داستان رمان عاشقانه ایرانی

دوره مقدماتی php
داستان رمان عاشقانه ایرانی
داستان رمان عاشقانه ایرانی



روزی که حمید از من خواستگاری کرد با شادی و شعف و با سراسیمگی آن را
پذیرفتم. یافتن همسری مانند حمید با شرایط او شانسی بود که همیشه به سراغ
من نمی آمد و من جزو معدود دخترانی بودم که توانسته بودم همسر پاک و
نجیبی مانند حمید را پیدا کنم.”حمید مرد زندگی است و میتواند در سخت ترین
شرایط زندگی همدم و همراه خوبی برای سفر زندگی باشد!” این عین جمله‌ای
بود که پدرم بعد از چند روز تحقیق در مورد حمید به من و مادرم
گفت.بالاخره با توافق جمعی و با رعایت تمام آداب و رسوم سنتی من و حمید
به عقد یکدیگر در آمدیم و زندگی مشترک خود را شروع کردیم.حمید با من
بسیار محبت آمیز رفتار می کرد و هر وقت مرا صدا می زد از القاب “نازنین”
، “جانم” ، “عزیزم” و “عشقم” و … استفاده می کرد و تمام سعی خود را به
کار می برد که در حد وسع و توان خود همه خواهشهای مرا بر آورده سازد.همان
ماههای اول ازدواج نیمه شب یکی از روزهای تعطیل از او شیرینی تازه خواستم
و حمید تمام شهر را زیر و رو کرد و حتی یکی از دوستان قنادش را از خواب
بیدار کرد ودر عرض چند ساعت تازه ترین شیرینی قابل تصور را فراهم ساخت.

حمید به راستی عاشق و شیفته من بود و من از اینکه توانسته بودم به راحتی
و بدون هیچ زحمتی چنین شیفته شوریده ای را به عنوان همسر انتخاب کنم در
پوست خود نمی گنجیدم. هر شب که از سر کار به منزل برمی گشت برای آنکه
مطمئن شوم هنوز عاشق من است و دوستم دارد او را امتحان می کردم.
یک روز از او می خواستم ظرفهای نشسته شب گذشته را بشوید و روز دیگر از او
می خواستم که مرا به گرانترین رستوران شهر ببرد. روز دیگر از او تقاضا می
کردم که کار خود را نیمه رها کرده و مرخصی نصف روز بگیرد و خودش را به
مهمانی یکی از دوستان من برساند و روز دیگر خودم را به مریضی میزدم واز
او می خواستم در منزل بماند و مواظب من باشد.
حمید همه این کارها را بدون هیچ اعتراضی انجام می داد. او آنقدر مطیع و
رام بود که کم کم یادم رفت حمید به عنوان یک انسان بالقوه می تواند وحشی
و بی رحم هم باشد. حتی یک روز در یک جمع فامیلی نتوانستم فکر درونم را
پنهان کنم و در حضور جمع با خنده گفتم که”حمید خر خودم است و هر چه بگویم
گوش می کند.”
صورت سرخ و چشمان شرمنده حمید نشان داد که او از این جمله من ناراحت شده
است اما با همه اینها هیچ نگفت و بلا فاصله با مهارت مسیر صحبت را عوض
کرد.
شب که منزل خود برگشتیم حمید در اعتراض به حرف من جمله ای گفت که آن شب
درست و حسابی معنایش را نفهمیدم ولی به هر حال با معذرت خواهی وگفتن
اینکه یک شوخی ساده بود قضیه را به فراموشی سپردم. آن شب حمید گفت: “عشق
موجود حساسی است و از اینکه کسی به او شک کند و مهمتر از اینکه کسی او را
امتحان کند، بدش می آید.”
کم کم این فکر به مخیله ام افتاد که حمید در عشق و مهمتر از همه در زندگی
موجودی بی عرضه و بی خاصیت است و من موجودی بسیار برتر و والاتر از او
هستم. حتی گاهی اوقات به این فکر می افتادم که شاید اگر کمی دندان روی
جگر می گذاشتم و به حمید “بله ” نمی گفتم حتما مرد بهتری نصیبم می شد و
زندگی باشکوهتری داشتم. احساس قربانی بودن و حیف بودن به تدریج بر من
قالب شد و کار به جایی رسید که هر چه حمید بیشتر نازم را می کشید و بیشتر
برای برآوردن آرزوهایم تلاش می کرد در نظرم خوارتر و حقیرتر می شد. کار
به جایی رسید که دیگر صبحها برای بدرقه اش از خواب بیدار نمی شدم و شبها
برایش شام نمی پختم و به او دستور می دادم که از رستوران سفارش شام دهد.
حمید همه این بی احترامی ها و بی حرمتی ها را تحمل می کرد و هنوز هم
قربان صدقه ام می رفت. بخصوص در کنار فامیل مرا در کنارم می نشاند و به
ظاهر چنان می نمود که از من حساب می برد. همه زنها و دختر های فامیل به
این عشق شور انگیز حمید غبطه می خوردند و من مغرورتر از همیشه او را از
خود می راندم و با لحنی ناخوش آیند در مقابل جمع با او سخن می گفتم.
بالاخره من باردار شدم و یک دختر و پسر دوقلو به دنیا آوردم.
دخترک شباهت عجیبی به حمید و پسرک شباهت غریبی به من داشت. دوران بار
داری و دو سال بعد از آن هیکل و اندام مرا به کلی تغییر داد و چهار چوب
بدن من دیگر آن ظرافت و جذابیت زمان دختری را از دست داده بود و من فقط
حمید را مسبب این اتفاقات میدانستم. به هر حال اگر حمید به خواستگاریم
نمی آمد من می توانستم مدت بیشتری زیبایی و جذابیت زمان جوانی را حفظ
کنم.
ورود بچه ها به زندگی ما رنگ و روی دیگری داد. حمید هر دو فرزندش را به
شدت دوست داشت ولی بی اختیار برای دخترک نگران تر بود. روزی دلیل این
نگرانی را از حمید پرسیدم و او بالبخند تلخی گفت: “تربیت دختر مهمتر از
پسر است و دختران آسیب پذیرتر از پسران هستند.”
اما من این توضیح را قبول نکردم و گفتم که دلیل این محبت بیش از اندازه
شباهت بیش از اندازه دخترک به اوست. بعد برایش گفتم که فکر نمی کرد که از
بطن زن والا و برجسته ای مانند من صاحب فرزندی شبیه خودش شود. حمید مدتها
به این جمله من خندید ولی با این همه ذره ای از حالت تسلیم و عشق بی قید
و شرطش نسبت به من کم نشده بود. هرچه شوریدگی و شور و عشق حمید نسبت به
من و بچه هایش بیشتر می شد جسارت و زیاده روی من در امتحان گرفتن از عشق
حمید بیشتر می شد.
دیگر مطمئن بودم که حمید به خاطر بچه ها هم که شده مرا رها نخواهد کرد.
شعاع بی حرمتی ها و بی احترامی هایم را نسبت به عشق و شوریدگی اش بیشتر
کردم و وقتی او در مقابل بی اعتنائی ها و بی حرمتی های من سکوت می کرد و
کوتاه می آمد احساس قدرت و بزرگی می کردم و حس قربانی شدن در من بیشتر
تقویت می شد.
اما همه این تصورات در یک مهمانی خانوادگی ناگهان به باد رفت و من در آن
شب به جنبه ای از شخصیت حمید روبرو شدم که هرگز فکر نمی کردم در وجودش
باشد…
پسر عموِیم بعد از مدتها از خارج بازگشته بود و همه فامیل به مناسبت
بازگشت او به کشور در مهمانی باشکوهی شرکت کرده بودند. من به اصرار از
حمید خواستم تا هدیه ای گرانقیمت تهیه کند و بعد در حالی که هر دو بچه را
در آغوش او انداخته بودم او را در مجلس به حال خود رها کردم و مانند
دختران مجرد به سراغ پسر عمو رفتم و از او خواستم تا از خارج و آینده اش
در کشور صحبت کند.
در حال صحبتها ودر حالی که حمید در اتاق برای آرام کردن بچه ها راه
می‌رفت پسر عمو با لبخندی که معمولا خارج رفته ها دارند با اشاره به من
گفت که :
“اگر دختر عمو ازدواج نمی‌کرد حتما از او خواستگاری می‌کردم وزندگی با
شکوهی را با او شروع می‌کردم.”
بدون توجه به این که چقدر جمله من می تواند زشت و تکان دهنده باشد
بلافاصله پاسخ دادم:
“افسوس که دیر شد و من گرفتار موجود بی عرضه ای مثل حمید شدم . چه کنم که
دوتا بچه دارم.”
جمله ی من آن قدر بی‌شرمانه و توهین آمیز بود که سکوتی سهمگین بر مجلس
حاکم شد و همه نگاهها به سوی حمید برگشت. حمید مردی که همیشه برای من
سمبول بی‌عرضگی و تسلیم بود ناگهان چهره اش دگرگون شد. شانه‌هایش به سمت
عقب رفت سر اش را بلند کرد و با نگاهی که دیگر آن نگاه حمید عاشق و
شوریده نبودخطاب به من گفت:
“هنوز دیر نشده نکبت خانم ! تو از الان آزادی تا هر غلطی که می خواهی
بکنی ! نگران بچه ها هم نباش چون دیگر آنها متعلق به تو نیستند!”
حمید این را گفت و بچه ها را در آغوش گرفت و رفت. پسر عمویم از سویی به
خاطر گفتن این جمله سرزنشم کرد و از سوی دیگر از اینکه همسرم اینقدر کم
ظرفیت است مرا تحقیرنمود. او گفت اینجور گفتگو ها در فرهنگ خارجی ها
بسیار مرسوم و جا افتاده است و همسر یک زن باشخصیت وجاافتاده ای مثل من
نباید فردی چنین کم ظرفیت باشد. اما من همانجا فهمیده بودم که برای آخرین
بار عشق زندگیم را امتحان کرده ام. اینبار در این امتحان شکست خورده
بودم.

بلافاصله به منزل برگشتم ولی اثری از حمید ندیدم. روز بعد به شرکت حمید
رفتم ولی گفتند که تلفنی به مدت یک ماه در خواست مرخصی اضطراری کرده و به
مسافرت رفته است. به بانک رفتم و فهمیدم که تمام پولهای پس اندازش را از
بانک بیرون کشیده و حسابش را بسته است.

وقتی آخر روز به منزل آمدم فهمیدم که حمید در غیاب من به منزل آمده و
وسایل خود و بچه ها را جمع و جور کرده و رفته است به هر جا سر زدم دیگر
اثری از حمید پیدا نکردم. او با بچه ها آب شده بود و به زمین رفته بود.
هیچ کس از او سراغی نداشت و این برای من شوک روحی بزرگ بود. فکر کردم که
حمید شوخی می کند و چند روز بعد به خانه برمی گردد. اما بعد از گذشت یک
ماه و از فهمیدن اینکه دیگر حمید به شرکت مراجعه نموده و به صورت رسمی از
شرکت استعفا داده و برای همیشه کار قبلی خود را رهاکرده تمام امید هایم
مبدل به یاس شد و فهمیدم که اینبار بزرگترین خطای زندگیم را مرتکب شده
ام.

دوره مقدماتی php

داستان رمان عاشقانه ایرانی

دو ماه بعد وکیل حمید نامه ای به من داد. به خط حمید در آن نوشته شده بود
که اگر طالب طلاق هستم او حرفی ندارد و وکیل او در این امر اختیار کامل
را داراست و اگر هم می خواهم همسر او باقی بمانم به اختیار خودم است و در
آنصورت می توانم حقوق و نفقه را ماهانه تا آخر عمر از وکیلش دریافت کنم.
حمید نوشته بود:
“وقتی انسان آنقدر جسارت پیدا می کند که به عشقش توهین کند و آنرا مورد
آزمون قرار دهد باید در مقابل جرات و تحمل امتحان متقابلی از سوی عشق را
داشته باشد. او که هنوز دوستت دارد ! حمید!”

وکیل حمید را به دادگاه کشاندم و از او خواستم آدرس محل سکونت حمید و یا
لااقل بچه ها را در اختیارم قرار دهد و او با مدرک ثابت کرد که حمید قبل
از ترک کشور به صورت رسمی تمام اختیارات قانونیش را به او سپرده و به
صورت یکطرفه با تلفن با او تماس می گیرد.

سه ماه از ماجرای مهمانی پسر عمو گذشته بود و هنوز هیچ اثری از حمید پیدا
نکرده بودم.
شبها بی اختیار خواب حمید و بچه ها را می دیدم و بعضی اوقات با خود می
گفتم او با دو بچه کوچک تنها چه می کند و بعد به یادحرفهای او می افتادم
که می گفت:
“انسان باید آنقدر قوی و مستقل باشد که بتواند همیشه از نقطه صفر و از
بدترین شرایط شروع کند و امیدوار و مصمم در کمترین زمان ممکن خود را به
سطح متوسط زندگی برساند. فقط بعد از اثبات این لیاقت است که انسان حق
دارد خود را یک انسان بالغ و مستقل اعلام کند.”

شش ماه در تنهایی گذشت.
من درخواست جدایی از حمید را قبول نکردم و به وکیلش گفتم که تا آخر عمر
خود را همسر او می دانم. هر چند دیگر لیاقت عنوان همسری اش را ندارم.
حمید نیز در مقابل آخر هر ماه مبلغ زیادی را به عنوان نفقه به حساب بانکی
ام می ریخت. تعجب می کردم که او اینقدر زیاد برای من پول بفرستد. در دلم
لیاقت و جسارت و توانایی همسرم را تحسین می کردم که ای کاش می توانستم با
او دوباره زندگی مشترک داشته باشم.

پسر عموی خارج رفته ام دوباره هوس دیار فرنگ کرد در شب مهمانی بدرقه
دوباره خاطره مهمانی ورود او زنده شد و پسر عمو اینبار با احترام و بزرگی
از او یاد می کرد. پسر عمو هنوز برای تامین مخارجش در خارج از کشور
وابسته به عمو جان بود و اینکه حمید توانسته بود با دو بچه کوچک در آنجا
بلافاصله کار پیدا کند حتی پول به ایران بفرستد باعث شده بود که همه پسر
عمو را به عنوان موجودی وابسته و حقیر نگاه کنند. پسر عمو برای اینکه
قدری از محبوبیت حمید در جمع بکاهد خطاب به من گفت: “دختر عمو اگر الان
درخواست طلاق کنی باز هم نمی توانم تو را به همسری خود بپذیرم. اینکه
توانستی چند سال با این مرد وحشی و سنگدل سر کنی خود نشاندهنده این است
که شایسته زندگی بامن نیستی!”

و من مغرور و مسمم در مقابل جمع سرم را بلند کردم و گفتم: “حمید هنوز
همسر من است و من به داشتن چنین مرد با اراده و استوار افتخار می‌کنم. او
دارد مرا امتحان می‌کند و به محض اینکه بفهمد دیگر طاقت امتحان را ندارم
سر و کله اش پیدا می‌شود. اگر یک بار دیگر مرد مرا وحشی و سنگدل بخوانی
مطمئن باش تو را به آتش می کشم و دودمانت را به باد می دهم!”

پسر عمو دیگر با من حرف نزد. عمو جان و فامیل هم مرا طرد کردند و افسرده
تر و غمگین تر از گذشته اما راحت و آسوده به منزل خودم باز گشتم. منزلی
که دیگر اثری از گرمای وجود حمید و بچه ها نبود. اما با همه اینها احساس
خوبی داشتم. اولین بار بود که در مقابل جمع فامیل از حمید دفاع می کردم و
او را برتر و بالاتر از خودم می شمردم واین باعث شده بود تا احساس اشتیاق
عجیبی نسبت به او در دلم زنده شود. برای اولین بار احساس کردم که در حق
حمید و عشق پاکش کوتاهی کرده ام و هرگز نتوانستم ذره ای از شوریدگی او را
درک کنم. ساعتها در تنهایی گریستم و در خلوت تنهایی ار خدا خواستم تا او
را به من از گرداند.
دیگر اشتهایم را به غذا ازدست داده بودم و دچار بیماری روحی و عصبی شده
بودم. از همه بدم می‌آمد و می‌خواستم تنها باشم. سرانجام دیگر طاقتم طاق
شد و تصمیم به اعتصاب غذا گرفتم. نامه‌ای به حمید نوشتم و از او به خاطر
بی‌وفایی و بی‌مهری‌هایم تقاضای عفو نمودم. از او خواستم تا یک فرصت دیگر
در اختیارم قرار دهد تا محبت‌های او را جبران کنم و برایش نوشتم که لحظه
نوشتن این نامه تا دیدن اش دیگر لب به غذا نخواهم زد و منتظر خواهم ماند
تا با او غذا بخورم. نامه را به آدرس وکیل حمید پست کردم. سپس به منزل
بازگشتم و عکس مشترک حمید و بچه‌ها را روی قلبم گذاشتم و در بستر
خوابیدم.
ده روز از اعتصاب غذایم گذشت. ضعف شدیدی بر وجودم غالب شد اما با این
وجود فقط به نوشیدن آب اکتفا کردم وچشم انظار به ورورد حمید و بچه‌ها چشم
به در دوختم.
بیست روز بعد پدر و مادرم به سراغ من آمدند و به زور مرا به دکتر بردند و
در بیمارستان بستری کردند. اما از بیمارستان فرار کردم و به منزل آمدم
وخود را در اتاق زندانی کردم و اعتصاب غذای خود را ادامه دادم. به توصیه
پزشک مرا به حال خود رها کردند. منتظر ماندند تا خودم سر عقل بیایم. دکتر
گفته بود تا اگر این فرصت را از من بگیرند به احتمال زیاد روش خطرناک‌تری
را برای خود کشی انتخاب خواهم کرد و همین توصیه باعث شده بود تا همه خود
را از صحنه خارج کنند.

روز سی ام اعتصاب غذا وکیل حمید از سوی او نامه ای آورد به این مضمون که:
“از من جدا شو و زندگی ایده آل و آرمانی ات را دوباره شروع کن. من با
خارج کردن خودم وبچه‌ها از زندگی ات این فرصت را در اختیارت گذاشتم. بی
جهت باز عشق مرا امتحان نکن و خودت را آزار نده. مطمئن باش که در این
امتحان شکست خواهی خورد و این بار جان خود را روی این خواهی گذاشت.”

ولی من کوتاه نیامدم وبه اعتصاب غذایم ادامه دادم. به شدت ضعیف و ناتوان
شده بودم و تمام بدنم بوی بد و متعفنی می داد. چهره زیبایم متعفن و
وحشتناک شده بود و اندامم مانند اسکلت لاغر و استخوانی شده بود. مرگ را
به وضوح در مقابل خود می دیدم و با این وجود دست از اعتصاب بر نمی داشتم.
بله حمید حق داشت و من باز داشتم عشق او را امتحان می کردم. اما با این
تفاوت که اینبار با آزمودن عشق او از عشق خودم هم امتحان می گرفتم.
چهل روز اعتصاب غذایم گذشت. شب چهلم خواب عجیبی دیدم . خواب دیدم حمید و
بچه‌ها در یک سانحه رانندگی کشته شده اند و من برای همیشه فرصت جبران
اشتباهات گذشته را از داده ام. صبح روز بعد دلم نمی‌خواست چشمان ام را
باز کنم واز خواب بیدار شوم ولی دستان خشن و زبری که روی پیشانی ام کشیده
می شد و موهایم را نوازش می داد بی اختیار وادارم کرد تا چشم باز کنم.

خدای من! حمید کنار تخت من نشسته بود و با دستمال خیس در دهانم آب می
ریخت. نگاهم را به اطراف دوختم وفرزندانم را دیدم که کنارم روی تخت دراز
کشیده اند و خوابیده اند. اشک در چشمان ام حلقه بست. حمید لبخندی زد و
گفت:
“اینبار هم در امتحان عشق تو شکست خوردم. نه!؟

khey lee aa lee bood.
Khey lee aa lee bood.

من قبلا خونده بودمش ولی بازم میخونمش واقعا که داستان قشنگیه ممنونم

آخيش آخرش خوب تموم شد

خیلی جالب بود. مجتبیی عزیز دستت درد نکنه. آخرشم خوب تموم شد. عالی بود عالی.

درود
اشک در چشمان من هم حلقه زد و الان موجود است عالی بود عالی
ممنون مجتبی جان

مسعود و مينا و قنبر و نخودي و حسن و كساني هم كه ديدگاهتون اينجا نبود نوش جااان. از فيس پوك كپي كرده بودمش و خودمم خيلي خوشم اومد.

داستان باحالی بود ولی خودمونیم آخر داستان اشکمون را در آوردی

aaakheeish dastet dard nakoneh mojtaba kheili beh geryeh ehtiaj dashtam vaghean dastaneh ghashang va tasirgozari bood mamnun .

[…] داستان واقعی عاشقانه ی ایرانی ” امتحان عشق ” | محله … […]

بسیار بسیار عالی و اموزنده بود. افرین بر شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دیدگاه

وب‌سایت


5
 + 

 = 
10

مشترک نمی شوم
دریافت همه دیدگاه های این نوشته
فقط دریافت پاسخ دیدگاه های خودم
اگه کامنت جدیدی اومد با ایمیل به شما اطلاع داده بشه؟ البته حتی اگه کامنت هم ندی میتونی مشترک کامنت دونی بشی!


Username


Password

Remember Me

آدرس ایمیلتان را وارد کنید:

پیاده‌سازی توسط فید برنر

داستان رمان عاشقانه ایرانی

حق کپی رایت برای سایت گوشکن محفوظ است.

انتشار مطالب سایت با اجازه ی کتبی از مدیر سایت، بلامانع است.


رمان های عاشقانه بخش مهمی از ادبیات هر زبان و فرهنگی هستند و طرفداران بسیاری دارند. در این مقاله می‌خواهیم به معرفی چند نمونه از بهترین رمان های عاشقانه ایرانی بپردازیم. یقینا نمی‌توان تمام ادعا کرد که بهترین رمان های عاشقانه ایرانی محدود به این فهرست می‌شود، ولی سعی کرده‌ایم در این فهرست ترکیبی از آثار نویسندگانی از سبک‌های مختلف را در کنار هم داشته باشیم.

 

بین نویسندگان معاصر ایرانی، نویسندگان زیادی هستند که رمان‌های عاشقانه می‌نویسند و کتاب‌هایشان پرفروش و پرطرفدار هم هستند. یکی از این نویسندگان مرتضی مؤدب پور است که بیشتر با نام م. مؤدب پور شناخته شده است. از جمله آثار او می‌توان به رمان های پریچهر، شیرین، گندم و رکسانا اشاره کرد. یکی دیگر از نویسندگان رمان های عاشقانه فتانه حاج سید جوادی است که با رمان عاشقانه بامداد خمار به شهرت فراوانی دست یافت. فهیمه رحیمی نیز یکی دیگر از نویسندگان معروف رمان های عاشقانه ایرانی است. از جمله آثار او می‌توان به اشک ستاره، همیشه با تو، تاوان عشق و چند رمان دیگر اشاره کرد.

در ادامه به معرفی چند نمونه از بهترین رمان های عاشقانه ایرانی از آثار نویسندگان مختلف ایرانی در چندین سطح گوناگون، مانند سطح عامیانه و سطح فاخر پرداخته‌ایم.

داستان رمان عاشقانه ایرانی

 

این رمان از آثار معروف نادر ابراهیمی داستان‌نویس معاصر ایرانی است. این رمان داستان گيله مردی مبارز را روایت می‌کند که عاشق دختری می‌شود که آذری است و سیاسی مسلک. جملات زیبا، شاعرانه و عمیق این کتاب باعث شهرت آن شده است. در واقع نقطه قوت اصلی این رمان عاشقانه ایرانی لحن و بيان فوق‌العاده زيبای نادر ابراهيمی است. این رمان روایتگر داستان عاشقانی است که سعی می‌کنند در تمام لحظاتی که در کنار هم هستند، عاشق هم باشند و نگذارند عشقشان دچار رخوت بشود؛ عاشقانی که با زمان مبارزه می‌کنند. مکالمات این زوج عاشق در سراسر رمان یک عاشقانه آرام، آرامش را به خواننده هديه می‌كند. در جاهای مختلف این رمان، كتاب‌هایی از ديگر نويسندگان با ظرافت و قلم دلنشين نادر ابراهیمی معرفی شده‌اند که باعث می‌شود خواننده به مطالعه آن‌ها نیز ترغيب بشود.

 

بامداد خمار یکی از پرفروش‌ترین و بهترین رمان های عاشقانه ایرانی است. این کتاب بیش از ۳۰۰ هزار نسخه فروش داشته است و ترجمه آن به زبان آلمانی نیز با موفقیت در جلب نظر مخاطبان روبه‌رو شد. این رمان عاشقانه ایرانی روایتگر داستان سوزناک عشق نافرجام دختری از اعیان دوره قدیم تهران به جوانی نجار از طبقه فرودست جامعه است. سودابه دختر جوان تحصیل‌کرده و ثروتمندی است که می‌خواهد با مردی که با طبقه اجتماعی خانواده او مناسبتی ندارد، ازدواج کند. مادر سودابه برای جلوگیری از این پیوند، او را به پند گرفتن از محبوبه، عمه سودابه، سفارش می‌کند. این رمان روایت داستان عبرت‌انگیز سیاه‌بختی محبوبه در زندگی با عشقش رحیم است.

پس از انتشار بامداد خمار و اقبال مخاطبان به آن، کتابی با نام شب سراب و به نویسندگی ناهید پژواک منتشر شد. این کتاب در واقع همان داستان بامداد خمار است با این تفاوت که داستان از زبان رحیم نقل شده است و تلاش آن این است که بگوید محبوبه یک طرفه به قاضی رفته و اشتباه می‌کند. نکته جالب اینجا است که این کتاب هم به یکی از کتاب های پرفروش ایران تبدیل شد. بسیاری از مردم بامداد خمار را یکی از بهترین رمان های عاشقانه می‌دانند،‌ در حالی که منتقدان عمدتا چنین نظری درباره این کتاب پرفروش ندارند.

 

این اثر یک رمان دو جلدی است. داستان این رمان عاشقانه ایرانی در مورد دختری است که در خانواده‌ای پرجمعیت زندگی می‌کند. این دختر با مردی به نام محراب روبه‌رو می‌شود که شخصیتی جدی ولی عاشق‌پیشه دارد و در راه رسیدن این دو به یکدیگر درگیری‌ها و کشمکش‌های خانوادگی فراوانی به وجود می‌آید.

 

رمان عاشقانه پنجره یکی از آثار معروف فهیمه رحیمی است. این رمان روایتگر داستان دختر نوجوانی به نام مینا است که عاشق کاوه معلم ادبیات بداخلاقشان می‌شود. کاوه که همسایه خانواده مینا است و با آن‌ها مراوداتی نیز دارد کم کم و به طور غیر مستقیم به مینا می‌فهماند که او نیز به مینا علاقه دارد و ادامه ماجرا.

 

رمان عاشقانه دالان بهشت اولین کتاب منتشرشده از نازی صفوی‌ است. این کتاب بارها تجدید چاپ شده‌ است و پس از کتاب‌های چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم و بامداد خمار، سومین رمان پرطرفدار سال‌های اخیر میان مخاطبان ایرانی به شمار می‌رود. این رمان داستان‌ زندگی‌ دختری‌ کم سن و سال است که‌ با عشق و علاقه ازدواج‌ می‌کند ولی خیلی‌ زود شکست‌ می‌خورد.

محمد پسر جوان خانواده‌ای است که در همسایگی خانه مهناز و خانواده‌اش زندگی می‌کنند. محمد وقتی متوجه می‌شود که مهناز به او علاقه‌مند است به خواستگاری او می‌رود و با هم نامزد می‌کنند. بعد از مدتی مهناز گمان می‌کند محمد به زن دیگری علاقه‌مند است، به همین خاطر کم کم زندگی عاشقانه آن‌ها به یک جهنم تبدیل می‌شود.

 

سهم من یکی از رمان های معروف عاشقانه ایرانی است. این رمان از آن دسته کتاب‌هایی است که خواننده بدون وقفه داستانش را دنبال می‌کند و آن را زمین نمی‌گذارد. جنبه اجتماعی داستان این رمان نیز به جذابیت این رمان عاشقانه افزوده است. این رمان روایتگر داستان معصومه است که در نوجوانی به همراه خانواده‌اش از قم به تهران می‌آیند. او در همین دوران و در راه مدرسه به شاگرد یک داروخانه دل می‌بازد اما دخالت خانواده معصومه باعث می‌شود که او خیلی زود این عشق نوجوانی را فراموش کند و به عقد خواستگارش دربیاید اما زندگی حمید و معصومه اصلا آن‌طور که باید پیش نمی‌رود.

 

رمان پریچهر از جمله آثار معروف م. مؤدب پور است که با استقبال بالای مخاطبان روبه‌رو شد. این رمان روایتگر داستان زندگی پسری به نام فرهاد است که بعد از هشت سال تحصیل در خارج از کشور به ایران برمی‌گردد و در کارخانه پدرش مشغول می‌شود و در ادامه ماجراهای عاشقانه زیادی پیش می‌آیند.

فرهاد، هومن، فرگل و لیلا، جوانان عاشق‌پیشه‌ای هستند و با مشکلاتی مواجـه می‌شوند که خیلی از جوانان در دهه شصت با آن دست به گریبان بودند؛ تفاوت فرهنگی و اقتصادی چشمگیر خانواده‌ها و مشکلات دیگری که سر راه ازدواج دخترها و پسرهای داستان قرار می‌گیرند. در این میان، پیرزنی به نام پریچهر، راوی زندگی پرسوز خودش است؛ روایتی که با قصه جوانان عاشق رمان بی‌ربط نیست.

همان‌طور که پیش‌تر نیز گفته شد م. مؤدب پور یکی از نام‌های شناخته شده در زمینه نوشتن رمان‌های عامه پسند و عاشقانه است. او آثار دیگری هم دارد که می‌توانیم به آن‌ها نیز اشاره کنیم. یکی از این رمان‌ها رمان خواستگاری یا انتخاب است، رمانی که روایتگر داستان دختری است که قصد دارد به خواستگاری پسر مورد علاقه‌اش برود. از دیگر آثار مرتضی مؤدب پور می‌توان به رمان‌های شیرین، یاسمین و گندم اشاره کرد.

 

این رمان روایتگر داستان دختری آذری به نام آی پارا است که به دلیل مشکلات مجبور می‌شود روستای خود را ترک کند، به شهر برود و در خانه خان به عنوان خدمه مشغول شود. پس از مدتی پسر خان عاشق آی پارا می‌شود و آی پارا قوانین خانه خان را به چالش می‌کشد.

 

رمان چشمهایش از آثار نویسنده شهیر ایرانی، بزرگ علوی، است. این اثر تأثیر بسیاری بر جریان ادبیات داستانی ایران داشته است. این رمان بیش از شصت سال است که با استقبال مخاطب ایرانی مواجه شده و بارها تجدید چاپ شده است. داستان این رمان روایتگر عشق ناکام زنی به نام فرنگیس، به استاد نقاشی مشهوری به نام استاد ماکان است. استاد ماکان به خاطر فعالیت‌های سیاسی خود در تبعید زندگی می‌کند و به طرز مشکوکی از دنیا می‌رود.

چشمهایش از زبان فردی روایت می‌شود که شیفته‌ تابلوی چشمهایش اثر استاد ماکان شده‌ است و حس می‌کند رازی پشت چشم‌های نقاشی شده در این تابلو وجود دارد. از این رو تصمیم می‌گیرد برای رمزگشایی از این تابلوی رازآلود، زنی را که سوژه نقاشی استاد بوده پیدا کند و اینجا است که داستان این رمان عاشقانه شروع می‌شود.

 

رمان عاشقانه سلوک روایتگر عشق میان قیس و مهتاب است. قیس که نامش یادآور مجنون معروف است، عاشق دختری به نام مهتاب می‌شود که ۱۷ سال از او کوچکتر است. قیس نمادی از مرد شرقی با افکار سنتی است که البته گرفتار نوعی خودشیفتگی نیز شده است. قیس به خاطر عشق دیوانه‌واری که به مهتاب دارد، او را دارایی خود می‌داند و هیچ اراده‌ای را از سوی او پذیرفته نمی‌داند. اما اوضاع مطابق میل قیس پیش نمی‌رود و مهتاب که چشمش از عشق کور شده بود، به تدریج دید متفاوتی نسبت به ازدواج پیدا می‌کند، استقلال خود را بر این عشق ترجیح می‌دهد، قیس را ترک می‌گوید و قیس نیز با رفتن مهتاب فرو می‌ریزد.

داستان رمان عاشقانه ایرانی

رمان سلوک از جانب مخاطبان با استقبال فراوانی روبه‌رو شد. این رمان پرفروش‌ترین کتاب سال نشر چشمه در سال 1381 شد و تاکنون 18 بار تجدید چاپ شده است.

 

در این مقاله به معرفی و بررسی 10 نمونه از پرطرفدارترین و بهترین رمان های عاشقانه ایرانی پرداختیم. رمان های عاشقانه بسیاری در ادبیات فارسی نگاشته شده‌اند که بعضی از آن‌ها به ادبیات عامه پسند تعلق دارند و بعضی از آن‌ها از آثار گران‌سنگ ادبی محسوب می‌شوند. هدف ما تهیه فهرستی با در نظر داشتن استقبال مخاطبان بود و تفکیکی از منظر عامه پسند بودن اثر یا سبک فاخر آن در نظر نگرفته‌ایم.

 

رومان

سلام دوستان… رمان سراب نوشتهٔ رها فرجام.. رمانی بسیار زیبا که به صورت آنلاین در کانال تلگرام گذاشته میشه رو بهتون پیشنهاد می کنم.. فوق العاده زیبا و جالب..

من یه رمان توی اینستا خوندم به طرز عجیبی عالی بود واقعا اسم رمان یک عاشقانه ی پیچیده بود اسم پیجم bookgirl_2a ، حتما یکی دو قسمتش و بخونید قلم خیلی خوبی داره

نام و ایمیل من را برای دیدگاه‌های آینده‌ام در این مرورگر ذخیره کن.


بهترین گوشی های 2019 : 12 گوشی هوشمند که اکنون در بازار موجود هستند

با بهترین رمان های عاشقانه ایرانی آشنا شوید

فیلم جدید 2019 – 33 عنوان از بهترین فیلم های جدید سینما که باید ببینید

10 سریال خارجی برتر دنیا که پخش آن‌ها همچنان ادامه دارد

بهترین فیلم های اکشن تاریخ – معرفی 50 عنوان برتر سینمای جهان

پرفروش ترین فیلم های ایرانی سال 97 را بشناسید

دوربین گوپرو Hero 6 Black – بهترین GoPro موجود در بازار

فیلم Alita: Battle Angel 2019 – نقد آلیتا فرشته جنگ به‌همراه تریلر

تلفن هوشمند 5G نخرید؛ به این 5 دلیل نباید سراغ گوشی‌های فایوجی بروید

بازی Team Sonic Racing – نقد و بررسی جامع ماشین‌سواری سونیک

استن لی و فهرست کامل 100 شخصیتی که خلق کرده است

Google Stadia گوگل استادیا – همه‌چیز درباره سرویس استریم بازی گوگل



بهترین گوشی های 2019 : 12 گوشی هوشمند که اکنون در بازار موجود هستند

با بهترین رمان های عاشقانه ایرانی آشنا شوید

فیلم جدید 2019 – 33 عنوان از بهترین فیلم های جدید سینما که باید ببینید

دوربین گوپرو Hero 6 Black – بهترین GoPro موجود در بازار

فیلم Alita: Battle Angel 2019 – نقد آلیتا فرشته جنگ به‌همراه تریلر

تلفن هوشمند 5G نخرید؛ به این 5 دلیل نباید سراغ گوشی‌های فایوجی بروید

کلیه حقوق این وب‌سایت متعلق به شرکت بنتک می‌باشد

کتابراه مرجع قانونی دانلود کتاب الکترونیکی و دانلود کتاب صوتی است که امکان دسترسی به هزاران کتاب، رمان، مجله، و کتاب صوتی و همچنین خرید کتاب الکترونیک از طریق موبایل تبلت و رایانه برای شما فراهم می کند. شما با استفاده از کتابراه همیشه و همه جا به کتاب‌ها و کتابخانه خود دسترسی دارید و می‌توانید به سادگی از هر فرصتی برای مطالعه استفاده کنید. در کتابراه برای همه سلیقه‌ها از داستان، رمان و شعر تا روانشناسی، تاریخی، علمی، موفقیت و… کتاب‌هایی پیدا می شود. همچنین در کتابراه هزاران کتاب رایگان نیز قابل دانلود است. اپلیکیشن کتابخوان کتابراه برای اندروید، IOS و ویندوز در دسترس است.

کتاب سبز بزرگترین مرجع رایگان دانلود کتاب الکترونیکی با بیش از ۱۰،۰۰۰ کتاب، کتاب صوتی و رمان است. با کتاب سبز در تمامی موضوعات مانند داستان و رمان، مجله، موفقیت و روانشناسی، تاریخی، کامپیوتر، علمی، دانشگاهی، کتاب صوتی و…کتاب برای دانلود قرار داده شده است. دانلود کتاب‌ها با فرمت PDF یا MP3 است. تمامی کتاب‌های موجود با در نظر گرفتن حقوق مولفان برای دانلود رایگان انتشار یافته‌اند. تمامی مولفان می‌توانند کتاب‌ها و مقالات با ارزش خود را برای انتشار رایگان به کتاب سبز ارسال کنند.

 

داستان واقعی یک دختر عاشق 

اینجا مرجع داستان های عاشقانه میباشد

نظر فراموش نشه

داستان رمان عاشقانه ایرانی

بیا ادامه مطلب

 

 

 

 

 

این داستان واقعی است و ارزش خواندن را دارد!

 

 

داستان عاشقانه لن و لاریسا

نظر فراموش نشه

 

 

 

داستان ابجی پری و داداش فرهاد

شاید برای شما هم اتفاق بیوفتد

داستان عاشقانه حتما بخونید

ضرر نخواهید کرد

 

 

باز هم عشق و عشق و عشق

خدایا چقدر عشق هست توی این دنیا

کاش حداقل یکی از ان ها واقعی بود و برای من بود

نه نمیخوام زبانم را داغ میگذارم تا دیگر از عشق نگویم

و این است حال و روز من تنهای تنهای تنها

ادامه مطلب را بخوان و نظر بزار

این هم داستان جدید

راستش به دلیل داشتن کارهای فراوان شخصا نخوندمش

امیدوارم که شما بخونید و اگه مشکی داشت بهم بگید

با تشکر از همه شماها که سال هاست با ما همراه هستید

داستان رمان عاشقانه ایرانی

بیا ادامه مطلب

هوا سرد بود،سوزناك و بيرحم.

اما صورت محسن خيس عرق.

عرق ترس،عرق شرم.

در ماشين رو باز کرد و پياده شد.

پير مرد افتاده بود روي آسفالت کف جاده.

محسن هنوز باورش نشده بود که

با صدوده کيلومتر سرعت زده به يه پير مرد…

 

بقیه داستان در ادامه مطلب…

خودکشی یه داداش گل 17 ساله

داستانی کاملا سوزناک و همراه با اشک

لطفا حتما بعد از خوندن احساستون رو بگید

سایت های معتبر اجازه کپی کردن فقط این داستان را دارند

توجه کنید و نظر بدید با تشکر از حضورتون در داستان های عاشقانه واقعی

ادامه مطلب

یه چند مدتی چت کردیم بعدش  مخالف میل باطنیم شمارمو بهش دادم

 جواب یکیو دادم

 هر روز بی توجه تر میشدم و اون وابستهتر

تا اینکه یه روز با بغض گفت نرجس من تورو واسه دوستی دو روزه نمیخوام

چرا نمیخوای بفهمی؟/

گفتم خب که چی؟

گفت یعنی میخوام برای همیشه کنارم باشی..

گفتم فعلا زوده برای این حرفا

گفت من امسال دارم برای کنکور میخونم

در ضمن 4 ماهه باهمیم کجاش زوده؟

ازم خواست بهش یه فرصت بدم منم اینکارو کردم

کم کم سعی کردم بهش دل ببندم

هر روز بیشتر دلبسته میشدم

کم کم ازش خوشم میومد…

 دیگه نمیتونستم زیاد بهش بزنگم

فقط گه گه گاهی از گوشی مامانم ابجیم

یا تلفن خونه بهش زنگ میزدم

بعد چند ماه گوشیمو بهم پس دادن

اما من هنوز با اون در ارتباط بودم

اون رفت داشنگاه اصفهان

ما برای تمام زندگیمون اینده حال همه چی برنامه ریختیم

همه بهمون میگفتن لیلی و مجنون

هرکی باهاش حرف میزد

بقیه در ادامه  مطلب

داستان عشق و غم و گریه

نظر فراموش نشه هاااااا

بیا ادامه مطلب

داستان دختر هوس باز

نظر فراموش نشه

بیا ادامه مطلب

سلام.من ثنا هستم.این داستانی كه براتون می نویسم داستان عشق یكی از
دوستامه.امیدوارم لذت ببرید:
مهرانه یكی از دوستای صمیمی منه.خیلی دختر مهربون و
پاكیه.همیشه شاده و احساساتی.هر حرفی كه تو دلش هست رو به من میگه.خلاصه با هم
خیلی صمیمی هستیم.یه روز سر كلاس معلم ما به من ، مهرانه ،نیما و افشین(دو نفر از
هم مدرسه ای هامون)گفت كه در مورد یك مقاله با هم تحقیق كنیم.خلاصه كل كلاس روبه
چهار گروه تقصیم كرد و موضوع تحقیق در مورد مقاله رو آزاد گذاشت.من و مهرانه هر
روز در ارتباط بودیم و …

راستی بزار بگم كه اگه داستانم یه ذره طولانی شد
منو ببخشید مدتها بود دلم میخواستم اتیش درونم رو به كسی بگم جاداره كه از اقا
فرزاد هم تشكر كنم كه به ما جوونا اجازه داده درددلامون رو بگیم مرسی …..

ادامه داستان در ادامه مطلب…

ما همدیگرو به حد مرگ دوست داشتیم

سالای اول زندگیمون خیلی خوب بود…اما…

      بیا ادامه مطلب  

دانلود جدید ترین رمان های عاشقانه ایرانی با موضوعاتی کاملا متفاوت و عالی هم اکنون از سایت رمانکده در اختیار شما عزیزان می باشد رمان هایی از جمله رمان همسر اجباری رمان ایدا و مرد مغرور رمان بگو سیب رمان بی پناهی همراز رمان مردها عاشق نمیشوند رمان عشق وحشی رمان عشق اجاره ای و صد هار رمان دیگر که همه و همه اختصاصی سایت رمانکده میباشد رمان های عاشقانه بسیار زیبایی داخل سایت موجود هست و از شما دعوت میکنیم تا از تمامی رمان های سایت دیدن فرمائید .مجموعه ما در دنیای مجازی تحت عنوان انجمن رمان های عاشقانه در حال فعالیت میباشد

دانلود رمان سرزمینی پشت آینه ها به قلم علی پاینده پرفروش ترین کتاب ها، پربیننده ترین فیلم ها و سریال های روز جهان مربوط به ژانر فانتزی هستند. چیزهایی مثل هری پاتر. مثل ارباب حلقه ها. مثل بازی تاج و…

دانلود رمان نوای قلب ماه راز به قلم شکیبا پشتیبان این روزها که ما تنهاییم و دلمون می‌خواد یکی باشه که وصله تنمون و از خودمون باشه رو پیدا نمی‌کنیم چه بسا که سخت میشه پیدا کرد تا تکیه‌گاهی پیدا…

دانلود رمان جدید بگذر از جانم نوشته راضیه خیرآبادی (تسنیم) عجیب ترین اتفاق دنیا عشقه! چون هر بار که گناهش رو می بخشی انگار از دست دادنش برات سخت تر میشه! این یه قانون که داستان ما ازش پیروی می…

دانلود رمان شیش و بش نوشته کیانا بازیار اهورا دنبال قربانی جدید برای حکم رانی در عمارت شکوهی می گردد، با دغل وارد زندگی زنی می شود و … زندگی واقعی زنی به نام لیلیث که در قمار زندگی سر…

داستان رمان عاشقانه ایرانی

دانلود رمان عاشقانه کام تلخ دلدادگی نوشته عاطفه مرادی روایت زندگی چندین نفر که زندگی هایشان به هم گره می خورد. ویهان و علی رفیق چندین و چندساله ای که بیشتر عمرشان را با هم سپری کرده اند و همیشه…

دانلود رمان شیشه ی عمر به قلم شکیبا پشتیبان عمریست آرزوی گل برگ کرده‌ام. تک تک لحظات را در دلم قاب کرده‌ام. عمریست عاشقانه در انتظار نشسته‌ام. من با تو همه‌ی رویاها را پر از با تو بودن واقعی تصور…

دانلود رمان به سرنوشت نمی بازم به قلم الف.صاد دو خواهر که گذشته ی تاریک شون بر حال و آینده آنها تاثیر گذاشته و سعی دارن این تاثیر رو خنثی کنن. گذشته ای که نزدیکترین افراد زندگی به اونا تحمیل…

دانلود رمان کلاویه به قلم کیمیا هاشمی «کلاویه داستانی اجتماعی و خانوادگی است با چاشنی عشق که توسط سه شخصیت با نام های “نوال” ، “کسرا” و “دایان” روایت می شود. در واقع، موضوع اصلی این داستان عشق است. احساسات…

دانلود رمان عطر قالی نسیم عشق به قلم بهاره نور بخش مه لقا سیزده ساله است، در دوره ای که همه همسالانش بچه دارند،او تازه عاشق شده است آن هم در روزگاری که هیچ دختری حق عاشقی ندارد. عطر شیرینی…

داستان کوتاه به نام زن به قلم سارا زمانی فر مقدمه: اردیبهشت یا مهر، هرماهی که باشد؛ تنها یک زن باشد کافیست. کتابی به نام زن ‌مینویسم. تنها موجود پیچیده‌ای که خداوند خلق کرده و شناختش بسی سخت است “…

دانلود رمان سرنوشت تکراری به قلم ناهید فلاح – سارا…سارا؟؟؟ سارا توی اتاقش روی تخت دراز کشیده و اصلا متوجه نیست که مادرش او را صدا می کند.فقط به عکسی که در دستش گرفته خیره مانده. دوباره صدای مادرش بلند…

دانلود رمان میخوام دیوونه باشم به قلم وی راد می خوام دیوونه باشم یه تیکه از یه زندگی،شاید یه نگاه کوچیک به یه سری اتفاقات و دختری که گذشتش میاد سراغش و مجبورش میکنه یجور دیگه به خودش و زندگیش…

رمان واماندگی به قلم فیروزه شیرازی حنانه در آستانه ازدواج دخترش، درگیر مشکلاتی می‌شود که تاب و توانش را به پایان رسانده. سال‌ها به دوش کشیدن بار زندگی، به تنهایی و بدون حمایت و پشتیبانی نزدیکانش، او را کم تحمل…

دانلود رمان زنانه به قلم یسنا‌ فتاحیان خب خب خوشگلای من. سلام به روی ماهتون عشقا، اومدم با یه رمان جدید، کاملا متفاوت! امیدوارم ازش خوشتون بیاد و به کامتون باشه. خیلی خیلی عاشقتونم، دوست‌دار شما یسنا… مقدمه: روزی که…

دانلود رمان انتقام آبی به قلم مرجان فریدی نسخه ویرایش شده این رمان جایگزین شد این رمان از یه رمز شروع می شه که زندگی دختر بی گناه قصه رو زیر و‌رو می کنه. مرگ پدر دختر و دزدیده شدن…

دانلود رمان افسون به قلم مرضیه نعمتی سه روز بود که باران می بارید و افسون در حال و هوای عاشقی! انگار باران هم از دل او خبر داشت و با باریدنش با او همدلی می کرد. چتر به دست…

دانلود رمان شب سیه سپید است به قلم نیایش آرا دختر ای تنها !! با غم های زیاد ، در زندگی اش … غم بی مادر ای ، نفرت پدر !! و سرانجام ازدواج بخاطر رهایی از خانواده ! و…

رمان بوی یاس پژمرده نوشته ا اصغر زاده -بیـا کمی کنارم بنشین،بگذار مهمان نوازی‌ام را به رخت بکشم،خانه را غرق بوی یاس می‌کنم تا با هرقدم برداشتنت عشق را تنفس کنی! ای تمنای من ای یارجان‌،عشق همان بوی یاس پیچیده…

دانلود رمان عاشقانه پری دریایی نوشته mareya  L (ماریا) دریا دختری با هزاران آرزو… با سرگذشتی متفاوت… دنیایی که رقم می زند زندگی اش را با بدترین شکل ممکن… زندگی و خوشی که به یک باره با ورشکستگی پدرش ویران…

دانلود رمان فتان خزر به قلم فرزانه شفیع پور ‍ ساحل دختری از طبقه‌ی پایین جامعه هست که در یکی از روستاهای شمال کشور زندگی می‌کنه و به‌ واسطه‌ی یکی از آشنایان پاش به ویلای بزرگ و خانوادگی سردار بازمی‌شه…

دانلود رمان سرنوشت آریانا جلد دوم به قلم آریانا عاشوری زاده به نام نقاش پروانه ها رمان سرنوشت آریانا جلد دوم ژانر: عاشقونه، پلیسی زندگی خیلی پستی و بلندی داره دختر چشم مشکی رمان ماهم تو جلد اول خیلی زجر…

دانلود رمان جادوگران بی هویت ۲ نوشته یاسمن درودگر نویسنده:یاسمن درودگر{ مهشید}کاربرانجمن رمان های عاشقانه {دوستان عزیز و خوانند گان عزیز از همه ی شما بابت تاخیر بلندمدت رمان عذرخواهی می کنم متاسفانه پاک شدن و تایپ مجدد باعث این…

رمانکده را در رسانه ها دنبال کنید…

جهت دریافت آخرین مطالب منتشر شده ایمیل خود را وارد نمایید.

تمامی حقوق مطالب وب سایت رمانکده محفوظ و هر گونه استفاده از کتابهای قرار داده شده بر روی سایت رمانکده به هر نحوی (انتشار از طریق اپلیکیشن های موبایل، کپی بر روی سایت و وبلاگ ها حتی با ذکر منبع و…) ممنوع می باشد و با متخلفین طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای برخورد می شود. و تیم رمانکده هیچ گونه رضایتی از قرار دادن فایل رمان ها در تلگرام و …. ندارد و از نظر اخلاقی کار صحیحی نیست.©

رمان ها همیشه جذاب و خواندنی هستند، حالا اگر از نوع بهترین رمان های عاشقانه جهان هم باشند، لذت خواندن چندین برابر می شود. عشق یکی از برجسته‌ترین مضامینی است که شاعران و نویسندگان در طول تاریخ ادبیات فارسی، همواره به آن توجه‌ای ویژه داشته‌اند. متون نظم و نظر پارسی از دیرباز تاکنون، عرصه‌ی نمایش دو گونه‌ عشق مجازی و عشق حقیقی بوده است. در آثار منثور کهن، عالی ترین جلوه‌های عشق را می‌توان در آثاری همچون مناجات‌نامه‌ی خواجه عبدالله انصاری و سوانح العشاقِ غزالی به تماشا نشست. ادبیات عاشقانه یکی از شیرین‌ترین ژانرهای ادبیات است. موضوع رمان‌های عاشقانه شرح فراق، وصال و دلدادگی یار است که از دیرباز جایگاه ویژه ای داشته است.

در این ژانر، داستان حول محور روابط عاشقانه میان دو نفر شکل می گیرد؛ درواقع در این کتاب‌ها یک موضوع عاشقانه محوریت داستان قرار می گیرد و در نهایت درس‌های زندگی و تجربه های مختلفی را به خواننده منتقل می کند.

 

در داستان های عاشقانه ایرانی فراز و فرود های یک عشق به تصویر کشیده می شود و عموما ردپای آداب و رسوم و نمادهای فرهنگی ایرانی در آن ها نقش می بندد. بسیاری از رمان­ نویسان، از زمان پیدایش نخستین رمان‌های نوین فارسی تا بحال کوشیده‌اند تا دلدادگی‌ها، دلبستگی‌ها و شوریدهحالی‌های بشر را به شیوه‌های مختلف به تصویر بکشند.

داستان های عاشقانه ایرانی در آثار کهن ایران همواره شهرت داشته و رمان های عاشقانه امروزی نیز از پرطرفدارترین سبک های داستانی به شمار می روند. از پرفروش ترین رمان های عاشقانه ایرانی امروزی می توان به یک عاشقانه آرام، سمفونی مردگان، بامداد خمار، دالان بهشت و چشمهایش اشاره کرد.

داستان رمان عاشقانه ایرانی

 

رمان عاشقانه از پرطرفدارن ترین سبک های داستانی در دنیا محسوب می شود که شالوده آن بر عشق نهاده شده و بیانی لطیف و آمیخته با جملات عاطفی دارد که همین بر جذابیتش می افزاید. داستان های عاشقانه جهانی می توانند موجب بهبود روابط عاطفی انسانی شود و دید گسترده ای از حال و هوای عاشقی در انسان بیدار کند و درک عمیق تری از زندگی پدید آورد.

 بسیاری از رمان های عشقی در سراسر دنیا پس از گذر زمان به تصویر کشیده شده و به فیلم های پرفروشی تبدیل می شوند. این ویژگی مختص ادبیات ایران نیست و در تمام جهان، داستان عاشقانه بازگوکننده احساسات پاک انسانی است. رمان های عاشقانه دربردارنده حال و هوایی خیال‌انگیز و به‌یادماندنی هستند که کم‌تر در دیگر ژانرها دید‌ه می‌شود. از پرفروش ترین رمان های عاشقانه خارجی می توان به عشق سالهای وبا، بلندی های بادگیر، غرور و تعصب، دزیره و ملت عشق اشاره کرد.

 

 

iOS

اندروید

ویندوز

کتاب مورد نظرتان را درخواست کنید تا در صورت امکان آن را به فروشگاه اضافه کنیم.

دوستان من خیلی از این داستان خوشم اومد شما را نمی
دونم

 

Www.Rizba.Blogsky.Com

پسر وقتی به خودش اومد دید که روی تخت بیمارستان زیر
سرم خوابیده . چیزی یادش نبود میخواست از روی تخت بلند بشه که یه دست گرم از بلند
شدنش جلو گیری کرد . برگشت و نگاه کرد دست پدرش بود تا حالا پدر رو اینطوری ندیده
بود پدر طبق معمول تسبیح چوبی قشنگش توی دستش بود و شبنم اشکش ریش سفیدشو خیس کرده
بود . خواست حرف بزنه که پدر بهش اشاره کرد آروم سرجاش بخوابه آخه دکتر گفته بود
اصلا نباید تحت هیچ فشاری قرار بگیره پسر طبق معمول حرف پدر رو گوش کرد و آروم
دراز کشید و خوابش برد .

داستان رمان عاشقانه ایرانی

وقتی چشماشو باز کرد دید مادر و پدر هر دو بالای سرشن
مادر طبق معمول اشک توی چشماش جمع شده بود ولی پدر اینبار تونسته بود خودشو کنترل
کنه . مادر بهش گفت : تو اصلا فکرشو نکن هر اتفاقی افتاده خواست خدا بوده . مادر اینو
گفتو نم نم اشکش تبدیل به سیل شد برای همین پدر از اتاق بیرون بردش تا کمی آرومش
کنه . توی ذهن پسر این جمله ی مادر تکرار میشد که : تو اصلا فکرشو نکن هر اتفاقی
افتاده خواست خدا بوده ولی هرچی فکر میکرد معنی حرف مادر رو نمیفهمید . آقای دکتر
اومد بالای سرش یه کم خوش و بش کرد و بعد رفت سراغ معاینه بعد رو به پسر کرد و گفت
: پسر قوی ای هستی حالت خوب شده فردا میتونی بری خونتون . پسر یه لبخند کمرنگ زد و
با دکتر خدا حافظی کرد . مادر و پدر دوباره اومدن توی اتاق . پسر به محض دیدنشون
گفت : پس شادی کجاست ؟ با گفتن این حرف مادر دوباره زد زیر گریه ولی این بار خودش
رفت بیرون . پدر گفت : وقتی تو خواب بودی اومد . پسر باورش نشد چون وجودشو از روی
بوی تنش تشخیص میداد . به پدش گفت : پدر میدونم شادی نیومده من تویه سخت ترین شرایط
با اون بودم حالا …. تا اومد بقیه ی حرفشو بزنه پدر برگشت . وقتی اینطوری میکرد یعنی
نمیخواست ادامه ی حرفو بشنوه پسر هم ساکت شد . فردا پدراومد دنبالش . پدر کمکه
پسرش کرد تا لباساشو بپوشه تا برن خونه . وقتی رسید خونه خواهر و برادرش اومدن به
استقبالش بغلش کردن و شروع کردن به بوسیدنش . از بوی اسفند بدش میومد برای همین
خواهرش اسفند براش دود نکرده بود ولی در عوض مادر تا رسیدن خونه یک عالمه اسفند
دود کرد پسر از دود خوشش نمیومد ولی گاهی البته فقط گاهی هر چند وقت یه بار پیپ میکشید
. پسر از خواهر و برادرش پرسید از شادی خبری ندارید که یدفه دید رنگه هر دوشون پرید
و زود از اتاق پسر رفتن بیرون . اخلاقش طوری بود که خیلی زود عصبانی میشد ولی خیلی
زودتر به حالت عادی برمیگشت . داد زد . تلفنو بیارید توی اتاقم میخوام ببینم پس این
شادیه بی معرفت کجاست . مادر اومد توی اتاقش . یه کم حاشیه رفت ولی حرف اصلی رو
نزد بعدش بلند شد و رفت . پسر دوباره توی رخت خوابش دراز کشید . که یدفه رفت توی
رویاهاش :

بقیه در ادامه مطلب

دوستان من خیلی از این داستان خوشم اومد شما را نمی
دونم

 

Www.Rizba.Blogsky.Com

 

پسر وقتی به خودش اومد دید که روی تخت بیمارستان زیر
سرم خوابیده . چیزی یادش نبود میخواست از روی تخت بلند بشه که یه دست گرم از بلند
شدنش جلو گیری کرد . برگشت و نگاه کرد دست پدرش بود تا حالا پدر رو اینطوری ندیده
بود پدر طبق معمول تسبیح چوبی قشنگش توی دستش بود و شبنم اشکش ریش سفیدشو خیس کرده
بود . خواست حرف بزنه که پدر بهش اشاره کرد آروم سرجاش بخوابه آخه دکتر گفته بود
اصلا نباید تحت هیچ فشاری قرار بگیره پسر طبق معمول حرف پدر رو گوش کرد و آروم
دراز کشید و خوابش برد .

وقتی چشماشو باز کرد دید مادر و پدر هر دو بالای سرشن
مادر طبق معمول اشک توی چشماش جمع شده بود ولی پدر اینبار تونسته بود خودشو کنترل
کنه . مادر بهش گفت : تو اصلا فکرشو نکن هر اتفاقی افتاده خواست خدا بوده . مادر اینو
گفتو نم نم اشکش تبدیل به سیل شد برای همین پدر از اتاق بیرون بردش تا کمی آرومش
کنه . توی ذهن پسر این جمله ی مادر تکرار میشد که : تو اصلا فکرشو نکن هر اتفاقی
افتاده خواست خدا بوده ولی هرچی فکر میکرد معنی حرف مادر رو نمیفهمید . آقای دکتر
اومد بالای سرش یه کم خوش و بش کرد و بعد رفت سراغ معاینه بعد رو به پسر کرد و گفت
: پسر قوی ای هستی حالت خوب شده فردا میتونی بری خونتون . پسر یه لبخند کمرنگ زد و
با دکتر خدا حافظی کرد . مادر و پدر دوباره اومدن توی اتاق . پسر به محض دیدنشون
گفت : پس شادی کجاست ؟ با گفتن این حرف مادر دوباره زد زیر گریه ولی این بار خودش
رفت بیرون . پدر گفت : وقتی تو خواب بودی اومد . پسر باورش نشد چون وجودشو از روی
بوی تنش تشخیص میداد . به پدش گفت : پدر میدونم شادی نیومده من تویه سخت ترین شرایط
با اون بودم حالا …. تا اومد بقیه ی حرفشو بزنه پدر برگشت . وقتی اینطوری میکرد یعنی
نمیخواست ادامه ی حرفو بشنوه پسر هم ساکت شد . فردا پدراومد دنبالش . پدر کمکه
پسرش کرد تا لباساشو بپوشه تا برن خونه . وقتی رسید خونه خواهر و برادرش اومدن به
استقبالش بغلش کردن و شروع کردن به بوسیدنش . از بوی اسفند بدش میومد برای همین
خواهرش اسفند براش دود نکرده بود ولی در عوض مادر تا رسیدن خونه یک عالمه اسفند
دود کرد پسر از دود خوشش نمیومد ولی گاهی البته فقط گاهی هر چند وقت یه بار پیپ میکشید
. پسر از خواهر و برادرش پرسید از شادی خبری ندارید که یدفه دید رنگه هر دوشون پرید
و زود از اتاق پسر رفتن بیرون . اخلاقش طوری بود که خیلی زود عصبانی میشد ولی خیلی
زودتر به حالت عادی برمیگشت . داد زد . تلفنو بیارید توی اتاقم میخوام ببینم پس این
شادیه بی معرفت کجاست . مادر اومد توی اتاقش . یه کم حاشیه رفت ولی حرف اصلی رو
نزد بعدش بلند شد و رفت . پسر دوباره توی رخت خوابش دراز کشید . که یدفه رفت توی
رویاهاش :

 ********************************************************************************************

یاد گذشته ها افتاد وقتی که یه دل نه صد دل عاشق شادی
شده بود وقتی که برای اولین بار با شادی در مورده عشق حرف زده بود شادی خیلی
محترمانه بهش گفته بود که میدونی من اهل این جور چیزا نیستم ولی تو با بقیه برام
فرق میکنی .  آخه اونا با هم رفت و آمد
خانوادگی داشتن . دفعه ی بعد که شادی با خانوادش اومدن خونشون پسر توی اولین فرصت
به شادی گفته بود: بیا توی اتاقم و با شادی رفته بودن توی اتاقش و درو بسته بودن .
پسر گفته بود : فکراتو کردی ؟ شادی بهش گفته بود میدونی چیه ؟ پسر گفته بود نه !
شادی بهش گفته بود منم عاشقه تو هستم ولی ……. پسر حرفشو برید و گفت : میدونم چی
میخوای بگی . درکت میکنم تو دختری و ……… ولی این بار شادی حرفشو قطع کرد و
گفت : الان میگم دوست دارم . پسر شادی رو محکم بغل کرد و شروع کرد به گریه . شادی
اولش ترسید نه از اینکه توی بغل پسر بود بلکه از اینکه کسی در اتاقو باز کنه ولی
بعد اونم پسرو بغل کرد و اونم گریه کرد . یه دفعه یه صدایی اومد !!! شادی شادیییییییی
بیا میخوایم بریم . هر دوشون ترسیدن ولی بعد اشکاشونو پاک کردن . شادی یه بوسه ی
کوچیک روی لبای پسر کاشت و با لبخند از پسر خدا حافظی کرد . از اتاق بیرون اومد و
پسرم پشت سرش از اتاق بیرون اومد تا با خانواده ی شادی خداحافظی کنه . فردای اون
شب پسر رفت پیش مادرش . گفت : مادر یه چیزی بگم ؟ مادر گفت : آره عزیزم بگو . پسر
گفت : در مورد …… در مورد ……. هیچی ولش کن . مادر گفت : چرا پسرم ؟ پسر
گفت : بعدا میگم و رفت توی اتاقش . بعد از 10 – 15 دقیقه مادرش در زد و اومد توی
اتاق . مادر گفت : میدونم میخواستی چی بگی !!! میخواستی در مورد شادی حرف بزنی !!!
پسر از تعجب داشت شاخ در میاورد . پسرگفت : مادر شما از کجا متوجه شدید ؟ مادر گفت
: همه متوجه شدن از اشک چشماتون و رژلب شادی که روی لبات بود !!! پسر سرخ شده بود
ولی از طرفی خوبم شده بود چون دیگه همه میدونستن جریانو و رابطشونو اونطور که میخواستن
میتونستن ادامه بدن ………..

مادر بهش گفت : فقط رابطتون طوری نباشه که باعث خجالت
من و پدرت و پشیمونی خودتون بشید . پسر مادرشو بغل کرد . از اون روز هر روز با شادی
تلفنی حرف میزدن . حداقل دو سه روز یک بار هم با هم بیرون میرفتن . یادش اومد یه
بار که با هم رفته بودن پارک بستنی خریدن رفتن یه جای خلوتو پیدا کردن که هم حرف
بزنن هم بستنی رو بخورن . شروع کردن به حرف زدن ولی انقدر غرق در صحبت های
عاشقانشون شدن که بدون اینکه متوجه باشن بستنی آب شده بود و ریخته بود تازه بازهم
متوجه نشده بودن و از نگاه های مردم فهمیدن که یه خبری هست و وقتی به خودشون اومده
بودن دیده بودن بستنی آب شده ریخته روی زمین !!! از این اتفاقا براشون زیاد افتاده
بود . یک روز ساعت پنج بعد از ظهر رفته بودن سینما و باز هم غرق در حرف زدنشون شدن
و اصلا چیزی از فیلم متوجه نشدن و وقتی به خودشون اومدن که نگهبان سینما صداشون زد
بود و گفته بود که سانس آخر هم تموم شده و اونا تازه فهمیده بودن که شش هفت ساعت
روی صندلی های سینما نشستن . پسر و شادی انقدر عاشق هم شده بودن که از هم نمیتونستن
جدا باشن . هروقت خانواده ی شادی میخواستن برن مسافرت پسر رو میبردن و هر وفت
خانواده ی پسر میرفتن مسافرت شادی رو میبردن . شادی و پسر بعضی وقتا که تنها میشدن
شیطونی هم میکردن !!! ولی هر دوشون میدونستن که بین اونا فقط عشق حکم فرماست نه چیزی
دگیه . تازه بوسیدن عشقت و بغل کردنش چه اشکالی میتونه داشته باشه ؟ البته شیطونیاشون
به همینا ختم میشد !!! همش با هم برای آیندشون تصمیم میگرفتن . چطوری زندگی کنن
کجا زندگی کنن و کلا از این چیزا دیگه . خانواده هاشونم از اینکه شادی و پسر عاشق
هم هستن خوشحال بودن چون به اندازه ی کافی همدیگرو میشناختن و از خصوصیات هم آشنا
بودن . پسر همش این شعر رو برای شادی میخوند
:

 

 

 

ای گلاله ای گلاله دیدنت خواب و خیاله

گل صحرا گل لاله گل قلب من ، تو لاله

دل تو گرم و صمیمی مثل خورشید جنوبه

چشم تو چشم یه طوفان مثل دریای شماله

می دونی تو مذهب من چی حرومه چی حلاله

آب بدون تو حرومه ، جام می با تو حلاله

تو صدات شور ترانست پر زنگه چه قشنگه

تو نگات جادوی شعره، پر شوره ، پر حاله

گفتگوم تو ،جستجوم تو، گل باغ آرزوم تو

شب روز با توقشنگه زندگی بی تو محاله

 

 

 

پسر این شعرو از ته دل میخوند و حاضر بود جونشم برای
شادی بده و البته شادی هم با کمال میل حاضر بود همین کارا رو برای پسر انجام بده .
پسر همینطور غرق در خاطراتش بود که با صدای بلند زنگ تلفن از دنیای رویا هاش اومد
بیرون . فکر کرد شادی هست تا بلند شد و خواست که بره تلفن رو جواب بده نا خواسته
از پشت در صحبت های مادرش رو با مادر شادی شنید
!!!

 

 

 

مادرش میگفت : شما رابطه ی این دوتا رو میدونستید .
من و پدرش حتما برای شب هفت می یایم ولی پسرمو نمیدونم . پسر فهمید جریان چیه !!!
تمام دنبا دوباره روی سرش خراب شد . یادش اومد مثل همیشه با هم قرار داشتن . توی
پارک . شادی اصلا دیر نمیومد . ساعت 6 شد وقت قرارشون ولی شادی نیومد . ساعت 6:30
شد ولی بازم از شادی خبری نشد . ساعت 7 شد . انقدر حواسش پرت شده بود که یادش نبود
شادی تلفن همراه داره . یدفه یادش افتاد . زنگ زد . ولی شادی تلفن رو جواب نمیداد
. زنگ زد خونه ی شادی بازم کسی بر نداشت . زنگ زد خونشون . خواهرش تلفن رو جواب
داد . گفت : سلام داداش . پسر بدون اینکه جواب بده گفت مامان هست . خواهرش گفت :
نه . پسر گفت : خدا حافظ و بدون اینکه منتظر جواب باشه تلفن رو قطع کرد . تا تلفن
قطع شد تلفونش زنگ خورد . مامانش بود گفت خودتو برسون بیمارستان شادی حالش به هم
خورده !!! پسر تا اینو شنید خودش داشت میمرد ولی هر طور بود خودشو رسوند بیمارستان
. شادی رو دید که روی تخت خوابیده ولی اگه حالش به هم خورده پس چرا سرش پانسمان
شده ؟ نمیتونست فکر بکنه تا اینکه پدرش اومد گفت پسرم شادی تصادف کرده . خونریزی
مغزی داره . پسر سرش گیج میرفت زمین خورد و از هوش رفت . بعد چند ساعت که به هوش
اومد رفت وضو گرفت تا حالا نماز نخونده بود ولی ایستاد و شروع به نماز خوندن کرد و
همش گریه میکرد . اما خدا به گریه هاش و ناله هاش گوش نکرد و
….

داستان رمان عاشقانه ایرانی

درسته دیگه شاهزاده ی رویاهاش پیشش نبود . حالا دیگه
بدون شادی چطوری زندگی میکرد ؟ . یادش اومد که وقتی میخواستن شادی رو دفن کنن باز
هم انقدر گریه کرده بود که باز حالش بد شده بود . بازم رسونده بودنش بیمارستان .
حالا از اول ماجرا یادش می اومد. حالا فهمیده بود که دیگه شادی رو نداره . شادی
ترکش کرده بود و پسر فهمید که شش هفت روز بی هوش بوده . رفت سراغ ضبط صوتش و روشنش
کرد یاد شادی افتاد . این آهنگ بود
:

 

 

 

عهد من این بود که هرجا

یار و همتای تو باشم

توی شبهای انتظارت

مرد شبهای تو باشم

چه کنم خودت نخواستی

شب پر سوز تو باشم

تو همه شبهای سردت

آتش افروز تو باشم

عهد من این بود همیشه

یار و غمخوار تو باشم

با همه بی مهری تو

من وفا دار تو باشم

چه کنم خودت نخواستی

شب پر سوز تو باشم

به همه شبهای سردت

آتش افروز تو باشم

 

 

 

 

 

رفت توی رخت خوابش خوابید . چشماشو بست و یک لحظه حس
کرد که شادی صداش میکنه . خوب گوش کرد . فهمید که صدای شادیه . شادی رو دید که
اومد طرفش دستش رو گرفت و از روی رخت خواب بلندش کرد . دیگه غم رو روی سینش حس نمیکرد
. حس خوبی داشت . شادی بهش گفت دیگه ناراحت نباش . برای همیشه میتونیم پیش هم باشیم
. شادی ادامه داد و با خنده گفت هنوز دلت میخواد ؟ پسر گفت : آره هنوز میخوام .
شادی مثل اولین بار لبهاشو روی لب های پسر گذاشت . حالا دیگه برای همیشه پیش همدیگه
بودن .حالا دیگه هر دوشون به آرامش ابدی رسیده بودن.

خیلی جالب و قشنگ بود دمتون گرم

خیلی برات متاسفم ولی دمت گرم امیدوارم هرچه زودتر با یه خانم خوشگلی ازدواج کنی که مرگ شادی یادت بره میدونم یادبردنش سخته ولی چاره ایی نیست مثل خودم هستی نماز نمی خونم انشاالله که موفق باشی

به نظر من نماز بخون

خیلی غمگین بود اشک ادمو در میاره عالی بود

خیلی داستان نازی بود اشکم در اومد واقعا ایول

با اسم شادی قلبم شکست گریم امد کاشکی شادی من میمرد.

man aslan in dastana doost nadashtam injoori asheghoone neveshtan dige ghadimi shode

هر کسی یه نطری داره

واقعا داستان قشنگی بود دلم گرفت برای اولین بعد از خواندن یک داستان حس کردم تمام سلول های قلبم فریاد میزنن نام نام عشق را صدا میزنند اما یک خواهش ئاونم اینکه نمازتو حتما بخون آرامشی که در نماز هست تو هیچ جای جهان حتی در کنار شادی نمی توانید پیدا کنید.

قشنگ تر از این داستان فقط یکی اونم پارسال خونده بودم

kheili jaleb bod faghat tekiye namazesho dos dashtam chon in eshgha majaziye va adam bayad be eshghe haghighi yani khoda beresevali bazam migam k age namaz mikhond shayad……..

خیلی داستان قشنگی بود واقعا گریم در امددمتون گرم

خیلی نااز بود.

سلام خیلی زیبا بود واقعا اشکمو درآورد الان واقعا دارم گریه میکنم ولی ای کاش این عشقا هنوزم توی این دنیا ی نامهربونی ها وجود داشت.

دمتون گرم با این داستان نوشتنتون خیلی عالی بود بازم بنویس

خیلی عالی بود بازم از این داستانابزارید مرسی

سلام واقعا خیلی قشنگ و زیبا بود اشکم و درآورد.

خیلی دلم براش سوخت

سلام دوست عزیز.وبلاگ خیلی خوبی داری.اگه تمایل به تبادل لینک داری منو با نام…*عاشقانه…*و به ادرسhttp://www.rayahyayi.blogfa.com توی لینکات اضافه کن.بعد بگو تو رو با چه اسم و ادرسی لینک کنم.منتظرم…….

خیلی باحال بود…شاید باورتون نشه ولی به داستان زندگی منم شباهت داشت

tabloe az avale dsatan ta akharesho khali basty

خیلی خوب بود ولی خیلی ناراحت کننده دلم به حال پسر سوخت

این دیگه چیهمردمو داغون کردی من تو گوگل زدم گریه دار ولی نه دیگه اینقدر

پسره هم رفت پیش دختره که باهم به عشق ابدی رسیدن

خیلی قشنگ بود واقعا

یه بار عاشق شدم. خیلی دوسش داشتم هنوزم دارم با اینکه 8 ماهه نه خودشو نه صداشو ندیدمو نشنیدم. فکر ازدواج رو هم از سرم انداختم بیرون. یا با اون ازدواج میکنم یا تا آخر عمر مجرد میمونم. دلم براش تنگ شده…دوووووسش داررررم

امیدوارم بهش برسی

نمیتونم چیزی بگم فقط دوست دارم گریه کنم

باخوندنش یاد دردای خودم افتادم خیلی قشنگ بود اشکام پایین امدن

سلام داستانت خیلی قشنگ بودولی یه کم غیرواقعی بود

سلام خوب بود به منمسر بزنید

فقط میتونم بگم عالییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییه

خیلی بد بود

خیلی ناراحت کننده بود اشکم در اومد خدا صبرش بده

خیلیییییییییی باحال بود ای کاش خیلی زودتر به پسر ماجرا راگفته بودند خوشحال میشم ازاین داستان ها تو آی دیم داشته باشم

کاااااااااشششششش منم میتونستم پیش عشقم تا ابد بمیرم .اینجور داستانا تنها عیبش اینه که ادمو بیشتر به یاد عشقه از دست رفتش میندازه.کاش نمی خوندم.

آدم باید واقع بین باشه

سلام الان 40 سالمه 20 سال بود که نماز نمیخوندم. بخاطر یه اشتباه 11 ماهه از دو تا مرغ عشقام دورم. همسر عزیزم و دخترم. آبان ماه سال گذشته تو بیمارستان روانی میمنت بی عقل خواب بودم . دکترا به عشقم گفته بودن دیگه درمان شندنی نیست. اونم رفته بود و تقاضای طلاق کرده بود. نه مهر خواسته بود نه جهاز برد. فقط یه چیز خاطراتمون و عشقمون همراهش بود. رو تخت بیمارستان روانی میمنت یه اتفاق افتاد. واسه یه مرد غیر مومن که 20 ساله حتی نماز نمیخونه. دیگه برق کاری مسجد ها و تکیه ها رو حتی کمک هم نمیکرد یه عرق خور . … تو خوابم دیدم امام حسین (ع) داره پشت سرم میاد. 4 نفر منو دست و پا و سینه بسته به تخت میبردن. بیرون اطاق سفید بود. معلوم نبود چه خبره . برگشتم آقامون رو مولامون رو نگاه کردم. یهو دیدم آقا امام حسین (ع) دوید به اون 4نفر گفت اینو نبرین ولش کنید این نوکر منه. پسر خوبیه. خودم درمونش میکنم قول میدم. … 2 ما تو حال بی عقلی و بی هواسی بودم. ولی همون لحظه چشام باز شد دیدم همسرم و بابام بالاسرم هستن. و همسرم صورتش رو داره بالا میبره انگار داشت در گوشم چیزی میگفت. کسی که کاملا” قاطی بود و قرار نبود به حال عادی برگرده الان مدت 8ماهه الش خوبه نماز میخونه عرق نمیخوره نگاه بد نمیکنه هنوز عاشق همسرشه.ولی 11 روزه طلاقمون صادر شده. هرچی التماس کردم تو دفتر طلاق فایده نداشت. کاش مولامون کمک میکرد تا همسرم برگرده. میدونم باورش سخته ولی به جان آقا امام حسین (ع) واقعیه. به کسی نمیتونم اینارو بگم. میدونین اگه بگم میگن آقا از تو بهتر و شریف تر واسه نوکری پیدا نکرده؟ خواب آقا هم اینقدر شیرینه شما رو به خدا قسم میدم حتی اگه مسخرم میکنید اقلا” تو دلتون به مولامون احترام بزارین. من اگه عرق خور هم بودم… فقط یه چیزی رو داشتم …وفاداری به عشقم که همون همسرم بوده. همتون رو دوست دارم. یا حسین قربونت برم . نوکرت همیشه به شما وفدار میمونه. نوکرتم آقا. درد دل یه ………

من که نمی دونم چی بگم ولی اگه دوستان حرفی دارن بزنن

rastesho bekhay kheiliam dastane shakhi nabood !vali nesbat b hameye dastanayi k 2 in chan sa@e 2 internet daram mikhoonam behtar bood!vali kolan dastan behtar az inam khoonde boodam!vaLi kolan baZam dastet dard nakone!

سلام دلم خیلی گرفت lچون منم از عشقم دورم

نمی دونم این داستان واقعیه یا نه نمی دونم دروغه یا نه نمی دونم نظرم خونده میشه یا نه اصلا هیچی نمی دونم فقط این که اگه اونیو که من دوسش داشتم حتی نصف این دوسم داشت هر کاری که می خواست واسش می کردم نمی دونم درسته یا نه ولی واسم دعا کنین که بتونم داشته باشمش اگرم نه دعا کنین حد اقل روحم آرامش داشته باشه

سلام خوب بود اما امیدوار بودم واقعی نباشه اما اینو خوب میدونم اگه هم واقعی بوده ماله چند سال اخیر نیست چون دیگه چنین عشقهایی پیدانمیشه

mano link kon manam linket mikonam plz . fogolade bood tnx

داستان قشنگی بود.ولی داستان های بهتر از اینم هست

دوست داشتی ارسال کن

خیلی داستان قشنگی بود حسابی بغضم گرفت

داستان رمان عاشقانه ایرانی
داستان رمان عاشقانه ایرانی
0

دوره مقدماتی php

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *