دانلود داستان رمان ازدواج اجباری

دانلود داستان رمان ازدواج اجباری
دانلود داستان رمان ازدواج اجباری


نام کاربری یا نشانی ایمیل


رمز عبور

مرا به خاطر بسپار

امروز مطلب جدیدی ارسال نشده است

دانلود داستان رمان ازدواج اجباری

نام رمان :رمان ازدواج اجباری

به قلم :sara bala

حجم رمان : 3.05  مگابایت پی دی اف , 1.1 مگابایت نسخه ی اندروید , 0.99 مگابایت نسخه ی جاوا , 318  کیلو بایت نسخه ی epub

خلاصه‌ای از داستان رمان:

داستان درباره ی دختری به اسم بهار هستش که یه روز موقع برگشت از مدرسه متوجه ماشین ناشناسی  جلوی در خ و نه شون میشه که ….


:فرمت رمان:pdf,apk,java,epub

تازه از مدرسه تعطیل شده بودم تو راه خ و نه بودم سرکوچه با سارا خدافظی کردم خ و نه ی ما یکی از نقاط پایین

شهر بود یه خ و نه ویلایی حیاط دار با دیدن bmw سفید رنگی که در خ و نه پارک شده بود تعجب کردم تو این محله هیچکی از این ماشینا نداشتم اونم ماشینی که جلوی خ و نه ما پارک شده باشه با تعجب رفتم تو خ و نه دو جفت کفش مردونه در خ و نه گذاشته بود در رو باز کردم ورفتم تو خ و نه ما طوری بود که پذیرایی و نشیمن یکی بود برای اینکه بری تو اتاقا باید ازونجا رد میشدی با کنجکاوی رفتم تو با دیدن دوتا پسر جوون که روی زمین نشسته بودن دیگه خیلی تعجب کردم با شک نگاشون کردمو سلام دادن اونام با شک جوابمو دادن سریع رفتم تو اتاقم و درو بستم

باران کوچولوی من تو اتاق با لباسای مهدش خوابش برده بود اروم ب**و*سیدمش و لباساش و طوری که بیدار نشه در اوردم لباسای خودمم عوض کردم و رفتم توی اشپزخ و نه بازم باید ازجلوی اون دوتا مرد رد میشدم این دفعه باباهم روبه روش نشسته بود به بابام سلام کردم که با مهربونی جوابمو داد رفتم تو اشپزخ و نه و بابا رو صدا زدم -بابا؟ -جانم؟ -میشه چندلحظه بیاین؟ -اره بابا اومد -جانم؟ -اینا کین بابا؟

رمان ازدواج اجباری

منبع:http://www.forum.98ia.com/

رمان دیزالو از آندرومدا نام کتاب: دیزالو نویسنده: آندرومدا ژانر: عاشقانه، اجتماعی ناشر: رمانسرا تعداد صفحات: 566 خلاصه‌ی داستان: ماهورا زند گریمور مطرح سینما، قربانی…

رمان کلت طلایی از SILVERSEA HORSE نام کتاب: کلت طلایی نویسنده: SILVERSEA HORSE ژانر: پلیسی، عاشقانه ناشر: رمانسرا تعداد صفحات: 271 خلاصه‌ی داستان: داستان در…

رمان سیندرلا از محدثه رجبی نام کتاب: سیندرلا نویسنده: محدثه رجبی ژانر: عاشقانه ناشر: رمانسرا تعداد صفحات: 511 خلاصه‌ی داستان: داستان درباره سیندرلاس. دختری پر…

رمان تنهایی و راه عبور از رقیه نورزاده نام کتاب: تنهایی و راه عبور نویسنده: رقیه نورزاده ژانر: عاشقانه ناشر: رمانسرا تعداد صفحات: 90 خلاصه‌ی…

رمان همسایه‌ی پری از افسون امینیان نام کتاب: همسایه‌ی پری نویسنده: افسون امینیان ژانر: عاشقانه، پلیسی ناشر: رمانسرا تعداد صفحات:569 خلاصه‌ی داستان: قصه‌ی دختری است…

خیلی رمان بی خودی بود .بدترین رمان که تا حالا خوندم .خیلی مزخرف بود

ببین دوست عزیز قصد بی احترامی ندارم ولی واسه نویسندگی باید تجربه و قلم قوی داشته باشی این رمانو واقعا نمیشه خوند پر بود از خشونتی که به یه دخترنوجوون بیگناه اعمال شده بود یکم نگرشت روروشنتر کن
گرچه درکل رمان اینترنتی و تلگرامی ارزش وقت تلف کردن نداره رمان چشمهایش که یک رمان عاشقانه هست رو بخونین

این رمان واقعیت بود ؟؟چون خیلی از شخصیتا خوشم اومد انگار خودم تو شخصیتام جواب بدید لطفا?؟

متاسفانه اطلاعی ندارم.

واقعا رمان مزخرفی بود.تا به حال رمان به این افتضاحی نخونده بودم.کسانی که میگن عالی بود لطفا رمان اسطوره وبیگناه روبخونن تا بفهمن رمان عاااالی یعنی چی

از وقتى رمان اسطوره رو خوندم هيچ رمانى به چشمم نمياد، واقعا فوق العاده بود، اين رمان رو يادمه چند وقت پيش دانلود كردم و چند صفحه اولشو خوندم، خيلى بچه بازى بود، تا آخر نخوندم، اسطوره و رازى كه جگر ميسوزاند، فوق العادن

حیف وقتی که برای این رمان تلف کردم یه رمان دیگه با همین اسم بود ازدواج اجبباری نویسندش اسمش یادم نیست ولی انصافا قلمش حرف نداشت میگن چاپش کردن متاسفانه پیداش نمیکم ولی این کجا و آن کجا امیدوارم نویسنده این رمان بعد از سالها مطالعه دوباره دست به قلم ببره

سلام ببخشید این رمان بر گرفته از به زندگیه واقعیه؟
اخه خصوصیات این داستان دقیقا مثل زندگی یکی از دوستامه دقیقا همه چیزش

این رمان عالی بود
یکی از بهترین رمان هایی بود که تا حالا خوندم
برای بهار خانم و همسرش و پسر کوچولوشم آرزوی خوشبختی میکنم

سلام.به نظرم نویسنده تازه کار هستند.اصلا توی رمان از ارایه های ادبی استفاده نشده بود.من به شخصه حس میکردم دار م دفتر خاطرات یه دختر نوجوان را میخوانم که رویاهاش را نوشته .در مورد عمل پیوند کلیه باید بگم بیمار تا ۶ ماه قرنطینه هست و کسی نباید بهش نزدیک بشه چون احتمال پس زدن پیوند هست در ضمن داروهای هم که مصرف میکنند مانع شیر دهی به بچه میشه.و کسی که پیوند کلیه انجام میده حداقل تا دوسال نمیتونه باردار بشه به نظرم در شخصیت بهار زیاد اشکال وجود داشت.در ضمن کسانی که پیوند قلب انجام میدند اصلا نمی تونند باردار بشند.بهتر دلیل تنفر کامران از خانواده بهار چیز دیگه ی بود مثلا پدر بهار با پدر و مادر کامران تصادف کرده بود و باعث مرگ اونا شده بود.
امیدارم رمانهای بعدیتون بهتر باشه .و به واقعیت نزدیکتر.

نویسنده عزیز رمان شما چند مشکل اساسی داشت…اول از همه چرا سعی نکردید رمانتون کمی واقع گرا باشه…ازدواج های زیر سن قانونی تا اونجایی که بنده میدونم نیاز به حکم رشد داره…اما شما دوست عزیز جوری شخصیت “بهار” رو جلوه دادی که انگار خیلی چیزا میدونه! یه دختر پونزده ساله چی از زندگی مشترک و یه مرد میدونه؟ دوم شخصیت “بهار” رو درست تعبیر نکردی یهو یه دختر هفده ساله صاحب دو بچه میشه مگه عصر قجره؟ دوستان عزیزی که دارن نظر بنده رو میخونن و باهاش مخالفن یه کم در بطن رمان دقت کنن…موضوع نویسنده جالب بود ولی میتونست قلمش رو بهتر کنه…درباره موضوع تحقیق کنه…شخصیت “کامران” و “بهار” رو میتونست به اوج برسونه اما با یه سری از رفتارات این دو شخصیت آدم فکر میکرد داره داستان دوتا بچه رو میخونه نه یک پدر و مادر! نویسنده عزیز نوشتن یک داستان یک رمان نیازمند یک قلم خوبه…و قلم خوب از داشتن اطلاعات کافی درباره اون موضوعی هست که میخواید بنویسید…لطفا نطرات بندهرو بر حسب بی احترامی نزارید این یک انتقاد دوستانه بود تا اثر شما نویسنده عزیزبهتر بشه
مچکرم

منم با نظر میکا ء موافقم

خيلي مزخرف بود به نظرم

هر کاری می کنم نمی تونم با ۱۵ سال سنش کنار بیام?
باااید ۱۷ می بود حداقل

ببخشید رمان ازدواج اجباری ادامه نداره

واقعا ممنون این بهترین رمانی بود که خوندم اگر رمان هایی مشابه این میشناسید لطفا معرفی کنید رمان یک اس ام اس هم خیلی جالب بود

اگه راوی داستان که شخص بهار بود کمتر از زیبایی و تریپ بازی خودش و ست کردن تیپش با کامران حرف میزدو انقدر سن پایینشو مدام به رخ نمی کشید رمان جذابترم میشد در ضمن دختری با اون سن کم و توی موقعیت خانوادگی که بهار داشت فکر نمیکنم انقدر خوب روش تیپ زدن و آرایش رو بلد باشه درست مثله دختری حرف میزد که یه عمر دوس پسر داشته و همه ی تیپا و آرایشا رو هم کاملا جاشو بلده.

گلم چرا ازدواج باسن کم پیش میاد من خودم پونزده سالگی نامزدشدم الان شونزده سالمه قراره توهفده سالگیم عروسی کنیمدانلود داستان رمان ازدواج اجباری

سلام
یادم میاد حدود ده دوازده تا رمان بود که داشتم اما دوست نداشتم ازدواج اجباری رو بخونم و افتاد آخر از همه شاید از روی کنجکاوی خوندم
در کل قشنگ بود اما به عنوان یک رمان ساده
حالا که خودم می نویسم و رمان های خیلی بزرگ رو مطالعه می کنم می بینم که رمان نباید همیشه عاشقانه باشه،ازدواج اجباری باشه،ارباب رئیتی باشه
و…
رمان ها می تونه عاشقانه باشه اما عاشقانش زمینی نباشه این علاقه شخصی منه و توهین به هیچ کس نخواهد بود
و همچنین تشکر از نویسنده این رمان

من اصلا كار ندارم كه كتاب بيخودي بود ولي نميتونستن واسه بچه يه كالسكه بخرن؟

زیبا ترین رمانی که تا حالا خوندم است
خیلی ممنون عالی بود

خیلی عالیه من توگوشیم نسبش کردم این اولین رمانی بود که خوندم ولی من الان قسمت ششمم وقت نمیکنم چون درسامو میخونم ولی تا اینجا عالی بود بهتر ازین نمیشه

سپاااااااااااس فراوان

عالی بود ممنون ???

عالی بود پرفکتتتتتتت
من که عاشق این رمان شدم ممنون

سلام یکی ازبهترین رمان هایی بود که خوندم درکل ممنون

این رمان محشررررررههههههههه

فاجعه خودتی

ببخشید ولی فاااااااااااجعه ترین رمان عمرم ببببببود

خیلی قشنگه

چرا من نمی تونم دانلود کنم هرچی روی دانلود فتیل میزنم یک صفحه دیگه باز میشه سفید

روی چی میزنین؟؟؟

عالیییییییییییییی بود

خیلی عالی بود عاشقش شدم مرسییییییییییییییییی

خیلی قشنگ بود یکی از بهترین رمان هایی بود ک خودندم

وایییییییییییییییییییی خیلی قشنگ بود

كجاش قشنگ بود برین چهارتا رمان دیگه بخونین بفهمین قشنگ یعنی چی آخه كی یه هفته بعد از زایمان با شوهرش رابطه بر قرار میكنه تا یك ماه نمیشه نویسنده عزیز معلومه سنت كمه

عزیزم می خواست یک چیزی بنویسه دیگه ولش کن

تعریفشو زیاد شنیدم!!تا ببینیم چجوریه؟؟سایتتون عالیه ممنون.

سلام.چطوری باید دانلودش کنم

سلام.روی هر فرمتی میخواین کلیک کنین خودش دانلود میشه

سلام اگ رمان داشت باشیم شمامیزارین توسایتتون؟

سلام
اره

ببخشید میشه عکی شخصیت هارو بزارید ممنون میشم

با عرض معذرت اصلا خوب نبود.اینجا به دختر پسرای ایرونی توهین شده
یعنی دختر پسرای ایرونی انقد سست عنصرند؟!که با دیدن یه دختر یا پسر زیبا و خوشقیافه از حال برن؟کسایی ک میگن خوبه بهم بگن کجاش خوبه؟!!

و يه سوال ديگه اين رمان قسمت هاي ديگه هم داره يا همين بود؟
از اين شخصيت ها(كامران، بهار،خوانواده ي بهار يا فقط كارانو بهار) رمان هاي ديگه ايم هست؟

سلام من عكس شخصيت هاي داستان ازدواج اجباري ميخواستم
رمان فوقالعاده قشنگي بود خيليييييييييييييييييييييي عالي بود واقعا احساساتم جريهه دار شد همين الان رمان تموم شد راستش از اينكه تموم شد گريم گرفت اگه ميشه عكساشو بزاريد يا بفرستيد به ايميلم

واقعا رمان به این قشنگی تا حالا تو عمرم نخوندم البته اولین رمانمم بود تازه من عکسا شونم دارم

می تونی برام بفرستی ؟

سلام ببخشیدرمان بباربارون جلدسومش چی شد

مگه جلد سوم داره؟

قشنگ بود …

عالیییییییییییییییییییییییی بود مرسی بابت رمان زیباتون

عالییییییییییییییییییی

باعرض سلام خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخیلی عالی بود تابه حالا همچین رمانی به این قشنگی نخوندم مممممممممممرسی

پس برو رمان گناهکار و ببار بارونو بخون

خخخخخخیلی خوب بود تا حالا یک بار رمان خوندم اینم اولیشه …..ببخشید این رمان چه سالی نوشته شده

تعریفشو از دوستام شنیده بودم واقعا قشنگ بود مرسی

عالییییییییییییی بود عالییییییییییی ممنون

مرسی عااااااااااااااااااااااااااااااااااااااالی بوووووووووووووووووووووود

ممنون.من تعریف این رمان رو از دوستام شنیده بودم و خیلی دنبالش گشتم .من واقعا ازشما ممنونم.

سلام
خوشحالم که تونستم براتون کاری انجام بدم

خوبببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببب بوذ

خيييييييييلي قشنگ بود:)بهترين رماني كه توعمرم خوندم

چطوریه داستانش؟

من واقعا به هر رمانی انگ افتضاح بودن و نمی زنم!
ولی این رمان واقعا افتضاح بود. سکوت بهار در قبال خشونت کامران ! مسخره بود واقعا. نخونید.

به نظر من خوندن این رمان توهین به خودتونه
اگه میخوای رمان بنویسی و بلد نیستی برو دنبال خاله بازی خودت و وقت مردمو نگیر.
انقدر حماقت یک دختر در برابر یک پسر عوضی از نظر من فقط یعنی دختر هیچ ارزشی نداره.
در ضمن همه ی مسائل به روابط ختم نمیشه درصورتیکه توی این رمان اینطور بود.
لب کلام اینکه من جای تو بودم دیگه روم نمیشد توی اینه به خودم نگاه کنم.
در اولین فرصت برو دنبال اصلاح خودت.

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دیدگاه

وب‌سایت

وبسایت رمانسرا از اردیبهشت 1393 در جهت ترویج فرهنگ کتاب‌خوانی و همچنین دسترسی راحت‌تر علاقه‌مندان به کتاب شروع به کار کرد.

تمام حقوق مادی و معنوی برای رمانسرا محفوظ است.

تمامی حقوق این سایت برای رمان 21 محفوظ می باشد

قسمت یکی مونده به آخر

قسمت سیزده ادامه رو برو

قسمت12رسیدددددددددددددددد

قسمت یازده رو برو

اینم گذاشتممممممممممممممم

دانلود داستان رمان ازدواج اجباری

قسمت هفتمم رسیدیم

قسمت ششمممممممممممممممممممم

برو ادامه مطلب بینم چه می کنی؟؟؟

قسمت سوم نظر بدین خوب

قسمت دوم

نظر نظر نظر

دانلود رمان ازدواج اجباری

در این مطلب از مجله بانوان صورتی‌ها رمانی را برای شما آماده کرده‎ایم به نام ازدواج اجباری. با خواندن این رمان با قلم زیبای یک نوسنده آشنا می‌شوید. رمان ازدواج اجباری یکی از پر طرفدارترین رمان‌ها در ایران است که افراد زیادی آن را خوانده و یا به دنبال خواندن آن‌ هستند. با دانلود رمان ازدواج اجباری شما نیز به جمع خوانندگان این رمان بپیوندید.

در این مطلب می‌توانید رمان ازدواج اجباری را به صورت کاملا رایگان و با لینک مستقیم با فرمت Pdf  دانلود کنید.

در ادامه خلاصه و قسمت کوتاهی از رمان ازدواج اجباری را می‌خوانید که امیدواریم این رمان زیبا را پسندیده و به دانلود رمان ازدواج اجباری بپردازید. با ما همراه باشید. برای دانلود رمان ازدواج اجباری در انتهای مطلب روی “دانلود با لینک مستقیم” کلیک کنید.

دانلود داستان رمان ازدواج اجباری

رمان ازدواج اجباری داستانی درباره‌ی دختری به اسم بهار است که روزی موقع برگشت از مدرسه متوجه ماشین ناشناسی جلوی در خانه‌شان می‌شود ولی نمی‌داند که با دیدن این ماشین جریان زندگی او عوض خواهد شد.

مطلب پیشنهادی برای شما:

♦ دانلود رمان زیبای من تکرار نمی‌شوم

تازه از مدرسه تعطیل شده بودم تو راه خونه بودم سرکوچه با سارا خدافظی کردم خونه‌ی ما یکی از نقاط پایین شهر بود یه خونه ویلایی حیاط‌دار با دیدن bmw سفید رنگی که در خونه پارک شده بود تعجب کردم تو این محله هیچ‌کس از این ماشینا نداشت اونم ماشین‌ی که جلوی خونه ما پارک شده باشه با تعجب رفتم تو خونه دو جفت کفش مردونه در خونه گذاشته بود در رو باز کردم و رفتم تو، خونه ما طوری بود که پذیرایی و نشیمن یکی بود برای این‌که بری تو اتاقا باید از اونجا رد می‌شدی با کنجکاوی رفتم تو با دیدن دوتا پسر جوون که روی زمین نشسته بودن دیگه خیلی تعجب کردم با شک نگاشون کردم و سلام دادم اونام با شک جوابمو دادن سریع رفتم تو اتاقم و درو بستم باران کوچولوی من تو اتاق با لباسای مهدش خوابش برده بود اروم بوسیدمش و لباساش و طوری که بیدار نشه درآوردم لباسای خودمم عوض کردم و رفتم توی آشپزخونه بازم باید از جلوی اون دوتا مرد رد می‌شدم این دفعه بابا هم روبه‌روش نشسته بود به بابام سلام کردم که با مهربونی جوابمو داد رفتم تو آشپزخونه و بابا رو صدا زدم

دانلود با لینک مستقیم

ممنون که با این مطلب نیز همراه ما بودید. اگر شما نیز این رمان زیبا را خوانده‌اید لطفا نظراتتان در مورد آن را برای دیگر کاربران مجله بیان کنید.

امتیاز شما به مطلب

56 دیدگاه در “دانلود رمان ازدواج اجباری”

خیلی رمان قشنگیه حتما بخونید

من خوندمش خیلی عالیهههه???

من خوندمش…رمان ازدواج به سبک اجباری هم خیلی مثل عین قشنگه

خیلی باحاله

خیلی قشنگه…

منم خوندمش عالیه

من این رمانو خوندم خیلی قشنگه

خیلی رمان قشنگیه حتما بخونید

این رمان اولین رمانی بود که من سه سال پیش خوندم. عالیه(به نظر من)

خیلی خوبه

من خوندمش عالیه حتمابخونیدش

من این رمانو خوندم،خیلی قشنگه،پیشنهاد میکنم حتما بخونین

مرسی از مطلبتون….ولی رمانا دیگه اکثرا محتواشون یکیه و دیگه جذابیت آنچنانی ندارن اگه ۲۰تا رمان بخونی متوجه میشی همشون یجورن فقط با اسما و شخصیتای مختلف رمان خیلی خوب دیگه کم گیر میاد

این اولین رمانی بود ڪ من خوندم وشروع کردم به رمان خوندن

فقط این حجمش چقده هنوز دانلود نکردم نتم کمه واسه این میخوام

منم مثه متینا خانم اولین رمانی بود که خوندم،و رمان بعدیم ازدواج به سبک اجباری بودش،اونم خیلی باحال بود

رمان کی گفته من شیطونم واقعا زیباست،دوستان پیشنهاد میکنم حتما بخونین،طنزه و عاشقونس،هرکی نخونه واقعا ظرر‌کرده… «حتما بخونید»

منم اولین رمانی بود که خوندم و بعد از این شروع به خوندن بقیه رمان ها کردم خیلی قشنگه و رمان احساس خاموش هم توصیه میکنم حتما بخونین اونم مثل این رمان عالیه

اولین رمانم در همسایگی گودزیلا بود

منم شنیدمش ،قشنگه

به نظر جالب میاد

نویسنده این رمان کیه؟

پاسخ به Moⓑin@– sara bala

ایدا جون با من بودی؟

دانلود داستان رمان ازدواج اجباری

پاسخ به Moⓑin@– بله دوست عزیز اسم نویسنده sara bala هست

من این رمانوخوندم قشنگه

رمان قشنگیه … پیشنهاد می کنم در همسایگی گودزیلا ، دانشگاه دختران شیطون و دانشگاه دیوونه ها رو حنما بخونید عالین

اهان مرسی عزیزم . اخه بد تایپ شده بود متوجه نشدم

خیلی عالی بود⁦;-)⁩

خیلی عالی بودمن این رمانو قبلا خونده بودم

من خوندمش لطفا از اینجور رمان ها بیشتر بزارید خواهشا

من رمان گناهکار رو خوندم خیلی زیبا و متفاوت با رمان های دیگه هست پیشنهاد میکنم بخونید

لطفا بازم از اینجور رمان ها بزارید فوق العاده قشنگ بود ممنونم

من خوندمش خیلی قشنگه

من این و قبلا خوندم عالیه، توصیه میکنم شمام بخونید ارزش وقت گذاشتن رو داره

من این رمانوخوندم خیلی قشنگه حتما بخونید رمان داماد اجباری هم قشنگه وهمینطور رمان اغوش اجباری اگه میشه اونا رو هم بزارید

لطفا ی پارتشو بزارید

رمان قشنگیه .? رمان با ژانر متاهلی معرفی کنین مثل رمان باده. وقتی با هم ازدواج میکنن فقط دختره عاشق پسره باشه پسره یکی دیگر و دوس داشته باشه

من کی گفته شیطونم رو خوندم خیلی باحاله. صورتی ها لطفا بزارش

خیـــــــــــــــــــــلی عالیـــــــــــــــــــه???

خیلی طولانیه?

اتفاقا منم سومین رمانی که خوندم بود و منم عاشقش شدم خیلی خوب بود^^

خیلی قشنگه.

رمان در همسایگی گودزیلا هم عالییییه ولی در کل رمان ها دارند تکراری میشن و خیلی هاشون مثل هم اند

من قبلا خوندمش فوق العاده است . پیشنهاد میکنم حتما بخونیدش .

نخوندمش ولی باتعریف های بچه ها کنجکاو شدم بخونم رمان زندگی شکلاتی خیلی خوبه البته من تا پارت ۲۳خوندمش خوب بود

سلام لطفا بخونین ، لازم نیست کتابشو بخرین من رفتم تو برنامه ی مایکت نوشتم دانلود رمان ازدواج اجباری آورد بالا برنامه شو دانلود و نصب کردم چهل تا قسمت داره عالیه هر کدومشم قفل بود یه ویدیو رایگان میبینی باز میشه

چرا تو اینترنت رمان دانشگاه دیوونه ها رو نمیاره؟ میشه اونو هم بزارید … بچه ها کسی رمان دانشگاهی کلکلی طنز عاشقونه قشنگ می شناسه؟؟؟؟؟؟؟؟؟

اولین رمانی بود که خوندم. خیلی قشنگه

میشه رمان قشنگ که گفتم معرفی کنید ؟؟؟؟

صورتی جون میشه رمان فرشته ناپاک و دوست دختر اجاره ای منو بزاری؟؟

جواب به diba: چرا من از اینترنت رمان دانشگاه دیوونه هارو دان کردم البته کلی گشتم یه سایتی بود که وقتی روش تگ میکری خودش همینجوری دانلود میکرد واست pdfشو

جواب به دیبا: اگ رمان دانشگاهی ک هم ژانر طنز و هم عاشقونه داشته باشه میخوای بت پیشنهاد میکنم حتما حتما رمان در همسایگی گودزیلا رو بخونی عالیههه

خیلی خوبه لطفا از این ژانر رمان دوباره بزارید

جواب به ephora : مرسی عزیزم پس بیشتر میگردم شاید پیداش کنم ، آره رمان در همسایگی گودزیلا رو هم خوندم عالیییه …

عالیه مرسی آیدا جون لطفا بیشتر رمان بزار

پاسخ دهید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دیدگاه

ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی می‌نویسم.

نزدیک تر از همیشه…! اپلیکیشن مجله صورتی‌ها را از کافه بازار دریافت کنید تا هر روز مطالب جدید و باکیفیت در دسترستان قرار بگیرد…

مجله صورتی‌ها در گرم‌ترین روزهای شهریور سال 95 با هدف ارائه محتوای باکیفیت و مفید در زمینه‌های سبک زندگی بانوان و دختران پا به دنیای وب و گوشی‌هایتان گذاشت. در صورتی‌ها همه روزه در موضوعات پرطرفدار بانوان و دختران مطالب جدید و باکیفیت تولید و منتشر می‌گردد. موضوعاتی مانند مد و زیبایی، سلامت و بهداشت، تناسب اندام و …

استفاده از مطالب مجله صورتی‌ها فقط برای مقاصد غیر تجاری و با لینک منبع بلامانع است. کليه حقوق اين سايت متعلق به شرکت مهام فناوری هوشمند کیان می‌باشد.

نام رمان:ازدواج اجباری

نویسنده:~ sara bala ~

ژانر:اجتماعی

خلاصه:

دانلود داستان رمان ازدواج اجباری

.

– فايل jar براي موبايل هايي با سيستم عامل جاوا , فايل apk براي موبايل و تبلت هايي با سيستم عامل اندرويد , فايل epub براي موبايل و ايپد با سيستم عامل آيفون ios و موبايل و تبلت با سيستم عامل اندرويد – باز شدن epub در اندروید در صورتي که برنامه ي moon reader يا jbook در گوشي و تبلت خود نصب کرده باشيد – فايل pdf براي کامپيوتر و گوشي و تبلتهايي که برنامه ي adobe reader در آن نصب شده باشد – فايل با پسوند زيپ zip بايد استخراج شود تا رمان مورد نظر بدست ايد با برنامه winrara در اندروید و کامپيوتر استخراج صورت ميگيرد

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دیدگاه

وب‌سایت



سلام دوستان عزیز ما لحظات خوشی را برای شما در این وبلاگ ارزو مندیم **امیدوارم این وبلاگ توانسته باشد نیاز شمارا برطرف کند **لطفا اگر این وبلاگ نقصی دارد در قسمت نظرات به ما اطلاع دهید از شما سپاس گزاریم.**نویسندگان وبلاگ.

جاوا اسكریپت

welcome_guest();
function welcome_guest() {
var thedate;
var thehour;
thedate = new Date();
thehour = thedate.getHours();
if (thehour <12)
document.write("خوش آمديد ميهمان")
else if (thehour < 17)
document.write("خوش آمديد ميهمان")
else
document.write("خوش آمديد ميهمان")
}

عضو شوید

عضویتسریع

دانلود داستان رمان ازدواج اجباری

بهنظرشمامابایدازچهمطالبدیگریدراینوبلاگبهرهبگیریم

آماروبسایت 

بازدیدامروزبازدیددیروزبازدیدهفتهبازدیدماهبازدیدکلتعدادمطالبتعدادنظراتتعدادآنلاین

آمارمطالب

آمارکاربران

کاربرانآنلاین

آماربازدید

تازهازمدرسهتعطیلشدهبودمتوراهخونهبودمسرکوچهباساراخدافظیکردمخونهیمایکیازنقاطپایین

 

 

شهربودیهخونهویلاییحیاطداربادیدنسفیدرنگیکهدرخونهپارکشده بودتعجبکردمتواینمحلههیچکیازاینماشینانداشتماونمماشینیکهجلویخونهماپارکشدهباشهباتعجبرفتمتوخونهدوجفتکفشمردونهدرخونه گذاشتهبوددرروبازکردمورفتمتوخونهماطوریبودکهپذیراییونشیمن یکیبودبرایاینکهبریتواتاقابایدازونجاردمیشدیباکنجکاویرفتمتو بادیدندوتاپسرجوونکهرویزمیننشستهبودندیگهخیلیتعجبکردمباشک نگاشونکردموسلامدادناونامباشکجوابمودادنسریعرفتمتواتاقمودرو بستمبارانکوچولویمنتواتاقبالباسایمهدشخوابشبردهبودارومبوسیدمشولباساشوطوریکهبیدارنشهدراوردملباسایخودممعوضکردمورفتمتوی اشپزخونهبازمبایدازجلویاوندوتامردردمیشدمایندفعهباباهمروبهروشنشستهبودبهبابامسلامکردمکهبامهربونیجوابمودادرفتمتواشپزخونهوباباروصدازدمبابا؟جانم؟میشهچندلحظهبیاین؟ارهبابااومد جانم؟ایناکینبابا؟یهاهیکشیدکهجیگرمخونشدهمونطلبکاراممدخترمالاندوهفتهازمهلتیکهبهمدادنگذشتهاومدنپولشونوبگیرنباناراحتی بهبابانگاهکردموگفتمحالامیخواینچیکارکنین؟؟

سرموتکوندادموبهشنگاهکردمهان؟هیچیچرااینطورینگاهمیکنی؟

 

خوبچیزهمیگمنمیشهمنیهجایدیگهبهخوابمهمچیندادیزدکهچسبیدمبهسقف گفتممممممممممممممممنهههههههههههههههههههیعنینهخوشمنمیادیهحرفو چندبارتکرارکنمارومگفتمخوبباباحالاچتهروانی؟ولیمتاسفانهشنید چیگفتی؟باوحشتبهشکهداشتجلومیومدنگاهکردمولیکمنیاوردمهمونی کهشنفتینشنیدمیهباردیگهبگواوندیگهمشکلخودتهبروخودتوبیا دکترنشونبدهبعدمخواستمبیامبیرونکهدستموازپشتگرفتوپیچونداخ اخولمکنبیشعورگفتمادمتمیکنمنگفتمتوبرواولخودتوادمکنفشار دستشوبیشترکرددیگهاشکمدراومدهبودچهزوریمداشتولمممممممممممممکن اگهنکنم؟ایدستمولمکنخواهشکنجیغمیزنمبزناینجاهیشکیصداتو نمشنوهتوروخداااااااااااااهانحالاشددستموولکردورفتپاییناروم نشستمروزمینزانوهاموبغلمگرفتمسرموگذاشتمروشونوزارزدمانگار تازهیادمافتادهبودهچهغلطیکردمدلمواسهتنهاییخودمسوختاگهبابا بودحتمامیکشتتشکهدستشورودخترعزیزدردونشبلندکردههمونجانشسته بودمگریمبنداومدهبودخوشمنمیومدبرمبشینموردلشباصداینکرشکهبه پاییناومدبیشترازقبلازشبدماومدمتموممردونگیشبهزورشبابامگهمیشهبهاجباربهعقدکسیدربیایهویبهارپاشوبیاپایینیهچیزیبدهبخوریمهویتوکلاتبیشعورمگهمناشپزتمخودتیهچیزیدرستکنوکوفتکنبچه پرروانگاردارهباکارگرشحرفمیزنهمگهدروغمیگم؟باصداشکهکنارگوشمبودپریدمهواباگیجینگاشکردمهان؟فکرکردیمنواقعاعاشقتمکه باهاتعروسیکردمنهکوچولوتوفقطواسممثلیهاسباببازیمیمونیکامران بههیچدختریدلنمیبندهیعنیهنوزاینقداحمقنشدهکهبهدخترااعتماد کنهحالامپاشویهچیزیدرسکنمبخورمبابداخلاقیجوابشودادممناشپزی بلدنیستم

منمهمینطوراونمبدوناینکهبهرویخودشبیارهکهقشنگقهوهایشدهدستشوجمعکردویهلبخندهیزبهمزداصلاازپسرهبااوننگاهایهیزشخوشمنیومدایندخترههمکهتمومشومیمالوندبهپسرهاخرمنفهمیدماینباکامراندوستهیابافریدحتمادیدهکامرانفعلامشغولهگفتهاینیکیوبچسبمنپرهبالاخرهساعتاقارضایتدادنتابریمبهزوراینچندشاعتوتحملکردهبودمتوماشینچشاموبستهبودموبهاهنگخطونشونامیرعلیکهداشتپخشمیشدگوشمیدادمباواستادنماشینچشاموبازکردمولیبادیدنجاییکهنگهداشتهبودتعجبکردموبرگشتمسمتکامرانداشتباگوشیشورمیرفتچراواستادیاینجا؟بهمنگاهکردوگفتحوصلهخونهروندارمپیادهشویکمقدمبزنیمخودمماصلاحوصلهنداشتمبرمتواونخونهبزرگوازتنهاییدقکنمواسههمینبدونهیچحرفیپیادهشدمارومکنارهمراهمیرفتیمولیهیچحرفینمیزدیمبادیدنبوفهایکهوسطپارکبودوفاصلهنسبتازیادیباهامونداشتدلمهوایپفکلیناکردولیاصلادوستنداشتمبهکامرانبگمباحسرتداشتمراهمیرفتمولیاخردیگهنتونستمتحملکنمحتمابایدمیخورموگرنهچشاشبچمکاجمیشدبایاداورینینیملبخندیزدمکهکامرانگفتچیهواسهخودتجکمیگیومیخندی؟نهیادیهچیزیافتادمچی؟برگشتمطرفشوزلزدمتوچشاشوهیچینگفتمچشاشدیوونهکنندهبوداونممنتظرزلزدهبودتوچشامواسهاینکهبحثوعوضکنمگفتم

نوشینتواشپزخونهداشتسروصدامیکرد

 

بلندسلامکردم

بااخمبرگشطرفموگفت

علیکساعتخوابخانوممثلامهموندعوتکردیها

خوبحالاانگارساعتچندهچرابیدارمنکردی؟

دلمنیومدبعدمفکرکردمبیامتواتاقخوابباصحنههایبدیمواجهبشم

بعدممثلاخجالتکشیدهلبشوگازگرفت

باصدازدمزیرخنده

دخترهدیوونه

باحالتتهاجمیگفت

خوبراسمیگمدیگه

خوبباباتوراستمیگیصبحونخوردی؟

بالحنتلبکاریگفت

بلهخانومهمهکهمثلشمانیستنتالنگظهربخوابم

واسهخودملقمهگرفتموگفتم

بروبابا،چهخبر؟

اومدکنارمنشستودستموتودستشگرفتم

 

دانلود داستان رمان ازدواج اجباری

بهارجانمیدونمخیلیسختیکشیدیمیدونمکامراندیوونگیمحضکردمیدونمهمهچیزومیدونم

منازاولشازهمهچیزخبرداشتمخیلیسعیداشتمازکارشمنصرفشکنمحتیواسهاینکهبهحرفمگوشندادهفتهباهاشقهربودمکامراندیوونگیمحضکرد

خوبکهچی؟

میخوامبگملطفادوسمداشتهباشهبهخدااونجوریکهفکرمیکنینیستمنهمننهداداشکاوه

کامرانمبااینکهظاهرشخیلیخشنهولیخیلیدلشپاکهومهربونه

حالاکهایناتفاقافتادهزندگیوواسهخودتوکامرانواینبچهسختنکن،میدونی کهبااینکاراقهرکردناهیچیدرستنمیشهکامرانمبیشترباهاتلجمیکنه

ازجامبلندشدموگفتم

خیلیممنونازنصیحتاتونمنخودممیفهممبایدچیکارکنم

ازجاشبلندشدوگفت

خیلیلجبازی،خواهشااخلاقتوعوضکن

برگشتموبهشپوزخندزدم

اونمکهازرفتارایمنخیلیعاصیشدهبودسریتکوندادورفتبیرون

واسهخودمیهپرتقالبرداشتموپوشتکردموخوردم

کهکیواناومدداخلوباترسبهمنگاهکرد

بهشلبخندیزدموگفتم

بابلندشدنكامرانسريعازجامبلندشدمكامرانبلندزدزيرخندهبهارميخوامبرمدستشوييتوممياي؟باالتماسنگاشكردمووگفتمزودبيايباشهدوبارهزدزيرخندهوگفتچشماگهكارمتمومشدسريعميامبعدمرفتدستشوييرويمبلنشستموپاهاموبغلكردموسرموگذاشتمروشونكامرانبعدچنددقيقهاومدكنارمرويمبلنشستووروشنكردبهارفرداباهامميايشركت؟ارهمطمينيحوصلتسرنميره؟اوهومپسبايدقولبديهروقتخستهشديبگيبرتگردونمخونهباشه؟سرموكوندادمازجاشبلندشدوگوشيشواوردوزنگزدبهيكيسلامخوبي؟قربونتمامخوبينعليزنگزدمبگمموضوعتهديدوكهيادته؟ارههمونامشببهاريكيوپشتپنجرهاشپزخونهديدهارهخوبهفقطيكمترسيده

عروسیخوبیبودبهخوبیوخوشیتمومشدوماراهیخونهشدیمباخستگیخودموپرتکردمروتختکامرانپاشولباساتودربیاربعدبخوابحوصلهندارمخوابممیادبلندشوبیحوصلهازجامبلندشدمویهلباسیکهدمدستمبودپوشیدمکامرانکنارمدرازکشیدوگفتبهار؟برگشتمطرفشهوم؟میخواستیدلیلنفرتمنوازخانوادتبدونیاره؟هیجانزدهنگاشکردموسرموتکوندادممننمیتونمبراتبگمفردامیبرمتیهجاییاونابهتمیگننمیشه…نذاشتحرفموبزنمبغلمکردوگفتنهنمیشهحالامبگیربخوابجوجویهنگاهبهارشکردمکهتوگهوارشخواببودکامرانچشاشوبستهبودمنمسرموروبازوشگذاشتموچشامبستماینقدرخستهبودمکهسریعخوابمبردباتکونخوردنتختازخوابپریدمکامرانداشتازجاشبلندمیشدچشایبازمنوکهدیدگفتبخوابهنوززودهپستوکجامیری؟میرمشرکتدیگهخانومحواسپرتخمیازهایکشیدموگفتممراقبخودتباشچشاموبستموادامهخوابموشدمباصداهاییکهآرشازخودشدرمیاوردبیدارشدمازروتختبلندشدمورفتمطرفشچشاشبازبودوداشتدستشوتوحلقشمیکرد

درعقبوواسشبازکردمومنتظربودمتاسوارشه

 

بهکامرانسلامداداونمباخوشروییجوابشودادوحالشوپرسید

کامرانبچهروگذاشتروپامتابتونهرانندگیکنه

ابجیالانمیریمخونهشما؟

ارهعزیزم

منکهلباسنیاوردم

منبراتاوردم

باخوشحالیسریتکوندادوگفت

آرشخوابه؟ارهعزیزمخوابیده

صفحهقبلصفحهبعد

تبادللینکهوشمندبرایتبادللینک ابتداماراباعنواناندیشهوابتکارجدیددربهنمایشدراوردنورزشووشووآدرسلینکنماییدسپسمشخصاتلینکخودرادرزیرنوشتهدرصورتوجودلینکمادرسایتشمالینکتانبهطورخودکاردرسایتماقرارمیگیرد

دانلود رمان: همسر اجباری نوشته: مه گل (nm:gh) نویسنده انجمن رمان های عاشقانه ژانر: #عاشقانه تعداد صفحات کتاب: پی دی اف ۶۸۹

داستان دختری طرد شده … که ناخواسته قربانی شده ی یک دسیسه شیطانیست و

به یک باره از دنیایی به دنیای دیگر تبعید میشود دنیایی که هیچ سنخیتی با رویا های او ندارد… دنیایی که خلاصه میشود در یک مرد…مردی مغرور و عاشق …که در دلش جایی برای آنا ندارد و…

ژانر : عاشقانه

چایی رو  برداشتمو باقیموندشو سر کشیدم.

دانلود داستان رمان ازدواج اجباری

آنا زود باش د لعنتی شیشو نیم شد. بسه کمتر بخور میترکی!!

.-چیه انگار از ارث بابات میخورم روانی ،میام دیگه. بعد دو ترم تو هنوز عین ترم اولیا رفتار میکنی.

پاشدم رفتم تو اتاق بانهایت سرعت آماده شدم…قبل از اینکه بخوام

از خونه شم چنگ زد به کاسه ی پراز شکلات که رو اپن بود.

-د آنا مرگ بزنه تورو من راحت شم ایشاالله .

-اومدم اومدم

 

خودم ماشین نداشتم بخاطر همین بادوستم که هم خونه ام بود میرفتم ،دخترخوب و دوست داشتنی که

اسمش زهرا بود .توراه کلی فحشم داد و تا رسیدم غر زد رفتم سر کلاس جمع همه جمع بود ومیگفتن و میخندیدن

-سلام چه خبره برو بچ چتونه؟!!

-هیچی آخر هفته تولد زیباست همه رو دعوت کرده الانم بچه ها داشتن زیبا رومسخره میکردن با این اداهاش!

زیبا:نخیر من اصلا ادا در نمیارم

زیبا تک دختر یه خونواده پول دارکه با همه امکانات داشت زندگی میکرد تموم صورتشم عملی بود.از نظر زیبایی

خوب بود اما به لطف ارایش و عمل.همیشه مهمونی میگرفت. همه رو دعوت میکرد کلاس ما بیست و هشت

نفر بودیم ودر طول این یک سال باهم فوق العاده صمیمی. البته من زیاد با پسرا گرم نمیشدم چون با خدای

خودم عهد کرده بودم دوست پسر واین چیزا نگیرم که خدا بهم یه شوهر چشم و دل پاک بده

 

این رمان اختصاصی سایت رمانکده میباشد و کپی برداری از این اثر به هر دلیلی ممنوع میباشد و در صورت مشاهده برابر با قوانین کپی رایت برخورد خواهد شد.

خیلی رمان قشنگی بود من برای این رمان چقد اشک ریختم

سلام خسته نباشید میگم به نویسنده و باید بگم که شما هنوز به انسجام فکری نرسیدید و تا زمانی ک فکرتون اروم نبود رمان ننویسید واقعا اشفتگی تو رمان بیداد میکرد…به همه ی رمان خونای قهار و فعال میگم ک این رمان ارزش خوندن نداره واقعا ابکی و مزخرفه زاده ی ذهن اشفته نویسنده اس که مدام داخل داستان شاخه به شاخه میشه واقعا متاسفم

چه جوری رمان پیدا کردید اصلا پیداش نکردم تورو خدا کمکم کنید ممنون میشم از کمکتون

من خیل رمان دیدم بیشترشون قشنگ بودن ولی یکی رمان (دختری که من باشم) و(ازدواج اجباری)های بودن حتما بخونینشون

دمت گرم به این میگن رمان نه به استاد مغرور من… فقط یه چیزی من اخرشو (آنا) نفهمیدم میشه خصوصی بهت بگم؟ میشه

خیلییییی خوب بود❤

خیلییی خوب بود❤

یکی به من بگه همسر اجباری چه ژانریه؟؟ چن پارته؟؟؟؟؟

سلام مه گل جان رومان چرا دان نمیشه

سلام من اسم یه رمان که دختر پرورشگاهی بود وبا یه پزشک که دختر رو دوست نداره ازدواج میکنه وبعد طلاق میگیرند دختر بیمار هم هست لطفا اگه اسم رمانو می دونید بهم بگید ممنون

سلام من لینک کانال تلگرام رمان همسر اجباری رو میخام

Salaaaaaaam Kheyli ali va ghashang bud.vaghean sepaaaaaaas Manam pishnahad mikonam hame bekhunidesh

سلام من یک رمان خوانده بودم حالا از یادم رفته رمان قسمی بود که دختره در یک دفتر کار میکند یک روژ از کار می آید میبیند مادرش بیهوش شده مادرشرا به بیمارستان میبرد دکتر ها میگوید باید عمل شود اما چون پول عمل را ندارد

عالی

من خیلی رمان میخونم ولی اونقدی ک از گناهکار خوشم اومد هیچ رمان ددیگه ای رو پیدا نمیکنم ک اونقد برام جذاب باشه یجورایی انگار بقیه رمانا از چشمم افتادن

جالب بود ولی شدید تکراری بود من ترجیح میدم به عنوان کسی که از بچگی رمان میخونم چیز جدید تر و متفاوت تری بخونم

سلام مهگل جان؛ جاداره یه تشکر ویژه کرده باشم بابت رمان زیبات… خیلی قشنگ بود! من کلا رمان نمیخونم شاید بگم این دومین یا سومین رمانی بود که خوندم ولی واقعا از وقتی که برای خوندنش صرف کردم راضی ام! از اینکه به مسئله نماز و ارتباط با خدا توی هرشرایطی در رمانت گفته شد، و اینکه فضای رمانت تخیلی و غیرواقعی نبود، واقعا باید یه تشکر خیلی خیلی ویژه کرد… فقط ای کاش میتونستیم توی فضای مجازی(اینستاگرام) بیشتر باکارهای زیبات و شخص شخیص خودت آشنا بشیم! با آرزوی موفقیت های روزافزون!!! مهدیهدانلود داستان رمان ازدواج اجباری

سلام این رمان جلددوم دارد؟

باسلام

این رمان جلد دوم دارد؟

باسلام این رمان جلد دوم دارد؟

باسلام این رمان جلددوم دارد؟

میشه توضیح بدین چگونه ازاین سایت دانلود کردید

اولای رمان خوب بود..به واقعیت نزدیک بود..ولی به وسطای رمان که میرسی، فقط ورق میزنی که از موضوع اصلی باخبر باشی…چون دیگه بنظر میرسید که فقط میخواد رمان رو طول بده و رفته رفته از موضوع اصلی دور میشد…و انسجام خودشو از دست میداد…البته بگما اگه این رمان رو برا اولین بار میخوندم، بهترین رمانی میشد که میتونستم برا همیشه بیاد داشته باشم ولی وقتی ۶۰ ۷۰ تا رمان میخونی بشدت تکراری میشه و دیگه تحمل نداری به اخرش برسی…..ولی خب یه خسته نباشی به نویسنده عزیز باید گفت…البته خیلی حرف دارم ولی بماند…چون پریسا عزیز خیلی خوب تو نظرات به زبون اوردن…و حرف اخر اگه واقعا زیاد رمان خوندید ، به تعداد نظرات و طرفدار رمان توجه نکنید..و وقتتون رو بیهوده تلف نکنید…ممنون

من که دوست داشتم خیلی برام جذاب بود و به دلم نشست نویسنده عزیز خسته نباشید

خوب بود منکه خوشم اومد ولی کاش رمانا به واقعیت نزدیک تر باشه تو همشون یا پسره خیلی پول داره یا دختره یا جفتشون رمان دو نیمه سیب به واقعیت خیلی نزدیک تره و امکان اینکه برا من یا کسه دیگه هم اتفاق بیوفته خیلی بیشتره و ادم بیشتر حس میگیره

بدک نبووود

نخسته خدا قوت این کار خود بود اما دیوانه تر از مجنون یه چیز دیگه است پیشنهادش می کنم

نویسنده عزیز ممنون از زحمتت ولی زیاد جالب نبود

ولی در کل خیلی دوس دارم ادامشو بخونمو تمومش کنم،نویسنده عزیز خسته نباشی بابت رمان

سلام،من صفحه دویست کتابم خیلی زیاده درس دارمو وقت ندارم ادامشو بخونم،راستی چرا انقدر شخصیت آنا توی این رمان ضعیفه،پسره با کمربند میوفته به جونش میزنتش هر چی از دهنش در میاد به دختره میگه بعدش دختره میوفته دنبالش میگه بیا غدا بخور،چرا انقد شخصیت زن رو تخریب میکنید؟

سلام،من صفحه دویست کتابم خیلی زیاده درس دارمو وقت ندارم ادامشو بخونم،راستی چرا انقدر شخصیت آنا توی این رمان ضعیفه،پسره با کمربند میوفته به جونش میزنتش هر چی از دهنش در میاد به دختره میگه بعدش دختره میوفته دنبالش میگه بیا غدا بخور،چرا انقد شخصیت زن رو تخریب میکنید؟

بهترین رمان به نام آرزو و حادثه…مختصر و مفید با داستانای کاملا جذاب

رمان در کل خوب بود .اونایی که میگن صفحه زیاده از صفحه ۳۷۴دوباره نمیدونم چی میشه که از اول شروع میشه پس یعنی ۳۷۴ صفحه رو نمیخواد بخونید .با اینکه لحظات عاشقانه و رمانتیک خیلی زیاد داشت ولی من پسندیدم .هرچند هرکی یه نظر داره(یا حق)

سلام از روی تعریف دوستان این رمانو خوندم البته تا صفحات ۲۵۰ پیش رفتم خیلی ابکی هست جالبه تعداد صفحاتش خیلی زیاده ولی اصلا انسجام نداره اریا از انا بدش میاد ولی شبا که دختره کابوس میبینه میره کلی عاشقانه نوازشش میکنه مخاطب این رمان نوجوونای تازه به بلوغ رسیده هستن که فقط دنبال لحظات رمانتیک و اشک هستن اصلا قوی نبود

یه رمان معرفی کنید که عالی باشه ممنون

عالییییی

رمان بودنت رادوست دارم چرانصفه هستش؟واقعاشخصیتاش بدون رسیدن بهم تموم میشه این ک اصلامشخص نبوداخرش چی ب چیه.دلتون خوشه ها اه

دو جلده .من پیداش کردم تو هیچ سایتی نبود . ادامشو تو کانالش دارن میزارن .من لینکشو گرفتم

سلام .کسی جلد دوم رمان بودنت را دوست دارم رو داره؟ هر کی داره خبرررررررررر بده تو این سایت نیستش

رمان همسر اجباری معرکه بووووووووووووود نویسندهوجونی دستت طلاااااااااا

سلام .کسی جلد دوم رمان بودنت را دوست دارم رو داره؟ هر کی داره خبرررررررررر بده تو این سایت نیستش

بنظر رمان جالبی میاد امیدوارم در رمانهای بعدی موفق تر باشید

??????????????????????????????????? عالی

سلام واقعا رمان خوبی بود به دلم نشست.

من با خوندنش اعصابم خورد شد پسر که وحشی بود دختر هم ضعیف و احمق

من نمیدونم چرا توی رمان های ایرانی شخصیت پسرها انقدر وحشی و بی اعصاب هستند بعد جالبیش اینجاست که یه دفعه آخر داستان میشن عاشق ترین و رمانتیک ترین پسر دنیا در صورتی که توی واقعیت اصلا اینجوری نیست. نویسدگان عزیز یکم واقعگرا باشید.

دقیقاااااا

ایول دقیقا

سلام میشه ب من کمک کنید و برام بگید چطور اثرمو پخش کنم؟

نمی دونم چرا یه صفحه که خوندم احساس کردم قلم ضعیفه. من خودم می نویسم قلم نسبتا قویی رو دارم اما تا حالا جرئت انتشار اثرم رو پیدا نکردم شاید دلیلش اینه که من میخوام یه اثر بی نقص رو به خواننده تقدیم کنم.شاید رمانت موضوع خوبی رو داشته باشه حتی قلمت هم خوب باشه و من پر توقعی کرده باشم اما همین که اثرتو منتشر کردی به نظرم جرئتت ستودنیه:) موفق باشی…

بله درسته البته جرئتشون ستودنیه

ولی درسته تمام رمان های ایرانی برگرفته از اجبار شده

طوری که من وقتی وسط داستانم میتونم حدس بزنم آخرش چی میشه

رمان باید طوری باشه که واسه هر لحظش خواننده لحظه شماری کنه.

ولی رمان خوبی بود به دلم نشست?

سلام رمان عالییی بود مسی هستین??

سلام رمان خیلی خوبییییییی بود مسی هستین??

من رمان گیتی برای موبایل میخوام کسی داره؟

دیر گفتی داشتم حذف کردم??

سلام برای من دانلود نمیشه

سلام برا منم دانلود نمیشه چرا؟؟؟؟؟

دیر گفتی داشتم حذف کردم??

راستی چرا هرکاری میکنم دانلود نمیشه

سلام دوستان رمان خوبیه ؟

ارزش خوندن داره؟

سلام چرانسخه آیفونش دانلود نمیشه؟!

سلام بچه ها من تازه میخوام بخونم رمان خوببه؟?

رمان عاتون رو با فرمت جاوا منتشر نمیکنید؟

سلام ببخشید، کسی میتونه چند کتاب از نویسنده ای به اسم “نقره” معرفی کنه رمان با من حرف بزن رو ایشون نوشتن

سلام تو اینترنت سرچ کن بنویس نام رمان های نقره کاربر انجمن کل رمان هاش براتون میاد زندگی خصوصی هم یکی از رمان هاشونه

چرا از وسطهای بخش چهار رمان قطع میشه و برمیگرده به اوایل؟ از همون قسمت خداحافظی با اریا در کره رو‌میگم?

رمان خوبی بود ولی خیلی شبیه ب رمان ازدواج اجباری داشت البته ابتداش.در کل خیلی کار خوبی بود . دوستان توصیه میکنم رمان پرنده غریب نوشته ی ماه بانو رو بخونید کار خیلی خوبیه فقط کاش راه ارتباطی داشتیم با نویسندش

من رمان

خداییییییییی اخر خنده اس.من دو صفحه نخونده پوکیدم.ههههههههههههههههههههههههه

واسه اینکه درک از خوندن رمان رو نداری

به نظر من رمان واقعا جالب و عالی بود در رابطه با نظر پریسا خانون باید بگم که چند بار دیگه رمان رو بخونن شاید چیز های جدیدی در رابطه با موضوع رمتگان دریافت کردند!!? نویسنده ی عزیزم خیلی خیلی رمان زیبایی بود امیدوارم موفق باشید ??

با اینکه از قبل چن بار خوندمش ولی بازم اشتیاق دارم بخونم خدایی خیلی تکه رمان های زیادی خوندم ولی کم پیش میاد رمانو ۴ بار کامل بخونم کلا بگم رمانه عالیی هست لایک طلایی داره و اونایی که میخوان ایراد بگیرن همین که نویسنده زحمت کشیده و نوشته باید تشکر کرد واقعا درک میکنم که چقد زحمت میخواد و اینکه کسی بگه مجبور نیس بنویسه از روی علاقه ی شخصیه خودش نوشته (: و اینکه اگه واسه یه بار رمان نوشته باشید متوجه سختیاش میشید و انقد بهونه تراشی نمیکردید و بازم دم نویسنده گرم چاکرشیم

رمان در همسایگی گودزیلا و گناهکار رو پیشنهاد میکنم بهتون واقا گناهکار عالیه هرچقد بخونی کمه

درسته این دوتا عااالین و البت رمان اسطوره چندینو و چند بار خوندمش بازم جذابه هردفعه ک میخونمش

چرا نمیتونم دانلود کنم!!؟؟؟؟

عزیزم بزن رو نسخه کامپیوتر

چرا نمیتونم دانلود کنم؟؟!!!!

عاااااااالی بود مرسی

چرا رمان قبلا ویرایش شده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

چرا ویرایش دادید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/

عالییییییییییییییییییییییییی بووووووووووووووووووووود فقط اون وستاش تکراری بود

چجوری دانلود کنم؟

چجورى میشه دانلود کرد؟؟؟من هرکارى کردم نشد!

من بالای ۳۰۰تارمان خوندم ولی رمان گناهکار و همسر اجباری ازهمشون بهتر وزیباتر بود

ببخشید چجورى دانلود کردید من هر کارى میکنم نمیشه ؟؟؟؟؟

وااااااااااااای عالی بود مگه میشه اینقد خوشکل نوشت. اینقد کنجکاو بودم تا صبح نخوابیدم.دمت جیییییییز لایک داری.

واااای این چندصفحس؟؟؟؟چرا اینقدطولانیه؟؟؟کی خوندش خوب بودیان؟

چرا فکر میکنم عشق واسه من وجوری نداره??????

چرا فکر میکنم عشق واسه من وجوری نداره??????

عالی ممنونم از نویسنده ی عزیز. ایول به شصیت احسان. کار بعدیش جیه برترین شان قلم رو خیلی خوب نگه داشته بد

سلام خدایی قلمشو گل بگیرن شان قلمو حفظ کرده. شخصت احسان دمش گرم بود. پیشنهاد می کنم حتما بخونید خیلی خوشم اومد کار بعدیش چیه؟

سلام موضوعش تکراری بود طوری که من کنجکاو نشدم که تا اخر بخونمش? امیدوارم تو کار بعدی جبران کنین?

سلام . تکراری بود یعنی مثلا دختره یا پسره پولدارو خوشگل و اینا بودن و بعد اولاش از هم بدشون میاد و بعدش آخر عاشق هم میشن . ببخشید میپرسم آخه تعداد صفحاتش زیادها رمان الکی باشه آدم آخرش اعصابش خورد میشه

خوب بود

سلام اگه کسی نمیگه با نویسنده دوشمنی داره باید بگم .. غلط املایی داشت . و بعضی جاها خیلی خلاصه کرده بود

واییییی خیلی عالیه عاشششششقش رمان بعد این نویسنده کو زود باششششششین شخصیت آریا رو خیلی دوست داشتم

اتفاقاتش خیلی تکراری بود انگار تو یک رمان دگ شبیه این رو دیدم

پریسا خانم، کسی که نقد میکنه باید اصولِ نقد کردن رو رعایت کنه. شما انگار با نویسنده خصومت قبلی دارین که همچین رمانش رو نقد میکنید. استفاده از کلمه ی ابلهانه در شان کسی که خودش رو در جایگاه نقد یا همون قضاوت نشونده نیست.لازم به زکر که بگم نویسنده ایرانی هستش.

اینو لازمه که بگم. پزشکی قانونی تجاوز رو تشخیص داد.در همین حد و جزییاتی که تو پرونده بود چون آریا میلی به خوندنش نداشت.نخوندو واقعیت آخر داستان مشخص شد.

دوما آریا به خانوادش گفته بود که بی گناه بوده. پس دلیلی نداشت که اعضای خانوادش وقتی میدونستن پسرشون بی گناهه کاری با آنا داشته باشن.

سوما خوانواده آریا از طرفی خیلی خوشحال بودن که آریا با این مشکل دیگه نمیتونست زیبا رو داشته باشه که از خانوادش(خانواده اریا)

قولِ پدرِ آریا هم ویرایش شد و نسخه ویرایش شده تکمیل شد.

خب میریم سراغ ایراد های عروسی.

بنده خودم متاهل و در دو ساعت کارت های عروسیم رو انتخاب و چاپ کردم. در کل با نام بخوایم بگیم ۵ ساعتیم شد با نوشتن اسمِ فامیل. پخش کارت هم که بماند اصن ایرادی نداشت تو داستان.

وای خدا. انتخاب لباس عروس یک ماه طول میکشه.!!!??? واقعا خیلی خیلی خندیدم.ممنون. الان به لطف ژورنال و مزون های  و سایت و کانال  از همون آرایشگاه انتخاب و سفارش میدن

از لحاظ نوشتاریش هم در ویرایشی ک انجام شد حل شد و بدون غلط

بعدش میشه بپرسم کجای اتفاقات روزمره اشون عجیب بودو نمیدونم ازاون حرفای خودتون بود…که رمان رو به چالش بردین. تمام اتفاقا زندگیه پر دردسر آریا رو به نمایش کشید که آنا هم بخاطر عشقش همراهیش میکرد.

درمورد ژانر رمان هم بگم رمانِ عاشقانه همینه شخصیت ها عاشق هم میشن. شما که ژانرش رو پسندیدین باید منتظر رابطه عاشقانه میشدین انتظار که ندارین رمانِ عاشقانه رو ترسناک بنویسن. این رمان چیزی بدور از ژانرش نبوده.

?این رمان ویرایش شده نسخه ویرایش شدش رو نخوندین?

?این رمان ویرایش شده نسخه ویرایش شدش رو نخوندین?

و درآخر هم بگم من مدیر کانال نویسنده عزیزمون هستم. که به زودی رمانِ جدیدش میاد رو سایت

من زختر بد اخلاق بودم الان مثل انا مهربون شدم و به شوهرم میرسم خیلی اموزنده بود تورو خدا ادامش بده نویسنده میشه بقیه رمان هایی که نوشتین رو بگید بخونم،فکرم مشغوله عالی بود خسته نباشی خدا قوت

متاسفانه باید بگم داستان خیلی ضعیف بود. ۱٫ داستان زیادی طولانی شده بود بدون اینکه حرف خاصی برای گفتن داشته باشه.انگار فقط نویسنده قصد داشته صفحات رمان زیاد بشه بدون اینکه درمورد این طولانی شدن فکری بکنه. من به عنوان خواننده در خلال داستان حدود یک سوم رمان رو فقط رد میکردم تا به بحث اصلی داستان برسم. ۲٫ سوژه داستان و فضای اون تکراری بود. طبق معمول یک پسر و دختر که در ابتدا عاشق هم نیستن و بر حسب شرایط در کنار هم قرار گرفتن و بعد از مدتی عاضق همدیگه میشن و مثل همیشه یه پسر مغرور داریم و یه دختر مهربون!!!!! ۳٫ فضاسازی و پرداخت موضوع داستان بسیار ضعیف و به دور از واقعیت بود که نشون از این داره نویسنده هیچ اطلاعاتی راجع به حداقل های قانون تجاوز نداره. بعد از تجاوز هم دختر و هم پسری که مورد اتهام قرار گرفته مورد آزمایش قرار میگیرن و با یه آزمایش ساده کاملا قابل تشخیصه که این تجاوز کار متهم بوده یا خیر و هرگز بر حسب حرف دیگران حکمی صادر نمیشه. مورد دوم اینکه تشخیص باکره بودن یک دختر برای پزشک قانونی جز راحت ترین و پیش و پا افتاده ترین مسائله. چطور ممکنه در تشخیص این موضوع اشتباه کنن؟ اونهم در مساله مهمی مثل تجاوز که پای آبرو و آینده و زندگی طرفین در میونه. ۴٫ شخصیت های داستان بسیار بسیار آرمانی و کاملا به دور از واقعیت به تصویر کشیده شده بودن. به عنوان مثال هیچ خانواده ای در ابتدای قضیه با دختری که بهش در یک مهمونی تجاوز شده و به اجبار به عقد پسرشون دراومده انقدر خوب برخورد نمیکنند و انقدر با اطمینان از پاکی اون صحبت نمیکنند. البته نویسنده برای خالی نبودن زمینه داستان در حد چند جمله کوتاه روی مادر آریا مانور داده اما انقدر ضعیف و کم بود و انقدر ناگهانی و بی دلیل اخلاق مادر آریا خوب شد که کلا اگر این چند جمله رو هم نمینوشت خیلی بهتر میشد. ۵٫ بعضی از جاهای داستان که کلا بی جواب موند مثل اون اون قسمتی که پدر آریا در مراسم نامزدی زیبا تاریخ عروسی پسرش رو برای یکماه بعد تعیین میکنه و همه رو هم دعوت میکنه اما همون شب بعد از نامزدی آنا کتک میخوره و دماغش میشکنه و … و دیگه هیچ اشاره ای به این قسمت نشد که اصلا عاقبت این دعوت علنی به کجا رسید؟ ۶٫ اتفاقات روزمره داستان هم به طرز تعجب آوری به دور از واقعیت بود. به عنوان مثال اینکه چهار روز به مراسم عروسی مونده و آریا تازه از سفر کاری برگشته و تازه عروس و داماد میخوان برن برای انتخاب کارت و لباس عروس وخرید های عروسی. کارت عروسی که در کمترین حالت باید یک هفته زودتر از مراسم به دست مدعوین برسه و یک هفته معمولا زمان میبره تا آماده بشه. یعنی فقط همین کارت دوهفته زمان میخواد. حالا به فرض که این مساله واضح رو نادیده بگیریم. چطور همون روزی که آریا و آنا برای خرید و انتخاب کارت میرن و شبش به عقد آذین و احسان دعوتن دقیقا همون شب احسان میگه من و شروین رفتیم کارت ها رو پخش کردیم!!!!! مگه همون روز تازه سفارش کارت رو نداده بودن؟دیگه انتخاب لباس عروس بماند که خودش چقدر زمان میخواد و از حداقل یکماه قبل باید اوکی بشه. یا مورد دیگه اینکه عروس روز عروسیش تازه ساعت یازده صبح میره آرایشگاه و تازه ساعت سه بعد از ظهر آرایشگرش شروع به کار آرایشش میکنه!!!!!!!! انقدر ابلهانه نوشته شده که واقعا نمیدونم چی باید بگم. من موندم اصلا نویسنده توی ایرران زندگی میکنه و با زندگی ایرانی آشنا هست؟ و بسیاری از موارد دیگه که واقعا در کلام نوشتاری و در این فضا نمیگنجه. من نمیدونم این رمان چندمین کتاب این نویسنده هستش اما حتی اگر اولین هم باشه و کم تجربگی نویسنده رو لحاظ کنیم اما متاسفانه بیشتر ایرادهای داستان موارد مربوط به نویسندگی نیست (هر چند که در این مورد هم ضعف ها بسیار بود) بلکه نشان از بی دقتی و کم توجهی زیاد نویسنده داره که حتی پیش و پا افتاده ترین مسایل زندگی رو نتونسته خوب به تصویر بکشه واین نشان از بی سوادی نویسنده میباشد و این مساله برای من خواننده نوعی توهین تلقی میشه که باید کتابی رو بخونم که نویسنده اش برای خواننده انقدر ارزش قائل نشده که لااقل حداقل های اولیه رو رعایت کنه. امیدوارم نویسندگان نوپا به این مسائل توجه کنند و یک حداقل شعوری برای خواننده در نظر بگیرن و اول یاد بگیرن هر نوشتاری رمان و داستان محسوب نمیشه و ارزش انتشار نداره.

پریسا خانم، کسی که نقد میکنه باید اصولِ نقد کردن رو رعایت کنه. شما انگار با نویسنده خصومت قبلی دارین که همچین رمانش رو نقد میکنید. استفاده از کلمه ی ابلهانه در شان کسی که خودش رو در جایگاه نقد یا همون قضاوت نشونده نیست.لازم به زکر که بگم نویسنده ایرانی هستش.

اینو لازمه که بگم. پزشکی قانونی تجاوز رو تشخیص داد.در همین حد و جزییاتی که تو پرونده بود چون آریا میلی به خوندنش نداشت.نخوندو واقعیت آخر داستان مشخص شد.

دوما آریا به خانوادش گفته بود که بی گناه بوده. پس دلیلی نداشت که اعضای خانوادش وقتی میدونستن پسرشون بی گناهه کاری با آنا داشته باشن.

سوما خوانواده آریا از طرفی خیلی خوشحال بودن که آریا با این مشکل دیگه نمیتونست زیبا رو داشته باشه که از خانوادش(خانواده اریا)

قولِ پدرِ آریا هم ویرایش شد و نسخه ویرایش شده تکمیل شد.

خب میریم سراغ ایراد های عروسی.

بنده خودم متاهل و در دو ساعت کارت های عروسیم رو انتخاب و چاپ کردم. در کل با نام بخوایم بگیم ۵ ساعتیم شد با نوشتن اسمِ فامیل. پخش کارت هم که بماند اصن ایرادی نداشت تو داستان.

وای خدا. انتخاب لباس عروس یک ماه طول میکشه.!!!??? واقعا خیلی خیلی خندیدم.ممنون. الان به لطف ژورنال و مزون های  و سایت و کانال  از همون آرایشگاه انتخاب و سفارش میدن

از لحاظ نوشتاریش هم در ویرایشی ک انجام شد حل شد و بدون غلط

بعدش میشه بپرسم کجای اتفاقات روزمره اشون عجیب بودو نمیدونم ازاون حرفای خودتون بود…که رمان رو به چالش بردین. تمام اتفاقا زندگیه پر دردسر آریا رو به نمایش کشید که آنا هم بخاطر عشقش همراهیش میکرد.

درمورد ژانر رمان هم بگم رمانِ عاشقانه همینه شخصیت ها عاشق هم میشن. شما که ژانرش رو پسندیدین باید منتظر رابطه عاشقانه میشدین انتظار که ندارین رمانِ عاشقانه رو ترسناک بنویسن. این رمان چیزی بدور از ژانرش نبوده.

?این رمان ویرایش شده نسخه ویرایش شدش رو نخوندین?

?این رمان ویرایش شده نسخه ویرایش شدش رو نخوندین?

و درآخر هم بگم من مدیر کانال نویسنده عزیزمون هستم. که به زودی رمانِ جدیدش میاد رو سایت

خانم پریسا من این رمان رو نخوندم اما براساس توضیحات دوستان معلومه که رمان خوبییه .در ضمن رمان ها هم خوب و بد دارن اما…..شما جوری حرف زدین که این رمان رو هیچش کردین .واسه ی انتخاب لباس عروس…زندایی من تازه یه هفته قبل از عروسی رفت تا ببینه لباسا چه شکلن .این یک . دو.مایکی از اقواممون از ساعت شش صبح تا ساعت دوظهر که داماد اومده دنبالش توی آرایشگاه بوده . خیلی از حرف های دیگتون هم غیر منطقی بودن .بهتره قبل از نوشتن نظر یکم فکر کنید و الکی از کسی عیب جویی نکنید.

عالی بود..واقعا ممنون.. میشههه رمان سقوط دستهای ما….از خانوم الیخانی رو بزارین خواااااهششششششششششششش میکنمممممممممم

رمان عالی عالی بود مرسی

رمان خوبی بوووود …خوشمااان اممممد…امیدوارم رمان های بعدیتووو بتررررکوووونی….♥♥♥♥♥

خیلی جالب بود اونم بدجور که خواننده دلش بی تاب میشه

خیلی ممنونم خوشحالم به دلتون نشسته? امیدوارم رمان بعدیم رو هم که به زدی رو سایت میاد بخونید. دیوانه تراز مجنون

سلام مه گل،خانوم خسته نباشی،واقیت داشت رمان همسر اجباری؟؟؟؟من فقط همین اثارو از شما تو سایت دیدم ،میشه رمان قبلی اگر دارین معرفی کنید که بخونم؟

سلام میشه بگیدچطوری بایدواردرمان بشم وبخونم

مه گل جان عالیه خواستم ببینم چطوری ایناروسرهم بندی میکنی واقعیت یانه چون منو شدیددیوونه کردی

الناز جان سلام این رمان هیچ کدوم از شخصیت هاش واقعی نیستن و ساخته ی ذهن بودن، کاملا

عالی بود

خیلی ممنونم

من چند بار زدم رو لینک اما دانلود نمیشه ?

فرمت مختص به گوشیتون رو بردارین

من هنوز نخوندم اخرش خوب تموم میشه یانه؟

بخونید شاید خوشتون اومد

سلام میشه بیگین این رمان ها واقعیه یا نه؟؟؟

سلام اگه رمان های دیگه ای از این نویسنده دارید در سایت قرار بدید این رمان بسیار زیبا بود

به زودی رمان دیوانه تراز مجنون روی سایت میاد. امیدوارم دنبال کنید

سلام مه گل خانوم رمانت بیست بیسته ایووووووووووووول ایشالا همیشه موفق باشی و بیشتر بدرخشی

ممنونم آقا امیر لطف دارین

مه گل جان رمان مشکل داره دان نمیشه

سودا جان سلام. نسخه ی مربوط به گوشیتو بردار.

سلام مه گلی نویسنده ی خوبی و عزیز قلمت عالیه انشاءالله هر چه زودتر دیوانه تر از مجنون هم بره تو سایت

سلام خانم موحدی ممنونم از نظر و حمایت های همیشگی شما.

سلام دوستان مه گل هستم این رمان به زودی ویرایش میشه و بدون غلط املایی و تکرار پارت گذاشته میشه.

ســــــــــــلااااااممممم عزییییییزممممم رماااااانتتت عالیییییی حرررف نداررره بیستـــــــــــ بیستتتتتـــــــــ مه گل جووووونممممم …..??❤???

نارون جان ممنونم از لطفت که همیشه از طرفدارای خوبم بود??

عالیه نخسته مه گل گیان

نارون جان ممنونم از لطفت همیشه از طرفدارای خوبم بود??

مشکلی نداره عزیزم

چرا دان نمیشه؟؟؟؟؟؟

متشکرم عزیزم

سلام رمانت عالیه پیشنهاد میکنم همه این رمانو بخونن.???

رمانکده را در رسانه ها دنبال کنید…

جهت دریافت آخرین مطالب منتشر شده ایمیل خود را وارد نمایید.

تمامی حقوق مطالب وب سایت رمانکده محفوظ و هر گونه استفاده از کتابهای قرار داده شده بر روی سایت رمانکده به هر نحوی (انتشار از طریق اپلیکیشن های موبایل، کپی بر روی سایت و وبلاگ ها حتی با ذکر منبع و…) ممنوع می باشد و با متخلفین طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای برخورد می شود. و تیم رمانکده هیچ گونه رضایتی از قرار دادن فایل رمان ها در تلگرام و …. ندارد و از نظر اخلاقی کار صحیحی نیست.©

kabood

Category:

Latest Version:

دانلود داستان رمان ازدواج اجباری

v1.0

Publish Date:

2018-04-30

Get it on:

Requirements:

Android 2.3.4+

Report:

Flag as inappropriate

رمان عاشقانه ، رمان ازدواج اجباری

2018-06-02

Update on: 2018-06-02

Requires Android: Android 2.3.4+ (Gingerbread MR1, API 10)

Signature: 9b5481eb5db16126839393f6aec57ee3e4996f29

Screen DPI: 120-480dpi

Architecture: universal

File SHA1: 55b834dc55a852908757d341df2c3fb59cb73dcf

File Size: 1.8 MB

Download


Facebook
Twitter
YouTube

XX1 Lite

2.1.1

permatakanji

Google News

5.13.0.19073200

Google LLC

FarmVille 2: Country Escape

12.9.4385

Zynga

Mobile Legends: Adventure

1.1.21

Moonton

Screen Lock

2.9

Mojo DigiTech

دانلود داستان رمان ازدواج اجباری

McDonald’s

1.5.1

McDonald’s Apps

Zapya

5.8.2 (US)

Dewmobile, Inc.

PPSSPP

1.8.0

Henrik Rydgård

VK

5.40

VK.com

Twitter

7.93.2-release.50

Twitter, Inc.

SOLUTIONS

CUSTOMER SERVICE

FOLLOW US

TOP ANDROID APPS

TOP ANDROID GAMES

دانلود داستان رمان ازدواج اجباری
دانلود داستان رمان ازدواج اجباری
0

داستان رمان ازدواج اجباری

داستان رمان ازدواج اجباری
داستان رمان ازدواج اجباری


نام کاربری یا نشانی ایمیل


رمز عبور

مرا به خاطر بسپار

امروز مطلب جدیدی ارسال نشده است

داستان رمان ازدواج اجباری

نام رمان :رمان ازدواج اجباری

به قلم :sara bala

حجم رمان : 3.05  مگابایت پی دی اف , 1.1 مگابایت نسخه ی اندروید , 0.99 مگابایت نسخه ی جاوا , 318  کیلو بایت نسخه ی epub

خلاصه‌ای از داستان رمان:

داستان درباره ی دختری به اسم بهار هستش که یه روز موقع برگشت از مدرسه متوجه ماشین ناشناسی  جلوی در خ و نه شون میشه که ….


:فرمت رمان:pdf,apk,java,epub

تازه از مدرسه تعطیل شده بودم تو راه خ و نه بودم سرکوچه با سارا خدافظی کردم خ و نه ی ما یکی از نقاط پایین

شهر بود یه خ و نه ویلایی حیاط دار با دیدن bmw سفید رنگی که در خ و نه پارک شده بود تعجب کردم تو این محله هیچکی از این ماشینا نداشتم اونم ماشینی که جلوی خ و نه ما پارک شده باشه با تعجب رفتم تو خ و نه دو جفت کفش مردونه در خ و نه گذاشته بود در رو باز کردم ورفتم تو خ و نه ما طوری بود که پذیرایی و نشیمن یکی بود برای اینکه بری تو اتاقا باید ازونجا رد میشدی با کنجکاوی رفتم تو با دیدن دوتا پسر جوون که روی زمین نشسته بودن دیگه خیلی تعجب کردم با شک نگاشون کردمو سلام دادن اونام با شک جوابمو دادن سریع رفتم تو اتاقم و درو بستم

باران کوچولوی من تو اتاق با لباسای مهدش خوابش برده بود اروم ب**و*سیدمش و لباساش و طوری که بیدار نشه در اوردم لباسای خودمم عوض کردم و رفتم توی اشپزخ و نه بازم باید ازجلوی اون دوتا مرد رد میشدم این دفعه باباهم روبه روش نشسته بود به بابام سلام کردم که با مهربونی جوابمو داد رفتم تو اشپزخ و نه و بابا رو صدا زدم -بابا؟ -جانم؟ -میشه چندلحظه بیاین؟ -اره بابا اومد -جانم؟ -اینا کین بابا؟

رمان ازدواج اجباری

منبع:http://www.forum.98ia.com/

رمان دیزالو از آندرومدا نام کتاب: دیزالو نویسنده: آندرومدا ژانر: عاشقانه، اجتماعی ناشر: رمانسرا تعداد صفحات: 566 خلاصه‌ی داستان: ماهورا زند گریمور مطرح سینما، قربانی…

رمان کلت طلایی از SILVERSEA HORSE نام کتاب: کلت طلایی نویسنده: SILVERSEA HORSE ژانر: پلیسی، عاشقانه ناشر: رمانسرا تعداد صفحات: 271 خلاصه‌ی داستان: داستان در…

رمان سیندرلا از محدثه رجبی نام کتاب: سیندرلا نویسنده: محدثه رجبی ژانر: عاشقانه ناشر: رمانسرا تعداد صفحات: 511 خلاصه‌ی داستان: داستان درباره سیندرلاس. دختری پر…

رمان تنهایی و راه عبور از رقیه نورزاده نام کتاب: تنهایی و راه عبور نویسنده: رقیه نورزاده ژانر: عاشقانه ناشر: رمانسرا تعداد صفحات: 90 خلاصه‌ی…

رمان همسایه‌ی پری از افسون امینیان نام کتاب: همسایه‌ی پری نویسنده: افسون امینیان ژانر: عاشقانه، پلیسی ناشر: رمانسرا تعداد صفحات:569 خلاصه‌ی داستان: قصه‌ی دختری است…

خیلی رمان بی خودی بود .بدترین رمان که تا حالا خوندم .خیلی مزخرف بود

ببین دوست عزیز قصد بی احترامی ندارم ولی واسه نویسندگی باید تجربه و قلم قوی داشته باشی این رمانو واقعا نمیشه خوند پر بود از خشونتی که به یه دخترنوجوون بیگناه اعمال شده بود یکم نگرشت روروشنتر کن
گرچه درکل رمان اینترنتی و تلگرامی ارزش وقت تلف کردن نداره رمان چشمهایش که یک رمان عاشقانه هست رو بخونین

این رمان واقعیت بود ؟؟چون خیلی از شخصیتا خوشم اومد انگار خودم تو شخصیتام جواب بدید لطفا?؟

متاسفانه اطلاعی ندارم.

واقعا رمان مزخرفی بود.تا به حال رمان به این افتضاحی نخونده بودم.کسانی که میگن عالی بود لطفا رمان اسطوره وبیگناه روبخونن تا بفهمن رمان عاااالی یعنی چی

از وقتى رمان اسطوره رو خوندم هيچ رمانى به چشمم نمياد، واقعا فوق العاده بود، اين رمان رو يادمه چند وقت پيش دانلود كردم و چند صفحه اولشو خوندم، خيلى بچه بازى بود، تا آخر نخوندم، اسطوره و رازى كه جگر ميسوزاند، فوق العادن

حیف وقتی که برای این رمان تلف کردم یه رمان دیگه با همین اسم بود ازدواج اجبباری نویسندش اسمش یادم نیست ولی انصافا قلمش حرف نداشت میگن چاپش کردن متاسفانه پیداش نمیکم ولی این کجا و آن کجا امیدوارم نویسنده این رمان بعد از سالها مطالعه دوباره دست به قلم ببره

سلام ببخشید این رمان بر گرفته از به زندگیه واقعیه؟
اخه خصوصیات این داستان دقیقا مثل زندگی یکی از دوستامه دقیقا همه چیزش

این رمان عالی بود
یکی از بهترین رمان هایی بود که تا حالا خوندم
برای بهار خانم و همسرش و پسر کوچولوشم آرزوی خوشبختی میکنم

سلام.به نظرم نویسنده تازه کار هستند.اصلا توی رمان از ارایه های ادبی استفاده نشده بود.من به شخصه حس میکردم دار م دفتر خاطرات یه دختر نوجوان را میخوانم که رویاهاش را نوشته .در مورد عمل پیوند کلیه باید بگم بیمار تا ۶ ماه قرنطینه هست و کسی نباید بهش نزدیک بشه چون احتمال پس زدن پیوند هست در ضمن داروهای هم که مصرف میکنند مانع شیر دهی به بچه میشه.و کسی که پیوند کلیه انجام میده حداقل تا دوسال نمیتونه باردار بشه به نظرم در شخصیت بهار زیاد اشکال وجود داشت.در ضمن کسانی که پیوند قلب انجام میدند اصلا نمی تونند باردار بشند.بهتر دلیل تنفر کامران از خانواده بهار چیز دیگه ی بود مثلا پدر بهار با پدر و مادر کامران تصادف کرده بود و باعث مرگ اونا شده بود.
امیدارم رمانهای بعدیتون بهتر باشه .و به واقعیت نزدیکتر.

نویسنده عزیز رمان شما چند مشکل اساسی داشت…اول از همه چرا سعی نکردید رمانتون کمی واقع گرا باشه…ازدواج های زیر سن قانونی تا اونجایی که بنده میدونم نیاز به حکم رشد داره…اما شما دوست عزیز جوری شخصیت “بهار” رو جلوه دادی که انگار خیلی چیزا میدونه! یه دختر پونزده ساله چی از زندگی مشترک و یه مرد میدونه؟ دوم شخصیت “بهار” رو درست تعبیر نکردی یهو یه دختر هفده ساله صاحب دو بچه میشه مگه عصر قجره؟ دوستان عزیزی که دارن نظر بنده رو میخونن و باهاش مخالفن یه کم در بطن رمان دقت کنن…موضوع نویسنده جالب بود ولی میتونست قلمش رو بهتر کنه…درباره موضوع تحقیق کنه…شخصیت “کامران” و “بهار” رو میتونست به اوج برسونه اما با یه سری از رفتارات این دو شخصیت آدم فکر میکرد داره داستان دوتا بچه رو میخونه نه یک پدر و مادر! نویسنده عزیز نوشتن یک داستان یک رمان نیازمند یک قلم خوبه…و قلم خوب از داشتن اطلاعات کافی درباره اون موضوعی هست که میخواید بنویسید…لطفا نطرات بندهرو بر حسب بی احترامی نزارید این یک انتقاد دوستانه بود تا اثر شما نویسنده عزیزبهتر بشه
مچکرم

منم با نظر میکا ء موافقم

خيلي مزخرف بود به نظرم

هر کاری می کنم نمی تونم با ۱۵ سال سنش کنار بیام?
باااید ۱۷ می بود حداقل

ببخشید رمان ازدواج اجباری ادامه نداره

واقعا ممنون این بهترین رمانی بود که خوندم اگر رمان هایی مشابه این میشناسید لطفا معرفی کنید رمان یک اس ام اس هم خیلی جالب بود

اگه راوی داستان که شخص بهار بود کمتر از زیبایی و تریپ بازی خودش و ست کردن تیپش با کامران حرف میزدو انقدر سن پایینشو مدام به رخ نمی کشید رمان جذابترم میشد در ضمن دختری با اون سن کم و توی موقعیت خانوادگی که بهار داشت فکر نمیکنم انقدر خوب روش تیپ زدن و آرایش رو بلد باشه درست مثله دختری حرف میزد که یه عمر دوس پسر داشته و همه ی تیپا و آرایشا رو هم کاملا جاشو بلده.

گلم چرا ازدواج باسن کم پیش میاد من خودم پونزده سالگی نامزدشدم الان شونزده سالمه قراره توهفده سالگیم عروسی کنیمداستان رمان ازدواج اجباری

سلام
یادم میاد حدود ده دوازده تا رمان بود که داشتم اما دوست نداشتم ازدواج اجباری رو بخونم و افتاد آخر از همه شاید از روی کنجکاوی خوندم
در کل قشنگ بود اما به عنوان یک رمان ساده
حالا که خودم می نویسم و رمان های خیلی بزرگ رو مطالعه می کنم می بینم که رمان نباید همیشه عاشقانه باشه،ازدواج اجباری باشه،ارباب رئیتی باشه
و…
رمان ها می تونه عاشقانه باشه اما عاشقانش زمینی نباشه این علاقه شخصی منه و توهین به هیچ کس نخواهد بود
و همچنین تشکر از نویسنده این رمان

من اصلا كار ندارم كه كتاب بيخودي بود ولي نميتونستن واسه بچه يه كالسكه بخرن؟

زیبا ترین رمانی که تا حالا خوندم است
خیلی ممنون عالی بود

خیلی عالیه من توگوشیم نسبش کردم این اولین رمانی بود که خوندم ولی من الان قسمت ششمم وقت نمیکنم چون درسامو میخونم ولی تا اینجا عالی بود بهتر ازین نمیشه

سپاااااااااااس فراوان

عالی بود ممنون ???

عالی بود پرفکتتتتتتت
من که عاشق این رمان شدم ممنون

سلام یکی ازبهترین رمان هایی بود که خوندم درکل ممنون

این رمان محشررررررههههههههه

فاجعه خودتی

ببخشید ولی فاااااااااااجعه ترین رمان عمرم ببببببود

خیلی قشنگه

چرا من نمی تونم دانلود کنم هرچی روی دانلود فتیل میزنم یک صفحه دیگه باز میشه سفید

روی چی میزنین؟؟؟

عالیییییییییییییی بود

خیلی عالی بود عاشقش شدم مرسییییییییییییییییی

خیلی قشنگ بود یکی از بهترین رمان هایی بود ک خودندم

وایییییییییییییییییییی خیلی قشنگ بود

كجاش قشنگ بود برین چهارتا رمان دیگه بخونین بفهمین قشنگ یعنی چی آخه كی یه هفته بعد از زایمان با شوهرش رابطه بر قرار میكنه تا یك ماه نمیشه نویسنده عزیز معلومه سنت كمه

عزیزم می خواست یک چیزی بنویسه دیگه ولش کن

تعریفشو زیاد شنیدم!!تا ببینیم چجوریه؟؟سایتتون عالیه ممنون.

سلام.چطوری باید دانلودش کنم

سلام.روی هر فرمتی میخواین کلیک کنین خودش دانلود میشه

سلام اگ رمان داشت باشیم شمامیزارین توسایتتون؟

سلام
اره

ببخشید میشه عکی شخصیت هارو بزارید ممنون میشم

با عرض معذرت اصلا خوب نبود.اینجا به دختر پسرای ایرونی توهین شده
یعنی دختر پسرای ایرونی انقد سست عنصرند؟!که با دیدن یه دختر یا پسر زیبا و خوشقیافه از حال برن؟کسایی ک میگن خوبه بهم بگن کجاش خوبه؟!!

و يه سوال ديگه اين رمان قسمت هاي ديگه هم داره يا همين بود؟
از اين شخصيت ها(كامران، بهار،خوانواده ي بهار يا فقط كارانو بهار) رمان هاي ديگه ايم هست؟

سلام من عكس شخصيت هاي داستان ازدواج اجباري ميخواستم
رمان فوقالعاده قشنگي بود خيليييييييييييييييييييييي عالي بود واقعا احساساتم جريهه دار شد همين الان رمان تموم شد راستش از اينكه تموم شد گريم گرفت اگه ميشه عكساشو بزاريد يا بفرستيد به ايميلم

واقعا رمان به این قشنگی تا حالا تو عمرم نخوندم البته اولین رمانمم بود تازه من عکسا شونم دارم

می تونی برام بفرستی ؟

سلام ببخشیدرمان بباربارون جلدسومش چی شد

مگه جلد سوم داره؟

قشنگ بود …

عالیییییییییییییییییییییییی بود مرسی بابت رمان زیباتون

عالییییییییییییییییییی

باعرض سلام خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخیلی عالی بود تابه حالا همچین رمانی به این قشنگی نخوندم مممممممممممرسی

پس برو رمان گناهکار و ببار بارونو بخون

خخخخخخیلی خوب بود تا حالا یک بار رمان خوندم اینم اولیشه …..ببخشید این رمان چه سالی نوشته شده

تعریفشو از دوستام شنیده بودم واقعا قشنگ بود مرسی

عالییییییییییییی بود عالییییییییییی ممنون

مرسی عااااااااااااااااااااااااااااااااااااااالی بوووووووووووووووووووووود

ممنون.من تعریف این رمان رو از دوستام شنیده بودم و خیلی دنبالش گشتم .من واقعا ازشما ممنونم.

سلام
خوشحالم که تونستم براتون کاری انجام بدم

خوبببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببب بوذ

خيييييييييلي قشنگ بود:)بهترين رماني كه توعمرم خوندم

چطوریه داستانش؟

من واقعا به هر رمانی انگ افتضاح بودن و نمی زنم!
ولی این رمان واقعا افتضاح بود. سکوت بهار در قبال خشونت کامران ! مسخره بود واقعا. نخونید.

به نظر من خوندن این رمان توهین به خودتونه
اگه میخوای رمان بنویسی و بلد نیستی برو دنبال خاله بازی خودت و وقت مردمو نگیر.
انقدر حماقت یک دختر در برابر یک پسر عوضی از نظر من فقط یعنی دختر هیچ ارزشی نداره.
در ضمن همه ی مسائل به روابط ختم نمیشه درصورتیکه توی این رمان اینطور بود.
لب کلام اینکه من جای تو بودم دیگه روم نمیشد توی اینه به خودم نگاه کنم.
در اولین فرصت برو دنبال اصلاح خودت.

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دیدگاه

وب‌سایت

وبسایت رمانسرا از اردیبهشت 1393 در جهت ترویج فرهنگ کتاب‌خوانی و همچنین دسترسی راحت‌تر علاقه‌مندان به کتاب شروع به کار کرد.

تمام حقوق مادی و معنوی برای رمانسرا محفوظ است.

تمامی حقوق این سایت برای رمان 21 محفوظ می باشد

قسمت یکی مونده به آخر

قسمت سیزده ادامه رو برو

قسمت12رسیدددددددددددددددد

قسمت یازده رو برو

اینم گذاشتممممممممممممممم

داستان رمان ازدواج اجباری

قسمت هفتمم رسیدیم

قسمت ششمممممممممممممممممممم

برو ادامه مطلب بینم چه می کنی؟؟؟

قسمت سوم نظر بدین خوب

قسمت دوم

نظر نظر نظر

دانلود رمان ازدواج اجباری

خندید و مجبورم کرد دراز بکشم دراز کشیدم که تو بغلش گرفتتم و محکم فشارم داد-ای کامران میگم دردم میگیره فشار ندهلبامو بوسید و گفت-چشم خانومی-بلند شو برو تو اتاقت میخوام بخوابم،-میخوام اینجا پیش زن خوشگلم بخوابم شما ناراحتی؟-اره-خوب به من چی-لااقل پاشو برو لباستا و عوض کن بعد بیابا ذوق گفت-واقعا؟-اره بروسریع بلند شد رفت لباساش و عوض کنه منم سریع بلند شدم رفتم در اتاق و قفل کردم و راحت دراز کشیدمکامران که اومد با در بسته مواجه شد-بهار این در چرا باز نمیشه؟-چون قفله عزیزم-بیا بازش کن میخوام بخوابم-نوچ نمیشه برو سرجات بخواب-بهارررررررررر-کامران خوابم میاد شب بخیراونم بعد اینکه دید فایده ای نداره راشو کشیدو رفت سمت اتاق خودشلبخندی زدم و خوابیدمصبح سرحال بلند شدم و رفتم پایین کامران داشت صبحونه میخورد-سلام صبح بخیراخمی کردو جوابمو ندادلبخندی زدم فهمیدم به خاطر دیشب باهام قهر کردهرفتم از پشت بغلش کردم و گفتم-پسر کوچولوی من باهام قهرهبازم جوابمو ندادرفتم رو پاش نشستم و گفتم-جوجو چرا اخم کردی-پاشو از رو پام -نمیخوام راحتم-پاشو وگرنه پامو باز میکنم بیفتی پاشو حوصله ندارمپاشدم رفتم روبه روش نشستمدستمو گذاشتم رو شکمم و گفتم-چی مامانی؟ولش کن این بابای اخموت و معلوم نیست چشه احتمالا این سگه زشته گازش گرفته،حالا که قهر کرده مام باهاش قهر میکنیمداشتم به کامران نگاه میکردم که سرش پایین بود لبخند میزدیهویی دست زدم و گفتم-جوجوی من بابات خندید این یعنی این که اشتی کردبعدم رفتم دوباره روپاش نشستم طوری که صورتامون جلوی هم بودبا لحن بچگونه گفتم-اشتی؟سرشو تکون داد و هیچی نگفت-کامراااااااااااااااااااان گله میکنم ها؟لباشو بوسیدم وگفتم-لوس نشو دیگه-به یه شرطی-هرچی باشه قبوله-ازین به بعد باید پیش هم بخوابیماز رو پاش بلند شدم و گفتم عمرا همون قهر باشی بهترهدستمو گرفتو گفت -به من چه خودت قبول کردی-من غلط کردم با تو-هویییییییییییییییییییی-کوفت-میخواستی قبول نکنی،بعدم فکر کنم شما زن منی ها-خوب که چی اقای شوهر-هیچی خواستم یاد اوری کنمرفتم تو سالن وزدم pmc اهنگ باورم کن شهرام صولتی رو داشت پخش میکرد صداش و زیاد کردم با لبخند داشتم نگاه میکردمکه دیدم کامران اومده وسط سالن و داره با عشوه قر میده اینقدر صحنه باحالی بود که دلم و گرفتم و با صدای بلند میخندیدم واشک از چشام میومد پایین کامران با عشوه اومد طرفم و مجبورم کرد باهاش برقصمداشتیم باهم میرقصیدیم یهویی دوباره صحنه رقص کامران اومد جلوم و زدم زیر خنده-به چی میخندی؟-خیلی قشنگ میرقصیدوباره زدم زیرخندهخدایش رقصش خوب بود ولی اون لحظه خیلی باحال شده بودلبامو بوسید و گفت بیا بریم تو حیاط-عمرا باون سگ سیاه زشتت پامو بذارم تو حیاطخندیدو گفت بیا بریم من حواسم بهت هستمباشه ای گفتم و دست تو دست هم رفتیم تو حیاط-کامران-هان؟-تا حالا چندتا دوست دختر داشتی؟-واسه چی؟با بی تفاوتی گفتم-همینجوری-زیاد ولی باهمشون بیشتر از 2 ماه نمیموندم دلم و میزدن-هومممم-تو چندتا دوست پسر داشتی-هیچییییییی-واقعا؟-اره-اصلا بهت نمیاد پس اون پسره چی بود اونروز جلوتون و گرفته بودواستادم و گفتم -کدوم پسره-همونی که اونروز داشتی با دوستت از مدرسه میومدی جلوتون گرفته بود بهتون گفتم سوار ماشین شین ولی شما دوییدین ودر رفتینخندیدم و گفتم-اهان اون اشغال و میگی؟یکی از لاتای کوچمون بود ازش بدم میومد ولی اون خودش و میچسبوند بهم همه جام گفته بود ما باهن نامزدیم-وای که اونروز چقده حرص خوردم هم از دست پسره که گفت نامزدمه هم از دست تو که فرار کردی،تا حالا کسی جرئت نداشت باهام اونجوری کنه-بیخیال حالا،اخ که چقده دلم واسه سارا تنگ شده-سارا کیه؟-همون دوستم دیگه-اهان

 

-بهار-هومممممم؟-تو ازمن متنفری؟واستادم خیلی ناگهانی پرسید-راستش اولش خیلی ازت بدم میومد میخواستم سربه تنت نباشه ولی الان هیچ حس خاصی بهت ندارماهی کشید و گفت-همونم غنیمتهخندیدم و گفتم-نکنه فکر کردی عاشقتم شازده؟-اره-اوهووووووو یکم خودتو تحویل بگیر-میدونی دخترایی که دور و ورم بودن بهم میگفتم عاشقمن-حالا واقعا عاشقت بودن؟شونه ای بالا انداخت و گفت-نمیدونم ولی اینطور وانمود میکردنهمون موقع تلفنش زنگ خورد با لبخند جواب داد-هان؟چیه باز انگل زندگی؟–اوهوووووو بشین بابا دخترم ،دختر تو زن منه،هرکاریم بکنم به خودم ربط داره-یهو زد زیر خنده و من و بایه دستش تو بغلش گرفت و به خودش چسبوندم موهام و که ریخته بود جلوی صورتم با دست زدم پشت گوشمکنجکاوانه داشتم به کامران نگاه میکردم تا بفهمم داره با کی حرف میزنه-تو ادم نمیشی نه؟وای وای دلم واسه اون شوهر بیچارت بسوزه-ای بی ادب گمشووووووووووو–اره گوشی دستت ازمن خدافظگوشیو گرفت طرفم-بیا مامان جونته-مامان جونم؟-نوشینهبا لبخند گوشیو ازش گرفتم-الو؟-ای دختره چش سفید حالا دیگه مامانت و نمیشناسی به خدا بهار شیرمو حلالت نمیکنم ای دختره نمک نشناسداشتم به چرت و پرتاش میخندیدم-بایدم به ریش نه نت بخندی دختره بی حیا-مامان جونم یه کم نفس بگیرنفس بلندی کشیدو گفت-اخی دهنم کف کرد،خوبی مادر؟-مرسی مامانی-بچه ها خوبن؟شوهرت خوبه؟به کامران نگاه کردم و گفتم-بله اونام خوبن سلام میرسونن خدمتتون-سلامت باشن مادربعد یهو جدی شد و گفت-بهار بعدازظهر وقتت ازاده؟-چرا؟-اخه میخوام با علی بریم خرید لباس عروس ماه دیگه عروسیمونه ولی ما هنوز هیچ غلطی نکردیم-نمیدونم باید ببینم کامران چی میگه؟-کامران غلط میکنه چیزی بگهبا حالت تهاجمی گفتم-اااااا،نوشییییییینننننننن نننن-خوب بابا توم با اون شوهر عتیقت-شوهر خودت عتیقس بی ادب-ای دختر بی ادب کسی به باباش میگه عتیقه؟-مامان جون کسی به دامادش میگه عتیقه؟-خوب حالا ،میای یا نه؟-یه دقیقه گوشیسرمو گرفتم بالا و به کامران گفتم-کامران نوشین میگه امشب میای بریم خرید لباس عروسنوشین ازون ور خط داد زد-بهار علی میگه به کامرانم بگو حتما بیاد-باشه،میگه علی گفته توم حتما بیایبا التماس بهش نگاه کردم که گفت-باشهبا خوشحالی رو نوک پام بلند شدم و لبشو بوسیدم-مرسیییییییییی-الو نوشین کامران اوکی داد-اخ جوننننننننننننننننننن ،ببین پس ما 6 میایم دنبالتون اوکی-باشه-راستی بهار شمارتو بده-0930……-باشه الان من تک میزنم رو گوشیت،کاری نداری؟-نه قربونت بای-بابایساعت 5 و نیم بود که اماده جلوی اینه واستاده بودممانتو سفیدم و با شال سورمه ای و شلوار لی سورمه ای تنگ با کفشای پاشنه بلند سفیدم پوشیده بودمموهامم همه رو فر کردم و کج ریختم تو صورتم وبقیشم با کیلیپس گندم بستم ریمل و خط چشم زدم و با رز گونه و رزلب صورتی تیپم تکمیل شده بودرفتم بیرون صدای حموم میومد کامران تو حموم بودرفتم تو اتاقش و یه تیشرت سورمه ای پوما با شلوار لی سفید با کفشای اسپورت سسورمه ایش واسش گذاشتم-کامران؟از تو حموم داد زد-هااااان؟-واست لباس گذاشتم همونارو بپوش زودم بیا که 6 شد-باشهتا ایفون و زدن کامرانم ااماده اومد پایین بازشو به طرف گرفت منم دستم و دورش حلقه کردم بعد بستن درا رفتیم بیروننوشین با خوشحالی پیاده شدو صورتمو بوسید بعدم دستمو کشید تو ماشینمن و نوشین عقب نشسته بودیم اون دوتام جلونوشین-واااای دختر چقده تو خوشگلی من که دخترم میخوام قورتت بدم چه برسه به کامران-حالا نکه تو خیلی زشتی ایششششششنوشین-کامران امشب شام مهمون تویی-بله؟به چه مناسبت؟-به مناسبت عروسیت بدبختکامران سرشو تکون داد وگفت-باشه فقط به خاطر علیبعد چند دقیقه که رسیدیممن و نوشین جلو میرفتیم کامران و علیم پشت سرما باهم حرف میزدن و میومدننوشین و علی تیپ مشکی زده بودن اونام مثل ما با هم ست کرده بودن

 

نوشین دستمو گرفته بود باهام راه میرفتیم و میخندیدمجلوی یه مزون واستادیم تا علی و کامرانم بهمون برسن علی-چرا واستادین؟نوشین با دستش مزون و نشون داد گفت-بریم این تو؟داستان رمان ازدواج اجباری

-بریم بعدم واستادن تا ما اول بریمتو دختری که اون تو واستاده بودن بهمون خوش امد گفتن یکیشون با حجاب بود ولی اون یکی دیگه یه ارایش غلظی کرده بود و همه موهاش و از زیر شال ریخته بود بیرونکامران و علی همونجا روس صندلی های نزدیک در نشستنقرار شد من و نوشین از هرکدوم که خوشمون اومد صداشون کنیمبعد چنددور زدن تو مزون بالاخره نوشین از یه لباس عرسی خیلی شیک خوشش اومد لیاسش دامن ساده ای داشت و و دکلته بود و رو سینشم سنگ دوزی شده بودنوشین-بهاری میری علی و صدا کنی؟لبخندی زدم و گفتم-الانبه سمت پسرا رفتم با چیزی که دیدم اخمام رفت توهم کامران داشت به دختره نگاه میکرد و لبخند میزد دخترم واسش عشوه خرکی میومد-علی؟با صدای من هر دوتاشون برگشتن طرفم-جانم؟-بیا نوشین لباسش و انتخاب کرد میخواد ببینه توم خوشت میاد یا نه؟علی سری تکون داد و پاشد بره پیش نوشینکامارن-بیا بشین بهاررفتم با اخم کنارش نشستم-چیه خانومی من چرا اخم کرده؟جوابشو ندادم و سرمو بلند کردمچشمم به دختره افتاد که داشت با کینه نگام میکرد و بهم چش غره میرفتکنترلم و از دست دادم و گفتم-چیه؟مشکلیه؟-وا من چیکار به تو دادم-پس حتما خودت و به دکتر نشون بده چشات کاجهدختره با عشوه برگشت طرفش و گفت-اقا لطفا به خواهرتون بگین مراقب حرف زدنشون باشنکامران-ایشون خواهرم نیستن همسرمن ،عشقمندختره با کینه گفت-حالا هر خری که میخواد باشهکامران عصبانی بلند شد و گفت-چی گفتی؟دختره که معلوم بود ترسیده با تته پته گفت-هیچیکامران دستمو گرفت و بلندم کرد و گفت-بیا بریم بیروناز جام بلند شدم و به دختره یه پوزخند زدم که با نفرت نگام کردکامران به علی زنگ و زد و گفت تا اونا لباس و بخرن ما تو پاساز میگردیمتو اون روز 3 دست مانتو و شلوار گرفتم با شال همرنگشونیه مانتو صورتی کمرنگ که استین سه ربع داشت و کوتاه بودبا یه مانتو نخی مشکی که استیناش تا میشدبایه مانتو چهارخونه قرمز مشکی که خیلی تنگ بو و تونیک محسوب میشدبا شلوار لی قرمز و صورتی و مشکی تنگ گرفتماز خریدم راضی بودم کامرانم واسه خودش چندتا تی شرت با سلیقه من برداشتبعد اینکه تموم خریدامون و انجام دادیم باعلی اینا رفتیم رستوران و شام و مهمون کامران شدیم به عنوان شام عروسیمون 

 

ازجام بلندشدم و روبه نوشین گفتم-میخوام دستامو بشورم باهام میای؟-اره اره واستا اومدماز جلوی میز یه گله پسر رد شدیم که داشتن با نگاشون میخوردنمونبعد اینکه دستامون و شستیم اومدیم از دستشویی بیرون که دیدم یه پسری با بیرون اومدن ما تکیشو از دیوار برداشت و اومد طرفمبا ترس دست نوشین و گرفتم -نوشین بیا بریم ازین ور-ببخشید خانوما؟محلش ندادیم و تند تند رفتیم سرمیز من کنار کامران نشسته بودم نوشین و علی هم روبه روم کنارهم نشسته بودناین پسره هم از اول تا اخر زل زده بود بهمکامران با حرص گفت-شالتو بکش جلوهمه باهم با تعجب نگاش کردیم من شالمو طوری رو سرم انداخته بودم که فقط یه ذره از موهای فرم معلوم باشه ولی طوری بسته بودم که خیلی شل بود و گردنم معلوم بود-من که شالم جلویهبا حرص بهم نگاه کرد و گفت-یقتو بپوشونبااین حرفش فهمیدم دیده پسره ناجور بهم زل زدهشالم و درست کردم و خودم و بیشتر بهش چسبوندماونم دستشو انداخت دور شونمنوشین نگاهی به پسرا کردو گفت-بله دیگه اقا کامران زن داف داشته باشی همین میشه برادر من-خیلی خوب توهمصدای زنگ اس ام اس گوشیمبلند شد با تعجب از تو کیفم برش داشتم و جواب دادم از وقتی که خونه کامران اومده بودم سیم کارتمو کامران عوض کرده بود هیچکسم شمارمو نداشتبا دیدن شماره سرمو بلند کردم و به نوشین نگاه کردم نوشین چشمکی زدو با سرش اشاره کرد بخونمشاس ام اس باز کرده بودم که نوشته بود-این اولین باریه که میبینم کامران رو یکی غیرتی میشه مثل اینکه خیلی دوست دارهللبخندی زدم و واسش زدم-نه بابا تو از هیچی خبر نداریدر کمال تعجبم جواب داد-اتفاقا من از همه چیز خبر دارمبا تعجب سرمو بلند کردمو بهش نگاه کردم که بهم لبخند زدنوشین رو کرد طرف کامران و بهش گفت-کامران میشه جاتو باهام عوض کنی؟-واس چی؟-میخوام با بهار حرف بزنم-خوب ازهمونجا حرف بزننوشین با حرص گفت-نمیخورمش پاشو بیا اینور کارش دارمکامرا بلند شدو جای نوشین نشستمنم صورتمو کردم طرف نوشین-میدونم خیلی کنجکاوی ولی من از همون اول ازهمه چیز باخبر بودم خیلی به کامران اصرار کردم که با زندگی و ایندت بازی نکنه ولی گوشش بدهکار نبود و حرف خودشو میزد،علی بهم گفته کامران باهات چیکارکرده و من دارم مامان بزرگ میشمبعدم دستش و گداشت رو شیکمم و بلند طوری که اون دوتام بشنون گفت-جوجوی خاله حالش چطوره؟توجه کامران و علی بهم جلب شدکامران-تو اخر نه نه بزرگ این بچه ای یا خالشم-به توچه من اصلا همه کارشم-اوهوووو بشین بابانوشین صورتشو برگردوند طرف من و گفت-وای که بچه ی شما چه جیگری بشهاز خجالت سرمو انداختم پایین کامران-معلومه بچه ای که باباش من باشه چه هلویی درمیاد-یکم خودتو تحویل بگیر اگه بچه بخواد خوشگل بشه همه خوشگلیش و از بهار ارث میبره خداییش وقتی بهار و تو مراسم دیدم واقعا فکر کردم فرشتس خیلی خوشگل بود یهو بهش حسودیم شدبهش لبخندی زدم و رو به علی گفتم-علی این زنت خیلی اعتماد به نفسش پایینه هاکامران-اوه اوه این اعتماد به نفسش پایینه؟ندیدی حالانوشین-هرچی باشه ازتوکه بهترم خودشیفتهراستی بهار این جوجوی من چند ماهشه؟-دوماه و 3 روز-وای الهی قربونش برمکامران روبه نوشین کردو گفت-تازه ندیدی مامانش چه همه واسش لباس خریدهنوشین با هیجان برگشت طرف من و گفت-راست میگه؟سرمو تکون دادم و با ذوق گفتم-اره یه عالمه لباس خوشگل و کوچولونوشین همینطوری قربون صدقه جوجوی من میرفتوقتی شام و اوردن دوباره کامران و نوشین جاهاشون و باهم عوض کردم شبش خیلی خوب بود موقع خداحافظی در خونه نوشین گفت فردا صبح میاد خونه لباسارو ببینهبا خوشحالی گفتم-حتما بیا خوشحال میشمداشتم واسه خواب اماده شدم که دیدم کامران بالش به دست اومد تو اتاقمبا تعجب بهش نگاه کردم که گفت-چیه؟نکنه قول صبحتو یادت رفتهاومد اعتراض کنم که گفت-بهار به خدا نمیخورمت فقط میخوام کنارت بخوابمحرفی نزدم اونم اومد رو تخت بزور خودشو جا کرد داشتم پرس میشدم-کامران له شدم بلند شو-خوب پس پاشو بریم تو اون اتاقهرچی بود بهتر ازین بود که تا صبح اینجا اسفالت بشمبلند شدم و با کامران رفتم تو اتاقشکامران وسط دختر دراز کشیدو من از پشت بغل کرد و یه پاشم انداخت روم-کامران جان شما راحتی؟-بلهههههههههههه ،مگه میشه شما تو بغلم باشی و من ناراحت باشم-نهههههههههههصورتمو بوسیدو گفت-حالا بخواب شب بخیرشب بخیری گفتم و چشام و بستم ولی هرکاری میکردم خوابم نمیبردطوریکه کامران بیدار نشه با هزار مکافات چرخیذم طرفش تکه ای از موهاشو که رو صورتش ریخته بود کنار زدم خیلی جذاب بود باید سعی میکردم دوسش داشته باشم درسته از خانوادم جدام کرد ولی بابای بچم که بود شوهر خودمم که بود لباشو بوسیدم تو فکر فرو رفتمدلم برای بابا و باران و بهرام و بهراد حسابی تنگ شده بود با یادشون اشک تو چشام جمع شد ولی سریع خودمو کنترل کردم یعنی الان زندگیمون چطور بود کی واسشون غذا درست میکرد لباساشون و میشستاهی کشیدم و سرمو رو سینه کامران گذاشتم تا صبح خوابم نبرد نزدیکای صبح بود که چشامو رو هم گذاشتمبا سرو صدایی که از طبقه پایین میومد بیدار شدم و از اتاق کامران زدم بیرونرفتم حموم و دوش گرفتمو یه تاپ گردنی نخودی با گرمکن همرنگش پوشیدم دمپایی رو فرشیامم پام کردم بعد اینکه موهام با سشوار خشک کردم بایه تل که روش گل نخودی داشت جمع کردمنوشین تو اشپزخونه داشت سرو صدا میکردبلند سلام کردمبا اخم برگش طرفم و گفت-علیک ساعت خواب خانوم!مثلا مهمون دعوت کردی ها-خوب حالا انگار ساعت چنده چرا بیدارم نکردی؟-دلم نیومد بعدم فکر کردم بیام تو اتاق خواب با صحنه های بدی مواجه بشمبعدم مثلا خجالت کشیده لبشو گاز گرفتبا صدا زدم زیر خنده-دختره دیوونهبا حالت تهاجمی گفت-خوب راس میگم دیگه

-خوب بابا تو راست میگی!صبحون خوردی؟با لحن تلبکاری گفت-بله خانوم همه که مثل شما نیستن تا لنگ ظهر بخوابمواسه خودم لقمه گرفتم و گفتم-برو بابا،چه خبر؟اومد رو صندلی رو به روم نشست و گفت-هیچی بابا خیرم کجا بود-حالا چرا اینقده قاطی تو سر صبحی؟-هیچی بابا دیشب با علی زدیم به تیپ و تارهم-اوه اوه،حالا واسه چی؟-حرف مفت میزنه خوبهمونطور که داشتم لقمم و میخوردم گفتم-چی میگه مگه؟دستمال کاغدیو از رو میز پرت کرد طرفم و گفت-حالمو بهم زدی ببند اون اشغالی رو،هیچی بابا میگه تا وقتی عروسی کنیم باید بیای خونه منلبخند بدجنسی زدمو گفتم-اوه اوه بچم خیلی هوله-زهرمار-جوووووووون؟-بادمجون-بیخیال باهم اشتی کنید نکن اینکارو با بابام-مردشور تو بابات و باهم ببرن-به من چه؟-حالا زود کوفت کن دیگه اخرین لقمه رو خوردم و گفتم-بفرمایید کوفت کردم-خوب بلد شو بریم لباسای نی نی و با اونایی که دیروز خریدی بهم نشون بده-اوکی پاشو بریم بالا-بریمرفتیم تو اتاق من با ذوق لباسارو در میاوردم و بهش نشون میدادم نوشینم کلی قربون صدقه نی نی میرفت-خوب خیلی خوشگلن مبارک جوجو جون باشه حالا پاشو لباسای خودتو بپوش ببینملباسارو پوشیدم اونم فقط ازم تعریف میکرددستش رفت سمت نایلون مشکیه که داد زدم -اون نهدستشو گذاشت رو قلبش و گفت-زهرمار روانی ترسیدمبعدم نایلون و برداشت و توشو نگاه کردبعدم با چشایی که ازش شیطنت میبارید گفت-خوب میگفتی چیز ناموسی توش داری لعنتی چیکار میکنی با کامرانبعدم لباسمو از توش در اورد و گفت-اوففففففففففف اونم قرمزززززززززززززسریع لباسو ازش گرفتم و یکی زدم تو سرش-پرررررررررررررروووووووووو و-عروسک از همینام واسه کامران میپوشی؟-نوشیییییییییییییییییییییی ن-خوب بابا حالا چرا میزنی!رفتم سمت کمدم و تمام نایلونارو گذاشتم توشنوشین دستمو گرفت و گفت-بیا بشین یکم باهم حرف بزنیم-وای نوشین میتونی یکاری واسم بکنی؟-چی؟-میخوام برم باران و ببینم میتونی از کامران واسم اجازه بگیری؟تورو خداسرشو تکون داد -نه بهار اینکارو نکن کامران باهات لج میوفتهبا التماس گفتم-خواهش میکنم نوشینبا دیدن قطره اشکی که از چشم افتاد پایین بغلم کردو گفت-دیوونه گریه میکنی؟باشه بابا دختره لوس باهاش حرف میزنمبا خوشحالی سرمو بلند کردمو گفتم-راست میگی؟-اوهوم،ولی من یه راه بهتری سراغ دارم،مطمئنم جواب میده-چی؟از جاش بلند شدو به طرف در حرکت کرد-یه دونه ازهمون لباس خوشگلات و واسش بپوشی و یکم عشوه بیای حلهبعدم بلند زد زیر خنده و در رفتدنبالش دوییدم و گفتم-میکشمت نوشیییییییییییییییییییننن ننننننندنباله هم کرده بودیم بعد چند دقیقه حالم بد شد اصلا حواشم نبود که نباید بدویمبا حال بدی نشستم رو مبل و زدم زیر گریهنوشین با نگرانی اومد طرفم و گفت-چی شدی بهار؟تورو خدا چی شدی؟-حالم……بده…..دارم میمیرماخراش دیگه داد میزدمنوشین سریع رفت بالا و لباسام و اوردم و کمک کرد بپوشمبعدم زنگ زد به کامران و گفت حالم بد شده داره میبرتم بیمارستاناینقده سرعتش بالا بود که ترسیدم بزنه بکشتمون-بهار ببخشید همش تقصیر من بوداصلا حوصله نداشتم داشتم از درد میمردمتا رسیدیم بیمارستان سریع یه دکتر اومد بالا سرم وقتی فهمید حالم سریع پزشک مخصوص و پیجش کردنداشتم از درد به خودم میپیچیدم خانوم دکتره همونطور که داشت به من میرسید با نوشینم دعوا میکرددر باز شدو کامران و علی با عجله اومدن توپرستاری که اونجا بود بهشون اشاره کرد که بیرون باشن-همسرشم -شما باشین ولی اون اقا برن بیرونعلی رفت بیرون کامران اومد طرفم و دستمو گرفت-چی شدی بهار؟خوبی؟با گریه سرمو تکون دادمبرگشت طرف نوشین که داشت بامن اشک میریخت-چی شد نوشین؟چرا حالش بد شد؟-هیچی داشت میدویید دنبال من یهویی حالش بد شدکامران با عصبانیت گفت-خاک توسرت داشتین گرگم به هوا بازی میکردین؟یعنی با اون عقلت نمیفهمی زن حامله نباید بدوههنوشین هق هقش بیشتر شدبا گریه گفتم-تقصیر نوشین نیست ولش کن-خیلی خر به خدا بهاربعدم با ناراحتی اتاق و ترک کردبا بهت به رفتنش نگاه میکرد گریم بند اومده بودرو به نوشین گفتم-این چرا اینجوری کرد؟با هق هق گفت-دیوانستزدم زیر خنده که دکتره و پرستاره با بهت نگام کردن -خانوم دکتر تعجب نکنید اینم مثل اون شوهر روانیش دیوانسدکتره لبخندی زدو سرشو تکرن داد 

 



سلام دوستان عزیز ما لحظات خوشی را برای شما در این وبلاگ ارزو مندیم **امیدوارم این وبلاگ توانسته باشد نیاز شمارا برطرف کند **لطفا اگر این وبلاگ نقصی دارد در قسمت نظرات به ما اطلاع دهید از شما سپاس گزاریم.**نویسندگان وبلاگ.

جاوا اسكریپت

welcome_guest();
function welcome_guest() {
var thedate;
var thehour;
thedate = new Date();
thehour = thedate.getHours();
if (thehour <12)
document.write("خوش آمديد ميهمان")
else if (thehour < 17)
document.write("خوش آمديد ميهمان")
else
document.write("خوش آمديد ميهمان")
}

عضو شوید

عضویتسریع

داستان رمان ازدواج اجباری

بهنظرشمامابایدازچهمطالبدیگریدراینوبلاگبهرهبگیریم

آماروبسایت 

بازدیدامروزبازدیددیروزبازدیدهفتهبازدیدماهبازدیدکلتعدادمطالبتعدادنظراتتعدادآنلاین

آمارمطالب

آمارکاربران

کاربرانآنلاین

آماربازدید

تازهازمدرسهتعطیلشدهبودمتوراهخونهبودمسرکوچهباساراخدافظیکردمخونهیمایکیازنقاطپایین

 

 

شهربودیهخونهویلاییحیاطداربادیدنسفیدرنگیکهدرخونهپارکشده بودتعجبکردمتواینمحلههیچکیازاینماشینانداشتماونمماشینیکهجلویخونهماپارکشدهباشهباتعجبرفتمتوخونهدوجفتکفشمردونهدرخونه گذاشتهبوددرروبازکردمورفتمتوخونهماطوریبودکهپذیراییونشیمن یکیبودبرایاینکهبریتواتاقابایدازونجاردمیشدیباکنجکاویرفتمتو بادیدندوتاپسرجوونکهرویزمیننشستهبودندیگهخیلیتعجبکردمباشک نگاشونکردموسلامدادناونامباشکجوابمودادنسریعرفتمتواتاقمودرو بستمبارانکوچولویمنتواتاقبالباسایمهدشخوابشبردهبودارومبوسیدمشولباساشوطوریکهبیدارنشهدراوردملباسایخودممعوضکردمورفتمتوی اشپزخونهبازمبایدازجلویاوندوتامردردمیشدمایندفعهباباهمروبهروشنشستهبودبهبابامسلامکردمکهبامهربونیجوابمودادرفتمتواشپزخونهوباباروصدازدمبابا؟جانم؟میشهچندلحظهبیاین؟ارهبابااومد جانم؟ایناکینبابا؟یهاهیکشیدکهجیگرمخونشدهمونطلبکاراممدخترمالاندوهفتهازمهلتیکهبهمدادنگذشتهاومدنپولشونوبگیرنباناراحتی بهبابانگاهکردموگفتمحالامیخواینچیکارکنین؟؟

سرموتکوندادموبهشنگاهکردمهان؟هیچیچرااینطورینگاهمیکنی؟

 

خوبچیزهمیگمنمیشهمنیهجایدیگهبهخوابمهمچیندادیزدکهچسبیدمبهسقف گفتممممممممممممممممنهههههههههههههههههههیعنینهخوشمنمیادیهحرفو چندبارتکرارکنمارومگفتمخوبباباحالاچتهروانی؟ولیمتاسفانهشنید چیگفتی؟باوحشتبهشکهداشتجلومیومدنگاهکردمولیکمنیاوردمهمونی کهشنفتینشنیدمیهباردیگهبگواوندیگهمشکلخودتهبروخودتوبیا دکترنشونبدهبعدمخواستمبیامبیرونکهدستموازپشتگرفتوپیچونداخ اخولمکنبیشعورگفتمادمتمیکنمنگفتمتوبرواولخودتوادمکنفشار دستشوبیشترکرددیگهاشکمدراومدهبودچهزوریمداشتولمممممممممممممکن اگهنکنم؟ایدستمولمکنخواهشکنجیغمیزنمبزناینجاهیشکیصداتو نمشنوهتوروخداااااااااااااهانحالاشددستموولکردورفتپاییناروم نشستمروزمینزانوهاموبغلمگرفتمسرموگذاشتمروشونوزارزدمانگار تازهیادمافتادهبودهچهغلطیکردمدلمواسهتنهاییخودمسوختاگهبابا بودحتمامیکشتتشکهدستشورودخترعزیزدردونشبلندکردههمونجانشسته بودمگریمبنداومدهبودخوشمنمیومدبرمبشینموردلشباصداینکرشکهبه پاییناومدبیشترازقبلازشبدماومدمتموممردونگیشبهزورشبابامگهمیشهبهاجباربهعقدکسیدربیایهویبهارپاشوبیاپایینیهچیزیبدهبخوریمهویتوکلاتبیشعورمگهمناشپزتمخودتیهچیزیدرستکنوکوفتکنبچه پرروانگاردارهباکارگرشحرفمیزنهمگهدروغمیگم؟باصداشکهکنارگوشمبودپریدمهواباگیجینگاشکردمهان؟فکرکردیمنواقعاعاشقتمکه باهاتعروسیکردمنهکوچولوتوفقطواسممثلیهاسباببازیمیمونیکامران بههیچدختریدلنمیبندهیعنیهنوزاینقداحمقنشدهکهبهدخترااعتماد کنهحالامپاشویهچیزیدرسکنمبخورمبابداخلاقیجوابشودادممناشپزی بلدنیستم

منمهمینطوراونمبدوناینکهبهرویخودشبیارهکهقشنگقهوهایشدهدستشوجمعکردویهلبخندهیزبهمزداصلاازپسرهبااوننگاهایهیزشخوشمنیومدایندخترههمکهتمومشومیمالوندبهپسرهاخرمنفهمیدماینباکامراندوستهیابافریدحتمادیدهکامرانفعلامشغولهگفتهاینیکیوبچسبمنپرهبالاخرهساعتاقارضایتدادنتابریمبهزوراینچندشاعتوتحملکردهبودمتوماشینچشاموبستهبودموبهاهنگخطونشونامیرعلیکهداشتپخشمیشدگوشمیدادمباواستادنماشینچشاموبازکردمولیبادیدنجاییکهنگهداشتهبودتعجبکردموبرگشتمسمتکامرانداشتباگوشیشورمیرفتچراواستادیاینجا؟بهمنگاهکردوگفتحوصلهخونهروندارمپیادهشویکمقدمبزنیمخودمماصلاحوصلهنداشتمبرمتواونخونهبزرگوازتنهاییدقکنمواسههمینبدونهیچحرفیپیادهشدمارومکنارهمراهمیرفتیمولیهیچحرفینمیزدیمبادیدنبوفهایکهوسطپارکبودوفاصلهنسبتازیادیباهامونداشتدلمهوایپفکلیناکردولیاصلادوستنداشتمبهکامرانبگمباحسرتداشتمراهمیرفتمولیاخردیگهنتونستمتحملکنمحتمابایدمیخورموگرنهچشاشبچمکاجمیشدبایاداورینینیملبخندیزدمکهکامرانگفتچیهواسهخودتجکمیگیومیخندی؟نهیادیهچیزیافتادمچی؟برگشتمطرفشوزلزدمتوچشاشوهیچینگفتمچشاشدیوونهکنندهبوداونممنتظرزلزدهبودتوچشامواسهاینکهبحثوعوضکنمگفتم

نوشینتواشپزخونهداشتسروصدامیکرد

 

بلندسلامکردم

بااخمبرگشطرفموگفت

علیکساعتخوابخانوممثلامهموندعوتکردیها

خوبحالاانگارساعتچندهچرابیدارمنکردی؟

دلمنیومدبعدمفکرکردمبیامتواتاقخوابباصحنههایبدیمواجهبشم

بعدممثلاخجالتکشیدهلبشوگازگرفت

باصدازدمزیرخنده

دخترهدیوونه

باحالتتهاجمیگفت

خوبراسمیگمدیگه

خوبباباتوراستمیگیصبحونخوردی؟

بالحنتلبکاریگفت

بلهخانومهمهکهمثلشمانیستنتالنگظهربخوابم

واسهخودملقمهگرفتموگفتم

بروبابا،چهخبر؟

اومدکنارمنشستودستموتودستشگرفتم

 

داستان رمان ازدواج اجباری

بهارجانمیدونمخیلیسختیکشیدیمیدونمکامراندیوونگیمحضکردمیدونمهمهچیزومیدونم

منازاولشازهمهچیزخبرداشتمخیلیسعیداشتمازکارشمنصرفشکنمحتیواسهاینکهبهحرفمگوشندادهفتهباهاشقهربودمکامراندیوونگیمحضکرد

خوبکهچی؟

میخوامبگملطفادوسمداشتهباشهبهخدااونجوریکهفکرمیکنینیستمنهمننهداداشکاوه

کامرانمبااینکهظاهرشخیلیخشنهولیخیلیدلشپاکهومهربونه

حالاکهایناتفاقافتادهزندگیوواسهخودتوکامرانواینبچهسختنکن،میدونی کهبااینکاراقهرکردناهیچیدرستنمیشهکامرانمبیشترباهاتلجمیکنه

ازجامبلندشدموگفتم

خیلیممنونازنصیحتاتونمنخودممیفهممبایدچیکارکنم

ازجاشبلندشدوگفت

خیلیلجبازی،خواهشااخلاقتوعوضکن

برگشتموبهشپوزخندزدم

اونمکهازرفتارایمنخیلیعاصیشدهبودسریتکوندادورفتبیرون

واسهخودمیهپرتقالبرداشتموپوشتکردموخوردم

کهکیواناومدداخلوباترسبهمنگاهکرد

بهشلبخندیزدموگفتم

بابلندشدنكامرانسريعازجامبلندشدمكامرانبلندزدزيرخندهبهارميخوامبرمدستشوييتوممياي؟باالتماسنگاشكردمووگفتمزودبيايباشهدوبارهزدزيرخندهوگفتچشماگهكارمتمومشدسريعميامبعدمرفتدستشوييرويمبلنشستموپاهاموبغلكردموسرموگذاشتمروشونكامرانبعدچنددقيقهاومدكنارمرويمبلنشستووروشنكردبهارفرداباهامميايشركت؟ارهمطمينيحوصلتسرنميره؟اوهومپسبايدقولبديهروقتخستهشديبگيبرتگردونمخونهباشه؟سرموكوندادمازجاشبلندشدوگوشيشواوردوزنگزدبهيكيسلامخوبي؟قربونتمامخوبينعليزنگزدمبگمموضوعتهديدوكهيادته؟ارههمونامشببهاريكيوپشتپنجرهاشپزخونهديدهارهخوبهفقطيكمترسيده

عروسیخوبیبودبهخوبیوخوشیتمومشدوماراهیخونهشدیمباخستگیخودموپرتکردمروتختکامرانپاشولباساتودربیاربعدبخوابحوصلهندارمخوابممیادبلندشوبیحوصلهازجامبلندشدمویهلباسیکهدمدستمبودپوشیدمکامرانکنارمدرازکشیدوگفتبهار؟برگشتمطرفشهوم؟میخواستیدلیلنفرتمنوازخانوادتبدونیاره؟هیجانزدهنگاشکردموسرموتکوندادممننمیتونمبراتبگمفردامیبرمتیهجاییاونابهتمیگننمیشه…نذاشتحرفموبزنمبغلمکردوگفتنهنمیشهحالامبگیربخوابجوجویهنگاهبهارشکردمکهتوگهوارشخواببودکامرانچشاشوبستهبودمنمسرموروبازوشگذاشتموچشامبستماینقدرخستهبودمکهسریعخوابمبردباتکونخوردنتختازخوابپریدمکامرانداشتازجاشبلندمیشدچشایبازمنوکهدیدگفتبخوابهنوززودهپستوکجامیری؟میرمشرکتدیگهخانومحواسپرتخمیازهایکشیدموگفتممراقبخودتباشچشاموبستموادامهخوابموشدمباصداهاییکهآرشازخودشدرمیاوردبیدارشدمازروتختبلندشدمورفتمطرفشچشاشبازبودوداشتدستشوتوحلقشمیکرد

درعقبوواسشبازکردمومنتظربودمتاسوارشه

 

بهکامرانسلامداداونمباخوشروییجوابشودادوحالشوپرسید

کامرانبچهروگذاشتروپامتابتونهرانندگیکنه

ابجیالانمیریمخونهشما؟

ارهعزیزم

منکهلباسنیاوردم

منبراتاوردم

باخوشحالیسریتکوندادوگفت

آرشخوابه؟ارهعزیزمخوابیده

صفحهقبلصفحهبعد

تبادللینکهوشمندبرایتبادللینک ابتداماراباعنواناندیشهوابتکارجدیددربهنمایشدراوردنورزشووشووآدرسلینکنماییدسپسمشخصاتلینکخودرادرزیرنوشتهدرصورتوجودلینکمادرسایتشمالینکتانبهطورخودکاردرسایتماقرارمیگیرد

در این مطلب از مجله بانوان صورتی‌ها رمانی را برای شما آماده کرده‎ایم به نام ازدواج اجباری. با خواندن این رمان با قلم زیبای یک نوسنده آشنا می‌شوید. رمان ازدواج اجباری یکی از پر طرفدارترین رمان‌ها در ایران است که افراد زیادی آن را خوانده و یا به دنبال خواندن آن‌ هستند. با دانلود رمان ازدواج اجباری شما نیز به جمع خوانندگان این رمان بپیوندید.

در این مطلب می‌توانید رمان ازدواج اجباری را به صورت کاملا رایگان و با لینک مستقیم با فرمت Pdf  دانلود کنید.

در ادامه خلاصه و قسمت کوتاهی از رمان ازدواج اجباری را می‌خوانید که امیدواریم این رمان زیبا را پسندیده و به دانلود رمان ازدواج اجباری بپردازید. با ما همراه باشید. برای دانلود رمان ازدواج اجباری در انتهای مطلب روی “دانلود با لینک مستقیم” کلیک کنید.

داستان رمان ازدواج اجباری

رمان ازدواج اجباری داستانی درباره‌ی دختری به اسم بهار است که روزی موقع برگشت از مدرسه متوجه ماشین ناشناسی جلوی در خانه‌شان می‌شود ولی نمی‌داند که با دیدن این ماشین جریان زندگی او عوض خواهد شد.

مطلب پیشنهادی برای شما:

♦ دانلود رمان زیبای من تکرار نمی‌شوم

تازه از مدرسه تعطیل شده بودم تو راه خونه بودم سرکوچه با سارا خدافظی کردم خونه‌ی ما یکی از نقاط پایین شهر بود یه خونه ویلایی حیاط‌دار با دیدن bmw سفید رنگی که در خونه پارک شده بود تعجب کردم تو این محله هیچ‌کس از این ماشینا نداشت اونم ماشین‌ی که جلوی خونه ما پارک شده باشه با تعجب رفتم تو خونه دو جفت کفش مردونه در خونه گذاشته بود در رو باز کردم و رفتم تو، خونه ما طوری بود که پذیرایی و نشیمن یکی بود برای این‌که بری تو اتاقا باید از اونجا رد می‌شدی با کنجکاوی رفتم تو با دیدن دوتا پسر جوون که روی زمین نشسته بودن دیگه خیلی تعجب کردم با شک نگاشون کردم و سلام دادم اونام با شک جوابمو دادن سریع رفتم تو اتاقم و درو بستم باران کوچولوی من تو اتاق با لباسای مهدش خوابش برده بود اروم بوسیدمش و لباساش و طوری که بیدار نشه درآوردم لباسای خودمم عوض کردم و رفتم توی آشپزخونه بازم باید از جلوی اون دوتا مرد رد می‌شدم این دفعه بابا هم روبه‌روش نشسته بود به بابام سلام کردم که با مهربونی جوابمو داد رفتم تو آشپزخونه و بابا رو صدا زدم

دانلود با لینک مستقیم

ممنون که با این مطلب نیز همراه ما بودید. اگر شما نیز این رمان زیبا را خوانده‌اید لطفا نظراتتان در مورد آن را برای دیگر کاربران مجله بیان کنید.

امتیاز شما به مطلب

56 دیدگاه در “دانلود رمان ازدواج اجباری”

خیلی رمان قشنگیه حتما بخونید

من خوندمش خیلی عالیهههه???

من خوندمش…رمان ازدواج به سبک اجباری هم خیلی مثل عین قشنگه

خیلی باحاله

خیلی قشنگه…

منم خوندمش عالیه

من این رمانو خوندم خیلی قشنگه

خیلی رمان قشنگیه حتما بخونید

این رمان اولین رمانی بود که من سه سال پیش خوندم. عالیه(به نظر من)

خیلی خوبه

من خوندمش عالیه حتمابخونیدش

من این رمانو خوندم،خیلی قشنگه،پیشنهاد میکنم حتما بخونین

مرسی از مطلبتون….ولی رمانا دیگه اکثرا محتواشون یکیه و دیگه جذابیت آنچنانی ندارن اگه ۲۰تا رمان بخونی متوجه میشی همشون یجورن فقط با اسما و شخصیتای مختلف رمان خیلی خوب دیگه کم گیر میاد

این اولین رمانی بود ڪ من خوندم وشروع کردم به رمان خوندن

فقط این حجمش چقده هنوز دانلود نکردم نتم کمه واسه این میخوام

منم مثه متینا خانم اولین رمانی بود که خوندم،و رمان بعدیم ازدواج به سبک اجباری بودش،اونم خیلی باحال بود

رمان کی گفته من شیطونم واقعا زیباست،دوستان پیشنهاد میکنم حتما بخونین،طنزه و عاشقونس،هرکی نخونه واقعا ظرر‌کرده… «حتما بخونید»

منم اولین رمانی بود که خوندم و بعد از این شروع به خوندن بقیه رمان ها کردم خیلی قشنگه و رمان احساس خاموش هم توصیه میکنم حتما بخونین اونم مثل این رمان عالیه

اولین رمانم در همسایگی گودزیلا بود

منم شنیدمش ،قشنگه

به نظر جالب میاد

نویسنده این رمان کیه؟

پاسخ به Moⓑin@– sara bala

ایدا جون با من بودی؟

داستان رمان ازدواج اجباری

پاسخ به Moⓑin@– بله دوست عزیز اسم نویسنده sara bala هست

من این رمانوخوندم قشنگه

رمان قشنگیه … پیشنهاد می کنم در همسایگی گودزیلا ، دانشگاه دختران شیطون و دانشگاه دیوونه ها رو حنما بخونید عالین

اهان مرسی عزیزم . اخه بد تایپ شده بود متوجه نشدم

خیلی عالی بود⁦;-)⁩

خیلی عالی بودمن این رمانو قبلا خونده بودم

من خوندمش لطفا از اینجور رمان ها بیشتر بزارید خواهشا

من رمان گناهکار رو خوندم خیلی زیبا و متفاوت با رمان های دیگه هست پیشنهاد میکنم بخونید

لطفا بازم از اینجور رمان ها بزارید فوق العاده قشنگ بود ممنونم

من خوندمش خیلی قشنگه

من این و قبلا خوندم عالیه، توصیه میکنم شمام بخونید ارزش وقت گذاشتن رو داره

من این رمانوخوندم خیلی قشنگه حتما بخونید رمان داماد اجباری هم قشنگه وهمینطور رمان اغوش اجباری اگه میشه اونا رو هم بزارید

لطفا ی پارتشو بزارید

رمان قشنگیه .? رمان با ژانر متاهلی معرفی کنین مثل رمان باده. وقتی با هم ازدواج میکنن فقط دختره عاشق پسره باشه پسره یکی دیگر و دوس داشته باشه

من کی گفته شیطونم رو خوندم خیلی باحاله. صورتی ها لطفا بزارش

خیـــــــــــــــــــــلی عالیـــــــــــــــــــه???

خیلی طولانیه?

اتفاقا منم سومین رمانی که خوندم بود و منم عاشقش شدم خیلی خوب بود^^

خیلی قشنگه.

رمان در همسایگی گودزیلا هم عالییییه ولی در کل رمان ها دارند تکراری میشن و خیلی هاشون مثل هم اند

من قبلا خوندمش فوق العاده است . پیشنهاد میکنم حتما بخونیدش .

نخوندمش ولی باتعریف های بچه ها کنجکاو شدم بخونم رمان زندگی شکلاتی خیلی خوبه البته من تا پارت ۲۳خوندمش خوب بود

سلام لطفا بخونین ، لازم نیست کتابشو بخرین من رفتم تو برنامه ی مایکت نوشتم دانلود رمان ازدواج اجباری آورد بالا برنامه شو دانلود و نصب کردم چهل تا قسمت داره عالیه هر کدومشم قفل بود یه ویدیو رایگان میبینی باز میشه

چرا تو اینترنت رمان دانشگاه دیوونه ها رو نمیاره؟ میشه اونو هم بزارید … بچه ها کسی رمان دانشگاهی کلکلی طنز عاشقونه قشنگ می شناسه؟؟؟؟؟؟؟؟؟

اولین رمانی بود که خوندم. خیلی قشنگه

میشه رمان قشنگ که گفتم معرفی کنید ؟؟؟؟

صورتی جون میشه رمان فرشته ناپاک و دوست دختر اجاره ای منو بزاری؟؟

جواب به diba: چرا من از اینترنت رمان دانشگاه دیوونه هارو دان کردم البته کلی گشتم یه سایتی بود که وقتی روش تگ میکری خودش همینجوری دانلود میکرد واست pdfشو

جواب به دیبا: اگ رمان دانشگاهی ک هم ژانر طنز و هم عاشقونه داشته باشه میخوای بت پیشنهاد میکنم حتما حتما رمان در همسایگی گودزیلا رو بخونی عالیههه

خیلی خوبه لطفا از این ژانر رمان دوباره بزارید

جواب به ephora : مرسی عزیزم پس بیشتر میگردم شاید پیداش کنم ، آره رمان در همسایگی گودزیلا رو هم خوندم عالیییه …

عالیه مرسی آیدا جون لطفا بیشتر رمان بزار

پاسخ دهید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دیدگاه

ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی می‌نویسم.

نزدیک تر از همیشه…! اپلیکیشن مجله صورتی‌ها را از کافه بازار دریافت کنید تا هر روز مطالب جدید و باکیفیت در دسترستان قرار بگیرد…

مجله صورتی‌ها در گرم‌ترین روزهای شهریور سال 95 با هدف ارائه محتوای باکیفیت و مفید در زمینه‌های سبک زندگی بانوان و دختران پا به دنیای وب و گوشی‌هایتان گذاشت. در صورتی‌ها همه روزه در موضوعات پرطرفدار بانوان و دختران مطالب جدید و باکیفیت تولید و منتشر می‌گردد. موضوعاتی مانند مد و زیبایی، سلامت و بهداشت، تناسب اندام و …

استفاده از مطالب مجله صورتی‌ها فقط برای مقاصد غیر تجاری و با لینک منبع بلامانع است. کليه حقوق اين سايت متعلق به شرکت مهام فناوری هوشمند کیان می‌باشد.

ریحانه به منزل ما رفت و آمد داشت و از همان لحظه اول که او را دیدم، متوجه نگاه شیطانی و حرکات و رفتار غیرعادی اش شدم. من موضوع را به همسرم اطلاع دادم و گفتم: بهتر است با دوستش قطع ارتباط کند. اما ملیحه این موضوع را جدی نگرفت و گفت: خوب نیست دل ریحانه را بشکنم و می توانم با او دوست بشوم…

شنیدن این حرف از زبان زنی که بارها و بارها از من خواسته بود طلاقش بدهم، دور از انتظار نبود. او همیشه می گفت: به خاطر پدرش تن به این ازدواج داده است و به سختی مرا تحمل می کند.

اگرچه من هم به اصرار خانواده ام با ملیحه ازدواج کردم و دل خوشی از زندگی ام نداشتم، اما به همسرم گفتم تو می دانی که پدر من و پدر تو شریک هستند و در صورتی که حرفی از طلاق بزنی، هم رابطه آن ها به هم می خورد و هم پشتوانه مالی مان را از دست خواهیم داد. پس به ناچار باید فعلا بسوزیم و بسازیم و خودمان را به دست سرنوشت بسپاریم.

در این شرایط من با اطلاع ملیحه تن به رابطه ای کثیف دادم و اسیر هواهای نفسانی شدم. دوست همسرم در حضور او به خانه ما می آمد و همدیگر را می دیدیم مدتی گذشت و ملیحه همچنان اصرار داشت که طلاقش بدهم. ولی خانواده هایمان تهدید می کردند که اگر حرفی از جدایی و طلاق بزنیم از ارث محروم خواهیم شد و خون به پا خواهند کرد.داستان رمان ازدواج اجباری

واقعا مانده بودیم چه کار کنیم تا این که ملیحه از طریق دوستش زمینه ارتباط من با چند زن دیگر را نیز فراهم کرد و حسابی در لجنزار گناه و معصیت گرفتار شدم. متاسفانه در این مدت به دام موادمخدر نیز افتاده بودم. ملیحه پس از آن که نقشه شوم خود را برای جدایی از من عملی کرد، تقاضای طلاق داد و گفت: دیگر حاضر نیست به زندگی با مردی معتاد که دارای فساد اخلاقی است، ادامه بدهد. او با مدارکی که در دست داشت به اطرافیان ثابت کرد که به کریستال اعتیاد دارم و حتی تصاویری را که از رابطه غیراخلاقی من با زنان غریبه تهیه کرده بود، در اختیار پدر و برادرم گذاشت.با این وضعیت دیگر هیچ دلیلی برای ادامه زندگی مشترکمان وجود ندارد و من بدبخت با ندانم کاری، بازیگر این فیلم سیاه شدم و قربانی تصمیمات خودسرانه و غرور بزرگ ترهایم هستم. پدر و برادرم تصاویر مربوط به فساد اخلاقی مرا دیده اند و برایم خط و نشان کشیده اند اما هیچ کس نمی داند ملیحه خودش این دام را برایم پهن کرد تا بتواند به راحتی طلاق بگیرد و با پسر مورد علاقه اش ازدواج کند.

كد موسيقي براي وبلاگ


رمان ازدواج اجباری قسمت آخر


 


 

كرمم گرفته بود اذيتش كنم واسه همين با انگشتم ميكشيدم رو لبش
هي دستمو ميزد كنار و ميگفت نكن
رو صورتش خم شدم وبيشتر اذيتش ميكردم
يهويي چشاش و باز كردو بهم گفت
-ميخاري بهار ها!!! نكن ميخوام بخوابم
لبخند گنده اي بهش زدم و گفتم
-خوب بخواب من چيكار به تو دارم
-اينقدر سيخونكم نكن باشه؟
ابروهامو بالا انداختم
يهو ازجاش بلند شدو من و هل داد رو تخت و گفت
-واسه من ابرو بالا ميندازي
لبخند پرعشوه اي تحويلش دادم كه خم شدو لبام و با خشونت بوسيد منم همراهيش كردم
وقتي خوب حالش و كرد ولم كرد و رو تخت كنارم دراز كشيد من و تو بغلش گرفت و فشارم داد
-بهار
-هوم؟
-اذيت نكن بخواب ديگه باشه به خدا خستم
-باشه
لبام و ايندفه كوتاه و اروم بوسيد و گفت
-مرسي خانومي
بعدم چشاش و بست دلم نيومد اذيتش كنم چشامو بستم و در كمال تعجب خوابم برد
وقتي چشم باز كردم شب شده بود با عجب گوشيو كامران و برداشتم و به ساعتش نگاه كردم
اوه اه ساعت 7 و نشون ميداد
كامران و تكونش دادم
-كامران بلند شو ساعت 7
چشاش و باز كرد ولي دوباره سريع بست
-اقا كامران ميگم بلند شو ديگه خيلي خوابيدي
با ناله گفت
-جون كامران اذيت نكن بهار بذار يكم ديگه بخوابم تورو خدا
بعدم من و به طرف خودش كشند و خوابوند تو بغلش
موهام و از صورتم كنار زدم و گفتم
-اااا نكن كامران ميگم بلند شو دير شده ساعت 7
-بهار اينقده غر نزن جان بچت اي بابا
چيزي نگفتم
10 دقيقه گذشت و من همچنان تو بغل كامران بودم
سريع بلند شدم كه وحشتزده از خواب پريد و با گيجي بهم نگاه كرد
لبخند گنده اي بهش زدم و گفتم
-ميخواستي وقتي گفتم بيدار شو بيدار ميشدي
با حرص بهم نگاه كرد
سريع فلنگ و بستم و اومدم بيرون فقط لحظه ي اخر صداش و شنيدم كه گفت
-دارم برات بهار خانوم
بلند زدم زير خنده و اومدم طبقه پايين
تو اشپزخونه داشتم ظرفاي ناهارو كه رو ميز جمع نشده بود جمع ميكردم كه دايي از تو حياط توجهمو به خودش جلب كردم
اولش توجهي بهش نكردم ولي وقتي سايه اي پشت پنجره اشپزخونه ديدم بلند جيغ زدم و كامران و صدا زدم
-كامراااااااااااااااان
اشكام از ترس رو صورتم ميريختكامران سريع اومد تو اشپزخونه و وقتي من و تو اون حال ديد با نگراني گفت ي شده بهار؟
فقط تونستم با انگشتم پنجره رو نشون بدم
كامران خواست بره سمت پنجره كه سريع دستشو گرفتم و گفتم
-نرو خطرناكه
-خوب بگو چي شده تو كه من و كشتي
با ترس و لكنت گفتم
-يكي پشت پنجره بود
با گيجي نگام كردو گفت
-مطميني؟
-اره به خدا رست ميگم
دستمو گرفت و از اشپزخونه بيرونم اورد روي مبل نشوندم و گفت
-بشين اينجا تا من برم يه ناه به بيرون بندازم
سريع بلند شدم و دستشو گرفتم
-تورو خدا نرو كامان من ميترسمفتوروخدا نرو يه بلايي سرت ميارن
-خيل خوب گريه نكن،با سالي ميرم
-منم باهات ميام
-باشه بيا
دستمو گرفت
منم همونطور كه دستم تو دستش بود خودمو بهش چسبوندم و با دست ديگم بلوزشو گرفتم
كامران دست ديگشو دور شونم انداخت و من و به خودش چسبوند
تو حياط كه رفتيم تاريك بود
كامران سوتي زدو سالي و صدا كرد بعدم چراغاي حياط و روشن كرد
سالي با شنيدن سوت كامران پارسي كردو به طرفمون اومد
ديگه ازش نميترسيدم نقش يه محافظ و برامون داشت
سالي پا به پامون ميومد كامران همه جارو بررسي كرد
وقتي مطمين شد كسي نيست
-روبه من گفت
-كسي اينجا نيست حتما اشتباه ديدي
سرمو تكون دادم و با هق هق گفتم
-نه به خدا من ديدمش يكي پشت پنجره بود
-خيل خوب بيا برم تو اينجا كه كسي نيست حتما در رفته
با هم رفتيم داخل و ساليم در خونه نشست
از كنار كامران تكون نخورم هرجا ميرفت نبالش بودم

با بلند شدن كامران سريع از جام بلند شدم
كامران بلند زد زير خنده
-بهار ميخوام برم دستشويي توم مياي؟
با التماس نگاش كردمو و گفتم
-زود بياي باشه
دوباره زد زير خنده و گفت
-چشم اگه كارم تموم شد سريع ميام
بعدم رفت دستشويي روي مبل نشستم و پاهام و بغل كردم و سرمو گذاشتم رو شون
كامران بعد چند دقيقه اومد كنارم روي مبل نشست و tv و روشن كرد
-بهار فردا باهام مياي شركت؟
-اره
-مطميني حوصلت سر نميره؟
اوهوم
-پس بايد قول بدي هر وقت خسته شدي بگي برت گردونم خونه باشه؟
سرمو كون دادم
از جاش بلند شدو گوشيش و اورد و زنگ زد به يكي
-سلام خوبي؟

-قربونت مام خوبين

-علي زنگ زدم بگم موضوع تهديد و كه يادته؟

-اره همون امشب بهار يكي و پشت پنجره اشپزخونه ديده

-اره خوبه فقط يكم ترسيده

-نه بابا حواسم هست،نه نميخواد دستت درد نكنه،زنگ زدم بگم قضيه اون محافظا رو تا كجا پيگيري كردي؟

-اره دوتا ميخوام يكي واسه بهار يكيم واسه خودم
با اعتراض گفتم
-كامرااااان
دستش رو بينيش گذاشت و با جديت گفت
-بهار ما راجب اين موضوع قبلا حرفامون و زديم
-ولي من….
نذاشت حرفمو و بگم
-هموني كه گفتم
بعدم رو كرد به علي و گفت
-اره قربون دستت ،باشه پس كي منتظر خبرت باشم؟

-دستت طلا پس منتظرم
بعد اينكه تلفنش و قطع كرد اومد كنارم نشست باقهر صورتمو برگردوندم
-قهر نكن خانومي من نگران خودتم به صلاحته كه محافظ داشته باشي
چيزي نگفتم كه گفت
-بابا بهار لوس نشو ديگه پاشو يه چيزي بده ما بخوريم
نوچي كردمو گفتم
-من ميترسم برم تو اشپزخونه
بعدم شونه بالا انداختم
خنده اي كردو گفت
-يعني بايد امشب گرسنه بخوابيم ؟ظهرم كه ناهار درست و حسابي ندادي كوفت كنيم
-ميخواستي كوفت كني كي جلوتو گرفته بود؟
صورتمو به طرف خودش برگردوند وبا شوخي گفت
-با من لج نكن ها ضعيفه بد ميبيني ها
زبونمو تا ته بيرون اوردم كه سريع دهنشو باز كرد و گازش گرفت
اي تو رو حت كامران زبونم داغون شد چشامو از درد بستم و زير لب شروع كردم به فحش دادن كامران
-الهي رو تخته بشورنت كامران،اي الهي رخت عزاتو بپوشم
كامران همونطور كه ميخنديد گفت
-حقته الانم مثل پيرزنا اينقده غرغر نكن،پاشو يه چيز بده بخوريم
با دست محكم زدم پشت سرش كه بچم يهو هنگ كرد و با بهت نگام كرد
بلند زدم زير خنده و گفتم
-خوردي اقا نوش جونت
وقتي ه خودش اومد ازجاش بلند شدو همونطور كه يه قدم ميومد جلو من ميرفتم عقب
با لخند بهم نزديك شد و گفت
-چيكار كردي شما الان؟
با خنده گفتم
-من من كاري نكردم اصلا به من مياد كاري كرده باشم؟
چسبيدم به ديوار اونم اومد چسبيد بهم طوري كه چفت شده به ديوار
واسه اينكه ببينمش مجبور بودم سرمو خيلي بيارم بالا
اونم سرشو خم كرده بود و داشت به من نگاه ميكرد مچ دستامو گرفت و گفت
-بگو غلط كردم
با خنده گفتم
-نميگم
-بگو
ابرو بالا انداختم و گفتم
-عمرا
-بهارررررررر
-غلط كردي
-چييييييييييييييي؟
نيشم شل شد و با خنده رفتم تو بغلش و گفتم
-پيچ پيچي
دستشو دورم حلقه كردو مچ دستمو ول كرد
سرمو از رو سينش برداشت به لبام خيره شد
با بدجنسي نگاش كردم تا خواست سرشو بياره جلو ليوان ابي كه كنارم بود و اروم برداشتم تا خواست بياد طرفم اب و ريختم روشو در رفتم
كامران گيج و مبهوت واسته بودو تكون نميخورد
يهو يه داد بلندي زد كه سكته كردم
-بهاررررررررررر
-جون دلم؟
-به خدا ميكشمت
-جرئتشو نداري بچه
-من جرئتشو ندارم؟حالا نشونت ميدم
قيافش شبيه موش اب كشيده شده بود

جلوي tv نشسته بودمو داشتم اكادمي نگاه ميكردم كامرانم وقتي فهميد ديگه نميترسم رفت تو اتاق كارش تا نقشه هاشو كامل كنه امروز قرار بود دوتا از هنرجوها حذف بشن با اهنگ امير كلي خنديدم به خصوص جايي كه اسم بابك سعيديرم تو اهنگش برد با حذف شدن روشنا و احسان شوكه شدم اصلا انتظار نداشتم اين دونفر كه از بهترينا بودن حذف بشن بعد اون دختره بمونه (بچه ها به خاطر احترام به بقيه بچه ها اسم اون شركت كننده رو نميبرم ولي فكر كنم خودتون فهميده باشيد كيو ميگم) با عصبانيت نشسته بودمو رو مبل و با خودم غرغر ميكردم -اي بابا اخه چرا اون دو نفرو حذف كردين ؟اين دوتا كه به اين خوبي ميخوندن اه ديگه شورشو در اوردن اون دفعم كه شهرزاد و حذف كردن -چرا اينقدر غرغر ميكني؟ با صداي كامران برگشتم طرفش و باهمون معترضي گفتم -اخه ببين كسايي كه بايد حذف بشن كه حذف نميشن بعد اون وقت اين احسان و روشناي بيچاره كه اينقده خوب خوندن و حذف كردن -بيخيال بابا حالا تو چرا حرص ميخوري ؟ولش كن حرص نخور شيرت خشك ميشه بچم گرسنه ميمونه بعدم بلند زد زير خنده با حرص برگشتم طرفش و بد نگاش كردم كه بغلم كردو گونمو بوسيد اكادمي رسيده بود اونجايي كه خواستن احسان بخونه وقتي اميرحسين رفت بغل احسان و گريه كرد دلم ميخواست بزنم زير گريه ولي واسه اينكه بهونه دست كامران ندم خودمو كنترل كردم با ناراحتي ازجام بلند شدم و tv و رو خاموش كردم و رو به كامران گفتم -من ميرم بخوابم توم مياي؟ -نه تو برو بخواب من هنوز كار دارم سرمو تكون دادم و رفتم خوابيدم بااحساس اينكه تخت بالا و پايين شد چشام و باز كردم كامران اروم موهامو از جلوي صورتم زد كنارو گفت -بخواب عزيزم منم بعدشم خودش كنارم دراز كشيد و از پشت بغلم كرد صبح با صداي كامران از خواب بلند شدم -بهار عزيزم بلند شو بايد بريم شركت -ميخوام بخوابم خوابمممم مياد با دستش صورتمو نوازش كردو گفت -خانومم تنها خونه ميموني؟من شايد دير بيام ها با ناله گفتم -كامران نروووووووووو خوبببببببببب -اااا،حرفا ميزني ها،اصلا ميخواي به نوشين زنگ بزنم بگم بياد پيشت؟ به زور روي تخت نشستم موهام همش رو صورتم پخش و پلا بود با چشاي بسته گفتم -نه ،بگو بياد اونجا تا حوصلم سر نره -باشه پاشو دست و صورتتو بشور و اماده شو بلند شو ببينم يكم غرغر كردم و از جام بلند شدم وقتياز دستشويي اومدم بيرون كامران اماده جلوي اينه واستاده بود و داشت كرواتشو ميبست رفتم جلوش واستادم و برسم و برداشتم و موهام و شونه كردم كامران با اعتراض گفت -ااا بهار دارم كرواتمو ميبندم برو اونطرف ببينم با بي حوصلگي گفتم -واستا خوب دارم موهامو شونه ميكنم از تو اينه نگاش كردم كه ديدم با اخم داره نگام ميكنه يه لبخند شيك تحويلش دادم برگشتم طرفش و گفتم -اصلا تو چرا همش كت شلوار ميپوشي ميري شركت -خوب چي بپوشم ابهتم به همين كت و شلواره ديگه دقت كرده بودم تا حالا كت مشكي نميپوشيد به نظرم خيلي بهش ميومد رفتم كمدشو باز كردم و از توش يه دست كت و شلوار شيك مشكي با يه پيراهن سفيد در اوردم كروات مشكيشم از تو قفسه كرواتاش در اوردم و دستش دادم با اعتراض گفت -اااا مگه ميخوام داماد شم اينارو بپوشم؟ با حالت تهاجمي گفتم -مگه فقط دامادا اين رنگي ميپوشن؟اصلا اگه اينارو نپوشي حق نداري كت و شلوار بپوشي ابروشو انداخت بالا و با لحن ناراحتي گفت -باشه ديگه مام تحت دستور شماييم خانوم رفتم جلوي اينه نشستم و شروع كردم ارايش كردن مدادم و برداشتم و دور چشام و مشكي كردم كه باعث شد چشام درشت تر ديده بشه رژگونه اجريمو با رژ نارنجيم زدم ارايشم همين بود فقط مژه هاي بلندمم با ريمل خوشملشون كردم حالا چشام حسابي سگ داشت و برق ميزد برگشتم طرف كامران كه سوتي زدو گفت -به به خانوم خانوما چه خوشگل شدين پشت چشمي نازك كردمو وگفتم -بودم بعدم به كامران كه لباساشو پوشيده بود نگاه كردم الحق كه فوق العاده شده بود با لحن پشيموني گفتم -كامران ميگم همون لباساي قبليت و بپوش با تعجب نگام كردو گفت -خوبي؟ -اره اصلا بيخيال همينا خوبه بعدم رفتم جلوشو كروات و ازش گرفتم رو پاهام بلند شدمو كه اونم خم شد كرواتش و بستم واسش و يقه شو واسش درست كردم روي تخت نشست تا جوراباشو پاش كنه رفتم كمدمو باز كردمو مانتوي شيك مشكيمو كه تازه خريده بودم برداشتتم وشلوار لي طوسيمم پام كردم با شال طوسي اين رنگ خيلي بهم ميومد داشتم استيناي مانتومو بالا ميزدم كه كامران گفت -خانوم خانوما با اون چشاي پاچه گيرت اماده اي؟ كيفمو از روي ميز برداشتم و گفتم اره بريم در اتاق و باز كردو اول اجازه داد من برم همونطور كه گوشيمو تو كيفم مينداختم رفتم بيرون صبحونه نخوردم اصلا ميل نداشتم كفشاي عروسكي مشكيمو پام كردم كامران ماشين و برد بيرون خبري از سالي نبود سوار شدم رو به كامران گفتم -كامران به نوشين زنگ زدي؟ -نه -خوب زنگ بزن -بيخيال بابا حوصلشو ندارم -ااا كامران دختر به اون خوبي -مگه من ميگم بده؟فقط زيادي حرف ميزنه سر ادم و ميخوره تا رسيدن به شركت چيزي نگفتم ساعت 8 بود كه رسيديم -كامران دير نكردي؟ با غرور الكي گفت -نه خانوم بنده رعيسم هروقت دلم بخواد ميام نگاش كردمو گفتم -اوهو يكم خودتو تحويل بگير به پيرمردي كه جلوي در نگهباني ميداد سلام كرديم اونم با مهربوني جوابمون و داد منتظر اسانسور بوديم كه همزمان با باز شدن اسانسور علي سريع ازش اومد بيرون با ديدن ما واستادو بهمون سلام كردو گفت كاري براش پيش اومده بايد بره هرچي گفتيم چه كاري نگفت بعدم سريع رفت رفتيم بالا همون يارو كه اونروز كلي سرو صدا راه اندخته بودم در و واسمون باز كرد اول با تعجب نگامون كرد ولي بعد با خوشرويي دعوتمون كرد بريم داخل منشي كامران كه يه دختره خيلي جلف با ارايش غليظ بود از جاش بلند شدو با حرص و تعجب اول به دستاي من و كامران كه توهم بود نگاه كرد بعدم با خشم بهمون سلام كرد كامران سري تكون داد ولي من با لبخند جوابشو دادم كه ازين كارم تعجب كرد با كامران رفتم تو اتاقش و روي مبلش نشستم و با ناله گفتم -كامران خوب من الان اينجا حوصلم سر ميره با مهربوني در حاليكه داشت كتشو پشت صندليش ميذاشت گفت -قرار نبود نرسيده غرغر كني ها خانوم خانوما چيزي نگفتم كامران رو به من گفت -واستا الان ميگم خانوم نجفي بياد ببرتت با بقيه اشنات كنه سرمو تكون دادم اونم گوشيو برداشت و زنگ زد به منشيه و گفت -خانوم حاتمي لطف كنيد به خانم نجفي بگين بيان اتاقم كارشون دارم بعد چند دقيقه ضربه اي به در خوردو يه دختر جوون كه از چهرش شيطنت ميباريد با لبخند به لب اومد داخل و رو به كامران با نهايت احترام و شيطنت گفت -سلام رعيس صبحتون بخير بعدم برگشت طرفم و گفت -شمام بايد خانوم رعيس باشين درسته؟هنوز نيومدين همه فهميدن شما امروز مهمون مايين كامران با خنده گفت -وروره بذار برسي بد شروع كن بعدم رو به من گفت -ايشون نازگل خانوم هستن بعد رو كرد به نازگل گفت -ايشونم همسر بنده بهار خانوم از جام بلند شدم و دستش و به گرمي فشردم -خوشبختم -من همينطور عزيزم ،خوب رعيس با بنده كاري داشتين؟ -بله اگه شما اجازه بدين با شيطنت گفت -بله قربان ببخشيد بفرماييد -خواستم بگم بهار و ببر ايجا حوصلش سر ميره نازگل با خنده و شيطنت رو به من گفت -خانوم خانوما فكر نكنم با وجود رعيس حوصلت سربره ها سرخ شدم سرمو انداختم پايين كامرانم خودكاري كه دستش بود و پرت كرد طرف نازگل و اونم جا خالي داد و با خنده گفت -به تو ازين فضوليا نيومده برو بيرون تا اخراجت نكردم بچه ها تورو خدا تشكرارو بيشتر كنيد ديگه اميدوارم خوشتون بياد

نازگل چشم قربانی گفت و دست من و گرفت باهم رفتیم بیرون رفتیم تو یه اتاق که سه تا خانوم اونجا نشسته بودن و داشتن کاراشون و انجام میدادن نازگل-بچه ها بچه ها با صدای نازگل همه برگشتن طرفش و با تعجب به من نگاه کردن -خانوما ایشون خانوم اقای رعیس هستن بهار خانوم یکی ازون خانوما گفت -اها میگم قیافش خیلی اشناست،خوش اومدی عزیزم من مریمم و 25 سالمه سرمو با لبخند واسش تکون دادم دختر بعدی که کنارش بود خودشو معرفی کرد -منم نرگسم 23 سالمه خوش اومدی عزیزم اخرین نفرم خودشو معرفی کرد -منم سولمازم 27 سالمه خوش اومدی خانوم خانوما بعد معارفه رفتم و کنار میز نازگل نشستم بچه های خوبی بودن خیلی به ادم انرزی میدادن ساعت از دستمون در رفته بود و صدای خنده هامون کل شرکت و برداشته بود همون موقع در اتاق باز شد و کامران با عصبانیت اومد داخل -خانوما اینجا چه خبره مگه اومدین خونه خاله؟ هیچ صدایی از کسی در نیومد با تعجب به بچه ها نگاه کردم که بلند شده بودن و سرشون و انداخته بودن پایین به کامران نگاه کردم که سعی داشت خنده شو کنترل کنه با دیدن قیافه کامران و بچه ها بلند زدم زیر خنده که باعث شد دخترا با تعجب سر بلند کنن و بهم نگاه کنن کامران لبخندشو که دیگه داشت تابلو میشد سریع جمع کردو به زحمت گفت -دیگه صدای خندتون بیرون نیاد بعدم رفت بیرون و در و بهم زد با رفتن کامران همه ریختن سرمو و نفر یکی زدن تو سرم نرگس-دختره ورپریده بگو ببینم چرا خندیدی؟ -اخه شما واقعا نفهمیدین این اسکولتون کرده؟قربون این جذبه شوهرم برم که همتون سکته رو زدین

——————————-
مریم-چییییییییییییی ییییی؟ -هیچی بابا موقع ناهار چون صبحونم نخورده بودم صدای شکمم در اومده بود با صدای شکمم بچه ها زدن زیر خنده با حرص گفتم -ای رو اب بخندین خوب من صبحونه نخوردم -وای وای بمیرم برات مادر طوری باهم صمیمی شده بودیم که انگار چندساله باهم دوستیم با صدای گوشیم از بچه ها عذر خواهی کردمو و جواب دادم نوشین بود -ای دختره چشم سفید حالا میای دفتر و چیزی به من نمیگی -علیک سلام خانوم -گیرم سلام تو به چه حقی بدون اجازه من پاشدی رفتی شرکت -من واقعا معذرت میخوام خانوم -حالا اینا رو بیخیال پاشو بیا اتاق کامران با تعجب و صدای بلند گفتم -تو الان شرکتی؟ -چرا داد میزنی؟اره تو اتاق کامرانم پاشو بیا حوصلم سر رفت -خوب تو پاشو بیا اینجا -پاشو ببینم خیلی بهت خوش گذشته ها با لبخند گفتم -اومدم از جام بلند شدم و رو به بچه ها گفتم -بچه ها من دیگه برم نوشینم اومده تنهاییه سولماز-ای بابا کجا میری حالا بودی -میام دوباره خانومی از بچه ها خداحافظی کردمو رفتم طرف اتاق کامران در اتاق و زدم و رفتم تو نوشین تو اتاق نشسته بودو داشت نقاشی میکشید سرشو که بلند کردو من و دید خشک شد رفتم جلو دستمو جلوی صورتش تکون دادم -هوی بانو کجایی؟
به خودش اومد و گفت -وای بهار چقده تو خوشگل شدی دختر؟میگم بیا کامران و طلاق بده زن من شو -همینم مونده شوهر به اون خوبی و ول کنم بچسبم به تو -اوهو مرده شور تو و اون شوهرت و باهم ببرن کامران پشت میزش نشسته بود و به حرفای ما لبخند میزد رفتم کنارش و روی پاش نشستم و دستاش و دور خودم حلقه کردم بعدشم زبونمو واسه نوشین در اوردم -چشت دراومد خانوم؟ نوشین سری تکون داد و گفت -من علی و میخواممممممممممممم برگشتم طرف کامران و با هم زدیم زیر خنده کامران گونمو بوسید و محکم تر بغلم کرد با ضربه ای که به در خورد سریع از پای کامران بلند شدم و کنارش واستادم -بفرمایید خانوم حاتمی اومد داخل و کارتابلایی و جلوی کامران گذاشت و گفت اینا باید امضا بشن کامران بعد اینکه خوند همشون امضا کردو داد دست حاتمی بعدم بهش گفت زنگ بزنه رستوران 4 پرس غذا بیاره اونم چشم پر حرصی گفت و رفت بیرون

من مونده بودم این دختره چرا اینجوری میکنه خدا همه مریضارو شفا میده
نوشین-خوب بهار خانوم بیا این طرف ببینم حالا پامیشی میای خوش گذرونی به منم چیزی نمیگی؟
خودمو مظلوم گرفتم و با صدای بچه گونه ای گفتم
-خاله جون به خدا کامران نذاشت بهت بگم
نوشین با حرص برگشت طرف کامران و گفت
-کامران غلط کرد
کامران از جاش بلند شد و گفت
-جون؟
اومد طرف نوشین اونم سریع اومد پشت من سنگر گرفت و گفت
-بهار شیرم و حلالت نمیکنه اگه بذاری دستش بهم بخوره
خندیدم و گفتم
-به من چه من تو دعوای خانوادگی دخالت نمیکنم
نوشین -ای نامرد ادم فروش
کامران اومد تو نیم قدمیم واستاد نوشینم چسبیده بهم از پشت سنگر گرفته بود
کامران-خانومی برو کنار تا حال این بچه پررو رو بگیرم
خندیدم و از جام تکون نخوردم
کامران-عزیزم برو اونطرف
نوشین-افرین دخترم ازجات تکون نخور
کامران سریع اومد دستاش و باز کرد و من و نوشین و باهم تو بغلش گرفت طوری که من کاملا تو بغلش داشتم له میشدم نوشینم از پشت کامل چسبونده بود بهم
قهقه میزدم که یهو در باز شد
علی با تعجب به ما سه نفر نگاه میکرد که یهو نوشین گفت
-علی مثل بت وانستا اونجا بیا این روانی و بگیر من دارم له میشم
بهار-بابا نوشین به جهنم من اینجا پوکیدم
نوشین از پشت یکی زد تو سرم که با حالت گریه سرمو بلند کردمو و با لحن بامزه ای گفتم
-کامران این من و زد
کامران من و تو بغلش گرفت و نوشین و ول کرد و گفت
-غلط کرد الان حالش و میگیرم عزیزم
و سریع رفت طرف نوشین که اونم داد زد و رفت تو بغل علی و گفت
-علی این میخواد من و بزنه 🙁
علی خندیدو به کامران گفت
-کامی به خدا اگه دستت روت بلند شه من میدونم با تو
-مثلا چه غلطی میکنی؟
-منم زن تورو میزنم

********
از حرصی که تو صداش بود سه تاییمون زدیم زیر خنده خود علیم از خنده ما خندش گرفت
در زدن و غذا ها رو اوردن اماااااااااااااا غذاها فقط سه تا بود
-خانوم حاتمی اینا چرا 3تاس؟
-پس باید چندتا باشه؟
-به نظر شما ما الان چند نفریم؟
با حرص گفت
-والا من کف دستمو و بو نکرده بودم ببینم اقای شهریاری هم هست
کامران با عصبانیت گفت
-این چه وضع حرف زدن خانوم؟سریع برین امور مالی تسویه کنید
رفتم کنار کامران و بازوشو گرفتم و گفتم
-اروم باش کامران
بعدم رو کردم طرف دختره و با لحن ارومی گفتم
-شما میتونین برین سرکارتون
دختره با التماس بهم نگاه کرد که با ارامش بهش لبخندی زدم اونم تشکرو عذرخواهی کردو رفت بیرون
کامران خواست حرفی بزنه که دستشو کشیدم و نشوندمش رو مبل خودمم کنارش نشستم
رو به علی و نوشین که واستاده بودن گفتم
-بشینین دیگه چرا واستادین
کامران-علی واستا الان زنگ میزنم واست غذا بیارن
-نمیخواد کامران من زیاد میل ندارم من با تو میخورم علی و نوشینم اون دوتای دیگه رو بخورن
علی-نه بهار
نذاشتم ادامه بده و گفتم
-به خدا علی میل ندارم همین چند لقمه رم به زور میخورم بشین بخور دیگه
شروع کردیم به خوردن
من و کامران باهم میخوردیم و اون دوتام غذای خودشونو
چند قاشق بیشتر نتونستم بخورم دست از خوردن کشیدم و تکیه دادم
کامران-چرا رفتی عقب؟
-نمیتونم دیگه بخورم
-بیخود باید زیاد بخوری بعدم قاشقشو پر از غذا کردو گرفت جلوم
-بخوررررررررررر
با ناله گفتم
-نمیتونم کامران به خدا جا ندارم
-حالا بیا این و بخور اشتهات باز میشه
به زور اون قاشق و خوردم خواست دوباره غذا بده که دستشو گرفتم و گفتم
-بابا کامران تعارف که ندارم اگه گرسنم بود که میخوردم دیگه
اونم حرفی نزد و به خوردنش ادامه داد
حدود یک ساعت دیگه اونجا موندیم و زدیم از شرکت بیرون
با مشورت با کامران قرار شد بچه هارو بگیم شب بیان خونمون کباب درست کنیم تو حیاط
اونام از خدا خواسته قبول کردن
ازهمونجا کامران جلوی یه قصابی نگه داشت و گوشت گرفت
بعد خرید خرت و پرتای زیادی رفتیم خونه
رفتم بالا و لباسم و با یه تی شرت قهوه ای و گرمکن قهوه ای عوض کردم موهامم با کش بالای سرم جمع کردم شنل سفید بافتمم دورم انداختم
کامرانم بعد اینکه لباساش و عوض کرد رفت تا وسایل شام و پذیرایی و اماده کنه

5 ماه ازون روز میگدره و من الان دارم ماه اخرو باهمه ی سختی هاش میگذرونم حسابی تپل شدم و شکمم مثل توپ اومده جلو کامرانم این روزای اخر نمیذاره دست به سیا و سفید بذاره که خدایی نکرده واسه شازده پسرشون اتفاقی نیفته گفتم پسر چند ماه پیش رفتیم سونو و بالاخره معلوم شد که نی نی پسره هیچوقت یادم نمیره که چقده کامران و اذیتش کردم و دسش انداختم ومجبورش کردم بریم یه عالمه لباس پسرونه واسه نی نی بگیریم یه هفته بعد ازون کامران یه نقاش اورد و اتاق نی نی و همش و ابی اسمونی رنگ کرد بعد اون من و نوشین افتادیم دنبال خرید وسایل اتاق خداروشکر الان دیگه اتاق کامل شده بود داشتم تو خونه قدم میزدم که کامران اومد و یه بسته گرفت طرفم با خوشحالی ازش گرفتم و گفتم -این ماله منه؟ -بله خانوم خانوما با شادی کاغذ کادوش و در اوردم وبا دیدن چیز توش هنگ کردم یه لباس حاملگی گشاد که خیلیم زشت بود خریده بود برگشتم طرفش که بلند زد زیر خنده با حرص گفتم -کوفت این چیه رفتی خریدی؟بده عمت بپوشتش اومدم طرفم و گفت -حرص نخور خانومی شیرت خشک میشه بچم بی غذا میمونه -کوفت بخوره بچت -اوهووووووووووووووو -کوفت -گیر دادی به این کلمه کوفت ها باز دو روز با این نوشین بی تربیت گشدی بی ادب شدی ها مادمازل جوابشو ندادم و با حالت قهر رفتم بالا که از پشت بغلم کردو اوردم بالا -بذارم زمین دیونه کمرت درد میگیره -فدای سرت خانوم خانوم -کامران؟ -جونم؟ -من از زایمان میترسم قول میدی موقع زایمان پیشم باشی -اگه رام دادن چشم خانومی شب خواب بودیم که با احساس درد شدیدی از خواب پریدم و کامران و بیدار کردم به زور فقط تونستم بگم -کامران درد دارم کامران با گیجی یه نگاه به من کردو یه نگاه به ساعت وگفت -یعنی الان وقتشه؟ای تو روحت پدرسگ اخه الان چه وقت به دنیا اومدن بود؟ جیغی از درد زدم که باعث شد به خودش بیاد و سریع لباس تنش کنه و یه شنل و شالم بندازه رو سرم دیگه داشتم احساس میکردم که الان دارم میمیرم کامران همونطور که من و تو ماشین میذاشت زنگ زد به نوشین بهش گفت سریع بیان بیمارستان کامران با سرعت میروند و با هر بالا و پایین رفتن ماشین جیغ میزدم که برمیگشت و با وحشت بهم نگاه میکرد ماشین و سریع نگه داشت و با چندتا پرستار برگشت من و رو برانکارد خوابوندن و به دکتر خبر دادن که بیاد اتاق عمل دست کامران و محکم تو دستم گرفته بودم و به خودم میپیچیدم و گریه میکردم در اتاق زایمان کامران و نگهش داشتن و بهش لباس مخصوص دادن با اومدنش دستمو گرفت و محکم فشار داد -اروم باش بهارم اروم باش دکتر اومدو تازه بد بختی من شروع شد جیغ میزدم و گریه میکردم صورتم از فشار سرخ شده بود و عرق از همه جام میریخت پایین دیگه جونی واسم نمونده بود چشامو داشتم میبستم که با صدای دکترو کامران به خودم اومد دکتر-زور بزن دختر الان وقت خواب نیست زور برن کامران-بهار زور بزن افرین دختر خوب با تموم وجودم اخرین زورم و زدم وقتی صدای گریه بچه رو شنیدم از هوش رفتم وقتی چشم باز کردم تویه اتاق بودم و کامران ونوشین و علی و ماماناشون توی اتاق وبودن با باز شدن چشام همه هجوم اوردن طرفم با بیحالی بهشون نگاه کردم
بهم تبریک گفتن و من با لبخند بی جونی که گوشه لبم بود تشکر کردم نوشین-وای بهار نمیدونی چه عروسکیه خیلی خوشگله بزنم به تخته بعدم زد به سر علی که صدای اعتراض علی همه رو به خنده اندخت همون موقع در باز شد و پرستار با بچه اومد داخل سعی کردم بلند شم که نوشین و کامران کمکم کردن پرستار بچه رو گذاشت توبغلم و از بقیه خواست بیرون باشن به بچه نگاه کردم خیلی خوشگل بود شاید به جرعت میتونستم بگم اولین بچه ایه که میدیدم اینقده نازه چشای خاکستری و لبای قلوه ای قرمز و دماغ کوچیک واسه خودش فرشته ای بود از بقیه فقط علی رفته بود بیرون و بقیه موندن تو اتاق پرستار بچه رو داد دست مامان نوشین و گفت -خانومی لباستو بده بالا این فرشته کوچولو شیر میخواد خجالت میکشیدم جلوی اون همه ادم لباسمو بدم بالا ولی با صدای گریه بچه سریع لباسمو دادم بالا نرگس خانوم بچه رو گذاشت تو بغلم و رو به کامران گفت -بیا عزیزم شیر خوردن بچت و ببین کامران اومد کنارم نشست و دستش و انداخت دورم ولی هرکاری میکردیم بچه سینه رو نمیخورد بعد سسرنگی که پرستاره بهم زد و منم یه عالمه جیغ زدم بالاخره ارش خان مامان پذیرفتن که شیر و بخورن تو چشام نگاه میکرد و منم با عشق بهش نگاه میکردم و دست کوچیکش و تو دستم گرفته بودم با صدای دوربین سرم و بالا گرفتم نوشین ازمون عکس گرفته بود نوشین-وای چه عکس خوشگلی شد.
(پایان)

داستان رمان ازدواج اجباری
داستان رمان ازدواج اجباری
0