داستان یوسف و برادرانش

دوره مقدماتی php
داستان یوسف و برادرانش
داستان یوسف و برادرانش

یوسُف (به عبری: יוֹסֵף) (به معنی «او می‌افزاید») از شخصیت‌های تنخ یهودی و عهد عتیق در انجیل و نیز از پیامبرانی‌است که در قرآن نامش یاد شده‌است. یهودیان، مسیحیان و مسلمانان باورمند به پیامبری یوسف هستند. ولی در هیچ یک از منابع تاریخی مصر یادی از او و اقوام او نشده است.

بر پایه عهد عتیق یوسف از یعقوب و راحیل زاده شد و پس از مرگ استخوان‌هایش را در شچم به خاک سپردند.[۲]


بر پایه سفر پیدایش در تورات، یوسف یازدهمین پسر یعقوب و نخستین پسر او از راحیل بود و در زمانی که یعقوب به لابان خدمت می‌کرد، زاده شد. او پلیدکاری‌های پسران بلهه و زلفه را به پدرش می‌گفت، که سبب بیزاری برادرانش از او شد. زیبارویی و خوشنامی یوسف در نزد یعقوب بیشتر از دیگر برادرانش بود، و به همین سبب یعقوب جامه قبای رنگارنگی برای یوسف ساخت. برادران وی برای چوپانی گله رفتند و یعقوب نیز یوسف را به دنبال آن‌ها فرستاد تا از تندرستی (سلامتی) گله و برادرانش برای یعقوب خبر بیاورد. برادرانش با دیدن او نیرنگی چیده و او را در چاه انداختند. پس یوسف را به بیست پاره نقره به کاروان اسماعیلیان فروختند و یوسف به بردگی مصریان گرفتار شد.پوتیفار وزیر آمنهوتپ سوم او را خرید و خانه و دارایی خود را به او سپرد. زن پوتیفار از یوسف خواست تا با وی همبستر شود، ولی یوسف از او گریخت. زن پوتیفار به دروغ به شوهر خود گفت که یوسف قصد همبستری با او را داشته و پوتیفار آهنگ کشتن یوسف را کرد. با میانجیگری زن پوتیفار، یوسف از مرگ رهایی یافت و به زندان افتاد.در زندان، یوسف تعبیر خواب ساقی و نانوای آمن هوتب۴ را بیان کرد. ساقی آمن هوتب ۷ سال پس از آزادی، به آمن هوتب دربارهٔ توانایی یوسف در بیان تعبیر خواب گفت و آمن هوتب، پوتیفار را به دنبال یوسف فرستاد. یوسف خواب آمن هوتب را به هفت سال فراوانی نعمت و سپس هفت‌سال خشکسالی مصر تعبیر کرد، و به آمن هوتب۴ پیشنهاد داد که در مصر هفت‌سال گندم ذخیره کنند. یوسف مورد توجه آمن هوتب قرار گرفت و پس از مرگ پوتیفار به جایگاه عزیز مصر رسید. برادران یوسف برای گرفتن اندوخته ذخیره گندم به مصر آمدند، و یوسف آن‌ها را شناخت و آزمایش کرد. وقتی یعقوب نیز با پسرانش به مصر آمد، برادران از یوسف خواستار بخشش شدند و او نیز آنان را بخشید.[۳]
بر پایه سفر پیدایش در تورات، یعقوب از میان همه ۱۲ سبط بنی اسرائیل تنها برای فرزندان یوسف و به ویژه افرایم برکت خواست و براستی افرایم را جانشین پدرانش ابراهیم و اسحق و اسرائیل (یعقوب) خواند.[۴]

در قرآن از داستان یوسف با عنوان داستانی که به بهترین روش گفته شده، (احسن القصص) بهترین قصه یاد شده‌است.[۵] قرآن در آیه ۷ سوره یوسف، پیش از آغاز داستان یوسف، می‌فرماید: «به راستی که در سرگذشت یوسف و برادرانش برای پرسش کنندگان پندهایی است» و از این آیه به بعد داستان یوسف بیان می‌شود.[۶] و[۷]

داستان یوسف و برادرانش

دوره مقدماتی php

قرآن از ازدواج اسحاق نمی‌گوید، از عیسو نیز نمی‌گوید، ولی از یعقوب می‌گوید که پدر فرزندان بسیار بود و قرآن تنها از یوسف نام می‌برد. در قرآن به قبایل (اسباط) اشاره شده‌است که در واقع دوازده سبطی هستند که از دوازده پسر یعقوب منشأ می‌گیرد؛ و تعداد آن‌ها را ذکر کرده‌است.[۸]

سرگذشت یوسف در سوره دوازدهم قرآن که به نام خود اوست روایت می‌شود. او خود می‌گوید:

آیین پدرانم، ابراهیم و اسحاق و یعقوب را پیروی نموده‌ام[۹]

خداوند در این زمینه به محمد می‌گوید:

ما نیکوترین سرگذشت را به موجب این قرآن که به تو وحی کردیم، بر تو حکایت می‌کنیم، و تو قطعاً پیش از آن از بی‌خبران بودی[۱۰]

پس این سرگذشت از نو بر محمد وحی شده و خداوند است که سخن می‌گوید، با این وجود شباهت‌های نمایانی میان حکایت قرآن و کتب مقدس و برخی داستانهای اکدی وجود دارد. حتی شاید گاهی برای فهم روایت قرآنی نیاز به تکمیل آن از منابع یهودی باشد.

به جای نتیجه‌گیری از زندگانی یوسف در قرآن آمده‌است:

این [ماجرا] از خبرهای غیب است که به تو وحی می‌کنیم، و تو هنگامی که آنان همداستان شدند و نیرنگ می‌کردند نزدشان نبودی.[۱۱]

این حکایت باید همچون هشداری برای جهانیان و به سان دلیلی بر رحمت الهی تلقی گردد که چندین بار بر آن تأکید شده‌است. همچنین:

به راستی در سرگذشت آنان، برای خردمندان عبرتی است. سخنی نیست که به دروغ ساخته شده باشد، بلکه تصدیق آنچه [از کتابهایی] است که پیش از آن بوده و روشنگر هر چیز است و برای مردمی که ایمان می‌آورند رهنمود و رحمتی است.[۱۲]

سپس سفر پیدایش داستان یعقوب در مصر را حکایت می‌کند. او در لحظات آخر فرزندان خود را برکت می‌دهد، اسرائیلیان او را حنوط می‌کنند و سپس او را در مکفیلخ در سرزمین کنعان به خاک می‌سپارند.[۱۳] یوسف خود نیز به هنگام مرگ به برادران خویش گفت: من می‌میرم و یقیناً از شما تفقد خواهد نمود و شما را از این سرزمین به زمینی که برای ابراهیم و اسحاق و یعقوب قسم خورده‌است، خواهد برد.

یوسف در ۱۱۰ سالگی درگذشت، او را حنوط کردند و در زمین مصر در تابوت گذاشتند.[۱۴] و این پایان سفر پیدایش است.

و اسرائیل، یوسف را از سایر پسران خود بیشتر دوست داشتی، زیرا که او پسر پیری او بود، و برایش ردای رنگارنگ ساخت.

و چون برادرانش دیدند که پدر ایشان، او را بیشتر از همه برادرانش دوست می‌دارد، از او کینه داشتند.[۱۵]

«اینک باز خوابی دیده‌ام، که ناگاه آفتاب و ماه و یازده ستاره مرا سجده کردند.» و پدر و برادران خود را خبر داد، و پدرش او را توبیخ کرده، بوی گفت: «این چه خوابی است که دیده‌ای؟ آیا من و مادرت و برادرانت حقیقت خواهیم آمد و تو را بر زمین سجده خواهیم نمود؟»[۱۶]

یوسف به پدرش گفت: «ای پدر، من [در خواب] یازده ستاره را با خورشید و ماه دیدم. دیدم [آنها] برای من سجده می‌کنند.»

[یعقوب] گفت: «ای پسرک من، خوابت را برای برادرانت حکایت مکن که برای تو نیرنگی می‌اندیشند.[۱۷]

R.Azaria گوید: انسان هرگز نباید علاقه بیشتر خود را به یکی از فرزندانش نشان دهد، زیرا همان پیراهن بلندی که یعقوب بر تن یوسف کرد، کینه برادران را برانگیخت.[۱۸]

[برادران] گفتند: «یوسف و برادرش نزد پدرمان از ما- که جمعی نیرومند هستیم- دوست داشتنی‌ترند. قطعاً پدر ما در گمراهی آشکاری است.»[۱۹]

[برادران با اشاره به یوسف گفتند] او را بکشیم، و به یکی از این چاه‌ها بیندازیم، و گوییم جانوری درنده او را خورد؛ و ببینیم خوابهایش چه می‌شود.»[۲۰]

یوسف را بکشید یا او را به سرزمینی بیندازید، تا توجّه پدرتان معطوف شما گردد، و پس از او مردمی شایسته باشید.[۲۱]

پس روبین بدیشان گفت: «خون مریزید، او را در این چاه که در صحراست، بیندازید…»[۲۲]

گوینده‌ای از میان آنان گفت: «یوسف را مکشید. اگر کاری می‌کنید، او را در نهانخانه چاه بیفکنید، تا برخی از مسافران او را برگیرند.»[۲۳]

پس از خرید یوسف در بازار برده‌فروشان توسط پوتیفار (در قرآن: عزیز مصر)، پوتیفار او را به کاخ خود برده و به همسرش (در تفسیرهای مسلمانان: زلیخا) پیشکش می‌کند. یوسف در کاخ پوتیفار رشد کرده به سن بلوغ می‌رسد. پس از بلوغ زلیخا عاشق چهرهٔ زیبای یوسف شده و به او دستور همخوابگی با خود را می‌دهد اما یوسف حاضر به نافرمانی از خدایش و خیانت به عزیز مصر نمی‌شود. سرانجام زلیخا پس از ناامید شدن از یوسف، او را متهم به خیانت به عزیز مصر کرده، وی را به زندان می‌اندازند.[۲۴]

۱۴ سال بعد، فرعون در رؤیا می‌بیند که هفت گاو لاغر هفت گاو فربه را می‌خورند و هفت خوشه خشک هفت خوشه سبز را نابود می‌سازند. فرعون همه خواب‌گزارانش را برای تعبیر این خواب فرامی‌خواند اما جملگی از تعبیرش عاجز می‌مانند. سپس به یاد یوسف می‌افتند و تعبیر آن را از او می‌خواهند. یوسف بیان می‌کند که هفت سال ترسالی و سپس هفت سال خشک‌سالی در پیش است پس باید در هفت سال اول قسمتی از محصول ذخیره شود تا در زمان خشکسالی مردم در قحطی نمانند. بدین ترتیب او از زندان آزاد شده و با مرگ پوتیفار جانشین او خواهد شد

در زمان خشکسالی، کنعان نیز دچار خشکسالی می‌شود. برادران یوسف از سر ناچاری برای درخواست کمک به مصر نزد عزیز می‌روند. یوسف در همان نگاه نخست آنان را می‌شناسد اما از آن‌جا که در زمان جدا شدن از برادرانش وی کودکی بیش نبوده و چهره‌اش تغییر کرده‌است، برادران او را نمی‌شناسند. یوسف به آن‌ها کمک کرده و از آن‌ها می‌خواهد اگر باز هم نیاز داشتند بازگردند و در سفر بعد برادر دیگر خود را نیز همراه بیاورند. آن‌ها موافقت کرده با خوشحالی راهی می‌شوند.[۲۴]

در سفر بعدی جوان‌ترین برادر بنیامین را هم همراه خود می‌آورند. یوسف پس از کمک به آن‌ها با ترفندی بنیامین را نزد خود نگاه می‌دارد. یعقوب که از دوری بنیامین غمگین است نامه‌ای برای عزیز می‌نویسد و برادران یوسف آن را نزد وی می‌برند. در این هنگام یوسف خود را به آن‌ها معرفی کرده و آن‌ها را از رفتار ناشایستشان آگاه می‌سازد. برادران پشیمان شده و یوسف از آن‌ها درمی‌گذرد. آن‌ها به کنعان بازگشته و پدر را نزد یوسف برده و بدینسان خانواده دیگربار گرد هم می‌آیند.

پس از آنکه یوسف، یعقوب و برادرانش را به مصر برد چند سالی با آن‌ها زندگی کرد تا اینکه یعقوب از دنیا رفت.
یوسف بنا بر وصیت پدرش دستور داد تا جسد او را به فلسطین برده و در آنجا دفن کنند.
یوسف خود نیز وصیت کرد که پس از مرگش در کنار پدرانش در فلسطین دفن شود. لیکن پس از وفات او به وصیتش عمل نکردند و او را در مصر دفن کردند. تا اینکه ۳۰۰ سال بعد موسی به فرمان خداوند جسد او را درآورد و با خود به اسرائیل برد.

در مصر بعد از مرگ آخناتون (فرعون مصر که یوسف وزیر اعظم او بود و یکتاپرستی را جایگزین پرستش عامون کرده بود) شخصی به نام اسمنخکاره به حکومت رسید و یک سال بیشتر حکومت نکرد.

پس از مرگ اسمنخکاره، توت انخ آتون به پادشاهی می‌رسد. او تحت تأثیر وزیرش به پرستش عامون روی می‌آورد و نام خود را از توت انخ آتون (پنداشت زنده آتون) به توت انخ آمون (پنداشت زنده عامون) تغییر می‌دهد. او دستور می‌دهد که تمامی نام‌های آتون و آخناتون را از معابد پاک کنند و نام آمون را که در دوره حکومت آخناتون حذف شده بود دوباره حک کنند. همچنین دستور داد نام و تمامی آثار به جا مانده از یوسف را از بین ببرند. از آن پس، به دستور کاهنان، بردن نام آخناتون که او را «جنایتکار بزرگ» می‌خواندند ممنوع می‌شود. او پایتخت خود را شهر تب (که از زمان آخناتون رها شده بود) قرار داد و حدود ۱۰ سال حکومت کرد.[نیازمند منبع]

نام‌ها و صفات بیان شده در قرآن

اِسرافیل • جَبرَئیل (جِبریل، روح‌الأمین) و روح‌القُدُس • عِزرائیل (مَلَک‌ُالموت) • میکائیل (میکال) • هاروت و ماروت • فرشته روح

اِبلیس یا شَیطان • عِفریت

حورٌ عین • غِلمان و وِلدان

آدم • اِبراهیم (خلیل‌الله) • اِدریس • اِسحاق • اِسماعیل (ذبیح‌الله) • اِلیاس (اِلیاسین) • اَلْیَسَع • اَیّوب • داوود • ذوالکِفل • زَکریّا • سُلیمان • شُعیب • صالِح • عُزَیر • عِمران بن ماثان (پدر مریم) • عیسیٰ مَسیح (روح‌الله) • لوط • محمّد یا احمد • موسیٰ (کلیم‌الله) • نوح • هارون • هود • یَحییٰ • یَعقوب (اسرائیل) • یوسُف • یونُس (ذو النّون، صاحِبِ الحوت)

داستان یوسف و برادرانش

اِرمیا بن حلقیّا • سَموئیل (اُشْموئیل) • یوشَع بن نون

ذو القَرنَین • طالوت • لُقمان • مَریَم

آسیة بنت مزاحم (همسر فرعون‏) • آصِف بن بَرخیا • بِلقیس (ملکه سَبَأ) • بِنیامین • جادوگران فرعون • حَبیب نَجّار (مؤمن آل‌یاسین‏) • خِضر • شَمعون الصَّفا (شمعون فطرس) • کالِب بن یوفَنّا (همراه یوشع) • مؤمن آل‌فرعون (حزبیل/حزقیل بن صبورا)

آزَر (عموی ابراهیم) • جالوت • سامِریّ • فِرعون • قارون • هامان

ابرهه • بُختُ‌نَصَّر • بَرصیصا • بَلعَم باعورا • پوتیفار (عزیز مصر) • پولس • زُلِیخا یا راعیل (زن عزیز مصر) • شَدّاد • شَمعون بن یعقوب‏ • قاتلان ناقه صالح (قدار بن سالف و مصدع بن دهر (مصدع بن مهرج)) • نمرود • ولید بن ریّان یا آمنحوتپ چهارم آخِناتون (پادشاه مصر زمان یوسف)

ابولَهَب • زید بن حارثه

اِلیصابات یا ایشاع (همسر زکریّا) • حَوّا (همسر آدم) • ساره (همسر ابراهیم، مادر اسحاق) • صَفورا (همسر موسی) و لیّا (خواهر صفورا) • کُلثُم یا کُلثوم (خواهر موسی) • هابیل (پسر آدم) • یوکابِد (مادر موسی) • دختران لوط (ریثا، زعورا و…)

ابیونا (مادر ابراهیم) • پسر لقمان • تارَح یا تارَخ (پدر ابراهیم) • حَنّة (حَنّا) بنت فاقوذ (مادر مریم) • دختران محمد • راحیل (همسر یعقوب) • رَحمه (همسر ایّوب) • شمخا بنت أنوش (مادر نوح) • عِمران (پدر موسی) • لمِک بن مَتْوشَلَخ (پدر نوح) • هاجَر (همسر ابراهیم، مادر اسماعیل)

آزَر (پدر ابراهیم) • اُمّ‌جَمیل (زن ابولهب) • قابیل (پسر آدم) • کنعان یا یام (پسر نوح) • والِهه یا واهِله (همسر لوط) • والِعه یا واعِله (همسر نوح) • همسران محمد • برادران یوسُف • فرزند سلیمان (جسد مرده) • فرزندان ایّوب

اصحاب رَسّ • رومیان • قُریش • بنی‌اسرائیل • عرب و عجم • قوم اِلیاس (اِلیاسین) • قوم ابراهیم • قوم تُبَّع • قوم ثَمود (قوم صالح، اصحاب حِجر) • قوم شُعیب (اصحاب مَدیَن (اهل مدین) و اصحاب اَیکه) • قوم سَبَأ • قوم عاد (قوم هود) • قوم لوط (مؤتفکات) • قوم نوح • قوم یونُس • یأجوج و مأجوج

ایرانیان • بنی امیه • بنی قُریظه • بنی قَینُقاع • بنی نَضیر • بنی‌هاشم • عمالقه

اسباط • اسباط بنی‌اسرائیل • اصحاب اخدود • اصحاب الجنة (صاحبان باغ سوخته) • اصحاب سبت • اصحاب سفینه نوح • اصحاب فیل • اصحاب القریة (اصحاب یاسین) • اصحاب کهف و رقیم • اهل‌بیت • اهل یَثرب یا اهل مدینه • حواریان (انصار عیسی) • نقبای بنی‌اسرائیل
آل‌ابراهیم • آل‌داوود • آل‌عمران • آل‌لوط • آل‌موسی و آل‌هارون • آل‌یعقوب • اهل نوح • پیامبران اولوا العَزْم

اصحاب صُفّه • اصحاب عقبه • اهل قبا • اهل مکّه • امت اسلام (امت محمد) • اوس و خزرج • مهاجرین و انصار • حزب‌الله • قبطیان (آل‌فرعون، قوم فرعون)

اهل ذِمّه • اهل کتاب • صابئان • کافران • مَجوس (زرتشتیان) • مسلمانان • مشرکان • منافقان • نصاری (اهل انجیل، مسیحیان) • یهود • اَحبار (عالمان یهود) • رَبّانیّون (عالمان دین) • رَهبان (عابدان و زاهدان مسیحی) • قِسّیسین (عالمان مسیحی)

اَحقاف • ارض مقدس(فلسطین و شام) • ارم • باب حطه • بابِل • بَدر • حِجر • حُنَین • رَسّ • سَبَأ • طور سینا (طور سینین، کوه طور) • عرفات و مشعر الحرام • کعبه (بیت الحرام، بیت العتیق) • کوه جودی • کوه صفا و مروه • مجمع البحرین • مَدیَن • مدینه (پیشتر یَثرب) • مسجد الأقصیٰ • مسجد الحرام • مسجد ضِرار • مِصر • مقام ابراهیم • مَکّه (بَکّه، بَلَد الأمین، اُمّ‌القریٰ) • مؤتفکة (سدوم) • وادیِ طُویٰ

انطاکیه (انتاکیه) • ایله • بهشت شَدّاد • بیت المقدس و اریحا • بین‌النهرین • حِجْرِ اِسماعیل و حَجَرُ الأسوَد • حُدَیبیّه • دار الندوة • رود اردن • رود فلسطین • رود نیل • سدِّ ذو القَرنین • سدّ مَأرِب • صحرای سینا و تیه • طائف • غار حَرا و غار ثور • غار اصحاب کهف • مسجد قُبا و مسجد النبی • نینوا • کنعان

بیعه (کلیسا) • صَلات (کنیسه، کنشت) • صومعه (دِیر) • مِحراب • مسجد

اِنجیل عیسی • تورات (صُحُف موسی) • زَبور داوود • صُحُف ابراهیم • قَرآن محمّد

ابابیل • سگ اصحاب کهف • شتر صالح • گاو بنی اسرائیل و گوساله سامری • ماهی یونس • هدهد سلیمان

الواح موسی • تابوت بنی اسرائیل (صندوق عهد) • تخت بلقیس • درخت ممنوعه آدم • صور اسرافیل • عصای موسی • کشتی نوح • مائده آسمانی حواریون

بَعل • لات، عُزّیٰ و مَنات • وَدّ، سُواع، یَغوث، یَعوق و نَسر • (جِبت و طاغوت • اَنصاب)

حجةالوداع • صلح حدیبیه • عمرةالقضا • غدیر خم • غزوه اُحُد • غزوه اَحزاب (خندق) • غزوه بَدر • غزوه تبوک • غزوه حُنَین • غزوه خیبر • فتح المبین • فتح مکه • لیلةالمبیت • ماجرای افک • مباهله • یوم‌الدار

یوسُف (به عبری: יוֹסֵף) (به معنی «او می‌افزاید») از شخصیت‌های تنخ یهودی و عهد عتیق در انجیل و نیز از پیامبرانی‌است که در قرآن نامش یاد شده‌است. یهودیان، مسیحیان و مسلمانان باورمند به پیامبری یوسف هستند. ولی در هیچ یک از منابع تاریخی مصر یادی از او و اقوام او نشده است.

بر پایه عهد عتیق یوسف از یعقوب و راحیل زاده شد و پس از مرگ استخوان‌هایش را در شچم به خاک سپردند.[۲]


بر پایه سفر پیدایش در تورات، یوسف یازدهمین پسر یعقوب و نخستین پسر او از راحیل بود و در زمانی که یعقوب به لابان خدمت می‌کرد، زاده شد. او پلیدکاری‌های پسران بلهه و زلفه را به پدرش می‌گفت، که سبب بیزاری برادرانش از او شد. زیبارویی و خوشنامی یوسف در نزد یعقوب بیشتر از دیگر برادرانش بود، و به همین سبب یعقوب جامه قبای رنگارنگی برای یوسف ساخت. برادران وی برای چوپانی گله رفتند و یعقوب نیز یوسف را به دنبال آن‌ها فرستاد تا از تندرستی (سلامتی) گله و برادرانش برای یعقوب خبر بیاورد. برادرانش با دیدن او نیرنگی چیده و او را در چاه انداختند. پس یوسف را به بیست پاره نقره به کاروان اسماعیلیان فروختند و یوسف به بردگی مصریان گرفتار شد.پوتیفار وزیر آمنهوتپ سوم او را خرید و خانه و دارایی خود را به او سپرد. زن پوتیفار از یوسف خواست تا با وی همبستر شود، ولی یوسف از او گریخت. زن پوتیفار به دروغ به شوهر خود گفت که یوسف قصد همبستری با او را داشته و پوتیفار آهنگ کشتن یوسف را کرد. با میانجیگری زن پوتیفار، یوسف از مرگ رهایی یافت و به زندان افتاد.در زندان، یوسف تعبیر خواب ساقی و نانوای آمن هوتب۴ را بیان کرد. ساقی آمن هوتب ۷ سال پس از آزادی، به آمن هوتب دربارهٔ توانایی یوسف در بیان تعبیر خواب گفت و آمن هوتب، پوتیفار را به دنبال یوسف فرستاد. یوسف خواب آمن هوتب را به هفت سال فراوانی نعمت و سپس هفت‌سال خشکسالی مصر تعبیر کرد، و به آمن هوتب۴ پیشنهاد داد که در مصر هفت‌سال گندم ذخیره کنند. یوسف مورد توجه آمن هوتب قرار گرفت و پس از مرگ پوتیفار به جایگاه عزیز مصر رسید. برادران یوسف برای گرفتن اندوخته ذخیره گندم به مصر آمدند، و یوسف آن‌ها را شناخت و آزمایش کرد. وقتی یعقوب نیز با پسرانش به مصر آمد، برادران از یوسف خواستار بخشش شدند و او نیز آنان را بخشید.[۳]
بر پایه سفر پیدایش در تورات، یعقوب از میان همه ۱۲ سبط بنی اسرائیل تنها برای فرزندان یوسف و به ویژه افرایم برکت خواست و براستی افرایم را جانشین پدرانش ابراهیم و اسحق و اسرائیل (یعقوب) خواند.[۴]

در قرآن از داستان یوسف با عنوان داستانی که به بهترین روش گفته شده، (احسن القصص) بهترین قصه یاد شده‌است.[۵] قرآن در آیه ۷ سوره یوسف، پیش از آغاز داستان یوسف، می‌فرماید: «به راستی که در سرگذشت یوسف و برادرانش برای پرسش کنندگان پندهایی است» و از این آیه به بعد داستان یوسف بیان می‌شود.[۶] و[۷]

داستان یوسف و برادرانش

قرآن از ازدواج اسحاق نمی‌گوید، از عیسو نیز نمی‌گوید، ولی از یعقوب می‌گوید که پدر فرزندان بسیار بود و قرآن تنها از یوسف نام می‌برد. در قرآن به قبایل (اسباط) اشاره شده‌است که در واقع دوازده سبطی هستند که از دوازده پسر یعقوب منشأ می‌گیرد؛ و تعداد آن‌ها را ذکر کرده‌است.[۸]

سرگذشت یوسف در سوره دوازدهم قرآن که به نام خود اوست روایت می‌شود. او خود می‌گوید:

آیین پدرانم، ابراهیم و اسحاق و یعقوب را پیروی نموده‌ام[۹]

خداوند در این زمینه به محمد می‌گوید:

ما نیکوترین سرگذشت را به موجب این قرآن که به تو وحی کردیم، بر تو حکایت می‌کنیم، و تو قطعاً پیش از آن از بی‌خبران بودی[۱۰]

پس این سرگذشت از نو بر محمد وحی شده و خداوند است که سخن می‌گوید، با این وجود شباهت‌های نمایانی میان حکایت قرآن و کتب مقدس و برخی داستانهای اکدی وجود دارد. حتی شاید گاهی برای فهم روایت قرآنی نیاز به تکمیل آن از منابع یهودی باشد.

به جای نتیجه‌گیری از زندگانی یوسف در قرآن آمده‌است:

این [ماجرا] از خبرهای غیب است که به تو وحی می‌کنیم، و تو هنگامی که آنان همداستان شدند و نیرنگ می‌کردند نزدشان نبودی.[۱۱]

این حکایت باید همچون هشداری برای جهانیان و به سان دلیلی بر رحمت الهی تلقی گردد که چندین بار بر آن تأکید شده‌است. همچنین:

به راستی در سرگذشت آنان، برای خردمندان عبرتی است. سخنی نیست که به دروغ ساخته شده باشد، بلکه تصدیق آنچه [از کتابهایی] است که پیش از آن بوده و روشنگر هر چیز است و برای مردمی که ایمان می‌آورند رهنمود و رحمتی است.[۱۲]

سپس سفر پیدایش داستان یعقوب در مصر را حکایت می‌کند. او در لحظات آخر فرزندان خود را برکت می‌دهد، اسرائیلیان او را حنوط می‌کنند و سپس او را در مکفیلخ در سرزمین کنعان به خاک می‌سپارند.[۱۳] یوسف خود نیز به هنگام مرگ به برادران خویش گفت: من می‌میرم و یقیناً از شما تفقد خواهد نمود و شما را از این سرزمین به زمینی که برای ابراهیم و اسحاق و یعقوب قسم خورده‌است، خواهد برد.

یوسف در ۱۱۰ سالگی درگذشت، او را حنوط کردند و در زمین مصر در تابوت گذاشتند.[۱۴] و این پایان سفر پیدایش است.

و اسرائیل، یوسف را از سایر پسران خود بیشتر دوست داشتی، زیرا که او پسر پیری او بود، و برایش ردای رنگارنگ ساخت.

و چون برادرانش دیدند که پدر ایشان، او را بیشتر از همه برادرانش دوست می‌دارد، از او کینه داشتند.[۱۵]

«اینک باز خوابی دیده‌ام، که ناگاه آفتاب و ماه و یازده ستاره مرا سجده کردند.» و پدر و برادران خود را خبر داد، و پدرش او را توبیخ کرده، بوی گفت: «این چه خوابی است که دیده‌ای؟ آیا من و مادرت و برادرانت حقیقت خواهیم آمد و تو را بر زمین سجده خواهیم نمود؟»[۱۶]

یوسف به پدرش گفت: «ای پدر، من [در خواب] یازده ستاره را با خورشید و ماه دیدم. دیدم [آنها] برای من سجده می‌کنند.»

[یعقوب] گفت: «ای پسرک من، خوابت را برای برادرانت حکایت مکن که برای تو نیرنگی می‌اندیشند.[۱۷]

R.Azaria گوید: انسان هرگز نباید علاقه بیشتر خود را به یکی از فرزندانش نشان دهد، زیرا همان پیراهن بلندی که یعقوب بر تن یوسف کرد، کینه برادران را برانگیخت.[۱۸]

[برادران] گفتند: «یوسف و برادرش نزد پدرمان از ما- که جمعی نیرومند هستیم- دوست داشتنی‌ترند. قطعاً پدر ما در گمراهی آشکاری است.»[۱۹]

[برادران با اشاره به یوسف گفتند] او را بکشیم، و به یکی از این چاه‌ها بیندازیم، و گوییم جانوری درنده او را خورد؛ و ببینیم خوابهایش چه می‌شود.»[۲۰]

یوسف را بکشید یا او را به سرزمینی بیندازید، تا توجّه پدرتان معطوف شما گردد، و پس از او مردمی شایسته باشید.[۲۱]

پس روبین بدیشان گفت: «خون مریزید، او را در این چاه که در صحراست، بیندازید…»[۲۲]

گوینده‌ای از میان آنان گفت: «یوسف را مکشید. اگر کاری می‌کنید، او را در نهانخانه چاه بیفکنید، تا برخی از مسافران او را برگیرند.»[۲۳]

پس از خرید یوسف در بازار برده‌فروشان توسط پوتیفار (در قرآن: عزیز مصر)، پوتیفار او را به کاخ خود برده و به همسرش (در تفسیرهای مسلمانان: زلیخا) پیشکش می‌کند. یوسف در کاخ پوتیفار رشد کرده به سن بلوغ می‌رسد. پس از بلوغ زلیخا عاشق چهرهٔ زیبای یوسف شده و به او دستور همخوابگی با خود را می‌دهد اما یوسف حاضر به نافرمانی از خدایش و خیانت به عزیز مصر نمی‌شود. سرانجام زلیخا پس از ناامید شدن از یوسف، او را متهم به خیانت به عزیز مصر کرده، وی را به زندان می‌اندازند.[۲۴]

۱۴ سال بعد، فرعون در رؤیا می‌بیند که هفت گاو لاغر هفت گاو فربه را می‌خورند و هفت خوشه خشک هفت خوشه سبز را نابود می‌سازند. فرعون همه خواب‌گزارانش را برای تعبیر این خواب فرامی‌خواند اما جملگی از تعبیرش عاجز می‌مانند. سپس به یاد یوسف می‌افتند و تعبیر آن را از او می‌خواهند. یوسف بیان می‌کند که هفت سال ترسالی و سپس هفت سال خشک‌سالی در پیش است پس باید در هفت سال اول قسمتی از محصول ذخیره شود تا در زمان خشکسالی مردم در قحطی نمانند. بدین ترتیب او از زندان آزاد شده و با مرگ پوتیفار جانشین او خواهد شد

در زمان خشکسالی، کنعان نیز دچار خشکسالی می‌شود. برادران یوسف از سر ناچاری برای درخواست کمک به مصر نزد عزیز می‌روند. یوسف در همان نگاه نخست آنان را می‌شناسد اما از آن‌جا که در زمان جدا شدن از برادرانش وی کودکی بیش نبوده و چهره‌اش تغییر کرده‌است، برادران او را نمی‌شناسند. یوسف به آن‌ها کمک کرده و از آن‌ها می‌خواهد اگر باز هم نیاز داشتند بازگردند و در سفر بعد برادر دیگر خود را نیز همراه بیاورند. آن‌ها موافقت کرده با خوشحالی راهی می‌شوند.[۲۴]

در سفر بعدی جوان‌ترین برادر بنیامین را هم همراه خود می‌آورند. یوسف پس از کمک به آن‌ها با ترفندی بنیامین را نزد خود نگاه می‌دارد. یعقوب که از دوری بنیامین غمگین است نامه‌ای برای عزیز می‌نویسد و برادران یوسف آن را نزد وی می‌برند. در این هنگام یوسف خود را به آن‌ها معرفی کرده و آن‌ها را از رفتار ناشایستشان آگاه می‌سازد. برادران پشیمان شده و یوسف از آن‌ها درمی‌گذرد. آن‌ها به کنعان بازگشته و پدر را نزد یوسف برده و بدینسان خانواده دیگربار گرد هم می‌آیند.

پس از آنکه یوسف، یعقوب و برادرانش را به مصر برد چند سالی با آن‌ها زندگی کرد تا اینکه یعقوب از دنیا رفت.
یوسف بنا بر وصیت پدرش دستور داد تا جسد او را به فلسطین برده و در آنجا دفن کنند.
یوسف خود نیز وصیت کرد که پس از مرگش در کنار پدرانش در فلسطین دفن شود. لیکن پس از وفات او به وصیتش عمل نکردند و او را در مصر دفن کردند. تا اینکه ۳۰۰ سال بعد موسی به فرمان خداوند جسد او را درآورد و با خود به اسرائیل برد.

در مصر بعد از مرگ آخناتون (فرعون مصر که یوسف وزیر اعظم او بود و یکتاپرستی را جایگزین پرستش عامون کرده بود) شخصی به نام اسمنخکاره به حکومت رسید و یک سال بیشتر حکومت نکرد.

پس از مرگ اسمنخکاره، توت انخ آتون به پادشاهی می‌رسد. او تحت تأثیر وزیرش به پرستش عامون روی می‌آورد و نام خود را از توت انخ آتون (پنداشت زنده آتون) به توت انخ آمون (پنداشت زنده عامون) تغییر می‌دهد. او دستور می‌دهد که تمامی نام‌های آتون و آخناتون را از معابد پاک کنند و نام آمون را که در دوره حکومت آخناتون حذف شده بود دوباره حک کنند. همچنین دستور داد نام و تمامی آثار به جا مانده از یوسف را از بین ببرند. از آن پس، به دستور کاهنان، بردن نام آخناتون که او را «جنایتکار بزرگ» می‌خواندند ممنوع می‌شود. او پایتخت خود را شهر تب (که از زمان آخناتون رها شده بود) قرار داد و حدود ۱۰ سال حکومت کرد.[نیازمند منبع]

نام‌ها و صفات بیان شده در قرآن

اِسرافیل • جَبرَئیل (جِبریل، روح‌الأمین) و روح‌القُدُس • عِزرائیل (مَلَک‌ُالموت) • میکائیل (میکال) • هاروت و ماروت • فرشته روح

اِبلیس یا شَیطان • عِفریت

حورٌ عین • غِلمان و وِلدان

آدم • اِبراهیم (خلیل‌الله) • اِدریس • اِسحاق • اِسماعیل (ذبیح‌الله) • اِلیاس (اِلیاسین) • اَلْیَسَع • اَیّوب • داوود • ذوالکِفل • زَکریّا • سُلیمان • شُعیب • صالِح • عُزَیر • عِمران بن ماثان (پدر مریم) • عیسیٰ مَسیح (روح‌الله) • لوط • محمّد یا احمد • موسیٰ (کلیم‌الله) • نوح • هارون • هود • یَحییٰ • یَعقوب (اسرائیل) • یوسُف • یونُس (ذو النّون، صاحِبِ الحوت)

داستان یوسف و برادرانش

اِرمیا بن حلقیّا • سَموئیل (اُشْموئیل) • یوشَع بن نون

ذو القَرنَین • طالوت • لُقمان • مَریَم

آسیة بنت مزاحم (همسر فرعون‏) • آصِف بن بَرخیا • بِلقیس (ملکه سَبَأ) • بِنیامین • جادوگران فرعون • حَبیب نَجّار (مؤمن آل‌یاسین‏) • خِضر • شَمعون الصَّفا (شمعون فطرس) • کالِب بن یوفَنّا (همراه یوشع) • مؤمن آل‌فرعون (حزبیل/حزقیل بن صبورا)

آزَر (عموی ابراهیم) • جالوت • سامِریّ • فِرعون • قارون • هامان

ابرهه • بُختُ‌نَصَّر • بَرصیصا • بَلعَم باعورا • پوتیفار (عزیز مصر) • پولس • زُلِیخا یا راعیل (زن عزیز مصر) • شَدّاد • شَمعون بن یعقوب‏ • قاتلان ناقه صالح (قدار بن سالف و مصدع بن دهر (مصدع بن مهرج)) • نمرود • ولید بن ریّان یا آمنحوتپ چهارم آخِناتون (پادشاه مصر زمان یوسف)

ابولَهَب • زید بن حارثه

اِلیصابات یا ایشاع (همسر زکریّا) • حَوّا (همسر آدم) • ساره (همسر ابراهیم، مادر اسحاق) • صَفورا (همسر موسی) و لیّا (خواهر صفورا) • کُلثُم یا کُلثوم (خواهر موسی) • هابیل (پسر آدم) • یوکابِد (مادر موسی) • دختران لوط (ریثا، زعورا و…)

ابیونا (مادر ابراهیم) • پسر لقمان • تارَح یا تارَخ (پدر ابراهیم) • حَنّة (حَنّا) بنت فاقوذ (مادر مریم) • دختران محمد • راحیل (همسر یعقوب) • رَحمه (همسر ایّوب) • شمخا بنت أنوش (مادر نوح) • عِمران (پدر موسی) • لمِک بن مَتْوشَلَخ (پدر نوح) • هاجَر (همسر ابراهیم، مادر اسماعیل)

آزَر (پدر ابراهیم) • اُمّ‌جَمیل (زن ابولهب) • قابیل (پسر آدم) • کنعان یا یام (پسر نوح) • والِهه یا واهِله (همسر لوط) • والِعه یا واعِله (همسر نوح) • همسران محمد • برادران یوسُف • فرزند سلیمان (جسد مرده) • فرزندان ایّوب

اصحاب رَسّ • رومیان • قُریش • بنی‌اسرائیل • عرب و عجم • قوم اِلیاس (اِلیاسین) • قوم ابراهیم • قوم تُبَّع • قوم ثَمود (قوم صالح، اصحاب حِجر) • قوم شُعیب (اصحاب مَدیَن (اهل مدین) و اصحاب اَیکه) • قوم سَبَأ • قوم عاد (قوم هود) • قوم لوط (مؤتفکات) • قوم نوح • قوم یونُس • یأجوج و مأجوج

ایرانیان • بنی امیه • بنی قُریظه • بنی قَینُقاع • بنی نَضیر • بنی‌هاشم • عمالقه

اسباط • اسباط بنی‌اسرائیل • اصحاب اخدود • اصحاب الجنة (صاحبان باغ سوخته) • اصحاب سبت • اصحاب سفینه نوح • اصحاب فیل • اصحاب القریة (اصحاب یاسین) • اصحاب کهف و رقیم • اهل‌بیت • اهل یَثرب یا اهل مدینه • حواریان (انصار عیسی) • نقبای بنی‌اسرائیل
آل‌ابراهیم • آل‌داوود • آل‌عمران • آل‌لوط • آل‌موسی و آل‌هارون • آل‌یعقوب • اهل نوح • پیامبران اولوا العَزْم

اصحاب صُفّه • اصحاب عقبه • اهل قبا • اهل مکّه • امت اسلام (امت محمد) • اوس و خزرج • مهاجرین و انصار • حزب‌الله • قبطیان (آل‌فرعون، قوم فرعون)

اهل ذِمّه • اهل کتاب • صابئان • کافران • مَجوس (زرتشتیان) • مسلمانان • مشرکان • منافقان • نصاری (اهل انجیل، مسیحیان) • یهود • اَحبار (عالمان یهود) • رَبّانیّون (عالمان دین) • رَهبان (عابدان و زاهدان مسیحی) • قِسّیسین (عالمان مسیحی)

اَحقاف • ارض مقدس(فلسطین و شام) • ارم • باب حطه • بابِل • بَدر • حِجر • حُنَین • رَسّ • سَبَأ • طور سینا (طور سینین، کوه طور) • عرفات و مشعر الحرام • کعبه (بیت الحرام، بیت العتیق) • کوه جودی • کوه صفا و مروه • مجمع البحرین • مَدیَن • مدینه (پیشتر یَثرب) • مسجد الأقصیٰ • مسجد الحرام • مسجد ضِرار • مِصر • مقام ابراهیم • مَکّه (بَکّه، بَلَد الأمین، اُمّ‌القریٰ) • مؤتفکة (سدوم) • وادیِ طُویٰ

انطاکیه (انتاکیه) • ایله • بهشت شَدّاد • بیت المقدس و اریحا • بین‌النهرین • حِجْرِ اِسماعیل و حَجَرُ الأسوَد • حُدَیبیّه • دار الندوة • رود اردن • رود فلسطین • رود نیل • سدِّ ذو القَرنین • سدّ مَأرِب • صحرای سینا و تیه • طائف • غار حَرا و غار ثور • غار اصحاب کهف • مسجد قُبا و مسجد النبی • نینوا • کنعان

بیعه (کلیسا) • صَلات (کنیسه، کنشت) • صومعه (دِیر) • مِحراب • مسجد

اِنجیل عیسی • تورات (صُحُف موسی) • زَبور داوود • صُحُف ابراهیم • قَرآن محمّد

ابابیل • سگ اصحاب کهف • شتر صالح • گاو بنی اسرائیل و گوساله سامری • ماهی یونس • هدهد سلیمان

الواح موسی • تابوت بنی اسرائیل (صندوق عهد) • تخت بلقیس • درخت ممنوعه آدم • صور اسرافیل • عصای موسی • کشتی نوح • مائده آسمانی حواریون

بَعل • لات، عُزّیٰ و مَنات • وَدّ، سُواع، یَغوث، یَعوق و نَسر • (جِبت و طاغوت • اَنصاب)

حجةالوداع • صلح حدیبیه • عمرةالقضا • غدیر خم • غزوه اُحُد • غزوه اَحزاب (خندق) • غزوه بَدر • غزوه تبوک • غزوه حُنَین • غزوه خیبر • فتح المبین • فتح مکه • لیلةالمبیت • ماجرای افک • مباهله • یوم‌الدار

یوسُف (به عبری: יוֹסֵף) (به معنی «او می‌افزاید») از شخصیت‌های تنخ یهودی و عهد عتیق در انجیل و نیز از پیامبرانی‌است که در قرآن نامش یاد شده‌است. یهودیان، مسیحیان و مسلمانان باورمند به پیامبری یوسف هستند. ولی در هیچ یک از منابع تاریخی مصر یادی از او و اقوام او نشده است.

بر پایه عهد عتیق یوسف از یعقوب و راحیل زاده شد و پس از مرگ استخوان‌هایش را در شچم به خاک سپردند.[۲]


بر پایه سفر پیدایش در تورات، یوسف یازدهمین پسر یعقوب و نخستین پسر او از راحیل بود و در زمانی که یعقوب به لابان خدمت می‌کرد، زاده شد. او پلیدکاری‌های پسران بلهه و زلفه را به پدرش می‌گفت، که سبب بیزاری برادرانش از او شد. زیبارویی و خوشنامی یوسف در نزد یعقوب بیشتر از دیگر برادرانش بود، و به همین سبب یعقوب جامه قبای رنگارنگی برای یوسف ساخت. برادران وی برای چوپانی گله رفتند و یعقوب نیز یوسف را به دنبال آن‌ها فرستاد تا از تندرستی (سلامتی) گله و برادرانش برای یعقوب خبر بیاورد. برادرانش با دیدن او نیرنگی چیده و او را در چاه انداختند. پس یوسف را به بیست پاره نقره به کاروان اسماعیلیان فروختند و یوسف به بردگی مصریان گرفتار شد.پوتیفار وزیر آمنهوتپ سوم او را خرید و خانه و دارایی خود را به او سپرد. زن پوتیفار از یوسف خواست تا با وی همبستر شود، ولی یوسف از او گریخت. زن پوتیفار به دروغ به شوهر خود گفت که یوسف قصد همبستری با او را داشته و پوتیفار آهنگ کشتن یوسف را کرد. با میانجیگری زن پوتیفار، یوسف از مرگ رهایی یافت و به زندان افتاد.در زندان، یوسف تعبیر خواب ساقی و نانوای آمن هوتب۴ را بیان کرد. ساقی آمن هوتب ۷ سال پس از آزادی، به آمن هوتب دربارهٔ توانایی یوسف در بیان تعبیر خواب گفت و آمن هوتب، پوتیفار را به دنبال یوسف فرستاد. یوسف خواب آمن هوتب را به هفت سال فراوانی نعمت و سپس هفت‌سال خشکسالی مصر تعبیر کرد، و به آمن هوتب۴ پیشنهاد داد که در مصر هفت‌سال گندم ذخیره کنند. یوسف مورد توجه آمن هوتب قرار گرفت و پس از مرگ پوتیفار به جایگاه عزیز مصر رسید. برادران یوسف برای گرفتن اندوخته ذخیره گندم به مصر آمدند، و یوسف آن‌ها را شناخت و آزمایش کرد. وقتی یعقوب نیز با پسرانش به مصر آمد، برادران از یوسف خواستار بخشش شدند و او نیز آنان را بخشید.[۳]
بر پایه سفر پیدایش در تورات، یعقوب از میان همه ۱۲ سبط بنی اسرائیل تنها برای فرزندان یوسف و به ویژه افرایم برکت خواست و براستی افرایم را جانشین پدرانش ابراهیم و اسحق و اسرائیل (یعقوب) خواند.[۴]

در قرآن از داستان یوسف با عنوان داستانی که به بهترین روش گفته شده، (احسن القصص) بهترین قصه یاد شده‌است.[۵] قرآن در آیه ۷ سوره یوسف، پیش از آغاز داستان یوسف، می‌فرماید: «به راستی که در سرگذشت یوسف و برادرانش برای پرسش کنندگان پندهایی است» و از این آیه به بعد داستان یوسف بیان می‌شود.[۶] و[۷]

داستان یوسف و برادرانش

قرآن از ازدواج اسحاق نمی‌گوید، از عیسو نیز نمی‌گوید، ولی از یعقوب می‌گوید که پدر فرزندان بسیار بود و قرآن تنها از یوسف نام می‌برد. در قرآن به قبایل (اسباط) اشاره شده‌است که در واقع دوازده سبطی هستند که از دوازده پسر یعقوب منشأ می‌گیرد؛ و تعداد آن‌ها را ذکر کرده‌است.[۸]

سرگذشت یوسف در سوره دوازدهم قرآن که به نام خود اوست روایت می‌شود. او خود می‌گوید:

آیین پدرانم، ابراهیم و اسحاق و یعقوب را پیروی نموده‌ام[۹]

خداوند در این زمینه به محمد می‌گوید:

ما نیکوترین سرگذشت را به موجب این قرآن که به تو وحی کردیم، بر تو حکایت می‌کنیم، و تو قطعاً پیش از آن از بی‌خبران بودی[۱۰]

پس این سرگذشت از نو بر محمد وحی شده و خداوند است که سخن می‌گوید، با این وجود شباهت‌های نمایانی میان حکایت قرآن و کتب مقدس و برخی داستانهای اکدی وجود دارد. حتی شاید گاهی برای فهم روایت قرآنی نیاز به تکمیل آن از منابع یهودی باشد.

به جای نتیجه‌گیری از زندگانی یوسف در قرآن آمده‌است:

این [ماجرا] از خبرهای غیب است که به تو وحی می‌کنیم، و تو هنگامی که آنان همداستان شدند و نیرنگ می‌کردند نزدشان نبودی.[۱۱]

این حکایت باید همچون هشداری برای جهانیان و به سان دلیلی بر رحمت الهی تلقی گردد که چندین بار بر آن تأکید شده‌است. همچنین:

به راستی در سرگذشت آنان، برای خردمندان عبرتی است. سخنی نیست که به دروغ ساخته شده باشد، بلکه تصدیق آنچه [از کتابهایی] است که پیش از آن بوده و روشنگر هر چیز است و برای مردمی که ایمان می‌آورند رهنمود و رحمتی است.[۱۲]

سپس سفر پیدایش داستان یعقوب در مصر را حکایت می‌کند. او در لحظات آخر فرزندان خود را برکت می‌دهد، اسرائیلیان او را حنوط می‌کنند و سپس او را در مکفیلخ در سرزمین کنعان به خاک می‌سپارند.[۱۳] یوسف خود نیز به هنگام مرگ به برادران خویش گفت: من می‌میرم و یقیناً از شما تفقد خواهد نمود و شما را از این سرزمین به زمینی که برای ابراهیم و اسحاق و یعقوب قسم خورده‌است، خواهد برد.

یوسف در ۱۱۰ سالگی درگذشت، او را حنوط کردند و در زمین مصر در تابوت گذاشتند.[۱۴] و این پایان سفر پیدایش است.

و اسرائیل، یوسف را از سایر پسران خود بیشتر دوست داشتی، زیرا که او پسر پیری او بود، و برایش ردای رنگارنگ ساخت.

و چون برادرانش دیدند که پدر ایشان، او را بیشتر از همه برادرانش دوست می‌دارد، از او کینه داشتند.[۱۵]

«اینک باز خوابی دیده‌ام، که ناگاه آفتاب و ماه و یازده ستاره مرا سجده کردند.» و پدر و برادران خود را خبر داد، و پدرش او را توبیخ کرده، بوی گفت: «این چه خوابی است که دیده‌ای؟ آیا من و مادرت و برادرانت حقیقت خواهیم آمد و تو را بر زمین سجده خواهیم نمود؟»[۱۶]

یوسف به پدرش گفت: «ای پدر، من [در خواب] یازده ستاره را با خورشید و ماه دیدم. دیدم [آنها] برای من سجده می‌کنند.»

[یعقوب] گفت: «ای پسرک من، خوابت را برای برادرانت حکایت مکن که برای تو نیرنگی می‌اندیشند.[۱۷]

R.Azaria گوید: انسان هرگز نباید علاقه بیشتر خود را به یکی از فرزندانش نشان دهد، زیرا همان پیراهن بلندی که یعقوب بر تن یوسف کرد، کینه برادران را برانگیخت.[۱۸]

[برادران] گفتند: «یوسف و برادرش نزد پدرمان از ما- که جمعی نیرومند هستیم- دوست داشتنی‌ترند. قطعاً پدر ما در گمراهی آشکاری است.»[۱۹]

[برادران با اشاره به یوسف گفتند] او را بکشیم، و به یکی از این چاه‌ها بیندازیم، و گوییم جانوری درنده او را خورد؛ و ببینیم خوابهایش چه می‌شود.»[۲۰]

یوسف را بکشید یا او را به سرزمینی بیندازید، تا توجّه پدرتان معطوف شما گردد، و پس از او مردمی شایسته باشید.[۲۱]

پس روبین بدیشان گفت: «خون مریزید، او را در این چاه که در صحراست، بیندازید…»[۲۲]

گوینده‌ای از میان آنان گفت: «یوسف را مکشید. اگر کاری می‌کنید، او را در نهانخانه چاه بیفکنید، تا برخی از مسافران او را برگیرند.»[۲۳]

پس از خرید یوسف در بازار برده‌فروشان توسط پوتیفار (در قرآن: عزیز مصر)، پوتیفار او را به کاخ خود برده و به همسرش (در تفسیرهای مسلمانان: زلیخا) پیشکش می‌کند. یوسف در کاخ پوتیفار رشد کرده به سن بلوغ می‌رسد. پس از بلوغ زلیخا عاشق چهرهٔ زیبای یوسف شده و به او دستور همخوابگی با خود را می‌دهد اما یوسف حاضر به نافرمانی از خدایش و خیانت به عزیز مصر نمی‌شود. سرانجام زلیخا پس از ناامید شدن از یوسف، او را متهم به خیانت به عزیز مصر کرده، وی را به زندان می‌اندازند.[۲۴]

۱۴ سال بعد، فرعون در رؤیا می‌بیند که هفت گاو لاغر هفت گاو فربه را می‌خورند و هفت خوشه خشک هفت خوشه سبز را نابود می‌سازند. فرعون همه خواب‌گزارانش را برای تعبیر این خواب فرامی‌خواند اما جملگی از تعبیرش عاجز می‌مانند. سپس به یاد یوسف می‌افتند و تعبیر آن را از او می‌خواهند. یوسف بیان می‌کند که هفت سال ترسالی و سپس هفت سال خشک‌سالی در پیش است پس باید در هفت سال اول قسمتی از محصول ذخیره شود تا در زمان خشکسالی مردم در قحطی نمانند. بدین ترتیب او از زندان آزاد شده و با مرگ پوتیفار جانشین او خواهد شد

در زمان خشکسالی، کنعان نیز دچار خشکسالی می‌شود. برادران یوسف از سر ناچاری برای درخواست کمک به مصر نزد عزیز می‌روند. یوسف در همان نگاه نخست آنان را می‌شناسد اما از آن‌جا که در زمان جدا شدن از برادرانش وی کودکی بیش نبوده و چهره‌اش تغییر کرده‌است، برادران او را نمی‌شناسند. یوسف به آن‌ها کمک کرده و از آن‌ها می‌خواهد اگر باز هم نیاز داشتند بازگردند و در سفر بعد برادر دیگر خود را نیز همراه بیاورند. آن‌ها موافقت کرده با خوشحالی راهی می‌شوند.[۲۴]

در سفر بعدی جوان‌ترین برادر بنیامین را هم همراه خود می‌آورند. یوسف پس از کمک به آن‌ها با ترفندی بنیامین را نزد خود نگاه می‌دارد. یعقوب که از دوری بنیامین غمگین است نامه‌ای برای عزیز می‌نویسد و برادران یوسف آن را نزد وی می‌برند. در این هنگام یوسف خود را به آن‌ها معرفی کرده و آن‌ها را از رفتار ناشایستشان آگاه می‌سازد. برادران پشیمان شده و یوسف از آن‌ها درمی‌گذرد. آن‌ها به کنعان بازگشته و پدر را نزد یوسف برده و بدینسان خانواده دیگربار گرد هم می‌آیند.

پس از آنکه یوسف، یعقوب و برادرانش را به مصر برد چند سالی با آن‌ها زندگی کرد تا اینکه یعقوب از دنیا رفت.
یوسف بنا بر وصیت پدرش دستور داد تا جسد او را به فلسطین برده و در آنجا دفن کنند.
یوسف خود نیز وصیت کرد که پس از مرگش در کنار پدرانش در فلسطین دفن شود. لیکن پس از وفات او به وصیتش عمل نکردند و او را در مصر دفن کردند. تا اینکه ۳۰۰ سال بعد موسی به فرمان خداوند جسد او را درآورد و با خود به اسرائیل برد.

در مصر بعد از مرگ آخناتون (فرعون مصر که یوسف وزیر اعظم او بود و یکتاپرستی را جایگزین پرستش عامون کرده بود) شخصی به نام اسمنخکاره به حکومت رسید و یک سال بیشتر حکومت نکرد.

پس از مرگ اسمنخکاره، توت انخ آتون به پادشاهی می‌رسد. او تحت تأثیر وزیرش به پرستش عامون روی می‌آورد و نام خود را از توت انخ آتون (پنداشت زنده آتون) به توت انخ آمون (پنداشت زنده عامون) تغییر می‌دهد. او دستور می‌دهد که تمامی نام‌های آتون و آخناتون را از معابد پاک کنند و نام آمون را که در دوره حکومت آخناتون حذف شده بود دوباره حک کنند. همچنین دستور داد نام و تمامی آثار به جا مانده از یوسف را از بین ببرند. از آن پس، به دستور کاهنان، بردن نام آخناتون که او را «جنایتکار بزرگ» می‌خواندند ممنوع می‌شود. او پایتخت خود را شهر تب (که از زمان آخناتون رها شده بود) قرار داد و حدود ۱۰ سال حکومت کرد.[نیازمند منبع]

نام‌ها و صفات بیان شده در قرآن

اِسرافیل • جَبرَئیل (جِبریل، روح‌الأمین) و روح‌القُدُس • عِزرائیل (مَلَک‌ُالموت) • میکائیل (میکال) • هاروت و ماروت • فرشته روح

اِبلیس یا شَیطان • عِفریت

حورٌ عین • غِلمان و وِلدان

آدم • اِبراهیم (خلیل‌الله) • اِدریس • اِسحاق • اِسماعیل (ذبیح‌الله) • اِلیاس (اِلیاسین) • اَلْیَسَع • اَیّوب • داوود • ذوالکِفل • زَکریّا • سُلیمان • شُعیب • صالِح • عُزَیر • عِمران بن ماثان (پدر مریم) • عیسیٰ مَسیح (روح‌الله) • لوط • محمّد یا احمد • موسیٰ (کلیم‌الله) • نوح • هارون • هود • یَحییٰ • یَعقوب (اسرائیل) • یوسُف • یونُس (ذو النّون، صاحِبِ الحوت)

داستان یوسف و برادرانش

اِرمیا بن حلقیّا • سَموئیل (اُشْموئیل) • یوشَع بن نون

ذو القَرنَین • طالوت • لُقمان • مَریَم

آسیة بنت مزاحم (همسر فرعون‏) • آصِف بن بَرخیا • بِلقیس (ملکه سَبَأ) • بِنیامین • جادوگران فرعون • حَبیب نَجّار (مؤمن آل‌یاسین‏) • خِضر • شَمعون الصَّفا (شمعون فطرس) • کالِب بن یوفَنّا (همراه یوشع) • مؤمن آل‌فرعون (حزبیل/حزقیل بن صبورا)

آزَر (عموی ابراهیم) • جالوت • سامِریّ • فِرعون • قارون • هامان

ابرهه • بُختُ‌نَصَّر • بَرصیصا • بَلعَم باعورا • پوتیفار (عزیز مصر) • پولس • زُلِیخا یا راعیل (زن عزیز مصر) • شَدّاد • شَمعون بن یعقوب‏ • قاتلان ناقه صالح (قدار بن سالف و مصدع بن دهر (مصدع بن مهرج)) • نمرود • ولید بن ریّان یا آمنحوتپ چهارم آخِناتون (پادشاه مصر زمان یوسف)

ابولَهَب • زید بن حارثه

اِلیصابات یا ایشاع (همسر زکریّا) • حَوّا (همسر آدم) • ساره (همسر ابراهیم، مادر اسحاق) • صَفورا (همسر موسی) و لیّا (خواهر صفورا) • کُلثُم یا کُلثوم (خواهر موسی) • هابیل (پسر آدم) • یوکابِد (مادر موسی) • دختران لوط (ریثا، زعورا و…)

ابیونا (مادر ابراهیم) • پسر لقمان • تارَح یا تارَخ (پدر ابراهیم) • حَنّة (حَنّا) بنت فاقوذ (مادر مریم) • دختران محمد • راحیل (همسر یعقوب) • رَحمه (همسر ایّوب) • شمخا بنت أنوش (مادر نوح) • عِمران (پدر موسی) • لمِک بن مَتْوشَلَخ (پدر نوح) • هاجَر (همسر ابراهیم، مادر اسماعیل)

آزَر (پدر ابراهیم) • اُمّ‌جَمیل (زن ابولهب) • قابیل (پسر آدم) • کنعان یا یام (پسر نوح) • والِهه یا واهِله (همسر لوط) • والِعه یا واعِله (همسر نوح) • همسران محمد • برادران یوسُف • فرزند سلیمان (جسد مرده) • فرزندان ایّوب

اصحاب رَسّ • رومیان • قُریش • بنی‌اسرائیل • عرب و عجم • قوم اِلیاس (اِلیاسین) • قوم ابراهیم • قوم تُبَّع • قوم ثَمود (قوم صالح، اصحاب حِجر) • قوم شُعیب (اصحاب مَدیَن (اهل مدین) و اصحاب اَیکه) • قوم سَبَأ • قوم عاد (قوم هود) • قوم لوط (مؤتفکات) • قوم نوح • قوم یونُس • یأجوج و مأجوج

ایرانیان • بنی امیه • بنی قُریظه • بنی قَینُقاع • بنی نَضیر • بنی‌هاشم • عمالقه

اسباط • اسباط بنی‌اسرائیل • اصحاب اخدود • اصحاب الجنة (صاحبان باغ سوخته) • اصحاب سبت • اصحاب سفینه نوح • اصحاب فیل • اصحاب القریة (اصحاب یاسین) • اصحاب کهف و رقیم • اهل‌بیت • اهل یَثرب یا اهل مدینه • حواریان (انصار عیسی) • نقبای بنی‌اسرائیل
آل‌ابراهیم • آل‌داوود • آل‌عمران • آل‌لوط • آل‌موسی و آل‌هارون • آل‌یعقوب • اهل نوح • پیامبران اولوا العَزْم

اصحاب صُفّه • اصحاب عقبه • اهل قبا • اهل مکّه • امت اسلام (امت محمد) • اوس و خزرج • مهاجرین و انصار • حزب‌الله • قبطیان (آل‌فرعون، قوم فرعون)

اهل ذِمّه • اهل کتاب • صابئان • کافران • مَجوس (زرتشتیان) • مسلمانان • مشرکان • منافقان • نصاری (اهل انجیل، مسیحیان) • یهود • اَحبار (عالمان یهود) • رَبّانیّون (عالمان دین) • رَهبان (عابدان و زاهدان مسیحی) • قِسّیسین (عالمان مسیحی)

اَحقاف • ارض مقدس(فلسطین و شام) • ارم • باب حطه • بابِل • بَدر • حِجر • حُنَین • رَسّ • سَبَأ • طور سینا (طور سینین، کوه طور) • عرفات و مشعر الحرام • کعبه (بیت الحرام، بیت العتیق) • کوه جودی • کوه صفا و مروه • مجمع البحرین • مَدیَن • مدینه (پیشتر یَثرب) • مسجد الأقصیٰ • مسجد الحرام • مسجد ضِرار • مِصر • مقام ابراهیم • مَکّه (بَکّه، بَلَد الأمین، اُمّ‌القریٰ) • مؤتفکة (سدوم) • وادیِ طُویٰ

انطاکیه (انتاکیه) • ایله • بهشت شَدّاد • بیت المقدس و اریحا • بین‌النهرین • حِجْرِ اِسماعیل و حَجَرُ الأسوَد • حُدَیبیّه • دار الندوة • رود اردن • رود فلسطین • رود نیل • سدِّ ذو القَرنین • سدّ مَأرِب • صحرای سینا و تیه • طائف • غار حَرا و غار ثور • غار اصحاب کهف • مسجد قُبا و مسجد النبی • نینوا • کنعان

بیعه (کلیسا) • صَلات (کنیسه، کنشت) • صومعه (دِیر) • مِحراب • مسجد

اِنجیل عیسی • تورات (صُحُف موسی) • زَبور داوود • صُحُف ابراهیم • قَرآن محمّد

ابابیل • سگ اصحاب کهف • شتر صالح • گاو بنی اسرائیل و گوساله سامری • ماهی یونس • هدهد سلیمان

الواح موسی • تابوت بنی اسرائیل (صندوق عهد) • تخت بلقیس • درخت ممنوعه آدم • صور اسرافیل • عصای موسی • کشتی نوح • مائده آسمانی حواریون

بَعل • لات، عُزّیٰ و مَنات • وَدّ، سُواع، یَغوث، یَعوق و نَسر • (جِبت و طاغوت • اَنصاب)

حجةالوداع • صلح حدیبیه • عمرةالقضا • غدیر خم • غزوه اُحُد • غزوه اَحزاب (خندق) • غزوه بَدر • غزوه تبوک • غزوه حُنَین • غزوه خیبر • فتح المبین • فتح مکه • لیلةالمبیت • ماجرای افک • مباهله • یوم‌الدار

یوسُف (به عبری: יוֹסֵף) (به معنی «او می‌افزاید») از شخصیت‌های تنخ یهودی و عهد عتیق در انجیل و نیز از پیامبرانی‌است که در قرآن نامش یاد شده‌است. یهودیان، مسیحیان و مسلمانان باورمند به پیامبری یوسف هستند. ولی در هیچ یک از منابع تاریخی مصر یادی از او و اقوام او نشده است.

بر پایه عهد عتیق یوسف از یعقوب و راحیل زاده شد و پس از مرگ استخوان‌هایش را در شچم به خاک سپردند.[۲]


بر پایه سفر پیدایش در تورات، یوسف یازدهمین پسر یعقوب و نخستین پسر او از راحیل بود و در زمانی که یعقوب به لابان خدمت می‌کرد، زاده شد. او پلیدکاری‌های پسران بلهه و زلفه را به پدرش می‌گفت، که سبب بیزاری برادرانش از او شد. زیبارویی و خوشنامی یوسف در نزد یعقوب بیشتر از دیگر برادرانش بود، و به همین سبب یعقوب جامه قبای رنگارنگی برای یوسف ساخت. برادران وی برای چوپانی گله رفتند و یعقوب نیز یوسف را به دنبال آن‌ها فرستاد تا از تندرستی (سلامتی) گله و برادرانش برای یعقوب خبر بیاورد. برادرانش با دیدن او نیرنگی چیده و او را در چاه انداختند. پس یوسف را به بیست پاره نقره به کاروان اسماعیلیان فروختند و یوسف به بردگی مصریان گرفتار شد.پوتیفار وزیر آمنهوتپ سوم او را خرید و خانه و دارایی خود را به او سپرد. زن پوتیفار از یوسف خواست تا با وی همبستر شود، ولی یوسف از او گریخت. زن پوتیفار به دروغ به شوهر خود گفت که یوسف قصد همبستری با او را داشته و پوتیفار آهنگ کشتن یوسف را کرد. با میانجیگری زن پوتیفار، یوسف از مرگ رهایی یافت و به زندان افتاد.در زندان، یوسف تعبیر خواب ساقی و نانوای آمن هوتب۴ را بیان کرد. ساقی آمن هوتب ۷ سال پس از آزادی، به آمن هوتب دربارهٔ توانایی یوسف در بیان تعبیر خواب گفت و آمن هوتب، پوتیفار را به دنبال یوسف فرستاد. یوسف خواب آمن هوتب را به هفت سال فراوانی نعمت و سپس هفت‌سال خشکسالی مصر تعبیر کرد، و به آمن هوتب۴ پیشنهاد داد که در مصر هفت‌سال گندم ذخیره کنند. یوسف مورد توجه آمن هوتب قرار گرفت و پس از مرگ پوتیفار به جایگاه عزیز مصر رسید. برادران یوسف برای گرفتن اندوخته ذخیره گندم به مصر آمدند، و یوسف آن‌ها را شناخت و آزمایش کرد. وقتی یعقوب نیز با پسرانش به مصر آمد، برادران از یوسف خواستار بخشش شدند و او نیز آنان را بخشید.[۳]
بر پایه سفر پیدایش در تورات، یعقوب از میان همه ۱۲ سبط بنی اسرائیل تنها برای فرزندان یوسف و به ویژه افرایم برکت خواست و براستی افرایم را جانشین پدرانش ابراهیم و اسحق و اسرائیل (یعقوب) خواند.[۴]

در قرآن از داستان یوسف با عنوان داستانی که به بهترین روش گفته شده، (احسن القصص) بهترین قصه یاد شده‌است.[۵] قرآن در آیه ۷ سوره یوسف، پیش از آغاز داستان یوسف، می‌فرماید: «به راستی که در سرگذشت یوسف و برادرانش برای پرسش کنندگان پندهایی است» و از این آیه به بعد داستان یوسف بیان می‌شود.[۶] و[۷]

داستان یوسف و برادرانش

قرآن از ازدواج اسحاق نمی‌گوید، از عیسو نیز نمی‌گوید، ولی از یعقوب می‌گوید که پدر فرزندان بسیار بود و قرآن تنها از یوسف نام می‌برد. در قرآن به قبایل (اسباط) اشاره شده‌است که در واقع دوازده سبطی هستند که از دوازده پسر یعقوب منشأ می‌گیرد؛ و تعداد آن‌ها را ذکر کرده‌است.[۸]

سرگذشت یوسف در سوره دوازدهم قرآن که به نام خود اوست روایت می‌شود. او خود می‌گوید:

آیین پدرانم، ابراهیم و اسحاق و یعقوب را پیروی نموده‌ام[۹]

خداوند در این زمینه به محمد می‌گوید:

ما نیکوترین سرگذشت را به موجب این قرآن که به تو وحی کردیم، بر تو حکایت می‌کنیم، و تو قطعاً پیش از آن از بی‌خبران بودی[۱۰]

پس این سرگذشت از نو بر محمد وحی شده و خداوند است که سخن می‌گوید، با این وجود شباهت‌های نمایانی میان حکایت قرآن و کتب مقدس و برخی داستانهای اکدی وجود دارد. حتی شاید گاهی برای فهم روایت قرآنی نیاز به تکمیل آن از منابع یهودی باشد.

به جای نتیجه‌گیری از زندگانی یوسف در قرآن آمده‌است:

این [ماجرا] از خبرهای غیب است که به تو وحی می‌کنیم، و تو هنگامی که آنان همداستان شدند و نیرنگ می‌کردند نزدشان نبودی.[۱۱]

این حکایت باید همچون هشداری برای جهانیان و به سان دلیلی بر رحمت الهی تلقی گردد که چندین بار بر آن تأکید شده‌است. همچنین:

به راستی در سرگذشت آنان، برای خردمندان عبرتی است. سخنی نیست که به دروغ ساخته شده باشد، بلکه تصدیق آنچه [از کتابهایی] است که پیش از آن بوده و روشنگر هر چیز است و برای مردمی که ایمان می‌آورند رهنمود و رحمتی است.[۱۲]

سپس سفر پیدایش داستان یعقوب در مصر را حکایت می‌کند. او در لحظات آخر فرزندان خود را برکت می‌دهد، اسرائیلیان او را حنوط می‌کنند و سپس او را در مکفیلخ در سرزمین کنعان به خاک می‌سپارند.[۱۳] یوسف خود نیز به هنگام مرگ به برادران خویش گفت: من می‌میرم و یقیناً از شما تفقد خواهد نمود و شما را از این سرزمین به زمینی که برای ابراهیم و اسحاق و یعقوب قسم خورده‌است، خواهد برد.

یوسف در ۱۱۰ سالگی درگذشت، او را حنوط کردند و در زمین مصر در تابوت گذاشتند.[۱۴] و این پایان سفر پیدایش است.

و اسرائیل، یوسف را از سایر پسران خود بیشتر دوست داشتی، زیرا که او پسر پیری او بود، و برایش ردای رنگارنگ ساخت.

و چون برادرانش دیدند که پدر ایشان، او را بیشتر از همه برادرانش دوست می‌دارد، از او کینه داشتند.[۱۵]

«اینک باز خوابی دیده‌ام، که ناگاه آفتاب و ماه و یازده ستاره مرا سجده کردند.» و پدر و برادران خود را خبر داد، و پدرش او را توبیخ کرده، بوی گفت: «این چه خوابی است که دیده‌ای؟ آیا من و مادرت و برادرانت حقیقت خواهیم آمد و تو را بر زمین سجده خواهیم نمود؟»[۱۶]

یوسف به پدرش گفت: «ای پدر، من [در خواب] یازده ستاره را با خورشید و ماه دیدم. دیدم [آنها] برای من سجده می‌کنند.»

[یعقوب] گفت: «ای پسرک من، خوابت را برای برادرانت حکایت مکن که برای تو نیرنگی می‌اندیشند.[۱۷]

R.Azaria گوید: انسان هرگز نباید علاقه بیشتر خود را به یکی از فرزندانش نشان دهد، زیرا همان پیراهن بلندی که یعقوب بر تن یوسف کرد، کینه برادران را برانگیخت.[۱۸]

[برادران] گفتند: «یوسف و برادرش نزد پدرمان از ما- که جمعی نیرومند هستیم- دوست داشتنی‌ترند. قطعاً پدر ما در گمراهی آشکاری است.»[۱۹]

[برادران با اشاره به یوسف گفتند] او را بکشیم، و به یکی از این چاه‌ها بیندازیم، و گوییم جانوری درنده او را خورد؛ و ببینیم خوابهایش چه می‌شود.»[۲۰]

یوسف را بکشید یا او را به سرزمینی بیندازید، تا توجّه پدرتان معطوف شما گردد، و پس از او مردمی شایسته باشید.[۲۱]

پس روبین بدیشان گفت: «خون مریزید، او را در این چاه که در صحراست، بیندازید…»[۲۲]

گوینده‌ای از میان آنان گفت: «یوسف را مکشید. اگر کاری می‌کنید، او را در نهانخانه چاه بیفکنید، تا برخی از مسافران او را برگیرند.»[۲۳]

پس از خرید یوسف در بازار برده‌فروشان توسط پوتیفار (در قرآن: عزیز مصر)، پوتیفار او را به کاخ خود برده و به همسرش (در تفسیرهای مسلمانان: زلیخا) پیشکش می‌کند. یوسف در کاخ پوتیفار رشد کرده به سن بلوغ می‌رسد. پس از بلوغ زلیخا عاشق چهرهٔ زیبای یوسف شده و به او دستور همخوابگی با خود را می‌دهد اما یوسف حاضر به نافرمانی از خدایش و خیانت به عزیز مصر نمی‌شود. سرانجام زلیخا پس از ناامید شدن از یوسف، او را متهم به خیانت به عزیز مصر کرده، وی را به زندان می‌اندازند.[۲۴]

۱۴ سال بعد، فرعون در رؤیا می‌بیند که هفت گاو لاغر هفت گاو فربه را می‌خورند و هفت خوشه خشک هفت خوشه سبز را نابود می‌سازند. فرعون همه خواب‌گزارانش را برای تعبیر این خواب فرامی‌خواند اما جملگی از تعبیرش عاجز می‌مانند. سپس به یاد یوسف می‌افتند و تعبیر آن را از او می‌خواهند. یوسف بیان می‌کند که هفت سال ترسالی و سپس هفت سال خشک‌سالی در پیش است پس باید در هفت سال اول قسمتی از محصول ذخیره شود تا در زمان خشکسالی مردم در قحطی نمانند. بدین ترتیب او از زندان آزاد شده و با مرگ پوتیفار جانشین او خواهد شد

در زمان خشکسالی، کنعان نیز دچار خشکسالی می‌شود. برادران یوسف از سر ناچاری برای درخواست کمک به مصر نزد عزیز می‌روند. یوسف در همان نگاه نخست آنان را می‌شناسد اما از آن‌جا که در زمان جدا شدن از برادرانش وی کودکی بیش نبوده و چهره‌اش تغییر کرده‌است، برادران او را نمی‌شناسند. یوسف به آن‌ها کمک کرده و از آن‌ها می‌خواهد اگر باز هم نیاز داشتند بازگردند و در سفر بعد برادر دیگر خود را نیز همراه بیاورند. آن‌ها موافقت کرده با خوشحالی راهی می‌شوند.[۲۴]

در سفر بعدی جوان‌ترین برادر بنیامین را هم همراه خود می‌آورند. یوسف پس از کمک به آن‌ها با ترفندی بنیامین را نزد خود نگاه می‌دارد. یعقوب که از دوری بنیامین غمگین است نامه‌ای برای عزیز می‌نویسد و برادران یوسف آن را نزد وی می‌برند. در این هنگام یوسف خود را به آن‌ها معرفی کرده و آن‌ها را از رفتار ناشایستشان آگاه می‌سازد. برادران پشیمان شده و یوسف از آن‌ها درمی‌گذرد. آن‌ها به کنعان بازگشته و پدر را نزد یوسف برده و بدینسان خانواده دیگربار گرد هم می‌آیند.

پس از آنکه یوسف، یعقوب و برادرانش را به مصر برد چند سالی با آن‌ها زندگی کرد تا اینکه یعقوب از دنیا رفت.
یوسف بنا بر وصیت پدرش دستور داد تا جسد او را به فلسطین برده و در آنجا دفن کنند.
یوسف خود نیز وصیت کرد که پس از مرگش در کنار پدرانش در فلسطین دفن شود. لیکن پس از وفات او به وصیتش عمل نکردند و او را در مصر دفن کردند. تا اینکه ۳۰۰ سال بعد موسی به فرمان خداوند جسد او را درآورد و با خود به اسرائیل برد.

در مصر بعد از مرگ آخناتون (فرعون مصر که یوسف وزیر اعظم او بود و یکتاپرستی را جایگزین پرستش عامون کرده بود) شخصی به نام اسمنخکاره به حکومت رسید و یک سال بیشتر حکومت نکرد.

پس از مرگ اسمنخکاره، توت انخ آتون به پادشاهی می‌رسد. او تحت تأثیر وزیرش به پرستش عامون روی می‌آورد و نام خود را از توت انخ آتون (پنداشت زنده آتون) به توت انخ آمون (پنداشت زنده عامون) تغییر می‌دهد. او دستور می‌دهد که تمامی نام‌های آتون و آخناتون را از معابد پاک کنند و نام آمون را که در دوره حکومت آخناتون حذف شده بود دوباره حک کنند. همچنین دستور داد نام و تمامی آثار به جا مانده از یوسف را از بین ببرند. از آن پس، به دستور کاهنان، بردن نام آخناتون که او را «جنایتکار بزرگ» می‌خواندند ممنوع می‌شود. او پایتخت خود را شهر تب (که از زمان آخناتون رها شده بود) قرار داد و حدود ۱۰ سال حکومت کرد.[نیازمند منبع]

نام‌ها و صفات بیان شده در قرآن

اِسرافیل • جَبرَئیل (جِبریل، روح‌الأمین) و روح‌القُدُس • عِزرائیل (مَلَک‌ُالموت) • میکائیل (میکال) • هاروت و ماروت • فرشته روح

اِبلیس یا شَیطان • عِفریت

حورٌ عین • غِلمان و وِلدان

آدم • اِبراهیم (خلیل‌الله) • اِدریس • اِسحاق • اِسماعیل (ذبیح‌الله) • اِلیاس (اِلیاسین) • اَلْیَسَع • اَیّوب • داوود • ذوالکِفل • زَکریّا • سُلیمان • شُعیب • صالِح • عُزَیر • عِمران بن ماثان (پدر مریم) • عیسیٰ مَسیح (روح‌الله) • لوط • محمّد یا احمد • موسیٰ (کلیم‌الله) • نوح • هارون • هود • یَحییٰ • یَعقوب (اسرائیل) • یوسُف • یونُس (ذو النّون، صاحِبِ الحوت)

داستان یوسف و برادرانش

اِرمیا بن حلقیّا • سَموئیل (اُشْموئیل) • یوشَع بن نون

ذو القَرنَین • طالوت • لُقمان • مَریَم

آسیة بنت مزاحم (همسر فرعون‏) • آصِف بن بَرخیا • بِلقیس (ملکه سَبَأ) • بِنیامین • جادوگران فرعون • حَبیب نَجّار (مؤمن آل‌یاسین‏) • خِضر • شَمعون الصَّفا (شمعون فطرس) • کالِب بن یوفَنّا (همراه یوشع) • مؤمن آل‌فرعون (حزبیل/حزقیل بن صبورا)

آزَر (عموی ابراهیم) • جالوت • سامِریّ • فِرعون • قارون • هامان

ابرهه • بُختُ‌نَصَّر • بَرصیصا • بَلعَم باعورا • پوتیفار (عزیز مصر) • پولس • زُلِیخا یا راعیل (زن عزیز مصر) • شَدّاد • شَمعون بن یعقوب‏ • قاتلان ناقه صالح (قدار بن سالف و مصدع بن دهر (مصدع بن مهرج)) • نمرود • ولید بن ریّان یا آمنحوتپ چهارم آخِناتون (پادشاه مصر زمان یوسف)

ابولَهَب • زید بن حارثه

اِلیصابات یا ایشاع (همسر زکریّا) • حَوّا (همسر آدم) • ساره (همسر ابراهیم، مادر اسحاق) • صَفورا (همسر موسی) و لیّا (خواهر صفورا) • کُلثُم یا کُلثوم (خواهر موسی) • هابیل (پسر آدم) • یوکابِد (مادر موسی) • دختران لوط (ریثا، زعورا و…)

ابیونا (مادر ابراهیم) • پسر لقمان • تارَح یا تارَخ (پدر ابراهیم) • حَنّة (حَنّا) بنت فاقوذ (مادر مریم) • دختران محمد • راحیل (همسر یعقوب) • رَحمه (همسر ایّوب) • شمخا بنت أنوش (مادر نوح) • عِمران (پدر موسی) • لمِک بن مَتْوشَلَخ (پدر نوح) • هاجَر (همسر ابراهیم، مادر اسماعیل)

آزَر (پدر ابراهیم) • اُمّ‌جَمیل (زن ابولهب) • قابیل (پسر آدم) • کنعان یا یام (پسر نوح) • والِهه یا واهِله (همسر لوط) • والِعه یا واعِله (همسر نوح) • همسران محمد • برادران یوسُف • فرزند سلیمان (جسد مرده) • فرزندان ایّوب

اصحاب رَسّ • رومیان • قُریش • بنی‌اسرائیل • عرب و عجم • قوم اِلیاس (اِلیاسین) • قوم ابراهیم • قوم تُبَّع • قوم ثَمود (قوم صالح، اصحاب حِجر) • قوم شُعیب (اصحاب مَدیَن (اهل مدین) و اصحاب اَیکه) • قوم سَبَأ • قوم عاد (قوم هود) • قوم لوط (مؤتفکات) • قوم نوح • قوم یونُس • یأجوج و مأجوج

ایرانیان • بنی امیه • بنی قُریظه • بنی قَینُقاع • بنی نَضیر • بنی‌هاشم • عمالقه

اسباط • اسباط بنی‌اسرائیل • اصحاب اخدود • اصحاب الجنة (صاحبان باغ سوخته) • اصحاب سبت • اصحاب سفینه نوح • اصحاب فیل • اصحاب القریة (اصحاب یاسین) • اصحاب کهف و رقیم • اهل‌بیت • اهل یَثرب یا اهل مدینه • حواریان (انصار عیسی) • نقبای بنی‌اسرائیل
آل‌ابراهیم • آل‌داوود • آل‌عمران • آل‌لوط • آل‌موسی و آل‌هارون • آل‌یعقوب • اهل نوح • پیامبران اولوا العَزْم

اصحاب صُفّه • اصحاب عقبه • اهل قبا • اهل مکّه • امت اسلام (امت محمد) • اوس و خزرج • مهاجرین و انصار • حزب‌الله • قبطیان (آل‌فرعون، قوم فرعون)

اهل ذِمّه • اهل کتاب • صابئان • کافران • مَجوس (زرتشتیان) • مسلمانان • مشرکان • منافقان • نصاری (اهل انجیل، مسیحیان) • یهود • اَحبار (عالمان یهود) • رَبّانیّون (عالمان دین) • رَهبان (عابدان و زاهدان مسیحی) • قِسّیسین (عالمان مسیحی)

اَحقاف • ارض مقدس(فلسطین و شام) • ارم • باب حطه • بابِل • بَدر • حِجر • حُنَین • رَسّ • سَبَأ • طور سینا (طور سینین، کوه طور) • عرفات و مشعر الحرام • کعبه (بیت الحرام، بیت العتیق) • کوه جودی • کوه صفا و مروه • مجمع البحرین • مَدیَن • مدینه (پیشتر یَثرب) • مسجد الأقصیٰ • مسجد الحرام • مسجد ضِرار • مِصر • مقام ابراهیم • مَکّه (بَکّه، بَلَد الأمین، اُمّ‌القریٰ) • مؤتفکة (سدوم) • وادیِ طُویٰ

انطاکیه (انتاکیه) • ایله • بهشت شَدّاد • بیت المقدس و اریحا • بین‌النهرین • حِجْرِ اِسماعیل و حَجَرُ الأسوَد • حُدَیبیّه • دار الندوة • رود اردن • رود فلسطین • رود نیل • سدِّ ذو القَرنین • سدّ مَأرِب • صحرای سینا و تیه • طائف • غار حَرا و غار ثور • غار اصحاب کهف • مسجد قُبا و مسجد النبی • نینوا • کنعان

بیعه (کلیسا) • صَلات (کنیسه، کنشت) • صومعه (دِیر) • مِحراب • مسجد

اِنجیل عیسی • تورات (صُحُف موسی) • زَبور داوود • صُحُف ابراهیم • قَرآن محمّد

ابابیل • سگ اصحاب کهف • شتر صالح • گاو بنی اسرائیل و گوساله سامری • ماهی یونس • هدهد سلیمان

الواح موسی • تابوت بنی اسرائیل (صندوق عهد) • تخت بلقیس • درخت ممنوعه آدم • صور اسرافیل • عصای موسی • کشتی نوح • مائده آسمانی حواریون

بَعل • لات، عُزّیٰ و مَنات • وَدّ، سُواع، یَغوث، یَعوق و نَسر • (جِبت و طاغوت • اَنصاب)

حجةالوداع • صلح حدیبیه • عمرةالقضا • غدیر خم • غزوه اُحُد • غزوه اَحزاب (خندق) • غزوه بَدر • غزوه تبوک • غزوه حُنَین • غزوه خیبر • فتح المبین • فتح مکه • لیلةالمبیت • ماجرای افک • مباهله • یوم‌الدار

مناسه یا مناشه (عبری: מְנַשֶּׁה) بر اساس کتاب پیدایش از عهد عتیق نام یکی از دو پسر یوسف است. همسر یوسف آسنات یک زن مصری بود که فرعون به عنوان همسر به یوسف داده بود و دختر فوتیفار کاهن اون بود. مناسه در مصر و قبل از آمدن برادران یوسف به مصر به دنیا آمد.

یعقوب پدر یوسف دو پسر یوسف مناسه و افرایم را به فرزندی خویش قبول کرد و آنان را مانند پسران خود گرفت. مناسه قبیله اسرائیلی مناسه را ایجاد کرد که یکی از دوازده قبیله اسرائیل بود و توسط یعقوب مورد آمرزش قرار گرفت. مناسه به عبری به معنی فراموشکار است. مناسه از همسر خود یک پسر به نام اسریل و از همسر صیغه خود پسر دیگری به نام مچیر داشت.

مشارکت‌کنندگان ویکی‌پدیا. «Manasseh(tribal patriarch)». در دانشنامهٔ ویکی‌پدیای انگلیسی، بازبینی‌شده در ۲۰ تیر ۹۳٫.

افرایم (عبری:אֶפְרַיִם/אֶפְרָיִם، استاندارد:Efráyim) بنا به گفته کتاب پیدایش،
فرزند دوم یوسف و آسنات و برپاکننده سبط اسراییلی افراییم بود.[۱] آسنات زنی مصری بود که فرعون به عنوان همسر به یوسف داده بود. افرایم در مصر و قبل از آمدن فرزندان اسراییل از کنعان به مصر متولد شد. افرایم دارای پسرانی بود: شوتلاه، بکر، تاهان؛ ولیکن در کرونیکلز ۷ به دو پسر دیگر نیز اشاره شده‌است :ازر و الیاد که توسط دزدان کشته شدند. او سپس پسری دیگر به نام بریا داشت که نام او را ادامه داد. یوشع بن نون که رهبر اسراییل گردید از نسل افرایم بود. بر اساس کتاب مقدس جروبوام که اولین پادشاه پادشاهی شمالی اسراییل شد نیز از نسل افرایم بود.

زُلِیخا [۱] در ادبیات دینی یهودی و اسلامی، نام همسر پوتیفار (وزیر اعظم مصر) بود که قصد مراوده با یوسف پیامبر را داشت. ولی یوسف پاکدامنی پیشه کرد و این موجب بالا رفتن مقام و مرتبه او در نزد خدا گردید.

او زیباترین زن مصر و همسرِ خدای بزرگِ مصریان ( آمون) بود.

زلیخا پس از رسوایی، برای بستن دهان بدخواهان و نیز برای وادار ساختن یوسف به اطاعت از خویش، او را به زندان می‌اندازد. سالها بعد یوسف با تعبیر خواب فرعون از زندان آزاد شده و عزیز مصر می‌شود.

براساس دسته‌ای از نوشته‌های تاریخی، زلیخا پس از مرگ همسرش پوتیفار و عزیز مصر شدنِ یوسف، به مرور فقیر و درمانده می‌شود و جوانی و زیبایی خود را از دست می‌دهد. او در فراغ یوسف رنج‌های بسیاری کشیده، خطاهای خود را جبران می‌کند و به یکتاپرستی روی می‌آورد.

در نهایت با معجزه‌ی الهی و در حضور کاهنان معبد آمون و فرعون وقت مصر، زلیخا مجدداً زیبا و جوان شده و با یوسف نبی ازدواج می‌کند.

داستان یوسف و برادرانش

در تاریخ طبری آمده: راعیل ( همان زلیخا ) پس از مرگ همسرش پوتیفار به دستور فرعون به همسری یوسف در می‌آید.

نام‌ها و صفات بیان شده در قرآن

اِسرافیل • جَبرَئیل (جِبریل، روح‌الأمین) و روح‌القُدُس • عِزرائیل (مَلَک‌ُالموت) • میکائیل (میکال) • هاروت و ماروت • فرشته روح

اِبلیس یا شَیطان • عِفریت

حورٌ عین • غِلمان و وِلدان

آدم • اِبراهیم (خلیل‌الله) • اِدریس • اِسحاق • اِسماعیل (ذبیح‌الله) • اِلیاس (اِلیاسین) • اَلْیَسَع • اَیّوب • داوود • ذوالکِفل • زَکریّا • سُلیمان • شُعیب • صالِح • عُزَیر • عِمران بن ماثان (پدر مریم) • عیسیٰ مَسیح (روح‌الله) • لوط • محمّد یا احمد • موسیٰ (کلیم‌الله) • نوح • هارون • هود • یَحییٰ • یَعقوب (اسرائیل) • یوسُف • یونُس (ذو النّون، صاحِبِ الحوت)

اِرمیا بن حلقیّا • سَموئیل (اُشْموئیل) • یوشَع بن نون

ذو القَرنَین • طالوت • لُقمان • مَریَم

آسیة بنت مزاحم (همسر فرعون‏) • آصِف بن بَرخیا • بِلقیس (ملکه سَبَأ) • بِنیامین • جادوگران فرعون • حَبیب نَجّار (مؤمن آل‌یاسین‏) • خِضر • شَمعون الصَّفا (شمعون فطرس) • کالِب بن یوفَنّا (همراه یوشع) • مؤمن آل‌فرعون (حزبیل/حزقیل بن صبورا)

آزَر (عموی ابراهیم) • جالوت • سامِریّ • فِرعون • قارون • هامان

ابرهه • بُختُ‌نَصَّر • بَرصیصا • بَلعَم باعورا • پوتیفار (عزیز مصر) • پولس • زُلِیخا یا راعیل (زن عزیز مصر) • شَدّاد • شَمعون بن یعقوب‏ • قاتلان ناقه صالح (قدار بن سالف و مصدع بن دهر (مصدع بن مهرج)) • نمرود • ولید بن ریّان یا آمنحوتپ چهارم آخِناتون (پادشاه مصر زمان یوسف)

ابولَهَب • زید بن حارثه

اِلیصابات یا ایشاع (همسر زکریّا) • حَوّا (همسر آدم) • ساره (همسر ابراهیم، مادر اسحاق) • صَفورا (همسر موسی) و لیّا (خواهر صفورا) • کُلثُم یا کُلثوم (خواهر موسی) • هابیل (پسر آدم) • یوکابِد (مادر موسی) • دختران لوط (ریثا، زعورا و…)

ابیونا (مادر ابراهیم) • پسر لقمان • تارَح یا تارَخ (پدر ابراهیم) • حَنّة (حَنّا) بنت فاقوذ (مادر مریم) • دختران محمد • راحیل (همسر یعقوب) • رَحمه (همسر ایّوب) • شمخا بنت أنوش (مادر نوح) • عِمران (پدر موسی) • لمِک بن مَتْوشَلَخ (پدر نوح) • هاجَر (همسر ابراهیم، مادر اسماعیل)

آزَر (پدر ابراهیم) • اُمّ‌جَمیل (زن ابولهب) • قابیل (پسر آدم) • کنعان یا یام (پسر نوح) • والِهه یا واهِله (همسر لوط) • والِعه یا واعِله (همسر نوح) • همسران محمد • برادران یوسُف • فرزند سلیمان (جسد مرده) • فرزندان ایّوب

اصحاب رَسّ • رومیان • قُریش • بنی‌اسرائیل • عرب و عجم • قوم اِلیاس (اِلیاسین) • قوم ابراهیم • قوم تُبَّع • قوم ثَمود (قوم صالح، اصحاب حِجر) • قوم شُعیب (اصحاب مَدیَن (اهل مدین) و اصحاب اَیکه) • قوم سَبَأ • قوم عاد (قوم هود) • قوم لوط (مؤتفکات) • قوم نوح • قوم یونُس • یأجوج و مأجوج

ایرانیان • بنی امیه • بنی قُریظه • بنی قَینُقاع • بنی نَضیر • بنی‌هاشم • عمالقه

اسباط • اسباط بنی‌اسرائیل • اصحاب اخدود • اصحاب الجنة (صاحبان باغ سوخته) • اصحاب سبت • اصحاب سفینه نوح • اصحاب فیل • اصحاب القریة (اصحاب یاسین) • اصحاب کهف و رقیم • اهل‌بیت • اهل یَثرب یا اهل مدینه • حواریان (انصار عیسی) • نقبای بنی‌اسرائیل
آل‌ابراهیم • آل‌داوود • آل‌عمران • آل‌لوط • آل‌موسی و آل‌هارون • آل‌یعقوب • اهل نوح • پیامبران اولوا العَزْم

اصحاب صُفّه • اصحاب عقبه • اهل قبا • اهل مکّه • امت اسلام (امت محمد) • اوس و خزرج • مهاجرین و انصار • حزب‌الله • قبطیان (آل‌فرعون، قوم فرعون)

اهل ذِمّه • اهل کتاب • صابئان • کافران • مَجوس (زرتشتیان) • مسلمانان • مشرکان • منافقان • نصاری (اهل انجیل، مسیحیان) • یهود • اَحبار (عالمان یهود) • رَبّانیّون (عالمان دین) • رَهبان (عابدان و زاهدان مسیحی) • قِسّیسین (عالمان مسیحی)

اَحقاف • ارض مقدس(فلسطین و شام) • ارم • باب حطه • بابِل • بَدر • حِجر • حُنَین • رَسّ • سَبَأ • طور سینا (طور سینین، کوه طور) • عرفات و مشعر الحرام • کعبه (بیت الحرام، بیت العتیق) • کوه جودی • کوه صفا و مروه • مجمع البحرین • مَدیَن • مدینه (پیشتر یَثرب) • مسجد الأقصیٰ • مسجد الحرام • مسجد ضِرار • مِصر • مقام ابراهیم • مَکّه (بَکّه، بَلَد الأمین، اُمّ‌القریٰ) • مؤتفکة (سدوم) • وادیِ طُویٰ

انطاکیه (انتاکیه) • ایله • بهشت شَدّاد • بیت المقدس و اریحا • بین‌النهرین • حِجْرِ اِسماعیل و حَجَرُ الأسوَد • حُدَیبیّه • دار الندوة • رود اردن • رود فلسطین • رود نیل • سدِّ ذو القَرنین • سدّ مَأرِب • صحرای سینا و تیه • طائف • غار حَرا و غار ثور • غار اصحاب کهف • مسجد قُبا و مسجد النبی • نینوا • کنعان

بیعه (کلیسا) • صَلات (کنیسه، کنشت) • صومعه (دِیر) • مِحراب • مسجد

اِنجیل عیسی • تورات (صُحُف موسی) • زَبور داوود • صُحُف ابراهیم • قَرآن محمّد

ابابیل • سگ اصحاب کهف • شتر صالح • گاو بنی اسرائیل و گوساله سامری • ماهی یونس • هدهد سلیمان

الواح موسی • تابوت بنی اسرائیل (صندوق عهد) • تخت بلقیس • درخت ممنوعه آدم • صور اسرافیل • عصای موسی • کشتی نوح • مائده آسمانی حواریون

بَعل • لات، عُزّیٰ و مَنات • وَدّ، سُواع، یَغوث، یَعوق و نَسر • (جِبت و طاغوت • اَنصاب)

حجةالوداع • صلح حدیبیه • عمرةالقضا • غدیر خم • غزوه اُحُد • غزوه اَحزاب (خندق) • غزوه بَدر • غزوه تبوک • غزوه حُنَین • غزوه خیبر • فتح المبین • فتح مکه • لیلةالمبیت • ماجرای افک • مباهله • یوم‌الدار


لقد کان فی یوسف و إخوته آیات للسّائلین.

به راستی، داستان یوسف و برادرانش برای پرسش گران، فرازهای شگفت بسیار دربرخواهد
داشت.

در این شماره ی بشارت،همراه با شما صحنه های دیدنی و به یادماندنی پنجمین قسمت از
داستان یوسف و برادرانش را به نظاره می نشینیم. ابتدا، بنا داشتیم که بی شتاب و
آهسته آهسته، این داستان اسرار آمیز را با هم ورق بزنیم و در کنار هر صحنه مدّتی
بمانیم و گفت و شنود قرآنی خودمان را با شما جوانان و نوجوانان عزیز اهل قرآن دنبال
کنیم؛ ولی به دلایل گوناگون، تصمیم گرفتیم بررسی و تفسیر سوره ی یوسف هرچه فشرده تر
در 12 قسمت پی بگیریم. بر همین اساس، گفت وگوهای مان را به پایان کار موکول کردیم؛
یعنی زمانی که همه ی داستان را در پرتو آیات نورانی قرآن کریم مرور کرده باشیم.

امیدواریم شما هم سوره ی یوسف به ویژه آیات 36 تا42 را که این بار می خواهیم به
تفسیر آن ها بپردازیم، چندین بار تلاوت کرده و آماده ی تدبّر در مفهوم اسرار آمیز و
دقّت بر انگیز آن ها باشید.

یوسف را به زندان افکندند تا به پندار خود، او را تنبیه کرده باشند. آنان با این
کار می خواستند او به خود بیاید و ببیند که از همه ی امتیازهای زندگی در خانه ی
عزیز مصر محروم شده است و مانند تبهکاران در گوشه ی زندان به سر می برد. پس برای
رهایی از این وضعیت، بیاندیشد و بی چون و چرا تسلیم خواسته های عزیز مصر و دار و
دسته اش گردد. البته آنان از این غافل بودند که یوسف عزیزتر از آن است که با این
ترفندها احساس ذلّت کند و بزرگ تر از آن است که زندانی شدن به گناه «بی گناهی» را
کوچک و خوار شدن بپندارد.

داستان یوسف و برادرانش

اصلاً یوسف خود از خدا خواسته بود که با نقل مکان او به زندان، از آن زندان واقعی
که سالیان دراز در آن گرفتارش کرده بودند، آزاد شود. یوسف، بنده ی پاک و وارسته ی
خدا هیچ گاه برای زرق و برق ها و چرب و شیرین های زندگی درباری ارزشی قایل نبوده
است که اینک با جدا شدن از آن احساس محرومیت کند. برعکس، مدت هاست که در پرتو دانش
«تأویل احادیث» دریافته است که عزیز و اطرافیانش می خواهند برای رسیدن به مقاصد
شان، از او به عنوان نردبان استفاده کنند. آن گاه همین که بر قلّه ی کام روایی
برآمدند و به مرادشان رسیدند، نردبان را به سویی افکنند یا طعمه ی آتش کیفر و
انتقام کنند. یوسف خوب می دانست که در زندان هم دست از سرش برنمی دارند و او را به
حال خودش وا نمی گذارند. بنابراین، از همان ساعت های نخستین ورود به زندان، منتظر
نقشه های بعدی عزیز مصر بود.

معمولاً زندان هایی که افرادی مانند عزیز مصر برای کسانی مانند یوسف ترتیب می دهند،
انفرادی است. ابتدا یوسف را در زندان انفرادی در بند کردند، ولی طولی نکشید که دو
تن از خدمه ی دربار را نیز به زندان یوسف روانه کردند. دلیل این کار دو چیز بود:
یکی این که، یوسف به طور محسوس دریابد او را در کنار غلامان و خادمان در بند
کرده اند و ببیند که چگونه از مقام فرزند خواندگی عزیز؛ شخص دوّم قدرت و سیاست در
کشور مصر به موقعیت یک غلام خطا کار تنزّل کرده است! دیگر این که با طراحی نقشه ای
دیگر، قدرت و نفوذشان را به رخ یوسف بکشند و یک بار دیگر او را از نافرمانی مرد
قدرتمندی هم چون عزیز مصر بترسانند. بدین گونه امید داشتند یوسف از مقاومت دست بکشد
و سر در خط فرمان ایشان بنهد. آری، این آخرین تیر ترکش عزیز مصر بود.

هنگامی که آن دو زندانی وارد زندان یوسف شدند، یکی از آن دو خطاب به یوسف گفت: «من
خواب دیده ام که آب انگور می گیرم تا شراب درست کنم». دیگری نیز گفت: «من خواب
دیده ام که نان بر سر دارم و مرغان هوا از آن می خورند. تعبیر خواب ما دو نفر را
بازگوی؛ ما می دانیم که تو از عهده ی تعبیر خواب بر می آیی!»

داستان شگفتی است! به راستی اگر کسی «پرسش گر» نباشد، از شنیدن یا خواندن داستان
یوسف چندان چیزی دستگیرش نمی شود. چرا باید این دو نفر تقریباً هم زمان با یوسف به
زندان بیافتند؟ چرا باید از راه رسیده و نرسیده و بی مقدّمه، خواب هایشان را برای
یوسف تعریف کنند و خطاب به او بگویند: ما می دانیم که تو از عهده ی تعبیر خواب
برمی آیی!؟ آیا واقعاً این دو تن آن چه را می گویند، در خواب دیده اند یا دیگران
این خواب ها را برایشان دیده اند؟! چرا خواب های این دو نفر تا این اندازه ضدّ و
نقیض است، در حدّ مرگ و زندگی؟!

به طور طبیعی، پاسخ این پرسش ها هرچه باشد، باید دنباله ی صدور حکم زندانی شدن یوسف
باشد. عزیز مصر ـ در ظاهر به حساب هواداری همسرش ـ یوسف را زندانی کرد تا به وی
بفهماند که تنها او در کشور مصر همه کاره است. بنابراین، به هرکس بخواهد، عزّت
می دهد و هرکس را بخواهد، خوار می گرداند؛ چنان که با یوسف هر دو کار را کرده بود.
اکنون این دو نفر ـ بدون این که خود بدانند ـ مأمور شده اند به شکل دیگری قدرت
مطلقه ی عزیز را به رُخ یوسف بکشند. به این دو نفر گفته اند: هم بند شما یوسف تعبیر
خواب می داند و خواب گزار است. وقتی وارد زندان شدید، به ترتیب، این دو خواب رابرای
او تعریف کنید تا برایتان بگوید که چه سرنوشتی در انتظار شما است!

حالا دیگر نوبت یوسف است. یوسف نیز باید مانند ابراهیم به عزیز مصر؛ این مرد نمرود
صفت بفهماند که سخت در اشتباه است1 و قادر مطلقی که عزّت و ذلّت همگان به دست اوست،
تنها خدای یکتاست. هم چنین باید به او بفهماند که یوسف، عزیز و عزیززاده است و کسی
را که خدا عزّت داده باشد، هیچ کس نمی تواند خوار و ذلیل گرداند و این ها همه نمایش
هایی زودگذر بیش نیستند! افزون بر آن، اگر بتواند، به این دو برده ی بینوا بفهماند
که آلت دست سیاست بازان قدرت طلب قرار گرفته اند و آنان می توانند هرکاری را که
بخواهند، به دست شان انجام دهند وهر زمان که اراده کنند، شرّ این بینوایان را از
سرخویش کوتاه می کنند!

به همین دلیل پیش از ـ به اصطلاح ـ تعبیر خواب هایشان، دو مطلب را خطاب به یاران
زندانی اش و در واقع خطاب به عزیز مصر و دارو دسته اش بازگو کرد.

در گام نخست، برای آنان خاطرنشان ساخت که من یک خواب گزار معمولی نیستم که چشم و
گوش بسته و از همه جا بی خبر، خواب های این و آن را بشنوم و تعبیرهای گوناگون برای
آنان ردیف کنم. یوسف گفت:

از این پس، قبل از این که بخواهند غذای شما را به زندان بیاورند، به شما خواهم گفت
که غذایتان چیست و چه قدر است؟ این دانشی است که خدای من به من آموخته است.

یوسف می خواست برای آنان باز گوید که علم تأویل احادیث که خدا به او داده است، بسی
فراتر از خواب گزاری است و در پرتو این دانش و بینش، می تواند دست عزیز و امثال
عزیز را بخواند و می تواند هر نقشه ای را که می کشند، نقش بر آب گرداند.


سپس با صراحت تمام گفت:

من کیش و آیین مردمی را که به خدای یکتا و آخرت، ایمان ندارند، رها کرده ام و از
دین و آیین پدرانم و ابراهیم و اسحاق و یعقوب پیروی می کنم. در شأن ما نیست که چیزی
یا کسی را شریک خدای یکتای بی همتا قرار دهیم. این لطف خداست که شامل حال ما و
همه ی مردم گردانیده است، ولی بیشتر مردم سپاس گزار نیستند.


سپس ادامه داد:

ای دو یار زندانی من! آیا ارباب های گوناگون بهترند یا خدای یکتا، همتا و قهّار؟!
این خدایان دروغین که شما آنان را به جای خدای یکتا پرستش می کنید، اسم های
بی مسّما و قالب هایی بی محتوا بیش نیستند که شما و پدرانتان برای خود ترتیب
داده اید. خدای یکتا هیچ گاه شما را به پرستش آن ها فرمان نداده است. فرمان روایی
در انحصار خداست و همو فرمان داده است که جز او، هیچ کس و هیچ چیز را نپرستید و
بندگی نکنید!

پس از اعلام این دو مطلب، با لحن و بیانی که بیشتر به غیب گویی شبیه بود تا به
تعبیر خواب، گفت:

ای دو یار زندانی من! آن کسی از شما که اوّل خوابش رابرای من تعریف کرد، به زودی از
زندان آزاد می شود و ساقی مخصوص اربابش (پادشاه) می گردد، ولی آن دیگری، بردار
آویخته می شود و مرغان هوا، مغز او را می خورند!

آن گاه برای این که به آن دو نفر بفهماند که ریشه ی این توطئه ها را می داند،
افزود:

در این مورد که آمده اید از من بپرسید «خواب» هایتان چه تعبیری دارد، بدانید که
کار از کار گذشته است!

طولی نکشید که عزیز مصر، آن یار زندانی یوسف را که ـ به اصطلاح ـ خواب دیده بود
شراب انگور درست می کند، از بند آزاد کرد. او را با خلعت و تشریفات به دربار پادشاه
بردند و دیگری را در میدان شهر به دار آویختند تا عبرت روزگار گردد!

یوسف که دید این یار زندانی اش، ساقی پادشاه شده است و می خواهد نزد او برود، به وی
گفت:

نزد اربابت مرا یاد کن! به پادشاه مصر بگو مردی جوان که در این شهر و دیار غریب
است، با این اسم و رسم و این اوصاف، زندانی عزیز است.

این کار یوسف، حرکت بسیار زیرکانه ای بود که او با الهام از دانش و بینش خدادادی اش
انجام داد و با ایمان و توکّل وی به خدا نیز منافاتی نداشت.

یوسف دریافته بود که تنها راه نجاتش در این است که به گونه ای، خبر توطئه چینی های
عزیز را به گوش پادشاه برساند و پادشاه را که به ظاهر همه ی امور کشور را دربست به
عزیز سپرده بود و عزیز، چشم راست او به شمار می رفت، نسبت به رفتار و کردار او حساس
گرداند. به این ترتیب، عزیز مصر از اریکه ی قدرت به زیر خواهد آمد و غایله به پایان
خواهد رسید. قربانیان دیگر این توطئه مانند همسر بیچاره ی عزیز، زنان درباری و
دیگران نیز از شرّ عزیز مصر آسوده خواهند شد.

با همه ی این اوصاف، تقدیر الهی این بود که یوسف چند سالی در زندان بماند تا اوضاع
و احوال سامان بگیرد و زمینه برای رسیدن یوسف به آینده ی درخشانی که خدا برای او
ترسیم کرده و در رؤیای صادقه ی دوران کودکی اش به او وعده داده است، فراهم گردد. به
همین دلیل اتّفاقی پیش بینی نشده روی داد و بر خلاف پیش بینی زیرکانه و اقدام
عالمانه ی یوسف جوان، منظور وی به سرعت جامه ی عمل نپوشید. ساقی جدید پادشاه به
دربار رفت و به انجام وظایفش مشغول شد، ولی شیطان از یاد او برد که از یوسف زندانی
نزد پادشاه یادی کند. در نتیجه، یوسف چند سال دیگر در زندان ماند.

روند آیات در سوره ی مبارکه ی یوسف نشان می دهد که از این جا به بعد، عزیز مصر
یک باره دست از سر یوسف برداشته و با وجود آن که یوسف چند سالی در زندان عزیز به سر
برده، هیچ گونه دردسر و مزاحمتی برای او پیش نیامده است. کُنج زندان برای یوسف، حکم
صدفی را داشته است که مرواریدی درخشان را در برگرفته است و می پروراند تا این که
غواص گوهرشناس به سراغ او بیاید، صدف را بشکند و ماه کنعان از افق زندان در آسمان
تیره و تار مصر بتابد.

این که بر سر عزیز مصر چه آمد، اصلاً اهمیتی ندارد. نزد گوینده ی این داستان، عزیز
مصر و امثال او عزّت و ارج و حرمتی ندارند و حاشیه هایی بیش برای طومار تاریخ بشر
نیستند؛ یوسف ها مهمّ اند. البته شنونده یا خواننده ی داستان، خود، می تواند هرگونه
که بخواهد، حدس بزند که سرنوشت عزیز مصر چگونه ممکن است رقم خورده باشد. هم چنین
می تواند به سراغ تاریخ قدیم مصر برود و ببیند که تاریخ در این زمینه چه چیزی را
ثبت کرده است (که نکرده است). آری، مهّم این است که به هر ترتیب، شرّ این گرگ
درنده ی درآمده در لباس میش ـ عزیز مقتدر مصر ـ از سر یوسف عزیز کوتاه شده است. پس
از سال ها، این سنگ خاره از سر راه یوسف برداشته شده و راه رشد و ارتقای یوسف در
کشور مصر هموار گردیده است تا همان گونه که خدای سبحان مقرّر فرموده است، او در
کشور مصر به مکنت و مکانت موعود دست یابد.

شما خوانندگان گرامی بشارت نیز از تلاوت مکرّر آیات و سوره های قرآن کریم به ویژه
آیات نیمه ی نخستین سوره ی یوسف غافل نمانید و برای این که هرچه زودتر گفت و شنود
قرآنی مان شکل بگیرد، پیشنهادها، نظرها، مطالب و پرسش هایتان درباره ی این داستان
را در اختیار ما قرار دهید. در پایان، از همه ی کسانی که تا این جا از لطف و
عنایت شان بهره مند گشتیم به ویژه برادر عزیز مان، آقای سعید سرمدی (از شهرک شهید
محلاتی ـ تهران) که نقد و نظری 18صفحه ای برای ما ارسال کرده اند، صمیمانه
سپاس گزاریم وبهره مندی روزافزون شان را از درگاه ایزد منّان خواستاریم. خدانگهدار.


1. بقره،258.

@@N@@لقد کان فی یوسف و إخوته آیات للسّائلین.

@@N@@به راستی، داستان یوسف و برادرانش برای پرسش گران، فرازهای شگفت بسیار دربرخواهد @@N@@داشت.

@@N@@در این شماره ی بشارت،همراه با شما صحنه های دیدنی و به یادماندنی پنجمین قسمت از @@N@@داستان یوسف و برادرانش را به نظاره می نشینیم. ابتدا، بنا داشتیم که بی شتاب و @@N@@آهسته آهسته، این داستان اسرار آمیز را با هم ورق بزنیم و در کنار هر صحنه مدّتی @@N@@بمانیم و گفت و شنود قرآنی خودمان را با شما جوانان و نوجوانان عزیز اهل قرآن دنبال @@N@@کنیم؛ ولی به دلایل گوناگون، تصمیم گرفتیم بررسی و تفسیر سوره ی یوسف هرچه فشرده تر @@N@@در 12 قسمت پی بگیریم. بر همین اساس، گفت وگوهای مان را به پایان کار موکول کردیم؛ @@N@@یعنی زمانی که همه ی داستان را در پرتو آیات نورانی قرآن کریم مرور کرده باشیم.

@@N@@امیدواریم شما هم سوره ی یوسف به ویژه آیات 36 تا42 را که این بار می خواهیم به @@N@@تفسیر آن ها بپردازیم، چندین بار تلاوت کرده و آماده ی تدبّر در مفهوم اسرار آمیز و @@N@@دقّت بر انگیز آن ها باشید.

@@N@@یوسف را به زندان افکندند تا به پندار خود، او را تنبیه کرده باشند. آنان با این @@N@@کار می خواستند او به خود بیاید و ببیند که از همه ی امتیازهای زندگی در خانه ی @@N@@عزیز مصر محروم شده است و مانند تبهکاران در گوشه ی زندان به سر می برد. پس برای @@N@@رهایی از این وضعیت، بیاندیشد و بی چون و چرا تسلیم خواسته های عزیز مصر و دار و @@N@@دسته اش گردد. البته آنان از این غافل بودند که یوسف عزیزتر از آن است که با این @@N@@ترفندها احساس ذلّت کند و بزرگ تر از آن است که زندانی شدن به گناه «بی گناهی» را @@N@@کوچک و خوار شدن بپندارد.

@@N@@اصلاً یوسف خود از خدا خواسته بود که با نقل مکان او به زندان، از آن زندان واقعی @@N@@که سالیان دراز در آن گرفتارش کرده بودند، آزاد شود. یوسف، بنده ی پاک و وارسته ی @@N@@خدا هیچ گاه برای زرق و برق ها و چرب و شیرین های زندگی درباری ارزشی قایل نبوده @@N@@است که اینک با جدا شدن از آن احساس محرومیت کند. برعکس، مدت هاست که در پرتو دانش @@N@@«تأویل احادیث» دریافته است که عزیز و اطرافیانش می خواهند برای رسیدن به مقاصد @@N@@شان، از او به عنوان نردبان استفاده کنند. آن گاه همین که بر قلّه ی کام روایی @@N@@برآمدند و به مرادشان رسیدند، نردبان را به سویی افکنند یا طعمه ی آتش کیفر و @@N@@انتقام کنند. یوسف خوب می دانست که در زندان هم دست از سرش برنمی دارند و او را به @@N@@حال خودش وا نمی گذارند. بنابراین، از همان ساعت های نخستین ورود به زندان، منتظر @@N@@نقشه های بعدی عزیز مصر بود.

داستان یوسف و برادرانش

@@N@@معمولاً زندان هایی که افرادی مانند عزیز مصر برای کسانی مانند یوسف ترتیب می دهند، @@N@@انفرادی است. ابتدا یوسف را در زندان انفرادی در بند کردند، ولی طولی نکشید که دو @@N@@تن از خدمه ی دربار را نیز به زندان یوسف روانه کردند. دلیل این کار دو چیز بود: @@N@@یکی این که، یوسف به طور محسوس دریابد او را در کنار غلامان و خادمان در بند @@N@@کرده اند و ببیند که چگونه از مقام فرزند خواندگی عزیز؛ شخص دوّم قدرت و سیاست در @@N@@کشور مصر به موقعیت یک غلام خطا کار تنزّل کرده است! دیگر این که با طراحی نقشه ای @@N@@دیگر، قدرت و نفوذشان را به رخ یوسف بکشند و یک بار دیگر او را از نافرمانی مرد @@N@@قدرتمندی هم چون عزیز مصر بترسانند. بدین گونه امید داشتند یوسف از مقاومت دست بکشد @@N@@و سر در خط فرمان ایشان بنهد. آری، این آخرین تیر ترکش عزیز مصر بود.

@@N@@هنگامی که آن دو زندانی وارد زندان یوسف شدند، یکی از آن دو خطاب به یوسف گفت: «من @@N@@خواب دیده ام که آب انگور می گیرم تا شراب درست کنم». دیگری نیز گفت: «من خواب @@N@@دیده ام که نان بر سر دارم و مرغان هوا از آن می خورند. تعبیر خواب ما دو نفر را @@N@@بازگوی؛ ما می دانیم که تو از عهده ی تعبیر خواب بر می آیی!»

@@N@@داستان شگفتی است! به راستی اگر کسی «پرسش گر» نباشد، از شنیدن یا خواندن داستان @@N@@یوسف چندان چیزی دستگیرش نمی شود. چرا باید این دو نفر تقریباً هم زمان با یوسف به @@N@@زندان بیافتند؟ چرا باید از راه رسیده و نرسیده و بی مقدّمه، خواب هایشان را برای @@N@@یوسف تعریف کنند و خطاب به او بگویند: ما می دانیم که تو از عهده ی تعبیر خواب @@N@@برمی آیی!؟ آیا واقعاً این دو تن آن چه را می گویند، در خواب دیده اند یا دیگران @@N@@این خواب ها را برایشان دیده اند؟! چرا خواب های این دو نفر تا این اندازه ضدّ و @@N@@نقیض است، در حدّ مرگ و زندگی؟!

@@N@@به طور طبیعی، پاسخ این پرسش ها هرچه باشد، باید دنباله ی صدور حکم زندانی شدن یوسف @@N@@باشد. عزیز مصر ـ در ظاهر به حساب هواداری همسرش ـ یوسف را زندانی کرد تا به وی @@N@@بفهماند که تنها او در کشور مصر همه کاره است. بنابراین، به هرکس بخواهد، عزّت @@N@@می دهد و هرکس را بخواهد، خوار می گرداند؛ چنان که با یوسف هر دو کار را کرده بود. @@N@@اکنون این دو نفر ـ بدون این که خود بدانند ـ مأمور شده اند به شکل دیگری قدرت @@N@@مطلقه ی عزیز را به رُخ یوسف بکشند. به این دو نفر گفته اند: هم بند شما یوسف تعبیر @@N@@خواب می داند و خواب گزار است. وقتی وارد زندان شدید، به ترتیب، این دو خواب رابرای @@N@@او تعریف کنید تا برایتان بگوید که چه سرنوشتی در انتظار شما است!

@@N@@حالا دیگر نوبت یوسف است. یوسف نیز باید مانند ابراهیم به عزیز مصر؛ این مرد نمرود @@N@@صفت بفهماند که سخت در اشتباه است1 و قادر مطلقی که عزّت و ذلّت همگان به دست اوست، @@N@@تنها خدای یکتاست. هم چنین باید به او بفهماند که یوسف، عزیز و عزیززاده است و کسی @@N@@را که خدا عزّت داده باشد، هیچ کس نمی تواند خوار و ذلیل گرداند و این ها همه نمایش @@N@@هایی زودگذر بیش نیستند! افزون بر آن، اگر بتواند، به این دو برده ی بینوا بفهماند @@N@@که آلت دست سیاست بازان قدرت طلب قرار گرفته اند و آنان می توانند هرکاری را که @@N@@بخواهند، به دست شان انجام دهند وهر زمان که اراده کنند، شرّ این بینوایان را از @@N@@سرخویش کوتاه می کنند!

@@N@@به همین دلیل پیش از ـ به اصطلاح ـ تعبیر خواب هایشان، دو مطلب را خطاب به یاران @@N@@زندانی اش و در واقع خطاب به عزیز مصر و دارو دسته اش بازگو کرد.

@@N@@در گام نخست، برای آنان خاطرنشان ساخت که من یک خواب گزار معمولی نیستم که چشم و @@N@@گوش بسته و از همه جا بی خبر، خواب های این و آن را بشنوم و تعبیرهای گوناگون برای @@N@@آنان ردیف کنم. یوسف گفت:

@@N@@از این پس، قبل از این که بخواهند غذای شما را به زندان بیاورند، به شما خواهم گفت @@N@@که غذایتان چیست و چه قدر است؟ این دانشی است که خدای من به من آموخته است.

@@N@@یوسف می خواست برای آنان باز گوید که علم تأویل احادیث که خدا به او داده است، بسی @@N@@فراتر از خواب گزاری است و در پرتو این دانش و بینش، می تواند دست عزیز و امثال @@N@@عزیز را بخواند و می تواند هر نقشه ای را که می کشند، نقش بر آب گرداند.

@@N@@سپس با صراحت تمام گفت:

@@N@@من کیش و آیین مردمی را که به خدای یکتا و آخرت، ایمان ندارند، رها کرده ام و از @@N@@دین و آیین پدرانم و ابراهیم و اسحاق و یعقوب پیروی می کنم. در شأن ما نیست که چیزی @@N@@یا کسی را شریک خدای یکتای بی همتا قرار دهیم. این لطف خداست که شامل حال ما و @@N@@همه ی مردم گردانیده است، ولی بیشتر مردم سپاس گزار نیستند.

@@N@@سپس ادامه داد:

@@N@@ای دو یار زندانی من! آیا ارباب های گوناگون بهترند یا خدای یکتا، همتا و قهّار؟! @@N@@این خدایان دروغین که شما آنان را به جای خدای یکتا پرستش می کنید، اسم های @@N@@بی مسّما و قالب هایی بی محتوا بیش نیستند که شما و پدرانتان برای خود ترتیب @@N@@داده اید. خدای یکتا هیچ گاه شما را به پرستش آن ها فرمان نداده است. فرمان روایی @@N@@در انحصار خداست و همو فرمان داده است که جز او، هیچ کس و هیچ چیز را نپرستید و @@N@@بندگی نکنید!

@@N@@پس از اعلام این دو مطلب، با لحن و بیانی که بیشتر به غیب گویی شبیه بود تا به @@N@@تعبیر خواب، گفت:

@@N@@ای دو یار زندانی من! آن کسی از شما که اوّل خوابش رابرای من تعریف کرد، به زودی از @@N@@زندان آزاد می شود و ساقی مخصوص اربابش (پادشاه) می گردد، ولی آن دیگری، بردار @@N@@آویخته می شود و مرغان هوا، مغز او را می خورند!

@@N@@آن گاه برای این که به آن دو نفر بفهماند که ریشه ی این توطئه ها را می داند، @@N@@افزود:

@@N@@در این مورد که آمده اید از من بپرسید «خواب» هایتان چه تعبیری دارد، بدانید که @@N@@کار از کار گذشته است!

@@N@@طولی نکشید که عزیز مصر، آن یار زندانی یوسف را که ـ به اصطلاح ـ خواب دیده بود @@N@@شراب انگور درست می کند، از بند آزاد کرد. او را با خلعت و تشریفات به دربار پادشاه @@N@@بردند و دیگری را در میدان شهر به دار آویختند تا عبرت روزگار گردد!

@@N@@یوسف که دید این یار زندانی اش، ساقی پادشاه شده است و می خواهد نزد او برود، به وی @@N@@گفت:

@@N@@نزد اربابت مرا یاد کن! به پادشاه مصر بگو مردی جوان که در این شهر و دیار غریب @@N@@است، با این اسم و رسم و این اوصاف، زندانی عزیز است.

@@N@@این کار یوسف، حرکت بسیار زیرکانه ای بود که او با الهام از دانش و بینش خدادادی اش @@N@@انجام داد و با ایمان و توکّل وی به خدا نیز منافاتی نداشت.

@@N@@یوسف دریافته بود که تنها راه نجاتش در این است که به گونه ای، خبر توطئه چینی های @@N@@عزیز را به گوش پادشاه برساند و پادشاه را که به ظاهر همه ی امور کشور را دربست به @@N@@عزیز سپرده بود و عزیز، چشم راست او به شمار می رفت، نسبت به رفتار و کردار او حساس @@N@@گرداند. به این ترتیب، عزیز مصر از اریکه ی قدرت به زیر خواهد آمد و غایله به پایان @@N@@خواهد رسید. قربانیان دیگر این توطئه مانند همسر بیچاره ی عزیز، زنان درباری و @@N@@دیگران نیز از شرّ عزیز مصر آسوده خواهند شد.

@@N@@با همه ی این اوصاف، تقدیر الهی این بود که یوسف چند سالی در زندان بماند تا اوضاع @@N@@و احوال سامان بگیرد و زمینه برای رسیدن یوسف به آینده ی درخشانی که خدا برای او @@N@@ترسیم کرده و در رؤیای صادقه ی دوران کودکی اش به او وعده داده است، فراهم گردد. به @@N@@همین دلیل اتّفاقی پیش بینی نشده روی داد و بر خلاف پیش بینی زیرکانه و اقدام @@N@@عالمانه ی یوسف جوان، منظور وی به سرعت جامه ی عمل نپوشید. ساقی جدید پادشاه به @@N@@دربار رفت و به انجام وظایفش مشغول شد، ولی شیطان از یاد او برد که از یوسف زندانی @@N@@نزد پادشاه یادی کند. در نتیجه، یوسف چند سال دیگر در زندان ماند.

@@N@@روند آیات در سوره ی مبارکه ی یوسف نشان می دهد که از این جا به بعد، عزیز مصر @@N@@یک باره دست از سر یوسف برداشته و با وجود آن که یوسف چند سالی در زندان عزیز به سر @@N@@برده، هیچ گونه دردسر و مزاحمتی برای او پیش نیامده است. کُنج زندان برای یوسف، حکم @@N@@صدفی را داشته است که مرواریدی درخشان را در برگرفته است و می پروراند تا این که @@N@@غواص گوهرشناس به سراغ او بیاید، صدف را بشکند و ماه کنعان از افق زندان در آسمان @@N@@تیره و تار مصر بتابد.

@@N@@این که بر سر عزیز مصر چه آمد، اصلاً اهمیتی ندارد. نزد گوینده ی این داستان، عزیز @@N@@مصر و امثال او عزّت و ارج و حرمتی ندارند و حاشیه هایی بیش برای طومار تاریخ بشر @@N@@نیستند؛ یوسف ها مهمّ اند. البته شنونده یا خواننده ی داستان، خود، می تواند هرگونه @@N@@که بخواهد، حدس بزند که سرنوشت عزیز مصر چگونه ممکن است رقم خورده باشد. هم چنین @@N@@می تواند به سراغ تاریخ قدیم مصر برود و ببیند که تاریخ در این زمینه چه چیزی را @@N@@ثبت کرده است (که نکرده است). آری، مهّم این است که به هر ترتیب، شرّ این گرگ @@N@@درنده ی درآمده در لباس میش ـ عزیز مقتدر مصر ـ از سر یوسف عزیز کوتاه شده است. پس @@N@@از سال ها، این سنگ خاره از سر راه یوسف برداشته شده و راه رشد و ارتقای یوسف در @@N@@کشور مصر هموار گردیده است تا همان گونه که خدای سبحان مقرّر فرموده است، او در @@N@@کشور مصر به مکنت و مکانت موعود دست یابد.

@@N@@شما خوانندگان گرامی بشارت نیز از تلاوت مکرّر آیات و سوره های قرآن کریم به ویژه @@N@@آیات نیمه ی نخستین سوره ی یوسف غافل نمانید و برای این که هرچه زودتر گفت و شنود @@N@@قرآنی مان شکل بگیرد، پیشنهادها، نظرها، مطالب و پرسش هایتان درباره ی این داستان @@N@@را در اختیار ما قرار دهید. در پایان، از همه ی کسانی که تا این جا از لطف و @@N@@عنایت شان بهره مند گشتیم به ویژه برادر عزیز مان، آقای سعید سرمدی (از شهرک شهید @@N@@محلاتی ـ تهران) که نقد و نظری 18صفحه ای برای ما ارسال کرده اند، صمیمانه @@N@@سپاس گزاریم وبهره مندی روزافزون شان را از درگاه ایزد منّان خواستاریم. خدانگهدار.

@@N@@1. بقره،258.

این مجله مخصوص کودک و نوجوان می باشد.

پیام زن
ویژه مسائل زنان و خانواده

دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم
محمد جعفری گیلانی
سید ضیاء مرتضوی

3

7733305
7738743
7733305
payam-zan_man@aalulbayt.org

قم، صندوق پستی 371…

پرسمان
فرهنگی، اجتماعی، دانشجویی

مرکز فرهنگی نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری
سید محمدرضا فقیهی
محمد باقر پور امینی
1380
3

7747240
7735473
7743816
info@porseman.net
www.porseman.n…

مبلغان
فرهنگی – تبلیغی
حوزه

1385/6/1
3
mbl

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Виконується…

Завантаження…

داستان یوسف و برادرانش

Виконується…

Завантаження…

Завантаження…

Виконується…

Завантаження…

Завантаження…

برای ویدیوهای بیشتربر روی لیست پخشهای استدیو غدیر Studio Ghadir در یوتیوب کلیک کن:داستان قرآنی حضرت یوسف – یوسف الصدیق – یوسف پیامبرحضرت یعقوب علیه السلام ۱۲ پسر داشت. یوسف و بنیامین از زنی به نام راحیل بودند که بسیار محبوب یعقوب بود و در جوانی درگذشت. از این رو یعقوب این یادگاران او را بیشتر از فرزندان دیگرش دوست می‌داشت. زیبایی بی‌نظیر یوسف نیز به علاقه پدر نسبت به وی افزوده بود و برادران یوسف از این بابت به او حسادت می‌کردند. شبی یوسف خواب دید که خورشید و ماه و یازده ستاره بر وی سجده می‌کنند. خواب خود را به پدرش باز گفت. یعقوب علیه السلام تعبیر خواب وی را بازگو کرد و سفارش کرد که رؤیای خود را به برادرانش نگوید. اما برادران از خواب یوسف آگاهی یافتند و با توجه به علاقه پدر به وی، با نقشه‌ای از پیش طراحی شده یوسف را به صحرا بردند و در چاه انداختند، و هنگام بازگشت به پدر گفتند که یوسف را گرگ درید. کاروانیانی که از کنار چاه می‌گذشت، یوسف را دیدند، از چاه درآوردند و به غلامی به مصر بردند. در آنجا یوسف به خانواده عزیز مصر راه یافت و اندکی بعد وقتی به سن بلوغ رسید، زلیخا، زن عزیز مصر، شیفته او شد و از او کام خواست، اما یوسف خویشتنداری کرد و از قبول پیشنهاد زلیخا سر باز زد. خبر ماجرا به عزیز مصر رسید و پس از بررسی، بی گناهی یوسف و حیله‌ی زلیخا ثابت شد ولی چون خبر در شهر منتشر شده بود، پادشاه مصر بر آن شد تا یوسف را به زندان افکند. یوسف در زندان خواب دو جوان را تعبیر کرد و سالیانی بعد با راهنمایی یکی از آن دو جوان، برای تعبیر خواب عزیز مصر، راهی قصر او شد. سرانجام یوسف به خزینه داری و سپس به منصب والای حکومتی رسید. خشکسالی سرزمین کنعان فرزندان یعقوب را برای تهیه آذوقه به مصر کشاند و عاقبت، یوسف و برادران همدیگر را شناختند. یوسف با برادران نیکی کرد و سرانجام با پدرش، یعقوب، که سال‌ها در آتش فراق او می‌سوخت دیدار کرد. چشم پدر به جمال یوسف روشن شد و از نابینایی – که در اثر گریه بر فراق یوسف به آن مبتلا شده بود – نجات یافت. لیست پخشهای بیشتر در ادامه….انیمیشن نمکی و مار عینکیhttps://goo.gl/1LD3wEکارتون عسل آباد براساس ضرب المثل های کردیhttps://goo.gl/AKeo41کارتون ماجراهای سعیدhttps://goo.gl/pi6hUAکارتون شهر عسلی (شهر زنبورها)https://goo.gl/Rokqocشعرهای کودکانهhttps://goo.gl/xORjglانیمیشن یکی بود یکی نبود سرزمین من ایران بودhttps://goo.gl/mFiI5jداستان های شاهنامهhttps://www.youtube.com/playlist?list…پندانهhttps://www.youtube.com/playlist?list…شکرستان عروسکیhttps://www.youtube.com/playlist?list…شکرستان تمامی قسمتهاhttps://www.youtube.com/playlist?list…حیات وحشhttps://www.youtube.com/playlist?list…داستانهای پهلوان کوچک آریو برای کودکانhttps://www.youtube.com/playlist?list…مهارتهای زندگی برای کودکانhttps://www.youtube.com/playlist?list…ماجراهای سمنو و شقاقلhttps://www.youtube.com/playlist?list…خانه ما – انیمیشن آموزنده برای کودکانhttps://www.youtube.com/playlist?list…قصه های کهنhttps://www.youtube.com/playlist?list…قصه ما مثل شد- چقدر با ضرب المثل ها آشنا هستید؟https://www.youtube.com/playlist?list…قصه های خوب برای بچه های خوب نوشته مهدی آذر یزدیhttps://www.youtube.com/playlist?list…تاریخ به زبان ساده برای نوجوانان و کودکانhttps://www.youtube.com/playlist?list…کلیله و دمنهhttps://www.youtube.com/playlist?list…دومان و داستان‌های ایلhttps://www.youtube.com/playlist?list…داستان های بهلولhttps://www.youtube.com/playlist?list…مجموعه آموزنده پهلوانان – ویژه نوجوانانhttps://www.youtube.com/playlist?list…قصه های انبیاء- فرمانروایان مقدسhttps://www.youtube.com/playlist?list… #یوسف_پیامبر #یوسف_الصدیق #Josef #کارتون #انیمیشن #داستان_حضرت_یوسف #قصه

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Виконується…

Завантаження списків відтворення…

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Виконується…

Завантаження…

داستان یوسف و برادرانش

Виконується…

Завантаження…

Завантаження…

Виконується…

Завантаження…

Завантаження…

برای ویدیوهای بیشتربر روی لیست پخشهای استدیو غدیر Studio Ghadir در یوتیوب کلیک کن:داستان قرآنی حضرت یوسف – یوسف الصدیق – یوسف پیامبرحضرت یعقوب علیه السلام ۱۲ پسر داشت. یوسف و بنیامین از زنی به نام راحیل بودند که بسیار محبوب یعقوب بود و در جوانی درگذشت. از این رو یعقوب این یادگاران او را بیشتر از فرزندان دیگرش دوست می‌داشت. زیبایی بی‌نظیر یوسف نیز به علاقه پدر نسبت به وی افزوده بود و برادران یوسف از این بابت به او حسادت می‌کردند. شبی یوسف خواب دید که خورشید و ماه و یازده ستاره بر وی سجده می‌کنند. خواب خود را به پدرش باز گفت. یعقوب علیه السلام تعبیر خواب وی را بازگو کرد و سفارش کرد که رؤیای خود را به برادرانش نگوید. اما برادران از خواب یوسف آگاهی یافتند و با توجه به علاقه پدر به وی، با نقشه‌ای از پیش طراحی شده یوسف را به صحرا بردند و در چاه انداختند، و هنگام بازگشت به پدر گفتند که یوسف را گرگ درید. کاروانیانی که از کنار چاه می‌گذشت، یوسف را دیدند، از چاه درآوردند و به غلامی به مصر بردند. در آنجا یوسف به خانواده عزیز مصر راه یافت و اندکی بعد وقتی به سن بلوغ رسید، زلیخا، زن عزیز مصر، شیفته او شد و از او کام خواست، اما یوسف خویشتنداری کرد و از قبول پیشنهاد زلیخا سر باز زد. خبر ماجرا به عزیز مصر رسید و پس از بررسی، بی گناهی یوسف و حیله‌ی زلیخا ثابت شد ولی چون خبر در شهر منتشر شده بود، پادشاه مصر بر آن شد تا یوسف را به زندان افکند. یوسف در زندان خواب دو جوان را تعبیر کرد و سالیانی بعد با راهنمایی یکی از آن دو جوان، برای تعبیر خواب عزیز مصر، راهی قصر او شد. سرانجام یوسف به خزینه داری و سپس به منصب والای حکومتی رسید. خشکسالی سرزمین کنعان فرزندان یعقوب را برای تهیه آذوقه به مصر کشاند و عاقبت، یوسف و برادران همدیگر را شناختند. یوسف با برادران نیکی کرد و سرانجام با پدرش، یعقوب، که سال‌ها در آتش فراق او می‌سوخت دیدار کرد. چشم پدر به جمال یوسف روشن شد و از نابینایی – که در اثر گریه بر فراق یوسف به آن مبتلا شده بود – نجات یافت. لیست پخشهای بیشتر در ادامه….انیمیشن نمکی و مار عینکیhttps://goo.gl/1LD3wEکارتون عسل آباد براساس ضرب المثل های کردیhttps://goo.gl/AKeo41کارتون ماجراهای سعیدhttps://goo.gl/pi6hUAکارتون شهر عسلی (شهر زنبورها)https://goo.gl/Rokqocشعرهای کودکانهhttps://goo.gl/xORjglانیمیشن یکی بود یکی نبود سرزمین من ایران بودhttps://goo.gl/mFiI5jداستان های شاهنامهhttps://www.youtube.com/playlist?list…پندانهhttps://www.youtube.com/playlist?list…شکرستان عروسکیhttps://www.youtube.com/playlist?list…شکرستان تمامی قسمتهاhttps://www.youtube.com/playlist?list…حیات وحشhttps://www.youtube.com/playlist?list…داستانهای پهلوان کوچک آریو برای کودکانhttps://www.youtube.com/playlist?list…مهارتهای زندگی برای کودکانhttps://www.youtube.com/playlist?list…ماجراهای سمنو و شقاقلhttps://www.youtube.com/playlist?list…خانه ما – انیمیشن آموزنده برای کودکانhttps://www.youtube.com/playlist?list…قصه های کهنhttps://www.youtube.com/playlist?list…قصه ما مثل شد- چقدر با ضرب المثل ها آشنا هستید؟https://www.youtube.com/playlist?list…قصه های خوب برای بچه های خوب نوشته مهدی آذر یزدیhttps://www.youtube.com/playlist?list…تاریخ به زبان ساده برای نوجوانان و کودکانhttps://www.youtube.com/playlist?list…کلیله و دمنهhttps://www.youtube.com/playlist?list…دومان و داستان‌های ایلhttps://www.youtube.com/playlist?list…داستان های بهلولhttps://www.youtube.com/playlist?list…مجموعه آموزنده پهلوانان – ویژه نوجوانانhttps://www.youtube.com/playlist?list…قصه های انبیاء- فرمانروایان مقدسhttps://www.youtube.com/playlist?list… #یوسف_پیامبر #یوسف_الصدیق #Josef #کارتون #انیمیشن #داستان_حضرت_یوسف #قصه

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Виконується…

Завантаження списків відтворення…


يوسف پيغمبر، يكى از دوازده فرزند حضرت يعقوب علیه السلام است. قرآن در سوره ای با نام او به شرح داستان زندگی اش می پردازد. مطابق با آنچه در این سوره آمده است یوسف در کودکی مورد حسد برادرانش قرار گرفت و آنها با نقشه ای او را در چاه انداختند. اما کاروانی او را یافتند و با خود به مصر بردند و عزيز مصر یوسف را از آنان خريدارى نمود. وقتی یوسف به سن جوانی رسید بخاطر پرهیز از عشق زلیخا به زندان افتاد و پس از سالیانی به خاطر تعبیری که از خواب حاکم مصر نمود مورد توجه او واقع شد و عزیز مصر شد. مطابق با آنچه در قرآن امده خداوند به او حكم و علم داده و تاويل احادیث (علم تعبیر خواب) آموخت.

يوسف: (بضم ياء و سين) يعنى خواهد افزود و مادرش به واسطه اعتقاد بر اين كه خدا پسر ديگرى به او كرامت خواهد كرد وى را يوسف ناميد.[۱]

يوسف فرزند يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم علیه السلام می باشد.[۲]

نام حضرت یوسف علیه السلام 27 بار در قرآن آمده است، و یك سوره قرآن یعنی سوره دوازدهم قرآن به نام سوره يوسف است كه 111 آیه دارد و از آغاز تا آخر آن پیرامون سرگذشت یوسف علیه السلام می‎باشد.

داستان یوسف و برادرانش

يوسف پيغمبر، فرزند حضرت یعقوب ابن اسحاق بن ابراهيم خليل، يكى از دوازده فرزند يعقوب، و كوچكترين برادران خويش است مگر بنيامين كه او از آن جناب كوچكتر بود.

خداوند متعال مشيتش براين تعلق گرفت كه نعمت خود را بر وى تمام كند و او را علم و حكم و عزت و سلطنت دهد و بوسيله او قدر آل يعقوب را بالا ببرد، ولذا در همان كودكى از راه رؤيا او را به چنين آينده درخشان بشارت داد، بدين صورت كه وى در خواب ديد يازده ستاره و آفتاب و ماه در برابرش به خاك افتادند و او را سجده كردند، اين خواب خود را براى پدر نقل كرد، پدر او را سفارش كرد كه مبادا خواب خود را براى برادران نقل كنى، زيرا كه اگر نقل كنى بر تو حسد مى ورزند.

آنگاه خواب او را تعبير كرد به اين كه بزودى خدا تو را برمى گزيند و از تاويل احادیث به تو مى آموزد و نعمت خود را بر تو و بر آل يعقوب تمام مى كند، آنچنان كه بر پدران تو حضرت ابراهیم علیه السلام و حضرت اسحاق علیه السلام تمام كرد.

اين رؤيا همواره در نظر يوسف بود و تمامى دل او را به خود مشغول كرده بود او همواره دلش به سوى محبت پروردگارش پر مى زد و به خاطر علو نفس و صفاى روح و خصايص حميده و پسنديده اى كه داشت واله و شيداى پروردگار بود و از اينها گذشته داراى جمالى بديع بود آن چنان كه عقل هر بيننده را مدهوش و خيره مى ساخت.

يعقوب هم به خاطر اين صورت زيبا و آن سيرت زيباترش او را بى نهايت دوست مى داشت و حتى يك ساعت از او جدا نمى شد، اين معنا بر برادران بزرگترش گران مى آمد و حسد ايشان را برمى انگيخت، تا آن كه دور هم جمع شدند و درباره كار او با هم به مشورت پرداختند، يكى مى گفت: بايد او را كشت، يكى مى گفت: بايد او را در سرزمين دورى انداخت و پدر و محبت پدر را به خود اختصاص داد، آنگاه بعداً توبه كرد و از صالحان شد و در آخر رايشان بر پيشنهاد يكى از ايشان متفق شد كه گفته بود: بايد او را در چاهى بيفكنيم تا كاروانيانى كه از چاه هاى سر راه آب مى كشند او را يافته و با خود ببرند.

بعد از آن كه بر اين پيشنهاد تصميم گرفتند به ديدار پدر رفته با او در اين باره گفتگو كردند كه فردا يوسف را با ما بفرست تا در صحرا از ميوه هاى صحرائى بخورد و بازى كند و ما او را محافظت مى كنيم، پدر در آغاز راضى نشد و چنين عذر آورد كه من مى ترسم گرگ او را بخورد، از فرزندان اصرار و از او انكار تا در آخر راضيش كرده، يوسف را از او ستاندند و با خود به مراتع و چراگاههاى گوسفندان برده بعد از آن كه پيراهنش را از تنش بيرون آوردند در چاهش انداختند.

آنگاه پيراهنش را با خون دروغين آلوده كرده نزد پدر آورده گريه كنان گفتند: ما رفته بوديم با هم مسابقه بگذاريم و يوسف را نزد بار و بنه خود گذاشته بوديم، وقتى برگشتيم ديديم گرگ او را خورده است و اين پيراهن به خون آلوده اوست.

يعقوب به گريه درآمد و گفت: چنين نيست بلكه نفس شما امرى را بر شما تسويل كرده و شما را فريب داده، ناگزير صبرى جميل پيش مى گيرم و خدا هم بر آنچه شما توصيف مى كنيد مستعان و ياور است، اين مطالب را جز از راه فراست خدادادى نفهميده بود، خداوند در دل او انداخت كه مطلب او چه قرار است.

يعقوب همواره براى يوسف اشك مى ريخت و به هيچ چيز دلش تسلى نمى يافت تا آن كه ديدگانش از شدت حزن و فروبردن اندوه نابينا گرديد.

فرزندان يعقوب مراقب چاه بودند ببينند چه بر سر يوسف مى آيد تا آن كه كاروانى بر سر چاه آمده مامور سقايت خود را روانه كردند تا از چاه آب بكشد، وقتى دلو خود را به قعر چاه سرازير كرد. يوسف خود را به دلو بند كرده از چاه بيرون آمد كاروانيان فرياد خوشحاليشان بلند شد كه ناگهان فرزندان يعقوب نزديكشان آمدند و ادعا كردند كه اين بچه برده ايشانست و آنگاه بناى معامله را گذاشته به بهاى چند درهم اندك فروختند.

كاروانيان يوسف را با خود به مصر برده در معرض فروشش گذاشتند، عزيز مصر او را خريدارى نموده به خانه برد و به همسرش سفارش كرد تا او را گرامى بدارد، شايد به دردشان بخورد و يا او را فرزند خوانده خود كنند، همه اين سفارشات به خاطر جمال بديع و بى مثال او و آثار جلال و صفاى روحى بود كه از جبين او مشاهده مى كرد.

يوسف در خانه عزيز غرق در عزت و عيش روزگار مى گذراند و اين خود اولين عنايت لطيف و سرپرستى بى مانندى بود كه از خداى تعالى نسبت به وى بروز كرد، چون برادرانش خواستند تا بوسيله به چاه انداختن و فروختن او را از زندگى خوش و آغوش پدر و عزت و ناز او محروم سازند و يادش را از دل ها ببرند ولى خداوند نه او را از ياد پدر برد و نه مزيت زندگى را از او گرفت بلكه بجاى آن زندگى بدوى و ابتدايى كه از خيمه و چادر مويين داشت قصرى سلطنتى و زندگى مترقى و متمدن و شهرى روزيش كرد به عكس همان نقشه اى كه ايشان براى ذلت و خوارى او كشيده بودند او را عزيز و محترم ساخت، رفتار خداوند با يوسف از اول تا آخر در مسير همه حوادث به همين منوال جريان يافت.

يوسف در خانه عزيز در گواراترين عيش زندگى مى كرد تا بزرگ شد و به حد رشد رسيد و بطور دوام نفسش رو به پاكى و تزكيه و قلبش رو به صفا مى گذاشت و به ياد خدا مشغول بود تا در محبت خداوند به حد ولع يعنى مافوق عشق رسيد و خود را براى خدا خالص گردانيد، كارش به جايى رسيد كه ديگر همى جز خدا نداشت، خدايش هم او را برگزيده و خالص براى خودش كرد، علم و حكمتش ارزانى داشت، آرى رفتار خدا با نيكوكاران چنين است.

در همين موقع بود كه همسر عزيز دچار عشق او گرديد و محبت به او تا اعماق دلش راه پيدا كرد، ناگزيرش ساخت تا با او بناى مراوده را بگذارد به ناچار روزى همه درها را بسته او را به خود خواند و گفت: “هيت لك” يوسف از اجابتش سرباز زد و به عصمت الهى اعتصام جسته گفت: “معاذالله انه ربى احسن مثواى انه لايفلح الظالمون”، زليخا او را تعقيب كرده هر يك براى رسيدن به در از ديگرى پيشى گرفتند تا دست همسر عزيز به پيراهن او بند شد و از بيرون شدنش جلوگيرى كرد و در نتيجه پيراهن يوسف از عقب پاره شد.

در همين هنگام به عزيز برخوردند كه پشت در ايستاده بود، همسر او يوسف را متهم كرد به اين كه نسبت به وى قصد سوء كرده، يوسف انكار كرد در همين موقع عنايت الهى او را دريافت، كودكى كه در همان ميان در گهواره بود به برائت و پاكى يوسف گواهى داد و بدين وسيله خدا او را تبرئه كرد.

بعد از اين جريان مبتلا به عشق زنان مصر و مراوده ايشان با وى گرديد و عشق همسر عزيز روز بروز انتشار بيشترى مى يافت تا آن كه جريان با زندانى شدن وى خاتمه يافت. همسر عزيز خواست تا با زندانى كردن يوسف او را به اصطلاح تاديب نموده مجبورش سازد تا او را در آن چه كه مى خواهد اجابت كند، عزيز هم از زندانى كردن وى مى خواست تا سر و صدا و اراجيفى كه درباره او انتشار يافته و آبروى او و خاندان او و وجهه اش را لكه دار ساخته خاموش شود.

يوسف وارد زندان شد و با او دو جوان از غلامان دربار نيز وارد زندان شدند يكى از ايشان به وى گفت: در خواب ديده كه آب انگور مى فشارد و شراب مى سازد. ديگرى گفت: در خواب ديده كه بالاى سر خود نان حمل مى كند و مرغ ها از آن نان مى خورند و از وى درخواست كردند كه تاويل رؤياى ايشان را بگويد.

يوسف علیه السلام رؤياى اولى را چنين تعبير كرد كه: وى بزودى از زندان رها شده سمت پياله گردانى دربار را اشغال خواهد كرد و در تعبير رؤياى دومى چنين گفت كه: بزودى به دار آويخته گشته مرغ ها از سرش مى خورند و همين طور هم شد كه آن جناب فرموده بود، در ضمن يوسف به آن كس كه نجات يافتنى بود در موقع بيرون شدنش از زندان گفت: مرا نزد صاحبت بياد آر، شيطان اين سفارش را از ياد او برد، در نتيجه يوسف سالى چند در زندان بماند.

بعد از اين چند سال پادشاه خواب هولناكى ديد و آن را براى كرسى نشينان خود بازگو كرد تا شايد تعبيرش كنند و آن خواب چنين بود كه گفت: در خواب مى بينم كه هفت گاو چاق، طعمه هفت گاو لاغر مى شوند، و هفت سنبله سبز و سنبله هاى ديگر خشكيده، هان اى كرسى نشينان نظر خود را در رؤياى من بگوئيد، اگر تعبير خواب مى دانيد.

گفتند: اين خواب آشفته است و ما داناى به تعبير خواب هاى آشفته نيستيم. در اين موقع بود كه ساقى شاه به ياد يوسف و تعبيرى كه او از خواب وى كرده بود افتاد و جريان را به پادشاه گفت و از او اجازه گرفت تا به زندان رفته از يوسف تعبير خواب وى را بپرسد، او نيز اجازه داده به نزد يوسف روانه اش ساخت.

وقتى ساقى نزد يوسف آمده تعبير خواب شاه را خواست و گفت كه همه مردم منتظرند پرده از اين راز برداشته شود، يوسف در جوابش گفت: هفت سال پى در پى كشت و زرع نموده آنچه درو مى كنيد در سنبله اش مى گذاريد مگر مقدار اندكى كه مى خوريد، آنگاه هفت سال ديگر بعد از آن مى آيد كه آنچه اندوخته ايد مى خوريد مگر اندكى از آنچه انبار كرده ايد، سپس بعد از اين هفت سال، سالى فرا مى رسد كه از قحطى نجات يافته از ميوه ها و غلات بهره مند مى گرديد.

شاه وقتى اين تعبير را شنيد حالتى آميخته از تعجب و مسرت به وى دست داد و دستور آزاديش را صادر نموده گفت: تا احضارش كنند، ليكن وقتى مامور دربار زندان مراجعه نموده و خواست يوسف را بيرون آورد، او از بيرون شدن امتناع ورزيد و فرمود: بيرون نمى آيم مگر بعد از آنكه شاه ماجراى ميان من و زنان مصر را تحقيق نموده ميان من و ايشان حكم كند.

شاه تمامى زنانى كه در جريان يوسف دست داشتند احضار نموده و درباره او با ايشان به گفتگو پرداخت، همگى به برائت ساحت او از جميع آن تهمت ها متفق گشته به يك صدا گفتند: خدا منزه است كه ما از او هيچ سابقه سويى نداريم، در اين جا همسر عزيز گفت: ديگر حق آشكارا شد و ناگزيرم بگويم همه فتنه ها زير سر من بود، من عاشق او شده و با او بناى مراوده را گذاردم، او از راستگويان است.

پادشاه امر او را بسيار عظيم ديد و علم و حكمت و استقامت و امانت او در نظر وى عظيم آمد، دستور آزادى و احضارش را مجددا صادر كرد و دستور داد تا با كمال عزت و احترام احضارش كنند و گفت: او را برايم بياوريد تا من او را مخصوص خود سازم، وقتى او را آوردند و با او به گفتگو پرداخت، گفت: تو ديگر امروز نزد ما داراى مكانت و منزلت و امانتى زيرا به دقيقترين وجهى آزمايش و به بهترين وجهى خالص گشته اى.

يوسف در پاسخش فرمود: مرا متصدى خزائن زمين – يعنى سرزمين مصر – بگردان كه در حفظ آن حافظ و دانايم و مى توانم كشتى ملت و مملكت را در چند سال قحطى به ساحل نجات رسانيده از مرگى كه قحطى بدان تهديدشان مى كند برهانم، پادشاه پيشنهاد وى را پذيرفته، يوسف دست در كار امور مالى مصر مى شود و در كشت و زرع بهتر و بيشتر و جمع طعام و آذوقه و نگهدارى آن در سيلوهاى مجهز با كمال تدبير سعى مى كند تا آن كه سالهاى قحطى فرامى رسد و يوسف طعام پس انداز شده را در بين مردم تقسيم مى كند و بدين وسيله از مخمصه شان مى رهاند.

در همين سنين بود كه يوسف به مقام عزيزى مصر مى رسد و بر اريكه سلطنت تكيه مى زند. پس مى توان گفت: اگر زندان نرفته بود به سلطنت نمى رسيد، در همين زندان بود كه مقدمات اين سرنوشت فراهم مى شد، آرى با اين كه زنان مصر مى خواستند (براى خاموش كردن آن سر و صداها) اسم يوسف را از يادها ببرند و ديدگان را از ديدارش محروم و او را از چشمها مخفى بدارند، وليكن خدا غير اين را خواست.

در بعضى از همين سالهاى قحطى بود كه برادران يوسف براى گرفتن طعام وارد مصر و به نزد يوسف آمدند، يوسف به محض ديدن، ايشان را مى شناسد ولى ايشان او را به هيچ وجه نمى شناسند، يوسف از وضع ايشان مى پرسد. در جواب مى گويند: ما فرزندان يعقوبيم و يازده برادريم كه كوچكترين از همه ما نزد پدر مانده چون پدر ما طاقت دورى و فراق او را ندارد.

يوسف چنين وانمود كرد كه چنين ميل دارد او را هم ببيند و بفهمد كه مگر چه خصوصيتى دارد كه پدرش اختصاص به خودش داده است، لذا دستور مى دهد كه اگر بار ديگر به مصر آمدند حتما او را با خود بياورند، آنگاه (براى اين كه تشويقشان كند) بسيار احترامشان نموده بيش از بهايى كه آورده بودند طعامشان داد و از ايشان عهد و پيمان گرفت كه برادر را حتما بياورند، آنگاه محرمانه به كارمندان دستور داد تا بها و پول ايشان را در خرجين هايشان بگذارند تا وقتى برمى گردند متاع خود را شناخته شايد دوباره برگردند.

چون به نزد پدر بازگشتند ماجرا و آنچه را كه ميان ايشان و عزيز مصر اتفاق افتاده بود همه را براى پدر نقل كردند و گفتند كه: با اين همه احترام از ما عهد گرفته كه برادر را برايش ببريم و گفته: اگر نبريم به ما طعام نخواهد داد، پدر از دادن بنيامين خوددارى مى كند، در همين بين خرجين ها را باز مى كنند تا طعام را جابجا كنند، مى بينند كه عزيز مصر متاعشان را هم برگردانيده، مجددا نزد پدر رفته جريان را به اطلاعش مى رسانند و در فرستادن بنيامين اصرار مى ورزند، او هم امتناع مى كند تا آن كه در آخر بعد از گرفتن عهد و پيمانهايى خدايى كه در بازگرداندن و محافظت او دريغ نورزند رضايت مى دهد و در عهد خود اين نكته را هم اضافه مى كنند كه اگر گرفتارى پيش آمد كه برگرداندن او مقدور نبود معذور باشند.

آنگاه براى بار دوم مجهز شده بسوى مصر سفر مى كنند در حالى كه بنيامين را نيز همراه دارند، وقتى بر يوسف وارد مى شوند يوسف برادر مادرى خود را به اتاق خلوت برده خود را معرفى مى كند و مى گويد: من برادر تو يوسفم، ناراحت نباش، نخواسته ام تو را حبس كنم بلكه نقشه اى دارم (كه تو بايد مرا در پياده كردن آن كمك كنى) و آن اينست كه مى خواهم تو را نزد خود نگهدارم پس مبادا از آنچه مى بينى ناراحت بشوى.

و چون بار ايشان را مى بندد، جام سلطنتى را در خرجين بنيامين مى گذارد آنگاه جارزنى جار مى زند كه: اى كاروانيان! شما دزديد، فرزندان يعقوب برمى گردند و به نزد ايشان مى آيند، كه مگر چه گم كرده ايد؟ گفتند: جام سلطنتى را هر كه از شما آن را بياورد يك بار شتر جايزه مى دهيم و من خود ضامن پرداخت آنم، گفتند: به خدا شما كه خود فهميديد كه ما بدين سرزمين نيامده ايم تا فساد برانگيزيم و ما دزد نبوده ايم، گفتند: حال اگر در بار شما پيدا شد كيفرش چيست؟ خودتان بگوييد، گفتند: (در مذهب ما) كيفر دزد، خود دزد است كه برده و مملوك صاحب مال مى شود، ما سارق را اين طور كيفر مى كنيم.

پس شروع كردند به بازجويى و جستجو، نخست خرجين هاى ساير برادران را وارسى كردند، در آنها نيافتند آنگاه آخر سر از خرجين بنيامين درآورده، دستور بازداشتش را دادند.

هر چه برادران نزد عزيز آمده و در آزاد ساختن او التماس كردند مؤثر نيفتاد، حتى حاضر شدند يكى از ايشان را بجاى او بگيرد و بر پدر پير او ترحم كند، مفيد نيفتاد. ناگزير مايوس شده نزد پدر آمدند البته غير از بزرگتر ايشان كه او در مصر ماند و به سايرين گفت: مگر نمى دانيد كه پدرتان از شما پيمان گرفته مگر سابقه ظلمى كه به يوسفش كرديد از يادتان رفته؟ من كه از اين جا تكان نمى خورم تا پدرم اجازه دهد و يا خداوند كه احكم الحاكمين است برايم راه چاره اى معين نمايد لذا او در مصر ماند و ساير برادران نزد پدر بازگشته جريان را برايش گفتند.

يعقوب علیه السلام وقتى اين جريان را شنيد، گفت: نه، نفس شما باز شما را به اشتباه انداخته و گول زده است، صبرى جميل پيش مى گيرم، باشد كه خدا همه آنان را به من برگرداند. در اين جا روى از فرزندان برتافته، ناله اى كرد و گفت: آه، وا اسفاه بر يوسف و ديدگانش از شدت اندوه و غمى كه فرو مى برد، سفيد شد و چون فرزندان ملامتش كردند كه تو هنوز دست از يوسف و ياد او برنمى دارى، گفت: (من كه به شما چيزى نگفته ام) من حزن و اندوهم را نزد خدا شكايت مى كنم و من از خدا چيزهايى سراغ دارم كه شما نمى دانيد، آنگاه فرمود: اى فرزندان من برويد و از يوسف و برادرش جستجو كنيد و از رحمت خدا مايوس نشويد، من اميدوارم كه شما موفق شده هر دو را پيدا كنيد.

چند تن از فرزندان به دستور يعقوب دوباره به مصر برگشتند، وقتى در برابر يوسف قرار گرفتند و نزد او تضرع و زارى كردند و التماس نمودند كه به ما و جان ما و خانواده ما و برادر ما رحم كن و گفتند: كه هان اى عزيز! بلا و بدبختى ما و اهل ما را احاطه كرده و قحطى و گرسنگى از پايمان درآورده با بضاعتى اندك آمده ايم، تو به بضاعت ما نگاه مكن و كيل ما را تمام بده و بر ما و بر برادر ما كه اينك برده خود گرفته اى ترحم فرما كه خدا تصدق دهندگان را دوست مى دارد.

داستان یوسف و برادرانش

اينجا بود كه كلمه خداى تعالى (كه عبارت بود از عزيز كردن يوسف على رغم خواسته برادران و وعده اين كه قدر و منزلت او و برادرش را بالا برده و حسودان ستمگر را ذليل و خوار بسازد) تحقق يافت و يوسف تصميم گرفت خود را به برادران معرفى كند، ناگزير چنين آغاز كرد: هيچ مى دانيد آن روزها كه غرق در جهل بوديد؟ با يوسف و برادرش چه كرديد (برادران تكانى خورده) گفتند: آيا راستى تو يوسفى؟ گفت: من يوسفم و اين برادر من است خدا بر ما منت نهاد، آرى كسى كه تقوا پيشه كند و صبر نمايد خداوند اجر نيكوكاران را ضايع نمى سازد.

گفتند: به خدا قسم كه خدا تو را بر ما برترى داد و ما چه خطاكارانى بوديم و چون به گناه خود اعتراف نموده و گواهى دادند كه امر در دست خداست هر كه را او بخواهد عزيز مى كند و هر كه را بخواهد ذليل مى سازد و سرانجام نيك، از آن مردم باتقوا است و خدا با خويشتنداران است، در نتيجه يوسف هم در جوابشان شيوه عفو و استغفار را پيش كشيده چنين گفت: امروز به خرده حساب ها نمى پردازيم، خداوند شما را بيامرزد آنگاه همگى را نزد خود خوانده احترام و اكرامشان نمود، سپس دستورشان داد تا به نزد خانواده هاى خود بازگشته، پيراهن او را هم با خود برده به روى پدر بيندازند تا به همين وسيله بينا شده او را با خود بياورند.

برادران آماده سفر شدند، همين كه كاروان از مصر بيرون شد يعقوب در آنجا كه بود به كسانى كه در محضرش بودند گفت: من دارم بوى يوسف را مى شنوم، اگر به سستى راى نسبتم ندهيد، فرزندانى كه در حضورش بودند گفتند: به خدا قسم تو هنوز در گمراهى سابقت هستى.

و همين كه بشير وارد شد و پيراهن يوسف را بصورت يعقوب انداخت يعقوب ديدگان از دسته رفته خود را بازيافت و عجب اينجاست كه خداوند به عين همان چيزى كه به خاطر ديدن آن ديدگانش را گرفته بود، با همان ديدگانش را شفا داد، آنگاه به فرزندان گفت: به شما نگفتم كه من از خدا چيزهايى سراغ دارم كه شما نمى دانيد؟!

گفتند: اى پدر! حال براى ما استغفار كن و آمرزش گناهان ما را از خدا بخواه ما مردمى خطاكار بوديم، حضرت یعقوب فرمود: بزودى از پروردگارم جهت شما طلب مغفرت مى كنم كه او غفور و رحيم است.

آنگاه تدارك سفر ديده بسوى يوسف روانه شدند، يوسف ايشان را استقبال كرد و پدر و مادر را در آغوش گرفت و امنيت قانونى براى زندگى آنان در مصر صادر كرد و به دربار سلطنتيشان وارد نمود و پدر و مادر را بر تخت نشانيد، آنگاه يعقوب و همسرش به اتفاق يازده فرزندش در مقابل يوسف به سجده افتادند.

يوسف گفت: پدر جان اين تعبير همان خوابى است كه من قبلا ديده بودم، پروردگارم خوابم را حقيقت كرد آنگاه به شكرانه خدا پرداخت كه چه رفتار لطيفى در دفع بلاياى بزرگ از وى كرد و چه سلطنت و علمى به او ارزانى داشت.

دودمان يعقوب همچنان در مصر ماندند، و اهل مصر يوسف را به خاطر آن خدمتى كه به ايشان كرده بود و آن منتى كه به گردن ايشان داشت بى نهايت دوست مى داشتند و يوسف ايشان را به دين توحيد و ملت آبائش حضرت ابراهیم و حضرت اسحاق و حضرت یعقوب دعوت مى كرد، كه داستان دعوتش در قصه زندانش و در سوره مومنون آمده.[۳]

خداوند يوسف علیه السلام را از مخلصين و صديقين و محسنين خوانده و به او حكم و علم داده و تاويل احادیث اش آموخته، او را برگزيده و نعمت خود را بر او تمام كرده و به صالحينش ملحق ساخته، (اينها آن ثناهايى بود كه در سوره يوسف بر او كرده) و در سوره انعام آنجا كه بر آل حضرت نوح و حضرت ابراهیم علیهاالسلام ثنا گفته او را نيز در زمره ايشان اسم برده است.[۷]


سوره های قرآن

آیات قرآن

واژگان قرآنی

شخصیت های قرآنی

قصه های قرآنی

علوم قرآنی

معارف قرآن

آموزش قرائت

تفسیر قرآن

ترجمه قرآن

متن قرآن

ندای قرآن

داستان یوسف و برادرانش


قصه حضرت یوسف(علیه‌السلام)

حضرت یوسف(علیه‌السلام) یكی از پیامبران الهی است، كه نام مباركش بیست و هفت بار در كلام الله مجید ذكر شده است.[۱] سوره دوازدهم قرآن كه دارای صد و یازده آیه بوده، به نام اوست و از آغاز تا پایان آن، پیرامون سرگذشت یوسف(علیه‌السلام) می‌باشد.

نام مادرش راحیل«راحله» است،[۲] وی فرزند یعقوب (علیه‌السلام) و نواده اسحاق و فرزند سوم ابراهیم(علیه‌السلام) است.

در سرزمین حران (حاران یا فران آرام)، مرز بین سوریه و عراق به دنیا آمد، او مجموعاً یازده برادر داشت و از میان آن‌ها فقط بنیامین برادر پدر و مادری او بود. یوسف (علیه‌السلام) از همه برادران جز بنیامین كوچكتر بود.[۳]

یوسف(علیه‌السلام) مدت صد و ده سال زندگانی كرد و چون فوت كرد، بدنش را مومیایی كردند و در تابوتی محفوظ داشتند[۴] و همچنان در مصر بود تا زمانی كه حضرت موسی(علیه‌السلام) می‌خواست با بنی اسرائیل از مصر خارج شود، جنازه یوسف(علیه‌السلام) را همراه خود برده و در فلسطین دفن نمود.

بنابر آنچه مشهور است، وی در شهر الخلیل (واقع در كشور فلسطین) در شش فرسخی بیت المقدس در مقبره خانوادگیشان نزدیك مكفیلیه (محل دفن ابراهیم، ساره، رفقه، اسحاق و یعقوب (علیهم‌السلام) به خاك سپرده شد.[۵]

خواب دیدن یوسف(علیه‌السلام) و توطئه برادرانش

یوسف نه سال بیشتر نداشت، كه در یكی از شب‌ها رویایی لذیذ در خواب دید. نفس صبح كه دمید و خورشید بال و پر زرین بر جهان بگسترد، از خواب بیدار شد، نزد پدر آمد، آنچه دیده بود برای پدر بازگو كرد: «پدرم! من در عالم خواب دیدم، كه یازده ستاره و خورشید و ماه در برابرم سجده می‌كنند».[۶]

حضرت یعقوب(علیه‌السلام) كه تعبیر خواب را می‌دانست[۷] از او خواست تا راز خود را از برادرانش پوشیده دارد. به یوسف(علیه‌السلام) گفت: فرزندم خواب خود را برای برادرانت بازگو نكن، زیرا در حق تو حیله و نیرنگ خواهند كرد و نقشه خطرناكی برای تو می‌كشند، چرا كه شیطان دشمن آشكار انسان است.

سپس برایش روشن ساخت كه وی در آینده شخصیتی برجسته خواهد شد كه همه، فرمانش را گردن می‌نهند و خداوند او را به پیامبری برمی‌گزیند و تعبیر خواب را بدو می‌آموزد و به زودی نعمت خویش را با خبر و رحمت و بركاتش بر او و بر آل یعقوب (علیه‌السلام) تمام می‌كند، همان گونه كه آن را قبلاً بر ابراهیم و اسحاق(علیهماالسلام) تمام كرده بود.[۸]

همین خواب دیدن یوسف(علیه‌السلام) و الهامات دیگر، موجب شد كه یعقوب(علیه‌السلام) امتیاز و عظمت خاصی در چهره یوسف(علیه‌السلام) مشاهده كند،‌وی می‌دانست كه فرزندش یوسف(علیه‌السلام) آینده درخشانی دارد و پیغمبر خدا می‌شود، از این رو بیشتر به او اظهار علاقه می‌كرد[۹] و نمی‌توانست اشتیاق و علاقه‌اش نسبت به یوسف(علیه‌السلام) را پنهان سازد.

این روش یعقوب(علیه‌السلام) نسبت به یوسف(علیه‌السلام) باعث حسادت برادران شد، به همین خاطر چون یعقوب(علیه‌السلام) می‌دانست كه فرزندانش نسبت به یوسف(علیه ‌السلام) حسادت دارند اصرار داشت كه یوسف(علیه‌السلام) خواب دیدن خود را كتمان كند تا برادران ناتنی،[۱۰] برای او توطئه نكنند.

طبق برخی از روایات بعضی از زن‌های یعقوب(علیه‌السلام) موضوع خواب دیدن یوسف (علیه‌السلام) را شنیدند و به برادرانش خبر دادند. از این رو حسادت برادران نسبت به ا و بیشتر شد، جلسه‌ای محرمانه تشكیل دادند و نقشه خطرناكی در مورد او كشیدند. گفتند: یوسف(علیه‌السلام) و برادرش بنیامین نزد پدر از ما محبوب‌ترند، در حالی كه ما گروه نیرومندی هستیم و بیش از آن دو به پدر سود و منفعت می‌رسانیم، قطعاً پدرمان اشتباه می‌كند و از حق و حقیقت به دور است. یوسف(علیه‌السلام) را بكشید و یا او را به سرزمین دور دستی بیندازید، تا توجه پدر تنها به شما باشد و بعد از آن از گناه خود توبه می‌كنید و افراد صالحی خواهید بود.

یكی از برادران،[۱۱] اشاره كرد كه: یوسف(علیه‌السلام) نكشند، بلكه او را در جایی دور از چشم مردم در چاهی بیندازند، شاید كاروانی از راه برسد و او را از چاه برگرفته و با خود ببرد و بدین ترتیب به هدف خود كه دور كردن او از پدرش بود، رسیده باشند واز گناه كشتن یوسف(علیه‌السلام) رهایی یابند.

برادران همین پیشنهاد را پذیرفتند و تصمیم گرفتند در وقت مناسبی همین نقشه و نیرنگ را اجرا كنند. در یكی از روز‌ها نزد پدرشان یعقوب(علیه‌السلام) آمدند و از پدر خواستند تا یوسف(علیه‌السلام) را همراه خود به صحرا ببرند و در آنجا در كنار آن‌ها بازی كند، در این مورد بسیار اصرار كردند، ولی یعقوب(علیه‌السلام) پاسخ مثبت به آن‌ها نمی‌داد.

بعد از آن‌كه احساس كردند، پدر وی را از آن‌ها دور نگاه می‌دارد بدو گفتند: پدر جان! چرا تو درباره برادرمان یوسف به ما اطمینان نمی‌كنی؟ در حالی كه ما او را دوست می‌داریم و به او مهربان هستیم، فردا او را با ما به دشت و سبزه زارها بفرست، تا در آن‌جا بازی كند و به شادمانی پرداخته و گردش نماید و ما مواظب او هستیم.[۱۲]

پدرشان كه علاقه زیادی به یوسف(علیه‌السلام) داشت به آنان پاسخ داد: من از بردن یوسف (علیه‌السلام) غمگین می‌شوم و از این می‌ترسم كه گرگ او را بخورد و شما از او غافل باشید.

برادران گفتند: «ما گروهی نیرومند هستیم، اگر گرگ او را بخورد، ما از زیانكاران خواهیم بود» هرگز چنین چیزی ممكن نیست، ما به تو اطمینان می‌دهیم .

یعقوب(علیه‌السلام) هر چه در این مورد فكر كرد كه چگونه با حفظ آداب و پرهیز از بروز اختلاف بین برادران،‌آنان را قانع كند، راهی پیدا نكرد، جز اینكه صلاح دید تا این تلخی را تحمل كند و گرفتار خطر بزرگتری نگردد، ناگزیر اجازه داد كه یوسف(علیه‌السلام) را با خود ببرند.

آن‌ها لحظه‌شماری می‌كردند كه فردا فرا رسد و تا پدر پشیمان نشده، یوسف(علیه‌ السلام) را همراه خود ببرند. آن شب، صبح شد. صبح زود نزد پدر آمدند و یوسف(علیه‌السلام) را با خود بردند، وقتی كه آن‌ها از یعقوب(علیه‌السلام) فاصله بسیار گرفتند، كینه‌‌هایشان آشكار شد و حسادتشان ظاهر گشت و به انتقام جویی از یوسف(علیه‌السلام) پرداختند.

وی در برابر آزار آن‌ها نمی‌توانست كاری كند، آن‌ها به گریه و خردسالی او رحم نكردند و آماده اجرای نقشه خود شدند. پیراهن یوسف (علیه‌السلام) را از تنش بیرون آوردند و او را بر سر چاه آوردند و در چاه انداختند.

یوسف(علیه‌السلام) در درون چاه قرار گرفت، در میان تاریكی اعماق چاه با آن سن كم[۱۳] تنها و درمانده شده، به خدا توكل كرد، خداوند نیز به او لطف نمود، فرشتگانی را به عنوان محافظ و تسلی خاطر او، نزد وی فرستاده و به او وحی نمود: «ناراحت نباش! روزی خواهد آمد، كه برادران خود را، از ا ین كار بدشان آگاه خواهی ساخت، آن‌ها نادانند و مقام تو را درك نمی‌كنند».

برادران یوسف(علیه‌السلام) پس از نداختن وی به چاه به طرف كنعان بر می‌گشتند، برای اینكه پیش پدر روسفید شوند و به دروغی كه قصد داشتند، به پدر بگویند‌رونقی دهند، پیراهن یوسف(علیه‌السلام) را كه از تنش بیرون آورده بودند به خون بزغاله،[۱۴] (یا آهویی) آلوده كردند، تا آن را نزد پدر شاهد قول خود بیاورند، كه گرگ یوسف را دریده است، این پیراهن خون آلود هم دلیل بر سخن ماست.

شب فرا رسید آنان با سرافكندگی نزد پدر آمدند. تا پدر آنان را دید و یوسف (علیه‌السلام) را ندید، فرمود: یوسف(علیه‌السلام) كجاست؟

گفتند: «ای پدر! ما او را نزد وسایل واسباب‌های خود گذاشتیم و برای مسابقه به محل دور دستی رفتیم‌از بخت برگشته ما، گرگ او را طعمه خود ساخت، این پیراهن خون آلود اوست، كه آورده‌ایم تا گواه گفتار ما باشد، گرچه شما گفته صد در صد صحیح ما را باور ندارید.»

وقتی یعقوب(علیه‌السلام) پیراهن را نگاه كرد،‌دید آن پیراهن هیچ پارگی و بریدگی ندارد. فرمود:‌این گرگ، عجب گرگ مهربانی بوده است! تاكنون چنین گرگی ندیده‌ام كه شخصی را بدرد، ولی به پیراهن او كوچكترین آسیبی نرساند.

سپس رو به آن‌ها كرد و گفت: «نفس‌های شما، این كار زشت را در نظرتان زیبا جلوه داد و من در این مصیبت صبری پایدار خواهم كرد و خداوند مرا بر آنچه شما توصیف می‌كنید یاری خواهد فرمود».[۱۵]

نجات یوسف (علیه‌السلام) از چاه

یوسف(علیه‌السلام) سه روز و سه شب در میان چاه به سر برد تا اینكه كاروانی از «مدین» به مصر می‌رفتند. برای رفع خستگی و استفاده از آب، كنار همان چاهی كه یوسف (علیه‌السلام) در آن بود آمدند.

یكی از مردان كاروان[۱۶] را فرستادند تا برایشان از چاه آب بیاورد. وی بر سر چاه آمده، دلو را به چاه دراز كرد، هنگام بالا كشیدن دلو، یوسف(علیه‌السلام) ریسمان را محكم گرفته و بدان آویزان شد و از چاه بیرون آمد، آن مرد ناگاه چشمش به پسری ماه چهره افتاد، بسیار خوشحال شد و فریاد برآورد: مژده باد! مژده باد! چه بخت بلندی داشتم، به جای آب، این گوهر گرانمایه را از چاه بیرون آوردم.

شادی كنان او را نزد رفقایش آورد، كاروانیان همه به دور یوسف(علیه‌السلام) جمع شدند[۱۷] و از این نظر كه سرمایه خوبی به دستشان آمده، در میان كالاهای خود پنهانش كردند تا او را به مصر برده و بفروشند.

كاروانیان وقتی به مصر رسیدند، از ترس این‌كه مبادا بستگان این بچه، از راه برسند و او را از آن‌ها بستانند، وی را در مصر به بهایی اندك فروختند، تا از وی خلاصی یابند، كسی كه یوسف(علیه‌السلام) را خریداری كرد،‌وزیر پادشاه مصر بود.[۱۸]

وی یوسف(علیه‌السلام) را به منزلش آورد و به همسرش زلیخا،[۱۹] سفارش كرد كه به نیكی با او رفتار كند و وی را احترام نماید تا از زندگی با او خرسند باشند و برای آن‌ها سودمند واقع شود و یا اورا به فرزندی انتخاب كنند.

عزیز مصر و همسرش زلیخا از نعمت داشتن فرزند محروم بودند و به همین خاطر یوسف (علیه‌السلام) را به نیكی تربیت كردند، اما او هنگامی كه به سن بلوغ رسید، زلیخا به خاطر زیبایی یوسف(علیه‌السلام) به او علاقه‌مند شد و عاشق دلداده یوسف(علیه‌السلام) گشته و احساساتش در مورد وی شعله‌ور شد. نمی‌دانست چگونه احساسات و عواطف خویش را به یوسف(علیه‌السلام) ابراز كند، تا اینكه عشق و علاقه بر عواطف وی چیره گشته و ضعف طبیعی بر احساساتش حكمفرما شد.

در یكی از روز‌ها یوسف(علیه‌السلام) را در خانه خود تنها یافت، فرصت را غنیمت شمرد و خود را چون عروس حجله با طرز خاصی آراست و درهای كاخ را بست و به سراغ یوسف (علیه‌السلام) آمد، با حركات عاشقانه در خلوتگاه، كاخ، زیبایی و زینت‌های خود را بر یوسف(علیه‌السلام) عرضه كرد، تا با عشوه‌گری او را بفریبد.

داستان یوسف و برادرانش

به وی گفت: نزد من بیا، كه خود را برایت آماده كرده‌ام.

یوسف گفت: من به خدا پناه می‌برم، تا مرا از این گناه حفظ كند، چگونه دست به چنین گناهی بیالایم، در حالی كه شوهرت عزیز، بر من حق بزرگی داشته و مرا احترام كرده و در این خانه، به من احسان روا داشته است و كسی كه احسان را با مكر و حیله و خیانت پاسخ دهد، رستگار نخواهد شد.

ولی چشم زلیخا كور شده، و از آنچه یوسف(علیه‌السلام) می‌گفت، پروایی نداشته و بر این امر پافشاری می‌كرد، در چنین لحظه‌ای یاد خدا و الهام پروردگار به یوسف(علیه‌السلام) توانایی داد او از تمام امور چشم پوشید و از انجام آن گناه خودداری نمود و به سرعت به طرف در كاخ حركت كرد تا راه فراری بیابد، زلیخا نیز پشت سر او به سرعت به حركت درآمد تا از بیرون رفتن او جلوگیری كند.

در پشت در، زلیخا پیراهن یوسف(علیه‌السلام) را از پشت گرفت تا او را به عقب بكشاند، وی هم كوشش می‌كرد كه در را باز كند و فرار نماید. در این كشمكش، پیراهن یوسف(علیه‌السلام) از پشت پاره گشته و وی سرانجام موفق به فرار شد.

در همین حال، همسر زلیخا را مقابل در دیدند، زلیخا برای این كه خود را تبرئه كند، پیش دستی كرده و به شوهرش گفت: یوسف(علیه‌السلام) قصد داشت با من عمل ناروا انجام دهد. در ادامه گفت:‌آیا كیفر كسی كه قصد خیانت به همسر تو داشته، چیزی جز زندان و عقاب دردناك است؟زلیخا شوهر را تحریك نمود تا یوسف(علیه‌السلام) را زندانی سازد.

ولی یوسف(علیه‌السلام) این ا تهام را از خود رد كرده و گفت: «این زلیخا بود كه می‌خواست به شوهرش خیانت كند و مرا به سوی گناه و فساد بكشاند، من برای اینكه مرتكب گناهی نشوم و خیانت به سرپرستم نكنم‌ فرار كردم‌، او به دنبال من آمد، از این رو، ما را با این حال دیدید».

در همان حال كه یكدیگر را متهم می‌ساختند، یكی از نزدیكان زلیخا[۲۰] در محل بحث و جدل حاضر گردیده و در آن قضیه داوری كرد و گفت: اگر پیراهن یوسف(علیه‌السلام) از جلو پاره شده است، او قصد سوء داشته و مجرم است و اگر از عقب و پشت سر پاره شده، او این قصد را نداشته.

وقتی شوهر ملاحظه كرد پیراهن یوسف(علیه‌السلام) از پشت سر پاره شده، به همسرش زلیخا گفت: این تهمت و افتراء از مكر زنانه شماست، شما زنان در خدعه و فریب زبردست هستید، مكر و نیرنگ شما بزرگ است، تو برای تبرئه خود این غلام بی‌گناه را متهم كردی.

شوهر زلیخا می‌خواست بر این كار زشت سرپوش بگذارد. لذا به یوسف(علیه‌السلام) گفت: آنچه برایت پیش آمده فراموش نما و آن را مخفی بدار، كسی از این جریان مطلع نشود. و به زلیخا نیز گفت: تو از گناه خود توبه و استغفار كن، زیرا مرتكب خطای بزرگی شدی.[۲۱]

ماجرای عشق و دلباختگی زلیخا به غلام خود، كم كم از حواشی كاخ توسط بستگان به بیرون رسید و در بین شهر پخش شد و این موضوع نقل مجالس شد.

زنان مصر، به ویژه زنان پولدار دربار، كه با زلیخا رقابتی هم داشتند این موضوع در جلسات خود با آب و تاب نقل می‌كردند و او را ملامت و سرزنش می‌كردند و می‌گفتند: همسر عزیز، دلباخته غلام زیر دستش شده و می‌خواسته از او كام بگیرد.

به زلیخا خبر رسید كه زن‌ها در غیاب او سخنانی ناروا می‌گویند، وی نقشه‌ای كشید كه آنان را دعوت كند تا یوسف(علیه‌السلام) را ببینند و دیگر او را در مورد دلدادگی یوسف (علیه‌السلام) سرزنش نكنند، روزی آنان را به كاخ دعوت كرد و برای نشستن آن‌ها جایگاهی بسیار باشكوه تدارك دید، متكاهایی در دور مجلس گذاشت، تا به آن‌ها تكیه كنند.

پس از ورود مهمانان به مجلس[۲۲] به كنیزكان خود دستور پذیرایی داد و همانگونه كه رسم است، برای بریدن و پوست كندن میوه‌جات، در بشقاب‌ها، كارد قرار می‌دهند (به هر یك از مهمان‌ها برای پاره كردن میوه، كاردی داد) و شروع به پوست كندن و خوردن نمودند و با شادمانی و خنده‌كنان به گفتگو پرداختند.

در این هنگام زلیخا به یوسف (علیه‌السلام) دستور داد كه وارد مجلس شود، یوسف (علیه‌السلام) اكنون غلام است و باید از خانم اطاعت كند، سرانجام وارد مجلس زنانه شد، زنان مجلس تا چشمشان به یوسف(علیه‌السلام) افتاد، از چهره فوق العاده زیبای او، مات و مبهوت شده و همه چیز را فراموش كردند، حتی با كاردهایی كه در دست داشتند، عوض بریدن میوه‌ها، دست‌های خود را بریدند و گفتند: این شخص، با این زیبایی و صفات، بشر نبوده بلكه فرشته است.

وقتی زلیخا دید مهمانان نیز در محو جمال یوسف(علیه‌السلام) با وی شریك شدند، بسیار خوشحال شده و گفت: این همان غلامی است كه شما مرا در گرفتاری عشق او نكوهش می‌كردید، هر چه كردم وی كمترین تمایلی به من نشان نداد، عفت ورزید و اگر از این پس هم، خواسته مرا رد كند و به من اعتنا نكند، قطعاً باید زندانی شود و خوار و ذلیل گردد.

یوسف(علیه‌السلام) كه این سخن را شنید، عرضه داشت: «پروردگارا! زندان نزد من محبوب‌تر است از آنچه این زنان، مرا به سوی آن می‌خوانند. اگر مكر و نیرنگ آنان را از من بازنگردانی، به سوی آنان متمایل خواهم شد و در زمره جاهلان و شقاوتمندان در خواهم آمد.»

خداوند دعای وی را اجابت كرده و مكر و نیرنگ زنان را از او برطرف ساخت.[۲۳]

با وجودی كه یوسف(علیه‌السلام) تبرئه شده و امانتداری و پاكدامنی وی روشن شده بود، ولی زلیخا و خاندانش برای اینكه این لكه ننگ را از پرونده خود محو كنند،‌این تهمت را به یوسف(علیه‌السلام) بستند و دستور زندانی كردن وی را صادر نمودند. وقتی یوسف (علیه‌السلام) وارد زندان شد، دو جوان[۲۴] دیگر هم به تهمت توطئه بر ضد پادشاه با وی زندانی شدند، پس از مدتی هر یك از آن دو نفر خوابی دیده بودند، كه آن را برای یوسف (علیه‌السلام) نقل كردند.

فرد نخست گفت: من در خواب دیدم آب انگور می‌گیرم، تا آن را شراب ‌سازم و دیگری اظهار داشت، كه در خواب دیدم بالای سرم نان حمل می‌كنم و پرندگان از آن می‌خورند.

یوسف(علیه‌السلام) هم كه بر اثر بندگی و پاك زیستی، مقامش به جایی رسیده بود، كه خاوند علم تعبیر خواب را به او آموخه بود، خواب زندانیان را تعبیر كرد و فرمود: ای دو یار زندانی من، یكی از شما (كه در خواب دیده بود، برای شراب، انگور می‌فشارد) به زودی آزاد می شود و ساقی و شراب دهنده شاه می‌گردد، اما دیگری (آن‌كه در خواب دیده بود غذایی به سر گرفته، می‌برد و پرندگان از او می‌خورند) به دار آویخته می‌شود و پرندگان از سر او می‌خورند. این تعبیری كه كردم حتمی و غیرقابل تغییر است.

در این موقع یوسف(علیه‌السلام) از آن كسی كه تعبیر خوابش این بود كه اهل نجات است و ساقی پادشاه می‌شود، تقاضایی كرد كه‌: چون آزاد شوی پیش پادشاه سفارش مرا بكن، شاید باعث نجات من از زندان شوی.[۲۵]

بعد از مدتی زمان آزادی یكی از زندانیان (ساقی پادشاه) فرا رسید، وی از زندان آزاد شد. اما آن سفارش یوسف(علیه‌السلام) را فراموش كرد و هفت سال از این قضیه گذشت تا در یكی از شب‌ها پادشاه مصر، خوابی دید كه او را آشفته ساخت و از آن سخت به وحشت افتاد، دانشمندان و معبران و كاهنان را به حضور طلبید و به آنان گفت: من در خواب دیدم هفت گاو لاغر به جان هفت گاو فربه افتاده و آن‌ها را خوردند و نیز هفت خوشه سبز را دیدم كه طعمه هفت خوشه خشك شدند، شما خواب مرا تعبیر كنید.

آنان از تعبیر خواب عاجز ماندند، جوان ساقی كه مدتی در زندان همراه یوسف (علیه ‌السلام) بود و اینك از نزدیكان شاه محسوب می گشت، داستان مهارت یوسف (علیه‌ السلام) در تعبیر خواب را برای پادشاه بیان كرد.

پادشاه كه از معبرین مأیوس شده بود، فوری ساقی را به زندان فرستاد تا اگر راست می‌گوید این معما را حل كند، وی به زندان آمده، یوسف(علیه‌السلام) را ملاقات كرد و پس از معرفی و احوالپرسی، خواب پادشاه را برای وی نقل كرد.

یوسف(علیه‌السلام) فرمود:‌ تعبیر این خواب چنین است كه: هفت سال، سال فراوانی محصول خواهد شد، سپس هفت سال قحطی و خشكسالی می‌شود و سال‌های قحطی، ذخیره‌های سال‌های فراوانی نعمت و محصولات را نابود می‌كند.

تدبیر این است كه در این سال‌های فراوانی، باید در فكر سال‌های سخت بود، آنچه در این سال‌های فراوانی به دست آوردید به قدر احتیاج از آن استفاده نمائید و بقیه را بدون آنكه از خوشه‌ها خارج نمایید انبار كنید،[۲۶] تا در آن هفت سال قحطی، كه پس از هفت سال فراوانی اتفاق می‌افتد، مردم از آنچه ذخیره شد، استفاده نمایند، بعد از این هفت سال قحطی، وضع مردم خوب خواهد شد و مردم به آسایش و فراوانی نعمت می‌رسند.

ساقی نزد پادشاه آمد و تعبیر خواب یوسف(علیه‌السلام) را به عرض شاه رسانید. پادشاه در فكر فرو رفت و به درایت و عقل و بینش یوسف(علیه‌السلام) پی برد، دستور داد كه یوسف(علیه‌السلام) را نزد وی بیاورند. فرستاده شاه خود را به زندان رسانده و پیام شاه را به وی ابلاغ كرد كه پادشاه او را طلبیده.

یوسف(علیه‌السلام) گفت: من از زندان بیرون نمی‌آیم تا تهمتهایی كه به من زدند از من بزدایند. ای فرستاده شاه! برو و به شاه بگو: برای كشف حقیقت، پیرامون ماجرایی كه بر ضد من به عرض وی رسیده تحقیق كند و از آن زنانی كه در مراسم مهمانی همسر عزیز مصر (زلیخا همسر وزیر پادشاه) شكرت كرده و در آن مجلس دست‌های خود را بریدند بازجویی نماید.

فرستاده شاه، مطالب یوسف(علیه‌السلام) را به عرض وی رسانید، پادشاه زنان مورد نظر را حاضر كرد، كه در میان آنان همسر عزیز (زلیخا) نیز بود، بازجویی به عمل آمد و گفت: درباره یوسف(علیه‌السلام) قصه خود را توضیح بدهید، آیا او مجرم است یا نه؟

همه گفتند: ما هیچ بدی و آلودگی از یوسف(علیه‌السلام) ندیده‌ایم. زلیخا نیز اذعان كرد كه من درصدد آن بودم او را بلغزانم، ولی او در تمام مراحل، پاكی خود را حفظ كرد و آدمی راستگو و درستكار است. [۲۷]

آزادی یوسف(علیه‌السلام) از زندان[۲۸]

پادشاه كه بر صحت تبرئه شدن یوسف(علیه‌السلام) و عفت و پاكدامنی او آگاه گردید، دستور داد به زندان بروند و یوسف(علیه‌السلام) را به حضورش بیاورند، تا او را محرم اسرار و امین خود قرار دهد.

یكی از آنان نزد یوسف(علیه‌السلام) آمد و بشارت آزادی را به وی داد و او را به نزد پادشاه آورد، وی مقدم یوسف(علیه‌السلام) را مبارك شمرد و او را نزد خود نشاند، از هر دری با او سخن گفت: وقتی كه به درجات مقام علمی یوسف(علیه‌السلام) پی برد، شایستگی او را برای اداره مقام‌های حساس كشور درك كرد و به وی گفت: از امروز به بعد، تو در نزد ما مقام و منزلت ارجمندی داری و تو فردی ا مین و درستكار هستی.

یوسف(علیه‌السلام) گفت: بنابراین مرا بر خزانه حكومت بگمار، كه در این خصوص انسانی مراقب و آگاهم، تا بتوانم بر جمع آوری غلات و انبار كردن آن‌ها برای سال‌های قحطی، اشراف داشته باشم، شاه وی را سرپرست خزائن و محصولات كشور مصر قرار داد.[۲۹]

یوسف(علیه‌السلام) به عنوان وزیر اقتصاد مصر

یوسف(علیه‌السلام) پس از قبول ا ین مسئولیت، كمر خدمتگزاری به مردم را بست و در این مسیر فداكاری‌ها كرد و با تدبیر و اندیشه خود به اداره امور پرداخت و غلات فراوانی را انبار نمود.

هفت سال قحطی و خشكسالی در مصر فرا رسید و گرسنگی و قحطی ایجاد شد، به ویژه در كشورهای مجاور،مانند كنعان (فلسطین) كه مردم آن سامان آمادگی برای چنین سالی نداشتند. آوازه عدالت و احسان عزیز مصر به كنعان رسید، مردم كنعان با قافله‌ها به مصر آمده،[۳۰] و از آنجا غله و خواربار به كعنان بردند.

یعقوب(علیه‌السلام) و فرزندانش نیز مانند دیگران در تنگنا و سختی زندگی قرار گرفته و شنیدند كه در كشور مصر،‌ارزاق و غلات یافت می‌شود، لذا از فرزندان خود[۳۱] خواست تا به مصر رفته و مقداری غله (گندم و جو) خریداری كنند.

فرزندان یعقوب روانه كشور مصر شدند، وقتی به آن سرزمین رسیدند، به محل خریداری غله آمدند، یوسف(علیه‌السلام) چون در پست وزارت اقتصاد بود، در آنجا حضور داشت و شخصا بر معاملات نظارت می‌كرد. برادران خود را در بین مشتریان دید و آنان را شناخت. ولی آن‌ها یوسف(علیه‌السلام) را نشناختند. آنچه را خواستند به آن‌ها داد و بیش از حقشان به آن‌ها گندم و جو عطا كرد.

سپس از آن‌ها پرسید شما كیستید؟

گفتند: ما فرزندان یعقوبیم‌، و او پسر اسحاق و اسحاق پسر ابراهیم خلیل (علیه‌السلام) خداست كه نمرود ا و را به آتش انداخت و خدا آتش را بر او سرد و سلامت گردانید.

یوسف(علیه‌السلام) فرمود: حال پدر شما چطور است و چرا نیامده است؟

گفتند: پیرمرد ضعیفی است.

فرمود: آیا شما برادر دیگری هم دارید؟

گفتند: بلی یك برادر داریم، كه از پدر ماست و از مادر دیگر.

یوسف(علیه‌السلام) گفت: اگر بار دیگر پیش من آمدید، آن برادر پدری خود را نزد من بیاورید، اگر برادرتان را نیاورید بار دیگر كه به مصر برگردید، به شما ارزاق نمی‌دهم.

آن‌ها در پاسخ یوسف(علیه‌السلام) گفتند: سعی می‌كنیم پدرمان را راضی كنیم و او را همراه خود بیاوریم.

برادران زمانی كه تصمیم رفتن گرفتند و آماده حركت به سوی كنعان شدند، بوسف(علیه‌السلام) به خدمتكاران خود دستور داد، تا محرمانه پولی را كه آنان برای خرید كالا آورده بودند، در میان بارشان قرار دهند، تا همین موضوع باعث حسن ظن پیدا كردن آنان به لطف و كرم و احسان یوسف(علیه‌السلام) گردد، ناچار مسافرت دیگری به مصر كنند. [۳۲]

آن‌ها سرانجام بعد از چند روز به شهر خود، كنعان (فلسطین) رسیدند و نزد پدر آمده و ماجرایی را كه میان آن‌ها و وزیر مصر (یوسف) صورت گرفته بود و عزت و احترامی كه از او دیده بودند به عرض پدر رساندند و برای او نقل كردند كه اگر بار دوم به مصر برگردند، در صورت نبودن برادرشان بنیامین با خود، وزیر آن‌ها را به عدم تحویل كالا تهدید كرده است. از این از پدر خویش درخواست كردند كه اجازه دهد تا در سفر دوم، برای دستیابی به كالا و ارزاقی كه به آن‌ها نیاز دارند بنیامین را با خود ببرند و به پدر تأكید كردند كه از او حمایت و مراقبت خواهند كرد.

خاطره‌های گذشته در درون یعقوب(علیه‌السلام) زنده شد و در حالی كه حزن و اندوه قلبش را چنگ می‌زد به آنان پاسخ داد: آیا همان گونه كه قبلاً‌ در مورد برادرش یوسف (علیه‌السلام) به شما اطمینان كردم، در مورد بنیامین نیز به شما اطمینان داشته باشم؟ شما در ماجرای یوسف(علیه‌السلام) به عهد خود وفا نكردید…!

برادران یوسف(علیه‌السلام) نمی‌دانستند كه وزیر اقتصاد (یوسف) كالای آن‌ها را در بارشان گذاشته است، وقتی بارها را گشودند، كالای خود را در بار یافتند و این بهانه‌ای شد كه آنان پدر خود را متمایل سازند، تا برای فرستادن بنیامین با آن‌ها، جهت آوردن اموال و ارزاق بیشتر از مصر، موافقت كند و گفتند: وزیر مقرر داشته كه به هر فرد یك بار شتر بیشتر ندهد، اگر بنیامین همراه ما بیاید، به اندازه یك بار شتر، اموال ما افزایش می‌یابد.

سرانجام، اصرار فرزندان و اطمینان دادن صد در صد آنان و برگرداندن پول و كالای آن‌ها و اطلاع از این‌كه وزیر اقتصاد شخص عادل و با كرمی است، یعقوب(علیه‌السلام) را متقاعد ساختند كه بنیامین را با پسرانش بفرستد. ولی با آن‌ها شرط كرد كه به خدا سوگند یاد كنند كه تا او را بدو برگردانند. آن‌ها سوگند یاد كردند كه از او مراقبت و نگهداری می‌كنند.

برادران یوسف(علیه‌السلام) آماده سفر شدند. یعقوب(علیه‌السلام) گفت: هنگام ورود به مصر از یك در وارد نشوید، بلكه از دروازه‌های متعدد وارد شوید تا هنگام ورود، نظر مردم را به سوی خود جلب نكنید… . [۳۳]

برادران به مصر رسیده و بر یوسف(علیه‌السلام) وارد شدند و با كمال احترام گفتند: این (اشاره به بنیامین) همان برادر ماست كه فرمان دادی تا او را نزد تو بیاوریم، اینك او را آورده‌ایم. یوسف(علیه‌السلام) به برادارن احترام كرد و از آن‌ها پذیرایی نمود و سپس در گوشه‌ای دور از چشم سایر برادران، با برادرش (بنیامین) خلوت كرد و آشكارا به او گفت: من یوسف(علیه‌السلام) برادر تو هستم. سپس از گذشته‌ها و ناراحتی‌هاییی كه در اثر حسادت و كینه برادرانشان متحمل شده بودند یاد كردند.

یوسف(علیه‌السلام) به برادرش گفت: اندوهگین مباش و از كارهایی كه آن‌ها در مورد ما انجام دادند شكوه نكن، چه این كه خداوند نعمت قدرت و جاه و مقام به من عنایت كرده و اینك تو در پناه و تحت توجهات من هستی.

پس از آن، یوسف(علیه‌السلام) خیلی علاقه داشت تا به عنوان مقدمه‌ای برای آوردن پدر و مادرش به مصر، برادرش بنیامین را نزد خود نگاه دارد، ولی هیچ راهی از نظر قانون، برای نگه داشتن او نبود جز اینكه نقشه‌ای به كار برد و آن این بود كه وقتی فرزندان یعقوب(علیه‌السلام) بارها را بستند كه به شهر خود برگردند،‌در حین بستن بار، یكی از مأمورین حكومتی با اشاره مخفیانه یوسف(علیه‌السلام) پیمانه رسمی حكومت را كه وسیله كیل (سنجش) آن‌ها بود، در میان بار بنیامین گذاشت. وقتی كاروان آماده حركت به سوی كنعان شد، یكی از مأمورین صدا زد. ای كاروان شما دزدی كرده‌اید!

برادران یوسف(علیه‌السلام) برآشفتند و رو به آن‌ها كردند و گفتند: چه متاعی از شما گم شده است كه ما را دزد می‌خوانید؟

به آنها گفته شد: جام زرین پادشاه، و یكی از ظرفهای سلطنتی حكومت كه وسیله كیل و وزن آن‌ها بوده را گم كرده‌ایم، هر كس آن را بیاورد، یك بار شتر جایزه می‌گیرد.

برادران یوسف(علیه‌السلام) گفتند: به خدا سوگند! ما نیامده‌ایم كه در این سرزمین فساد كنیم، ما هرگز دزد نبودیم.

به آن‌ها گفتند: اگر این ظرف در، بار یكی از شما پیدا شود سزایش چیست؟

برادران گفتند: طبق سنت و قانون ما باید سارق را به عنوان عبد نگه دارید، جزای سارق پیش ما چنین است.

یوسف(علیه‌السلام) و اطرافیان، اول بارهای (غیر بنیامین) را تفتیش كردند، سپس هنگام تفتیش بار بنیامین، پیمانه (ظرف مخصوص) را در بار وی یافتند.[۳۴]

برادران یوسف(علیه‌السلام) خیلی شرمنده شدند، لذا برای رهایی خود به عذری متوسل شدند كه آن‌ها را تبرئه كند، گفتند: اگر بنیامین دزدی می‌كند چندان بعید نیست، چون برادری (یوسف) هم داشت كه قبلا دزدی كرده بود، ما از این (كه از مادر با ما جدایند) خارج هستیم، ما را به خاطر آنان كیفر نكن.

یوسف(علیه‌السلام) این تهمت را نادیده گرفت و به رخ آن‌ها نكشید و با خود گفت: شما انسان‌های پست و بی‌مقداری هستید، خداوند بهتر می‌داند كه گفتار شما راجع به دزدی برادرتان بنیامین دروغ است.

فرزندان یعقوب(علیه‌السلام) از در تقاضا و خواهش وارد شده و گفتند: ای عزیز مصر! این پسر (بنیامین) پدر پیری دارد، یكی از ما را به جای او نگه دار، و او را با ما بفرست، چه این كه ما تو را فردی نیكوكار می‌بینیم، در حق ما نیكی كن.

حضرت یوسف(علیه‌السلام) فرمود: پناه می‌برم به خدا كه جز كسی را كه پیمانه، در بار او پیدا شده نگه داریم، در این صورت ستمكار خواهیم بود.!

وقتی كه برادران از عزیز مصر مأیوس شدند، با خویش خلوت كرده و به مشورت پرداختند. برادر بزرگشان (لاوی یا شمعون) به آن‌ها رو كرد و گفت: آیا می‌دانید كه پدرتان از شما پیمان و عهدی در پیشگاه خدا گرفت و قبلا هم درباره یوسف(علیه‌السلام) كوتاهی كردید، اینك با این پیشامد چگونه پدر را قانع كنیم؟ ما با آن سابقه خرابی كه نزد پدر داریم، چطور سخن ما را قبول می‌كند. من كه به طرف كنعان نمی‌آیم و با این وضع نمی‌توانم پدر را ملاقات كنم، مگر اینكه پدر واقعیت ماجرا را بداند و خود پدر به من اجازه بدهد و یا خداوند در این باره حكمی كند.

شما نزد پدرتان باز گردید، ولی من نمی آیم و او را در جریان حادثه‌ای كه رخ داده قرار دهید و به او بگویید فرزندت بنیامین، پیمانه كیل و وزن پادشاه را دزدیده و حكم بردگی درباره‌اش صادر شده است.

ما با چشم خود همه این امور را مشاهده كرده‌ایم و اگر غیب می‌دانستیم كه این حادثه اتفاق می‌افتد، او را با خود نمی‌بردیم و به او بگویید اگر در آنچه به تو می‌گوییم، شك و تردید دارید، فرستاده‌ای را اعزام نما، تا از مردم مصر برایت شاهد و گواه بیاورد و خود شخصا از رفقایی كه در كاروان همراه ما بازگشته‌اند جویا شو، تا صدق گفتار ما برایتان روشن گردد.[۳۵]

برادر بزرگ این سخنان را به آن‌ها تعلیم داد، آنها را روانه كنعان (فلسطین) كرد و خودش در مصر ماند. سایر پسران وقتی نزد پدر بازگشتند و آنچه را اتفاق افتاده بود به وی اطلاع دادند.

این خبر، حزن و اندوه او را برانگیخت، ولی به خاطر سابقه خراب و بد فرزندانش، سخن آن‌ها را باور نكرد (زیرا كسی كه سابقه دروغ گفتن داشته باشد، سخن گفتنش باور كردنی نیست، هر چند راست بگوید) سپس رو به آن‌ها كرد و فرمود: «نه چنین نیست، بلكه نفستان شما را فریب داد، بدون بی‌تابی صبر می‌كنم، امیدوارم خداوند همه آن‌ها را – سه فرزندم – به من برگرداند، او آگاه و حكیم است».

یعقوب(علیه‌السلام) كه سراسر وجودش را غم و اندوه فرا گرفته بود، از فرزندانش روی گرداند و در دنیایی از حزن و غم فرو رفت، آنقدر از فراق یوسف(علیه‌السلام) ناراحتی كشیده بود كه دیدگانش سفید شده و نابینا گشت. فراق بنیامین بر ناراحتی او افزود، ولی سخنی كه آن‌ها را ناراحت كند بدان‌ها نگفت.

روز‌ها پی در پی گذشت و یعقوب(علیه‌السلام) پیوسته در غم و اندوه قرار داشت، وی لاغر و نحیف و ناتوان گشته بود. می‌گفت: شكایت خود را فقط به خدا می‌كنم، می‌دانم كه روزی خداوند این رنج‌ها را رفع خواهد كرد.

حضرت یعقوب(علیه‌السلام) به دلش الهام شده بود كه فرزندانش زنده‌اند، لذا به پسرانش دستور داد: به مصر برگردند و به برادر بزرگشان (لاوی یا شمعون) بپیوندند و به جستجوی یوسف(علیه‌السلام) و برادرش بپردازند و از رحمت الهی مأیوس نگردند، زیرا جز ملحدان، كسی از رحمت الهی مأیوس نمی‌گردد.[۳۶]

برادران یوسف(علیه‌السلام) برای جستجو از یوسف و بنیامین (علیه‌السلام) درخواست پدر را پذیرفتند و برای پرس و جویی از آن‌ها و دستیابی بر خوار و بار و ارزاقی كه بدان نیاز داشتند به مصر بازگشتند و به كاخ یوسف(علیه‌السلام) به دربارش راه یافتند تا بر آن‌ها ترحم كند و بنیامین را آزاد كند. برای مقدمه درخواست خود، فشار فقر و تنگدستی خود را بر او عرضه كردند … تا اینكه دلش به حال آنان سوخت و متأثر شد.

یوسف(علیه‌السلام) تصمیم گرفت خود را به آنان معرفی كند، تا آنان و خانواده‌هایشان را نزد خود آورده و در رفاه و آسایش زندگی كنند، از این رو در پی برادرش بنیامین فرستاد.

سپس رو به آن‌ها كرد و گفت: آیا به یاد دارید چه گناه بزرگی در حق یوسف(علیه ‌السلام) و برادرش انجام دادید و به زشتی كارتان كه حاكی از جهل و نادانی بود واقف شده‌اید؟

آیا به خاطر دارید كه یوسف(علیه‌السلام) را از پدرش جدا كرده و آواره ساختید و او را در تاریكی چاه افكندید؟ و دل بنیامین را در فقدان برادرش اندوهگین ساختید؟…

برادران یوسف(علیه‌السلام) با شنیدن این سخنان در فكر فرو رفته و به دقت به آهنگ صدای وی گوش می‌دادند كه آیا این شخص، خود یوسف(علیه‌السلام) نیست؟ لذا در حالی كه پریشان خاطر بودند به او گفتند: آیا تو یوسفی؟‌

یوسف(علیه‌السلام) صادقانه به آن‌ها گفت: آری من یوسفم و این برادر من بنیامین است.

خداوند با عنایت و كرم خویش ما را از خطرها حفظ كرد. این پاداشی بود از ناحیه خدا كه به خاطر تقوی و صبر و شكیبایی‌ام به من مرحمت فرمود و خداوند پاداش نیكوكاران را ضایع و تباه نمی‌سازد.

برادران گفتند: به خدا سوگند! خداوند تو را بر ما برتری و جاه و منزلت بخشید، در حالی كه ما گناهكاریم و در گفتار و كردارمان در مورد تو خطا كردیم، اكنون عذر تقصیر به پیشگاه تو و خدا می‌آوریم، بر ما ترحم فرما و با ما مدار كن.

یوسف(علیه‌السلام) در پاسخ گفت: امروز شما مورد سرزنش و نكوهش نبوده و بر كارهایتان توبیخ نمی‌شوید، من از خداوند برای شما بخشش و رحمت مسألت دارم و او بخشنده‌ترین بخشایندگان است.

پس از این گفتگو‌ها، یوسف(علیه‌السلام) جویای حال پدر شد گفتند: وی از شدت اندوه و غم و فراق یوسف(علیه‌السلام)، بینایی خود را از دست داده، یوسف(علیه‌السلام) پیراهن خود را به آنان سپرد و دستور داد: این پیراهن مرا ببرید و به صورت پدرم بیفكنید، او بینا خواهد شد و از آن‌ها دعوت كرد كه بعد از آن، همگی با خانواده‌هایشان به مصر نزد او آیند.[۳۷]

وقتی كه برادران یوسف(علیه‌السلام) پیراهن را گرفتند با كمال شوق و شعف به سوی كنعان روانه شدند، زمانی كه كاروان آن‌ها از سرزمین مصر گذشت، به قلب یعقوب (علیه‌السلام) خطور كرد كه به زودی یوسف(علیه‌السلام) را در كنار خودش خواهد دید، از این رو، خانواده و نوادگان خود را از جریان مطلع ساخت و گفت: من بوی یوسف (علیه‌السلام) را احساس می‌كنم، اگر مرا سبك عقل نخوانید.

آن‌ها كه فهم درك این مقام بلند را نداشتند، از روی انكار گفتند: ای پدر به خدا قسم! تو در همان گمراهی سابق خود هستی.

برادران یوسف(علیه‌السلام) وقتی كه به كنعان رسیدند، مژده رسان! پیراهن یوسف (علیه‌السلام) را به روی یعقوب(علیه‌السلام) افكندند، وی بینا شد و گفت: آیا به شما نگفتم كه من از خدا چیزها می‌دانم كه شما نمی‌دانید.

گفتند: ای پدر برای بخشش گناهانمان، از خداوند طلب آمرزش كن، ما در حق یوسف (علیه‌السلام) خطا كردیم.[۳۸]

حركت یعقوب برای دیدار یوسف(علیه‌السلام)

یعقوب(علیه‌السلام) و فرزندان آماده حركت از كنعان به سوی مصر شدند، پس از چند روز[۳۹] راه رفتن، به نزدیكی‌های مرز كشور مصر رسیدند، وقتی یوسف(علیه‌السلام) از آمدن آنان اطلاع حاصل كرد، خود و سران قوم برای استقبال از آنان، دم دروازه ورودی شهر آمدند، وقتی خاندان یعقوب(علیه‌السلام) به مصر رسیده،[۴۰] ملاحظه كردند كه یوسف (علیه‌السلام) به استقبال آنان آمده است، یوسف(علیه‌السلام) با كمال عزت و احترام از پدر و دودمانش استقبال كرد، او پدر و مادر[۴۱] خود را، در آغوش گرفت و گفت: همگی داخل مصر شوید كه ان شاء الله در امن و امان خواهید بود، و پدر و مادر خود را بر تخت نشانید و همگی (پدر و مادر و برادران) در برابر شكوه و عظمت یوسف(علیه‌السلام) به خاك افتادند. و برای وی به عنوان شكر پروردگار، سجده كردند، یوسف(علیه‌السلام) به یاد خوابی افتاد كه در زمان طفولیت دیده بود، به پدر رو كرد و گفت: ای پدر! این منظره، تعبیر خواب سابق من است. پروردگارم آن را محقق گردانید. [۴۲]

یعقوب (علیه‌السلام) كه از عمرش صد و سی سال گذشته بود وارد مصر شد، پس از هفده سال[۴۳] كه در كنار یوسفش زندگی كرد، دار دنیا را وداع نمود.

طبق وصیتش جنازه او را به فلسطین آورده و در كنار مدفن پدر و جدش (اسحاق و ابراهیم علیهماالسلام) در حبرون دفن كردند.

سپس یوسف(علیه‌السلام) به مصر بازگشت و بعد از پدر، بیست و سه سال زندگی كرد. تا در سن صد و ده سالگی دار فانی را وداع نمود، او نیز وصیت كرد كه جنازه‌اش را در كنار قبور پدران خود دفن كنند.

یوسف(علیه‌السلام) بقدری محبوبیت اجتماعی پیدا كرده بود و عزت فوق العاده‌ای نزد مردم مصر داشت، كه پس از فوتش بر سر محل به خاك سپاریش، نزاع شد و هر قبیله‌ای می‌خواستند جنازه یوسف(علیه‌السلام) را در محل خود دفن كنند، تا قبر او مایه بركت در زندگی‌شان باشد.

بالاخره رأی بر ا ین شد كه جنازه یوسف(علیه‌السلام) را در رود نیل دفن كنند، زیرا آب رود كه از روی قبر رد می‌شد، مورد استفاده همه قرار می‌گرفت و به این ترتیب همه مردم به فیض و بركت وجود پاك یوسف(علیه‌السلام) می‌رسیدند. او را در رود نیل دفن كردند، تا زمانی كه موسی(علیه‌السلام) می‌خواست با بنی اسرائیل از مصر خارج شود، جنازه او را از قبر بیرون آورده و به فلسطین آورد و دفن كردند تا به وصیت یوسف(علیه‌السلام) عمل شده باشد.[۴۴]

پی نوشتها:

[۱] – قاموس قرآن: ج ۷، ص ۲۶۴ – سور و آیاتی كه نام یوسف در آن‌ها ذكر شد است عبارتند از: یوسف، آیات ۴، ۱۱، ۱۷، ۲۱، ۲۹، ۴۶، ۵۱، ۵۶،‌۶۱، ۶۶، ۷۲، ۷۳، ۷۴، ۸۵، ۸۷، ۸۹، ۹۴، ۹۹ – انعام، آیه ۸۴ – غافر، آیه ۴۳.

[۲] – «راحیل» یكی از بهترین زنان یعقوب(علیه‌السلام) بود،‌كه دارای دو پسر به نام یوسف و بنیامین و دختری به نام «دنیا» شد. در قرآن حداقل در دو مورد در سوره یوسف، آیات ۹۹ و ۱۰۰ به مادر مكرمه حضرت یوسف(علیه‌السلام) اشاره شده است و طبق مضمون این آیات، یوسف در دوران حكومتش، پدر و مادر خویش را پناه داد و به عنوان احترام و گرامی داشتن مقدم پدر و مادر، آنان را در كرسی و تخت مخصوصی نشانده است. ولی طبق روایتی «راحیل» هنگام متولد شدن «بنیامین» در حال نفاس از دنیا رفت و او را در بیت لحم به خاك سپردند و فوت او سه هزار و پانصد و پنجاه و هشت سال بعد از هبوط آدم (علیه‌السلام) بود. (ریاحین الشریعه: ج ۵، ص ۱۴۷).

[۳] – تفسیر نور الثقلین: ج ۲،ص ۴۱۰ – تفسیر قمی: ج ۱، ص ۳۳۹ – قصص قرآن: ص ۸۵.

[۴] – بنابر روایتی او را در میان رودخانه نیل دفن كردند (كه در پایان شرح حال یوسف می‌آید).

[۵] – ر.ك: قصص قرآن:‌ص ۴۱۹ – مجمع البیان: ج ۵، ص ۲۶۲ به بعد – بحارالانوار: ج ۱۳، ص ۱۲۷ – علل الشرایع: ص ۱۰۷.

یوسف نه ساله بود كه خواب معروف را دید، در حالی كه ده سال داشت برادران او را در چاه افكندند، سرانجام پس از گذشت سه روز و سه شب از چاه نجات یافت و چند سالی در منزل عزیز مصر بود و هفت سالی زندانی شد و در سن هشتاد و هفت سالگی پدر را ملاقات كرد و سرانجام پس از بیست و سه سال بعد از مرگ پدر، مرگ خودش فرا رسید و در سن صد و ده سالگی فوت كرد.

[۶] – سوره یوسف، آیات ۴-۷.

[۷] – خواب بر آن دلالت می‌كرد كه یوسف(علیه‌السلام) در آینده میان مردم به مقامی بس والا خواهد رسید ۰حاكم و پادشاه مصر) و یازده برادر و پدر و مادرش كنار تخت شكوهمند او می‌آیند و به یوسف(علیه‌السلام) تعظیم و تجلیل می‌كنند و سجده شكر به جای آورند (منظور از یازده ستاره برادران او بودند و خورشید و ماه، راحیل مادر یوسف و یعقوب(علیه ‌السلام) پدرش بود.) تفسیر نورالثقلین: ج ۲، ص ۴۱۰ – قصص الانبیاء: ص ۲۷۲.

[۸] – اقبتاس از سوره یوسف،‌آیات ۴-۷.

[۹] – البته یعقوب(علیه‌السلام) میان فرزندان به عدالت رفتار می‌كرد، اما چون یوسف(علیه‌ السلام) از همه غیر از بنیامین كوچكتر بود و طبعاً چنین فرزندی با این سن (نه سال) بیشتر مورد مهر و محبت پدر و مادر قرار می‌گیرد، علاوه بر اینكه یوسف دارای امتیازات و صفات نیك دیگری هم بود،‌لذا بیشتر مورد علاقه پدرش یعقوب (علیه‌السلام) بود.

[۱۰] – قبلا یادآور شدیم كه یوسف و بنیامین از ناحیه مادر با برادران دیگر جدا بوده و با آن‌ها فقط برادر پدری بودند.

[۲۲۴] – بنابر نقل روآیات، آن شخص كه این پیشنهاد را مطرح كرد، یكی از فرزندان «لیا» همسر و دختر خاله یعقوب(علیه‌السلام) بود. «روبیل یا یهودا و یا لاوی». تفسیر مجمع البیان: ذیل آیات ۹ و ۱۰ سوره یوسف.

[۱۱] – اقتباس از سوره یوسف، آیات ۸-۱۴.

[۱۲] – روزی كه یوسف در چاه افكنده شد، بیشتر ازده سال نداشت و بعضی روآیات آن را میان هفت سال تا دوازده سال متغیر می‌دانند و یعقوب(علیه‌السلام) در آن وقت مردی چهل ساله بود، (مجمع البیان: ج ۵، ص ۳۲۸).

[۱۳] – منقول است، كه آن‌ها بزغاله‌ای را كشتند و پیراهن یوسف را به خون آغشته كردند (حیوة‌القلوب: ج ۱، ص ۱۷۵).

[۱۴] – اقتباس از سوره یوسف، آیات ۱۵-۱۸.

[۱۵] – بنام «مالك بن ذعر».

[۱۶] – بنابر روایتی: برادران یوسف آن موقع در آن حوالی بودند،‌نزد اهالی كاروان آمده و گفتند: او غلام ماست كه فرار كرده و اگر به ما بازگردانده نشود، او را خواهیم كشت. امام رضا (علیه‌السلام) می‌فرماید: برادران یوسف او را به بیست درهم كه قیمت یك سگ شكاری كشته شده است، به كاروانیان فروختند. (تفسیر قمی: ج ۱، ص ۳۴۰ – حیوة القلوب: ج ۱، ص ۱۷۳).

[۱۷] – پادشاه مصر در زمان حضرت یوسف(علیه‌السلام) «ریان بن ولید یا اپوفس و یا اپاپی اول» نام داشت، كه از سلسله شانزدهم ملوك مصر بوده و یوسف در روزگار پادشاهی او (در حدود سال هزار و ششصد قبل از میلاد) به مصر وارد شد و بنی اسرائیل (یعقوب و فرزندان و خانواده‌هایشان و نوادگان كه جمعیتی حدود هفتاد و سه نفر را تشكیل می‌دادند). تقریبا بیست و هشت سال بعد از او وارد مصر شدند، این‌ها هفده سال آخر عمر یعقوب را در مصر گذراندند، مدتی بعد آن‌ها هنگامی كه همراه موسی از شهر مصر خارج شدند، بالغ بر ششصد هزار و پانصدو هفتاد و هفت نفر بود، فاصله زمانی میان یوسف و موسی(علیه‌السلام) در حدود چهار صد سال بود، (قصص قرآن: ص ۳۹۱ – مجمع البیان: ج ۵، ص ۴۰۵) و اسم وزیر پادشاه مصر «قطیفور یا قطفیر» بود، كه عزیز مصر خوانده می‌شد (ریاحین الشریعه:‌ج ۵، ص ۱۵۹ – حیوة القلوب: ج ۱، ص ۲۰۰) ضمناً قسمت پاورقی مبحث ولادت موسی برای روشن شدن معنی فرعون ملاحظه ‌شود.

[۱۸] – «زلیخا» دختر یكی از پادشاهان مغرب زمین بوده و نام اصلی او «طیموس» است و بعضی گفته‌اند نام اصلی او «راعیل» است و زلیخا لقب او می‌باشد، وی از جهت صورت و تناسب اندام، یگانه عصر خود بود. یازده نفر از پادشاهان از او خواستگاری كردند، كه هیچ كدام را نپذیرفت، تا اینكه به عقد «قطیفور» كه عزیز مصر لقب گرفته بود درآمد، نام و داستان زلیخا در سوره یوسف، آیات ۲۰ تا ۵۳ چندین بار تكرار شده و یك قضیه بسیار عبرت انگیز و نتیجه بخش است، سرانجام وقتی كه یوسف(علیه‌السلام) وزیر اقتصاد مصر شد و عزیز مصر (شوهر زلیخا) از دنیا رفت، زلیخا روز به روز به سیه روزی افول كرد و تا جایی كه، كارش به گدایی كردن از مردم كشیده شد. طبق روایتی روزی زلیخا با اذن قبلی به حضور یوسف(علیه‌السلام) رسید و شروع به سخن كردند، از جمله آن حضرت سؤال كرد: چرا آن بلا را بر سر من آوردی؟ گفت: به چهار دلیل: ۱- من زیباترین زن روزگار خود بودم . ۲- تو زیباترین مرد زمان خود بودی. ۳- من بكر و دختر بودم و نیاز به … ۴- شوهر من عنین و ناتوانی جنسی داشت.

یوسف(علیه‌السلام) گفت: اگر جمال پیامبر آخرالزمان را ببینی چه می‌كنی؟ او از من زیباتر و در اخلاق و خلقت و بخشش افضل است؟ زلیخا گفت: آری راست می‌گویی. یوسف (علیه‌ السلام) گفت: از كجا می‌دانی كه من راست می‌گویم. زلیخا گفت: برای اینكه با گفتن نام او محبت آن حضرت در دل من جا گرفت.

در این حال جبرئیل(علیه‌السلام) بر یوسف(علیه‌السلام) نازل شد و خطاب به وی گفت: امر خداست كه امروز با زلیخا ازدوج كنی! یوسف(علیه‌السلام) اراده الهی را به زلیخا گفت. ولی او عرضه داشت: ای یوسف! مناسب است از خدا بخواهی، جوانی مرا به من برگرداند، آنگاه با هم زندگی مشترك را شروع كنیم، یوسف(علیه‌السلام) دعا كرد، خداوند دعای وی را مستجاب كرد و جوانی زلیخا را به او برگردانید و با هم سی و هفت سال زندگی نموده و یازده پسر بهم رساندند. (ر.ك: سفینة البحار: ج ۱، ص ۵۵۴ – بحارالانوار: ج ۱۲ حالات یوسف و زلیخا – ریاحین الشریعه: ج ۵، ص ۱۵۶ به بعد).

[۱۹] – بعضی گویند در این هنگام خداوند به یوسف الهام كرد، كه به عزیز مصر بگو: این كودكی كه در گهواره است (خواهر زاده زلیخا) شاهد من است، به امر خداوند آن نوزاده سه ماهه به سخن آمد – ولی برخی گویند آن شخص داور، مردی بود كه پسر عموی زلیخا بود (وقت خروج یوسف و زلیخا از كاخ) جلوی در كاخ نشسته بودند (بحارالانوار: ج ۱۲، ص ۲۲۶ – قصص الانبیاء: ص ۲۷۵).

[۲۰] – اقتباس از سوره یوسف، آیه ۲۳-۲۹.

[۲۱] – روایت شده كه این زنان پنج نفر بودند به نام‌های : «زن ساقی پادشاه مصر، زن رئیس نانوایی‌ها، زن رئیس نگهبانان چارپایان، زن رئیس زندان، زن وزیر دربار» كه همه از بزرگان و اشراف زادگان و از زنان مسئولین حكومتی كشور مصر بودند. (بحارالانوار: ج ۱۲، ص ۲۲۶).

[۲۲] – اقتباس از یوسف، آیه ۳۰-۳۴.

[۲۳] – كه یكی از آن‌ها رئیس نانوایان به نام «ملحب» و دیگری رئیس سقایان بنام «بنو» بود.

[۲۴] – اقتباس از سوره یوسف: آیات ۳۶-۴۱.

[۲۵] – نكته خرد نكردن خوشه‌ها و سنبل‌ها از ا ین نظر است كه خوراك حشرات و سوسك ها نشوند یا سبز نگردند.

[۲۶] – اقتباس از سوره یوسف، آیات ۵۰-۵۳.

[۲۷] – پس از هفت سال در روز سوم ماه محرم از زندان خلاص شد(حیوة القلوب: ج ۱، ص۱۸۷) و طبق روایتی یوسف دوازده سال بود كه دال زندان شد و هجده سال در زندن ماند و بعد از بیرون آمدن از زندان هشتاد سال زندگانی كرد.(همان: ص ۱۸۹).

[۲۸] – اقتباس از سوره یوسف، آیات ۵۴-۵۷ و بنابرا روایتی پادشاه، عزیز مصر را عزل كرد و منصب وزارت را به یوسف(علیه‌السلام) داد، پس ترك پادشاهی كرد و در خانه نشست و تاج و تخت و سلطنت را به یوسف واگذار كرد (حیوة القلوب: ج ۱، ص ۲۰۰) و بنابر روایت دیگر در سال‌های قحطی مصر، پادشاه مرد و یوسف حاكم و پادشاه مصر گردید.

[۲۹] – از كنعان (شهر یعقوب) تا مصر دوازده روز راه بود(حیوة القلوب: ج ۱، ص ۱۷۳ و به نقلی هیجده روز یا نه روز).

[۳۰] – فرزند كوچك یعقوب(علیه‌السلام) كه بنیامین نام داشت و از طرف مادر با یوسف برادر بود، نزد یعقوب(علیه‌السلام) ماند تا به انجام كارهای داخلی خانواده بزرگ یعقوب بپردازد، بنابراین ده پسر دیگر یعقوب برای این سفر آماده شدند.

[۳۱] – اقتباس از سوره یوسف، آیات ۵۸-۶۲.

[۳۲] – اقتباس از سوره یوسف، آیات ۶۳-۶۸.

[۳۳] – اقتباس از سوره یوسف، آیه ۶۹-۷۶.

[۳۴] – اقتباس از سوره یوسف، آیات ۷۷-۸۲.

[۳۵] – اقتباس از سوره یوسف، آیات ۸۳-۸۷.

[۳۶] – اقتباس از سوره یوسف، آیه ۸۸-۹۳.

[۳۷] – اقتباس از سوره یوسف، آیات ۹۴-۹۸.

[۳۸] – فاصله بین كنعان و مصر دوازده روز و یا به نقلی هیجده روز و یا نه روز بوده است.

[۳۹] – یعقوب(علیه‌السلام) و خانواده‌اش كه جمعیتی حدود هفتاد و سه نفر را تشكیل می‌دادند وارد مصر شدند. (مجمع البیان: ج ۵، ص ۴۰۵)

[۴۰] – بنابر بعضی روآیات، در این موقع مادر یوسف (راحیل) زنده بود و ظاهر قرآن نیز دلالت بر همین معنا دارد، اما برخی از مورخین و مفسرین قائلند كه در این موقع مادرش مرده بود، او كه زنده بود خاله یوسف بوده و در عرف رایج میان عرب‌ها، خاله را نیز مادر می‌خوانند (بحارالانوار: ج ۱۲، ص ۲۸۹ – مجمع البیان: ج ۵، ص ۴۰۵).

[۴۱] – اقتباس از سوره یوسف، آیات ۹۹-۱۰۱.

[۴۲] – بنابر روایتی دو سال (حویة القلوب:‌ج ۱، ص ۱۹۷ – تفسیر عیاشی: ج ۲، ص ۱۹۸ – بحارالانوار: ج ۱۲، ص ۲۹۵).

[۴۳] – ما در داستان‌ها و بحث‌های حضرت یوسف(علیه‌السلام) به جهت معروف بودن وقایع، مدارك دقیق را ارائه ندادیم، چون همه داستان را خود قرآن بیان نموده، و ما نیز از آیات اقتباس نمودیم، ولی برای توضیح بیشتر برخی از مطالب به بعضی از روآیات تمسك جستیم. كه منابع آن‌ها عبارتند از: نور الثقلین: ج ۲، ص ۴۱۰ به بعد – حیوة القلوب: ج ۱، ص ۱۷۱ به بعد – مجمع البیان: ج ۵،‌ذیل آیات سوره یوسف – ریاحین الشریعه: ج ۵، ص ۱۵۶ به بعد – تفسیر نمونه:‌ج ۹ و ۱۰ سوره یوسف – قصص الانبیاء: ص ۳۰۸)

منبع : موسسه جهانی سبطین.

یوسُف بن یعقوب از پیامبران بنی‌ا‌سرائیل که مقام نبوت و سلطنت را با هم داشت و جزییات زندگی او در قرآن در سوره یوسف آمده است. برادران یوسف، او را در چاه‌ انداختند، اما او پس از چندی از چاه نجات یافت و به عنوان برده به عزیز مصر فروخته شد. یوسف تعبیر خواب می‌دانست و از این طریق نزد پادشاه مصر محبوبیت یافت و به سلطنت رسید. ماجرای یوسف و زلیخا از داستان‌های مشهور قرآنی است. بر اساس آن، زلیخا شیفته‌ زیبایی یوسف شد و برای به دست آوردن او نقشه‌هایی پی‌ریزی کرد، اما نتوانست او را با خود کند و در نهایت یوسف به اتهام خیانت به عزیز مصر زندانی شد.

یوسف فرزند یعقوب، از پیامبران بنی اسرائیل،[۱] و نام مادرش راحیل بوده است.[۲] او ۱۱ برادر داشت[۳] و از میان آنها تنها بنیامین، برادر او از یک پدر و مادر بود.[۴] یوسف از همه برادران جز بنیامین کوچکتر بود.[۵]

یوسف نوه اسحاق، فرزند دوم ابراهیم(ع) بود.[۶]

داستان حسادت برادران یوسف و به چاه‌انداختن او در قرآن آمده است. زمانی که یوسف خواب سجده یازده ستاره و همچنین ماه و خورشید را برای یعقوب نقل می‌کند، پدرش به او می‌گوید خواب خود را برای برادرانت تعریف نکن، زیرا آنها برای تو نقشه خطرناکی می‌کشند.[۷]

بر اساس آیات قرآن، فرزندان یعقوب می‌گفتند یوسف و برادرش نزد پدر، از ما محبوب‌ترند و یعقوب را در گمراهی می‌دانستند.[۸] روزی فرزندان از یعقوب خواستند تا یوسف را به همراه آنها برای بازی به بیابان بفرستد،[۹] بعد از اینکه به بیابان رفتند، برادران او را به چاه‌ انداختند و اندکی بعد قافله‌ای او را از چاه نجات می‌دهد.[۱۰] آنها پس از برگشت به یعقوب گفتند ما از یوسف غافل شدیم و گرگ او را درید.[۱۱] قرآن اشاره می‌کند که یعقوب سخن آنها را باور نکرد.[۱۲] او بعدها از شدت فراق و گریه بر یوسف نابینا شد.[۱۳]

داستان یوسف و برادرانش

بعد از نجات یوسف از چاه، کاروان، او را برای غلامی به مصر برد و عزیز مصر او را خرید و وارد خانواده عزیز شد.[۱۴] پس از مدتی زلیخا زن عزیز مصر، شیفته او می‌شود، ولی یوسف خویشتنداری می‌کند و تن به خواست زلیخا نمی‌دهد. این جریان در شهر منعکس می‌شود و گروهی از زنان شهر، زلیخا را سرزنش کردند. او جلسه‌ای تشکیل داد و همه زنان مصر را دعوت کرد، کارد و میوه را به دست آنها داد و یوسف را به مجلس دعوت کرد زمانی که او وارد شد، زنان از حیرت دستان خود را بریدند.[۱۵]

پس از رد درخواست زلیخا، یوسف با مکر او به زندان افتاد[۱۶] و در نهایت به کمک یکی از خدمت‌گزار‌های پادشاه مصر، بی‌گناهی‌اش معلوم و آزاد شد. پس از آزادی، یوسف به خاطر داشتن علم تعبیر خواب و تعبیر کردن خواب پادشاه مصر، وارد دستگاه حکومت شد[۱۷] و به مقام و حکومت رسید.[۱۸]

نقل کرده‌اند در همین دوره در کنعان، قحطی شد و برادران یوسف برای دریافت گندم به مصر آمدند. یوسف با برادران به نیکی رفتار کرد و با فرستادن پیراهنش برای یعقوب چشمان نابینای او بینا می‌شود.[۱۹]مسعودی نقل کرده‌ است، حاصل ازدواج یوسف دو پسر به نام‌های افرائیم، پدر یوشع‌بن‌نون و میشا بود.[۲۰]

داستان زندگی یوسف پیامبر به جهت توجه‌ای که به آن بوده است، در کتب مقدسی مانند قرآن، تورات و غیره آمده است.

نام یوسف ۲۷ بار در سه سوره قرآن آمده و سوره دوازدهم، به نام اوست. قرآن، داستان او را اَحْسَنُ الْقِصَص نامیده است[۲۱] و آن را با جزئیاتی از نوجوانی، به چاه‌انداختن، فروختن او به عزیز مصر، داستان زلیخا و یوسف، به زندان رفتن او و ملاقات پدر و برادران آغاز و با حکومتش در مصر پایان می‌رساند.[۲۲] محمدحسین طباطبایی در المیزان می‌گوید، خداوند، یوسف را به عنوان مظهر عفت و بنده مخلص در قرآن دانسته و آورده که او نه تنها مرتکب حرام و مقدمات آن نشد، بلکه قصد و خیال حرام هم نداشته است.[۲۳] خداوند در جای دیگر، او را از محسنین می‌خواند.[۲۴]

آغاز نبوّت یوسف در مصر بود.[۲۵] او مقام نبوّت و سلطنت را با هم داشت و مدّت ۷۲ سال سلطنت کرد.[۲۶] یوسف در مقام نبوت، ادامه‌دهنده راه پدر و اجداد خود بود و می‌گوید من از آیین پدرانم ابراهیم،اسحاق و یعقوب پیروی کردم و برای ما شایسته نبود چیزی را همتای خدا قرار دهیم.[۲۷] در دوره‌ای که یوسف زندگی می‌کرد بحث‌های سحر، جادو و تعبیر خواب گسترش داشت و یکی از ابزارهای یوسف برای تبلیغ یکتاپرستی استفاده از تعبیر خواب بود.[۲۸]

هنگامی که یوسف در زندان بود به یکی از زندانی‌ها که از نزدیکان پادشاه مصر بود و یوسف به او خبر آزادی‌اش را داده بود گفت: بی‌گناهی من را پیش پادشاه یادآوری کن، ولی شیطان سخن یوسف را از یاد آن زندانی برد و در نتیجه یوسف چند سالی در زندان ماند. برخی مفسران عمل یوسف را تَرک اَولیٰ دانسته‌اند زیرا برای انبیاء و کسانی که در مرتبه عالی توحید هستند همین مقدار توسل به اسباب دنیایی پسندیده نیست[۲۹] گروهی هم فراموشی یوسف را به خدا نسبت داده‌اند که شیطان یاد خدا را از خاطر یوسف برد و او متوسل به غیر خدا شد. علامه طباطبایی و گروهی از مفسران، این نظر را رد کرده‌اند که هیچ‌گاه شیطان نمی‌تواند به فکر و اندیشه انبیاء نفوذ کنند.[۳۰]

تورات و قرآن، داستانی شبیه به یکدیگر را از یوسف نقل کرده‌اند؛ با این تفاوت که تورات آمده است یوسف، خواب سجده ماه و خورشید را برای برادران خود تعریف کرد و آنها به او حسادت کردند و گفتند نکند بعدا بر ما حاکم شوی. و همین خواب را برای پدرش یعقوب تعریف کرد و یعقوب بر او پرخاش کرد و گفت، آیا من، مادرت و یازده برادرت بر تو سجده می‌کنیم.[۳۱]

همچنین به نقل از تورات آورده‌اند، روزی یعقوب به یوسف گفت که تصمیم دارم تو را دنبال برادرانت به صحرا بفرستم تا ببینی آنها و گوسفندان سالم هستند. یعقوب او را فرستاد و برادران وقتی یوسف را در بیابان دیدند نقشه به چاه‌انداختن او را کشیدند.[۳۲]

در روایات شیعه به مسائلی مانند مناجات یوسف در چاه[۳۳] و توسل به اصحاب کساء اشاره شده است.[۳۴]
[یادداشت ۱]
و همچنین در روایتی دیگر، امام باقر(ع) به پیامبری گروهی از انبیاء خصوصا حضرت یوسف و پدرانش اشاره کرده و آورده‌ که فلسطین را مقدس نامیدند به این دلیل که تولد یوسف و پدرانش در آنجا بوده و سرزمین با برکتی است، اما مردم خوبی ندارد.[۳۵]
همچنین مسائل دیگری چون کراهت آموختن سوره یوسف به دختران نیز در روایات آمده است.[۳۶]

یوسف، مدت ۱۲۰ سال زندگی کرد. هنگامی که مرگ یوسف رسید، خدا به او وحی کرد که نور و حکمت را که در دست داشت به ببرز بن لاوی بن یعقوب بسپارد. آنگاه یوسف، ببرز بن لاوی را با آل یعقوب که در آن روز ۸۰ مرد بودند احضار کرد و به آنها گفت به زودی گروهی بر شما غالب می‌شوند و شما را دچار عذاب بدی می‌کنند. تا اینکه خدا شما را به‌وسیله یکی از فرزندان لاوی که نامش موسی است، کمک خواهد کرد.[۳۷]
بعد از وفات یوسف هر گروهی می‌خواست جنازه او را در محله خود دفن کنند. برای اینکه نزاع پیش نیایید او را در مصر در صندوقی از مرمر در میان دریای نیل دفن کردند. پس از سال‌ها حضرت موسی جنازه او را از آن مکان خارج کرد[۳۸] و در فلسطین دفن کرد.[۳۹]

داستان یوسف در آثار هنری و رسانه‌ای مانند نقاشی‌، ‌کاشی‌کاری‌، اشعار، سینما و تلویزیون انعکاس داشته است. در سال ۱۳۸۷ش مجموعه تلویزیونی یوسف پیامبر از تلویزیون ایران پخش شد.
یوسف در اشعار شعرای معروف :

مقالات مرتبط با یوسف پیامبر

بررسی داستان حضرت یوسف



مقدمه

خداوند متعال در قرآن کریم سرگذشت بسیاری از پیامبران خود را به صورت داستان بیان می­کند. اهمیت داستان در قرآن کریم به اندازه­ای است که خداوند خود را راوی می­نامد و به روایت زندگی پیامبران و اقوام گذشته می­پردازد. از جمله این قصه­ها، داستان یوسف علیه‌السلام است: (نَحنُ نَقُص عَلَیکَ أحسَنَ القَصَصِ بِمَآ أَوحَینآ إِلَیکَ هَذَا القُرءَانَ…) (یوسف/۳) (ما با وحی کردن این قرآن به تو، نیکوترین داستان (یوسف) را بر تو حکایت می­کنیم…).

«تسمیه این قصه به أحسن القصص آن است که در این قصه، ذکر محبت حبیب است با حبیب و عبرت گرفتن در طریق مودت از این قصه غریب و عجیب؛ زیرا این قصه­ای است که در وی است بیان طالب و مطلوب و نشان محبت و محبوب؛ یعنی قصه جمال یوسف و عشق یعقوب.» (معین‌الدین فراهی، 1364: 30).

به اعتقاد بسیاری از مفسران، احاطه همین جنبه عاشقانه و محبت­آمیز بر فضای قصه و وجود اسرار و رموز عشق در آن است که موجب شده، این نام بر سوره، اطلاق شود (غزالی، 1319: 3؛ میبدی، 1357: 5/11؛ همدانی، 1386: 130).

اساساً، پایان خوش داستان و عاقبت نیک شخصیت­ها یکی از وجوه احسن القصص بودن قصه یوسف است که در تفسیر نور، بدان اشاره شده است: «در این داستان، جهاد با نفس که بزرگ‌ترین جهاد است، مطرح می­شود. تمام چهره­های داستان، خوش عاقبت می‌شوند. مثلاً یوسف به حکومت می­رسد، برادران یوسف توبه می‌کنند. پدر نابینا، بینایی خود را به دست می­آورد. کشور قحطی‌زده، نجات می­یابد. دلتنگی­ها و حسادت‌ها به وصال و محبت تبدیل می‌شود.» (قرائتی، 1379: 22).

داستان یوسف و برادرانش

داستان یوسف علیه‌السلام، دارای چنان جوهری است که هربار به شکل جدیدی می­توان آن را شرح و تفسیر نمود. دلیل وجود تعبیرات مختلف و گاه متضاد در مورد برخی حوادث و شخصیت­های این قصه، آن است که ساختار قصه، ساختاری است بسیار متحرک و پویا و «ابداً ساکن نیست، بلکه بسان موج دریا پیش می­آید و بازپس می­­رود و در آن، دولت یا نکبت چون به غایت رسید، به ضد خود برمی‌گردد و در سراسر قصه، دو حرکت به هم پیوسته چون برخاستن و فرونشستن یا پیش آمدن و پس رفتن موج به چشم می‌خورد.» (ستاری، 1372: 172).

سوره­ یوسف علیه‌السلام در قرآن کریم یکصد و یازده آیه دارد که سه آیه نخست و ده آیه­ آخر، غیر‌داستانی است و نود و هشت آیه دیگر بدون آنکه آیه­های غیرداستانی، پیرنگ خطی آن را بر هم بزند، داستان را در برمی­گیرد. هدف این مقاله، تعیین نوع راوی و وجهیت حاکم بر داستان یوسف علیه‌السلام است؛ بنابراین، این تحقیق با رویکردی زبان­شناختی و در چارچوب مدل پیشنهادی سیمپسون[1] (۱۹۹۳م) می‌کوشد با روش توصیفی- تحلیلی ضمن ترسیم سیمای کلی زاویه دید و معرفی مدل سیمپسون و اجرای آن بر روی داستان مذکور، به دو پرسش زیر پاسخ دهد:

1. از میان انواع راوی طرح شده در مدل سیمپسون، داستان یوسف علیه‌السلام به کدام نوع تعلق دارد؟

2. وجهیت متن که عمده­ترین نقش را در شناسایی زاویه­ دید راوی دارد مثبت، منفی و یا خنثی است؟

3. وجهیت داستان یوسف علیه‌السلام چه تفاوتی با وجهیت سایر داستان­های قرآنی و نیز داستان­های ساخته ذهن بشر دارد؟

 

پیشینه تحقیق

درخصوص بررسی مدل سیمپسون، مطالعات بسیار اندکی صورت گرفته که به برخی از آنها اشاره می­شود. «بررسی زبان­شناختی دیدگاه روایتگری داستان روز اول قبر صادق چوبک در چارچوب مدل سیمپسون»، اثر فردوس آقاگلزاده و شیرین پورابراهیم، 1387، مجله نقد ادبی، «الگوی دیدگاه روایی سیمپسون در یک نگاه»، نوشته­ نرگس خادمی، 1391، مجله­ نقد ادبی. «بررسی زبان­شناختی زاویه دید در داستان کوتاه صراحت و قاطعیت براساس الگوی سیمپسون» نوشته­ فاطمه علوی و همکاران (1393) مجله­ جستارهای زبانی؛ اما براساس مطالعات نظام­مند، تاکنون هیچ‌کدام از داستان­های قرآن کریم براساس الگوی سیمپسون، مورد بررسی قرار نگرفته‌اند و بررسی دیدگاه روایی داستان یوسف علیه‌السلام در قرآن کریم براساس مدل پیشنهادی فوق، می­تواند ما را هر چه بیشتر به وسعت جوهره این داستان و مطابقت آن با الگوهای متنوع داستانی رهنمون شود.

 

زاویه دید و کانون­سازی

بی­شک انتخاب زاویه دید، مهم­ترین تصمیمی است که نویسنده باید بگیرد چون بر نحوه واکنش اخلاقی و عاطفی خوانندگان نسبت به شخصیت­ها و کنش آنان تأثیر مستقیم می­گذارد. زاویه دید، نمایش­دهنده شیوه­ای است که نویسنده به کمک آن، مصالح و مواد داستانی خود را به خواننده ارائه می­کند و رابطه نویسنده را با داستان نشان می­دهد (گراوند، 1388: 320). نویسنده و منتقد آلمانی، هنری جیمز[2] از نخستین کسانی بود که مفصل درباره زاویه دید سخن گفت و بعد از آن، پرسی لاباک[3] در کتاب خود، فن داستان، به مطالعه تکنیک‌های داستانی پرداخت. امروزه مسأله زاویه دید از چنان اهمیتی برخوردار است که فورستر[4] از قول پرسیلوبوک[5] چنین می‌آورد: «به نظر من در کار داستان­سرایی این مسأله پیچیده و بغرنج شیوه کار، کلاً تابع مسأله نظرگاه است؛ یعنی مسأله رابطه داستان­سرا با داستانی که باز می­گوید.» (فورستر، 1369: 108)؛ بنابراین اهمیت زاویه دید و راوی داستان تا آنجاست که «در بسیاری از موارد اگر نقطه دید تغییر کند، چه‌‌بسا که داستان از بنیان، دگرگون شود یا از میان رخت بر بندد» (مارتین، 1382: 97).

هر داستانی را می­توان به سه شیوه کلی روایت کرد:

اول شخص: هنگامی که راوی داستان «من» باشد، این داستان از نظرگاه اول شخص بیان شده است؛ به ­عبارت دیگر، می­توان گفت که نویسنده، روایت داستان را به عهده یکی از شخصیت­ها می­گذارد و با توجه به میزان حضور راوی در حوادث داستان به دو نوع تقسیم می­شود: یکی راوی قهرمان یعنی کسی که خود، هم شخصیت اصلی و قهرمان داستان است و هم داستان را روایت می­کند و دیگری راوی ناظر؛ یعنی راوی یکی از شخصیت­های فرعی داستان است و داستان را روایت می­کند. در این شیوه روایت از ضمیر من و ما استفاده می­شود (اخوت، 1371: 110).

دوم شخص: در این نوع زاویه دید، راوی معمولاً یکی از اشخاص داستان است و برای شخص دیگر که وی نیز از اشخاص داستان است، اتفاقات گذشته را روایت می­کند، در این شیوه روایت، از ضمیر تو و شما استفاده می­شود (گراوند، 1388: 330).

سوم شخص: در این نوع زاویه دید، فرد سومی؛ یعنی ضمیر «او» داستان را روایت می­کند؛ به عبارت دیگر، نویسنده، بیرون از داستان قرار می­گیرد و اعمال قهرمانان را گزارش می­کند (مندنی­پور، 1384: 306).

بحث زاویه دید در چند سال اخیر، توجه بسیاری از سبک‌شناسان، زبان­شناسان، ساختارگرایان و… را به خود جلب کرده است که هر یک از این رویکردها نگاه خاصی به این مقوله دارند؛ اما تحقیق حاضر، کار خود را به نگرش روایت­شناختی، محدود ساخته است. در بستر روایت­شناسی، زاویه دید به چشم­انداز روان‌شناختی اشاره دارد که هر داستان از آن چشم­انداز بیان می‌شود.

راجر فالر[6] شاید اولین نظریه­پردازی است که از دیدگاهی زبان­شناختی به روایت نگریسته است. او چارچوبی به نام «دیدگاه روایی» را مطرح می­کند. با اعتقاد او: «ماده داستانی را می­توان ترتیب­های زمانی متفاوتی داد، از دید صداهای راوی متفاوتی نگریست و رنگ­های ایدئولوژیک گوناگون بخشید. در این محدوده، تنوعات در گفتن روایت است که دیدگاه قرار گرفته است» (فالر، 1966: 161).

کانون­سازی، انتخاب کانون دید است که از طریق آن، حوادث و شخصیت­ها مشاهده می­شود. تفاوت بین زاویه دید و کانون­سازی این است که در مطالعات زاویه دید، بیشتر راوی، مرکز توجه است ولی در مطالعات کانون­سازی هر کدام از شخصیت­ها را همپای راوی، بیننده­ای خاص از داستان به حساب می‌آوریم که ادراک و دریچه­ای تقریباً همسنگ دریچه راوی به دنیای داستانی و قضایای آن می­گشاید؛ پس صرف لحاظ کردن مطالعات کانون­سازی در کنار مطالعات روایتگری، چند‌صدایی بودن روایت را نیز توجیه می­کند (بیاد، 1384: 83 ). دیدگاه کانون­ساز اعم از دیدگاه شخصیت و راوی است.

 

بررسی مدل پیشنهادی سیمپسون

 

1. دیدگاه روایی

الگوی پیشنهادی سیمپسون (۱۹۹۳) تلفیقی از تحلیل سبک­شناختی و زبان­شناسی انتقادی است. از نظر او دیدگاه روایی به معنای میزان دخالت راوی در عمل روایت­کردن است و شامل سه بخش جزئی: دیدگاه مکانی، دیدگاه زمانی و دیدگاه روان‌شناختی است. البته سیمپسون معتقد است که زاویه دید زمانی- مکانی را باید زیرمقوله­ای از زاویه دید روان‌شناختی در نظر گرفت (سیمپسون، ۱۹۹۳: 43).

منظور از دیدگاه زمانی «تأثیری است که خواننده از سیر زمانی رویدادها و کندی و تندی وقوع آنها در زنجیره‌ای از زمان کسب می­کند» (فالر، 1986: 127). دیدگاه مکانی، «بیانگر موضع راوی داستان» است و دیدگاه روان­شناختی به معنای «شیوه دخالت آگاهی و شناخت راوی در حوادث داستان است» (سیمپسون، ۱۹۹۳: 11)؛ این به معنای دخالت راوی در گزینش‌های زبانی خاص و چینش آنها در چارچوبی جانبدارانه است؛ شیوه­ای که باعث ظهور راویان مختلف در سطوح مختلف آگاهی می‌انجامد. «در دیدگاه روان‌شناختی، تقسیم‌بندی چهارگانه­ای برای تشخیص انواع مختلف راوی بیان می­گردد. به عقیده فالر از این دیدگاه­ها می­توان برای بررسی و تبیین دیدگاه ایدئولوژیکی استفاده کرد.» (افخمی، 1382: 58).

محوریت در مدل وی دیدگاه در زبان است؛ خواه دیدگاه روان­شناختی در داستان روایی باشد، خواه دیدگاه ایدئولوژیکی در گزارش خبری مورد نظر باشد. اصلی که در پشت اینها نهفته، این مقدمه منطقی است که یک سبک خاص، نمودار گزینش­های خاصی از انبوه گزینه­های موجود در نظام زبانی است. آفریننده متن گفتاری و یا نوشتاری با تدوین سبکی مخصوص، خوانش­های مورد نظر و روش­های خاص دیدن چیزها را در اولویت قرار می‌دهد و سایر شیوه­ها را یا ناچیز جلوه می­دهد و یا سرکوب می­کند (همان: 8). مدل سیمپسون در پی آن است که به شیوه­ای دقیق و نظام‌یافته انواع روایتگری را بررسی کند که خواننده دقیق در یک سطح هوشیاری، ناگزیر از توجه به آنها است.

مزیت این مدل بر مدل­های پیشین آن است که می­توانیم درباره تفاوت­های بین متون به صورتی نظام‌مند سخن بگوییم. در مدل سیمپسون به این مسأله پرداخته می‌شود که تا چه اندازه قادر هستیم درباره میزان دستورسازی شیوه­های روایی اصلی سخن بگوییم (تولان، 2001: 126). شیوه­ای که سیمپسون برای روایتگری برمی­گزیند بر دو محور، استوار است. محور نخست، تمایز میان اول شخص و سوم شخص است؛ به عبارت بهتر، از دیدگاه سیمپسون، روایت از دو مقوله الف و ب، قابل بررسی و ارزیابی است. روایات مقوله الف، آنهایی هستند که به صورت اول‌شخص و به وسیله شخصیت مشارکت­کننده (مداخله­گر) در داستان روایت می­شوند. براساس انواع وجهیت که به زودی بررسی خواهد شد، هر دو مقوله الف و ب، دارای سه بخش مثبت، منفی و خنثی هستند. ملاک برای بازشناسی روایات مقوله الف مثبت، افعال احساسی و قیود و صفات ارزیابانه است. به روایتی که واجد چنین معیارهایی است اصطلاحاً می­گویند دارای وجهیت مثبت است؛ یعنی در این‌گونه روایات، نظام­های امری و تمنایی غالب بوده و در مقابل، نظام­های معرفتی و ادراکی، سرکوب می­شوند؛ بنابراین پیدا کردن قیود وجهی شناختی مانند شاید، احتمالاً و… و نیز فعل­های وجهی چون: فرض­کردن، تصورکردن و قیود وجهی ادراکی مانند به روشنی، آشکارا و… غیرممکن است. توضیحات پیشین نشان می­دهد که مقوله الف منفی، دارای وجهیت­های معرفتی و ادراکی است و روایات مقوله الف خنثی، آنهایی هستند که هیچ‌گونه وجهیت روایی برجسته­ای ندارند یعنی راوی، هیچ‌گونه قضاوتی درباره حوادث و شخصیت­ها ارائه نمی­دهد.

روایات مقوله ب، تا حدودی پیچیده­تر هستند. همه آنها چارچوب روایی سوم شخص دارند و توسط راوی غیر‌مشارکت کننده غیر قابل رؤیت گفته می‌شوند. روایات مقوله ب، بسته به اینکه آیا رخدادها به بیرون یا درون‌آگاهی شخصیت یا شخصیت­های خاصی مربوط باشند به دو حالت تقسیم می­شوند.

در واقع، درون روایت سوم‌شخص، تقابلی دوگانه ایجاد می­شود که آیا روایت با زاویه دید راوی خاصی انتخاب می­شود یا اینکه غیروابسته است؛ به این معنا که آیا روایتگر، وابسته به شخصیتی در درون داستان است و از طریق هوشیاری وی روایت انجام می­شود و یا اینکه وابسته به هیچ راوی خاصی در درون داستان نیست و بی­طرفانه به ما گفته می­شود که آنها یعنی یک یا چند نفری که از بیرون دیده می­شوند چه کارهایی انجام می­دهند و چه چیزهایی می­گویند.

به روایت سوم‌شخص نخست، روایت سوم‌شخص بازتابگر مقوله ب و به گونه غیر‌شخصی آن، سوم‌شخص روایتگر مقوله ب، گفته می‌شود.مقوله­های ب بازتابگر و روایتگر، هر کدام سه زیرمقوله دارند و در آنها وجهیت امری و تمنایی، قیود و صفات ارزیابانه و جملات تعمیم‌دهنده وجود دارد و به دلیل اینکه سوم‌شخص بوده و از طریق راوی غیر‌قابل رؤیت و غیردخیل (البته فقط در حالت ب روایی) نقل می­شوند با مقوله الف، در تضاد هستند.هـر کـدام از سـه زیـرمقوله ب بـازتابگر شباهت‌هایی با متضادشـان در ب روایتگر و مقـوله الف دارند. مقوله ب بازتابگر مثبت، هـمان نوع از وجهیت را نشان می­دهد که مقوله های الف مثبت و ب روایتگر نشان می­دهد. تفاوت اصلی آنها در این است که روایـت در مقوله ب بازتابـگر یعنی روایت در سوم‌شخص، از طریق آگاهی بازتابـگر صورت می‌گیرد.

2. وجهیت

دومین محوری که سیمپسون براساس آن، انواع روایتگری را از هم باز می­شناسد، بر وجهیت و ارزیابی مبتنی است. در مباحث حوزه زبان­شناختی، اصطلاح وجهیت، برای ارجاع به ویژگی­های نگرش زبان به کار رفته و نشانه­ای قوی بر وجود زاویه دید یا به عبارتی ذهنیت گوینده یا نویسنده است؛ به عبارت بهتر، وجهیت، عموماً عقیده و نگرش گوینده درباره صدق گزاره­هایی است که با یک جمله بیان می­شود و به نگرش او به سمت رخداد یا موقعیتی که با یک جمله توصیف می­شوند نیز بسط می­یابد. به این علت، وجهیت را می­توان قسمت عمده­ای از نقش بینافردی زبان به حساب آورد؛ در واقع وجهیت، تعامل و ارتباط میان مخاطب و گوینده را تأیید می­کند و آن را می­پروراند. سیمپسون، وجهیت را به معنای جهت­گیری ویژه نویسنده نسبت به آنچه می­گوید معنا می­کند و بر این باور است که نوع وجهیت غالب در روایت­ها می­تواند باعث به وجود آمدن انواع روایت­ها با نظام وجهی مختلف شود؛ از سویی نویسندگان برای بیان دیدگاه‌های خود، شیوه­های متفاوتی را اتخاذ می­کنند بعضی از آنها وجهیت را زیرکانه در آثارشان به کار می­برند تا نشان دهند رویدادها از نگاه دانای کل بیان نشده­اند و در آگاهی شخصیت­های درون داستان اتفاق می­افتند (سیمپسون، 1993: 47) بررسی نظام­های وجهی به کار برده شده از سوی راوی، ما را در شناخت این شیوه­ها یاری می­کند.

سیمپسون انواع مختلف وجهیت را به دو گرایش وجهیت مثبت و وجهیت منفی تقسیم می­کند و چهار نوع اصلی نظام وجهی زبان را امری، تمنایی، معرفتی (برداشتی) و ادراکی می­داند و به تعریف هر نوع و چگونگی استفاده ار آن در تحلیل دیدگاه می­پردازد:

 

الف) وجه امری

وجه امری به آنچه باید صورت گیرد یا بهتر است انجام شود اشاره دارد که شامل کارهای اجباری در همه اشکال آن و وظایف و الزامات می‌شود و میان ضعیف‌ترین شکل (من از تو خواهش می­کنم) تا قوی‌ترین شکل (من به شما دستور می‌دهم) در نوسان است. این نظام، ارتباط زیادی با راهبردهای تعامل اجتماعی دارد (آقاگلزاده، 1387: 14). در وجه امری، مسئولیت و وظیفه، مورد نظر است و نگرش گوینده را به درجه تعهد وی در برابر انجام کار خاصی منعکس می­کند. مانند: شما باید بروید. شما بهتر است بروید. خواهش می­کنم بروید. وجه امری از فعل­های گوناگون به شکل‌های مختلف نیز استنباط می­شود: رفتن شما بلا مانع است. رفتن شما ممنوع است. مجبورید بروید؛ این مثالها نشان می­دهد که فعل نهی نیز بیان‌کننده وجه امری است. وجه امری در قرآن کریم، بسامد بالایی دارد که به نمونه­هایی از آیات قرآنی در این زمینه اشاره می‌شود: در سوره مبارکه بقره، پس از اشاره به داستان نحوه خلقت آدم و اینکه او، بار شناخت آسمان‌ها و زمین را بر عهده گرفت خداوند به ملائکه امر می‌فرمایند که به آدم سجده کنند: «وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِکَه اسْجُدُوا لِآدَمَ…» (بقره/34) و در آیه بعدی مجدداً چندین بار از وجه امری استفاده می­کند: «وَقُلْنَا یَا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَزَوْجُکَ الْجَنه وَکُلَا مِنْهَا رَغَدًا حَیْثُ شِئْتُمَا وَلَا تَقْرَبَا هَذِهِ الشجَرَه…» (بقره/35) در آیات مذکور فعل­های «اسجدوا (سجده کنید)، اسکن (ساکن شو)، کُلا (شما دو نفر بخورید) و لاتقربا (شما دو نفر نزدیک نشوید)» وجه امری دارند.

داستان یوسف و برادرانش

یا در داستان موسی علیه‌السلام چنین آمده است: وقتی آن حضرت متوجه شد قومش به جای خداوند، گوساله­ای را عبادت می­کنند، از کار آنان بسیار عصبانی شد و به ایشان، چنین فرمود که شما با این انتخاب به خود ستم کردید پس: «تُوبُوا إِلَى بَارِئِکُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ» (بقره/54). در این آیه، فعل­های «توبوا (توبه کنید) و اقتلوا (بکشید)» دارای وجه امری هستند.

خداوند متعال در سوره مبارکه مائده با اشاره به بخش دیگری از داستان موسی علیه‌السلام، از زبان آن حضرت چنین نقل می­کند که به قوم خویش گفت: اذْکُرُوا نِعْمَه اللهِ عَلَیْکُمْ…(20) یَا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدسَه …وَلَا تَرْتَدوا عَلَى أَدْبَارِکُمْ… (مائده/21) در آیات شریفه مذکور، افعال «اذکروا (بیاد بیاورید)، ادخلوا (وارد شوید) و لاترتدوا (برنگردید)» وجهی امری دارند.

 

ب) وجه تمنایی

وجهیت تمنایی، بسیار به وجهیت امری نزدیک است و به آنچه مورد تمنا، درخواست و خوشایند است اطلاق می‌شود و بین قوی­ترین و ضعیف­ترین شکل در نوسان است (آقاگلزاده، 1387: 14). افعال وجهی واژگانی که حاکی از آرزو­ها و تمناهای گوینده هستند و در مجموع به آنها کلمات احساسی گفته می­شود در نظام تمنایی در مرکز قرار می­گیرند: امیدواربودن، آرزوداشتن، متأسف‌‌بودن. مانند آرزو می­کنم برگردی. امیدوارم برگردی. چقدر خوب می­شود اگر برگردی. به‌عنوان نمونه، در برخی از داستان­های قرآنی چنین آمده است: قوم موسی علیه‌السلام به وی گفتند قبل از اینکه نزد ما بیایی و بعد از اینکه به ما ملحق شدی، آزار و اذیت فراوانی به ما رسید. موسی علیه‌السلام به آنان فرمود: …عَسَى رَبکُمْ أَنْ یُهْلِکَ عَدُوکُمْ وَیَسْتَخْلِفَکُمْ فِی الْأَرْضِ… (بقره/129).

در آیه مذکور، واژه «عسی» بیانگر امید و آرزو است و این‌گونه معنی می­شود: امید است که خداوند دشمن شما را از بین ببرد و شما را در زمین جانشین گرداند.

یا در سوره مبارکه مریم، با اشاره به داستان پند و اندرز ابراهیم علیه‌السلام به پدر خویش، از زبان آن حضرت چنین نقل می­فرمایند که ایشان ضمن تبرّی از آنچه که به جای خداوند متعال پرستیده می­شود، فرمود: …أَدْعُو رَبی عَسَى أَلا أَکُونَ بِدُعَاءِ رَبی شَقِیا (مریم/48).

در آیه فوق نیز، کلمه «عسی» بیانگر امید و آرزو است و این‌گونه معنی می­شود: امیدوارم که چون او را بخوانم مرا از درگاه لطفش محروم نگرداند.

 

ج) وجه معرفتی یا برداشتی

این نوع، مهم­ترین نظام با توجه به تحلیل دیدگاه داستان است؛ چرا که به طور مستقیم در بردارنده قطعیت یا عدم قطعیت (اعتماد یا عدم اعتماد) گوینده نسبت به صدق گزاره­های بیان شده است (سیمپسون، 1993: 48). این نوع وجه نیز بین قوی­ترین و ضعیف‌ترین شکل در نوسان است، مانند: این موضوع می­تواند حقیقت داشته باشد. این موضوع ممکن است حقیقت داشته باشد. این موضوع قطعاً حقیقت دارد. از موارد دیگری که در این مقوله کاربرد دارد عبارتند از: با اطمینان، با قاطعیت، مشخصاً، احتمالاً، یقیناً، فرضاً، مردد، شاید، به طور موثق، فکرکردن، فرض کردن، معتقد بودن، شک داشتن. به نمونه­هایی از آیات قرآن کریم در این باره، اشاره می­شود. واژه­های «إن و إنما» همواره بیانگر قطعیت انجام کار یا حتمی بودن یک واقعیتی است و این‌گونه ترجمه می­گردد:

إِن الشیْطَانَ کَانَ لِلرحْمَنِ عَصِیا (مریم/44) یقیناً شیطان، نسبت به خداوند، عصیانگر بود.

إِنمَا یَتَقَبلُ اللهُ مِنَ الْمُتقِینَ (مائده/27) فقط خداوند از پرهیزگاران می­پذیرد.

إِنهُ کَانَ بِی حَفِیا (مریم/47) به طور حتم، خداوند با من، مهربان است.

 

د) وجه ادراکی

این نوع وجهیت، زیرمجموعه معرفتی شناخته می­شود و تفاوت آنها به درجه تعهدشان به صدق گزاره پیش‌بینی شده با ارجاع به ادراک­های انسان، به ویژه ادراک دیداری است. مانند به ­روشنی، آشکارا، به­ وضوح، به نظر می­رسد (آقاگلزاده، 1387: 15): واضح است که موضوع حقیقت دارد. به نظر می­رسد موضوع حقیقت دارد. در این خصوص، به نمونه­هایی، اشاره می­شود:

بخشی از آیات سوره مبارکه اعراف، به داستان حضرت نوح اشاره دارد که آن حضرت همواره قومش را از عذاب الهی بیم می­داد ولی آنان در پاسخ گفتند: إِنا لَنَرَاکَ فِی ضَلَالٍ مُبِینٍ (اعراف/60) ما به وضوح، شما را در گمراهی آشکاری می­بینیم.

بخش دیگری از همین سوره مبارکه به داستان حضرت موسی علیه‌السلام اشاره دارد. زمانی که ساحران متوجه حقانیت موسی و دعوت او شدند و سجده­کنان به خدا ایمان آوردند، فرعون به آنان چنین گفت: … إِن هَذَا لَمَکْرٌ مَکَرْتُمُوهُ فِی الْمَدِینَه لِتُخْرِجُوا مِنْهَا أَهْلَهَا (اعراف/123) به وضوح، مشخص است که شما از قبل در این زمینه توطئه کردید تا اهالی را از شهر، بیرون کنید.

قَالَ أَرَاغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتِی یَا إِبْرَاهِیمُ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لَأَرْجُمَنکَ… (مریم/46)

بلاغت آیه مذکور در این است که سؤال مطرح در آن، در واقع تأیید عقیده و نظر پدر ابراهیم علیه‌السلام است. (ای ابراهیم! آیا تو می­خواهی مرا از خدایانم روی‌گردان کنی؟) یعنی واضح است که تو چنین نیتی دارد و برداشت من از حرف­های تو این است که قصد داری مرا از خدایانم روی‌گردان کنی. قسمت دوم آیه، تأییدی بر این مدعا است. (آشکارا مشخص است که قصد تو این است و اگر از این کار، دست برنداری سنگسارت می­کنم.)

سیمپسون استدلال می­کند که چهار نظام وجهی گفته شده: نظام وجهی امری، تمنایی (وجهیت­های مثبت) و معرفت‌شناختی و ادراکی (وجهیت­های منفی) که دیدگاه غیر‌مقوله­ای و شخصی را از دیدگاه غیرشخصی و مقوله­ای جدا می­کنند، خود پراکندگی ناهمسانی را نشان می­دهند. یعنی برخی وجهیت­ها بر مقولات خاصی منطبق یا دست کم حاکم هستند.

 

بررسی داستان یوسف علیه‌السلام براساس مدل سیمپسون

1. راوی: سیمپسون با بازبینی و گسترش طرح فالر، طرحی پیشنهاد می­کند و در آن، به انواع دخالت راویان مختلف در اطلاعات روایت شده می­پردازد. طرح سیمپسون قصد دارد به صورت نظام‌یافته، انواع مختلف روایتگری را بررسی کند که خواننده دقیق، در یک سطح هوشیاری، ناگزیر از توجه به آنهاست (تولان، 2001: 126). دقت در داستان یوسف علیه‌السلام نشان می­دهد که انواع روایتگری آن براساس مدل پیشنهادی سیمپسون، مطابقت دارد:

 

راوی نوع ب، یعنی سوم شخص در حالت روایی

در حالت کلی، از بین سه شیوه اصلی روایتگری سیمپسون، راوی در این داستان، سوم شخص در حالت روایی است. راوی از دور به‌مثابه دانای کل، داستان را روایت می­کند و به تحلیل هویت شخصی افراد، خصوصیات روحی و خلقی و ویژگی­های فکری آنها گاه به طور مستقیم و گاه به طور غیرمستقیم می­پردازد؛ در واقع، استفاده از راوی نوع ب، یعنی سوم شخص در حالت روایی برای خلق زیبایی، بازتاب یک موقعیت رئال و فرستادن نوعی پیام است. برای مثال در ابتدای داستان، راوی بی­طرفانه، پس از اینکه رؤیای یوسف علیه‌السلام را نقل می­کند، کینه و حسادت برادران یوسف علیه‌السلام نسبت به او را به خواننده گزارش می­دهد:

إِذْ قَالَ یُوسُفُ لِأَبِیهِ یَا أَبَتِ إِنی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَبًا وَالشمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی سَاجِدِینَ (یوسف/4). «قَالَ یَا بُنَی لاتَقصُص رُءیَاکَ عَلَی إِخوَتِکَ فَیَکِیدُوا لَکَ کَیداً إِن الشیطَنَ لِلإنسَنِ عَدُو مبِینٌ» (یوسف/۵). (یاد کن) زمانى را که یوسف به پدرش گفت اى پدر من [در خواب] یازده ستاره را با خورشید و ماه دیدم دیدم [آنها] براى من سجده مى‏کنند. (یعقوب گفت: ای پسرک من، خوابت را برای برادرانت حکایت مکن زیرا آنان بر تو حسد می­برند و قطعاً برای تو نیرنگی می­اندیشند و شیطان آنان را تحریک خواهد کرد که نیرنگ خود را به کار بندند؛ چرا­که شیطان، برای آدمی دشمنی آشکار است).

علاوه بر این، چند بار افتخار آنان را به «عصبه» که بر غرورشان دلالت دارد به خواننده اطلاع می­دهد:

«إِذ قَالُوا لَیُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَب إِلی أَبِینَا مِنا وَ نَحنُ عُصبَه إِن أَبَانَا لَفِی ضَلَلٍ مبِینٍ» (یوسف/۸) (هنگامی که برادران یوسف درصدد توطئه برآمدند و با یکدیگر گفتند: همه می­دانیم یوسف و برادرش بنیامین نزد پدرمان از ما محبوب‌ترند در صورتی که ما گروهی نیرومندیم و همه کارهای پدر به دست ما انجام می­شود. قطعاً پدرمان در برتری دادن آن دو بر ما، در خطایی آشکار است.)

«قَالُوا لَئِن أَکَلَهُ الذئبُ وَ نَحنُ عُصبَه إِنا إِذَا لخَسِرُن» (یوسف/۱۴) (اگر گرگ او را بخورد با اینکه ما گروهی نیرومندیم قطعاً زیانکار خواهیم بود)

اما درخصوص، آیات مذکور، چند نکته در تفاسیر مختلف قرآن کریم، قابل توجه و تأمل است:

مفسر کشف الأرواح، خواب یوسف علیه‌السلام را از نوع بشارت­های الهی به انبیاء می­داند که نصیب یوسف شده است و از آینده روشن او خبر می­دهد (جمالی‌اردستانی، 1387: 3) و تعبیر خواب پادشاه به وسیله یوسف علیه‌السلام، از نوع عنایات الهی دانسته می­شود که در پی تحمل سختی­های راه سلوک نصیب او گردیده است (همان: 84).

مفسر مخزن العرفان در تفسیر قرآن نیز معتقد است که: «رؤیای یوسف، از نوع رؤیاهای صادقه­ای است که یک جزء از نبوت است.» (امین، 1361: 6/334).

در روایتی که طبری از عایشه همسر رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم نقل کرده می‌گوید: ابتدای وحی بر رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم از رؤیای صادقه شروع شده است (طبری، 1412: 30/161).

اینکه یوسف علیه‌السلام در خواب دید که یازده ستاره و خورشید و ماه به او سجده می­کنند در حالی که او یازده برادر دارد این ستارگان به برادران او و خوشید و ماه به پدر و مادر او و سجده به تواضع آنان در مقابل او و اینکه تحت امر او درآمده­اند، تفسیر شده­ است. (فخررازی، 1411: 18/86؛ ابوالفتوح رازی، 1389هـ: 5/341).

گرگ، نشانه و سمبلی از خود برادران یوسف علیه‌السلام است. صفی علیشاه در کتاب خود تفسیر صفی، برادران را نماد گرگ و یوسف را نماد علم و عقل دانسته که به سرزمین مصر، یعنی سرزمین عشق می­رود. (صفی‌علیشاه، 1356: 352-358).

نمونه دیگر از این حالت روایی:

وَجَاءَ إِخْوَه یُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَیْهِ فَعَرَفَهُمْ وَهُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ (یوسف/ 58) و برادران یوسف آمدند و بر او وارد شدند [او] آنان را شناخت ولى آنان او را نشناختند.

به اعتقاد بسیاری از مفسران، علت این عدم شناخت در چند امر است: نخست آنکه برادران یوسف علیه‌السلام، اهل جفاکاری و معصیت بودند و همین جفا، حجاب آنان شد و دیده شناخت و معرفت آنان را تاریک کرد. (طوسی، 1356: 87؛ معین‌الدین فراهی، 1364: 604؛ ابوالفتوح رازی، 1320: 18؛ جمالی اردستانی، 1387: 135).

استفاده از فعل­های ماضی که بیان‌کننده راوی نوع ب، یعنی سوم شخص، در حالت روایی هستند، در آیات مذکور، موج می­زند. فعل­هایی مانند: «قال، رأیتُ، رأیتُهم، قالوا، جاء، دخلوا وعرفهم».

 

سوم‌شخص مداخله­گر

همان‌طور که اشاره شد از دیدگاه سیمپسون، روایات مقوله ب، قسمت­هایی از داستان است که توسط سوم شخص غیرمشارکت‌کننده، غیرجسمیت یافته و غیرقابل رؤیت بیان می­شود. نکته قابل تأمل در داستان یوسف علیه‌السلام این است که گاهی اوقات، راوی سوم شخص، بنا به ضرورت در داستان، مشارکت و طرفداری خود را اعلام می­دارد؛ یعنی هر جا که لازم بوده، راوی (خداوند متعال) با تجلی فاعلی خود در این داستان، تأثیر فراوانی در سیر داستان و واکنش شخصیت­های آن ایجاد می­کند. شدت این تأثیر و اهمیت اطاعت یا مخالفت شخصیت­های داستان با تجلی فاعلی خداوند به حدی است که ابعاد متفاوت شخصیت­های داستان را تحت­الشعاع قرار می­دهد و به‌عنوان راوی، نه تنها در عمل داستانی دخالت می­کند بلکه به‌عنوان یک عنصر غیبی، در ایجاد حوادث و نتیجه داستان و پیروز کردن قهرمان اصلی نقش اساسی دارد. به‌عنوان نمونه، پس از اینکه خداوند متعال، داستان فروش یوسف علیه‌السلام و مصائبی که برادرانش، برای او علیه‌السلام به وجود آوردند را روایت می­کند، در ادامه چنین می­فرمایند که با وجود تمامی این مشکلات، تقدیر خداوند متعال، بر این بود که یوسف به دست عزیز مصر، خریداری شود و به این وسیله، یوسف به مکنت و قدرت فراوان دست یابد و علاوه بر آن به تعبیر رؤیاها آگاهی یابد: …وَکَذَلِکَ مَکنا لِیُوسُفَ فِی الأرضِ وَلِنُعَلمَهُ مِن تأوِیلِ الأحادِیثِ…(یوسف/۲۱) و در ادامه، راوی داستان (خداوند)، تأثیر دخالت خود را در سرنوشت شخصیت اصلی داستان، حتمی و غیرقابل پیشگیری می­داند: …وَاللهُ غَالِبٌ عَلَی أَمرِهِ…» (یوسف/۲۱).

براساس تفسیر معین‌الدین فراهی: «چون عزیز مصر، زلیخا را وصیت به اکرام یوسف نمود که «اکرمی مثویه» زلیخا نزول یوسف را در هیچ منزلی گرامی­تر از دل خود ندید؛ لاجرم در آن مقامش فرود آورده به خدمتکاری او کمر بست.» (معین‌الدین فراهی، 1364: 334).

به اعتقاد فخر رازی، منظور از «أکرمی مثواه»، یعنی جایگاه او نزد تو باید بزرگ باشد (فخر رازی، 1411: 18/109).

درخصوص بخش دوم آیه، بعضی مفسران معتقدند که این تمکین برای دو نتیجه است: «یکی او را تمکین دادیم تا اینکه عدالت را به پای دارد و امور مردم را تدبیر نماید و دیگر آنکه معانی کتاب­های خدا و احکام آن را بداند و نیز بداند تعبیر خواب­هایی را که امور آینده را می­نمایاند تا اینکه مستعد گردد و به تدبیر امور مشغول شود و به اصلاح آن پیش از رسیدن وقت آن اقدام نماید.» (امین، 1361: 6/355).

در این داستان، مجدداً راوی مداخله­گر به فریاد قهرمان داستان می­رسد و در جریان توطئه زلیخا برای او، وی را از مکر او نجات می­دهد؛ زیرا اخلاص یوسف علیه‌السلام باعث شد تا تقدیر خداوند بر این تعلق گیرد که از زشتی و فحشا، مصون بماند:

«وَلَقَد هَمت بِهِ وَهَم بِهَا لَولَآ أَن رءَا بُرهَنَ رَبهِ کَذَلِکَ لِنَصرِفَ عَنهُ السوءَ وَالفَحشَآءَ إِنهُ مَن عِبَادِنَا المُخلَصِینَ» (یوسف/۲۴) (آن زن آهنگ یوسف کرد تا از او کام بگیرد و یوسف نیز اگر برهان پروردگارش را ندیده بود آهنگ آن زن می­کرد. بدین‌سان برهان خود را به او نمایاندیم تا گناه و کار زشت را از او باز گردانیم زیرا او از بندگان ما بود که برای ما خالص گشته بود.)

و در ادامه داستان، بار دیگر به صراحت، دخالت راوی را در تغییر سرنوشت شخصیت اصلی داستان می‌بینیم. زمانی که یوسف علیه‌السلام از خداوند متعال می­خواهد او را از مکر زنان در امان بدارد، راوی (خداوند متعال)، دخالت خویش را در جریان داستان، این‌گونه بیان می­دارد: فَاسْتَجَابَ لَهُ رَبهُ فَصَرَفَ عَنْهُ کَیْدَهُن…(یوسف/34) (پس پروردگارش [دعاى] او را اجابت کرد و نیرنگ آنان را از او بگردانید…).

درخصوص، تمایل یوسف به زندانی شدن، در مقابل درخواستی که از او می­شود، تفسیرهای زیبایی صورت گرفته­ است که به برخی از آنها اشاره می­گردد: «زندان، نماد خلوت و تنهایی و وحدت است. رفتن یوسف به زندان، مظهر بریدن از تمام خواهش­های نفسانی و لذاتی (زلیخا و…) است که در اطرافش هستند و او می­خواهد با رفتن به زندان از آنها دل ببرد؛ یعنی بریدن از کثرت و رسیدن به وحدت» (ابن‌عربی، 1368: 1/321).

«اینکه یوسف درخواستِ زندان را از خدای خود دارد، برای این است که می­خواهد قبل از مرگ حقیقی، با مرگ اختیاری، صفات ناپسندی را که ممکن است از جانب زلیخای دنیا نصیبش شده باشد، در زندان از بین ببرد» (بروسوی، بی­تا: 4/245).

دلیل زندانی­شدن یوسف در یک برداشت عرفانی، آن است که یوسف در مقام اختیار بوده و اختیار، مقرون اختبار است. (معین‌الدین فراهی، 1364: 495) در تفسیر جامع الستین هم همین تأویل به کار رفته است: «یوسف، زندان اختیار کرد تا آن تن خود را قرین محنت بسیار کرد.» (طوسی، 1356: 369). میبدی نیز در تفسیر کشف الأسرار، در عباراتی مشابه، رابطه­ای مستقیم بین اختیار و اختبار قایل شده است. (میبدی، 1357: 5/70).

و در جایی دیگر، یاریگری (مداخله) خود را در حق شخصیت اصلی داستان، این‌گونه بیان می­کند: زمانی که یوسف علیه‌السلام به دنبال راه­حلی برای نگه داشتن بردارش (بنیامین) نزد خود بود، خداوند متعال به وی چنین الهام فرمودند که جام گمشده را در بار برادرش قرار دهد و برای بازرسی ابتدا از بارهای برادرانش شروع کند تا کسی شک نکند، یوسف این کار را انجام داد و وقتی به بنیامین رسید، آن جام را در بار او یافت و خداوند یاریگری خویش را این‌گونه روایت می­فرمایند:

کَذَلِکَ کِدْنَا لِیُوسُفَ مَا کَانَ لِیَأْخُذَ أَخَاهُ فِی دِینِ الْمَلِکِ إِلا أَنْ یَشَاءَ اللهُ…(یوسف/76) (این‌گونه به یوسف شیوه آموختیم (چراکه) او در آیین پادشاه نمى‏توانست برادرش را بازداشت کند مگر اینکه خدا بخواهد (و چنین راهى بدو بنماید).

 

تغییر زاویه دید از حالت ب روایی، به حالت ب بازتابگر

یکی از معیارها برای بازشناسی حالت ب (حالت روایی مثبت)، آن است که داستان یا بخشی از آن، باید از جایگاهی خارج از آگاهی شخصیت­های داستان، روایت شود. این «بیرون بودگی»، اغلب به شیوه زاویه دید متغیر، سر و کار پیدا می­کند:

فَلَما ذَهَبُوا بِهِ وَأَجْمَعُوا أَنْ یَجْعَلُوهُ فِی غَیَابَه الْجُب وَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِ لَتُنَبئَنهُمْ بِأَمْرِهِمْ هَذَا وَهُمْ لَا یَشْعُرُونَ (یوسف/15) و ما به او وحی کردیم که حتماً آنان را از این کارشان که زمینه عزت و شکوه توست با‌خبر خواهیم کرد ولی آنان این حقیقت را درک نمی­کنند.)

در آیه بالا، زاویه دید از حالت ب روایی، به حالت ب بازتابگر، تغییر پیدا کرده است؛ به این ترتیب که بخش اول آیه: «فَلَما ذَهَبُوا بِهِ وَأَجْمَعُوا أَنْ یَجْعَلُوهُ فِی غَیَابَه الْجُب» (هنگامی که یوسف را با خود بردند، همگی بر آن شدند تا او را به قعر چاه درافکنند) حالت ب روایی است که داستان از طریق راوی سوم شخص، صرفاً روایت می­شود و در بخش دوم، بنا به ضرورت، راوی وارد داستان می­شود: وَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِ لَتُنَبئَنهُمْ بِأَمْرِهِمْ هَذَا وَهُمْ لَا یَشْعُرُونَ (یوسف/15) (و ما به او وحی کردیم که حتماً آنان را از این کارشان که زمینه عزت و شکوه توست با خبر خواهیم کرد ولی آنان این حقیقت را درک نمی­کنند.) راوی، از طریق روحیه­دادن به شخصیت اصلی داستان (یوسف)، دخالت خود را در تغییر مسیر داستان، نشان می­دهد و به اصطلاح، روایت به حالت ب بازتابگر، تغییر پیدا می­کند.

در حالت ب روایی مثبت، گاهی اوقات، راوی وارد ذهن شخصیت شده و ضمن بازتاب افکار او، مداخله خود را نیز نشان می­دهد و این مسأله از جمله، تفاوت­های اصلی ب بازتابگر با ب حالت روایی است که روایت در ب بازتابگر، تحت تأثیر مداخله راوی صورت می­گیرد. از جمله:

وَلَما دَخَلُوا مِنْ حَیْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُمْ مَا کَانَ یُغْنِی عَنْهُمْ مِنَ اللهِ مِنْ شَیْءٍ إِلا حَاجَه فِی نَفْسِ یَعْقُوبَ قَضَاهَا وَإِنهُ لَذُو عِلْمٍ لِمَا عَلمْنَاهُ وَلَکِن أَکْثَرَ الناسِ لَا یَعْلَمُونَ (یوسف/68).

در آیه مذکور، نوع روایت از ب روایی به روایت نوع ب بازتابگر تغییر می­یابد؛ زیرا در بخش اول آیه، راوی صرفاً به چگونگی ورود برادران یوسف از دروازه­های مختلف، براساس سفارش حضرت یعقوب، اشاره می­کند: «وَلَما دَخَلُوا مِنْ حَیْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُمْ»؛ اما پس از آن، راوی در روایت مداخله می‌نماید تا نشان دهد دستورات و سفارشات برخی از شخصیت­های داستان کاملاً از علم لدنی سرچشمه می‌گیرد و در واقع خود راوی، هدایتگر آنها است: «…وَإِنهُ لَذُو عِلْمٍ لِمَا عَلمْنَاهُ…».

براساس برخی از تفاسیر، تنها اثر ورود از چند دروازه، حفظ برادران یوسف از چشم‌زخم و رسیدن آنان، به‌خصوص بنیامین به یوسف علیه‌السلام بود که عملی شد و اثر دیگری نداشت (قرائتی، 1379: 79).

تفسیری که علامه طباطبایی از این آیه، ارائه داده­اند به خوبی بیانگر روایت نوع ب بازتابگر (مداخله­کننده) است: «اینکه فرمود: (ما کان یغنى عنهم من الله من شىء) معنایش این است که یعقوب و یا آن وسیله­اى که اتخاذ کرد به هیچ وجه نمى­تواند فرزندان را بى­نیاز از خدا بسازد و آنچه را که خداوند قضایش را رانده که دو تن از ایشان از جمعشان جدا شوند دفع نمى­کند و سرانجام همان که خدا مقدر کرده بود تحقق یافت، یکى از ایشان بازداشت شد و یکى دیگر که برادر بزرگتر ایشان بود ماندگار مصر شد.» (طباطبایی، 1417: 11/235).

همان‌طور که اشاره گردید، در حالت ب روایی مثبت، گاهی اوقات، راوی وارد ذهن شخصیت شده و افکار او را بازتاب می­دهد: زمانی که جام عزیز مصر را از توشه بنیامین، بیرون آوردند، برادرانش گفتند که اگر بنیامین، دزدی کرده، چیز عجیبی نیست، زیرا قبل از او هم برادر دیگرش، یوسف، دزدی کرده بود: «قَالُوا إِنْ یَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ» (یوسف/77) در ادامه آیه، راوی از باطن یوسف خبر می­دهد که یوسف، ادعای کذب آنان را در دل خود، پنهان داشت و آن را بر ایشان، آشکار نکرد: فَأَسَرهَا یُوسُفُ فِی نَفْسِهِ وَلَمْ یُبْدِهَا لَهُمْ…(یوسف/77).

سیمپسون معتقد است با بررسی نوع دیدگاه راوی به کارگرفته شده در متن داستان، می­توان به تحلیلی از دیدگاه ایدئولوژی نویسنده نیز رسید. پیام داستان و ایدئولوژی راوی در جای جای این داستان، توسط شخصیت اصلی آن یعنی یوسف علیه‌السلام بیان می‌شود. به برخی از این موارد اشاره می­گردد: اینکه خداوند متعال، ستمگران را رستگار نخواهد کرد: إِنهُ لَا یُفْلِحُ الظالِمُونَ (یوسف/23)، اینکه اگر عنایت خداوند نبود، یوسف به طرف زنان، تمایل پیدا می­کرد: …وَإِلا تَصْرِفْ عَنی کَیْدَهُن أَصْبُ إِلَیْهِن وَأَکُنْ مِنَ الْجَاهِلِینَ (یوسف/ 33)، اینکه اگر ترحم خداوند نباشد، نفس انسان، بسیار امرکننده به بدی است: وَمَا أُبَرئُ نَفْسِی إِن النفْسَ لَأَمارَه بِالسوءِ إِلا مَا رَحِمَ رَبی إِن رَبی غَفُورٌ رَحِیمٌ (یوسف/ 53).

در آیه اخیر، «ظاهراً در اینجا حضرت یوسف علیه‌السلام خواسته در مقام شکرگزاری، اظهار کوچکی و حقارت نفس خود و کرم و بخشش پروردگار خود را بنماید… از اینجا تا اندازه­ای از آن مقام بلند حضرت یوسف علیه‌السلام و آن مرتبه قدس و درجه نبوت و توکل و بردباری او ظاهر می‌گردد.» (امین، 1361: 6/388).

 

2. دیدگاه مکانی

از لحاظ مکانی، از میان چهار دیدگاه مکانی راوی سیمپسون یعنی دید ایستا، دید متحرک (متغیر)، دید متوالی (جزئی) و دید کلی، مورد اخیر آن که به «دید پرنده­وار» نیز مشهور است (سیمپسون، 1993: 13-21)، با داستان یوسف علیه‌السلام مطابقت دارد یعنی راوی، هوشمندانه ناظر تمامی صحنه­ها است؛ اما در هر جایی که اقتضا کند، زاویه دوربین از منظر شخصیت‌ها کانون­سازی می­شود. همان‌طور که ذکر شد کانون­سازی، انتخاب کانون دید است و تفاوت آن با زاویه دید این است که در مطالعات دیدگاه، بیشتر راوی، مرکز توجه است ولی در مطالعات کانون­سازی هر کدام از شخصیت­ها را همپای راوی، بیننده­ای خاص از داستان به حساب می­آوریم که ادراک و دریچه­ای تقریباً همسنگ دریچه راوی به دنیای داستانی و قضایای آن می­گشاید. مانند:

جریان خواب دیدن یوسف علیه‌السلام: «یَا أَبَتِ إِنی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَبًا وَالشمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی سَاجِدِینَ» (یوسف/4) و تعبیر این رؤیا توسط یعقوب علیه‌السلام: «وَکَذَلِکَ یَجْتَبِیکَ رَبکَ وَیُعَلمُکَ مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحَادِیثِ وَیُتِم نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَعَلَى آلِ یَعْقُوبَ کَمَا أَتَمهَا عَلَى أَبَوَیْکَ مِنْ قَبْلُ إِبْرَاهِیمَ وَإِسْحَاقَ إِن رَبکَ عَلِیمٌ حَکِیمٌ» (یوسف/6).

برعهده گرفتن قضاوت در مورد بی­گناهی یا خطاکاری یوسف علیه‌السلام توسط عزیز مصر: «فَلَما رَأَى قَمِیصَهُ قُد مِنْ دُبُرٍ قَالَ إِنهُ مِنْ کَیْدِکُن إِن کَیْدَکُن عَظِیمٌ * یُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هَذَا…» (یوسف/29-28).

تعبیر خواب آن دو زندانی و نیز عزیز مصر توسط یوسف علیه‌السلام: «یَا صَاحِبَیِ السجْنِ أَما أَحَدُکُمَا فَیَسْقِی رَبهُ خَمْرًا وَأَما الْآخَرُ فَیُصْلَبُ فَتَأْکُلُ الطیْرُ مِنْ رَأْسِهِ…» (یوسف/41).

پنهان کردن ظرف عزیز مصر در توشه بنیامین: «فَلَما جَهزَهُمْ بِجَهَازِهِمْ جَعَلَ السقَایَه فِی رَحْلِ أَخِیهِ ثُم أَذنَ مُؤَذنٌ أَیتُهَا الْعِیرُ إِنکُمْ لَسَارِقُونَ» (یوسف/70).

البته خود این امر، باعث ایجاد بسیاری از حوادث داستان می­شود از جمله، آشنایی بنیامین و سایر برادران با یوسف: «قَالُوا أَئِنکَ لَأَنْتَ یُوسُفُ قَالَ أَنَا یُوسُفُ وَهَذَا أَخِی» (یوسف/90) روشن شدن چشم پدر با پیراهن یوسف: «فَلَما أَنْ جَاءَ الْبَشِیرُ أَلْقَاهُ عَلَى وَجْهِهِ فَارْتَد بَصِیرًا» (یوسف/96) و پس از آن جمع شدن پدر و مادر و برادران یوسف در کنار آن حضرت و تحقق رؤیای او. «یَا أَبَتِ هَذَا تَأْوِیلُ رُؤْیَایَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبی حَ‍قا وَقَدْ أَحْسَنَ بِی إِذْ أَخْرَجَنِی مِنَ السجْنِ وَجَاءَ بِکُمْ مِنَ الْبَدْوِ مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشیْطَانُ بَیْنِی وَبَیْنَ إِخْوَتِی إِن رَبی لَطِیفٌ لِمَا یَشَاءُ إِنهُ هُوَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ» (یوسف/100).

 

3. دیدگاه زمانی

در دیدگاه سیمپسون، برای نشان دادن زمان در جمله، علاوه بر بررسی زمان روایت به شیوه ساختاری، با بررسی زمان دستوری جمله­ها نیز، دیدگاه زمانی روایت و میزان دوری و نزدیکی راوی از حوادث داستان تبیین می­شود. بررسی زمان و مکان روایت به شیوه زبان­شناختی، ما را وارد دنیایی می­کند که راوی داستان از طریق آنها، پنجره­ای از وقوع حوادث در آن دنیا را بر روی خوانندگان گشوده است (همان: 15). عامل زمان در جمله که نشان­دهنده میزان فاصله گوینده با موضوع است، متغیر مهمی در بررسی میزان واقع‌گرایی متن به شمار می­رود. راوی در ابتدای داستان نشان می­دهد که بر خلاف مخاطب (پیامبر  صلی الله علیه واله وسلم)، به هر زمان و مکانی مشرف است: نَحْنُ نَقُص عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ هَذَا الْقُرْآنَ وَإِنْ کُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِینَ (یوسف/3).

سپس با آوردن انواع فعل­های ماضی، او را به گذشته­های بسیار دور می­برد: إذ قَالَ یُوسُفُ لِأَبِیهِ… (یوسف/4)، قَالَ یَا بُنَی لَا تَقْصُصْ رُؤْیَاکَ …(یوسف/5)، إِذْ قَالُوا لَیُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَب إِلَى أَبِینَا مِنا… (یوسف/8)، اقْتُلُوا یُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضًا… (یوسف/9)، قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ لَا تَقْتُلُوا یُوسُفَ… (یوسف/10)، قَالُوا یَا أَبَانَا مَا لَکَ لَا تَأْمَنا عَلَى یُوسُفَ… (یوسف/11)، قَالَ إِنی لَیَحْزُنُنِی… (یوسف/13)، فَلَما ذَهَبُوا بِهِ وَأَجْمَعُوا أَنْ یَجْعَلُوهُ فِی غَیَابَه الْجُب… (یوسف/15).

پس از این مقدمه‌چینی، با آوردن این آیه، خود را کاملاً آگاه به زمان و مکان حادثه دانسته و با شخصیت اصلی داستان هم‌کلام می­شود: …وَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِ لَتُنَبئَنهُمْ بِأَمْرِهِمْ هَذَا وَهُمْ لَایَشْعُرُونَ (یوسف/15)، پس از آن، دوباره به زمان گذشته برمی‌گردد: وَجَاءُوا أَبَاهُمْ عِشَاءً یَبْکُونَ (یوسف/16) و در پایان داستان، مجدداً به زمان حال برمی­گردد و با مخاطب خود، هم‌کلام می‌شود: ذَلِکَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَیْبِ نُوحِیهِ إِلَیْکَ وَمَا کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَهُمْ یَمْکُرُونَ (یوسف/102).

وجهیت

براساس الگوی سیمپسون، صرف نظر از اینکه کدام یک از راویان، روایت را ذکر کنند، راوی می­تواند دیدگاهی منفی، مثبت یا خنثی درباره آنچه می­گوید اتخاذ کند. همان‌طور که ذکر شد، نظام­های وجهی تمنایی و امری نشان‌دهنده دیدگاه مثبت و نظام­های معرفتی و ادراکی نشان­دهنده دیدگاه منفی و عدم وجود این نظام­ها نشان‌دهنده دیدگاه خنثی است. وجه غالب به کار رفته در داستان یوسف علیه‌السلام، وجه مثبت است. استفاده از فعل­های امری، قیود تمنایی، جملات بیان‌کننده عقیده و تعمیم‌دهنده، قیود و صفات ارزیابانه، اثبات‌کننده این مطلب است. در داستان مذکور، ابزار زبان‌شناختی به کار رفته در این وجه عبارتند از:

 

فعل­های امری

در داستان یوسف علیه‌السلام، فعل­های امر و نیز نهی که خود به گونه­ای امری، است از بسامد بالایی برخوردارند. به‌عنوان نمونه:

قَالَ یَا بُنَی لَا تَقْصُصْ رُؤْیَاکَ… (یوسف/5) (یعقوب) گفت اى پسرک من خوابت را حکایت مکن…

اقْتُلُوا یُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضًا…(یوسف/9) (یکى گفت) یوسف را بکشید یا او را به سرزمینى بیندازید…

لَا تَقْتُلُوا یُوسُفَ وَأَلْقُوهُ فِی غَیَابَه الْجُب…(یوسف/10) گوینده‏اى از میان آنان گفت ‏یوسف را مکشید اگر کارى مى‏کنید او را در نهان‌خانه چاه بیفکنید…

…أَرْسِلْهُ مَعَنَا غَدًا (یوسف/12) فردا او را با ما بفرست…

یُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هَذَا… (یوسف/29) اى یوسف از این [پیشامد] روى بگردان…

یَا بَنِی اذْهَبُوا فَتَحَسسُوا مِنْ یُوسُفَ وَأَخِیهِ وَلَا تَیْئَسُوا مِنْ رَوْحِ اللهِ… (یوسف/87) اى پسران من بروید و از یوسف و برادرش جستجو کنید و از رحمت‏ خدا نومید مباشید…

 

فعل­های وجهی

فعل­های وجهی واژگانی هستند که حاکی از میل و آرزوی گوینده­اند و در مجموع به آنها کلمات احساسی گفته می­شود. مانند: امیدواربودن، آرزوداشتن، تأسف‌خوردن. این افعال که اصل و اساس نظام تمنایی هستند، حضور گسترده­ای در این سوره مبارکه دارد، از جمله:

زمانی که عزیز مصر، یوسف را از مالک خریداری کرد به همسرش گفت او را گرامی بدار، به این امید که به حال ما سودی بخشد یا او را به فرزندى اختیار کنیم: «عَسَی أَن یَنفَعَنَآ أَو نَتخِذَهُ وَلَداً…» (یوسف/۲۱).

یا در جایی دیگر، زمانی که برادران حضرت یوسف، جریان بنیامین را برای یعقوب علیه‌السلام تعریف می­کنند او صبر پیشه می­کند به این امید که خداوند دوباره آنها را به وی بازگرداند: «فَصَبْرٌ جَمِیلٌ عَسَى اللهُ أَنْ یَأْتِیَنِی بِهِمْ جَمِیعًا…» (یوسف/83).

در آیات مذکور، فعل «عسی»، به معنی امیدوار بودن است.

وقتی خدمتگزار عزیز مصر، نزد یوسف که در زندان بود، می­رود و از او تعبیر خواب عزیز مصر را درخواست می­کند، امیدوار است با تعبیر آن، توسط یوسف، سرگردانی حاکم از بین برود: «یُوسُفُ أَیهَا الصدِیقُ أَفْتِنَا فِی سَبْعِ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ یَأْکُلُهُن سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعِ سُنْبُلَاتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ یَابِسَاتٍ لعَلی أَرجِعُ إِلَی الناسِ لَعَلهُم یَعلَمُونَ» (یوسف/۴۶).

در جایی دیگر، زمانی که یوسف به غلامان خود گفت ‏سرمایه‏هاى آنان را در بارهایشان بگذارید شاید وقتى به سوى خانواده خود برمى‏گردند آن را بازیابند امید که آنان مجدداً بازگردند: «إِذَا انقَلَبُوا إِلَی أَهلِهِم لَعَلهُم یَرجِعُونَ» (یوسف/۶۲).

در دو آیه فوق، واژه «لعل»، به معنی امیدواربودن است.

یا در اواخر داستان، وقتی خبر گروگان شدن بنیامین به یعقوب علیه‌السلام می­رسد از پسرانش روی‌گردان شده و با اندوه تمام، مجدداً تأسف خود را بر یوسف علیه‌السلام بازگو می­کند، تأسف شدیدی که به نابینایی وی منتهی می­شود: تَوَلى عَنْهُمْ وَقَالَ یَا أَسَفَا عَلَى یُوسُفَ وَابْیَضتْ عَیْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ (یوسف/84).

نکته قابل تأمل در مورد داستان یوسف علیه‌السلام این است که فصاحت و بلاغت تامی که در این سوره مبارکه به کار برده شده، از چند لحاظ قابل تأمل است. یکی اینکه همیشه فعل امر، نشانه دستوری نیست و معانی مختلفی را به خود می­گیرد، از جمله دعایی و آن زمانی است که امر، از مرتبه پایین به بالا باشد، به‌عنوان نمونه، یوسف خطاب به خداوند متعال می­گوید: «رب…تَوَفنِی مُسْلِمًا وَأَلْحِقْنِی بِالصالِحِینَ» (یوسف/101) پروردگارا!… مرا مسلمان بمیران و مرا به شایستگان ملحق فرما.

که در اینجا افعال امری «توفنی و ألحقنی»، حاکی از میل و آرزوی شخصیت اصلی داستان است. یا در مواقعی که فعل امر میان دو نفر هم‌رتبه بیان می­شود از حالت امری خارج شده و معنی التماس به خود می‌گیرد (هاشمی، 1380: 62)، مانند: وَقَالَ لِلذِی ظَن أَنهُ نَاجٍ مِنْهُمَا اذْکُرْنِی عِنْدَ رَبکَ… (یوسف/42)؛ و [یوسف] به آن کس از آن دو که گمان مى‏کرد خلاص مى‏شود گفت مرا نزد آقاى خود به یاد آور…

بنابراین این‌گونه فعل­ها، وجه تمنایی داشته و به تبع آن دارای وجهیت، مثبت هستند.

 

جملات تعمیم‌دهنده

در این بخش، آیاتی قرار می­گیرند که بیانگر مشارکت و یا نظر و عقیده گروهی و یا داخل­شدن چند نفر در حکمی است:

وَکَذَلِکَ یَجْتَبِیکَ رَبکَ وَیُعَلمُکَ مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحَادِیثِ وَیُتِم نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَعَلَى آلِ یَعْقُوبَ کَمَا أَتَمهَا عَلَى أَبَوَیْکَ مِنْ قَبْلُ إِبْرَاهِیمَ وَإِسْحَاقَ إِن رَبکَ عَلِیمٌ حَکِیمٌ (یوسف/6) در این آیه، یعقوب علیه‌السلام با بیان این مطلب که خداوند نعمتش را بر تو و آل یعقوب تمام کرد همان‌طور که پیش از این، آن را بر اجداد تو، ابراهیم و اسحاق، تمام کرد؛ همگی آنان در یک حکم وارد می­کند و آن، اتمام نعمت بر تمامی این خاندان است.

قَالُوا یَا أَبَانَا مَا لَکَ لَا تَأْمَنا عَلَى یُوسُفَ وَإِنا لَهُ لَنَاصِحُونَ (یوسف/11) در آیه مذکور، عبارت«إِنا لَهُ لَنَاصِحُونَ»، بیانگر این است که همگی، خیرخواه یوسف هستند. یا آیه: «أَجْمَعُوا أَنْ یَجْعَلُوهُ فِی غَیَابَه الْجُب وَ…» (یوسف/15) نشان می­دهد که همگی، با هم به این توافق دست یافتند که یوسف را به چاه بیندازند.

و نیز همگی آنان، بر سر قیمت ناچیزی برای یوسف، به توافق رسیدند: «وَشَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرَاهِمَ مَعْدُودَه وَکَانُوا فِیهِ مِنَ الزاهِدِینَ» (یوسف/20).

میبدی در تفسیر این آیه می­گوید: «اگر آنچه در یوسف تعبیه بود از عصمت و حقایق قربت و لطایف علوم و حکمت، بر برادران کشف شدی، نه او را به بهای بخس فروختندی و نه او را نام غلام نهادندی» (میبدی، 1357: 5/ 42).

و یا در آیه: «…وَاللهُ غَالِبٌ عَلَی أَمرِهِ وَلَکِن أَکثَرَ الناسِ لَا یَعلَمُونَ» (یوسف/۲۱)، عبارت «أَکثَرَ الناسِ لَا یَعلَمُونَ»، عبارتی تعمیم‌دهنده است.

و نیز یعقوب علیه‌السلام با این بیان که: «…بَلْ سَولَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْرًا» (یوسف/83) بیان می­کند که نفس شما امرى نادرست را براى همه شما آراسته است.

 

جملات بیان‌کننده عقیده

در این داستان، با عبارت­های متعددی مواجه می­شویم که بیان‌کننده عقاید شخصیت­های اصلی داستان است، به‌عنوان نمونه:

…إِن الشیْطَانَ لِلْإِنْسَانِ عَدُو مُبِینٌ (یوسف/5) …به راستی شیطان براى آدمى دشمنى آشکار است.

…إِن رَبکَ عَلِیمٌ حَکِیمٌ (یوسف/6) …در حقیقت پروردگار تو داناى حکیم است.

…قَالَ مَعَاذَ اللهِ إِنهُ رَبی أَحْسَنَ مَثْوَایَ إِنهُ لَا یُفْلِحُ الظالِمُونَ (یوسف/23) …گفت بیا که از آن توام [یوسف] گفت پناه بر خدا او آقاى من است به من جاى نیکو داده است قطعا ستمکاران رستگار نمى‏شوند.

یَا صَاحِبَیِ السجْنِ أَأَرْبَابٌ مُتَفَرقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللهُ الْوَاحِدُ الْقَهارُ (یوسف/39) اى دو رفیق زندانیم آیا خدایان پراکنده بهترند یا خداى یگانه مقتدر؟!

…أَن اللهَ لَا یَهْدِی کَیْدَ الْخَائِنِینَ (یوسف/52) …و خدا نیرنگ خائنان را به جایى نمى‏رساند.

وَمَا أُبَرئُ نَفْسِی إِن النفْسَ لَأَمارَه بِالسوءِ إِلا مَا رَحِمَ رَبی إِن رَبی غَفُورٌ رَحِیمٌ (یوسف/53) و من نفس خود را تبرئه نمى‏کنم چرا که نفس قطعا به بدى امر مى‏کند مگر کسى را که خدا رحم کند زیرا پروردگار من آمرزنده مهربان است.

…فَاللهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الراحِمِینَ (یوسف/64) … پس خدا بهترین نگهبان است و اوست مهربان‌ترین مهربانان.

…إِنهُ لَا یَیْئَسُ مِنْ رَوْحِ اللهِ إِلا الْقَوْمُ الْکَافِرُونَ (یوسف/87) …زیرا جز گروه کافران کسى از رحمت‏خدا نومید نمى‏شود.

 

قیود و صفات ارزیابانه

براساس الگوی سیمپسون، قیود و صفات ارزیابانه، بسامد بالایی را در داستان مذکور به خود اختصاص داده­اند که به برخی از این موارد، اشاره می­شود:

وَیُعَلمُکَ مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحَادِیثِ وَیُتِم نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَعَلَى آلِ یَعْقُوبَ کَمَا أَتَمهَا عَلَى أَبَوَیْکَ مِنْ قَبْلُ إِبْرَاهِیمَ وَإِسْحَاقَ إِن رَبکَ عَلِیمٌ حَکِیمٌ (یوسف/6)

فَلَما ذَهَبُوا بِهِ وَأَجْمَعُوا أَنْ یَجْعَلُوهُ فِی غَیَابَه الْجُب وَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِ لَتُنَبئَنهُمْ بِأَمْرِهِمْ هَذَا وَهُمْ لَا یَشْعُرُونَ (یوسف/15).

به اعتقاد فخر رازی در این آیه، منظور از وحی، نبوت است هر چند در این زمینه دو نقل قول در مورد سن حضرت یوسف علیه‌السلام وجود دارد یکی اینکه بعضی­ها معتقدند او در این زمان به سن بلوغ رسیده و چهارده سال داشته است و برخی دیگر معتقدند او کودک بود ولی خداوند متعال، عقل او را تکمیل نمود، همان‌طور که درخصوص حضرت عیسی علیه‌السلام این کار را برای قبول نبوت کرد. (فخررازی، 1411: 18/99).

و یکی دیگر از مفسران می­نویسد: «درواقع، این وحی، الهامی به قلب یوسف علیه‌السلام بود برای اینکه بداند تنها نیست و حافظ و نگهبانی دارد و نور امید بر قلب او پاشید و ظلمات یأس و نا­امیدی را از روح و جان او بیرون کرد» (مکارم شیرازی، 1385: 407).

آلوسی از قول مجاهد نقل کرده است: این نوعی الهام بر قلب یوسف علیه‌السلام بود (آلوسی، 1415: 6/389).

وَلَما بَلَغَ أَشُدهُ آتَیْنَاهُ حُکْمًا وَعِلْمًا وَکَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ (یوسف/22).

در سه آیه مذکور، یعنی به تدریج، نعمتش را بر آنان تکمیل و به تدریج آنان را از اشتباهی که مرتکب شده­اند، باخبر و به مرور زمان، به یوسف، علم و حکمت آموختیم.

قَالَتْ مَا جَزَاءُ مَنْ أَرَادَ بِأَهْلِکَ سُوءًا إِلا أَنْ یُسْجَنَ أَوْ عَذَابٌ أَلِیمٌ (یوسف/25) آن زن گفت کیفر کسى که قصد بد به خانواده تو کرده چیست جز اینکه زندانى یا [دچار] عذابى دردناک شود.

إِن کَیْدَکُن عَظِیمٌ (یوسف/28) همانا نیرنگ شما زنان، بزرگ است.

فَلَما رَأَیْنَهُ أَکْبَرْنَهُ (یوسف/31) پس چون [زنان] او را دیدند وى را بس شگرف یافتند.

قَالَ رَب السجْنُ أَحَب إِلَی مِما یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ (یوسف/33) (یوسف) گفت پروردگارا زندان براى من دوست‏داشتنى‏تر است از آنچه مرا به آن مى‏خوانند.

…نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مَنْ نَشَاءُ وَفَوْقَ کُل ذِی عِلْمٍ عَلِیمٌ (یوسف/76) …درجات کسانى را که بخواهیم بالا مى‏بریم و فوق هر صاحب دانشى دانشورى است. (برای اطلاع بیشتر: (یوسف/ 38،59،77،78،80)).

 

کلمات احساسی و افعال گزارشی

کلمات احساسی و افعال گزارشی که گزارشگر افکار، ادراکات و واکنش­ها هستند، مانند:

«وَجَآءُو أَبَاهُم عِشَآءً یَبکُونَ» (یوسف/۱۶) و شامگاهان گریان نزد پدر خود [باز] آمدند.

«وَقَالَ نِسْوَه فِی الْمَدِینَه امْرَأَه الْعَزِیزِ تُرَاوِدُ فَتَاهَا عَنْ نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَهَا حُبا إِنا لَنَرَاهَا فِی ضَلَالٍ مُبِینٍ» (یوسف/۳۰) و [دسته‏اى از] زنان در شهر گفتند زن عزیز از غلام خود کام خواسته و سخت ‏خاطرخواه او شده است به راستى ما او را در گمراهى آشکارى مى‏بینیم.

«وَقَطعْنَ أَیْدِیَهُن وَقُلْنَ حَاشَ لِلهِ مَا هَذَا بَشَرًا إِنْ هَذَا إِلا مَلَکٌ کَرِیمٌ» (یوسف/31) و [از شدت هیجان] دست‌هاى خود را بریدند و گفتند منزه است‏ خدا این بشر نیست این جز فرشته‏اى بزرگوار نیست.

و یا کلمات حزن، خوف، شکوی و بث که در این داستان برای تحقق ترس و اندوه، به ­کار برده شده است و بر وجهیت مثبت داستان یوسف علیه‌السلام صحه می­گذارد.

«قَالَ إِنی لَیَحْزُنُنِی أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ وَأَخَافُ أَنْ یَأْکُلَهُ الذئْبُ وَأَنْتُمْ عَنْهُ غَافِلُونَ» (یوسف/۱۳) گفت اینکه او را ببرید سخت مرا اندوهگین مى‏کند و مى‏ترسم از او غافل شوید و گرگ او را بخورد.

«وَتَوَلى عَنْهُمْ وَقَالَ یَا أَسَفَا عَلَى یُوسُفَ وَابْیَضتْ عَیْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ کَظِیمٌ» (یوسف/۸۴) و از آنان روى گردانید و گفت اى دریغ بر یوسف و در حالى که اندوه خود را فرو مى‏خورد چشمانش از اندوه سپید شد.

«قَالَ إِنمَا أَشْکُو بَثی وَحُزْنِی إِلَى اللهِ وَأَعْلَمُ مِنَ اللهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ» (یوسف/۸۶) گفت من شکایت غم و اندوه خود را پیش خدا مى‏برم و از [عنایت] خدا چیزى مى‏دانم که شما نمى‏دانید.

استفاده از کلمه «بث» در آیه اخیر، نشانگر غم شدیدی است که صاحبش صبری بر کتمان آن ندارد و آن را ظاهر می­کند (میبدی، 1357: 5/123).

علامه طباطبایی در تفسیر المیزان چنین آورده است: حضرت یعقوب به دو جهت این پاسخ را داد اول این که برخلاف بندگان، خداوند متعال از درخواست­ها و تکرار و اصرار بر آنها ناراحت نمی­شود و دیگر اینکه چون امیدش به رحمت الهی بود و هرگز از او مأیوس نشده چنین پاسخی را داد. (طباطبایی، 1417: 11/234).

هر چند وجهیت مثبت، وجه غالب داستان حضرت یوسف علیه‌السلام است با این حال، همان‌طور که ذکر شد وجه معرفتی یا برداشتی، مهم‌ترین نظام، با توجه به تحلیل دیدگاه داستان است؛ زیرا به طور مستقیم در بردارنده اعتماد یا عدم اعتماد گوینده نسبت به صدق گزاره­های بیان شده است؛ بنابراین داستان مذکور نیز از وجهیت­های منفی (معرفتی و ادراکی) نیز خالی نیست. به مواردی از آنها اشاره می­شود:

إِذْ قَالُوا لَیُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَب إِلَى أَبِینَا مِنا (یوسف/8).

در آیه مذکور، ساختاری تفضیلی (أحب) که بنیاد در ادراک دارد، مشاهده می­شود. (ما به این درک و نتیجه رسیدیم که یوسف، نزد پدرمان، محبوب­تر از همه ماست.)

در داستان یوسف علیه‌السلام، راوی برای نشان‌دادن شک و تردید شخصیت­ها نسبت به یکدیگر، از عبارت­های معرفتی (برداشتی)، استفاده کرده است. به‌عنوان نمونه، شک و تردید از هر دو آیه ذیل به خوبی، قابل برداشت است:

«قَالُوا یَا أَبَانَا مَا لَکَ لَا تَأْمَنا عَلَى یُوسُفَ»(یوسف/11).

برادران گفتند: ای پدر! چرا اینقدر به ما شک داری که نمی­توانیم از یوسف مراقبت کنیم؟!

«وَمَا أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنَا وَلَوْ کُنا صَادِقِینَ» (یوسف/17) شما به صدق گفته­های ما شک دارید!

مهم‌تر از اینها در داستان مذکور، برای ترسیم نحوه رخ دادن سوء‌تفاهم­ها و ارزیابی طرفین از یکدیگر، از افعال معرفتی یا برداشتی، استفاده شده است:

…إِنا لَنَرَاهَا فِی ضَلَالٍ مُبِینٍ (یوسف/30) و یا آیه …إِنا نَرَاکَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ (یوسف/36)؛ مفهوم آیات مذکور را با توجه به فعل «نری»، می­توان این‌گونه بیان کرد که برداشت ما یا ارزیابی ما این است که او در گمراهی آشکار است یا تو در زمره نیکوکاران هستی.

همچنین، برخی افعال مانند دیدن و شنیدن، دارای کارکردی شبیه وجه ادراکی هستند (سیمپسون، 1933: 51).

نمونه­های از این افعال ادراکی نیز در داستان یوسف علیه‌السلام وجود دارد از جمله: «رأیتُ» (دیدم) در آیه: «إِنی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَبًا وَالشمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی سَاجِدِینَ» (یوسف/4).

«سَمِعَتْ» (آن زن شنید) در آیه: «فَلَما سَمِعَتْ بِمَکْرِهِن…» (یوسف/31).

«أرَی» (به خواب دیدم) در آیه: «قَالَ أَحَدُهُمَا إِنی أَرَانِی أَعْصِرُ خَمْرًا وَقَالَ الْآخَرُ إِنی أَرَانِی أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِی خُبْزًا تَأْکُلُ الطیْرُ مِنْهُ…» (یوسف/36).

همچنین آیه: وَقَالَ الْمَلِکُ إِنی أَرَى سَبْعَ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ یَأْکُلُهُن سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعَ سُنْبُلَاتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ یَابِسَاتٍ… (یوسف/43).

 

وجهیت داستان یوسف علیه‌السلام در مقایسه با دیگر داستان­ها

سؤالی که در اینجا مطرح می­شود این است که چه تفاوتی میان وجهیت داستان یوسف علیه‌السلام با وجهیت سایر داستان­های قرآنی و نیز داستان­های ساخته ذهن بشر وجود دارد؟ در پاسخ باید گفت: تفاوت داستان حضرت یوسف علیه‌السلام با دیگر داستان­های قرآنی در این است که کامل­ترین آنهاست. در قرآن کریم داستان­هایی از سایر پیامبران علیه‌السلام مانند هود، ابراهیم، نوح، موسی و… آمده که یا ناقص است و به بخش خاصی از زندگی آنها پرداخته شده است و یا بخش­های مختلفی از زندگی و ماجراهای آنان در سوره­هایی متعددی از قرآن کریم آمده است، مانند داستان حضرت موسی علیه‌السلام که برای پی‌بردن به داستان زندگی آن حضرت، از بدو تولد تا آشنایی با آن مرد دانشمند (حضرت خضر علیه‌السلام)، بدون در نظرگرفتن موارد تکراری، باید آیات قید شده در سوره­های زیر را به ترتیب، کنار هم قرار داد:

سوره قصص (7-35)، سوره طه (10-97)، سوره غافر (26-28) سوره اعراف (132)، سوره شعراء (62-66) سوره یونس (91-92) مجدداً سوره اعراف (138-155) سوره بقره (67-71) سوره مائده (21-26) سوره کهف (61-82).

لذا، با عنایت به اینکه داستان یوسف علیه‌السلام تقریباً به صورت کامل، در یک سوره، آمده است، وجهیت به کار رفته در این داستان، نمود بیشتری دارد. همان‌طور که در مقدمه اشاره شد، وجهیت یا مثبت است یا منفی و یا خنثی. درون وجهیت مثبت، همه ابزارهای زبان­شناختی از جمله، وجه امری، وجه تمنایی، جملات تعمیم­دهنده و بیان­کننده وجود دارد. افزون بر اینها، می­توان به طور کلی از صفات و قیود ارزیابی­کننده و همچنین افعالی یاد کرد که افکار و ادراکات و واکنش­های شخصیت را گزارش می­کند و در مجموع به آنها کلمات احساسی گفته می­شود، نیز افعالی وجهی واژگانی که حاکی از میل و آرزوی گوینده است مانند امیدواربودن، آرزوداشتن، تأسف خوردن. بررسی داستان یوسف علیه‌السلام، نشان می­دهد که در این داستان، افعال امری (27) بار، افعال تمنایی (11) بار، قیود و صفات ارزیابانه (40) بار، جملات تعمیم‌دهنده (33) بار، جملات بیان‌کننده عقیده (38) بار و کلمات احساسی (10) بار، آمده است. طبیعتاً متنی که از این منابع استفاده می­کند، وجهیت کاملاً مثبت دارد؛ راوی در قبال اطلاعاتی که می­دهد مطمئن است و بر آنها نظارت دارد؛ بدین معنا که این اطلاعاتِ خود او هستند و او مالک آنها است. در وجهیت مثبت، لحن یا فحوای کلام، تأکیدی، پراعتماد و برای مخاطب، اطمینان­بخش است؛ به عبارت دیگر، در وجهیت مثبت، راوی در داستان دخیل و به آن خوش­بین است و این امری است که هر کجا شخصیت اصلی داستان، به مشکل برمی‌خورد ما شاهد دخالت او در داستان و به دنبال آن، گره­گشایی هستیم و این مسأله یکی از تفاوت­های بنیادین، داستان­ یوسف علیه‌السلام به‌عنوان داستانی واقعی با داستان­های ساخته ذهن آدمیان است. حتی اگر داستان­های بشری نیز واقعیت داشته باشند، از این ویژگی بی­بهره­اند؛ چرا که در داستان یوسف علیه‌السلام، راوی مداخله­گر (خداوند)، به فریاد قهرمان داستان (یوسف) می­رسد؛ چه زمانی که در قعر چاه بود: أَوْحَیْنَا إِلَیْهِ لَتُنَبئَنهُمْ بِأَمْرِهِمْ هَذَا وَهُمْ لَا یَشْعُرُونَ (یوسف/15)، چه زمانی که در کاخ عزیز مصر، به نظر کاملاً ایمنی داشت: «وَلَقَد هَمت بِهِ وَهَم بِهَا لَولَآ أَن رءَا بُرهَنَ رَبهِ کَذَلِکَ لِنَصرِفَ عَنهُ السوءَ وَالفَحشَآءَ إِنهُ مَن عِبَادِنَا المُخلَصِینَ» (یوسف/۲۴) و چه زمانی که حکومت می‌کرد و به کمک فکری، نیاز داشت. مانند زمانی که یوسف علیه‌السلام به دنبال راه­حلی برای نگه­داشتن بنیامین نزد خود بود و خداوند متعال، راهکار لازم را در اختیار وی قرار می­دهد: «کَذَلِکَ کِدْنَا لِیُوسُفَ مَا کَانَ لِیَأْخُذَ أَخَاهُ فِی دِینِ الْمَلِکِ إِلا أَنْ یَشَاءَ اللهُ…» (یوسف/76).

البته همان‌طور که ذکر شد، گاهی اوقات برخی از دخالت­ها و فریادرسی­ها، جنبه وحیانی به خود می‌گیرد و این از دیگر تفاوت­های وجهیت داستان یوسف با داستان­های ساخته و پرداخته ذهن بشر است. مانند: وَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِ لَتُنَبئَنهُمْ بِأَمْرِهِمْ هَذَا وَهُمْ لَا یَشْعُرُونَ (یوسف/15)، (فخررازی، 1411: 18/99).

علاوه بر اینها، وجهیت مثبت داستان یوسف علیه‌السلام، تفسیر جدیدی از روایتگری خداوند را در مقایسه با داستان­های ساخته ذهن بشر و حتی می­توان گفت سایر داستان­های قرآنی، به ما نشان می­دهد و آن این است که وجهیت مثبت، تعامل یا ارتباط میان گوینده و مخاطب را تأیید می­کند و آن را می­پروراند؛ در واقع، تفاوت میان وجهیت مثبت و منفی در این است که در روایتگری مثبت، راوی، ما را وادار می­کند به داستانش گوش دهیم؛ زیرا خودش آن را کاملاً می­داند و می­خواهد با ما در میان گذارد، با این گمان که داستانش، آموزنده است و این امری است که ما در ابتدا و انتهای داستان یوسف علیه‌السلام با آن مواجه می‌شویم:

نَحْنُ نَقُص عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ هَذَا الْقُرْآنَ وَإِنْ کُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِینَ (یوسف/3).

ذَلِکَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَیْبِ نُوحِیهِ إِلَیْکَ وَمَا کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَهُمْ یَمْکُرُونَ (یوسف/102) .

 

بحث و نتیجه‌گیری

بررسی داستان یوسف علیه‌السلام براساس مدل پیشنهادی سیمپسون نشان می­دهد که انواع روایتگری آن براساس مدل مذکور، مطابقت دارد. در حالت کلی، از بین سه شیوه اصلی روایتگری سیمپسون، راوی در این داستان، سوم شخص در حالت روایی است؛ به عبارت دیگر، از میان چهار دیدگاه مکانی راوی سیمپسون، «دید پرنده­وار» آن، با داستان یوسف علیه‌السلام مطابقت دارد یعنی راوی، هوشمندانه ناظر تمامی صحنه­ها است؛ اما در هر جایی که اقتضا کند، زاویه دوربین از منظر شخصیت‌ها کانون­سازی می­شود. مانند جریان خواب دیدن یوسف علیه‌السلام و تعبیر این رؤیا توسط یعقوب علیه‌السلام، برعهده گرفتن قضاوت در مورد بی­گناهی یا خطاکاری یوسف علیه‌السلام توسط عزیز مصر، تعبیر خواب آن دو زندانی و نیز عزیز مصر توسط یوسف علیه‌السلام و… .

علی­رغم اینکه از دیدگاه سیمپسون، روایات مقوله ب، قسمت­هایی از داستان است که توسط سوم شخص غیرمشارکت کننده، غیرجسمیت یافته و غیرقابل رؤیت بیان می­شود، نکته قابل تأمل در داستان یوسف علیه‌السلام این است که گاهی اوقات، راوی سوم شخص، بنا به ضرورت در داستان مشارکت و طرفداری خود را اعلام می­دارد؛ یعنی هر جا که لازم بوده، خداوند متعال با تجلی فاعلی خود در این داستان، تأثیر فراوانی در سیر داستان و واکنش شخصیت­های آن ایجاد می­کند.

با بررسی نوع دیدگاه راوی به کارگرفته شده در متن داستان، می­توان به تحلیلی از دیدگاه ایدئولوژی نویسنده نیز رسید. پیام داستان و ایدئولوژی راوی در جای­جای این داستان، توسط شخصیت اصلی آن یعنی یوسف علیه‌السلام بیان می‌شود، از جمله: عدم رستگاری ستمگران، عدم غفلت خداوند در کمک به مؤمنان حقیقی، ناامید نشدن از رحمت الهی و…

با توجه به اینکه داستان یوسف علیه‌السلام برخلاف دیگر داستان­های قرآنی، تقریباً به صورت کامل، در یک سوره، آمده است، وجهیت به کار رفته در این داستان، نمود بیشتری دارد. براساس محور دوم تقسیم­بندی سیمپسون، وجهیت غالب در متن روایتی، مثبت است؛ به عبارت بهتر، ابزار زبانی به کار رفته در این وجه، عبارتند از: فعل­های امری، فعل­های وجهی، جملات تعمیم دهنده، جملات بیان کننده عقاید، قیود و صفات ارزیابانه، کلمات احساسی و افعال گزارشی که گزارشگر افکار، ادراکات و واکنش­ها هستند و یا کلمات حزن، خوف، شکوی و بث که در این داستان برای تحقق ترس و اندوه، به‌کار برده شده است و بر وجهیت مثبت داستان یوسف علیه‌السلام صحه می‌گذارد. بررسی داستان یوسف علیه‌السلام، نشان می‌دهد که در این داستان، افعال امری (27) بار، افعال تمنایی (11) مرتبه، قیود و صفات ارزیابانه (40) بار، جملات تعمیم دهنده (33) بار، جملات بیان کننده عقیده (38) مرتبه و کلمات احساسی (10) بار، آمده است. متنی که از این منابع استفاده می­کند، وجهیت کاملاً مثبت دارد؛ راوی در قبال اطلاعاتی که می­دهد مطمئن است و بر آنها نظارت دارد. در وجهیت مثبت، لحن کلام، تأکیدی و برای مخاطب، اطمینان­بخش است؛ به عبارت دیگر، در وجهیت مثبت، راوی در داستان دخیل است و این امری است که هر کجا شخصیت اصلی داستان، به مشکل برمی­خورد ما شاهد دخالت او در داستان و در نتیجه، گره­گشایی هستیم و این مسأله یکی از تفاوت­های بنیادین، داستان­ یوسف علیه‌السلام به‌عنوان داستانی واقعی با داستان­های ساخته ذهن آدمی است؛ هرچند برخی از داستان­های بشری نیز واقعیت داشته باشند، اما فاقد این خصوصیت هستند. در داستان یوسف علیه‌السلام، شدت این تأثیر و اهمیت اطاعت یا مخالفت شخصیت­های داستان با تجلی فاعلی خداوند به حدی است که ابعاد متفاوت شخصیت­های داستان را تحت­الشعاع قرار می­دهد؛ چرا که راوی مداخله­گر (خداوند)، هر زمان که نیاز اقتضا می­کند، به فریاد قهرمان داستان می­رسد؛ چه زمانی که در قعر چاه بود، چه زمانی که در کاخ عزیز مصر، علیه او توطئه­چینی شد و چه زمانی که حکومت می­کرد و به کمک فکری نیاز داشت.

هر چند وجهیت مثبت، وجه غالب داستان حضرت یوسف علیه‌السلام است با این حال، همان‌طور که ذکر شد وجه معرفتی یا برداشتی، مهم­ترین نظام، با توجه به تحلیل دیدگاه داستان است؛ زیرا به طور مستقیم دربردارنده اعتماد یا عدم اعتماد گوینده نسبت به صدق گزاره­های بیان شده است؛ بنابراین داستان مذکور نیز از وجهیت­های منفی (معرفتی و ادراکی) خالی نیست. به‌عنوان نمونه، در پاره­ای از موارد، برای نشان دادن شک و تردید شخصیت­ها نسبت به یکدیگر و مهم‌تر از آن برای ترسیم نحوه رخ دادن سوء تفاهم­ها و ارزیابی طرفین نسبت به یکدیگر، از این وجهیت، استفاده شده است.

1. Simpson

2. Henry James

3. Lubboek

4. Forrester

5. Percylubbock

6. Roger Fowler

دبیرخانه: استان اصفهان – شهرستان آران و بیدگل



داستان حضرت یوسف (ع) – که در قرآن به أحسن قصص توصیف شد- شامل درس ها و عبرت های زیبای شخصی، اخلاقی، اجتماعی و خانوادگی است که بعضی از آنها به صورت خلاصه عبارت اند از:


 

1. شناخت نقشی که پیامبران در راه دعوت مردم به سوی خدا ایفا و رنج آن را بر خود هموار کردند.


2. توجه به خطر سوء ظن و حسادت در زندگی

داستان یوسف و برادرانش

3. خطر واکنش های تازه و عجولانه و انفعالی در آینده انسان

4. نقش پدران در خانواده در نگه داری خانواده از هم پاشیدن و چگونگی برخورد با کودکان

5. توجه به خطر تحمیل گناه بر بی گناهی که گناهکار نیست


6. کم کردن جنایت تا حد ممکن


7. دوری جستن از توطئه های دوستان و نزدیکان


8. امید به خدا و عدم یأس از رحمت او


9. حل مسائل خصوصی به صورت محرمانه


10. گول نخوردن از گریه دروغین

11. صبر و تحمل زیبا در مواجهه با سختی ها و گرفتاری های بزرگ


12. عفت و پاکدامنی

13. حفظ حرمت کسی که نسبت به شما نیکی کرد اگر چه کافر باشد

14. ترجیح زندان در مقابل خطر افتادن در دام گناه

15. ارشاد بندگان به سوی خدا حتی در محیط نا مناسب و وجود مشکلات


16. دفاع از حریم خود در مواجهه با تهمت ناروا


17. تلاش برای اثبات بی گناهی

18. معرفی و بیان صلاحیت علمی و مهارت حرفه ای خود در صورتی که خدمت به مردم و مصلحت شان در گرو آن باشد


19.  بخشش هنگام توانایی و پیروزی

20. کوشش برای پاک کردن اعمال دیگران که قبلا مرتکب شدند

21. گناه و اشتباه گذشته را تازه نکردن و کینه های گذشته را به یاد نیاوردن

22. مهم تر از همه فراموش نکردن بخشش و نعمت خدا در  توانگرى و تنگدستى‏

داستان حضرت یوسف (ع) – که در قرآن به أحسن قصص توصیف شد[1]- شامل درس ها و عبرت های زیبای شخصی، اخلاقی، اجتماعی و خانوادگی است.


 

از آن جایی که بیان همه درس ها و عبرت ها به صورت مفصل، مستلزم بیان طولانی است که با هدف ما در این پاسخ نمی گنجد، لازم است در ضمن نکته های مشخص به بعضی از آن وجوه اشاره کنیم:


 


1. رنج و سختی رسولان و پیامبران:


 

سوره یوسف به رنج ها و فشارهای متعددی که پیامبران در زندگی شان متحمل می شوند اشاره می کند. در این سوره به سختی هایی که شخصیت پیامبر، حضرت یوسف (ع) را ساخت به تفصیل سخن می گوید.[2]


 

2. نقش تفسیر اشتباه و سوء ظن ناروا در زندگی حتی در محدوده یک خانواده:


 

این مسئله از میان عبارات برادران یوسف برای بیان موقعیت یوسف و بنیامین نزد پدرشان به وضوح روشن می شود: “نگامى که (برادران) گفتند: یوسف و برادرش‏[ بنیامین‏] نزد پدر، از ما محبوب ترند، در حالى که ما گروه نیرومندى هستیم”.[3] این همان مسئله ای است که موجب سقوط برادران یوسف (ع) در بسیاری از اشتباهات و گناهان شد، بلکه آنها را در نهایت خواری ، به زیان و ناامیدی سوق داد.


 


3. خطر واکنش های انفعالی و ناپخته:


 

شایسته است که انسان عاقل، اعمال و رفتارش را بر اساس تحلیلی سنجیده و عقلانی بنا نهد و بر مبنای تحلیل های غیر عقلانی به عملی اقدام ننماید.

داستان یوسف و برادرانش


 

برادران حضرت یوسف (ع) به جای این که از راه حکمت و عقل به حل مشکل بپردازند و از میان راه های عادی به پدرشان تقرب پیدا کنند، از راه دیگری کوشیدند که آخر الأمر آنها را به رسوایی و عذاب جسمی و روحی و زبونی و پستی کشاند؛ زیرا آتش حسد و کینه به آنها اجازه نداد در همه جوانب مسئله بیندیشند تا دلایل اظهار علاقه یعقوب را نسبت به یوسف و بنیامین به دست آورند؛ زیرا منافع شخصی هر کس بین او و عقلش مانع است.[4]


 


4. نقش پدر در حفظ اساس خانواده:


 

این مسئله با موضع گیری حضرت یعقوب (ع) بعد از اشتباه بچه هایش روشن می شود. او با وجودی که به دروغ گفتن فرزندانش علم داشت، ولی بر نگه داری اساس خانواده و عدم فروپاشی و گسستگی آن تلاش نمود و به این سخن اکتفا نمود و گفت: “وس هاى نفسانى شما این کار را برایتان آراسته! من صبر جمیل (و شکیبایى خالى از ناسپاسى) خواهم داشت و در برابر آنچه مى‏گویید، از خداوند یارى مى‏طلبم”![5] این درس بزرگی برای همه پدران است که سزاوار است آن را بیاموزند و جامه عمل بپوشانند. هم چنان که داستان حضرت یعقوب (ع) روشن می کند که او کاملا به خواهش ها و خواسته های فرزندانش آگاه بود و این درس دیگری است که شایسته است پدران از آن عبرت بیاموزند که از خواهش ها و آرزوهای افراد خانواده شان مطلع باشند، تا در مقابل کارهایی که از آنها سر می زند با حکمت و اندیشه آمادگی کامل داشته باشند، هم چنان که یعقوب چنین کرد؛ زیرا که خواهش های نفسانی در هر کسی موجود است و شیطان این را می پروراند.[6]


 


5. برخورد با کودکان و جوانان باید جدی باشد:


 

وقتی که یوسف (ع) داستان خوابش را برای پدرش گفت پدرش برخورد جدی با او نمود نه تنها با بهانه هایی؛ مثل این که بچه است یا شبیه این امور خوابش را رد نکرد، بلکه خوابش را تعبیر نمود و فرمود معنایش این است که در آینده از جانب خدا به پیامبری بر گزیده می شوی و خداوند نعمتش را بر تو با پیروزی بر دشمنانت تمام و کامل مى‏کند، همان‏گونه که پیش از این، بر صالحان تمام کرد.[7]


 


این عمل می تواند درس خوبی برای پدران باشد.


 


6. تحمیل نکردن گناه بر بی گناه:


 

از جمله عبرت های این داستان این است که گناهی را بر بی گناه بار نکنیم. برادران حضرت یوسف (ع) خطایی را در موردش مرتکب شدند که مستحقش نبود. این نتیجه عدم به کار گیری حکمت در کارها و تعصب بی جا و پیروزی منطق زور بر عقل است. گفتند: “یوسف را بکشید یا او را به سرزمین دوردستى بیفکنید، تا توجه پدر، فقط به شما باشد و بعد از آن، (از گناه خود توبه مى‏کنید و) افراد صالحى خواهید بود”.[8]


 

در این جا یک نکته اساسی وجود دارد و آن این است که برادران حضرت یوسف با وجود تعداد زیاد شان و بزرگی سنشان شناخت کافی و دقیق نسبت به پدرشان نداشتند و کوشیدند که بین دین و دنیا و حق و باطل جمع کنند و در نهایت حسادت ورزیدند که تعصبشان آنها را به سوی کشتن برادر بی گناهشان سوق داد، از جهت دیگر اندیشیدند تا در آینده تبدیل به انسان های صالح شوند[9] هم چنان که از آیه گذشته چنین استفاده می شود که خودشان را به توبه امیدوار کرده بودند.


 

در این جا صاحب تفسیر نمونه، تحت عنوان “سخن از گناه قبل از انجام جرم” می گوید: سخن از توبه قبل از انجام جرم در واقع برای فریب وجدان و گشودن راه به سوی گناه است، و به هیچ وجه دلیل بر پشیمانی و ندامت نیست.[10]


 

این مسئله فی حد نفسه هم درس است برای ما و هم عبرت.


 


7. کم کردن جنایت تا حد ممکن:


 

درس دیگری که از این داستان می گیریم این است که انسان حتی در زمانی که به سوی بدی و گناه کشیده شد و تحت فشار تندروی ها و توطئه های جمعیت شروری قرار گرفت، تا حد امکان از گناه و جرم بکاهد. این مسئله در سخن برادر یوسف (ع) که تا حدودی نسبت به یوسف رؤوف و مهربان بود مشاهده می شود. آن جا که گفت‏: “یوسف را نکشید! و اگر مى‏خواهید کارى انجام دهید، او را در نهان گاه چاه بیفکنید، تا بعضى از قافله‏ها او را برگیرند (و با خود به مکان دورى ببرند)”.[11]


 

8. اهمیت دادن به همه فرزندان و عدم تفریط در اظهار محبت:


 

این درس را می توان از این داستان فرا گرفت که پدر و مادر هنگام ابراز محبت نسبت به بعضی از فرزندان، باید نسبت به بقیه نیز توجه داشته باشند. گرچه یعقوب بدون شک در این باره مرتکب خطایی نشد و ابراز علاقه ای که نسبت به یوسف و برادرش بنیامین می کرد، روی حساب بود، ولی به هر حال این ماجرا نشان می دهد که انسان باید فوق العاده حساس و سختگیر باشد؛ زیرا گاهی می شود یک ابراز علاقه نسبت به یک فرزند، آن چنان عقده ای در دل فرزند دیگر ایجاد کند که او را به هر کاری وا دارد، آن چنان که شخصیت خود را در هم شکسته ببیند و برای نابود کردن شخصیت برادرش حد و مرزی نشناسد.[12]


 


9. دوری جستن از توطئه های دوستان و نزدیکان:


 

از خطرناک ترین توطئه هایی که انسان با آن روبه رو است، توطئه های دشمنان در لباس دوستان است. ضربه هایی سخت و سنگینی که از دشمنان قسم خورده، از این رهگذرخورده ایم کم نیست. گاهی به نام کمک های اقتصادی و زمانی تحت عنوان روابط فرهنگی، گاه در لباس حقوق بشر، و زمانی تحت عنوان پیمان های دفاعی.[13]


 


10. امید به خدا و رحمت او:


 

این مسئله به طور واضح از سخن یعقوب (ع) معلوم می شود که گفت: “من صبر جمیل (و شکیبایى خالى از ناسپاسى) خواهم داشت و در برابر آنچه مى‏گویید، از خداوند یارى مى‏طلبم”![14]  همچنین فرمود: “پسرانم! بروید و از یوسف و برادرش جست و جو کنید و از رحمت خدا مأیوس نشوید که تنها گروه کافران، از رحمت خدا مأیوس مى‏شوند”.[15]


 


‍11. حل مسائل خصوصی به صورت محرمانه:


 

از جمله درس هایی که از این داستان می گیریم این است که مسائل ویژه و خصوصی را به دور از انظار دیگران به صورت محرمانه حل کنیم. قرآن در مورد برادران یوسف (ع) چنین می فرماید: “نگامى که (برادران) از او مأیوس شدند، به کنارى رفتند و با هم به نجوا پرداختند…”.[16]


 


12. گول نخوردن از گریه دروغین:


 

گول نخوردن از گریه دروغین و تحت تأثیر عاطفه قرار نگرفتن، هم چنان که از سخن خداوند به دست می آید: ” (برادران یوسف) شب هنگام، گریان به سراغ پدر آمدند”[17]، از جمله درس های دیگر این داستان است.


 


13. صبر زیبا:


 

در مقابل وقایع سخت و گرفتاری ها و مصیبت ها هر چه بزرگ باشد باید صبر زیبا داشته باشیم. چنان که یعقوب (ع) گفت: “من صبر جمیل (و شکیبایى خالى از ناسپاسى) خواهم داشت و در برابر آنچه مى‏گویید، از خداوند یارى مى‏طلبم”.[18]


 


14. عفت و پاک دامنی


 

این درس از روشن ترین درس های داستان یوسف (ع) است؛ زیرا او در مقابل شیفتگی های همسر عزیز مصر و دیگر زنان ایستادگی نمود و زندان و مشقت را بر انجام فعل حرام و پذیرش دعوت همسر عزیز مصر و سایر زنان، برگزید. قرآن چنین نقل می کند: ” (یوسف) گفت: پروردگارا! زندان نزد من محبوب تر است از آنچه اینها مرا به سوى آن مى‏خوانند! و اگر مکر و نیرنگ آنها را از من باز نگردانى، به سوى آنان متمایل خواهم شد و از جاهلان خواهم بود”![19] از این رو آیه شدت مکر و نیرنگی را که زنان برای لغزش و به زانو در آوردن یوسف و انداختن او در دام نفس به کار می بستند را نمایان می کند. هم چنان که شدت مقاومت و ایستادگی یوسف (ع) را بر راه ثابت و استوار نشان می دهد.


 


15. نگه داری کرامت کسی که به تو نیکی نمود:


 

از درس ها و عبرت هایی که از داستان یوسف (ع) استفاده می شود وقتی است که ما ضمیر “انه” در آیه شریفه” او [عزیز مصر] صاحب نعمت من است، مقام مرا گرامى داشته، (آیا ممکن است به او ظلم و خیانت کنم‏”[20]، را به عزیز مصر بر گردانیم  که همین صحیح است. (هم چنان که صاحب تفسیر نمونه[21] و برخی دیگر از مفسران چنین ترجیح دادند). این درس مهم همان درس وفا نسبت به دیگران و واکنش زیبا در برابرشان است اگر چه کافر باشند و این که در اموال و آبرو و هر آنچه که برایشان عزیز است خیانت نکنیم، حتی اگر کسی که خواستار خیانت از ما است از افراد خانواده شان باشد، هم چنان که همسر عزیز مصر چنین کرد.


 


16. ترجیح زندان بر ارتکاب گناه:


 

یوسف (ع) تحمل زندان و مشقت را بر خدشه دار شدن معنویت و سقوط در دام گناه ترجیح داد. (یوسف) گفت: “پروردگارا! زندان نزد من محبوب تر است از آنچه اینها مرا به سوى آن مى‏خوانند! و اگر مکر و نیرنگ آنها را از من باز نگردانى، به سوى آنان متمایل خواهم شد و از جاهلان خواهم بود”.[22]


 

17. استفاده از فرصت ها برای ارشاد بندگان به سوی خدا:


 

گرچه یوسف (ع) با رنج ها و مشکلات زیادی دست و پنجه نرم کرد، ولی هرگز حتی در زندان دست از تبلیغ نکشید. از آن جا که دوستان زندانیش را یاد می داد که آزادی واقعی، آزادی تحت لوای توحید و بندگی خداوند واحد است. یوسف (ع) آنها را به سوی خدای یکتا راهنمایی نموده و خدایان دروغین را نفی نموده است: “اى دوستان زندانى من‏! آیا خدایان پراکنده بهترند، یا خداوند یکتاى پیروز”؟[23]


 


18. دفاع از خود در مواجهه با تهمت ها :


 

یوسف (ع) به ما می آموزد در صورتی که انسان با تهمت باطل مواجه شد حق دفاع دارد و باید از خود دفاع کند، هم چنان که خداوند از ایشان نقل می کند: ” (یوسف) گفت: او مرا با اصرار به سوى خود دعوت کرد”.[24]


 

19. تلاش و گرفتن اقرار از دشمن برای اثبات بی گناهی:


 

از جمله درس هایی که از داستان یوسف (ع) می گیریم این است که او نه تنها ماندن در زندان را ترجیح داد و گذشت عزیز مصر را رد کرد، بلکه او (ع) تأکید داشت که قبل از آزادی از همسر عزیز و سایر زنان اقرار بر بی گناهی و پاک دامنی خویش بگیرد. قرآن چنین می فرماید: “پادشاه گفت: او را نزد من آورید! ولى هنگامى که فرستاده او نزد وى‏[ یوسف‏] آمد گفت: به سوى صاحبت بازگرد، و از او بپرس ماجراى زنانى که دست هاى خود را بریدند چه بود؟ که خداى من به نیرنگ آنها آگاه است”.[25] وقتی به خواسته اش رسید و همه به پاکی و بی گناهی اش اقرار کردند.  قرآن چنین ادامه می دهد: ” (پادشاه آن زنان را طلبید و) گفت: به هنگامى که یوسف را به سوى خویش دعوت کردید، جریان کار شما چه بود؟ گفتند: منزّه است خدا، ما هیچ عیبى در او نیافتیم! (در این هنگام) همسر عزیز گفت: الآن حق آشکار گشت! من بودم که او را به سوى خود دعوت کردم و او از راست گویان است”.[26] آن وقت از زندان خارج شد؛ زیرا واقعا شایسته نیست که از زندان آزاد شود در حالی که هنوز انگشت اتهام و گناه به سوی او است، بلکه او خواست زمانی آزاد شود که همه به حقانیت، پاک دامنی، پاکی، تقوا و بی گناهی، بلکه مظلومیت او اعتراف کنند.


 

20. معرفی و بیان شایستگی علمی و مهارت حرفه ای خود:


 

از جمله درس هایی که از داستان یوسف (ع) می گیریم این است که انسان برای خدمت و خیر رسانی به مردم می تواند از خود تعریف و صلاحیت و شایستگی علمی و مهارت حرفه ای خود را به جامعه معرفی کند: ” (یوسف) گفت: «مرا سرپرست خزائن سرزمین (مصر) قرار ده، که نگه دارنده و آگاهم‏”.[27]،[28]


 


21. بخشش هنگام توانایی و پیروزی:


 

این درس از برخورد یوسف (ع) با برادرانش به دست می آید، زمانی که همه چیز معلوم شد و چیزی در پشت پرده و برای انکار باقی نماند یوسف (ع) برادرانش را مخاطب قرار داد و فرمود: ” (یوسف) گفت: امروز ملامت و توبیخى بر شما نیست! خداوند شما را مى‏بخشد”[29]؛ یعنی امروز هیچ نوع توبیخ و سرزنش و انتقام جویی در کار نیست، بلکه من از تقصیرات شما گذشتم و به زودی خداوند شما را مى‏بخشد.


 

22. تبرئه دیگران و گناه و اشتباه گذشته را تازه نکردن و کینه های گذشته را به یاد نیاوردن:


 

از جمله درس های بزرگی که در داستان یوسف (ع) وجود دارد این است که او گذشته تاریک را زنده نکرد و سعی کرد اعمال بد برادرانش و رنج و مشقتی را که به خاطر آنها تحمل کرد فراموش کند، بلکه بالاتر از این از دیدار برادرانش اظهار خوشحالی می کرد و این گناه را به گردن شیطان می انداخت و شیطان را مورد ملامت قرار می داد: ” (یوسف) گفت: امروز ملامت و توبیخى بر شما نیست! خداوند شما را مى‏بخشد”.[30] در جای دیگر می فرماید: ” و او به من نیکى کرد هنگامى که مرا از زندان بیرون آورد، و شما را از آن بیابان (به این جا) آورد بعد از آن که شیطان، میان من و برادرانم فساد کرد. پروردگارم نسبت به آنچه مى‏خواهد (و شایسته مى‏داند،) صاحب لطف است؛ چرا که او دانا و حکیم است‏”.[31]


 

23. فراموش نکردن بخشش و نعمت خدا در توانگرى و تنگدستى‏:


 

این درس به روشنی در داستان یوسف وجود دارد که او خواه در مخفى‏گاه چاه‏ باشد، یا در کاخ عزیز مصر و یا در مقام حکومت و وزارت در هیچ حالت بخشش و نعمت خدا را فراموش نکرد. خداوند از قول او می فرماید: ” پروردگارم نسبت به آنچه مى‏خواهد (و شایسته مى‏داند،) صاحب لطف است؛ چرا که او دانا و حکیم است‏”.[32] این برخی از وجوه زیبایی بود که تقدیم شد که به خاطر اختصار از بیان تفصیلی آن صرف نظر کردیم.


 


[1]. یوسف، 3.


[2]. مدرسی، تفسیر من هدی القرآن، ج 5، ص 155.


[3]. یوسف، 8.

[4] . مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج 9، ص 322.


[5]. یوسف، 18.


[6]. مدرسی، تفسیر من هدی القرآن، ج 5، ص 162.


[7]. همان، ص 163؛ یوسف، 6.


[8]. یوسف، 9.

[9]. مدرسی، تفسیر من هدی القرآن، ج 5، ص 166؛ تفسیر نمونه، ج 9، ص 323.

[10]. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج ‏9، ص 323 .


[11]. یوسف، 10.

[12]. مکارم شیرازی، ناصر، ج 7، ص 129؛ تفسیر نمونه، ج 9، ص 328.

[13]. مکارم شیرازی، ناصر، ج 7، ص 134؛ تفسیر نمونه، ج 9، ص 333.


[14]. یوسف، 18.


[15]. یوسف، 87.


[16]. یوسف، 80.


[17]. یوسف، 16.


[18]. یوسف، 18.


[19]. یوسف، 33.


[20]. یوسف، 23.

[21]. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج 9، ص 369 و 370.


[22]. یوسف، 33.


[23]. یوسف، 39.


[24]. یوسف، 26.


[25]. یوسف، 50.


[26]. یوسف، 51.


[27]. یوسف، 55.

[28]. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج 10، ص 12.


[29]. یوسف، 92.


[30]. همان.


[31]. یوسف، 100.


[32]. همان.

آخرین پرسش ها و پاسخ ها را همه روزه در ایمیل خود مطالعه کنید

ما 9001 مهمان و بدون عضو آنلاین داریم

کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت محفوظ و استفاده از مطالب آن تنها با ذکر منبع مجاز است.

داستان یوسف و برادرانش
داستان یوسف و برادرانش
0

دوره مقدماتی php

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *