داستان طوطي و بازرگان

دوره مقدماتی php
داستان طوطي و بازرگان
داستان طوطي و بازرگان




یکی دیگر از حکایت های دفتر اول مثنوی معنوی مولانا که یکی از نقش های اصلی آن را دوباره یک طوطی ایفا می کند، داستان مرد بازرگانی است که قصد سفر به هند را دارد. در این مقاله این حکایت شیرین و پر نکته مثنوی را با یکدیگر مرور می کنیم.

بود بازرگان و، او را طوطیی                                در قفس محبوس، زیبا طوطییداستان طوطي و بازرگان

چونکه بازرگان سفر را ساز کرد                            سوی هندستان شدن آغاز کرد

دوره مقدماتی php

هر غلام و هر کنیزک را ز جود                            گفت: بهر تو چه آرم؟ گوی زود

هر یکی از وی مرادی خواست کرد                       جمله را وعده بداد آن نیک مرد

مرد بازرگانی یک طوطی زیبا داشت و آن را در قفسی زندانی کرده بود. بازرگان قصد سفر به هندوستان داشت. از روی بخشندگی و سخاوت به هر کدام از کنیزان و غلامانش گفت: که از سفر به هندوستان چه سوغاتی برایت بیاورم؟ هر کدام از آنها درخواست چیزی کرد و آن بازرگان نیکو خصال به همه آنها وعده داد که آنچه که خواسته اند را برایشان می آورد.

تا اینکه نوبت به طوطی رسید

گفت طوطی را چه خواهی ارمغان؟                        کآرمت از خِطُه هندوستان

گفت آن طوطی را که آنجا طوطیان                         چون ببینی، کن ز حال من بیان

کان فلان طوطی که مشتاق شماست                        از قضای آسمان، در حبسِ ماست  

بر شما کرد او سلام و داد خواست                          وز شما چاره و رهِ ارشاد خواست

گفت: می شاید که من در اشتیاق                            جان دهم اینجا، بمیرم از فراق؟

این روا باشد که من در بندِ سخت                           گه شما بر سبزه، گاهی بر درخت؟

این چنین باشد وفای دوستان                                 من در این حبس و شما در گلستان؟

یاد آرید ای مهان زین مَرغ زار                            یک صبوحی در میان مرغزار

مرد بازرگان از طوطی می پرسد که تو چه هدیه و سوغاتی می خواهی که برایت بیاورم؟

طوطی پاسخ می دهد: هر گاه طوطیان هم نوع مرا در هندوستان دیدی، آنان را از حال من با خبر کن. بگو آن طوطی که بسیار مشتاق است که با شما دیدار داشته باشد، به حکم تقدیر در قفس زندانی شده است. آن طوطی برایتان سلام فرستاد و گفت: برای رهایی از قفس منتظر راهنمایی شما هستم.

طوطی به بازرگان گفت: به آن طوطیان بگو: آیا شایسته است که من در شوق دیدار شما جان بسپارم و در این قفس از غم دوری شما بمیرم؟ آیا این سزاوار است که من سخت در اسارت باشم و شما آزادانه گاهی بر سبزه زار گردش کنید و گاهی بر شاخه درخت بنشینید؟ آیا این وفای شما دوستان است که من در این قفس زندانی باشم و شما آزادانه در گلزار بگردید؟ ای بزرگان آنزمان که در میان گلزار از باده طرب سرخوشید، این مرغ ناتوان و زار را به یاد آورید.

چونکه تا اقصای هندوستان رسید                               در بیابان، طوطیِ چندی بدید

مرکب استانید پس آواز داد                                      آن سلام و آن امانت باز داد

طوطیی ز آن طوطیان، لرزید بس                             اوفتاد و مُرد و بگسستش نفس

شد پشیمان خواجه از گفت خبر                                 گفت: رفتم در هلاک جانور

این مگر خویش است با آن طوطیک                          این مگر دو جسم بود و روح، یک؟

این چرا کردم؟ چرا دادم پیام؟                                  سوختم بیچاره را زین گفت خام

وقتی بازرگان به هندوستان رسید، چند طوطی را دید. بازرگان در همانجا که آنها جمع شده بودند توقف کرد و طوطیان را صدا زد و سلام و پیغام آن طوطی قفس نشین را به آنان رسانید. بعد اتمام سخن بازرگان ناگهان یکی از طوطیان سخت لرزید و بر زمین افتاد و نفسش بند آمد و جان سپرد. بازرگان از رساندن آن پیغام پشیمان شد و از اینکه پیغام طوطی را برای طوطیان هندوستان بازگو کرده اظهار پشیمانی کرد و با خود گفت: حیف که باعث مرگ این حیوان شدم! چرا این کار و کردم و این پیغام را رساندم؟ من با این سخن ناپخته جان عزیز او را تباه کردم.

این بخش داستان برای مولانا بهانه ای می شود تا به موضوع گزند زبان و مضرات سخنان ناروا بپردازد:

این زبان چون سنگ و، هم آهن وش است                     وآنچه بجهد از زبان، چون آتش است

سنگ و آهن را مزن بر هم، گزاف                             گه ز روی نَقل و، گه از روی لاف

زآنکه تاریکی است و هر سو پنبه زار                        در میان پنبه، چون باشد شرار؟

ظالم آن قومی که چشمان دوختند                               ز آن سخن ها، عالمی را سوختند

عالمی را یک سخن ویران کند                                  روبهانِ مرده را شیران کند

زبان آدمی در مَثَل مانند سنگ و آهن است و هر سخنی که از زبان بی عنان صادر شود، آتشبار است. پس ای سخنگو سنگ و آتش را بیهوده بر هم مزن و زبانت را بیهوده به هر سخن لاف و گزافه باز نکن، چرا که این دنیا همانند پنبه زاری تاریک است و سخن نا به جای تو مانند شراره آتش؛ حال بیندیش که اگر شراره آتش در میان پنبه زار بیفتند چه اتفاقی رخ می دهد؟

انسان های ظالم کسانی هستند که چشم بر هم گذاشته و جهانی را با سخن آتش انگیز خود می سوزانند و یک سخن فتنه انگیز می تواند جهانی را به ویرانی کشیده و روبهان ناتوان را به شیری شرزه تبدیل کند.

کرد بازرگان تجارت را تمام                                   باز آمد سوی منزل شادکام

هر غلامی را بیاورد ارمغان                                   هر کنیزک را ببخشید او نشان

گفت طوطی: ارمغان بنده کو؟                                  آنچه گفتی، آنچه دیدی، بازگو

گفت: نی من خود پشیمانم از آن                               دست خود خایان و انگشتان، گزانداستان طوطي و بازرگان

گفت: ای خواجه پشیمانی ز چیست؟                          چیست آن کین خشم و غم را مقتضی است؟

بازرگان تجارت را به پایان رسانید و شاد و خرسند به منزل بازگشت. آن مرد طبق وعده ای که داده بود برای غلام و کنیزکان خود ارمغانی آورده بود. نوبت به طوطی رسید. طوطی رو به بازرگان گفت: پس ارمغان من کو؟ هرچه دیدی و شنیدی و برای من بازگو کن. بازرگان به طوطی گفت: من از آن پیغامی که به طوطیان هندوستان رساندم بسیار پشیمانم. طوطی پرسید: ای خواجه پشیمانی تو برای چیست؟ چه چیزی خشم و اندوه تو را برانگیخته است؟

گفت: گفتم آن شکایت های تو                                 با گروهی طوطیان، همتای تو

آن یکی طوطی ز دردت بوی برد                            زهره اش بِدرید و لرزید و بمرد

من پشیمان گشتم این گفتن چه بود؟                            لیک چون گفتم، پشیمانی چه سود؟

بازرگان جواب داد: من حرف ها و شکایت های تو را به دوستانت در هندوستان رساندم. یکی از طوطیان همینکه درد و رنج تو را احساس کرد، زهره اش ترکید و بر زمین افتاد و مرد. من از اینکه حرف تو را به آنها رساندم پشیمان شدم. ولی پس از آن حادثه دیگر پشیمانی چه سودی دارد؟

ادامه دارد……

 

آسیه بیاتانی

بخش ادبیات تبیان

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Виконується…

Завантаження…

داستان طوطي و بازرگان

Виконується…

Завантаження…

Завантаження…

Виконується…

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

اما راویان اخبار و ناقلان آثار چنین روایت کنند که بازرگانی بود و …http://www.facebook.com/DORRTV/app_19…

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Виконується…

Завантаження списків відтворення…

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Виконується…

Завантаження…

داستان طوطي و بازرگان

Виконується…

Завантаження…

Завантаження…

Виконується…

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

اما راویان اخبار و ناقلان آثار چنین روایت کنند که بازرگانی بود و …http://www.facebook.com/DORRTV/app_19…

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Виконується…

Завантаження списків відтворення…

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Виконується…

Завантаження…

داستان طوطي و بازرگان

Виконується…

Завантаження…

Завантаження…

Виконується…

Завантаження…

Завантаження…

داستان طوطی و بازرگان – از مثنوی معنوی – و اندرزهای آن

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Виконується…

Завантаження списків відтворення…

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Виконується…

Завантаження…

داستان طوطي و بازرگان

Виконується…

Завантаження…

Завантаження…

Виконується…

Завантаження…

Завантаження…

داستان طوطی و بازرگان – از مثنوی معنوی – و اندرزهای آن

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Виконується…

Завантаження списків відтворення…

   +98.      didarejan@gmail.com

 

 

حکایت مرد بازرگان و طوطی در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

بازرگانی ، طوطی زیبا در قفس داشت . روزی برای تجارت ، آهنگ سفر به هندوستان کرد و پیش از رفتن ، همه اهل خانه را فراخواند و گفت : برای شما از این سفر چه ارمغانی آورم ؟ هر یک از بستگان چیزی درخواست کرد . وقتی نوبت به طوطی رسید بدو گفت : تو چه تحفه ای می خواهی ؟ طوطی گفت : وقتی که به هندوستان رسیدی و طوطیان همنوع مرا دیدی . حال مرا برای آنان بازگو کن و بگو که قضا و قدر مرا در زندان قفس افکنده و اینک از شما استمداد می جوید . آیا این رواست که شما خوش و خرم پرواز کنید و من ، مهجور و غمزده در کنج قفس باشم ؟ بازرگان به هندوستان رفت و همینکه پیام طوطی را به دوستانش رسانید . یکی از طوطیان از شاخه درخت بر زمین افتاد و مُرد . بازرگان از گفتن این پیغام پشیمان شد . وقتی به وطن خود بازگشت . تحفه های موعود را به هریک از بستگانش تقدیم کرد . و سرانجام طوطی گفت : پس ارمغان من کو ؟ بازرگان گفت : من از رساندن پیام تو پشیمان هستم . طوطی گفت : علت پشیمانی تو چیست ؟ بازرگان گفت : وقتی پیغامت را رساندم یکی از طوطیان در دم بر زمین افتاد و جان داد . در این هنگام طوطی قفس نشین لرزید و بر کف قفس افتاد . و بازرگان از شدت ناراحتی سینه چاک کرد و وقتی طوطیک بیچاره را از قفس بیرون انداخت آن پرنده مرده وش به پرواز درآمد و جان خود را نجات داد . ماخذ این قصه در قرن ششم شهرت داشته و خاقانی در تحفةالعراقین بدان اشاره کرده است .داستان طوطي و بازرگان

اصل حکایت : در روزگار سلیمان (ع) شخصی در بازار مرغکی خرید که او را هزاردستان گویند . آن مرغک را به خانه برد و آنچه شرط او بود از قفس و جای و آب و علف بساخت و به آواز او مستانس می بود . یک روز مرغکی بیامد هم از جنس او و بر قفس نشست و چیزی به قفس او فرو گفت . آن مرغک نیز بانگ نکرد و مَرد ، آن قفس برگرفت و پیش سلیمان آورد و گفت : ای رسول الله ، این مرغک ضعیف را به بهای گران بخریدم و به آنچه شرط اول است از جای و آب و علف قیام نموده تا برای من بانگ کند . روزی چند بانگ کرد و مرغکی بیامد و چیزی به قفس او فرو گفت . این مرغک گنگ شد . از او بپرس تا چرا اول بانگ کرد و اکنون نمی کند و آن مرغک را چه بانگ نمی کنی ؟ مرغک گفت : یا رسول الله ، من مرغی بودم هرگر دام و دانه صیاد نادیده و صیادی بیامد و در رهگذر من دامی بگسترد و دانه چند در آن دام فشاند . من چشم حرص باز کردم و دانه بدیدم و چشم عبرت باز نکردم تا دام بدیدمی . به طمع دانه در دام شدم به دانه نارسیده در دام افتادم . پایم به دام بسته شد و دانه بدست نیامد . چون مرغ به طمع دانه در دام آید صیاد مرا بگرفت از جفت و بچه جدا کرد و به بازار آورد . این مرد مرا بخرید و در زندان قفس بازداشت . من از سوز درد فرقت نالیدن گرفتم . او از سر غفلت و شهوت ، سماع می کرد و از درد من غافل و بی خبر . آن مرغک بیامد مرا گفت : ای بیچاره چند نالی که سبب حبس تو این ناله توست . من عهد کرده ام که تا در این زندان باشم نیز ننالم . سلیمان (ع) بخندید و مرد را گفت : ای مرغک می گوید عهد کرده ام که تا در زندان باشم نیز ننالم . مرد قفس پیش خواست و در او بر کشید و مرغ را رها کرد و گفت : من این را از برای آواز دارم . چون مرا بانگ نخواهد کرد او را چه خواهم کرد . ( قصص و تمثیلات مثنوی ، ص 19 )

این حکایت از حکایات بس شیرین و جذاب و پر نکته مثنوی معنوی است که مولانا با بیانی شیوا و کلامی بس زیبا بازگو کرده است .

محور اساسی این حکایت موت ارادی و گسستن از تعلقات غیر خدایی و رها شدن از خویشتن کاذب خود و نهایتا به مقام فناء رسیدن است . به اعتقاد اکابر صوفیه و اعاظم عرفا . فناء نتیجه فضل و رحمت الهی است . در این حکایت طوطی قفس نشین ، تمثیل سالک طالبی است که می خواهد از قفس کالبد و مقتضیات آن رها شود . ضمنا در بیت 1830 نکته ای بس نغز در مسائل ارشادی و تربیتی آورده که برای عموم مردم از خواص تا عوام آموزنده است و آن اینکه پند دادن به عمل ، قوی تر و مقبول تر از موعظه کردن های بی خاصیت لفظی است .

شرح و تفسیر بخشهای ” حکایت مرد بازرگان و طوطی ” در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدار جان مطالعه نمائید .

بخش اول : رفتن بازرگان به هندوستان و پیغام طوطی

بخش دوم : صفت اَجنِحهََ طیورِ عقولِ الهی

بخش سوم : دیدن خواجه ، طوطیان هندوستان و رسانیدن پیغام طوطی

بخش چهارم : بیان تفسیر قول فریدالدین عطار

بخش پنجم : تعظیم ساحران ، مر موسی را که چه فرمایی

بخش ششم : باز گفتن بازرگان ، با طوطی آنچه دید از طوطیان هندوستان

بخش هفتم : شنیدن آن طوطی و مردن در قفس و نوحه خواجه بر وی

بخش هشتم : بیان تفسیر قول حکیم

بخش نهم : رجوع به حکایت خواجه تاجر و طوطی

بخش دهم : برون انداختن مرد تاجر ، طوطی را از قفس و پریدن طوطی مرده

بخش یازدهم : وداع کردن طوطی با خواجه و پریدن او

بخش دوازدهم : مضرت تعظیم خلق و انگشت نمای شدن

بخش سیزدهم : بیان تفسیر ماشاءالله کان

Tags: حکایت مثنوی حکایت مرد بازرگان و طوطی مولانا مولوی

حکایت اعرابی و ریگ در جوال کردن و ملامت کردن فیلسوف در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان حکایت…

حکایت جوحی و آن کودک که پیش جنازه پدرش نوحه می کرد در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان…

    حکایت آمدن رسول روم و دیدن کرامات عمر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان شرح و…

حکایت فریفتن روستایی شهری را و به دعوت خواندن او در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان حکایت فریفتن…

حکایت آن عاشق که از عسس گریخت و معشوق را در باغ یافت در مرکز تخصصی شعر و عرفان…

حکایت وکیل صدر جهان که متهم شد و از بخارا گریخت در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان حکایت…

حکایت منافقان و مسجد ضرار ساختن ایشان در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان حکایت منافقان و مسجد ضرار…

حکایت شکایت کردن پیرمردی به طبیب از رنجوری ها و جواب طبیب در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان…

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نظر

نام *

پست الکترونیک *

تارنما

Save my name, email, and website in this browser for the next time I comment.

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

بازرگاني يك طوطي زيبا و شيرين سخن در قفس داشت. روزي كه آمادة سفرِ به هندوستان بود. از هر يك از خدمتكاران خود پرسيد كه چه ارمغاني برايتان بياورم, هر كدام از آنها چيزي سفارش دادند. بازرگان از طوطي پرسيد: چه سوغاتي از هند برايت بياورم؟ طوطي گفت: اگر در هند به طوطيان رسيدي حال و روز مرا براي آنها بگو. بگو كه من مشتاق ديدار شما هستم. ولي از بخت بد در قفس گرفتارم. بگو به شما سلام مي‌رساند و از شما كمك و راهنمايي مي‌خواهد. بگو آيا شايسته است من مشتاق شما باشم و در اين قفس تنگ از درد جدايي و تنهايي بميرم؟ وفاي دوستان كجاست؟ آيا رواست كه من در قفس باشم و شما در باغ و سبزه‌زار. اي ياران از اين مرغ دردمند و زار ياد كنيد. ياد ياران براي ياران خوب و زيباست. مرد بازرگان, پيام طوطي را شنيد و قول داد كه آن را به طوطيان هند برساند. وقتي به هند رسيد. چند طوطي را بر درختان جنگل ديد. اسب را نگهداشت و به طوطي‌ها سلام كرد و پيام طوطي خود را گفت: ناگهان يكي از طوطيان لرزيد و از درخت افتاد و در دم جان داد. بازرگان از گفتن پيام, پشيمان شد و گفت من باعث مرگ اين طوطي شدم, حتماً اين طوطي با طوطي من قوم و خويش بود. يا اينكه اين دو يك روح‌اند درد دو بدن. چرا گفتم و اين بيچاره را كشتم. زبان در دهان مثل سنگ و آهن است. سنگ و آهن را بيهوده بر هم مزن كه از دهان آتش بيرون مي‌پرد. جهان تاريك است مثل پنبه‌زار, چرا در پنبه‌زار آتش مي‌اندازي. كساني كه چشم مي‌بندند و جهاني را با سخنان خود آتش مي‌كشند ظالمند.

عالَمي را يك سخن ويران كند روبهان مرده را شيران كندبازرگان تجارت خود را با دردمندي تمام كرد و به شهر خود بازگشت, و براي هر يك از دوستان و خدمتكاران خود يك سوغات آورد. طوطي گفت: ارمغان من كو؟ آيا پيام مرا رساندي؟ طوطيان چه گفتند؟بازرگان گفت: من از آن پيام رساندن پشيمانم. ديگر چيزي نخواهم گفت. چرا من نادان چنان كاري كردم ديگر ندانسته سخن نخواهم گفت. طوطي گفت: چرا پيشمان شدي؟ چه اتفاقي افتاد؟ چرا ناراحتي؟ بازرگان چيزي نمي‌گفت. طوطي اصرار كرد. بازرگان گفت: وقتي پيام تو را به طوطيان گفتم, يكي از آنها از درد تو آگاه بود لرزيد و از درخت افتاد و مرد. من پشيمان شدم كه چرا گفتم؟ امّا پشيماني سودي نداشت سخني كه از زبان بيرون جست مثل تيري است كه از كمان رها شده و برنمي‌گردد. طوطي چون سخن بازرگان را شنيد, لرزيد و افتاد و مُرد. بازرگان فرياد زد و كلاهش را از ناراحتی بر زمين كوبيد. گفت: اي مرغ شيرين! زبان من چرا چنين شدي؟ اي دريغا مرغ خوش سخن من مُرد. اي زبان تو مايه زيان و بيچارگي من هستي.اي زبان هم آتـشي هم خرمني چند اين آتش در اين خرمن زني؟اي زبان هم گنج بي‌پايان تويي اي زبـان هم رنج بي‌درمان توييبازرگان در غم طوطي ناله كرد, طوطي را از قفس در آورد و بيرون انداخت, ناگهان طوطي به پرواز درآمد و بر شاخ درخت بلندي نشست. بازرگان حيران ماند. و گفت: اي مرغ زيبا, مرا از رمز اين كار آگاه كن. آن طوطيِ هند به تو چه آموخت, كه چنين مرا بيچاره كرد. طوطي گفت: او به من با عمل خود پند داد و گفت ترا به خاطر شيرين زباني‌ات در قفس كرده‌اند , براي رهايي بايد ترك صفات كني. بايد فنا شوي. بايد هيچ شوي تا رها شوي. اگر دانه باشي مرغها ترا مي‌خورند. اگر غنچه باشي كودكان ترا مي‌چينند. هر كس زيبايي و هنر خود را نمايش دهد. صد حادثة بد در انتظار اوست. دوست و دشمن او را نظر مي‌زنند. دشمنان حسد و حيله مي‌ورزند. طوطي از بالاي درخت به بازرگان پند و اندرز داد و خداحافظي كرد. بازرگان گفت: برو! خدا نگه دار تو باشد. تو راه حقيقت را به من نشان دادي من هم به راه تو مي‌روم. جان من از طوطي كمتر نيست. براي رهايي جان بايد همه چيز را ترك كرد.

قصه بازرگان و طوطی راهِ رهایی روح از قفسِ جسم را نشان می‌دهد. طوطیِ بازرگان که راز مردن طوطیِ هندی را دریافته است، رهایی خود را از زندان در مردن می‌بیند؛ پس خود را به مردن می‌زند و از قفس نجات پیدا می‌کند.
در اصطلاحِ اهلِ عرفان این داستان تمثیل انتخاب مُوتِ اختیاری بر موتِ اِجباری است.
سفر نیز یکی از نشانه‌های در خور توجه و عمیق این داستان است و به تعالی و رُشدِ روح اشاره می‌کند. سفر بازرگان و سفر طوطی در انتهای داستان نشانه‌ پرواز روح به سوی حقیقت و درکِ آن است.
با هم این داستان زیبا و آموزنده را می‌خوانیم:

قصه بازرگان کی طوطی محبوس او او را پیغام داد به طوطیان هندوستان هنگام رفتن به تجارت

درس قبل

Comment

داستان طوطي و بازرگان

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

نزدیک‌‏ترین آموزشگاه زبان و ادبیات فارسی

1. رمزگان[1]

در اصطلاح نشانه‌شناسی، رمزگان عبارت است از وضعیتی خاص در سیر تاریخی مجموعة نمایه‌ها یا نشانه‌ها که به منظور تحلیل همزمان مشخص شده است‌ (ضیمران، 1382:‌ 85). سوسور رمز را مترادف نشانه‌های زبان به کار برده است. یاکوبسن بر این باور است که ایجاد و تفسیر متن متکی به برخورداری از رمزگان یا قراردادهایی برای ایجاد ارتباط است‌ (Jakobson, 1981: 54). از آن جا که معنای یک نشانه، به رمز نهفته در آن متکی است رمزگان، نشانه‌ها را به نظام‌های معنادار تبدیل‌ می‌کند و بدین ترتیب، باعث ایجاد رابطه میان دال و مدلول‌ می‌شود. در واقع، ما‌ نمی‌توانیم چیزی را که در قلمرو رمزگان نقشی ندارد نشانه بنامیم. اگر رابطة دال و مدلول را قراردادی بدانیم، تفسیر نشانه مستلزم آشنایی با مجموعه‌ای از قراردادهای خاص است؛ به تعبیری دیگر، قرائت یک متن متضمن مرتبط ساختن آن با مجموعه‌ای از رمزگان است. قراردادهای رمزگان نشانگر بعدی اجتماعی در نشانه‌شناسی است. یک رمز مجموعه‌ای از فرایندهاست که کاربران با آن مأنوس هستند. همانطور که «استیوارت ‌هال» گفته است: «بدون کارکرد یک رمزگان، هیچ گفتمان قابل‌درکی وجود ندارد» (یوهان سن، 1387: 131).

‌ نشانه‌شناسان به دنبال درک رمزگان و قواعد ضمنی و محدودیت‌هایی هستند که در فرآیند تولید و تفسیر معنای هر رمز وجود دارد.‌ آنها دریافتند که تقسیم رمزگان به گروه‌های مختلف‌ می‌تواند مفید باشد. از این رو، رمزگان را به انواع:‌ رمزگان اجتماعی (زبان گفتاری، رمزگان بدنی، رمزگان مربوط به کالا، رمزگان رفتاری)، رمزگان متنی (رمزگان علمی، رمزگان زیبا‌شناختی، رمزگان ژانری، بلاغی و سبکی، رمزگان رسانه‌ای)، رمزگان تفسیری (رمزگان ادراکی و رمزگان ایدئولوژیک) تقسیم‌ می‌کنند. در بررسی متون ادبی، رمزهای متنی از اهمیت بیشتری برخوردار هستند.

2. رمزگان متنی

رمزگانی که حوزة آنها فراتر از چند متن خاص باشد، این متون را در یک چارچوب تفسیری به هم ارتباط‌ می‌دهد. هنگام آفرینش متون، گوینده نشانه‌ها را مطابق با رمزگانی که با آنها مأنوس است، به هم ارتباط‌ می‌دهد. نشانه‌ها هنگام خوانش متون، در ارجاع به رمزگان مناسب، تفسیر‌ می‌شوند. این کار به محدود شدن معناهای ممکن‌ می‌انجامد. معمولاً بافت، رمزگان مناسب را مشخص‌ می‌کند.داستان طوطي و بازرگان

‌ رمزگان زیبا‌شناختی جزء رمزهای متنی هستند که در محدودة هنرهای مختلف، مانند‌ شعر، نقاشی، نمایش، موسیقی و غیره به کار‌ می‌رود. شیوة بیان رمزگان زیبا‌شناختی شیوة بیان هنر و ادبیات است. از آنجا که هنر و ادبیات با احساس سر و کار دارد و زیباشناسی نیز موضوعات‌ احساسی را دربر می‌گیرد کاربرد این اصطلاح برای این رمزگان مناسب است‌ (گیرو، 1383: 96).‌

‌ هنرها به منزلة بازنمایی واقعیت هستند و دال‌های زیباشناختی چیزهایی هستند که‌ می‌توان با احساس آن را دریافت. از این رو، کارکرد پیام زیباشناختی انتقال صاف و سادة معنا نیست. این پیام خود دارای ارزش است همانگونه که «رومن یاکوبسن» در نظریة ارتباطی خویش آن را کارکرد هنری‌ می‌نامد. نشانه‌های زیباشناختی به خاطر منش شمایلی‌شان بسیار کمتر از نشانه‌های منطقی قراردادی هستند و بنابراین، کمتر از آنها رمزگشایی شده‌اند. ادبیات و هنر با کاربرد رمزگان زیباشناختی مدلول‌هایی را‌ می‌آفریند که به نوبة خود واجد معنا هستند.

‌ از جملة رمزگان زیباشناختی‌ می‌توان از نمادگان یا درونمایگان[2] نام برد. مطالعة مذاهب و فرهنگ‌ها منش نمادینِ آیین‌ها، هنر و ادبیات را نشان‌ می‌دهد که خود بازنمود جهان هستند. در اینجا رمزگانی فوق‌العاده ساخت‌مند و منسجم آشکار‌ می‌شود که تخیل شاعرانه را با تعیین معناها و دلالت‌های ضمنیِ تصاویر نشان داده است. تجربة ژرف شاعرانه که غالباً ناخودآگاهانه و توصیف‌ناپذیر است، به واسطة رمزگان‌های فرهنگی بیان‌ می‌شود؛ رمزگان‌هایی که نظام نشانه‌ای ساخت‌مند هستند و می‌توان الگوهای آنها را در اسطوره‌ها و آیین‌ها مشاهده کرد. در پسِ چیزهایی که تاکنون به عنوان نشانه‌های جداگانه نگریسته شده است، نظامی از تقابل‌ها دیده‌ می‌شود که این نشانه‌ها معنای خود را از‌ آنها‌ می‌گیرد و با وام گرفتن الگوها و تعاریف زبان‌شناسی سعی در بازسازی این نظام‌ها شده است‌ (همان، 1383: 103).‌ از دیگر رمزگان زیبا‌شناختی‌ می‌توان روایت را نام برد که در محور همنشینی بررسی‌ می‌شود.

3. رمزگان

در تفسیر روایت‌های مثنوی توجه به رمزگان روایی و شیوه‌های به‌کارگیری آن، می‌تواند به عنوان نشانه‌های فرازبانی بررسی شود. رمزگان عبارت است از:‌ قالب‌های تفسیری که از سوی تولیدکنندگان آنها و مفسرین متن به کار‌ می‌روند‌ (ضیمران، 1382: 135). هر رمزگان نشان‌ می‌دهد چگونه شاعر حکایت را پیش‌ می‌برد و مفهوم مورد نظر را بیان‌ می‌کند؛ همچنین توجه به رمزگان در تفسیر سخن شاعر مهم است. البته این رمزها در ارتباط با یکدیگر قابل تحلیل است و در هر روایت تحت تأثیر محور همنشینی تغییر معنا‌ می‌یابد. در تحلیل رمزگان روایی در داستان طوطی و بازرگان‌ می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:

‌ – طوطی:‌ طوطی در این روایت به عنوان یک رمزگان نمادین عمل‌ می‌کند. این دلالت در محور افقی روایت‌ با توجه به نقش قفس، بازرگان، آزادی و … معنا پیدا‌ می‌کند.‌ نمی‌توان طوطی را همواره در روایت‌های مثنوی به عنوان یک رمزگان نمادین در نطر گرفت. مثلا در حکایت«بقال و طوطی و ریختن روغن»‌ نمی‌توان معنای طوطی را همانند داستان طوطی و بازرگان تفسیر کرد. تمامی اجزای روایت در آشکار کردن دلالت این نشانه نقش دارند. در داستان طوطی و بازرگان طوطی‌ می‌آموزد که آوازش وی را در قفس گرفتار کرده است.‌ از این رو با تظاهر به مردن، همه علایق را رها‌ می‌کند و از قفس نجات‌ می‌یابد؛ ولی در حکایت «بقال و طوطی»، طوطی یک رمزگان نمادین نیست؛ زیرا سخن مولانا بر ویژگی‌های طوطی متمرکز نگردیده بلکه اندیشه و عملکرد وی قابل‌توجه است. قیاس نادرستی که طوطی انجام‌ می‌دهد محور اصلی روایت است و ویژگی‌های نمادین طوطی، در تفسیر داستان کاربرد ندارد. در واقع، یک نشانه را‌ نمی‌توان همواره یک نوع رمزگان دانست، بلکه محور داستان نوع رمزگان را مشخص‌ می‌کند. رمزگان روایی در خوانش کل روایت معنا‌ می‌یابد؛ همانطور که در داستان طوطی و بازرگان، طوطی به عنوان یک رمزگان نمادین تمام خصوصیات روح یا جان انسان را در خود نهفته دارد.‌

‌ – قفس:‌در این داستان قفس یک رمزگان دالی است که بر تن و جسم مادی دلالت‌ می‌کند.‌ قفس در بسیاری از روایت‌های عرفانی نماد دنیاست، ولی در این داستان با توجه به گرفتار شدن طوطی در آن و سپس پرواز و رهایی، بر جسم مادی دلالت‌ می‌کند که روح را از پرواز باز‌ می‌دارد. مولانا به این دلالت برای قفس در دیوان شمس نیز اشاره‌ می‌کند:

چون بخسبد در لحد قالب مردار ما

 

رسته گردد زین قفس طوطی طیار ما ‌ ‌

‌(مولوی، 1376: 97)

بنابراین قفس به طور ضمنی، بر اسارت و مانعی برای صعود اشاره‌ می‌کند که برای عروج باید از آن آزاد گردید.

– بازرگان

‌ در این روایت، بازرگان یک رمزگان فرهنگی است که بر ثروتمندانی دلالت‌ می‌کند که‌ به سود و زیان مادی‌ می‌اندیشند و از عالم معنا بی‌خبر هستند. مولانا در این روایت با قرار دادن بازرگان در برابر طوطی، نوعی تقابل ایجاد‌ می‌کند. بازرگان برای تجارت به هندوستان که عالم معناست، می‌رود. حاصل او از این سفر تجارتی پرسود است و وی دوست‌کام به منزل باز‌ می‌گردد. در واقع، بازرگان از عالمی که‌ می‌توانسته است سودهای معنوی داشته باشد، تنها به منفعتی مادی بسنده کرده است.

هندوستان

‌ در متون ادب فارسی، هندوستان همواره سرزمین معناست و در تقابل با چین، سرزمین صورت، قرار دارد. در این روایت، هندوستان به صورت یک رمزگان دالی بر عالم علوی دلالت‌ می‌کند که طوطی از آن دور افتاده است و در اشتیاق آن جا به سر‌ می‌برد. طوطیان آنجا، نشانة فرشتگان عالم غیب هستند که با زبان بی‌زبانی راه و رسم نجات را به طوطی‌ می‌آموزند.

4. رمزگان هرمنوتیکی

در این روایت، مولانا رمزگانی را به کار برده است که نقاط عطف داستان محسوب‌ می‌شود و مخاطب با توجه به آن‌ می‌تواند به مفاهیم گوناگونی که گاهی آشکارا نیز بیان‌ نمی‌شود دست یابد؛ به عنوان مثال، سفر رفتن بازرگان و تقاضای طوطی برای رساندن شرح اشتیاق وی به طوطیان دیگر، می‌تواند مضامین متعددی را برای خواننده تداعی کند. بازرگان شرح آرزومندی طوطی را‌ می‌شنود، پیامی را که طوطیان هند برای طوطی محبوس‌ می‌فرستند به طوطی ابلاغ‌ می‌کند؛ ولی خود، چیزی در‌نمی‌یابد. وقتی بازرگان‌ می‌بیند طوطی از شنیدن پیام وی بر خود لرزید و جان داد، نمی‌تواند به معنای این عمل طوطی پی ببرد و از رساندن پیام اظهار پشیمانی می‌کند:‌

شد پشیمان خواجه از گفت خبر

 

گفت رفتم در هلاک جانور ‌ ‌

‌(مولوی، 1378: 1/1591)

سپس مولانا ابیاتی دربارة مراقبت از زبان‌ می‌گوید و پس از آن به تفسیر بیتی از عطار‌ می‌پردازد و توضیح‌ می‌دهد که تأثیری که انجام عمل در صاحب دل دارد با انسان‌های دیگر متفاوت است. پس از آن داستان ساحران را با موسی بازگو و توصیه‌ می‌کند که انسان باید، ابتدا مدتی خاموش باشد و بشنود تا بتواند به سخن آید. بیان این ابیات در این بخش از روایت، می‌تواند اشاره به ناتوانی بازرگان در درک پاسخ طوطی باشد. چون بازرگان اسیر سود و زیان دنیایی است،‌ نمی‌تواند اشارات غیبی را در یابد:

‌تو چه دانی قدر آب دیدگان ‌گر تو این انبان ز نان خالی کنی ‌

 

عاشق نانی تو چو نادیدگان پر ز گوهرهای اجلالی کنی

‌ ‌ ‌ (مولوی، 1378: 40-1639)

‌ بنابراین،‌ می‌توان گفت ذکر این ابیات در بیان تفاوت بازرگان و طوطی در درک اشارات غیبی است.

‌ پس از بازگشت بازرگان، طوطی ارمغان خود را‌ می‌طلبد و هنگامی که بازرگان ماوقع را شرح‌ می‌دهد، طوطی اشارة غیبی را درمی‌یابد و او نیز همان عمل را انجام‌ می‌دهد. مردن طوطیان رمزگان هرمنوتیکی است که در پایان روایت از زبان طوطی رمزگشایی‌ می‌شود:‌

گفت طوطی کاو به فعلم پند داد زان که آوازت تو را در بند کرد

 

که رها کن لطف آواز و‌ وداد خویشتن مرده پی این پند کرد ‌ ‌

(مولوی، 1378: 1/32-1831)

5. جانشینی دال‌ها

یکی از راه‌های بررسی دلالت‌ها، توجه به دال‌ها در محور جانشینی است. تحلیل جانشینی به دنبال تشخیص مجموعه‌های جانشینی مختلف، یا مجموعه‌ای از دال‌هاست که نشان‌دهندۀ محتوای متون هستند. این جنبه از تحلیل‌ها شامل در نظر گرفتن دلالت‌های ضمنی مثبت و منفی هر دال‌ (که از طریق استفاده از یک دال به جای دیگری خود را نشان‌ می‌دهد) و وجود مجموعه‌های جانشینی موضوعی‌ (مانند تقابل‌های دوتایی) است. توجه نشانه‌شناسان اغلب بر این موضوع است که چرا در یک بافت خاص، یک دال خاص، در مقابل دال‌های دیگری که امکان حضورشان بوده است، استفاده می‌‌شود؛ توجه‌ آنها بر آن چیزی است که اغلب به آن «غیاب» گفته‌ می‌شود. به عبارت دیگر، ویژگی اصلی رابطة جانشینی این است که این رابطه در غیاب دال‌هایی‌ برقرار‌ می‌شود که همگی عضو یک مجموعة جانشینی هستند و فقط یکی از آنها در متن حضور دارد‌ (چندلر، 1387:‌ 154). بنابراین، تحلیل جانشینی شامل مقایسة هر کدام از دال‌های حاضر در متن، با دال‌های غایبی است که در موقعیتی مشابه امکان انتخاب‌ آنها به جای دال حاضر وجود دارد. این تحلیل همچنین به دلالت‌هایی‌ می‌پردازد که انتخاب حاضر باعث وقوع‌ آنها شده است. چنین تحلیلی را در تمام سطوح نشانه‌ای مانند کلمه، تصویر، یک سبک، انواع ادبی و…‌ می‌توان انجام داد.‌داستان طوطي و بازرگان

‌ در روایات مثنوی، به‌ویژه روایت‌هایی که مأخذ آن یافت شده است، می‌توان جابه‌جایی و غیاب بعضی از دال‌ها را مشاهده کرد. مقایسة دال‌های محذوف یا تغییریافته با دال‌هایی که مولانا برگزیده است، در راه یافتن به مدلول و مفاهیم مورد نظر بسیار مهم است.

‌ دربارة روایت طوطی و بازرگان، قدیم‌ترین مأخذ تفسیر ابوالفتوح رازی است. مطابق این روایت در روزگار حضرت سلیمان، شخصی بلبلی را از بازار خریده و در قفس انداخته و به آواز او دل خوش کرده بود. روزی مرغکی از جنس وی آمد و بر قفس نشست و چیزی فرو گفت. بلبل، دیگر آواز نخواند و با این چاره‌گری از قفس رهایی یافت. پس از این تفسیر، عطار حکایت را با تفاوت‌هایی در اسرارنامه آورده است. در حکایت عطار، به جای بلبل، طوطی است که در چین نزد پادشاهی در قفسی آهنین گرفتار است. حکیمی از هند که به چین رفته، او را‌ می‌بیند و طوطی از وی‌ می‌خواهد هنگامی که به هند بازگشت، حکایت حال او را با طوطیان آنجا بازگو کند. وقتی حکیم به هندوستان رسید، به نزد طوطیان رفت و اندوه آن طوطی را بازگفت. طوطیان با شنیدن شرح غم آن طوطی، یک یک از درختان بر زمین افتادند و جان دادند. حکیم از سخن خود پشیمان گشت و هنگامی که به چین بازگشت، به طوطی گفت همة طوطیان از غم تو جان دادند. طوطی هم که این سخنان را شنید، اندکی در قفس پر و بال زد و جان داد. وقتی او را از قفس بیرون انداختند، پرواز کرد و بر بالای قصر نشست و به آن حکیم گفت:‌ طوطیان به من تعلیم دادند که اگر خواستار رهایی هستی مانند ما خود را رها کن.

‌ مولانا حکایت را به شکلی که به گفتة عطار نزدیک‌تر است، روایت‌ می‌کند و این موضوع نشان‌ می‌دهد مولانا در طرح این روایت اسرار نامه را پیش چشم داشته است. بنابراین، برای بررسی دال‌های مورد نظر مولانا، باید روایت وی را با عطار مقایسه کرد؛ زیرا تفاوتی که میان این دو روایت وجود دارد نشان‌دهندة دال‌های منتخب مولاناست. تفاوت‌های دو روایت در جدول زیر نشان داده شده است:‌

‌ ‌ عنصر روایت

‌ روایت عطار

‌ روایت مولانا

‌ صاحب طوطی

‌ محل زندگی طوطی

کسی که پیام طوطی را می‌رساند

پاسخ طوطیان

 

محل زندگی طوطیان

توصیف طوطیان هند

‌ پادشاه

‌ چین

‌ حکیم هندی

 

همة طوطیان یک یک مانند برگ از درخت‌ می‌افتند

‌ سبزه زار

‌ 3 بیت

‌  بازرگان

‌ ـــــــــــــــ

‌ صاحب طوطی‌ (بازرگان)

 

یکی از طوطیان از درخت می‌افتد و‌ می‌میرد

‌ بیابان

‌ ــــــــــــــــ

‌ علاوه بر تفاوت‌های موجود میان عناصر روایت، شیوة روایت‌پردازی نیز بسیار متفاوت است. تفاوت شیوة روایت‌پردازی نیز یک دال فرازبانی است که باید بدان توجه شود.

‌ یکی از دال‌های غایب، در روایت مولانا محل زندگی طوطی محبوس است که عطار در این‌ باره از چین نام‌ می‌برد. آوردن چین در روایت عطار‌ با توجه به تقابل هند و چین در اشعار و تمثیل‌ها طبیعی است، ولی مولانا از آوردن این دال خودداری‌ می‌کند. معمولاً در روایت‌های مولانا، عنصر مکان حضور ندارد که این موضوع در روایت‌هایی که مأخذ‌ آنها مشخص شده چشمگیرتر است، ازجمله همین روایت یا روایت‌هایی که در حدیقة سنایی آمده است و مولانا با حذف عنصر مکان، آنها را روایت‌ می‌کند؛. مانند داستان «پیل و کوران» که در حدیقه با این بیت آغاز‌ می‌شود:

‌‌ بود‌ شهری‌ بزرگ‌ در‌ حد‌ غور

و اندر آن‌ شهر‌ مردمان‌ همه کور

‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ (سنایی، 1378: 32‌)

ولی مولانا در داستان، علاوه بر تغییر بعضی عناصر داستان، محلی را که مردمان آن در شناخت پیل اشتباه کردند نام‌ نمی‌برد:

‌ پیل‌ اندر‌ خانة‌ تاریک‌ بود‌

عرضه را آورده بودندش هنود

‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌(مولوی، 1378: 3/ 1259)

‌ همچنین حکایت بقالی که سنگ ترازوی او گل بود؛ شخصی که گل خوار بود، برای خرید شکر به نزد او‌ می‌رود و پنهان از دیدة او اندکی از سنگ ترازو را که از جنس گل است‌، می‌خورد و خوشحال است که بقال‌ نمی‌بیند. در حدیقة‌الحقیقه مکان وقوع روایت شهر بلخ است:‌

بود‌ در‌ شهر‌ بلخ‌ بقالی پیش عطاری یکی گِل خوار رفت‌ ‌ ‌ ‌

 

بیکران داشت در دکان مالی

‌  (حدیقه، 257)

 خرد ابـلـوج قـنـد خاص زفت

 ‌ ‌ (مولوی، 1378: 4/625)

‌ همچنین حکایت پادشاه و کنیزک که در فردوس‌الحکمة، چهار‌مقالة نظامی عروضی و اسکندرنامة نظامی گنجوی با ذکر مکان آمده است، در مثنوی بدون ذکر مکان وقوع، روایت‌ می‌شود. تنها در روایت‌هایی که شخصیت داستان از اعلام تاریخی است به سبب آشکار بودن مکان، مولانا نیز آن را بیان‌ می‌کند.‌

‌ با وجود اینکه مولانا روایت‌ها را، در مقایسه با عطار و سنایی، با ذکر جزئیات بیشتر روایت‌ می‌کند، به نظر‌ می‌رسد در ذکر نکردن نام مکان تعمد دارد. به باور وی، مضامین و اندیشه‌های عرفانی به گروه یا سرزمین خاصی تعلق ندارد. هنگامی که دل‌های انسان‌ها به یکدیگر نزدیک شود، هرچند از ملیت‌های گوناگون باشند، در حکم ملت واحد تلقی‌ می‌شوند:

ای بسا هندو و ترک همزبان پس زبان محرمی خود دیگر است  

 

ای بسا دو ترک چون بیگانگان همدلی از همزبانی بهتر است

‌ ‌ (مولوی، 1378: 1/ 1207)

 ‌ ‌ مولانا اندیشه‌هایی را که بر زبان‌ می‌آورد، در عمل نیز نشان‌ می‌دهد. در نظر او انسان‌ها از هر سرزمینی، می‌توانند مصداق حکایات و روایت‌های او باشند. شیوة بیان اندیشه‌های عرفانی وی در مثنوی نیز مبین همین موضوع است، که او هر آنچه را توصیه‌ می‌کند، خود آن را به کار‌ می‌گیرد. بیان روایت‌هایی که حتی عامی‌ترین مخاطبان نیز بتوانند به نکاتی پی‌ببرند، عمل به این دیدگاه است که از هیچ انسانی نباید ناامید شد:

‌ ‌ هیچ‌ کافر‌ را‌ به‌ خواری‌ منگرید‌

 که‌ مسلمان‌ مردنش‌ باشد‌ امید

‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌(مولوی، 1378: 6/2450)

اما در خلال همین روایت‌ها سخنانی هست که تنها خاصان قادر هستند‌ به کنه آن پی‌ببرند.

‌ یکی دیگر از دال‌هایی که در روایت مولانا با عطار تفاوت دارد، صاحب طوطی است که عطار، پادشاه چین و مولانا، بازرگان را ذکر‌ می‌کند. این که عطار از پادشاه چین نام‌ می‌برد، اوج عالم صورت، را به ذهن متبادر‌ می‌کند. کشور چین، خود در تقابل با عالم معنا قرار دارد. بنابراین، پادشاه این کشور کسی است که بیش از همه از عالم معنا به دور است و در عین حال طوطی در برترین مکان مادی که قصر پادشاه است زندگی‌ می‌کرده است، ولی باز هم آرزوی بازگشت به عالم قدس را دارد. مولانا این دال را تبدیل به بازرگان کرده است؛ زیرا در زبان مولانا شاه نشانة باارزشی است و هرگز به عنوان نشانه‌ای از دنیای حسی مطلق نیست. همان طور که در قسمت نشانه‌های زبانی گفته شد، شاه در زبان مولانا گاه به اوج خود‌ می‌رسد و نشانة ذات حق است، ولی وقتی چنین مدلولی نداشته باشد، باز هم به انسانی، که از عالم معنا بویی نبرده است، تنزل‌ نمی‌یابد. انتخاب بازرگان هم‌ می‌تواند مادی بودن را نشان دهد و هم کسی که به عالم معنا راهی ندارد.

‌ تفاوت دیگر، کسی است که برای طوطی پیام را‌ می‌برد. مولانا بازرگان را برمی‌گزیند؛ زیرا‌ می‌خواهد بگوید کسی که غرق در دنیای مادی است، قادر به دریافت اشارات غیبی نیست و حرکت طوطیان برای بازرگان معنا و مفهومی نداشت؛ ولی عطار این نقش را به حکیم هندی‌ می‌دهد. این انتخاب‌ می‌تواند نوعی تناقض به نظر برسد؛ زیرا قرار دادن دو دال که هر دو نشانه‌هایی از عالم معنا را دارند، حکیم و هندی، در جای کسی که از عمل طوطیان هیچ نفهمیده و مانند یک مخاطب ناآگاه، اندیشیده است که آن طوطیان از غم دوست خود جان سپردند، درست به نظر‌ نمی‌آید.‌

‌ تغییر دیگری که در روایت مولانا با عطار مشاهده‌ می‌شود، محل زندگی طوطیان است. عطار جایگاه طوطیان را سبزه‌زاری معرفی‌ می‌کند و چند بیت در وصف طوطیان در آن‌ سبزه‌زار‌ می‌گوید:

حکیم آخر چو با هندوستان شد هزاران طوطی دل‌زنده‌ می‌دید گرفته هر یکی شکر به منقار فلک سرسبز عکس پرّ ایشان ‌

 

بر آن طوطیان دلستان شد به گرد شاخه‌ها پرنده‌ می‌دید همه در کار و فارغ از همه کار مگس گشته همای از فرّ ایشان

‌(عطار، 1385: 136)

 چند بیتی که عطار در وصف طوطیان و محل زندگی آنها‌ می‌گوید، عالم قدس و فرشتگان را در ذهن تداعی‌ می‌کند. این موضوع که حکیم هندی به چنین عالمی راه یافته ولی با اشارات طوطیان بیگانه است نیز متناقض به نظر‌ می‌رسد. در واقع، مولانا که از توانایی بیشتری در روایت‌پردازی برخوردار است، می‌کوشد اجزا و عناصر روایت به شیوه‌ای منطقی با یکدیگر پیوند یابد؛ به گونه‌ای که به واقعیت نزدیکتر باشد و برای شنونده قابل‌قبول جلوه کند. مولانا برای ایجاد این واقع‌نمایی در بسیاری از روایت‌ها با وجود چند منبع یکسان، در روایت تغییراتی ایجاد کرده است؛ برای مثال، داستان پیل و کوران در منابع مختلف پیش از مولانا از جمله مقابسات ابوحیان توحیدی، احیاءالعلوم و کیمیای سعادت غزالی‌ (فروزانفر، 1385:‌ 265) و حدیقة سنایی به این صورت بیان شده است که گروهی نابینا برای شناختن پیل به آن نزدیک شدند و هر کدام قسمتی از بدن پیل را لمس کردند و بر اساس آن به تعریف از پیل پرداختند. سنایی شهری را ذکر‌ می‌کند که مردمان آن همه کور بودند و این موضوع، در یک روایت تمثیلی که به منظور تأثیر بر مخاطب بیان‌ می‌شود، پذیرفته نیست؛ همچنین جمع شدن عده‌ای نابینا و به تماشا رفتن، به اندازة صورتی که مولانا‌ می‌آفریند، به واقعیت نزدیک به نظر‌ نمی‌رسد. بنابراین، مولانا در پاره‌ای از روایت‌ها به منظور واقعیت‌نمایی و تأثیر بیشتر بر مخاطب، بعضی از عناصر روایت را تغییر‌ می‌دهد.

‌ مولانا به شکلی داستان را روایت‌ می‌کند که بازرگان چند طوطی را به طور اتفاقی در بیابان‌ می‌بیند و با دیدن‌ آنها‌ می‌ایستد و پیام را بازگو‌ می‌کند:

چون که تا اقصای هندستان رسید مرکب استانید پس آواز داد

 

در بیابان طوطیی چندی بدید آن سلام و آن امانت باز داد

‌(مولوی، 1378: 1/89-1588)

در واقع، مولانا طوطی را در تقابل با بازرگان قرار می‌دهد. آنچه طوطی‌ می‌تواند دریابد، بازرگان از دریافت آن عاجز است؛ ولی در روایت عطار، این تقابل میان طوطی و حکیم هندی ایجاد‌ نمی‌شود، اگرچه نقش وی و بازرگان یکی است؛ زیرا این رمزگان‌ نمی‌تواند معنایی در برابر معنای طوطی را به ذهن متبادر سازد.

‌ یکی از تفاوت‌های مهم روایت‌های مثنوی با آثار عطار و سنایی این است، که مولانا روایت‌ها را بسط‌ می‌دهد و با قرار دادن حکایت‌های فرعی، تفسیرها و توضیحات در خلال حکایت اصلی، شرح روایت را طولانی‌ می‌کند؛ برخلاف آثار عطار و سنایی که تمامی روایت در چند بیت بازگو می‌شود. این بسط و تفصیل هم در‌ داستان و هم در گفتمان شاعر است. همان طور که گفته شد، داستان، همان «مادة خام» یا «حوادث و رویدادها به ترتیب زمان وقوع آن» است. سخن راوی یا «گفتمان» روش‌ها و تأکیدهای درونمایه‌ای متن ادبی را شامل‌ می‌شود. در واقع، گفتمان روایتی است که به نقل یا نوشته در‌می‌آید. هنگامی که راوی، رویدادها را در کنار هم قرار‌ می‌دهد و از این طریق با مخاطب صحبت‌ می‌کند، به گفتمان پرداخته است. با توجه به این مفهوم، رویدادها یا کنش‌های داستان را به دو دسته تقسیم‌ می‌کنند:‌ یک گروه، رویدادهایی است که به داستان مربوط می‌شود و دیگری، کنش‌هایی که به گفتمان ربط دارد. اگر از دستة دوم حذفی صورت بگیرد، به فهم داستان آسیبی وارد‌ نمی‌آید، ولی ذکر کنش‌های دستة اول ضروری است‌ (ایگلتون، 1368: 123).‌ مولانا گذشته از این که در جای جای روایت، به مناسبت موضوعی به تفسیر آیه یا حدیثی‌ می‌پردازد یا ناخودآگاه شرح هجران خود را وصف‌ می‌کند، در حوادث و رویدادهای داستان نیز بخش‌هایی را‌ می‌افزاید که حذف‌ آنها در داستان خللی ایجاد‌ نمی‌کند و فقط روایت را زیباتر و ادبی‌تر‌ می‌کند. در آثار عطار و سنایی، هیچ نقشمایه‌ای قابل‌حذف کردن نیست و تمام کنش‌های موجود در پیرنگ داستان ضروری است؛ ولی در روایت‌های مولانا کنش‌های غیر‌ضروری نیز وجود دارد که حضور این نقشمایه‌ها، یکی از شیوه‌های روایت‌پردازی هنرمندانه است؛ مثلاً در داستان طوطی و بازرگان علاوه بر ابیاتی که خارج از متن داستان است، ابیاتی نیز در متن روایت جزء نقشمایه‌های آزاد هستند؛ از جمله بیت سوم و چهارم روایت:‌ 

هر غلامی و کنیزک را ز جود هر یکی از وی نشانی خواست کرد گفت طوطی را چه خواهی ارمغان

 

گفت بهر تو چه آرم گوی زود جمله را وعده بداد آن نیکمرد کارمت از خطة هندوستان

(مولوی، 1378: 1/52-1550)

‌ اگر این سه بیت داستان حذف شود، در پیرنگ هیچ خللی ایجاد‌ نمی‌شود. پس از بازگشت بازرگان از سفر، چند بیت در متن داستان تنها برای زیباتر کردن داستان آمده است:

 

هر غلامی را بیاورد ارمغان گفت طوطی ارمغان بنده کو گفت نی من خود پشیمانم از آن من چرا پیغام خامی از گزاف گفت: ای خواجه پشیمانی ز چیست

 

هر کنیزک را ببخشید او نشان آنچه دیدی وآنچه گفتی بازگو دست خود خایان و انگشتان گزان بردم از بی‌دانشی و از نشاف چیست آن کین خشم و غم را مقتضی است

‌(مولوی، 1378: 1/55-1651‌)

 این که مولانا ابیاتی را به عنوان نقشمایه‌های آزاد می‌آورد، می‌تواند تنها نشانة توانایی بیشتر وی در قصه‌پردازی و تفصیل داستان باشد؛ ولی‌ می‌توان آن را به کهن الگوها نیز تعبیر کرد؛ مثلاً‌ در بیت:

مرکب استانید پس آواز داد

 

آن سلام وآن امانت باز داد

(مولوی، 1378: 1/1589)

‌ اشاره به ایستانیدن اسب‌ می‌تواند تنها ذکر کنشی باشد که به منظور توصیف بهتر حوادث داستان انجام شده است؛ ولی‌ می‌توان آن را در کنار بازرگان و طوطیان هند به یکی از کهن‌الگوها تفسیر کرد. اسب صورتی مثالی است که در اساطیر و قصه‌های عامیانه بسیار دیده‌ می‌شود و به عنوان یک حیوان، معرف روان غیر‌انسانی و جنبة حیوانی است. به همین دلیل، اسب در قصه‌های عامیانه حرف‌ می‌زند یا صداهایی‌ می‌شنود.

*اسب نیروی پویا و وسیلة حرکت است و مثل موج غریزه، انسان را برمی‌دارد و مانند تمام موجودات غریزی که فاقد خودآگاهی عالی‌تری هستند، در معرض هراس‌های بی‌جهت قرار دارد‌ (یونگ، 1382:‌ 26-25). با توجه به چنین تصویری از اسب و همنشینی آن با بازرگان، به عنوان نشانة وجود دنیایی انسان، می‌توان چنین در نظر گرفت که بازرگان، برای ارتباط با طوطیان که فرشتگان سبزپر غیبی بودند، باید از غریزه رها‌ می‌شد تا بتواند پیامی را بشنود، اگرچه توان درک اشارت را نداشت. به عبارت ساده‌تر، پیاده شدن از اسب‌ می‌تواند نشانة دوری از تعلقات مادی باشد. رنگ سبز طوطی برای مولانا یادآور فرشتگان است:

گاه طفلم را ربوده غیبیان  

 

غیبیان سبزپرّ آسمان

(مولوی، 1378: 4/971)

بسیاری از عناصر به‌کاررفته در روایت، رمزگان‌های هرمنوتیک هستند که با ناخودآگاه ارتباط دارند و‌ می‌توان آنها را مربوط به صورت‌های مثالی دانست. «صورت‌های مثالی» یا «ادراک سمبلیک»، واژگان واسطه‌ای هستند که از مرز آگاهی و منطق فراتر رفته‌اند. سهروردی این صورت‌های مثالی را «صورت‌های تخیلی» یا «اشکال معلق» که ورای درک حسی هستند، می‌شمرد. «آنها اموری هستند با واقعیت وجودی، اما نه در فکر هستند نه در واقعیت ملموس و نه در دنیای عقل؛ زیرا‌ آنها قالب‌های جسمانی یافته‌اند و «دنیای تصاویر مثالی» نامیده‌ می‌شود»‌ (کربن، 1384: 128). حکمای کهن همچون سقراط و افلاطون، نه‌تنها بر وجود مُثُل افلاطونی که از نور محض تشکیل شده‌اند، صحه‌ می‌گذاشتند، بلکه بر وجود صورت‌های خیالیِ خودساخته‌ای تأکید داشتند که در موجودیت مادی جهان ما پایدار نیست. آنان اصرار داشتند که جوهر‌های مجزایی وجود دارد که مستقل از جوهرهای مادی، در عالم واسطه و در تخیل، فعالیت‌ می‌کنند؛‌ به گونه‌ای که این دو قوه، یعنی عالم واسطه و تخیل فعال، جایگاه تجلی این صورت‌هاست‌ (طلایی مینایی، 1383: 166). به دیگر سخن، عرفای بزرگ بر وجود یک دنیای دوقطبی تأکید‌ می‌ورزند:‌ در یک سو جهان حسی محض، دربرگیرندة دنیای خدایی و جهان عقل ملکوتی، و در دیگر سو، دنیای صورت‌های مادی قرار دارد. در نظریة مبتنی بر دانش امروز، جایگاه نیروهای میانه و تخیل فعال، کنش‌های ناخودآگاه‌ و شهودی هستند که به رفتار مثال‌گونة آدمی منتهی‌ می‌شود. در تعریف عرفان گفته شده است:‌ «ادراکی که عین را نه در عینیت آن بلکه به عنوان نشانة راز درون و ظهوری که در نهایت به تجلی نفس بر خود منتهی شود، در‌می‌یابد»‌ (کربن، 1977: 12).‌

‌ در داستان طوطی و بازرگان، طوطی را‌ می‌توان نمونه‌ای از این صورت‌های مثالی دانست که به واسطه رنگ سبزشان نشانه‌ای از عالم ملکوت دارند.

‌ در کنار رمزگان، نحو روایت در مثنوی نیز قابل‌توجه است. در روایت‌شناسی‌ می‌توان قاعدة دستور زبان را‌ بر متن روایی منطبق ساخت و روایت را به شکل یک جملة بسط‌یافته در نظر گرفت که در آن شخصیت‌ها به مثابة اسم، خصوصیات‌ آنها به عنوان صفت و اعمال آنها به‌منزلة فعل قلمداد‌ می‌شود‌ (احمدی، 1371: 251). روایت‌های مثنوی به صورت یک جملة بسط‌یافته، شکل گرفته‌اند که دارای اجزای گوناگون جمله به علاوة جملات متعدد پیرو هستند. در بررسی روایت طوطی و بازرگان، هر یک از این دو شخصیت به منزله اسم در یک جمله هستند. نحو این روایت به گونه‌ای تنظیم شده است که صفت در مقایسه با دیگر اجزا نمود کمتری دارد و در مقابل بر فعل بیشتر تأکید شده است.‌ در این جمله، نهاد، طوطی، مهم‌ترین عنصر روایت است که مولانا‌ می‌خواهد به آن بپردازد و توجه مخاطب را به آن جلب کند. با توجه به نشانه‌های زبانی مولانا و مدلول طوطی، هدف اصلی مولانا آشکار‌ می‌گردد. طوطی در زبان مولانا بر جان و نفس ناطقه دلالت‌ می‌کند و چون نهاد جمله است، تمامی روایت پیرامون آن بیان‌ می‌شود. پس از آن، قفس و گریختن یا رها شدن، هدف نهایی شاعر یا مدلول اصلی روایت است. بنابراین، هدف اصلی مولانا از ذکر این داستان اغراء مخاطب به آزادسازی روح از قفس دنیاست. با بسط جمله، به تدریج اهمیت بخش‌های دیگر روایت و چگونگی این آزادی آشکار‌ می‌گردد. در این روایت، پس از بسط جمله و آوردن اجزای دیگر، روایت به این صورت گسترش‌ می‌یابد:‌ «طوطی که به سبب آواز خوشش اسیر بازرگان شده بود، با تظاهر به مردن، که از طوطیان دیگر آموخت، از قفس گریخت». اکنون اجزای دیگر روایت که مولانا‌ می‌خواهد به آن بپردازد و برای خواننده تبیین کند آشکار‌ می‌شود. تمام سخنانی که مولانا در خلال این روایت بازگو‌ می‌کند، دربارة یکی از اجزای این جمله است. بیشترین ابیات درباره اعمال طوطی و سخنان وی است و در چند موضع مدلول طوطی را صریحا بیان‌ می‌کند:‌

قصة طوطی جان زین سان بود

جان من کمتر ز طوطی کی بود

 

کوکسی کاو محرم مرغان بود

‌ ‌ (مولوی، 1378: 1/1576)

جان چنین باید که نیکو پی بود

(مولوی، 1378: 1/1849)

‌ در طول روایت پس از ذکر طوطی و اشتیاق او، به مضرات سخن گفتن‌ می‌پردازد و به خاموشی توصیه‌ می‌کند و سپس باز به سخن گفتن دربارة جان روی‌ می‌آورد و این که خاموشی سبب‌ می‌شود گوش جان آوازی را که شایسته است بشنود:

کودک اول چون بزاید شیر نوش مدتی‌ می‌بایدش لب دوختن

 

مدتی خامش بود او جمله گوش از سخن تا او سخن آموختن

 

‌(مولوی، 1378: 1/ 25- 1624)

 دوباره در ادامة داستان به توصیف روح و خاموشی می‌پردازد و اینکه این روش‌ می‌تواند سبب نجات روح گردد‌. کنش‌های شخصیت‌ها به منزله فعل جمله است که در مقایسه با حجم کل داستان کنش‌ها کم هستند؛ یعنی مولوی بیشتر به بسط جمله روایت‌ می‌پردازد و این موضوع به سبب این است که مولوی‌ می‌کوشد تغییر نگرش در مخاطب ایجاد کند. با مشخص کردن جملة نحوی روایت، می‌توان محور اصلی سخن شاعر را دریافت.

6. نتیجه‌گیری

‌ در بسیاری از متون تعلیمی و عرفانی شاعر‌ می‌کوشد از طریق روایت‌پردازی به آموزش عقاید خویش بپردازد. در خوانش اول یک روایت، به نظر‌ می‌رسد اندیشه اصلی شاعر به آسانی برای مخاطب آشکار‌ می‌گردد، ولی منظور شاعر به همین هدف، مختصر‌ نمی‌شود و‌ می‌توان در ورای این اندیشه به بسیاری از باورهای مؤلف دست یافت.

‌ یکی از عناصری که در تحلیل دقیق اندیشه‌های مؤلف‌ می‌تواند بسیار مؤثر باشد، نظریه‌های روایت‌شناسی به‌ویژه رمزگان است.

‌ مثنوی معنوی که از برجسته‌ترین متون در پرداختن روایت برای تعلیم مخاطب است، زمینه مناسبی برای تحلیل روایت‌شناختی است تا بتوان از این طریق به درک عمیق‌تری از اندیشه‌های شاعر رسید. با بررسی روایت‌شناختی داستان طوطی و بازگان آشکار می‌شود که اگرچه هدف اصلی شاعر از این داستان در نگاه اول مشخص‌ می‌گردد، دیدگاه‌های دیگر نیاز به تحلیل دقیق‌تری دارد؛ باورهای شاعر درباره عالم ملکوت، دنیای مادی، وضع نابسامان روح در این جهان و میل شدید روح انسان برای بازگشتن به دنیایی که از آن جدا افتاده است.

‌ از آنجا که این گونه تحلیل‌ می‌تواند منجر به آشنایی کامل‌تری با اندیشه‌های شاعر بشود‌ می‌تواند در تبیین بخش‌های دیگر‌ یا حتی تحلیل صحیح‌تری از غزلیات نیز مثمر باشد.

[1] . code

[2] – Thematique

 

Literary Arts

University of Isfahan

داستان طوطي و بازرگان
داستان طوطي و بازرگان
0

دوره مقدماتی php

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *