شعر زيبا درباره شب

دوره مقدماتی php
شعر زيبا درباره شب
شعر زيبا درباره شب

در این مطلب ۵ شعر نو درباره شب را مطالعه خواهید کرد که امیدواریم این اشعار مورد توجه شما همراهان عزیز و همیشگی مجله آرگا قرار بگیرند.

شعر نو درباره شب در آثار برخی از شاعران دیده می شود و اگر شما به مطالعه اشعار با مضامین مختلف علاقه مند هستید بهتر است این شعر های ناب و دلنشین را هم در زمان اوقات فراغت خود مطالعه کنید.

شعرها در مضامین مختلف سروده می شوند که در مطالب قبلی شعر درباره آرامش و شعر نو درباره زندگی و شعر زیبا درباره صبح را مطالعه کردید در ادامه این مطلب گلچینی از شعر نو در مورد شب را در اختیار شما همراهان عزیز و گرامی قرار داده ایم.

شعر غمگین در مورد شب 

شعر زيبا درباره شب

بی تو خاموش کوچه مهتابی ما
کس نداند خبری از شب بی خوابی ما
سقفی از دود سیه بر سر ما خیمه زده ست
آسمانا چه شد آن منظره آبی ما
گرد ما کهنه حصاری زجگن های غم است
کو نیسمی که وزد بر دل مردابی ما
چه توان کرد که از ابر سیه پیدا نیست
روز خورشیدی ما و شب مهتابی ما

دوره مقدماتی php

شعر نو زیبا و دلنشین درباره شب 

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و درآن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست بر آورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم اید تو به من گفتی از این عشق حذر کن
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب ایینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت با دگران است
تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن
با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم
سفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی من نه رمیدم نه گسستم
بازگفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید
یادم اید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای دردامن اندوه کشیدم
نگسستم نرمیدم
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم

شعر نو درباره شب با بیت های پرمحتوا 

شب از مهتاب سر میره
تمام ماه تو آبه
شبیه عکس یک رویاست
تو خوابیدی ، جهان خوابه
زمین دور تو می گرده
زمان دست تو افتاده
تماشا کن سکوت تو
عجب عمقی به شب داده
تو خواب انگار طرحی از
گل و مهتاب و لبخنده
شب از جایی شروع میشه
که تو چشماتو می بندی
تو رو آغوش می گیرم
تنم سر ریز رویا شه
جهان قد یه لالایی
توی آغوش من جا شه
تو رو آغوش می گیرم
هوا تاریک تر میشه
خدا از دستای تو
به من نزدیک تر میشه
زمین دور تو می گرده
زمان دست تو افتاده
تماشا کن سکوت تو
عجب عمقی به شب داده
تمام خونه پر میشه
از این تصویر رویایی
تماشا کن تماشا کن
چه بی رحمانه زیبایی ……

شعر نو درباره شب با مضامین ناب 

یک شب مهتابیست و  قصه ی دلتنگی ام

قصه ی دلتنگی من شرح این بی برگی ام

در دو چشم کوچک من راز غم هست آشکار

راز دردی بس بزرگ و شبنمی نا پایدار

این شب تاریک من با جامه ای ظلمت نما

می شود همراه و همدم با من درد آشنا

در دل شب قصه ی هر خسته ای جا میشود

قصه ی اندوه هر عشقی هویدا میشود

ای خدای مهربان من بنده ای پر بسته ام

از جهان و مردمانش از فریبش خسته ام

دارم اندر قلب خود شوق وصالی بهر تو

میسپارم این دل بشکسته را در بهر تو

شعر در مورد شعر 

شب است و باز دل من بهانه می خواهد
به وصف تو غزلی عاشقانه می خواهد

بدون واهمه بی قافیه بدون ردیف
قلم رها شده است و ترانه می خواهد

کمان مشکی بالای چشم تو زیباست
نگاه توست که وصفش کرانه می خواهد

پرنده ی دل من پر زده است تا شهرت
کنار خانه ی تو آشیانه می خواهد

تو را بدون نما و بدون آرایش
نجیب و ساده و پاک و یگانه می خواهد

چگونه حالی این دل کنم نبود تو را
دلی که لحظه به لحظه بهانه می خواهد

در این مطلب مجموعه ای از ۵ شعر نو درباره شب با مضامین زیبا و ناب را گردآوری کرده ایم که امیدواریم از مطالعه این اشعار نهایت لذت را ببرید.

منبع : آرگا



موهاتو ابریشمی کن !



روغن خراطین و خواص شگفت انگیز آن !

شعر زيبا درباره شب


مدل ساعت های لوکس زنانه و مردانه با استایل های جذاب



چطور ارزان به آنتالیا سفر کنیم؟



تخفیف ویژه ساعت مچی لوکس به مدت محدود


معرفی بهترین رستوران های کوش آداسی مناسب با ذائقه شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دیدگاه

نام

ایمیل

وب‌سایت

ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی می‌نویسم.

شاعر یزدان اسکندری

چه خوب بود مشق شب نوشتن و چه زیبا بود نقاشی رنگارنگ کشیدن و چه صحنه ای بود معلم را دیدن و چه طعمی داشت غذای با هم خوردن دیگر آن روز ها گذشته می گویند گذشته ها گذشته و باید آن ها روزه را فراموش کرد اما فراموش شدنی نیست لحظه های ناب زندگی حال همه چیز بزرگ دیده می شود حتی من تو و دیگری فقط این دنیا است که کوچک است که ما به یک باره بزرگ دیده شدیم چه روز های زیبایی بودن آن روز ها صدایش در گوشم می پیچید که می گوید : بابا آب داد اما انگار خیال …

شاعر سهراب سپهری

دم غروب میان حضور خسته اشیا نگاه منتظری حجم وقت را می دید و روی میز هیاهوی چند میوه نوبر به سمت مبهم ادراک مرگ جاری بود و بوی باغچه را ‚ باد روی فرش فراغت نثار حاشیه صاف زندگی می کرد و مثل بادبزن ‚ ذهن ‚ سطح روشن گل را گرفته بود به دست و باد می زد خود را مسافر از اتوبوس پیاده شد چه آسمان تمیزی و امتداد خیابان غربت او را برد غروب بود صدای هوش گیاهان به گوش می آمد مسافر آمده بود و روی صندلی راحتی کنار چمن نشسته بود دلم گرفته دلم عجیب گرفته ا …

شاعر Bejan Baran

شعر زيبا درباره شب

(در ذهن حافظ پیر:) چرا غزلم از حافظه آید به ذهنم؛ نه از خواندن صفحه ی کتاب؟ مرا آفتاب پرست خوانند- سوی چشمم کم شده؛ ولی حواسم جمع، سر جاست. صدای بلبل در گوشم، چون جوانی کند مدهوشم. یادش بخیر نانوایی! تغار خمیر ترش به تنور تنها می بردم. کتاب شاهنامه در دستم سنگینتر شده؛ عضلات، مفاصل خشگی گرفته؛ بلند شدنم سخت تر شده. موی سرم ریخته تو سرشانه، ابرو، گوش، بینی ام! دندانهایم زرد، موی سینه پاک سفید، خستگی مرا چرتی کند. عطر لواش گرم در مشام، دیزی …

شاعر اورمزد گلیاری

زیباترین زن کیست؟ بگو برایم شعری بخواند بگو برایم چیزی بیاورد بگو برایم فالی بگیرد و همه‌ی آن‌چیزهایی که باید اتفاق بیافتد، همه‌ی آن‌چه را که من می‌خواهم برایم بگوید. 0 یک نفر اگر بمیرد… یک نفر شاید بمیرد و در درونِ او چیزهای قشنگی مدفون شود می‌خواهم در آغوشِ زنی آرام بگیرم که در زیبایی‌اش مرا پنهان کند در بوسه‌هایش محوم کند و بی‌شرم و مبتذل دوستم بدارد. می‌خواهم فریادِ خود را بلند کنم تا همگان شکوهِ درونم را بشنوند 0 …

شاعر

هر انچه زیباست خوب نیست بلکه هر انچه خوب است زیباست . دنیا زیباست اما بهشت خوب است پس دنیا خوب نیست چون بهشت زیباست . و انکه خوبی را فقط در زیبایی می بیند بداند که این خوبی نیست که در زیبایی نهفته است بلکه این زیبایی است که در خوبی پنهان است . انها که به دنبال خوبی هستند ء همانند تو ء به زیبایی هم خواهند رسید . به زیبایی … به نور … به الهام … به عشق … و به خدا . اما نمی دانم … به راستی نمی دانم انها که فقط به دنبال زیبایی هستند به چه خواهند …

شاعر م.نهانى

زیبایی در لبخند توست که همچو بارانی بر پیکرم می ریزد و مرا با عطر نابت شرمگینانه می شوید من آنگاه از خود دور می شوم در دل تو مشهور می شوم ونگاهت قطاری ست که سوت کشان خرامان دلم را با خود می برد ومن دست و پا بسته چشم به رفتنش دارم تنها، به تنهایی نشسته …

شاعر ترانه های من

حرفهایم را گفتم آنچه را که در دل داشتم اما تو مانند سنگ گوش کردی تو مانند صخره ایستادی نا امید بودم ومنتظر خدا با من بود او به یادم داد می دانی چه بود داستان مرد و صخره او نا امید بود اما به یک باره شعله ی امید جوشید شعله ی امید خروشید او دید قطره آبی که می چکید ازبالا صخره از سنگ بود صخره سنگی بود اما سنگ آب شده بود سنگ رسوا شده بود او نتوانسته بوداما … منم اکنون ان مرد تنها منم ان مر …

شاعر م.نهانى

پله های ساختمانهای هزاران چشم طاقت از دست رفته زمین خشم پوست برهنه زیبایی پر پشم و شایدهایی که دوستشان نمی داریم نمی دانم تا کجای آسمانها باید بتازم؟ یا بکارم؟ بذر هوس های ناتوانم را راحتی نیست حتی به رخساره حقیقت که بارها در پوستین دروغهای خود پنهانش کرده ایم تا نبینمش و احساسش نکنیم (چون به کارمان نمی آید) ما که خیال و توهمات را بیشتر دوست می داریم چرا با مشتی آینه هراسان باشیم؟ چرا؟ …

شاعر (امید پرواز)

در تنگنای تنهایی ها امید ربودن سکوت تو بود که بودن را زیبایی می داد …

شاعر م.نهانى

زیبایی تو همه ی آن حقیقتی نیست که گفته باشم تو به تمامی اسرار ناشمردنی انتظار را در خویش نهفته می داری و تا سیب سرخی بر زمین نیافتد به کس نخواهی خواندش …

شاعر محمد علی

زیبایی یعنی مفهوم سادگی زیبایی یعنی همان نگاه زلال یک چوپان که از عریانی روحش حبر میدهد آری من بر خلاف تمام انهایی که زیبایی را فقط در رنگارنگی و نظم کلیشه ای می دانند به این اعتقاد رسیدهام که زیبایی در فطرت هر انچه هست نمایان است انجا که فطرت فرصت عریان شدن پیدا میکند زیبایی متولد می شود چگونه از درک واقعیت زیبایی گریزانیم و تا کی روح خود را درگیر قوانین تنگ و دست و پاگیری که خود برای خود ساخته ایم می کنیم خدایا میشود روزی دل ساده و نگا …

شاعر م.نهانى

نگاه تو صدای تو در پندارم شکل می گیرد آه ! چه نگاهی ! چه صدایی! زیبایی در تار و پودت می رقصد و چون ستاره ایی چشمک می زند گیسوان تو چون پرنده ای به پرواز در می آیند پریشانی زلفانت دو برابر می شود لبانت سرخ تر چشمانت آبی تر نگاهت بی ریاتر و صدایت لطیف تر. آرزوی می کنم کاش در سیاهی چشمانت گم می شدم و در تاریکی به نوری می رسیدم که تو را نشان بود. …

شاعر احمد تمیمی

بیا مولا و مستم کن به نامت گرفتارم بکن با عشق جامت بنوشانم تو یک جرعه ز جامت بیا ملک دلم را کن به نامت بیا مولا واشکم را سپر کن مراعاشق به هنگام سفرکن بیا من خسته ام از بار تردید بیا تا که برآید با تو خورشید ببین مولا ببین حال جماعت نمازم را ببین خواندم زعادت بیا مولا علی ماندست و کوفه نهال بی وفایی زد شکوفه بیا مولا که جمعی مست ماندند شگفتا نام خود درویش خواندند ببین ظلم س …

شاعر قاسم حسن نژاد

برف باریده شاید آخرین برفی باشد بیرون جوگندمی شده مانند موهای من دل خیابان در سکوتی سرد می تپد تپه های شن با برف تنک پنجره ها ی دل خانه در سرما می لرزد ساعت دیواری عبور عمرمان را می نوازد به آرامی لبخند سرد سکوت آسمان یکپارچه ساز ابر می نوازد دلمان بروفق مراد نیست سرما قلب اندیشه را می آزارد پرواز پرنده ممنوع است ما زود در باره بهار صحبت می کنیم …

شاعر محسن نارویی

ای کمال زیبایی نامت بگیرم با کلام زیبایی شعر باشد آن کلامم که تو چون شعر زیبایی …

فریبا نوری

ژیلا شجاعی

علی چناری

ستار سلطانیان

فریبا نوری

یوسف هاشمی

محمد واحدی ترشیزی

شاعر فرزین مرزوقی

ای کاش در این لحظه از تو خبری آید بلبل بزند نغمه شانه به سری آید پرواز کند خورشید تاریکی دگر

شاعر فریبا نوری

شعر زيبا درباره شب

با درود به دوستان این مطلب هم اینک در بخش عمومی سایت نیز منتشر شده و در روزهای آینده نیز از ب

شاعر سلمان مولایی

… صدای باد در اواخر چین دار پرده گم می شد پرنده ها به آشیانه ی دلتنگ باز می گشتند و آف

شاعر علی معصومی

ابا صالح المهدی ع از جاده بیایی و دل‌، آرام بگیرد با مهر تو این مرحله انجام بگیرد آنروز چه روزی ب

شاعر فرزین مرزوقی

ای کاش نمی گفتم دیوانه ترین هستم با چشم سیاه تو عمریست که سرمستم با چرخش گیسویت آن طاق دو ابر

شاعر سپیده طالبی

شتاب کردی و جا به جای پایت ، بر گدار ِ بی‌تابی ام ، نقشی نگاشتی گودتر ! با هر زبانی بخوانی‌ ا

شاعر مرجان امیری

درانتظار نشسته ام بیایی و بخوانی اشعاری که برایت عاشقانه سروده ام… گر نیایی و نبینی ای سرو م

شاعر علیرضارضایی(سورنا)

آشنایی بسیار آشنا آنقدر آشنایی که همیشه دیر می آیی!!!!! علیرضارضایی (سورنا)

شاعر محمدرضانعمت پور

در دشتِ وسیع دلم تا چشم کار می کند کسی در این برهوت دیده نمی شود جز خیالِ کالِ داشتنِ تو!

شاعر محمد جلائی

پاسخی ندیده نامه های من کجا رسید این همه چکامه های من آی قاصدک دلیل این دلی برای

شاعر بامداد همراه

آیا صدای ِ من به شما می رسد هنوز؟! بعد از تمام ِ خسته شدن ها و خودسری من هستم آنکه چشم به دیدار ِ

شاعر سامان سعیدی

در نمایش خانه تاریک دنیا گر تو هم با زیگر خوبی نباشی از تمام دلخوشی های قشنگت بیگناه و بیصد

شاعر سلیمان ابوالقاسمی

عیـدِ قربان است قـربانـی کنیم چاره ها بر نفسِ شیطانی کنیم گوسفند کشتیم نکشتیم نفس را قلب و

با قرار دادن لوگو زیر در سایت و یا وبلاگ خود از شعر نو حمایت کنید.

شاعر مهدی سهیلی

بی تو خاموش کوچه ی مهتابی ما کس نداند خبری از شب بی خوابی ما سقفی از دود سیه بر سر ما خیمه زدست آسمانا چه شد آن منظره آبی ما گرد ما کهنه حصاری ز جگن های غم است کو نسیمی که وزد بر دل مردابی ما چه توان کرد که از ابر سیه پیدا نیست روز خورشیدی ما و شب مهتابی ما …

شاعر یغما گلروئی

نبض نفس ‚ نبض صدا نبض ترانه دستمه اما بدون بودنت ‚ هر نفسم شکستمه تو از کدومن طایفه یی که دریا خونبهای توست ؟ رو جاده های پیش روم همیشه جای پای توست نیستی ولی مثل چراغ راه رو نشون می دی به من برس به داد واژه ها فاصله ها رو خط بزن تو یه جون پناه سبزی توی این روزای زرد تن تو مهتابی میشه تو شب پیداتکرد خودت بگو !‌ خودت بگو ‚ بعد کدوم نفس میای ؟ کجای قصه با کلید سراغ این قفس میای ؟ چلچله ی کدم بهار پشت خزون رو می شکنه ؟ شاپرک شمع کدوم خاطره رو آتی …

شاعر محمد صادق خلج

شعر زيبا درباره شب

در مهتابی های کوچک همیشه معجزه ای در کار بود همیشه کسی از نردبان نقره ای بالا می رفت و خدا آبی بود …

شاعر سید ایمان پورحسینی

با چشمای درشت و خیس نـشسته بـودی روبـروم نـگـات پـر از تـرانه بود امـا عجـیـب و نـا تـمـوم نـفهمیدم چـی شده بود عشقمـو پس دادی عزیز خط کشیدی رو اسمم و گفتی تموم شد همه چیز چی شده که عوض شدی حـالا نگات زمستـونـه دلت دیگه مهتابی نیس سیاه شده ، یه زندونـه قسـم بدم میـگی چـرا ، تو هم شدی مثل همه ؟ با اون همه عشق و غرور حـالا شدی مـجـسـمه چه جوری بـاورم بـشه حـرفاتـو حـاشا می کنی وقتی میگم چه بد شدی فقـط تـماشـا می کـنی بــانــوی …

شاعر رضا محمدی

گل مهتابی من دورترین خاطره شیرینم سحرم عکس تو را در شب خود میبینم که چه سان زیبایی مثل مهتابی تو روشنی بخش شب تنهایی شب تنهایی من پر تکرار تو شد عسلم رفتی و من بیدارم که سحر می آیی چشم در راه بهارم چشم در راه بهار گرچه پر از نفس پاییزم گر چه چون اشک ز چشمان غزل میریزم سر بگردان و ببین که ز تو لبریزم گل تنهایی من تو بروی روشنی بخش شب تنهایی …

شاعر مهدی ملک علایی

ناگاه مطرب پیر در میان هلهله و رقص جماعت مست نغمه ای غریب آغاز کرد. یاد خاطره ای مدفون زیر تل آوار عمر را با نوائی محزون بر پرده های شور و دشتی ساز کرد گل کرده بود بر شاخه های خاطره اش گل زخمهایی که سالها پیش دخترکی به باغ دل او کاشته بود. شب شبی بود مهتابی بعد چندین و چند سال ناگاه پلنگ بیشه دل سوی ماه خیز برداشته بود… ساعتی بعد: این مرگ بود که بر جان مطرب پیر نغمه سرود. لحظه ای سکوت !!! و سپس بساط شادی و هلهله باز برپا بود… به یاد بغض های …

شاعر جواد شریفیان

به سرانگشت خون چکان گل را نوازش کن اشک را گلابی کن *** با حضورت آسمان ابری را آبی کن *** روزشمار زندگیم شتاب گرفته تو هم شتابی کن *** بر پر قلم مو رنگ سفید را بیشتر بنشان آسمان را مهتابی کن دی ماه 70 …

شاعر میلاد اصغرزاده

تو اگر مهتابی باید از دایره ی خواب فراتر باشی تو اگر خورشیدی باید از تابش شبتاب فراتر باشی تو اگر غم داری باید از لحظه ی این داغ فراتر باشی تو اگر دل داری باید از خاطره ای ناب فراتر باشی …

شاعر سعید ری را

در قامت صبح راز همانند تاریکی در شب ناپیدا بود لیک در شب مهتابی در افسون میان ستاره ها که رازی را زمزمه می کردند ناگه شهابی تند راز را در دل خاک کاشت ودر دل ماه حسرت راز به شب می نگریست شب به راز و زمین مامن هر رازی شد و رهگذران بی خبر از آن ماندن آنها به ماه نگریستند و نمی دانستند ماه به آنها می نگرد این ماجرای خیره گی شب مهتابی و شب زنده دارن به هم است ماه پی راز به زمین می نگرد …

شاعر فرهاد حیدری

شبهای مهتابی مثل غنچه وا شده لبهای تو بعد سوز آتش تب های تو می سپارم دل به رویایی قشنگ تا به مهتابی ترین شبهای تو …

شاعر سعیدمطوری(مهرگان)

چهره مهتابی آن گونه ات چه زیباست در زیرنور مهتاب روشن چراغ چشمت مانند کرم شبتاب سو سوزند به جانم چشمان نافذ تو هستی جان تو هستی دل سوی تو بیتاب **************************** مستانه زدم آن ره، ویرانه دلی حاصل کاشانه ی هستی را پروانه دلی حاصل سوزنده ی عالم بود، آن چهری مهتابی زآن سوخته ها بنگر، سامانه دلی حاصل 4-8-87 سعید مطوری/شمع شبستان از دفتر گلشن …

شاعر آیدا -سعادت (( نفس))

تن من خسته ، به چشمم اثر خوابی نیست پر ابر است ، ولی منتظر آبی نیست جام من زهر سیاهست ، ننوش ساغری هست ، ولی باده ی من نابی نیست من اسیر نفس ِ نفس ، شدم می دانی ؟ روز من شب ، شب من ، یک شب ِ مهتابی نیست خسته ام از تو خدا ، از خودم و صبرو بلا به خدا غرق شدم ، وای که قلابی نیست دیده ام خیره و مبهوت کسی پوشالی شده ام عکس 4×3 ، مرا قابی نیست دل من رفت به جنگ ، مشتم سنگ به گمانم که مرا ، نقطه ی پرتابی نیست …

شاعر حامد روستائی

در بند شب شُدم، من خود بِتنهایی بر آسمان آن، یک لامپ ِمهتابی ریزد بروی من، رنگ کشنده ای بی رحم و بی غروب از جنس مهتابی ژولیده خو شدم با قامتی نَزار در این اتاق تَنگ از نور مهتابی میمیرم از سفید در خلوتی سیاه ترسیده چشمانم از نور مهتابی در زَمهَریرِِ ِشب،ترسم بَرم ز ِیاد آن زرد آتشین در دام مهتابی …

شاعر آزاده ندایی

پشت مهتابی یک آرامش همدم پلک زمان آسمان محو تماشا و زمین هر نفس در تب آمرزش خواب دگران نبض مغرور سکوت هوس داغ و تب آلود مرا که کمر داده به دلواپسی بهت به خود میخواند رگ بی تابی احساس مرا سخت گرفته تن درد فارغ از ماتم تکرار کسی که همیشه همه جا لب ته مانده فکر لم داده ونه چندان غافل و نه چندان بیراه درخودم میخواند پشت مهتابی یک آرامش صبحدم می آید. …

شاعر رضا مانی

شب مهتابی و دلبری در بر من ای هور مکن خراب تو این شب برمن دانی چه ها کشیدم تا رسد این شب یا رب شود هزار و یک شب کنی این شب ای کوه تو گیر دست خورشیدت ای آسمان نگه دار تو مهشیدت چه خوشست در بر یار قصه ی دل خواندن فارغ از همه دنیا زمزه ی عشق خواندن شب مهتابی و دل شیدایی و عقل مست چشم شهلایی و گیسو افشانی و آن غم رست من و یار و شب و مه و باده ی ناب ساقیا پیاپی پر کن بگیر از ما خواب …

فریبا نوری

ژیلا شجاعی

علی چناری

ستار سلطانیان

فریبا نوری

یوسف هاشمی

محمد واحدی ترشیزی

شاعر فرزین مرزوقی

ای کاش در این لحظه از تو خبری آید بلبل بزند نغمه شانه به سری آید پرواز کند خورشید تاریکی دگر

شاعر فریبا نوری

شعر زيبا درباره شب

با درود به دوستان این مطلب هم اینک در بخش عمومی سایت نیز منتشر شده و در روزهای آینده نیز از ب

شاعر سلمان مولایی

… صدای باد در اواخر چین دار پرده گم می شد پرنده ها به آشیانه ی دلتنگ باز می گشتند و آف

شاعر علی معصومی

ابا صالح المهدی ع از جاده بیایی و دل‌، آرام بگیرد با مهر تو این مرحله انجام بگیرد آنروز چه روزی ب

شاعر فرزین مرزوقی

ای کاش نمی گفتم دیوانه ترین هستم با چشم سیاه تو عمریست که سرمستم با چرخش گیسویت آن طاق دو ابر

شاعر سپیده طالبی

شتاب کردی و جا به جای پایت ، بر گدار ِ بی‌تابی ام ، نقشی نگاشتی گودتر ! با هر زبانی بخوانی‌ ا

شاعر مرجان امیری

درانتظار نشسته ام بیایی و بخوانی اشعاری که برایت عاشقانه سروده ام… گر نیایی و نبینی ای سرو م

شاعر علیرضارضایی(سورنا)

آشنایی بسیار آشنا آنقدر آشنایی که همیشه دیر می آیی!!!!! علیرضارضایی (سورنا)

شاعر محمدرضانعمت پور

در دشتِ وسیع دلم تا چشم کار می کند کسی در این برهوت دیده نمی شود جز خیالِ کالِ داشتنِ تو!

شاعر محمد جلائی

پاسخی ندیده نامه های من کجا رسید این همه چکامه های من آی قاصدک دلیل این دلی برای

شاعر بامداد همراه

آیا صدای ِ من به شما می رسد هنوز؟! بعد از تمام ِ خسته شدن ها و خودسری من هستم آنکه چشم به دیدار ِ

شاعر سامان سعیدی

در نمایش خانه تاریک دنیا گر تو هم با زیگر خوبی نباشی از تمام دلخوشی های قشنگت بیگناه و بیصد

شاعر سلیمان ابوالقاسمی

عیـدِ قربان است قـربانـی کنیم چاره ها بر نفسِ شیطانی کنیم گوسفند کشتیم نکشتیم نفس را قلب و

با قرار دادن لوگو زیر در سایت و یا وبلاگ خود از شعر نو حمایت کنید.

Welcome back. Just a moment while we sign you in to your Goodreads account.

کبریای توبه را بشکن پشیمانی بس است

از جواهرخانه خالی نگهبانی بس استترس جای عشق جولان داد و شک جای یقینآبروداری کن ای زاهد مسلمانی بس استخلق دلسنگ‌اند و من آیینه با خود می‌برمبشکنیدم دوستان دشنام پنهانی بس استیوسف از تعبیر خواب مصریان دلسرد شدهفتصد سال است می‌بارد! فراوانی بس استنسل پشت نسل تنها امتحان پس می‌دهیمدیگر انسانی نخواهد بود قربانی بس استبر سر خوان تو تنها کفر نعمت می‌کنیمسفره‌ات را جمع کن ای عشق مهمانی بس است!

(فاضل نظري)

آن روز با تو بودم

شعر زيبا درباره شب

امروز بی توام

آن روز که با تو بودم

بی تو بودم

امروز که بی توام با توام

حرف هاي نگفتني

حرف هايي است براي نگفتن

وارزش عميق هركسي

به اندازه ي حرفهايي است كه براي نگفتن دارد

وكتابهايي نيز هست براي ننوشتن

ومن اكنون رسيده ام به آغاز چنين كتابي

كه بايد قلم رابكنم ودفتر را پاره كنم

وجلدش را به صاحبش پس دهم

وخود به كلبه ي بي دروپنجره اي بخزم

وكتابي را آغاز كنم كه نبايد نوشت…!

(دكترشريعتي)

حكايت تو كه دنيا تورا نيازرده است

دلي گرفته در آينه هاي افسرده است

حكايت من در مشت روزگار دچار

پرنده اي ست كه پيش از رها شدن مرده است

يكي پرنده، يكي دل! دو سرنوشت جدا

كه هريكي به غم ديگري گره خورده است

به باغ رفتم و ديدم كه آن شقايق سرخ

كه پيش پاي تو روييده بود، پژمرده است

خلاصه ي همه رنج هاي ما اين است

پرنده اي كه دل آورده بود، دل برده ست

(فاضل نظري)

اكنون كه ارغوان به تو نفروخت گل فروش

پيراهني به رنگ گل ارغوان بپوش

از ياد بردن غم عالم ميسر است

اكنون كه با شراب نشد،شوكران بنوش

كوشش چه ميكني كه از اين سنگ بگذري

كوهي است پشت اين سنگ، از اين بيشتر مكوش

چون ني، نفس كشيدن ما ناله كردن است

در شور نيز ناله ي ما مي رسد به گوش

آتش بزن به سينه ي آتش گرفته ام

شعر زيبا درباره شب

آتش گرفته را مگر آتش كند خموش

(فاضل نظري)

وقتي كه هيچ نداري

وقتي كه دستهايت

ويرانه هايي هستند بي هيچ انتظاري

حتي بي هيچ حسرتي

ديگر چه بيم آنكه تو را آفتاب و ماه ننوازنند؟

وقتي ميعادي نباشد،

رفتن چرا؟

آرزویی بکن …

گوش های خدا پر از آرزوست و دستهایش پر از معجزه..

ارزویی بکن …

شاید کوچکترین معجزه اش بزرگترین آرزوی تو باشد…


غافلگیر شدیم چتر نداشتیم خندیدیم دویدیم وبه شالاپ شلوپ های گل آلود عشق ورزیدیم.دومین
روز بارانی چطور؟پیش بینی اش را کرده بودی چتر آورده بودی و من غافلگیر
شدم سعی می کردی من خیس نشوم و شانه سمت چپ تو کاملا خیس بود.و سومین
روز چطور؟گفتی سرت درد می کند و حوصله نداری سرما بخوری چتر را کامل بالای
سر خودت گرفتی و شانه راست من کاملا خیس شد. وچند روز پیش را چطور؟به خاطر
داری؟که با یک چتر اضافه آمدی و مجبور بودیم برای اینکه پین های چتر توی
چش و چالمان نرود دو قدم از هم دورتر راه برویم…فردا دیگر برای قدم زدن
نمی آیم تنها برو..

دکتر علی شریعتی

دکتر علی شریعتی


بس كه ديوار دلــــــــــــم كوتاه است

هركه از كوچــه ي دلتنگـــــــي ما ميـــــگذرد

به هواي هوسي هم كه شده،

سركي مــــــي كشد و مــــــــي گذرد….

 

من يه ابرم، اگه دلواپسي آبم نكنه…

آسمونم اگه دلتنگي خرابم نكنه…

نمي شد عكسي باشم توي قاب چشم آدما

خود آسمون شدم كه هيچكي قابم نكنه…

با اين همه

تقصير من نبود

كه با اين همه ….

با اين همه اميد قبولي

در امتحان ساده ي تو رد شدم

اصلا نه تو، نه من!

تقصير هيچ كس نيست

از خوبي تو بود

كه من

بد شدم….

قيصرامين پور

اي غم

تو كه هستي ، از كجا مي آيي؟

هردم به هواي دل ما مي آيي

باز آي و قدم به روي چشمم بگذار

چون اشك به چشمم آشنا مي آيي!

خدایا کفر نمی گویم …         

                           پریشانم چه می خواهی تو از جانم

مرابی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی

                           خداوندا اگر روزی بشر گردی ز حالم باخبر گردی

پشیمان می شوی از قصه خلقت

                              از این بودن، از این بدعت

خداوندا نمی دانی که انسان بودن و ماندن

                              در این دنیا چه دشوار است

چه زجری می کشد آنکس

                        که انسان است و از احساس سرشار است

 

اه وقتی تولبخند نگاهت را میتابانی

بال مژگان بلندت را میخوابانی…

من در ان لحظه که چشم تو به من مینگرد

رقص شیطانی خواهش را در اتش سبز

نور پنهانی بخشش را در چشمه ی مهر

اهتزاز ابدیت را میبینم

بیش ار این سوی نکاهت نتوانم نگریست

اهتزاز ابدیت را یارای تماشایم نیست

کاش میگقتی چیست

انچه از چشم تو تا عمق وجودم جاریست

تو رفتي

و من هم!

فكر كردي جدا شديم

غافل كه اين بار

به فعل تازه اي

به رفتن

من و تو (ما) شديم!

چشماتو بستي ولي من تورو به خاطر ميارم

هنوز برات دلواپسم، هنوز نشونيتو دارم

چشماتو بستي ولي باز چشمات توي چشماي منه

نميشه عاشق نباشه، قلبي كه با من مي زنه

وقتي كه ماهو مي بينم

گلايتو به شب ميگم

عاشقتم اما ديگه ديوونه نيستم اين روزا

دوست دارم فقط همين، اونم به خاطرخدا

به خاطر گذشته ها كه مارو تنها ميذارن

به خاطر دقيقه ها كه عشقو باور ندارن

فقط يه فرصت ديگه به من تو اين قفس بده

خاطره هاتو پس نگير

خاطره هامو پس نده….

تورو با گريه مي بوسم

سفر آغاز تنهايي است

تماشاكن منو امشب، جنون من تماشايي است

تورو با گريه مي بوسم، شب دلشوره و رفتن

سفر آغاز تنهاييت، براي تو ، براي من

از آغوش تو مي ريزم به خاك كوچه ي بن بست

چراغ گريه روشن كن، هنوز اينجا اميدي هست

تورو با گريه مي بوسم، ميون هق هق رفتن

اگر خوابم، صدايم كن، منو بيداركن از من

بمون با من

سفر تنها منو از قصه مي گيره

يكي با قصه مي مونه

يكي از غصه مي ميره…

دارد باران می بارد و داغ تنهایی ام تازه می شود!


نگو که نمی آیی، نگو مرا همسفر دشت آسمان نیستی


از ابتدای خلقت،سخن از تنها سفر کردن نبود


قول داده ای باز گردی، از همان دم رفتنت


تمام لحظه های بی قرار را، بغض کرده ام


و هر ثانیه که می گذرد

بخشيدمت برو

بخشيدمت نمون، عشقي نمشكفته تو قلب سردمون

از خاطرت ببر چشماي خيسمو….چيزي نگو گلم….

بخشيدمت برو….برو….

بخشيدمت اگه به فكر رفتني، اگه كنار من، تنهاتر از مني

به دل نگير اگه كه بي تحملم….تنهام بذار برو….بخشيدمت گلم…..

تو ميري و دوباره من از بي قراري ميگذرم….از شب من رد ميشي و از خواب گريه ميپرم

بي تو شكوفه ميكنم تو فصلي از نياز و غم….

كنار رد پاي تو، ويرونيمو حس ميكنم…

نه تو به من دل ميسپري….نه من شبيه تو ميشم

چيزي نمونده از من و دستاي مثل آتيشم

بخشيدمت اگه كه به فكر رفتني…..

اگه كنار من، تنهاتر از مني….تنهام بذار برو….برو…..

سكوتم را به باران هديه كردم

تمام زندگي را گريه كردم

نبودي در فراق شانه هايت

به هر خاكي رسيدم تكيه كردم

من بي تو هيچم ،‌تو باور نكن

خيسم ز گريه، تنهاترم نكن

عاشق نبودم تا با تو سر كنم، آتش نبودم، خاكسترم نكن

اگه عاشقت نبودم،‌اگه بي تو زنده بودم

تو بمون كه بي تو غصه مي خورم

اگه دل به تو نبستم،‌اگه اين منم كه هستم

ولي از هواي گريه ات پرم

اگه شكوه دارم از تو

اگه بي قرارم از تو

تو بمون كه آشيانه ام تويي

به هوايت اي ستاره، به تو مي رسم دوباره

اگه عاشقم ، بهانه ام تويي

دل كنده بودم از همزبونيت

پنهون نكردي از من نشونيت

من پا كشيدم از عهد بسته ام، تو پافشردي بر مهربونيت

اگه همزبون نبودم، اگه مهربون نبودم

چه كنم اين دل شكسته رو

اگه سرد و مرده بودم، اگه پر نمي گشودم

به تو بستم اين دو بال خسته رو

خيلي وقته دلم ميخواد بگم دوستت دارم….

از توي چشماي من بخون كه من تورو دارم….فقط تورو دارم

بي تو كم ميارم

نبينم غم و اشكو تو چشمات…..ببين دوستت دارم

منم مثل تو با خودم تنهام

منم خسته از تموم دنيام

منم سخت ميگذره همه شبهام

ببين دوستت دارم

دوست دارم وقتيكه چشماتو مي بندي

با من به درداي اين دنيا ميخندي

آروم ميشم بگي از غمات دل كندي

بيا به هم بگيم دوستت دارم

دوست دارم من اون چشماي قشنگتو

دارم واست ميخونم اين آهنگ تو

هرچي ميخواي بگو از دل تنگ تو

بيا به هم بگيم دوستت دارم…..

همه ی مداد رنگی
ها مشغول بودند

بجز مداد
سفید………….هیچ کس به او کار نمیداد

همه میگفتند تو به هیچ
دردی نمیخوری……..

یک شب که مداد رنگی ها
توی سیاهی کاغذ گم شده بودند………

مداد سفید تا صبح کار
کرد……..ماه کشید…….ستاره کشید………

و انقدر کشید که کوچک و
کوچک تر شد…

صبح توی جعبه ی مداد
رنگی جای خالی او با هیچ رنگی پر نشد…

دلت هر موقع تنگ شد، خبرم كن                                                   دوباره دستاتو تاج سرم كن

شنيدم گفتي كه تورو ببخشم                                                       هنوز تو آسمونت  مي درخشم

ميگن شباي غربت خيلي سخته                                                    هواش سنگينه و بهت نساخته

شنيدم تو غربت خيلي عزيزي                                                       ولي ميگن هنوزم اشك ميريزي

دلت هر موقع تنگ شد خبرم كن….

شب و هرشب بايد بياي تو خوابم                                                  بشيني پيش اين دل خرابم

نفهمم كه دوباره گريه كردي                                                        به جونت خواب ديدم كه برميگردي

دلت هر موقع تنگ شد، خبرم كن….

لالا لالا لالا لالا گل پونه، بيا كه بدون تو، دل خونه

بيا كه بدون تو، تن خستم، لبزيز از حس جنونه

لالا لالا لالا گل لاله، زندگي بي تو واسم محاله

بيا از اون وقتي كه رفتي، اين دل داره همش ميناله

گريه شده كار من و غصه شده همدم من

قطره ي اشك تو چشام، شده شريك  غم من

خونه بدون تو شده

مث يه زندون سوت و كور

من موندم و هق هق واسه خاطره هاي جورواجور

بيا كه با اومدنت، تموم ميشه درداي من

بيا كه وقتي تو باشي، قشنگ ميشه دنياي من

لالا لالا لالا لالا …..

بدون كه تو هق هق من، چز غم دوري حرفي نيست

بدون دليل گريه هام، جز بي تو بودن، چيزي نيست

براي من كه عاشقم، عشق هميشگي تويي

اون كه كنارش دلخوشم، فقط تويي

تويي ، تويي….

منو حالا نوازش كن كه اين فرصت نره از دست

شايد اين آخرين باره كه اين احساس زيبا هست

                      منو حالا نوازش كن،‌همين حالا كه تب كردم

                     اگه لمسم كني ، شايد به دنياي تو برگردم

                                                  هنوزم ميشه عاشق بود، تو باشي، كار سختي نيست

                                                  بدون مرز با من باش،‌اگر چه ديگه وقتي نيست……

نبينم اين دم رفتن،‌ تو چشمات غصه مي شينه

همه اشكاتو مي بوسم، ميدونم قسمتم اينه

                    تو از چشماي من خوندي، كه از اين زندگي خستم

                    كنارت انقدر آرومم كه از مرگ هم نمي ترسم

تنم سرده ولي انگار تو دستاي تو آتيشه

خودت پلكامو مي بندي، تا اين قصه تموم ميشه

                                                         هنوزم ميشه عاشق بود

                                                         تو باشي، كار سختي نيست….

آرزوی من اینست
که دو روز طولانی
درکنار تو باشم فارغ از پشیمانی
آرزوی من اینست
یا شوی فراموشم
یا که مثل غم هر شب گیرمت در آغوشم آرزوی من اینست
که تو مثل یک سایه
سر پناه من باشی
لحظه تر گریه آرزوی من اینست
نرم و عاشق و ساده
همسفر شوی با من در سکوت یک جاده
آرزوی من اینست
هستی تو من باشم
لحظه های هوشیاری مستی تو من باشم آرزوی من اینست
تو غزال من باشی
تک ستاره روشن در خیال من باشی
آرزوی من اینست
در شبی پر از رویا
پیش ماه و تو باشم
لحظه ای لب دریا آرزوی من اینست
از سفر نگویی تو
تو هم آرزویی کن
اوج آرزویی تو
آرزوی من اینست
مثل لیلی و مجنون
پیروی کنیم از عشق
این جنون بی قانون
آرزوی من اینست
زیر سقف این دنیا
من برای تو باشم
تو برای من تنها

امشب به یاد تک تک ِ شب ها دلم گرفت

در اضطراب کهنه ی غم ها ، دلم گرفت

انگار بغض تازه ای از نو شکسته شد

در التهاب ِ خیس ِ ورق ها ، دلم گرفت !

از خواندن تمام خبر ها تنم بسوخت …

از گفتن تمام غزل ها دلم گرفت …

در انتظار تا که بگیرم خبر ز تو …

در آتش ِ گرفته سراپا… دلم گرفت !

متروکه نیست خلوتِ سرد دلم ولی

از ارتباطِ مردم ِدنیا دلم گرفت !!

یک رد ِ پا که سهم ِ من از بی نشانی است!

از رد ِ خون که مانده به هر جا ، دلم گرفت

اینجا منم و خاطره هایی تمام تلخ

اقرار میکنم درآمدم از پا … دلم گرفت …

می خواستم ببوسمت از این دیار دور

می خواستم ببوسمت اما دلم گرفت

نه اینکه فکر کنی دل ، از تو کنده ام !

یا اینکه از محال ِ تمنا دلم گرفت !

از لحظه ای که هق هق ِ هر روزه ی مرا

بگذاشتی به روی دو لب ها ، دلم گرفت

از لحظه ای که هر دو نگاهم اسیر شد

در امتداد هیچ ِ قدم ها دلم گرفت

از لحظه ای که خیس شدم در خیال تو

آن دم که تنگ شدند نفس ها دلم گرفت

ازین که باز تو نیستی کنار من

ازین که باز خسته و تنها … دلم گرفت

می خواهمت که بار ِ دگر گرم تر ز پیش

می خواهمت ببوسمت اما دلم گرفت !

تکرار می کنم این سطرهای کهنه را …

تکرار می کنم که خدایا !! دلم گرفت !

شعر زيبا درباره شب

 


بخیر كه هیچ
بـه صبح برسد
شب‌هایم
كافی‌ست

ساناز یوسفی

 

همچو عقربه‌هاي‌ ساعت می مانم
اگر بـه دورت نگردم
شب من هرگز صبح نخواهد شد

مونا واعظی

 

همه ی ما
فقط دو نوع شب در زندگی‌مان داریم
شبی کـه میخواهیم زودتر صبح شود
و شبی کـه هیچگاه دوست نداریم بـه صبح برسد
و مرز بین این ها
تنها یک «او» ست
کـه بستگی دارد مانده باشد
یا رفته باشد

رضا باقری

 

 

نرگس حریری

 

آرام بگیر در آغوشم
فردا هم دوستت خواهم داشت
شب برای بخیر شدن
همین دو قلم را نیاز دارد

زهرا سرکارراه

 

شب بخیر عشق گمشده‌ام
برای تمام چای‌هایي کـه باهم نخوردیم
تمام بوسه‌هایي کـه بـه هم ندادیم
تمام شب‌هایي کـه کنار هم نخوابیدیم
تمام روزهایی کـه در انتظار هم ماندیم
تمام عاشقانه‌هایي کـه بـه هم نگفتیم
تمام آغوش‌هایي کـه از هم دریغ کردیم
تمام شادی‌هایي کـه سم غم کردیم
تمام سرشانه‌هایي کـه بـه اشک هم نسپردیم
تمام حسرت‌هایي کـه نصیب آرامش‌مان کردیم
شب بخیر نیمه گمشده‌ام، شب بخیر اي عشق
شب بخیر بر یادمانده‌ام، اي نیمه هستی من
اینک بخواب آرام، اي تمام زندگی‌ام

هانیه مقدم

 

می دانم خواب بودم یا بیدار
اما هیچکس شب بخیر نمیگفت
گره خوردن‌ها کـه از نگاه می‌آمد
می‌رفت تا بی تو هرگز
و من مانده بودم با ان همه ی تمنا
در ان همه ی نگاه

شهرام باقری

 

 

ما زیاران چشم یاری داشتیم
خود نادرست بود آنچه می پنداشتیم
تا درخت دوستی کی بر دهد
حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم
گفتگو آیین درویشی نبود
ورنه با تو ماجراها داشتیم
شیوه چشمت فریب جنگ داشت
ما خطا کردیم و صلح انگاشتیم…

 

 

 

یاری اندر کس نمی​بینیم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست
خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد
کس نمی​گوید کـه یاری داشت حق دوستی
حق شناسان را چه حال افتاد یاران را چه شد
لعلی از کان مروت برنیامد سال​هاست
تابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد
شهر یاران بودو خاک مهربانان این دیار
مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد…

 

اشعار کوتاه و زیبا

 

صلاح کار کجا و من خراب کجا
ببین تفاوت ره کز کجاست تا بـه کجا
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس
کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا
چه نسبت اسـت بـه رندی صلاح و تقوا را
سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا…شعر زيبا درباره شب

 

شعرهای خاص شب بخیر

 

با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی
تا بی​خبر بمیرد در درد خودپرستی
عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید
ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی
دوش ان صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم
با کافران چه کارت گر بت نمی​پرستی
پادشاه من خدا را زلفت شکست ما را
تا کی کند سیاهی چندین درازدستی…

 

اشعار عارفانه

 

باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش
بر جفای خار هجران صبر بلبل بایدش
اي دل اندربند زلفش از پریشانی منال
مرغ زیرک چون بـه دام افتد تحمل بایدش
رند عالم سوز رابا مصلحت بینی چه کار
کار ملک اسـت ان کـه تدبیر و تامل بایدش
تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست
راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش…

 

 

در نظربازی ما بی‌خبران حیرانند
من چنینم کـه نمودم دگر ایشان دانند
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی
عشق داند کـه دراین دایره سرگردانند…

 

شعرهای حافظ

صوفی ار باده بـه اندازه خورد نوشش باد
ور نه اندیشه اینکار فراموشش باد
پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت
آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد
بـه غلامی تو معروف جهان شد حافظ
حلقه بندگی زلف تو در گوشش باد

 

 

دیوان و غزلیات حافظ

 

رسید مژده کـه ایام غم نخواهد ماند
چنان نماند چنین نیز هم نخواهد ماند
من ار چه درنظر یار خاکسار شدم
حریف نیز چنین ارجمند نخواهد ماند
چو پرده‌دار بـه شمشیر می زند همه ی را
کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند
چه جای شکر و شکایت ز نقش نیک و بد اسـت
چو بر صحیفه هستی رقم نخواهد ماند
غنیمتی شمر اي شمع وصل پروانه
کـه این معامله تا صبحدم نخواهد ماند

 

 

مجموعه آثار و دیوان حافظ

 

سحر با باد می​گفتم حدیث آرزومندی
خطاب آمد کـه واثق شو بـه الطاف خداوندی
دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصود اسـت
بدین راه و روش می​رو کـه با دلدار پیوندی…

 

شعرهای زیبای شب بخیر

 

درخت دوستی بنشان کـه کام دل بـه بار آرد
نهال دشمنی برکن کـه رنج بی​شمار آرد
چو مهمان خراباتی بـه عزت باش با رندان
کـه درد سر کشی جانا گرت مستی خمار آرد
شب صحبت غنیمت دان کـه بعد از روزگار ما
بسی گردش کند گردون بسی لیل و نهار آرد…

 

 

من این حروف نوشتم چنانچه غیر ندانست
تو هم ز روی کرامت چنان بخوان کـه تو دانی

 

گزیده از اشعار و دیون حافظ

 

عیب رندان مکن‌اي زاهد پاکیزه سرشت
کـه گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
من اگر نیکم و گر بد تو برو خودرا باش
هر شخصی‌ ان دروَد عاقبت کار کـه کشت…

 

واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می​کنند
چون بـه خلوت می​روند ان کار دیگر می​کنند
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس
توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می​کنند
گوییا باور نمی​دارند روز داوری
کاین همه ی قلب و دغل در کار داور می​کنند…

 

عکس نوشته عاشقانه

 

حافظ وظیفه ء تو دعا گفتن اسـت و بس
در بند ان مباش کـه نشنید یا شنید

 

 

یک غزل مهمان من باش و پس از ان شب بخیر
نرم نرمک دستی افشان پای کوبان شب بخیر

وسعت غم‌هاي‌ ما را نیست مرزی آشکار
زین سبب لختی قلم بر ما بگریان شب بخیر

از نگاهت شور و مستی می‌تراود چون شراب
شور و مستی را از این مستان تو مستان شب بخیر

لحظه‌اي دیگر بمان اي بانوی شعر و غزل
میزبان اکنون تویی ما نیز مهمان شب بخیر

برف می‌بارد هوا سرد اسـت بیرون میروی
یک غزل مهمان من باش و پس از ان شب بخیر

محمدمهدی ناصری

 

پلک می‌بندی بخوابی، نازنینم شب بخیر
غرق رؤیا یا سرابی، نازنینم شب بخیر

صبح تا حالا هزاران ناز کردی با جهان
خسته‌اي حتما حسابی، نازنینم شب بخیر

قبل خوابت مینشینی روبروی باغچه
رو بـه گل‌هایت بتابی، نازنینم شب بخیر

پرده را پایین بکش از پنجره محبوب من
کس نبیند بی‌حجابی، نازنینم شب بخیر

حسرتی دارد دلم امشب بـه آغوشت بگو
خوش بحال رختخوابی… نازنینم شب بخیر

چشم می‌بندی ولی شب زنده‌داری می کنم
روی تختم توی قابی، نازنینم شب بخیر

شب بـه شب با هر پیامی اشک جاری می شود
کاش می‌دادی جوابی، نازنینم شب بخیر

خلیل خادمی

گرچه خواب، نیاید بـه چشم کم سویم
ولی بـه خاطر تو، شب بخیر میگویم

من از هجوم خیال تو باز بیدارم
بخواب، آسان و خوش اي نگار مه‌رویم

مهدی امیری

 

شب سردیست، هوا منتظر باران اسـت
وقت خواب اسـت و دلم پیش تو سرگردان اسـت

شب بخیر اي نفست شرح پریشانی من
ماه‌‎پیشانی من، دلبر بارانی من

امیرعلی نعیمی

 

وقت خواب آمد عزیز مهربانم، شب بخیر
خسته‌اي، باید بخوابی هم زبانم، شب بخیر

شب شد و ماه آمده تا دلربایی‌ها کند
نوبت ماه اسـت اي ماه جهانم، شب بخیر

 

شب گمشده در سیاهی چشمانت
شد رود ستاره راهی چشمانت

قربان نگاه تو کـه اقیانوسی
افتاده بـه تور ماهی چشمانت

جلیل صفربیگی

 

بمان کنارمن امشب، دوباره شعر بخوان تا
برای هردویمان بعد گریه چای بریزم

دلم گرفته ازینجا، کمی مراقب من باش
دلم گرفته برای تو، شب بخیر عزیزم

حامد ابراهیم‌پور

همه ی آرام گرفتند و شب از نیمه گذشت
وآنچه در خواب نشد چشم من و پروین اسـت

سعدی

 

بخیر بر تو دعا کرده‌ام همی شب و روز
بطبع بر تو ثنا گفته‌ام همی مه و سال

انوری


دراین شب سیه کـه فرو مرده شمع ماه
اي مه! چراغ کلبه من باش ساعتی

رهی معیری

 

ز بس نشستم و با شب حدیث غم گفتم
ز غصه رنگ من و رنگ شب پرید بیا

سیمین بهبهانی

 

در خاطٖرم روانه شد و شب بخیر گفت
گفتم کـه در نبود تو شب‌ها بخیر نیست

فرامرز عامری

 

 

احسان افشاری

 

تو را می‌سپارم بـه شب‌هاي‌ تارم
همان جا کـه جز تو کسی را ندارم

محمدرضا کرمی

 

عاشقان هم، همه ی خوابند دراین موقع شب
بی گمان، یک دل ویران شده از عشق فقط بیدار اسـت

حامد عسکری

 

همه ی دل خوشی‌ام آخر شب‌ها این اسـت
دو سه خط با تو سخن گفتن و آرام شدن

حسین رضائیان

 

بی‌خوابی ارمغان دل رفته من اسـت
هرگز نمیشود شب عاشق سحر بخیر

سجاد رشیدی‌پور

 

نصفه‌ شب بوی تو می‌پیچد از ان سوی خیال
تا دم صبح اگر زنده بمانم خوب اسـت

الهه سلطانی

 

مثل قرص ماه در لیوان آب آسمان
شب کـه آرام اسـت یعنی قرص اعصابش تویی

 

مثل هرشب، بی‌تفاوت شب بخیری گفت و رفت
مثل هرشب، تا سحر در خود مرورش میکنم

محمد شیخی

 

شب اسـت ودر شب من خوش‌نشینی‌ات زیباست
بـه بوسه از لب من خوشه‌چینی‌ات زیباست

حسین منزوی

 

اگر روزم پریشان شد فدای تاری از زلفت
کـه هر شب با خیالت خواب‌هاي‌ دیگری دارم

 

افشین یداللهی

 

دلنوشته های زیبای شب بخیر

 

بـه شیرینى بوسه اول صبح كه فكر می‌كنم
تمام تلخى
شب بخیر نگفتنت جبران میشود
شبت بخیر

علی قاضی نظام

 

شب هنوز هم می تواند بخیر باشد
اگر نوشته‌هاي‌ تایپ شده را پاک نكرده باشیم
من منتظر پیغامی از تو
و تو منتظر سلامی از من
آخرش هم بد راهش را بـه دلمان پیدا می‌كند
پیش خود می گوییم سرش گرم اسـت
عكسش را بـه سینه می‌فشاریم
با همه ی وجود شب بخیر می گوییم
و تا صبح مرور می‌كنیم گذشته‌ها را
عزیزجان، دلتنگ كه شدي
شب بخیرت را بگو
من سرم گرم انتظار بازگشت توست
بد بـه زندگی‌مان راه نده

ساناز یوسفی


با شب چه کند سینه این برکه بی‌تاب؟!
وقتی کـه تو اي ماه! نخواهی کـه بتابی

قاسم صرافان

 

نیمه شب شد دل من بى تب و تاب اسـت هنوز
یاد ان شب کـه دلش را بـه دلم داد بخیر

زینب محمدى

 

بازهم شب شد و بی‌خوابی من آغاز شد
صبح بخیر اي همه ی زمزمه شب‌هایم

فاطمه گودرزی

 

باشد بخواب ولی بی وفای من
یک «شب بخیر»مگر چند واژه بود؟

فرید صارمی

 

همیشه قصه شب در همین خلاصه شده‌ست
تو غرق خوابی و من غرق آرزوی توام

ستاره دنباله‌دار شبت بخیر
شاپری شبای تار شبت بخیر

خاتون چهل‌گیس بهار، اي کـه تو قصه‌اي هنوز
تو شب قصه‌ها نمون شبت بخیر

اي رهگذر کـه تو شبا تنهایی پرسه می زني
شب‌زنده‌دار کوچه نباش شبت بخیر

نگو دروغه خواب من شبای مهتابی من
بخون کـه با قصه تو تموم شه بی‌خوابی من

اي نازنین قصه‌گو همیشه تو قصه بگو
از سرزمین آرزو از رفتن غصه بگو

همیشه با صدای تو پلکامو رو هم می‌ذارم
تا ته قصه برسیم شبت بخیر من میخوابم

رضا میرفخرایی

 

 

شعر شب بخیر

اي گل سرخ پاییزم شبت بخیر عزیزم
بوسه بـه پات می‌ریزم شبت بخیر عزیزم

وقت لالایی گفتنه تو خوب بخوابی عشق من
عشقو بـه پات می‌ریزم شبت بخیر عزیزم

لالایی کن بخواب قشنگ‌ترین یار
منو از خواب غفلت کردی بیدار

لالایی کن بخواب معنی عشقم
الهی بمونی تو سرنوشتم

 

اي همه ی دار و ندارم شب بخیر
اي همه ی صبر و قرارم شب بخیر

توی هفت آسمون من تنها تویی
اي تو تنها تک ستاره‌م شب بخیر

منبع: setare.com

 

در فرو بسته ترین دشواری

در گرانبارترین نومیدی،

بارها بر سر خود بانگ زدم:

شعر زيبا درباره شب

“هیچت ار نیست مخور خون جگر، دست که هست!”

بیستون را یاد آر، دستهایت را بسپار به کار

کوه را چون پَرِ کاه از سر راه بردار!

وَه چه نیروی شگفت انگیزیست

دستهایی که به هم پیوسته ست…!

“فریدون مشیری”

گر تو آزاد نباشی، همه دنیا قفس است…!

تا پر و بال تو و راه تماشا بسته ست،

هر کجا هست، زمین تا به ثریا قفس است…!

تا که نادان به جهان حکمروایی دارد،

همه جا در نظر مردم دانا قفس است…!

“فریدون مشیری”

این دلاویزترین حرف جهان را همه وقت

نه به یک بار و به ده بار، که صد بار بگو

«دوستم داری؟» را از من بسیار بپرس

«دوستت دارم» را با من بسیار بگو

“فریدون مشیری”

گفته بودند: از پس هر گریه، آخر خنده ایست

این سخن بیهوده نیست…

زندگی مجموعه ای از اشک و لبخند است

خنده ی شیرینِ فروردین

بازتابِ گریه ی پربارِ اسفند است…

“فریدون مشیری”

شعر زيبا درباره شب

از حنجره ات پنجره ای سوی خدا باز

   احساس من و ساز تو 

  جان های هم آهنگ

جان من و آوای تو یاران هم آواز

گلبانگ تو روشنگر جان است

قول و غزلت پرچم شادی ست


بر افراز

“فریدون مشیری”


هست پنهان در نهاد هر بشر!

هر که گرگش را دراندازد به خاک،


رفته رفته مى‌شود انسان پاک!


هرکه با گرگش مدارا مى‌کند،


خلق و خوى گرگ پیدا مى‌کند…

اینکه مردم یکدگر را مى‌درند،


گرگهاشان رهنما و رهبرند!


اینکه انسان هست این سان دردمند،


گرگها فرمان روایى مى‌کنند!


این ستمکاران که با هم همرهند،


گرگهاشان آشنایان همند!


گرگها همراه و انسانها غریب،


با که باید گفت این حال عجیب!

“فریدون مشیری”

گفتم: آري، اين سخن فرموده اهريمن است!

اهل معنا، اهل دل، با دشمنان هم دوستند،

اي شما، با خلق دشمن! قلب تان از آهن است؟!

“فریدون مشیری”

عمر گران‌ مايه را چگونه گذاريد ؟

هرچه به عالم بود اگر به‌ کف آريد

هيچ نداريد اگر که عشق نداريد

واي شما دل به عشق اگر نسپاريد

گر به ثريا رسيد هيچ نيرزيد

عشق بورزيد

دوست بداريد

“فریدون مشیری”

خيالم در بلندي هاي پرواز،

ز تلخي هاي پايان، مي رسيدم-

به شيرينِ شگفتي هاي آغاز !

“فریدون مشیری”

 تو باید جاودانگی خودت را در جای دیگری نشان بدهی،


و آن جا «انسانیت» است!

“فریدون مشیری”

آنچنان مات که یکدم مژه بر هم نزنی

ناز چشم تو ، بقدر مژه بر هم زدنی….

“فریدون مشیری”

آنگونه که بر کفش تو ننشیند گرد

فردا که جهان کنیم بدرود به درد

آه آن همه خاک را چه می خواهد کرد؟!

 

“فریدون مشیری”

 

 

 

که عمری سر کند تنهای تنها

نه بارانی که آرد برگ و باری

نه برقی تا بسوزد هستیش را

“فریدون مشیری”

من سکوت خویش را گم کرده ام

ای سکوت ای مادر فریادها


گم شدم در این هیاهو گم شدم 

من که خود افسانه میپرداختم


عاقبت افسانه مردم شدم !


تو کجایی تا بگیری داد من ؟


گر سکوت خویش را میداشتم

“فریدون مشیری”

کــه فــردا،

از دســت رفتــه اســت؛

انســان خستــه‌ای کــه نجــاتــش بــه دســت تــوســت . . .

“فریدون مشیری”

دل من دير زمانیست كه می پندارد:

بی گمان سنگدل است آنكه روا می دارد

جان اين ساقه نازك را

                      
– دانسته-

                               
بيازارد! …

« دوستی » نيز گلی است؛

مثل نيلوفر و ناز،

ساقه ترد ظريفی دارد…

…زندگی ، گرمی دل های به هم پيوسته ست

تا در آن دوست نباشد همه درها بسته ست…

…باغ جانت همه وقت از اثر صحبت دوست

تازه،

       
عطر افشان

                  
گلباران باد♥

“فریدون مشیری”

چون ماه شبی می کشم از پنجره سر

اندوه …

که خورشید شدی … تنگ غــــروب!

افسوس …

که مهتاب شدی … وقت ســــــــحر!

“فریدون مشیری”

اگر ماه بودم، بهرجا که بودم


سراغ تو را از خدا می گرفتم


سر رهگذار تو جا می گرفتم


اگر ماه بودی، به صد ناز شاید


گرم پو، تابنده، هستی بخش


چون خورشید باش


تا توانی


پاک، روشن


مثل باران


مثل مروارید باش

“فریدون مشیری”

من يقين دارم كه برگ ،

كاين چنين خود را رها كردست در آغوش باد ،

فارغ است از ياد مرگ !

                               آدمي هم مثل برگ ، مي تواند زيست بي تشويش مرگ ،

                               گر ندارد همچو او آغوش مهر باد را ،

                               مي تواند يافت لطف :

                               «هر چه بادا باد را »

                                                                               “فریدون مشیری”

بر ماسه ها نوشتم :

           دریای هستی من 

                    از عشق توست سرشار      

                                         این را به یاد بسپار.

بر ماسه ها نوشتی :

           ای همزبان دیرین

                     این آرزوی پاکیست

                                 اما به باد بسپار.

                                                                              “فریدون مشیری”

شعر زيبا درباره شب
شعر زيبا درباره شب
0

دوره مقدماتی php

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *