دانلود داستان های کوتاه معروف ایرانی

دانلود داستان های کوتاه معروف ایرانی
دانلود داستان های کوتاه معروف ایرانی

کتاب سبز بزرگترین مرجع رایگان دانلود کتاب الکترونیکی با بیش از ۱۰،۰۰۰ کتاب، کتاب صوتی و رمان است. با کتاب سبز در تمامی موضوعات مانند داستان و رمان، مجله، موفقیت و روانشناسی، تاریخی، کامپیوتر، علمی، دانشگاهی، کتاب صوتی و…کتاب برای دانلود قرار داده شده است. دانلود کتاب‌ها با فرمت PDF یا MP3 است. تمامی کتاب‌های موجود با در نظر گرفتن حقوق مولفان برای دانلود رایگان انتشار یافته‌اند. تمامی مولفان می‌توانند کتاب‌ها و مقالات با ارزش خود را برای انتشار رایگان به کتاب سبز ارسال کنند.


Jump to navigation

بعد از رمان های خارجی و برنده های نوبل ادبیات، به سراغ رمان های ایرانی اومدم. دو تا لیست دادم که دومیش شخصیه و اولیش رمان های بیشتر خونده شده و امتیاز بیشتری گرفته. از گوگل ریدز و کتابناک و ریت های کتاب ها بسیار استفاده کردم تو لیست اول. 

یه نکاتی این وسط مطرحه. یکی این که تک و توک هستن این وسط کتابهایی که می دونم رمان نیستن؛ اما خب شباهت ها و نزدیکی هایی دارن. مثلا جمع یه سری داستان کوتاه (مثل یوزپلنگانی) و خاطره نویسین (مثل مردی که در غبار گم شد) اما خب سخت نگیرید لطفا :دی

جایی کتابی جا مونده از نظرتون بگید که اضافه کنم. دیگه هم اینکه لینک ها از سایت های دیگه ست طبیعتا اما باز ناشران و نویسندگان عزیز اگه اینجا رو دیدن و لینک هایی که گذاشتیم از نظرشون کار اشتباهی اومد، حتما به ما اطلاع بدن که تصمیم دیگه ای بگیریم. 

تقریبا لینک دانلود تمام این کتاب ها در اینترنت موجود است اما اینجا تنها لینک دانلود کتاب هایی قرار گرفته که حداقل ده سال از انتشار آن ها سپری شده است. برای کتاب های جدید تر، لینک خرید موجود است. دانلود داستان های کوتاه معروف ایرانی

عقرب روی پله‌های راه‌ آهن اندیمشک

یا از این قطار خون می‌چکه قربان

 

موبی دیک و زوربای یونانی و انیشتین عاشق ودالان بهشت و کتاب صفراز جمله کتابایی بودن که من برای خریدنشون کتاب خونه رو زیرو رو کردم و هم از خریدشون لذت بردم هم از خوندنشون …

موبی دیک و زوربای یونانی و انیشتین عاشق ودالان بهشت و کتاب صفراز جمله کتابایی بودن که من برای خریدنشون کتاب خونه رو زیرو رو کردم و هم از خریدشون لذت بردم هم از خوندنشون …

واقعا مطالعه داخل گوشی و تبلت هیچ حسی به ادم منتقل نمیکنه …خودم تا ده روز پیش فقط گوشی دستم بود اگر رمانی برای خوندن داشتم ..اما ترجیح میدم بعد از این فقط کتاب واقعی دستم بگیرم…یچیز دیگست?

ممممنون عالی بود

کتاب این سه زن هم به نظرم خوبه اگه جا انداختیدش حتما اضافه کنید
من خودم تو لیست ندیدم
ولی کتاب خاص و جالبیه معروفم هست

ممنون واقعا مفید بود انشاالله ایرانه بدون فقر سواد

چرا هر کدوم دانلود میکنم باز نمیشه

تاریخ داستان نویسی ایران بهتر از بوف کور به خودش ندیده

کتاب ویران می آیی هم قشنگه

فقط بوف کور

کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان

محتوا و داستان

1397/12/11

1398/04/30

1398/04/23

دانلود داستان های کوتاه معروف ایرانی

1398/04/20

1398/04/01

1398/03/27

1398/03/09

1398/03/06

1398/03/05

1398/03/05

1398/03/02


دل تاریکی، جوزف کنراد/1899

داستان کوتاهی از نویسنده لهستانی الاصل درباره فردی بنام چارلز مارلو است که وسط رودخانه‌ای در کنگو در افریقای مرکزی پیاده می‌شود (برای مبارزه با فساد و …) و در یک داستان پیچیده به جستجوی مستر کورتس می‌پردازد. داستان حول حرص و طمع استعمارگران اروپایی می‌چرخد که با لفظ متمدن بیان می‌شود. خواننده با داستانی متراکم، تغزلی زیبا روبرو می‌شود.

رویاهای قطار، دنیس جانسون/ 2011

دانلود داستان های کوتاه معروف ایرانی

داستان زندگی تلخ فردی بنام رابرت گری نر را به تصویر می‌کشد که غرب وحشی را تجربه کرده و وارد قرن 20 می‌شود.خانواده خود را از دست داده و به امید ساختن زندگی جدید شاهد تغییرات شگرف در جامعه آن روز امریکا می‌شود.

ساعت ستاره، نوشته کلریس لیسپکتور/ 1977

این رمان در سال 1977 و بعد از مرگ نویسنده برزیلی منتشر شد. رمان درباره ماکابه‌آ زنی جوان است که زاغه‌نشین حومه ریو در برزیل بوده و عاشق فیلم و کوکاکولا است. فصل آخر غم‌انگیز و زیبا و دل‌خراش است و ترجمه بنجامین موزر نیز بر زیبایی آن افزوده است.

شب‌های بی‌خوابی، نوشته الیزابت هاردویک/

داستانی غیرخطی و بدون پلات است که تراکم و دقت نثر در آن به‌وضوح دیده می‌شود. بازتاب زندگی یک زن در کنتاکی و نیویورک است که قطاری پر از اضطراب او را با خود می‌برد. این رمان در سال 2001 راهی بازار نشر شد. زن می‌خواهد به عقب برگردد، با دفترچه خاطراتش، نامه‌هایش، آرزوهایش…

دشت‌ها، نوشته جرالد مورنان/ 1979/ انتشار 1982

این کتاب (سال انتشار 1982) داستانی فلسفی دارد که سومین رمان نویسنده استرالیایی(یکی از بهترین نویسنده‌های حال حاضر استرالیا،متولد 1939) است که به صورت چندلایه، گیج‌کننده، زیبا و جذاب به رشته تحریر درآمده است. داستان درباره فیلم‌ساز جوانی است که سفر به یک کشور خیالی دور در استرالیا را آغاز می‌کند و نویسنده در طول داستان فاکتورهای فیزیکی و متافیزیکی را وارد بدنه این داستان کوتاه کرده تا سنت‌ها و افق‌های فرهنگی را در یک استرالیایی انتزاعی به تصویر بکشد.

 

شوهر زیبا، نوشته آن کارسون/ 2002

نویسنده این داستان کوتاه، نوشته خود را قصه مقاله‌وار/Fictional Essay می‌داند نه قصه که به صورت شعروار دنبال هم آمده است که آن کارسون آن را تانگو (29 تانگو/29 ازدواج،چیزی شبیه رقص که باید پایان داشته باشد) می‌نامد. داستان درباره ازدواج اول محکوم به جدایی است که باغم و اندوه، خیانت، نوستالژی و اشتیاق در هم آمیخته می‌شود .حرف اول و آخر کیتس در داستان این است که زیبایی حقیقت است. فقط نویسنده‌ای که برنده جایزه شعر است می‌تواند چنین اثری خلق کند.

دل‌شکسته، نوشته ناتانیل وست / 1939

این داستان کوتاه در سال 1939 نوشته‌شده است و دومین رمان کوتاه نویسنده به شمار می‌رود. نوعی کمدی الهی دانته و تراژدی و افسردگی را در این داستان کوتاه در نیویورک می‌توانید بیابید. دل‌شکسته مردی است مقاله‌نویس در روزنامه‌ای در نیویورک که دوستانش وی را جدی نمی‌گیرد و به تدریج شخصیتش دچار شکستگی عمیقی شده و افسردگی وی پس از خواندن نامه‌های دردناک مردم نیویورک و مشکلاتشان، دوچندان می‌شود. پناه بردن به مذهب، سفر دور کشور و نامزدش بتی و خانم دوئل، چیزهایی است که سعی می‌کند با پناه بردن به آن‌ها از افسردگی و نامه‌های مردم فرار کند.

گم‌شدن سال «خوآن سالواتیه‌را»، نوشته پدرو مایرال، برگردان به انگلیسی توسط نیک کایستور/ 2013

داستان ساده و هوشمندانه که به صورت جریان رودخانه‌ای از مرز اروگوئه تا آرژانتین را از طریق نقاشی و کنکاش میراث زندگی و هنر توسط خانواده نقاش دنبال می‌شود. در سن 9 سالگی خوآن سالواتیه‌را، از اسب افتاده و لال می‌شود. در سن 20 سالگی نقاشی عجیب‌وغریبی کشیده و جزییات 6 دهه زندگی آینده در دهکده خود که در امتداد آرژانتین و اروگوئه است را نقاشی می‌کند. بعد از مرگ سالواتیه‌را، پسرانش از بوئنوس آیرس به دهکده برگشته و میراث وی را پیدا می‌کنند و موزه‌داران اروپایی که دنبال نقاشی عجیب‌وغریب آمده‌اند، قصد خریدان را به قیمت گزاف دارند اما متوجه می‌شوند حلقه اصلی، این وسط گم شده است …

مزاحم نشوید، موریل اسپارک / 1971

شب زمستانی، عمارت مجلل در حومه ژنو و ورود بارون و بارونس و یک قتل و رسوایی پرسود..

صدای جیغ برادر بارون و یک کشیش و راه‌اندازی یک عروسی خنده‌دار ،دو نفر از دوستان وزیر خارجه که در حال ترک اتاق انتظار هستند، ایجاد مستندات برای شهادت نادرست و قتل در طبقه بالا و پرونده‌ای که با توطئه و رسوایی در هم می‌آمیزد.

نوکران و مهمانان اتفاقی، همگان باید منتظر دستور ارباب خانه باشند که گفته است: لطفاً مزاحم نشوید.

اتان فروم، ادیث وارتون / 1911

استارک فیلد ماساچوست و مردی با آرزوها و خواسته‌هایی که در پایان با حوادث جالب روبرو می‌شود. داستان از حیاط خانه فروم در زمستان شروع می‌شود و راوی از مردی رمزآلود بنام اتان فروم می‌گوید که 24 سال قبل در یک حادثه وحشتناک مجروح شده است که وارتون در جای‌جای داستان با زبانی شعرگونه قصه را بیان کرده است. راوی فروم را به عنوان راننده یک‌هفته‌ای استخدام می‌کند و با پایان فصل اول، در فصل دوم نویسنده 24 سال به عقب برمی‌گردد و دائم از اول شخص به سوم شخص تغییر پیدا می‌کند.


قفسه امانت

نوار به شما کمک میکند که همیشه و همه جا با گوش دادن به کتاب صوتی، یاد بگیرید، شگفت زده بشوید و از وقت خود بهترین استفاده را ببرید.

با نصب اپلیکیشن نوار همیشه و همه جا کتابخانه تان با شماست .

کتابراه مرجع قانونی دانلود کتاب الکترونیکی و دانلود کتاب صوتی است که امکان دسترسی به هزاران کتاب، رمان، مجله، و کتاب صوتی و همچنین خرید کتاب الکترونیک از طریق موبایل تبلت و رایانه برای شما فراهم می کند. شما با استفاده از کتابراه همیشه و همه جا به کتاب‌ها و کتابخانه خود دسترسی دارید و می‌توانید به سادگی از هر فرصتی برای مطالعه استفاده کنید. در کتابراه برای همه سلیقه‌ها از داستان، رمان و شعر تا روانشناسی، تاریخی، علمی، موفقیت و… کتاب‌هایی پیدا می شود. همچنین در کتابراه هزاران کتاب رایگان نیز قابل دانلود است. اپلیکیشن کتابخوان کتابراه برای اندروید، IOS و ویندوز در دسترس است.

دانلود داستان های کوتاه معروف ایرانی
دانلود داستان های کوتاه معروف ایرانی
0

داستان کوتاه ایرانی معروف

داستان کوتاه ایرانی معروف
داستان کوتاه ایرانی معروف

کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان

محتوا و داستان

1397/12/11

1398/04/30

1398/04/23

داستان کوتاه ایرانی معروف

1398/04/20

1398/04/01

1398/03/27

1398/03/09

1398/03/06

1398/03/05

1398/03/05

1398/03/02

پدر در حال رد شدن از کنار اتاق خواب پسرش بود،

با تعجب دید که تخت خواب کاملاً مرتب و همه چیز جمع و جور شده.یک پاکت هم به روی بالش گذاشته شده و روش نوشته بود «پدر».با بدترین پیش داوری های ذهنی پاکت رو باز کرد و با دستان لرزان نامه رو خوند:….

ادیسون در سنین پیری پس از کشف لامپ، یکی از ثروتمندان آمریکا به شمار
میرفت و درآمد سرشارش را تمام و کمال در آزمایشگاه مجهزش که ساختمان بزرگی
بود هزینه می کرد…

این آزمایشگاه، بزرگترین عشق پیرمرد بود. هر روز اختراعی جدید در آن شکل می گرفت تا آماده بهینه سازی و ورود به بازار شود.در
همین روزها بود که نیمه های شب از اداره آتش نشانی به پسر ادیسون اطلاع
دادند، آزمایشگاه پدرش در آتش می سوزد و حقیقتا کاری از دست کسی بر نمی آید
و تمام تلاش ماموان فقط برای جلوگیری از گسترش آتش به سایر ساختمانها است!
آنها تقاضا داشتند که موضوع به نحو قابل قبولی به اطلاع پیرمرد رسانده شود…

داستان کوتاه ایرانی معروف

سال ها دو برادر با هم در مزرعه ای که از پدرشان به ارث رسیده بود،
زندگی می کردند. یک روز به خاطر یک سوء تفاهم کوچک، با هم جرو بحث کردند.
پس از چند هفته سکوت، اختلاف آنها زیاد شد و از هم جدا شدند.

یک روز
صبح در خانه برادر بزرگ تر به صدا درآمد. وقتی در را باز کرد، مرد نجـاری
را دید. نجـار گفت: من چند روزی است که دنبال کار می گردم، فکرکردم شاید
شما کمی خرده کاری در خانه و مزرعه داشته باشید، آیا امکان دارد که کمکتان
کنم؟….

در شهری در آمریکا،آرایشگری زندگی می‌کرد که سالها بچه‌دار نمی‌شد.او
نذر کرد که اگر بچه‌دار شود، تا یک ماه سر همه مشتریان را به رایگان اصلاح
کند. بالاخره خدا خواست و او بچه‌دار شد! روز اول یک شیرینی فروش ایتالیائی
وارد مغازه شد. پس ازپایان کار، هنگامیکه قناد خواست پول بدهد،
آرایشگر ماجرا را به او گفت. فردای آن روز وقتی آرایشگر خواست مغازه‌اش را
باز کند، یک جعبه بزرگ شیرینی و یک کارت تبریک و تشکر از طرف قناد دم در
بود. روز دوم یک گل فروش هلندی به او مراجعه کرد و هنگامی که خواست حساب
کند، آرایشگرماجرا را به او گفت.. فردای آن روز وقتی آرایشگر خواست
مغازه‌اش راباز کند، یک دسته گل بزرگ و یک کارت تبریک و تشکر از طرف گل
فروش دم در بود. روز سوم یک مهندس ایرانی به او مراجعه کرد. در پایان
آرایشگرماجرا را به او گفت و از گرفتن پول  امتناع کرد. حدس بزنید فردای آن
روز وقتی آرایشگر خواست مغازه‌اش را باز کند، با چهمنظره‌ای روبروشد؟

فکرکنید. شما هم یک ایرانی هستید…


چند سال پیش، آی بی ام تصمیم گرفت که تولید یکی از قطعات کامپیوترهایش را به ژاپنیها بسپارد.در مشخصات تولید محصول نوشته بود سه قطعه معیوب در هر ۱۰۰۰۰ قطعه ای که تولید می شود قابل قبول است.هنگامیکه قطعات تولید شدند و برای آی بی ام فرستاده شدند نامه ای همراه آنها بود با این مضمون مفتخریم که سفارش شما را سر وقت آماده کرده و تحویل می دهیم برای آن سه قطعه معیوبی هم که خواسته بودید خط تولید جداگانه ای درست کردیم و آنها را فراهم ساختیم.

امیدواریم این کار رضایت شما را فراهم سازد !

کشیشی در اتوبوس نشسته بود که یک ولگرد مست و لایعقل سوار شد و کنار او نشست. مردک روزنامه ای باز کرد و مشغول خواندن شد و بعد از مدتی از کشیش پرسید :پدر روحانی روماتیسم از چی ایجاد میشود؟کشیش هم موعظه را شروع کرد و گفت روماتیسم  حاصل مستی و میگساری و بی بند و باری است .مردک با حالت منفعل  دوباره سرش گرم روزنامه خودش شد.بعد کشیش از او پرسید  تو حالا چند وقت است که روماتیسم داری؟

مردک گفت من روماتیسم ندارم اینجا نوشته است پاپ اعظم دچار روماتیسم بدی است.

بقیه داستان در ادامه مطلب…

و پی کارش رفت….

بقیه داستان در ادامه مطلب…

فیلسوفی همراه با شاگردانش در حال قدم زدن در یک جنگل بودند و درباره ی
اهمیت ملاقات های غیرمنتظره گفتگو می کردند . بر طبق گفته های ” استاد ”
تمامی چیز هایی که در مقابل ما قرار دارند به ما ” فرصت یادگیری ” و یا ”
آموزش دادن ” را می دهند . در این لحظه بود که به درگاه و دروازه محلی
رسیدند که علیرغم آنکه در مکان بسیار مناسب واقع شده بود ، ولی ظاهری بسیار
حقیرانه داشت . شاگرد گفت : ” این مکان را ببینید . شما حق داشتید . من در
اینجا این را آموختم که بسیاری از مردم ، در بهشت بسر می بردند ، اما
متوجه آن نیستند و همچنان در شرایطی بسیار بد و محقرانه زندگی می کنند …

بقیه داستان در ادامه مطلب…

شخصی نزد همسایه اش رفت و گفت : گوش کن ! می خواهم
چیزی برایت تعریف کنم . دوستی به تازگی در مورد تو می گفت . همسایه حرف او را قطع کرد و گفت
: قبل از اینکه تعریف کنی ، بگو آیا حرفت را از میان سه صافی گذرانده ای
یا نه ؟

داستان کوتاه ایرانی معروف

– کدام سه صافی ؟

– اول از میان صافی واقعیت .
آیا مطمئنی چیزی که تعریف می کنی واقعیت دارد ؟

– نه من فقط آن را شنیده ام .
شخصی آن را برایم تعریف کرده است .

– سری تکان داد و گفت : پس حتما
آن را از میان صافی دوم یعنی خوشحالی گذرانده ای . مسلما چیزی که می خواهی
تعریف کنی ، حتی اگر واقعیت نداشته باشد ، باعث خوشحالیم می شود .

– دوست عزیز فکر نکنم تو را
خوشحال کند .

– پس اگر مرا خوشحال نمی کند
حتما از صافی سوم ، یعنی فایده ، رد شده است . آیا چیزی که می خواهی تعریف
کنی ، برایم مفید است و به دردم می خورد ؟

– نه ، به هیچ وجه !

– همسایه گفت : پس اگر این حرف ،
نه واقعیت دارد ، نه خوشحال کننده است و نه مفید ، آن را پیش خود نگهدار و
سعی کن خودت هم زود فراموشش کنی ! !

ساعت حدود 10 صبح بود. طبق معمول بساطم رو
کنار خيابون پهن کرده بودم و با کفشهاي جورواجور و پاشنه ها و واکس هاي
رنگارنگ سرگرم بودم. عابرها اکثرا بدون توجه از کنارم رد مي شدند و کمتر
کسي توجهي بهم مي کرد. گهگاه کسي مي ايستاد تا واکسي به کفش بزنه يا تعمير
سريع و کوچيکي انجام بده…..

بقیه داستان در ادامه مطلب…

بقیه داستان در ادامه مطلب…

دخترک طبق معمول هر روز جلوی کفش فروشی ایستاد و به کفش های
قرمز رنگ با حسرت نگاه کرد و بعد به بسته های چسب زخمی که در دست داشت خیره
شد و یاد حرف پدرش افتاد :

“اگر تا پایان ماه هر روز بتونی تمام چسب زخم هایت را بفروشی آخر ماه کفش های قرمز رو برات می خرم”.

دخترک به کفش ها نگاه کرد و با خود گفت:

یعنی من باید دعا کنم که هر روز دست و پا یا صورت 100 نفر زخم بشه …

و بعد شانه هایش را بالا انداخت و راه و افتاد و گفت:

“نه … خدا نکنه… اصلآ کفش نمی خوام

در سالی که قحطی
بیداد کرده بود و مردم همه زانوی غم به بغل گرفته بودند.مرد عارفی از کوچه ای می گذشت غلامی را دید که بسیار شادمان و خوشحال
است.به او گفت:
چه طور در چنین وضعی می خندی و شادی می کنی؟
جواب داد که:
من غلام اربابی هستم که چندین گله و رمه دارد و تا وقتی برای او کار می
کنم روزی مرا میدهد پس چرا غمگین باشم در حالی که به او اعتماد دارم؟
آن مرد که از عرفای بزرگ ایران بود، می گوید:
از خودم شرم کردم که یک
غلام به اربابی با چند گوسفند توکل کرده و غم به دل راه نمی دهد و من خدایی دارم که مالک تمام دنیاست و نگران روزی خود هستم…!


یϐ ی

ی ی
ی ی ی ی یϐ ѐ
ی ی ی ی ی یϐ ی

ی :

داستان کوتاه ایرانی معروف


 

 

ʐ
. ǐ
ѐ .
.
.

ǁ ǐ .

ǐ
:

! ! !

:

! Ͽ !

:

! ! !
.

ʿ

ǐ .
. !

с :

!
. : ʐ

ǐ . Ӑ

:

! ! !

ǐ ! !

ǐ .
ʐ ǐ . .

.
. :

Ͽ

!
.
Ͽ !
! ! ʐ
Ͽ

!
.
. !
. Ӑ

ǿ Ͽ

! !

. :

! .

!
ϐ !
Ȑ
!

:

! : ǐ ѐ
ǁ .
! !
! ! !
ǿ Ȑ Ȑ Ȑ!
!
Ͽ ! ǐ
Ȑ: !
ǐ ѐ.

:

.

Ȑ.
!

.

ǐ . Ӂ
:

ʐ

.
!

ǐ
.

ѐ . .

! ! ǐ
ѐ
!

. :

ǐ 209
Ȑ !

. ǐ 209 . 219 !

219 ! ! Ȑ:
!

Ӂ :

ʿ ǿ !
ѿ! ! ! !
!

:

Ґ
.

:

ʿ ǐ
! . ǐ

.

ݿ

!
.
с
.

.. Ȑ ! !
ǐ
.
! !

.

. ǐ
ʐ

:

! .
.
! ! .
ʐ .

:

. !

!

!

:

. ѐ .

! !

ѐ :

ʿ

ѐ.

! .

.
. :

ʐ .

Ͽ

. ǐ
:

! ʿ

ǐ :

ʐ
Ȑ .

:

! Ͽ !

.

———————————————————————————– 

———————————————————————————– 

ی :

ѐ


 

 

ѐ ǁ
. . ǐ
ǐ .
ϐ ǐ !
ǐ
ǁ!!! .
.
ϐ

. Ǎ
ϐ
.
Ҏ
: ! э
.

:

! !

ϐ
э .
.
:

:

! !

:
. .

ύ .
ǐ !

.
Ҏ
:

!

ǐ

Ҏ
. Ԑ
. Ԑ :

ǐ

!

Ӂ :

Ͽ

䐁 : !
!

:

!
!

:

ϐ !

ǁ .

: ϐ
э
.
! ! !

Ґ
.
Ǎ .

Ҏ Ԑ :

ϐ

ѐ ϐ
ǐ ϐ

ǁ :

! !

ǁ :

Ͽ

:

!!

.

ǁ .

——————————————————————————————————-

ی :


 

 


———————————————————————-

ی : Ș

۱۲۹۵ .
۱۳۲۴

͝ .
: ϻ ѻ ѻ
ѻ ѻ. ۱۳۵۳
Ӂ . ۱۳ ۱۳۷۷ ѐ.

ی


 

 

ی : ی


ی Ԙ

. ̐

э Ȑ

.
ȝ

. ѐ

ȡ Ȼ ȝ

с . ѐ

ʝ ǐ

ȍ
! Ͽ

ϡ
ϡ
!

ѡ ݝ
ԝ Ȼ
ϻ ԝ

ʻ ʝ .

.

!
.

. ɝ

ߝ

Ӂ.
ʐ
Ȑ

ʝ . ޝ

Ӑ 흁

.

.
ȝ

( )
.
ލ

.

ʝ
.

.

.

.

ԝ ѐ
ʡ ()

ʝ
. ϡ
. э э
:
ʿ !

: !

ʐ : .
.

: ! .
.
.
ʻ.

.

:

ɝ

ɝ

ɝ

. .
ӝ ʝ ʝ

Ǎ ѐ

э
с
廡 廡 廡 ѻ ɻ
ǻ (
)
ʐ
ɻ

՝
ݝ
ϡ
ʐ .

ލ

.

:
! ϡ
.
ѐ Ͽ

ލ
ѡ ѻ
.

Ӂ

: !
Ͽ ʝ
.
… Ȑ
Ӂ
ȝ .

. ! Ͽ

ʝ

э … э …
.

: ǡ .
ǐ 坍 !

흐:
!
.


! !
. ݝ .
흐…

.

ݝ

: !
. … ! ǐ
…!
흐: ʿ ǐ
ϡ ǐ ϡ Ȑϡ
ϡ ϡ . Ȑϡ

! ѡ 흁.
ǐ

.
ǐ Ȑ

ԝ
.

. :
. э ! .
Ͽ .

흐: ! !
! : . 퍡
. . ǐ
… :
! .
Ͽ

:
!

. ǐ
坝 ʿ

! . …

흐ϡ !
.

э .

ԝ

э ֻ
ʻ .
. э
! !

Ȑ
ѐ

! !
ϻ.

ǁ
.

ی :

ȍ

 
ȍ . ȍ .
ϡ ϡ ȍ Ȑ. ǐ
Ͽ ϐ . ǐ
Ǎ ȍ .
ϡ
. .

ȍ ѐ Ӂ.
ȍ Ͽ
ȍ Ͽ ǿ ʝ
.

داستان کوتاه ایرانی معروف

ѐ
:

ȡ
ȍ ѐ Ӂ. 慻
. !

ʡ 俻
. .
.

. .
ȍ . .
. !
! 养 . .
ʡ ȍ
ȍ .

. ȍ
ȡ .
. .
.
. .
ȍ ȍ ϐ
.
ȍ ǡ ȍ ȍ
. ȍ .
. . ȍ
. ȡ 㿻 .
. .
. . .
. ϐ . .
ȍ .
ȍ !
.

! .
ȍ . ȍ
. .
. . .
. . Ǎ . ʐ
ȁ . . ȝ
. ѡ .

. ѡ ǐ ȍ
. . .

Ԑ .
. .
.
.
.
. .
. .
ӻ
ʐ .

. . ʐ
. ȍ . .
. ӿ .
.
.

ȍ
. 㿻
ǻ ȍ .
ǿ . ǐ
. ! . .
ȍ
. ȍ . .
. ! ȍ
. ǐ ϡ
. 흐 ȍ .
. ȍ .

ӝ . .
. . . .
ȍ . ȍ .
. .
. Ȑ. .
ȍ .
흁. . ȍ
. . .
. . !
.

. . ȍ

. .

! ȍ ѐ ȁ.
.
. 塝 Ȑ . ǻ ȍ
Ȑ
. .

. ǐ ȍ ϡ ǐ
ϡ . ȍ . .
. . . .
.
. .
Ԑ ȍ Ȑ. ȍ
ѐ 忻 . Ȑ
. . ȍ
.
ȍ .

. ȍ ӿ
. . .
. ȍ
. ǐ ȍ
. .
㡝 .
ϡ . ȍ Ǎ . Ǎ
. Ǎ
. ȍ .
ȁ
.

ѐ .
. ȍ ϡ
.
. .
.
. .
.
㡝 ȍ .

. ȍ .
ȍ . ȍ ȍ
. ȍ .
ȍ ϡ .
. .
. .
. ѡ
.
. .
. 흁
Ȑ. ѐ
. .
. .
. .
. 㡝
. .
.
.

 


– 

 
ȍ .
. :

!

30

40 !

30 ȍ 30

60
9

ǐ
!

3 12 4
3
ȍ
12 7 19 60 19 41
ʿ

.
. !

2
ϐ ϐ Ȑ! :

10

. Ȑ 5 10

:

!

!

.

41 27 14

. ! :

14 3
11 11 ! 3 3
1 11 !

.
:

.

.
. :

!!

! !
! ! !!

.

!

! Ͽ
Ͽ Ͽ
Ͽ Ͽ!

. : !

80
.
:
! .

یی ی   

ی           



28 1281
. ()
() –
.. 1287
۱۲۹۳
. 1295

1304
1305
. () Ԑ

.

1307

. 1309
. :
ѐ ϡ . 1311
.

1312
. 1313
. 1314 .

. 1315
.
. 1316
. 1317

1319 .

۱۳۲۲
. ۱۳۲۴ Ԑ
. ѐ
ѐ . ۱۳۲۸

. ۱۳۲۹ 19 1330
. 48 ϐ
.
ϐ .

ی

ی ѐ
ϡی یی
.ی ǡѡی ʡی Ԙی ی
. ی یϡیی 捘ی یی ی
ی ی ی ی ی ی . ی
یی .ی ȍی یی ی
ی ی ژ ѡ
ϡ ی ی .

ی
ی ی ی . ȍی ی
ی ی یی ی ی ی ی ی
ی ی ی ی :ی ی Ș
ی ی ی یی ی ی ی !ی ی
. ی ȐیϿ Ә ی
ی Șی ی ی
.ی ی ʡ ی
یی ی ی .ی ی ǐ
ѡ ی .ی ی ی ی : ی ی
ی 㡁 ی ی ی !
ی ϻ

ی ی
ی ی ی یی ی Ș.
ی ی ی ی یϡ یی
یی ی ی ی ی ی ی
ی ی. ی ی ی ی .ی ی یی
ی ǐ ی ی Ͽیی ی یԐی
. Ԑ ی ی .ی
ی یی ی یی. ی ی
ی . ی ی ی ی ی
ی یی ی ی ی
ی ی Ș.ی
.ی Ә ی ی ی ی
ی یی.ی ی ی
ی ی ی ی: ی یی
ی ی ی ی یی
. ӡی ѡ ҡی ی ی
ی ی ی ی . ی : ǐ
ی Ͽی یϐی ی ی
ی ی ی ی ی Ә ی
ی ی. ی ی
ی ی .

ی ی
ی ی ی ی 15
ی ی ʘی.ی 22 ی
یی. ی ی ʘی ی
ی ی ȁ ی
ی ی ی ی ϡی ی ی ی ی ی
ی ی . ی
ی ی ی ҡ Ԙیʡ ی :
ی ی ی ی ی ی . ی ی ی
ی ی ی . ی Ș ی
. یی ǎ ی…… ی ی ی
ی. ی ی ی ی .

یی
ی .ی
ѐ ی ی ی ی
ی یی .
ی ی ʘ یی ѐ
ی ی .ی ی
ʡ یییی ی ی ی
ی ی . ی
ʘ ی ی Ȑی.
ʐی.ی ی Ș.25
ی ی 35 ی یی 塘 ی ی
یییی ǡ ی ی … ی
ی یی ی ی ی
ی ی : یی ȡј یی . ی
Șϡ ی یی.ی ی ی
ی ی ییی ی ی
یی ی یی 捘ی
ی Ԙ ی ی ی ی ی .ی
ی ی . ی ی ی ی ی ی
ی ی ی ی .

ی ی ی ϡی ی
ی ی ی ی Ș Ҙ
ԡ ی ی ی یی
ی ی ی ی .ی ی
ی ی .ی
ی یǘ ی ی ی ی
ییϡ ی ی
ی ی:
– ی ی ی ی ی ʡ ی.ی
ی Ԑی ی .یی ی
ی. ۘی ی ی ی ی
ی ی ی ! ی ی ی
ی !

ی ی
ی ی ی ی ی:

-ȡ ѡ ی ی! ی ی ی! Ӑ
ی ی ی ی ی یϡ ی
Ȑی ی Ԙ
ی ی. ی……

ی
:ی ی јی ϡ . ی
یی ی Ȑیی ی . یی ی
ی ی ی ی ی . یی
ی ی ې Ԑ
یی ی یی ی ی ی
. ی ی ی ی
ی !

ی ی ی ی. ی
ی ی ی ی ی ی
ی ی ی ی ی 塍 ݡ
. ی یی
Ș ی ی :

ی ی ј
ј !
ی ی ی – ی
ی ی ј ی ј !
ی ی ی- ی .
ی ј !ی ی ی ј…..

ی ی ی ʘ ی ϡی ی یی ǘ ی
ϡی ی ǘ یی ԁ ی ی
یی ی ی ȍ 捘 ی یی
ی ی ی : э ی ی
ی
ی . ی ی ییی ی ی ی
ی . ݘ ی ی
ی ی ی ی ی ی ی ی
ی ی ی ϡ ی ی ی
ʡ ی !

ی
ѐ
ی ی یی ϡی
.ی ی Ș
ی ی ی ̘ی
ی ی Ҙ یی یی Ԑ
ی ی ی ی ی ی ی ییی
. یی یی
ی ی ی
ی یی ی. ی ی Ș ی ی
:ی ی ј… ی ی
. ی ی ی
ی Ș ی ی ی
ی ی ی . ی ی ی ϡ یی
ی . ی ی یی ی ی ی
ی. : ی ی ی ی ی
䡍 ی ی ی Ԑی ی یی ی
ی ی Ș ی
ی ی یی Ȑ ی ی
.
ی : —

ی ی ی ی ی ی.
ی ی ی ی ی
ی . ی ی ȍ
ی ی ی ѐ
ی یی ی ی ی .
ی ی ی ی ی
یی ϡ ی ی ϡ ی Ԙ
ی ی ی یی ی Ԑی
ی ی ی .
!

 

 
ی ѐ


ی :

۱۸۶۰
۱۹۰۴ ی
ǁ Ԙی ی ѐ .
ݘ :
Ԙ Ԑ .
ی .
ی ی ی ی
ی ی . -ی ی
ی . ی
Ԙی
ی
ی  


 
Ԑ
Ӂ. Ӂ
с
. (
) :

Ԑ !

:

Ԑ !

Ԑ
. !

. : э
.
60 20 ! ѐ
!

. :

:

!
ʎ .

. .
.
Ȑ

. .
:

.
.
.
. !
!
. Ȑ: с ѐ
.

Ԑ :

!!

. !
!

. .
.
:

ǐ


 ی :


 

 
. 
.
.
. .

:

! ! !
!

с :

! ! !

.
.

! !
!
! !
! !


.

ϐ ϐ
!
ǁ . ! ! !
Ͽ
!

! !

.
.
ѐ .

! !
ϐ !
. !

.
:

!

.

!

.
: 29 23

!

( )

! ! !

. э
.
2 ʁ
.
.
.

. !

.

. !
!

ǁ
:

!
!

.

1)عشق از دست رفته…

نشسته بودم رو نیم‌کتِ پارک، کلاغ‌ها را می‌شمردم تا بیاید. سنگ می‌انداختم

بهشان. می‌پریدند، دورتر می‌نشستند. کمی بعد دوباره برمی‌گشتند،
جلوم رژه

می‌رفتند. ساعت از وقتِ

داستان کوتاه ایرانی معروف

شاخه‌گلی که دستم بود سَرْ خَم کرده داشت کرده داشت می پژمرد.

قرار گذشت. نیامد. نگران، کلافه،عصبی،

طاقتم تمام شد. از جام بلند شدم ناراحتیم را خالی کردم سرِ کلاغ‌ها.

گل را هم انداختم زمین، با پا لهش 
کردم. گَند زدم بهش. گل‌برگ‌هاش کَنده،

پخش، لهیده شد. بعد، یقه‌ی پالتوم را دادم بالا، دست‌هام را کردم
تو جیب‌هایم،

راهم را کشیدم رفتم. نرسیده به درِ پارک، صِداش از پشتِ سر آمد.

صدای تندِ قدم‌هاش و صِدای نَفَس نَفَس‌هاش هم می امد..

برنگشتم به‌ رووش. حتی برای دعوا، مُرافعه، قهر. از در خارج
شدم.از  خیابان می

گذشتم. هنوز داشت پُشتم می‌آمد. صدا پاشنه‌ی چکمه‌هاش را می‌شنیدم.

می‌دوید صِدام می‌کرد.

آن‌طرفِ خیابان، ایستادم جلو ماشین. هنوز پُشتَ‌م بِش بود. کلید
انداختَ‌م در را باز

کنم، باز کرده ، صدای بووق 

ترمزی شدید و فریاد – ناله‌ای کوتاه-  شنیدم ریخت تو گوش‌هام – تو جانم.

تندی برگشتم. دیدمش. پخشِ خیابان شده بود. به‌روو افتاده بود جلو
ماشینی که ب

ِش زده بود و راننده‌ش هم داشت توو سرِ خودش می‌زد. سرش خورده بود
روو

آسفالت، پُکیده بود و خون، راه کشیده بود می‌رفت سمتِ جوویِ کنارِ
خیابان.


ترس‌خورده – هول دویدم طرفش. بالا سرش ایستادم


مبهوت.


گیج.


مَنگ.


هاج و واج نِگاش کردم.

توو دستِ چپش بسته‌ی کوچکی بود. کادو پیچ. محکم چسبیده بودش. نِگام
رفت

روو ساعت خودم  ساعت چهار و
چهل و پنچ دقیقه بود .آستینِ مانتوش که بالا

 شده، ساعتَ‌ش پیدا بود.
چهار و پنج دقیقه!

گیجْ – درب و داغانْ نِگا ساعتِ راننده‌ی بخت برگشته کردم. عدلْ
چهار و پنج دقیقه

بود.

به خاطر اشتباه،من رفت……برای همیشه از کنارم.


2)عشق زن روستائی…

روزي زني روستائي که هرگز حرف دلنشيني
از همسرش نشنيده بود، بيمار شد

شوهر او که راننده موتور سيکلت بود و از موتورش براى‌
حمل و نقل کالا در شهر

استفاده مى‌کردبراى اولين بار همسرش را سوار موتورسيکلت
خود کرد.

زن با احتياط سوار موتور شد و از دست پاچگي و خجالت نمي
دانست

دست هايش را کجا بگذارد که ناگهان شوهرش گفت: مرا بغل کن.

داستان کوتاه ایرانی معروف

زن پرسيد: چه کار کنم؟ و وقتي متوجه حرف شوهرش شد ناگهان
صورتش سرخ

شد

با خجالت کمر شوهرش را بغل کرد و کم کم اشک صورتش را خيس
نمود.

به نيمه راه رسيده بودند که زن از شوهرش خواست به خانه
برگردند،

شوهرش با تعجب پرسيد: چرا؟ تقريبا به بيمارستان رسيده
ايم.

زن جواب داد: ديگر لازم نيست، بهتر شدم. سرم درد نمي کند.

شوهر همسرش را به خانه رساند ولى هرگز متوجه نخواهد شد
که

گفتن همان جمله ى ساده ى “مرا بغل کن”

چقدر احساس خوشبختى را در قلب همسرش باعث شده که

در همين مسير کوتاه، سردردش را خوب کرده است.

عشق
چنان عظيم است که در تصور نمي گنجد. فاصله ابراز عشق
دور نيست

فقط از قلب تا زبان است و کافي است که حرف هاي دلتان را
بيان کنيد ..


به آسانی به عشقت بگو
دوستت دارم……..

3)عروسک های
پیرزن…

زن و شوهری در طول ۶۰
سال زندگی مشترک، همه چیز را به طور مساوی بین

خود تقسیم کرده بودن.                         

در طول این سالیان طولانی آنها راجع به
همه چیز با هم صحبت می کردند و هیچ

چیز را از هم پنهان نمیکردند.  

تنها چیزی که مانند یک راز مانده بود،
جعبه کفش بالای کمد بود که پیرزن از

شوهرش خواسته بود هیچگاه راجع

به آن سوال نکند،
و تا دم مرگ داخل آن را نبیند.

روزی حال پیرزن بد شد و مشخص شد که نفس
های آخر عمرش است. پیرمرد از

او اجازه گرفت و در جعبه

کفش را گشود. از چیزی که در
داخل آن دید شگفت زده شد!!!!!

دو عروسک و شصت هزار دلار پول نقد! با
تعجب راجع به عروسک ها و پول ها از

همسرش پرسید.

پیرزن لبخندی زد و گفت: ۶۰
سال پیش وقتی با تو ازدواج می کردم،،،،، مادرم نصیحتم کرد و گفت: خویشتندار

باش و
هرگاه شوهرت تو را عصبانی کرد چیزی نگو و فقط یک عروسک درست کن.!

پیرمرد لبخندی زد و گفت: خوشحالم که در
طول این ۶۰ سال زندگی مشترک تو

فقط دو عروسک درست کرده ای.

پیرزن خنده ی تلخی کرد و گفت: هیچ می
دانی این پول ها از کجا آمده است؟

پیرمرد کنجکاوانه جواب داد: نه نمی دانم.
از کجا؟

پیرزن نگاهش را به چشمان پیرمرد دوخت و
گفت: از فروش عروسک هایی که طی

این مدت درست کرده ام!!!

و بهترین روز هایی که پیرزن از دست
داده بود دیگر برایش برنگشت……….رفت.


4)عشق پاک…

روزی
یکی از خانه های دهکده آتش گرفته بود. زن جوانی همراه شوهر دو            

فرزندش در آتش
گرفتار شده بودند. شیوانا و بقیه اهالی برای کمک و خاموش        

کردن                                                                                                    

آتش به سوی خانه
شتافتند. وقتی به کلبه در حال سوختن رسیدند و جمعیت      

برای                                                                                                     

خاموش کردن آتش به جستجوی
آب و خاک برخاستند شیوانا متوجه جوانی     شد  که                                                                                                                                                                                                                 

بی تفاوت مقابل کلبه نشسته است و با
لبخند به شعله                                      

های     آتش   نگاه می کند.                                                                             

 شیوانا با تعجب به سمت جوان رفت و از او
پرسید:” چرا بیکار نشسته ای و به

کمک ساکنین کلبه نرفته ای!؟

جوان لبخندی زد و گفت:” من اولین خواستگار این زنی
هستم که در آتش گیر ا

فتاده است. او و خانواده اش مرا به خاطر اینکه فقیر بودم
نپذیرفتند و عشق

پاک و

صادقم را قبول نکردند. در تمام این سالها آرزو می کردم که
کائنات تقاص آتش

دلم را

از این خانواده و از این زن بگیرد. و اکنون آن زمان فرا
رسیده است.”

شیوانا پوزخندی زد و گفت:” عشق تو عشق پاک و صادق
نبوده است.

عشق پاک

همیشه پاک می ماند! حتی اگر معشوق چهره عاشق را به لجن بمالد و
هزاران

بی مهری در حق او روا سازد.

عشق واقعی یعنی همین تلاشی که شاگردان مدرسه من برای
خاموش

کردن                                                                                                   

آتش منزل یک غریبه به خرج می دهند. آنها ساکنین منزل را نمی شناسند

اما
با

وجود این در اثبات و پایمردی عشق نسبت به تو فرسنگها جلوترند. برخیز و

یا به
آنها

کمک کن و یا دست از این ادعای عشق دروغین ات بردار و از این منطقه دور

شو!

اشک بر چشمان جوان سرازیر شد. از جا برخاست. لباس های
خود را خیس

کرد و

شجاعانه خود را به داخل کلبه سوزان انداخت. بدنبال او بقیه
شاگردان شیوانا

نیز

جرات یافتند و خود را خیس کردند و به داخل آتش پریدند و ساکنین
کلبه را

نجات

دادند. در جریان نجات بخشی از بازوی دست راست جوان سوخت و آسیب دید.

اما

هیچکس از بین
نرفت.

روز بعد جوان به درب مدرسه شیوانا آمد و از شیوانا خواست
تا او را به شاگردی

بپذیرد و به او بصیرت و معرفت درس دهد. شیوانا نگاهی به دست
آسیب دیده

جوان

انداخت و تبسمی کرد و خطاب به بقیه شاگردان گفت:” نام این
شاگرد

جدید         

“معنای دوم عشق” است. حرمت او را حفظ کنید که از این به بعد
برکت این مدرسه

اوست.                                                                                                 

5)هدیه…

روزی فردی جوان هنگام عبور از بیابان،
به چشمه آب زلالی رسید.

آب به قدری گوارا بود که مرد سطل چرمی اش را پر از آب
کرد تا بتواند مقداری از آن

آب را برای استادش که پیر قبیله بود ببرد.

مرد جوان پس از مسافرت چهار روزه اش، آب را به پیرمرد
تقدیم کرد.

پیرمرد، مقدار زیادی از آب را لاجرعه سر کشید و لبخند
گرمی نثار مرد جوان کرد و

از او بابت آن آب زلال بسیار قدردانی کرد

مرد جوان با دلی لبریز از شادی به روستای خود بازگشت

اندکی بعد، استاد به یکی دیگر از
شاگردانش اجازه داد تا از آن آب بچشد.

شاگرد آب را از دهانش بیرون پاشید و
گفت: آب بسیار بد مزه است.

ظاهرا آب به علت ماندن در سطل چرمی، طعم بد چرم گرفته
بود.

شاگرد با اعتراض از استاد پرسید: آب گندیده بود. چطور
وانمود کردید که گوارا

است؟

استاد در جواب گفت: تو آب را چشیدی و من خود هدیه را
چشیدم. این آب فقط      

حامل مهربانی سرشار از عشق بود و هیچ چیز نمی تواند گواراتر از
این باشد.        

پس منتظر هدیه های گران بها نباش بلکه محبت بیندیش.

 

 

♠ اگـــه داستان ها رو خـــونــــدی  یادت نره حــرف دل تو بــگــی ♠

Thanks for telling us about the problem.


Be the first to ask a question about چهل داستان کوتاه ایرانی

Welcome back. Just a moment while we sign you in to your Goodreads account.

اف.ام رديف 106 مگاهرتز و ای.ام رديف 585 کيلوهرتز

نامگذاری سال 98 به نام سال «رونق تولید» از سوی مقام معظم رهبری

دکتراسماعیل آذر در رادیو فرهنگ مشاعره برگزار می کند

آفتاب خراسان با شعری از صادق رحمانیان

داستان کوتاه ایرانی معروف

زندگی و آثار علی اکبر شهنازی نوازنده تار و موسیقی دان در خنیاگران

گرافیتی ، هنری که از گالری ها و کلیساها بیرون آمد

حماسه کربلا، گنجینه پایان‌ناپذیری برای شعر مقاومت است

? ابزارحدود 50 صنف قدیمی در مجموعه مردم شناسی یک مجموعه دار

1398/05/02

برنامه«آیین سپاس» رادیو فرهنگ از استاد سعید حمیدیان، به خاطر سالها تلاش در عرصه پژوهش ادبی یاد می‌کند.

1398/05/02

رادیو فرهنگ پنجشنبه سوم مردادماه در برنامه نام آوران ایران زمین با حسین مجنی هنرمند نقاش گفتگو می کند.

1398/05/02

«سمیه حسنلو» روزنامه‌نگار حوزه گردشگری، پنج شنبه 3 مرداد از جاذبه های تاریخی و گردشگری، تویسرکان و فرسفج بازدید از کاروانسرای شاه عباسی و طبیعت این دو شهر استان همدان می گوید.

1398/05/02

شبکه رادیویی فرهنگ چهارشنبه 2 مرداد در برنامه «سیم آخر»، آثار استاد بنان را معرفی و بررسی می‌کند.

پنج شنبه ها17:30

چهارشنبه ها16:30

جمعه ها16:30 تا 17:00

دوشنبه15:45

شنبه تا پنج شنبهساعت 23:45

دوشنبه ها16:30

شنبه تا پنج شنبه21:00

جمعه23:30

شنبه ها18:30

جمعه21:30

شنبه تا پنج شنبه22:00

یکشنبه ها15:45

هر روز04:30

شنبه ها17:00

شنبه ها15:45

1398/05/01

ابونصر محمد بن محمد بن طرخان، ملقب به فارابی، در سال 259 یا 260 ق در دهکده‌ی “وسیج” از ناحیه‌ پاراب (فاراب) در پاریابِ خراسان (فاریاب) در افغانستان کنونی به دنیا آمد.

1398/05/01

کتاب دلبند اثر تونی موریسون است . این رمان در سال 1988 نیز توانست جایزه پولیتزر را دریافت کند. در سال 2006 روزنامه نیویورک تایمز کتاب دلبند را به عنوان بهترین رمان 25 سال گذشته آمریکا انتخاب کرد.

1398/04/31

بسیاری از افراد معتقدند که گذشته ها هیچ وقت نمی گذرند و همیشه چیزی از گذشته درزندگی انسان باقی می ماند که امتداد پیدا می کند .
اما به راستی مرور خاطرات تلخ وشیرین گذشته چه تاثیری برزندگی مادارد ؟
دکترمریم فرضی روان شناس در این باره میگوید:

1398/04/31

ویلیام جان بنویل در سال 1945 در ایرلند به‌دنیا آمد. او سیزده رمان منتشر کرده‌ و در‌حال‌حاضر ساکن دوبلین است. او با نوشتنِ کتاب دریا در سال 2005 جایزه ادبی من بوکر را از آنِ خود کرد.

داستان کوتاه ایرانی معروف

1398/05/02

1398/05/01

1398/05/01

1398/04/31

1398/04/31

1398/04/29

1398/04/29

1398/04/26

1398/04/26

1398/04/26

1398/04/25

1398/04/24

1398/04/24

1398/04/24

1398/04/23

1398/04/22

1398/04/22

1398/04/22

1398/04/19

1398/04/19

مجتبی ابوالقاسم پور

عبدالرحمان باطوری

امیرسامان شیخ الاسلامی

محمودرضا شیبانی

رضا فرنیا

مرتضی مقدم

بهروز نقویان

رسول مسجدی

غفور محمدزاده

فاطمه طاهری

پرویز جمالی

فاطمه اسحاق تبار

محمد جعفر حسینی

نرگس اصفهانی

قاسم مظاهری

فاطمه حق وردی

وحید رستگاری

مریم یوسفی پور

علی احسان پادگان

فرامرز علیخانی ( تهیه کننده)

مریم مردانی

مهدی دادجو

نگین خواجه نصیر

سکینه ارجمندی (گوینده)

عباس اسعدی مقدم

حامد عباسی(گوینده)

احسان همتی

امیر رضا راز

هادی موسوی نژاد

سعید فرح آبادی

سمیه نجفی

محمدرضا مستشار

مرتضی اسد امرجی

این ۳ زیررده در این رده قرار دارند؛ این رده در کل حاوی ۳ زیررده است.

این ۳ صفحه در این رده قرار دارند؛ این رده در کل حاوی ۳ صفحه است.

داستان کوتاه ایرانی معروف
داستان کوتاه ایرانی معروف
0