داستان طوطی و بازرگان کودکانه

دوره مقدماتی php
داستان طوطی و بازرگان کودکانه
داستان طوطی و بازرگان کودکانه

Завантаження…

Завантаження…

دوره مقدماتی php

Завантаження…

Виконується…

Завантаження…

داستان طوطی و بازرگان کودکانه

Виконується…

Завантаження…

Завантаження…

Виконується…

Завантаження…

Завантаження…

چكيده‌ای از داستان‌های مثنوی معنوی مولانا جلال‌الدین محمد بلخی. در این مجموعه سعی شده، داستان‌های پندآموز مثنوی معنوی، به زبان ساده برای کودکان به تصویر کشیده شود تا فرزندان عزیزمان معانی عرفانی درون این داستان‌ها را بهتر دریابند.داستانهای مثنوی معنوی برای کودکانhttps://goo.gl/ePDCPxماجراهای سینا و لاکیhttps://goo.gl/bx2EjUشکرستان سری 3https://goo.gl/6a9UEMرعنا دختر دهقانhttps://goo.gl/pxyBNGشکرستان- سری دومhttps://goo.gl/oQjDjaاین چیه؟https://goo.gl/ImXmdkقصه های بی بی و باباhttps://goo.gl/CgCiTgمن و مدرسهhttps://goo.gl/cIXey0شجاعانhttps://goo.gl/Ox4BlLآموزش بازی های سنتی و محلی برای بچه هاhttps://goo.gl/DouJZpجوجه جوجه طلاییhttps://goo.gl/YiqJNfمثل های فارسی برای کودکانhttps://goo.gl/aQCJ2bبرف خونهhttps://goo.gl/JueWKKقصه های گلنارhttps://goo.gl/YDYFhmحکایات و حکایت های سعدیhttps://goo.gl/q96kXSماجراهای بهادرhttps://goo.gl/mMepcOنمکی و مار عینکیhttps://goo.gl/1LD3wEعسل آباد براساس ضرب المثل های کردیhttps://goo.gl/AKeo41ماجراهای سعیدhttps://goo.gl/pi6hUAشهر عسلی (شهر زنبورها)https://goo.gl/Rokqocشعرهای کودکانهhttps://goo.gl/xORjglیکی بود یکی نبود سرزمین من ایران بودhttps://goo.gl/mFiI5jداستان های شاهنامهhttps://goo.gl/13t6n0پندانهhttps://goo.gl/wIsBKLشکرستان عروسکیhttps://goo.gl/rLOUygشکرستان تمامی قسمتهاhttps://goo.gl/S3g04jحیات وحشhttps://goo.gl/sXrp6qداستانهای پهلوان کوچک آریو برای کودکانhttps://goo.gl/6FFYwEمهارتهای زندگی برای کودکانhttps://goo.gl/nXJMoIماجراهای سمنو و شقاقلhttps://goo.gl/KoS7Zyخانه ما – انیمیشن آموزنده برای کودکانhttps://goo.gl/jOjaJQقصه های کهنhttps://goo.gl/KR54COقصه ما مثل شد- چقدر با ضرب المثل ها آشنا هستید؟https://goo.gl/D1v5asقصه های خوب برای بچه های خوب نوشته مهدی آذر یزدیhttps://goo.gl/hUAh5Dتاریخ به زبان ساده برای نوجوانان و کودکانhttps://goo.gl/AhGwgcکلیله و دمنهhttps://goo.gl/CO5Xcwدومان و داستان‌های ایلhttps://goo.gl/aZWzJkداستان های بهلولhttps://goo.gl/x3MaE7مجموعه آموزنده پهلوانان – ویژه نوجوانانhttps://goo.gl/nZopCTقصه های انبیاء- فرمانروایان مقدسhttps://goo.gl/wkMPAX #کارتون #انیمیشن #داستان #قصه #انیمیشن #مثنوی_معنوی #برای_کودکان-This video is under CC licenceAuthor: iribtvwebpage: https://www.irib.ir/ https://www.telewebion.com/Licence: ATTRIBUTION LICENSE 3.0 (http://creativecommons.org/licenses/b…)-

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Виконується…

Завантаження списків відтворення…

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Виконується…

Завантаження…

داستان طوطی و بازرگان کودکانه

Виконується…

Завантаження…

Завантаження…

Виконується…

Завантаження…

Завантаження…

چكيده‌ای از داستان‌های مثنوی معنوی مولانا جلال‌الدین محمد بلخی. در این مجموعه سعی شده، داستان‌های پندآموز مثنوی معنوی، به زبان ساده برای کودکان به تصویر کشیده شود تا فرزندان عزیزمان معانی عرفانی درون این داستان‌ها را بهتر دریابند.داستانهای مثنوی معنوی برای کودکانhttps://goo.gl/ePDCPxماجراهای سینا و لاکیhttps://goo.gl/bx2EjUشکرستان سری 3https://goo.gl/6a9UEMرعنا دختر دهقانhttps://goo.gl/pxyBNGشکرستان- سری دومhttps://goo.gl/oQjDjaاین چیه؟https://goo.gl/ImXmdkقصه های بی بی و باباhttps://goo.gl/CgCiTgمن و مدرسهhttps://goo.gl/cIXey0شجاعانhttps://goo.gl/Ox4BlLآموزش بازی های سنتی و محلی برای بچه هاhttps://goo.gl/DouJZpجوجه جوجه طلاییhttps://goo.gl/YiqJNfمثل های فارسی برای کودکانhttps://goo.gl/aQCJ2bبرف خونهhttps://goo.gl/JueWKKقصه های گلنارhttps://goo.gl/YDYFhmحکایات و حکایت های سعدیhttps://goo.gl/q96kXSماجراهای بهادرhttps://goo.gl/mMepcOنمکی و مار عینکیhttps://goo.gl/1LD3wEعسل آباد براساس ضرب المثل های کردیhttps://goo.gl/AKeo41ماجراهای سعیدhttps://goo.gl/pi6hUAشهر عسلی (شهر زنبورها)https://goo.gl/Rokqocشعرهای کودکانهhttps://goo.gl/xORjglیکی بود یکی نبود سرزمین من ایران بودhttps://goo.gl/mFiI5jداستان های شاهنامهhttps://goo.gl/13t6n0پندانهhttps://goo.gl/wIsBKLشکرستان عروسکیhttps://goo.gl/rLOUygشکرستان تمامی قسمتهاhttps://goo.gl/S3g04jحیات وحشhttps://goo.gl/sXrp6qداستانهای پهلوان کوچک آریو برای کودکانhttps://goo.gl/6FFYwEمهارتهای زندگی برای کودکانhttps://goo.gl/nXJMoIماجراهای سمنو و شقاقلhttps://goo.gl/KoS7Zyخانه ما – انیمیشن آموزنده برای کودکانhttps://goo.gl/jOjaJQقصه های کهنhttps://goo.gl/KR54COقصه ما مثل شد- چقدر با ضرب المثل ها آشنا هستید؟https://goo.gl/D1v5asقصه های خوب برای بچه های خوب نوشته مهدی آذر یزدیhttps://goo.gl/hUAh5Dتاریخ به زبان ساده برای نوجوانان و کودکانhttps://goo.gl/AhGwgcکلیله و دمنهhttps://goo.gl/CO5Xcwدومان و داستان‌های ایلhttps://goo.gl/aZWzJkداستان های بهلولhttps://goo.gl/x3MaE7مجموعه آموزنده پهلوانان – ویژه نوجوانانhttps://goo.gl/nZopCTقصه های انبیاء- فرمانروایان مقدسhttps://goo.gl/wkMPAX #کارتون #انیمیشن #داستان #قصه #انیمیشن #مثنوی_معنوی #برای_کودکان-This video is under CC licenceAuthor: iribtvwebpage: https://www.irib.ir/ https://www.telewebion.com/Licence: ATTRIBUTION LICENSE 3.0 (http://creativecommons.org/licenses/b…)-

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Виконується…

Завантаження списків відтворення…




یکی دیگر از حکایت های دفتر اول مثنوی معنوی مولانا که یکی از نقش های اصلی آن را دوباره یک طوطی ایفا می کند، داستان مرد بازرگانی است که قصد سفر به هند را دارد. در این مقاله این حکایت شیرین و پر نکته مثنوی را با یکدیگر مرور می کنیم.

بود بازرگان و، او را طوطیی                                در قفس محبوس، زیبا طوطییداستان طوطی و بازرگان کودکانه

چونکه بازرگان سفر را ساز کرد                            سوی هندستان شدن آغاز کرد

هر غلام و هر کنیزک را ز جود                            گفت: بهر تو چه آرم؟ گوی زود

هر یکی از وی مرادی خواست کرد                       جمله را وعده بداد آن نیک مرد

مرد بازرگانی یک طوطی زیبا داشت و آن را در قفسی زندانی کرده بود. بازرگان قصد سفر به هندوستان داشت. از روی بخشندگی و سخاوت به هر کدام از کنیزان و غلامانش گفت: که از سفر به هندوستان چه سوغاتی برایت بیاورم؟ هر کدام از آنها درخواست چیزی کرد و آن بازرگان نیکو خصال به همه آنها وعده داد که آنچه که خواسته اند را برایشان می آورد.

تا اینکه نوبت به طوطی رسید

گفت طوطی را چه خواهی ارمغان؟                        کآرمت از خِطُه هندوستان

گفت آن طوطی را که آنجا طوطیان                         چون ببینی، کن ز حال من بیان

کان فلان طوطی که مشتاق شماست                        از قضای آسمان، در حبسِ ماست  

بر شما کرد او سلام و داد خواست                          وز شما چاره و رهِ ارشاد خواست

گفت: می شاید که من در اشتیاق                            جان دهم اینجا، بمیرم از فراق؟

این روا باشد که من در بندِ سخت                           گه شما بر سبزه، گاهی بر درخت؟

این چنین باشد وفای دوستان                                 من در این حبس و شما در گلستان؟

یاد آرید ای مهان زین مَرغ زار                            یک صبوحی در میان مرغزار

مرد بازرگان از طوطی می پرسد که تو چه هدیه و سوغاتی می خواهی که برایت بیاورم؟

طوطی پاسخ می دهد: هر گاه طوطیان هم نوع مرا در هندوستان دیدی، آنان را از حال من با خبر کن. بگو آن طوطی که بسیار مشتاق است که با شما دیدار داشته باشد، به حکم تقدیر در قفس زندانی شده است. آن طوطی برایتان سلام فرستاد و گفت: برای رهایی از قفس منتظر راهنمایی شما هستم.

طوطی به بازرگان گفت: به آن طوطیان بگو: آیا شایسته است که من در شوق دیدار شما جان بسپارم و در این قفس از غم دوری شما بمیرم؟ آیا این سزاوار است که من سخت در اسارت باشم و شما آزادانه گاهی بر سبزه زار گردش کنید و گاهی بر شاخه درخت بنشینید؟ آیا این وفای شما دوستان است که من در این قفس زندانی باشم و شما آزادانه در گلزار بگردید؟ ای بزرگان آنزمان که در میان گلزار از باده طرب سرخوشید، این مرغ ناتوان و زار را به یاد آورید.

چونکه تا اقصای هندوستان رسید                               در بیابان، طوطیِ چندی بدید

مرکب استانید پس آواز داد                                      آن سلام و آن امانت باز داد

طوطیی ز آن طوطیان، لرزید بس                             اوفتاد و مُرد و بگسستش نفس

شد پشیمان خواجه از گفت خبر                                 گفت: رفتم در هلاک جانور

این مگر خویش است با آن طوطیک                          این مگر دو جسم بود و روح، یک؟

این چرا کردم؟ چرا دادم پیام؟                                  سوختم بیچاره را زین گفت خام

وقتی بازرگان به هندوستان رسید، چند طوطی را دید. بازرگان در همانجا که آنها جمع شده بودند توقف کرد و طوطیان را صدا زد و سلام و پیغام آن طوطی قفس نشین را به آنان رسانید. بعد اتمام سخن بازرگان ناگهان یکی از طوطیان سخت لرزید و بر زمین افتاد و نفسش بند آمد و جان سپرد. بازرگان از رساندن آن پیغام پشیمان شد و از اینکه پیغام طوطی را برای طوطیان هندوستان بازگو کرده اظهار پشیمانی کرد و با خود گفت: حیف که باعث مرگ این حیوان شدم! چرا این کار و کردم و این پیغام را رساندم؟ من با این سخن ناپخته جان عزیز او را تباه کردم.

این بخش داستان برای مولانا بهانه ای می شود تا به موضوع گزند زبان و مضرات سخنان ناروا بپردازد:

این زبان چون سنگ و، هم آهن وش است                     وآنچه بجهد از زبان، چون آتش است

سنگ و آهن را مزن بر هم، گزاف                             گه ز روی نَقل و، گه از روی لاف

زآنکه تاریکی است و هر سو پنبه زار                        در میان پنبه، چون باشد شرار؟

ظالم آن قومی که چشمان دوختند                               ز آن سخن ها، عالمی را سوختند

عالمی را یک سخن ویران کند                                  روبهانِ مرده را شیران کند

زبان آدمی در مَثَل مانند سنگ و آهن است و هر سخنی که از زبان بی عنان صادر شود، آتشبار است. پس ای سخنگو سنگ و آتش را بیهوده بر هم مزن و زبانت را بیهوده به هر سخن لاف و گزافه باز نکن، چرا که این دنیا همانند پنبه زاری تاریک است و سخن نا به جای تو مانند شراره آتش؛ حال بیندیش که اگر شراره آتش در میان پنبه زار بیفتند چه اتفاقی رخ می دهد؟

انسان های ظالم کسانی هستند که چشم بر هم گذاشته و جهانی را با سخن آتش انگیز خود می سوزانند و یک سخن فتنه انگیز می تواند جهانی را به ویرانی کشیده و روبهان ناتوان را به شیری شرزه تبدیل کند.

کرد بازرگان تجارت را تمام                                   باز آمد سوی منزل شادکام

هر غلامی را بیاورد ارمغان                                   هر کنیزک را ببخشید او نشان

گفت طوطی: ارمغان بنده کو؟                                  آنچه گفتی، آنچه دیدی، بازگو

گفت: نی من خود پشیمانم از آن                               دست خود خایان و انگشتان، گزانداستان طوطی و بازرگان کودکانه

گفت: ای خواجه پشیمانی ز چیست؟                          چیست آن کین خشم و غم را مقتضی است؟

بازرگان تجارت را به پایان رسانید و شاد و خرسند به منزل بازگشت. آن مرد طبق وعده ای که داده بود برای غلام و کنیزکان خود ارمغانی آورده بود. نوبت به طوطی رسید. طوطی رو به بازرگان گفت: پس ارمغان من کو؟ هرچه دیدی و شنیدی و برای من بازگو کن. بازرگان به طوطی گفت: من از آن پیغامی که به طوطیان هندوستان رساندم بسیار پشیمانم. طوطی پرسید: ای خواجه پشیمانی تو برای چیست؟ چه چیزی خشم و اندوه تو را برانگیخته است؟

گفت: گفتم آن شکایت های تو                                 با گروهی طوطیان، همتای تو

آن یکی طوطی ز دردت بوی برد                            زهره اش بِدرید و لرزید و بمرد

من پشیمان گشتم این گفتن چه بود؟                            لیک چون گفتم، پشیمانی چه سود؟

بازرگان جواب داد: من حرف ها و شکایت های تو را به دوستانت در هندوستان رساندم. یکی از طوطیان همینکه درد و رنج تو را احساس کرد، زهره اش ترکید و بر زمین افتاد و مرد. من از اینکه حرف تو را به آنها رساندم پشیمان شدم. ولی پس از آن حادثه دیگر پشیمانی چه سودی دارد؟

ادامه دارد……

 

آسیه بیاتانی

بخش ادبیات تبیان

ورود به پنل کاربری

بازگردانی رمز عبور

رمز به ایمیل شما فرستاده شد…

سایت تفریحی پویه –

داستان طوطی و بازرگان کودکانه

.::دانلود فایل صوتی قصه::.

نحوه دانلود : روی لینک بالا کلیک راست کرده و روی …save link as (ذخیره پیوند به نام…) کلیک کنید.

یکی بود یکی نبود   …   غیر از خدا هیچ کس نبود

روزی بود و روزگاری

یک بازرگان بود که یک طوطی سخنگو داشت، طوطی همیشه با حرف های خود بازرگان را سرگرمی می‌کرد ؛ این بود تا زمانی که بازرگان قصد سفر کرد و می‌خواست به هندوستان برود. وقتی بازرگان برای حرکت آماده شد از اهل خانه و از غلام و کنیزی که داشت پرسید:

_ برای شما چه سوغاتی بیاورم؟

هر یک هر چه می‌خواستند گفتند، یکی شال کشمیری خواست، یکی طاووس خواست، یکی شانه عاج خواست، یکی تنگ شکر خواست، یکی معجون دارو خواست، همچنین هر یک سفارشی می‌دادند ؛ هل ، دارچین ، زنجبیل ، فلفل. بازرگان همه را یادداشت کرد. برای خداحافظی پیش طوطی رفت و پرسید:

_ تو از هند چه می‌خواهی؟

طوطی گفت:

_ من سلامت شما را می‌خواهم و هیچ ارمغانی و هدیه‌ای هم نمیخواهم ولی شنیده‌ام در هندوستان طوطی ها بسیارند و آرزوی من این است که وقتی به هندوستان رسیدی و از جنگل های سبز و خرّم طوطیان دیدن کردی سلام مرا به ایشان برسانی و بگویی : «طوطی من از شما راهنمایی می‌خواهد و پیغام داده است که شرط دوستی این است که از من یادی بکنید، من هم می‌خواه مثل شما خوشحال باشم -کی روا باشد که من در بند سخت … گر شما در سبزگاری بر درخت-»

همین پیغام مرا برسان و جواب آن را بیاور، دیگر چیزی نمی‌خواهم.

مرد بازرگان خواهش طوطی را هم پذیرفت و آن را یادداشت کرد و قول داد که پیغام او را برساند و جواب طوطیان هند را بیاورد.

وقتی بازرگان به هندوستان رسید روزی سوار بر اسب برای تماشا به جنگل رفت و چند طوطی خوش رنگ و خوش آوازی را دید که در سبزه ها و روی درختان به شادمانی پرواز می‌کنند، بازگان به یاد پیغام طوطی افتاد، اسب خود را نگه داشت و طوطیان را صدا زد و پیغام را رسانید و پرسید:

_ چه جوابی به طوطی خودم بدهم؟

همین که حرف او به پایان رسید یکی از طوطی ها بر خود لرزید و از بالای درخت بر زمین افتاد و بیهوش شد. طوطی های دیگر هم ساکت شدند و هیچ جواب ندادن! مرد بازرگان تعجب کرد و برای اینکه پیغامی از آنها بگیرد دوباره گفت:

_ ای طوطیان آخر طوطی من هم از جنس شماست و منتظر جواب شماست، جوابی به پیغام او بدهید.

باز هم یک طوطی دیگر بر خود لرزید و از درخت افتاد و باقی طوطیان هم ساکت ماندند و هیچ نگفتند. بازرگان از این کار پشیمان شد و در دل خود را سرزنش کرد و گفت:

_ عجب کاری کردم! شرح غم طوطی را گفتم و باعث مرگ این طوطی ها شدم؛ من که نمی‌دانستم، شاید این طوطی ها با طوطی من خویشی دارند. از فراق و یاد او بیهوش شدند و از غم او حرف زدن از یادشان رفته است.

ولی کار از کار گذشته بود. ناچار بازرگان با تأسف بسیار از آنجا گذشت. بعد از گردش و سفر خرید و فروش های خود را انجام داد و با سود فراوان و سوغاتی هایی که خریده بود به شهر برگشت و ارمغان ها را به نزدیکان و اهل خانه بخشید و به دیدار طوطی خود رفت.

طوطی گفت:

_ ای دوست عزیز برای همه ارمغانی آوردی، خبر خوشی که قرار بود برای من بیاوری کو؟ با طوطی ها چه گفتی و آنها چه جواب دادند؟

بازرگان گفت:

_ ای طوطی عزیز! من پیغام تو را رساندم اما ا این کار پشیمان شدم، اگر می‌دانستم این طور می‌شود از رساندن پیغام می‌گذشتم چون آنها از حرف های من غمگین شدند و هیچ جوابی هم ندادند.

طوطی گفت:

_ این که نمی‌شود، من طوطی هارا می‌شناسم، غیر ممکن است جواب ندهند. طوطی از آدم ها باصفاتر و باوفاترند. اگر پیغام مرا رسانده باشی حتماً جواب داده‌اند.

بازرگان گفت:

_ همین است که گفتم ولی بهتر است از این مطلب بگذریم، در عوض هر چه دلت می‌خواهد برایت فراهم می‌کنم.

طوطی گفت:

_ من دیگر هیچ نمیخواهم جز اینکه می‌خواهم بدانم طوطی ها وقتی پیغام مرا شنیدند چه گفتند و چه کردند؟

بازرگان گفت:

_ حالا که اصرار داری بدان که طوطی های اصلاً حرفی نزدند ولی وقتی پیغام تو را رساندم و شکایت های تورا گفتم و شعرت را برایشان خواندم یکی از طوطی های هند بعد از شنیدن پیغام تو حالش دگرگون شد از بسیاری اندوه بر خود لرزید و از شاخ به زمین افتاد و دیگران هم هیچ نگفتند. ناچار دوباره حرف خود را تکرار کردم و جواب خواستم. باز هم یکی دیگر از طوطیان بیهوش شد و بر زمین افتاد، وقتی دیدم جواب نمی‌دهند از کار خود پشیمان شدم که باعث مرگ آن طوطی شدم.من نمی‌دانم ولی این را می‌دانم که هیچ یک حرفی نزدند که چیزی از آن فهمیده شود.

همین که حرف بازرگان به اینجا رسید طوطی از کار همنوعان خود آگاه شد او هم جیغ کشید و بر خود لرزید و بیهوش شد و در قفس افتاد.

بازرگان از دیدن این منظره بیشتر غمگین شد و نمی‌دانست چه شده ولی در هر حال طوطی مرده بود و غم و غصه بازرگان بی نتیجه بود. ناچار بازرگان در قفس را باز کرد و دید اثری از زندگی در طوطی نیست، بند از پایش باز کرد و طوطی را روی علف ها انداخت و از این پیام و نتیجه آن پشیمان و غمگین بود.

اما بشنوید از طوطی!!

طوطی همین که خود را از قفس آزاد یافت زود پر و بال زد و پرواز کرد و بر شاخ درخت نشست. بازرگان از این وضع دچار تعجب شد، سر بالا کرد و از طوطی پرسید:داستان طوطی و بازرگان کودکانه

_ این چه حالیست که می‌بینم؟ چرا اینطور شد؟ حالا که بالای درخت هستی و هر وقت که میخواهی میتوانی پرواز کنی باید من هم بفهمم که این نیرنگ را از کجا یاد گرفتی، من پیغام را به تو رساندم پس تو هم باید راست بگویی.

طوطی گفت:

_ بله! شما آدمها از نصیحت پند نمی‌گیرید، از آن همه گفتار ها که می‌شنوید و در کتاب ها می‌خوانید بهره نمی‌برید، ولی ما طوطی ها زبان عمل را از زبان حرف بهتر می‌فهمیم و پند می‌گیریم. چون مرد خوبی هستی و پیغام مرا درست رساندی و جواب مرا درست آوردی من هم به تو راست می‌گویم. من در پیغام خود شرح گفتاری را گفتم و راه چاره را از طوطیان هند خواستم. آنها هم به من درس عملی دادند؛ یکی اینکه همه سکوت کردند و به من فهماندند که علت گرفتاری من شیرین زبانی من است و راه چاره را در سکوت دانستند، دیگر اینکه یکی دوتا از طوطیان بیهوش شدند و این هم جواب بود و درس عملی بود. آنها گفتند : «تا دانه باشی مرغ تورا می‌خورد؛ تا شکار باشی شکارچی ها قصد تو می‌کنند ، حالا که چنگ و دندان نداری و در قفس گرفتاری باید بی فایده باشی و افتاده باشی و بی زبان و بیهوش و ناتوان تا طمع از تو ببرند و آن وقت آزاد می‌شوی». طاووس از زیبایی خود در بند است و طوطی از زیبایی خود و زیبایی و شیرین زبانی بلای جان من بود، طوطیان هند به من گفتند:

« باید خاموش باشی و هیچ باشی …. تا دوباره زنده شوی و آزاد باشی»

این درس عملی بود که به من دادند، حالا می‌بینی که من هم آن را عمل کردم و اکنون آزادم.

طوطی این را گفت و پرواز کرد و رفت….

گردآوری و نگارش : بخش کودکان پویه

 

قدیمی تر

تغییر سیاست ایران/ ترامپ دستورالعمل جنگ را آماده می‌کند

جدیدتر

آشنایی با مسجد زیبای جمیرا + تصاویر

آموزش کشیدن نقاشی خرگوش برای کودکان

چگونه فرزندمان را تربیت کنیم ؟ ۲۳ نکته برای تربیت کودک (بخش چهارم)

چگونه فرزندمان را تربیت کنیم ؟ ۲۳ نکته برای تربیت کودک (بخش سوم)

چگونه فرزندمان را تربیت کنیم ؟ ۲۳ نکته برای تربیت کودک (بخش دوم)

چگونه فرزندمان را تربیت کنیم ؟ ۲۳ نکته برای تربیت کودک (بخش اول)

آموزش کشیدن نقاشی خوک برای کودکان

ارسال نظر با محتوای سیاسی و توهین آمیز مورد تایید قرار نمی‌گیرد.

وارد کردن ایمیل اختیاری است و در صورت وارد کردن ،آدرس ایمیل شما منتشر نمی‌شود.

وارد کردن نام اجباری نیست ولی بهتر است که نامی برای خود بنویسید.

نظرات خود را به زبان فارسی بنویسید.

نظرات در کمتر از چند ساعت پاسخ داده خواهند شد.

مطالب تصادفی

افرادی که به تازگی نامزد کرد‌ه‌اند به این نکات مهم توجه کنند

آشنایی با دریاچه مصنوعی خلیج فارس (دریاچه چیتگر)

این ربات کیفیت رابطه عاشقانه‌تان را می‌سنجد!

دانلود آهنگ “اسمش عشقه” از مرتضی پاشایی

فایلهای ناقص دانلود شده را چگونه کامل کنیم؟

آشنایی با دریاچه‌ی نمک ناترون واقع در تانزانیا + عکس

خانه

آرشیو مطالب سایت

درباره ما

تماس با ما

تبلیغات

قوانین و مقررات سایت

متن و مصاحبه

نظر هنرجویان دوره‌های عادی پتینه و طرح سنگ در رابطه با آموزش استاد محمد بادامی

پسری با دستان جادویی در هنر پتینه و نقاشی روی سنگ

مصاحبه با منیژه نوری، مدیر هنرکده لاجوردین

گفت وگو با غزال کیوانی، معمار و طراح داخلی

پرشین چت

سرور مجازی ایران

دانلود آهنگ جدید

خرید تبلیغ متنی

آخرین مطالب

پسرانه مدرسه ۲۰۲۰ ، مدل های شیک کیف پسرانه دانشجویی جدید

هر آنچه که درباره مهاجرت به کانادا باید بدانید

روش های مؤثر در پیشگیری از بیماری های قبلی

راه اندازی کسب و کار اینترنتی

والپیپر مشکی برای گوشی ، والپیپر خفن ، پس زمینه مشکی برای موبایل

زنانه مجلسی ، زنانه چرم و شیک

جدیدترین بیوگرافی ها

بیوگرافی نیمار + عکس

بیوگرافی وین دیزل + عکس

بیوگرافی بهنام بانی + عکس

بیوگرافی اروین شرودینگر ، فیزیکدان برجسته اتریشی

بیوگرافی کانیه وست + عکس

بیوگرافی رویا نونهالی + عکس

آموزش کشیدن نقاشی خرگوش برای کودکان

چگونه فرزندمان را تربیت کنیم ؟ ۲۳ نکته برای تربیت کودک (بخش…

چگونه فرزندمان را تربیت کنیم ؟ ۲۳ نکته برای تربیت کودک (بخش سوم)

چگونه فرزندمان را تربیت کنیم ؟ ۲۳ نکته برای تربیت کودک (بخش دوم)

ورود به پنل کاربری

بازگردانی رمز عبور

رمز به ایمیل شما فرستاده شد…

بازرگاني يك طوطي زيبا و شيرين سخن در قفس داشت. روزي كه آمادة سفرِ به هندوستان بود. از هر يك از خدمتكاران خود پرسيد كه چه ارمغاني برايتان بياورم, هر كدام از آنها چيزي سفارش دادند. بازرگان از طوطي پرسيد: چه سوغاتي از هند برايت بياورم؟ طوطي گفت: اگر در هند به طوطيان رسيدي حال و روز مرا براي آنها بگو. بگو كه من مشتاق ديدار شما هستم. ولي از بخت بد در قفس گرفتارم. بگو به شما سلام مي‌رساند و از شما كمك و راهنمايي مي‌خواهد. بگو آيا شايسته است من مشتاق شما باشم و در اين قفس تنگ از درد جدايي و تنهايي بميرم؟ وفاي دوستان كجاست؟ آيا رواست كه من در قفس باشم و شما در باغ و سبزه‌زار. اي ياران از اين مرغ دردمند و زار ياد كنيد. ياد ياران براي ياران خوب و زيباست. مرد بازرگان, پيام طوطي را شنيد و قول داد كه آن را به طوطيان هند برساند. وقتي به هند رسيد. چند طوطي را بر درختان جنگل ديد. اسب را نگهداشت و به طوطي‌ها سلام كرد و پيام طوطي خود را گفت: ناگهان يكي از طوطيان لرزيد و از درخت افتاد و در دم جان داد. بازرگان از گفتن پيام, پشيمان شد و گفت من باعث مرگ اين طوطي شدم, حتماً اين طوطي با طوطي من قوم و خويش بود. يا اينكه اين دو يك روح‌اند درد دو بدن. چرا گفتم و اين بيچاره را كشتم. زبان در دهان مثل سنگ و آهن است. سنگ و آهن را بيهوده بر هم مزن كه از دهان آتش بيرون مي‌پرد. جهان تاريك است مثل پنبه‌زار, چرا در پنبه‌زار آتش مي‌اندازي. كساني كه چشم مي‌بندند و جهاني را با سخنان خود آتش مي‌كشند ظالمند.

عالَمي را يك سخن ويران كند روبهان مرده را شيران كندبازرگان تجارت خود را با دردمندي تمام كرد و به شهر خود بازگشت, و براي هر يك از دوستان و خدمتكاران خود يك سوغات آورد. طوطي گفت: ارمغان من كو؟ آيا پيام مرا رساندي؟ طوطيان چه گفتند؟بازرگان گفت: من از آن پيام رساندن پشيمانم. ديگر چيزي نخواهم گفت. چرا من نادان چنان كاري كردم ديگر ندانسته سخن نخواهم گفت. طوطي گفت: چرا پيشمان شدي؟ چه اتفاقي افتاد؟ چرا ناراحتي؟ بازرگان چيزي نمي‌گفت. طوطي اصرار كرد. بازرگان گفت: وقتي پيام تو را به طوطيان گفتم, يكي از آنها از درد تو آگاه بود لرزيد و از درخت افتاد و مرد. من پشيمان شدم كه چرا گفتم؟ امّا پشيماني سودي نداشت سخني كه از زبان بيرون جست مثل تيري است كه از كمان رها شده و برنمي‌گردد. طوطي چون سخن بازرگان را شنيد, لرزيد و افتاد و مُرد. بازرگان فرياد زد و كلاهش را از ناراحتی بر زمين كوبيد. گفت: اي مرغ شيرين! زبان من چرا چنين شدي؟ اي دريغا مرغ خوش سخن من مُرد. اي زبان تو مايه زيان و بيچارگي من هستي.اي زبان هم آتـشي هم خرمني چند اين آتش در اين خرمن زني؟اي زبان هم گنج بي‌پايان تويي اي زبـان هم رنج بي‌درمان توييبازرگان در غم طوطي ناله كرد, طوطي را از قفس در آورد و بيرون انداخت, ناگهان طوطي به پرواز درآمد و بر شاخ درخت بلندي نشست. بازرگان حيران ماند. و گفت: اي مرغ زيبا, مرا از رمز اين كار آگاه كن. آن طوطيِ هند به تو چه آموخت, كه چنين مرا بيچاره كرد. طوطي گفت: او به من با عمل خود پند داد و گفت ترا به خاطر شيرين زباني‌ات در قفس كرده‌اند , براي رهايي بايد ترك صفات كني. بايد فنا شوي. بايد هيچ شوي تا رها شوي. اگر دانه باشي مرغها ترا مي‌خورند. اگر غنچه باشي كودكان ترا مي‌چينند. هر كس زيبايي و هنر خود را نمايش دهد. صد حادثة بد در انتظار اوست. دوست و دشمن او را نظر مي‌زنند. دشمنان حسد و حيله مي‌ورزند. طوطي از بالاي درخت به بازرگان پند و اندرز داد و خداحافظي كرد. بازرگان گفت: برو! خدا نگه دار تو باشد. تو راه حقيقت را به من نشان دادي من هم به راه تو مي‌روم. جان من از طوطي كمتر نيست. براي رهايي جان بايد همه چيز را ترك كرد.

جستجو

این داستان از مثنوی مولوی انتخاب شده است و داستان درباره‌ی طوطیِ بازرگانی است که در قفس است و از بازرگان سوغاتی عجیبی می‌خواهد…


مثنوی معنوی مولوی دریایی است بیکران از معارف الهی، عرفانی، اخلاقی و دینی که در ظرف شعر و زبان زیبای پارسی ریخته شده است. صورت این معارف که در قالب حکایات،‌تمثیلات و… ارائه شده، زمینه ای است برای اندیشه و تامل در سیرت و معانی ژرف و متعالی آنها. یکی از حکایات زیبا و عمیق مثنوی، داستان طوطی و بازرگان است که در این کتاب به نثر ساده و روان بازنویسی شده و به همراه تصاویر زیبا و گویا روایت می شود.

   +98.      didarejan@gmail.com

 

 

حکایت مرد بازرگان و طوطی در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

بازرگانی ، طوطی زیبا در قفس داشت . روزی برای تجارت ، آهنگ سفر به هندوستان کرد و پیش از رفتن ، همه اهل خانه را فراخواند و گفت : برای شما از این سفر چه ارمغانی آورم ؟ هر یک از بستگان چیزی درخواست کرد . وقتی نوبت به طوطی رسید بدو گفت : تو چه تحفه ای می خواهی ؟ طوطی گفت : وقتی که به هندوستان رسیدی و طوطیان همنوع مرا دیدی . حال مرا برای آنان بازگو کن و بگو که قضا و قدر مرا در زندان قفس افکنده و اینک از شما استمداد می جوید . آیا این رواست که شما خوش و خرم پرواز کنید و من ، مهجور و غمزده در کنج قفس باشم ؟ بازرگان به هندوستان رفت و همینکه پیام طوطی را به دوستانش رسانید . یکی از طوطیان از شاخه درخت بر زمین افتاد و مُرد . بازرگان از گفتن این پیغام پشیمان شد . وقتی به وطن خود بازگشت . تحفه های موعود را به هریک از بستگانش تقدیم کرد . و سرانجام طوطی گفت : پس ارمغان من کو ؟ بازرگان گفت : من از رساندن پیام تو پشیمان هستم . طوطی گفت : علت پشیمانی تو چیست ؟ بازرگان گفت : وقتی پیغامت را رساندم یکی از طوطیان در دم بر زمین افتاد و جان داد . در این هنگام طوطی قفس نشین لرزید و بر کف قفس افتاد . و بازرگان از شدت ناراحتی سینه چاک کرد و وقتی طوطیک بیچاره را از قفس بیرون انداخت آن پرنده مرده وش به پرواز درآمد و جان خود را نجات داد . ماخذ این قصه در قرن ششم شهرت داشته و خاقانی در تحفةالعراقین بدان اشاره کرده است .داستان طوطی و بازرگان کودکانه

اصل حکایت : در روزگار سلیمان (ع) شخصی در بازار مرغکی خرید که او را هزاردستان گویند . آن مرغک را به خانه برد و آنچه شرط او بود از قفس و جای و آب و علف بساخت و به آواز او مستانس می بود . یک روز مرغکی بیامد هم از جنس او و بر قفس نشست و چیزی به قفس او فرو گفت . آن مرغک نیز بانگ نکرد و مَرد ، آن قفس برگرفت و پیش سلیمان آورد و گفت : ای رسول الله ، این مرغک ضعیف را به بهای گران بخریدم و به آنچه شرط اول است از جای و آب و علف قیام نموده تا برای من بانگ کند . روزی چند بانگ کرد و مرغکی بیامد و چیزی به قفس او فرو گفت . این مرغک گنگ شد . از او بپرس تا چرا اول بانگ کرد و اکنون نمی کند و آن مرغک را چه بانگ نمی کنی ؟ مرغک گفت : یا رسول الله ، من مرغی بودم هرگر دام و دانه صیاد نادیده و صیادی بیامد و در رهگذر من دامی بگسترد و دانه چند در آن دام فشاند . من چشم حرص باز کردم و دانه بدیدم و چشم عبرت باز نکردم تا دام بدیدمی . به طمع دانه در دام شدم به دانه نارسیده در دام افتادم . پایم به دام بسته شد و دانه بدست نیامد . چون مرغ به طمع دانه در دام آید صیاد مرا بگرفت از جفت و بچه جدا کرد و به بازار آورد . این مرد مرا بخرید و در زندان قفس بازداشت . من از سوز درد فرقت نالیدن گرفتم . او از سر غفلت و شهوت ، سماع می کرد و از درد من غافل و بی خبر . آن مرغک بیامد مرا گفت : ای بیچاره چند نالی که سبب حبس تو این ناله توست . من عهد کرده ام که تا در این زندان باشم نیز ننالم . سلیمان (ع) بخندید و مرد را گفت : ای مرغک می گوید عهد کرده ام که تا در زندان باشم نیز ننالم . مرد قفس پیش خواست و در او بر کشید و مرغ را رها کرد و گفت : من این را از برای آواز دارم . چون مرا بانگ نخواهد کرد او را چه خواهم کرد . ( قصص و تمثیلات مثنوی ، ص 19 )

این حکایت از حکایات بس شیرین و جذاب و پر نکته مثنوی معنوی است که مولانا با بیانی شیوا و کلامی بس زیبا بازگو کرده است .

محور اساسی این حکایت موت ارادی و گسستن از تعلقات غیر خدایی و رها شدن از خویشتن کاذب خود و نهایتا به مقام فناء رسیدن است . به اعتقاد اکابر صوفیه و اعاظم عرفا . فناء نتیجه فضل و رحمت الهی است . در این حکایت طوطی قفس نشین ، تمثیل سالک طالبی است که می خواهد از قفس کالبد و مقتضیات آن رها شود . ضمنا در بیت 1830 نکته ای بس نغز در مسائل ارشادی و تربیتی آورده که برای عموم مردم از خواص تا عوام آموزنده است و آن اینکه پند دادن به عمل ، قوی تر و مقبول تر از موعظه کردن های بی خاصیت لفظی است .

شرح و تفسیر بخشهای ” حکایت مرد بازرگان و طوطی ” در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدار جان مطالعه نمائید .

بخش اول : رفتن بازرگان به هندوستان و پیغام طوطی

بخش دوم : صفت اَجنِحهََ طیورِ عقولِ الهی

بخش سوم : دیدن خواجه ، طوطیان هندوستان و رسانیدن پیغام طوطی

بخش چهارم : بیان تفسیر قول فریدالدین عطار

بخش پنجم : تعظیم ساحران ، مر موسی را که چه فرمایی

بخش ششم : باز گفتن بازرگان ، با طوطی آنچه دید از طوطیان هندوستان

بخش هفتم : شنیدن آن طوطی و مردن در قفس و نوحه خواجه بر وی

بخش هشتم : بیان تفسیر قول حکیم

بخش نهم : رجوع به حکایت خواجه تاجر و طوطی

بخش دهم : برون انداختن مرد تاجر ، طوطی را از قفس و پریدن طوطی مرده

بخش یازدهم : وداع کردن طوطی با خواجه و پریدن او

بخش دوازدهم : مضرت تعظیم خلق و انگشت نمای شدن

بخش سیزدهم : بیان تفسیر ماشاءالله کان

Tags: حکایت مثنوی حکایت مرد بازرگان و طوطی مولانا مولوی

حکایت مارگیر که اژدهای فسرده را مرده پنداشت و آورد به بغداد در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان…

حکایت آن شخص که در عهد داود نبی شب و روز دعا می کرد در مرکز تخصصی شعر و…

حکایت به فریاد رسیدن رسول الله ، کاروان عرب را از تشنگی در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان…

حکایت منافقان و مسجد ضرار ساختن ایشان در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان حکایت منافقان و مسجد ضرار…

حکایت عاشق شدن پادشاهی بر کنیزکی در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان حکایت عاشق شدن پادشاهی بر کنیزکی…

    حکایت رفتن گرگ و روباه در خدمت شیر به شکار در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان…

حکایت کرامات ابراهیم ادهم بر لب دریا در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان حکایت کرامات ابراهیم ادهم بر…

حکایت وکیل صدر جهان که متهم شد و از بخارا گریخت در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان حکایت…

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نظر

نام *

پست الکترونیک *

تارنما

Save my name, email, and website in this browser for the next time I comment.

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

موزه ملی ملک مدتی است که کارگاه و تور قصه‌گویی «باغ قصه‌ها» را برگزار می کند تا کودکان را با گنجینه ی ادبیات کهن ایران آشنا کند. 

در هفته پایانی آبان ماه چهل دانش‌آموز تهرانی در کارگاه و تور قصه‌گویی «باغ قصه‌ها» طوطی‌هایشان را ساختند، آرزو کردند و رویا بافتند و آن‌ها را در قلمرو خیال به پرواز درآوردند.

در زیر گزارشی از این نشست را می خوانید:

نخست قصه گویان و راهنمایان موزه برای درگیر کردن ذهن کودکان با عناصر داستان، طوطی‌هایی را که از نان سنتی آماده کرده بودند، در اختیار دانش‌آموزان گذاشتند تا با برش‌هایی از خیار، هویج، دانه‌های آفتابگردان و پنیر، طوطی‌های خودشان را بسازند.

 

داستان طوطی و بازرگان کودکانه

 

سپس از کودکان خواسته شد پیش از خوردن برای طوطی آرزویی کنند و آرزوهایشان را با یکدیگر در میان بگذارند. آن‌ها اینگونه آرزو کردند:
 «آرزو دارم طوطی‌ام برود به بهشت … طوطی من تخم‌های بیش‌تری کند تا چند تا طوطی تازه به دنیا بیاید … دعا می‌کنم طوطی واقعی که داشتم و گم شده حالش خوب باشد … طوطی ساعت مادرم را از کار بیندازد تا مرا بیدار نکند که به مدرسه بروم … طوطی به جای من درس بخواند … طوطی کاری کند تا پدرم خواب بماند و مرا بیدار نکند … طوطی برود در طبیعت و آزاد باشد … طوطی‌ام مرا داماد کند … میکروب‌های داخل بدن مرا از بین ببرد … کل مدرسه از کلاس یک تا آخر را طوطی در عرض ۱۰ دقیقه به من یاد بدهد …».

 

سپس قصه گویان روایتی نو از قصه طوطی و بازرگان مولانا را برای کودکان بازگو کردند.  طوطی در این روایت، مختار بود پرواز کند و به هندوستان برود یا در زندان مجلل خویش بماند. قصه‌گوها از کودکان خواستند پایان قصه را رقم بزنند. در پایان، از کودکان پرسیدند اگر جای طوطی بودند، فکر می‌  کنند چه عاملی جلوی پروازشان را می‌گرفت. پاسخ‌ها همانند آرزوها جالب بود:
 «اگر طوطی بودم دوست داشتم پرواز کنم چون نمی‌خواستم کسی مرا ببیند … من دوست داشتم پروانه باشم … اگر طوطی بودم نگران آب و غذا بودم؛ اگر از اینجا بروم آب و غذا گیرم نمی‌آید … چیزی که مانع پرواز من است، بی‌آبی و بی‌غذایی و پدر و مادرم هستند … دوست دارم پرواز کنم ولی صاحبم نمی‌گذارد چون می‌خواهم به آسمان بروم … درس‌ها نمی‌گذارند من پرواز کنم و آزاد باشم … چیزهایی که مانع پرواز من هستند مدرسه، مشق و درس، تبلت، لپ‌تاپ و موبایلم هستند … موانع سر راه من فضای مجازی، آلودگی، آلودگی صوتی و تکالیف مدرسه‌ام هستند … من دوست دارم پرواز کنم و به مدرسه نروم. مامان و بابا نمی‌گذارند. به علاوه درس و مشق‌هایی مثل علوم، ریاضی، فلسفه و فارسی و امتحانات مزخرف هم مانع من هستند … درس‌ها نمی‌گذارند من پرواز کنم. هر روز باید بنشینم و درس بخوانم. واقعا افتضاح است … من دوست دارم پرواز کنم و تکلیف ننویسم ولی معلمم نمی‌گذارد … چیزی که مانع پرواز من است این است که کسی چیزی بگوید که من را آزار بدهد. دوست دارم پرواز کنم اما پدر و مادرم نمی‌گذارند. اگر هم بخواهم بروم خودم دلتنگ می شوم … دوست دارم طوطی باشم که به مدرسه نروم، اعتراض کنم، لگو بخرم، اما مادرم نمی‌گذارد … دوست دارم پرواز کنم اما خودخواهی صاحبم نمی‌گذارد … اگر من پرواز کنم مرا با تفنگ می‌زنند … ما را در مدرسه حبس کرده‌اند. ما یک سال در آن حبس شده‌ایم … من دلم می‌خواهد پرواز کنم اما پدر و مادرم نمی‌گذارند … درس خواندن مانع پرواز من است … علوم مانع پرواز من است … دوست دارم پرواز کنم اما مادر و پدرم نگران می‌شوند … دوست دارم پرواز کنم و اسباب بازی بخرم و بازی کنم ولی مامان و بابا نمی‌گذارند … من، خودم، مانع پرواز خودم هستم … دوست دارم پرواز کنم ولی پدر و مادرم بی‌حال و حوصله‌اند … خودم می‌خواستم از قفس نروم. دوست نداشتم از قفس بروم … آرزو دارم بروم کلاس فوتبال اما پدرم مانع من است …».

 

کتاب های بیشتر، چشمه های بیشتر دوستی

وبلاگ‌ کتاب هدهد با نوشته‌هایی کاربردی برای خانواده‌ها و معلمان

همه حقوق سایت کتابک برای پدیدآورندگان آن محفوظ و  باز نشر نوشته ها و تصویرها با آوردن منبع آزاد است.

Copyright 2008 – 2019 ©

داستان طوطی و بازرگان کودکانه
داستان طوطی و بازرگان کودکانه
0

دوره مقدماتی php

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *