داستان زندگی پیامبران اولوالعزم برای کودکان

داستان زندگی پیامبران اولوالعزم برای کودکان
داستان زندگی پیامبران اولوالعزم برای کودکان

داستان پیامبران الهی از جمله داستان های جذاب و بسیار آموزنده و مفید برای همه ی کودکان می باشد. این داستان ها علاوه بر تقویت قوه تصور کودک او را با زندگی پیامبران و ائمه آشنا می کند و این مسئله موجب افزایش رشد معنوی کودک می شود.

کودکان از شنیدن داستان ها لذت می برند. اغلب داستان ها آموزنده هستند و باعث تقویت قوه تصور و تخیل کودک می شوند. از داستان های شیرین و آموزنده برای کودکان, می توان به داستان پیامبران اشاره کرد. این داستان ها به خصوص برای کودکانی که در خانواده های مذهبی و معتقد رشد می کنند, بسیار مفید است. در این مطلب با نمونه ایی از زیباترین داستان پیامبران الهی برای کودکان آشنا می شویم.

یکی از بزرگترین الگوهای همه ی افراد در سراسر جهان, الگو گرفتن از زندگی بزرگان می باشد. پیامبران و ائمه معصوم از بزرگترین افراد جوامع مختلف می باشند. بنابراین آگاهی افراد از زندگی این بزرگان از همان دوران کودکی اهمیت دارد. علاوه بر این داستان پیامبران الهی برای کودکان جذابیت بسیاری دارد. در ادامه به یکی از زیباترین این داستان های کودکانه می پردازیم.

داستان زندگی پیامبران اولوالعزم برای کودکان

در روزگاران گذشته، شهر شگفت انگیزی بود به نام بابل. بابل یکی از بزرگترین شهرهای آن زمان بود. شهری با ساختمان های بلند و بت خانه هایی با شکوه. حاکم شهر بابل فرد ظالمی بود به نام نمرود. نمرود خود را خدای بابل می دانست و به مردم دستور داده بود که او را بپرستند. البته مردم بابل تنها این یک بت را نداشتند بلکه آنها بت هایی با شکل های مختلف می پرستیدند.
در شهر بابل روزگار به همین شکل می گذشت، تا اینکه ستاره شناسان پیش بینی کردند که، کودکی به دنیا خواهد آمد و حکومت نمرود را ازبین خواهد برد. نمرود با شنیدن این خبر تمام سعی خود را برای از بین بردن این کودک به کار گرفت. ولی هیچ یک از روش ها به نتیجه نرسید و سرانجام آن نوزاد به دنیا آمد. مادر نوزاد برای حفظ جان کودک، او را در گوشه ی غاری نزدیک محل زندگیش قرار داد و در همان جا کودکش را بزرگ کرد. نام آن کودک ابراهیم بود.

سیزده سال از ان ماجرا گذشت. ابراهیم دیگر به سن نوجوانی رسیده بود. در همین زمان بود که به همراه مادرش به شهر بازگشت. در راه بازگشت ابراهیم و مادرش به یک گله شتر رسیدند. ابراهیم با دیدن شترها از خود پرسید:این همه شتر چگونه بوجود آمده اند؟ این ها را چه کسی آفریده است؟ ابراهیم بارها و بارها این سوال به ذهنش رسیده بود اما جوابی برای آنها پیدا نکرده بود.

ابراهیم از همان دوران کودکی به خدایی فکر می کرد که همه موجودات را آفریده است. او به دنبال خدایی واحد بود. عموی ابراهیم یکی از بزرگترین بت سازان در شهر بود. ابراهیم بارها و بارها با عموی خود که آذر نام داشت بحث می کرد و می گفت: عموجان چگونه این بت ها را خدای خود می نامید، در حالی که آنها را با دستان خودتان ساخته اید؟

یک شب ابراهیم در میان صحرا قدم می زد و به دنبال خدای خود بود. ناگهان چشمش به یک ستاره در آسمان افتاد، با خودش گفت: این خدای من است، بعد از این او را می پرستم. اما پس از مدتی ستاره در آسمان ناپدید شد. ابراهیم ناراحت شد و گفت نه من این را دوست ندارم و دوباره به آسمان نگاه کرد.

این بار ماه را پرنورتر از ستاره دید و با خودش گفت: این پروردگار من است. اما با آمدن صبح، ماه نیز از آسمان رفت. پس ماه هم خدای ابراهیم نبود. هنگامی که خورشید طلوع کرد، ابراهیم گفت: این دیگر خدای من است، از همه آنها پرنورتر و بزرگتر است. اما پس از چند ساعت خورشید نیز غروب کرد. پس خورشید هم خدای او نبود. ابراهیم بسیار ناراحت شد و بر روی سنگی نشست.
سرانجام خداوند فرشته اش را به سوی ابراهیم فرستاد و به او گفت: ای ابراهیم، خدای تو خالق ستاره، ماه و خورشید است. خدای تو خالق تمام موجودات است. خدای تو تنها یکی است. از آن لحظه به بعد ابراهیم خدای خود را شناخت و به او ایمان آورد. روزها گذشت و ابراهیم جوانی نیرومند شد. او بارها با مردم از خدای واحد که خالق همه چیز است صحبت می کرد، اما آنها نمرود و دیگر بت ها را خدای خود می دانستند و تنها آنها را می پرستیدند.

در یکی از روزها، هنگامیکه تمام مردم شهر برای شرکت در جشنی از شهر خارج شدند ابراهیم تصمیم بزرگی گرفت. او تبری برداشت و به سوی بتخانه بزرگ شهر رفت. همه بت ها را یکی پس از دیگری شکست و تبر را بر روی دوش بت بزرگ گذاشت و سریع از بتخانه خارج شد. وقتی نمرود و سایر مردم به شهر بازگشتند و به بتخانه آمدند، همه بتها را شکسته دیدند غیر از بت بزرگ. ناگهان همه به این فکر افتادند که تنها ابراهیم همراه آنها به جشن نیامده بود، پس این کار زشت کار ابراهیم است.

ابراهیم را به نزد نمرود آوردند. نمرود از او پرسید: ای ابراهیم آیا تو این کار را کرده ای؟ ابراهیم پاسخ داد: نه، کار من نبوده است . این کار بت بزرگ است مگر تبر را بر روی دوش او نمی بینید. از خود او بپرسید، البته اگر بتواند حرف بزند. سپس ابراهیم رو به تمام مردم کرد و گفت: ای مردم، شما چیزی را می پرستید که نه ضرر و نه سودی به خود می رساند. او حتی نمی تواند حرف بزند و از حق خودش دفاع کند. شما چگونه آنها را خدای خود می دانید در حالیکه از شما ضعیف تر هستند.

نمرود که از سخنان ابراهیم بسیار ناراحت و عصبانی شده بود، دستور داد تا ابراهیم را در آتش بسوزانند. کوهی از هیزم آماده کردند و هیزم ها را آتش زدند. سپس وسیله ای را آماده کردند و ابراهیم را درون آن قرار دادند و به سوی کوه آتش پرتاب کردند. مردم در بالای بلندی ها به این صحنه نگاه می كردند حتی نمرود هم از برج بلندی این منظره را نگاه می كرد. مردم فریاد شادی می كشیدند، همه به آتش نگاه می كردند و منتظر فریاد ابراهیم بودند اما در میان تعجب مردم شعله های آتش به گلستان تبدیل شد و دیگر خبری از حرارت آتش نبود و آتش به آن بزرگی به چمن زار و گلستان سر سبزی تبدیل شده بود و ابراهیم در میان چمن ها نشسته بود و جوی آبی هم كنار او روان بود، مردم با تعجب به این صحنه می نگریستند حال آنها قدرت خدای ابراهیم را می دیدند حتی نمرود هم نگاه می كرد و می گفت: از این پس همه باید خدای ابراهیم را پرستش بكنند، حتی نمرود هم به خدای ابراهیم ایمان آورد اما اطرافیان و بزرگان آنقدر با او حرف زدند كه نظرش تغییر كرد و دوباره به ظلم و ستم خود ادامه داد و به پرستش بتها ادامه داد.

داستان حضرت ابراهیم (ع) یکی از زیباترین داستان پیامبران است که علاوه بر آموزش کودکان با پیامبر و زندگی آن ها, درس های زیادی به آن ها یاد می دهد. بنابراین توصیه می شود با توجه به سن کودک و آشنایی او با پیامبران و زندگی آن ها, از داستان پیامبران الهی برای پرورش و رشد معنوی کودک استفاده شود. برای مشاهده انواع داستان کودک کلیک کنید.

منبع : آرگا



موهاتو ابریشمی کن !



روغن خراطین و خواص شگفت انگیز آن !



چطور ارزان به آنتالیا سفر کنیم؟


معرفی بهترین رستوران های کوش آداسی مناسب با ذائقه شما


تبلت جدید و خوش قیمت سامسونگ را با 8 درصد تخفیف بخرید



ایده های جذاب برای تزیین تم تولد مردانه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دیدگاه

نام

ایمیل

وب‌سایت

ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی می‌نویسم.


 

 

داستان زندگی پیامبران اولوالعزم برای کودکان

«پیامبران اولوالعزم» به ترتیب عبارت هستند از: نوح، ابراهیم، موسی، عیسی، محمد -علیهم‌السّلام- (۱)

جهت نامیدن ایشان به «اُولوالعزم» بخاطر این است که دارای اراده‌های استوار و قوانین آسمانی و کتاب بوده‌اند و هر پیامبری که بعد از این پنج پیام‌آور مبعوث می‌شد، بر شریعت و طریقه‌ای گام نهاد که آنها وضع نموده‌اند.(۲)

 

 

زندگی‌نامه حضرت نوح -علیه‌السلام-

حضرت نوح -علیه‌السلام- اوّلین «پیامبر اولوالعزم» است که دارای شریعت و کتاب مستقل بوده و همچنین اوّلین پیامبر بعد از «إدریس» -علیه‌السلام- است و به هنگام بعثت چهار صد سال داشت(۳) شغل او نجّاری و مردی بلند قامت، تنومند وگندم‌گون با محاسن انبوه بود و مرکز بعثت و دعوت او در شامات و فلسطین وعراق بوده است.(۴) نام اصلی نوح «عبدالغفّار» بوده است(۵)و پس از ماجرای «طوفان»،پانصد سال زندگی کرد و به آبادانی شهرها پرداخت.(۶) قبر شریف حضرت نوح -علیه‌السلام- در نجف اشرف، کنار قبر حضرت علی -علیه‌السلام- قراردارد.(۷)

 

 

برای مطالعه به سوره ها و آیات زیر مراجعه کنید:

(آل عمران / ۲۳)، (نساء / ۱۶۳)، (انعام / ۸۴)، (اعراف / ۵۹، ۶۹)، (هُود / ۲۵، ۳۲، ۳۶، ۴۲، ۴۵، ۴۶، ۴۸، ۸۹)، (اسراء / ۳،۱۷)، (شعراء / ۱۰۵، ۱۰۶، ۱۱۶)، (صافات / ۱۹، ۷۵)، (نوح / ۱، ۲۱، ۲۶).

 

 

زندگی‌نامه حضرت ابراهیم -علیه‌السلام-

 

 

حضرت ابراهیم -علیه‌السلام- دومین «پیامبر اولوالعزم» است که دارای شریعت و کتاب مستقل بوده است. آن حضرت سه هزار و سیصد و بیست سال بعد از هبوط حضرت آدم -علیه‌السلام- به دنیا آمد، اهل تاریخ، نام پدر ابراهیم -علیه‌السلام- را «تارخ» نوشته‌اند.

این پیامبر بزرگ در شهر «اور» از شهرهای بابل به دنیا آمد.(۸)حضرت ابراهیم -علیه‌السلام- هنوز متولّد نشده بود که پدرش ازدنیا رفت و «آزر» عموی ابراهیم سرپرستی او را به عهده گرفت. ولادت حضرت ابراهیم دردوران «نمرود بن کنعان» بوده است.(۹) ابراهیم در ایّام نوجوانی، مبارزه‌ی خود با نمرود و مردم بت‌ پرست را شروع کرد و بت‌های عبادتگاه را به جز بت بزرگ شکست.(۱۰)

 وی در سن سی و شش سالگی با «ساره» ازدواج کرد. چون ساره نازا بود وی کنیز خود «هاجر» را به ابراهیم بخشید که از او صاحب فرزندی به نام «اسماعیل» شد.(۱۱) ابراهیم و فرزندش اسماعیل به دستور خداوند خانه‌ی «کعبه» رابنا کردند. وی سرانجام در سنّ صد و هفتاد و پنج سالگی فوت کرد او را درباغ «عفرون» دفن کردند و اکنون مدفن او شهر «الخلیل» -در کشور فلسطین- نام دارد.(۱۲)

 

 

برای مطالعه به سوره‌ها و آیات زیر مراجعه کنید :

(بقره / ۱۲۴، ۱۲۵، ۱۲۶ ، ۱۲۷، ۱۳۰ ،۱۳۲ و …)، (آل عمران / ۳۳،۳۵، ۶۷، ۶۸، ۸۴، ۹۵)، (هود / ۶۹، ۷۴، ۷۵، ۷۶)، (انعام / ۷۴، ۷۵، ۸۳، ۱۵۱) و (ابراهیم / ۳۷، ۳۸)

 

 

زندگی‌نامه حضرت موسی -علیه‌السلام-

حضرت موسی -علیه‌السلام- در زمان سلطنت «رامسیس» -فرعون- در مصر متولد شد(۱۳) وی از نسل حضرت ابراهیم -علیه‌السلام- و با شش واسطه به آن حضرت می‌رسد.(۱۴) و پانصدسال بعد از حضرت ابراهیم -علیه‌السلام- ظهور کرد و دویست و چهل سال عمر کرد. و بر فراز تل سرخ رنگی در سرزمینهای فلسطین به خاک سپرده شد.(۱۵)

 

 

 

حضرت موسی -علیه‌السلام- در کودکی در دامان فرعون پرورش یافت، سپس از «مصر» به «مَدیَن» هجرت وبه مدت بیش از ده سال در آن سرزمین زندگی کرد و بعد از مبعوث شدن به مقام نبوّت، دوباره برای مبارزه با فرعون و فرعونیان به مصر بازگشت و سرانجام دراین مبارزه پیروز، و «بنی‌اسرائیل» را از دست آنان نجات داد.(۱۶)

 

برای مطالعه به آیات و سوره های زیر مراجعه کنید:

داستان زندگی پیامبران اولوالعزم برای کودکان

(بقره / ۵۱، ۵۳، ۵۵، ۶۰، ۶۱، ۶۷،۸۷)، (اعراف / ۱۰۲، ۱۰۳، ۱۱۴، ۱۱۶ و…)، (یونس / ۷۵، ۷۷، ۸۰ و …) و (طه / ۵، ۶، ۹، ۱۱، ۱۹، ۳۶، ۴۰)، (قصص / ۳،۷، ۱۰، ۱۵، ۱۸، ۱۹، ۲۰) و (یونس / ۷۵، ۷۷، ۸۰ الی ۸۴).

 

 

زندگی‌نامه حضرت عیسی -علیه‌السلام-

 

 

حضرت عیسی ـ علیه السّلام ـ پنج هزار و پانصد و هشتاد و پنج سال بعد از هبوط آدم و پانصد سال، قبل از میلاد پیامبر اسلام در سرزمین کوفه در کنار رود فرات به دنیا آمد.(۱۷) و به گفته‌ی بعضی او در دهکده «ناصره» یا «بیت‌المقدّس»متولد شد ولادت او به طور معجزه به اذن خدا، بدون پدر رخ داد. مادرش حضرت «مریم» است.(۱۸) عیسی ـ علیه السّلام ـ در سی سالگی در بیت المقدس به پیامبری مبعوث شد و دارای شریعت و کتابی به نام «انجیل» بود،(۱۹)

او دارای معجزات فراوان از جمله درمان نمودن بیماران ناعلاج و زنده کردن مردگان بود.(۲۰) سرانجام یهودیان پس از گذشت سی و سه سال از زندگی عیسی -علیه‌السلام- تصمیم به قتلش گرفتند اما خداوند او را از دست آنها نجات داد و به آسمان بُرد و در زمان ظهور صاحب‌الزمان –عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف– مجدّداً باز خواهد گشت.(۲۱)

برای مطالعه به آیات و سوره‌های زیر مراجعه کنید:

(بقره / ۸۷، ۱۳۶، ۲۵۳ ) و (آل عمران / ۴۵، ۵۲، ۵۵، ۵۹ ) و (نساء / ۱۵۷، ۱۶۳، ۱۷۱ ) و  (مائده / ۱۷، ۴۶، ۷۲، ۷۵، ۷۸).

 

 

زندگی نامه حضرت محمّد -صلی‌الله‌علیه‌وآله‌والسلّم-

حضرت محمّد -صلی‌الله‌علیه‌وآله‌والسلّم- برترین پیامبران و رسولان و خاتم آنهاست وپس از او پیامبری نخواهد آمد، مشهور بین علمای امامیّه آن است که ولادت پیامبر اسلام در «عام‌الفیل» سال پانصد و هفتاد میلادی در هفده ربیع الاول روز جمعه بوده است. نام پدرش «عبدالله» و نام مادرش «آمنه» است.(۲۲)

 

 

پیامبرگرامی اسلام، در سنّ بیست و پنج سالگی با «خدیجه» -سلام‌الله‌علیها- ازدواج کرد، و در سن چهل سالگی به پیامبری مبعوث شد.(۲۳) پیامبر گرامی اسلام بعد از بیست و سه سال انجام رسالت و تبلیغ در روز دوشنبه، بیست و هشتم ماه صفر،سال یازدهم هجرت در سن شصت و سه سالگی دارفانی را وداع گفت.(۲۴) برای آن حضرت معجزات زیادی ذکر شده است و معجزه‌ی جاوید ایشان «قرآن کریم» است.(۲۵)

 

منابع

۱٫ جزایری، سید نعمت الله، قصص الانبیاء، ترجمه یوسف عزیزی، تهران، هاد، چاپ پنجم، ۱۳۷۵ش، ص ۲۲٫

۲٫ مهری کرمانشاهی، محمد جواد، مجموعه کامل قصه های قرآن، قم، مشرقین، چاپ دوم، ۱۳۸۳ش، پاورقی ص ۲۶٫ ۳٫ سید نعمت الله جزایری، همان، ص۱۴۳٫ ۴٫ محلاتی، شیخ ذبیح الله، ریاحین الشریعه، طهران، دارالکتب الاسلامیه، بی تا، ج ۵، ص ۲۸۳٫ ۵٫ رسولی محلاتی، سید هاشم، تاریخ انبیاء، انتشارات علمیه اسلامیه، بی تا، ص ۴۳٫ ۶٫ مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، الطبعه الثالثه، بیروت، داراحیاء التراث العربی، ۱۴۰۳ق، ج ۱۱، ص ۲۸۵٫ ۷٫ رسولی محلاتی، سید هاشم، همان، ص۶۹٫ ۸٫ قرشی، سید علی اکبر، قاموس قرآن، تهران، دارالکتب الاسلامیه، بی تا، ج ۱، ص ۴ و ۷۰٫ ۹٫ بحارالانوار، همان، ج ۱۲، ص ۴۵، ۳۶٫ ۱۰٫ صافات / ۸۳ـ۹۳٫ ۱۱٫ بحارالانوار، همان، ج ۱۲، ص ۹۰ و ۱۰۶٫ ۱۲٫ محلاتی، ذبیح الله، همان، ج ۵، ص ۱۱۶ و ۱۵۵٫ ۱۳٫ سید علی اکبر قرشی، همان، ج ۵، ص ۱۶۳؛ محمدی اشتهاردی، محمد، قصه های قرآن، تهران، نبوی، چاپ اول، ۱۳۷۸ ش، ص ۲۳۸٫ ۱۴٫ محمد محمدی اشتهاردی، همان، ص ۲۳۷، به نقل از مجمع البیان، ج ۴، ص ۳۳۰٫ ۱۵٫ علامه محمد باقر مجلسی، همان، ج ۱۳، ص۶؛ شیخ ذبیح الله محلاتی، همان، ج ۵، ص ۱۲۱ به بعد. ۱۶٫ محمد محمدی اشتهاردی، همان، ص ۲۳۸٫ ۱۷٫ علامه محمد باقر مجلسی، همان، ج ۱۴، ص ۲۱۴٫ ۱۸٫ محمد محمدی اشتهاردی، همان، ص ۴۲۳٫ ۱۹٫ سید علی اکبر قرشی، همان، ج ۷، ص ۷۴٫ ۲۰٫ اقتباس از سوره آل عمران، آیه ۴۹ و ۵۰٫ ۲۱٫ ابوالحسن علی بن ابراهیم قمی، تفسیر قمی، بی تا، بی جا، ج ۲، ص ۲۷۰٫ ۲۲٫ محمد باقر مجلسی، همان، ج ۱۵، ص ۲۴۹ و ۲۵۷٫ ۲۳٫ ابن هشام، سیره النبویه، ترجمه سید هاشم رسولی، تهران، کتابفروشی اسلامیه، ۱۳۴۸ش، ج ۱، ص ۱۲۲٫ ۲۴٫ شیخ مفید، الارشاد، ترجمه سید هاشم رسولی محلاتی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ ششم، ۱۳۸۳ش، ج ۱، ص۲۵۷٫ ۲۵٫ علامه محمد باقر مجلسی، همان، ج ۱۷، ص ۴۲۱؛ محمد باقر مجلسی، حیاه القلوب، دار الاعتصام، ۱۴۱۷ ه‍ ق، ج ۳، ص ۴۰۹٫

………………………………………………..

معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر: ۱٫ قصص الانبیاء، سیّد نعمت الله جزایری، ترجمه‌ی: یوسف عزیزی. ۲٫ تاریخ انبیاء، سید هاشم رسولی محلاتی، انتشارات علمیّه اسلامیّه. ۳٫ قصه‌های قرآن، سیّد محمّد صحفی. ۴٫ مجموعه‌ی کامل قصه‌های قرآن، محمّد جواد مهری. ۵٫ فروغ ابدیّت -زندگی پیامبر اسلام-، آیت الله جعفر سبحانی. ۶٫ قصه‌های قرآن، محمد محمدی اشتهاردی. منبع مطلب: سایت تبیان

کلیه‌ی حقوق این پایگاه متعلق به مرکز اشاعه‌ی ایمان است.

تحت حمایت و نظارت اندیشکده‌ی یقین

پیامبران اولوالعزم

زندگی نامه حضرتنوح ـ علیه السّلام ـ:حضرت نوح ـ علیه السّلام ـ اولین پیامبر اولوالعزم استکه دارای شریعت وکتاب مستقل بوده و همچنین اولین پیامبر بعد از ادریس ـ علیهالسّلام ـ است و به هنگام بعثت چهار صد سال داشت. شغل او نجّاری و مردی بلند قامت،تنومند و گندم گون با محاسن انبوه بود و مرکز بعثت و دعوت او در شامات و فلسطین وعراق بوده است. نام اصلی نوح عبدالغفار بوده و پس از ماجرای طوفان پانصد سال زندگیکرد و به آبادانی شهرها پرداخت.قبر شریف حضرت نوح ـ علیه السّلام ـ در نجف اشرف،کنار قبر حضرت علی ـ علیه السّلام ـ قرار دارد.

 

داستان زندگی پیامبران اولوالعزم برای کودکان

واژه اولوالعزم در آیه 35 سوره احقاف آمده است. عزم به معنای حکم و شریعت است و اولوالعزم یعنی پیامبرانی که دارای شریعت و دین مستقل و جدیدی بوده اند. در روایات برای پیامبران اولوالعزم شرایطی ذکر شده است:

1. داشتن دعوت همگانی

2. داشتن شریعت و دین

3. داشتن کتاب الهی

داستان زندگی پیامبران اولوالعزم برای کودکان

به طور خاص، فقط 5 تن از پیامبران الهی دارای چنین ویژگی هایی بوده اند؛ یعنی هم دعوت همگانی، هم شریعت و هم کتاب الهی داشته اند. آن پنج تن، حضرت نوح (ع)، ابراهیم (ع)، موسی (ع)، عیسی(ع) و پیامبر اسلام حضرت محمد (ص) هستند. در روایات از کتاب حضرت نوح و حضرت ابراهیم (ع) به نام صحف یاد شده و تورات کتاب حضرت موسی، انجیل کتاب حضرت عیسی (ع) و قرآن کتاب پیامبر اسلام (ص) است.

 

نوح، بشر را به سوی توحید و یگانه پرستی و دوری از شرک و بت پرستی دعوت می کرد. خدای متعال به واسطه طوفانی که فرستاد، کفار را هلاک و زمین را از وجودشان پاک نمود و نوح که با عده ای از پیروان خویش نجات یافته بودند، پایه و اساس یک جامعه دینی را از نو در جهان بنا کردند.

 

ابراهیم تا زنده بود با شرک و ظلم مبارزه نمود. ابراهیم پرستش خود را نسبت به خدای یگانه و بیزاری خویش را از شرک به مردم اعلام کرد و دیگر فکری جز مبارزه با بت پرستی و شرک نداشت و با بت پرستان مبارزه می کرد.

 

آن حضرت وقتی متولد شد که بنی اسرائیل در اسارت زندگی می کردند و سربازان حکومت به امر فرعون کودکان را سر می بریدند.

مادر موسی طبق آنچه خدا درخواب به وی دستور داده بود، موسی را در صندوقی چوبی گذاشته و در رود نیل رها کرد. آب، صندوق را به قصر فرعون آورد. به امر فرعون، صندوق را گرفتند، وقتی که باز کردند، بچه ای در میان صندوق یافتند. فرعون در اثر اصرار ملکه، از کشتن بچه صرف نظر کرد و چون فرزند نداشتند، او را به فرزندی قبول کردند.

 

تولد آن حضرت به طور غیر عادی بوده است، مادرش حضرت مریم (س) که دوشیزه ای پارسا بود، در بیت المقدس مشغول عبادت بود که روح القدس از جانب خدا بر وی نازل شده و مژده مسیح را به وی داد و او را به مسیح بارور کرد.

پس از تولد، در مقابل تهمت های ناروا که مردم نسبت به مادرش می زدند، در گهواره به سخن درآمده، از مادر خود دفاع کرد و نبوت و کتاب خود را به مردم خبر داد. حضرت عیسی در سن جوانی به دعوت مردم پرداخت و شریعت موسی را با تغییرات کمی احیا کرد.

 

پیغمبر گرامی اسلام، آخرین پیامبری است که خدای مهربان برای هدایت به سوی جهانیان فرستاده است. چهارده قرن پیش، انسان در حالی زندگی می کرد که از دین توحید نامی بیش نمانده بود و مردم از یگانه پرستی و خداشناسی به کلی دور مانده بودند، کعبه به بت خانه و دین ابراهیم (ع) به بت پرستی تبدیل شده بود.

در چنین زمانی خدای مهربان، پیغمبر اکرم را برای اصلاح جهان و رهبری جهانیان انتخاب نمود و قرآن را که شامل معارف خداشناسی و اجرای عدالت و پند و اندرزهای سودمندبود، بر وی نازل فرمود و آن حضرت را مامور ساخت که با آن سند آسمانی، مردم را به سوی انسانیت و پیروی از حق دعوت کند.

 

فرآوری: نعیمه درویشی

بخش کودک و نوجوان تبیان



منابع: آسمونی،اسلام نت


هدیه پیامبر (ص)

جاذبه‌ی قرآن حضرت محمد(ص)

نمای اخلاقی پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم

پیامبری صبور و مهربان

داستان زندگی حضرت یعقوب(ع)

داستان زندگی حضرت مسیح(ع)

انتخاب سریع یک انجمن
 


نمایش برچسب‌ها

مشاهده قوانین
انجمن

انتخاب سریع یک انجمن
 


نمایش برچسب‌ها

مشاهده قوانین
انجمن

انتخاب سریع یک انجمن
 


نمایش برچسب‌ها

مشاهده قوانین
انجمن


صفحه از 54

Vaghean ketabatoon alie

—————————–

وبسایت الحسنین (علیهما السلام) : با عرض سلام خدمت شما مخاطب گرامی. از اینکه مطالب وبسایت و تلاش های این مجموعه مورد توجه مخاطبین گرامی قرار گرفته است، بسیار خرسند و مفتخریم.

ممنون از اطلاعاتتون

داستان زندگی پیامبران اولوالعزم برای کودکان

—————————–

وبسایت الحسنین (علیهما السلام) : با عرض سلام خدمت شما مخاطب گرامی. از اینکه مطالب وبسایت و تلاش های این مجموعه مورد توجه مخاطبین گرامی قرار گرفته است، بسیار خرسند و مفتخریم.

حضرت ابراهیم علیه السلام پسر تارخ از نوادگان حضرت نوح علیه السلام و از پیامبران بزرگ الهی است. پیامبران هر سه دین توحیدی جهان، یعنی اسلام، مسیحیت و یهودیت، از فرزندان ابراهیم به شمار می‌آیند.

نمرود، پادشاه زمان حضرت ابراهیم، بر اساس پیشگویی کاهنان و ستاره شناسان که از به دنیا آمدن کودکی که تاج و تخت او را در هم می‌کوبد خبر داده بودند، دستور داده بود از زنان باردار مراقبت بسیار به عمل آید. از این رو مادر حضرت ابراهیم، امیله، به هنگام درد زایمان رو به صحرا نهاد و فرزند خود، ابراهیم، را در غاری در بالای کوهی به دنیا آورد و تا سال‌ها او را در همان مکان مخفی نگه داشت.

 

ابراهیم خلیل الله سال ها پیش در جنوب بین النهرین حکومتی به نام بابل به دنیا آمد.در آن زمان پادشاهی به نام نمرود در آن سرزمین حکومت می کرد.مردم بابل خدای یکتا و بزرگ را نمی شناختند و مشغول پرستش بت های سنگی بودند.تا این که حضرت ابراهیم (ع) به دنیا آمد پس از مرگ پدر و مادرش،سرپرستی حضرت ابراهیم (ع) را عمویش ، آذر بت تراش بر عهده گرفت.

 

داستان زندگی پیامبران اولوالعزم برای کودکان

او که خود مردی بت ساز بود از کودکی ساختن و پرستش بت ها را به آن حضرت آموزش می داد و این برای حضرت ابراهیم سوال بزرگی بود که چگونه می توان بتی را پرستش کرد که ساخته ی دست انسان است.حضرت ابراهیم (ع) که به خدای یکتا اعتقاد داشت روزی که مشغول ذکر گفتن در دشتی بود ، حضرت جبرائیل بر او نازل شد و ایشان به پیامبری برگزیده شدند.چندی بعد در شبی که اهالی شهر برای انجام مراسمی به خارج از شهر رفته بودند،حضرت ابراهیم (ع) به بهانه ی بیماری در شهر ماند و به امر خدا وارد بت خانه شد و همه ی بت ها را در هم شکست و تبری را که با خود داشت بر دوش بت بزرگ گذاشت سپس خارج شداز آن جایی که خدمتکار بتکده ایشان را دیده بود،شکستن بت ها را به هارپاگ – وزیر نمرود – گزارش داد و به این ترتیب ابراهیم (ع) را نزد نمرود بردند.علت شکستن بت ها و اهانت به خدایان را سوال کردند.ایشان فرمودند: که کار بت بزرگ است؛نمرود در جواب گفت: بت ها قادر به حرکت نیستند و توانایی انجام کاری را ندارند. در این جا بود که حضرت ابراهیم (ع) گفتند: چگونه خدایانی رامی پرستید که قادر به انجام هیچ کاری نیستند. نمرود که از این پاسخ عصبانی شده بود دستور داد تا آن حضرت را به درون آتشی به بلندی افلاک در میدان شهر بیندازند،تا درسی برای عبرت دیگران باشد.

 

در آن شب در میان انبوه مردم حضرت ابراهیم (ع) را توسط منجنیقی در آتش انداختند ولی به اذن خداوند آتش بر وی سرد شد و هیزم ها به گلستان تبدیل شدند. او بانگ برآورد: خداوند بزرگ و بکتا خالق دنیا و مخلوقات می باشد،نه می زاید و نه زاده ی کسی است او بی نیاز و یکتاست و همتا و مانندی ندارد و اوست که جان می بخشد و جان می ستاند …

 

به دستور نمرود ابراهیم را به زندان می آورند و در آن جا دو زندانی محکوم به مرگ را نمرود یکی را کشت و دیگری را آزاد کرد و گفت: من هستم که می توانم جان دهم و جان بستانم و فردا هم با خدای تو خواهم جنگید.

 

فردای آن روز نمرود به بالای برج بابل رفت و اظهار قدرتمندی کردو آماده ی جنگ شد، تیری در کمان گذاشت و رها کرد.همه جا در سکوت بود که ناگهان مگسی از سوراخ بینی وی وارد مغز او شد و به دستور خدا زنده ماند و شروع به خوردن مغز نمرود کرد. کمی بعد، نمرود که خود را خدای بزرگ بابل می دانست از شدت درد جان به جان آفریت تسلیم کرد.

 

پس از گذشت سال ها از ازدواج حضرت ابراهیم (ع) با ساره چون بچه دار نشدند حضرت ابراهیم (ع) به اصرار ساره با حاجر که کنیزشان بود ازدواج کرد و از وی صاحب فرزند پسری به نام اسماعیل شد. ساره از حسادت به علاقه ی بیشتر ابراهیم (ع) به حاجر ، حاجر فرزندش را از خانه بیرون کرد.از طرف خداوند وحی بر حضرت ابراهیم (ع) نازل شد که آن ها را به منطقه ی بیابانی ای بین دو کوه صفا و مروه برده و رها سازد و آن حضرت نیز این کار را کرد. پس از تمام شدن ذخیره ی آب حاجر، اسماعیل که از تشنگی بی قراری می کرد؛مادر به دنبال آب بر قله ی دو کوه صفا و مروه سراب آب می دید و برای آوردن آب هفت مرتبه مسافت بین دو کوه را طی کرد. در آن لحظه به اذن خدا توانا و مهربان از ضربه ی پای اسماعیل (ع) بر زمین چشمه ای جوشید و خروشان شد.

 

سال ها گذشت تا این که روزی حضرت ابراهیم (ع) به فرمان خداوند جهت قربانی کردن فرزندش اسماعیل (ع) راهی آن جا شد. با دیدن فرزندش که اینک جوانی زیبا و برومند شده بود، ابتدا او را نشناخت. از این که باید او را قربانی می کرد بسیار غمگین شد ولی چون امر خداوند لازم الاجرا بود و به بزرگی و مهربانی خداوند ایمان داشت لذا این امر را با اسماعیل (ع) در میان گذاشت. اسماعیل (ع) هم که به خداوند یکتا ایمان داشت فرمان خدا را پذیرفت و به همراه پدرش راهی قربانگاه شد. در بین راه شیطان برای منحرف کردن حضرت ابراهیم (ع) بار ها ظاهر شد و هر بار آن حضرت سنگی به طرف شیطان پرتاب می نمود تا این که به محل مورد نظر رسیدند. حضرت ابراهیم (ع) چاقو را بر گردن اسماعیل (ع) نهاد ولی چاقو نبرید. ناگهان حضرت جبرائیل (ع) خوانده شد و فرمود: ابراهیم، تو از امتحان خداوند سربلند بیرون آمدی و اینک این گوسفند را به جای فرزندت، در راه خدا قربانی کن.

 

چند سال بعد حضرت ابراهیم (ع) از جانب خداوند مامور بازسازی کهبه- خانه ی خدا -شد و این کار را به کمک فرزندش اسماعیل (ع) انجام داد.

 

منبع:دین و و زندگی

         

حضرت ایّوب(ع) مردی خوش سیما، خوش خو، پرهیزگار، نیکوکار، مهربان و بخشنده بود. خداوند او را به پیامبری برگزید. وی مردم را به سوی خداوند فرا خواند، ولی بیش از چند نفر به او ایمان نیاوردند.* حضرت ايوب(ع) مردى از روم بود. او پسر اموس یا افرص ، پسر دارح، پسر روم، پسر عيص، پسر اسحاق، پسر ابراهيم (ع) بود. او از نوادگان حضرت اسحق(ع) و نوه حضرت ابراهیم(ع) است. مادرش دختر حضرت لوط(ع) بود. همسرش “رحیمه” دختر افرایم فرزند حضرت یوسف(ع) بود. حضرت ايّوب(ع) صاحب چندين سر زمين از بلاد شام بود و نيز صاحب انواع گلّه از قبيل شتر و گاو و اسب و گوسفند و …. بود. او فردى نيكوكار و متّقى و مهربان بود. همواره از شيطان و وسوسه هاي او پرهيز مى‏كرد.

 

*  به حضرت ايّوب(ع) فقط 3نفر ايمان آوردند: فردى از اهل يمن به نام(يفن) و دو مرد از سر زمين خودش به نام (بلاد) و (صافن).

 

 

حضرت ایوب(ع) دارایی بسیار و فرزندان زیادی داشت. شیطان بر سپاس گزاری او رشک و حسد برد. شکر گزاری آن حضرت(ع) را نتیجه رفاه و نعمت زیاد خدا بر او قلم داد می کرد. شیطان می گفت؛ سپاس گزاری ایوب(ع) به دلیل سلامتی و دارایی فراوان اوست. خداوند نخست ایوب(ع) را به از دست دادن اموال و آن گاه به مصیبت های جسمی و بیماری گوناگون آزمود، ولی ایوب(ع) هم چنان صابر، شکیبا و سپاس گزار ماند. در باره چگونگی و مصائب حضرت ایوب(ع) سخن‌های ناروا و افسانه‌های زیادی گفته اند که از ساحت قدس آن پیامبر الهی بسیار دور است.

 

 

شیطان وقتی از فریفتن ایوب(ع) ناامید شد، بر آن شد تا همسر ایوب را همانند حواء بفریبد تا از این راه بر حضرت ایوب(ع) دست یابد. پس از این ماجرا بود که حضرت ایوب(ع)  با دلی سرشار از عشق و شور معنوی، پروردگار خود را خواند و گفت: « … خدایا به سختی و رنج گرفتار آمدم. جز تو فریادرسی ندارم.» خداوند دعای ایوب(ع) را پذیرفت. بیماری هایش را درمان بخشید. آن چه را از دست داده بود به وی بازگردانید.

 

 

حضرت ایوب(ع) بـا پرداختن به کشاورزی و دامپروری، ثروت زیادی به دست آورد. زندگی اش سر شار از نـعمت هـای الـهی گردید. او هـمواره شـکر گزار خدا بود. ابـلیس بـه او حـسد بـرد. به خـدا عـرض کرد؛ اگر ایوب این همه شکر می کند، به خـاطر نعمت هایی است که بر او ارزانی داشته ای. مرا بـر او مسلّط کن، تا معلوم شود که مطلب همین است یا نه!.

خداوند بـرای این که زندگی حضرت ایوب(ع) سندی بـرای رهروان حقّ گردد، ابـلیس اجازه یافت. ابـلیس پس از آن، دام ها، باغ ها، زراعت ها، اموال، خانه و فرزندان ایوب(ع) را نابود کرد. او چند همسر داشت، همه ی آن ها یکی پس از دیگری بر اثر بی صبری، او را تنها گذاشته و رفتند، تنها یکی از همسرانش به نـام “رحمه” ماند. حضرت ایـوب(ع) در بـرابر تمام این حوادث بسیار ناخوشایند، سـنگین و پر رنج، استقامت نمود و هـم چنان به شـکر الـهی ادامه داد. خداوند در بـرابر آن حوادث دشوار بر درجات مقام شکر حضرت ایوب(ع) می افزود.

 

در بـرابر این حوادث رنج آور حضرت ایوب(ع) سر بر سجده نهاد. چنین با خدا راز و نیاز کرد: … پـروردگارا، تو به من نـعمت دادی، از من بـاز پس گرفتی، ای آفریننده ی شب و روز، برهنه به دنیا آمدم، برهنه به سوی تو می آیم، بـنا بر این هر چه برای من بخواهی، خشنودم.

پس از آن همه گرفتاری، حضرت ایوب(ع) این بـار به پـا درد شدیدی مبتلا شد. ساق پایش زخم گردید. دیگر قدرت حرکت نـداشت. 17سال با ایـن وضع گذراند، ولـی هم چنان مثل کوهی استوار، به شکر گذاری ادامه داد. او نـه در نهان و نه آشکار، نه در دل و نه در زبان و عمل، هرگز اظهار کوچک ترین نـارضایتی نکرد. همه ی همسر آن حضرت(ع)، او را تنها گذاشتند و رفتند. تنها همسرش هم کـاسه ی صـبرش پس از مدّتی لب ریز شد. او هم ایـوب را تـنها گذاشت. حضرت ایوب(ع) تنها شد. در بیابان بـا آن همه بلا و درد، هم چنان صبر و استقامت و شکر می نمود. زمانی رسید که در کنار خود هیچ گونه غذا و آب ندید. بسیار گرسنه و تشنه شده بود. بـه سجده افتاد. بـا کمال ادب بـه خدا عرض کرد: … پروردگارا، بـد حالی و مشکلات بـه من روی آوردهاست. تـو مهربان ترین مـهربانان هستی.*

 

* انبياء /84؛ رَبَّ اِنَّـی مَسّنِیََّ الضُّر ِوَ اَنـتَ اَرحَمُ الرّاحِمِین.

 

داستان زندگی پیامبران اولوالعزم برای کودکان

دعـای حضرت ایـوب(ع) بـه استجابت رسید. بـلا ها رفع شد. نـعمت های الهی، جای گزین بـلاها گردید. بـا استقامت و شکر حضرت ایوب(ع) آب رفته بـه جوی خود بازگشت. بـر اثـر صبر، چهره ی درخشان ظفر نمایان گردید. آری!… این است نتیجه ی درخشان صبر و استقامت که پایه ی شکر و وصول بـه مقام رضاست.

 

 

 

خداوند از حضرت ایوب(ع) به نيكى ياد كرد. حضرت ايّوب(ع) را ستايش نمود. ابليس شنيد. خیلی نا رحت شد. به حسد و كينه شدیدی دچار گشت. به خداوند عرضه داشت: خدايا به كار بنده‏ات ايّوب نظر كن. مى‏بينى؛ او بنده‏ايست كه چون به او نعمت داده‏اى، شكر تو را مى‏گويد. از آن جا كه به او صحّت و عافيت داده‏اى، حمد و سپاس تو را بر زبان مى‏راند، امّا هرگز او را با سختى و بلا امتحان نكرده‏اى. من ضامن هستم، اگر او را دچار بلا و مصيبت كنى، كافر شده و تو را فراموش مى‏كند.

خداى متعال فرمود: تو آزادى كه بر مال او مسلّط شوى. آن دشمن خدا به سرعت همه بچه شياطين را جمع كرد و گفت: هر قدرتى داريد به كار ببنديد و مال ايّوب را نابود كنيد. خداوند مرا بر مال او مسلّط نمود.

يکى از شياطين گفت: من قدرتى دارم كه وقتى اراده كنم، درختان را به آتش مى‏كشم، هر چيزى كه به آن نزديك شود مى‏سوزانم.

ابليس گفت: به نزد شترهاى ايّوب و چوپان او برو. همه آن ها را يكى يكى به‏ آتش بكش و چوپانش را هم هلاك كن.

سپس خودش به صورت آن چوپان در آمد. به نزد ايّوب رفت. او را در محراب عبادت مشغول نماز ديد. گفت: اى ايّوب، مى‏دانى خدايى كه او را عبادت مى‏كنى، با شتران تو و چوپانت چه كرده است؟!. ايّوب گفت: اموالم متعلّق به خدا بود كه به من امانت داده بود. او از من به حفظ يا هلاك آن ها سزاوارتر است. من همواره خود و مالم را در نابودى مى‏دانم.

ابليس گفت: پروردگارت با آتشى همه آن ها را نابود كرد.

مردم از اين کار مات و مبهوت شدند. يكى ‏گفت: ايّوب خدايى ندارد. ديگرى گفت: اگر معبود ايّوب قدرتى داشت، مانع از هلاك شترانش مى‏شد. يكى ديگر مى‏گفت: اين مسأله‏اى باعث مى‏شود دشمنان ايّوب شادمان شده و او را شماتت كنند و دوستان او اندوهگين شوند.

حضرت ايّوب گفت: سپاس خدا را. او بود كه آن ها را بخشید. اکنون آن ها را از من گرفت. من از شكم مادرم عريان متولّد شدم و عريان هم به خاك باز مى‏گردم و به سوى او محشور مى‏شوم. درست نيست، وقتى خدا امانتى به تو مى‏دهد شادمان شوى، وقتى آن را پس مى‏گيرد، ناراحت شوى. خدا به تو و آن چه به تو بخشيده، سزاوارتر است

ابليس نا اميدانه گفت: كدام يك از شما قدرت بيشتری داريد؟!.

شيطانى گفت: من صدايى ايجاد مى‏كنم، هر که آن را بشنود مى میرد.

ابليس او را به سوی گوسفندان حضرت ايّوب(ع) فرستاد. همه را نابود كرد. خودش به صورت چوپان گوسفندان در آمد. به سراغ ايّوب رفت. همان حرف ها را تكرار كرد. از ايّوب همان جواب را شنيد.

دو باره با نا اميدی از يارانش كمك خواست. اين بار يكى گفت: من باد تندى ايجاد می كنم كه همه چيز را نابود سازد. او  به سراغ كشت و زرع و خانه حضرت ايّوب(ع) رفت. همه را با خاك يكسان كرد. ابليس به صورت دهقان مزرعه به نزد حضرت ايّوب(ع) رفت. همان حرف ها را تكرار كرد. حضرت ايّوب(ع) همان پاسخ را به او داد. حضرت ايّوب(ع) خدا را شكر و سپاس مى‏گفت.

ابليس به خشم آمد. ديد به هيچ وجه نمى‏تواند از دست حضرت ايّوب(ع) خلاص شود. گفت: خدايا ايّوب اين نعمت‏ها را در برابر سلامتى خود و خانواده‏اش ناچيز مى‏شمارد. مرا بر فرزندان او مسلّط ساز. مرگ فرزند مصيبت بزرگيست. هيچ مردى طاقت تحمّل آن را ندارد.

ابليس بر فرزندان او مسلّط شد.به سراغ فرزندان حضرت ايّوب(ع) رفت. با زلزله سقف خانه اش را بر سر همه ويران نمود. آن ها مردند. به صورت مردى خون آلود به سراغ حضرت ايّوب(ع) رفت. گفت: … اگر مى‏ديدى كه چه طور فرزندانت تكه تكه شدند، خون از سر و رویشان جارى شده و قلبت تكّه تكّه گردیده … .  ابلیس به اين سخنان ادامه می داد.

 

حضرت ايّوب(ع) مشتى خاك بر گرفت. آن را بر سر خود پاشيد. ابليس شاد و مسرور شد. حضرت ايّوب(ع) به خود آمد. وبراى اين بى‏تابى استغفار توبه نمود. ملائكه بلافاصله توبه او را دادند. ابليس اين بار هم نا اميد شد. گفت: خدايا مرا بر بدن او مسلّط ساز. اگر بيمار شود،كفر مى‏ورزد.

خداوند او را بر جسم حضرت ايّوب(ع) مسلّط كرد، مگر زبان، قلب و عقل وى، تا او مایه امید مؤمنان باشد که در مصيبت ها مأيوس نشده، صبر نمایند. حضرت ايّوب(ع) در حال سجده بود. جسم او از درون مشتعل شد. زخمى سراسرى در آن بوجود آمد. خارش و سوزش بسيار داشت. زخم عفونت كرد. در خارج شهر برايش سايبانى تهيّه كردند. مردم او را ترك نمودند. فقط همسرش “رحيمه” دختر افرائيم، پسر حضرت يوسف(ع)  و سه تن پيرو او در پیش حضرت ايّوب(ع) ماندند.

 

 

مردم او را سرزنش می کردند. ايّوب گفت: ملامت شما، از مصيبتى كه به من رسيده دشوارتر است.  به درگاه الهى عرضه داشت: پروردگارا براى چه مرا آفريدى؟!. اى كاش مى‏دانستم مرتكب چه عملى شده‏ام كه كرامت خود را از من باز گردانده‏اى. اى كاش مرا مى‏ميراندى و به پدرانم ملحق مى‏شدم. مرگ برايم محبوب تر است. به مرگ، بيش از نیاز یک غريب به منزل، یک مسكين به آرامش و یک يتيم به سر پرست، نياز دارم. پروردگارا … من بنده بى‏مقدار تو هستم. اگر نيكى كنى منّت سزاوار توست. اگر عقوبت نمايى، کیفر بنده‏ات به دست توست. مرا در مقابل بلايى قرار دادى كه اگر بر كوه نازل مى‏شد، از تحمّل آن درمانده مى‏ گردید. چگونه با اين همه ضعف من آن را تحمّل كنم؟!. خداوندا … انگشتانم قدرتی ندارند. براى برداشتن لقمه‏اى در زحمت هستم. مژگانم فرو ريخته، گويا سوخته‏اند. چشمانم از حدقه بيرون آمده است. گوشت بدنم ‏ريخته است. زبانم ورم کرده و دهانم را پر نموده، به طورى كه نمى‏توانم لقمه‏اى ببلعم. لبهايم تحليل رفته، به طورى كه لب پائينى به چانه و لب بالايى به بينى رسيده است. همه مرا ملامت مى‏كنند. فرزندانم همگى از دنیا رفتند. اگر يكى از ايشان زنده بود به من كمك مى‏كرد و مرا در تحمّل مصيبت يارى مى‏نمود. همه آشنايان و دوستان با من قطع رابطه كرده‏اند. اگر … .

 

 

حضرت ايّوب(ع) وقتى خدا را با اين سخنان خواند، ابرى بر فراز سرش قرار گرفت. از آن ندا داده شد: اى ايّوب خداوند عزّ و جلّ مى‏گويد: … هر آينه من به تو نزديك ترم. برخيز و حجّت خود را عرضه كن. در مقام استدلال بر آی!. آیا با اين ضعف مى‏خواهى با من مجادله نمايى؟!.

آن روز كه من آسمان و زمين را خلق مى‏كردم كجا بودى؟!.

آيا مى‏دانى امتداد اطراف آسمان و زمين آن ها تا كجاست؟!

آيا در اثر عبادت های تو، آسمان و زمين بر افراشته مانده است؟!.  

آیا تو در آن روز كه من ستارگان و مدار آن ها را می آفريدم كجا بودى؟!.

آيا تو كوه ها را بر افراشته‏اى؟!.

آيا روز و شب را تو پديد آورده‏اى؟!.

آيا تو موج هاى دريا را رام مى‏كنى؟!.  

آيا بادها را تو به جنبش در مى‏آورى؟!.

آیا به حكم تو آب در روى زمين جريان مى‏يابد؟!.

و ….

 

حضرت ايّوب (ع) گفت: من هرگز چنين قدرتى ندارم. اى كاش زمين دهان مى‏گشود، مرا مى‏بلعيد و من چيزى نمى‏گفتم كه پروردگارم را ناخشنود سازم. خدايا من تو را و قدرت نامحدودت تو را مى‏شناسم. خدايا مى‏دانم كه خير خواه من هستى و تو يگانه مدبّر عالم وجودى. تكلّم يا سكوت من براى جلب رحمت توست. مرا ببخش. كلمه‏اى بود كه بر زبانم لغزيد. هرگز آن را تكرار نمى‏كنم. دستم را بر دهان خود می نهم. زبانم را می گزم. بر صورت خود خاك می پاشم. مرا بيامرز. از اين كه چيزى بر زبان راندم كه مورد رضايت تو نبود توبه می کنم. هرگز آن را اعاده نمى‏كنم.

 

خداى متعال فرمود: اى ايّوب علم من در باره تو نفوذ دارد. رحمت من بر غضبم پيشى گرفته است. وقتى خطا كنى من تو را مى‏آمرزم. بدان كه خانواده و اموالت را دو چندان به تو باز مى‏گردانم. تو را عافيت و سلامتی مى‏دهم تا عبرتى براى اهل مصيبت و حجّتى بر صابران باشى. … با پاى خود به زمين بكوب. هم اينك اين چشمه ایى ‏سرد و آشاميدنى است.*

 

* سوره ص، آيه 42. ارْكُضْ بِرِجْلِكَ هذا مُغْتَسَلٌ بارِدٌ وَ شَرابٌ

 

حضرت ايّوب(ع) با پايش به زمين ضربه زد. چشمه‏اى جوشيد. با آب چشمه غسل نمود. از همه دردها شفا یافت. از آب بيرون آمد. كنار چشمه نشست. همسرش آمد. حضرت ايّوب(ع) را نيافت. دنبال او به جست و جو پرداخت. سرگشته و حيران بود. نمی دانست چه بلايى بر سر حضرت ايّوب(ع) آمده است. دو باره به سراغ ايّوب(ع) رفت. بدون آن كه او را بشناسد. گفت: اى بنده خدا، آيا مى‏دانى مرد مريضى كه اين جا بود كجا رفته است ؟!.

ايّوب گفت: آيا اگر او را ببينى مى‏شناسى ؟!.

رحيمه گفت: چطور نشناسم ؟!.

حضرت ايّوب(ع) تبسّم كرد، خندید و گفت: من ايّوب هستم. رحيمه همسرش را از خنده‏اش شناخت.   

 

اعلام قرآن، ‌خزائلی

تفسیر نمونه، ‌ج13، ص479

قصص الانبیاء، رسول محلّاتی.

قصص قرآن، فاطمه مشايخ‏، انتشارات فرحان‏، تهران‏، 1381ش‏، چاپ اول، ص 306

بر اساس سفر پیدایش در تورات، یوسف یازدهمین پسر یعقوب و نخستین پسر او از راحیل بود و در زمانی که یعقوب به لابان خدمت می‌کرد، زاده شد. او شرارت‌های پسران بلهه و زلفه را به پدرش می‌گفت، که باعث نفرت برادرانش از او شد. محبوبیت یوسف در نزد یعقوب بیشتر از دیگر برادرانش بود، و به همین سبب یعقوب قبای رنگارنگی برای یوسف ساخت. برادران وی برای چوپانی گله رفتند و یعقوب نیز یوسف را به دنبال آن‌ها فرستاد تا از سلامتی گله و برادرانش برای یعقوب خبر بیاورد. برادرانش با دیدن او توطئه‌ای چیده و او را در چاه انداختند. پس یوسف را به بیست پاره نقره به کاروان اسماعیلیان فروختند و یوسف به بردگی مصریان گرفتار شد.فوطیفار وزیر فرعون او را خرید و خانه و ثروت خود را به او سپرد. زن فوطیفار از یوسف خواست تا با وی همبستر شود، اما یوسف از او فرار کرد. زن فوطیفار به دروغ به شوهر خود گفت که یوسف قصد همبستری با او را داشته و فوطیفار تصمیم به قتل یوسف گرفت. با میانجیگری زن فوطیفار، یوسف از مرگ رهایی یافت و به زندان افتاد.در زندان، یوسف خواب ساقی و نانوای فرعون را تعبیر کرد. ساقی فرعون پس از آزادی، به فرعون درباره قدرت تعبیر خواب یوسف گفت و فرعون فوطیفار را به دنبال یوسف فرستاد. یوسف خواب فرعون را به هفت‌سال خشکسالی مصر تعبیر کرد، و به فرعون پیشنهاد داد که در مصر هفت‌سال گندم ذخیره کنند. یوسف مورد توجه فرعون قرار گرفت و به مقام وزارت رسید.او با اسنات دختر فوتی فارع، کاهن اون ازدواج کرد و صاحب دو پسر به نام‌های منسی و افرایم شد. برادران یوسف برای گرفتن ذخیره گندم به مصر آمدند، و یوسف آن‌ها را شناخت و آزمایش کرد. وقتی یعقوب نیز با پسرانش به مصر آمد، برادران از یوسف طلب بخشش کردند و او نیز آنان را بخشید.[۳] بر اساس سفر پیدایش در تورات، یعقوب از میان همه ۱۲ سبط بنی اسرائیل تنها برای فرزندان یوسف و به خصوص افرایم برکت طلبید و در واقع افرایم را جانشین پدرانش ابراهیم و اسحق و اسرائیل (یعقوب) قرار داد.[۴]

در قرآن از داستان یوسف با عنوان داستانی که به بهترین روش گفته شده، (احسن القصص) یاد شده‌است (در کلمه قصص اگر قاف با کسره باشد جمع مکسر قصه‌است، اما در اینجا قاف با فتحه‌است، به معنای روش داستان گویی).[۵] قرآن در آیه ۷ سوره یوسف، قبل از شروع داستان یوسف، میفرماید:«به راستی که در سرگذشت یوسف و برادرانش برای پرسش کنندگان عبرتها است» و از این آیه به بعد داستان یوسف بیان می‌شود. یعنی اینکه در قرآن در داستان یوسف و برادرانش آیاتی الهی است که دلالت بر توحید خداوند می‌کند و این آیات دلالت می‌کند که خداوند ولی بندگان مخلص خود (مانند یوسف) است و عهده دار امور آنان است تا آنان را به آن کمالی که میخواهد برساند. و این آیات اشاره می‌کنند بر اینکه خداوند اسباب عالم را هر طوری که بخواهد می‌چیند و از به کار انداختن آن اسباب آن نتیجه‌ای را که خودش می‌خواهد را می‌گیرد. در این آیات برادران یوسف به وی حسد ورزیده و به حسب ظاهر او را به سوی هلاکت سوق می‌دهند، ولی خداوند نتیجه‌ای بر خلاف این ظاهر گرفت و یوسف را به وسیله همین اسباب زنده کرد و همان قصد سوء را وسیله ظهور و بروز کرامت و جمال ذات یوسف کرد و در هر راهی که او را بردند که بر حسب ظاهر منتهی به هلاکت یا مصیبت وی می‌شد، خداوند عینا به وسیله همان راه او را به سر انجامی خیر و فضیلتی شریف منتهی نمود.[۶]

قرآن از ازدواج اسحاق نمی‌گوید، از عیسو نیز نمی‌گوید، ولی از یعقوب می‌گوید که پدر فرزندان بسیار بود و قرآن تنها از یوسف نام می‌برد. در قرآن به قبایل (اسباط) اشاره شده‌است که در واقع دوازده سبطی هستند که از دوازده پسر یعقوب منشا می‌گیرد.و تعداد آنها را ذکر کرده‌است.[۷]

سرگذشت یوسف در سوره دوازدهم قرآن که به نام همو است روایت می‌شود. او خود می‌گوید:

آیین پدرانم، ابراهیم و اسحاق و یعقوب را پیروی نموده‌ام[۸]‏

خداوند در این زمینه به محمد می‌گوید:

ما نیکوترین سرگذشت را به موجب این قرآن که به تو وحی کردیم، بر تو حکایت می‌کنیم، و تو قطعاً پیش از آن از بی‌خبران بودی‏[۹]

پس این سرگذشت از نو بر محمد وحی شده و خداوند است که سخن می‌گوید، با این وجود شباهتهای نمایانی میان حکایت قرآن و کنتب مقدس و برخی داستانهای آکادی وجود دارد. حتی شاید گاهی برای فهم روایت قرآنی نیاز به تکمیل آن از منابع یهودی باشد.

به جای نتیجه گیری از زندگانی یوسف در قرآن آمده‌است:

این [ماجرا] از خبرهای غیب است که به تو وحی می‌کنیم، و تو هنگامی که آنان همداستان شدند و نیرنگ می‌کردند نزدشان نبودی.[۱۰]

این حکایت باید همچون هشداری برای جهانیان و به سان دلیلی بر رحمت الاهی تلقی گردد که چندین بار بر آن تاکید شده‌است. همچنین:

به راستی در سرگذشت آنان، برای خردمندان عبرتی است. سخنی نیست که به دروغ ساخته شده باشد، بلکه تصدیق آنچه [از کتابهایی‏] است که پیش از آن بوده و روشنگر هر چیز است و برای مردمی که ایمان می‌آورند رهنمود و رحمتی است.[۱۱]

سپس سفر پیدایش داستان یعقوب در مصر را حکایت می‌کند. او در لحظات آخر فرزندان خود را برکت می‌دهد، اسرائیلیان او را حنوط می‌کنندو سپس او را در مکفیلخ در سرزمین کنعان به خاک می‌سپارند.[۱۲] یوسف خود نیز به هنگام مرگ به برادران خویش گفت: من میمیرم و یقینا از شما تفقد خواهد نمود و شما را از این سرزمین به زمینی که برای ابراهیم و اسحاق و یعقوب قسم خورده‌است، خواهد برد.

یوسف در ۱۱۰ سالگی در گذشت، او را حنوط کردند و در زمین مصر در تابوت گذاشتند.[۱۳] و این پایان سفر پیدایش است.

واسرائیل، یوسف را از سایر پسران خود بیشتردوست داشتی، زیرا که او پسر پیری او بود، و برایش ردای رنگارنگ ساخت.

و چون برادرانش دیدند که پدر ایشان، او را بیشتر از همه برادرانش دوست می‌دارد، از او کینه داشتند.[۱۴]

«اینک باز خوابی دیده‌ام، که ناگاه آفتاب و ماه و یازده ستاره مرا سجده کردند.» و پدر و برادران خود را خبر داد، وپدرش او را توبیخ کرده، بوی گفت: «این چه خوابی است که دیده‌ای؟ آیا من و مادرت وبرادرانت حقیقت خواهیم آمد و تو را بر زمین سجده خواهیم نمود؟» [۱۵]

یوسف به پدرش گفت: «ای پدر، من [در خواب‏] یازده ستاره را با خورشید و ماه دیدم. دیدم [آنها] برای من سجده می‌کنند.»

[یعقوب‏] گفت: «ای پسرک من، خوابت را برای برادرانت حکایت مکن که برای تو نیرنگی می‌اندیشند.[۱۶]

R.Azaria گوید: انسان هرگز نباید علاقه بیشتر خود را به یکی از فرزندانش نشان دهد، زیرا همان پیراهن بلندی که یعقوب بر تن یوسف کرد، کینه برادران را بر انگیخت.[۱۷]

[برادران] گفتند: «یوسف و برادرش نزد پدرمان از ما- که جمعی نیرومند هستیم- دوست داشتنی‌ترند. قطعاً پدر ما در گمراهی آشکاری است.»[۱۸]

[برادران با اشاره به یوسف گفتند] او را بکشیم، و به یکی از این چاه‌ها بیندازیم، و گوییم جانوری درنده او را خورد. و ببینیم خوابهایش چه می‌شود.» [۱۹]

یوسف را بکشید یا او را به سرزمینی بیندازید، تا توجّه پدرتان معطوف شما گردد، و پس از او مردمی شایسته باشید.[۲۰]

پس روبین بدیشان گفت: «خون مریزید، او را در این چاه که در صحراست، بیندازید…»[۲۱]

گوینده‌ای از میان آنان گفت: «یوسف را مکشید. اگر کاری می‌کنید، او را در نهانخانه چاه بیفکنید، تا برخی از مسافران او را برگیرند.» [۲۲]

پس از خرید یوسف در بازار برده‌فروشان توسط پوتیفار، پوتیفار او را به کاخ خود برده و به همسرش زلیخا پیشکش می‌کند. یوسف در کاخ پوتیفار رشد کرده به سن بلوغ می‌رسد. پس از بلوغ زلیخا عاشق چهرهٔ زیبای یوسف شده و برای به دست آوردن وی نقشه‌ها می‌ریزد اما یوسف حاضر به نافرمانی از پروردگارش و خیانت به عزیز مصر نمی‌شود. سرانجام زلیخا پس از ناامید شدن از یوسف، او را متهم به خیانت به عزیز مصر کرده، وی را به زندان می‌اندازند.[۲۳]

۱۴ سال بعد، فرعون در رویا می‌بیند که هفت گاو لاغر هفت گاو فربه را می‌خورند و هفت خوشه خشک هفت خوشه سبز را نابود می‌سازند. فرعون همه خواب‌گزارانش را برای تعبیر این خواب فرامی‌خواند اما جملگی از تعبیرش عاجز می‌مانند. سپس به یاد یوسف می‌افتند و تعبیر آن را از او می‌خواهند. یوسف بیان می‌کند که هفت سال ترسالی و سپس هفت سال خشک‌سالی در پیش است پس باید در هفت سال اول قسمتی از محصول ذخیره شود تا در زمان خشکسالی مردم در قحطی نمانند. بدین ترتیب او از زندان آزاد شده و با مرگ فوتیفار جانشین او می‌شود.[۲۳]

در زمان خشکسالی، کنعان نیز دچار خشکسالی می‌شود. برادران یوسف از سر ناچاری برای درخواست کمک به مصر نزد عزیز می‌روند. یوسف در همان نگاه نخست آنان را می‌شناسد اما از آن‌جا که در زمان جدا شدن از برادرانش وی کودکی بیش نبوده و چهره‌اش تغییر کرده‌است، برادران او را نمی‌شناسند. یوسف به آن‌ها کمک کرده و از آن‌ها می‌خواهد اگر باز هم نیاز داشتند بازگردند و در سفر بعد برادر دیگر خود را نیز همراه بیاورند. آن‌ها موافقت کرده با خوشحالی راهی می‌شوند.[۲۳]

در سفر بعدی جوان‌ترین برادر بنیامین را هم همراه خود می‌آورند. یوسف پس از کمک به آن‌ها با ترفندی بنیامین را نزد خود نگاه می‌دارد. یعقوب که از دوری بنیامین غمگین است نامه‌ای برای عزیز می‌نویسد و برادران یوسف آن را نزد وی می‌برند. در این هنگام یوسف خود را به آن‌ها معرفی کرده و آن‌ها را از رفتار ناشایستشان آگاه می‌سازد. برادران پشیمان شده و یوسف از آن‌ها درمی‌گذرد. آن‌ها به کنعان بازگشته و پدر را نزد یوسف برده و بدینسان خانواده دیگربار گرد هم می‌آیند.همینطور آمده‌است که هنگام ملاقات یوسف با یعقوب نبی یعقوب زودتر از یوسف خم می‌شود و به او احترام می‌گذارد و بدین سان نسل پیامبری یوسف قطع می‌گردد و به او الهام می‌شود که«یوسف قراربود موسی نبی از نسل تو باشد اما به خاطر دیر خم شدن جلوی پدرت این نسل قطع شد.»[۲۳]

 که در دنیا و آخرت آبرومند و از مقربان (الهی) و با مردم در گهواره و در بزرگسالی سخن می‌گوید و از نیکان و شایستگان است.

و آنگاه که از کسانش در جایگاهی شرقی کناره گزید و میان خود و آنان پرده‌های کشید؛ پس ما روح خود را نزدش فرستادیم و برای او همچون انسانی درست اندام نمودار شد.

مریم گفت: من از تو به خدای رحمان پناه می‌برم، اگر پرهیزگار باشی.

(جبرئیل) گفت: همانا من فرستاده پروردگارت هستم تا تو را پسری پارسا و پاکیزه ببخشم.

مریم گفت: چگونه مرا پسری باشد و حال آنکه دست هیچ انسانی  به من نرسیده و بدکاره هم نبوده ام؟

گفت: چنین است، پروردگار تو گفته که: این بر من آسان است و تا او را نشانه‌ای برای مردم و رحمتی از سوی خویش کنیم؛ این کاری است حتمی و شدنی.

پس به او عیسی (ع) بار گرفت و با وی به مکانی دور بیرون رفت آنگاه درد زایمان او را به سوی تنه درخت خرمایی کشانید؛ گفت: ای کاش پیش از این مرده بودم و به فراموشی سپرده شده بودم.

پس (کودک) از زیر او ندایش داد: غمگین مباش، پروردگار تو از زیر پایت جویی روان ساخت و خرما بن را به سوی خویش بجنبان تا بر تو خرمای تازه چیده فرو ریزد؛ بخور و بیاشام و چشم روشن دار و اگر از آدمیان کسی را دیدی، بگو: من برای خدای رحمان روزه (سکوت) نذر کرده‌ام و امروز مطلقا با هیچ انسانی سخن نمی گویم.

پس مریم او را برداشته، نزد کسانش آورد؛ گفتند: ای مریم، چیزی شگفت آورده‌ای. ای خواهر هارون، نه پدرت مرد بدی بود و نه مادرت زنی بدکاره!

مریم به او اشاره نمود؛ گفتند: چگونه با کودکی خرد که در گهواره است، حرف بزنیم؟

(کودک) گفت: من بنده خدا هستم، به من کتاب داده و پیامبرم گردانیده است و مرا هر جا که باشم، با برکت ساخته و تا زنده ام به نماز و زکات سفارش نموده و مرا به مادرم نیکوکار کرده و گردنکشی بد بخت نگردانیده است و درود بر من، روزی که زاده شدم و روزی که بمیرم و روزی که زنده برانگیخته شوم.

و چون عیسی با نشانه‌ها و دلایل روشن آمد، گفت: همانا برای شما حکمت آورده ام (تا هدایت شوید) و تا برخی  از آنچه را که درباره‌اش اختلاف می‌کنید، برایتان بیان کنم، پس از خدا بترسید و مرا پیروی کنید. همانا خدای یکتا پروردگار من و پروردگار شماست، پس او را بپرستید، این است راه راست. [او «کلمه» خدا بود]

اما آن گروه‌ها (فرق مسیحی) میان خود اختلاف کردند؛ پس وای بر ستمکاران از عذاب روزی دردناک! آیا چشم به راه چیزی جز قیامت‌اند که ناگهان بدیشان فرا رسد در حالی که بی‌خبرند؟ در آن روز دوستان، برخی دشمن برخی دیگرند، مگر پرهیزگاران.

و چون عیسی کفر آنان را آشکارا دریافت، گفت: چه کسانی درراه خدا یاوران من اند؟

حواریان گفتند: ما یاوران خداییم به خدا ایمان آوردیم و گواه باش که ما تسلیم هستیم. پروردگارا، ‌به آنچه نازل کرده‌ای، ایمان آورده ایم و از این پیامبر پیروی کردیم، پس ما را در شمار گواهی دهندگان بنویس.

پس گروهی از بنی اسرائیل ایمان آوردند و گروهی کافر شدند. کسانی را که ایمان آوردند، بر دشمنانشان مدد کردیم تا چیره و پیروز شدند.

مرگ یا حیات عیسی (ع)؟

آنها (برای کشتن عیسی) مکر کردند، خدا هم مکرکرد و خدا بهترین مکر کنندگان است، آنگاه که خدا گفت: ای عیسی، من تو را بر می گیرم و به سوی خود بالا می برم و از (آلایش) کافران پاکت می‌سازم و تا روز قیامت آنان را که از تو پیروی نمایند، فرادست کافران قرار می‌دهیم سپس بازگشتشان به سوی من است و من در آنچه اختلاف می‌کردید، میانتان حکم خواهم کرد….

و (خدا جهودان را) به سبب کفرشان و تهمت بزرگشان برمریم و این سخنشان که: ما مسیح – عیسی بن مریم، پیامبر خدا – را کشتیم.

و حال آنکه او را کشتند و نه بردار کردند، بلکه برایشان مشتبه شد و کسانی که درباره او اختلاف نمودند، بی گمان در تردیدتد؛ آنان را به حال او هیچ علمی نیست، تنها پیرو گمانند و به یقین او را نکشته‌اند، بلکه خداوند او را به سوی خود بالا برد و خدا پیروزمند و حکیم است هیچ یک از اهل کتاب نیست، مگر آنکه پیش از مرگش به او ایمان خواهد آورد و او در روز رستخیز بر (ایمان) آنان گواه خواهد بود.

پس به کیفر ستمی که یهودیان کردند، چیزهای پاکیزه‌ای را که برایشان حلال شده بود،‌ حرام کردیم و برای کافرانشان عذابی دردآور آماده کرده‌ایم؛‌ ولی راسخانشان در علم و آن مومنانی را که به آنچه بر تو و به آنچه پیش از تو نازل شده ایمان می‌آورند و همچنین برپا دارندگان نماز و دهندگان زکات و مومنان به خدا و روز واپسین را پاداش بزرگی خواهیم داد.

همانا داستان عیسی نزد خدا مانند داستان آدم است؛ او را از خاک آفرید، سپس گفت: «بشو» شد. حق از پروردگار توست؛ پس از شک‌داران مباش.

Powered By
 

BLOGFA.COM

300 داستان متنی

54 داستان صوتی

1001 داستان امیرمومنین علی (ع )

28 داستان صوتی کودک

داستان زندگی پیامبران اولوالعزم برای کودکان

48 داستان متنی کودک

در این برنامه برای شما تعداد زیادی داستان پیامبران و امامان معصوم بصورت متنی و صوتی گردآوری کردیم.داستانهای قرآنی و داستانهای ائمه همیشه هدایتگر ما در مسیر زندگی بوده. در اینجا به برخی فواید آنها می پردازیم

ویژگیهای منحصر بفرد قصص قرآنی

هدفدار بودن

با نظر بر اینکه هدف قرآن از ذکر قصه و داستان، فقط نقل تاریخ و به تصویر کشیدن زندگی قهرمان اصلی داستان نیست بلکه غرض اصلی این است که با نقل بخشهای عبرت آمیز از زندگی پیشینیان، آن را مایه آگاهی و چراغ هدایتی برای بشر قرار دهد تا از نکته‌های آموزنده زندگی گذشتگان درس عبرت گرفته و از افتادن در مسیر گمراهی نگاه دارد و همچنین یکی از عواملی را که باعث موفقیت پیشنیان قرار گرفته را بشناساند. در خود قرآن سوراه اعراف آیه 176 نیز به این هدفمندی قرآن در قصه‌هایش اشاره دارد به این ترتیب که پس از ذکر سرگذشت بنی اسرائیل، اصحاب سبت و داستان بلعم باعورا می‌فرماید: ” این مثل گروهی است که آیات ما را تکذیب کردند، این داستانها را بازگو کن شاید بیندیشند”

بیان داستان همراه با پند و اندرز

داستانهای قرآنی با پندهای اخلاقی و مواعظ الهی همراه است به گونه‌ای که در کنار هر قسمت از داستان، نکته زیبایی را یادآور می‌شود که همین علت است که از هر داستان قرآنی، در زمینه‌های مختلف می‌توان بهره‌های زیادی برد، برای نمونه داستان آدم و حوا را می‌توان مثال زد این داستان در سوره‌های متعدد قرآن (بقره- آیات 30-39 ، اعراف آیات 10-25 ، حجر آیات 28-44 ، اسرا آیات 61-65 ، طه آیات 115-124) ذکر شده و در هر مورد به بعضی از زوایای زندگی حضرت آدم و حوا اشاره گردیده که حاوی بهترین نصایح اخلاقی است نصیحتهایی که اساس اخلاق را تشکیل می‌دهد؛ توجه به دشمنی که بسیار نیز خطرناک است و پیوسته در کمین وی می‌باشد، آن دشمنی که از راههای مختلف و با حیله‌های گوناگون، وارد می‌گردد، گاهی نیز به پند و اندرز انسان می‌پردازد و گاهی با قسم او را می‌فریبد و زمانی نیز به طور آشکار دشمنی خود را ابراز می‌دارد و همچنین یادآوری ظرفیت فوق‌العاده تکاملی انسان، تشویق به توبه بعد از لغزش و گناه و…

بیان پانونمندیها

یکی دیگر از شاخصه‌های قصه‌های قرآنی این است که هر چند به بیان داستانهای جزئی و مشخصی می‌پردازد اما آنها را به عنوان آئینه‌ای برای انعکاس حقایق مطرح کرده و موارد جزئی را به شکلی کلی بیان می‌کند و می‌فهماند که اگر در مورد خاصی خداوند عنایتی کرده و یا در جایی عده‌ای را به هلاکت رسانده یک قضیه شخصی و انتقام گیری شخصی نیست یا دیگران فقط برای مطالعه و سرگرمی بخوانند، نیست بلکه برای این است که بفهمند قوانین الهی، کلی است و شامل همه افراد بشر می‌گردد و چنانکه در آیه 22 سوره یوسف به این اصل اشاره داردکه” و هنگامی که به بلوغ و قوت رسید ما حکم و علم را به وی دادیم و اینچنین نیکوکاران را پاداش می‌دهیم” و یا در آیه 88 سوره انبیاء در جریان استغاثه حضرت یونس به درگاه خداوند و قبولی توبه‌اش می‌فرماید: “ما ادعای او را اجابت کردیم و از آن اندوه نجاتش دادیم و این گونه مومنان را نجات می‌دهیم.” 

نقل داستانهای حقیقی نه خیالی

از دیگر ویژگیهای قصص قرآنی، حقیقی بودن داستانهاست. قسمتهایی از داستان را که اتفاقاتی در آن افتاده را برای درس گرفتن دیگران نقل می‌کند و در این کتاب آسمانی به بهانه هدایت انسانها به نقل داستانهای بی اساس و تخیلی توجهی نشده است چرا که این گونه قصه‌ها در شان چنین کتابی نمی‌باشد. 

پرهیز از بدآموزی

در بسیاری از داستانها با وجود داشتن مطالب مفید و آموزنده به گونه‌ای نقل شده که به طور غیر مستقیم دارای جنبه‌های بد آموزشی بوده به طور ناخودآگاه راههای فساد را به خواننده القا می‌کند اما در قرآن داستانها به گونه‌ای نقل گردیده که هیچ گونه اثر بد اموزی در آن نیست. 

داستان زندگی پیامبران اولوالعزم برای کودکان
داستان زندگی پیامبران اولوالعزم برای کودکان
0

داستان زندگی پیامبر برای کودکان

داستان زندگی پیامبر برای کودکان
داستان زندگی پیامبر برای کودکان

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Виконується…

Завантаження…

داستان زندگی پیامبر برای کودکان

Виконується…

Завантаження…

Завантаження…

Виконується…

Завантаження…

Завантаження…

داستانی امین- قسمت ۱ زندگینامه حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلملیست پخشهای بیشتر:حکایات پند آموزhttps://goo.gl/6Vd6vsمستند حسین سیدالشهداءhttps://goo.gl/4KXCHkانیمیشن مجموعه داستان های مذهبیhttps://goo.gl/SGyoanانیمیشن مقتل خوانی واقعه کربلاhttps://goo.gl/z5zDgTداستان های فرشتهhttps://goo.gl/8E2Gg1انیمیشن وقت دیدار-قصه های ساده و کودکانهhttps://goo.gl/nezBwrمجموعه پهلوانان سری دوم – ویژه نوجوانانhttps://goo.gl/Bfl52Bداستانهای عبرت آموزhttps://goo.gl/aVUMyDقصه برای کودکانhttps://goo.gl/wZfbjfمجموعه کارتونی قضاوت‌های حضرت علی علیه السلامhttps://goo.gl/BJhnUKداستانهای آموزنده برای نوجوانان و جوانانhttps://goo.gl/HQG9g5قصه های قرآنی و آسمانیhttps://goo.gl/wrtAH8مجموعه آموزنده پهلوانان – ویژه نوجوانانhttps://goo.gl/gg59Dzداستان های بهلولhttps://goo.gl/z8d2n4قصه های انبیاء- فرمانروایان مقدسhttps://goo.gl/bwfErPداستان های اعجاب انگیز کتاب آیت الله دستغیبhttps://goo.gl/rYvuIyبرای دیدن کارتون بیشتر به کانال فارسی سربزنیدhttps://goo.gl/WcGtXJویدیوهای جالب و آموزنده در کانال دانش و آموزشhttps://goo.gl/0wpVOVلیست پخش های قرآن:قرائت قرآن- تحدیر سریع لاسرع ختمhttps://goo.gl/nEnJvuترتیل کل قرآن از حرم حضرت فاطمة معصومة سلام الله علیهhttps://goo.gl/8KbKDPقرائت مجلسی قرآن (با صوت) از بهترین قاریانhttps://goo.gl/jPKeWoترتیل قرآن از حرم حضرت هلال ابن علی سلام الله علیهhttps://goo.gl/yNsRyQترتیل استاد سبزعلی English traslation +https://goo.gl/MPktfEتک آیه های قرآن با ترجمه گویاhttps://goo.gl/ky9btJترتیل قرآن من الحرم حضرت ابراهیم ابن موسی الکاظم سلام الله علیهhttps://goo.gl/t5bs7vترتیل قرآن Quran recitinghttps://goo.gl/e1Fn6kلیست پخش های سخنرانی:نکته های نابhttps://goo.gl/FKKpnHسخنرانی آیت الله ضیاءآبادی- دروس اخلاقhttps://goo.gl/IwfIAsسخنرانی حجت الاسلام قرائتیhttps://goo.gl/TzUkQZسخنرانی شیخ حسین انصاریانhttps://goo.gl/Z0x5Sjسخنرانی مرحوم آیت الله مجتهدی تهرانیhttps://goo.gl/im9TaZسخنرانی حجت الاسلام فاطمی نیاhttps://goo.gl/c2Iaajسخنرانی مذهبیhttps://goo.gl/WVsV7Yترتیل کل قرآن از حرم حضرت فاطمة معصومة سلام الله علیهhttps://goo.gl/Pkq5Z7مداحی و نوحهhttps://goo.gl/ADr5AEشهادت حضرت محمد صلی الله علیه و آلهhttps://goo.gl/MLyoDlشهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیهhttps://goo.gl/siwDYpشهادت امام علی علیه السلامhttps://goo.gl/rj8fvFشهادت امام حسن مجتبی علیه السلامhttps://goo.gl/EOOz82وفات حضرت زینب سلام الله علیهhttps://goo.gl/5lIHJwشهادت امام حسین علیه السلامhttps://goo.gl/K9Rq5Lشهادت امام سجاد علیه السلامhttps://goo.gl/Nnj0UQشهادت امام محمد باقر علیه السلامhttps://goo.gl/YIaEWg شهادت امام جعفر صادق علیه السلامhttps://goo.gl/wKTmG6شهادت امام موسی الکاظم علیه السلامhttps://goo.gl/xMJIkSشهادت امام رضا علیه السلامhttps://goo.gl/0yKRXBشهادت امام محمد تقی الجواد علیه السلامhttps://goo.gl/SyrOY5شهادت امام علی النقی الهادی علیه السلامhttps://goo.gl/yHJr8wمداحی شهادت امام حسن عسکری علیه السلامhttps://goo.gl/D9sUxcمولودیhttps://goo.gl/pQNPo8مولودی های میلاد و مبعث حضرت محمد صلی الله علیه و آلهhttps://goo.gl/SO4vWoولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیهhttps://goo.gl/eIbrRxولادت امام علی علیه السلامhttps://goo.gl/Mqln4Cولادت امام حسین علیه السلامhttps://goo.gl/U0Yjqnمولودی های حضرت زینب سلام الله علیهhttps://goo.gl/RQ2a6Cولادت امام محمد باقر علیه السلامhttps://goo.gl/XAKLi9ولادت امام علی ابن موسی الرضا علیه السلامhttps://goo.gl/auM0Evمولودی امام حسن عسکری علیه السلامhttps://goo.gl/XOnDdWولادت حضرت معصومه سلام الله علیهhttps://goo.gl/qgcm5rمولودی های محمود کریمیhttps://goo.gl/xxt4kcمولودی های میثم مطیعیhttps://goo.gl/Kx5qLAمولودی های محمدرضا طاهریhttps://goo.gl/L0Mu7Gمولودی های سعید حدادیانhttps://goo.gl/lMrbxvروضه خوانی علی انسانیhttps://goo.gl/3EJm21مداحی و نوحه سعید حدادیانhttps://goo.gl/dgpX2Qمداحی سید مهدی میردامادhttps://goo.gl/vqftTN #کارتون #انیمیشن #داستان #قصه #داستانی_امین #زندگینامه_حضرت_محمد-This video is under CC licenceAuthor: iribtvwebpage: https://www.irib.ir/ https://www.telewebion.com/Licence: ATTRIBUTION LICENSE 3.0 (http://creativecommons.org/licenses/b…)-

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Виконується…

Завантаження списків відтворення…

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Виконується…

Завантаження…

داستان زندگی پیامبر برای کودکان

Виконується…

Завантаження…

Завантаження…

Виконується…

Завантаження…

Завантаження…

داستانی امین- قسمت ۱ زندگینامه حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلملیست پخشهای بیشتر:حکایات پند آموزhttps://goo.gl/6Vd6vsمستند حسین سیدالشهداءhttps://goo.gl/4KXCHkانیمیشن مجموعه داستان های مذهبیhttps://goo.gl/SGyoanانیمیشن مقتل خوانی واقعه کربلاhttps://goo.gl/z5zDgTداستان های فرشتهhttps://goo.gl/8E2Gg1انیمیشن وقت دیدار-قصه های ساده و کودکانهhttps://goo.gl/nezBwrمجموعه پهلوانان سری دوم – ویژه نوجوانانhttps://goo.gl/Bfl52Bداستانهای عبرت آموزhttps://goo.gl/aVUMyDقصه برای کودکانhttps://goo.gl/wZfbjfمجموعه کارتونی قضاوت‌های حضرت علی علیه السلامhttps://goo.gl/BJhnUKداستانهای آموزنده برای نوجوانان و جوانانhttps://goo.gl/HQG9g5قصه های قرآنی و آسمانیhttps://goo.gl/wrtAH8مجموعه آموزنده پهلوانان – ویژه نوجوانانhttps://goo.gl/gg59Dzداستان های بهلولhttps://goo.gl/z8d2n4قصه های انبیاء- فرمانروایان مقدسhttps://goo.gl/bwfErPداستان های اعجاب انگیز کتاب آیت الله دستغیبhttps://goo.gl/rYvuIyبرای دیدن کارتون بیشتر به کانال فارسی سربزنیدhttps://goo.gl/WcGtXJویدیوهای جالب و آموزنده در کانال دانش و آموزشhttps://goo.gl/0wpVOVلیست پخش های قرآن:قرائت قرآن- تحدیر سریع لاسرع ختمhttps://goo.gl/nEnJvuترتیل کل قرآن از حرم حضرت فاطمة معصومة سلام الله علیهhttps://goo.gl/8KbKDPقرائت مجلسی قرآن (با صوت) از بهترین قاریانhttps://goo.gl/jPKeWoترتیل قرآن از حرم حضرت هلال ابن علی سلام الله علیهhttps://goo.gl/yNsRyQترتیل استاد سبزعلی English traslation +https://goo.gl/MPktfEتک آیه های قرآن با ترجمه گویاhttps://goo.gl/ky9btJترتیل قرآن من الحرم حضرت ابراهیم ابن موسی الکاظم سلام الله علیهhttps://goo.gl/t5bs7vترتیل قرآن Quran recitinghttps://goo.gl/e1Fn6kلیست پخش های سخنرانی:نکته های نابhttps://goo.gl/FKKpnHسخنرانی آیت الله ضیاءآبادی- دروس اخلاقhttps://goo.gl/IwfIAsسخنرانی حجت الاسلام قرائتیhttps://goo.gl/TzUkQZسخنرانی شیخ حسین انصاریانhttps://goo.gl/Z0x5Sjسخنرانی مرحوم آیت الله مجتهدی تهرانیhttps://goo.gl/im9TaZسخنرانی حجت الاسلام فاطمی نیاhttps://goo.gl/c2Iaajسخنرانی مذهبیhttps://goo.gl/WVsV7Yترتیل کل قرآن از حرم حضرت فاطمة معصومة سلام الله علیهhttps://goo.gl/Pkq5Z7مداحی و نوحهhttps://goo.gl/ADr5AEشهادت حضرت محمد صلی الله علیه و آلهhttps://goo.gl/MLyoDlشهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیهhttps://goo.gl/siwDYpشهادت امام علی علیه السلامhttps://goo.gl/rj8fvFشهادت امام حسن مجتبی علیه السلامhttps://goo.gl/EOOz82وفات حضرت زینب سلام الله علیهhttps://goo.gl/5lIHJwشهادت امام حسین علیه السلامhttps://goo.gl/K9Rq5Lشهادت امام سجاد علیه السلامhttps://goo.gl/Nnj0UQشهادت امام محمد باقر علیه السلامhttps://goo.gl/YIaEWg شهادت امام جعفر صادق علیه السلامhttps://goo.gl/wKTmG6شهادت امام موسی الکاظم علیه السلامhttps://goo.gl/xMJIkSشهادت امام رضا علیه السلامhttps://goo.gl/0yKRXBشهادت امام محمد تقی الجواد علیه السلامhttps://goo.gl/SyrOY5شهادت امام علی النقی الهادی علیه السلامhttps://goo.gl/yHJr8wمداحی شهادت امام حسن عسکری علیه السلامhttps://goo.gl/D9sUxcمولودیhttps://goo.gl/pQNPo8مولودی های میلاد و مبعث حضرت محمد صلی الله علیه و آلهhttps://goo.gl/SO4vWoولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیهhttps://goo.gl/eIbrRxولادت امام علی علیه السلامhttps://goo.gl/Mqln4Cولادت امام حسین علیه السلامhttps://goo.gl/U0Yjqnمولودی های حضرت زینب سلام الله علیهhttps://goo.gl/RQ2a6Cولادت امام محمد باقر علیه السلامhttps://goo.gl/XAKLi9ولادت امام علی ابن موسی الرضا علیه السلامhttps://goo.gl/auM0Evمولودی امام حسن عسکری علیه السلامhttps://goo.gl/XOnDdWولادت حضرت معصومه سلام الله علیهhttps://goo.gl/qgcm5rمولودی های محمود کریمیhttps://goo.gl/xxt4kcمولودی های میثم مطیعیhttps://goo.gl/Kx5qLAمولودی های محمدرضا طاهریhttps://goo.gl/L0Mu7Gمولودی های سعید حدادیانhttps://goo.gl/lMrbxvروضه خوانی علی انسانیhttps://goo.gl/3EJm21مداحی و نوحه سعید حدادیانhttps://goo.gl/dgpX2Qمداحی سید مهدی میردامادhttps://goo.gl/vqftTN #کارتون #انیمیشن #داستان #قصه #داستانی_امین #زندگینامه_حضرت_محمد-This video is under CC licenceAuthor: iribtvwebpage: https://www.irib.ir/ https://www.telewebion.com/Licence: ATTRIBUTION LICENSE 3.0 (http://creativecommons.org/licenses/b…)-

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Виконується…

Завантаження списків відтворення…

قصه زندگی حضرت محمد برای کودکان آنها را با پیامبر مهربانی ها آشنا می کند.

با شنیدن این داستان ها کودکان شخصیت پیامبر اسلام را دست یافتنی و دوست داشتنی می یابند.

– در مطلب حاضر داستان های زندگی حضرت محمد مناسب کودکان آورده شده است.

قصه زندگی حضرت محمد در افزایش آگاهی و همچنین نشاط روحیه کودکان تأثیر بسیاری دارد.

داستان زندگی پیامبر برای کودکان

در حین تعریف کردن داستان به آنها بگویید که پیامبر عزیز ما اگرچه از طرف خداوند برای راهنمایی و هدایت ما آمده بودند، فرقی با مردم عادی نداشتند.

تماشای برخی انیمیشن ها باعث شده شخصیت پیامبر توسط کودکان غیرواقعی تلقی شود.

تعریف کردن داستان های خوب می تواند تصور و درک کودک را اصلاح کند؛ علاوه بر اینکه به آنها درس زندگی بیاموزد.

در ادامه زندگینامه پیامبر و پنج داستان کوتاه به شما و کودکان دلبندتان تقدیم می کنیم.



ایمیل خود را وارد کنید:

بار الاغ را که بردارند، پالونش را هم به منزل نمی رساند. این مثل برای اشخاصی به کارمی رود که جز تن پروری هنر و کاری نداشته باشند و در برابر امتیازاتی که به آنها می دهند خود را به تسامح و بی قیدی بزنند. مرد هیزم شکنی بود که یک الاغ و یک شتر […]

ادامه مطلب

داستان زندگی پیامبر برای کودکان

( روایت اول ) هرگاه بخواهند بگویند: «‌ بدی از خود ماست و اگر ما خودمان بد نباشیم کسی به ما ظلم نمی کند.» این مثل را می آورند. می گویند پدر و مادر «بخت نصر» در شیر خوارگی او مردند و مردم بخت نصر را که بچه ای بود قوی هیکل و بدشکل و […]

ادامه مطلب

خانه مان امروز روشن می شود می رسد داداش خوبم از سفر می شوم خندان به سویش می دوم تا که می پیچد صدایش پشت در خنده هایم را تماشا می کند با دو چشم مهربان و آشنا چون که می داند برای دیدنش روزها و لحظه ها کردم دعا خانه کرده در نگاه گرم […]

ادامه مطلب

او پرستاراست شبها بیدار است با مهربانی فکر بیمار است او مهربان است شیرین زبان است مثل فرشته در آسمان است چراغی در دست می گیرد هر شب همیشه دارد لبخندی بر لب سر تا پا سفید می پوشد لباس رنگ لباسش مثل گل یاس او به بیماران دوا می دهد با مهربانی غذا می […]

ادامه مطلب

یک بستنی از کوچه خریدم برگشتم و به خانه رسیدم از کاکائوهاش خوردم ولی زود احساس کردم بی حال و شل بود دیدم کمی بعد شد نرم و وارفت یک دفعه کج شد جیغم هوا رفت سُر خورد و افتاد بر روی پایم از بستنی ماند چوبش برایم ای «گرم» خیلی لوس و بدی تو […]

ادامه مطلب

حضرت محمّد(ص)، فرزند عبداللّه بن عبدالمطّلب بن هاشم بن عبدمناف، در مکّه به دنیا آمد.
پدرش عبد الله پیش از ولادتش درگذشته بود.
او شش سال بیشتر نداشت که مادرش آمنه را نیز از دست داد.
تا هشت سالگى زیر سرپرستى جدّش عبدالمطّلب بود و پس از مرگ جدّش در خانه عمویش ابوطالب سُکنا گزید.
رفتار و کردار او در خانه ابوطالب، نظر همگان را به سوى خود جلب کرد و دیرى نگذشت که مهرش در دلها جاى گرفت.
او برخلافِ کودکانِ همسالش که موهایى ژولیده و چشمانى آلوده داشتند، مانند بزرگسالان موهایش را مرتّب میکرد و سر و صورتِ خود را تمیز نگه میداشت.
او به چیزهاى خوراکى هرگز حریص نبود، کودکان همسالش، چنان که رسم اطفال است، با دستپاچگى و شتابزدگى غذا مى خوردند و گاهى لقمه از دست یکدیگر مى ربودند، ولى او به غذاى اندک اکتفا و از حرص ورزى در غذا خوددارى میکرد.در همه احوال، متانت بیش از حدِّ سنّ و سالِ خویش از خود نشان مى داد.
بعضى روزها همین که از خواب برمیخواست، به سر چاه زمزم مىرفت و از آب آن جرعه اى چند مى نوشید و چون به وقت چاشت به صرف غذا دعوتش مى نمودند، مى گفت: احساس گرسنگى نمیکنم.
او نه در کودکى و نه در بزرگسالى، هیچ گاه از گرسنگى و تشنگى سخن به زبان نمىآورد.
عموى مهربانش ابوطالب او را همیشه در کنار بستر خود مى خوابانید
او گوید: من هرگز کلمه اى دروغ از او نشنیدم و کار ناشایسته و خنده بیجا از او ندیدم.
او به بازیچههاى کودکان رغبت نمیکرد و گوشه گیرى و تنهایى را دوست میداشت و در همه حال متواضع بود.
آن حضرت در سیزده سالگى، ابوطالب را در سفر شام، همراهى کرد.
در همین سفر بود که شخصیّت، عظمت، بزرگوارى و امانتدارى خود را نشان داد.
بیست و پنج سال داشت که با خدیجه دختر خویلد ازدواج کرد.
محمّد(صلى الله علیه وآله) در میان مردم مکّه به امانتدارى و صداقت مشهور گشت تا آنجا که همه، او را محمّد امین مىخواندند.
در همین سنّ و سال بود که با نصب حجرالاسود و جلوگیرى از فتنه و آشوب قبایلى، کاردانى و تدبیر خویش را ثابت کرد و با شرکت در انجمن جوانمردان مکّه (= حلف الفضول) انسان دوستى خود را به اثبات رساند.
پاکى و درستکارى و پرهیز از شرک و بتپرستى و بى اعتنایى به مظاهر دنیوى و اندیشیدن در نظام آفرینش، او را کاملاً از دیگران متمایز ساخته بود.
آن حضرت در چهل سالگى به پیامبرى برانگیخته شد و دعوتش تا سه سال مخفیانه بود.
پس از این مدّت، به حکم آیه “وَ أَنـْذِرْ عَشیرَتَکَ الاَْقـْرَبینَ”; یعنى: “خویشاوندان نزدیک خود را هشدار ده!”، رسالت خویش را آشکار ساخت و از بستگان خود آغاز کرد و سپس دعوت به توحید و پرهیز از شرک و بتپرستى را به گوشِ مردم رساند.
از همین جا بود که سران قریش، مخالفت با او را آغاز کردند و به آزار آن حضرت پرداختند.
پیامبر در مدّت سیزده سال در مکّه، با همه آزارها و شکنجه هاى سرمایه داران مشرک مکّه و همدستان آنان، مقاومت کرد و از مواضع الهى خویش هرگز عقب نشینى ننمود.
پس از سیزده سال تبلیغ در مکّه، ناچار به هجرت شد.
پس از هجرت به مدینه زمینه نسبتاً مناسبى براى تبلیغ اسلام فراهم شد، هر چند که در طىّ این ده سال نیز کفّار، مشرکان، منافقان و قبایل یهود، مزاحمت هاى بسیارى براى او ایجاد کردند.
در سال دهم هجرت، پس از انجام مراسم حجّ و ترک مکّه و ابلاغ امامت على بن ابیطالب(علیه السلام) در غدیر خم و اتمام رسالت بزرگ خویش، در بیست و هشت صفر سال یازدهم هجرى، رحلت فرمود.

اداب غذا خوردن پیامبر در کودکی، زندگی نامه پیامبر (ص)، سخن حضرت ابوطالب در مورد پیامبر (ص)، متانت پیامبر (ص) در کودکی، مرتب بودن پیامبر (ص)

کاش متن راکمتر می کردید

very nice

سلام زندگی نامه رسول اکرم ص رو خوندم بااینکه قبلا هم خونده بودم ولی هر وقت دوباره میخونم بازم برام جالب و تازست ممنون.

سلام برای شخصیت بزرگی مثل حضرت رسول ص این چند سطر کافی نیست به خاطر همین است اصلاعات ما اکثر مردم از آن حضرت بسیار کم است ای کاش زوایای بیشتری را پوشش میدادید.اجرکم عند الله

از اینکه مطاب مذهبی را برای کودکان میگذارید ممنون،اما ای کاش مطالب را جوری کنار هم میگذاشتید که بصورت داستانی شیرین و جذاب برای بچه ها شود

از شما ممنونم گه چنین سایتی درست کرده اید

خیلی عالی بود ولی اگر کمی زیادتر می بود بهتر بود

بس این کار ها رو چرا انجام نمی دید

عالی بود تاحالا داستانی به ای قشنگی نخوانده بودم

خوب بود ولی کاش کلمه ها را آسان تر برای بچه ها می نوشتید.

من برای خواهر کوچکم میخواستم.
اگر کلمات ساده تر بود دیگه عالی میشد.

خیلی عالی بود همه مثل محمد باشند دنیاگلستان می شود

کاش کمتر می بود

سلام
خسته نباشبد
اگه کلمات رو ساده تر و به صورت داستانی و با توضیحات بیشتر مینوشتید واقعا عالی و بینظیر میشد

بنام خدا

خدایا شکرت بابت اینکه ما مسلمان هستیم و پیامبر ما حضرت محمد مصطفی صل علیه و آله
است و دوستان من خیلی دوست دارم زندگی شخصی خودم رو شبیه به زندگی پیامبر ص کنم و شکر خدای مهربان بیشتر بجا ببارم بگم خدایا شکرت شکرت شکرت که پیامبر به این خوبی برای ما آوردی و برگزیدگی شکرت شکررررررتتتتتتتتتتتت??????????????????


نام (لازم)


ایمیل (منتشر نمی‌شود) (لازم)


وبسایت

داستان زندگی پیامبر برای کودکان

/* */

کار و تلاش

رفتار با مردم

پاداش زنان

داستان زندگی پیامبر برای کودکان

تعلیم و تعلم

حب على علیه السلام

دستبوسى

دفاع از آبروى مؤمن

راءفت با حیوانات

… شهر مکه در ظلمت و سکوت سنگینی فرو رفته بود و اثری از حیات وفعالیت به چشم نمی خورد، تنها ماه، مطابق معمول آرام
آرام از پشت کوههای سیاه اطراف، بالا آمده و شعاع کمرنگ و لطیف خود را بر روی خانه های ساده و خالی از تجمل و همچنین
ریگزارهای دور شهر، پهن می کرد.

کم کم شب از نیمه گذشت و نسیم لذت بخش و مطبوعی سرزمین تفتیده حجاز را فرا گرفت و آن را برای مدت کوتاهی آماده ی
استراحت ساخت، ستارگان هم در این هنگام به این بزم بی ریا رونق و صفا بخشیده و به روی ساکنان شهر مکه لبخند می زدند!

کرانه افق مکه در آستانه سپیده سحر بود، ولی هنوز سکوت ابهام آمیزی بر شهر حکومت می کرد و همه در خواب بودند، فقط آمنه
بیدار بود و دردی را که در انتظارش بود احساس می کرد… درد رفته رفته شدیدتر شد… ناگهان چند بانوی ناشناس و نورانی را در
اطاق خویش دید که بوی خوشی از آنان به مشام می رسید. متحیر بود که ایشان کیانند و چگونه از در بسته داخل شده اند؟!… (1)

طولی نکشید که نوزاد عزیزش به دنیا آمد و بدین ترتیب دیدگان «آمنه » پس از ماهها انتظار در سحرگاه (2) هفدهم ربیع الاول به
دیدار فرزندش روشن شد.

همه از این ولادت خوشحال بودند، ولی در این هنگام که «محمد، صلی الله علیه وآله » شبستان تاریک و خاموش آمنه را روشن
می کرد جای همسر جوانش «عبدالله » خالی بود چون او در بازگشت از سفر شام در مدینه درگذشته و در همانجا به خاک سپرده
شده و آمنه را برای همیشه تنها گذاشته بود (3) .

داستان زندگی پیامبر برای کودکان

«محمد، صلی الله علیه وآله » به دنیا آمد و همراه با ولادت او حوادثی در آسمان و زمین و مخصوصا در مشرق

که مهد تمدن آنروز بود، پدیدار گردید.

کاخ با عظمت انوشیروان که شبحی از قدرت و سلطنت ابدی! را در نظرها مجسم می کرد و مردم به آن و صاحبش چشم دوخته
بودند، آنشب لرزید و چهارده (4) کنگره آن فروریخت و آتشکده فارس (5) که شعله های آتش آن هزار سال زبانه می کشید یکباره
خاموش شد.

خشکیدن دریاچه ساوه نیز منطقه عظیم دیگری را بیدار کرد! (6)

حلیمه دایه محمد، صلی الله علیه وآله

اعراب کودکان خویش را پس از تولد به دایه ای در میان قبایل اطراف شهر می سپردند تا هم در هوای آزاد و در محیط طبیعی
صحرا پرورش یابند و هم لهجه فصیح عربی را – که در آن زمان، اصیل ترین جلوه آن در صحرا یافت می شد فرا گیرند. (7)

ازطرفی چون آمنه برای تغذیه فرزندش شیر نداشت، «عبدالمطلب » پدر بزرگ و کفیل «محمد، صلی الله علیه وآله » به فکر افتاد
بانویی محترم و مطمئن را برای نگهداری محمد عزیز، یادگار فرزندش عبدالله، استخدام کند و پس از تحقیق کافی «حلیمه » را که
از قبیله ی «بنی سعد» (قبیله یی که به شجاعت و فصاحت معروف بود) و از زنان پاکدامن و اصیل به شمار می آمد، برای این کار
انتخاب کرد.

حلیمه، محمد را به قبیله خود برد و چون فرزند خویش در مراقبت او می کوشید.«قبیله بنی سعد» مدتی بود که در صحرا گرفتار
قحطی بودند و صحرای خشک و آسمان خشک تر، فلاکت و فقر آنان را افزون ساخته بود.

از روزی که «محمد، صلی الله علیه وآله » به خانه حلیمه رفت، خیر و برکت به او رو آورد و زندگی او که با فقر و تنگدستی می گذشت،
رو به بهبود گذارد و چهره رنگ پریده او و فرزندانش نور و طراوتی پیدا کرد. پستان خشک او پر از شیر شد و مرتع گوسفندان و
شتران آن ناحیه خرم گشت. درحالیکه پیش ازآن مردم بسختی زندگی می کردند.

«محمد، صلی الله علیه وآله »، خود نیز بیش از دیگر کودکان رشد می کرد و از آنها چابکتر می دوید و مانند آنها شکسته حرف نمی زد.

چنان میمنت و برکت با او همراه بود که اطرافیانش بسهولت این حقیقت را درمی یافتند و به آن معترف بودند; به طوری که حارث
همسر حلیمه به او می گفت: آیا می دانی چه فرزند مبارکی نصیب ما شده است؟… (8)

محمد، صلی الله علیه وآله، در طوفان حوادث

تازه شش (9) بهار از عمر «محمد، صلی الله علیه وآله » می گذشت که مادرش آمنه برای دیدار بستگان خود و شاید زیارت قبر شوهرش
عبدالله شهر مکه را ترک گفت و به اتفاق محمد، صلی الله علیه وآله، به سوی مدینه روان گشت و پس از دیدار از نزدیکان خویش و
تجدید عهد با مزار همسرش، پیش از رسیدن به مکه در محلی به نام «ابواء» درگذشت. (10)

بدین ترتیب محمد، صلی الله علیه وآله، در سنینی از عمر که هر کودکی احتیاج فراوان به محبتهای سرشار پدر و دامان پرمهر مادر
دارد این هر دو را ازدست داد.

همانطوریکه ولادت پیامبر اسلام، صلی الله علیه وآله، و حوادث بعد از آن خارق العاده بود همچنین گفتار و کردار دوران کودکی آن
حضرت او را از سایر کودکان ممتاز می ساخت. (11)

ابوطالب عموی محمد، صلی الله علیه وآله، می گفت: هرگز از محمد، صلی الله علیه وآله، دروغ و کار ناشایست و جاهلانه ندیدیم، نه
بیجا می خندید و نه سخنان بیهوده می گفت و بیشتر تنها بود. (12)

هنگامیکه محمد، صلی الله علیه وآله، هفت ساله بود یهود گفتند ما در کتابهایمان خوانده ایم که پیامبر اسلام از غذای حرام و
شبهه دار اجتناب می نماید، خوب است او را امتحان کنیم. لذا مرغی ربودند و برای ابوطالب فرستادند، همه از آن خوردند چون
نمی دانستند، ولی محمد، صلی الله علیه وآله، به آن دست نزد، وقتی علت آن را پرسیدند در جواب فرمود: آن حرام است و خداوند
مرا از حرام حفظ می فرماید… سپس مرغ همسایه را گرفته و فرستادند به خیال اینکه بعدا پولش را بپردازند آن حضرت باز هم
میل نکرد و فرمود این غذا شبهه ناک است و… آنگاه یهود گفتند این طفل دارای شان و مقام عالی و ارجمندی است. (13)

بزرگ قریش «عبدالمطلب » با محمد، صلی الله علیه وآله، مانند سایر کودکان رفتار نمی کرد، بلکه برای او مقام و مرتبه ای رفیع قائل
بود.

هنگامیکه برای عبدالمطلب جایگاهی در کنار کعبه ترتیب می دادند و فرزندانش اطراف جایگاه مخصوص را احاطه می کردند
عظمت و ابهت او مانع بود که شخصی به آنجا وارد شود، ولی محمد، صلی الله علیه وآله، مقهور آن جلال و جبروت نمی شد و
کراست به جایگاه مخصوص می رفت. عبدالمطلب به فرزندانش که مانع ورود محمد، صلی الله علیه وآله، می شدند می گفت: پسرم را
رها کنید، به خدا سوگند او دارای شان عظیمی است…

آنگاه محمد، صلی الله علیه وآله، با بزرگ قریش عبدالمطلب می نشست و با او به سخن می پرداخت. (14)

پی نوشت ها:

× برگرفته از: نگرشی کوتاه به زندگی پیامبر اسلام.

1. بحارالانوار، ج 15، ص 325.

2. همان، ج 15، ص 250.

3. کامل التواریخ، جزء ثانی، ص 10; طبقات، ج 1، ص 61.

4. بحارالانوار، ج 15، ص 257.

5 و 6. همان، ج 15، ص 258 – 263.

7. سیره حلبیه، ج 1، ص 99

8. اقتباس از بحارالانوار، ج 15، ص 331 – 395; و سیره ابن هشام، ج 1، ص 156 – 160; و سیره حلبیه، ج 1، ص 99.

9. بحارالانوار، ج 15، ص 402 و 406.

10. سیره ابن هشام، ج 1، ص 168.

11 و 12. بحارالانوار، ج 15، ص 382 و 402 و 366.

13. همان، ج 15، ص 336.

14. همان، ج 15، ص 142; سیره ابن هشام، ج 1، ص 168.

… شهر مکه در ظلمت و سکوت سنگینی فرو رفته بود و اثری از حیات وفعالیت به چشم نمی خورد، تنها ماه، مطابق معمول آرام @@N@@آرام از پشت کوههای سیاه اطراف، بالا آمده و شعاع کمرنگ و لطیف خود را بر روی خانه های ساده و خالی از تجمل و همچنین @@N@@ریگزارهای دور شهر، پهن می کرد.

داستان زندگی پیامبر برای کودکان

کم کم شب از نیمه گذشت و نسیم لذت بخش و مطبوعی سرزمین تفتیده حجاز را فرا گرفت و آن را برای مدت کوتاهی آماده ی @@N@@استراحت ساخت، ستارگان هم در این هنگام به این بزم بی ریا رونق و صفا بخشیده و به روی ساکنان شهر مکه لبخند می زدند!

کرانه افق مکه در آستانه سپیده سحر بود، ولی هنوز سکوت ابهام آمیزی بر شهر حکومت می کرد و همه در خواب بودند، فقط آمنه @@N@@بیدار بود و دردی را که در انتظارش بود احساس می کرد… درد رفته رفته شدیدتر شد… ناگهان چند بانوی ناشناس و نورانی را در @@N@@اطاق خویش دید که بوی خوشی از آنان به مشام می رسید. متحیر بود که ایشان کیانند و چگونه از در بسته داخل شده اند؟!… (1)

طولی نکشید که نوزاد عزیزش به دنیا آمد و بدین ترتیب دیدگان «آمنه » پس از ماهها انتظار در سحرگاه (2) هفدهم ربیع الاول به @@N@@دیدار فرزندش روشن شد.

همه از این ولادت خوشحال بودند، ولی در این هنگام که «محمد، صلی الله علیه وآله » شبستان تاریک و خاموش آمنه را روشن @@N@@می کرد جای همسر جوانش «عبدالله » خالی بود چون او در بازگشت از سفر شام در مدینه درگذشته و در همانجا به خاک سپرده @@N@@شده و آمنه را برای همیشه تنها گذاشته بود (3) .

«محمد، صلی الله علیه وآله » به دنیا آمد و همراه با ولادت او حوادثی در آسمان و زمین و مخصوصا در مشرق

که مهد تمدن آنروز بود، پدیدار گردید.

کاخ با عظمت انوشیروان که شبحی از قدرت و سلطنت ابدی! را در نظرها مجسم می کرد و مردم به آن و صاحبش چشم دوخته @@N@@بودند، آنشب لرزید و چهارده (4) کنگره آن فروریخت و آتشکده فارس (5) که شعله های آتش آن هزار سال زبانه می کشید یکباره @@N@@خاموش شد.

خشکیدن دریاچه ساوه نیز منطقه عظیم دیگری را بیدار کرد! (6)

حلیمه دایه محمد، صلی الله علیه وآله

اعراب کودکان خویش را پس از تولد به دایه ای در میان قبایل اطراف شهر می سپردند تا هم در هوای آزاد و در محیط طبیعی @@N@@صحرا پرورش یابند و هم لهجه فصیح عربی را – که در آن زمان، اصیل ترین جلوه آن در صحرا یافت می شد فرا گیرند. (7)

ازطرفی چون آمنه برای تغذیه فرزندش شیر نداشت، «عبدالمطلب » پدر بزرگ و کفیل «محمد، صلی الله علیه وآله » به فکر افتاد @@N@@بانویی محترم و مطمئن را برای نگهداری محمد عزیز، یادگار فرزندش عبدالله، استخدام کند و پس از تحقیق کافی «حلیمه » را که @@N@@از قبیله ی «بنی سعد» (قبیله یی که به شجاعت و فصاحت معروف بود) و از زنان پاکدامن و اصیل به شمار می آمد، برای این کار @@N@@انتخاب کرد.

حلیمه، محمد را به قبیله خود برد و چون فرزند خویش در مراقبت او می کوشید.«قبیله بنی سعد» مدتی بود که در صحرا گرفتار @@N@@قحطی بودند و صحرای خشک و آسمان خشک تر، فلاکت و فقر آنان را افزون ساخته بود.

از روزی که «محمد، صلی الله علیه وآله » به خانه حلیمه رفت، خیر و برکت به او رو آورد و زندگی او که با فقر و تنگدستی می گذشت، @@N@@رو به بهبود گذارد و چهره رنگ پریده او و فرزندانش نور و طراوتی پیدا کرد. پستان خشک او پر از شیر شد و مرتع گوسفندان و @@N@@شتران آن ناحیه خرم گشت. درحالیکه پیش ازآن مردم بسختی زندگی می کردند.

«محمد، صلی الله علیه وآله »، خود نیز بیش از دیگر کودکان رشد می کرد و از آنها چابکتر می دوید و مانند آنها شکسته حرف نمی زد.

چنان میمنت و برکت با او همراه بود که اطرافیانش بسهولت این حقیقت را درمی یافتند و به آن معترف بودند; به طوری که حارث @@N@@همسر حلیمه به او می گفت: آیا می دانی چه فرزند مبارکی نصیب ما شده است؟… (8)

محمد، صلی الله علیه وآله، در طوفان حوادث

تازه شش (9) بهار از عمر «محمد، صلی الله علیه وآله » می گذشت که مادرش آمنه برای دیدار بستگان خود و شاید زیارت قبر شوهرش @@N@@عبدالله شهر مکه را ترک گفت و به اتفاق محمد، صلی الله علیه وآله، به سوی مدینه روان گشت و پس از دیدار از نزدیکان خویش و @@N@@تجدید عهد با مزار همسرش، پیش از رسیدن به مکه در محلی به نام «ابواء» درگذشت. (10)

بدین ترتیب محمد، صلی الله علیه وآله، در سنینی از عمر که هر کودکی احتیاج فراوان به محبتهای سرشار پدر و دامان پرمهر مادر @@N@@دارد این هر دو را ازدست داد.

همانطوریکه ولادت پیامبر اسلام، صلی الله علیه وآله، و حوادث بعد از آن خارق العاده بود همچنین گفتار و کردار دوران کودکی آن @@N@@حضرت او را از سایر کودکان ممتاز می ساخت. (11)

ابوطالب عموی محمد، صلی الله علیه وآله، می گفت: هرگز از محمد، صلی الله علیه وآله، دروغ و کار ناشایست و جاهلانه ندیدیم، نه @@N@@بیجا می خندید و نه سخنان بیهوده می گفت و بیشتر تنها بود. (12)

هنگامیکه محمد، صلی الله علیه وآله، هفت ساله بود یهود گفتند ما در کتابهایمان خوانده ایم که پیامبر اسلام از غذای حرام و @@N@@شبهه دار اجتناب می نماید، خوب است او را امتحان کنیم. لذا مرغی ربودند و برای ابوطالب فرستادند، همه از آن خوردند چون @@N@@نمی دانستند، ولی محمد، صلی الله علیه وآله، به آن دست نزد، وقتی علت آن را پرسیدند در جواب فرمود: آن حرام است و خداوند @@N@@مرا از حرام حفظ می فرماید… سپس مرغ همسایه را گرفته و فرستادند به خیال اینکه بعدا پولش را بپردازند آن حضرت باز هم @@N@@میل نکرد و فرمود این غذا شبهه ناک است و… آنگاه یهود گفتند این طفل دارای شان و مقام عالی و ارجمندی است. (13)

بزرگ قریش «عبدالمطلب » با محمد، صلی الله علیه وآله، مانند سایر کودکان رفتار نمی کرد، بلکه برای او مقام و مرتبه ای رفیع قائل @@N@@بود.

هنگامیکه برای عبدالمطلب جایگاهی در کنار کعبه ترتیب می دادند و فرزندانش اطراف جایگاه مخصوص را احاطه می کردند @@N@@عظمت و ابهت او مانع بود که شخصی به آنجا وارد شود، ولی محمد، صلی الله علیه وآله، مقهور آن جلال و جبروت نمی شد و @@N@@کراست به جایگاه مخصوص می رفت. عبدالمطلب به فرزندانش که مانع ورود محمد، صلی الله علیه وآله، می شدند می گفت: پسرم را @@N@@رها کنید، به خدا سوگند او دارای شان عظیمی است…

آنگاه محمد، صلی الله علیه وآله، با بزرگ قریش عبدالمطلب می نشست و با او به سخن می پرداخت. (14)

پی نوشت ها:

× برگرفته از: نگرشی کوتاه به زندگی پیامبر اسلام.

1. بحارالانوار، ج 15، ص 325.

2. همان، ج 15، ص 250.

3. کامل التواریخ، جزء ثانی، ص 10; طبقات، ج 1، ص 61.

4. بحارالانوار، ج 15، ص 257.

5 و 6. همان، ج 15، ص 258 – 263.

7. سیره حلبیه، ج 1، ص 99

8. اقتباس از بحارالانوار، ج 15، ص 331 – 395; و سیره ابن هشام، ج 1، ص 156 – 160; و سیره حلبیه، ج 1، ص 99.

9. بحارالانوار، ج 15، ص 402 و 406.

10. سیره ابن هشام، ج 1، ص 168.

11 و 12. بحارالانوار، ج 15، ص 382 و 402 و 366.

13. همان، ج 15، ص 336.

14. همان، ج 15، ص 142; سیره ابن هشام، ج 1، ص 168.

این مجله مخصوص کودک و نوجوان می باشد.

پیام زن
ویژه مسائل زنان و خانواده

دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم
محمد جعفری گیلانی
سید ضیاء مرتضوی

3

7733305
7738743
7733305
payam-zan_man@aalulbayt.org

قم، صندوق پستی 371…

پرسمان
فرهنگی، اجتماعی، دانشجویی

مرکز فرهنگی نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری
سید محمدرضا فقیهی
محمد باقر پور امینی
1380
3

7747240
7735473
7743816
info@porseman.net
www.porseman.n…

مبلغان
فرهنگی – تبلیغی
حوزه

1385/6/1
3
mbl



پيامبر و تقسيم كار درسفر پيامبر اكرم(ص)دريكي ازسفر هايش دستوردادتا گوسفندي رابراي غذاي كاروان آماده كنند.دراين ميان يكي ازكاروانيان وياران پيامبرگفت: ذيح گوسفندبا من. ديگري گفت:كندن پوست گوسفندبامن. سومي گفت:پخن گوشت آن بامن. پيامبر(ص)گفت:جمع آوري هيزم براي آتش نيزبرعهده ي من. ياران پيامبرباشنيدن اين سخن به ايشان عرض كردند:يارسول الله!ماخودمان كارهاراانجام ميدهيم،شمازحمت نكشيد. حضرت فرمود: مي دانم كه شما كارمن را انجام مي دهيد ولي من دوست ندارم ميان شما مورد تبعيض در انجام كار ها باشم همه كار كنند و من بنشينم، زيرا خداوند دوست نمي‌دارد بنده‌اش را در ميان يارانش با وضعي متمايز و جدا از ديگران ببيند، طوري كه براي خود نسبت به ديگران امتيازي قائل شده باشد. سپس حضرت برخاست و براي جمع آوري هيزم به سوي صحرا رفت.۱

شكرگزاري پيامبر(ص) نقل شده است كه رسول اكرم(ص) آن قدر نماز مي‌خواند كه پاهاي مباركش ورم مي‌كرد؟ و در اين خصوص از امام باقر(ع) روايت شده كه شبي رسول خدا نزد عايشه بود، عايشه به آن حضرت گفت: يا رسول الله! چرا اينقدر وجود مبارك خود را به تعب انداخته و صدمه به خود مي‌زنيد؟ و حال آنكه خداوند گناهان گذشته و آينده شما را آمرزيده (گناهي اصلاً نداريد). حضرت در جواب فرمود: اي عايشه! بهتر نيست كه بنده‌ي شكر گزاري باشم.۲

صبر و حوصله پيامبر(ص) روزي حضرت در مسجد با جماعتي از اصحاب نشسته و مشغول صحبت و گفتگو با آن ها بودند. كنيزكي از انصار وارد مسجد شد و خود را به پيامبر رساند. مخفيانه گوشه‌ي عباي آن حضرت را گرفت و كشيد، چون آن حضرت مطلع شد برخاست و گمان كرد كه آن دختر با ايشان كاري دارد. چون حضرت برخاست كنيز چيزي نگفت، حضرت نيز با او حرفي نزد و در جاي خود نشست. باز كنيزك گوشه‌ي عباي حضرت را كشيد و آن بزرگوار برخاست، تا سه دفعه آن كنيز چنين كرد و حضرت برخاست، و در دفعه‌ي چهارم كه حضرت برخاست آن كنيز از پشت عباي حضرت مقداري بريد و برداشت و روانه شد. اصحاب از مشاهده‌ي اين منظره ناراحت شدند و گفتند: اي كنيزك اين چه كاري بود كه كردي؟ جضرت را سه دفعه بلند كردي و هيچ سخني نگفتي، و آخرش عباي حضرت را بريدي. چرا اين كار را كردي؟ كنيزك گفت: در خانه‌ي ما شخصي مريض است، اهل خانه مرا فرستادند كه پاره‌اي از عباي پيامبر را ببرم كه آن را به مريض ببندند تا شفا يابد، پس هر بار خواستم مقداري از عباي حضرت را ببرم حيا كردمو نتوانستم. در مقابل رسول خدا(ص) بدون هيچ ناراحتيو عصبانيت، كنيزك را بدرقه كرد.۳

برتري علم نزد پيامبر(ص) نقل شده است كه روزي پيامبر(ص) وارد مسجد شد و در آنجا چشمش به دو اجتماع افتاد كه از دو دسته تشكيل شده بود، هر دسته‌اي سرگرم كاري بودند. يك دسته مشغول عبادت و ذكر و دعا بودند و دسته‌ي ديگر مشغول كسب علم و دانش. پيامبر(ص) هر دو دسته را از نظر گذرانيد و از ديدن آنها خوشحال شد و به كساني كه همراهش بودند رو كرد و فرمود: اين دو دسته هر دو كار نيك مي‌كنند و هر دو دسته بر خير و سعادتند، آنگاه جمله‌اي اضافه كردند و فرمودند: لكن من براي تعليم و آگاه كردن مردم فرستاده شدم. حضرت پس از اين بيان در جمع دانشجويان نشست و با آنها مشغول دانش پژوهي شد.۴

داستان زندگی پیامبر برای کودکان

ميهمان نوازي پيامبر(ص) سلمان فارسي مي‌گويد: روزي به خدمت پيامبر اكرم(ص) شرفياب شدم، در حالي كه به تشك تكيه داده بود، وقتي من آمدم حضرت تشك را براي من داد و فرمود: اي سلمان! هر مسلماني كه برادر مسلمانش براي او مهمان مي‌رود او نيز تشك خود را براي احترام گذاردن به آن برادر مسلمان به او بدهد، خداوند او را مي‌بخشد و از گناهان او مي‌گذرد.۵

پي نوشت ها ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱. كحل البصر/ص۶۸. ۲. اصول كافي/ج۴/باب شكر/ص۲۸۹. ۳. بحارالأنوار/ج۷۱/ص۳۷۹/حديث۱۳. ۴. منية المريد.ص۲۶. ۵. كحل البصر/ص۶۹.

 

mrc babt matlab aliiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiii bod

عاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااالی بود .

ممنون عالی بود ممنون ممنون وممنون

واقعا عالی بود

عااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااالی بود

خیلی عالی بود

یا علی مدد

زنده باد مسلم. بسیار عالی

صل علی محمد صلوات بر محمد. عالی ترین داستان هایی بودند که تا به حال شنیده ام.

بسیار عالی بود.

عععععععععععععععععععععععاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللییییییییییییییییییییییی خیلی خوب بود. عالی

خیلی خیلی خوب بود ممنون

نظر…بسیار زیبا کفته من قربان همه شان شوم

خیلی خیلی خوب بود سلامت باشی

سلام ..مرسی خوب بود

خخخخخخخخخخخخخخحییییییییببلللللللیییی

خخخخخخخخوووووووبببببب

بببببببببووووووود

بسم الله الرحمن الرحیم پرودگاره هم خودت را از ته قلبم دوست میدارم هم پیامبرت را کاش جان مرا فدای مهدی دلربا میکردی.اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

خيلي تشكر جزاك الله خيراً كثيراً

خوب بود به داشته هامون اضافه کرد

aliiiiiiiiiiiii booood

واقعا دستتون درد نکنه خیلی تاثیر گذار هستند

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

داستان زندگی پیامبر برای کودکان
داستان زندگی پیامبر برای کودکان
0