اشعار زیبا و قشنگ

اشعار زیبا و قشنگ
اشعار زیبا و قشنگ

خوش تر از دوران عشق ایام نیست

زیباترین اشعار عاشقانه و احساسی کوتاه و بلند برای همسر و عشق زندگی با موضوعات : ابراز عشق، دلتنگی و غمگین سوزناک، دوری و جدایی، دلشکسته بودن و شعرهای عاشقانه زیبا و رمانتیک عاطفی از شاعران مشهور ایران و جهان برای زن و شوهر های عاشق و دوران نامزدی

میخواهمت که خواستنی تر از هر کسی …

******

شعر عاشقانه زیبا برای همسرم

اشعار زیبا و قشنگ

تورا دوست دارم
بدون آن که علتش را بدانم
محبتی که علت داشته باشد
یا احترام است یا ریا …

******

شعر عاشقانه زیبا و کوتاه برای همسر

کی می رسد آن صبح
که من صدایت بزنم
تو بگویی جانا

***

سلام من
به آن پرنده سپیده و شادمان
که در سپیده با نسیم
ترانه ساز می شود
صبح زیبات بخیر

******

اشعار عاشقانه زیبا و کوتاه

از چهره ى تو
چیز زیادى یادم نیست
جز این که
اقیانوس آرامى
ریخته بود بین چشمهات
و روى طراوت لب هات
زمزمه ى تردى بود
که گنگم مى کرد
و نمى گذاشت
از چهره ى تو چیز زیادى
یادم باشد

******

چه شد در من نمی دانم
فقط دیدم پریشانم
فقط یک لحظه فهمیدم
که خیلی دوستت دارم …

******

تو معشوق ناب من هستی
همیشه عاشقت و مجنون تو می مانم لیلی جانم

تک بیتی عاشقانه زیبا برای شوهرم

صبح خورشید نگاهت به سرش خواب ندارد؟
پس بیا خوب نگهم کن که دلم تاب ندارد

******

شعر عاشقانه زیبا و غمگین

یا مشکل ارسال پیام از دل ما بود
یا منبع گیرنده ی قلب تو خراب است

زاییده ی دردیم و به بار آمده ی عشق
در مکتب ما عشق فقط حرف حساب است

یک جمله بگو دلبرکم حرف دلت چیست
عاشق شده این شاعر و دنبال جواب است

******

عاشقی را چه نیاز است به توجیه و دلیل
که تو ای عشق همان پرسش بی زیرایی

******

شعر نو عاشقانه زیبا برای همسرم

صدا بزن مرا
مهم نیست به چه نامی
فقط میم مالکیت را آخرش بگذار
می خواهم باور کنم، مال تو هستم …

***

همسر عزیزم، تو تنها یار و همدم زندگی ام هستی
چه بخواهی چه نخواهی تا ابد در قلب من می مانی …
دوستت دارم

******

اگر باغ نگاهم پر ز خار است، گلم تاراج دست روزگار است
به چشمانت قسم، با بودن تو، زمستانی ترین روزم بهار است

******

شعر عاشقانه برای همسر عزیزم

تا تو نگاه می‌کنی کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو، این چه نگاه کردن است؟
شهریار

گرمای دستات آرامش منه

******

شب وقتی زیبا است که بدانی
یک نفر، یک جایی از این دنیا
با تصویرسازی آغوش تو به خواب رفته است
و چه زیباتر می‌شود وقتی که آن یک نفر
همانی باشد که تو هم هرشب
در خیال خودت در آغوشش می‌گیریاشعار زیبا و قشنگ

******

شعر رمانتیک زیبا برای عشقم

امروز
بیشتر از هر روز دیگری دوستت دارم
دست خودم نیست جمعه‌ها عاشق‌ترم!
مخصوصا اگر
چشم در چشم #تُ
از خواب بیدار شوم…

******

شعر دوبیتی عاشقانه زیبا

یکی درد و یکی درمان پسندد
یک وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسندد

بابا طاهر

***

گفته بودی که چرا محو تماشای منی
آن چنان مات که حتی مژه بر هم نزنی

مژه بر هم نزنم تا که ز دستم نرود
ناز چشم تو به قدر مژه بر هم زدنی

فریدون مشیری

******

شاعر میگه :
لا تقسوا علی أنثی إلا فی عناقها…
به زن سخت نگیرید
مگر به هنگام در آغوش کشیدنش :))

******

شعر عاشقانه برای همسر مهربانم

بوی شور انگیز باراڹ می دهی
با نگاهت بر دلم جان می دهی

بسکه خوب و مھربان و صادقی
بر دلم عشقی فراوان می دهی

خواهشا با قلب تنھایم بمان
چون فقط تو بوی انسان می دهی

******

شعر عاشقانه زیبا و رمانتیک

من سردم و سردم ، تو شرر باش و بسوزان
من دردم و دردم ، تو دوا باش خدا را

جان را که مه آلود و زمستانی و قطبی ‏ست‏
با گرم‏ترین پرتو خورشید بیارا

از دیده بر آنم همه را جز تو برانم‏
پاکیزه کنم پیش رخت آینه‏ ها را

من برکه ی آرام وُ تو پوینده نسیمی‏
دریاب ز من لذت تسلیم و رضا را

گر دیر و اگر زود ، خوشا عشق که آمد
آمد که کند شاد و دهد شور فضا را

هر لحظه که گل بشکفد آن لحظه بهار است‏
فرزانه نکاهد ز خزان ارج و بها را

می ‏خواهمت آن قَدْر که اندازه ندانم‏
پیش دو جهان عرضه توان کرد کجا را

از باده اگر مستی جاوید بخواهی‏
آن باده منم، جام تنم بر تو گوارا

سیمین بهبهانی

******

شعرهای عاشقانه زیبا و دلنشین جدید

از پشت تریبون دلم عشق چنین گفت
محبوب تو زیباست، قشنگ است، ملیح است
اعضای وجودم همه فریاد کشیدند
احسنت صحیح است، صحیح است، صحیح است

ملک الشعرای بهار

******

فکر هایم تکه تکه شده اند
تو که نباشی
بهانه ایی برای جمع کردنشان ندارم
کاش باشی
تا فکرهایم بکر و خواستنی باشند

******

شعر عارفانه عاشقانه زیبا

بیا بیا دلدار من دلدار من
درآ درآ در کار من در کار من
تویی تویی گلزار من گلزار من
بگو بگو اسرار من اسرار من

******

چون درد عاشقی به جهان هیچ درد نیست
تا درد عاشقی نچشد مرد مرد نیست

آغاز عشق یک نظرش با حلاوتست
انجام عشق جز غم و جز آه سرد نیست

عشق آتشی ست در دل و آبی ست در دو چشم
با هر که عشق جفت ست زین هر دو فرد نیست

شهدیست با شرنگ و نشاطی‌ست با تعب
داروی دردناکست آنرا که درد نیست

آنکس که عشق بازد و جهان بازد و جهان
بنمای عاشقی که رخ از عشق زرد نیست

سنایی

******

تو را با قلب و جانم برگزیدم
وزین نا مردمی ها دل بریدم

به شوق دیدن روی تو ای دوست
هزاران غمزه و نازت خریدم

******

اشعار عاشقانه جدید و زیبا

به صحرا بنگرم صحرا ته وینم
به دریا بنگرم دریا ته وینم

بهر جا بنگرم کوه و در و دشت
نشان روی زیبای ته وینم

******

شعر دلتنگی و جدایی زیبا

امشب دلم از آمدنت سرشار است
فانوس به دست کوچه دیدار است

آن گونه تو را در انتظارم که اگر
این چشم بخوابد ، آن یکی بیدار است

******

بیراهه دور می‌زند بی تو دلم
لبخند به زور می‌زند بی تو دلم

هر وقت که دیر می‌کنی مثل سه تار
در مایه شور می‌زند بی تو دلم

احسان افشاری

******

شغر غمگین و عاشقانه زیبا

ببار ای باران، ببار که غم از دلم رفتنی نیست
اشک های روی گونه ام دیدنی نیست

ببار ای باران که این تنهایی تمام شدنی نیست
آن لحظه های زیبا تکرار شدنی نیست

ببار ای باران که شعر تلخ جدایی خواندنی نیست
غم تلخی که در سینه دارم فراموش شدنی نیست

******

گر تو گرفتارم کنی من با گرفتاری خوشم
داروی دردم گر تویی در اوج بیماری خوشم

مولانا

******

تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب
بدین سان خواب ها را با تو زیبا می کنم هر شب

مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوست
چگونه با جنون خود مدارا می کنم هر شب

چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو
که این یخ کرده را از بی کسی، ها می کنم هر شب

دلم فریاد می خواهد ولی در انزوای خویش
چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب

کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی
که من این واژه را تا صبح معنا می کنم هر شب

محمد علی بهمنی

******

غزل عاشقانه زیبا

ماه اگر بی تو برآید به دو نیمش بزنند
دولت احمدی و معجزه سبحانی

جلوه بخت تو دل می‌برد از شاه و گدا
چشم بد دور که هم جانی و هم جانانی

حافظ

******

گفتم که پر از عطر بهاری بانو
خب حرف بزن گاه گداری بانو
گفتی به خدا حرف ندارم آقا
گفتم به خدا حرف نداری بانو

بهمن بنی‌هاشمی

******

شعر انگلیسی عاشقانه زیبا

To my dear Husband
I just want to say
You made my life complete
On our Wedding Day
I Love You

شوهر عزیزم فقط یه چیزی می خواهم بگم
تو در روز عروسی
زندگی مرا کامل کردی
دوستت دارم

******

شعر عاشقانه برای ابراز عشق

اگر دریای دل آبی ست
تویی فانوس زیبایش
اگر آیینه یک دنیاست
تویی معنای دنیایش

تو یعنی یک شقایق را
به یک پروانه بخشیدن
تو یعنی از سحر تا شب
به زیبایی درخشیدن

تو یعنی یک کبوتر را
ز تنهایی رها کردن
خدای آسمان ها را
به آرامی صدا کردن

تو یعنی چتری از احساس
برای قلب بارانی
تو یعنی در زمستان ها
به فکر پونه افتادن

اگر یک آسمان دل را
به قصد عشق بردارم
میان عشق وزیبایی ترا من دوست می دارم

******

هوا خواه توام جانا و می‌دانم که می‌دانی
که هم نادیده می‌بینی و هم ننوشته می‌خوانی

******

کاش قلبم درد پنهانی نداشت
چهره ام هرگز پریشانی نداشت

کاش برگ آخر تقویم عشق
خبر از یک روز بارانی نداشت

******

مانند یک بهار مانند یک عبور
از راه می رسی و مرا تازه می کنی

همراه تو هزار عشق از راه می رسد
همراه تو بهار
بر دشت خشک سینه من سبز می شود

وقتی تو می رسی، در کوچه های خلوت و تاریک قلب من مهتاب می دمد
وقتی تو می رسی
ای آرزوی گم شده بغض های من
من نیز با تو به عشق می رسم

******

شعر عاشقانه در وصف یار

وقت است که بنشینی و گیسو بگشایی
تا با تو بگویم غم شب‌های جدایی
هوشنگ ابتهاج

******

عشق تو چیزی دارد که به من آرامش می‌بخشد
حتی اگر همه جهان بلرزد
من با عشق تو محکم و استوار بی ترس می‌خوابم

******

بگیر این گل از من یاد بودى
که تنها لایق این گل تو بودى
فراوان آمدند این گل بگیرند
ندادم چون عزیز من تو بودى

******

من از عهد آدم تو را دوست دارم
از آغاز عالم تو را دوست دارم

چه شب ها من و آسمان تا دم صبح
سرودیم نم نم تو را دوست دارم

***

از غم خبری نبود اگر عشق نبود
دل بود ولی چه سود اگر عشق نبود

بی رنگ تر از نقطه ی موهومی بود
این دایره‌ ی کبود اگر عشق نبود

از آینه‌ها غبار خاموشی را
عکس چه کسی زدود اگر عشق نبود

در سینه‌ی هر سنگ دلی در تپش است
از این همه دل چه سود اگر عشق نبود؟

بی عشق دلم جز گرهی کور چه بود
دل چشم نمی گشود اگر عشق نبود

از دست تو در این همه سرگردانی
تکلیف دلم چه بود اگر عشق نبود؟

قیصر امین پور

******

نه به چاهی نه به دام هوسی افتاده
دلم انگار فقط یاد کسی افتاده

******

شعر عاشقانه زیبا برای همسر

منم تنها ترین تنهای تنها
و تو زیبا ترین زیبای دنیا

منم یلدای بی پایان عاشق
تو بودی مرحم زخم شقایق

نگاهت را پرستم ای نگارم
فدای تار مویت هرچه دارم

******

غزل عاشقانه زیبا

ممکن ز تو چون نیست که بر دارم دل
آن به که به سودای تو بسپارم دل

گر من به غم تو نسپارم دل
دل را چه کنم بهر چه می‌دارم دل

***

شعر عاشقانه برای همسر از مولانا

هم نظری هم خبری هم قمران را قمری
هم شکر اندر شکر اندر شکر اندر شکری

مولانا

******

یار با ما بی‌ وفایی می‌کند
بی‌ گناه از من جدایی می‌کند

شمع جانم را بکشت آن بی‌ وفا
جای دیگر روشنایی می‌کند

سعدی

******

چو به خنده بازیابم اثر دهان تنگش
صدف گهر نماید شکر عقیق رنگش

بکنند رخ به ناخن بگزند لب به دندان
همه ساحران بابل ز دو چشم شوخ و شنگش

خاقانی

******

شعر زیبای عاشقانه برای عشقم

ای روی خوب تو سبب زندگانی‌ ام
یک روزه وصل تو طرب جاودانی‌ ام

جز با جمال تو نبود شادمانی‌ ام
جز با وصال تو نبود کامرانی‌ ام

بی‌ یاد روی خوب تو ار یک نفس زنم
محسوب نیست آن نفس از زندگانی‌ ام

دردی نهانی‌است مرا از فراق تو
ای شادی تو آفت درد نهانی‌ ام

انوری

******

شعر عاشقانه زیبا برای عشقم

به جان جوشم که جویای تو باشم
خسی بر موج دریای تو باشم

تمام آرزوهای منی، کاش
یکی از آرزوهای تو باشم

محمدرضا شفیعی کدکنی

******

شعرهای عاطفی و احساسی زیبا

کافیست
صبح که چشمانت را باز می‌کنی
لبخندی بزنی جانم
صبح که جای خودش را دارد
ظهر و عصر و شب هم
بخیر می‌شود

محمد خسرو آبادى

******

بوسه یعنی وصل جانان وصل عشق
بوسه یعنی یک شدن در درس عشق

فال حافظ

سلامت و پزشکی
سبک زندگی
گیاهخواری
اطلاعات دارویی
خواص ها
مد و فشن

سرگرمی
چهره ها
عکس های جالب و دیدنی
اشعار زیبا
آهنگ
ویدیو کلیپ
آهنگ تولدت مبارک

کپی برداری ممنوع !

© کپی بخش یا کل هر کدام از مطالب کوکا به هر نحو غیر مجاز می باشد.
هر گونه کپی برداری از محتوای سایت کوکا پیگرد قانونی دارد.
استفاده از مطالب سایت کوکا در سایت های خبر خوان و دارای آی فریم نیز اکیدا ممنوع است.

مطالب بخش سلامت و پزشکی سایت کوکا فقط جنبه اطلاع رسانی و آموزشی دارند. این مطالب توصیه پزشکی تلقی نمی شوند و نباید آنها را جایگزین مراجعه به پزشک جهت تشخیص و درمان کرد.

زیباترین اشعار، دوبیتی و تک بیتی های عارفانه و فلسفی ناب از شاعران بزرگ ایرانی در مورد خداوند

تا خدا بنده نواز است به خلقش چه نیاز؟
می‌کشم ناز یکی تا به همه ناز کنم …!

“قیصر امین‌ پور”

******

شعر عارفانه کوتاه

اشعار زیبا و قشنگ

گر خدا داری ز غم آزاد شو
از خیال بیش و کم آزاد شو

“اقبال لاهوری”

******

شعر عارفانه در مورد خدا

رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند
بنگر که تا چه حد است مکان آدمیت…

“سعدی”

******

شعر نو عارفانه

سر بر شانه خدا بگذار تا قصه عشق را چنان زیبا بخواند
که نه از دوزخ بترسی و نه از بهشت
به رقص درآیی
قصه عشق، انسان بودن ماست
اگر کسی احساست را نفهمید مهم نیست
سرت را بالا بگیر و لبخند بزن
”فهمیدن” کار هر آدمی نیست…

“احمد شاملو”

******

رسیده‌ام به خدایی که اقتباسی نیست
شریعتی که در آن حکم‌ ها قیاسی نیست

خدا کسیست که باید به دیدنش برویم
خدا کسی که از آن سخت می‌ هراسی نیست

فقط به فکر خودت باش، ای دل عاشق
که خودشناسی تو جز خداشناسی نیست

به عیب‌پوشی و بخشایش خدا سوگند
خطا نکردن ما غیر ناسپاسی نیست

دل از سیاست اهل ریا بکن، خود باش
هوای مملکت عاشقان سیاسی نیست

“فاضل نظری”

******

عارف که ز سر معرفت آگاه است
بی خود زخودست و با خدا همراه است

نفی خود و اثبات وجود حق کن
این معنی لا اله الا الله است

“ابوسعید ابوالخیر”

******

این نمکدان خدا جنس عجیبی دارد
هر چقدر می شکنیم باز نمک ها دارد …

“علی شهابی”

******

از تنگنای محبس تاریکی
از منجلاب تیره این دنیا
بانگ پر از نیاز مرا بشنو
آه ای خدای قادر بی همتا

“فروغ فرخزاد”

******

بندگان در بند خویش اند از کسی یاری مخواه
از خدا باید بخواهی تا من اویت کند

“علیرضا بدیع”

******

چه هوایی … چه طلوعی!
جانم …
باید امروز حواسم باشد
که اگر قاصدکی را دیدم
آرزوهایم را
بدهم تا برساند به خدا …!

به خدایی که خودم می‌دانم!
نه خدایی که برایم از خشم
نه خدایی که برایم از قهر
نه خدایی که برایم ز غضب
ساخته‌اند!

به خدایی که خودم می‌دانم!
به خدایی که دلش پروانه‌ ست …

و به مرغان مهاجر
هر سال راه را می‌گوید !

اشعار زیبا و قشنگ

و به باران گفته ست
باغ‌ها تشنه شدند …!

و حواسش حتی
به دل نازک شب بو هم هست!
که مبادا که ترک بردارد …!

به خدایی که خودم می‌دانم
چه خدایی … جانم …!

“سهراب سپهری”

******

ره عقل جز پیچ بر پیچ نیست
بر عارفان جز خدا هیچ نیست

“سعدی”

******

ﮔﺮ ﮔﻨﺎﻫﻢ ﺳﺨﺖ ﺑﺴﯿﺎﺭﺳﺖ ﺭﺣﻤﺖ ﻧﯿﺰ ﻫﺴﺖ
ﺑﺮ ﮔﻨﺎﻩ ﺳﺨﺖ ﺑﺴﯿﺎﺭﻡ، ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺍ ﺑﺒﺨﺶ

ﭼﻮﻥ ﭘﺬﯾﺮﻓﺘﺎﺭ ﺑﺪﺭﻓﺘﺎﺭ ﻧﺎﺩﺍﻧﺎﻥ ﺗﻮﯾﯽ
ﺑﺮ ﻣﻦ ﻧﺎﺩﺍﻥ ﻭ ﺭﻓﺘﺎﺭﻡ، ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺍ ﺑﺒﺨﺶ

ﻣﺎﯾﻪﺩﺍﺭﺍﻥ ﻧﻘﺪ ﺭﻭﺯ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﺎﺯﺁﺭﻧﺪ ﻭ ﻣﻦ
ﺑﯽ ﺯﺭ ﺍﯾﻦ ﺷﻬﺮ ﻭ ﺑﺎﺯﺍﺭﻡ، ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺍ ﺑﺒﺨﺶ

“اوحدی مراغه ای”

******

خدایا جهان پادشاهی تو راست
ز ما خدمت آید خدایی تو راست

پناه بلندی و پستی تویی
همه نیستند آنچه هستی تویی

همه آفریدست بالا و پست
تویی آفریننده هر چه هست

تویی برترین دانش آموز پاک
ز دانش قلم رانده بر لوح خاک

خرد را تو روشن بصر کرده‌ای
چراغ هدایت تو بر کرده‌ای

نبود آفرینش تو بودی خدای
نباشد همی هم تو باشی به جای

“نظامی”

******

غم مخور، دادرس عاشق مظلوم‌ خداست!

“ملک الشعرای بهار”

******

ای زاهد ظاهربین از قرب چه می پرسی
او در من و من در وی چون بو به گلاب اندر

“نصیرالدین اودهی”

******

دل گرچه در این بادیه بسیار شتافت
یک موی ندانست ولی موی شکافت

اندر دل من هزار خورشید بتافت
آخر به کمال ذره‌ای راه نیافت

“ابن سینا”

******

هاتفی از گوشه میخانه دوش
گفت ببخشند گنه، می بنوش

لطف الهی بکند کار خویش
مژده رحمت برساند سروش

گر چه وصالش نه به کوشش دهند
هر قدر ای دل که توانی بکوش

لطف خدا بیشتر از جرم ماست
نکته سربسته چه دانی، خموش

رندی حافظ نه گناهیست صعب
با کرم پادشه عیب پوش

“حافظ”

******

ای آن که طلب کار خدایی، به خود آ
از خود بطلب، کز تو خدا نیست جدا

اول به خود آ چون به خود آیی به خدا
اقرار بیاری به خداییّ خدا

“شاه نعمت الله ولی”

******

نزنید سنگ به گنجشک
پر گنجشک قشنگ است
پر پروانه ببوسید
پر پروانه قشنگ است

نسترن را بشناسید
یاس را لمس کنید
به خدا لاله قشنگ است

همه جا مست بخندید
همه جا عشق بورزید
سینه با عشق قشنگ است

بشناسید خدا را
هر کجا یاد خدا هست
سقف آن خانه قشنگ است …

******

خدایا دانشی ده، غم نگیرم
بده آرامشی، ماتم نگیرم

خدایا از شهامت بی نصیبم
شهامت ده که آرامش بگیرم

خدایا این تفاوت بر من آموز
که در گمراهی مطلق نمیرم

******

حس تنهای درونم می گوید:
بشکن دیواری که درونت داری!
چه سوالی داری؟
تو خدا را داری
و خدا …
اول و آخر با توست

******

الهی

ما همه بیچاره ایم و تنها تو چاره
و ما همه هیچ کاره ایم و تنها تو کاره

******

با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود

بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود

“محمدرضا عبدالملکیان”

******

همه درگاه تو جویم، همه از فضل تو پویم
همه توحید تو گویم که به توحید سزایی

تو حکیمی تو عظیمی تو کریمی تو رحیمی
تو نماینده ی فضلی تو سزاوار ثنایی

“سنایی”

******

ما به دنبال خدا، گم کردگان خویشتن
در گذار عمر سرگرم چه بودیم؟ ما و من !!

“آصف”

******

گر سینه شود تنگ، خدا با ما هست
گر پای شود لنگ، خدا با ما هست

دل را به حریم عشق بسپار و برو
فرسنگ به فرسنگ خدا با ما هست

******

آن خدایی که به قلبم غم داد
خود او باران داد
زندگی با عطش ثانیه ها می گذرد
می شود ثانیه را جریان داد

من خدا را دارم
آن خدایی که به هنگام غمم می گرید
و به هنگام خوشی های دلم می خندد
شعر من باز پر از صحبت بی قافیه گیست

******

خوشا آنان که الله یارشان بی
بحمد و قل هو الله کارشان بی

خوشا آنان که دایم در نمازند
بهشت جاودان بازارشان بی

“بابا طاهر”

******

من خدا را دارم
اوست هر قافیه و وزن و صدا
اوست جاری به دل ثانیه ها
همه باران ها، همه جریان ها، همه تاب و تب دل، تپش ثانیه ها
پر از صحبت اوست
با دلم می خوانم…:من خدا را دارم

به تن لحظه خود جامه ی اندوه مپوشان هرگز
غم که از راه رسید در این سینه بر او باز مکن
تا خدا یک رگ گردن باقی ست
تا خدا مانده ، به غم ، وعده این خانه مده

******

برگ درختان سبز پیش خداوند هوش
هر ورقش دفتری است معرفت کردگار

******

ای نام تو بهترین سرآغاز
بی نام تو نامه کی کنم باز

نظامی

******

خداوندا حضوری بخش ما را
اجابت کن به فضلت این دعا را

شیخ محمود شبستری

******

خدا باشد به نزد اهل بینش
نگهدار نظام آفرینش

******

به نام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه برنگذرد

خداوند نام و خداوند جای
خداوند روزی ده رهنمای

خداوند کیوان و گردان سپهر
فروزنده ماه و ناهید و مهر

ز نام و نشان و گمان برترست
نگارندهٔ بر شده پیکرست

به بینندگان آفریننده را
نبینی مرنجان دو بیننده را

نیابد بدو نیز اندیشه راه
که او برتر از نام و از جایگاه

فردوسی

******

گر سینه شود تنگ خدا با ما هست
گر پای شود لنگ، خدا با ما هست
دل را به حریم عشق بسپار و برو
فرسنگ به فرسنگ خدا با ما هست

******

شعر معاصر در مورد خدا

به نام خداوند رنگین کمان
خداوند بخشنده مهربان

خداوند سنجاقک رنگ رنگ
خداوند پروانه‌های قشنگ

خدایی که آب و هوا آفرید
درخت و گل و سبزه را آفرید

خدایی که از بوی گل بهتر است
صمیمی‌تر از خنده مادر است

خدایا به ما مهربانی بده
دلی ساده و آسمانی بده

دلی صاف و بی‌کینه مانند آب
دلی روشن و گرم چون آفتاب

محمود پور وهاب

فال حافظ

سلامت و پزشکی
سبک زندگی
گیاهخواری
اطلاعات دارویی
خواص ها
مد و فشن

سرگرمی
چهره ها
عکس های جالب و دیدنی
اشعار زیبا
آهنگ
ویدیو کلیپ
آهنگ تولدت مبارک

کپی برداری ممنوع !

© کپی بخش یا کل هر کدام از مطالب کوکا به هر نحو غیر مجاز می باشد.
هر گونه کپی برداری از محتوای سایت کوکا پیگرد قانونی دارد.
استفاده از مطالب سایت کوکا در سایت های خبر خوان و دارای آی فریم نیز اکیدا ممنوع است.

مطالب بخش سلامت و پزشکی سایت کوکا فقط جنبه اطلاع رسانی و آموزشی دارند. این مطالب توصیه پزشکی تلقی نمی شوند و نباید آنها را جایگزین مراجعه به پزشک جهت تشخیص و درمان کرد.

میروم خسته و افسـرده و زار

سـوی منزلگــه ویرانه خویش

 

به خـدا می برم از شهـــر شما 

دل شوریــده و دیوانــه خویش

اشعار زیبا و قشنگ

 

می برم تا که در ان نقطه دور

شستشویش دهم از رنگ گنـاه

 

شستشویش دهم از لکه عشــق

زین همـــه خواهش بیجا وتباه

 

می برم تا زتو دورش ســـازم

زتو ،ای جلــــوه امید محــــال

 

می برم زنـــده بگورش سازم

تا از این پس نکنــد یاد وصال

 

ناله می لرزد،می رقصد اشک

 آه ، بگــــذار که بگریزم مـــن

 

از تو ، ای چشمه جوشان گناه 

شایـد آن به کـه بپرهیـــزم من

 

بخـــدا غنچـــــه شـــادی بودم

دست عشق آمد و از شاخـم چید

 

شعلــه آه شد م ، صــد افسوس

که لبــم باز بر آن لب نرسیـــد

 

عاقبت بنــد سفـــر پایـــم بست

میروم، خنده به لب،خونین دل

 

می روم از دل من دست بردار

ای امیـــــد عبث بی حاصــــل…

 

فروغ فرخزاد

دهانت را میبویند

مبادا گفته باشی ” دوستت دارم “

دلت را می بویند …

اشعار زیبا و قشنگ

روزگار غریبی است نازنین

وعشق را

کنار تیرک راهبند

تازیانه می زنند

عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد…..

در این بن بست کج و پیچ سرما

آتش را به سوختبار سرود و شعر

فروزان می دارند

به اندیشیدن

خطر مکن

روزگار غریبی است نازنین

آن که بر در می کوبد شباهنگام

به کشتن چراغ آمده است

نور را در پستوی خانه نهان باید کرد

آنک قصابانند

بر گذرگاهها مستقر

با کنده و ساطوری خون آلود

و تبسم را بر لبها جراحی می کنند

شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد

کباب قناری بر آتش سوسن و یاس

روزگار غریبی است نازنین

ابلیس پیروز مست

سور عزای ما را بر سفره نشسته است

خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد…..

 

شاملو

خرما نتوان خورد از این خار که کشتیم


 دیبا نتوان بافت از این پشم که رشتیم


                                                 بر لوح معاصی خط عذری نکشیدیم


                                                  پهلوی کبایر حسناتی ننوشتیم


ما کشته ی نفسیم و صد آوخ که برآید


از ما به قیامت که چرا نفس نکشتیم؟!


                                                افسوس بر این عمر گرانمایه که بگذشت


                                                 ما از سر تقصیر و خطا در نگذشتیم


دنیا که در او مرد خدا گل نسرشته است


نامرد که ماییم، چرا دل بسرشتیم؟


                                                 ایشان چو ملخ در پس زانوی ریاضت


                                                 ما، مور میان بسته روان بر در و دشتیم


پیری و جوانی پی هم چون شب و روزند


ما شب شد و روز آمد و بیدار نگشتیم


                                                  واماندگی اندر پس دیوار طبیعت


                                                 حیف است دریغا که در صلح، بهشتیم


چون مرغ بر این کنگره تا کی بتوان خواند؟


یک روز نگه کن که بر این کنگره خشتیم


                                                  ما را عجب ار پشت و پناهی بود آن روز


                                                  کامروز کسی را نه پناهیم و نه پشتیم


گر خواجه شفاعت بکند روز قیامت


شاید که ز مشاطه نرنجیم که زشتیم


                                                باشد که عنایت برسد ورنه مپندار


                                                با این عمل دوزخیان کاهل بهشتیم


سعدی مگر از خرمن اقبال بزرگان

یک خوشه ببخشند که ما تخم نکشتیم

 

سعدی

سینه از عطر توام سنگین شده

ای به روی چشم من گسترده خویش

شادیم بخشیده از اندوه بیش

همچو بارانی که شوید جسم خاک

هستیم زآلودگی ها کرده پاک

ای تپش های تن سوزان من

آتشی در سایه ی مژگان من

ای ز گندم زارها سرشارتر

ای ز زرین شاخه ها پر بارتر

ای در بگشوده بر خورشیدها

در هجوم ظلمت تردیدها

با توام دیگر ز دردی بیم نیست

هست اگر، جز درد خوشبختیم نیست

ای دل تنگ من و این بار نور؟

ها ی هوی زندگی در قعر گور؟

ای دو چشمانت چمنزاران من

داغ چشمت خورده بر چشمان من

پیش از اینت گر که در خود داشتم

هرکسی را تو نمی انگاشتم

درد تاریکیست درد خواستن

رفتن و بیهوده خود را کاستن

سر نهادن بر سیه دل سینه ها

سینه آلودن به چرک کینه ها

در نوازش نیش ماران یافتن

زهر در لبخند یاران یافتن

زر نهادن در کف طرارها

آه، ای با جان من آمیخته

ای مرا از گور من انگیخته

چون ستاره، با دو بال زرنشان

آمده از دور دست آسمان

جوی خشک سینه ام را آب تو

بستر رگهایم را سیلاب تو

در جهانی اینچنین سرد و سیاه

با قدمهایت قدمهایم براه

ای به زیر پوستم پنهان شده

همچو خون در پوستم جوشان شده

گیسویم را از نوازش سوخته

گونه هام از هرم خواهش سوخته

آه، ای بیگانه با پیرهنم

اشنای  سبزه واران تنم

آه، ای روشن طلوع بی غروب

آفتاب سرزمین های جنوب

آه، آه ای از سحر شاداب تر

از بهاران تازه تر سیراب تر

عشق دیگر نیست این، این خیرگیست

چلچراغی در سکوت و تیرگیست

عشق چون در سینه ام بیدار شد

از طلب پا تا سرم ایثار شد

این دگر من نیستم، من نیستم

حیف از آن عمری که با من زیستم

ای لبانم بوسه گاه بوسه ات

خیره چشمانم به راه بوسه ات

ای تشنج های لذت در تنم

ای خطوط پیکرت پیرهنم

آه می خواهم که بشکافم ز هم

شادیم یک دم بیالاید به غم

آه، می خواهم که برخیزم ز جای

همچو ابری اشک ریزم های های

این دل تنگ من و این دود عود ؟

در شبستان، زخمه های چنگ و رود ؟

این فضای خالی و پروازها؟

این شب خاموش و این آوازها؟

ای نگاهت لای لائی سِحر بار

گاهوار کودکان بیقرار

ای نفسهایت نسیم نیمخواب

شسته از من لرزه های اضطراب

خفته در لبخند فرداهای من

رفته تا اعماق دنیا های من

ای مرا با شور شعر آمیخته

اینهمه آتش به شعرم ریخته

چون تب عشقم چنین افروختی

لاجرم شعرم به آتش سوختی

…..

از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران

رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران

ما
گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی

تو بمان  با دگران وای به حال دگران

رفته
چون مه به محاقم که نشانم ندهند

هر چه آفاق بجویند کران تا به کران

میروم
تا که به صاحبنظری بازرسم

محرم ما نبود دیده‌ی کوته نظران

دل چون آینه‌ی
اهل صفا می‌شکنند

که ز خود بی‌خبرند این ز خدا بیخبران

دل من دار که در
زلف شکن در شکنت

یادگاریست ز سر حلقه‌ی شوریده سران

گل این باغ بجز حسرت
و داغم نفزود

لاله رویا تو ببخشای به خونین جگران

ره بیداد گران بخت من
آموخت ترا

ورنه دانم تو کجا و ره بیداد گران

سهل باشد همه بگذاشتن و
بگذشتن

کاین بود عاقبت کار جهان گذران

شهریارا غم آوارگی و
دربدری

شورها در دلم انگیخته چون نوسفران

 

شهریار

تو به من خندیدی و نمی دانستی

من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را
دزدیدم

باغبان از پی من تند دوید

سیب را دست تو دید

غضب آلود به من كرد
نگاه

سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاك

و تو رفتی و هنوز،

سالهاست كه
در گوش من آرام آرام

خش خش گام تو تكرار كنان می دهد آزارم

و من اندیشه كنان
غرق در این پندارم

كه چرا باغچه كوچك ما سیب نداشت

جواب زیبای فروغ فرخ
زاد به حمید مصدق

من به تو خندیدم

چون كه می دانستم

تو به چه دلهره از
باغچه همسایه سیب را دزدیدی

پدرم از پی تو تند دوید

و نمی دانستی باغبان
باغچه همسایه

پدر پیر من است

من به تو خندیدم

تا كه با خنده تو پاسخ عشق
تو را خالصانه بدهم

بغض چشمان تو لیك لرزه انداخت به دستان من و

سیب دندان
زده از دست من افتاد به خاك

دل من گفت: برو

چون نمی خواست به خاطر بسپارد
گریه تلخ تو را …

و من رفتم و هنوز سالهاست كه در ذهن من آرام آرام

حیرت و
بغض تو تكرار كنان

می دهد آزارم

و من اندیشه كنان غرق در این پندارم

كه چه
می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت؟!

کاشکی شعر مرا می خواندی                                   

 

گاه می اندیشم …

می توانی تو به لبخندی این  فاصله را برداری

تو توانایی بخشش داری

دستهای تو توانایی آن را دارد

که مرا زندگانی بخشد

 

چشمهای تو به من می بخشد

شور عشق و مستی

و تو چون مصرع شعری ی زیبا

سطر برجسته ای از  زندگی من هستی

 

دفتر عمر مرا

با وجود تو شکوهی دیگر

رونقی دیگر هست

می توانی تو به من

زندگانی بخشی

یا بگیری از من

آنچه را می بخشی

 

من به بی سامانی

باد را می مانم

من به سرگردانی

ابر را می مانم

من به آراستگی خندیدم

من ژولیده به آراستگی خندیدم

 

سنگ طفلی، اما

خواب نوشین کبوترها را

در لانه می آشفت

قصه ی بی سر و سامانی من

باد با برگ درختان می گفت

باد با من می گفت:

«چه تهیدستی مرد»

ابر باور می کرد

 

من در آیینه رخ خود دیدم

و به تو حق دادم

آه می بینم، می بینم

تو به اندازه ی  تنهایی من خوشبختی

من به اندازه ی زیبایی تو غمگینم

چه امید عبثی

من چه دارم که تو را در خور؟

هیچ…..

من چه دارم که سزاوار تو؟

هیچ…..

تو همه هستی من، هستی من

تو همه زندگی من هستی

تو چه داری؟

همه چیز

تو چه کم داری؟

هیچ……

بی تو در می یابم

چون چناران کهن

از درون تلخی واریزم را

کاهش جان من این شعر من است

آرزو می کردم

که تو خواننده ی شعرم باشی

 

راستی شعر مرا می خوانی؟

نه، دریغا، هرگز

باورم نیست که خواننده ی شعرم باشی

کاشکی شعر

مرا می خواندی…..

 

حمید مصدق

 

نه هست های ما

 

چونان که بایدند نه باید ها…..

 

مثل همیشه آخر حرفم 

و حرف آخرم را 

با بغض می خورم 

عمری است 

لبخند های لاغر خود را 

دردل ذخیره می کنم: 

باشد برای روز مبادا! 

اما…..

در صفحه‌های تقویم 

روزی به نام روز مبادا نیست 

آن روز هر چه باشد 

روزی شبیه دیروز 

روزی شبیه فردا 

روزی درست مثل همین روزهای ماست 

اما کسی چه می‌داند؟ 

شاید 

امروز نیز روز مبادا باشد! 

وقتی تو نیستی 

نه هست های ما 

چونانکه بایدند 

نه بایدها…

هر روز بی تو روز مباداست!

 

قیصر امین پور

در بهاری روشن از امواج نور

در زمستانی غبارآلود و دور

یا خزانی خالی از فریاد و شور

مرگ من روزی فرا خواهد رسید

روزی از این تلخ و شیرین روزها

روز پوچی همچو روزان دگر

سایه‌ای ز امروزها‌، دیروزها

دیدگانم همچو دالان‌های تار

گونه‌هایم همچو مرمرهای سرد

ناگهان خوابی مرا خواهد ربود

من تهی خواهم شد از فریاد درد

می خزند آرام روی دفترم

دست‌هایم فارغ از افسون شعر

یاد می‌آرم که در دستان من

روزگاری شعله می زد خون شعر

خاک می خواند مرا هر دم به خویش

می رسند از ره که در خاکم نهند

آه شاید عاشقانم نیمه شب

گل به روی گور غمناکم نهند

بعد من ناگه به یک‌سو می روند

پرده‌های تیرهٔ دنیای من

چشم‌های ناشناسی می خزند

روی کاغذها و دفترهای من

در اتاق کوچکم پا می نهد

بعد من، با یاد من بیگانه‌ای

در بر آیینه می‌ماند به جای

تار مویی، نقش دستی، شانه‌ای

می‌رهم از خویش و می‌مانم ز خویش

هر چه بر جا مانده ویران می‌شود

روح من چون بادبان قایقی

در افقها دور و پنهان می‌شود

می‌شتابند از پی هم بی‌شکیب

روزها و هفته‌ها و ماه‌ها

چشم تو در انتظار نامه‌ای

خیره می‌ماند به چشم راه‌ها

لیک دیگر پیکر سرد مرا

می‌فشارد خاکِ دامنگیر خاک

بی‌تو دور از ضربه‌های  قلب تو

قلب من می‌پوسد آنجا زیر خاک

بعدها نام مرا باران و باد

نرم می‌شویند از رخسار سنگ

گور من گمنام می‌ماند به راه

فارغ از افسانه‌های نام و ننگ

 

فروغ فرخزاد

بی وفا حالا که من افتاده‌ام از پا چرا؟

نوش‌دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی

سنگدل این زودتر می‌خواستی حالا چرا؟

عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست

من که یک امروز مهمان توام فردا چرا؟

نازنینا ما به ناز تو جوانی داده‌ایم

دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا؟

وه که با این عمرهای کوته بی‌اعتبار

این‌همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا؟

شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود

ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا؟

ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت

اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا؟

آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند

در شگفتم من نمی‌پاشد ز هم دنیا چرا؟

در خزان هجر  گل ای بلبل طبع حزین

خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا؟

شهریارا بی حبیب خود نمی‌کردی سفر

این سفر راه قیامت می‌روی تنها چرا؟

 

شهریار

رفتی و ندیدی که چه محشر کردم

با اشک تمام کوچه را تر کردم…

                                                             وقتی که شکست بغض تنهایی من

                                                             وابستگی ام را به تو باور کردم….

 من تمنا کردم

که توبا من
باشی

تو
به من گفتی

هرگز…..هرگز…..

 پاسخی سخت و درشت

ومرا غصه این هرگز کشت….

 

حمید مصدق

ز دودیده خون فشانم ز غمت شب جدایی

                                   چــه كنم كه هست اینها گـل باغ
آشــــنایی

 

همه شـب نهاده ام سر ،
چوسگان برآستانت

                                    كــه رقــیـب در نــیـایـد بــه بــهـانـه
گدایی

 

مــــژه‌ها و چــشـم یارم به نظر چــــنان نـماید

                                  كـه مـــیان سنبلــستان چـرد آهــوی ختــایی

 

در گـلستان چـشـمم زچـه رو همیشه باز است

                                 به امــیـد آنـكـه شـایـد تو به چشم من درآیی

 

سر برگ گــل ندارم ،به چه رو روم به گلشن

                                  كه شــنیده‌ام ز گلــــها هـــمه بوی
بی‌وفـایی

 

به كدام مذهب است این؟به كدام ملت‌است این؟

                                    كه كـشنـد عاشقی را كه تو عاشقم چرایی

 

به طـواف كــعبه رفـتم به حرم رهـم ندادند

                                     كه بـرون درچه كردی كه درون خانه آیی؟

 

به قـمـارخــانه رفتم، هــمه پاكــــباز دیدم

                                     چـو به صـومعه رسـیدم هـمـه زاهـد
ریـایی

 

درمیخانه زدم مــــن، که نـــدا ز در درآمد

                                    که در ا  درا عراقی که تو هم از ان مایی

 

 

تو رامن یاد میدارم همه هنگام

                                          نه چون نیما که میگوید شباهنگام

                                            من و تا ابد این غم جاودانه

من ان قصه تلخ درد افرینم

                                           که دیگر نپرسند از من نشانه

نجوید مرا چشم افسانه جویی

                                            نگوید مرا قصه گوی زمانه

من ان مرغ غمگین تنها نشینم

                                             که دیگر ندارم هوای ترانه

ربودند جفت مرا از کنارم

                                            شکستند بال مرا بی بهانه

من ان تک درختم که دژخیم پاییز

                                           چنان کوفته بر تنم تازیانه

که خفتست در من فروغ جوانی

                                           که مردست در من امید جوانه

نه دست بهاری نوازد تنم را

                                           نه مرغی به شاخم کند اشیانه

من ان بیکران کویرم که در من

                                           نیفشانده جز دست اندوه دانه

چه میپرسی از قصه غصه هایم؟

                                           که از من تورا خود همین بس فسانه

که من دشت خشکم که در من غنودست

                                            کران تا کران حسرتی بی کرانه

 

حسین منزوی

من چه می دانستم؟

درشبان غم تنهايي خويش

عـابد چشم سخنگوي تو ام

من در اين تاريكي

من در اين تيره شب جانفرسا

زائر ظلمت گيسوي تو ام

گيسوان تو پريشان تر از انديشه من

گيسوان تو شب بي پايان

جنگل عطرآلود

شكن گيسوي تو

موج درياي خيال

كاش با زورق انديشه شبی

از شط گيسوي مواج تو ، من

بوسه زن بر سر هر موج گذر ميكردم

كاش بر اين شط مواج سياه

همه عمر سفر ميكردم

شب تهي از مهتاب

شب تهي از اختر

ابر خاكستري بي باران پوشانده

آسمان را يكسر

ابر خاكستري بي باران دلگير است

و سكوت تو پس پرده خاكستري سرد كدورت افسوس

سخت دلگيرتر است

واي باران ! باران

شيشه پنجره را باران شست

از دل من اما

چه كسي نقش تو را خواهد شست؟

آسمان سربي رنگ

من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ

ميپرد مرغ نگاهم تا دور

واي باران، باران

پر مرغان نگاهم را شست

خواب روياي فراموشي هاست

خواب را دريابم

كه درآن دولت خاموشي هاست

با تو در خواب ، مرا

لذت ناب هماغوشي هاست

از گريبان تو صبح صادق

ميگشايد پر و بال

تو گل سرخ مني

تو گل ياسمني

تو چنان شبنم پاك سحري؟

نه ، از آن پاكتري

تو بهاري؟

نه ، بهاران از توست

از تو ميگيرد وام

هربهار اين همه زيبايي را

هوس باغ و بهارانم نيست

اي بهين باغ و بهارانم تو

سيل سيال نگاه سبزت

همه بنيان وجودم را ويرانه كنان ميكاود

من به چشمان خيال انگيزت معتادم

و در اين راه تباه

عاقبت هستي خود را دادم

باز كن پنجره را

من تو را خواهم برد

به شب جشن عروسي عروسكهاي

كودك خواهر خويش

كه در آن مجلس جشن

صحبتي نيست ز دارايي داماد و عروس

صحبت از سادگي و كودكي است

چهره اي نيست عبوس

گل به گل، سنگ به سنگ اين دشت

يادگاران تو اند

رفته اي اينك و هر سبزه و دشت

در تمام در و دشت

سوگواران تو اند

در دلم آرزوي آمدنت ميميرد

رفته اي اينك، اما آيا

باز برميگردي

چه تمناي محال

خنده ام ميگيرد

آرزو ميكردم

دشت سرشار ز سرسبزي روياها را

من گمان ميكردم

دوستي همچون فصلي سرسبز

چار فصلش همه آراستگي ست

من چه ميدانستم

هيبت باد زمستاني هست

من چه ميدانستم

سبزه ميپژمرد از بي آبي

سبزه يخ ميزند از سردي دي

من چه ميدانستم

دل هركس دل نيست

قلب ها بي خبر از عاطفه اند

و چه روياهايي

كه تبه گشت و گذشت

و چه پيوند صميميت ها

كه به آساني يك رشته گسست

چه اميدي، چه اميد؟

چه نهالي كه نشاندم من و بي بر گرديد

دل من ميسوزد

كه قناري ها را پر بستند

كه پر پاك پرستوها را بشكستند

و كبوترها را

آه كبوترها را…

و چه اميد عظيمي به عبث انجاميد

من در آيينه رخ خود ديدم

و به تو حق دادم

آه، ميبينم، ميبينم

تو به اندازه تنهايي من خوشبختي

من به اندازه زيبايي تو غمگينم

چه اميد عبثي

من چه دارم كه تو را در خور؟

هیچ من چه دارم كه سزاوار تو؟

هيچ….

تو همه هستي من، هستي من

تو همه زندگي من هستي

تو چه داري؟

همه چيز

تو چه كم داري؟

هيچ

گاه مي انديشم

خبر مرگ مرا با تو چه كس ميگويد؟

آن زمان كه خبر مرگ مرا

از كسي ميشنوي ، روي تو را

كاشكي ميديدم

شانه بالا زدنت را بي قيد

و تكان دادن دستت كه_ مهم نيست زياد_

و تكان دادن سر را كه عجب ، عاقبت مرد ، افسوس!

كاشكي ميديدم

من به خود ميگويم

چه كسي باور كرد

جنگل جان مرا

آتش عشق تو خاكستر كرد؟

من به هنگام شكوفايي گلها در دشت

باز برخواهم گشت

تو به من مي خندي

من صدا ميزنم، آي

باز كن پنجره را

پنجره را ميبندي

با من اكنون چه نشستن ها، خاموشي ها

با تو اكنون چه فراموشي هاست

چه كسي ميخواهد

من و تو ما نشويم

من اگر ما نشوم خويشتنم

تو اگر ما نشوي خويشتني

از كجا كه من و تو

شور يكپارچگي را در شرق

باز برپا نكنيم

از كجا كه من و تو

مشت رسوايان را وا نكنيم

من اگر برخيزم

تو اگر برخيزي

همه برميخيزند

من اگر بنشينم

تو اگر بنشيني

چه كسي برخيزد؟

چه كسي با دشمن بستيزد؟

چه كسي پنجه در پنجه هر دشمن دون آويزد

سخن از مهر من و جور تو نيست

سخن از

متلاشي شدن دوستي است

و عبث بودن پندار سرور آور مهر

آشنايي با شور؟

و جدايي با درد؟

و نشستن در بهت فراموشي

يا غرق غرور؟

من چه ميگويم آه

با تو اكنون چه فراموشي ها

با من اكنون چه نشستن ها، خاموشي هاست

تو مپندار كه خاموشي من

هست برهان فراموشي من

من اگر بر خيزم

تو اگر برخيزي

همه برمي خيزند.

 

حمید مصدق

 

ترک من خراب شبگرد مبتلا کن

ماییم و موج سودا، شب تا به روز تنها

خواهی بیا ببخشا، خواهی برو جفا کن

از من گذر، تا تو هم در بلا نیفتی

بگزین ره سلامت، ترک ره بلا کن

ماییم و آب دیده، در کنج غم خزیده

بر آب دیده‌ی ما صد جای، آسیا کن

بر شاه خوبرویان واجب وفا نباشد

ای زرد روی عاشق، تو صبر کن، وفا کن

دردیست غیر مردن کان را دوا نباشد

پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن؟

در خواب دوش پیری در کوی عشق دیدم

با سر اشارتم کرد، که عزم سوی ما کن

مولانا

چیست در زمزمه مبهم آب

چیست در همهمه دلکش برگ

چیست در بازی آن ابر سپید

روی این آبی آرام بلند

که ترا می برد اینگونه به ژرفای خیال

چیست در خلوت خاموش کبوترها

چیست در کوشش بی حاصل موج

چیست در خنده جام

که تو چندین ساعت

مات و مبهوت به آن می نگری

نه به ابر

نه به آب

نه به برگ

نه به این آبی آرام بلند

نه به این خلوت خاموش کبوترها

نه به این آتش سوزنده که لغزیده به جام

من به این جمله نمی اندیشم

من مناجات درختان را هنگام سحر

رقص عطر گل یخ را با باد

نفس پاک شقایق را در سینه کوه

صحبت چلچله ها را با صبح

بغض پاینده هستی را در گندم زار

گردش رنگ و طراوت را در گونه گل

همه را میشنوم می بینم

من به این جمله نمی اندیشم

به تو می اندیشم

ای سراپا همه خوبی

تک و تنها به تو می اندیشم

همه وقت …همه جا…

من به هر حال که باشم به تو می اندیشم

تو بدان این را تنها تو بدان

تو بیا…

تو بمان با من تنها تو بمان

جای مهتاب به تاریکی شبها تو بتاب

من فدای تو به جای همه گلها تو بخند

اینک این من که به پای تو درافتاده ام باز

ریسمانی کن از آن موی دراز

تو بگیر

تو ببند

تو بخواه

پاسخ چلچله ها را تو بگو

قصه ابر هوا را تو بخوان

تو بمان با من تنها تو بمان

در دل ساغر هستی تو بجوش

من همین یک نفس از جرعه جانم باقیست

آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش

 

فریدون مشیری

 

 

 

نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد ؟!

نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت …

ولی بسیار مشتاقم …

که از خاک گلویم سوتکی سازد …

گلوم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش …

که او پی در پی دم گرم خودش را بر گلویم سخت بفشارد ….

و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد …

بدین سان بشکند دائم سکوت مرگبارم !!

دکتر شریعتی

 

از زنــدگــانیــــم گــــله دارد جــوانیــــــم

شرمنده‌ی جوانـــیم از این زندگانیـم

دارم هـــوای صحبت یــــاران رفتـــــه را

یاری کن ای اجل که به یاران رسانیم

 

 

راهی بجز گریز برایم نمانده بود

این عشق آتشین پر از درد بی امید

در وادی گناه و جنونم کشانده بود

رفتم که داغ بوسه ی پر حسرت تو را

با اشکهای دیده ز لب شستشو دهم

رفتم که ناتمام بمانم در این سرود

رفتم که با نگفته به خود آبرو دهم

رفتم ، مگو ، مگو که چرا رفت ، ننگ بود

عشق من و نیاز تو و سوز و ساز ما

از پرده ی خموشی و ظلمت ، چو نور صبح

بیرون فتاده بود به یکباره راز ما

رفتم ، که گم شوم چو یکی قطره اشک

گرم در لابلای دامن شبرنگ زندگی

رفتم که در سیاهی یک گور بی نشان

فارغ شوم ز کشمکش و جنگ زندگی

من از دو چشم روشن و گریان گریختم

از خنده های وحشی طوفان گریختم

از بستر وصال به آغوش سرد هجر

آزرده از ملامت وجدان گریختم

ای سینه در حرارت سوزان خود بسوز

دیگر سراغ شعله ی آتش ز من مگیر

می خواستم که شعله شوم سرکشی کنم

مرغی شدم به کنج قفس بسته و اسیر

روحی مشوشم که شبی بی خبر ز خویش

در دامن سکوت به تلخی گریستم

نالان ز کرده ها و پشیمان ز گفته ها

دیدم که لایق تو عشق تو نیستم

 

پدرم پشت دو خوابيدن در
مهتابی٬

پدرم پشت زمان ها مرده
است….

پدرم وقتی مرد آسمان آبی
بود٬

مادرم بی خبر از خواب پريد ٬خواهرم
زيبا شد.

پدرم وقتی مرد ٬پاسبانان همه شاعر
بودند.

مرد بقال از من پرسید چند من خربزه می خواهی؟!

من از او پرسیدم دل خوش سیری چند؟!

 

بی تو مهتاب شبی باز از ان کوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم

شدم ان عاشق دیوانه که بودم

در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید

باغ صد خاطره خندید

عطر صد خاطره پیچید

یادم امد که شبی باهم از ان کوچه گذشتیم

پر گشودیم و در ان خلوت دلخواسته گشتیم

ساعتی بر لب ان جوی نشستیم

تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت

من همه محو تماشای نگاهت

اسمان صاف و شب ارام

بخت خندان و زمان رام

خوشه ماه فرو ریخته در اب

شاخه ها دست بر اورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ همه دل داده به اواز شباهنگ

یادم امد تو به من گفتی: از این عشق حذر کن

لحظه ای چند بر این اب نظر کن

اب ایینه عشق گذران است

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است

باش فردا که دلت با دگران است

تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن

با تو گفتم:حذر از عشق ندانم سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم!!!!

روز اول که دل من به تمنای تو پر زد

چون کبوتر لب بام تو نشستم

تو به من سنگ زدی من نرمیدم نگسستم

باز گفتم که تو صیادی و من اهوی دشتم

تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم،نتوانم!!

اشکی از شاخه فرو ریخت

مرغ شب ناله تلخی زدو بگریخت…

اشک در چشم تو لرزید،ماه بر عشق تو خندید

یادم اید: که دگر از تو جوابی نشنیدم

پای در دامن اندوه کشیدم نگسستم،نرمیدم…

رفت در ظلمت شب ان شب و شب های دگر هم

نگرفتی دگر از عاشق ازرده خبر هم

نکنی دیگر از ان کوچه گذر هم…

بی تو اما به چه حالی من از ان کوچه گذشتم…

 

بی تو مردم مردم…

گاه با خود می اندیشم

 خبر مرگ مرا با تو چه کسی خواهد گفت؟!

و ان زمان که خبر مرگ مرا میشنوی روی تو را کاشکی میدیدم

شانه بالا زدنت را بی قید و تکان دادن سر و تکان دادن دستت

 که عجب عاقبت مرد افسوس؟!!!

من به خود می اندیشم

 چه کسی باور کرد جنگل جان مرا؟!

اتش عشق تو خاکستر کرد………….

یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم

وقت پرپر شدنش سوز و نوایی نکنیم

پر پروانه شکستن هنر انسان نیست

گر شکستیم ز غفلت من و مایی نکنیم

یادمان باشد سر سجاده عشق

جز برای دل محبوب دعایی نکنیم

یادمان باشد از امروز خطایی نکنیم

گر چه در خود شکستیم صدایی نکنیم

یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد

طلب عشق ز هر بی سرو پایی نکنیم…

 

ای دیر بدست امده بس زود برفتی

                          اتش زدی اندر من و چون دود برفتی

چون ارزوی تنگدلان زود برفتی

                        چون دوستی سنگدلان زود برفتی

زان پیش که در باغ وصال تو دل من

                        از داغ فراغ تو براسود برفتی

ناگشته من از بند تو ازاد بجستی

                       ناکرده مرا وصل تو خشنود برفتی

هرروز بیفزود و همی لطف تو با من

                      چون در دل من عشق بیفزود برفتی

اشعار زیبا و قشنگ

از شما عزیزان دعوت میکنیم از ناب ترین اس ام اس و شعرهای عاشقانه به همراه متن و جملا عاشقانه غمگین و زیبا در این مطلب دیدن نمایید.

 

بر لب دریای حسرت خانه اي دارم قدیمی
ازتمام دار دنیا ،عزیزی دارم صمیمی
گاه و بیگاه یادی از ما میکند
با مرامش شرمسارم میکند

 

 

من در انتظار بهترین پیام نیستم
من در انتظار پیامی از بهترینم ، بهترینم . . .

 

 

 

در خیالم در خوابم همه ی جا با اویم ، مجنونم در همه ی جا وی را می جویم
خیلی وقت است که رفته ز پیشم ، نه ! او نرفته با خود چه می گویم . . .

 

 

دوستی میوه ي درختانی است که در روح غنی عشق کاشته میشود

و با مراقبت محبت آمیز و درک متقابل پرورش می بایند . . .

 

 

 

کاش می‌شد در آسمان ها پر کشید

چون عقابی ابرها را هم درید

پر کشید ودر حضورت جان سپرد

لحظه ي آخر دو چشمان تو دید

 

 

جملات عاشقانه زیبا

 

دیگر پیام هایت نمی رسند

سیم بانان را خبرکن !

شاید کاجی افتاده باشد . . .

 

اشعار زیبا و قشنگ

شعر کوتاه عاشقانه

 

یه دارو تو دنیا هست که بیشتر آدمای مریض رو خوب میکنه
نام دارو :“دوست دارم “
فقط میشود از داروخانه هاي محبت تهیه کرد !

 

 

اشعار کوتاه عاشقانه برای اس ام اس

 

عاشقانه هایم همه ی رابه زانو زده !

توبه عشق چه کسی ایستاده اي . . .

 

عاشق اسمم می‌شوم

وقتی

تو صدایم می کني . . .

 

 

پیامک هاي عاشقانه زیبا

 

 

پشت دیوار کج فاصله ها پنهانیم / غربت دل رابه خدا می‌دانیم
اگرچه دوریم ز هم با همه ی ي خاطره ها / به امید خبری تازه ز هم می مانیم . . .

 

 

شعرهای عاشقانه زیبا

 

آدم گاهی چه گرم می‌شود

به یک ” هستـــــــــــــــــــــم ” ؛

به یک ” نتــــــــــــــــــــــــرس ” ،

به یک ” نـــــــــــــــــــــــوازش ” !

به یک ” آغـــــــــــــــــــــــوش” …

 

 

اس ام اس هاي عاشقانه و احساسی زیبا

 

آدمی را دیدم با سایه ي خود درد و دل می کرد !
چه رنجی می کشد او
وقتی هوا ابریست . . .

 

 

در غم عشق نبودیّ و محبت کردی

این هم از لطف شما بودو نمیدانستیم

من نکردم گله از عهد و وفاداری تو

عهد ما عهد جفا بودو نمیدانستیم

رنج بی عشقی و تنهایی و بی مهری یار

همه ی تقدیر خدا بودو نمیدانستیم . . .

 

متن هاي عاشقانه به‌صورت شعر کوتاه

 

نمیدانم نهان از من،چه نیکی کرده اي با “دل”…؟
که چون غافل شوم از اون ، دوان سوی “تو”می‌آید!!!

 

 

متن هاي عاشقانه جدید

 

دلم یک کوچه می‌خواهد بی بن بست…
و بارانی نم نم و یک خدا که کمی باهم راه برویم
همین…

 

 

فراموش کردن یار

 

 

بهترین روز هایت رابه کسانی هدیه کن که بدترین روز ها در کنارت بودند
وهیچ وقت راه رفتن رو بلد نشده باشن

 

 

شعر عاشقانه زیبا برای عشقم

 

 

شیرین ترین لبخند را برای لحظه دیدار نگهدار” زیباترین غزلم را برای شب شعر چشمت نگهداشته ام””

 

 

شعرهای کوتاه و زیبای عشق و عاشقی

 

میدونی …
من عاشق بارون نبودم !!!
از وقتی عاشقش شدم که وقتی با تو قدم میزدم معنای خیس شدنش رو فهمیدم…

 

 

شعرهای زیبا و عاشقانه

 

 

چایت را تلخ ننوش!!فقط یک‌بار نگاهم کن،تمام قندهای دلم را برایت آب میکنم…

 

 

اس ام اس زیبا برای ترک عشق

 

دوست داشتن یعنی : بیست نفر واست سالاد فصل سلطنتی درست می‌کنند…
لب نمی زني…
ولی دووست داری تره اي رو بخوری که “اوون” هیچ وقت واست خرد نمیکنه!

 

 

اس ام اس عاشقانه

 

 

اگـــر تو را امـــتحان می گرفتند
بدون شک من رتبه ي اول می شدم
بس کــه تــکرار کردم نامـــــت را در مرور خاطرات

 

 

 

ﺷﻌﺮ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻧﻢ، ﭼﺸﻤﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﻧﺒﻨﺪ، ﺗﻮ ﮐﻪ ﻣﯿﺪﺍﻧﯽ، ﺣﺎﻓﻈﻪ ﯼ ﺧﻮﺑﯽ ﻧﺪﺍﺭﻡ!

 

 

یــار
هــی یــار، یـــار!
این جا اگرچه گاه،
گل به زمستانِ خسته … خــار می‌شود
این جا اگرچه روز
گاه چون شب تار می‌شود،
اما بهــار میشود،
مــن دیده ام که می گویم!

 

 

بهترین جای دنیاست
آغوش چشمانت
آن جا که دلم
رؤیا بپا میکند
در حصار لب هایت
بهشتی به پهنای
از بوسه تا عشق !

 

 

 

اگر نشانی‌اَم‌ را بپُرسند،
میگویم‌:
تمام‌ِ پیاده‌روهای‌ جهان‌!
اگر گُذرنامه‌ بخواهند،
چشمان‌ِ تو را نشانشان‌ می دهم‌ !
میدانم‌ که‌ سفر کردن‌ به‌ دیارِ چشمانت‌،
حق‌ِ طبیعی‌ِ تمام‌ِ مَردُم‌ِ دُنیاست‌ !

 

 

اعتبار تو به حضورت نیست،
دور هم که باشی
باز دوست داشتنی ترین هستی…
آیا بهشـــــــتی
که میگویــند..
جایی بهتر از آغـــــــوشـ توستـــــ؟

 

 

آغوش تو تخفیف عمر من است
دچارت که باشم ….
هر شب سالی نوری است،
میان کهکشان راه شیری بوسه هایت…

 

 

نه طبق ِ مُد دوستت دارم
نه به حکم سنت!
همه ی چیز بنا بر فطرت است
“خوب ها”
دوست داشتنی اند…

 

 

مریض که می‌شوی
پرستار میشوم …
می‌آیم و می‌نشینم کنار تخت دلتنگی ات
موهایت را
با دستانم نوازش می‌کنم
می‌روم و قرص “ماه ” را برایت می آورم!
تب که میکنی
در حوض شب پاشویه ات میکنم
حوضی که همان قرص در آن است
و پتوی نم دار ابر را
رویت می‌کشم
دستانت را در دستم می‌گیرم
و تا خود صبح برایت دعا می‌خوانم
غصه نخور نازنین من
تا خورشید سلامی دوباره کند
خوب شده اي …

 

 

بعضى از حرفارو
باید بزارى وقتى خوب دم کشید بزنى
اینجورى خیلى بیشتر به طرفت مى چسبه!
دوستت دارم . . !

 

 

خیالت آسان
من جـز آغوش تو حتـے به دیوار
هم تکیه نمے کنم!

 

جملات کوتاه عاشقی

 

گيسو به هم بريز و
جهانى ز هم بپاش…

معشوقه بودن است و
بريز و بپاش ها…!

 

حسین زحمتکش

 

 

بانوی من، با رفتنت دنیای من لبریز غم شد

ساده بگویم هفت روز هفته ام را #جمعه کردی…

ایلیا مرادی

 

شعرهای زیبا

 

مانند پاییز می ماني …

آدم نمی‌داند چه بپوشد ،

وقت دیدنت …

 

 

نمیدانم چرا، اما به قدری دوستت دارم

که از بیچارگی گاهی به حال خویش میگریم…

فاضل نظری

 

 

زیباترین اس ام اس هاي عاشقانه

 

 

دوست دارم آن چنان ببوسمت که بگویی : دیوانه
بعد محکم تر ببوسمت بگویی : روانی
آنگاه آغوشت را تیمارستانی کنم برای تمامی جنونم …

 

متن هاي زیبا و عاشقانه به‌ صورت شعر

 

در گذر زمان
آرام آرام
اما قرص و محکم

از بیابان هاي سنگلاخ
با اندکی آب بر دوش
خسته اما امیدوار

ثانیه ها و لحظه ها
چون حلقه هاي زنجیر
می گذرند از پی هم

ولی میدانستم و مطمعن بودم
آن طرف این کوههای سخت و سرد

آن طرف این زخم هاي پر از درد
دشتی پر از سرسبزی و گل خواهد بود

روزگارانی خوش و خرم …

پس نفس نفس زنان
بی هیچ وقفه اي
با دلی سرشار از امید
قدم هایم را بر می دارم
و می دانم زیرپایم سفت است
و می دانم زیر پایم سفت است…

 

حتما بخوانید:

متن و شعر عاشقانه برای تبریک تولد

اشعار ناب و زیبا با موضوع عاشقانه و عشق واقعی

شعر و عکس های زیبا و عاشقانه جدید

اشعار زیبا و قشنگ

 

علاج واقعه پیش از وقوع باید کرد

دریغ سود ندارد چو رفت کار از دست

به روزگار سلامت سلاح جنگ بساز

وگرنه سیل چو بگرفت ، سد نشاید بست

 

اشعار زیبای سعدی

 

من بی مایه که باشم که خریدار تو باشم

حیف باشد که تو یار من و من یار تو باشم

تو مگر سایه لطفی به سر وقت من آری

که من آن مایه ندارم که به مقدار تو باشم

خویشتن بر تو نبندم که من از خود نپسندم

که تو هرگز گل من باشی و من خار تو باشم

 

چه فتنه بود که حسن تو در جهان انداخت

که یک دم از تو نظر بر نمی‌توان انداخت

بلای غمزه نامهربان خون خوارت

چه خون که در دل یاران مهربان انداخت

 

اشعار زیبای سعدی

 

تا بود بار غمت بر دل بی هوش مرا

سوز عشقت ننشاند ز جگر جوش مرا

نگذرد یاد گل و سنبلم اندر خاطر

تا به خاطر بود آن زلف و بناگوش مرا

شربتی تلختر از زهر فراقت باید

تا کند لذت وصل تو فراموش مرا

هر شبم با غم هجران تو سر بر بالین

روزی ار با تو نشد دست در آغوش مرا

بی دهان تو اگر صد قدح نوش دهند

به دهان تو که زهر آید از آن نوش مرا

سعدی اندر کف جلاد غمت می‌گوید

بنده ام بنده به کشتن ده و مفروش مرا

اشعار کوتاه سعدی

اشعار زیبا و قشنگ

 

پیش ما رسم شکستن نبود عهد وفا را

الله الله تو فراموش مکن صحبت ما را

قیمت عشق نداند قدم صدق ندارد

سست عهدی که تحمل نکند بار جفا را

گر مخیر بکنندم به قیامت که چه خواهی

دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را

گر سرم می‌رود از عهد تو سر بازنپیچم

تا بگویند پس از من که به سر برد وفا را

اشعار زیبای سعدی

 

 

دوست می دارم من این نالیدن دلسوز را

تا به هر نوعی که باشد بگذرانم روز را

شب همه شب انتظار صبح رویی می‌رود

کان صباحت نیست این صبح جهان افروز را

وه که گر من بازبینم چهر مهرافزای او

تا قیامت شکر گویم طالع پیروز را

گر من از سنگ ملامت روی برپیچم زنم

جان سپر کردند مردان ناوک دلدوز را

اشعار عارفانه سعدی

 

 

ای مهر تو در دل ها وی مهر تو بر لب ها

وی شور تو در سرها وی سر تو در جان ها

تا عهد تو دربستم عهد همه بشکستم

بعد از تو روا باشد نقض همه پیمان ها

تا خار غم عشقت آویخته در دامن

کوته نظری باشد رفتن به گلستان ها

آن را که چنین دردی از پای دراندازد

باید که فروشوید دست از همه درمان ها

آثار سعدی

 

 

تو را حکایت ما مختصر به گوش آید

که حال تشنه نمی دانی ای گل سیراب

اگر چراغ بمیرد صبا چه غم دارد

و گر بریزد کتان چه غم خورد مهتاب

دعات گفتم و دشنام اگر دهی سهل است

که با شکردهنان خوش بود سؤال و جواب

دیوان شعر سعدی

 

کهن شود همه کس را به روزگار ارادت

مگر مرا که همان عشق اولست و زیادت

گرم جواز نباشد به پیشگاه قبولت

کجا روم که نمیرم بر آستان عبادت

مرا به روز قیامت مگر حساب نباشد

که هجر و وصل تو دیدم چه جای موت و اعادت

شنیدمت که نظر می‌کنی به حال ضعیفان

تبم گرفت و دلم خوش به انتظار عیادت

اشعار سعدی

 

دوست دارم که بپوشی رخ همچون قمرت

تا چو خورشید نبینند به هر بام و درت

جرم بیگانه نباشد که تو خود صورت خویش

گر در آیینه ببینی برود دل ز برت

جای خنده ست سخن گفتن شیرین پیشت

کآب شیرین چو بخندی برود از شکرت

راه آه سحر از شوق نمی یارم داد

تا نباید که بشوراند خواب سحرت

شعر زیبای سعدی

 

با جوانی سر خوش است این پیر بی تدبیر را

جهل باشد با جوانان پنجه کردن پیر را

روز بازار جوانی پنج روزی بیش نیست

نقد را باش ای پسر کآفت بود تأخیر را

ای که گفتی دیده از دیدار بت رویان بدوز

هر چه گویی چاره دانم کرد جز تقدیر را

زهد پیدا کفر پنهان بود چندین روزگار

پرده از سر برگرفتیم آن همه تزویر را

سعدیا در پای جانان گر به خدمت سر نهی

همچنان عذرت بباید خواستن تقصیر را

سعدی شیرازی

 

آیین برادری و شرط یاری

آن نیست که عیب من هنر پنداری

آنست که گر خلاف شایسته روم

از غایت دوستیم دشمن داری

 

 

اشعار سعدی شیراز

 

اگر تو فارغی از حال دوستان یارا

فراغت از تو میسر نمی‌شود ما را

تو را در آینه دیدن جمال طلعت خویش

بیان کند که چه بودست ناشکیبا را

بیا که وقت بهارست تا من و تو به هم

به دیگران بگذاریم باغ و صحرا را

 

بهترین اشعار زیبا و آموزنده سعدی

 


عشاق به درگهت اسیرند بیا

بدخویی تو بر تو نگیرند بیا

هرجور و جفا که کرده‌ای معذوری

زان پیش که عذرت نپذیرند بیا

 

بهترین اشعار زیبا و آموزنده سعدی

 


ای چشم تو مست خواب و سرمست شراب

صاحب نظران تشنه و وصل تو سراب

مانند تو آدمی در آباد و خراب

باشد که در آیینه توان دید و در آب

 

بهترین اشعار زیبا و آموزنده سعدی

 


روزی گفتی شبی کنم دلشادت

وز بند غمان خود کنم آزادت


دیدی که از آن روز چه شبها بگذشت

وز گفتهٔ خود هیچ نیامد یادت؟

 

بهترین اشعار زیبا و آموزنده سعدی

 


آن یار که عهد دوستاری بشکست

می‌رفت و منش گرفته دامان در دست


می‌گفت دگرباره به خوابم بینی

پنداشت که بعد از آن مرا خوابی هست

 

بهترین اشعار زیبا و آموزنده سعدی

 


شبها گذرد که دیده نتوانم بست

مردم همه از خواب و من از فکر تو مست


باشد که به دست خویش خونم ریزی

تا جان بدهم دامن مقصود به دست

 

اشعار زیبا و آموزنده سعدی

 


آن شب که تو در کنار مایی روزست

و آن روز که با تو می‌رود نوروزست

دی رفت و به انتظار فردا منشین

دریاب که حاصل حیات امروزست

 

اشعار زیبای سعدی

 


ای در دل من رفته چو خون در رگ و پوست

هرچ آن به سر آیدم ز دست تو نکوست

ای مرغ سحر تو صبح برخاسته‌ای

ما خود همه شب نخفته‌ایم از غم دوست

 

اشعار زیبای سعدی

 


گر زخم خورم ز دست چون مرهم دوست

یا مغز برآیدم چو بادام از پوست

غیرت نگذاردم که نالم به کسی

تا خلق ندانند که منظور من اوست

 

اشعار آموزنده سعدی

 


شب نیست که چشمم آرزومند تو نیست

وین جان به لب رسیده در بند تو نیست

گر تو دگری به جای من بگزینی

من عهد تو نشکنم که مانند تو نیست

 

اشعار بوستان سعدی


کس نیست که غم از دل ما داند برد

یا چارهٔ کار عشق بتواند برد

گفتم که به شوخی ببرد دست از ما

زین دست که او پیاده می‌داند برد

اشعار بوستان سعدی

 

ای باد چو عزم آن زمین خواهی کرد

رخ در رخ یار نازنین خواهی کرد


از ماش بسی دعا و خدمت برسان

گو یاد ز دوستان چنین خواهی کرد؟

 

اشعار بوستان سعدی

 


ما را به چه روی از تو صبوری باشد

یا طاقت دوستی و دوری باشد

جایی که درخت گل سوری باشد

جوشیدن بلبلان ضروری باشد

 

 


گویند مرو در پی آن سرو بلند

انگشت نمای خلق بودن تا چند؟

بی‌فایده پندم مده ای دانشمند

من چون نروم که می‌برندم به کمند؟

 

برگزیده قطعات سعدی

 


آن درد ندارم که طبیبان دانند

دردیست محبت که حبیبان دانند

ما را غم روی آشنایی کشتست

این حال نباید که غریبان دانند

 

برگزیده قطعات سعدی

 


از هرچه کنی مرهم ریش اولی‌تر

دلداری خلق هرچه بیش اولی‌تر

ای دوست به دست دشمنانم مسپار

گر می‌کشیم به دست خویش اولی‌تر

 

برگزیده قطعات سعدی

 


ای بی‌تو فراخای جهان بر ما تنگ

ما را به تو فخرست و تو را از ما ننگ

ما با تو به صلحیم و تو را با ما جنگ

آخر بنگویی که دلست این یا سنگ؟

 

برگزیده قطعات سعدی

 


ای دوست گرفته بر سر ما دشمن

یا دوست گزین به دوستی یا دشمن

نادیدن دوست گرچه مشکل دردیست

آسانتر ازان که بینمش با دشمن

 

برگزیده قطعات سعدی

 


آن لطف که در شمایل اوست ببین

وآن خندهٔ همچو پسته در پوست ببین

نی‌نی تو به حسن روی او ره نبری

در چشم من آی و صورت دوست ببین

 

برگزیده قطعات سعدی

 


ای کاش نکردمی نگاه از دیده

بر دل نزدی عشق تو راه از دیده

تقصیر ز دل بود و گناه از دیده

آه از دل و صد هزار آه از دیده

 

برگزیده قطعات سعدی

 


هر روز به شیوه‌ای و لطفی دگری

چندانکه نگه می‌کنمت خوبتری

گفتم که به قاضی برمت تا دل خویش

بستانم و ترسم دل قاضی ببری

اشعار سعدی


ای مایه درمان نفسی ننشینی

تا صورت حال دردمندان بینی

گر من به تو فرهاد صفت شیفته‌ام

عیبم مکن ای جان که تو بس شیرینی

اشعار سعدی


گر دولت و بخت باشد و روزبهی

در پای تو سر ببازم ای سرو سهی

سهلست که من در قدمت خاک شوم

ترسم که تو پای بر سر من ننهی

 

شعر سعدی

گر مرا بی‌تو در بهشت برند

دیده از دیدنش بخواهم دوخت

کاین چنینم خدای وعده نکرد

که مرا در بهشت باید سوخت

 

شعر سعدی

 


گفتم چه کرده‌ام که نگاهم نمی‌کنی؟

وآن دوستی که داشتی اول چرا کم است؟


گفتا به جرم آنکه به هفتاد سالگی

سودای سور می‌پزی و جای ماتم است

 

شعر سعدی

 


در قطره باران بهاری چه توان گفت؟

در نافه آهوی تتاری چه توان گفت؟

گر در همه چیزی صفت و نعت بگنجد

در صورت و معنی که تو داری چه توان گفت؟

 

شعر سعدی

 


تو آن نه‌ای که به جور از تو روی برپیچند

گناه تست و من استاده‌ام به استغفار

مرا غبار تو هرگز اثر کند در دل

که خاکپای توام؟ خاک را چه غم ز غبار؟

 

شعر سعدی

 


مرا به صورت شاهد نظر حلال بود

که هرچه می‌نگرم شاهدست در نظرم

دو چشم در سر هر کس نهاده‌اند ولی

تو نقش بینی و من نقشبند می‌نگرم

 

شعر سعدی

 


هزار بوسه دهد بت‌پرست بر سنگی

که ضر و نفع محالست ازو نشان دادن

تو بت! ز سنگ نه‌ای بل ز سنگ سخت‌تری

که بر دهان تو بوسی نمی‌توان دادن!

 

شعر سعدی

 


کسی ملامتم از عشق روی او می‌کرد

که خیره چند شتابی به خون خود خوردن؟

ازو بپرس که دارد اسیر بر فتراک

ز من مپرس که دارم کمند در گردن

 

شعر سعدی

 


چند گویی که مهر ازو بردار

خویشتن را به صبر ده تسکین

کهربا را بگوی تا نبرد

چه کند کاه پاره‌ای مسکین؟

 

اشعار سعدی شیرازی

 


وه که چه آزار بود من از مهر تو

لیک چو باز آمدی آن همه برداشتی

سر چو برآورد صبح بپوشد گناه

روز همه روز جنگ شب همه شب آشتی


هر كه عیب دگران پیش تو آورد و شمرد

بی گمان عیب تو پیش دگران خواهد برد

 

اشعار سعدی شیرازی

 


سعدیا! گرچه سخندان و مصالح گویی

به عمل کار برآید به سخندانی نیست

 

تک بیت‌های ناب سعدی

 


به تو حاصلی ندارد غم روزگار گفتن

که شبی نخفته باشی به درازنای سالی

 

تک بیت‌های ناب سعدی

 


برو ای سپر ز پیشم که به جان رسید پیکان

بگذار تا ببینم که که می‌زند به تیرم

 

تک بیت‌های ناب سعدی

 


بنشینم و صبر پیش گیرم

دنباله کار خویش گیرم

 

تک بیت‌های ناب سعدی

 


گویند تمنایی از دوست بکن سعدی

جز دوست نخواهم کرد از دوست تمنایی

 

تک بیت‌های ناب سعدی

 


به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل

اگر مراد نیابم بقدر وسع بکوشم

 

تک بیت‌های ناب سعدی

 


قرار بر کف آزادگان نگیرد مال

نه صبر در دل عاشق نه آب در غربال

 

تک بیت‌های ناب سعدی

 


جماعتی که نظر را حرام می گویند

نظر حرام بکردند و خون خلق حلال

 

تک بیت‌های ناب سعدی

 


اگر مراد نصیحت کنان ما این است

که ترک دوست بگوییم، تصوریست محال

 

تک بیت‌های ناب سعدی

 


از در درآمدی و من از خود به درشدم

گفتی کز این جهان به جهان دگر شدم

 

تک بیت‌های ناب سعدی

 


نه خلاف عهد کردم که حدیث جز تو گفتم

همه بر سر زبانند و تو در میان جانی

 

تک بیت‌های ناب سعدی

 


خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست؟

طاقت بار فراق این همه ایامم نیست

 

تک بیت‌های ناب سعدی

 


او می‌رود دامن کشان من زهر تنهایی چشان

دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم می‌رود

 

تک بیت‌های ناب سعدی

 


روی خوش و آواز خوش دارند هریک لذتی

بنگر که لذت چون بود محبوب خوش آواز را

 

تک بیت‌های ناب سعدی

 


ای خردمند که گفتی نکنم چشم به خوبان

به چه کارآیدت آن دل که به خوبان نسپاری؟

 

تک بیت‌های ناب سعدی

 


بسیار سفر باید تا پخته شود خامی

صوفی نشود صافی تا در نکشد جامی

 

تک بیت‌های ناب سعدی

 


دریغا که بر خوان الوان عمر

دمی خورده بودیم و گفتند بس

 

تک بیت‌های ناب سعدی

 


به خاک پای عزیزان که از محبت یار

دل از محبت دنیا و آخرت کندم

 

تک بیت‌های ناب سعدی

 


ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه

ما کجائیم در این بحر تفکر تو کجایی؟

 

تک بیت‌های ناب سعدی

 


دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد

ابری که در بیابان بر تشنه​ ای ببارد

ای بوی آشنایی دانستم از کجایی

پیغام وصل جانان پیوند روح دارد

 

تک بیت‌های ناب سعدی

 


از هر چه می‌‌رود سخن دوست خوشتر است

پیغام آشنا نفس روح پروراست

هرگز وجود حاضر غایب شنیده ای؟

من در میان جمع و دلم جای دیگر است

 

تک بیت‌های ناب سعدی

 


ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز

کان سوخته را جان شد و آواز نیامد

این مدعیان در طلبش، بی خبرانند

آن را که خبر شد، خبری باز نیامد

 

تک بیت‌های ناب سعدی

 


چرخ شنید ناله ام گفت منال سعدیا

كاه تو تیره می‌كند آیینه جمال من

 

تک بیت‌های ناب سعدی

 


دوستان گویند سعدی خیمه در گلزار زن

من گلی را دوست می‌دارم که در گلزار نیست

 

تک بیت‌های ناب سعدی

 


ملامتگوی عاشق را چه گوید مردم دانا

که حال غرقه در دریا نداند خفته بر ساحل

 

تک بیت‌های ناب سعدی

 


شبان آهسته می‌نالم مگر دردم نهان ماند

به گوش هر که در عالم رسید آواز پنهانم

منبع :hamdore.com

ای کاش دلم اسیر و بیمار نبود

دربند نگاه او گرفتار نبود

من عاشق و او زعشق من بیخبر است

ای کاش دل و دلبرو دلدار نبود….

آخرش نفهمیدم اینجائی که هستم تقدیر من است یا تقصیر من…اشعار زیبا و قشنگ

من که در این جمع گذشتم از هرچه ارزوست

دست غم دیگر چه میخواهد از دل تنهای من؟

ضربه ات کاری بود

دل من سخت شکست

و چه زشت به من و سادگی ام خندیدی

به منو عشقی پاک

که پر از یاد تو بود

و خیالم میگفت

تا ابد مال تو بود

تو برو  برو تا راحتتر

تکه های دل خود را ارام سر هم بند زنم!

تا دلت نرفته برگرد!

 

این بار یا بمان و نرو .

یا برو ، نیا .

تا کی همیشه سست خداحافظی کنیم ؟

من خسته ام از این همه تکرار ِ یک مسیر ؛

اینک بمان درست خداحافظی کنیم .

می خواستم جواب سلام از تو بشنوم

حالا که میل ِتوست ؛

خداحافظی کنیم .

 

 ************

 

**  دیگه نیا

این یه خواهشه .

بودنت

بیشتر از اینکه آرومم کنه ؛ زجرم میده ،

وقتی فکر میکنم باز ، دوباره ، یه روزی میخوای بری و تنهام بذاری  .

تو که نمی فهمی .

فقط دیگه هیچ وقت نیا …

*****************

اشعار زیبا و قشنگ

به سلام ها دل نمی بندم،

از خداحافظی ها غمگین نمی شوم،دیگر عادت کرده امبه تکرار ِیکنواخت ِدوری و دوستی

خورشید و ماه !!!

******************

باران مي بارد .با اين دونفره بودن هوا ،من ، تنها …تو ، تنها …

********************

 

… آمــوختــه ام،که دیگــر دلم برای “نبــودنـت” تنگ نشــــود…راستی،دروغ گفتن را نیز، خوب یاد گرفتـه ام…!”حال مـــن خوب اســت” … خوبِ خوب …

شعرها از اقای میلاد تهرانی                                                                   

باز باران!

قلبم را گـره زده ام به کفش هایم

 

تـا دیگـر هیچ کجــا هوس ماندن نکنــد

 

زیر پای خودم له شود بهتر است..

 

ديدي چه طور اسير اون چشات شدم

ديوونه ي نگاهت و عاشق خنده هات شدم

كاش بدوني كه من همش به يادتم

تو تك تك ثانيه ها و لحظه هام

براي ديدنت،در انتظارتم

دلم براي اون صدات

براي اون شيطونيات

براي رقصيدن برق اون نگات

براي لبخند قشنگ اون لبات

تنگ شده،كاش بياي پيشم

با رفتنت تنها ميشم

كاش بدوني كه بعد تو

من شريك غمها ميشم

رفتي و نديدي كه دلم بي تو شكست

          بند بند تن خسته ام از هم بگسست

                        من ماندم و يك آرزوي رفته به باد

                             مهر كسي جز تو به دل من ننشست

دوستان، شرح پریشانی من گوش کنید / داستان غم پنهانی من گوش کنیدقصه ی بی سر و سامانی من گوش کنید / گفت و گوی من و حیرانی من گوش کنید شرح این آتش جانسوز نگفتن تا کی؟ سوختم، سوختم، این راز نهفتن تا کی؟ روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم / ساکن کوی بت عربده جویی بودیمعقل و دین باخته دیوانه ی رویی بودیم / بسته ی سلسله ی سلسله مویی بودیم کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود یک گرفتار از این جمله که هستند نبود نرگس غمزه زنش اینهمه بیمار نداشت / سنبل پر شکنش هیچ گرفتار نداشتاینهمه مشتری و گرمی بازار نداشت / یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت اول آن کس که خریدار شدش من بودم باعث گرمی بازار شدش من بودم عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او / داد رسوایی من شهرت زیبایی اوبسکه دادم همه جا شرح دلارایی او / شهر پر گشت ز غوغای تماشایی او این زمان عاشق سر گشته فراوان دارد کی سر برگ من بی سر و سامان دارد؟

حواست نبود ، که آمدم … حواست نبود ، که ماندم….. حواسم نبود ، که با من نیامدی … حواسم نبود ، که پیشم نماندی…. …حواسمان نیست که داریم تبدیل به خاطره میشویم …. چرا هیچ کس حواسش به ما نیست…!!

دلم می خواست،
با تو باشم در گوشه ای از دنیا
تنهای تنها،
در کنار تو.
اما
افسوس دست روزگار خیلی زود
آهنگ جدائی را می خواند.
اکنون
در کنار خاطراتم،
تو را زنده می بینم ای یگانه هستی ام …

دلم می خواست،

اشعار عاشقانه زیبا از شاعران بزرگ قدیمی و معاصر درباره همسر و عشق زندگی، دلتنگی و جدایی، شکست عشقی و دوری از یار و زیباترین شعرهای عاشقانه غمگین و کوتاه

عشق من
اگر زندگی فرصت دوباره متولد شدن به من بدهد
این بار زودتر تو را پیدا خواهم کرد
تا زمان طولانی تری عاشقت باشم

******

شعر عاشقانه کوتاه برای همسر

قبل از آنی که بیایی
چه کویری بودم
زندگی با تو
چه گلدان قشنگی ست گلماشعار زیبا و قشنگ

******

همان گوشه خالی دلت
که هیچ کس پیدایش نمی کند، هیچ کس
آن جا را برای من کنار بگذار

حتما ببینید : متن عاشقانه زیبا

******

شعر عاشقانه زیبا برای همسرم و عشقم

تو مثل خنده گل
مثل خواب پروانه
تو مثل آنچه
که ناگفتنی است، زیبایی

******

خدا وقتی تو را آفرید
معجزه کرد
من هر وقت
به چشمانت نگاه می کنم
ایمان می آورم

******

شعر عاشقانه زیبا برای دوران نامزدی

زندگی رقص دل انگیز
خطوط لب توست

******

مرا تا دل بود، دلبر تو باشی

“نظامی”

******

شعر عاشقانه برای همسر عزیزم

“تو را دوست دارم”
و این دوست داشتن
حقیقتی است که مرا
به زندگی دلبسته می کند …

“احمدشاملو”

******

کاش
میگفتی چیست
آنچه از چشم تو
تا عمق وجودم جاریست …

“فریدون مشیری”

******

شعر کوتاه عاشقانه جدید

گفته بودم
به کسی عشق نخواهم ورزید
آمدی و همه ی فرضیه ها ریخت به هم

******

تا در تو نظر کردم رسوای جهان گشتم
آری همه رسوایی اول ز نظر خیزد

“عطار”

******

شعر برای همسر مهربان

قلب من کودکی ست
که تا “تو” بیشتر بلد نیست بشمارد

******

وقتی با منی
معجزه ای به نام آرامش
در من رخ می دهد!

******

بیهوده مگو که دوش حیران شده ای
سر حلقه ی عاشقان دوران شده ای

از زلزله و عشق خبر کس ندهد
آن لحظه خبر شوی که ویران شده ای …اشعار زیبا و قشنگ

“شفیعی کدکنی”

******

ناله اگر که برکشم، خانه خراب می شوی
خانه خراب گشته ام، بس که سکوت کرده ام …

“صائب تبریزی”

******

کاش پیدا بشوی … سخت تو را محتاجم

******

شعر عاشقانه حافظ

تا که از جانب معشوقه نباشد کششی
کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد

“حافظ”

******

من
می دانم به کجای قلبت
شلیک کرده ام
تو
دیگر
خوب نخواهی شد

“افشین یداللهی”

******

آن بهشتی که همه در طلبش معتکف اند
من کافر همه شب با تو به آغوش کشم

“خواجوی کرمانی”

******

غم دل با تو نگویم که نداری غم دل
با کسی حال توان گفت که حالی دارد…!

“سعدى”

******

صدای خنده های تو
افتادن تکه های یخ است
در لیوان بهار نارنج
بخند!
می خواهم گلویی تازه کنم!

“محسن حسین خانی”

******

شعر عاشقانه مولانا

این سینه پرمشغله از مکتب اوست
و امروز که بیمار شدم از تب اوست

پرهیز کنم ز هرچه فرمود طبیب
جز از می و شکری که آن از لب اوست

“مولانا”

******

شعر عاشقانه دلنشین

ماجرای من و تو، باور باورها نیست
ماجراییست که در حافظه دنیا نیست

نه دروغیم نه رویا نه خیالیم نه وهم
ذات عشقیم که در آینه ها پیدا نیست

تو گمی درمن و من درتو گمم باورکن
جز دراین شعر نشان و اثری ازما نیست

شب که آرام تر از پلک تو را میبندم
بادلم طاقت دیدار تو تا فردا نیست

من و تو ساحل و دریای همیم اما نه!
ساحل اینقدر که درفاصله با دریا نیست…

“محمد علی بهمنی”

******

ماییم و شب تار و غم یار و دگر هیچ
صبر کم و بی تابی بسیار و دگر هیچ …!

“عرفی شیرازی”

******

تو چه دانی که چه ها کرد فراقت با من؟
داند این آنکه ازین غم بود او را قدری

غم هجران تو ای دوست، چنان کرد مرا
که ببینی نشناسی که منم یا دگری؟

“عراقی”

******

دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی؟ “سعدی”

******

آمدم یاد تو از دل به برونی فکنم
دل برون گشت ولی یاد تو با ماست هنوز …!

“مهدی اخوان ثالث”

******

در امتداد هر شب
من هستم و تمامت
با خویشتن نشستن
در خویشتن شکستن

“حمید مصدق”

******

خسته از عمری زمستانم
بهارم می شوی ..؟

******

همین که گاه به من فکر می‌کنی کافیست
بمان و پشت سرم عاشقانه غیبت کن

“امید صباغ نو”

******

شعر عاشقانه نو

مرفین آغوشت را
نه هلال احمر دارد
نه کوچه هاى ناصر خسرو !!
و این ..
بدترین تجویز شب هاى من است

******

من در تو گریزان شدم از فتنه خویش
من آن توام مرا به من باز مده

“مولانا”

******

بار اول که دیدمت
چنان بی مقدمه زیبا بودی
که چند روز بعد
یادم افتاد
باید عاشقت می‌شدم..!

******

پشت پرچینت اگر بزم، اگر مهمانی ست
پشت پرچین من این سو همه اش ویرانیست

انفرادی شده سلول به سلول تنم
خود من در خود من در خود من زندانیست

دست های تو کجایند که آزاد شوم؟
هیچ جایی به جز آغوش تو دیگر جا نیست

ابرها طرحی از اندام تو را می سازند
که چنین آب و هوای غزلم بارانیست

شعر آنیست که دور لب تو می گردد
شاعری لذت خوبیست که در لب خوانیست

دوستت دارم اگر عشق به آن سختی هاست
دوستم داشته باش عشق به این آسانیست!

“حسین جنت مکان”

******

تار و پودم تو بگو با دل تنها چه کنم؟

“شهریار”

******

چه ماندن دلچسبی خواهد شد
برود
برگردد
بگوید: نشد!

******

هزار درد مرا، عاشقانه درمان باش
هزار راه مرا، ای یگانه پایان باش

برای آنکه نگویند، جسته‌ایم و نبود،
تو آن‌که جسته و پیداش کرده‌ام، آن باش!

“حسین منزوی”

******

هرگز حسد نبردم بر منصبی و مالی
الا بر آن‌که دارد با دلبری وصالی…

“سعدی”

******

خنده ات طرح لطیفیست که دیدن دارد
ناز معشوق دل آزار خریدن دارد

فارغ از گلّه و گرگ است شبان عاشق
چشم سبز تو چو دشتی است! دویدن دارد

شاخه ای از سر دیوار به بیرون جسته
بوسه ات میوه ی سرخی است که چیدن دارد

“کاظم بهمنی”

******

جز تو یاری نگرفتیم و نخواهیم گرفت
بر همان عهد که بودیم بر آنیم هنوز…

“ادیب نیشابوری”

******

شعر عاشقانه غمگین

قهوه می‌ریزم برایت نیستی آن سوی میز
هی شکر می‌ریزم و تلخ است جای خالی ات!

******

ﺷﺎﯾﺪ ﺷﺒﯽ ﺷﺒﯿﻪ ﺗﻮ ﭘﯿﺪﺍ ﺷﻮﺩ ﻭﻟﯽ
ﺩﯾﮕﺮ ﮐﺴﯽ ﺷﺒﯿﻪ ﻣﻦ ﻋﺎﺷﻖ نمیشوﺩ !

******

می رود کز ما جدا گردد ولی
جان و دل با اوست هر جا می رود

“رهی معیری”

******

شعر عاشقانه برای شوهرم

جان دلم…
غرور مردانه و این حرفها…
بماند برای غریبه ها…!
به من که رسیدی…
ورد زبانت باشد دوستت دارم…

******

آزرده دل از کوی تو رفتیم و نگفتی
کی بود؟ کجا رفت؟ چرا بود و چرا نیست!؟

“شهریار”

******

گفته بودی با قطار اینبار خواهم رفت و من!
مانده ام باید چطور این چرخ را پنچرکنم؟!

******

از پریدن‌های رنگ و از تپیدن‌های دل
عاشق بیچاره هرجا هست رسوا می‌شود …

******

تو باید بتابی به دنیای من
که بی‌تاب ماندم، که دلواپسی
ببین! زندگی تاب بازی شده
که هی میروی و به من میرسی

******

زن ها
آن شبی که دوستت دارم دلخواهشان را می شنوند
با گوشواره می خوابند….

******

به چه مشغول کنم دیده و دل راکه مدام
دل تو را می‌طلبد ، دیده تو را می‌جوید…

“صائب تبریزی”

******

شعر عاشقانه کوتاه برای همسر

جای مهتاب،به تاریکی شب ها تو بتاب
من فدای تو، به جای همه گل ها تو بخند

“فریدون مشیری”

******

ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم
چند وقت است که هر شب به تو می اندیشم

******

یک جرعه چشاندی به من از عشقت و مستم
یک جرعه ی دیگر بچشان مست ترم کن

“حسین منزوی”

******

شعر عاشقانه برای عشقم

کائنات
فداى لبخند شیرین اول صبحت؛
بخند جانم!
تو دلخوشی
روزهاى کسل کننده‌اى…

“علی قاضی مقام”

******

با هجر تو هر شب ز پی وصل تو گویم
یارب تو شب عاشق و معشوق مکن روز

“سنایی”

******

غزلیات عاشقانه کوتاه

چه خوش صید دلم کردی بنازم چشم مستت را
که کس مرغان وحشی را از این خوش‌تر نمی گیرد

“حافظ”

******

نیم بیت های مشهور عاشقانه

در اندک من … تویی فراوان

******

که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد …

******

ما را که “تو” منظوری خاطر نرود جایی!

******

زندگی بی تو پر از غم شدنش حتمی بود!

******

شعر غمگین عاشقانه

گفتی زسرت فکر مرا بیرون کن!
جانا ، سرم از فکر تو خالیست …
دلم را چه کنم؟

******

بیستون هیچ ، دماوند اگر سد بشود
چشم تو قسمت من بوده و باید بشود

******

گاهی میان مردم، در ازدحام شهر
غیر از تو
هر چه هست فراموش می‌کنم …

“فریدون مشیری”

******

کسی ‌سوال‌ می‌کند به خاطر چه زنده‌ ای؟
و من برای زندگی تو را بهانه می‌کنم

“نیمایوشیج”

******

مومنم کردی به عشق و جا زدی تکلیف چیست
بر مسلمانی که کافر می شود پیغمبرش

******

پنهان اگر چه داری، جز من هزار مونس؛
من جز تو کَس ندارم، پنهان و آشکارا…!

“اوحدی”

******

عشق یعنی در میان صدهزاران مثنوی
بوی یک تک بیت ناگه مست و مدهوشت کند

“فاضل نظری”

******

خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست؟!

******

زیبایی ات
هر بار وسوسه برانگیزتر از پیش است!
مثل سرخ ترین سیب دورترین نقطه ی درخت…
ومن کودکی که همیشه با زانوی زخمی به خانه بر می گردد…!!!

******

تک بیتی کوتاه عاشقانه

در چشم تو نشستم به تماشای خودم
که مگر حال مرا چشم تو تصویر کند

******

نیم بیت های عاشقانه و زیبا

حرامم باد اگر بعد از نگاهت، نگاهی لرزه اندازد به جانم!

******

عاشقى جرم قشنگیست به انکار مکوش!

******

اَندر مرضِ عشق بجُز عشق، دوا نیست!

“مولانا”

******

تا عهد تو دربستم عهد همه بشکستم
بعد از تو روا باشد نقض همه پیمان ها

******

آنکه برگشت و جفا کرد و به هیچم بفروخت
به همه عالمش از من نتوانند خرید…

“سعدی”

******

شعر عاشقانه دلتنگی یار

بر عشق توام، نه صبر پیداست، نه دل
بی روی توام، نه عقل بر جاست، نه دل

این غم، که مراست کوه قافست، نه غم
این دل، که توراست، سنگ خاراست، نه دل

“رودکی”

******

دیده را فایده آنست که دلبر بیند
ور نبیند چه بود فایده بینایی را

******

آوای باد انگار آوای خشک سالیست
دنیا به این بزرگی ، یک کوزه سفالیست

باید که عشق ورزید ، باید که مهربان بود
زیرا که زنده ماندن هر لحظه احتمالیست …

******

چیست در گردش جادویی چشمت که هنوز
قلم فرشچیان دور خودش می چرخد

******

اندوه من این است، که در دفتر شعرم
یک بیت به زیبایی چشم تو ندارم

“ملک الشعرا بهار”

******

سر زیبایی چشمان تو دعوا شده است
بین ماه و من و یک عده اساتید هنر …

******

شعر درباره شکست عشقی

چشم من چشم تو را دید ولی دیده نشد
من همانم که پسندید و پسندیده نشد

******

دیوانگی ام بالا زده
مرا فقط “تو”
تسکین می دهد

******

شدم از عشق تو شیدا، کجایی؟
به جان می‌جویمت جانا، کجایی؟

همی پویم به سویت گرد عالم
همی جویم تو را هر جا، کجایی؟

******

می روی
و قلب من
برای خداحافظی
به احترامت خواهد ایستاد…

******

و تو گفتی دوستت دارم
بقیه اش را نمی دانم!
من سال هاست
که با آن لالایی کوتاهت
به خواب رفته ام …

******

من جمعه ترین حالت یک عاشقم! اما
تو صبح ترین جمعه هر روز دلم باش

******

بی تو تقویم پر از جمعه بی حوصله هاست …

******

گیرم از چنگ جان به در ببری
گیرم از تن فرار خواهی کرد

عقل من هم فدای چشمهایت
با جنونم چکار خواهی کرد؟

******

آمار کشته های جنگ همیشه غلط بوده است ؛
هر گلوله دونفر را از پا درمیاورد
سرباز و دختری که در میان قلبش بود …

******

شعر عاشقانه بوسه

حرف برای گفتن زیاد بود
وقت کم
“بوسیدمت ” …

******

هیچ چیز سر جایش نیست
مثلاً تویى که
الان
زیر این باران
باید کنارم باشى و
نیستى…
مثلاً منى که
تا الان
باید فراموشت می کردم و
نکردم…

******

دل نخواهم جان نخواهم، آنِ من کو؟ آنِ من ….

“مولانا”

******

سهم من از تو
دلتنگی بی پایانیست
که روزها دیوانه ام می کند
شب ها شاعر …

******

عشق
همین است
همین که
یک ذره از تو
می شود تمام من …

******

یک جور دوستت دارم
که بودنت را با هیچ کس عوض نمی کنم!

******

تویی والاترین مهمان دنیایم
که دنیا بی تو
چیزی چون تورا
کم داشت

“سهراب سپهری”

******

شعر عاشقانه جدایی

نامه ات را هنوز میخوانم گفته بودی بهار می‌آیی …
می‌نویسم قطار اما تو … با کدامین قطار می‌آیی ؟!

******

العفو نخوان!
قبل از خدا باید کسی تو را ببخشد
که بعد از تو سنگدل ترین موجود
روی زمین شده است…

******

هرچه پل پشت سرم هست خرابش بنما!
تا بفکرم نزند از ره تو برگردم…

“شهریار”

******

یا ز آه نیم شب‌، یا از دعا، یا از نگاه
هرچه باشد در دل سختت اثر خواهیم کرد

“ملک الشعرا بهار”

******

هرجا سخن از جلوه آن ماه پری بود
کار من سودازده، دیوانه گری بود

“فرخی یزدی”

******

مهربان که می شوم
تمام شهر
می فهمند مرا بوسیدی…
“من”
به تمام
آدمهای مهربان دنیا
مشکوکم…!

******

خودمانیم، خدا هم شاعر بوده ..
حاضرم قسم بخورم صبح ها که تو
از زیر درختان راه می روی،
خدا آن بالا،
لای ابرها نشسته ،
دستهاش را زیر چانه‌ اش زده و
تو را نگاه می کند و
زیر لبش زمزمه می کند:
«رقصی چنین میانه‌ میدانم آرزوست..»

******

دلبران، دل می برند اما، تو جانم می‌بری…!

******

با آن همه دلداده دلش بسته ی ما شد
ای من به فدای دل دیوانه پسندش…

“سیمین بهبهانی”

******

صد نامه فرستادم، صد راه نشان دادم
یا راه نمیدانی، یا نامه نمی خوانی!

******

صدا کن مرا

صدای تو خوب است
صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است
که در انتهای صمیمیت حزن می روید

******

اگر تو نبودی
این کوچه
با کدام بهانه بیدار می‌شد
و این شب
با کدام قصه می‌خوابید؟

******

“تو را دوست دارم ”
و این دوست داشتن
حقیقتی است که مرا
به زندگی دلبسته می کند …

“احمد شاملو”

******

خوش است خلوت اگر یار، یار من باشد

“حافظ”

******

از خاک ، مرا برد و به افلاک رسانید
این است که من معتقدم “عشق” زمینیست …

“فاضل نظری”

******

بمون ولی به خاطرِ غرور خسته‌ام برو
برو ولی به خاطرِ دل شکسته‌ام بمون

به موندن تو عاشقم، به رفتن تو مبتلا
شکسته ام ولی برو، بریده‌ام ولی بیا

چه گیج حرف می‌زنم، چه ساده درد می‌کشم
اسیر قهر و آشتی میون آب و آتشم!

تو را نفس کشیدم و به گریه با تو ساختم
چه دیر عاشقت شدم، چه دیرتر شناختم…

“عبدالجبار کاکایی”

******

ترک ما کردی ولی با هرکه هستی یار باش!

“وحشی بافقی”

******

همسر عزیزم
تنها نگاه کردن به چشمانت، لبخند به لب هایم می نشاند
و آغوش گرمت مایه آرامش من است
و با بوسه شیرینت در آسمان ها پرواز می کنم
و با لمس تنت بر فراز ابرها سیر می کنم
وقتی کنار تو هستم
احساس می کنم هر لحظه عاشق می شوم، بارها و بارها

******

هنوز هم نمی توانم باور کنم که واقعا اتفاق افتاده باشد
ما همدیگر را ملاقات کردیم و ناگهان تو
بخش خاص و مهم زندگی ام شدی
عزیزم
عشق تو باعث شادی هر روز من است.
دوستت دارم

******

زمانی که برای اولین بار دیدمت
از دور همانند فرشته بودی
وقتی نزدیک تر شدم
قلبم بیشتر و بیشتر به تپش افتاد
همان لحظه بود که فهمیدم
بقیه عمرم را عاشق تو خواهم بود
با لمس دستان تو همه زندگی ام دگرگون شد
و اکنون، برای همیشه می خواهم کنارت باشم.

******

عشق من نسبت به تو مانند دریای مواج است
عشقی عمیق و قدرتمند و جاودان
که در برابر طوفان ها و بادها و باران ها
همیشه زنده خواهد ماند
قلب های ما سرشار از پاکی و عشق هستند
و من با هر ضربان قلب بیشتر از قبل عاشقت می شوم

******

عاشقت هستم
عاشق هر آنچه هستی
عاشق هر آنچه انجام می دهی
تو بانوی جذاب زندگی ام هستی
فریبندگی و عشق تو زندگی ام را با ارزش کرده
تو عشق من و بهترین دوستم هستی
همسرم
همیشه عاشقت هستم!

حتما ببینید : متن عاشقانه زیبا

کپی برداری از مطالب سایت پرشین استار اکیدا ممنوع است و پیگرد قانونی دارد!

استفاده از مطالب سایت پرشین استار در سایت های خبرخوان، آی فریم و لینک باکس ها اکیدا ممنوع است.

عاشق شدن و عشق یک ارتباط احساسی است که هر کسی در طول زندگی ممکن است آن را تجربه کند. در این ارتباط رومانتیک و عاشقانه برای هر دو طرف لحظات به نحو دیگر می گذرند و هر دو آنها سعی می کنند تا به زیباترین وجه ممکن این لحظات را عشقولانه تر کنند.

مثلا ارسال شعرهای عاشقانه زیبا یکی از این کارها است که هزینه زیادی ندارد اما اوج احساس دو طرف به یکدیگر را نشان می دهد. اشعار کوتاه عاشقانه در دسته های مختلفی تقسیم بندی شده اند که از آن جمله شعرهای عاشقانه ی غمگین است و یا شعر های دلتنگی برای معشوق و مواردی اینچنینی. ما در این مقاله از پارسی نو برای شما در همین دسته بندی ها انواع شعر های زیبا و عاشقانه را گردآوری و منتشر کرده ایم که امیدواریم مورد استفاده تان قرار گیرند.

ز کدام رَه رسیدی؟ زِ کدام در گذشتی؟ که ندیده دیده ناگه به درونِ دل فتادى؟اشعار زیبا و قشنگ

امتحان کردم ببینم سنگ می فهمد تورا از تو گفتم با دلم ، کوتاه آمد؛ گریه کرد . گفتم مگر به گریه دلش مهربان کنم چون سخت بود، در دلِ سنگش اثر نکرد!

پرواز مرغ جان نبود جز به کوی تو روزی که اتفاق پریدن در اوفتد

می تراود حسرت آغوش از آغوش ما زخم را نتوان دهان از شکوه بیداد بست

هر که در عاشقی قدم نزده است بر دل از خون دیده نم نزده است

او چه داند که چیست حالت عشق که بر او عشق، تیر غم نزده است

خاقانی

دگر از درد تنهایی، به جانم یار می‌باید دگر تلخ است کامم، شربت دیدار می‌باید

ز جام عشق او مستم، دگر پندم مده ناصح نصیحت گوش کردن را دل هشیار می‌باید

مرا امید بهبودی نماندست، ای خوش آن روزی که می‌گفتم: علاج این دل بیمار می‌باید

بهائی بارها ورزید عشق، اما جنونش را نمی‌بایست زنجیری، ولی این بار می‌باید

شیخ بهایی

شعر های زیبا و عاشقانه

دعوت من بر تو آن شد کایزدت عاشق کناد بر یکی سنگین دل نامهربان چون خویشتن

تا بدانی درد عشق و داغ هجر و غم کشی چون به هجر اندر بپیچی پس بدانی قدر من

رابعه قزداری

تا در ره عشق آشنای تو شدم با صد غم و درد مبتلای تو شدم

لیلی‌وش من به حال زارم بنگر مجنون زمانه از برای تو شدم

صبح چو حسن تو کرد روی به باغ آفتاب مشغله از ره براند، مشعله‌دار تو شد

و ندایی که به من می گوید : ”گر چه شب تاریک است دل قوی دار ، سحر نزدیک است “ دل من در دل شب خواب پروانه شدن می بیند

بسوز ای دل که تا خامی نیاید بوی دل از تو کجا دیدی که بی‌ آتش کسی را بوی عود آمد؟!

حالیا چشم دلم بر همه چیز، کند از روزن امید نگاه چه شکوهی ‌ست در این کلبهٔ تنگ!، چه فروغی ‌ست در این شام سیاه!

این سنگ خدایان که تبر می شکنند روزی که بیایی از کمر می شکنند بردار تبر را و بزن ابراهیم! بت های بزرگ زودتر می شکننداشعار زیبا و قشنگ

من و تو و دو چشم سیاه تو از کهکشان دل من رد شدی من افتاده ام در سیاه چاله ها

اشعار عاشقانه حافظ

آسمان کِشتیِ ارباب هنر می‌شکند تکیه آن بِه که بر این بحر معلّق نکنیم

دیشب قلبم را در کاسه رویا گذاشتم بردم کنا پنجره ماه به من لبخند زد از پنجره آمد به دام من افتاد تمام اتاق، خیس شد از اشک شوق تنهایی ام را باد با خود برد!

زندگی سفر عشق است ارزش ما در این سفر به اندازه رنجی ست که می کشیم

سلام ای همسفر! سفر زندگی در مسیر افسون مهری ست که بر دل می نشیند

من و تو در کوچه های پیچ در پیچ سرنوشت با بیم و امید رویاناک در اندیشه …

عکس نوشته شعر های عاشقانه برای پروفایل

دیدم کوچه ی تنگیست که چراغش چشم است چشم ما گوش بود و عقل ما حرف سرکوچه و بازار

دیگر بوی بهار هم سرحالم نمی کند چیزی شبیه گریه زلالم نمی کند آه ای خدا مرا به کبوتر شدن چکار ؟ وقتی که سنگ هم رحمی به بالم نمی کند

ترسم که تو هم یار وفادار نباشی عاشق کش و معشوق نگه دار نباشی من از غم تو هر روز دوصد بار بمیرم تو از دل من هیچ خبردار نباشی

شعر غمگین عاشقانه

رفتی و ندیدی که چه محشر کردم با اشکتمام کوچه را تر کردم وقتی که شکست بغض تنهایی من وابستگی ام را به تو باور کردم

دورم ز تو ای خسته خوبان چه نویسم؟ من مرغ اسیرم به عزیزم چه نویسم؟ ترسم که قلم شعله کشد صفحه بسوزد با آن دل گریان به عزیزم چه نویسم؟

درسکوت دادگاه سرنوشت عشق برما حکم سنگینی نوشت گفته شد دل داده ها از هم جدا وای بر این حکم و این قانون زشت

دیده از اشک و دل از داغ و لب از آه پُر است ؛ عشق در هر گذری رنگ دگر می ریزد..

عاشقان را گر چه در باطن جهانی دیگرست عشق آن دلدار ما را ذوق و جانی دیگرست

شاید عشق بتونه باعث گذر زمان بشه ولی قطعا گذر زمان نمیتونه باعث ایجاد عشق بشه.

آن لحظه که ریزم چو فلک از مژه کوکب بیدار کسی نیست که گیرم به گواهی

تشبیه روی تو نکنم من به آفتاب کاین مدح آفتاب نه تعظیم شان توست

گُلِ محمدیِ من، مپرس حالِ مرا به غم دچار چنانم، که غم دچارِ من است…

خانه بر دوش‌تر از ابر بهاران بودم لنگر درد تو، چون کوه گران کرد مرا

آری، آری، زندگی زیباست. زندگی آتش‌گَهی دیرنده پابرجاست. گر بیفروزی‌اش، رقص شعله‌اش در هر کران پیداست. ورنه، خاموش است و خاموشی گناه ماست.

شباهت تو و من هر چه بود ثابت کرد که فصل مشترک عشق و عقل، تنهایی‌ست

کاش چون برگ خزان رقص مرا نیمه شب ماه تماشا می کرد در دل باغچهٔ خانهٔ تو شور من وِلوِله برپا می کرد…

خرم آن عاشق، که بیند آشکار بامدادان طلعت نیکوی تو فرخ آن بی‌دل، که یابد هر سحر از گل گلزار عالم بوی تو

هرجا هوا مطابق میلت نشد برو . . . فرق تو با درخت همین پایِ رفتن است

در چشم پاک بین نبُوَد رسم امتیاز در آفتاب، سایه شاه و گدا یکی است..

حسرت رویت هلاکم کرد از بهر خدا روی بنما و دل درمانده ای را شاد کن

مباش بی می و مطرب که زیر طاق سپهر بدین ترانه غم از دل به در توانی کرد

عاشق به ‌خواب تن ندهد جز به ‌خوابِ مرگ وآن هم بدین امید که بیند جمـال دوست…

آنکه برگشت و جفا کرد و به هیچم بفروخت به همه عالمش از من نتوانند خرید…

چقدر چون همگان، مثل دیگران باشم به جای عشق، به دنبال آب و نان باشم

اگر پرنده مرا آفریده اند چرا قفس بسازم و در بند آشیان باشم

از دست دیگران به کناری گریختم از دست خویشتن به کجا میتوان گریخت؟

بیدار نشستم که غمت را چو چراغی از شب بستانم به سحر بسپرم امشب

بر عشق توام، نه صبر پیداست، نه دل بی روی توام، نه عقل بر جاست، نه دل

این غم، که مراست کوه قافست، نه غم این دل، که توراست، سنگ خاراست، نه دل

رودکی

جهان بی عشق سامانی ندارد فلک بی میل دورانی ندارد

نه مردم شد کسی کز عشق پاکست که مردم عشق و باقی آب و خاکست

چراغ جمله عالم عقل و دینست تو عاشق شو که به ز آن جمله اینست

امیرخسرو دهلوی

هر شب به تو با عشق و طرب می‌گذرد بر من زغمت به تاب و تب می‌گذرد

تو خفته به استراحت و بی تو مرا تا صبح ندانی که چه شب می‌گذرد

هاتف اصفهانی

ای ابر چراست روز و شب چشم تو تر وی فاخته زار چند نالی به سحر

ای لاله چرا جامه دریدی در بر از یار جدایید چو مسعود مگر

مسعود سعد سلمان

گرچه دارد یازده فرزند غیر از او ولی هیچ یک ، یوسف برای حضرت یعقوب نیست

اسیر خاکم و پرواز سرنوشتم بود فرو پریدن و درخاک بودنم، ننگ است

جان دلم امروز بیا بنشین لحظه ای رو در روی من چای عطردار میخواهم چای از من ، عطرش با تو …

شب همه شب بدون تو در به درم، نگاه کن عشق تو گشته هستی‌ام چشم مرا به خواب کن

در بیابان فنا گم شدن آخر تا کی ره بپرسیم مگر پی به مهمات بریم

در پردهٔ رنگین تزویر با نغمهٔ نیرنگ تقدیر چون هفته‌ ها و ماه‌ ها و قرن‌ ها پیش ‌این آدمک‌ های ملول بی‌گنه را هر جا به هر سازی که می‌خواهی برقصان

در طالع من نیست که نزدیک تو باشم می‌گویمت از دور دعا گر برسانند

به هم شبیه به هم مبتلا به هم محتاج چنان دو نیمهٔ سیبی که هردو نیم به هم…

به کام دل نرسیدیم و جان به حلق رسید…

کجایی ای رفیق نیمه راهم که من در چاه شبهای سیاهم نمی بخشد کسی جز غم پناهم نه تنها از تو نالم کز خدا هم

تو کسی که خنده اش طعم زمستان میدهد من همان که ابتدایش بوی پایان میدهد خوب میدانم که یک شب ، یک شب بی انتها عشق روی دستهای بی کسم جان میدهد

شعر های عشقولانه با حال

چقدر زمونه بی وفاست نمی دونم خدا کجاست یکی بیاد بهم بگه کجای کارم اشتباست ؟ گاهی می خوام داد بکشم اما صدام در نمیاد بگم آخه خدا چرا دنیا به آخر نمیاد ؟

میزنم کبریت بر تنهایی ام تا بسوزد ریشه بیتابی ام میروم تا هر چه غم پارو کنم خانه ام را باز هم جارو کنم

لحظه جدایی از تو ، لحظه اومدن غم بعد رفتنت عزیزم ، جون میدم تو دست ماتم

بودنم را هیچ کس باور نداشت هیچکس کاری به کار من نداشت بنویسید بعد مرگم روی سنگ با خطوطی نرم زیبا و قشنگ آنکه خوابیده در این گور سرد بودنش را هیچ کس باور نکرد

اشک رازی‌ست لبخند رازی‌ست عشق رازی‌ست اشکِ آن شب لبخندِ عشقم بود

احمد شاملو

این چه عشقی است که در دل دارم من از این عشق چه حاصل دارم

می‌گریزی ز من و در طلبت باز هم کوشش باطل دارم

فروغ فرخزاد

اشعار عاشقانه مولانا

هر قفلی که می‌خواهد به درگاه خانه‌ات باشد

عشق پیچکی است که دیوار نمی‌شناسد

چه فرقی می‌کند من عاشق تو باشم یا تو عاشق من؟!

چه فرقی می‌کند رنگین کمان از کدام سمت آسمان آغاز می‌شود؟!

دریاب مرا که طاقتم نیست انصاف بده که جای آن هست

من تماشای تو میکردم و غافل بودم کز تماشای تو خلقی به تماشای منند

در سراپای وجودش هیچ نقصانی نبود گر نبودی این همه نا مهربانی کردنش…

هرکسی از یار چیزی خواست هنگام وصال من به محض دیدن او خاطرش را خواستم

بحثِ ایمان دگر و جوهرِ ایمان، دگر است جامه‌پاکی دگر و پاکیِ دامان، دگر است…

داغ جانسوز من از خنده خونین پیداست ای بسا خنده که از گریه غم انگیزتر است

عزيز من چگونه پيدايت كنم وقتى به ياد نمى آورم چگونه گُمت كرده ام

چه زمستانِ بلاتکلیفی است نه آسمان میبارد و نه تو میایی چه فصلِ بی وصلی …

گفته بودی جای او می آید و آرام باش جاى او شاید،ولیکن مثل او محبوب نیست

دل گفت وصالش به دعا باز توان یافت عمریست که عمرم همه در کار دعا رفت

اوضاع جهان بدتر از آن است که بالکل موضوع غزل فلسفه ی خال تو باشد…

نخفته ام ز خیالی که میپزد دل من خمار صد شبه دارم شراب خانه کجاست؟

تلخی اخلاق را اندام موزون حل نکرد استکانم شد کمر باریک و چایم تلخ ماند

درد و رنجوری مارا داروی غیر تو نیست

ای تو جالینوس جان و بوعلی سینای من

مولوی

با او چه خوب می شود از حال خویش گفت دریا که از اهالی این روزگار نیست

تو که رفتی همه ی مزرعه ها خشکیدند باغ من بعد تو صد جعبه زمستان داده

– چند سالته؟ + وقتی سرحالم ١٦سال، وقتی خسته ام ٢٥ سال – الآن چند سالته؟ + هزارسال..‏

مطلب ما بی دلان از چشم بستن خواب نیست در به روی آرزوی خام می بندیم ما

دلا چه دیده فروبسته‌ای؟ سپیده دمید… سری برآر که خوش عالمی‌ست عالمِ صبح

افسانه می سازند و باور می کنیم اما غم نامه ی ما را کسی باور نخواهد داشت

عالم نسیان تماشاخانهٔ یکتایی است «عکس» بود آن جلوه تا آیینه‌ام در یاد بود

بی حوصلگی،دلیل بی صبری بود بالای سرم هوا فقط ابری بود

جوری كه دلم خواست،نچرخید اين چرخ حتی خود اختیار من جبری بود

سرم در دام و تن در قید و دل در بندِ مهرِ او مسلمانان در این حالت سفر کردن توان؟نتوان!

هیچ شب خالی از‌اندیشه‌ی زلف‌ تو نی‌ ام این تصور سبب خواب پریشان من‌ است

هر که با مرغ هوا دوست شود

خوابش آرام ترین خواب جهان خواهد بود

زندگی رسم خوشایندی است

زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ

پرشی دارد اندازه عشق

زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یادمن و تو برود

نیست رنگی که بگوید با من

اندکی صبر ، سحر نزدیک است:

هر دم این بانگ برآرم از دل:

وای، این شب چقدر تاریک است!

خنده ای کو که به دل انگیزم؟

قطره ای کو که به دریا ریزم؟

صخره ای کو که بدان آویزم؟

شعر های عاشقانه سهراب سپهری

شاخه ها پژمرده است.

سنگ ها افسرده است.

رود می‌نالد.

جغد می‌خواند.

غم بیاویخته با رنگ غروب.

می‌تراود ز لبم قصه سرد:

دلم افسرده در این تنگ غروب.

هر کجا هستم باشم

آسمان مال من است

پنجره ، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است

چه اهمیت دارد

گاه اگر می رویند

قارچ های غربت ؟

 سهراب سپهری

چترها را باید بست

زیر باران باید رفت

فکر را خاطره را زیر باران باید برد

با همه مردم شهر زیر باران باید رفت

دوست را زیر باران باید برد

عشق را زیر باران باید جست

زیر باران باید با زن خوابید

زیر باران باید بازی کرد

زیر باران باید چیز نوشت حرف زد نیلوفر کاشت

زندگی تر شدن پی در پی

زندگی آب تنی کردن در حوضچه “اکنون” است

رخت ها را بکنیم

آب در یک قدمی است …

سهراب سپهری

ای از ازل بر آتشست ساکن سپند جان ما تسکین مجو تمکین مخواه از بی‌قراران بیش از این

تازان به جولانگه درا کز ناز بر اهل وفا توسن نتازند از جفا رعنا سواران بیش از این

هردم به بزم ای محتشم ساقی کشانت می‌کشد باشند در قید ورع پرهزگاران بیش از این

محتشم کاشانی

کی دل سنگ تو را آه به هم می ریزد ..

سنگ در برکه می اندازم و می پندارم با همین سنگ زدن ، ماه به هم می ریزد

عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است گاه می ماند و نا گاه به هم می ریزد

انچه را عقل به یک عمر به دست آورده است دل به یک لحظه کوتاه به هم می ریزد

آه یک روز همین آه تو را می گیرد گاه یک کوه به یک کاه به هم می ریزد

فاضل نظری

‏هر ستاره ای فکر میکند که خورشید است و خورشید فکر می کند که شبیه توست

‎#بهنام_علامی

باورنکردم که ازمن روزی جدا شوی اینگونه عهد بشکنی و بیوفا شوی

باورنکردم آن خاطرات فراموش کنی ایامی برسرمن تو سنگ جفا شوی

نه، آن سنگ لعل ازکینه خوردسرم بلکه اهرمن فریفته بی آشنا شوی

تا دسته دسته موی تو جوگندمی که شد دیدم چه سرزمین پر از خیر و برکتیست – ببین چقدر صمیمانه در تو حل شده ام تو قهوه می خوری و من نمی برد خوابم – تو در کنار خودت نیستی نمی دانی که در کنار تو بودن چه عالمی دارد – چند بیت زیبا از دکتر فرامرز عرب عامری

خفته ای در خاطرم در آغوشی نهانی میان مرزی از شب احساس تا صبح لرزان دستان نیازم هرگز نیست آنچه در باور شبهای عاشقانه است غم من … . (Hassan)

تورا من چشم در راهم

خیلی عالی بود تنکو

#غزل_کافه

وقتی دل ِمن از همه دنیا کلافه است وقتِ قرار ما دو نفر، کُنجِ کافه است!

می نوشم از نگاه تو یک استکان غزل دیگر چه جای گفتن ِ حرف اضافه است؟!

تصویرهای زشت، فراموش می شوند تا چشم، محوِ آینه ای خوش قیافه است!

بی عشق ِدوست، جاذبه ای نیست در جهان دنیا بدون ِروی تو حرفی گزافه است

وقتی که رنگِ چشمِ تو شد سرنوشتِ من دیگر چه جای قهوه و فال و خُرافه است؟!

ما با زبانِ شعر و غزل حرف می زنیم اظهار ِعشق ما دو نفر در لَفافه است!

هر شب برای وصل، توّسل نموده ای تعویذِ اشکهای تو لای ملافه است !

#دکتر_یدالله_گودرزی

دیدگاه

Current ye@r *

Leave this field empty

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهــم♥
کپی برداری فقط با ذکر نام و آدرس سایت مجاز می باشد.

Copyright Parsino.com © 2018 – Allrights Reserved

اشعار زیبا و قشنگ
اشعار زیبا و قشنگ
0

شعری زیبا و قشنگ

شعری زیبا و قشنگ
شعری زیبا و قشنگ

خوش تر از دوران عشق ایام نیست

زیباترین اشعار عاشقانه و احساسی کوتاه و بلند برای همسر و عشق زندگی با موضوعات : ابراز عشق، دلتنگی و غمگین سوزناک، دوری و جدایی، دلشکسته بودن و شعرهای عاشقانه زیبا و رمانتیک عاطفی از شاعران مشهور ایران و جهان برای زن و شوهر های عاشق و دوران نامزدی

میخواهمت که خواستنی تر از هر کسی …

******

شعر عاشقانه زیبا برای همسرم

شعری زیبا و قشنگ

تورا دوست دارم
بدون آن که علتش را بدانم
محبتی که علت داشته باشد
یا احترام است یا ریا …

******

شعر عاشقانه زیبا و کوتاه برای همسر

کی می رسد آن صبح
که من صدایت بزنم
تو بگویی جانا

***

سلام من
به آن پرنده سپیده و شادمان
که در سپیده با نسیم
ترانه ساز می شود
صبح زیبات بخیر

******

اشعار عاشقانه زیبا و کوتاه

از چهره ى تو
چیز زیادى یادم نیست
جز این که
اقیانوس آرامى
ریخته بود بین چشمهات
و روى طراوت لب هات
زمزمه ى تردى بود
که گنگم مى کرد
و نمى گذاشت
از چهره ى تو چیز زیادى
یادم باشد

******

چه شد در من نمی دانم
فقط دیدم پریشانم
فقط یک لحظه فهمیدم
که خیلی دوستت دارم …

******

تو معشوق ناب من هستی
همیشه عاشقت و مجنون تو می مانم لیلی جانم

تک بیتی عاشقانه زیبا برای شوهرم

صبح خورشید نگاهت به سرش خواب ندارد؟
پس بیا خوب نگهم کن که دلم تاب ندارد

******

شعر عاشقانه زیبا و غمگین

یا مشکل ارسال پیام از دل ما بود
یا منبع گیرنده ی قلب تو خراب است

زاییده ی دردیم و به بار آمده ی عشق
در مکتب ما عشق فقط حرف حساب است

یک جمله بگو دلبرکم حرف دلت چیست
عاشق شده این شاعر و دنبال جواب است

******

عاشقی را چه نیاز است به توجیه و دلیل
که تو ای عشق همان پرسش بی زیرایی

******

شعر نو عاشقانه زیبا برای همسرم

صدا بزن مرا
مهم نیست به چه نامی
فقط میم مالکیت را آخرش بگذار
می خواهم باور کنم، مال تو هستم …

***

همسر عزیزم، تو تنها یار و همدم زندگی ام هستی
چه بخواهی چه نخواهی تا ابد در قلب من می مانی …
دوستت دارم

******

اگر باغ نگاهم پر ز خار است، گلم تاراج دست روزگار است
به چشمانت قسم، با بودن تو، زمستانی ترین روزم بهار است

******

شعر عاشقانه برای همسر عزیزم

تا تو نگاه می‌کنی کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو، این چه نگاه کردن است؟
شهریار

گرمای دستات آرامش منه

******

شب وقتی زیبا است که بدانی
یک نفر، یک جایی از این دنیا
با تصویرسازی آغوش تو به خواب رفته است
و چه زیباتر می‌شود وقتی که آن یک نفر
همانی باشد که تو هم هرشب
در خیال خودت در آغوشش می‌گیریشعری زیبا و قشنگ

******

شعر رمانتیک زیبا برای عشقم

امروز
بیشتر از هر روز دیگری دوستت دارم
دست خودم نیست جمعه‌ها عاشق‌ترم!
مخصوصا اگر
چشم در چشم #تُ
از خواب بیدار شوم…

******

شعر دوبیتی عاشقانه زیبا

یکی درد و یکی درمان پسندد
یک وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسندد

بابا طاهر

***

گفته بودی که چرا محو تماشای منی
آن چنان مات که حتی مژه بر هم نزنی

مژه بر هم نزنم تا که ز دستم نرود
ناز چشم تو به قدر مژه بر هم زدنی

فریدون مشیری

******

شاعر میگه :
لا تقسوا علی أنثی إلا فی عناقها…
به زن سخت نگیرید
مگر به هنگام در آغوش کشیدنش :))

******

شعر عاشقانه برای همسر مهربانم

بوی شور انگیز باراڹ می دهی
با نگاهت بر دلم جان می دهی

بسکه خوب و مھربان و صادقی
بر دلم عشقی فراوان می دهی

خواهشا با قلب تنھایم بمان
چون فقط تو بوی انسان می دهی

******

شعر عاشقانه زیبا و رمانتیک

من سردم و سردم ، تو شرر باش و بسوزان
من دردم و دردم ، تو دوا باش خدا را

جان را که مه آلود و زمستانی و قطبی ‏ست‏
با گرم‏ترین پرتو خورشید بیارا

از دیده بر آنم همه را جز تو برانم‏
پاکیزه کنم پیش رخت آینه‏ ها را

من برکه ی آرام وُ تو پوینده نسیمی‏
دریاب ز من لذت تسلیم و رضا را

گر دیر و اگر زود ، خوشا عشق که آمد
آمد که کند شاد و دهد شور فضا را

هر لحظه که گل بشکفد آن لحظه بهار است‏
فرزانه نکاهد ز خزان ارج و بها را

می ‏خواهمت آن قَدْر که اندازه ندانم‏
پیش دو جهان عرضه توان کرد کجا را

از باده اگر مستی جاوید بخواهی‏
آن باده منم، جام تنم بر تو گوارا

سیمین بهبهانی

******

شعرهای عاشقانه زیبا و دلنشین جدید

از پشت تریبون دلم عشق چنین گفت
محبوب تو زیباست، قشنگ است، ملیح است
اعضای وجودم همه فریاد کشیدند
احسنت صحیح است، صحیح است، صحیح است

ملک الشعرای بهار

******

فکر هایم تکه تکه شده اند
تو که نباشی
بهانه ایی برای جمع کردنشان ندارم
کاش باشی
تا فکرهایم بکر و خواستنی باشند

******

شعر عارفانه عاشقانه زیبا

بیا بیا دلدار من دلدار من
درآ درآ در کار من در کار من
تویی تویی گلزار من گلزار من
بگو بگو اسرار من اسرار من

******

چون درد عاشقی به جهان هیچ درد نیست
تا درد عاشقی نچشد مرد مرد نیست

آغاز عشق یک نظرش با حلاوتست
انجام عشق جز غم و جز آه سرد نیست

عشق آتشی ست در دل و آبی ست در دو چشم
با هر که عشق جفت ست زین هر دو فرد نیست

شهدیست با شرنگ و نشاطی‌ست با تعب
داروی دردناکست آنرا که درد نیست

آنکس که عشق بازد و جهان بازد و جهان
بنمای عاشقی که رخ از عشق زرد نیست

سنایی

******

تو را با قلب و جانم برگزیدم
وزین نا مردمی ها دل بریدم

به شوق دیدن روی تو ای دوست
هزاران غمزه و نازت خریدم

******

اشعار عاشقانه جدید و زیبا

به صحرا بنگرم صحرا ته وینم
به دریا بنگرم دریا ته وینم

بهر جا بنگرم کوه و در و دشت
نشان روی زیبای ته وینم

******

شعر دلتنگی و جدایی زیبا

امشب دلم از آمدنت سرشار است
فانوس به دست کوچه دیدار است

آن گونه تو را در انتظارم که اگر
این چشم بخوابد ، آن یکی بیدار است

******

بیراهه دور می‌زند بی تو دلم
لبخند به زور می‌زند بی تو دلم

هر وقت که دیر می‌کنی مثل سه تار
در مایه شور می‌زند بی تو دلم

احسان افشاری

******

شغر غمگین و عاشقانه زیبا

ببار ای باران، ببار که غم از دلم رفتنی نیست
اشک های روی گونه ام دیدنی نیست

ببار ای باران که این تنهایی تمام شدنی نیست
آن لحظه های زیبا تکرار شدنی نیست

ببار ای باران که شعر تلخ جدایی خواندنی نیست
غم تلخی که در سینه دارم فراموش شدنی نیست

******

گر تو گرفتارم کنی من با گرفتاری خوشم
داروی دردم گر تویی در اوج بیماری خوشم

مولانا

******

تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب
بدین سان خواب ها را با تو زیبا می کنم هر شب

مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوست
چگونه با جنون خود مدارا می کنم هر شب

چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو
که این یخ کرده را از بی کسی، ها می کنم هر شب

دلم فریاد می خواهد ولی در انزوای خویش
چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب

کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی
که من این واژه را تا صبح معنا می کنم هر شب

محمد علی بهمنی

******

غزل عاشقانه زیبا

ماه اگر بی تو برآید به دو نیمش بزنند
دولت احمدی و معجزه سبحانی

جلوه بخت تو دل می‌برد از شاه و گدا
چشم بد دور که هم جانی و هم جانانی

حافظ

******

گفتم که پر از عطر بهاری بانو
خب حرف بزن گاه گداری بانو
گفتی به خدا حرف ندارم آقا
گفتم به خدا حرف نداری بانو

بهمن بنی‌هاشمی

******

شعر انگلیسی عاشقانه زیبا

To my dear Husband
I just want to say
You made my life complete
On our Wedding Day
I Love You

شوهر عزیزم فقط یه چیزی می خواهم بگم
تو در روز عروسی
زندگی مرا کامل کردی
دوستت دارم

******

شعر عاشقانه برای ابراز عشق

اگر دریای دل آبی ست
تویی فانوس زیبایش
اگر آیینه یک دنیاست
تویی معنای دنیایش

تو یعنی یک شقایق را
به یک پروانه بخشیدن
تو یعنی از سحر تا شب
به زیبایی درخشیدن

تو یعنی یک کبوتر را
ز تنهایی رها کردن
خدای آسمان ها را
به آرامی صدا کردن

تو یعنی چتری از احساس
برای قلب بارانی
تو یعنی در زمستان ها
به فکر پونه افتادن

اگر یک آسمان دل را
به قصد عشق بردارم
میان عشق وزیبایی ترا من دوست می دارم

******

هوا خواه توام جانا و می‌دانم که می‌دانی
که هم نادیده می‌بینی و هم ننوشته می‌خوانی

******

کاش قلبم درد پنهانی نداشت
چهره ام هرگز پریشانی نداشت

کاش برگ آخر تقویم عشق
خبر از یک روز بارانی نداشت

******

مانند یک بهار مانند یک عبور
از راه می رسی و مرا تازه می کنی

همراه تو هزار عشق از راه می رسد
همراه تو بهار
بر دشت خشک سینه من سبز می شود

وقتی تو می رسی، در کوچه های خلوت و تاریک قلب من مهتاب می دمد
وقتی تو می رسی
ای آرزوی گم شده بغض های من
من نیز با تو به عشق می رسم

******

شعر عاشقانه در وصف یار

وقت است که بنشینی و گیسو بگشایی
تا با تو بگویم غم شب‌های جدایی
هوشنگ ابتهاج

******

عشق تو چیزی دارد که به من آرامش می‌بخشد
حتی اگر همه جهان بلرزد
من با عشق تو محکم و استوار بی ترس می‌خوابم

******

بگیر این گل از من یاد بودى
که تنها لایق این گل تو بودى
فراوان آمدند این گل بگیرند
ندادم چون عزیز من تو بودى

******

من از عهد آدم تو را دوست دارم
از آغاز عالم تو را دوست دارم

چه شب ها من و آسمان تا دم صبح
سرودیم نم نم تو را دوست دارم

***

از غم خبری نبود اگر عشق نبود
دل بود ولی چه سود اگر عشق نبود

بی رنگ تر از نقطه ی موهومی بود
این دایره‌ ی کبود اگر عشق نبود

از آینه‌ها غبار خاموشی را
عکس چه کسی زدود اگر عشق نبود

در سینه‌ی هر سنگ دلی در تپش است
از این همه دل چه سود اگر عشق نبود؟

بی عشق دلم جز گرهی کور چه بود
دل چشم نمی گشود اگر عشق نبود

از دست تو در این همه سرگردانی
تکلیف دلم چه بود اگر عشق نبود؟

قیصر امین پور

******

نه به چاهی نه به دام هوسی افتاده
دلم انگار فقط یاد کسی افتاده

******

شعر عاشقانه زیبا برای همسر

منم تنها ترین تنهای تنها
و تو زیبا ترین زیبای دنیا

منم یلدای بی پایان عاشق
تو بودی مرحم زخم شقایق

نگاهت را پرستم ای نگارم
فدای تار مویت هرچه دارم

******

غزل عاشقانه زیبا

ممکن ز تو چون نیست که بر دارم دل
آن به که به سودای تو بسپارم دل

گر من به غم تو نسپارم دل
دل را چه کنم بهر چه می‌دارم دل

***

شعر عاشقانه برای همسر از مولانا

هم نظری هم خبری هم قمران را قمری
هم شکر اندر شکر اندر شکر اندر شکری

مولانا

******

یار با ما بی‌ وفایی می‌کند
بی‌ گناه از من جدایی می‌کند

شمع جانم را بکشت آن بی‌ وفا
جای دیگر روشنایی می‌کند

سعدی

******

چو به خنده بازیابم اثر دهان تنگش
صدف گهر نماید شکر عقیق رنگش

بکنند رخ به ناخن بگزند لب به دندان
همه ساحران بابل ز دو چشم شوخ و شنگش

خاقانی

******

شعر زیبای عاشقانه برای عشقم

ای روی خوب تو سبب زندگانی‌ ام
یک روزه وصل تو طرب جاودانی‌ ام

جز با جمال تو نبود شادمانی‌ ام
جز با وصال تو نبود کامرانی‌ ام

بی‌ یاد روی خوب تو ار یک نفس زنم
محسوب نیست آن نفس از زندگانی‌ ام

دردی نهانی‌است مرا از فراق تو
ای شادی تو آفت درد نهانی‌ ام

انوری

******

شعر عاشقانه زیبا برای عشقم

به جان جوشم که جویای تو باشم
خسی بر موج دریای تو باشم

تمام آرزوهای منی، کاش
یکی از آرزوهای تو باشم

محمدرضا شفیعی کدکنی

******

شعرهای عاطفی و احساسی زیبا

کافیست
صبح که چشمانت را باز می‌کنی
لبخندی بزنی جانم
صبح که جای خودش را دارد
ظهر و عصر و شب هم
بخیر می‌شود

محمد خسرو آبادى

******

بوسه یعنی وصل جانان وصل عشق
بوسه یعنی یک شدن در درس عشق

فال حافظ

سلامت و پزشکی
سبک زندگی
گیاهخواری
اطلاعات دارویی
خواص ها
مد و فشن

سرگرمی
چهره ها
عکس های جالب و دیدنی
اشعار زیبا
آهنگ
ویدیو کلیپ
آهنگ تولدت مبارک

کپی برداری ممنوع !

© کپی بخش یا کل هر کدام از مطالب کوکا به هر نحو غیر مجاز می باشد.
هر گونه کپی برداری از محتوای سایت کوکا پیگرد قانونی دارد.
استفاده از مطالب سایت کوکا در سایت های خبر خوان و دارای آی فریم نیز اکیدا ممنوع است.

مطالب بخش سلامت و پزشکی سایت کوکا فقط جنبه اطلاع رسانی و آموزشی دارند. این مطالب توصیه پزشکی تلقی نمی شوند و نباید آنها را جایگزین مراجعه به پزشک جهت تشخیص و درمان کرد.

میروم خسته و افسـرده و زار

سـوی منزلگــه ویرانه خویش

 

به خـدا می برم از شهـــر شما 

دل شوریــده و دیوانــه خویش

شعری زیبا و قشنگ

 

می برم تا که در ان نقطه دور

شستشویش دهم از رنگ گنـاه

 

شستشویش دهم از لکه عشــق

زین همـــه خواهش بیجا وتباه

 

می برم تا زتو دورش ســـازم

زتو ،ای جلــــوه امید محــــال

 

می برم زنـــده بگورش سازم

تا از این پس نکنــد یاد وصال

 

ناله می لرزد،می رقصد اشک

 آه ، بگــــذار که بگریزم مـــن

 

از تو ، ای چشمه جوشان گناه 

شایـد آن به کـه بپرهیـــزم من

 

بخـــدا غنچـــــه شـــادی بودم

دست عشق آمد و از شاخـم چید

 

شعلــه آه شد م ، صــد افسوس

که لبــم باز بر آن لب نرسیـــد

 

عاقبت بنــد سفـــر پایـــم بست

میروم، خنده به لب،خونین دل

 

می روم از دل من دست بردار

ای امیـــــد عبث بی حاصــــل…

 

فروغ فرخزاد

دهانت را میبویند

مبادا گفته باشی ” دوستت دارم “

دلت را می بویند …

شعری زیبا و قشنگ

روزگار غریبی است نازنین

وعشق را

کنار تیرک راهبند

تازیانه می زنند

عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد…..

در این بن بست کج و پیچ سرما

آتش را به سوختبار سرود و شعر

فروزان می دارند

به اندیشیدن

خطر مکن

روزگار غریبی است نازنین

آن که بر در می کوبد شباهنگام

به کشتن چراغ آمده است

نور را در پستوی خانه نهان باید کرد

آنک قصابانند

بر گذرگاهها مستقر

با کنده و ساطوری خون آلود

و تبسم را بر لبها جراحی می کنند

شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد

کباب قناری بر آتش سوسن و یاس

روزگار غریبی است نازنین

ابلیس پیروز مست

سور عزای ما را بر سفره نشسته است

خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد…..

 

شاملو

خرما نتوان خورد از این خار که کشتیم


 دیبا نتوان بافت از این پشم که رشتیم


                                                 بر لوح معاصی خط عذری نکشیدیم


                                                  پهلوی کبایر حسناتی ننوشتیم


ما کشته ی نفسیم و صد آوخ که برآید


از ما به قیامت که چرا نفس نکشتیم؟!


                                                افسوس بر این عمر گرانمایه که بگذشت


                                                 ما از سر تقصیر و خطا در نگذشتیم


دنیا که در او مرد خدا گل نسرشته است


نامرد که ماییم، چرا دل بسرشتیم؟


                                                 ایشان چو ملخ در پس زانوی ریاضت


                                                 ما، مور میان بسته روان بر در و دشتیم


پیری و جوانی پی هم چون شب و روزند


ما شب شد و روز آمد و بیدار نگشتیم


                                                  واماندگی اندر پس دیوار طبیعت


                                                 حیف است دریغا که در صلح، بهشتیم


چون مرغ بر این کنگره تا کی بتوان خواند؟


یک روز نگه کن که بر این کنگره خشتیم


                                                  ما را عجب ار پشت و پناهی بود آن روز


                                                  کامروز کسی را نه پناهیم و نه پشتیم


گر خواجه شفاعت بکند روز قیامت


شاید که ز مشاطه نرنجیم که زشتیم


                                                باشد که عنایت برسد ورنه مپندار


                                                با این عمل دوزخیان کاهل بهشتیم


سعدی مگر از خرمن اقبال بزرگان

یک خوشه ببخشند که ما تخم نکشتیم

 

سعدی

سینه از عطر توام سنگین شده

ای به روی چشم من گسترده خویش

شادیم بخشیده از اندوه بیش

همچو بارانی که شوید جسم خاک

هستیم زآلودگی ها کرده پاک

ای تپش های تن سوزان من

آتشی در سایه ی مژگان من

ای ز گندم زارها سرشارتر

ای ز زرین شاخه ها پر بارتر

ای در بگشوده بر خورشیدها

در هجوم ظلمت تردیدها

با توام دیگر ز دردی بیم نیست

هست اگر، جز درد خوشبختیم نیست

ای دل تنگ من و این بار نور؟

ها ی هوی زندگی در قعر گور؟

ای دو چشمانت چمنزاران من

داغ چشمت خورده بر چشمان من

پیش از اینت گر که در خود داشتم

هرکسی را تو نمی انگاشتم

درد تاریکیست درد خواستن

رفتن و بیهوده خود را کاستن

سر نهادن بر سیه دل سینه ها

سینه آلودن به چرک کینه ها

در نوازش نیش ماران یافتن

زهر در لبخند یاران یافتن

زر نهادن در کف طرارها

آه، ای با جان من آمیخته

ای مرا از گور من انگیخته

چون ستاره، با دو بال زرنشان

آمده از دور دست آسمان

جوی خشک سینه ام را آب تو

بستر رگهایم را سیلاب تو

در جهانی اینچنین سرد و سیاه

با قدمهایت قدمهایم براه

ای به زیر پوستم پنهان شده

همچو خون در پوستم جوشان شده

گیسویم را از نوازش سوخته

گونه هام از هرم خواهش سوخته

آه، ای بیگانه با پیرهنم

اشنای  سبزه واران تنم

آه، ای روشن طلوع بی غروب

آفتاب سرزمین های جنوب

آه، آه ای از سحر شاداب تر

از بهاران تازه تر سیراب تر

عشق دیگر نیست این، این خیرگیست

چلچراغی در سکوت و تیرگیست

عشق چون در سینه ام بیدار شد

از طلب پا تا سرم ایثار شد

این دگر من نیستم، من نیستم

حیف از آن عمری که با من زیستم

ای لبانم بوسه گاه بوسه ات

خیره چشمانم به راه بوسه ات

ای تشنج های لذت در تنم

ای خطوط پیکرت پیرهنم

آه می خواهم که بشکافم ز هم

شادیم یک دم بیالاید به غم

آه، می خواهم که برخیزم ز جای

همچو ابری اشک ریزم های های

این دل تنگ من و این دود عود ؟

در شبستان، زخمه های چنگ و رود ؟

این فضای خالی و پروازها؟

این شب خاموش و این آوازها؟

ای نگاهت لای لائی سِحر بار

گاهوار کودکان بیقرار

ای نفسهایت نسیم نیمخواب

شسته از من لرزه های اضطراب

خفته در لبخند فرداهای من

رفته تا اعماق دنیا های من

ای مرا با شور شعر آمیخته

اینهمه آتش به شعرم ریخته

چون تب عشقم چنین افروختی

لاجرم شعرم به آتش سوختی

…..

از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران

رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران

ما
گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی

تو بمان  با دگران وای به حال دگران

رفته
چون مه به محاقم که نشانم ندهند

هر چه آفاق بجویند کران تا به کران

میروم
تا که به صاحبنظری بازرسم

محرم ما نبود دیده‌ی کوته نظران

دل چون آینه‌ی
اهل صفا می‌شکنند

که ز خود بی‌خبرند این ز خدا بیخبران

دل من دار که در
زلف شکن در شکنت

یادگاریست ز سر حلقه‌ی شوریده سران

گل این باغ بجز حسرت
و داغم نفزود

لاله رویا تو ببخشای به خونین جگران

ره بیداد گران بخت من
آموخت ترا

ورنه دانم تو کجا و ره بیداد گران

سهل باشد همه بگذاشتن و
بگذشتن

کاین بود عاقبت کار جهان گذران

شهریارا غم آوارگی و
دربدری

شورها در دلم انگیخته چون نوسفران

 

شهریار

تو به من خندیدی و نمی دانستی

من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را
دزدیدم

باغبان از پی من تند دوید

سیب را دست تو دید

غضب آلود به من كرد
نگاه

سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاك

و تو رفتی و هنوز،

سالهاست كه
در گوش من آرام آرام

خش خش گام تو تكرار كنان می دهد آزارم

و من اندیشه كنان
غرق در این پندارم

كه چرا باغچه كوچك ما سیب نداشت

جواب زیبای فروغ فرخ
زاد به حمید مصدق

من به تو خندیدم

چون كه می دانستم

تو به چه دلهره از
باغچه همسایه سیب را دزدیدی

پدرم از پی تو تند دوید

و نمی دانستی باغبان
باغچه همسایه

پدر پیر من است

من به تو خندیدم

تا كه با خنده تو پاسخ عشق
تو را خالصانه بدهم

بغض چشمان تو لیك لرزه انداخت به دستان من و

سیب دندان
زده از دست من افتاد به خاك

دل من گفت: برو

چون نمی خواست به خاطر بسپارد
گریه تلخ تو را …

و من رفتم و هنوز سالهاست كه در ذهن من آرام آرام

حیرت و
بغض تو تكرار كنان

می دهد آزارم

و من اندیشه كنان غرق در این پندارم

كه چه
می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت؟!

کاشکی شعر مرا می خواندی                                   

 

گاه می اندیشم …

می توانی تو به لبخندی این  فاصله را برداری

تو توانایی بخشش داری

دستهای تو توانایی آن را دارد

که مرا زندگانی بخشد

 

چشمهای تو به من می بخشد

شور عشق و مستی

و تو چون مصرع شعری ی زیبا

سطر برجسته ای از  زندگی من هستی

 

دفتر عمر مرا

با وجود تو شکوهی دیگر

رونقی دیگر هست

می توانی تو به من

زندگانی بخشی

یا بگیری از من

آنچه را می بخشی

 

من به بی سامانی

باد را می مانم

من به سرگردانی

ابر را می مانم

من به آراستگی خندیدم

من ژولیده به آراستگی خندیدم

 

سنگ طفلی، اما

خواب نوشین کبوترها را

در لانه می آشفت

قصه ی بی سر و سامانی من

باد با برگ درختان می گفت

باد با من می گفت:

«چه تهیدستی مرد»

ابر باور می کرد

 

من در آیینه رخ خود دیدم

و به تو حق دادم

آه می بینم، می بینم

تو به اندازه ی  تنهایی من خوشبختی

من به اندازه ی زیبایی تو غمگینم

چه امید عبثی

من چه دارم که تو را در خور؟

هیچ…..

من چه دارم که سزاوار تو؟

هیچ…..

تو همه هستی من، هستی من

تو همه زندگی من هستی

تو چه داری؟

همه چیز

تو چه کم داری؟

هیچ……

بی تو در می یابم

چون چناران کهن

از درون تلخی واریزم را

کاهش جان من این شعر من است

آرزو می کردم

که تو خواننده ی شعرم باشی

 

راستی شعر مرا می خوانی؟

نه، دریغا، هرگز

باورم نیست که خواننده ی شعرم باشی

کاشکی شعر

مرا می خواندی…..

 

حمید مصدق

 

نه هست های ما

 

چونان که بایدند نه باید ها…..

 

مثل همیشه آخر حرفم 

و حرف آخرم را 

با بغض می خورم 

عمری است 

لبخند های لاغر خود را 

دردل ذخیره می کنم: 

باشد برای روز مبادا! 

اما…..

در صفحه‌های تقویم 

روزی به نام روز مبادا نیست 

آن روز هر چه باشد 

روزی شبیه دیروز 

روزی شبیه فردا 

روزی درست مثل همین روزهای ماست 

اما کسی چه می‌داند؟ 

شاید 

امروز نیز روز مبادا باشد! 

وقتی تو نیستی 

نه هست های ما 

چونانکه بایدند 

نه بایدها…

هر روز بی تو روز مباداست!

 

قیصر امین پور

در بهاری روشن از امواج نور

در زمستانی غبارآلود و دور

یا خزانی خالی از فریاد و شور

مرگ من روزی فرا خواهد رسید

روزی از این تلخ و شیرین روزها

روز پوچی همچو روزان دگر

سایه‌ای ز امروزها‌، دیروزها

دیدگانم همچو دالان‌های تار

گونه‌هایم همچو مرمرهای سرد

ناگهان خوابی مرا خواهد ربود

من تهی خواهم شد از فریاد درد

می خزند آرام روی دفترم

دست‌هایم فارغ از افسون شعر

یاد می‌آرم که در دستان من

روزگاری شعله می زد خون شعر

خاک می خواند مرا هر دم به خویش

می رسند از ره که در خاکم نهند

آه شاید عاشقانم نیمه شب

گل به روی گور غمناکم نهند

بعد من ناگه به یک‌سو می روند

پرده‌های تیرهٔ دنیای من

چشم‌های ناشناسی می خزند

روی کاغذها و دفترهای من

در اتاق کوچکم پا می نهد

بعد من، با یاد من بیگانه‌ای

در بر آیینه می‌ماند به جای

تار مویی، نقش دستی، شانه‌ای

می‌رهم از خویش و می‌مانم ز خویش

هر چه بر جا مانده ویران می‌شود

روح من چون بادبان قایقی

در افقها دور و پنهان می‌شود

می‌شتابند از پی هم بی‌شکیب

روزها و هفته‌ها و ماه‌ها

چشم تو در انتظار نامه‌ای

خیره می‌ماند به چشم راه‌ها

لیک دیگر پیکر سرد مرا

می‌فشارد خاکِ دامنگیر خاک

بی‌تو دور از ضربه‌های  قلب تو

قلب من می‌پوسد آنجا زیر خاک

بعدها نام مرا باران و باد

نرم می‌شویند از رخسار سنگ

گور من گمنام می‌ماند به راه

فارغ از افسانه‌های نام و ننگ

 

فروغ فرخزاد

بی وفا حالا که من افتاده‌ام از پا چرا؟

نوش‌دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی

سنگدل این زودتر می‌خواستی حالا چرا؟

عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست

من که یک امروز مهمان توام فردا چرا؟

نازنینا ما به ناز تو جوانی داده‌ایم

دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا؟

وه که با این عمرهای کوته بی‌اعتبار

این‌همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا؟

شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود

ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا؟

ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت

اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا؟

آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند

در شگفتم من نمی‌پاشد ز هم دنیا چرا؟

در خزان هجر  گل ای بلبل طبع حزین

خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا؟

شهریارا بی حبیب خود نمی‌کردی سفر

این سفر راه قیامت می‌روی تنها چرا؟

 

شهریار

رفتی و ندیدی که چه محشر کردم

با اشک تمام کوچه را تر کردم…

                                                             وقتی که شکست بغض تنهایی من

                                                             وابستگی ام را به تو باور کردم….

 من تمنا کردم

که توبا من
باشی

تو
به من گفتی

هرگز…..هرگز…..

 پاسخی سخت و درشت

ومرا غصه این هرگز کشت….

 

حمید مصدق

ز دودیده خون فشانم ز غمت شب جدایی

                                   چــه كنم كه هست اینها گـل باغ
آشــــنایی

 

همه شـب نهاده ام سر ،
چوسگان برآستانت

                                    كــه رقــیـب در نــیـایـد بــه بــهـانـه
گدایی

 

مــــژه‌ها و چــشـم یارم به نظر چــــنان نـماید

                                  كـه مـــیان سنبلــستان چـرد آهــوی ختــایی

 

در گـلستان چـشـمم زچـه رو همیشه باز است

                                 به امــیـد آنـكـه شـایـد تو به چشم من درآیی

 

سر برگ گــل ندارم ،به چه رو روم به گلشن

                                  كه شــنیده‌ام ز گلــــها هـــمه بوی
بی‌وفـایی

 

به كدام مذهب است این؟به كدام ملت‌است این؟

                                    كه كـشنـد عاشقی را كه تو عاشقم چرایی

 

به طـواف كــعبه رفـتم به حرم رهـم ندادند

                                     كه بـرون درچه كردی كه درون خانه آیی؟

 

به قـمـارخــانه رفتم، هــمه پاكــــباز دیدم

                                     چـو به صـومعه رسـیدم هـمـه زاهـد
ریـایی

 

درمیخانه زدم مــــن، که نـــدا ز در درآمد

                                    که در ا  درا عراقی که تو هم از ان مایی

 

 

تو رامن یاد میدارم همه هنگام

                                          نه چون نیما که میگوید شباهنگام

                                            من و تا ابد این غم جاودانه

من ان قصه تلخ درد افرینم

                                           که دیگر نپرسند از من نشانه

نجوید مرا چشم افسانه جویی

                                            نگوید مرا قصه گوی زمانه

من ان مرغ غمگین تنها نشینم

                                             که دیگر ندارم هوای ترانه

ربودند جفت مرا از کنارم

                                            شکستند بال مرا بی بهانه

من ان تک درختم که دژخیم پاییز

                                           چنان کوفته بر تنم تازیانه

که خفتست در من فروغ جوانی

                                           که مردست در من امید جوانه

نه دست بهاری نوازد تنم را

                                           نه مرغی به شاخم کند اشیانه

من ان بیکران کویرم که در من

                                           نیفشانده جز دست اندوه دانه

چه میپرسی از قصه غصه هایم؟

                                           که از من تورا خود همین بس فسانه

که من دشت خشکم که در من غنودست

                                            کران تا کران حسرتی بی کرانه

 

حسین منزوی

من چه می دانستم؟

درشبان غم تنهايي خويش

عـابد چشم سخنگوي تو ام

من در اين تاريكي

من در اين تيره شب جانفرسا

زائر ظلمت گيسوي تو ام

گيسوان تو پريشان تر از انديشه من

گيسوان تو شب بي پايان

جنگل عطرآلود

شكن گيسوي تو

موج درياي خيال

كاش با زورق انديشه شبی

از شط گيسوي مواج تو ، من

بوسه زن بر سر هر موج گذر ميكردم

كاش بر اين شط مواج سياه

همه عمر سفر ميكردم

شب تهي از مهتاب

شب تهي از اختر

ابر خاكستري بي باران پوشانده

آسمان را يكسر

ابر خاكستري بي باران دلگير است

و سكوت تو پس پرده خاكستري سرد كدورت افسوس

سخت دلگيرتر است

واي باران ! باران

شيشه پنجره را باران شست

از دل من اما

چه كسي نقش تو را خواهد شست؟

آسمان سربي رنگ

من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ

ميپرد مرغ نگاهم تا دور

واي باران، باران

پر مرغان نگاهم را شست

خواب روياي فراموشي هاست

خواب را دريابم

كه درآن دولت خاموشي هاست

با تو در خواب ، مرا

لذت ناب هماغوشي هاست

از گريبان تو صبح صادق

ميگشايد پر و بال

تو گل سرخ مني

تو گل ياسمني

تو چنان شبنم پاك سحري؟

نه ، از آن پاكتري

تو بهاري؟

نه ، بهاران از توست

از تو ميگيرد وام

هربهار اين همه زيبايي را

هوس باغ و بهارانم نيست

اي بهين باغ و بهارانم تو

سيل سيال نگاه سبزت

همه بنيان وجودم را ويرانه كنان ميكاود

من به چشمان خيال انگيزت معتادم

و در اين راه تباه

عاقبت هستي خود را دادم

باز كن پنجره را

من تو را خواهم برد

به شب جشن عروسي عروسكهاي

كودك خواهر خويش

كه در آن مجلس جشن

صحبتي نيست ز دارايي داماد و عروس

صحبت از سادگي و كودكي است

چهره اي نيست عبوس

گل به گل، سنگ به سنگ اين دشت

يادگاران تو اند

رفته اي اينك و هر سبزه و دشت

در تمام در و دشت

سوگواران تو اند

در دلم آرزوي آمدنت ميميرد

رفته اي اينك، اما آيا

باز برميگردي

چه تمناي محال

خنده ام ميگيرد

آرزو ميكردم

دشت سرشار ز سرسبزي روياها را

من گمان ميكردم

دوستي همچون فصلي سرسبز

چار فصلش همه آراستگي ست

من چه ميدانستم

هيبت باد زمستاني هست

من چه ميدانستم

سبزه ميپژمرد از بي آبي

سبزه يخ ميزند از سردي دي

من چه ميدانستم

دل هركس دل نيست

قلب ها بي خبر از عاطفه اند

و چه روياهايي

كه تبه گشت و گذشت

و چه پيوند صميميت ها

كه به آساني يك رشته گسست

چه اميدي، چه اميد؟

چه نهالي كه نشاندم من و بي بر گرديد

دل من ميسوزد

كه قناري ها را پر بستند

كه پر پاك پرستوها را بشكستند

و كبوترها را

آه كبوترها را…

و چه اميد عظيمي به عبث انجاميد

من در آيينه رخ خود ديدم

و به تو حق دادم

آه، ميبينم، ميبينم

تو به اندازه تنهايي من خوشبختي

من به اندازه زيبايي تو غمگينم

چه اميد عبثي

من چه دارم كه تو را در خور؟

هیچ من چه دارم كه سزاوار تو؟

هيچ….

تو همه هستي من، هستي من

تو همه زندگي من هستي

تو چه داري؟

همه چيز

تو چه كم داري؟

هيچ

گاه مي انديشم

خبر مرگ مرا با تو چه كس ميگويد؟

آن زمان كه خبر مرگ مرا

از كسي ميشنوي ، روي تو را

كاشكي ميديدم

شانه بالا زدنت را بي قيد

و تكان دادن دستت كه_ مهم نيست زياد_

و تكان دادن سر را كه عجب ، عاقبت مرد ، افسوس!

كاشكي ميديدم

من به خود ميگويم

چه كسي باور كرد

جنگل جان مرا

آتش عشق تو خاكستر كرد؟

من به هنگام شكوفايي گلها در دشت

باز برخواهم گشت

تو به من مي خندي

من صدا ميزنم، آي

باز كن پنجره را

پنجره را ميبندي

با من اكنون چه نشستن ها، خاموشي ها

با تو اكنون چه فراموشي هاست

چه كسي ميخواهد

من و تو ما نشويم

من اگر ما نشوم خويشتنم

تو اگر ما نشوي خويشتني

از كجا كه من و تو

شور يكپارچگي را در شرق

باز برپا نكنيم

از كجا كه من و تو

مشت رسوايان را وا نكنيم

من اگر برخيزم

تو اگر برخيزي

همه برميخيزند

من اگر بنشينم

تو اگر بنشيني

چه كسي برخيزد؟

چه كسي با دشمن بستيزد؟

چه كسي پنجه در پنجه هر دشمن دون آويزد

سخن از مهر من و جور تو نيست

سخن از

متلاشي شدن دوستي است

و عبث بودن پندار سرور آور مهر

آشنايي با شور؟

و جدايي با درد؟

و نشستن در بهت فراموشي

يا غرق غرور؟

من چه ميگويم آه

با تو اكنون چه فراموشي ها

با من اكنون چه نشستن ها، خاموشي هاست

تو مپندار كه خاموشي من

هست برهان فراموشي من

من اگر بر خيزم

تو اگر برخيزي

همه برمي خيزند.

 

حمید مصدق

 

ترک من خراب شبگرد مبتلا کن

ماییم و موج سودا، شب تا به روز تنها

خواهی بیا ببخشا، خواهی برو جفا کن

از من گذر، تا تو هم در بلا نیفتی

بگزین ره سلامت، ترک ره بلا کن

ماییم و آب دیده، در کنج غم خزیده

بر آب دیده‌ی ما صد جای، آسیا کن

بر شاه خوبرویان واجب وفا نباشد

ای زرد روی عاشق، تو صبر کن، وفا کن

دردیست غیر مردن کان را دوا نباشد

پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن؟

در خواب دوش پیری در کوی عشق دیدم

با سر اشارتم کرد، که عزم سوی ما کن

مولانا

چیست در زمزمه مبهم آب

چیست در همهمه دلکش برگ

چیست در بازی آن ابر سپید

روی این آبی آرام بلند

که ترا می برد اینگونه به ژرفای خیال

چیست در خلوت خاموش کبوترها

چیست در کوشش بی حاصل موج

چیست در خنده جام

که تو چندین ساعت

مات و مبهوت به آن می نگری

نه به ابر

نه به آب

نه به برگ

نه به این آبی آرام بلند

نه به این خلوت خاموش کبوترها

نه به این آتش سوزنده که لغزیده به جام

من به این جمله نمی اندیشم

من مناجات درختان را هنگام سحر

رقص عطر گل یخ را با باد

نفس پاک شقایق را در سینه کوه

صحبت چلچله ها را با صبح

بغض پاینده هستی را در گندم زار

گردش رنگ و طراوت را در گونه گل

همه را میشنوم می بینم

من به این جمله نمی اندیشم

به تو می اندیشم

ای سراپا همه خوبی

تک و تنها به تو می اندیشم

همه وقت …همه جا…

من به هر حال که باشم به تو می اندیشم

تو بدان این را تنها تو بدان

تو بیا…

تو بمان با من تنها تو بمان

جای مهتاب به تاریکی شبها تو بتاب

من فدای تو به جای همه گلها تو بخند

اینک این من که به پای تو درافتاده ام باز

ریسمانی کن از آن موی دراز

تو بگیر

تو ببند

تو بخواه

پاسخ چلچله ها را تو بگو

قصه ابر هوا را تو بخوان

تو بمان با من تنها تو بمان

در دل ساغر هستی تو بجوش

من همین یک نفس از جرعه جانم باقیست

آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش

 

فریدون مشیری

 

 

 

نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد ؟!

نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت …

ولی بسیار مشتاقم …

که از خاک گلویم سوتکی سازد …

گلوم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش …

که او پی در پی دم گرم خودش را بر گلویم سخت بفشارد ….

و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد …

بدین سان بشکند دائم سکوت مرگبارم !!

دکتر شریعتی

 

از زنــدگــانیــــم گــــله دارد جــوانیــــــم

شرمنده‌ی جوانـــیم از این زندگانیـم

دارم هـــوای صحبت یــــاران رفتـــــه را

یاری کن ای اجل که به یاران رسانیم

 

 

راهی بجز گریز برایم نمانده بود

این عشق آتشین پر از درد بی امید

در وادی گناه و جنونم کشانده بود

رفتم که داغ بوسه ی پر حسرت تو را

با اشکهای دیده ز لب شستشو دهم

رفتم که ناتمام بمانم در این سرود

رفتم که با نگفته به خود آبرو دهم

رفتم ، مگو ، مگو که چرا رفت ، ننگ بود

عشق من و نیاز تو و سوز و ساز ما

از پرده ی خموشی و ظلمت ، چو نور صبح

بیرون فتاده بود به یکباره راز ما

رفتم ، که گم شوم چو یکی قطره اشک

گرم در لابلای دامن شبرنگ زندگی

رفتم که در سیاهی یک گور بی نشان

فارغ شوم ز کشمکش و جنگ زندگی

من از دو چشم روشن و گریان گریختم

از خنده های وحشی طوفان گریختم

از بستر وصال به آغوش سرد هجر

آزرده از ملامت وجدان گریختم

ای سینه در حرارت سوزان خود بسوز

دیگر سراغ شعله ی آتش ز من مگیر

می خواستم که شعله شوم سرکشی کنم

مرغی شدم به کنج قفس بسته و اسیر

روحی مشوشم که شبی بی خبر ز خویش

در دامن سکوت به تلخی گریستم

نالان ز کرده ها و پشیمان ز گفته ها

دیدم که لایق تو عشق تو نیستم

 

پدرم پشت دو خوابيدن در
مهتابی٬

پدرم پشت زمان ها مرده
است….

پدرم وقتی مرد آسمان آبی
بود٬

مادرم بی خبر از خواب پريد ٬خواهرم
زيبا شد.

پدرم وقتی مرد ٬پاسبانان همه شاعر
بودند.

مرد بقال از من پرسید چند من خربزه می خواهی؟!

من از او پرسیدم دل خوش سیری چند؟!

 

بی تو مهتاب شبی باز از ان کوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم

شدم ان عاشق دیوانه که بودم

در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید

باغ صد خاطره خندید

عطر صد خاطره پیچید

یادم امد که شبی باهم از ان کوچه گذشتیم

پر گشودیم و در ان خلوت دلخواسته گشتیم

ساعتی بر لب ان جوی نشستیم

تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت

من همه محو تماشای نگاهت

اسمان صاف و شب ارام

بخت خندان و زمان رام

خوشه ماه فرو ریخته در اب

شاخه ها دست بر اورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ همه دل داده به اواز شباهنگ

یادم امد تو به من گفتی: از این عشق حذر کن

لحظه ای چند بر این اب نظر کن

اب ایینه عشق گذران است

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است

باش فردا که دلت با دگران است

تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن

با تو گفتم:حذر از عشق ندانم سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم!!!!

روز اول که دل من به تمنای تو پر زد

چون کبوتر لب بام تو نشستم

تو به من سنگ زدی من نرمیدم نگسستم

باز گفتم که تو صیادی و من اهوی دشتم

تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم،نتوانم!!

اشکی از شاخه فرو ریخت

مرغ شب ناله تلخی زدو بگریخت…

اشک در چشم تو لرزید،ماه بر عشق تو خندید

یادم اید: که دگر از تو جوابی نشنیدم

پای در دامن اندوه کشیدم نگسستم،نرمیدم…

رفت در ظلمت شب ان شب و شب های دگر هم

نگرفتی دگر از عاشق ازرده خبر هم

نکنی دیگر از ان کوچه گذر هم…

بی تو اما به چه حالی من از ان کوچه گذشتم…

 

بی تو مردم مردم…

گاه با خود می اندیشم

 خبر مرگ مرا با تو چه کسی خواهد گفت؟!

و ان زمان که خبر مرگ مرا میشنوی روی تو را کاشکی میدیدم

شانه بالا زدنت را بی قید و تکان دادن سر و تکان دادن دستت

 که عجب عاقبت مرد افسوس؟!!!

من به خود می اندیشم

 چه کسی باور کرد جنگل جان مرا؟!

اتش عشق تو خاکستر کرد………….

یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم

وقت پرپر شدنش سوز و نوایی نکنیم

پر پروانه شکستن هنر انسان نیست

گر شکستیم ز غفلت من و مایی نکنیم

یادمان باشد سر سجاده عشق

جز برای دل محبوب دعایی نکنیم

یادمان باشد از امروز خطایی نکنیم

گر چه در خود شکستیم صدایی نکنیم

یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد

طلب عشق ز هر بی سرو پایی نکنیم…

 

ای دیر بدست امده بس زود برفتی

                          اتش زدی اندر من و چون دود برفتی

چون ارزوی تنگدلان زود برفتی

                        چون دوستی سنگدلان زود برفتی

زان پیش که در باغ وصال تو دل من

                        از داغ فراغ تو براسود برفتی

ناگشته من از بند تو ازاد بجستی

                       ناکرده مرا وصل تو خشنود برفتی

هرروز بیفزود و همی لطف تو با من

                      چون در دل من عشق بیفزود برفتی

ای کاش دلم اسیر و بیمار نبود

دربند نگاه او گرفتار نبود

من عاشق و او زعشق من بیخبر است

ای کاش دل و دلبرو دلدار نبود….

آخرش نفهمیدم اینجائی که هستم تقدیر من است یا تقصیر من…شعری زیبا و قشنگ

من که در این جمع گذشتم از هرچه ارزوست

دست غم دیگر چه میخواهد از دل تنهای من؟

ضربه ات کاری بود

دل من سخت شکست

و چه زشت به من و سادگی ام خندیدی

به منو عشقی پاک

که پر از یاد تو بود

و خیالم میگفت

تا ابد مال تو بود

تو برو  برو تا راحتتر

تکه های دل خود را ارام سر هم بند زنم!

تا دلت نرفته برگرد!

 

این بار یا بمان و نرو .

یا برو ، نیا .

تا کی همیشه سست خداحافظی کنیم ؟

من خسته ام از این همه تکرار ِ یک مسیر ؛

اینک بمان درست خداحافظی کنیم .

می خواستم جواب سلام از تو بشنوم

حالا که میل ِتوست ؛

خداحافظی کنیم .

 

 ************

 

**  دیگه نیا

این یه خواهشه .

بودنت

بیشتر از اینکه آرومم کنه ؛ زجرم میده ،

وقتی فکر میکنم باز ، دوباره ، یه روزی میخوای بری و تنهام بذاری  .

تو که نمی فهمی .

فقط دیگه هیچ وقت نیا …

*****************

شعری زیبا و قشنگ

به سلام ها دل نمی بندم،

از خداحافظی ها غمگین نمی شوم،دیگر عادت کرده امبه تکرار ِیکنواخت ِدوری و دوستی

خورشید و ماه !!!

******************

باران مي بارد .با اين دونفره بودن هوا ،من ، تنها …تو ، تنها …

********************

 

… آمــوختــه ام،که دیگــر دلم برای “نبــودنـت” تنگ نشــــود…راستی،دروغ گفتن را نیز، خوب یاد گرفتـه ام…!”حال مـــن خوب اســت” … خوبِ خوب …

شعرها از اقای میلاد تهرانی                                                                   

باز باران!

قلبم را گـره زده ام به کفش هایم

 

تـا دیگـر هیچ کجــا هوس ماندن نکنــد

 

زیر پای خودم له شود بهتر است..

 

ديدي چه طور اسير اون چشات شدم

ديوونه ي نگاهت و عاشق خنده هات شدم

كاش بدوني كه من همش به يادتم

تو تك تك ثانيه ها و لحظه هام

براي ديدنت،در انتظارتم

دلم براي اون صدات

براي اون شيطونيات

براي رقصيدن برق اون نگات

براي لبخند قشنگ اون لبات

تنگ شده،كاش بياي پيشم

با رفتنت تنها ميشم

كاش بدوني كه بعد تو

من شريك غمها ميشم

رفتي و نديدي كه دلم بي تو شكست

          بند بند تن خسته ام از هم بگسست

                        من ماندم و يك آرزوي رفته به باد

                             مهر كسي جز تو به دل من ننشست

دوستان، شرح پریشانی من گوش کنید / داستان غم پنهانی من گوش کنیدقصه ی بی سر و سامانی من گوش کنید / گفت و گوی من و حیرانی من گوش کنید شرح این آتش جانسوز نگفتن تا کی؟ سوختم، سوختم، این راز نهفتن تا کی؟ روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم / ساکن کوی بت عربده جویی بودیمعقل و دین باخته دیوانه ی رویی بودیم / بسته ی سلسله ی سلسله مویی بودیم کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود یک گرفتار از این جمله که هستند نبود نرگس غمزه زنش اینهمه بیمار نداشت / سنبل پر شکنش هیچ گرفتار نداشتاینهمه مشتری و گرمی بازار نداشت / یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت اول آن کس که خریدار شدش من بودم باعث گرمی بازار شدش من بودم عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او / داد رسوایی من شهرت زیبایی اوبسکه دادم همه جا شرح دلارایی او / شهر پر گشت ز غوغای تماشایی او این زمان عاشق سر گشته فراوان دارد کی سر برگ من بی سر و سامان دارد؟

حواست نبود ، که آمدم … حواست نبود ، که ماندم….. حواسم نبود ، که با من نیامدی … حواسم نبود ، که پیشم نماندی…. …حواسمان نیست که داریم تبدیل به خاطره میشویم …. چرا هیچ کس حواسش به ما نیست…!!

دلم می خواست،
با تو باشم در گوشه ای از دنیا
تنهای تنها،
در کنار تو.
اما
افسوس دست روزگار خیلی زود
آهنگ جدائی را می خواند.
اکنون
در کنار خاطراتم،
تو را زنده می بینم ای یگانه هستی ام …

دلم می خواست،

شعری زیبا و قشنگ

از شما عزیزان دعوت میکنیم از ناب ترین اس ام اس و شعرهای عاشقانه به همراه متن و جملا عاشقانه غمگین و زیبا در این مطلب دیدن نمایید.

 

بر لب دریای حسرت خانه اي دارم قدیمی
ازتمام دار دنیا ،عزیزی دارم صمیمی
گاه و بیگاه یادی از ما میکند
با مرامش شرمسارم میکند

 

 

من در انتظار بهترین پیام نیستم
من در انتظار پیامی از بهترینم ، بهترینم . . .

 

 

 

در خیالم در خوابم همه ی جا با اویم ، مجنونم در همه ی جا وی را می جویم
خیلی وقت است که رفته ز پیشم ، نه ! او نرفته با خود چه می گویم . . .

 

 

دوستی میوه ي درختانی است که در روح غنی عشق کاشته میشود

و با مراقبت محبت آمیز و درک متقابل پرورش می بایند . . .

 

 

 

کاش می‌شد در آسمان ها پر کشید

چون عقابی ابرها را هم درید

پر کشید ودر حضورت جان سپرد

لحظه ي آخر دو چشمان تو دید

 

 

جملات عاشقانه زیبا

 

دیگر پیام هایت نمی رسند

سیم بانان را خبرکن !

شاید کاجی افتاده باشد . . .

 

شعری زیبا و قشنگ

شعر کوتاه عاشقانه

 

یه دارو تو دنیا هست که بیشتر آدمای مریض رو خوب میکنه
نام دارو :“دوست دارم “
فقط میشود از داروخانه هاي محبت تهیه کرد !

 

 

اشعار کوتاه عاشقانه برای اس ام اس

 

عاشقانه هایم همه ی رابه زانو زده !

توبه عشق چه کسی ایستاده اي . . .

 

عاشق اسمم می‌شوم

وقتی

تو صدایم می کني . . .

 

 

پیامک هاي عاشقانه زیبا

 

 

پشت دیوار کج فاصله ها پنهانیم / غربت دل رابه خدا می‌دانیم
اگرچه دوریم ز هم با همه ی ي خاطره ها / به امید خبری تازه ز هم می مانیم . . .

 

 

شعرهای عاشقانه زیبا

 

آدم گاهی چه گرم می‌شود

به یک ” هستـــــــــــــــــــــم ” ؛

به یک ” نتــــــــــــــــــــــــرس ” ،

به یک ” نـــــــــــــــــــــــوازش ” !

به یک ” آغـــــــــــــــــــــــوش” …

 

 

اس ام اس هاي عاشقانه و احساسی زیبا

 

آدمی را دیدم با سایه ي خود درد و دل می کرد !
چه رنجی می کشد او
وقتی هوا ابریست . . .

 

 

در غم عشق نبودیّ و محبت کردی

این هم از لطف شما بودو نمیدانستیم

من نکردم گله از عهد و وفاداری تو

عهد ما عهد جفا بودو نمیدانستیم

رنج بی عشقی و تنهایی و بی مهری یار

همه ی تقدیر خدا بودو نمیدانستیم . . .

 

متن هاي عاشقانه به‌صورت شعر کوتاه

 

نمیدانم نهان از من،چه نیکی کرده اي با “دل”…؟
که چون غافل شوم از اون ، دوان سوی “تو”می‌آید!!!

 

 

متن هاي عاشقانه جدید

 

دلم یک کوچه می‌خواهد بی بن بست…
و بارانی نم نم و یک خدا که کمی باهم راه برویم
همین…

 

 

فراموش کردن یار

 

 

بهترین روز هایت رابه کسانی هدیه کن که بدترین روز ها در کنارت بودند
وهیچ وقت راه رفتن رو بلد نشده باشن

 

 

شعر عاشقانه زیبا برای عشقم

 

 

شیرین ترین لبخند را برای لحظه دیدار نگهدار” زیباترین غزلم را برای شب شعر چشمت نگهداشته ام””

 

 

شعرهای کوتاه و زیبای عشق و عاشقی

 

میدونی …
من عاشق بارون نبودم !!!
از وقتی عاشقش شدم که وقتی با تو قدم میزدم معنای خیس شدنش رو فهمیدم…

 

 

شعرهای زیبا و عاشقانه

 

 

چایت را تلخ ننوش!!فقط یک‌بار نگاهم کن،تمام قندهای دلم را برایت آب میکنم…

 

 

اس ام اس زیبا برای ترک عشق

 

دوست داشتن یعنی : بیست نفر واست سالاد فصل سلطنتی درست می‌کنند…
لب نمی زني…
ولی دووست داری تره اي رو بخوری که “اوون” هیچ وقت واست خرد نمیکنه!

 

 

اس ام اس عاشقانه

 

 

اگـــر تو را امـــتحان می گرفتند
بدون شک من رتبه ي اول می شدم
بس کــه تــکرار کردم نامـــــت را در مرور خاطرات

 

 

 

ﺷﻌﺮ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻧﻢ، ﭼﺸﻤﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﻧﺒﻨﺪ، ﺗﻮ ﮐﻪ ﻣﯿﺪﺍﻧﯽ، ﺣﺎﻓﻈﻪ ﯼ ﺧﻮﺑﯽ ﻧﺪﺍﺭﻡ!

 

 

یــار
هــی یــار، یـــار!
این جا اگرچه گاه،
گل به زمستانِ خسته … خــار می‌شود
این جا اگرچه روز
گاه چون شب تار می‌شود،
اما بهــار میشود،
مــن دیده ام که می گویم!

 

 

بهترین جای دنیاست
آغوش چشمانت
آن جا که دلم
رؤیا بپا میکند
در حصار لب هایت
بهشتی به پهنای
از بوسه تا عشق !

 

 

 

اگر نشانی‌اَم‌ را بپُرسند،
میگویم‌:
تمام‌ِ پیاده‌روهای‌ جهان‌!
اگر گُذرنامه‌ بخواهند،
چشمان‌ِ تو را نشانشان‌ می دهم‌ !
میدانم‌ که‌ سفر کردن‌ به‌ دیارِ چشمانت‌،
حق‌ِ طبیعی‌ِ تمام‌ِ مَردُم‌ِ دُنیاست‌ !

 

 

اعتبار تو به حضورت نیست،
دور هم که باشی
باز دوست داشتنی ترین هستی…
آیا بهشـــــــتی
که میگویــند..
جایی بهتر از آغـــــــوشـ توستـــــ؟

 

 

آغوش تو تخفیف عمر من است
دچارت که باشم ….
هر شب سالی نوری است،
میان کهکشان راه شیری بوسه هایت…

 

 

نه طبق ِ مُد دوستت دارم
نه به حکم سنت!
همه ی چیز بنا بر فطرت است
“خوب ها”
دوست داشتنی اند…

 

 

مریض که می‌شوی
پرستار میشوم …
می‌آیم و می‌نشینم کنار تخت دلتنگی ات
موهایت را
با دستانم نوازش می‌کنم
می‌روم و قرص “ماه ” را برایت می آورم!
تب که میکنی
در حوض شب پاشویه ات میکنم
حوضی که همان قرص در آن است
و پتوی نم دار ابر را
رویت می‌کشم
دستانت را در دستم می‌گیرم
و تا خود صبح برایت دعا می‌خوانم
غصه نخور نازنین من
تا خورشید سلامی دوباره کند
خوب شده اي …

 

 

بعضى از حرفارو
باید بزارى وقتى خوب دم کشید بزنى
اینجورى خیلى بیشتر به طرفت مى چسبه!
دوستت دارم . . !

 

 

خیالت آسان
من جـز آغوش تو حتـے به دیوار
هم تکیه نمے کنم!

 

جملات کوتاه عاشقی

 

گيسو به هم بريز و
جهانى ز هم بپاش…

معشوقه بودن است و
بريز و بپاش ها…!

 

حسین زحمتکش

 

 

بانوی من، با رفتنت دنیای من لبریز غم شد

ساده بگویم هفت روز هفته ام را #جمعه کردی…

ایلیا مرادی

 

شعرهای زیبا

 

مانند پاییز می ماني …

آدم نمی‌داند چه بپوشد ،

وقت دیدنت …

 

 

نمیدانم چرا، اما به قدری دوستت دارم

که از بیچارگی گاهی به حال خویش میگریم…

فاضل نظری

 

 

زیباترین اس ام اس هاي عاشقانه

 

 

دوست دارم آن چنان ببوسمت که بگویی : دیوانه
بعد محکم تر ببوسمت بگویی : روانی
آنگاه آغوشت را تیمارستانی کنم برای تمامی جنونم …

 

متن هاي زیبا و عاشقانه به‌ صورت شعر

 

در گذر زمان
آرام آرام
اما قرص و محکم

از بیابان هاي سنگلاخ
با اندکی آب بر دوش
خسته اما امیدوار

ثانیه ها و لحظه ها
چون حلقه هاي زنجیر
می گذرند از پی هم

ولی میدانستم و مطمعن بودم
آن طرف این کوههای سخت و سرد

آن طرف این زخم هاي پر از درد
دشتی پر از سرسبزی و گل خواهد بود

روزگارانی خوش و خرم …

پس نفس نفس زنان
بی هیچ وقفه اي
با دلی سرشار از امید
قدم هایم را بر می دارم
و می دانم زیرپایم سفت است
و می دانم زیر پایم سفت است…

 

حتما بخوانید:

متن و شعر عاشقانه برای تبریک تولد

اشعار ناب و زیبا با موضوع عاشقانه و عشق واقعی

شعر و عکس های زیبا و عاشقانه جدید

شعری زیبا و قشنگ

زیباترین شعرهای عاطفی و عاشقانه، شعر های عاشقانه زیبا

 

وقتي چشمانم را روي هم مي گذارم

خواب مرا نمي برد

تو را مي آورد!

از ميان فرسنگ ها

فاصله

 

 

تلخه!

ولي عادت کردم به نداشتن کسايي که

دوسشون دارم

 

 

بدون تو

سوگي دارد فضاي اتاقم
و از با تو بودن خيال ميبافم
اشک تمديد ميشود در نگاهم بدون تو

 

 

اسپندهاي زيادي دود کردم اما……

چشم زخم اين روزگار شورتر از اين ها بود…..

که برايمان جدايي نوشت وحکم کرد…!!

 

 

حوصله خواندن ندارم !

حوصله نوشتن هم ندارم !

اين همه دلتنگي ديگر نه با خواندن کم مي شود نه با نوشتن . . .

دلم تو را مي خواهد !

 

 

صبر کن عشق تو تفسير شود، بعد برو

شعری زیبا و قشنگ

يا دل از ماندن تو سير شود، بعد برو

خواب ديدي که دلم دست بدامان تو شد

تو بمان خواب تو تعبير شود، بعد برو

لحظه اي باد تو را خواند که با او بروي

تو بمان تا به يقين دير شود، بعد برو

صبر کن عشق زمينگير شود، بعد برو

يا دل از ديده ي تو سير شود، بعد برو

تو اگر کوچ کني بغض خدا مي شکند

تو بمان گريه به زنجير شود، بعد برو

 

 

پا به پاي من بيا

دست در دست تو مي مانم

ليلي مي شوم

مجنون باش

بگذار دور شويم از اين شهر

من بانو مي شوم براي لحظه هايت

تو آقاي ثانيه هايم باش

بيا و ببين من جور ديگر دوستت خواهم داشت

مثلا باران بيايد

دستت را مي گيرم

با هم به خيابان مي رويم

و بلند بلند برايت ليلي و مجنون مي خوانم

برايت لاک قرمز مي زنم

و ميان جمع تو را مي بوسم

پا به پاي من بيا

من

شهر بهتري مي شناسم

ميان بازوانم

ميان بازوانت.
.
.
.

 

 

دل همين است ديگر …

مي نشيند براي خودش رويا ميبافد .

آرزوهاي بي جا مي کند …

مثل آرزوي بوييدن عطر گس زنانه ات

مثل آرزوي بوسه هاي حريصانه و تکثير شيرين يک گناه در آغوشت

مثل عاشقانه تسليم شدن مقابل هوس هايت !

مثل …

ميداني ! ؟

باز هم آسمان و ريسمان بافته ام !

تمامي ماجرا همين است :

من جز تو هيچ آرزويي ندارم !

 

 

با خدا بايد بنشينيم دو تايي

دور ميزي ترجيحا گرد

متقاعدش کنم که تنهايي چقدر درد بزرگي ست

تا لبخند بزرگي شايد

بر صورتِ گرد ِ زمين نقاشي کند

من نمک پرورده ي زخم هاي از آشنا خورده

آنقدر با خرابي اين گريه ساخته ام

که هر کنج اين خانه

از دست ديده ام ، درياست

سيد علي صالحي

 

 

باران که مي بارد
تمام کوچه هاي شهر
پر از فرياد من است
که مي گويم
من تنها نيستم
تنها ، منتظرم
تنها .

کيکاووس ياکيده

 

 

گنجشکاني که رد تو را ديروز
درخت به درخت
و خيابان به خيابان
دنبال کرده‌اند
خدا مي‌داند چه ديده‌اند
که جيک‌شان ديگر در نمي‌آيد

عباس صفاري

 

 

تو دنيايت پر از “من†هاست !

من دنيايم در “تو†خلاصه مي شود !

و بعد اسم ِ هردويمان را

†عاشق “

مي گذارند …!

 

 

اشعار عاشقانه زیبا از شاعران بزرگ قدیمی و معاصر درباره همسر و عشق زندگی، دلتنگی و جدایی، شکست عشقی و دوری از یار و زیباترین شعرهای عاشقانه غمگین و کوتاه

عشق من
اگر زندگی فرصت دوباره متولد شدن به من بدهد
این بار زودتر تو را پیدا خواهم کرد
تا زمان طولانی تری عاشقت باشم

******

شعر عاشقانه کوتاه برای همسر

قبل از آنی که بیایی
چه کویری بودم
زندگی با تو
چه گلدان قشنگی ست گلمشعری زیبا و قشنگ

******

همان گوشه خالی دلت
که هیچ کس پیدایش نمی کند، هیچ کس
آن جا را برای من کنار بگذار

حتما ببینید : متن عاشقانه زیبا

******

شعر عاشقانه زیبا برای همسرم و عشقم

تو مثل خنده گل
مثل خواب پروانه
تو مثل آنچه
که ناگفتنی است، زیبایی

******

خدا وقتی تو را آفرید
معجزه کرد
من هر وقت
به چشمانت نگاه می کنم
ایمان می آورم

******

شعر عاشقانه زیبا برای دوران نامزدی

زندگی رقص دل انگیز
خطوط لب توست

******

مرا تا دل بود، دلبر تو باشی

“نظامی”

******

شعر عاشقانه برای همسر عزیزم

“تو را دوست دارم”
و این دوست داشتن
حقیقتی است که مرا
به زندگی دلبسته می کند …

“احمدشاملو”

******

کاش
میگفتی چیست
آنچه از چشم تو
تا عمق وجودم جاریست …

“فریدون مشیری”

******

شعر کوتاه عاشقانه جدید

گفته بودم
به کسی عشق نخواهم ورزید
آمدی و همه ی فرضیه ها ریخت به هم

******

تا در تو نظر کردم رسوای جهان گشتم
آری همه رسوایی اول ز نظر خیزد

“عطار”

******

شعر برای همسر مهربان

قلب من کودکی ست
که تا “تو” بیشتر بلد نیست بشمارد

******

وقتی با منی
معجزه ای به نام آرامش
در من رخ می دهد!

******

بیهوده مگو که دوش حیران شده ای
سر حلقه ی عاشقان دوران شده ای

از زلزله و عشق خبر کس ندهد
آن لحظه خبر شوی که ویران شده ای …شعری زیبا و قشنگ

“شفیعی کدکنی”

******

ناله اگر که برکشم، خانه خراب می شوی
خانه خراب گشته ام، بس که سکوت کرده ام …

“صائب تبریزی”

******

کاش پیدا بشوی … سخت تو را محتاجم

******

شعر عاشقانه حافظ

تا که از جانب معشوقه نباشد کششی
کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد

“حافظ”

******

من
می دانم به کجای قلبت
شلیک کرده ام
تو
دیگر
خوب نخواهی شد

“افشین یداللهی”

******

آن بهشتی که همه در طلبش معتکف اند
من کافر همه شب با تو به آغوش کشم

“خواجوی کرمانی”

******

غم دل با تو نگویم که نداری غم دل
با کسی حال توان گفت که حالی دارد…!

“سعدى”

******

صدای خنده های تو
افتادن تکه های یخ است
در لیوان بهار نارنج
بخند!
می خواهم گلویی تازه کنم!

“محسن حسین خانی”

******

شعر عاشقانه مولانا

این سینه پرمشغله از مکتب اوست
و امروز که بیمار شدم از تب اوست

پرهیز کنم ز هرچه فرمود طبیب
جز از می و شکری که آن از لب اوست

“مولانا”

******

شعر عاشقانه دلنشین

ماجرای من و تو، باور باورها نیست
ماجراییست که در حافظه دنیا نیست

نه دروغیم نه رویا نه خیالیم نه وهم
ذات عشقیم که در آینه ها پیدا نیست

تو گمی درمن و من درتو گمم باورکن
جز دراین شعر نشان و اثری ازما نیست

شب که آرام تر از پلک تو را میبندم
بادلم طاقت دیدار تو تا فردا نیست

من و تو ساحل و دریای همیم اما نه!
ساحل اینقدر که درفاصله با دریا نیست…

“محمد علی بهمنی”

******

ماییم و شب تار و غم یار و دگر هیچ
صبر کم و بی تابی بسیار و دگر هیچ …!

“عرفی شیرازی”

******

تو چه دانی که چه ها کرد فراقت با من؟
داند این آنکه ازین غم بود او را قدری

غم هجران تو ای دوست، چنان کرد مرا
که ببینی نشناسی که منم یا دگری؟

“عراقی”

******

دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی؟ “سعدی”

******

آمدم یاد تو از دل به برونی فکنم
دل برون گشت ولی یاد تو با ماست هنوز …!

“مهدی اخوان ثالث”

******

در امتداد هر شب
من هستم و تمامت
با خویشتن نشستن
در خویشتن شکستن

“حمید مصدق”

******

خسته از عمری زمستانم
بهارم می شوی ..؟

******

همین که گاه به من فکر می‌کنی کافیست
بمان و پشت سرم عاشقانه غیبت کن

“امید صباغ نو”

******

شعر عاشقانه نو

مرفین آغوشت را
نه هلال احمر دارد
نه کوچه هاى ناصر خسرو !!
و این ..
بدترین تجویز شب هاى من است

******

من در تو گریزان شدم از فتنه خویش
من آن توام مرا به من باز مده

“مولانا”

******

بار اول که دیدمت
چنان بی مقدمه زیبا بودی
که چند روز بعد
یادم افتاد
باید عاشقت می‌شدم..!

******

پشت پرچینت اگر بزم، اگر مهمانی ست
پشت پرچین من این سو همه اش ویرانیست

انفرادی شده سلول به سلول تنم
خود من در خود من در خود من زندانیست

دست های تو کجایند که آزاد شوم؟
هیچ جایی به جز آغوش تو دیگر جا نیست

ابرها طرحی از اندام تو را می سازند
که چنین آب و هوای غزلم بارانیست

شعر آنیست که دور لب تو می گردد
شاعری لذت خوبیست که در لب خوانیست

دوستت دارم اگر عشق به آن سختی هاست
دوستم داشته باش عشق به این آسانیست!

“حسین جنت مکان”

******

تار و پودم تو بگو با دل تنها چه کنم؟

“شهریار”

******

چه ماندن دلچسبی خواهد شد
برود
برگردد
بگوید: نشد!

******

هزار درد مرا، عاشقانه درمان باش
هزار راه مرا، ای یگانه پایان باش

برای آنکه نگویند، جسته‌ایم و نبود،
تو آن‌که جسته و پیداش کرده‌ام، آن باش!

“حسین منزوی”

******

هرگز حسد نبردم بر منصبی و مالی
الا بر آن‌که دارد با دلبری وصالی…

“سعدی”

******

خنده ات طرح لطیفیست که دیدن دارد
ناز معشوق دل آزار خریدن دارد

فارغ از گلّه و گرگ است شبان عاشق
چشم سبز تو چو دشتی است! دویدن دارد

شاخه ای از سر دیوار به بیرون جسته
بوسه ات میوه ی سرخی است که چیدن دارد

“کاظم بهمنی”

******

جز تو یاری نگرفتیم و نخواهیم گرفت
بر همان عهد که بودیم بر آنیم هنوز…

“ادیب نیشابوری”

******

شعر عاشقانه غمگین

قهوه می‌ریزم برایت نیستی آن سوی میز
هی شکر می‌ریزم و تلخ است جای خالی ات!

******

ﺷﺎﯾﺪ ﺷﺒﯽ ﺷﺒﯿﻪ ﺗﻮ ﭘﯿﺪﺍ ﺷﻮﺩ ﻭﻟﯽ
ﺩﯾﮕﺮ ﮐﺴﯽ ﺷﺒﯿﻪ ﻣﻦ ﻋﺎﺷﻖ نمیشوﺩ !

******

می رود کز ما جدا گردد ولی
جان و دل با اوست هر جا می رود

“رهی معیری”

******

شعر عاشقانه برای شوهرم

جان دلم…
غرور مردانه و این حرفها…
بماند برای غریبه ها…!
به من که رسیدی…
ورد زبانت باشد دوستت دارم…

******

آزرده دل از کوی تو رفتیم و نگفتی
کی بود؟ کجا رفت؟ چرا بود و چرا نیست!؟

“شهریار”

******

گفته بودی با قطار اینبار خواهم رفت و من!
مانده ام باید چطور این چرخ را پنچرکنم؟!

******

از پریدن‌های رنگ و از تپیدن‌های دل
عاشق بیچاره هرجا هست رسوا می‌شود …

******

تو باید بتابی به دنیای من
که بی‌تاب ماندم، که دلواپسی
ببین! زندگی تاب بازی شده
که هی میروی و به من میرسی

******

زن ها
آن شبی که دوستت دارم دلخواهشان را می شنوند
با گوشواره می خوابند….

******

به چه مشغول کنم دیده و دل راکه مدام
دل تو را می‌طلبد ، دیده تو را می‌جوید…

“صائب تبریزی”

******

شعر عاشقانه کوتاه برای همسر

جای مهتاب،به تاریکی شب ها تو بتاب
من فدای تو، به جای همه گل ها تو بخند

“فریدون مشیری”

******

ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم
چند وقت است که هر شب به تو می اندیشم

******

یک جرعه چشاندی به من از عشقت و مستم
یک جرعه ی دیگر بچشان مست ترم کن

“حسین منزوی”

******

شعر عاشقانه برای عشقم

کائنات
فداى لبخند شیرین اول صبحت؛
بخند جانم!
تو دلخوشی
روزهاى کسل کننده‌اى…

“علی قاضی مقام”

******

با هجر تو هر شب ز پی وصل تو گویم
یارب تو شب عاشق و معشوق مکن روز

“سنایی”

******

غزلیات عاشقانه کوتاه

چه خوش صید دلم کردی بنازم چشم مستت را
که کس مرغان وحشی را از این خوش‌تر نمی گیرد

“حافظ”

******

نیم بیت های مشهور عاشقانه

در اندک من … تویی فراوان

******

که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد …

******

ما را که “تو” منظوری خاطر نرود جایی!

******

زندگی بی تو پر از غم شدنش حتمی بود!

******

شعر غمگین عاشقانه

گفتی زسرت فکر مرا بیرون کن!
جانا ، سرم از فکر تو خالیست …
دلم را چه کنم؟

******

بیستون هیچ ، دماوند اگر سد بشود
چشم تو قسمت من بوده و باید بشود

******

گاهی میان مردم، در ازدحام شهر
غیر از تو
هر چه هست فراموش می‌کنم …

“فریدون مشیری”

******

کسی ‌سوال‌ می‌کند به خاطر چه زنده‌ ای؟
و من برای زندگی تو را بهانه می‌کنم

“نیمایوشیج”

******

مومنم کردی به عشق و جا زدی تکلیف چیست
بر مسلمانی که کافر می شود پیغمبرش

******

پنهان اگر چه داری، جز من هزار مونس؛
من جز تو کَس ندارم، پنهان و آشکارا…!

“اوحدی”

******

عشق یعنی در میان صدهزاران مثنوی
بوی یک تک بیت ناگه مست و مدهوشت کند

“فاضل نظری”

******

خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست؟!

******

زیبایی ات
هر بار وسوسه برانگیزتر از پیش است!
مثل سرخ ترین سیب دورترین نقطه ی درخت…
ومن کودکی که همیشه با زانوی زخمی به خانه بر می گردد…!!!

******

تک بیتی کوتاه عاشقانه

در چشم تو نشستم به تماشای خودم
که مگر حال مرا چشم تو تصویر کند

******

نیم بیت های عاشقانه و زیبا

حرامم باد اگر بعد از نگاهت، نگاهی لرزه اندازد به جانم!

******

عاشقى جرم قشنگیست به انکار مکوش!

******

اَندر مرضِ عشق بجُز عشق، دوا نیست!

“مولانا”

******

تا عهد تو دربستم عهد همه بشکستم
بعد از تو روا باشد نقض همه پیمان ها

******

آنکه برگشت و جفا کرد و به هیچم بفروخت
به همه عالمش از من نتوانند خرید…

“سعدی”

******

شعر عاشقانه دلتنگی یار

بر عشق توام، نه صبر پیداست، نه دل
بی روی توام، نه عقل بر جاست، نه دل

این غم، که مراست کوه قافست، نه غم
این دل، که توراست، سنگ خاراست، نه دل

“رودکی”

******

دیده را فایده آنست که دلبر بیند
ور نبیند چه بود فایده بینایی را

******

آوای باد انگار آوای خشک سالیست
دنیا به این بزرگی ، یک کوزه سفالیست

باید که عشق ورزید ، باید که مهربان بود
زیرا که زنده ماندن هر لحظه احتمالیست …

******

چیست در گردش جادویی چشمت که هنوز
قلم فرشچیان دور خودش می چرخد

******

اندوه من این است، که در دفتر شعرم
یک بیت به زیبایی چشم تو ندارم

“ملک الشعرا بهار”

******

سر زیبایی چشمان تو دعوا شده است
بین ماه و من و یک عده اساتید هنر …

******

شعر درباره شکست عشقی

چشم من چشم تو را دید ولی دیده نشد
من همانم که پسندید و پسندیده نشد

******

دیوانگی ام بالا زده
مرا فقط “تو”
تسکین می دهد

******

شدم از عشق تو شیدا، کجایی؟
به جان می‌جویمت جانا، کجایی؟

همی پویم به سویت گرد عالم
همی جویم تو را هر جا، کجایی؟

******

می روی
و قلب من
برای خداحافظی
به احترامت خواهد ایستاد…

******

و تو گفتی دوستت دارم
بقیه اش را نمی دانم!
من سال هاست
که با آن لالایی کوتاهت
به خواب رفته ام …

******

من جمعه ترین حالت یک عاشقم! اما
تو صبح ترین جمعه هر روز دلم باش

******

بی تو تقویم پر از جمعه بی حوصله هاست …

******

گیرم از چنگ جان به در ببری
گیرم از تن فرار خواهی کرد

عقل من هم فدای چشمهایت
با جنونم چکار خواهی کرد؟

******

آمار کشته های جنگ همیشه غلط بوده است ؛
هر گلوله دونفر را از پا درمیاورد
سرباز و دختری که در میان قلبش بود …

******

شعر عاشقانه بوسه

حرف برای گفتن زیاد بود
وقت کم
“بوسیدمت ” …

******

هیچ چیز سر جایش نیست
مثلاً تویى که
الان
زیر این باران
باید کنارم باشى و
نیستى…
مثلاً منى که
تا الان
باید فراموشت می کردم و
نکردم…

******

دل نخواهم جان نخواهم، آنِ من کو؟ آنِ من ….

“مولانا”

******

سهم من از تو
دلتنگی بی پایانیست
که روزها دیوانه ام می کند
شب ها شاعر …

******

عشق
همین است
همین که
یک ذره از تو
می شود تمام من …

******

یک جور دوستت دارم
که بودنت را با هیچ کس عوض نمی کنم!

******

تویی والاترین مهمان دنیایم
که دنیا بی تو
چیزی چون تورا
کم داشت

“سهراب سپهری”

******

شعر عاشقانه جدایی

نامه ات را هنوز میخوانم گفته بودی بهار می‌آیی …
می‌نویسم قطار اما تو … با کدامین قطار می‌آیی ؟!

******

العفو نخوان!
قبل از خدا باید کسی تو را ببخشد
که بعد از تو سنگدل ترین موجود
روی زمین شده است…

******

هرچه پل پشت سرم هست خرابش بنما!
تا بفکرم نزند از ره تو برگردم…

“شهریار”

******

یا ز آه نیم شب‌، یا از دعا، یا از نگاه
هرچه باشد در دل سختت اثر خواهیم کرد

“ملک الشعرا بهار”

******

هرجا سخن از جلوه آن ماه پری بود
کار من سودازده، دیوانه گری بود

“فرخی یزدی”

******

مهربان که می شوم
تمام شهر
می فهمند مرا بوسیدی…
“من”
به تمام
آدمهای مهربان دنیا
مشکوکم…!

******

خودمانیم، خدا هم شاعر بوده ..
حاضرم قسم بخورم صبح ها که تو
از زیر درختان راه می روی،
خدا آن بالا،
لای ابرها نشسته ،
دستهاش را زیر چانه‌ اش زده و
تو را نگاه می کند و
زیر لبش زمزمه می کند:
«رقصی چنین میانه‌ میدانم آرزوست..»

******

دلبران، دل می برند اما، تو جانم می‌بری…!

******

با آن همه دلداده دلش بسته ی ما شد
ای من به فدای دل دیوانه پسندش…

“سیمین بهبهانی”

******

صد نامه فرستادم، صد راه نشان دادم
یا راه نمیدانی، یا نامه نمی خوانی!

******

صدا کن مرا

صدای تو خوب است
صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است
که در انتهای صمیمیت حزن می روید

******

اگر تو نبودی
این کوچه
با کدام بهانه بیدار می‌شد
و این شب
با کدام قصه می‌خوابید؟

******

“تو را دوست دارم ”
و این دوست داشتن
حقیقتی است که مرا
به زندگی دلبسته می کند …

“احمد شاملو”

******

خوش است خلوت اگر یار، یار من باشد

“حافظ”

******

از خاک ، مرا برد و به افلاک رسانید
این است که من معتقدم “عشق” زمینیست …

“فاضل نظری”

******

بمون ولی به خاطرِ غرور خسته‌ام برو
برو ولی به خاطرِ دل شکسته‌ام بمون

به موندن تو عاشقم، به رفتن تو مبتلا
شکسته ام ولی برو، بریده‌ام ولی بیا

چه گیج حرف می‌زنم، چه ساده درد می‌کشم
اسیر قهر و آشتی میون آب و آتشم!

تو را نفس کشیدم و به گریه با تو ساختم
چه دیر عاشقت شدم، چه دیرتر شناختم…

“عبدالجبار کاکایی”

******

ترک ما کردی ولی با هرکه هستی یار باش!

“وحشی بافقی”

******

همسر عزیزم
تنها نگاه کردن به چشمانت، لبخند به لب هایم می نشاند
و آغوش گرمت مایه آرامش من است
و با بوسه شیرینت در آسمان ها پرواز می کنم
و با لمس تنت بر فراز ابرها سیر می کنم
وقتی کنار تو هستم
احساس می کنم هر لحظه عاشق می شوم، بارها و بارها

******

هنوز هم نمی توانم باور کنم که واقعا اتفاق افتاده باشد
ما همدیگر را ملاقات کردیم و ناگهان تو
بخش خاص و مهم زندگی ام شدی
عزیزم
عشق تو باعث شادی هر روز من است.
دوستت دارم

******

زمانی که برای اولین بار دیدمت
از دور همانند فرشته بودی
وقتی نزدیک تر شدم
قلبم بیشتر و بیشتر به تپش افتاد
همان لحظه بود که فهمیدم
بقیه عمرم را عاشق تو خواهم بود
با لمس دستان تو همه زندگی ام دگرگون شد
و اکنون، برای همیشه می خواهم کنارت باشم.

******

عشق من نسبت به تو مانند دریای مواج است
عشقی عمیق و قدرتمند و جاودان
که در برابر طوفان ها و بادها و باران ها
همیشه زنده خواهد ماند
قلب های ما سرشار از پاکی و عشق هستند
و من با هر ضربان قلب بیشتر از قبل عاشقت می شوم

******

عاشقت هستم
عاشق هر آنچه هستی
عاشق هر آنچه انجام می دهی
تو بانوی جذاب زندگی ام هستی
فریبندگی و عشق تو زندگی ام را با ارزش کرده
تو عشق من و بهترین دوستم هستی
همسرم
همیشه عاشقت هستم!

حتما ببینید : متن عاشقانه زیبا

کپی برداری از مطالب سایت پرشین استار اکیدا ممنوع است و پیگرد قانونی دارد!

استفاده از مطالب سایت پرشین استار در سایت های خبرخوان، آی فریم و لینک باکس ها اکیدا ممنوع است.

عاشق شدن و عشق یک ارتباط احساسی است که هر کسی در طول زندگی ممکن است آن را تجربه کند. در این ارتباط رومانتیک و عاشقانه برای هر دو طرف لحظات به نحو دیگر می گذرند و هر دو آنها سعی می کنند تا به زیباترین وجه ممکن این لحظات را عشقولانه تر کنند.

مثلا ارسال شعرهای عاشقانه زیبا یکی از این کارها است که هزینه زیادی ندارد اما اوج احساس دو طرف به یکدیگر را نشان می دهد. اشعار کوتاه عاشقانه در دسته های مختلفی تقسیم بندی شده اند که از آن جمله شعرهای عاشقانه ی غمگین است و یا شعر های دلتنگی برای معشوق و مواردی اینچنینی. ما در این مقاله از پارسی نو برای شما در همین دسته بندی ها انواع شعر های زیبا و عاشقانه را گردآوری و منتشر کرده ایم که امیدواریم مورد استفاده تان قرار گیرند.

ز کدام رَه رسیدی؟ زِ کدام در گذشتی؟ که ندیده دیده ناگه به درونِ دل فتادى؟شعری زیبا و قشنگ

امتحان کردم ببینم سنگ می فهمد تورا از تو گفتم با دلم ، کوتاه آمد؛ گریه کرد . گفتم مگر به گریه دلش مهربان کنم چون سخت بود، در دلِ سنگش اثر نکرد!

پرواز مرغ جان نبود جز به کوی تو روزی که اتفاق پریدن در اوفتد

می تراود حسرت آغوش از آغوش ما زخم را نتوان دهان از شکوه بیداد بست

هر که در عاشقی قدم نزده است بر دل از خون دیده نم نزده است

او چه داند که چیست حالت عشق که بر او عشق، تیر غم نزده است

خاقانی

دگر از درد تنهایی، به جانم یار می‌باید دگر تلخ است کامم، شربت دیدار می‌باید

ز جام عشق او مستم، دگر پندم مده ناصح نصیحت گوش کردن را دل هشیار می‌باید

مرا امید بهبودی نماندست، ای خوش آن روزی که می‌گفتم: علاج این دل بیمار می‌باید

بهائی بارها ورزید عشق، اما جنونش را نمی‌بایست زنجیری، ولی این بار می‌باید

شیخ بهایی

شعر های زیبا و عاشقانه

دعوت من بر تو آن شد کایزدت عاشق کناد بر یکی سنگین دل نامهربان چون خویشتن

تا بدانی درد عشق و داغ هجر و غم کشی چون به هجر اندر بپیچی پس بدانی قدر من

رابعه قزداری

تا در ره عشق آشنای تو شدم با صد غم و درد مبتلای تو شدم

لیلی‌وش من به حال زارم بنگر مجنون زمانه از برای تو شدم

صبح چو حسن تو کرد روی به باغ آفتاب مشغله از ره براند، مشعله‌دار تو شد

و ندایی که به من می گوید : ”گر چه شب تاریک است دل قوی دار ، سحر نزدیک است “ دل من در دل شب خواب پروانه شدن می بیند

بسوز ای دل که تا خامی نیاید بوی دل از تو کجا دیدی که بی‌ آتش کسی را بوی عود آمد؟!

حالیا چشم دلم بر همه چیز، کند از روزن امید نگاه چه شکوهی ‌ست در این کلبهٔ تنگ!، چه فروغی ‌ست در این شام سیاه!

این سنگ خدایان که تبر می شکنند روزی که بیایی از کمر می شکنند بردار تبر را و بزن ابراهیم! بت های بزرگ زودتر می شکنندشعری زیبا و قشنگ

من و تو و دو چشم سیاه تو از کهکشان دل من رد شدی من افتاده ام در سیاه چاله ها

اشعار عاشقانه حافظ

آسمان کِشتیِ ارباب هنر می‌شکند تکیه آن بِه که بر این بحر معلّق نکنیم

دیشب قلبم را در کاسه رویا گذاشتم بردم کنا پنجره ماه به من لبخند زد از پنجره آمد به دام من افتاد تمام اتاق، خیس شد از اشک شوق تنهایی ام را باد با خود برد!

زندگی سفر عشق است ارزش ما در این سفر به اندازه رنجی ست که می کشیم

سلام ای همسفر! سفر زندگی در مسیر افسون مهری ست که بر دل می نشیند

من و تو در کوچه های پیچ در پیچ سرنوشت با بیم و امید رویاناک در اندیشه …

عکس نوشته شعر های عاشقانه برای پروفایل

دیدم کوچه ی تنگیست که چراغش چشم است چشم ما گوش بود و عقل ما حرف سرکوچه و بازار

دیگر بوی بهار هم سرحالم نمی کند چیزی شبیه گریه زلالم نمی کند آه ای خدا مرا به کبوتر شدن چکار ؟ وقتی که سنگ هم رحمی به بالم نمی کند

ترسم که تو هم یار وفادار نباشی عاشق کش و معشوق نگه دار نباشی من از غم تو هر روز دوصد بار بمیرم تو از دل من هیچ خبردار نباشی

شعر غمگین عاشقانه

رفتی و ندیدی که چه محشر کردم با اشکتمام کوچه را تر کردم وقتی که شکست بغض تنهایی من وابستگی ام را به تو باور کردم

دورم ز تو ای خسته خوبان چه نویسم؟ من مرغ اسیرم به عزیزم چه نویسم؟ ترسم که قلم شعله کشد صفحه بسوزد با آن دل گریان به عزیزم چه نویسم؟

درسکوت دادگاه سرنوشت عشق برما حکم سنگینی نوشت گفته شد دل داده ها از هم جدا وای بر این حکم و این قانون زشت

دیده از اشک و دل از داغ و لب از آه پُر است ؛ عشق در هر گذری رنگ دگر می ریزد..

عاشقان را گر چه در باطن جهانی دیگرست عشق آن دلدار ما را ذوق و جانی دیگرست

شاید عشق بتونه باعث گذر زمان بشه ولی قطعا گذر زمان نمیتونه باعث ایجاد عشق بشه.

آن لحظه که ریزم چو فلک از مژه کوکب بیدار کسی نیست که گیرم به گواهی

تشبیه روی تو نکنم من به آفتاب کاین مدح آفتاب نه تعظیم شان توست

گُلِ محمدیِ من، مپرس حالِ مرا به غم دچار چنانم، که غم دچارِ من است…

خانه بر دوش‌تر از ابر بهاران بودم لنگر درد تو، چون کوه گران کرد مرا

آری، آری، زندگی زیباست. زندگی آتش‌گَهی دیرنده پابرجاست. گر بیفروزی‌اش، رقص شعله‌اش در هر کران پیداست. ورنه، خاموش است و خاموشی گناه ماست.

شباهت تو و من هر چه بود ثابت کرد که فصل مشترک عشق و عقل، تنهایی‌ست

کاش چون برگ خزان رقص مرا نیمه شب ماه تماشا می کرد در دل باغچهٔ خانهٔ تو شور من وِلوِله برپا می کرد…

خرم آن عاشق، که بیند آشکار بامدادان طلعت نیکوی تو فرخ آن بی‌دل، که یابد هر سحر از گل گلزار عالم بوی تو

هرجا هوا مطابق میلت نشد برو . . . فرق تو با درخت همین پایِ رفتن است

در چشم پاک بین نبُوَد رسم امتیاز در آفتاب، سایه شاه و گدا یکی است..

حسرت رویت هلاکم کرد از بهر خدا روی بنما و دل درمانده ای را شاد کن

مباش بی می و مطرب که زیر طاق سپهر بدین ترانه غم از دل به در توانی کرد

عاشق به ‌خواب تن ندهد جز به ‌خوابِ مرگ وآن هم بدین امید که بیند جمـال دوست…

آنکه برگشت و جفا کرد و به هیچم بفروخت به همه عالمش از من نتوانند خرید…

چقدر چون همگان، مثل دیگران باشم به جای عشق، به دنبال آب و نان باشم

اگر پرنده مرا آفریده اند چرا قفس بسازم و در بند آشیان باشم

از دست دیگران به کناری گریختم از دست خویشتن به کجا میتوان گریخت؟

بیدار نشستم که غمت را چو چراغی از شب بستانم به سحر بسپرم امشب

بر عشق توام، نه صبر پیداست، نه دل بی روی توام، نه عقل بر جاست، نه دل

این غم، که مراست کوه قافست، نه غم این دل، که توراست، سنگ خاراست، نه دل

رودکی

جهان بی عشق سامانی ندارد فلک بی میل دورانی ندارد

نه مردم شد کسی کز عشق پاکست که مردم عشق و باقی آب و خاکست

چراغ جمله عالم عقل و دینست تو عاشق شو که به ز آن جمله اینست

امیرخسرو دهلوی

هر شب به تو با عشق و طرب می‌گذرد بر من زغمت به تاب و تب می‌گذرد

تو خفته به استراحت و بی تو مرا تا صبح ندانی که چه شب می‌گذرد

هاتف اصفهانی

ای ابر چراست روز و شب چشم تو تر وی فاخته زار چند نالی به سحر

ای لاله چرا جامه دریدی در بر از یار جدایید چو مسعود مگر

مسعود سعد سلمان

گرچه دارد یازده فرزند غیر از او ولی هیچ یک ، یوسف برای حضرت یعقوب نیست

اسیر خاکم و پرواز سرنوشتم بود فرو پریدن و درخاک بودنم، ننگ است

جان دلم امروز بیا بنشین لحظه ای رو در روی من چای عطردار میخواهم چای از من ، عطرش با تو …

شب همه شب بدون تو در به درم، نگاه کن عشق تو گشته هستی‌ام چشم مرا به خواب کن

در بیابان فنا گم شدن آخر تا کی ره بپرسیم مگر پی به مهمات بریم

در پردهٔ رنگین تزویر با نغمهٔ نیرنگ تقدیر چون هفته‌ ها و ماه‌ ها و قرن‌ ها پیش ‌این آدمک‌ های ملول بی‌گنه را هر جا به هر سازی که می‌خواهی برقصان

در طالع من نیست که نزدیک تو باشم می‌گویمت از دور دعا گر برسانند

به هم شبیه به هم مبتلا به هم محتاج چنان دو نیمهٔ سیبی که هردو نیم به هم…

به کام دل نرسیدیم و جان به حلق رسید…

کجایی ای رفیق نیمه راهم که من در چاه شبهای سیاهم نمی بخشد کسی جز غم پناهم نه تنها از تو نالم کز خدا هم

تو کسی که خنده اش طعم زمستان میدهد من همان که ابتدایش بوی پایان میدهد خوب میدانم که یک شب ، یک شب بی انتها عشق روی دستهای بی کسم جان میدهد

شعر های عشقولانه با حال

چقدر زمونه بی وفاست نمی دونم خدا کجاست یکی بیاد بهم بگه کجای کارم اشتباست ؟ گاهی می خوام داد بکشم اما صدام در نمیاد بگم آخه خدا چرا دنیا به آخر نمیاد ؟

میزنم کبریت بر تنهایی ام تا بسوزد ریشه بیتابی ام میروم تا هر چه غم پارو کنم خانه ام را باز هم جارو کنم

لحظه جدایی از تو ، لحظه اومدن غم بعد رفتنت عزیزم ، جون میدم تو دست ماتم

بودنم را هیچ کس باور نداشت هیچکس کاری به کار من نداشت بنویسید بعد مرگم روی سنگ با خطوطی نرم زیبا و قشنگ آنکه خوابیده در این گور سرد بودنش را هیچ کس باور نکرد

اشک رازی‌ست لبخند رازی‌ست عشق رازی‌ست اشکِ آن شب لبخندِ عشقم بود

احمد شاملو

این چه عشقی است که در دل دارم من از این عشق چه حاصل دارم

می‌گریزی ز من و در طلبت باز هم کوشش باطل دارم

فروغ فرخزاد

اشعار عاشقانه مولانا

هر قفلی که می‌خواهد به درگاه خانه‌ات باشد

عشق پیچکی است که دیوار نمی‌شناسد

چه فرقی می‌کند من عاشق تو باشم یا تو عاشق من؟!

چه فرقی می‌کند رنگین کمان از کدام سمت آسمان آغاز می‌شود؟!

دریاب مرا که طاقتم نیست انصاف بده که جای آن هست

من تماشای تو میکردم و غافل بودم کز تماشای تو خلقی به تماشای منند

در سراپای وجودش هیچ نقصانی نبود گر نبودی این همه نا مهربانی کردنش…

هرکسی از یار چیزی خواست هنگام وصال من به محض دیدن او خاطرش را خواستم

بحثِ ایمان دگر و جوهرِ ایمان، دگر است جامه‌پاکی دگر و پاکیِ دامان، دگر است…

داغ جانسوز من از خنده خونین پیداست ای بسا خنده که از گریه غم انگیزتر است

عزيز من چگونه پيدايت كنم وقتى به ياد نمى آورم چگونه گُمت كرده ام

چه زمستانِ بلاتکلیفی است نه آسمان میبارد و نه تو میایی چه فصلِ بی وصلی …

گفته بودی جای او می آید و آرام باش جاى او شاید،ولیکن مثل او محبوب نیست

دل گفت وصالش به دعا باز توان یافت عمریست که عمرم همه در کار دعا رفت

اوضاع جهان بدتر از آن است که بالکل موضوع غزل فلسفه ی خال تو باشد…

نخفته ام ز خیالی که میپزد دل من خمار صد شبه دارم شراب خانه کجاست؟

تلخی اخلاق را اندام موزون حل نکرد استکانم شد کمر باریک و چایم تلخ ماند

درد و رنجوری مارا داروی غیر تو نیست

ای تو جالینوس جان و بوعلی سینای من

مولوی

با او چه خوب می شود از حال خویش گفت دریا که از اهالی این روزگار نیست

تو که رفتی همه ی مزرعه ها خشکیدند باغ من بعد تو صد جعبه زمستان داده

– چند سالته؟ + وقتی سرحالم ١٦سال، وقتی خسته ام ٢٥ سال – الآن چند سالته؟ + هزارسال..‏

مطلب ما بی دلان از چشم بستن خواب نیست در به روی آرزوی خام می بندیم ما

دلا چه دیده فروبسته‌ای؟ سپیده دمید… سری برآر که خوش عالمی‌ست عالمِ صبح

افسانه می سازند و باور می کنیم اما غم نامه ی ما را کسی باور نخواهد داشت

عالم نسیان تماشاخانهٔ یکتایی است «عکس» بود آن جلوه تا آیینه‌ام در یاد بود

بی حوصلگی،دلیل بی صبری بود بالای سرم هوا فقط ابری بود

جوری كه دلم خواست،نچرخید اين چرخ حتی خود اختیار من جبری بود

سرم در دام و تن در قید و دل در بندِ مهرِ او مسلمانان در این حالت سفر کردن توان؟نتوان!

هیچ شب خالی از‌اندیشه‌ی زلف‌ تو نی‌ ام این تصور سبب خواب پریشان من‌ است

هر که با مرغ هوا دوست شود

خوابش آرام ترین خواب جهان خواهد بود

زندگی رسم خوشایندی است

زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ

پرشی دارد اندازه عشق

زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یادمن و تو برود

نیست رنگی که بگوید با من

اندکی صبر ، سحر نزدیک است:

هر دم این بانگ برآرم از دل:

وای، این شب چقدر تاریک است!

خنده ای کو که به دل انگیزم؟

قطره ای کو که به دریا ریزم؟

صخره ای کو که بدان آویزم؟

شعر های عاشقانه سهراب سپهری

شاخه ها پژمرده است.

سنگ ها افسرده است.

رود می‌نالد.

جغد می‌خواند.

غم بیاویخته با رنگ غروب.

می‌تراود ز لبم قصه سرد:

دلم افسرده در این تنگ غروب.

هر کجا هستم باشم

آسمان مال من است

پنجره ، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است

چه اهمیت دارد

گاه اگر می رویند

قارچ های غربت ؟

 سهراب سپهری

چترها را باید بست

زیر باران باید رفت

فکر را خاطره را زیر باران باید برد

با همه مردم شهر زیر باران باید رفت

دوست را زیر باران باید برد

عشق را زیر باران باید جست

زیر باران باید با زن خوابید

زیر باران باید بازی کرد

زیر باران باید چیز نوشت حرف زد نیلوفر کاشت

زندگی تر شدن پی در پی

زندگی آب تنی کردن در حوضچه “اکنون” است

رخت ها را بکنیم

آب در یک قدمی است …

سهراب سپهری

ای از ازل بر آتشست ساکن سپند جان ما تسکین مجو تمکین مخواه از بی‌قراران بیش از این

تازان به جولانگه درا کز ناز بر اهل وفا توسن نتازند از جفا رعنا سواران بیش از این

هردم به بزم ای محتشم ساقی کشانت می‌کشد باشند در قید ورع پرهزگاران بیش از این

محتشم کاشانی

کی دل سنگ تو را آه به هم می ریزد ..

سنگ در برکه می اندازم و می پندارم با همین سنگ زدن ، ماه به هم می ریزد

عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است گاه می ماند و نا گاه به هم می ریزد

انچه را عقل به یک عمر به دست آورده است دل به یک لحظه کوتاه به هم می ریزد

آه یک روز همین آه تو را می گیرد گاه یک کوه به یک کاه به هم می ریزد

فاضل نظری

‏هر ستاره ای فکر میکند که خورشید است و خورشید فکر می کند که شبیه توست

‎#بهنام_علامی

باورنکردم که ازمن روزی جدا شوی اینگونه عهد بشکنی و بیوفا شوی

باورنکردم آن خاطرات فراموش کنی ایامی برسرمن تو سنگ جفا شوی

نه، آن سنگ لعل ازکینه خوردسرم بلکه اهرمن فریفته بی آشنا شوی

تا دسته دسته موی تو جوگندمی که شد دیدم چه سرزمین پر از خیر و برکتیست – ببین چقدر صمیمانه در تو حل شده ام تو قهوه می خوری و من نمی برد خوابم – تو در کنار خودت نیستی نمی دانی که در کنار تو بودن چه عالمی دارد – چند بیت زیبا از دکتر فرامرز عرب عامری

خفته ای در خاطرم در آغوشی نهانی میان مرزی از شب احساس تا صبح لرزان دستان نیازم هرگز نیست آنچه در باور شبهای عاشقانه است غم من … . (Hassan)

تورا من چشم در راهم

خیلی عالی بود تنکو

#غزل_کافه

وقتی دل ِمن از همه دنیا کلافه است وقتِ قرار ما دو نفر، کُنجِ کافه است!

می نوشم از نگاه تو یک استکان غزل دیگر چه جای گفتن ِ حرف اضافه است؟!

تصویرهای زشت، فراموش می شوند تا چشم، محوِ آینه ای خوش قیافه است!

بی عشق ِدوست، جاذبه ای نیست در جهان دنیا بدون ِروی تو حرفی گزافه است

وقتی که رنگِ چشمِ تو شد سرنوشتِ من دیگر چه جای قهوه و فال و خُرافه است؟!

ما با زبانِ شعر و غزل حرف می زنیم اظهار ِعشق ما دو نفر در لَفافه است!

هر شب برای وصل، توّسل نموده ای تعویذِ اشکهای تو لای ملافه است !

#دکتر_یدالله_گودرزی

دیدگاه

Current ye@r *

Leave this field empty

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهــم♥
کپی برداری فقط با ذکر نام و آدرس سایت مجاز می باشد.

Copyright Parsino.com © 2018 – Allrights Reserved

 

دانی که حروفِ عشق را معنی چیست؟

عِین، عابِــــــد و شین، شــــاکِر و قافَ ست قانــــــعشعری زیبا و قشنگ

 

“مولانا”

 

نام بعضی نفرات، 

رزق روحم شده است

وقت هر دلتنگی، سویشان دارم دست

یاد بعضی نفرات

جراتم می بخشد،

روشنم می دارد…

 

شعری زیبا و قشنگ
شعری زیبا و قشنگ
0

شعر زیبا و قشنگ

شعر زیبا و قشنگ
شعر زیبا و قشنگ

خوش تر از دوران عشق ایام نیست

زیباترین اشعار عاشقانه و احساسی کوتاه و بلند برای همسر و عشق زندگی با موضوعات : ابراز عشق، دلتنگی و غمگین سوزناک، دوری و جدایی، دلشکسته بودن و شعرهای عاشقانه زیبا و رمانتیک عاطفی از شاعران مشهور ایران و جهان برای زن و شوهر های عاشق و دوران نامزدی

میخواهمت که خواستنی تر از هر کسی …

******

شعر عاشقانه زیبا برای همسرم

شعر زیبا و قشنگ

تورا دوست دارم
بدون آن که علتش را بدانم
محبتی که علت داشته باشد
یا احترام است یا ریا …

******

شعر عاشقانه زیبا و کوتاه برای همسر

کی می رسد آن صبح
که من صدایت بزنم
تو بگویی جانا

***

سلام من
به آن پرنده سپیده و شادمان
که در سپیده با نسیم
ترانه ساز می شود
صبح زیبات بخیر

******

اشعار عاشقانه زیبا و کوتاه

از چهره ى تو
چیز زیادى یادم نیست
جز این که
اقیانوس آرامى
ریخته بود بین چشمهات
و روى طراوت لب هات
زمزمه ى تردى بود
که گنگم مى کرد
و نمى گذاشت
از چهره ى تو چیز زیادى
یادم باشد

******

چه شد در من نمی دانم
فقط دیدم پریشانم
فقط یک لحظه فهمیدم
که خیلی دوستت دارم …

******

تو معشوق ناب من هستی
همیشه عاشقت و مجنون تو می مانم لیلی جانم

تک بیتی عاشقانه زیبا برای شوهرم

صبح خورشید نگاهت به سرش خواب ندارد؟
پس بیا خوب نگهم کن که دلم تاب ندارد

******

شعر عاشقانه زیبا و غمگین

یا مشکل ارسال پیام از دل ما بود
یا منبع گیرنده ی قلب تو خراب است

زاییده ی دردیم و به بار آمده ی عشق
در مکتب ما عشق فقط حرف حساب است

یک جمله بگو دلبرکم حرف دلت چیست
عاشق شده این شاعر و دنبال جواب است

******

عاشقی را چه نیاز است به توجیه و دلیل
که تو ای عشق همان پرسش بی زیرایی

******

شعر نو عاشقانه زیبا برای همسرم

صدا بزن مرا
مهم نیست به چه نامی
فقط میم مالکیت را آخرش بگذار
می خواهم باور کنم، مال تو هستم …

***

همسر عزیزم، تو تنها یار و همدم زندگی ام هستی
چه بخواهی چه نخواهی تا ابد در قلب من می مانی …
دوستت دارم

******

اگر باغ نگاهم پر ز خار است، گلم تاراج دست روزگار است
به چشمانت قسم، با بودن تو، زمستانی ترین روزم بهار است

******

شعر عاشقانه برای همسر عزیزم

تا تو نگاه می‌کنی کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو، این چه نگاه کردن است؟
شهریار

گرمای دستات آرامش منه

******

شب وقتی زیبا است که بدانی
یک نفر، یک جایی از این دنیا
با تصویرسازی آغوش تو به خواب رفته است
و چه زیباتر می‌شود وقتی که آن یک نفر
همانی باشد که تو هم هرشب
در خیال خودت در آغوشش می‌گیری

شعر زیبا و قشنگ

******

شعر رمانتیک زیبا برای عشقم

امروز
بیشتر از هر روز دیگری دوستت دارم
دست خودم نیست جمعه‌ها عاشق‌ترم!
مخصوصا اگر
چشم در چشم #تُ
از خواب بیدار شوم…

******

شعر دوبیتی عاشقانه زیبا

یکی درد و یکی درمان پسندد
یک وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسندد

بابا طاهر

***

گفته بودی که چرا محو تماشای منی
آن چنان مات که حتی مژه بر هم نزنی

مژه بر هم نزنم تا که ز دستم نرود
ناز چشم تو به قدر مژه بر هم زدنی

فریدون مشیری

******

شاعر میگه :
لا تقسوا علی أنثی إلا فی عناقها…
به زن سخت نگیرید
مگر به هنگام در آغوش کشیدنش :))

******

شعر عاشقانه برای همسر مهربانم

بوی شور انگیز باراڹ می دهی
با نگاهت بر دلم جان می دهی

بسکه خوب و مھربان و صادقی
بر دلم عشقی فراوان می دهی

خواهشا با قلب تنھایم بمان
چون فقط تو بوی انسان می دهی

******

شعر عاشقانه زیبا و رمانتیک

من سردم و سردم ، تو شرر باش و بسوزان
من دردم و دردم ، تو دوا باش خدا را

جان را که مه آلود و زمستانی و قطبی ‏ست‏
با گرم‏ترین پرتو خورشید بیارا

از دیده بر آنم همه را جز تو برانم‏
پاکیزه کنم پیش رخت آینه‏ ها را

من برکه ی آرام وُ تو پوینده نسیمی‏
دریاب ز من لذت تسلیم و رضا را

گر دیر و اگر زود ، خوشا عشق که آمد
آمد که کند شاد و دهد شور فضا را

هر لحظه که گل بشکفد آن لحظه بهار است‏
فرزانه نکاهد ز خزان ارج و بها را

می ‏خواهمت آن قَدْر که اندازه ندانم‏
پیش دو جهان عرضه توان کرد کجا را

از باده اگر مستی جاوید بخواهی‏
آن باده منم، جام تنم بر تو گوارا

سیمین بهبهانی

******

شعرهای عاشقانه زیبا و دلنشین جدید

از پشت تریبون دلم عشق چنین گفت
محبوب تو زیباست، قشنگ است، ملیح است
اعضای وجودم همه فریاد کشیدند
احسنت صحیح است، صحیح است، صحیح است

ملک الشعرای بهار

******

فکر هایم تکه تکه شده اند
تو که نباشی
بهانه ایی برای جمع کردنشان ندارم
کاش باشی
تا فکرهایم بکر و خواستنی باشند

******

شعر عارفانه عاشقانه زیبا

بیا بیا دلدار من دلدار من
درآ درآ در کار من در کار من
تویی تویی گلزار من گلزار من
بگو بگو اسرار من اسرار من

******

چون درد عاشقی به جهان هیچ درد نیست
تا درد عاشقی نچشد مرد مرد نیست

آغاز عشق یک نظرش با حلاوتست
انجام عشق جز غم و جز آه سرد نیست

عشق آتشی ست در دل و آبی ست در دو چشم
با هر که عشق جفت ست زین هر دو فرد نیست

شهدیست با شرنگ و نشاطی‌ست با تعب
داروی دردناکست آنرا که درد نیست

آنکس که عشق بازد و جهان بازد و جهان
بنمای عاشقی که رخ از عشق زرد نیست

سنایی

******

تو را با قلب و جانم برگزیدم
وزین نا مردمی ها دل بریدم

به شوق دیدن روی تو ای دوست
هزاران غمزه و نازت خریدم

******

اشعار عاشقانه جدید و زیبا

به صحرا بنگرم صحرا ته وینم
به دریا بنگرم دریا ته وینم

بهر جا بنگرم کوه و در و دشت
نشان روی زیبای ته وینم

******

شعر دلتنگی و جدایی زیبا

امشب دلم از آمدنت سرشار است
فانوس به دست کوچه دیدار است

آن گونه تو را در انتظارم که اگر
این چشم بخوابد ، آن یکی بیدار است

******

بیراهه دور می‌زند بی تو دلم
لبخند به زور می‌زند بی تو دلم

هر وقت که دیر می‌کنی مثل سه تار
در مایه شور می‌زند بی تو دلم

احسان افشاری

******

شغر غمگین و عاشقانه زیبا

ببار ای باران، ببار که غم از دلم رفتنی نیست
اشک های روی گونه ام دیدنی نیست

ببار ای باران که این تنهایی تمام شدنی نیست
آن لحظه های زیبا تکرار شدنی نیست

ببار ای باران که شعر تلخ جدایی خواندنی نیست
غم تلخی که در سینه دارم فراموش شدنی نیست

******

گر تو گرفتارم کنی من با گرفتاری خوشم
داروی دردم گر تویی در اوج بیماری خوشم

مولانا

******

تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب
بدین سان خواب ها را با تو زیبا می کنم هر شب

مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوست
چگونه با جنون خود مدارا می کنم هر شب

چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو
که این یخ کرده را از بی کسی، ها می کنم هر شب

دلم فریاد می خواهد ولی در انزوای خویش
چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب

کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی
که من این واژه را تا صبح معنا می کنم هر شب

محمد علی بهمنی

******

غزل عاشقانه زیبا

ماه اگر بی تو برآید به دو نیمش بزنند
دولت احمدی و معجزه سبحانی

جلوه بخت تو دل می‌برد از شاه و گدا
چشم بد دور که هم جانی و هم جانانی

حافظ

******

گفتم که پر از عطر بهاری بانو
خب حرف بزن گاه گداری بانو
گفتی به خدا حرف ندارم آقا
گفتم به خدا حرف نداری بانو

بهمن بنی‌هاشمی

******

شعر انگلیسی عاشقانه زیبا

To my dear Husband
I just want to say
You made my life complete
On our Wedding Day
I Love You

شوهر عزیزم فقط یه چیزی می خواهم بگم
تو در روز عروسی
زندگی مرا کامل کردی
دوستت دارم

******

شعر عاشقانه برای ابراز عشق

اگر دریای دل آبی ست
تویی فانوس زیبایش
اگر آیینه یک دنیاست
تویی معنای دنیایش

تو یعنی یک شقایق را
به یک پروانه بخشیدن
تو یعنی از سحر تا شب
به زیبایی درخشیدن

تو یعنی یک کبوتر را
ز تنهایی رها کردن
خدای آسمان ها را
به آرامی صدا کردن

تو یعنی چتری از احساس
برای قلب بارانی
تو یعنی در زمستان ها
به فکر پونه افتادن

اگر یک آسمان دل را
به قصد عشق بردارم
میان عشق وزیبایی ترا من دوست می دارم

******

هوا خواه توام جانا و می‌دانم که می‌دانی
که هم نادیده می‌بینی و هم ننوشته می‌خوانی

******

کاش قلبم درد پنهانی نداشت
چهره ام هرگز پریشانی نداشت

کاش برگ آخر تقویم عشق
خبر از یک روز بارانی نداشت

******

مانند یک بهار مانند یک عبور
از راه می رسی و مرا تازه می کنی

همراه تو هزار عشق از راه می رسد
همراه تو بهار
بر دشت خشک سینه من سبز می شود

وقتی تو می رسی، در کوچه های خلوت و تاریک قلب من مهتاب می دمد
وقتی تو می رسی
ای آرزوی گم شده بغض های من
من نیز با تو به عشق می رسم

******

شعر عاشقانه در وصف یار

وقت است که بنشینی و گیسو بگشایی
تا با تو بگویم غم شب‌های جدایی
هوشنگ ابتهاج

******

عشق تو چیزی دارد که به من آرامش می‌بخشد
حتی اگر همه جهان بلرزد
من با عشق تو محکم و استوار بی ترس می‌خوابم

******

بگیر این گل از من یاد بودى
که تنها لایق این گل تو بودى
فراوان آمدند این گل بگیرند
ندادم چون عزیز من تو بودى

******

من از عهد آدم تو را دوست دارم
از آغاز عالم تو را دوست دارم

چه شب ها من و آسمان تا دم صبح
سرودیم نم نم تو را دوست دارم

***

از غم خبری نبود اگر عشق نبود
دل بود ولی چه سود اگر عشق نبود

بی رنگ تر از نقطه ی موهومی بود
این دایره‌ ی کبود اگر عشق نبود

از آینه‌ها غبار خاموشی را
عکس چه کسی زدود اگر عشق نبود

در سینه‌ی هر سنگ دلی در تپش است
از این همه دل چه سود اگر عشق نبود؟

بی عشق دلم جز گرهی کور چه بود
دل چشم نمی گشود اگر عشق نبود

از دست تو در این همه سرگردانی
تکلیف دلم چه بود اگر عشق نبود؟

قیصر امین پور

******

نه به چاهی نه به دام هوسی افتاده
دلم انگار فقط یاد کسی افتاده

******

شعر عاشقانه زیبا برای همسر

منم تنها ترین تنهای تنها
و تو زیبا ترین زیبای دنیا

منم یلدای بی پایان عاشق
تو بودی مرحم زخم شقایق

نگاهت را پرستم ای نگارم
فدای تار مویت هرچه دارم

******

غزل عاشقانه زیبا

ممکن ز تو چون نیست که بر دارم دل
آن به که به سودای تو بسپارم دل

گر من به غم تو نسپارم دل
دل را چه کنم بهر چه می‌دارم دل

***

شعر عاشقانه برای همسر از مولانا

هم نظری هم خبری هم قمران را قمری
هم شکر اندر شکر اندر شکر اندر شکری

مولانا

******

یار با ما بی‌ وفایی می‌کند
بی‌ گناه از من جدایی می‌کند

شمع جانم را بکشت آن بی‌ وفا
جای دیگر روشنایی می‌کند

سعدی

******

چو به خنده بازیابم اثر دهان تنگش
صدف گهر نماید شکر عقیق رنگش

بکنند رخ به ناخن بگزند لب به دندان
همه ساحران بابل ز دو چشم شوخ و شنگش

خاقانی

******

شعر زیبای عاشقانه برای عشقم

ای روی خوب تو سبب زندگانی‌ ام
یک روزه وصل تو طرب جاودانی‌ ام

جز با جمال تو نبود شادمانی‌ ام
جز با وصال تو نبود کامرانی‌ ام

بی‌ یاد روی خوب تو ار یک نفس زنم
محسوب نیست آن نفس از زندگانی‌ ام

دردی نهانی‌است مرا از فراق تو
ای شادی تو آفت درد نهانی‌ ام

انوری

******

شعر عاشقانه زیبا برای عشقم

به جان جوشم که جویای تو باشم
خسی بر موج دریای تو باشم

تمام آرزوهای منی، کاش
یکی از آرزوهای تو باشم

محمدرضا شفیعی کدکنی

******

شعرهای عاطفی و احساسی زیبا

کافیست
صبح که چشمانت را باز می‌کنی
لبخندی بزنی جانم
صبح که جای خودش را دارد
ظهر و عصر و شب هم
بخیر می‌شود

محمد خسرو آبادى

******

بوسه یعنی وصل جانان وصل عشق
بوسه یعنی یک شدن در درس عشق

فال حافظ

سلامت و پزشکی
سبک زندگی
گیاهخواری
اطلاعات دارویی
خواص ها
مد و فشن

سرگرمی
چهره ها
عکس های جالب و دیدنی
اشعار زیبا
آهنگ
ویدیو کلیپ
آهنگ تولدت مبارک

کپی برداری ممنوع !

© کپی بخش یا کل هر کدام از مطالب کوکا به هر نحو غیر مجاز می باشد.
هر گونه کپی برداری از محتوای سایت کوکا پیگرد قانونی دارد.
استفاده از مطالب سایت کوکا در سایت های خبر خوان و دارای آی فریم نیز اکیدا ممنوع است.

مطالب بخش سلامت و پزشکی سایت کوکا فقط جنبه اطلاع رسانی و آموزشی دارند. این مطالب توصیه پزشکی تلقی نمی شوند و نباید آنها را جایگزین مراجعه به پزشک جهت تشخیص و درمان کرد.

میروم خسته و افسـرده و زار

سـوی منزلگــه ویرانه خویش

 

به خـدا می برم از شهـــر شما 

دل شوریــده و دیوانــه خویش

شعر زیبا و قشنگ

 

می برم تا که در ان نقطه دور

شستشویش دهم از رنگ گنـاه

 

شستشویش دهم از لکه عشــق

زین همـــه خواهش بیجا وتباه

 

می برم تا زتو دورش ســـازم

زتو ،ای جلــــوه امید محــــال

 

می برم زنـــده بگورش سازم

تا از این پس نکنــد یاد وصال

 

ناله می لرزد،می رقصد اشک

 آه ، بگــــذار که بگریزم مـــن

 

از تو ، ای چشمه جوشان گناه 

شایـد آن به کـه بپرهیـــزم من

 

بخـــدا غنچـــــه شـــادی بودم

دست عشق آمد و از شاخـم چید

 

شعلــه آه شد م ، صــد افسوس

که لبــم باز بر آن لب نرسیـــد

 

عاقبت بنــد سفـــر پایـــم بست

میروم، خنده به لب،خونین دل

 

می روم از دل من دست بردار

ای امیـــــد عبث بی حاصــــل…

 

فروغ فرخزاد

دهانت را میبویند

مبادا گفته باشی ” دوستت دارم “

دلت را می بویند …

شعر زیبا و قشنگ

روزگار غریبی است نازنین

وعشق را

کنار تیرک راهبند

تازیانه می زنند

عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد…..

در این بن بست کج و پیچ سرما

آتش را به سوختبار سرود و شعر

فروزان می دارند

به اندیشیدن

خطر مکن

روزگار غریبی است نازنین

آن که بر در می کوبد شباهنگام

به کشتن چراغ آمده است

نور را در پستوی خانه نهان باید کرد

آنک قصابانند

بر گذرگاهها مستقر

با کنده و ساطوری خون آلود

و تبسم را بر لبها جراحی می کنند

شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد

کباب قناری بر آتش سوسن و یاس

روزگار غریبی است نازنین

ابلیس پیروز مست

سور عزای ما را بر سفره نشسته است

خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد…..

 

شاملو

خرما نتوان خورد از این خار که کشتیم


 دیبا نتوان بافت از این پشم که رشتیم


                                                 بر لوح معاصی خط عذری نکشیدیم


                                                  پهلوی کبایر حسناتی ننوشتیم


ما کشته ی نفسیم و صد آوخ که برآید


از ما به قیامت که چرا نفس نکشتیم؟!


                                                افسوس بر این عمر گرانمایه که بگذشت


                                                 ما از سر تقصیر و خطا در نگذشتیم


دنیا که در او مرد خدا گل نسرشته است


نامرد که ماییم، چرا دل بسرشتیم؟


                                                 ایشان چو ملخ در پس زانوی ریاضت


                                                 ما، مور میان بسته روان بر در و دشتیم


پیری و جوانی پی هم چون شب و روزند


ما شب شد و روز آمد و بیدار نگشتیم


                                                  واماندگی اندر پس دیوار طبیعت


                                                 حیف است دریغا که در صلح، بهشتیم


چون مرغ بر این کنگره تا کی بتوان خواند؟


یک روز نگه کن که بر این کنگره خشتیم


                                                  ما را عجب ار پشت و پناهی بود آن روز


                                                  کامروز کسی را نه پناهیم و نه پشتیم


گر خواجه شفاعت بکند روز قیامت


شاید که ز مشاطه نرنجیم که زشتیم


                                                باشد که عنایت برسد ورنه مپندار


                                                با این عمل دوزخیان کاهل بهشتیم


سعدی مگر از خرمن اقبال بزرگان

یک خوشه ببخشند که ما تخم نکشتیم

 

سعدی

سینه از عطر توام سنگین شده

ای به روی چشم من گسترده خویش

شادیم بخشیده از اندوه بیش

همچو بارانی که شوید جسم خاک

هستیم زآلودگی ها کرده پاک

ای تپش های تن سوزان من

آتشی در سایه ی مژگان من

ای ز گندم زارها سرشارتر

ای ز زرین شاخه ها پر بارتر

ای در بگشوده بر خورشیدها

در هجوم ظلمت تردیدها

با توام دیگر ز دردی بیم نیست

هست اگر، جز درد خوشبختیم نیست

ای دل تنگ من و این بار نور؟

ها ی هوی زندگی در قعر گور؟

ای دو چشمانت چمنزاران من

داغ چشمت خورده بر چشمان من

پیش از اینت گر که در خود داشتم

هرکسی را تو نمی انگاشتم

درد تاریکیست درد خواستن

رفتن و بیهوده خود را کاستن

سر نهادن بر سیه دل سینه ها

سینه آلودن به چرک کینه ها

در نوازش نیش ماران یافتن

زهر در لبخند یاران یافتن

زر نهادن در کف طرارها

آه، ای با جان من آمیخته

ای مرا از گور من انگیخته

چون ستاره، با دو بال زرنشان

آمده از دور دست آسمان

جوی خشک سینه ام را آب تو

بستر رگهایم را سیلاب تو

در جهانی اینچنین سرد و سیاه

با قدمهایت قدمهایم براه

ای به زیر پوستم پنهان شده

همچو خون در پوستم جوشان شده

گیسویم را از نوازش سوخته

گونه هام از هرم خواهش سوخته

آه، ای بیگانه با پیرهنم

اشنای  سبزه واران تنم

آه، ای روشن طلوع بی غروب

آفتاب سرزمین های جنوب

آه، آه ای از سحر شاداب تر

از بهاران تازه تر سیراب تر

عشق دیگر نیست این، این خیرگیست

چلچراغی در سکوت و تیرگیست

عشق چون در سینه ام بیدار شد

از طلب پا تا سرم ایثار شد

این دگر من نیستم، من نیستم

حیف از آن عمری که با من زیستم

ای لبانم بوسه گاه بوسه ات

خیره چشمانم به راه بوسه ات

ای تشنج های لذت در تنم

ای خطوط پیکرت پیرهنم

آه می خواهم که بشکافم ز هم

شادیم یک دم بیالاید به غم

آه، می خواهم که برخیزم ز جای

همچو ابری اشک ریزم های های

این دل تنگ من و این دود عود ؟

در شبستان، زخمه های چنگ و رود ؟

این فضای خالی و پروازها؟

این شب خاموش و این آوازها؟

ای نگاهت لای لائی سِحر بار

گاهوار کودکان بیقرار

ای نفسهایت نسیم نیمخواب

شسته از من لرزه های اضطراب

خفته در لبخند فرداهای من

رفته تا اعماق دنیا های من

ای مرا با شور شعر آمیخته

اینهمه آتش به شعرم ریخته

چون تب عشقم چنین افروختی

لاجرم شعرم به آتش سوختی

…..

از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران

رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران

ما
گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی

تو بمان  با دگران وای به حال دگران

رفته
چون مه به محاقم که نشانم ندهند

هر چه آفاق بجویند کران تا به کران

میروم
تا که به صاحبنظری بازرسم

محرم ما نبود دیده‌ی کوته نظران

دل چون آینه‌ی
اهل صفا می‌شکنند

که ز خود بی‌خبرند این ز خدا بیخبران

دل من دار که در
زلف شکن در شکنت

یادگاریست ز سر حلقه‌ی شوریده سران

گل این باغ بجز حسرت
و داغم نفزود

لاله رویا تو ببخشای به خونین جگران

ره بیداد گران بخت من
آموخت ترا

ورنه دانم تو کجا و ره بیداد گران

سهل باشد همه بگذاشتن و
بگذشتن

کاین بود عاقبت کار جهان گذران

شهریارا غم آوارگی و
دربدری

شورها در دلم انگیخته چون نوسفران

 

شهریار

تو به من خندیدی و نمی دانستی

من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را
دزدیدم

باغبان از پی من تند دوید

سیب را دست تو دید

غضب آلود به من كرد
نگاه

سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاك

و تو رفتی و هنوز،

سالهاست كه
در گوش من آرام آرام

خش خش گام تو تكرار كنان می دهد آزارم

و من اندیشه كنان
غرق در این پندارم

كه چرا باغچه كوچك ما سیب نداشت

جواب زیبای فروغ فرخ
زاد به حمید مصدق

من به تو خندیدم

چون كه می دانستم

تو به چه دلهره از
باغچه همسایه سیب را دزدیدی

پدرم از پی تو تند دوید

و نمی دانستی باغبان
باغچه همسایه

پدر پیر من است

من به تو خندیدم

تا كه با خنده تو پاسخ عشق
تو را خالصانه بدهم

بغض چشمان تو لیك لرزه انداخت به دستان من و

سیب دندان
زده از دست من افتاد به خاك

دل من گفت: برو

چون نمی خواست به خاطر بسپارد
گریه تلخ تو را …

و من رفتم و هنوز سالهاست كه در ذهن من آرام آرام

حیرت و
بغض تو تكرار كنان

می دهد آزارم

و من اندیشه كنان غرق در این پندارم

كه چه
می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت؟!

کاشکی شعر مرا می خواندی                                   

 

گاه می اندیشم …

می توانی تو به لبخندی این  فاصله را برداری

تو توانایی بخشش داری

دستهای تو توانایی آن را دارد

که مرا زندگانی بخشد

 

چشمهای تو به من می بخشد

شور عشق و مستی

و تو چون مصرع شعری ی زیبا

سطر برجسته ای از  زندگی من هستی

 

دفتر عمر مرا

با وجود تو شکوهی دیگر

رونقی دیگر هست

می توانی تو به من

زندگانی بخشی

یا بگیری از من

آنچه را می بخشی

 

من به بی سامانی

باد را می مانم

من به سرگردانی

ابر را می مانم

من به آراستگی خندیدم

من ژولیده به آراستگی خندیدم

 

سنگ طفلی، اما

خواب نوشین کبوترها را

در لانه می آشفت

قصه ی بی سر و سامانی من

باد با برگ درختان می گفت

باد با من می گفت:

«چه تهیدستی مرد»

ابر باور می کرد

 

من در آیینه رخ خود دیدم

و به تو حق دادم

آه می بینم، می بینم

تو به اندازه ی  تنهایی من خوشبختی

من به اندازه ی زیبایی تو غمگینم

چه امید عبثی

من چه دارم که تو را در خور؟

هیچ…..

من چه دارم که سزاوار تو؟

هیچ…..

تو همه هستی من، هستی من

تو همه زندگی من هستی

تو چه داری؟

همه چیز

تو چه کم داری؟

هیچ……

بی تو در می یابم

چون چناران کهن

از درون تلخی واریزم را

کاهش جان من این شعر من است

آرزو می کردم

که تو خواننده ی شعرم باشی

 

راستی شعر مرا می خوانی؟

نه، دریغا، هرگز

باورم نیست که خواننده ی شعرم باشی

کاشکی شعر

مرا می خواندی…..

 

حمید مصدق

 

نه هست های ما

 

چونان که بایدند نه باید ها…..

 

مثل همیشه آخر حرفم 

و حرف آخرم را 

با بغض می خورم 

عمری است 

لبخند های لاغر خود را 

دردل ذخیره می کنم: 

باشد برای روز مبادا! 

اما…..

در صفحه‌های تقویم 

روزی به نام روز مبادا نیست 

آن روز هر چه باشد 

روزی شبیه دیروز 

روزی شبیه فردا 

روزی درست مثل همین روزهای ماست 

اما کسی چه می‌داند؟ 

شاید 

امروز نیز روز مبادا باشد! 

وقتی تو نیستی 

نه هست های ما 

چونانکه بایدند 

نه بایدها…

هر روز بی تو روز مباداست!

 

قیصر امین پور

در بهاری روشن از امواج نور

در زمستانی غبارآلود و دور

یا خزانی خالی از فریاد و شور

مرگ من روزی فرا خواهد رسید

روزی از این تلخ و شیرین روزها

روز پوچی همچو روزان دگر

سایه‌ای ز امروزها‌، دیروزها

دیدگانم همچو دالان‌های تار

گونه‌هایم همچو مرمرهای سرد

ناگهان خوابی مرا خواهد ربود

من تهی خواهم شد از فریاد درد

می خزند آرام روی دفترم

دست‌هایم فارغ از افسون شعر

یاد می‌آرم که در دستان من

روزگاری شعله می زد خون شعر

خاک می خواند مرا هر دم به خویش

می رسند از ره که در خاکم نهند

آه شاید عاشقانم نیمه شب

گل به روی گور غمناکم نهند

بعد من ناگه به یک‌سو می روند

پرده‌های تیرهٔ دنیای من

چشم‌های ناشناسی می خزند

روی کاغذها و دفترهای من

در اتاق کوچکم پا می نهد

بعد من، با یاد من بیگانه‌ای

در بر آیینه می‌ماند به جای

تار مویی، نقش دستی، شانه‌ای

می‌رهم از خویش و می‌مانم ز خویش

هر چه بر جا مانده ویران می‌شود

روح من چون بادبان قایقی

در افقها دور و پنهان می‌شود

می‌شتابند از پی هم بی‌شکیب

روزها و هفته‌ها و ماه‌ها

چشم تو در انتظار نامه‌ای

خیره می‌ماند به چشم راه‌ها

لیک دیگر پیکر سرد مرا

می‌فشارد خاکِ دامنگیر خاک

بی‌تو دور از ضربه‌های  قلب تو

قلب من می‌پوسد آنجا زیر خاک

بعدها نام مرا باران و باد

نرم می‌شویند از رخسار سنگ

گور من گمنام می‌ماند به راه

فارغ از افسانه‌های نام و ننگ

 

فروغ فرخزاد

بی وفا حالا که من افتاده‌ام از پا چرا؟

نوش‌دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی

سنگدل این زودتر می‌خواستی حالا چرا؟

عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست

من که یک امروز مهمان توام فردا چرا؟

نازنینا ما به ناز تو جوانی داده‌ایم

دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا؟

وه که با این عمرهای کوته بی‌اعتبار

این‌همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا؟

شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود

ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا؟

ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت

اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا؟

آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند

در شگفتم من نمی‌پاشد ز هم دنیا چرا؟

در خزان هجر  گل ای بلبل طبع حزین

خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا؟

شهریارا بی حبیب خود نمی‌کردی سفر

این سفر راه قیامت می‌روی تنها چرا؟

 

شهریار

رفتی و ندیدی که چه محشر کردم

با اشک تمام کوچه را تر کردم…

                                                             وقتی که شکست بغض تنهایی من

                                                             وابستگی ام را به تو باور کردم….

 من تمنا کردم

که توبا من
باشی

تو
به من گفتی

هرگز…..هرگز…..

 پاسخی سخت و درشت

ومرا غصه این هرگز کشت….

 

حمید مصدق

ز دودیده خون فشانم ز غمت شب جدایی

                                   چــه كنم كه هست اینها گـل باغ
آشــــنایی

 

همه شـب نهاده ام سر ،
چوسگان برآستانت

                                    كــه رقــیـب در نــیـایـد بــه بــهـانـه
گدایی

 

مــــژه‌ها و چــشـم یارم به نظر چــــنان نـماید

                                  كـه مـــیان سنبلــستان چـرد آهــوی ختــایی

 

در گـلستان چـشـمم زچـه رو همیشه باز است

                                 به امــیـد آنـكـه شـایـد تو به چشم من درآیی

 

سر برگ گــل ندارم ،به چه رو روم به گلشن

                                  كه شــنیده‌ام ز گلــــها هـــمه بوی
بی‌وفـایی

 

به كدام مذهب است این؟به كدام ملت‌است این؟

                                    كه كـشنـد عاشقی را كه تو عاشقم چرایی

 

به طـواف كــعبه رفـتم به حرم رهـم ندادند

                                     كه بـرون درچه كردی كه درون خانه آیی؟

 

به قـمـارخــانه رفتم، هــمه پاكــــباز دیدم

                                     چـو به صـومعه رسـیدم هـمـه زاهـد
ریـایی

 

درمیخانه زدم مــــن، که نـــدا ز در درآمد

                                    که در ا  درا عراقی که تو هم از ان مایی

 

 

تو رامن یاد میدارم همه هنگام

                                          نه چون نیما که میگوید شباهنگام

                                            من و تا ابد این غم جاودانه

من ان قصه تلخ درد افرینم

                                           که دیگر نپرسند از من نشانه

نجوید مرا چشم افسانه جویی

                                            نگوید مرا قصه گوی زمانه

من ان مرغ غمگین تنها نشینم

                                             که دیگر ندارم هوای ترانه

ربودند جفت مرا از کنارم

                                            شکستند بال مرا بی بهانه

من ان تک درختم که دژخیم پاییز

                                           چنان کوفته بر تنم تازیانه

که خفتست در من فروغ جوانی

                                           که مردست در من امید جوانه

نه دست بهاری نوازد تنم را

                                           نه مرغی به شاخم کند اشیانه

من ان بیکران کویرم که در من

                                           نیفشانده جز دست اندوه دانه

چه میپرسی از قصه غصه هایم؟

                                           که از من تورا خود همین بس فسانه

که من دشت خشکم که در من غنودست

                                            کران تا کران حسرتی بی کرانه

 

حسین منزوی

من چه می دانستم؟

درشبان غم تنهايي خويش

عـابد چشم سخنگوي تو ام

من در اين تاريكي

من در اين تيره شب جانفرسا

زائر ظلمت گيسوي تو ام

گيسوان تو پريشان تر از انديشه من

گيسوان تو شب بي پايان

جنگل عطرآلود

شكن گيسوي تو

موج درياي خيال

كاش با زورق انديشه شبی

از شط گيسوي مواج تو ، من

بوسه زن بر سر هر موج گذر ميكردم

كاش بر اين شط مواج سياه

همه عمر سفر ميكردم

شب تهي از مهتاب

شب تهي از اختر

ابر خاكستري بي باران پوشانده

آسمان را يكسر

ابر خاكستري بي باران دلگير است

و سكوت تو پس پرده خاكستري سرد كدورت افسوس

سخت دلگيرتر است

واي باران ! باران

شيشه پنجره را باران شست

از دل من اما

چه كسي نقش تو را خواهد شست؟

آسمان سربي رنگ

من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ

ميپرد مرغ نگاهم تا دور

واي باران، باران

پر مرغان نگاهم را شست

خواب روياي فراموشي هاست

خواب را دريابم

كه درآن دولت خاموشي هاست

با تو در خواب ، مرا

لذت ناب هماغوشي هاست

از گريبان تو صبح صادق

ميگشايد پر و بال

تو گل سرخ مني

تو گل ياسمني

تو چنان شبنم پاك سحري؟

نه ، از آن پاكتري

تو بهاري؟

نه ، بهاران از توست

از تو ميگيرد وام

هربهار اين همه زيبايي را

هوس باغ و بهارانم نيست

اي بهين باغ و بهارانم تو

سيل سيال نگاه سبزت

همه بنيان وجودم را ويرانه كنان ميكاود

من به چشمان خيال انگيزت معتادم

و در اين راه تباه

عاقبت هستي خود را دادم

باز كن پنجره را

من تو را خواهم برد

به شب جشن عروسي عروسكهاي

كودك خواهر خويش

كه در آن مجلس جشن

صحبتي نيست ز دارايي داماد و عروس

صحبت از سادگي و كودكي است

چهره اي نيست عبوس

گل به گل، سنگ به سنگ اين دشت

يادگاران تو اند

رفته اي اينك و هر سبزه و دشت

در تمام در و دشت

سوگواران تو اند

در دلم آرزوي آمدنت ميميرد

رفته اي اينك، اما آيا

باز برميگردي

چه تمناي محال

خنده ام ميگيرد

آرزو ميكردم

دشت سرشار ز سرسبزي روياها را

من گمان ميكردم

دوستي همچون فصلي سرسبز

چار فصلش همه آراستگي ست

من چه ميدانستم

هيبت باد زمستاني هست

من چه ميدانستم

سبزه ميپژمرد از بي آبي

سبزه يخ ميزند از سردي دي

من چه ميدانستم

دل هركس دل نيست

قلب ها بي خبر از عاطفه اند

و چه روياهايي

كه تبه گشت و گذشت

و چه پيوند صميميت ها

كه به آساني يك رشته گسست

چه اميدي، چه اميد؟

چه نهالي كه نشاندم من و بي بر گرديد

دل من ميسوزد

كه قناري ها را پر بستند

كه پر پاك پرستوها را بشكستند

و كبوترها را

آه كبوترها را…

و چه اميد عظيمي به عبث انجاميد

من در آيينه رخ خود ديدم

و به تو حق دادم

آه، ميبينم، ميبينم

تو به اندازه تنهايي من خوشبختي

من به اندازه زيبايي تو غمگينم

چه اميد عبثي

من چه دارم كه تو را در خور؟

هیچ من چه دارم كه سزاوار تو؟

هيچ….

تو همه هستي من، هستي من

تو همه زندگي من هستي

تو چه داري؟

همه چيز

تو چه كم داري؟

هيچ

گاه مي انديشم

خبر مرگ مرا با تو چه كس ميگويد؟

آن زمان كه خبر مرگ مرا

از كسي ميشنوي ، روي تو را

كاشكي ميديدم

شانه بالا زدنت را بي قيد

و تكان دادن دستت كه_ مهم نيست زياد_

و تكان دادن سر را كه عجب ، عاقبت مرد ، افسوس!

كاشكي ميديدم

من به خود ميگويم

چه كسي باور كرد

جنگل جان مرا

آتش عشق تو خاكستر كرد؟

من به هنگام شكوفايي گلها در دشت

باز برخواهم گشت

تو به من مي خندي

من صدا ميزنم، آي

باز كن پنجره را

پنجره را ميبندي

با من اكنون چه نشستن ها، خاموشي ها

با تو اكنون چه فراموشي هاست

چه كسي ميخواهد

من و تو ما نشويم

من اگر ما نشوم خويشتنم

تو اگر ما نشوي خويشتني

از كجا كه من و تو

شور يكپارچگي را در شرق

باز برپا نكنيم

از كجا كه من و تو

مشت رسوايان را وا نكنيم

من اگر برخيزم

تو اگر برخيزي

همه برميخيزند

من اگر بنشينم

تو اگر بنشيني

چه كسي برخيزد؟

چه كسي با دشمن بستيزد؟

چه كسي پنجه در پنجه هر دشمن دون آويزد

سخن از مهر من و جور تو نيست

سخن از

متلاشي شدن دوستي است

و عبث بودن پندار سرور آور مهر

آشنايي با شور؟

و جدايي با درد؟

و نشستن در بهت فراموشي

يا غرق غرور؟

من چه ميگويم آه

با تو اكنون چه فراموشي ها

با من اكنون چه نشستن ها، خاموشي هاست

تو مپندار كه خاموشي من

هست برهان فراموشي من

من اگر بر خيزم

تو اگر برخيزي

همه برمي خيزند.

 

حمید مصدق

 

ترک من خراب شبگرد مبتلا کن

ماییم و موج سودا، شب تا به روز تنها

خواهی بیا ببخشا، خواهی برو جفا کن

از من گذر، تا تو هم در بلا نیفتی

بگزین ره سلامت، ترک ره بلا کن

ماییم و آب دیده، در کنج غم خزیده

بر آب دیده‌ی ما صد جای، آسیا کن

بر شاه خوبرویان واجب وفا نباشد

ای زرد روی عاشق، تو صبر کن، وفا کن

دردیست غیر مردن کان را دوا نباشد

پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن؟

در خواب دوش پیری در کوی عشق دیدم

با سر اشارتم کرد، که عزم سوی ما کن

مولانا

چیست در زمزمه مبهم آب

چیست در همهمه دلکش برگ

چیست در بازی آن ابر سپید

روی این آبی آرام بلند

که ترا می برد اینگونه به ژرفای خیال

چیست در خلوت خاموش کبوترها

چیست در کوشش بی حاصل موج

چیست در خنده جام

که تو چندین ساعت

مات و مبهوت به آن می نگری

نه به ابر

نه به آب

نه به برگ

نه به این آبی آرام بلند

نه به این خلوت خاموش کبوترها

نه به این آتش سوزنده که لغزیده به جام

من به این جمله نمی اندیشم

من مناجات درختان را هنگام سحر

رقص عطر گل یخ را با باد

نفس پاک شقایق را در سینه کوه

صحبت چلچله ها را با صبح

بغض پاینده هستی را در گندم زار

گردش رنگ و طراوت را در گونه گل

همه را میشنوم می بینم

من به این جمله نمی اندیشم

به تو می اندیشم

ای سراپا همه خوبی

تک و تنها به تو می اندیشم

همه وقت …همه جا…

من به هر حال که باشم به تو می اندیشم

تو بدان این را تنها تو بدان

تو بیا…

تو بمان با من تنها تو بمان

جای مهتاب به تاریکی شبها تو بتاب

من فدای تو به جای همه گلها تو بخند

اینک این من که به پای تو درافتاده ام باز

ریسمانی کن از آن موی دراز

تو بگیر

تو ببند

تو بخواه

پاسخ چلچله ها را تو بگو

قصه ابر هوا را تو بخوان

تو بمان با من تنها تو بمان

در دل ساغر هستی تو بجوش

من همین یک نفس از جرعه جانم باقیست

آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش

 

فریدون مشیری

 

 

 

نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد ؟!

نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت …

ولی بسیار مشتاقم …

که از خاک گلویم سوتکی سازد …

گلوم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش …

که او پی در پی دم گرم خودش را بر گلویم سخت بفشارد ….

و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد …

بدین سان بشکند دائم سکوت مرگبارم !!

دکتر شریعتی

 

از زنــدگــانیــــم گــــله دارد جــوانیــــــم

شرمنده‌ی جوانـــیم از این زندگانیـم

دارم هـــوای صحبت یــــاران رفتـــــه را

یاری کن ای اجل که به یاران رسانیم

 

 

راهی بجز گریز برایم نمانده بود

این عشق آتشین پر از درد بی امید

در وادی گناه و جنونم کشانده بود

رفتم که داغ بوسه ی پر حسرت تو را

با اشکهای دیده ز لب شستشو دهم

رفتم که ناتمام بمانم در این سرود

رفتم که با نگفته به خود آبرو دهم

رفتم ، مگو ، مگو که چرا رفت ، ننگ بود

عشق من و نیاز تو و سوز و ساز ما

از پرده ی خموشی و ظلمت ، چو نور صبح

بیرون فتاده بود به یکباره راز ما

رفتم ، که گم شوم چو یکی قطره اشک

گرم در لابلای دامن شبرنگ زندگی

رفتم که در سیاهی یک گور بی نشان

فارغ شوم ز کشمکش و جنگ زندگی

من از دو چشم روشن و گریان گریختم

از خنده های وحشی طوفان گریختم

از بستر وصال به آغوش سرد هجر

آزرده از ملامت وجدان گریختم

ای سینه در حرارت سوزان خود بسوز

دیگر سراغ شعله ی آتش ز من مگیر

می خواستم که شعله شوم سرکشی کنم

مرغی شدم به کنج قفس بسته و اسیر

روحی مشوشم که شبی بی خبر ز خویش

در دامن سکوت به تلخی گریستم

نالان ز کرده ها و پشیمان ز گفته ها

دیدم که لایق تو عشق تو نیستم

 

پدرم پشت دو خوابيدن در
مهتابی٬

پدرم پشت زمان ها مرده
است….

پدرم وقتی مرد آسمان آبی
بود٬

مادرم بی خبر از خواب پريد ٬خواهرم
زيبا شد.

پدرم وقتی مرد ٬پاسبانان همه شاعر
بودند.

مرد بقال از من پرسید چند من خربزه می خواهی؟!

من از او پرسیدم دل خوش سیری چند؟!

 

بی تو مهتاب شبی باز از ان کوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم

شدم ان عاشق دیوانه که بودم

در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید

باغ صد خاطره خندید

عطر صد خاطره پیچید

یادم امد که شبی باهم از ان کوچه گذشتیم

پر گشودیم و در ان خلوت دلخواسته گشتیم

ساعتی بر لب ان جوی نشستیم

تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت

من همه محو تماشای نگاهت

اسمان صاف و شب ارام

بخت خندان و زمان رام

خوشه ماه فرو ریخته در اب

شاخه ها دست بر اورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ همه دل داده به اواز شباهنگ

یادم امد تو به من گفتی: از این عشق حذر کن

لحظه ای چند بر این اب نظر کن

اب ایینه عشق گذران است

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است

باش فردا که دلت با دگران است

تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن

با تو گفتم:حذر از عشق ندانم سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم!!!!

روز اول که دل من به تمنای تو پر زد

چون کبوتر لب بام تو نشستم

تو به من سنگ زدی من نرمیدم نگسستم

باز گفتم که تو صیادی و من اهوی دشتم

تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم،نتوانم!!

اشکی از شاخه فرو ریخت

مرغ شب ناله تلخی زدو بگریخت…

اشک در چشم تو لرزید،ماه بر عشق تو خندید

یادم اید: که دگر از تو جوابی نشنیدم

پای در دامن اندوه کشیدم نگسستم،نرمیدم…

رفت در ظلمت شب ان شب و شب های دگر هم

نگرفتی دگر از عاشق ازرده خبر هم

نکنی دیگر از ان کوچه گذر هم…

بی تو اما به چه حالی من از ان کوچه گذشتم…

 

بی تو مردم مردم…

گاه با خود می اندیشم

 خبر مرگ مرا با تو چه کسی خواهد گفت؟!

و ان زمان که خبر مرگ مرا میشنوی روی تو را کاشکی میدیدم

شانه بالا زدنت را بی قید و تکان دادن سر و تکان دادن دستت

 که عجب عاقبت مرد افسوس؟!!!

من به خود می اندیشم

 چه کسی باور کرد جنگل جان مرا؟!

اتش عشق تو خاکستر کرد………….

یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم

وقت پرپر شدنش سوز و نوایی نکنیم

پر پروانه شکستن هنر انسان نیست

گر شکستیم ز غفلت من و مایی نکنیم

یادمان باشد سر سجاده عشق

جز برای دل محبوب دعایی نکنیم

یادمان باشد از امروز خطایی نکنیم

گر چه در خود شکستیم صدایی نکنیم

یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد

طلب عشق ز هر بی سرو پایی نکنیم…

 

ای دیر بدست امده بس زود برفتی

                          اتش زدی اندر من و چون دود برفتی

چون ارزوی تنگدلان زود برفتی

                        چون دوستی سنگدلان زود برفتی

زان پیش که در باغ وصال تو دل من

                        از داغ فراغ تو براسود برفتی

ناگشته من از بند تو ازاد بجستی

                       ناکرده مرا وصل تو خشنود برفتی

هرروز بیفزود و همی لطف تو با من

                      چون در دل من عشق بیفزود برفتی

ای کاش دلم اسیر و بیمار نبود

دربند نگاه او گرفتار نبود

من عاشق و او زعشق من بیخبر است

ای کاش دل و دلبرو دلدار نبود….

آخرش نفهمیدم اینجائی که هستم تقدیر من است یا تقصیر من…

شعر زیبا و قشنگ

من که در این جمع گذشتم از هرچه ارزوست

دست غم دیگر چه میخواهد از دل تنهای من؟

ضربه ات کاری بود

دل من سخت شکست

و چه زشت به من و سادگی ام خندیدی

به منو عشقی پاک

که پر از یاد تو بود

و خیالم میگفت

تا ابد مال تو بود

تو برو  برو تا راحتتر

تکه های دل خود را ارام سر هم بند زنم!

تا دلت نرفته برگرد!

 

این بار یا بمان و نرو .

یا برو ، نیا .

تا کی همیشه سست خداحافظی کنیم ؟

من خسته ام از این همه تکرار ِ یک مسیر ؛

اینک بمان درست خداحافظی کنیم .

می خواستم جواب سلام از تو بشنوم

حالا که میل ِتوست ؛

خداحافظی کنیم .

 

 ************

 

**  دیگه نیا

این یه خواهشه .

بودنت

بیشتر از اینکه آرومم کنه ؛ زجرم میده ،

وقتی فکر میکنم باز ، دوباره ، یه روزی میخوای بری و تنهام بذاری  .

تو که نمی فهمی .

فقط دیگه هیچ وقت نیا …

*****************

شعر زیبا و قشنگ

به سلام ها دل نمی بندم،

از خداحافظی ها غمگین نمی شوم،دیگر عادت کرده امبه تکرار ِیکنواخت ِدوری و دوستی

خورشید و ماه !!!

******************

باران مي بارد .با اين دونفره بودن هوا ،من ، تنها …تو ، تنها …

********************

 

… آمــوختــه ام،که دیگــر دلم برای “نبــودنـت” تنگ نشــــود…راستی،دروغ گفتن را نیز، خوب یاد گرفتـه ام…!”حال مـــن خوب اســت” … خوبِ خوب …

شعرها از اقای میلاد تهرانی                                                                   

باز باران!

قلبم را گـره زده ام به کفش هایم

 

تـا دیگـر هیچ کجــا هوس ماندن نکنــد

 

زیر پای خودم له شود بهتر است..

 

ديدي چه طور اسير اون چشات شدم

ديوونه ي نگاهت و عاشق خنده هات شدم

كاش بدوني كه من همش به يادتم

تو تك تك ثانيه ها و لحظه هام

براي ديدنت،در انتظارتم

دلم براي اون صدات

براي اون شيطونيات

براي رقصيدن برق اون نگات

براي لبخند قشنگ اون لبات

تنگ شده،كاش بياي پيشم

با رفتنت تنها ميشم

كاش بدوني كه بعد تو

من شريك غمها ميشم

رفتي و نديدي كه دلم بي تو شكست

          بند بند تن خسته ام از هم بگسست

                        من ماندم و يك آرزوي رفته به باد

                             مهر كسي جز تو به دل من ننشست

دوستان، شرح پریشانی من گوش کنید / داستان غم پنهانی من گوش کنیدقصه ی بی سر و سامانی من گوش کنید / گفت و گوی من و حیرانی من گوش کنید شرح این آتش جانسوز نگفتن تا کی؟ سوختم، سوختم، این راز نهفتن تا کی؟ روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم / ساکن کوی بت عربده جویی بودیمعقل و دین باخته دیوانه ی رویی بودیم / بسته ی سلسله ی سلسله مویی بودیم کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود یک گرفتار از این جمله که هستند نبود نرگس غمزه زنش اینهمه بیمار نداشت / سنبل پر شکنش هیچ گرفتار نداشتاینهمه مشتری و گرمی بازار نداشت / یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت اول آن کس که خریدار شدش من بودم باعث گرمی بازار شدش من بودم عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او / داد رسوایی من شهرت زیبایی اوبسکه دادم همه جا شرح دلارایی او / شهر پر گشت ز غوغای تماشایی او این زمان عاشق سر گشته فراوان دارد کی سر برگ من بی سر و سامان دارد؟

حواست نبود ، که آمدم … حواست نبود ، که ماندم….. حواسم نبود ، که با من نیامدی … حواسم نبود ، که پیشم نماندی…. …حواسمان نیست که داریم تبدیل به خاطره میشویم …. چرا هیچ کس حواسش به ما نیست…!!

دلم می خواست،
با تو باشم در گوشه ای از دنیا
تنهای تنها،
در کنار تو.
اما
افسوس دست روزگار خیلی زود
آهنگ جدائی را می خواند.
اکنون
در کنار خاطراتم،
تو را زنده می بینم ای یگانه هستی ام …

دلم می خواست،

شعر زیبا و قشنگ

از شما عزیزان دعوت میکنیم از ناب ترین اس ام اس و شعرهای عاشقانه به همراه متن و جملا عاشقانه غمگین و زیبا در این مطلب دیدن نمایید.

 

بر لب دریای حسرت خانه اي دارم قدیمی
ازتمام دار دنیا ،عزیزی دارم صمیمی
گاه و بیگاه یادی از ما میکند
با مرامش شرمسارم میکند

 

 

من در انتظار بهترین پیام نیستم
من در انتظار پیامی از بهترینم ، بهترینم . . .

 

 

 

در خیالم در خوابم همه ی جا با اویم ، مجنونم در همه ی جا وی را می جویم
خیلی وقت است که رفته ز پیشم ، نه ! او نرفته با خود چه می گویم . . .

 

 

دوستی میوه ي درختانی است که در روح غنی عشق کاشته میشود

و با مراقبت محبت آمیز و درک متقابل پرورش می بایند . . .

 

 

 

کاش می‌شد در آسمان ها پر کشید

چون عقابی ابرها را هم درید

پر کشید ودر حضورت جان سپرد

لحظه ي آخر دو چشمان تو دید

 

 

جملات عاشقانه زیبا

 

دیگر پیام هایت نمی رسند

سیم بانان را خبرکن !

شاید کاجی افتاده باشد . . .

 

شعر زیبا و قشنگ

شعر کوتاه عاشقانه

 

یه دارو تو دنیا هست که بیشتر آدمای مریض رو خوب میکنه
نام دارو :“دوست دارم “
فقط میشود از داروخانه هاي محبت تهیه کرد !

 

 

اشعار کوتاه عاشقانه برای اس ام اس

 

عاشقانه هایم همه ی رابه زانو زده !

توبه عشق چه کسی ایستاده اي . . .

 

عاشق اسمم می‌شوم

وقتی

تو صدایم می کني . . .

 

 

پیامک هاي عاشقانه زیبا

 

 

پشت دیوار کج فاصله ها پنهانیم / غربت دل رابه خدا می‌دانیم
اگرچه دوریم ز هم با همه ی ي خاطره ها / به امید خبری تازه ز هم می مانیم . . .

 

 

شعرهای عاشقانه زیبا

 

آدم گاهی چه گرم می‌شود

به یک ” هستـــــــــــــــــــــم ” ؛

به یک ” نتــــــــــــــــــــــــرس ” ،

به یک ” نـــــــــــــــــــــــوازش ” !

به یک ” آغـــــــــــــــــــــــوش” …

 

 

اس ام اس هاي عاشقانه و احساسی زیبا

 

آدمی را دیدم با سایه ي خود درد و دل می کرد !
چه رنجی می کشد او
وقتی هوا ابریست . . .

 

 

در غم عشق نبودیّ و محبت کردی

این هم از لطف شما بودو نمیدانستیم

من نکردم گله از عهد و وفاداری تو

عهد ما عهد جفا بودو نمیدانستیم

رنج بی عشقی و تنهایی و بی مهری یار

همه ی تقدیر خدا بودو نمیدانستیم . . .

 

متن هاي عاشقانه به‌صورت شعر کوتاه

 

نمیدانم نهان از من،چه نیکی کرده اي با “دل”…؟
که چون غافل شوم از اون ، دوان سوی “تو”می‌آید!!!

 

 

متن هاي عاشقانه جدید

 

دلم یک کوچه می‌خواهد بی بن بست…
و بارانی نم نم و یک خدا که کمی باهم راه برویم
همین…

 

 

فراموش کردن یار

 

 

بهترین روز هایت رابه کسانی هدیه کن که بدترین روز ها در کنارت بودند
وهیچ وقت راه رفتن رو بلد نشده باشن

 

 

شعر عاشقانه زیبا برای عشقم

 

 

شیرین ترین لبخند را برای لحظه دیدار نگهدار” زیباترین غزلم را برای شب شعر چشمت نگهداشته ام””

 

 

شعرهای کوتاه و زیبای عشق و عاشقی

 

میدونی …
من عاشق بارون نبودم !!!
از وقتی عاشقش شدم که وقتی با تو قدم میزدم معنای خیس شدنش رو فهمیدم…

 

 

شعرهای زیبا و عاشقانه

 

 

چایت را تلخ ننوش!!فقط یک‌بار نگاهم کن،تمام قندهای دلم را برایت آب میکنم…

 

 

اس ام اس زیبا برای ترک عشق

 

دوست داشتن یعنی : بیست نفر واست سالاد فصل سلطنتی درست می‌کنند…
لب نمی زني…
ولی دووست داری تره اي رو بخوری که “اوون” هیچ وقت واست خرد نمیکنه!

 

 

اس ام اس عاشقانه

 

 

اگـــر تو را امـــتحان می گرفتند
بدون شک من رتبه ي اول می شدم
بس کــه تــکرار کردم نامـــــت را در مرور خاطرات

 

 

 

ﺷﻌﺮ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻧﻢ، ﭼﺸﻤﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﻧﺒﻨﺪ، ﺗﻮ ﮐﻪ ﻣﯿﺪﺍﻧﯽ، ﺣﺎﻓﻈﻪ ﯼ ﺧﻮﺑﯽ ﻧﺪﺍﺭﻡ!

 

 

یــار
هــی یــار، یـــار!
این جا اگرچه گاه،
گل به زمستانِ خسته … خــار می‌شود
این جا اگرچه روز
گاه چون شب تار می‌شود،
اما بهــار میشود،
مــن دیده ام که می گویم!

 

 

بهترین جای دنیاست
آغوش چشمانت
آن جا که دلم
رؤیا بپا میکند
در حصار لب هایت
بهشتی به پهنای
از بوسه تا عشق !

 

 

 

اگر نشانی‌اَم‌ را بپُرسند،
میگویم‌:
تمام‌ِ پیاده‌روهای‌ جهان‌!
اگر گُذرنامه‌ بخواهند،
چشمان‌ِ تو را نشانشان‌ می دهم‌ !
میدانم‌ که‌ سفر کردن‌ به‌ دیارِ چشمانت‌،
حق‌ِ طبیعی‌ِ تمام‌ِ مَردُم‌ِ دُنیاست‌ !

 

 

اعتبار تو به حضورت نیست،
دور هم که باشی
باز دوست داشتنی ترین هستی…
آیا بهشـــــــتی
که میگویــند..
جایی بهتر از آغـــــــوشـ توستـــــ؟

 

 

آغوش تو تخفیف عمر من است
دچارت که باشم ….
هر شب سالی نوری است،
میان کهکشان راه شیری بوسه هایت…

 

 

نه طبق ِ مُد دوستت دارم
نه به حکم سنت!
همه ی چیز بنا بر فطرت است
“خوب ها”
دوست داشتنی اند…

 

 

مریض که می‌شوی
پرستار میشوم …
می‌آیم و می‌نشینم کنار تخت دلتنگی ات
موهایت را
با دستانم نوازش می‌کنم
می‌روم و قرص “ماه ” را برایت می آورم!
تب که میکنی
در حوض شب پاشویه ات میکنم
حوضی که همان قرص در آن است
و پتوی نم دار ابر را
رویت می‌کشم
دستانت را در دستم می‌گیرم
و تا خود صبح برایت دعا می‌خوانم
غصه نخور نازنین من
تا خورشید سلامی دوباره کند
خوب شده اي …

 

 

بعضى از حرفارو
باید بزارى وقتى خوب دم کشید بزنى
اینجورى خیلى بیشتر به طرفت مى چسبه!
دوستت دارم . . !

 

 

خیالت آسان
من جـز آغوش تو حتـے به دیوار
هم تکیه نمے کنم!

 

جملات کوتاه عاشقی

 

گيسو به هم بريز و
جهانى ز هم بپاش…

معشوقه بودن است و
بريز و بپاش ها…!

 

حسین زحمتکش

 

 

بانوی من، با رفتنت دنیای من لبریز غم شد

ساده بگویم هفت روز هفته ام را #جمعه کردی…

ایلیا مرادی

 

شعرهای زیبا

 

مانند پاییز می ماني …

آدم نمی‌داند چه بپوشد ،

وقت دیدنت …

 

 

نمیدانم چرا، اما به قدری دوستت دارم

که از بیچارگی گاهی به حال خویش میگریم…

فاضل نظری

 

 

زیباترین اس ام اس هاي عاشقانه

 

 

دوست دارم آن چنان ببوسمت که بگویی : دیوانه
بعد محکم تر ببوسمت بگویی : روانی
آنگاه آغوشت را تیمارستانی کنم برای تمامی جنونم …

 

متن هاي زیبا و عاشقانه به‌ صورت شعر

 

در گذر زمان
آرام آرام
اما قرص و محکم

از بیابان هاي سنگلاخ
با اندکی آب بر دوش
خسته اما امیدوار

ثانیه ها و لحظه ها
چون حلقه هاي زنجیر
می گذرند از پی هم

ولی میدانستم و مطمعن بودم
آن طرف این کوههای سخت و سرد

آن طرف این زخم هاي پر از درد
دشتی پر از سرسبزی و گل خواهد بود

روزگارانی خوش و خرم …

پس نفس نفس زنان
بی هیچ وقفه اي
با دلی سرشار از امید
قدم هایم را بر می دارم
و می دانم زیرپایم سفت است
و می دانم زیر پایم سفت است…

 

حتما بخوانید:

متن و شعر عاشقانه برای تبریک تولد

اشعار ناب و زیبا با موضوع عاشقانه و عشق واقعی

شعر و عکس های زیبا و عاشقانه جدید

عاشق شدن و عشق یک ارتباط احساسی است که هر کسی در طول زندگی ممکن است آن را تجربه کند. در این ارتباط رومانتیک و عاشقانه برای هر دو طرف لحظات به نحو دیگر می گذرند و هر دو آنها سعی می کنند تا به زیباترین وجه ممکن این لحظات را عشقولانه تر کنند.

مثلا ارسال شعرهای عاشقانه زیبا یکی از این کارها است که هزینه زیادی ندارد اما اوج احساس دو طرف به یکدیگر را نشان می دهد. اشعار کوتاه عاشقانه در دسته های مختلفی تقسیم بندی شده اند که از آن جمله شعرهای عاشقانه ی غمگین است و یا شعر های دلتنگی برای معشوق و مواردی اینچنینی. ما در این مقاله از پارسی نو برای شما در همین دسته بندی ها انواع شعر های زیبا و عاشقانه را گردآوری و منتشر کرده ایم که امیدواریم مورد استفاده تان قرار گیرند.

ز کدام رَه رسیدی؟ زِ کدام در گذشتی؟ که ندیده دیده ناگه به درونِ دل فتادى؟

شعر زیبا و قشنگ

امتحان کردم ببینم سنگ می فهمد تورا از تو گفتم با دلم ، کوتاه آمد؛ گریه کرد . گفتم مگر به گریه دلش مهربان کنم چون سخت بود، در دلِ سنگش اثر نکرد!

پرواز مرغ جان نبود جز به کوی تو روزی که اتفاق پریدن در اوفتد

می تراود حسرت آغوش از آغوش ما زخم را نتوان دهان از شکوه بیداد بست

هر که در عاشقی قدم نزده است بر دل از خون دیده نم نزده است

او چه داند که چیست حالت عشق که بر او عشق، تیر غم نزده است

خاقانی

دگر از درد تنهایی، به جانم یار می‌باید دگر تلخ است کامم، شربت دیدار می‌باید

ز جام عشق او مستم، دگر پندم مده ناصح نصیحت گوش کردن را دل هشیار می‌باید

مرا امید بهبودی نماندست، ای خوش آن روزی که می‌گفتم: علاج این دل بیمار می‌باید

بهائی بارها ورزید عشق، اما جنونش را نمی‌بایست زنجیری، ولی این بار می‌باید

شیخ بهایی

شعر های زیبا و عاشقانه

دعوت من بر تو آن شد کایزدت عاشق کناد بر یکی سنگین دل نامهربان چون خویشتن

تا بدانی درد عشق و داغ هجر و غم کشی چون به هجر اندر بپیچی پس بدانی قدر من

رابعه قزداری

تا در ره عشق آشنای تو شدم با صد غم و درد مبتلای تو شدم

لیلی‌وش من به حال زارم بنگر مجنون زمانه از برای تو شدم

صبح چو حسن تو کرد روی به باغ آفتاب مشغله از ره براند، مشعله‌دار تو شد

و ندایی که به من می گوید : ”گر چه شب تاریک است دل قوی دار ، سحر نزدیک است “ دل من در دل شب خواب پروانه شدن می بیند

بسوز ای دل که تا خامی نیاید بوی دل از تو کجا دیدی که بی‌ آتش کسی را بوی عود آمد؟!

حالیا چشم دلم بر همه چیز، کند از روزن امید نگاه چه شکوهی ‌ست در این کلبهٔ تنگ!، چه فروغی ‌ست در این شام سیاه!

این سنگ خدایان که تبر می شکنند روزی که بیایی از کمر می شکنند بردار تبر را و بزن ابراهیم! بت های بزرگ زودتر می شکنند

شعر زیبا و قشنگ

من و تو و دو چشم سیاه تو از کهکشان دل من رد شدی من افتاده ام در سیاه چاله ها

اشعار عاشقانه حافظ

آسمان کِشتیِ ارباب هنر می‌شکند تکیه آن بِه که بر این بحر معلّق نکنیم

دیشب قلبم را در کاسه رویا گذاشتم بردم کنا پنجره ماه به من لبخند زد از پنجره آمد به دام من افتاد تمام اتاق، خیس شد از اشک شوق تنهایی ام را باد با خود برد!

زندگی سفر عشق است ارزش ما در این سفر به اندازه رنجی ست که می کشیم

سلام ای همسفر! سفر زندگی در مسیر افسون مهری ست که بر دل می نشیند

من و تو در کوچه های پیچ در پیچ سرنوشت با بیم و امید رویاناک در اندیشه …

عکس نوشته شعر های عاشقانه برای پروفایل

دیدم کوچه ی تنگیست که چراغش چشم است چشم ما گوش بود و عقل ما حرف سرکوچه و بازار

دیگر بوی بهار هم سرحالم نمی کند چیزی شبیه گریه زلالم نمی کند آه ای خدا مرا به کبوتر شدن چکار ؟ وقتی که سنگ هم رحمی به بالم نمی کند

ترسم که تو هم یار وفادار نباشی عاشق کش و معشوق نگه دار نباشی من از غم تو هر روز دوصد بار بمیرم تو از دل من هیچ خبردار نباشی

شعر غمگین عاشقانه

رفتی و ندیدی که چه محشر کردم با اشکتمام کوچه را تر کردم وقتی که شکست بغض تنهایی من وابستگی ام را به تو باور کردم

دورم ز تو ای خسته خوبان چه نویسم؟ من مرغ اسیرم به عزیزم چه نویسم؟ ترسم که قلم شعله کشد صفحه بسوزد با آن دل گریان به عزیزم چه نویسم؟

درسکوت دادگاه سرنوشت عشق برما حکم سنگینی نوشت گفته شد دل داده ها از هم جدا وای بر این حکم و این قانون زشت

دیده از اشک و دل از داغ و لب از آه پُر است ؛ عشق در هر گذری رنگ دگر می ریزد..

عاشقان را گر چه در باطن جهانی دیگرست عشق آن دلدار ما را ذوق و جانی دیگرست

شاید عشق بتونه باعث گذر زمان بشه ولی قطعا گذر زمان نمیتونه باعث ایجاد عشق بشه.

آن لحظه که ریزم چو فلک از مژه کوکب بیدار کسی نیست که گیرم به گواهی

تشبیه روی تو نکنم من به آفتاب کاین مدح آفتاب نه تعظیم شان توست

گُلِ محمدیِ من، مپرس حالِ مرا به غم دچار چنانم، که غم دچارِ من است…

خانه بر دوش‌تر از ابر بهاران بودم لنگر درد تو، چون کوه گران کرد مرا

آری، آری، زندگی زیباست. زندگی آتش‌گَهی دیرنده پابرجاست. گر بیفروزی‌اش، رقص شعله‌اش در هر کران پیداست. ورنه، خاموش است و خاموشی گناه ماست.

شباهت تو و من هر چه بود ثابت کرد که فصل مشترک عشق و عقل، تنهایی‌ست

کاش چون برگ خزان رقص مرا نیمه شب ماه تماشا می کرد در دل باغچهٔ خانهٔ تو شور من وِلوِله برپا می کرد…

خرم آن عاشق، که بیند آشکار بامدادان طلعت نیکوی تو فرخ آن بی‌دل، که یابد هر سحر از گل گلزار عالم بوی تو

هرجا هوا مطابق میلت نشد برو . . . فرق تو با درخت همین پایِ رفتن است

در چشم پاک بین نبُوَد رسم امتیاز در آفتاب، سایه شاه و گدا یکی است..

حسرت رویت هلاکم کرد از بهر خدا روی بنما و دل درمانده ای را شاد کن

مباش بی می و مطرب که زیر طاق سپهر بدین ترانه غم از دل به در توانی کرد

عاشق به ‌خواب تن ندهد جز به ‌خوابِ مرگ وآن هم بدین امید که بیند جمـال دوست…

آنکه برگشت و جفا کرد و به هیچم بفروخت به همه عالمش از من نتوانند خرید…

چقدر چون همگان، مثل دیگران باشم به جای عشق، به دنبال آب و نان باشم

اگر پرنده مرا آفریده اند چرا قفس بسازم و در بند آشیان باشم

از دست دیگران به کناری گریختم از دست خویشتن به کجا میتوان گریخت؟

بیدار نشستم که غمت را چو چراغی از شب بستانم به سحر بسپرم امشب

بر عشق توام، نه صبر پیداست، نه دل بی روی توام، نه عقل بر جاست، نه دل

این غم، که مراست کوه قافست، نه غم این دل، که توراست، سنگ خاراست، نه دل

رودکی

جهان بی عشق سامانی ندارد فلک بی میل دورانی ندارد

نه مردم شد کسی کز عشق پاکست که مردم عشق و باقی آب و خاکست

چراغ جمله عالم عقل و دینست تو عاشق شو که به ز آن جمله اینست

امیرخسرو دهلوی

هر شب به تو با عشق و طرب می‌گذرد بر من زغمت به تاب و تب می‌گذرد

تو خفته به استراحت و بی تو مرا تا صبح ندانی که چه شب می‌گذرد

هاتف اصفهانی

ای ابر چراست روز و شب چشم تو تر وی فاخته زار چند نالی به سحر

ای لاله چرا جامه دریدی در بر از یار جدایید چو مسعود مگر

مسعود سعد سلمان

گرچه دارد یازده فرزند غیر از او ولی هیچ یک ، یوسف برای حضرت یعقوب نیست

اسیر خاکم و پرواز سرنوشتم بود فرو پریدن و درخاک بودنم، ننگ است

جان دلم امروز بیا بنشین لحظه ای رو در روی من چای عطردار میخواهم چای از من ، عطرش با تو …

شب همه شب بدون تو در به درم، نگاه کن عشق تو گشته هستی‌ام چشم مرا به خواب کن

در بیابان فنا گم شدن آخر تا کی ره بپرسیم مگر پی به مهمات بریم

در پردهٔ رنگین تزویر با نغمهٔ نیرنگ تقدیر چون هفته‌ ها و ماه‌ ها و قرن‌ ها پیش ‌این آدمک‌ های ملول بی‌گنه را هر جا به هر سازی که می‌خواهی برقصان

در طالع من نیست که نزدیک تو باشم می‌گویمت از دور دعا گر برسانند

به هم شبیه به هم مبتلا به هم محتاج چنان دو نیمهٔ سیبی که هردو نیم به هم…

به کام دل نرسیدیم و جان به حلق رسید…

کجایی ای رفیق نیمه راهم که من در چاه شبهای سیاهم نمی بخشد کسی جز غم پناهم نه تنها از تو نالم کز خدا هم

تو کسی که خنده اش طعم زمستان میدهد من همان که ابتدایش بوی پایان میدهد خوب میدانم که یک شب ، یک شب بی انتها عشق روی دستهای بی کسم جان میدهد

شعر های عشقولانه با حال

چقدر زمونه بی وفاست نمی دونم خدا کجاست یکی بیاد بهم بگه کجای کارم اشتباست ؟ گاهی می خوام داد بکشم اما صدام در نمیاد بگم آخه خدا چرا دنیا به آخر نمیاد ؟

میزنم کبریت بر تنهایی ام تا بسوزد ریشه بیتابی ام میروم تا هر چه غم پارو کنم خانه ام را باز هم جارو کنم

لحظه جدایی از تو ، لحظه اومدن غم بعد رفتنت عزیزم ، جون میدم تو دست ماتم

بودنم را هیچ کس باور نداشت هیچکس کاری به کار من نداشت بنویسید بعد مرگم روی سنگ با خطوطی نرم زیبا و قشنگ آنکه خوابیده در این گور سرد بودنش را هیچ کس باور نکرد

اشک رازی‌ست لبخند رازی‌ست عشق رازی‌ست اشکِ آن شب لبخندِ عشقم بود

احمد شاملو

این چه عشقی است که در دل دارم من از این عشق چه حاصل دارم

می‌گریزی ز من و در طلبت باز هم کوشش باطل دارم

فروغ فرخزاد

اشعار عاشقانه مولانا

هر قفلی که می‌خواهد به درگاه خانه‌ات باشد

عشق پیچکی است که دیوار نمی‌شناسد

چه فرقی می‌کند من عاشق تو باشم یا تو عاشق من؟!

چه فرقی می‌کند رنگین کمان از کدام سمت آسمان آغاز می‌شود؟!

دریاب مرا که طاقتم نیست انصاف بده که جای آن هست

من تماشای تو میکردم و غافل بودم کز تماشای تو خلقی به تماشای منند

در سراپای وجودش هیچ نقصانی نبود گر نبودی این همه نا مهربانی کردنش…

هرکسی از یار چیزی خواست هنگام وصال من به محض دیدن او خاطرش را خواستم

بحثِ ایمان دگر و جوهرِ ایمان، دگر است جامه‌پاکی دگر و پاکیِ دامان، دگر است…

داغ جانسوز من از خنده خونین پیداست ای بسا خنده که از گریه غم انگیزتر است

عزيز من چگونه پيدايت كنم وقتى به ياد نمى آورم چگونه گُمت كرده ام

چه زمستانِ بلاتکلیفی است نه آسمان میبارد و نه تو میایی چه فصلِ بی وصلی …

گفته بودی جای او می آید و آرام باش جاى او شاید،ولیکن مثل او محبوب نیست

دل گفت وصالش به دعا باز توان یافت عمریست که عمرم همه در کار دعا رفت

اوضاع جهان بدتر از آن است که بالکل موضوع غزل فلسفه ی خال تو باشد…

نخفته ام ز خیالی که میپزد دل من خمار صد شبه دارم شراب خانه کجاست؟

تلخی اخلاق را اندام موزون حل نکرد استکانم شد کمر باریک و چایم تلخ ماند

درد و رنجوری مارا داروی غیر تو نیست

ای تو جالینوس جان و بوعلی سینای من

مولوی

با او چه خوب می شود از حال خویش گفت دریا که از اهالی این روزگار نیست

تو که رفتی همه ی مزرعه ها خشکیدند باغ من بعد تو صد جعبه زمستان داده

– چند سالته؟ + وقتی سرحالم ١٦سال، وقتی خسته ام ٢٥ سال – الآن چند سالته؟ + هزارسال..‏

مطلب ما بی دلان از چشم بستن خواب نیست در به روی آرزوی خام می بندیم ما

دلا چه دیده فروبسته‌ای؟ سپیده دمید… سری برآر که خوش عالمی‌ست عالمِ صبح

افسانه می سازند و باور می کنیم اما غم نامه ی ما را کسی باور نخواهد داشت

عالم نسیان تماشاخانهٔ یکتایی است «عکس» بود آن جلوه تا آیینه‌ام در یاد بود

بی حوصلگی،دلیل بی صبری بود بالای سرم هوا فقط ابری بود

جوری كه دلم خواست،نچرخید اين چرخ حتی خود اختیار من جبری بود

سرم در دام و تن در قید و دل در بندِ مهرِ او مسلمانان در این حالت سفر کردن توان؟نتوان!

هیچ شب خالی از‌اندیشه‌ی زلف‌ تو نی‌ ام این تصور سبب خواب پریشان من‌ است

هر که با مرغ هوا دوست شود

خوابش آرام ترین خواب جهان خواهد بود

زندگی رسم خوشایندی است

زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ

پرشی دارد اندازه عشق

زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یادمن و تو برود

نیست رنگی که بگوید با من

اندکی صبر ، سحر نزدیک است:

هر دم این بانگ برآرم از دل:

وای، این شب چقدر تاریک است!

خنده ای کو که به دل انگیزم؟

قطره ای کو که به دریا ریزم؟

صخره ای کو که بدان آویزم؟

شعر های عاشقانه سهراب سپهری

شاخه ها پژمرده است.

سنگ ها افسرده است.

رود می‌نالد.

جغد می‌خواند.

غم بیاویخته با رنگ غروب.

می‌تراود ز لبم قصه سرد:

دلم افسرده در این تنگ غروب.

هر کجا هستم باشم

آسمان مال من است

پنجره ، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است

چه اهمیت دارد

گاه اگر می رویند

قارچ های غربت ؟

 سهراب سپهری

چترها را باید بست

زیر باران باید رفت

فکر را خاطره را زیر باران باید برد

با همه مردم شهر زیر باران باید رفت

دوست را زیر باران باید برد

عشق را زیر باران باید جست

زیر باران باید با زن خوابید

زیر باران باید بازی کرد

زیر باران باید چیز نوشت حرف زد نیلوفر کاشت

زندگی تر شدن پی در پی

زندگی آب تنی کردن در حوضچه “اکنون” است

رخت ها را بکنیم

آب در یک قدمی است …

سهراب سپهری

ای از ازل بر آتشست ساکن سپند جان ما تسکین مجو تمکین مخواه از بی‌قراران بیش از این

تازان به جولانگه درا کز ناز بر اهل وفا توسن نتازند از جفا رعنا سواران بیش از این

هردم به بزم ای محتشم ساقی کشانت می‌کشد باشند در قید ورع پرهزگاران بیش از این

محتشم کاشانی

کی دل سنگ تو را آه به هم می ریزد ..

سنگ در برکه می اندازم و می پندارم با همین سنگ زدن ، ماه به هم می ریزد

عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است گاه می ماند و نا گاه به هم می ریزد

انچه را عقل به یک عمر به دست آورده است دل به یک لحظه کوتاه به هم می ریزد

آه یک روز همین آه تو را می گیرد گاه یک کوه به یک کاه به هم می ریزد

فاضل نظری

‏هر ستاره ای فکر میکند که خورشید است و خورشید فکر می کند که شبیه توست

‎#بهنام_علامی

باورنکردم که ازمن روزی جدا شوی اینگونه عهد بشکنی و بیوفا شوی

باورنکردم آن خاطرات فراموش کنی ایامی برسرمن تو سنگ جفا شوی

نه، آن سنگ لعل ازکینه خوردسرم بلکه اهرمن فریفته بی آشنا شوی

تا دسته دسته موی تو جوگندمی که شد دیدم چه سرزمین پر از خیر و برکتیست – ببین چقدر صمیمانه در تو حل شده ام تو قهوه می خوری و من نمی برد خوابم – تو در کنار خودت نیستی نمی دانی که در کنار تو بودن چه عالمی دارد – چند بیت زیبا از دکتر فرامرز عرب عامری

خفته ای در خاطرم در آغوشی نهانی میان مرزی از شب احساس تا صبح لرزان دستان نیازم هرگز نیست آنچه در باور شبهای عاشقانه است غم من … . (Hassan)

تورا من چشم در راهم

خیلی عالی بود تنکو

#غزل_کافه

وقتی دل ِمن از همه دنیا کلافه است وقتِ قرار ما دو نفر، کُنجِ کافه است!

می نوشم از نگاه تو یک استکان غزل دیگر چه جای گفتن ِ حرف اضافه است؟!

تصویرهای زشت، فراموش می شوند تا چشم، محوِ آینه ای خوش قیافه است!

بی عشق ِدوست، جاذبه ای نیست در جهان دنیا بدون ِروی تو حرفی گزافه است

وقتی که رنگِ چشمِ تو شد سرنوشتِ من دیگر چه جای قهوه و فال و خُرافه است؟!

ما با زبانِ شعر و غزل حرف می زنیم اظهار ِعشق ما دو نفر در لَفافه است!

هر شب برای وصل، توّسل نموده ای تعویذِ اشکهای تو لای ملافه است !

#دکتر_یدالله_گودرزی

دیدگاه

Current ye@r *

Leave this field empty

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهــم♥
کپی برداری فقط با ذکر نام و آدرس سایت مجاز می باشد.

Copyright Parsino.com © 2018 – Allrights Reserved

اشعار عاشقانه زیبا از شاعران بزرگ قدیمی و معاصر درباره همسر و عشق زندگی، دلتنگی و جدایی، شکست عشقی و دوری از یار و زیباترین شعرهای عاشقانه غمگین و کوتاه

عشق من
اگر زندگی فرصت دوباره متولد شدن به من بدهد
این بار زودتر تو را پیدا خواهم کرد
تا زمان طولانی تری عاشقت باشم

******

شعر عاشقانه کوتاه برای همسر

قبل از آنی که بیایی
چه کویری بودم
زندگی با تو
چه گلدان قشنگی ست گلم

شعر زیبا و قشنگ

******

همان گوشه خالی دلت
که هیچ کس پیدایش نمی کند، هیچ کس
آن جا را برای من کنار بگذار

حتما ببینید : متن عاشقانه زیبا

******

شعر عاشقانه زیبا برای همسرم و عشقم

تو مثل خنده گل
مثل خواب پروانه
تو مثل آنچه
که ناگفتنی است، زیبایی

******

خدا وقتی تو را آفرید
معجزه کرد
من هر وقت
به چشمانت نگاه می کنم
ایمان می آورم

******

شعر عاشقانه زیبا برای دوران نامزدی

زندگی رقص دل انگیز
خطوط لب توست

******

مرا تا دل بود، دلبر تو باشی

“نظامی”

******

شعر عاشقانه برای همسر عزیزم

“تو را دوست دارم”
و این دوست داشتن
حقیقتی است که مرا
به زندگی دلبسته می کند …

“احمدشاملو”

******

کاش
میگفتی چیست
آنچه از چشم تو
تا عمق وجودم جاریست …

“فریدون مشیری”

******

شعر کوتاه عاشقانه جدید

گفته بودم
به کسی عشق نخواهم ورزید
آمدی و همه ی فرضیه ها ریخت به هم

******

تا در تو نظر کردم رسوای جهان گشتم
آری همه رسوایی اول ز نظر خیزد

“عطار”

******

شعر برای همسر مهربان

قلب من کودکی ست
که تا “تو” بیشتر بلد نیست بشمارد

******

وقتی با منی
معجزه ای به نام آرامش
در من رخ می دهد!

******

بیهوده مگو که دوش حیران شده ای
سر حلقه ی عاشقان دوران شده ای

از زلزله و عشق خبر کس ندهد
آن لحظه خبر شوی که ویران شده ای …

شعر زیبا و قشنگ

“شفیعی کدکنی”

******

ناله اگر که برکشم، خانه خراب می شوی
خانه خراب گشته ام، بس که سکوت کرده ام …

“صائب تبریزی”

******

کاش پیدا بشوی … سخت تو را محتاجم

******

شعر عاشقانه حافظ

تا که از جانب معشوقه نباشد کششی
کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد

“حافظ”

******

من
می دانم به کجای قلبت
شلیک کرده ام
تو
دیگر
خوب نخواهی شد

“افشین یداللهی”

******

آن بهشتی که همه در طلبش معتکف اند
من کافر همه شب با تو به آغوش کشم

“خواجوی کرمانی”

******

غم دل با تو نگویم که نداری غم دل
با کسی حال توان گفت که حالی دارد…!

“سعدى”

******

صدای خنده های تو
افتادن تکه های یخ است
در لیوان بهار نارنج
بخند!
می خواهم گلویی تازه کنم!

“محسن حسین خانی”

******

شعر عاشقانه مولانا

این سینه پرمشغله از مکتب اوست
و امروز که بیمار شدم از تب اوست

پرهیز کنم ز هرچه فرمود طبیب
جز از می و شکری که آن از لب اوست

“مولانا”

******

شعر عاشقانه دلنشین

ماجرای من و تو، باور باورها نیست
ماجراییست که در حافظه دنیا نیست

نه دروغیم نه رویا نه خیالیم نه وهم
ذات عشقیم که در آینه ها پیدا نیست

تو گمی درمن و من درتو گمم باورکن
جز دراین شعر نشان و اثری ازما نیست

شب که آرام تر از پلک تو را میبندم
بادلم طاقت دیدار تو تا فردا نیست

من و تو ساحل و دریای همیم اما نه!
ساحل اینقدر که درفاصله با دریا نیست…

“محمد علی بهمنی”

******

ماییم و شب تار و غم یار و دگر هیچ
صبر کم و بی تابی بسیار و دگر هیچ …!

“عرفی شیرازی”

******

تو چه دانی که چه ها کرد فراقت با من؟
داند این آنکه ازین غم بود او را قدری

غم هجران تو ای دوست، چنان کرد مرا
که ببینی نشناسی که منم یا دگری؟

“عراقی”

******

دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی؟ “سعدی”

******

آمدم یاد تو از دل به برونی فکنم
دل برون گشت ولی یاد تو با ماست هنوز …!

“مهدی اخوان ثالث”

******

در امتداد هر شب
من هستم و تمامت
با خویشتن نشستن
در خویشتن شکستن

“حمید مصدق”

******

خسته از عمری زمستانم
بهارم می شوی ..؟

******

همین که گاه به من فکر می‌کنی کافیست
بمان و پشت سرم عاشقانه غیبت کن

“امید صباغ نو”

******

شعر عاشقانه نو

مرفین آغوشت را
نه هلال احمر دارد
نه کوچه هاى ناصر خسرو !!
و این ..
بدترین تجویز شب هاى من است

******

من در تو گریزان شدم از فتنه خویش
من آن توام مرا به من باز مده

“مولانا”

******

بار اول که دیدمت
چنان بی مقدمه زیبا بودی
که چند روز بعد
یادم افتاد
باید عاشقت می‌شدم..!

******

پشت پرچینت اگر بزم، اگر مهمانی ست
پشت پرچین من این سو همه اش ویرانیست

انفرادی شده سلول به سلول تنم
خود من در خود من در خود من زندانیست

دست های تو کجایند که آزاد شوم؟
هیچ جایی به جز آغوش تو دیگر جا نیست

ابرها طرحی از اندام تو را می سازند
که چنین آب و هوای غزلم بارانیست

شعر آنیست که دور لب تو می گردد
شاعری لذت خوبیست که در لب خوانیست

دوستت دارم اگر عشق به آن سختی هاست
دوستم داشته باش عشق به این آسانیست!

“حسین جنت مکان”

******

تار و پودم تو بگو با دل تنها چه کنم؟

“شهریار”

******

چه ماندن دلچسبی خواهد شد
برود
برگردد
بگوید: نشد!

******

هزار درد مرا، عاشقانه درمان باش
هزار راه مرا، ای یگانه پایان باش

برای آنکه نگویند، جسته‌ایم و نبود،
تو آن‌که جسته و پیداش کرده‌ام، آن باش!

“حسین منزوی”

******

هرگز حسد نبردم بر منصبی و مالی
الا بر آن‌که دارد با دلبری وصالی…

“سعدی”

******

خنده ات طرح لطیفیست که دیدن دارد
ناز معشوق دل آزار خریدن دارد

فارغ از گلّه و گرگ است شبان عاشق
چشم سبز تو چو دشتی است! دویدن دارد

شاخه ای از سر دیوار به بیرون جسته
بوسه ات میوه ی سرخی است که چیدن دارد

“کاظم بهمنی”

******

جز تو یاری نگرفتیم و نخواهیم گرفت
بر همان عهد که بودیم بر آنیم هنوز…

“ادیب نیشابوری”

******

شعر عاشقانه غمگین

قهوه می‌ریزم برایت نیستی آن سوی میز
هی شکر می‌ریزم و تلخ است جای خالی ات!

******

ﺷﺎﯾﺪ ﺷﺒﯽ ﺷﺒﯿﻪ ﺗﻮ ﭘﯿﺪﺍ ﺷﻮﺩ ﻭﻟﯽ
ﺩﯾﮕﺮ ﮐﺴﯽ ﺷﺒﯿﻪ ﻣﻦ ﻋﺎﺷﻖ نمیشوﺩ !

******

می رود کز ما جدا گردد ولی
جان و دل با اوست هر جا می رود

“رهی معیری”

******

شعر عاشقانه برای شوهرم

جان دلم…
غرور مردانه و این حرفها…
بماند برای غریبه ها…!
به من که رسیدی…
ورد زبانت باشد دوستت دارم…

******

آزرده دل از کوی تو رفتیم و نگفتی
کی بود؟ کجا رفت؟ چرا بود و چرا نیست!؟

“شهریار”

******

گفته بودی با قطار اینبار خواهم رفت و من!
مانده ام باید چطور این چرخ را پنچرکنم؟!

******

از پریدن‌های رنگ و از تپیدن‌های دل
عاشق بیچاره هرجا هست رسوا می‌شود …

******

تو باید بتابی به دنیای من
که بی‌تاب ماندم، که دلواپسی
ببین! زندگی تاب بازی شده
که هی میروی و به من میرسی

******

زن ها
آن شبی که دوستت دارم دلخواهشان را می شنوند
با گوشواره می خوابند….

******

به چه مشغول کنم دیده و دل راکه مدام
دل تو را می‌طلبد ، دیده تو را می‌جوید…

“صائب تبریزی”

******

شعر عاشقانه کوتاه برای همسر

جای مهتاب،به تاریکی شب ها تو بتاب
من فدای تو، به جای همه گل ها تو بخند

“فریدون مشیری”

******

ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم
چند وقت است که هر شب به تو می اندیشم

******

یک جرعه چشاندی به من از عشقت و مستم
یک جرعه ی دیگر بچشان مست ترم کن

“حسین منزوی”

******

شعر عاشقانه برای عشقم

کائنات
فداى لبخند شیرین اول صبحت؛
بخند جانم!
تو دلخوشی
روزهاى کسل کننده‌اى…

“علی قاضی مقام”

******

با هجر تو هر شب ز پی وصل تو گویم
یارب تو شب عاشق و معشوق مکن روز

“سنایی”

******

غزلیات عاشقانه کوتاه

چه خوش صید دلم کردی بنازم چشم مستت را
که کس مرغان وحشی را از این خوش‌تر نمی گیرد

“حافظ”

******

نیم بیت های مشهور عاشقانه

در اندک من … تویی فراوان

******

که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد …

******

ما را که “تو” منظوری خاطر نرود جایی!

******

زندگی بی تو پر از غم شدنش حتمی بود!

******

شعر غمگین عاشقانه

گفتی زسرت فکر مرا بیرون کن!
جانا ، سرم از فکر تو خالیست …
دلم را چه کنم؟

******

بیستون هیچ ، دماوند اگر سد بشود
چشم تو قسمت من بوده و باید بشود

******

گاهی میان مردم، در ازدحام شهر
غیر از تو
هر چه هست فراموش می‌کنم …

“فریدون مشیری”

******

کسی ‌سوال‌ می‌کند به خاطر چه زنده‌ ای؟
و من برای زندگی تو را بهانه می‌کنم

“نیمایوشیج”

******

مومنم کردی به عشق و جا زدی تکلیف چیست
بر مسلمانی که کافر می شود پیغمبرش

******

پنهان اگر چه داری، جز من هزار مونس؛
من جز تو کَس ندارم، پنهان و آشکارا…!

“اوحدی”

******

عشق یعنی در میان صدهزاران مثنوی
بوی یک تک بیت ناگه مست و مدهوشت کند

“فاضل نظری”

******

خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست؟!

******

زیبایی ات
هر بار وسوسه برانگیزتر از پیش است!
مثل سرخ ترین سیب دورترین نقطه ی درخت…
ومن کودکی که همیشه با زانوی زخمی به خانه بر می گردد…!!!

******

تک بیتی کوتاه عاشقانه

در چشم تو نشستم به تماشای خودم
که مگر حال مرا چشم تو تصویر کند

******

نیم بیت های عاشقانه و زیبا

حرامم باد اگر بعد از نگاهت، نگاهی لرزه اندازد به جانم!

******

عاشقى جرم قشنگیست به انکار مکوش!

******

اَندر مرضِ عشق بجُز عشق، دوا نیست!

“مولانا”

******

تا عهد تو دربستم عهد همه بشکستم
بعد از تو روا باشد نقض همه پیمان ها

******

آنکه برگشت و جفا کرد و به هیچم بفروخت
به همه عالمش از من نتوانند خرید…

“سعدی”

******

شعر عاشقانه دلتنگی یار

بر عشق توام، نه صبر پیداست، نه دل
بی روی توام، نه عقل بر جاست، نه دل

این غم، که مراست کوه قافست، نه غم
این دل، که توراست، سنگ خاراست، نه دل

“رودکی”

******

دیده را فایده آنست که دلبر بیند
ور نبیند چه بود فایده بینایی را

******

آوای باد انگار آوای خشک سالیست
دنیا به این بزرگی ، یک کوزه سفالیست

باید که عشق ورزید ، باید که مهربان بود
زیرا که زنده ماندن هر لحظه احتمالیست …

******

چیست در گردش جادویی چشمت که هنوز
قلم فرشچیان دور خودش می چرخد

******

اندوه من این است، که در دفتر شعرم
یک بیت به زیبایی چشم تو ندارم

“ملک الشعرا بهار”

******

سر زیبایی چشمان تو دعوا شده است
بین ماه و من و یک عده اساتید هنر …

******

شعر درباره شکست عشقی

چشم من چشم تو را دید ولی دیده نشد
من همانم که پسندید و پسندیده نشد

******

دیوانگی ام بالا زده
مرا فقط “تو”
تسکین می دهد

******

شدم از عشق تو شیدا، کجایی؟
به جان می‌جویمت جانا، کجایی؟

همی پویم به سویت گرد عالم
همی جویم تو را هر جا، کجایی؟

******

می روی
و قلب من
برای خداحافظی
به احترامت خواهد ایستاد…

******

و تو گفتی دوستت دارم
بقیه اش را نمی دانم!
من سال هاست
که با آن لالایی کوتاهت
به خواب رفته ام …

******

من جمعه ترین حالت یک عاشقم! اما
تو صبح ترین جمعه هر روز دلم باش

******

بی تو تقویم پر از جمعه بی حوصله هاست …

******

گیرم از چنگ جان به در ببری
گیرم از تن فرار خواهی کرد

عقل من هم فدای چشمهایت
با جنونم چکار خواهی کرد؟

******

آمار کشته های جنگ همیشه غلط بوده است ؛
هر گلوله دونفر را از پا درمیاورد
سرباز و دختری که در میان قلبش بود …

******

شعر عاشقانه بوسه

حرف برای گفتن زیاد بود
وقت کم
“بوسیدمت ” …

******

هیچ چیز سر جایش نیست
مثلاً تویى که
الان
زیر این باران
باید کنارم باشى و
نیستى…
مثلاً منى که
تا الان
باید فراموشت می کردم و
نکردم…

******

دل نخواهم جان نخواهم، آنِ من کو؟ آنِ من ….

“مولانا”

******

سهم من از تو
دلتنگی بی پایانیست
که روزها دیوانه ام می کند
شب ها شاعر …

******

عشق
همین است
همین که
یک ذره از تو
می شود تمام من …

******

یک جور دوستت دارم
که بودنت را با هیچ کس عوض نمی کنم!

******

تویی والاترین مهمان دنیایم
که دنیا بی تو
چیزی چون تورا
کم داشت

“سهراب سپهری”

******

شعر عاشقانه جدایی

نامه ات را هنوز میخوانم گفته بودی بهار می‌آیی …
می‌نویسم قطار اما تو … با کدامین قطار می‌آیی ؟!

******

العفو نخوان!
قبل از خدا باید کسی تو را ببخشد
که بعد از تو سنگدل ترین موجود
روی زمین شده است…

******

هرچه پل پشت سرم هست خرابش بنما!
تا بفکرم نزند از ره تو برگردم…

“شهریار”

******

یا ز آه نیم شب‌، یا از دعا، یا از نگاه
هرچه باشد در دل سختت اثر خواهیم کرد

“ملک الشعرا بهار”

******

هرجا سخن از جلوه آن ماه پری بود
کار من سودازده، دیوانه گری بود

“فرخی یزدی”

******

مهربان که می شوم
تمام شهر
می فهمند مرا بوسیدی…
“من”
به تمام
آدمهای مهربان دنیا
مشکوکم…!

******

خودمانیم، خدا هم شاعر بوده ..
حاضرم قسم بخورم صبح ها که تو
از زیر درختان راه می روی،
خدا آن بالا،
لای ابرها نشسته ،
دستهاش را زیر چانه‌ اش زده و
تو را نگاه می کند و
زیر لبش زمزمه می کند:
«رقصی چنین میانه‌ میدانم آرزوست..»

******

دلبران، دل می برند اما، تو جانم می‌بری…!

******

با آن همه دلداده دلش بسته ی ما شد
ای من به فدای دل دیوانه پسندش…

“سیمین بهبهانی”

******

صد نامه فرستادم، صد راه نشان دادم
یا راه نمیدانی، یا نامه نمی خوانی!

******

صدا کن مرا

صدای تو خوب است
صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است
که در انتهای صمیمیت حزن می روید

******

اگر تو نبودی
این کوچه
با کدام بهانه بیدار می‌شد
و این شب
با کدام قصه می‌خوابید؟

******

“تو را دوست دارم ”
و این دوست داشتن
حقیقتی است که مرا
به زندگی دلبسته می کند …

“احمد شاملو”

******

خوش است خلوت اگر یار، یار من باشد

“حافظ”

******

از خاک ، مرا برد و به افلاک رسانید
این است که من معتقدم “عشق” زمینیست …

“فاضل نظری”

******

بمون ولی به خاطرِ غرور خسته‌ام برو
برو ولی به خاطرِ دل شکسته‌ام بمون

به موندن تو عاشقم، به رفتن تو مبتلا
شکسته ام ولی برو، بریده‌ام ولی بیا

چه گیج حرف می‌زنم، چه ساده درد می‌کشم
اسیر قهر و آشتی میون آب و آتشم!

تو را نفس کشیدم و به گریه با تو ساختم
چه دیر عاشقت شدم، چه دیرتر شناختم…

“عبدالجبار کاکایی”

******

ترک ما کردی ولی با هرکه هستی یار باش!

“وحشی بافقی”

******

همسر عزیزم
تنها نگاه کردن به چشمانت، لبخند به لب هایم می نشاند
و آغوش گرمت مایه آرامش من است
و با بوسه شیرینت در آسمان ها پرواز می کنم
و با لمس تنت بر فراز ابرها سیر می کنم
وقتی کنار تو هستم
احساس می کنم هر لحظه عاشق می شوم، بارها و بارها

******

هنوز هم نمی توانم باور کنم که واقعا اتفاق افتاده باشد
ما همدیگر را ملاقات کردیم و ناگهان تو
بخش خاص و مهم زندگی ام شدی
عزیزم
عشق تو باعث شادی هر روز من است.
دوستت دارم

******

زمانی که برای اولین بار دیدمت
از دور همانند فرشته بودی
وقتی نزدیک تر شدم
قلبم بیشتر و بیشتر به تپش افتاد
همان لحظه بود که فهمیدم
بقیه عمرم را عاشق تو خواهم بود
با لمس دستان تو همه زندگی ام دگرگون شد
و اکنون، برای همیشه می خواهم کنارت باشم.

******

عشق من نسبت به تو مانند دریای مواج است
عشقی عمیق و قدرتمند و جاودان
که در برابر طوفان ها و بادها و باران ها
همیشه زنده خواهد ماند
قلب های ما سرشار از پاکی و عشق هستند
و من با هر ضربان قلب بیشتر از قبل عاشقت می شوم

******

عاشقت هستم
عاشق هر آنچه هستی
عاشق هر آنچه انجام می دهی
تو بانوی جذاب زندگی ام هستی
فریبندگی و عشق تو زندگی ام را با ارزش کرده
تو عشق من و بهترین دوستم هستی
همسرم
همیشه عاشقت هستم!

حتما ببینید : متن عاشقانه زیبا

کپی برداری از مطالب سایت پرشین استار اکیدا ممنوع است و پیگرد قانونی دارد!

استفاده از مطالب سایت پرشین استار در سایت های خبرخوان، آی فریم و لینک باکس ها اکیدا ممنوع است.

  بیوگرافی پانته آ سیروس بازیگر نقش بی بی مریم با عکس های پانته آ سیروس و داستان زندگی شخصی هنری و همسرش را در سایت فتوکده می خوانید   بیوگرافی پانته آ سیروس     پانته آ سیروس متولد 1 فروردین 1353 در تهران، بازیگر است   فارغ التحصیل لیسانس رشته طراحی صنعتی از دانشگاه […]

.

 

 

شعر زیبا و قشنگ

 

 

اما، براى آن کسى ‌که

عاشقانه دوستش داشت

بهشت، همانجا بود

که کنار هم بودند

 

________________________

 

می‌ شود با یکی چای بخوری

با یکی سفر بروی

با یکی عکس بگیری

راه بروی …

اما فقط یکیست

که برایش چای می‌ ریزی

با او حرف می‌ زنی

راه می‌ روی

و دوستش می‌ داری …

________________________

 

دست‌ هایم را محکم بگیر

زیرا که می‌ دانم

انگشتانت سربازان بیدار

شانه‌ هایت پرهای گشوده‌ عقاب

بوسه‌ ات نشان کائنات

رویایت جهان بی‌ پایان

و دوست داشتنت طعم

انارهای چیده شده‌

باغ همسایه است

 

________________________

 

باران ببارد، عشق هم باشد

یک یار شیرین در بَرَت باشد

اصلاً چه بهتر زیر این باران

شعر زیبا و قشنگ

وقتی که عشقت، همسرت باشد

 

________________________

 

چشم های سیاه تو

خاورمیانه‌ دوم است

یک دنیا برای تصرفش

نقشه می‌ کشند

 

________________________

 

از دوست‌ داشتن که می‌ نویسم

دست‌ هایم می‌ لرزد

انگار تو زیر پوستم

تکثیر می‌ شوی …

 

 

می‌ خواهم عکس بگیرم

از شکل دستانت

از صدای دستانت

و از سکوت دستانت

 

________________________

 

تو كه باشى

دوستت دارم قشنگ‌ ترين

تكرار مكررات عالم است

تنها تكرار من دوستت دارم

 

________________________

 

امشب یک فانوس بیشتر

در انتظارت می‌ ایستم

امشب طوری عاشقانه

در انتظارت می‌ ایستم

که آنگاه خورشید به خود بیاید

و ببیند که چگونه تمامم را

در کنار اسکله‌ تنهایی‌ ام

بی صدا فدایت کرده‌ ام

 

________________________

 

تو باشی و یک هوای بارانی

چتر نیازی نیست

بگذار باران، عطر بودنت را

در هوا پخش کند

 

________________________

 

در دهانت دوستت دارم های زیادی

پنهان کرده‌ ای

که جز به بوسه کشف نخواهند شد

می‌ بوسمت تا هر دو عاشق شویم

تو از بوسه‌ های من

من از شنیدن عاشقانه‌ های تو

 

________________________

 

فانوس چیده‌ ام

مسیر غریبی که خط شب

پر کرده از هجوم سیاهی و اضطراب

هر شب برای آمدنت

نور‌ می‌ خرم

هر شب به عشق آمدنت

می‌ روم به خواب

 

 

نگاه کن

غروب که می‌ شود

خاطرات نبض مرا می‌ گیرند

تو زنده می‌ شوی

و من می‌ میرم

ای زیباترین حس دنیا

حالا که دوری

خیال و شب و تنهایی و باران

کدام یک مال من است ؟!

 

________________________

 

گوشه‌ قلب تمام آدم‌ها

یک صندلی خالیست

و باد همیشه از همان سمت

آدم‌ ها را می‌ برد سمتی که

کسی باید باشد و نیست

 

________________________

 

خنده‌ هایت

میدان مینیست

که انگشت شمارند

آدم هایی که از آن

جان سالم به در برده‌ اند

 

________________________

 

دستت را به من بده

هر چه می‌ خواهى خدايى كن

من بنده نفس‌ هاى توام

كه نمی‌ دانم با اين همه

مجنونى چه كنم ؟!

 

________________________

 

دلم روشن است می‌ آیی

هوا دوباره خوب می‌ شود

دلم دوباره پر می‌ گیرد

دوباره هزار بار عاشقت می‌ شوم

تو یک بار می‌گویی دوستت دارم

و من از شوق هزار بار می‌ میرم

دلم روشن است

دوباره عاشقم خواهی شد

 

________________________

 

آکنده از توام

و چه خوب است

حال این روزهای من

و چه خوب‌ تر

که این حال استمراری بماند

 

________________________

 

سنی ندارد عاشقی کردن

فرقی ندارد، کودکی، پیری

هر وقت زانو را بغل کردی

یعنی تو هم با عشق درگیری

 

 

شب ها که نیستی

جای تو، دست مرا جُنون می‌ گیرد

به کوچه‌ های خلوتِ

خیال خواب می‌ برد

هرگز نپرسیدی از خودت

بی تو چگونه قرار است

شب‌ های من بخیر شود ؟!

 

________________________

 

چه می‌ شد اگر خدا

آن که خورشید را

چون سیب درخشانی

در میانه‌ آسمان جا داد

آن که رودخانه‌ ها را به رقص در آورد

و کوه‌ ها را برافراشت

چه می‌شد اگر او

حتی به شوخی

مرا و تو را عوض می‌ کرد

مرا کمتر شیفته

تو را کمتر زیبا

 

________________________

 

از تو که می‌ نویسم

بعد از صدها کلمه

نوبت به نام تو می‌ رسد

سکوت می‌ کنم و این شعر

تا ابد باز می‌ ماند

 

________________________

 

وادارم نکن

دوستت نداشته باشم

هرجا که می‌ خواهی برو

هرچه دلت می‌ خواهد بگو

اما وادارم نکن

دوستت نداشته باشم

من جز دوست داشتنت

کاری از دستم برنمی‌ آید

 

________________________

 

آنگونه دوستم بدار

که گرهی از هم بگشاییم

تنها، دلبسته‌ من مباش

چنان دوستم بدار

که هر روز شوقمان بیشتر شود

برای من نمیر؛ نه، چنان مکن

زنده باش و دوستم بدار

فقط همین!

 

________________________

 

اصفهان با آن همه وسعت

شده نصف جهان

یک وجب قد داری‌ و

کل جهانم گشته‌ ای

 

 

دوباره زنده كن

اين خسته‌ى خزان زده را

حلول كن به تنم

جان ببخش و جانان باش

 

________________________

 

دوستم‌ داشته‌ باش‌

از رفتن‌ بمان‌

دستت‌ را به‌ من‌ بده‌

که‌ در امتدادِ دستانت‌

بندری‌ ست‌ برای‌ آرامش‌

 

________________________

 

با هر طلوع همراه می‌ شوم

با قاصدک و باد

برای رساندن این پیغام به تو

صبح بخیر

ای دلیل خوب آغاز هر روز من

 

________________________

 

هرچه بیشتر فکر می‌ کنم

کمتر به یاد می‌ آورم خودم را

پیش از عاشقت بودن

الان دقیقا کیستم ؟

ته‌ مانده‌ ای از خودم یا تمام تو ؟!

 

________________________

 

تو نیستی

و جهان با تمام دارایی‌ هایش

اتاقی‌ ست کاهگِلی

نه رنگ به رویش می‌ آید

و نه م ی‌توان به دیوارش میخ کوبید

اما باید سَر کرد

پاییز را …

زمستانی که در راه است

و سقفی که چِکه می‌ کند

 

________________________

 

می‌ نویسم برایت

دوستت دارم

نمی‌ دانم

شاید نخوانی

شاید هم بخوانی

و بی‌ اهمیت از آن گذر کنی

اما من همین که

دوست داشتنت را تکرار می‌ کنم

برایم به معنای زندگی‌ ست

 

 

در تمام بن بست‌ های زندگی‌ ام

آغوش تو می‌ شود همان آسمان

که راهش باز است و بعد از آن

بن بست بی‌ معنی‌ ترین واژه می‌ شود

 

________________________

 

دوست داشتن

یک شیب ملایم است

آهسته، آهسته، آهسته

تا به اینجا برسیم

که من با دو دست، با دو چشم

و با دهانی گشوده

ابراز بدارم که تو

تنها و زیباترین معشوقه منی

 

________________________

 

دلگیر است شب‌های ابری

وقتی تمام آسمان را می‌ گردم

و مهتابِ چشم‌ هایت

لابه‌لای ستاره‌ هایش نیست

 

________________________

 

نمی‌ دانم چرا

وقتی به آغوش می‌ گیرمت

دیگر به هیچ چیز فکر نمی‌ کنم

شاید آغوش تو

بُن بستِ تمام افکارم است

 

شعر زیبای عاشقانه برای عشقم | سایت فتوکده

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دیدگاه

پسر گرسنه اش مى شود شتابان به طرف يخچال مى رود ، در يخچال را باز مى كند ، عرق شرم بر پيشانى پدر مى نشيند ، پسرك اين را مى داند ، كمى اب در ليوان مى ريزد ، صدايش را بلند ميكند : ” چقدر تشنه بودم! ” پدر اين را ميداند پسر كوچولويش چقدر بزرگ شده است !

مژده اى دل كه مسيحا نفسى ميايد. شوهر خوب مگر گير كسى ميايد

اوه در اين شبهاى سرد زمستان. با تنى خسته و نالان. منتظر دست هاى مردانه آت هستم. تا در اين بطرى رو برام وا كنى

فتوکده بعنوان مجله خبری و تفریحی از سال 92 فعالیت خود را شروع کرده است، تمام تلاش این گروه انتشار محتوای سالم و منحصر بفرد مورد نیاز کاربران ایرانی با رعایت قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد، هرگونه کپی نیاز به اجازه کتبی از سایت فتوکده می باشد

 

اما تو بگو «دوستی» ما به چه قیمت؟امروز به این قیمت، فردا به چه قیمت؟ای خیره به دلتنگی محبوس در این تنگاین حسرت دریاست تماشا به چه قیمتیك عمر جدایی به هوای نفسی وصلگیرم كه جوان گشت زلیخا به چه قیمتاز مضحكه دشمن تا سرزنش دوستتاوان تو را می‌دهم اما به چه قیمتمقصود اگر از دیدن دنیا فقط این بوددیدیم، ولی دیدن دنیا به چه قیمت

فاضل نظری

شبیه باد همیشه غریب و بی‌وطن استچقدر خسته و تنها، چقدر مثل من است

شعر زیبا و قشنگ

کتاب قصه پر از شرح بی‌وفایی اوستاگرچه او همه‌ی عمر فکر ما شدن است

چه فرق می‌کند عذرا و لیلی و شیرین؟که او حکایت یک روح در هزار تن است

قرار نیست معمای مبهمی باشدکمی شبیه شما و کمی شبیه من است

کسی که کار جهان لنگ می‌زند بی اوفرشته نیست، پری نیست، حور نیست، زن است! مژگان عباسلو

 

ساعت دو شب است که با چشم بی ‌رمق

چیزی نشسته ام بنویسم بر این ورق 

 

چیزی که سال‌هاست تو آن را نگفته‌ای

جز با زبان شاخه گل و جلد زرورق

 

هر وقت حرف می‌زدی و سرخ می‌شدی

هر وقت می‌نشست به پیشانی‌ات عرق

 

من با زبان شاعری ام حرف میزدم

با این ردیف و قافیه‌های اجق وجق

 

این بار از زبان غزل کاش بشنوی

دیگر دلم به این همه غم نیست مستحق

 

 من رفتنی شدم، تو زبان باز کرده‌ای!‌

آن هم فقط همینکه: “”  برو در پناه حق  “”

“نجمه زارع”

 

او از عشق تو خبر داد و بغضم ترکید گوشی از دست من افتاد و بغضم ترکید گفتم این حس به خدا دست خودم نیست ولی از همین ثانیه آزاد. . . و بغضم ترکید قول دادم که من از سهم خودم میگذرم بروید و دلتان شاد. . . و بغضم ترکید رفت و من ماندم و یک عالمه دلتنگی محض توی آن وضعیت حاد و بغضم ترکید هر چه کردم پس از آن حادثه دیدم دل من هیچ غیر از تو (نمی خواد) و بغضم ترکید آمدم زنگ زدم از تو بپرسم که چرا تو مرا ساده قلمداد. . . و بغضم ترکید بعد از آن سال فقط آه کشیدم شب و روز تیر و شهریور و مرداد و بغضم ترکید تا دو شب پیش که پیچید توی شهر شما که فلانی شده داماد و بغضم ترکید ! 

“زهرا شعبانی”

 

میان اینهمه شعر این یکی برای خودمبرای آخر غمگین ماجرای خودم

سرم غروب به بالای دار خواهد رفتخدا کند که ببخشد مرا خدای خودم

یکی شدیم و افسوس آخرش این شدکه اشتباه بگیرم تو را به جای خودم

تو بی گناه اسیری بگو به قاضی شهربگو اضافه کند روی جرم های خودم

به چشمات چه پاسخ دهم نمی دانمو سالهاست که ماندم در این چرای خودم

شعر زیبا و قشنگ

زیاد وقت ندارم برو خداحافظغروب شد و رسیدم به انتهای خودم

مهرانه جندقی

 

پشت دیوار همین کوچه بدارم بزنیدمن که رفتم بنشینیدو…هوارم بزنیدباد هم آگهی مرگ مرا خواهد بردبنوسید که: “بد بودم” و جارم بزنیدمن از آیین شما سیر شدم.. سیر شدمپنجه در هر چه که من واهمه دارم بزنیددست هایم چقدر بود و به دریا نرسید؟!خبر مرگ مرا طعنه به یارم بزنیدآی! آنها!! که به بی برگی من می خندید!مرد باشید و… بیایید … و…. کنارم بزنید

 

وقتی که نیستی دل من پیر می شودحتی هوای عشق زمین گیر می شود

پشت غرور كهنه ی این شهر بی غزلچشمی به جرم عشق تو زنجیر می شود

یك حس عاشقانه مرا كشف می كندحسی كه پیش پای تو تعبیر می شود

اقرار می كنم كه به گردت نمی رسماز بس شمیم فاصله تكثیر می شود

شاید كه رنگ سوء تفاهم گرفته امگاهی دلم از آیینه هم سیر می شود

امشب به خلوت دل بارانی ام بیافردا كه استخاره كنی دیر می شود

سیما قدرتی

 

دوباره واژه به واژه ترانه می بافم برای بودن با تو بهانه می بافم

و تارهای نگاه تو را که بی همتاستبه پود خاطره ای عاشقانه می بافم

درون خانه ای از التماس دستانمتمام شعر تو را عارفانه می بافم

به این امید که فردا دوباره می آییدعای وصل تو را من شبانه می بافم

دوباره قصه مرداب را نگو …تو فرصتی بده خود را روانه می بافم

شبیه رود بزرگی که در پی دریاستنگاه بحر تو را بی کرانه می بافم

درخت زندگیم ریشه کن شده اماامید زندگی من: جوانه می بافم

اگر اراده کنی می رسم به آغوشت و توی قلب تو من آشیانه می بافم…

 

آیینه پرسید که چرا دیر کرده استنکند دل دیگری او را اسیر کرده استخندیدم و گفتم او فقط اسیر من استتنها دقایقی چند تاخیر کرده استگفتم امروز هوا سرد بوده استشاید موعد قرار تغییر کرده استخندید به سادگیم آیینه و گفتاحساس پاک تو را زنجیر کرده استگفتم از عشق من چنین سخن مگویگفت خوابی , سالها دیر کرده استدر آیینه به خود نگاه می کنم آه عشق تو عجیب مرا پیر کرده استراست گفت آیینه که منتظر نباشاو برای همیشه دیر کرده است

 

سلام حضرت والای شعرهای منبگو کجای خیالت بگسترم دامنکجای این شب تاریک منتظر باشمچراغ رابطه ام با تو می شود روشن؟چقدر مثل پریزاده های دریاییمیان بستر عشقت شنا کنم اصلن؟تو هیچ وقت به من فکر می کنی آیا؟نه یک فرشته ی کوچک، نه یک پری یک زنکه دست هرچه فرشته ست بسته …دستانشپر از طراوت باران و عطر آویشنو شاعرانه ترین لحظه های عمرش رابه انتظار تو در ایستگاه راه آهنبگو که می رسی از راه و می بری با خودمرا میان گل و تور و ترمه و ساتن

مژگان عباسلو

 

 

گفتم بمان ، نماند و هوا را بهانه کردبادی نمی وزید و بلا را بهانه کرد

می خواستم که سیر نگاهش کنم ولیابرو به هم کشید و حیا را بهانه کرد

آماده بود از سر خود وا کند مراقامت نبسته دست ِ دعا را بهانه کرد

من صاف و ساده حرف دلم را به او زدماما به دل گرفت و ریا را بهانه کرد

اما ، اگر ، نداشت دلش را نداد و رفتمختار بود و دست قضا را بهانه کرد

گفتم دمی بخند که زیبا شود جهان . . .پیراهن سیاه عزا را بهانه کرد

می خواستم که سجده کنم در برابرش . . .سجاده پهن کرد و خدا را بهانه کرد

می رفت سمت مغرب و اوهام دور دستصبح سپید و باد صبا را بهانه کرد

او بی ملاحظه کمرم را خودش شکست . . .حال مرا گرفت و عصا را بهانه کرد

بی جرم و بی گناه مرا راند از خودشقابیل بود و روز جزا را بهانه کرد

 

 

چشم مخصوص تماشاست اگر بگذارندو تماشای تو زیباست اگر بگذارند

من از اظهار نظرهای دلم فهمیدمعشق هم صاحب فتواست اگر بگذارند

دل سرگشته من اینهمه بیهوده مگردخانه دوست همین جاست اگر بگذارند

سند عقل مشاع است اگر بگذارندعشق اما فقط از ماست اگر بگذارند

غضب آلوده نگاهم مکنید ای مردمدل من مال شماهاست اگر بگذارند

 

روی قبرم بنویسید کبوتر شد و رفتزیر باران غزلی خواند ، دلش تر شد و رفت

چه تفاوت که چه خورده است غم دل یا سمآنقدر غرق جنون بود که پر پر شد و رفت

روز میلاد ، همان روز که عاشق شده بودمرگ با لحظه ی میلاد برابر شد و رفت

او کسی بود که از غرق شدن می ترسیدعاقبت روی تن ابر شناور شد و رفت

هر غروب از دل خورشید گذر خواهد کرددختری ساده که یک روز کبوتر شد و رفت

 

امشب به یاد تک تک ِ شب ها دلم گرفتدر اضطراب کهنه ی غم ها ، دلم گرفت انگار بغض تازه ای از نو شکسته شد در التهاب ِ خیس ِ ورق ها ، دلم گرفت !از خواندن تمام خبر ها تنم بسوخت …از گفتن تمام غزل ها دلم گرفت …در انتظار تا که بگیرم خبر ز تو …در آتش ِ گرفته سراپا… دلم گرفت !متروکه نیست خلوتِ سرد دلم ولی از ارتباطِ مردم ِدنیا دلم گرفت !!یک رد ِ پا که سهم ِ من از بی نشانی است! از رد ِ خون که مانده به هر جا ، دلم گرفتاینجا منم و خاطره هایی تمام تلخ اقرار میکنم درآمدم از پا … دلم گرفت …می خواستم ببوسمت از این دیار دور می خواستم ببوسمت اما دلم گرفت نه اینکه فکر کنی دل ، از تو کنده ام ! یا اینکه از محال ِ تمنا دلم گرفت !از لحظه ای که هق هق ِ هر روزه ی مرا بگذاشتی به روی دو لب ها ، دلم گرفتاز لحظه ای که هر دو نگاهم اسیر شد در امتداد هیچ ِ قدم ها دلم گرفتاز لحظه ای که خیس شدم در خیال تو آن دم که تنگ شدند نفس ها دلم گرفت ازین که باز تو نیستی کنار من ازین که باز خسته و تنها … دلم گرفتمی خواهمت که بار ِ دگر گرم تر ز پیش می خواهمت ببوسمت اما دلم گرفت !تکرار می کنم این سطرهای کهنه را …تکرار می کنم که خدایا !! دلم گرفت !

 

از آن دو چشم خیالی نماند چاره مراگمان کنم که جنون می کند اداره مرا

(( تنم به پیله تنهاییم نمی گنجد ))رها کنید از این حجم بی قواره مرا

در این اتاق که پیوسته برف می باردمگر تو گرم کنی با غمی دوباره مرا

تویی که در نفسم عطر شعر می پاشیو از شکاف دلم می کنی نظاره مرا

تویی … تو آن شبح گنگ پشت پنجره ایکه با کرشمه ابرو کنی اشاره مرا

دو چشم تو دو پرستوی خیس وخواب آلودنشانده اند به دریای دردواره مرا

بپرس از در و همسایه ها خبر دارندبه سنگ حادثه بخشیده ای هماره مرا

دوباره لایه درختان خیس لیموزارکبوترانه کسی می کند نظاره مرا

همیشه فرق من و تک تک شما این استکه آفریده خداوند بی ستاره مرا . . .

 

عشق از من و نگاه تو تشکیل می‌شودگاهی تمام من به تو تبدیل می‌شودوقتی به داستان نگاه تو می‌رسمیکباره شعر وارد تمثیل می‌شودای عابر بزرگ که با گامهای تو …از انتظار پنجره تجلیل می‌شودتا کی سکوت و خلوت این کوچه‌های سردبر چشم های پنجره تحمیل می‌شود؟آیا دوباره مثل همان سالهای پیشامسال هم بدون تو تحویل می‌شود؟بی شک شبی به پاس غزلهای چشم توبازار وزن و قافیه تعطیل می‌شود«آن‌روز هفت سین اهورایی بهارموعود! با سلام تو تکمیل می‌شود»زهرا بیدکی

 

 

در طالعت ستاره زیاد است˛ ماه نه!گاهی شکست هست ، ولی اشتباه نه!گه گاه در مسیر زمان لیز می خوردپایت درون چاله! ولی توی چاه نه!چشمت همیشه منتظر چیز تازه ایستچیزی شبیه روشنی یک نگاه! نه؟؟؟دستت به دست های من اما نمیرسد!قلبت به خلوت دل تنگ من آه ! نه !گفتی نگو که عشق گناه است خوب من!حق با شماست البته شاید گناه نهاما من از کشاکش تقدیر خسته ام!عمری اسیر عشق تو باشم توخواه نه!من قسمتت نبوده ام این را قبول کن!در طالعت ستاره زیاد است ماه نه!!!نغمه مستشارنظامی

 

ای علت قشنگی رویا و خواب منتنها دلیل گل شدن اضطراب من

ای راه حل ساده ی جبران تشنگیفواره ی نگاه قشنگ تو آب من

رفتی چه قدر ساده دل آسمان شکستدر عکس مهربان تو در کنج قاب من

باران چه قدر حرف تو را گوش می کندمی بارد آن قدر که نیایی به خواب من

گرچه نگاه عاشق تو هیچ کم نکرداز اوج دل ندادن تو یا عذاب من

اما دل شکسته ی من باز هم نوشتصد آفرین به چشم تو و انتخاب من

مریم حیدرزاده 

 

 

می روم شاید كمی حال شما بهتر شودمی گذارم با خیالت روزگارم سر شود

از چه می ترسی ؟ برو دیوانگی های مراآن چنان فریاد كن، تا گوش عالم كر شود

می روم، دیگر نمی خواهم برای هیچ كسحالت غمگین چشمانم ملال آور شود

باید این بازنده هربار- جان عاشقم-تا به كی بازیچه این دست بازیگر شود؟

ماندنم بیهوده است، امكان ندارد هیچ وقتاین من دیرین من، یك آدم دیگر شود

 

شیرین خسروی

 

 

آدمک آخر دنیاست ،بخندآدمک مرگ همین جاست،بخند

آن خدایی که بزرگش خواندی به خدا مثل تو تنهاست ، بخند

دستخطی که تو را عاشق کردشوخی کاغذی ماست ، بخند

فکر کن درد تو ارزشمند استفکر کن گریه چه زیباست،بخند

صبح فردا به شبت نیست ، که نیستتازه انگار که فرداست،بخند

راستی آنچه که یادت دادیمپر زدن نیست،که درجاست ،بخند

آدمک نغمه ی آغاز بخوانبه خدا آخر دنیاست، بخند

نغمه رضایی

چشمم مقابل تو و می ترسم از گناهبا اینکه گفته اند حلال است یک نگاه

مبهوت و مات خلقت خویشم چه ساخته استپروردگار من که نه آیینه ام نه آه

چون سرنوشت خویش به بیراهه می رومناچارم از ادامه ی این راه اشتباه

ای آفتاب ، روشنیت را دریغ کنحتی بگیر سایه ی خود را از این گیاه

عمری که می روی و به تدریج می کشییکباره راحتم کن و از رنج من بکاه

هرگز گمان مکن که مرا صید کرده ایبا پای خویش آمده ام تا شکارگاه

اعظم سعادتمند

 

وقتی تو نیستی در و دیوار خانه را…ملّافه های گلبِهی چارخانه را….

حتّی کتاب حافظ و گلدان روی میزروبان و گوشواره و موگیر و شانه را…

وقتی قرار نیست بیایی برای کیاین روژهای صورتی دخترانه را؟…

اصلا خودم در آینه کوتاه می کنمموهای خیسِ ریخته بر روی شانه را

با گریه پاک می کنم از روی صورتماین خطِ چشم مسخرۀ ناشیانه را

من، جوجه فنچ کوچک تنها، بدون تودیگر چطور گرم کنم آشیانه را؟

یک روز با تو من همۀ شهر را… ولیحالا که نیستی در و دیوار خانه را…

 پانته‌آ صفایی بروجنی

 

نوشته یا ننوشته ، غزل نمای توأمبمانی و بروی باز هم برای توأمکمی کنار بیا با منی که از ته قلبهمیشه رام نگاه پر ادعای توأمچه در خیال و چه خواب و میان خاطره هابه هر بهانه به دنبال رد پای توأمبیا و هق هق من را شبی تماشا کنکه انعکاس غریبانه ی صدای توأمدلم گرفته و بغضم نمی شود آرامچقدر عاشق گریه به شانه های توأمبه جز تو با همه دنیا غریبگی کردمچرا تو منکر آنی که آشنای توأم؟ . . .بیا و کار دلم را به ناکجا نکشانکه مشتری شده ام باز و در فضای توأممرضیه خدیر

 

قسمت مضحك این عشق وفا شد، به درك دستم از دست تو یكباره جدا شد، به درك

تو مسافر شدی و بار سفر بستی و رفتی و مهاجر صفت چلچله ها شد به درك

رد پای من و تو در سر هر كوچه به جاست سهمم از تو فقط این خاطره ها شد به درك

روشنای شبم از پنجره ، سوسوی تو بود رصد هر شب چشمت كه خطا شد به درك

صحنه آخر این قصه فروریختن آینه هاست صحبت مردم اگر چون و چرا شد به درك

بی نزاكت شدم و حرف و كلامم شاید واژه ی ساده ی هر بی سرو پا شد به درك

نسیم پریشان 

 

 

بغض غریبی در میان بیت ها جاری است، می فهمی؟وقتی اسیر غصه ای ، لبخند اجباری است، می فهمی؟

آبی ترین بودم میان وسعت چشمت، ولی حالا پرپر زدن در این قفس از روی ناچاری است می فهمی؟

وقتی كه در رویای من قاب تو خالی شد ندانستم تصویرهای ِ  زندگی، كابوس بیداری است! می فهمی؟

من با تو هستم تا همیشه، تو بدون من …. نه ممكن نیست این عشق بی فرجام هم نوعی ‌خودآزاری است، می فهمی؟

تا سد شدی، بر اشتیاق ِ روزهای رفته از دستمدریای پشت پلكها، دیوان اشعاری است، می فهمی؟

شوری به پا كن در میان دفترم  موجی خروشان باشوقتی نباشی هر غزل هر واژه تكراری است،‌ می فهمی؟

من روزه ی دلتنگی ام را با تبسم های تو وا می كنم  پس ” رَبَنّایَت ” رابخوان، هنگام افطاری است، می فهمی؟

نسیم پریشان

 

گاهی پر از نیازم ، گاهی بت صبوریگاهی خدای احساس ، گاهی به فكر دوری

روزی پرنده ای با حال و هوای پروازیك روز دلشكسته، دلگیر ِ روز آغاز

دلگرم ساز باران، گاهی گل بهارمپاییز مبتلا را گاهی به سینه دارم

گاهی دلم هوای یك شعر و یك ترانهروزی نگفتن از تو، زیباترین بهانه

گاهی در آسمانم صدها ستاره دارمبرخی شبان تاریك، تنها و بیقرارم

گاهی خدای عشقم از بس كه پُرامیدمگاهی در آرزوی یك لحظه ی سپیدم

گاهی بهار احساس، سرزنده از نگاهیگاهی اسیر تردید، همخانه ی سیاهی

گاهی رسیده بر من صدها گل بهانهگاهی اسیر كینه از هرچه عاشقانه

گاهی به پای این دل تا انتها نشینمگاهی غرور محضم، تشویش آتشینم

این روزگار صدرنگ، صدها ترانه داردگاهی هوای سازش، گاهی بهانه دارد

هر قصه ای سراسر درگیر تلخ و شیریناز چشم من نبین تو، تقدیر گشته تعیین

 

نرگس عینی

 

 

چقدر خواب ببینم که مال من شده ای ؟و شــاه بیت غزل های لال من شده ای؟

چقدر خواب ببینم که بعـــــد آن همه بغضجواب حسرت این چند سال من شده ای؟

چقدر حـــــافظ یلدا نشـــین ورق بخورد؟تو ناســروده ترین بیت فال من شده ای

چقـــدر لکنت شب گریـه را مجاب کنم؟خدا نکرده مگر بی خیـال من شده ای؟

هنوز نـذر شب جمعه های من این است که اتفاق بیفــــتد حلال من شـــــده ای

که اتفـــاق بیفتــــــد کنار تو هســــتم برای وسعـــت پــرواز بال من شـده ای

میان بغض و تبسم میان وحشـت وعشقتو شـاعرانه ترین احتمال من شـده ای

مرا به دوزخ بیــداری ام نیازی نیــست چقدر خواب قشنگی است مال من شده ای

مهناز فرهودی

 

 

نذر چشمان تو این دل که اگر ما باهم…که اگر قسمت ما شد تک و تنها باهم،زیر یک سقف به هم زل بزنیم آخرسرخنده ای از ته دل بی غم فردا با همبشود حادثه ها وفق مراد من و تویا نباشیم و یا تا ته دنیا باهماگر این بار خدا خواست که خوشبختی رابفروشد کمی ارزانتر از این تا با هم…اگر این بار زمان روی زمین بند شودنشناسیم از این شوق سرازپا با همدست تو شانه ی خوبیست که موهایم را…لحن من ساز قشنگیست که شب ها باهم،شب شعری به غزلخوانی ترتیب دهیماز من و رودکی و حافظ و نیما باهم”در ازل پرتو حسنت زتجلی دم زدعشق پیداشدو…”این است که حالا باهم…من برایت غزلی تازه بگویم آن وقتجمله ای از تو:”چه خوب است که لیلا باهمدل به دریا بزنیم آخر این قصه ولیصدوده سال بمانیم در این جا با هم”***شاید این بار به سروقت خدا رفتم تاتا بخواهم بنویسد تو و من را باهملیلا عبدی

 

چگونه شرح دهم بت پرست یعنی چه؟کسی که دل به تو یک عمر بست یعنی چه؟

برای لحظه ی اول که دیدمت ناگاهنخورده تجربه کردم که مست یعنی چه؟

گذشتی و نگذشتم که خاطرت باشدکسی که پای دلش مانده است یعنی چه؟ گلایه می کند از گریه ام خدا امازمین نخورده بفهمد شکست یعنی چه؟

تو را که ترک کنم تازه بعد می فهمیکه انتقام من و ضرب شصت یعنی چه؟

الهام دیداریان

 

از فکر من بگذر ، خیالت تخت باشد “من” می تواند بی تو هم خوشبخت باشداین من که با هر ضربه ای از پا در آمدتصمیم دارد بعد از این سر سخت باشدتصمیم دارد با خودش، با کم بسازد تصمیم دارد هم بسوزد هم بسازدهرچند دشوار است باید پابگیرم تا انتقامم را ازاین دنیا بگیرممن خسته ام دیوانه ام آزارکافی ستراهی ندارم پیش رو دیوار کافی ستجز دردها سهمم نبود از با تو بودنلطفا برو دست از سرم بردار کافی ستلج می کند جسمت بگوید زنده هستی وقتی برایم مرده ای انکارکافی ستبا ساز دنیا گرچه مجبورم برقصمحرفی ندارم چون برایم دار کافی ستمن خسته ام دیوانه ام دلگیرم از توخود را همین امروز پس میگیرم از تواز فکر من بگذر خیالت تخت باشد “من” می تواند بی تو هم خوشبخت باشدالهام دیداریان

شعر زیبا و قشنگ
شعر زیبا و قشنگ
0

شعر زيبا قشنگ

شعر زيبا قشنگ
شعر زيبا قشنگ

خوش تر از دوران عشق ایام نیست

زیباترین اشعار عاشقانه و احساسی کوتاه و بلند برای همسر و عشق زندگی با موضوعات : ابراز عشق، دلتنگی و غمگین سوزناک، دوری و جدایی، دلشکسته بودن و شعرهای عاشقانه زیبا و رمانتیک عاطفی از شاعران مشهور ایران و جهان برای زن و شوهر های عاشق و دوران نامزدی

میخواهمت که خواستنی تر از هر کسی …

******

شعر عاشقانه زیبا برای همسرم

شعر زيبا قشنگ

تورا دوست دارم
بدون آن که علتش را بدانم
محبتی که علت داشته باشد
یا احترام است یا ریا …

******

شعر عاشقانه زیبا و کوتاه برای همسر

کی می رسد آن صبح
که من صدایت بزنم
تو بگویی جانا

***

سلام من
به آن پرنده سپیده و شادمان
که در سپیده با نسیم
ترانه ساز می شود
صبح زیبات بخیر

******

اشعار عاشقانه زیبا و کوتاه

از چهره ى تو
چیز زیادى یادم نیست
جز این که
اقیانوس آرامى
ریخته بود بین چشمهات
و روى طراوت لب هات
زمزمه ى تردى بود
که گنگم مى کرد
و نمى گذاشت
از چهره ى تو چیز زیادى
یادم باشد

******

چه شد در من نمی دانم
فقط دیدم پریشانم
فقط یک لحظه فهمیدم
که خیلی دوستت دارم …

******

تو معشوق ناب من هستی
همیشه عاشقت و مجنون تو می مانم لیلی جانم

تک بیتی عاشقانه زیبا برای شوهرم

صبح خورشید نگاهت به سرش خواب ندارد؟
پس بیا خوب نگهم کن که دلم تاب ندارد

******

شعر عاشقانه زیبا و غمگین

یا مشکل ارسال پیام از دل ما بود
یا منبع گیرنده ی قلب تو خراب است

زاییده ی دردیم و به بار آمده ی عشق
در مکتب ما عشق فقط حرف حساب است

یک جمله بگو دلبرکم حرف دلت چیست
عاشق شده این شاعر و دنبال جواب است

******

عاشقی را چه نیاز است به توجیه و دلیل
که تو ای عشق همان پرسش بی زیرایی

******

شعر نو عاشقانه زیبا برای همسرم

صدا بزن مرا
مهم نیست به چه نامی
فقط میم مالکیت را آخرش بگذار
می خواهم باور کنم، مال تو هستم …

***

همسر عزیزم، تو تنها یار و همدم زندگی ام هستی
چه بخواهی چه نخواهی تا ابد در قلب من می مانی …
دوستت دارم

******

اگر باغ نگاهم پر ز خار است، گلم تاراج دست روزگار است
به چشمانت قسم، با بودن تو، زمستانی ترین روزم بهار است

******

شعر عاشقانه برای همسر عزیزم

تا تو نگاه می‌کنی کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو، این چه نگاه کردن است؟
شهریار

گرمای دستات آرامش منه

******

شب وقتی زیبا است که بدانی
یک نفر، یک جایی از این دنیا
با تصویرسازی آغوش تو به خواب رفته است
و چه زیباتر می‌شود وقتی که آن یک نفر
همانی باشد که تو هم هرشب
در خیال خودت در آغوشش می‌گیریشعر زيبا قشنگ

******

شعر رمانتیک زیبا برای عشقم

امروز
بیشتر از هر روز دیگری دوستت دارم
دست خودم نیست جمعه‌ها عاشق‌ترم!
مخصوصا اگر
چشم در چشم #تُ
از خواب بیدار شوم…

******

شعر دوبیتی عاشقانه زیبا

یکی درد و یکی درمان پسندد
یک وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسندد

بابا طاهر

***

گفته بودی که چرا محو تماشای منی
آن چنان مات که حتی مژه بر هم نزنی

مژه بر هم نزنم تا که ز دستم نرود
ناز چشم تو به قدر مژه بر هم زدنی

فریدون مشیری

******

شاعر میگه :
لا تقسوا علی أنثی إلا فی عناقها…
به زن سخت نگیرید
مگر به هنگام در آغوش کشیدنش :))

******

شعر عاشقانه برای همسر مهربانم

بوی شور انگیز باراڹ می دهی
با نگاهت بر دلم جان می دهی

بسکه خوب و مھربان و صادقی
بر دلم عشقی فراوان می دهی

خواهشا با قلب تنھایم بمان
چون فقط تو بوی انسان می دهی

******

شعر عاشقانه زیبا و رمانتیک

من سردم و سردم ، تو شرر باش و بسوزان
من دردم و دردم ، تو دوا باش خدا را

جان را که مه آلود و زمستانی و قطبی ‏ست‏
با گرم‏ترین پرتو خورشید بیارا

از دیده بر آنم همه را جز تو برانم‏
پاکیزه کنم پیش رخت آینه‏ ها را

من برکه ی آرام وُ تو پوینده نسیمی‏
دریاب ز من لذت تسلیم و رضا را

گر دیر و اگر زود ، خوشا عشق که آمد
آمد که کند شاد و دهد شور فضا را

هر لحظه که گل بشکفد آن لحظه بهار است‏
فرزانه نکاهد ز خزان ارج و بها را

می ‏خواهمت آن قَدْر که اندازه ندانم‏
پیش دو جهان عرضه توان کرد کجا را

از باده اگر مستی جاوید بخواهی‏
آن باده منم، جام تنم بر تو گوارا

سیمین بهبهانی

******

شعرهای عاشقانه زیبا و دلنشین جدید

از پشت تریبون دلم عشق چنین گفت
محبوب تو زیباست، قشنگ است، ملیح است
اعضای وجودم همه فریاد کشیدند
احسنت صحیح است، صحیح است، صحیح است

ملک الشعرای بهار

******

فکر هایم تکه تکه شده اند
تو که نباشی
بهانه ایی برای جمع کردنشان ندارم
کاش باشی
تا فکرهایم بکر و خواستنی باشند

******

شعر عارفانه عاشقانه زیبا

بیا بیا دلدار من دلدار من
درآ درآ در کار من در کار من
تویی تویی گلزار من گلزار من
بگو بگو اسرار من اسرار من

******

چون درد عاشقی به جهان هیچ درد نیست
تا درد عاشقی نچشد مرد مرد نیست

آغاز عشق یک نظرش با حلاوتست
انجام عشق جز غم و جز آه سرد نیست

عشق آتشی ست در دل و آبی ست در دو چشم
با هر که عشق جفت ست زین هر دو فرد نیست

شهدیست با شرنگ و نشاطی‌ست با تعب
داروی دردناکست آنرا که درد نیست

آنکس که عشق بازد و جهان بازد و جهان
بنمای عاشقی که رخ از عشق زرد نیست

سنایی

******

تو را با قلب و جانم برگزیدم
وزین نا مردمی ها دل بریدم

به شوق دیدن روی تو ای دوست
هزاران غمزه و نازت خریدم

******

اشعار عاشقانه جدید و زیبا

به صحرا بنگرم صحرا ته وینم
به دریا بنگرم دریا ته وینم

بهر جا بنگرم کوه و در و دشت
نشان روی زیبای ته وینم

******

شعر دلتنگی و جدایی زیبا

امشب دلم از آمدنت سرشار است
فانوس به دست کوچه دیدار است

آن گونه تو را در انتظارم که اگر
این چشم بخوابد ، آن یکی بیدار است

******

بیراهه دور می‌زند بی تو دلم
لبخند به زور می‌زند بی تو دلم

هر وقت که دیر می‌کنی مثل سه تار
در مایه شور می‌زند بی تو دلم

احسان افشاری

******

شغر غمگین و عاشقانه زیبا

ببار ای باران، ببار که غم از دلم رفتنی نیست
اشک های روی گونه ام دیدنی نیست

ببار ای باران که این تنهایی تمام شدنی نیست
آن لحظه های زیبا تکرار شدنی نیست

ببار ای باران که شعر تلخ جدایی خواندنی نیست
غم تلخی که در سینه دارم فراموش شدنی نیست

******

گر تو گرفتارم کنی من با گرفتاری خوشم
داروی دردم گر تویی در اوج بیماری خوشم

مولانا

******

تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب
بدین سان خواب ها را با تو زیبا می کنم هر شب

مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوست
چگونه با جنون خود مدارا می کنم هر شب

چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو
که این یخ کرده را از بی کسی، ها می کنم هر شب

دلم فریاد می خواهد ولی در انزوای خویش
چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب

کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی
که من این واژه را تا صبح معنا می کنم هر شب

محمد علی بهمنی

******

غزل عاشقانه زیبا

ماه اگر بی تو برآید به دو نیمش بزنند
دولت احمدی و معجزه سبحانی

جلوه بخت تو دل می‌برد از شاه و گدا
چشم بد دور که هم جانی و هم جانانی

حافظ

******

گفتم که پر از عطر بهاری بانو
خب حرف بزن گاه گداری بانو
گفتی به خدا حرف ندارم آقا
گفتم به خدا حرف نداری بانو

بهمن بنی‌هاشمی

******

شعر انگلیسی عاشقانه زیبا

To my dear Husband
I just want to say
You made my life complete
On our Wedding Day
I Love You

شوهر عزیزم فقط یه چیزی می خواهم بگم
تو در روز عروسی
زندگی مرا کامل کردی
دوستت دارم

******

شعر عاشقانه برای ابراز عشق

اگر دریای دل آبی ست
تویی فانوس زیبایش
اگر آیینه یک دنیاست
تویی معنای دنیایش

تو یعنی یک شقایق را
به یک پروانه بخشیدن
تو یعنی از سحر تا شب
به زیبایی درخشیدن

تو یعنی یک کبوتر را
ز تنهایی رها کردن
خدای آسمان ها را
به آرامی صدا کردن

تو یعنی چتری از احساس
برای قلب بارانی
تو یعنی در زمستان ها
به فکر پونه افتادن

اگر یک آسمان دل را
به قصد عشق بردارم
میان عشق وزیبایی ترا من دوست می دارم

******

هوا خواه توام جانا و می‌دانم که می‌دانی
که هم نادیده می‌بینی و هم ننوشته می‌خوانی

******

کاش قلبم درد پنهانی نداشت
چهره ام هرگز پریشانی نداشت

کاش برگ آخر تقویم عشق
خبر از یک روز بارانی نداشت

******

مانند یک بهار مانند یک عبور
از راه می رسی و مرا تازه می کنی

همراه تو هزار عشق از راه می رسد
همراه تو بهار
بر دشت خشک سینه من سبز می شود

وقتی تو می رسی، در کوچه های خلوت و تاریک قلب من مهتاب می دمد
وقتی تو می رسی
ای آرزوی گم شده بغض های من
من نیز با تو به عشق می رسم

******

شعر عاشقانه در وصف یار

وقت است که بنشینی و گیسو بگشایی
تا با تو بگویم غم شب‌های جدایی
هوشنگ ابتهاج

******

عشق تو چیزی دارد که به من آرامش می‌بخشد
حتی اگر همه جهان بلرزد
من با عشق تو محکم و استوار بی ترس می‌خوابم

******

بگیر این گل از من یاد بودى
که تنها لایق این گل تو بودى
فراوان آمدند این گل بگیرند
ندادم چون عزیز من تو بودى

******

من از عهد آدم تو را دوست دارم
از آغاز عالم تو را دوست دارم

چه شب ها من و آسمان تا دم صبح
سرودیم نم نم تو را دوست دارم

***

از غم خبری نبود اگر عشق نبود
دل بود ولی چه سود اگر عشق نبود

بی رنگ تر از نقطه ی موهومی بود
این دایره‌ ی کبود اگر عشق نبود

از آینه‌ها غبار خاموشی را
عکس چه کسی زدود اگر عشق نبود

در سینه‌ی هر سنگ دلی در تپش است
از این همه دل چه سود اگر عشق نبود؟

بی عشق دلم جز گرهی کور چه بود
دل چشم نمی گشود اگر عشق نبود

از دست تو در این همه سرگردانی
تکلیف دلم چه بود اگر عشق نبود؟

قیصر امین پور

******

نه به چاهی نه به دام هوسی افتاده
دلم انگار فقط یاد کسی افتاده

******

شعر عاشقانه زیبا برای همسر

منم تنها ترین تنهای تنها
و تو زیبا ترین زیبای دنیا

منم یلدای بی پایان عاشق
تو بودی مرحم زخم شقایق

نگاهت را پرستم ای نگارم
فدای تار مویت هرچه دارم

******

غزل عاشقانه زیبا

ممکن ز تو چون نیست که بر دارم دل
آن به که به سودای تو بسپارم دل

گر من به غم تو نسپارم دل
دل را چه کنم بهر چه می‌دارم دل

***

شعر عاشقانه برای همسر از مولانا

هم نظری هم خبری هم قمران را قمری
هم شکر اندر شکر اندر شکر اندر شکری

مولانا

******

یار با ما بی‌ وفایی می‌کند
بی‌ گناه از من جدایی می‌کند

شمع جانم را بکشت آن بی‌ وفا
جای دیگر روشنایی می‌کند

سعدی

******

چو به خنده بازیابم اثر دهان تنگش
صدف گهر نماید شکر عقیق رنگش

بکنند رخ به ناخن بگزند لب به دندان
همه ساحران بابل ز دو چشم شوخ و شنگش

خاقانی

******

شعر زیبای عاشقانه برای عشقم

ای روی خوب تو سبب زندگانی‌ ام
یک روزه وصل تو طرب جاودانی‌ ام

جز با جمال تو نبود شادمانی‌ ام
جز با وصال تو نبود کامرانی‌ ام

بی‌ یاد روی خوب تو ار یک نفس زنم
محسوب نیست آن نفس از زندگانی‌ ام

دردی نهانی‌است مرا از فراق تو
ای شادی تو آفت درد نهانی‌ ام

انوری

******

شعر عاشقانه زیبا برای عشقم

به جان جوشم که جویای تو باشم
خسی بر موج دریای تو باشم

تمام آرزوهای منی، کاش
یکی از آرزوهای تو باشم

محمدرضا شفیعی کدکنی

******

شعرهای عاطفی و احساسی زیبا

کافیست
صبح که چشمانت را باز می‌کنی
لبخندی بزنی جانم
صبح که جای خودش را دارد
ظهر و عصر و شب هم
بخیر می‌شود

محمد خسرو آبادى

******

بوسه یعنی وصل جانان وصل عشق
بوسه یعنی یک شدن در درس عشق

فال حافظ

سلامت و پزشکی
سبک زندگی
گیاهخواری
اطلاعات دارویی
خواص ها
مد و فشن

سرگرمی
چهره ها
عکس های جالب و دیدنی
اشعار زیبا
آهنگ
ویدیو کلیپ
آهنگ تولدت مبارک

کپی برداری ممنوع !

© کپی بخش یا کل هر کدام از مطالب کوکا به هر نحو غیر مجاز می باشد.
هر گونه کپی برداری از محتوای سایت کوکا پیگرد قانونی دارد.
استفاده از مطالب سایت کوکا در سایت های خبر خوان و دارای آی فریم نیز اکیدا ممنوع است.

مطالب بخش سلامت و پزشکی سایت کوکا فقط جنبه اطلاع رسانی و آموزشی دارند. این مطالب توصیه پزشکی تلقی نمی شوند و نباید آنها را جایگزین مراجعه به پزشک جهت تشخیص و درمان کرد.

ای کاش دلم اسیر و بیمار نبود

دربند نگاه او گرفتار نبود

من عاشق و او زعشق من بیخبر است

ای کاش دل و دلبرو دلدار نبود….

آخرش نفهمیدم اینجائی که هستم تقدیر من است یا تقصیر من…شعر زيبا قشنگ

من که در این جمع گذشتم از هرچه ارزوست

دست غم دیگر چه میخواهد از دل تنهای من؟

ضربه ات کاری بود

دل من سخت شکست

و چه زشت به من و سادگی ام خندیدی

به منو عشقی پاک

که پر از یاد تو بود

و خیالم میگفت

تا ابد مال تو بود

تو برو  برو تا راحتتر

تکه های دل خود را ارام سر هم بند زنم!

تا دلت نرفته برگرد!

 

این بار یا بمان و نرو .

یا برو ، نیا .

تا کی همیشه سست خداحافظی کنیم ؟

من خسته ام از این همه تکرار ِ یک مسیر ؛

اینک بمان درست خداحافظی کنیم .

می خواستم جواب سلام از تو بشنوم

حالا که میل ِتوست ؛

خداحافظی کنیم .

 

 ************

 

**  دیگه نیا

این یه خواهشه .

بودنت

بیشتر از اینکه آرومم کنه ؛ زجرم میده ،

وقتی فکر میکنم باز ، دوباره ، یه روزی میخوای بری و تنهام بذاری  .

تو که نمی فهمی .

فقط دیگه هیچ وقت نیا …

*****************

شعر زيبا قشنگ

به سلام ها دل نمی بندم،

از خداحافظی ها غمگین نمی شوم،دیگر عادت کرده امبه تکرار ِیکنواخت ِدوری و دوستی

خورشید و ماه !!!

******************

باران مي بارد .با اين دونفره بودن هوا ،من ، تنها …تو ، تنها …

********************

 

… آمــوختــه ام،که دیگــر دلم برای “نبــودنـت” تنگ نشــــود…راستی،دروغ گفتن را نیز، خوب یاد گرفتـه ام…!”حال مـــن خوب اســت” … خوبِ خوب …

شعرها از اقای میلاد تهرانی                                                                   

باز باران!

قلبم را گـره زده ام به کفش هایم

 

تـا دیگـر هیچ کجــا هوس ماندن نکنــد

 

زیر پای خودم له شود بهتر است..

 

ديدي چه طور اسير اون چشات شدم

ديوونه ي نگاهت و عاشق خنده هات شدم

كاش بدوني كه من همش به يادتم

تو تك تك ثانيه ها و لحظه هام

براي ديدنت،در انتظارتم

دلم براي اون صدات

براي اون شيطونيات

براي رقصيدن برق اون نگات

براي لبخند قشنگ اون لبات

تنگ شده،كاش بياي پيشم

با رفتنت تنها ميشم

كاش بدوني كه بعد تو

من شريك غمها ميشم

رفتي و نديدي كه دلم بي تو شكست

          بند بند تن خسته ام از هم بگسست

                        من ماندم و يك آرزوي رفته به باد

                             مهر كسي جز تو به دل من ننشست

دوستان، شرح پریشانی من گوش کنید / داستان غم پنهانی من گوش کنیدقصه ی بی سر و سامانی من گوش کنید / گفت و گوی من و حیرانی من گوش کنید شرح این آتش جانسوز نگفتن تا کی؟ سوختم، سوختم، این راز نهفتن تا کی؟ روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم / ساکن کوی بت عربده جویی بودیمعقل و دین باخته دیوانه ی رویی بودیم / بسته ی سلسله ی سلسله مویی بودیم کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود یک گرفتار از این جمله که هستند نبود نرگس غمزه زنش اینهمه بیمار نداشت / سنبل پر شکنش هیچ گرفتار نداشتاینهمه مشتری و گرمی بازار نداشت / یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت اول آن کس که خریدار شدش من بودم باعث گرمی بازار شدش من بودم عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او / داد رسوایی من شهرت زیبایی اوبسکه دادم همه جا شرح دلارایی او / شهر پر گشت ز غوغای تماشایی او این زمان عاشق سر گشته فراوان دارد کی سر برگ من بی سر و سامان دارد؟

حواست نبود ، که آمدم … حواست نبود ، که ماندم….. حواسم نبود ، که با من نیامدی … حواسم نبود ، که پیشم نماندی…. …حواسمان نیست که داریم تبدیل به خاطره میشویم …. چرا هیچ کس حواسش به ما نیست…!!

دلم می خواست،
با تو باشم در گوشه ای از دنیا
تنهای تنها،
در کنار تو.
اما
افسوس دست روزگار خیلی زود
آهنگ جدائی را می خواند.
اکنون
در کنار خاطراتم،
تو را زنده می بینم ای یگانه هستی ام …

دلم می خواست،

اشعار عاشقانه زیبا از شاعران بزرگ قدیمی و معاصر درباره همسر و عشق زندگی، دلتنگی و جدایی، شکست عشقی و دوری از یار و زیباترین شعرهای عاشقانه غمگین و کوتاه

عشق من
اگر زندگی فرصت دوباره متولد شدن به من بدهد
این بار زودتر تو را پیدا خواهم کرد
تا زمان طولانی تری عاشقت باشم

******

شعر عاشقانه کوتاه برای همسر

قبل از آنی که بیایی
چه کویری بودم
زندگی با تو
چه گلدان قشنگی ست گلمشعر زيبا قشنگ

******

همان گوشه خالی دلت
که هیچ کس پیدایش نمی کند، هیچ کس
آن جا را برای من کنار بگذار

حتما ببینید : متن عاشقانه زیبا

******

شعر عاشقانه زیبا برای همسرم و عشقم

تو مثل خنده گل
مثل خواب پروانه
تو مثل آنچه
که ناگفتنی است، زیبایی

******

خدا وقتی تو را آفرید
معجزه کرد
من هر وقت
به چشمانت نگاه می کنم
ایمان می آورم

******

شعر عاشقانه زیبا برای دوران نامزدی

زندگی رقص دل انگیز
خطوط لب توست

******

مرا تا دل بود، دلبر تو باشی

“نظامی”

******

شعر عاشقانه برای همسر عزیزم

“تو را دوست دارم”
و این دوست داشتن
حقیقتی است که مرا
به زندگی دلبسته می کند …

“احمدشاملو”

******

کاش
میگفتی چیست
آنچه از چشم تو
تا عمق وجودم جاریست …

“فریدون مشیری”

******

شعر کوتاه عاشقانه جدید

گفته بودم
به کسی عشق نخواهم ورزید
آمدی و همه ی فرضیه ها ریخت به هم

******

تا در تو نظر کردم رسوای جهان گشتم
آری همه رسوایی اول ز نظر خیزد

“عطار”

******

شعر برای همسر مهربان

قلب من کودکی ست
که تا “تو” بیشتر بلد نیست بشمارد

******

وقتی با منی
معجزه ای به نام آرامش
در من رخ می دهد!

******

بیهوده مگو که دوش حیران شده ای
سر حلقه ی عاشقان دوران شده ای

از زلزله و عشق خبر کس ندهد
آن لحظه خبر شوی که ویران شده ای …شعر زيبا قشنگ

“شفیعی کدکنی”

******

ناله اگر که برکشم، خانه خراب می شوی
خانه خراب گشته ام، بس که سکوت کرده ام …

“صائب تبریزی”

******

کاش پیدا بشوی … سخت تو را محتاجم

******

شعر عاشقانه حافظ

تا که از جانب معشوقه نباشد کششی
کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد

“حافظ”

******

من
می دانم به کجای قلبت
شلیک کرده ام
تو
دیگر
خوب نخواهی شد

“افشین یداللهی”

******

آن بهشتی که همه در طلبش معتکف اند
من کافر همه شب با تو به آغوش کشم

“خواجوی کرمانی”

******

غم دل با تو نگویم که نداری غم دل
با کسی حال توان گفت که حالی دارد…!

“سعدى”

******

صدای خنده های تو
افتادن تکه های یخ است
در لیوان بهار نارنج
بخند!
می خواهم گلویی تازه کنم!

“محسن حسین خانی”

******

شعر عاشقانه مولانا

این سینه پرمشغله از مکتب اوست
و امروز که بیمار شدم از تب اوست

پرهیز کنم ز هرچه فرمود طبیب
جز از می و شکری که آن از لب اوست

“مولانا”

******

شعر عاشقانه دلنشین

ماجرای من و تو، باور باورها نیست
ماجراییست که در حافظه دنیا نیست

نه دروغیم نه رویا نه خیالیم نه وهم
ذات عشقیم که در آینه ها پیدا نیست

تو گمی درمن و من درتو گمم باورکن
جز دراین شعر نشان و اثری ازما نیست

شب که آرام تر از پلک تو را میبندم
بادلم طاقت دیدار تو تا فردا نیست

من و تو ساحل و دریای همیم اما نه!
ساحل اینقدر که درفاصله با دریا نیست…

“محمد علی بهمنی”

******

ماییم و شب تار و غم یار و دگر هیچ
صبر کم و بی تابی بسیار و دگر هیچ …!

“عرفی شیرازی”

******

تو چه دانی که چه ها کرد فراقت با من؟
داند این آنکه ازین غم بود او را قدری

غم هجران تو ای دوست، چنان کرد مرا
که ببینی نشناسی که منم یا دگری؟

“عراقی”

******

دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی؟ “سعدی”

******

آمدم یاد تو از دل به برونی فکنم
دل برون گشت ولی یاد تو با ماست هنوز …!

“مهدی اخوان ثالث”

******

در امتداد هر شب
من هستم و تمامت
با خویشتن نشستن
در خویشتن شکستن

“حمید مصدق”

******

خسته از عمری زمستانم
بهارم می شوی ..؟

******

همین که گاه به من فکر می‌کنی کافیست
بمان و پشت سرم عاشقانه غیبت کن

“امید صباغ نو”

******

شعر عاشقانه نو

مرفین آغوشت را
نه هلال احمر دارد
نه کوچه هاى ناصر خسرو !!
و این ..
بدترین تجویز شب هاى من است

******

من در تو گریزان شدم از فتنه خویش
من آن توام مرا به من باز مده

“مولانا”

******

بار اول که دیدمت
چنان بی مقدمه زیبا بودی
که چند روز بعد
یادم افتاد
باید عاشقت می‌شدم..!

******

پشت پرچینت اگر بزم، اگر مهمانی ست
پشت پرچین من این سو همه اش ویرانیست

انفرادی شده سلول به سلول تنم
خود من در خود من در خود من زندانیست

دست های تو کجایند که آزاد شوم؟
هیچ جایی به جز آغوش تو دیگر جا نیست

ابرها طرحی از اندام تو را می سازند
که چنین آب و هوای غزلم بارانیست

شعر آنیست که دور لب تو می گردد
شاعری لذت خوبیست که در لب خوانیست

دوستت دارم اگر عشق به آن سختی هاست
دوستم داشته باش عشق به این آسانیست!

“حسین جنت مکان”

******

تار و پودم تو بگو با دل تنها چه کنم؟

“شهریار”

******

چه ماندن دلچسبی خواهد شد
برود
برگردد
بگوید: نشد!

******

هزار درد مرا، عاشقانه درمان باش
هزار راه مرا، ای یگانه پایان باش

برای آنکه نگویند، جسته‌ایم و نبود،
تو آن‌که جسته و پیداش کرده‌ام، آن باش!

“حسین منزوی”

******

هرگز حسد نبردم بر منصبی و مالی
الا بر آن‌که دارد با دلبری وصالی…

“سعدی”

******

خنده ات طرح لطیفیست که دیدن دارد
ناز معشوق دل آزار خریدن دارد

فارغ از گلّه و گرگ است شبان عاشق
چشم سبز تو چو دشتی است! دویدن دارد

شاخه ای از سر دیوار به بیرون جسته
بوسه ات میوه ی سرخی است که چیدن دارد

“کاظم بهمنی”

******

جز تو یاری نگرفتیم و نخواهیم گرفت
بر همان عهد که بودیم بر آنیم هنوز…

“ادیب نیشابوری”

******

شعر عاشقانه غمگین

قهوه می‌ریزم برایت نیستی آن سوی میز
هی شکر می‌ریزم و تلخ است جای خالی ات!

******

ﺷﺎﯾﺪ ﺷﺒﯽ ﺷﺒﯿﻪ ﺗﻮ ﭘﯿﺪﺍ ﺷﻮﺩ ﻭﻟﯽ
ﺩﯾﮕﺮ ﮐﺴﯽ ﺷﺒﯿﻪ ﻣﻦ ﻋﺎﺷﻖ نمیشوﺩ !

******

می رود کز ما جدا گردد ولی
جان و دل با اوست هر جا می رود

“رهی معیری”

******

شعر عاشقانه برای شوهرم

جان دلم…
غرور مردانه و این حرفها…
بماند برای غریبه ها…!
به من که رسیدی…
ورد زبانت باشد دوستت دارم…

******

آزرده دل از کوی تو رفتیم و نگفتی
کی بود؟ کجا رفت؟ چرا بود و چرا نیست!؟

“شهریار”

******

گفته بودی با قطار اینبار خواهم رفت و من!
مانده ام باید چطور این چرخ را پنچرکنم؟!

******

از پریدن‌های رنگ و از تپیدن‌های دل
عاشق بیچاره هرجا هست رسوا می‌شود …

******

تو باید بتابی به دنیای من
که بی‌تاب ماندم، که دلواپسی
ببین! زندگی تاب بازی شده
که هی میروی و به من میرسی

******

زن ها
آن شبی که دوستت دارم دلخواهشان را می شنوند
با گوشواره می خوابند….

******

به چه مشغول کنم دیده و دل راکه مدام
دل تو را می‌طلبد ، دیده تو را می‌جوید…

“صائب تبریزی”

******

شعر عاشقانه کوتاه برای همسر

جای مهتاب،به تاریکی شب ها تو بتاب
من فدای تو، به جای همه گل ها تو بخند

“فریدون مشیری”

******

ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم
چند وقت است که هر شب به تو می اندیشم

******

یک جرعه چشاندی به من از عشقت و مستم
یک جرعه ی دیگر بچشان مست ترم کن

“حسین منزوی”

******

شعر عاشقانه برای عشقم

کائنات
فداى لبخند شیرین اول صبحت؛
بخند جانم!
تو دلخوشی
روزهاى کسل کننده‌اى…

“علی قاضی مقام”

******

با هجر تو هر شب ز پی وصل تو گویم
یارب تو شب عاشق و معشوق مکن روز

“سنایی”

******

غزلیات عاشقانه کوتاه

چه خوش صید دلم کردی بنازم چشم مستت را
که کس مرغان وحشی را از این خوش‌تر نمی گیرد

“حافظ”

******

نیم بیت های مشهور عاشقانه

در اندک من … تویی فراوان

******

که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد …

******

ما را که “تو” منظوری خاطر نرود جایی!

******

زندگی بی تو پر از غم شدنش حتمی بود!

******

شعر غمگین عاشقانه

گفتی زسرت فکر مرا بیرون کن!
جانا ، سرم از فکر تو خالیست …
دلم را چه کنم؟

******

بیستون هیچ ، دماوند اگر سد بشود
چشم تو قسمت من بوده و باید بشود

******

گاهی میان مردم، در ازدحام شهر
غیر از تو
هر چه هست فراموش می‌کنم …

“فریدون مشیری”

******

کسی ‌سوال‌ می‌کند به خاطر چه زنده‌ ای؟
و من برای زندگی تو را بهانه می‌کنم

“نیمایوشیج”

******

مومنم کردی به عشق و جا زدی تکلیف چیست
بر مسلمانی که کافر می شود پیغمبرش

******

پنهان اگر چه داری، جز من هزار مونس؛
من جز تو کَس ندارم، پنهان و آشکارا…!

“اوحدی”

******

عشق یعنی در میان صدهزاران مثنوی
بوی یک تک بیت ناگه مست و مدهوشت کند

“فاضل نظری”

******

خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست؟!

******

زیبایی ات
هر بار وسوسه برانگیزتر از پیش است!
مثل سرخ ترین سیب دورترین نقطه ی درخت…
ومن کودکی که همیشه با زانوی زخمی به خانه بر می گردد…!!!

******

تک بیتی کوتاه عاشقانه

در چشم تو نشستم به تماشای خودم
که مگر حال مرا چشم تو تصویر کند

******

نیم بیت های عاشقانه و زیبا

حرامم باد اگر بعد از نگاهت، نگاهی لرزه اندازد به جانم!

******

عاشقى جرم قشنگیست به انکار مکوش!

******

اَندر مرضِ عشق بجُز عشق، دوا نیست!

“مولانا”

******

تا عهد تو دربستم عهد همه بشکستم
بعد از تو روا باشد نقض همه پیمان ها

******

آنکه برگشت و جفا کرد و به هیچم بفروخت
به همه عالمش از من نتوانند خرید…

“سعدی”

******

شعر عاشقانه دلتنگی یار

بر عشق توام، نه صبر پیداست، نه دل
بی روی توام، نه عقل بر جاست، نه دل

این غم، که مراست کوه قافست، نه غم
این دل، که توراست، سنگ خاراست، نه دل

“رودکی”

******

دیده را فایده آنست که دلبر بیند
ور نبیند چه بود فایده بینایی را

******

آوای باد انگار آوای خشک سالیست
دنیا به این بزرگی ، یک کوزه سفالیست

باید که عشق ورزید ، باید که مهربان بود
زیرا که زنده ماندن هر لحظه احتمالیست …

******

چیست در گردش جادویی چشمت که هنوز
قلم فرشچیان دور خودش می چرخد

******

اندوه من این است، که در دفتر شعرم
یک بیت به زیبایی چشم تو ندارم

“ملک الشعرا بهار”

******

سر زیبایی چشمان تو دعوا شده است
بین ماه و من و یک عده اساتید هنر …

******

شعر درباره شکست عشقی

چشم من چشم تو را دید ولی دیده نشد
من همانم که پسندید و پسندیده نشد

******

دیوانگی ام بالا زده
مرا فقط “تو”
تسکین می دهد

******

شدم از عشق تو شیدا، کجایی؟
به جان می‌جویمت جانا، کجایی؟

همی پویم به سویت گرد عالم
همی جویم تو را هر جا، کجایی؟

******

می روی
و قلب من
برای خداحافظی
به احترامت خواهد ایستاد…

******

و تو گفتی دوستت دارم
بقیه اش را نمی دانم!
من سال هاست
که با آن لالایی کوتاهت
به خواب رفته ام …

******

من جمعه ترین حالت یک عاشقم! اما
تو صبح ترین جمعه هر روز دلم باش

******

بی تو تقویم پر از جمعه بی حوصله هاست …

******

گیرم از چنگ جان به در ببری
گیرم از تن فرار خواهی کرد

عقل من هم فدای چشمهایت
با جنونم چکار خواهی کرد؟

******

آمار کشته های جنگ همیشه غلط بوده است ؛
هر گلوله دونفر را از پا درمیاورد
سرباز و دختری که در میان قلبش بود …

******

شعر عاشقانه بوسه

حرف برای گفتن زیاد بود
وقت کم
“بوسیدمت ” …

******

هیچ چیز سر جایش نیست
مثلاً تویى که
الان
زیر این باران
باید کنارم باشى و
نیستى…
مثلاً منى که
تا الان
باید فراموشت می کردم و
نکردم…

******

دل نخواهم جان نخواهم، آنِ من کو؟ آنِ من ….

“مولانا”

******

سهم من از تو
دلتنگی بی پایانیست
که روزها دیوانه ام می کند
شب ها شاعر …

******

عشق
همین است
همین که
یک ذره از تو
می شود تمام من …

******

یک جور دوستت دارم
که بودنت را با هیچ کس عوض نمی کنم!

******

تویی والاترین مهمان دنیایم
که دنیا بی تو
چیزی چون تورا
کم داشت

“سهراب سپهری”

******

شعر عاشقانه جدایی

نامه ات را هنوز میخوانم گفته بودی بهار می‌آیی …
می‌نویسم قطار اما تو … با کدامین قطار می‌آیی ؟!

******

العفو نخوان!
قبل از خدا باید کسی تو را ببخشد
که بعد از تو سنگدل ترین موجود
روی زمین شده است…

******

هرچه پل پشت سرم هست خرابش بنما!
تا بفکرم نزند از ره تو برگردم…

“شهریار”

******

یا ز آه نیم شب‌، یا از دعا، یا از نگاه
هرچه باشد در دل سختت اثر خواهیم کرد

“ملک الشعرا بهار”

******

هرجا سخن از جلوه آن ماه پری بود
کار من سودازده، دیوانه گری بود

“فرخی یزدی”

******

مهربان که می شوم
تمام شهر
می فهمند مرا بوسیدی…
“من”
به تمام
آدمهای مهربان دنیا
مشکوکم…!

******

خودمانیم، خدا هم شاعر بوده ..
حاضرم قسم بخورم صبح ها که تو
از زیر درختان راه می روی،
خدا آن بالا،
لای ابرها نشسته ،
دستهاش را زیر چانه‌ اش زده و
تو را نگاه می کند و
زیر لبش زمزمه می کند:
«رقصی چنین میانه‌ میدانم آرزوست..»

******

دلبران، دل می برند اما، تو جانم می‌بری…!

******

با آن همه دلداده دلش بسته ی ما شد
ای من به فدای دل دیوانه پسندش…

“سیمین بهبهانی”

******

صد نامه فرستادم، صد راه نشان دادم
یا راه نمیدانی، یا نامه نمی خوانی!

******

صدا کن مرا

صدای تو خوب است
صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است
که در انتهای صمیمیت حزن می روید

******

اگر تو نبودی
این کوچه
با کدام بهانه بیدار می‌شد
و این شب
با کدام قصه می‌خوابید؟

******

“تو را دوست دارم ”
و این دوست داشتن
حقیقتی است که مرا
به زندگی دلبسته می کند …

“احمد شاملو”

******

خوش است خلوت اگر یار، یار من باشد

“حافظ”

******

از خاک ، مرا برد و به افلاک رسانید
این است که من معتقدم “عشق” زمینیست …

“فاضل نظری”

******

بمون ولی به خاطرِ غرور خسته‌ام برو
برو ولی به خاطرِ دل شکسته‌ام بمون

به موندن تو عاشقم، به رفتن تو مبتلا
شکسته ام ولی برو، بریده‌ام ولی بیا

چه گیج حرف می‌زنم، چه ساده درد می‌کشم
اسیر قهر و آشتی میون آب و آتشم!

تو را نفس کشیدم و به گریه با تو ساختم
چه دیر عاشقت شدم، چه دیرتر شناختم…

“عبدالجبار کاکایی”

******

ترک ما کردی ولی با هرکه هستی یار باش!

“وحشی بافقی”

******

همسر عزیزم
تنها نگاه کردن به چشمانت، لبخند به لب هایم می نشاند
و آغوش گرمت مایه آرامش من است
و با بوسه شیرینت در آسمان ها پرواز می کنم
و با لمس تنت بر فراز ابرها سیر می کنم
وقتی کنار تو هستم
احساس می کنم هر لحظه عاشق می شوم، بارها و بارها

******

هنوز هم نمی توانم باور کنم که واقعا اتفاق افتاده باشد
ما همدیگر را ملاقات کردیم و ناگهان تو
بخش خاص و مهم زندگی ام شدی
عزیزم
عشق تو باعث شادی هر روز من است.
دوستت دارم

******

زمانی که برای اولین بار دیدمت
از دور همانند فرشته بودی
وقتی نزدیک تر شدم
قلبم بیشتر و بیشتر به تپش افتاد
همان لحظه بود که فهمیدم
بقیه عمرم را عاشق تو خواهم بود
با لمس دستان تو همه زندگی ام دگرگون شد
و اکنون، برای همیشه می خواهم کنارت باشم.

******

عشق من نسبت به تو مانند دریای مواج است
عشقی عمیق و قدرتمند و جاودان
که در برابر طوفان ها و بادها و باران ها
همیشه زنده خواهد ماند
قلب های ما سرشار از پاکی و عشق هستند
و من با هر ضربان قلب بیشتر از قبل عاشقت می شوم

******

عاشقت هستم
عاشق هر آنچه هستی
عاشق هر آنچه انجام می دهی
تو بانوی جذاب زندگی ام هستی
فریبندگی و عشق تو زندگی ام را با ارزش کرده
تو عشق من و بهترین دوستم هستی
همسرم
همیشه عاشقت هستم!

حتما ببینید : متن عاشقانه زیبا

کپی برداری از مطالب سایت پرشین استار اکیدا ممنوع است و پیگرد قانونی دارد!

استفاده از مطالب سایت پرشین استار در سایت های خبرخوان، آی فریم و لینک باکس ها اکیدا ممنوع است.

میروم خسته و افسـرده و زار

سـوی منزلگــه ویرانه خویش

 

به خـدا می برم از شهـــر شما 

دل شوریــده و دیوانــه خویش

شعر زيبا قشنگ

 

می برم تا که در ان نقطه دور

شستشویش دهم از رنگ گنـاه

 

شستشویش دهم از لکه عشــق

زین همـــه خواهش بیجا وتباه

 

می برم تا زتو دورش ســـازم

زتو ،ای جلــــوه امید محــــال

 

می برم زنـــده بگورش سازم

تا از این پس نکنــد یاد وصال

 

ناله می لرزد،می رقصد اشک

 آه ، بگــــذار که بگریزم مـــن

 

از تو ، ای چشمه جوشان گناه 

شایـد آن به کـه بپرهیـــزم من

 

بخـــدا غنچـــــه شـــادی بودم

دست عشق آمد و از شاخـم چید

 

شعلــه آه شد م ، صــد افسوس

که لبــم باز بر آن لب نرسیـــد

 

عاقبت بنــد سفـــر پایـــم بست

میروم، خنده به لب،خونین دل

 

می روم از دل من دست بردار

ای امیـــــد عبث بی حاصــــل…

 

فروغ فرخزاد

دهانت را میبویند

مبادا گفته باشی ” دوستت دارم “

دلت را می بویند …

شعر زيبا قشنگ

روزگار غریبی است نازنین

وعشق را

کنار تیرک راهبند

تازیانه می زنند

عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد…..

در این بن بست کج و پیچ سرما

آتش را به سوختبار سرود و شعر

فروزان می دارند

به اندیشیدن

خطر مکن

روزگار غریبی است نازنین

آن که بر در می کوبد شباهنگام

به کشتن چراغ آمده است

نور را در پستوی خانه نهان باید کرد

آنک قصابانند

بر گذرگاهها مستقر

با کنده و ساطوری خون آلود

و تبسم را بر لبها جراحی می کنند

شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد

کباب قناری بر آتش سوسن و یاس

روزگار غریبی است نازنین

ابلیس پیروز مست

سور عزای ما را بر سفره نشسته است

خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد…..

 

شاملو

خرما نتوان خورد از این خار که کشتیم


 دیبا نتوان بافت از این پشم که رشتیم


                                                 بر لوح معاصی خط عذری نکشیدیم


                                                  پهلوی کبایر حسناتی ننوشتیم


ما کشته ی نفسیم و صد آوخ که برآید


از ما به قیامت که چرا نفس نکشتیم؟!


                                                افسوس بر این عمر گرانمایه که بگذشت


                                                 ما از سر تقصیر و خطا در نگذشتیم


دنیا که در او مرد خدا گل نسرشته است


نامرد که ماییم، چرا دل بسرشتیم؟


                                                 ایشان چو ملخ در پس زانوی ریاضت


                                                 ما، مور میان بسته روان بر در و دشتیم


پیری و جوانی پی هم چون شب و روزند


ما شب شد و روز آمد و بیدار نگشتیم


                                                  واماندگی اندر پس دیوار طبیعت


                                                 حیف است دریغا که در صلح، بهشتیم


چون مرغ بر این کنگره تا کی بتوان خواند؟


یک روز نگه کن که بر این کنگره خشتیم


                                                  ما را عجب ار پشت و پناهی بود آن روز


                                                  کامروز کسی را نه پناهیم و نه پشتیم


گر خواجه شفاعت بکند روز قیامت


شاید که ز مشاطه نرنجیم که زشتیم


                                                باشد که عنایت برسد ورنه مپندار


                                                با این عمل دوزخیان کاهل بهشتیم


سعدی مگر از خرمن اقبال بزرگان

یک خوشه ببخشند که ما تخم نکشتیم

 

سعدی

سینه از عطر توام سنگین شده

ای به روی چشم من گسترده خویش

شادیم بخشیده از اندوه بیش

همچو بارانی که شوید جسم خاک

هستیم زآلودگی ها کرده پاک

ای تپش های تن سوزان من

آتشی در سایه ی مژگان من

ای ز گندم زارها سرشارتر

ای ز زرین شاخه ها پر بارتر

ای در بگشوده بر خورشیدها

در هجوم ظلمت تردیدها

با توام دیگر ز دردی بیم نیست

هست اگر، جز درد خوشبختیم نیست

ای دل تنگ من و این بار نور؟

ها ی هوی زندگی در قعر گور؟

ای دو چشمانت چمنزاران من

داغ چشمت خورده بر چشمان من

پیش از اینت گر که در خود داشتم

هرکسی را تو نمی انگاشتم

درد تاریکیست درد خواستن

رفتن و بیهوده خود را کاستن

سر نهادن بر سیه دل سینه ها

سینه آلودن به چرک کینه ها

در نوازش نیش ماران یافتن

زهر در لبخند یاران یافتن

زر نهادن در کف طرارها

آه، ای با جان من آمیخته

ای مرا از گور من انگیخته

چون ستاره، با دو بال زرنشان

آمده از دور دست آسمان

جوی خشک سینه ام را آب تو

بستر رگهایم را سیلاب تو

در جهانی اینچنین سرد و سیاه

با قدمهایت قدمهایم براه

ای به زیر پوستم پنهان شده

همچو خون در پوستم جوشان شده

گیسویم را از نوازش سوخته

گونه هام از هرم خواهش سوخته

آه، ای بیگانه با پیرهنم

اشنای  سبزه واران تنم

آه، ای روشن طلوع بی غروب

آفتاب سرزمین های جنوب

آه، آه ای از سحر شاداب تر

از بهاران تازه تر سیراب تر

عشق دیگر نیست این، این خیرگیست

چلچراغی در سکوت و تیرگیست

عشق چون در سینه ام بیدار شد

از طلب پا تا سرم ایثار شد

این دگر من نیستم، من نیستم

حیف از آن عمری که با من زیستم

ای لبانم بوسه گاه بوسه ات

خیره چشمانم به راه بوسه ات

ای تشنج های لذت در تنم

ای خطوط پیکرت پیرهنم

آه می خواهم که بشکافم ز هم

شادیم یک دم بیالاید به غم

آه، می خواهم که برخیزم ز جای

همچو ابری اشک ریزم های های

این دل تنگ من و این دود عود ؟

در شبستان، زخمه های چنگ و رود ؟

این فضای خالی و پروازها؟

این شب خاموش و این آوازها؟

ای نگاهت لای لائی سِحر بار

گاهوار کودکان بیقرار

ای نفسهایت نسیم نیمخواب

شسته از من لرزه های اضطراب

خفته در لبخند فرداهای من

رفته تا اعماق دنیا های من

ای مرا با شور شعر آمیخته

اینهمه آتش به شعرم ریخته

چون تب عشقم چنین افروختی

لاجرم شعرم به آتش سوختی

…..

از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران

رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران

ما
گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی

تو بمان  با دگران وای به حال دگران

رفته
چون مه به محاقم که نشانم ندهند

هر چه آفاق بجویند کران تا به کران

میروم
تا که به صاحبنظری بازرسم

محرم ما نبود دیده‌ی کوته نظران

دل چون آینه‌ی
اهل صفا می‌شکنند

که ز خود بی‌خبرند این ز خدا بیخبران

دل من دار که در
زلف شکن در شکنت

یادگاریست ز سر حلقه‌ی شوریده سران

گل این باغ بجز حسرت
و داغم نفزود

لاله رویا تو ببخشای به خونین جگران

ره بیداد گران بخت من
آموخت ترا

ورنه دانم تو کجا و ره بیداد گران

سهل باشد همه بگذاشتن و
بگذشتن

کاین بود عاقبت کار جهان گذران

شهریارا غم آوارگی و
دربدری

شورها در دلم انگیخته چون نوسفران

 

شهریار

تو به من خندیدی و نمی دانستی

من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را
دزدیدم

باغبان از پی من تند دوید

سیب را دست تو دید

غضب آلود به من كرد
نگاه

سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاك

و تو رفتی و هنوز،

سالهاست كه
در گوش من آرام آرام

خش خش گام تو تكرار كنان می دهد آزارم

و من اندیشه كنان
غرق در این پندارم

كه چرا باغچه كوچك ما سیب نداشت

جواب زیبای فروغ فرخ
زاد به حمید مصدق

من به تو خندیدم

چون كه می دانستم

تو به چه دلهره از
باغچه همسایه سیب را دزدیدی

پدرم از پی تو تند دوید

و نمی دانستی باغبان
باغچه همسایه

پدر پیر من است

من به تو خندیدم

تا كه با خنده تو پاسخ عشق
تو را خالصانه بدهم

بغض چشمان تو لیك لرزه انداخت به دستان من و

سیب دندان
زده از دست من افتاد به خاك

دل من گفت: برو

چون نمی خواست به خاطر بسپارد
گریه تلخ تو را …

و من رفتم و هنوز سالهاست كه در ذهن من آرام آرام

حیرت و
بغض تو تكرار كنان

می دهد آزارم

و من اندیشه كنان غرق در این پندارم

كه چه
می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت؟!

کاشکی شعر مرا می خواندی                                   

 

گاه می اندیشم …

می توانی تو به لبخندی این  فاصله را برداری

تو توانایی بخشش داری

دستهای تو توانایی آن را دارد

که مرا زندگانی بخشد

 

چشمهای تو به من می بخشد

شور عشق و مستی

و تو چون مصرع شعری ی زیبا

سطر برجسته ای از  زندگی من هستی

 

دفتر عمر مرا

با وجود تو شکوهی دیگر

رونقی دیگر هست

می توانی تو به من

زندگانی بخشی

یا بگیری از من

آنچه را می بخشی

 

من به بی سامانی

باد را می مانم

من به سرگردانی

ابر را می مانم

من به آراستگی خندیدم

من ژولیده به آراستگی خندیدم

 

سنگ طفلی، اما

خواب نوشین کبوترها را

در لانه می آشفت

قصه ی بی سر و سامانی من

باد با برگ درختان می گفت

باد با من می گفت:

«چه تهیدستی مرد»

ابر باور می کرد

 

من در آیینه رخ خود دیدم

و به تو حق دادم

آه می بینم، می بینم

تو به اندازه ی  تنهایی من خوشبختی

من به اندازه ی زیبایی تو غمگینم

چه امید عبثی

من چه دارم که تو را در خور؟

هیچ…..

من چه دارم که سزاوار تو؟

هیچ…..

تو همه هستی من، هستی من

تو همه زندگی من هستی

تو چه داری؟

همه چیز

تو چه کم داری؟

هیچ……

بی تو در می یابم

چون چناران کهن

از درون تلخی واریزم را

کاهش جان من این شعر من است

آرزو می کردم

که تو خواننده ی شعرم باشی

 

راستی شعر مرا می خوانی؟

نه، دریغا، هرگز

باورم نیست که خواننده ی شعرم باشی

کاشکی شعر

مرا می خواندی…..

 

حمید مصدق

 

نه هست های ما

 

چونان که بایدند نه باید ها…..

 

مثل همیشه آخر حرفم 

و حرف آخرم را 

با بغض می خورم 

عمری است 

لبخند های لاغر خود را 

دردل ذخیره می کنم: 

باشد برای روز مبادا! 

اما…..

در صفحه‌های تقویم 

روزی به نام روز مبادا نیست 

آن روز هر چه باشد 

روزی شبیه دیروز 

روزی شبیه فردا 

روزی درست مثل همین روزهای ماست 

اما کسی چه می‌داند؟ 

شاید 

امروز نیز روز مبادا باشد! 

وقتی تو نیستی 

نه هست های ما 

چونانکه بایدند 

نه بایدها…

هر روز بی تو روز مباداست!

 

قیصر امین پور

در بهاری روشن از امواج نور

در زمستانی غبارآلود و دور

یا خزانی خالی از فریاد و شور

مرگ من روزی فرا خواهد رسید

روزی از این تلخ و شیرین روزها

روز پوچی همچو روزان دگر

سایه‌ای ز امروزها‌، دیروزها

دیدگانم همچو دالان‌های تار

گونه‌هایم همچو مرمرهای سرد

ناگهان خوابی مرا خواهد ربود

من تهی خواهم شد از فریاد درد

می خزند آرام روی دفترم

دست‌هایم فارغ از افسون شعر

یاد می‌آرم که در دستان من

روزگاری شعله می زد خون شعر

خاک می خواند مرا هر دم به خویش

می رسند از ره که در خاکم نهند

آه شاید عاشقانم نیمه شب

گل به روی گور غمناکم نهند

بعد من ناگه به یک‌سو می روند

پرده‌های تیرهٔ دنیای من

چشم‌های ناشناسی می خزند

روی کاغذها و دفترهای من

در اتاق کوچکم پا می نهد

بعد من، با یاد من بیگانه‌ای

در بر آیینه می‌ماند به جای

تار مویی، نقش دستی، شانه‌ای

می‌رهم از خویش و می‌مانم ز خویش

هر چه بر جا مانده ویران می‌شود

روح من چون بادبان قایقی

در افقها دور و پنهان می‌شود

می‌شتابند از پی هم بی‌شکیب

روزها و هفته‌ها و ماه‌ها

چشم تو در انتظار نامه‌ای

خیره می‌ماند به چشم راه‌ها

لیک دیگر پیکر سرد مرا

می‌فشارد خاکِ دامنگیر خاک

بی‌تو دور از ضربه‌های  قلب تو

قلب من می‌پوسد آنجا زیر خاک

بعدها نام مرا باران و باد

نرم می‌شویند از رخسار سنگ

گور من گمنام می‌ماند به راه

فارغ از افسانه‌های نام و ننگ

 

فروغ فرخزاد

بی وفا حالا که من افتاده‌ام از پا چرا؟

نوش‌دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی

سنگدل این زودتر می‌خواستی حالا چرا؟

عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست

من که یک امروز مهمان توام فردا چرا؟

نازنینا ما به ناز تو جوانی داده‌ایم

دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا؟

وه که با این عمرهای کوته بی‌اعتبار

این‌همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا؟

شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود

ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا؟

ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت

اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا؟

آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند

در شگفتم من نمی‌پاشد ز هم دنیا چرا؟

در خزان هجر  گل ای بلبل طبع حزین

خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا؟

شهریارا بی حبیب خود نمی‌کردی سفر

این سفر راه قیامت می‌روی تنها چرا؟

 

شهریار

رفتی و ندیدی که چه محشر کردم

با اشک تمام کوچه را تر کردم…

                                                             وقتی که شکست بغض تنهایی من

                                                             وابستگی ام را به تو باور کردم….

 من تمنا کردم

که توبا من
باشی

تو
به من گفتی

هرگز…..هرگز…..

 پاسخی سخت و درشت

ومرا غصه این هرگز کشت….

 

حمید مصدق

ز دودیده خون فشانم ز غمت شب جدایی

                                   چــه كنم كه هست اینها گـل باغ
آشــــنایی

 

همه شـب نهاده ام سر ،
چوسگان برآستانت

                                    كــه رقــیـب در نــیـایـد بــه بــهـانـه
گدایی

 

مــــژه‌ها و چــشـم یارم به نظر چــــنان نـماید

                                  كـه مـــیان سنبلــستان چـرد آهــوی ختــایی

 

در گـلستان چـشـمم زچـه رو همیشه باز است

                                 به امــیـد آنـكـه شـایـد تو به چشم من درآیی

 

سر برگ گــل ندارم ،به چه رو روم به گلشن

                                  كه شــنیده‌ام ز گلــــها هـــمه بوی
بی‌وفـایی

 

به كدام مذهب است این؟به كدام ملت‌است این؟

                                    كه كـشنـد عاشقی را كه تو عاشقم چرایی

 

به طـواف كــعبه رفـتم به حرم رهـم ندادند

                                     كه بـرون درچه كردی كه درون خانه آیی؟

 

به قـمـارخــانه رفتم، هــمه پاكــــباز دیدم

                                     چـو به صـومعه رسـیدم هـمـه زاهـد
ریـایی

 

درمیخانه زدم مــــن، که نـــدا ز در درآمد

                                    که در ا  درا عراقی که تو هم از ان مایی

 

 

تو رامن یاد میدارم همه هنگام

                                          نه چون نیما که میگوید شباهنگام

                                            من و تا ابد این غم جاودانه

من ان قصه تلخ درد افرینم

                                           که دیگر نپرسند از من نشانه

نجوید مرا چشم افسانه جویی

                                            نگوید مرا قصه گوی زمانه

من ان مرغ غمگین تنها نشینم

                                             که دیگر ندارم هوای ترانه

ربودند جفت مرا از کنارم

                                            شکستند بال مرا بی بهانه

من ان تک درختم که دژخیم پاییز

                                           چنان کوفته بر تنم تازیانه

که خفتست در من فروغ جوانی

                                           که مردست در من امید جوانه

نه دست بهاری نوازد تنم را

                                           نه مرغی به شاخم کند اشیانه

من ان بیکران کویرم که در من

                                           نیفشانده جز دست اندوه دانه

چه میپرسی از قصه غصه هایم؟

                                           که از من تورا خود همین بس فسانه

که من دشت خشکم که در من غنودست

                                            کران تا کران حسرتی بی کرانه

 

حسین منزوی

من چه می دانستم؟

درشبان غم تنهايي خويش

عـابد چشم سخنگوي تو ام

من در اين تاريكي

من در اين تيره شب جانفرسا

زائر ظلمت گيسوي تو ام

گيسوان تو پريشان تر از انديشه من

گيسوان تو شب بي پايان

جنگل عطرآلود

شكن گيسوي تو

موج درياي خيال

كاش با زورق انديشه شبی

از شط گيسوي مواج تو ، من

بوسه زن بر سر هر موج گذر ميكردم

كاش بر اين شط مواج سياه

همه عمر سفر ميكردم

شب تهي از مهتاب

شب تهي از اختر

ابر خاكستري بي باران پوشانده

آسمان را يكسر

ابر خاكستري بي باران دلگير است

و سكوت تو پس پرده خاكستري سرد كدورت افسوس

سخت دلگيرتر است

واي باران ! باران

شيشه پنجره را باران شست

از دل من اما

چه كسي نقش تو را خواهد شست؟

آسمان سربي رنگ

من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ

ميپرد مرغ نگاهم تا دور

واي باران، باران

پر مرغان نگاهم را شست

خواب روياي فراموشي هاست

خواب را دريابم

كه درآن دولت خاموشي هاست

با تو در خواب ، مرا

لذت ناب هماغوشي هاست

از گريبان تو صبح صادق

ميگشايد پر و بال

تو گل سرخ مني

تو گل ياسمني

تو چنان شبنم پاك سحري؟

نه ، از آن پاكتري

تو بهاري؟

نه ، بهاران از توست

از تو ميگيرد وام

هربهار اين همه زيبايي را

هوس باغ و بهارانم نيست

اي بهين باغ و بهارانم تو

سيل سيال نگاه سبزت

همه بنيان وجودم را ويرانه كنان ميكاود

من به چشمان خيال انگيزت معتادم

و در اين راه تباه

عاقبت هستي خود را دادم

باز كن پنجره را

من تو را خواهم برد

به شب جشن عروسي عروسكهاي

كودك خواهر خويش

كه در آن مجلس جشن

صحبتي نيست ز دارايي داماد و عروس

صحبت از سادگي و كودكي است

چهره اي نيست عبوس

گل به گل، سنگ به سنگ اين دشت

يادگاران تو اند

رفته اي اينك و هر سبزه و دشت

در تمام در و دشت

سوگواران تو اند

در دلم آرزوي آمدنت ميميرد

رفته اي اينك، اما آيا

باز برميگردي

چه تمناي محال

خنده ام ميگيرد

آرزو ميكردم

دشت سرشار ز سرسبزي روياها را

من گمان ميكردم

دوستي همچون فصلي سرسبز

چار فصلش همه آراستگي ست

من چه ميدانستم

هيبت باد زمستاني هست

من چه ميدانستم

سبزه ميپژمرد از بي آبي

سبزه يخ ميزند از سردي دي

من چه ميدانستم

دل هركس دل نيست

قلب ها بي خبر از عاطفه اند

و چه روياهايي

كه تبه گشت و گذشت

و چه پيوند صميميت ها

كه به آساني يك رشته گسست

چه اميدي، چه اميد؟

چه نهالي كه نشاندم من و بي بر گرديد

دل من ميسوزد

كه قناري ها را پر بستند

كه پر پاك پرستوها را بشكستند

و كبوترها را

آه كبوترها را…

و چه اميد عظيمي به عبث انجاميد

من در آيينه رخ خود ديدم

و به تو حق دادم

آه، ميبينم، ميبينم

تو به اندازه تنهايي من خوشبختي

من به اندازه زيبايي تو غمگينم

چه اميد عبثي

من چه دارم كه تو را در خور؟

هیچ من چه دارم كه سزاوار تو؟

هيچ….

تو همه هستي من، هستي من

تو همه زندگي من هستي

تو چه داري؟

همه چيز

تو چه كم داري؟

هيچ

گاه مي انديشم

خبر مرگ مرا با تو چه كس ميگويد؟

آن زمان كه خبر مرگ مرا

از كسي ميشنوي ، روي تو را

كاشكي ميديدم

شانه بالا زدنت را بي قيد

و تكان دادن دستت كه_ مهم نيست زياد_

و تكان دادن سر را كه عجب ، عاقبت مرد ، افسوس!

كاشكي ميديدم

من به خود ميگويم

چه كسي باور كرد

جنگل جان مرا

آتش عشق تو خاكستر كرد؟

من به هنگام شكوفايي گلها در دشت

باز برخواهم گشت

تو به من مي خندي

من صدا ميزنم، آي

باز كن پنجره را

پنجره را ميبندي

با من اكنون چه نشستن ها، خاموشي ها

با تو اكنون چه فراموشي هاست

چه كسي ميخواهد

من و تو ما نشويم

من اگر ما نشوم خويشتنم

تو اگر ما نشوي خويشتني

از كجا كه من و تو

شور يكپارچگي را در شرق

باز برپا نكنيم

از كجا كه من و تو

مشت رسوايان را وا نكنيم

من اگر برخيزم

تو اگر برخيزي

همه برميخيزند

من اگر بنشينم

تو اگر بنشيني

چه كسي برخيزد؟

چه كسي با دشمن بستيزد؟

چه كسي پنجه در پنجه هر دشمن دون آويزد

سخن از مهر من و جور تو نيست

سخن از

متلاشي شدن دوستي است

و عبث بودن پندار سرور آور مهر

آشنايي با شور؟

و جدايي با درد؟

و نشستن در بهت فراموشي

يا غرق غرور؟

من چه ميگويم آه

با تو اكنون چه فراموشي ها

با من اكنون چه نشستن ها، خاموشي هاست

تو مپندار كه خاموشي من

هست برهان فراموشي من

من اگر بر خيزم

تو اگر برخيزي

همه برمي خيزند.

 

حمید مصدق

 

ترک من خراب شبگرد مبتلا کن

ماییم و موج سودا، شب تا به روز تنها

خواهی بیا ببخشا، خواهی برو جفا کن

از من گذر، تا تو هم در بلا نیفتی

بگزین ره سلامت، ترک ره بلا کن

ماییم و آب دیده، در کنج غم خزیده

بر آب دیده‌ی ما صد جای، آسیا کن

بر شاه خوبرویان واجب وفا نباشد

ای زرد روی عاشق، تو صبر کن، وفا کن

دردیست غیر مردن کان را دوا نباشد

پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن؟

در خواب دوش پیری در کوی عشق دیدم

با سر اشارتم کرد، که عزم سوی ما کن

مولانا

چیست در زمزمه مبهم آب

چیست در همهمه دلکش برگ

چیست در بازی آن ابر سپید

روی این آبی آرام بلند

که ترا می برد اینگونه به ژرفای خیال

چیست در خلوت خاموش کبوترها

چیست در کوشش بی حاصل موج

چیست در خنده جام

که تو چندین ساعت

مات و مبهوت به آن می نگری

نه به ابر

نه به آب

نه به برگ

نه به این آبی آرام بلند

نه به این خلوت خاموش کبوترها

نه به این آتش سوزنده که لغزیده به جام

من به این جمله نمی اندیشم

من مناجات درختان را هنگام سحر

رقص عطر گل یخ را با باد

نفس پاک شقایق را در سینه کوه

صحبت چلچله ها را با صبح

بغض پاینده هستی را در گندم زار

گردش رنگ و طراوت را در گونه گل

همه را میشنوم می بینم

من به این جمله نمی اندیشم

به تو می اندیشم

ای سراپا همه خوبی

تک و تنها به تو می اندیشم

همه وقت …همه جا…

من به هر حال که باشم به تو می اندیشم

تو بدان این را تنها تو بدان

تو بیا…

تو بمان با من تنها تو بمان

جای مهتاب به تاریکی شبها تو بتاب

من فدای تو به جای همه گلها تو بخند

اینک این من که به پای تو درافتاده ام باز

ریسمانی کن از آن موی دراز

تو بگیر

تو ببند

تو بخواه

پاسخ چلچله ها را تو بگو

قصه ابر هوا را تو بخوان

تو بمان با من تنها تو بمان

در دل ساغر هستی تو بجوش

من همین یک نفس از جرعه جانم باقیست

آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش

 

فریدون مشیری

 

 

 

نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد ؟!

نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت …

ولی بسیار مشتاقم …

که از خاک گلویم سوتکی سازد …

گلوم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش …

که او پی در پی دم گرم خودش را بر گلویم سخت بفشارد ….

و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد …

بدین سان بشکند دائم سکوت مرگبارم !!

دکتر شریعتی

 

از زنــدگــانیــــم گــــله دارد جــوانیــــــم

شرمنده‌ی جوانـــیم از این زندگانیـم

دارم هـــوای صحبت یــــاران رفتـــــه را

یاری کن ای اجل که به یاران رسانیم

 

 

راهی بجز گریز برایم نمانده بود

این عشق آتشین پر از درد بی امید

در وادی گناه و جنونم کشانده بود

رفتم که داغ بوسه ی پر حسرت تو را

با اشکهای دیده ز لب شستشو دهم

رفتم که ناتمام بمانم در این سرود

رفتم که با نگفته به خود آبرو دهم

رفتم ، مگو ، مگو که چرا رفت ، ننگ بود

عشق من و نیاز تو و سوز و ساز ما

از پرده ی خموشی و ظلمت ، چو نور صبح

بیرون فتاده بود به یکباره راز ما

رفتم ، که گم شوم چو یکی قطره اشک

گرم در لابلای دامن شبرنگ زندگی

رفتم که در سیاهی یک گور بی نشان

فارغ شوم ز کشمکش و جنگ زندگی

من از دو چشم روشن و گریان گریختم

از خنده های وحشی طوفان گریختم

از بستر وصال به آغوش سرد هجر

آزرده از ملامت وجدان گریختم

ای سینه در حرارت سوزان خود بسوز

دیگر سراغ شعله ی آتش ز من مگیر

می خواستم که شعله شوم سرکشی کنم

مرغی شدم به کنج قفس بسته و اسیر

روحی مشوشم که شبی بی خبر ز خویش

در دامن سکوت به تلخی گریستم

نالان ز کرده ها و پشیمان ز گفته ها

دیدم که لایق تو عشق تو نیستم

 

پدرم پشت دو خوابيدن در
مهتابی٬

پدرم پشت زمان ها مرده
است….

پدرم وقتی مرد آسمان آبی
بود٬

مادرم بی خبر از خواب پريد ٬خواهرم
زيبا شد.

پدرم وقتی مرد ٬پاسبانان همه شاعر
بودند.

مرد بقال از من پرسید چند من خربزه می خواهی؟!

من از او پرسیدم دل خوش سیری چند؟!

 

بی تو مهتاب شبی باز از ان کوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم

شدم ان عاشق دیوانه که بودم

در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید

باغ صد خاطره خندید

عطر صد خاطره پیچید

یادم امد که شبی باهم از ان کوچه گذشتیم

پر گشودیم و در ان خلوت دلخواسته گشتیم

ساعتی بر لب ان جوی نشستیم

تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت

من همه محو تماشای نگاهت

اسمان صاف و شب ارام

بخت خندان و زمان رام

خوشه ماه فرو ریخته در اب

شاخه ها دست بر اورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ همه دل داده به اواز شباهنگ

یادم امد تو به من گفتی: از این عشق حذر کن

لحظه ای چند بر این اب نظر کن

اب ایینه عشق گذران است

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است

باش فردا که دلت با دگران است

تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن

با تو گفتم:حذر از عشق ندانم سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم!!!!

روز اول که دل من به تمنای تو پر زد

چون کبوتر لب بام تو نشستم

تو به من سنگ زدی من نرمیدم نگسستم

باز گفتم که تو صیادی و من اهوی دشتم

تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم،نتوانم!!

اشکی از شاخه فرو ریخت

مرغ شب ناله تلخی زدو بگریخت…

اشک در چشم تو لرزید،ماه بر عشق تو خندید

یادم اید: که دگر از تو جوابی نشنیدم

پای در دامن اندوه کشیدم نگسستم،نرمیدم…

رفت در ظلمت شب ان شب و شب های دگر هم

نگرفتی دگر از عاشق ازرده خبر هم

نکنی دیگر از ان کوچه گذر هم…

بی تو اما به چه حالی من از ان کوچه گذشتم…

 

بی تو مردم مردم…

گاه با خود می اندیشم

 خبر مرگ مرا با تو چه کسی خواهد گفت؟!

و ان زمان که خبر مرگ مرا میشنوی روی تو را کاشکی میدیدم

شانه بالا زدنت را بی قید و تکان دادن سر و تکان دادن دستت

 که عجب عاقبت مرد افسوس؟!!!

من به خود می اندیشم

 چه کسی باور کرد جنگل جان مرا؟!

اتش عشق تو خاکستر کرد………….

یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم

وقت پرپر شدنش سوز و نوایی نکنیم

پر پروانه شکستن هنر انسان نیست

گر شکستیم ز غفلت من و مایی نکنیم

یادمان باشد سر سجاده عشق

جز برای دل محبوب دعایی نکنیم

یادمان باشد از امروز خطایی نکنیم

گر چه در خود شکستیم صدایی نکنیم

یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد

طلب عشق ز هر بی سرو پایی نکنیم…

 

ای دیر بدست امده بس زود برفتی

                          اتش زدی اندر من و چون دود برفتی

چون ارزوی تنگدلان زود برفتی

                        چون دوستی سنگدلان زود برفتی

زان پیش که در باغ وصال تو دل من

                        از داغ فراغ تو براسود برفتی

ناگشته من از بند تو ازاد بجستی

                       ناکرده مرا وصل تو خشنود برفتی

هرروز بیفزود و همی لطف تو با من

                      چون در دل من عشق بیفزود برفتی

شعر زيبا قشنگ

از شما عزیزان دعوت میکنیم از ناب ترین اس ام اس و شعرهای عاشقانه به همراه متن و جملا عاشقانه غمگین و زیبا در این مطلب دیدن نمایید.

 

بر لب دریای حسرت خانه اي دارم قدیمی
ازتمام دار دنیا ،عزیزی دارم صمیمی
گاه و بیگاه یادی از ما میکند
با مرامش شرمسارم میکند

 

 

من در انتظار بهترین پیام نیستم
من در انتظار پیامی از بهترینم ، بهترینم . . .

 

 

 

در خیالم در خوابم همه ی جا با اویم ، مجنونم در همه ی جا وی را می جویم
خیلی وقت است که رفته ز پیشم ، نه ! او نرفته با خود چه می گویم . . .

 

 

دوستی میوه ي درختانی است که در روح غنی عشق کاشته میشود

و با مراقبت محبت آمیز و درک متقابل پرورش می بایند . . .

 

 

 

کاش می‌شد در آسمان ها پر کشید

چون عقابی ابرها را هم درید

پر کشید ودر حضورت جان سپرد

لحظه ي آخر دو چشمان تو دید

 

 

جملات عاشقانه زیبا

 

دیگر پیام هایت نمی رسند

سیم بانان را خبرکن !

شاید کاجی افتاده باشد . . .

 

شعر زيبا قشنگ

شعر کوتاه عاشقانه

 

یه دارو تو دنیا هست که بیشتر آدمای مریض رو خوب میکنه
نام دارو :“دوست دارم “
فقط میشود از داروخانه هاي محبت تهیه کرد !

 

 

اشعار کوتاه عاشقانه برای اس ام اس

 

عاشقانه هایم همه ی رابه زانو زده !

توبه عشق چه کسی ایستاده اي . . .

 

عاشق اسمم می‌شوم

وقتی

تو صدایم می کني . . .

 

 

پیامک هاي عاشقانه زیبا

 

 

پشت دیوار کج فاصله ها پنهانیم / غربت دل رابه خدا می‌دانیم
اگرچه دوریم ز هم با همه ی ي خاطره ها / به امید خبری تازه ز هم می مانیم . . .

 

 

شعرهای عاشقانه زیبا

 

آدم گاهی چه گرم می‌شود

به یک ” هستـــــــــــــــــــــم ” ؛

به یک ” نتــــــــــــــــــــــــرس ” ،

به یک ” نـــــــــــــــــــــــوازش ” !

به یک ” آغـــــــــــــــــــــــوش” …

 

 

اس ام اس هاي عاشقانه و احساسی زیبا

 

آدمی را دیدم با سایه ي خود درد و دل می کرد !
چه رنجی می کشد او
وقتی هوا ابریست . . .

 

 

در غم عشق نبودیّ و محبت کردی

این هم از لطف شما بودو نمیدانستیم

من نکردم گله از عهد و وفاداری تو

عهد ما عهد جفا بودو نمیدانستیم

رنج بی عشقی و تنهایی و بی مهری یار

همه ی تقدیر خدا بودو نمیدانستیم . . .

 

متن هاي عاشقانه به‌صورت شعر کوتاه

 

نمیدانم نهان از من،چه نیکی کرده اي با “دل”…؟
که چون غافل شوم از اون ، دوان سوی “تو”می‌آید!!!

 

 

متن هاي عاشقانه جدید

 

دلم یک کوچه می‌خواهد بی بن بست…
و بارانی نم نم و یک خدا که کمی باهم راه برویم
همین…

 

 

فراموش کردن یار

 

 

بهترین روز هایت رابه کسانی هدیه کن که بدترین روز ها در کنارت بودند
وهیچ وقت راه رفتن رو بلد نشده باشن

 

 

شعر عاشقانه زیبا برای عشقم

 

 

شیرین ترین لبخند را برای لحظه دیدار نگهدار” زیباترین غزلم را برای شب شعر چشمت نگهداشته ام””

 

 

شعرهای کوتاه و زیبای عشق و عاشقی

 

میدونی …
من عاشق بارون نبودم !!!
از وقتی عاشقش شدم که وقتی با تو قدم میزدم معنای خیس شدنش رو فهمیدم…

 

 

شعرهای زیبا و عاشقانه

 

 

چایت را تلخ ننوش!!فقط یک‌بار نگاهم کن،تمام قندهای دلم را برایت آب میکنم…

 

 

اس ام اس زیبا برای ترک عشق

 

دوست داشتن یعنی : بیست نفر واست سالاد فصل سلطنتی درست می‌کنند…
لب نمی زني…
ولی دووست داری تره اي رو بخوری که “اوون” هیچ وقت واست خرد نمیکنه!

 

 

اس ام اس عاشقانه

 

 

اگـــر تو را امـــتحان می گرفتند
بدون شک من رتبه ي اول می شدم
بس کــه تــکرار کردم نامـــــت را در مرور خاطرات

 

 

 

ﺷﻌﺮ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻧﻢ، ﭼﺸﻤﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﻧﺒﻨﺪ، ﺗﻮ ﮐﻪ ﻣﯿﺪﺍﻧﯽ، ﺣﺎﻓﻈﻪ ﯼ ﺧﻮﺑﯽ ﻧﺪﺍﺭﻡ!

 

 

یــار
هــی یــار، یـــار!
این جا اگرچه گاه،
گل به زمستانِ خسته … خــار می‌شود
این جا اگرچه روز
گاه چون شب تار می‌شود،
اما بهــار میشود،
مــن دیده ام که می گویم!

 

 

بهترین جای دنیاست
آغوش چشمانت
آن جا که دلم
رؤیا بپا میکند
در حصار لب هایت
بهشتی به پهنای
از بوسه تا عشق !

 

 

 

اگر نشانی‌اَم‌ را بپُرسند،
میگویم‌:
تمام‌ِ پیاده‌روهای‌ جهان‌!
اگر گُذرنامه‌ بخواهند،
چشمان‌ِ تو را نشانشان‌ می دهم‌ !
میدانم‌ که‌ سفر کردن‌ به‌ دیارِ چشمانت‌،
حق‌ِ طبیعی‌ِ تمام‌ِ مَردُم‌ِ دُنیاست‌ !

 

 

اعتبار تو به حضورت نیست،
دور هم که باشی
باز دوست داشتنی ترین هستی…
آیا بهشـــــــتی
که میگویــند..
جایی بهتر از آغـــــــوشـ توستـــــ؟

 

 

آغوش تو تخفیف عمر من است
دچارت که باشم ….
هر شب سالی نوری است،
میان کهکشان راه شیری بوسه هایت…

 

 

نه طبق ِ مُد دوستت دارم
نه به حکم سنت!
همه ی چیز بنا بر فطرت است
“خوب ها”
دوست داشتنی اند…

 

 

مریض که می‌شوی
پرستار میشوم …
می‌آیم و می‌نشینم کنار تخت دلتنگی ات
موهایت را
با دستانم نوازش می‌کنم
می‌روم و قرص “ماه ” را برایت می آورم!
تب که میکنی
در حوض شب پاشویه ات میکنم
حوضی که همان قرص در آن است
و پتوی نم دار ابر را
رویت می‌کشم
دستانت را در دستم می‌گیرم
و تا خود صبح برایت دعا می‌خوانم
غصه نخور نازنین من
تا خورشید سلامی دوباره کند
خوب شده اي …

 

 

بعضى از حرفارو
باید بزارى وقتى خوب دم کشید بزنى
اینجورى خیلى بیشتر به طرفت مى چسبه!
دوستت دارم . . !

 

 

خیالت آسان
من جـز آغوش تو حتـے به دیوار
هم تکیه نمے کنم!

 

جملات کوتاه عاشقی

 

گيسو به هم بريز و
جهانى ز هم بپاش…

معشوقه بودن است و
بريز و بپاش ها…!

 

حسین زحمتکش

 

 

بانوی من، با رفتنت دنیای من لبریز غم شد

ساده بگویم هفت روز هفته ام را #جمعه کردی…

ایلیا مرادی

 

شعرهای زیبا

 

مانند پاییز می ماني …

آدم نمی‌داند چه بپوشد ،

وقت دیدنت …

 

 

نمیدانم چرا، اما به قدری دوستت دارم

که از بیچارگی گاهی به حال خویش میگریم…

فاضل نظری

 

 

زیباترین اس ام اس هاي عاشقانه

 

 

دوست دارم آن چنان ببوسمت که بگویی : دیوانه
بعد محکم تر ببوسمت بگویی : روانی
آنگاه آغوشت را تیمارستانی کنم برای تمامی جنونم …

 

متن هاي زیبا و عاشقانه به‌ صورت شعر

 

در گذر زمان
آرام آرام
اما قرص و محکم

از بیابان هاي سنگلاخ
با اندکی آب بر دوش
خسته اما امیدوار

ثانیه ها و لحظه ها
چون حلقه هاي زنجیر
می گذرند از پی هم

ولی میدانستم و مطمعن بودم
آن طرف این کوههای سخت و سرد

آن طرف این زخم هاي پر از درد
دشتی پر از سرسبزی و گل خواهد بود

روزگارانی خوش و خرم …

پس نفس نفس زنان
بی هیچ وقفه اي
با دلی سرشار از امید
قدم هایم را بر می دارم
و می دانم زیرپایم سفت است
و می دانم زیر پایم سفت است…

 

حتما بخوانید:

متن و شعر عاشقانه برای تبریک تولد

اشعار ناب و زیبا با موضوع عاشقانه و عشق واقعی

شعر و عکس های زیبا و عاشقانه جدید

عاشق شدن و عشق یک ارتباط احساسی است که هر کسی در طول زندگی ممکن است آن را تجربه کند. در این ارتباط رومانتیک و عاشقانه برای هر دو طرف لحظات به نحو دیگر می گذرند و هر دو آنها سعی می کنند تا به زیباترین وجه ممکن این لحظات را عشقولانه تر کنند.

مثلا ارسال شعرهای عاشقانه زیبا یکی از این کارها است که هزینه زیادی ندارد اما اوج احساس دو طرف به یکدیگر را نشان می دهد. اشعار کوتاه عاشقانه در دسته های مختلفی تقسیم بندی شده اند که از آن جمله شعرهای عاشقانه ی غمگین است و یا شعر های دلتنگی برای معشوق و مواردی اینچنینی. ما در این مقاله از پارسی نو برای شما در همین دسته بندی ها انواع شعر های زیبا و عاشقانه را گردآوری و منتشر کرده ایم که امیدواریم مورد استفاده تان قرار گیرند.

ز کدام رَه رسیدی؟ زِ کدام در گذشتی؟ که ندیده دیده ناگه به درونِ دل فتادى؟شعر زيبا قشنگ

امتحان کردم ببینم سنگ می فهمد تورا از تو گفتم با دلم ، کوتاه آمد؛ گریه کرد . گفتم مگر به گریه دلش مهربان کنم چون سخت بود، در دلِ سنگش اثر نکرد!

پرواز مرغ جان نبود جز به کوی تو روزی که اتفاق پریدن در اوفتد

می تراود حسرت آغوش از آغوش ما زخم را نتوان دهان از شکوه بیداد بست

هر که در عاشقی قدم نزده است بر دل از خون دیده نم نزده است

او چه داند که چیست حالت عشق که بر او عشق، تیر غم نزده است

خاقانی

دگر از درد تنهایی، به جانم یار می‌باید دگر تلخ است کامم، شربت دیدار می‌باید

ز جام عشق او مستم، دگر پندم مده ناصح نصیحت گوش کردن را دل هشیار می‌باید

مرا امید بهبودی نماندست، ای خوش آن روزی که می‌گفتم: علاج این دل بیمار می‌باید

بهائی بارها ورزید عشق، اما جنونش را نمی‌بایست زنجیری، ولی این بار می‌باید

شیخ بهایی

شعر های زیبا و عاشقانه

دعوت من بر تو آن شد کایزدت عاشق کناد بر یکی سنگین دل نامهربان چون خویشتن

تا بدانی درد عشق و داغ هجر و غم کشی چون به هجر اندر بپیچی پس بدانی قدر من

رابعه قزداری

تا در ره عشق آشنای تو شدم با صد غم و درد مبتلای تو شدم

لیلی‌وش من به حال زارم بنگر مجنون زمانه از برای تو شدم

صبح چو حسن تو کرد روی به باغ آفتاب مشغله از ره براند، مشعله‌دار تو شد

و ندایی که به من می گوید : ”گر چه شب تاریک است دل قوی دار ، سحر نزدیک است “ دل من در دل شب خواب پروانه شدن می بیند

بسوز ای دل که تا خامی نیاید بوی دل از تو کجا دیدی که بی‌ آتش کسی را بوی عود آمد؟!

حالیا چشم دلم بر همه چیز، کند از روزن امید نگاه چه شکوهی ‌ست در این کلبهٔ تنگ!، چه فروغی ‌ست در این شام سیاه!

این سنگ خدایان که تبر می شکنند روزی که بیایی از کمر می شکنند بردار تبر را و بزن ابراهیم! بت های بزرگ زودتر می شکنندشعر زيبا قشنگ

من و تو و دو چشم سیاه تو از کهکشان دل من رد شدی من افتاده ام در سیاه چاله ها

اشعار عاشقانه حافظ

آسمان کِشتیِ ارباب هنر می‌شکند تکیه آن بِه که بر این بحر معلّق نکنیم

دیشب قلبم را در کاسه رویا گذاشتم بردم کنا پنجره ماه به من لبخند زد از پنجره آمد به دام من افتاد تمام اتاق، خیس شد از اشک شوق تنهایی ام را باد با خود برد!

زندگی سفر عشق است ارزش ما در این سفر به اندازه رنجی ست که می کشیم

سلام ای همسفر! سفر زندگی در مسیر افسون مهری ست که بر دل می نشیند

من و تو در کوچه های پیچ در پیچ سرنوشت با بیم و امید رویاناک در اندیشه …

عکس نوشته شعر های عاشقانه برای پروفایل

دیدم کوچه ی تنگیست که چراغش چشم است چشم ما گوش بود و عقل ما حرف سرکوچه و بازار

دیگر بوی بهار هم سرحالم نمی کند چیزی شبیه گریه زلالم نمی کند آه ای خدا مرا به کبوتر شدن چکار ؟ وقتی که سنگ هم رحمی به بالم نمی کند

ترسم که تو هم یار وفادار نباشی عاشق کش و معشوق نگه دار نباشی من از غم تو هر روز دوصد بار بمیرم تو از دل من هیچ خبردار نباشی

شعر غمگین عاشقانه

رفتی و ندیدی که چه محشر کردم با اشکتمام کوچه را تر کردم وقتی که شکست بغض تنهایی من وابستگی ام را به تو باور کردم

دورم ز تو ای خسته خوبان چه نویسم؟ من مرغ اسیرم به عزیزم چه نویسم؟ ترسم که قلم شعله کشد صفحه بسوزد با آن دل گریان به عزیزم چه نویسم؟

درسکوت دادگاه سرنوشت عشق برما حکم سنگینی نوشت گفته شد دل داده ها از هم جدا وای بر این حکم و این قانون زشت

دیده از اشک و دل از داغ و لب از آه پُر است ؛ عشق در هر گذری رنگ دگر می ریزد..

عاشقان را گر چه در باطن جهانی دیگرست عشق آن دلدار ما را ذوق و جانی دیگرست

شاید عشق بتونه باعث گذر زمان بشه ولی قطعا گذر زمان نمیتونه باعث ایجاد عشق بشه.

آن لحظه که ریزم چو فلک از مژه کوکب بیدار کسی نیست که گیرم به گواهی

تشبیه روی تو نکنم من به آفتاب کاین مدح آفتاب نه تعظیم شان توست

گُلِ محمدیِ من، مپرس حالِ مرا به غم دچار چنانم، که غم دچارِ من است…

خانه بر دوش‌تر از ابر بهاران بودم لنگر درد تو، چون کوه گران کرد مرا

آری، آری، زندگی زیباست. زندگی آتش‌گَهی دیرنده پابرجاست. گر بیفروزی‌اش، رقص شعله‌اش در هر کران پیداست. ورنه، خاموش است و خاموشی گناه ماست.

شباهت تو و من هر چه بود ثابت کرد که فصل مشترک عشق و عقل، تنهایی‌ست

کاش چون برگ خزان رقص مرا نیمه شب ماه تماشا می کرد در دل باغچهٔ خانهٔ تو شور من وِلوِله برپا می کرد…

خرم آن عاشق، که بیند آشکار بامدادان طلعت نیکوی تو فرخ آن بی‌دل، که یابد هر سحر از گل گلزار عالم بوی تو

هرجا هوا مطابق میلت نشد برو . . . فرق تو با درخت همین پایِ رفتن است

در چشم پاک بین نبُوَد رسم امتیاز در آفتاب، سایه شاه و گدا یکی است..

حسرت رویت هلاکم کرد از بهر خدا روی بنما و دل درمانده ای را شاد کن

مباش بی می و مطرب که زیر طاق سپهر بدین ترانه غم از دل به در توانی کرد

عاشق به ‌خواب تن ندهد جز به ‌خوابِ مرگ وآن هم بدین امید که بیند جمـال دوست…

آنکه برگشت و جفا کرد و به هیچم بفروخت به همه عالمش از من نتوانند خرید…

چقدر چون همگان، مثل دیگران باشم به جای عشق، به دنبال آب و نان باشم

اگر پرنده مرا آفریده اند چرا قفس بسازم و در بند آشیان باشم

از دست دیگران به کناری گریختم از دست خویشتن به کجا میتوان گریخت؟

بیدار نشستم که غمت را چو چراغی از شب بستانم به سحر بسپرم امشب

بر عشق توام، نه صبر پیداست، نه دل بی روی توام، نه عقل بر جاست، نه دل

این غم، که مراست کوه قافست، نه غم این دل، که توراست، سنگ خاراست، نه دل

رودکی

جهان بی عشق سامانی ندارد فلک بی میل دورانی ندارد

نه مردم شد کسی کز عشق پاکست که مردم عشق و باقی آب و خاکست

چراغ جمله عالم عقل و دینست تو عاشق شو که به ز آن جمله اینست

امیرخسرو دهلوی

هر شب به تو با عشق و طرب می‌گذرد بر من زغمت به تاب و تب می‌گذرد

تو خفته به استراحت و بی تو مرا تا صبح ندانی که چه شب می‌گذرد

هاتف اصفهانی

ای ابر چراست روز و شب چشم تو تر وی فاخته زار چند نالی به سحر

ای لاله چرا جامه دریدی در بر از یار جدایید چو مسعود مگر

مسعود سعد سلمان

گرچه دارد یازده فرزند غیر از او ولی هیچ یک ، یوسف برای حضرت یعقوب نیست

اسیر خاکم و پرواز سرنوشتم بود فرو پریدن و درخاک بودنم، ننگ است

جان دلم امروز بیا بنشین لحظه ای رو در روی من چای عطردار میخواهم چای از من ، عطرش با تو …

شب همه شب بدون تو در به درم، نگاه کن عشق تو گشته هستی‌ام چشم مرا به خواب کن

در بیابان فنا گم شدن آخر تا کی ره بپرسیم مگر پی به مهمات بریم

در پردهٔ رنگین تزویر با نغمهٔ نیرنگ تقدیر چون هفته‌ ها و ماه‌ ها و قرن‌ ها پیش ‌این آدمک‌ های ملول بی‌گنه را هر جا به هر سازی که می‌خواهی برقصان

در طالع من نیست که نزدیک تو باشم می‌گویمت از دور دعا گر برسانند

به هم شبیه به هم مبتلا به هم محتاج چنان دو نیمهٔ سیبی که هردو نیم به هم…

به کام دل نرسیدیم و جان به حلق رسید…

کجایی ای رفیق نیمه راهم که من در چاه شبهای سیاهم نمی بخشد کسی جز غم پناهم نه تنها از تو نالم کز خدا هم

تو کسی که خنده اش طعم زمستان میدهد من همان که ابتدایش بوی پایان میدهد خوب میدانم که یک شب ، یک شب بی انتها عشق روی دستهای بی کسم جان میدهد

شعر های عشقولانه با حال

چقدر زمونه بی وفاست نمی دونم خدا کجاست یکی بیاد بهم بگه کجای کارم اشتباست ؟ گاهی می خوام داد بکشم اما صدام در نمیاد بگم آخه خدا چرا دنیا به آخر نمیاد ؟

میزنم کبریت بر تنهایی ام تا بسوزد ریشه بیتابی ام میروم تا هر چه غم پارو کنم خانه ام را باز هم جارو کنم

لحظه جدایی از تو ، لحظه اومدن غم بعد رفتنت عزیزم ، جون میدم تو دست ماتم

بودنم را هیچ کس باور نداشت هیچکس کاری به کار من نداشت بنویسید بعد مرگم روی سنگ با خطوطی نرم زیبا و قشنگ آنکه خوابیده در این گور سرد بودنش را هیچ کس باور نکرد

اشک رازی‌ست لبخند رازی‌ست عشق رازی‌ست اشکِ آن شب لبخندِ عشقم بود

احمد شاملو

این چه عشقی است که در دل دارم من از این عشق چه حاصل دارم

می‌گریزی ز من و در طلبت باز هم کوشش باطل دارم

فروغ فرخزاد

اشعار عاشقانه مولانا

هر قفلی که می‌خواهد به درگاه خانه‌ات باشد

عشق پیچکی است که دیوار نمی‌شناسد

چه فرقی می‌کند من عاشق تو باشم یا تو عاشق من؟!

چه فرقی می‌کند رنگین کمان از کدام سمت آسمان آغاز می‌شود؟!

دریاب مرا که طاقتم نیست انصاف بده که جای آن هست

من تماشای تو میکردم و غافل بودم کز تماشای تو خلقی به تماشای منند

در سراپای وجودش هیچ نقصانی نبود گر نبودی این همه نا مهربانی کردنش…

هرکسی از یار چیزی خواست هنگام وصال من به محض دیدن او خاطرش را خواستم

بحثِ ایمان دگر و جوهرِ ایمان، دگر است جامه‌پاکی دگر و پاکیِ دامان، دگر است…

داغ جانسوز من از خنده خونین پیداست ای بسا خنده که از گریه غم انگیزتر است

عزيز من چگونه پيدايت كنم وقتى به ياد نمى آورم چگونه گُمت كرده ام

چه زمستانِ بلاتکلیفی است نه آسمان میبارد و نه تو میایی چه فصلِ بی وصلی …

گفته بودی جای او می آید و آرام باش جاى او شاید،ولیکن مثل او محبوب نیست

دل گفت وصالش به دعا باز توان یافت عمریست که عمرم همه در کار دعا رفت

اوضاع جهان بدتر از آن است که بالکل موضوع غزل فلسفه ی خال تو باشد…

نخفته ام ز خیالی که میپزد دل من خمار صد شبه دارم شراب خانه کجاست؟

تلخی اخلاق را اندام موزون حل نکرد استکانم شد کمر باریک و چایم تلخ ماند

درد و رنجوری مارا داروی غیر تو نیست

ای تو جالینوس جان و بوعلی سینای من

مولوی

با او چه خوب می شود از حال خویش گفت دریا که از اهالی این روزگار نیست

تو که رفتی همه ی مزرعه ها خشکیدند باغ من بعد تو صد جعبه زمستان داده

– چند سالته؟ + وقتی سرحالم ١٦سال، وقتی خسته ام ٢٥ سال – الآن چند سالته؟ + هزارسال..‏

مطلب ما بی دلان از چشم بستن خواب نیست در به روی آرزوی خام می بندیم ما

دلا چه دیده فروبسته‌ای؟ سپیده دمید… سری برآر که خوش عالمی‌ست عالمِ صبح

افسانه می سازند و باور می کنیم اما غم نامه ی ما را کسی باور نخواهد داشت

عالم نسیان تماشاخانهٔ یکتایی است «عکس» بود آن جلوه تا آیینه‌ام در یاد بود

بی حوصلگی،دلیل بی صبری بود بالای سرم هوا فقط ابری بود

جوری كه دلم خواست،نچرخید اين چرخ حتی خود اختیار من جبری بود

سرم در دام و تن در قید و دل در بندِ مهرِ او مسلمانان در این حالت سفر کردن توان؟نتوان!

هیچ شب خالی از‌اندیشه‌ی زلف‌ تو نی‌ ام این تصور سبب خواب پریشان من‌ است

هر که با مرغ هوا دوست شود

خوابش آرام ترین خواب جهان خواهد بود

زندگی رسم خوشایندی است

زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ

پرشی دارد اندازه عشق

زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یادمن و تو برود

نیست رنگی که بگوید با من

اندکی صبر ، سحر نزدیک است:

هر دم این بانگ برآرم از دل:

وای، این شب چقدر تاریک است!

خنده ای کو که به دل انگیزم؟

قطره ای کو که به دریا ریزم؟

صخره ای کو که بدان آویزم؟

شعر های عاشقانه سهراب سپهری

شاخه ها پژمرده است.

سنگ ها افسرده است.

رود می‌نالد.

جغد می‌خواند.

غم بیاویخته با رنگ غروب.

می‌تراود ز لبم قصه سرد:

دلم افسرده در این تنگ غروب.

هر کجا هستم باشم

آسمان مال من است

پنجره ، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است

چه اهمیت دارد

گاه اگر می رویند

قارچ های غربت ؟

 سهراب سپهری

چترها را باید بست

زیر باران باید رفت

فکر را خاطره را زیر باران باید برد

با همه مردم شهر زیر باران باید رفت

دوست را زیر باران باید برد

عشق را زیر باران باید جست

زیر باران باید با زن خوابید

زیر باران باید بازی کرد

زیر باران باید چیز نوشت حرف زد نیلوفر کاشت

زندگی تر شدن پی در پی

زندگی آب تنی کردن در حوضچه “اکنون” است

رخت ها را بکنیم

آب در یک قدمی است …

سهراب سپهری

ای از ازل بر آتشست ساکن سپند جان ما تسکین مجو تمکین مخواه از بی‌قراران بیش از این

تازان به جولانگه درا کز ناز بر اهل وفا توسن نتازند از جفا رعنا سواران بیش از این

هردم به بزم ای محتشم ساقی کشانت می‌کشد باشند در قید ورع پرهزگاران بیش از این

محتشم کاشانی

کی دل سنگ تو را آه به هم می ریزد ..

سنگ در برکه می اندازم و می پندارم با همین سنگ زدن ، ماه به هم می ریزد

عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است گاه می ماند و نا گاه به هم می ریزد

انچه را عقل به یک عمر به دست آورده است دل به یک لحظه کوتاه به هم می ریزد

آه یک روز همین آه تو را می گیرد گاه یک کوه به یک کاه به هم می ریزد

فاضل نظری

‏هر ستاره ای فکر میکند که خورشید است و خورشید فکر می کند که شبیه توست

‎#بهنام_علامی

باورنکردم که ازمن روزی جدا شوی اینگونه عهد بشکنی و بیوفا شوی

باورنکردم آن خاطرات فراموش کنی ایامی برسرمن تو سنگ جفا شوی

نه، آن سنگ لعل ازکینه خوردسرم بلکه اهرمن فریفته بی آشنا شوی

تا دسته دسته موی تو جوگندمی که شد دیدم چه سرزمین پر از خیر و برکتیست – ببین چقدر صمیمانه در تو حل شده ام تو قهوه می خوری و من نمی برد خوابم – تو در کنار خودت نیستی نمی دانی که در کنار تو بودن چه عالمی دارد – چند بیت زیبا از دکتر فرامرز عرب عامری

خفته ای در خاطرم در آغوشی نهانی میان مرزی از شب احساس تا صبح لرزان دستان نیازم هرگز نیست آنچه در باور شبهای عاشقانه است غم من … . (Hassan)

تورا من چشم در راهم

خیلی عالی بود تنکو

#غزل_کافه

وقتی دل ِمن از همه دنیا کلافه است وقتِ قرار ما دو نفر، کُنجِ کافه است!

می نوشم از نگاه تو یک استکان غزل دیگر چه جای گفتن ِ حرف اضافه است؟!

تصویرهای زشت، فراموش می شوند تا چشم، محوِ آینه ای خوش قیافه است!

بی عشق ِدوست، جاذبه ای نیست در جهان دنیا بدون ِروی تو حرفی گزافه است

وقتی که رنگِ چشمِ تو شد سرنوشتِ من دیگر چه جای قهوه و فال و خُرافه است؟!

ما با زبانِ شعر و غزل حرف می زنیم اظهار ِعشق ما دو نفر در لَفافه است!

هر شب برای وصل، توّسل نموده ای تعویذِ اشکهای تو لای ملافه است !

#دکتر_یدالله_گودرزی

دیدگاه

Current ye@r *

Leave this field empty

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهــم♥
کپی برداری فقط با ذکر نام و آدرس سایت مجاز می باشد.

Copyright Parsino.com © 2018 – Allrights Reserved

 

اما تو بگو «دوستی» ما به چه قیمت؟امروز به این قیمت، فردا به چه قیمت؟ای خیره به دلتنگی محبوس در این تنگاین حسرت دریاست تماشا به چه قیمتیك عمر جدایی به هوای نفسی وصلگیرم كه جوان گشت زلیخا به چه قیمتاز مضحكه دشمن تا سرزنش دوستتاوان تو را می‌دهم اما به چه قیمتمقصود اگر از دیدن دنیا فقط این بوددیدیم، ولی دیدن دنیا به چه قیمت

فاضل نظری

شبیه باد همیشه غریب و بی‌وطن استچقدر خسته و تنها، چقدر مثل من استشعر زيبا قشنگ

کتاب قصه پر از شرح بی‌وفایی اوستاگرچه او همه‌ی عمر فکر ما شدن است

چه فرق می‌کند عذرا و لیلی و شیرین؟که او حکایت یک روح در هزار تن است

قرار نیست معمای مبهمی باشدکمی شبیه شما و کمی شبیه من است

کسی که کار جهان لنگ می‌زند بی اوفرشته نیست، پری نیست، حور نیست، زن است! مژگان عباسلو

 

ساعت دو شب است که با چشم بی ‌رمق

چیزی نشسته ام بنویسم بر این ورق 

 

چیزی که سال‌هاست تو آن را نگفته‌ای

جز با زبان شاخه گل و جلد زرورق

 

هر وقت حرف می‌زدی و سرخ می‌شدی

هر وقت می‌نشست به پیشانی‌ات عرق

 

من با زبان شاعری ام حرف میزدم

با این ردیف و قافیه‌های اجق وجق

 

این بار از زبان غزل کاش بشنوی

دیگر دلم به این همه غم نیست مستحق

 

 من رفتنی شدم، تو زبان باز کرده‌ای!‌

آن هم فقط همینکه: “”  برو در پناه حق  “”

“نجمه زارع”

 

او از عشق تو خبر داد و بغضم ترکید گوشی از دست من افتاد و بغضم ترکید گفتم این حس به خدا دست خودم نیست ولی از همین ثانیه آزاد. . . و بغضم ترکید قول دادم که من از سهم خودم میگذرم بروید و دلتان شاد. . . و بغضم ترکید رفت و من ماندم و یک عالمه دلتنگی محض توی آن وضعیت حاد و بغضم ترکید هر چه کردم پس از آن حادثه دیدم دل من هیچ غیر از تو (نمی خواد) و بغضم ترکید آمدم زنگ زدم از تو بپرسم که چرا تو مرا ساده قلمداد. . . و بغضم ترکید بعد از آن سال فقط آه کشیدم شب و روز تیر و شهریور و مرداد و بغضم ترکید تا دو شب پیش که پیچید توی شهر شما که فلانی شده داماد و بغضم ترکید ! 

“زهرا شعبانی”

 

میان اینهمه شعر این یکی برای خودمبرای آخر غمگین ماجرای خودم

سرم غروب به بالای دار خواهد رفتخدا کند که ببخشد مرا خدای خودم

یکی شدیم و افسوس آخرش این شدکه اشتباه بگیرم تو را به جای خودم

تو بی گناه اسیری بگو به قاضی شهربگو اضافه کند روی جرم های خودم

به چشمات چه پاسخ دهم نمی دانمو سالهاست که ماندم در این چرای خودمشعر زيبا قشنگ

زیاد وقت ندارم برو خداحافظغروب شد و رسیدم به انتهای خودم

مهرانه جندقی

 

پشت دیوار همین کوچه بدارم بزنیدمن که رفتم بنشینیدو…هوارم بزنیدباد هم آگهی مرگ مرا خواهد بردبنوسید که: “بد بودم” و جارم بزنیدمن از آیین شما سیر شدم.. سیر شدمپنجه در هر چه که من واهمه دارم بزنیددست هایم چقدر بود و به دریا نرسید؟!خبر مرگ مرا طعنه به یارم بزنیدآی! آنها!! که به بی برگی من می خندید!مرد باشید و… بیایید … و…. کنارم بزنید

 

وقتی که نیستی دل من پیر می شودحتی هوای عشق زمین گیر می شود

پشت غرور كهنه ی این شهر بی غزلچشمی به جرم عشق تو زنجیر می شود

یك حس عاشقانه مرا كشف می كندحسی كه پیش پای تو تعبیر می شود

اقرار می كنم كه به گردت نمی رسماز بس شمیم فاصله تكثیر می شود

شاید كه رنگ سوء تفاهم گرفته امگاهی دلم از آیینه هم سیر می شود

امشب به خلوت دل بارانی ام بیافردا كه استخاره كنی دیر می شود

سیما قدرتی

 

دوباره واژه به واژه ترانه می بافم برای بودن با تو بهانه می بافم

و تارهای نگاه تو را که بی همتاستبه پود خاطره ای عاشقانه می بافم

درون خانه ای از التماس دستانمتمام شعر تو را عارفانه می بافم

به این امید که فردا دوباره می آییدعای وصل تو را من شبانه می بافم

دوباره قصه مرداب را نگو …تو فرصتی بده خود را روانه می بافم

شبیه رود بزرگی که در پی دریاستنگاه بحر تو را بی کرانه می بافم

درخت زندگیم ریشه کن شده اماامید زندگی من: جوانه می بافم

اگر اراده کنی می رسم به آغوشت و توی قلب تو من آشیانه می بافم…

 

آیینه پرسید که چرا دیر کرده استنکند دل دیگری او را اسیر کرده استخندیدم و گفتم او فقط اسیر من استتنها دقایقی چند تاخیر کرده استگفتم امروز هوا سرد بوده استشاید موعد قرار تغییر کرده استخندید به سادگیم آیینه و گفتاحساس پاک تو را زنجیر کرده استگفتم از عشق من چنین سخن مگویگفت خوابی , سالها دیر کرده استدر آیینه به خود نگاه می کنم آه عشق تو عجیب مرا پیر کرده استراست گفت آیینه که منتظر نباشاو برای همیشه دیر کرده است

 

سلام حضرت والای شعرهای منبگو کجای خیالت بگسترم دامنکجای این شب تاریک منتظر باشمچراغ رابطه ام با تو می شود روشن؟چقدر مثل پریزاده های دریاییمیان بستر عشقت شنا کنم اصلن؟تو هیچ وقت به من فکر می کنی آیا؟نه یک فرشته ی کوچک، نه یک پری یک زنکه دست هرچه فرشته ست بسته …دستانشپر از طراوت باران و عطر آویشنو شاعرانه ترین لحظه های عمرش رابه انتظار تو در ایستگاه راه آهنبگو که می رسی از راه و می بری با خودمرا میان گل و تور و ترمه و ساتن

مژگان عباسلو

 

 

گفتم بمان ، نماند و هوا را بهانه کردبادی نمی وزید و بلا را بهانه کرد

می خواستم که سیر نگاهش کنم ولیابرو به هم کشید و حیا را بهانه کرد

آماده بود از سر خود وا کند مراقامت نبسته دست ِ دعا را بهانه کرد

من صاف و ساده حرف دلم را به او زدماما به دل گرفت و ریا را بهانه کرد

اما ، اگر ، نداشت دلش را نداد و رفتمختار بود و دست قضا را بهانه کرد

گفتم دمی بخند که زیبا شود جهان . . .پیراهن سیاه عزا را بهانه کرد

می خواستم که سجده کنم در برابرش . . .سجاده پهن کرد و خدا را بهانه کرد

می رفت سمت مغرب و اوهام دور دستصبح سپید و باد صبا را بهانه کرد

او بی ملاحظه کمرم را خودش شکست . . .حال مرا گرفت و عصا را بهانه کرد

بی جرم و بی گناه مرا راند از خودشقابیل بود و روز جزا را بهانه کرد

 

 

چشم مخصوص تماشاست اگر بگذارندو تماشای تو زیباست اگر بگذارند

من از اظهار نظرهای دلم فهمیدمعشق هم صاحب فتواست اگر بگذارند

دل سرگشته من اینهمه بیهوده مگردخانه دوست همین جاست اگر بگذارند

سند عقل مشاع است اگر بگذارندعشق اما فقط از ماست اگر بگذارند

غضب آلوده نگاهم مکنید ای مردمدل من مال شماهاست اگر بگذارند

 

روی قبرم بنویسید کبوتر شد و رفتزیر باران غزلی خواند ، دلش تر شد و رفت

چه تفاوت که چه خورده است غم دل یا سمآنقدر غرق جنون بود که پر پر شد و رفت

روز میلاد ، همان روز که عاشق شده بودمرگ با لحظه ی میلاد برابر شد و رفت

او کسی بود که از غرق شدن می ترسیدعاقبت روی تن ابر شناور شد و رفت

هر غروب از دل خورشید گذر خواهد کرددختری ساده که یک روز کبوتر شد و رفت

 

امشب به یاد تک تک ِ شب ها دلم گرفتدر اضطراب کهنه ی غم ها ، دلم گرفت انگار بغض تازه ای از نو شکسته شد در التهاب ِ خیس ِ ورق ها ، دلم گرفت !از خواندن تمام خبر ها تنم بسوخت …از گفتن تمام غزل ها دلم گرفت …در انتظار تا که بگیرم خبر ز تو …در آتش ِ گرفته سراپا… دلم گرفت !متروکه نیست خلوتِ سرد دلم ولی از ارتباطِ مردم ِدنیا دلم گرفت !!یک رد ِ پا که سهم ِ من از بی نشانی است! از رد ِ خون که مانده به هر جا ، دلم گرفتاینجا منم و خاطره هایی تمام تلخ اقرار میکنم درآمدم از پا … دلم گرفت …می خواستم ببوسمت از این دیار دور می خواستم ببوسمت اما دلم گرفت نه اینکه فکر کنی دل ، از تو کنده ام ! یا اینکه از محال ِ تمنا دلم گرفت !از لحظه ای که هق هق ِ هر روزه ی مرا بگذاشتی به روی دو لب ها ، دلم گرفتاز لحظه ای که هر دو نگاهم اسیر شد در امتداد هیچ ِ قدم ها دلم گرفتاز لحظه ای که خیس شدم در خیال تو آن دم که تنگ شدند نفس ها دلم گرفت ازین که باز تو نیستی کنار من ازین که باز خسته و تنها … دلم گرفتمی خواهمت که بار ِ دگر گرم تر ز پیش می خواهمت ببوسمت اما دلم گرفت !تکرار می کنم این سطرهای کهنه را …تکرار می کنم که خدایا !! دلم گرفت !

 

از آن دو چشم خیالی نماند چاره مراگمان کنم که جنون می کند اداره مرا

(( تنم به پیله تنهاییم نمی گنجد ))رها کنید از این حجم بی قواره مرا

در این اتاق که پیوسته برف می باردمگر تو گرم کنی با غمی دوباره مرا

تویی که در نفسم عطر شعر می پاشیو از شکاف دلم می کنی نظاره مرا

تویی … تو آن شبح گنگ پشت پنجره ایکه با کرشمه ابرو کنی اشاره مرا

دو چشم تو دو پرستوی خیس وخواب آلودنشانده اند به دریای دردواره مرا

بپرس از در و همسایه ها خبر دارندبه سنگ حادثه بخشیده ای هماره مرا

دوباره لایه درختان خیس لیموزارکبوترانه کسی می کند نظاره مرا

همیشه فرق من و تک تک شما این استکه آفریده خداوند بی ستاره مرا . . .

 

عشق از من و نگاه تو تشکیل می‌شودگاهی تمام من به تو تبدیل می‌شودوقتی به داستان نگاه تو می‌رسمیکباره شعر وارد تمثیل می‌شودای عابر بزرگ که با گامهای تو …از انتظار پنجره تجلیل می‌شودتا کی سکوت و خلوت این کوچه‌های سردبر چشم های پنجره تحمیل می‌شود؟آیا دوباره مثل همان سالهای پیشامسال هم بدون تو تحویل می‌شود؟بی شک شبی به پاس غزلهای چشم توبازار وزن و قافیه تعطیل می‌شود«آن‌روز هفت سین اهورایی بهارموعود! با سلام تو تکمیل می‌شود»زهرا بیدکی

 

 

در طالعت ستاره زیاد است˛ ماه نه!گاهی شکست هست ، ولی اشتباه نه!گه گاه در مسیر زمان لیز می خوردپایت درون چاله! ولی توی چاه نه!چشمت همیشه منتظر چیز تازه ایستچیزی شبیه روشنی یک نگاه! نه؟؟؟دستت به دست های من اما نمیرسد!قلبت به خلوت دل تنگ من آه ! نه !گفتی نگو که عشق گناه است خوب من!حق با شماست البته شاید گناه نهاما من از کشاکش تقدیر خسته ام!عمری اسیر عشق تو باشم توخواه نه!من قسمتت نبوده ام این را قبول کن!در طالعت ستاره زیاد است ماه نه!!!نغمه مستشارنظامی

 

ای علت قشنگی رویا و خواب منتنها دلیل گل شدن اضطراب من

ای راه حل ساده ی جبران تشنگیفواره ی نگاه قشنگ تو آب من

رفتی چه قدر ساده دل آسمان شکستدر عکس مهربان تو در کنج قاب من

باران چه قدر حرف تو را گوش می کندمی بارد آن قدر که نیایی به خواب من

گرچه نگاه عاشق تو هیچ کم نکرداز اوج دل ندادن تو یا عذاب من

اما دل شکسته ی من باز هم نوشتصد آفرین به چشم تو و انتخاب من

مریم حیدرزاده 

 

 

می روم شاید كمی حال شما بهتر شودمی گذارم با خیالت روزگارم سر شود

از چه می ترسی ؟ برو دیوانگی های مراآن چنان فریاد كن، تا گوش عالم كر شود

می روم، دیگر نمی خواهم برای هیچ كسحالت غمگین چشمانم ملال آور شود

باید این بازنده هربار- جان عاشقم-تا به كی بازیچه این دست بازیگر شود؟

ماندنم بیهوده است، امكان ندارد هیچ وقتاین من دیرین من، یك آدم دیگر شود

 

شیرین خسروی

 

 

آدمک آخر دنیاست ،بخندآدمک مرگ همین جاست،بخند

آن خدایی که بزرگش خواندی به خدا مثل تو تنهاست ، بخند

دستخطی که تو را عاشق کردشوخی کاغذی ماست ، بخند

فکر کن درد تو ارزشمند استفکر کن گریه چه زیباست،بخند

صبح فردا به شبت نیست ، که نیستتازه انگار که فرداست،بخند

راستی آنچه که یادت دادیمپر زدن نیست،که درجاست ،بخند

آدمک نغمه ی آغاز بخوانبه خدا آخر دنیاست، بخند

نغمه رضایی

چشمم مقابل تو و می ترسم از گناهبا اینکه گفته اند حلال است یک نگاه

مبهوت و مات خلقت خویشم چه ساخته استپروردگار من که نه آیینه ام نه آه

چون سرنوشت خویش به بیراهه می رومناچارم از ادامه ی این راه اشتباه

ای آفتاب ، روشنیت را دریغ کنحتی بگیر سایه ی خود را از این گیاه

عمری که می روی و به تدریج می کشییکباره راحتم کن و از رنج من بکاه

هرگز گمان مکن که مرا صید کرده ایبا پای خویش آمده ام تا شکارگاه

اعظم سعادتمند

 

وقتی تو نیستی در و دیوار خانه را…ملّافه های گلبِهی چارخانه را….

حتّی کتاب حافظ و گلدان روی میزروبان و گوشواره و موگیر و شانه را…

وقتی قرار نیست بیایی برای کیاین روژهای صورتی دخترانه را؟…

اصلا خودم در آینه کوتاه می کنمموهای خیسِ ریخته بر روی شانه را

با گریه پاک می کنم از روی صورتماین خطِ چشم مسخرۀ ناشیانه را

من، جوجه فنچ کوچک تنها، بدون تودیگر چطور گرم کنم آشیانه را؟

یک روز با تو من همۀ شهر را… ولیحالا که نیستی در و دیوار خانه را…

 پانته‌آ صفایی بروجنی

 

نوشته یا ننوشته ، غزل نمای توأمبمانی و بروی باز هم برای توأمکمی کنار بیا با منی که از ته قلبهمیشه رام نگاه پر ادعای توأمچه در خیال و چه خواب و میان خاطره هابه هر بهانه به دنبال رد پای توأمبیا و هق هق من را شبی تماشا کنکه انعکاس غریبانه ی صدای توأمدلم گرفته و بغضم نمی شود آرامچقدر عاشق گریه به شانه های توأمبه جز تو با همه دنیا غریبگی کردمچرا تو منکر آنی که آشنای توأم؟ . . .بیا و کار دلم را به ناکجا نکشانکه مشتری شده ام باز و در فضای توأممرضیه خدیر

 

قسمت مضحك این عشق وفا شد، به درك دستم از دست تو یكباره جدا شد، به درك

تو مسافر شدی و بار سفر بستی و رفتی و مهاجر صفت چلچله ها شد به درك

رد پای من و تو در سر هر كوچه به جاست سهمم از تو فقط این خاطره ها شد به درك

روشنای شبم از پنجره ، سوسوی تو بود رصد هر شب چشمت كه خطا شد به درك

صحنه آخر این قصه فروریختن آینه هاست صحبت مردم اگر چون و چرا شد به درك

بی نزاكت شدم و حرف و كلامم شاید واژه ی ساده ی هر بی سرو پا شد به درك

نسیم پریشان 

 

 

بغض غریبی در میان بیت ها جاری است، می فهمی؟وقتی اسیر غصه ای ، لبخند اجباری است، می فهمی؟

آبی ترین بودم میان وسعت چشمت، ولی حالا پرپر زدن در این قفس از روی ناچاری است می فهمی؟

وقتی كه در رویای من قاب تو خالی شد ندانستم تصویرهای ِ  زندگی، كابوس بیداری است! می فهمی؟

من با تو هستم تا همیشه، تو بدون من …. نه ممكن نیست این عشق بی فرجام هم نوعی ‌خودآزاری است، می فهمی؟

تا سد شدی، بر اشتیاق ِ روزهای رفته از دستمدریای پشت پلكها، دیوان اشعاری است، می فهمی؟

شوری به پا كن در میان دفترم  موجی خروشان باشوقتی نباشی هر غزل هر واژه تكراری است،‌ می فهمی؟

من روزه ی دلتنگی ام را با تبسم های تو وا می كنم  پس ” رَبَنّایَت ” رابخوان، هنگام افطاری است، می فهمی؟

نسیم پریشان

 

گاهی پر از نیازم ، گاهی بت صبوریگاهی خدای احساس ، گاهی به فكر دوری

روزی پرنده ای با حال و هوای پروازیك روز دلشكسته، دلگیر ِ روز آغاز

دلگرم ساز باران، گاهی گل بهارمپاییز مبتلا را گاهی به سینه دارم

گاهی دلم هوای یك شعر و یك ترانهروزی نگفتن از تو، زیباترین بهانه

گاهی در آسمانم صدها ستاره دارمبرخی شبان تاریك، تنها و بیقرارم

گاهی خدای عشقم از بس كه پُرامیدمگاهی در آرزوی یك لحظه ی سپیدم

گاهی بهار احساس، سرزنده از نگاهیگاهی اسیر تردید، همخانه ی سیاهی

گاهی رسیده بر من صدها گل بهانهگاهی اسیر كینه از هرچه عاشقانه

گاهی به پای این دل تا انتها نشینمگاهی غرور محضم، تشویش آتشینم

این روزگار صدرنگ، صدها ترانه داردگاهی هوای سازش، گاهی بهانه دارد

هر قصه ای سراسر درگیر تلخ و شیریناز چشم من نبین تو، تقدیر گشته تعیین

 

نرگس عینی

 

 

چقدر خواب ببینم که مال من شده ای ؟و شــاه بیت غزل های لال من شده ای؟

چقدر خواب ببینم که بعـــــد آن همه بغضجواب حسرت این چند سال من شده ای؟

چقدر حـــــافظ یلدا نشـــین ورق بخورد؟تو ناســروده ترین بیت فال من شده ای

چقـــدر لکنت شب گریـه را مجاب کنم؟خدا نکرده مگر بی خیـال من شده ای؟

هنوز نـذر شب جمعه های من این است که اتفاق بیفــــتد حلال من شـــــده ای

که اتفـــاق بیفتــــــد کنار تو هســــتم برای وسعـــت پــرواز بال من شـده ای

میان بغض و تبسم میان وحشـت وعشقتو شـاعرانه ترین احتمال من شـده ای

مرا به دوزخ بیــداری ام نیازی نیــست چقدر خواب قشنگی است مال من شده ای

مهناز فرهودی

 

 

نذر چشمان تو این دل که اگر ما باهم…که اگر قسمت ما شد تک و تنها باهم،زیر یک سقف به هم زل بزنیم آخرسرخنده ای از ته دل بی غم فردا با همبشود حادثه ها وفق مراد من و تویا نباشیم و یا تا ته دنیا باهماگر این بار خدا خواست که خوشبختی رابفروشد کمی ارزانتر از این تا با هم…اگر این بار زمان روی زمین بند شودنشناسیم از این شوق سرازپا با همدست تو شانه ی خوبیست که موهایم را…لحن من ساز قشنگیست که شب ها باهم،شب شعری به غزلخوانی ترتیب دهیماز من و رودکی و حافظ و نیما باهم”در ازل پرتو حسنت زتجلی دم زدعشق پیداشدو…”این است که حالا باهم…من برایت غزلی تازه بگویم آن وقتجمله ای از تو:”چه خوب است که لیلا باهمدل به دریا بزنیم آخر این قصه ولیصدوده سال بمانیم در این جا با هم”***شاید این بار به سروقت خدا رفتم تاتا بخواهم بنویسد تو و من را باهملیلا عبدی

 

چگونه شرح دهم بت پرست یعنی چه؟کسی که دل به تو یک عمر بست یعنی چه؟

برای لحظه ی اول که دیدمت ناگاهنخورده تجربه کردم که مست یعنی چه؟

گذشتی و نگذشتم که خاطرت باشدکسی که پای دلش مانده است یعنی چه؟ گلایه می کند از گریه ام خدا امازمین نخورده بفهمد شکست یعنی چه؟

تو را که ترک کنم تازه بعد می فهمیکه انتقام من و ضرب شصت یعنی چه؟

الهام دیداریان

 

از فکر من بگذر ، خیالت تخت باشد “من” می تواند بی تو هم خوشبخت باشداین من که با هر ضربه ای از پا در آمدتصمیم دارد بعد از این سر سخت باشدتصمیم دارد با خودش، با کم بسازد تصمیم دارد هم بسوزد هم بسازدهرچند دشوار است باید پابگیرم تا انتقامم را ازاین دنیا بگیرممن خسته ام دیوانه ام آزارکافی ستراهی ندارم پیش رو دیوار کافی ستجز دردها سهمم نبود از با تو بودنلطفا برو دست از سرم بردار کافی ستلج می کند جسمت بگوید زنده هستی وقتی برایم مرده ای انکارکافی ستبا ساز دنیا گرچه مجبورم برقصمحرفی ندارم چون برایم دار کافی ستمن خسته ام دیوانه ام دلگیرم از توخود را همین امروز پس میگیرم از تواز فکر من بگذر خیالت تخت باشد “من” می تواند بی تو هم خوشبخت باشدالهام دیداریان

در این مطلب مجموعه ای از ۱۰ شعر زیبا در مورد صبح را گردآوری کرده ایم که امیدواریم از مطالعه این اشعار دلنشین و پرمحتوا نهایت بهره را ببرید.

شعر صبح بخیر نویدبخش طلوع خورشید است و اغلب شاعران انواع شعر زیبا در مورد صبح را سروده اند و شما می توانید این اشعار ناب و جالب را در شبکه های پرمخاطب اجتماعی به عنوان صبح بخیر برای دوستان و مخاطب خاص یا همسرتان ارسال نمایید. 

اشعاری که در مورد صبح سروده می شوند در انواع مضامین عاشقانه و صمیمی و …. موجود هستند و در این اشعار شاعر آرزوی داشتن صبحی پربرکت و زیبا را برای مخاطب دارد. در ادامه گلچینی از شعر زیبا در مورد صبح را پیش رو خواهید داشت که امیدواریم این اشعار در باب صبح به خیر به همسر و دوستان مورد توجه تان قرار بگیرند.

شعر صبح بخیر زیبا و دلنشین

شعر زيبا قشنگ

پلک بگشا نازنینم صبح زیبایت بخیر
دلربا و بهترینم! صبح زیبایت بخیر

خواب نوشینت گوارا نوش مژگان خمار
خمره چله‌نشینم! صبح زیبایت بخیر

ناز بالش از پر قو هم برای تو کم است
گُلپر ابریشمینم! صبح زیبایت بخیر

تن بلور مو طلایی! آفتابی کن مرا
روشنی‌بخش زمینم! صبح زیبایت بخیر

گونه‌های نقره‌ات یاقوت گُل انداخته
قرص ماه شرمگینم! صبح زیبایت بخیر

هر سپیده با تو آغاز بهاری دیگر است
خنده کن تا گُل بچینم، صبح زیبایت بخیر

با چنین عطر تنی از رشک می‌سوزد بخور
خوش‌تراش مرمرینم! صبح زیبایت بخیر

چشم زیتون لب انجیری! بده صبحانه‌ام
مریم معبدنشینم! صبح زیبایت بخیر

مهربانی هدیه کن با شُرشُر رود دو دست
سیب فردوس برینم! صبح زیبایت بخیر

عشقی و عینت عسل، شینت شکر، قاف تو قند
شور شیرین آفرینم! صبح زیبایت بخیر

تاب آوردم شب دلتنگی‌ام را تا سحر
تا تو را از نو ببینم، صبح زیبایت بخیر

محشر است این شعر و می‌پرسد خدا او یا بهشت؟
من تو را برمی‌گزینم، صبح زیبایت بخیر

شهراد میدری

شعر فروغ فرخزاد درباره صبح 

زندگی شاید…

عبور گیج رهگذری باشد

که کلاه از سر بر می‌دارد

و به یک رهگذر دیگر با لبخندی بی معنی می‌گوید:

صبح بخیر

فروغ فرخزاد

شعر زیبا در مورد صبح با مضامین غمگین

هر شب فکر می‌کنم چه کسی فردا صبح

با بوسه‌ای بر پیشانیت به تو «صبح بخیر» خواهد گفت

چه کسی دکمه‌های پیراهنت را خواهد بست

و چه کسی موهایت را که چون نور خورشید دلم

را گرم می‌کند شانه خواهد زد

و چه کسی آن دو چشم زیبا را خواهد بوسید

دلم خوش است به صدقه‌هایی که برای سلامتی‌ات می‌گذارم کنار

و گرنه دوری تو بزرگترین بلایی ست

که با هیچ صدقه‌ای دفع نمی‌شود

راحیل

شعر ناب درباره صبح

کاش هر صبح به دیدار تو بیدار شدن
تو دوا باشی و با عشق تو بیمار شدنشعر زيبا قشنگ

با تو بودن همه عمر نفس در نفس‌ات
سر به گیسوی تو از عطر تو سرشار شدن

مثل برگ گل سرخ و لب خورشید بهار
سیر از طعم خوش بوسه دیدار شدن

حُسن آن نیست که آن کودک کنعانی داشت
حُسن را چشم تو بایست خریدار شدن

تو اگر باغچه را نیم نگاهی بکنی
گل بابونه ندارد غم بی بار شدن…

کریم سهرابی

شعر زیبا در مورد صبح با مضامین پرمحتوا 

چه بگویم سحرت خیر؟ تو خودت صبح جهانی
من شیدا چه بگویم؟ که تو، هم این و هم آنی

به که گویم که دل از آتش هجر تو بسوخت؟
شده‌ای قاتل دل حیف ندانی که ندانی

همه شب سجده برآرم که بیایی تو به خوابم
و در آن خواب بمیرم که تو آیی و بمانی

چه نویسم که قلم شرم کند از دل ریش‌ام
بنویسم ولی افسوس نخوانی که نخوانی

من و تو اسوه عالم شده از باب تفاهم
که من‌ام غرق تو و تو به تمنای کسانی

به گمانم شده‌ای کافر و ترسا شده‌ای
کآیتی از دل شیدای مسلمان تو نخوانی

بشنو «صبح بخیر» از من درویش و برو
که اگر هم تو بمانی غم ما را نتوانی

محمد صفوی

شعر زیبا صبح بخیر 

صبحی دیگر رسید و من در انتظار تو چشم میگشایم و دلم لبریز است

از دیدن خورشید جانم تا جان ببخشد و ذوب کند

یخهای کسالت و اندوه را تو با چشمانت زندگی و شادی

را برایم به ارمغان می اوری ساده می ایی

و پر شکوه و چه میدانی از غوغا و بلوایی که بپا میکنی دردرونم .

چشانم سخت تورا میجویند ای جاری زلال .

ای تابیده بر دلت مهر.

و من باز هم از دستانت شکوفه مهربانی میچینم امروز

شعر زیبا درباره مورد صبح با بیت های عاشقانه 

صبح‌ ات بخیر شاعر لبخندهای شهر
آیینه‌های شعر تو در جای جای شهر

با دست‌های آبی‌تان سبز می‌شود
گل واژه‌های زرد غزل در صدای شهر

رنگین کمان هر غزلت وصل می‌کند
دل را به پشت پنجره انتهای شهر

شب‌ها کسی که از دلتان رد نمی‌شود
حک می‌شود به دفترتان، ردپای شهر

گاهی برای شعر شما آه می‌کشد
مردی غریب و گمشده در ماجرای شهر

یک کوله بار بسته و یک انتظار سرد
در ازدحام مردم بی اعتنای شهر

بغضی به روی شیشه و یک کوپه بی کسی
دستی بدون بدرقه آشنای شهر

دیوارهای ساکت شهر و… صدای سوت
صبح‌ات بخیر شاعر لبخندهای شهر

رسول قشلاقی

شعر زیبا در مورد صبح با ابیات پرمحتوا 

“صبح”

یعنی بوی گل مریم

که سراسر شب را پر کرده بود

و حالا با نوازش حس بویایی ات

بیدارت می کند…

“صبح”

یعنی آغاز؛

آغاز یک عبور

و دریچه یک”سلام” …

گوش کن! …

در نبض کودکانه ی صبح،

این راز برکت است که می نوازد…

به حرکت سلام کن …

شعر کوتاه صبح بخیر 

صبح است و بخیر بودنش
فقط بستگی به این دارد
که تو یک لیوان چای بریزی
و لبخند بزنی که
به همین سادگی با دست خالی
عشق را در آغوش بگیریم

امیرمسعود ضرابی

شعر پرمحتوا در مورد صبح

این صبح شورانگیزِ مست

صبح طرب خیزی که هست؛

آئینه ی مهر خداست

یک جلوه ازآئینه هاست

برخیز و درآئینه ها لبخند را آغاز کن

خورشید “روز”آورده است

در را به رویش بازکن

آه ای خدای صبح نو

پروردگارِ روشنی!

شکرت که در قلب تؤام

شکرت که در قلب منی…

ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻣﻬﻤﻮﻥ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺧﻮﻧﻪ ﺩﻟﺘﻮﻥ ﺑﺎشه

در این مطلب با گلچینی از شعر زیبا در مورد صبح در خدمت شما همراهان عزیز و همیشگی مجله آرگا بودیم که امیدواریم از مطالعه این اشعار نهایت بهره را ببرید.

منبع : آرگا



موهاتو ابریشمی کن !



روغن خراطین و خواص شگفت انگیز آن !


مدل ساعت های لوکس زنانه و مردانه با استایل های جذاب



چطور ارزان به آنتالیا سفر کنیم؟



تخفیف ویژه ساعت مچی لوکس به مدت محدود


با خواندن این مقاله تور عمان مقصد بعدی شماست!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دیدگاه

نام

ایمیل

وب‌سایت

ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی می‌نویسم.

شعر زيبا قشنگ
شعر زيبا قشنگ
0