داستان حقارت

دوره مقدماتی php
داستان حقارت
داستان حقارت

حقارت

داستان ها و مطالبی پیرامون رابطه‌ی ارباب برده و علاقه به تحقیر شدن

در این صفحه لیست تمام داستان های نوشته شده در بلاگ قرار خواهد گرفت تا دسترسی خوانندگان عزیز را راحت‌تر سازد. ولی لازم به ذکر است که  برای خواندن پست های غیر داستانی باید به صفحه اصلی بلاگ مراجعه فرمایید.

اعتیاد به حقارت

فصل اول

داستان حقارت

دوره مقدماتی php

فصل دوم

فصل سوم

فصل چهارم

سلیطه ی طبقه ی بالا  ( رمز فقط برای اعضای خبرنامه فرستاده می‌شود )

داستان های کوتاه

 

 

 

 

لطفا از نوشتن نظر در این صفحه خودداری کنید و نظرات خود را در صفحه مربوط به هر قسمت داستان بنویسید با تشکر.


سلام :من همه داستان هارو خوندم و به تنها چیزی که فک میکردم هوش و استعداد نویسنده در نوشتن بود.

دوست داشتندوست‌داشته‌شده توسط 1 نفر

من داستان ها رو تاآخرین قسمت خوندم واقعا فوق العاده خوب بود فوق العاده عالی بود
و واقعا دوست داشتم

دوست داشتندوست‌داشته‌شده توسط 1 نفر

واقعا نمیخوای بازم داستان بزاری؟داستاناتو دوست دارم چون تحریک کننده هست اما فقط حس بردگی رو ارضامیکنه نه جنسی.
این احساسی که نسبت به داستانت داشتم یه هیچ داستانی نداشتم‌واقعا حس پاکی خالص بردگی بود.به خاطر کپی کردن فقط دیگه مطلب نمبزاری؟ایرانی جماعت کپی کاری تو ذاتشه اما دلیل نمیشه ما کاراتونو ادامه ندیم.باوجودی که همه داستانتو دوست داشتن و من حتی یه بی احترامی کوچیک ندیدم این نشون دهنده احترامی که مردم برای قلمت قایلن.توروخدا بازم بنویس .اگه جای دیگه مطلب میزاری حداقل لطف کن بهم پیام بده.نا امید شدم فهمیدم دیگه نمینویسی

دوست داشتندوست‌داشته‌شده توسط 1 نفر

لطفا بنویس
من سالهاس درگیر این حس هستم
با خوندنت اروم شدم

دوست داشتندوست داشتن

so i just started ur story and its kinda cool but im suprised why u left ur blog i mean u’re a good writer..

دوست داشتندوست‌داشته‌شده توسط 1 نفر

well, take a wild guess!

دوست داشتندوست داشتن

بهترین داستانی بود ک خوندم

دوست داشتندوست‌داشته‌شده توسط 1 نفر

جون‌من ی داستان دیه بنویس

دوست داشتندوست‌داشته‌شده توسط 1 نفر

سلام داستان خوبی بود. ولی اخرش پیچیده تمام شد و من منطور منا رو از اولین دیدار نفهمیدم میشه بگید منظورش چی بود؟

دوست داشتندوست‌داشته‌شده توسط 1 نفر

سلام خوبی آدمین ؟ هنوز هستی؟
یادش بخیر چه روزایی با شوق و ذوق اعتیاد به حقارت و دنبال میکردیمو کامنت میذاشتیم
خیلی جالبه زمان در گذره خیلی چیزا عوض شده ولی این حس هنوزم سر جای خودش هست
داشتم تو وب میچرخیدم یهو یاد اینجا افتادم گفتم ی سری بزنم تقریبا چند ماه با این بلاگ زندگی کردم حالا که اینجوری دیدمش دلم خیلی گرفت
امیدوارم هر جا هستی موفق باشی

دوست داشتندوست‌داشته‌شده توسط 1 نفر

ممنون از لطف شما دوست عزیز
خوشحالم که اینجا براتون یادآور خاطره خوبی هست

دوست داشتندوست داشتن

سلام منم بعد چن وقت اومدم…خوبین؟کسی هست اصن؟واقعن این داستان بهترین بود..کاش بازم مینوشتین

دوست داشتندوست‌داشته‌شده توسط 1 نفر

داستان حقارت

نمیدونم هنوزم ب اینجا سر میزنی یانه،ولی اگه این پیامو میبینی لطفا بازم ی داستان بزار،اینجا تنهای جایی بود ک تونستم ازاین ک مازوخیسم دارم لذت ببرم

دوست داشتندوست‌داشته‌شده توسط 1 نفر

ای ول داری بهترین داستانی بود که خوندم

دوست داشتندوست‌داشته‌شده توسط 1 نفر

عجب قلمی داری شما…!!!

دوست داشتندوست‌داشته‌شده توسط 1 نفر

دوستان لینک گروه تلگرامی رو میزارم دوست داشتین عضو بشین برای تبادل نظرات حرف زدن
https://t.me/joinchat/17Ya8UzxY0EBSSgKPjlsxQ

دوست داشتندوست‌داشته‌شده توسط 1 نفر

کار نمیکنه

دوست داشتندوست داشتن

https://t.me/joinchat/I7Ya8UzxY0EBSSgKPjIsxQ
ببخشید دستی نوشته بودم نمی دونم چرا کار نمی‌کرد این دفعه کپی پیست کردم

دوست داشتندوست داشتن

من الان عضو شدم چطوری رمز رو بزنم کی برام ارسال میشه

دوست داشتندوست داشتن

دوست عزیز ی نگاه به بلاگ بندازید جواب تمام سوالاتتون رو میگیرید
https://hegharat.wordpress.com/2018/04/10/mail_sending/

دوست داشتندوست داشتن

سلام ادمین جان…من خیلی وقته که عضو شدم ولی رمزی دریافت نکردم..

دوست داشتندوست داشتن

نمی‌دونم منظورتون از خیلی وقت چقدر هست اگه بعد از ۱۲۰ عضو شدید باید تا ۱۴۰ صبر کنید
اگر هم قبلش عضو شدید احتمالا ایمیلتون رو تایید نکردید
دست من نیست سیستم وردپرس هست و بعید میدونم اشتباه کنه

دوست داشتندوست داشتن

سلام واقعا نویسنده این وبلاگ عالی مینویسه من تازه باهاش اشنا شدم با تمام داستان هایی که تو سایت های دیگه هست متفاوته و من به عنوان خواننده یه احساس صمیمیتی با داستاناتون میکنم.
فقط برا دریافت رمز عضو بلاگ شدن کفایت میکنه الان یا از قبل باید عضو میبودیم برای داستان جدیدتون

دوست داشتندوست داشتن

تشکر از لطف شما
هر ۲۰ عضو حدید ایمیل رمز فرستاده میشه
برای بعدی باید به ۱۶۰ برسه
موفق باشید

دوست داشتندوست داشتن

میشه بگین رمز قسمت دوم کی برداشته میشه که بیام بخونم اخه داستاناتون واقعا خیلی جذابه از وقتی اولی رو خوندم همش فکرمو درگیر کرده معلومم نیس اخه کی رمز بهم برسه

دوست داشتندوست داشتن

اول از لطف شما تشکر میکنم دوم هم عرض کنم که فکر نمیکنم رمز برداشته بشه ولی شما عضو هستید و بزودی رمز دسترسی براتون فرستاده میشه
در ضمن خوشحال میشم نظرتون رو هم در مورد داستان بنویسید
پیروز باشید

دوست داشتندوست داشتن

یه سوالم داشتم اگه تعداد دنبال کننده ها بعد از عضویتم تغییری نکردش یعنی من عضو نیستم الان، چون قبل و بعد ایمیل تایید تعدادش تغییر نکردش یا من اشتباهی انجام دادم که هنوز عضو نشده ام. با تشکر

دوست داشتندوست داشتن

خانم شادی شما عضو خبرنامه هستید و ایمیلتون هم ثبت شده
اعضا به ۱۶۰ که برسه ایمیل فرستاده میشه
به اون عدد تعداد اعضا زیاد دقت نکنید چون خود سیستم کمی بالا پایینش میکنه

دوست داشتندوست داشتن

آیدی تلگرام خودم برای آشنایی هر کی خواست می تونه بیاد
omid8901@
داستان هم تحریم شده !!!

دوست داشتندوست داشتن

lol!!!

دوست داشتندوست داشتن

سلام مجدد
آدمین جان
می دونم کامنتی که گذاشته بودم خوندید
خواستم بگم من به اندازه ای فهمیده هستم و سن ام هم بالا هست که فکر های احمقانه نکنم و قصد تولید دردسر برای شما که!برای خودم یا خانواده ام نداشته باشم(میدونم ممکنه کمی از نوشتن اون پست ترس داشته باشید.)
من مدت زیادی که پیش اون ها نیستم و کارم دیگه خیلی وقته که از کار گذشته
مطمینم شما از درصد و آمار سر به فلک کشیده کودک آزاری در کشور جهان سومی ای مثل ایران ما مطلع هستید
قصد ام این که اتفاقاتی که افتاده رو به صورت غیر مستقیم (مجهول) در یک پست بنویسید تا دوستان نظرات خودشون رو درباره ریشه و اصل این اتفاق بنویسند.
باعث ارتقاء فرهنگ نمیشه؟

دوست داشتندوست داشتن

شما زیاد به «هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد» اعتقادی نداری نه؟
صفحه لیست داستان ها یا کلا این بلاگ چه ارتباطی با این موضوع داره؟
صرف اینکه مشکلی هست و شدت ژرفای بی حدی هم داره دلیل میشه که هرجایی عنوانش کرد؟
پس بیایم از وضع ایدز در ایران و جهان زلزله ی کرمانشاه و … هم بگیم چون اونها هم مهم هستند!

دوست داشتندوست داشتن

درباره اتفاقات تلخی که عنوان کردید و خیلی اتفاقات تلخ دیگه خیلی هم در بین مسئولین! کشور و هم در بین مردم بحث شد
دقیقا چه کمکی تونستیم به هم بکنیم؟
من چه کار به لیست داستان ها دارم؟
با سیستم وردپرس آشنا هستم میخواستم بخونید اش کجا باید می نوشتم؟
به جز داستان، مطالب جالب و حتی مفید دیگه ای هم در بلاگتون قرار دادید که من هم ازشون استفاده کردم
فکر می کنم این مورد ارتباط حالا نسبتا نزدیکی با ماهیت داستان هایی که می نویسید داره که میشد بهش اشاره بشه.
آدمین خودمونیم
سیستم فرهنگ و آموزش در ایالات متحده آمریکا چگونه است؟
هدف اصلی بزرگ مردی مثل ساد دقیقا چی بوده؟
نمیخوام به قول معروف از در تملق وارد بشم
واقعا انتظار چنین پاسخ احساسی رو از دوست و نویسنده توانایی مثل شما ندارم.
ایرانی هستیم،می تونیم فرهنگ غنی و کهن خودمون رو دوباره زنده کنیم.

دوست داشتندوست داشتن

به لیست داستان ها چیکار دارید؟ خب شما این کامنت رو دقیقا در همین صفحه نوشتید!
از این بگذریم من متوجه سوال شما در مورد سیستم آموزش در ایالات متحده نشدم
اگر منظور کیفیتش هست که باید بگم در بین کشورهای توسعه یافته یکی از پایین سطوح رو داره
در مورد ساد هم شخصا فقط به عنوان یکی از بقول معروف trailblazer های این موضوع بهش نگاه میکنم و دنبال چیز معنادارتری درش نیستم
پیرامون من و فرهنگ غنی ایرانی هم این رو عرض کنم خدمتتون که من به شدت انسان pessimist هستم و برای فرهنگ ایرانی هم پشیزی ارزش قائل نیستم و کلا یک مویرگ ناسیونالیست و jingoist هم در بدنم نیست
اکثرا هم صفت ایرانی رو برای توصیف موجودات ناخوشایند پیرامونم بکار می‌برم و بار معنای صرفا منفی برام داره نه مثبت.

دوست داشتندوست داشتن

از نظر کیفیت آموزش و پرورش در کشور مذکور که قطعا همینطوره(مدارس و نه دانشگاه ها و انستیتو های تحقیقاتی)
منظورم این بود که در کشور های غربی از داستان،فیلم و یا هر مدیوم دیگه ای برای تخلیه روانی خودشون استفاده میکنند کاری که دقیقا در وبلاگ شما انجام شده و میشه و در کنارش به بهترین شکل خصلت های انسانی به همه در سنین کودکی آموزش داده میشه چیزی که میدونید ما فرسنگ ها باهاش فاصله داریم
درباره ملت هشتاد میلیونی که باهاش مواجه هستیم با شما موافق ام ولی این دلیل قانع کننده ای برای نداشتن حب و دلبستگی به ایران نمیشه
به هر حال اینم برای خودش ایده ای بود مثل ایده معرفی کتاب درباره فتیشیسم ولی در کل امیدوارم این سیاست در بلاگ شما هم اجرا بشه چرا که مطمین ام تعداد قابل توجه ای از دنبال کنندگان در سنین نوجوانی و حتی در سنین کودکی قرار دارند.

دوست داشتندوست داشتن

امیدوارم اینطور که شما میگی نباشه و این بلاگ توسط زیر ۱۸ ساله ها دنبال نشه
دقیقا در پست اول بلاگ هم این خواهش رو کردم که زیر ۱۸ ساله ها بلاگ رو مطالعه نکنند ولی خب همه به خواسته هامون نمیرسیم!
به هر حال ممنون از توجه شما

دوست داشتندوست داشتن

عالبه من بیستر عمرم ضرف گرایشم که اسلیو هست و خدمت برتب میسترس سپری شده و خواندن داستانها تداعی گذشته هستش امیدوارم همه بتونن کیس مورد نظرشون رد پیدا کنن و به ارامش برین از جمله خود من

دوست داشتندوست داشتن

ادمین محترم میشه اطلاعات تماس گذاشت برای پیدا کردن میسترس؟

دوست داشتندوست داشتن

مشکلی نیست

دوست داشتندوست داشتن

سلام ادمین . من برنامه نویس و در عین حال برده هستم. اگه مایل باشی میتونم رایگان قالب زیباتری برای این وبلاگ بنویسم.

دوست داشتندوست‌داشته‌شده توسط 1 نفر

درود
تشکر از اینکه به فکر بلاگ هستین دوست گرامی
همین خیلی ارزشمند هست
من شخصا زیاد با web development سروکار ندارم ولی تصور میکنم چون دارم از زیر دامنه و هاست رایگان وردپرس استفاده میکنم فقط امکان استفاده از قالب های رایگان خودشون رو دارم با کمی امکان شخصی سازی.

دوست داشتندوست داشتن

تشکر بزرگوار. بنده دولوپر وردپرس هستم و کاملا میتونم دگرگون کنم وبلاگ رو مطابق چیزی که به نتیجه میرسیم با هم. میخوام بهترین بشی.

دوست داشتندوست‌داشته‌شده توسط 1 نفر

سپاس از شما
پس یعنی میفرمایید میشه تم شحصی به سیستم رایگان وردپرس اضافه کرد؟
چون باور بفرمایید کوچکترین customization رو هم بخوام اعمال کنم اول صفحه ارتقا به پلن های سالانه حرفه ای و نیمه حرفه ای باز میشه و باید هزینه سالیانه رو پرداخت کنم
تغییرات مجاز تنها در حد انتخاب تصویر header و aside و غیره هست
و حتی فونت هم با اینکه اسما عوض میشه ولی چون ما فارسی میبینیم فیکس هست و تغییری نمیکنه
میشه قالب های پیش فرض رایگان دیگه خود وردپرس رو انتخاب کنم ولی همه مثل همین تم محدودیت هایی دارند که باز هم قابل تغییر نیستند
نه هیچ فایل CSS و نه Script میشه اضافه کرد
بنوعی میخواند مردم رو مجبور به خرید پلن ها سالیانه کنند که درامد داشته باشند به هر حال.

دوست داشتندوست داشتن

البته بنده وب سایت با وردپرس مینویسم. متوجه محدودیت های وبلاگ های وردپرسی نیستم. اگه نشه سی اس اس اضافه کرد ینی هیچکاری نمیشه کرد. اما کاش میشد تست کرد. چون سیستم های وبلاگی دیگه مثل میهن بلاگ رو میشه به راحتی تم نوشت واسشون و هیچ محدودیت خاصی ندارن. اگه مایل هستین بامن در ارتباط باشین یه ایمیل به بنده بزنید تا آی دی تلگرام رو براتون بفرستم باهم در ارتباط باشیم ببینیم چیکار میتونیم بکنیم. من در خدمتم.

دوست داشتندوست داشتن

تشکر از شما سعید عزیز
بله بخاطر چیزی که مسائل امنیتی عنوان میکنه سیستم وردپرس رایگان بجز تصویر امکان بارگذاری هیچ فایل دیگری رو نداره
حتی فیلم و آهنگ رو هم بستن چه برسه به html – css – script به همین دلیل بود که عرض کردم کلا کاری نمیشه کرد مگر اینکه بخوام هاست و دامنه مجزا بگیرم که جدا از خرجش اون هم با این وضع ارزی مملکت از نظر امنیتی هم بهتر میبینم با توجه به محتوای سایت و حکومت ایران وب‌مستر خود وردپرس باشه نه من!
شاید در آینده امکان این پیش اومد که بهتون زحمت بدم
باز هم تشکر میکنم و آرزوی موفقیت دارم براتون

دوست داشتندوست داشتن

قربون شما. اگه از نظر امنیتی میخواید ایمن باشید از پروکسی هایی استفاده کنید که آی پی رو مخفی میکنن. نمونه ش TOR. چون با آی پی میتونن متوجه شن کجا هستین.
بازم مخلصم عزیز. کانال تلگرامم میتونی بزنی ها راستی

دوست داشتندوست‌داشته‌شده توسط 1 نفر

والا من عضو تلگرام نیستم
قبلا یکی از دوستان پیشنهاد داد که داستان هارو اونجا معرفی کنه و لینک بگذاره ولی خبری نشد
اگر شما فرصت دارید و تخصصش رو هم که قطعا دارید این پروژه خوبی میشه
چون مخاطب کانال های شبکه های اجتماعی قطعا بسیار بسیار بیشتر از یک بلاگ رایگان و فیلتر شده هست

دوست داشتندوست داشتن

باید فکرامو بکنم

دوست داشتندوست داشتن

احسان هستم اهل تهران کارمند و بیشتر عمرم صرف این گرایش شده د چندین رابطه رد تجربه کردم و الان یک سال هست میسترس نداشتم خواهش میکنم خواهش میکنم. اگر. بانویی هست تمایل به. خدمت گرفتن اسلیو دارن فرصت بدن برای جلب رضایتشون تلاش کنم سپاسگذارم 09300166467

دوست داشتندوست داشتن

سلام خیلی وق هست ادرس ایمیل برای دریافت کد ارسال کردم ولی کد رو دریافت نکردم ای کاش روش ساده تری رو برای عضویت انتخاب میکردید

دوست داشتندوست داشتن

دوماهی هست که مشترک شدم اما کدی واسم نیمومده

دوست داشتندوست داشتن

اول هر ماه فرستاده میشه
از صحیح بودن ایمیلتون مطمئن باشید چند روز آینده مجددا فرستاده میشه
امیدوارم بدون مشکل به دستتون برسه

دوست داشتندوست داشتن

ادمین قسمت جدید رو خواهشا بزار بدجور تو کفیم خیلی داستان ها مثل داستان اسارت رها شد مارو تو کف گذاشت

دوست داشتندوست‌داشته‌شده توسط 1 نفر

ادمین جان حداقل یه کانال تلگرامی بزن رمز رو اونجا بفرس واسه اعضا. نظرتون؟

دوست داشتندوست داشتن

والا من تلگرام ندارم اهلش هم نیستم
بهترین راهی که فعلا به فکرم میرسه همین سیستم ایمیل هست که بی عیب نیست ولی کار رو راه می‌اندازه

دوست داشتندوست داشتن

کی قسمت جدید سلیطه طبقه بالا میاد !؟

دوست داشتندوست داشتن

فعلا برنامه ای براش نیست در خبرنامه عضو باشید به محض اینکه قرار داده بشه خبردار میشید

دوست داشتندوست داشتن

درود نفس اعتماد هستم واستون ایمیل دادم. ادمین عزیز رمز میخام تا سلیطه رو بخونم. عضو هم هستم. در توییترم هم واستانتونو شر کردم .

دوست داشتندوست داشتن

ضمن تشکر از share کردن داستان در توئیتر عرض کنم رمز داستان اول هر ماه ارسال میشه
خوشبختانه چیز زیادی بهش نمونده
پیروز باشید

دوست داشتندوست داشتن

معرفت خاموش:
Check out @EckhartHoloi’s Tweet: https://twitter.com/EckhartHoloi/status/1042999614247297024?s=09 اینم لینک پست شر کردن وبلاگ شما در توییتر خودم. جون به زیبایی حسه حقارت و همچنین سلطه جویی عاشقانه و آگاهانه ایمان دارم و اعل مطالعات گسترده در زمینه ی خودیابی خودم هستم. سپاسگذارم ادمین عزیز از اینکه چنین زیبا و روان و رویایی مینویسی و ما و سیراب میکنی.

دوست داشتندوست‌داشته‌شده توسط 1 نفر

سلام . داره یه سال میشه که داستانی پست نکردی

دوست داشتندوست داشتن

باورکن تو حالت نوشتن نیستم دوست من.
شرمنده ی شما و دوستان دیگه هستم

دوست داشتندوست داشتن

سلام خسته نباشید، این رمز یعنی چی و اینکه سلیطه ی طبقه بالا از قسمت سوم به بعد نیست؟! همینطور ناقصه؟!

دوست داشتندوست داشتن

قبلا رمزدار بود فعلا برداشته شده و قسمت‌های بعدی هم دوباره با رمز فرستاده میشه.
عضو خبرنامه باشید هم از پستها مطلع میشید هم رمز فرستاده میشه.
در مورد سلیطه طبقه‌ی بالا قسمت چهارم هم عرض کنم که هنوز نوشته نشده.

دوست داشتندوست داشتن

کشتی مارو . کی آپدیت میشه داستان ها؟

دوست داشتندوست داشتن

در آخرین پستم توضیح دادم دوست عزیز، با این وضع مالی و شرایط کشور و اعصاب خرد کی حوصله نوشتن داره!
باز هم ممنونم از اینکه پیگیر هستی

دوست داشتندوست داشتن

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی شمایل‌ها کلیک نمایید:

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید.
( بیرون رفتن / 
تغییر دادن )

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Google خود هستید.
( بیرون رفتن / 
تغییر دادن )

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Twitter خود هستید.
( بیرون رفتن / 
تغییر دادن )

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید.
( بیرون رفتن / 
تغییر دادن )

درحال اتصال به %s

مرا از دیدگاه‌های جدید به وسیلهٔ رایانامه آگاه کن.

مرا در مورد نوشته‌های تازه به وسیلهٔ رایانامه آگاه کن.

Enter your email address to follow this blog and receive notifications of new posts by email.

به 370 مشترک دیگر بپیوندید

دنبال‌کردن

داستان ها و مطالبی پیرامون رابطه‌ی ارباب برده و علاقه به تحقیر شدن

Enter your email address to follow this blog and receive notifications of new posts by email.

به 370 مشترک دیگر بپیوندید

دنبال‌کردن

حقارت

داستان ها و مطالبی پیرامون رابطه‌ی ارباب برده و علاقه به تحقیر شدن


اعتیاد به حقارت:

فصل اول

داستان حقارت

فصل دوم

فصل سوم

فصل چهارم

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی شمایل‌ها کلیک نمایید:

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید.
( بیرون رفتن / 
تغییر دادن )

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Google خود هستید.
( بیرون رفتن / 
تغییر دادن )

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Twitter خود هستید.
( بیرون رفتن / 
تغییر دادن )

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید.
( بیرون رفتن / 
تغییر دادن )

درحال اتصال به %s

مرا از دیدگاه‌های جدید به وسیلهٔ رایانامه آگاه کن.

مرا در مورد نوشته‌های تازه به وسیلهٔ رایانامه آگاه کن.

Enter your email address to follow this blog and receive notifications of new posts by email.

به 370 مشترک دیگر بپیوندید

دنبال‌کردن

حقارت

داستان ها و مطالبی پیرامون رابطه‌ی ارباب برده و علاقه به تحقیر شدن

حتما داستان رو از قسمت اول دنبال کنید

لیست تمام قسمت های داستان بالا در صفحه  لیست داستان ها هست

چشمام رو که باز کردم از شدت آفتابی که از توی پنجره دستشویی به چشمام خورد فهمیدم باید نزدیک ظهر باشه
خیلی تعجب کردم که چطور تا اون موقع کاری به کارم نداشتن و تونستم بگیرم بخوابم !
جدا هم به این خواب نیاز داشتم مخصوصا بعد از بلاهایی که شب قبلش سرم آورده بودند. تحقیر فیزیکی که سرم میاوردن رو میتونستم ی طوری تحمل کنم جای زخم و کبودی و درد پشتم بعد از مدتی رو به بهبود می‌رفت ولی وقتی مثلا به خونمون زنگ می‌زندن از شدت تپش قلب شدیدی که پیدا می‌کردم بعد از مدتی توی سینم درد و کوفتگی حس می‌کردم که یکم هم برام ترسناک بود!
بلند شدم که برم جلو آینه و دست و روم رو بشورم که تا تکون خوردم پشتم شروع کرد به سوختن ! خیلی درد گرفته بود! مخصوصا که با درگیری لفظی که بینشون پیش اومد شوهرش لجش گرفت و عصبانیتش رو سر من خالی کرد! البته بهتر بگم لجش رو ته من در آورد و تو صورتم خالی کرد !
جلوی آینه که رسیدم دیدم تمام صورتم بخاطر اصلاح عجیبی که دیروز کردم شده پر جوش و در کل صورتم خیلی قرمز شده. خیلی خوشگل و خوشتیپ بودم حالا دیگه بی نقص شدم !
صورتم رو و مخصوصا دهنم رو چندباری شستم و رفتم نشستم ی گوشه و طوری نشستم که پشتم کمتر بسوزه ولی بدون هیچ لباس و فرشی سخت بود.
دقت که کردم دیدم خونه ساکته ساکته و هیچ صدایی نمی‌شنیدم. به سرم زد که برم پاشم برم بیرون ولی ی صدایی درونم می‌گفت بگیر بشین ! واسه خودت شر درست نکن! از نشستن توی اون انباری مزخرف که بدتر نیست! حداقل اونقدر گرم نیست٬ بوی نفت نمیاد ! می‌تونی ‌هر وقت خواستی آب بخوری و از همه مهمتر دستشویی کنارم هست و از شر اون سطل بو گندوی کذایی راحت شدم!
یکم دیگه نشستم ولی دیگه داشتم دیوونه میشدم هم بخاطر اینکه حوصله‌ام سر رفته بود هم بخاطر اینکه فکر و خیال اومده بود سراغم٬ چند دقیقه دیگه هم گذشت تا اینکه به خودم جرات دادم برم و در بزنم ببینم جوابی می‌گیرم یا نه.
شروع کردم به در زدن اول چنتا آروم زدم و بعد شروع کردم به محکتر و محکتر زدن ولی هیچ جوابی نمی‌گرفتم دیگه مطمئن شده بودم که خونه نیستن وگرنه اگه حتی خواب هم بودن اومده بودن سراغم .
زد به سرم که این اولین باریه که من توی این خونه یا بقولی عمارت تنهام و به جایی هم غل و زنجیر نیستم ! شاید دیگه همچین فرصتی برام پیش نیاد بهتره برم همه جا رو خوب دید بزنم ! ولی ی طرف دیگه سرم می‌گفت برای خودت شر درست نکن ! بتمرگ سرجات ! ی موقع میان پدرت رو در میارن ها!
با تمام کنجکاوی که داشتم و علارغم اینکه حوصلم دیگه از سر رقتن گذشته بود و میتونم بگم حوصله‌ام درد گرفته بود ولی باز گرفتم نشستم سرجام و ترسیدم در رو باز کنم ! حتی پیش خودم فکر می‌کردم نکنه خونشون دوربین مخفی داشته باشه و بعدا ببینن که من توی خونه بی اجازه سرک کشیدم !
سعی کردم بگیرم بخوابم ولی برام سخت بود همش صدای خانم تو سرم طنین پیدا می‌کرد که می‌گفت:
— دیدی حق داشتم بهت بگم کونی؟!! کونی!؟
— دیدی آخرش داری می‌دی ؟! تو هرچی که من بخوام هستی و میشی !
راست هم می‌گفت از روز ‌آشناییمون تا الان که توی توالت خونه پدریش با پشت داغون از دادن به شوهر نشستم هر کاری خواسته بود سر من در آورده بود و من هم چاره‌ای نداشتم بجر پذیرفتن خواسته هاش.
به این فکر می‌کردم که دیگه چی توی سرش می‌گذره اینکه می‌خواست من رو با خودش ببره خونمون پیش مادرم برای چیه؟! واقعا چه نقشه‌ای توی سرش می‌گذره !
توی عوالم خودم بودم و داشت چشام با کابوس های واقعیم گرم میشد که صدای ماشین رو شنیدم .
صدای ماشین خانم بود٬ بالاخره اومد خونه ! معلوم نیست کجا گذاشته بوده رفته بود و چه نقشه‌ای داشته !
با تمام بدبختی هایی که سرم ‌می‌‌آورد ولی در باطن هر روز بیشتر از روز قبل دوستش داشتم و از هوش و زرنگی‌هاش لذت می‌بردم!
بعد از چند دقیقه صدای قدم ‌های روشنیدم که نزدیک شد و صدایی که بعدش شنیدم باعث شد به حماقت خودم ایمان بیارم !
کلید رو انداخت توی سوراخ کلید در و در رو باز کرد !
واقعا به حدی رسیده بودم که نیاز به کلید نداشتم ! بدون اینکه حتی امتحان کنم که در باز هست یا بسته از ترس خانم توی توالت نشسته بودم!
وقتی دیدمش تقریبا با همون تیپی بود که میومد دانشگاه و تقریبا رسمی بود تا دیمش چهار دست و پا شدم و سرم رو گذاشتم رو سرامیک های دستشویی٬ بدون اعتنا به من با کمی عجله دوید سمت دستشویی فرنگی و لباسش رو کشید پایین.
سرم رو بلند نکردم چون می‌دونستم از دید زدن نفرت داره ولی از صدای جریان آب و از اون مهمتر از شدت فشارش فهمیدم خیلی وقته خودش رو نگهداشته و حسابی پر بود!
بعد از اینکه صدای آب تموم شد ی آه و نفس راحت کشید و انگار که تازه من رو دیده باشه گفت:
— خوبی توله سگ؟ کونت زیاد جر نخورده از دیشب؟ بخیه نمی خوای؟!!
و بعدش یکی از همون خنده های نمکین همیشگیش کرد
– ممنون خانم درد دارم ولی باهاش کنار میام ممنون که بفکر سگتون هستین
— بفکرت نیستم مادرسگ! می خوام بدونم چقدر زجر می کشی که بیشتر حال کنم !
– بله ببخشید خانم
— بیشتر !
– غلط کردم خانم!
— بیشتــــــــــــر !!!
می‌دونستم باز می‌خواد من رو با کلام کجا ببره ولی آخه فقط ادرار کرده بود! یکم عجیب بود دلم رو زدم به دریا و گفتم
– گه خوردم خانم
— اون رو که دیگه می‌کنم غذات خوک کثافت! دیگه چیزی نداری بگی؟!
داشتم من من می‌کردم که ی چیزه دیگه‌ای بگم که دیدم بلند شد و لباسش رو کشید بالا و گفت:
— خفه‌شو بی عرضه ! امروز کار دارم و وقت برای تفریح کردن باهات رو ندارم
وقتی داشت از در می‌رفت بیرون گفت :
— تمام بدن و صورت رو بشور تا بیام
ی جورایی دیگه حتی سعی نمی‌کردم بخوام حدس بزنم قدم بعدیش چیه و چی توی سرش هست چون همیشه من چندین قدم عقب بودم برای همین مثل بچه‌ی آدم … یا بهتر بگم مثل توله سگ حرف گوش کن! پاشدم و خودم رو باز دوباره شستم و نشستم تا بیاد.
بعد از چند دقیقه خانم اومد. دیدم لباس خونه بسته تنشه و هنوز شالش رو بر نداشته! خیلی برام عجیب بود و بعد که کامل اومد تو بیشتر تعجب کردم! دیدم چنتا تیکه لباس دستشه. رو کرد به من و گفت:
— میای بیرون اینها رو می‌پوشی و گه زیادی هم نمی‌خوری٬ فهمدی تخم سگ؟
– بله خانم
لباس ها رو گرفتم و شروع کردم به پوشیدن
نو نبودن یا مال شوهرش بود یا مال کس دیگه‌ای٬ مال هرکی بود یکم برام کوچیک بود ولی خب باز لباس بود بعد از چند روز بالاخره لباس پوشیده بودم و بدنم کمی گرم شده بود!
ولی بیشتر داشتم فکر می‌کردم یعنی چه خبره ؟ جریان چیه؟ که خودش انگار از قیافه‌ی کف کرده‌ی من فهمیده بودم دارم فیوز می‌پرونم و از روی رحمش اومد که مثلا برام توضیح بده! ولی توضیحش توضیح کاری بود که ازم می‌خواست نه توضیح اتفاقاتی که قرار بود بیوفته!
— خوب گوش کن کثافت عوضی با اون قیافه کیریت! وقتی اومدن لازم نیست جلوشون ذات واقعیت رو نشون بدی و میتونی مثل قبل تظاهر کنی به آدم بودن! ولی اگه در انجام کاری که ازت می‌خوام فقط کمی تاخیر ازت ببینم روزگارت رو سیاه می‌کنم ! من باید خیلی بدبخت باشم که بشینم و اجازه بدم که تخم سگ حروم زاده‌ای مثل تو بخواد نقشه هام رو خراب کنه فهمیدی؟!
و بعد سیلی بهم زد که شاید محمکترین کشیده‌ای بود که تو عمرم خورده باشم !
از شدت ضرب دستش و ترسی که ازش پیدا کردم کمی صدام می‌لرزید ولی باز خودم رو جمع و جور کردم و گفتم:
– خانم من که حرفی نزدم اعتراضی نکردم هر امری داشته باشین انجام می‌دم!
— پس چی ‌می‌خواستی انجام ندی مادر جنده؟!
و یکی دیگه زد همون طرف صورتم که قبلی رو زده بود!
دیگه چیزی نگفتم و فقط تحمل کردم
اومد راهش رو بگیره بره توی اتاقش که گفت:
اینها رو زدم که بفهمی دنیا دسته کیه کثافت ! حالا برو مثل سگ آدم نما بشین پشت میز توی سالن پذیرایی تا برگردم الانه ها دیگه میرسن !
رفتم سمت سالن پذیرایی ولی سرم داشت دنگ دنگ صدا میداد٬ از کشیده هایی که نمی‌دونم برای چی خورده بودم! رفتم و پشت صندلی های میز بزرگ وسط سالن نشستم و منتظر موندم تا خانم برگرده و امید داشتم اینبار بجای اینکه باز هم چنتا فحش بارم کنه و بهم سیلی بزنه شاید برام کمی توضیح بده که چه خبره و قرار چه اتفاقی بیوفته؟ و از اون مهمتر کی یا کیا قراره که بیان؟!
ولی فعلا که خانم نبود و من هم نشسته بودم اون وسط ! چشمم افتاد به ساعت بزرگی که به ستون وسط سالن چسبیده بود٬ زیبای خود ساعت مانع شده تا چند لحظه‌ای دنبال هدفم که دیدن ساعت بود باشم! ولی بالاخره تونستم ازش چشم بردارم و عقربه هاش رو ببینم. ساعت تازه ۱و نیم بود. من فکر می‌کردم نزدیک عصر باشه! احتمالا هوا ابری بوده و خورشید کم نورتر شده بوده!
منتظر موندم و باز هم منتظر موندم تا بالاخره صدای بسته شدن در اتاق خانم از طبقه بالا اومد و توی سالن بزرگی که نشسته بودم طنین انداز شد
با هر قدمی که روی پله ها می‌گذاشت به سناریو های مختلفی که ممکن بود ترتیب دیده باشه فکر می‌کردم و راه به جایی نمی‌بردم و بر می‌گشتم سر جای اولم !
وقتی اومد توی سالن و من رو دید زد زیر خنده و گفت:
— چه صورتت قرمز شده !
– بله خانم
— ولی مواظب باش حرف‌هایی که بهت زدم مثل قرمزی صورتت از سرت پاک نشه وگرنه خیلی خیلی بدتر از چنتا کشیده انتظارت رو می‌کشه
– چشم خانم ولی آخه …
— می‌خوای بدونی چه کاری ازت می‌خوام؟
– بله خانم
— می‌خوای بدونی کیا دارن میان؟
خب حداقل معلوم شد که چند نفر هستن نه یک نفر !
– بله خانم اگه لطف کنین بگین ممنون میشم ازتون
— چقدر دوست داری بدونی؟
– خیلی خانم
— به خودت بگو مادر جنده تا بگم!
یکم جا خوردم٬ خیلی شده بود که بهم بگه یعنی خیـــــــــــلی شده بود ولی تاحالا مجبورم نکرده بود که به خودم فحش بدم!
تو دهنم سخت می‌گنجید که بگم ولی هرطور بود گفت:
– مادر من جنده‌اس خانم
خندید
— ادامه بده:
– میره میده‌ خانم
بیشتر خندید
— دیگه تعریف کن کجاهاشو میده
– همه جاشو خانم
— کونم میده نه؟
– بله خانم
— چقدر میگیره؟
– هیچی خانم ارزش پول دادن نداره
— پس یعنی جنده نیست چون پولی در نمیاره! فقط لاشیه و می خواد از کیر بالا بره نه؟
– بله خانم
شروع کرد قاه قاه خندید که همزمان صدای زنگ در اصلی خونه بلند شد و در حالی که می‌خندید بلند شد رفت سمت درباز کن و به من گفت:
— بگیر بشین پشت میز تا همه بیان مادر کونی ! یادت نره هرکاری که بهت گفتم رو انجام میدی !
با سر تاییدش کردم و بعد گوشی رو برداشت و گفت:
سلام ! بفرمایید تو

داستان حقارت

ادامه دارد …

تشکر داره جالب میشه حدس می زنم دوستاش میان و این باید نوکر خونه باشهبه هر حال عالیه

دوست داشتندوست‌داشته‌شده توسط 1 نفر

ممنون از همراهی شما

دوست داشتندوست داشتن

ممنون. جالب شد. منتظر ادامه اش هستم

دوست داشتندوست‌داشته‌شده توسط 1 نفر

سلام. ممنون بابت تلاشت.
ولی انتقاد کلی. این قسمت زیاد جالب نبود یعنی رو راست بگم به این همه انتظار نمی ارزید:) به هر حال تنکس بابت قبلی ها.

دوست داشتندوست داشتن

از داستان خوشتون نیومد؟ متاسفم! سلیقه‌ها متفاوت هست
این از این٬ ولی منظورتون از به اینهمه انتظار نمی‌ارزید نمی‌دونم چیه؟ مگه سفارش چیزی داده بودی٬ مبلغ بالایی براش پرداخت کرده بودی و مدت زیادی منتظرت گذاشتن حالا هم از نتیجه کاملا ناراضی هستی؟!
از اون مهمتر! شما برای چی منتظر مونده بودی؟ مگه بعد از اینهمه گفتن من باز هم در خبرنامه عضو نشدی؟ که هروقت قسمت بعدی اومد برات ایمیل بیاد؟

دوست داشتندوست داشتن

ادامه بده.

دوست داشتندوست داشتن

بله ممنون از فتوایی که صادر کردید !

دوست داشتندوست داشتن

این فصل به نظرم بیشتر وارد تحقیر کلامی و بی غیرتی شو.اصل فصل رو بذار رو مامانت و شروع ماجراها.تو قسمت هات تقریبا داری تکراری مینویسی و فضاها همونه,بهتره وارد خونه خودتون بشی.

دوست داشتندوست داشتن

نمی‌دونم قصد و نیت خاصی داری یا اینکه جدا از نظر هوشی در حدی نیستی که بتونی فرق بین شخصیت یک داستان و نویسنده اون رو از هم تشخصی بدی؟!!
تا وقتی این تفاوت ساده ولی مهم! رو درک نکردی پیشنهاد و نقد و غیره رو بیخیال شی برای همه بهتره!

دوست داشتندوست داشتن

Admin kamelan enteghad pazir,
kheili ali bud, kheili aslan ali va binaghs, kole 11 ghesmat ye taraf ghesmate 12 ye taraf dge. Tush etefaghat kheili khobi oftad, ali bud
:l

دوست داشتندوست داشتن

ببین با من شفاهی صحبت نمی‌کنی که حرفامون باد هوا بشه بره !
کتبی هست با سند و مدرک !
خط اول پاسخی که بهت دادم در مورد انتقادت هست و بقیه‌اش در مورد -به اینهمه انتظار نمی‌ارزید-
مغلطه نکنی روزت شب نمیشه؟

دوست داشتندوست داشتن

عالیه داستانت ادمین
ولی تو سایتت یک قسمت برای اشنایی ارباب برده اضافه کنی بد نمیشه.
Rojhin_mistress@yahoo.cim

دوست داشتندوست داشتن

درود
ممنون از نظر شما
اتفاقا خودم هم تو فکر اینکار بودم (به زودی این قسمت رو هم اضافه می‌کنم)
موفق باشید

دوست داشتندوست داشتن

واقعا عالی بود خسته نباشی خیلی منتظر قسمت دوازدهم داستان بودم بی صبرانه منتظرم تا مادرت وارد داستان شه ازت خواهشم میکنم ادامه بده ممنون

دوست داشتندوست داشتن

پاسخی که بالا دادم رو باید اینجا هم تکرار کنم:
–نمی‌دونم قصد و نیت خاصی داری یا اینکه جدا از نظر هوشی در حدی نیستی که بتونی فرق بین شخصیت یک داستان و نویسنده اون رو از هم تشخصی بدی؟!!

دوست داشتندوست داشتن

ادمین یک صفحه میخوام از سایتت برای عکاس هام همیشه هم اپدیت میکنم عکسامو اگه موافق بودی خبرم کن
Rojhin@mistress@yahoo.com

دوست داشتندوست داشتن

Rojhin_mistress@Yahoo.com

دوست داشتندوست داشتن

داستان حقارت

واقعا عالی بود لذت بردم
این قسمت هیجان قسمت بعدی رو بالا برد من از نویسندگی چیزی نمی دونم ولی واقعا کارت درسته دوست من.
منتظر کارهای بعدیت هستم به چندتا از رفیقام معرفی کردم این داستان رو کفشون بریده کلی حال کردن
تا قسمت سیزدهم فعلا

دوست داشتندوست‌داشته‌شده توسط 1 نفر

خوشحالم مورد پسندتون قرار گرفته دوست عزیز
و ممنون بابت معرفی بلاگ به دوستانتون

دوست داشتندوست داشتن

ادمین اگه موافق بودی برای اپلود کردن عکسام و اختصاص دادن یک صفحه از وبلاگت برای عکسای من اسیلو هام به ایمیلم میل بزن

دوست داشتندوست‌داشته‌شده توسط 1 نفر

درود
والا عرض کنم که ایده‌ی بدی نیست و بازدید کنندگان قطعا علاقمند میشند ولی متاسفانه به چند دلیل امکانش نیست. مهم‌ترین دلیل این هست که احراز هویت از طریق نت ایران امکان پذیر نیست و ما هم بیرون نت همدیگه رو نمی‌شناسیم پس من به غیر از اکتفا به حرق های شما هیچ مدرکی ندارم و این مشکلات زیادی رو بوجود میاره
از اینکه عکس هایی که قرار میدید مال خودتون هست یا مال شخص دیگری که به احتمال زیاد از پخش عکس هاش در اینترنت رضایت نداشته باشه گرفته تا حتی موضوع ساده و پیش پا افتاده‌ای مثل حنسیت طرف مقابل!
بدون اینکه جسارت مستقیمی به شما بخوام بکنم ولی به هر حال باید به قانون نانوشته اینترنت احترام بگذاریم که میگه:
در نت همه پسر هستند مگر اینکه خلافش ثابت بشه !!

با تمام این احوال اگر شما راه حلی برای مرتفع کردن این مشکل به نظرتون رسید به من اطلاع بدید
موفق باشید

دوست داشتندوست داشتن

دوست عزیز ادامه نمیدی؟

دوست داشتندوست داشتن

فعلا امکانش نیست ممنون از همراهی شما

دوست داشتندوست داشتن

رفیق ادامه نمیدی ؟

دوست داشتندوست داشتن

فعلا امکانش نیست ممنون از همراهی شما

دوست داشتندوست داشتن

عالی بود
منتظر ادامه…

دوست داشتندوست‌داشته‌شده توسط 1 نفر

در مورد بقیه کار هیچگونه اطلاع رسانی نمی کنین؟
ضمن تشکر از شما ولی از قدیم گفتن غذا سرد بشه از دهن میفته ها هم واسه آشپز ماهری چون شما خوب نیست هم واسه بقیه
به هر حال ممنون ولی اگه میشه یه خبری بدین
بازم تشکر

دوست داشتندوست‌داشته‌شده توسط 1 نفر

درود
متاسفانه فعلا شرایط نوشتن رو ندارم٬ امیدوارم در آینده بتونم ادامه بدم
تشکر از توجه شما به داستان دوست عزیز

دوست داشتندوست داشتن

سلام دوست من…من قسمت های قبلی رو خوندم داستان ی مسیر خوبی رو طی کرده بود اما به نظر من ی چیز این وسط زیاد میاد اون هم بودن ی پسر (ارباب) که شاید به نوع خودش سلیقه های متفاوتی رو جذب کنه…اما از دید من که دارم نظر میدم اینه که کاش وجود ی پسر ارباب تو داستان نمی بود. اصولا کساییکه به این نوع داستان ها و روابط اهمیت میدن زن سروری رو بالاترین قدرت میدونن… اصولا کساییکه این داستان ها رو می خونن ی طورایی خودشونو تو داستان جای شخص جا میدن و لذت می برن که به نظر من وجود ارباب مرد این حس رو لااقل از من گرفت.اما تشکر میکنم از داستان خوبت.منتظر نظر من تو قسمت بعدیت باش

دوست داشتندوست‌داشته‌شده توسط 1 نفر

موفق باشی سربلند

دوست داشتندوست داشتن

وه!!!!!!!!! درود واقعا عالی بود فکر میون مامانش باشه! !!!! به هر حال واقعا اسلیوی جلوی دوستای مستر و میسترس واقعا یه لذت دیگه داره من تجارب خیلی زیادی از اسلیو بودنم داشتم و به تازگی دارم میسترسی رو هم در مورد اسلیوم تجربه میکنم. خیلی خوشحالم که دارم به ذات طبیعت و زیبایی اون آگاه میشم همزمان خودم هم چنل میشم و در حالیکه از داستانتون دارم الهام میگیرم جداب خیلی از سوالهای زیرزمین متروک وجودم رو هم دارم میگیرم و اونجا کم کم داره به قصری باشکوه با اینهمه نازو نوازشم تبدیل میشه که نامش قداست حقارت هست … اوجه بیذهنی و عشق و نگرشی نو به جریان زندگی هست البته همه ی اینها زمانی تجربه میشه که یا آخره عاشقی باشی یا آگاه باشی به موهبت مستری و اسلیوی ….

دوست داشتندوست داشتن

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی شمایل‌ها کلیک نمایید:

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید.
( بیرون رفتن / 
تغییر دادن )

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Google خود هستید.
( بیرون رفتن / 
تغییر دادن )

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Twitter خود هستید.
( بیرون رفتن / 
تغییر دادن )

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید.
( بیرون رفتن / 
تغییر دادن )

درحال اتصال به %s

مرا از دیدگاه‌های جدید به وسیلهٔ رایانامه آگاه کن.

مرا در مورد نوشته‌های تازه به وسیلهٔ رایانامه آگاه کن.

Enter your email address to follow this blog and receive notifications of new posts by email.

به 370 مشترک دیگر بپیوندید

دنبال‌کردن

چکيده فارسي: رمان «امراه عند نقطه الصفر» نوشته نوال السعداوي، روان پزشک و نويسنده پرکار ادبي و سياسي مصر، روايتگر ناکامي، شکست و حقارت هايي است که «شخصيت» قهرمان داستان، در سطح خرد روايت و جامعه معاصر مصر، در سطح کلان روايي بدان مبتلا گشته است. بر اين اساس در اين نوشتار تلاش شده است تا با تکيه بر رويکرد«روان شناختي فرد نگر آلفرد آدلر»، يکي از مهم ترين موتيف ها و درون مايه هاي اين نظريه بنام «عقده حقارت» در پرداخت هزارتوهاي «شخصيت» قهرمان داستان به روش توصيفي-تحليلي مورد تحليل و بررسي قرار گيرد. از اين رو و در پي پاسخ به سوال اصلي پژوهش مبني بر چيستي مهم ترين عوامل موثر در شکل گيري «عقده حقارت» و چگونگي بازتاب آن در منش و رفتار «فردوس» قهرمان داستان، يافته هاي تحقيق نشان مي دهد که با در نظر گرفتن نقش دوران کودکي و روابط اجتماعي قهرمان داستان، شدت احساس حقارت وي از «به خود رهاشدگي کودک و محروميت او از محبت و تربيت» نشات گرفته است و اين امر او را نه به سوي برتري جويي که به سمت کمتري و عدم تلاش براي «جبران» و درنهايت به خودکشي سوق داده است.

چکيده عربي: رواية «إمرأة عند نقطة الصفر» لنوال السعداوي، الطبيبة المصرية والکاتبة والناقدة المنتجة في السياسة والأدب وعلم النفس، في الواقع هي حکاية عن الفشل، والخيبة، وعُقَد النقص التي تعاني منها شخصية بطلة هذه الرواية علي المستوي الواقعي للرواية، والمجتمع المصري علي المستوي الاستعاري للرواية. هذا و يتناول البحث الحالي علي أساس المنهج الوصفي-التحليلي، دراسة فکرة من أهم افکار نظرية علم النفس الفردي، يعني نظرية «عقدة النقص» وطريقة ظهورها في متاهات الشخصية البطلة. وأخيرا، ولأجل الحصول علي إجابة علي سوال البحث الرئيسي: ماهية الاسباب الموثرة في تکوين عقدة النقص، وکيفية إنعکاسها، وتجلياتها في تصرفات «فردوس» البطلة توصل البحث إلي أن شدة عقدة النقص في شخصية فردوس البطلة، علما و اعترافا بدور ايام الطفولة و العلاقة الاجتماعية للبطلة، تعود إلي الهجر العاطفي وحرمانها من المحبة والتربية منذ صغر سنها؛ هذا دون أن يودي بها الي الاستعلاء و التمييز، بل جعلها تتجه نحو الدونية ولا التعويض، بحيث نراها انها فشلت في واقع حياتها المر واتجهت نحو العدمية و الخلاء بحيث أودت بحياتها نهائيا.

نشانی: تهران، بزرگراه اشرفی اصفهانی، نرسیده به پل بزرگراه شهید همت، خیابان شهید قموشی، خیابان بهار، نبش کوچه چهارم، پلاک 1

کدپستی: 1461965381

داستان حقارت

تلفن و دورنگار: 44265001 (9821+)

کارگاه های آموزشی

اخبار

JCR

خبرگزاری سیناپرس

پیوندهای مرتبط

 مقاله بازنمایی عقد? حقارت در شخصیت قهرمان داستان «إمرأة عند نقطة الصفر» اثر نوال سعداوی دارای 11 صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد مقاله بازنمایی عقد? حقارت در شخصیت قهرمان داستان «إمرأة عند نقطة الصفر» اثر نوال سعداوی  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی مقاله بازنمایی عقد? حقارت در شخصیت قهرمان داستان «إمرأة عند نقطة الصفر» اثر نوال سعداوی،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد

رمان «امرأه عند نقطه الصفر» نوشته نوال السعداوی، روان‌پزشک و نویسنده پرکار ادبی و سیاسی مصر، روایتگر ناکامی، شکست و حقارت‌هایی است که «شخصیت» قهرمان داستان، در سطح خرد روایت و جامعه معاصر مصر، در سطح کلان روایی بدان مبتلا گشته است. بر این اساس در این نوشتار تلاش شده است تا با تکیه‌بر رویکرد «روان‌شناختی فرد نگرِ آلفرد آدلر»، یکی از مهم‌ترین موتیف‌ها و درون‌مایه‌های این نظریه بنام « عقد حقارت» در پرداخت هزارتوهای «شخصیت» قهرمان داستان به روش توصیفی- تحلیلی مورد تحلیل و بررسی قرار گیرد. از این‌رو و در پی پاسخ به سؤال اصلی پژوهش مبنی بر چیستیِ مهم‌ترین عوامل مؤثر در شکل‌گیری «عقد حقارت» و چگونگی بازتاب آن در منش و رفتار «فردوس» قهرمان داستان، یافته‌های تحقیق نشان می‌دهد که با در نظر گرفتن نقش دوران کودکی و روابط اجتماعیِ قهرمان داستان، شدت احساس حقارت وی از «به خود رهاشدگی کودک و محرومیت او از محبت و تربیت» نشأت گرفته است و این امر او را نه به‌سوی برتری‌جویی که به سمت کمتری و عدم تلاش برای «جبران» و درنهایت به خودکشی سوق داده است.

برای دریافت
اینجا
کلیک کنید

گاهی وقت‌ها بعضی از آدم¬هایی که با رفتارشان خود را یک سر و گردن از دیگران بالاتر و مهم‌تر می‌بینند در ارتباطشان با دیگران به¬جای خرسندی نتیجه عکس می‌گیرند. خصوصاً در ارتباط با فردی که برای زندگی انتخاب کرده‌اند، چه حد می‌تواند مخرب و حادم بنیان محبت و عشقی باشد که قرار است یک عمر ستون خانواده‌ای را برپا دارد. درواقع خود پشت پا به خوشبختی‌شان زده و سبب به وجود آمدن احساس حقارت در شریک زندگی خود می‌شوند. تجربه‌ای که هم سبب انصراف من در ازدواج و هم سبب به وجود آمدن این عقیده در من شد:
وقتی من با کوروش نامزد شدم حدود بیست‌وپنج سالم بود یعنی دختری که به‌اندازه کافی عاقل و بالغ بود که تااندازه‌ای با تشخیص رفتار خوب و بد، همسری را انتخاب کند که تا حدی از لحاظ فرهنگی و اجتماعی با فاکتورهایی که معمولاً هر کس در نظر دارد خیلی تفاوتی نداشته باشد. گرچه در مورد بعضی‌ها ممکن بود اشتباه کنم، اما در مورد خودم و کوروش تقریباً مطمئن بودم که این تفاوت‌ها چندان چشمگیر نیستند و اگر موقعیت خانوادگی هردو در کفه ترازو قرار داده می‌شد، کف‌ها در یک سطح قرار می‌گرفتند؛ اما بااین‌همه نمی‌دانم چرا کوروش و خانواده‌اش خود را بیشتر ازآنچه بودند می‌دیدند. چه ازلحاظ خانوادگی و اصالت و این حرف‌ها و چه ازلحاظ مالی و یا علمی.
راستش ابتدا از این‌که خود را تا این حد مهم می‌دانستند برایم اهمیتی نداشت. چرا که درک من تا به امروز از بالا و پائین بودن هرکس، آن جوهر وجود فرد است که شخصیت و منش او را می‌سازد و وی را فردی موفق و یا ضعیف معرفی می‌کند، نه صرفاً ظواهر و یا زرق‌وبرق‌های ظاهری. به همین دلیل می‌گفتم – حالا که دلشان به این خوش هست، بگذار به خودشان بنازند؛ اما وقتی پای ازدواج پیش آمد فهمیدم که نه! این موضوعی نیست که فقط به خودشان ربط داشته باشد بلکه لطف و عنایتشان شامل حال عروس و داماد و هر کس که با ایشان وصلت و یا حتی دوستی کند هم می‌شود. وقتی این را فهمیدم که به‌دفعات نشانه‌های آن را دیدم.
مثلاً هر وقت با کوروش تنها بودم به¬جای اینکه از خودمان و آینده‌مان حرف بزنیم، او از موقعیت اداری پدر خود که در فلان اداره فلان پست را داشته داستان‌های زیادی تعریف می‌کرد که چه کسانی زیردستش بودند و چه کیا و بیایی داشت آن‌قدر که من احساس حقارت می‌کردم و متأسفانه این خصوصیت در تمام اعضاء آن خانواده بود.
روزی در منزلشان مرا برای ناهار دعوت کرده بودند. ناهار تمام شده بود و همه دور هم نشسته و مشغول صحبت بودیم و از هر دری سخن به میان آمد. یک‌دفعه سیمین خواهر کوروش بدون مقدمه گفت:
– آخه خانواده ما با آن همه اصالت و قدمتی که داره نمی‌توانیم با هرکسی که ازدواج بکنیم، حالا کوروش خودش انتخاب کرده دیگه ما نتونستیم چیزی بگیم وگرنه هرکسی که توی خانواده ما میاد باید از خودمون باشه.
– من که انتظار چنین حرفی را نداشتم، ابتدا معنی آن را درک نکردم یا در آن لحظه برایم جا نیافتاد؛ اما بعد از چند دقیقه که روی آن فکر کردم چنان جا خوردم که نمی‌دانستم چه بگویم و چه جوابی به او بدهم. به‌قدری عصبی شده بودم که همه‌شان از قیافه‌ام متوجه دسته‌گلی که سیمین به آب‌داده بود شدند. سیمین که این حرف را زده بود با لبخندی حاکی از تمسخر نگاهی به من کرد و سپس بلند شد و رفت. انگار منظورش توهین و ناراحت کردن من بود. در آن لحظه من بلافاصله به‌قصد رفتن از جا برخاستم و به‌طرف در رفتم کوروش و مادرش به اصرار خواستند که من را نگاه دارند اما من که دیگر تحمل آن خانه را نداشتم با خداحافظی سردی آنجا را ترک کردم. در راه کوروش که فهمیده بود چقدر این موضوع به من برخورده سعی می‌کرد که موضوع را به¬قول معروف ماست‌مالی کند. اما من آدمی نبودم که به این زودی چنین حرفی را فراموش کنم. بخصوص که خودم را از هر حیث شایسته می‌دانستم و اجازه نمی‌دادم که کسی با این طرز فکر خود را به من نزدیک کند، چه رسد به اینکه با او پیوند زناشویی ببندم.
کوروش آن روز چندین بار از من عذرخواهی کرد و من که نمی‌خواستم موضوع را کش بدهم بالاخره کوتاه آمدم.
چند هفته بعد دخترخاله‌ام میهمانی¬ای برای خاطر من ترتیب داد. وقتی به کوروش گفتم، ابروهایش را بالا کشید و گفت این¬ها کی هستند، چه‌کاره‌اند، راستش من دعوت هرکسی را قبول نمی‌کنم! گفتم:
– هر کسی؟ شهلا دخترخاله منه بقیه مهمانانشان همه اعضای هردو خانواده هستند.
درحالی‌که لبانش را که روی آن سبیل باریکی بود بالا و پائین می‌کرد با اکراه و تبختر دعوت را قبول کرد. روز مهمانی با هم به منزل دخترخاله رفتیم. باوجود استقبال گرمی که شهلا و همسرش از ما کردند و کلی او را گرم گرفتند، کوروش در گوشه‌ای روی مبل نشست و کتابی را که در کیف داشت درآورد و شروع به خواندن کرد. مادرم که رفتار او را برخلاف ادب اجتماعی دید از من پرسید:
– کورش چرا این‌طوری نشسته و با کسی حرف نمی‌زند مگر به‌زور آوردیش؟ من برای اینکه رفع‌ورجوع کرده باشم گفتم:
– نه آخه او برای کنفرانسی که فردا داره باید مطلب تهیه کنه برای همین از فرصت داره استفاده می-کنه. درحالی‌که مادرم به من چشم‌غره می‌رفت گفت:
– بسه بسه این‌قدر تبرئه¬اش نکن این کارش یعنی بی‌احترامی به ما، بره تو خونه¬ش کتاب بخونه. من می‌دانستم که مادر درست می‌گوید اما در آنجا نمی‌توانستم بیشتر از این عکس‌العملی نشان بدهم و تا زمانی هم که از آنجا بیرون برویم حرص خوردم. نمی‌دانستم با او چه رفتاری باید داشته باشم پیش خود فکر می‌کردم که چطور ممکن است فردی این‌قدر ازخودراضی و از خود متشکر باشد؟ تا منزل با او حرفی نزدم هرچه از من سؤال می‌کرد جوابش را ندادم خودش را زده بود به راه دیگر. وقتی از او جدا شدم تا یک هفته نه به او زنگ زدم و نه به زنگ‌های او جواب دادم. بعد از یک هفته که به منزل ما آمد من قدری از عصبانیتم کاسته شده بود و دوباره آشتی کردم و بدون این‌که چیزی به¬ روی خود بیاورم، رفتارم را عادی جلوه دادم. کم‌کم به تاریخ عروسی ما نزدیک می‌شد و باید به دنبال خانه می‌گشتیم. او قبلاً از مجتمع آپارتمانهایی که در قیطریه داشتند و فلان تعداد آپارتمان در آن بود و چه اندازه مساحت داشتند و چه قدر اجاره می‌گرفتند، بارها برایم تعریف کرده بود؛ و من هم تقریباً خیالم از جانب منزل راحت شده بود. چون با آن پزی که به آن‌ها می‌داد فکر می‌کردم که حتماً مالک یکی از آن‌ها خواهیم بود و یا حداقل در آنجا ساکن خواهیم شد؛ اما در کمال تعجب دیدم به بنگاهی در یکی از محله‌های قدیمی و جنوبی شهر سفارش منزل کرده. به من گفت که برویم و آنجا را ببینیم. من که تعجب کرده بودم علت این کار او را پرسیدم. در جواب گفت:
– چون اون آپارتمان‌ها همه شون اجاره رفتند برای همین ما باید در جای دیگری زندگی کنیم. من که باز چهره دیگری از آینده‌ام می‌دیدم یک‌لحظه پیش خود فکر کردم سالی که نکوست از بهارش پیداست. زندگی که از ابتدایش با من‌ من کردن و به رخ کشیدن خود به‌طرف مقابل و بعد با نشان دادن روی دیگری از زندگی واقعی خود شروع شود چه¬ها که پیش خواهد آمد. بنابراین به‌عنوان آخرین حرف و اتمام‌حجت، به او گفتم:
– بااین‌همه تعریفی که تو و خانواده‌ات از خود¬تون کردید خیال می‌کنی که من هرجایی که تو بخوای میرم زندگی می‌کنم! پس اون¬همه مال‌ومنالی که به اون می‌نازیدی کو؟! اون اصالت و نجابتی که هر جا و هر کسی را قبول ندارید کجاست؟!
کوروش سعی کرد با لفاظی موضوع را دوباره به نفع خودش برگرداند اما من که تصمیم خود را گرفته بودم و این ازدواج را از همان لحظه، نافرجام پیش‌بینی می‌کردم عطای او را به لقای اصالت و بزرگی خانواده‌اش بخشیدم و حلقه را از انگشتم خارج کرده و روی داشبورد اتومبیل گذاشتم و پیاده شدم. کوروش هرچه اصرار کرد که بایستم تا توضیح بدهد، بدون توجه به حرف‌هایی که می‌زد سوار تاکسی شده به‌طرف منزل به راه افتادم. در راه از اینکه او من را با این رفتارش از خود بیزار کرده و تا این حد دست‌کم گرفته عصبانی بودم؛ اما ته دلم از اینکه زود متوجه این خصوصیت او شده و دست او را خوانده بودم، راضی بودم و خدا را شکر می‌کردم. راضی بودم که باتحمل بیجا و توجیه رفتار بد او آینده‌ام را تباه نکردم. آینده‌ای که به‌احتمال‌ قوی تمام آرزوهایم را برای یک زندگی بادوام و با تفاهم و احترام متقابل باید از دست می‌دادم. آینده‌ای که باید یا بااحساس حقارت و جدال و جروبحث ادامه پیدا می‌کرد و یا با تولد نفوس بی‌گناهی که پا به این دنیا می‌گذاشتند به طلاق می‌انجامید که درنهایت، رنج بود و ناکامی و حسرت لحظه‌ای آرامش، خوشحال بودم از این‌که در چنین گردابی غرق نشدم تا با از دست دادن اعتمادبه‌نفسم در پی جبران شخصیت تحقیرشده به هر عمل ناپسندی دست بزنم و باز دست‌آویزی به دست همسری داده که از ابتدا به‌قصد ستیز برای تفوق و برتری خود ازدواج‌کرده بود. این چشم‌انداز در آن لحظه برایم بسیار ناگوار می‌نمود و تنها راهی که در مقابل می‌دیدم انصراف از ازدواج با کوروش بود و بس.

نکاتی پیرامون داستان حقارت غرور

آمارها نشان می‌دهند، هرچه سطح فرهنگی و طبقاتی زن و مرد به یکدیگر نزدیک‌تر باشد امید به دوام ازدواج بیشتر است. این مورد اگر در میان موارد دیگر مانند اختلاف سطح سواد و عدم تمکین و عوامل اقتصادی و مالی، اعتیاد و غیره از اهمیت بیشتری برخوردار نباشد، کمتر نبوده، و یکی از عواملی است که بخصوص در سطح و طبقه تحصیل‌کرده و کسانی که در فعالیت‌های اجتماعی و مسئولیت‌های کاری، پابه‌پای همسر تلاش می‌کنند بیشتر مطرح می‌گردد. به نظر می‌رسد که پرورش اخلاق و تواضع و فروتنی، نقش مهمی در تدوین شخصیت افراد ایفا می‌نماید. این‌که افراد بزرگ‌سال چه الگوهایی در مقابل فرزندان قرار داده باشند و یا برای پوشاندن عقده‌های خودبزرگ‌بینی خویش، چه اندازه خود را مهم‌تر ازآنچه که هستند معرفی می‌نمایند و یا اگر به‌واقع ازلحاظ سطح فرهنگی و اقتصادی دارای امکاناتی بوده و از آن‌ها به‌خوبی بهره‌مند گردیده‌اند که طبیعتاً اثرات آن در نحوه زندگی و طرز تفکر و تلقی افراد از محیط خود گاه چشمگیر و گاه غیرقابل رؤیت می‌باشد، قابل‌بررسی است.
شکی نیست که هر فردی از هر طبقه و فرهنگی که باشد علاقه به مهم نمایاندن خود دارد که اغلب جهت این منظور رفتارهای مختلفی از خود ظاهر نموده، گاهی با تعاریف مبالغه‌آمیز سعی در برانگیختن حس احترام بیشتر در طرف مقابل نسبت به خود می‌نماید. لازم به ذکر است که احساس مهم بودن جزئی از خصوصیات آدمی است و تعادل در آن، سبب اعتمادبه‌نفس انسان می‌گردد؛ اما چیزی که باعث اختلاف در مراوده و یا ارتباط با دیگران می¬شود، تصور برتری و یا بهتری و یا هر رفتار دیگری است که احساس حقارت و کوچک شمردن و ناچیز بودن را در طرف مقابل ایجاد نموده، اهانتی بر شخصیت و شأن انسانی وی محسوب می‌گردد؛ و تأسف‌انگیزتر زمانی است که زن یا شوهر گرفتار چنین معضلی گشته و بر اثر چنین برخورد و ارتباطی، احترام و محبت از فضای زندگی آنان رخت بربسته و کینه و دشمنی جایگزین آن می‌گردد.
این نگاه، نمایانگر آن است که یکی، دیگری را چه درست و چه غلط هم‌سطح و هم‌طبقه خود ندانسته با ناچیز شمردن افکار وی، مشورت‌هایش را در امور زندگی با هرکسی غیر از شریک زندگی‌اش انجام داده و همواره با به تمسخر گرفتن نظرات و سلیقه‌های وی موجب تحقیر همسر خود می‌گردد. انعکاس این طرز فکر و رفتار مشخص است، دفاع طرف مقابل همراه با بحث‌های پرخاشجویانه و کشمکش‌های لجوجانه. یا در صورت دوام ازدواج، رویکرد بیرونی که اثرات آن روی تک‌تک افراد خانواده که مهم‌ترین آن‌ها فرزندان می‌باشند نمایان خواهد شد.
پس چه باید کرد؟
به نظر می‌رسد که قبل از انتخاب همسر و تعیین معیارهایی که بتوانیم شریک آینده را انتخاب کنیم ابتدا باید خود را ارزیابی نموده، آنچه را که از خود می¬دانیم فهرست و نقاط مثبت و منفی خود را شناسایی نماییم و به درون سایه‌های وجود خود گام نهاده، تونل‌های روح خود را با نورافکنی که معایب دیگران را به‌وضوح می‌بینیم، معایب خود را در معرض دید خود قرار دهیم. در چنین حالتی است که مسئولیت همه آنچه هستیم، چه حالاتی که دوست داریم و چه آنهایی که دوست نداریم را می‌بینیم و می‌پذیریم.
لازم نیست که همه آن‌ها را دوست داشته باشیم، همان‌قدر که وجودشان را احساس کنیم و نزد خود به وجود آن‌ها اعتراف داشته باشیم کافی است. لزومی ندارد که به خاطر جنبه‌های منفی خود را سرزنش نماییم زیرا آن‌ها اکنون جزئی از وجود ما هستند. احساس تملکشان در واقع گامی است در راه بهبود و ایجاد یک گزینش بهتر. چراکه آن ویژگی¬هایی را که طرد و پنهان کرده و یا به دیگران نسبت داده‌ایم می¬دانیم که از آنِ ماست. چنین صداقتی با خود مشکلاتی را که احتمالاً در آینده مخل یک انتخاب مناسب است از میان برخواهد داشت.
با آگاهی از خود و کنترل خصوصیات اخلاقی و نفسانی‌مان، از افراط‌وتفریط درباره انتظاراتمان، با تفکر اقدام به انتخاب فرد موردنظر می¬نماییم. آنچه مسلم است این‌که از ازدواج نباید انتظار و توقع بیش‌ازاندازه و یا بسیار کم داشته باشیم. چنانکه آب، هیچ‌وقت از سطح خود بالاتر نخواهد رفت. دو نفر تا حدی می‌توانند از وصلت خود نتیجه بگیرند که در تأمین موجبات سعادت در زندگی زناشویی‌شان تا حد ممکن همت نموده باشند؛ یعنی با توجه به شناخت خود و انتظاراتشان در زندگی، اگر هریک دارای صبر و گذشت نبوده و سخت‌گیر و آمر و مستبد و ظنین و همچنین کم‌حوصله و خودخواه باشند، نباید انتظار داشت که این‌گونه صفات، ازدواج را قرین سعادت و خوشبختی نماید و یا این‌که با سعی در تغییر خصوصیات همسر و شریک زندگی، وصلتشان سعادتمند گردد.
ازدواج خوب، رویه و طریقه ایست که نواقص و معایب افراد را تدریجاً اصلاح می‌کند. این اصلاح، خالی از اشکال نیست و به همین علت است که در این مورد وجود عشق و محبت واقعی، به¬جای تکبر و سلطه و برتری‌جویی از هر مورد دیگر در ارتباط خانوادگی ضروری‌تر می‌باشد. در این داستان اگر کوروش تکلیف خود را با انتظارات خود از ازدواج روشن و مداخلات خانواده در روابط با همسرش را معلق به حفظ احترام وی می-نمود و حدود مکالماتی را که برای حفظ این حریم باید رعایت گردد تعیین می‌نمود، می‌توانست ارتباطی را که می‌رفت به‌تدریج شکل خانواده بگیرد، حفظ نماید. مشکلاتی که کوروش در تعامل خود با منیر داشت، منحصر به خودخواهی و خودبزرگ‌بینی وی نبود، بلکه به علت این بود که تحت نفوذ فکری و ارتباطی خانواده قرار داشت و فاقد استقلال فکری بود که وی را قادر به ابراز احساسات عاشقانه خود نماید. بدتر از همه آن‌که پذیرش و رعایت احترام همسر خود را منوط به پذیرش و احترام از طرف خانواده قرار داده بود که این خود یکی از خصوصیات نابالغ، وابسته و رشد نیافته در کوروش به‌حساب می‌آمد. زن و شوهر در روابط خویش با خانواده‌های خود، باید محدودیتی قائل باشند تا استقلالشان را دچار مخاطره ننماید. با هم‌فکری در ساخت آشیانه خود از یکدیگر تأثیر بگیرند. در غیر این صورت در تقابل با یکدیگر این تأثیرات به حداقل رسیده، با عدم توانایی دررسیدن به یک نقطه اشتراک در زندگی روبرو می‌گردند.
زن و شوهر در صورت تلاش در جهت تفاهم، سبب تکامل یکدیگر گردیده و در صورت عدم آن و ایجاد موانع جهت رشد شخصیت فردی و اجتماعی، جز رنج و اختلالات عصبی و روانی نتیجه¬ی دیگری عایدشان نخواهد گردید.

خبر نامه خانواده مطهر…

خانواده

داستان حقارت

معنویت در خانواده

مهارت های زندگی

مسئولیت و حقوق افراد در خانواده

روانشناسی

اخبار خانواده

مشاوره

طلاق

منبع شناسی خانواده

مطالب مفید

متفرقه

آیا رابطه بهم ریخته را میتوان درست کرد؟ (نویسنده: دکتر علیرضا شیری)

از پارکینسون چه می‌دانید؟

عسل جایگزین شربت های سرفه

چگونه سلول‌های مغزی خود را جوان نگه داریم؟

ترفندهای خانگی برای داشتن ناخن‌هایی سالم و محکم

2018 کپی رایت خانواه مطهر |طراحی سایت توسط LIKEWEB.IR

وی افزود: یادم می آید زمانی که
اولین داستانم با نام «آدم ها، رنگ ها و کلاغ ها» در یکی از مجلات چاپ شد
همراه با یکی از دوستانم در بازار می چرخیدیم که یک دفعه نگاهش به آن مجله و
اسم من افتاد و شروع به فریاد زدن کرد که بشتابید نویسنده این داستان،
همین دوست من است که اینجا ایستاده! در راه برگشت به خانه، دخترکوچولوی ۵-۶
ساله ای که خانه شان نزدیک خانه ما بود، آمد و به من سلام کرد. یک دفعه
پدرش سر او داد زد که «چرا سلام می کنی؟» و دخترک جواب داد «آخر بیچاره و
بدبخت است و گناه دارد!» و این در حالی بود که من فکر می کردم او به خاطر
شهرتی که آن روز نصیب من شده است، به من سلام کرده است!

در ادامه این برنامه میرصادقی
ترجیح داد به جای سخنرانی به سوالات حاضران درباره داستان نویسی و تجربه
های خود در این حوزه پاسخ بدهد. او در جهت سوالی درباره اینکه اولین قدم
برای نوشتن چیست؟ گفت: اینکه داستان نبافید بلکه آن را از روی تجربه و
مشاهده خودتان، روی کاغذ پیاده کنید.

نویسنده کتاب مطرح «ادبیات
داستانی» افزود: ما دو نوع نوشتن داریم؛ یکی اینکه کسی موضوعی را از فرد
دیگری شنیده باشد و آن را تبدیل به داستان کند و دوم داستانی که تجربه و
مشاهدات خود او برخاسته باشد که این دومی، ماندگار است و فراموش نخواهد شد.

وی توضیحی تخصصی تر در این رابطه
مطرح کرد: در واقع ما دو شیوه نوشتن دارم؛ یکی شیوه «گیدوموپاسانی» است که
مبتنی بر حادثه است و جذابیت آن زودگذر و یکی هم شیوه «چخوفی» که وقتی آن
را می خوانید، در ابتدا فرد یخی به نظر می آید اما از آنجا که از تجربه
نویسنده برخواسته، مخاطب می تواند سالیان سال با آن زندگی کند.

میرصادقی در جواب این سوال که آیا
از تئوری های داستان به نوشتن آثار داستانی رسیده است یا آنها را براساس
تجربه های خود خلق کرده است؟ یادآور شد: من قبل از خواندن تئوری های
داستانی شروع به نوشتن کردم اما بعدها که این تئوری ها را می خواندم بر می
گشتم و آثارم را اصلاح و تکمیل می کردم. آنچه فردی را نویسنده می کند،
شناخت داستان است.

داستان حقارت

وی در خصوص تفاوت قصه و داستان
تصریح کرد: قصه مبتنی بر خرق عادت است و از شرق یعنی از هند و چین و ایران
به غرب رفته است اما داستان مبتنی بر تحولات روان شناختی است که در انسان
مدرن رخ داده است و از غرب به شرق آمده است.

این نویسنده با اذعان به وجود
باند بازی در میان نویسندگان امروز گفت:  متأسفانه گروهی از داستان نویسان
با برخی ناشران ساخت و پاخت می کنند و به اصطلاح با آن می بندند که
کتابهایشان را بیشتر تبلیغ کنند؛ اما نویسنده درختی است که ریشه در خودش
دارد و اگر به جای دیگری وصل شود، قطعاً فاسد می شود.

در این مراسم که با حضور
تعدادی از نویسندگان، مترجمان و همچنین جمعی از مسئولان حوزه کتاب و ادبیات
از قبیل احمد پوری، اسدالله امرایی، جواد مرادی نیا (مدیر اداره کتاب
وزارت ارشاد)، نیکنام حسینی پور(مدیرعامل خانه کتاب)، محمدحسن شهسواری، حجت
الاسلام محمدرضا زائری، شهرام  اقبال زاده و … برگزار شد، هدایایی به
رسم یادبود به جمال میرصادقی تقدیم شد.

داستان حقارت
داستان حقارت
0

دوره مقدماتی php

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *