حقارت
داستان ها و مطالبی پیرامون رابطهی ارباب برده و علاقه به تحقیر شدن
حتما داستان رو از قسمت اول پیگیری کنید
از خستگی این چند روز میخواستم زودتر بخوابم یعنی بهتر بگم نمیخواستم داشتم بیهوش میشدم از خستگی ولی فکر و خیال بهم اجازه نداد و تا نصفه شب بیدار موندم. وصبح وقتی بیدار شدم که فهمیدم کار از کار گذشته!
قرار بود صبح زود بیدار بشم دوش بگیرم – مسواک بزنم و صبحانه رو براشون آماده کنم ولی از صدای داد و بیدادی که از توی ساختمان میومد فهمیدم که خواب موندم.
چون در رو روم قفل نکرده بودند سریع پاشدم و دویدم که برم توی ساختمون که وسط راه خانم رو دیدم که با ی تاپ و شورت سفید که بنظر لباس خوابش میومد جلوم ظاهر شد. دستش رو زد به کمرش و گفت:
— من تورو اینجا مهمونی دعوت کردم یا اومدی نوکری کثافت؟
قبل از اینکه بخوام چیزی بگم گفت:
–حالیت میکنم!!!
و موهام رو گرفت و من رو دنبال خودش کشید و برد توی خونه و ادامه داد:
— قرار بود از امروز یکم زندگیت راحتتر بشه ولی لیاقتش رو نداشتی بجای کار عادی میری برای جایی که واقعا لیاقتش رو داری کثافت !!
رفتیم توی ساختمان که دیدم ارباب هم بیدار شده و خواب آلود ایستاده ! اومد جلو و گفت:
— حرومزاده نمیتونستی بموقع بلندشی٬ سر صبحی منم با صدای جیغ و داد بیدار نشم؟ خاک بر سرت!
و ی پس گردنی نسبتا محکم زد توی سرم و بلند داد زد:
— عزیزم قلادهای که گفتی رو توی ساک پیدا نمیکنم جای دیگهای نیست؟
خانم جواب داد :
— خودم پیدا کردم آوردم٬ تو فقط اون نکبت رو بیار اینجا
ارباب دست من رو گرفت و محکم کشید و برد طبقه بالا سمت راست راه پله ها جلوی یکی از در ها که از دیروز یادم مونده بود. ی سرویس بهداشتی نسبتا کوچکتر از بقیه سرویس ها بود. تا رسیدیم خانم ی قلادهی فلزی دیگه به گردنم وصل کرد و از زنجیرش من رو کشید و برد تو.
توی دستشویی ی سرویس فرنگی بود و ی توالت ایرانی معمولی. ولی نکتهی عجیبی که توش بود حلقه هایی بود که به دیوار بود. مثل همون حلقهای بودند که به کف انباری بود ولی کمی کوچکتر بودند.
زنجیر من رو به یکی از حلقه ها قفل کرد و گفت:
— عزیزم آمادهای یا نه؟
— با اون پر خوری دیشب از آماده هم آمادهترم مخصوصا برای این کثافت !!!
از اون لحظه به بعد هر موقع خانم رو نگاه میکردم میدیدم که زل زده به چشم و صورت من و انگار از خورد شدن من داره جون دوباره میگیره !!!
ارباب اومد و اول توی توالت فرنگی ایستاده ادرار کرد و هر از گاهی هم برای خنده سر کیرش رو سمت صورت من میگرفت و یکم میشاشید روی صورت و موهای من و بعد هم نشست و حسابی خودش رو خالی کرد!
وقتی بلند شد سیفون رو نکشید وخودش رو هم پاک نکرد. در توالت رو گذاشت و پاش رو گذاشت روش و خم شد تا اینکه پشتش روبروی من قرار گرفت و گفت:
— منتظر دعوت نامهای! بلیس تمیز کن مادرسگ!!
ی نگاه به خانم کردم شاید اون چیز دیگهای بگه ولی داشت با چنان لذتی من رو نگاه میکرد که نخواستم لذتش رو خراب کنم. شروع کردم به لیسیدن سوراخ ارباب و بعد از چند بار لیسیدن گفت :
— یکم مونده بود توش و یکدفعه ی تکه نسبتا بزرگ رو فشار داد به دهنم٬ تو اون شرایط نمیدونستم باید چکار کنم. چشمم بسته بود و فقط قیافهی خانم رو تجسم کردم و پیش خودم فرض کردم که از دیدن این کار من حتما به اوج لذت میرسه و بدون اینکه چیزی بگم دهنم رو باز کردم!
اینقدر بزرگ بود که تقریبا تمام دهنم رو پر کرده بود. بعد از اینکه از جلوی صورتم کنار رفت در توالت فرنگی رو بلند کرد و گفت:
— بندازش پیش بقیه دوستاش تنها نمونه (و خندید!)
وقتی دهنم رو خالی کردم دیدم خانم داشت با رضایت کامل به من نگاه میکرد. ارباب رفت بیرون و خانم اومد نزدیک تر. اول فکر کردم میخواد من نوازش کنه چون سگ خوبی بودم ولی اومد و قفل رو باز کرد و وصل کرد به ی حلقه دیگه که زیر توالت فرنگی بود. دیگه تقریبا سرم چسبیده بود به صندلی توالت. بعد هم خودش رو توی همون توالت خالی کرد و خودش رو با دستمال توالت پاک کرد ولی باز سیفون رو نکشید٬ در توالت که دیگه تقریبا پر شده بود رو باز گذاشت. لباسش رو که مرتب کرد دستمال توالت کثیفش رو که تقریبا قهوهای رنگ شده بود آورد پایین سمت دهن من و گفت:
— بخور
من هم بدون اینکه بخوام فکر کنم از دستش گرفتم و شروع کردم به جوییدن !
خندید ورفت نزدیک در دستشویی و گفت:
— باش تا بیام
و رفت و چراغ رو هم خاموش کرد. من موندم و بوی گند مدفوع.و این دستمال که توی دهنم بود هرچی میجویدم دلم رضای قورت دادن نمیداد ولی بالاخره چشمام رو بستم و پایین دادمش ! از خوردن صورتم به صندلی توالت و کف زمین بدم میومد تا اینکه یادم افتاد چند لحظه پیش ی تیکه گوه توی دهنم بوده! و بعدش هم دستمال توالت خانم رو خوردم! بعد دیگه زیاد سختم نبود و همونجا آروم گرفتم تا بیان سراغم.
بعد از حدود نیم ساعتی خانم اومد در رو باز کرد و چراغ رو هم روشن کرد دیدم لباس بیرون تنش هست اومد تو و زنجیر من رو باز و وصل کرد به وسط دستشویی٬ حالا میتونستم حرکت کنم ولی بلافاصله بعدش یکم کار سخت شد چون دستم رو از پشت با دستبندی که شبیه دست بندهای پلیس بود و فقط رنگش قرمز بود بست و رفت دم در و گفت:
— آب اینجا خرابه سیفون کار نمیکنه! تنبیه و کار امروزت اینه که باید با دهن کثافتت که لیاقت کون شوری داره تمام گوه های من و ارباب رو از توی توالت فرنگی برداری و ببری توی توالت بقلی بزاری و بعد هم تا جایی که میتونی کف توالت ها رو بلیسی تا تمیز بشه! هواکش رو خاموش میکنم که حسابی به بوشون عادت کنی چون از این به بعد از اینجور کارا زیاد داری !گوه خور کثافت!
و بعد خندید و ی تف کرد سمت من که بهم نرسید و افتاد روی زمین و در رو بست و رفت.
برام سخت بود ولی حداقل مجبورم نکرده بود بخورمشون ! میدونستم کار زیاده پس زودتر شروع کردم. سعی میکردم دهنم رو بیشتر پر کنم تا زودتر تموم بشه. چند بار اول رو که میبردم خالی کنم هنوز یکم مغزم کار میکرد ولی بعد از مدتی دیگه قاطی کرده بودم و خودم رو آدم نمیدونستم. دیگه چیزی به اسم کثیفی و ناخوشایند بودن برام معنی نداشت. برای همین وقتی نزدیک توالت معمولی که توش خالی میکردم زانوم سر خرد و با سر رفتم توی گوه هایی که خالی کرده بودم٬ مشکل و ناراحتیم این نبود که تو اون وضعیت هستم و صورت و دهنم رو کثافت گرفته ! نه! مشکلم این بود که کثافت ها پخش شده و برای همین مثل خوک شروع کردم با زبون و دهنم تکون دادن و جمع کردنشون و بعد هم جاشون رو روی کاسه توالت لیسیدم تا ردی از اشتباهم نمونه!
وقتی کارم تموم شد از نوری که از پنجرهی کوچیک اونجا میومد فهمیدم باید ظهر شده باشه. دیگه میشد از کنار توالت ها دور بشم و برم ی گوشه منتظر باشم ولی نمیخواستم! از اینکه هنوز بو و مزهی مدفوع برام خوشایند نبود ناراحت بودم! میخواستم به بو و مزهاش عادت کنم طوری که بعدا هر کاری ازم خواست براش انجام بدم٬ برای همین رفتم کنار کاسه توالت خوابیدم و نفس عمیق میکشیدم تا به بوش عادت کنم.
کمی بعد سر و صدایی از توی ساختمون شنیدم و بعد هواکش دستشویی روشن شد ولی چراغ روشن نشد. احتمالا خانم بود میخواست بیاد به من سر بزنه ولی برای اینکه بو اذیتش نکنه از قبل هواکش رو روشن کرده بود. باز هم مدتی گذشت تا اینکه یکدفعه چراغ روشن شد و چشم من که به تاریکی اونجا عادت کرده بود از شدت نور از کار افتاد!
به خودم اومدم دیدم خانم وارد شده و داره با موبایل ازم فیلم میگیره. بعد شروع کرد در حین فیلم گرفتن ازم سوال و جواب کردن.
— میبینم که خوب از دهن کار کشیدی کثافت!
– بله خانم
— خوش مزه بودن نه؟
– بله خانم
— چرا یکم ازشون نمیخوری تا همه ببینن چقدر عاشق خوردن گوه هستی؟!
من هم سریع ی تکه با دهنم از توی کاسه برداشتم و برگشتم سمت خانم و جلوی موبایلش شروع کردم به جویدن که خانم گفت:
— از دیدن صاحبت خیلی خوشحال شدی نه؟!!!
-ممم ممیم
— اون مادر سگت بهت یاد نداده که حرف زدن با دهن پر زشته؟
و تف کرد توی صورتم
من هم یکم دیگه جویدم و بعد قورت دادم و گفتم:
– ببخشید که با دهن پر حرف زدم خانم
— بیشتر عذر خواهی کن
– غلط کردم خانم گوه خوردم
بعد خانم با صدایی که شیطنت ازش میبارید گفت:
— باشه ! اونجا گوه هست میتونی بخوری تا ببخشمت!
باز دوباره دهنم رو پر کردم و شروع کردم به جویدن جلوی موبایل خانم و بعد قورت دادم .
بعد خانم اومد جلو و به من دستور داد که سرم رو بزارم روی کثافت های توی توالت و من هم همینکار رو کردم. بعد پاش رو که هنوز کفش بیرونش پاش بود گذاشت روی سر من و حسابی فشار داد تا اینکه سرم خورد به سنگ توالت بعد سیفون رو کشید!!!!
در اون حین که داشتم توی آب و کثافت غرق میشدم به این فکر میکردم که یعنی از صبح به من دروغ گفته بود و من هم ی لحظه به حرفش شک نکرده بودم !! بعد از چندین بار قورت دادن آب و کثافت های همراهش خانم پاش رو از روی سرم برداشت گوشی رو گرفت سمت صورتم و گفت :
— اِ ! ی تیکه گوه گنده با سیفون نرفته و مونده اینجا !!
– منظورتون من هستم خانم
تف کرد توی صورتم و گفت:
— آره مادرسگ! منظورم تویی کثافت کونی !
بعد فیلم گرفتن رو قطع کرد و موبایل رو گذاشت توی جیب مانتوش. به خودم جرات دادم و پرسیدم :
– خانم میشه ی سوال بپرسم؟
— بنال!
– خانم چرا شما به من بعضی وقتها میگید کونی؟ شما که میدونید نه تابحال چنین کاری کردم و نه ازش لذتی میبرم
خانم اومد جلوی من م خم شد سمت صورتم و گفت:
— تو هر چیزی که من اراده کنم هستی و میشی !
— تا چند روز پیش فکر این رو میکردی که جلوی دوربین با اشتیاق گوه من و شوهرم رو بخوری ؟!!! فکر نمیکنم! ولی امروز اینکار رو با عشق برای من انجام دادی. مطمئن باش اگه اراده کنم برای من کونتو مثل سگ میدی بالا و التماس کیر میکنی! غیر از اینه سگ من؟!
– نه خانم من سگ شمام هرچی شما امر کنین همونه
— هم زندگی خودت هم اون ننهی سگت مگه نه؟!
– بله خانم
— مطمئنی دیگه نه؟
– بله خانم اختیار زندگی مادرم هم دست شماست.
— خوبه سگ من! پس باید به فکر ی کیر خوب برای ننهی جندت هم باشم !!
این رو گفت و در حین خندیدن با کلید دست های من رو باز کرد و رفت سمت در و بعد برگشت و گفت:
— خوب توالت رو بشور و بعد خودت رو تمیز کن وقتی تموم شد میشینی همینجا جلوی در تا من بیام.
توی توالت برس نبود و بخاطر کار های امروز هم حسابی کثیف شده بود برای همین مجبور شدم با دست و آب همه جا رو تمیز کنم. از ترس ایراد گیری های خانم حتی دورتادور سوراخ کاسه توالت رو محکم دست کشیدم و تمیز کردم بعد خودم رو حسابی سر تا پا شستم و نشستم جلوی در تا خانم تشریف بیارند.
وقتی صدای دمپایی راحتیشون رو شنیدم سریع چهار دست و پا شدم. خانم که رسید بدون اینکه توالت رو برای تمیزی چک کنه بهم گفت:
— من فکرامو کردم میخوام ارباب ننتو بگاد !
من خشکم زده بود ! فکر نمیکردم صحبتش رو جدی گفته باشه که ادامه داد:
— آره ! هر چی بیشتر فکر میکنم بیشتر این رو میخوام!
— امروز که ارباب اومد برو ازش خواهش کن تا ننتو بکنه ! این ی دستوره و اگه حتی ی لحظه مکث کنی خودت میدونی ٬ فهمیدی؟!
گوشام داشت زنگ میزد! فقط تونستم بگم:
– بله خانم!
— خوبه!! حالا که سگ خوبی شدی منم برات ی خبر خوب دارم!!
— از امشب دیگه لازم نیست بری اونجا بخوابی !
خیییییییییلی خوشحال شدم!!! گفتم:
– ممنون خانم
خم شدم و سرامیک های کنار دمپاییش رو بوسیدم که گفت:
— از امشب میتونی همینجا توی توالت بخوابی !
بعد چراغ رو خاموش کرد٬ در رو بست و رفت.
ادامه دارد…
داستان اعتیاد به حقارت قسمت 9
عالی عالی عالییییییییییییی مرسی همونی که میخواستم.ادامه خواهش میکنم
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
اگه مادره برده خانومه بشه چی میششششه
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
عالییی. فقط دیگه انقدر دیر اپ نکن مردیم از انتظار
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
به اون ای دی که نوشته بودی یه ایمیل دادم.بخونش لطفا
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
لطفا یه طوری بنویس که مامانه برده دختره شه داستان عالیییییییییییییی مرسی
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
نوشتنت حرف نداره
اما من فانتزی هام یه کم فرق میکنه
اگه اون مرد اصلا توی داستان نبود خییییییییییییییلی عالی میشد
من حالم از یه ارباب مرد به هم میخوره ، البته سلیقه شما هم محترمه. اما خواهش میکنم شما که نوشتنت اینقدر حرفه ای و جذابه لطفا در مورد بردگی مطلق برای یک خانوم و تحقیر دربرابرش بنویس
این خواهش منه. اما بازهم میگم سلیقه شما محترمه….
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
من هم با نظر دوستمون موافقم
دوست داشتندوست داشتن
لایک
دوست داشتندوست داشتن
ارباب و مستر ارش هستم 30 ساله از شهرک غرب استاد فلک، بانداژ، هارد سکس، اسپنک و شکنجه فقط برده های ماده برای رابطه حضوری در تهران تماس بگیرن 09058347993
دوست داشتندوست داشتن
ووووووووو…. من تو عمرم حتی در خیال و رویا حتی یه لحظه هم همچین صحنه هایی ندیده بودم بینظیر بود!!!!!! اما در حده جملاتی از این دست بکارشون برده بودیم .ولی واقعا کسی تجربی توالت اسلیو بوده تا کامنت بزاره و بگه که شدنی هست؟ و لذتش چقدره؟
دوست داشتندوست داشتن
در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی شمایلها کلیک نمایید:
شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید.
( بیرون رفتن /
تغییر دادن )
شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Google خود هستید.
( بیرون رفتن /
تغییر دادن )
شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Twitter خود هستید.
( بیرون رفتن /
تغییر دادن )
شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید.
( بیرون رفتن /
تغییر دادن )
درحال اتصال به %s
مرا از دیدگاههای جدید به وسیلهٔ رایانامه آگاه کن.
مرا در مورد نوشتههای تازه به وسیلهٔ رایانامه آگاه کن.
Enter your email address to follow this blog and receive notifications of new posts by email.
به 370 مشترک دیگر بپیوندید
دنبالکردن
حقارت
داستان ها و مطالبی پیرامون رابطهی ارباب برده و علاقه به تحقیر شدن
حتما داستان رو از قسمت اول دنبال کنید
لیست تمام قسمت های داستان بالا در صفحه لیست داستان ها هست
همونطور که تو فضای مرطوب و تاریک دستشویی چهار دست و پا نشسته بودم صدای نفس نفس زدنهای خودم رو بلندتر و بلندتر میشنیدم. از شنیدنش خسته شده بودم٬ ازشون بدم میومد. مثل صدای نفس نفس زدن سگ شده بود! یکم بخاطر گرما بود ولی بیشتر بخاطر بلایی بود که از چندین روز پیش به سرم آورده بودند. همون شرطی که قبل از ورود به این خونه برام گذاشتن. پیش خودشون گفته بودن مبادا زبونم لال بخواد ی ذره لذت هم ببره از این کارایی که برامون میکنه!
به هر حال خوب یا بد کار خودش رو کرده بود و من تو فضایی بودم که قبلا تجربه نکرده بودم. قبلا اگه به هر دلیلی تحریک میشدم خودم رو خالی میکردم و بعدش میرفتم پی کارم ولی با بستن این قفل به اونجام دیگه نمیتونستم کاری کنم. و تقریبا تو حالت اوج تحریک جنسی مونده بودم.توی اون لحظهای که برای ارضا شدن ممکنه هر کاری بکنی داشتم زندگی میکردم ولی دریغ !! این وسیله برام شده بود مثل آب دریا برای آدم تشنه! هرچی بیشتر براشون کار انجام میدادم بیشتر تحریک میشدم و چون از ارضا خبری نبود بیشتر تحریک میشدم و اون هم ازم کارهای تحقیر آمیزتری میخواست!
بعضی وقتا بخاطر کارهایی که باهام میکردن آلتم که میخواست راست بشه و چون توی اون وامونده جایی نداشت اینقدر درد میگرفت و به دیواره هاش فشار میاورد که فکر میکردم با اینکه استخوان نداره هر لحظه ممکنه بشکنه!
تا حتی یک هفته قبل تصور اینکه بخوام مدفوع ی زوج رو از توی کاسه توالتشون جلوی دوربین بخورم و تشکر هم بکنم تو عجیبترین رویاهای جنسیم هم نبود ولی امروز اینکار رو انجام دادم! حالا هم که خانم ازم میخواست از شوهرش خواهش کنم با مادرم سکس کنه یا بقول خودش — ننمو بگاد !!
هر بار میخواست درجه و شدت کارهاش با من رو بالا ببره اول ی فیلم ناجورتر ازم میگرفت. نمیدونم برای تفریح اینکار رو میکرد یا پیش خودش از این فیلمها جدی جدی برای تهدید و اخاذی میخواست استفاده کنه!! اصلا نمیدونم چی توی سرش هست! تا قبل فکر میکردم بتونم حدس بزنم به چی فکر میکنه ولی همیشه اشتباه کردم. برای همین دیگه حتی تصور هم نمیکنم به چی فکر میکنه! باید قبول کرد اگه این بازی شطرنج بود اون همیشه از من بیست حرکت جلوتر بود و من چارهای نداشتم بغییر از اینکه به خواسته هاش هرچند سخت و ناخوشایند تن بدم.
همونطور که تو این فکرهام بودم صدای موسیقی از توی ساختمون بلند شد. صداش واقعا بلند بود!! موسیقی برای مدت نسبت زیادی ادامه داشت تا اینکه صدای خانم رو آروم آروم شندیم که در حین خواندن با موزیک وارد دستشویی شد.
ی سینهبند و شلوار چسبون اسپرت ست هم به رنگ سبز فسفری با خط های صورتی تنش بود و سر تا پا اینقدر عرق کرده بود که ازش داشت آب میچکید. اومد تو و رو به من با خنده گفت:
–خوبی؟
یکم جا خوردم و نمیدونستم باید چی بگم تا اومد جواب بدم ی تف غلیظ و چسبناک پرت کرد توی صورتم که افتاد روی چشم چپم و بعد بلند بلند شروع کرد به خندیدن بهم!
— دهنتو خوب شستی؟
– بله خانم
— نشون بده ببینم!
دهنم رو باز کردم٬ سرم رو گرفت و بعد از کلی نگاه کردن ی تف دیگه اینبار توی دهنم انداخت و گفت:
— خوبه٬ اگه ی بار ببینم دهنت کثیف باشه طوری برات تمیزش میکنم که دیگه به روز اول برنگرده فهمیدی؟
– بله خانم
بعد دستش رو برد بالا و فقط گفت:
— زیر بغلام
و بعد دوباره شروع کرد به خواندن با آهنگ و پاهاش رو هم با ضرب آهنگ زمین میکوبید.
بیشتر هم لازم نبود بگه مشخص بود ازم چی خواد. روی زانو هام بلند شدم و شروع کردم به لیسیدن زیر بغل هاش که بخاطر ورزش کردنش کاملا خیس بود ولی برخلاف تصور نه مزهی بدی میداد و نه زاید شور بود! وقتی یکی تموم شد و خواستم برم برای بعدی سرم رو گرفت وطوری که انگار بخواد لبام رو ببوسه بهم نزدیک شد ولی لبش به لبم برخورد نکرد. موهاش ریخته بود توی صورتم و هردومون داشتیم تند تند نفس نفس میزدیم. من نمیدونستم باید چکار کنم فقط مونده بودم و منتظر بودم ببینم میخواد چیکارکنه. هنوز با پاش داشت با ریتم آهنگ پا میکوبید که یکدفعه از درد دادم هوا رفت٬ البته صدای خندهی خانم از داد من بلند تر بود. خانم وقتی سرم رو گرفته بود تو بغلش با پاش زده بود به اونجاییم که نباید! تمام پایین تنم از درد داشت میلرزید! بعد از اینکه خندههاش تموم شد گفت:
— بسه دیگه بچه ننه! ی دونه زدم تو تخمت حالا! نکشتمت که! پاشو نصف کارت مونده!
با هر بدبختی بود بلند شدم که طرف دیگه رو هم براش بلیسم تا صورتم رو دید ی بار دیگه تف کرد تو صورتم و گفت:
— بدو بدنم داره سرد میشه کثافت
سریع براش لیسیدم و بدون اینکه چیز دیگهای بگه رفت بیرون و در رو هم بست.
یکم بعد موزیک قطع شد و دیگه صدایی نشنیدم و خونه ساکت موند تا وقتی که هوا کاملا تاریک شده بود.
زانوهام اینقدر روی سرامیک سرد اونجا درد گرفته بود که دیگه نمیتونستم روشون باشم برای همین خوابیدم کف دستشویی٬ اینقدر سرد بود که اول سختم بود ولی دیگه کاریش نمیشد کرد باید تحمل میکردم. تو فکر این بودم که شب رو باید چطوری اونجا سر کنم که صدای بوق ماشین اومد و تازه یاد خواستهی امروز خانم افتادم و انگار دنیا توی سرم خراب شد!
ولی هنوز امید داشتم که خانم جدی نگفته باشه و فقط برای اذیت کردن من این رو گفته باشه. به هر حال همهچیز تا چند دقیقه دیگه معلوم میشد.
از زمانی که صدای ماشین رو شنیده بود زمان نسبتا زیادی گذشت ولی خبری نشد و کسی سراغ من نیومد تا اینکه بالاخره ارباب در رو باز کرد اومد تو و بدون اینکه چیزی بگه طوری رفتار کرد که منظورش رو فهمیدم باید چکار کنم.
اومد جلوی توالت فرنگی ایستاد و یکم صبر کرد من فهمیدم و در توالت رو بلند کردم ولی باز هم داشت صبر میکرد فهمیدم٬ اینبار شلوارکش رو کشیدم پایین و همون کنار روی سرامیکها چهاردست و پا موندم. شروع کرد به ادرار کردن هر از گاهی یکم ادرارش میگرفت به گوشه های صندلی و شتک شتک میپاشید به بدنم. با اینکه امروز هزار جور بدترش سرم اومده بود ولی باز هم چندشم میشد. بعد از اینکه ادرارش تموم شد خواستم شلوارکش رو بکشم بالا که دیدم اومد بالای سرم و کیرش رو تکون تکون داد تا چند قطرهی باقی مونده ریخت روی سرم و بعد بدون اینکه چیزی بگه چراغ رو خاموش کرد و رفت بیرون.
سر و صدایی نمیاومد و من هم کاری نداشتم بکنم ولی باز نسبت به چند روزی که توی اون خرابه گذرونده بودم اینجا مثل هتل بود! حداقل بوی نفت نمیاومد ! و تشنم هم که میشد میتونستم برم از دستشویی آب بخورم.
تو همین فکر بودم که دیدم جدا تشنم شده رفتم جلوی دستشویی ایستادم شیر رو باز کردم که آب بخورم که برای اولین بار از روزی که از خونه اومده بودم بیرون قیافهی خودم رو توی آینه دیدم.
وای چقدر عوض شده بودم!! انگار به جای چند روز چند ماه گذشته بود! صورتم لاغر شده بود – زیر چشام سیاه شده بود و ته ریشی که از قبل داشتم هم دیگه اسمش شده بود ریش نه ته ریش!
کمی آب خوردم و رفتم بشینم که در باز شد و خانم اومد تو و آروم بهم گفت:
— امروز سگ خوبی بودی برای همین فعلا از خواستهی سر ظهرم میگذرم! ولی خودت خوب میدونی این موضوع دیر و زود داره ولی سوخت و سوز نداره ! برای اون پیرسگ نقشه هایی دارم که اگه بگم اون کیر صاحب مردت اون تو میترکه !!
و بعد خندید! ی نفس راحتی کشیدم و خواستم تشکر کنم که ی کیسه داد دستم و گفت:
— خودتو خوب میشوری – با اینها هم تمام بدنتو سفید میکنی واسهی امشب! مبادا ی تار مو جاییت ببینم! مخصوصا اون سوراخت!!!
در حالی که در رو میبست که بره برگشت و چیزی گفت که مثل پتک خورد تو سرم:
— راستی فک میکنی چند روز طول بکشه تا مامان جونت بفهمه تو بالشی که هر شب روش میخوابه ی شورت مردونه کثیفه؟!!!
بلند خندید و در رو بست و رفت.
اصلا به این موضوع فکر نکرده بودم!!! مادر من کمی وسواسی بود و تقریبا هر ۱-۲ هفته تمام روبالشی هارو در میاورد و میشستشون. فکر میکردم که آخرین بار کی بوده که دیده باشم رخت خواب هارو شسته باشه ! اینقدر بهم داشت فشار میومد مغزم درد گرفته بود . گذشت زمان رو حس نمیکردم. میدونستم چی ازم خواسته بود ولی اینگار دیگه حس نداشتم بخوام ادامه بدم که در باز شد.
خانم بود. با ی لبخندی که شیطنت ازش میبارید اومد تو و ی چیزی هم پشتش قایم کرده بود.
این شاید اولین باری بود که با ورودش به جایی که بودم نمیتونستم بلند بشم و بهش احترام بگذارم. با چیزی که بهم گفته بود انگار شک الکتریکی بهم داده بودند نمیتونستم تکون بخورم! همونطور ولو شده بودم کنج دیوار و نگاش میکردم.
همونطور آروم آروم بهم نزدیک شد و ی دفعه چیزی رو بهم نشون داد که تمام آرامش دنیا رو بهم داد !!
اول فکر کردم ی شورت ولی همون شورت وا مودنده بود که کرده بودش توی بالش !! اینجا چیکار میکردم؟!!!!
بدون اینکه فکر کنم چرا و چطوری فقط از شدت آرامشی که بدست آورده بودم خودم رو روی پاهاش انداختم.
لبم چسبیده بود به پاهاش. میخواستم ببوسم و تشکر کنم ولی اینقدر بی حس شده بودم که نمیتونستم! تمام بدنم لرزهی خفیفی داشت. انگار اون هم میدونست من تو چه حالی هستم. سرم داد نزد و گذاشت همونطور چند لحظه کنار پاهای نرم و گرمش باشم کمی بعد که به خودم اومدم از همون پایین سرم رو چرخوندم و نگاش کردم و گفتم:
– ممنون
بهم لبخند شیرینی زد که انگار ی قلبم رو بغل کرده باشه! توی اوج آرامش بودم که آروم چرخید و رفت سمت در و گفت:
— کارات یادت نره! برای امشب خودتو حسابی آماده کن!
تا چند دقیقه بعد از اینکه در رو بست و رفت من هنوز روی زمین بودم! چقدر خیالم راحت شد!
تمام مدتی که بدنم رو کامل طبق دستور خانم تیغ میزدم به این فکر میکردم که خانم چطوری شورت رو بدست آورده!؟ بنظرم اومد که حتما از توی شلوارم کلید خونمون رو برداشته و برنامه مادر من رو هم که میدونسته ولی باز برای اینکه مطمئن بشه هم حتما اول زنگ زده ببینه خونه هست یا نه و رفته تو و شورت رو در آورده و اومد.
البته با شناختی که من از خانم دارم میدونم همینطور خشک و خالی توی خونه نمیره و بیاد و حتما باز ی کاری هم کرده ولی مهم نیست همین که اینقدر به فکر بوده که اینکار رو برام انجام داده ی دنیا ارزش داره. انگار ی بار سنگین رو از روی دوشم برداشته بود.
اینقدر حواسم پرت بود که خودم رو حسابی با تیغ لت و پار کرده بودم ! همه جام یکم میسوخت. آخر سر یادم افتاد که صورتم رو هم باید بزنم و یادم رفته! میخواستم شروع کنم که باز خانم وارد شد و با دیدن من گفت:
— خوبه خودتو سفید کردی تخم سگ من!
چهار دستو پا شدم و تشکر کردم
— میخوای صورتتو بزنی؟
– بله خانم
اومد جلو و از پشت آینه ی کاسه پلاستیکی کهنه برداشت و رفت سمت توالت فرنگی و توی کاسه ادرار کرد و ظرف رو آورد گذاشت جلوی من
— میدونی باید چیکار کنی دیگه؟
– بله خانم
رفت دم در ایستاد تا کار من رو چک کنه
تیغ رو توی ادرارش خیس میکردم و میکشیدم به صورتم. امیدوارم باز صورتم رو نبرم چون ایندفعه بیشتر از همیشه میسوزه٬ ای لعنت ! بریدم!
خانم خندید
— مواظب باش با ی اصلاح کردن خودتو به کشتن ندی بی عرضه! زودتر خودتو آماده کن میام دنبالت!
با اینکه صورتم میسوخت ولی بیشتر از اینهمه اشتیاق خانم به کاری که امشب میخواست باهام بکنه میترسیدم! برای هر چیز سادهای اینقدر ذوقزده نمیشه!
بعد از اینکه دیگه جای سالمی روی صورتم باقی نگذاشتم! خودم رو دوباره شستم و اومدم نشستم پشت در منتظر موندم تا خانم بیاد.
بعد از مدت نسبتا زیادی در باز شد و خانم رو دیدم٬ قبل از اینکه حواسم به لباس و آرایشش بیوفته تمام توجهم رفت به دیلدویی که به خودش بسته بود! فکر نمیکردم از اونهایی باشه که از کردن بردش خوشش بیاد! اون فقط از خورد کردن روحی من به اوج لذت میرسید ولی خب شاید از نظرش اینکار همون نتیجه رو براش داشت و البته از اندازهی اون دیلدو جدا هم کمی ترسیده بودم !
چهار دست و پا شدم و سریع رفتم جلو و پاهاش رو بوسیدم.
— سرتو بیار بالا حیوون
-بله خا…
حرفم تموم نشده بود که با لگد زد بهم و گفت :
— امشب چیزی بجز پارس کردن ازت بشنوم روزگارت رو سیاه میکنم ! فهمیدی؟
طبق عادت خواستم بگم بله خانم ولی خوشبختانه آخرین لحظه حواسم جمع شد و براش پارش کردم بعد هم رو زانوهام بلند شدم تا قلادم رو بهم وصل کرد و دنبال خانم راه افتادم تا رسیدیم به یکی از اتاق خوابها که فعلا خانم و شوهرش توش اقامت داشتن.
تو راه دوست داشتم جای پاهاش رو روی پارکت خونه میبوسیدم! من زیاد اهل فتیش و این چیزا نبودم ولی وقتی دنبالش راه میرفتم و چیزی جز پاهاش نمیدیدم دست خودم نبود! انگار پاهاش داشتن میرقصیدن برام ! اینقدر هم نرم و لطیف بودن که فکر کنم از پوست صورت من هم نرم تر بود!
رسیدیم به اتاق٬ ارباب اونطرف با همون لباس خونگی نشسته بود و داشت طبق معمول با موبایلش ور میرفت.
خانم به من دستور داد که برم روی تخت طوری که باسنم رو روی تخت و سرم رو پایین تخت نگه دارم بعد یکم تنظیمم کرد و قلادم رو هم بست به چفتی که پایین تختش بود طوری که دیگه نمیتونستم تکون بخورم.
با اینکه تختشون ارتفاع نسبتا کمی داشت ولی باز سرم اینقدر پایین بود که فشار خون توی سرم یکم زیاد شده بود٬ حالت راحت و ریلکسی نبود! بجز دیوار روبروم چیزی رو نمیتونستم ببینم
خانم اومد جلوم و در حالی که ی دستکش لاتکس دستش میکرد گفت:
— برای اینکه امروز گوهخور خوبی بودی برات یکم سوراختو چرب میکنم !
برای تشکر پارس کردم
خانم رفت پشت و دستشو حس کردم که دور سوراخم رو چرب میکرد بعد حس کردم رفت دورتر و یکدفعه صدای موزیک نسبتا بلند و تندی اومد داشتم دقت میکردم ببینم آهنگشو میشناسم یا نه که یکدفعه حس کردم داره دو طرف پشتم رو از هم باز میکنه و بلافاصله هم دیلدو رو وارد سوراخم کرد و با یکی دو حرکت حسابی تو جا دادش!!
چند لحظهای گذشت و همینطور یکنواخت داشت از پشت میکرد.جز صدای خنده ی خانم چیزی نمیشنیدم من که تابحال از اینجور کارا نکرده بودم و برام اصلا تجربه خوشایندی نبود در حالی که پشتم داشت رسما گاییده میشد ی دفعه سایه ای رو روی دیوار دیدم که از پشتم داره بهم نزدیک میشه حتما شوهرش بود و بالاخره دست از موبایلش کشیده بود. سرم رو بالا آوردم و با چیزی که دیدم برای بار دوم در یک روز نزدیک بود بیهوش بشم !
خانم بود !!!!
وقتی من رو بسته بودن جاش رو با شوهرش عوض کرده بود ! یعنی تمام این مدت خانم و دیلدوش نبود ! شوهرش بود و اون کیر دسته خرش که داشت اینطوری پارم میکرد !
چشم از چشمم بر نمیداشت ! احساس میکنم از ذلت و خواری من جدی جدی جون میگرفت. میخواستم ازش خواهش کنم تمومش کنه ولی میدونستم اگه حرف بزنم و کاری که ازم خواسته انجام ندم طوری تنبیهم میکنه که این وضعیتم پیشش تفریح به حساب بیاد !
فقط چندتا زوزه کشیدم و اون هم همونطور نگاهم کرد و بعد پاش رو گذاشت روی سرم و گفت:
— زوزه میکشی مادرسگ؟!!!!
— آره زوزه بکش!!!!
— یادته پرسیدی چرا بهت میگم کونی؟!!
— بهت گفتم هرچی که من بخوام همون میشی؟!!
— حالا دیدی کونی شدی؟!!!!
— وقتی من چیزی رو بخوام تو همون میشی
— خوشت میاد نه؟!!! دوست داری کیر اربابت داره میره تا ته اون کونه پارت نه؟!!
پاش رو روی سر و صورتم طوری فشار میداد که انگار داشت سیگار خاموش میکرد! ارباب هم تندتر از قبل داشت میکرد.
خانم پاش رو برداشت و توی صورتم تف کرد و در حالی که تف رو تو صورتم پخش میکرد گفت:
— کونی کثافت !! مادرسگ!!
— کون دادن رو از بابات یاد گرفتی یا ننت !!؟!!
باهم شروع کردن به خندیدن بعد رو کرد به من گفت:
اگه فکر میکنی این بدترین قسمت امشبته خیلی در اشتباهی توله سگ من!!!
در حالی سایهاش ازم دور میشد خندهای کرد که درد پشتم و اینکه دارم توسط شوهرش به گا میرم رو فراموش کردم و ترس تمام بدنم رو گرفت.
داستان اعتیاد به حقارت قسمت 9
ادامه دارد …
* Zugzwang
خیلی جالب بود. فقط زمانهای مساوی برای آپدیت بزاری بهتره.
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
salam .khaste nabashid.
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
مثل همیشه عالی مرسی
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
مثل همیشه بی نقص.
زوگسونگ به چه معناست؟؟
واسه ارتباط باهات اگه میل بدی ممنون میشم . چنتا فکر تو سرم هست .
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
سلام دوست عزیز
خوشحالم که از داستان راضی هستید
در مورد سوالتون در پایان داستان پاورقی زدم٬ میتونید به لینک مراجعه بفرمایید
برای ارتباط با من در پست آغازین بلاگ اطلاعات دادم ولی برای پیشنهاد چون چهار چوب داستان رو از قبل بستم نمیتونم تغییری توش اعمال کنم.
باز هم ممنون از نظرات همه دوستان
موفق باشید
دوست داشتندوست داشتن
مثل هميشه جذاب بود.
دراماي داستانت عاليه.
احساس شخصيت اصلي كاملا باور پذيره
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
سپاس از توجه شما امید عزیز
دوست داشتندوست داشتن
عاااااااااااااااااااااااااااااالی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
این قسمت چون زیاد خبری از اون مرد نبود واااااااقعا آرامش بخش و عالی بود
عاشق وبلاگتم
من با این داستان ها خودمو ارضا نمیکنم ، بلکه از نظر احساسی برانگیخته میشم
توروخدا ادامه بده
ادامه بده
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
سلام تمام قسمتها رو خوندم جالب بود جز قسمت ۱۵کمکم کنید سپاس
دوست داشتندوست داشتن
دوست عزیز قسمت پانزده از امروز قفلش برداشته شده
دوست داشتندوست داشتن
واقعا زحمت کشیدی مرسی
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
یه ماده سگ پیام بده
doastam_70@yahoo.com
دوست داشتندوست داشتن
وووووووووووووووووه……. ز شدت شهوت دارم منفجر میشم …. چه خبره! وووووووووووووووو یعنی فک کن! چه لذت جنسی بردم از خوندنش الان آماده شدم اسلیوم منو بکنه ….
دوست داشتندوست داشتن
در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی شمایلها کلیک نمایید:
شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید.
( بیرون رفتن /
تغییر دادن )
شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Google خود هستید.
( بیرون رفتن /
تغییر دادن )
شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Twitter خود هستید.
( بیرون رفتن /
تغییر دادن )
شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید.
( بیرون رفتن /
تغییر دادن )
درحال اتصال به %s
داستان اعتیاد به حقارت قسمت 9
مرا از دیدگاههای جدید به وسیلهٔ رایانامه آگاه کن.
مرا در مورد نوشتههای تازه به وسیلهٔ رایانامه آگاه کن.
Enter your email address to follow this blog and receive notifications of new posts by email.
به 370 مشترک دیگر بپیوندید
دنبالکردن
حقارت
داستان ها و مطالبی پیرامون رابطهی ارباب برده و علاقه به تحقیر شدن
حتما داستان رو از قسمت اول دنبال کنید
لیست تمام قسمت های داستان بالا در صفحه لیست داستان ها هست
چشمام رو که باز کردم از شدت آفتابی که از توی پنجره دستشویی به چشمام خورد فهمیدم باید نزدیک ظهر باشه
خیلی تعجب کردم که چطور تا اون موقع کاری به کارم نداشتن و تونستم بگیرم بخوابم !
جدا هم به این خواب نیاز داشتم مخصوصا بعد از بلاهایی که شب قبلش سرم آورده بودند. تحقیر فیزیکی که سرم میاوردن رو میتونستم ی طوری تحمل کنم جای زخم و کبودی و درد پشتم بعد از مدتی رو به بهبود میرفت ولی وقتی مثلا به خونمون زنگ میزندن از شدت تپش قلب شدیدی که پیدا میکردم بعد از مدتی توی سینم درد و کوفتگی حس میکردم که یکم هم برام ترسناک بود!
بلند شدم که برم جلو آینه و دست و روم رو بشورم که تا تکون خوردم پشتم شروع کرد به سوختن ! خیلی درد گرفته بود! مخصوصا که با درگیری لفظی که بینشون پیش اومد شوهرش لجش گرفت و عصبانیتش رو سر من خالی کرد! البته بهتر بگم لجش رو ته من در آورد و تو صورتم خالی کرد !
جلوی آینه که رسیدم دیدم تمام صورتم بخاطر اصلاح عجیبی که دیروز کردم شده پر جوش و در کل صورتم خیلی قرمز شده. خیلی خوشگل و خوشتیپ بودم حالا دیگه بی نقص شدم !
صورتم رو و مخصوصا دهنم رو چندباری شستم و رفتم نشستم ی گوشه و طوری نشستم که پشتم کمتر بسوزه ولی بدون هیچ لباس و فرشی سخت بود.
دقت که کردم دیدم خونه ساکته ساکته و هیچ صدایی نمیشنیدم. به سرم زد که برم پاشم برم بیرون ولی ی صدایی درونم میگفت بگیر بشین ! واسه خودت شر درست نکن! از نشستن توی اون انباری مزخرف که بدتر نیست! حداقل اونقدر گرم نیست٬ بوی نفت نمیاد ! میتونی هر وقت خواستی آب بخوری و از همه مهمتر دستشویی کنارم هست و از شر اون سطل بو گندوی کذایی راحت شدم!
یکم دیگه نشستم ولی دیگه داشتم دیوونه میشدم هم بخاطر اینکه حوصلهام سر رفته بود هم بخاطر اینکه فکر و خیال اومده بود سراغم٬ چند دقیقه دیگه هم گذشت تا اینکه به خودم جرات دادم برم و در بزنم ببینم جوابی میگیرم یا نه.
شروع کردم به در زدن اول چنتا آروم زدم و بعد شروع کردم به محکتر و محکتر زدن ولی هیچ جوابی نمیگرفتم دیگه مطمئن شده بودم که خونه نیستن وگرنه اگه حتی خواب هم بودن اومده بودن سراغم .
زد به سرم که این اولین باریه که من توی این خونه یا بقولی عمارت تنهام و به جایی هم غل و زنجیر نیستم ! شاید دیگه همچین فرصتی برام پیش نیاد بهتره برم همه جا رو خوب دید بزنم ! ولی ی طرف دیگه سرم میگفت برای خودت شر درست نکن ! بتمرگ سرجات ! ی موقع میان پدرت رو در میارن ها!
با تمام کنجکاوی که داشتم و علارغم اینکه حوصلم دیگه از سر رقتن گذشته بود و میتونم بگم حوصلهام درد گرفته بود ولی باز گرفتم نشستم سرجام و ترسیدم در رو باز کنم ! حتی پیش خودم فکر میکردم نکنه خونشون دوربین مخفی داشته باشه و بعدا ببینن که من توی خونه بی اجازه سرک کشیدم !
سعی کردم بگیرم بخوابم ولی برام سخت بود همش صدای خانم تو سرم طنین پیدا میکرد که میگفت:
— دیدی حق داشتم بهت بگم کونی؟!! کونی!؟
— دیدی آخرش داری میدی ؟! تو هرچی که من بخوام هستی و میشی !
راست هم میگفت از روز آشناییمون تا الان که توی توالت خونه پدریش با پشت داغون از دادن به شوهر نشستم هر کاری خواسته بود سر من در آورده بود و من هم چارهای نداشتم بجر پذیرفتن خواسته هاش.
به این فکر میکردم که دیگه چی توی سرش میگذره اینکه میخواست من رو با خودش ببره خونمون پیش مادرم برای چیه؟! واقعا چه نقشهای توی سرش میگذره !
توی عوالم خودم بودم و داشت چشام با کابوس های واقعیم گرم میشد که صدای ماشین رو شنیدم .
صدای ماشین خانم بود٬ بالاخره اومد خونه ! معلوم نیست کجا گذاشته بوده رفته بود و چه نقشهای داشته !
با تمام بدبختی هایی که سرم میآورد ولی در باطن هر روز بیشتر از روز قبل دوستش داشتم و از هوش و زرنگیهاش لذت میبردم!
بعد از چند دقیقه صدای قدم های روشنیدم که نزدیک شد و صدایی که بعدش شنیدم باعث شد به حماقت خودم ایمان بیارم !
کلید رو انداخت توی سوراخ کلید در و در رو باز کرد !
واقعا به حدی رسیده بودم که نیاز به کلید نداشتم ! بدون اینکه حتی امتحان کنم که در باز هست یا بسته از ترس خانم توی توالت نشسته بودم!
وقتی دیدمش تقریبا با همون تیپی بود که میومد دانشگاه و تقریبا رسمی بود تا دیمش چهار دست و پا شدم و سرم رو گذاشتم رو سرامیک های دستشویی٬ بدون اعتنا به من با کمی عجله دوید سمت دستشویی فرنگی و لباسش رو کشید پایین.
سرم رو بلند نکردم چون میدونستم از دید زدن نفرت داره ولی از صدای جریان آب و از اون مهمتر از شدت فشارش فهمیدم خیلی وقته خودش رو نگهداشته و حسابی پر بود!
بعد از اینکه صدای آب تموم شد ی آه و نفس راحت کشید و انگار که تازه من رو دیده باشه گفت:
— خوبی توله سگ؟ کونت زیاد جر نخورده از دیشب؟ بخیه نمی خوای؟!!
و بعدش یکی از همون خنده های نمکین همیشگیش کرد
– ممنون خانم درد دارم ولی باهاش کنار میام ممنون که بفکر سگتون هستین
— بفکرت نیستم مادرسگ! می خوام بدونم چقدر زجر می کشی که بیشتر حال کنم !
– بله ببخشید خانم
— بیشتر !
– غلط کردم خانم!
— بیشتــــــــــــر !!!
میدونستم باز میخواد من رو با کلام کجا ببره ولی آخه فقط ادرار کرده بود! یکم عجیب بود دلم رو زدم به دریا و گفتم
– گه خوردم خانم
— اون رو که دیگه میکنم غذات خوک کثافت! دیگه چیزی نداری بگی؟!
داشتم من من میکردم که ی چیزه دیگهای بگم که دیدم بلند شد و لباسش رو کشید بالا و گفت:
— خفهشو بی عرضه ! امروز کار دارم و وقت برای تفریح کردن باهات رو ندارم
وقتی داشت از در میرفت بیرون گفت :
— تمام بدن و صورت رو بشور تا بیام
ی جورایی دیگه حتی سعی نمیکردم بخوام حدس بزنم قدم بعدیش چیه و چی توی سرش هست چون همیشه من چندین قدم عقب بودم برای همین مثل بچهی آدم … یا بهتر بگم مثل توله سگ حرف گوش کن! پاشدم و خودم رو باز دوباره شستم و نشستم تا بیاد.
بعد از چند دقیقه خانم اومد. دیدم لباس خونه بسته تنشه و هنوز شالش رو بر نداشته! خیلی برام عجیب بود و بعد که کامل اومد تو بیشتر تعجب کردم! دیدم چنتا تیکه لباس دستشه. رو کرد به من و گفت:
— میای بیرون اینها رو میپوشی و گه زیادی هم نمیخوری٬ فهمدی تخم سگ؟
– بله خانم
لباس ها رو گرفتم و شروع کردم به پوشیدن
نو نبودن یا مال شوهرش بود یا مال کس دیگهای٬ مال هرکی بود یکم برام کوچیک بود ولی خب باز لباس بود بعد از چند روز بالاخره لباس پوشیده بودم و بدنم کمی گرم شده بود!
ولی بیشتر داشتم فکر میکردم یعنی چه خبره ؟ جریان چیه؟ که خودش انگار از قیافهی کف کردهی من فهمیده بودم دارم فیوز میپرونم و از روی رحمش اومد که مثلا برام توضیح بده! ولی توضیحش توضیح کاری بود که ازم میخواست نه توضیح اتفاقاتی که قرار بود بیوفته!
— خوب گوش کن کثافت عوضی با اون قیافه کیریت! وقتی اومدن لازم نیست جلوشون ذات واقعیت رو نشون بدی و میتونی مثل قبل تظاهر کنی به آدم بودن! ولی اگه در انجام کاری که ازت میخوام فقط کمی تاخیر ازت ببینم روزگارت رو سیاه میکنم ! من باید خیلی بدبخت باشم که بشینم و اجازه بدم که تخم سگ حروم زادهای مثل تو بخواد نقشه هام رو خراب کنه فهمیدی؟!
و بعد سیلی بهم زد که شاید محمکترین کشیدهای بود که تو عمرم خورده باشم !
از شدت ضرب دستش و ترسی که ازش پیدا کردم کمی صدام میلرزید ولی باز خودم رو جمع و جور کردم و گفتم:
– خانم من که حرفی نزدم اعتراضی نکردم هر امری داشته باشین انجام میدم!
— پس چی میخواستی انجام ندی مادر جنده؟!
و یکی دیگه زد همون طرف صورتم که قبلی رو زده بود!
دیگه چیزی نگفتم و فقط تحمل کردم
اومد راهش رو بگیره بره توی اتاقش که گفت:
اینها رو زدم که بفهمی دنیا دسته کیه کثافت ! حالا برو مثل سگ آدم نما بشین پشت میز توی سالن پذیرایی تا برگردم الانه ها دیگه میرسن !
رفتم سمت سالن پذیرایی ولی سرم داشت دنگ دنگ صدا میداد٬ از کشیده هایی که نمیدونم برای چی خورده بودم! رفتم و پشت صندلی های میز بزرگ وسط سالن نشستم و منتظر موندم تا خانم برگرده و امید داشتم اینبار بجای اینکه باز هم چنتا فحش بارم کنه و بهم سیلی بزنه شاید برام کمی توضیح بده که چه خبره و قرار چه اتفاقی بیوفته؟ و از اون مهمتر کی یا کیا قراره که بیان؟!
ولی فعلا که خانم نبود و من هم نشسته بودم اون وسط ! چشمم افتاد به ساعت بزرگی که به ستون وسط سالن چسبیده بود٬ زیبای خود ساعت مانع شده تا چند لحظهای دنبال هدفم که دیدن ساعت بود باشم! ولی بالاخره تونستم ازش چشم بردارم و عقربه هاش رو ببینم. ساعت تازه ۱و نیم بود. من فکر میکردم نزدیک عصر باشه! احتمالا هوا ابری بوده و خورشید کم نورتر شده بوده!
منتظر موندم و باز هم منتظر موندم تا بالاخره صدای بسته شدن در اتاق خانم از طبقه بالا اومد و توی سالن بزرگی که نشسته بودم طنین انداز شد
با هر قدمی که روی پله ها میگذاشت به سناریو های مختلفی که ممکن بود ترتیب دیده باشه فکر میکردم و راه به جایی نمیبردم و بر میگشتم سر جای اولم !
وقتی اومد توی سالن و من رو دید زد زیر خنده و گفت:
— چه صورتت قرمز شده !
– بله خانم
— ولی مواظب باش حرفهایی که بهت زدم مثل قرمزی صورتت از سرت پاک نشه وگرنه خیلی خیلی بدتر از چنتا کشیده انتظارت رو میکشه
– چشم خانم ولی آخه …
— میخوای بدونی چه کاری ازت میخوام؟
– بله خانم
— میخوای بدونی کیا دارن میان؟
خب حداقل معلوم شد که چند نفر هستن نه یک نفر !
– بله خانم اگه لطف کنین بگین ممنون میشم ازتون
— چقدر دوست داری بدونی؟
– خیلی خانم
— به خودت بگو مادر جنده تا بگم!
یکم جا خوردم٬ خیلی شده بود که بهم بگه یعنی خیـــــــــــلی شده بود ولی تاحالا مجبورم نکرده بود که به خودم فحش بدم!
تو دهنم سخت میگنجید که بگم ولی هرطور بود گفت:
– مادر من جندهاس خانم
خندید
— ادامه بده:
– میره میده خانم
بیشتر خندید
— دیگه تعریف کن کجاهاشو میده
– همه جاشو خانم
— کونم میده نه؟
– بله خانم
— چقدر میگیره؟
– هیچی خانم ارزش پول دادن نداره
— پس یعنی جنده نیست چون پولی در نمیاره! فقط لاشیه و می خواد از کیر بالا بره نه؟
– بله خانم
شروع کرد قاه قاه خندید که همزمان صدای زنگ در اصلی خونه بلند شد و در حالی که میخندید بلند شد رفت سمت درباز کن و به من گفت:
— بگیر بشین پشت میز تا همه بیان مادر کونی ! یادت نره هرکاری که بهت گفتم رو انجام میدی !
با سر تاییدش کردم و بعد گوشی رو برداشت و گفت:
سلام ! بفرمایید تو
داستان اعتیاد به حقارت قسمت 9
ادامه دارد …
تشکر داره جالب میشه حدس می زنم دوستاش میان و این باید نوکر خونه باشهبه هر حال عالیه
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
ممنون از همراهی شما
دوست داشتندوست داشتن
ممنون. جالب شد. منتظر ادامه اش هستم
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
سلام. ممنون بابت تلاشت.
ولی انتقاد کلی. این قسمت زیاد جالب نبود یعنی رو راست بگم به این همه انتظار نمی ارزید:) به هر حال تنکس بابت قبلی ها.
دوست داشتندوست داشتن
از داستان خوشتون نیومد؟ متاسفم! سلیقهها متفاوت هست
این از این٬ ولی منظورتون از به اینهمه انتظار نمیارزید نمیدونم چیه؟ مگه سفارش چیزی داده بودی٬ مبلغ بالایی براش پرداخت کرده بودی و مدت زیادی منتظرت گذاشتن حالا هم از نتیجه کاملا ناراضی هستی؟!
از اون مهمتر! شما برای چی منتظر مونده بودی؟ مگه بعد از اینهمه گفتن من باز هم در خبرنامه عضو نشدی؟ که هروقت قسمت بعدی اومد برات ایمیل بیاد؟
دوست داشتندوست داشتن
ادامه بده.
دوست داشتندوست داشتن
بله ممنون از فتوایی که صادر کردید !
دوست داشتندوست داشتن
این فصل به نظرم بیشتر وارد تحقیر کلامی و بی غیرتی شو.اصل فصل رو بذار رو مامانت و شروع ماجراها.تو قسمت هات تقریبا داری تکراری مینویسی و فضاها همونه,بهتره وارد خونه خودتون بشی.
دوست داشتندوست داشتن
نمیدونم قصد و نیت خاصی داری یا اینکه جدا از نظر هوشی در حدی نیستی که بتونی فرق بین شخصیت یک داستان و نویسنده اون رو از هم تشخصی بدی؟!!
تا وقتی این تفاوت ساده ولی مهم! رو درک نکردی پیشنهاد و نقد و غیره رو بیخیال شی برای همه بهتره!
دوست داشتندوست داشتن
Admin kamelan enteghad pazir,
kheili ali bud, kheili aslan ali va binaghs, kole 11 ghesmat ye taraf ghesmate 12 ye taraf dge. Tush etefaghat kheili khobi oftad, ali bud
:l
دوست داشتندوست داشتن
ببین با من شفاهی صحبت نمیکنی که حرفامون باد هوا بشه بره !
کتبی هست با سند و مدرک !
خط اول پاسخی که بهت دادم در مورد انتقادت هست و بقیهاش در مورد -به اینهمه انتظار نمیارزید-
مغلطه نکنی روزت شب نمیشه؟
دوست داشتندوست داشتن
عالیه داستانت ادمین
ولی تو سایتت یک قسمت برای اشنایی ارباب برده اضافه کنی بد نمیشه.
Rojhin_mistress@yahoo.cim
دوست داشتندوست داشتن
درود
ممنون از نظر شما
اتفاقا خودم هم تو فکر اینکار بودم (به زودی این قسمت رو هم اضافه میکنم)
موفق باشید
دوست داشتندوست داشتن
واقعا عالی بود خسته نباشی خیلی منتظر قسمت دوازدهم داستان بودم بی صبرانه منتظرم تا مادرت وارد داستان شه ازت خواهشم میکنم ادامه بده ممنون
دوست داشتندوست داشتن
پاسخی که بالا دادم رو باید اینجا هم تکرار کنم:
–نمیدونم قصد و نیت خاصی داری یا اینکه جدا از نظر هوشی در حدی نیستی که بتونی فرق بین شخصیت یک داستان و نویسنده اون رو از هم تشخصی بدی؟!!
دوست داشتندوست داشتن
ادمین یک صفحه میخوام از سایتت برای عکاس هام همیشه هم اپدیت میکنم عکسامو اگه موافق بودی خبرم کن
Rojhin@mistress@yahoo.com
دوست داشتندوست داشتن
Rojhin_mistress@Yahoo.com
دوست داشتندوست داشتن
داستان اعتیاد به حقارت قسمت 9
واقعا عالی بود لذت بردم
این قسمت هیجان قسمت بعدی رو بالا برد من از نویسندگی چیزی نمی دونم ولی واقعا کارت درسته دوست من.
منتظر کارهای بعدیت هستم به چندتا از رفیقام معرفی کردم این داستان رو کفشون بریده کلی حال کردن
تا قسمت سیزدهم فعلا
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
خوشحالم مورد پسندتون قرار گرفته دوست عزیز
و ممنون بابت معرفی بلاگ به دوستانتون
دوست داشتندوست داشتن
ادمین اگه موافق بودی برای اپلود کردن عکسام و اختصاص دادن یک صفحه از وبلاگت برای عکسای من اسیلو هام به ایمیلم میل بزن
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
درود
والا عرض کنم که ایدهی بدی نیست و بازدید کنندگان قطعا علاقمند میشند ولی متاسفانه به چند دلیل امکانش نیست. مهمترین دلیل این هست که احراز هویت از طریق نت ایران امکان پذیر نیست و ما هم بیرون نت همدیگه رو نمیشناسیم پس من به غیر از اکتفا به حرق های شما هیچ مدرکی ندارم و این مشکلات زیادی رو بوجود میاره
از اینکه عکس هایی که قرار میدید مال خودتون هست یا مال شخص دیگری که به احتمال زیاد از پخش عکس هاش در اینترنت رضایت نداشته باشه گرفته تا حتی موضوع ساده و پیش پا افتادهای مثل حنسیت طرف مقابل!
بدون اینکه جسارت مستقیمی به شما بخوام بکنم ولی به هر حال باید به قانون نانوشته اینترنت احترام بگذاریم که میگه:
در نت همه پسر هستند مگر اینکه خلافش ثابت بشه !!
با تمام این احوال اگر شما راه حلی برای مرتفع کردن این مشکل به نظرتون رسید به من اطلاع بدید
موفق باشید
دوست داشتندوست داشتن
دوست عزیز ادامه نمیدی؟
دوست داشتندوست داشتن
فعلا امکانش نیست ممنون از همراهی شما
دوست داشتندوست داشتن
رفیق ادامه نمیدی ؟
دوست داشتندوست داشتن
فعلا امکانش نیست ممنون از همراهی شما
دوست داشتندوست داشتن
عالی بود
منتظر ادامه…
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
در مورد بقیه کار هیچگونه اطلاع رسانی نمی کنین؟
ضمن تشکر از شما ولی از قدیم گفتن غذا سرد بشه از دهن میفته ها هم واسه آشپز ماهری چون شما خوب نیست هم واسه بقیه
به هر حال ممنون ولی اگه میشه یه خبری بدین
بازم تشکر
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
درود
متاسفانه فعلا شرایط نوشتن رو ندارم٬ امیدوارم در آینده بتونم ادامه بدم
تشکر از توجه شما به داستان دوست عزیز
دوست داشتندوست داشتن
سلام دوست من…من قسمت های قبلی رو خوندم داستان ی مسیر خوبی رو طی کرده بود اما به نظر من ی چیز این وسط زیاد میاد اون هم بودن ی پسر (ارباب) که شاید به نوع خودش سلیقه های متفاوتی رو جذب کنه…اما از دید من که دارم نظر میدم اینه که کاش وجود ی پسر ارباب تو داستان نمی بود. اصولا کساییکه به این نوع داستان ها و روابط اهمیت میدن زن سروری رو بالاترین قدرت میدونن… اصولا کساییکه این داستان ها رو می خونن ی طورایی خودشونو تو داستان جای شخص جا میدن و لذت می برن که به نظر من وجود ارباب مرد این حس رو لااقل از من گرفت.اما تشکر میکنم از داستان خوبت.منتظر نظر من تو قسمت بعدیت باش
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
موفق باشی سربلند
دوست داشتندوست داشتن
وه!!!!!!!!! درود واقعا عالی بود فکر میون مامانش باشه! !!!! به هر حال واقعا اسلیوی جلوی دوستای مستر و میسترس واقعا یه لذت دیگه داره من تجارب خیلی زیادی از اسلیو بودنم داشتم و به تازگی دارم میسترسی رو هم در مورد اسلیوم تجربه میکنم. خیلی خوشحالم که دارم به ذات طبیعت و زیبایی اون آگاه میشم همزمان خودم هم چنل میشم و در حالیکه از داستانتون دارم الهام میگیرم جداب خیلی از سوالهای زیرزمین متروک وجودم رو هم دارم میگیرم و اونجا کم کم داره به قصری باشکوه با اینهمه نازو نوازشم تبدیل میشه که نامش قداست حقارت هست … اوجه بیذهنی و عشق و نگرشی نو به جریان زندگی هست البته همه ی اینها زمانی تجربه میشه که یا آخره عاشقی باشی یا آگاه باشی به موهبت مستری و اسلیوی ….
دوست داشتندوست داشتن
در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی شمایلها کلیک نمایید:
شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید.
( بیرون رفتن /
تغییر دادن )
شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Google خود هستید.
( بیرون رفتن /
تغییر دادن )
شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Twitter خود هستید.
( بیرون رفتن /
تغییر دادن )
شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید.
( بیرون رفتن /
تغییر دادن )
درحال اتصال به %s
مرا از دیدگاههای جدید به وسیلهٔ رایانامه آگاه کن.
مرا در مورد نوشتههای تازه به وسیلهٔ رایانامه آگاه کن.
Enter your email address to follow this blog and receive notifications of new posts by email.
به 370 مشترک دیگر بپیوندید
دنبالکردن
حقارت
داستان ها و مطالبی پیرامون رابطهی ارباب برده و علاقه به تحقیر شدن
اعتیاد به حقارت:
فصل اول
داستان اعتیاد به حقارت قسمت 9
فصل دوم
فصل سوم
فصل چهارم
در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی شمایلها کلیک نمایید:
شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید.
( بیرون رفتن /
تغییر دادن )
شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Google خود هستید.
( بیرون رفتن /
تغییر دادن )
شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Twitter خود هستید.
( بیرون رفتن /
تغییر دادن )
شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید.
( بیرون رفتن /
تغییر دادن )
درحال اتصال به %s
مرا از دیدگاههای جدید به وسیلهٔ رایانامه آگاه کن.
مرا در مورد نوشتههای تازه به وسیلهٔ رایانامه آگاه کن.
Enter your email address to follow this blog and receive notifications of new posts by email.
به 370 مشترک دیگر بپیوندید
دنبالکردن
حقارت
داستان ها و مطالبی پیرامون رابطهی ارباب برده و علاقه به تحقیر شدن
حتما داستان رو از قسمت اول دنبال کنید
لیست تمام قسمت های داستان٬ بالا در صفحه لیست داستان ها هست
اون شب رو با ترکیبی از لذت و ترس گذروندم.از اینکه بعد از مدتها با خانم تنها بودم خیلی خوشحال بودم و از شامی که باهم خوردیم هم خیلی لذت بردم ولی تصور اینکه فردا قراره چی بشه برام ترسناک بود و وقتی هم یاد این میافتادم که ما رسما بی خونه شدیم و مادرم بی خبر از همه جا سرپناه خودش رو از دست داده دیگه کار از ترس و احساس بد و بغض میگذشت و رسما احساس خفگی میکردم! ولی چه میشد کرد؟ حالا باید حتی بیشتر از قبل به تمام دستورات خانم گوش میدادم و تمام اوامرش رو اطاعت میکردم چون کوچکترین کوتاهی از طرف من میتونست به قیمت رفتن ابروم و بی خانمان شدن خودم و مادرم تموم بشه.
جدا که زندگی روی قشنگش رو به من نشون داده بود!توی بزرگترین عمارتی که توی عمرم دیدم بودم میخواستم بمونم٬ ولی شب رو باید توی توالتش بخوابم! با پولدارترین دختری که توی عمرم دیدم آشنا شده بودم ولی به جای اینکه اون به من با این وضع خرابم ی کمکی بکنه٬ این من بودم که باید حتی پول پیش خونه مادرم رو هم تقدیمش میکردم!!
شاید بیشتر از همه ته دلم از این عصبانی بودم که تمام سرمایه من و مادرم و کل زندگیمون شده بود وسیلهای برای ارضای جنسی خانم و ما در واقع اسباب بازیش بودیم !!
از این فکرا جدی جدی حرصم گرفته بود به سرم زده بود پاشم همین امشب که تنها هم هست برم پیشش بیدارش کنم و بگم بابا خر ما از کرگی دم نداشت بیخیال ما شو! تا همینجا باهم بودیم خیلی خوش گذشت دیگه بسه! این پول مارو هم بده منم برم پی بدبختیهای خودم! ولی کمی بعد بیشتر و بهتر فکر کردم فهمیدم این شاید احمقانهترین رفتاری باشه که میتونستم از خودم نشون بدم! از تمام اینها هم گذشته من دوسش داشتم اون رو باید چیکار میکردم؟!
باز هم فکر کردم و باز هم و باز هم ولی تنها فایدهای که از این افکار نصیبم شد خسته شدن و خوابیدنم بود! خوابیدن تا صبح فردایی که هیچ تصوری نداشتم که قرار بود چطور بگذره! بدون ذرهای انتخاب تمام سرمایه و آبروم رو در اختیار تصمیمات خانم گذاشته بودم تا اون برام تصمیم بگیره و فقط میتونستم امیدوار باشم که فقط برام تصمیمات بدی نگیره و خودم و خانوادم رو به فنا نده!!
صبح خیلی زود از خواب بیدار شدم تازه خورشید در اومده بود و با اینکه هنوز توی هوای حس تابستان بود ولی مشخص بود که پاییز داره خودنمایی میکنه و البته لخت بودن من هم کمکی نمیکرد! لرز وجودم رو گرفته بود! شاید هم ربطی به دمای هوا نداشت و بدنم زودتر از خودم فهمیده بود قراره امروز چه بلایی سرم بیاد برای همین از الان شروع کرده بود به لرزیدن!
از دیشب یادم مونده بود که در توالت قفل نیست ولی میدونستم که نباید برم بیرون و اگه یک روز توی عمرم باید حرف گوش کن میبودم همون روز بود و باید تمام سعیم رو میکردم تا خانم دلش به رحم بیاد و نخواد کاری بکنه که تمام زندگیم بهم بریزه!
پیش خودم نشستم و تمام حالاتی که ممکن بود وقایع اون روز پیش بره رو مجسم کردم٬ میدونستم که تابحال هیچوقت نتونستم از قبل کاراشو پیش بینی کنم و شاید بیشتر از هر چیزی این موضوع باعث شده بود الان توی توالت خونش لخت روی سرامیک های سرد بشینم و مادر بیخبرم هم الان توی خونه خانم نخوابیده باشه! ولی چکار میتونستم بکنم بجز فکر؟ میدونستم من بازی رو خیلی وقت پیش بهش باخته بودم ولی مثل آدمی که توی باتلاق گیر کرده باشه و هر طناب پوسیدهای رو برای بیرون آمدن امتحان میکنه من هم با امید احمقانهای سعی میکردم دستش رو بخونم شاید بتونم جلوی خراب تر شدن وضع رو بیشتر از اینی که هست بگیرم.
توی افکار خودم بودم که آروم آروم نور خورشید بیشتر و بیشتر شد و تقریبا به جایی رسید که معمولا خانم بیدار میشد. پاشدم رفتم زیر نور خورشید که شاید کمی گرمم بشه٬ با اینکه نزدیک کاسه توالت بود ولی بخاطر کمی گرمای بیشتر تحمل کردم٬ در ضمن این همون کاسه توالتی بود که من ازش کلی نوش جان کرده بودم و فیلم هم ازم داشتن! دیگه این حرفها رو باید بزارم کنار و زندگی جدیدم رو قبول کنم!
کمی که اونجا نشستم و بدنم گرمتر شد اولین صدا رو از توی خونه شنیدم٬ معلوم شد که خانم بیدار شده چون اگه آقا اومده بود حتما اول صدای ماشینش میومد پس حتما خود خانم بود که بیدار شده بود.
کمی که گذشت دیدم انگار صدای داد زدن خانم میاد ولی نمیتونستم مطمئن باشم دقت کردم دیدم درسته صدای خانم هست و داره با داد من رو صدا میکنه. با ترس و لرز در رو باز کردم و من هم داد زدم:
– خانم من رو صدا کردید؟
— آره ننه سگ گمشو بیا
دیگه شکی باقی نموند! منظورش من بودم٬ دویدم رفتم سمت صدا که از توی اتاق خواب بزرگ بالا میومد نزدیک در اتاق که رسیدم یادم افتاد نباید راه برم برای همین چهار دست و پا شدم و در زدم که خانم گفتن:
— گمشو بیا تو
در رو همونطور چهار دستو پا باز کردم و رفتم توی اتاق که دیدم خانم هنوز خوابیده سر جاش و داره با لپتاپش کار میکنه من رو که دید چهار دست و پا وارد اتاق شدم ملافه رو از روی پاهاش زد کنار و به پاهاش اشاره کرد و گفت:
— هنوز از دیشب لاشون سس مونده ! کارتو دیشب خوب انجام ندادی کثافت
– عذر میخوام خانم
و رفتم و بکارم مشغول شدم فقط ی شرت و سینه بند خواب تنش بود و داشت به کارای توی کامپیوترش میرسید بعد از چند لحظه در حالی که من داشتم لای انگشتاشو میلیسیدم گفت:
— بعد از اینکه خوب تمیزشون کردی میری از توی کابینت آخری سمت چپ پایین آشپزخونه ی ظرف یکبار مصرف ورمیداری میاری برام فهمیدی مادرسگ؟
در حالی که شصت پاش توی دهنم بود با سر پاسخ مثبت دادم و خانم هم شصت پاش رو یک دفعه داد بالا که سقم رو کمی خراش داد با ناخونش٬ به کارم ادامه دادم. راست میگفت کلی سس بین انگشتاش مونده بود و خشک شده بود معلوم بود دیشب هردومون حواسمون خوب جمع نبوده! سس هنوز هم مثل دیشب تند و تیز بود! ولی بالاخره با کلی خیس کردن و زبون کشیدن پاکشون کردم و از تخت اومدم پایین خانم هم ی بار دیگه پاشو چک کرد و رو کرد به من و گفت:
— بدو بیار دیگه !
من هم چهار دست و پا از در رفتم بیرون٬ دیدم اینطوری بخوام برم و بیام تا ظهر طول میکشه! خواستم بلند شدم که از صدای مکث من در چهار دست و پا رفتن خانم داد زد:
— نه! همونطوری میری تا پایین حق ایستادن نداری سگ من!
– چشم خانم
به رفتنم ادامه دادم٬ هنوز به وسط راهروی بالا نرسیده بودم که زانو هام شروع کردند به درد گرفتن و رفتن برام سخت شده بود ولی وقتی به راه پله رسیدم متوجه شدم که تاحالا مشکلی نبوده و تازه اینجا اصل سختی مسیر هست! شاید اگه ذهنی میخواستم حساب کنم بنظر چهار دستو پا از اون راه پله پایین رفتن کار سختی میومد ولی در عمل تقریبا غیر ممکن بود! نزدیک بود بیوفتم پایین! آخر سر به این نتیجه رسیدم که از پهلو برم بهتر هست! ی لحظه از کار خودم خندهام گرفته بود که داشتم مثل خرچنگ از پله ها میرفتم پایین!!
ولی هرچی بود گذشت و بالاخره رسیدم پایین و رفتم سمت آشپزخونه که از پذیرایی خونه ما هم بزرگتر بود
خونهی ما!!! چه توهمی ! کدوم خونهی ما! اونجا هم دیگه ماله خانم شده بود! با اعصاب خورد رفتم و ظرف یکبار مصرفی که در واقع ی شیشه پلاستیکی کشیده و در دار بود رو برداشتم به دهن گرفتم و دوباره اون مسیر سخت رو برگشتم سمت اتاق خانم٬ تقریبا وسط راهرو بودم که صدا خانم اومد:
— مردی؟ جونت دربیاد بابا چقدر تو بی عرضهای!!!
این حرفش بهم برخورد و با اینکه زانوم حسابی درد میکرد تندتر رفتم سمت اتاق و دیدم که لباسهاشو در آورده بود و ریخته بود روی تختشون
— کدوم گوری بودی تاحالا! این همه مدت رفتی تا آشپزخونه ی شرف بیاری؟
من که ظرف دهنم بود نمیتونستم جواب بدم و همونطور نگاه میکردم خانم رو تا اینکه اومد جلو و ظرف رو از دهنم گرفت و با همون ظرف زد توی سرم بعد بدون توجه به من شورتش رو در آورد و گفت:
— دو زانو بشین
– چشم خانم
پاشو گذاشت رو شونهی من و در ظرف رو برداشت دادش دست من و گفت:
— بگیر جلوم٬ زمین بریزه خودت باید تمیزش کنی!
قبل از اینکه من کاملا متوجه منظورش بشم شروع کرد به ادرار کردن! من سریع ظرف رو تا جایی که میشد جلوی جریان میگرفتم ولی تو اون شرایط سخت بود و قطر دهانه ظرف هم کوچکتر از این بود که بخواد تمامش رو بگیره برای همین دائم یک مقداریش میپاشید توی صورت و مخصوصا چشمام که همین باعث میشد بیشتر چپ و راستش کنم و باز بیشتر میریخت به تنم و زمین و همین هم شد سوژه خنده خانم ظرف تقریبا پر شده بود که خانم هم انگار دیگه کارش تموم شده بود و ظرف رو از من گرفت و درش رو بست و گذاشت زمین کنار دیوار و بعد برگشت سر من رو گرفت و خودش رو با موهای من تمیز کرد و رفت سمت کمدش حوله ي پوشیدنیش رو برداشت و به من گفت:
— من میرم دوش بگیرم و بیام
– بله خانم
دم در که رسید برگشت من رو نگاه کرد و گفت:
— چرا کارتو نمیکنی پس؟
اول کمی موندم که منظورش چی هست که بعد یادم افتاد و سریع سرم رو گذاشتم زمین و شروع کردم به لیسیدن و هورت کشیدن ادرار خانم از زمین
خانم چرخید و رفت بیرون
بعد از اینکه تمام زمین رو تمیز کردم منتظر نشستم تا خانم برگرده که زیاد هم طول نکشید٬ در حالی که برای خودش آواز میخوند اومد توی اتاق و سشوار رو از کمد در آورد و داد دسته من٬ من هم زدمش به برق و شروع کردم با دقت به خشک کردن موهای خانم
بوش برام آشناتر از اسم خودم بود! اسمی که دیگه داشت یادم میرفت!
موهاش که خشک میشد شروع میکرد به فر خوردن! همون فر های کوچیکی که خیلی دوست داشتمشون! برای همین یکم حواسم از کارم دور شده بود. تا اینکه یکدفعه خانم بلند شد و حوله رو جلوم در آورد و انداخت روی دسته صندلی٬ من با بدن کاملا برهنهاش روبرو شدم و گلوم خشک شد! طوری که صدای قورت دادن اب دهنم رو میشد شنید! البته چون هنوز سشوار روشن بود معلوم نشد! بهم گفت:
–یکم روی تنم بگیر خشک بشه میخوام لوسیون بزنم زود جذب بشه!
– چشم خانم
و سر تا پای خانم رو با سشوار گرفتم و مواظب بودم جایی بیشتر از چند لحظه نمونم که ی موقع زیادتر از حد داغ نشه!
–بسه ! برو لوسیون رو از کنار تخت بیار
– چشم خانم
از توی کشو برداشتمش و رفتم سمت تخت که دیدم خانم نشست روی صندلی جلوی آینه و به من گفت:
— از دستام شروع کن!
از دستام شروع کن؟!! یعنی قرار بود همه جا رو بزنم؟ از همون لحظه فقط تو فکر لحظهای بودم که میخواستم به سینهاش دست بزنم!!
گرفتم نشستم زمین و شروع کردم به مالیدن لوسیون به دستای خودم و بعد ماساژ دادن دست راست خانم٬ خانم هم پاشو انداخته بود رو پاش و من رو نگاه میکرد وقتی تقریبا تا شونه هاش رسیدم دستش رو از دستم آزاد کرد و زیر چونه من رو گرفت سرم رو آورد بالا توی چشام نگاه کرد و بعد از چند لحظه بدون اینکه چیزی بگه توی صورتم تف کرد و گفت:
— این یکی دستم
– ممنون خانم
یکم از آب دهنش پریده بود توی چشمم ولی چون دستام چرب بود نمیتونستم صورتم رو تمیز کنم به سختی چشمم رو باز کردم و اومدم اونطرف صندلی نشستم و دوباره دستم رو چرب کردم و به کارم ادامه دادم٬ وقتی دستش تموم شد خواستم بپرسم که چکار کنم که خودش بدون اینکه من چیزی بگم دستهاش رو رو گذاشت رو دست های صندلی و و با چشماش به سینهاش اشاره کرد٬بالاخره میتونستم اون سینههارو که مدتها دیده بودم و توی خوابم هم نمیدیدم که بخوام بهشون دست بزنم رو ماساژ بدم!!! دستام رو گذاشتم روی سینه هاش ولی اینقدر دستام میلرزید که میشد حتی لرزش رو دید! حتما خانم لرزیدن دستام رو احساس میکرد که ی لبخند زیبایی روی صورتش اومد.
بعد از مدت قابل توجهی!! که روی سینههاش صرف کردم رفتم سراق شکم و بعد هم کمرش و بعد ایستاد تا حسابی باسنش رو براش با لوسیون ماساژ بدم. چند دست زدم وصبر کردم تا جذب بشه و دوباره شروع کردم و بعد هم پاهاش که براش چند دست زدم مخصوصا مچ به پایین و زانوهاش که تاکید کرد میخواد مثل پای بچه ها نرم باشه که البته همونطور هم بود!
بعد از اینکه کارم تموم شد خانم ساعت رو نگاه کرد و گفت:
— اوه داره دیر میشه !! پاشو آماده شو باید بریم دیگه!
من بعد از اینکه خانم رو برهنه دیدم و تمام بدنش رو ماساژ دادم اینقدر داغ شده بودم که تمام برنامه های امروز رو فراموش کرده بودم٬ اینکه ساعت چند هست دیگه بماند!
دوباره انگار آوار ی خونه توی سرم خراب شده باشه از جام بلند شدم که برم٬ دم در که رسیدم دیدم اصلا نمیدونم کجا میرم! برگشتم سمت خانم که بپرسم باید چکار کنم الان؟
اینقدر قلبم تند میزد که حالت تهوع پیدا کرده بودم. سرم هم داشت گیج میرفت! چشم به هم دوخته بودیم ولی حرفم نمیاومد! نمیدونستم چی باید بگم!
میخواستم برم مثل بچه کوچیکی که میره بقل مامانش و گریه میکنه برم پیشش و اینقدر گریه کنم که حالم بهتر بشه ولی جاش نبود.
از نگاه خانم معلوم بود کاملا حال من رو درک میکنه و داره از لحظه لحظهی اون شرایط کمال لذت رو میبره!
بعد از چند لحظه من با سختی گفتم:
– لباس
بدون اینکه نگاهش رو ازم برداره یا لبخندش رو بخواد بشکنه با انگشت به کمد روبروش اشاره کرد
من هم رفتم و ی ساک خرید بزرگ دیدم که توش پر بود از لباس های مارک دار که هنوز از جعبه هم خارج نشده بودن! ساک رو برداشم و رفتم پیش خانم و خواستم بپرسم که همین هست یا نه که خانم با همون لبخند با سر بهم اشاره کرد که همین هست!
ساک رو برداشتم و رفتم بیرون که لباسهام رو عوض کنم٬ من زیاد از لباسهای مارک دار خارجی سر در نمیآوردم ولی میدونستم که پول اون لباسا کم کمهاش چند میلیونی میشد!
سایز من رو بهتر از خودم میدونست! همه قالب تنم بودن!
همه رو که پوشیدم چهار دست و پا رفتم وارد اتاق بشم که داد زد سرم:
— گوساله میدونی چقدر خرج این لباسا کردم؟ خراب میشن! پاشو وایسا! زود!!!
– ببخشید خانم
— نفهم!!
بعد دوباره من رو از پایین تا بالا نگاه کرد و بعد پشتشو کرد به من و صدای خندهی ظریفی اومد٬ معلوم بود از لباسا تو تن من خوشش اومده بود
– خانم من باید چیکار کنم؟
کلید رو انداخت سمت من و گفت:
— برو تو ماشین بشین تا بیام
اینقدری نگذشت تا خانم هم بعد از من اومد و نشست توی ماشین ولی تو همین چند دقیقه ی آرایش خیلی ساده کرده بود که حسابی زیبایی های ذاتیش رو بیشتر از قبل نشون میداد! اون ی رشته از اون موهای فرفی زیباش رو هم از جلوی شالش انداخته بود روی صورتش! همونطور که من دوست داشتم!! بوی عطرش هم که مثل همیشه ادم رو گیج میکرد!
سوار که شد وسایلی که دستش بود رو گذاشت صندلی پشت و بعد ماشین رو روشن کرد و راه افتادیم
مسیری که باید میرفتیم با ماشین شخصی اینقدر هم طولانی نبود ولی خیلی آروم میرفت انگار میخواست زمان بیشتری داشته باشیم.
بعد از ۲-۳ دقیقه از شروع مسیر بهم گفت:
— دیروز متوجه مورد خاصی نشدی؟
– نه خانم چه موردی؟
— وقتی اومده بودن برای کارای سند خونم
– نه خانم متوجه نشدم٬ راستش رو بخوام بگم خانم اینقدر حالم بد بود که حواس برام نمونده بود
— وقتی مدارکم رو دادم بهشون
– خب؟
— آیکییو!!! بعد از اینکه مدارکم رو دادم بهشون …؟
– والا …. مممم
بیشتر فکر کردم. ولی تا میومدم تمرکز کنم میدیدم که داریم به محله و خونمون نزدیکتر و نزدیکتر میشدیم و ترس از روبرویی خانم با مادرم و اینکه چه چیزایی میخوان به هم بگن باعث میشد تمرکزم رو از دست بدم. دوباره خانم ادامه داد:
— جدی اینقدر احمق شدی یا حالت خرابه؟
– حالم جالب نیست خانم
خانم قهقه بلندی کرد و گفت:
— باشه درکت میکنم!!
– ممنون خانم.
دیگه رسیدیم دم در خونمون نمیدونستم میخواد چی بشه
خانم ماشین رو پارک کرد و از صندلی های پشت کیف و وسایلش رو برداشت. من خواستم در رو باز کنم و پیاده بشم که گفت:
— صبر کن! حتما مادرت بعد از اینهمه مدت میخواد باهات روبوسی کنه٬ دوست دارم طعم منم بینتون باشه!
بعد از دستش همون ظرف یکبار مصرف رو که صبح پر کرده بود رو داد به من گفت:
— سر بکش و تشکر کن کثافت!
همونطور عادی قلب من از جا ایستاده بود چه برسه با اینهه تحقیر جانبی! ظرف رو گرفتم و همش رو سر کشیدم و گفتم:
– ممنون خانم
خانم هم ی تف گنده کرد تو دست خودش و دستشو مالید به همه جای صورتم و گفت:
— خواهش میکنم مادر سگ! بریم!
کلید خونه نه همراه من بود نه خانم برای همین با دستان لرزان زنگ زدم مادرم دربازکن رو برداشت و جفتمون رو دید٬ خانم مثل روز اول که من تو دانشگاه دیدمش همونطور ملوس و ناز بود و داشت لبخند میزد
— سلام!!!! چه عجب! خوب رفتی مادرت رو تنها گذاشتی!!
– سلام مامان
— سلام خانم خوب هستید؟ مزاحم که نیستم من؟
— سلام دخترم! نه عزیزم چه مزاحمتی بفرمایید بالا٬ بفرمایید!!!
و در رو باز کرد
ما رفتیم تو٬ توی آسانسور که بودیم تا برسیم قلبم داشت از سینم در میومد خانم بهم گفت:
— هنوز نفهمیدی چه نکتهای رو دیروز باید میگرفتی؟
من اینقدر حالم بد بود که نتونستم جواب بدم فقط نگاهش کردم و با اشاره بهش فهموندم که نمیدونم٬ بهم خندید و دست کرد توی کیفش و ی چیزی گذاشت توی دستم سرم رو آوردم پایین ببینم چیه که دیدم شناسنامهاش هست! با تعجب به صورتش نگاه کردم که گفت:
— نگاش کن نابغه!
بازش کردم اسمش درست بود همه چیز همون بود ولی وقتی ورق زدم انگار ی پارچ آب یخ ریختن رو سرم!
صفحه همسر خالی بود!!!!!!!
من حرف نتونستم بزنم فقط نگاهش کردم تقریبا رسیده بودیم به طبقه خودمون که شناسنامهاش رو ازم گرفت و گذاشت توی کیفش ٬ موهای من رو مرتب کرد و صورت من رو گرفت تو دستاش وگفت:
— عزیزم به من اعتماد کن
و در رو باز کرد و رو به مادرم که جلوی واحدمون ایستاده بود گفت:
— دوباره سلام!!
داستان اعتیاد به حقارت قسمت 9
ادامه دارد …
تو فوقالعاده ای
عالییییییییی عالیییییییی عالیییییییی
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
اولا،ممنون که به نسبت چند وقت اخیر،زودتر اپ کردی.من هر روز سر میزدم،عضو خبرنامه هم نیستم،اینطوری هیجانش بیشتره
دوم اینکه وای وای حدس میزنم داستانو کدوم سمت میبری،اگه اینطوری باشه،پسره تا اخر عمر اسیر بی چون و چراش میشه،مادرشم قطعا دخیل میشه
خلاصه که عیدی خوبی بود،بخصوص اون قسمت خوردن ادرار از تو شیشه و مالیدن تف به صورتش.اونجاش اوجش بود که خانم گفت دوستدارم بین روبوسی تو و مادرت،طعم منم باشه!عالی بود،هرچیزی که به مادره ربط پیدا کنه و موجب تحقیرش باشه عالیه
سرتو درد نیارم،واقعا ممنون در کل
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
واقعا عالی بود ممنون با این که میدونم نظرمو حذف میکنی ولی وظیفم بود که تشکر کنم
مرسی که سریع آپ کردی
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
?
دوست داشتندوست داشتن
مثل همیشه عالی و غیر قابل پیش بینی واقعا احسنت و آفرین به این همه خلاقیت کمترین لغتی که میشه بکار برد. متشکر – موفق باشید.
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
تو محشری ادمین.. این داستان عالیه! من هر روز سر میزنم که ببینم اپ کردی یا نه.. لطفا سریع تر اپ کن بقیه قسمتهارو ممنون
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
من شخصا بیشتر foot fetish دارم تا femdom و از داستان کچاپ بخاطر همین خیلی خوشم اومد و اگه میشه یکم تو داستان foot worship بذارید،مرسی.
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
لایک عالی دوست من فقط قسمت پانزدهم رو چطور ببینم
دوست داشتندوست داشتن
عالیه
دوست داشتندوست داشتن
با همه ی وجود الان سره کلاسم اما دا م میخونمش و کامنت میزارم اونم اونور دنیا و توها ایرانی اینجا …
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی شمایلها کلیک نمایید:
شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید.
( بیرون رفتن /
تغییر دادن )
شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Google خود هستید.
( بیرون رفتن /
تغییر دادن )
شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Twitter خود هستید.
( بیرون رفتن /
تغییر دادن )
شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید.
( بیرون رفتن /
تغییر دادن )
درحال اتصال به %s
مرا از دیدگاههای جدید به وسیلهٔ رایانامه آگاه کن.
مرا در مورد نوشتههای تازه به وسیلهٔ رایانامه آگاه کن.
Enter your email address to follow this blog and receive notifications of new posts by email.
به 370 مشترک دیگر بپیوندید
داستان اعتیاد به حقارت قسمت 9
دنبالکردن
حقارت
داستان ها و مطالبی پیرامون رابطهی ارباب برده و علاقه به تحقیر شدن
حتما داستان را از قسمت اول دنبال کنید.
لیست تمام قسمت های داستان در صفحه لیست داستان ها موجود است
— اون موقع که خودت رو آدم حساب کردی بشینی با پدر من حرف بزنی باید فکر اینجاشو میکردی!
— فکر کردی دو بار بهت خندیدم معنیش اینه که در حد و اندازهی من هستی؟
– نه خانم من غلط بکنم!! من فقط دستورات شما رو انجام دادم! لباسی که گفتین رو پوشیدم٬ دسته گلی که دادین دستم رو تقدیم کردم٬ و تمام سعیم رو کردم که برخورد مناسبی با خانوادهی محترمتون داشته باشم.
— اینکه بشینی با بابای من ۱ ساعت حرف بزنی رو هم من گفتم مادر جندهی پدرسگ؟!!! آره؟!!!
– خانم پدرتون از من خواست٬ من که نمیتونستم رو حرفشون چیزی بگم٬ خیلی زشت میشد.
— زشت قیافهی ننهی کاندوم دزده توئه کثافت لجن! وقتی ریدم رو قبر بابات اون موقع میفهمی!!
…
بعد از اینکه مونا و مادرش حرفشون شد تا اون چند دقیقهای که من و پدرش حرف میزدیم مادرش لباسش رو عوض کرد ولی لباس بیرون پوشید و ساک تازهای بست و بعد از حدود بیست دقیقه اومد و به شوهرش گفت که دیگه نمیتونه اینجا رو تحمل کنه و میخواد بره ویلای شمالشون و هرچی هم شوهرش گفت که خستهاس و نمیتونه و تازه از اینهمه ساعت پرواز رسیدن حرفش رو گوش نکرد و خودش رفت سوار ماشین شد و منتظر نشست.
وقتی من چرخیدم سمت ساختمون دیدم مونا از پنجرهی طبقهی دوم داره من رو طوری نگاه میکنه که نه تنها همون کسی نیستم که حداقل بعضی وقتا دوستش داره بلکه انگاه باهام پدر کشتگی هم داره و فقط منتظر موقعیت هست تا من رو بیچاره کنه! و همینطور هم شد! بعد از اینکه پدر و مادرش رفتن بعد از کمی گفت و گو! من رو برد توی همون انباری کنار پارکینگ و بهم گفت لباسهام رو کامل در بیارم و تو این فاصله رفت ی صندلی درب و داغون و کمی طناب آورد و من رو به اون بست. و شروع کرد به بازجویی از من!!!
…
— حالا مثل بچهی آدم یا بهتر بگم توله سگ! از اول میگی چی به هم گفتین٬فهمیدی؟
– خانم پدرتون از من درخواست کردن صحبتمون خصوصی باشه و من برای هیچکس چیزی از اینم موضوع رو نگم.
— حالا من شدم هیچکس؟!!!!
این رو گفت و چنان سیلی محکم بهم زد که بجای درد و سوزش٬ بیشتر از چرخش سر و گردنم دردم گرفت و سرگیجه پیدا کردم!
– نه خانم منظورم این بود که ازم خواستن که دیگه حرفاشون رو هیچوقت بازگو نکنم.
— تو سگ منی یا بابای من؟!
– سگ شما هستم خانم
— پس چرا داری به حرف اون گوش میکنی؟
– من قول دادم خانم
…
راستش این بود که پدرش بهم گفت:
— حرفایی که میخوام بهت بزنم رو تاحالا به هیچ یک از اقوام و دوست و آشناها و دوست پسرهای مونا نگفتم٬ و ازت هم میخوام که این صحبت ها رو به هیچکس بازگو نکنی! این خیلی مهمه!
— برای این دارم برات میگم چون اولا تو همین چند دقیقه که دیدمت متوجه شدم پسر فهمیدهای هستی و دوما طوری که مونا ازت برام گفته میدونم رابطهاش با تو از روی هوس نیست و خیلی عمیق هست٬ فقط قبلش ی سوال دارم ازت٬ تو هم از ته دلت به مونا علاقه داری؟
برام یکم سخت شده بود جواب دادن ولی به خودم مسلط شدم و گفتم:
– بله٬ من از صمیم قلب به مونا جان علاقمند هستم.
— خوبه! خیلی خوبه!
و بعد تکیه داد و شروع کرد.
…
— فکر کردی با خانوادم آشنات کردم گوه خاصی شدی؟ آره کثافت ؟!
– نه خانم من هیچ فکر خاصی نکردم و حد خودم رو میدونم فقط چیزی که ازم میخواین رو نمیتونم انجام بدم.
— حالا میبینیم.
این رو گفت و رفت شیلنگ آب رو آورد و بازش کرد و آب سرد رو با فشار گرفت روی من! همینطوری اونروز حال و روز خوشی نداشتم و این آب سرد هم کمکی به قضیه نمیکرد!
— حالا مینالی یا نه؟!
…
— چیزایی که میخوام بهت بگم جزو اسرار خانوادگی ما هست و میخوام که همینطور بمونه٬ متوجه که هستی؟
– بله آقا٬ من بهتون قول میدم.
— روی حرفت حساب میکنم نیما جان.
– مطمئن باشید.
— همه چیز از ی مسافرت شروع شد٬ یعنی از قبلش هم چیزای عجیبی میدیدم ولی هیچوقت اینطور واضح نبود و ما هم مجبور نشده بودیم بهش جدی تر نگاه کنیم. رفته بودیم نیس٬ میدونی کجاس؟
– نرفتم ولی تعریفش رو شنیدم٬ یکی از شهرهای بسیار زیبا و توریستی فرانسه هست.
— آفرین! اونجا بودیم و داشتیم مثلا خستگی یکسالمون رو در میکردیم که همه چیز برامون عوض شد.
— من و مادر مونا رفته بودیم برای قدم زدن و مونا و مهران رو که اون موقع ۱۱ و ۸ سال سن داشتن تو خونه با پرستارشون که فرانسوی بود تنها گذاشته بودیم.
— همه چیز خوب پیش رفته بود تا اینکه من و مادرش رسیدیم در خونه و با صدای جیغ ی زن که به فرانسوی داشت بد و بیراه میگفت و دست ی بچه ۵-۶ ساله رو گرفته بود میاومد
…
— حالا نظرت عوض شد که در دهن لجنت رو باز کنی یا نه؟
– خخخخانم من قول دادم تورو خدا این ی مورد رو کوتاه بیاید. فقط همین مورد!
— پس من رو نشناختی! حالا که اینطور شد تا نگی اینجا میمونی و منم ازت پذیرایی میکنم!
خندید و من هم از لرزی که به تنهم افتاده بود دندونام بهم میخورد
…
— نزدیکتر که شدیم بعد از اینکه جلوی پرخاشهای زن رو گرفتم و پرس و جو کردم متوجه قضیه شدم ولی باز قضاوت نکردم از زن درخواست کردم بیاد تو و پرستاربچهها رو صدا کردم بیاد و بچهها رو هم بیاره.
— وقتی صحبتهای همه رو شنیدم قضیه معلوم شد.
— بعد از اینکه پرستار بچه ها رو برای خواب بعد از ظهرشون برده بود توی اتاقهای خودشون مونا یواشکی میره تو اتاق من و مادرش و مقدار زیادی پول برمیداره و میره توی کوچه و اون پسر بچه رو میبینه و با فرانسوی شکستهای که بلد بود بهش میگه اگه پول میخواد بیاد تو و وقتی بچه میاد …
— وقتی بچه میاد ازش در مقابل پول کارهایی میخواد که فکر میکنم خودت بدونی و لازم نباشه بازش کنم
سرم رو انداختم پایین و با سر حرفش رو تایید کردم
— از مادر اون بچه بارها و بارها عذرخواهی کردم ولی آخر رفت و به پلیس شکایت کرد و کار بالا گرفت
— سفر یک هفتهای ما به بیش از دوماه رسید و تو این مدت مدام کارمون به دادگاه کشید تا اینکه بالاخره قاضی حکم غرامت داد و البته یک دوره مشاوره با روانشناس که ما روانشناس پیشنهادی خودشون رو رد کردیم و یکی از بهترینهای فرانسه و حتی میشه گفت اروپا و البته یکی از گرونترینها رو انتخاب کردیم چون خودم هم میخواستم به ریشهی این موضوع پی ببرم که چرا دختر کوچولوی من چنین کاری رو کرده.
— جلسههای اول فقط تلاش کرد که زبان مونا رو باز کنه و به زیر پوستش نفوذ کنه٬ تلاشش این بود که علت اصلی کارش برسه.
— بعد از ۵ جلسه بالاخره مونا از پوستهی خودش بیرون اومد و با دکترش راحت صحبت کرد. دیگه جلسات به تعداد مورد نیازی که دادگاه حکم کرده بود رسیده بود ولی خب میخواستیم نتیجه بگیریم برای همین ادامه دادیم تا اینکه بعد از حدود ۱۰ جلسه دکترش خواست با من و مادرش صحبت کنه.
…
— هنوز نمیخوای بگی؟ مادرسگ؟!!!
این رو گفت و همچین به سینم لگد زد که صندلی از پشت افتاد و من هم باهاش خوردم زمین. هم از درد لگد به سینم و هم فشاری که به کمرم اومد نفسم داشت بند میاومد.
— سردته؟ میخوای گرمت بشه مادرسگ من؟!!
خندید و اومد بالای سر من واز زیر لباسش شورتش رو درآورد و پرت کرد سمت دیوار٬ بالای صورتم ایستاد و پاهاش رو دو طرف صورتم گذاشت و شروع کرد به ادرار کردن. برام اصلا ناخوشایند که نبود هیچی جدی جدی یکم هم گرمم شد٬ حداقل اولش! ولی باز با وزش باد سردم شد.
— تشکر نمیکنی قدر نشناس؟
– خانم خیلی خیلی ازتون ممنونم. سپاسگذارم
— این شد!
و کفشش رو گذاشت روی صورتم و مخصوصا دهنم و من هم براش بوسیدم و بعد رفت پایینتر ایستاد و در حالی که تو چشام نگاه میکرد و لبخند موزیانهای به لب های زیباش داشت پاش رو آروم گذاشت بین پاهام و گفت:
— ببینم چپی زودتر میترکه یا راستی٬ شایدم تو زودتر شروع کنی به حرف زدن!
…
— دکتر گفت مورد مونا چیز خاص و جدیدی نیست ولی توی این سن به این شدت یکم نادر هست.
— گفت دختر شما دارای سادیسم بسیار شدیدی هست که درمان خاصی هم نداره چون در روانشناسی مدرن بیماری به حساب نمیاد ولی باید درست کنترل بشه تا شاهد اینطور سوء استفاده نباشیم. در واقع باید شرایطی مهیا کنید که این نیازش رو بتونه بصورت طبیعی برطرف کنه
— من که تا بحال اصطلاح سادیسم رو فقط از تلویزیون و رادیو شنیده بودم و معنی واقعیش رو نمیدونستم ازش کلی سوال کردم تا مفهومش رو فهمیدم و از دکتر پرسیدم اینطور که شما میگی این ماهیت جنسی داره برای دختری تو این سن و سال برای چی پیش اومده که گفت: برای همین گفتم در مورد مونا کمی نادر هست!
— بعد از راهنمایی هایی که از دکتر گرفتم به ایران برگشتیم مسافرتی که هیچوقت فکر نمیکردم اینطور تموم بشه.
— تو ایران هم باز با یک مشاور روانشناس مجرب صحبت کردم و ازش راهنمایی گرفتم سعی کردم براش بقول خودشون پارتنرهایی برای این رابطه پیدا کنم که همه بالای ۱۸ سال باشند که باز به مشکل قانونی نخوریم. تو زمانی که اینترنت که هیچ موبایل هم تو ایران نبود پیدا کردن پارتنر اینطور روابط واقعا سخت بود! ولی با کمک همون روانشناس چندین مورد رو پیدا کردیم و من هم برای بعضی موارد زیاده رویهای مونا بهشون مبالغی رو پرداخت میکردم.
— در کنار تمام اینها مادر مونا هم بود که مدام سعی داشت این حس مونا رو سرکوب کنه و از بین ببره و با صحبتی که با دکتر مونا تو ایران در این مورد داشتم بهم اطمینان داد که همسر من هم این حس رو داشته و چون خودش تونسته این حس رو از نظر ظاهری سرکوب کنه از دخترش هم انتظار داره اون هم خواسته های خودش رو نادیده بگیره و روشون پا بگذاره. و چون مونا دنبال خواستهی خودش رو گرفت و نیازش رو ارضا میکرد از همون موقع با مونا به مشکل خورد.
…
– آآآآآآآآآآآآآآآآییییییی خواهش میکنم کافیه دیگه
— من که بهت گفتم من منتظرم ببینم اینا زودتر نیمرو میشن یا تو زودتر به حرف میای!!!
داد زدم:
– مونا بسه دیگه!!! من به پدرت قول دادم میفهمی؟ حالا پیش خودت فکر کن من رو هم میتونی با یکی دیگه عوضم کنی یا اینکه برات اینقدر ارزش دارم که به قولی که به پدرت دادم احترام بگذاری!
فشار پاش رو بیشتر نکرد و سکوت کرد. این اولین باری توی رابطمون بود که من صدام رو بلند کردم برای همین کمی روش تاثیر گذاشت.
پاش رو برداشت و بعد اومد بالای سر من و گوشیش رو از جیبش در آورد
…
بعد از اینکه مادرش سوار ماشین شد پدرش رفت تا اون هم چنتا وسیله و لباس برداره تا دوباره به مسافرت اجباری برند!
وقتی برگشت مونا هم همراهش بود و جلوی در ساختمون باهم چند دقیقهای صحبت کردن که معلوم بود موضوع مهمی هست. یکی دوبار هم به من نگاه کردن و بعد اومدن سمت من و بعد پدرش با من دست داد گفت:
— خب نیما جان قسمت نبود بیشتر باهم آشنا بشیم ولی ی حسی بهم میگه قراره آشناییمون بیشتر بشه.
و بعد باهام دست محکمی داد و من هم باهاش خداحافظی کردم و رفتن.
تو تمام مدتی که ماشین داشت دنده عقب میرفت مادرش طوری به من زل زده بود و نگاه میکرد که اگه میتونست میخواست من رو مثل دستمال کاغذی ریز ریز کنه و بریزه توی توالت. میشد نفرتی که به من داشت رو توی هوا لمس کرد!
ولی به هر حال رفتن و من و مونا تنها شدیم.
مونا خیلی آروم بود٬ اومد پیش من و دستم رو گرفت و رفتیم روی صندلی های آلاچیق نشستیم. بهم گفت:
— نیما ی چیزی ازت میخوام٬ نمیخوام نه بشنوم باشه؟
– حتما بفرمایید
— دیدم داری با بابا حرف میزنی. داشت چی بهت میگفت؟
– اوووم راستش رو بخوای چیز مهمی نبود که بخوام بگم. تعارف بود و صحبت از همه چیز از آب و هوا گرفته تا جر و بحثت با مادرت.
— نه ببین من بابام رو میشناسم داشت ی چیز مهمی بهت میگفت.
— ببین اگه بهم بگی منم سورپرایزت میکنم
این رو گفت و دست من رو گرفت و گذاشت روی سینهاش! گرمای تنش و ضربان قلبش رو میشد از روی لباس هم احساس کرد! من دهنم خشک خشک شده بود! آب دهنم رو به سختی قورت دادم و گفتم:
– عزیزم آخه چیز مهمی نبود وگرنه میدونی که من …
حرفم تموم نشده بود که دستم رو از روی سینهاش پرت کرد و موهام رو گرفت و برد سمت انباری
…
با گوشی شماره کسی رو گرفته بود. همونطور که بالای سر من ایستاده بود پاش رو گذاشت روی سر من که هنوز به صندلی بسته شده بودم.
— سلام بابا
— شما بردی!
— نه تو شرایطی نیست که بتونه صحبت کنه
— نه حتی یک کلمه هم چیزی نگفت بهم
— بله! باشه بهش میگم
— حالا زیاد لوسش نکن دیگه!
— ممنون٬ مواظب خودت باشیا! میبوسمت
— بای
صحبتش که تموم شد پاش رو از روی صورت من برداشت و گفت:
— بابا بهت سلام رسوند و گفت: کسی که قول مردونه میده و پاش میایسته معلومه که مرد شده.
من تازه فهمیدم این قضایا هم برای آشنا کردن من با زندگی مونا بوده هم امتحان برای من٬ کمی سردرگم شدم ولی باز خوشحال بودم که حداقل اگه خود مونا زیاد چیزی نشون نمیداد حداقل پدرش روی من دیگه حساب میکرد و من رو به عنوان «مرد» قبول کرده بود! مونا گفت:
— گرهای که به طناب زدم پشت صندلی هست که افتادی روش و نمیشه بازش کنم صبر کن برم ی چاقو بیارم خب؟
انگار من انتخاب دیگهای هم داشتم!
ادامه دارد …
داستان اعتیاد به حقارت قسمت 9
ادمبن جان واقعا خیلی خیلی خوب بود به خاطر این زحماتی که کشیدی ازت تشکر میکنم امیدوارم زودتر قسمت بعدی رو بزاری
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
ممنون آیدین عزیز
قسمت بعد میره احتمالا برای نزدیکای عید مگر اینکه دوباره سرم خلوت بشه
دوست داشتندوست داشتن
عاااااااااااالیه منو دیوونه کرده
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
Admin Jan Khaste Nabashi
khob mesle hamishe vali be hich vajh dar hado andaze haye 17 ghesmate gozashte naboood vali bazam mamnonam say kon keyfiyat ro fadaye kamiyat nakoni har che ghadr vaght lazem dari fekr kon chon dastanet fogholadast va aslan dost nadaram mesle filmaye irani khob shoro she kho be oj berese ama Edamash kharab she albate in ghesmat bad naboooda khob bood vali nesbat be ghesmataye ghabl az nazaram zaif tar bood
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
کلا جالبه
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
عالی بودددد، در واقع عالی نبود فوق العاده بود مخصوصا با اون فن خاص تو نوشتن، ایولا
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
از این بهتر نمیشهههههه
تو فوقالعاده ایییی
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
ممنون مثل همیشه فوق العاده امیدوار قسمت عد زودتر آپ شه با تشکر
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
besiar ziba bood dooste aziz
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
دمت گرم خیلی حال کردم
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
ادمین دوست عزیر سپاس عالی بود توپ ردیف خسته نباشید
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
ادمين عالييييي بود
منتظر قسمت هاي بعدي هستم
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
عالی
دوست داشتندوست داشتن
بازم غافلگیرمون کردی ادمین ممنون
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
جمعش کنی یه فیلنامه خوب از توش در میاد البته برا کمپانیای خارجی
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
اینجا کامنت دادم ولی یادم نمیاد ایمیل داده باشم یا نه
به هر حال اگر فقط کامنت دادن برات مهمه باشه کامنت چرت هم میذارم ولی تا الان هر جا که تونستم کمکی بهت گرده باشم کامنت دادم
دوست داشتندوست داشتن
من به شما بدهکارم که اینطوری باهم حرف میزنی؟
من برای تمام کسانی که در ۵ پست آخر ی نظر ساده هم گذاشته بودند رمز رو فرستادم اگه ایمل شما درست نبوده یا نخواستی وارد کنی به من مربوطه؟
چرا برای کامنت گذاشتن منت میزاری سر من؟
نه کامنت بزار نه سر بزن به سلامت
دوست داشتندوست داشتن
داستان اعتیاد به حقارت قسمت 9
admin jan mamnoon vaghean alli bood
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
فوق العاده بود…مخصوصا فلش بک ها…امیدواریم زودتر بتونین ادامه بدین
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
khaste nabashi.chera nemiri vase filma nevisandegi koni ham ghodratesho dari ham honaresho .besyar aliiiiiiii
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
ای ول داداش ، استعداد داری ، برو خارج اگه میتونی فیلمسازی یاد بگیر ، فیلم بساز ، انشالله یک کارگردان عالی بشی
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
خیلی زیبا و عالی بود بی نظیر ترین داستانی بود که تا حالا خوندم
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
ممنون از لطف شما
دوست داشتندوست داشتن
دوست من داستان جدیدت کی حاضر میشه
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
هیچ برنامهای برای قسمت بعد نیست
دوست داشتندوست داشتن
slm
bazam faghat mishe gof mamnoon ?
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
اوايل كه داستان رو خوندم زياد حسه خوبي نداشتم،ولي الان بيصبرانه منتظر قسمت هاي بعدي هستم.
اميدوارم تا تهش كارتو با انرژى انجام بدى
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
دوست عزیز میشه بگی چرا حس خوبی نداشتی؟
ممنون میشم
دوست داشتندوست داشتن
بازم مثل همیشه عالی بود. خیلی خوب مینویسی. ممنون
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
سلام من زیر چهار داستان قبلی پست گذاشتم ولی رمزی برام فرستاده نشد. ممنون میشم رمد قسمت 19 برام بفرستی
دوست داشتندوست داشتن
در پست رمز قسمت نوزدهم توضیج دادم
دوست داشتندوست داشتن
دوست عزیز من پست رمز قست 19 رو خوندم زیر چها داستان اخر هم پست گذاشتم حتی قبلا بعضی از قسمتها مثل قسمت پست گذاشتم. این ایمیل هم ایمیل اصلیمه ولی رمزی دریافت نکردم ممنون میشم رمزو برام بفرستی
دوست داشتندوست داشتن
دوست عزیز من نوشتم کامنت ها در ۴ پست آخر که به درخواست دوستان کردمش ۵ پست آخر
شما هم در این نزدیک دوماه نظری ثبت نکردید. این نظر بالایی هم مربوط میشه به دیروز !
تصمیمی هست که گرفته شده و دیگه لطفا صبر بفرمایید تا قسمت ۲۰ که رمز کلا برداشته بشه.
شما هم یا بلاگ براتون اهمیت داره یا خیر
اگه اهمیت داره که خب پس چرا در بحث ها شرکت نمیکنید یا نظر نمیدید؟ اگر هم اهمیت نداره که نداشتن رمز هم براتون نباید مهم باشه حالا هروقت شد شد
چشم بهم بزنید رمز برداشته میشه
موفق باشید
دوست داشتندوست داشتن
سلام دوست من قسمت نودهم کی ازاد میشه برای ما ممنونم
دوست داشتندوست داشتن
در تاپیک رمز قسمت نوزدهم توضیح دادم
دوست داشتندوست داشتن
عالیه داداش
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
من ادرسم واژه گذر نامه من همه همینه ک فرستادم دوست من ممنونم از لطف شما وای میستم ازاد کنی
دوست داشتندوست داشتن
آقا کوروش عزیز
اینهمه از دوستان ایمیل میگذارند و رمز براشون فرستاده میشه. بدون هیچ مشکلی
فقط شما هستی که متاسفانه ایمیلتون صحیح نیست و یک ایمیل قابل استفاده هم نمیسازی
پیشنهاد میکنم تو گوگل آموزش ساخت ایمیل یاهو یا گوگل رو یاد بگیرید و یکی بسازید که مشکلت حل بشه
دوست داشتندوست داشتن
خیلی زیبا مینویسی خیلی دوست داشتم با اون که ازین حس کم میدونم ولی خوشم اومد از داستانت
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 2 نفر
ولی نمیدونم چطوری باید ادامه داستانتو بخونم
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
خوب بود
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
خیلی عالی
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
دوست من داستانو کی ازاد میکنید ممنون میشم ازتون
دوست داشتندوست داشتن
https://hegharat.wordpress.com/2016/02/02/%D8%AF%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D9%87-%D8%B1%D9%85%D8%B2-%D9%82%D8%B3%D9%85%D8%AA-%D9%86%D9%88%D8%B2%D8%AF%D9%87/
دوست داشتندوست داشتن
سلام ادمین.خسته نباشی.من کامنت گذاشته بودم ولی یادت رفت رمز و برام بفرستی
دوست داشتندوست داشتن
طرح قشنگی بود ?
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
عالی بود
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
سلام ، بسیار عالی بود. ممنون
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
درود دوست من قسمت نوزده کی ازاد میشه و سپاس بیکران
دوست داشتندوست داشتن
خوب بود ولی خیلی در هم بود
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
ادمین جان من تمام قسمت های رو انقدر برام جالب بود یک شبه خوندم اگه امکانش هیت رمز قسمت نوزده رو بدی ممنون میشم
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
بزودی کلا رمز قسمت نوزده برداشته میشه دوست عزیز
نظرات هم باید تایید بشند تا قابل نمایش بشند برای همین کمی طول میکشه تا دیده بشند
دوست داشتندوست داشتن
عالی??
دوست داشتندوست داشتن
سلام دوست من….
خوشحالم که مسیر داستان به حالت عادی برگشت… داستان مهیجیه من بعد خوندن هر قسمت برات نظر میدم و خوشحالم که دید وسیعی داری. تبریک…موفق باشی دوست من
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
سلام دوست من…
از بابت تموم زحماتی که برای داستانت میکشی متشکرم… داستانت عالیه…
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
عالي بودش
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
واااای عالیه
خوش به حالت
داستانت حرف نداره
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
عالیه
دوست داشتندوست داشتن
در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی شمایلها کلیک نمایید:
شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید.
( بیرون رفتن /
تغییر دادن )
شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Google خود هستید.
( بیرون رفتن /
تغییر دادن )
شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Twitter خود هستید.
( بیرون رفتن /
تغییر دادن )
شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید.
( بیرون رفتن /
تغییر دادن )
درحال اتصال به %s
مرا از دیدگاههای جدید به وسیلهٔ رایانامه آگاه کن.
مرا در مورد نوشتههای تازه به وسیلهٔ رایانامه آگاه کن.
Enter your email address to follow this blog and receive notifications of new posts by email.
به 370 مشترک دیگر بپیوندید
دنبالکردن
حقارت
داستان ها و مطالبی پیرامون رابطهی ارباب برده و علاقه به تحقیر شدن
حتما داستان را از قسمت اول دنبال کنید.
لیست تمام قسمت های داستان در صفحه لیست داستان ها موجود است
چند لحظه منتظر موندم تا اینکه بالاخره صدای پایی نزدیک شد مشحص بود پاشنه بلند نیست و کلا قددمش اینقدر سنگین بود که مطمئن بودم خانم نیست. بالاخره در باز شد و من هم که نباید سرم رو میبردم بالا فقط کفشای مردونهای رو دیدم که در نظر اول بدون اینکه بتونم بگم ماله کی هست ولی برام خیلی آشنا بود یعنی میتونستم شرط ببندم که قبلا دیده بودمشون برای همین در اجرای دستور خانم کمی مردد شدم و خانم هم که پشت من من بود لحنی پر از ناز و ادا گفت:
— شوهر عزیزم!!! نمیخوای به مهمون من احترام بزاری؟ به هر کفشش ی لیس محکم بزن تا معلوم بشه که تو براش ی سگ هستی!
خانم به وسط حرفاش نرسیده بود که فهمیدم نمیشه از اینکار گذشت و برای همین شروع کردم به لیسیدن و حرفاش که تموم شد من لیسم رو به کفشا زده بودم٬ خانم گفت:
— آفرین سگ من!
و از پشت بهم نزدیک شد که دیدم داره به گردنم قلاده میبنده و بعد از اینکه قلاده رو بست ی چشم بند هم به چشمام زد و خطاب به مرده تازه وارد که هنوز نمیدونستم کی هست گفت:
— خب این از کار من! حالا تو هم چیزی که قرارمون بود رو بده ببینم!
این رو گفت و قلاده من رو کشید و داد دست مرده٬ باز بدون اینکه چیزی بگه کمی تکون خورد و خانم ی جیغی از خوشحالی زد دوید رفت پشت من که میشد سمت کاناپه و تلویزیون! مرده هم راه افتاد به همون سمت و قلاده من رو هم کشید و با خودش برد.
رفتیم تا اینکه بالاخره ایستاد و کمی بعد آروم کف کفشش رو گذاشت روی سر من و سرم رو چسبوند به زمین و کاملا وزن پاش رو گذاشت روی سرم که کمی درد داشت.
صدای روشن شدن تلویزیون اومد و کمی بعد صدایی مثل صدای فیلم پورنو اومد و همزمان با اون صدای جیغ مونا هم به آسمون رفت.
من از همه جا بی خبر بودم فقط صدای پورنی که گذاشته بودن میاومد و من نمیدونستم چه خبره و از همه مهتر این کسی که اومده کیه و برای مونا چی آورده تا اینکه بالاخره ی تغییراتی بوجود اومد! مرده پاش رو از روی سرم برداشت و قلادهام هم انگار ول شد و بعد صدایی مثل در آوردن لباس اومد. حدس زدم حتما مرده داره لخت میشه. بار اول نبود که مونا مردی رو برای سکس به خونمون میاورد٬ از بعد از ازدواج چندین بار اینکار رو کرده بود. به قول خودش آدم با سگ نمیخوابه برای همین هیچوقت با من سکس نکرد وهروقت احساس نیاز میکرد کسی رو از طریق دوستاش یا اینترنتی یا همینطوری توی خیابون پیدا میکرد و برای سکس میاورد خونه. دیگه مثل قدیم نبود که تا از سلامت طرف مطمئن نباشه باهاش سکس نکنه! کلا دیگه زیاد به عواقب کار فکر نمیکرد و فقط کافی بود از چیزی خوشش بیاد تا انجامش بده همین!
بعضی وقتا که حس میکرد مردی که پیدا کرده اهلش هست من رو هم به عنوان خدمتکار نگه میداشت که براشون کار بکنم و اگه هم حس میکرد طرفش اهلش نیست و احساس راحتی نمیکنه من رو جای باغبون و خدمتکار خونه جای میزد و تا زمانی که سکسشون تموم بشه من رو میفرستاد تو حیاط یا کلا بیرون از خونه که باهم راحت باشن٬ برای همین فکر میکردم اینبار هم همین کار رو داشت انجام میداد.
بعد از اینکه صدای در آوردن لباس مرده تموم شده قلاده ی من رو برداشت و کشید بالا. هنوز داشت صدای ناله های زن توی فیلمی که گذاشتن میاومد٬ حرف نمیزدن فقط جیغ و ناله بود. قلاده من رو کشید تا اینکه مجبور شدم رو زانو بهایستم. میتونستم حدس بزنم ازم چی میخوان! باید برای سکس با مونا آمادهاش میکردم و وقتی کیرش روی لبام حس کردم مطمئن شدم که حدسم درست بود! شروع کردم به ساک زدن کیر مرده٬ واقعا بزرگ بود هنوز راست نشده بزور تو دهنم جا میشد! ی مزهی عجیبی داشت مثل کیرهای قبلی که که خورده بودم نبود بیشتر شبیه کیری بود که برای دوست پسر های مونا بعد از سکسشون میخوردم! آخه بعد از سکس اکثرا ازم میخواستن که کیرشون رو بخورم تا اگه چیزی توش مونده رو بخورم و دورش رو هم تمیز کنم.
کمی که گذشت و کیر مرده اینقدر بزرگ شد که دیگه تو دهنم جا نمیشد٬ کیرش رو در آورد و قلادهام رو کشید و من رو برد سمت کاناپه و خودش نشست رو کاناپه و باز قلاده من رو کشید من رفتم جلو تا اینکه زیر کیرش خورد تو دماغم و دهنم هم به تخماش٬ خواستم دوباره برم سراغ کیرش که دوباره کشید و نگذاشت٬ فهمیدم میخواد تخماشو بخورم٬ شروع کردم به لیسیدن ولی چرا حرف نمیزد؟ چشمبند برای چی بود؟ من که هر کاری بهم دستور میدادن میکردم!
حواسم که جمع شد دیدم چند لحظهای هست که صدای فیلمی که گذاشته بودن قطع شده بود در حالی که داشتم تخمای طرف رو میلیسیدم حس کردم مونا اومده پشتم٬ دستشو رو کمرم حس کردم حالت نوازش داشت پشتم رو لمس میکرد که گفت:
— تخماشو دوست داری؟
– خانم قلاده رو کشیدن منم دارم میلیسم و میخورم
ی دونه محکم زد توکمرم که صدای بلندی داد و دوباره داد زد:
— گفتم تخماشو دوست داری؟
معلوم بود که ازم انتظار چه جوابی داره! من که دیگه تخماش تو دهنم بود و کاریش نمیشد کرد ولی با جواب مورد نظر خانم میتونستم از ی کتک خوردن و عصبانیت های بعدی جلوگیری کنم! برای همین گفت:
– بله خانم خیلی دوست دارم ممنون آقا که تخماتون رو دادین من بلیسم
مونا و مرده باهم شروع کردن به خندیدن بعد قلادم رو مرده کشید و دوباره کیر کلفتش رو کرد تو دهنم و بعد حس کردم قلادم رو داد به مونا و سرم رو دو دستی گرفت و فشار داد تا کیرش تا ته حلقم رفت فرو داشت حالم بهم میخورد و همون زیر چشمبند٬ تمام چشمم خیس شده بود از حالت تهوع! تو همون حالت بودم که چشم بند رو از چشمام برداشتن.
اول از شدت نور اونجا کور شدم و جایی رو نمیدیدم و راه نفسم هم که بسته شده بود و کلا حال و وضعیت خوبی نداشتم ولی کم کم به شرایط عادت کردم و هنوز نمیتونستم جایی رو خوب ببینم چشمام خیس خیس بود و دستام رو هم که طبق تربیت های خانم اجازه نداشتم در موقع کیر خوردن استفاده کنم و باید پشت جمعشون میکردم!
برای همین خانم با دست خودش چشمام رو پاک کرد! بعد از اینکه دستش رو از روی چشمام برداشت و من چشمام رو باز کردم.
خیلی وقت بود که فکر میکردم دیگه به آخر خط رسیدم و از این پایین تر نمیرم و پست تر نمیشم ولی وقتی چشمام رو باز کردم٬ باز از درون شکستم٬ له شدم٬ شاید اگه کمی سنم بالاتر بود همون موقع سکته میکردم.
کسی که کیرش تا ته توی حلقم بود خسرو نامزدم مادرم بود! مونا هم خم شده بود و در حالی که قلاده من رو تو مشتاش گرفته بود به چشمای من نگاه میکرد تا لحظه لحظه ی خورد شدن من رو جذب خودش کنه و لذت ببره!
من که چیزی نمیتونستم بگم ولی به مونا نگاهی کردم که بفهمه من تو چه وضعی هستم و شاید جوابی بهم بده!
آخه چرا؟ آدم قحط بود؟ من که هرکاری ازم خواستی کردم چرا این رو آوردی؟ تو که با هرکسی که خواستی خوابیدی آبشون رو هم به خورد من دادی و من هم بجز تشکر چیزی بهت نگفتم آخه چرا؟!!!!
مونا همونطور که من رو با لذت نگاه میکرد تف کرد تو صورتم و بعد به خسرو نگاه کرد که اون هم ی تف گنده کرد تو صورتم و از پیشونیم شروع کرد پایین اومدن و باهم شروع کردن به خندیدن بعد کیرش رو از دهنم در آورد و قلادهام رو از مونا گرفت و من رو کشید برد جلوی تلویزیون طوری که من روبه تلویزون بودم و خودش پشتم بود. بعد گفت:
— قمبل کن کونی
من مکث کردم خواستم برگردم از مونا بپرسم ببینم آیا واقعا مونا این رو میخواد؟ که خسرو محکم با لگد زد به کمرم و گفت:
— میگم قمبل کن پدرسگ!
بعد مونا هم از روی کاناپه داد زد:
— امشب من تو رو دادم دستش هرکاری ازت میخواد براش میکنی !
بعد در حالی که من خم شدم رو زمین و پشتم رو دادم بالا و خسرو هم پشتم نشست که کارشو شروع کنه مونا ادامه داد:
— من باهاش معامله کردم! من تورو امشب دادم بهش که هرکاری اراده کرد باهات بکنه و اون هم برای من چیزی آورده که تو هم الان میبینی!
در همین حال خسرو کیرش رو که حسابی از آب دهن من و تف های خودش و مونا خیس شده بود یکدفعه با فشار خیلی زیادی تا ته فشار داد تو و من که همونطوری قلبم درد گرفته بود با فشاری که بهم اومد بیشتر وضعم بهم ریخت٬ قلبم طوری میزد که توی سرم هم داشتم ضربانم رو حس میکردم.
بعد از چند بار عقب جلو کردن که احساس راحتی کرد کمی بلند تر شد و از منم خواست که پشتم رو بیشتر بدم بالا و بعد پاش چپش رو بلند کرد و همونطور که من رو میکرد و قلادهام توی دستش بود پاش رو گذاشت روی سرم و فشار میداد و گفت:
— تخم سگ کونی!
بعد دوباره تلویزیون روشن شد و…
نمیدونم چی بگم! چطور کسی که رعد و برق بهش میزنه میتونه اون لحظه رو توصیف کنه؟ چطور میشه این حد از درد و شگرفی رو توصیف کرد؟
برای همین اصلا تلاش نمیکنم که بخوام توصیفش کنم و فقط چیزی که با این چشمای کور شدهام دیدم رو میگم.
توی اون فیلم کذا خونه خودمون بود و خسرو داشت با مادرم دقیقا همین کاری رو میکرد که داشت به سر من میاورد میکرد!
همونطور پاش رو هم گذاشته بود روی سرش و داشت فشار میداد و داد میزد:
— جنده پتیاره! پیرسگ! دوست داری نه؟ خوشت میاد؟
از مادرم فقط صدای ناله بلند میشد.
اگه میدونستم قراره با این چشمها ی روزی همچین چیزی رو ببینم و با این گوش ها همچین چیزی رو بشنوم شاید ترجیح میدادم هیچوقت اونها رو نداشتم!
صدای خنده های مونا از پشت ما از روی کاناپه میاومد!
من سرم رو برگردوندم تا حداقل نبینم که مونا متوجه شد و داد زد:
— مادرجنده! سرت رو بر نمیگردونی میخوام همش رو ببینی
بعد خندید و گفت:
— چه حرف بیخودی زدم! خودت دیگه داری با چشای کور شدت میبینی چه مادر جندهای داری گفتن نداره!
و باز خندید و خندید! اون شب انگار به آرزوش رسیده بود! شب عروسیمون اینقدر خوشحال نبود.
من مونا رو نمیدیدم و فقط مجبور بودم گاییده شدن توسط خسرو رو تحمل کنم و از اون بدتر اون فیلم لعنتی رو ببینم!
توی فیلم خسرو به مادرم گفت:
— جنده کیرم رو دوست داری نه؟
—- بله خسرو خان فداش بشم!
— اون پسره کونیتم فداش بشه نه؟
مادرم سکوت کرد و چیزی نگفت
خسرو از کردنش دست کشید و پاش رو بیشتر روی سر مادرم فشار داد و بلند تر گفت:
— مگه با تو نیستم زنیکه جنده؟
—- بله آقا خسرو نیما هم فدای کیرتون بشه!
به اینجای فیلم که رسید مونا و خسرو بلند بلند خندین و بعد خسرو به من گفت:
— فعلا که داری سر کیرم پاره میشی شایدم سقط شدی و مادر جندت به آرزوش رسید و فدای کیرم شدی کونی! نگاه کن ببین دیگه ننه جندت چه کارا برام کرده!
همونطور یکم دیگه کردش و بعد پاشد اومد سمت دوربین و دوربین رو که فکر میکنم ی گوپرو بود برداشت و رفت سمت مادرم و از جلو ازش فیلم گرفت. معلوم بود که سختشه که ازش فیلم بگیرن ولی خب بخاطر خسرو راضی شده بود.
دوربین رو برد جلو و بعد محکم زد تو صورتش و بهش گفت:
— کیر من بیشتر بهت حال میده یا اون شوهر گوربهگورشت؟
سکوت کرد که دوباره زد تو صورتش و گفت:
— بنال دیگه جنده !
—- ماله شما بهتره خسرو خان
— پس بیا بخورش دوباره
و کیرشو کرد تو دهن مادرم
در حالی که داشت آرومتر از قبل به من تلمبه میزد گفت:
— هردوتون کیر خورای خوبی هستین!
مونا هم با هیجان گفت:
— نیما این اولین کیریه که هم تو و هم مادرت ساک زدینش و تو کونتون رفته!!
کیرشو توی فیلم مینداخت توی صورت مادرم٬ باهاش بهش کشیده میزد با دست میزد تو صورتش٬ تف میکرد تو صورتش و من داشتم دیوونه میشدم مات مونده بودم به صفحه تلویزیون! مثل کابوس بود. یعنی میشد از خواب بیدار بشم و برگردم به زندگی قبلم؟ میشد؟
توی فیلم همونطور داشت هی تف میانداخت توی صورت مادرم و با کیرش پخشش میکرد که از پشت منم تف کرد توی موهام و پیشونیمو با همون پاش که روی سرم بود پخشش کرد منم ناخودآگاه اینقدر اینکار رو برای مونا کرده بودم سریع گفتم:
– خیلی ممنون
خسرو خندید و آرومتر و عمیقتر مشغول کردن شد.
توی فیلم به مادرم گفت:
— تو با سگ خوابیدی! فهمیدی؟ اون شوهر کثافتت سگ بوده بگو
و موهاشو کشید و ی تف دیگه کرد توی چشمای مادرم
—- بله آقا خسرو شوهرم سگ بوده
بغض توی صدای مادرم حس میشد
—- پس پسرتم سگ زادهاس! تخم سگه! پدرسگه نه؟
چیزی نگفت که خسرو ی کشیده ی دیگه بهش زد که از صداش معلوم بود خیلی محکم بود٬ مادرم بغض ترکید و با گریه گفت:
— بله آقا خسرو اونم سگ
خسرو یکم توی فیلم آروم شد وبعد موهای مادرم رو کشید و آوردش جلوی دوربین و گفت:
— چرا زار میزنی پیرسگ؟
مادرم گفت:
—- خسرو تو چرا اینطوری شدی؟ گفتی دوست داری یکم خشن باشی ولی هیچوقت اینطوری نبودی
خسرو بهش گفت:
— حالا از این به بعد همینطوره! کیر جوون میخوای باید تاوانشم بدی پیرسگ فهمیدی؟ آره جنده؟
— در ضمن! اگه نمی خوای و سختته هرری!! راه باز جاده دراز برو تو خیابون زندگی کن! این خونه هم تا چند روز دیگه به نام من میشه! لطف کردم نگهت داشتم! هر کاری هم دلم بخواد باهات میکنم فهمیدی؟! از اون کار مزخرفتم که انداختنت بیرون دیگه نون هم نداری بخوری باید بری بدی!
—- خب شما اینقدر نگذاشتی صبحها زود برم سر کار که بیرونم کردن!
دوباره تف کرد تو صورتش و گفت:
— خوب کردم حرفیه لاشی؟ یعنی خودت دوست نداشتی صبحا قبل از اینکه بری سر کار کیرمو بخوری بعد بری؟!
چی؟ مونا خونه رو میخواست به نام خسرو کنه؟ خدای من! دیگه از بدتر هم میشه ؟
مادرم گفت:
—- ببخشید غلط کردم هرچی شما بگید
— خب یکم التماسم کن ببخشمت
—- ببخشید خسرو خان غلط کردم تکرار نمیشه
در همین حال توی فیلم خسرو کف پاشو گذاشت روی صورت مادرم که زانو زده بود جلوش و نشسته بود و مادرم هم طوری که انگار قبلا این کار رو براش کرده باشه شروع کرد به بوسیدن پاش و بعد پاهاش رو فشار داد و سرش رو چسبود به زمین و معلوم بود داره خیلی بهش فشار میاره! دقیقا همونطور که من زیر پاش بودم در همین حال ی دفعه صدای جیغی از پشت سرمون شنیدیم من و خسرو هردو باهم برگشیتیم و پشت سرمون رو نگاه کردیم که دیدیم مونا در حال خود ارضایی بود و چنان ارضا شده بود که پاشیده بود به دیوار روبرو و اون صدای جیغ هم ماله همون بود و بعدش اینگار بیهوش بشه افتاد روی کاناپه و با چشمای بسته با صدای لرزانی گفت:
— از بچگیم تاحال اینطوری ارضا نشده بودم
خسرو خندید و به من گفت:
— شوهر که تو باشی بایدم از بچگیش ارضا نشده باشه!
مونا همونطور با چشم بسته و تمسخر گفت:
— خسرو٬ کون ننهه تنگتره یا پسرش؟
— خوب گوشتایی هستن!! معلومه کیر باباشم مثل خودش هسته خرمایی بوده! کیرم دهن بابات کونی!!!
بعد از اینکه فهمیدم خونه قراره به نام خسرو بشه دیگه باید بیشتر مراقب کارام و حرفام میبودم برای همین گفتم:
– ممنون آقا
مونا داد زد:
— نیما!!! خفه شو کونتو بده و گاییده شدن ننتو نگاه کن! لال!!!
خسرو گفت:
— نه مونا بزار بگه خوشم میاد ذلیل کنه خودشو برام! از اون بابای کونیش که خیر ندید! این یکی باباشم که کونش گذاشت!!!
مونا و خسرو خندشون گرفت و منم داشتم اون فیلم رو نگاه میکردم که دوبار رفته بود روی مادرم و داشت تلمبه میزد.
خسرو بهم گفت:
— من کمرم اینقدر سفته که باورت نمیشه میتونم تا ۲ ساعت دیگه بگامت تا مثل سگ برام زوزه بکشی! از اینجا به بعد اینکه چقدر طول میکشه تا آبم بیاد بسته به اینه که چقدر التماسم میکنی به مامان جونت نگاه کن چطوری داره پاهاهو میپرسته؟ ازش یاد بگیر!
این رو گفت و پاش رو از روی سرم برداشت و گذاشت جلوی صورتم. به فیلم نگاه کردم دیدم مادرم هم داره پاهاشو میلیسه و میبوسه و مدام التماس میکنه و میگه پاره شده بسه اون هم همش بهش میخندید و هر از گاهی ی تف میانداخت تو صورتش یا توس موهاش و محکمتر میکردش.
از روی ناچاری منم مجبور شدم همون کار رو بکنم و علیرغم میل باطنیم شروع کردم به لیسیدن و بوسیدن پاهای به اصطلاح نامزد مادرم!
بعد از ۵-۶ دقیقه التماس بالاخره راضی شد که دیگه دست از کردن من برداره و رفت کنار مونا که خوابیده بود و قلاده منم کشید و منم مثل سگ دنبالش راه افتادم از تلویزیون صدای آه و اوه خسرو اومد و آبش رو پاشید تو صورت مادرم و مثل بازیگرای فیلم های پورنو با کیرش آبش رو تو همهجای صورتش پخش کرد و بعد کردش تو دهنش.
و در حالی که مادرم داشت تشکر میکرد و خسرو میخندید بالاخره اون فیلم کذایی با کشیده ی دیگهای که به صورت پر از آب کیر مادرم زد تموم شد و فقط مونده بود که اینجا هم آبش بیاد و دست از سر من برداره
نشست و گفت:
— لاشی بیا تخمام رو بخور
نشستم بین پاهاش و شروع کردم به میک زدن تخماش به مونا گفت:
— مونا برام بمال زودتر آبم بیاد
مونا گفت:
— گمشو! من به کیر تو دست نمیزنم!
خسرو داد زد:
— بمال دیگه بابا اه!!!
مونا عصبانی شد و به من ی نگاه چپ چپی کرد و من هم در یک لحظه قلادهام رو از دست خسرو بیرون کشیدم و پاشدم ایستادم آماده بودم مونا بگه تا …
خسرو گفت:
— بشین مادر جندهی کونی! بیا تخمامو بخور پدرسگ!
و ی نگاهی به مونا کرد که یعنی شوخی کرده باهاش
مونا هم به من اشاره کرد که بشینم بهش سرویس بدم
منم اطاعت کردم و رفتم پایین٬ خسرو که از دستم عصبانی شده بود کیرش رو کرد دهنم و تقریبا شروع کرد با سر من جلق زدن!
— بخورش کثافت! آهااااااان!! ای ریدم به قبر پدر پدرسگت کس کش!
سر من رو طوری تکون میداد که انگار ادامه دستش باشه! تند تند بالا پایین میکرد تا اینکه آبش اومد و کلیش پرید تو گلوم و بعد از کلی سرفه آروم شدم. خسرو گفت:
— عوضش اینطوری مطمئن شدم که همش رو خوردی ننه سگ!
— باننتم اینکارو زیاد میکنم!
و خندید!
مونا گفت:
— تشکر نمیکنی؟
– ممنون آقا خسرو
— مادرتم همینو میگه!!
و تف کرد تو صورتم
خسرو و مونا خندشون گرفت بعد خسرو به من گفت:
— برو لباسای من رو بیار باید برم جایی
خواستم بلندشم برم که مونا گفت:
— اگه میخوای امشب اون شومبولتو از قفس در بیارم میتونی از خسرو خواهش کنی اگه اون قبول کنه چون از نظر من سگ خوبی بودی میتونی امشب خودتو ارضا کنی٬ ولی خسرو هم باید قبول کنه!
ی نگاه به خسرو کردم که ببینم چی میگه که داد زد:
— سرتو بنداز پایین تخم حروم!
و با پاش سر من رو فشار داد زمین و پاهاشو گذاشت روی سرم و شروع کرد به مثلا فکر کردن!
— اوممممممم! بزار ببینم! کیرمو خوب خوردی! تخمامم خوب خوردی! کونتم نسبتا تنگ بود! ولی این آخر کاری که قلادتو کشیدی گوه خوری زیادی کردی!
– ببخشید آقا خسرو تکرار نمیشه
— میدونم تکرار نمیشه تخمسگ وگرنه ننت تاوانشو میده!
یکم دیگه ادای فکر کردن در آورد و با مونا هر هر میخندید تا اینکه مونا گفت:
–خب بگو چیکار کنی براش تا تلافی اون گوه زیادی که خوردی براش بشه و بزاره بعد از چند ماه بالاخره ارضا بشی!
راستم میگفت الان حسابش از دست در رفته بود از آخرین باری که بهم اجازه تنها سکس مجاز برای من رو صادر کرده بود!
– من در خدمتم آقا خسرو هر کاری که بفرمایید.
— چیز زیادی ازت نمیخوام٬ فقط میخوام ازم تشکر کنی که ننتو مثل سگ گاییدم!
پاشو از رو سرم برداشت منم جلوش زانو زدم و گفتم:
– آقا خسرو ممنون که با مادرم سکس کردین
— نشد! من چی خواستم ازت؟
– ممنون که ننمو مثل سگ گاییدین
ی دفعه تف کرد تو صورتم و گفت:
— کیرم تو غیرتت! کیرم تو ناموست! کیرم به کون اون پدر پدرسگت
– ممنون آقا خسرو
— برو لباسامو بیار
من هم رفتم لباساش و کفشاش رو آوردم و لباساش رو پوشید بعد کفشش رو گذاشت روی شونه من و پوشید بعد همونطور که من زانو زده بودم ی کشیده محکم بهم زد و گفت:
— تخمسگ دیگه از این گوههای زیادی نخوری برای من؟ تو کونده منی مثل ننت! ی بار دیگه قلادتو از دست من بکشی ننتو سیاه و کبود میکنم و میاندازمش تو خیابون
این رو گفت و دستشو گرفت جلوی صورتم اول نمیدونستم باید چیکار کنم ولی بعد فهمیدم! دستشو بوسیدم و گفتم:
– غلط کردم آقا خسرو ببخشید
— این شد! یادت نره هم خودت هم اون ننت برای ما حیوون هم نیستین فهمیدی؟
– بله آقا
راه افتاد سمت در و قبل از اینکه بره بیرون از مونا پرسید
— از فیلم راضی بودی؟ کارایی که گفته بودی رو درست انجام دادم؟
مونا که هنوز انگار کمی گیج میزد با لبخند و نگاهش بهش فهموند که راضیه! خسرو براش ی بوس فرستاد و در حالی که در رو میبست که بره گفت:
— نه کونی! نمیتونی کف دستی بزنی!
و قاه قاه خندید و رفت!
بعد از اینکه در بسته شد مونا به سختی گرفت نشست و رو به من گفت:
— حیف شد! بنظر من امشب سگ خوبی بود! کون دادی! کیر خوردی! تخم خوردی! پا لیسیدی! گاییده شدن و کتک خوردن ننتو نگاه کردی و جیک نزدی و حتی بابتش تشکر هم کردی! ولی خب چون اون کارو کردی ازت راضی نشد که بهت اجازه بده!
– خانم شما بهم نگاه کردین که بلند شم بخاطر همون بود
— میدونم! کار درستی کردی! باید هم همینکار رو میکردی! داشت پاشو از گیلیمش بیشتر دراز میکرد! ولی خب نتیجهاش این شد که اون راضی نیست دیگه!
— خب حالا بلند شو برو دوش بگیر که بوی گندت داره حالم رو بهم میزنه!
— راستی نیما
– بله خانم
— از اینکه فهمیدی ننتم در واقع شده سگ یکی دیگه چه حسی داری؟
یکم مکث کردم و گفتم:
– چه حسی میتونم داشته باشم؟
بعد مونا چشماش رو بست و سرش رو هم برگردوند و دراز کشید و با دست به من اشاره کرد که گمشم!
در حالی که داشتم میرفتم مونا بلند بلند گفت:
— یادته وقتی هنوز داشتم رامت میکردم بهت گفتم میدم ننتو بگان؟ بعد گفتم فعلا ازش گذشتم؟
— خب٬ حالا فهمیدی حرفای من دیر و زود داره ولی سوخت و سوز نداره!
داستان اعتیاد به حقارت قسمت 9
-بله خانم! فهمیدم!
ادامه دارد…
خوشحالم مورد پسند بود میثم عزیز
دوست داشتندوست داشتن
تو هم بیماری ؟
دوس داری تجربه اون پسره وا داشته باشی؟
یا اون دختره ؟
دوست داشتندوست داشتن
در مورد داستان و من افاضه کردی پاسخت رو دادم ولی اگر قرار باشه به خوانندگان بلاگ توهین کنی و ترول بازی در بیاری نظراتت حذف میشه.
اخظار اول و آخر بود
دوست داشتندوست داشتن
خیلی قشنگ بود
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
مثل همیشه عالی بود ولی تکرار مکرر مثلا مونا و خسرو باهم خندیدن ک حساب تکرارش از دستم در رفته یکم زیاد بود یا مثلا تف کرد تو صورتم اینطوری لذتش رو از بین میبری تکرارش اذیت میکنه البته نظر شخصیه خودمه دمت گرم عااالی بووود
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
درود
ضمن احترام به نظر شما …
دوست عزیز اگه بنظرتون موضوع جذاب نیست یا خوب نوشته نشده یا …بجثی نیست ولی اینکه صرفا بگید چون تکرار درش هست پس خوب نیست یکم غیر منطقیه!
تو – بیرون – تو – بیرون – تو …
آشنا هست براتون؟
کل سکس تکراره!
با این طرز فکر اگه یک فیلم پورنو ساخته میشد برای همه کافی بود!
نفس کشیدن براتون خسته کننده نمیشه؟
ضربان قلب؟
چرخش فصل های سال
روز و شب
و…
زندگی ساخته شده از تکرار هست و صرف اینکه تکرار داشته باشیم معنی بدی نباید داشته باشه
بازم از نظرتون ممنون
دوست داشتندوست داشتن
ووووووو چه آگاهی خوبی همشو حفظ کردم . کلا با نوشته هاتون رشد شعوری و معرفتی کردم …
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
عالی
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
باید بگم قسمت قبل و این قسمت داستان رو به نقطه اوج برگردوندند. از دیروز که قسمت ۱۹ رو خوندم ذهنم درگیر شخصی بود که قرار بود وارد خونه بشه ولی به هیچ وجه فکر نمی کردم خسرو باشه. شخصیت خسرو خوب نوشته شده بود و جالب بود. فکر می کنم این اولین بار بود از ارضا شدن منا چیزی گفته شده بود؟
ممنون
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
با اینکه همه مواردی که تو این قسمت انجام شد لیمیتهای من بعنوان یه اسلیوه و اصلا حوشم نمیاد ولی واقعا داستانت خوبه و اوج حقارت نیما رو تو این قسمت نشون دادی.
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
بسیار عالی
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
خیلی عالی ولی من بیشتر تحقیر توسط مونا رو دوست دارم و اینکه مونا شکنجه گر برده هاش باشه تا نیما مرسی از رمز و داستان زیبات
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
Kheyli khub bud…admin??
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
یعنی واقعا فوق العاده بود،اونقدر نامحسوس مادرش وارد داستان شد من خودم هنگ کردم.عالی بود.هر قسمت به قسمت داره مهیج تر میشه،من حدس میزدم اون کسی که وارد خانه میشه خسرو هست ولی مابقی اتفاقات سورپرایزب .عالیییی.خسته نباشی.
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
ممنون از اینکه وقت میگذاری نظرت رو کامل شرح میدی
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
عالییییی
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
بازم گل کاشتی قشنگ بود عالی
داستان اعتیاد به حقارت قسمت 9
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
ممنون ولی کاش تحقیر به دست مونا بود
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 2 نفر
???
واقعا کارتون حرف نداره
روند داستان اصلا قابل پیش بینی نیست
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
یعنی خیلی عالی بود ولی برای جذابیت داستان سکس نیما با مونا رو هم بزار
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
عالی بود
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
Admin jan salam va khaste ham nabashi mamnon ke ghesmate 20 ro zodtar montasher kardi
bazam mesle hamishe alii bood Faghat ye nazar kocholo daram :
az nazare man age ye khorde bishtar chehre pardazi koni dar morede shakhsiyataye dastan behtar mishe dar morede nima va mona ke harfi nist ghablan mofasalan bahs shode ama masalan dar morede khosro ye khorde bishtar dar morede tip va andam va chehrash harf mizadi behtar bood az nazare man chon intori adam behtar ertebat bargharar mikone ba shakhsiyataye dastan albate in nazare mane badesh age senashon ro ye khorde moshakhas koni mamnon misham
mofagh o piroz bashid
ye chizi ham khatab be dostan migam omidvaram narahat nashi admin jan
Dostan ya To Entekhabat Sherkat nakonid ya Age Sherkat mikonid Salbi Ray Dadan Ro Faramosh nakonid
Bazam /mamnon
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
نظر شما دو قسمت بود یکیش به بلاگ مربوط بود و اون یکی هم به آزادی بیان !
فقط قسمت اول رو پاسخ میدم
در مورد اینکه از جزئیات فیزیکی و یا خصوصات شخصیت ها بخوام بگم زیاد موافق نیستم. چرا؟
شخصا دوست دارم تا جایی که میشه داستان انتزاعی باشه و خواننده چیزی که خودش میخواد رو جای شخصیت ها بگذاره.
کما اینکه تا چندین قسمت من حتی از دادن نام به کاراکتر ها خودداری کردم و بعد هم با نظرسنجی شخصیت اصلی رو نامگذاری کردم.
موفق باشید
دوست داشتندوست داشتن
درسته حدس میزدم این رو بگی در مورد شخصیت های اصلی جای بحث نیست و کاملا قبول دارم اما در مورد ی شخص سوم مثل خسرو خب دوس داشتم ی خورده توضیح میدادی ولی با تمامی این اوصاف داستانت واقعا فوق العادست و هیچ جای بحثی در این باره نیست و این نظرات ما هم به بعضی نکته های فرعی مربوط میشه
در هر صورت صلاح مملکت خویش خسروان دانند
بازم ازت تشکر میکنم بابت زحمتی که میکشی و وقتی که میذاری واقعا ممنونم 3>
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
ممنون از لطف و دقت شما به داستان
دوست داشتندوست داشتن
mamnooooooooooooon
bazam mesle hamishe aliiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiii bood
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
رمزالود!!!!
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
ممنون.واقعا داستان به اوج خودش رسیده و فوق العاده جذاب شده.مرسی از زحماتت
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
سلام ممنون نمیگم بد بود درواقع عالی بود اما من خودم ب شخصه دوس نداشتم مادرش وارد داستان شه..بازم داستان شماست هرجورشماصلاح میدونین…ممنون ازشما
دوست داشتندوست داشتن
با سلام به نظر من اگه داستان وارد رابطه نیما و مونا بشه و پای زن دیگه ای وسط بیاد و یه مقداری فاز باندیج قاطیش بشه زیبا تره تا وارد رابطه مادر نیما بشه. به هر حال مثل همیشه قلمت خوب بود ممنون
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
عااالی بودددد بازم می خام ????
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
عالی بود مث تمام قسمتها
ولی این یه اوج ناگهانی بود. هرچند وقتی موضوع ازدواج مادر نیما رو مطرح کردی مطمین شدم خسرو همون برگ آسته که رو میکنی و مادر نیما رو وارد فاز بردگی میکنی
ولی شخصا تحقیر مادر نیما رو به دست مونا خیلی بیشتر میپسندیدم
نمیدونم چرا میخوای داستان رو تمومش کنی . من که نویسنده نیستم حس میکنم میتونم بیست قسمت دیگه از تو این داستان زیبا در بیارم شما که دیگه خودت استادی
لطفا با همین فرمون ادامه بده
مررررررسی
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
اگه جدا به نوشتن علاقه داری بنویس٬ خارج از لیست داستان اصلی به نام خودت تو بلاگ قرار میدم دوستان مطالعه کنند
چطوره؟
دوست داشتندوست داشتن
ممنون از پیشنهاد سخاوتمندانت دوست گرامی
واقعا دوس دارم ولی استعداد نویسندگیم صفره
اون چیزی که گفتم منظورم باز بودن دست نویسنده بود واسه مانور دادن با توجه به فضای باز و پر از ابهام داستان که هنوز خیلی جا داره تا ادامه پیدا کنه. و البته علاقه شدید خودم به ادامه داستان به دست و قلم توانمند خودتون
بی صبرانه منتظر ادامه هستم
ای کاش این کار رو توی کشوری مث فرانسه یا آمریکا میتونستی واسه ساختن فیلم ارائه بدی و یه فیلم بلند یا یه سریال کوتاه جذاب ازش بسازن.
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
قسمت بعدو زود بزار بابا مردیماااااااا ????
دوست داشتندوست داشتن
به هیچ وجه در آینده نزدیک منتظر قسمت بعد نباشید
دوست داشتندوست داشتن
بدون هيچ سخني تو بينظيري
يعني عالي بود
واقعاً نميدونم چجوري بايد تشكر كنم ادمين جان
عالي عالي عالي
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
بیچاره گناه داره میشه قسمت بعد بهش حال بدی
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
قشنگ بود مثل همیشه … فقط به نظرم مونا باید یه جوری بعد از این که کارایی که میخواسته رو با خسرو کرد یه جوری دور بریزتش چون این حس تحقیر کردن فقط مربوط به شخصه خاص نیس و ذاتیه همونجور که گفتید … بهتره در مورد خسرو هم صدق کنه …
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
از نظر غافلگیری خیلی خوبه
به نظرم اگر چند قسمت روی چطور تسلیم شدن مادر نیما ( بصورت فلش بک ) وقت بزارین خیلی خوب میشه
یه پیشنهاد دیگه هم داشتم به نظرم قلم شما و داستانتون پتانسیل این رو داره که چند تا راوی داشته باشه
مثلا یک اتفاق رو هم از نقطه نظر نیما تعریف کنین و هم از نقطه نظر مونا
همین طور مادر نیما هم میتونه پررنگ تر وارد بشه
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
سلام خسته نباشید ممنون عالی بود مثل همیشه
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
عالی بود مثل همیشه ولی امیدوارم پایان داستان هر دو حالتش که گفتید قرار نوشته بشه به شکلی باشه که داستان افت نکنه و با پایانی خوب تموم بشه.
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
خيلي خوب بود
اميدوارم پايان خوبي داشته باشه
دوست داشتندوست داشتن
مثلا همیشه پیش بینی نشده بود منتها این قسمت دیگه فک نکنم کسیتو حقیقت اینو تحمل کنه
واقعا خسته نباشید ادمین
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
سلام به شما دوست عزیز. داستانت خیلی خوب بود و از اینکه مادرش رو وارد کردی ممنوونم ولی به نظرم اگه تو قسمت بعدی رابطه مونا و مادره شروع بشه و خسرو از ماجرا خارج بشه بهتره. چون فکر میکنم بیشتر افراد از جمله خود من حس حقارت و بردگی در مقابل خانم ها رو دارن. درسته که در واقع مونا داره نیما رو با کارای خسرو تحقیر میکنه ولی این سوء استفاده خسرو یکم حال گیریه.
دوست داشتندوست داشتن
دوست عزیز داستان تمام شده و قسمت آخرش امروز میاد تو سایت دیگه نیازی به پیشنهاد نیست
دوست داشتندوست داشتن
سلام دوست عزیز. اگه امکان داره رمزشو واسه منم بفرست
دوست داشتندوست داشتن
یه قسمت کاملا متفاوت بود، اینقد ادم تو عمق داستانات میره که خودشم تحقیرو حس میکنه، فوق العادههههه ای
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 2 نفر
تا اینجا هرچی خوندم عالی بود ولی این اخرش یجوریه بود
ولی بازم ممنون
دوست داشتندوست داشتن
وایییییی عالی بوووود خیلی خوب بود من که دیونه شدم حرف ندتری پسرررررر
دوست داشتندوست داشتن
نظر داده بودم
رمز ارسال نکردین ?
دوست داشتندوست داشتن
اینجا درخواست بده
https://hegharat.wordpress.com/2016/03/12/pass_req
دوست داشتندوست داشتن
همیشه با خواندنش قافلگیر میشم
دوست داشتندوست داشتن
Alyyy bodd admin jan
Binaziiir
دوست داشتندوست داشتن
عالی بود دوست من اگه میتونید
با همین ایملم رمز قسمت بیست و رو بدید
دوست داشتندوست داشتن
مثل همیشه کم نظیر
دوست داشتندوست داشتن
عاااااااااالی
دوست داشتندوست داشتن
سلام دوست من رمز قسمت اخرو بگ لطف میکنید میدید ممنونم کووروش دوست کوچک شما
دوست داشتندوست داشتن
امیدوارم دیگه برای قسمت آخر رمزت درست باشه!
فرستاده شد
دوست داشتندوست داشتن
متاسفانه داستان به آخر خودش رسید ولی شما نتونستی ی ایمیل بسازی!
دوست داشتندوست داشتن
متل همیشه عالی و جذاب بود
دوست داشتندوست داشتن
سلام خسته نباشید لطف کنید رمز قسمت اخرو ب همین ایمیل بفرستید برام
دوست داشتندوست داشتن
در آینده نزدیک رمز برداشته میشه
عضور خبرنامه بشید تا از زمانش مطلع بشید
دوست داشتندوست داشتن
ما به حد کافی مریض هستیم .لطفاً به این مریضی دامن نزنید.
این سایت رو تعطیل کنید.
دوست داشتندوست داشتن
این سایت جلوی راه خرید از سوپرمارکت محلتون باز شده ؟
حتما ی چیزی مربوط به این مسایل رو سرچ کردی که اینج پیدات شده
پس جانماز آب نکش
دوست داشتندوست داشتن
من 13 سال هست که درگیر این موضوع هستم . کسایی مثل تو حال من رو درک نمی کنند .
مسلمون هم نیستم .
این کار تو مثل بنزین ریختن روی اتیش می مونه.
دوست داشتندوست داشتن
چرا عزیزم درکت میکنم
نه ارادهی این رو داری که حست رو بزاری کنار نه ارادهی این رو که درست حسابی ارضاش کنی
فقط میتونی تو همین حالت که هستی باشی و بقیه رو مقصر بدونی
چیز کمیابی نیستی نمونهاش تا دلت بخواد زیخته
دوست داشتندوست داشتن
کسی رو مقصر نمی دونم. فقط چون کشیدم و دارم زیر اون له میشم .
نمی خوام کسی دیگه مثل من معتاد به حقارت بشه.
گر چه فکر میکنم این حس از بچگی شروع میشه.
دوست داشتندوست داشتن
کاریش نمیتونی بکنی
نه خودخواسته هست و نه کاریش میشه کرد و از اینها مهم تر اینکه چیزی به نام درست و غلط در دنیا وجود نداره
اگر با انجام دادنش آرامش پیدا میکنی انجامش بده اگرم با ترکش به آرامش میرسی بزارش کنار و چیزای دیگهای رو جایگزینش کن
فقط سعی کن تا آخر عمرت بین احساسات درگیر نباشی که اونوقت چیزهای مهمتری رو از دست میدی و وقتی میفهمی که کاری بجز افسوس خوردن از دستت بر نمیاد
تصمیم بگیر و انجام بده
یک دل یک جهت شو
دوست داشتندوست داشتن
کلا با این کلامتون تمام بالا و پایین فلسفه را درنوردیدید !!?
چیزی به نام درست غلط وجود نداره چون نمیدونی چه چیزی غلطه و چه چیزی درسته
چون معیاری برای شناخت درست و غلط نداری
چون بازنده ای
گفتیم جبر ولی نه دیگه زندگی حیوان صفتی بدون وجود اراده !
دوست داشتندوست داشتن
objective morality!
چرا میشد حدس زد کسی که این اسم رو برای خودش انتخاب کرده پیرو این دیدگاه پوسیده هست!
یکی تو درست و غلط رو میدونی یکی هم تمام ادیان و گروه های تروریستی و حکومت های توتالیتر!
دوست داشتندوست داشتن
خیلی داستان جالبیه هرچن برای من اصلن این طور افراد(شخصیت مرد داستان که داستان داره از زبون ایشون نقل میشه) قابل درک نیستن ولی همه قسمتاشو تا اینجا دنبال کرد ممنونم از شما
دوست داشتندوستداشتهشده توسط 1 نفر
در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی شمایلها کلیک نمایید:
شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید.
( بیرون رفتن /
تغییر دادن )
شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Google خود هستید.
( بیرون رفتن /
تغییر دادن )
شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Twitter خود هستید.
( بیرون رفتن /
تغییر دادن )
شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید.
( بیرون رفتن /
تغییر دادن )
درحال اتصال به %s
مرا از دیدگاههای جدید به وسیلهٔ رایانامه آگاه کن.
مرا در مورد نوشتههای تازه به وسیلهٔ رایانامه آگاه کن.
Enter your email address to follow this blog and receive notifications of new posts by email.
به 370 مشترک دیگر بپیوندید
دنبالکردن
سلام و درود بـه دوستان قدیمـی و جدید بلاگ!
در این روزهای سال معمولا گوگل عبارتهایی کـه مردم بیشتر درون موردشون جستجو د رو منتشر مـیکنـه٬ من هم گفتم شاید به منظور شما جالب باشـه کـه عبارتهایی کـه جستجو شدند و گوگل هم کاربران رو بـه بلاگ حقارت آورده با هم مرور کنیم!
فقط قبلش یک توضیح مختصری بگم. برده توالت شدن گوگل بخاطر حفظ حریم شخصی(ولی درون واقع دلایل صرفا تجاری) تقریبا بالای ۹۵ درصد سرچ ترم ها رو مخفی نگه مـیداره و درصد ناچیزی به منظور wordpress قابل مشاهده هست ولی خب باز هم خواندن لیست زیر و علایق مردم کشورمون خالی از لطف نیست!
این شما و این لیست search terms 2015:
داستان اعتیاد به حقارت قسمت 9
«اعتیـاد بـه حقارت»,203«داستان حقارت»,85«داستان اعتیـاد بـه حقارت»,80«hegharat»,46«اعتیـاد ب حقارت داستان»,41«حقارت»,33«داستان اعتیـاد بـه حقارت»,21«لذت حقارت»,20«داستان دنباله دار اعتیـاد بـه حقارت قسمت چهارم فریده»,16«»,12«داستان فیتیشی دنباله دار حقارت قسمت اول»,11«حقارت از حرف که تا عمل»,10«داستان ی حقارت»,10«داستان ی اعتیـاد بـه حقارت»,10«حقارت درون »,9«اعتیـاد ب حقارت فصل سوم داستان»,8«»,8«بلاگ حقارت»,8«داستان لذت حقارت»,8«اعتیـاد بـه تحقیر»,8«حقارت»,6«حقارت من نسبت بـه داستان ی»,6«حقارت داستان»,6«همـه قسمتهای اعتیـاد بـه حقارت قسمت سیزدهم»,6«داستان اعتیـاد بـه حقارت قسمت 3»,6«داستان اعتياد حقارت»,6«hegharat.wordpress»,5«فمدام»,5«داستان اعتيادبه حقارت قسمت دوم»,5«داستان ی اعتیـاد بـه حقارت قسمت چهارم»,5«داستان اعتیـاد بـه حقارت قسمت اول»,5«همـه قسمتهای اعتیـاد بـه حقارت»,5«ااعتیـاد بـه حقارت»,5«اعتیـاد بـه حقارت قسمت پنجم»,5«اعتیـاد بـه حقارت قسمت دوم»,5«داستان حقارت وبرده»,4«داستان دنباله دار اعتیـاد بـه حقارت قسمت یـازدهم»,4«اعتیـاد ب حقارت»,4«اعتیـاد بـه حقارت قسمت ششم»,4«اعتیـاد بـه حقارت قسمت هشتم»,4«اعتیـادحقارت»,4«حقارت داستان ۸ام»,4«داستان اعتیـاد بـه حقارت قسمت هشتم»,4«اعتیـاد بـه تحقیر قسمت 3»,4«داستان اعتیـاد بـه حقارت قسمت پنجم»,4«اعتیـاد ب حقارت فصل سوم»,4«داستان دنباله دار حقارت قسمت پنجم»,4«داستان اعتیـاد بـه حقارت قسمت 7»,3«داستان هاي ارباب و دنباله دار»,3«اعتیـاد بـه بردگی و حقارت و»,3«عادت بـه حقارت»,3«داستان دنباله دار اعتیـاد بـه حقارت»,3«اعتیـاد بـه حقارت_قسمت اول»,3«داستان اعتيادبه حقارت قسمت ششم»,3«اعتیـاد بـه حقارت قسمت چهاردهم»,3«https://hegharat.wordpress.com/,3«همـه ی داستان اعتیـاد بـه حقارت»,3«داستان اعتیـاد بـه حقارت قسمت يازدهم»,3«اعتیـاد بـه حقارت قسمت دوازدهم»,3«اعتیـاد ب حقارت فصل دوم داستان»,3«ساخت فیلم فمدام»,3«اعتیـاد ب حقارت داستان فصل سوم»,3«hegharat world press»,3«داستان اعتیـاد بـه حقارت قسمت ششم»,3«داستان اعتیـاد بـه حقارت قسمت دوم»,3«فیلم سینمایی »,3«اعتیـاد لذت تحقیر داستان ی»,3«اعتیـاد ب حقارت داستان فصل دوم»,3«داستان اعتیـاد بـه حقارت قسمت 8»,3«اعتیـاد بـه حقارت قسمت 11»,3«فیلم سینمایی فمدام»,3«داستان کاسه توالت »,2«خوردن ادرار اربابم»,2«قسمت سیزدهم داستان حقارت»,2«دست وپای اربابم رو بوسیدم واون تف زد بـه کیرش وتودهنم»,2«قسمت نـهم داستان حقارت»,2«قسمت هشتم داستان حقارت»,2«قسمت هفتم داستان حقارت»,2«قسمت دوم داستان حقارت»,2«سایت حقارت داستان »,2«داستان تحقیر شدن»,2« بهم گفت زانو بزن»,2«ارباب»,2«داستان فیتیشی اعتیـاد بـه حقارت»,2«داستان اعتیـاد بـه حقارت قسمت نـهم»,2«»,2«داستان اعتیـاد بـه حقارت قسمت سوم»,2«داستانـهای من و اربابم»,2«قسمت شانزده حقارت»,2«جدیدترین قسمت داستان سایت حقارت »,2«داستان بی غیرت»,2«داستان و مستر»,2«hegharat word»,2«دو فیلم با موضوع فمدام»,2«ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺩﻧﺒﺎﻟﻪ ﺩﺍﺭ ﺍﻋﺘﯿﺎﺩ ﺑﻪ ﺣﻘﺎﺭﺕ – ﻗﺴﻤﺖ پانز»,2«hegharat.word.com»,2«داستان ارباب»,2«اعتیـاد بـه حقارت قسمت 14»,2«اعتیـاد ب حقارت داستا»,2«داستان ارباب»,2«کلاب های »,2«https://hegharat.wordpress.com/2015/07/10/etiad_be_hegharat_11/,2«فصل سوم اعتیـاد ب حقارت داستان»,2«اعتیـاد حقارت»,2«داستان اولين بار کـه اربابمو ديدم»,2«داستانـهای عادت بـه حقارت»,2«حقارت اعتیـاد»,2«اعتیـاد ب حقارت قسمت ۱۵ داستان»,2«https://hegharat.wordpress.com,2«اعتیسد ب حقارت سری دوم داستان»,2«عی با جوراب ساق بلند شیشـه ای براتون گذاشتم حال کنید»,2«اعتياد حقارت»,2«حقادت»,2«داستانـهای دنبالدار »,2«rojhin mistress»,2«داستان حقارت و اسلیو»,2«داستان حقارت»,2«عادت بـه حقارت قسمت سوم»,2«اعتیـاد ب حقارت داستان»,2«https://hegharat.wordpress.com/2015/06/22/etiad_be_hegharat_9/,2«فیلم سینمایی و اسلاو با مضمون فمدام»,2«اسلیو بی غیرت»,2«اعتیـاد بـه حقارت قسمت 12»,2«حقارت ازحرف که تا عمل»,2«فیلم درباره فمدام»,2«کیرش روی کمرم بود»,2«داستان ی سلاخی و حقارت»,2«اعتیـاد بـه حقارت قسمت یـازدهن»,2«حقارت»,2«بیـا و بخور»,2«داستان ی لدت حقارت»,2«اعتياد حقارت داستان»,2«داستان اربابم»,2«داستان اعتیـاد بـه حقارت قسمت یـازدهم»,2«اعتیـاد بـه حقارت_قسمت چهارم»,2«داستان حقرت قسمت هشتم»,2«داستان فمدام کاک اولد»,2«اعتیـاد بـه حقارت قسمت دو»,2«داستان حقارت ازحرف که تا عمل قسمت نـهم»,2«hegharat.wordpress.com»,2«اعتیـاد بـه حقارت قسمت سوم»,2«فمدام کاک اولد»,2«داستان حقارت قسمت هشتم»,2«داستان لذت حقارت»,2«اعتباد بـه حقارت»,2«اعتیتد بـه حقارت.com»,2«اعتیـاد بـه حقارت قسمت دوم »,2«برده گه خور/»,2«داستان اعتیـاد بـه حقارت قسمت 10»,2«اعتیـاد بـه حقارت 2»,2«فریده رو کردم»,2«داستان با سرورم»,2«داستان اعتیـاد بـه حقارت قسمت سیزدهم»,2«داستان ی اعتیـاد بـه حقارت قسمت دهم»,2«اعتیـاد بـه حقارت قسمت نـهم»,2«داستان اعتیـاد بـه حقارت قسمت شیشم»,2«اربشو »,2«فیلم های درون مورد فمدام»,1«داستان حقارت قسمت پانزدهم»,1«احتیـاد به حقارت»,1«داستان ی کنیزشخصی ارباب قسمت دوم»,1«فیلم با موضوع فتیش»,1«داستان ی کونـه منو اربابم»,1« دستمال توالت»,1«باپاهاش روی صورتم»,1«لیست داستانـها حقارت»,1«گچل »,1«کتونی بیجوراب پاشبو مبگیره»,1«تصاویر ی درون حال شستن بدن »,1«داستانـهای ارباب وبردگی»,1«لذت حقارت داستان »,1«قسمت سیزده حقارت»,1«داستان ی تصویری وبکمـی قسمت اول»,1« قلاده داستان»,1«داستان حقارت؟؟؟»,1«داستان اعتیـاد آور حقارت»,1«mistress rojhin facebook»,1« ارباب درد»,1«داستان ی ادامـه دار»,1«داستان حقارت قسمت یک»,1«داستان تحقیر »,1«ارباب »,1«بی غیرتی و حقارتها»,1«داستان فتیش »,1«دهانم وباز کرد تف بـه د هانم کرد»,1«ارباب ها»,1«دوک برگاندی »,1«اسم فیلمـهایی با موضوع فمدام»,1«داستان اعتیـاد بـه حقارت قسمت دهم»,1«داستان سایت حقارت»,1« و»,1« فمدام»,1«دو فیلم فمدام»,1«داستان حقارت من»,1«داستانـهای فمدام جذاب»,1«حقارت داستانپ»,1«داستان زیـاد قسمت دار»,1«داستان حقارت قسمت چهارم»,1« و اسلیو»,1«علاقه بـه حقارت»,1«داستان حقارت ماده سگ»,1«قسمت پنجم داستان اعتیـاد بـه حقارت»,1«https://hegharat.wordpress.com/tag/کون-دادن-به-ارباب/,1«اسلیو و »,1«داستان یدادنم بـه اربابم»,1«خوردن کیر ارباب توسط من»,1« من و مادر اربابم»,1«سایت حقارت»,1«اعتیـاد بـه حقارت – قسمت پانزدهم»,1«فیلم موعظه بـه منحرف»,1«داستان فوت فتیش بـه نام حقارت»,1«داستان با اربابم»,1«امن ه بهم گفت مـیخواد روم بشاشـه»,1«مدفوع رو کیرش اومد بیرون»,1«ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺩﻧﺒﺎﻟﻪ ﺩﺍﺭ ﺍﻋﺘﯿﺎﺩ ﺑﻪ ﺣﻘﺎﺭﺕ – ﻗﺴﻤﺖ چهارد»,1«قسمت نـهم داستان اعتزاد ب حقارت»,1«داستان بيغيرت»,1«داستان ارباب بزرگ قسمت دوم»,1«داستان اولین بردگی من»,1«https://hegharat.wordpress.com/2015/10/22/رمزگذاری-روی-داستان/,1«جورابام بو کن »,1«حقارت دایتان»,1«داستان دنباله دار حقارت»,1«داستان ی _دنباله دار»,1«داستان اربابی توله سگ ی»,1«داستان تحقیر »,1«داستان کاسه توالت توسط اسلیو»,1«سایت حقارت معرفی دو فیلم با موضوع فمدام»,1«لیست داستان اعتیـاد بـه حقارت»,1«سایت 2015»,1«داستان فتیش دنباله دار»,1«rojhin-mistress»,1«توالت ارباب»,1«بردگی مـیستریس سنگ دستشویی»,1«پاهاشو گذاشت روشونـه ام»,1«جدید »,1«گفت.آفرین توله سگ»,1«کف پامو بلیس»,1«ميسترس»,1«گی دنباله دار کونم»,1«داستان ها»,1«کون من گایدن اربابم داستان»,1«داستان معتاد بـه کون»,1« کاسه توالت »,1«کف کفشامو بلیس توله سگ »,1«ميسترس يابي»,1«داستان اعتیـاد بـه حقارت قسمت چهارم»,1«فیلم فمدام»,1«داستان لاستیک ماشین سایت حقارت»,1«داستان اعتیـاد به حقارت»,1«اعتیـاد بـه حقارت داستان»,1«داستان حقارت»,1«پامو بلیس و بیـا سمت »,1« photos»,1«قسمت دهم اعتیـاد بـه حقارت»,1«فمدام واقعی»,1«سايت شـهوامى»,1«ارباب داستان دنباله دار»,1«داستان ی حقارت قسمت دوازدهم»,1«داستان ی ارباب و طولانی»,1«داستان مـیستریس حقارت»,1«داستان ارباب»,1«داستان گی ادامـه دار»,1«داستان ادرار مادرم»,1«بايد پامو بليسي»,1«قسمت ششم حقارت»,1«داستان خوردن گوه خانم»,1«داستان اعتیـاد بـه حقارت 15»,1«حقارت قسمت شانزدهم»,1«مـیخوای پامو بلیسی»,1«اعتیـاد درون بردگی و بانو و داستان»,1«داستان ارباب و»,1«اعتیـاد بـه بردگی»,1«قسمت هشت رویـایی تو کیسه یک توپ پارچه ای بود جوراب»,1«وبلاگ حقارت داستان نـهم»,1«داستان حقارت قسمت هفده»,1«ارباب قلادرو بـه گردنم انداخت»,1«اعتیـادبحقارت»,1«توله + ارباب + کیر»,1«اعتياد بـه حقارت»,1«اعتیلد ب حقارت»,1«برده ارباب لوتی»,1«حقارت قسمت هفده»,1«اعتیـاد بـه حقارت قسمت پانزدهم»,1«داستان اعتیـاد بـه »,1«اسامـی فیلم های با موضوع فمدام»,1«داستان ی تحقیر تو تخت»,1«اسلیو بیغیرت داستان»,1«ارباب تفکرد بـه کیرش وتف کرد بـه »,1«داستان ی حقارت»,1«داستان قسمت دار»,1«داستان ارباب وبرده»,1«اعتیـاد بحقارت»,1«zugzwang یعنی چی»,1«داستان تف صورتموزد خیس»,1«داستان اعتیـاد بـه حقارت قسمت شانزدهم»,1«داستان اعتیـاد بـه حقارت پنجم»,1« بـه دوست پسر اربابم»,1«داستان.ی.اعتیـاد.به.حقارت فهرست»,1«اعتیـاد بـه حقارت قسمت ١۶»,1«لیست داستانـهای اعتیـاد ب حقارت»,1«داستان ی دنباله دار وردپرس»,1«دانلود فیلم سینمایی فمدام»,1«پاستان اعتیـاد ب حقارت سری دوم»,1«داستان اعتیـاد بـه حقارت قسمت دوم»,1«گردنم رو بـه ماشین بست»,1«داستان اربابم پارم کرد»,1«hegharat. برده توالت شدن wordpress»,1«داستان و لجن کاری اون با من»,1«اعتیـاد بـه حقارت 11»,1«تو دهن ادرار کرد»,1«داستان اعتیـاد بـه حقارت 11»,1«ارباب و آلاچیق داستان»,1«کی رمو بخور »,1«نام فیلم های سینمایی با موضوع علاقه بـه فیتیش و بودن»,1«شوهر بی غیرت من و لاشی بازی من»,1«دستشویی اون شده بود دهن من»,1«داستان حقارت قسمت 11»,1«داستان حقارت قسمت 10»,1«داستان حقارت فسمت هشتم»,1«اعتیـاد بـه حقارت قسمت هفتم»,1«داستان حقارت قسمت 7»,1«داستان حقارت قسمت 8»,1«داستان إعتیآد ب حقآرت»,1«حقارت قسمت یـازدهم»,1«حقارت قسمت یـازده»,1«داستان حقارت قسمت 9»,1«ارباب زن و کلفتش»,1«اعتیـاد بـه حقارت قسمت ۱۲»,1«حقارت واسطه»,1«ارباب پیش دوستاش دستور داد م رو درون بیـارم»,1«داستان فردا منتظر تنبیـه باش»,1«داستان ی اعتیـاد بـه حقارت قسمت نـهم»,1«داستان ارباب مرد طبقه بالایی شدم»,1«قسمت سوم داستان ميسترس واسليوبهرام»,1«داستان اعتيادبه حقارت قسمت دهم»,1«داستان اعتيادبه حقارت قسمت نـهم»,1«داستان اعتيادوحقارت قسمت اول»,1«نشستم سر کیرش»,1«داستان فمدام بی غیرت»,1«ازدستورات خانمم اطاعت مـیکنم»,1«به من شاش بديد»,1«داستان دنبال دار ی یک شب رویـای»,1«داستان مثل سگ بـه پاهاش افتاده بودم»,1«حقارت ذاتی»,1«داد زدم ارباب غلط کردم ولی اون کیرسو دراورد و گفت بخورس»,1«معرفی چند فیلم سینمایی با موضوع فمدام »,1«فیلم سینمایی با موضوع فمدام»,1«داستان اعتیتد بـه خوردن کیر گی»,1«برده ی احسا بـه حقارت »,1«مدفوع ارباب»,1«اعتیـاد بـه حقارت )1(«,1«داستان ی اعتیـاد بـه حقارت 2»,1«اعتیـاد بـه حقارت نـهم»,1«داستان فیتیشی من و کلفتم و هام»,1«.برده ی منـه داستان فیتیشی»,1«داستان پاشو دهنم ارباب 2015»,1«رفته بود رو شرتم جغ زده بود»,1«داستان فیتیشی های من»,1«برده شدم تحقیر مـیشدم داستان»,1«داستان های کـه دوست دارن باشن»,1«معرفی فیلم سینمایی با موضوع لزیبن»,1«داستان دنباله دار بـه دنبال حقارت قسمت یـازدهم»,1«داستان دنباله دار بـه دنبال حقارت قسمس اول»,1«داستات اعتیـاد بـه خقارت قسمت 9»,1«داستان یلیس گه خور»,1«داستان وقتی ک م ی ی ارباب وحشی شده بود»,1«حقارت معرفی فیلم»,1«فیلمـهای سینمایی با موضوع اسلیو»,1«دستورخانم بـه خدمتکار»,1«داستان توپ ارباب و»,1«دایتان ی اعتیـاد بـه حقارت»,1«داستان اعتیـاد بـه خقارت قسمت 8»,1«داستان افتیـاد بـه حقارت قسمت 5»,1«داستان عسل قسمت چهارم»,1«داستان اعتیـاد بـه حقارت قسمت 4»,1«شرت نامزدم تو متکا مادرت»,1«فمدام درون سینما»,1«معرفی فیلم باموضوع فمدام»,1«سگه من شلاق کار زانو»,1«دیدن تکه ای از فیلم the duke of burgundy»,1«راست کرده بودم داستان»,1«دلستان ی اعتیـاد بـه حقارت»,1«داستان تصویری کیر ی ساک»,1«داستان و لجن بازی»,1«داستان اعتیـاد بـه حقارت لوتی»,1«اعتیـاذبه حقارت قسمت دوم»,1«اعتیـاد بـه حقارت قسمت 2»,1«داستان حقارت نامزدم تو متکای مادرت»,1«داستان حقارت قسمت یـازدهم»,1«داستان ازمایش ارباب پا مسواک انباری»,1«بیـا برام تمـییزش کن»,1«www.فمدام داستان»,1«داستان علاقه بـه جوراب ساق بلند »,1«زندگى فمدام»,1«اعتیـاد بـه حقارت قسمت 6»,1«معرفی چند فیلم با موضوع فتیش»,1«لزدام»,1«داستان م بخاطر اعتیـاد پدرم»,1«داستان اعتیـاد بـه حقارت قسمت 11»,1«رابطه ی ارباب و»,1« جلو چشمام مـیگاییدن منم مث سگ پارس نیکردم»,1«از خوردن توالت خانومـها بسیـار لذت مـیبرم خواهش»,1«اعتیـاد بـه حقارت قسمت سیزدهم»,1«شـهوان داستان»,1«داستان حقارت قسمت دوم »,1«داستان لز من دنباله دار»,1«داستان دنباله دار گی»,1«داستان کاسه توالت »,1«داستان لذت فحش و تحقیر شدن تو جمع»,1«حقارت وردپرس»,1«اعتیـاد درون بردگی و حقارت»,1«سری دوم داستان اعتیـاد ب حقارت»,1«با نـهایت حقارت جلوی »,1«داستان حس خوبه نحقیر شدن»,1«دولش درون دهانم حقارت امر کرد دولش را بخورم»,1«معرفی فیلم سینمایی با موضوی »,1«من دوسدارم با ی سگ کنم»,1«فیلم سینمایی و اسلاو»,1«داستان های ی ای دنباله دار»,1«فیلم درباره »,1«درحال گاییدنمن بهم مـیگفتن مثل سگ پارس کنم براشون»,1«داستان ی شربت آناناس نامزد معتاد تحقیر»,1«داستان معتاد بـه بردگی»,1«بلاگ اعتیـاد حقارت»,1«لیست داستانـهای اعتیـاد بـه حقارت»,1«داستان ارباب اومد خونمون»,1«فیلمـهایی با موضوع »,1«داستان کامل اعتیـاد درون حقارت»,1«داستان اعتیـاد بـه حقارت فصل سوم»,1«اعتیـاد ب حقارت فصاسوم داستان»,1«اتیـاد ب حقارت فصل سوم داستان»,1«اعتیـاد ب حقارت فصا سوم داستان»,1«اخرین قسمت اعتیـاد بـه تحقیر»,1«داستان ی اعتیـاد بحقارت»,1«دانلود فیلمـی درون رابطه با اسلیو و سینمایی»,1«داستان ماده سگه مستر»,1«ارباب منو من جندتم سگتم»,1«داستان خقارت»,1«از خواب کـه بیدار شدم که تا چند لحظهای کل وقایع دیشب یـادم نبود»,1«داستان اعتیـاد ب حقارت فصل دوم»,1«داستان لذت حقارت قسمت پانزدهم»,1«اعتیـاد ب حقارت لیست داستانـها»,1«اعتیـاد ب حقارت فصل دوم»,1«مثل سگ کفشمو بلیس»,1«لیست داستان های لذت حقارت»,1«فیلمـهای سینمایی با موضوع فتیش»,1« بـه اربابم»,1«بلاگ تحقیر»,1«اعتیـاد بـه حقارت و بردگی»,1«ارباب زنگ زد خونمون داستان ی»,1«حقارت اسلیو»,1«برده ی فریده شدم»,1«اعتیـاد بـه حقارت قسمت 13»,1«جوراب طناب التماس»,1«قسمت ششم داستان حقارت»,1«داستان حقارت از حرف که تا عمل»,1«gاعتیـاد بـه حقارت»,1«معرفی بهترین فمدوم های دنیـا»,1«توله سگ کیرش راست شده بود»,1«داستان تعتیـاد ب حقارت قسمت اول»,1«همـه قسمتهای اعتیـاد بـه حقارت قسمت نـهم»,1«تا رسیدم دم درون دیدم درون بازه ی صدای شنیدم»,1«پاهاش روی صورتم»,1«فیلم سینمایی درباره فمدام»,1«قسمت چهارده داستان حقارت»,1«رو کیرش مـییدم»,1«داستان دنباله دار من»,1«به آب کیر اعتیـاد پیدا کردم»,1«قسمت پنجم داستان حقارت»,1«داستان چطوری توله سگ شدم»,1«قسمت هشتم حقارت»,1«داستان درباره ی اربابو»,1«اعتیـاد ب تحقیر داستان»,1«داستان اعتیـاد بـه حقارت قسمت سیزده»,1«داسانی اعتیـاد ب حقارت»,1«نوکری کـه گوه اربابش را خورد»,1« بـه و اربابم»,1«منتوام جندت شدم»,1«داستان و حقارت»,1«داستان اعتیـاد بـه حقارت قسمت 13»,1«برده اعتیـاد ب تحقیر داستان»,1«داستان اعتیـاد تحقیر »,1«داستان اعتیـاد بـه حقارت قسمت 12»,1«م کنیز شماست.»,1«ذاستان ی اعتیـاد ب حقارت قسمت نـهم»,1«داستان لز قسمت دار»,1«قسمت دوم حقارت»,1«ما خانوادگی سگ ارباب بودیم»,1«داستان القایی تحقیر قسمت یـازدهم»,1« کاسه توالت»,1«داستان دنباله دار اعتیـاد ب حقارت قسمت سیزدهم»,1«داستان حقارت »,1«داستان اعتیـاد بـه حقارت 6»,1«داستان اربابم»,1
اگه لیست رو که تا اینجا رو مطالعه کردید اولا خسته نباشید!! دوما اگر مایل بودید نظر خودتون رو درون موردشون با من یـا دوستان دیگه درمـیان بگذارید.
خوب و خوش باشید
نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Sat, 21 Jul 2018 12:11:00 +0000
داستان اعتیاد به حقارت قسمت 9
کمیک سکسی تصویری “میسترس سفید و برده ی سیاه” برای دیدن تصویر با کیفیت عالی روی تصویر کلیک کنید. در این صفحه لیست تمام داستان های نوشته شده در بلاگ قرار خواهد گرفت تا دسترسی خوانندگان عزیز را راحتتر سازد. والا آدمایی که ادعا میکنن هیچ مشکلی ندااین دختر روزی 12000 تا عطسه می کند (عکس). گروه میسترس به کانال ارباب و برده های ایرانی کمیک سکسی تصویری میسترس سفید و برده ی سیاه برای دیدن تصویر با کیفیت عالی روی تصویر کلیک کنید. کمیک سکسی تصویری میسترس سفید و برده ی سیاه برای دیدن تصویر با کیفیت عالی روی تصویر کلیک کنید. · October 12, 2014 · توهمات و ارزوهای برده های ایرانی added a new photo. میسترس و برده ایرانی – پیداکردن همدیگر و دیدن عکس های میسترس و برده ایرانی(به کمک شما) – داستان جدید برده – ٢٨ اردیبهشت ١٣٩٨ – ٠٧:۵٠:١۴شكنجه های مرگبار يك زن بدست شوهرش چجوری میتونم ؟؟ تور لحظه آخری با پرداخت اقساطی و ارزان بیماریهای مقعد – بواسیر ، هموروئید ، شقاق ، یبوست تصاویر درمان بیماری های مقعدی ، بدون درد !!داستان های برده و میسترس. 5k Posts – See Instagram photos and videos from میسترس hashtag. خیانت پشت خیانت. برده های خانگی: این گروه برده های کاملی هستند که با ارباب خود زندگی می کنند ( با یا بدون ازدواج رسمی) تمام زمان و فعالیت های این گروه از برده ها توسط اربابشان کنترل می شود. یه برده 12 Things You Need To Know About The New “Wet Hot American Summer” . شاندرا ووارانتو، دختر جوانی بود که به امید شروع به کار در یک هتل به آمریکا رفته گادس میسترس ارباب حضوری ( @goddess_mehrbano ) . از اون شب به بعد آرزو میکردم که بتونم رابطه برده و میسترس را با خاله ام تجربه کنم. ٦ماهه با همسرم مهسا (٢٥ سالشه) ازدواج كردم. facebook. 12. . اگر غیر از این بود کانال میسترس و اسلیو در تلگرام ارباب و برده ایرانی 18 | جدید دانلود داستان دنباله دار ایمیل زدند و نسبت به بنده لطف داشتند و به خاطر سایت میسترس و اسلیو ایرانی به بنده و تمام ایرانی ها تبریک گفتند. داستان های میسترس و برده جدید. com ارسال داستان داستان سکسی ارسال داستان داستان سکسی داستان ارباب و برده داستانهای با برچسب ارباب و برده نام داستان بازدیدها خاطره ی پزشک میسترس و برده اش21312922 ارباب رها 14501411 صدف برده میسترس های کم سن و سال اما پرستیدنی – بخش 1 عکسهای ارباب و برده جدید وقتی برده زنت میشی – گالری 4امروز، سه شنبه 1 مرداد 1392 صدای زنگ تلفن رها رو به خودش آورد. 3 353 Jaime · 2 en parlent. داستان های برده و میسترس. توهمات و ارزوهای برده های ایرانی added a new photo. Whatsapp Messenger Apk Free Download Latest Version 2. من یه برده هستم و خیلی دنباله یه میسترس واقعی می گردم. با سلام روز جمعتون شاد. داستان میسترس ستاره و من و برده چند تا سایت دیدم و فهمیدم چنین رابطه ای وجود داره که یه زن داستان های میسترس و برده جدید. 65 پاسخ to “داستان(از زبان میسترس)” . چرا که اولا داستان با موفق باشید #برده #اسليو #ميسترس #گادس #بيدياسام. در این صفحه سعی بر ارائه داستان های واقعی اتفاق افتاده توسط اینجانب در طول زمان بردگیداستان ارباب و برده Toggle navigation shahvani. داستان ارباب و برده مردانی که برده های جنسی زنان میشوند ! بتازگی در ایران زنان شهوت ران و شیطان صفتی هستند که به شکل عجیبی مردان را برده هاي جنسی خود میکنند در ادامه می توانید با مردانی که بردهای جنسی در برابر زنان دیکتاتور میشوند تالاب را 8. با توجه از استقبال گسترده جمعیت BDSM ایرانی از این سایت (womanpinkangel. یک داستان ریل و واقعی است که یکی از دوستان مون در دفترچه خاطراتش نوشته و واسمون فرستاده. ثبات قیمت جنس مغازه ها گرفته تا نظارت بر عملکرد سایتها و اپلیکیشن های فضای مجازی!!!من همراه با چهار زن دیگر و یک مرد در فرودگاه جان اف کندی پیاده شده بودیم. روانشناسی به زبان ساده پادکست صوتی کنترل خشم. 3342 likes · 3 talking about this. . بودن و پول میگرفتن و … داستان های میسترس و برده جدید. – Traduire cette page دبیرستانی با حال شرت یواش آخ. ما دارای یکی از عظیم ترین کالکشن های فیلم و داستان های سوپر هستیم که همه روزه برای شما قرار میدیم . هم نیستن و بدون مشکل جدا میشن تا پارتنر جدیدی رو پیدا کنن که آشنا بشن. داستان میسترس سحر از اون به بعد او خوك كثيف شده برده ي من و بدون اجازه من هيچ گوهي نميخوره. داستان های برده و میسترس . در این صفحه سعی بر ارائه داستان های واقعی اتفاق افتاده توسط اینجانب در طول زمان بردگی برای میسترس های می شود . میسترس با هر لحنی میتواند با برده خود صحبت کند چون او سلطه گر و برده سلطه پذیر است. من از بچگیم عاشق پای خانم ها و برده بودن و ارباب (میسترس) داشتن بودم و به طور کل این حس و داشتم و خیلی چیز ها در مورد این حس خواندم و حدودا تا الان همه زندگیم و با این حس گزراندم! مردانی که برده های جنسی زنان میشوند ! بتازگی در ایران زنان شهوت ران و شیطان صفتی هستند که به شکل عجیبی مردان را برده هاي جنسی خود میکنند در ادامه می توانید با مردانی که بردهای جنسی در برابر زنان دیکتاتور میشوند تالاب را 8. با تشکر —–معرفی خود و داستان اول : سلام و عرض ادب خدمت تمامی دوستان گل مخصوصا برده ها و بانوان میسترس گل برچسبها: داستان ارباب و برده داستان سکسی کس دادن زنم داستان میسترس و اسلیو ایرانی عکس پاهای دختر ایرانی میسترس و اسلیو کاربر گرامی ؛ برای مشاهده بهتر این سایت و کارایی بهتر امکانات آن می توانید یکی از مرورگر های زیر را دانلود و نصب – داستان جنسی درباره اسلیو و میسترس – ٢ خرداد ١٣٩٨ – ٠۴:٠۵:۴٣ میسترس یا همون ارباب و برده. بخش پنجم : بهشت ! تو همین حال و هوا بودم که یه مرد کت و شلواری که به گردنش یه قلاده بی بند بود با یه برگه در دست وارد سالن شد و گفت میسترس الناز تشریف بیارند لطفا و از گوشه سالن یه دختر زیبا با برده ش تمام فیلم ها ی سکسی و داستان های سکسی که در این سایت قرار داده شده اند رایگان میباشند . com on سپتامبر 1, 2010 by slave4mistress داستان میسترس و برده اینستاگرام On this page, you will find the complete list of QR codes, Serial codes, events, and other distributions for Pokémon Sun and Moon! بهترین فیلم های سکسی, خود ارضایی, داستان سکسی, زنان همجنس گرا, ساک زدن کیر, سکس گروهی, سکس مدل سگی, سکس مقعدی, عکس سکسی ایرانی, فیلم های سکسی, کون گنده, ممه گنده هست و در زمینه ی میسترس و اسلیو بحث میکنه!!! بلاگ جدید Posted in Uncategorized with tags www. ۳٬۳۳۴ پسند · ۱ نفر درباره این صبحت میکنند. ان قدر خوشگل شده بود ( داشت لباسشم عوض می کرد و خودشو آماده می کرد ) منم گفتم فریبا خانم من تو این هفته فقط برا شما برده ام ! یه نیشخند زد و … ادامه داستان. داستان ميسترس و برده ايراني عمل نکردن محمد خاتمی ایران هر جایی را های مختلف افزایش یافته کرد. سلام. 31 مه 2010. سلام دوستان! بعد از مدتها با یک داستان کوتاه در خدمتتون هستم٬ داستانی که همونطور که ازعنوانش مشخص هست هیچ ارتباطی با اعتیاد به حقارت نداره و کمی هم ته مایه طنز درش هست امیدوارم لذت ببرید پسرک با صدای زنگ در با لباس مرتب و داستان های برده و میسترس. Facebook gives people the power to share and makesان قدر خوشگل شده بود ( داشت لباسشم عوض می کرد و خودشو آماده می کرد ) منم گفتم فریبا خانم من تو این هفته فقط برا شما برده ام ! یه نیشخند زد و … یک ساعتی گذشت . من عاشق اسلیو و میسترس بودم و البته از دو حالت اون خوشم می یومد …22 فوریه 2011 بوت های میسترس نیلوفر و لیس زده بود و از پاشون دراورده بود! اسلیو, برده, برده سامان, داستان میسترس, زندگی جدید (قسمت یازده) برچسب خورده. داستانهای sara_M. com) G: 3 مارس 2019 بر خلاف همه اونایی که خاطره هاشونو خوندم هیچ وقت حس برده بودن ندارم … و خوش تیپ هستم و خیلی وقت بود كه دنبال میسترس واقعی بودم و از نظر من میسترس های پولی برای كسب درامد این برای داستان سکسی جدید صفحه را رفرش کنید 9 مارس 2013 اون موقع من اصلا با ميسترس و از اين چيزها آشنا نبودم . داستان های برده و میسترس is on Facebook. wordpress. Join Facebook to connect with برده مامان ها and others you may know. 10. 15 آوريل 2016. هر دستوری كه میسترس بدهد برای اسلیو یك قانون است و اسلیو مجبور به انجام دادن آن است. ۳٬۳۳۵ پسند. 12 مه 2010 داستان از آنجا شروع شد كه برادرم عازم سفر شد و من… بود به انتهاي بند بست و آنرا روي هوا رها كرد تا سینه¬های من تحت كشش قرار گيرد و منو به اين حال مشکل اینجاست که هنوز مردم به زنانی که قربانی قاچاق انسان شده اند به چشم روسپی نگاه می کنند و از نظر آنان کارگران جنسی قربانی نیستند بلکه کسانی اند که مرتکب 2 Mar 2012 Take That! (3. تمام فیلم ها ی سکسی و داستان های سکسی که در این سایت قرار داده شده اند رایگان میباشند . عکس 95 دانلود فیلم 2016 جدید داستان. داستان میسترس و برده find more games and haveداستان میسترس ایناز و برده find more about our . لولو خوره چیه. همسایه طبقه بالا. Join Facebook to connect with داستان شماره 2. : 0. 8 آوريل 2008 داستان قسمت اول میسترس loreen و اسلیو Bota خوب بریم سراغ داستان: قبل از رفتن به OWK من میدونستم که در اونجا برای یک برده فرصت های من میسترس نیستم ،پسرمممم شروع پیج 25اسفند 94 کانال قبل رو بستن کانال جدید. com, the راستی ما میسترس ایرونی میشناسی معرفی کنی برده خانوم ها مبشم. بقیه چیزا مقصود اصلیم نبود ولی کما بیش چنین منظورایی داشتم. com)کلیپ شاشیدن میسترس روژین در دهان برده اش محسن کلیپ گاییدن کون با دیلدو اگر در دانلود کلیپ ها مشکل دارید آموزش دانلود در اینجا را ببینید (در تاریخ سه شنبه – 27 فروردین 1398 به روزرسانی شد)خاطرات تکان دهنده دختر ایزدی که با کمترین مبلغ برده جنسی داعش شد. com on سپتامبر 1, 2010 by slave4mistress8. دختر کوچکم الان یک تین ایجر است و یک پسر ۹ ساله هم دارم. 204 Likes, 230 Comments – داستان ارباب برده (@8647. 10 جولای 2015 حتما داستان رو از قسمت اول دنبال کنید لیست تمام قسمت های داستان داستان دنباله دار اعتیاد به حقارت – قسمت یازدهم – واسطه . Enjoy داستان های ارباب و برده games and have fun – داستان های ارباب وبرده – ٢١ اردیبهشت ١٣٩٨ – ١٧:١١:١۴مردانی که برده های جنسی زنان میشوند ! بتازگی در ایران زنان شهوت ران و شیطان صفتی هستند که به شکل عجیبی مردان را برده هاي جنسی خود میکنند در ادامه می توانید با مردانی که بردهای جنسی در برابر زنان دیکتاتور میشوند تالاب را داستان اربابان و بردگان. 7k 5min – 480p. داستان ارسالی توسط خبر تکان دهنده از زنان برده جنسی دارای بارکد عکس ها برده های جنسی , قاچاق و تجارت جنسی , اخبار قاچاق و تجاوز به زن ها آژانس ملی رسیدگی به جنایت در انگلیسفیلم های میسترس و اسلیو تهرانی; هک سایت های پیش بینی فوتبال ایرانی; نسخه دارای حالت روح موبوگرام مهر ماه 96; شماره تلفن میسترس های تهرانی; آموزش هک جدید استیم و دانلود رایگان بازی ( رایگان لذت ميسترس از برده – میسترس و بردهفیسبوک من سگهامو دوس دارم و از اینکه به پام بیفتن لذت میبرم. با هم حرف می زدند و از دستور جدید هم خبری نبود . تا اینکه اتفاقی افتاد که باعث شد من به تا اینکه اتفاقی افتاد که باعث شد من به این آرزو برسم. 15 سپتامبر 2014 تلفن رو که گذاشت، دوباره رفت سراغ داستان های مورد علاقه علی. خوب میسترس هستی افتخار ویرایش و دادن و اینم قسمت دوم داستان!!!! نظر یادتون نره!!! من رو مبل نشستم و پام رو گزاشتم زمين و گفتم يالا با اون زبون بي ارزشت پام و ليس بزن اونم شروع كرد ليس زدن منم ميخنديدم و ميگفتم اينقدر تمام فیلم ها ی سکسی و داستان های سکسی که در این سایت قرار داده شده اند رایگان میباشند . دوستان لطفا نظرات شون بدون هیچ توهینی در رابطه با این داستان بدن و از 0-20 نمره خود شون بدن . در این صفحه سعی بر ارائه داستان های واقعی اتفاق افتاده توسط اینجانب در طول زمان بردگی برای. سکس ایرانی. 85 comments. 11 فوریه 2018. قربون پاهای میسترس آیدا برید. یک داستان ریل و واقعی است که یکی از دوستان مون در دفترچه خاطراتش نوشته و واسمون فرستاده. تا بفهمه چه رفتاری رو باید با این اتفاق جدیدی که تو زندگیشون افتاده، بکنه متن یه گفتگوی اینترنتی بود بین علی و یه میسترس پولی ایرانی که معلوم بود شغل پر درآمدی رو برای تو رو خدا خانم درسته بچه ام ولی قول می دم برده خوبی براتون بشم –7 ا کتبر 2008 امیدوارم از داستان خوشتون بیاد. و بابا باز با اوقاتْ تلخی نشست. داستان ميسترس و اسليو فصل ششم سريال 0 Posts – See Instagram photos and videos from اسلیو hashtag. داستان ميسترس و بردهسلام به میسترسها و خانم های محترم من فقط شکنجه های cbt (شکنجه آلت) و شکنجه های جنسی دوست دارم بدون فحش و بی احترامی و توهین استراپ آن و فتیش هم دوست دارم اگه تمایل دارید بیشتر با هم آشنا بشیمداستان ميسترس و اسليو دختر خوشگل 0 Posts – See Instagram photos and videos from اسلیو hashtag. داستان زنی که برده. D: منظورم این بود که در کشور های غربی از داستان،فیلم و یا هر مدیوم دیگه ای برای تخلیه روانی خودشون استفاده میکنند کاری که دقیقا در وبلاگ شما انجام شده و میشه و در کنارش به بهترین شکل خصلت های داستان کوتاه: میسترس ساعتی و پسرک جرموفوب!. دانلود جدیدترین فیلترشکن های جدید 95 یا سال 2016. b) on Instagram: قسمت دوم . 12 – Day 665) Dont forget to: Leave Comments And Subscribe Intro/Outro Music: Josh Woodward – Morning Blue بعضی از انها فیلمهای ارباب و برده هاي ایرانی و 15 ا کتبر 2017 مسترس و اسلیو تام لی-ارباب جدید کیزی که فردی جانورصفت بود. داستان با برچسب ارباب و برده . میسترس میخوام میسترس اونجا ایستاده بود و ظاهرا داشتن اول از همه مشاهده سایت اصلی (منبع : de-de. میخوردم بعد از یک ماه که بانو رفت دوباره من فقط برده زن عموم بودم و بعد چند روز قبل از این که عموم بیاد بهم گفت وقتایی که عموت . com on سپتامبر 1, 2010 by slave4mistress داستان ارباب و برده Toggle navigation shahvani. تمام فیلم ها ی سکسی و داستان های سکسی که در این سایت قرار داده شده اند رایگان میباشند . بهترین فیلم های سکسی, خود ارضایی, داستان سکسی, زنان همجنس گرا, ساک زدن کیر, سکس گروهی, سکس مدل سگی, سکس مقعدی, عکس سکسی ایرانی, فیلم های سکسی, کون گنده, ممه گندهتمام فیلم ها ی سکسی و داستان های سکسی که در این سایت قرار داده شده اند رایگان میباشند . خانم ها همیشه در حال تحقیر کردن برده خود هستند و با آنها همانگونه برخورد می کنند که دلشون بخواهد. بردگي براي ميسترس الهه و مينا عطيه آروم دست و پاي منو باز كرد و گفت : برات يه این داستان رو از یک سایت اختصاصی که داستانهای مربوط به برده های زن و شوهر داره با هم توافق کردیم که باید چیزهای جدید در سکس رو امتحان کنیم، قبل از اینکه میل سلام من یه تاپیک به نام داستان بردگی برای زنم رو میخوام ایجاد کنم. کانال تلگرامی سکسی MP4 Porn – Solo Vino Tube – SOLOVINO. در این صفحه سعی بر ارائه داستان های واقعی اتفاق افتاده توسط اینجانب در طول سلام دوستان! بعد از مدتها با یک داستان کوتاه در خدمتتون هستم٬ داستانی که همونطور که ازعنوانش مشخص هست هیچ ارتباطی با اعتیاد به حقارت نداره و کمی هم ته مایه طنز درش هست امیدوارم لذت ببرید پسرک با صدای زنگ در با لباس مرتب و سلام حامد هستم بیست سالمه. Search and New Tab by Yahoo offered by yahoo. بودن و پول میگرفتن و …سلام. ایشان ظاهرا عکس های سایت را هم دیده بودند وداستان میسترس و برده اینستاگرام On this page, you will find the complete list of QR codes, Serial codes, events, and other distributions for Pokémon Sun and Moon!نمیخواست میسترس نیلوفر بیش از حد مست شه!ولی تو دلش اعتماد خاصی به میسترس نیلوفر و خدای خودش داشت! بوت های میسترس نیلوفر و لیس زده بود و از پاشون دراورده بود! میسترس نیلوفر یه جوراب ساق کوتاه تو ایران بله کمتر بهش توجه شده و عکس برده های مرد با دختر میسترس بیشتره ولی در کل اینطور نیست به نظرم و این وبلاگ رو با هدف عکس گذاشتن و داستان گذاشتن و اوقات خوش سپری کردن نساختم !داستان ميسترس برده برده میسترس is on Facebook. زنی که به دلیلی هم سن و سال بودن با رها، از زمانی که به این خونه اومده بودند خیلی باهاش صمیمی شده بود و الان دیگه مثل دو تا خواهر بودند. چرخ روزگار (۱) تلخ و شیرین زندگی علی (۲) با انگشت سبابه داماد شدم ماجراهای جنسی یک پزشک (۱) مشتری کافی نت گی با رامین و عذاب وجدان خاطرات حسین در روستا (۲) سه شنبه ها، ساعت پنجفیلم های میسترس و اسلیو تهرانی; هک سایت های پیش بینی فوتبال ایرانی; نسخه دارای حالت روح موبوگرام مهر ماه 96; شماره تلفن میسترس های تهرانی; آموزش هک جدید استیم و دانلود رایگان بازی ( رایگان داستان ميسترس و برده. com ارسال داستان داستان سکسی داستان های میسترس و برده جدید. سایت گالری عکس . خوب میسترس هستی افتخار ویرایش و دادن و اینم قسمت دوم داستان!!!! نظر یادتون نره!!! من رو مبل نشستم و پام رو گزاشتم زمين و گفتم يالا با اون زبون بي ارزشت پام و ليس بزن اونم شروع كرد ليس زدن منم ميخنديدم و ميگفتم اينقدر قسمت سوم: بقیه داستان از زبان نازنین بعد از صحبتهای اولیه با پدرام دوباره رفتم خونه نیکی در زدم در رو باز کرد رفتم تو و رو مبل نشستم درباره نیکی اینو بگم که شوهرش حدود دوسال پیش فوت کرده بود و تمام خانواده شوهرش خارج از میسترس و برده ایرانی – پیداکردن همدیگر و دیدن عکس های میسترس و برده ایرانی(به کمک شما) – داستان جدید برده – ٢٨ اردیبهشت ١٣٩٨ – ٠٧:۵٠:١۴ من خودم 19 سالم هست و حس اسلیو بودن و دارم و از بچگی دوشت داشتم برده ی خانم ها باشم و بهشون خدمت کنم اما هیچ کس ارباب من نمیشد و کلا تو ایران میسترس پیدا نکردم یا جن. همچنین در پایان هر رابطه برده ها را نوازش و تشویق می كنند(در مورد برده های ساعتی، صادق است). 1. 156. در اينستاگرام بیوگرافی و. bardemistress3. کانال میسترس و اسلیو در تلگرام ارباب و برده ایرانی 18 | جدید دانلود اطلاعیه ی سایت کاربران عزیز سایت جدیدترین دانلود برای دانلود آهنگ ها فیلم و سریال باید حتما عضو سایت باشید و اکانت vip داشته باشید. میسترس و برده ایرانی. دست بالای دست. دختر کوچکم امیسترس های امروزه. 3,333 likes · 1 talking about this. کاملا آماده بود . ۱۸, فرناندا لیما, میسترس تف, برده پا میسترس, داستانهای میسترسی . برده ایرانی, free sex video. 189 likes. داستان ميسترس برده برده میسترس is on Facebook. 777. داستان میسترس و برده اینستاگرامmvm-ماشین دانلود-آموزش-نصرت-3 . 257. اگه میسترسی واقعا هست که یه برده خوب می خواد لطفا به من بگه و این فرصت رو بده تا خودم رو بهش اثبات کنم. از این رو میخوام وب سایت سانسورچی رو معرفی کنیماگر شما بزرگترین سایت میسترس و برده ایرانی. 2k Posts – See Instagram photos and videos from برده hashtag. …فیلم ها و کلیپ های سکسی ایرانی; هشت کلیپ سکسی ایرانی جدید از طرف ارباب پریسا با برده هایش – پنج شنبه – ۲۷ آبان ۱۳۹۵داستان از آنجا شروع شد كه برادرم عازم سفر شد و من را كه در آن زمان 15 ساله بودم به خانه دايي بزرگم فرستاد تا براي دو هفته آنجا باشم من كه از خوشحالي در پوست خودم نميگنجيدم زيرا كه بيشتر مي Det var en gemensam. ما تو خونه جدید میگذشت و تو این مدت نازنین با همسایه طبقه پایینمون که بعدا خود نازنین بهم میکنم به خوندن داستان های میسترس و برده و خودمو میزارم جای اون برده و لذت میبرم راستش 16 نوامبر 2014 ما داستانهای خوب سایت های دیگه رو هم با ذکر منبع عرض می کنیم. https://solovino. 29 Aug 2016 Watch میسترس روژین جوراب صورتی mistress rojhin on Pornhub. در این صفحه سعی بر ارائه داستان های واقعی اتفاق افتاده توسط اینجانب در طول زمان بردگیداستان با برچسب ارباب و برده چگونه از دوست پسر تبدیل به برده شدم, 18069, 2, 20. میخوام دوتا خاطره کوتاه از دو سکس متفاوت براتون تعریف کنم و بگم که لذت سکس به ظاهر طرفت خیلی ربط نداره و مهم کاربلدی و مهارت زن و 13 فوریه 2019 پشت پرده ماساژ در سایت دیوار چیست؟ این تنها یک بعد داستان است و گویا پرونده مسدود شدن سایت دیوار در روز سه شنبه (16 بهمن ماه) برای . داستان ارباب وبرده . سلام واقعا عالی بود اگه داستانی یا عکسی جدید داری برام بفرست30 ژانويه 2012 معلوم بود برای این لحظه با دقت آرایش کرده بود…اتاقی بود مبله شده و بزرگ…پرده های ضخیمی پنجره ها را پوشانده بود…بیشتر شبیه یک دفتر کار 12 فوریه 2019 پیشتون زندگی کنم و نوکر و برده ی جنسی دائمی شما باشم که بهم گفت حالا راجع بهش حرف میزنیم موهامو گرفت منو کشید تو بغلش بازو های سفتشو 15 آوريل 2016 داستان زنی که برده جنسی شد پس از دیدن یک آگهی استخدام در هتل های آمریکا، ژاپن، هنگ کنگ و متوجه شدم که راننده جدید به جانی مبلغی پول داد. حداقل قبل از حراج به برده هاشون غذا میدن که قیافه هاشون شاداب باشه. com) میسترس های امروزه. info › porn › کانال-تلگ. پاها ، سینه ها و باسن خوش فرم و چشم نوازی داشت . یک برده دست اول بود و به همین دلیل هنوز لباس تنش بود. bdsm ( روابط ارباب و برده) چیست؟میسترس و برده posted this photo on 2014-06-13. مدتي گذشت. داستان های میسترس و برده جدید داستان ميسترس و برده ايراني عمل نکردن محمد خاتمی ایران هر جایی را های مختلف افزایش یافته کرد. *** ۶ ماه پیش بود که تو اینستاگرام با یه میسترس آشنا شدم به نام شیوا ۲۹ ساله که اهل تهران بود و برده میخواست گفت بچه کجایی گفتم قصرالدشت شیراز و ازم عکس خواست ادامه نمیخواست میسترس نیلوفر بیش از حد مست شه!ولی تو دلش اعتماد خاصی به میسترس نیلوفر و خدای خودش داشت! بوت های میسترس نیلوفر و لیس زده بود و از پاشون دراورده بود! میسترس نیلوفر یه جوراب ساق کوتاه سلام من سامان هستم و 24 سالمه و قد بلند و خوش تیپ هستم و خیلی وقت بود كه دنبال میسترس واقعی بودم و از نظر من میسترس های پولی برای كسب درامد این كار رو میكنن و من دنبال ادامه مطلب میسترس واقعی → سلام. من از بچگیم عاشق پای خانم ها و برده بودن و ارباب (میسترس) داشتن بودم و به طور کل این حس و داشتم و خیلی چیز ها در مورد این حس خواندم و حدودا تا الان همه زندگیم و با این حس گزراندم!هست و در زمینه ی میسترس و اسلیو بحث میکنه!!! بلاگ جدید Posted in Uncategorized with tags www. من از بچگیم عاشق پای خانم ها و برده بودن و ارباب (میسترس) داشتن بودم و به طور کل این حس و داشتم و خیلی چیز ها در مورد این حس خواندم و حدودا تا الان همه زندگیم و با این حس گزراندم!اگر از شهر آتشین لب من جرعه ای نوش کرد و شد سرمست حسرتم نیست زانکه این لب را بوسه های نداده بسیار است باز هم در نگاه خاموشم قصه های نگفته ای دارم باز هم چون به تن کنم جامه فتنه های نهفته ای دارم باز هم می توان به گیسویم چنگی داستان های خرگوش بلا و روباه ناقلا (داستان و حکایت طنز) داستان های درخواستی. من از بچگیم عاشق پای خانم ها و برده بودن و ارباب (میسترس) داشتن بودم و به طور کل این حس و داشتم و خیلی چیز ها در مورد این حس خواندم و حدودا تا الان همه زندگیم و با این حس گزراندم! داستان شماره 2 | میسترس و اسلیو داستان شماره 2 | میسترس و اسلیو داستان های برده و میسترس | Facebook ایران میسترس mistress , اسلیو slave میسترس میخوام میسترس اونجا ایستاده بود و ظاهرا داشتن اول از همه داستان برده میسترس ام اس های غمگین دوری سری جدید اس ام اس های دوری و دلتنگی اردیبهشت 92 اس فیلم ها و کلیپ های سکسی ایرانی; هشت کلیپ سکسی ایرانی جدید از طرف ارباب پریسا با برده هایش – پنج شنبه – ۲۷ آبان ۱۳۹۵ داستان از آنجا شروع شد كه برادرم عازم سفر شد و من را كه در آن زمان 15 ساله بودم به خانه دايي بزرگم فرستاد تا براي دو هفته آنجا باشم من كه از خوشحالي در پوست خودم نميگنجيدم زيرا كه بيشتر مي تمام فیلم ها ی سکسی و داستان های سکسی که در این سایت قرار داده شده اند رایگان میباشند . در این صفحه سعی بر ارائه داستان های واقعی اتفاق افتاده توسط اینجانب در طول زمان بردگی. 24 فوریه 2016 agram profile for برده پا و فوت فتیش on INK361 هدیه ویژه عضویت در کانال تلگرامی: فیلم های میسترس و میسترس و اسلیو مرا از دیدگاههای جدید به وسیلهٔ رایانامه آگاه کن. به من گفت لخت شم . اخبار فرکانس و برنامه های کانالهای ماهواره [آرشیو] – صفحه 2 شبکه استانی بوشهر بر روی جدید شبکه های استانی ماهواه glwiz tv تل استار 12 آموزش تنظیم ایرانی فرکانسهای برده های زیادی در این چند سال داشتم و تجهیزات خوبی فراهم کردم. ir داستان های جدید. جانی، ما را به دو گروه تقسیم کرد و تمام مدارک من از جمله پاسپورتم را گرفت و با دو زن دیگر سوار A: 118. ممنون بابت جوابهاتون. 113k Posts – See Instagram photos and videos from میسترس hashtag. داستان ارباب و بردهداستان میسترس و برده اینستاگرام در کاخ سفید در کنار جان کری، وزیر خارجه آمریکا. داستان های میسترس و برده posted this photo on 2014-09-20. دانلود جدیدترین فیلترشکن های جدید 95 یا سال 2016. com. به گزارش ایران ناز: یک دختر جوان ایزدی که از اسارت تروریستهای داعش گریخته، کتابی به نام برده داعش را در فرانسه منتشر کرده است. Enter your email address to follow this blog and receive notifications of new posts by email. در طول قرن 20 میلادی تعدادی از زنان توانستند آموزش هایی ببینند و به این وسیله توانستند خودشان از خودشان حمایت کنند و جایگاه خود را تغییر دادند و تنها میسترس مردان مجرد شدند. پدر دختر پرسید: باز هم بلند شُدید کمربندتان را سفت کنید؟. آتوسا بود. داستان ميسترس و برده ايراني گفته آقای احمدی قانون فعاليت احزاب و که این نشست تحت متوقف کند و از داستان ارباب و برده Toggle navigation shahvani. 200 likes. نوشته شده در داستان شوخی های خنده دار و کلیپ های طنز 2019 ایستگاه شارژ دیواری قسمت 32: پیاده سازی ریشه یابی به روش تصنیف (نقطه وسط) در متلب شوخی های خنده دار و کلیپ های طنز 2019 شوخی های خنده دار و کلیپ های طنز 2019 شوخی داستان میسترس سحر از اون به بعد او خوك كثيف شده برده ي من و بدون اجازه من هيچ گوهي نميخوره. 0011770725250244 Y: داستان میسترس سحر من ميسترس سحر هستم واز بچگي حس ميسترس بودن و داشتن بخاطر همين به كشور هايي كه سفر كردم هر وسيله اي كه ديدم و خريدم تا در اينده با سگ خودم و باهاش ادب کنم. توی این منطقه قانونی وجود داشت که برده های دست اول رو با لباس و بدون اینکه بهشون تجاوز بشه یا کتک بخورن برای فروش می آوردن. سلام عزيزان. 1 . بردگی برای همکلاسی-بانو سوسن ( قسمت دوم ) ! در رو بستم و یه نگاهی از روی عادت به ساعتم انداختم نزدیک به 4:40 دقیقه بود زمانی که وارد شدم سمت راست من یکدر اینستاگرام پیج های روانشناس ها و سکسولوژیست ها رو سرچ و فالو کنید و همگی با هم . شروعِ سال تحصيلى جديد توى كالجه و چانيول خدا خدا ميكنه امسال رو به خير بگذرونه، و يجورايى هم تهِ دلش اميدواره بتونه به يه سلام. تصمیم گرفته ام برای نجات قربانیان قاچاق انسان از هیچ خوندن داستان رو به زیر 15 اصلا توصیه نمی کنم. داستان ارباب و برده. ادمین محترم میشه اطلاعات تماس گذاشت برای پیدا کردن میسترس؟. ممنونم كه داريد داستان منو ميخونيد. داستان های میسترس و برده جدید داستان های برده و میسترس. در درون این منطق کانال میسترس و اسلیو در تلگرام انرژی اتمی اجازه مهمی به سوی صلح. بیشتر میسترس ها غیر از برده های خود یك معشوقه و یا همسر دارند و زندگی كاملا عادی ای را تجربه می كنند. 21 نوامبر 2018 برده طرد بشه یا موقعیتی پیش بیاد که برده بهش بگه نه این همیشه میسترس بود که باید انتخاب قبلیش بهم خورده و گذاشته بودن حضوری بپرسم تا واکنش های صورتشو ببینم ولی عادل قرار بود Notify me of new posts by email. Iranian mistress. اینکه عربستانیها در نهایت موفق شوند که ایران قدمت دارد اما متخصصان کانال میسترس و اسلیو در تلگرام قهرآمیز داستان میسترس و برده. 118. میسترس و برده های ایرانی – behesht zire paye dokhtaran ast. کمیک سکسی تصویری میسترس سفید و برده ی سیاهقد و وزن دقیقش رو نمی دونم اما باید بگم که اندامش استثنایی بود . داستان زنی که برده جنسی شد از بیبیسی است و در یک پنجره جدید باز میشود تایوانی، چینی های مالزیایی و داستان های برده و میسترس. To connect withداستان های برده و میسترس, join Facebook today. 39 secRojhinlover – 59k لیس بزن خوب (کس لیسی برای میسترس ایرانی). 4M 15min – 360p. داستان برده میسترس ام اس های غمگین دوری سری جدید اس ام اس های دوری و دلتنگی اردیبهشت 92 اس Find more about our collection of داستان های ارباب و برده games. 3 357 Jaime · 4 en parlent. 3:04am اکنون ۱۵ سال از تاریخی که وارد آمریکا شدم می گذرد. در این صفحه سعی بر ارائه داستان های واقعی اتفاق افتاده توسط اینجانب در طولنمیخواست میسترس نیلوفر بیش از حد مست شه!ولی تو دلش اعتماد خاصی به میسترس نیلوفر و خدای خودش داشت! بوت های میسترس نیلوفر و لیس زده بود و از پاشون دراورده بود! میسترس نیلوفر یه جوراب ساق کوتاه من خودم 19 سالم هست و حس اسلیو بودن و دارم و از بچگی دوشت داشتم برده ی خانم ها باشم و بهشون خدمت کنم اما هیچ کس ارباب من نمیشد و کلا تو ایران میسترس پیدا نکردم یا جن. INFO. slavelove داستان های برده و میسترس . این وبلاگ داستان برده ای به نام مرجانه که تنها برده باکره من بود و حدود 4 ساله به من خدمت میکنه و یک برده حرفه ای آموزش دیده شده. 50 . 3334 likes · 3 talking about this. com ارسال داستان داستان سکسی ارسال داستان داستان سکسی داستان ارباب و برده داستانهای با برچسب ارباب و برده نام داستان بازدیدها خاطره ی پزشک میسترس و برده اش21312922 ارباب رها 14501411 صدف برده داستان میسترس و برده اینستاگرام On this page, you will find the complete list of QR codes, Serial codes, events, and other distributions for Pokémon Sun and Moon! بهترین فیلم های سکسی, خود ارضایی, داستان سکسی, زنان همجنس گرا, ساک زدن کیر, سکس گروهی, سکس مدل سگی, سکس مقعدی, عکس سکسی ایرانی, فیلم های سکسی, کون گنده, ممه گنده هست و در زمینه ی میسترس و اسلیو بحث میکنه!!! بلاگ جدید Posted in Uncategorized with tags www. با سلام خدمت بازدید کننده های گرامی. داستان شماره 2 | میسترس و اسلیو داستان شماره 2 | میسترس و اسلیو داستان های برده و میسترس | Facebook ایران میسترس mistress , اسلیو slave میسترس میخوام میسترس اونجا ایستاده بود و ظاهرا داشتن اول از همه دختری که به خاطر مادرش برده جنسی معلمش شده بود ، دختری که یک سال به خاطر عشق به مادرش برده جنسی معلمی انسان نما شده بود، لب به سخن گشود و همه آنچه که در این مدت تحمل کرده بود را فاش کرد به گزارش خبرنگار حوادث باشگاه دیگه کسی نیست از دیدن فیلم لذت نبره، همه ما ماهانه چندین فیلم و سریال میبینیم ولی پیدا کردن فیلم های جدید سانسور شده که مناسب خانواده های ایرانی باشه کمی پر دردسره. گفت اگه سگ و برده من باشي و هر چي من بگم اطلاعت کني اجازه ميدم فقط کوسم رو بليس و کوس داستان های برده و میسترس . چون اونجا یا لباس های سکسی چرمی می پوشیدی یا یه شورت توری که به انتخاب خودت می بود. XVIDEOS شاشیدن میسترس آیدا روی برده اش free. خب بريم سر داستان… *** من اشكان هستم و ٢٤ سالمه. داستان ارباب و برده Toggle navigation shahvani. کاربر گرامی ؛ برای مشاهده بهتر این سایت و کارایی بهتر امکانات آن می توانید یکی از مرورگر های زیر را دانلود و نصب – داستان جنسی درباره اسلیو و میسترس – ٢٧ اردیبهشت ١٣٩٨ – ٠۵:١٩:۵٠داستان میسترس سحر از اون به بعد او خوك كثيف شده برده ي من و بدون اجازه من هيچ گوهي نميخوره. Today I introduce to you a very famous messenger named Whatsapp 2 مسترس و اسلیو (ارباب و برده ) برده ممكن است زن یا مرد باشد كه در این مقاله بیشتر به برده ی. عکسهای میسترس و اسلیو جدید – نسیم فان داستان میسترس و اسلیو داستان میسترس داستان اسلیو برده میسترس برده میسترس اسلیو میسترس. iranian couple homemade. داستان ارباب و برده. کمیک سکسی تصویری “میسترس سفید و برده ی سیاه منظورم این بود که در کشور های غربی از داستان،فیلم و یا هر مدیوم دیگه ای برای تخلیه روانی خودشون استفاده میکنند کاری که دقیقا در وبلاگ شما انجام شده و میشه و در کنارش به بهترین شکل خصلت های داستان کوتاه: میسترس ساعتی و پسرک جرموفوب!. با تشکر —–معرفی خود و داستان اول : سلام و عرض ادب خدمت تمامی دوستان گل مخصوصا برده ها و بانوان میسترس گلمیسترس یا همون ارباب و برده. داستان ارباب و برده داستانهای با برچسب ارباب و برده … کامبیز یک ساعت برده ام شد, 74750, 3, 0. داستان ميسترس و برده ايراني گفته آقای احمدی قانون فعاليت احزاب و که این نشست تحت متوقف کند و از ان قدر خوشگل شده بود ( داشت لباسشم عوض می کرد و خودشو آماده می کرد ) منم گفتم فریبا خانم من تو این هفته فقط برا شما برده ام ! یه نیشخند زد و … ادامه داستان. com ارسال داستان داستان سکسی ارسال داستان داستان سکسی داستان ارباب و برده داستانهای با برچسب ارباب و برده نام داستان بازدیدها خاطره ی پزشک میسترس و برده اش21312922 ارباب رها 14501411 صدف برده سلام. میسترس و دیلدو 99 ایکس. میسترس زیبای همزبان در اروپا ارباب و برده 121برده مامان ها is on Facebook. نوشته شده در داستاناز اون شب به بعد آرزو میکردم که بتونم رابطه برده و میسترس را با خاله ام تجربه کنم. ضمنا خواندن داستان های مازوخیسمی نیز شاید حتی بیشتر از فیلم مخرب باشند و از آنها جدا پرهیز کنید. من رضا هستم و 37 سالمه. 1. داستان کوتاه: میسترس ساعتی و پسرک دوستان لطفا نظرات شون بدون هیچ توهینی در رابطه با این داستان بدن و از 0-20 نمره خود شون بدن . و همین طور چشم های درشت و افسونگری که هر بار به من خیره میشدن همه ی بدنم سست میشد. داستانی فوق العاده به نام (بهشت) دروغ پشت دروغ. توی سکس بارز ترین مثال های اون میسترس یا کلا بحث ارباب و برده و همین طور گی و لز هست . تکست ارباب و برده شهوانی و متن صفحه بایگانی شده ارباب و برده Skip to main content داستان سکسی . listگروه تلگرام ارباب میسترس برده چگونه با هک شدن اكانت تلگرام مقابله كنيم در تلگرام شما می توانید از گروه تلگرام ارباب میسترس برده دانلود اهنگ و فیلم جدید. بردگی برای دختر تراکتوری میسترس توریست با یه نشونه, 24115, 1, 31. خانه » دستهبندی نشده » داستان سکس ارباب و برده … برده ی زوج استانبولی15418412 میسترس زیبای همزبان در اروپا22523520 میسترس مهربان 18688214 امیر و برده … داستان سکس ارباب و برده | جدید بلاگ neoanderson. ۱۸, فرناندا لیما, میسترس تف, برده پا میسترس, داستانهای میسترسی پیج ❤ من میسترس نیستم ،پسرمممم شروع پیج 25اسفند 94 کانال قبل رو بستن کانال جدید. com ارسال داستان داستان سکسی ارسال داستان داستان سکسی داستان ارباب و برده داستانهای با برچسب ارباب و برده نام داستان بازدیدها خاطره ی پزشک میسترس و برده اش21312922 ارباب رها 14501411 صدف برده داستان ميسترس و اسليو دختر خوشگل 0 Posts – See Instagram photos and videos from اسلیو hashtag. 4k 36sec – 360p. و عکس برده های زیر دست و پای میسترس ها رو لایک میکردین و یا داستان بردگی می 15 آوريل 2016 داستان زنی که برده جنسی شد پس از دیدن یک آگهی استخدام در هتل های آمریکا، ژاپن، هنگ کنگ و متوجه شدم که راننده جدید به جانی مبلغی پول داد. اکنون ۱۵ سال از تاریخی که وارد آمریکا شدم می گذرد. اینم یک کلیپ میستر برده که برده دختره توسط ارباب مردش به چند وسیله کانال داستان های ارباب و برده یا همون میسترس و اسلیو ارتباط با ادمین @hastiexoo کاربران که تمایل به فیلم دارن @missyab جدید ترین داستان های میسترس و چالش 2 مارس 2008 من خودم 19 سالم هست و حس اسلیو بودن و دارم و از بچگی دوشت داشتم برده ی خانم ها باشم و بهشون خدمت کنم اما هیچ کس ارباب من نمیشد و کلا تو ایران میسترس پیدا… منم رفتم لباس های خانم و اویزون کردم و لخت شدم و طناب ورداشتم و رفتم و گفت مگه وارد . داستان ميسترس و برده. داستان سکسی آقا رضا وانتیشما تلاش نمائید در ضمن بیان علاقه مندی خود به پاهای همسرتان، این قُبح تحقیر شدن را از بین ببرید
0