/49 تا 27/49)؛ علاوه بر این، نظر یعقوب دربارة بنیامین نیز در تورات، جالب توجّه است: «(27)بنیامین، گرگ درنده ایست که صبحگاهان، دشمنانش را می­بلعد و شامگاهان آنچه را که به غنیمت گرفته، تقسیم می­نماید.» (پیشین، 27/49).

14. (پیشین، اوّل سموئیل، بخش 18، 2 به بعد (2/18 تا دوم سموئیل).

15. ایرج در اوستا به صورتِ «اَیریاوَ» نامِ خاندان یا نیای منوچهر است و در فروردین یشت، بند 131، فَرَوَشی منوچهرِ اَشَوَن از خاندانِ «اَیریاوَ» ستوده می­شود؛ گروهی از پژوهشگران نیز نامِ ایرج را برگرفته از نام تیره­های ایرانی می­دانند؛ (دوستخواه، 1383: ج2، 938).

16. در منابعِ پهلوی به داستان ایرج، اشاراتی شده است از جمله آنکه در «بندهش» دربارة آن گفته می­شود: «سه دیگر هزاره آغاز شد، چون فریدون کشور خود را بخش کرد، سلم و تور آنگاه ایرج را کشتند؛ بسیاری از فرزندان و اعقاب او را از میان بردند؛ در همان زمان منوچهر زاده شد و کینِ ایرج را خواست…» (بهار، 1378: 139).

17. در روایات شاهنامه، تور و سلم از یک مادر (شهرناز) و ایرج از یک مادر (اَرنواز) متولّد شده­اند (فردوسی، 1381: 6، 52) و از برخی جهات، همین موضوع نیز بر کینة آن دو برادر  بر ایرج می­افزاید؛ همچنانکه در قصة یوسف نیز وی و بنیامین، از مادر دیگری به نام «راحیل» متولّد شده­اند (تورات، سِفر پدایش: بخش 35، 24) و (24/35).

18. البته روایتِ طبری نیز دربارة این تقسیم سه­گانه جالب توجّه است: «آفریدون بیم داشت تا پسران اتّفاق نکنند و به یکدیگر تعدّی کنند و مُلک خویش را بر آنها تقسیم کرد و بر تیرها نوشت و بگفت تا هریک تیری برگیرند و روم و ناحیة مغرب از سَرم (سَلم) و تُرک و چین از طوج (تور، توچ) و عراق و هند از سومی که ایرج بود…» (شهیدی مازندرانی، 1377: 401).

19. کشمکش­های تاریخی ایرانیان و تورانیان ریشه در دوران­های پیش از تاریخ و نخستین روزگار زیست این اقوام دارد؛ در اوستا نیز بسیاری از تورانیان، دیوپرست و دُژدین و گناهکار و تباهکار و ویرانگر و اهریمنی خوانده شده­اند و آن جزئی از سرزمین­های انیران (بیگانه، ناایرانی) شناخته می­شود؛ هرچند در برخی از بخش­های اوستا (فروردین یشت بندهای 143 و 144) برخی از خاندان­های تورانی به صورت اَشَوَن و پارسا خوانده شده­اند (دوستخواه، 1383: ج1، 963 و 964).

20. سایر نوشته­های تاریخیِ ایرانی (فارسی و پهلوی) تنها به گزارش گونه­ای از این ماجرا اکتفا کرده­اند و آن را با ایجازِ تمام، به عنوان بخشی از تاریخِ روزگارانِ کهن، نقل کرده­اند؛ هرچند که در همین روایات نیز، تفاوت­های فراوانی دیده می­شود چنانکه دربارة منوچهر، تشتّت روایات به نهایت می­رسد؛ «از ایرج دختری مانده بود، فریدون او را به پسر خود داد! اگرچه نامبردار نبود، منوچهر از ایشان متولّد گردید…» (مستوفی، 1381: 84). «پس از فریدون، منوچهر پسر ایران پسر فریدون به پادشاهی رسید، پادشاهیش بیست سال بود…» (مسعودی، 1378: ج1، 220)؛ «بعضی گفته­اند منوچهر، پسر زادة ایرج است و بعضی هم او را دخترزادة ایرج گفته­اند و گروهی میان او و ایرج، چندین واسطه ذکر کرده­اند؛ روایت درست­تر آنکه منوچهر، پسر ایرج است…» (میرخواند، 1375: قِسم اوّل، 115)؛ «در کتاب هفتم دینکرد موسوم به زرتشت­نامه، ایرج پسر فریدون و منوچهر پسر ایرج یاد شده است…» (اوشیدری، 1383: 147).

21. فریدون  چو  بشنید  گفتار اوی

 

دلش شادمان شد به  دیدار اوی

بدو  گفت   شاه:  ای  خردمند،  پور

 

برادر همی رزم  جوید،  تو سور

(فردوسی، 1381: 6، 459 و 460)

22. درختِ سرو در نماد پردازیِ جهان، نماد سوگواری و اندوه نیز هست؛ (پورخالقی چَترودی، 1381: 128).

23. این دختر به نامِ «ماه آفرید» شناخته می­شود (شهیدی مازندرانی، 1377: 89).

24. دربارة نسب منوچهر در روایات تاریخی اختلاف بسیار دیده می­شود. در کتاب بندهش آمده است که سلم و تور ایرج را کشتند و به فرزندان او نیز رحم نکردند، جز دختری که فریدون پنهان کرده بود؛ این دختر بعدها مادر منوچهر، جانشینِ فریدون است؛ برخی از محقّقان این داستان­ها را اساطیری ندانسته و تنها دارای جنبه­های حماسی می­دانند و موضوع آنها را حسادتِ دو برادر مهتر به برادر کهتر خویش برمی­شمرند (کارنوی، 1383: 83). هرچند با مواردی که در بخش سوم از پژوهش حاضر عنوان شد، اسطوره­هایی نظیر داستان ایرج، از کهن الگوهای ذهنیت بشری به حساب می­آیند و حتّی ریشه در اساطیر ادوار نخستین دارند؛ در بندهش، ذکر شده است که از ایرج دو پسر و یک دختر به وجود آمدند؛ دو پسر به نام­های «وانتیار» و «اناستوخ» و دختر به نام «گَوزَک» موسوم بودند؛ ایرج و دو پسرش را سلم و تور می­کشند، امّا دختر زنده مانده و توسّط فریدون مخفی می­گردد؛ از این دختر، دختری متولّد  می­شود به نام «ماه آفرید» (پانوشت 39)؛ سلم و تور از تولّد این دختر آگاه می­شوند و مادرش (= گَوزَک) را می­کشند؛ فریدون دختر بچة نوزاد را پنهان کرده و چند پشت او را حفظ کرد تا اینکه منوچهر به دنیا آمد و به خونخواهی جدّ خویش ایرج، انتقام کشیده و سلم و تور را کشت (اوشیدری، 1383: 147).

25. یکی از جامع­ترین مقالات دربارة بیان تفاوت­ها و شباهت­های روایت یوسف در متون یهودی، مسیحی و اسلامی اثر جان مک دونالد با کتابشناسی ذیل است:

[1] . dogmatic

[2] . Birger Gerhardson

[3]. Subject = topic

[4]. Motif, Motive

[5] . Archetype

[6] . Herodote

[7] . Targitaos

[8] . Boristen

[9]. Lipoxais

[10]. Arpoxais

[11]. Kolaxais

[12]. Ŝeth

[13] . Airyana

[14]. Tūr

[15]. Sairima

[16]. Čitrâdâd

*(از آنجا که سلم و تور بعدها در متون ایران باستان به عنوان نام دو کشور یعنی توران و روم (که ساکنانش سرمت­ها بودند) به کار رفت. می­توان نام ایرج را بازماندة فرم اوستایی airyana vaējah به معنی «تخمه و نژاد ایرانی» دانست. برای اطلاعات بیشتر درباره این شخصیت نگاه کنید به: قلیزاده، 1387، فرهنگ اساطیر ایرانی بر پایه متون پهلوی، شرکت مطالعات و نشر کتاب پارسه.؛ مهرداد بهار، 1375، پژوهشی در اساطیر (پاره نخست و پاره دویم)، به کوشش کتایون مزداپور، انتشارات آگاه : 181، 184، 192، 208، 213، 476؛

 Bartholomae. Ch, 1961; Altiranisches Worterbuch, Strassburg. ؛ Shapur. Shahbazi, A; Iraj, Encyclopaedia of Iranica, vol XII, Edited by: Ehsan Yarshater,  200-202, Colombia University, NewYork)

[17]. Theme

18. Jubilee؛ از اعیاد قدیمیِ قوم یهود.


Journal Management System. Designed by sinaweb.

داستان یوسف ع
داستان یوسف ع
0

دوره مقدماتی php

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *