آلبرت اَینشتَین (به آلمانی: Albert Einstein) (به آلمانی آینشتاین و انگلیسی آینستاین[۷]) (زاده ۱۴ مارس ۱۸۷۹ – درگذشته ۱۸ آوریل ۱۹۵۵) فیزیکدان نظری یهودی الاصل آلمانی بود. او بیشتر، به خاطر نظریّه نسبیت و به ویژه برای همارزی جرم و انرژی (E=mc۲ که از آشناترین رابطهها در فیزیک بین غیرفیزیکدانهاست) شهرت دارد. علاوه بر این، او در بسط تئوری کوانتوم و مکانیک آماری سهم عمدهای داشت. اینشتین جایزه نوبل فیزیک را در سال ۱۹۲۱ برای خدماتش به فیزیک نظری و به خصوص به خاطر کشف قانون اثر فوتوالکتریک دریافت کرد. او به دلیل تأثیرات چشمگیرش، به عنوان یکی از بزرگترین فیزیک دانانی شناخته میشود که به این جهان پا گذاشتهاند.[۸][۹]
آلبرت خیلی دیرتر از بچههای معمولی، عاقبت در سن سه سالگی شروع به حرف زدن کرد. به دلیل پیشرفت کند کلامی اینشتین، و گرایش او به بیتوجهی به هر موضوعی که در مدرسه برایش خستهکننده بود و در مقابل توجه صرف او به مواردی که برایش جالب بودند باعث شده بود که برخی همچون خدمه منزل آنها، او را کند ذهن بدانند.
اعضای خانواده آلبرت، همگی یهودیهایی لاقید بودند و از همین رو، او در یک مدرسه ابتدایی کاتولیک درس میخواند. او با اصرار مادرش آموزش ویولون را فراگرفت. اگرچه او از همان ابتدای کار مشق ویولون را دوست نداشت و در نهایت نیز آن را کنار گذاشت، اما بعدها آرامش عمیق خود را در سونات ویلون موتسارت بدست میآورد.
وقتی اینشتین پنج ساله بود، پدرش به او یک قطبنمای جیبی نشان داد و اینشتین پی برد که در فضای خالی چیزی بر روی سوزن تأثیر میگذارد. او بعدها این اتفاق را یکی از تحول آمیزترین اتفاقات زندگیاش توصیف کرد.
داستان زندگی البرت انیشتین
در سال ۱۸۸۹، دانشجویی به نام مکس تلمود (بعدها به نام تالمی)، که به مدت شش سال پنجشنبه شبها به منزل خانواده اینشتین میآمد،[۱۰] اینشتین را با مهمترین متون علمی و فلسفی آشنا کرد، که از جمله آنها میتوان به نقد خرد ناب از کانت اشاره کرد. همچنین در اواخر دوران کودکی و اوایل دوران بزرگسالی، دو عموی او با توصیه و تهیه کتابهایی در زمینه علم، ریاضی و فلسفه، به رشد فکری او کمک میکردند.
در سال ۱۸۹۴، در پی کسادی کسب و کار خانوادهٔ اینشتین از مونیخ به پاویا- شهری در ایتالیا در نزدیکی میلان – مهاجرت کردند. اینشتین اولین فعالیت علمی خود را با عنوان بررسی وضعیت اتر در زمینههای مربوط به مغناطیس، در همان زمان برای یکی از عموهایش مینوشت. آلبرت برای تمام کردن درسهایش، در مدرسه شبانهروزی مونیخ ماند و پس از آنکه تنها توانست یک ترم را تمام کند. در بهار سال ۱۸۹۵ دبیرستان را رها کرده و برای پیوستن به خانوادهاش رهسپار پاویا شد. یک سال و نیم پیش از امتحانات نهایی، او بدون اطلاع والدینش و با متقاعد کردن مسئولین مدرسه به اینکه به واسطه یک گواهی پزشکی به او اجازه مرخصی بدهند مدرسه را ترک کرد و این بدان معنا بود که اینشتین هیچگونه گواهی در تحصیلات متوسطه کسب نکرد.[۱۱] در همان سال یعنی در سن ۱۶ سالگی، او آزمایش ذهنی که به آیینه آلبرت اینشتین شهرت دارد را انجام داد. او پس از خیره شدن به آیینه، آزمایش کرد که اگر با سرعت نور حرکت کند چه اتفاقی برای تصویرش خواهد افتاد؛ نتیجهگیری او مبنی بر اینکه سرعت نور مستقل از بینندهاش است، بعدها به یکی از دو فرضیه نسبیت خاص تبدیل شد.
در آزمون ورودی انستیتو تکنولوژی فدرال سوئیس -که امروزه به ایتیاچزوریخ (ETHZ) شهرت دارد- اگرچه امتیاز آلبرت در بخش ریاضی و علوم عالی شد، اما امتیاز پایین او در بخش ادبیات مانع از قبولی وی شد (فهرست تصورات نادرست متداول را ببینید)؛ پس از آن خانوادهاش او را به کانتون آرگاو در سوییس فرستادند تا تحصیلاتش را در آنجا به اتمام برساند. پس از آن دیگر معلوم بود که آلبرت آنگونه که پدرش میخواست مهندس الکترونیک نخواهد شد. او در آنجا به مطالعه تئوری الکترومغناطیس مشغول شد و در سال ۱۸۹۶ دیپلم خود را دریافت کرد. در این مدت او در منزل خانواده پروفسور یاست وینتلر اقامت کرد و در آنجا به عنوان اولین تجربه عاشقانه، به ماری دختر این خانواده علاقهمند شد. مایا، خواهر اینشتین که نزدیکترین همراز او بود بعدها با پسر همان خانواده یعنی پل ازدواج کرد و دوست او نیز یعنی مایکل بسو با دختر دیگر همان خانواده یعنی آنا وصلت کرد.[۱۲] پس از آن اینشتین در ماه اکتبر در مؤسسه فدرال پلی تکنیک ثبت نام کرد و به زوریخ رفت؛ در همین حال ماری نیز برای تدریس به اولسبرگ در سوییس رفت. او در همان سال شهروندی خود در ورتمبرگ را لغو کرد.
در بهار سال ۱۸۹۶، میلوا ماریچ صربستانی که ابتدا در دانشگاه زوریخ در رشته پزشکی آغاز به تحصیل کرده بود، پس از یک ترم به مؤسسه فدرال پلی تکنیک آمد تا در آنجا به عنوان تنها زن در آن سال، در رشتهای که اینشتین درس میخواند تحصیلات خود را ادامه دهد. در طی سالهای بعد رابطه ماریچ با اینشتین به یک رابطه عاشقانه تبدیل شد، هرچند که مادر اینشتین به خاطر غیر یهودی بودن، سن بالا و نقص جسمانی ماریچ، به شدت با رابطه آنها مخالف بود.[۱۳] اینشتین در سال ۱۹۰۳ با میلوا ماریچ (Mileva Marić)، ازدواج کرد. قبل از ازدواج رسمی اینشتین با ماریچ، در سال ۱۹۰۲ آنها صاحب یک فرزند دختر به نام لیسرل[۱۴] شده بودند. لیسرل هنگامی متولد شد که ماریچ نزد خانواده خود در صربستان به سر میبرد و اینشتین در برن سویس. از سرنوشت لیسرل اطلاع چندانی در دست نیست و نظرهای مختلفی در مورد او وجود دارد که هیچکدام ثابت نشدهاند. پس از ازدواج رسمی، اینشتین و ماریچ صاحب دو فرزند پسر به نامهای هانس آلبرت[۱۵] و ادوارد[۱۶] شدند. از سال ۱۹۱۴، اینشتین جدا از ماریچ و تنها در برلین زندگی میکردهاست در حالیکه ماریچ و فرزندانش در زوریخ مانده بودند. بیماری اسکیزوفرنی ادوارد پسر اینشتین به شدت وی را عذاب میداد، و او بارها گفته بود بهتر بود ادوارد هیچگاه به دنیا نمیآمد.
از سال ۱۹۱۲، اینشتین رابطه عاشقانهای با دختر خاله بیوهاش (و نوه عموی پدرش) السا اینشتین[۱۷] برقرار کرده بود. او در فوریه سال ۱۹۱۹ از ماریچ طلاق گرفت و در ژوئن همان سال با السا ازدواج کرد. در طی طلاقش از ماریخ، اینشتین به او قول داد که اگر صاحب جایزه نوبل شد، منافع مادی آن را در اختیار ماریچ بگذارد و نهایتاً نیز در سال ۱۹۲۳ این کار را انجام داد.[۲]
السا از ازدواج سابقش دو دختر به نامهای ایلسه و مارگوت داشت اما او و اینشتین صاحب فرزند مشترکی نشدند.
اینشتین دخترخواندههای خود را میستود و در نامهاش به السا در سال ۱۹۲۴، نوشت: .mw-parser-output blockquote.templatequote{margin-top:0}.mw-parser-output blockquote.templatequote div.templatequotecite{line-height:1em;text-align:right;padding-right:2em;margin-top:0}.mw-parser-output blockquote.templatequote div.templatequotecite cite{font-size:85%}
به اندازه دختر خودم، یا شاید بیشتر، مارگوت را دوست دارم، و کسی چه میداند اگر من پدر او بودم چه بچه بداخلاقی از وی پدید میآمد.
این نامهها به عنوان شاهدی برای تکذیب ادعاها در مورد بیمهری اینشتین به خانوادهاش به کار رفتهاست. پس از مهاجرت به آمریکا در سال ۱۹۳۳، در سال ۱۹۳۵ السا مبتلا به بیماری کبد و قلب شد و در دسامبر ۱۹۳۶ درگذشت.
پس از فارغالتحصیل شدن از دانشگاه، اینشتین نتوانست شغلی دانشگاهی پیدا کند. برخی از مورخان گرایشهای ضدیهودی را در ناکامی اینشتین در پیدا کردن شغل دخیل میدانند.[۲] پدر یکی از همکلاسیهایش به او کمک کرد تا در یکی از دفاتر ثبت اختراع در سوئیس در سال ۱۹۰۲ استخدام شود. پس از انتشار نظریه نسبیت خاص (۱۹۰۵) و نظریه نسبیت عام (۱۹۱۵)، اینشتین به شهرت و اعتبار دست یافت و در دانشگاههای متعددی به تدریس و تحقیق پرداخت. اینشتین تا سال ۱۹۳۲ مدیر انستیتوی فیزیک کایزر ویلهلم برلین آلمان و استاد یکی از دانشگاههای برلین (Humboldt University of Berlin) بود. در این سال او ابتدا چندین ماه در دانشگاه پرینستون به سر برد و سپس به دلیل قدرتگیری نازیها در سال ۱۹۳۳، تصمیم گرفت که به آلمان برنگردد. در سال ۱۹۳۳ او شغلی در مؤسسه مطالعات پیشرفته پرینستون بدست آورد و در حدود ۱۹۳۵ تصمیم گرفت که بهطور درازمدت در آمریکا بماند.
در سال ۱۹۳۹ گروهی از فیزیکدانهای مجارستانی از جمله لئو زیلارد که به آمریکا مهاجرت کرده بود، به دولت ایالات متحده آمریکا در مورد برنامه نازیها در مورد بمب اتمی هشدار دادند، اما سخنان آنها مورد توجه قرار نگرفت.[۱۸] در تابستان سال ۱۹۳۹ و چند ماه پیش از جنگ جهانی دوم، لئو زیلارد نامهای برای روزولت، رئیسجمهور وقت ایالات متحده تهیه کرد و از اینشتین خواست که نامه را امضاء کند. زیلارد نسبتاً گمنام بود، اما اینشتین به واسطه نظریههای نسبیت و جایزه نوبل، شخص مشهوری بهشمار میرفت. آنها در این نامه از او توجه به این مسئله را درخواست نمودند. در این نامه، همچنین از روزولت خواسته شده بود تا به پژوهش در زمینهٔ انرژی هستهای و واکنشزنجیرهای اهمیت بیشتری داده شود. این نامه را نقطه شروع پروژه منهتن برای ساخت بمب اتمی میدانند.[۱۹]
اینشتین، یک سال قبل از مرگش به دوست قدیمیاش لینوس پاولینگ گفت “من یک اشتباه بزرگ در زندگی مرتکب شدم؛ وقتی نامهای را که ساخت بمب اتمی را به روزولت توصیه میکرد امضا کردم. اما یک دلیل برای این کار وجود داشت؛ خطر ساخت این بمب توسط آلمانیها …”[۲۰]
به واسطه فعالیتهای صلحجویانه سابق اینشتین، گرایشهای چپگرانه وی، و همچنین گزارشهای مغرضانه و بیپایهای که افبیآی در مورد ارتباط اینشتین با شوروی دریافت کرده بود، از شرکت او در پروژه منهتن جلوگیری شد.[۲][۲۱]
نسبیت خاص یکی از نظریاتی است که اینشتین مطرح کرده و شامل سه پدیده در سرعتهای بالا است:
اینشتین در نوامبر سال ۱۹۱۵ یک سری سخنرانیهایی در آکادمی علوم پروس ایراد کرد که در آن نظریه جدید گرانش، موسوم به نسبیت عام را مطرح کرد. او در آخرین سخنرانیای که ایراد کرد معادلهای را مطرح کرد که جانشین قانون گرانش نیوتون شد. این معادله بعدها با نام معادله میدان اینشتین شناخته شد که با تنسور اینشتین معرفی میشود. *[۲۲]
این نظریه قائل به این است که نه تنها کسانی که با یک سرعت ثابت در حرکتند، بلکه تمامی ناظران یکسان و هم ارز هستند. در نسبیت عام، گرانش دیگر نیرو محسوب نمیشود (مانند قانون جاذبه نیوتون)، بلکه نتیجه خمیدگی فضازمان است.
به خاطر جنگ، مقالاتی که اینشتین در مورد نسبیت عام چاپ کرده بود، در خارج از آلمان در دسترس نبود. خبر نظریه جدید اینشتین توسط فیزیکدانهای هلندی هنریک لورنتز و پل ارنفست و همکار آنها ویلم دو سیتر که مدیر رصد خانه لیدن بود، به منجمان انگلیسی زبان در انگلیس و آمریکا رسانده شد. در انگلیس، آرتور استنلی ادینگتون دبیر انجمن نجوم سلطنتی از دوسیتر خواست تا یک سری مقالاتی به زبان انگلیسی به نفع منجمان بنویسد. نظریه جدید او را مجذوب خود ساخته بود و از این رو یکی از مدافعان و مبلغان اصلی نسبیت شد.[۲۳]
اغلب منجمان هندسیسازی گرانش توسط اینشتین را نمیپسندیدند و معتقد بودند پیشبینیهای او در مورد خمیدگی نور و انتقالبهسرخ گرانشی درست از آب درنخواهد آمد. در سال ۱۹۱۷، منجمان رصدخانه ویلسون در کالیفرنیای جنوبی نتایج تحلیل طیف نور را که در ظاهر نشان میداد که در پرتو خورشید انتقالبهسرخ گرانشی وجود ندارد، منتشر کردند.[۲۴]
در سال ۱۹۱۸، منجمان رصدخانهٔ لیک در شمال کالیفرنیا تصاویری از خورشیدگرفتگی که در ایالات متحده قابل رویت بود گرفتند. پس از پایان جنگ، آنها نتایج بررسیهای خود را اعلام کردند و مدعی شدند که پیشبینی نسبیت عام اینشتین در خصوص خمیدگی نور اشتباه بودهاست. با این حال آنها به خاطر خطاهای احتمالی فراوان، هیچگاه اقدام به چاپ نتایجی که به دست آورده بودند نکردند.[۲۵]
آرتور استنلی ادینگتون، طی سفرهایی که در ماه مه سال ۱۹۱۹ در زمانی که خورشید گرفتگی در بریتانیا رخ داد، به سوبرال سیارا برزیل و جزیرهٔ پرینسیپ در ساحل غربی آفریقا داشت، اندازهگیری خمیدگی گرانشی عدسی نور ستاره را به هنگام عبور از نزدیکی خورشید تحت نظارت داشت و در نهایت به این نتیجه رسید که محل قرار گرفتن ستاره از خورشید دورتر است. این حالت با پیشبینی نسبیت عام همخوان بود. ادینگتون اعلام کرد که نتایج به دست آمده پیشبینی اینشتین را تأیید میکند و روزنامهٔ تایمز در هفتم نوامبر آن سال با انتخاب تیتر زیر تأیید شدن پیشبینی نظریه اینشتین را گزارش کرد: “”انقلابی در علم، نظریهای جدید در مورد جهان، ایدههای نیوتن اعتبار خود را از دست میدهد.”” ماکس بورن، برنده جایزه نوبل از نسبیت عام به عنوان ‹‹ بزرگترین دستاورد و شاهکار تفکر بشری در مورد طبیعت›› برشمرد و پل دیراک نیز که یکی از برندگان جایزه نوبل است، از آن به عنوان ‹‹ بزرگترین اکتشاف علمی آن زمان›› یاد کرد.[۲۶] این اظهار نظرها و تبلیغات متعاقب از آن، باعث شهرت اینشتین شد.
با این حال باز هم برخی از دانشمندان به دلایل مختلفی که شامل دلایل علمی (مخالفت با تفسیر اینشتین از آزمایشهای انجام شده، اعتقاد به اتر یا ضرورت وجود ملاک مطلق) و دلایل روانی – اجتماعی (محافظه کاری، یهود ستیزی) – میشد، نظریات اینشتین را نمیپذیرفتند. به نظر اینشتین، اغلب مخالفتهایی که با نظریه او میشد، از جانب آزمایش باورانی بود که درک ناچیزی از نظریه مطرح شده داشتند.[۲۷]
شهرتی که اینشتین بعد از چاپ مقاله ۱۹۱۹ دست آورده بود، باعث شد بسیاری از دانشمندان نسبت به او ابراز نفرت و انزجار کنند و نفرت و انزجار برخی از آنها حتی تا دهه ۳۰ نیز ادامه یافت. مباحث زیادی در مورد ابراز انزجار نسبت به شهرت و معروفیت اینشتین وجود دارد، بهویژه در میان آن دسته از فیزیکدانان آلمانی که بعدها جنبش ضد اینشتینی ‹‹دویچه فیزیک›› را در مقدمه Klaus Hentschel به معنای ‹‹ فیزیک و سوسیالیسم اجتماعی›› به راه انداختند[۲۸]
اینشتین در ۳۰ مارس سال ۱۹۲۱، یعنی همان سالی که برنده جایزه نوبل شد، برای ایراد سخنرانی در مورد نظریه جدید نسیبت به نیویورک رفت. اگرچه امروزه اینشتین به خاطر فعالیتهایش در مورد نسبیت شهرت یافته، اما جایزه نوبل به خاطر کارهای او در مورد اثر فوتوالکتریک به او اعطا شد، چرا که در مورد نسبیت عام در آن زمان هنوز اختلاف نظر وجود داشت. هیئت نوبل به این نتیجه رسیدند که اشاره به آن نظریه اینشتین در نوبل که اختلاف نظر و مخالفت در مورد آن کمتر است، بیشتر مورد قبول جامعه علمی واقع خواهد شد.
در سال ۱۹۰۹ اینشتین در حضور جمعی از فیزیکدانان، مقالهای تحت عنوان
(Über die Entwicklung unserer Anschauungen über das Wesen und die Konstitution der Strahlung)
‹‹ شکلگیری نظریات و عقاید ما در مورد اجزای سازنده و ماهیت انرژی تابشی››
درمورد تاریخ نظریه اتر و مهمتر از آن در مورد اندازهگیری نور ارائه کرد. اینشتین در این مقاله و مقالهای که پیش از آن در سال ۱۹۰۹ ارائه کرده بود، نشان داد که کوانتوم انرژی که توسط ماکس پلانک مطرح شده، نیز حامل مقدار حرکت مشخص و معینی بوده و از بسیاری جهات به گونهای عمل میکرد که گویی آنها ذرات مستقل و خاصی بودهاند. این مقاله نشانگر ارائه مفهوم جدید و بیسابقه فوتون بود (اگرچه این اصطلاح چندین سال بعد و طی مقالهای به سال ۱۹۲۶ توسط گیلبرن لوئیز مطرح شد). حتی مهمتر از آن این است که اینشتین نشان داد که نور میبایست بهطور همزمان یک موج و یک ذره باشد. اینشتین همچنین بدرستی پیشبینی کرد که فیزیک در آستانه انقلابی قرار داشت که ایجاب میکرد آنها این ماهیتهای دوگانه نور را یکسان و واحد سازند. با وجود این، پیشنهاد خود او برای راه حل یعنی اینکه همارزیهای مطرح شده توسط جیمز ماکسول برای میدانهای الکترومغناطیسی تعدیل شوند تا زمینه برای راه حلهای موجی که با غرایب میدانی عجین هستند، فراهم شود، هیچگاه بسط و توسعه نیافت. این در حالی است که این پیشنهاد بر نظریات ‹‹ موج آزمایشی›› ‹‹ لوئیز دی بروگلی›› در ارتباط با مکانیک کوانتوم تأثیر داشتهاست.
با نشستن نظریه جدید مکانیک کوانتوم به جای نظریه کوانتوم اولیه که از اواسط دهه ۳۰ قرن ۲۰ آغاز شد، اینشتین اعتراضات خود را نسبت به تفسیر کپنهاکی از همارزیهای جدید مطرح کرد. مخالفت و اعتراض اینشتین در این باره تا آخر عمرش ادامه یافت. به باور اکثریت افراد علت این مخالفت و اعتراض این بودهاست که اینشتین فردی جبر باور و انعطافناپذیر بودهاست. آنها به نامهای اشاره میکنند که اینشتین در سال ۱۹۲۶ به ماکس بورن نوشته و در آن آوردهاست:
مکانیک کوانتوم قطعاً مخالف آن چیزی است که تاریخ همیشه ما را به آن میخواند. اما صدایی از درون به من میگوید که این هنوز چیز حقیقی نیست. نظریه چیزهای زیادی میگوید، اما هرگز ما را گامی به راز آن قدیمیترین نزدیک نمیکند. من به هر حال معتقد هستم که خداوند تاس نمیریزد.
در جواب به این نوشته، نیلز بوهر که در مورد نظریه کوانتوم با اینشتین اختلاف نظر شدیدی داشت، خطاب به اینشتین چنین گفت:
از تعیین تکلیف کردن برای خدا دست بکش
[نیازمند منبع]
مناظرات بوهر- اینشتین در مورد جنبههای اساسی مکانیک کوانتوم در کنفرانسهای سولوای انجام میشد. بخش مهم دیگری از دیدگاه اینشتین مقاله مشهوری است که در سال ۱۹۳۵ توسط اینشتین، پودولسکی و روزن نوشته شد.[۲۹] به زعم برخی فیزیک دانان این مقاله یکی دیگر از مواردی است که این نظریه را تقویت میکند که اینشتین جبر باور بودهاست.
البته جا دارد از نظر کاملاً متفاوت اینشتین در مورد ارتودوکسی کوانتوم دفاع کرد. خود اینشتین گفتههای بیشتری در این زمینه منتشر کرد و اظهار نظر گیرایی و قاطعانهای توسط یکی از هم عصران او، یعنی ولفگانگ پاولی صورت پذیرفت. نقل قولی با مضمون ‹‹ خداوند نرد بازی نمیکند›› که در بالا به آن اشاره شد، در ابتدای کار اینشتین و توسط او مطرح شده بود، اما بیانیهها و گفتههایی که بعدها از اینشتین داریم حول موضوعات دیگری میچرخد.[۳۰]
نقل قول وولف گانگ به شرح ذیل است:[۳۱]
.. من نمیتوانستم در آن زمان که شما در مورد اینشتین در نامهای یا دستنوشتهای صحبت میکردید، او را شناسایی کنم. به نظرم چنین میآمد که شما یک اینشتین احمق برای خود ترسیم کردهاید و با کبکبه و دبدبه خاصی او را به زمین کوبیدهاید. بهویژه آنکه اینشتین مفهوم جبر باوری را آنگونه که شماها مطرح میکنید، اساسی و بنیادین در نظر نمیگرفتهاست؛ (همانطور که خودش به کرات این موضوع را برای من بازگو کردهاست). او با استدلال میگوید که برای پذیرش نظریات معیارهایی را به کار میبندد. سؤال این است که ‹‹آیا این بهغایت جبر باورانه است؟ …» او خیلی هم از دست تو ناراحت نبود، فقط میگفت تو آدمی هستی که به گفتههای کسی گوش نمیدهی.
.(emphasis due to Pauli)
بسیاری از اظهار نظرات بیانشده توسط اینشتین حکایت از اعتقاد او به ناقص بودن مکانیک کوانتوم است. این مسئله برای نخستینبار در مقالهٔ مشهوری که در سال ۱۹۳۵ توسط اینشتین، پودولسکی و روزن به نام پارادوکس EPR نوشته شد، مطرح گردید.[۳۲]
و برای بار دوم در کتابی تحت عنوان آلبرت اینشتین، فیلسوف – دانشمند به سال ۱۹۴۹ عنوان شد.
.[۳۳] The “EPR”
مقاله تحت عنوان آیا توصیف مکانیکی کوانتوم و واقعیت فیزیکی را میتوان کامل در نظر گرفت؟ بود و در آن چنین نتیجهگیری شد: از آنجایی ما نشان دادهایم که عملکرد موج توصیف کاملی از واقعیت فیزیکی را به دست نمیدهد، ما این سؤال را که آیا چنین توصیفی وجود دارد یا خیر حل نشده و بی پاسخ رها کردیم. با این حال، به اعتقاد ما چنین نظریهای ممکن و میسر است.
اینشتین پیشنهاد آزمایشی جالب توجهی را را ارائه میکند که تا حدودی با گربه شرودینگر مشابهاست. او با پرداختن به موضوع متلاشی شدن رادیواکتیوی اتم کار خود را آغاز میکند. اگر کسی با یک اتم غیر متلاشی نشده کار خود را آغاز کند و منتظر وقفه زمانی خاصی باشد، در آن صورت نظریه کوانتوم این احتمال را میدهد که آن اتم دستخوش متلاشی شدن رادیواکتیوی قرار گرفته و دچار تغییر شدهاست. بدین ترتیب، اینشتین روش ذیل را به عنوان راهی برای پی بردن به متلاشی شدن مفروض میدارد:
به جای آنکه یک سیستمی را مورد نظر قرار دهند که تنها از یک اتم رادیواکتیوی (و روند تغییرو دگرگون آن) تشکیل شده، شما سیستمی را در نظر میگیرید که همچنین شامل راهی برای اندازهگیری تغییر و تحول رادیواکتیوی است. منباب مثال، یک شمارگر گایگر که دارای مکانیسم ثبت خودکار است. بگذارید که به آن یک باریکه ثبت اضافه کنیم که با مکانیسم کوکی به حرکت در آید و روی آن با حرکت شمارگر علامتی گذاشته شود. بله، از منظر مکانیک کوانتوم این سیستم جمعی بسیار پیچیدهاست و فضای پیکر بندی آن دارای گستره زیادی است. اما اگر قرار باشد به این سیستم مجعی از منظر مکانیک کوانتوم پرداخته شود، اساساً اعتراضی بر آن وارد نیست. در اینجا نیز نظریه احتمال هر یک از پیکربندیها تمامی مختصات را برای هر لحظه در هر بار در نظر میگیرد. اگر کسی تمامی پیکربندیهای مختصات را در نظر بگیرد، برای یک زمان طولانی در مقایسه با زمان متوسط متلاشی شدن هر یک از اتمهای رادیواکتیو، (دست کم) یک نشانه – ثبت روی باریکه کاغذی پدیدار خواهد شد. برای نیل به مختصات – پیکربندی وضعیت خاصی از نشانه باید روی باریکه کاغذی مطابقت و همخوانی داشته باشد. اما، تا آنجا که این نظریه، نشان میدهد تنها احتمال نسبی مختصات-پیکربندی قابل تصور است، این نظریه همچنین، بیآنکه مکان و موقعیت مشخص و معینی برای نشانه قائل باشد، احتمالات نسبی برای وضعیتهای نشانه بر روی باریکه کاغذی را میپذیرد.
اینشتین هیچگاه نسبت به روشها و افکار احتمالی و نیز در مورد آنها بی اعتناء نبود و آنها را رد نمیکرد. خود اینشتین یکی از متخصصان آمار بود. ,[۳۴] که از تحلیل آماری در کارهایش در ارتباط با پیشنهاد براون و مقالاتی که پیش از سال ۱۹۰۵ به چاپ رسیده بود، استفاده میکرد. اینشتین حتی وحدت گیبز را کشف کرده بود. معهذا، بنا به گفته اکثر فیزیکدانها او بر این باور بود که بی علت انگاری یکی از معیارها برای مطرح کردن اعتراض قاطعانه به نظریه فیزیکی است. دلیلی که پولی ارائه میکند در تضاد با این باور است، و گفتههای خود اینشتین بیانگر آن است که او بر عدم تکامل به مثابه دغدغه اصلی خود تمرکز و تأکید داشت.
جان استوارت بل در تحقیقاتی که در مورد اینشتین، پودولسکی و روزن انجام داد، به نتایج جالب توجه (تئوری بل) و نابرابری بل بیشتری دست یافت. بر اساس تحلیل EPR در مورد عقاید و تفکراتی که در خصوص نتایج قابل استنتاج از این مسئله بیان شده، تفاوت و اختلاف وجود دارد. به زعم بل، نامکانی کوانتوم محرز شدهاست؛ این در حالی است که دیگران قائل به مرگ علیت باوری هستند.
پس از شرح و بسط نظریه نسبیت، تلاشهای تحقیقاتی اینشتین عمدتاً شامل یک سری اقدامات جهت تعمیم نظریه نیروی جاذبه بود که به منظور یکپارچه ساختن و آسانسازی قانون فیزیک، به ویژه نیروی جاذبه و الکترومغناطیس بود. او در سال ۱۹۵۰ به تشریح این کار پرداخت، و در یک مقاله علمی آمریکایی از آن تحت عنوان نظریه میدان یکنواخت یاد کرد. راهنما و الهام بخش اینشتین این نظر و عقیده بود که یک منبع واحد برای کل قوانین فیزیکی وجود دارد.
اینشتین در تحقیقاتش در مورد نظریه نسبیت عام بهطور فزایندهای منزوی و از دیگران جدا شد و تلاشهای او در نهایت عقیم و بینتیجه بود. بویژه، اینشتین در پیگیری وحدت نیروهای اساسی، بهطور کل کارهای انجام شده در جامعه فیزیک را نادیده گرفت (و بالعکس)؛ به ویژه کشف نیروی هستهای قوی و نیروی هستهای ضعیف که تا حدود ۱۹۷۰؛ یعنی ۱۵ سال پس از مرگ اینشتین بهطور مستقل شناخته نشده بود. هدف اینشتین از یکپارچهسازی قوانین فیزیک تحت لوای یک الگوی واحد هنوز هم برای نظریه یکپارچهسازی بزرگ به قوت خود باقی است.
داستان زندگی البرت انیشتین
انیشتین در نوازندگی ویلون مهارت داشت.[۳۵]
وی از کودکی تلاش داشت تا برای شمار بیشتری از همنوعان خود و بهویژه کسانی که در دور و بر او میزیستهاند سودمند باشد. ویژگی دوم او ذوق هنری او بود که انیشتین را وامیداشت که نه تنها اندیشه کلی مومی خود را به شیوهای روشن و منطقی سازمان دهد بلکه روش سازماندهی و بهینهسازی آنها نیز به شیوهای باشد که هم خود او و هم مستمعان، از دید جهانشناسی لذت برند. هدف انیشتین این بود که فضای مطلق را از فیزیک براندازد، نظریه نسبیت ۱۹۰۵ که در آن اینشتین فقط به حرکت راستخط یکسان پرداخته بود اینشتین با کمک از اصل تعادل پدیدههای جدیدی را در گفتگوی نور پیشبینی کند که قابل مشاهده بودهاند و میتوانست درستی نظریه نوین او را از دید تجربی تأیید کرد.[نیازمند منبع]
او بیدین بود و به گفته خودش به همهخدایی باروخ اسپینوزا یا اسپینوزیسم معتقد بود اما به خدای شخصی معتقد نبوده بلکه آن را نقد میکرد. او همچنین خودش را ندانمگرا معرفی میکرد در حالی که خودش را از برچسب آتئیست مجزا دانسته و ترجیح میداد که همانطور که خودش میگوید «یک دیدگاه انسانی نسبت به ضعف هوش ادراکی ما انسانها دربارهٔ درک طبیعت و وجود خودمان» داشته باشد.[۲][۳]
به گزارش گاردین و دویچهوله، در نامهای از آینشتاین که از یک کلکسیون شخصی در لندن به مزایده گذاشته شد به قیمت ۳ میلیون دلار، وی ادیان و مذاهب را «خرافات بچگانه» صدا میکند[۳۶][۳۷] و با انتشار این نامه مشاجرههای طولانی که بین طرفداران و مخالفان دین دربارهٔ گفتاورد وی «علم بدون دین لنگ است و دین بدون علم کور است» مطرح بود به پایان رسید.[۳۶][۳۸][۳۹][۴۰][۴۱]
اینشتین خود را یک صلحطلب[۴۴] و بشردوست[۴۴] و در سالهای بعد یک سوسیال دموکرات متعهد قلمداد میکرد. او گفتهاست که :[نیازمند منبع]
از نظر من نگرش گاندی روشنبینانهترین نگرش در میان تمامی سیاستمداران زمان ماست. باید تلاش کنیم تا با روحیه وی کارها را انجام دهیم، نه آنکه برای نبرد برای آرمانهایمان به خشونت متوسل شویم، بلکه باید این کار را به دور از تمامی پلیدیها انجام دهیم.
اینشتین که عمیقاً تحت تأثیر گاندی قرار داشت، بار دیگر در مورد گاندی گفت: «نسلهای بعدی به سختی باور خواهند کرد که روزگاری چنین موجودی از گوشت و پوست بر روی زمین میزیستهاست.»[نیازمند منبع]
گاهی اوقات عقاید اینشتین جنجالبرانگیز بود. آلبرت اینشتین در مقالهای با نام چرا سوسیالیسم؟ (en) در سال ۱۹۴۹، به توصیف مرحله شکارگری رشد انسان به نقل از تورستن وبلن پرداخته، و از بیقانونی جامعه سرمایهدار آن زمان، به عنوان منبع پلیدی که باید بر آن فائق آمد نام بردهاست.[۴۵] او با رژیمهای خودکامه در اتحاد شوروی و دیگر نقاط جهان مخالف بود، و همواره از مزایای سیستم سوسیال دموکرات که ترکیبی از یک اقتصاد برنامهریزی شده توأم با احترام به حقوق بشر بود سخن میگفت. اینشتین یکی از بنیانگذاران حزب دمکرات آلمان و یکی از اعضای اتحادیه فدراسیون معلمان آمریکا از اتحادیههای وابسته به فدراسیون کارگران آمریکا – کنگره سازمانهای صنعتی بود.
اینشتین دخالت بسیاری در جنبش حقوق مدنی داشت. او یکی از دوستان نزدیک پل رابسون در طول بیش از ۲۰ سال بودهاست. اینشتین یکی از اعضای چندین گروه طرفدار حقوق بشر از جمله بخش پرینستون انجمن ملی پیشرفت رنگینپوستان (NAACP) بود که رهبری بسیاری از جنبشهای آن را پل رابسون بر عهده داشت. او به همراه پل رابسون ریاست «نهضت پایان زجرکشی در آمریکاً را بر عهده داشت. زمانی که دبلیو. ای. بی. دوبویس در دهه هشتاد عمر خود در طول دوره مککارتی به نحوی جاهلانه متهم به جاسوسی برای کمونیستها شد، اینشتین اعلام کرد داوطلبانه حاضر است به عنوان یکی از شهودی که به نفع وی شهادت میدهد در جلسه دادگاه حاضر شود. بلافاصله پس از آنکه اعلام شد اینشتین قرار است در جایگاه شهود قرار گیرد این پرونده رد شد. اینشتین گفتهاست «نژادپرستی بزرگترین بیماری آمریکاست».
افبیآی پروندهای ۱۴۲۷ صفحهای در مورد فعالیتهای اینشتین داشت و توصیه میکرد که به موجب قانون اخراج بیگانگان از مهاجرت اینشتین به آمریکا ممانعت شود، این اداره اینشتین را متهم به «اعتقاد به اصلی خاص و پیروی و تبلیغ و تدریس آن میدانست که از نظر قانون، و به اعتقاد دادگاهها، منجر به ‘ ایجاد هرج و مرجطلبی و ایجاد دولتی میشد که تنها به اسم دولت’» «نامیده میشد. آنان همچنین اینشتین را متهم به» «عضویت، حمایت مالی، یا وابستگی به سی و چهار جبهه کمونیست در بین سالهای ۱۹۳۷ و ۱۹۵۴» «و» «نیز رهبری افتخاری سه سازمان کمونیستی»” کردند.[۴۶] بسیاری از اسناد این پرونده عمدتاً توسط گروههای سیاسی غیرنظامی به افبیآی تحویل شد، و خود افبیآی آنها را تهیه نکرده بود.
اینشتین با دولتهای مستبد مخالف بود، و به همین دلیل (و به خاطر یهودی بودن)، با رژیم نازی نیز مخالف بوده و بلافاصله پس از آنکه این رژیم به قدرت رسید از آلمان گریخت. همزمان، کارل اینشتین خواهرزاده هرجومرجطلب او، که دارای بسیاری از عقاید اینشتین بود، سرگرم جنگ با فاشیستها در جنگ داخلی اسپانیا بود. اینشتین ابتدا با تولید بمب اتم موافق بود، هدف وی اطمینان یافتن از این نکته بود که هیتلر زودتر به سلاح اتمی دست نیابد. او با ارسال نامه خطاب به رئیسجمهور روزولت (به تاریخ ۲ اوت ۱۹۳۹، پیش از آغاز جنگ جهانی دوم، که احتمالاً توسط لئو زیلارد نوشته شده بود دولت آمریکا را تشویق به آغاز برنامهای برای تولید سلاح هستهای کرد. روزولت با ایجاد کمیتهای برای بررسی استفاده از اورانیوم به عنوان سلاح به این نامه پاسخ گفت، و چند سال بعد پروژه منهتن جایگزین این کمیته شد.
اما پس از جنگ، اینشتین برای خلع سلاح هستهای و تشکیل یک دولت جهانی مبارزه کرد:
من نمیدانم چگونه جنگ سوم جهانی به وقوع خواهد پیوست، اما میدانم که مردم در جنگ جهانی چهارم با چوب و سنگ به جنگ هم میروند.[۴۷]
اینشتین حامی سرشناسی هم برای صهیونیسم کارگری و هم برای تلاشهای پیش برنده همکاری یهودی-عربی بود.[۴۸] او در زمان قیومیت بریتانیا بر فلسطین از ایجاد وطن ملی یهودی حمایت میکرد ولی در ابتدا مخالف ایده یک دولت یهودی دارای مرز، یک ارتش و درجهای از قدرت دنیوی بود.[۴۹]
اینشتین در سال ۱۹۳۹ کتابی نیز به نام «دربارهٔ صهیونیسم»(About Zionism) نوشت.[۵۰] او پس از سفر به آمریکا به سخنرانیهایش به نفع صهیونیسم ادامه داد.[۵۱] اینشتین در یک سخنرانی در هتل کومودور نیویورک، به مردم گفت «آگاهی من از ماهیت اصلی یهودیت با عقیده یک کشور یهودی دارای مرز، ارتش، و درجهای از قدرت دنیوی هر چقدر هم که متعادل باشد، مخالف است. من نگران آسیب داخلی هستم که یهودیت متحمل آن خواهد شد».[۵۲] او همچنین یک نامه سرگشاده منتشر شده در نیویورک تایمز[۵۳] این نامه مناخیم بگین و حزب ملیگرای هروت را خصوصاً برای برخورد نامناسب با بومیان عرب در جریان دیر یاسین که توسط نفراتی از ایرگون و لحی انجام پذیرفت محکوم کرد.
علیرغم این نگرانیها، او در تأسیس دانشگاه عبری در اورشلیم، فعالیت بسیاری کرد و در سال (۱۹۳۰) کتابی با عنوان «در مورد صهیونیسم: مجموعه مقالات و سخنرانیهای استاد آلبرت اینشتین» ، منتشر کرد و مقالات خود را وقف آن دانشگاه کرد.
در سال ۱۹۵۲ و پس از درگذشت حییم وایزمن، عزرائیل کارلیباخ، روزنامهنگار پرنفوذ اسرائیلی در نامهای به آلبرت اینشتین پیشنهاد داد که مقام رئیسجمهوری اسرائیل را بپذیرد، اما اینشتین این پیشنهاد را نپذیرفت و گفت که فاقد توانایی لازم برای این کار است؛ و به بهانه اشتغالات علمی از پذیرش این مسئولیت سر باز زد.
آلبرت اینشتین از ۱۹ اوت، ۱۹۴۶، با اعلام تشکیل بنیاد آموزش عالی آلبرت اینشتین ارتباط نزدیکی با طرحهایی داشت که مطبوعات از آن تحت عنوان «یک دانشگاه همگانی یهودی» نام میبرد،
اما وی در ۲۲ ژوئن، ۱۹۴۷، از حمایت از این بنیاد دست برداشت و با استفاده از نامش در این بنیاد مخالفت کرد. این دانشگاه در سال ۱۹۴۸ با نام دانشگاه برندیس افتتاح شد.
اینشتین، به همراه آلبرت شوایتزر و برتراند راسل، علیه آزمایش هستهای و بمب اتم مبارزه کردند. اینشتین به عنوان آخرین اقدام عمومی خود، تنها چند روز پیش از مرگ، بیانیه راسل-اینشتین را امضاء کرد، که این اقدام وی منجر به برگزاری کنفرانس پوگواش در مورد علوم و امور جهان شد.
اینشتین در آلمان به دنیا آمد. وی در ۱۷ سالگی، در ۲۸ ژانویه ۱۸۹۶ با تأیید پدرش خواستار خروج از تابعیت آلمانی خود شد و تا پنج سال یک بیتابعیت بود. در ۲۱ فوریه ۱۹۰۱ تابعیت سوئیس را به دست آورد و تا پایان عمر یک شهروند سوئیس بود. اینشتین در ۱۹۱۴ یعنی زمانی که وارد خدمات اجتماعی پروس شد به تابعیت پروس درآمد، اما به دلیل موقعیت سیاسی و آزار و اذیت یهودیان در آلمان نازی، او خدمات اجتماعی را در مارس ۱۹۳۳ رها کرد و در نتیجه تابعیت پروس (آلمان) را نیز از دست داد. در ۱ اکتبر ۱۹۴۰ اینشتین تابعیت ایالات متحده آمریکا را به دست آورد. او تا زمان مرگ ۱۸ آوریل ۱۹۵۵ هم تبعه ایالات متحده آمریکا و هم تبعه سوئیس بود.[۵۴]
در سال ۱۹۲۶ هم انجمن سلطنتی اخترشناسان بریتانیا مدال طلائی انجمن سلطنتی اختر شناسان در آن سال را به او اختصاص داده بود.[۵۵]
در واقع انجمن سلطنتی اختر شناسان بریتانیا در سال میلادی ۱۹۱۹ همراه با پیشنهاد نامزدی اخترشناس انگلیسی آرتور استنلی ادینگتون؛ برای مدال طلای آن سال، اینشتین را نیز برای مدال طلای سال ۱۹۲۰ پیشنهاد کرد، ولی احساسات ملی گرایانهٔ گروهی از اعضای انجمن باعث شد که مدال طلای سال ۱۹۲۰ به کسی داده نشود.[۵۶]
آلبرت اینشتین تبدیل به موضوع تعدادی رمان، فیلم و نمایشنامه، از جمله رمان رماننویس فرانسوی ژانکلود کاریر در سال ۲۰۰۵، با نام Einstein S’il Vous Plait (به معنی لطفاً آقای اینشتین)، فیلم بیاهمیتی ساخته نیکولاس روگ، فیلم آیکیو ساخته فرد شپیسی (در این فیلم والتر متهو نقش اینشتین را ایفا میکرد)، رمان «رویاهای اینشتین» نوشته آلن لایتمن، و نمایشنامه طنز «پیکاسو در چابکی خرگوش نوشته استیو مارتین شد. اینشتین همچنین موضوع اپرای بیهمتای اینشتین در ساحل اثر فیلیپ گلس بود. شخصیت طنز اینشتین موضوع نمایشنامه تک بازیگر اد متزگر با نام آلبرت اینشتین: قلندر اهل عمل نیز بود.
اغلب در داستانها از وی به عنوان الگویی برای ترسیم دانشمندان دیوانه و استادان حواسپرت استفاده میشود، چرا که شخصیت وی و مدل موهایش نمایانگر بیقاعدگی، یا حتی دیوانگی است و اغلب مورد تقلید یا اغراق قرار میگیرد. فردریک گلدن نویسنده تایم از اینشتین به عنوان تحقق رؤیای یک کاریکاتوریست یاد کردهاست.[۵۷]
در جشن تولد ۷۲ سالگی اینشتین در سال ۱۹۵۱، آرتور ساسه عکاس یو پی آی تلاش میکرد تا وی را متقاعد کند که در برابر دوربین لبخند بزند. اینشتین که این کار را آن روز بارها برای عکاس انجام داده بود، در عوض زبان خود را از دهان خارج کرد.[۵۸] این تصویر به خاطر به تصویر کشیدن تعارض در رفتار یک دانشمند نابغه و سبک سری وی تبدیل به نمادی در فرهنگ عامه شدهاست. یاهو سیریس، یک فیلمساز استرالیایی، این تصویر را به عنوان الهام بینالمللی برای فیلم بینالمللی و نابهنگام اینشتین جوان استفاده کرد. این تصویر همچنین در انگلیس به عنوان بخشی از آموزش خوانش پریشی به کار میرود، که طی آن مجموعهای از پوسترهای دانشمندان، متفکران و هنرمندان بزرگ به تصویر کشیده شده و ادعا میشود (این امر در پوسترها مشخص نشده) که همه آنان مبتلا به خوانشپریشی هستند.
در مورد خصیصه کودکی اینشتین در مورد زبانآموزی با تأخیر (که خود به عنوان دلیلی در برابر ادعاهای مبنی بر نارسایی آسپرجر به کار میرود: شرح بالینی آسپرجر شامل زبانآموزی توأم با تأخیر نیست)، شمار معدودی گفتهاند که اینشتین دارای لالی انتخابی بودهاست و ممکن است تا زمانی که نتوانسته به صورت کامل جملات را ادا کند از تکلم امتناع کرده باشد. گرچه این مفهوم با طرح یک کمالگرای حساس (زمانی که اینشتین شروع به صحبت کرد، قبل از اینکه عبارت را یکجا بگوید ابتدا آن را تکرار کرده و بعد آن را ادا میکرد)، همخوانی دارد این امر تا جایی ادامه مییابد که لالی انتخابی – به نحوی که امروزه شناخته میشود – دیگر به عنوان یک سکوت اختیاری در نظر گرفته نمیشود. این اصطلاح به تازگی به افرادی اطلاق میشود که در شرایط اجتماعی خاصی قادر به صحبت نیستند.[۵۹] این امر در مورد اینشتین، که تا زمانی که شروع به صحبت کرد اصلاً نمیتوانست سخن بگوید فاقد کارایی است.
به گفته دکتر استیو پینکر متخصص اعصاب، کالبدشکافی مغز اینشتین نشان میدهد احتمال اینکه او، در کودکی، به یک نوع ناشناستر از تأخیر در تکلم که ناشی از رشد غیرعادی و سریع پیش از تولد در ناحیههایی از مغز که مسئول منطق تحلیلی و فضایی است، مبتلا شده باشد زیاد است.[۶۰] در واقع رشد سریع این نواحی از مغز منجر شدهاست مجال کمتری به دیگر کارکردهای مغز که مسئول تکلم هستند اختصاص داده شود.[۶۱] پینکر و دیگران از این فرض برای شرح رشد ناهماهنگ دیگر افراد نابغه که دیر زبان به سخن گشودهاند همچون جولیا رابینسون ریاضیدان، آرتور روبین اشتاین و کلارا شومن پیانیست، و ریچارد فاینمن و ادوارد تلر فیزیکدان استفاده کردند، گفته میشود این افراد نیز در کودکی بخشی از ویژگیهای خاص اینشتین، همچون کجخلقی زیاد، فردگرایی خشن و نیز علایق شدیداً گزینشی را داشتهاند. توماس ساول روزنامهنگار و اقتصاددان از دید یک غیرآسیبشناس با ساخت واژهای در ارتباط با نارسایی – «نارسایی اینشتین» – این مجموعه مشخصات که در درصد محدودی (گرچه میزان محدودیت قابل بحث است) از کودکانی که گرچه دیر زبان به سخن گشودهاند اما از نظر تحلیلی تبدیل به افرادی پیشرفته و (علیرغم) دخالتهای گسترده پزشکی از نظر اجتماعی سرشناس دیدهمیشود[۶۲]
اینشتین داراییها، و نیز استفاده از تصویر خود را به دانشگاه عبری در بیتالمقدس وقف کردهاست.[۶۳] اینشتین در طول حیات خود از دانشگاه حمایت بسیاری کرده و این حمایت از طریق حق امتیازاتی که از طریق امتیازدهی به فعالیتها دریافت میشود ادامه دارد. آژانس روجر ریچمن به عنوان کارگزار دانشگاه عبری صادرکننده پروانه استفاده تجاری از نام آلبرت اینشتین و تصاویر مربوط به وی و دیگر تصاویر شبیه به آن است. این آژانس به عنوان دارنده اصلی پروانه میتواند استفاده تجاری از نام اینشتین را که از معیارهای خاصی متابعت نمیکند کنترل کند(مثلاً زمانی که نام اینشتین به عنوان یک نشان تجاری به کار میرود باید به همراه آن، نشان ™ به کار رود).[۶۴] از ماه مه، ۲۰۰۵، کوربیس آژانس روجر ریچمن را در اختیار گرفت.
آلبرت اینشتین شماری از افتخارات خود را پس از مرگ به دست آوردهاست. به عنوان مثال:
از جمله همنامهای اینشتین میتوان به این موارد اشاره کرد:
مغز فیزیکدان برجسته، آلبرت اینشتین، موضوع پژوهش و جستجوهای بسیاری بودهاست. مغز او طی هفت و نیم ساعت پس از مرگش از سر او خارج گردید. آلبرت اینشتین به عنوان یکی از بزرگترین نابغههای قرن بیستم به حساب میآمد و دلیل جلب توجه به سوی مغز وی، تلاش برای یافتن رابطه میان کالبدشناسی اعصاب (به انگلیسی: Neuroanatomy) و هوش عمومی یا هوش ریاضیاتی بود. مطالعات انجام گرفته نشان دادهاند که قسمتهایی از مغز که مربوط به صحبت کردن و زبان هستند، کوچکتر و قسمتهای مربوط به پردازشهای عددی و فضایی (تجسم) بزرگتر هستند. مطالعات دیگری، نشاندهندهٔ بیشتر بودن تعداد یاختههای گلیال در مغز اینشتین هستند.[۶۸]
هرچند مغز او از نظر اندازه فرقی با مغز دیگران ندارد و ۱۲۳۰گرم است.[۶۹]
سال ۲۰۱۲ نتیجه پژوهش مفصلی بر روی چهارده عکس منتشر نشده از مغز اینشتین که از «زوایای غیر متعارف» گرفته شده بودند منتشر شد.[۷۰] همچنین در سال ۲۰۱۳ نتیجه پژوهش دانشمندان دانشگاه چین شرقی در شانگهای و دانشگاه ایالتی فلوریدا در آمریکا در نشریه «مغز» منتشر شد.[۷۱] دانشمندان از بررسی عکسهای منتشر نشده مغز اینشتین (دو عکس از نیمکرههای راست و چپ) متوجه یکی دیگر از تفاوتهای مغز او با سایرین شدند. این تصاویر نشان میدهد که بخشی از مغز به نام جسم پینهای (کورپوس کالوزوم) در اینشتین بسیار بزرگتر از افراد عادی بودهاست.[۷۲]
جسم پینهای بزرگترین دسته رشتههای عصبی است که دو نیمکره مغز را بهم وصل میکند؛ در واقع مهمترین راهی است که اطلاعات بین دو نیمکره مغز مبادله میشوند.
اینشتین، برخلاف باور پذیرفتهشده در بین مردم، راستدست بود.[۷۳][۷۴] به نظر میرسد که شاهدی برای چپدست بودن او وجود ندارد.[۷۵]
اینشتین در طول حیات خود بیش از پنجاه مقاله علمی منتشر کرد. او همچنین آثار غیرعلمی متعددی نیز منتشر کردهاست، که از آن جمله میتوان به «دربارهٔ صهیونیسم» (۱۹۳۰)، «چرا جنگ؟» (۱۹۳۳، به همراه زیگموند فروید)، «جهانی که من میبینم» (۱۹۳۴)، و «پس از سالهای پایانی من» (۱۹۵۰) اشاره کرد.
مغز فیزیکدان برجسته، آلبرت اینشتین، موضوع پژوهش و جستجوهای بسیاری بودهاست. مغز او طی هفت و نیم ساعت پس از مرگش از سر او خارج گردید. آلبرت اینشتین به عنوان یکی از بزرگترین نابغههای قرن بیستم به حساب میآمد و دلیل جلب توجه به سوی مغز وی، تلاش برای یافتن رابطه میان کالبدشناسی اعصاب (به انگلیسی: Neuroanatomy) و هوش عمومی یا هوش ریاضیاتی بود. مطالعات انجام گرفته پیشنهاد کردهاند که قسمتهایی از مغز که مربوط به صحبت کردن و زبان هستند، کوچکتر و قسمتهای مربوط به پردازشهای عددی و فضایی (تجسم) بزرگتر هستند. مطالعات دیگری، نشاندهندهٔ بیشتر بودن تعداد یاختههای گلیال در مغز اینشتین هستند.[۱]
هرچند مغز او از نظر اندازه فرقی با مغز دیگران ندارد و ۱۲۳۰گرم است.[۲]
سال ۲۰۱۲ نتیجه پژوهش مفصلی بر روی چهارده عکس منتشر نشده از مغز انشتین که از «زوایای غیر متعارف» گرفته شده بودند منتشر شد.[۳] همچنین در سال ۲۰۱۳ نتیجه پژوهش دانشمندان دانشگاه چین شرقی در شانگهای و دانشگاه ایالتی فلوریدا در آمریکا در نشریه «مغز» منتشر شد.[۴] دانشمندان از بررسی عکسهای منتشر نشده مغز انشتین (دو عکس از نیمکرههای راست و چپ) متوجه یکی دیگر از تفاوتهای مغز او با سایرین شدند. این تصاویر نشان میدهد که بخشی از مغز به نام جسم پینهای (کورپوس کالوزوم) در انشتین بسیار بزرگتر از افراد عادی بودهاست.[۲]
جسم پینهای بزرگترین دسته رشتههای عصبی است که دو نیمکره مغز را بهم وصل میکند؛ در واقع مهمترین راهی است که اطلاعات بین دو نیمکره مغز مبادله میشوند.
پس از مرگ اینشتین کالبدشکافی او توسط دکتر توماس هاروی انجام شد. او مغز را خارج و به چند قسمت تقسیم کرد، برخی را خود نگهداشت و بقیه را برای سایر پژوهشگران برجسته در این زمینه فرستاد. او همچنین چشمهای اینشتین را خارج کرد و آنها را به هنری آبرامز، چشمپزشک اینشتین داد.[۵]
داستان زندگی البرت انیشتین
تقریباً بلافاصله بعد از فوت انشتین، تامس هاروی، آسیبشناس بیمارستان پرینستون که انشتین در آنجا درگذشت، برای کالبد شکافی فرا خوانده شد. او در جریان کار مغز انشتین را از جمجمه خارج کرد ولی در پایان کار آن را به داخل جمجمه بازنگرداند، چون به گفته خودش تصور میکرد قرار است روی آن پژوهشهای علمی انجام شود.
تامس هاروی مغز را برش داد و از آن عکس گرفت. در آن زمان خبرنگاران متوجه شدند که برای این کار مجوز قانونی وجود نداشته، اما هاروی مدعی بود که توانسته هانس آلبرت اینشتین پسر انشتین را به این کار راضی کند با این انگیزه که نتایج پژوهشهای و بررسیها در خدمت پیشرفت علم قرار گیرد؛ هر چند دیگر اعضای خانواده انشتین این موضوع را انکار کردند.
هاروی حاضر نشد مغز انشتین را در اختیار بیمارستان پریسنون یا کس دیگری قرار دهد و در نتیجه اخراج شد. چشمپزشک انشتین هم چشمهای او را از جمجمه جدا کرد و اکنون چشمها مالک خصوصی دارند.
هاروی چون تخصص کافی نداشت به یافته مشخصی در مورد تفاوت مغز انشتین با دیگران نرسید. او قطعات کوچکی از مغز را در اختیار عصب شناسان معروف قرار داد، اما به مدت چهار دهه ۲۴۰ قطعه مغز انشتین را در محفظههای شیشهای در زیرزمین خانهاش نگهداری کرد و در کنترل خود نگهداشت تا اینکه برشهای مغز در سال ۱۹۹۶ در اختیار دکتر الیوت کراوس در آزمایشگاه دانشگاه پرینستون قرار گرفتند و از آن زمان تاکنون برخی تفاوتهای مغز انشتین با دیگران شناسایی شدهاست.
صد سال قبل از خارج نمودن مغز اینشتین، همینکار با مغز ریاضیدان بزرگ، کارل فریدریش گاوس انجام شدهبود. رودولف واگنر مغز او را مطالعه کرد و جرم آن را ۱۴۹۲ گرم و مساحت مغزیاش را ۲۱۹۵۸۸ میلیمتر مربع بهدستآورد. همچنین متوجه پیچیدگیهای بسیار گسترده در یاختههای مغزی او شد.[۶]
مغز اشخاصی دیگر نظیر ولادیمیر لنین و نیز ادوارد رولاف، فیلولوژیست (و مجرم) مشهور نیز پس از مرگشان نگاه داشته شد. مغز رولاف تا صد سال پس از مرگش در سال ۱۸۷۱، رکورددار دومین مغزِ بزرگ بود.[۷][۸]
همهخدایی یا پانتئیسم (به انگلیسی: Pantheism) گونهای فلسفی از بیدینی و نقد دین است. باور به این که خدا (یا الوهیت) و جهان هستی (یا طبیعت به عنوان کلّیّت همه چیز) یکیاند. بر اساس آن، خدای شخصیّتدار مانند الله، یَهُوَه، اهورامزدا، زئوس و مانند آن که خالقی مستقل از طبیعت است وجود خارجی ندارد. پس بر اساس آن مذاهب پدید آمده از اینها نیز عقایدی ناروا هستند. واژهٔ خدا مترادف نیست با قانونمندیِ حاکم بر امور جهان. بنا به این نظریه، خدا موجودی که جدا از این عالم باشد است؛ کلّ نظام طبیعی است یا جنبهای از آن جلوه گر قدرتش است؛ یا قوّه و قدرتی که در تمام جهان انتشار و نفوذ دارد خداست. خدا همه جا هست و همه چیز است یا در همه چیز است. این شامل همه شر، و همه خیر و مترادفاً همه زیبایی و همه نقوص و ضعف در جهانهستی میشود.[۱]
بدیهی است که همهخدایی شکلی از بیدینی است و ازین رو یک مذهب به حساب نمیآید. با این حساب، چون پانتئیستها لزوما بیدین بوده و به خدای یکتای شخصی و انسانوار معتقد نیستند، برخی صاحبنظران و منتقدان دین همچون ریچارد داوکینز آن را شکلی ضعیف از بیخدایی/آتئیسم و یا یک نوع آتئیسم مذهبی طلقی میکنند. پانتئیسم با همهدادارباوری و وحدت وجود در تضاد است، زیرا به مجموعه جهانهستی به عنوان یک خدای یکتای شخصیتدار نمینگرد.
به عبارتی پانتئیستها از کلمه خدا در معنای استعاری بهره میبرند، نه مذهبی. برای نمونه، هنگامی که آلبرت انیشتین از مشهورترین پانتئیستها میگوید: «آیا خدا قابل تغییر است» یا «میخواهم ذهن خدا را بخوانم» منظور از خدا قوانین فیزیک و طبیعت است. در کتاب پندار خدا، ریچارد داوکینز دربارهٔ کلمه پانتئیست چنین اظهار میکند: «پانتئیست کلمه جلازده شده آتئیست (بیخدا/خداناباور) است».
مفهوم همهخدایی به چند هزار سال پیش برمیگردد و حضور باورهای همهخدایی در برخی از ادیان شرقی ادامه دارد. در غرب، مفهوم همهخدایی به عنوان الٰهیّات و فلسفهای جداگانه بر اساس کارهای فیلسوف سدهٔ ۱۷، باروخ اسپینوزا،[۲] مشهورترین فیلسوف معتقد به این مکتب شناخته شد. کتاب اخلاق او در پاسخ به نظریهٔ دوگانهگرایی معروف دکارت بود که جسم و روح دو وجود جدا هستند.[۳] اسپینوزا نظر یگانهانگاری را داشت که هر دو یکسان هستند، و یگانهانگاری یک بخش اساسی از فلسفهٔ اوست. او متّهم است به اینکه، از کلام خدا، برای توصیف وحدت همه چیز استفاده کردهاست.[۳]
همهخداانگاری یک نظر است که دنیا (یا جهان) و خدا (یا پروردگار) را مانند هم میداند. همهخداانگاران به یک خدای شخصی یا انسان انگارانه یا خالق معتقد نیستند. کلمه pantheism مشتق شده از کلمه یونانی (pan) به معنی همه و (theos) به معنی خداوند. به معنای دقیق کلمه، به این نکته اشاره میکند که، خداوند در فرایند ارتباطی با جهان بهتر دیده میشود. اگر چه اختلافاتی در همهخداانگاری وجود دارد اما عمدهٔ عقیدهها دربارهٔ کل جهان و وحدتی که همه جا را فرا گرفته و طبیعت مقدس بنا شدهاست.
در همهخداانگاری، خدا و جهان مانند هم هستند اما درخدا فراگیران خداوند محدود و دورتر یا بیرون از جهان قراردارد.[۴]
داستان زندگی البرت انیشتین
اولین بار نویسنده ایرلندی جان تولاند در انگلستان در سال ۱۷۰۵م در کتابی به نام “بیان واقعی سوسینوس گرایی از همه خداانگاری ” به کار بردهاست. او عقایدش را در سال ۱۷۱۰ م در نامهای که به گوتفرید لایب نیتس نوشتهاست، اصلاح کردهاست و آن زمانی بودهاست که او از عقیده به خداهمه -انگاری برگشته و به جهان جاوید معتقد نبودهاست. به هرحال بسیاری از نویسندگان اولیه، مدارس فلسفه و مذاهب معتقد به خدای واحد، عقیدههایی دربارهٔ همهخداانگاران بیان کردهاند.
همهخداانگاری رواقیون با زنون از شهرهای کیتیون و کلومینانتن در امپراطوری فیلسوف مارسوس آرلیوس آغاز شد. در طول امپراطوری مسیحیت رم، فلسفه رواقی یکی از سه مکتب اصلی فلسفه بود که در راستای مکتبهای ایپوگرافی و نوافلاطونی بود. تائوئیسم اولیه از لاوستی و ژانونستسی آغاز شد و در برخی مواقع همه خداانگاری مورد توجه بود.
درکشورهای غربی همهخداانگاری در بین سالهای حاکمیت مسیحیت در میان قرنهای ۱۴ تا ۱۵ میلادی، وقتی که الحاد و سنت شکنی حاکم بود، مورد اند و اقرار گرفت.
اولین پیشرفت با جوردانو برونو (سوزاندن ۱۶۰۰شمع) آغازشد. انتشار کتاب اخلاقیات با رواج اسپینوزا در سال ۱۶۷۵(به عنوان) منبع اصلی همهخداانگاری حجت را تمام کرد. اگر چه اسپینوزا بشخصه از کلمه «همهخداانگاری» استفاده نکرده و برخی در مورد اینکه بیشترین تمرکز او روی همهخداانگاری بودهاست، بحث کردهاند.
جان تولاند نیز در کنار اسپینوزا و برونو مسائلی را انعکاس دادهاست. در سال ۱۷۲۰ میلادی او نوشتهاست همهخداانگاران شکلی از جشن گرفتن اجتماعی در جامعهای لاتینی است. مهمترین بحث همهخداانگاری در سال ۱۷۸۵ در آلمان بود. بحث همهخداانگاری میان منتقد فدریک جادوکسی و دوستش موسی مندلسون به انتشار آگاهانه همهخداانگاری در بسیاری افکار آلمانی در قرنهای ۱۸و ۱۹ میلادی کمک کرد.
قرن ۱۹
در قرن ۱۹ همهخداانگاری مورد نظر مذاهب، بسیاری از نویسندگان مهم، فیلسوفان و بسیاری از فعالان مثل ویلیام وردرزث و ساموئل کالریج از بریتانیا، کنوت هامسون از نروژ،یوهان گوتلیب فیخته،فردیش ویلهم یوزف اشلینگ،گئورگ ویلهم و فردیش هگل از آلمان،والت ویتمن و رالف والدو امرسون و هنری دیوبدثورو از آمریکا واقع شد.
به هر حال در طی ۲۰ قرن، همهخداانگاری اطلاعات تازهای به وسیله ایدئولوژیستهای مدنی مثل کمونیسم و فاشیسم به وسیله آشوبهای مخرب جنگهای جهانی دوم و اخیراً سنیگرایی فلسفی مثل اگزیستانسیالیسم و پست مدرن کسب کرد. پافشاری وحدتگراهای مشهور مثل نولست لاورنوس دانشمند، آلبرت انیشتن، یوت روبنسون جفرس، هنرمندان فرانک لویر، نویسنده و مورخ آرنولد توبنی مؤثر بودهاست.[۵]
باروخ اسپینوزا و بعدها بندیکت دِ اسپینوزا (زاده ۲۴ نوامبر ۱۶۳۲ -درگذشته ۲۱ فوریه ۱۶۷۷) فیلسوف مشهور هلندی است با اصالت یهودیِ سفاردیِ پرتغالی.[۱] وی یکی از بزرگترین خردگرایان و جبرگرایان فلسفه قرن هفدهم و زمینهساز ظهور نقد مذهبی و همچنین عصر روشنگری در قرن هجدهم بهشمار میرود.[۲][۳] اسپینوزا به واسطهٔ نگارش مهمترین اثرش، اخلاقیات، که پس از مرگ او به چاپ رسید و در آن دوگانهانگاری دکارتی را به چالش میکشد، یکی از مهمترین فیلسوفان تاریخ فلسفهٔ غرب بهشمار میرود. پیشه وی تراش عدسی بود، او در طول زندگی، جایزهها، افتخارات و تدریس در مکانهای صاحبنام را رد کرد، و سهم ارث خانوادگیاش را به خواهرش بخشید.
فیلسوف و مورخ نامدار گئورگ ویلهلم فریدریش هگل، دربارهٔ فیلسوف هم عصر خود نوشت: «شما یا پیرو اسپینوزا هستید، یا اساساً فیلسوف نیستید.» همچنین دستاوردهای فلسفی و شخصیت اخلاقی اسپینوزا زمینهساز آن شد تا ژیل دلوز، او را «شاهزادهٔ فلسفه» بنامد.
بندیکت د اسپینوزا در ۲۴ نوامبر ۱۶۳۲ در یک خانوادهٔ مذهبی یهودی در آمستردام به دنیا آمد. خانوادهٔ او در اوایل همان سده به همراه بسیاری از دیگر یهودیان پرتغالی و اسپانیایی، از بیم پیگرد توسط دستگاه تفتیش عقاید کلیسا، به هلند پناه آورده بودند.[۴] هلند در آن زمان از نظر مذهبی سرزمین نسبتاً رواداری بود.[۵]
اسپینوزا در جامعهٔ یهودیان هلند بزرگ شد و در آنجا تعلیمات یهودی را نزد تنی چند از بهترین خاخامهای عصر خود فرا گرفت.
پدر اسپینوزا او را به مدرسهٔ یهودیان سپرده بود تا با آموزش در حوزه دینشناسی، خاخام شود. اسپینوزا در سن ۱۶ سالگی شاگردی استثنایی در حوزه امور دینی بود، اما یادگیری در این زمینه او را راضی نمیساخت. به دلیل آشنایی به چند زبان، بهطور مستقل به مطالعه آثار فلسفی پرداخت.
اما رفته رفته نشانههای تردید در مورد کتاب مقدس یهودیان به عنوان وحی الهی در او آشکار شد و موضوعهایی چون دخالت یک خدای شخصی در امور انسانی، برگزیدگی قوم یهود از طرف خداوند و نیز حقوق ویژه روحانیون را مورد شک و پرسش قرار داد.
اسپینوزا تحت تأثیر فلسفهٔ دکارت بود امّا در تعاملات متافیزیکی خود تلاش میکرد بر دوگانه انگاری دکارتی چیره شود و خدا، روح و ماده را در پیوندی واحد به اندیشه درآورد.
البته بسیاری از دانشجویان یهودی هم که هوادار استقلال و آرمان آزادی اندیشه بودند به تدریج علم مخالفت با فضای منقبض ناشی از قرائت سنتی از تعالیم یهودیت را بلند کردند و تورات را زیر سؤال میبردند. به همین دلیل پیشوایان یهودیت به شدت نگران چنین مسائلی بودند. از این رو وقتی اسپینوزا شروع به اشاعه نظریات نا متعارف و غیر سنتی خود کرد با مخالفت شدید روبه روشد. او میگفت کسانی که اسفار پنجگانه موسی را نوشتهاند، هم از نظر علمی و هم از نظر علم کلام و الهیات سادهلوحانی بیش نیستند و اصولاً خمسهٔ موسی از موسی نیست! او به این بسنده نکرد و گفت که در تورات هیچ شاهدی بر این که خداوند صاحب جسم است یا روح فناناپذیر است یا فرشتگان وجود دارند در دست نیست. کسی نمیتوانست در مجادلات منطقی با او حریف شود در نتیجه اولیای دین برای ساکت کردن او مستمری سالانه ۲۰۰۰ فلورن به او پیشنهاد کردند تا حداقل از اشاعهٔ نظریاتش بهطور علنی دست بکشد. اما او قبول نکرد. او تا آخر عمر همسری نداشت و تا مرگ همین گونه ماند.[۷]
در نهایت یکی از یهودیان متعصب به او سوءقصد کرد که از آن جان سالم به در برد. او در کالج آفینیوس که مدیر وان دن اندن، آن از آزاداندیشان دورهٔ خود بود، درس میخواند که این هم باعث بدگمانی نسبت به خود در جامعه یهودیت آمستردام شد. وان دن اندن قبلاً کشیش یسوعی بود ولی آزادیخواه شده و مطالعات وسیعی در زمینهٔ آثار یونان باستان و فلسفه داشت. او بعدها به آزادیخواهان فرانسوی پیوست و توطئهای برای انحلال نظام سلطنتی فرانسه و ایجاد دموکراسی کرد ولی جنبش شکست خورد و او توسط پادشاه فرانسه اعدام شد.[۷]
او از نظرات حسدای کرسکاس بسیار تأثیر گرفت و آثار موسی بن میمون و فلسفه مدرسی و جردانو برونو را به دقت مطالعه کرد. حسدای کرسکاس میگفت جهان از ازل وجود داشته و تا ابد وجود خواهد داشت و خلقت شامل چیدمان اینها میشود. این نظر بر روی اسپینوزا تأثیر فلسفی گذاشت. او سرانجام در ۱۶۶۳ در لاهه ساکن شد. او به قدری معروف شد که لایب نیتس به ملاقات او میرفت و باهنریک اولدنبرگ که دبیر اول انجمن سلطنتی بریتانیا بود نامهنگاری میکرد و دوست بود. او با رابرت بویل، شیمیدان معروف نیز نامهنگاری میکرد و دوست بود.[۶]
داستان زندگی البرت انیشتین
اسپینوزا مراسم عبادی و دینی را بیاهمیت و زاید خواند و بیان کرد که متنهای کتاب مقدس را نباید کلمه به کلمه فهمید. از همین رو، او را در ۲۴ سالگی به جرم افکار انحرافی از جامعه یهودیان هلند اخراج و ورودش را به کنیسهها ممنوع کردند. حتی پیش از واکنش یهودیان، کلیسای کاتولیک کتابهای او را در فهرست کتابهای ممنوعه قرار داد و پروتستانهای هلندی نیز این کتابها را به آتش کشیدند. نظریاتش دشمنان زیادی برای او تراشیده بود و پس از اینکه سوء قصد به جان او نافرجام ماند، از آمستردام گریخت و گوشهگیری و انزوا پیشه کرد و خود را یکسره وقف فلسفه نمود.
اسپینوزا زندگی سادهٔ خود را از راه تراش شیشههای ذرهبین تأمین میکرد. در سال ۱۶۷۳ شهریار پفالتس که با نظریات فلسفی اسپینوزا آشنا بود، به وی پیشنهاد کرسی استادی فلسفه در دانشگاه هایدلبرگ را داد، مشروط بر آنکه او از آزادی پژوهش فلسفی برای براندازی دین عمومی سوءاستفاده نکند. اسپینوزا این دعوت را رد کرد، چون نمیخواست استقلال فکری خود را قربانی مقام و عقل را تابع ایمان سازد. وی در پاسخ به دعوت آن شهریار نوشت: «از آنجا که نمیدانم مرزهای آزادی فلسفی، برای اینکه دین برانداخته نشود کجاست، نمیتوانم از فرصت به دست آمده استفاده کنم».
در سال ۱۶۷۵ یک دیندار کاتولیک به نام آلبرت بورگ در نامهای به اسپینوزا نوشت: «من این نامه را بنابر وظیفهٔ دینی خود برایتان مینویسم تا عشق به همسایه را حتی به شما که یک کافر هستید نشان دهم. شما را فرا میخوانم که روح خود را به موقع نجات دهید و به مسیحیت بگروید. شما مدعی هستید که سرانجام، فلسفه حقیقی را یافتهاید. اما از کجا میدانید که فلسفهٔ شما بهترین است؟ آیا میخواهید کفرگوییهای ناگفتنی موجودی نکبتزده، کِرمی حقیر و انسانی خاکی را که سرانجام غذای کِرمها میشود، گستاخانه بر حکمت بیانتهای پدر جاودانی برتر شمارید؟ از شما خواهش میکنم بس کنید و دیگران را نیز همراه خود به فساد نکشانید».
اسپینوزا در پاسخ این مؤمن مسیحی نوشت: «من ادعا نمیکنم که بهترین فلسفه را یافتهام، اما میدانم که حقیقت را میتوان شناخت. تمام دلیلهایی که شما در نامهٔ خود اقامه کردید، فقط در طرفداری از کلیسای رومی است. آیا معتقدید که با آنها میتوان اقتدار این کلیسا را به روش ریاضی اثبات کرد؟ و چون این چنین نیست چگونه میخواهید باور کنم که بُرهانهای من، ساخته و پرداخته ارواح خبیث است و سخنان شما مُلَهم از پروردگار؟ افزون بر آن، من میبینم و نامهٔ شما نیز آشکارا نشان میدهد که بردهٔ این کلیسا شدهاید، نه به خاطر عشق به خداوند، بلکه از بیم آتش دوزخ که تنها علت خرافه است. این خرافه را از خود دور سازید و خردی را که خداوند به شما ارزانی داشته به رسمیت بشناسید و اگر نمیخواهید جزو موجودات فاقد خرد بهشمار آیید، از آن بهره گیرید. بس کنید و خطاهای ابلهانه را معما و رازورزی جلوه ندهید!».
اسپینوزا کتاب مقدس را حاوی قانونهایی اخلاقی میدانست که فرمانبری میطلبد، اما کمکی به شناخت حقیقت نمیکند.
مهمترین اثر اسپینوزا «اخلاقیات» نام دارد. اما این کتاب بر خلاف عنوانش، به معنای گستردهٔ کلمه بیشتر متافیزیک است و فلسفهٔ اخلاق در آن جایگاه اصلی را ندارد. اسپینوزا در زمان حیاتش، این اثر را فقط در اختیار معدودی از دوستانش قرار داد و به اصرار شخصی او، انتشار این کتاب پس از مرگش صورت گرفت.
اسپینوزا از جوانی دچار بیماری سل بود و تقریباً تمام عمر ناچار شد از یک رژیم سخت غذایی پیروی کند. اهل خوشگذرانی و معاشرت نبود. در نهایت سادگی میزیست و مبلغ مستمری را که بنابر وصیت دوستش یان دویت دریافت میکرد، خود از پانصد گولدن به سیصد گولدن کاهش داد. اسپینوزا در ۲۱ فوریه ۱۶۷۷ در ۴۵ سالگی در لاهه چشم از جهان فروبست. اسپینوزا در صحن نیو کرک مسیحیان در لاهه دفن شدهاست.
مفاهیم بنیادی اسپینوزا برای ارائهٔ دیدگاهش دربارهٔ هستی، که با آگاهی او از خدا تذهیب شدهاند، اینچنین هستند. ممکن است در نگاه اول عجیب به نظر آیند. در پاسخ به پرسش «چه هست؟» اسپینوزا میگوید «جوهر، ویژگیها و وجوه آن»
اسپینوزا تحت تأثیر فلسفهٔ دکارت بود. اما در تاملات متافیزیکی خود تلاش میکرد بر دوگانهانگاری دکارتی چیره گردد و خدا، روح و ماده را در پیوندی واحد به اندیشه درآورد.
دکارت دو جهان مختلف را قائل میشد:ذهن، ماده. اسپینوزا این را اشتباه یافت. دکارت نفس را در معنای قدرت فکر کردن، تنها مطلق به انسان میدانست و حیوانات را فاقد آن میپنداشت. ذهن را که قدرت تصمیمگیری داشت جدا از بدن تصور میکرد! حتی طی یک اقدام علمی گفت که منشأ این روح در غده صنوبری مغز است زیرا حیوانات این را نداشتند. در اصل رنه دکارت اعتقاد داشت جایگاه خودآگاهی در غده صنوبری در مغز است زیرا خودآگاهی همان روح است. ایرادی که اسپینوزا گرفت آن بود که اگر ذهن جدا از بدن است پس چگونه به دست من فرمان حرکت میدهد؟ در اصل اندیشه ریشه در کارکرد فیزیکی مغز انسان دارد که در زمان دکارت مثل اکنون منشأ فیزیک مغز یک راز بود. این مسئلهای که دکارت مطرح کرد در اصل مشابه آن توسط افلاطون و در اسلام به صورت من ثابت مطرح شده بود. او معتقد بود من ثابت در اسلام که مسلمانان و فلاسفهٔ اسلامی فکر میکنند استدلال محکمی است در اصل ناشی از جهل علمی آن هاست. ریشه من ثابت روح متافیزیکی نیست بلکه مغز انسان است که از طریق فیزیکی میتواند پاسخ گوی کامل باشد. گرچه اسپینوزا در یکی از نامههایش ذهن را صرفاً از نظر فلسفی جدا از ماده میدانست ولی نمیگفت در واقعیت همچنین چیزی واقعیت دارد و بلکه بر یگانه انگاری تأکید میکرد.[۸]
وی باورهای اخلاقی اش را با رواقیان باستان مشترک میدانست چرا که نزد وی هم، اخلاقیات فراتر از جهان مادی نبودند گرچه که رواقیان بیشتر بر دوری از لذتهای جسمی تأکید داشتند و اسپینوزا بر ملایمت حسانی تأکید داشت. عصاره فلسفه اخلاق وی را میتوان در رساله اش پیرامون تعالی فهم انسان جست. آنچه که اسپینوزا باور داشت خیر غایی و حقیقی بود. او باور داشت که خوب و بد مفاهیم نسبی هستند با ادعای این مطلب که هیچ چیزی ذاتاً خوب نیست و هیچ چیزی ذاتاً بد هم نیست مگر با توجه به یک امر جزئی. آن چیزهایی که عموماً خوب یا بد انگاشته میشوند صرفاً برای انسانها خوب یا بد هستند. اسپینوزا باور داشت که در جهان قطعیت که در آن همه چیزها در طبیعت از ضرورتی خاص حاصل میشوند یا کاملترین شیوه، هیچ چیزی اتفاقی نیست و هیچ چیزی ممکن نیست.[۹]
در عالم هر چیزی که رخ میدهد از ماهیت ضروری اشیاء است با از طبیعت یا خدا. بر طبق نظر اسپینوزا، واقعیت، کمال است. اگر شرایط همچون امری اتفاقی لحاظ شوند این حاصل فهم ناقص ما از طبیعت است. در حالیکه اجزاء سلسله علت و معلول، فراتر از فهم انسانی نیستند و فهم انسانی از کل مجموعه نامحدود محدود است که بخاطر محدودیت علمی است که به صورت تجربه وار برداشتی از توابع کلی را بدست میدهد. اسپینوزا همچنین میگوید که ادراک حسی گرچه عملی و مفید است، برای کشف حقیقت کافی نیست. فهم وی از بقا بیان میکند که میل طبیعی انسان به بقا از بسوی یک وجود ضروری نگاهداری میشود. او بیان میکند قوه فضیلت انسان میتواند تعریف شود از طریق موفقیت در نگاهداری وجود از طریق نگاهداری عقل که آموزهٔ اساسی اخلاق است. از نظر وی بالاترین فضیلت، عشق عقلانی به معرفت خدا/طبیعت/جهان است.”,[۱۰]
خدا برای اسپینوزا، خدایی آن جهانی نیست که جهان را از نیستی آفریده باشد. جهان ناآفریدهاست. نه آغازی داشته و نه پایانی برای آن در نظر گرفته شده. جهان برای اسپینوزا، خدای جاودانی و به عبارت دیگر صورت پدیداری الوهیت است. برای وی، خدا و طبیعت و جوهر این همانند. این، عالیترین مفهوم متافیزیک اسپینوزاست.
در اصل و بهطور خلاصه که از زبان اسپینوزا بیان شده جهان صحنه خیمهشببازی نیست و خدا خیمهشب باز آن که آن را کنترل کند، خود از طریق معجزه قوانین طبیعت را نقض کند و زیر پا بگذارد و در صورت لزوم دوباره آن را به کار گیرد!خدا همان طبیعت است که در برگیرنده تمام علتها و جوهر هاست. از اینرو اسپینوزا تا حدی شبیه تفکر شرقی فکر میکند که بیجهت نیست زیرا خود از فلسفه هندی تا حدی وام گرفتهاست. او بعضی از آثار هندی را مطالعه میکرد.[۷]
فلسفه اسپینوزا سرشار و اشباع شده از خداست.اودر جایی میگوید: من خواهان عشق عقلانی به خدا هستم. از اینرو نگاه اسپینوزا یک جهانبینی علمی بسیار متعالی و زیباست به حدی که انشتین را مجذوب خود میکند. انشتین یک دانشمند و متفکر همه خدایی و یک اسپینوزایی بود.
«اینکه میگویید اگر خدا را سمیع و بصیر و شاهد و مرید ندانم…، پس خدایی که به آن معتقدم چگونه است، مرا به خودتان بدگمان میسازید زیرا من فکر میکنم که شما کمالاتی بالاتر از صفات فوق نمیتوانید تصور کنید. از این فکر شما تعجبی نمیکنم؛ زیرا اگر «مثلث» را زبان میبود خدا را کاملترین مثلثها میگفت و «دایره» ذات خدا را اکمل دایرهها میخواند؛ همینطور هر موجودی صفات خاص خود را به خدا نسبت میدهد.» نامه، ۶۰
با آنکه نوابغی چون آلبرت انیشتین و جورج الیوت، نظرات اسپینوزا را ستودهاند و انیشتین در نامهای نوشته که تنها به “خدای اسپینوزا “باور دارد، اما نظام فلسفی اسپینوزا هم در معرض نقدهای جدی قرار دارد. از جمله اینکه وی اساس فلسفه خود را بر این اصل استوار کرده که ” ممکن نیست دو جوهر نامتناهی و ناکرانمند همزمان وجود داشته باشند”. و بنابر آن نتیجه میگیرد که پس جهان و خدا یکی هستند. این اصل که تنها یک اصل ریاضی است، تنها در ریاضی و آن هم در هندسه دو بعدی مصداق دارد. به عبارت سادهتر اگر معلوم شود که فرض اولیه وی نادرست است، کل سیستم نظام فلسفی او فرو خواهد ریخت؛ و حال آنکه در هندسه امروزی امکان وجود دو یا چند بینهایت همزمان وجود دارد (به عنوان مثال میتوان دو صفحه موازی را فرض کرد که گسترهٔ هر دوی آنها تا بینهایت ادامه دارد).
نقد دیگر این است که امتداد فلسفه او نهایتاً به ماتریالیسم ختم میشود، چرا که او خداوند را «جوهر ممتد» میداند، یعنی صفت مادی برای خدا قائل شده؛ لذا نتیجه ساده این میشود که هرچه هست ماده است و غیر آن نیست. اسپینوزا وقتی با خشم خداباوران مواجه شد سعی در اصلاح و توجیه سخن خود کرد و اصطلاح «حالت» را ابداع کرد و امتداد را یک حالت و نه صفت خواند. حتی فلاسفه مارکسیست نیز معتقدند که فلسفه اسپینوزا سرانجام از ماتریالیسم مطلق سر درمیآورد.[۱۱]
اسپینوزا میگوید :” جهان ناآفریده است”. یعنی از روز ازل همین بوده که هست. حال که نظریهٔ مهبانگ مورد توافق قاطبهٔ دانشمندان عالم قرار گرفته، قوام نظام فلسفی او کاهش یافتهاست.
از طرفی خدای اسپینوزا به انسان بی اعتناست و نه او را پاداش میدهد و نه مجازاتی در کار خواهد بود، اسپینوزا به معاد اعتقادی ندارد؛ و این عدالت الهی را زیر سؤال میبرد؛ و بدین گونه خدا تبدیل به تودهٔ عظیم مادی غول پیکر ولی منفعلی میشود. او میگوید جهان غایتی ندارد. با فرض درستی نظر او، زندگی انسان و کل فلسفه خلقت (اگر خلقتی در کار باشد) پوچ و بی معناست؛ لذا نتیجه اخلاقی فلسفه او نهیلیسم و آنارشیسم است.
محسن جهانگیری در کتاب “اسپینوزا فیلسوف جاودانه ” مینویسد که شاید دست تقدیر باعث شد تا اسپینوزا خالق نظام فلسفی باشد که سازگارترین فلسفه با علم است. یک فرض دیگر هم ممکن است و آن اینکه او خودآگاه یا ناخودآگاه، در عصر شکوفایی علوم تجربی تلاش کرد تا نظام فلسفی را بسازد که مورد توجه عالمان و دانشمندان و حکما طبیعی واقع شود.
کولریچ شاعر مشهور انگلیسی آن را انجیل خود میداند.[۶] گوته :ذهنی که بر من تأثیر گذاشته ذهن اسپینوزا بودهاست. هیوم :نظریاتی شنیع و وقیح دارد.[۷]
ترس خرافه را میپروراند. اشخاص ضعیف و حریص از روی بد بختی از عبادت استفاده میکنند و اشکهای زنانه میریزند تا از خداوند درخواست کمک کنند. تجمل و تشریفات دردین قرار داده شدهاند تا ذهن انسان را با تعصبات مسدود کنند و برای عقل جایی نمیماند که حتی اندکی شک کند. فراموش نکنید که عقل بازیچه الهیات نیست.
این اعتقاد که یهودیان قوم برگزیده خداوند هستند بی معناست. هرکس با خواندن صادقانه قوانین موسی متوجه میشود خداوند فقط با انتخاب سرزمینی کوچک که در آن در صلح و صفا زندگی کنند به آنان عنایت داشتهاند.
کتاب مقدس صرفاً شامل حقیقت روحانی-یعنی تمرین عدالت و نیکوکاری-است، نه حقایق زمینی و نیز اصرار میکنند همه کسانی که قوانین دنیوی رادر کتاب مقدس پیدا میکنند یا در اشتباهند یا خودخواه.[۵]
من از بسیای از افراد میخواهم کتاب مرا نخوانند: توده بیسواد و خرافاتی که فکر میکنند که عقل چیزی جز بازیچه الهیات نیست، از این کتاب چیزی نمیفهمند. در واقع شاید ایمانشان آشفته گردد.[۵]
عقیدهٔ همه خدایی اسپینوزا منجر به صدور حکم تکفیر او از سوی روحانیون یهودی شد (در سال۱۶۶۵):
به قضاوت فرشتگان و روحانیون، ما باروخ اسپینوزا، را تکفیر میکنیم، از اجتماع یهودی خارج میکنیم و او را لعنت و نفرین میکنیم. تمامی لعنتهای نوشته شده در قانون (منظور تلمود و تورات است) بر او باد، در روز بر او لعنت باد، در شب بر او لعنت باد. وقتی خواب است بر او لعنت باد، وقتی بیدار است بر او لعنت باد، وقتی بیرون میرود بر او لعنت باد و وقتی بازمیگردد بر او لعنت باد. خداوند او را نبخشد و خشم و غضب خدا علیه او مستدام باد، خداوند نام او را در زیر این خورشید محو کند و او را از تمامی قبایل اسرائیل خارج کند. ما شما را نیز هشدار میدهیم، که هیچکس حق ندارد با او سخن بگوید، چه بهطور گفتاری و چه بطور نوشتاری. هیچکس حق ندارد به او لطفی بکند، کسی حق ندارد با او زیر یک سقف بماند، و در دو متری او قرار بگیرد، و هیچکس حق ندارد هیچ نوشتهای از او را بخواند.
https://en.wikipedia.org/wiki/Baruch_Spinoza
میلوا ماریچ (صربی: Mileva Marić؛ زاده ۱۹ دسامبر ۱۸۷۵ درگذشته ۴ اوت ۱۹۴۸(1948-08-04)) فیزیکدان اهل صربستان بود. او همچنین اولین همسر آلبرت اینشتین بودهاست.
ماریک و اینشتین هر دو در سال ۱۸۹۶ در انستیتو تکنولوژی فدرال زوریخ تحصیل میکردند. آنها به هم علاقهمند شدند و حاصل رابطه آنها دختری بهنام لیزرل بود. جزئیات زندگی و فوت این فرزند نامعلوم است. ماریچ و اینشتین در ۶ ژانویه ۱۹۰۳ رسماً ازدواج کردند و بعدها صاحب دو پسر شدند.
ماریچ و اینشتین در سال ۱۹۰۵ چهار مقاله منتشر کردند که به نوبه خود تمام جهانبینی زمانه آنها و امروز را متأثر کرد. البته نقش دقیق ماریچ در این مقالات مشخص نیست. طبق نامههای مبادله شده بین آنها که بعدها یافته شد، پیداست که هر دو دانش عمیقی و مشترکی در نظریههایی که منتشر شد، داشتند و باید آن مقالات را در مالکیت مشترک آنها دید. آنها در ۱۴ فوریه ۱۹۱۹ طلاق گرفتند و توافق کردند در صورتی که انیشتین برنده جایزه نوبل شود، پول جایزه به ماریچ منتقل شود. انیشتین پس از برنده شدن جایزه نوبل فیزیک در ۱۹۲۱، چنین کرد.
در سال ۲۰۱۷ و در فصل اول سریال نابغه، او و اینشتین و رابطهشان به تصویر کشیده شدهاست.
فیزیک (به زبان یونانی φύσις، طبیعت و φυσικῆ، دانش طبیعت) علم مطالعهٔ خواص طبیعت است. این علم را عموماً علم ماده (Matter) و حرکت و رفتار آن در فضا و زمان میدانند. این ماده میتواند از ذرات زیراتمی تا کهکشانها و اجرام بسیار بزرگ آسمانی باشد. فیزیک از مفاهیمی مانند انرژی، نیرو، جرم، بار الکتریکی، جریان الکتریکی، میدان الکتریکی، الکترومغناطیس، فضا، زمان، اتم و نورشناسی استفاده میکند. اگر بطور وسیعتر سخن بگوییم، هدف اصلی علم فیزیک بررسی و تحلیل طبیعت است و همواره این علم در پی آن است که رفتار طبیعت را در شرایط گوناگون درک و پیشبینی کند.
فیزیک یکی از قدیمیترین رشتههای دانشگاهی است و شاید قدیمیترین مبحث آن را بتوان نجوم و اخترشناسی نامید. مدارکی وجود دارد که نشان میدهد هزاران سال پیش از میلاد مسیح، اقوامی همچون سومریها و همچنین اقوامی در مصر باستان و اطراف سند، تحقیقات و درک پیشگویانهای (گمانهزنیهایی) از حرکت خورشید، ماه و ستارگان داشتهاند.[۱]
از دوران باستان، انسانها سعی میکردند که رفتار طبیعت را درک و پیشبینی کنند. در ابتدا، اینگونه پرسشها در مورد طبیعت و رفتار آن، در قلمرو فلسفه دستهبندی میشد. به همین دلیل است که در نوشتههای فیلسوفان باستان همچون ارسطو، افلاطون و بطلمیوس و … نوشتههای بسیاری در مورد رفتارهای طبیعت، مخصوصاً حرکت ستارگان و خورشید میبینیم. در بعضی از این نوشتهها، مواردی وجود داشت که بررسی پدیدههای آسمانی را با افسانهها و اعتقادات مردمان آن دوره از تاریخ آمیخته میکرد و علیرغم پیشبینیهای درست، نمیتوانست باعث متقاعد شدن آیندگان شود.
البته در این دوران فیلسوفانی همچون تالس هم بودند که تمامی تلاش خود را برای دور ماندن از دلایل ماوراءالطبیعه میکردند. به خاطر همین تلاشها در بسیاری از منابع تاریخی به تالس لقب نخستین چهرهٔ علم را دادهاند. یکی از کارهای مهم وی در حوزه ستارهشناسی، پیشبینی خورشیدگرفتگی در سال ۵۸۵ قبل از میلاد مسیح است.
از همین دوره بود که شاخهای از فلسفه جدا شد که نام آن را فلسفه طبیعی نهادند و سالیان طولانی ادامه یافت. تا حدوداً در قرن هفدهم میلادی که دوباره با حضور چهرههای بزرگ و برجستهای همچون آیزاک نیوتن و گوتفرید لایبنیتس میرفت که دوباره تحولی عظیم در علم و نحوه نگرش به آن مخصوصاً در ریاضیات و فیزیک ایجاد شود. با چاپ شدن کتاب نیوتن در سال ۱۶۸۷ با نام اصول ریاضی فلسفه طبیعی (همانطور که پیداست همچنان از عبارت فلسفه طبیعی در عنوان آن استفاده شده) تقریباً این نوع نگرش به فیزیک و ریاضیات به پایان راه خود رسید و نیوتن و همکاران وی در قرن هفدهم میلادی، نحوه نگرشی نو به طبیعت را بنیانگذاری کردند که امروزه به فیزیک کلاسیک معروف است. البته ذکر این نکته الزامی است که این جنبش، قبل از قرن هفدهم، با تلاش دانشمندانی چون گالیلئو گالیله، نیکلاس کوپرنیک و یوهان کپلر آغاز شده بود و در زمان نیوتن به اوج خود رسید.
پس از قرن هفدهم، فیزیک و ریاضیات با سرعت قابل توجهی توسعه یافتند و دانشمندان زیادی در شاخههای مختلف این دو علم، توانستند پاسخ بسیاری از پرسشهای خود را بیابند. این روند تا قرن نوزدهم ادامه داشت. جامعه فیزیکدانان در قرن نوزدهم، عموماً گمان میکردند که با کشفیات جیمز کلرک ماکسول در حوزه الکترومغناطیس و معادله بندی چگونگی ایجاد شدن میدان الکتریکی و مغناطیسی، توسط بارها و جریانهای الکتریکی، فیزیک به نقطه تکامل خود رسیدهاست و دیگر هیچ پدیده طبیعی وجود ندارد که نتوانند آن را توجیه و پیشبینی کنند.
داستان زندگی البرت انیشتین
اما در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم بود که پدیدههایی توسط برخی از فیزیکدانان مشاهده شد که با علم فیزیک آن زمان قابل توضیح نبود یا اگر توضیحی ارائه میشد، در آن تناقضهایی وجود داشت. در این زمان بود که فیزیک دانان تقریباً به دو دسته تقسیم شدند.
دستهای سردمدار پایهگذاری فیزیکی جدید، که در آن اشکالات و کاستیهای فیزیک کلاسیک جبران شده باشد، بودند و دستهای سر سرسختانه در مقابل هر گونه تغییر مقاومت میکردند و میکوشیدند که پدیدههای جدید را با همان فیزیک کلاسیک (یا نیوتنی) توضیح دهند.
سر انجام ماکس پلانک بر پایه تلاشهای دانشمندان قبل از خود همچون رابرت هوک، کریستیان هویگنس، توماس یانگ و لئونارد اویلر توانست نظریه مکانیک کوانتومی را ارائه دهد و همینطور آلبرت اینشتین توانست نظریه نسبیت را ارائه و با موفقیت از آن دفاع کند.
در همین سالها بود که فیزیکدانان پذیرفتند، با وجود اینکه فیزیک کلاسیک در حوزه مورد بحث خود (که عموماً پدیدههایی آزمایش پذیر بودند) خالی از هرگونه خطا است، اما نیاز به ایجاد شاخهای جدید در علم فیزیک با نام فیزیک نوین است. پس از آلبرت اینشتین، تئوری مکانیک کوانتومی و همچنین فیزیک اتمی با تلاش دانشمندان بزرگی چون ورنر کارل هایزنبرگ، آروین شرودینگر، ولفگانگ پائولی و پل دیراک هر روز کامل تر شد و این تکامل روزافزون علم فیزیک، تا به امروز در دهها گرایش و شاخه ادامه دارد.
[۲]
در علم فیزیک، ما با سامانههای بسیار متفاوتی رو به رو هستیم، اما نظریههای اصلی که در هسته علم فیزیک قرار دارند، توسط همه فیزیکدانان مورد استفاده قرار میگیرند. در فیزیک کلاسیک، ما با نظریههایی سروکار داریم که حرکت اشیاء که ابعاد و سرعتهایی که قابل تصور و عموماً آزمایش پذیرند را، پیشبینی و تحلیل میکنند. زمانی که صحبت از ابعاد قابل تصور برای عموم مردم میشود، منظور از ابعادی فرا اتمی و فرا ملکولی شروع میشود و تا ابعاد سیارات را در بر میگیرد و سرعت قابل تصور، عموماً سرعتی کمتر از سرعت نور است. اما هنگامی که سیستمهای مورد بررسی ما، ابعادی فراتر از حد تصور ما به خود میگیرند، مثل منظومهها، کهکشانها و دیگر سیستمهای عظیم ستارهای و آسمانی یا ابعادی بسیار کوچک، مثل ابعادی زیر اتمی و حتی کوچکتر، فیزیک و مکانیک کلاسیک از خود ضعف نشان میدهد و دیگر قدرت پیشبینی و درک صحیح واقعیات را ندارد. به همین دلیل تئوریهایی که اینگونه سیستمها را تحلیل میکنند، در حوزه فیزیک جدید صورت بندی میشود.
البته کاملاً بدیهی است، این تعاریفی که در اینجا ارائه میشود کاملاً شکلی عمومی دارند و در علم فیزیک، مرز واضحی میان فیزیک کلاسیک و فیزیک جدید به هیج وجه وجود ندارد. به صورتی که برخی از فیزیک دانان، فیزیک جدید را شکل تکامل یافته و تصحیح شده فیزیک کلاسیک میدانند، اما برخی از فیزیکدانان که مهمترین آنها ورنر کارل هایزنبرگ بودهاست، همانطور که در کتاب خود جز و کل میگوید، فیزیک کلاسیک یک مقوله کاملاً جدا، فرمول بندی شده، بدون ایراد و کامل است اما در حوزه سیستمهای مورد بررسی خودش و نمیتوان فیزیک جدید را شکل تکامل یافته فیزیک کلاسیک دانست.
هدف اصلی علم فیزیک توصیف تمام پدیدههای طبیعی قابل مشاهده و غیرقابل مشاهده برای بشر، توسط مدلهای ریاضی (به اصطلاح کمیکردن طبیعت) است.
تا قبل از قرن بیستم، با دستهبندی پدیدههای قابل مشاهده تا آن روز، فرض بر این بود که طبیعت از ذرات مادی تشکیل شدهاست و تمام پدیدهها به واسطهٔ دو نوع برهمکنش بین ذرات (برهمکنشهای گرانشی و الکترومغناطیسی) رخ میدهند.
برای توصیف این پدیدهها نظریههای زیر به تدریج شکل گرفته و تکامل یافتند:
به مجموع این نظریهها فیزیک کلاسیک گفته میشود.
در ابتدای قرن بیستم پدیدههایی مشاهده شدند که توسط این نظریهها قابل توصیف نبودند.
بعد از پیشرفتهای بسیار بنیادین در ربع اول قرن بیستم، نظریههای فیزیکی با نظریههای کاملتری که این پدیدهها را نیز توصیف میکردند جایگزین گشتند. مهمترین تغییر، تشکیل دو دینامیک متفاوت برای اجسام کوچک و اجسام بزرگ است. چون دینامیک اجسام بزرگ از لحاظ ساختاری و مفاهیم به دینامیک قبلی نزدیکی زیادی دارد (بر خلاف دینامیک اجسام ریز که ساختاری کاملاً متفاوت دارد) نظریهها به دو دسته دینامیک کلاسیک اصلاح شده (با شالوده مکانیک نیوتنی) و مکانیک کوانتومی تقسیم شدند.نظریههای دیگری درفیزیک مدرن به تدریج شکل گرفتن که عبارت اند از:
بعدها با پیدا شدن دو برهمکنش دیگر (برهمکنش هستهای قوی و برهمکنش هستهای ضعیف) برای فرمولبندی آنها هم اقدام شد و از نسبیت خاص برای تمام نظریهها استفاده شد و کل نظریهها عبارت شدند از:
۵-نظریه ضعیف کوانتومی (برهمکنش هستهای ضعیف و دینامیک کوانتومی بعداً با تلفیق با الکترودینامیک نظریه الکترو ضعیف کوانتومی را ساخت)
تمام این نظریهها به جز نسبیت عام از دینامیک کوانتومی استفاده میکنند. به مجموعهای ازQED وQCD و نظریه ضعیف اصطلاحاً مدل استاندارد ذرات بنیادی گفته میشود.
امروزه بسیاری از فیزیکدانان به دنبال متحد کردن چهار برهمکنش (نظریه وحدت بزرگ) میباشند که مشکل اصلی وارد کردن گرانش و استفاده از دینامیک کوانتومی برای گرانش میباشد. نظریههای گرانش کوانتومی و به خصوص نظریه ریسمان از نمونههای این تلاشها است. همچنین بیشتر نظریههای جدید از مفهومی به نام میدان استفاده میکنند که به نظریههای میدان مشهور هستند.
جدول زیر بسیاری از زمینهها و زیرزمینههای فیزیک به همراه نظریههای مربوط و مفاهیم به کار رفته در آنها را در بر میگیرد.
نیروی هستهای قوی ·
نیروی هستهای ضعیف ·
الکترومغناطیس ·
گرانش
اخترشناسی ·
زیستشناسی ·
شیمی ·
علوم زمین ·
فیزیک
میلوا ماریچ (صربی: Mileva Marić؛ زاده ۱۹ دسامبر ۱۸۷۵ درگذشته ۴ اوت ۱۹۴۸(1948-08-04)) فیزیکدان اهل صربستان بود. او همچنین اولین همسر آلبرت اینشتین بودهاست.
ماریک و اینشتین هر دو در سال ۱۸۹۶ در انستیتو تکنولوژی فدرال زوریخ تحصیل میکردند. آنها به هم علاقهمند شدند و حاصل رابطه آنها دختری بهنام لیزرل بود. جزئیات زندگی و فوت این فرزند نامعلوم است. ماریچ و اینشتین در ۶ ژانویه ۱۹۰۳ رسماً ازدواج کردند و بعدها صاحب دو پسر شدند.
ماریچ و اینشتین در سال ۱۹۰۵ چهار مقاله منتشر کردند که به نوبه خود تمام جهانبینی زمانه آنها و امروز را متأثر کرد. البته نقش دقیق ماریچ در این مقالات مشخص نیست. طبق نامههای مبادله شده بین آنها که بعدها یافته شد، پیداست که هر دو دانش عمیقی و مشترکی در نظریههایی که منتشر شد، داشتند و باید آن مقالات را در مالکیت مشترک آنها دید. آنها در ۱۴ فوریه ۱۹۱۹ طلاق گرفتند و توافق کردند در صورتی که انیشتین برنده جایزه نوبل شود، پول جایزه به ماریچ منتقل شود. انیشتین پس از برنده شدن جایزه نوبل فیزیک در ۱۹۲۱، چنین کرد.
در سال ۲۰۱۷ و در فصل اول سریال نابغه، او و اینشتین و رابطهشان به تصویر کشیده شدهاست.
آلبرت اینشتین بیش از هر چیز دیگر به خاطر هوش علمی اش شناخته می شود، هوشی که پایه های فیزیک مدرن را بنیان گذاشت و باعث آشنایی وی با برخی از خاص ترین انسان های روی زمین شد.
نظرات او درباره ی نژاد، سیاست، و جنگ نیز در زمان خود بسیار مترقی بودند. بعضی ها تا آنجا پیش می روند که می گویند دنیا دیگر هیچ گاه شخصی مثل او به خود نخواهد دید. در ادامه قصد داریم نگاهی به زندگی آلبرت اینشتین بیندازیم و ببینیم چطور کسی که «هیچ نمی دانست چطور با بقیه ارتباط برقرار کند» به محبوب ترین دانشمند تاریخ تبدیل شد.
با دیجیاتو همراه باشید.
داستان زندگی البرت انیشتین
او یک خواهر کوچکتر از خود به نام ماریا داشت که حدود 2 سال پس از خودش در نوامبر 1881 به دنیا آمد. آنطور که گفته اند آلبرت در یادگیری تکلم کند بود. این کندی در کنار تمایلی که به زمزمه کردن کلمات پیش از ادای آنها داشت باعث شد خدمتکار خانه به او لقب «کند ذهن» بدهد.
اینشتین در سه سالگی
یک سال پس از اینکه آلبرت به دنیا آمد، پدر، مادر و عمویش با هدف تأسیس یک شرکت مهندسی، به مونیخ نقل مکان کردند؛ یعنی جایی که اینشتین جوان بخش عمده ی تحصیلات ابتدایی خود را در آن گذراند. دبیرستان محل تحصیل وی بعد ها پیش از آنکه در سال 2010 با مدرسه ی دیگری ادغام شود به نام او نامگذاری شد.
اینشتین در سن 14 سالگی
او یادگیری ویولون را از 5 سالگی آغاز کرد، اما تا 13 سالگی که سونات های موتزارت برای ویولون را شنید لذتی از آن نبرد. پس از آن، نابغه ی جوان علاقه ی زیادی به این ساز پیدا کرد و در سال های جوانی تا باقی عمرش به نواختن آن ادامه داد. او بعدها به یکی از دوستان خود گفته بود: «موسیقی موتزارت آنقدر خالص و زیبا است که من آن را بازتابی از زیبایی ذاتی هستی می دانم».
اینشتین 14 ساله همراه با خواهرش
قرار بود او هم به کسب و کار خانوادگی شان بپردازد اما با ورشکستگی آن، خانواده ی اینشتین به شمال ایتالیا نقل مکان کردند. در آنجا بود که اینشتین نوجوان مقاله ای نوشت که امروزه به عنوان اولین مقاله ی علمی او شناخته می شود. این مقاله به بررسی ماهیت اتر می پرداخت؛ فرضیه ای که هدفش توصیف چگونگی حرکت نور در فضا بود و اینشتین بعدها آن را رد کرد. آلبرت اینشتین تا پایان عمر خود بیش از 300 مقاله ی علمی منتشر کرد.
او در سال 1900 با مدرک تدریس فیزیک از دانشگاه پلی تکنیک زوریخ در سوئیس فارغ التحصیل شد. این دانشمند جوان در دروس فیزیک نظری، استعداد قابل توجهی از خود نشان داد اما نمرات ریاضی اش در آن حد خوب نبود. بعد ها که سنش بالاتر رفت درباره ی این موضوع گفت: «برای منِ دانشجو مشخص نبود که دانش پیچیده ی قواعد بنیادین فیزیک، تا این حد با متد های پیچیده ریاضیات گره خورده است».
پدر اینشتین در سال 1902 فوت کرد و مسئولیت مراقبت از خانواده بر گردن آلبرت افتاد. اینشتین به دلیل بیکاری در این دوران با دشواری زیادی مواجه شد. به علاوه، خانواده ی او به عمویش بدهی قابل توجهی داشت. این مشکلات مالی، که بخش بزرگی از آن به ورشکستگی کسب و کار خانوادگی شان برمی گشت، در نهایت باعث شد اینشتین ایده آل های سوسیالیسم را بر کاپیتالیسم ترجیح دهد. او در سال های واپسین عمر خود، دولتی واحد برای کل دنیا پیش بینی کرد.
او زمانی که به خاطر تحصیل در دانشگاه پلی تکنیک در زوریخ سوئیس به سر می برد با میلوا آشنا شده بود که هم دوره ای فیزیک او بود اما هیچ گاه درسش را به پایان نرساند. این دو در سال 1903 با یکدیگر ازدواج کردند. اولین پسر از دو فرزند ذکور آنها به نام هانس آلبرت اینشتین در سال 1904 به دنیا آمد.
او حتی با وجود مدرک تدریس فیزیک هم نتوانست در محافل دانشگاهی کاری برای خود بیابد و از خیر تلاش های اولیه اش برای ادامه تحصیل در مقطع دکترا نیز گذشت. مدرک دکترا می توانست به او در پیدا کردن شغل مناسب کمک کند اما آلبرت در عوض در سال 1903 به عنوان کارمند اداره ی ثبت مالکیت معنوی اختراعات در برن آلمان مشغول به کار شد. دو سال پس از آن تاریخ بود که نظریه ی نسبیت خاص خود را منتشر کرد.
این توضیحات مربوط به بخشی از مقالات مورد نظر است که خودش در نامه ای به یک دوست نوشته است:
1- «مقاله ی اول به تششع و خصوصیات نور از لحاظ انرژی می پردازد و بسیار انقلابی است». (توضیح مذکور مربوط می شود به اثر فوتوالکتریک اینشتین که بنیان یک زمینه ی کاملاً جدید علمی یعنی مکانیک کوانتوم را فراهم کرد.)
2- «مقاله ی دوم به تعیین اندازه ی واقعی اتم می پردازد». (مقالات دوم و سوم او پایه ی حرکت براونی را تشکیل دادند که به اثبات وجود اتم ها کمک کرد).
3- «چهارمین مقاله در حال حاضر هنوز یک پیش نویس اولیه بیشتر نیست و … نسخه ای از نظریه ی فضا و زمان را در خود دارد». (این توضیح به نظریه ی نسبیت خاص باز می گردد که برای دنیا محدودیت سرعت قائل شد: سرعت نور).
سال 1905 متعاقباً «سال معجزه» ی اینشتین نام گرفت. او پیش از پایان این سال مقاله ی پنجمی منتشر کرد که الحاقیه ای بر مقاله ی قبل از خود در مورد نظریه ی نسبیت خاص بود. این الحاقیه رابطه ای تازه میان جرم و انرژی را تعریف می کرد که در نهایت شناخته شده ترین معادله ی دنیا را رقم زد: E=mc2.
اینشتین در سال 1908 پیشنهاد استادی موقت دانشگاه برن را پذیرفت. با این حال، پس از دو ترم درس دادن، کلاس خود را تعطیل کرد، زیرا تعداد شرکت کنندگان در آن به یک نفر رسیده بود. سال بعد یعنی 1909 اولین شغل ثابت دانشگاهی استاد تمام در دانشگاه زوریخ به آلبرت اینشتین پیشنهاد شد. او در ابتدا آن را رد کرد، چون درآمد آن کمتر از حقوق کارمندی اش در اداره ی ثبت اختراعات بود. دانشگاه زوریخ پیشنهاد حقوق بیشتری را مطرح کرد که در نهایت مورد پذیرش اینشتین قرار گرفت.
اینشتین و همسرش در سال 1910 صاحب دومین پسر خود شدند و نام او را ادوارد گذاشتند. تا آن زمان، با وجود شهرت روزافزون اینشتین در محافل علمی، رابطه ی او و همسرش رو به سردی گذاشته بود و همین مساله او را به ازدواج دوم سوق داد.
او علی رغم رابطه ی سرد خود با همسرش و شروع جنگ جهانی اول، موفق شد در سال 1915 یکی از بزرگترین پیشرفت های علمی قرن بیستم را رقم بزند: نظریه ی نسبیت عام.
این نظریه ی جدید که به نظریه ی نسبیت خاص وی اجازه ی کاربرد بیشتری می داد، مدعی شد فضا و زمان دو موجودیت جدا از هم نیستند، بلکه عنصر واحدی هستند که او نامش را فضازمان گذاشت. اما مشکلی وجود داشت.
از آنجایی که نبوغ اینشتین در آزمایشات ذهنی او نهفته بود و علم متعارف را به چالش می کشید، او باید برای اثبات نظریه ی نسبیت عام خود از طریق آزمایش و مشاهده راهی می یافت. سر فرانک واتسون در سال 1917 برای این کار راه حلی یافت: اندازه گیری موقعیت ظاهری ستارگانِ نزدیک به خورشید. اما این کار تنها در رویداد نادری مثل خورشیدگرفتگی کامل قابل انجام بود، یعنی زمانی که ماه مانع از رسیدن نور خورشید به زمین می شود. (بدون خورشید گرفتگی کامل، نور شدید خورشید مانع از رصد ستارگان نزدیک به خود می شود).
اگر حق با اینشتین بود موقعیت ظاهری ستارگانی که در هنگام خورشیدگرفتگی در نزدیکی خورشید قرار می گرفتند باید اندکی از موقعیت واقعی شان متفاوت می بود چرا که فضازمان باید به واسطه ی جاذبه ی خورشید در اطراف آن موج بر میداشت و مسیر نور ستارگان را خم می کرد. در نتیجه موقعیت ظاهری ستاره ی مورد نظر باید اندکی متفاوت به نظر می رسید.
سر آرتور ادینگتون در سال 1919 این آزمایش را طی یک خورشیدگرفتگی کامل انجام داد و صحت نظریه ی اینشتین را به اثبات رساند و او را یک شبه به یک سوپراستار بدل کرد.
داستان زندگی البرت انیشتین
ادوارد، پسر دوم اینشتین مدتی بعد، علت شهرت پدرش را از وی می پرسد و اینشتین در پاسخ او می گوید: «وقتی سوسک نابینای کوچکی روی سطح خمیده ی شاخه یک درخت می خزد، متوجه خمیدگی سطح زیر پای خود نمی شود. من آنقدر خوش شانس بودم که توانستم متوجه چیزی بشوم که آن سوسک بدان توجهی نکرده بود».
تا آن زمان، اینشتین تقریباً متقاعد شده بود بالاخره جایزه ی نوبل فیزیک را تصاحب خواهد کرد. ماریک ابتدا به این طلاق راضی نبود. اینشتین برای اینکه همسرش را به امضای درخواست طلاق متقاعد کند، به او پیشنهاد داد اگر جایزه ی نوبل را برد تمام پول آن را به وی می دهد. در آن زمان، جایزه ی نوبل 37 برابر درآمد سالانه ی ماریک بود. او این پیشنهاد آلبرت را پذیرفت. اینشتین کمتر از 4 ماه بعد با السا ازدواج کرد که از ازدواج قبلی اش دو دختر داشت.
آلبرت اینشتین دانشمند آلمانی قرن نوزدهم در سال ۲۰۱۷ میلادی بار دیگر خبر ساز شد اما این بار نه به خاطر امواج گرانشی یا انشعاب زمان بلکه به خاطر فرمول خوشبختی.
در ۲۴ اکتبر سال ۲۰۱۷ میلادی دستنوشته ای کوتاه از آلبرت اینشتین در مزایده ای به قیمت ۱.۵۶ میلیون دلار به فروش رسید که به… ادامه مطلب
میگویند تاریخ را فاتحان مینویسند اما در واقع این جمله برای تسلی کسانیست که نامشان از قلم مورخان دور مانده است. برای سال های سال، کتب علمی، جریان الکتریسیته و برق را تنها به یک نام، یعنی «توماس ادیسون» نسبت داده اند در حالیکه به نابغه ای که تکنولوژی پیشگامانه او در زمینه برق واقعا… ادامه مطلب
استیون هاوکینگ تنها ۲۱ سال داشت که پزشکان تشخیص دادند به بیماری نورون حرکتی مبتلاست و تنها چند سال دیگر از زندگی اش باقیست. با این حال اما این فیزیکدان مطرح همه را شگفت زده کرد؛ وی که روز گذشته دیده از جهان فرو بست تا سن ۷۶ سالگی زندگی کرد.
در ادامه این مطلب قصد… ادامه مطلب
در کتاب تاریخ بشریت نام استیو جابز به عنوان یکی از نوآورترین مدیران ثبت شده است. به باور بسیاری از کارشناسان او یک کارآفرین فوق العاده و فردی با بینشی عمیق بود. در واقع مدیرعامل قبلی اپل با تصمیمات و دستاورد هایش به یک رهبر و حتی به یک افسانه بدل شده است.
اما آنچه که… ادامه مطلب
آلیشر عثمانوف یکی از ثروتمندترین شهروندان روسیه و از با نفوذترین افراد در این کشور است. عثمانوف اصلیتی ازبکستانی و ثروتی در حدود 14.6 میلیارد دلار دارد و سهم مهمی در توسعه اقتصاد روسیه و پیشرفت فرهنگ و ورزش این کشور داشته. این کارآفرین که به حوزه های مختلفی از متالوژی تا کسب و کارهای… ادامه مطلب
در هر نسل، کار آفرینانی هستند که موفقیتشان سر به فلک می کشد. موفقیت را از ابعاد مختلف می توان بررسی کرد؛ بعضی جنبه مالی آن را مهم تر می دانند، بعضی کاربردی بودن و بعضی خدمت کردن به بشر را.
از میان این افراد، یک گروه استثنایی وجود دارد: آن هایی که موفقیت کسب و کارشان… ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
برای گفتگو با کاربران، وارد حساب کاربری خود شوید.
© ۱۳۹۸
تمامی حقوق برای وبسایت دیجیاتو محفوظ است.
دیجیاتو توسط سرورهای قدرتمند افرانت پشتیبانی می شود
خوش آمدین، لطفا وارد حساب کاربری شوید
+
7
=
15
.hide-if-no-js {
display: none !important;
}
یک رمزعبور موقت، برایتان ایمیل خواهد شد.
SookhteJet.ir – انگیزشی ترین وبسایت برای جوان موفق
داستان زندگی البرت انیشتین
بلافاصله بعد از شنیدن خبر، رالف مورس میدانست که به زودی یک خبر بزرگ جهان را پر خواهد کرد، بنابراین زمان اندکی داشت تا 90 مایل رانندگی کند و قبل از شنیدن خبر اصلی، از نزدیک آنچه را شنیده است ببینید.
انیشتین، مرده بود…
رالف مورس، عکاس مجله پرتیراژ و مشهور LIFE بود.
او 90 مایل از خانه اش به سمت پرینستون، نیوجرسی رانندگی کرد تا عکس هایی برای مجله بگیرد، اما با انبوهی از خبرنگاران، عکاسان و مریدان انیشتین در مقابل درب ورودی بیمارستان مواجه شد.
او دیر رسیده بود، اما نمیخواست وارد آشوبی از عکاسان شود؛
بلافاصله اتومبیلش را روشن کرد، یک جعبه سیگار چسترفیلد گرانقیمت خرید و به سمت منزل و اتاق کار انیشتین حرکت کرد.
در جلوی درب ورودی منزل انیشتین، فردی به عنوان نگهبان ایستاده بود که رالف با تعارف سیگار به وی و نشان دادن کارت خبرنگاری اش اجازه ورود به با شکوه ترین صحنه زندگی اش یافت…
یعنی، محل کار و زندگی بزرگترین نابغه ی قرن که آخرین دقایق عمرش را در آنجا سپری کرده بود.
رالف، عکس مشهور دفتر کار انیشتین قبل از مرگش را گرفت؛ عکس از آخرین دستآوردها، دستنوشته ها و اشیایی که انیشتین برای آخرین بار کنار آنها بود.
تا آن زمان،
هیچکس حتی حدس هم نمیزد، تصویر میزِ کار انیشتین، تبدیل به آخرین عکس مربوط به این نابغه ی دنیای فیزیک و ریاضیات باشد.
انیشتین به علت خونریزی داخلی، سال ها با بیماری اش دست و پنجه نرم میکرد. در سال 1948، 7 سال قبل از مرگش، عمل جراحی حساسی برای پیشگیری از این بیماری انجام داد… اما متاسفانه مفید واقع نشد.
انیشتین، با وجود بیماری سخت و ناراحت کننده اش، سالها به صورت مستمر و سخت کار کرد. او در سال 1950 مقاله هایش را منتشر کرد و حتی در روز مرگش، بر روی سخنرانی اش در شبکه ملی اسرائیل کار میکرد که برای همیشه این سخنرانی نانوشته ناقص ماند.
آلبرت انیشتین، یکی از بزرگترین فیزیکدانان این کره ی خاکی بود.
کسی که در طول عمرش، نظریاتی مانند نسبیت عام و خاص را منتشر کرد و جهان فیزیک را دگرگون کرد و البته نظریات دیگری که هنوز برای جوامع فیزیک قابل درک نیست اما به علت ارادت خاصی که به وی دارند آنرا حفظ کرده اند و هنوز در حال تحقیق بر روی آنها هستند.
این دانشمند بزرگ که در کودکی توسط معلمش خنگ و کودن لقب داده شده بود، توانست دنیا را متحول کند.
باعث شود انسان بتواند به فضا سفر و بزرگترین پیشرفت های علمی اش را حاصل کند.
اما اندیشمندان و مورخین معتقدند یک فرد عادی، هرگز نمیتواند در طول عمر خویش، به این اندازه دستآوردهای بزرگی داشته باشد که انیشتین داشته است…
آیا رازی در پشت پرده فعالیت های وی وجود داشته؟
پاسخ این سوال مثبت است ! انیشتین چیزی را میدانست که اکثرمان نمیخواهیم بدانید… یا فراموشش کردیم.
در آخرین لحظات عمرش، انیشتین رو به دکتر جمله ای گفت؛ که راز پشت پرده فعالیت های مافوقانسانگونهاش را توجیه کرد و کلید تحول زندگی هزاران انسان شد.
در این مقاله میخواهیم فقط یک جمله را تفسیر کنیم !
یک جمله، که آخرین جمله بزرگترین نابغه ای است که این جهان به خود دیده است و یاد بگیریم چطور آنرا سرمشق زندگی مان قرار دهیم و در طول زندگی مان دستآوردهایی به مراتب بیشتر از دستآوردهای انسان های عادی داشته باشیم؟
اگر میخواهید به دنیای افراد نابغه و خالقین تاریخ پابگذارید، این مقاله را از دست ندهید…
به قول انیشتین:
“بدنبال موفقیت نگردید، سعی کنید ارزش آفرینی کنید…”
مشهور ترین نظریه و مشارکت انیشتین در پروژه نسبیت عام است که در سال 1915 منتشر شد. او جایزه نوبل را در سال 1921 دریافت کرد اما… او کارش را تمام شده ندانست !
به جای اینکه فکر کند “من دیگه کاری که باید انجام میدادم، انجام دادم” او بیش از 30 سال در حوزه های مختلف فیزیک مشغول به فعالیت شد و موفقیت های دیگری نیز به ارمغان آورد.
حتی تا آخرین لحظه مرگش، انیشتین آخرین لحظه های زندگی اش را هم به بهترین وجه ممکن استفاده میکرد تا عظمت روحش را وسعت ببخشد. او هیچوقت اجازه نداد مریضی اش ترمزی برای فعالیت هایش شود. حتی در دردناک ترین لحظات حمله بیماری اش هم قلم از دست نمی انداخت و ادامه میداد.
بله، هرکدام ما زمانی که پا به این دنیا گذاشتیم، هدیه در درونمان از طرف خداوند دریافت کردیم تا به دنیا سهیم شویم و به اشتراک بگذاریمش تا هم از نظر روحی تجلی پیدا کنیم و هم دنیا را به مکانی بهتر از قبل تبدیل کنیم.
و این هدیه ای که باید به جهان بدهیدش؛ باید همان چیزی باشد که حاضر باشید تا آخرین لحظات عمرتان هم دنبالش کنید…
هرآنچه که در درون ما از روز تولد ما نهفته است قرار است شکوفا شود و به دنیا عرضه شود و این کار فقط در صورتی امکان پذیر است که تمام تلاش مان را بکنیم در این دنیا یک مشارکت کننده باشیم، یک پیشرو باشیم، یک خالق باشیم نه صرفا یک مصرف کننده تلاش های دیگران.
ساعاتی قبل از مرگ انیشتین، دکتر وی سعی کرد مسکنی به او تزریق کند و عمل جراحی جدید و آزمون نشده ای بر روی وی انجام دهد به عنوان آخرین گزینه اما… انیشتین به سادگی رو به دکتر کرد و گفت :
من سهم خودم را انجام دادم، زمان رفتن فرا رسیده است.
با ظرافت هرچه تمام تر آن کار را هم انجام خواهم داد…
انیشتین، با خیال راحت رفت.
او کشف کرده بود چه چیزی در درونش نهفته است که سهم این دنیاست و باید قبل از رفتنش به دنیا عرضه کند.
او تمام زندگی اش را صرف عرضه آنچه در درونش به عنوان هدیه برای این جهان، نهفته بود کرد و با آرامش خیال رفت.
اما، ما چی؟
آیا پیدا کردیم چه چیزی را باید در این دنیا با دیگران سهیم شویم و راهی برای بهتر کردن این دنیا قبل از رفتن ما پیدا کنیم؟ ما نمیتوانیم آینده مان را پیش بینی کنیم و ارزش کاری که انجام میدهیم را در اینده تخمین بزنیم.
کار ما هم این نیست که فعالیت هایمان را برای این دنیا قضاوت کنیم !کار ما خلق کردن است.
کار ما پیدا کردن مسیریست که باید در آن قدم بگذاریم زیرا میدانیم در انتهای این مسیر به دستآوردهایی خواهیم رسید که نه تنها روح ما متجلی خواهد شد و از لذت سرشار میشود بلکه برای جهانیان ارمغانی خواهیم داشت.
کار ما متخصص شدن در کاریست که میکنیم. همه ی ما فرصت نهایت استفاده کردن از زندگی و لحظاتی که در اختیار ما گذاشته شده است را داریم… همه ی ما شانس عرضه کردنِ آنچه به ما در روز تولد عرضه شده است را داریم.
اگر هنوز پیدا نکردید چه چیزی باید به این دنیا عرضه کنید، مهم نیست؛ فقط کاری را شروع کنید که باعث میشود این دنیا را مکانی بهتر از قبل تبدیل کنید.داستان زندگی البرت انیشتین
میتوانید با کارهای کوچک شروع کنید؛
به نیازمندانی که می شناسید کمک کنید، با کارگران زحمت کش گرم برخورد کنید، یک زنگ به دوستان قدیمی تان بزنید و خاطره ای که در آن دوستتان قهرمان بود را بازگو کنید و روزش را بسازید، به والدین تان سر بزنید، کمک های داوطلبانه و بشر دوستانه ای کنید، یک فصل به صورت رایگان برای یک روستان درسی را تدریس کنید.
لازم نیست استیو جابز، بیل گیتس، ادیسون، انیشتین باشید؛
فقط کافیست آنچه از دستتان بر می آید تا این جهان را به مکانی بهتر برای زندگی کردن، تبدیل کنید انجام دهید.
در همین زمینه، بخوانید :
مقاله قبلی
این مهارت را دارید؟ پس 100% در هر زمینه ای موفق خواهید بود
مقاله بعدی
این هفت باور دروغین شما را خوشبخت، پولدار و موفق میکنند
چطور یک نقشه راه برای موفقیت در زندگی طراحی کنید؟
پیشنهاد اول را در مذاکره چه کسی و چطور باید بدهد؟ این تکنیک را باید یادبگیرید
سریال مستندی که توسط نشنال جئوگرافی از زندگی این شخصیت شگفت انگیز ساخته شد شدیدا منو تحت تاثیر قرار داد. چی بالاتر از جاودانگی ستودنی؟ موهبت والایی که اینشتین از هیچ و با تحمل سختی های بسیار و مبارزه مداوم در طول زندگی برای خود و به نوعی تمام بشریت به ارمغان آورد.
در جواب sh همسر اول اینستین میلوا ماریچ یک زن عجوزه و قرقرو بودو جز حفظیات دوران دانشگاه هیچ نبوغی مثل شوهرش نداشت که زندگی رو به کام این دانشمند بزرگ از گیردادنهایس و تندخویی اخلاقش تلخ کرده بود و طلاق هم نمی گرفت، آلبرت فقط در کنار دخترعمویش السا طعم محبت را می چشید لطفا کمی مطالعه کنید و کتاب بخونید بعد بگید که این شخص تندخو هم گم شد در تاریخ
فیلمی در باره انیشتن و همسرش دیدم.حیف که نام همسر دانشمندش در تاریخ گم شد.به این زن جفا شد.انیشتن به نوعی بهش بی توجهی کرد.جای این زن در محافل علمی بزرگ بود ولی متاسفانه به یک زن خانه دار عبوس تبدیل شد.حیف از آنهمه هوش و ذکاوت!!!!!
سلام وهزار بار سلام ودرود بشما بزرگواران که فکر وذهنتان در پیشرفت ایران وایرانیست درود بشما بزرگواران اگر تمام جهان فقط راست گو باشند بخصوص در باره علم بعضی از دانشمندان زحمتکش واقعا میخواهند بشریت را به جلو ببرند اما ای انسان بزرکوار اگر مردم هرانچه را میبینند از فرا زمینیان ویا از اتفاقات بی نظیر ویا با دیدن و شنیدن کارها ومخلوقات غیر انسانی ویا هرگونه اتفاقات بینظیر وووو راستش را بگویند یقین بدانیم دانشمندانی هستند که با راستگو.ی عزیزان بتوانند به انچه اتفاقی بوده بنفع بشریت استفاده کنند مجداد خواهشمندم راستگو باشیم نه بخاطر خود نما.ی کردن خود خدای ناکرده حتی یک کلمه دروغ دانشمندان عزیز را صد درصد گمراه میکنند
خوشم نیومد راستش
ba slm
mamanoz az post khobeton
vali chizi ke shoma migin ba chizi ke dar wiki va filmi ke albert anishtain bazi kard fargh dare!
chon ke dar onja mige anishtain be khoda bawar nadashte va chizi ke shoma migin bar hesb gofte anishtain fargh dare dobare bekhonin chi neveshtin
On khodaye ghavitar va bozorgtar dar mosbat binahayat piyda karde ke khilya hanoz darkesh nakardan va be zodi hama kaenat va hasti behesh bavar piyda mikonan
انیشتین خداناباور نبود رئالیسم بود یعنی خدارو تو نظمی میدید که با معادلات ریاضی تونسته بود خم فضازمان رو پیدا کنه نه تو چیزایی که دین میگه
سلام مرسی از مطالب خوبتون و ناراحت از این که چرا زودتر با سایت شما آشنا نشدم
ولی یه سوال اگر یکی ندونه چی دوس داره به چی علاقه داره علاقه اش رو گم کرده باشه یا اون طوری که اون میخواد نباشه باید چیکار کنه ؟؟؟
کافیه یه راهو شروع کنی و بخوای که به چیزی برسی و مهم نیست راهی که انتخاب کردی مرتبط باشه یا غلط
بقیش تو مسیر حل میشه به من اعتماد کن!
سلام،عالی بود مطالب خیلی تاثیرگذاربود
سلام، اگر در تاریکی باشیم تخت و ما قابل رویت نیستیم ما فقط خودمان را احساس میکنیم ، اگر در فضا باشیم هر دو در یک جریان هستیم فاصله ای بوجود نم آید ، ولی اگر روی زمین یا شیئ باشیم مگر شکافی باعث فاصله بین مان بوجود بیاید ، بحر حال در صورت دوری از تخت فکرمیکنم ما از هم فاصله میگیریم مهم نیست کدام در حال دور شدنیم مهم فاصله است که ما را از هم دور میکند فاصله هم یک انرژی است (دفع ،، جذب) هر دو انرژی هستند ، دور شدن ، نزدیک شدن او نزدیک میشود یا من نزدیک میشوم انرژی جذب است که متحرک را بسوی ثابت جذب میکند یا دو متحرک را بسوی هم جذب میکند یا دو ثابت را بسوی هم جذب میکند …
وااااقعا عالی بود من همیشه سایتتون دمبال میکنم
مطالبتان بسیار آموزنده بود فقط چرا شما که دیدگاه علمی در سایتتان دارید اسم دانشمند به این بزرگی به صورت غلط مصطلح در کوچه و خیابان انیشتین درج می کنید در حالی که تلفظ آلمانی این اسم آلمانی اینشتَین می باشد
سلام
خیلی خوب بود” امیدوارم ارتباطم را با این مجموعه حفظ کنم
بسیار عالی . ممنون از زحماتتون. خیلی آموزنده و مفید بود.
دست مریزاد
بسیار عالی و اموزنده و تاثیر گذار بود
مخصوصا جمله نهایی و شاه جمله که دقیقا زد توخال , بله ما لازم نیست انیشتین باشیم تا احساس انسان بودن کنیم فقط کافیه خودمان باشیم ودر حد وظرفیت خودمان به اوج برسیم و ماندگار بشیم
سلام ممنون از مطالب زیبایتان . فایل صوتی کتاب کیمیاگر چطوری میشه پیدا کرد . ممنون
با سلام و تشکر از حسن توجه شما بزرگوار؛ در حال حاضر در وبسایت موجود نیست. اما در آینده نزدیک خلاصه کاربردی آن در وبسایت قرار خواهد گرفت.
تو این کانال کتاب کیمیاگر هستش
https://t.me/audiobook
سلام ممنون از مطالب بسیار عالیتون خدا قوت
من چند روز دارم تلاش میکنم که فایل صوتی نظریه فروید و دانلود کنم ولی موفق نشدم امروز هم که بلاخره وارد حساب کاربری شدم متاسفانه تاریخش تموم شده اگر امکانش هست برای یه مدت دیگه توی سایت بذارین
دیدگاه تان را با ما در میان بگذارید…
ما به دیدگاه شما احتیاج داریم؛ پس بیایید دیدگاه و نقطه نظرات مان را با همدیگر به اشتراک بگذاریم تا یک اجتماع موفق از افکار برنده با همدیگر بسازیم.
**به ازای هر یک دیدگاه سازنده، یک روز اشتراک رایگان پروژه سوخت جت دریافت کنید**
ذخیره نام و ایمیل برای دیدگاهگذاریهای بعدی
خوش آمدین، لطفا وارد حساب کاربری شوید
+
7
=
15
.hide-if-no-js {
display: none !important;
}
یک رمزعبور موقت، برایتان ایمیل خواهد شد.
چطور هر جروبحثی را برای همیشه تمام کنید | قسمت دوم
5 اشتباه رایج که باعث شکست در عادات جدید میشوند
نعمتی به نام کامل نبودن | غلبه بر کمال گرایی –…
چطور هر جروبحثی را برای همیشه تمام کنید | قسمت اول
نعمتی به نام کامل نبودن | غلبه بر کمال گرایی –…
خوش آمدین، لطفا وارد حساب کاربری شوید
+
7
=
15
.hide-if-no-js {
display: none !important;
}
یک رمزعبور موقت، برایتان ایمیل خواهد شد.
ࡱ
Завантаження…
Завантаження…
Завантаження…
Виконується…
Завантаження…
داستان زندگی البرت انیشتین
Виконується…
Завантаження…
Завантаження…
Виконується…
Завантаження…
Завантаження…
Please watch: “انیمیشن طنز شاه توت- قسمت اول” https://www.youtube.com/watch?v=QvgmD… –~–
Завантаження…
Завантаження…
Завантаження…
Завантаження…
Завантаження…
Виконується…
Завантаження списків відтворення…
Завантаження…
Завантаження…
Завантаження…
Виконується…
Завантаження…
داستان زندگی البرت انیشتین
Виконується…
Завантаження…
Завантаження…
Виконується…
Завантаження…
Завантаження…
Please watch: “انیمیشن طنز شاه توت- قسمت اول” https://www.youtube.com/watch?v=QvgmD… –~–
Завантаження…
Завантаження…
Завантаження…
Завантаження…
Завантаження…
Виконується…
Завантаження списків відтворення…
مشاهده نظرات (۱۳)
چاپ
زندگی آلبرت اینشتین، فیزیکدان و فیلسوف آلمانی-آمریکایی موضوع یک سریال تلویزیونی به نام «نابغه» در آمریکاست که نخستین قسمت آن روز سهشنبه از شبکه نشنال جیوگرافی پخش شد و درگیری های شخصی و حرفه ای زندگی او را به تصویر می کشد.
بسیاری آلبرت اینشتین را به خاطر نظریه نسبیت و فرمول معروف او E=mc2 می شناسند که در طراحی و توسعه فیزیک اتمی، و بویژه ساخت بمب اتمی آمریکا، نقشی بسیار مهم داشته است.
اما واقعیت هایی نیز در مورد زندگی او وجود دارند که به آنها اشاره کمتری شده است، برای مثال پیچیدگی روابط عاطفی و جنسی او که گاهی از عرف زمانه فراتر می رفت، و حتی اینکه او زمانی تحت نظر افبیآی نیز بوده است. در زیر به پنج نمونه از ویژگی های زندگی اینشتین اشاره می کنیم که شاید برای عده ای تازگی داشته باشد.داستان زندگی البرت انیشتین
۱
آلبرت انشتین روابط عاطفی و جنسی متعددی داشته است و بسیاری او را در این روابط بی قیدوبند توصیف کرده اند.
با توجه به نامه هایی که از انشتین بدست رسیده، او در زمان نوجوانی دوستدختری به نام «مری وینتلر» داشته که همزمان با آن وارد رابطه عاطفی دیگری با یک همکلاسی اش به نام «میلوا ماریک» شده بود. انشتین بعدها با میلوا ازدواج کرد و از او صاحب فرزند شد، اما پس از چندی از او نیز جدا شد.
اما انشتین پیش از جدا شدن از میلوا، وارد رابطه نامشروع دیگری با دختر خاله بیوه خود به نام السا انشتین شد و پس از جدایی از میلوا با او ازدواج کرد.
اما پس از ازدواج با السا نیز وارد روابط جنسی دیگری نیز شد که گفته می شود آلبرت و السا در این مورد به توافق رسیده بودند.
۲
آلبرت انشتین همچنین فرزند ناخلف پدرش بوده است: او بر خلاف خواست پدرش که می خواست آلبرت جوان مهندس شود، به فیزیک نظری شوق پیدا کرد و در دوران مدرسه نیز بر خلاف خواست پدرش آلمان را ترک کرد و به ایتالیا رفت.
۳
از روایت های نادرستی که درباره انشتین به گوش رسیده این است که او دانش آموز تنبلی بوده است. اما با اینکه انشتین در موضوعاتی چون ادبیات، تاریخ، سیاست، و زبان نمرات خوبی نداشته، اما در موضوعاتی چون علوم و ریاضیات بسیار مهارت داشته و بهترین نمرات را می گرفته است.
بنا به زندگینامه انشتین نوشته والتر ایزاکسون، آلبرت یکبار در کلاس آزمایشگاه موجب انفجار و آتشسوزی شده بود و همچنین هیچ علاقه ای به یادگیری مکانیکی و صرفا کتابی نداشت.
۴
با اینکه انشتین بعدها به آمریکا پناهنده شد و در توسعه بمب اتمی آمریکا نقش ایفا کرد، اما پیش از ورود به آمریکا به خاطر اتهامات مبنی بر اینکه او یک کمونیست است، در لیست سیاه اداره تحقیقات فدرال آمریکا، افبیآی، قرار گرفت و بار نخست نیز موفق به اخذ ویزای آمریکا نشد.
۵
اما استعداد موسیقی انشتین نیز در جذب دخترها به او بی اثر نبوده است. بنا به زندگینامه انشتین، او در نواختن ویلن بسیار خوب بوده و از این استعداد نیز برای محفل گرمی استفاده می کرده است. او یکبار نیز گفته بود که اگر دانشمند نمی شد احتمالا یک موزیسین از آب درمی آمد.
اما اگر به حزئیات بیشتر و دقیقتر زندگی آلبرت انشتین علاقهمند هستید سریال جدید درباره زندگی او موسوم به «نابغه» را حتما ببینید.
سریال تلویزیونی «نابغه» (Genius) که مدیریت تولید آنرا ران هاوارد، کارگران هالیوود، به عهده داشته است، زندگی هیجانانگیز و در عین حال پرتلاطم آلبرت انشتین، فیزیکدان، فیلسوف، و خیر آلمانی را در ده قسمت به تصویر می کشد.
این سریال بر اساس زندگینامه انشتین، نوشته والتر ایزاکسون، نوشته و تولید شده و از شبکه تلویزیونی «نشنال جیوگرافی» پخش می شود. اولین قسمت این سریال روز سه شنبه پنجم اردیبهشت ماه اکران شد.
نمایش نظرات
بیش از ۱۰ ساعت خواب روزانه و نپوشیدن جوراب. آیا این عادتها رمز داشتن ذهنی نابغه است؟
به گزارش ایسنا، فرادید به نقل از بیبیسی نوشت: «نیکولا تسلا، مخترع و فیزیکدان مشهور قسم میخورد که هر شب انگشتها پایش را ورزش میدهد؛ هر شب انگشتهای پایش را صد مرتبه باز و بسته میکرد. گر چه جزئیات این نرمش در دست نیست اما تسلا ادعا میکرد به تحریک سلولهای مغزش کمک زیادی میکند.
«پائل اردوس»، یکی از فعالترین ریاضیدانان قرن بیستم، نوع دیگری از محرک را ترجیح میداد: «امفتامین»؛ سپس ۲۰ ساعت بدون خستگی با اعداد کار میکرد. یکی از دوستانش سر ۵۰۰ دلار شرط بست که او نمیتواند یک ماه از عادت خود دست بکشد. اردوس برای بردن شرط یک ماه امفتامین مصرف نکرد اما به دوستش شکایت کرد که «علم ریاضیات را یک ماه عقب انداختی.»
نیوتن نیز مزایای تجرد را به رخ همه میکشید. زمانی که در سال ۱۷۲۷ از دنیا رفت، برای همیشه درک ما از جهان را تغییر داد و بیش از ۱۰ میلیون کلمه یادداشت به جا گذاشت اما هیچ وقت ازدواج نکرد. تسلا هم مجرد بود؛ هر چند که بعدها ادعا کرد عاشق یک کبوتر شده است.
بسیاری از دانشمندان جهان ذهن بسیار عجیبی داشتند، از تحریم لوبیا توسط فیثاغورس گرفته تا «حمام هوای برهنه» توسط بنجامین فرانکلین. تاریخ نشان میدهد مسیر بزرگی و عظمت با عادتهای عجیب سنگفرش شده است. اما اگر اینها فراتر از روایتهای سطحی باشند چه؟ دانشمندان هر روز بیشتر به این نتیجه میرسند که هوش آن قدر که ما فکر میکنیم به ژنتیک ربط ندارد. طبق بررسی آخرین شواهد ۴۰ درصد از هوش افراد نابغه متأثر از عوامل محیطی است. خوشتان بیاید یا نه، عادتهای روزانه تأثیر مهمی بر مغز ما دارند و ساختار ذهن و نحوه تفکر ما را تغییر میدهند.داستان زندگی البرت انیشتین
در میان تمام ذهنهای بزرگ تاریخ، استاد ترکیب نبوغ با عادتهای عجیب «آلبرت انیشتین» بود. پس چه کسی بهتر از او که عادتهای روزانهاش را بررسی کنیم. انیشتین به ما آموخت چگونه از هستهاتم انرژی خارج کنیم. شاید بتواند راهی برای استخراج بازده بیشتر از مغز را نیز به ما بیاموزد. آیا دنبال کردن عادتهای خواب و تغذیه انیشتین فایدهای دارد؟
۱۰ ساعت خواب و چرتهای یکثانیهای
همه میدانند که خواب برای مغز مفید است. انیشتین این توصیه را بسیار جدی میگرفت. گفته میشود او روزانه ۱۰ ساعت میخوابید که تقریباً یک و نیم برابرِ میانگین خواب آمریکاییها (۶.۸ ساعت) است. اما آیا واقعاً ما را به ذهن تیزهوشتر نزدیک میکند؟
نویسنده معروف «جان اشتاین بک» جایی گفت: «برای همه اتفاق افتاده مشکلی که شب نمیتوانستیم حل کنیم، صبح روز بعد با دخالت «کمیته خواب» حل شده است.»
بسیاری از پیشرفتهای حیاتی و مهم در تاریخ بشر از جمله جدول تناوبی، ساختار DNA و نظریه نسبیت انیشتین همگی زمانی اتفاق افتاده که فرد در حالت بیهوشی و ناخودآگاه قرار داشته است. مثلاً گفته میشود نظریه نسبیت زمانی به ذهن انیشتین آمد که خواب گاوهایی را میدید که با برق کشته میشوند. اما آیا این واقعیت دارد؟
در سال ۲۰۰۴ دانشمند دانشگاه “لوبک” در آلمان این ادعا را با آزمایشی ساده آزمودند. ابتدا به تعدادی داوطلب تعدادی بازی آموختند. به تدریج و با تمرین در بازی مهارت کسب کردند اما سریعترین راه برای کسب مهارت کشف یک قانون پنهان بود. زمانی که داوطلبان هشت ساعت بعد مورد آزمایش قرار گرفتند، آنهایی که خوابیده بودند، دو برابر دیگران قدرت کشف قوانین مخفی بازی را داشتند.
زمانی که میخوابیم مغزمان وارد مجموعهای از چرخهها میشود. هر ۹۰ تا ۱۲۰ دقیقه، مغز بین خواب سبک، خواب عمیق و فازی مرتبط با رؤیا نوسان پیدا میکند. فاز رؤیا «حرکت تند چشم در خواب» (REM) نامیده میشود که مطالعات جدید نشان داده تأثیر مهمی در یادگیری و قدرت حافظه دارد. اما این کل داستان نیست. «استوارت فوگل»، استاد عصبشناس دانشگاه اتاوا میگوید: «خواب خارج از چرخه REM هنوز برایمان معماست اما حدود ۶۰ درصد از خواب شبانه در این چرخه مبهم طی میشود.»
در خارج از چرخه REM، شاهد فعالیت سریع مغز یا به اصطلاح «دوکهای خواب» هستیم که در نوار مغزی خطهای زیگزاگ از خود به جای میگذارد. در خواب شب هزاران مورد زیگزاگ اتفاق میافتد که هر کدام تنها چند ثانیه ادامه مییابند. فوگل میگوید: «این دروازهای به دیگر مراحل خواب است. هر چه بیشتر بخوابید، دوکهای بیشتری خواهید داشت.»
دوکهای خواب با افزایش انرژی الکتریکی تولید شده در سازههای عمیق مغز آغاز میشوند. عامل اصلی «تالاموس» است، بخشی بیضوی شکل در مغز که سنسورهای حسی ورودی را به جهت درست ارسال میکند. زمانی که خوابیم مانند یک «گوش گیر» داخلی عمل کرده و از ورود اطلاعات بیرونی به مغز جلوگیری میکند تا ما از خواب بیدار نشویم. در طول هر دوک، موج به سطح مغز میرسد و دوباره پایین میرود تا یک چرخه کامل شود.
جالب اینجاست افرادی که دوکهای خواب بیشتری دارند، از «هوش سیال» بیشتری برخوردارند: توانایی حل مشکلات جدید، استفاده از منطق در شرایط جدید و کشف الگوها. فوگل گفت: «اینها با دیگر انواع هوش مانند توانایی به خاطر سپردن اعداد و ارقام مرتبط نیستند و تنها به مهارتهای استدلالی محدود میشوند.» این نتایج با نگاه اهانتآمیز انیشتین به آموزش رسمی و این توصیه معروفش همخوانی دارد: «هرگز چیزی که میتوانید از مراجع پیدا کنید را به خاطر نسپارید.»
درست است که با خواب بیشتر، دوکهای بیشتری هم خواهید داشت اما این بدان معنا نیست که خواب زیاد لزوماً خوب است. مانند ماجرای مرغ و تخممرغ است: افراد دوکهای زیاد را تجربه میکنند چون باهوشاند یا چون باهوشاند دوکهای زیادی را تجربه میکنند؟ هنوز مشخص نیست. اما مطالعات نشان داده خواب شبانه در زنان و چرت زدن در مردان، مهارتهای استدلالی و حل مسئله را بهبود میدهد. نکته مهم این است که افزایش هوش به دلیل دوکهای خواب بود که برای زنان تنها در خواب شب و برای مردان طی چرتهای روزانه اتفاق میافتد.
هنوز دلیل تأثیرگذاری دوکهای خواب مشخص نیست اما فوگل میگوید شاید با نواحی فعالشده در مغز مرتبط باشد: «متوجه شدیم همان نواحی از مغز که دوکهای خواب را تولید میکنند (تالاموس و قشر مغز)، مسئول توانایی حل مسئله و استفاده از منطق در شرایط جدید هستند.»
انیشتین هر روز چرتهای کوتاه میزد. گفته شده برای این که چرتهایش طولانی نشود، با یک قاشق و بشقاب فلزی روی مبل مینشست. اجازه میداد خواب برای یک لحظه بر او چیره شود و سپس – بوم! با صدای برخورد بشقاب به زمین بیدار میشد.
پیادهروی روزانه
پیادهروی روزانه برای انیشتین مقدس بود. زمانی که در دانشگاه پرینستون کار میکرد، هر روز ۱.۵ مایل تا آنجا پیاده میرفت و بازمیگشت. او در این زمینه از رفتار “داروین” الگوبرداری کرده بود که روزانه ۴۵ دقیقه قدم میزد. این کار را تنها برای تناسب اندام انجام نمیداد. کوهی از شواهد وجود دارد که اثبات میکنند قدم زدن قدرت حافظه، خلاقیت و توانایی حل مشکل را تقویت میکند. حداقل شکی نداریم که پیادهروی بر خلاقیت تأثیر دارد. اما چرا؟
در ابتدا خیلی با عقل جور درنمیآید. قدم زدن ذهن را از امور فکری منحرف میکند تا بر گذاشتن یک پا جلوی دیگری و زمین نخوردن تمرکز کند. در اینجاست که مبحث “Transient hypofrontality” مطرح میشود. این اصلاح پیچیده به زبان ساده یعنی «کاهش فعالیت در بخشهای خاصی از مغز.» به ویژه در لب قدامی مغز که درگیر فرآیندهایی مانند حافظه، قضاوت و زبان هستند. بدین ترتیب ممکن است منجر به بینش جدید و تفکر متفاوتی شود که پشت میز کارتان به وجود نمیآمد.
خوردن اسپاگتی
نابغهها چه میخورند؟ متأسفانه معلوم نیست چه غذایی ذهن فوقالعاده انیشتین را تغذیه میکرد. هر چند برخی ادعا میکنند اسپاگتی بوده است. او یک بار به شوخی گفته بود از ایتالیا به اسپاگتی و “لوی چیویتا” (ریاضیدان) علاقهمند است.
با این که کربوهیدراتها شهرت خوبی ندارند اما باز هم حق با انیشتین بود. مغز با این که تنها ۲ درصد از وزن بدن را تشکیل میدهد اما ۲۰ درصد از انرژی بدن را مصرف میکند. مغز نیز همانند دیگر اعضای بدن ترجیح میدهد از قندهای ساده مانند گلوکز تغذیه کند که از تجزیه کربوهیدراتها به وجود میآیند. نرونها به یک منبع تقریباً مداوم از این ماده نیاز دارند و تنها در شرایط اضطراری از دیگر منابع انرژی استفاده میکنند. اینجاست که مشکل پیش میآید.
به جز این ماده شیرین، مغز راهی برای ذخیره انرژی دیگری ندارد. بنابراین زمانی که سطح گلوکز خون کاهش مییابد، پس از اندکی به کلی تمام میشود. «لی گیبسون»، استاد روانشناسی و فیزیولوژی در دانشگاه روهامپتون میگوید: «بدن سعی میکند با ترشح هورمونهایی مانند کورتیزول (هورمون استرس) از ذخایر گلیکوژن اندکی این کمبود را جبران کند اما این هورمونها عوارض جانبی دارند.»
حس آشنای سرگیجه و سردرد خفیفی که در ازای نخوردن شام حس میکنیم، به دلیل ترشح این هورمونهاست. یک مطالعه نشان داد که رژیمهای کم کربوهیدرات زمان واکنش کمتری دارند و حافظه فضایی را تضعیف میکنند، البته تنها برای مدتی کوتاه (پس از چند هفته مغز خود را به ذخیره انرژی از دیگر منابع مانند پروتئین عادت میدهد.)
مواد شیرین عملکرد مغز را به میزان قابلتوجهی افزایش میدهند اما متأسفانه این بدان معنا نیست که خوردن اسپاگتی ایده خوبی است. گیبسون میگوید: «مطالعات نشان میدهند مصرف ۲۵ گرم کربوهیدرات مفید است اما اگر این میزان دو برابر باشد ممکن است قدرت تفکر را تضعیف کند. برای اینکه تصور واضحتری داشته باشیم ۵۰ گرم اسپاگتی برابر با ۳۷ رشته است که خیلی زیاد به نظر نمیرسد.»
پیپ کشیدن
امروزه تقریباً همه از خطرات متعدد سیگار بر سلامتی آگاهاند و میدانند عادت خوبی نیست اما انیشتین پیپ میکشید و در دانشگاه به ابر دودی مشهور بود که هر جا میرفت از خود برجای میگذاشت. او عاشق پیپ کشیدن بود و میگفت: «به آرامش و قضاوت هدفمند انسانها کمک میکند.»
این رفتار ایدهآلی برای یک نابغه نیست اما از دهه ۱۹۴۰ در دفاع از او شاهد محکمی جمعآوری شد که تنباکو ارتباطی با سرطان ریه و دیگر بیماریها ندارد. این روند تا سال ۱۹۶۲ (هفت سال پس از مرگ انیشتین) ادامه یافت.
امروز خطرات سیگار کشیدن بر هیچکس پنهان نیست. سیگار از شکلگیری سلولهای مغز جلوگیری میکند، قشر مغز را نازک کرده و اکسیژن را از مغز تخلیه میکند. میتوان گفت انیشتین با وجود این عادت مخرب باهوش بود، نه به دلیل آن.
اما یک راز دیگر باقی میماند. ارزیابی ۲۰ هزار نوجوان در آمریکا که به مدت ۱۵ سال از عادتهای مشخصی پیروی کرده بودند، نشان داد صرف نظر از سن، قومیت و میزان تحصیلات، افراد باهوشتر تمام بیشتری به سیگار کشیدن دارند. دانشمندان هنوز دلیل این موضوع را کشف نکردهاند اما این مسئله در همه جا صادق نیست، مثلاً در انگلیس سیگاریها ضریب هوشی پایینتری دارند.
نپوشیدن جوراب
این لیست بدون اشاره به بیتوجهی پرشور انیشتین به جوراب کامل نمیشود. او در نامهای به همسرش «السا» نوشت: «وقتی جوان بودم فهمیدم انگشت بزرگ پا همیشه جوراب را سوراخ میکند. پس دیگر جوراب نپوشیدم.»
متأسفانه مطالعهای درباره تأثیرات مستقیم نپوشیدن جوراب انجام نشده است اما لباسهای غیر رسمی با عملکرد ضعیف در آزمونهای تفکر انتزاعی مرتبط بودهاند. و چه بهتر که این مبحث را با یکی از توصیههای خود انیشتین پایان دهیم. او در سال ۱۹۵۵ در مصاحبه با مجله LIFE گفت: «نباید از سؤال پرسیدن دست برداشت؛ وجود کنجکاوی دلایل خاص خودش را دارد.»
اگر اینها جواب نداد، میتوانید ورزش انگشتهای پا را امتحان کنید. کسی چه میداند، شاید جواب داد. کنجکاو نیستید که بفهمید؟»
انتهای پیام
کاش تحقیق و بررسی هم روی عادات و روش زندگی دانشمندان بزرگ کشورمان همچون حافظ و سعدی و ابن سینا و علامه محمد تقی جعفری و شهید علیمحمدی و ……. هم میکردیم و بهتر نتیجه میگرفتیم.
خوب بود و جالب.
راجع به احمدی نژاد بزرگ هم تحقیقی داشته باشید تا عادات ایشون رو هم به مردم بگید.0