Завантаження…
Завантаження…
Завантаження…
Виконується…
Завантаження…
داستان ویچر 3
Виконується…
Завантаження…
Завантаження…
Виконується…
Завантаження…
Завантаження…
سلام بچه ها، امیدوارم حالتون خوب باشه. توی این ویدیو من به صورت خلاصه در مورد داستان بازی ویچر 3 صحبت کردم. تمام مسائل به طور ساده گفته شده تا همه بتونن متوجه بشند.قسمت های قبلیویچر 1: http://yon.ir/nGparویچر 2: http://yon.ir/4eTIpما رو حتما لایک و سابیکرایب کنید.پیج ما توی اینستاگرام: https://www.instagram.com/worldoffacts1
Завантаження…
Завантаження…
Завантаження…
Завантаження…
Завантаження…
Виконується…
Завантаження списків відтворення…
Завантаження…
Завантаження…
Завантаження…
Виконується…
Завантаження…
داستان ویچر 3
Виконується…
Завантаження…
Завантаження…
Виконується…
Завантаження…
Завантаження…
سلام بچه ها، امیدوارم حالتون خوب باشه. توی این ویدیو من به صورت خلاصه در مورد داستان بازی ویچر 3 صحبت کردم. تمام مسائل به طور ساده گفته شده تا همه بتونن متوجه بشند.قسمت های قبلیویچر 1: http://yon.ir/nGparویچر 2: http://yon.ir/4eTIpما رو حتما لایک و سابیکرایب کنید.پیج ما توی اینستاگرام: https://www.instagram.com/worldoffacts1
Завантаження…
Завантаження…
Завантаження…
Завантаження…
Завантаження…
Виконується…
Завантаження списків відтворення…
Завантаження…
Завантаження…
Завантаження…
Виконується…
Завантаження…
داستان ویچر 3
Виконується…
Завантаження…
Завантаження…
Виконується…
Завантаження…
Завантаження…
سلام بچه ها، توی این ویدیو در مورد داستان بازی ویچر 2 Witcher صحبت کردیم. ویچر: قاتلان پادشاهان داستان خیلی پیچیده است و کلی پایان داره. من سعی کردم به صورت خلاصه شما را باهاش آشنا کنم. اگه سوالی داشتید توی کامنت ها بنویسید.داستان ویچر 1: http://yon.ir/jTJxRاگه لذت بردید ما رو لایک و سابسکرایب کنید :)ویدیوهای بیشترداستان بازی سکیرو: http://yon.ir/DsKuyداستان بازی کال آف دیوتی مدرن وارفیر: http://yon.ir/91ZTFداستان بازی آخرین بازمانده از ما: http://yon.ir/bhnlh”Cjbeards – Fire and Thunder” is under a Creative Commons license (CC BY 3.0).Music promoted by BreakingCopyright: https://youtu.be/KkSfEQcZHy8#ویچر #داستان_بازی_ها #witcher
Завантаження…
Завантаження…
Завантаження…
Завантаження…
Завантаження…
Виконується…
Завантаження списків відтворення…
Завантаження…
Завантаження…
Завантаження…
Виконується…
Завантаження…
داستان ویچر 3
Виконується…
Завантаження…
Завантаження…
Виконується…
Завантаження…
Завантаження…
سلام بچه ها، توی این ویدیو در مورد داستان بازی ویچر 2 Witcher صحبت کردیم. ویچر: قاتلان پادشاهان داستان خیلی پیچیده است و کلی پایان داره. من سعی کردم به صورت خلاصه شما را باهاش آشنا کنم. اگه سوالی داشتید توی کامنت ها بنویسید.داستان ویچر 1: http://yon.ir/jTJxRاگه لذت بردید ما رو لایک و سابسکرایب کنید :)ویدیوهای بیشترداستان بازی سکیرو: http://yon.ir/DsKuyداستان بازی کال آف دیوتی مدرن وارفیر: http://yon.ir/91ZTFداستان بازی آخرین بازمانده از ما: http://yon.ir/bhnlh”Cjbeards – Fire and Thunder” is under a Creative Commons license (CC BY 3.0).Music promoted by BreakingCopyright: https://youtu.be/KkSfEQcZHy8#ویچر #داستان_بازی_ها #witcher
Завантаження…
Завантаження…
Завантаження…
Завантаження…
Завантаження…
Виконується…
Завантаження списків відтворення…
ویچر 3: شکار وحشیانه آخرین نسخه از سری بازیهای ویچر ساخته شده توسط سیدی پروجکت رد است, در ابتدا تاریخ انتشار این بازی اواخر سال 2014 بود اما تا سال 2015 تاخیر خورد و در نهایت در تاریخ 19 می 2015 به صورت همزمان برای سه پلتفرم مایکروسافت ویندوز, پلی استیشن 4 و ایکس باکس وان عرضه شد, همچنین این نسخه موفق شد در طول دو هفتهی ابتدایی عرضه حدود 4 میلیون نسخه در سراسر جهان فروش داشته باشد. بیشتر از فروش کلی نسخهی قبل یعنی ویچر 2: قاتلین پادشاهان.
روند بازی همانند نسخههای قبلی این سری میباشد. در ویچر 3, بازی در جهانی باز, بزرگتر از هر بازی نقشآفرینی دیگری اتفاق میافتد و دنیای بازی 35 برابر بزرگتر از نسخه قبلی است و همچنین محیط بازی, 20٪ بزرگتر از بازی هم سبک خود الدر اسکورولز ۵: اسکایرم است.
ویچر 3: شکار وحشیانه توسط موتور بازیسازی اختصاصی سیدی پروجکت رد یعنی رد انجین 3 توسعه یافته و سازندگان از تمامی نظرات و پیشنهادات طرفداران استفاده کردند تا نسخهی سوم که آخرین عنوان سری میباشد به بهترین شکل ممکن ساخته و عرضه شود.
طرفداران اولین تریلر سینمایی و معرف ویچر 3 با نام “کشتن هیولاها” را در تاریخ 10 ژوئن 2013 مشاهده کردند, و دومین تریلر سینمایی که به مناسب روز عرضه بازی انتشار یافت با نام “شبی به یاد ماندنی” در تاریخ 14 می 2015 عرضه شد.
محتوا
داستان ویچر 3
در دنیایی تاریک که در هرج و مرج به سر میبرد و هیچکس نمیداند چه کسی میتواند صلح را به آن بازگرداند, بزرگترین تاریکی ممکن با نام وایلد هانت که سال های زیادی است بدبختی و مرگ را به میان انسانها آورده ظاهر میشود و در تعقیب قدرتهای دختری بسیار قدرتمند میباشد.
گرالت او ریویا نیز به سختی در تلاش است تا بار دیگر دختر خواندهاش را ببیند و برای انجام این کار باید مسیری سخت و طولانی را پشت سر بگذارد.
زمان آن رسیده تا سرنوشت از میان تاریکی و روشنایی یکی را انتخاب کند.
کلی
جهان باز
جهانی زنده و پویا
مبارزات
نقشآفرینی
افکتها
در تاریخ 7 آپریل 2015 سیدی پروجکت رد از دو بسته گسترشدهنده برای عنوان ویچر 3: وایلد هانت با نامهای “قلبهای سنگی” و “خون و شراب” رونمایی کرد و اعلام کرد هر کدام از این دو بستهی گسترشدهنده شامل شخصیتها, دشمنان, زره و اسلحههای جدید است, همچنین میتوانید دوباره بعضی از شخصیتهای قدیمی و محبوب سری را نیز در این دو بستهی گسترشدهنده ببینید, بستهی گسترشدهندهی قلبهای سنگی چیزی حدود 10 ساعت و بستهی گسترشدهنده خون و شراب نیز بیشتر از 20 ساعت محتوا به عنوان اصلی اضافه میکنند.
قلبهای سنگی در تاریخ 13 اکتبر 2015 و خون و شراب در تاریخ 31 می 2016 عرضه شدند و در حال حاضر برای هر سه پلتفرم در دسترس میباشند.
نسخهی بازی سال ویچر 3: شکار وحشیانه در تاریخ 30 آگوست 2016 عرضه شد, این نسخه شامل 16 محتوای اضافی, دو بستهی گسترشدهندهی “قلبهای سنگی” و “خون و شراب” و تمامی آپدیتهای منتشر شده برای بازی میشود.
حداقل سیستم مورد نیاز:
سیستم پیشنهادی:
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
مردم به دنبال پیدا کردن هیولاهای جدید هستند تا شرارت خودشان کمتر به نظر برسد.
طراحی و پشتیبانی توسط: Danial MK | کپیبرداری تنها با ذکر منبع مجاز است.
ویچر 3: شکار وحشیانه آخرین نسخه از سری بازیهای ویچر ساخته شده توسط سیدی پروجکت رد است, در ابتدا تاریخ انتشار این بازی اواخر سال 2014 بود اما تا سال 2015 تاخیر خورد و در نهایت در تاریخ 19 می 2015 به صورت همزمان برای سه پلتفرم مایکروسافت ویندوز, پلی استیشن 4 و ایکس باکس وان عرضه شد, همچنین این نسخه موفق شد در طول دو هفتهی ابتدایی عرضه حدود 4 میلیون نسخه در سراسر جهان فروش داشته باشد. بیشتر از فروش کلی نسخهی قبل یعنی ویچر 2: قاتلین پادشاهان.
روند بازی همانند نسخههای قبلی این سری میباشد. در ویچر 3, بازی در جهانی باز, بزرگتر از هر بازی نقشآفرینی دیگری اتفاق میافتد و دنیای بازی 35 برابر بزرگتر از نسخه قبلی است و همچنین محیط بازی, 20٪ بزرگتر از بازی هم سبک خود الدر اسکورولز ۵: اسکایرم است.
ویچر 3: شکار وحشیانه توسط موتور بازیسازی اختصاصی سیدی پروجکت رد یعنی رد انجین 3 توسعه یافته و سازندگان از تمامی نظرات و پیشنهادات طرفداران استفاده کردند تا نسخهی سوم که آخرین عنوان سری میباشد به بهترین شکل ممکن ساخته و عرضه شود.
طرفداران اولین تریلر سینمایی و معرف ویچر 3 با نام “کشتن هیولاها” را در تاریخ 10 ژوئن 2013 مشاهده کردند, و دومین تریلر سینمایی که به مناسب روز عرضه بازی انتشار یافت با نام “شبی به یاد ماندنی” در تاریخ 14 می 2015 عرضه شد.
محتوا
داستان ویچر 3
در دنیایی تاریک که در هرج و مرج به سر میبرد و هیچکس نمیداند چه کسی میتواند صلح را به آن بازگرداند, بزرگترین تاریکی ممکن با نام وایلد هانت که سال های زیادی است بدبختی و مرگ را به میان انسانها آورده ظاهر میشود و در تعقیب قدرتهای دختری بسیار قدرتمند میباشد.
گرالت او ریویا نیز به سختی در تلاش است تا بار دیگر دختر خواندهاش را ببیند و برای انجام این کار باید مسیری سخت و طولانی را پشت سر بگذارد.
زمان آن رسیده تا سرنوشت از میان تاریکی و روشنایی یکی را انتخاب کند.
کلی
جهان باز
جهانی زنده و پویا
مبارزات
نقشآفرینی
افکتها
در تاریخ 7 آپریل 2015 سیدی پروجکت رد از دو بسته گسترشدهنده برای عنوان ویچر 3: وایلد هانت با نامهای “قلبهای سنگی” و “خون و شراب” رونمایی کرد و اعلام کرد هر کدام از این دو بستهی گسترشدهنده شامل شخصیتها, دشمنان, زره و اسلحههای جدید است, همچنین میتوانید دوباره بعضی از شخصیتهای قدیمی و محبوب سری را نیز در این دو بستهی گسترشدهنده ببینید, بستهی گسترشدهندهی قلبهای سنگی چیزی حدود 10 ساعت و بستهی گسترشدهنده خون و شراب نیز بیشتر از 20 ساعت محتوا به عنوان اصلی اضافه میکنند.
قلبهای سنگی در تاریخ 13 اکتبر 2015 و خون و شراب در تاریخ 31 می 2016 عرضه شدند و در حال حاضر برای هر سه پلتفرم در دسترس میباشند.
نسخهی بازی سال ویچر 3: شکار وحشیانه در تاریخ 30 آگوست 2016 عرضه شد, این نسخه شامل 16 محتوای اضافی, دو بستهی گسترشدهندهی “قلبهای سنگی” و “خون و شراب” و تمامی آپدیتهای منتشر شده برای بازی میشود.
حداقل سیستم مورد نیاز:
سیستم پیشنهادی:
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
نه! تسلیم نمیشوم, من دیگر یک دختر وحشتزده از برج تاریک ماریبور نیستم, من چهاردهمین نفر هیل هستم.
طراحی و پشتیبانی توسط: Danial MK | کپیبرداری تنها با ذکر منبع مجاز است.
ویچر 3: شکار وحشیانه آخرین نسخه از سری بازیهای ویچر ساخته شده توسط سیدی پروجکت رد است, در ابتدا تاریخ انتشار این بازی اواخر سال 2014 بود اما تا سال 2015 تاخیر خورد و در نهایت در تاریخ 19 می 2015 به صورت همزمان برای سه پلتفرم مایکروسافت ویندوز, پلی استیشن 4 و ایکس باکس وان عرضه شد, همچنین این نسخه موفق شد در طول دو هفتهی ابتدایی عرضه حدود 4 میلیون نسخه در سراسر جهان فروش داشته باشد. بیشتر از فروش کلی نسخهی قبل یعنی ویچر 2: قاتلین پادشاهان.
روند بازی همانند نسخههای قبلی این سری میباشد. در ویچر 3, بازی در جهانی باز, بزرگتر از هر بازی نقشآفرینی دیگری اتفاق میافتد و دنیای بازی 35 برابر بزرگتر از نسخه قبلی است و همچنین محیط بازی, 20٪ بزرگتر از بازی هم سبک خود الدر اسکورولز ۵: اسکایرم است.
ویچر 3: شکار وحشیانه توسط موتور بازیسازی اختصاصی سیدی پروجکت رد یعنی رد انجین 3 توسعه یافته و سازندگان از تمامی نظرات و پیشنهادات طرفداران استفاده کردند تا نسخهی سوم که آخرین عنوان سری میباشد به بهترین شکل ممکن ساخته و عرضه شود.
طرفداران اولین تریلر سینمایی و معرف ویچر 3 با نام “کشتن هیولاها” را در تاریخ 10 ژوئن 2013 مشاهده کردند, و دومین تریلر سینمایی که به مناسب روز عرضه بازی انتشار یافت با نام “شبی به یاد ماندنی” در تاریخ 14 می 2015 عرضه شد.
محتوا
داستان ویچر 3
در دنیایی تاریک که در هرج و مرج به سر میبرد و هیچکس نمیداند چه کسی میتواند صلح را به آن بازگرداند, بزرگترین تاریکی ممکن با نام وایلد هانت که سال های زیادی است بدبختی و مرگ را به میان انسانها آورده ظاهر میشود و در تعقیب قدرتهای دختری بسیار قدرتمند میباشد.
گرالت او ریویا نیز به سختی در تلاش است تا بار دیگر دختر خواندهاش را ببیند و برای انجام این کار باید مسیری سخت و طولانی را پشت سر بگذارد.
زمان آن رسیده تا سرنوشت از میان تاریکی و روشنایی یکی را انتخاب کند.
کلی
جهان باز
جهانی زنده و پویا
مبارزات
نقشآفرینی
افکتها
در تاریخ 7 آپریل 2015 سیدی پروجکت رد از دو بسته گسترشدهنده برای عنوان ویچر 3: وایلد هانت با نامهای “قلبهای سنگی” و “خون و شراب” رونمایی کرد و اعلام کرد هر کدام از این دو بستهی گسترشدهنده شامل شخصیتها, دشمنان, زره و اسلحههای جدید است, همچنین میتوانید دوباره بعضی از شخصیتهای قدیمی و محبوب سری را نیز در این دو بستهی گسترشدهنده ببینید, بستهی گسترشدهندهی قلبهای سنگی چیزی حدود 10 ساعت و بستهی گسترشدهنده خون و شراب نیز بیشتر از 20 ساعت محتوا به عنوان اصلی اضافه میکنند.
قلبهای سنگی در تاریخ 13 اکتبر 2015 و خون و شراب در تاریخ 31 می 2016 عرضه شدند و در حال حاضر برای هر سه پلتفرم در دسترس میباشند.
نسخهی بازی سال ویچر 3: شکار وحشیانه در تاریخ 30 آگوست 2016 عرضه شد, این نسخه شامل 16 محتوای اضافی, دو بستهی گسترشدهندهی “قلبهای سنگی” و “خون و شراب” و تمامی آپدیتهای منتشر شده برای بازی میشود.
حداقل سیستم مورد نیاز:
سیستم پیشنهادی:
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
اگر به خدایی اعتقاد داری, به درگاهش دعا کن, همین حالا…
طراحی و پشتیبانی توسط: Danial MK | کپیبرداری تنها با ذکر منبع مجاز است.
ویچر (انگلیسی: The Witcher) دومین داستان کوتاه نوشته شده توسط آندری ساپکوفسکی در کتاب آخرین آرزو میباشد, این داستان در مورد مبارزهی معروف گرالت با استریگا میباشد.
این صفحه شامل اسپویلر از سری کتاب و بازیها میباشد!
محتوا
داستان با ورود گرالت به ویزیما آغاز میشود, بعد از مدت کوتاهی 3 نفر را در یک میخانه میکُشد, و توسط سربازان پیش وِلِراد (حاکم شهر در غیاب شاه فولتست) برده میشود. در آنجا گرالت با ولراد در مورد قراردادی که قبلا توسط او دیده و اینکه یک ویچر است صحبت میکند.داستان ویچر 3
ولراد به گرالت در مورد استریگا و منشاء او میگوید, شاه فولتست با خواهرش رابطه داشت! و مدتی بعد از شروع سلطنتش خواهرش آدا, باردار میشود. او و فرزندش هر دو در زمان زایمان میمیرند و در یک قبر دو نفره دفن میشوند, 7 سال بعد دختر بیدار میشود و ساکنان قصر را میکُشد, او تبدیل به استریگا شده بود.
گرالت با فولتست دیدار میکند, که به او میگوید به استریگا آسیبی نرساند, به دلیل اینکه یک جادوگر به او گفته اگر استریگا 3 شب در قبرش تا زمانی که صدای خروسها در میآید نخوابد درمان و دوباره تبدیل به یک دختر معمولی میشود, اما گرالت هیچ قولی نمیدهد و در نهایت فولتست به گرالت میگوید اگر متوجه شد هیچ راهی برای درمان استریگا وجود ندارد جان آن را بگیرد.
گرالت شب را در کنار قبر استریگا میگذارند, اوایل شب لرد اوستریت, سعی میکند به گرالت رشوه بدهد تا آنجا را ترک کند و میخواهد تا استریگا زنده بماند. به او میگوید که با وجود استریگا مردم ویزیما وحشت میکنند و به این فکر میافتند تا از ویزیمیر شاه ردینیا و حاکم ناویگراد حمایت کنند.
گرالت قبول نمیکند, لرد اوستریت را بیهوش کرده و و او را میبندد, در نیمههای شب اوستریت را آزاد و از او به عنوان طعمه استفاده میکند. اوستریت خیلی سریع توسط استریگا کُشته میشود.
گرالت با استریگا مبارزه میکند, در حالی که چندان تمایلی به استفاده از شمشیر نقرهاش ندارد. استریگا را با یک زنجیر نقرهای میبندد ولی استریگا موفق میشود خودش را آزاد کند.
در نهایت استریگا از گرالت میترسد و پا به فرار میگذارد, گرالت نیز به سمت قبرش میرود تا اجازه ندهد استریگا در آن بخوابد. فردا صبح او دختری را پیدا میکند که روی زمین خوابیده, گرالت به سمت او میرود و به صورتش نگاه میکند که متوجه میشود چشمان دختر باز است! استریگا آخرین تلاشش را کرده و در حرکتی سریع گلوی گرالت را پاره میکند.
گرالت دستهایش را دور گردن او حلقه میکند و در تلاش برای رام کردن اوست که صدای خروسها را برای بار سوم میشنود سپس او را رها میکند و هر دوی آنها بیهوش میشوند.
ویچر بیدار میشود و میبیند که گلویش بانداژ شده است, ولراد بالای سر او بود (کسی که خواهان مُردن استریگا بود) و به گرالت میگوید که در مورد استریگا اشتباه میکرده و به او تضمین میدهد که تمام وسایل و سلاحهایش به همراه 3 هزار سکه پاداشش را دریافت خواهد کرد. گرالت در آرامش دوباره به خواب میرود…
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
مردم به دنبال پیدا کردن هیولاهای جدید هستند تا شرارت خودشان کمتر به نظر برسد.
طراحی و پشتیبانی توسط: Danial MK | کپیبرداری تنها با ذکر منبع مجاز است.
دفعه اول است که با بازیهای «ویچر» آشنا شدهاید؟ دلتان میخواهد به جای گرالت هیولاکشی کنید و دنیا را نجات دهید، ولی میترسید چیزی از داستانها، تاریخ و شخصیتهای ریز و درشتش متوجه نشوید؟ نگران نباشید. در این مقاله نگاهی گذرا به عناصر مهم بازیهای قبلی میاندازیم تا بیشتر از The Witcher 3: Wild Hunt لذت ببرید.
خبر خوب این است که همانطور که در نقد بازی هم گفتیم، «ویچر ۳: وایلد هانت» بازی فوقالعادهای است. اما خبر بد این است که با یک بازی طرف هستیم که در زمینهی داستانی بهطرز سرگیجهآوری پیچیده و سخت است. طوری که مجبورید برای درک بهتر داستان یک عالمه آدم و مکان و مفهوم و اتفاق را بلد باشید. خب، نمیخواهد نگران باشید. من کمکتان میکنم.
از آنجایی که استودیوی سیدی پراجکت با «وایلد هانت» بهطور جدی قدم به فضای جریان اصلی صنعت بازیسازی گذاشته است، پس میتوان انتظار داشت که کسانی نظرشان به سوی این بازی محیط بازِ پرخرج جلب میشود که یا بازیهای قبلی را تجربه نکردهاند یا اصلا خبر ندارند «وایلد هانت» قسمت سوم یک سهگانه است. مسئلهای که کاملا طبیعی است. مخصوصا با در نظر گرفتن بازیی مثل «وایلد هانت» که مهم نیست طرفدار ویچرها هستید یا نه. کسی که به بازیهای محیط باز یا فانتزی علاقه داشته باشد، نباید به هیچوجه این اثر بزرگ را از دست دهد.
بگذارید همین ابتدا به این نکته اشاره کنم که این مقاله داستان «ویچر» و «ویچر۲: قاتلان پادشاهان» را لو میدهد. اما چیزی از خط داستانی «ویچر ۳: وایلد هانت» را برایتان فاش نمیکند. پس، فقط در اینجا قصد دارم مقدمهی ماجراهای بازی سوم را برایتان پیریزی کنم. راستی، چیزهایی که در این مقاله آوردهام از تحقیقاتم از دنیای «ویچر» سرچشمه میگیرد. چون حقیقتش، من متخصصِ تمامعیار «ویچر» نیستم. نه کتابهای ساپکوسکی را خواندهام و نه فیلم و سریالی که از رویشان ساخته شده را دیدهام و بازی نخست این مجموعه را هم تمام نکردهام. پس، اگر اشتباهی در برداشتها و توضیحاتم دیدید، امیدوارم من را ببخشید و صحیحش را با من در میان بگذارید.داستان ویچر 3
سلام… خوبی؟ من صدایی هستم که در این مقاله از طرف خوانندهها ازت سوال میپرسم!
اوه، سلام! با اینکه عجیب به نظر میرسه، ولی باشه، خیلی هم خوب.
خب، چه چیزی باید قبل از بازی کردن «ویچر ۳» بدانم؟
بزار ببینم. برای شروع، گمان میکنم باید دربارهی کتابها حرف بزنیم. بازیهای «ویچر» براساس یک سری داستانهای فانتزی نوشتهی نویسندهای لهستانی به نام آندره ساپکوسکی است.
آیا خواندن کتابها به درک بازیها کمک میکند؟
مطمئنا خواندن کتابها به فهمیدن کاراکترها و مکانها کمک فراوانی خواهد کرد، اما نباید فراموش کنی که بازیها اقتباس مستقیم کتابها نیستند. کتابهای ساپکوسکی، که چندتایی از آنها مجموعه داستانهایی کوتاه هستند، شامل همان رویدادهایی که در بازیها اتفاق میافتند، نیستند. در حقیقت، بازیها دنبالهی کتابها محسوب میشوند و داستان خودشان را روایت میکنند. یکجورهایی میتوان آنها را بیشتر از اقتباسهای مستقیم، عناوین فرعی دانست که در دنیایی یکسان رخ میدهند. بنابراین، برای درک «ویچر۳»، خواندن کتابها در اولویت نیست و در اصل باید رویدادهای دو بازی اول را بدانید.
باشه، بازیها: از کجا باید شروع کنیم؟
بیا با تنظیمات دنیای «ویچر» شروع کنیم. همانند دو بازی اول، «ویچر ۳» در سرزمینی به اسم «کانتیننت» (یا قاره) جریان دارد. بله، این واقعا اسم دنیای ویچر است. روی هم رفته، این هم دنیایی است که خیلی شبیه دنیاهای فانتزی دیگری که تاکنون دیدهاید. ساکنان آن از الفها و دوارفها و اژدهایان شروع میشوند و تا ساحران و جادوگرانی که افسونهایی ترسناک انجام میدهند، ادامه دارند. خلاصه اینکه تکنولوژی از دوران قرون وسطا، پیشرفت نکرده است.
به نظر خیلی آشنا میآید، درسته؟
آره، همینطور است. حداقل در سطح آغازین ماجرا با همان دنیاهای فانتزی آشنا طرف هستیم، اما مثل همهی اینجور داستانها ممکن است همهچیز با وارد شدن بُعدهای موازی و دنیاهای فرازمینی حسابی پیچیده و عجیب و غریب شود. و دنیای ویچر هم از این قاعده جدا نیست.
متوجه شدم. پس، این هم یکی از اون قضیهها است؟
آره. حدود هزار و اندی سال قبل از اتفاقاتِ کتابها و بازیها، کانتیننت با رویدادی به نام «برخورد دنیاها» (Conjunction of the Spheres) مواجه میشود. این اتفاقِ اسرارآمیز و مرموز برای همیشه دنیای ویچر را با تحولی اساسی روبهرو کرد. قضیه از این قرار است که این رویداد، دروازههای بسیاری از بُعدهای موازی دیگر را باز کرد و دیوارهای جداکنندهی بین دنیاها مختلف را از بین برد. این باعث باز شدن پورتالهایی شد که به شیاطین، هیولاها و موجودات گوناگون اجازه میداد از دنیای خودشان به دیگری منتقل شوند و به این ترتیب، کانتینت از آن زمان با موجوداتی غیرطبیعی پر شد. سر و کلهی انسانها هم در جریان همین دوران پیدا شد؛ کسانی پیشدستی کردند و با کلونیسازی و پر کردن دنیا، بالاخره بر کانتینت چیره شدند. اما قبل از اینکه عمیقتر شویم یا وارد اتفاقات دو بازی اول شویم، بگذارید، کمی دربارهی کاراکتر اصلی صحبت کنیم. او یک ویچر است و به گرالت ریویایی معروف است.
همون مو سفیده که روی همهی عکسهای بازی دیده میشه، هان؟ خیلی خوشتیپه.
خودشه. قبول دارم. واقعا خوشقیاقه و جذابه.
خب، اون یه ویچره. ولی کسی نیست که فقط جادوگرها را میکشه، درسته؟
آفرین. مثل اینکه از من جلوتر هستی. درسته، یک «ویچر» چندان ربطی به جادوگران ندارد. در حقیقت، ویچرها نژاد کمیابی از هیولاکُشهایی هستند که از لحاظ ژنتیکی جهشیافتهاند. آنها مثل آدمهای عادی به دنیا میآیند. و در همان سنینِ جوانی به دلایلی که بعدا دربارهاش میگویم، گرفته میشوند و مجبور هستند برای ویچر شدن تمریناتِ فیزیکی و روانی شدیدا سختی را در قالب آیین اسرارآمیزی به نام «آزمایشِ گیاهان» (The Trial of Grasses) پشت سر بگذارند.
در جریان «آزمایش گیاهان»، ویچرهای احتمالی با مصرف یکسری ترکیباتِ شیمیایی که از گیاهانی خاص گرفته شدهاند، ژنهایشان دچار جهش میشود و در نتیجه آنها را نسبت به آدمهای معمولی، به افرادی خطرناکتر و قویتر تبدیل میکند. ناگفته نماند این آزمایش اکثر شرکتکنندگان آیین را از پای درمیآورد و راستش، بیش از شش تا هفت نفر از ده کاندید، در این پروسه میمیرند. این درحالی است حدس میزنم به دلایلی، فقط انسانها قادر به پشت سر گذاشتن آزمایش هستند.
به هر حال، کسانی که زنده بیرون میآیند، برای همیشه تغییر میکنند. چشمهایشان زرد و گربهمانند (نکتهی آسانی برای شناسایی ویچرها) میشود و حواسشان تند و تیزتر میشود و قدرت، مهارت و انعطافی بدست میآورند که آنها را قادر میسازد سریعتر از حد معمول زخمهایشان را درمان کنند. آنها تقریبا در مقابل همهجور بیماری، زهر و مسمومیت مقاوم میشوند. البته، «آزمایش گیاهان» آنها را عقیم میکند. یعنی هیچ ویچری هرگز نمیتواند پدر بیولوژیکی فرزندی شود. همچنین ویچرها طول عمر غیرطبیعی و زیادی هم بدست میآورند. در آغاز «وایلد هانت» گرالت دور و اطرافِ ۱۰۰ سال سن دارد که برای یک ویچر خیلی هم پیر نیست.
متوجه شدم. پس، آنها برای مبارزه با هیولاها زندگی میکنند؟
بله. ویچرها برای اولینبار به منظور راهی موئثر برای مبارزه با هیولاهایی که سرزمینهای انسانها را اشغال کرده بودند، ساخته شدند. چندین مکتب ویچری مختلف در سرتاسر کانتیننت وجود دارد که هرکدام شاگردانش را به راه و روش خودش تعلیم میدهد.
همهی ویچرها یک «مدال ویچری» به گردن دارند که نشاندهندهی جایی است که آموزش دیدهاند؛ برای مثال، گرالت در مکتبِ گرگ تربیت شده است، برای همین یک مدال نقرهای گرگ به گردن دارد. بقیهی مکتبها هم شامل گریفین، خرس، گربه و غیره میشوند. همچنین ویچرها از مدالهایشان برای متمرکز کردن حواسشان نیز استفاده میکنند. یکجورهایی مدالِ ویچرها بخشی از خودِ درونیشان است.
این طور که به نظر میرسد، این آزمایش اینقدر سخت است که تقریبا همهی شرکتکنندگان باید قبل از ورود، وصیتنامهشان را بنویسند. پس، چرا آدم باید برای چنین چیزی داوطلب شود؟
خیلی از مردم برای ویچر شدن «داوطلب» نمیشوند. بلکه در حقیقت اکثر ویچرها، یتیمها و بچههای بیخانمان و ناخواستهای هستند که با این دانش که اکثرشان آموزشها را دوام نمیآورند، به قلعههای ویچری مختلفی در سرتاسر کانیننت برده میشوند. به جز این، ویچرها بعضی اوقات با استفاده از حرکتی به اسم «حق غافلگیری» (The Law of Surprise) برای خودشان نیرو جمعآوری میکنند. «حق غافلگیری» سنتِ باستانی است که وقتی کسی جان فردی دیگری را نجات میدهد، میتواند از آن در عوض دستمزدش استفاده کرد. این سنت پیچیده و غیر روشنی است که میتواند شکلهای متعددی به خودش بگیرد. اما پایه و اساسش به این شکل است که شخصی که نجات پیدا کرده باید به نجاتدهندهاش چیزی که برای او ناشناخته است را با توضیح ترسناکی:«چیزی که تو نمیدانی آن را داری» یا «اولین چیزی که به محض ورود به خانه به تو خوشآمد میگوید» بدهد.
عجیبه.
آره، کمی عجیب است. یکجورهایی میتوان از «حق غافلگیری» به عنوان برگبرنده هر دو طرف نام برد. چون هیچکدام از دو طرف معامله نمیدانند که این جملات به چه معنی و مفهومی است و نتیجهاش به چه میانجامد. برخی اوقات همهچیز با یک اسب، حیوان خانگی یا هرچیز دیگری تمام میشود. اما در اکثر اوقات، «حق غافلگیری» به این معنی است که فرد نجاتیافته باید فرزندش را به نجاتدهندهاش هدیه کند. ویچرها جان خیلیها را نجات میدهند و خیلی از این آدمها همیشه پولی برای پرداخت ندارند. بنابراین، ویچرها بعضی موقعها از «حق غافلگیری» برای بدست آوردن نیروهای جدید استفاده میکنند.
به گمانم منطقی به نظر میرسد. گفتی دستمزد. ویچرها دستمزد هم میگیرند؟
آره. ویچرها به صورت مستقل و جدا از پادشاهیها و امپراطوریهای کانتیننت فعالیت میکنند. آنها در واقع از لحاظ جبههگیریهای سیاسی خنثی هستند. درست شبیه نگهبانانِ شب در «بازی تاج و تخت». با این تفاوت که ویچرها برخلاف جان اسنو و برادرانش، همواره در حرکت و سفر هستند. البته که این قانون همیشه پایدار نیست و ویچرها هم به هر حال با سیاستبازیها قاطی میشوند. اما روی هم رفته، این خنثی بودن یکی از ویژگیهای تعریفکنندهشان است. اما کسب و کار یک ویچر معمولا با هیولاهای دنیایش و محافظت از مردم عادی است. آنها موجودات را شکار میکنند و میکشند و همیشه در قبال خدماتی که ارائه میکنند، پول درخواست میکنند.
ویچرها به نحوهی زندگیشان، «مسیر» (The Path) میگویند. آنها معمولا تنها کار میکنند و از شهری به شهری دیگر سفر میکنند و هیولاهایی که ممکن است برای منطقهای دردسرساز شده باشند را به سزای اعمالشان میرسانند. ویچرها هرگز مجانی کار نمیکند. آنها را میتوان جایزهبگیرهای یکهتازی دانست که البته از چنین شغلی، زندگی شبهمقدسی برای خودشان ساختهاند.
ظاهرا آنها آدمهای خیلی به درد بخوری هستند.
همینطور است. اما خیلی از مردم دل خوشی از آنها ندارند. مردم عادی از ویچرها میترسند؛ رعیتها آنها را به چشم عجیبالخلقه و دیوانه میبینند و سیاستمداران و رهبران هم به آنها به عنوان موجوداتی خطرناک و غیرقابلپیشبینی نگاه میکنند. مردم با استخدام یک ویچر و خرج چندتا سکه برای خلاص شدن از دست هیولای مردابشان، مشکلی ندارند، اما با این حال اصلا هم دوست ندارند بعد از اینکه کار تمام شد، ویچر را در نزدیکیشان تحمل کنند.
باشه. مثل اینکه کاملا فهمیدم ویچرها چه هستند. حالا میتوانیم دربارهی جایی که تمام اینها اتفاقها میافتد، حرف بزنیم؟
حتما! کانتیننت از چهار ملت اصلی تشکیل شده است. کسانی که البته همیشه با یکدیگر در جنگ و نزاعاند. مثل دو بازی اول، «وایلد هانت» در دور و اطرافِ «پادشاهیهای شمالی» (The Northern Kingdoms) جریان دارد که از لحاظ جغرافیایی و آب و هوا، خیلی شبیه به شمال اروپا و کشورهای اسکاندیناوی است.داستان ویچر 3
این هم نقشهای از بازی که در آن تعدادی از مهمترین لوکیشنهای «ویچر ۳» مشخص شده است:
مهمترین مناطق «وایلد هانت» شامل اینها میشود:
ردنیا (Redania): پادشاهی شمالغرب. آنها درحال حاضر توسط پادشاهی به اسم رادوویدِ پنجم رهبری میشوند.
نیلفگارد (Nilfgaard): امپراطوری قدرتمندی که در جنوب واقع است؛ آنها هماکنون توسط فرمانروایی به اسم «اِمیر وار اِمریس» رهبری میشوند.
جزایر اسکلیگا (Skellige): این جزایر در غرب واقع شده است که خانهی مجموعهای از قبیلههایی وایکینگمانند است. آنها پادشاهی به اسم «برن» دارند، اما هر قبیله توسط فرمانروای خودش اداره میشود.
یک پادشاهی مهم دیگر هم است که البته از لحاظ فنی دیگر وجود ندارد: پادشاهی «تمریا» (Temeria) در جنوبِ «ردنـیا» و آنسوی رودخانهی «پونتار» واقع شده است. «تمریا» توسط پادشاه فولتست اداره میشد، اما او در آغاز «ویچر ۲» ترور شد. از آن زمان تاکنون، این ملت یکجورهایی از هم پاشیده است. در ادامه دراینباره بیشتر توضیح میدهم.
پادشاهان. امپراطورها. قبیلهها. دریافت شد.
دو پادشاهی دیگری که که ممکن است در «وایلد هانت» اسمشان را بشنوید، «ایدرن» (Aedirn) و «کایدون» (Kaedwen) هستند که البته اینها نقش خیلی مهمی در بازی ندارند. آنها در شرق کانتیننت واقع شدهاند و توسط رشته کوههایی از همسایههایشان جدا شدهاند. همانطور که در نقشه هم قابلدیدن است، «ایدرن» در جنوب و در شرق «تمریا» قرار دارد و «کایدوین» هم در شرقِ «ردنیا».
پس که اینطور. ولی این ملتها چندان مهم نیستند؟
آره. آنها نقش بزرگی را در «ویچر ۲» بر عهده داشتند، ولی در «وایلد هانت» چیز خاصی از آن سمت و سو به گوش نمیرسد.
متوجه شدم. خب، حالا وضعیت سیاسی این پادشاهیها چگونه است؟
در آغاز «وایلد هانت»، امپراطوری نیلفلگارد با خشونت تمام در حال حرکت به سمت شمال، فتح پادشاهیها و تصاحب زمینها است. (سربازانِ نیلفگارد زرههای سیاه به تن میکنند. به همین دلیل اکثر مردم از آنها به عنوان «سیاهپوشها» یاد میکنند.)
این اولینباری نیست که نیلفگارد قصد فتح سرزمینهای شمالی را دارد. اما سالها جنگ و درگیری با پادشاهیهای مختلف شمالی که بیشترشان توسط خودِ امپراطورِ نیلفگارد شروع شده بود، پادشاهی را حسابی ضعیف و آسیبپذیر کرده است. ردنیا آخرین نیروی مقاوم حاضر در منطقهای است که بازی در آن جریان دارد. اما آنها هم تعدادشان کم است و پیروزی نیلفگارد نزدیک و حتمی به نظر میرسد.
بیشتر بازی در منطقهای اتفاق میافتد که شامل ردنیای جنوبی و دوتا از معروفترین شهرهایشان «ناویگراد» و «آکسفورت» میشود. و همچنین در جنوبِ رودخانهی پونتار که قبلا تمریای شمالی بوده و امروزه به نام «سرزمین هیچکس» یا «وِلن» (Velen) شناخته میشود.
باشه. گرفتم… ولی گرالت کجای این شلوغیها قرار میگیرد؟
قبل از شروع بازی، گرالت در قلعهای که در آنجا بزرگ شده و تعلیم دیده، در حال خستگی در کردن است. قلعهای تاریخی به نام «کایر مورهن» (Kaer Morhan) که در شمالشرقیترین مناطق وحشی «کایدوین» قرار گرفته است. (به نقشهی بالا نگاه کنید)
او نامهای از دوست قدیمیش دریافت میکند که او را به جنوب فرا میخواند. جایی که او با فرمانروای نیلفگارد، امیر وار امریس دیدن میکند. امیر در حال حاضر در قلعهای موقتی در شهری به اسم «ویزیما» (Vizima)، پایتختِ سابقِ پادشاهی سقوطکردهی تمریا حضور دارد.
فرمانروا به کمک گرالت برای پیدا کردن دختری به اسم «سیری» نیاز دارد. کسی که کاراکتر شدیدا مهمی در بازی است که خیلی زود دربارهاش حرف میزنیم. فعلا، سیری در مکانهایی در آن سوی مرزهای نیلفگارد، مثل ولن و جزایر اسکلیگا دیده شده و امیر امیدوار است که گرالت با مهارتهای بیهمتایش در ردیابی به او در پیدا کردن سیری کمک کند. این دقیقا همینجا است که ماجرای «ویچر۳» راستی راستی شروع میشود.
چه چیزهای دیگری باید بدانم؟
خب، برخلاف «بازی تاج و تخت»، درگیریهای سیاسی چندان عنصر پررنگی در «ویچر۳» نیست. سیاست در حد اینکه ما را از اتفاقاتِ پیرامون گرالت آگاه سازد، حضور دارد. اما قضیه آنقدرها پیچیده نمیشود و گرالت هم اصولا خودش را زیاد قاطی جنگ پادشاهان و فرمانروایان نمیکند. در واقع چیزهای مهمتری وجود دارد که نیاز به توجهی او دارند. و بیشتر چیزهایی که گرالت با آنها درگیر میشود، خیلی بزرگتر از درگیری چهارتا پادشاه است. موضوع در حد نجات دنیا و از این جور چیزها با اهمیت است.
اما قبل از اینکه کاراکترهای اصلی را معرفی کنم، بگذارید با برخی عناصر مهم «ویچر» آشنا شویم. چیزهایی مثل جادوگران، ساحران، واید هانت و درگیری بین انسانها و غیرانسانها.
عالیه. بیا اول با ساحران شروع کنیم!
باشه. در دنیای «ویچر»، ساحران کم و بیش همان چیزی هستند که ازشان انتظار داریم. آنها زنهایی با قدرتهای ماورایی و اسرارآمیز قدرتمندی هستند. آنها را میتوان جادوگران خانم دانست. ساحران در بازیهای «ویچر» نقش بزرگی را برعهده دارند و خیلی از کاراکترهای مهم داستان در این سه بازی، زنهایی با قدرتهای جادویی هستند.
پس، جادوها در اینجا با دیگر دنیاهای فانتزی فرق نمیکند، درسته؟
آره. جادو در «ویچر» شبیه به بقیهی دنیاهای فانتزی است. از ساختن گلولههای آتشین و تلهپورت کردن گرفته تا تکان دادن اجسام از راه دور و کنترل کردن ذهن مردم. بعضی از مردمانِ دنیای «ویچر» با مهارتهای جادویی مادرزادی به دنیا آمدهاند. چنین آدمهایی را «سورس» (Source) مینامند. بسیاری از سورسها به یکی از چندین مدرسهی جادوگری میروند تا برای رسیدن به درجهی استادی در استفاده از تواناییهایشان آموزش ببینند. بدون آموزش، سورسها ممکن است کنترل جادوهایشان را از دست بدهند و دیوانه شوند.
ساحران و جادوگران میتوانند آتش بر سر سربازان فرو بیاورند، ذهنشان را کنترل کنند و دیگران را طوری نفرین کنند که کاملا جریان جنگ تغییر کند. آنها آنقدر قدرتمند هستند که اغلب خودشان را بیرون از زندگی مردم عادی میپندارند و از راههای مختلف تلاش میکنند تا تبدیل به بخشی از رهبران دنیا شوند. از آخرینِ این تلاشها میتوان به گروهی به اسم «خانهی ساحران» (The Lodge of Soceresses) اشاره کرد که تعدادی از مهمترین ساحران دنیای ویچر از اعضای آن هستند.
این ساحران خیلی زیبا هم هستند… درسته؟
همینطور است. به خاطر اینکه آنها در جریان آموزشهایشان، یاد میگیرند که چگونه با استفاده از افسونهای مختلف، بهشکل غیرطبیعیای خوشتیپ شوند. آنها هم مثل ویچرها زیاد عمر میکنند و دوباره مثل ویچرها عقیم هستند. اما برخلاف ویچرها، آنها بدجوری خودشان را درگیر بازی قدرت و سیاست میکنند. آنها بهطور وسیعی به عنوان مشاوران پادشاهان و رهبران بزرگ کانتیننت خدمت میکنند و اکثر رویدادهای اصلی بازی «ویچر» هم توسط دستان پشتپردهی ساحران شکل گرفته است.
پس که اینطور. منطقی به نظر میرسه. حالا… از وایلد هانت چی برای گفتن داری؟ اونها در اسم بازی هستن. پس، به گمانم باید خیلی مهم باشن.
دقیقا همینطور است. «وایلد هانت» موجوداتِ مرموزی هستند که تقریبا هیچکس چیز زیادی دربارهشان نمیداند. برای همین اگر بدون اینکه بدانید آنها چه هستند و چه کار میکنند، بازی را شروع کنید، مشکلی نیست. طبق افسانهها و پیشگوییها، آنها جنگجوهای شبحگونهی ترسناکی هستند که به صورت دستهجمعی غارتگری میکنند. بعضی وقتها آنها درحال پرواز در آسمان دیده شدهاند و برخی اوقات هم روی زمین. همانند وایت واکرهای «بازی تاج و تخت» از آنها به عنوان نهایت تاریکی، سرما و بدبختی یاد میشود. آنها به معنای واقعی کلمه ناگهان ظاهر میشوند و سوار بر اسبهای بزرگ، با خود مرگ به همراه میآورند و گاهی انسانهای بیگناه را هم از لب تیغ میگذرانند. وقتی سر و کلهشان پیدا میشود، زمین یخ میزند و هیچکس توانایی مقابله با آنها را ندارد. خلاصه اینکه وایلد هانتها، خدای لولوخورخورههای دنیای ویچر هستند. هرچند عدهای باور دارند که آنها وجود خارجی ندارند.
گرالت در طول سالها چیزهایی دربارهی آنها فهمیده است؛ او میداند که رهبر وایلد هانتها، اِلفی به نام اِردین است. کسی که به عنوان «پادشاه هانت» هم شناخته میشود. اردین از نژاد متفاوتی از الفها به نام «اِن اِل» (Aen Elle) است. نژادی که از الفهای کانتیننت قدبلندتر هستند و از بُعد موازی جداگانهی دیگری به دنیای ویچر آمدهاند.
خودِ گرالت تاریخِ پیچیدهای با وایلد هانت دارد. زمانی او به دست هانت دستگیر شده و مدتی را با او سواری کرده بود، اما اصلا مشخص نیست که در این بین چه اتفاقی افتاده و بین آنها چه روی داده است. اینها تمام چیزی است که باید دربارهی وایلد هانتها در «ویچر۳» بدانید. اگر در طول بازی دقت کنید، مطمئنا خیلی چیزهای بیشتری دربارهی آنها یاد میگیرید.
پس بالاخره میماند درگیری بین انسانها و غیرانسانها.
درسته. در سرتاسر کانتیننت غیرانسانها به شدت توسط انسانها مورد آزار و اذیت قرار میگیرند. فقط به خاطر اینکه آنها با انسانها فرق دارند (موضوعی که تقریبا وضعیت جامعهی خودمان را بازتاب میدهد!). غیرانسانها در میان انسانها زندگی میکنند. اما درگیریشان سالها قدمت دارد. الفها، دوارفها و دیگر موجودات «غیرطبیعی» مجبورند در محلهای دورافتاده زندگی کنند و همیشه از اینکه هرلحظه ممکن است توسط خلافکاران زندانی، شکنجه یا کشته شوند، در ترس به سر میبرند. برخی از این غیرانسانها گروهی شورشی و مبارزی معروف به «اِسکویاتل» (The Scoia’tael) یا «سنجابها» تشکیل دادهاند.
اِسکو… چیچی؟
آره. اسم سختی است. اینطوری تلفط میشود: «اسکو-یا-تِل». اینها در واقع گروهی از الفها، دوارفها، کوتولهها و دیگر غیرانسانها هستند. آنها علیه انسانها حملات چریکی انجام میدهند و کلا برای دفاع از حقوقشان مبارزه میکنند. از نگاه بسیاری از انسانها، آنها سازمانی تروریستی هستند، اما راستش، حقیقت گلآلودتر از اینها است. در «وایلد هانت» جادوگران هم چنین وضعیتی را دارند. پادشاهی «ردنیا» درحال پاکسازی سرزمینهایش از هرگونه ساحر و جادوگر است. آنها هم مثل غیرانسانها یا باید فرار کنند یا طعم سوزانندهی آتش در میدان شهر را بچشند.
متوجه شدم. حالا چگونه ویچرها در میان اینها جای میگیرند؟
گرالت اصولا تاکنون سعی کرده از درگیری بین انسانها و غیرانسانها بیرون باشد و البته چشمانداز و همدردیش در دو بازی اول در اینباره به تصمیماتِ بازیکننده بستگی دارد. با این حال، این حس وجود دارد که او نظرش سمت غیرانسانها است و دوست دارد که درمقابل بیعدالتیهایی که نسبت به آنها میشود، ایستادگی کند. فکر کنم الان فرصت خوبی است که بحث را عوض کنیم و اول دربارهی گرالت صحبت کنیم و بعد برویم سراغ دیگر شخصیتهای بازی.
موافقم. چه چیزهای دیگری باید دربارهی گرالت بدانم؟
گرالت در نگاه اول مثل یک آدم خفنِ خشنِ رک و راستِ کمحرف به نظر میرسد، اما حقیقتش، او آدم خیلی جالبی است. او در آموزشهای ویچریش بهتر از همه بوده و حتی یکسری جهشیافتگیهای ویژهی اضافی هم پشت سر گذاشته است. زندگی گرالت اسرارآمیز است، اما به نظر میرسد او احساساتیتر از دیگر ویچرهایی است که از اخلاق و انسانیت بویی نبردهاند. البته طبق باور مردم. و گرنه ویچرهایی که در بازی میبینید، تفاوت چندانی با انسانهای معمولی ندارند. آموزشهای گرالت چیزی بوده که موهایش را سفید کرده است و باعث شده تا الفها لقب «گویینبلید» (Gwynbleidd) را به او نسبت دهند که از قضا به خودی خود لقب فوقالعاده خفنی است و وقتی فوقالعادهتر میشود که بدانید این لقب در «زبان کهن» به معنی «گرگ سفید» است.
قبل از اتفاقات اولین بازی، گرالت به خاطر دفاع از غیرانسانها بهطرز بدی توسط چنگالِ رعیتی زخمی میشود. در ابتدا گمان میرفت که مرده باشد. اما او بالاخره توانست خودش را به قلعهی کایر مورهن برساند. درحالی که حافظهاش را از دست داده بود و چیزی از گذشته به یاد نمیآورد. گرالت تمام دو بازی اول را صرف بازپسگیری حافظهاش کرد و بالاخره در پایان «ویچر۲» موفق شد. مسئلهای که اتفاق خیلی خوبی است. چون تمام ماجرای فراموشی گرالت، حسابی داستان را خستهکننده کرده بود. خوشبختانه، در آغاز «وایلد هانت» گرالت کاملا از حال و احوالش آگاه است. میداند چه کسی است و در طول این سالها، چه کارهایی کرده است.
آیا گرالت دوستی، دشمنی، رقیبی، چیزی دارد؟
تا دلت بخواد. گرالت چندتایی دوست، رقیب و معشوقه دارد. از مهمترینشان میتوان به افراد زیر اشاره کرد:
در ردیف اول سیری قرار دارد که نام کاملش سیریلا فیونا اِلن رایانان است. او مهمترین کاراکتر «ویچر۳» است. حتی مهمتر از گرالت. نامش از کلمهی «سیریاِل» (Zireael) در زبان کهن گرفته شده که به معنای «پرستو» است.
فرمانروای نیلفگارد، گرالت را برای پیدا کردن سیری استخدام میکند، درسته؟
دقیقا. گذشته و اصل و نسب سیری به طرز دیوانهواری پیچیده است. اما سعی میکنم از هم بازش کنم.
باشه. لطفا صریح و ساده تعریف کن.
در واقع سیری نتیجهی ازدواج مرد و زنی نجیبزاده بوده. مادرش، دختر ملکه بوده است. سیری برای اولینبار وقتی با گرالت روبهرو شد که گرالت نفرینی را از پدرش برداشته بود و با استفاده از «حق غافلگیری» (یادتان میآید؟)؛ «چیزی که داری ولی از آن بیخبری» دستمزدش را طلب کرده بود. معلوم شد مادر سیری، او را حامله بوده و مرد از این موضوع خبر نداشته است.
پس، ناگهان گرالت یک دختر خوانده گیرش آمد؟
نه، دقیقا. از آنجایی که زنها نمیتوانند ویچر شوند، گرالت سیری را همان لحظه با خودش نبرد و همچنین فکر میکنم دوست نداشته درکنار هیولاکشتن به فکر عوض کردن کهنهی بچه هم باشد! اما به نظر میرسد، سرنوشتتان باهم گره خورده و گرالت چندباری در ماجراجوییهایش با او برخورد کرده. تا اینکه تصمیم گرفته او را به کایر مورهن برده و به عنوان ویچر تعلیمش دهد. از آنجایی که او زن است، نمیتواند «آزمایش گیاهان» را پشت سر بگذارد. اما در عوض توانسته تمام دیگر راز و رمزهای ویچرها را یاد بگیرد و به شمشیرزنی با استعداد و خطرناک تبدیل شود. غافلگیری اصلی ماجرا وقتی است که معلوم میشود، سیری در واقع یک «سورس» است.
چرا فرمانروای نیلفگارد او را میخواهد؟
خب، با هزارجور پیچیدگیهای اصل و نسبی معلوم میشود که او از لحاظ فنی از خون فرمانروا و در نتیجه وارث تاج و تخت اوست.
صبر کن. چی شد؟
آره. سیری یک ابزار داستانی چندکاره است. از طریق سرنوشت به گرالت متصل است، از قدرتهای جادویی بهره میبرد و بــــنگ! وارث امپراطوری نیلفگارد هم است. تازه، او قدرت جادویی ویژهای هم دارد که او را به قدرتمندترین و مهمترین منبع جادویی تمام دنیا تبدیل میکند.
… باشه.
اجازه نده این حرفها گولات بزند. برخلاف تمام قدرتها و سرنوشتبازیهای سنگینش، سیری شخصیت واقعا دوستداشتنی و باحالی است. او زندگی کسلکننده و آسانی نداشته است. او در آغاز «وایلد هانت» برای سالها است که فراری است و گرالت هم مدتها است که او را ندیده است. اما روی هم رفته، او شخصیت کاملا نزدیک، قابلدرک و صاف و سادهای است. خودت متوجه میشوی.
باشه. حرفت رو قبول میکنم. چه افراد دیگری را باید بشناسم؟
نفر بعدی که کاراکتر مهمی هم است، ینیفر اهل ونگربرگ نام دارد.
اوه. چه اسم شگفتانگیزی!
دقیقا. حالا کجاشو دیدی. در دنیای ویچر خیلیها از این جور اسمهای خفن دارند. ولی فکر کنم ینیفر ونگربرگی، اسم مورد علاقهام هست.
خیلی خوبه. دوست دارم تمام روز تکرارش کنم!
حالا صبر کن. میدونی اسم کوتاه شدهاش چیه؟
چی؟
یِن.
شوخی میکنی!
نه. ملت همینطوری صدایش میکنن.
عالیه.
ینیفر یکی از کاراکترهای محوری «وایلد هانت» است. او ساحرِ قدرتمندی است که از قضا عشق زندگی گرالت هم است که البته از آنجایی که او حضور چندان پررنگی در دو قسمت اول نداشت، کمی عجیب به نظر میرسد.
تا قسمت سوم، کاراکتر او را بیشتر از طریق کتابها میشناختیم. با اینکه اسمش راه و بیراه توسط گرالت آورده میشد، اما همیشه دور از نگاهها بود. از زمانی که گرالت در جریان اتفاقات قبل از بازی اول، حافظهاش را از دست داد، ینیفر هم درکنار چیزهای دیگر از یاد گرالت پاک شد. این موضوع تا زمانی ادامه داشت که بالاخره گرالت در پایان «ویچر۲» تمام رابطهاش با ینیفر را به یاد آورد. ینفیر حسابی به قدرت اهمیت میدهد. او تاحدودی رفتاری سرد دارد و ممکن است در طول بازی، کمی اعصابتان را خورد کند؛ او گرالت را دوست دارد، اما رابطهشان خیلی قمر در عقرب است. آنها برای اولینبار سالها پیش به یکدیگر علاقهمند شدند، اما از وقتی که گرالت با وایلد هانت همراه شد و حافظهاش را از دست داد و بینشان فاصله افتاد، رابطهشان مثل قبل گرم و قدرتمند نیست.
متوجه شدم. دیگه چه کسانی هستند؟
بزار برات لیستشان کنم. زن قدرتمند دیگری که در زندگی گرالت حضور دارد، ساحر موقرمزی به اسم تریس مریگولد است. تریس مریگولد اهل ماریبور (که این هم اسم خیلی زیبایی است اما نه به اندازهی ینفیر اهل ونگربرگ) در کایر مورهن زندگی میکرد. با پیدا شدن سر و کلهی گرالت و فراموشیاش در آنجا، تریس از او پرستاری کرد و درنهایت، بله، عاشق همدیگر شدند. به این ترتیب، تریس تبدیل به یکی از کاراکترهای مهم بازیها و معشوقهی گرالت در دو بازی اول شد.
تریس و ینیفر دوستان خوبی هستند. آنها هر دو در بزرگ کردن سیری و تعلیم راه و روشهای مختلف جادوگری به او، نقش داشتهاند. از طرفی، این رابطهی دوستانه، مثلث عاشقانهی گرالت را به چیز عجیب و غریبی در «وایلد هانت» تبدیل کرده است. تریس مثل خواهر بزرگتر سیری بوده و اینها همه درکنار یکدیگر، یک خانوادهی پیچیدهی درب و داغانِ غیرقابلفهم ایجاد کردهاند که در آن همه یکدیگر را دوست دارند.
بعد از گرالت، مهمترین ویچری که با او تعامل دارید، وزمیر است. او کسی که است که قلعهی کایر مورهن را رهبری میکند و همان کسی است که گرالت را تعلیم داده است. او از گرالت پیرتر و باتجربهتر است و بقیهی کاراکترها به او به عنوان یکجور پدر و مربی نگاه میکنند.
این شاعرِ جلفِ بامزه، دندلاین نام دارد و یکی از نزدیکترین دوستان گرالت است. او کسی است که تمام ماجراجوییهای گرالت را روایت میکند و مولف و نویسندهی تمام نوشتهها و توضیحاتِ شخصیتهای بازی است. او بهطرز شیرینی رومانتیک است و از نظر رابطههای عاشقانه، دست گرالت را از پشت میبندد. دنلاین، هنرمند و موسیقیدان ماهری نیز است. سر و کلهی او همیشه بهشکل دور از انتظاری در مسیر گرالت پیدا میشود و گرالت هم او را بارها و بارها از دردسر نجات داده. هرچند که خودش عکس این فکر میکند.
اسم این دوارفِ کوتوله زولتان چیوی است. البته گول ظاهر غلط اندازش را نخورید، زولتان با چکشش خیلیها را به جهنم فرستاده است. او از بازی اول با گرالت دوست است و ویچر هم همیشه برای هر نبردی که در پیش دارد، زولتان را به عنوان دست راستش انتخاب میکند. او و دندلاین با هم رفیق هستند و در بازی سوم، خیلی دور و اطرافِ یکدیگر دیده میشوند.
این آقای خوشپوش، ورنون روچ (Vernon Roche) است. او یک فرماندهی نظامی تمریایی و رهبر گروهی از سربازهای نخبهای معروف به «راهراههای آبی» (The Blue Stripes) است. (اگر یادتان باشد گفتم که پادشاهی تمریا جایی بود که در آغاز «وایلد هانت» به دست نیلفگاردیها افتاد. تمریا در جنوب ردنیا که با رودخانهی پونتار جدا شده، قرار دارد.) روچ بازیکن مهمی در جریان «ویچر ۲» بود و گرالت هم اتحاد طولانی مدتی با او دارد.
و اینها تقریبا تمام کاراکترهای اصلی بازیهای گذشته هستند.
آنقدرها هم زیاد نبودند.
البته یکسری آدمهای دیگری نیز هستند که باید دربارهشان بدانید، اما خودِ بازی کار خوبی در توضیح اکثرشان انجام میدهد. فعلا بیا ببینیم در دو بازی اول چه گذشت.
خوبه. از کجا شروع کنیم؟
خوشبختانه، اتفاقات اولین «ویچر» تاثیر خیلی زیادی در «ویچر ۳» ندارند. داستان اصلی بازی اول پیرامون سازمانی شرور معروف به «سالاماندرا» (The Salamandra) میچرخد. کسانی که طی نقشهای در آغاز بازی به کایر مورهن حمله میکنند و معجونهایی که برای ایجاد ویچرها استفاده میشوند را میدزدند. اکثر بازی در این مکان و دور و اطرافِ شهری به اسم ویزیما که در تمریا واقع شده، جریان داشت.
ویزیما همان جایی است که فرمانروای نیلفگارد در قسمت سوم در آن اقامت دارد، درسته؟
آره. حافظهی خوبی داری! خب، کلا هستهی بازی دربارهی جلوگیری از اجرای نقشهی سالاماندراییها بود. در پایان بازی هم گرالت تصاویری از پادشاه هانت را میدید و بالاخره در خدمت شاه فولتستِ تمریا درمیآمد. اینگونه به «ویچر۲» میرسیم. جایی که همهچیز پیچیدهتر میشود.
باید بگم جمعبندی بازی اول کوتاهتر از چیزی که انتظار داشتم، بود.
خب، باید اعتراف کنم من بازی اول را هرگز تمام نکردم. اما بعد از به پایان رساندنِ «وایلد هانت» اصلا احساس نکردم باید قسمت اول را بازی میکردم. «وایلد هانت» بیشتر از قسمت اول، دنبالهای بر «ویچر ۲» است. تازه، این مقاله هم تا همین لحظه به اندازهی کافی طولانی شده!
باشه. حق با توئه. بریم سراغ بازی دوم.
خب، بازی دوم با زیرعنوان «قاتلان پادشاهان» عرضه شد. و همهچیز هم همانطور که میتوانی حدس بزنی با ترور یک پادشاه کلید میخورد. پادشاه فولتست، فرمانروای تمریا. کسی که گرالت در پایان بازی اول با او همراه شده بود، کشته میشود. البته گرالت خدمتکارِ دستبهسینهی او نبوده. چون ویچرها اصولا تحت فرمان کسی نیستند. اما او برای مدتی درحال کمک کردن به فولتست بود. در این میان، تریس هم با فولتست رابطه داشت و همانجا به عنوان مشاور و جادوگرِ پادشاه کار میکرد.
در شروع بازی، سر و کلهی ویچرِ مرموزی از ناکجا آباد پیدا میشود و فولتست را ترور میکند و تمریا را به آشوب میکشد. در ابتدا، فکر میکنند قتل پادشاه زیر سر گرالت است و بنابراین او را زندانی میکنند. او توسط ورنون روچ موردبازجویی قرار میگیرد. روچ به این نتیجه میرسد که گرالت بیگناه است. بنابراین، او را به این شرط آزاد میکند که رد قاتل واقعی را بزند. مدتی بعد، گرالت متوجه میشود که قاتل، ویچری به اسم لیثو است. ویچر تنومند و مرگباری از مکتبِ افعی. معلوم میشود که او حتی پادشاهِ اِدرین (در شرق تمریا)، مردی به نام دماوند (Demavend) را هم کشته است.
پس، این لیثو همان «قاتل پادشاهان» که در عنوان بازی آمده، هست؟
آره. گرالت رد او را در امتدادِ رودخانهی پونتار میزد و در این میان تلاش میکند تا بفهمد چه کسی او را استخدام کرده و هدف نهاییشان چیست. در اوایل بازی گرالت به لیثو میرسد و با یکدیگر صحبت هم میکنند، اما لیثو فرار میکند و در این بین، تریس را گروگان میگیرد. این وسط، گرالت به ایوروث (Iorveth)، سردستهی الفِ گروه شورشی «اسکویاتل» برخورد میکند. ایوروث قصد صحبت با رییس سربازان تمریایی، روچ را دارد. در میانهی بازی این انتخاب به گرالت داده میشود تا بین یکی از این دو گروه، یکی را انتخاب کند. براساس اینکه شما روچ یا ایوروث را انتخاب میکنید، پردهی دوم بازی بهطور کامل تغییر میکند و روی نقشهی متقاوتی قرار میگیرید. در آن زمان، این حرکتِ سازندگان بازی مغز خیلیها را منفجر کرد.
خیلی خب. فکر کنم دارم متوجه میشم.
من میخواهم بیخیال خیلی از جزییات شوم. به خاطر اینکه داستان «قاتلان پادشاهان» هرچه به پایان نزدیکتر میشود، پرپیچوخمتر میشود. خلاصه اینکه: معلوم میشود لیثو توسط فرمانروای نیلفگارد، اِمیر وار امریس، استخدام شده بوده است. تمام اینها نقشهی شومی از طرف آنها بوده تا وضعیت شمال را بیثبات کنند و راه را برای تهاجمشان که در «ویچر۳» اتفاق میافتد، هموار کنند.
اوه. چقدر هوشمندانه.
آره! البته یکسری اتفاقهای دیگر هم در بازی میافتد. اما ماجرای لیثو+فرمانروا+نقشهی تهاجم، مهمترین عنصری است که قبل از بازی کردن «وایلد هانت» باید بدانید. دومین رویداد مهمی که در پایان «قاتلان پادشاهان» اتفاق میافتد، مربوط به «خانهی ساحران» میشود. حتما یادت میاد؟
آره. همان گروهی که متشکل از قویترین ساحران تمام دنیا هستند.
درسته. پردهی آخر «ویچر۲» در جریان نشست دیپلماتیکی در مکانی به اسم لاک مایین (Loc Muinne) اتفاق میافتد. جادوگران در این کنفرانس مخفی، که یک چیزی در مایههای همین سازمان ملل خودمان است، گردهم جمع شدهاند. این وسط، رهبران مختلفی از پادشاهیها و فرقههای سرتاسر دنیا به آنها پیوستهاند تا سنگهایشان را با یکدیگر وا بکنند. اما قضیه این است که «خانهی ساحران» در پشتپرده در حال برنامهریزی برای به دست گرفتن قدرت است و لاک مایین هم تلهای برای خلاص شدن از شر یک عالمه رهبر در یک مکان و یک زمان است. بعد از جریاناتی، گرالت نقشهی جادوگران را لو میدهد و باعث میشود تا رهبران، زنده لاک مایین را ترک کنند و هرکدام از جادوگران هم به یک سو فراری شوند. در پایان بازی، گرالت بالاخره با لیثو روبهرو میشود، اما لیثو بهطرز متقاعدکنندهای توضیح میدهد که چرا و چگونه از طرف اِمیر استخدام شده بود. حالا بازیکنندهها میتوانند بین مبارزه و کشتن او و آزاد کردنش، انتخاب کنند.
واو. پس آخر بازی میتونی قاتل پادشاهان رو بیخیال بشی؟
آره. بازی اجازه میدهد تصمیمهای خیلی بزرگی بگیری.
تو کدوم رو انتخاب کردی؟
من بهت نمیگم. اما راستش را بخواهی، بازی در شروع «وایلد هانت» این اجازه را بهت میده، تا حتی اگر «ویچر۲» را هم بازی نکرده باشی، انتخابهای بازی قبل را دوباره انجام بدی. به هر حال، اینگونه به خط شروع «وایلد هانت» میرسیم.
عالی بود! چیز دیگهای هم لازمه که بدونم؟
فقط یکسری چیزها. اول اینکه باید دربارهی چیزی به اسم «پیشگویی ایثلین» (Ithlinne’s Prophecy) بدونی؛ این یک پیشگویی باستانی اِلفی دربارهی زمان پایان دنیا است. گرالت در بازیهای اول، کتابی پپدا میکند که در آن به این موضوع اشاره شده است. کتاب از «خون کهن» (Elder Blood) میگوید و از پایانی خبر میدهد که در آن دنیا «در میان یخ نابود میشود و دوباره با خورشیدی جدید، متولد میشود.»
از کاراکترهای باقیمانده هم میتوان به افراد زیر اشاره کرد:
شیلا دتانسارویل (Síle De Tansarville) ساحری است که نقش مهمی را در «ویچر۲» داشت. او در پردهی اول به گرالت کمک کرد تا یک هیولای رودخانه را بکشد و بعد هم بازیکن کلیدی نقشهی قدرت «خانهی ساحران» در لاکمایین بود. در پایان بازی او به وسیلهی دستگاهی به اسم «مگا اسکوپ» دست به فرار زد، اما مگا اسکوپش خراب بود و گرالت میتوانست بین کشتن یا رها کردن او، تصمیم بگیرد.
فیلیپا آیهارت، ساحر دیگری است که نقش بزرگی در دو پردهی پایانی «ویچر۲» داشت. او مشاور پادشاه ویزیمر دومِ رِدِنیا بود. مردی که بر این سرزمین فرمانروایی میکرد، تا اینکه ترور شد و پسرش، رادووید، جای او را گرفت (یادت میاد، در جریان «وایلد هانت» رادووید پادشاه است). فیلیپا درکنار سایل در قلب نقشهی «خانهی ساحران» بود و این توانایی را داشت که خودش را به شکل یک جغد برفی دربیاورد. به عنوان مجازات خیانت، شاه رادووید دستور بیرون آوردن چشمهای فیلیپا را داد. اما او قبل از اینکه بتواند دستور قتلش را هم بدهد، موفق شد، فرار کند.
سیگیسموند دیکسترا (Sigismund Dijkstra) مشاور و سردستهی جاسوسانِ پادشاه ویزیمر دوم بود و در کنار فیلیپا آیهارت کار میکرد. وقتی ویزیمر ترور شد، جیکسترا با آیهارت تلاش کرد تا ردنیا را در نبود او روی پا نگه دارد. تا اینکه فیلیپا به او خیانت کرد و مجبورش کرد تا کشور را ترک کند. او از آن زمان در مخفیگاهش به سر میبرد.
در واقع، دودو (Dudu) در هیچکدام از بازیهای اول حضور ندارد، اما خوب است که دربارهاش بدانی. او تغییرشکلدهندهای معروف به «داپلر» است؛ موجودی که میتواند خودش را به شکل مرد یا زنی که میخواد، دربیاورد و در جلوی چشمانتان مخفی شود.
اِسکل و لَمبرت، ویچرهایی هستند که در مکتب گرگ در کایر مورهن تعلیم دیدهاند. هر دو مثل گرالت، زیر نظر ویزمیر آموزش دیدهاند و هر دو در بازی اول حضور داشتند. لمبرت جوانتر است و خیلی زود جوش میآورد، درحالی که اِسکل تقریبا همسن گرالت است و آدم نرمالتر و آرامتری است.
کرخ از کریت، (Crach an Craite) رهبر سالخوردهی قبیلهی کریت، قدرتمندترین قبیلهی جزایر اسکلیگا است. او و گرالت مدتهاست که دوستان خوبی برای هم بودهاند. هرچند خیلی وقت است که یکدیگر را ندیدهاند.
و… تمام.
موفق شدیم.
بله. البته که موفق شدیم. دانستن این اطلاعات برای شروع بازی کافی است. اما سیدی پراجکت، سازندهی بازی هم برای جلوگیری از سردرگمشدن بازیکننده حسابی زحمت کشیده است. در بازی میتوانید به بیوگرافی کاراکترها و هیولاها سر بزنید که خیلی پرکاربرد هستند؛ دستنوشتههایی که توسط دندلاین به نگارش در میآیند و به مرور بروز میشوند و جالب این است که براساس انتخابهایی که میکنید، تغییر میکنند.
باید بگم احساس میکنم دیگه از شروع کردن «وایلد هانت» نمیترسم.
خوشحالم که چنین چیزی میشنوم.
منبع: Kotaku
تهیه شده در زومجی
تماس با مادرباره بازی مگآرشیو خبر
ثبت نام
سلام بر کاربران محترم بازیمگ. ما در یک سلسله مقالات تصمیم گرفتیم تا داستان کامل سری ویچر را در اختیار شما مخاطبان گرامی قرار دهیم. همانطور که مطلع هستید، در مقاله بیوگرافی گرالت، به سرگذشت گرالت تا قبل از وقایع نسخه اول پرداختیم. حال نوبت آن است که ادامهی داستان را که شامل حوادث داستان بازی The Witcher است، برای شما شرح دهیم. امیدواریم که از این مقاله لذت ببرید!داستان ویچر 3
مقدمه
شب بود و در جنگل باران میآمد. مردی در میان درختان، سراسیمه میدوید. او لباس بر تن نداشت و سردش بود. صدای رعد و برق، مانند غرشی مهیب، در سراسر جنگل میپیچید. اما در ذهن آن مرد، یک صدای دیگر زمزمه میشد. صدای زنی که مدام میگفت: «گرالت، گرالت…»
(این صدا، دقیقا مشابه صدای ینیفر در قسمت سوم ویچر است)
گرالت پس از آنکه موفق شده بود از چنگال گروه وایلد هانت فرار کند، حافظه خود را از دست میدهد و سرگردان در جنگلهای اطراف کایر مورهن، پرسه میزد. خسته، زخمی و درمانده بود و نمیدانست به کجا برود. او همینطور دور جنگل میدوید و فرار میکرد. فراری که نه مقصدی داشت و نه انتهایی… بالاخره پس از مدتی دویدن، گرالت با از دست دادن هوشیاریاش بر زمین میافتد. او در حین اینکه بیهوش میشد، تصویر چند مرد را بالای سر خود دید.
خوشبختانه، اقبال با گرالت همراه بود و در آنهنگام دوستانش، یعنی وزمیر و لمبرت و اِسکل از کایرمورهن بیرون آمده و مشغول شکار بودند. آنها ناگهان مردی را بیهوش و زمینگیر را در جنگل پیدا میکنند. از آنجایی که کایرمورهن و محیط اطراف آن، جای هرکسی نبود، آنها برای شناسایی فرد، نزدیکتر میروند و بعد از مدتی متوجه میشوند که فرد ناهشیار، همان گرالت خودشان است. بنابراین دست به کار میشوند و او را برروی یک گاری قرار میدهند و به طرف کایرمورهن میبرند.
در کایرمورهنی که مانند یک قلعهی مخروبهی متروکه بود، تریس از گرالت مراقبت میکند و به مداوای زخمهای او میپردازد. تریس نه تنها از روی خصلت خیرخواهانه و انساندوستیاش این کار را میکرد، بلکه به خاطر عشق و علاقهای که به گرالت داشت، از او مراقبت مینمود. به هرحال پس از آنکه زخمهای گرالت بعد از دو روز التیام یافت، او به هوش میآید. در اینجاست که دوستانش متوجه میشوند که گرالت حافظهاش را از دست داده و چیزی را به یاد نمیآورد. با این وجود، آنها دوباره به گرالت آموزش میدهند و با او تمرین شمشیرزنی میکنند تا آنچه را که برای بقا لازم دارد، فرا گرفته باشد.
تریس مریگلد؛ جادوگری که معشوقه و یار وفادار گرالت بود.
البته گرالت همه چیز را فراموش نکرده بود. او هنوز هم استعداد شمشیرزنیاش را همراه خود داشت. حتی بعضی از احساساتش که ماندگار بودند، هنوز در قلب او جا داشتند. مثلا هنگامی که گرالت با تریس صحبت میکرد، به او گفت: «با وجود آنکه چیزی را به یاد نمیآورم اما احساس میکنم که میان من و تو یک پیوند وجود دارد و این را با قلبم احساس میکنم.»
شوربختانه اتفاقات بد تمامی نداشتند و در همین ایام ریکاوری گرالت، ناگهان گروهی از راهزنان به کایرمورهن حمله میکنند. البته این دزدان، سارقان معمولی نبودند و با خود هیولا و چند جادوگر آورده بودند که یکی از این جادوگران فرد خبیثی به نام ساوولا بود. سارقان به سادگی توانستد دروازههای قلعه را یکی پس از دیگری نابود کنند و به حیاط اصلی برسند. ویچرها هم که شگفتزده و غافلگیر شده بودند، بیکار ننشستند و با تمام توان خود به دفاع پرداختند.
در میان کشمکش دزدان و ویچران (!)، یک جادوگر و یک پروفسور به طرف آزمایشگاه کایرمورهن حرکت میکنند. ویچرها هم تصمیم میگیرند تا دو دسته شوند؛ در حالی که وزمیر و لمبرت و اسکل در حال نابودی هیولا و سارقان بودند، گرالت و تریس و یک ویچر جوان به نام لئو، به آزمایشگاه میروند تا بفهمند دزدها چه چیزی از آنجا میخواهند.
پس از یک سلسله مبارزات سخت، نفس گیر، خونین، دشمآلود و وحشیانه، تریس توسط ساوولا زخمی می شود. او از گرالت و لئو که نگران جانش بودند، میخواهد تا رهایش کنند و تا دیر نشده به سراغ سارقان بروند. پس از این جمله بود که تریس بیهوش میشود. گرالت و لئو هم که وقتی برای تلف کردن نداشتند، به سرعت خود را به آزمایشگاه میرسانند.
در آزمایشگاه آنها متوجه میشوند که پروفسور و ساحره در حال دزدی معجونهای میوتیجنز هستند. ویچرها این معجونها را در آزمایش گیاهان به کار میگرفتند تا از یک انسان معمولی، یک ویچر جدید بسازند و این معجون بود که باعث ارتقای ژنتیکی آدمها و تبدیل آنها به ویچر میشد.
پس، از آنجایی که این معجونها ارزش والایی داشتند، گرالت و لئو تلاش میکنند که جلوی سارقان را بگیرند. ولی همینجا بود که جادوگر سارق، یک تلپورت خوشگل درست میکند و از مهلکه میگریزد. او ادامه ماجرا را به پروفسور همراهش سپرد. در اینجا پروفسور یک تیرکمان خفن از جیبش در میآورد و به طرف گرالت نشانه میرود. لئو که فرصت را مناسب دید، به طرف پروفسور حملهور شد ولی متاسفانه موفق نمیشود و پروفسور تیر را به طرف او شلیک میکند و بعد در حین نابودی تلپورت، از طریق آن فرار میکند. گرالت هم که مثل ماست ایستاده بود، ناگهان به خود میآید و میفهمد که لئو کشته شده.
سوالی که ممکن است برایتان پیش بیاید این است که لئو دقیقا چه کسی بود؟ ما از قول وزمیر میشنویم که لئو یک یتیم به جامانده از جنگهای نیلفگارد بود که توسط وزمیر به سرپرستی گرفته شد و وزمیر او را به کایرمورهن میآورد و لمبرت را معلم خصوصی لئو میکند تا شخصا به او آموزش میدهد و از او یک ویچر شجاع بسازد. این موضوع باعث شده بود تا میان لمبرت و لئو یک رابطه احساسی و صمیمی برقرار گردد. لئو در کایرمورهن ماندگار میشود و علاوه بر لمبرت، با همهی ویچرها روابط حسنه داشت.
این پیوند نزدیک لئو با لمبرت و سایر ویچرها موجب میگردد تا مرگ لئو برای همه دردناک باشد و ویچرها نه تنها به خاطر معجونهای دزدیده شده، بلکه برای انتقام هم که شده، رد سارقان را بگیرند و تکتک آنها را نابود کنند.
به هر حال بعد از ماجرای دزدی و کشته شدن لئو، وزمیر و گرالت به صحبت میپردازند. وزمیر به یک زیورآلاتی اشاره میکند که تمام دزدان و جادوگر آنها یعنی سالامندرا به همراه داشتند. او احتمال داد که این زیور، نشانهی یک گروه خاصی است و باید با استفاده از آن، رد سارقان را دنبال کنند و از آنها انتقام بگیرند. اما یک مساله مهمتر وجود داشت و آن این بود که ابتدا باید به وضعیت تریس زخمی و درمانده رسیدگی میکردند تا وی دوباره هوشیار و شنگول شود.
برای درمان تریس هم به یک معجون شفادهنده و معجزهگر نیاز بود تا زخمهایش را مداوا کند. گرالت هم که خاطرخواه تریس بود و میخواست که لطف او را جبران کند، مواد لازم را برای تهیه این دارو فراهم میکند و بعد به سراغ تریس میرود. خوشبختانه تریس مداوا میشود و به طور ویژه از گرالت تشکر میکند. این دو مدتی را با یکدیگر میگذرانند. سپس حاضر میشوند و به سراغ وزمیر میروند تا مراسم عزاداری را برای لئو برگزار کنند.
آرامگاه لئو که در نسخه سوم ویچر میتوانید به سراغ آن بروید.
در حین اجرای مراسم غمگین و دلسوزانهی عزاداری لئو، ویچرها جسد او را میسوزانند و سپس جلوی جسد در حال سوختن میایستند و به او زل میزنند و به خاطرات خوشی که با لئو داشتند فکر میکردند. در همین بین وزمیر لب به سخن گشود و نقشه راهی برای پیدا کردن سارقان تعیین کرد. او گفت که برای آنکه توجه کسی را جلب نکنند، باید هرکدام به صورت جداگانه به دنبال راهزنان بروند و این باعث میشود تا بتوانند هم سرزمینهای بیشتری را در مدت کوتاهی جست و جو کنند و هم شناسایی نشوند و هم از یکدیگر دور بمانند تا مجبور نباشند ریخت یکدیگر را تحمل کنند. بالاخره هرچه باشد، ویچرها برای سالها بود که فقط خودشان در کایرمورهن زندگی میکردند و پرنده در آنجا پر نمیزد. آنها مجبور بودند هر روز صبح که از خواب بیدار میشدند، فقط همدیگر را تا آخر شب ببیند. بالاخره تحمل کردن هم حدی داشت و ویچرها به یک تنوع نیاز داشتند. به هر حال طبق گفته وزمیر، اسکل به سمت شرق کانتیننت رفت و لمبرت هم به طرف غرب. دست آخر هم گرالت بود که باید به طرف جنوب یعنی قلمرو امپراطوری تمریا میرفت.
در آن هنگام، فولتست پادشاه تمریا بود و گرالت قبل از این وقایع با او آشنایی داشته است. در زمانی نه چندان دور، گرالت یک لطفی در حق او کرده بود؛ گرالت پیش از این توانست نفرینی را از روی دختر فولتست بردارد و پادشاه سلامتی دخترش را به او مدیون بود. پس با این حساب، بهترین جا برای گشت و گذار گرالت، سرزمین تمریا با مهمانوازی پادشاه فولتست بود…
پادشاه فولتست؛ کسی که گرالت را بسیار دوست داشت.
چپتر یک
گرالت در مسیر خود به ویزیما، به یک روستایی میرسد که تحت حملهی سگها و هیولاهای خبیث و سبزرنگ بود. او با از میان بردن این موجودات، یک پسر بچه به نام آلوین را نجات میدهد. متاسفانه آلوین مادر خود را در حین درگیری از دست داد. اما پس از آنکه نجات پیدا کرد یک اتفاق عجیبی افتاد. پسربچه ناگهان به تسخیر یک روح دیگر درمیآید و جملاتی از یک پیشگویی دیرینه الفها را بازگو میکند. او در مورد یک آخرالزمانی صحبت میکرد که در آن زمین، سرد و پوشیده از برف میشود و تمامی انسانها از بین میروند. پس از آن آلوین به حالت نرمالش بازگشت. او حالا یتیم شده بود و به یک سرپرست نیاز داشت.
آلوین، پسربچهای که روحش توسط یک الف تسخیر شده و پیشگوییهای عجیب و غریبی بر زبان میآورد.
در اینجاست که شما زنی را میبینید که در نگاه اول برایتان ناآشنا است ولی اطلاعات زیادی در مورد گروه سالامندرا به شما میدهد. او در مورد آزار و اذیتهای این گروه راهزن صحبت کرد و گفت که آنها اهالی روستا را به وحشت میاندازند. پس از کمی صحبت متوجه میشوید که نام این زن، شانی هست. ( وی در بسته الحقی Heart of Stone از بازی Witcher 3 نیز حضور دارد) شانی نمیدانست که شما حافظه خود را از دست دادهاید. او خودش در راه ویزیما بود تا در بیمارستان این شهر برای ریشه کن کردن بیماری طاعون، خدمت کند اما با حادثه حملهی سگهای وحشی به روستا، تصمیم میگیرد تا کمی در روستا بماند و به آسیب دیدگان کمک کند. شانی همچنین آلوین را که به یک سرپرست نیاز داشت، به نزد جادوگری به نام ابیگل میسپارد.
شما پس از کمی جست و جو در روستا، متوجه میشوید که بیماری طاعونی که ویزیما را در برگرفته، بسیار جدی و بحرانی است و افرادی زیادی به خاطر این بیماری تلف شده اند و دروازههای شهر را به خاطر این بیماری بستهاند. در مورد گروه سالامندر هم میفهمید که تمام سرنخها به کشیش روستا باز میگردد و برای اطلاعات بیشتر باید سراغ او بروید.
در پی تحقیقهای بیشتر، متوجه یک کشمکش دیرینه میان انسانها و غیرانسان (عمدتا دورفها و الفها) میشوید. این دو گروه به دلایل ذاتی، با یکدیگر در تضاد و جنگ و ستیز هستند و طبیعتشان جوری بود که تاب دیدن ریخت یکدیگر را نداشتند. انسانها هر کجا موجودی غیر از خود میدیدند، او را سلاخی میکردند. بنابراین، غیرانسانهای مظلوم برای دفاع از حقوق خود، یک گروه تروریسی داعشی مانند به نام اسکویتل تشکیل میدهند. این سازمان شامل افرادی نظامی بود که برای دفاع از حقوق غیرانسانها ( عمدتا دورفها و الفها) مبارزه میکرد.
در ادامه، گرالت موفق میشود کشیش را ببیند. این روحانی پیرو مذهب ایترنال فایر بود و اعتقاد شدیدی به آتش مقدس داشت. ( احتمالا نویسنده کتابهای ویچر، با آیین زرتشی خیلی حال میکرده است!) گرالت از کشیش درخواست میکند تا در مورد گروه سالامندرا توضیح بدهد اما او چیزی نمیگوید. کشیش به خاطر یک ویچر شیاد و کلاهبردار و جاعل به نام برنگر اعتمادش را نسبت به این موجودات از دست داده بود. برنگر قبل از گرالت در این روستا حضور داشته و برای کشتن هیولای روستا، با کشیش قرارداد میبندد. او با وجود گرفتن پول، قراردادش را انجام نداد و فرار کرد. ( نتیجه اخلاقی اینکه موقع معامله تا وقتی کارتون انجام نشده پول ندید به کسی!)
اما برنگر چه کسی بود؟ برنگر همانند گرالت، شاگرد مدرسه کایرمورهن بوده و زیر دست وزمیر رشد یافت. اما او یک تفاوت اساسی با سایر ویچرها داشت. برنگر بسیار عجیب و غریب رفتار میکرد و هیچکس او را به درستی نمیشناخت. او درونگرا و کنجکاو بود و چندین بار کایرمورهن را بدون دلیل ترک کرد و هر بار هم بعد از مدتی بازگشت. اما آخرین باری که برنگر از کایرمورهن رفت، دیگر برنگشت. (دیگه خودتون بفهمید چیشد که برنگشت! حتما با گروه سالامندرا آشنا شده بود!)
به هر حال کشیش به گرالت هشدار میدهد که دنبال کردن گروه سالامندرا هم برای خودش و هم برای اهالی روستا خطرناک است. آنها جانشان را بیشتر از این حرفها دوست داشتند. بنابراین کشیش به گرالت گفت که اگر اطلاعات میخواهد باید ابتدا اعتماد کل روستا و خودش را جلب کند. گرالت هم مجبور میشود تا سلسله ماموریتهایی را برای جلب اعتماد مردم انجام دهد. از طرفی برای اینکه اهالی روستا متوجه شوند که شما از طرف کشیش برای کمک آمدهاید، کشیش به شما یک حلقه میدهد تا با نشان دادن آن به افراد مختلف، اعتمادشان را جلب کنید و ماموریتها را انجام دهید.
داستان ویچر 3
به هر حال گرالت به سراغ افراد مهم روستا از جمله چند بازرگان و دانشمند و سرباز میرود و تمام درخواستهای آنان را انجام میدهد. درخواستهایی که شامل یک سلسله ماموریتهایی خسته کننده و بیروح و روزمره مثل کشتن هیولا، قاچاق کالا و دنبال کردن چند قاتل میشد. در حین همین ماموریتها گرالت چندین بار مورد سوقصد و ترور گروه سالامندرا قرار میگیرد و شوربختانه این ترورها، جان سالم به در میبرد!
گرالت همچنین با آبگیل روبهرو میشود. مردم روستا میدانستند که ابیگل یک جادوگر است و معتقد بودند از زمانی که او به روستا آمده، یک هیولا به روستا هجوم میآورد. آنها میگویند این به خاطر ذات بد جادوگر است و او باید از بین برود. اما خود ابیگل معتقد بود که این هیولا به خاطر گناهان مردم روستا به اینجا آمده تا همه را پاکسازی کند. البته اوضاع خیلی پیچیدهتر از این حرفها بود.
به هر حال گرالت موفق میشود اعتماد همه را جلب کند. او به سراغ کشیش میرود و مخفیگاه سالامندار را میپرسد. کشیش هم گرالت را راهنمایی میکند. گروه سالامندرا در یک غار، سکان گزیده بودند و هنگامی که گرالت به آنجا میرود، متوجه اقدامات کثیف این گروه میشود. آنها کودکان را به عنوان باج از روستاییان دریافت و اسیر میکردند. گرالت حتی فهمید که کشیش قصد داشته تا آلوین را به این گروه تقدیم کند! گرالت از مزدوران سالامندرا بازجویی میکند و درباره مقر اصلی و رهبرشان از آنها پرسوجو میکند ولی طبق معمول جوابی نمیشنود پس همه آنها را در آنجا از بین میبرد.
اما پس از کشمکش، گرالت متوجه میشود که ابیگل هم در غار بوده و برای گروه سالامندرا معجونهای خوشمزه تهیه میکرده است! او ماجرا را از ابیگل میپرسد و همینجاست که میفهمد تمام اهالی روستا کم و بیش گناهکارند و آنها دستشان با گروه سالامندرا در یک کاسه بوده و با یکدیگر همکاری میکردهاند! از طرفی کشیش روستا نیز از ماجرا خبر داشت ولی باز هم اجازه این نوع فعالیتهای کثیف را به گروه سالامندرا میداد. شما در این میان طرف جادوگر را که کمتر گناهکار بود، میگیرید.
بالاخره مردم روستا خونشان به جوش میآید و تصمیم میگیرند که جادوگر و همراهش یعنی ویچر را از بین ببرند. آنها به رهبری کشیش، آماده نزاع با گرالت و ابیگل میشوند و به طرف غار میروند. گرالت در اینجا قد علم میکند و به کشیش و مردم روستا هشدار میدهد. او به آنها میگوید یا شما ابیگل را از بین میبرید و من بعد از آن به سراغ تک تک شما میآیم و هر جنبندهای را در این روستا میکشم و یا اینکه از همین حالا توبه کنید و گناهانتان را پشتسر بگذارید و با یک وجدان هوشیار و بیدار به زندگی ادامه دهید. ( باید اعتراف کنم لحنی که گرالت در اینجا داشت، بسیار حماسی و تکاندهنده بود!)
پس از این سخنرانی طوفانی، گرالت به همراه جادوگر به سراغ هیولا میروند تا او را نابود کنند. او به کمک ابیگل، هیولا را از بین میبرد و پس از آن، با ابیگل خداحافظی میکند و از او درخواست میکند که دیگر نزدیک روستا نشود و از مردم آن فاصله بگیرد.
سپس گرالت به سراغ شانی میرود. شانی در یک میخانه بود ولی چندمرد ناشناس دور او حلقه زدهبودند و قصد آزار و تعرض جنسی به شانی را داشتند. گرالت خوشبختانه به موقع از راه میرسد و شانی را نجات میدهد. شانی پس از این ماجرا تصمیم میگیرد تا روستا را به مقصد اصلی یعنی ویزیما ترک کند. بنابراین گرالت و شانی هردو با هم سفر کردند.
شانی، پزشکی که دوست صمیمی گرالت است.
اما متاسفانه در هنگام ورود به ویزیما، برای گرالت مشکل پیش میآید! نگهبانان دروازه به همراه فرماندهشان، گرالت را بی دلیل دستگیر میکنند!
چپتر دو
گرالت در سلول زندان بود و ترانهی «من آن مرغ سیه بالم…» را برای خودش و همبندانش میخواند. او در این بین متوجه میشود که پروفسور هم در زندان است! همان پروفسوری که در ابتدای بازی، به کایرمورهن حمله کرد و معجونها را دزدید و لئو را کشت؛ همان پروفسور بیوجدان و بیشرافت! ولی متاسفانه نگهبانان فورا او را آزاد میکنند. گرالت به نگهبانان میگوید که آنها نباید وی را آزاد کنند چراکه او یک قاتل و مجرم است اما پروفسور در جواب پاسخ میدهد که دنیا جای کوچکی است و آنها یکدیگر را دوباره ملاقات خواهند کرد.
بعد از این ماجرا، رییس زندان به سلول گرالت میآید و در آنجا به زندانیان اعلام کرد: «یک هیولا در کانالهای فاضلاب زندان لانه کردهاست. او برای خودش حسابی میخورد و میخوابد و کیفش کوک است! هر کسی که بتواند این هیولا را از بین ببرد و به درک حق واصل کند، من به او پاداش میدهم و از زندان آزادش میکنم.»
گرالت و یک شخص تنومند دیگر اعلام آمادگی میکنند. اما از آنجا که نمیشد هر دو نفر به شکار هیولا بروند، زندانبان هم میگوید شما دو نفر با یکدیگر مبارزه کنید و هر کدام که برنده شد معلوم میشود که او قویتر است و اوست که میتواند هیولا را از بین ببرد! گرالت هم طی یک مسابقه مشت زنی، رقیبش را از بین برد و پس از برداشتن اسلحه، به سراغ هیولا رفت.
در طول مسیر، گرالت با یک سرباز از گروه فلیمینگ رز مواجه میشود. فلیمینگ رز دقیقا مقابل گروه اسکویتل قرار داشت. این سازمان شامل شوالیهها و افراد جنگجویی بود که برای دفاع از انسانها مبارزه میکرد و دشمن اصلی آنها، الفها و دورفها بودند. البته یک تفاوت اساسی با اسکویتل داشت و آن این بود که غیرقانونی و به ظاهر تروریستی نبود! افراد این گروه مانند ویچرها، هیولاها و موجودات خبیث را از بین میبردند و اینکار را مجانی و مفت انجام میدادند! (برای گسترش محبوبیت و نفوذ عقایدشان) این گروه از نظر عقیدتی هم بسیار نزدیک به مذهب ایترنال فایر بود و به نوعی بازوی نظامی آن محسوب میشد.
به هر حال، گرالت به کمک این سرباز که نامش سیگفرید بود، موجودات خبیث فاضلاب را میکشد و سر هیولا را به عنوان مدرک و مستند، جدا میکند. سپس گرالت به یک گپ دوستانه با سیگفرید پرداخت. او در مورد گروه سالامندرا از سیگفرید پرسوجو کرد. سیگفرد هم برای پیدا کردن گروه سالامندرا یک کارآگاه را در ویزیما به گرالت معرفی میکند. پس از این، هرکدام به راه خود ادامه میدهید.
گرالت به زندان برگشت و سر جانور را به فرمانده تحویل داد. فرمانده زندان هم او را آزاد میکند و پاداشی را به گرالت میدهد. سپس گرالت از زندانبان ماجرای آزاد شدن پروفسور را میپرسد. او هم در جواب میگوید که این پروفسور چندین آشنا در مقامات حکومتی دارد و یک فرد ناشناس هم برای او وثیقه گذاشته تا آزاد شود! گرالت سعی کرد تا نام این شخص را دریابد ولی جوابی نگرفت.
به هر حال پس از آنکه گرالت آزاد شد، به جستوجوی گروه سالامندرا پرداخت و برای این منظور، او به سراغ کارآگاهی که سیگفرید معرفی کرده بود، میرود. این کارآگاه، ریموند نام داشت و او به صورت خصوصی برای مشتریان کار میکرد و دوست صمیمی سیگفرید بود.
گرالت پس از یک گفتوگو با ریموند، متوجه میشود که آذر جاوید، رییس گروه سالامندرا است و وی با نفوذیها و پارتیهایی که در سرتاسر شهر و میان مقامات حکومتی دارد، برای خودش پادشاهی میکند! این اطلاعات مفیدی اولیهای بود که کارآگاه داشت و موجب شد تا گرالت برای همکاری با ریموند ترغیب شود. بنابراین گرالت با او یک قرارداد میبندد تا در پیدا کردن سالامندرا کمکش کند.
آذر جاوید؛ دشمن اصلی گرالت در نسخه اول ویچر
این دو با یکدیگر به دنبال سرنخها میروند و بعد از مدتی متوجه میشوند که گروه سالامندرا در حال انجام یک سری آزمایشات ژنتیکی برای ساخت نسل جدیدی از انسانهای جنگجو است! برای این منظور هم از یک شیمیدان به نام کاکستین کمک میگرفتند. پس گرالت برای یافتن سالامندرا، باید به سراغ کاکستین میرفت و از او اطلاعات دریافت میکرد.
پایان قسمت اول
درود بر شما ، خیلی عالی بود سپاسگزارم، لطفا مابقی داستان نسخه 1 رو قرار بدین، خیلی وقته منتظرم. با سپاس
سلام و درود بر شما. خوشحالم که راضی بودید از مطلب. حقیقتا مدتی درگیر مقالات و ایتمهای مختلف برای سایت بودم ولی انشالله بزودی استارت دوباره این بخشو میزم و قسمتهای بعدی این سری رو مینویسم.
iNFO@BaziMag(dot)com
09155229694
051-37657648
051-37650323
ویجی بازار فروشگاه آنلاین بازی و سخت افزار
0