داستان های واقعی تناسخ

دوره مقدماتی php
داستان های واقعی تناسخ
داستان های واقعی تناسخ

اپک تایمز

5 مرداد 1393

Temps de lecture : [est_time]

شخصیت جدید «اوتارا هودار»، زمانی که ۳۲ سال داشت، ظاهر شد و خود را «شارادا» نامید (Shutterstock*)


جهان مملو از اسراری است که دانش کنونی ما را به چالش می‌کشد. اپک تایمز در بخش ماوراء دانش، داستان‎هایی از پدیده‌های خارق‌العاده را گردآوری کرده تا راه را برای باور مسائل ممکنی که قبلاً انکار می‌شدند باز کند. آیا آن‎ها واقعیت دارند؟ تصمیم با خود شماست.

دوره مقدماتی php

در دهه‎ی ۷۰ میلادی، « یان استیونسون »، محققی مشهور که در زمنیه‎ی تناسخ تحقیق می‎کرد با زنی آشنا شد که می‎توانست به شکلی از زبان بنگالی که در ۱۵۰ سال پیش استفاده می‎شد، صحبت کند. به‎گفته‎ی پروفسور « پی. پال »، استاد زبان بنگالی، ۲۰ درصد از زبان بنگالی امروزی را کلمات انگلیسی تشکیل داده‎اند. اما این زن در یک گفتگوی طولانی با پروفسور پال حتی از یک کلمه‎ی انگلیسی  استفاده نکرد. از سویی دیگر، وی بیش‎تر از کلمات سانسکریتی استفاده می‎کرد که در سال‎های ۱۸۱۰ تا ۱۸۳۰ استفاده می‎شد؛ که این مدت زمان فرضی زندگی قبلی او بود.داستان های واقعی تناسخ

با‎این‎که هیچ‎گاه در منطقه‎ی بنگال غربی زندگی نکرده بود؛ اما کاملاً روان صحبت می‎کرد گویی در این منطقه بزرگ شده است؛ منطقه‎ای که خاطرات بسیاری از آن داشت. او در ناگپور هند به‎دنیا آمده بود و به زبان مراتی مسلط بود و کمی انگلیسی و هندی صحبت می‎کرد.

شخصیت جدید « اوتارا هودار »، زمانی که ۳۲ سال داشت، ظاهر شد و خود را « شارادا » نامید. هودار تا آن زمان هیچ اشاره‎ای به زندگی گذشته‎ی خود نکرده بود. وی فوق لیسانس زبان انگلیسی و مدیریت دولتی بود که در دانشگاه ناگپور، شغلی پاره‌‏وقت داشت؛ تا زمانی‎که بدن جسمانی خود را با فرد دیگری تقسیم کرد.

شارادا قادر نبود به هیچ زبانی که هودار می‎توانست صحبت کند، حرف بزند و یا آن‎ها را بفهمد. او خانواده و دوستان هودار را نمی‎شناخت و بسیاری از وسایلی که بعد از انقلاب صنعتی اختراع شده بود، او را مات و مبهوت می‎کرد. خانواده‎ی هودار هیچ کسی را که اهل بنگال باشد، نمی‎شناختند و با هیچ غذای محلی‎ای که در منطقه‎ی بنگال تهیه می‎شد و شارادا درخواست می‎کرد، آشنایی نداشتند.

استیونسون و همکارانش چندین هفته را به بررسی داستان هودار صرف کردند. آن‎ها مکان‎هایی را که او در بنگال به‎یاد می‎آورد، بررسی کردند (برخی از این مکان‎ها در بنگلادش امروزی قرار گرفته بود ». توصیفات او در زمینه‎ی مسافت بین مکان‎ها و نقشه‎ی جغرافیایی منطقه و غیره کاملاً دقیق بود.

او اسامی کامل اعضای خانواده‎اش از جمله پدرش را به‎خاطر می‎آورد. هنگانی‎که استیونسون شجره‎نامه‎ی پدر وی را در منطقه‎ای که شارادا توصیف کرده بود، یافت، متوجه شد که اسامی و توصیفاتی که شارادا از رابطه‎اش با ۵ عضو خانواده‎اش از جمله پدر و پدربزرگش شرح داده بود، کاملاً صحت داشت. خانواده‎ی وی در قرن نوزدهم که با توصیفات شارادا مطابقت داشت، زندگی می‎کردند.

استیونسون در مقاله‎ای تحت عنوان « گزارشی مقدماتی از مورد عجیبی از تناسخ با زبان‎های بیگانه » که در مجله‎ی علمی « تاریخ روان‎شناختی جامعه‎ی امریکا » در جولای ۱۹۸۰ به‎چاپ رسید، آورده است : « شجره‎نامه‎ی یافت شده به‎طور انحصاری برای مردها بود. از آن‎جایی که نام هیچ زنی در این شجره‎نامه نبود، نمی‎توانستیم ثابت کنیم زنی با مشخصات و توصیفات شارادا وجود داشته است. اما ارتباط میان شجره‎نامه و اظهارات او درباره‎ی روابط مردان خانواده، چیزی بیش‎تر از موردی تصادفی به‎نظر می‌‏رسید. »

هودار در زمان کودکی بسیار از مار وحشت داشت. به‎گفته‎ی مادرش زمانی که هودرا را باردار بود، بارها و بارها خواب دیده بود که ماری پای او را نیش می‎زد.

شارادا به‎خاطر می‎آورد که زمانی که هفت ماهه حامله بود و در حال چیدن گل، ماری انگشت او را نیش زده بود. او گفت که در آن زمان بی‎هوش شده است اما زمان مرگش را به یاد نمی‎آورد. در آن زمان او ۲۲ سال داشت و به‎گفته‎ی استیونسون، « به‎نظر نمی‎رسید او اطلاعی از گذر زمان داشته باشد ».

شارادا بدن هودار را به مدت چند روز تا چند هفته در زمان‎های خاصی تصاحب می‎کرد. خانواده‎ی هودار متوجه شدند که این زمان‎ها در ارتباط با اهلّه‎های خاص ماه هستند. استیونسون معتقد بود که شاید این مورد، از موارد تسخیر بدن باشد تا تناسخ.

استیونسون می‎نویسد : « فراموشی‎ای که در هر یک از این افراد ظاهر می‎شود، برای وقایعی که برای دیگری اتفاق افتاده، رخ می‎دهد؛ اگرچه این موضوعی کلی نیست اما به‌‏نظر می رسد مربوط به سندروم تسخیر بدن باشد تا تناسخ. این موضوع دلالت بر شخصیت غیرجسمانی شارادا دارد بدین معنا که شارادا از جنبه‎های زنده‎ی یک فرد واقعی تشکیل شده که در اوایل قرن ۱۹ میلادی زندگی کرده و تقریباً ۱۵۰ سال بعد بدن اوتارا را تصرف و به کنترل خود در‎آورده است ».

وی ادامه می‎دهد : « جزئیات دیگر نیز مطابق با تفسیری هستند که از تناسخ داریم. اول این‎که بدن اوتارا در هنگام کودکی، ترس از مار داشت و پس از آن علاقه‎ی خود را به بنگال و بنگالی نشان می‎دهد ».

پدر او یکی از علاقه‎مندان به بنگال بود، چرا که او احساس می‎کرد بنگالی‎ها آن‎ها را بهتر دربرابر نیروهای انگلیسی محافظت کنند چون او در جنبش ملی هند شرکت داشت. ممکن است این زن علاقه به بنگال را از پدر خود به ارث  برده باشد. او چند کلمه بنگالی را در کلاس‌‎های دبیرستان (از کسی که بنگالی صحبت نمی‎کرد و تلفظ مراتی داشت) آموخته بود. اما هیچ نشانه‎ای وجود نداشت که توانسته باشد زمانی کافی را با زبان بنگالی سپری کرده باشد که به این شکل به‎طور فصیح و روان همانند یک بومی صحبت کند. واقعیت این است که نوع لهجه و کلماتی که از زبان بنگالی استفاده می‎کرد در ۱۵۰ سال پیش استفاده می‎شد که همراه با دانش درونی و ذاتی او از غذا و فرهنگ آن منطقه، از شواهد قوی تناسخ به‎شمار می‎رفت.

اپک تایمز در ۳۵ کشور و به ۲۱ زبان منتشر می‎شود.





ایمیل:

 

حدود
یک سالی از آخرین باری که هیپنوتیزم شدم گذشته است. متاسفانه به خاطر
گرفتاری های کاری که داشتم موفق نشدم این حس آرامش بخش را تجربه کنم.

 از خانم روانشناس خواستم که بار دیگر مرا هیپنوتیزم نمایند. با ایشان در عصر همان روز قراری گذاشتیم.

در صندلی راحتی نشستم و با چشمهای بسته آماده شنیدن و رفتن به این حس خوب شدم

” دوست داری به جنگل بری یا ساحل دریا “

داستان های واقعی تناسخ

من از دریا خیلی لذت میبرم

” در کنار ساحل دریا هستی صدای موجها را می شنوی و در ساحل قدم می زنی با پاهای برهنه و هر از گاهی موج بلندی پاهایت را لمس می کند “

خودم
را در کنار ساحل دیدم با نسیم خنکی که از طرف دریا می وزید، وای چقدر
رویایی، در آن طرف ساحل سنگهای درشتی را می دیدم که روی هم قرار گرفته
بودند.

” همین طور که قدم میزنی به کلبه ای می رسی و از پله های آن بالا می روی “

با
کمی دقت دیدم در بالای سنگهای درشت کلبه زیبایی قرار دارد از سنگها بالا
رفتم و سه پله جلوی کلبه و تراس را پیمودم با گشودن در به داخل رفتم.

” داخل کلبه شو و بگو چه میبینی؟ “

کلبه ای با رنگ سفید آشپزخانه ای اوپن و شومینه ای سنگی در سمت راست درب ورودی کلبه تقریبا خالی از اسباب و اثاثیه

” چه احساسی داری آیا تنها هستی “

بلی تنها هستم و احساس ندارم جز تنهایی

” در گوشه کلبه راه پله ای وجود دارد به سمت زیر زمین، از پله ها پایین برو و با رفتن اولین پله به یک سال گذشته رفته ی چی میبنی “

خودم را در خیابان می بینم در حال قدم زدن

” چه لباسی بر تن داری “

آخر سال هست یک پولیور به تن دارم. حالم خوب نیست به خاطر مشکلاتی که برایم پیش آمده است فکرم مخشوش هست و کلی کلافه ام.

” دوست داری در این زمان باشی؟ “

خیر

” به لحظه تولد می روی چه می بینی؟ “

تاریکی
مطلق و حالا یک اتاق سفید 4 – 5 نفر با لباسهای سبز رنگ و صورتهای بسته با
ماسکهای سبز و کلاه سبز، یکی از آنها مرا به آغوش کشید و در حوله ای سفید
قرار داد. پدرم را می بینم که… 

این داستان به ادعای خود شخص(علیرضا)واقعی بوده و از وبلاگ خودش گرفته شده است.                                                                                        داستان پسری در مورد تناسخ(زندگی گذشته)قسمت دوم:کنجکاوی
من بسیار تحریک شده بود البته اگر شما هم در جایگاه من قرار می گرفتید و
این محلها و حس ها با وجود خودتون حس می کردید و می دید. شاید از من
کنجکاوتر می شدید.
با
خانم روانشناس تماس گرفتم بعد از یک هفته و ایشان با همه مشغله کار و
گرفتاری که داشتند یک زمانی را به بنده اختصاص دادند. وقتی خدمت ایشان
رسیدن بعد از احوال پرسی با اشتیاقی که داشتم مجددا هیپنوتیزم شدم.
روی صندلی قرار گرفتم و با آرامش چشمهای خود را بستم.
” شما الان در حال قدم زدن در ساحل دریای آرام هستید و صدای موجها را میشنوی ”
خودم
را در کنار دریا احساس کردم و از شنیدن موجهای لحظه لحظه به آرامش من
افزوده می شد حواسم به اطرافم بود ولی یک آرامش وصف ناپذیری را حس می کردم.
” به کلبه ای سفید و زیبایی رسیدی داخل کلبه می شوی ”
این بار من به یک زندگی دیگری در گذشته رفته بودم خودم را در جایی سراسر سفید می دیدم
” در کجا هستی؟ ”
در یک منطقه ای سراسر سفید پوش از برف
” در کجای دنیا هستی؟ ”
احساس می کنم در قطب شمال هستم و من یک مرد اسکیمو هستم با لباسی از پوست
” چند سال داری؟ و اسمت چی هست؟ ”
حدود 35 – 40 سال سن دارم ازدواج کردم (و اسمی گفتم که نمی تونم الان تلفظ کنم )
” می تونی چند کلمه ای برای من حرف بزنی ”
من
شروع کردم به زبانی که تاکنون حتی نشنیده بودم حرف زدن درباره شکار، به
زبانی که الان که فکرش می کنم برای من خیلی تعجب آور هست که حرف زدم
” به چند سال آینده می روی چی می بینی؟”                                                                                               بقیه در ادامه مطلب…

کنجکاوی
من بسیار تحریک شده بود البته اگر شما هم در جایگاه من قرار می گرفتید و
این محلها و حس ها با وجود خودتون حس می کردید و می دید. شاید از من
کنجکاوتر می شدید.

دانا پنر کانادایی در انتظار جراحی شکم به آرامی خوابیده بود – تا این‌که درست قبل از این‌که جراح اولین برش را ایجاد کند به هوش آمد. دانا شرح می‌دهد که چگونه از درد وحشتناک زیر تیغ جراح بودن در حال هوشیاری جان به در برده است.

سال ۲۰۰۸ من برای یک عمل لاپاراسکوپی تشخیصی در بیمارستانی در مانیتوبای کانادا، استان محل زندگی‌ام، وقت داشتم. ۴۴ ساله بودم و خون‌ریزی شدیدی در پریودهایم داشتم.

من قبلا بی‌هوشی عمومی را تجربه کرده بودم و می‌دانستم که برای این عمل هم باید بی‌هوش بشوم. من با آن‌ها هیچ مشکلی نداشتم، ولی وقتی به بیمارستان رسیدم کاملا مضطرب بودم.

در جریان لاپاراسکوپی، جراح برش‌هایی در شکم شما ایجاد می‌کند که از طریق آن‌ وسایلی را با فشار وارد می‌کند تا بتوانند داخل را ببیند. شما به جای یک برش بزرگ، سه یا چهار برش کوچک خواهید داشت.

ناگهان شنیدم که جراح می‌گوید: لطفا ‘چاقوی جراحی‘داستان های واقعی تناسخ

عمل به خوبی آغاز شد. مرا به تخت جراحی منتقل کردند و شروع به انجام کارهایی کردند که معمولا انجام می‌دهند. من را به همه مانیتورها وصل و آماده‌ام کردند.

متخصص بی‌هوشی چیزی از طریق قطره داخل وریدی به من تزریق کرد و بعد ماسکی روی صورت من گذاشت و گفت: “یک نفس عمیق بکش”. من همان کار را کردم، و همان طور که قرار بود به خواب رفتم.

وقتی بیدار شدم هنوز می‌توانستم صداهای اتاق عمل را بشنوم. می‌توانستم صدای کوبیدن و به هم خوردنی که پرسنل ایجاد می‌کردند و صدای کار کردن ماشین‌آلات را بشنوم، مانیتورها و این‌جور چیزها. فکر کردم: “چه خوب، تمام شد، عمل انجام شد”.

من آن‌جا دراز کشیده بودم و کمی احساس گیجی می‌کردم، و در همان حال هوشیار بودم و از آن احساس کرختی بیدار شدن و احساس سستیِ کامل لذت می‌بردم.

این حال وقتی چند ثانیه بعد صدای حرف زدن جراح را شنیدم عوض شد.

آن‌ها این طرف و آن طرف می‌رفتند و کارهایشان را می‌کردند و بعد ناگهان من شنیدم که او گفت: “لطفا چاقوی جراحی”. من ناگهان خشکم زد. فکر کردم: “من الان چه شنیدم”؟

هیچ کاری نمی‌توانستم بکنم. به من داروی بی‌حس‌کننده داده بودند که وقتی روی شکم کار می‌کنند متداول است چون این دارو ماهیچه‌های شکم را شل می‌کند که وقتی آن‌ها را برش می‌دهید مقاومت زیادی نکنند.

متأسفانه داروی بی‌هوشی عمومی کار نکرده بود، اما بی‌حس‌کننده کار کرده بود.

وحشت کردم. فکر کردم امکان ندارد چنین اتفاقی بیفتد. پس چند ثانیه صبر کردم، اما آن وقت حس کردم که او اولین برش را داد. برای توصیف آن درد هیچ کلمه‌ای ندارم. وحشتناک بود.

نمی‌توانستم چشم‌هایم را باز کنم. اولین کاری که سعی کردم انجام بدهم این بود که بنشینم، اما نمی‌توانستم حرکت کنم. حس می‌کردم کسی روی من نشسته است و دارد لهم می‌کند.

می‌خواستم چیزی بگویم، می‌خواستم حرکت کنم، اما نمی‌توانستم. چنان فلج شده بودم که حتی نمی‌توانستم برای گریه کردن اشک بریزم.

در این مرحله، می‌توانستم ضربان قلبم را روی مانیتور بشنوم. ضربانم بالاتر و بالاتر می‌رفت.

من در وحشت محض بودم. می‌توانستم صدایشان را بشنوم که در حال کار کردن روی من بودند، می‌توانستم صدای حرف زدنشان را بشنوم. احساس می‌کردم که جراح آن برش‌ها را ایجاد می‌کند و آن وسایل را به داخل شکم من فشار می‌دهد.

حس می‌کردم در حین کاوش، اندام‌های داخلی بدنم را جا‌به‌جا می‌کند. شنیدم که مثلا می‌گفت: “به آپاندیسش نگاه کنید، واقعا خوب و صورتی است، روده بزرگش خوب به نظر می‌رسد، تخمدانش هم خوب است”.

موفق شدم پایم را سه بار جمع کنم تا نشان بدهم بیدار هستم. اما هر بار کسی دستش را روی آن گذاشت تا آن را بی‌حرکت کند، بدون این‌که شفاهی بگوید که من تکان خورده بودم.

عمل حدود یک ساعت و نیم طول کشید.

هوشیاری در طول جراحی

منبع: کالج سلطنتی متخصصان بی‌هوشی / انجمن متخصصان بی‌هوشی بریتانیا و ایرلند

علاوه بر همه‌ این‌ها، چون من فلج بودم، آن‌ها لوله‌ای وارد گلوی من کردند – من را به یک دستگاه تنفس وصل کردند – و دستگاه تنفس مصنوعی را برای ۷ نفس در دقیقه تنظیم کردند. با این‌که ضربان قلبم تا ۱۴۸ ضربه در دقیقه بود، سهم من فقط همین شد – آن ۷ نفس در دقیقه. داشتم خفه می‌شدم. حسی شبیه این که ریه‌هایم آتش گرفته بودند.

در یک مرحله فکر کردم که آن‌ها عمل را تمام کرده‌اند و دارند شروع به انجام آخرین کارها می‌کنند. این جا بود که متوجه شدم می‌توانم زبانم را حرکت بدهم.

متوجه شدم که اثر داروی بی‌حس کننده دارد از بین می‌رود. فکر کردم “من با لوله تنفس که هنوز در گلوی‌ام است بازی می‌کنم”. پس شروع به تکان دادن‌اش با زبانم کردم تا توجه آن‌ها را جلب کنم.

و این، کار کرد. من توجه متخصص بی‌هوشی را جلب کردم. اما فکر می‌کنم او باید فکر کرده باشد که من دارم از بی‌حسی بیشتر از آن چیزی که بودم بیرون می‌آیم چون لوله را گرفت و آن را از گلوی من بیرون کشید.

“ناگهان متخصص بی‌هوشی گفت: ‘ماسک روی صورتش بگذارید!’

من آن‌جا دراز کشیده بودم و فکر می‌کردم: “حالا واقعا توی دردسر افتاده‌ام”. من تا همان‌جا در ذهنم با خانواده‌ام خداحافظی کرده بودم چون فکر نمی‌کردم نجات پیدا کنم. حالا نمی‌توانستم نفس بکشم.

صدای پرستار را می‌شنیدم که سرم داد می‌کشید. او یک طرف بود و می‌گفت: “نفس بکش دانا، نفس بکش”. اما هیچ کاری نمی‌توانستم بکنم.

همان طور که او مدام به من می‌گفت نفس بکشم، شگفت‌آورترین چیز اتفاق افتاد. من یک تجربه خروج از بدن داشتم و بدنم را ترک کردم.

من مسیحی هستم و نمی‌توانم بگویم که به بهشت رفتم، اما روی زمین هم نبودم. می‌دانستم که جای دیگری هستم. آن جا ساکت بود. صدای اتاق عمل در پس‌زمینه بود، من هنوز می‌توانستم صدای‌شان را بشنوم. اما مثل این بود که آن‌ها خیلی خیلی دور هستند.

ترس از بین رفته بود، درد از بین رفته بود. احساس گرما می‌کردم، احساس آرامش می‌کردم، احساس امنیت می‌کردم. و به طور غریزی می‌دانستم که تنها نیستم. حضوری با من بود. همیشه می‌گویم آن خدا بود که با من بود چون هیچ شکی در ذهن من نبود که او در کنار من است. و بعد صدایی را شنیدم که می‌گفت: “هر اتفاقی رخ بدهد، مشکلی برای تو پیش نمی‌آید”.

در این مرحله می‌دانستم چه زنده بمانم و چه بمیرم، همه چیز خوب خواهد بود. در تمام مدت این ماجرا در حال عبادت بودم تا ذهنم را مشغول کنم، برای خودم آواز می‌خواندم و به شوهر و فرزندانم فکر می‌کردم. اما وقتی این حضور با من بود، فکر کردم: لطفا بگذار من بمیرم چون نمی‌توانم بیشتر از این ادامه بدهم.

اما به همان سرعتی که به آن جا رفتم، برگشتم. به چشم بر هم زدنی دوباره به بدنم در اتاق عمل برگشته بودم. هنوز می‌توانستم صدای کار کردن آن‌ها را روی خودم بشنوم و صدای پرستار را که فریاد می‌زد: “نفس بکش دانا”.

ناگهان متخصص بی‌هوشی گفت: ماسک روی صورتش بگذارید! آن‌ها ماسکی روی صورتم گذاشتند و از یک احیاءکننده دستی برای به زور وارد کردن هوا به ریه‌هایم استفاده کردند.

به محض این که این کار را انجام دادند، احساس سوزشی که در ریه‌هایم داشتم از بین رفت. این تسکین بزرگی بود. دوباره شروع به نفس‌کشیدن کردم. در این مرحله، متخصص بی‌هوشی به من چیزی داد که بی‌حس‌کننده را خنثی کند. زیاد طول نکشید تا توانستم دوباره حرف بزنم.

بعدا هنگامی که من از آن مصیبت نجات پیدا کردم، جراح به اتاق من آمد، با دو دست‌اش دست من را گرفت و گفت: “خانم پنر می‌دانم که مشکلاتی وجود داشت”.

به او گفتم: “من به هوش بودم، حس کردم که شکم من را برش دادی”. در حالی که دست‌هایم را گرفته بود چشم‌هایش پر از اشک شد و گفت: “من خیلی متأسف‌ام”.

چیزهای مختلفی را که از او شنیده بودم به او گفتم – توضیحاتی که او درباره آپاندیس و اندام‌های داخلی من داده بود. او مدام می‌گفت: “بله من آن را گفتم، من آن را گفتم”.داستان های واقعی تناسخ

گفتم: “شما متوجه شدید که من از شما نپرسیدم که تشخیص‌تان چیست”؟ و او لحظه‌ای به من نگاه کرد و گفت: “تو خودت می‌دانی، مگر نه”؟ و من گفتم: “بله من می‌دانم” و به او گفتم تشخیص او درباره مشکل من چه بوده است.

از آن زمانی که من در حین عمل جراحی بیدار شدم ۹ سال می‌گذرد. من از بیمارستان شکایتی حقوقی کردم که حل و فصل شد.

بلافاصله بعد از آن عمل من به یک تراپیست ارجاع داده شدم چون دچار آسیب‌های روانی شده بودم. در اولین نوبت‌ام حتی نمی‌دانستم چه روزی از هفته است. کاملا به هم ریخته بودم. این چیزها بی‌شک آثار و عوارض شدیدی بر آدم به جا می‌گذارد.

اما حرف زدن درباره آن به من کمک کرده است. پس از مدتی دیگر می‌توانستم داستانم را تعریف کنم.

من درباره آگاهی در بی‌هوشی تحقیقات زیادی انجام داده‌ام. با بخش هوش‌برشناسی دانشگاه مانیتوبا تماس گرفتم و با پزشکان رزیدنت آن جا چندین بار صحبت کردم. آن‌ها معمولا از داستان من وحشت می‌کنند. معمولا چندنفری هستند که وقتی با آن‌ها صحبت می‌کنم در چشمان‌شان اشک حلقه می‌زند.

داستان من برای انداختن تقصیر به گردن کسی یا متهم کردن کسی نیست. می‌خواهم مردم بفهمند که این چیزها ممکن است اتفاق بیفتد و اتفاق هم می‌افتد. می‌خواهم مردم را آگاه‌تر کنم و کمک کنم که از این تجربه ناگوار نتیجه خوبی حاصل شود.

 

تمام حقوق مربوط به مجله تبسم است

تیتو تنها ۲.۵ سال بیشتر  نداشت  که شروع به تعریف  اتفاقاتی کرد که در زندگی قبلیش  حادث شده بود. او میگفت در زندگی قبلیش مردی به نام سورش ورما  بوده،  و حتی زنی به نام اوما و دو فرزند داشته!  خانواده تیتو حرفهای پسرشان را جدی نگرفتند. تا آنکه تیتو به یاد آورد به قتل رسیده  است.

خانواده تیتو با شنیدن اتفاقات زمان مرگ که بسیار دقیق بازگو میشد به وحشت افتادند. او تعریف  کرد که  با شلیک گلوله به سر ( نقطه ای در شقیقه) به قتل رسیده،  سپس قاتل جسد او را سوزانده و  باقی مانده جسد  را در  رودخانه ریخته است.

خانواده تیتو برای روشن شدن حقیقت یکی از پسرانشان را به شهری که تیتو ادعا میکرد در آنجا مغازه ای به نام  رادیو داشته،  فرستادند.داستان های واقعی تناسخ

برادر بزرگ تیتو به شهر آگرا رفت و مغازه ای به نام رادیو  را پیدا کرد.  صاحب  مغازه مفقود بود. اما همسر و دو فرزندش هنوز در همان محل بودند اسم زن صاحب مغازه  اوما  بود.

اوما وقتی داستان برادر تیتو را شنید از او خواهش  کرد  پسر  را  به دیدنش بیاورد. وقتی تیتو وارد خانه قبلی اش شد. به راحتی فرزندانش را شناخت. و حتی مکانی که قبلا در باغچه خانه طلا دفن کرده بودند را به همه نشان داد. او حتی متوجه تغییرات کوچک در مغازه سابقش شد.

این داستان اما وقتی به دادگاه کشیده شد ابعاد وسیع تری پیدا کرد. جای گلوله به شکل سفیدی و عدم رویش مو در  دو سوی  سر تیتو وجود  داشت. که  در برنامه زنده قسمتی  از موی پسر  تراشیده شد  تا جای ورود  و خروج  گلوله نشان  داده  شود.

با ارائه ادله بیشتر به دادگاه در نهایت قاضی حکم بازداشت مردی که این قتل از او سر  زده  بود  را  صادر کرد.  در انتها مرد طی بازجویی اعتراف  کرد سورش ورما  را با شلیک گلوله در سر به قتل رسانده و بعد از آتش زدن در  رودخانه رها کرده است.

در کانال تلگرام به ما بپیوندید:

https://telegram.me/wonderfullllll

تهیه و ترجمه: evran.ir

کپی با ذکر منبع مجاز است.

Post source : haberler

دوستای خوبم سلام

ممنون كه برا خوندن مطالب وبلاگم وقت میذارید.نمیدونم شمام به تناسخ اعتقاد دارید یا نه اما من دارم…

این داستانو كه خوندم واقعا جالب بود و تایید دیگه ای بر نظریس

خوشحال میشم نظراتونو بدونم..

سالمو شاد باشید..

داستان های واقعی تناسخ

جوانى ادعا مى کرد که قبلاً هم زندگى کرده است… و دانشمندان شکاکى که او را تست مى کردند شکست را با تلخى تمام پذیرفتند. این موردى بود که نه قادر به توصیف و توضیح آن بودند و نه مى توانستند آن را تکذیب کنند. والدین «شانتى دوى» خانواده اى از طبقه متوسط جامعه بودند که در شهر دهلى هندوستان در آرامش زندگى مى کردند، تا اینکه در سال ،۱۹۲۶ « شانتى» دیده به جهان گشود.. در ابتداى تولد هیچ چیز غیرعادى نبود. اما… همچنانکه او بزرگتر مى شد و دوران کودکى را پشت سرمى گذاشت مادرش متوجه شد که فرزندش دچار گیجى و سردرگمى است وقتى کمى بیشتر به کارهاى او دقت کرد، به نظرش رسید که

 او با یک شخص خیالى مشغول صحبت و گفت وگو است. او هفت سال بیشتر نداشت با این حال والدینش در مورد سلامتى عقل او نگران شدند.. در همان سال بود که شانتى کوچک به مادرش گفت قبلاً در شهر کوچکى به نام موترا زندگى مى کرده است و به توصیف خانه اى پرداخت که روزگارى در آن زندگى کرده است.. مادر شانتى گفته هاى دختر را براى پدربازگو کرد و پدر نیز فرزندش را پیش پزشک برد. بعد از اینکه «شانتى» داستان عجیب خود را براى پزشک گفت؛ او تنها سرش را تکان مى داد. اگر این دختر دچار بیمارى عقلى بود مورد بسیار نادرى به شمار مى رفت و اگر چنین نبود دکتر جرأت بیان حقیقت را نداشت.. دکتر به پدر شانتى توصیه کرد گه گاه سؤالاتى را از دخترش بکند و اگر پاسخهایش همچنان یکسان بود، مجدداً به وى مراجعه کنند. «شانتى» هرگز داستانش را تغییر نداد. تا اینکه به سن ۹ سالگى رسید. در این مدت والدین پریشان حال او دیگر از حرفهایش متعجب نمى شدند زیرا با بى میلى پذیرفته بودند که دخترشان دیوانه شده است. سال ۱۹۳۵ بود. روزى شانتى به والدینش گفت او در موترا ازدواج کرده و سه فرزند به دنیا آورده است. سپس مشخصات کودکان او خود نام آنها را گفت و ادعا کرد نام خودش در زندگى قبلى اش «لوجى» بوده است اما والدینش تنها مى خندیدند و اندوه خود را پنهان مى کردند. در یک بعدازظهر که شانتى و مادرش مشغول آماده کردن عصرانه بودند، کسى در زد و دختر به طرف در دوید تا در را باز کند. اما بازگشت وى بیش از حد معمول طول کشید. شانتى به غریبه اى که روى پله ها ایستاده بود، خیره شده بود او گفت مادر! این مرد پسرعموى شوهرم است. او هم در شهر موترا در محلى نه چندان دورتر از منزل ما زندگى مى کرد. آن مرد واقعاً در شهر موترا زندگى مى کرد و آمده بود تا در مورد کارى با پدر شانتى گفت وگو کند.. او شانتى را نمى شناخت اما به والدین دختر گفت پسرعمویى دارد که همسر او لوجى نام داشت و ۱۰ سال قبل، هنگام به دنیا آوردن فرزندش جان خود را از دست داد. والدین دلواپس و پریشان شانتى داستان عجیب دخترشان را براى او تعریف کردند و مرد غریبه نیز موافقت کرد در مراجعت بعدى خود به دهلى پسرعمویش را همراه بیاورد تا ببینند شانتى او را مى شناسد یا خیر. دختر جوان از این موضوع اطلاع نداشت، اما زمانیکه مرد غریبه وارد شد، شانتى به سوى او رفت و با صداى لرزان وبعض آلود گفت این مرد شوهرش است که پیش او بازگشته است. والدین شانتى به همراه مرد که کاملاً گیج و متحیر شده بود نزد مقامات رفتند و داستان باورنکردنى خود را بازگو کردند. دولت هند تیم مخصوصى از دانشمندان تشکیل داد تا در مورد این موضوع که توجه عموم را به خود جلب کرده بود؛ بررسى و تحقیق به عمل آورد.. آیا شانتى واقعاً صورت تناسخ یافته لوجى بود؟ دانشمندان شانتى را با خود به شهر کوچک موترا بردند. هنگامى که وى از قطار پیاده شد مادر و برادرشوهرش را شناخت و نام آنها را به زبان آورد و به راحتى با زبان محلى موترا با آنان گفت وگو کرد. در حالیکه والدینش فقط به او زبان هندى آموخته بودند. دانشمندان با حیرت فراوان به آزمایشاتشان ادامه دادند. آنان چشمان شانتى را بستند و او را سوار کالسکه کردند. شانتى بدون تأمل، راننده را در شهر هدایت مى کرد و مشخصات مهم هر ناحیه اى را که از آن عبور مى کردند، توصیف مى کرد و او به راننده گفت که در انتهاى کوچه باریکى توقف کند. او گفت: اینجا مکانى است که من زندگى مى کردم. هنگامى که چشمانش را گشودند او پیرمردى را دید که جلوى خانه نشسته بود و سیگار مى کشید. شانتى به همراهانش گفت: آن مرد پدر شوهرش است! در واقع آن مرد پدر شوهر لوجى بود. شانتى بطور باورنکردنى دو فرزند بزرگترش را شناخت. اما کوچکترین آنها را که تولدش به قیمت زندگى لوجى تمام شده بود، نشناخت. دانشمندان عقیده داشتند کودکى که در دهلى به دنیا آمده به نحوى زندگى خانواده اى را با تمام جزییات به یاد مى آورد. گزارش آنها حاکى از این بود که هیچ نشانى از فریبکارى وجود ندارد و همچنین براى آنچه که دیده اند نمى توانند دلیل و توضیحى ارائه دهند. داستان کاملاً مستند شانتى دوى که اکنون به عنوان کارمند دولت در دهلى نو زندگى آرامى دارد در پرونده هاى پزشکى و دولتى به ثبت رسیده است. در سال ۱۹۸۵ وى در پاسخ به سؤال متخصصین گفته بود. یاد گرفته است تا خودش را با زندگى در زمان حال تطبیق دهد و اشتیاق دیرینه او به گذشته عجیبش، آن چنان مزاحمتى براى اوایجاد نکرده است….

بیگ بنگ: آیا همه‌ی ما ساکن کالبدی هستیم که زندگی‌های پیشینی را تجربه کرده است؟ این ایده‌ی فریبنده ای است که خیلی از مردم از جمله شرلی مک لینِ بازیگر و دالایی لاما(رهبر بوداییان تبت) به آن اعتقاد دارند. همانطور که انتظار می‌رود، اثبات علمی اینکه یک شخص زندگانی‌ای قبل از تولد داشته است، کار ساده ای نیست.

به گزارش بیگ بنگ، شواهد قابل استفاده باید به شکل اطلاعات و جزئیات ویژه ای دربارۀ زندگی های پیشین باشد که هیچ‌کس دیگری از آن‌ها اطلاع ندارد. حتی بهتر است شامل اطلاعاتی باشد که ابهاماتی را حل می‌کند. مثلا اگر شخصی ادعا می‌کند که آملیا ارهارت یا جیمی هوفا (یا سال‌ها بعد ناتالی هالووی) بوده است، باید معماهای پیرامون سرنوشت آنها را حل کند.

با اینکه میلیون‌ها نفر از مردم به تناسخ اعتقاد دارند اما افراد اندکی ادعا می‌کنند خاطراتی را از زندگی پیشینشان به یاد دارند. معمولا این تجدید خاطرات در طول یک تکنیک روان درمانی بحث برانگیز (و اصولا بی اعتبار) به نام “برگشت به زندگی گذشته”، اتفاق می‌افتد. در واقع بهترین نمونه‌ی تناسخ از این طریق پیدا شده است.

بردی مورفی

داستان های واقعی تناسخ

معروف‌ترین نمونه‌ی زندگی پیشین، بردی مورفی بود. بردی زنی ایرلندی در قرن ۱۹ میلادی بود که ویرجینیا تای اهل کلرادا، ادعا کرد در زندگی پیشینش بوده است. ادعای شگفت انگیز وی در سال ۱۹۵۲ و در طول یک جلسۀ هیپنوتیزم غیرحرفه ای توسط موری برن استین، اتفاق افتاد. تای تحت هیپنوتیزم  -با یک لهجه‌ی ایرلندی- خاطراتی را مربوط به زندگی پیشینش در دهه‌ی ۱۸۰۰ در شهر کورک- ایرلند و شامل تولدش در ۲۰ دسامبر ۱۷۸۹، زندگی، ازدواج و مرگش در سال ۱۸۶۴ بیان کرد. داستان تای در نگاه اول بسیار قانع کننده است؛ او هیچ وقت در ایرلند نبوده است و احتمالا نمی‌توانسته بسیاری از جزئیاتی را که به خاطر آورده است بداند مگر اینکه، یک قرن پیش آنها را زندگی کرده باشد. برن استین یک کتاب پرفروش در این مورد و بردی مورفی نوشت که تأثیر جهانی دربرداشت.

نگاهی دقیق تر

زمانی که روزنامه‌نگاران محقق برای بررسی این ماجرا به ایرلند رفتند، داستان بردی مورفی شروع به فروپاشی کرد. درحالی که برخی ادعاهای کلی اثبات شدند، اما واقعا هیچ مدرکی مطابق با اکثر خاطرات تای توسط محققان پیدا نشد. هیچ پیشینه یا نوشته ای مربوط به بردی مورفی که در آن تاریخ ها متولد شده و وفات کرده باشد، وجود نداشت. کسانی که تای به عنوان بردی مورفی با آنها مواجه شده بود از جمله همسرش و دیگران، هرگز وجود نداشته اند.

به نظر می‌رسد که برن استین و ناشرانش آنقدر برای استفاده از این فرصت برای شهرت و منافعشان اشتیاق داشتند که از بررسی تطابق ماجراهای مورفی با واقعیت‌های تاریخی، غافل شدند. بعدها مشخص شد که تای در دوران کودکی وقتش را با همسایه ای که یک مهاجر ایرلندی بوده( اتفاقا به نام بردی مورفی) می‌گذرانده و جزئیاتی در مورد ایرلند، با لهجه‌ی ایرلندی دریافت می‌کرده است.

برخی معتقدند که تای عمدا این داستان را ساخته بود. اما احتمال قوی تر این است که او به صورت ناخودآگاه آن را با استفاده از تصورات و قسمت هایی از خاطراتش به وجود آورده بود. ده‌ها سال تحقیقات روان شناسی نشان می‌دهد که انسان تحت هیپنوتیزم می‌تواند به صورت واقعی، به تفصیل و به عنوان اول-شخص، وقایعی را نقل کند که هرگز تجربه نکرده است. دانشمندان نشان داده اند که اعتقاد به تناسخ احتمالا با اشتباهات حافظه مرتبط میباشد.

افراد اغلب تحت تأثیر ترغیبات اشتباه درمانگر به باور تصورات خود می‌رسند. همین روش ِ روان شناختی به توضیح بسیاری از داستان‌های مربوط به “شاهدان عینی ربایندگان توسط بیگانگان” نیز کمک می‌کند. به همین صورت اگر هر روح یا کالبد بین نسل ها در قرون متمادی حرکت کند و جابه جا شود، کمی ریاضیات ساده نیز به باور زندگی های پیشین پایان می‌دهد. بهترین ارزیابی این است که در حال حاضر حدود ۷ میلیارد انسان روی کرۀ زمین زندگی می‌کنند. در حالی که در حدود سال ۱۸۰۰ کمتر از ۱ میلیارد انسان زندگی می کرده است. پس ۶ میلیارد روح جدید در طول ۲۰۰ سال گذشته از کجا آمده اند؟

آیا هر انسان در زمان پدربزرگِ پدربزرگ های ما ۶ روح در خود داشته است؟ اگر “بهترین نمونه‌‌ی تناسخ” توسط بررسی های دقیق کنار گذاشته می شود، به نظر نمی‌رسد ادعای خانم های خانه دار امروز مبنی بر ژاندارک یا کلئوپاترا بودن در گذشته، اعتبار بیشتری داشته باشد. یک صنعت روستایی پیرامون تناسخ وجود دارد که در آن “کارشناسان” در مورد این موضوع کتاب هایی می‌فروشند، سمینار برگزار می‌کنند و “بازگشت به زندگی گذشته” را به مشتریان ساده دل پیشنهاد می‌دهند! پس به نظر می‌رسد تا زمانی که ارواح در رفت و آمدند، داستان های تناسخ همچنان با ما خواهند بود!

ترجمه: زهرا دوست محمدی/ سایت علمی بیگ بنگ

منبع: Livescience.com

همه چیز نسبی هست

شخصا به تناسخ به صورت قاطع باورمند نیستم ولی با اینکه به آن مشکوکم آنرا کاملا هم رد نمیکنم نمیشود سیر قهقرایی در زمان توسط هیپنوتیزم رو کاملا رد کرد و در عین حال شک برانگیز هم میباشد. کتابهای زیادی راجع به این دست مسائل مطالعه کرده ام مثل کتابهای مایکل نیوتن و همچنین ویدیوهای زیادی هم تو یوتیوب دیدم و نمیتونم این مسئله رو به این راحتی فاقد اعتبار بدونم ولی به نظر مشکوک هم میاد و شاید برنامه جدید سرمایه داری در جهت ایجاد اندیشه معنوی عوام پسندی میباشد تا بوسیله آن هم هزینه های جامعه خود را کم کنند و هم با ایجاد نوعی تخدیر جدید جوامع انسانی رو سرگرم کنند و عده ای دانشمند نما هم در این راستا مستند سازی های زیادی کرده اند.

شاید کتاب هایی که خوندی مبنای علمی نداشتن وگرنه اینقدر مردد نبودی

با سلام به شما من تا استدلالی برام مثل دو دوتا چهارتا نباشه نمیتونم بپذیرمش در عین حال اگر شواهدی براش موجود باشه اون رو انکار نمیکنم تا زمانی که مشخص بشه آیا تفسیر درستی از داده ها شده و یا شواهد درست هستند یا نه. در پس قضیه تناسخ توجیهات منطقی وجود دارد و البته با پذیرفتن پیش فرض هایی که پایه و مبنای این توجیهات هستند، یعنی همان جاودانگی روح که جوهره انسانی رو تشکیل میدهد. البته دلیل نویسنده بر رد تناسخ هم جواب دارد اینکه تعداد انسانهای موجود در روی زمین بسیار بیشتر از تعداد انسانهای قرون گذشته بوده به این معنی نیست که تناسخ دروغ است زیرا مدعیان تناسخ نمیگویند که تمامی انسانها این تجربه رو از سر گذرانده اند بلکه میگویند بیشتر ارواح در حال حاضر ارواح جوانی هستند که تازه شروع به تجربه دنیایی خود نموده و در ضمن چرخه تناسخ نیز چرخه بینهایتی نیست و محدود است و یک روح پس از تجربه چندین زندگی مادی دیگر تناسخ نمیابد زیرا تجربه زندگی مجدد مادی چیزی به او و آگاهی معنویش نمی افزاید لذا کمال را در عوالم دیگری تجربه خواهد کرد، پیشنهاد میکنم کتاب سفر روح نوشته مایکل نیوتن و سرنوشت روح رو از همین نویسنده مطالعه فرمایید. کتاب اول ترجمه شده و کتاب دوم انگلیسیش تو نت پیدا میشه البته پیشنهاد میکنم هر دو کتاب رو به زبان اصلیش مطالعه کنید چون مترجم به نوعی در ترجمه متن خیلی دقت به خرج نداده و یا مطابق باسلیقه اش جاهایی رو دستکاری کرده و چند ده کتاب دیگه راجع به تناسخ هست (سرچ کنید reincarnation)و شواهد دیگری هم غیر از این خانم بردی مورفی بوده مثلا خانم Shanti Devi

بنده هم کاملا با نگاه شما منطقی و عمیق شما موافق هستم

پاسختون عالی بود

عالی بود عالییییییییییی

به عقیده بنده همانطور که در متن هم اشاره شد هیپنوتیزم مبنای دقیق تجربی و قابل ارجاعی ندارد و میتواند پاره ای از تصورات و گاهی نیز منتج از فیلمها و عکسهایی که فرد در بیداری دیده باشد.

شخصا ب تکرار زندگی اعتقاد دارم ولی به تناسخ ن! تناسخ ناقصه چون میگه زندگی ها تا ابد تکرار میشه اما اینجوری نیست و متأسفانه اینجا نمیتونم کامل توضیح بدم

از نگاه شما تناسخ چیه؟
که با تکرار زندگی موافقی و تناسخ نه

تناسخ نمیگه که زندگی تا ابد تکرار میشه.
تناسخ میگه روح تا زمانی که به تکامل برسه به زندگی زمینی برمیگرده و وقتی تکامل یافت دیگه برگشتی در کار نیست. حال این بستگی به خود روح داره که در چند دوره زندگی زمینی به تکامل برسه

دقیقا همینطوره موافقم

کتاب جهان هولوگرافیک اثر مایکل تالبوت در مورد تناسخ شواهد خوبی آورده

شبه علمه و اصول علمی را رعایت نکرده

آفرین
من خوندم و خیلی واضح توضیح داده

ااین وتاب شبه علمه و با توجه به شهرت مترجم و زمینه های اعتقادی و فرهنگی و عدم نفوذ علم در جامعه ی ما اینقدر مشهور شده
چیزی که این کتاب ارایه داده شواهد نیست؛ بهتره بگیم امکان سنجی و به بیان تندتر خیالبافی و تندتر از اون هپروت اندیشی و باز هم تند تر دروغ و فریب

با تشکر…

دوستان خود تناسخ رو هم به نوعی شبه علمه چون که هیچ توضیح منطقی ندارد وفقط رگ وبوی علم رو داره (مرز میان شبه علم و علم خیلی کمه و تفاوتش سخت )اگر تاسخ رو زیر میکروسکوپ علم ببریم هیچ حرفی برای گفتن نداره و ار طرفی دلایل عقلانی و منطقی که علم تایید کنه هم نداره

به نظرم اینجور چیزهای ماورایی رو اصلا نمیشه تو بحث علمی گنجوند چون دانش بشر خیلی محدود هست و اینکه اینم مطرح شده که جهانهای موازی وجود دارن و لزوما نمیشه گفت روح در زندگیه قبلی فقط توی این جهان بوده و متونه در بینهایت جهان موازیه دیگه زیست داشته باشه… من شخصا به سیر صعودیه روح در جهانهای مختلف معتقدم و اصلا هم از دید علم و منطق بهش نگاه نمیکنم چون انسانها و علمشون خیلی خشک هستن!

افلاطون هم دیدگاهی نسبتا مشابه داره

دیدگاه افلاطون دررابطه با عالم مثل به اصل و فرعی بودن عالم وموجودات اشاره داره و اینکه عالم مادی ما سایه هایی از عالم حقیقی مثل هستند و رابطه مشهودی با مفهوم تناسخ نداره

من شخصا به تناسخ از دیدگاه عام اعتقاد ندارد، ولی بیاییم فرض کنیم که ما قبل از تولد میلیارد ها سال هیچ بودیم، و در یک تاریخ مشخص متولد شدیم، حال بعد از مرگ چطور؟؟؟ بعد از مرگ هم دوباره به همان حالت اول ( هیچ ) میشویم، و امکان آن وجود دارد که این چرخه ادامه پیدا کند،
( چرخه ی تولد و مرگ )….

من واقعاً نمی‌دونم خدای من کیه و وی درسته دارم از سردرگمی دیوونه میشم کمک!!!!

قبل از تولد و بعد از مرگ انسان زمان به این شکل و مفهومی که در این دنیا درک میکنیم نیست! به همین دلیل میلیاردها سال قبل و بعد از زندگی انسان در این دنیا ، وجود نداره. زمان یه مخلوقه و در جهان های دیگه یا نیست یا به شکل دیگه در ابعاد بالاتر خواهد بود.

تناسخ تو ذهن من به این شکله که وقتی میمیریم بندمون تجزیه میشه و میلیونها از “من” جزئی از کل طبیعت میشه و شاید تقدیرمون به نحوی (مثل تبدیل شدن مولکولهامون به میوه از طریق خاک،و خورده شدن اون میوه توسط انسان و تبدیل شدن به اسپرم و در نهایت حلول تو یک بدن مادی دیگه) مارو به زندگی به عنوان یه انسان دیگه برگردونه،شاید ۱۰۰ سال طول بکشه که این اتفاق بیافته! این ابهامی تو زمینه افزایش جمعیت هم نداره! واسه من کافیه همین تفکر.

جوابت و تحلیلت عالی بود

داستان های واقعی تناسخ

دوستانی که می‌فرمایند در قدیم تعداد انسانها کمتر از الان بوده و طبق تناسخ باید تعداد روحها باید ثابت باشد اما الان چون تعدا روح ها افزایش یافته پس تناسخ رد میشه.
در جواب این دوستان میشه اینطوری هم استدلال کرد چون رد زمان گذشته بدلیل مشکلات بهداشتی و مسائلی از قبیل جنگ و حفظ بقا تعداد مرگ و میرها بسیار زیاد بوده و چون تعداد انسانها هم کم بوده یک روح برای بازگشت به جسم دیگر باید مدت زمان بیشتری رو انتظار می‌کشید با اصلاح تو نوبت میمونه اما حالا که میزان رشد بدلیل امکانات افزایش یافته دیگر اون نوبت و انتظار به حداقل خود رسیده و از کجا معلوم که تعداد روحها بیشتز از این هم نباشد و تو صف برای ورود به بدن دیگر باشند. البته این یک استدلال و دلیل بر صحت ماجرا نداره.

دوستان عزیزی که میگید اگه تناسخ وجود داره پس باید تعداد روحها ثابت باشه ، یکم مطالعاتتون رو بیشتر کنید و سطحی نگر نباشید.شما فکر میکنین فقط کره زمین هست که حیات توش وجود داره؟فکر نمیکنید ممکنه انسانهای دیگر و یا موجودات زنده دیگه ای روی کراتی دیگه وجود داشته باشن و روح انسانها از جهانی به جهان دیگه منتقل بشه؟

یک فرضیه زمانی میتواند قابل بررسی (توجه بفرمایید بررسی نه قبول یا رد ) باشد که هیچ ممرد ناقضی نداشته باشد .ادعای بردی مورفی میتواند تنها وهم و خیال باشد ولی توضیحات بیگ بنگ نیز هیچ پایه منطقی نداشته و نتیجتا ردیه قابل قبولی ارائه نداده است . این بحث مستلزم بحث و مدارک علمی قابل استناد میباشد که متاسفانه تاکنون در هیچ نوشتاری ( لااقل آنچه من دیده و یا خوانده ام )بطور قطع بیان و استدلال نشده است .

بنظر من کل نظام هستی و قبل و بعدش کاملا مجهول بود و کاملا مجهول خواهد ماند حتی زندگی زمان حالمان هم مجهوله و اصلا دلیل و هدف زندگیمان هم مجهوله با اینکه علم اینقدر پیشرفت کرده و پیشرفت خواهد کرد هیچموقع انسان نخواهد توانست یک درصد از راز هستی رو اثبات کنه من خودم به تمام عقاید و نظریه هایی که تا به الان توسط فیلسوفان و مبلغان دینی و پیامبران و غیره گفته شده هم مشکوکم و هم باور دارم و هم باور ندارم چون درک و توانایی انسان خارج از اونه که به راز هستی و زندگی و قبل و بعدش پی ببره و هیچ موقع حرفها و کتابهای علمی یا دینی یا غیره اینو نتونستن ثابت کنن این نظر منه که تو دنیا به تنها چیزی که باید بی توجه ماند راز عالم هستیه چون زیاد فکر کنی نه تنها به جوابی نمیرسی بلکه مثل خیلی از فیلسوفان تاریخ دچار جنون میشی و اخرش روانی میشی و تک و تنها سر از بیابانها در میاری و یا خودکشی میکنی بهتره بگیم ما که نخواهیم تونست بهتره به روال عادی زندگی کنیم هرچی اتفاق بیفته خواهد افتاد

از نظر من زندگی بعدی میتونه در قالب پروانه، کرم، انسان، یا هر موجود دیگه ای)که ممکنه حتی تو سیارات دیگه باشن) باشه و این جوابگوی این قضیه که میگین جمعیت ثابت نیست ، هست
تازه اگه از جهان موازی و موجودات اونجا فاکتور بگیریم:|
خلاصه از نظر من تعداد روح ها ثابته

به نظر من تناسخ باید وجود داشته باشه
چون هر شخصی باید زندگی های متفاوتی رو تجربه کنه مثلا کسی که لحظه تولدش میمیره نمیشه که زندگیش به کل تموم بشه . باید چه تو این کره یا کرات دیگه باز هم متولد بشه

تناسخ دروغی بزرگ برای فروش کتاب به انسان های خوشخیال

پ حقیقت چیه حتما آخرت و جهنم اینا، بعد خوشخیالیشم از اون کمتره حتما!!

هیچ چیز غیر ممکن نیست ما فقط به اندازه علم خودمون چیزی رو رد یا قبول میکنیم

چقد خنده داره بعضی کامنت های اینجا.. بعد ۴ سال بودن کنار سایت بیگ بنگ اولین کامنتم :)..
فقط یچیزی اونایی که بر تعداد روح ها سر جنگ داشتن حالا اینقد برگردیم عقب که به اولین انسان های اولیه برسیم که تعدادشون کمه اونوقت چطور میخایید تعداد روح های امروزی رو توجیح کنید و ثابت بدونید؟ ?
.. بعد یکی هم دنبال راز و هدف هستی بود.اصلا کی گفته لازمه زندگی در این جهان بودن هدف و رازی باشه؟

اگه کامنتهای بالا رو کامل میخوندی دیگه در مورد تعداد روح و گذشت قرن ها چیزی نمیگفتی

چیزی که نظر من رو به تناسخ جلب میکنه اینه که باید تفاوتی بین فردی که صد سال در زمین فرصت زندگی داشته و فردی که در کودکی فوت میکنه بالاخره باشه.یا اینکه چجوری میشه در روز حساب دو نفری رو که یکی مثلا در دوره جهالیت و دیگری در دوره مدرن زندگی کرده رو حساب کتاب کرد. الله و اعلم

Save my name, email, and website in this browser for the next time I comment.

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

از دیدگاه تجربیات نزدیک به مرگ، حیات مادی انسان تنها محدود به یکبار زندگی در دنیا نیست. بلکه اکثر ما زندگی های متعددی را تجربه کرده و خواهیم کرد. اشاره به تناسخ و زندگی های قبلی در تجربیات متعددی به چشم می خورد (در این مقاله کلمه تناسخ تنها به معنای زندگی های متعدد دنیوی در قالب انسانی استفاده شده است. معانی و مفاهیم دیگری نیز برای تناسخ بیان شده است که منظور ما نیست). از دید این تجربه ها بین این زندگی های متعدد یک هماهنگی و روند تحول و هدفداری وجود دارد و یک تجربه گسسته و حلول بی هدف روح از یک کالبد به کالبد دیگر نیست.

البته سؤالی که پیش می آید این است که چرا در تمامی تجربیات یا حداقل بیشتر آنها به این امر اشاره نشده است. پاسخ این است که هر تجربه ای تمام مولفه ها را دارا نیست و همه تجربیات نزدیک به مرگ در یک سطح و عمق نیستند. مثلا می توان دید که دیدار عزیزان در گذشته فقط برای عده ای در تجربه شان رخ داده است. یا مثلا تجربه وحدت و یکی شدن با تمامی هستی برای همه رخ نمی دهد، و یا دیدن اتفاقات آینده فقط برای عده ای محدود بوده است. البته این به این معنی نیست که بعد از مرگ کامل هم فقط عده کمی چنین تجربیاتی را خواهند داشت. مسلم است که مرگ موقت فقط شمه ای از تمام حقیقت و اتفاقات بعد از مرگ انسان را به ما نشان می دهد. با این وجود اشاره به زندگی های قیلی در این تجربیات به اندازه کافی وافر و قطعی هستند که برای کسانی که در کل به صداقت این تجربیات باور دارند، رد و صرفنظر کردن از آن به سادگی امکان پذیر نخواهد بود.

در زیر به چند مورد از تجربیات روی این سایت که در مورد تناسخ و زندگی های متعدد گذشته سخن گفته اند اشاره شده است.

تناسخ با بقیه جنبه های جهان بینی NDE نیز همخوانی دارد. بر طبق این تجربیات هدف از زندگی زمینی رشد روحی و یادگیری درسهای معنوی است. هر زندگی از نظر زمانی و شرایط محدود بوده و فقط امکان تجربه تعدادی محدود از جنبه های وجود ما را به ما می دهد. مثلا در یک زندگی ممکن است روح اراده کند که در بدنی معلول و از نظر مالی فقیر و از دید جامعه بی اهمیت به این دنیا بیاید تا با چالش های آن روبرو شود و درسهای مربوط به آن را فرا گیرد. همین انسان در زندگی دیگری ممکن است اراده کند که در قالب شخصی ثروتمند و مشهور و صاحب نفوذ به دنیا بیاید تا چالش های متفاوتی را تجربه کند (هویت خود را در مال و قدرت و شهرت ندیدن، کمک و شفقت در حق افراد ضعیف تر….). بنابر این به نظر می آید که معمولا یک زندگی منفرد برای یادگیری و رشد روحی بسیاری از ما کافی نخواهد بود.

همچنین به این مسئله از دید بحث عدالت الهی نیز می توان نگریست. آیا منصفانه است که که به انسان تنها یک فرصت تکرار نشدنی برای یک زندگی کوتاه چند ده ساله (یا برای بعضی حتی کوتاه تر) داده شود و آنوقت انسان تا ابدیت محکوم به نتایج آن باشد؟ اگر اینگونه است دیگر مرور زندگی چه فایده ای دارد، حال که شخص دیگر هرگز امکان تصحیح رفتار خود و عملکردی متفاوت را نخواهد داشت؟ دیگر آنچه که آنرا جهنم می نامیم چه هدفی می تواند داشته باشد؟ چون تنبیه تنها وقتی خردمندانه است که به بهبود رفتار در آینده منجر گردد. وقتی که دیگر هیچگاه فرصت مجددی نباشد، فلسفه و حکمت آن چیست؟ (البته باید گفت که از دیدی عمیق تر جهنمی وجود ندارد و تنها جهنم جهنم ساخته خود ما و افکار ماست که بحثی جداگانه است).داستان های واقعی تناسخ

ضمنا چگونه می توان تفاوت های بسیار شگرفت در شرایط زندگی مادی و محیطی آنها را برای انسانها توجیح کرد؟ اینهمه اختلاف در درجه و مقدار حکمت های معنوی و رشد و هدایت هایی که انسانها دریافت می کنند چطور؟ مثلا یک نفر NDE دارد و بسیاری از حقایق را با چشم خود دیده و به او این فرصت داده می شود که بازگشته و زندگی خود را تصحیح کند، در حالی که بسیاری دیگر نه تنها چنین فرصتی را نداشته اند، بلکه در محیطی بوده اند که یا سخنی از معنویت و خدا در آن نبوده و یا دین به بدترین شکل و با تحریف بسیار عرضه شده و آنها را کاملا از دین و خدا متنفر نموده است. آیا یک زندگی منفرد و غیر قابل تکرار منصفانه است؟

دیدگاه NDE و دیدگاه های مذهبی متعارف در این عقیده اتفاق نظر دارند که این دنیا مکانی برای یادگیری رشد معنوی و روحی است و مانند یک مدرسه است که  چالش ها و درسهای آن را تجربه می کنیم. اگر این گونه است و اگر قرار است هر کسی تنها یک بار فرصت زندگی کردن را داشته باشد، تکلیف آن نوزادی که در سن چند روزگی می میرد چیست؟ در واقع به او هیچ فرصت حقیقی برای تجربه این دنیا و بهره بردن از فرصتی که برای پیشرفت روح او در آن وجود دارد داده نشده است.

اینها فقط اشاره ای اجمالی به هم سو بودن تناسخ با دیدگاه تجربیات نزدیک به مرگ هستند و ما در اینجا قصد بحث مفصل فلسفی و استدلالی را در این مورد نداریم.

در پایان این نوشتار به سخن استاد روحانی هندی «مهر بابا» (Meher Baba) اشاره می کنیم. او تعبیری قابل تامل درباره تناسخ دارد که برای خوانندگانی که علاقه مند به دیدی عمیق تر به این موضوع هستند بازگو می گردد:

«نیرویی که روح را به چرخه زندگی و مرگ [دنیایی] وابسته نگاه می دارد علاقه روح به تجربه کردن وجود خود به شکلی منفرد و جدا است. این علاقه بوجود آوردنده میل به تجربه اشیاء [و قالب ها] و دنیای دوگانگی و جدایی می باشد. برای ارضاء این میل است که ذهن من-گرا (Ego Mind) به کرات به دنیا باز می گردد. هنگامی که تمام اشکال این امیال و خواسته های [جدایی گرایانه] از بین رفتند، تاثیرات و ادراکاتی که بوجود آورنده و ادامه دهنده ذهن من-گرا هستند نیز ناپدید می گردند. با از بین رفتن این تاثیرات و ادراکات، ذهن من-گرا خود در خواهد یافت که تنها واقعیت تحقق خود ابدی و تغییر ناپذیر حقیقی است که همان ابر روح یا خداست، که تنها حقیقت است. تحقق الهی [روح] پایان تناسخ ذهن من-گراست، زیرا در حقیقت پایان وجود آن است.  تا وقتی که ذهن من-گرا وجود دارد همواره عطش و میلی شدید برای حیات مجدد مادی وجود خواهد داشت.»

سپتامبر 15

نوشته شده توسط ufolove

تناسخ  

 

واقعیت، یک آزمایش هوشیاری در زمانی خطی است برای تجربه احساسات. درون ماتریس طرح آن تمامی چیزها با هم اتفاق می افتند، بنابراین هیچ گذشته، حال یا آینده ای وجود ندارد، غیر از تجاربی چند بعدی که با یکدیگر برای روح رخ می دهند.داستان های واقعی تناسخ

دیدن یک زندگی سپری شده از طریق بازگشت به عقب، مشاهده تجربه ای است که روح شما در یک واقعیت دیگر دارد و احتمالاً بر روی نتیجه کاری که اینجا انجام می دهد اثر می گذارد. به عنوان یک هیپنوتراپیست می توانم بگویم که مردم برای حس زندگی کنونی خود و شفای دردهایشان، بازگشت به زندگی های گذشته را تجربه می کنند. هدف هر بازگشتی بیشتر از اینکه بخشی از حافظه جمعی آنها باشد منحصر به شخص درگیر در ماجراست، تأیید فیزیکی اطلاعات داده شده است.

جِین رابرتز که یک مدیوم است در یک سری از کتاب هایش در مبحث تناسخ با شخصیتی به نام سِت ارتباط برقرار نموده است. عقیده سِت این است که اساساً زمان و فضا نوعی خیال هستند. او با پافشاری بر روی این عقیده ادعا می کند که به علت اینکه انسان یک موجود چند بعدی بوده و در بسیاری از زمینه ها همزمان تجاربی کسب می کند، تنها بخش هایی از روح وی در یک واقعیت خاص تجسم می یابند.

بسیاری از کتاب ها، اسناد، و فیلم هایی که در ارتباط با مبحث تناسخ به وجود آمده اند به یک شخص عادی این باور را می دهند که دارای بیش از یک زندگی و یک تجربه بوده و چیزی بیشتر از واقعیت فیزیکی اش وجود دارد.

از زمانی که علم با موضوعات علمی تخیلی ترکیب شده، مباحثی همچون چند جهانی (Multiverse) به ما کمک می کنند تا ماهیت تجارب چند بعدی مان را درک نماییم.

 

اکنون سال 2010 است و دانشی در پی آن می آید که بیان کند این است واقعیتی که باید به آن اشاره شده و التیام داده شود، یعنی تناسخ، یا سفر روح در زمان خطی، نقشی در بازگشت به هوشیاری بازی می کند. برخی به آن تولد دوباره هوشیاری می گویند. ما موجوداتی از جنس نور ایم و در حال تجربه بعد فیزیکی و در شرف بازگشت به سوی نور هستیم. در آن نقطه تمام مسایل درک خواهند شد.

تناسخ سفر روح از طریق دی ان ای آن است

 

در دوره های زمان و …

کارما (کردار)

روح ها ورود به شبکه و خروج از آن را همزمان تجربه می کنند

 

وقتی شما بیدار می شوید، آرزوهایتان، یا زندگی های دیگرتان، ادامه پیدا می کنند.

مشاهده از راه دور تکنیکی دیگر برای سفر هوشیاری است

 

به یاد آوردن دوره های دیگر زندگی

 

کودکان و زندگی های گذشته

بعضی اشخاص می توانند زبان های بیگانه و چیزهایی را به یاد آورند که محتملاً بدون انجام تحقیق قادر به دانستن آنها نبوده اند. پلی گلاسی یا زنوگلاسی پدیده ای مورد قبول بسیاری است که در آن یک فرد می تواند به زبانی صحبت کند که با روش های طبیعی قادر نبوده مهارت آن را کسب نماید. این پدیده اغلب به موازات نظریه های تناسخ حرکت می کند.

این امری جذاب است که کودکانی را ببینیم که می توانند اطلاعاتی از مکان ها و وقایع دیگر حتی در جوانترین سنین خود بازگو کنند. یکی از مشتری هایم به من می گفت که می تواند مانند یک حرفه ای بازی ورق بیست و یک را انجام دهد بدون اینکه هرگز چیزی راجع به آن یاد گرفته یا به تماشای آن در هنگام بازی پرداخته باشد، او تنها می گفت به یاد می آورد آن را در جایی بازی کرده که قادر نیست نامی بر آن محل بگذارد، برای اینکه خاطراتش مبهم بودند.

او همچنین در مورد زمانی که مشغول بازی ورق بوده راجع به جنگ جهانی دوم و شغل خلبانی اش در کشوری بسیار دور صحبت می کرد که زبان آن در مواقعی برایش آشنا به نظر می رسد. وی اگرچه بیمار نبود ولی از سنین ابتدای جوانی از درد سینه شکایت داشت، و بعدها از طریق یک بازگشت به زندگی پیشین به صورت فردی بالغ، متوجه نام سابق خود و اینکه در جنگ به ضرب گلوله کشته شده می شود، و در نهایت ما را به اینجا می رساند…

تحقیقات بیان می دارد که تناسخ قبلی یک شخص به وضوح می تواند جنبه های خاصی از تمایلات احساسی و همینطور جسم فیزیکی شان را شکل دهد. برای مثال می توان به کودکان برمه ای اشاره نمود که اکنون قادر به یادآوری دوران های گذشته در مواقعی که خلبانان نیروی هوایی بریتانیا و امریکا طی جنگ جهانی دوم در برمه سقوط می کردند هستند. تمامی آنها دارای موها و پوستی روشنتر از برادران و خواهران تیره پوست تر از خود بودند.

برخی از مردم همچنان نشانه ها یا ترس هایی از دیگر دوره های زندگی با خود دارند. بعضی از آنها در نتیجه تجارب زندگی قبلی خود دارای هراس و وحشت هستند. این امر را به این صورت می توان بازگو کرد که قالب جسم جدید تجارب جسم سابق را به خاطر می سپارد و دوباره یک جسم جدید با مشکلات و مشخصه های فیزیکی قبلی تشکیل می دهد.

بیولوژیست مشهور انگلیسی، توماس هاکسلی، معتقد بود که تناسخ مفهومی قابل تصور بوده و در مورد آن در کتاب خود «تکامل و اخلاق» و در سایر مقالات بحث کرده است. پرجزئیات ترین مجموعه از گزارشات شخصی در مورد تناسخ توسط پروفسور یان استیونسون از دانشگاه ویرجینیا در کتاب هایی همچون «بیست مورد در اشاره به تناسخ» انتشار یافته است.

پروفسور استیونسون بیش از چهل سال در اختصاص به مطالعه بر روی کودکانی که در مورد زندگی گذشته به صورت واضح صحبت نموده اند گذرانده است. در هر مورد، پروفسور استیونسون بیانات کودکان را به شکلی سیستماتیک ثبت نمود. سپس وی شخص مرحومی را که کودک ظاهراً با او شناسایی می شود تشخیص داده، و درستی حقایقی از زندگی مرحوم را که با خاطرات کودک انطباق داردنشان می داد. او همچنین علایم تولد و نقص های نوزادی را با جراحات و جای زخم ها بر روی بدن شخص وفات یافته توسط ابزارهای ثبت پزشکی همچون عکس های کالبد شکافی، با یکدیگر تطابق می داد.

در یک نمونه نوعی، پسری در بیروت می گفت یک مکانیک 25 ساله است که در اثر برخورد با یک اتومبیل پر سرعت در یک جاده ساحلی وفات یافته است. مطابق گفته های چند شاهد، آن پسر نام راننده، محل دقیق تصادف، اسامی خواهران و والدین و اقوام درجه دو، و افرادی که وی با آنها به شکار می رفته است را ارائه نمود، و مشخص گردید که همه این اطلاعات با زندگی شخصی که چندین سال قبل از تولد پسر مرده است مطابقت دارند، و اینکه وی ظاهراً ارتباطی به خانواده آن پسر ندارد.

استیونسون باور داشت که روش های کاملش همه توضیحات «معمولی» محتمل در رابطه با خاطرات کودک را رد می کند. اگرچه، باید توجه داشت که عمده موارد تناسخ که به پروفسور استیونسون گزارش می شدند ریشه در جوامع شرقی، جایی که مذاهب غالب، مفهوم تناسخ را به رسمیت می شناسند دارد.

اشخاص زیادی هستند که در مورد تناسخ تحقیق نموده اند و به این نتیجه رسیده اند که یک پدیده قابل قبول است، از میان آنان می توان به پیتر رمستر، دکتر برایان وایس، دکتر والتر سمکیو، و … اشاره نمود، ولی کارهای آنها عموماً توسط جامعه علمی نادیده گرفته شده است. در مقابل پروفسور استیونسون تعداد زیادی مقاله در مجلاتی که مطالب شان به نقد کشیده می شود چاپ کرده است.

مشهودترین ایرادی که به تناسخ گرفته می شود این است که هیچ مدرکی دال بر فرایندی فیزیکی یافت نمی شود که مطابق آن یک شخصیت بتواند از مرگ رهایی یافته و به جسم دیگری انتقال یابد، و محققانی همچون پروفسور استیونسون این محدودیت را به رسمیت می شناسند.

ایراد اساسی دیگر این است که بیشتر مردم زندگی های گذشته را به یاد نمی آورند، اگرچه در این باره می توان اظهار کرد تنها بعضی از مردم و نه همه آنها به تجربه تناسخ دست می یابند. به یقین می توان گفت عمده مواردی که در دانشگاه ویرجینیا مورد بررسی قرار گرفتند شامل افرادی می شد که به نوعی مرگ خشن یا نا به هنگام گرفتار شده بودند.

برخی شبهه سازان می گویند ادعاهایی که شاهدی بر تناسخ هستند از تفکر انتخابی و پدیده های فیزیولوژیکی مرتبط با خاطرات کاذب که اغلب از سیستم فکری و ترس های پایه ای یک فرد حاصل می شوند نشأت می گیرند، بنابراین نمی توانند به عنوان شواهد تجربی شمرده شوند. نیاز به بررسی بیشتری بر روی این موضوع است.

 

دیدن خودتان به عنوان یک شخص معروف

 

داستان های واقعی تناسخ

برخی اشخاص خود را در حال تبدیل شدن به شخصیت هایی دیگر در تاریخ ثبت شده می بینند، یا در نهایت افراط خود را موجوداتی از جهان های دیگر و مربوط به تاریخی نامعلوم می دانند. احتمالات بی پایان هستند. گاهی افراد خود را طوری که انگار در حال تجربه ای دیگر بودند/هستند، نمی بینند و در عوض خود را به یک عدم هوشیاری جمعی مرتبط نموده، و به دنیا از دریچه چشم کس دیگری نگاه می کنند. این امری دشوار محسوب نمی شود، از آنجاییکه واقعیت چیزی بیشتر از تجربه هوشیاری نیست.

زمانی که شما خود را به عنوان شخصی معروف در یک زندگی گذشته می بینید، این احتمال وجود دارد که آن نقش را در یک واقعیت موازی بازی می کنید، ولی احتمال بزرگتری هم هست مبنی بر اینکه شما ماتریس شبکه خود را با ماتریس آن فرد انطباق داده اید و باور دارید که با آن فرد یکسان بوده و یک نفر هستید.

جرج پاتِن ژنرال معروف جنگ جهانی دوم یک معتقد وفادار به تناسخ بود، و اغلب ادعا می کرد که به همراه بسیاری از افراد خانواده اش، توانسته اند تصاویری شفاف و زنده از اجداد خود ببینند. در واقع، پاتن عقیده داشت یک تناسخ از ژنرال کارتاژی «هانیبال» و همینطور «ژولیوس سزار» است.

هنری فورد مطمئن بود قبلاً زندگی کرده است، آخرین بار به عنوان یک سرباز که در جنگ گِتیزبورگ کشته شده است. نقل قولی از محقق سانفرانسیسکویی در تاریخ 26 آگوست 1928 عقاید فورد را بیان می کند:

«من زمانی که 26 سال داشتم نظریه تناسخ را پذیرفتم. مذهب تا آن زمان چیزی به من عرضه نکرد. حتی کار نیز نتوانست رضایت من را به طور کامل جلب کند. در صورتیکه نتوانیم از تجاربی که در یک زندگی به دست آورده ایم استفاده کنیم کار کردن بی فایده است. زمانی که من تناسخ را درک نمودم مثل این بود که یک نقشه جهانی پیدا کرده ام، دانستم که شانسی دارم تا ایده هایم را به کار ببندم. زمان دیگر محدود نبود. من دیگر برده ای در دستان ساعت نبودم. استعداد، تجربه کردن است. به نظر می رسد برخی فکر می کنند نبوغ یک هدیه یا قریحه خدادادی است، در حالیکه استعداد، حاصل تجارب طولانی در زندگی های متعدد است. بعضی روح ها از دیگران بالغ تر هستند، و بنابراین بیشتر می دانند. دست یافتن به تناسخ، ذهن من را آرام نمود. اگر شما این گفتگو را ثبت می کنید آن را طوری بنویسید که ذهن مردم را آرام کند. مایلم با دیگران در مورد آرامشی که بینش طولانی زندگی به ما می دهد صحبت کنم.»

صدام حسین بر این عقیده بود که وی تناسخی از نبوکد نصر پادشاه بابل باستان است.

بعضی از مشاهیر بزرگ موسیقی در چند قرن اخیر ما را در مورد تناسخ به شگفتی وا می دارند. موتزارت زمانی که شش سال داشت تمام سمفونی هایش را خود خلق می کرد. بتهوون و باخ نیز مشابه وی بودند. نبوغ تقریباً در هر شکلی از هنر، خود را در سنینی تقریباً باورنکردنی بروز داده است که نشان می دهد تمایل به استعداد بسیار فراتر از منطق فانی است.

باور به اینکه شما یک شخص مشهور هستید مربوط به نظریه انتقال اطلاعات از روحی دیگر است، یا شامل جنبه ای از روح شما می شود که در جایی متفاوت تجربه ای دیگر را از سر می گذراند. لذت ببرید!

 

نظام های عقیدتی باستان

 

چرخ زندگی – ماندالا

تناسخ، یا از لحاظ ادبی «تجسم دوباره پیدا کردن»، اعتقادی است که در آن روح، پس از مرگ جسم، در جسمی دیگر به زمین باز می گردد. بر طبق برخی اعتقادات، طی هر زندگی در جهان مادی یک شخصیت جدید ساخته می شود، ولی روح در طی زندگی های پی در پی ثابت باقی می ماند.

اعتقاد به تناسخ ریشه های باستانی دارد. این تعالیم میان عمده سنت های مذهبی هندی ها همچون هندوییسم و مذهب جِینیسم (برهما ـ بودا) یک اصل مرکزی محسوب می شود. همچنین برخی فیلسوفان یونانی هم نسبت به این ایده علاقه نشان می دادند. خیلی از نوـ پاگانیست ها نیز عقیده به تناسخ دارند همچنانکه برخی جنبش های روحی ـ فلسفی الهام گرفته از شرق، پیروان روح گرایی، شفادهندگان در برخی مذاهب خاص آفریقا، و دانشجویان فلسفه های رازآمیز همچون کابالا، و مسیحیت عرفانی نیز به آن باور دارند. اگرچه مفهوم بودایی تولد دوباره که به آن اغلب تناسخ نیز اطلاق می شود، از سنت های هندی و جنبش های فلسفی شرقی متفاوت است؛ تفاوت آنها در این است که در آن (بودیسم) هیچ روح تغییر ناپذیری (یا خویشتن ابدی) برای تناسخ وجود ندارد.

 

مصر باستان

 

نظریه های مصری در باره زندگی پس از مرگ

«کتاب مرده» در مصر باستان اشاره به سفر روح به دنیای بعدی دارد بدون اینکه به زمین بازگردد. مصری های باستان مرده را برای اینکه بتواند روح را در آن جهان همراهی نماید مومیایی می کردند طوری که جسم حفظ می شد. این بیشتر بیانگر اعتقاد آنان به معاد بود تا به تناسخ.

 

مذاهب و سنن شرقی

 

اعتقادات فلسفی و مذهبی شرق در خصوص وجود یا عدم وجود یک خویشتن پایدار تاثیری مستقیم بر چگونگی بینش نسبت به تناسخ در یک سنت مد نظردارد. تفاوت های بزرگی در مورد ماهیت روح (که به عنوان جیوا و آتما نیز شناخته می شود) در عقاید فلسفی مابین مذاهب دارمایی مانند هندوییسم و بودیسم وجود دارد. بعضی از پیروان این مکاتب وجود یک «خویشتن» را نفی می کنند، در حالیکه دیگران مدعی وجود یک خویشتن جاودان و شخصی هستند، و نیز بقیه می گویند نه خویشتن هست و نه نیست، یعنی هر دوی آنها نادرست هستند. هر کدام از این اعتقادات شامل مفاهیمی چون سامسارا، مُکشا، نیروانا، و باکتی تاثیری مستقیم بر ماهیت احتمالی تناسخ دارند.

 

مذهب جِینیسم (برهما ـ بودا)

 

در جِینیسم اشارات ویژه ای به اینکه چطور الهه ها (خدایان) نیز پس از مرگ تناسخ می یابند شده است. یک پیرو مذهب جینیسم که کارمای نوع خوب را به میزان کافی جمع آوری کرده باشد می تواند تبدیل به یک الهه شود، ولی این امر از آنجاییکه الهه ها در نهایت می میرند و آن شخص ممکن است دوباره به یک موجود پست تر تبدیل شود در اصل نامطبوع پنداشته می شود. این اعتقاد در تعدادی دیگر از مکاتب هندوییسم نیز معمول است.

 

هندوییسم

 

مفهوم تناسخ در هندوستان برای بار اول در اوپانیشاد که متون فلسفی و مذهبی نوشته شده به سانسکریت هستند ثبت شده است (تقریباً 800 قبل از میلاد). تعالیم تناسخ در ودا که اصولاً قدیمی ترین متن هندوها به حساب می آید وجود ندارند.

بر طبق مذهب هندوییسم، روح (آتما) فنا ناپذیر است، در حالیکه جسم در معرض تولد و مرگ قرار دارد. بهاگواد گیتا بیان می دارد:

لباس های فرسوده توسط جسم دور انداخته می شوند؛ جسم های کهنه توسط آنکه در آنها اقامت دارد به کنار افکنده می شوند، جسم های نو همچون لباس بوسیله مقیم آن پوشیده می شوند.

این مفهوم که تناسخ روح (روح هر موجود زنده ـ شامل حیوانات، انسان ها و گیاهان) به شیوه ای پیچیده به کارما مرتبط است، ایده ای دیگر است که برای بار اول در اوپانیشاد مطرح شده است.

کارما (کار در معنای ادبی) عبارت است از مجموع اعمال یک نفر، و نیرویی که تناسخ بعدی وی را تعیین می کند.

چرخه مرگ و تولد دوباره، که توسط کارما اداره می شود، «سامسارا» نام دارد.

هندوییسم می آموزد که روح چرخه های تولد و مرگ خود را به طور مکرر ادامه می دهد. اگر کسی تولد دوباره می یابد به دلیل خواست اوست: یک شخص آرزو می کند تا دوباره متولد شود زیرا او می خواهد از لذت های دنیوی بهره ببرد، که تنها از طریق یک جسم میسر است.

هندوییسم نمی گوید که تمام لذت های دنیوی معصیت آور هستند، بلکه می آموزد که آنها هرگز نمی توانند شادکامی یا صلح عمیق و پایدار (آناندا) را با خود به همراه آورند. طبق گفته حکیم هندی آدی شانکاراچاریا جهانی که ما به شکل معمولی درک می کنیم مانند یک رویاست: زودگذر و فریبنده. افتادن یک مخلوق در دام سامسارا نتیجه غفلت از ماهیت راستین او است.

بعد از تولدهای بسیار، هر شخص در نهایت از شادکامی محدودی که لذات دنیوی می توانند برای وی فراهم آورند ابراز نارضایتی خواهد کرد. در این نقطه، شخص آغاز به جستجو به دنبال اشکال عالی تری از سعادت می نماید، که تنها از طریق تجربه معنوی قابل دستیابی خواهند بود. در آن هنگام بعد از تمرینات روحانی بسیار (سادانا) شخص در نهایت ماهیت الهی خود را درک می نماید ـ به عبارتی می فهمد که «خویشتن» حقیقی، جسم یا نفس نبوده بلکه همان روح جاودان است ـ و تمامی خواست هایش برای لذت های دنیا به علت اینکه در مقایسه با آناندای معنوی بی طعم به نظر خواهند رسید، از بین خواهند رفت. هنگامی که همه آمال شخص از بین رفتند او دیگر متولد نخواهد شد.

گفته می شود زمانی که چرخه تولدِ دوباره به پایان می رسد، شخص به «مُکشا» یا رستگاری دست می یابد. در حالیکه تمام پیروان مکاتب فکری می پذیرند که مُکشا بر انقطاع آرزوهای دنیوی و رهایی از چرخه تولد و مرگ دلالت می کند، با این حال تعریف دقیق رستگاری به عقاید شخص بستگی دارد. برای مثال پیروان مکتب «آدوایتا ودانتا» (که معمولاً با یوگای نانا مرتبط است) معتقدند که ابدیت را غرق در صلح کامل و شادکامی خواهند گذراند، احساسی که ناشی از درک این مفهوم است که همه هستی واحد بوده (عقیده برهمایی)، و اینکه روح جاودان بخشی از آن است. از طرف دیگر، پیروان مکاتب «دوایتا» (مکاتب «دو خدایی» همچون یوگای باکتی)، به تمامی یا بخشی از آنها، عبادت خود را با این هدف انجام می دهند که ابدیت را در یک «لوکا» (دنیا یا بهشت معنوی)، در شراکت مقدس با وجود مطلق (یعنی کریشنا یا ویشنو برای وِیشناواها، و شیوا برای شِیویتاها) بگذرانند.

بر اساس اعتقادات مذاهب شرقی مانند هندوییسم و بودیسم، الهه «کالی»، بانوی زندگی، مرگ و تولد دوباره، این چرخ «به وجود آمدن» را می گرداند. این همان «چرخ تناسخ» است. کالی «مادرِ بزرگ» است که همه برای ورود به جهان پس از مرگ باید از او عبور کنند. ما در غرب مجاب شده ایم که از وی بترسیم زیرا او را همیشه با جمجمه هایی که از مچ دستانش آویزان اند نمایش می دهند. پس به این نتیجه رسیده ایم که وی را با مرگ و کشتن مرتبط بدانیم.

منشأ سامسارا را باید در هندوییسم و نوشته های کلاسیک آن جستجو نمود. سامسارا نمی توانسته پیش تر از قرن نهم قبل از میلاد پدید آمده باشد زیرا سروده های روحانی ودایی که قدیمی ترین نوشته های هندوییسم هستند ذکری از آن به میان نیاورده اند، و ثابت می کنند که در هنگام نگارش آنها (قرن 13 تا 10 پیش از میلاد) هنوز مفهوم تناسخ بیان نشده بوده است. بنابراین ما پیدایش مفهوم ابدیت را در نوشته های عمده هندی که با ودا و برهمانا آغاز می شوند، تحلیل خواهیم کرد.

ابدیت در سروده های ودایی و برهمانا:

زمانی که سروده های ودایی نگاشته شدند، اعتقاد بر این بود که انسان پس از مرگ مانند یک انسان کامل به زندگی ادامه خواهد داد. همانند تمامی ادیان چند خدایی دیگر در جهان، میان انسان و خدایان یک تمایز مطلق برقرار بود. مفهوم آمیختگی غیر شخصی  با منبع تمام هستی، همانطور که بعدها در اوپانیشاد بیان شد، دست نیافتنی بود. در اینجا چند استدلال برای این فرضیه وجود دارند که از تفسیر مراسم به خاکسپاری حاصل می شوند:

1ـ همانطور که در سایر مذاهب باستانی (برای نمونه مذاهب موجود در مصر و بین النهرین) نیز رسم بود، شخص مرحوم همراه غذا و لباس مورد نیاز برای زندگی پس از مرگ دفن می شد. فراتر از آن، عقیده آریایی های باستان در حفظ هویت شخصی پس از مرگ آن ها را وادار می کرد شوهر وفات یافته را همراه کمان و زن (زنده اش) خاکستر نمایند و بدین ترتیب آنها قادر می شدند در زندگی پس از مرگ او را همراهی کنند. در برخی قسمت های هندوستان این رسم تا آغاز استعمار بریتانیا ادامه داشت.

2ـ مشابه سنن مذاهب باستانی چین، بستگان مرحوم یک سلسله مراتب مقدس تشکیل می دادند. برای آخرین شخصی که وفات می یافت تا یک سال پس از مرگ مجلس یادبود گرفته می شد و سپس در میان قربانی های زمان خاکسپاری در مراسم ماهانه شرادا قرار می گرفت (ریگ ودا 10، 15، 11-1). این مراسم از آنجاییکه شخص مرحوم می توانست به شکل مثبت یا منفی بر حیات شخص زنده تاثیر بگذارد، ضروری بود (ریگ ودا 10، 15، 6).

3ـ بر طبق انسان شناسی ودایی، اجزا طبیعت انسان عبارت اند از جسم فیزیکی، آشو و ماناس. آشو بیانگر اصل زندگانی (متفاوت از ویژگی های شخصی)، و ماناس معرف مجموع قوای ذهنی (ذهن، احساس و اراده) است. اعتقاد به حفظ این سه عنصر پس از مرگ با این حقیقت آشکار می گردد که خانواده شخص متوفی وی را در مراسم به خاکسپاری به عنوان یک شخص واحد معرفی نموده اند: «هیچ چیزی از ماناس، آشنو، اعضا، مایع حیات، و بدن شما با هیچ شیوه ای نمی تواند از دست برود» (آثاروا ودا 18، 2، 24).

یاما، خدای مرگ (که در نوشته های قدیمی بودایی و تائویی نیز ذکر شده است) بر روح مردگان تسلط داشت و نیز شخصی بود که پیشکش های خانواده ها را به منظور منفعت مرحوم دریافت می نمود. در ریگ ودا در باره او گفته شده: «یاما اولین شخصی بود که جایگاه استراحت مان را پیدا نمود، محلی که هرگز از ما گرفته نمی شود، جایی که پدران کهن ما بدان رفته اند؛ همه شما که متولد شده اید با مسیری که توسط خودتان پیموده خواهد شد بدانجا خواهید رفت» (ریگ ودا 10، 14، 2). عدالت خدایی توسط الهه های یاما، سوما و ایندرا فراهم می شد، نه توسط قانونی غیر شخصی همچون کارما. یکی از ویژگی های آنان این بود که فرد شریر را به داخل زندانی تاریک و ابدی بیاندازند که هرگز قادر به فرار از آن نباشد. (ریگ ودا 7، 104، 17-3)

فرضیه جمع آوری ثواب های زندگی یک شخص در یک هویت جدید زمینی (به عوض زندگی آسمانی پس از مرگ) برای اولین بار در نوشته های برهمایی (قرن نهم پیش از میلاد) پدیدار گشت. آنها ابدیت را در آخرت محدود می دانستند، که به اعمال و کیفیت قربانی های ذبح شده طی زندگی بستگی داشت. انسان پس از جمع آوری پاداش برای آنان، باید به یک مرگ ثانویه در حوزه آسمانی (پونارمریتیو) گرفتار شود و در نتیجه به یک هستی زمینی باز گردد. مشخص گردید پادزهر مناسب در برابر این شرایط، دانش سری است که تنها در طی زندگی زمینی یک شخص به دست می آید.

تناسخ در اوپانیشاد

اوپانیشاد با در نظر گرفتن دانش شخصیت آتما ـ برهمن به عنوان راه حلی مناسب برای «مرگ ثانوی» جزو اولین نوشته هایی بود که جایگاه آن را از حوزه آسمانی به این جهان زمینی انتقال داد.

چشم پوشیدن از خویشتن حقیقی یک شخص (آتمان یا پوروشا) کارما را به عمل وا می دارد، به عبارتی قانون علت و معلول در معنویت شرقی. اولین تدوین آن را به شکل شفاف می توان در بریهادارانیاکا اوپانیشاد پیدا کرد (4، 4، 5): «مطابق آنچه یک شخص عمل می نماید، مطابق آنچه وی رفتار می کند، به همان نیز مبدل می شود. کننده خیر، خوب می شود، کننده شر، بد می شود. یک فرد با عمل پرهیزکارانه، پرهیزکار شده و با عمل شرارت بار، شریر می شود.» تناسخ (سامسارا) روشی عملی است که توسط آن شخص ثمره اعمال خود را جمع می کند. بنابراین، خویشتن یک شخص تا زمانی که همه بدهی های کارمایی خود را نپردازد وادار می شود به هویت مادی جدیدی وارد گردد: «به وسیله فکر، تماس، مشاهده و نَفس و با ترک گفتن خوراک و نوشیدنی، خویشتن یک شخص (که با جسم احاطه شده است) تولد یافته و خود را گسترش می دهد. این خویشتن که به آن جسم داده شده است، مطابق اعمالش در شرایط مختلف پی در پی اشکال متفاوتی به خود می گیرد» (اِشوِتاشواتارا اوپانیشاد 5، 11).

می توان با دور نمای ودایی یک جهش اساسی در معنای حیات پس از مرگ مشاهده نمود. اوپانیشاد با  آزاد گذاشتن هوای نفس در اینکه با خدایان (آگنی، ایندرا، و دیگران) مشارکت داشته باشد، که در نتیجه پیشکش قربانی های مناسب به دست می آید، نتیجه می گیرد که سرنوشت نهایی بشر همان آمیختگی غیرشخصی آتما ـ برهمن است که منحصراً به وسیله دانش سری بدست می آید. در این متن جدید، کارما و تناسخ عناصر کلیدی هستند که از این به بعد تمام تکامل های خاص در هندوییسم را مشخص خواهند نمود.

تناسخ در شعر حماسی و پورانا

در بهاگواد گیتا که بخشی از ماهابهاراتا است، تناسخ به وضوح همچون فرایندی طبیعی در زندگی تعریف شده است که هر موجود فانی باید از آن متابعت نماید. کریشنا می گوید: «همانطور که خویشتن یک شخص در طی سنین خردسالی، جوانی و پیری به سمت جلو حرکت می کند، به همان شکل نیز پس از مرگ به سمت جسمی دیگر رانده می شود. شخص خردمند با این تغییر که مرگ نام دارد سر در گم نمی شود (2، 13). همانگونه که جسم، لباس های مندرس را در آورده و لباس های نو می پوشد، به همان شکل نیز خویشتن بی نهایت و جاودان جسم های مندرس را در آورده و وارد جسم های جدید می شود (2، 22).»

در پورانا تعمق بر این موضوع اساسی تر بوده و بنابراین برای هر نوع گناهی که یک فرد مرتکب می شود، مقاصد مشخصی تعیین شده اند: «قاتل یک اسقف برهما دچار مرض سل می شود، کسی که یک گاو را بکشد قوزپشت و کودن می شود، قاتل یک باکره جذامی می شود، که هر سه مطرود از جامعه به دنیا می آیند. کسی که یک زن را کشته و جنین اش را نابود کند تبدیل به یک فرد وحشی پر از امراض می شود؛ کسی که مرتکب روابط جنسی نامشروع شود به یک خواجه، و آنکه با زنِ معلم خود رابطه داشته باشد، به فردی با امراض پوستی مبدل می شود. خورنده گوشت شدیداً سرخ رنگ می شود، نوشنده مشروبات الکلی، شخصی با دندان های بی رنگ… آن کس که دزدی غذا می کند یک موش می شود، کسی که بذر می دزدد به ملخ، برای عطر به کَرموش (نوعی موش آبی، مترجم)؛ برای عسل به یک خرمگس؛ برای گوشت به یک کرکس؛ و برای نمک به یک مورچه… تبدیل می شود. آن کس که گناهی غیر طبیعی مرتکب شود خوک می شود، کسی که با یک زن سودرا همخوابگی می کند تبدیل به گاو نر می شود؛ کسی که شهوانی باشد، یک اسب پر از شهوت می شود… به اینها و سایر نشانه ها و تولدها به عنوان کارمای خویشتن مجسم، نگریسته می شود؛ کارمایی که در این جهان توسط خودشان انجام می گیرد. بنابراین فاعلان کارمای بد، پس از تجربه عذاب جهنم، با پسمانده گناهان خود در این اشکال بیان شده متولد می شوند (گارودا پورانا 5).»

مجازات های مخصوص و مشابهی توسط «قوانین مانو» به تصویر کشیده شده اند (12، 69-54).

بر طبق فلسفه اوپانیشاد و ودانتا، ذاتی که عمل تناسخ را انجام می دهد همان خویشتن غیر شخصی (آتما) است. آتما فاقد هر نوع عنصر شخصی است، دلیلی که مطابق آن، به کار بردن عبارت «خویشتن» انعکاسی کاملاً صحیح نیست. آتما را تنها از طریق نفی هر گونه ویژگی شخصی می توان تعریف کرد. اگرچه آتما زیرلایه های وجودی انسان را تشکیل می دهد، از آنجاییکه قادر به ثبت هیچ نوع داده ای که در حوزه خیالی وجود ذهنی تولید شده باشد نیست، نمی تواند حامل «پیشرفت معنوی» یک شخص باشد. پیشرفت معنوی که یک شخص در جهت درک هویت آتما ـ برهمن می اندوزد توسط کارما یا تا حدودی با مقدار کمی از بدهی کارمایی ثبت می شود. مطابق کارمای یک شخص، همه ابعاد جسمی و روحی که یک انسان مرکب از آنها تشکیل شده است، هر آنچه به جهان خیالی تعلق دارد، در هنگام تولد (دوباره)، بازسازی می شود. در این مرحله، شخصی که شکل تازه ای به وی داده شده ثمره اعمال خویش از زندگی های گذشته را تجربه می نماید و باید حداکثر تلاش خود را بکند تا چرخه بد طینتِ آویدیا ـ کارما ـ سامسارا را متوقف نماید.

به عنوان کمکی ضروری در توضیح نحوه کارکرد تناسخ، ودانتا مفهوم «بدن های ظریف» (سوکشما شاریرا) را اتخاذ نمود؛ این مفهوم تا زمانی که ارتباط آن برقرار باشد به آتما متصل است، و در حقیقت بدهی های کارمایی را ثبت نموده و آنها را از یک زندگی به زندگی دیگر منتقل می نماید. اگرچه، از آنجاییکه این «بدن ظریف» هیچ اطلاعات حقیقی ای که متعلق به زندگی های قبلی بوده در اختیار زندگی ذهنی و هوشیار کنونی نمی گذارد، نمی تواند به شکلی باشد که ویژگی های شخصی یک نفر را حفظ نماید. تمام این نوع اطلاعات پاک می شوند، بنابراین حقایقی که توسط بدن ظریف ثبت شده اند مجموع تمایلات یا ادراک های پنهانی هستند که بوسیله کارما حک می شوند (سامسکارا). آنها در زندگی شخص به شکل ناخود آگاه صورت مادی به خود می گیرند بدون اینکه اشاره ای برای درک موقعیت واقعی اش به وی نمایند. هیچ شکل ممکن در انتقال حافظه هوشیار از یک زندگی به دیگر وجود ندارد، زیرا حوزه آن متعلق به دنیای خیالات بوده و در هنگام مرگ محو می شود.

در دارشاناهای سامکیا و یوگا ذاتی که عمل تناسخ را انجام می دهد پوروشا نام دارد، معادلی برای آتما. با دانستن دوگانگی مطلق که بین پوروشا و پراکریتی وضع شده است (ماده)، می توان گفت هیچ چیزی که وابسته به حیات ذهنی باشد از این رو که به پراکریتی متعلق است نمی تواند از یک زندگی به زندگی دیگر گذر کند؛ پراکریتی تنها یک رابطه موهومی صرف با پوروشا دارد.

اگرچه، در یوگا سوترا (2، 12) سازوکار مشابهی برای انتقال اثرات کارما از یک زندگی به زندگی دیگر تعریف شده است، همانطور که برای ودانتا نیز صدق می کرد. مخزن کارما، کارماشایا نامیده می شود. کارماشایا، پوروشا را از یک زندگی به زندگی دیگر همراهی می کند، و در این حین مجموع احساساتی که نمی توانند خود را طی محدودیت های یک زندگی خاص بروز دهند، را ارائه می نماید. کارماشایا به هیچ طریقی نمی تواند نوعی حافظه هوشیار، مجموعی از اطلاعات که یک فرد قادر به استفاده هوشیارانه از آنهاست، یا یک هسته شخصیت باشد به این علت که کارماشایا اشتراکی با قابلیت های ذهنی ندارد. این سپرده کارما صرفاً به عنوان مکانیسمی جهت تنظیم اثرات کارما در زندگی یک شخص عمل می کند. کارما به شکلی غیر شخصی و مکانیکی، تولد تازه (جاتی)، طول زندگی (آیو) و تجاربی که باید با این زندگی همراه شوند (بوگا) را تحمیل می کند.

 

بودیسم

 

چرخ زندگی

بودا مفهومی از تولد دوباره آموخت که با آنچه اساتید هندی معاصر خویش گفته بودند متفاوت بود. این مفهوم با تصور متداول، مبنی بر توالی زندگی های مرتبط که در طی یک دوره زمانی بسیار طولانی بسط یافته اند تناقضی نداشت اما از طرفی با دو ایده مرکزی بودایی محدود می شد: آناتا، به این مفهوم که آتمایی (به معنای خویشتنی که این زندگی ها را به هم گره می زند) وجود ندارد که نتوان آن را تقلیل داد، و آنیکا، به این مفهوم که تمام چیزهای مرکب شامل همه اجزای وجود و شخصیت انسان در معرض انحلال قرار دارند. با مرگ یک شخصیت، شخصیتی دیگر به وجود می آید، بسیار شبیه به شعله رو به خاموشی یک شمع که قادر است شعله شمعی دیگر را بیافروزد.

از آنجاییکه مطابق بودیسم هیچ خویشتن دائم و نامتغیری وجود ندارد، در مفهوم صریح، هیچ تناسخی برای روح نمی تواند وجود داشته باشد. هرچند خود بودا به زندگی های گذشته خود اشاره می نمود. بودیسم می آموزد که آنچه تولد دوباره می باید شخص نیست بلکه یک لحظه موجب بوجود آمدن لحظه ای دیگر می شود و آن لحظه به وجود آمده حتی پس از مرگ نیز ادامه می یابد. این مفهوم ظریف تر از ادراک معمول در باره تناسخ است و مفهوم پیچیده وجود شخصیت بدون یک «روح» را (حتی داخل زندگی یک شخص) از منظر مذهب بودا منعکس می سازد.

بودیسم هیچگاه سامسارا یا فرایند تولد دوباره را رد نکرد بلکه اشاره می نماید که سامسارا در میان شش بعد هستی موجودات اتفاق می افتد. در واقع گفته شده بسیار به ندرت پیش می آید فردی بی درنگ در حیات بعدی خویش به شکل یک انسان متولد شود.

اگرچه، بودایی های تبت اعتقاد دارند که یک کودک تازه به دنیا آمده می تواند حاصل تولد دوباره یک راهب بودایی تاثیرگذار پس از فوتش باشد.

بودا در باره تولد دوباره این سخن را برای بازگو کردن دارد. کوتادانتا با گفتن این جمله ادامه می دهد:

«آه استاد، شما معتقد هستید که موجودات دوباره متولد می شوند؛ که آنها در تکامل زندگی انتقال می یابند؛ و این تابع قانون کارما است که مطابق آن ما هر آنچه می کاریم باید درو کنیم. حال آنکه شما عدم وجود روح را تعلیم می دهید! پیروان شما انقراض نفس را به عنوان بزرگترین سعادت نیروانا مورد تحسین قرار می دهند. اگر من صرفاً ترکیبی از سانکارا هستم، زمانی که می میرم هستی من متوقف خواهد شد. اگر من صرفاً مخلوطی از احساسات و افکار و آرزوها هستم در هنگام اضمحلال جسم به کجا می توانم بروم؟»

خداوند فرمود: «تو انسانی مذهبی و مشتاق هستی. تو با جدیت در مورد روح خویش اشتیاق نشان می دهی. اما کارت بیهوده است زیرا تو فاقد چیزی هستی که وجودش ضروریست.»

«شخصیت می تواند دوباره متولد شود، اما هیچ خویشتنی نمی تواند به تناسخ دست یابد. اشکال فکری شما دوباره ظاهر می شوند، اما ضمیری که منتقل شده باشد وجود ندارد. قطعه شعری که توسط یک معلم گفته شده دوباره بوسیله شاگردی که کلمات را تکرار می کند متولد می شود.»

بودیسم منکر واقعیت خویشتن ابدی و هر آنچه متعلق به جهان شگفت انگیز است می شود. ظاهر هستی انسان توسط یک توده صرف از پنج کل تشکیل شده است (اسکاندا) که از به وجود آمدن مداوم رنج برده و دارای یک رابطه علت و معلولی هدفمند است.

1ـ جسم (شکل مادی و حواس)، 2ـ احساسات (محصول حواس)، 3ـ ادراک (مبتنی بر احساسات)، 4ـ فعالیت ذهنی، 5ـ هوشیاری

همه پنج عنصر و همینطور کل ساختاری که تشکیل می دهند، ناپایدار هستند (آنیتیا)، تبدیل های ثابتی را متحمل می شوند و هیچ نفس و قاعده پایداری ندارند. انسان همواره می اندیشد که به علت هوشیاری اش دارای خویشتن است. ولی هوشیاری، خود با قرار داشتن در یک فرایند ثابت به وجود آمدن و تغییر، نمی تواند با ذاتی که قرار است ابدی باشد شناخته شود. فراتر از این پنج کل چیز دیگری نمی توان در انسان یافت.

با این حال، پیرو آنچه کارما تحمیل می کند، چیزی هست که باید تناسخ یابد. بودا زمانی که از وی در مورد تفاوت میان انسان ها از لحاظ طول عمر، بیماری، ثروت، و … پرسیده شد، اینگونه تعلیم داد:

آه مرد جوان، انسان ها دارای اعمال مختص به خود هستند، آنان وارثان اعمال هستند، اعمال به منزله شبکه (ماتریس) آنهاست، اعمال همچون وابستگان و خویشاوندان آنها هستند، و اعمال پشتیبان آنهاست. این عمل انسان هاست که آنها را به مقام های بالا و پایین دسته بندی می کند. – (ماجیما نیکایا 3، 202)

اگر واقعاً خویشتنی وجود ندارد، چه کسی اعمال را به ارث برده و مرحله تناسخ را می گذراند؟ بودا با استفاده از به نمایش گذاشتن نور یک شمع که از شمعی دیگر گرفته شده بدون اینکه ماده ای از آن داشته باشد، پاسخ داد که تنها کارما است که از یک مرحله زندگی به مرحله ای دیگر گذر می کند. به همان شیوه تولد دوباره نیز وجود دارد بدون اینکه در آن خویشتنی از یک جسم به جسم دیگر منتقل شود. تنها پیوند موجود از یک حیات به حیات دیگر ماهیتی علّی دارد. بدون شک این مرموزترین تعریفی است که در باره تناسخ بیان شده است. در گارلند سوترا (10) می خوانیم:

طبق هر عملی که انجام گرفته است

نتایج متعاقبش در پی آن نمودار می شود؛

اگرچه فاعل آنها وجود ندارد:

این است آن چیزی که بودا آموخته.

یوگاچارا و واجرایانا (جزو بودیسم تبتی) که از مکاتب بودایی ماهایانا به شمار می روند معتقدند که در حقیقت، وجودی هست که مرحله تناسخ را بگذراند، به این وجود می توان نام هوشیاری را داد، بنابراین دارای همان کارکردهایی است که آتما در ودانتا از آنها برخوردار است. «کتاب مرده» تبت تجربه ای را که یک شخص قرار است در وضعیت میانی مابین دو تناسخ با آنها روبرو شود با جزئیات شرح داده، و اظهار می نماید که شخص مرحوم برخی ویژگی های شخصی را حفظ می کند. اگرچه در این حالت مشخص نیست پس از مرگ واقعاً چه چیزی باقی می ماند، از جسمی ذهنی نام برده شده است که نمی توان توسط صحنه هایی که شخص مرحوم تجربه می نماید به آن آسیبی رساند:

زمانی که چنین صحنه ای پدیدار می شود، نترسید! احساس وحشت نکنید! شما دارای جسمی ذهنی هستید که از غریزه هایی تشکیل شده است؛ حتی اگر این جسم کشته شده یا عضوی را از دست دهد، نمی میرد! از آنجاییکه شما در حقیقت شکلی طبیعی از پوچی هستید، نیازی به خشم به علت مصدوم بودن وجود ندارد! لیکن خدایان مرگ یاما با استفاده از انرژی طبیعی حاصل از هوشیاری شما به پا خواسته اند و عاری از هر گونه جسمیتی هستند. پوچی نمی تواند صدمه ای به پوچی برساند! (کتاب مرده تبت، 12)

 

دالایی لاما

 

سال های پیش پسری پیش آمده و گفت تناسخی از دالایی لاما رهبر بودایی های تبت است. او در طی چند قرن به دفعات مرحله تناسخ را گذرانده و موقعیت خود را در طی دوران های زندگی اش باز پس گرفته است. این رسم برای بار اول زمانی آغاز شد که این پسر جوان در ابتدا خود را به عنوان تناسخی از اولین دالایی لاما معرفی نمود. وی با داشتن نشانه های متعدد توسط روحانیون بودایی بسیاری پذیرفته شد. این پسر برای آنکه ادعایش را ثابت کند مبادرت به انجام معجزاتی در زمینه دادن اطلاعات، تله پاتی، خواندن ذهن و … نمود. این فرایند به راهبان بودایی دیگر این امکان را داده است تا سیستمی را به وجود آورند که تناسخ های متوالی دالایی لاما و دیگران که از رشد معنوی زیادی برخوردار بوده اند را در هر سنی بازیابی کنند.

 

تائوایسم

 

اسناد تائویی با قدمتی برابر سلسله هان مدعی اند که لائو تسو شخصی بود که برای اول بار در عصر افسانه ای سه فرمانروا و پنج امپراطور به شکل افرادی مختلف در زمان های متفاوت بر روی زمین ظاهر گشت. چوانگ تسو (در حدود قرن سوم پیش از میلاد) بیان می دارد: «تولد یک شروع نیست؛ مرگ یک پایان نیست. هستی بدون محدودیت است؛ توالی وجود دارد بدون آنکه بتوان نقطه آغازی برای آن متصور شد. هستیِ بدون محدودیت به منزله فضا است. توالیِ بدون نقطه آغاز به منزله زمان است. تولد هست، مرگ هست، خارج شدن هست، داخل شدن نیز هست.»

 

مذهب سیک ها

 

تناسخ به بیانی ساده قانون علت و معلول است: تناسخ هیچ طبقه یا تفاوتی میان مردم ایجاد نمی کند: اعمال زندگی های گذشته و حال صرفاً روی فردی خاص تاثیر گذارند. تناسخ به هیچ وجه شخصی را نسبت به دیگری برتر نمی سازد.

سیک ها بر این اعتقادند که هر مخلوقی روحی دارد؛ روح در هنگام مرگ از جسمی به جسم دیگر منتقل می شود تا وقتی که زمان آزادی آن فرا رسد. عمل و کرداری که ما در طول زندگی های خود انجام می دهیم بر سفر روح نظارت می کنند. اگر عمل و کردارمان خوب باشد و خالق را به یاد داشته باشیم، به زندگی بهتری دست خواهیم یافت. در مقابل، اگر اعمال شیطانی و کردارهای گناه آلود داشته باشیم، مرحله تناسخ را در اشکالی از زندگی با سطحی پایین تر همچون مار، شیر، گورخر، میمون، اسب آبی و الخ تجربه خواهیم نمود. شخصی که به مرحله کمال معنوی دست یافته باشد از رستگاری و اتحاد با خدا برخوردار خواهد شد.

کارمای یک فرد طبیعتاً اثر خود را خواهد گذاشت، هم خوب و هم بد. هیچ نیرویی در این دنیا نمی تواند مسیر حرکت آن را تغییر دهد. اما بر طبق تعلیمات سیک ها، قادر مطلق، می تواند با رحمت خود خطای یک شخص را بخشیده و او را از درد و رنج رهایی بخشد.

 

مذاهب و سنن غرب

فلسفه کلاسیک یونان

 

یکی از اولین نمونه هایی که در فرهنگ غرب راجع به تناسخ می توان بیان نمود از مذاهب رازآمیز منتسب به اُرفیوس یا دیونیسوس منشا می گیرد که به حد فاصل قرون شش ام و چهارم پیش از میلاد باز می گردد، و مطابق آن روح از طریق هوا به جسم انسان دمیده شده، هوایی که در آنجا میزبان، یا انسان بابت گناهانش از میراث تیتان (خدای خورشید در افسانه های یونان) کفاره خواهد پرداخت.

روح در طول هزار سال 10 تغییر شکل خواهد گذراند که هر یک قبل از پرداخت کفاره خواهد بود و در نهایت با خدایان محشور خواهد شد؛ اگر کسی در زندگی خود فیلسوف باشد تنها سه تای این تغییرات را از سر خواهد گذرانید.

میان یونانیان باستان، می توان سقراط، فیثاغورث، و افلاطون را از بین کسانی که تناسخ را به عنوان بخشی جدایی ناپذیر از تعالیم خود قرار دادند بر شمرد. سقراط در پایان عمر خویش گفت: «من اطمینان دارم که واقعاً چیزی مانند زندگی دوباره وجود دارد و اینکه جاندار از مرده سرچشمه می گیرد.» فیثاغورث ادعا می کرد که قادر است زندگی های گذشته خویش را به یاد آورد، و افلاطون در کارهای عمده خود توضیحات مفصلی در ارتباط با تناسخ ارائه نمود.

در هِرمِتیکا نیز، که یک سری نوشته یونانی ـ مصری درباره جهان شناسی و معنویت منسوب به هرمس تریسمِگیستوس ـ تُت است اصول تناسخ دارای مرکزیت هستند.

افلاطون تقدم وجود روح در یک جهان سماوی و تنزل آن به شکل بدنی انسانی به علت گناه را بیان نمود. روح برای اینکه بتواند از قید و بند خود رها شده و به وضعیت ذات خالص خویش بازگردد، نیاز دارد تا از طریق تناسخ خلوص یابد. افلاطون در بیان این عقاید به شدت تحت تاثیر مکاتب فلسفی پیشین خود همچون اُرفیسم و حکمت فیثاغورثی بود. اولین نظام فلسفی مهم یونان که نسبت به تناسخ بینشی مشابه به بینش هندوییسم اتخاذ نمود نظام نوـ افلاطونی بود که در سده سوم پس از میلاد تحت تاثیر مکاتب شرقی زاده شد.

 

یهودیت

 

در حالیکه فیلسوفان یونان باستان چون افلاطون و سقراط سعی کردند وجود تناسخ را از طریق اثبات های فلسفی تایید نمایند، عرفای یهودی که این ایده را قبول داشتند به این کار اقدام ننمودند.

تناسخ در تعالیم یهودی چند زمانی پس از پیدایش تلمود ظاهر گشت. در تلمود یا دیگر نوشته های پیش از آن هیچ ارجاعی نسبت به تناسخ وجود ندارد. ایده تناسخ که گیلگول نام گرفت، در عقاید عامه مردم عمومیت یافت، و در بسیاری از ادبیات کلیمی مابین یهودیان اشکناز دیده می شود.

گیلگول به مفهوم تناسخ اشاره دارد که از چارچوب کابالیستی داخل یهودیت نشات می گیرد. واژه گیلگول در زبان عبری به معنای «چرخه» بوده و کلمه نشاموت صورت جمع برای «روح» است. نگرش به روح اینگونه است که روح در طی «زندگی‌ها» یا «تناسخ‌ها» دارای «چرخه» بوده و در طی زمان به جسم های انسانی مختلفی متصل است. اینکه روح با کدام جسم مرتبط باشد به کار ویژه آنها در جهان مادی، سطوح معنوی اجسام پیشینیان و سایر عوامل بستگی دارد. مفهوم تناسخ در کابالا به فرایندهای وسیعتری از تاریخ وابسته است که شامل همسوسازی کیهانی (همسوسازی موعود)، و دینامیک نورهای صعود کننده و سفینه های نزول کننده از نسلی به نسل بعد می شود. تفاسیر محرمانه گیلگول در عرفان یهودی توسط اسحاق لوریا به عنوان بخشی از هدف متافیزیکی خلقت در قرن شانزدهم بسط داده شد.

میان عده ای از کابالیست ها، با این عقیده که بعضی ارواح انسانی پس از مرگ در جسم های غیر انسانی حلول می یابند مخالفت می شد. این افکار در تعدادی از آثار مربوط به کابالیست ها از قرن 12ام، و همچنین میان بسیاری از عرفا در اواخر قرن 15ام میلادی پیدا شده است. مجموعه داستان های اولیه مارتین بوبر از زندگی «اسراییل بن ایلعاذر» (موسس جنبش یهودی هاسیدیک) شامل چندین مورد است که به افرادی اشاره می کند که در طی زندگی های متوالی مرحله تناسخ را پشت سر می گذرانند.

در میان علمای مشهور یهودی (عموماً غیر کابالیست یا ضد کابالیست) که ایده تناسخ را رد نمودند می توان به سعدیا گائون، دیوید کیمهی، هاسدای کِرسکاس، یِدایاه بِدِرشی (اوایل قرن 14)، جوزف آلبو، ابراهیم ابن داود، رُش، و لئون دِ مُدنا اشاره نمود.

سعدیا گائون در کتاب عقاید و افکار در بخش ششم قسمتی را به ابطال مِتِمسایکوسیس (تناسخ) اختصاص می دهد. وی علاوه بر رد قضیه تناسخ بیان می دارد که یهودیان معتقد به تناسخ، پذیرای عقاید غیر کلیمی شده اند.

این عقیده (تناسخ) در میان یهودیان ارتدوکس عمومیت دارد. در واقع یک جلد کامل از اثری به نام «شَعر هاٰگیلگولیم» (دروازه تناسخ) وجود دارد که بر پایه تالیف خاخام اسحاق لوریا (و تفسیر شده توسط شاگرد وی، خاخام چِیم ویتال) نوشته شده است. این کتاب قوانین عمیق و پیچیده تناسخ را شرح می دهد. یکی از مفاهیمی که از «شَعر هاٰگیلگولیم» بدست می آید ایده ای است که بنا به آن گیلگول (چرخه) از لحاظ جسمی توسط حاملگی هم تراز می شود.

بسیاری از کتاب های ادعیه یهودیان ارتدوکس دارای دعایی شبانه اند که یک فرد توسط آن برای گناهانی تقاضای بخشش می کند که ممکن است در گیلگول کنونی یا قبلی مرتکب شده باشد. این دعا با ذکر شبانه شِما (از ادعیه یهودیان) قبل از خوابیدن همراه می شود.

کابالا، که عبارت است از تعلیمات عرفانی ایمان یهودی در دوران باستان، پر است از ارجاعاتی به تناسخ با قدمت چند هزار ساله.

 

مسیحیت، کتاب مقدس و تناسخ

 

اکثریت پر قدرت طبقه مذهبی اصلی مسیحیان مفهوم تناسخ را رد نموده و این نظریه را چالشی برای اصول مسلم و پایه ای عقاید خود می دانند. کلیساهایی مخصوص، از طریق تعالیم راجع به مرگ اشاراتی غیر مستقیم به این موضوع می کنند.

عده ای به دلیل وجود منابع محدود در کتاب مقدس که از پاکسازی متون مذهبی به دلیل تصور بر بدعت آمیز بودن آنها در سال های نخست تشکیل کلیسای مسیحیت نشات می گیرد، افراد را در داشتن تفسیری شخصی نسبت به موضوع تناسخ آزاد می گذارند. برخی مسیحیان با این عقیده که تناسخ توسط کلیسای اولیه مسیحیت آموزش داده می شد ولی سپس این آموزه ها به علت ترجمه نادرست و تعصب، از دست رفته یا محو گشتند، مخالفت می ورزند.

بسیاری از فلسفه هایی که با نظریه تناسخ مرتبط اند قبل از اینکه رستگاری برای فرد تضمین شده یا بدست آید در طی چند دوره زندگی بر «کار» یا «یادگیری» برای کسب نوعی درک بالاتر یا وضعیت «نیکی» متمرکز می شوند.

بر پایه مسیحیت سنتی اصلی موجود است که مطابق آن انسان هرگز به کمالی که خداوند خواستار آن است دست نمی یابد و تنها رستگاری موجود برای وی بخشش تام و کاملی است که از طریق قربانی شدن مسیح بر روی صلیب، جایی که گناهان انسان را گرفت، حاصل می شود. اگرچه به نظر می رسد شواهدی مبنی بر این وجود دارد که برخی از شاخه های مسیحیت مانند ستیان‌ها و پیروان کلیسای عرفانی والنتینوس معتقد به تناسخ بودند، و به همین علت توسط دولت روم مورد آزار قرار می گرفتند.

تعدادی از مسیحیان بنیادگرا (در ایالات متحده) و انجیلی حامی این نظر هستند که هر پدیده ای که بر تناسخ دلالت دارد در نتیجه فریب شیطان بوجود آمده است. با اینکه کتاب مقدس هرگز ذکری از واژه تناسخ نمی کند، داخل عهد جدید چندین متن قرار دارند که مفهوم تناسخ را رد نموده و هرگونه امکان بازگشت یا تماس با این جهان را برای روح در بهشت یا جهنم منتفی می دانند (نگاه کنید به عبرانیان 9:27 و انجیل لوقا 31-20 : 16)

کتاب مقدس دارای نوشته هایی در عهد جدید است که می توان آنها را اشاره ای به تناسخ دانست. در انجیل متی 14-10 :11 و 13-10 :17، و انجیل یوحنا 1:21 یهودیان از یحیی تعمید دهنده سوال می کنند آیا او ایلیا است و وی صریحاً پاسخ می دهد که ایلیا نیست، و این گواهی بر این موضوع است که ارجاع عیسی دارای معنایی مجازی بوده است (آن چیزی که بیشتر مسیحیان می پذیرند). باید در نظر داشت که ایلیا هیچ گاه واقعاً «نمرد»، بلکه در ارابه ای از آتش «به آسمان برده شد».

افزون بر این، متون پیش گویی کننده می گویند که خداوند ایلیا را به عنوان جلوداری برای عیسی مسیح به زمین خواهد فرستاد. مسیح و یحیی تعمید دهنده مانند دو پسر عمو، به طور جداگانه برای الیزابت و زکریای نازا به دنیا آمدند؛ مسیح، اولین فرزند مریم و یوسف، اولین کسی بود که از میان مردگان برخواست تا قدرت خویش را بر مرگ عملاً نشان دهد. به این قضیه همچنین می توان در معنای تجسم روح نگاه کرد، و نه یک تناسخ.

در دوران معاصر تلاش هایی وجود داشته اند تا مسیحیت و تناسخ را در هم ببافند. گِدیز مک گرگور کتابی دارد تحت عنوان «تناسخ در مسیحیت: بینشی جدید به تولد دوباره در تعالیم مسیحی؛ رادولف استاینر تالیفی دارد به نام «مسیحیت و حقایق مرموز» و توماسو پالامیدسی مولف اثری به نام «خاطرات زندگی های گذشته و فنون آن» است که حاوی چندین روش است که انتظار می رود در به یاد آوری خاطرات زندگی های گذشته موثر باشند.

چند گروه که خود را مسیحی دانسته و از ایده تناسخ حمایت می کنند عبارت اند از: «جامعه مسیحیت»، «کلیسای لیبرال کاتولیک»، «کلیسای وحدت»، «جنبش معنوی مسیحیان»، و «جامعه رُزیکروسیان». فرقه ای قرون وسطایی که به اسامی متعددی همچون «کاتاریسم» و «آلبیجِنشِنیسم» شهرت دارد و در ناحیه ای به نام «لانگ داک» در فرانسه نشو و نما یافته است به تناسخ معتقد بوده و در بینشی که دارد هر روح یک فرشته ی به زمین آمده است که بارها در جهان مادی که توسط لوسیفر (شیطان) ایجاد شده است متولد می شود.

 

دین زرتشتی

 

مذهب زرتشتی تبلیغی برای تناسخ انجام نمی دهد. در این مذهب 3 روز پس از مرگ جسم درباره اعمال روح قضاوت می شود. زرتشتیت اعتقاد به فرَشکَرت دارد، جایی که در آن جهان به آخر می رسد، و فلز از طریق کوه ها بر روی تمام زمین جاری خواهد شد. روح هایی که کردار خوب داشتند و آنهایی که در بهشت هستند، آن را همچون شیر گرمی حس خواهند نمود، و آنهایی که اعمال بد انجام داده اند و کسانی که در جهنم به سر می برند آن را گو اینکه صخره هایی نوک تیز به آنها ضربه می زنند احساس خواهند کرد. جهان پس از این واقعه، با حذف تمام شیاطین از روی آن، دوباره از نو ساخته خواهد شد، و روح ها از مرحله ای عبور خواهند کرد که طی آن تولد دوباره یافته و در نوری متعالی پاک خواهند شد.

 

رازشناسی میان ملل اسکاندیناوی

تناسخ در رازشناسی ملل اروپای شمالی در منظومه اِدا نیز ظاهر گشته است. ویرایشگر این منظومه می گوید هِلگی هِیُروارُسان و بانوی وی والکیری اِسوافا، که داستان عاشقانه آنها در هِلگاکویوآ هِیُروارُسُنار آمده است، به صورت هِلگی هوندینگسبان و والکیری سیگرُن متولد می شوند. داستان عاشقانه هِلگی و سیگرُن در حکم جوهره بخشی از حماسه وُلسونگا و منظومه هِلگاکویوآ هوندینگسبان یک و دو است. آنها برای مرتبه دوم نیز به صورت هِلگی هادینگ یاسکاتی و والکیری کارا به دنیا آمدند، اما متاسفانه داستان آنها به نام کارولجو تنها در فصل گِریپسُنار از حماسه هِرُموندار به شکلی که محتملاً دست خورده باشد باقی مانده است.

تناسخ در میان وایکینگ ها به احتمال زیاد پدیده ای معمول بوده از آنجاییکه مفسر منظومه اِدا قید نموده است که سابق بر این مردم به آن باور داشتند، اما در زمانه او (با عقاید مسیحی) بوده که همچون «بلاهت یک عجوزه» به آن نگاه می شده.

 

بومیان آمریکا

 

تناسخ بخشی ذاتی در بسیاری از سنن بومیان آمریکا و ساکنان شمالی ترین بخش این قاره (اسکیموها) است. در قطب شمال کنونی با جمعیت مسیحی بسیار (نواحی اصلی گرینلند و نوناووت)، مفهوم تناسخ در زبان اسکیموها واژه ای تقدیس شده است. میزان حفظ مفهوم اصیل تناسخ در بین این ملل به درجات مختلف یکپارچگی آنان وابسته است زیرا هم اکنون این کشورها مابین رسوم بومیان آمریکا و اروپایی ها در تنگنا قرار گرفته اند.

شامان های باستان و دستجات قبیله ای در سرتاسر جهان از دیر باز بر این اعتقاد بوده اند که یک تجربه ضربه ای در قلمرو خویشتن درونی ما می تواند همچون یک محرک برای جوینده حقیقت عمل کند و او را فراتر از پندارهای خویشتنِ محدود به پیش برده و وارد وحدانیت کل و بزرگتر سازد.

 جمجمه: یک شخص با کنار گذاشتن تدریجی پندارهای رایج جامعه و ساختار ضمیری خویشتنِ محدود، یک مرگی درونی را تجربه می نماید. جمجمه های کالی (الهه هندو) نمادی بودند برای کسانی که این مرگ و انتقال شخصی را تجربه می کردند تنها برای اینکه در شکل خویشتن بزرگتر تولد دوباره یابند. بنابراین کالی از طریق ماست که در حالیکه از دروازه زندگی، مرگ، و تولد دوباره عبور می کنیم، به درون واقعی ما می نگرد.

 

مهاجرت روح

 

مهاجرت روح فلسفه ای است در تناسخ و باوری ویژه را به کار می بندد که مطابق آن روح یک موجود زنده پس از مرگ به شکل موجود زنده دیگری انتقال یافته و بنابراین دوباره متولد می شود.

فلسفه تناسخ اغلب با عقیده ای مرتبط است که بر اساس آن کارمای (یا، اعمال) روح در یک زندگی (یا به شکلی عمومی تر، زندگی های متوالی گذشته) هویت آینده را تعیین می کنند.

تناسخ عقیده ای است که در سنن مذهب هندو (همچون یوگا، ویشنوئیسم، و جِینیسم)، فلسفه یونان، جان گرایی، الهیات فلسفی، ویکا، و سایر نظام های خداشناسانه، شامل کابالا و تعدادی از گروه های اقلیت مسیحی قابل یافت است.

بعضی مدیوم های روحی از عقاید مذهبی مختلف (از مذهب ویکا گرفته تا مسیحیت) و برخی روح گرایان به انتقال روح معتقد بوده ولی در عین حال اصرار دارند که تناسخ اگر اصلاً اتفاق هم بیافتد یک مورد غیر متعارف است.

مهاجرت روح در هندوییسم و بودیسم

همانطوری که ماهیت روح (جیوا یا آتما) تاثیری عمیق بر هر فلسفه ای که رغبتی در مورد تناسخ نشان می دهد، می گذارد با این حال چند تفاوت مهم مابین نسخه های هندویی و بودایی تناسخ و همینطور اختلافاتی جزئی در داخل سنت های متنوع مذاهب هندوییسم و بودیسم وجود دارد. در اصل ادراک هندویی با ادراک بودایی متفاوت است زیرا در هندوییسم روح هم تغییر ناپذیر بوده و هم جاودان است، در حالیکه در بسیاری از عرفان های بودیسم اعتقاد بر این است که روح در معرض تغییر است، و بنابراین شخصیت یک روح از یک زندگی قبلی بر زندگی جدید حک می شود.

«هیچ زمانی وجود نداشته که من نبوده باشم، نه شما، نه کل این پادشاهان؛ و نه در آینده هیچ یک از ما، نباید بودن خود را متوقف نماید. همانطور که روح محاط در جسم بدون توقف در این بدن، از کودکی به سوی جوانی و سپس به سمت پیری حرکت می کند، روح نیز به شکلی مشابه در هنگام مرگ وارد جسمی دیگر می شود. شخص خردمند با این تغییر که مرگ نامیده می شود سر در گم نمی شود». (باگاواد جیتا، فصل 2، متون 13-12)

فلسفه افلاطونی، تناسخ، و «دانش ذاتی»

مهاجرت روح یا مِتِمسایکوسیس (تناسخ)، مفهومیست که حامی افکار افلاطون در خصوص دانش ذاتی است. ممکن است افلاطون این ایده را از دو دسته مذهبی در یونان که پیش از وی وجود داشته اند گرفته باشد: پیروان حکمت فیثاغورثی یا دنباله روان اُرفیسم. افلاطون می آموخت که «تمامیت یادگیری به غیر از حافظه است» زیرا ما از افکار موجود در جهان به واسطه تجارب قبلی که از روح ابدی مان حاصل شده اند، دانشی ذاتی داریم (برای مثال، در همه جا یک مثلث 3 ضلع دارد ـ بنابراین قضیه ای جهانی است). مطابق آموزه های افلاطون، این روح، زمانی از جسم جدا شده، به مدت زمانی غیر قابل تخمین در «سرزمین شکل» باقی مانده و سپس عهده دار جسمی دیگر می شود. بنابراین طبق گفته های افلاطون ما برای نشان دادن دانش ذاتی خود تنها باید حافظه های مدفون خود را فرا بخوانیم.

 

دورنماهای معاصر

متفکران امروزی

 

طی رنسانس اشتیاق عامه مردم نسبت به موضوع تناسخ دوباره جوانه زد. یکی از شخصیت های برجسته در دوران تجدد خواهی، شاعر و فیلسوف پیشروی ایتالیایی جیوردانو برونو بود که به دلیل تعالیم اش در خصوص تناسخ توسط هیئت تفتیش عقاید محکوم به سوزانده شدن بر روی تیر چوبی شد.

طی دوران کلاسیک ادبیات آلمان، تناسخ توجه بسیاری به خود جلب نمود: گوته با این مفهوم خود را سرگرم می نمود، و توسط هِردر و لسینگ  که آن را از چارلز بُنت اقتباس نموده بود با جدیت بیشتری مد نظر قرار گرفت. همچنین این عقیده از سوی هیوم و آرتور شوپنهاور با احترام بیان می شد.

شاعر ایرلندی و جایزه دار نوبل ویلیام باتلر یِیتس در رساله مرموز خود به نام «یک الهام» نظریه ای جدید برای تناسخ ارائه نمود. طبق نگرش یِیتس، تناسخ در چارچوبی از زمان خطی رخ نمی دهد. بلکه، تمام زندگی های گذشته و آینده یک شخص در یک آن و در یک لحظه جاودان در همین زمان اتفاق می افتند؛ و تصمیمی که در هر یک از این زندگی ها گرفته می شود بر روی همه زندگی های دیگر تاثیر می گذارد (و توسط آنها متاثر می شود).

برنده نوبل ادبیات، هرمان هسه، در سال 1946 دیدگاهی در این مورد ارائه نمود: «…تناسخ شکلی از بیان برای پایداری در قلب جریان است.»

 

آنتروپوسوفی (علم طبیعت شناسی به عبارت ماهیت انسان)

 

تناسخ نقشی مهم در زمینه اصول آنتروپوسوفی که جنبشی معنوی تاسیس شده توسط رادولف استاینر است بازی می کند. استاینر تعریفی ارائه نمود که بر مبنای آن روح انسان در هر دوره تاریخی و در میان تمدن ها و ملل گوناگون تجربیاتی تازه کسب می کند. شخصیت منحصر به فرد، با ضعف ها و قوت های خود، صرفاً انعکاسی از میراث ژنتیک انسان نیست. اگرچه استاینر روحی که در جسم حلول می کند را در جستجوی یک نسب خانوادگی یا حتی در حال آماده شدن برای آن در خصوص حمایت از زندگی آینده اش می داند، با این وجود شخصیت یک فرد از روی زندگی های گذشته وی تعیین می شود.

آنتروپوسوفی حال را حاصل کششی مابین گذشته و آینده توصیف می کند. هر دو بر روی سرنوشت کنونی ما تاثیر گذارند؛ وقایعی وجود دارند که در نتیجه گذشته ما اتفاق می افتند، اما وقایعی نیز هستند که اتفاق می افتند تا ما را به شکلی مناسب جهت آینده آماده سازند. مابین این دو، فضایی برای اراده آزاد انسان وجود دارد؛ ما سرنوشت مان را خود خلق می کنیم، نه اینکه صرفاً در آن زندگی کنیم، همانطور که خانه ای می سازیم تا بعداً به اختیار خود در آن زندگی نماییم.

آنتروپوسوفی تمرین های روحی متعددی به وجود آورده است که منظور از آنها افزایش ظرفیت جهت تشخیص زندگی های گذشته و فطرت درونی نوع انسان است. به علاوه، استاینر رابطه کارمایی بسیاری از شخصیت های تاریخی از کارل ماکس گرفته تا ژولیان مرتد را بررسی نموده است.

 

روح گرایی

 

تناسخ هسته تعالیم روح گرایی به شمار می رود، جنبشی مذهبی و آزاد منش که در سال 1857 در فرانسه آغاز شد. طبق عقیده پیروان آن، روح مرحله تناسخ را می گذراند تا خود را برای مشارکت با خدا آماده سازد.

تکامل روح یکی از قوانین اصلی جهان است؛ در واقع جلوی آن را نمی توان گرفت، تنها می شود آن را تاخیر داد. روح با تناسخ در جسم های جدید اقبالی تازه برای یادگیری و تکامل خود پیدا می کند. فراموشکاری گذشته، که زندگی های قبلی نیز جزئی از آن است، هدیه ای است که روح از طریق آن قادر است بر گذشته خود غلبه نماید، بدهی های خویش را به دشمنانش و به خود بپردازد، و تجاربی جدید برای آینده کسب کند.

 

الهیات فلسفی

 

جامعه الهیات که بیشترین الهام خود را از هندوستان می گیرد، اولین موسسه در دوران معاصر بود که عهده دار انتشار گسترده مفهوم تناسخ در غرب شد. جامعه الهیات به تناسخ، و به همین شکل به کارما و تکامل معنوی همچون یکی از اصول مسلم خود می نگرد؛ طبق گفته یکی از نویسندگان متاخر این مکتب، تناسخ همراه با مبحث «میراث انتقالی»، «شاه کلیدی برای مسایل امروزه» به شمار می رود.

در دید جهانیِ الهیات فلسفی، روح در انسان اصالتاً خالص است، اما فاقد خود آگاهی بوده و نیروهای آن بالقوه هستند. تناسخ فرایند موزون و وسیعی است که روح انسان توسط آن، نیروهای معنوی خود را در جهان شکل رها می سازد و برای شناخت خود به پیش می رود.

روح در ابتدا از جایگاه رفیع، آزاد و معنوی خویش نزول می یابد تا به شکل یک کودک سکنی گزیند. در همان حین که به صورت انسان زندگی می کند، از طریق تلاش هایی که برای ابراز خود در جهان انجام می دهد، کسب تجربه می کند. پس از پایان یافتن زندگی، در مرحله ای که آن را مرگ می نامیم، با بیرون آمدن از بعد مادی به سوی مراحل متوالی و بالاتر واقعیت گام بر می دارد. این مرحله شامل فرایندی برای خالص سازی و یکسان سازی خردیست که از تجربه زندگی های گذشته حاصل شده است.

در نهایت، روح پس از اینکه کاملاً از بعد مادی خارج گشته و از تمام ابزارهای مرتبط با تجارب شخصی رهایی یافت، دوباره به همان طبیعت معنوی و بی شکل خود در می آید. پس از اینکه این فرایند خاتمه یافت، توانایی آن را دارد که ظهور یکنواخت دیگری را آغاز کند و در کوششی تازه به جهان مادی تنزل یابد تا طبیعت معنوی خود را آزاد ساخته و از ماهیت و منشا الهی خویش آگاه شود.

از چنین نقطه نظری که دوره ای طولانی از زمان را پوشش می دهد، آنچه که یک زندگی نامیده می شود به منزله یک روز در حیات روحانی نوع بشر است. این ذات معنوی به اعتبار سفرهای متعددی به پیش می رود و هر دوره زندگی، آن را به توانایی کامل در ابراز خویش و خود آگاهی تام نزدیک تر می سازد.

بنابراین، مطابق فلسفه الهیات، آنچه مرحله تناسخ را می گذراند بخشی از انسان است که به جهانی بدون شکل، غیر مادی و بی انتها تعلق دارد؛ آن چیز نه جسم مادی انسان است با تمام خصوصیات آن و نه طبیعت احساسی وی با همه حب و بغض های شخصی اش، و نه ماهیت ذهنی اش با دانش انباشته شده و عادات فکری. آنچه بالاتر از تمام این جنبه ها قرار دارد، چیزی است که در جسم حلول می کند و تناسخ می یابد.

هر چند، زمانی که جوهره بی شکل یک نوعِ انسان، فرایند تناسخ خود را آغاز می کند، برای تشکیل شخصیت جدید، الگوهای کارمایی مرتبط با ذهن، احساسات، و انرژی سابق را به خود جلب می کند. بنابراین روح همراه با نیروهای اضافه شده به آن، که طی زندگی های قبلی گسترش یافته اند در ضمن فرایند یکسان سازیِ پس از مرگ، با موانع و کاستی های قبلی درگیر می شود که در زندگی های گذشته قادر به پشت سر گذاشتن آنها نبوده است.

 

ادگار کایس

 

ادگار کایس عارف آمریکایی نیز مفهوم تناسخ و کارما را تعلیم می داد اما بیشتر به صورت ابزارهایی برای یک عشق خدایی تا صرفاً قوانین کور مرتبط با طبیعت. هدف دیدگاه وی آموختن درس های معنوی خاصی به ماست. گفته می شود حیوانات به جای داشتن شخصیت منفرد و هوشیاری دارای روح «گروهی» و نامتمایز هستند. به محض اینکه روح توسط یک سری تناسخ های حیوانی تکامل می یابد و به وضعیت انسانی دست پیدا می کند، دیگر به شکل حیوانی متولد نمی شود. دیدگاه کایس آموزه های الهیات را در زمینه تکامل روحی با باز گذاشتن باب مناظره به کار می گیرد.

 

ساینتولوژی

تناسخ های گذشته که معمولاً «زندگی های گذشته» نامیده می شوند، جزئی کلیدی از اصول و راه و رسم کلیسای ساینتولوژی محسوب می شوند.

معتقدین به ساینتولوژی باور دارند که فرد بشری یک روح نامیرا بوده یا وجودی معنویست که در نتیجه تجارب زندگی قبلی به رتبه ای متنزل سقوط نموده است. مقصود از حسابرسی ساینتولوژی مهیا ساختن روشی برای آزاد ساختن شخص از قید آسیب های مربوط به زندگی های گذشته و بازیابی حافظه حیات قبلی وی است، که در نهایت به هوشیاری معنوی منجر می شود.

این ایده در بزرگترین نظام مذهبی و برادرانه آنها، یعنی «سازمان دریا» دیده می شود؛ شعار این سازمان «رِوِنیموس» یا «ما باز می گردیم» است، و اعضای آن به نشان پیمان با آرمان آن، قراردادی «یک میلیون ساله» امضا می نمایند. موسس ساینتولوژی، ال رُن هابارد در ضمن عدم استفاده از کلمه «تناسخ» جهت تشریح عقاید خود، اشاره می کند: «تعریف معمول تناسخ نسبت به معنای واقعی آن تغییر نموده است. معنای این کلمه به مفهوم «تولد دوباره در اشکال گوناگون حیات» نزدیک شده است در حالیکه تعریف واقعی آن «دوباره متولد شدن در پوست جسمی دیگر» است. ساینتولوژی به این مفهوم دوم، که تعریف اصلی تناسخ است استناد می کند».

اولین نوشته ساینتولوژی در خصوص زندگی های گذشته تقریباً به سال 1951 و کمی پیش از آن باز می گردد. در سال 1960، هابارد کتابی با عنوان «آیا شما قبل از این زندگی حیات دیگری داشته اید؟» در مورد زندگی های گذشته منتشر نمود.

در سال 1968 وی «ماموریتی در زمان» را نوشت، که گزارشی از یک سفر دریایی به ساردینیا، سیسیلی، و کارتاژ به مدت پنج هفته بود و هدف از آن دانستن اینکه، آیا شواهد خاصی جهت اثبات این موضوع یافت می شود که ال رُن هابارد، توانسته حوادث مربوط به گذشته شخصی خویش در قرن ها قبل را به یاد آورد؟

اِکَنکار

اِکَنکار ترکیبی از آموزه های شرقی و غربی را ارائه می دهد. تناسخ در این آموزه ها معنایی اساسی دارد از این روی که روح مفهومی جاودان داشته، و اینکه یا برای رشد تناسخی را انتخاب می کند، یا از برای کارما تناسخی به آن داده می شود.

منبع:   http://www.crystalinks.com/reincarnation.html


پ . ن : با تشکر فراوان از آنوکین عزیز برای ترجمه و ارسال این مطلب.

هر گونه بهره برداری از این مطلب با ذکر منبع با آدرس www.ufolove.wordpress.com  مجاز می باشد.

صفحه فیسبوک دنیای اسرارآمیز

Posted on سپتامبر 15, 2012, in تناسخ and tagged تناسخ. Bookmark the permalink. 42 دیدگاه.

کارکردن با این کلیدِ دایره شکلِ وسطِ موس خیلی کیف میده ?

ممنون از مطالبتون. این مبحث با کدهای رمزگشایی نشده دی ان ای موجودات مرتبط است. حفظ خاطرات نیاکان در سیستم ژنتیکی موجودات.

مقاله عالی با اشکال بسیار زیبا. ممنون از آنوکین

شاهکار بود ، بی نظیر .
این مقاله نبود ، یک کتاب کامل و جامع در مورد تناسخ است .
آنوکین عزیز دست مریزاد و خدا قوت

خیلی زیبا بود من نصف کمتریشو خوندم بقیه شو هم کپی گرفتم که سر فرصت بخونم.

کاملا بدرد بخور بود. ممنون

مرسي خوب بود ولي از نظريه هاي اسلامشناسان چرا چيزي گفته نشده بود

با سلام

به نظر من هیچ تناسخی وجود ندارد بلکه این فقط قرار گرفتن افراد در یک موقعیت خاص از طریق هم راستا شدن با فکر و عقاید دیگران است که بصورت سیکنال و بطور مداوم در فضا قرار دارد ایجاد می شود و به صورت خاطرات و تجربیات افراد در گذشته ی
دور ونزدیک خود را نشان می دهد

با تشکر

بهتر از این نمی تونه وجود داشته باشه. به طرز دهشتناکی دمت گرم.
کتاب «سفر روح» و «سرنوشت روح» از دکتر نیوتون، همینطور کتاب «داستان یک روح» رو بخونید.

عالی بود از آنوکین عزیز تشکر خیلی خیلی زیاد

اثبات ري اينكارنيشن از طريق برون فكني ستاره و دريافت داده از الياف آكاشا و قرائت آكاشا ركوردز ها امكان پذير است
دوستي كه نظريه اسلامشناسان را ميخواست ،‌ عرض ميكنم كه امام صادق در حديثي تناسخيون را در زمره كافران و جهنميان معرفي ميكنند اصولا مسلمانان اعتقاد دارند فلسفه وجودي انسان اين است كه به دنيا بيايد و گريه كند بر حسين هرچند جزيه صيغه مهرو نفقه و سهم امام جهاد و حد هم در زمره سكنات او خواهد بود

جناب زئوس
صرف بکار بردن چند کلمه دهن پر کن اکاشیک و ادعای برون فکنی فلان میشه بفرمائین شما شخصا به قول خودتون این رکوردها رو دیدین؟ ایا مطالعه فرمودین؟
اگر اینکار کردین میشه بفرمائین با اطلاع از میزان و نوع کارما نمیتونین این کارما رو بسوزونین و از گرفتاری چرخه 88 بیرون بیائین؟ به نظرتون این همه زحمت رو نمیشد در یک زندگی کم کرد؟
حتما میدونین یکی از راههای از بین بردن کارما پاک کردن کارما توسط گورو میباشد. پس بهتر نیست بجای مسافرتهای پی در پی روح و گرفتار مشکلات زندگی شدن همه به گورو مراجعه میکردن و کارما رو میسوزوندن؟
یه سوال دیگه!
میدونین که بالا رفتن کارما باعث میشه دور برگشت ما در کالبد حیوانات و یا جمادات باشه. حالا بفرمائین حیوانی که اختیاری و اگاهی نداره و کلیه امور بر حسب غریزه انجام میشه چطور توان پاکسازی کارما رو داره؟؟
چطوری شایستگی بازگشت در کالبد انسانی رو بدست میاره؟
روحی که اولین بار در کالبدی قرار میگیره و قطعا کارمایی هم نداره در خانواده ای بدنیا میاد که مشکلات مادی زیادی دارن این رنج و مرارت پاسخ کدام کارما هست؟ معلولین چی؟ امیدوارم نفرمائین که کارمای پدر و مادر وجود داره که
با اصل تناسخ تناقض بزرگی داره (هر کس مسئول کارمای خودش هست)
و ………..
علم تناسخ تناقضات بسیار زیادی رو در خودش داره و علت مخالفت اسلام این هست که افراد نمامی مشکلات خودشون رو
مرتبط با زندگی گذشته میدونن به همین خاطر حاضر به مسئولیت پذیری نیستن…
دلایل رد این مساله زیاده و صرف خوندن 4 تا کتاب دلیلی بر ادعای درستی این مساله نیست.
ادعایی به شخصه ندارم ولی سالها پیش من هم به نوعی پذیرفتم ولی در طول زمان دیدم پاسخگو بسیاری از سوالاتم نیست.هر جا که این علم به بن بست رسیده ماله ای بوده تا همه چیز خوب و خوش حل بشه.
کاش شما قبل از مسخره کردن نظریات اسلام کتابهای جرجی زیدان دانشمند مسیحی کخ در مورد مقام علمی حضرت علی (ع)و امام صادق (ع) نوشته میخوندین و دلایل رد تناسخ رو کاملا مطالعه میکردین.
اگر فقط نظرتون رو در مورد تناسخ و اکاشیک میگفتین حرفی نمیزدم ولی در هر مقام علمی و هر لباس مذهبی این خق رو ندارین که به سایر نظزات توهین کنین.
بی صبرانه منتظر پاسخ سوالاتم هستم.حداقل دلیلی بر صحت سوابق اکاشیک و قطعیت دسترسی به این سوابق بیارین.به هر حال شما رفتین و دیدین….!
موفق باشین

جناب ARMANI
1- آکاشا و اسناد آکاشیک در قرآن و اسلام به نام » لوح محفوظ » آورده شده . توجیه و تفسیر خنده داری هم از اون شده. و به هیچوجه دهن پرکن نیست.
2- چیزی به اسم چرخه 88 وجود نداره(!). درستش چرخه 84 هست. این مطالعه ناقص شما رو میرسونه.
3- بله برای اکثریت این تعداد اجباری و برای کسان برتر (با پشتکار بهتر) این تعداد کمتر هست . هیچگونه اجباری در تکمیل تعداد مذکور نست.
4- سوزاندن کارما توسط گورو هم اختیاری هست. اما نصیب هرکسی نمیشه و مستلزم تایید از سوی مراتب بالاست.
5- حیوانات کارمایی ندارند که بخواهند بسوزونندش. گذر از کالبد حیوان به انسان هم مرحله ای اهدایی است که از سوی مراتب بالا انجام میگیره.
6- کسی که برای بار نخست وارد کالبد انسانی میشه امکان نداره والدینش در حالت بی بضاعتی مالی و درد و رنج باشند. این فقط فلسفه بافی شماست.
————————————————————————————————————–

باسلام
یعنی به نظر شما کسی که برای اولین بار به این دنیا میاد هیچ مورد ناخوشایندی که وقوعش به اراده ی خود فرد نباشه وجود نداره؟ اگر این طور باشه پس همه این افراد باید از یک پدر و مادر متولد بشن. حداقل برای رعایت عدالت!

همانقدر که باور روح احمقانه است ، باور تناسخ دیگر از آن قصه های والدیسنی هم خنده دار تر است ، تنها مطلبی که میتوان در آن تعمق داشت رابطه امواج مغزی انسانها باهم ایت که ممکن است بخشی از حاصل زندگی و دریافته های شخصی در شرایطی که هموز نامشخص است به مغز انسان دیگر انتقال پیدا کند ، مثل یادگیری یک مطلب در طول یک شب یا رفتن در محلهایی که فکر میکنیم قبلاً آنجا بودیم یا وقایعی از این دست…

اوه اوه سهراب جان تو از ریشه درآوردی همه چیز رو که ?

مذهب جدید بدنبال توجیح امدن و رفتن انسانها در این ازمایشگاه است شما اگر یک ازمایشگاهی داشته باشید و انواع و اقسام ازمایشها را برروی حیواناتی که تا حدودی قادر به درک اطرافشان باشند داشته باشید حتما برای خلع سلاح و امادگی انها برای ازمایشاتی که از دیدانها شرورانه نیز تلقی میشوند یا به بقای روح متوسل میشدید یا تناسخ اینجا من با تناسخ کار دارم . اگر این امدن و رفتنها بدون ذخیره اطلاعات قبلی نباشد چه مشکلی را حل میکند …..گیرم تمامی ارواح به این میلیاردها جسم فانی تردد دارند و در هر زندگی با درد و محنت فراوانی روبرو میشوند اینهمه رنج چه اگاهی ببار اورده در سراسر این کره خاکی کدام روح تراشیده ای را میتوان یافت که حاصل این اتش دوزخی باشد …..واقعا که ما انسانها چه رویاها و ارزوهایی را میپروریم . شما میگویید هست خوب باشد که چنین باشد……تمام

ايا امكان ادامه ي بحث در چت هست؟
يا همينجا بحث رو باز كنين ؟ واقعا همه ي اين حرفها …؟

همین جا بهتره.

با درود
ممنونم، یوفولاو و همگی بسیار لطف دارند، از نظر من اعتقاد به تناسخ عقیده درستی است، و میتونه کمکی باشه در درک بیشتر ساز و کار زندگی، و همچنین مفهوم وجود کل. متاسفانه با حرکت زندگی به سمت مدرن شدن از معنویت فاصله می گیریم، و بسیاری هستند که مفهوم روح رو بی اساس می دونند و این از نظر من در تکامل معنوی انسان اثری منفی خواهد گذاشت.

اینو ببینید. نظرتون چیه؟

با سلام

سه روز پیش -عصر روز ۱۲ سپتامبر- زمانی که ساکنان منطقه پیرامون خلیج سانفرانسیسکو یا Bay Area به آسمان نگاه کردند، با منظره عجیبی روبرو شدند، رشته‌ای از اعداد در آسمان نمودار شده بودند:

طول هر کدام از اعداد اعداد ۴۰۰ متر بود و کل اعداد عرضی به اندازه ۱۰۰ مایل را اشغال کرده بودند، اعداد در ارتفاع حدود سه کیلومتری از زمین دیده می‌شدند.
نه آنها دچار توهم نشده بودند، آنها داشتند برنامه «پی در آسمان» را نگاه می‌کردند، پروژه‌ای که در آن با استفاده از پنج هواپیمای مجهز به فناوری «دات ماتریکس» اعداد در آسمان با دود چاپ شده بودند.
این اعداد، همان رشته اعداد عدد مشهور پی ۳٫۱۴۱۵۹٫٫ بودند. ۱۰ هزار عدد از رشته عدد پی، در این برنامه در آسمان چاپ شده بود.

اما چرا باید کسی به دنبال چاپ عدد پی در آسمان باشد؟
برنامه «پی در آسمان» جزئی از جشنواره ZERO1 که هر دو سال یک بار برگزار می‌شود، این جشنواره بزرگداشتی است برای هنر و فناوری.
برنامه «پی در آسمان» در پی مشارکت هنرمندان و برنامه‌نویسان و دانشمندان بود و می‌خواست توجه عمومی را به دانش و ریاضیات و فناوری جلب کند. هنرمندی اهل کالیفرنیا به نام Ishky در مشارکت با شبکه Zero1 این برنامه جالب را اجرایی کرد.

اگر در فلیکر، یوتیوب یا اینستاگرام Pi in the sky را جستجو کنید، انبوهی از عکس‌ها و ویدئوهای مربوط به این برنامه را می‌توانید ببینید که نشان می‌دهد برنامه در جلب توجه عمومی بسیار موفق بوده است. هفت میلیون نفر از جمله ساکنان «سیلیکون ولی» در Bay Area زندگی می‌کنند.

http://1pezeshk.com/archives/2012/09/pi-in-the-sky.html#axzz26xKnWpob

با سلام

جایی که جاذبه تاثیری ندارد!
http://www.1nafar.ir/?p=1503

چگونه است وجود روح را انکار میکنی ولی وجود جهان به این عظمت را میبینی و وجود خدا را انکار میکنی در حالی که این همه مخلوقات خدا را میبینی
مگر شما وقتی چراغ قوه است از چراغ نفتی استفاده میکنید اسلام آخرین دین الهی و کاملترین آن است معلومه که از این اراجیف در آن وجود ندارد.

این هم نظر بنده!
ما تو عرفان یه نوع حلقه رحمانیت داریم به نام حلقه مرگ که فرد متصل شونده میتواند زندگیهای گذشتش رو بخاطر اورد
یک نوع گذارش این بود که یه دختری 26 ساله که از اب میترسید و از بچگی تا سن 26 سالگی به دریا و یا استخر نمیرفت چون یه نوع ترسی از اب داشت.وقتی که به حلقه مرگ وصل شد یه مردی بو ماهیگیر که در دریا قرق شده بود و قتی هم از دفاعی بیرون رفت دیگر اصلا از اب نترسید!
خیلی گذارشها هست که نمیتوانیم اینجا بیان کنیم چون استادمان به ما گفته است امانت دار باشید!
هوشمندی به همراهتان

مطلب جالبی بود. ممنون.
دیدگاه یک جانبه؛ از هر گونه ای که باشد، بی معنا و بی خردانه است چه رویکرد صرف علمی و چه رویکرد متعصبانه دینی و معنوی و غیره…
انسانهای امروزی تصور میکنند به عالیترین سطح دانش از آغاز تاکنون دست یافته اند در نتیجه دانش بشری برایشان بصورت یک بت تبدیل شده که فراتر از آن نمیتوانند چیزی را تفسیر و قبول کنند. متعصبین دینی (دین بمعنای عام کلمه؛ همه ادیان) نیز به همان مصیبت دچارند و نمی توانند یا نمی خواهند چیزی را فراتر از آموزه های دینی بپذیرند. جهان بسیار فراتر از این سخنهاست و دانش و تعلیمات بشری بخش بسیار اندکی از این جهان بی انتهاست. میلیونها امکان و احتمال و میلیونه حقیقت کشف نشده در عالم امکان موجود است.
دیدگاه یکسویه و جهت گیرانه سطح دانش یا مقام روحانی کسی را افزایش نمیدهد بلکه آنرا از آنچه هست پایین تر میکشد. دیدگاه هایمان را باز نگه داریم چون دیدگاه بسته از هر نوع، دروازه حقایق را بروی ما میبندد.

ممنون

ادمین این سایت تناسخ در قرآن رو بررسی کرده ،دوستان حتما دیدن کنید جالبه
http://tanasokhinislam.blogspot.se/2012/08/blog-post.html

کسی چیزی از حافظه ی سلولی میدونه؟
اون چیز هایی که میگید آدم حس میکنه دیده یا اونجا بوده ولی واقعه اونجا نبوده، دلیل بر تناسخ نیست. میتونه ارثی باشه. چون سلول ها هم میتونن حافظه رو از شخصی به شخص دیگر منتقل کنند. یا حتی میتونه قدرت ذهن باشه.
اصلا هیچ مدرکی برای اثبات تناسخ وجود نداره.

جناب Avalon
در پاسخ فرمایش حضرتعالی عرض شود که انتخاب گزینشی و توجیه براساس آیات خاص و یا اسامی اسلامی کاملا اشتباه هست.
اینکه ما برای ماله کشی اشتباهات فرقه های دیگه رجوع به اسلام کنیم کمی دور از انصاف هست.
البته خوشحالم که شما به قران و اسلام اعتقاد دارین و مطالعاتی داشتین.
لوح محفوظ در اسلام به صفحه ای اطلاق میگردد که هر چه در عالم جریان می‏یابد و یا در آینده جریان خواهد یافت در نفوس فلکی نوشته شده و ثبت ‏شده است !
یه سرچ کوچولو در اینترنت بفرمائید اگر در جایی اشاره ای به ثبت بازگشت ارواح در لوح محفوظ خوشحال میشم که بنده رو مطلع نمائید و اگر فقط در ذهن حضرتعالی این دو یکی شدن لطف کنین که قید کنید که این نظریه کشف شخصی هست.
با اجازه چون شما قران رو قبول دارین بنده استناد به یکی از دهها ایه ای که تناسخ رو رد کردن خواهم کرد.
از جمله آياتي كه در قرآن كريم با تناسخ در تضاد مي باشد آيه هاي 100-99 سوره مومنون است كه مي فرمايد:{ حَتَّى إِذَا جَاء أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ* لَعَلِّي أَعْمَلُ صَالِحاً فِيمَا تَرَكْتُ كَلَّا إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ} [المؤمنون : 99-100] « آنها همچنان به راه غلط خود ادامه مي دهند) تا زماني كه مرگ يكي از آن ها فرا مي رسد مي گويد: پروردگارا مرا بازگردان(99) باشد كه در آنچه ترك كرده ام عمل صالح انجام دهم. حاشا كه بازگردد، همانا سخني كه او مي گويد و هيچ فايده اي ندارد. از پس سرشان برزخ است تا روزي كه برانگيخته شوند.

2- خوشحالم که فرمودین اطلاعات بنده کم هست چون فرمایشتون صحیح هست اما جسارتا عرض کنم که تناسخ وج مختص به فرهنگ بودیسم و سرزمین هند نیست !
چرخه های مختلفی در مکاتب مختلف معنقد به تناسخ وجود داره. چرخه 81 و 84 و 88 و …….
من چند نمونه از مکاتبی که تناسخ رو پذیرفته بودن اشاره میکنم تا ببینین که نگاه های مختلفی به تناسخ هست. حتی در هند هم در دوران ودایی اعتقاد به تناسخ وجود نداشت بلکه معتقد به حیات پس مرگ داشتن. نیکوکاران درعالم برتر و بدکاران در عالم برزخ
زندگی میکنن.بذر اولیۀ اندیشۀ تناسخ را پیش از اوپانیشادها و در دورۀ برهمَنه‌ها پاشیده شد.
نظریۀ تناسخ هندویی
نظریۀ تناسخ مصر باستان
نظریۀ تناسخ یونانی (فیثاغورسی )
نظریۀ تناسخ پوزیدونیوس (که به عقاید افلاتونی نزدیکتر بود )
نظریۀ تناسخ مانوی
و ….. و ……
همه این مکتبها به تناسخ اعتقاد داشتن اما در نحوه زندگی پس از مرگ و مکان حضور ارواح اختلافات جدی داشتن.
اینکه سوزاندن کارما توسط گورو اختیاری هست پس مگه آدمی مغز دراز گوش میل کرده که بخواهد دوره های سختی رو تحمل کنه؟ اگر اینطور بود که ملت همه رجوع میکردن و با شعار گورو بسوزون خواسته منطقی خودشون رو اعلام میکردن !!!
نفهمیدم منظورتون از اینکه اون مراتب بالا تائید بشه چی هست. مراتب یک کلمه جمع هست پس کسانی باید تائید کنند.درسته ؟
من از شما مدرکی نمیخوام فقط همینقدر بفرمائین مراتب بالا کی هستن و ملاک تائید چی هست ؟ کی به مراتب بالا مجوز داده که تائیدیه صادر کنن ؟ احتمالا میفرمائین مراتب بالاتر…. مراتب بلاتر از مراتب بالا رو کی تائید میکنه ؟؟؟
تنقاضات فرمایشتون رو ملاحظه میفرمائین ؟؟
در فرمایش شماره 5 شما دوباره مراتب بالا اهدا میکنن. بر چه اساسی ؟ مگر قرار نیست که کارما سوخته بشه ؟ پس چرا دوباره اهدا میشه ؟
بلاخره روشن کنین که اگر آدم با کارمای زیاد قرار در حیوان حلول کنه پس قضیه اهدا برای چیه ؟ این اهدا دلیل خاصی داره ؟
به کدوم دسته از حیوانات این اهدا صورت میگیره ؟ به پستانداران؟ به خزندگان ؟؟ چرندگان ؟؟؟
در مورد فرمایش شماره 6 شما باید بگم اگر فرض بر این بذاریم که بنده فلسفه بافتم شما دلیل خودتون رو بیارین که اولین بار انسان در خانواده ای پولدار حلول میکنه !!!
ببخشین در مورد انسانهای اولیه که کل دارائیشون 2 عدد برگ انجیر بود و چند تا سنگ تراش خورده میرسه این دلیل شما چطور صدق میکنه ؟؟؟
چرا راه دور بریم همین مردم خودمون تو روستاها که تا همین 50 سال پیش شرایط یکسانی داشتن چطور ؟
احتمالا میفرمائین که اول روحها شهر نشین میشدن و بعد در جسم بچه های دهاتی حلول میکردن .نه؟؟؟؟
.
.
.
این تناقضاتی که احتمالا در تناسخ خواهید دید بنده 12 سال پیش دیدم.یه مثال میزنم و ختم کلام.
اگر دوستانی هستن که به تناسخ اعتقاد دارن بر حسب این طرز فکر نبایستی تقاضای امکانات از پدر و مادر خود داشته باشن.چرا؟؟
پدر و مادر رو تحت فشار قرار ندن تا براشون وسایل رفاهی تهیه کنن. چرا؟
چون نداشتن امکانات رفاهی بخاطر اشتباهات زندگی گذشته شما هست و در حال پس دادن کارمای خودتون هستین.
از زندگی سطح پائین خودتون شکایتی نداشته باشین. در عوض غرق در شادی باشین چرا که در حال سوزاندن کارماهای گذشته هستین …….
دوست عزیز حکایت ما ایرانیها و اعتقاداتمون همون مثل قدیمی که میگه ( مرغ همسایه غازه ! )
شرمنده که طولانی شد.

پس شما عدالت خدا رو چطور توجیه میکنید؟پس ما قراره کجا حساب پس بدیم؟

ARMANI عزیز
1-نوع بازگشت خواسته شده ی شخص مورد نظردرآیه ای که آوردید بازگشت بشکل نظیر به نظیر قبلی است و هیچ ربطی به موضوع تناسخ ندارد.
2- شاید صدها فرقه و مکتب اشاره به تناسخ کرده باشند.دلیل نمیشه همه اون ها صحیح باشند.نود درصدشون تحریف کامل هست.
3- مراتب بالا رو انبیا ء و اولیای الهی بدونید.مگر قرار هست که ما علت هرچیز و هرتصمیم اون ها رو بدونیم؟
4- مراتب تناسخ ازجمادات شروع میشه با گیاهان ادامه داره به حشرات میرسه بعد از اون پرندگان و بعد آبزیان سپس پستانداران و در آخر به بشر میرسه.
5- هیچ انسان اولیه ای وجود نداشته.(هرچیزی رو که در کتابها میخونید رو باور میکنید).آثاری رو که در غارها و ابزارشون کشف کرده اند مربوط میشه به بازماندگانی که از فجایع عظیم سیاره ای (نبردهای هسته ای بلایای طبیعی در مقیاس عظیم و…)جان بدر برده اند.
6- مورد آخر که اشاره کردید در چین زمان کنفوسیوس اتفاق افتاد و مردم جملاتی رو که گفتید رو در جواب این که » چرا چنین هست » می آوردند و میگفتند چرا تلاش بی مورد بکنیم؟ درتناسخ های بعدی فرصت جبران زیاد داریم.
میدونید چرا؟
چون موضوع تناسخ برا مردم اون زمان بسیار زود گفته شده بود.همه چیز رو به همه کس نمیشه گفت و در اصل نمیشه گفت.
بقول مولوی شما اگر به طفل شیرخوار تیرید بخورونید قصد جونش رو کرده اید.

درود.برشما..مطالب.نوشته.شده.بسیار.جالب.و.اموزنده.است.اما.سوال.برانگیز.هم.هست.هر.دینی.و.هرمذهب.وایینی.درباره.تناسخ…اعتقادات.خودشان.رادارند.که.دگراندیشان.ان.دین.یا.مذهب.وایین.نظرات.دیگری.هم.دارند.که.بنظر.بنده.امیدوارم.فقط.جنبه.های.پژوهشی.واگاهی.داشتهباشد.انهاییکه.اعتقاد.باتناسخ.دارند.و.زندگیهای.مکرر.گذشته.چگونه.است.که.از.ان.تناسخها.وامد.رفتها.چیزی.به.خاطر.نمیاورند.چون.وقتی.یک.انسان.مرتکب.خطا.یی.درزندگی.بشود.وبرایش.مشکلاتی.پیش.اید.دقت.میکند.ان.خطای.خودرا.تکرار.نکند.و.رنجهای.ناشی.از.ان.خطارا.دیگر.تحمل.نکند.که.این.موضوع.برای.خیلی.ها.پیش.امده.و.خطای.خودرادیگر.تکرارنکرده.اند.اما.تصور.فرمایید.روح.چنگیز.مغول.تناسخ.پیدامیکند.ودرجسمی.دیگر.حلول.میکند.ایادرجسم.جدید.زندگی.گذشته.خودرا.بیاد.میاورد.که.خودرا.برای.جبران.گذشته.ننگین.خود.اصلاح.نماید.شاید.روح.چنگیز.در.جسم.بنده.امده.باشد.وقتی.بنده.هیچ.اثر.وعلامتی.از…زندگی.گذشته.ام.احساس.نمیکنم.ونمیدانم.در.زندگیهای.گذشته.ام.چه.کسی.بوده.ام.وحتی.درتمام.عمرم.یک.واقعه.انرا.بخاطر.نمیاورم.ان.ده.ها.یا.صدها.امدن.ورفتن.چه.سود.معنوی.برایم.خواهد.داشت؟؟.ودربررسی.عقلی.سرنخی.از.گذشته.هایم.بدست.نمیاورم…..واین.امدو.رفتهای.مکرر.خالق.راچه.حاصل.؟.بنده.فکرمیکنم.چون.انسان.موجودی.است.باهوش.و.میداند.که.بامرگ.همه.چیزش.تمام.میشود.وهرگز.نمیخواهد.نابودی.خود.را.بامردن.بپذیرد..درتصورخودش.دنیای.پس.ازمرگ.را.زندگی.ابدی.به.نوعی.که.دران.رفاه.کامل.و.لذایذ.کامل.ابدی.وجود.داشته.باشد.ساخته.وبا.این.امید.تصورات.خویش.را.بقلم.اورده.است.تاخودرا.قانع.کند.زندگیش.در..روی.سیاره.زمین.ابدی.است.وهرگز.نمیمیرد..باتشکر.واحترام

مثل همیشه بی نتیجه ست . . . !

mansoorhallajعزیز
خاطرات خصوصی زندگی قبلی قبل از حلول در کالبد جدید همیشه پاک می شود.
در غیر اینصورت همه بدنبال بدهکارهای خودشون میگشتند و سنگ رو سنگ بند نمی شد.
چون هدف تکامل روح هست.
تنها چیزی که باقی میماند تجارب و قابلیت های شخصی زندگی های پیشین است.

با سلام،
تکلیف روحهایی که خیلی بد هستن و به جسم بر نمی گردن چی هست؟ در واقع اونها چه سرنوشتی پیدا میکنن؟ با توجه به اینکه عقیده ای به مسئله تناسخ روح هم ندارم.

توضیحتون در مورد ادگار کیسی غلطه .http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D8%AF%DA%AF%D8%A7%D8%B1_%DA%A9%DB%8C%D8%B3%DB%8C

هندیها به تناسخ عقیده محکمی دارند ومعتقعدند هرانسانی چه خوب چه بد دوباره به این دنیا میاد اینقدر که از هرنوع بدی پاک بشه.منتها ادمهای بد در تولد های بعدیشون به شکل حیوان به این دنیا رجعت پیدا میکنند.ادم خوبشون در تولد نوزاد جدید.این یکی خودم شاهد بودم در خانوادشون فوت داشتند وچندی بعد نوزادی به دنیا اومد مگفتند که روح این بچه همان روح متوفی است و امیدوار بودند در این زندگی دوباره ویک شخصیت جدید ادم بهتری بشه.یکی دو سال پیش هم در تلویزیون برنامه ای بود باحضور یه خانمی که میهمان برنامه راخواب میکرد وبعد هم از زندگی سابقش می پرسید واینکه چی می بینه.متاسفانه هندی من تعریفی نیست وجزئیات را نمی فهمیدم.

ممنون.

همه نظرات خوندم، اما ببخشیدا همش مزخرفه، واقعآ دارید خودتونُ گول میزنید یا مارُ؟
ریشه این حرفها ترس از مرگه!
برای هر چیزی فلسفه میبافید و با فلسفه هاتون هم دیگهُ نقد میکنید!
طرف به درست و با خرد مثلا فلسفه تناسخ رد میکنه!
بعد دو خط پایین ترش خودش توی فلسفه ها و باورهای خودش گم میشه!

دلیلها و سندهاتون هم همه بی پایه و اساس هستن!
واقعآ‌ این ذهن بشر برای زنده موندن و اینکه به خودش آرامش بده دست به چه کارها که نمیزنه…

حیرت آوره!

نظريه تناسخ در اسلام چيزى نوشته نشده است

دنیای اسرار آمیز.
زندگی زیبا
واندیشه ها ما را به این سوی
و
آن سو می کشاند…..

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی شمایل‌ها کلیک نمایید:

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید.
( بیرون رفتن / 
تغییر دادن )

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Google خود هستید.
( بیرون رفتن / 
تغییر دادن )

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Twitter خود هستید.
( بیرون رفتن / 
تغییر دادن )

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید.
( بیرون رفتن / 
تغییر دادن )

درحال اتصال به %s

مرا از دیدگاه‌های جدید به وسیلهٔ رایانامه آگاه کن.

مرا در مورد نوشته‌های تازه به وسیلهٔ رایانامه آگاه کن.

برای مشترک شدن در این وب‌نوشت از راه رایانامه و دریافت آگاه‌سازی درباره‌ی نوشته‌های تازه، رایانشانی خود را وارد نمایید.

به 954 مشترک دیگر بپیوندید

مرا نام‌نویسی کن!

پوسته: Mystique کاری از digitalnature.

جیمز
لینینگر (James Leininger) یه پسر بچه دوساله لوئیزیانایی بود که دچار
کابوس می شد و دائم در مورد یک سانحه هوایی و ساقط شدن توسط ژاپنی ها حرف
میزد. یه وقت هایی یه جزئیاتی از این سانحه تعریف می کرد که والدینش رو در
مورد واقعی بودن موضوع به شک می انداخت. مثلا اسم یک ناو هواپیما بر رو می
برد که هواپیماش از اونجا پریده بود، یا اطلاعات عجیب و غریبی در مورد
قطعات هواپیماهای زمان جنگ جهانی دوم داشت.بعد گیر داده بود که من جیمز سوم
هستم.

اینقدر
از اینجور حرف ها زد تا بالاخره باباش که یه آدم مذهبی مسیحی و مخالف
تناسخ و اینجور حرف ها بود به فکر افتاد بد نیست یه بررسی در مورد داستان
های جیمز بکنه. یه بار که جیمز کوچک عکسی از یه خلیج در فیلیپین دید، گفت
اینجا همون جایی بود که هواپیماش سقوط کرده. پدر جیمز روی اینترنت جستجو
کرد و در نهایت شگفتی متوجه شد که واقعا یک ناو هواپیمابر آمریکایی به همون
اسم وجود داشته که در زمان جنگ به همون خلیج نزدیک فیلیپین رفته و در اون
ناو واقعا دو نفر به اسم جیمز وجود داشتند که هواپیمای  جیمز دوم توسط
ژاپنی ها ساقط شده.

در
طی همین جستجو ها پدر جیمز متوجه شد که در همون ناو خلبان دیگری به نام جک
لارسن بوده که هنوز در قید حیات بود. دیداری بین جیمز سوم و جک دوست جیمز
دوم ترتیب داده شد که طی اون جک تأیید کرد تمام جزئیاتی که این بچه می گفت
بر واقعیت های رخ داده منطبق بود. بعد از اون جیمز کوچک با خواهر جیمز دوم
هم ملاقات کرد که باز هم همه حرف هاش توسط خواهر که حالا دیگه خانم مسنی بود تأیید شد.

توضیحات بیشتر (+)

داستان های واقعی تناسخ

وبلاگها (+)


Jump to navigation

بخش نهم
اولین بخش از مقالات سری 1 رو اگر یادتان باشد راجب دخترکی با دو زندگی شانتی / لوجی آغاز کردیم .در این مطلب ُ این بحث رو تکمیل میکنیم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
این امر یک اثبات حقیقی برای هندو ها در آنزمان بود که گاندی با اشاره به زندگی این دختر از مسلمانان خواست که به جنگ خاتمه بدهند چرا که هندو ها در باور به تناسخ ش در سطح جهانی پیچید…
ممکن است در بین شما کسانی باشد که به« تناسخ روح » اعتقاد داشته باشند ، اما بودائیان ، بخصوص« هندی ها » اعتقاد عمیق و متعصبانه ای به نظریه تناسخ دارند شاید یکی از دلایل این موضوع گذشته از آموزه های دینی آنان ماجراهایی است که برای مردم اتفاق می افتد .مانند داستان زندگی دختری بنام ” شانتی ” که طعم دو بار زندگی کردن را چشید :

دختر جوان مدعی بود که قبلآ زندگی کرده است و دانشمندان کنجکاو که او را مورد آزمایش قرار دادند، باید به شکست خود اعتراف می کردند. والدین « شانتی دیوی »shanti devi ) ( که از طبقه متوسطی بودند در شهر دهلی زندگی ساده و آرامی را سپری می کردند. « شانتی » در سال ۱۹۲۶ به دنیا آمد و هیچ چیز غیر عادی در تولد او وجود نداشت، تا والدینش را از آنچه که در پیش بود آگاه سازد. زمانی که دوران کودکی خود را پشت سر میگذاشت ، مادرش متوجه سردرگمی او شد و در اعمال و رفتارش دقت بیشتری کرد و به نظرش آمد که « شانتی » در موقع صحبت با یک فرد خیالی گریه می کند . و بعد از آن بود که والدینش در مورد سلامتی او نگران شدند. در همان سال « شانتی » کوچولو به مادرش گفت که قبلآ در شهری بنام « موترا »( Muttra ) زندگی میکرده و خانه ای را که مدعی بود در آن زندگی می کرده ، برای مادرش توصیف کرد. مادر این موضوع را با پدر شانتی در میان گذاشت و او نیز به نوبه خود دخترش را نزد پزشکی برد. بعد از اینکه دخترک داستان عجیبش را برای دکتر تعریف کرد، او تنها سرش را تکان داد. اگر شانتی دچار مشکل عقلی بود، مورد بسیار نادر به شما می رفت و در غیر اینصورت دکتر جرآت بیان حقیقت را نداشت. دکتر به پدر توصیه کرد که گاه بگاه سوالاتی را از شانتی بپرسد و پاسخ های او را یادداشت کند و اگر بچه بازهم سر حرفش ایستادگی کرد ، مجددآ به وی مراجعه کنند.

« شانتی دیوی » هرگز داستانش را تغییر نداد. تا سن ۹ سالگی والدین پریشان او، از حرفهای دخترشان متعجب نمی شدند ، زیرا با بی میلی پذیرفته بودند که دخترشان دیوانه شده است. در سال ۱۹۳۵ دختر به والدینش گفت که او در « موترا » ازدواج کرده و سه فرزند به دنیا آورده بوده است. او مشخصات پسرانش را توصیف کرد و اسامی آنها را به زبان آورد، و ادعا کرد که نامش در زندگی قبلی اش « لوجی » Ludgi ) ) بوده است . اما در برابر این اظهارات، والدین شانتی تنها خندیدند و اندوهشان را پنهان ساختند.

یک شب در حالی که شانتی و مادرش سرگرم آشپزی بودند، در به صدا در آمد و شانتی دوید که در را باز کند، هنگامه که بازگشت او بیش از حد معمول طول کشید، مادر به دنبال دخترش به دم در رفت و او را در حالیکه به غریبه ای که روی پله ها ایستاده بود خیره نگاه می کرد، پیدا کرد.داستان های واقعی تناسخ

دختر بچه گفت: « مادر ! این مرد پسرعموی شوهرم است. او هم در شهر « موترا » و در نزدیکی خانه ما زندگی می کرد. ». آن مرد حقیقتآ در موترا زندگی میکرد و آمده بود تا در مورد موضوع شانتی با پدر او گفتگو کند. او « شاتی » را نشناخت اما به والدین او گفت پسر عمویی دارد که همسرش بنام « لوجی » را ده سال پیش هنگام زایمان از دست داده است. والدین نگران شانتی داستان دخترشان را برای غریبه تعریف کردند و او موافقت کرد که پسر عمویش را به دهلی بیاورد تا ببیند که « شانتی » او را می شناسد یا خیر. دختر از این نقشه اطلاعی نداشت، اما وقتی شخص مورد نظر وارد شد، دختر خودش را در آغوش او انداخت و با بغض و گریه گفت، این مرد همسرش است که به نزد او برگشته است . والدین شانتی به همراه آن مرد متحیر و سردرگم ، نزد اولیای امور رفتند و داستان باور نکردنی شان را برای آنان بازگو کردند. دولت هند یک کمیته ویژه از دانشمندان را برای بررسی و تحقیق در این باره که توجه عموم مردم را به خود جلب کرده بود، تشکیل داد. آیا « شانتی » تجدید تجسم « لوجی » بود؟

دانشمندان « شانتی » را به شهر « موترا » بردند. دختر به محض پیاده شدن از قطار، مادر و برادر شوهرش را شناخت و اسامی آنها را گفت و با وجود اینکه پدر و مادرش تنها زبان هندی را به وی آموخته بودند، با آنها به لهجه محلی « موترا » صحبت کرد . دانشمندان با حیرت فراوان به آزمایشات خود ادامه دادند، آنها چشمان دختر را بستند و او را سوار کالسکه کردند و خود نیز به همراهش رفتند. شانتی بدون تآمل راننده را در مسیر های مختلف شهر هدایت کرد و مشخصات برجسته هر محلی را که از آن عبور می کردند، توصیف می کرد.

بالاخره « شانتی » به راننده فرمان داد که در انتهای یک کوچه باریک بایستد. او گفت: « اینجا همان جایی است که من زندگی میکردم » . وقتی نوار پارچه ای را از چشمانش باز کردند، پیرمردی را دید که جلوی در نشسته و سیگار می کشید. شانتی به آنها گفت که آن مرد پدر شوهرش، ودر واقع پدر شوهر « لوجی » بوده است. شانتی بطور باور نکردنی دو فرزند بزرگش که بسیار مسن تر از خودش بودند را شناخت ، اما کوچکترین آنها را که تولدش به قیمت زندگی لوجی تمام شده بود بخاطر نیاورد. دانشمندان در ابراز نظراتشان محتاط بودند و همگی معتقد بودند که، کودکی که در دهلی به دنیا آمده به طریقی، زندگی ای را با جزئیات شگفت آور در « موترا » بیاد می آورد. آنها گزارش دادند که هیچ نشانه ای از فریبکاری وجود ندارد و برای آنچه که دیده اند ، نیز هیچ توضیح علمی ندارند.

داستان کاملآ مستند « شانتی دیوی » در پرونده های پزشکی و دولتی ثبت شده است. در سال ۱۹۵۸ وی در پاسخ به سوال متخصصین گفت که : یاد گرفته تا خودش را با زندگی دوم تطبیق بدهد و اظهار داشت که اشتیاق دیرینه اش نسبت به گذشته عجیبش زیاد هم آسایش او را مختل نکرده است.
فیلمی مستند(در حدود 170 – 180 مگابایت) از زندگی این دختر هم تهیه شده که متاسفانه لینکی که من برای دانلود داشتم فعلا از بین رفته و فیلم رو از رو سایت برداشتند.
پ.ن 1 : یک جایی خوندم که این خانم همچنان زنده است و کتابی هم راجب زندگی خودش منتشر کرده است .
پ.ن 2 : لطفا این مطلب را Share دهید.

خوشحالم که خوشحالی:دی

این یکی از اون مقاله هایی بود که خیلی دوست داشتم.از این مدل مقالات منو به وجد میاره.بخصوص اگر یکم چاشنی ترسناک بودن هم بهش اضافه بشه.

خیلی خوب بود.خیلی خیلی خوب.واقعا دمت گرم.

داستان های واقعی تناسخ
داستان های واقعی تناسخ
0

دوره مقدماتی php

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *