راهنمای استفاده از کد QR
داستان ترکی قدیمی
داستان به همراه ضرب المثل های زیبای ترکی
داستان فلکوریک ترکی با ترجمه فارسی(۲ميسدي، اوتا قويارسان اولار، ايستيیابانچی نین شیرواندا پیتی یئمه سی
و…………..
Home |
Email |
RSS
یازار : علیرضارضائی
بیرگون صاباح کندیمیزین
مودورو«حسن»موعللیمی کیلاساگئدنده چاغریب،دئدی:«قارداش اوشاغلارادرس وئرنده
بیرآزگؤزله،اونلاری سؤیؤشه باسما.آتا-آنالاری سنین الیندن چوخ شاکی ایدیلر.دؤنن انجمن جلسه
سینده دئییردیلرکی :حسن موعللیم بیرادب سیزاینساندیر،بیزیم اوشاغلاراچوخ پیس
سؤزلردئییر».
«حسن»موعللیم مودورن گؤزلرینه
باخیب،سونرابرک آندایچیب،دئدی:«دوغروسونوایسته سن من کیلاسدااوشاغلار:اؤکؤز،ائششک،دونقوزوقودوق دئیرم
آمماایندیه دک اونلاراپیس سؤزدئمه میشم»!!
یازار : علیرضارضائی
داستان ترکی قدیمی
«مجید»موعللیم دئیردی کوچه میزین باشیندا بیرگؤیرتی ساتان«میوه فروش» وارایدی. من هروقت گئدردیم اونون دوکانینا منه دئیردی:«سلام آقای دکتر»!
بیرگون گئتمیشدیم «یئرآلما آلام .گئنه منه دئدی :«سلام آقای دکتر» یئرآلمالاری یاواش آییرآقای دوکتور..
من ناراحت اولوب، قاییدیب اونادئدیم:«آقای میوه فروش من دوکتور دئییلم من موعللیمم»!!
دئدی :«یوخ قارداش سن دوکتورسن»!
دئدیم :«یوخ قارداش من موعللیمم،فلان مدرسه ده درس وئرریم»!!
دئدی:«یوخ قارداش سن دوکتورسن! بوجورکی یئرآلمالاری معاینه ائدیرسن دوکتورده اؤزمریض لرین معاینه ائیله مَز»!!
یازار : علیرضارضائی
حاج علی اکبرین اوغلو«مشه میرزعلی» دئییردی درس اوخویاندان سونراتهراندابیرنئچه آی رایودا ایشه گئتدیم. بیرگون برنامه نین سونودا گؤله گؤله ائشیدندلره دئدیم:«خوب شنوندگان عزیزدراین لحظه برنامه مابه پایان رسید،تابرنامه ای دیگرشمارابه خداوخدارابه شمامی سپارم»!
بویانلیشه گؤره،اوندان سونرا منی رادیودان ائشیگه آتیب داهایول وئرمه دیلر»!!
یازار : علیرضارضائی
حسن عموم دئییردی:«بیرایل
یاییدا بالاجااوغلوم اسماعیل باغ گؤزله
ییردی.بیرگون قاچاقاچاائوه گلیب قاپی قاباغیندا دوروب،آغلایاآغلایا دئدی کی:«آی
آتا نه اوتورب سان کی بیزیم باغابیر پلنگ گلیب!یاخیندی منی یئیسین کی من قاچدیم
گلدیم».
من دئدیم:«آخی اوغلوم!پلنگ هارابیزیم باغ هارا؟!مگر بیزیم کندیمیز مازندران یاهندوستان دیر»؟!
آغلایاآغلایایئره
بلشدی کی :«واللهی پلنگ دیر».
من ده دوردوم گئتدیم قونشولاراخبروئردیم
کی بیزیم باغابیرپلنگ گلیب گلین گئدک اونو اؤلدورک ….
بش دقیقه دن سونرا قونشولارقاپیمیزداییقیشیب
بیری شنه گتیرمیشدی،بیریسی بئل گتیرمیشدی،اوبیریسی پیچاق گتیرمیشدی و…
ساققالی اوزون مش احمد دئیردی: پلنگی
گیره سالدیق دریسی منیمدیر!
بالا حسین دییردی:داشاغلاری منیم دیر!
دلی حسن دئییردی:آغ
جیگری منیم دیر!
بیرلیکده یولا دوشوب
اون دقیقه دن سونراباغاچاتدیق
من قاییدیب اسماعیله دئدیم:«اسماعیل پس
بوپلنگ هانی»؟
اسماعیل
بیرآزگؤزگزدیریب،بیر بالاجا بوته نی نیشان وئریب دئد ی:« اوردااوبوته نین دیبینده
یاتیبدیر»!
بیزدیققت ایله باخیب،گؤردوک کی پلنگ دن خبریوخدورآمما بیربالاجا ساری پیشیک بوته نین دیبینده یاتیبدیر!!
دئدیم:«کؤل باش!بوکی پیشیک دیر!سن پیشیک ایلن پلنگین فرقینی بیلمیرسن»؟!
آندایچیب،دئدی:« آتا
جان!سیزین ایچین پیشیک دیرواللهی منیم ایچین پلنگ دیر»!!!
بعضی واختلاربیزلر،دولت و….پیشیک لری خالقا پلنگ گؤستریب و دونیاداجارچکیریک کی:بوپیشیکلر پلنگ دیر!اینانین
آی آداملار!!
یازار : علیرضارضائی
بیرنفردئییردی:«دولت
یوخسوللارین یارانه سین کسیب آمماوارلیلارایارانه وئریر»
دئدیم:« نفت پولو دولتین
دیرهرکیمسه یه ایسته سه وئرر.کس سسین»!
بیرگون اکبرغولامحسینین
اوغلو کی قیرخ ایلدیر تیریا ک اماله ائدیر کند یمیزده کوچه یه چیخیب هایخیریردی داستان ترکی قدیمی
قونشولارییقشیب
اونادئدیلر:«آ قارداش نه اولوبدورکی بوجورهایخیریرسان»؟
اکبرآتاسیزاوشاغلارکیمین
آغلایاآغلایا دئدی:« بوکؤپک قیزی آروادیم بوتون میلته،کیچیک دن بویوکه وئریرالامنه
!!من گره ک دردیمی کیمه دئییم»؟
بالاحسن کی تاخماآدی«قارااوغلان »دیر،ال آغاجین توولایاتوولایا قاباغاگلیب دئدی:
«آقارداش کس سسین!مال
اؤزوکی دیر هرکیمسه یه ایسته سه وئرر»!!
اکبرغولامحسینین
اوغلو بوسؤزو ائشیندن دن سونرا،اوتانیب،یاواشجاباشین آشاغایاسالیب وافورو گؤتوروب
چایخانایا ساری یولا دوشدو …..
شورگؤزمستعلی یاواشجا
گولومسه ییب دئدی:«قدیم دن دؤزدئییبلرکی حق سؤزون جاوابی یوخدور.فارسلاردئمیش
:دمت گرم آی قارااوغلان »!!
یازار : علیرضارضائی
بیرگئجه مَشَه محرم
گئتمیشدی اوغورلوغا.بیرنئچه دقیقه دن سونرا ائوایه سی دوشونوب ،اوغرونون باش
آردینا
قویموشدو.اوغروقاچیب وقونشولار حَیَطه ییقیشمیشدیلار.
بالاحسنین اوغلو
دئییردی:«بواوغروآیاق قابی اوغروسویدو»
قدرت دادانین آروادی
دئدی:«گومانیم وارکی مال اوغروسویدو»
یوغون حاجی محمدقویودان
چیخینجا،اوسکوروب بویوردو:«من کی یقینیم وارداواراوغروسویدو»
بو باساباسدااسدالله
نین اوغلوقولاغی اوزون غلام اؤزون اورتایاسالیب گؤله گؤله دئدی:
«آی قونشولارنه دئییر
سیز بواغروات اوغروسویدو»!!
POWERD BY :
ARZUBLOG.COM
|
templates by styleshout
این داستان را حدود ۱۵ سال پیش خوانده بودم. اما به علتی، امروز برایم تداعی شد:
معلم کلاس اول دبستان، از دانش آموز پرسید: من یک سیب و یک سیب دیگر و یک سیب دیگر را به تو میدهم. چند سیب داری؟
دانش آموز به سرعت گفت: چهار سیب!
معلم عصبانی شد. دوباره سوال را تکرار کرد: من یک سیب و یک سیب دیگر و یک سیب دیگر را به تو میدهم. چند سیب دارییییییییییی؟
دانش آموز این بار با انگشتان خود شمرد و گفت: چهار سیب!داستان ترکی قدیمی
معلم بسیار عصبانی شد. یادش افتاد که آن دانش آموز، موز را خیلی دوست دارد. پرسید:
من یک موز و یک موز دیگر و یک موز دیگر را به تو میدهم. چند موز داری؟
دانش آموز به سرعت گفت: «سه موز»!
معلم از خلاقیت و دقت نظر خودش، احساس غرور کرد و برای آخرین بار پرسید:
خوب. حالا اگر یک سیب و یک سیب دیگر و یک سیب دیگر به تو بدهم چند سیب داری؟
دانش آموز گفت: چهار سیب! آخه من یک سیب در کیف خودم دارم!
***
به یاد داشته باشیم که وقتی با دیگران صحبت میکنیم و برای آنها استدلال میکنیم، آنها با ذهن خالی به سراغ ما نیامده اند. به همین دلیل، با وجودی که ما اطلاعات و توضیحات خود را به آنها ارائه میکنیم، تحلیل و پاسخ آنها ممکن است با ما متفاوت باشد.
درسهای مرتبط (در متمم): مهارت ارتباطی (تا حدی مرتبط) / مقایسه به عنوان قضاوت (مرتبط) / همدلی (از همه بیشتر مرتبط است)
با سلام به نظر من این داستان داره میگه اگه میخوای از کسی سوالی بپرسی همه ی جوانب رو درنظر بگیرید و نسنجیده حرفی نزنید و منضور از سیب داخل کیف نکات ریز است که باید در نظر بگیریم. یا علی
ای کاش میشد روشی پیدا کرد تا اطلاعات غلط افراد رو پاک می کردیم و با ذهن خالی اطلاعات خودمون رو بهشون انتقال میدادیم…. این طوری دیگه در برابر صبحتهای ما جبهه نمی گیرند و با ذهن خالی و بدون هیچ قضاوتی حرفها و استدلالهای ما رو خوب گوش میدادند…
مسئله ی اساسی من در شغلم همین دو خط پایانی شماست…
خیلی به موقع این متن رو خوندم و بسیار لذت بردم مرسی استادجونم
از کجا بدونیم اطلاعات ما غلت نیست و اطلاعات خود مانیاز به پاک کردن ندارد امیدوارم از نظر بنده نارحت نشید. چون در این دنیا همه فکر میکنند که اطلاعات خودشان درست است . یا حق
باسلام و دورود بر شما
بسیار جالب بود .
به نظر من وقتی سئوالی از ما می پرسند بهتر از اول با ذهن خالی از اطلاعات قبلی جواب را بررسی وبا اطلاعات قبلی که در ذهن ما است بررسی وهر دو دیدگاه ارائه شود تا بسیاری از مشکلات حل شود.
یه مطلبی هست که دوست دارم اینجا مطرح کنم ریشه اختلاف بیشتر زن وشوهر ها با این این تعریف که آنها با ذهن خالی به سراغ ما نیامده اند را درک کنیم، بسیاری از مشگلات را می توانند حل کنند.به امید روزهای بدون مشکل.
مطالبى از اين دست را همبشه پسنديده ام.
بسیار اموزنده
?
جالب بود
اون معلم منطق نخونده…یقینا
خیلی جالب بود
خیلی عالی و قابل تامل بود .ممنون
مدیدمدتی بود رفتاری ازارم میداد و استدلالای من طرف مقابلمو تغییر نمیداد اما این داستان دلیل این کنش و واکنشا رو بهم نشون داد سپاس از نوشته های به موقعت
Great…………
جالبه این اتفاق خیلی وقتا که می خوام اینجا کامنت بذارم می افته و من با خودم می گم اینی که تو نوشتی چه ربطی به موضوع پست داره؟نمی دونم درستش همینه که برداشت خودمونو داشته باشیم یا اینکه ببنیم منظور نویسنده یا گوینده چی بوده و اونو تایید یا رد کنیم.به نظرم اولی باعث میشه محدوده افکار و تفسیرمون در چهارچوب دیدگاه نویسنده محدود نشه و دومی کمک می کنه فکری رو که پشت یه نوشتس انالیز کنیم و شاید به یه دید جدید از اون موضوع برسیم.
خیلی جالب بود
عالی
سلام.حرف آخرتون خیلی خیلی زیباوقابل تامل بود……استادعزیزم من بیصبرانه منتظرایمیلتون هستم وکمک وراهنماییتون.
سلام بر آقامحمدرضا
به مصداق استادی که سالها در دریای علم و دانش غواصی نموده اید، خوب است پیرامون روش های مطالعه کاربردی و چگونگی یاداشت برداری و رجوع مجدد بر نوشته ها، مطلبی بنگارید و یا یک جلسه در رادیو مذاکره توانمندی و مهارت مخاطبان علاقه مند را افزایش دهید.
ممنون از زحمات شما. سلامت و سعادت نصیبتان.
سلام خیلی جالب بود، مرسی
بهتر بود معلم میپرسید چرا میگی ۴تا ؟!!
انقدم قضیه ادامه پیدا نمیکرد ….!
مرسی
مجید جان (آذر)
داستان است دلبندم . مطلب را بگیر..
خیلی ساده – ولی گویا
جالب بود استاد عزیز
اين تفاوت ديدگاه و استدلال رو اگه طرفين درك كنند و قبول داشته باشن خيلي از مشكلات حل ميشد
جالبه معلم هم به جاي اينكه بپرسه چرا ۴تا سيب يا سوال رو تكرار كرده يا تغييرش داده
حالا فكر كن دانش آموز يه موز هم تو كيفش داشته باشه ? ?
چقدهم توجه به این نکته مهمه
شایداگر بیشتر توجه میکردیم خیلی روابط،خیلی مسایل اصلا اتفاق نمیفتاد
?
thanks
سلام
من هم امروز یاد مطلبی افتادم که به نظرم جالب اومدداستان ترکی قدیمی
“گاهی وقتا ما آدمها از ترس اینکه ممکنه تو آینده یه چیز خراب شه اونو همین الان خراب می کنیم”
یا گاهی وفتا هم برای جلوگیری از یه چیز عینا همون کار رو می کنیم مثال آشناش برا من اینه که پلیسها تو خیابون برا اینکه ترافیک نشه یه مسیر رو می بندن تا اصطلاحا” ترافیک رو کنترل کنن غافل از اینکه عملا با این کار ترافیک درست می کنن یا مثلا ما تو رانندگی جلوی یکی می پیچیم تا نشون بدیم که داره بد رانندگی می کنه
تو زندگی عادی این بارها و بارها اتفاق می افته ، غیبت یکی رو می کنیم که چرا غیبتمون رو کرده و …..
پایدار باشین
جالب بود
سلام محمدرضای عزیز
خوشحالم که امروز می تونم دوباره تو رو توی دانشگاه صنعت نفت اهواز ببینم .
دفعه ی پیش که خیلی خوش گذشت و باعث شد که من هر روز سایتت رو دنبال کنم . امیدوارم این بار هم گل بکاری .
ممنون
منتظرتیم .
like ?
نگاه عمیق به داستان های ساده (به ظاهر ساده)… یادآوری به جا و خوبی برای من بود. مرسی محمدرضای عزیز
سلام
برای همینه که میگن هر کسی از ظن خود، شد یار من
دقیقا همینطور است. اگر همه ما به این اصل توجه داشته باشیم بسیاری از سوئ تفاهمات از بین می رود.
سلام جالب بود
اکثر وقتها چنین حسی ما داریم که فقط ما یه چیز رو میدونیم و انگار بقیه از مریخ اومدن و بیگانه با مفاهیمند
وقتی رویا پردازی میکنم تهش نکته اخری که نوشتی رو به خودم یاد اوری میکنم
جالب بود
محمد رضا , شما خیلی از نوشته هات جالب و در خور توجه هست
بعضا انگار داری به حلقه های گم شده اشاره می کنی
و باید بگم چون به شیوه ی خوب قصه گویی مسلط هستی جذابیت خوندنش دو چندان میشه ولی …
ولی من اون مطالبی رو بیشتر می پسندم که هم درد و میگه هم درمان رو ,
یکی درد و یک درمان پسندد
RSS
داستان عاشقانه آرزي و قنبر(آرزو و قنبر):
از جمله چندين هزار داستان و افسانه و حماسه مردم آذربايجان مي توان به داستان آرزي و قنبر اشاره كرد.اين داستان به شعر است و داراي قالب باياتي(از قالب هاي فولك آذربايجاني) است.داستان ترکی قدیمی
خلاصه داستان:
داستان در اثر از اين قرار است كه قنبر غلام خانه پدر آرزي است و اين دو عاشق هم هستند ولي در اين وسط چندين عامل از جمله نامادري آرزي مانع وصال اين دو عاشق مي شود.
نامادر آرزي قصد دارد تا آرزي را به عقد پسر خواهر خود دربياورد.نامادري از عشق بين آرزي و قنبر خبر دارد و مي خواهد تا قنبر را از سر راه بر دارد.
قنبر داننده اسم اعظم است و از علوم غريبه بهره مند است و از ذات كارها خبر دار مي شود.او توطئه هاي نامادري آرزي را خنثي مي كند و سر انجام به آرزي مي رسد.
(اين داستان از زبان يكي از مادر بزرگان اين خاك نقل شده است.)
قسمت هايي از داستان:
قسمت اول:
روزي نامادري آرزي را مجبور مي كند تا غذايي كه به سم آغشته شده را در كاسه اي به قنبر بدهد تا قنبر مسموم شده و بميرد.
قنبر هم كه داننده ذات امور است رو به آرزي مي گويد:
قاش قاباقي آتميسان
غم غصه يه باتميسان
الينده كي كاسي يه
بولم زهر قاتميسان
آرزي نيز در جواب مي گويد:
يئمه قنبريم يئمه
دردي وي بير كسه دئمه
اليمده كي كاسي يه
شكرده قاتسام يئمه
قسمت دوم:
روزي آرزي در باغش بود كه قنبر به آنجا آمد و در باغ پاي قنبر دچار در رفتگي مي شود.آرزي رو به قنبر مي گويد:
باغيما تالان گئليب
داستان ترکی قدیمی
جانيمي آلان گئليب
قنبر قيچين چيخيب دي
يئرينه سالان گليب
قسمت سوم:
آرزي براي اينكه عشق قنبر را نسبت به خود بداند انگشتر خود را در كنار چشمه جا مي گذارد.قنبر انگشتر را بر مي دارد و به خانه آرزي مي رود و رو به آرزي مي گويد:
سو گلير بوروق بوروق
دؤلدوروللار اوش تولوق
اوزوكي وي تاپانا
نه وره سن موشتولوق
آرزي نيز در جواب قنبر مي گويد:
سو گلير بوروق بوروق
دؤلدوروللار بئش تولوق
اوزوكومي تاپانا
آرزي جانيم موشتولوق
قسمت چهارم:
نامادري آرزي قنبر را براي كاري يك ماهه به يكي از روستا ها مي فرستد تا در اين مدت آرزي را به عقد پسر خواهر خود در بياورد.قنبر كه هم از ذات امور آگاه است به روستا نمي رود.
قنبر در هنگام عروسي با خواندن اسم اعظم به شكل يك آشيق(نوازنده آذربايجاني) در مي آيد و در عروسي شروع به خواندن شعري مي كند كه نفرين بر عليه كسي است كه كمر عروس را مي بنند است.
قنبر شروع به خواندن اين شعر مي كند:
آغلي ين ها آغلي ين
جگريمي داغلي ين
آه چكيم اوغلون اؤلسون
گلين بلي باغلي ين
چون قنبر مستجاب الدعاست داعايش برآورده مي شود و آن شخص مي ميرد و عروسي به بعد موكول مي شود.
قسمت پنجم:
نامادري بالاخره آرزي را به عقد پسر خواهرش در مي آورد.حال وقتي كه مي خواهند عروس را سوار اسب كنند و به خانه اش ببرند قنبر باز با استفاده از قدرت خود خودش را به شكل اسبي در آورد.
همه او را به شكل اسب مي ديدند ولي آرزي او را در شكل اصلي خود مي ديد.مردم فكر مي كردند كه آرزي سواره است ولي در صورتي كه آرزي پياده به دنبال قنبر حركت مي كند.
آرزي رو به قنبر مي گويد:
قنبر قنبر خاص قنبر
اوزنگي وي باس قنبر
گؤروسن آرزي يئريش يئرير
نه توتموسان ياس قنبر
قنبر اين بار داماد را نفرين مي كند و مي گويد:
دستامازي آلاسان
حاجت نامازين قيلاسان
ايكيمين جي ركعت دن
سجده دن دورمي يه سن
اين بار داماد به نفرين قنبر مي ميرد و قنبر و آرزي به وصال هم مي رسند.
اشتراک گذاری
دانلود
گزارش
دیدگاه
نمی پسندم
داستان ترکی قدیمی
می پسندم
داستان صوتی(سسلی ناغیل)به زبان تورکی آذری(آزتورکجه)میباشد.
ما را دنبال کنید
تا کنون برای این ویدئو دیدگاهی نوشته نشده است.
اشتراک گذاری ویدئو
در دیدستان شما قادر خواهید بود ویدئوهای خود را با دیگران به اشتراک بگذارید و از اخبار رویدادها اطلاع پیدا کنید
با دریافت اپلیکیشن اندرویدی دیدستان، در هر زمان، هر مکان و با هر سرعت اینترنت، از تماشای آنلاین ویدئو بر روی گوشی یا تبلت خود لذت ببرید.
اشتراک گذاری
دانلود
گزارش
دیدگاه
نمی پسندم
داستان ترکی قدیمی
می پسندم
داستان صوتی(سسلی ناغیل)به زبان تورکی آذری(آزتورکجه)میباشد.
ما را دنبال کنید
تا کنون برای این ویدئو دیدگاهی نوشته نشده است.
اشتراک گذاری ویدئو
در دیدستان شما قادر خواهید بود ویدئوهای خود را با دیگران به اشتراک بگذارید و از اخبار رویدادها اطلاع پیدا کنید
با دریافت اپلیکیشن اندرویدی دیدستان، در هر زمان، هر مکان و با هر سرعت اینترنت، از تماشای آنلاین ویدئو بر روی گوشی یا تبلت خود لذت ببرید.
سرگی کاراگانُف در گفتگو با نشریه اینترنتی آرگومنتی ای فاکتی
“فعلا که در مسابقه تسلیحاتی پیروز شدیم”
گریگوری زاسلاوسکی در گفتگو با موسسه مطالعات ایراس
“امروز در تئاتر عروسکی شرایط برای انجام پروژه های مشترک بین روسیه و ایران مهیا است، زیرا در ایران تئاتر عروسکی قدمت زیادی دارد”
بازدید هیئت ارمنی از ایراس
داستان ترکی قدیمی
تراژدی نوسازی روسیه؛ معادله امنیت و توسعه
دیدار سفیر جمهوری اسلامی ایران در روسیه با اعضای شورای علمی موسسه مطالعات ایراس
مراسم رونمایی رسمی، معرفی و نقد کتاب روسیه و غرب انگاری
دیدار سفیر جمهوری اسلامی ایران در روسیه با اعضای شورای علمی موسسه مطالعات ایراس
«آسیب شناسی روابط فرهنگی ایران و روسیه»
«روابط ایران و قزاقستان و چشمانداز آن»
اصلی و کرم داستان عاشقانهٔ ترکی که روایتهای گوناگون از آن در فرهنگ و ادبیات کشورهای ایران، آذربایجان، ارمنستان، ترکیه و برخی کشورهای آسیای میانه رواج دارد، در اوایل سدهٔ دهم قمری/ شانزدهم میلادی به وجود آمده و از همین زمان به بعد در میان مردم ایران، قفقاز، آسیای میانه و آسیای صغیر رواج یافتهاست.
با این همه، برخی پژوهشگران بر این باورند که خاستگاه اصلی این افسانه آذربایجان بودهاست. برخی دیگر معتقدند اصلی (معشوق) و کرم (عاشق)، قهرمانان داستان، در اواخر سده دهم قمری/شانزدهم میلادی میزیستهاند و این داستان در حدود یک قرن پس از آنها شکل گرفتهاست. در بیشتر روایات قفقاز، خاستگاه افسانهٔ اصلی و کرم شهر گنجه یاد شده است؛ اما بنا بر روایات مردم آسیای صغیر نقطهٔ آغاز داستان شهر اصفهان است.
حال در این پست این داستان جالب و عاشقانه ترکی را برای دانلود عزیزان قرار دادهام. امیدوارم با صبر و حوصله آنرا بخوانید و سوالات مربوط به لغت و اصطلاحات را مطرح نمایید.
حجم فایل: 33 مگابایت نوع: پیدیاف رنگی پسوورد: kerem
اصلی و کرم
داستان ترکی قدیمی
دانلود با لینک مستقیم
0