شعر نو غروب زیبا

دوره مقدماتی php
شعر نو غروب زیبا
شعر نو غروب زیبا

شاعر زیبا دلخواه

آهم نشان مستی، صبرم دگـر سر آید باشدکه روز مستی،از دیده ام ترآید باشد زمانه بیچید دلبر زکوی ما رفت باشم زمانه بیوند، شاید که دلبر آید باشد شبم سحر شد، با غصه ها هدر شد در گردباد مستی، زخمی به بیکر آید سیمای شب هراسان، آرامشش خیالی تا آستان عشاق این کار بهتر آید باشد زمان سوارم هیهات با چه حالی شاید که تابه ساحل یاجان سحر درآید گویی غروب زیبا عمری مرا نظر داشت راهی به دل بینداخت انگاه خنجر آید شعرم کفاف عمراست گو …

شاعر محمد ثابتی نیا

غروب ، غروب زیبایی بود در کنار برکه ای به درختی تکیه داده بودم که تازه شکوفه داده بود و آبها ماه را به رقص در آورده بودند و ماهیهای کوچک و زیبا از درون ماه گذر میکردند من چطور از درون خودم گذر کنم …

شاعر مرضیه پورمحمودی

شعر نو غروب زیبا

سلام خورشید میشه امروز بخاطرعشقم زود غروب نکنی؟؟؟ گفته است می اید در غروبی دلگیر تا دلم شاد شود تا بخندم یک عمر ای غروب زیبا تو چه دانی غم من من به شوق دیدار چشم به راهم یک عمر تا بیاید عشقم تا ببوسم رویش تادلم شاد شود توچه دانی دریامن که غرق عشقم غرق عشق یارم سوختم باعشقم ساختم باعشقم تابیاید یارم غروب ها تمام شدن برگرد …

دوره مقدماتی php

شاعر امیرکفاشیان

تو همون حس غریبی واسه بودن بهانه تو همون صدای عاشق واسه خوندن ترانه تو همون نگاه عاشق واسه دیدن مسافر تو همون غروب زیبا واسه دیدن یه ساحل تو همون حس غریبی واسه موندن مسافر تو همون ندای عاشق واسه مسافر غریبه تو همون نور امیدی واسه زندون تاریک تو همون یاس غریبی واسه کویر خالی …

شاعر حدیث

امروز یک سال گذشته از شوق و شور و همه ی خاطرات شیرینم امروز ۲۸ فروردین آه که چه سیاه در دفتر خاطراتم نقش بسته در دل طلب کردم تا محو شود از صحنه ی روزگار چنین نحوستی چنین یادآوری رنج آوری. امروز ۲۸ فروردین دیگر نمی خواهم بگویم بنویسم که چگونه در چنین روزی درست یک سال پیش در یک غروب زیبا اما دلگیر چگونه نهال آرزویم غنچه ی نیم شکفته ی احساسم در تلاطم باد های تند و غضب آلود کلامش بعد از یک روز پر التهاب ـ بعدازامتحان میان ترم زبان ـ وقتی د …

شاعر امیر یزدانی

در یک غروب زیبا تک وتنها من بودم ودریا خورشید مثل نارنج ازسقف اسمان.. اویزان نسیم ساز کوک میکرد ماه مشتری داشت خورشید را بدرقه میکرد من در پی او بودم جشن شب اغاز میشد صدائی از گلدسته ها مراسم افتتاحیهء شب را اعلام میکرد در اسمان به روی ستاره ها باز میشد ومن در پی او بودم اولین برنامهء شب رقص موج به نوازندگی نسیم با صدای دریا نام ترانه… بیا بیا ماه یواشکی داشت مشتری را بوس میکرد دریا خواند بیا بیا در اغوشم من همینم من همینم از زم …

شاعر رحیم سینایی

روزها درغیاب آن نگهت روزهای پر از سیاهی بود ای فروغی که از دلم رفتی بی تو عمرم همه تباهی بود آنچنان یاد تو نشسته به دل که دگر خود زخود نمی دانم از تمام خطوط در نظرم من بجز نام تو نمی خوانم ای همای پریده از بامم منم ویاد خاطرات قشنگ اینک اینجا به کنج عزلت خود تک وتنها نشسته ام دلتنگ در هجومی ز واژه غم درد دلم آواز غصه می‌خواند ای دریغا که آن سفر کرده حال واحوال ما نمی‌داند دی برفتم به ساحل دریا تا ببینم غروب زیبا را بارش …

شاعر حسین حاجی آقا

یک دقیقه سکوت من و تو ویک عمر اندیشه من زندگی در سراب آرزوهای بی پایان و باز گم شدن در خود ای کاش می توانستم از خاطراتم لباس زیبائی برایت بدوزم آخر من خیاط چیره دست همه امیدم به تو ست…تو است نیستی اما خاطرات با تو بودن من را دراین گوشه خلوت گرم نگه میدارد قاب عکسی که بر دیوار دارم و موهای پریشان تو بوسه داغ و خلوت ما بوی نم هوا در آن غروب زیبا پای صحبت نور ماه آه… این خاطراتم می کشد من را و من خسته چون درختی پیر در انتظار سقوط خود نشسته …

شاعر بابک شریفی

صفر و یک تنهاییم همیشه صفر بودنم را به رخ میکشید صفر مطلق معنای سکون خواسته هایم بود همه چیز در تکرار هر روزه شب و روز از یادم دور میشد و تلاقی اولین نگاه وقتی از کنارم گذشتی انعکاس اولین یک در درونم شد شروع اولین ها تا بی نهایت زندگی و هر چه که در ان بود شروع به معنای تازهای از خودش شد انقدر اولین ها امدند که صفر را از یاد بردم بودنش را به دنبال اولین ها بی قرار بودم دلم پر میکشید برای اولین ها یک احساس تازه یک شروع دوباره یک گل سرخ یک دل …

شاعر سپهر نیک

روزگار سختی است خورشید هم میگرید ماه دیگر به هلال نمی‌شود ماه دیگر شب چهاردهم را نمی‌خواهد گام بر میدارم در سیاهی شب امیدم در شب ستارگانزيبا شب سو است هنوز هوای پرواز دارم اما بال‌هایم قدرت پرواز ندارند دگر به سحر می‌اندیشم به سپیدی صبح شفق تا رقص پروانه‌ها را در دور تا دور یاس های سپید نظاره کنم خورشید چرا؟! پشت ابر‌های سیاه و تیره پنهانی تو بیا با ما و ماه آشتی‌ کن من نگاهت را حتی به چشمانم میسوزا …

شاعر ابوالفضل میرزایی

نه سوادی دارم نه با الفاظ سلامی دارم قد خمیده در کناری با نگاهی با صدای رنجور گاه گاهی با خودم می خوانم شعر بی سامانی می خوانم به امید روزی که صدایم با وزش باد صبا همراه شود به کجا نمی دانم به جائی که شقایق غم انسان نخورد به جائی که خدایان نباشند فقت روح ادمی ازاد از هر بندی به یک خدا بنگرد واه از این دردی که اینگونه ما را همچون موجی به هر سو می کشاند ای ادم بنشین در کنار ساحل بنگر به طلوع و به این غروب زیبا در فکر موج نباش که خودت سوا …

شاعر الهام حیدری

برای من یک اسم بودی یک احساس یک شاخه اقاقی یه سبد عطر یاس آخه از وقتی اومدی با یه اسم ساده عاشقش شدم بی اختیار و بی اراده چشام عادت کرد به اومدنت دلم به حرفات خودم به بودنت پشت پنجره خیال، دلم احساست کرد رو اون نمیکت چوبی زیر اون درخت زرد تو خلوت خوش خیالم یه روز دزدیمت تو قایق چوبی یواشکی بوسیدمت طعم توت فرنگی نخورده زیر زبونم من این مزه رو مدیون بوسه تو میدونم چشمه احساسم جوشید با صدای تو شعرهام قافیه گرفتن ت …

شاعر ناصر یادگارفرد

کنار دریا غروب زیبا صدای باران بازی کودکان اضطراب مادران آرامش پدران همراهی باد و باران رقص نوردر باران خوردن، نوشیدن گل ها بوییدن گوی آتشین در آسمان و زمین آرام افتادنِ آفتاب از آسمان در آغوش باز دریا خفتن تا فردا حرکت آرام ابرها موج پشت قایق ها رقص آدم ها یکی شدن ها گلایه ها، نازکشیدن ها نوشتن روی ماسه با انگشت اشاره نگاه ها، حرف ها بازگویی خاطره ها گل ها،درخت ها رنگین آلاچیق ها سلام دوباره ماه عشقی که رسید از راه شب، ازد …

شاعر سعید عباسی

در کنار ساحل دریای زیبا قدم می زنم با یار خود دست در دست هم عاشقانه راه می رویم با عشق درونی به سوی خیال عشق تا بوسه زنیم به درگاه عشق ناگاه به خود آییم که غروب گشته چه غروبی و چه غروب دل نشینی آنگاه شانه در شانه هم به نظاره می نشینیم این غروب زیبا را ناگاه گذشت از ذهن من که ای سلسله موی دوست ای یار همچون مهر دوست مبادا دل رها گردانی از دامان دوست ای یار با وفای من ای یار جانان من با من بمان ای جان من در ساحل زیبای عشق بستیم ه …

شاعر امیر مهرجوئی

جامی به دست ِ ما داد ، جانی ز ما هوا شد غمنامۀ جدائی ، از شعر ِ ما جدا شد ساقی شد و شرابش ،بی حال و بی سرم کرد سیمرغ ِ بی قراری ، از چشم ِ ما رها شد از آنهمه سرای ِ پر زرق و برق ِ هستی دنیای ِ عشق و مستی ، آن باغ ِ دلگشا شد در آن غروب ِ زیبا ، پیش از ترانۀ مهر نی بر لب ِ نگارم ، پرشور و پرنوا شد وقتی نشد دعایم ، اسباب ِ غمگساری آنگاه ، میگساری ، بر کام ِ ما روا شد چشمم به خواب ِ خوش رفت،شب با غزل درآمد آرام و بی اراده ، دنیا پر از …

رضا همایون

مریم غریبی

احمد مهرافروز

عبدالمجید حیاتی

ام البنین دهقان

لعیا بهاری

دانیال فریادی

شاعر فرزان رادفر

آئينه زندگى (فارسی و انگلیسی) **************************** ‘ما زرد و سياه يا سپيديم يا سرخ ز

شاعر دکتر آرمان داوری

شعر نو غروب زیبا

تا به کی ما اینچنین بیچاره و در زیر یوغ! بر تن ما یک گلیم پاره و در زیر یوغ! تا به

شاعر دکتر آرمان داوری

گر که با ما تو دگر کار نداری ، به درک! یا نیازی تو به دلدا ر نداری ، به درک! این که این

شاعر مسعود اويسي

آمدم و به در زدم تا که دری تو وا کنی بی تو نمی روم مگر دردِ مرا دوا کنی هر شبم از تو پر شد و لحظ

شاعر فرزین مرزوقی

واگویه مکن ای دل این درد غم آگین را پرخاش مکن بر من این غصه ی سنگین را از خود که گذشتم من خا

شاعر پژمان بدری

به چشمانت خیره می شوم و اعتراف میکنم این دو عقیقِ سبزِ یمنی که هوای دریا و جنگل را دارند بانیِ نش

شاعر ستار سلطانیان

چند سرودک از عشق : 1 از عشق که بگریزم هم او مرا برمیگرداند. 2 همیشه فکر می کردم عاشق

شاعر سپیده طالبی

شانه کن ، گیسوی عشقم تو بزن ، مضراب شوقت را به هر بند دلم من کنم ، آشفته هر شب کوک دل را و س

شاعر عظیمه ایرانپور

رفتم میان خاطره ها زندگی کنم بی تو چگونه… آه… چرا زندگی کنم؟! از دست های سرخ زمین زخم خورد

شاعر احمدمحسنی اصل ,

اینکه جهان در کف شــــولای اوست فــــخر بــشر حیدر قـَـــــرایِ اوست نام بلــــندش به جهان

شاعر محمد کریم زاده نیستانک

. – بیماری – آرزو داشت … سرِشهر ! پیدا کند طبِ سنتّی را … *محمد کریم زاده نیستانک

شاعر ولی اله فتحی (فاتح)

به نام خداوند عشق . بِركه‌ روشنترزخورشيد است‌ وخوش‌آوای اوست ………روشن‌ آن‌ دنيای هستی ‌نيزآ

شاعر یاسر رییسوند

با ترنم در مسیر راهها ، قصد ِ رسیدن با چشمه ای است ” زلال ” که تصویرِ اندیشه در آن

شاعر محمد صادق حارس – یوسفزی

گر قرب الهی طلبی ز حج گذر کن بر کعبه ی دل بیا و گاهی تو نظر کن دل خانه ی حق بُوَدْ اگر می طلبی

شاعر علی رفیعی (پریش)

بنام خدا فریاد؛ که از دل بجز آوار نمانده … با اینکه‌دلم ارگ تکان خورده‌ی بم نیست =====  

شاعر محمد جلائی

با کاروان خسته که از ، راه ، آمدی همراه راه شیری و با ، ماه ، آمدی یک کهکشان ، همه ، همراه نور ش

شاعر آمنه اقليدي

کاش از اندیشه ی ما بگذری از طلوع سرخ فردا بگذری بگذری از آنچه در من نقص بود تا ببینی آسمان در ر

شاعر بامداد همراه

آیا صدای ِ من به شما می رسد هنوز؟! بعد از تمام ِ خسته شدن ها و خودسری من هستم آنکه چشم به دیدار ِ

شاعر علی معصومی

عید غدیر کهکشان آویزه ای بر سینه ی دریای اوست آسمان سر در خَم رخسار بی همتای اوست ذولفقار و پنجه

شاعر دانیال فریادی

من از یادت نمی کا هم من از پیوند پیچک های صحرائی واواز قناری به دوش شاخه های بید مجنون کنار رقص

با قرار دادن لوگو زیر در سایت و یا وبلاگ خود از شعر نو حمایت کنید.

شاعر هلیا اعلایی 11 ساله

تا غروب راهی نیست اما من این دل را تا آخر زنددگی می کشانم شبها را به امید تو ادامه میدهم من میخواهم نور زیبای غروب را تماشا کنم من رنگ سرخ و زیبای غروب را میتوانم ببینم غصه نخور دلم تا غروب راهی نیست …

شاعر حسین چمنی(فریاد)

در غروب دلتنگی ها طلوع حضور سبز موعود را به انتطار می نشینیم شاید غبار جاده های دلتنگی با حضور عطرآگینش ، با نسیم بودنش ، به وادی فراموشی بپیوندد . . . …

شاعر جعفر عرب

شعر نو غروب زیبا

باز هم غروب خورشید تو را به نظاره می نشینم وتو را در اعماق نگاه خسته اش می بینم تو را که غریبانه نگاهت را در نگاهم خیره می سازی و عاشقانه سرود عشق خود را در دستگاه شور عشقم اجرامی کنی و تبسم ساز محبت را در آن کوک می سازی… اینک غروب آمده و تو نیستی! غروب سخن از جدایی می زند نی هجران می نوازد و تو نیستی که ببینی چقدر دلم برای تو تنگ است افسوس که دیگر نیستی ای آشنای دل اما یاد و خاطره ات در قلب من جاریست سفرت به خیر جام عاشقانه ات به کام. …

شاعر سامره حمیدیان

1. از مشرق چشمانت به تماشا نشسته ام غروب دلتنگی را . سامره 1391/07/11 2. ته مانده ی احساسم حرفهایی ست از جنس نگفتن سامره 1391/07/04 3. صدایت پیچیده در سرم چون پیچکی دور دیواری قدیمی سامره 1391/07/04 4. رنگین کمان شده چشمانم بعد از دیدنت سامره 1391/07/03 …

شاعر یحیی محمد زاده

باز هم وقت غروب است و دلم تنگ شده باز الحان خدایی چه هماهنگ شده در دلم یاد خدا شعله زده می جوشد باز هم دل می ناب ازلی می نوشد. …

شاعر علی اکبر فلسفین

غروب که میشود. دلم میگیرد. از کرده های خویش. از گفته های خویش. آنچه دیده ام. مرامیازارد. آنچه شنیده ام.ناراحتم میکند.آنچه گفته ام.پشیمانم میکند. حق کجاست.؟ من حقم یاتو.ویا او. چه کسی حق میگوید.؟ من.یاتو.یااو. نان از کجا؟ اب از کجا؟ برای چی؟ برای کی؟ برای کجا؟ درد چیست.؟ دوا چیست؟ توبگو. تو بیا. توبشو. تاکی؟ تاکجا؟ ازکی؟ از کجا؟ این درد به سینه ام مانده. چه کنم؟ چی بگم؟ به کی بگم؟ چرا بگم؟ چرانگم؟ اصلا بگویم یا نگویم؟ اصلا بروم.یا نرو …

شاعر سمیه سجودی (نیاز)

زیرِ نورِ نقره فام مهتاب ، به انتظارت نشسته ام . هنوز مهتابی بوی نفس هایت را دارد . جامِ شرابت کنارِ تخت افتاده . رغبت نکرده ام شال گردنت را از روی گیتارت بردارم . مبادا دلتنگی ام نواخته شود ، از نو . آخ که از این نوها ، داغدارم . بگذار تاریخِ زخم خورده ی علاقه ، دلش باز شود . اینگونه خورشیدِ نگاهم در اقیانوسِ چشمانت خونِ دل می خورد ، غروب را ! باران را صدا بزن ، رویایت خیس است از هم همه . بیا تن در آغوشِ رویایت بینداز . هنوز گوشه ی آسمانمان …

شاعر سید احمد جعفرنژاد

موجی پر از منار ه ها و نگاهم پر از موج ماه از غروب دلتنگی ها دلم می گیرد و گاهی دلم تا ماه می گیرد… …

شاعر سید احمد جعفرنژاد

غروب دلتنگی ها در آواز های شرقی چه تماشایی است که آن را تاوانی نیست! …

شاعر حجت اله عزت پور

بعضی شب ها هست تو اوج تنهایی و غربت دلت لک میزند برای دیارت… بیخیال اونکه کجایی…کی هستی…چی هستی…ناخودآگاه به اعماق خاطراتی میروی که دوست داری نصف باشی اما نباشن… بعضی اوقات دوست داری بعد چند ماه اولین پیچ نزدیک دیارت که رسیدی بشینی یه گوشه و زار زار گریه کنی که چطور گذشت این همه سال… اونقد غربت دلت رو گرفته که اگه به اندازه اقیانوسی هم گریه کنی سیر نمیشی… با کوچکترین نوازش گریه ت میگیره… وهیچ چیز جز همین گریه آرومت نمیکنه… و بعد کل …

شاعر رضا غنی پور

دلتنگی یعنی جاده و یک مسافر دلتنگی یعنی رفتن سفر ، بی همسفر دلتنگی یعنی خواستن های من نخواستن های تو دلتنگی یعنی شب و من و خواب های آشفته دلتنگی یعنی مهر من بی مهری تو دلتنگی یعنی تنها نشتن به تماشای غروب دلتنگی یعنی آخر جاده پایان سفر ……………. بردااشتی از شعر جناب آقای غلامحسین شورمیج (فرشید) ://www.shereno.com/50060/ …

شاعر سارا ساعتچى

ای غزل واژهء ناب ! در نگاهت چه غمی جاری بود این کدامین غم سرگردان بود که به چشمان تو ره می پیمود ای سیه چشم سیه موی چرا پیرهن رنگ نگاهت داری بی پناهی و در این نا کامی کودکی ر ا به پناهت داری کوه از بار غمت شانه شکست رود از درد تو اشک افشان شد باد چون قصهء هجر تو شنید بیخودازخود شدو سرگردان شد آه ای دختر زیبای غروب شهسوار شب مهتابت کو شانه ات باز زغم میلرزد آن پناه تن بی تابت کو ای گل سرخ سیه پوش …

شاعر آشیل

محکوم به زندگی در آن لحظه های شوم ، فرداهای نیاز برای تجلی دادن جنون در آن سوی دریا خنده های از یاد رفته آن عشقهای بر باد رفته شیون بادهای وحشی صحرا در آن شب در آن شب پایان ناپذیر ، شبی در سکوت محو شده شبی مست و نا معلوم ، شبی زجر آور ، شبی تاریک شبی که از هر روزنه اش سیاهی تراوش می کند شبی که تک امیدی بی برگ است و در قاب شکسته پوچی ، آینده نا پیداست تولد چه کسی زیباست سلام ، …

شاعر امیرهاشم(پرناب)

نمی خواهم تو ای نقاش رویاهای خیالم دیگر مکش، از برای من رویایی بر صحرای خشک خیالم. منشین به تماشای بارانی ترین لحظه ها من دستهای مهربان تو را برصحرای خشک خیالم که می بینمت عذاب را حس می کنم در غروب دلتنگی اگر امیدی را بجویم می بوسمش امشب رویای تو مهمان خیالم است ندیدنت غم را برای من همراه دارد داشتنت آرزوی من است ولی … می دانم با آمدنت برایت عذاب را هدیه دارم همین است که دیدنت برای من دلنشین نیست حق بده که اینطور باشم پس بنشین در همان …

شاعر سید مهدی نژاد هاشمی

اگر چو آیینه گویم . . که صادقانه ترین . . بهار قلب منی . . تو جاودانه ترین . . چنان که لنگه نداری . . بهشت من بی شک . . تمام وسعت قلبم . تویی یگانه ترین . بهار جورو . بهانه تکانده شانه ی خودرا . بیا ترانه بخوانیم . عاشقانه ترین . ببین بیا به کنارم . غروب دلتنگی . که گم شویم . دوتایی . چو بی نشانه ترین م- شوریده …

رضا همایون

مریم غریبی

احمد مهرافروز

عبدالمجید حیاتی

ام البنین دهقان

لعیا بهاری

دانیال فریادی

شاعر فرزان رادفر

آئينه زندگى (فارسی و انگلیسی) **************************** ‘ما زرد و سياه يا سپيديم يا سرخ ز

شاعر دکتر آرمان داوری

شعر نو غروب زیبا

تا به کی ما اینچنین بیچاره و در زیر یوغ! بر تن ما یک گلیم پاره و در زیر یوغ! تا به

شاعر دکتر آرمان داوری

گر که با ما تو دگر کار نداری ، به درک! یا نیازی تو به دلدا ر نداری ، به درک! این که این

شاعر مسعود اويسي

آمدم و به در زدم تا که دری تو وا کنی بی تو نمی روم مگر دردِ مرا دوا کنی هر شبم از تو پر شد و لحظ

شاعر فرزین مرزوقی

واگویه مکن ای دل این درد غم آگین را پرخاش مکن بر من این غصه ی سنگین را از خود که گذشتم من خا

شاعر پژمان بدری

به چشمانت خیره می شوم و اعتراف میکنم این دو عقیقِ سبزِ یمنی که هوای دریا و جنگل را دارند بانیِ نش

شاعر ستار سلطانیان

چند سرودک از عشق : 1 از عشق که بگریزم هم او مرا برمیگرداند. 2 همیشه فکر می کردم عاشق

شاعر سپیده طالبی

شانه کن ، گیسوی عشقم تو بزن ، مضراب شوقت را به هر بند دلم من کنم ، آشفته هر شب کوک دل را و س

شاعر عظیمه ایرانپور

رفتم میان خاطره ها زندگی کنم بی تو چگونه… آه… چرا زندگی کنم؟! از دست های سرخ زمین زخم خورد

شاعر احمدمحسنی اصل ,

اینکه جهان در کف شــــولای اوست فــــخر بــشر حیدر قـَـــــرایِ اوست نام بلــــندش به جهان

شاعر محمد کریم زاده نیستانک

. – بیماری – آرزو داشت … سرِشهر ! پیدا کند طبِ سنتّی را … *محمد کریم زاده نیستانک

شاعر ولی اله فتحی (فاتح)

به نام خداوند عشق . بِركه‌ روشنترزخورشيد است‌ وخوش‌آوای اوست ………روشن‌ آن‌ دنيای هستی ‌نيزآ

شاعر یاسر رییسوند

با ترنم در مسیر راهها ، قصد ِ رسیدن با چشمه ای است ” زلال ” که تصویرِ اندیشه در آن

شاعر محمد صادق حارس – یوسفزی

گر قرب الهی طلبی ز حج گذر کن بر کعبه ی دل بیا و گاهی تو نظر کن دل خانه ی حق بُوَدْ اگر می طلبی

شاعر علی رفیعی (پریش)

بنام خدا فریاد؛ که از دل بجز آوار نمانده … با اینکه‌دلم ارگ تکان خورده‌ی بم نیست =====  

شاعر محمد جلائی

با کاروان خسته که از ، راه ، آمدی همراه راه شیری و با ، ماه ، آمدی یک کهکشان ، همه ، همراه نور ش

شاعر آمنه اقليدي

کاش از اندیشه ی ما بگذری از طلوع سرخ فردا بگذری بگذری از آنچه در من نقص بود تا ببینی آسمان در ر

شاعر بامداد همراه

آیا صدای ِ من به شما می رسد هنوز؟! بعد از تمام ِ خسته شدن ها و خودسری من هستم آنکه چشم به دیدار ِ

شاعر علی معصومی

عید غدیر کهکشان آویزه ای بر سینه ی دریای اوست آسمان سر در خَم رخسار بی همتای اوست ذولفقار و پنجه

شاعر دانیال فریادی

من از یادت نمی کا هم من از پیوند پیچک های صحرائی واواز قناری به دوش شاخه های بید مجنون کنار رقص

با قرار دادن لوگو زیر در سایت و یا وبلاگ خود از شعر نو حمایت کنید.

Publisher – مجله اینترنتی روزانه

شعر عاشقانه + مجموعه اشعار بلند، کوتاه و شعرهای عاشقانه زیبا…

جملات تبریک ازدواج به دوست و فامیل + عکس نوشته های تبریک…


خانه دل تنگِ غروبی خفه بود

شعر نو غروب زیبا

مثلِ امروز که تنگ است دلم!

پدرم گفت: “چراغ”

و شب از شب پُر شد!

من به خود گفتم: “یک روز گذشت…”

مادرم آه کشید:

“زود بَر خواهد گشت…”

ابری آهسته به چشمم لغزید

و سپس خوابم بُرد…

شعر در مورد غروب جمعه

تنهایی

هیولای عجیبیست ..

روزهای هفته رامی بلعد

غروب جمعه بالامیاورد ..

غروب دلگیر

ماشادبودیم

ناگاهان غروب جمعه شد

شعر غم انگیز غروب

بی هیچ نام

می آیی

اما تمام نام های جهان باتوست

وقت غروب نامت

دلتنگی ست

وقتی شبانه چون روحی عریان می آیی

نام تو وسوسه است

زیر درخت سیب نامت

حواست

و چون به ناگزیر

با اولین نفس که سحر می زند

می گریزی

نام گریزناکت

رویاست…

شعری کوتاه غروب آفتاب

من صبورم اما

به خدا دست خودم نیست اگرمی رنجم

شعر نو غروب زیبا

یا اگر شادی زیبای تو را

به غم غربت چشمان خودم می بندم

من صبورم اما

چه قدَر با همه ی عاشقی ام محزونم

و به یاد همه ی خاطره های گل سرخ

مثل یک شبنم افتاده ز غم مغمومم

من صبورم اما

بی دلیل از قفس کهنه ی شب می ترسم

بی دلیل از همه ی تیرگی رنگ غروب

و چراغی که تو را از شب متروک دلم دور کند

من صبورم اما

آه، این بغض گران

صبر چه می داند چیست.

برایت

دلتنگی عصر پاییز را می فرستم

مثل کلاغ های دم غروب

هیچ جا نیستم

فقط گاهی

یکی از پرهایم می افتد.

شعری زیبا در مورد تاریکی

هر غروب

می آید و مرا در آغوش می گیرد

تنها

“تاریکی” ست که مرا خوب می فهمد.

غروب آفتاب

اولین بار نیست

که این غروب لعنتی غمگین‌ات کرده است

آخرین بار نیز نخواهد بود.

به کوری چشمش اما

خون هم اگر از دیده ببارد

بیش از این خانه‌نشین‌مان

نخواهد کرد ..

کفش و کلاه کردن از تو

خنده به لب آوردن‌ات از من ..

شعر نو 

غروب جمعه را دوست دارم

به خاطر دلتنگی ات …

که آرام آرام

سرت را

روی شانه ام می گذارد.

شعر زیبای غروب و طلوع 

طلوع اوّلین گل سرخ بود

یا غروب آخرین نرگس زرد ؟!

که پروانه ها

تو را در من سرودند

یادم نیست

اوّلین شعرم را برای تو

که باران کجا می خواند

و پنجره ها فهمیدند

شعر غروب

فرض کن یک غروب بارانی‌ست و تو تنها نشسته‌ای مثلاً

بعدش احساس می‌کنی انگار، سخت دل‌تنگ و خسته‌ای مثلاً

 

در هم‌آن لحظه‌ای که این احساس مثل یک ابر بی‌دلیل آن‌جاست

شده یک لحظه احتمال دهی که دلی را شکسته‌ای مثلاً؟

 

که دلی را شکسته‌ای و سپس، ابرهای ملامت آمده‌اند

پلک خود را هم از پشیمانی روی هم سخت بسته‌ای مثلاً

 

مثلاًهای مثل این هر شب، دل‌خوشی‌های کوچکم شده‌اند

در تمام ردیف‌های جهان، تو کنارم نشسته‌ای مثلاً

 

و دلی را که این همه تنهاست، ژاپنی‌ها قشنگ می‌فهمند

مثل ویرانی هیروشیماست بعد آن جنگ هسته‌ای مثلاً

 

فرض کن یک غروب بارانی‌ست و تو تنها نشسته‌ای اما

من نباید زیاد شکوه کنم من نباید . . . تو خسته‌ای مثلاً

 

سیّدمهدی نقبایی

رسیده‌ام به تو

اما هنوز دلتنگ‌اَم!

انگار به اشتباه،

جای طلوع

در غروبِ چشم‌هایت

فرود آمده باشم!

شعر با معنی غروب

می شود تنهایی بچگی کرد

تنهایی بزرگ شد

تنهایی زندگی کرد

تنهایی مُرد

ولی قهوه ی غروب های دلگیر جمعه را

که نمی شود

تنهایی خورد!

شعری مفهومی

حالا که تو رفته یی می فهمم

دست های تو بود

که به نان طعم می داد

پنیر را به سفیدی برف می کرد

و روز می آمد و سر راهش با ما می نشست. _

حالا که تو رفته یی

و ملال غروبی نان را قاچ می کند

و برگ درختان

به بهانۀ پاییز

ناپدید می شوند.

اشعار غروب

نشد به مهربانی ات شک کنم

نشد رسما برایت بمیرم

نشد دل آزرده شوی

از غروب ستاره ای دور و

تقصیر ها را من به گردن بگیرم

نشد در سایه ات پناه بگیرم از این همه سرما

نشد از این همه شب

خاطره ای بسازیم

بی خیال آرزوی صبح فردا …نشد.

با غروب این دل گرفته مرا

می‌رساند به دامن دریا

 

می‌روم گوش می‌دهم به سکوت

چه شگفت است این همیشه صدا

 

لحظه‌هایی که در فلق گم شدم

با شفق باز می‌شود پیدا

 

چه غروری چه سرشکن سنگی

موجکوب است یا خیال شما

 

دل خورشید هم به حالم سوخت

سرخ‌تر از همیشه گفت: بیا

 

می‌شد اینجا نباشم اینک آه

بی تو موجم نمی‌برد زینجا

 

راستی گر شبی نباشم من

چه غریب است ساحل تنها

 

من و این مرغهای سرگردان

پرسه‌ها می‌زنیم تا فردا

 

تازه شعری سروده‌ام از تو

غزلی چون خود شما زیبا

 

تو که گوشت بر این دقایق نیست

باز هم ذوق گوش ماهی‌ها

 

محمد علی بهمنی

شعر زیبا در مورد غروب جمعه

خورشید جاودانه می درخشد در مدار خویش

مائیم که یا جای پای خود می نهیم و غروب می کنیم

هر پسین

شعر دلتنگی غروب جمعه

خوش به حال من و دریا و غروب و خورشید

و چه بی ذوق جهانی که مرا با تو ندید

غروب دلگیر جمعه

تو را دوست دارم

زمین از چرخیدن می ماند.

و خورشید فراموش می کند که باید غروب کند.

غروب غم انگیز

مرد اگر بودم

نبودنت را غروب های زمستان

در قهوه خانه ی دوری

سیگار می کشیدم

غروب جمعه رسیده است و باز تنهایی

غروب، این‌ همه غربت، چرا نمی‌آیی؟

 

زمین به دور سرم چرخ می‌زند، پس کی

تمام می‌شود این روزهای یلدایی؟

 

کجاست جاذبه‌ات آفتابِ من؟ خسته است

شهابِ کوچکت از این مدارپیمایی

 

کبوترانه دلم را کجا روانه کنم؟

کجاست گنبد آن چشم‌های مینایی؟

 

تمام هفته دلم را به جمعه خوش کردم

غروب جمعه رسیده است و باز تنهایی

 

پانته آ صفایی

شعری در مورد غروب دریا

من هیچ کس را آن سوی دیوارها نداشته باشم شاید

اما در این غروب کسالت بار

هیچ چیز به اندازه ی تلفنی از زندان

خوشحالم نمی کند

و مردی که اعتراف کند

گاهی

به جای آزادی

به من می اندیشد

شعر غروب دریا

شب از هفت و نیم غروب و 

آدمی از یک پرسش ساده آغاز می‌شود. 

روز از پنج و نیم صبح و 

زندگی از یک پرسش دشوار! 

صبح‌اَت بخیر شب‌زنده‌دارِ سیگار و دغدغه، 

لطفا اگر مشکلات جهان را 

به جای درستی از دانایی رسانده‌ای، 

برو بخواب! 

آدمی از بیمِ فراموشی است 

که جهان را به خوابِ آسان‌ترین اسامیِ خویش می‌خواند

از راه می‌رسند پدرها غروب‌ها

دنیای خانه روشن و زیبا غروب‌ها

 

از راه می‌رسند پدرها و خانه‌ها

آغوش می‌شوند سراپا غروب‌ها

 

از راه می‌رسند و هیاهوی بچه‌هاست

زیباترین ترانه دنیا غروب‌ها

 

اما به چشم دخترکان شوق دیگری ست

شوق دوباره دیدن بابا غروب‌ها

 

بعد از هزار سال من و کودکان شام

تنها نشسته ایم همین جا غروب‌ها

 

اینجا پدر، خرابه شام است ، کوفه نیست

اینجا بیا به دیدن ما با غروب‌ها

 

بابا بیا که بر دلمان زخم‌ها زده ست

دیروز تازیانه و حالا غروب‌ها

 

دست تو را بهانه گرفته ست بغض من

بابا ز راه می‌رسی آیا غروب‌ها

 

بابا بیا کنار من و این پیاله آب

که تشنه ایم هر دو تو را تا غروب‌ها

 

از جاده‌ها بیایی و رفع عطش کنی

از جاده‌ها بیایی…اما غروب‌ها

 

بسیار رفته اند و نیامد پدر هنوز

بسیار رفته اند خدایا غروب‌ها

 

کم کم پیاله موج زد و چشم روشنش

چون لحظه‌های غربت دریا غروب‌ها

 

خاموش شد، و بر سر سنگی نهاد سر

دختر به یاد زانوی بابا غروب‌ها

 

بعد از هزار سال هنوز اشک می‌چکد

از مشک پاره پاره سقا غروب‌ها

 

اسماعیل امینی

شعر نو 

همیشه

به انتهای گریه که می رسم

صدای سادۀ فروغ، از نهایت شب را می شنوم

صدای غروب غزال ها را

صدای بوق بوق نبودن تو را در تلفن!

شعر درباره غروب دریا

من اینجا یک فنجان نیم خورده دارم

یک صندلی کنار بی حوصله گی هایم

و صداهای زندانی که گاه گاه سر می کشند

از استخوانهایم

از موهایم

سینه ام

و ریز ریز می شوند روی پیراهن غروب

شعر کوتاه جالب

باد می‌آید

کاغذهایم را … تو را با خود می برد.

می شود ماه را با دست هایت نگه داری،

غروب نکند؟

می خواهم درها و پنجره ها را چفت کنم

و تو را

برای همیشه بنویسم

نم باران، لب دریا، غم تو، تنگ غروب

دل من تنگ تو شد، کاش که پیدا بشوی

 

احسان نصری

 


 

عشق را در انتظار تلخ و بی پایان خود

در غروب جمعه‌ای دلگیر پیدا می‌کنی

 

ساناز رئوف

 


 

باز جمعه رسید و نیامدی و شدند

غروب جمعه و مرگ و وجود من‌ همراه

 

مهدی زراعی

 


 

می‌شوم دلتنگ دیدار تو هر تنگ غروب

گر چه غم بسیار، امّا شادی از ما دور نیست

 

مجتبی رمضانی

 


 

غروب سرد بعد از تو چه دلگیر است ای عابر

برای هر قدم یک دم نگاهی کن عقب‌ها را

 

نجمه زارع

شعر زیبا درمورد غروب دریا

از غروبی که سایه ام را

کاشته ام

هیچ شکوفه ای

طعم بوسه خورشید را

نچشیده است.

شعری درباره غروب دریا

تو که آن بید لب حوض را به خاطر داری !

همین امروز غروب

برایش دو شعر از نیما خواندم

او هم خم شد بر آب و گفت :

گیسوانم را مثل «ری را» بباف

شعر زیبا 

هر غروب در افق پدیدار می‌شوی

در دورترین فاصله‌ها

آنجا که آسمان و زمین به هم می‌رسند،

من نامت را فریاد می‌زنم

و آهسته می‌گویم: “دوستت دارم

شعرهای عاشقانه غروب

تمامِ روزهای هفته سر در گم ام‎

غروب جمعه که می شود‎

سر از دل تنگی در می آورم

شعرهای با معنی غروب

روزهای اول اردی بهشت است

و تقویم ِدل

گره خورده به غروب های بهار

به دلشوره های مزمن من

به چارفصل رنگ بازی چشم های تو

شعر زیبا درباره غروب خورشید

تصویر قشنگی ست

برخورد موج با صخره

در یک غروب زیبا

اما …

تا اسیر دریا نشوی

نمی فهمی چه جهنمی ست این زیبایی!

عشق

نام دیگر تو بود

وقتی خواب شیرین داشتن ات را

از سر این فرهاد گرفتی

حالا همه ی غروب های دنیا

پشت این کوه تنهایی می افتد.

شعر غروب جمعه درباره امام زمان

مانده ام چگونه تو را فراموش کنم

اگر تو را فراموش کنم

باید سال‌هایی را نیز

که با تو بوده ام فراموش کنم

دریا را فراموش کنم

و کافه های غروب را

باران را

اسب ها و جاده ها را

باید دنیا را

زندگی را

و خودم را نیز فراموش کنم

“تو” با همه چیز من  آمیخته ای

شعر درباره غروب دلگیر جمعه

پاییز

نگاه خشکیده ی من بود

بر تنِ خسته ی کوچه

و عشق نافرجامی

که داشت کم کم غروب می کرد

شعر درباره غروب دلگیر

چقدر من دیدنت را دوست دارم

در خواب

در غروب

در همیشه‌یِ هر جا

هرجایی که بِتوانْ تو را دید

صدا کرد

و از انعکاس نامت کیف کرد

چقدر من

دیدن تو را دوست دارم

شعر در وصف غروب

همه از جمعه می نالند

اما جمعه

تنها روزیست

که من می توانم

صندلی چوبی ام را به پشت بام ببرم

و تماشای چشم های تو را

در غروب آفتاب

جشن بگیرم

شعر احساسی غروب

غروب

همان جایی که

اگر تو را از من بگیرند

سرم را می گذارم تا بمیرم

کمک کن بی تو نمانم

من در تک تک غروب ها

من در

تک تک باران ها

من در

غرور درد

بارها تو را تجربه کرده ام

کمک کن ثانیه ها را بی تو رج نکنم

شعر زیبا و احساسی

هنگامی که دستان مهربانش

را به دست می گیرم

تنهایی غم انگیزش را در می یابم

اندوهش غروبی دلگیر است

در غربت و تنهایی

همچنان که شادیش

طلوع همه آفتاب هاست

شعر در وصف غروب خورشید

باید

خودم را

بگذارم کنارِ خودم

و پیاده‌رو را

تا آخرین سنگفرش

شانه به شانه راه برویم

غروبی آرام

برای یک تنهایی دونفره

غروب جمعه

 بس کن از شمس مبر نه به غروب و نه شروق

که از او گه چو هلالی و گهی چون قمری

غروب آفتاب

 هر آنک از عشق بگریزد حقیقت خون خود ریزد

کجا خورشید را هرگز ز مرغ شب غروب آمد

 غروب الشمس

 تو را چه بحث رسد با من ای غراب غروب

اگر نه مسخ شدستی ز لعنت مورود

شعر غروب جمعه

 روز دیدی طلعت خورشید خوب

مرگ او را یاد کن وقت غروب

شعر غروب الشمس

 هین مکن تعجیل اول نیست شو

چون غروب آری بر آ از شرق ضو

شعر غروب دریا

 گر شمس فروشد به غروب او نه فنا شد

از برج دگر آن مه انوار برآمد

شعر درباره غروب دریا

 فروشدن چو بدیدی برآمدن بنگر

غروب شمس و قمر را چرا زبان باشد ت

و را غروب نماید ولی شروق بود

لحد چو حبس نماید خلاص جان باشد

شعر در مورد غروب دریا

 نماز شام چو خورشید در غروب آید

ببندد این ره حس راه غیب بگشاید

شعر نو 

 به هر صبوح درآیم به کوری کوران

برای کور طلوع و غروب نگذارم

شعر

 گر غروب آمد به گور اندرشدی

باز طالع شو ز مشرق چون مهی

شعر کوتاه غروب دریا

 از آفتاب قدیمی که از غروب بری است

که نور روش نه دلوی بود نه میزانی

پست قبلی

عکس نوشته تبریک تولد | متن تولدت مبارک | جمله های کوتاه تبریک تولد دوست و فامیل

پست بعدی

عکس های سیاه و سفید برای پروفایل با موضوعات مختلف + جملات غمگین

شعر عاشقانه + مجموعه اشعار بلند، کوتاه و شعرهای عاشقانه زیبا از بزرگان جهان

جملات تبریک ازدواج به دوست و فامیل + عکس نوشته های تبریک ازدواج

عکس نوشته خوشبختی برای استوری و پروفایل + متن های زیبا در مورد خوشبختی و سعادت

جملات زیبا از بزرگان + متن های آموزنده و سخنان حکیمانه از بزرگان جهان

اس ام اس عاشقانه خنده دار و با مزه + جملات طنز رمانتیک برای همسر

متن تولدمه + عکس نوشته تولد منه برای پروفایل + جملات تبریک تولد خودم و تولدم مبارک

پند حکیمانه + سخنان ارزشمند و جملات قصار از بزرگان جهان

متن دلتنگی + جملات کوتاه و بلند دلتنگی برای همسر و عشق زندگی

متن و جملات فاز مثبت و خوب + سخنان انرژی بخش برای داشتن زندگی بهتر

جملات ناب عاشقانه برای همسر، عشق و مخاطب خاص

جملات و متن آموزنده + عکس نوشته های آموزنده برای پروفایل

متن احساسی برای شوهر + چملات کوتاه و بلند عاشقانه برای همسر عزیزم

جدیدترین مطالب

شعر عاشقانه + مجموعه اشعار بلند، کوتاه و شعرهای عاشقانه زیبا…

مدل سارافون لی + ۳۰ مدل سارافون لی زنانه و بچه گانه شیک و…

شهرهای خنک ایران + معرفی شهرهای خنک برای سفر در فصل تابستان

غذای نذری ماه محرم + لیست بهترین غذاها و خوراکی های نذری ماه…

جملات تبریک ازدواج به دوست و فامیل + عکس نوشته های تبریک…

شناخت شخصیت افراد از نحوه گرفتن گوشی آنها در دست

بهترین اسم پسر + ۱۰۰ اسم پسر جدید + نکاتی برای انتخاب خوشگل…

+ فال و طالع بینی امروز شما + حوادث و اتفاقاتی که…

سریال عشق ممنوع پربیننده ترین سریال ترکی + داستان و عکس…

عکس نوشته شهریور ماهی برای پروفایل و استوری + متن و عکس…


دانلود آهنگ نگو دیره

متن تبریک عید غدیر + عکس پروفایل و استوری ویژه غدیر خم و…

متن و سخنان آموزنده حضرت علی + جملات و احادیث گرانبها

مدل موی جذاب برای موهای فر و وز زنانه + ۳۰ مدل موی فر زیبا

عکس نوشته خوشبختی برای استوری و پروفایل + متن های زیبا در…

عکس پروفایل محرم نزدیکه + متن و جملات بوی ماه محرم می آید

جملات زیبا از بزرگان + متن های آموزنده و سخنان حکیمانه از…

اس ام اس عاشقانه خنده دار و با مزه + جملات طنز رمانتیک برای…

بیوگرافی هدیه تهرانی + ازدواج و طلاق و عکس های او همسرش

متن تولدمه + عکس نوشته تولد منه برای پروفایل + جملات تبریک…

سلام! به اکانت کاربری خود وارد شوید

بازیابی پسورد

پسورد شما به ایمیل شما ارسال خواهد شد

شعری زیبا از استاد (فریدون مشیری )

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی
آهنگ اشتیاق دلی دردمند را
شاید که پیش ازین نپسندی به کار عشق
آزار این رمیده سر در کمند را
بگذار سر به سینه من تا بگویمت
اندوه چیست عشق کدامست غم کجاست
بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان
عمری است در هوای تو از آشیان جداست
دلتنگم آن چنان که اگر ببینمت به کام
خواهم که جاودانه بنالم به دامنت

شاید که جاودانه بمانی کنار من
ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت

تو آسمان آبی آرام و روشنی
من چون کبوتری که پرم در هوای تو
یک شب ستاره های ترا دانه چین کنم
با اشک شرم خویش بریزم به پای تو
بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح

بگذار تا بنوشمت ای چشمه شراب
بیمار خنده های توام بیشتر بخند
خورشید آرزوی منی گرم تر بتابشعر نو غروب زیبا

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی

دریا وسعت بی نظیری دارد و زیبایی هایش بسیار زیاد است. اشعار مختلفی برای دریا سروده شده اند. در ادامه چند شعر در مورد دریا که بسیار زیبا هستند را ملاحظه می فرمایید.

در این مجموعه به زیباترین و دلنشین ترین مجموعه شعر در مورد دریا و زیباییهای آن می پردازیم، دریا با همه زیباییش در هنگام غروب آفتاب بسیار چشم انداز زیباتری دارد، تماشای دریا در هنگام غروب بسیار لذت بخش است.

زیبایی طبیعت با جزر و مد دریا چندین برابر می شود، اشعار متفاوتی در مورد دریا سروده شده است که ما در ادامه چند شعر زیبا درباره دریا را گلچین کرده ایم.

شعر در مورد دریا

شعر نو غروب زیبا

صدای موجت ای دریا !
برایم شعر زیبایی ست
پراز راز و پراز لذت
همانند معمایی ست

صدف می ریزی از خوبی
به روی ساحلت هرروز
و بوی تازه می گیرد
ازاین خوبی، دلت هرروز

در آغوش تو ماهی ها
تمام لحظه ها شادند
به زیر آب و روی آب
همیشه شاد و آزادند

پرستوهای دریایی
که خیلی عاشق موجند
نشسته گاه برساحل
و گاهی نیز در اوجند

تو ای دریا ! برای ما
بخوان شعر قشنگت را
به روی ماسه جاری کن
صدای رنگ رنگت را

****

شعر در مورد دریا

شبیهِ ساحل،

آغوش باز کن،

تا خیالِ دریا بودن کنم!

خدایم باش تا با شعر عبادت ‌شوی!

مجنون بخوان مرا تا قاب بگیرم صدایت را‌!

حالا دیگر از سینه ی دیوار هم

نجوایِ دوستت دارم ‌می آید!

بیشتر دیوانگی کنم…

با من، ما می شوی؟

****

شعر زیبا درباره دریا

لب دریا… نسیم و آب و آهنگ …

شکسته… ناله های موج … بر سنگ.

مگر دریا دلی … داند … که ما را…

چه توفان ها ست … در این سینه تنگ !

تب و تابی ست … در موسیقی آب

کجا … پنهان شده ست … این روح بی تاب

فرازش … شوق هستی … شور پرواز…

فرودش : غم … سکوتش : مرگ ومرداب …!

سپردم … سینه را … بر سینه کوه

غریق بهت جنگل های انبوه …

غروب بیشه زارانم … در افکند

****

شعر بسیار زیبا در مورد دریا

هــوای تو را میــخواهم در این حال دلتنــگی

شعر نو غروب زیبا

امــواجــی از یاد تــو را میــــخــواهـــم

در دریای خاطره های به یادماندنی

میخوانمت تا دلم آرام بماند

****

شعر در مورد دریا و زیبایی هایش

نزدیکت می شوم بوی دریا می آید

دور که می شوم صدای باران

بگو تکلیفم با چشمهایم چیست ؟

لنگر بیندازم و عاشقی کنم یا چتر بردارم و دلبری کنم ؟؟

****

شعر نو درباره دریا

يک شب، باد با تو خوانده بود

يک شب که تو بر دامنت می گريستی

پرنده از تو می گفت

موج از انبوه زخم نمک

آب از تهی شدن

اما کسی مرا به فصل تنهايی تو نخوانده بود.

****

شعر زیبا و دلنشین دریا

چراغ ساحل آسودگی ها در افق پیداست !
درین ساحل که من افتاده ام خاموش .
غمم دریا , دلم تنهاست .
وجودم بسته در زنجیر خونین تعلق هاست !
خروش موج , با من می کند نجوا ,
که : هر کس دل به دریا زد رهایی یافت !
که هر کس دل به دریا زد رهایی یافت …
مرا آن دل که بر دریا زنم , نیست !
ز پا این بند خونین بر کنم نیست ,
امید آنکه جان خسته ام را ,
به آن نادیده ساحل افکنم نیست !

****

عاشق باشی

عاشق تر می شوی

و اگر دیوانه

دیوانه تر

این خاصیت دریاست

به همه چیز

وسعتی از جنون می بخشد

شاعران

از شهرهای ساحلی

جان سالم به در نمی برند.

****

از این دریا تا این عکس

که در آلبوم کدر شده است

راهی نیست

فقط باید صبور بود

تا آواز این مرغ دریایی

به پایان برسد

تا

ما یاد همه‌ی کافه‌های جوانی را

به دریا بریزیم

دست‌های ما

خالی است.

****

شعر زیبا در مورد دریا

امشب دلم گرفته بر لب دریا نشسته ام
ساحل آرام است و دریا طوفانی
امواج خروشانی را می بینم چه هوالناک است
صدای موج مرا در ژرفای سکوت می برد
ترس تمام وجودم را گرفته
نمیدانم به چه فکر میکنم
فقط میدانم که درون دل من هم طوفان شده
اضطراب ، وحشت ، سکوت
تاریکی شب همه وهمه آزارم میدهد
از دور فانوس دریا را می بینم
که سو سو میزند
فقط این را میدانم که ناجی من خالقم می باشد
و توکل به او میکنم تا آرامش به من بدهد
و کمکم کند که دادرس همه ما خداوند است

در این مطلب شعرهای جدید و جذاب در مورد دریا را برای شما همراهان گرامی قرار دادیم امیدواریم از خواندن آن ها لذت برده باشید.

منبع : آرگا



موهاتو ابریشمی کن !



روغن خراطین و خواص شگفت انگیز آن !


مدل ساعت های لوکس زنانه و مردانه با استایل های جذاب



چطور ارزان به آنتالیا سفر کنیم؟



تخفیف ویژه ساعت مچی لوکس به مدت محدود


با خواندن این مقاله تور عمان مقصد بعدی شماست!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دیدگاه

نام

ایمیل

وب‌سایت

ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی می‌نویسم.

شعر نو سهراب سپهری غروب

غروب

ریخته سرخ غروبجا به جا بر سر سنگکوه خاموش استمی خروشد رودمانده در دامن دشتخرمنی رنگ کبودسایه آمیخته با سایهسنگ با سنگ گرفتهپیوندروز فرسوده به ره می گذردجلوه گر آمده در چشمانشنقش اندوه پی یک لبخندجغد بر کنگره ها می خواندلاشخورها سنگیناز هوا تک تک آیند فرودلاشه ای مانده به دشتکنده منقار ز جا چشمانشزیر پیشانی اومانده دو گود کبودتیرگی می آیددشت می گیرد آرامقصه رنگی روزمی رود رو به تمامشاخه ها پژمرده استسنگها افسرده استرود می نالدجغد می خواندغم بیامیخته با رنگ غروبمی ترواد ز لبم قصه سرددلم افسرده در این تنگ غروبشعر نو غروب زیبا

مطلب مرتبط:

گلچین اشعار سهراب سپهری

مجموعه زیباترین اشعار کوتاه و نو، متون ادبی، جملات و اس ام اس های عاشقانه رمانتیک و غمگین دلتنگی در مورد دریا و ساحل برای عشق زندگی

شبیه ساحل
آغوش باز کن
تا خیال دریا بودن کنم

******

تو دریای آرام من هستی، تو بهترین احساس را در من به وجود می آوری
تو رویای من هستی، قلبی که الهام بخش من است
تو شعله ایمان به عشق را در من روشن می کنی
هر زمان که نفس می کشم، زندگی زیبایی دوباره پیدا می کند
تو چشم هایی هستی که باعث می شوی من ببینم، تو هدف منی، ملکه راز های منی
تو یکی هستی، یک روز ممکنه مرا به زانو درآوری، تو همه چیز من در این دنیایی
چیزی که می خوام بهت بگم اینه که من عاشق وقار تو هستم، تو روح منی

دوستت دارم همسر عزیزم

شعر نو غروب زیبا

******

وقتی دلت گرفته باشه
تمام آرامش یک ساحل را هم به تو بدهند
باز هم دل تو بارانی ست
خیس تراز دریا خراب تر از امواج

******

عشق با این همه نیرنگ عواقب دارد
جدل آینه و سنگ عواقب دارد

رود بی تاب برای لب دریاست ولی
جاده فرسنگ به فرسنگ عواقب دارد

******

بس دیده که شد در انتظارت
دریا و نمی‌رسد به ساقت

سعدی

******

مثل ساحل آرام باش
تا دیگران مثل دریا، بی قرارت باشند

******

می خواهم آنقدر به پایت گریه کنم که دریا پیش چشمانم کم بیارد

******

مد چشمت بی شتابم می کند
موج این دریا حبابم می کند
باز لبخند تو می گوید بیا
باز می آیم ، جوابم می کند
مانده ام سر گشته در یک انتظار
تا غمت کی انتخابم می کند

******

عجیب شباهتی داشتی با دریا
دریا نیز غرقش که می شوی پس ات می زند

******

از من
تا
تو
هفت آسمان
دریاست

******

به دامن گرچه دریا دارد اما
گریبانش نم جویی ندارد

چو کشتی شو عنان از پاردم ساز
ازین دریا که لولویی ندارد

******

تمام آب های روی زمین رو میتونی فرض کنی؟
اقیانوس
دریا
باران
فکر کن اگه همشو بخوای با قطره چکان قطره قطره کنی چقدر میشه؟
به همون اندازه دوستت دارم

******

پی یک بوسه گرد پایه حوض
بسی گشتم تو دل دریا نکردی

******

لاک پشت های کوچکی که تازه به دنیا آمده اند را دیده ای؟
بی اختیار به سمت دریا می روند
این گـونه دوستت دارم بی اختیار

******

دریا کنم اشک و پس به دریا
در هر صدفی جدات جویم

******

دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم
وندرین کار دل خویش به دریا فکنم

حافظ

******

نزدیکت می شوم بوی دریا می آید
دور که می شوم صدای باران
بگو تکلیفم با چشم هایم چیست؟
لنگر بیندازم و عاشقی کنم یا چتر بردارم و دلبری کنم؟

******

شعر نو غروب زیبا

شعر نو درباره دریا

صدای موجت ای دریا
برایم شعر زیبایی ست
پر از راز و پر از لذت
همانند معمایی ست

صدف می ریزی از خوبی
به روی ساحلت هرروز
و بوی تازه می گیرد
ازاین خوبی، دلت هرروز

در آغوش تو ماهی ها
تمام لحظه ها شادند
به زیر آب و روی آب
همیشه شاد و آزادند

پرستوهای دریایی
که خیلی عاشق موجند
نشسته گاه برساحل
و گاهی نیز در اوجند

تو ای دریا ! برای ما
بخوان شعر قشنگت را
به روی ماسه جاری کن
صدای رنگ رنگت را

******

در نمک باید راز عجیبی نهفته باشد
هم در اشک های ماست
هم در دریا

******

حکایت من
حکایت کسی بود
که عاشق دریا بود
اما قایق نداشت

******

مرا بپوش
از چشم های بی پروا
مرا غرق کن
در تلاطم آغوشت
آن چنان که از تو
به هیچ ساحلی نرسم

******

چراغ ساحل آسودگی ها در افق پیداست
درین ساحل که من افتاده ام خاموش
غمم دریا، دلم تنهاست
وجودم بسته در زنجیر خونین تعلق هاست
خروش موج با من می کند نجوا

که هر کس دل به دریا زد رهایی یافت
که هر کس دل به دریا زد رهایی یافت

مرا آن دل که بر دریا زنم نیست
ز پا این بند خونین بر کنم نیست
امید آن که جان خسته ام را
به آن نادیده ساحل افکنم نیست

******

کاش میدانستی برای داشتنت
دلی را به دریا زدم
که از آب واهمه داشت

******

شعر عاشقانه غمگین

این ساحل خسته را تو پیدا کردی
این موج نشسته را تو برپا کردی
من خامش و خسته خفته بودم ای عشق
مرداب دل مرا تو دریا کردی

******

شعر زیبا در مورد دریا

دریا از من گله مند است
زیرا که همیشه وسعت دل تو را به رخ او می کشم

******

اول دریا، آرام بود و شب ها راه نمی رفت
تا تو هوای شهر به سرت زد
حالا هزار سال است
دریا گیج
هی می رود هی بر می گردد.

******

شنیده بودم می گفتن هر وقت دلت تنگ شد
برو کنار ساحل دریا آدم رو آروم میکنه
اما بعد فهمیدم
معرفت بعضی آدما حتی دریا رو هم آروم میکنه

******

شعر عاشقانه درباره دریا

می دونی دریا چرا دریا شد؟
به خاطر موجاش
اگه موج نداش هیچ و قت دریا نمی شد
من یه دریام و تو موج های منی

******

متن ادبی در مورد دریا

دریا برای مرغابی تفریحی بیش نیست
اما برای ماهی زندگیست
برای کسی که دوستت دارد زندگی باش نه تفریح

******

آدم ها من را به یاد تو نمی اندازند، اینجا هیچ کس شبیه تو نیست
دلم که تنگ می شود برایت، کنار آتش می نشینم و دریا می کشم و به درختان فکر می کنم

******

مهربانی را وقتی دیدم که کودکی داشت آب شور دریا را با آبنبات چوبی کوچکش شیرین می کرد

******

شاید عظمت قلب ها را با دریا مثال بزنند
اما من دوست دارم تو را به ترنم صبحگاهی مثال بزنم
چون در هوای تو نفس کشیدن عجیب بوی بهشت می دهد

******
ساحل دلت را به خدا بسپار
خودش قشنگ ترین قایق را
برایت می فرستد

******

انسان های بزرگ مانند دریایی هستند
که هر قدر سنگ در آنها بیندازیم
متلاطم نمی شوند

******

مثل ساحل آرام باش
تا مثل تلاطم بی قرارت باشند
مثل ساحل شوید
وقتی کسی روی دل تان را خط خطی می کند
و یا چیزی حک می کند که ناراحت می شوید
موجی از خوبی بفرستید و همه چیز را پاک کنید
شما ساحل آرامش شوید

******

میخندی و برات مهم نیست … ای دریغ
من آن نهنگی ام که به ساحل کشانده ای

******

شعر عاشقانه دریا

موجی که از دریا گریزان شد کجا می رفت
ساحل که دلتنگی دریا را نمی فهمد

******

مرا دوست بدار
مرا آرام دوست بدار
مرا بسان نوازش باد بر گندم زار
بسان کشیدگی موج بر امتداد ساحل
و سادگی بی حصر آسمانی آبی
دوست بدار

******

متن کوتاه رمانتیک در مورد دریا و ساحل

بانوی من
اگر دست من بود
سالی برای تو می‌ساختم
که روزهایش را
هر طور دلت خواست کنار هم بچینی
به هفته‌ هایش تکیه بدهی و آفتاب بگیری
و هر طور دلت خواست بر ساحل ماه‌ های آن بدوی

******

حالا که برا ی تو میسر گشته
بگذر دگر از حال من سرگشته
تو منظره قشنگ ساحل اما
هر موج که سمتت آمده برگشته

******

فانوس این خانه عاشقانه می سوزد
گردباد هم که باشی
خاموش نخواهم شد
دریا با جزر می رود
که با مد بازگردد
یا جزر باش، یا مد
این کشتی شکسته
باید به ساحل برسد

******

دوست داشتنت
اندازه ندارد
پایان ندارد
گویی بایستی بر ساحل اقیانوس
موج های کوچک و بزرگ مکرر را
بی انتها، بشماری

******

در ساحل، زندگی متفاوت است، زمان متوقف می شود
امواج اقیانوس محکم بر پا های من بوسه می زنند
هوای گرم در اطراف من می رقصد، این یک دنیای جدید است
من با عشق در شن و ماسه های ساحل غرق می شوم

******

در تابستان امواج خروشان دریا به آرامی بر روی ساحل حرکت می کنند
اینجا بهشت سرگرمی و لذت است که اندازه ای ندارد
زیبا، آرام، پاک، تمیز و دیدنی ترین مکانی است که تا به حال دیده ام

فال حافظ

سلامت و پزشکی
سبک زندگی
گیاهخواری
اطلاعات دارویی
خواص ها
مد و فشن

سرگرمی
چهره ها
عکس های جالب و دیدنی
اشعار زیبا
آهنگ
ویدیو کلیپ
آهنگ تولدت مبارک

کپی برداری ممنوع !

© کپی بخش یا کل هر کدام از مطالب کوکا به هر نحو غیر مجاز می باشد.
هر گونه کپی برداری از محتوای سایت کوکا پیگرد قانونی دارد.
استفاده از مطالب سایت کوکا در سایت های خبر خوان و دارای آی فریم نیز اکیدا ممنوع است.

مطالب بخش سلامت و پزشکی سایت کوکا فقط جنبه اطلاع رسانی و آموزشی دارند. این مطالب توصیه پزشکی تلقی نمی شوند و نباید آنها را جایگزین مراجعه به پزشک جهت تشخیص و درمان کرد.

شعر نو غروب زیبا
شعر نو غروب زیبا
0

دوره مقدماتی php

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *