خانه » بلاگ » بهترین وبسایت آموزش ترکی استانبولی » دانلود رایگان ۳ کتاب داستان و رمان ترکی استانبولی بصورت پی دی اف
حتماً شما هم با خواندن یک رمان سعی می کنید تا با شخصیت اصلی داستان همدلی داشته باشید. خوانندگان رمان ناخودآگاه از شخصیت های برجسته و اصلی موجود در رمان الهام گرفته و روحیات و رفتارشان بعد از خواندن رمان تا حدودی تغییر می یابد. در این مقاله می توانید ۴ کتاب رمان ترکی استانبولی را که بصورت بصورت پی دی اف می باشد به رایگان دانلود نمایید.
نویسندگان معروف کشور ترکیه از جمله: الیف شافاک، یاشار کمال، اورهان پاموک و … آثار معروفی را ثبت کرده اند که جزء پر مخاطب ترین رمانهای جهان به شمار می روند. نویسندگانی که نام ادبیات ترکیه با آنها گره خورده و خواندن آثارشان بر کسانی که ادبیات ملل مختلف را دنبال میکنند واجب است. خوشبختانه از بهترین نویسندگان ترکیه کتابهای زیادی به فارسی ترجمه شده است و طرفداران زیادی هم دارند. اگر نگاهی به روی جلد برخی از کتابهای رمان بیاندازیم با اسامی عجیب و غریبی مواجه می شویم که برای ما نامفهوم ولی در زبان ترکی پر معنا می باشند و از فرهنگها و سنتهای ادبی گوناگون، تاریخ، فلسفه، عرفان و سیاستهای فرهنگی سخن میگویند.
حتماً بخوانید: آموزش ۱۰ کلمه و عبارت کاربردی در زبان ترکی استانبولی با معنا و تلفظ فارسی
≡ لینک دریافت رمان عشق و غرور به زبان فارسی ⇐ دانلود همین کتاب به زبان ترکی استانبولیدانلود رایگان کتاب داستان ترکی استانبولی
≡ لینک دریافت رمان Kafamda Bir Tuhaflık از اورهان پاموک
همچنین بخوانید: خرید ۳ تا از بهترین کتاب های آموزش زبان ترکی استانبولی
از آنجایی که رمانها معمولاً مفصل هستند لذا خواندن رمانهای معرفی شده در این مطلب به تمام دوستانی که کمی فرصت اضافه دارند توصیه می شود. چون یکی از مهمترین فواید مطالعه رمان این است که عمق روزمرگی زندگی آدمهای معمولی را میکاود و پرده از پیچیدگیها و کژتابیهای رفتار آدمی بر میگیرد. همچنین مطالعه رمان به ما اجازه میده که تو شرایط مختلف زندگی کنیم و موقعیت افراد مختلف را احساس کنیم.
نظرات و پیشنهادات خود را با ما در میان بگذارید.
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *
ارسال دیدگاه
تماس با ما
تهران-خیابان انقلاب تلفن تماس ۰۹۱۹۳۲۲۶۳۲۶ تلفن ثابت ۲۸۴۲۶۹۲۹ -۰۲۱
ایمیل maxer.ir@gmail.com
تبلیغـات فروشـگاه
شرکت لوتوس
با بیش از ۱۵ سال سابقه درخشان در امر آموزش و فروش محصولات آموزشی، تنها به کیفیت و رضایت مشتری می اندیشیم !
داستان «برک»، داستانی چند سطری است که برای آموزش زمان گذشته ساده به علاقمندان به ترکی استانبولی نوشته شده است. این داستان همراه با کلمات مهم و معنی کلمات به انگلیسی برای یادگیری بهتر دوستان عزیز آماده شده است.
حجم فایل: 80کیلوبایت نوع: پی دی اف پسوورد: istanbulturkcesi
پیش از این دو داستان زیر هم برای دانلود قرار داده شده بود:
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *دانلود رایگان کتاب داستان ترکی استانبولی
دیدگاه
وبسایت
ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی مینویسم.
معادله را پاسخ دهید *
(function( timeout ) {
setTimeout(
function() {
var notice = document.getElementById(“cptch_time_limit_notice_96”);
if ( notice )
notice.style.display = “block”;
},
timeout
);
})(120000);
Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.
−
2
=
سه
.hide-if-no-js {
display: none !important;
}
Call Now
داستان ترکی استانبولی «اولدوز و کلاغها»، اثر «صمد بهرنگی» معلم، منتقد اجتماعی، مترجم، داستاننویس و محقق آذربایجانی بود. اولدوز و کلاغها نام داستانی برای نوجوانان است. این داستان در سال ۱۳۴۷ انتشار یافت. در پایان داستان چنین آمده: تمام شد در آخیر جان، جلیل قهوه خاناسی. پاییز ۴۴
این داستان به ترکی استانبولی هم ترجمه شده است و علاقمندان میتوانند متن ترکی استانبولی را همراه با متن فارسی دانلود و مقایسه کنند.
حجم فایل ترکی استانبولی: ۴ مگابایت
دانلود رایگان کتاب داستان ترکی استانبولی
حجم فایل متن فارسی: ۲۴۵ کیلوبایت
نوع فایل: پی دی اف ترکی استانبولی و فارسی
پسورد:istanbul
چرا دانلود نمیشه هیچکدومش؟پسورد هم درست زدم
مشکلی نداره!پسوردشم الان امتحان کردم بقیه هم دانلود کردن مشکلی نداره
istanbul این پسوردشه
سلام. هیچ کدوم از کتا بها دانلود نمیشن”کلمه رمز نا معتبر است”
istanbul
پسوردش اینه و الان امتحان کردم درسته.
پسورد رو تایپ نکنید بلکه کپی پیست کنید.
سلام.وبسایتتون خیلی خوب و مفیده.به کارتون ادامه بدین
سلام .منساکن استانبول ترکیه هستم و ۳۴ سالمه مدرکه تحصیلاتم دوم دبیرستان خیلی علاقمند شدم ک دنبال تحصیل برم و درس بخوانمچطوری و از کجا باید شروع کنمباتشکر
سلام اول دیپلم و پیش باید تموم کنید. میتونید برید مدرسه ایرانیان استانبول مدرسه فجر استانبول
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *
دیدگاه
وبسایت
ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی مینویسم.
معادله را پاسخ دهید *
(function( timeout ) {
setTimeout(
function() {
var notice = document.getElementById(“cptch_time_limit_notice_84”);
if ( notice )
notice.style.display = “block”;
},
timeout
);
})(120000);
Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.
5
×
=
.hide-if-no-js {
display: none !important;
}
Call Now
اصلی و کرم داستان عاشقانهٔ ترکی که روایتهای گوناگون از آن در فرهنگ و ادبیات کشورهای ایران، آذربایجان، ارمنستان، ترکیه و برخی کشورهای آسیای میانه رواج دارد، در اوایل سدهٔ دهم قمری/ شانزدهم میلادی به وجود آمده و از همین زمان به بعد در میان مردم ایران، قفقاز، آسیای میانه و آسیای صغیر رواج یافتهاست.
با این همه، برخی پژوهشگران بر این باورند که خاستگاه اصلی این افسانه آذربایجان بودهاست. برخی دیگر معتقدند اصلی (معشوق) و کرم (عاشق)، قهرمانان داستان، در اواخر سده دهم قمری/شانزدهم میلادی میزیستهاند و این داستان در حدود یک قرن پس از آنها شکل گرفتهاست. در بیشتر روایات قفقاز، خاستگاه افسانهٔ اصلی و کرم شهر گنجه یاد شده است؛ اما بنا بر روایات مردم آسیای صغیر نقطهٔ آغاز داستان شهر اصفهان است.
حال در این پست این داستان جالب و عاشقانه ترکی را برای دانلود عزیزان قرار دادهام. امیدوارم با صبر و حوصله آنرا بخوانید و سوالات مربوط به لغت و اصطلاحات را مطرح نمایید.
حجم فایل: 33 مگابایت نوع: پیدیاف رنگی پسوورد: kerem
اصلی و کرم
دانلود رایگان کتاب داستان ترکی استانبولی
دانلود با لینک مستقیم
merc aaaalı boood
خواهش میکنم.
.cocuklugumdan beri eli sazli asiklarimizin dilinden duydugum en guzel ask hikayesidir asli ile kerem destani
.ellerinize saglig
eyvallah
teşekkür ederim
ببخشید، برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید
گفتنی است بهزودی مجموعه داستانهای کوتاه به صورت صوتی و متن پیدیاف برای فروش در بخش فروشگاه وبلاگ قرار داده خواهد شد. این مجموعه شامل صدها داستان است.
دانلود فایل صوتی (3.5 مگابایت)
دانلود متن(پیدیاف)
دانلود رایگان کتاب داستان ترکی استانبولی
ببخشید، برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید
کتاب پیش رو خود آموز ترکی استانبولی به همراه دستور زبان است.
این کتاب جامع شامل مکالمه، دستور زبان، اصطلاح، ضرب المثل و … می باشد.
کلمات کلیدی: زبان، ادبیات، ادبیات ترکی، آموزش زبان ترکی استانبولی، دستور زبان، زبات ترکی، دستور زبان ترکی استانبولی، دانلود خود آموز ترکی استانبولی، بهترین راه آموزش زبان ترکی، خودآموز ترکی، روانشناسی یادگیری زبان ترکی، مکالمه ترکی استانبولی، آموزش گام به گام ترکی، مترجمی ترکی استانبولی، دستور زبان ترکی استانبولی،
برای دانلود کتاب خودآموز ترکی استانبولی و دسترسی سریع و کاملا رایگان به بیش از ۱۰،۰۰۰ هزار کتاب و کتاب صوتی دیگر اپلیکیشن کتاب سبز را، رایگان دانلود کنید.
کتاب سبز بزرگترین مرجع رایگان دانلود کتاب الکترونیکی با بیش از ۱۰،۰۰۰ کتاب، کتاب صوتی و رمان است. با کتاب سبز در تمامی موضوعات مانند داستان و رمان، مجله، موفقیت و روانشناسی، تاریخی، کامپیوتر، علمی، دانشگاهی، کتاب صوتی و…کتاب برای دانلود قرار داده شده است. دانلود کتابها با فرمت PDF یا MP3 است. تمامی کتابهای موجود با در نظر گرفتن حقوق مولفان برای دانلود رایگان انتشار یافتهاند. تمامی مولفان میتوانند کتابها و مقالات با ارزش خود را برای انتشار رایگان به کتاب سبز ارسال کنند.
نسخه
الکترونیک
کتاب داستانهای کوتاه دو زبانه
به همراه
هزاران کتاب دیگر از طریق اپلیکیشن رایگان فیدیبو در دسترس است. همین حالا
دانلود کنید
Genç adam, antika merakı sebebiyle Anadolu’nun en ücra köşelerini dolaşıyor ve gözüne kestirdiği malları yok pahasına satın alarak yolunu buluyordu.
فرد جوان به خاطر علاقه اش به عتیقه جات، دورترین نقاط آناتولی را میگشت و هر چیزی که به نظرش جذاب میرسید را با کمترین قیمت میخرید و به راهش ادامه میداد.
Kış kıyamet demeden sürdürdüğü seyahatler sırasında başına gelmeyen kalmamış gibiydi. Fakat, bu seferki hepsinden farklı görünüyordu. Yolları kapatan kar yüzünden arabasını terk etmiş ve yoğun tipi altında donmak üzereyken, bir ihtiyar tarafından bulunup onun kulübesine davet edilmişti.
در سفرهایی که در سرما و گرما انجام داده بود اتفاقات زیادی بر سرش آمده بود. اما این بار به نظر میرسید با سفرهای دیگرش فرق داشته باشد. به خاطر برفی که راهها را بسته بود از ماشینش پیاده شده بود و در حال یخ زدن زیر طوفان سنگین بود که از یک پیرمردی او را پیدا کرد و به خانه اش دعوت کرده بود.
Yaşlı adam, antikacının yürümesine yardım ederken: Günlerdir hasta olduğumdan, odun kesmek için ilk defa dışarıya çıktım, dedi.
Meğer seni bulmak için iyileşmişim.
مرد پیر با کمک به راه رفتن عتیقه چی گفت: به خاطر اینکه چند روز است مریضم برای بریدن هیزم اولین بار به بیرون رفتم.
پس به خاطر پیدا کردن تو خوب شده بودم.
Diz boyuna varan karla boğuşup kulübeye geldiklerinde, antikacının beyaz göre göre donuklaşan gözleri faltaşı gibi açıldı. Odanın orta yerindeki kuzinenin etrafını saran üç-dört iskemle, onun şimdiye kadar gördüğü en güzel antikalar olmalıydı.
پس از خلاصی از برفی که تا زیر زانو بود و ورودشان به خانه، چشمان یخ زده عتیقه چی از تعجب از حدقه بیرون زد: در وسط اتاق و در نزدیک اجاق گاز سه چهار صندلی جا گرفته که از زیباترین صندلیهای عتیقهای بود که تا آن موقع دیده بود.
شما به آخر نمونه کتاب رسیدهاید، برای خواندن نسخه کامل، کتاب
الکترونیک را خریداری نمایید و سپس با نصب اپلیکیشن فیدیبو آن را
مطالعه کنید:
در حال بارگذاری…
الیف شافاک دانلود رایگان کتاب داستان ترکی استانبولی
پائولو کوئیلو
ارنست همینگوی
ارسلان فصيحی
فردریک بکمن
لیل لوندز
لئو تولستوی
اورهان پاموک
رابرت گرین
مهدی آذر یزدی
لطفعلی پورکاظمی
یوستین گردر
زهره کیانی امنیه
جواد تیموری
روحاله میرجلیلی، محمدرضا شهبازمرادی
روحاله میرجلیلی، محمدرضا شهبازمرادی
سیاوش قنبرنژادمغانلو
عادل دشتی
عادل دشتی، فاطمه سادات سلیمانی
علی بنیادی نائینی، مهدی سلیمانی ملکان
عادل دشتی، فاطمهسادات سلیمانی
نام کتاب، نویسنده، مترجم، ناشر یا هر واژه مورد نظرتان را
بنویسید
iOS
اندروید
ویندوز
https://fidibo.com/book/82406
کتاب مورد نظرتان را درخواست کنید تا در صورت امکان آن را به فروشگاه اضافه کنیم.0
خانه » بلاگ » بهترین وبسایت آموزش ترکی استانبولی » دانلود رایگان ۳ کتاب داستان و رمان ترکی استانبولی بصورت پی دی اف
حتماً شما هم با خواندن یک رمان سعی می کنید تا با شخصیت اصلی داستان همدلی داشته باشید. خوانندگان رمان ناخودآگاه از شخصیت های برجسته و اصلی موجود در رمان الهام گرفته و روحیات و رفتارشان بعد از خواندن رمان تا حدودی تغییر می یابد. در این مقاله می توانید ۴ کتاب رمان ترکی استانبولی را که بصورت بصورت پی دی اف می باشد به رایگان دانلود نمایید.
نویسندگان معروف کشور ترکیه از جمله: الیف شافاک، یاشار کمال، اورهان پاموک و … آثار معروفی را ثبت کرده اند که جزء پر مخاطب ترین رمانهای جهان به شمار می روند. نویسندگانی که نام ادبیات ترکیه با آنها گره خورده و خواندن آثارشان بر کسانی که ادبیات ملل مختلف را دنبال میکنند واجب است. خوشبختانه از بهترین نویسندگان ترکیه کتابهای زیادی به فارسی ترجمه شده است و طرفداران زیادی هم دارند. اگر نگاهی به روی جلد برخی از کتابهای رمان بیاندازیم با اسامی عجیب و غریبی مواجه می شویم که برای ما نامفهوم ولی در زبان ترکی پر معنا می باشند و از فرهنگها و سنتهای ادبی گوناگون، تاریخ، فلسفه، عرفان و سیاستهای فرهنگی سخن میگویند.
حتماً بخوانید: آموزش ۱۰ کلمه و عبارت کاربردی در زبان ترکی استانبولی با معنا و تلفظ فارسی
≡ لینک دریافت رمان عشق و غرور به زبان فارسی ⇐ دانلود همین کتاب به زبان ترکی استانبولی
كتاب داستان تركي استانبولي
≡ لینک دریافت رمان Kafamda Bir Tuhaflık از اورهان پاموک
همچنین بخوانید: خرید ۳ تا از بهترین کتاب های آموزش زبان ترکی استانبولی
از آنجایی که رمانها معمولاً مفصل هستند لذا خواندن رمانهای معرفی شده در این مطلب به تمام دوستانی که کمی فرصت اضافه دارند توصیه می شود. چون یکی از مهمترین فواید مطالعه رمان این است که عمق روزمرگی زندگی آدمهای معمولی را میکاود و پرده از پیچیدگیها و کژتابیهای رفتار آدمی بر میگیرد. همچنین مطالعه رمان به ما اجازه میده که تو شرایط مختلف زندگی کنیم و موقعیت افراد مختلف را احساس کنیم.
نظرات و پیشنهادات خود را با ما در میان بگذارید.
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *
ارسال دیدگاه
تماس با ما
تهران-خیابان انقلاب تلفن تماس ۰۹۱۹۳۲۲۶۳۲۶ تلفن ثابت ۲۸۴۲۶۹۲۹ -۰۲۱
ایمیل maxer.ir@gmail.com
تبلیغـات فروشـگاه
شرکت لوتوس
با بیش از ۱۵ سال سابقه درخشان در امر آموزش و فروش محصولات آموزشی، تنها به کیفیت و رضایت مشتری می اندیشیم !
250,000 ریال قیمت با احتساب مالیات بر ارزش افزوده میباشد.
کتابهای داستان اورجینال بصورت سطح بندی شده با صورت و متن را میتوانید از موسسه آوا مهد تدبیر خریداری کنید. این کتابها از A1 تا C1 طبقه بندی شده اند و دوستان علاقمند به یادگیری ترکی استانبولی در همه سطوح میتوانند از کتابهای خاص سطح خودشان استفاده کنند.
برای کسب اطلاعات بیشتر با موسسه آوا مهد تدبیر تماس بگیرید:
021
كتاب داستان تركي استانبولي
66573959
کتابهای داستان اورجینال بصورت سطح بندی شده با صورت و متن را میتوانید از موسسه آوا مهد تدبیر خریداری کنید. این کتابها از A1 تا C1 طبقه بندی شده اند و دوستان علاقمند به یادگیری ترکی استانبولی در همه سطوح میتوانند از کتابهای خاص سطح خودشان استفاده کنند.
برای کسب اطلاعات بیشتر با موسسه آوا مهد تدبیر تماس بگیرید:
021
66573959
محمدرضا
– 1394-11-28
باسلام… توضیحات این آیتم خیلی ناقصه،مشخص نیست تعداد کتاب ها چندتاست و همینطور اسامی کتابها و همچنین سطح a1 تا c1 هر کتاب ؟!!!!
باتشکر
azimi
– 1394-11-29
سلام تعداد کتاب زیاده حدود 40 جلد که هرکدام سطوح مختلفی دارند. یعنی چند جلد برای سطح مبتدی، چند جلد برای متوسط و چند جلد هم پیشرفته.
محمدرضا
– 1394-11-30
سلام مجدد….تعداد کتابهایی که سطحشون تا hitit 1 هست چندتاست؟ امکان داره کل کتابها و سطحشونو واسم ایمیل کنید؟
You must be logged in to post a review.
داستان «برک»، داستانی چند سطری است که برای آموزش زمان گذشته ساده به علاقمندان به ترکی استانبولی نوشته شده است. این داستان همراه با کلمات مهم و معنی کلمات به انگلیسی برای یادگیری بهتر دوستان عزیز آماده شده است.
حجم فایل: 80کیلوبایت نوع: پی دی اف پسوورد: istanbulturkcesi
پیش از این دو داستان زیر هم برای دانلود قرار داده شده بود:
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *
كتاب داستان تركي استانبولي
دیدگاه
وبسایت
ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی مینویسم.
معادله را پاسخ دهید *
(function( timeout ) {
setTimeout(
function() {
var notice = document.getElementById(“cptch_time_limit_notice_93”);
if ( notice )
notice.style.display = “block”;
},
timeout
);
})(120000);
Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.
یک
×
=
هشت
.hide-if-no-js {
display: none !important;
}
Call Now
داستان ۲۴ ساعت در خواب و بیداری درباره پسربچهای به نام لطیف است که به همراه پدرش برای کار به تهران آمدهاند و با دستفروشی و خیابانخوابی روزگار میگذرانند. لطیف هر روز عروسک شتری را از پشت ویترین یک مغازه اسباببازی فروشی تماشا میکند. کمکم در خیالش با شتر دوست میشود و به او دل میبندد. در پایان داستان مرد پولداری شتر را برای دخترش میخرد. لطیف برای این که نگذارد شترش را ببرند با مرد درگیر میشود و از او کتک میخورد. آرزو میکند مسلسل پشت شیشه مال او بود.
شما عزیزان می توانید ترجمه ترکی استانبولی این داستان را از این سایت دانلود کنید.
حجم فایل ترکی استانبولی: ۳مگابایت نوع فایل: پی دی اف رمز دانلود: azimi
حجم فایل فارسی: ۲۰۸ کیلوبایت نوع فایل: پی دی اف رمز دانلود: azimi
كتاب داستان تركي استانبولي
سلام.
adı bende saklı یعنی چی؟
سلام. اسمش تو قلبم محفوظه.
استاد مگه حرف n ضمیر ملکی برای دوم شخص مفرد و سوم شخص مفرد نیست؟! پس میتونیم adın bende saklı رو هم اسمش تو قلبم محفوظه ترجمه کنیم؟
adıاسمش
adınاسمت
سلام اقای عظیمی
کلمه عبور دانلود این فایل چیه؟
مرسی
azimi
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *
دیدگاه
وبسایت
ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی مینویسم.
معادله را پاسخ دهید *
(function( timeout ) {
setTimeout(
function() {
var notice = document.getElementById(“cptch_time_limit_notice_11”);
if ( notice )
notice.style.display = “block”;
},
timeout
);
})(120000);
Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.
1
×
=
.hide-if-no-js {
display: none !important;
}
Call Now
نسخه
الکترونیک
کتاب داستانهای کوتاه دو زبانه
به همراه
هزاران کتاب دیگر از طریق اپلیکیشن رایگان فیدیبو در دسترس است. همین حالا
دانلود کنید
Genç adam, antika merakı sebebiyle Anadolu’nun en ücra köşelerini dolaşıyor ve gözüne kestirdiği malları yok pahasına satın alarak yolunu buluyordu.
فرد جوان به خاطر علاقه اش به عتیقه جات، دورترین نقاط آناتولی را میگشت و هر چیزی که به نظرش جذاب میرسید را با کمترین قیمت میخرید و به راهش ادامه میداد.
Kış kıyamet demeden sürdürdüğü seyahatler sırasında başına gelmeyen kalmamış gibiydi. Fakat, bu seferki hepsinden farklı görünüyordu. Yolları kapatan kar yüzünden arabasını terk etmiş ve yoğun tipi altında donmak üzereyken, bir ihtiyar tarafından bulunup onun kulübesine davet edilmişti.
در سفرهایی که در سرما و گرما انجام داده بود اتفاقات زیادی بر سرش آمده بود. اما این بار به نظر میرسید با سفرهای دیگرش فرق داشته باشد. به خاطر برفی که راهها را بسته بود از ماشینش پیاده شده بود و در حال یخ زدن زیر طوفان سنگین بود که از یک پیرمردی او را پیدا کرد و به خانه اش دعوت کرده بود.
Yaşlı adam, antikacının yürümesine yardım ederken: Günlerdir hasta olduğumdan, odun kesmek için ilk defa dışarıya çıktım, dedi.
Meğer seni bulmak için iyileşmişim.
مرد پیر با کمک به راه رفتن عتیقه چی گفت: به خاطر اینکه چند روز است مریضم برای بریدن هیزم اولین بار به بیرون رفتم.
پس به خاطر پیدا کردن تو خوب شده بودم.
Diz boyuna varan karla boğuşup kulübeye geldiklerinde, antikacının beyaz göre göre donuklaşan gözleri faltaşı gibi açıldı. Odanın orta yerindeki kuzinenin etrafını saran üç-dört iskemle, onun şimdiye kadar gördüğü en güzel antikalar olmalıydı.
پس از خلاصی از برفی که تا زیر زانو بود و ورودشان به خانه، چشمان یخ زده عتیقه چی از تعجب از حدقه بیرون زد: در وسط اتاق و در نزدیک اجاق گاز سه چهار صندلی جا گرفته که از زیباترین صندلیهای عتیقهای بود که تا آن موقع دیده بود.
شما به آخر نمونه کتاب رسیدهاید، برای خواندن نسخه کامل، کتاب
الکترونیک را خریداری نمایید و سپس با نصب اپلیکیشن فیدیبو آن را
مطالعه کنید:
در حال بارگذاری…
الیف شافاک
كتاب داستان تركي استانبولي
پائولو کوئیلو
ارنست همینگوی
ارسلان فصيحی
فردریک بکمن
لیل لوندز
لئو تولستوی
اورهان پاموک
رابرت گرین
مهدی آذر یزدی
لطفعلی پورکاظمی
یوستین گردر
زهره کیانی امنیه
جواد تیموری
روحاله میرجلیلی، محمدرضا شهبازمرادی
روحاله میرجلیلی، محمدرضا شهبازمرادی
سیاوش قنبرنژادمغانلو
عادل دشتی
عادل دشتی، فاطمه سادات سلیمانی
علی بنیادی نائینی، مهدی سلیمانی ملکان
عادل دشتی، فاطمهسادات سلیمانی
نام کتاب، نویسنده، مترجم، ناشر یا هر واژه مورد نظرتان را
بنویسید
iOS
اندروید
ویندوز
https://fidibo.com/book/82406
کتاب مورد نظرتان را درخواست کنید تا در صورت امکان آن را به فروشگاه اضافه کنیم.
گیسوم مکانی است برای توسعه و ترویج کتاب و کتاب خوانی و خدماتی هم چون فروش و خرید کتاب را ارائه میدهد.
عضو هستید؟
وارد شوید
پارامترهای قابل انتخاب
خرید کتاب زبان , فروش کتاب زبان را در بزرگترین سامانه خرید اینترنتی انلاین کتابهای زبان خارجی تجربه کنید. فروشگاه زبان تک مجموعه ی بی نظیر از کتاب های زبان انگلیسی , زبان المانی , فرانسوی,ترکی , کره ی , داستان کودکان , اموزشی زبان , IELTS , TOEFL , GRE , PTE و….فراهم کرده است.
«خرید کتاب زبان»
كتاب داستان تركي استانبولي
ادرس دفتر مرکزی: تهران میدان انقلاب خ کارگر جنوبی ابتدای روانمهر پ 168 طبقه اول واحد 4
من کارمند یه شرکت مهندسی بودم . فردی مجرد با کلی کار در شرکت مهندسی. خانه ایی داشتم تک مرتبه با مادرم در ان جا زندگی میکردم که بعد روزها مادرم دار فانی را وداع گفت . من یک برادر و دو خواهر داشتم که همشون متاهل بودند. روزی خیلی خسته بودم از این که خیلی کار کرده بودم . رفتم خانه مون چراغ ها را روشن کردم لیوانی از بالای کابینت افتاد پایین خیلی ترسیدم رفتم که لیوان را بردارم در یخچال باز شد. خیلی خیلی ترسناک بود چون اصلا به غیر من کسی تو داخل خانه است از ترس تو خودم مونده بودم. که با سرعت دیدم به سمت بیرون یه چند ساعتی تو بیرون ماندم . همسایه ها که از من می پرسیدن چکارمیکنی می گفتم دارم هوا میخورم . می دونستن که تو هوای زمستونی جایی برای هوا خوری نیست . با شک می گذشتن بعد که گشنگی زیاد به من قلبه امد گفتم به خدا توکل ارامی در را بستم و رفتم داخل هر قدمی که بر میداشتم ضربان قلبم از ترس زیاد تر می شد. وارد خانه شدم جو بدی بود اصلا یادم رفته بود که اول باید چه کار کنم که غذا رو بخورم از ترس به خودم پیچیدم ماندم تو وسط خانه . که یهویی یکی با ضربه ی اخر زد تو وسط کمرم همانجا بیهوش شدم . دیگه ندونستم که چی شد ولی انقدر که یادمه چیزی محکم خورد به من که اونجوری بیهوش شدم. بعد چند ساعت که به هوش امدم تو زمین بودم که دیدم صدای عجیبی که صدای وحشتناکی بود را شنیدم خودم را به بیهوشی زدم تا نفهمند که من زنده ام . امدن بالا سرم من که زیره چشمی نگاه می کردم پاهایی سیاه را می دیدم که به ان ور و این ور میرفتن . نفسم از ترس بند امده بود به زوری نفس می کشیدم که دیدم کسانی نامرئی من را می کشن به بیرون من که از وحشت صدا می زدم همسایه ها در را زدن من که از ترس و ضعف حالی نداشتم که برم در را بازکنم صحنه های بسیار ترسناکی بود که اصلا هیچ کس فکر شم هم نمی کرد . خلاصه فردای ان روز مردم امدن من را به بیمارستان بردند طوری ترسیده بودم که وقتی که کسی به جلو می امد دستم را میگرفتم چون می ترسیدم . خلاصه جریان را به همه توزیح دادم که ان خانه را پلمپ کردن تا کسی به انجا نرود چون خانه ی وحشت بود تا یک خانه ی زندگی . الان که به ذهنم اسیب های جدی وارد شده الان تو دارم یه مغازه ی ابزار فروشی کار میکنم و خونه ایی اجاره ایی دارم . یک پسر و دختر و همسر دارم.
———————————————————————————–
داستانی ترسناک بر اساس رویدادهای واقعی.
آنها به خانه ای متروکه در مزرعه خود نقل مکان می کنند، اما دائما با رویدادهای نگران کننده روبرو می شوند. بازیگران فیلم های برتر در لوس آنجلس، تایید می کنند که فیلم “توطئه” واقعا ترسناک است..
داستانهای ترسناک واقعی جن
فیلم هیجان انگیز “توطئه”، داستان روح سرگردانی است که از یک سرگذشت واقعی اقتباس شده است. جیمز وان، کارگردان فیلم های ترسناک “اره” و “دسیسه گر”، در این فیلم رویدادهای واقعی خانواده پرون را در ایالت رود آیلند آمریکا دنبال می کند که دارای پنج دخترند و به گفته او مورد ارعاب ارواح شیطانی قرار گرفته اند.
آنها به خانه ای متروکه در مزرعه خود نقل مکان می کنند، اما دائما با رویدادهای نگران کننده روبرو می شوند. بازیگران فیلم های برتر در لوس آنجلس، تایید می کنند که فیلم “توطئه” واقعا ترسناک است.
جوی کینگ یکی از بازیگران این فیلم می گوید: “زمان فیلم برداری هرگز نترسیدم. اما پس از آن و زمانی که فیلم را تماشا کردم، بسیار وحشتناک بود. من هم یکی از بیست هزار نفری بودم که پس از دیدن فیلم از خود می پرسیدند که چقدر ترسناک بود. برای من شگفت آور بود و من هنگام تماشا از ترس به گریه افتادم.”
در فیلم “توطئه”، ورا فارمیگا و پاتریک ویلسون، در نقش اد و لورا وارن، یعنی پژوهشگران امور ماورای طبیعی بازی کرده اند که به کمک خانواده پرون می آیند.
پاتریک ویلسون، یکی از بازیگران این فیلم: “من تا کنون تجربه ای اینچنین از برخورد با یک روح را نداشتم که آشکارا در برابر من بایستد و بگوید: حال شما چطور است؟ اگرچه که تجربه کافی در مورد نیروهای غیرعادی مطرح در یک داستان، مانند نیروی سرنوشت یا تصادف و از این قبیل را داشتم.”
ورا فارمیگا، بازیگر دیگر فیلم در مورد اینکه هنگام بازی ترسیده یا نه، می گوید: “احساس ترس و وحشت نداشتم. اما احساسی از نگرانی داشتم که آنرا از خود دور می کردم. این توان در درون ما هست که نگرانی را از خود دور کنیم.”
پدر و مادر خانواده پرون، پنج دختر خود را روانه یک خانه متروکه در مزرعه خود می کنند تا ببینند چه اتفاق غیر عادی و ترسناکی در خانه جدیدشان می افتد.
پژوهشگران و کارشناسان امور ماورای طبیعی تلاش می کنند تا خانواده را که با ارعاب یک شبح در خانه روبرو هستند، یاری دهند.
فیلم توطئه در طول تابستان ۲۰۱۳ در سراسر جهان اکران می شود.
1398/04/29
1398/04/27
1398/04/26
Khob o Ali
Mamnon
man akhario dos dashtam
haiajan angiz bod
I love them
good
thanks
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *
دیدگاه
وبسایت
−
پنج
=
1
.hide-if-no-js {
display: none !important;
}
داستانهای ترسناک واقعی جن
این داستان فرستاده شده از یکی از اعضای سایت بوده اگر شما هم داستانی دارید برای ما بفرستید
عموی بابام که حدودا پیرمردی هفتاد ساله، مجنون، از لحاظ عقلی ناسالم و فوق العاده تنها بود، حدود ده سال پیش تو همون اتاق مخروبش تو یه خونه مخروبه درگذشت، و جنازشو چند روز بعد وقتی از طرف شهرداری واسه خراب کردن خونه اومده بودن پیدا کردن. اسمش عباس بود (مطمئنا اکثر اهالی سیرجان میشناسنش) و با اینکه عقب مونده بود فوق العاده هم مهربون بود، گاهی وقتا میومد در خونمون و سراغ بابامو که چندین سال بود فوت کرده بود میگرفت و میگفت: به بابات بگو یه سر به داییش بزنه (فکر میکرد دایی بابامه) خیلی دلم واسش میسوخت و ما جزو محدود کسایی بودیم که با روی خوش تحویلش میگرفتیم. بعد از فوتش خیلی ناراحت بودیم، که مامانم گفت: بنده خدا فقط ده سال از زندگیشو فهمید. گفتم: یعنی چی؟ گفت: آخه تا ده سالگی سالم بود. گفتم: چی شد پس؟ گفت: عباس هم تا ده سالگی مثل بقیه بچه های ده شون بود (پِسوجان) اتفاقا خیلیم سالمو بازیگوش بوده، یه روز عصر که گوسفندها رو از چِرا برمیگردونه میبینه یکی از گوسفندها نیست. از ترسِ باباش گوسفندا رو میبره تو طویله و میدووعه بطرف بیرونِ ده … پدر مادرش تا آخرای شب صبر میکنن و نگران میشن و میرن دنبالش، که یکی از همسایه ها میگه: دمِ غروب دیدمش، گوسفندا رو برد تو طویله و بدو رفت تو دشت. خونه همه اهالی رو سر میزنن ولی عباس اونجا نبوده، با چند تا از مردهای ده میزنن به دشت و بیابون دنبالش، پیداش نمیکنن. دم دمای صبح کنار قبرستون پیداش میکنن. بیهوش افتاده بود و از دماغش خون اومده بود. میبرنش خونه، دو روز بعد بهوش میاد، ولی حرف نمیزد و قشنگ از چهرش ترس میبارید. بعد از چند روز به حرف میاد. و تنها چیزی که میگه اینه: همشون زَدنتم… و دیگه عباس اون عباس سابق نبود و مثل عقب مونده های ذهنی شده بود، و درستشم نشد، تا بعد از مرگ پدر مادرش و کوچ خواهر برادراش به شهر، عباس کلا تنها و البته ترد شد. تا وقتی که تو سن هفتاد سالگی تو خونه مخروبه ای تو شهر سیرجان درگذشت…
حمیدرضا (برنامه نویس – مدیر سایت – طراح اپلیکیشن – گرافیست مجله) تیم در جستجوی هیولا. برای ارتباط با من با آیدی های زیر در ارتباط باشید تلگرام: HiddenT | اینستاگرام: HiddenT_HRV
اینجور داستان ها معلوم نیست که واقعیت داره یا نه ولی وجود جن واقعیت داره و اسمش چندین بار تو قرآن اومده من اونایی که به جن اعتقاد ندارن کاری ندارم ولی یه خاطره ی بد از همین موجودات دارم که شاید برای شما ترسناک نباشه ولی برای من خیلی ترسناک بود من چهارده سالم بود که به دعوت یکی از دوستام که عاشق این بود که با جن ها ارتباط برقرار کنه دعوت شدم و منو تحریک به احضار جن کرد و منم قبول کردم چون خیلی کنجکاو بودم ببینم چه اتفاقی می افته من اون موقع تو دوران جاهلی بودم و چیزی از خطرناک بودنش نمیدونستم و بالاخره موفق شدم با چند نفر از دوستام یه قراری تو یه خرابه بزاریم تا احضار کنیم و موفق شدیم ولی بلایی که اون موجود خطرناک سر ما آور هیچ وقت از ذهنم بیرون نمیره، تا دوماه منو دوستام اذیت و آزار جن رو چشیدیم و برامون درس عبرت شد که دیگه سمت اینجور موجودات نریم ولی من بازم دلم میخواست سمتشون برم ولی اینبار نه دیگه برای ارتباط باهاشون برای مبارزه کردن با جن ها و از اون موقع بدون اینکه مامان بابام خبردار بشن مطالعمو درباره جن از سیر تا پیاز مو به مو شروع کردم و تا الان که ۱۷ سالمه ادامه دادم. دلیل اینکه دارم رو جن و موجودات ماورایی تحقیق میکنم اینه که به درجه ای برسم وقتی واسه کسی مشکلی در رابطه با جن پیش بیاد بتونم کمکش کنم و اونو از دست اون موجودات نجات بدم و الانم اطلاعاتم به اندازه ای هست که بتونم مناطق جن زده رو شناسایی کنم و کمک کنم و اینکه اینو بهتون بگم که اصلا به دنبال همیچین چیزایی نرید و اگه هم رفتید و براتون مشکل پیش اومد اصلا پیش دعا نویس نرید چون ۹۹ درصد دعا نویس ها دروغی هستن و هیچ کمکی نمیتونن بکنن و فقط پول حروم میگیرن پیشنهاد من اینکه پیش یه جنگیر یا شیطان شناس برید تا اونا کمکتون کنن چون اونا راهه خارج شدن جن رو بلدن و کمکتون میکنن.
جن واقعیت داره اماوقتی میبینش نباید بترسین چون عین حیوونای دیگن
تو ببینی نمی ترسی دیگه ؟ ن؟ ???
خدایی تمامه این چیزایی که ماها میشنویم از دور قشنگ و جذابه برامون…. ولی امان از اون روزی که پرت به پره یه جن از جنسه بدجنسش بیوفته…. من که ندیدم پلی اونایی که دیدن میگن تا مرده هاتو نیاره جلو چشمات، دست بردار نیست…. سعی کنیم پیگیر نشیم…
آخییی الهی خدا بیامرزه ببچارهه?????
عالی بود ماهم متاسفانه درگیر همچین چیزایی توخونمون بودیم اما بعدازاون خونه رفتیم
آیا واقعا جن وجود داره؟و چجور میشه دید؟
بالیمو ترش
سلام گلم معلومه که وجود داره، منتها بعضیا بهش اعتقاد ندارن.من میدونم چطوری ظاهر میشه، میخوای بهت بگم که شب چطوری خوابشو ببینی؟؟؛ برو تو اینترنت بزن،ذکر احضار جن، میاره، انواع مختلفس ذکر داره.ولی از من میشنوی نکن عزیزمآ شاید بدش گیرت بیاد.اذیتت کنه.ولی اگه نمیترسی ذکر احضارشو بنویس تو انگشتت،بخواب شب باشه بهتره. شب میاد تو خوابت.
در مورد این دیدگاهایی که میزارین
پسرا یا داستان میزارن یا این داستانو تایید یا رد میکنن
همه دخترا هم احساس هن دردی و ناراحتی??
شاید بعضی هاتون فکر کنید این داستان دروغه اما راسته وقتی من ۱۰ ساله بودم با ۳ تا بچه ی دیگه که البته یکشون کلاس ششم هستش بودیم اون ۲ نفر هم همسن من بودن با والدینمون رتیم یک روستای متروکه وخلوط پدر پدربزرگم اون جا یک خونه دارن خونشون دوطبقه است ما توی طبقه ی اول بودیم والدینمون توی طبقه ی دوم خوابیده بودیم طبقه ی اول رو به باغه داشتیم مشقامونو می نوشتیمو اصلا تو فکد جن نبودیم تا اینکه یکی چراغو خاموش کرد انقدر ترسیدیم یکی صورتشو چسبوند به پنجره یکیمون رفت بالا دیگه هم نیومد یعنی صبح والدینمون گفتن ما جرعت نداشتیم شب اونجا بمونیم شما چه جوری موندین؟
خیلی ناراحت کننده بود
سلام جن واقعا وجود داره من تو خونمون صدا های عجیب میشنوم بعضی وقتامیبینم یه نفر تو خونه هس ک سیاه هس خیلی خیلی میترسم ولی چاره ای ندارم وقتی ۷سالم بود یه نفر صورتش مثل اسب بود بال بزرگ داشت وهیکلش مثل انسان بود رنگشم کاملا صورتی قرمز بود لخت هم بود هی میومد از پشت دیوار خرابه ای ک تو کوچمون بود بهم میگفت بیا بیا بیا ولی من فرار میکردم حتی چن وقت دیوونه شده بودم ولی برام دعا گرفتن بهتر شدم ولی هنوزم احساسش میکنم
سلام دوستان موضوعی که میخوام براتون تعریف کنم کاملا واقعی هست برای خودم اتفاق افتاد اواخر اسفند سال ۸۸ بود من و رفیقم برای برگشت به خدمت سربازی باید میرفتیم به قمصر کاشان من ۱۳ روز غیبت داشتم روزی که از اهواز حرکت کردیم به سمت اصفهان و موقعی که رسیدیم اصفهان من رفتم پیش دوست های قدیمیم و رفیقم هم رفت حونه خواهرش سرتون رو درد نیارم اینقدر دیر رفتیم ترمینال که اتوبوس کاشان نداشت با اتوبوس تهران سوار شدیم و حدود ساعت یک ربع مونده به ۱ شب رسیدیم ۳ راهی قمصر به کاشان اونجا پیاده شدیم گفتیم پیاده بریم تا قمصر فکر نمیکردیم مسیر طولانی بشه هوا سرد ماشین نبود نه تو مسیر رفت نه برگشت تا اینکه موقع حرکت آمبولانسی به سمت کاشان داشت میرفت و من متوجه شدم دعا کردم برگرده که لاقل ما زود برسیم قمصر در حال پیاده رفتن به سمت قمصر بودیم و من خوابم میومد و مدام توهم میزدم که محمد این چیه اون چیه تا به جایی رسیدیم که کارخانه آسفالت بود که اونجا میگفتن جن داره و من و محمد وسط جاده راه میرفتبم که به یک باره سمت چپمون رو نگاه کردم کنار شونه جاده یدفعه یه جن سیاه و قد کوتاه و کپل با چشم هایی درشت و دریده رو دیدم زبونم بند اومد و به محمد گفتم اون چیه محمد گفت مجتبی فرار من که کاملا هیچی نمیتونستم بگم فقط گفتم محمد فاتحه حمد و سوره رو طوری خوندیم و من جرات نکردم نگاه کنم دوباره تا اینکه محمد دید گفت رفت من نگاه کردم دیدم نیست تا ۱۵ دقیقه فقط تمام موهای بدنمون سیخ شده بود تا بعد آرامشمون آمبولانسه از کاشان برگشت دست تکون دادیم ایستاد برامون و محمد گفت من سوار نمیشم تا به راننده گفتم آقا میشه یه لحظه پاهاتو بیاری بالا رفیقم ببینش تا محمد دید سوار شد و جریان رو برای راننده تعریف کردم و گفت هیچکسی حتی محلی های اینجا هم نصفه شب چه پیاده و با موتور رد نمیشن فقط با ماشین و خدا خواست تا آمبولانس برگشت و ما صحیح و سالم به محل خدمتمون رسیدیم و دقتی برای گروهبانمون تعریف کردیم گفتند تماس میگرفتید بمیومدیم دنبالتون خیلی کار خطرناکی کردید و من ۱ بار بعد از ابن جریان به فاصله ۱۵ روز بعد خوابم دیدم ولی به صورت انسان و…
من خودم بچه قمصرم ولی چیزی ندیدما
سلام به دوستا عزیز من یه پسر شونزده ساله ام و از سن چهار سالگی با جن و اجنه اشنا شدم نمیخوام کنم از خودم ولی تجربیاتم خیلی زیاده.جن وجود داره سر بو سرش نذارین و حی دنبال جن وغیره نرید اونا شما رو جذب میکنن.نصیحتمو گوش کنید.
وای پشمام
واقعا ناراحت شدیم خدارحمتش کنع چه سرنوشت بدی واقعا اونجور ادما ازما پاک ترن اشک مون سرازیر شد بیچاره دلم براش سوخت اخرش هممون اینجوری میشیم ن جن بزنه ولی افسردع تنها زیاد تحویلمون نمیگیرن من ۱۳ سالمه ??????????????
سلام منم بعضی وقتا دونفر سرتا پا سفید پوش میان پیش همسرم وقتی میرم طرفشون صداهای خیلی ترسناک درمیارن و همسرم میگه این روح آقابزرگه با دوستش اومده منهم از ترس فرار میکنم میرم امامزاده بعد از دو سه ساعت همسرم با ترس و لرز میاد دنبالم میگه کبلایی بیا آقابزرگ رفت اینقدر همسرمو میترسونن که بیچاره تا ی هفته نمیتونه درست را بره
خخخخخخخ
سلام میخوام داستان واقعی تعریف کنم خونه ما تو شیراز شهرک قصرقمشه هست اونجا یک قبرستان قدیمی داره که اونور رود خانه هست وما اینور رود خانه خونه داریم با بچه های همسایه تصمیم گرفتیم یک شب بریم قبرستان و رفتیم وخیلی شجاع به نظر می رسیدیم بالاخره بگذریم رفتیم دیدم یه ماشین اونجاست رفتیم نزدیک دیدیم ماشین یک پیکان چپ کرده که سر تا پاش خون می ریزه وترسیدیم رفتیم عقب غیب شد فکر کریم خیالاتی شدیم دیدیم سر یکی از قبر ها یک زن با موهای بلند و قد بلند نشسته و داره بلند بلند ناله میده رفتیم نزدیک دیدیم جیغ می کشه نیاین نزدیک ناخن در آورد ناخن های تیز که ازش خون می ریخت یکی از دوستام غش کرد گذاشتیم رو ولمون قرار کردیم اینا دنبالمان هر جا می رفتیم از جلومون در می یومد از اون روز به بعد هنوز به قبرستان نرفتم
جن وجود دارهجن بیاد تو خوابت تورو ببره حالیت میشه?ولی دوستان بختک وجود نداره وقتی نا صاف میخوابیم نفسمون بند میاد و نمیتونیم نفس بکشیم و احساس سنگینی میکنیم اگه یکی رو اینجوری دیدیم داره خفه میشه سریع سرشو بالا بدین خودم چند بار اینجوری شدم و مادرم منو نجات داد?
بختک وجود داره من خواب بودم دیدم روم سنگینی می کنه نگاه کردم دیدم چیزی نیس بد سنگینی بیشتر بیشتر شد بد صداهای ناجوری امد که مادرم هم ب اون صدا بلند شد تا که مامانم بلند شد هم صدا قطع شد هم دیگه سنگینی روم نبود
واقعا خیلی ناراحت کننده بود .همه ی حرف های شما درسته ولی حرف تو که میگی جن وجود نداره فقط درست نیست تو از کجا میدونی جن وجود نداره ها لطفا بهم بگوها توی خود قرآن اومده درمورد جن و تو میگی وجود نداره یعنی حرف خدا اضتخفرا الله درست نیست واقعا تو دیگه کی هستی . من خودم یک بار جن سراغم اومده بود اون مقه من فقط ۱ سال داشتم که می خواستند منو خفه کنند . واقعا راست میگم به خدا راست میگم. ن
وای بمیرم برات چقدرم قرآن خونی اضتخفرالله ایمان که نیست ماشاللا ، خریّت محضه
بیچاره دلم واسه سوخت و جناب ناشناس جن وجود داره تو قرآن هست هر چی ترسناکه الکیه؟ مگه میشه
من هم شنیدم و هم باور دارم که جن وجود داره ولی تا وقتی سراغش نری کاری به کاریت نداره.
سلام داستان هایی که من با یک واسطه از خود افراد (مطمئن و موثق) شنیدم و حتی «دیدم» به چشم، شاید به چند صفحه خلاصه بشه که انشاءالله فرصتی باشه کم کم میفرستم…. موضوع اینه که قدیما تو روستا ها اجنه بیشتر رفت و آمد میکردند مخصوصاً جاهایی مثل چلّه خونه ها الانم هستند همچنین جاهایی… ما در گویش خودمون به اینطور جا ها میگیم «فاضل مند!! »…. متاسفانه منزل قبلی ما هم در این رابطه سابقه دار بود…. البته اسمشون بد در رفته وگرنه اگر شما باهاشون کاری نداشتن باشین باهاتون کاری ندارن…… موفق باشین
داستانهای ترسناک واقعی جن
جن وجود نداره، داستان تخیلی هست،
به دید چشمی وجود ندارن…. به ندرت دیده میشن…. ولی اگه از نزدیک فرد جن زده رو ببینی دیگر این حرف رو نمی زنی…. (البته مثل فیلمای تخیلی نیست)
گوه نخور باو
سلام من سوگند م من نمیتونم روی تختم بخوابم چون صدای آب میشنوم و در تابستان شب ساعت۳-۴ مگسی که همیشه میاد زیر گوشم و صدای عجیبی در میاره
گوه نخور
دلم برای زندگی ش گرفت.عزیز دلم
?اخی…خدایش بیامرزد? منم یکیو میشناسم همینجوره کوچیک بوده تو زیرزمینشون جنا زدنش از اونوقت ب بعد ذهنش رشد نکرده الان پیره حدودا هفتاد سال اینا
چقد بد…
این دومین موضوع ترسناک در مورد سیرجانه. خدا بخیر کنه?
خب از کجا معلوم جن بودن اونایی ک زدنشون شاید چارتا ولگرد بودن
وااااای بیشتر اینکه بترسم ناراحت شدم اشکم دراومد به خدا? چه سرنوشت بدی
این ماجرا بیشتر از اینکه ترس داشته باشه خیلی دلگیر و ناراحت کننده بود.وقتی خانوادش تردش کنن چه انتظارى میشه از غریبه داشت.خدا رحمتش کنه …اینجور آدما دلشون از همه ی انساهای سالم خیلی پاک تره
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.
دیدگاه
یک جمعه شب معمولی بود و من داشتم تا دیروقت با دوستم بردلی تو چتروم مجازی ای که به تازگی پیدا کرده بودیم چت میکردم….
گوینده و تدوینگر: امیرحسین رنگرز اینستاگرام گوینده: raaangraaaz@ تدیوینگر: حمیدرضا حیدنت حمایت کننده و انتشار از: وبسایت در جستجوی هیولا موضوع: چاه شیطان Your browser…
گوینده و تدوینگر: امیرحسین رنگرز اینستاگرام گوینده: raaangraaaz@ تدیوینگر: حمیدرضا حیدنت حمایت کننده و انتشار از: وبسایت در جستجوی هیولا موضوع: مزرعه هینترکایفک برای خواندن متن…
گیسو کمند یا راپونزل افسانه ایی که در سال ۱۸۱۳ توسط یه نویسنده آلمانی نوشته شده. این داستان هم درست مثل بقیه انیمیشین های دیزنی…
در جستجوی هیولا تنها برای افزایش اطلاعات مردم شریف ایران ساخته شده و تابع قوانین جمهوری اسلامی بوده و همیچگونه تابع نهاد و ارگان های دیگری نبوده و سعی در تبلیغ کار و دین دیگری را نداشته لطفا با دنبال کردن شبکه های اجتماعی ما و معرفی ما در شبکه های اجتماعی خود مارا حمایت کنید
کلیه حقوق مادی و معنوی مطالب متعلق به وب سایت در جستجوی هیولا بوده و هرگونه کپی برداری بدون ذکر منبع و انتشار غیرمجاز پیگرد قانونی دارد.
دوستان من خودم اینکارو انجام دادم و مسائل خاصی برام پیش اومد لطفا اگه میترسید انجام ندید…روش احضار :در یک اتاق نیمه تاریک و ساکت ترجیحا نیمه شب (که تمرکز بالاتر و احتمال موفقیت دو چندان است) بنشینید .10 دقیقه تمرکز کنید و در این مدت فقط به اجنه و ارتباط با اونها فکر کنید. سوره جن را تا آخر بخوانید. سپس یک قلم و کاغذ بر دارید و قلم را در دست گرفته نزدیک کاغذ نگه دارید بطوریکه نوک قلم روی کاغذ باشد . سپس بگویید از ارواحی که در اینجا حاضر هستند می خواهم که از طریق این قلم با من صحبت کنند و چند بار این جمله را تکرار کنید.و بگویید سلام .خواهید دید که دست شما بدون اراده و خواست شما شروع به نوشتن می کند و جواب شما را می دهد و این بدلیل این نکته است که جن اکنون در بدن شما میهمان است و از طریق دست شما با شما ارتباط برقرار کرده البته در صورتی که از تمرکز بالاتری برخوردار باشید نیازی به قلم و کاغذ نخواهید داشت و جن بصورت ذهنی با شما حرف می زند و تفاوت میان افکار خودتان و حرفهای جن میهمان برایتان کاملا ملموس خواهد بود و اینجاست که به معنای واقعی کلمه ی “وسوسه ” پی خواهید برد.در حین جلسه برای اینکه مطمئن شوید اینها تلقین نیست از جن بخواهید که به نحوی حضور خودش رو براتون ثابت کنه مثلا پرده رو تکون بده یا ضربه ای به در بزنه.در ضمن مراقب باشید که سر کار نرید چون جنها هم مانند ما انسانها خوب و بد دارند و ممکن است یک جن شرور به تور شما بخورد که بخواهد کمی اذیتتان کند مثلا خودش را بعنوان روح یکی از بستگانتان معرفی کند و اشک شما را در بیاورد بعد آخر سر بفهمید که داره شما رو دست می ندازه و بهتون می خنده ( جنها اغلب از این کارها لذت میبرند)اکثر اوقات در این احضار ها این اجنه هستند که حاضر میشند و احتمال حضور ارواح خیلی کمه.در پایان جلسه خداحافظی کنید و بگویید “اخرج به حق سلیمان بن داوود” تا جن از بدن شما خارج شود.باز هم تاکید می کنم این مطالب فقط برای بیشتر شدن اطلاعات شماست و مسئولیت هرگونه اتفاقات و حوادث ناشی از احضارات به عهده خود شماست
وقتی شب 4شنبه از نیمه گذشت.می توان این احضار را در اتاقی نیمه تاریک و به تنهایی انجام داد.
طریقه ای آن اینچنین است که آیات بیست ونهم تا سی و یکم از سوره ی احقاف را 105بار بخوانید.یکی از جنیان ظاهر خواهد شد و ممکن است در هر شکلی یاشد اما خوف ننماید و آنچه را که مجاز است بپرسید که جواب خواهد شنید.اگر این عمل مکررا درشبهای 4شنبه تکرار شود هر بار لازم نیست که 105بار آیات خوانده شود بلکه ممکن است در دفعات تکرار پایین تر نیز جن ظاهر شود و بعدها حتی ممکن است در حدود 10 15 20 40 و غیره تعداد تقلیل یابد و جن ظاهر شود.آیات قرآنی را درست بخوانید و به معانی فارسی آنها نیز در ضمن خواندن توجه کنید و سعی نمایید با تمرکز حواس توام شود که مسلما نتیجه مطلوب حاصل خواهد شد.
داستانهای ترسناک واقعی جن
شروع آیات قرآنی:(و اذ صرفنا الیک نفرامن الجن)و پایان آن تا:(و یجرکم من عذاب الیم) “از 29 تا 31 سوره احقاف”
توسط خودم مورد تجربه قرار گرفته و بهترین نکته اینه که نترسید عزیزان بزرگترین کلید موفقیت نترسیدنه
هر کس این اسماء را بر کف دست خود بنویسد و بخوابد ، یکی از پریان بیاید و هر چه بخواهد در خواب خبر دهد .
و این اسما این است :(( شهث هث یهث ))
و هرکس این اسما را بر نوک انگشت ابهام خود بنویسد یکی از اجنه بیاید و او را خبر دهد ازآن چه می خواهد و باید نترسد .و آن اسما این است :(( شهمون پهوه شروه ))
و اگر کسی در کاری نگران باشد این اسما را بر کف دست خود بنویسد و بخوابد یک از ارواحبیاید و او را از ان امر خبر دهد .و ان اسما این است :(( سهت هث بهث هت بهث ))@
قدرت تلقین انسان موجودی تلقین پذیر میباشد و تلقین پذیری یکی از ویژگیهای انسان است تلقین تاثیر فوق العاده ای بر انسان دارد. شاید یکی از دلایلی که اسلام زندگی را با گفتن اذان در گوش نوزاد آغاز میکند و در تلقین به میت تمام میکند، اهمیت تلقین باشد. بنظر میرسد یک بعد از ابعاد اذکار و عبادات هم بعد تلقینی آنها میباشد. همه انسانها با درجات مختلف تلقین پذیرند و این تلقین پذیری در خلسه بسیار افزایش مییابد. دانشمندان به دفعات نشان داده اند هر نوع تلقین مورد پذیرش ضمیر ناخودآگاه قرار میگیرد، امروزه دانشمندان اثبات کرده اند که بخشی از اثرات داروها اثرات تلقینی آنها است لذا در پزشکی امروز استفاده از شبه داروها مطرح شده است که فاقد اثرات خاص دارویی و شیمیایی میباشند. در تمام اعصار تلقین نقش مهمی در زندگی انسان بازی کرده است. از تلقین میتوان برای تحت کنترل در آوردن نفس خود استفاده کرد. تلقینِ سازنده نیروی شگفت انگیزی میباشد. یادتان باشد تلقین فی نفسه قدرتی ندارد مگر اینکه ما قبولش کنیم. بنابراین با آگاهی از اثرات تلقین ازآن در جهت مثبت استفاده کنید و خود رااز تلقینات منفی دیگران و محیط در امان نگه دارید. انواع تلقین: 1- تلقین کلامی 2- تلقین فکری 3- تلقین شنیداری 4- تلقین دیداری 5- تلقین نوشتاری شما می توانید از هر یک از انواع تلقین که تمایل داشتید استفاده کنید. بنده مجید نعمت زاده به عنوان کسی که بارها از نیروی تلقین استفاده کرده یاد آوری می نمایم که جملات تلقینی باید مثبت و کوتاه باشد و از قبل آماده و در دسترس قرار گرفته باشند، توجه کنید که برای تاثیر گزاری بیشتر، این جملات را بسیار جدی و محکمو با باوری عمیق در ذهن خود تکرار کنید و یا بر زبان جاری سازید. جملات تلقینی زیر برای رسیدن به تمرکز خوب و تقویت حافظه پیشنهاد میگردد. (البته بسیار بهتر است تلقینات در حالت خلسه انجام گیرد) – من همواره از هوش، شهامت و ذکاوت سرشارم. – من به فرایند زندگی اعتماد دارم و ایمن هستم. – من خودم را دوست دارم و تایید میکنم. – من از آرامش الهی سر شارم. – من دارای حافظه عالی و قدرتمند هستم. – تمرکز من فوق العاده است. – من با عشق و علاقه مطالعه میکنم. – من با محبت به خودم توازن می بخشم. – خواندن و مطالعه کردن به من احساس آرامش میدهد. – من خوب و راحت مطالعه میکنم و خوب و راحت یاد میگیرم.- من در جلسه امتحان بخوبی مطالب را از ذهنم به برگه امتحان منتقل میکنم. – من از درس خواندن و امتحان دادن لذتمی برم. – من نسبت به خود صادق هستم، من مسئول پیشرفت خودم هستم.
جن چگونه موجودی است و آیا می توان توسط علوم پیشرفته امروزی آن را اثبات کرد؟
جن در لغت به معنای «مستور و پوشیده» است، همان گونه که بچه در رحم را «جنین» گویند، «جنّت» نیز اشاره به باغی است که درختان آن مانع از به چشم آمدن زمینش می گردد.
و شاید علّت شک و تردید در وجود جن نیز همان مستور و پنهان بودنش از انظار و حسّ بشری است که علت آن در ذات خلقتش نهفته است.
قرآن کریم خلقت جن را این گونه بیان می دارد:
و جان(مترادف با جن و پدر جن است همان طور که آدم، پدر انسان) را پیش تر، از آتش زهرآگین آفریدیم: «وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ»[4]
خدا انسات را از گل خشک شده ای چون خاک سفال آفرید و جنیان را از شعله ای بی دود؛ «خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ کَالْفَخَّارِ، وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِنْ مارِجٍ مِنْ ْ نارٍ»[5]
جنیان می توانند خود را به هر شکل و قیافه ای درآورند(به استثنای پیامبران و ائمه معصوم) و از چشم موجودات دیگر پنهانند.
ملاصدرا پنهان و آشکار شدن جن را با هوا قیاس می کند و این طور عنوان می دارد: «بدن های لطیف آنها در لطافت و نرمی متوسط بوده و از این رو آماده جدایی و یا گرد آمدن هستند، چون گرد هم آیند قوام آن ها بهتر گشته و مشاهده می گردند و چون جدا گردند قوام شان نازک و جسم شان لطیف می شود و از دیده پنهان می مانند، مانند: هوا که وقتی ذراتش گرد هم می آیند، غلیظ می شود و به صورت ابر در می آید و وقتی ذرات آن از هم جدا می شوند، لطیف شده و دیده نمی شوند».[6]
همین ویژگی وجودی، به آن ها این امکان را می دهد که خود را به هر شکلی و با هر حجمی درآورند، چه به اندازه سر سوزن و چه در اندازه اتاقی بزرگ، آن ها به واسطه همین ویژگی، زمان برایشان معنا ندارد، و مسافتی را که بشر مدت ها باید آن را طی کند، در لحظه ای می پیمایند و اعمالی را که از توان انسان خارج است، آن ها به راحتی قادر به انجامش هستند. عمده ترین علّت شک و تردید در وجود آنان هم همین پنهان بودن از چشم انسان هاست. البته از نظر علمی هم توجیه پذیر است، چرا که در جهان هستی چیزهای زیادی وجود دارد که به چشم ما قابل رؤیت نیست.
در بسیاری از کشورها و حتی در کشور خودمان هم نمونه های زیادی شنیده می شود که اشخاصی با عنوان جن گیر و یا احضار کنندگان ارواح، توانسته اند از آن ها بهره گیرند.
و بنابر آیات قرآن کریم:
«این موجود عجیب پیش از آفرینش انسان، خلق شده است»[7]
«جنیان از شعله های آتش آفریده شده اند»[8]
«جنیان همچون انسان ها، دسته دسته به دنیا آمده و بعد به جهان آخرت خواهند رفت»[9]
«آن ها نیز نر و ماده دارند»[10]
«آنها نیز تمایلات نفسانی دارند»[11]
«تعداد جنیان بیش از آدمیان است»[12]
جن واژهای عربی و به معنی «موجود پنهان و نادیدنی» است. در عرف فارسی «اَجِنّه» جمع جن شمرده میشود. در عربی جمع واژه جن، جِنان است و نوع آن جِنَّه. در فرهنگ فارسی دکتر محمد معین، به معنای «موجودی متوهم و غیر مرئی، پری» آمدهاست. به آنکه مورد اذیت و آزار جنّیان واقع شده جن زده[۱] یا مجنون[۲] گویند.
جن چیست؟
در یک دیدگاه وسیع به هر موجود ماوراءطبیعهای که از دیدگاه انسان مستور است، جن میگویند. مانند فرشتهها، شیطانها. اما اصطلاحاً و بنا بر باور برخی از مردم، جنها (اجانین) گروهی از موجودات زنده، دارای احساسات و تفکر و معمولاً نامرئی از جهان آفرینش هستند که هزاران سال پیش از خلقت بشر از آتش خلق شدهاند.
جن از دیدگاه مذاهب
اسلام
داستانهای ترسناک واقعی جن
شکلی خیالی از مهر یا نگین سلیمان که در داستانها به وی نیرویی برای تسلط بر جنیان میبخشید.
پارهای از باورهای مسلمانان پیرامون جن از قرآن سرچشمه میگیرد. در قرآن جن موجودی توصیف شده که «از آتش (نار) آفریده» شدهاست.[پانویس ۱] جن دارای دو جنس نر و ماده[پانویس ۲] و دارای علم و ادراک معرفی شدهاست.[پانویس ۳] همچنین به آنان ویژگیهای اخلاقی داده شده[پانویس ۴] و مواردی از تماس آنها با انسان را متصور شدهاست.[پانویس ۵] به روایت قرآن جن «از پیش از آفرینش انسان» بر روی زمین میزیستهاست.∗ در کل جن بیست و دو مرتبه در قرآن تکرار شده و دارای سورهای به همین نام است. هم چنین چنانکه در قرآن گفته شده، شیطان رجیم یا همان ابلیس از جنس جن است. در سوره نمل (مورچه) در کتاب قرآن در آیه ۱۷ به این مورد اشاره شدهاست که سلیمان نبی بر سپاهیانی از جن تسلط و آنها را در خدمت خود داشتهاست. نیز در آیه ۳۹ از سوره نمل به توانایی خارق العادهٔ این موجودات اشاره میشود.
آنگونه که در بخشی از کتاب «در محضر استاد» که به پرسش و پاسخهایی با آقای علامه طباطبایی(شیعه)میپردازد، به نقل از او، عمر این موجودات بسیار بیشتر از عمر انسانها بوده و جمعیتشان نیز از جمعیت انسانها بیشتر است. در همین کتاب اشاره شدهاست که سپاهی از جنها به رهبری زعفر در واقعه کربلا به کمک حسین بن علی آمد ولی حسین کمک او را نپذیرفت. او نوشتهاست: یکی از جنگهای امام علی علیه السّلام با جن (نصیبین) بود. همچنین در تفسیر المیزان درباره پناهنده شدن مردم به جن، نوشته: «مراد از پناه بردن انس به جن بطوری که گفتهاند این است که در عرب رسم بوده وقتی در مسافرت در شب، به بیابانی برمیخوردند از شر جانوران و سفیهان جنی به عزیز آن بیابان که سرپرست جنیان است پناه میبردند و میگفتند: من پناه میبرم به عزیز این وادی، از شر سفهاء قومش» به گفته علامه طباطبایی: «تقسیم آیه مبارکه بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ در مربعات به حروف ابجد، برای رفع جنیان و افراد مبتلا به جن مفید است».
ابن خرم در کتاب الفصل مینویسد: «طایفه جن امتی هستند دارای عقل، فکر و قدرت تمیز که به ایشان از طرف خدا وعده و وعید نازل شده و آنها نیز پذیرفتهاند. آمیزش میکنند اولادی از آنها بوجود میآید و مرگ نیز آنها را در بر میگیرد و چون جسمشان زود فنا میشود احتیاج به قبرستان ندارند و تمامی مسلمانان نیز بر این امر توافق و اجماع دارند جنیان دارای اجسام لطیف، شفاف و هوائی هستند یعنی زندگی در هوا و زمین برای آنها امکان دارد زیرا عنصر آنها از آتش است. همچنانکه عنصر انسانها از خاک است»
صدر المتالهین شیرازی معروف به ملاصدرا مینویسد: «جن را وجودی در این جهان حس و وجودی در جهان غیب و تمثیل (عالم مثال) است، اما وجودشان در این جهان هیچ جسمی که آن را نوعی از لطافت و اعتدال باشد نیست، جز آن که روحی در خور آن و نفسی که از مبدا فعال بر آن اضافه شدهاست میباشد آنان بدنهای لطیفی دارند که در لطافت و نرمی متوسط بوده و پذیرای جدائی و گرد آمدن است، چون جدا گشت، قوامش نازک و حجمش لطیف گشته و از دیگرن پنهان میگردد»
در آیه ۱۳۰ سوره انعام، آمده: «یا معشر الجن و الانس الم یاتکم رسل منکم» یعنی: «ای گروه جن و انس! آیا پیامبرانی از بین شما برای شما نیامدند؟» که ظاهرا و بنا به نظر بسیاری از معتقدان به دین اسلام، آیه مذکور نشان دهنده این است که جنها پیامبرانی از جنس خودشان هم داشتهاند. در آیه ۶ سوره ناس عبارت من الجنة و الناس آمدهاست
مسیحیت
آنگونه که از باورهای مسیحی برمی آید مسیحیان به وجود جن معتقد بوده و آنها را «ارواح خبیث» یا «ارواح شیطانی» میدانند. در بسیاری از آیات عهد عتیق و عهد جدید از جن، اجنه و شیطان و ابلیس به صراحت نام برده شدهاست از جمله لاویان ۱۹:۳۱ و ۲۰:۶، اول سموئل ۲۸:۳ و ۲۸:۹ و ۲۸:۷ اول تواریخ ۱۰:۱۳، متی ۴:۱ و ۱۲:۲۲، لوقا ۴:۵ و ۸:۱۲، یوحنا ۸:۴۴ و بسیاری آیات دیگر. ضمنا جنگیری جزء اموری است که کلیسای کاتولیک به صورت تخصصی آن را انجام میدهد و در حال حاضر پاپ بندیکت شانزدهم از آن حمایت میکند و انجمن بینالمللی جن گیران برای همین موضوع توسط پدر گابریل آمرث تاسیس شدهاست.[۳] برخی گمان میکنند درباره ماهیت آنها در بین عامه مردم غلو شده و تصویری ترسناک از آنان ترسیم شدهاست.
جن در باور مردم
ایرانیان
در باور برخی افراد، جنها تنها در شب، تاریکی، تنهایی و در محلهایی مانند گرمابه، آب انبار، پستو و ویرانه و بیابان وجود دارند. در باور عامه، جن به شکل انسان است با این تفاوت که پاهایش مانند بز، سم دارد. مژههای دراز او نیز با مژهٔ انسان متفاوت است و رنگ موی او بور است. همزمان با زاده شدن هر نوزاد انسان، بین اجنه نیز نوزادی به دنیا میآید که شبیه نوزاد انسان است اما سیاه و لاغر و زشت که این موجود را همزاد آن طفل میخوانند.
بنابر باور برخی، نه تنها باید پیش از ریختن آب جوش روی زمین «بسم الله» گفت، بلکه حتی پیش از ریختن آب سرد، پرت کردن چیزی و هر کاری که میتواند به یک موجود فرضی در محل آسیب برساند یا برای او اهانت آمیز باشد (مانند انداختن آب دهان و…) نیز باید «بسم الله» گفت. و ذکر این عبارت برای دور کردن جنها از محل و ایمن ماندن از آسیب احتمالی آنها موثر است. البته عدهای نیز متعقدند که ذکر «بسم الله» به تنهایی چاره ساز نیست و حتی نوعی دعوت از آنان محسوب میشود و حتماً باید عبارت را کامل و به صورت «بسم الله الرحمن الرحیم» به کار برد.
در تهران قدیم عدهای از ساکنان را عقیده بر این بود که گاه و بیگاه در مواقع معین در حمامها جنها رفت و آمد میکنند و با احتیاط قدم به حمام میگذاشتند، مخصوصا شبها خیلی با ترس و وهم در حمام وارد شده و خود را شستشو میکردند. گویند مظفرالدین شاه از همینگونه افراد بود …معی را عقیده بر این بود که جنها گاهی برای اغفال و فریب مردم و کشانیدن آنها به حمام، زودتر از موعد مقرر در بوق حمام میدمند … مردم برای رفع و دور کردن اجنه به بعضی عوامل متوسل میشدند و از جمله جام چهل کلید و این جام از برنج ساخته شده بود و دستهای داشت که آن را سوراخ میکردند و بر چهل پاره برنج یا مس بعضی کلمات را حک میکردند، ضمنا بعضی دعاها را به خط خوش به روی جام میکندند.[۴]
قرآن مجید وجود جن را تصدیق کرده است و ویژگی های زیر را برای او برمی شمارد:
1.جن موجودی است که از آتش آفریده شده، بر خلاف انسان که از خاک آفریده شده است. [1]
2. دارای علم ، ادراک، تشخیص حق از باطل و قدرت منطق و استدلال است. [2]
3. دارای تکلیف و مسئولیت است. [3]
4. گروهی از آن ها مؤمن و صالح و گروهی کافرند.[4]
5. دارای حشر و نشر و معادند. [5]
6. قدرت نفوذ در آسمانها و خبرگیری و استراق سمع داشتند و بعداً منع شدند. [6]
7. با بعضی از انسانها ارتباط برقرار می کردند و با آگاهی محدودی که نسبت به بعضی از اسرار نهایی داشتند، به اغوای انسانها می پرداختند. [7]
8. میان آنها افرادی یافت می شوند که از قدرت زیادی برخوردارند، همان گونه که میان انسان ها چنین است. [8]
9. قدرت بر انجام بعضی از کارهای مورد نیاز انسان را دارند. [9]
10. خلقت آنها روی زمین قبل از خلقت انسان ها بوده است. [10]
11. در داستان حضرت سلیمان علیه السلام وقتى عفریتى از جن مدعى مىشود که می تواند تخت بلقیس را به نزد سلیمان آورد پیش از آن که از مجلسش برخیزد، [11] حضرت سلیمان آن جن را تکذیب نمىکند؛ اگر چه در قرآن نیامده است که آن جن تخت را آورد. [12]
از مجموع این آیات استفاده می شود که جن یک موجود خیالی نیست و یک موجود واقعی مادی است که ارتباط با او امکان پذیر است و عده ای هم با او ارتباط برقرار کرده اند. اگرچه از روزگاران قدیم بین انسان و جن، شیوه های مختلفی از روابط تصور می شده است، اما ما تنها شیوه هایی را که در روایات معتبر آمده است می توانیم بپذیریم.
در این جا به بعضی از گونه های این روابط که در قرآن و روایات و سخنان دانشمندان ذکر شده، اشاره می کنیم:
ألف: پناه بردن به جن؛ در قرآن مجید آمده: “و همانا مردانی از انس به مردانی از جن پناه می بردند، پس به سختی های ایشان می افزودند”. [13]
رسم عرب چنین بود که هرگاه به بیابان هولناکی می رسیدند، به جن آن وادی پناه می بردند. اسلام این کار را نهی کرده و پناه بردن به آفریننده ی جن و انس را امر فرموده است. [14]
ب: تسخیر جن؛ تسخیر جنیان و به خدمت گرفتن آن ها، گرچه ممکن است اما میان فقها در باره ی این که آیا چنین کاری جایز است یا نه؟، بحث است. قدر مسلم آن است که این کار نباید از راهی که شرعا حرام است صورت گیرد یا باعث آزار و اذیت آن ها شود و نیز نباید به کارگرفتن آنها برای کارهای نامشروع و حرام باشد زیرا انجام کار نامشروع، حرام است چه با واسطه باشد یا بی واسطه. [15]
از آیت الله العظمی خامنه ای؛ در باره ی حکم مراجعه به افرادی که از طریق تسخیر ارواح و جن اقدام به معالجه مىکنند، با توجه به این که یقین وجود دارد که آن ها فقط کار خیر انجام مىدهند، سؤال شد، ایشان جواب فرمودند: این کار فى نفسه اشکال ندارد، مشروط بر این که از راه هایى که شرعاً حلال هستند، اقدام شود. [16]
برای خواندن به ادامه مطلب بروید
سلام من سرتاسر زندگیم پر از اتفاقاتیه که دارم ازش یک کتاب میسازم
۱۲ سالم بود متدین و نماز خون بودم از مدرسه اومدم خونه طبق معمول خونه کسی نبود
در رو بستم و شروع به درس خوندن کردم خونه ما کنار قبرستان پر از درختیه داشتم درس میخوندم که دیدم از توی راه رو صدای پا میاد از ترس دزد رفتم
داستانهای ترسناک واقعی جن
نگاه کردم کسی پشت در نبود در حیاطو قفل کرده بودم پس گفتم حتما روزه گرفتتم ولی گرسنه نبودم
باز نشستم صدا اومد ولی این بار صدایی بود که انگار انسانی رو دارند خفه میکنند وخس خس میکرد ترسیدم بسم الله گفتم
داخل آشپز خانه رفتم کسی را ندیدم میز تلویزیون بزرگی داشتیم جثه کوچکم را پشتش پنهان کردم
تلویزیون روشن بود ولی با صدای کم
در کابینت ها محکم بهم میخورد وباز هم صدای خس خس گریه کردم حس کردم وارد خانه شده ودر کمد دیواری را باز کرد من از پشت میز تلویزیون یواشکی سرگ کشیدم
صدای ممتد تلویزیون که موجود پنهانی کم وزیاد میکردش را شنیدم واز خدا خواستم بمن که برایشروزه گرفته بودم کمک کند
هوا داغ وسنگین تر میشد نفس های تند میکشید انگار قصد پیدا کردنم را داشت جسم زرد رنگی را دیدم که دارد وارد اتاق خواب میشود
داشتم سکته میکردم ولی کمی دور شد من با چشمانم بدن زشت او را دیدم انگار داشت با خودش حرف میزد
ولی جمله ای با صدای ظریف ونامفهوم شب شده بود ومن مادر را تو دلم فریاد میزدم
صدای زیبای ربنا از تلویزیون پخش شد و واشک ریختم اون موجود ترسناک با صدای وحشتناکی چرخ خورد وبه زمین افتاد
اذان گفت ومن حاظرم دستم را روی قرآن بگذارم که هوای خانه سنگینی خود را از دست داد وعادی شد
ولی در باز شد ومن باز ترسیدم صدایی مرا بخود خواند دخترم وقتی مادر چهره کبود شده من را دید گریست و این علنا واقعیت بود
بررسی اتفاقات عجیب و ترسناک جهان.
5,312 total views, 31 views today
جن گیری تلاش برای اخراج جن، شیطان یا ارواح شرور از شخص یا محلی است که باور دارند مورد تسخیر قرار گرفتهاست. کسی که جنگیری را انجام میدهد، جنگیری خوانده میشود و غالباً شخصی روحانی است که توسط کلیسا این تعلیمات، تواناییها و قدرتها را فرا گرفتهاست. کلیسایکاتولیک و پاپ بندیکت شانزدهم از این موضوع حمایت میکنند و تحت رهبری پدر گابریل آمرث اقدام به تأسیس انجمن بینالمللی جنگیران نمودهاست جنگیری و اساساً حلول شیطان در جسم آدم در کلیسای کاتولیک مفهومی پذیرفتهشده است.
کمتر کسی تا بحال فیلم جن گیر را ندیده یا درباره اش نشنیده است اما کمتر درباره داستانی که این فیلم معروف براساس ان ساخته شد گفته شده است. رولاند یا رابی مانهایم پسر نوجوانی که در سال 1940 در ایالت مریلند امریکا به دنیا امد وی خانواده خود را از دست داده بود و به همراه تنها عمه خود زندگی می کرد در اواخر سال 1954 او رفتار های عجیبی از خود بروز می داد صدا او ترسناک شده و قدرت او افزایش یافته بود حرکت مبلمان خانه ،لرزیدن پنجره ها ، رفتار های نگران کننده رولاند و پرواز وی در اتاق خوابش باعث شد عمه وی کلیسا را در جریان بگذارد دو تن از پدران کلیسا در محل حاضر شدن با دیدن وخامت اوضاع از واتیکان اجازه جنگیری را گرفتند در حین جن گیری یکی از پدر ها از پنجره اتاق رولاند سقوط می کند و کشته می شود و رولاند در نهایت جان خود را از دست می دهد.
در سال 1971 رمان جنگیر توسط ویلیام پیتر نوشته می شد و در سال 1973 فیلم جن گیر اقتباس از این رمان ساخته می شود اما کارگرادن این فیلم نقش پسر جن زده را با جنس مونث عوض می کند تا حس ترس و دلسوزی را در بینندگان بی افزاید.
داستانهای ترسناک واقعی جن
زمستان سال ۱۹۷۰،راجر و کارولین پرون به همراه ۵ دختر خود آندرهآ ، نانسی ، کریستین ، سیندی و اپریل به یک عمارت دو طبقهی عجیب واقع در منطقهی “هریسویل رُدآیلند نقل مکان کردند، عمارتی که به نام ملک آرنولد پیر نامگذاری شده بود. ظاهر این خانهی اربابی نشان نمیداد که چه ترس و وحشتی را در دل خود پنهان کرده است، ترسی که به زودی دامنگیر این ساکنان جدید میشد مدتها بود که والدین به دنبال خرید خانهای رویایی بودند که تا حد امکان راحتی فرزندان آنها را فراهم کند. خانواده از این جابجایی راضی بودند، این خانهی ۱۰ اتاق خوابه که در زمینی به وسعت ۲۰۰ جریب ساخته شده بود، فضای کافی را برای همه دختران فراهم کرده بود، از سوی دیگر چشمانداز این منطقه نیز زیبا و رویایی بود. به نظر میرسید همه چیز دست به دست هم داده تا روزهای رنگارنگ و پر نشاطی در انتظار خانوادهی پِرون باشد، اما این تنها یک تصور اشتباه بود. این رویا خیلی زود به کابوس بدل شد.
پرونها از همان اولین ساعات ورود به خانه حس میکردند چیزی ناخوشایند خانهی دوست داشتنی آنها را تحت تأثیر خود قرار داده است. شاید این مسئله به تاریخچهی این خانه باز میگشت. این ملک نخستین بار در سال ۱۶۸۰ بنا نهاده شده بود. هشت نسل از یک خانواده در این عمارت متولد شده، زندگی کرده و در نهایت جان سپرده بودند، مرگ و میری که همیشه هم طبیعی نبود. بهعنوان مثال خانم “جان آرنولد” در سن ۹۳ سالگی خود را در اصطبل خانه دار زده بود. همچنین چندین مورد دیگر خودکشی به وسیلهی سم یا دار زدن نیز در طی این سالها گزارش شده بود. به این آمار باید قتل یک کودک ۱۱ ساله به نام “پرودنس آرنولد” توسط یک کارگر مزرعه و البته پیدا شدن اجساد ۴ مرد را اضافه کرد که به شکلی اسرارآمیز منجمد شده بودند. شاید به همین دلیل بود که فروشندهی خانه به راجر توصیه کرد در تمام طول شب، چراغها را روشن بگذارد.
تقریبا تمام اعضای این خانواده به اشکال مختلف حوادث ماورایی را تجربه کردند، اما در این میان، مادر خانواده بیش از دیگران در مرکز توجه ارواح قرار داشت. او یکی از اولین تجربیات خود را این گونه بیان میکند: یک بار با یک زن ملبس به لباس خاکستری مواجه شده که سرش گویی از یک سو آویزان بود و با صدایی ناخوشایند خطاب به او گفت:برو بیرون، من شما را با مرگ و تاریکی از این خانه بیرون میرانم
روزها یکی پس از دیگری با حوادثی عجیب و غیر قابل توضیح سپری میشد. تختخوابها تکان میخوردند، اسباب و وسایل منزل یا از این گوشه و به آن گوشه سر میخوردند یا در هوا معلق بودند. شب هنگام سر و صداهایی عجیبی در خانه به گوش میرسید. گوشی تلفن در هوا معلق بود گویی دستی آن را نگه داشته است، اما با ورود افراد به اتاق، گوشی ناگهان محکم به روی تلفن کوبیده میشد. صندلیها با ورود مهمانان ناپیدا جابجا شده و تابلوهای آویزان از دیوارها سقوط میکردند. پرونها حتی ادعا میکردند یک بار یک دیوار به طور کامل محو شده و از آن چیزی باقی نمانده بود این بخشی از دردسرهای سکونت در این عمارت بود، اما شاید در مقابل اتفاقات پیش رو، بخشی ناچیز به شمار میآمد.
چهرهی ترس به زودی بیش از پیش خود را به خانواده نشان داد. در ورودی منزل نیمه شب باز میشد و سپس با صدایی بلند بسته میشد. بعضی از درها تکان میخوردند و بعضی قفل میشدند، یک بار گویی نیرویی کل خانه را میلرزاند. روح پسربچهای چهار ساله هر شب در خانه پرسه میزد و مادرش را صدا میکرد: “ماما مااااما”. نیمه شبها کسی به دخترها لگد میزد یا موهای آنها را میکشید. حتی روح کودکی به “سیندی” گفته بود که اجساد هشت سرباز در دیوار خانهی آنها مدفون شده است، اما بدترین قسمت ماجرا زمانی فرا رسید که یک روح خبیث، کارولین را هدف قرار داده و شروع به شکنجه، آزار و اذیت او کرد.
نام این زن “بتشیبا تایر” بود. او در سال ۱۸۱۲۲ در “رُدآیلند” متولد شد و تمام عمرش را به همراه همسرش “جادسون شرمن” در حومهی “هریسویل” سپری کرد. گفته میشد او صاحب چهار فرزند شد که سه تای آنها در همان اوان کودکی جان سپردند. اگرچه در آن زمان آمار مرگ و میر کودکان بالا بود، اما مرگ فرزندان، بتشیبا را در مرکز سؤظن قرار داد. به خصوص به دلیل زخمهای مرموزی که روی سر کودکان دیده شد، گویی کسی با یک وسیلهی تیز سوزن مانند، جمجمه آنها را سوراخ کرده بود. مردم فکر میکردند که دلیل این اتفاقات شوم، دست داشتن او در جادوی سیاه و شیطانپرستی است. بعدها گفته شد که او حتی نوهاش را هم در همین راه قربانی کرده است. دادگاهی برای او تشکیل شد ولی به دلیل کمبود ادلّهی لازم، رأی به بیگناهی او داده شد. “بتشیبا” شاید از نظر قانونی بیگناه بود، ولی این امر ذهنیتی که مردم از او داشتند را تغییر نداد. به ویژه که در آن زمان گفته میشد او خدمتکاران را به دلیل خطاهای جزئی مورد آزار و شکنجه قرار داده و به آنها گرسنگی میدهد. در نهایت او در ۲۵ ماه می ۱۸۸۵ با حلق آویز کردن خود از درختی در پشت اصطبل به زندگیش خاتمه داد. پزشک قانونی که او را معاینه کرد، گفت تا به حال چنین چیزی ندیده است. بدن لاغر “بتشیبا” به گونهای خشک شده که گویی از سنگ ساخته شده بود. اکنون به نظر میرسید روح بتشیبای عصبانی این خانه را تسخیر کرده است.
در ابتدا روح از فشارهای فیزیکی برای مجبور کردن کارولین به ترک خانه استفاده کرد، او را نیشگون گرفته یا به صورتش سیلی میزد. اما رفته رفته این شکنجه ابعاد بدتری به خود گرفت. روح بعدا کارولین را با آتش مورد حمله قرار داد و حتی آن گونه که کارولین توصیف میکند، او را با چیزی شبیه به سوزن زخمی میکرد. او میگوید یک بار که روی کاناپه دراز کشیده بود، حس کرده که چیزی سوزن مانند به پایش فرو رفته است، وقتی به پایش نگاه کرده حفرهای خون آلود مشاهده کرده که گویی با سوزن خیاطی سوراخ شده است. اما ظاهرا کارولین و خانوادهاش قصد ترک خانه را نداشتند. اینجا بود که روح ناراضی تصمیم گرفت این بار کارولین را از درون مورد هجوم قرار دهد.
این حملهها دیگر بیش از تاب و توان کارولین بود به طوری که خانواده حس کردند کارولین تسخیر شده است، برای همین دست کمک به سوی دو محقق عالم ارواح دراز کردند و اینجا بود که بالاخره زوج معروف “وارِن” وارد ماجرا شدند.
“لورن و اد وارن” محققان دنیای ماورالطبیعهای بودند که به دلیل تحقیقاتشان پیرامون مسئلهی “عمارت اِمیتی ویل” و همچنین “عروسک تسخیر شدهی آنابل” شهرتی قابل توجه داشتند. به محض ورود به خانهی پرون، لورن نیروی تاریکی را از وجود کارولین حس کرد. به نظر میرسید روح بتشیبای عصبانی این خانه و به خصوص یکی از ساکنانش را تسخیر کرده است. اما پیش از خانوادهی پرون، دیگرانی هم در این خانه سکونت داشتند، پس چرا “بتشیبا” چنین رفتاری را با این خانواده در پیش گرفته بود؟ یکی از اولین فرضیات به محلی نبودن این خانواده میپردازد؛ آنها در اینجا غریبه بودند و همچنین باورهای مذهبی دیگر مسئلهی مورد اشاره بود. در آن زمان به نظر میرسید ایمان خانوادهی پرون چند مستحکم نیست.
لورن وارن میگوید:”ایمان، حافظ شماست. من به خدا باور دارم و همین ایمان به من کمک میکند. خدا از من حمایت کرده و مرا در انجام مسئولیتهایم یاری میکند. در آن زمان خانوادهی پرون فاقد چنین باوری بود و این چیز خطرناکی است.”
در تلاش برای رهایی خانواده از این طلسم و تسخیر، وارنها سعی کردند با روشهای مخصوص، خانه را از ارواح پاکسازی کنند. اما البته در جریان این کار آنها متوجه حقایق جالب دیگری نیز شدند. اینکه “بتشیبا” تنها روح ساکن این عمارت نیست. ارواح درگذشتگان، مدام در این خانه در جنب و جوش بوده و بعضی از آنها هم ظاهرا بیآزار و حتی مهربان بودند. بهعنوان مثال روحی بود که بوی رایحه گل میداد، روح دیگری هر شب دخترها را برای شب بخیر میبوسید. مرد ریزه و میزه و بامزهای هم بود که دوست داشت یکجا نشسته و بازی بچهها را تماشا کند و گاهی دستی نامرئی ماشینهای اسباب بازی را هل میداد. حتی یک روح عاشق نظافت و تمیزی نیز در منزل زندگی میکرد. پرونها اشاره میکردند گاهی با شنیدن سروصدا به آشپزخانه رفته و میدیدند که جارو به گوشه و کنار آشپزخانه حرکت کرده و حتی یک کپّه آشغال در وسط آشپزخانه روی هم انباشه و در انتظار دور ریخته شدن است.
اما این ارواح آن چیزی نبودند که کارولین را از درون و بیرون مورد شکنجه قرار داده بود. تحمل این شکنجهها دیگر خارج از تحمل کارولین بود. لورنها به این نتیجه رسیدند که شاید جنگیری تنها راه نجات کارولین باشد. آنها برای انجام چنین کاری نیازمند اجازهی مخصوص از واتیکان بودند، اما کارولین فرصت چندانی نداشت.
آندرهآ، دختر بزرگ پرونها، در مورد شب جنگیری مادرش چنین میگوید:”آن شب یکی از بدترین شبهای زندگیم بود، تصور میکردم که مادرم زیر این فشار و ترس شدید میمیرد. او با صدایی عجیب که پیش از این هرگز نشنیده بودیم صحبت میکرد. نیرویی شدید که به نظر من متعلق به این جهان نبود او را به فاصله ۲۰ فوت و به اتاق دیگر پرتاب کرد.”
ماجرای ترس و وحشت حاکم بر این خانه در سال ۲۰۱۳ و در قالب فیلم ترسناک احضار (The Counjuring) روانهی پردهی نقرهای سینما شد. لورن وارن خود در مقام مشاور به کارگردان “جمیز وان” کمک کرد. این فیلم به گوشهای از آن چیزی میپردازد که کارولین پرون در آن دوران متحمل شد.
اما پایان ماجرای واقعی خانوادهی پرون چیز دیگری است. بر خلاف آن چیزی که در فیلم شاهد آن هستیم، زوج وارن موفق به حل کامل مسئلهی خانوادهی پرون نشد. در ابتدا به نظر میرسید همه چیز رو به بهبود است، اما خیلی زود اوضاع حتی از قبل هم بدتر شد. در حقیقت این گونه که به نظر میرسد، محققان فعالیتهای فراواقعی به جای حل مشکل، ظاهرا تنها بر خشم نیروهای تاریکی افزوده بودند. پرونها به دلیل وضعیت وخیم اقتصادی آن زمان، ناگزیر همچنان در این خانه زندگی کردند و سالهای ترسناکی را یکی پس از دیگری پشت سر گذاشتند. سرانجام در سال ۱۹۸۰ خانواده بالاخره موفق به فروش املاک شد و از بند این هراس هر روزه رهایی یافت پرونها به جرجیا نقل مکان کرند، جایی که به حد کافی از تاریکی حاکم بر “عمارت آرنولد پیر” فاصله داشت. هر چند بر اساس گزارشهای موجود، نیروهای ماورایی آنها را حتی تا جنوب نیز تعقیب کردند، ولی ظاهرا از شدت و قدرت آنها به حد قابل توجهی کاسته شده بود.
در سال 1974 خانواده اسمورل،جک و جانت به همراه چهار دختر خود(سحر-هدر-شانون-کارن) قصد نقل مکان به غرب پیتستون در ایالت پنسیلوانیا را کردند این خانه قدیمی در محله ایی ارام ساخته شده بود جک و جانت در سال 1967 با یک دیگر ازدواج کرده و جک در 1968 وارد نیرو دریایی ایالات متحده شده بود خانواده اسمورل مذهب کاتولیک داشته و افراد با ایمانی بودند انها زندگی خود را در خانه جدید شروع کردند همه چیز عادی بود تا این که اتفاقات عجیب شروع شد.
تلوزیون خود به خود اتش گرفت صدا های عجیب از حمام باعث شد جک خود را به انجا برساند تمام سینک حمام خط خطی شده بود خانواده اسمورل سگی در خانه نگه داری می کردند اما امکان نداشت سگ بتواند این عمل را انجام دهد این پایان کار نبود این خطوط در دیوار های چوبی انبار خانه هم دیده شد اما باز جدی گرفته نشد.
تا این که در سال 1975 سحر دختر بزرگ خانواده جسمی با چهره ایی وحشتناک را در اطراف اتاق خواب خود می بیند که در حال پرواز است این اتفاق چندین و چند شب رخ می دهد فعالیت های ماورا الطبیعه در خانه افزایش یافته و هر بار سینک های حمام تعویض می شد باز علامت چنگ ها روی ان دیده می شد هر شب صدای پا جسمی در راه پله باعث رعب و وحشت خانواده اسمورل می شد مبلمان انها خود به خود جا به جا می شد و گمان می رفت بر روی صندلی فردی نشسته است پس از گذشت زمان کم کم انها بوی بدی را در خانه احساس می کردند خانه بصورت عجیبی سرد شده بود و صدا های ترسناک شنیده می شد.
در ماه فوریه 1985 جانت در حال شستن لباس در زیر زمین خانه بود که جسمی عجیب را می بیند که به او حمله ور می شود این شروع موج جدیدی از اتفاقات خشن تر بود چند روز بعد پنکه سقفی خانه بر روی شانون سقوط می کند اما او از چنگال مرگ فرار می کند.
در سال 1986 جک و جانت سراغ دو نفر از معروف ترین کارشناسان ماورا الطبیعه ان زمان رفتندند اد و لورن وارن به همراه کاراگاهان پلیس و چند تن از روانشناسان ان زمان شروع به تحقیق بر سر مسائل ان خانه کردند بر اساس اطلاعات،وارن توانایی دیدن شیاطین را داشته که نوعی موهبت الهی بود (چشم برزخ) پس از چند روز وارن وجود 4 جن را در خانه خانواده اسمورل تایید کرد.
وارن برای ازار اجنه نوار های مذهبی در سر تا سر خانه پخش می کرد و پروردگار را عبادت می کرد این باعث اتفاقات وحشتناک شد آینه ها می لرزید کمد ها تکان می خورد صدا هایی ترسناک به گوش می خورد فحاشی هایی همچون (حرا.مز.اده ….)که اکثرا خطاب به وارن بود.
چند شب بد جک اسمورل مورد حمله جن قرار گرفت که به گفته خودش به شکل زن جوان با چشم های قرمز و لثه سبز بود جانت همه او را دید که شبیه سایه بود این باعث شد اد و لورن وارن از واتیکان در خواست کمک کنند اسقف در محل حاضر شد انها شروع به اخراج شیاطین از خانه کردند که این عمل باعث شد جنی به شکل خوک بر روی دو پا بود وارد جسم جانت شود (بعد از خروج جن جانت چهره ان را تفسیر کرد) وارن به کمک اسقف توانستند جانت را از شیطان خلاص کنند مدتی خانواده اسمورل از دست شیاطین خلاص شدند اما پایدار نماند و انها در سال 1986 از خانه شیطانی نقل مکان کردند واتیکان تا سال 1988 به جن گیری در این خانه ادامه داد که در اخر اعلام کردند توانسته اند شیاطین را از این خانه خارج کنند اما صحت و سقم ان مشخص نیست در اخر خانواده اسمورل داستان زندگی خود را در کتابی به نام(خالی از سکنه)به چاپ رساندند.
کلارا جرمانا دختری شانزده ساله در شهر ماموریت سنت مایکل در ناتال، آفریقای جنوبی بود.در سن شانزده سالگی ، جن در جسمش رخنه می کند کلارا بعدا این اطلاعات را به پدرش هورنر اراسموس داد و توسط یک راهبه در فضای مجازی منتشر شد که کلارا به زبان هایی صحبت می کرد که هیچ دانشی از ان زبان نداشت
این واقعیت نیز توسط دیگر شاهدان تصدیق شده بود که او به زبان های “لهستانی، آلمانی، فرانسوی و سایر زبانهای دیگر صحبت می کرد.” راهبه گزارش داد که کلارا اسرار آمیز ترین تجاوزات توسط افرادی که تا به حال انها را ندیده را برملا می کرد علاوه بر این، کلارا نمی توانست حضور اشیاء پر برکت را تحمل کند و به نظر میرسید و اغلب تحمل حضور راهبه ها را در اتاق نداشت و با انها درگیر می شد راهبه ها گزارش دادند کلارا صدا های عجیبی داشت یک خانم در حال بازدید حتی نوشت:
تا به حال همچینصدایی نشنیده بودم نه شیرهای آفریقای شرقی و نه گاو نر عصبانی همچین صدایی ندارد گاهی اوقات، آن را مانند یک گله واقعی از حیوانات وحشی که توسط شیطان ادغام شده بودند، یک کور جهنمی را تشکیل دادند تشبیح می کرد
به گفته برخی، این دختر را در حال پرواز در اتاق به صورت افقی و عمودی دیده اند طبق یک کتاب راهنمای لوتری روانپزشکی،این نشانه های یک بیماری روانی نمی تواند باشد(شیزوفرنی) در نتیجه، دو کشیش کلیسای کاتولیک، سرپرست Mansueti (مدیر ماموریت سنت مایکل) و Rev. Erasmus (پدر کلیسا )، برای خارج کردن جن از جسم کلارا اقدام کردند که دو روز طول کشید.در روز دوم گفته شد که جن خارج گردیده و دخترک شفا پیدا کرده است .
انه لیزه میشل،متولد 21 سپتامبر 1952 در ایالت بایرن جمهوری فدرال سابق آلمان ،پدر و مادر وی پیرو مذهب کاتولیک بودند، میشل هم فردی مذهبی بود و حداقل دو بار در هفته برای اعتراف به کلیسا می رفت در سال 1968، در سن 16 سالگی، میشل به طور ناگهانی دچار تشنج شدید شد تشخیص دکتر وی بیماری صرع بود با تجویز دارو موقتا خوب شد اما توهمات میشل شروع شد حتی بیشتر از توهم او در اتاق به پرواز در می امد که دلیل قانع کننده نداشت.
میشل شروع به خودرو عنکبوت و مگس کرد صدای میشل تغییر کرد بسیار ترسناک شده بود دارو های دکتر فایده ایی نداشت و پرواز میشل هیچ جواب قانع کنند ایی نداشت در سال 1973، زمانی که میشل 20 ساله شد والدین وی به کلیسا مراجعه کرده از انها کمک بخواهند علائم میشل روز به روز بدتر می شد، در نهایت کشیش کلیسا راضی شد تا دست به کار شود.
مراسم در حدود 10 ماه از سال 1975 تا 1976 برگزار شد در این زمان کشیش دو بار در هفته برای در اوردن جن از روح میشل اقدام می کند در نهایت مشخص گردید شش شیطان در جسم میشل رخنه کرده اند اما کشیش نتوانست انها را خارج کند.
در این زمان وزن او به 30 کیلو کاهش یافت و در نهایت میشل در اوایل سال ژوئیه سال 1976 بر اثر گرسنگی و تشنگی فوت کرد پلیس علت مرگ آنه لیزه را سوءتغذیه (کم آبی) عنوان کرد. او افراد خاطی از جمله پدر و مادر آنه لیز و دو کشیش را در مرگ او بازداشت کرد، زیرا پلیس بر این باور بود که اگر آنه لیزه را وادار به خوردن غذا کرده بودند، شاید او شانس بیشتری برای زنده ماندن داشت. یک روانشناس که از سوی دادگاه مامور تحقیق شده بود بر این باور بود که آنچه بر آنه لیزه اتفاق افتاده بود یک اضطراب و تنش شدید روانی بوده که میتوانست قابل درمان باشد.
این داستان عجیب ماجرای دختری است که گاهگاه از فرو رفتن دندانهای یک موجود نامرئی در بدنش ، وحشتزده می شد و داد و فریاد میکرد . حتی زمانیکه پلیس به کمکش شتافت باز هم به فریاد زدن ادامه داد . هیچکس نمیدانست این موجود ناشناخته که دندان های خود را در بدن این دختر بیچاره فرو می کند ، چیست ؟و تا به امروز نیز کسی موفق به شناسایی آن نشده است . در شب دهم ماه مه 1951 که شب آرام و گرمی بود ، پلیس این دختر را که دچار هیجانات شدید عصبی شده بود ، به مرکز فرماندهی کل اورد . پزشک مخصوص او را تحت معایناتی قرار داد و سپس در حالیکه غرغر می کرد ، کلاهش را روی سرش جابجا کرد و با اوقات تلخی گفت : این درست و منطقی نیست که برای معاینه یک دختر مصروع نصف شب مرا از رختخواب بیرون کشیده اید . شهرداری مانیل چیزی نگفت و با حیرت به پزشک عصبانی و دخترک بیچاره که فریاد می زد ، نگاه می کرد . تاول هایی که در محل دندان گرفتگی بود ، روی بازویش دیده می شد . آیا این امکان وجود داشت که در موقع بروز حمله عصبی خودش بازویش را گاز گرفته باشد ؟ و یا اینکه همانطور که ادعا می کرد موجودی نامرئی او را در اتاق دربسته اش وحشیانه مورد حمله قرار می داد ؟ هر چه که بود ، این مورد خاص آنقدر عجیب بود که آنها را وادار کرد تا پزشک را نیمه شب به آنجا بکشانند .
شبیه همین اتفاق برای دختر 17 ساله ای بنام کلاریتا ولانوا (Clarita Villaneuva) رخ داد . حالات این دختر بقدری حیرات انگیز بود که مأمورین ، رئیس پلیس را فراخواندند و او به نوبه خود پزک مخصوص را بر بالین دختر حاظر کرد . و سپس هر دو به زندان رفتند تا علت آنهمه شلوغی و جنجال را پیدا کنند . پلیس این دختر را که از آوارگان جنگ بود و در خیابانهای شهر مانیل سرگردان شده بود و عده ای دورش جمع شده بودند ، را پیدا کرد . این دختر مدعی بود که توسط یک موجود نامرئی مورد حمله قرار گرفته است . ناظرین این صحنه که اغلب آنها از میخانه های اطراف بیرون آمده بودند ، او را مسخره می کردند و وانمود میکردند که او دیوانه است . به هر حال هر چه که بود ، پلیس قضاوت را به عهده متخصصین گذاشت . آنها دختر را در حالیکه سعی داشت خودش را از دست آنها خلاص کند ، گرفتند و به سلول زندان انداختند . زمانیکه در را پشت سرش بستند ، کلاریتا خودش را بر زمین انداخت و پلیس هم به خواهش او ، برای اینکه نگاهی به محل گاز گرفتگی روی بازویش بیاندازد ، ترتیب اثری نداد .
داستانهای ترسناک واقعی جن
تنها توضیحی که کلاریتا در مورد این موجود نامرئی می توانست ارائه بدهد این بود که :
این موجود شبیه به انسانی غول پیکر با چشمانی درست و ترسناک و لباسی گشاد و سیاه رنگ بود و هر وقت که قصد حمله داشت در هوا معلق می شد . پس از گذشت لحظاتی ، دختر دوباره شروع به داد و فریاد کرد و می گفت که آن موجود وحشتناک بازگشته است و از میان میله های زندان اورا مورد آزار قرار می دهد . پلیس که از این رفتار دختر ، خشمگین و در عین حال مضطرب شده بود ، در زندان را باز کرد و در ختر را در حالیکه با صدای بلند ، فریاد می کشید ، به سالن زندان راهنمایی کرد . در انجا پلیس آثار گاز گرفتگی های تازه ای را روی شانه و بازوی دختر مشاهده کرد . محل های کبودی به چیزی شبیه به آب دهان آغشته بود . مامورین با عجله رئیس زندان را مطلع کردند . پس از رسیدن رئیس پلیس و شهردار ، پزشک مخصوص دختر را معاینه کرد . نکته عجیب و شگفت آور ، اینجا بود که هیچکس قادر نیست تا پشت گردن و شانه خود را گاز بگیرد . کلاریتا بقیه شب را روی نیمکتی در جلوی اداره پلیس گذراند ، و آنقدر گریه کرد تا بالاخره خوابش برد . صبح روز بعد ، وقتیکه پلیس اماده شد تا او را به جرم ولگردی به دادگاه ببرد ، دختر دوباره شروع به داد و فریاد کرد . آن چیز نامرئی برگشته بود و پشت او را گاز می گرفت . دو پلیس قوی هیکل او را گرفتند و دیگری نیز دستهای او را نگه داشت . مامورین پلیس در برابر چشمان حیرت زده خود علائم گاز گرفتگی تازه ای را روی بازوها ، کفت دست و گردن دختر بیچاره دیدند . این حمله حداقل 5 دقیقه ادامه داشت تا اینکه دختر در اثر شدت درد از هوش رفت و روی زمین افتاد . پزشک مخصوص زندان دوباره او را معاینه کر و با تعجب سر خود را به نشانه پاسخ منفی تکان داد . زیرا هیچ گونه آثار غش یا صرع در وی دیده نمی شد .
محل های دندان گرفتگی واقعی بودند . پزشک بلافاصله شهردار و اسقف اعظم را خبر کرد . تقریبا 30 دقیقه قبل از رسیدن آنها دختر به هوش آمد . آثار گازگرفتگی روی بازوهایش ورم کرده بود و کف یکی از دستهایش نیز کبود و متورم شده بود . زمانیکه شهردار و پزشک مخصوص او را به بیمارستان زندان می بردند ، کلاریتا شروع به جیغ . داد کرد و گفت که ان موجود نامرئی دوباره به او حمله کرده است و اینبار او تنها نبود ، بلکه یک موجود چشم درشت دیگر نیز به کمکش آمده بود . شهردار بعدا تاکید کرد که علائم کبودی در اطراف گردن و سر انگشتان دختر دیده شد .سفر پازنده دقیقه ای به بیمارستان زندان ، برای شهردار مانیل ، پزشک مخصوص ، خود دختر و راننده اتومبیل یک کابوس وحشتناک بود . اما این حملات یکباره متوقف شدند و کبودی ها و محل دندان گرفتگی ها به تدریج از بین رفت و دیگر هیچگاه چنین حادثه ای برای وی پیش نیامد . پس از این ماجرا شهردار اظهار داشت که : « برای این واقعه شگفت آور هیچ توجیه قابل قبولی وجود ندارد »
مارینا لارا(Mariana Lara)پزشک مخصوص نیز در اینباره گفت : «هر بار که حمله شروع میشد ، من از حیرت بر جای خود خشک می شدم »
عمارت زیبای سه طبقه که به لطف سبک معماری جالب و مستعمراتی خود مورد توجه قرار داشت، چندین سال قبل شبی تلخ و ناخوشایند را پشت سر گذاشت. شبی شوم که با صدای شلیک گلوله، رنگ خون گرفت. شبی که دیوارهای خاموش آن، شاهد جان باختن اعضای یک خانواده بودند. والدین و کودکان در خواب ناز بودند، وقتی الههی مرگ در قالب یکی از نزدیکترین خویشاوندان آنها، جان تک تکشان را گرفت. اما ظاهراً این رویداد تلخ ، با تار و پود این خانه عجین شده و منشأ حوادث ترسناکی شد که ساکنان بعدی خانه را درگیر خود کرد. ماجرای خانوادهای که یک سال پس از این اتفاق به این عمارت نقل مکان کردند، زمانی بسیار مورد توجه رسانهها بود. عنوان تسخیر شده، لقبی است که پس از این واقعه، نصیب خانهی “اِمیتی ویل” شد از زمان حادثه، این عمارت بیش از آنکه در تملک کسی باشد، برای فروش گذاشته شده است و ظاهراً کسی دوست ندارد در آن ساکن شود که البته قابل درک است.
بیشتر بدانید:
در ۱۳ ماه نوامبر سال ۱۹۷۴، در “اِمیتی ویل” نیویورک، مرد جوان ۲۳ سالهای به نام رونالد دِفو (Ronald Defeo) به داخل کافهای به نام “هری” هجوم آورده و فریادزنان خبر داد که به والدینش تیراندازی شده است. پلیس پس از رسیدن به منزل خانوادهی دفو، اجساد ۶ عضو این خانواده یعنی پدر “رونالد دفو” ۴۳ ساله، مادر “لوئیس بریگانت دفو” ۴۲ ساله و چهار فرزند آنها “داون” ۱۸- “آلیسون” ۱۳- “مارک” ۱۱ و “جان متیو” ۹ ساله را در حالی یافت که در تختخوابهای خود و با شلیک گلوله کشته شده بوند.
رونالد ادعا میکرد که در زمان تیراندازی در منزل حضور نداشته است و تنها پس از بازگشت به خانه، با اجساد مواجه شده و بلافاصله هم برای خبر دادن به کافهی هری رفته است. اما با جستجوی پلیس، یک جعبه گلوله اسلحهی “35-Marlin” در اتاق رونالد کشف شد و اینجا بود که او دیگر راهی برای انکار نیافت و به این جنایت هولناک اعتراف کرد. بعد از یک روند دادرسی طولانی، رونالد برای هر شش فقره قتل مجرم شناخته شده و محکوم شد.
هر چند پس از ختم دادرسی و به خاک سپردن اجساد قربانیان، هنوز هم سوالاتی بی جواب مانده بود. به عنوان مثال هرگز پاسخی به این پرسش داده نشد که چگونه یک نفر موفق شده به تنهایی ۶ عضو خانوادهی خود را به قتل برساند و در عین حال با هیچ مقاومتی هم روبرو نشود؟ همچنین سلاح به کار رفته نیز عجیب بود، چرا که شلیک با این نوع اسلحه تقریباً بیسابقه بود.
همان گونه که گفتیم اجساد قربانیان در حالی کشف شد که هیچ گونه زخم دفاعی در بدن نداشتند، بررسی پزشکی قانونی مدرکی دال بر وجود سم یا دارو را در خون هیچ کدام از آنها نشان نداد. به علاوه اجساد قربانیان به هیچ وجه از جای خود تکان داده نشده بود.
یک کشیش کاتولیک به نام “پدر رِی پکورارو” (Ray Pecoraro) به درخواست لاتزها به منزل آنها آمد تا برای خانوادهای که تازه به آن جا آمده بودند، آرزوی سعادت و خوشبختی کند. زمانی که کشیش به طبقهی دوم عمارت و اتاقی که روزگاری متعلق به مارک و جان دفو بود، وارد شده و میخواست آن جا را با آب مقدس تطیهر کند، دستی نامرئی را احساس کرد که مدام به او سیلی میزند و صدایی شنید که خطاب به او میگفت: از اینجا بیرون برو”، کاری که کشیش بلافاصله آن را انجام داد.
البته کشیش قبل از رفتن به ملاقات خانم و آقای لاتز رفت. او در مورد صدایی که شنیده بود چیزی به آن دو نگفت، اما مصراً از آنها درخواست کرد که به هیچ عنوان اتاق بالای پلهها را به عنوان اتاق خواب مورد استفاده قرار نداده و در ضمن به هیچ کسی هم اجازه ندهند در آن اتاق بخوابد. خانوادهی لاتز این توصیهی خیرخواهانه را مورد توجه قرار داده و از این اتاق به عنوان خیاط خانه استفاده کردند.
از نخستین شبی که آنها به این خانه نقل مکان کردند، تجربیات عجیب و ترسناک هم شروع شد و با گذشت هر روز، این مسئله به بحث و جدل بیشتر خانواده دامن میزد. به عنوان مثال جرج دائماً احساس سرما میکرد، به طوری که ناگزیر، مدام در حال ریختن هیزم به داخل بخاری بود. همچنین عادات بهداشتی او نیز تغییر کرده و او و همسرش “کتی” از نظر سلامتی دچار مشکل شده بودند.
دختر کوچک لاتزها بیشتر اوقات خود را در اتاقش با همبازی خیالی خود سپری میکرد، همبازی که از سوی او این گونه توصیف میشد: ” دختری به نام “جودی” با چشمان درشت قرمز و اندازهای متغیر که گاهی از خود خانه نیز بزرگتر است.” این دخترک مرموز همچنین ادعا میکرد که هیچ کس قادر به دیدن او نیست، مگر خود او تمایل به دیده شدن داشته باشد. در همین حین وقوع حوادث عجیب و غریب همچنان ادامه داشت، رایحههای عجیبی در گوشه و کنار خانه به مشام میرسید، نیمه شب و در حالی که همه در خواب بودند، در جلویی منزل با صدایی شدید باز و بسته میشد. آنها ردِّ پاهایی سیاه روی سرامیک سرویس بهداشتی مشاهده کردند و کتی یک بار توسط نیروی نامرئی لمس شد، زمانی هم مادهای ژلاتینی و سبزرنگ در کل خانه مشاهده شد. در آن اتاق مرموز بالای پلهها صدها حشره پیدا شد، در حالی که فصل مناسبی برای حضور آنها نبود.
جرج هر شب ناخودآگاه ساعت سه و ربع از خواب بیدار میشد، یعنی همان ساعتی که به گمان پلیس، زمان به قتل رسیدن خانوادهی دفو بود. یک بار او در حالی از خواب بیدار شد که شاهد تبدیل همسرش به یک عجوزهی ۹۰ ساله بود و شبی دیگر او را دید که میان زمین و هوا معلق مانده بود. جرج حتی ادعا میکرد که شبی از خواب برخاسته و صدای لرزیدن و تکان خوردن تختخواب فرزندانش را میشنیده ولی توان هیچ اقدامی را نداشته است، چرا که گویی نیرویی نامرئی او را محکم سرجای خود نگه داشته بود.
خانوادهی لاتز بارها سعی کردند که با کشیش کاتولیک تماس بگیرند، اما هر بار تلفن قطع میشد. زمانی که از بازگشت کشیش ناامید شدند، خود دست به کار شدند. آنها هر کدام با یک صلیب تجهیز شده و به گوشه و کنار خانه رفتند و مشغول عبادت و خواندن دعا و سرودهای مذهبی شدند. اما صدایی به گوش رسید که از آنها میپرسید:” نمیخواهید تمامش کنید؟”
اما آخرین شب حضور آنها در این خانهی شوم، بدترین شب آنها بود. صداهای وحشتناکی تمام فضای خانه را پر کرده بود، مبلمان و اسباب و اثاثیه به این سو و آن سوی خانه حرکت میکردند و بچه ها را دچار ترس و وحشتی دیوانه کننده کرده بودند. آن جا بود که درست ۲۸ روز پس از اقامت در این منزل، خانوادهی لاتز عطای این خانه را به لقایش بخشیده و آن را ترک کردند. آنها هیچ چیز از منزل برنداشتند، جرج میگوید که در آن زمان تمام فکر و ذکرش این بوده که اگر کوچکترین چیزی از آن جا با خود ببرد، اتفاق هولناکی خواهد افتاد. خانوادهی لاتز پس از ترک خانه به منزل مادر کتی رفتند و در آرامش آنجا سعی در فراموشی این خاطرات تلخ داشتند.
در این زمان اد و لورن وارن تحقیقات را بر عهده میگیرند دو ماه پس از جریان داستان وحشت” اِمیتی ویل”، “لائورا دیدیو” (Laura Didio) گزارشگر شبکهی ۵ نیویورک با این زوج تماس گرفته و از این خانه و رویدادهای عجیب و غیر قابل توضیح آن صحبت و از آنها خواهش کرد که این مسئله را پیگیری کنند.
یک تیم از گزارشگران، محققان و افراد فعال در زمینهی تجربیات فراواقعی و ماورالطبیعه، توسط “اد وارن” سازماندهی شد. آنها سپس به بازدید این خانه در “خیابان اوشِن” (112 Ocean Avenue) رفتند. اما خانوادهی لاتز حاضر نشدند در این بررسی همراه دیگران شده و دیگر بار به درون این خانه قدم بگذارند.
در طول این بررسی اتفاقات عجیبی افتاد، مثلاً یک بار زمانی که اِد سرگرم خواندن ادعیه مذهبی برای دفع شیاطین در زیر زمین منزل بود، توسط نیرویی فیزیکی هل داده شد و یا لورن احساس کرد که نیروی شیطانی با او مقابله کرده و او را از نظر ذهنی تحت فشار قرار داده است. حتی اجساد خانوادهی دفو را در حالی مشاهده کرد که روی زمین دراز کشیده و بدن آنها با ملافههای سفید پوشیده شده بود، به دنبال این تجربه، او توسط نیرویی ماورایی به عقب پرتاب شد. تیم تحقیقاتی همچنین موفق به ثبت تصویری عجیب و شگفت انگیز شدند، تصویری از شبح یک پسر بچهی کوچک در طبقهی دوم منزل.
آنها دریافتند زمینی که این خانه در آن ساخته شده، زمانی توسط فردی به نام “جان کِچَم” (John Ketchum) مورد استفاده قرار داشته است. ظاهراً در سال ۱۹۲۴، این مرد که ارتباطی هم با جادوی سیاه داشته، در کلبهای در این زمین به کارهایی ناخوشایند مشغول بوده است. جان درخواست کرده که بدن او در این زمین دفن شود و تا آن زمان نیز جسد او همانجا باقی مانده بود.
به علاوه معلوم شد زمانی هم سرخپوستهای “شینیکاک” (Shinicock) را در این زمین زندانی کرده بودند، اینجا خانهی افراد بیمار و دیوانه بوده است، در واقع آنها سرخپوستهای بیچاره را اینجا رها کرده و آنها آنقدر آنجا میماندند تا بمیرند.
وارنها باور داشتند که این ملک دارای انرژی منفی بسیاری بوده که با تاریخی تلخ و سیاه در هم آمیخته است. و در واقع همین تاریخچه باعث شده است تا این خانه همچون آهن ربایی قدرتمند، ارواح شیطانی و مافوق طبیعی را به سوی خود جذب کند. به علاوه آن دو معتقد بودند که همین انرژیها مستقیما زندگی دو خانوادهی دفو و لاتز را نیز تحت الشعاع خود قرار دادهاند.
بعدها زوج وارن بازنشسته شدند و خانوادهی لاتز نیز این ملک و زمین و اسباب و اثاثیه را فروخته و به کالیفرنیا نقل مکان کردند. خانهای که در سال ۱۹۷۵ تنها به مبلغ ۸۰ هزار دلار فروخته شده بود، در سال ۲۰۱۰ با قیمت ۹۵۰ هزار دلار معامله شد.
به هر حال این خانه حتی پس از این ماجراها نیز مورد توجه بازدیدکنندگان و به ویژه عاشقان دنیای ترس و هیجان است. هر چند به تازگی، ادعایی مربوط به فعالیتهای ماورایی در این خانه گزارش نشده است، اما در زمان فروش خانه یک دلال معاملات ملکی به نام “جیمز اسمیت” (James Smith) تجربهای ترسناک را به همراه دیگر همکارانش پشت سر گذاشت. او میگوید که به همراه دو دوست دیگرش به این خانه رفته و گوشه و کنارش را بررسی کردند، همه چیز ظاهراً طبیعی بوده و هیچ علامت مشکوکی مشاهده نمیشد، هر چند دو نفر از آنها حس بدی داشتند. سرانجام آنها به زیرزمین ترسناک خانه قدم گذاشتند و آنجا بود که ورق برگشت. جیمز میگوید که روی دیوار حفرهای را مشاهده کرده و به بررسی آن پرداخت. درست همان زمان متوجه وزش بادی بسیار سرد از میان این حفرهی تاریک شد. با توجه به اینکه آن زمان فصل تابستان بود و هوا بسیار گرم، وزش این باد سرد و تغییر دما که خیلی ناگهانی رخ داد، آنها را وحشتزده کرد. ضمن آنکه جمیز ادعا میکند حس میکرده کسی در آن نزدیکی ایستاده و آنها را میپاییده است. به هر حال این مشاوران جوان به سرعت خانه را ترک کرده و سوگند خوردند که دیگر قدم به داخل نگذارند.
شاید جالب باشد که بدانید جرج لاتز پس از این ماجرا به اشکال مختلف از “رونالد دفو” دفاع کرد، چرا که او باور داشت که رونالد در جنایتی که مرتکب شده، بیتقصیر بوده است. او میگوید این خانه و صداهای مرموزش رونالد بیچاره را وادار به کشتن اعضای خانوادهی خود کردهاند.
با ورود به بخش ایجاد مقاله قادر به ثبت و انتشار مطالب ترسناک خود خواهید بود (ضوابط سایت کاربر محور)
در صورتی که این مقاله را مخالف با قوانین جمهوری اسلامی می دانید به ما گزارش دهید.
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.
دیدگاه
نام
ایمیل
خانه ی قدیمی:
من مادر بزرگ پیری داشتم که توی یه خونه خیلی قدیمی در یکی از محلهای پایین شهر زندگی میکرد و اونهایی که قمی هستند من آدرس خونه مامان بزرگمو بهشون میدم که برن و خونه رو ببینن البته الان بعداز فوت مادر بزرگم در خونه رو از چوبی به آهنی تغییر دادیم.
همیشه یادمه مادر بزرگم تنها زندگی میکرد و بابابزرگم قبل از بزرگ شدن بابام فوت کرده بوده همیشه مادر بزرگم میگفت : ننه جون از اونا میان منو قلقلک میدن و منو اذیت میکنن طوری که حالم بهم میخوره همیشه یادمه قیچی زیر متکاش میگذاشت ولی بازم اذیتش میکردن تا حدی که گاهی میگفت ننه وسایل خونه رو جابه جا میکنن و میز رو میکشن اینطرف و اونطرف بهشون میگم نکنید ولی گوش نمیدن.
داستانهای ترسناک واقعی جن
من میترسیدم اما چرا دروغ بگم باور نمیکردم گاهی مادر بزرگم میگفت ننه چرا ظهر ناهار میخوردم دم در ایستاده بودی و هرچی بهت گفتم غذا بخور گوش نکردی؟؟؟ . درصورتی که من ظهر اصلا اونجا نرفته بودم.
همیشه دلم میخواست صحت گفته های اونو باور کنم تا اینکه یک شب تابستون پیشش موندم و توی حیاط روی تخت دراز کشیدم با وجودی که میترسیدم اما نیروی کنجکاوی بر من غلبه کرده بود دقیقا روبروی من یه ایوون تقریبا بزرگ بود و من پایین توی حیاط کاملا ایوون رو میدیدم و مطمئنم بیدار بودم چون از ترس خوابم نمیبرد…
کمی از شب که گذشت دیدم یه زن با موهای مشکی بلند که موهاش خیلی ضخیم بود از زیر زمین اومد بیرون قلبم داشت میترکید از ترس از پله ها بالارفت و دقیقا پشت به من ایستاد نای حرکت نداشتم و حتی نمیتونستم فریاد بزنم روی تخت نشستم و فقط بهش نگاه کردم، یادم بود که میگفتن از ما بهترون یا جنها سم دارن واسه من به پاهاش نگاه کردم بخدا به اون کسی که همه ما رو افریده قسم پاهاش سم داشت باور کنید به خاک و مامان و بابام قسم سم داشت برگشت و به من نگاه کرد و من دیگه نفهمیدم چی شد و از هوش رفتم…
برجک :
روز اولی بود که پامو میذاشتم تو پادگان…پادگانمون وسط کویر های شهرستان میبد توی یزد بودوسط مرداد ماه بود هوا خیلی خیلی گرم بود و هرجارو که میدیدی فقط کویر بودجو پادگانم خیلی جو سنگین و فوق العاده نظامی تر از نظامی بودکسی با سربازای جدید حرف نمیزد و بهتره بگم اصلا آدم حساب نمیکردنسنگین ترین کارا رو دوش سربازای جدید بوداز همون روز اول ورودم به هرکی میرسیدم ازم میپرسید جدیدی ؟ میگفتم آره میگفت بالای برجک خوش بگذره…!!
منم متوجه حرفشون نمیشدم پیش خودم فکر میکردم برجکم یه پسته دیگه مثله بقیه پستا … اولش پستای تیمی مثل گشت و نزدیک پادگان رو بهم دادن تا توجیح بشم تو کل این مدت هم سربازا و فرمانده ها کلی داستان از جن و دیو و ارواح که تو پادگان بود برامون تعریف میکردن و میگفتن هر چندوقت یکبار یه سرباز اینجا روانی میشه و میفرستنشون خونه حتی چنتاشون معافیت دائم گرفتن منم پیش خودم گفتم سربازا زرنگن اینطوری خدمت رو دور زدن…!
یکی دو هفته این طوری گذشت تا اینکه من با یکی از سربازای نسبتا قدیمی آشنا شدم و طولی نکشید که رفیق شدیم ازش پرسیدم داستان برجک چیه؟؟؟؟ گفت تو این پادگان بیش تر از 10 تا برجک هست همشون به هم نزدیکن اما فقط یدونشون از همه خیلی دورتره که تقریبا سمته کوههای پشت پادگانه و خیلی ترسناکه شایعه شده اونجا پر از جنه … و کسی پست نمیده اونجا غیر از جدیدا و سربازای تنبیهی …! ازش پرسیدم تا حالا اونجا پست دادی؟؟؟ گفتش آره هزار بار اما من که چیزی ندیدم شاید فقط ترسوها میبینن اما یه شب یه سرباز از ترسش تشنج کرد رنگش مثل گچ شده بود و زنگ زدن به خانوادش و اومدن بردنش…!
خلاصه بعد از مدتها نوبت به من رسید که برم بالای همون برجک سربازای قدیمی خیلی چیزا تعریف میکردن اما راستشو بخواین همش به خودم فحش میدادم که چرا اومدم خدمت… بالاخره ماشین رسید به برجک ( برجک فاصلش زیاد بود و با ماشین عوض میکردن پستارو) بسم الله گفتم و رفتم بالا همه چی باهام بود بی سیم و اسلحه و یه فانوس کوچیک ….
خلاصه تنها شدم و تا جا داشت با دوربین دور و برمو نگاه میکردم که ببینم چیزی به چشمم میخوره یا نه 1 ساعت از پستم گذشته بود همش خدا خدا میکردم تموم بشه که دیدم به نفر از سمته کوههای پشت پادگان داره میاد سمتم … اولش فکر کردم گشته اما نه یه پسر جوون با یه لباس خاکستری دقیقا مثل لباسای خودمون نزدیک تر شد میخواستم شلیک کنم اما ترسیدم توهم باشه و دردسر درست بشه برام انقدر اومد جلو که تونستم صورتشو ببینم خوب که دقت کردم دیدم خودمم!!!!!
اصلا باورم نمیشد صحنه ای رو که میدیدم یهو انگار سرم سنگین شد و بدنم نمیتونست سرمو نگه داره از برجک اومد بالا وقتی چشمام تو چشماش افتاد، دیدم دقیقا خوده خودمم ، چشمای خون افتاده و صورت سیاهی داشت و یه لبخند شیطنت امیز رو لباش، زانوهام سست شده بود و میلرزید و فکم قفل شده بود ، دستامو نمیتونستم تکون بدم فقط چسبیده بودم به دیوار و لبام همش میلرزید،اومد جلو تر قلبم داشت از جا در میومد تا نزدیکم شد یه سیلیه محکم بهم زد و از حال رفتم … وقتی بیدار شدم دیدم همه دورم جمعند تو بیمارستان و دکتر بهم گفت حالت خوبه ؟؟ اما من نمیتونستم حرف بزنم .. اشکم درومد ولی هرکاری کردم نتونستم حرف بزنم. …. بالاخره منو فرستادن تهران و بعد از شش ماه تونستم حرف بزنم و انتقالی گرفتم اومدم تهران…
چند ماه پیش عصرپاییزی ، خونه تنها بودم داشتم تلویزیون نگاه می کردم ، هوا کم کم داشت تاریک می شد ،رفتم همه ی لامپها ی اتاق ها و حیاط رو روشن کردم دوباره اومدم تلویزیون نگاه کنم ، بعد از مدتی ناخودآگاه احساس خوف و ترس کردم، در حالی که بارها و بارها من روزها و شب ها خونه تنها مونده بودم و این اولین بار بود که بی دلیل می ترسیدم ، احساس می کردم کسی به جز من هم تو خونه اس و حرکاتمو زیرنظر داره و مواظب منه ، پیش خودم گفتم شاید تنهایی باعث همچین احساسی شده ،
برا همین زنگ زدم به مامان و بابام و پرسیدم که کی از عروسی برمیگردن ، اونا هم گفتن که ساعت 9 ، 10 شب میان… سه چهار ساعت تنهایی تو اون شرایط برام واقعا سخت بود ،یا باید سه چهار ساعت تو اون سرما میزدم بیرون یا از دوستان و آشنایان دعوت می کردم بیان خونمون ، پس زنگ زدم به دو تا پسرعموهام و سعی کردم بدون اینکه متوجه ترس من بشن دعوتشون کنم تا بیان، گفتم که آهنگهای جدید دانلود کردم فلش مموریشونو بیارن تا آهنگ بزنم ، خوشبختانه اونا هم قبول کردن ولی بیست ، سی دقیقه طول می کشید تا اونا برسن ، به ناچار صدای تلویزیونو زیاد کردم و سعی کردم خودمو مشغول نگه دارم … ولی رفته رفته احساس ترس و خوف من بیشتر می شد و صورتم از ترس عرق کرده بود…
بعد بیست دقیقه دیگه نتونستم بمونم، پیش خودم گفتم الانه که برسن، چند دقیقه بیرون باشم بهتر از این که اینجا تنها باشم ، رفتم کاپشن و کلاهمو برداشتم و پوشیدم، چراغهای اتاق رو خاموش کردم ، فقط چراغ حیاط رو روشن گذاشتم … اومدم در حیاط رو باز کردم رفتم بیرون تا خواستم در رو ببندم پسر عموم داد زد نبند اومدیم … بعد سلام و احوال پرسی پرسید جایی می خواستی بری ؟ منم برا اینکه متوجه قضیه نشن گفتم نه می خواستم برم یک کم برا امشب میوه و تخمه و آجیل خرید کنم تا دور هم خوش باشیم ! پسر عموهام نذاشتن گفتند فقط نیم ساعت می تونند باشند چون کار واجبی دارند باید برند … حالا من مونده بودم که بعد نیم ساعت که اینا رفتند می خوام چیکار کنم ….
با هم رفتیم تو خونه وارد حال شدم کلید چراغ رو زدم روشن نشد ، رفتم کلید چراغ اتاقهای دیگه پذیرایی ، خواب ، آشپزخانه رو هم زدم بازم روشن نشدن ، با نور موبایل کنتور برق را رو هم چک کردیم درست بود بعد چند دقیقه تلاش ، پسرعموم گفت حتما لامپها اتصالی چیزی شده سوختن ، چهار پایه آوردم رفتم بالا لامپ رو چک کنم دیدم لامپ باز شده و هر لحظه امکان داشت بیافته پایین، انگار یکی لامپها رو باز کرده بود ،لامپ رو سفت کردم روشن شد، در کمال ناباوری تمام 5 لامپ داخل خونه شل شده بودند … بعد اینکه لامپها روشن شدن قضیه رو برا پسرعموهام تعریف کردم ، اونا هم گفتند بهتره امشب اینجا تنها نباشی و تا اومدن مامان بابات با هم بیرون باشیم ….
با ماشین 3 ساعتی گشتیم و شام رو هم بیرون خوردیم ولی همش تو ذهنم این سوال بود که کی می تونه در عرض بیست سی ثانیه همه ی لامپ های خونه رو باز کنه و بعد در بره!
بعد اینکه مامان بابا اومدن ماجرا رو تعریف کردم ولی اونا زیاد جدی نگرفتند ، بابام گفت که لامپ ها رو من شل کرده بودم و از این حرفا که من نترسم ….
چهار پنج روز بعد این ماجرا پدرم خونه تنها بود و من و مامانم رفته بودیم شهرستان ،پدرم تعریف میکنه :
همه ی چراغها رو خاموش کردم و گرفتم خوابیدم … حول حوش ساعت 2 بود که از خواب پریدم دیدم چراغ اتاق خواب روشنه رفتم پذیرایی دیدم چراغ اونجا هم روشنه ، همه ی پنج لامپ خونه روشن شده بود … بابام میگه زیاد جدی نگرفتم گفتم شاید از بس خسته بودم یادم رفته خاموش کنم…چراغها رو خاموش کردم گرفتم خوابیدم بعد نیم ساعت دوباره با نور لامپ اتاق بیدار شدم بازم همه ی لامپ ها روشن شده بود … این بار رفتم آشپرخونه یک چاقو برداشتم همه ی کمد ها اتاقها ، دستشویی، حمام رو گشتم ولی کسی نبود ، اتاقها رو هم قفل کردم، اومدم پذیرایی تلویزیون رو روشن کردم، صداشو قطع کردم ،چراغها رو هم خاموش کردم …. رو مبل دراز کشیدم ولی با نور تلویزیون چشممو دوخته بودم به کلید لامپ ، تا ببینم کی لامپ ها رو روشن می کنه ….
داستانهای ترسناک واقعی جن
یک ساعتی منتظر موندم خبری نشد یواش یواش داشت خوابم می گرفت و چشمام بسته می شد که یهو دیدم چراغها روشن شدن ولی چیزی ندیدم … فوراً از مبل بلند شدم رفتم سمت کلید لامپ دیدم به پایین فشار داده شده و روشن شده … در ها رو چک کردم دیدم قفله …
پدرم اون شب تا صبح بیدار مونده بود و فردا ماجرا رو برا دوستاش تعریف می کنه و اونا هم چند سوره از قرآن و دعا رو سفارش می کنند که بخونه ، بعد از اون شب دیگه این اتفاق تکرار نشد ….
دوستی تعریف می کرد که در یکی از مهد کودکهای یه شهر بعد از اینکه مربی آموزشی راجب بهشت و جهنم و شیطان و خدا صحبت کرد دختربچه ی پنج ساله سواله عجیبی پرسید که این داستان رو از زبان مربی آموزشی تعریف می کنم
مثل همیشه تا وارد کلاس شدم همه ی بچه ها بلند شدن و همون خوش آمد گویی همیشگی رو با هم گفتن. بعد از کمی خوش وبش گویی با بچه ها گفتم که امروز قصد دارم داستان حضرت آدم و شیطان رو براتون تعریف کنم از بچه ها پرسیدم کسی این داستان رو بلده؟ همشون ساکت شدن که ناگهان دختربچه ای که ردیف جلو نشسته بود گفت خانم این داستان رو عموم دیشب برام تعریف کرد من هم بی اختیارگفتم آفرین دختر خوب بیا جلو و این داستان رو برا بچه ها تعریف کن
اون هم اومد جلوی وایت برد و شروع کرد به تعریف داستان حضرت آدم و شیطان ، که چه جوری شیطان حضرت آدم رو فریب می ده ، بعد از اتمام داستان به بچه ها گفتم که براش دست بزنن و تشویقش کنن تا بره سر جاش بشینه ، بعد از تشویق بچه ها دیدم دختربچه هنوز اونجاست و داره به من نگا می کنه بهش گفتم عزیزم چی شده؟ چرا نمی ری سرجات بشینی؟دفعه بعد یه داستان دیگه برا بچه ها تعریف می کنی
اونم گفت: خانم معلم یه سوال بپرسم ، گفتم بپرس عزیزم ، گفت مگه خدا زمانی که شیطان برا آدم سجده نکرد از بهشت بیرون نکرد. گفتم آره زمانی که خدواند حضرت آدم رو خلق کرد تمامی فرشته ها برای آدم سجده کردن به جز شیطان که اون هم فرشته نبود.
پرسید خوب اگه خدا شیطان رو از بهشت بیرون کرد پس چه جوری شیطان تونست وارد بهشت شه و حضرت آدم رو گول بزنه ، یه کمی مکث کردم ، از این سوالش جا خوردم بعد از مدتی من و من خواستم یه چیزی بگم که دختره گفت:” دیشب موقعی که می خواستم بخوابم ، عموم بعد از این که مامان از پیشم رفت اومد و داستان رو تعریف کرد و بهم گفت که فردا این داستان رو برا بچه ها و خانم معلمتون تعریف کن و ازش این سوال رو بپرس”
یه روز زمستانی بعد از کلی خواهش و التماس از فرمانده گردان مرخصی چند روزه گرفتم و با خوشحالی به طرف خونه ، توی روستا حرکت کردم برای رفتن به روستا ابتدا رفتم ترمینال جنوب(خزانه) و بلیط اتوبوس برا تبریز گرفتم.
حدوده ساعت 7 عصر ماشین حرکت کرد، تمام راه پوشیده از برف بود و برف همه جا رو سفید پوش کرده بود. تمام مدت تو اتوبوس به روستا و خانواده ام فکر میکردم که مدتها دور از اونا بودم، چیزی حدوده چهار ماه ….
از یه طرف خوشحال بودم که میرم خونه و از یه طرف هم نگران شاید باید به حرف فرمانده گردان گوش می دادم وتوی این روز زمستانی و سرد ، کولاکی مرخصی نمی گرفتم…
چون من باید برای رفتن به روستا شهرستان بستان آباد پیاده شده و از همون جا هم اگه مسیر باز باشه باید با تراکتور یا مینی بوس برم روستا . تمام شب توی اتوبوس بیدار بودم و تمامی اهالی روستا یکی یکی جلوی چشمام می اومدن…
به پدرم فکر می کردم که الان باز مریض شده و گوشه خونه خوابیده یا مادرم اگه منو ببینه چه عکس العملی نشون میده یا خاله ام که بارداره و نمی دونم بچه اش دختره یا پسر و همچنین برادرم که می دونم این همه مدت که من نبودم حتما خیلی رنج کشیده و به دختر دایی ام که قراره باهاش ازدواج کنم.
. نزدیکای سحر بود که اتوبوس به بستان آباد رسید و همون جا از اتوبوس پیاده شدم هوا خیلی سرد وابری بود و یواش یواش دونه های برف داشت می بارید.
با خودم گفتم بهتره برم یه چیزی بخورم بعد راه بیافتم چون بشدت احساس سرما میکردم ضمنا باید منتظر مینی بوس میموندم تا بیاد . رفتم طرف قهوه خانه دیدم زیاد شلوغ نیست چند دقیقه ای اونجا نشستم وصبحونه و چایی خوردم.
بعد از مدتی دیدم بارش برف شدت گرفت ، بنابراین فوری ساک و وسایلمو برداشتم و رفتم به سمت مینی بوس . مینی بوس مثل همیشه منتظر مسافرا بود و این نشون میداد که هنوز جاده بازه .
رفتم و سوار مینی بوس شدم بعد چند دقیقه مینی بوس تقریبا نیمه پر شد و راننده اومد و ماشین رو روشن کرد وحرکت کردیم به سمت روستا ، روستای ما آخرین روستا تو مسیر بود.
توی مسیر روستا بودیم که بارش برف شدت گرفت وبرف کولاک می کرد مینی بوس هم آروم آروم و با احتیاط کامل به مسیرش ادامه می داد ، مسافرا یکی یکی داشتن پیاده می شدن من هم خدا خدا می کردم که جاده بسته نشه چون هر لحظه احساس می کردم که سرعت مینی بوس کم میشه بعدیک ساعت فقط من بودم و دو نفر دیگه ، که یهو راننده مینی بوس ماشین رو متوقف کرد و گفت عزیزان شرمنده دیگه جلوتر از این نمی تونم برم ، جاده بسته اس میترسم برم ماشین تو برف گیر کنه.
حالا ترس من فقط از برف و کولاک نبود حالا باید فکر حمله گرگها رو هم می کردم بنابراین من و دو نفر دیگه پیاده شده و با پای پیاده به سمت روستامون راه افتادیم خوشبختانه یکی از همراهام هم مقصدش روستای من بود این طوری حداقل دو نفر بودیم و ترس از حمله گرگها کمتر می شد…
دوست من هم خیلی آدم پرحرفی بود و یه ریز در مورد همه چی صحبت می کرد چاره ای نداشتم باید تحملش می کردم بالاخره با کلی مشقت کوهها رو پشت سر گذاشتیم.
وقتی وارده جاده خود روستا شدیم شدت بارش برف هم یواش یواش داشت کم میشد و ما بهتر میتونستیم جلومونو ببینیم، همه درختا سفید پوش شده بودن و کناره های آب رودخونه هم یخ زده بود.
احساس می کردم سالهاست که به روستا نیومده ام بعد از نیم ساعت پیاده روی یواش یواش می تونستم زمینها و باغهای روستا رو ببینم ، دوستم هم که کماکان به حرف زدنش ادامه می داد ولی من کوچکترین توجه ای به حرفای اون نداشتم و فقط میخواستم هر چی زودتر به خونه برسم…
توی همین افکار غوطه ور بودم که یهو اون طرف رودخانه گوشه باغ زنی رو دیدم که داره لباس میشوره ، چشامو تیز کردم تا ببینم اون کیه که توی این برف و کولاک اونم تنهایی داره لباس میشوره…
تغییر مسیر دادم و رفتم طرف زنه ، نگام فقط رو اون زنه بود و دوستم هم فقط داشت حرف میزد من هر چی فکر کردم دیدم این زنه اصلا آشنا نیست و شبیه هیچ کدوم از زنای ده نیست و یه چیزی رو هی داخل آب می کنه بعد میاره بیرون،
با خودم گفتم این چه طرزه شستنه لباسه ، قدمامو تندتر کردم تا ببینم این زن کیه، دوستم تا دید من سرعت حرکتم رو زیاد کردم و تغییر مسیر دادم با خنده گفت رحیم خیلی عجله داری ولی مسیر روستا که این طرفه.
ولی من بدون اعتنا به حرفای اون به مسیرم به طرف زنه ادامه دادم و گامهامو سریع تر بر میداشتم یواش یواش می تونستم اون زنه رو بهتر ببینم خدای من چی میبینم باز چشامو تیز کردم ،برف مزاحم دیدم شده بود ،
دوباره با دقت نیگا کردم دیدم زنه یه نوزاده پسر رو که لخته و هیچ لباسی تنش نیست هی داخل آب میکنه و در میاره و با حرص و عصبانیت این کار رو تکرار می کنه ، نوزاد بیچاره هم فقط دست و پا می زد و هق هق می کرد و داشت خفه می شد، با خودم گفتم این زنه حتما دیونه اس ، کدوم مادری دلش میاد همچین بلایی سر بچه اش بیاره .
تا اونجایی که من یادم بود توی روستای ما و حتی روستاهای مجاور زن دیونه نداشتیم ، اون زنه همچنان بچه رو داخل آب می کرد و در میاورد
، هنوز چهل متری باهاش فاصله داشتم که یهو…
سرشو بلند کرد و به من خیره شد من هم یک دفعه احساس ترس و وحشت کردم و در جا خشکم زد و وایسادم دیگه هیچ صدایی رو نمی تونستم بشنوم انگار کر شدم ، اونم همون جوری با چشای خیره و درشت خود فقط به من نیگا می کرد و با یه دستش بچه رو زیر آب نگه داشته بود ، انگار یکی توان حرکت رو از من گرفت حتی پلک هم نمی تونستم بزنم انگار کل دنیا یه دفعه صداش قطع شده بود ، حتی صدای برف و کولاک و باد هم نمی اومد به راحتی می تونستم ، فقط صدای قلبمو بشنوم و حس کنم
بعد پنج یا شش ثانیه فوری بچه رو از داخل آب کشید بیرون ، خدای من بچه مثل بچه آدم نبود چشمای بچه از حدقه زده بود بیرون و با همون حالت داشت به من نگاه می کرد،
انگار بچه با اون چشای ترسناکش التماس می کرد کمکش کنم، ولی من حتی نمی تونستم داد بزنم انگار یکی داشت صدا و نفسمو خفه می کرد که زنه یهو بچه رو جلوی دو دستش گرفت وبا سرعت فرار کرد طرف داخل باغ،
طرز فراره زنه هم عجیب بود زنه درحالی که دو دستشو جلوش ،صاف گرفته بود بچه رو با سرعت داشت میبرد ، بچه هم که روش به طرف من بود با چشای ترسناکش فقط به من زل زده بود و می تونستم التماسشو ببینم و من هم فقط به بچه نگا می کردم ولی اون به سرعت داشت از من دور می شد و با حالت زل زده نگام می کرد تا آخرین جایی که می تونستم و برف و کولاک اجازه میداد با نگاهم دنبالشون کردم…
یهو زنه وایساد و سرشو برگردوند طرف من و یک لحظه نگام کرد و یکدفعه پرید پشت درختا من هم همین طور مات و مبهوت فقط نگاه می کردم که با صدای دوستم به خودم اومدم که از دور داد می زد رحیم چته؟ چرا جواب نمیدی؟ انگار بدنم یهو آزاد شد و می تونستم صدای برف و کولاک و باد رو بشنوم برگشتم نگا کردم دیدم بدون اینکه متوجه شم حدود چهل پنجاه متر با دوستم فاصله گرفتم به سرعت دویدم طرف دوستم و ماجرا رو بهش گفتم.
ولی اون گفت که نه زنی دیده و نه بچه ای و با حالت تمسخر و خنده به من گفت معلومه تو ارتش خیلی اذیت می شی! من هم بی تفاوت به حرفای اون ، هر دو راه افتادیم طرف خونه ، ولی تمام راه همش فکر اون بچه و زنه بودم…
بعد از حدود بیست دقیقه ای به خونه رسیدم و از دوستم جدا شدم و در زدم منتظر بودم که الان مادرم یا برادرم میان در رو باز می کنن هوا هم خیلی سرد بود کمی منتظر موندم دیدم خبری نشد دویاره محکم تر در زدم که صدای ضعیفه پدرم رو شنیدم که می گفت کیه؟
گفتم منم رحیم ، پدر در رو باز کن . اون هم با کلی مشقت اومد و در رو باز کرد. تا دیدمش فهمیدم که باز مریض شده و خونه نشین شده بعد از روبوسی و احوال پرسی
ازشم پرسیدم تنهایی؟ گفت آره . پرسیدم پس داداش و مادرم کجاست؟ پدرم گفت چند دقیقه پیش دختر خالت با گریه و زاری اومد و گفت که خاله ات که باردار بود بچه اش تو شکمش سقط شده و مرده برای همین مادرت با دادشت رفتن خونه خالت ، تا اینو شنیدم تنم لرزید و بی اختیار گفتم بچه اش پسر بود؟ پدرم گفت آره پسر بود…
هالای پوزان = لغت ترکی. جنی که بر سر زنان باردار ظاهر میشود و سبب سقط نوزاد یا مرگ مادر میشود.
عموی دوستم ساکن یکی از شهرستانهای اطراف قزوین حدود چهل داشت سرحالو سالم و شاداب حتی لب به سیگار نمیزد
متاهل بود با مینی بوسی که داشت هر روز مسافرا رو به مسیری که از وسط چنتا روستا رد میشد میبرد .
مسافرا تو مسیر روستاها یا مزارع اطراف جاده پیاده میشدن گاهی هم مسیر کوتاهی رو وسط جاده سوار مینی بوس میشدن .عادت داشت گاهی با مسافرا سر مسائل روز بحث کنه بعضی اوقات هم رابطش با مسافرا فقط تبادل لبخند بود بیشتر زندگیشو به رانندگی گذرونده بود
خیلی واقع بین بود و برای اسایش خانوادش تلاش میکرد
پسر 17 ساله یکی از اقوامش شاگردش بود که کرایه هارو جمع میکرد در رو باز میکرد یا برا مسافرا اب میبرد.باین وصف زندگیش به ارومی پیش میرفت
اون صبح پاییزی شاگردش زنگ زد که بخاطر بیماری مادرش نمیتونه بیاد .راننده بعد از خوردن صبحانه بطرف گاراژ رفت مینی بوس رو بیرون اورد گرچه رانندگی تو هوای سرد
چندان خوشایند نبود بخصوص که امروز شاگردش هم نیومده بود
ماشین رو همون جای همیشگی پارک کرد و منتظر موند تک تک مسافرا سوار شن طبق معمول وقتی تعداد مسافرا بحد نصاب رسید مینی بوس رو روشن کرد و به راه افتاد
بعد از اینکه بین راه هم چند نفرو سوار کرد از اینه جلو متوجه پیرمرد خیلی سالخورده و ضعیفی شد که تمام مدت بهش زل زده بود
و اونو از اینه جلو ماشین میپایید…
از اونجاکه اواخر پاییز بود مسافرای روستا کمتر شده بودن .مردم یکی یکی پیاده شدندیگه جز اون پیرمرد و راننده کسی تو ماشین نبود پیرمرد اومد و ردیف جلو نشست
راننده نمیدونست کجا باید پیرمرد رو پیاده کنه هنوز تا اخرین ده خیلی مونده بود
نگاه خیره پیرمرد ازار دهنده بود
راننده از پیرمرد پرسید:
“عمو کجا میری؟
پیرمرد که از اول مسیر یک کلمه هم حرف نزده بود جواب نداد راننده بی اعتنا به پیرمرد به رانندگیش ادامه داد تو مسیری بودن که فقط دشت بکر بود
هنوز چند کیلومتر تا نزدیکترین ده باقی مونده بود که پیر مرد ایستاد راننده به خیال اینکه پیرمرد میخواد پیاده شه بلند شد و در مینی بوس رو باز کرد
پیرمرد پول کرایه رو روی صندلی کنار راننده گذاشت…
موقع پیاده شدن بود که که راننده متوجه سم های پیرمرد جن شد و خشکش زد
وقتی پیر مرد جن اخرین نگاه رو به راننده انداخت و چهره واقعیشو با خباثت نمایش داد قلب راننده بیچاره که تحمل این شوک عصبی رو نداشت ایستادو در جا سکته کرد
خدا میدونه چند ساعت راننده نگون بخت سکته کرده تو اون سرما کف ماشین بیهوش بود بالاخره یکی از روستاییها که با موتور رد میشد متوجه مینی بوس شد
وقتی دید نمیتونه اونو بهوش بیاره اونو به بیمارستان رسوند
فردای اونروز راننده تو بخش سی سی یو بهوش اومد و با لکنت زبان و بدبختی اونچه رو که دیده بود تعریف کرد
تا پنج روز بعد بخاطر حال وخیمش تو سی سی یو بستری بود که روز ششم بعلت نامعلوم دوباره سکته کرد و دار فانی رو وداع گفت.
قصد دارم یک ماجرا از یکی از دوستای دانشگاهیم تعریف کنم حتی دوستم این ماجرا رو تو کلاس درس اندیشه اسلامی برای استاد و دانشجوها تعریف کرد و استادمون پس از شنیدن ماجرا به دوستم گفت که بعد از اتمام کلاس بیاد تا بهش بگه چه کاری انجام بده تا دیگه این اتفاق براش تکرار نشه بعد از اتمام کلاس من از دوستم خواستم تا تمام ماجرا رو برام دقیق و کامل تعریف کنه ، این ماجرا رو از زبان دوستم تعریف می کنم:
بعد از آخرین کلاسم تو دانشگاه حدود ساعت ۸ شب با دوستام خداحافظی کرده و به سمت منزل دانشجویی خود که حدود ۱۰ دقیقه با دانشگاه فاصله داشت به راه افتادم .
دیدم هوا خوبه حال و هوای پیاده روی به سرم زد، بنابراین تصمیم گرفتم مسیر دانشگاه تا منزل رو پیاده برم . من و سه دوستم یه منزل دانشجویی گرفته بودیم و قرار گذاشته بودیم هر شب یکی تدارک شام رو ببینه . از شانس من هم اون شب نوبت من بود بنابراین گفتم پیاده برم ، هم موقعه شام به منزل می رسم و هم توی راه چهار تا همبرگر می خرم ، این طوری دیگه از شستن ظرفها هم راحت می شدم. بعد چند دقیقه به ساندویچی رسیدم و چهار تا همبرگر خریدم .بعد از مدت کوتاهی به منزل رسیدم و در رو باز کردم دیدم مثل همیشه منتظر من هستن و هنوز چیزی نخوردن. بعد از خوردن شام و تماشای فوتبال رخت خوابها رو پهن کردیم و چراغ ها رو خامو ش کردیم و خوابیدیم .
من که اصلا خوابم نمی برد و تمام ذهنم مشغول حوادثی بود که اون روز توی دانشگاه برام رخ داده بود. فکر کنم تا یک ساعت همین طور داشتم فکر می کردم و اصلا خوابم نمی برد و همش توی رختخواب به این طرف و اون طرف غلت می خوردم که بالاخره احساس سنگینی توی چشام کردم و یواش یواش داشت خوابم می برد که یهو با صدای دوستم که توی خواب حرف می زد و هذیون می گفت از خواب بیدار شدم.
اما با خودم گفتم حتما کابوس میبینه و بعد چند ثانیه دیگه هذیون نمی گه چشامو دوباره بستم و خواستم بخوابم که باز دوستم توی خواب شروع کرد به هذیون گفتن اما این دفعه فقط صدای دوستمو نمیشنیدم انگار صدای پچ پچ و خنده هم می اومد بنابراین کنجکاو شدم ببینم که این صداها مال کیه چشامو باز کردم و سرمو برگردوندم طرف دوستم خدای من چی میبینم ،،
اینها کی هستن و اتاق ما چیکار می کنن دیدم چند نفر دور دوستم حلقه زده و رو زانوهاشون نشستن و با دستاشون میزنن رو زانوهاشون و می خندن و تو گوش هم دیگه پچ پچ می کنن و دوباره می خندن دوستم هم تو خواب فقط هذیون می گفت اونا هم می خندیدن.
بدنشون خیلی سفید بود و مثل گچ بود تا من به اونا نگا کردم انگار متوجه من شده بودن و در یک لحظه و چشم برهم زدن همشون از زمین بلند شدن و فرار کردن طرف آشپزخونه ، آخری که داشت فرار می کرد به پاهاش نگا کردم دیدم پاهاش مثل مجسمه های گچیه ، اما نتونستم چهرشونو خوب ببینم چون هم تازه از خواب بیدار شده بودم و چشام هنوز تار می دیدن و هم صورت و بدنشون خیلی روشن و سفید بود . من هم بعد از فرار اونا از ترس لحاف رو کشیدم رو صورتم و تا صبح همون جوری خوابیدم .
صبح با صدای بچه ها از خواب بلند شدم و تا دوستم رو دیدم ازش پرسیدم یوسف دیشب کابوس می دیدی؟ اونم در عین خونسردی گفت: نه چطور مگه؟ ماجرا رو براش تعریف کردم ولی یوسف گفت: اصلا متوجه چیزی نشده و شب هم کابوس ندیده بقیه دوستام هم متوجه چیزی نشده بودن ، نه صدای دوستم رو شنیده بود و نه موجودات سفید رنگ دیده بودن و تنها شاهد ماجرا من بودم.
پدربزرگم زمانی که ما برای تفریح به روستا رفته بودیم این ماجرا رو تعریف کرد البته به اصرارما.
پدربزرگم می گفت یه روز بعد از آبیاری مزارع داشتم برای ناهار برمی گشتم طرف خونه، که زمین بغلی، تپه مانند بود دیدم یه چوپان قد بلند بالای تپه خوابیده و کلاهشو هم کشیده رو صورتش و دستاشو هم گذاشته زیره سرش پدربزرگم می گفت من فکر کردم حتما این چوپان از ده بغلی اومده و اینجا خوابیده، اون چوپانه بالای تپه خوابیده بود و پدربزرگم هم پایین بوده ، پدربزرگم می گفت هرچی چوپان رو صدا زدم که چرا اینجا خوابیدی و اهله کدوم دهی؟هیچ جوابی نداد
و کوچکترین اعتنایی به من نکرد بنابراین یه سنگ برداشته و به طرف چوپانه پرتاب کرده بود می گفت سنگ به چوپانه نخورد ولی یکدفعه چوپانه مثل دیونه ها از زمین بلند شد و
به طرف من دوید پدربزرگم می گفت تا چوپانه از زمین بلند شد دیدم پاهاش مثل سم اسب گرد بود و چوپانه هم مثل آدمای لال نعره می کشید و داد می زد و به طرفم میومد . می گفت سرعتش هم زیاد بود وگامهای خیلی بلندی برمیداشت ، پدربزرگم می گفت من هم تا دیدم داره به طرفم میاد فوری به سمت دیگر باغ فرار کردم و بعد از مدتی برگشتم
پشت سرم رو نگا کردم دیدم وسط باغ وایساده و فقط داره به من نیگا می کنه و دیگه دنبالم نمی یاد پدربزرگم می گفت قیافه اش مثل آدما بود ولی پاهاش به شکل سم اسب بود و مثل آدمای لال درهم برهم می گفت.
شبی که من جن دیدم
تابستان 19 سالگی ام بعد از امتحانات دانشگاه تصمیم گرفتم تو راهی که همیشه بهش فکر میکردم قدم بزارم. زندگی مادی و دنیا بنظرم بیش از پیش تکراری پوچ و بیهوده بود ..چاره ای نداشتم
به توصیه ی یکی از کتابهای راهنمای تصوف شروع کردم به گرفتن روزه ی اب . مدت چهل روز بود شب روز ششم بود که هوسم به اراده ام پیروز شد و یک گوجه فرنگی خوردم . روزه اب تموم شد و من قدرت اینو نداشتم که چهل روزو از سر بگیرم از فردای اونشب شروع به روزه معمولی ترک حیوانی و ترک همه چیزهای مادی لذت بخش کردم افطارم معمولا تکه ای نون و اب بود بعد از ده روز تصمیم گرفتم همزمان شروع به ذکر خوندن بکنم
تو کتاب اثرات شگفت انگیز و سحر امیزی برای هر ذکر نوشته شده بود . من اذکار دیدن عجایب رو انتخاب کردم . ذکرها عبارت بودن از یک ذکر کوتاه هزار و یک مرتبه که من هر روز ده هزارو یک مرتبه میخوندم بعلاوه یک دعای تقریبا یک صفحه ای که روزی بیست و هفت مرتبه بود و یک دعای نسبتا طولانی
اذکار خیلی خیلی زودتر از چیزی که تصور میکردم اثر کردند . شب روز چهارم یا پنجم بعد از شروع ذکر خوندن بود که وقتی بخواب رفتم مثل اینکه تنم فورا خوابید اما من کاملا هوشیار بودم توی فضای سیاه و تاریک وجودم… انگار منتظر بودم . بعد از حدود دو ساعت چشمانم ناگهان باز شد انگار چشمام میخواستن از حدقه بزنن بیرون
نگاهم به سقف بود که دریای فوق العاده زیبایی رو رو سقف دیدم امواج پی در پی .. طوفان..همونطور که چشمام به سقف دوخته شده بودن من هیچ تسلطی به تنم نداشتم حتی پلک هم نمیزدم انگار سنگ بودم بعد از 15-20 دقیقه چشمام محکم بسته شدن چند دقیقه بعد بحال خودم اومدم چشمامو باز کردم خیلی خسته بودم بخواب رفتم.
این تجربه همزمان با روزه ها و اذکار هر دو شب یکبار تکرار میشد بعد از اونشب دو بار دیگه اون دریای طوفانی رو رو سقف دیدم بار سوم صخره ای هم گوشه ای بود بار چهارم یک قصر فوق العاده شبیه قصر چینی ها دیدم که دو طبقه بود بالای طبقه دوم یک درخت زیبا پر از شکوفه بود اذ نزدیکی قصر یک چشمه رد میشد
بار پنجم پروانه ای بلوری با بالهایی با گوشه های گرد که هر بالش حدود یک دست بود از بالای سرم پرواز کرد و روی دیوار نشست
اونشب انگار اون جسمم نبود و داشت ذکرای عربی نا اشنا تند تند زمزمه میکرد.
من از تجربیاتم خیلی شاد بودم فراموش کرده بودم ظاهرم شبیه یک مرده متحرک با دور چشمای سیاه و کبود شده
غرق در دنیای جدیدی که دو شب یکبار راس ساعت 1:30 تا دو شب ظاهر میشد بودم حتی یک بار ظهر وقتی کاملا هوشیار بودم چیزهایی دیدم
یک روز که داشتم یکی از کتابها رو میخوندم چشمم به دعایی افتاد که مربوط به احضار جن بود ..نمیدونم چرا اونموقع انقدر از خودم مطمئن بودم…
بعد از افطار غسل گرفتم چند رکعت نماز حاجت و بعد اون دعای طولانی احضار جن….
اونشب هیچ اتفاقی نیافتاد. روز بعد مادربزرگم مهمون اومد طفلک از دیدن چهره من شوکه شد فکر میکرد رو به موتم ! این شد که مادر بزرگ مهربونم بزور چنتا کتلت چپوند تو حلقم
با خوردن گوشت ترک حیوانی من باطل شده بود و من نمیتونستم بدون ترک حیوانی ذکر بخونم تصمیم گرفتم چند روز کنار بکشم روزه هارو هم قطع کردم زندگیم بحالت عادی برگشته بود .
———————————————————
اتاق من پنجره ای بزرگ داشت که مشرف به گلخونه ی سنگی بود بالای گلخونه نورگیر بود دور گلخونه شیشه نداشت رو سنگای مرمر فقط چنتا گلدون کوچیک بود پنجره اتاقم که حدود نیم متر از کف اتاق فاصله داشت همیشه باز بود بخصوص تابستون که پنجره های نورگیر هم باز بودن و از سقف باد خنکی وارد اتاقم میشد
سه روز از قطع ترک حیوانی من گذشته بود شب نزدیکای ساعت دو بود و من سرحالو بیخواب مشغول خوندن یک کتاب علمی بودم .جایی که نشسته بودم از پنجره حدود یک و نیم متر فاصله داشت . یک دفعه انگار یکی به سرعت سرمو طرف پنجره چرخوند …چشمم به چشم موجودی افتاد که درست پشت قاب پنجره بود …
نگاهش وجودمو خاکستر کرد..چشمای متوسطش سفیدی نداشت سیاهه سیاه بود…برق مختصری تو چشماش بود مژه و ابرو نداشت سرش کمی از سر انسان کوچکتر بود سرش گوشه بالای پنجره بود معلوم بود قدش خیلی بلنده موهاش کوتاه و پر کلاغی بود. پیشونی خیلی بلندش برخلاف پوست گونه هاش صاف بود لبای باریک و دهن گشادی داشت با یه لبخند کریه که همه صورت خاکستریشو چروک کرده بود
نمیدونم چند دقیقه خیره بهش یخ زده بودم ثانیه ها مثل ساعتها میگذشت وقتی کمی بخودم اومدم خواستم اسم خدا رو ببرم که از اونجا بره .اما زبونم.. انگار زبون یه لال مادرزاد بود تنها چیزی که از زبونم خارج میشد تته پته بود مایوسانه مثل دیوانه ها دستامو تکون میدادم و تته پته میکردم ..اون تمام مدت خیره بمن با لبخند موذیانش تماشام میکرد حتی نمیتونستم فریاد بکشم انگار هیچکس نبود کمکم کنه..
بالاخره متوجه قرانی که روی میز چوبی قدیمی گذاشته بودم شدم یاٌسم امید شد تا خواستم برش دارم اون جن ناپدید شد
بعد از اونشب توبه کردم دیگه حتی ذکر هم نخوندم مدتها طول کشید که بحالت عادی برگردم تا شش ماه بعد ماجرا غرق در عرق از خواب میپریدم و هذیون میگفتم اگه شب یه دفعه ای کسی رو
تو گلخونه میدیدم بی اختیار تته پته میکردم انگار باز اونو دیدم
الان چند سال از اون ماجرا گذشته شاید باز هم بخوام وارد متافیزیک شم اما دیگه هیچوقت سراغ اجنه نمیرم
.ما یه روستا داریم که همیشه بعد از اتمام امتحانات تابستون به روستا پیش پدربزرگم می رفتیم یادمه اون سال بعد از پایان امتحانات ثلث سوم قرار شد که خانوادگی بریم دهمون.
ده ما حدود چهار ساعت با شهر تبریز فاصله داره و یکی از سرسبزترین و زیباترین روستاهای شهرستان هشترود می باشد.ماجرا از اونجا شروع شد که من با پدربزرگم برای آبیاری درختان ومزرعه راهی شدیم البته اون موقعه من هشت سال بیشتر نداشتم بعد از آبیاری پدربزرگم از من خواست که سوار دواب (الاغ) شده و به روستا برگردم من هم سوار شده و راهی روستا شدم .مسیر مزرعه تا روستا هم یک مسیر حدود بیست دقیقه ای و پر از درخت و باغ و دره بود فکر کنم ساعت حدود دو یا سه ظهر بود
وهمه جا هم سوت و کور بود و من هم به صورت یه وری سوار الاغ شده بودم و در حال سوت زدن بودم و مسیر رو به آرومی طی می کردم که یهو صدای دهل و آواز سورنا(به ترکی زرنا میگن) رو شنیدم صدا ضعیف بود ولی هرچه جلوتر میرفتم صدا بلند تر می شد تا این که یهو اون ور باغ مردا و زنای کوتاه قدی دیدم که داشتن میرقصیدن انگار که عروسی گرفته باشن. قدشون کمتر از یه متر می شد.اونا مثل کردها دست به دست هم داده بودند وگروهی می رقصیدن و بعضیاشون هم فقط نیگا می کردن و یکی هم دهل می زد و یکی هم زرنا من حدود۲۵-۲۰ متر با اونا فاصله داشتم قیافه هاشون از دور مثل آدم بود ولی
قدشون خیلی کوتاه بود زناشون مثل زنای ده بودند و مرداشون هم همین طور سگای کوچیکی داشتن که به درخت بسته بودن
لباس زناشون شبیه این عکس بود
من حدود بیست یا سی ثانیه همین طور که الاغ داشت می رفت نیگاشون می کردم تا اینجا فکر می کردم اینا حتما آدمای ده بغلی هستن و دارن عروسی میگرن اونا هم اصلا توجه ای به من نمی کردن و فقط می رقصیدن که یه دفعه یکیشون که رو تنه درخت نشسته بود وبه من نزدیک تر از همه بود سرشو برگردوند و به من نیگا کرد تا اون نیگام کرد تمام موهای بدنم سیخ سیخ شدن قیافه اش ترسناک بود چشمای خیلی بزرگ و درشتی داشت و پوست صورتش هم کمی سیاه بود و موهای سیاهشو هم یه طرف شونه کرده بود جالب اینه که همه شون کلاه سرشون بود به جز این یکی . تا اون نیگا کرد من از ترس مثل دیونه ها از الاغ پیاده شده و جیغ و داد زنان رفتم طرف روستا .
قیافه اش تقریبا مثل این عکس بود
کمی مونده بود برسم به روستا که یکی از اهالی روستا جلومو گرفت و گفت بچه چته؟ چرا داد و بیداد می کنی؟ من هم که زبونم بند اومده بود فقط به باغ اشاره می کردم اونم گفت بیا نشون بده ببینم کجا رو می گی؟ من هم با اون رفتم وقتی به باغ رسیدیم انگار نه انگار هیچی نبود همشون غیب شده بودن.
این هم عکسی از محل رویت جن ها در روستا
بعد از گذشت چند سال از اون ماجرا تازه فهمیدم که اون روز ظهر موجوداتی که دیده بودم چی بودند و اولین نفر توی ده هم نیستم که همچین عروسی رو میبینم پدربزرگ من هم از این عروسیا دیده و میگه هر موقعه اونا خیلی شاد و خوشحال میشن از خودشون بی خود و غافل میشن بنابراین قابل رویت میشن. یه کلیپ فیلم هم از محل رویت میذارم که اگه خواستین دانلود کنید
دانلود کلیپ محل رویت اجنه
زن جوان وقتی پس از ماهها آزار واذیت توسط جن ها ناچارشد تن به خواسته های آنها بدهدو با چشمانی اشکبار در دادگاه کرج حاضر شد. این زن و شوهر جوان پس از چند سال زندگی برای اینکه زن جوان از شکنجه ها و آزار واذیت جن ها نجات یابد طلاق گرفت .تابستان 1383 زن وشوهر جوانی در یکی از شعب دادگاهها خانواده حاضر شدند و درخواست شان را برای طلاق توافقی اعلام کردند .
شوهر 33 ساله این زن به قاضی گفت : من وهمسرم از اول زندگی مان تا حالا با هم هیچ مشکلی نداشتیم ولی حالا با وجود داشتن دو دختر 10 و2 ساله به خاطر مشکلاتی که همسرم به آن مبتلا شده است ناچار شده ایم که از هم جدا شویم. مرد در ادامه حرفهایش گفت : هر شب جن ها به سراغ زنم می آیند واو را به شدت آزار واذیت می کنند من دیگر نمی توانم زنم را در این شرایط ببینم . زن جوان به قاضی گفت : 13 ساله بودم که در یک محضر مرا به عقد همسرم که 9 سال از من بزرگتر بود در اوردند . درست یک هفته بعد از عقدمان بود که خواب های عجیبی را دیدم .
در عالم کودکی بودم و معنای خواب ها را نمی فهمیدم ولی اولین خوابم را هرگز فراموش نمی کنم . آن شب در عالم رویا دیدم که چهار گربه سیاه و یک گربه سفید در خانه مان آمده اند. گربه های سیاه مرا به شدت کتک می زدند ولی گربه سفید طرفداری مرا می کرد و از آنان خواست که کاری به من نداشته باشند از خواب که بیدار شدم متوجه خراش ها و زخمهایی روی بدنم شدم که به آرامی از ان خون بیرون می زد .
دیگر ترس مرا برداشته بود حتی روزها وقتی جلوی آینه می رفتم گربه ها را درچشمانم می دیدم . از آن شب به بعد جنگ وجدال های من با چند گربه ادامه پیدا کرد . ( جنها در عالم انسانها و در کوچه و بازار ، معمولا به شکل گربه سانان ظاهر میشوند . البته به هر شکل دیگری هم که بخواهند،متوانند ظاهر بشوند ) در این مورد ابتدا با هیچ کس حرفی نزدم وتنها خانواده من و خانواده او جای زخمها را می دیدند دوران عقد 9 ماه طول کشید چون این شکنجه ها ادامه داشت خانواده ام مرا نزد یک دعانویس در ماهدشت کرج بردند او در کاسه آبی دعا خواند و بعد کاسه را کنار گذاشت به آینه نگاه کردم گربه ها را دیدم آن مرد دعانویس دست وپای گربه ها را با زنجیر بسته بود بعد از آن به من گفت باید چله نشینی کنی وتا چهل روز از چیزهایی که از حیوانات تولید شده استفاده نکنی تا چند روز غذا رشته پلو و عدس پلو می خوردم و این مساله و دستوراتی را که او داده بود رعایت کردم اما روزهای بعد پدر شوهرم که خسته شده بود اجازه نداد که این کار را ادامه بدهم . بعد از جشن عروسی ما، آن گربه ها رفتند .جای دیگر یک گربه سیاه با دوغول بیابانی که پشت سر او حالت بادی گارد داشتند سراغم آمدند . غولها مرا می گرفتند و گربه سیاه مرا می زد .
من با این گربه 5 سال جنگیدم تا اینکه یکی از بستگانم ما را راهنمایی کرد تا مشهد نزد دعانویسی برویم. دعانویس مشهدی از ما زعفران – نبات -پارچه و کوزه آب ندیده خواست. او به کوزه چاقو می زد زمانیکه ما از خانه او خارج می شدیم ناگهان کوزه را پشت سرم شکاند و من ترسیدم .او گفت جن ها را از بین برده است . همان شب گربه بزرگ سیاه در حالیکه چوبی در دست داشت به همراه 13 گربه کوچک سراغم آمدند و مرا به شدت کتک زدند حال یک گربه تبدیل به 14 گربه شده بود .باز بستگان مرا راهنمایی کردند سراغ دعانویس های دیگری برویم. در قزوین پیر مردی با ریش های بلند.
در چالوس پیر مردی .در روستای خاتون لر. در تهران و…. حتی 40 هزارتومن پول دادیم و دعا نویسی از اطراف اراک به منزلمان آوردیم و 250 هزار تومن از ما دستمزد خواست اما او که رفت همان شب باز من کتک خوردم. در این 12 سال 10-15 میلیون تومن خرج کردیم اما فایده ای نداشت. حتی در بیمارستان نزد چند روانپزشک رفتیم ولی کاری از دستشان بر نیامد. چاقو قیچی سنجاق هرچه بالا سرم گذاشتم نتیجه نداشت. حتی دعا گرفتم. جن ها کیف دعا را برداشتند و چند روز بعد کیف خالی را در گردن دخترم انداختند . گربه سیاه به اندازه یک میز تلویزیون بود او روی دو پا راه می رفت بینی بزرگ قرمز و گوشهای تیز و چشمان براقی داشت و مثل آدم حرف می زد اما گربه های کوچک چهار پا بودند و جیغ می کشیدند.از زندگی با شوهرم راضی بودم و همدیگر را بسیار دوست داشتیم . اما جن ها از من می خواستند که از همسرم جداشوم .
اوایل فقط شب ها آنها را می دیدم اما کم کم روزها هم وارد زندگی ام می شدند . گربه بزرگ مرا بسیار دوست داشت وبا من حرف می زد به من می گفت از شوهرت طلاق بگیر او شیطان و بد دهن است به تو خیانت می کند . شبها که شوهرم می خوابید آنها مرا بالای سر شوهرم می بردند به من می گفتند اگر با ما باشی و از همسرت جدا شوی ارباب ما میشوی اما اگر جدا نشوی کتک خوردنها ادامه دارد . آنها دو راه پیش پایم گذاشتند به من گفتند نزد دعانویس نرو فایده ای ندارد فقط یا از همسرت جدا شو و یا با ما بیا . آنها شب ها مرا بیرون می بردند وقتی با آنها بودم پشتم قرص بود و از تاریکی نمی ترسیدم چون از من حمایت می کردند .
آنها مرا به عروسی هایشان می بردند فضای عروسی هایشان سالنی تمیز شفاف و مرتب بود در عروسی هایشان همه نوع میوه بود در عروسی ها گربه بزرگ یک سر میز می نشست ومن سر دیگر میز و پذیرایی آنچنانی از میهمانان می شد آنها به من طلا و جواهرات می دادند .
در حالیکه ساز و دهل نمی زدند اما صدای آن به گوش می رسید در میهمانی ها همه چیز می خوردم و خوش می گذشت اما وقتی پای حرف می رسید آنها مرا به شدت کتک می زدند فضایی که مرا در آن کتک می زدند با فضای عروسی شان زمین تا اسمان فرق داشت .
محله ای قدیمی مثل ارگ بم با اتاق های کوچک در فضایی مه آلود و کثیف که معلوم نبود کجاست در آن فضا فقط گربه بزرگ روی صندلی می نشست و گربه های کوچک همه روی زمین روی کول هم سوار بودند بیشتر ساعاتی که مرا کتک می زدند 3 صبح بودحدود 2 ساعت مرا می زدند اما این دو ساعت برای شوهرم شاید 20 ثانیه می گذشت او با صدای ناله های من بیدار می شد و می دید از زخم ها خون بیرون می زند .
زخمها رابا بتادین ضد عفونی می کردم وقتی گربه بزرگ مرا می زدجای زخمها عمیق بود اما تعداد زخمها کمتر بود . گاهی که او نمی زد وبه گربه های کوچک دستور می داد آنها خراشهای زیادی به شکل 7 را روی تنم وارد می کردند حتی صورت مرا با این خراشها شطرنجی می کردند حتی گاهی شبها مرا تا صبح می زدند . شبهایی که قرار بود کتک بخورم کسل می شدم و می فهمیدم می خواهند مرا بزنند. آن ها سه سال مدام به من می گفتند باید از شوهرت طلاق بگیری .
در حالیکه دختر بزرگم 7 ساله بود من دوباره باردار شدم . آن ها بقدری عصبانی بودن که مرا تا حد بیهوشی کتک زدند.در 9 ماه بارداری بارها آنها به من حمله می کردند تا بچه را از شکمم بیرون بکشند واو را از بین ببرند شبها همسرم بالای سرم می نشست تا آنها مرا کتک نزنند اما او فقط پنجه هایی که به بدنم کشیده می شد را می دید وکاری نمی توانست بکند .
زمانی که منزل مادرم می آمدم جن ها با من کاری نداشتند و سراغم نمی آمدند اما به محض آنکه پا در خانه شوهرم میگذاشتم آنها اذیت وآزار را شروع می کردند . یک شب پدر شوهرم گفت تا صبح با قمه بالای سرت می نشینم و هر چند وقت قمه را از بالای سرت رد میکنم تا آنها کشته شوند. نزدیکیهای صبح پدر شوهرم چند لحظه چرت زد که با صدای فریاد من بیدار شد ودید بدن من به شدت زخمی و خون آلود است . پدر شوهرم سر این قضیه 4 ماه مارا به همراه اثاثیه مان به منزل خودش برد اما شب که خوابیده بود آنها سراغش آمده و گفته بودند عروست کجاست و او گفته بود در ان اتاق با دخترم خوابیده است. صبح که از خواب بیدار شدم دیدیم صورتم خون آلود است . دیگر کمتر کسی به منزل ما رفت وآمد داشت .
یکبار برادرم آمد به منزلمان و دید دخترم مشقهایش را می نویسد ومن حمام هستم اما صدایی از حمام نمی آید بعد از 20 دقیقه که در را باز کرد می بیند من در حمام زیر دوش غرق در خونم .یکبار به دستشوئی رفته بودم و تا 3 ساعت بیرون نیامدم. خواهرانم که نگران بودند در را بازکرده و دیدند تمام بدنم چنگ خورده و جای خراش است . گربه بزرگ دوپا علاقه زیادی به من داشت او فقط فردای من را به من می گفت او در مورد من بسیار تعصب داشت و اگر کسی به من توهین می کرد او می گفت تو چیزی نگو تلافی اش را سرش در می آورم . همیشه همه می گفتند آه و نفرین تو می گیرد . من کاره ای نبودم فقط حمایت و تعصب جن ها بود بیشتر اوقات می فهمیدم بیرون چه اتفاقی می افتد حتی خیلی وقتها که قرار بود جایی دعوایی شود من خودم را قبل از آن میرساندم تا جلوی دعوا را بگیرم .
همه به من میگفتند اگر از آنها جواهرات بخواهی برایت می آورند .یکبار از آنها خواستم آنها یک انگشتر بزرگ مروارید که حدود 30 نگین اطراف آن بود برایم اوردند اما گفتند تا یک هفته به کسی نگو و بعد آشکارا دستت کن اما شوهرم آنرا در جیبش گذاشت وبه همه نشان داد .
جن ها آمدند آنرا بردندوبه من گفتند لیاقت نداری . دیگر کم کم نیرویی مرا به خارج از خانه هدایت می کرد و بی هوا بیرون از منزل می رفتم اما نمی دانستم کجا بروم . این اواخر به مدت سه ماه زنی جوان و بسیار زیبا با موهای بلند و طلایی رنگ در حالیکه چکمه ای تا روی زانوهایش می پوشید از اوپن آشپزخانه وارد منزلمان می شد .دختر کوچکم او را دیده و ترسیده بود.
روی چکمه هایش از پونز پوشیده شده بود او روزها به خانه ما می امد و بسیار کم حرف می زد و زیبایی و قدرت این زن حیرت اور بود او بدون انکه چیزی بگویم ذهن مرا می خواند و کارها را انجام می داد حتی دکور منزل را تغییر می داد و لباسهای او مانند لباسهای من بود اگر من در منزل روسری به سر داشتم اوهم روسری به سر داشت.
او در منزل همه کارها را می کرد اما وارد آشپزخانه نمی شد و چیزی نمی خورد .یکبار برای من گوشت قربانی آورد . تا اینکه همسرم به خانه برگشت و از تغییر اتاق خواب ناراحت شد و آن را مانند اولش کرد. زن چکمه پوش دیگر سراغم نیامد ولی گربه بزرگ گفت همسرت تاوان کارش را می دهد و همسرم به زندان افتاد. این روزهای آخر سه زن ویک مرد به سراغم آمدند و در اتاق پرستاری مرا اذیت می کردند یکی از زن ها شبیه من بود آزار آنها که تمام می شد گربه ها می آمدند .
از شوهرم خواستم که از هم جدا شویم دیگر توان مبارزه با آنها را نداشتم روز ها در حین جمع وجور کردن خانه ناگهان بویی حس کردم بویی عجیب بود می فهمیدم الان سراغم می آیند و مرا به قلعه می برند و کتک می زنند. ناگهان بیهوش می شدم گاهی تا 48 ساعت منگ بودم راه میرفتم و غذای زیادی می خوردم اما خودم چیزی نمی فهمیدم.
صبح روز بعد زوجین در دادگاه حضور یافتند روی صورت زن جوان زخم عمیق سه چنگال با فاصله ای بیشتر از دست انسان وجود داشت و صورت و دست های زن خون آلود بود . در 10 مرداد حکم طلاق صادر شد. زن جوان گفت جن ها دیشب آمدند ولی دیگر مرا نمی زدند آنها خوشحال بودند و گفتند اقدام خوبی کردی آن را ادامه بده این زن جوان گفت : رای طلاق را دوماه بالای کمد گذاشتم و اجرا نکردیم آن ها شب سراغ من آمدند ومرا وحشتناک کتک زدند طوریکه روی بدنم خط ونشان کشیدند. با همسرم قرار گذاشتیم ساعت 19 عصر روز بعد برای اجرای حکم طلاق به دفترخانه برویم و حضانت دو دختر م به همسرم سپرده شد . ساعت 17 آنروز قبل از مراجعه به محضر همسرم مرا نزد دعانویسی برد. مرد دعانویس به همسرم گفت : اگر زنت را طلاق بدهی جن ها او را می برند و از ما 10 روز مهلت خواست تا جن ها را مهار کند.
خانواده ام گفتند تو که 12 سال صبر کردی این 10 روز را هم صبر کن اما در این ده روز کتک ها شدیدتر بود طوری که جای زخمها گوشت اضافه می آورد حتی سقف دهانم را زخم کرده بودند و موهای سرم را کنده بودند . چند بار مرا که کتک می زدند دختر کوچکم برای طرفداری به سمت من دوید اما آنها دخترم را زدند.
پس از اجرای حکم طلاق جن ها خوشحال بودند بعد از آن چند بار به منزل همسرم رفتم تا کارهایش را انجام دهم و خانه اش را مرتب کنم اما جن ها با عصبانیت سراغم آمدند و دندان قروچه می کردند. بعد از طلاق که به خانه پدرم به همراه دو دخترم برگشتم دیگر آنها سراغم نمی آیند ومرا نمی زنند. تا چند وقت احساس دلتنگی به آنها دارم اگر بخواهم می توانم آنها را ببینم .
نظر کارشناسان این است که این زن مشکل روحی و روانی داشته و در خواب با چنگ زدن باعث جراحت و زخم صورت و بدنش می شود و هم اکنون زن مذکور در تیمارستان بستری است .
بعضی مواقع تنهایی و ترس و هراس و تخیلات شدید باعث میشه که کوچکترین صدا یا خطای بینایی برامون تبدیل به کابوس شه، و هر چه بر ترسمون افزوده شه چیزها و اتفاقات عادی هم برامون مرموز و غیرعادی خواهد شد ، و بیشترین صد مه ای که انسانها می بینند از ترس خودشونو ، که باعث مشکلات شدید روحی و روانی میشه ….
منبع: وبلاگ مجهولات
Your browser does not support the audio elemet.
اممم…من نفهمیدم ادم و شیطان رو.الان عموی دختره شیطان بود یا جن بود چی بود کلا من از داستان چیزی نفهمیدم.
منم به این چیزا اعقاد نداشتم من خوابم خیلی سنگین بود ولی یه بار نمیدونم چرا احساس کردم اب دهانم تموم شده خیلی تشنم بود فقط اب میخواستم خواستم اتاق چراغمو روشن کنم که چشمم به سالن افتاد و یه پسر بچه شبیه پسرخالم دیده که موهاش بلند شده و صورتش ضخمیه با اینکه پسرخالم تو یه شهرستان دیگه بود بعد دیدیم با یه لیوان اب میاد پیشم ترسیدم بیهوش شدم ولی وقتی بیدار شدم دیدم سرجامم و هیچکی به حرفمم باور نکرد.هنوزم که هنوزه با ترس میخوابم استرس دارم فقط…:(
وایییی…اینایی که میگی حقیقت داره؟؟؟؟
if you have crazy friend you have everything …
if you have crazy friend you have everything …
[00:00.00]Shervin Haji Aghapour
[00:03.00]Age Be Man Behtari
[00:03.00]
[00:14.00]
[00:15.00]نشد بشم
[00:18.00]اون شاهزاده اون مرد
[00:21.00]که یه روز میاد با یه اسب قشنگ
[00:27.00]نشد بره از رو سرمون
[00:32.00]این ابر سیاه
[00:38.00]تو اگه بی من بهتری
[00:41.00]ترجیح میدم بری
[00:44.00]ولی قبل رفتنت
[00:47.00]بیا دستمو بگیر
[00:50.00]من قول میدم بهت
[00:53.00]یکجا شاید بهشت
[00:55.00]ما بازم با همیم
[01:01.00]نشد بدم دنیامو رو برای خنده هات
[01:07.00]نشد بیای فرش کنم کوچه رو برات
[01:13.00]نشد زمین برقصه با سازمون
[01:19.00]نشد نری نبری قلبمو همرات
[01:24.00]تو میری ولی
[01:26.00]شعر میشی تو کتابم
[01:30.00]یه رویای محال
[01:33.00]توی خوابم
[01:36.00]منم لای ابرها دنبالت میگردم
[01:41.00]تا شاید یه روز یه جا
[01:45.00] برگردی بازم
[01:47.00]تو اگه بی من بهتری
[01:50.00]ترجیح میدم بری
[01:55.00]
[02:03.00]بی من بهتری
[02:08.00]من قول میدم بهت
[02:14.00]ما بازم با همیم
[02:22.00]تو اگه بی من بهتری
[02:25.00]ترجیح میدم بری
[02:28.00]ولی قبل رفتنت
[02:31.00]بیا دستمو بگیر
[02:33.00]
[02:33.00]
[02:34.00] THE END
رکنا: ماجرا از روز زایمان انیس خانم و گمشدن این زن و چند نفر دیگر در محل زندگی اش آغاز شد. زهرا خانم ،زن همسایه که از ناپدید شدن شوهرش و انیس خانم و دیگران دلهره داشت وقتی از زبان مادر شوهر خود قصه خیالی شنید که امکان دارد جن ها به این زن زائو و دیگران آسیب رسانده باشند نگرانی اش بیشتر شد. آن روز ماجراهای عجیب و غریبی برای زهرا خانم رخ داد و آخرین اتفاق صدای قهقهه شبح سیاه از پشت پنجره بود.
اما ادامه ماجرا:با فریاد پیرزن،محبوبه به عقب برگشت. آرام راه می رفت. زهرا خانم فکر می کرد محبوبه می خواهد به داخل کمد دیواری برود. اما او از جلوی کمد دیواری آرام رد شد. دختر جوان دستش را به طرف دیوار دراز کرد. کلید برق را فشار داد. اما کلید را اشتباه زد. لامپ کوچک قرمز رنگی که شوهر زهرا خانم به عنوان چراغ خواب زده بود روشن شد. پیرزن که حرصش در آمده بود دادی زد و گفت: دختر جان چرا لامپ رنگ جن ها را روشن کرده ای؟! محبوبه قهقهه زنان جواب داد: خوب است که نمردیم و فهمیدیم که رنگ جن ها قرمز است، مادر جان، من می خواستم لامپ مهتابی را روشن کنم و از این لامپ اجنه بی خبر بودم. زهرا خانم که در درگاه آهنی در ایستاده بود گفت: می شود دیگر از اجنه حرفی نزنید. خواهر شوهرش به طرف او آمد. زهرا داشت از ترس سکته می کرد. مادر شوهرش که از دست دخترش عصبانی شده بود دادی زد و گفت: محبوبه خیلی مسخره ای. چرا این اداو اطوار را از خودت در می آوری، کوری، نمی بینی اعصاب مان خرد و خمیر است و حالا شوخی ات گرفته است؟ در این لحظه محبوبه دستانش را بالا آورد و در حالی که شکلک در می آورد و صدایش را می لرزاند گفت: من یک جن هستم، آمده ام سر وقت شما دو تا، انیس را هم…
زهرا خانم به خواهر شوهرش خیره مانده بود که مادر شوهرش دوباره داد زد و گفت: دست بردار محبوبه، وقت پیدا کرده ای؟ دختر جوان چند قدم جلو آمد. زهرا در روشنایی قرمز رنگ اتاق با خشم به صورت خواهرشوهرش نگاه می کرد. می خواست وانمود کند نمی ترسد. دستش را آرام جلو برد و گفت:بیا ببینم چکار می خواهی بکنی. محبوبه چند قدم جلوتر آمد. زهرا خانم فکر می کرد خواهر شوهرش می خواهد دست او را بگیرد. در این لحظه صدای زنگ تلفن خانه سکوت اتاق را شکست. ترس و وحشت زهرا خانم و مادر شوهرش چند برابر شده بود. محبوبه مثل آدم های برق گرفته از جلوی زن برادرش رد شد و به داخل هال دوید. در این لحظه زهرا خانم درد عجیبی روی پایش احساس کرد. انگار میله آهنی سرخ شده ای روی پنجه های پایش فرو کرده بودند. جیغی کشید و زانو زد. با دستانش روی پای خود را ماساژ Massage می داد.
اما صدای زمین خوردن محبوبه در وسط هال ،حس درد را از یاد زن جوان برد. مادر شوهر زهرا خانم. استغفرا… کنان جلو آمد و گفت:دخترجان، چه اتفاقی افتاد. خب چرا مثل عقب مانده ها شده ای و برق ها را روشن نمی کنی. محبوبه که انگار ترسیده بود ناله کنان سرش را بالا آورد و گفت: به طرف گوشی تلفن دویدم ،اما کسی پایم را گرفت و زمین خوردم ،حاج خانم تو راست می گویی امشب جن ها به ما حمله کرده اند.
داستانهای ترسناک واقعی جن
پیرزن که خودش هم ترسیده بود پاورچین پاورچین جلو رفت و کلید برق هال را روشن کرد. محبوبه گفت خودم هم می خواستم لامپ اتاق را روشن کنم ،صدای زنگ تلفن مرا به داخل هال کشاند. محبوبه از جابرخاست. صدای زنگ تلفن دوباره بلند شد. لنگان لنگان جلو رفت و گوشی تلفن را برداشت. او با صدای بلند سلام کرد و گفت:داداش معلوم است توکجایی، من و مادرجان از ظهر آمده ایم اینجا و دل مان هزار راه رفته است. زهرا خانم و مادر شوهرش هم جلو آمدند. زن جوان گوشی را از دست محبوبه کشید و گفت:آقا محمد سلام ،کجایی تو مرد حسابی دلم هزار راه رفته است. مرد جوان خیلی خونسرد جواب داد: از مغازه زنگ می زنم. الان مشتری دارم و سرم شلوغ است. تا یک ساعت دیگر می آیم. چای را آماده کن،خدا حافظ.
آقا محمد گوشی را قطع کرد. زهرا خانم که هاج و واج مانده بود رو به مادر شوهرش گفت:آقا محمد دروغ می گوید از ساعت ۱۰ صبح تا یکی دو ساعت قبل مغازه اش تعطیل بود و حالا می گوید مغازه ام هستم و… . او که دچار شک و تردید شده بود گفت:نکند این آقا محمد نبود و… . زن جوان ،مادر شوهرش و محبوبه (خواهر شوهرش ) به فکر فرو رفته بودند که چه سری در این تماس تلفنی فوری و فوتی نهفته بود و… برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
نویسنده: طوبی ساقی
ماجرای دنباله دار حمله جن ها به خانه زن همسایه که باردار بود – قسمت اول
ماجرای دنباله دار حمله جن ها به خانه زن همسایه که باردار بود – قسمت دوم
ماجرای دنباله دار حمله جن ها به خانه زن همسایه که باردار بود- قسمت سوم
ماجرای دنباله دار حمله جن ها به خانه زن همسایه که باردار بود – قسمت چهارم
ماجرای دنباله دار حمله جن ها به خانه زن همسایه که باردار بود – قسمت ششم
ماجرای دنباله دار حمله جن ها به خانه زن همسایه که باردار بود – قسمت هفتم
ماجرای دنباله دار حمله جن ها به خانه زن همسایه که باردار بود – قسمت هشتم
ماجرای دنباله دار حمله جن ها به خانه زن همسایه که باردار بود – قسمت هشتم
ماجرای دنباله دار حمله جن ها به خانه زن همسایه که باردار بود – قسمت نهم (پایانی)
اخبار اختصاصی سایت رکنا را از دست ندهید:
شوهرم تعقیبم کرده بود و وقتی با بهمن وارد خانه شوم شدیم، پلیس ما را در وضعیت بد دستگیر کرد
تقاضای عجیب یک قاتل برای اعدام شدن از قاضی دادگاه تهران + عکس
با خواستگار خواهرم ازدواج کردم!
شمع که خاموش شد صدای وحشتناکی از حیاط آمد و عروس باردار ..!
اعتراف عجیب راننده شیطان صفت پس از آزار دختر جوان تهرانی
بهار نوعروس 30 روزه زندانی شد!
۳۸ دقیقه وحشت از حمله موشکی به ایالت هاوایی امریکا
محاکمه نامادری به خاطر قتل دخترخوانده 16 ساله در شهر ری
وقتی شوهرم مهمان جوانش که یک زن بود را معرفی کرد، خشکم زد!
راز شوم نوعروس در خانه مادرشوهرش لو رفت / وقتی به مهمانی های شبانه می رفتم ..!
یک زن از دختران آشتیان برای خودش خواستگاری می کرد و ..!
مأموریت ویژه کماندوهای ارتش ایران در عملیات نجات ملوانان گرفتار در نفتکش + عکس
فروشنده دختر برای نجات از دست صاحبکار شیطان صفت، شرور اجیر کرد!
ورود کشتی ژاپنی برای آغازعملیات سرد کردن کشتی
حوادث اختصاصی رکنا را اینجا بخوانید:
رکنا: ماجرا از آنجا آغاز شد که شوهر انیس خانم درست در روز زایمان همسرش غیب شد. زن همسایه…
رکنا: ماجرا از آن جا آغاز شد که انیس خانم در روز زایمانش در حالی که دو پسرش و طاهره خانم…
رکنا: بهتر است در دوران بارداری به خصوص در سه ماهه سوم بارداری، در انتخاب کفش های تان…
رکنا: یک مغازه دار دزدی را که به مغازه اش حمله کرده بود با چوب کریکت فراری داد.
خیلی مسخره است
داستانهای ترسناک واقعی جن
موضوعات داغ
با اشتراک در خبرنامه رکنامهمترین و جدیدترین اخبار روز را در ایمیل خود داشته باشید:
این داستان فرستاده شده از یکی از اعضای سایت بوده اگر شما هم داستانی دارید برای ما بفرستید
عموی بابام که حدودا پیرمردی هفتاد ساله، مجنون، از لحاظ عقلی ناسالم و فوق العاده تنها بود، حدود ده سال پیش تو همون اتاق مخروبش تو یه خونه مخروبه درگذشت، و جنازشو چند روز بعد وقتی از طرف شهرداری واسه خراب کردن خونه اومده بودن پیدا کردن. اسمش عباس بود (مطمئنا اکثر اهالی سیرجان میشناسنش) و با اینکه عقب مونده بود فوق العاده هم مهربون بود، گاهی وقتا میومد در خونمون و سراغ بابامو که چندین سال بود فوت کرده بود میگرفت و میگفت: به بابات بگو یه سر به داییش بزنه (فکر میکرد دایی بابامه) خیلی دلم واسش میسوخت و ما جزو محدود کسایی بودیم که با روی خوش تحویلش میگرفتیم. بعد از فوتش خیلی ناراحت بودیم، که مامانم گفت: بنده خدا فقط ده سال از زندگیشو فهمید. گفتم: یعنی چی؟ گفت: آخه تا ده سالگی سالم بود. گفتم: چی شد پس؟ گفت: عباس هم تا ده سالگی مثل بقیه بچه های ده شون بود (پِسوجان) اتفاقا خیلیم سالمو بازیگوش بوده، یه روز عصر که گوسفندها رو از چِرا برمیگردونه میبینه یکی از گوسفندها نیست. از ترسِ باباش گوسفندا رو میبره تو طویله و میدووعه بطرف بیرونِ ده … پدر مادرش تا آخرای شب صبر میکنن و نگران میشن و میرن دنبالش، که یکی از همسایه ها میگه: دمِ غروب دیدمش، گوسفندا رو برد تو طویله و بدو رفت تو دشت. خونه همه اهالی رو سر میزنن ولی عباس اونجا نبوده، با چند تا از مردهای ده میزنن به دشت و بیابون دنبالش، پیداش نمیکنن. دم دمای صبح کنار قبرستون پیداش میکنن. بیهوش افتاده بود و از دماغش خون اومده بود. میبرنش خونه، دو روز بعد بهوش میاد، ولی حرف نمیزد و قشنگ از چهرش ترس میبارید. بعد از چند روز به حرف میاد. و تنها چیزی که میگه اینه: همشون زَدنتم… و دیگه عباس اون عباس سابق نبود و مثل عقب مونده های ذهنی شده بود، و درستشم نشد، تا بعد از مرگ پدر مادرش و کوچ خواهر برادراش به شهر، عباس کلا تنها و البته ترد شد. تا وقتی که تو سن هفتاد سالگی تو خونه مخروبه ای تو شهر سیرجان درگذشت…
حمیدرضا (برنامه نویس – مدیر سایت – طراح اپلیکیشن – گرافیست مجله) تیم در جستجوی هیولا. برای ارتباط با من با آیدی های زیر در ارتباط باشید تلگرام: HiddenT | اینستاگرام: HiddenT_HRV
اینجور داستان ها معلوم نیست که واقعیت داره یا نه ولی وجود جن واقعیت داره و اسمش چندین بار تو قرآن اومده من اونایی که به جن اعتقاد ندارن کاری ندارم ولی یه خاطره ی بد از همین موجودات دارم که شاید برای شما ترسناک نباشه ولی برای من خیلی ترسناک بود من چهارده سالم بود که به دعوت یکی از دوستام که عاشق این بود که با جن ها ارتباط برقرار کنه دعوت شدم و منو تحریک به احضار جن کرد و منم قبول کردم چون خیلی کنجکاو بودم ببینم چه اتفاقی می افته من اون موقع تو دوران جاهلی بودم و چیزی از خطرناک بودنش نمیدونستم و بالاخره موفق شدم با چند نفر از دوستام یه قراری تو یه خرابه بزاریم تا احضار کنیم و موفق شدیم ولی بلایی که اون موجود خطرناک سر ما آور هیچ وقت از ذهنم بیرون نمیره، تا دوماه منو دوستام اذیت و آزار جن رو چشیدیم و برامون درس عبرت شد که دیگه سمت اینجور موجودات نریم ولی من بازم دلم میخواست سمتشون برم ولی اینبار نه دیگه برای ارتباط باهاشون برای مبارزه کردن با جن ها و از اون موقع بدون اینکه مامان بابام خبردار بشن مطالعمو درباره جن از سیر تا پیاز مو به مو شروع کردم و تا الان که ۱۷ سالمه ادامه دادم. دلیل اینکه دارم رو جن و موجودات ماورایی تحقیق میکنم اینه که به درجه ای برسم وقتی واسه کسی مشکلی در رابطه با جن پیش بیاد بتونم کمکش کنم و اونو از دست اون موجودات نجات بدم و الانم اطلاعاتم به اندازه ای هست که بتونم مناطق جن زده رو شناسایی کنم و کمک کنم و اینکه اینو بهتون بگم که اصلا به دنبال همیچین چیزایی نرید و اگه هم رفتید و براتون مشکل پیش اومد اصلا پیش دعا نویس نرید چون ۹۹ درصد دعا نویس ها دروغی هستن و هیچ کمکی نمیتونن بکنن و فقط پول حروم میگیرن پیشنهاد من اینکه پیش یه جنگیر یا شیطان شناس برید تا اونا کمکتون کنن چون اونا راهه خارج شدن جن رو بلدن و کمکتون میکنن.
جن واقعیت داره اماوقتی میبینش نباید بترسین چون عین حیوونای دیگن
تو ببینی نمی ترسی دیگه ؟ ن؟ ???
خدایی تمامه این چیزایی که ماها میشنویم از دور قشنگ و جذابه برامون…. ولی امان از اون روزی که پرت به پره یه جن از جنسه بدجنسش بیوفته…. من که ندیدم پلی اونایی که دیدن میگن تا مرده هاتو نیاره جلو چشمات، دست بردار نیست…. سعی کنیم پیگیر نشیم…
آخییی الهی خدا بیامرزه ببچارهه?????
عالی بود ماهم متاسفانه درگیر همچین چیزایی توخونمون بودیم اما بعدازاون خونه رفتیم
آیا واقعا جن وجود داره؟و چجور میشه دید؟
بالیمو ترش
سلام گلم معلومه که وجود داره، منتها بعضیا بهش اعتقاد ندارن.من میدونم چطوری ظاهر میشه، میخوای بهت بگم که شب چطوری خوابشو ببینی؟؟؛ برو تو اینترنت بزن،ذکر احضار جن، میاره، انواع مختلفس ذکر داره.ولی از من میشنوی نکن عزیزمآ شاید بدش گیرت بیاد.اذیتت کنه.ولی اگه نمیترسی ذکر احضارشو بنویس تو انگشتت،بخواب شب باشه بهتره. شب میاد تو خوابت.
در مورد این دیدگاهایی که میزارین
پسرا یا داستان میزارن یا این داستانو تایید یا رد میکنن
همه دخترا هم احساس هن دردی و ناراحتی??
شاید بعضی هاتون فکر کنید این داستان دروغه اما راسته وقتی من ۱۰ ساله بودم با ۳ تا بچه ی دیگه که البته یکشون کلاس ششم هستش بودیم اون ۲ نفر هم همسن من بودن با والدینمون رتیم یک روستای متروکه وخلوط پدر پدربزرگم اون جا یک خونه دارن خونشون دوطبقه است ما توی طبقه ی اول بودیم والدینمون توی طبقه ی دوم خوابیده بودیم طبقه ی اول رو به باغه داشتیم مشقامونو می نوشتیمو اصلا تو فکد جن نبودیم تا اینکه یکی چراغو خاموش کرد انقدر ترسیدیم یکی صورتشو چسبوند به پنجره یکیمون رفت بالا دیگه هم نیومد یعنی صبح والدینمون گفتن ما جرعت نداشتیم شب اونجا بمونیم شما چه جوری موندین؟
خیلی ناراحت کننده بود
سلام جن واقعا وجود داره من تو خونمون صدا های عجیب میشنوم بعضی وقتامیبینم یه نفر تو خونه هس ک سیاه هس خیلی خیلی میترسم ولی چاره ای ندارم وقتی ۷سالم بود یه نفر صورتش مثل اسب بود بال بزرگ داشت وهیکلش مثل انسان بود رنگشم کاملا صورتی قرمز بود لخت هم بود هی میومد از پشت دیوار خرابه ای ک تو کوچمون بود بهم میگفت بیا بیا بیا ولی من فرار میکردم حتی چن وقت دیوونه شده بودم ولی برام دعا گرفتن بهتر شدم ولی هنوزم احساسش میکنم
سلام دوستان موضوعی که میخوام براتون تعریف کنم کاملا واقعی هست برای خودم اتفاق افتاد اواخر اسفند سال ۸۸ بود من و رفیقم برای برگشت به خدمت سربازی باید میرفتیم به قمصر کاشان من ۱۳ روز غیبت داشتم روزی که از اهواز حرکت کردیم به سمت اصفهان و موقعی که رسیدیم اصفهان من رفتم پیش دوست های قدیمیم و رفیقم هم رفت حونه خواهرش سرتون رو درد نیارم اینقدر دیر رفتیم ترمینال که اتوبوس کاشان نداشت با اتوبوس تهران سوار شدیم و حدود ساعت یک ربع مونده به ۱ شب رسیدیم ۳ راهی قمصر به کاشان اونجا پیاده شدیم گفتیم پیاده بریم تا قمصر فکر نمیکردیم مسیر طولانی بشه هوا سرد ماشین نبود نه تو مسیر رفت نه برگشت تا اینکه موقع حرکت آمبولانسی به سمت کاشان داشت میرفت و من متوجه شدم دعا کردم برگرده که لاقل ما زود برسیم قمصر در حال پیاده رفتن به سمت قمصر بودیم و من خوابم میومد و مدام توهم میزدم که محمد این چیه اون چیه تا به جایی رسیدیم که کارخانه آسفالت بود که اونجا میگفتن جن داره و من و محمد وسط جاده راه میرفتبم که به یک باره سمت چپمون رو نگاه کردم کنار شونه جاده یدفعه یه جن سیاه و قد کوتاه و کپل با چشم هایی درشت و دریده رو دیدم زبونم بند اومد و به محمد گفتم اون چیه محمد گفت مجتبی فرار من که کاملا هیچی نمیتونستم بگم فقط گفتم محمد فاتحه حمد و سوره رو طوری خوندیم و من جرات نکردم نگاه کنم دوباره تا اینکه محمد دید گفت رفت من نگاه کردم دیدم نیست تا ۱۵ دقیقه فقط تمام موهای بدنمون سیخ شده بود تا بعد آرامشمون آمبولانسه از کاشان برگشت دست تکون دادیم ایستاد برامون و محمد گفت من سوار نمیشم تا به راننده گفتم آقا میشه یه لحظه پاهاتو بیاری بالا رفیقم ببینش تا محمد دید سوار شد و جریان رو برای راننده تعریف کردم و گفت هیچکسی حتی محلی های اینجا هم نصفه شب چه پیاده و با موتور رد نمیشن فقط با ماشین و خدا خواست تا آمبولانس برگشت و ما صحیح و سالم به محل خدمتمون رسیدیم و دقتی برای گروهبانمون تعریف کردیم گفتند تماس میگرفتید بمیومدیم دنبالتون خیلی کار خطرناکی کردید و من ۱ بار بعد از ابن جریان به فاصله ۱۵ روز بعد خوابم دیدم ولی به صورت انسان و…
من خودم بچه قمصرم ولی چیزی ندیدما
سلام به دوستا عزیز من یه پسر شونزده ساله ام و از سن چهار سالگی با جن و اجنه اشنا شدم نمیخوام کنم از خودم ولی تجربیاتم خیلی زیاده.جن وجود داره سر بو سرش نذارین و حی دنبال جن وغیره نرید اونا شما رو جذب میکنن.نصیحتمو گوش کنید.
وای پشمام
واقعا ناراحت شدیم خدارحمتش کنع چه سرنوشت بدی واقعا اونجور ادما ازما پاک ترن اشک مون سرازیر شد بیچاره دلم براش سوخت اخرش هممون اینجوری میشیم ن جن بزنه ولی افسردع تنها زیاد تحویلمون نمیگیرن من ۱۳ سالمه ??????????????
سلام منم بعضی وقتا دونفر سرتا پا سفید پوش میان پیش همسرم وقتی میرم طرفشون صداهای خیلی ترسناک درمیارن و همسرم میگه این روح آقابزرگه با دوستش اومده منهم از ترس فرار میکنم میرم امامزاده بعد از دو سه ساعت همسرم با ترس و لرز میاد دنبالم میگه کبلایی بیا آقابزرگ رفت اینقدر همسرمو میترسونن که بیچاره تا ی هفته نمیتونه درست را بره
خخخخخخخ
سلام میخوام داستان واقعی تعریف کنم خونه ما تو شیراز شهرک قصرقمشه هست اونجا یک قبرستان قدیمی داره که اونور رود خانه هست وما اینور رود خانه خونه داریم با بچه های همسایه تصمیم گرفتیم یک شب بریم قبرستان و رفتیم وخیلی شجاع به نظر می رسیدیم بالاخره بگذریم رفتیم دیدم یه ماشین اونجاست رفتیم نزدیک دیدیم ماشین یک پیکان چپ کرده که سر تا پاش خون می ریزه وترسیدیم رفتیم عقب غیب شد فکر کریم خیالاتی شدیم دیدیم سر یکی از قبر ها یک زن با موهای بلند و قد بلند نشسته و داره بلند بلند ناله میده رفتیم نزدیک دیدیم جیغ می کشه نیاین نزدیک ناخن در آورد ناخن های تیز که ازش خون می ریخت یکی از دوستام غش کرد گذاشتیم رو ولمون قرار کردیم اینا دنبالمان هر جا می رفتیم از جلومون در می یومد از اون روز به بعد هنوز به قبرستان نرفتم
جن وجود دارهجن بیاد تو خوابت تورو ببره حالیت میشه?ولی دوستان بختک وجود نداره وقتی نا صاف میخوابیم نفسمون بند میاد و نمیتونیم نفس بکشیم و احساس سنگینی میکنیم اگه یکی رو اینجوری دیدیم داره خفه میشه سریع سرشو بالا بدین خودم چند بار اینجوری شدم و مادرم منو نجات داد?
بختک وجود داره من خواب بودم دیدم روم سنگینی می کنه نگاه کردم دیدم چیزی نیس بد سنگینی بیشتر بیشتر شد بد صداهای ناجوری امد که مادرم هم ب اون صدا بلند شد تا که مامانم بلند شد هم صدا قطع شد هم دیگه سنگینی روم نبود
واقعا خیلی ناراحت کننده بود .همه ی حرف های شما درسته ولی حرف تو که میگی جن وجود نداره فقط درست نیست تو از کجا میدونی جن وجود نداره ها لطفا بهم بگوها توی خود قرآن اومده درمورد جن و تو میگی وجود نداره یعنی حرف خدا اضتخفرا الله درست نیست واقعا تو دیگه کی هستی . من خودم یک بار جن سراغم اومده بود اون مقه من فقط ۱ سال داشتم که می خواستند منو خفه کنند . واقعا راست میگم به خدا راست میگم. ن
وای بمیرم برات چقدرم قرآن خونی اضتخفرالله ایمان که نیست ماشاللا ، خریّت محضه
بیچاره دلم واسه سوخت و جناب ناشناس جن وجود داره تو قرآن هست هر چی ترسناکه الکیه؟ مگه میشه
من هم شنیدم و هم باور دارم که جن وجود داره ولی تا وقتی سراغش نری کاری به کاریت نداره.
سلام داستان هایی که من با یک واسطه از خود افراد (مطمئن و موثق) شنیدم و حتی «دیدم» به چشم، شاید به چند صفحه خلاصه بشه که انشاءالله فرصتی باشه کم کم میفرستم…. موضوع اینه که قدیما تو روستا ها اجنه بیشتر رفت و آمد میکردند مخصوصاً جاهایی مثل چلّه خونه ها الانم هستند همچنین جاهایی… ما در گویش خودمون به اینطور جا ها میگیم «فاضل مند!! »…. متاسفانه منزل قبلی ما هم در این رابطه سابقه دار بود…. البته اسمشون بد در رفته وگرنه اگر شما باهاشون کاری نداشتن باشین باهاتون کاری ندارن…… موفق باشین
داستانهای ترسناک جن ایرانی
جن وجود نداره، داستان تخیلی هست،
به دید چشمی وجود ندارن…. به ندرت دیده میشن…. ولی اگه از نزدیک فرد جن زده رو ببینی دیگر این حرف رو نمی زنی…. (البته مثل فیلمای تخیلی نیست)
گوه نخور باو
سلام من سوگند م من نمیتونم روی تختم بخوابم چون صدای آب میشنوم و در تابستان شب ساعت۳-۴ مگسی که همیشه میاد زیر گوشم و صدای عجیبی در میاره
گوه نخور
دلم برای زندگی ش گرفت.عزیز دلم
?اخی…خدایش بیامرزد? منم یکیو میشناسم همینجوره کوچیک بوده تو زیرزمینشون جنا زدنش از اونوقت ب بعد ذهنش رشد نکرده الان پیره حدودا هفتاد سال اینا
چقد بد…
این دومین موضوع ترسناک در مورد سیرجانه. خدا بخیر کنه?
خب از کجا معلوم جن بودن اونایی ک زدنشون شاید چارتا ولگرد بودن
وااااای بیشتر اینکه بترسم ناراحت شدم اشکم دراومد به خدا? چه سرنوشت بدی
این ماجرا بیشتر از اینکه ترس داشته باشه خیلی دلگیر و ناراحت کننده بود.وقتی خانوادش تردش کنن چه انتظارى میشه از غریبه داشت.خدا رحمتش کنه …اینجور آدما دلشون از همه ی انساهای سالم خیلی پاک تره
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.
دیدگاه
یک جمعه شب معمولی بود و من داشتم تا دیروقت با دوستم بردلی تو چتروم مجازی ای که به تازگی پیدا کرده بودیم چت میکردم….
گوینده و تدوینگر: امیرحسین رنگرز اینستاگرام گوینده: raaangraaaz@ تدیوینگر: حمیدرضا حیدنت حمایت کننده و انتشار از: وبسایت در جستجوی هیولا موضوع: چاه شیطان Your browser…
گوینده و تدوینگر: امیرحسین رنگرز اینستاگرام گوینده: raaangraaaz@ تدیوینگر: حمیدرضا حیدنت حمایت کننده و انتشار از: وبسایت در جستجوی هیولا موضوع: مزرعه هینترکایفک برای خواندن متن…
گیسو کمند یا راپونزل افسانه ایی که در سال ۱۸۱۳ توسط یه نویسنده آلمانی نوشته شده. این داستان هم درست مثل بقیه انیمیشین های دیزنی…
در جستجوی هیولا تنها برای افزایش اطلاعات مردم شریف ایران ساخته شده و تابع قوانین جمهوری اسلامی بوده و همیچگونه تابع نهاد و ارگان های دیگری نبوده و سعی در تبلیغ کار و دین دیگری را نداشته لطفا با دنبال کردن شبکه های اجتماعی ما و معرفی ما در شبکه های اجتماعی خود مارا حمایت کنید
کلیه حقوق مادی و معنوی مطالب متعلق به وب سایت در جستجوی هیولا بوده و هرگونه کپی برداری بدون ذکر منبع و انتشار غیرمجاز پیگرد قانونی دارد.
خانه ی قدیمی:
من مادر بزرگ پیری داشتم که توی یه خونه خیلی قدیمی در یکی از محلهای پایین شهر زندگی میکرد و اونهایی که قمی هستند من آدرس خونه مامان بزرگمو بهشون میدم که برن و خونه رو ببینن البته الان بعداز فوت مادر بزرگم در خونه رو از چوبی به آهنی تغییر دادیم.
همیشه یادمه مادر بزرگم تنها زندگی میکرد و بابابزرگم قبل از بزرگ شدن بابام فوت کرده بوده همیشه مادر بزرگم میگفت : ننه جون از اونا میان منو قلقلک میدن و منو اذیت میکنن طوری که حالم بهم میخوره همیشه یادمه قیچی زیر متکاش میگذاشت ولی بازم اذیتش میکردن تا حدی که گاهی میگفت ننه وسایل خونه رو جابه جا میکنن و میز رو میکشن اینطرف و اونطرف بهشون میگم نکنید ولی گوش نمیدن.
داستانهای ترسناک جن ایرانی
من میترسیدم اما چرا دروغ بگم باور نمیکردم گاهی مادر بزرگم میگفت ننه چرا ظهر ناهار میخوردم دم در ایستاده بودی و هرچی بهت گفتم غذا بخور گوش نکردی؟؟؟ . درصورتی که من ظهر اصلا اونجا نرفته بودم.
همیشه دلم میخواست صحت گفته های اونو باور کنم تا اینکه یک شب تابستون پیشش موندم و توی حیاط روی تخت دراز کشیدم با وجودی که میترسیدم اما نیروی کنجکاوی بر من غلبه کرده بود دقیقا روبروی من یه ایوون تقریبا بزرگ بود و من پایین توی حیاط کاملا ایوون رو میدیدم و مطمئنم بیدار بودم چون از ترس خوابم نمیبرد…
کمی از شب که گذشت دیدم یه زن با موهای مشکی بلند که موهاش خیلی ضخیم بود از زیر زمین اومد بیرون قلبم داشت میترکید از ترس از پله ها بالارفت و دقیقا پشت به من ایستاد نای حرکت نداشتم و حتی نمیتونستم فریاد بزنم روی تخت نشستم و فقط بهش نگاه کردم، یادم بود که میگفتن از ما بهترون یا جنها سم دارن واسه من به پاهاش نگاه کردم بخدا به اون کسی که همه ما رو افریده قسم پاهاش سم داشت باور کنید به خاک و مامان و بابام قسم سم داشت برگشت و به من نگاه کرد و من دیگه نفهمیدم چی شد و از هوش رفتم…
برجک :
روز اولی بود که پامو میذاشتم تو پادگان…پادگانمون وسط کویر های شهرستان میبد توی یزد بودوسط مرداد ماه بود هوا خیلی خیلی گرم بود و هرجارو که میدیدی فقط کویر بودجو پادگانم خیلی جو سنگین و فوق العاده نظامی تر از نظامی بودکسی با سربازای جدید حرف نمیزد و بهتره بگم اصلا آدم حساب نمیکردنسنگین ترین کارا رو دوش سربازای جدید بوداز همون روز اول ورودم به هرکی میرسیدم ازم میپرسید جدیدی ؟ میگفتم آره میگفت بالای برجک خوش بگذره…!!
منم متوجه حرفشون نمیشدم پیش خودم فکر میکردم برجکم یه پسته دیگه مثله بقیه پستا … اولش پستای تیمی مثل گشت و نزدیک پادگان رو بهم دادن تا توجیح بشم تو کل این مدت هم سربازا و فرمانده ها کلی داستان از جن و دیو و ارواح که تو پادگان بود برامون تعریف میکردن و میگفتن هر چندوقت یکبار یه سرباز اینجا روانی میشه و میفرستنشون خونه حتی چنتاشون معافیت دائم گرفتن منم پیش خودم گفتم سربازا زرنگن اینطوری خدمت رو دور زدن…!
یکی دو هفته این طوری گذشت تا اینکه من با یکی از سربازای نسبتا قدیمی آشنا شدم و طولی نکشید که رفیق شدیم ازش پرسیدم داستان برجک چیه؟؟؟؟ گفت تو این پادگان بیش تر از 10 تا برجک هست همشون به هم نزدیکن اما فقط یدونشون از همه خیلی دورتره که تقریبا سمته کوههای پشت پادگانه و خیلی ترسناکه شایعه شده اونجا پر از جنه … و کسی پست نمیده اونجا غیر از جدیدا و سربازای تنبیهی …! ازش پرسیدم تا حالا اونجا پست دادی؟؟؟ گفتش آره هزار بار اما من که چیزی ندیدم شاید فقط ترسوها میبینن اما یه شب یه سرباز از ترسش تشنج کرد رنگش مثل گچ شده بود و زنگ زدن به خانوادش و اومدن بردنش…!
خلاصه بعد از مدتها نوبت به من رسید که برم بالای همون برجک سربازای قدیمی خیلی چیزا تعریف میکردن اما راستشو بخواین همش به خودم فحش میدادم که چرا اومدم خدمت… بالاخره ماشین رسید به برجک ( برجک فاصلش زیاد بود و با ماشین عوض میکردن پستارو) بسم الله گفتم و رفتم بالا همه چی باهام بود بی سیم و اسلحه و یه فانوس کوچیک ….
خلاصه تنها شدم و تا جا داشت با دوربین دور و برمو نگاه میکردم که ببینم چیزی به چشمم میخوره یا نه 1 ساعت از پستم گذشته بود همش خدا خدا میکردم تموم بشه که دیدم به نفر از سمته کوههای پشت پادگان داره میاد سمتم … اولش فکر کردم گشته اما نه یه پسر جوون با یه لباس خاکستری دقیقا مثل لباسای خودمون نزدیک تر شد میخواستم شلیک کنم اما ترسیدم توهم باشه و دردسر درست بشه برام انقدر اومد جلو که تونستم صورتشو ببینم خوب که دقت کردم دیدم خودمم!!!!!
اصلا باورم نمیشد صحنه ای رو که میدیدم یهو انگار سرم سنگین شد و بدنم نمیتونست سرمو نگه داره از برجک اومد بالا وقتی چشمام تو چشماش افتاد، دیدم دقیقا خوده خودمم ، چشمای خون افتاده و صورت سیاهی داشت و یه لبخند شیطنت امیز رو لباش، زانوهام سست شده بود و میلرزید و فکم قفل شده بود ، دستامو نمیتونستم تکون بدم فقط چسبیده بودم به دیوار و لبام همش میلرزید،اومد جلو تر قلبم داشت از جا در میومد تا نزدیکم شد یه سیلیه محکم بهم زد و از حال رفتم … وقتی بیدار شدم دیدم همه دورم جمعند تو بیمارستان و دکتر بهم گفت حالت خوبه ؟؟ اما من نمیتونستم حرف بزنم .. اشکم درومد ولی هرکاری کردم نتونستم حرف بزنم. …. بالاخره منو فرستادن تهران و بعد از شش ماه تونستم حرف بزنم و انتقالی گرفتم اومدم تهران…
چند ماه پیش عصرپاییزی ، خونه تنها بودم داشتم تلویزیون نگاه می کردم ، هوا کم کم داشت تاریک می شد ،رفتم همه ی لامپها ی اتاق ها و حیاط رو روشن کردم دوباره اومدم تلویزیون نگاه کنم ، بعد از مدتی ناخودآگاه احساس خوف و ترس کردم، در حالی که بارها و بارها من روزها و شب ها خونه تنها مونده بودم و این اولین بار بود که بی دلیل می ترسیدم ، احساس می کردم کسی به جز من هم تو خونه اس و حرکاتمو زیرنظر داره و مواظب منه ، پیش خودم گفتم شاید تنهایی باعث همچین احساسی شده ،
برا همین زنگ زدم به مامان و بابام و پرسیدم که کی از عروسی برمیگردن ، اونا هم گفتن که ساعت 9 ، 10 شب میان… سه چهار ساعت تنهایی تو اون شرایط برام واقعا سخت بود ،یا باید سه چهار ساعت تو اون سرما میزدم بیرون یا از دوستان و آشنایان دعوت می کردم بیان خونمون ، پس زنگ زدم به دو تا پسرعموهام و سعی کردم بدون اینکه متوجه ترس من بشن دعوتشون کنم تا بیان، گفتم که آهنگهای جدید دانلود کردم فلش مموریشونو بیارن تا آهنگ بزنم ، خوشبختانه اونا هم قبول کردن ولی بیست ، سی دقیقه طول می کشید تا اونا برسن ، به ناچار صدای تلویزیونو زیاد کردم و سعی کردم خودمو مشغول نگه دارم … ولی رفته رفته احساس ترس و خوف من بیشتر می شد و صورتم از ترس عرق کرده بود…
بعد بیست دقیقه دیگه نتونستم بمونم، پیش خودم گفتم الانه که برسن، چند دقیقه بیرون باشم بهتر از این که اینجا تنها باشم ، رفتم کاپشن و کلاهمو برداشتم و پوشیدم، چراغهای اتاق رو خاموش کردم ، فقط چراغ حیاط رو روشن گذاشتم … اومدم در حیاط رو باز کردم رفتم بیرون تا خواستم در رو ببندم پسر عموم داد زد نبند اومدیم … بعد سلام و احوال پرسی پرسید جایی می خواستی بری ؟ منم برا اینکه متوجه قضیه نشن گفتم نه می خواستم برم یک کم برا امشب میوه و تخمه و آجیل خرید کنم تا دور هم خوش باشیم ! پسر عموهام نذاشتن گفتند فقط نیم ساعت می تونند باشند چون کار واجبی دارند باید برند … حالا من مونده بودم که بعد نیم ساعت که اینا رفتند می خوام چیکار کنم ….
با هم رفتیم تو خونه وارد حال شدم کلید چراغ رو زدم روشن نشد ، رفتم کلید چراغ اتاقهای دیگه پذیرایی ، خواب ، آشپزخانه رو هم زدم بازم روشن نشدن ، با نور موبایل کنتور برق را رو هم چک کردیم درست بود بعد چند دقیقه تلاش ، پسرعموم گفت حتما لامپها اتصالی چیزی شده سوختن ، چهار پایه آوردم رفتم بالا لامپ رو چک کنم دیدم لامپ باز شده و هر لحظه امکان داشت بیافته پایین، انگار یکی لامپها رو باز کرده بود ،لامپ رو سفت کردم روشن شد، در کمال ناباوری تمام 5 لامپ داخل خونه شل شده بودند … بعد اینکه لامپها روشن شدن قضیه رو برا پسرعموهام تعریف کردم ، اونا هم گفتند بهتره امشب اینجا تنها نباشی و تا اومدن مامان بابات با هم بیرون باشیم ….
با ماشین 3 ساعتی گشتیم و شام رو هم بیرون خوردیم ولی همش تو ذهنم این سوال بود که کی می تونه در عرض بیست سی ثانیه همه ی لامپ های خونه رو باز کنه و بعد در بره!
بعد اینکه مامان بابا اومدن ماجرا رو تعریف کردم ولی اونا زیاد جدی نگرفتند ، بابام گفت که لامپ ها رو من شل کرده بودم و از این حرفا که من نترسم ….
چهار پنج روز بعد این ماجرا پدرم خونه تنها بود و من و مامانم رفته بودیم شهرستان ،پدرم تعریف میکنه :
همه ی چراغها رو خاموش کردم و گرفتم خوابیدم … حول حوش ساعت 2 بود که از خواب پریدم دیدم چراغ اتاق خواب روشنه رفتم پذیرایی دیدم چراغ اونجا هم روشنه ، همه ی پنج لامپ خونه روشن شده بود … بابام میگه زیاد جدی نگرفتم گفتم شاید از بس خسته بودم یادم رفته خاموش کنم…چراغها رو خاموش کردم گرفتم خوابیدم بعد نیم ساعت دوباره با نور لامپ اتاق بیدار شدم بازم همه ی لامپ ها روشن شده بود … این بار رفتم آشپرخونه یک چاقو برداشتم همه ی کمد ها اتاقها ، دستشویی، حمام رو گشتم ولی کسی نبود ، اتاقها رو هم قفل کردم، اومدم پذیرایی تلویزیون رو روشن کردم، صداشو قطع کردم ،چراغها رو هم خاموش کردم …. رو مبل دراز کشیدم ولی با نور تلویزیون چشممو دوخته بودم به کلید لامپ ، تا ببینم کی لامپ ها رو روشن می کنه ….
داستانهای ترسناک جن ایرانی
یک ساعتی منتظر موندم خبری نشد یواش یواش داشت خوابم می گرفت و چشمام بسته می شد که یهو دیدم چراغها روشن شدن ولی چیزی ندیدم … فوراً از مبل بلند شدم رفتم سمت کلید لامپ دیدم به پایین فشار داده شده و روشن شده … در ها رو چک کردم دیدم قفله …
پدرم اون شب تا صبح بیدار مونده بود و فردا ماجرا رو برا دوستاش تعریف می کنه و اونا هم چند سوره از قرآن و دعا رو سفارش می کنند که بخونه ، بعد از اون شب دیگه این اتفاق تکرار نشد ….
دوستی تعریف می کرد که در یکی از مهد کودکهای یه شهر بعد از اینکه مربی آموزشی راجب بهشت و جهنم و شیطان و خدا صحبت کرد دختربچه ی پنج ساله سواله عجیبی پرسید که این داستان رو از زبان مربی آموزشی تعریف می کنم
مثل همیشه تا وارد کلاس شدم همه ی بچه ها بلند شدن و همون خوش آمد گویی همیشگی رو با هم گفتن. بعد از کمی خوش وبش گویی با بچه ها گفتم که امروز قصد دارم داستان حضرت آدم و شیطان رو براتون تعریف کنم از بچه ها پرسیدم کسی این داستان رو بلده؟ همشون ساکت شدن که ناگهان دختربچه ای که ردیف جلو نشسته بود گفت خانم این داستان رو عموم دیشب برام تعریف کرد من هم بی اختیارگفتم آفرین دختر خوب بیا جلو و این داستان رو برا بچه ها تعریف کن
اون هم اومد جلوی وایت برد و شروع کرد به تعریف داستان حضرت آدم و شیطان ، که چه جوری شیطان حضرت آدم رو فریب می ده ، بعد از اتمام داستان به بچه ها گفتم که براش دست بزنن و تشویقش کنن تا بره سر جاش بشینه ، بعد از تشویق بچه ها دیدم دختربچه هنوز اونجاست و داره به من نگا می کنه بهش گفتم عزیزم چی شده؟ چرا نمی ری سرجات بشینی؟دفعه بعد یه داستان دیگه برا بچه ها تعریف می کنی
اونم گفت: خانم معلم یه سوال بپرسم ، گفتم بپرس عزیزم ، گفت مگه خدا زمانی که شیطان برا آدم سجده نکرد از بهشت بیرون نکرد. گفتم آره زمانی که خدواند حضرت آدم رو خلق کرد تمامی فرشته ها برای آدم سجده کردن به جز شیطان که اون هم فرشته نبود.
پرسید خوب اگه خدا شیطان رو از بهشت بیرون کرد پس چه جوری شیطان تونست وارد بهشت شه و حضرت آدم رو گول بزنه ، یه کمی مکث کردم ، از این سوالش جا خوردم بعد از مدتی من و من خواستم یه چیزی بگم که دختره گفت:” دیشب موقعی که می خواستم بخوابم ، عموم بعد از این که مامان از پیشم رفت اومد و داستان رو تعریف کرد و بهم گفت که فردا این داستان رو برا بچه ها و خانم معلمتون تعریف کن و ازش این سوال رو بپرس”
یه روز زمستانی بعد از کلی خواهش و التماس از فرمانده گردان مرخصی چند روزه گرفتم و با خوشحالی به طرف خونه ، توی روستا حرکت کردم برای رفتن به روستا ابتدا رفتم ترمینال جنوب(خزانه) و بلیط اتوبوس برا تبریز گرفتم.
حدوده ساعت 7 عصر ماشین حرکت کرد، تمام راه پوشیده از برف بود و برف همه جا رو سفید پوش کرده بود. تمام مدت تو اتوبوس به روستا و خانواده ام فکر میکردم که مدتها دور از اونا بودم، چیزی حدوده چهار ماه ….
از یه طرف خوشحال بودم که میرم خونه و از یه طرف هم نگران شاید باید به حرف فرمانده گردان گوش می دادم وتوی این روز زمستانی و سرد ، کولاکی مرخصی نمی گرفتم…
چون من باید برای رفتن به روستا شهرستان بستان آباد پیاده شده و از همون جا هم اگه مسیر باز باشه باید با تراکتور یا مینی بوس برم روستا . تمام شب توی اتوبوس بیدار بودم و تمامی اهالی روستا یکی یکی جلوی چشمام می اومدن…
به پدرم فکر می کردم که الان باز مریض شده و گوشه خونه خوابیده یا مادرم اگه منو ببینه چه عکس العملی نشون میده یا خاله ام که بارداره و نمی دونم بچه اش دختره یا پسر و همچنین برادرم که می دونم این همه مدت که من نبودم حتما خیلی رنج کشیده و به دختر دایی ام که قراره باهاش ازدواج کنم.
. نزدیکای سحر بود که اتوبوس به بستان آباد رسید و همون جا از اتوبوس پیاده شدم هوا خیلی سرد وابری بود و یواش یواش دونه های برف داشت می بارید.
با خودم گفتم بهتره برم یه چیزی بخورم بعد راه بیافتم چون بشدت احساس سرما میکردم ضمنا باید منتظر مینی بوس میموندم تا بیاد . رفتم طرف قهوه خانه دیدم زیاد شلوغ نیست چند دقیقه ای اونجا نشستم وصبحونه و چایی خوردم.
بعد از مدتی دیدم بارش برف شدت گرفت ، بنابراین فوری ساک و وسایلمو برداشتم و رفتم به سمت مینی بوس . مینی بوس مثل همیشه منتظر مسافرا بود و این نشون میداد که هنوز جاده بازه .
رفتم و سوار مینی بوس شدم بعد چند دقیقه مینی بوس تقریبا نیمه پر شد و راننده اومد و ماشین رو روشن کرد وحرکت کردیم به سمت روستا ، روستای ما آخرین روستا تو مسیر بود.
توی مسیر روستا بودیم که بارش برف شدت گرفت وبرف کولاک می کرد مینی بوس هم آروم آروم و با احتیاط کامل به مسیرش ادامه می داد ، مسافرا یکی یکی داشتن پیاده می شدن من هم خدا خدا می کردم که جاده بسته نشه چون هر لحظه احساس می کردم که سرعت مینی بوس کم میشه بعدیک ساعت فقط من بودم و دو نفر دیگه ، که یهو راننده مینی بوس ماشین رو متوقف کرد و گفت عزیزان شرمنده دیگه جلوتر از این نمی تونم برم ، جاده بسته اس میترسم برم ماشین تو برف گیر کنه.
حالا ترس من فقط از برف و کولاک نبود حالا باید فکر حمله گرگها رو هم می کردم بنابراین من و دو نفر دیگه پیاده شده و با پای پیاده به سمت روستامون راه افتادیم خوشبختانه یکی از همراهام هم مقصدش روستای من بود این طوری حداقل دو نفر بودیم و ترس از حمله گرگها کمتر می شد…
دوست من هم خیلی آدم پرحرفی بود و یه ریز در مورد همه چی صحبت می کرد چاره ای نداشتم باید تحملش می کردم بالاخره با کلی مشقت کوهها رو پشت سر گذاشتیم.
وقتی وارده جاده خود روستا شدیم شدت بارش برف هم یواش یواش داشت کم میشد و ما بهتر میتونستیم جلومونو ببینیم، همه درختا سفید پوش شده بودن و کناره های آب رودخونه هم یخ زده بود.
احساس می کردم سالهاست که به روستا نیومده ام بعد از نیم ساعت پیاده روی یواش یواش می تونستم زمینها و باغهای روستا رو ببینم ، دوستم هم که کماکان به حرف زدنش ادامه می داد ولی من کوچکترین توجه ای به حرفای اون نداشتم و فقط میخواستم هر چی زودتر به خونه برسم…
توی همین افکار غوطه ور بودم که یهو اون طرف رودخانه گوشه باغ زنی رو دیدم که داره لباس میشوره ، چشامو تیز کردم تا ببینم اون کیه که توی این برف و کولاک اونم تنهایی داره لباس میشوره…
تغییر مسیر دادم و رفتم طرف زنه ، نگام فقط رو اون زنه بود و دوستم هم فقط داشت حرف میزد من هر چی فکر کردم دیدم این زنه اصلا آشنا نیست و شبیه هیچ کدوم از زنای ده نیست و یه چیزی رو هی داخل آب می کنه بعد میاره بیرون،
با خودم گفتم این چه طرزه شستنه لباسه ، قدمامو تندتر کردم تا ببینم این زن کیه، دوستم تا دید من سرعت حرکتم رو زیاد کردم و تغییر مسیر دادم با خنده گفت رحیم خیلی عجله داری ولی مسیر روستا که این طرفه.
ولی من بدون اعتنا به حرفای اون به مسیرم به طرف زنه ادامه دادم و گامهامو سریع تر بر میداشتم یواش یواش می تونستم اون زنه رو بهتر ببینم خدای من چی میبینم باز چشامو تیز کردم ،برف مزاحم دیدم شده بود ،
دوباره با دقت نیگا کردم دیدم زنه یه نوزاده پسر رو که لخته و هیچ لباسی تنش نیست هی داخل آب میکنه و در میاره و با حرص و عصبانیت این کار رو تکرار می کنه ، نوزاد بیچاره هم فقط دست و پا می زد و هق هق می کرد و داشت خفه می شد، با خودم گفتم این زنه حتما دیونه اس ، کدوم مادری دلش میاد همچین بلایی سر بچه اش بیاره .
تا اونجایی که من یادم بود توی روستای ما و حتی روستاهای مجاور زن دیونه نداشتیم ، اون زنه همچنان بچه رو داخل آب می کرد و در میاورد
، هنوز چهل متری باهاش فاصله داشتم که یهو…
سرشو بلند کرد و به من خیره شد من هم یک دفعه احساس ترس و وحشت کردم و در جا خشکم زد و وایسادم دیگه هیچ صدایی رو نمی تونستم بشنوم انگار کر شدم ، اونم همون جوری با چشای خیره و درشت خود فقط به من نیگا می کرد و با یه دستش بچه رو زیر آب نگه داشته بود ، انگار یکی توان حرکت رو از من گرفت حتی پلک هم نمی تونستم بزنم انگار کل دنیا یه دفعه صداش قطع شده بود ، حتی صدای برف و کولاک و باد هم نمی اومد به راحتی می تونستم ، فقط صدای قلبمو بشنوم و حس کنم
بعد پنج یا شش ثانیه فوری بچه رو از داخل آب کشید بیرون ، خدای من بچه مثل بچه آدم نبود چشمای بچه از حدقه زده بود بیرون و با همون حالت داشت به من نگاه می کرد،
انگار بچه با اون چشای ترسناکش التماس می کرد کمکش کنم، ولی من حتی نمی تونستم داد بزنم انگار یکی داشت صدا و نفسمو خفه می کرد که زنه یهو بچه رو جلوی دو دستش گرفت وبا سرعت فرار کرد طرف داخل باغ،
طرز فراره زنه هم عجیب بود زنه درحالی که دو دستشو جلوش ،صاف گرفته بود بچه رو با سرعت داشت میبرد ، بچه هم که روش به طرف من بود با چشای ترسناکش فقط به من زل زده بود و می تونستم التماسشو ببینم و من هم فقط به بچه نگا می کردم ولی اون به سرعت داشت از من دور می شد و با حالت زل زده نگام می کرد تا آخرین جایی که می تونستم و برف و کولاک اجازه میداد با نگاهم دنبالشون کردم…
یهو زنه وایساد و سرشو برگردوند طرف من و یک لحظه نگام کرد و یکدفعه پرید پشت درختا من هم همین طور مات و مبهوت فقط نگاه می کردم که با صدای دوستم به خودم اومدم که از دور داد می زد رحیم چته؟ چرا جواب نمیدی؟ انگار بدنم یهو آزاد شد و می تونستم صدای برف و کولاک و باد رو بشنوم برگشتم نگا کردم دیدم بدون اینکه متوجه شم حدود چهل پنجاه متر با دوستم فاصله گرفتم به سرعت دویدم طرف دوستم و ماجرا رو بهش گفتم.
ولی اون گفت که نه زنی دیده و نه بچه ای و با حالت تمسخر و خنده به من گفت معلومه تو ارتش خیلی اذیت می شی! من هم بی تفاوت به حرفای اون ، هر دو راه افتادیم طرف خونه ، ولی تمام راه همش فکر اون بچه و زنه بودم…
بعد از حدود بیست دقیقه ای به خونه رسیدم و از دوستم جدا شدم و در زدم منتظر بودم که الان مادرم یا برادرم میان در رو باز می کنن هوا هم خیلی سرد بود کمی منتظر موندم دیدم خبری نشد دویاره محکم تر در زدم که صدای ضعیفه پدرم رو شنیدم که می گفت کیه؟
گفتم منم رحیم ، پدر در رو باز کن . اون هم با کلی مشقت اومد و در رو باز کرد. تا دیدمش فهمیدم که باز مریض شده و خونه نشین شده بعد از روبوسی و احوال پرسی
ازشم پرسیدم تنهایی؟ گفت آره . پرسیدم پس داداش و مادرم کجاست؟ پدرم گفت چند دقیقه پیش دختر خالت با گریه و زاری اومد و گفت که خاله ات که باردار بود بچه اش تو شکمش سقط شده و مرده برای همین مادرت با دادشت رفتن خونه خالت ، تا اینو شنیدم تنم لرزید و بی اختیار گفتم بچه اش پسر بود؟ پدرم گفت آره پسر بود…
هالای پوزان = لغت ترکی. جنی که بر سر زنان باردار ظاهر میشود و سبب سقط نوزاد یا مرگ مادر میشود.
عموی دوستم ساکن یکی از شهرستانهای اطراف قزوین حدود چهل داشت سرحالو سالم و شاداب حتی لب به سیگار نمیزد
متاهل بود با مینی بوسی که داشت هر روز مسافرا رو به مسیری که از وسط چنتا روستا رد میشد میبرد .
مسافرا تو مسیر روستاها یا مزارع اطراف جاده پیاده میشدن گاهی هم مسیر کوتاهی رو وسط جاده سوار مینی بوس میشدن .عادت داشت گاهی با مسافرا سر مسائل روز بحث کنه بعضی اوقات هم رابطش با مسافرا فقط تبادل لبخند بود بیشتر زندگیشو به رانندگی گذرونده بود
خیلی واقع بین بود و برای اسایش خانوادش تلاش میکرد
پسر 17 ساله یکی از اقوامش شاگردش بود که کرایه هارو جمع میکرد در رو باز میکرد یا برا مسافرا اب میبرد.باین وصف زندگیش به ارومی پیش میرفت
اون صبح پاییزی شاگردش زنگ زد که بخاطر بیماری مادرش نمیتونه بیاد .راننده بعد از خوردن صبحانه بطرف گاراژ رفت مینی بوس رو بیرون اورد گرچه رانندگی تو هوای سرد
چندان خوشایند نبود بخصوص که امروز شاگردش هم نیومده بود
ماشین رو همون جای همیشگی پارک کرد و منتظر موند تک تک مسافرا سوار شن طبق معمول وقتی تعداد مسافرا بحد نصاب رسید مینی بوس رو روشن کرد و به راه افتاد
بعد از اینکه بین راه هم چند نفرو سوار کرد از اینه جلو متوجه پیرمرد خیلی سالخورده و ضعیفی شد که تمام مدت بهش زل زده بود
و اونو از اینه جلو ماشین میپایید…
از اونجاکه اواخر پاییز بود مسافرای روستا کمتر شده بودن .مردم یکی یکی پیاده شدندیگه جز اون پیرمرد و راننده کسی تو ماشین نبود پیرمرد اومد و ردیف جلو نشست
راننده نمیدونست کجا باید پیرمرد رو پیاده کنه هنوز تا اخرین ده خیلی مونده بود
نگاه خیره پیرمرد ازار دهنده بود
راننده از پیرمرد پرسید:
“عمو کجا میری؟
پیرمرد که از اول مسیر یک کلمه هم حرف نزده بود جواب نداد راننده بی اعتنا به پیرمرد به رانندگیش ادامه داد تو مسیری بودن که فقط دشت بکر بود
هنوز چند کیلومتر تا نزدیکترین ده باقی مونده بود که پیر مرد ایستاد راننده به خیال اینکه پیرمرد میخواد پیاده شه بلند شد و در مینی بوس رو باز کرد
پیرمرد پول کرایه رو روی صندلی کنار راننده گذاشت…
موقع پیاده شدن بود که که راننده متوجه سم های پیرمرد جن شد و خشکش زد
وقتی پیر مرد جن اخرین نگاه رو به راننده انداخت و چهره واقعیشو با خباثت نمایش داد قلب راننده بیچاره که تحمل این شوک عصبی رو نداشت ایستادو در جا سکته کرد
خدا میدونه چند ساعت راننده نگون بخت سکته کرده تو اون سرما کف ماشین بیهوش بود بالاخره یکی از روستاییها که با موتور رد میشد متوجه مینی بوس شد
وقتی دید نمیتونه اونو بهوش بیاره اونو به بیمارستان رسوند
فردای اونروز راننده تو بخش سی سی یو بهوش اومد و با لکنت زبان و بدبختی اونچه رو که دیده بود تعریف کرد
تا پنج روز بعد بخاطر حال وخیمش تو سی سی یو بستری بود که روز ششم بعلت نامعلوم دوباره سکته کرد و دار فانی رو وداع گفت.
قصد دارم یک ماجرا از یکی از دوستای دانشگاهیم تعریف کنم حتی دوستم این ماجرا رو تو کلاس درس اندیشه اسلامی برای استاد و دانشجوها تعریف کرد و استادمون پس از شنیدن ماجرا به دوستم گفت که بعد از اتمام کلاس بیاد تا بهش بگه چه کاری انجام بده تا دیگه این اتفاق براش تکرار نشه بعد از اتمام کلاس من از دوستم خواستم تا تمام ماجرا رو برام دقیق و کامل تعریف کنه ، این ماجرا رو از زبان دوستم تعریف می کنم:
بعد از آخرین کلاسم تو دانشگاه حدود ساعت ۸ شب با دوستام خداحافظی کرده و به سمت منزل دانشجویی خود که حدود ۱۰ دقیقه با دانشگاه فاصله داشت به راه افتادم .
دیدم هوا خوبه حال و هوای پیاده روی به سرم زد، بنابراین تصمیم گرفتم مسیر دانشگاه تا منزل رو پیاده برم . من و سه دوستم یه منزل دانشجویی گرفته بودیم و قرار گذاشته بودیم هر شب یکی تدارک شام رو ببینه . از شانس من هم اون شب نوبت من بود بنابراین گفتم پیاده برم ، هم موقعه شام به منزل می رسم و هم توی راه چهار تا همبرگر می خرم ، این طوری دیگه از شستن ظرفها هم راحت می شدم. بعد چند دقیقه به ساندویچی رسیدم و چهار تا همبرگر خریدم .بعد از مدت کوتاهی به منزل رسیدم و در رو باز کردم دیدم مثل همیشه منتظر من هستن و هنوز چیزی نخوردن. بعد از خوردن شام و تماشای فوتبال رخت خوابها رو پهن کردیم و چراغ ها رو خامو ش کردیم و خوابیدیم .
من که اصلا خوابم نمی برد و تمام ذهنم مشغول حوادثی بود که اون روز توی دانشگاه برام رخ داده بود. فکر کنم تا یک ساعت همین طور داشتم فکر می کردم و اصلا خوابم نمی برد و همش توی رختخواب به این طرف و اون طرف غلت می خوردم که بالاخره احساس سنگینی توی چشام کردم و یواش یواش داشت خوابم می برد که یهو با صدای دوستم که توی خواب حرف می زد و هذیون می گفت از خواب بیدار شدم.
اما با خودم گفتم حتما کابوس میبینه و بعد چند ثانیه دیگه هذیون نمی گه چشامو دوباره بستم و خواستم بخوابم که باز دوستم توی خواب شروع کرد به هذیون گفتن اما این دفعه فقط صدای دوستمو نمیشنیدم انگار صدای پچ پچ و خنده هم می اومد بنابراین کنجکاو شدم ببینم که این صداها مال کیه چشامو باز کردم و سرمو برگردوندم طرف دوستم خدای من چی میبینم ،،
اینها کی هستن و اتاق ما چیکار می کنن دیدم چند نفر دور دوستم حلقه زده و رو زانوهاشون نشستن و با دستاشون میزنن رو زانوهاشون و می خندن و تو گوش هم دیگه پچ پچ می کنن و دوباره می خندن دوستم هم تو خواب فقط هذیون می گفت اونا هم می خندیدن.
بدنشون خیلی سفید بود و مثل گچ بود تا من به اونا نگا کردم انگار متوجه من شده بودن و در یک لحظه و چشم برهم زدن همشون از زمین بلند شدن و فرار کردن طرف آشپزخونه ، آخری که داشت فرار می کرد به پاهاش نگا کردم دیدم پاهاش مثل مجسمه های گچیه ، اما نتونستم چهرشونو خوب ببینم چون هم تازه از خواب بیدار شده بودم و چشام هنوز تار می دیدن و هم صورت و بدنشون خیلی روشن و سفید بود . من هم بعد از فرار اونا از ترس لحاف رو کشیدم رو صورتم و تا صبح همون جوری خوابیدم .
صبح با صدای بچه ها از خواب بلند شدم و تا دوستم رو دیدم ازش پرسیدم یوسف دیشب کابوس می دیدی؟ اونم در عین خونسردی گفت: نه چطور مگه؟ ماجرا رو براش تعریف کردم ولی یوسف گفت: اصلا متوجه چیزی نشده و شب هم کابوس ندیده بقیه دوستام هم متوجه چیزی نشده بودن ، نه صدای دوستم رو شنیده بود و نه موجودات سفید رنگ دیده بودن و تنها شاهد ماجرا من بودم.
پدربزرگم زمانی که ما برای تفریح به روستا رفته بودیم این ماجرا رو تعریف کرد البته به اصرارما.
پدربزرگم می گفت یه روز بعد از آبیاری مزارع داشتم برای ناهار برمی گشتم طرف خونه، که زمین بغلی، تپه مانند بود دیدم یه چوپان قد بلند بالای تپه خوابیده و کلاهشو هم کشیده رو صورتش و دستاشو هم گذاشته زیره سرش پدربزرگم می گفت من فکر کردم حتما این چوپان از ده بغلی اومده و اینجا خوابیده، اون چوپانه بالای تپه خوابیده بود و پدربزرگم هم پایین بوده ، پدربزرگم می گفت هرچی چوپان رو صدا زدم که چرا اینجا خوابیدی و اهله کدوم دهی؟هیچ جوابی نداد
و کوچکترین اعتنایی به من نکرد بنابراین یه سنگ برداشته و به طرف چوپانه پرتاب کرده بود می گفت سنگ به چوپانه نخورد ولی یکدفعه چوپانه مثل دیونه ها از زمین بلند شد و
به طرف من دوید پدربزرگم می گفت تا چوپانه از زمین بلند شد دیدم پاهاش مثل سم اسب گرد بود و چوپانه هم مثل آدمای لال نعره می کشید و داد می زد و به طرفم میومد . می گفت سرعتش هم زیاد بود وگامهای خیلی بلندی برمیداشت ، پدربزرگم می گفت من هم تا دیدم داره به طرفم میاد فوری به سمت دیگر باغ فرار کردم و بعد از مدتی برگشتم
پشت سرم رو نگا کردم دیدم وسط باغ وایساده و فقط داره به من نیگا می کنه و دیگه دنبالم نمی یاد پدربزرگم می گفت قیافه اش مثل آدما بود ولی پاهاش به شکل سم اسب بود و مثل آدمای لال درهم برهم می گفت.
شبی که من جن دیدم
تابستان 19 سالگی ام بعد از امتحانات دانشگاه تصمیم گرفتم تو راهی که همیشه بهش فکر میکردم قدم بزارم. زندگی مادی و دنیا بنظرم بیش از پیش تکراری پوچ و بیهوده بود ..چاره ای نداشتم
به توصیه ی یکی از کتابهای راهنمای تصوف شروع کردم به گرفتن روزه ی اب . مدت چهل روز بود شب روز ششم بود که هوسم به اراده ام پیروز شد و یک گوجه فرنگی خوردم . روزه اب تموم شد و من قدرت اینو نداشتم که چهل روزو از سر بگیرم از فردای اونشب شروع به روزه معمولی ترک حیوانی و ترک همه چیزهای مادی لذت بخش کردم افطارم معمولا تکه ای نون و اب بود بعد از ده روز تصمیم گرفتم همزمان شروع به ذکر خوندن بکنم
تو کتاب اثرات شگفت انگیز و سحر امیزی برای هر ذکر نوشته شده بود . من اذکار دیدن عجایب رو انتخاب کردم . ذکرها عبارت بودن از یک ذکر کوتاه هزار و یک مرتبه که من هر روز ده هزارو یک مرتبه میخوندم بعلاوه یک دعای تقریبا یک صفحه ای که روزی بیست و هفت مرتبه بود و یک دعای نسبتا طولانی
اذکار خیلی خیلی زودتر از چیزی که تصور میکردم اثر کردند . شب روز چهارم یا پنجم بعد از شروع ذکر خوندن بود که وقتی بخواب رفتم مثل اینکه تنم فورا خوابید اما من کاملا هوشیار بودم توی فضای سیاه و تاریک وجودم… انگار منتظر بودم . بعد از حدود دو ساعت چشمانم ناگهان باز شد انگار چشمام میخواستن از حدقه بزنن بیرون
نگاهم به سقف بود که دریای فوق العاده زیبایی رو رو سقف دیدم امواج پی در پی .. طوفان..همونطور که چشمام به سقف دوخته شده بودن من هیچ تسلطی به تنم نداشتم حتی پلک هم نمیزدم انگار سنگ بودم بعد از 15-20 دقیقه چشمام محکم بسته شدن چند دقیقه بعد بحال خودم اومدم چشمامو باز کردم خیلی خسته بودم بخواب رفتم.
این تجربه همزمان با روزه ها و اذکار هر دو شب یکبار تکرار میشد بعد از اونشب دو بار دیگه اون دریای طوفانی رو رو سقف دیدم بار سوم صخره ای هم گوشه ای بود بار چهارم یک قصر فوق العاده شبیه قصر چینی ها دیدم که دو طبقه بود بالای طبقه دوم یک درخت زیبا پر از شکوفه بود اذ نزدیکی قصر یک چشمه رد میشد
بار پنجم پروانه ای بلوری با بالهایی با گوشه های گرد که هر بالش حدود یک دست بود از بالای سرم پرواز کرد و روی دیوار نشست
اونشب انگار اون جسمم نبود و داشت ذکرای عربی نا اشنا تند تند زمزمه میکرد.
من از تجربیاتم خیلی شاد بودم فراموش کرده بودم ظاهرم شبیه یک مرده متحرک با دور چشمای سیاه و کبود شده
غرق در دنیای جدیدی که دو شب یکبار راس ساعت 1:30 تا دو شب ظاهر میشد بودم حتی یک بار ظهر وقتی کاملا هوشیار بودم چیزهایی دیدم
یک روز که داشتم یکی از کتابها رو میخوندم چشمم به دعایی افتاد که مربوط به احضار جن بود ..نمیدونم چرا اونموقع انقدر از خودم مطمئن بودم…
بعد از افطار غسل گرفتم چند رکعت نماز حاجت و بعد اون دعای طولانی احضار جن….
اونشب هیچ اتفاقی نیافتاد. روز بعد مادربزرگم مهمون اومد طفلک از دیدن چهره من شوکه شد فکر میکرد رو به موتم ! این شد که مادر بزرگ مهربونم بزور چنتا کتلت چپوند تو حلقم
با خوردن گوشت ترک حیوانی من باطل شده بود و من نمیتونستم بدون ترک حیوانی ذکر بخونم تصمیم گرفتم چند روز کنار بکشم روزه هارو هم قطع کردم زندگیم بحالت عادی برگشته بود .
———————————————————
اتاق من پنجره ای بزرگ داشت که مشرف به گلخونه ی سنگی بود بالای گلخونه نورگیر بود دور گلخونه شیشه نداشت رو سنگای مرمر فقط چنتا گلدون کوچیک بود پنجره اتاقم که حدود نیم متر از کف اتاق فاصله داشت همیشه باز بود بخصوص تابستون که پنجره های نورگیر هم باز بودن و از سقف باد خنکی وارد اتاقم میشد
سه روز از قطع ترک حیوانی من گذشته بود شب نزدیکای ساعت دو بود و من سرحالو بیخواب مشغول خوندن یک کتاب علمی بودم .جایی که نشسته بودم از پنجره حدود یک و نیم متر فاصله داشت . یک دفعه انگار یکی به سرعت سرمو طرف پنجره چرخوند …چشمم به چشم موجودی افتاد که درست پشت قاب پنجره بود …
نگاهش وجودمو خاکستر کرد..چشمای متوسطش سفیدی نداشت سیاهه سیاه بود…برق مختصری تو چشماش بود مژه و ابرو نداشت سرش کمی از سر انسان کوچکتر بود سرش گوشه بالای پنجره بود معلوم بود قدش خیلی بلنده موهاش کوتاه و پر کلاغی بود. پیشونی خیلی بلندش برخلاف پوست گونه هاش صاف بود لبای باریک و دهن گشادی داشت با یه لبخند کریه که همه صورت خاکستریشو چروک کرده بود
نمیدونم چند دقیقه خیره بهش یخ زده بودم ثانیه ها مثل ساعتها میگذشت وقتی کمی بخودم اومدم خواستم اسم خدا رو ببرم که از اونجا بره .اما زبونم.. انگار زبون یه لال مادرزاد بود تنها چیزی که از زبونم خارج میشد تته پته بود مایوسانه مثل دیوانه ها دستامو تکون میدادم و تته پته میکردم ..اون تمام مدت خیره بمن با لبخند موذیانش تماشام میکرد حتی نمیتونستم فریاد بکشم انگار هیچکس نبود کمکم کنه..
بالاخره متوجه قرانی که روی میز چوبی قدیمی گذاشته بودم شدم یاٌسم امید شد تا خواستم برش دارم اون جن ناپدید شد
بعد از اونشب توبه کردم دیگه حتی ذکر هم نخوندم مدتها طول کشید که بحالت عادی برگردم تا شش ماه بعد ماجرا غرق در عرق از خواب میپریدم و هذیون میگفتم اگه شب یه دفعه ای کسی رو
تو گلخونه میدیدم بی اختیار تته پته میکردم انگار باز اونو دیدم
الان چند سال از اون ماجرا گذشته شاید باز هم بخوام وارد متافیزیک شم اما دیگه هیچوقت سراغ اجنه نمیرم
.ما یه روستا داریم که همیشه بعد از اتمام امتحانات تابستون به روستا پیش پدربزرگم می رفتیم یادمه اون سال بعد از پایان امتحانات ثلث سوم قرار شد که خانوادگی بریم دهمون.
ده ما حدود چهار ساعت با شهر تبریز فاصله داره و یکی از سرسبزترین و زیباترین روستاهای شهرستان هشترود می باشد.ماجرا از اونجا شروع شد که من با پدربزرگم برای آبیاری درختان ومزرعه راهی شدیم البته اون موقعه من هشت سال بیشتر نداشتم بعد از آبیاری پدربزرگم از من خواست که سوار دواب (الاغ) شده و به روستا برگردم من هم سوار شده و راهی روستا شدم .مسیر مزرعه تا روستا هم یک مسیر حدود بیست دقیقه ای و پر از درخت و باغ و دره بود فکر کنم ساعت حدود دو یا سه ظهر بود
وهمه جا هم سوت و کور بود و من هم به صورت یه وری سوار الاغ شده بودم و در حال سوت زدن بودم و مسیر رو به آرومی طی می کردم که یهو صدای دهل و آواز سورنا(به ترکی زرنا میگن) رو شنیدم صدا ضعیف بود ولی هرچه جلوتر میرفتم صدا بلند تر می شد تا این که یهو اون ور باغ مردا و زنای کوتاه قدی دیدم که داشتن میرقصیدن انگار که عروسی گرفته باشن. قدشون کمتر از یه متر می شد.اونا مثل کردها دست به دست هم داده بودند وگروهی می رقصیدن و بعضیاشون هم فقط نیگا می کردن و یکی هم دهل می زد و یکی هم زرنا من حدود۲۵-۲۰ متر با اونا فاصله داشتم قیافه هاشون از دور مثل آدم بود ولی
قدشون خیلی کوتاه بود زناشون مثل زنای ده بودند و مرداشون هم همین طور سگای کوچیکی داشتن که به درخت بسته بودن
لباس زناشون شبیه این عکس بود
من حدود بیست یا سی ثانیه همین طور که الاغ داشت می رفت نیگاشون می کردم تا اینجا فکر می کردم اینا حتما آدمای ده بغلی هستن و دارن عروسی میگرن اونا هم اصلا توجه ای به من نمی کردن و فقط می رقصیدن که یه دفعه یکیشون که رو تنه درخت نشسته بود وبه من نزدیک تر از همه بود سرشو برگردوند و به من نیگا کرد تا اون نیگام کرد تمام موهای بدنم سیخ سیخ شدن قیافه اش ترسناک بود چشمای خیلی بزرگ و درشتی داشت و پوست صورتش هم کمی سیاه بود و موهای سیاهشو هم یه طرف شونه کرده بود جالب اینه که همه شون کلاه سرشون بود به جز این یکی . تا اون نیگا کرد من از ترس مثل دیونه ها از الاغ پیاده شده و جیغ و داد زنان رفتم طرف روستا .
قیافه اش تقریبا مثل این عکس بود
کمی مونده بود برسم به روستا که یکی از اهالی روستا جلومو گرفت و گفت بچه چته؟ چرا داد و بیداد می کنی؟ من هم که زبونم بند اومده بود فقط به باغ اشاره می کردم اونم گفت بیا نشون بده ببینم کجا رو می گی؟ من هم با اون رفتم وقتی به باغ رسیدیم انگار نه انگار هیچی نبود همشون غیب شده بودن.
این هم عکسی از محل رویت جن ها در روستا
بعد از گذشت چند سال از اون ماجرا تازه فهمیدم که اون روز ظهر موجوداتی که دیده بودم چی بودند و اولین نفر توی ده هم نیستم که همچین عروسی رو میبینم پدربزرگ من هم از این عروسیا دیده و میگه هر موقعه اونا خیلی شاد و خوشحال میشن از خودشون بی خود و غافل میشن بنابراین قابل رویت میشن. یه کلیپ فیلم هم از محل رویت میذارم که اگه خواستین دانلود کنید
دانلود کلیپ محل رویت اجنه
زن جوان وقتی پس از ماهها آزار واذیت توسط جن ها ناچارشد تن به خواسته های آنها بدهدو با چشمانی اشکبار در دادگاه کرج حاضر شد. این زن و شوهر جوان پس از چند سال زندگی برای اینکه زن جوان از شکنجه ها و آزار واذیت جن ها نجات یابد طلاق گرفت .تابستان 1383 زن وشوهر جوانی در یکی از شعب دادگاهها خانواده حاضر شدند و درخواست شان را برای طلاق توافقی اعلام کردند .
شوهر 33 ساله این زن به قاضی گفت : من وهمسرم از اول زندگی مان تا حالا با هم هیچ مشکلی نداشتیم ولی حالا با وجود داشتن دو دختر 10 و2 ساله به خاطر مشکلاتی که همسرم به آن مبتلا شده است ناچار شده ایم که از هم جدا شویم. مرد در ادامه حرفهایش گفت : هر شب جن ها به سراغ زنم می آیند واو را به شدت آزار واذیت می کنند من دیگر نمی توانم زنم را در این شرایط ببینم . زن جوان به قاضی گفت : 13 ساله بودم که در یک محضر مرا به عقد همسرم که 9 سال از من بزرگتر بود در اوردند . درست یک هفته بعد از عقدمان بود که خواب های عجیبی را دیدم .
در عالم کودکی بودم و معنای خواب ها را نمی فهمیدم ولی اولین خوابم را هرگز فراموش نمی کنم . آن شب در عالم رویا دیدم که چهار گربه سیاه و یک گربه سفید در خانه مان آمده اند. گربه های سیاه مرا به شدت کتک می زدند ولی گربه سفید طرفداری مرا می کرد و از آنان خواست که کاری به من نداشته باشند از خواب که بیدار شدم متوجه خراش ها و زخمهایی روی بدنم شدم که به آرامی از ان خون بیرون می زد .
دیگر ترس مرا برداشته بود حتی روزها وقتی جلوی آینه می رفتم گربه ها را درچشمانم می دیدم . از آن شب به بعد جنگ وجدال های من با چند گربه ادامه پیدا کرد . ( جنها در عالم انسانها و در کوچه و بازار ، معمولا به شکل گربه سانان ظاهر میشوند . البته به هر شکل دیگری هم که بخواهند،متوانند ظاهر بشوند ) در این مورد ابتدا با هیچ کس حرفی نزدم وتنها خانواده من و خانواده او جای زخمها را می دیدند دوران عقد 9 ماه طول کشید چون این شکنجه ها ادامه داشت خانواده ام مرا نزد یک دعانویس در ماهدشت کرج بردند او در کاسه آبی دعا خواند و بعد کاسه را کنار گذاشت به آینه نگاه کردم گربه ها را دیدم آن مرد دعانویس دست وپای گربه ها را با زنجیر بسته بود بعد از آن به من گفت باید چله نشینی کنی وتا چهل روز از چیزهایی که از حیوانات تولید شده استفاده نکنی تا چند روز غذا رشته پلو و عدس پلو می خوردم و این مساله و دستوراتی را که او داده بود رعایت کردم اما روزهای بعد پدر شوهرم که خسته شده بود اجازه نداد که این کار را ادامه بدهم . بعد از جشن عروسی ما، آن گربه ها رفتند .جای دیگر یک گربه سیاه با دوغول بیابانی که پشت سر او حالت بادی گارد داشتند سراغم آمدند . غولها مرا می گرفتند و گربه سیاه مرا می زد .
من با این گربه 5 سال جنگیدم تا اینکه یکی از بستگانم ما را راهنمایی کرد تا مشهد نزد دعانویسی برویم. دعانویس مشهدی از ما زعفران – نبات -پارچه و کوزه آب ندیده خواست. او به کوزه چاقو می زد زمانیکه ما از خانه او خارج می شدیم ناگهان کوزه را پشت سرم شکاند و من ترسیدم .او گفت جن ها را از بین برده است . همان شب گربه بزرگ سیاه در حالیکه چوبی در دست داشت به همراه 13 گربه کوچک سراغم آمدند و مرا به شدت کتک زدند حال یک گربه تبدیل به 14 گربه شده بود .باز بستگان مرا راهنمایی کردند سراغ دعانویس های دیگری برویم. در قزوین پیر مردی با ریش های بلند.
در چالوس پیر مردی .در روستای خاتون لر. در تهران و…. حتی 40 هزارتومن پول دادیم و دعا نویسی از اطراف اراک به منزلمان آوردیم و 250 هزار تومن از ما دستمزد خواست اما او که رفت همان شب باز من کتک خوردم. در این 12 سال 10-15 میلیون تومن خرج کردیم اما فایده ای نداشت. حتی در بیمارستان نزد چند روانپزشک رفتیم ولی کاری از دستشان بر نیامد. چاقو قیچی سنجاق هرچه بالا سرم گذاشتم نتیجه نداشت. حتی دعا گرفتم. جن ها کیف دعا را برداشتند و چند روز بعد کیف خالی را در گردن دخترم انداختند . گربه سیاه به اندازه یک میز تلویزیون بود او روی دو پا راه می رفت بینی بزرگ قرمز و گوشهای تیز و چشمان براقی داشت و مثل آدم حرف می زد اما گربه های کوچک چهار پا بودند و جیغ می کشیدند.از زندگی با شوهرم راضی بودم و همدیگر را بسیار دوست داشتیم . اما جن ها از من می خواستند که از همسرم جداشوم .
اوایل فقط شب ها آنها را می دیدم اما کم کم روزها هم وارد زندگی ام می شدند . گربه بزرگ مرا بسیار دوست داشت وبا من حرف می زد به من می گفت از شوهرت طلاق بگیر او شیطان و بد دهن است به تو خیانت می کند . شبها که شوهرم می خوابید آنها مرا بالای سر شوهرم می بردند به من می گفتند اگر با ما باشی و از همسرت جدا شوی ارباب ما میشوی اما اگر جدا نشوی کتک خوردنها ادامه دارد . آنها دو راه پیش پایم گذاشتند به من گفتند نزد دعانویس نرو فایده ای ندارد فقط یا از همسرت جدا شو و یا با ما بیا . آنها شب ها مرا بیرون می بردند وقتی با آنها بودم پشتم قرص بود و از تاریکی نمی ترسیدم چون از من حمایت می کردند .
آنها مرا به عروسی هایشان می بردند فضای عروسی هایشان سالنی تمیز شفاف و مرتب بود در عروسی هایشان همه نوع میوه بود در عروسی ها گربه بزرگ یک سر میز می نشست ومن سر دیگر میز و پذیرایی آنچنانی از میهمانان می شد آنها به من طلا و جواهرات می دادند .
در حالیکه ساز و دهل نمی زدند اما صدای آن به گوش می رسید در میهمانی ها همه چیز می خوردم و خوش می گذشت اما وقتی پای حرف می رسید آنها مرا به شدت کتک می زدند فضایی که مرا در آن کتک می زدند با فضای عروسی شان زمین تا اسمان فرق داشت .
محله ای قدیمی مثل ارگ بم با اتاق های کوچک در فضایی مه آلود و کثیف که معلوم نبود کجاست در آن فضا فقط گربه بزرگ روی صندلی می نشست و گربه های کوچک همه روی زمین روی کول هم سوار بودند بیشتر ساعاتی که مرا کتک می زدند 3 صبح بودحدود 2 ساعت مرا می زدند اما این دو ساعت برای شوهرم شاید 20 ثانیه می گذشت او با صدای ناله های من بیدار می شد و می دید از زخم ها خون بیرون می زند .
زخمها رابا بتادین ضد عفونی می کردم وقتی گربه بزرگ مرا می زدجای زخمها عمیق بود اما تعداد زخمها کمتر بود . گاهی که او نمی زد وبه گربه های کوچک دستور می داد آنها خراشهای زیادی به شکل 7 را روی تنم وارد می کردند حتی صورت مرا با این خراشها شطرنجی می کردند حتی گاهی شبها مرا تا صبح می زدند . شبهایی که قرار بود کتک بخورم کسل می شدم و می فهمیدم می خواهند مرا بزنند. آن ها سه سال مدام به من می گفتند باید از شوهرت طلاق بگیری .
در حالیکه دختر بزرگم 7 ساله بود من دوباره باردار شدم . آن ها بقدری عصبانی بودن که مرا تا حد بیهوشی کتک زدند.در 9 ماه بارداری بارها آنها به من حمله می کردند تا بچه را از شکمم بیرون بکشند واو را از بین ببرند شبها همسرم بالای سرم می نشست تا آنها مرا کتک نزنند اما او فقط پنجه هایی که به بدنم کشیده می شد را می دید وکاری نمی توانست بکند .
زمانی که منزل مادرم می آمدم جن ها با من کاری نداشتند و سراغم نمی آمدند اما به محض آنکه پا در خانه شوهرم میگذاشتم آنها اذیت وآزار را شروع می کردند . یک شب پدر شوهرم گفت تا صبح با قمه بالای سرت می نشینم و هر چند وقت قمه را از بالای سرت رد میکنم تا آنها کشته شوند. نزدیکیهای صبح پدر شوهرم چند لحظه چرت زد که با صدای فریاد من بیدار شد ودید بدن من به شدت زخمی و خون آلود است . پدر شوهرم سر این قضیه 4 ماه مارا به همراه اثاثیه مان به منزل خودش برد اما شب که خوابیده بود آنها سراغش آمده و گفته بودند عروست کجاست و او گفته بود در ان اتاق با دخترم خوابیده است. صبح که از خواب بیدار شدم دیدیم صورتم خون آلود است . دیگر کمتر کسی به منزل ما رفت وآمد داشت .
یکبار برادرم آمد به منزلمان و دید دخترم مشقهایش را می نویسد ومن حمام هستم اما صدایی از حمام نمی آید بعد از 20 دقیقه که در را باز کرد می بیند من در حمام زیر دوش غرق در خونم .یکبار به دستشوئی رفته بودم و تا 3 ساعت بیرون نیامدم. خواهرانم که نگران بودند در را بازکرده و دیدند تمام بدنم چنگ خورده و جای خراش است . گربه بزرگ دوپا علاقه زیادی به من داشت او فقط فردای من را به من می گفت او در مورد من بسیار تعصب داشت و اگر کسی به من توهین می کرد او می گفت تو چیزی نگو تلافی اش را سرش در می آورم . همیشه همه می گفتند آه و نفرین تو می گیرد . من کاره ای نبودم فقط حمایت و تعصب جن ها بود بیشتر اوقات می فهمیدم بیرون چه اتفاقی می افتد حتی خیلی وقتها که قرار بود جایی دعوایی شود من خودم را قبل از آن میرساندم تا جلوی دعوا را بگیرم .
همه به من میگفتند اگر از آنها جواهرات بخواهی برایت می آورند .یکبار از آنها خواستم آنها یک انگشتر بزرگ مروارید که حدود 30 نگین اطراف آن بود برایم اوردند اما گفتند تا یک هفته به کسی نگو و بعد آشکارا دستت کن اما شوهرم آنرا در جیبش گذاشت وبه همه نشان داد .
جن ها آمدند آنرا بردندوبه من گفتند لیاقت نداری . دیگر کم کم نیرویی مرا به خارج از خانه هدایت می کرد و بی هوا بیرون از منزل می رفتم اما نمی دانستم کجا بروم . این اواخر به مدت سه ماه زنی جوان و بسیار زیبا با موهای بلند و طلایی رنگ در حالیکه چکمه ای تا روی زانوهایش می پوشید از اوپن آشپزخانه وارد منزلمان می شد .دختر کوچکم او را دیده و ترسیده بود.
روی چکمه هایش از پونز پوشیده شده بود او روزها به خانه ما می امد و بسیار کم حرف می زد و زیبایی و قدرت این زن حیرت اور بود او بدون انکه چیزی بگویم ذهن مرا می خواند و کارها را انجام می داد حتی دکور منزل را تغییر می داد و لباسهای او مانند لباسهای من بود اگر من در منزل روسری به سر داشتم اوهم روسری به سر داشت.
او در منزل همه کارها را می کرد اما وارد آشپزخانه نمی شد و چیزی نمی خورد .یکبار برای من گوشت قربانی آورد . تا اینکه همسرم به خانه برگشت و از تغییر اتاق خواب ناراحت شد و آن را مانند اولش کرد. زن چکمه پوش دیگر سراغم نیامد ولی گربه بزرگ گفت همسرت تاوان کارش را می دهد و همسرم به زندان افتاد. این روزهای آخر سه زن ویک مرد به سراغم آمدند و در اتاق پرستاری مرا اذیت می کردند یکی از زن ها شبیه من بود آزار آنها که تمام می شد گربه ها می آمدند .
از شوهرم خواستم که از هم جدا شویم دیگر توان مبارزه با آنها را نداشتم روز ها در حین جمع وجور کردن خانه ناگهان بویی حس کردم بویی عجیب بود می فهمیدم الان سراغم می آیند و مرا به قلعه می برند و کتک می زنند. ناگهان بیهوش می شدم گاهی تا 48 ساعت منگ بودم راه میرفتم و غذای زیادی می خوردم اما خودم چیزی نمی فهمیدم.
صبح روز بعد زوجین در دادگاه حضور یافتند روی صورت زن جوان زخم عمیق سه چنگال با فاصله ای بیشتر از دست انسان وجود داشت و صورت و دست های زن خون آلود بود . در 10 مرداد حکم طلاق صادر شد. زن جوان گفت جن ها دیشب آمدند ولی دیگر مرا نمی زدند آنها خوشحال بودند و گفتند اقدام خوبی کردی آن را ادامه بده این زن جوان گفت : رای طلاق را دوماه بالای کمد گذاشتم و اجرا نکردیم آن ها شب سراغ من آمدند ومرا وحشتناک کتک زدند طوریکه روی بدنم خط ونشان کشیدند. با همسرم قرار گذاشتیم ساعت 19 عصر روز بعد برای اجرای حکم طلاق به دفترخانه برویم و حضانت دو دختر م به همسرم سپرده شد . ساعت 17 آنروز قبل از مراجعه به محضر همسرم مرا نزد دعانویسی برد. مرد دعانویس به همسرم گفت : اگر زنت را طلاق بدهی جن ها او را می برند و از ما 10 روز مهلت خواست تا جن ها را مهار کند.
خانواده ام گفتند تو که 12 سال صبر کردی این 10 روز را هم صبر کن اما در این ده روز کتک ها شدیدتر بود طوری که جای زخمها گوشت اضافه می آورد حتی سقف دهانم را زخم کرده بودند و موهای سرم را کنده بودند . چند بار مرا که کتک می زدند دختر کوچکم برای طرفداری به سمت من دوید اما آنها دخترم را زدند.
پس از اجرای حکم طلاق جن ها خوشحال بودند بعد از آن چند بار به منزل همسرم رفتم تا کارهایش را انجام دهم و خانه اش را مرتب کنم اما جن ها با عصبانیت سراغم آمدند و دندان قروچه می کردند. بعد از طلاق که به خانه پدرم به همراه دو دخترم برگشتم دیگر آنها سراغم نمی آیند ومرا نمی زنند. تا چند وقت احساس دلتنگی به آنها دارم اگر بخواهم می توانم آنها را ببینم .
نظر کارشناسان این است که این زن مشکل روحی و روانی داشته و در خواب با چنگ زدن باعث جراحت و زخم صورت و بدنش می شود و هم اکنون زن مذکور در تیمارستان بستری است .
بعضی مواقع تنهایی و ترس و هراس و تخیلات شدید باعث میشه که کوچکترین صدا یا خطای بینایی برامون تبدیل به کابوس شه، و هر چه بر ترسمون افزوده شه چیزها و اتفاقات عادی هم برامون مرموز و غیرعادی خواهد شد ، و بیشترین صد مه ای که انسانها می بینند از ترس خودشونو ، که باعث مشکلات شدید روحی و روانی میشه ….
منبع: وبلاگ مجهولات
Your browser does not support the audio elemet.
اممم…من نفهمیدم ادم و شیطان رو.الان عموی دختره شیطان بود یا جن بود چی بود کلا من از داستان چیزی نفهمیدم.
منم به این چیزا اعقاد نداشتم من خوابم خیلی سنگین بود ولی یه بار نمیدونم چرا احساس کردم اب دهانم تموم شده خیلی تشنم بود فقط اب میخواستم خواستم اتاق چراغمو روشن کنم که چشمم به سالن افتاد و یه پسر بچه شبیه پسرخالم دیده که موهاش بلند شده و صورتش ضخمیه با اینکه پسرخالم تو یه شهرستان دیگه بود بعد دیدیم با یه لیوان اب میاد پیشم ترسیدم بیهوش شدم ولی وقتی بیدار شدم دیدم سرجامم و هیچکی به حرفمم باور نکرد.هنوزم که هنوزه با ترس میخوابم استرس دارم فقط…:(
وایییی…اینایی که میگی حقیقت داره؟؟؟؟
if you have crazy friend you have everything …
if you have crazy friend you have everything …
[00:00.00]Shervin Haji Aghapour
[00:03.00]Age Be Man Behtari
[00:03.00]
[00:14.00]
[00:15.00]نشد بشم
[00:18.00]اون شاهزاده اون مرد
[00:21.00]که یه روز میاد با یه اسب قشنگ
[00:27.00]نشد بره از رو سرمون
[00:32.00]این ابر سیاه
[00:38.00]تو اگه بی من بهتری
[00:41.00]ترجیح میدم بری
[00:44.00]ولی قبل رفتنت
[00:47.00]بیا دستمو بگیر
[00:50.00]من قول میدم بهت
[00:53.00]یکجا شاید بهشت
[00:55.00]ما بازم با همیم
[01:01.00]نشد بدم دنیامو رو برای خنده هات
[01:07.00]نشد بیای فرش کنم کوچه رو برات
[01:13.00]نشد زمین برقصه با سازمون
[01:19.00]نشد نری نبری قلبمو همرات
[01:24.00]تو میری ولی
[01:26.00]شعر میشی تو کتابم
[01:30.00]یه رویای محال
[01:33.00]توی خوابم
[01:36.00]منم لای ابرها دنبالت میگردم
[01:41.00]تا شاید یه روز یه جا
[01:45.00] برگردی بازم
[01:47.00]تو اگه بی من بهتری
[01:50.00]ترجیح میدم بری
[01:55.00]
[02:03.00]بی من بهتری
[02:08.00]من قول میدم بهت
[02:14.00]ما بازم با همیم
[02:22.00]تو اگه بی من بهتری
[02:25.00]ترجیح میدم بری
[02:28.00]ولی قبل رفتنت
[02:31.00]بیا دستمو بگیر
[02:33.00]
[02:33.00]
[02:34.00] THE END
رکنا: ماجرا از روز زایمان انیس خانم و گمشدن این زن و چند نفر دیگر در محل زندگی اش آغاز شد. زهرا خانم ،زن همسایه که از ناپدید شدن شوهرش و انیس خانم و دیگران دلهره داشت وقتی از زبان مادر شوهر خود قصه خیالی شنید که امکان دارد جن ها به این زن زائو و دیگران آسیب رسانده باشند نگرانی اش بیشتر شد. آن روز ماجراهای عجیب و غریبی برای زهرا خانم رخ داد و آخرین اتفاق صدای قهقهه شبح سیاه از پشت پنجره بود.
اما ادامه ماجرا:با فریاد پیرزن،محبوبه به عقب برگشت. آرام راه می رفت. زهرا خانم فکر می کرد محبوبه می خواهد به داخل کمد دیواری برود. اما او از جلوی کمد دیواری آرام رد شد. دختر جوان دستش را به طرف دیوار دراز کرد. کلید برق را فشار داد. اما کلید را اشتباه زد. لامپ کوچک قرمز رنگی که شوهر زهرا خانم به عنوان چراغ خواب زده بود روشن شد. پیرزن که حرصش در آمده بود دادی زد و گفت: دختر جان چرا لامپ رنگ جن ها را روشن کرده ای؟! محبوبه قهقهه زنان جواب داد: خوب است که نمردیم و فهمیدیم که رنگ جن ها قرمز است، مادر جان، من می خواستم لامپ مهتابی را روشن کنم و از این لامپ اجنه بی خبر بودم. زهرا خانم که در درگاه آهنی در ایستاده بود گفت: می شود دیگر از اجنه حرفی نزنید. خواهر شوهرش به طرف او آمد. زهرا داشت از ترس سکته می کرد. مادر شوهرش که از دست دخترش عصبانی شده بود دادی زد و گفت: محبوبه خیلی مسخره ای. چرا این اداو اطوار را از خودت در می آوری، کوری، نمی بینی اعصاب مان خرد و خمیر است و حالا شوخی ات گرفته است؟ در این لحظه محبوبه دستانش را بالا آورد و در حالی که شکلک در می آورد و صدایش را می لرزاند گفت: من یک جن هستم، آمده ام سر وقت شما دو تا، انیس را هم…
زهرا خانم به خواهر شوهرش خیره مانده بود که مادر شوهرش دوباره داد زد و گفت: دست بردار محبوبه، وقت پیدا کرده ای؟ دختر جوان چند قدم جلو آمد. زهرا در روشنایی قرمز رنگ اتاق با خشم به صورت خواهرشوهرش نگاه می کرد. می خواست وانمود کند نمی ترسد. دستش را آرام جلو برد و گفت:بیا ببینم چکار می خواهی بکنی. محبوبه چند قدم جلوتر آمد. زهرا خانم فکر می کرد خواهر شوهرش می خواهد دست او را بگیرد. در این لحظه صدای زنگ تلفن خانه سکوت اتاق را شکست. ترس و وحشت زهرا خانم و مادر شوهرش چند برابر شده بود. محبوبه مثل آدم های برق گرفته از جلوی زن برادرش رد شد و به داخل هال دوید. در این لحظه زهرا خانم درد عجیبی روی پایش احساس کرد. انگار میله آهنی سرخ شده ای روی پنجه های پایش فرو کرده بودند. جیغی کشید و زانو زد. با دستانش روی پای خود را ماساژ Massage می داد.
اما صدای زمین خوردن محبوبه در وسط هال ،حس درد را از یاد زن جوان برد. مادر شوهر زهرا خانم. استغفرا… کنان جلو آمد و گفت:دخترجان، چه اتفاقی افتاد. خب چرا مثل عقب مانده ها شده ای و برق ها را روشن نمی کنی. محبوبه که انگار ترسیده بود ناله کنان سرش را بالا آورد و گفت: به طرف گوشی تلفن دویدم ،اما کسی پایم را گرفت و زمین خوردم ،حاج خانم تو راست می گویی امشب جن ها به ما حمله کرده اند.
داستانهای ترسناک جن ایرانی
پیرزن که خودش هم ترسیده بود پاورچین پاورچین جلو رفت و کلید برق هال را روشن کرد. محبوبه گفت خودم هم می خواستم لامپ اتاق را روشن کنم ،صدای زنگ تلفن مرا به داخل هال کشاند. محبوبه از جابرخاست. صدای زنگ تلفن دوباره بلند شد. لنگان لنگان جلو رفت و گوشی تلفن را برداشت. او با صدای بلند سلام کرد و گفت:داداش معلوم است توکجایی، من و مادرجان از ظهر آمده ایم اینجا و دل مان هزار راه رفته است. زهرا خانم و مادر شوهرش هم جلو آمدند. زن جوان گوشی را از دست محبوبه کشید و گفت:آقا محمد سلام ،کجایی تو مرد حسابی دلم هزار راه رفته است. مرد جوان خیلی خونسرد جواب داد: از مغازه زنگ می زنم. الان مشتری دارم و سرم شلوغ است. تا یک ساعت دیگر می آیم. چای را آماده کن،خدا حافظ.
آقا محمد گوشی را قطع کرد. زهرا خانم که هاج و واج مانده بود رو به مادر شوهرش گفت:آقا محمد دروغ می گوید از ساعت ۱۰ صبح تا یکی دو ساعت قبل مغازه اش تعطیل بود و حالا می گوید مغازه ام هستم و… . او که دچار شک و تردید شده بود گفت:نکند این آقا محمد نبود و… . زن جوان ،مادر شوهرش و محبوبه (خواهر شوهرش ) به فکر فرو رفته بودند که چه سری در این تماس تلفنی فوری و فوتی نهفته بود و… برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
نویسنده: طوبی ساقی
ماجرای دنباله دار حمله جن ها به خانه زن همسایه که باردار بود – قسمت اول
ماجرای دنباله دار حمله جن ها به خانه زن همسایه که باردار بود – قسمت دوم
ماجرای دنباله دار حمله جن ها به خانه زن همسایه که باردار بود- قسمت سوم
ماجرای دنباله دار حمله جن ها به خانه زن همسایه که باردار بود – قسمت چهارم
ماجرای دنباله دار حمله جن ها به خانه زن همسایه که باردار بود – قسمت ششم
ماجرای دنباله دار حمله جن ها به خانه زن همسایه که باردار بود – قسمت هفتم
ماجرای دنباله دار حمله جن ها به خانه زن همسایه که باردار بود – قسمت هشتم
ماجرای دنباله دار حمله جن ها به خانه زن همسایه که باردار بود – قسمت هشتم
ماجرای دنباله دار حمله جن ها به خانه زن همسایه که باردار بود – قسمت نهم (پایانی)
اخبار اختصاصی سایت رکنا را از دست ندهید:
شوهرم تعقیبم کرده بود و وقتی با بهمن وارد خانه شوم شدیم، پلیس ما را در وضعیت بد دستگیر کرد
تقاضای عجیب یک قاتل برای اعدام شدن از قاضی دادگاه تهران + عکس
با خواستگار خواهرم ازدواج کردم!
شمع که خاموش شد صدای وحشتناکی از حیاط آمد و عروس باردار ..!
اعتراف عجیب راننده شیطان صفت پس از آزار دختر جوان تهرانی
بهار نوعروس 30 روزه زندانی شد!
۳۸ دقیقه وحشت از حمله موشکی به ایالت هاوایی امریکا
محاکمه نامادری به خاطر قتل دخترخوانده 16 ساله در شهر ری
وقتی شوهرم مهمان جوانش که یک زن بود را معرفی کرد، خشکم زد!
راز شوم نوعروس در خانه مادرشوهرش لو رفت / وقتی به مهمانی های شبانه می رفتم ..!
یک زن از دختران آشتیان برای خودش خواستگاری می کرد و ..!
مأموریت ویژه کماندوهای ارتش ایران در عملیات نجات ملوانان گرفتار در نفتکش + عکس
فروشنده دختر برای نجات از دست صاحبکار شیطان صفت، شرور اجیر کرد!
ورود کشتی ژاپنی برای آغازعملیات سرد کردن کشتی
حوادث اختصاصی رکنا را اینجا بخوانید:
رکنا: ماجرا از آنجا آغاز شد که شوهر انیس خانم درست در روز زایمان همسرش غیب شد. زن همسایه…
رکنا: ماجرا از آن جا آغاز شد که انیس خانم در روز زایمانش در حالی که دو پسرش و طاهره خانم…
رکنا: بهتر است در دوران بارداری به خصوص در سه ماهه سوم بارداری، در انتخاب کفش های تان…
رکنا: یک مغازه دار دزدی را که به مغازه اش حمله کرده بود با چوب کریکت فراری داد.
خیلی مسخره است
داستانهای ترسناک جن ایرانی
موضوعات داغ
با اشتراک در خبرنامه رکنامهمترین و جدیدترین اخبار روز را در ایمیل خود داشته باشید:
سایت اینترنتی رکنا
کلیه حقوق متعلق به
سایت اینترنتی رکنا
است
———————————————————————————————————
من کارمند یه شرکت مهندسی بودم . فردی مجرد با کلی کار در شرکت مهندسی. خانه ایی داشتم تک مرتبه با مادرم در ان جا زندگی میکردم که بعد روزها مادرم دار فانی را وداع گفت . من یک برادر و دو خواهر داشتم که همشون متاهل بودند. روزی خیلی خسته بودم از این که خیلی کار کرده بودم . رفتم خانه مون چراغ ها را روشن کردم لیوانی از بالای کابینت افتاد پایین خیلی ترسیدم رفتم که لیوان را بردارم در یخچال باز شد. خیلی خیلی ترسناک بود چون اصلا به غیر من کسی تو داخل خانه است از ترس تو خودم مونده بودم. که با سرعت دیدم به سمت بیرون یه چند ساعتی تو بیرون ماندم . همسایه ها که از من می پرسیدن چکارمیکنی می گفتم دارم هوا میخورم . می دونستن که تو هوای زمستونی جایی برای هوا خوری نیست . با شک می گذشتن بعد که گشنگی زیاد به من قلبه امد گفتم به خدا توکل ارامی در را بستم و رفتم داخل هر قدمی که بر میداشتم ضربان قلبم از ترس زیاد تر می شد. وارد خانه شدم جو بدی بود اصلا یادم رفته بود که اول باید چه کار کنم که غذا رو بخورم از ترس به خودم پیچیدم ماندم تو وسط خانه . که یهویی یکی با ضربه ی اخر زد تو وسط کمرم همانجا بیهوش شدم . دیگه ندونستم که چی شد ولی انقدر که یادمه چیزی محکم خورد به من که اونجوری بیهوش شدم. بعد چند ساعت که به هوش امدم تو زمین بودم که دیدم صدای عجیبی که صدای وحشتناکی بود را شنیدم خودم را به بیهوشی زدم تا نفهمند که من زنده ام . امدن بالا سرم من که زیره چشمی نگاه می کردم پاهایی سیاه را می دیدم که به ان ور و این ور میرفتن . نفسم از ترس بند امده بود به زوری نفس می کشیدم که دیدم کسانی نامرئی من را می کشن به بیرون من که از وحشت صدا می زدم همسایه ها در را زدن من که از ترس و ضعف حالی نداشتم که برم در را بازکنم صحنه های بسیار ترسناکی بود که اصلا هیچ کس فکر شم هم نمی کرد . خلاصه فردای ان روز مردم امدن من را به بیمارستان بردند طوری ترسیده بودم که وقتی که کسی به جلو می امد دستم را میگرفتم چون می ترسیدم . خلاصه جریان را به همه توزیح دادم که ان خانه را پلمپ کردن تا کسی به انجا نرود چون خانه ی وحشت بود تا یک خانه ی زندگی . الان که به ذهنم اسیب های جدی وارد شده الان تو دارم یه مغازه ی ابزار فروشی کار میکنم و خونه ایی اجاره ایی دارم . یک پسر و دختر و همسر دارم.
———————————————————————————–
داستانی ترسناک بر اساس رویدادهای واقعی.
آنها به خانه ای متروکه در مزرعه خود نقل مکان می کنند، اما دائما با رویدادهای نگران کننده روبرو می شوند. بازیگران فیلم های برتر در لوس آنجلس، تایید می کنند که فیلم “توطئه” واقعا ترسناک است..
داستانهای ترسناک جن ایرانی
فیلم هیجان انگیز “توطئه”، داستان روح سرگردانی است که از یک سرگذشت واقعی اقتباس شده است. جیمز وان، کارگردان فیلم های ترسناک “اره” و “دسیسه گر”، در این فیلم رویدادهای واقعی خانواده پرون را در ایالت رود آیلند آمریکا دنبال می کند که دارای پنج دخترند و به گفته او مورد ارعاب ارواح شیطانی قرار گرفته اند.
آنها به خانه ای متروکه در مزرعه خود نقل مکان می کنند، اما دائما با رویدادهای نگران کننده روبرو می شوند. بازیگران فیلم های برتر در لوس آنجلس، تایید می کنند که فیلم “توطئه” واقعا ترسناک است.
جوی کینگ یکی از بازیگران این فیلم می گوید: “زمان فیلم برداری هرگز نترسیدم. اما پس از آن و زمانی که فیلم را تماشا کردم، بسیار وحشتناک بود. من هم یکی از بیست هزار نفری بودم که پس از دیدن فیلم از خود می پرسیدند که چقدر ترسناک بود. برای من شگفت آور بود و من هنگام تماشا از ترس به گریه افتادم.”
در فیلم “توطئه”، ورا فارمیگا و پاتریک ویلسون، در نقش اد و لورا وارن، یعنی پژوهشگران امور ماورای طبیعی بازی کرده اند که به کمک خانواده پرون می آیند.
پاتریک ویلسون، یکی از بازیگران این فیلم: “من تا کنون تجربه ای اینچنین از برخورد با یک روح را نداشتم که آشکارا در برابر من بایستد و بگوید: حال شما چطور است؟ اگرچه که تجربه کافی در مورد نیروهای غیرعادی مطرح در یک داستان، مانند نیروی سرنوشت یا تصادف و از این قبیل را داشتم.”
ورا فارمیگا، بازیگر دیگر فیلم در مورد اینکه هنگام بازی ترسیده یا نه، می گوید: “احساس ترس و وحشت نداشتم. اما احساسی از نگرانی داشتم که آنرا از خود دور می کردم. این توان در درون ما هست که نگرانی را از خود دور کنیم.”
پدر و مادر خانواده پرون، پنج دختر خود را روانه یک خانه متروکه در مزرعه خود می کنند تا ببینند چه اتفاق غیر عادی و ترسناکی در خانه جدیدشان می افتد.
پژوهشگران و کارشناسان امور ماورای طبیعی تلاش می کنند تا خانواده را که با ارعاب یک شبح در خانه روبرو هستند، یاری دهند.
فیلم توطئه در طول تابستان ۲۰۱۳ در سراسر جهان اکران می شود.
1398/04/29
1398/04/27
1398/04/26
Khob o Ali
Mamnon
man akhario dos dashtam
haiajan angiz bod
I love them
good
thanks
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *
دیدگاه
وبسایت
−
=
.hide-if-no-js {
display: none !important;
}
RSS
سلام من محمدم ۱۷سالمه داستانی که میخوام براتون تعریف کنم مربوط میشه به چند ماه پیش یه روز سر کلاس فیزیک نشسته بودیم و داشتیم به درسایی که معلم میداد گوش میکردم
که یهو متوجه شدم دمای هوا به شدت بالا رفته جوری که نفس کشیدن برام مشکل شده بود به بچه ها نگاه کردم ولی اونا کاملا عادی به نظر میرسیدن یهو متوجه دسام شدن از شدت داغی کاملا قرمز شده بود
همونطور که به دستام نگاه میکردم زنگ خورد و من سریع رفتم حیاط و دستامو گرفتم زیر اب ولی همچنان احساس گرما میکردم بخاطر همین سرمو گرفتم زیر شیر اب بعد از اینکه کمی حالم بهتر شد و خواستم برم بالا توی راهروبودم ولی عجیب بود که صدای هیچکدوم از بچه ها نمیومد و هیچکدومشونم تو راهرو نبودن تصمیم گرفتم برم تو نماز خونه و کمی دراز بکشم
داستانهای ترسناک جن ایرانی
دستمو رو دستگیره گذاشتم تا درو باز کنم که دستم سوخت و دستمو کشیدم دوباره سعی کردم درو باز کنم این بار کاملا عادی بود وارد نمازخونه شدم که ناگهان در با یه نیروی قوی به هم کوبیده شد و بسته شد برای اینکه نترسم به این فکر کردم که حتما بخاطر باد بوده دراز کشیدم تا خستگیم در بره و چشمام هم بسته بود که حس کردم صدای راه رفتن کسی میاد فکر کردم که صدای راه رفتن بچه هاس بدون این که چشمامو باز کنم به استراحتم ادامه دادم
داشتم به داغ شدن دستگیره در و بسته شدنش فکر میکردم که یهو یادم افتاد هیچ کدوم از پنجره ها باز نیستن که بخواد درو ببنده چشمامو باز کردم و از چیزی که میدیدم بشدت ترسیده بودم مطمئنم که وارد نماز خونه شده بودم ولی اونجا اصلا شباهتی به نماز خونه نداشت دور تا دورم دیوار های سنگی و بلند بود حتی در یا پنجره هم وجود نداشت خیلی هم تاریک بود یکم که چشمام به تاریکی عادت کرد متوجه حضور شخصی مقابل خودم شدم از شدت ترس نمیتونستم ازش چشم بردارم اون شخص روی هوا نشسته بود و لباس مشکی بلند تنش بود چهرش بخاطر تاریکی کامل مشخص نبود
ولی چشماش به راحتی قابل تشخیص بود یه چیزی مثل چشمای گربه توی تاریکی و البته خیلی هم وحشتناک از شدت ترس داشت گریم میگرفت میخواستم از دستش فرار کنم ولی راه فراری وجود نداشت از جام بلند شدم حداقل از نشستن خیلی بهتر بود اون شخص هم از جاش پاشد و بهم نزدیک شد منم ناخودآگاه عقب عقب میرفتم
هرچی اون شخص بهم نزدیک تر میشد هیکلش درشت تر میشد به اندازه ای بهم نزدیک شد که برخورد نفس هاشو با بدنم احساس میکرد بوی خیلی بدی هم میداد یه چیزی مثل بوی لجن همونطور که با وحشت بهش نگاه میکردم حس کردم کسی مچ پامو گرفته و من محکم به زمین خوردم و بیهوش شدم
وقتی به هوش اومدم تو اتاقم بودم فکر کردم خواب میدیدم که متوجه دردی تو مچ پام شدم و وقتی که بهش نگاه کردم جای انگشتای درشتی رو روی پاهام دیدم که سه تا انگشت هم داشت همونطور که به مچ پام نگاه میکردم مردی وارد اتاقم شد و درو بست بدون اینکه چیزی بگه شروع کرد به دعا خوندن که صدای شکستن شیشه ها به همراه صدای جیغ به گوشم رسید
متوجه شدم اون فرد دعا نویسه و خانوادم اونو خبر کردن تا بهمون کمک کنه از شدت ترس چشامو بستم که صدای شکستن شیشه رو این بار از داخل اتاقم شنیدم و اون مرد دیگه دعایی نخوند دیگه هم صدایی نمیومد چشمامو که باز کردم دیدم همه چیز به حالت عادی برگشته ولی شیشه اتاقم شکسته بود
از اون موقع به بعد هم اتفاق خاصی نیفتاده فقط بعضی شبا صدای کشیدن ناخن شخصی رو دیوار به گوش میرسه ولی با خودم و خانوادم کاری ندارن خداروشکر به شنیدن اون صدا ها هم دارم عادت ميكنم
برای خواندن به ادامه مطلب بروید
سلام من سرتاسر زندگیم پر از اتفاقاتیه که دارم ازش یک کتاب میسازم
۱۲ سالم بود متدین و نماز خون بودم از مدرسه اومدم خونه طبق معمول خونه کسی نبود
در رو بستم و شروع به درس خوندن کردم خونه ما کنار قبرستان پر از درختیه داشتم درس میخوندم که دیدم از توی راه رو صدای پا میاد از ترس دزد رفتم
داستانهای ترسناک جن ایرانی
نگاه کردم کسی پشت در نبود در حیاطو قفل کرده بودم پس گفتم حتما روزه گرفتتم ولی گرسنه نبودم
باز نشستم صدا اومد ولی این بار صدایی بود که انگار انسانی رو دارند خفه میکنند وخس خس میکرد ترسیدم بسم الله گفتم
داخل آشپز خانه رفتم کسی را ندیدم میز تلویزیون بزرگی داشتیم جثه کوچکم را پشتش پنهان کردم
تلویزیون روشن بود ولی با صدای کم
در کابینت ها محکم بهم میخورد وباز هم صدای خس خس گریه کردم حس کردم وارد خانه شده ودر کمد دیواری را باز کرد من از پشت میز تلویزیون یواشکی سرگ کشیدم
صدای ممتد تلویزیون که موجود پنهانی کم وزیاد میکردش را شنیدم واز خدا خواستم بمن که برایشروزه گرفته بودم کمک کند
هوا داغ وسنگین تر میشد نفس های تند میکشید انگار قصد پیدا کردنم را داشت جسم زرد رنگی را دیدم که دارد وارد اتاق خواب میشود
داشتم سکته میکردم ولی کمی دور شد من با چشمانم بدن زشت او را دیدم انگار داشت با خودش حرف میزد
ولی جمله ای با صدای ظریف ونامفهوم شب شده بود ومن مادر را تو دلم فریاد میزدم
صدای زیبای ربنا از تلویزیون پخش شد و واشک ریختم اون موجود ترسناک با صدای وحشتناکی چرخ خورد وبه زمین افتاد
اذان گفت ومن حاظرم دستم را روی قرآن بگذارم که هوای خانه سنگینی خود را از دست داد وعادی شد
ولی در باز شد ومن باز ترسیدم صدایی مرا بخود خواند دخترم وقتی مادر چهره کبود شده من را دید گریست و این علنا واقعیت بود
دوستان من خودم اینکارو انجام دادم و مسائل خاصی برام پیش اومد لطفا اگه میترسید انجام ندید…روش احضار :در یک اتاق نیمه تاریک و ساکت ترجیحا نیمه شب (که تمرکز بالاتر و احتمال موفقیت دو چندان است) بنشینید .10 دقیقه تمرکز کنید و در این مدت فقط به اجنه و ارتباط با اونها فکر کنید. سوره جن را تا آخر بخوانید. سپس یک قلم و کاغذ بر دارید و قلم را در دست گرفته نزدیک کاغذ نگه دارید بطوریکه نوک قلم روی کاغذ باشد . سپس بگویید از ارواحی که در اینجا حاضر هستند می خواهم که از طریق این قلم با من صحبت کنند و چند بار این جمله را تکرار کنید.و بگویید سلام .خواهید دید که دست شما بدون اراده و خواست شما شروع به نوشتن می کند و جواب شما را می دهد و این بدلیل این نکته است که جن اکنون در بدن شما میهمان است و از طریق دست شما با شما ارتباط برقرار کرده البته در صورتی که از تمرکز بالاتری برخوردار باشید نیازی به قلم و کاغذ نخواهید داشت و جن بصورت ذهنی با شما حرف می زند و تفاوت میان افکار خودتان و حرفهای جن میهمان برایتان کاملا ملموس خواهد بود و اینجاست که به معنای واقعی کلمه ی “وسوسه ” پی خواهید برد.در حین جلسه برای اینکه مطمئن شوید اینها تلقین نیست از جن بخواهید که به نحوی حضور خودش رو براتون ثابت کنه مثلا پرده رو تکون بده یا ضربه ای به در بزنه.در ضمن مراقب باشید که سر کار نرید چون جنها هم مانند ما انسانها خوب و بد دارند و ممکن است یک جن شرور به تور شما بخورد که بخواهد کمی اذیتتان کند مثلا خودش را بعنوان روح یکی از بستگانتان معرفی کند و اشک شما را در بیاورد بعد آخر سر بفهمید که داره شما رو دست می ندازه و بهتون می خنده ( جنها اغلب از این کارها لذت میبرند)اکثر اوقات در این احضار ها این اجنه هستند که حاضر میشند و احتمال حضور ارواح خیلی کمه.در پایان جلسه خداحافظی کنید و بگویید “اخرج به حق سلیمان بن داوود” تا جن از بدن شما خارج شود.باز هم تاکید می کنم این مطالب فقط برای بیشتر شدن اطلاعات شماست و مسئولیت هرگونه اتفاقات و حوادث ناشی از احضارات به عهده خود شماست
وقتی شب 4شنبه از نیمه گذشت.می توان این احضار را در اتاقی نیمه تاریک و به تنهایی انجام داد.
طریقه ای آن اینچنین است که آیات بیست ونهم تا سی و یکم از سوره ی احقاف را 105بار بخوانید.یکی از جنیان ظاهر خواهد شد و ممکن است در هر شکلی یاشد اما خوف ننماید و آنچه را که مجاز است بپرسید که جواب خواهد شنید.اگر این عمل مکررا درشبهای 4شنبه تکرار شود هر بار لازم نیست که 105بار آیات خوانده شود بلکه ممکن است در دفعات تکرار پایین تر نیز جن ظاهر شود و بعدها حتی ممکن است در حدود 10 15 20 40 و غیره تعداد تقلیل یابد و جن ظاهر شود.آیات قرآنی را درست بخوانید و به معانی فارسی آنها نیز در ضمن خواندن توجه کنید و سعی نمایید با تمرکز حواس توام شود که مسلما نتیجه مطلوب حاصل خواهد شد.
داستانهای ترسناک جن ایرانی
شروع آیات قرآنی:(و اذ صرفنا الیک نفرامن الجن)و پایان آن تا:(و یجرکم من عذاب الیم) “از 29 تا 31 سوره احقاف”
توسط خودم مورد تجربه قرار گرفته و بهترین نکته اینه که نترسید عزیزان بزرگترین کلید موفقیت نترسیدنه
هر کس این اسماء را بر کف دست خود بنویسد و بخوابد ، یکی از پریان بیاید و هر چه بخواهد در خواب خبر دهد .
و این اسما این است :(( شهث هث یهث ))
و هرکس این اسما را بر نوک انگشت ابهام خود بنویسد یکی از اجنه بیاید و او را خبر دهد ازآن چه می خواهد و باید نترسد .و آن اسما این است :(( شهمون پهوه شروه ))
و اگر کسی در کاری نگران باشد این اسما را بر کف دست خود بنویسد و بخوابد یک از ارواحبیاید و او را از ان امر خبر دهد .و ان اسما این است :(( سهت هث بهث هت بهث ))@
قدرت تلقین انسان موجودی تلقین پذیر میباشد و تلقین پذیری یکی از ویژگیهای انسان است تلقین تاثیر فوق العاده ای بر انسان دارد. شاید یکی از دلایلی که اسلام زندگی را با گفتن اذان در گوش نوزاد آغاز میکند و در تلقین به میت تمام میکند، اهمیت تلقین باشد. بنظر میرسد یک بعد از ابعاد اذکار و عبادات هم بعد تلقینی آنها میباشد. همه انسانها با درجات مختلف تلقین پذیرند و این تلقین پذیری در خلسه بسیار افزایش مییابد. دانشمندان به دفعات نشان داده اند هر نوع تلقین مورد پذیرش ضمیر ناخودآگاه قرار میگیرد، امروزه دانشمندان اثبات کرده اند که بخشی از اثرات داروها اثرات تلقینی آنها است لذا در پزشکی امروز استفاده از شبه داروها مطرح شده است که فاقد اثرات خاص دارویی و شیمیایی میباشند. در تمام اعصار تلقین نقش مهمی در زندگی انسان بازی کرده است. از تلقین میتوان برای تحت کنترل در آوردن نفس خود استفاده کرد. تلقینِ سازنده نیروی شگفت انگیزی میباشد. یادتان باشد تلقین فی نفسه قدرتی ندارد مگر اینکه ما قبولش کنیم. بنابراین با آگاهی از اثرات تلقین ازآن در جهت مثبت استفاده کنید و خود رااز تلقینات منفی دیگران و محیط در امان نگه دارید. انواع تلقین: 1- تلقین کلامی 2- تلقین فکری 3- تلقین شنیداری 4- تلقین دیداری 5- تلقین نوشتاری شما می توانید از هر یک از انواع تلقین که تمایل داشتید استفاده کنید. بنده مجید نعمت زاده به عنوان کسی که بارها از نیروی تلقین استفاده کرده یاد آوری می نمایم که جملات تلقینی باید مثبت و کوتاه باشد و از قبل آماده و در دسترس قرار گرفته باشند، توجه کنید که برای تاثیر گزاری بیشتر، این جملات را بسیار جدی و محکمو با باوری عمیق در ذهن خود تکرار کنید و یا بر زبان جاری سازید. جملات تلقینی زیر برای رسیدن به تمرکز خوب و تقویت حافظه پیشنهاد میگردد. (البته بسیار بهتر است تلقینات در حالت خلسه انجام گیرد) – من همواره از هوش، شهامت و ذکاوت سرشارم. – من به فرایند زندگی اعتماد دارم و ایمن هستم. – من خودم را دوست دارم و تایید میکنم. – من از آرامش الهی سر شارم. – من دارای حافظه عالی و قدرتمند هستم. – تمرکز من فوق العاده است. – من با عشق و علاقه مطالعه میکنم. – من با محبت به خودم توازن می بخشم. – خواندن و مطالعه کردن به من احساس آرامش میدهد. – من خوب و راحت مطالعه میکنم و خوب و راحت یاد میگیرم.- من در جلسه امتحان بخوبی مطالب را از ذهنم به برگه امتحان منتقل میکنم. – من از درس خواندن و امتحان دادن لذتمی برم. – من نسبت به خود صادق هستم، من مسئول پیشرفت خودم هستم.
جن چگونه موجودی است و آیا می توان توسط علوم پیشرفته امروزی آن را اثبات کرد؟
جن در لغت به معنای «مستور و پوشیده» است، همان گونه که بچه در رحم را «جنین» گویند، «جنّت» نیز اشاره به باغی است که درختان آن مانع از به چشم آمدن زمینش می گردد.
و شاید علّت شک و تردید در وجود جن نیز همان مستور و پنهان بودنش از انظار و حسّ بشری است که علت آن در ذات خلقتش نهفته است.
قرآن کریم خلقت جن را این گونه بیان می دارد:
و جان(مترادف با جن و پدر جن است همان طور که آدم، پدر انسان) را پیش تر، از آتش زهرآگین آفریدیم: «وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ»[4]
خدا انسات را از گل خشک شده ای چون خاک سفال آفرید و جنیان را از شعله ای بی دود؛ «خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ کَالْفَخَّارِ، وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِنْ مارِجٍ مِنْ ْ نارٍ»[5]
جنیان می توانند خود را به هر شکل و قیافه ای درآورند(به استثنای پیامبران و ائمه معصوم) و از چشم موجودات دیگر پنهانند.
ملاصدرا پنهان و آشکار شدن جن را با هوا قیاس می کند و این طور عنوان می دارد: «بدن های لطیف آنها در لطافت و نرمی متوسط بوده و از این رو آماده جدایی و یا گرد آمدن هستند، چون گرد هم آیند قوام آن ها بهتر گشته و مشاهده می گردند و چون جدا گردند قوام شان نازک و جسم شان لطیف می شود و از دیده پنهان می مانند، مانند: هوا که وقتی ذراتش گرد هم می آیند، غلیظ می شود و به صورت ابر در می آید و وقتی ذرات آن از هم جدا می شوند، لطیف شده و دیده نمی شوند».[6]
همین ویژگی وجودی، به آن ها این امکان را می دهد که خود را به هر شکلی و با هر حجمی درآورند، چه به اندازه سر سوزن و چه در اندازه اتاقی بزرگ، آن ها به واسطه همین ویژگی، زمان برایشان معنا ندارد، و مسافتی را که بشر مدت ها باید آن را طی کند، در لحظه ای می پیمایند و اعمالی را که از توان انسان خارج است، آن ها به راحتی قادر به انجامش هستند. عمده ترین علّت شک و تردید در وجود آنان هم همین پنهان بودن از چشم انسان هاست. البته از نظر علمی هم توجیه پذیر است، چرا که در جهان هستی چیزهای زیادی وجود دارد که به چشم ما قابل رؤیت نیست.
در بسیاری از کشورها و حتی در کشور خودمان هم نمونه های زیادی شنیده می شود که اشخاصی با عنوان جن گیر و یا احضار کنندگان ارواح، توانسته اند از آن ها بهره گیرند.
و بنابر آیات قرآن کریم:
«این موجود عجیب پیش از آفرینش انسان، خلق شده است»[7]
«جنیان از شعله های آتش آفریده شده اند»[8]
«جنیان همچون انسان ها، دسته دسته به دنیا آمده و بعد به جهان آخرت خواهند رفت»[9]
«آن ها نیز نر و ماده دارند»[10]
«آنها نیز تمایلات نفسانی دارند»[11]
«تعداد جنیان بیش از آدمیان است»[12]
جن واژهای عربی و به معنی «موجود پنهان و نادیدنی» است. در عرف فارسی «اَجِنّه» جمع جن شمرده میشود. در عربی جمع واژه جن، جِنان است و نوع آن جِنَّه. در فرهنگ فارسی دکتر محمد معین، به معنای «موجودی متوهم و غیر مرئی، پری» آمدهاست. به آنکه مورد اذیت و آزار جنّیان واقع شده جن زده[۱] یا مجنون[۲] گویند.
جن چیست؟
در یک دیدگاه وسیع به هر موجود ماوراءطبیعهای که از دیدگاه انسان مستور است، جن میگویند. مانند فرشتهها، شیطانها. اما اصطلاحاً و بنا بر باور برخی از مردم، جنها (اجانین) گروهی از موجودات زنده، دارای احساسات و تفکر و معمولاً نامرئی از جهان آفرینش هستند که هزاران سال پیش از خلقت بشر از آتش خلق شدهاند.
جن از دیدگاه مذاهب
اسلام
داستانهای ترسناک جن ایرانی
شکلی خیالی از مهر یا نگین سلیمان که در داستانها به وی نیرویی برای تسلط بر جنیان میبخشید.
پارهای از باورهای مسلمانان پیرامون جن از قرآن سرچشمه میگیرد. در قرآن جن موجودی توصیف شده که «از آتش (نار) آفریده» شدهاست.[پانویس ۱] جن دارای دو جنس نر و ماده[پانویس ۲] و دارای علم و ادراک معرفی شدهاست.[پانویس ۳] همچنین به آنان ویژگیهای اخلاقی داده شده[پانویس ۴] و مواردی از تماس آنها با انسان را متصور شدهاست.[پانویس ۵] به روایت قرآن جن «از پیش از آفرینش انسان» بر روی زمین میزیستهاست.∗ در کل جن بیست و دو مرتبه در قرآن تکرار شده و دارای سورهای به همین نام است. هم چنین چنانکه در قرآن گفته شده، شیطان رجیم یا همان ابلیس از جنس جن است. در سوره نمل (مورچه) در کتاب قرآن در آیه ۱۷ به این مورد اشاره شدهاست که سلیمان نبی بر سپاهیانی از جن تسلط و آنها را در خدمت خود داشتهاست. نیز در آیه ۳۹ از سوره نمل به توانایی خارق العادهٔ این موجودات اشاره میشود.
آنگونه که در بخشی از کتاب «در محضر استاد» که به پرسش و پاسخهایی با آقای علامه طباطبایی(شیعه)میپردازد، به نقل از او، عمر این موجودات بسیار بیشتر از عمر انسانها بوده و جمعیتشان نیز از جمعیت انسانها بیشتر است. در همین کتاب اشاره شدهاست که سپاهی از جنها به رهبری زعفر در واقعه کربلا به کمک حسین بن علی آمد ولی حسین کمک او را نپذیرفت. او نوشتهاست: یکی از جنگهای امام علی علیه السّلام با جن (نصیبین) بود. همچنین در تفسیر المیزان درباره پناهنده شدن مردم به جن، نوشته: «مراد از پناه بردن انس به جن بطوری که گفتهاند این است که در عرب رسم بوده وقتی در مسافرت در شب، به بیابانی برمیخوردند از شر جانوران و سفیهان جنی به عزیز آن بیابان که سرپرست جنیان است پناه میبردند و میگفتند: من پناه میبرم به عزیز این وادی، از شر سفهاء قومش» به گفته علامه طباطبایی: «تقسیم آیه مبارکه بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ در مربعات به حروف ابجد، برای رفع جنیان و افراد مبتلا به جن مفید است».
ابن خرم در کتاب الفصل مینویسد: «طایفه جن امتی هستند دارای عقل، فکر و قدرت تمیز که به ایشان از طرف خدا وعده و وعید نازل شده و آنها نیز پذیرفتهاند. آمیزش میکنند اولادی از آنها بوجود میآید و مرگ نیز آنها را در بر میگیرد و چون جسمشان زود فنا میشود احتیاج به قبرستان ندارند و تمامی مسلمانان نیز بر این امر توافق و اجماع دارند جنیان دارای اجسام لطیف، شفاف و هوائی هستند یعنی زندگی در هوا و زمین برای آنها امکان دارد زیرا عنصر آنها از آتش است. همچنانکه عنصر انسانها از خاک است»
صدر المتالهین شیرازی معروف به ملاصدرا مینویسد: «جن را وجودی در این جهان حس و وجودی در جهان غیب و تمثیل (عالم مثال) است، اما وجودشان در این جهان هیچ جسمی که آن را نوعی از لطافت و اعتدال باشد نیست، جز آن که روحی در خور آن و نفسی که از مبدا فعال بر آن اضافه شدهاست میباشد آنان بدنهای لطیفی دارند که در لطافت و نرمی متوسط بوده و پذیرای جدائی و گرد آمدن است، چون جدا گشت، قوامش نازک و حجمش لطیف گشته و از دیگرن پنهان میگردد»
در آیه ۱۳۰ سوره انعام، آمده: «یا معشر الجن و الانس الم یاتکم رسل منکم» یعنی: «ای گروه جن و انس! آیا پیامبرانی از بین شما برای شما نیامدند؟» که ظاهرا و بنا به نظر بسیاری از معتقدان به دین اسلام، آیه مذکور نشان دهنده این است که جنها پیامبرانی از جنس خودشان هم داشتهاند. در آیه ۶ سوره ناس عبارت من الجنة و الناس آمدهاست
مسیحیت
آنگونه که از باورهای مسیحی برمی آید مسیحیان به وجود جن معتقد بوده و آنها را «ارواح خبیث» یا «ارواح شیطانی» میدانند. در بسیاری از آیات عهد عتیق و عهد جدید از جن، اجنه و شیطان و ابلیس به صراحت نام برده شدهاست از جمله لاویان ۱۹:۳۱ و ۲۰:۶، اول سموئل ۲۸:۳ و ۲۸:۹ و ۲۸:۷ اول تواریخ ۱۰:۱۳، متی ۴:۱ و ۱۲:۲۲، لوقا ۴:۵ و ۸:۱۲، یوحنا ۸:۴۴ و بسیاری آیات دیگر. ضمنا جنگیری جزء اموری است که کلیسای کاتولیک به صورت تخصصی آن را انجام میدهد و در حال حاضر پاپ بندیکت شانزدهم از آن حمایت میکند و انجمن بینالمللی جن گیران برای همین موضوع توسط پدر گابریل آمرث تاسیس شدهاست.[۳] برخی گمان میکنند درباره ماهیت آنها در بین عامه مردم غلو شده و تصویری ترسناک از آنان ترسیم شدهاست.
جن در باور مردم
ایرانیان
در باور برخی افراد، جنها تنها در شب، تاریکی، تنهایی و در محلهایی مانند گرمابه، آب انبار، پستو و ویرانه و بیابان وجود دارند. در باور عامه، جن به شکل انسان است با این تفاوت که پاهایش مانند بز، سم دارد. مژههای دراز او نیز با مژهٔ انسان متفاوت است و رنگ موی او بور است. همزمان با زاده شدن هر نوزاد انسان، بین اجنه نیز نوزادی به دنیا میآید که شبیه نوزاد انسان است اما سیاه و لاغر و زشت که این موجود را همزاد آن طفل میخوانند.
بنابر باور برخی، نه تنها باید پیش از ریختن آب جوش روی زمین «بسم الله» گفت، بلکه حتی پیش از ریختن آب سرد، پرت کردن چیزی و هر کاری که میتواند به یک موجود فرضی در محل آسیب برساند یا برای او اهانت آمیز باشد (مانند انداختن آب دهان و…) نیز باید «بسم الله» گفت. و ذکر این عبارت برای دور کردن جنها از محل و ایمن ماندن از آسیب احتمالی آنها موثر است. البته عدهای نیز متعقدند که ذکر «بسم الله» به تنهایی چاره ساز نیست و حتی نوعی دعوت از آنان محسوب میشود و حتماً باید عبارت را کامل و به صورت «بسم الله الرحمن الرحیم» به کار برد.
در تهران قدیم عدهای از ساکنان را عقیده بر این بود که گاه و بیگاه در مواقع معین در حمامها جنها رفت و آمد میکنند و با احتیاط قدم به حمام میگذاشتند، مخصوصا شبها خیلی با ترس و وهم در حمام وارد شده و خود را شستشو میکردند. گویند مظفرالدین شاه از همینگونه افراد بود …معی را عقیده بر این بود که جنها گاهی برای اغفال و فریب مردم و کشانیدن آنها به حمام، زودتر از موعد مقرر در بوق حمام میدمند … مردم برای رفع و دور کردن اجنه به بعضی عوامل متوسل میشدند و از جمله جام چهل کلید و این جام از برنج ساخته شده بود و دستهای داشت که آن را سوراخ میکردند و بر چهل پاره برنج یا مس بعضی کلمات را حک میکردند، ضمنا بعضی دعاها را به خط خوش به روی جام میکندند.[۴]
قرآن مجید وجود جن را تصدیق کرده است و ویژگی های زیر را برای او برمی شمارد:
1.جن موجودی است که از آتش آفریده شده، بر خلاف انسان که از خاک آفریده شده است. [1]
2. دارای علم ، ادراک، تشخیص حق از باطل و قدرت منطق و استدلال است. [2]
3. دارای تکلیف و مسئولیت است. [3]
4. گروهی از آن ها مؤمن و صالح و گروهی کافرند.[4]
5. دارای حشر و نشر و معادند. [5]
6. قدرت نفوذ در آسمانها و خبرگیری و استراق سمع داشتند و بعداً منع شدند. [6]
7. با بعضی از انسانها ارتباط برقرار می کردند و با آگاهی محدودی که نسبت به بعضی از اسرار نهایی داشتند، به اغوای انسانها می پرداختند. [7]
8. میان آنها افرادی یافت می شوند که از قدرت زیادی برخوردارند، همان گونه که میان انسان ها چنین است. [8]
9. قدرت بر انجام بعضی از کارهای مورد نیاز انسان را دارند. [9]
10. خلقت آنها روی زمین قبل از خلقت انسان ها بوده است. [10]
11. در داستان حضرت سلیمان علیه السلام وقتى عفریتى از جن مدعى مىشود که می تواند تخت بلقیس را به نزد سلیمان آورد پیش از آن که از مجلسش برخیزد، [11] حضرت سلیمان آن جن را تکذیب نمىکند؛ اگر چه در قرآن نیامده است که آن جن تخت را آورد. [12]
از مجموع این آیات استفاده می شود که جن یک موجود خیالی نیست و یک موجود واقعی مادی است که ارتباط با او امکان پذیر است و عده ای هم با او ارتباط برقرار کرده اند. اگرچه از روزگاران قدیم بین انسان و جن، شیوه های مختلفی از روابط تصور می شده است، اما ما تنها شیوه هایی را که در روایات معتبر آمده است می توانیم بپذیریم.
در این جا به بعضی از گونه های این روابط که در قرآن و روایات و سخنان دانشمندان ذکر شده، اشاره می کنیم:
ألف: پناه بردن به جن؛ در قرآن مجید آمده: “و همانا مردانی از انس به مردانی از جن پناه می بردند، پس به سختی های ایشان می افزودند”. [13]
رسم عرب چنین بود که هرگاه به بیابان هولناکی می رسیدند، به جن آن وادی پناه می بردند. اسلام این کار را نهی کرده و پناه بردن به آفریننده ی جن و انس را امر فرموده است. [14]
ب: تسخیر جن؛ تسخیر جنیان و به خدمت گرفتن آن ها، گرچه ممکن است اما میان فقها در باره ی این که آیا چنین کاری جایز است یا نه؟، بحث است. قدر مسلم آن است که این کار نباید از راهی که شرعا حرام است صورت گیرد یا باعث آزار و اذیت آن ها شود و نیز نباید به کارگرفتن آنها برای کارهای نامشروع و حرام باشد زیرا انجام کار نامشروع، حرام است چه با واسطه باشد یا بی واسطه. [15]
از آیت الله العظمی خامنه ای؛ در باره ی حکم مراجعه به افرادی که از طریق تسخیر ارواح و جن اقدام به معالجه مىکنند، با توجه به این که یقین وجود دارد که آن ها فقط کار خیر انجام مىدهند، سؤال شد، ایشان جواب فرمودند: این کار فى نفسه اشکال ندارد، مشروط بر این که از راه هایى که شرعاً حلال هستند، اقدام شود. [16]0
داستان «برک»، داستانی چند سطری است که برای آموزش زمان گذشته ساده به علاقمندان به ترکی استانبولی نوشته شده است. این داستان همراه با کلمات مهم و معنی کلمات به انگلیسی برای یادگیری بهتر دوستان عزیز آماده شده است.
حجم فایل: 80کیلوبایت نوع: پی دی اف پسوورد: istanbulturkcesi
پیش از این دو داستان زیر هم برای دانلود قرار داده شده بود:
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *
داستان تركي استانبولي
دیدگاه
وبسایت
ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی مینویسم.
معادله را پاسخ دهید *
(function( timeout ) {
setTimeout(
function() {
var notice = document.getElementById(“cptch_time_limit_notice_59”);
if ( notice )
notice.style.display = “block”;
},
timeout
);
})(120000);
Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.
×
=
14
.hide-if-no-js {
display: none !important;
}
Call Now
تحصیل در ترکیه 02188982806 و 09375681354
BEBEK
Genç kadın, bebeğin güzelliği karşısında
büyülenmiş gibiydi. Kıvırcık sarı saçları, iri mavi gözleri,
kalkık bir burun ve küçük kırmızı dudaklarıyla
bir kartpostalı andıran bebek, kadının şimdiye kadar
gördüğü en cana yakın kız çocuğuydu.
Onun ipek yanaklarını daya doya öpmek ve
cennet kokusunu içine çekmek için eğildiğinde :
“Dokunma bana …” diye bir ses duydu.
“Beni okşamaya hakkın yok senin…”
Kadın korkuyla irkilip etrafına bakındı.
Bebekle kendisinden başka içerde kimse yoktu.
Aynı sesi tekrar duyduğunda bebeğe döndü.
Aman Allahım!.. Yeni doğmuş gibi görünmesine rağmen
konuşan oydu. “Bana yaklaşmanı istemiyorum”
diye devam etti. “Hemen uzaklaş benden…”
Kadın, biraz olsun kendini toplayarak :
“Çocuklarımız hep erkek oluyor” dedi.
“Onlar da güzel ama kız çocukları başka.
Bu yüzden seni öpmek istedim.”
“Beni öpemezsin” diye ağlamaya başladı bebek.
“Benim de seni öpemeyeceğim gibi…”
“Neden ?” diye sordu kadın.”Neden öpemezsin ki ?”
Bebek, hıçkırıklara boğulurken :
“Bunun sebebini bilmen gerekir” dedi.
“Düşünürsen mutlaka bulacaksın…” Kadın, neler olup
bittiğini hatırlamak üzereyken kendine geldi.
Özel bir hastanenin en lüks odasında yatıyor
ve narkozun tesirinden midesi bulanıyordu.
Aile dostları olan tanınmış doktor,
odayı dolduran çiçeklerden bir tanesini
vazodan çıkartıp kadına uzatırken :
“Geçmiş olsun hanımefendi” dedi.
“Başarılı bir kürtajdı doğrusu.
Ha..! Sahi, “kız”mış aldırdığınız bebek.”
داستان تركي استانبولي
نام (اجباری)
آدرس پست الکترونیکی (اجباری است اما نمایش داده نمیشود)
آدرس سایت
تصویر امنیتی جدید
خانه » بلاگ » بهترین وبسایت آموزش ترکی استانبولی » دانلود رایگان ۳ کتاب داستان و رمان ترکی استانبولی بصورت پی دی اف
حتماً شما هم با خواندن یک رمان سعی می کنید تا با شخصیت اصلی داستان همدلی داشته باشید. خوانندگان رمان ناخودآگاه از شخصیت های برجسته و اصلی موجود در رمان الهام گرفته و روحیات و رفتارشان بعد از خواندن رمان تا حدودی تغییر می یابد. در این مقاله می توانید ۴ کتاب رمان ترکی استانبولی را که بصورت بصورت پی دی اف می باشد به رایگان دانلود نمایید.
نویسندگان معروف کشور ترکیه از جمله: الیف شافاک، یاشار کمال، اورهان پاموک و … آثار معروفی را ثبت کرده اند که جزء پر مخاطب ترین رمانهای جهان به شمار می روند. نویسندگانی که نام ادبیات ترکیه با آنها گره خورده و خواندن آثارشان بر کسانی که ادبیات ملل مختلف را دنبال میکنند واجب است. خوشبختانه از بهترین نویسندگان ترکیه کتابهای زیادی به فارسی ترجمه شده است و طرفداران زیادی هم دارند. اگر نگاهی به روی جلد برخی از کتابهای رمان بیاندازیم با اسامی عجیب و غریبی مواجه می شویم که برای ما نامفهوم ولی در زبان ترکی پر معنا می باشند و از فرهنگها و سنتهای ادبی گوناگون، تاریخ، فلسفه، عرفان و سیاستهای فرهنگی سخن میگویند.
حتماً بخوانید: آموزش ۱۰ کلمه و عبارت کاربردی در زبان ترکی استانبولی با معنا و تلفظ فارسی
≡ لینک دریافت رمان عشق و غرور به زبان فارسی ⇐ دانلود همین کتاب به زبان ترکی استانبولی
داستان تركي استانبولي
≡ لینک دریافت رمان Kafamda Bir Tuhaflık از اورهان پاموک
همچنین بخوانید: خرید ۳ تا از بهترین کتاب های آموزش زبان ترکی استانبولی
از آنجایی که رمانها معمولاً مفصل هستند لذا خواندن رمانهای معرفی شده در این مطلب به تمام دوستانی که کمی فرصت اضافه دارند توصیه می شود. چون یکی از مهمترین فواید مطالعه رمان این است که عمق روزمرگی زندگی آدمهای معمولی را میکاود و پرده از پیچیدگیها و کژتابیهای رفتار آدمی بر میگیرد. همچنین مطالعه رمان به ما اجازه میده که تو شرایط مختلف زندگی کنیم و موقعیت افراد مختلف را احساس کنیم.
نظرات و پیشنهادات خود را با ما در میان بگذارید.
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *
ارسال دیدگاه
تماس با ما
تهران-خیابان انقلاب تلفن تماس ۰۹۱۹۳۲۲۶۳۲۶ تلفن ثابت ۲۸۴۲۶۹۲۹ -۰۲۱
ایمیل maxer.ir@gmail.com
تبلیغـات فروشـگاه
شرکت لوتوس
با بیش از ۱۵ سال سابقه درخشان در امر آموزش و فروش محصولات آموزشی، تنها به کیفیت و رضایت مشتری می اندیشیم !
مجموعه TÜRKÇEDE با مدیریت استاد رضا عباسی مترجم و مدرس زبان ترکی استانبولی از سال 1389 فعالیت رسمی خود را آغاز نمود. تالیف چندین کتاب پرتیراژ ، آموزش به هزاران نفر از علاقه مندان زبان ترکی استانبولی ، اعزام صدها تن از هموطنان به دانشگاههای معتبر کشور ترکیه بخشی از خدمات این مجموعه می باشد. آشنا نمودن زبان آموزان با گرامر صحیح زبان ترکی استانبولی و فراگیری لهجه متداول در کشور ترکیه از دغدغه های اصلی مجموعه TÜRKÇEDE می باشد. در سال های اخیر خدمات نوینی در عرصه های بازرگانی ، گردشگری ، ترجمه عمومی و تخصصی و غیره ارائه شده است که با مشارکت هموطنان امید است این خدمات به نحو چشمگیر توسعه یابد.
250,000 ریال قیمت با احتساب مالیات بر ارزش افزوده میباشد.
کتابهای داستان اورجینال بصورت سطح بندی شده با صورت و متن را میتوانید از موسسه آوا مهد تدبیر خریداری کنید. این کتابها از A1 تا C1 طبقه بندی شده اند و دوستان علاقمند به یادگیری ترکی استانبولی در همه سطوح میتوانند از کتابهای خاص سطح خودشان استفاده کنند.
برای کسب اطلاعات بیشتر با موسسه آوا مهد تدبیر تماس بگیرید:
021
داستان تركي استانبولي
66573959
کتابهای داستان اورجینال بصورت سطح بندی شده با صورت و متن را میتوانید از موسسه آوا مهد تدبیر خریداری کنید. این کتابها از A1 تا C1 طبقه بندی شده اند و دوستان علاقمند به یادگیری ترکی استانبولی در همه سطوح میتوانند از کتابهای خاص سطح خودشان استفاده کنند.
برای کسب اطلاعات بیشتر با موسسه آوا مهد تدبیر تماس بگیرید:
021
66573959
محمدرضا
– 1394-11-28
باسلام… توضیحات این آیتم خیلی ناقصه،مشخص نیست تعداد کتاب ها چندتاست و همینطور اسامی کتابها و همچنین سطح a1 تا c1 هر کتاب ؟!!!!
باتشکر
azimi
– 1394-11-29
سلام تعداد کتاب زیاده حدود 40 جلد که هرکدام سطوح مختلفی دارند. یعنی چند جلد برای سطح مبتدی، چند جلد برای متوسط و چند جلد هم پیشرفته.
محمدرضا
– 1394-11-30
سلام مجدد….تعداد کتابهایی که سطحشون تا hitit 1 هست چندتاست؟ امکان داره کل کتابها و سطحشونو واسم ایمیل کنید؟
You must be logged in to post a review.
گفتنی است بهزودی مجموعه داستانهای کوتاه به صورت صوتی و متن پیدیاف برای فروش در بخش فروشگاه وبلاگ قرار داده خواهد شد. این مجموعه شامل صدها داستان است.
دانلود فایل صوتی (3.5 مگابایت)
دانلود متن(پیدیاف)
بازهم نوبت یک داستان کوتاه دیگر برای علاقهمندان به ترکی استانبولی رسید. نامهای پراحساس از یک مادر خطاب به دختر کوچکش با عنوان ترکی «Bir Annenin Kızına Mektubu»؛
در این داستان نکتهای ظریف پنهان شده است: تا وقتی کنار هم هستیم به هم محبت کنیم، اجازه تصمیمگیری به هم بدهیم و قدر لحظات را بدانیم…
ثروتنمد پول در می آورد ، فقیر می نشیند پولهای او را حساب می کند !
کاسیب پول تاپسا یئر تاپماز !
آدم فقیر اگر پول هم پیدا کند ، جا پیدا نمی کند !
گوزل آقا چوخ گوزلیدی ، وردی بیر چیچک ده چیخاردی
آقا خوشگل ، خیلی خوشگل بود ، زد و آبله هم در آورد !
الله ايكي قاپازي ، بير باشا وير ماز
ضرب المثل های بی تربیتی ترکی
خدا یک سرکوفت را به یک سر نمی زند .
الله باغليان قاپوني ، هئچ كيم آچامماز.
دری که خدا ببندد را هیچ کس نمی گشاید .
الله بي گوزي او گوزه محتاج اله مه سين.
خداوند این چشم را به آن چشم محتاج نکند.
الله بيلدي گاميش نه حيواندير ، اونا قانات وئرمه دي ، هر داما دوشسئدي ، ياتيراردي.
خدا گاومیش را شناخت بهش بال نداد. روی هر بامی که می نشست فرو می نشست.
الله چوره ك وئره نده ، آغيز وئرمز.
خدا هم وقتی نان می دهد ، دهان نمی دهد .
الله داغينا باخار قار وئره ر.
خداوند به کوه اش نگاه می کند و برفش می دهد.
الله شنبه ني جهوده قسمت ائله سين.
خدا شنبه را به جهود قسمت کند.
الله گئج دوتار ، برك دوتار .
خدا دیر می گیرد ولی سخت می گیرد.
***
جان مادرتان ! اگر ضرب المثل ترکی بلدید٬ بنویسید.ثواب دارد !
« آنا دیلی » ٬ وبلاگ جدیدی است که سعی در جمع آوری ضرب المثل به زبان ترکی آذربایجانی دارد . ای همشهریان ! ای همزبانان ! ای مرتبطان با منابع موضوع فوق ! ای دوست داران زبان و ادبیات ترکی ! ای عزیزان دل ! و ای …
ای بابا ! کمک کنید دیگر ! چه می دانم چطوری . معرفی کتاب٬ قرض دادن کتاب ٬ نوشتن ضرب المثلهایی که بلدید ( با ذکر منطقه استفاده کننده ) ٬ معرفی سایت و …
پس :
قارداشلار ! باجیلار ! آنا دیلی ئوزه باش ویروز !!
***
بیری آروادونون اولومون دن ، قورخور بالدوزو یئرینده اولمویا
طرف به جاي اينكه از مرگ زنش نگران باشد ، دلواپس مرگ خواهر زنش است !
پنیری دری ساخلار آروادو اری
پنير را خيك ( توبره ) نگه مي دارد و زن را شوهر .
تنبل آروادون قیزی زرنگ اولور
زن تنبل ، دختر زرنگ خواهد داشت .
قونشو آروادو آدامون گوزونه قیز گلیر تویوغو دا غاز گلیر
زن همسايه به چشم آدم ، دختر مي آيد و مرغش هم غاز !
ائوده آرواد ايكي اولسا ، ائو سوپورمميش قالار
خانه اي كه دو تا زن داشته باشد ، هميشه بي جارو مي ماند .
آللاهدان اوزولمییه نه اؤلوم یوخدور. «کسی(بیماری) که امیدش را از خدا قطع نکرده نمیمیرد.» آت آلمامیش آخیر چکیر. «قبل از اینکه اسب را بخرد آخورش را میسازد.» آتامین اؤلمه گیندن قورخمیرام، قورخیرام عزرائیل قاپیمی تانییا. «از مرگ پدرم نمیترسم ،ترسم از این است که عزرائیل در خانهام را بشناسد.» آت آلماغا جاهال یوللا،قیز آلماغا قوجانی. «جوان را برای خرید اسب بفرست و پیر را برای دختر(عروس).» آتی آت ایله باغلاسان همرنگ اولماسا هم خوی اولار. «دو اسب را که یکجا ببندی اگر هم رنگ نشوند هم خوی هم میشوند» آدامین آغزیندان سؤز آلیر. «از دهان آدم حرف میکشد.» آج تویوق یاتار یوخودا داری گوره ر. مرغ گرسنه در خواب ارزن میبیند. آدون ندی رشید بیرین دئ، بیرین ائشید. «یکی بگو، یکی بشنو» آز دانیش ناز دانیش. «کم گوی و گزیده گوی.» آصلانین ائرکک , دیشی سی اولماز. «شیر نر و ماده ندارد.» آغاج بار گتیردیکجه باش اگر. «درختی که بارش بیشتر باشد بیشتر خم میشود.» آغاجی ایچیندن قورد یئیهر. «کرم درخت را از درون میخورد.» آغریمایان باشا دسمال باغلامازلار. «به سری که درد نمیکند دستمال نمیبندند.» آغرییان دیشی چکرلر. «دندانی را که درد میکند باید کشید.» اوغری پیشیک آغاج گورجک قاچار «گربه دزده چوب ببینه فرار میکنه» ایلان هر یئره اگری گدر، اوز یوواسینا دوز گدر. مار هر کجا که کج بره ، خونه خودش راست میره. ا اوز گوزینده دیرگی گورمور ، اوزگه نین کینده توکو گورور. تیر را در چشم خود نمیبیند ولی مو را در چشم دیگری میبیند. اوستورانین قاباغیندا سیچماسان ، دئیرلر گوتو یوخدی. (به علت رعایت نکردن ادب در این ضرب المثل از ترجمه آن معذوریم)فقط جهت اطلاع اولی دوروپ مرده شیری یویوور. مرده بلند شده داره مردهشور رو غسل میده. اولن یوخدی قبرنه سیچاسان هنوز خبری نیست که داری برنامه میریزی. اول قارداشلیغوی ثابت ائله سورا ارث و میراث ایسته اول برادریتو ثابت کن بعد ادعای ارث بکن. اولیه اوز وئرسن ، سیچار کفنین باتیرار (شامل بند بی ادبی می شود)
ب باغدا اریک واریدی سلام علیک واریدی، باغدان اریک قورتولدو سلام علیک قورتولدو. تازمانی که سود میرسد دوست است. باشیوا داش سالاندا ، اوجا یئردن سال
باغبانین گل وقتی قولاغی ائشیتمز
بورنو یئللی دیر. «دماغش باد دارد.» بورنوندان توتسان جانی چیخار. «اگر دماش را بگیری جانش در میآید.» بو گونون صاباغی دا وار. «امروز فردایی هم دارد.» بیر باشی وار مین سئوداسی. «یک سر دارد و هزار سودا.» بیرلیک هاردا دیرلیک اوردا. «یکدلی هرجا که باشد زندگی آنجاست.»
پ پیشیگه دئدیلر پوخون درمان دی
این وب سایت دارای بیش از دوهزار و پانصد مثل ترکی آذری ایران است. روی حرف نخست ضرب المثل مورد نظرتان کلیک کنید و یا واژه ای از آن ضرب المثل را در قوطى «جستجو» تایپ کنید تا مثل مورد نظرتان را بیابید. Advertisements
پیشیک اؤلدورور آدام قورخودور! – گربه میکشد و آدم میترساند!
تویدان صونرا ناغارانین فایداسی اولماز – منظور: ساز و اواز بعد از عروسی بی فایده است.
جان وئرهر مال وئرمه ز (جانین وئر ه ر ،ولی مالین ورمه ز) – جانش را میدهد اما مالش را نمیبخشد.
چوخ گوله ن چوخ آغلار – کسی که زیاد بخندد زیاد گریه کند.
حکیم محرم دیر – حکیم محرم است.
خلقه ایت هورر، بیزه چاققال = به مردم سگ پارس می کند، به ما شغال
دیل چاشار دوزونی دییه ر – گاه زبان می لغزد و راستش را می گوید.
ذکرسیز مومنی شیطان آللادار – مومن بدون ذکر و نماز را شیطان گمراه می کند.
رحمت دوزه نه ، لعنت پوزانا – رحمت برکسی که کارها را درست می کند و لعنت برکسی که کارها را خراب میکند.
زورنا چی نین اؤز تویی دی – یعنی آدم کار بلد دارد برای خودش کار میکند. مثلا نجار برای خودش کمدمیسازد. کنایه از این است که یک نفر -به دلایل شخصی- دارد سنگ تمام میگذارد.
سن اوخویانلاری من توخوموشام = «آن چه تو میخوانی آنها را خود من بافته ام (سروده ام).» مجازا این بدان معنی است که آنچه تومیگوئی برای من چیز نوی نیست، میدانم. این البته کمی لحن بی اهمیت جلوه دادن گفته های طرف مقابل را دارد و از این نگاه شاید توهین آمیز تفسیر شود.
شیرینجه گل، شیرینجه گئت – ترجمه: با خوشی بیا و با خوشی برو.
صابون قره پالاز آغارتماز. ترجمه: گلیم سیاه را صابون نمیتواند سفید کند.
این وب سایت دارای بیش از دوهزار و پانصد مثل ترکی آذری ایران است. روی حرف نخست ضرب المثل مورد نظرتان کلیک کنید و یا واژه ای از آن ضرب المثل را در قوطى «جستجو» تایپ کنید تا مثل مورد نظرتان را بیابید.
ظالم ایتین قویروغودی. نظیر ابابیل است. به مزاح در مورد بچه های شیطان گفته میشود.
بیری دییپ: عزرائیل اوشاخ پایلییر. او بیری دییپ: منیمکین آلماسین، وئرمگی باشینا دگسین! یکی میگوید: عزرائیل بچه توزیع میکند. دیگری جواب میدهد: بچه مرا ازدستم نگیرد، توزیع بچه به سرش بخورد!
غربت جنت اولسادا، گینه وطن یاخشی دیر – حتی اگر غربت جنت باشد، باز وطن بهتر از آنست. نظیر: یوسف که به مصر پادشاهی میکرد می گفت بی شاهی کنعان خوشتر.
شخصى از ديگرى پرسيد: فارسى بلدى؟ مخاطب جواب داد: فمن يعمل! او با اين جمله مي خواست بگويد بله، كمى بلدم. سوال كننده خنديد و گفت: پس معلوم ميشود عربى هم ميدانى!
قونشوم شاد، من ده شاد – اگر همسایه من شاد باشد من هم شاد خواهم بود.
کاسب ایتی نین آدینی قویار «گوموش»! – آدم بی پول نام سگش را میگذارد «نقره»! اشاره به کسانی است که مال خود را بالا تر و بهتر از همه تصور میکنند.
گئچی سنه قوربان دی اما دری سی یوز مین تومن – بزه فدای سرت (قابلی ندارد) ولی پول پوستش 100هزار تومان میشود. این ضرب المثل در نکوهش تعارفات بیجا کاربرد دارد.
سن کی لای لای باشاریسان، نیه ئوزوون یوخون توتمور؟ – تو که لالائی بلدی چرا خودت نمیخوابی؟ نظیر: گر تو بهتر میزنی، بستان بزن!
مشه ده قورد آزد ایدی، بیری ده گمی نن گلدی – در جنگل گرگ کم بود یكى هم با کشتی آمد! بمعنی: مزاحم کم بود یکی هم اضافه شد! در ضمن نگاه کنید به: آزوارایدیآجآدام……
نسيه موقوف حتي سنه ده – نسيه حتي براي تو ممنوع.
واری اولان تاخار یوخو اولان باخار – کسی که دارد استفاده می کند کسی که ندارد تماشا میکند. نظیر: دارندگی و برازندگی.
هاداران پاداران دانیشیر – نظیر: پرت و پلا میگوید.
یاخینا گلمه یانیرام، اوزاغا گئتمه دونورام=زیاد به من نزدیک نشو که مرا می سوزانی، زیاد از من دور نشو که سردم می شود.
آوریل 24, 2017 | سخن بزرگان, ضرب المثل, فرهنگ ایران | 0 comments
ضرب المثل تركی با ترجمه فارسی
ضرب المثل های زیبای ترکی با ترجمه فارسی مجموعه : دنیای دانستنی ها
ضرب المثل فارسی و زبان ترکی
ضرب المثل فارسی و زبان ترکی
ضرب المثل های بی تربیتی ترکی
آ آللاهدان اوزولمییه نه اؤلوم یوخدور. «کسی(بیماری) که امیدش را از خدا قطع نکرده نمیمیرد.»
آت آلمامیش آخیر چکیر. «قبل از اینکه اسب را بخرد آخورش را میسازد.»
آتامین اؤلمه گیندن قورخمیرام، قورخیرام عزرائیل قاپیمی تانییا. «از مرگ پدرم نمیترسم ،ترسم از این است که عزرائیل در خانهام را بشناسد.»
آت آلماغا جاهال یوللا،قیز آلماغا قوجانی. «جوان را برای خرید اسب بفرست و پیر را برای دختر(عروس).»
آتی آت ایله باغلاسان همرنگ اولماسا هم خوی اولار. «دو اسب را که یکجا ببندی اگر هم رنگ نشوند هم خوی هم میشوند»
آدامین آغزیندان سؤز آلیر. «از دهان آدم حرف میکشد.»
آج تویوق یاتار یوخودا داری گوره ر. مرغ گرسنه در خواب ارزن میبیند.
آتام ایله آتانی دئینجه ،اوزوم ایله اوزونو دئه. «حساب پدر با حساب خودت جداست ».
آتام ائوینده بایلق باشی ،اریم ائوینده تویوق آشی. «خونه پدر كله ماهی خوراكم بود ،خونه شوهر مرغ بریان».
آتامی آنامی آتمیشام تكجه سنی توتموشام. «پدر و مادرم را انداخته و فقط تو را چسبیده ام».
آتامین اؤلمه سیندن قورخمیرام، قورخیرام عزرائیل قاپیمی تانیا. «از مرگ پدرم نمیترسم ،ترسم از این است كه عزرائیل در خانهام را بشناسد».
آتا مینمه یین بیر عیبی وار، آت دان دوشمه یین مین عیبی وار(آتا مینمه ك راحتدیر، آت دان ینمه ك چتیندیر). «اگر سوار بر اسب شدن یك عیب و ایراد داشته باشد، از آن افتادن و پیاده شدن هزار مورد و مسئله دارد(رسیدن به ثروت و مقام خوشایند ولی از دست دادن آن سخت و ناگوار است)».
آتان بیلیجی دی سنه نه؟. «گیرم پدر تو بود فاضل-از فضل پدر تو را چه حاصل»
آتان سوغان آنان ساریمساق اوزون نجه اولدون گول بسر؟ «پدرت پیاز ومادرت سیر،مگه میشه تو بشی گلبسر(خیارسبز)».
آتانین دعاسی ،آنانین ناله سی. «دعای پدر و ناله مادر».
آتانین دعاسی آنانین آهی. «دعای پدر و آه مادر».
آتا اوت ایته ات وئرمزلر. «به اسب علف و به سگ گوشت نمیدهند».
آل آپارمئش. ( آل او را ببرد)(آل=موجودی موهوم و خیالى كه به چشم انسان تنها در شب یا زن حامله دیده مىشود)».
آل ایتدن معروف اولماق. «مثل گاو پیشانی سفید مشهور بودن».
آللاه آدامئن عمروندن گؤتورسون ، قویسون شانسئنئن اوستونه. «خدا از عمر آدم بردارد ، به شانسش اضافه كند».
آللاه ایكی قاپازی ، بیر باشا وور ماز. «خدا دو سركوفت را به یك سر نمی زند».
آللاه ایلانی تانییب ، آیاغلارئنی قارنئنا سوخوب. «خدا خر را شناخت و شاخش نداد».
آللاه باغلایان قاپئنی ، هئچ كیم آچامماز. «دری را كه خدا ببندد، هیچ كس نمیتواندباز كند».
آللاه بیر قاپئنی باغلاسا ، آیری قاپی آچار. «خدا اگر دری را به روی بنده اش ببندد ، در دیگر به رویش می گشاید(خدا گر ز حكمت ببندد دری ز رحمت گشاید در دیگری)».
آللاه داغئنا باخار قار وئره ر. «خداوند به كوه اش نگاه می كند برفش می دهد(خداوند به هر كسی به اندازه لیاقتش میدهد، خلایق هرچه لایق)».
آللاه شنبه نی جهودا قیسمت ائله سین. «خداوند شنبه را قسمت جهودها كند».
آللاه قارغا ده ییل كی گوز اویا(آللاهئن بارماغی یوخدور ، گؤزووه سوخا). «خداوند مانند كلاغ نیست كه چشم در بیاورد(چوب خدا صدا نداره)».
آللاه قازاناندان آلار وئرهر بئجهرهنه. «خدا اختیار داره، »
آللاها قوربان اولوم كی، یاغی یاغ اوسته وئریب یارمانی یاوان قویوب. «قربان خداوند بروم كه به یكی روغن روی روغن (صد نازو نعمت) داده وبرای یكی هم بلغور خالی».
آلچاقدا دایان كه چیخاسان باشا. «برای رسیدن به قله كوه باید از دامنه شروع كنی».
آلئنمئش تاپئلمئش دی. «چیزی كه خریده شده غنیمت است».
آناسئنا باخ قئزئنی آل،قئراغئنا باخ بئزینی آل. «در موقع خرید پارچه حاشیه آن را خوب نگاه كن و در موقع ازدواج درباره مادر عروس تحقیق كن».
آنلایان بیر تل ده ن آنلایار(آدام اولانا بیر سوز یئته ر.آنلایانا بیر سؤز بسدیر.آنلایانا ایشاره، آنلامایانا میناره.آنلایانا بیر سؤز بیر كیتابدئر.آنلایانا بیر كلمه سازدئر،آنلامایانا زورنا قاوال آزدئر). «عاقل را یك اشاره كافیست ».
[ویرایش] الف
اتوروب گمی نین ایچینده،گمی چی نین گو’زون ایور(اتوروب گمی نین ایچینده،گمی چی نه ن ساواشئر). «هم تو كشتی نشسته هم به ناخدا گیر داده».
ات وئرمه ده ن ، كوفته ایسته مه(ات وئرمه میش ،كوفته الده ائدیلمز). «تا وقتی گوشت نداده ای كوفته نخواه».
اششیه گوٍجوٍ چاتمیًر , پالانئ تاپدالاییًر . «زورش به خر نمی رسد ، پالانش را كتك می زند»!
اشك نه بیلر آرپا باهادی. «خر كه نمی فهمه جو گرونه(خر چه داند قیمت قند و نبات)».
اشید اینانما. «بشنو و باور مكن».
ال الی یویار ، ال ده دؤنه ر اوزو یویار. «دست، دست را میشوید، دست برمیگردد صورت را میشوید(همدلی و كمك به دیگران و رفتار متقابل آنها در تمامی زمینهها)».
اله گوتورنده قاوال، گوته سوخاندا زورنا. « »
الییم اله نیب قلبیریم گویده فئرئلدئر. «الكم بیخته شده و غربیلم درهوا میچرخد(آردم را بیختم الكم را آویختم)».
الینده ن سو داممئر. «از دستش آب نمیچكد(كنایه از آدم خسیس)».
ان بؤیوك بیجلیك دوزلوكدور. «بزرگترین زیركی درستكاری و صداقت است».
اوباشداآغلاماق بوباشدا سئزئلداماقدان یاخشئدئر. «ناله كردن در ابتدا از گریه كردن در انتها بهتر است(احتیاط اولیه بهتر از پشیمانی و گریه كردن در پایان كار است)».
اوجوزدان باهاسی اولماز. « همیشه جنس گرانبها مرغوب و باصرفه تر است».
اود آلتئندان كوز ،آدام آلتئندان سوز(آدامئن آلتئن سوز یاندئرار، قازانئن آلتئن كوز یاندئرار). «خاكستر زیر آتش ، حرف پشت سر انسان(انسان بواسطه برخی از سخنان دیگران همیشه در زحمت و رنج است همچنان كه شعله ور شدن چوب زیر دیگ را می سوزاند)».
اود پارچاسی دی. «یه پارچه آتیشه».
اوره ییم قئزمئر. «دلم گرم نمیشه».
اوز گوزونده دیره یی گورمور ، اوزگه نین كینده توكو گورور. «تیر را در چشم خود نمیبیند ولی مو را در چشم دیگری میبیند».
اوغرو دان اوغرویا حلالدی. «دزد كه از دزد بدزده حلاله.»
اؤلسون او یاخشی كی پیسده ن سونرا گه له جك(اؤلسون او پیس كی یئرینه یاخجی سی گه له جك). «بمیرد آن خوبی كه میخواهد بعد از بد بیاید(هیچ بدی نرفت كه خوب جاش رو بگیره)».
اول قارداشلئغئنی ثابت ائله سونرا ارث و میراث ایسته. «اول برادریتو ثابت كن بعد ادعای ارث بكن».
اؤلو دوروب مرده شیری یویور. «مرده بلند شده داره مردهشور رو غسل میده».
اؤلومدن باشقا هر شئیه چاره وار. «فقط مرگ را چاره نیست».
اؤلمه ز خدیجه، گوره ر نوه نتیجه. «نمیمیرد خدیجه،میبیند نوه و نتیجه (یعنی هركس كار بكند خوب و بد نتیجه كارش و یا عمل انجام یا فته اش را خواهد دید و پس از آن دیگران با دیدن نتیجه كار قضاوت خواهند كرد)».
اؤلمه ك اگر اؤلمه كدیر، بونه جان وئرمه كدیر. «مرگ یك بار شیون هم یك بار».
باغبانئن گول واختی قولاغی ائشیتمز. «گوش باغبان وقت باز شدن گل كر می شود».
بالا لی قارغا بال یئمه ز. «كلاغی كه فرزند دارد خودش عسل را نمیخورد(همه چیز برای بچه ها)».
بال شیرین،بالا بالدان دا شیرین. «عسل شیرین است ، فرزند از عسل هم شیرین تر».
بالئغ كونلو ایستیه نین گوتو سودا اولار(كونلو بالئغ ایسته نین گوتو بوزلو سو دا اولار،كؤنلو بالئغ اتی ایسته یه ن، قویروغون قویار بوز اوسته). «كسی كه دلش ماهی می خواهد باید در آب فرو رود(هركه طوطی خواهد جور هندوستان كشد،كسی كه خربزه می خورد ، پای لغزش هم می نشیند)».
بركت ،حركت ده دیر. «از تو حركت،از خدا بركت».
بش بارماغ بشیده بیر اولماز. «پنج انگشت برابر نیستند».
بش ده آلاجاغئم یوخ اوچ ده وئره جاغئم. «نه به اشتری سوارم نه چو خربه زیر بارم».
بش قئرانلئق یوغورت كیمین اوزون توتوب. «مانند ماست پنج قرانی خودش را گرفته»
بودونیا بیر گوزگودور، هر گلن باخار گئدر. «این دنیا مانند آینه است هركسی میاید و نظری بر آن می افكند».
بورجلو بوشلونون ساغلئغئن ایستر. «طلبكار سلامتی بدهكار را می خواهد تا زنده باشد و بتواند دین خود را ادا نماید».
بوردا منم باغداددا كور خلیفه. «در اینجا همه كاره من هستم همچنانكه در بغداد نیز خلیفه كور همه كاره است».
بؤركونو قوی قاباغئنا. «كلاه خود را قاضی كن».
بورنو یئللی دیر. «دماغش باد دارد».
بورنوندان توتسان جانی چئخار. «اگر دماغش را بگیری جانش در میآید».
بوغدا بوغدادان بیته ر. «از مكافات عمل غافل مشو***گندم از گندم بروید جو ز جو».
بوقارا او قارا یا بنزه مز. «این تو بمیری از اون تو بمیری ها نیست».
بو گونون صاباحی دا وار(جمعه نین چرشنبه سی وار). «امروز فردایی هم دارد(در مورد افرادی كه شاكر نعمت نیستند به كار می رود)».
بولاغ سو توكمه یی ایله بولاغ اولماز گئره ك اوزو جوشا. چشمه با آب ریختن چشمه نمی شود خودش باید بجوشد.
بولانماسا دورولماز(خراب اولماسا آباد اولماز) . «شرط آبادانی و اصلاح، به هم خوردن و از بین بردن برخی از شرایط و موارد است».
بیر الده ایكی قارپئز توتماغ اولماز. «با یك دست نمیتوان دو هندوانه را برداشت ».
بیر اینه اوزونه وور، بیر جووالدوز اوزگیه. «اول یك سوزن به خودت بزن بعد یك جوالدوز به دیگران».
بیر باشی وار مین سئوداسی. «یك سر دارد و هزار سودا.»
بیر بیر مین اولار،داما داما گو’ل اولار. «یكی یكی هزار میشود چكه چكه دریاچه(استخر)میشود(قطره قطره جمع گردد وانگهی دریاشود)».
بیر تخته سی اسكیك دی. «یه تخته اش كمه».
بیر تیكه نی بیلمه ین ،اون تیكه نی ده بیلمز(بیر تیكه نی بیلمه ین ، مین تیكه نیده بیلمز). «كسی یك خوبی را(كه در حقش شده) نفهمد ده خوبی دیگر را هم نخواهد فهمید».
بیر داش ایله ایكی قوش وورماق. «با یك تیر دو نشان زدن».
بیر سوز اولماسا،مین سوز دئییلمز(بیر سوز اولماسا دئمزلر). «تا نباشد چیزكی مردم نگویند چیزها».
بیر كنده گیردین هامی كور سنده كور(یالانا بورون ، ال ایله سورون). «اگر وارد دهی شدی دیدی همه كور هستند تو هم كور باش (خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو)».
بیر گول ایله باهار اولماز. «با یك گل بهار نمی شود».
بیرلیك هاردا دیرلیك اوردا. «یكدلی هرجا كه باشد زندگی آنجاست».
بیرین بیلیرسن بیرین یوخ. «یكی را می دانی یكی را نه ».
پ
پاخما اولماسا، مرد رند آجئن دان اولر. «اگر آدم پخمه وجود نداشته باشد، رند از گرسنگی می میرد».
پاكات ایچینده سؤز دئمه ك. «چیزی را با كنایه و در پرده گفتن».
پنیری دری ساخلار قادئنی اری. «پنیر را خیك ( توبره ) نگه می دارد و زن را شوهر».
پوخ پوخدور ، یاشی یا قوروسو. «گوه گوه است،چه تر چه خشك(سر و ته یه كرباسن)».
پولو وئر پولا. «پول را بده به پول».
پیچاق اوز دسته سین كسمه ز. «چاقو دسته خودشو نمیبره(هیچ شخصی حتی فرد دیوانه و احمق به خانواده خود آسیب نمی رساند)».
پیچاق وورسان قانی چیخماز. «چاقو بزنی خونش در نمیآید».(كنایه از عصبانیت)
پیس اولادی نه آتماغ اولار نه اوتماغ. «فرزند بد و ناخلف را نه میشود طرد كرد نه میشود قورت داد».
پیشی یه دئدیلر پوخون درمان دی ،سئچدی اوستون باسدئردی. «به گربه گفتند گهت دوا است ، رید ،روش خاك ریخت».(كنایه از فرد خسیس)
[ویرایش] ت
تانری داغئنا باخار، قار وئرر. «خداوند به هر كسی متناسب با ظرفیتش روزی میدهد».
تانری یازانی ، بنده پوزا بیلمه ز. «سرنوشت را نمیشود تغییر داد».
تایلی تایئن تاپمالی. «كبوتر با كبوتر باز با باز، كند همجنس با همجنس پرواز».
تك الده ن سس چئخماز. «یه دست صدا نداره».
تكلئق آللاها گلیب. «تنهایی خدا را زیبد».
تلسه ن قئز اره گئتمز،اره گتسده خئیر گؤرمز. «دختری كه برای شوهر كردن عجله كند، نمیتواند شوهر كند و اگر توانست شوهر كند در زندگی اش خیر نمیبیند».
تنبل احمد دیر. «آدم تنبلی است».
تنبل قادئنئن ، قئزی زیرنگ اولار. «زن تنبل ، دختر زرنگ خواهد داشت».
توخون آجدان خبری اولماز . «شخصی كه سیر است از احوال گرسنه آگاهی ندارد(سواره از پیاده خبر ندارد)».
توك ایله دری،اوره كده ن سو ایچه ر. «مو و پوست از دل آب میخورند(وضعیت پوست و مو را دل آدم مشخص میكند)».
تولكوسن آسلانلا چیخما ساوشا. «اگر روباهی با شیر دعوا نكن».
تولكو سوواخلی باغا گیرمه ز. «روباه به باغ محصور وارد نمی شود».
چادراسئزلئق دان ائوده قالئب(تومانسئز لئقدان ائوده قالئب). «از بی چادری تو خونه مونده-آب نمی بیند وگرنه شناگر قابلی است(بدی و خیانت نكردن او از فقدان وسائل است)».
چاغئرئلان یئرده ییت ـ چاغئرئلمایان یئردن ایت(چاغئران یئرده ن قالمازلار، چاغئرمایان یئره باخمازلار). «جایی كه دعوت شده ای حاضر باش ـ از جایی كه دعوت نشده ای پنهان باش».
چالما قاپیمی ، چالارلار قاپینی. «درم را نكوب ، در تو را هم میكوبند.( آزارم نده كسی هم ترا آزار خواهد داد)».
چوخ زامان ، دوران اوكوز ، یاتان اوكوزون باشینا سیچار. «خیلی وقتها گاو ایستاده بر سر گاو نشسته میریند».
چوخ محبت تئز آیرلئق گتیره ر. «محبت زیاد زود جدایی می آورد(تب تند زود سرد میشود)».
چوخ یاشایان چوخ بیلمز،چوخ گزهن چوخ بیلر. «كسی كه زیاد عمر كند زیاد نمیداند،كسی كه زیاد سفر كند زیاد میداند.جهاندیده بسیار می داند( مورد كسانی كه سن زیاد و موی سفیدشان را دلیل دانایی شان تلقی می كنند بكار می رود)».
چؤره یی سوفرادا گؤرؤب ، سویو كوزَهدَه(گونو باجادا گؤروبدور سویو كوزَهدَه). «نان را در سفره دیده و آب را در كوزه،آفتاب را از روزن بام دیدهاست و آب را در كوزه(در مورد كسی گفته میشود كه نازپرورده است)».
چؤلمَك گَزَر ، قاپاغئنئ تاپار. «دیزی میگردد و درِ مناسب خودش را پیدا میكند».
چومچه آش دان ایستی اولوب. «كاسه ی داغ تر از آش بودن».
چیراغ اوز دیبینه ایشئغ وئر مز(چیراغ اوز دیبینه ایشئغ سالماز). «چراغ به اطراف خود نور نمیدهد(كنایه از كسانی است كه با وجود مستحق در اطرافیان خود فقط دیگران از وجود او بهره مند می شوند)».
ح
حاجی لك لكین آرتئغ بالاسی. «جوجه اضافی لكلك( جوجهای كه خود لكلك از لانه بیرون پرت میكند)».
حالوا ـ حالوادئمك له، آغئز شیرین اولماز. «با حلوا حلوا گفتن دهن شیـرین نمی شود».
حامام سویو ایله دوست توتماق(خلیفه كیسه سیندن باغئشلاماق). «با آب حمام دوست پیدا كردن(از كیسه خلیفه بخشیدن)».
حسن تلسیك دیر. «خیلی آدم عجولی است».
حكماوار اوزاخ كردیسی یاخئن(همدان اوزاخ كَردی یاخئن ). «حكم آباد(همدان) دور ولی كرتهایش نزدیك است(كنایه از كسی است كه به دروغ می گفت من در حكم آباد(همدان)از روی كرت بزرگ می پریدم غافل از اینكه كرت همه جا هست و امتحان كردن آن نیاز به شهر خاصی ندارد)،اگر یزد دور است، گز نزدیك است».
حق آلمالئدئر، وئرمه لی ده ییل. «حق گرفتنی است دادنی نیست».
حق ایله باطیلین آراسی دورد بارماقدئر. «فاصله حق و باطل چهار انگشت است».
حق داشی آغئر اولار. «سنگ حق سنگین است».
حق سوز آجی اولار. «حرف حق تلخ است».
حق سوز آخار سولاری ساخلار. «حرف حق آبهای جاری را متوقف میكند».
حیرصین دوولته زیانئ وار. «عصبانیت به مال ودولت زیان دارد(در زمان عصبانیت زدن و شكستن به دارایی خود انسان ضرر می رساند)».
حیوانئن دیشینه باخارلار ،اینسانئن ایشینه. «سلامت حیوان به دندان است وشایستگی انسان به عملش».
خ
خالا خاطیرین قالماسئن. «محض خالی نبودن عریضه».
خانئم سئندئران قابئن سسی چئخماز. «ظرفی كه خانم خانه می شكند صدایش در نمی آید(صدایش را در نمیاورند)».
خان یورغانی میتیل اولماز. «لحاف خان از جنس متقال نیست».
خیاطین اینه سی ایتمسه گونده اون دانا كوینك تیكر. «سوزن خیاط اگه گم نشه روزی ده تا لباس میدوزه».
خئییر وئر ، خئییر گوتور. «خیر بده ، خیر بردار».
د
داغ داغا یئتیشمز، آدام آداما یئتیشر. «كوه به كوه نمی رسد آدم به آدم میرسد».
دالی یا قالسان دئیرلر گیج دی ، قاباغا گئچسن دییرلر بیج دی. « اگه عقب بمونی میگن گیجه و اگه جلو بزنی میگن زیادی زرنگه(شاگرد خیاط اتو را گرم می آورد حرف است سرد می آورد حرف است)»!
دانئشماق گوموشده ن اولسا دانئشماماق قئزئلدان دئر. «اگر صحبت كردن از نقره باشد صحبت نكردن از طلاست(سكوت طلاست)».
دده م منه كور دئدی، هر گلنی وور دئدی. « »
دمیر قاپی نین تخته قاپی یا دا ایشی دؤشر. «در آهنین هم روزی كارش به درب چوبی میافتد».
دئدی دئدی ملاكه دیر. «اگر چیزی را زیاد بگویند ملكه ذهن میشود و اتفاق می افتد».
دئدیلر ایش، قیز دئدی اره گئدهجه یه م، گلین دئدی آیریلاجاغام، قوجا دئدی اؤلهجه یه م، اولدو قیش، نه قیز اره گئتدی، نه گلین آیریلدی، نه ده قوجا اؤلدو ایش ده یئرینده قالدی. « »
دئدیلر عزرائیل اوشاق پایلایئر، دئدی نه وئرسین نه آلسئن. «مرا به خیر تو امیدی نیست شر مرسان».
دئدی نئجه سن بیر سوز دئییم چاتدایاسان،دئدی نئجه سن آنلامایام پارتدایاسان. «گفت چطوره یه حرفی بگم كه بتركی ، گفت چطوره كه خودمو بزنم به نفهمی تا تو بتركی »
زیانئن یاریسئندان قایئتماق قازانجدئر. «ضرر را از هر كجا بگیری نفع است».
س
ساح باشا ساقئز یاپئشدئرما(ساح باشئنا ساققئز سالما). «سری كه درد نمی كنه دستمال نمی بندند(میفكن بر سر بی موی خود زفت)».
ساخلا سامانی ، گلر زامانی. «كاه را نگه دار وقت استفاده آن میرسد(هرچیز كه زار آید، یك روز بهكار آید)».
سارالا سارالا قالماخدان ، قیزارا قیزارا اولمه ك یاخشئدئر. «مرگ سرخ به از زندگی ننگین است».
ساققالیم یوخدور سوزوم كئچمیر. «ریش ندارم حرفم را قبول ندارند».
سرباز نه بیلیر هیوا كالدئر. «سرباز چه می فهمه كه میوه هنوز كاله ( خر چه داند قیمت نقل و نبات)».
سس سیز طیاره دیر. «آب زیر كاه است».
سفه ننه نین سفه ده قئزی اولار. «مادر كه بی عقل باشد دخترش هم بی عقل میشود».
سلام سلامتلئق گتیره ر. «سلام سلامتی میاره».
سن چوره یی آت سویا ، بالئق بیلمسه ، خالیق بیلر. تو تكه نان را در آب بریز اگر ماهی نفهمد ، خدا میفهمد.(تو نیكی میكن و در دجله انداز كه ایزد در بیابانت دهد باز)
سن آقا ، من آقا ، اینكلری كیم ساغا؟ «تو آقا ، من آقا ، راستی !گاوها را كی بدوشد ؟!».
سن اوخیانی من توخورام. «چند پیراهن بیشتر از تو پاره كردم».
قادئن وار ائو یاپار قادئن وار ائو ییخار. «زنی هست كه خانه را آباد میكند، زنی هم هست كه خانه خراب میكند».
قارا قارغانئندا بالاسی اوزونه خوشدور. «بچه كلاغ سیاه هم برای مادرش خوشگل است».
قارداشلار ساواشدئلار ابله لر ایناندئلار. «برادرها باهم دعوا كردند،ابلهان هم باور كردند».
قارغادان قناری اولماز. «كلاغ فقط یك كلاغ است و نمی توان آنرا به جای قناری جا زد( نمی توان ذات و جوهره افراد را تغییر داد)».
قارقئشئن ایكی باشی اولار. «نفرین دو سر دارد».
قازان قازانا دئیر، گوتون قارا دئر(قازان قازانا دئییر دیبین قارا دئر، قازان قازانا دئییر اوزون قارا ، گودوش گودو شا دئییر اوزون قارا اولسون). «دیگ به دیگ میگه رویت سیاه است ( كسی كه عیب دارد عیب دیگری را می گیرد،در مورد افراد خلافكار گفته می شود كه به خلاف وبزه دیگران اعتراض دارند)».
قاقا اولمایان یئرده ایدیه قاقا د ئیر لر. « »
قانی قانیله یومازلار. «خون را با خون نمی شویند».
قلم،قئلئنجدان ایتی دیر. «قلم،از شمشیر تیزتر است».
قورخان باش سالیم قالار. «سری كه بترسد سالم میماند».
قورخموش آداما قویون باشی جوت گورونر(گوز گوردوغوندان قورخار،ایلان چالمئش آلا چاتی دان قورخار). «مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید میترسد».
قورد آرتسا،پاخئل دا آرتار(پاخئل آرتماز). «اگر گرگ پیشرفت كند، بخیل هم پیشرفت میكند(بخیل پیشرفت نمیكند)».
قورد بالاسی ، قورد اولار(قورد انی یی (بالاسی) یئنه قورد اولور). «عاقبت گرگ زاده گرگ شود گرچه با آدمی بزرگ شود».
قورددان قورتولدوغ، قولیبیابانیه توش گلدیك. «از شر گرگ خلاص شدیم، گرفتار غول بیابونی شدیم ( از چاله به چاه افتادیم)».
قورد دومانلئغی سئوه ر. «گرگ از پراكندگی، بلبشویی و مه آلودی خوشش می آید تا از فرصت بوجود آمده بتواند به اهداف پلیدش دست یابد».
قوردون سلامی طمع سیز اولماز. «سلام گرگ بی طمع نیست».
قورو قورو قوربانئن اولوم. « تعارف كم كن و بر مبلغ افزای».
قوناغ ائو ییه سی نین دوه سی دیر. «مهمان شتر صاحبخانه است ».
قوناغ قوناغی سئومه ز ، ائو ییه سی هئچ بیرین. «مهمون، مهمونو نمیتونه ببینه صاحبخونه هردو را».
قونشو آشی دادلی اولار(قونشو قادئنی آدامئن گوزونه قئز گلیر،تویوغو دا غاز گلیر). «مرغ همسایه غازه(زن همسایه به چشم آدم ، دختر می آید و مرغش هم غاز)».
قویو قازان اوزون درینده گوره ر. «چاه كن همیشه خودش را در ته چاه می بیند،چاه كن همیشه ته چاه است(چاه مكن بهر كسی اول خودت دوم كسی)».
قویون اولمایان یئرده كچی یه حاج عبدالكریم آقا دئیرله. «جایی كه گوسفند نباشه به بز حاج عبدالكریم آقا میگن(تو شهر كورا یه چشم پادشاهه)».
قئز ائوینده تویدور اوغلان ائوینده خبر یوخدور. «در خانه عروس جشن عروسی برقرار است در خانه داماد خبری نیست».
قئز بادام دئر ، بالاسی بادام ایچی(منیم بالام بادام دئر ، بالاسی بادامئن ایچی). «دختر مانند بادام است فرزندش مغز بادام(فرزند من بادام است ، بچه اش مغز بادام)».
قئزئم سنه دئییرم گلینیم سن اشید. «دخترم به تو میگم، عروسم تو بشنو(به در میگم دیوار بشنوه)».
قئش چئخار اوزو قارالئق كوموره قالار. «بالاخره زمستان هم می گذرد و روسیاهی به زغال می ماند».
قیصاص قیامته قالماز. «مجازات گناه به قیامت نمی ماند».
[ویرایش] ك
كار ائشیدمز، یاراشدئرارـ كور گؤرمه ز ، قوراشدئرار . «كر نمی شنود و جفت وجور می كند ، كور نمی بیند و سرهم می كند».
كاسیب(كسبه چی)مرد اولار. «كاسب جوانمرد میشود».
كاسئبی دَوَه اوستوندَه بووَه سانجار(كاسئبی، دوه اوستونده ایلان وورار). «آدم بی چیز (آس و پاس) رو (در حالیكه) روی شتر (سوار است)، رتیل می گزد(آدم فقیر(بدبخت) اگر روی شتر هم باشد مار آن را نیش میزند)».
كچی جان هاییندا، قصاب پیی آختارئر. «بز از جانش می ترسد، قصاب دنبال دنبه می گردد».
كچی نین اجلی گلنده باشین چوبانین چوماغینا سورتر. «وقتی عمر بز به سر آمد، خودش را به چماق چوپان می مالد».
كچی نین قطوری سر چشمه دن سو ایچر. «بز گر از سر چشمه آب می خورد».
كدخدانی گور، كندی چاپ . «اگر در جایی خواستی به هدف و مقصود خود دست یابی دل صاحب ورئیس آنجا را بدست آور و سپس هر كاری خواستی بكن».
كفنین جیبی یوخدور. «كفن جیب ندارد».
كله سویودور. «كشكه».
كورا گئجه گوندوز بیردیر(كورا نه گئجه نه گوندوز). «كور را شب و روز یكسان است(برای كور شب و روز فرقی نداره)».
كور توتدوغون بوراخماز. «كور چیزی رو كه بگیره ول نمی كنه(آدم كور در كارها لجوج و سختگیر است)».
كور قوشون روزوسون الله وئره ر. «روزی پرنده ی كور را خدا میدهد».
كور كورا دئیر زیت گوزونه. «كور به كور میگوید بگوزم به چشت(دیگ به دیگ می گوید روت سیاه)».
كوزَه تزه لئغدا(تزه اولاندا)سویو سوُیوق ساخلار(تزه كوزه سرین سو). «كوزه فقط وقتی نو است ، آب را خنك نگاه میدارد( كنایه از اینكه : هر چیز ، تازهاش خوب است)».
كوزه چی سئنئق قابدان سوایچر. «كوزه گر از كوزه شكسته آب می خورد».
كوزَه ، سو یوْلوندا سئنار. «كوزه ، سرانجام در راهِ آوردن آب ، خواهد شكست».
كیتاب ،بیلیك منبعی دیر. «كتاب منبع دانش است».
كئچمه نامرد كؤرپوسوندن قوی آپارسئن سل سنی***یاتما تولكو دالداسئندا قوی یسین اصلان سنی. «از پلی كه نامرد درست كرده عبور نكن بزار سیل تو رو با خودش ببره و به روباه تكیه نكن ، همین بهتر كه شیر تورو بخوره».
كیچیكدن خطا، بویوكدن عطا. «كوچكتر خطا می كند و بزرگتر بواسطه بزرگی می بخشد».
كیشی توپوردویون یالاماز(كیشی ده سؤز بیر اولار،كیشی سوزونون اوستونده دورار). «مرد تفش را لیس نمیزند،قول مردان جان دارد(حرف مرد یكی است،مرد سر حرفی كه زده میایستد)».
كیشی قئزی اولمایاسان ،كیشی قادئنی اولاسان. «دختر جوانمرد بودن مهم نیست،مهم این است كه زن جوانمرد باشی».
كیم اوز قاتئغئنا(آیرانئنا)تورش دئیر؟(هئچ كیم اوز خمیرینه تورش دئمز). «هیچكس به ماست(دوغ)خودش ترش نمیگه».
گلین اوینایا بیلمیر ،دئییر اوتاق ایری دیر. «عروس نمی تواند برقصد ، میگوید زمین كج است(وقتی زمین سفت است ، گاو از چشم گاو می بیند)».
گلین گلیب اوجاغ اوستونه. « »
گمینین ایشینی گمیچی بیله ر(چوره یی وئر چوركچیه بیر چورك ده اوسته وئر). «كار را به كاردان بسپار(كار را به كاردان سپردن و چند برابر اجرت دادن بهتر است تا به دست افراد ناشی بدهند)».
گورول آما یاغما. «رعد و برق بزن ولی نبار».
گولد ه ن تیكان اولار تیكاندان گول. «از گل خار میشود و از خار گل(گاهی اوقات فرزند خانواده ی خوب ،آدم بدی میشود و فرزند خانواده ی بد آدم خوبی میشود)».
گول،گوللر آچئلسئن. «بخند،تا گلها باز شوند(بخند تا دنیا به روت بخنده)».
گولمه قونشونا ، گلر باشئنا. «به همسایه نخند ، سر خودت هم میاد».
یالانچئنئن حافیظه سی اولماز. «دروغگو حافظه ندارد».
یامان گونون عمرو آز اولار(قارا گونون عمرو آز اولار،قارا گجه نین آغ گونودوزواولار). «عمر روز سخت كم است،یعنی روزگار پستی و بلندی داشته و تلخی و شادی آن به هم پیوسته اند(پایان شب سیاه سپید است)».
یای وار ، قئش وار، چوخ ایش وار. «تابستان هست ،زمستان هست ، كار زیاد است(این مثل در مورد شخص عجول بكار می رود بدین مضمون كه فردا تابستان و زمستان خواهد آمد و كار زیادی در پیش است و تا رسیدن به نتیجه وقت زیادی لازم است)».
یورغانی گویده آیاغی اوزون. «».
یوقورت توكولسه یئری قالار ، آیران توكولسه نه یی قالار؟ «اگر ماست بریزد جایش میماند،اگر دوغ بریزد چه چیزی از آن میماند؟»
یومورتاسی ترسه دوشوب. «كلافه است».
یهر گاه آتئن بئلینده گزه ر،گاه یییه سی نین(همشه سو بئله گتمز). «گهی زین به پشت و گهی پشت به زین(همیشه در روی یك پاشنه نمی چرخد)».
یئتیمه وای وای دیه ن چوخ اولار – چوره ك وئره ن اولماز. «به حال یتیم وای وای گویان زیادند ولی كسی یك لقمه نان نمی دهد(وقتی از یك كاری یا شخصی طرفداری الكی و ظاهری می كنند ولی در موقع نیاز هیچكدام پا پیش نمی گذارند این مثل كاربرد دارد)».
یئدیلر ایچدیلر مطلبه یئتیشدیلر. «قصه ما به سر رسید كلاغه به خونه اش نرسید».
یئر برك اولاندا،اوكوز اوكوزدن گوره ر. «وقتی زمین سفت است، گاو فكر میكند تقصیر گاو دیگر است(وقتی زمین سفت است ، گاو از چشم گاو می بیند- عروس نمی توانست برقصد ، میگفت زمین كج است)».
یئرین قولاغی وار. «دیوار موش دارد ، موش هم گوش دارد».
یئرینه ایشه مك بس ده ییل، شیرین چای دا ایسته ییر. «».
ییرمی دورد مین پیغمبره یالوارینجا بیر دانا آللاها یالوار. «به جای اینكه به بیست و چهار هزار پیامبر التماس كنی دست به دامن یه خدا شو».
یئكه باشئن یكه بلاسی اولار(قویونو اولان، قورددان قورخماز). «هر چه سر بزرگتر ، درد سر بیشتر(هر كه بامش بیش برفش بیشتر)».
[ویرایش] بدون متن اصلی
آتش هر جا كه افتد، خودش جا را باز میكند. بر سوگند كسی كه زیاد سوگند می خورد اعتماد مكن. نیكی به جای نیكی، كار هر كس است؛ اما نیكی به جای بدی، ویژهی جوانمردان است. مرد باید یا در هرات [میدان جنگ] باشد، یا زیر خاك. اگر شوهر خوب بود، خدا هم شوهر داشت! دین ارمنی خوب دینی است، البته اگر روز رستاخیز گندش در نیاید! هر كس با آشپز قهر كند، گشنه به خانه میرود! اگر گدایی بپوشد، همه میگویند: «از كجا آوردهای»! فرزند بلاست، نباشد واویلاست! خرِ كاركن از بیك بیكار به! نام عروسی را جشن گذاشتهاند، مبادا زهرهی آدم چاك شود! دست را نباید برید باید بوسید. زرنگی زیاد جوانمرگی می آورد. تا از پل نگذشته ای خرس را دایی بخوان. اگر دروغگو نبود،راستگو شناخته نمی شد. آقا میاره نوله، خانم می ریزد تو گاله. آخر شوخی به دعوا می كشد. اگر دیدی یارت یار نیست تركش عار نیست. برای عاشق بغداد دور نیست. بازار نه پدر را می شناسد نه مادر را. آنقدر به ماه بی اعتنا باش تا زیر پایت بیفتد. آنچه با های می آید با هوی می رود. اگر یابو را تیمار كنی جفتك می اندازد. از حرارتش خیری ندیدیم از دودش كور شدیم. اگر خوراك آسیا را نرسانی سنگها همدیگر را می سایند. ادب زیادی بی ادبی است. این مرغ است كه به خروس می گوید بانگ بردار. اگر از كسی تنفر داری بگذار زنده بماند. آب صاف و روشن ماهی ندارد. افرادی كه بوی بدی می دهند خود متوجه بوی بد خود نیستند. اندوه مانند دل پر خارش است كه با خاریدن پیشتر می شود. اگر منبع یك جوی گل آلود باشد تمام جوی گل آلود خواهد بود. انسان از پیروزی چیزی یاد نمی گیرد ولی از شكست خیلی چیزها یاد می گیرد. از زنان زیبا همچنان بپر هیزید كه از فلفل سرخ هندی.
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *
دیدگاه
وبسایت
× 4 = .hide-if-no-js{display:none !important}
لوگو فن و هنر ایران زمین , وب سایت ASH WOOD
فن و هنر ایران زمین , استاد رضا کیانیان
انجمن حمایت از حقوق کودکان
در بازار امروز تبلیغات و در دسترس بودن نام یک مجموعه در اینترنت و تاثیر آن بر فروش و درآمد آن مجموعه , یک حرف تازه نیست و نیازی به اثبات ندارد .
تبلیغات شما
وب سایت فن و هنر مرجع صنایع چوب و داخلی
اطلاعات بیشتر ..
ضرب المثل های بی تربیتی ترکی
ضرب المثل ترکی در کشور ترکیه و شهرهای این کشور رواج دارد و ضرب المثل های ترکی استانبولی همانند ضرب المثل های فارسی بسیار زیبا و فلسفی بوده و اگر می خواهید از ضرب المثل ترکی استانبولی در حرف های روزمره تان استفاده کنید در ادامه سماتک مجموعه زیباترین ضرب المثل های ترکی استانبولی را تهیه و گردآوری کرده است.
Gerçek dost kötü günde belli olur
دوستان واقعی در وقت تنگی شناخته میشوند.
ایت هورر کروان کئچر
جواب ابلهان خاموشی است
Kopegin duasi Kabul olsa idi, gokden kemik yagardi
اگر دعای سگ مورد قبول قرار می گرفت از آسمان باران استخوان می بارید.
در فارسی “به حرف گربه سیاه باران نمی آید”
کور آلاهدان نه ایستر ، ایکی گوز بیری اگری بیری دوز.
کور از خدا چی میخواد دوتا چشم یکی کج یک سالم.
ضرب المثل به زبان ترکی استانبولی
Bickak yarasi gecer, del yarasi gecmez
زخم چاقو التیام می یابد اما زخم زبان همواره بدتر می شود
We will burn a blanket to kill a flea
ما یک پتو را به خاطر کشتن کک می سوزانیم.
قونشو قونشودان سحر اویانماغی اؤرگه نه ر
همسایه از همسایه، صبح بیدار شدن را یاد میگیرد.
There is not a single season without fruit
هیچ فصلی بدون میوه نیست.
Kind words will get a snake out of its hole
کلمات مهربانانه (نرم) مار را از سوراخش بیرون می کشد.
اودا گلمیسن سویا ؟
به آتش آمدهای یا آب؟به جنگ آمدی یا صلح؟ آتش= جنگ، آب= صلح
ضرب المثل به زبان ترکی استانبولی
One who sows wind will reap hurricane
کسی که باد می کارد طوفان درو می کند.
ضرب المثل های بی تربیتی ترکی
اوزو به زکلی ، ایچی ته زکلی
صورت بزک شده، داخلش کود ،پِهِن
Fish only come to their senses after they are caught in the net
ماهی ها تنها بعد از گیر افتادن در تور حواس شان جمع می شود.
ایشله ین دمیری، پاس باسماز
آهنی که کار کند زنگ نمی زند
ضرب المثل ترکی استانبولی
If you do not know what to say, say what your elders said
اگر نمی دانی چه چیزی بگویی حرف بزرگان را نقل قول کن.
One eats while another watches — that is how revolutions are begun
یک نفر می خورد یک نفر نگاه می کند و اینگونه است که انقلاب ها شکل می گیرد.
ضرب المثل ترکی استانبولی
ایری اوتوراق دوز دانیشاق
کج بشین، راست صحبت کن.
He who did not help building the minaret, thinks that it just grew out from the ground
کسی که در ساخت مناره کمک نکرده فکر می کند مناره از زمین سبز شده است.
ضرب المثل ترکی استانبولی
The house that receives no guests, never receives angels
خانه ای که هیچ مهمانی وارد آن نمی شود فرشته ای هم واردش نمی شود.
ضرب المثل به زبان ترکی استانبولی
ایتین ایاغیندان تیکان چیخاردیر
از پای سگ خار در میآورد.
A full pistol scares one person, an empty one scares forty people
هفت تیر پر یک نفر را می ترساند، یک هفت تیر خالی چهل نفر را.
آج قارین ، آجی آیران
شکم گرسنه، دوغ تلخ
An orphan cuts his own umbilical cord.
یتیم بند نافش را خودش قیچی می کند.
ضرب المثل ترکی استانبولی
Not every stone will hurt your head
هر سنگی به سرتان آسیب نمی زند.
ضرب المثل به زبان ترکی استانبولی
چالما قاپیمی ، چالار لار قاپینی
درم را نکوب، در تو را هم می کوبند
Don’t tell your secret to your friend, he will tell it to his friend
رازتان را به دوست خود نگویید چون او هم به دوست خودش خواهد گفت.
ضرب المثل به زبان ترکی استانبولی
چوخ یاشایان چوخ بیلمز، چو گزه ن چوخ بیلر
کسی که زیاد عمر کند زیاد نمیداند، کسی که زیاد سفر کند زیاد میداند
A satiated man doesn’t know what’s hunger, a healthy man doesn’t know what’s disease
انسان سیر گرسنگی را نمی شناسد و انسان سالم نمی داند بیماری چیست.
ضرب المثل ترکی استانبولی
Free vinegar is sweeter than honey
سرکه مفت از عسل شیرین تر است.
زیانئن یارسئندان قایئتماق قازانجدئر
ضرر را از هر کجا بگیری نفع است
ضرب المثل ترکی استانبولی
A gold sword opens an iron door
شمشیر طلا یک در آهنی را باز می کند.
آغزیوا باخ تیکه توت
به اندازه دهانت لقمه بردار
ضرب المثل به زبان ترکی
In a village with too many roosters morning will come late
در روستایی که خروس های زیادی دارد صبح دیر شروع می شود!
Mountain won’t meet mountain, but man will meet man
کوه به کوه نمی رسه اما آدم به آدم می رسه
آلله بیر قاپینی باغلاسا، آیری قاپی آچار
خدا گر ز رحمت ببندد دری زرحمت گشاید در دیگری
The crow said: “Oh, my snow-white child”
کلاغ گفت:”اوه بچه سفید برفی ام!”
ضرب المثل به زبان ترکی
بیر تیکه نی بیلمه ین، مین تیکه نیده بیلمز
کسی یک خوبی را که در حقش شده نفهمد هزار خوبی دیگر را هم نخواهد فهمید
The liar’s house burned, but nobody believed it
خانه دروغگو سوخت اما هیچ کس باور نکرد!
هر زادئن تزه سی، دوستون کوهنه سی
هر چیز تازه اش خوب است دوست کهنه اش
Damlaya damlaya göl olur
قطره قطره دریاچه درست می شود.
معادل فارسی: قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود.
هرکس ساغ اولسون اوزونه
هرکس باید به خود متکی باشد و از دیگران انتظار نداشته باشد
ضرب المثل ترکی استانبولی
If the wind does not blow, the leaves do not move
اگر باد نوزد برگ ها حرکت نمی کنند.
وارلی گئیه نده دییه رلر موبارکدیر ، یوخسول گئیه نده دییه رلر هاردان تاپدین ؟
شخص پولدار بپوشد ( میگویند) مبارک باشید، فقیر بپوشد ، از کجا ، آورده؟
If they say there is a wedding in the sky, women would try to put up a ladder
اگر بگویند جشن عروسی ای در آسمان برگزار می شود زن ها سعی می کنند با نردبان بالا بروند.
هر نه اکیرسن، اونودا بیچیرسن
هرچه بکاری همان را درو میکنی
Look at the mother before marrying the daughter
قبل از ازدواج با یک دختر مادرش را ببین.
معادل فارسی: مادر رو ببین، دختر رو بگیر.
ضرب المثل ترکی استانبولی با ترجمه فارسی
وغدا بوغدادان بیته ر
گندم از گندم بروید جو از جو
ضرب المثل ترکی استانبولی
If you search for a faultless woman, you will remain a bachelor
اگر دنبال یک زن بی نقص بگردی همیشه عزب باقی می مانی.
آتاسئنا خئیئری اولمایان کیمه خئییری اولار؟
کسی که به پدرش خوبی نمیکند به چه کسی خوبی میکند
ضرب المثل به زبان ترکی
Not he who lived long knows, but he who traveled much knows
کسی که زیاد عمر کند چیز زیادی نمی داند بلکه کسی که زیاد مسافرت می کند خیلی چیزها می داند.
ضرب المثل ترکی استانبولی با ترجمه فارسی
ایلان هر یئره ایری گدسه، اوز یوواسینا دوز گدر
مار هر کجا که کج بره، خونه خودش راست میره
Don’t tread on the tail of a sleeping snake
دم ماری که خوابیده را لگد نکن!
Those who conceal their grief find no remedy for it
کسی که غم خود را پنهان کند درمانی برایش پیدا نمی کند.
ضرب المثل ترکی استانبولی با ترجمه فارسی
زحمت سیز بال دادانمازسان
نابرده رنج گنج میسر نمیشود
Iron that works does not rust
آهنی که استفاده شود زنگ نمی زند.
ضرب المثل ترکی استانبولی با ترجمه فارسی
قورخان گوزه چوب دوشه ر
از هر چی بترسی، سرت میاد
ضرب المثل های ترکی استانبولی
A hungry hen sees herself in a wheat silo
مرغ گرسنه خودش را در سیلوی گندم می بیند.
ایش قالسا اوستونه قار یاغار
کار امروز را به فردا مسپار
ضرب المثل ترکی
The shoemaker’s child goes barefoot
بچه کفاش بدون کفش راه می رود.
A son will learn from his father to make a living, a daughter will learn from her mother to cut clothes
پسر از پدرش ساختن یک زندگی را یاد می گیرد و دختر از مادرش خیاطی را.
بش بارماغ بشیده بیر اولماز
پنج انگشت برابر نیستند
ضرب المثل های ترکی استانبولی
A bird will not fly with one wing
پرنده با یک بال پرواز نخواهد کرد.
اوزو یئخئلان آغلاماز
خود کرده را تدبیر نیست
ضرب المثل ترکی
They put the nightingale into a golden cage, yet it still craved for its home
بلبل را در قفس طلایی هم که بگذارند هنوز آرزوی خانه اش را دارد.
Wormy beans will have blind buyers
لوبیاهای کرمو خریداران کور دارند.
ضرب المثل های زیبای ترکی با ترجمه فارسی
Ateş olmayan yerden duman çıkmaz
هیچ دودی از جایی که آتشی در آن جا روشن نیست بیرون نمی آید.
ضرب المثل های ترکی استانبولی
Who loves roses will endure the thorns
کسی که گل رز دوست دارد خار آن را هم تحمل می کند.
هرکیم ائششه ک اولدو سنده پالانی اول
هرکس الاغ شد، تو پالان.
ضرب المثل ترکی
Sutten agzi yanan , yogurdu ufleyerk yer.
کسی که زبونشو با شیر داغ سوزانده باشد، ماست را هم با احتیاط می خورد.
معادل فارسی : مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید می ترسد.
ضرب المثل های ترکی استانبولی
You harvest what you sow
تو چیزی که می کاری را برداشت می کنی.
No matter how far you have gone on the wrong road, turn back
مهم نیست چقدر در جاده اشتباه جلو رفته اید، از همان جا برگردید.
جان وئرهر مال وئرمه ز.
«جانش را بگیر ،ولی مالش را نگیر.»
جوجه نی پاییزدا سایارلار.
جوجه را آخر پاییز میشمارند.
جندانین دوعاسی مستجاب اولسا ، گویدن س… یاغار.
اگر دعای جنده مستجاب می شد از آسمان ک… می بارید.
چالما قاپیمی ، چالارلار قاپیوی.
درم را نکوب ، در تو را هم میکوبند .( آزارم نده کسی هم ترا آزار خواهد داد)
چوخ گزهن چوخ بیلر.
«جهاندیده بسیار می داند.»
چوخ زمان ، دوران اوکوز ، یاتان اوکوزون باشینا سیچار.
خیلی وقتها گاو ایستاده بر سر گاو نشسته میریند. !!!
حاجی لهلین آرتیخ بالاسی.
جوجه اضافی لکلک .( جوجهای که خود لکلک از لانه بیرون پرت میکند)
دئدی نئجه سن بیر سوز دئییم چاتدایاسان،دئدی نئجه سن آنلامایام پارتدایاسان.
دئدیلر ایش، قیز دئدی اره گئدهجگم، گلین دئدی آیریلاجاغام، قوجا دئدی اؤلهجگم، اولدو قیش، نه قیز اره گئتدی، نه گلین آیریلدی، نه ده قوجا اؤلدو ایش ده یئرینده قالدی.
دمیر قاپی نین تخته قاپی یا دا ایشی دؤشر.
«در آهنین هم روزی کارش به درب چوبی می افتد.»
دوشانا دئییر قاچ ، تازی یا دئییر توت.
به خرگوش میگه بدو، به سگ تازی میگه بگیر.
دوه یه دئدیلر بوینون اگریدی ، دئدی هارام دوزدور کی بوینوم اگری اولا.
به شتر گفتند که گردنت کج است ، گفت کجایم صاف است ؟
ده لی دلی نی گورنده ، چوماغین گیزله در.
دیوانه که دیوانه ببیند چماقش را قایم میکند.
دولت دوشانی ارابا ایله توتار
دولت خرگوش را با ارابه میگیرد.
دالی یا قالسان دئیرلر بیج دی ، قاباغا گئچسن دییرلر گیج دی.
دده م منه کور دئدی، هر گلنی وور دئدی.
سوزی آت یره صاحبی گوتوره ر.
«حرف را بینداز زمین صاحبش برداره»
سن چوره گی آت سویا ، بالیق بیلمسه ، خالق بیلر
تو تکه نان را در آب بریز اگر ماهی نفهمد ، خدا میفهمد.
ساخلا سامانی ، گلر زامانی
کاه را نگه دار وقت استفاده آن میرسد
شیر گوجالسا ، سیکینین اوستونه کپنک قونار. (دوباره عذر می خوام ولی از سانسور هم خوشم نمیاد!!)
شئر غزل دئیر
چرند میگوید
قورخموش آداما قویون باشی جوت گورونر.
«مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید ».
کئچی جان هاییندا، قصاب پیگ آختاریر.
کئچی نین اجلی گلنده باشین چوبانین چوماغینا سورتر.
کیم اوز قاتیقینا تورش دئیر.
هیچکس به ماست خودش ترش نمیگه.
کور آلاهدان نه ایستر ، ایکی گوز بیری اگری بیری دوز.
کور از خدا چی میخواد دوتا چشم یکی کج یک سالم.
کور کورا دیر زیت گوزوه.
کور به کور میگوید بگوزم به چشت.
کور توتدوغون براخماز
کور چیزی رو که گرفت رها نمیکنه
گئجه شهره گئدن چوخ اولار ، قیشدا بوستان اکن.
شب کسی که میگوید به شهر میروم زیاد است ، زمستان کسی که میگوید جالیز خواهم کاشت .
گئجه اودونا گئدن چوخ اولار.
گولمه قونشووا ، گلر باشیوا
به همسایه نخند ، سر خودت هم میاد.
لپه نی دئمه دویونو ده، دونه نی دئمه بویونو ده.
لپه را نگو برنجو بگو،دیروزو نگو امروزو بگو(داشتم داشتم حساب نیست دارم دارم حساب است)
نسیه موقوف حتی سنه ده.
نسیه حتی برای تو ممنوع.
یئر برک اولاندا ، اوکوز اوکوزدن گوره ر.
وقتی زمین که سفت است، یک گاو فکر میکند تقصیر گاو دیگر است .
یوقورت توکولسه یئری قالار ، آیران توکولسه نه یی قالار؟
اگر ماست بریزد جایش میماند،اگر دوغ بریزد چه چیزی از آن میماند؟
یامان گونون عمرو آز اولار.
عمر روز سخت کم است(پایان شب سیاه سپید است)
یاخشی دوست یامان گونده بللنر.
دوست خوب در زمان سختی معلوم میشود(دوست آنست که گیرد دست دوست در پریشانحالی و درماندگی)
ضرب المثل ترکیه ای قدیمی را در بالا خواندید مجموعه زیباترین ضرب المثل های ترکیه ای و استانبولی برای آن دسته از عزیزان ترک است که در کشور عزیزمان ایران زندگی می کنند امیدواریم این مطلب مورد توجه شما بازدید کننده عزیز قرار گرفته باشد.
? ضرب المثل ? 1,726 بازدید
زیباترین ضرب المثل های ترکی ایرانی همراه با متن اصلی و ترجمه
بدلیل زیبایی نوع نوشتاری زبان ترکی اصل نوشتار هم قرار داده شد
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به بهشتی به نام اردبیل می باشد و استفاده از مطالب با درج منبع بلامانع است. این سایت در سایت ساماندهی ثبت شده است مدیر:اسماعیل عباسی
|
شرکت طراحی سایت آنلاینر
سایت ترجمه تخصصی شبکه مترجمین ایران فعالیت خود را از سال 1385 با رویکرد ترجمه انگلیسی، فارسی و سایر زبانها آغاز کردهاست. سفارش ترجمه در این سایت ترجمه به صورت کاملا آنلاین انجام میشود. ترجمه تخصصی مهارتی است که یک مترجم با سالها تجربه کار ترجمه به صورت حرفهای به دست میآورد. ما در این مجموعه با بهترین مترجمان خبره و متخصص همکاری میکنیم و به همین دلیل امکان ترجمه با سرعتهای فوری و نیمه فوری و ایجاد کیفیتهای ترجمه طلایی و نقرهای و برنز برای اولین بار در این سایت فراهم شده است. تحویل زودهنگام ترجمه، استفاده از جدیدترین ابزارهای ترجمه تخصصی، کنترل کیفی تمامی ترجمهها، سطحبندی مترجمان و ارائه سطوح کیفی و قیمتی ترجمه مطابق با نیاز کاربران ترجمه از خصوصیات سایت ترجمه تخصصی شبکه مترجمین ایران است. همچنین برای بسیاری از پروژهها واژگان تخصصی برای ترجمه استخراج میشود و حافظه ترجمه به رایگان برای مشتریان تشکیل میشود. در این مجموعه برای ترجمه طلایی بازخوانی ترجمهها به رایگان انجام میشود.
بیوگرافی پارسا خائف در عصر جدید با عکس های پارسا خائف خواننده و داستان زندگی شخصی و ماجرای شهرت اش را در سایت فتوکده می خوانید بیوگرافی پارسا خائف پارسا خائف متولد 27 اردیبهشت 1384 در اردبیل، خواننده است دانش آموز مقطع هفتم می باشد، فعالیت خود را با موسیقی […]
.
ضرب المثل ها آلمانی
(Ein gutes Gewissen ist ein sanftes Ruhekissen)
وجدان پاک چون بالشی نرم است
مطمئنا این یکی از جذابترین ضربالمثلهای زبان آلمانی است. کار بد انجام نده تا بتوانی خواب راحتی داشته باشی و وجدانت آرام باشد. اما وجدان آرام چیست و عذاب وجدان که آزاردهنده روح بسیاری شده، کدام است؟ تشخیص خوبی و بدی در میان انسانها بسیار دشوار شده است.
(Wer im Glashaus sitzt, soll nicht mit Steinen werfen)
کسی که در خانهای شیشهای نشسته نباید سنگ پرتاب کند
گرچه چگونگی بوجود آمدن این ضربالمثل چندان روشن نیست، اما در انجیل، کتاب مقدس مسیحیان آمده است: «هر یک از شما که هیچ گناهی مرتکب نشده، اولین سنگ را پرتاب کند.» معنی این ضربالمثل این است که هیچ انسانی بیگناه نیست و همه ما در خانههایی شیشهای نشستهایم که پرتاب یک سنگ نابودش میکند.
(Viele Kِche verderben den Brei)
آشپزهای زیاد پوره را فاسد میکنند
این ضربالمثل معادل ضربالمثل فارسی است که میگوید: «آشپز که دوتا شد، آش یا شور میشود یا بینمک.» این ضربالمثل شرایطی احتمالی را نشان میدهد که در آن گردآمدن چندین کارشناس در امری خاص با نظرهای کارشناسانه متفاوت، جلوی موفقیت کار را میگیرد.
(Kleider machen Leute)
لباسها مردم را میسازند
این ضربالمثل از زبان لاتین به آلمانی راه یافته است. این ضربالمثل همچنین عنوان کتابی است از گوتفرید کِلِر، شاعر و سیاستمدار سوئیسی که در آن مردم یک شاگرد خیاط را به خاطر لباسهایی که برتن میکند، کنت میشمارند. مارک تواین در این باره میگوید: «مردمان لخت تاثیر چندانی در تحولات جامعه ندارند.» در فارسی نیز ضربالمثل “آستین نو، بخور چلو” به این ضربالمثل نزدیک است.
(Einem geschenkten Gaul schaut man nicht ins Maul)
ضرب المثل ها آلمانی
دهان اسب پیشکشی را نگاه نمیکنند
در گذشته در آلمان هدیه دادن اسب بسیار مرسوم بود. در چنین شرایطی بسیار نامحترمانه بود که صاحب جدید اسب در حضور صاحب قبلی، دهان اسب را چون دامپزشکان باز کرده و از روی دندانها سن و ارزش اسب را بررسی کند. نمونه کاملا شبیه این ضربالمثل در فارسی نیز وجود دارد: دندانهای اسب پیشکشی را نمیشمرند.
(Lügen haben kurze Beine)
دروغ پاهای کوتاهی دارد
این ضربالمثل نشان میدهد که با دروغ نمیتوان به اهداف بلند رسید. ضربالمثل دیگری در زبان آلمانی وجود دارد که شبیه داستان چوپان دروغگو در زبان فارسی است. این ضربالمثل میگوید: «کسی که یک بار دروغ گفت، دیگر کسی باورش نمیکند، حتی اگر حقیقت را بگوید». در زبان فارسی ضربالمثلی نزدیک به روایت آلمانی وجود دارد که میگوید: «دروغگو کمحافظه است».
(Auch ein blindes Huhn findet mal ein Korn)
حتی یک مرغ کور هم دانهای مییابد
این ضربالمثل آلمانی از افراد ناتوان تعریف نمیکند، بلکه میگوید افراد ناتوان هم مثل مرغی کور که گاهی دانهای مییابند، در شرایطی خاص و به طور اتفاقی به هدفهایی میرسند. البته این ضربالمثل را میتوان به این صورت نیز تعریف کرد: در صورت برنامهریزی درست، حتی یک مرغ کور هم میتواند به دانه برسد.
(Aller guten Dinge sind drei)
همه چیزهای خوب سهتایی هستند
این ضربالمثل براین نظر است که همهی چیزهای خوب سهتایی هستند. در فارسی هم ضربالمثلی نزدیک به آن داریم که میگوید: «تا سه نشه، بازی نشه.» جالب این که در دستگاههای بازی قمار نیز برنده کسی است که سه علامت را در کنار هم بیابد.
(Morgenstund hat Gold im Mund)
صبحگاهان زر در کام دارد
این ضربالمثلی است که دعوت و تشویق به سحرخیزی میکند و اشاره به آن دارد که سحرخیزان در کارهایشان موفق میشوند. در فارسی و بسیاری زبانهای دیگر نیز ضربالمثلهای نزدیک به این وجود دارند: سحرخیز باش تا کام روا باشی، ضربالمثلی شناخته شده و مورد توجه در زبان فارسی است. در زبان انگلیسی ضربالمثل “The early bird catches the worm” وجود دارد که معنی آن این است: کرم طعمهی مرغ سحرخیز است.
.
.
ضرب المثل های معروف آلمانی با عکس,ضرب المثل های آلمانی با ترجمه و عکس,ضرب المثل محبوب آلمانی ها با عکس و ترجمه,ضرب المثل های معروف آلمانی با ترجمه و عکس قشنگ
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.
دیدگاه
خوب بود خسته نباشید
عالى بوددددد
فتوکده بعنوان مجله خبری و تفریحی از سال 92 فعالیت خود را شروع کرده است، تمام تلاش این گروه انتشار محتوای سالم و منحصر بفرد مورد نیاز کاربران ایرانی با رعایت قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد، هرگونه کپی نیاز به اجازه کتبی از سایت فتوکده می باشد
ضربالمثلهای آلمانی و مترادف آن بهفارسی
ایتالیایی • ایسلندی • بلغاری • ترکی •
چینی • رومانی • ژاپنی • صربستانی •
عبری • عربی • فارسی • فرانسوی •
لاتینی • مازندرانی • مالایا • هلندی •
ضرب المثل ها آلمانی
A – B – C – D – E – F – G – H – I – J – K – L – M – N – O – P – Q – R – S – T – U – V – W – X – Y – Z
ضرب المثل زبان آلمانی
چه چیزی می تواند در یادگیری زبان آلمانی الهام بخش تر از چند ضرب المثل زبان آلمانی باشد. با دانستن این ضرب المثل ها شما می توانید به فرآیند آموزش زبان خود رنگ و تنوع ببخشید. آموزشگاه زبان ایران آکسفورد می خواهد چند مورد از معروف ترین ضرب المثل زبان آلمانی را برای شما بیاورد تا از خواندن آنها لذت ببرید.
ضرب المثل زبان آلمانی
Aller Anfang ist schwer
” شروع هر چیزی سخت است ” . همیشه برداشتن قدم اول سخت ترین مرحله برای انجام یک کار است.
Wer rastet, der rostet
” کسی که استراحت می کند، زنگ می زند ” آلمانی ها به سخت کوشی معروف هستند و معتقدند کسی که تنبل است پیشرفت نمی کند یا به قولی مثل آهنی که در یک جا بماند زنگ می زند.
Das billige ist immer das Teuerste.
” ارزانترین همیشه گرانترین است “. در اتوموبیل های آلمانی همانند بنز ، پورشه و BMW یک خصوصیت وجود دارد و آن کیفیت است. این ضرب المثل هم به همین مسئله اشاره می کند که اگر شما جنس ارزان بخرید ، مجبورید در بلند مدت چند برابر یک کالای گران برای آن هزینه کنید.
Morgenstund hat Gold im Mund.
” صبح در دهان خود طلا دارد ” . نمونه فارسی آن سحر خیز باش تا کامروا باشی است.
Wer zwei Hasen auf einmal jagt bekommt keinen.
” کسی که دو خرگوش را دنبال می کند ، هیچ کدام را نمی گیرد ” . تمرکز بر روی یک هدف باعث موفقیت شما می شود.
Wer A sagt, muss auch B sagen
” کسی که الف را بگوید باید ب را هم بگوید ” اگر کسی کاری را شروع کند باید آن را ادامه ده.
Selbst ist der Mann.
” شما خودتان مرد هستید ” کمی ترجمه این ضرب المثل زبان آلمانی به فارسی کمی سخت است اما معادل ” کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من “.
آموزشگاه زبان ایران آکسفورد هم سعی می کند در کلاس های زبان آلمانی خود کیفیت را در حد بالا نگه دارد تا بهترین استفاده را از آن ببرید.
آموزش زبان آلمانی اندروید نوک انگشتان شما دنیای از اطلاعات را در خود جای داده اند. کافیست اپلیکیشن آموزش زبان آلمانی اندروید را در گوشی موبایل خود داشته باشید تا ماراتون یادگیری آلمانی را راحت تر طی کنید. به شما پیشنهاد می دهد که این جعبه جواهر خود را با بهترین ها پر کنید تا هر وقت به آن نگاه […]
کشورهای آلمانی زبان آیا تا به حال از خود پرسیده اید که چرا ثروتمندترین کشور حال حاضر اروپا و یکی از پیشرفته ترین کشور های دنیا در حال حاضر همانند رقبای دیگر خود همانند فرانسه ، اسپانیا و یا پرتغال یا بریتانیا در گذشته مستعمره نداشته و به طور کلی به عنوان یک کشور استعمارگر شناخته نشده است؟ کشورهای آلمانی […]
ضرب المثل ها آلمانی
آموزش زبان آلمانی مجازی زبان آلمانی می تواند از آنچه فکر می کنید بسیار آسانتر باشد اگر به برخی راهنمایی ها توجه بیشتری کنید. با یک نظم و Discipline آلمانی و توضیحاتی مرحله به مرحله و کمی ارائه سیاست هویج و چماق !! می توانید بهترین نتیجه را بگیرید. آموزش زبان آلمانی مجازی بستری را فراهم می کند تا انگیزه […]
ادبیات زبان آلمانی موسیقیدان بزرگی همانند باخ Bach توانست تاثیر بزرگی در عالم موسیقی بگذارد. اما آیا آسمان ادبیات زبان آلمانی هم دارای چنین ستارگانی هست. جواب مثبت است. آلمان دارای نویسندگان بزرگی است که هر کدام دارای جایگاه ویژه خود هستند. به عنوان مثال Goethe گوته و یا فرانس کافکا Franz Kafka از نویسندگانی هستند که در ایران هم […]
گرامر زبان آلمانی زبان آلمانی در ساختار خود بسیار به زبان انگلیسی شبیه است اما به دلیل داشتن جنسیت و ترتیب ثانویه افعال در زبان آلمانی بسیار با زبان انگلیسی متفاوت هستند. گرامر زبان آلمانی به فارسی را به طور بسیار خلاصه در این بخش ارائه می دهد. اما اگر بیشتر علاقه داشته باشید می توانید pdf گرامر زبان آلمانی […]
سیستم مدرسه آلمانی ها کشور آلمان به دلیل تربیت نیروی ماهر همیشه مشهور بوده و می توان گفت قسمت اعظم این موفقیت را مدیون سیستم مدرسه آلمانی ها است. برگزار کننده کلاس های آموزش زبان آلمانی در تهران در این مطلب سیستم آموزش را در کشور آلمان برایتان مشخص کند تا اگر قصد اقامت در کشور آلمان را دارید و […]
مجموعه کامل بهترین ضرب المثل های مشهور و معروف آلمانی با معنی فارسی
مردم هر کشوری از یک سری اصطلاحات برای گفتن منظورشان استفاده میکنند . از طریق این بخش هم شما قادر خواهید بود تا از اصطلاحات و ضرب المثل های آلمانی استفاده کنید .
گاهی اوقات که ترجمه متن یک کمی پیچیده تر از معادل فارسی آن میشود داخل پرانتز با عبارت ( ت ت : ترجمه تحت اللفظی ) ترجمه خود متن را هم نوشته ایم.
Unter den Blinden ist der Einäugige Konig
در شهر کوران ، یک چشم پادشاه است
ضرب المثل ها آلمانی
Ohne Fleiß , keinen Preis
نا برده رنج ، گنج میسر نمی شود
Wie du mir , so ich dir
چیزی که عوض داره گله نداره
Reden ist Silber , Schweigen ist Gold
حرف زدن نقره است سکوت طلا
Er ( oder sie ) sagt zu allem ja und amin !
به همه چیز تن در می دهد ( ت ت : به همه چیز می گوید : بله و آمین )
Machst du es gut , so hast du es gut
تو نیکی میکن و در دجله انداز که ایزد در بیابانت دهد باز ( ت ت :نیکی کن ، نیکی ببین )
Wie gewonnen , so zeronnen
باد آورده را باد می برد
!… Und wenn sie nicht gestorben sind , so leben sie noch heute
قصه ما به سر رسید ،کلاغه به خونش نرسید ! ( ت ت : اگر زنده باشن هنوز هم با همن – یعنی با هم هستن در صلح وصفا ! )
Wie der vater , so der Sohn
پسر کو ندارد نشان از پدر ، تو بیگانه خوانش ، نخوانش پسر !
Kein Freund , ohne Leid
از پس هر خنده دو صد گریه مهیاست ( بی دوست ، بی تاسف )
Liebe kann Berge versetzen
ترجمه: «عشق، کوه را جا به جا میکند»
مترادف فارسی: «عشق در کوهکنی داد نشان قدرت خویش// ورنه این مایه هنر تیشه فرهاد نداشت» فرخی یزدی
Liebe erweicht auch die härtesten Stein und Felsen.
ترجمه: «عشق، سختترین سنگها و صخرهها را نرم میکند.»
مترادف فارسی: «گر کوهکن زپای در آمد چهجای طعن// بالله که کوه پست شود زیر بار عشق» عبدالرحمن جامی
Liebe braucht keinen Lehrer.
ترجمه: «عشق، نیازی به آموزگار ندارد»
مترادف فارسی: «ای بیخبراز سوخته و سوختنی// عشق آمدنی بود نه آموختنی» سنائی
Liebe, die nur von einer Seite kommt, dauert nicht lange.
ترجمه: «عشقی که فقط از یک سوی آید، طولانی نخواهد بود»
مترادف فارسی: «چو زین سر هست زان سر نیز باید // که مهر از یک طرف دیری نپاید» اوحدی
Liebe ohne Gegenliebe, ist eine Frage ohne Antwort.
ترجمه: «عشق بدون طرف مقابل، سؤالی است بدون پاسخ»
مترادف فارسی: «چه خوش بی، مهربونی هر دو سر بی// که یکسر مهربونی، دردسر بی» باباطاهر
Liebe und Husten lässt sich nicht verbergen.
Liebe und Rausch schaut zum Fenster aus.
ضرب المثل ها آلمانی
ترجمه: «عشق و سرفه را نمیتوان پنهان داشت.»
ترجمه: «عشق و سرمستی از دریچه بیرون را مینگرند.»
مترادف: «عشق و مشک پنهان نمیماند.»
Liebe kann man nicht erzwingen.
Liebe duldet keinen Zwang.
ترجمه: «عشق را نمیتوان تحمیل کرد»
ترجمه: «عشق، زورپذیر نیست»
مترادف فارسی: «عشق بهزور، و مِهر بهچُنبِه نمیشود.»
Liebe macht närrisch.
Liebe und Verstand, gehen selten Hand in Hand.
ترجمه: «عشق، جنونآور است»
ترجمه: «عشق و عقل به ندرت دست در دست دارند.»
مترادف فارسی: «عشق و جنون همسایه دیوار به دیوارند.»
مترادف فارسی: «عشق در آمد بهدل، رفت زسر عقل و هوش.»
Liebe fürchtet keine Gefahr.
ترجمه: «عشق از خطر نمیهراسد»
مترادف فارسی: «عشق را از تیغ و خنجر باک نیست.»
Liebe ist ein verzehrendes Fieber.
Liebe ist Leides Anfang.
ترجمه: «عشق تب کشندهای است»
ترجمه: «عشق، آغاز رنج است»
مترادف فارسی: «بهگیتی عاشقی بیغم نباشد// خوشی و عاشقی باهم نباشد» فخرالدین اسعد گرگانی
مترادف فارسی: «عشق برمن در عنا بگشود// عشق سر تا به سر عذاب و عناست» فرخی سیستانی
Das Eisen schmieden, solange es heiß ist
ترجمه: تا آفتاب می درخشد، علف ها را خشک کن.
معادل: تا تنور داغ است نان را بچسبان، تا تنور گرم است نان دربند.
Den Wald vor lauter Bäumen nicht sehen
ترجمه: از انبوه درختان جنگل پیدا نیست.
معادل: آنقدر جلو چشم بود که دیده نمی شد.
Durch Dick und Dünn gehen
ترجمه سفر کردن با کسی در راه باریک و عریض
معادل: (از حافظ) اگر رفیق شفیقی درست پیمان باش حریف خانه و گرمابه و گلستان باش .
Eine Schwalbe macht noch keinen Sommer
ترجمه: با آمدن یک چلچله تابستان نمی آید.
معادل: با یک گل بهار نمی شود.
Eine Stecknadel im Heuhaufen suchen
ترجمه و معادل: دنبال سوزن در انبار کاه گشتن.
Kleider machen Leute
ترجمه: لباس ها مردم را می سازند.
معادل: آستین نو بخور چلو
Leichter gesagt als getan
ترجمه: گفتنش از انجام دادنش ساده تر است.
معادل: از حرف تا عمل فاصله بسیار است.
Rom ist auch nicht an einem Tag erbaut worden
ترجمه: شهر رم یک روزه ساخته نشده است.
معادل: گر صبر کنی ز غوره حلوا سازی.
Viele Köche verderben den Brei
معنی: آشپزهای زیادی فرنی را خراب می کند.
معادل: آشپز که دو تا شد آش یا شور می شود یا بی نمک.
Aus einer Mücke einen Elefanten machen
معنی: از توده ای موش کور ساخته کوه ساختن.
معادل: از کاه کوه ساختن.
Die Katze im Sack kaufen
معنی: گربه را داخل کیسه خریدن
معادل: هندوانه دربسته خریدن.
Einem geschenkten Gaul schaut man nicht ins
معنی: شخص نباید داخل دهان اسب هدیه شده را نگاه کند.
دندان های اسب پیشکشی را نمی شمرند.
Hunde, die bellen, beißen nicht
معنی: سگی که پارس می کند گاز نمی گیرد.
Morgenstund’ hat Gold im Mund
معنی: کرم از آن مرغ سحر خیز است.
معادل: سحرخیز باش تا کام روا باشی.
Zwei Fliegen mit einer Klappe schlagen
معنی: با یک سنگ دو پرنده زدن.
معادل: با یک تیر دو نشان زدن.
Alles auf eine Karte setzen
معنی: تمام پول را روی یک کارت شرط بستن.
معادل: تمام تخم مرغ ها را داخل یک سبد گذاشتن.
Lügen haben kurze Beine
معنی: دروغ گو پاهای کوتاهی دارد.
معادل: دروغ گو کم حافظه است.
Probieren geht über studieren
معنی: تجربه کردن بهتر از آموختن است.
معادل: دو صد گفته چون نیم کردار نیست.
Wie man in den Wald hineinruft, so schallt es heraus
معنی: کسی که در بیابان فریاد زند، بازتاب آن را خواهد شنید.
معادل: مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو
Reden ist Silber, Schweigen ist Gold
معنی: صحبت کردن نقره ای است و سکوت طلایی.
معادل: (از امثال و حکم) اگر گفتن سیم است خاموشی زر است .
فال حافظ
سلامت و پزشکی
سبک زندگی
گیاهخواری
اطلاعات دارویی
خواص ها
مد و فشن
مطالب بخش سلامت و پزشکی سایت کوکا فقط جنبه اطلاع رسانی و آموزشی دارند. این مطالب توصیه پزشکی تلقی نمی شوند و نباید آنها را جایگزین مراجعه به پزشک جهت تشخیص و درمان کرد.
کهن ترین ضرب المثل های آلمانی ترجمه: شاپور چهارده چريكمطالب این مقاله از “فرهنگ ضربالمثلهای بایر ” اخذ شده است. ضرب المثل ها همیشه زنده اند. شاید عمل و تعداد آنها نسبت به ازمنه گدشته تغییر کرده باشد، شاید هم مردم دیگر ضرب المثل ها را به مثابه پند و اندرز گرانقیمت نمی پذیرند و شاید هم ضرب المثل، به مثابه نوعی علم ارتباطات یا به عنوان حامل تجربه اجتماعي و تجربه اخلا قي و تجربه عام، ديگر كاربردي كه در ازمنة قديم داشته، اينك از دست داده باشد. ولي امروزه نوعي آزادي در رابطه با ضرب المثل ها مشاهده مي شود . كسي كه از ضرب المثل استفاده مي كند، چه جدي، چه شوخي، چه كامل و چه ناقص، خواهان آن است كه به حرف و سخن و گفتة خويش ، تحكم بيشتري ببخشد. عنصري كه در ضرب المثل ها آشيانه كرده، نيرو و قدرت خاصي به اين ضرب المثل ها مي بخشد، كه موجب مي شود كه ضرب المثل، هم از طرف مردم كوچه و بازارو هم از طرف روشنفكران و متفكران و مطبوعات و راديو و تلويزيون و . . . مورد استفاده قرار گيرد. هر شخصي داراي گنجينه اي از ضرب المثل ها و اصطلا حات زبان مادري اش مي باشد. ما حتي گنجينه اي از اصطلا حات و ضرب المثل هاي مختلف در زبانهاي بيگانه اي كه فرا گرفته ايم، داريم. اصولاً اصطلا حات و ضرب المثل ها جايگاه ويژه اي در هر زبان دارند و جزء لا ينفك هر زباني مي باشند. در ساليان گذشته چندين مجلد از اصطلا حات و ضرب المثل هاي آلماني وارد بازار شده اند، كه باوجوديكه اين رشته از لحاظ علمي و زباني در ساليان و دهه هاي گذشته رشد قابل توجه و شاياني داشته است، ولي اين فرهنگ ها به مراتب كوچك تر و كم حجم تر شده اند . گرچه زبان آلماني از لحاظ اصطلا حات و ضرب المثل ها، يكي از زبانهای غنی می باشد. گدشته از این، نگارش فرهنگ ضرب المثل ها و جمع آوری و تدوین آنها در این زبان، نیز دارای سنتی کهن و پایه ای علمی می باشد. بیش از یکصد سال پیش فرهنگ صرب المثل “واندر” وارد بازار گردید که در این کتاب ضرب المثل های آلمانی را از قرن 16 تا 19 میلادی جمع آوری و تدوین کرده بودند . این فرهنگ بر پایه “فرهنگ صرب المثل” ی که در سال 1813 میلادی از طرف واگنر و بعد ها نیز از طرف “واندر” تدوین شدند، ترتیب یافته است، که حاوی بيش از ١٥٠٠٠ ضرب المثل مي باشد، كه در بيش از ٥٠٠٠ مورد ، مدون گرديده است . بدين ترتيب خواننده اين امكان را دارد، كه در اسرع وقت، مطلب مورد نظرش را بيابد.
ضرب المثل چيست؟ درتاريخ ادبيات آلمان، تعاريف زيادي براي ضرب المثل نوشته اند . اين تعاريف وليدر چند نكته زير مشترك هستند: كارآكتر جمله بندي، مردمي بودن ، خصوصيتسادگي و سادگيِ از بر كردن آن و تجربه عام. پس به طور کلی مي توان گفت، كه ضربالمثل ها جملا تي هستند كه طبق تجربه عام بوجود آمده اند و عموماً نيزدر تجربه اي عامرا با جملاتی ساده ولی محکم بازگو می کنند. گرچه ضرب المثل ها معمولا جملاتی کوتاه هستند، مع الوصف گاهی دارای باری به شدت ادیبانه یا شاعرانه نیز می باشند و گاهی یک ضرب المثل کوتاه می تواند به اندازه یک کتاب گویا باشد. برای کسی که از یک ضرب المثل استفاده می کند، مهم نیست که این ضرب المثل از مدام شهر یا کشور یا قاره باشد، مهم آن است که این ضرب المثل گویا باشد و نیز اینکه محتوای آن چه باشد. معمولاً نيز اين ضرب المثل ساخته و پرداخته شده و صيقل داده مي شوند و باز هم به نقاط ديگر حمل مي شود. به همين علت هم گاهي در ادبيات به ضرب المثل هائي بر مي خوريم، كه مثلاً از آفريقا يا آسيا يا نقاط ديگر سرچشمه گرفته اند، ولي نمونه اين ضرب المثل ها را در زبان مادري خود نيز داريم. و اين همان تجربه عام است . معلوم نيست كه اولين ضرب المثل هاي آلماني از كي و از كجا و به وسيلة چه شخص يا اشخاصي جمع آوري و تدوين شدند. ولي قديم ترين ضرب المثل آلماني را ، در سرود معروف كه در قرن ٩ ميلا دي نوشته شده، مي توان يافت . سرود هيلده براند، بعد از سال ٨٠٠ ميلا دي در معبد فولدا کشف شد و قديمي ترين سرودي است كه در زبان آلماني به صورت مكتوب موجود مي باشد . اين سرود كه فقط قسمت هائي از آن تا به امروز باقي مانده در بارۀ هيلده براند و پسرش هادوبراند ميباشد. اين سرود در قرن نهم ميلا دي نوشته شده است. این ضرب المثل چنین است: „Mit geru scal man geba infaban, ort widar orte.(D.h.: Mit dem Speer soll der Mann Gabe empfangen, Spitze gegen Spitze.)یعنی: مرد باید با نیزه مردانگی خود را ثابت کند، سرنیزه در مقابل سرنیزه.
در این ضرب المثل به خوبی می توان عناصر ژرمنی از قبیل جنگ طلبی، ثبوت مردانگی با سرنیزه و خشونت را مشاهده کرد. به این موارد باید اضافه کرد که ضرب المثل های آلمانی در قرون وسطا ، یا دقیق تر گفته شود تا اواخر قرن 15 میلادی معمولاً به طريق غير مستقيم نقل قول مي شدند . اين نقل قول هاي غير مستقيم، بعد ها از طرف شعرا و نويسندگان آلماني جمع آوري و تدوين شدند، يا در آثار بزرگتري مانند آثار “اشپر فوگل” ، “هرگر”یا در کتبی مانند كتاب با ارزش ” فراي دانك و كتاب “ رنر ” اثر هوگو فون تريم برگ بکار برده شدند. كهن ترين اثرِحاوي ضرب المثل هاي آلماني كه تا كنون كشف شده است، كتابي كه ترجمة آلماني آن چنين است : كشتي بارکش ) است با عنوان لا تين كه این کتاب در حدود سال 1023 ميلا دي از طرف شخصي به نام “اگبرت فون لوتيش ” نوشته شده است. در اين كتاب موارد ديگري غير از ضرب المثل هاي آلماني نيز وجود دارد، ولي ضرب المثل هاي آلماني در اين كتاب به زبان لا تين نوشته شده اند. از چنين كتبي در مكتب ها و مدارس مذهبي وابسته به كليساها براي آموزش نوباوگان استفاده مي شده است. گذشته از آن مفاد چنين كتبي در راه تكثير اخلا ق نيزمؤثر بوده است. . ضرب المثل هائي كه از قرن ١١ تا ١٥ ميلا دي جمع آوري شدند، به وضوح نشان مي دهند كه اين ضرب المثل ها از يك منبع خاص و واحدي تغذيه نمي شدند . بلكه عناصري از فرهنگ و زبان فولكلوريك و همچنين واژگان يا جملا ت علمي اي كه راه به زبان و فرهنگ عامه گشوده بودند، و نیز ضرب المثل های عاریه ای ، که از زبان دیگری به عاریه گرفته شده بودند، تغذیه می شدند . ضرب المثل هائی، مانند :
Eine Hand, wäscht die andereيك دست، دست ديگر را مي شويد.كه اين ضرب المثل ها از دوران آنتيك سرچشمه گرفته اند. همچنين ضرب المثل هائي از قبيل:Den Seinen gibt der Herr im Schlaf.خدا مال خودش را در خواب مي بخشد:
و نيز:Hochmut kommt vor dem Fall.غرور قبل از سقوط (شكست) ظاهر مي شود.كه اين ضرب المثل ها نيز از انجيل عاريه گرفته شده اند.
ضرب المثل ها آلمانی
ضرب المثل هاي ديگري از قبيل:Lügen haben kurze Beine.دروغگو كم حافظه است.
و همچنين Der Krug geht solange zum Wasser, bis er bricht.كوزه آنقدر به طرف چشمه مي رود، تا بشكند
دوم اينكه، نه هر زمينۀ همواري لا جرم بايد به عاريه گرفتن ضرب المثل ختم شود.روابط زندگي متشابه، به تجارب و ارزشيابي متشابه مي انجامد. تصاوير ساده و متشابهنيز در سراسر كرۀ زمين وجود دارد. گ. ان. پرمياكوف در اثر با ارزش خود ثابت كرده است كه حتي در ميان اقوام و مللي كه تحقيقاً هيچ ارتباط فرهنگي با هم نداشته اند، ضربالمثل هاي متشابه زيادي وجود دارد با همۀ اين تفاصيل، تعداد كثيري از اصطلا حات و ضرب المثل هاي آلماني از دورۀ عتيقه (يا آنتيك) سرچشمه گرفته اند . عامل انتقال نيز گاهي كليسا و گاهي هومانيسم بوده است . در اواخر قرن ١٥ و اوائل قرن ١٦ ميلا دي دانشمندان هومانيست اروپا، نخست متوجه مجموعه ضرب المثل هاي بومي شدند ، كه يا به زبان لا تين نوشته شده بودند، و يا از زبانهاي ديگر به زبان لا تين ترجمه شده بودند . قرون 15 و 16 میلادی را می توان دوران شکوفائی ضرب المثل های آلمانی دانست. در این قرون و حتی تا میانه قرن 17 میلادی ضرب المثل های آلمانی گسترش و شکوفائی خاصی یافتند و به ضرب المثل ها در این قرون به عنوان نوعی دانش و بینش نگریسته می شد و در نوشته ها، مباحثات، منابر، کتب و مکاتبات از آنها استفاده بسیاری می شد. نویسندگان و شعرائی از قبیل سباستیان برانت، هانس ساکس ، توماس مورنر و بسياري ديگر درِ ادبيات آلماني را ضرب المثلهای آلمانی گشودند و باعث شدند تا این ضرب المثل ها وارد ادبیات آلمان و بدین طریق وارد زنذگی مردم شوند. افراد معروفي مانند مارتين لوتر، و نيز نويسندگاني كه هنوز معروف نشده بودند ، باعث شدند تا ضرب المثلها وارد ادبيات آلمان گردند و درروند نهضت پروتستانتيسم و جنبش كشاورزان در آلمان، در قرن ١٦ ميلا دي ، ازضرب المثل در بيانات و سخنراني ها و نوشته هاي خود استفاده ها كردند و از قدرت كلا م و اجمالي بودن آن بهره ها بردند ، تا حرف و مطلب خود را به مردم كوچه و بازار برسانند . مارتين لوتر حتي مجموعة كوچك و دست نوشته اي از ضرب المثلهاي معروف و برا ، براي خود ترتيب داده بود كه از آنها در سخنراني ها و مكاتبات و 1534 انجيل كتبش استفاده مي كرد . هنگامي كه مارتين لوتر در سال هاي 1522 تا را ترجمه مي كرد ، باعث گرديد تا بسياري از ضرب المثل هاي مذهبي و كليسائي، كهقبل از مارتين لوتر نيز وجود داشتند و از آنها استفاده مي شد، اينك با ترجمة انجيلرنگ بين المللي و فرا ملي به خود گرفته و در سراسر اروپا پخش گردند . اين ضربالمثلها ، همانهائي هستند كه ما از آنها با نام سرگردان (يا عاريه اي) نام برده ايم زيرا كه بسياري از اين ضرب المثلها در سنت شفاهي اقوام بني اسرائيل و نيز در نزديونانيان و روميان وجود داشته اند و بعد ها با ترجمة آلماني مارتين لوتر از انجيل، نيزوارد فرهنگ و زبان آلماني شدند. در زمان لوتر، موقع آن فرارسيده بود، كه ضرب المثلهاي آلماني ، به زبان آلماني وبدون وابستگي به زبان لا تين نگاشته و ثبت شوند . اين كار را شخص دانشمندي به نام يوحانس آگريكولا در سال ١٥٢٩ ميلا دي با اثري به نام (سیصد ضرب المثل عمومی ) شروع کرد. وی در همین سال، یعنی در سال 1529 میلادی جلد دومی به آنها افزود با عنوان: (قسمتی دیگر ) . در سال 1534 میلادی نیز مجموعه کامل تر دیگری با عنوان “هفتصد و پنجاه ضرب المثل آلمانی ” را به دست چاپ سپرد. در سال 1548 نیز مجموعه خود را کامل تر کرده وچاپ کرد. نهضت پروتستانتيسم، عوامل ملي و مذهبي و نگراني براي زبان آلماني، اخلا ق كاري ووجدان بيدار يوحانس آگريكولا وي را تشويق به نوشتن چنين كتبي مي كرد. دومين نفر در اين رابطه، سباستيان فرانك مي باشد، كه مجموعة ديگري از ضرب المثل هاي آلماني را با عنوان “ضرب المثل ها” در سال ١٥٤١ ميلا دي به دست چاپ سپرد ، كه در همان سال نيز جلد دومي به آن افزود . اين دو مجلد، شامل بيش از ٧٠٠٠ ضرب المثل آلمانيبودند . از اين دو مجلد ضرب المثل آلماني استقبال شاياني بوجود آمد و خوانندگانزيادي آن را خريدند. ناشري به نام “اگه نولف ” سال ١٥٤٨ ميلا دي آثار يوحانس آگريكولا و سباستين فرانك را در هم ادغام كرده، و فهرستي نيز به آنها افزود و مطالب اين كتابها را طبق سليقه و ذوق خوانندگان آن روز تهيه و تنظيم كرده و آن را با عنوان” ضرب المثل ها ، سخنوري زيبا و دانائی ” چاپ كرد . اين كتاب در نزد خوانندگان با اقبال بسيار نيكي برخورد كرد و تا اواخر قرن ١٧ نيز به مراتب تجديد چاپ شد . اين كتابها باعث شدند تا يك سلسله از فرهنگ هاي نفيس و با ارزش و جامع در مورد ضرب المثل هاي آلماني نوشته شوند ، كه اين مسابقه تا اواخر قرن ١٩ ميلا دي نيز ادامه داشت ، و در كتاب حاضر نيز از ضرب المثل هائي كه در كتب نامبرده آمده اند، استفاده ها شده است. در این راستا باید از دو اثر دیگر نیز نام برد که در سنت جمع آوری و تدوین ضرب المثل های آلمانی در قرن 17 میلادی نقش بسزائی ایفا کردند. یکی اثری است با نام “دانائی آلمانی ” از دانشمردی به نام “فریدریش پترز” دیگری کتاب “كريستف له مان ” كه در سال ١٦٣٠ ميلادی نوشته شده است كه ٢٣٠٠٠ ضرب المثل را شامل مي شده است. هر دوي اين آثار، بهمنابع قبل از خود نيز اشاره كرده و منابع ديگري كه در تنظيم و تدوين كتاب دخيلبوده اند را نيز نام برده اند ، كه در پاره اي موارد به تجارب شخصي نويسنده يا ناشر،و نيز مكالمات روزمرة مردم نيز اشاراتي كرده اند. به مرور زمان، و آرام آرام، همچنان كه جامعه و ادبيات و فرهنگ آلمان در طول قرونو اعصار پيشرفت مي كردند، و از قرون وسطي به طرف دوران روشنگري، و اقتدار وخرد و راسيوناليسم پيش مي رفت، به همان مقدار نيز از ارزش و اعتبار ضرب المثلنيز كاسته مي شد . تا جائي كه ديگر ضرب المثل در جامعه چندان رونقي نداشت و آنرا نشانه و سمبلي از” آلا مد بودن” يا” امل بودن” مي پنداشتند و حداكثر در هنگام بازيو سرگرمي و يا موقعي كه مي خواستند به كسي ” تعارف” كنند، از ضرب المثلاستفاده مي كردند. حتي دوره اي بود، كه در آن با ضرب المثل مبارزه مي كردند واستفاده از ضرب المثل را نشانة ” قديمي بودن و كهنه و امل بودن” مي دانستندهمة اين زحمات و كوشش ها و برخوردها نتوانستند كه سنت شفاهي ضرب المثل رادر آلمان از بين ببرند . مردم روستاها و دهات و قصبات بيشتر از مردم شهر نشين،باعث گسترش و ماندگار شدن ضرب المثل ها شدند . در شهر ها نيز كارگران يدياين نقش را تقبل كردند و باعث رونق بازار ضرب المثل گرديدند . به همين علت نيزاولين فرهنگ ضرب المثلهاي آلماني كه در قرن ١٩ ميلا دي به چاپ رسيد، از اين امربا نوعي دهن كجي به نام “دانش كوچه و بازار”نام مي برد. در طول قرون و اعصار گذشته، انواع و اقسام مختلف ضرب المثل های آلمانی وارد بازار گردید. فرهنگ ضرب المثل های واگنرکه در سال 1813 به چاپ رسید، همچنین فرهنگ “کورته” و نیز فرهنگ “آیزه لاین” و فرهنگ “سیم روک” به نوغ الفبائی آن، یعنی با استفاده از حروف الفبا برای ترتیب موارد ضرب المثل ها روی کردند.آنها گدشته از این، به چاپ و تکثیر فرهنگ های کوچکی برای استفاده دانش آموزان و دانشجویان اقدام کردند ، که گاهی در دروس اخلاق و دینی هم استفاده می شدند. تعدادي از نويسندگان نامي و نويسندگان رئاليستي آلمان از قبيل، هبل، و كلا يست، گوتهلف و ئودور اشتورم در آثار خود، از اصطلا حات و ضرب المثل هاي زيادي استفاده مي كردند، كه همين خود موجب رجوع خوانندگان به فرهنگ هاي مختلف اصطلا حات و ضربالمثلها مي گرديد و همين امر بعد ها باعث گرديد تا رشته اي در زبان شناسي كه بهشناسائي ضرب المثلها و اصطلا حات مي پردازد و در زبان آلماني به آن “ضربالمثلشناسی ” مي گويند، تأسيس گردد. يكي ديگر از افرادي كه بايد در اين باب ناميده شود، “كارل فريدريش ويلهلم واندر “مي باشد . وي از دانشمندان و مربياني مي باشد كه به علت اختلا فاتي كه با زمامداران دولت پروس در باب رفورم نظام آموزشي پيدا كرد، از خدمت در آموزش و پرورش اخراج گرديد. وي صاحب و نويسندة “فرهنگ پنج جلدي ضرب المثل هاي آلماني ” میباشد كه در نوع خود بي نظير و كامل مي باشد و شامل250 هزار ضرب المثل می باشد.نظرات انتقادي در بارة كاربرد و استفاده از ضرب المثل در سنوات گذشته زياد بودهاند . “كارل فريدريش ويلهلم واندر” در سال ١٨٧٢ در اين مورد مي نويسد: “ استفاده از ضرب المثل هائي از قبيل:
Der Klügere gibt nach.آنکه عاقل تر است، کوتاه می آید
Man muß mit den Wolfen Heulen.انسان باید با گرگ ها زوزه بکشد.
Was nicht zu ändern ist, ist nicht zu änder.امری را که نمی شود تغییر داد، نمی شود تغییر داد.
مردم را از راه به بیراهه می کشد.
كارل كراوس نيز در مورد استفادة نابجا از ضرب المثل ها اخطا مي دهد و مي نويسد: استفادة نابجا از ضرب المثل هائي، مانند ضرب المثل زيرLiebe deinen Nächsten, wie dich selbst. Denn jeder ist sich selbst, der Nächste.یعنی : انسان بايد نزديك ترين كسانش را مثل خودش دوست داشته باشد. زيرا كه نزديكترين كس به انسان، خود انسان است. .وي در اين باره مي گويد: اينگونه ضرب المثلها باعث به بيراهه كشانده شدن مردم مي شود. و نيز “هربرت يرينگ به موقع هشدار داد كه خورده بورژواهاي نادان مي توانند دراستفاده كردن از ضرب المثل به بيراهه كشانده شوند، اگر چشم ها و گوشهايشان باز نباشد . و هم او بود كه در سال ١٩٣٢ موقعي كه نازيسم و فاشيسم دست در دست هم با هم معاشقه مي كردند و اروپا و جهان را به آتش مي كشاندند، هشدار مي داد كه استفاده از جملا ت و ضرب المثل هائي مانند:
Das Hemd ist uns näher als der Rock.پيراهن ما به ما نزديك تر است، تا دامن ما.
Was ich nicht weiß, macht mich nicht heiß.مطلبي را كه من نمي دانم، برايم اهميتي هم ندارد. آب به آسياب نازي ها و فاشيست ها ريختن است. وي در يك مقاله با عنوان “ اصطلا حات كوچك” در سال ١٩٣٢ نوشت :اصطلاحات کوچکی وجود دارند که ظاهرا و اصولا بی خطر هستند. ولی همین اصطلاحات به ظاهر کوچک و بی ارزش موقعی خطرناک می شوند که افراد نابابی نوعی جهان بینی را در ورای آنها مشاهده می کنند و این اصطلاخات کوچک را با آن جهان بینی در هم می آمیزند. از بررسی تاریخ اجتماعی و تاریخ ادبیات آلمان می دانیم که نازی ها نیز چنان کزدند و ضرب المثل های زیادی را نیز تحریف کردند . ضرب المثل ها مكاتب فلسفي نيستند. ضرب المثل گرچه وسعت عام يافته و در تمامي سرزمينهاي يك زبان و فرهنگ گسترش مي يابد، مع الوصف نمي توان پذيرفت كه ضرب المثل داراي اعتباري عام باشد . بلكه فقط و فقط تجربه اي عام است . هر ضرب المثلي را بايد به تنهائي مورد بررسي قرار داد. ضرب المثل ها غالباً با هم مغايرت دارند . هر ضرب المثلي مانند كودكي است كه در عصر و زمانة خاصي متولد شده است. هر ضرب المثلي نيز از زاوية ديد طبقه اي خاص، يا قشري معين ، يا حتي صنف بخصوصي ، يا گروه اجتماعي معيني گفته يا نوشته شده است . هر ضرب المثلي كه ازپس قرون و اعصار گذشته و به دست ما رسيده است، نشان مي دهد كه اين ضربالمثل داراي خواص معيني نيز مي باشد. وگرنه در پس اين قرون و اعصار از بين رفتهبود، همانطور كه ضرب المثل هائي در گذشته بوده اند، كه خاصيت آن را نداشته اندكه به دست ما برسند و از بين نرفته اند . مردم قطعناً امروزه، دانش و بينش خود را ازضرب المثلها دريافت نمي كنند، بلكه از ضرب المثل استفاده مي كنند، تا نظر و رأيخود را تحكيم كرده و زير آن خط تأكيد بكشند.
در پاره اي از ضرب المثل ها، مانند: Schuster, bleib bei deinen Leisten.كفاش، تو كار خودت را بكن.Die dümmsten Bauern haben die dicksten Kartoffeln.احمق ترين كشاورزان، بزرگترين سيب زميني ها را دارند.این گوته ضرب المثل ها، مانند دو ضرب المثلی که در بالا قید شدند، با صنف خاصی در رابطه هستند (اینجا با کفاش و کشاورز) و هیچ کس نیز این ضرب المثل ها را به صنف یا طبقه و قشر دیگری ربط نمی دهد.کلا می توان گفت که خدای ضرب المثل ، خدای واقعی نیست. همینطور شیطان در ضرب المثل ها نیز شیطان نیست. پادشاه، پادشاه نیست و فقیر نیز در ضرب المثل ها فقیر واقعی نیست. بلکه این ها را می توان تصاویر زبانی، یا زبان تصویری و تمثیلی دانست.
مثلا ضرب المثل زیر را از لحاظ املا و انشا و محتوای آن اصلا نمی توان درک کرد: Der Teufel scheißt immer auf den größten Haufenشيطان هميشه جائی می ریند که گه زیادی جمع شده باشد. يا ضرب المثل: Die Arbeit ist keine Hase. Sie läuft dir nicht davon.كار ، خرگوش نيست، كه از دست تو فرار كند.كه قطعناً منظوري را با شوخي و طنز در هم آميخته است. نويسندگان و دانشمندان و افرادي كه ضرب المثل ها را جمع آوري و تدوين ميكردند، در دهه ها و سده هاي گذشته دانسته يا ندانسته دست به نوعي سانسور زده وتعداد قابل ملا حظه اي از ضرب المثلهاي آلماني را كنار گذاشتند . غالباً نيز به اين دليلكه اين ضرب المثلها قابليت نوشتن يا جمع آوري شدن را نداشته اند . مثلاًدر سال ١٨٨٣ تعدادي از ضرب المثل هاي آلماني را به دليل وشتر اينكه آنها كفر آميز بودند يا قابل نگارش نبودند، از رده خارج كرد و آنها را بدستفراموشي سپرد. در فرهنگ كورته كه از سال ١٨٣٧ تا كنون بارها تجديد چاپ شده بود، به ضرب المثل هائي اشاره مي كند، كه از لحاظ زباني سالم نبوده و باعث گمراهي فرزندان بشر! مي گشتند.از فرهنگ نويس معروفي مانند” واندر” كه در سطور بالا از وي نام برديم و فرهنگ پنج جلدي اش را معرفي كرديم) ، در بارة شيوة نگارش پاره اي از ضرب المثل ها انتقاد خود را به روي كاغذ آورده و مي نويسد:” در پاره ای از فرهنگ ها ، آنجائی که از کلمات رشت و رکیک استفاده می شده است، به گداشتن چند نقطه (…) اکتفا می کردند . گوئی که رعایت اخلاق در نوشتن همین چند نقطه خلاصه می شود. کار بغضی از نویسندگان نیز چنات مضحک شده که هنگام نوشتن بعضی اصطلاحات و واژگان ، به نوشتن اولین حرف آن واژه و گداشتن چند نقطه بعد از آن اکتفا می کنند . “بیندر” یکی دیگر از فرهنگ نویسان ، حتی موقع نوشتن کلمه شیطان ، فقط به نوشتن حرف اول آن اکتفا می کردند و بعد از آن چند تا نقطه می گذاشتند ، اين يعني چه؟ اين شيطان ناقص با ما چه كار مي تواند بكند؟
نمونه هائی از ضرب المثل های آلمانی:Wer anderen eine Grube gräbt, fällt selbst hinein.چاه کن، حود همیشه ته چاه است.
Wo Aas ist, da sind Fliegen.جائی که مردار باشد، مگس هم هست.
Geduld baut, Ungeduld bricht ab.صبر و حوصله سازنده است ، بی صبری و کم طاقتی ویران کننده.
Wenn´s Unglück sein soll, kann man sich den Finger in der Nase abbrechen.اگر خوش شانس نباشی، انگشتت در درون دماغت هم می شکند.
Ohne Aber ist nichts in der Welt.در این جهان هیچ چیز بدون اما و اگر نیست.
Wäre nicht das Aber, jedes Pferd hätte seinen Haber.اگر همین اما و اگر وجود نداشت، هر اسبی صاحب خودش را داشت.
Liebe und Verstand gehen selten Hand in Hand.عشق و خرد بندرت دست در دست هم مي گذارند
Für den Fleißigen hat die Woche sieben Heute, für den Faulen sieben Morgenهر هفته، براي يك آدم زرنگ هفت تا امروز دارد ، ولي براي يك آدم تنبل هفت تا فردا.
Ein alter Irrtum hat mehr Freunde als eine neue Wahrheit.يك اشتباه تاريخي دوستداران بيشتري دارد تا يك حقيقت جديد.
An drei Dingen erkennt man den Weisen:1- Schweigen, wenn Narren reden;2- denken; wenn andere glauben;3- handeln; wenn Faule träumenدر سه چيز مي توان خردمندان را تشخيص داد::1- سكوت ، موقعي كه ابلهان سخن مي گويند،2- اندیشه، موقعی که دیگران خیال می کنند،3- عمل ، موقعی که تن پروران در خوابند.
apss.trans
Категория:
Бесплатно Книги и справочники Приложение
Последняя версия:
ضرب المثل ها آلمانی
1.0
Дата публикации:
2017-12-15
Получить:
Требования:
Android 2.3.2+
Жаловаться:
Сообщить о неприемлемом содержании
ضرب المثل های فارسی به آلمانی
2018-03-25
Обновлено: 2018-03-25
Требуется Android: Android 2.3.2+ (Gingerbread, API 9)
قابلیتهای اپلیکیشن جامع آموزش زبان دلفین (مخصوص اندروید)
شامل زبانهای مختلف از جمله : انگلیسی ، آلمانی، فرانسوی (در حال تکمیل)
امکان دانلود، نصب و استفاده از محصولات آموزشی متنوع از زبانهای مختلف.
با قابلیت هایلات هوشمند، متن ها را همراه با صوت آنها به راحتی و بدون سردرگمی مطالعه کنید.
پشتیبانی قوی و بروزرسانی های متعدد
همراه با دو اپلیکیشن مجزا دیکشنری و جعبه لایتنر
نمایش دیکشنری (انگلیسی به فارسی، انگلیسی به انگلیسی) با زدن روی هر کلمه
و امکانات بی شمار دیگر… برای اطلاعات بیشتر و نصب رایگان این اپلیکیشن بر روی دکمه زیر کلیک کنید : هم اکنون رایگان نصب کنید
ضرب المثل ها آلمانی
این درس، ششمین درس از آموزش زبان آلمانی در این سایت، به شما عزیزان می باشد که موضوع آن آموزش زمان و ساعت در زبان آلمانی می باشد. در این درس ابتدا لغات مربوط به موضوع درس را با معنی فارسی آن و همچنین نحوه تلفظ تمامی لغات آلمانی در اختیار شما عزیزان قرار می دهد. بعد از آن مکالمه ای را برای شما ارائه می دهد که نحوه استفاده از زمان و ساعت را در جملات زبان آلمانی فرابگیرید. همچنین گرامر و نکات مهم و کلیدی مربوط به حرف تعریف معین و نامعین را به شما عزیزان آموزش خواهد داد. همراه با درسی که هم اکنون در اختیار شما عزیزان قرار دارد، می توانید یک اصطلاح و ضرب المثل به زبان آلمانی را نیز فرابگیرید.
Vokabular Aussprache واژگان
(لغت) (تلفظ) (معنی)
das Wochenende ( وُخِن اِنده) آخر هفته
das Jahr (یا (آکشیده)) سال
die Jahreszeit (یارِس تْسایت) فصل
die Stunde (شْتونده) ساعت (زمان ۶۰ دقیقه)
Eine halbe Stunde (اَینه هالبه شْتونده) نیم ساعت
Eine Viertelstunde (اَینه فیِرتِل شْتونده) ربع ساعت
die Minute (مینوته) دقیقه
die Sekunde (زِ کونده) ثانیه
die Uhr (اوآ) ساعت (ابزار و ساعت …)
Um … Uhr (اوم … اوآ) … سر ساعت
Um wie viel Uhr? (اوم وی فیل اوآ) ساعتِ چند؟
Um 3 (اوم دْرای) ساعتِ ۳
die Freizeit (فْرایتسایت) زمان، اوقات فراغت
Viertel vor 5 (فیرتِل فُ فونف) ربع به ۵
Viertel nach 5 (فیرتِل ناخ فونف) 5 و ربع
Halb 7 (هالْب زیبِن) (!) شش و نیم
der Frühling (فرولینگ) بهار
der Sommer (زُماَ) تابستان
der Herbst (هِربْسْت) پاییز
der Winter (وینتاَ) زمستان
Dauern (داورن) طول کشیدن
۱٫ Welches Jahr haben wir? امسال چه سالی است؟
۲٫ Wir haben das Jahr 2012. .ما در سال ۲۰۱۲ هستیم
۳٫ Welches Datum haben wir heute? امروز چه تاریخیه؟
۴٫ Wir haben den zehnten Januar 2012. .امروز ۱۰ام ژانویه ۲۰۱۲ است
ضرب المثل ها آلمانی
۵٫ Wie lange spielen Sie Fußball? چند وقته که فوتبال بازی می کنید؟
۶٫ Wie viel Uhr ist es? / Wie spät ist es? ساعت چنده؟
۷٫ Es ist 5 Uhr. .ساعت ۵ است
۸٫ Welche Jahreszeit ist es? در چه فصلی هستیم؟
۹٫ Es ist Sommer. .در تابستان هستیم
۱۰٫ Haben Sie eine Uhr? شما ساعت دارید؟
۱۱٫ Nein, ich habe keine. .نه (هیچ) ندارم
۱۲٫ Ja, ich habe eine. .بله (یک دونه) دارم
۱۳٫ Wie lange dauert das? چقدر طول می کشه؟
۱۴٫ Drei Stunden. .سه ساعت
۱۵٫ Nur eine Stunde. .فقط یک ساعت
Singular
مفرد
پسرها
خانم ها
دختربچه ها
Jungen
Frauen
Mädchen
Plural
جمع
Der Junge ist 7 Jahre alt. .آن پسر ۷ سال سن دارد
Das Mädchen spielt Tennis. .آن دختربچه تنیس بازی می کند
Die Frauen kochen Spagetti. .آن خانم ها اسپاگتی می پزند
Singular
مفرد
Ein Junge spielt Fußball. .یک پسر فوتبال بازی می کند
Eine Frau sitzt hier. .یک خانم اینجا نشسته است
Ein Kind geht in den Park. .یک بچه به پارک می رود
نکته) در موارد ذیل هیچ حرف تعریفی بکار نمی رود:
۱- برای نام محل ها
۲- برای اکثر کشورها (به جز چند استثنا، از جمله ایران که مذکر است.)
۳- برای مهارت های خاص (مثل نواختن آلات موسیقی، زبان ها، ورزش ها)
۴- برای مواد (مثل آهن، کاغذ، آب، چوب)
الف) در جای خالی، در صورت نیاز، حرف تعریف مناسب را قرار دهید.
۱٫ Das Mädchen kauft ein Eis (s). ________ Eis schmeckt gut.
۲٫ Ich spiele ________ Gitarre (e).
۳٫ Mein Bruder spricht _________ Japanisch (s).
۴٫ _________ Tisch ist aus Holz (s).
۵٫ Wir fahren nach _________ Berlin (s).
۱٫ Das 2. __ 3. __ 4. Der 5. __
Redensart اصطلاح
Wie die Zeit vergeht!
وی دی تْسایت فِگِت
زمان چقدر سریع میگذره!
Sprichwort ضرب المثل
Morgenstund(e) hat Gold im Mund.
مُرگِن شْتوند هَت گُلد ایم موند
سحرخیز باش تا کامروا باشی.
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *
دیدگاه
وبسایت
+
چهار
=
هشت
.hide-if-no-js {
display: none !important;
}
این درس، چهارمین درس از آموزش زبان آلمانی در این سایت، به شما عزیزان می باشد که موضوع آن آموزش روزهای هفته، اوقات روز و تاریخ در زبان آلمانی می باشد. در این درس ابتدا لغات مربوط به موضوع درس را با معنی فارسی آن و همچنین نحوه تلفظ تمامی لغات آلمانی در اختیار شما عزیزان قرار می دهد. بعد از آن مکالمه ای را برای شما ارائه می دهد که نحوه استفاده از روزهای هفته و تاریخ ها را در جملات زبان آلمانی فرابگیرید. همچنین گرامر و نکات مهم و کلیدی مربوط به حرف اضافه am و همچنین اعداد ترتیبی را به شما عزیزان آموزش خواهد داد.
(لغت) (تلفظ) (معنی)
die Nummer (نوما) عدد / شماره
das Datum (داتوم) تاریخ
der Tag (تاگ) روز
Heute (هُیته) امروز
Morgen (مُرگِن) فردا
Übermorgen (اوبَ مُرگِن) پس فردا
Gestern (گِسْتاَن) دیروز
Vorgestern (فُ گِسْتاَن) پریروز
der Morgen (مُرگِن) صبح
der Vormittag (فُ میتاگ) قبل از ظهر
der Mittag (میتاگ) ظهر
der Nachmittag (ناخمیتاگ) بعد از ظهر
der Abend (آبِند) عصر، غروب
die Nacht (ناخت) شب
die Mitternacht (میتَ ناخت) نیمه شب
In drei Tagen (این دْرای تاگِن) سه روز دیگر
der Monat (مُناتْ) ماه
die Woche (وُخه) هفته
das Jahr (یا (آی کشیده )) سال
Vor zwei Jahren (فُ تْسوای یارِن) دو سال پیش
Nächste Woche (نکْسته وُخه) هفته دیگر
Letze Woche (لتْسته وُخه) هفته پیش
۱٫ Welcher Tag ist heute? امروز چه روزی است؟
۲٫ Heute ist Montag. .امروز دوشنبه است
۳٫ Wann spielen wir Fußball? ما کی فوتبال بازی می کنیم؟
۴٫ Morgen spielen wir Fußball. .ما فردا فوتبال بازی می کنیم
۵٫ Was machst du heute Abend? تو امشب چه کار می کنی؟
۶٫ Heute Abend mache ich Sport. .امشب ورزش می کنم
۷٫ Wann ist dein Geburtstag? تولد کی است؟
۸٫ Mein Geburtstag ist am Mittwoch. .تولدم روز چهارشنبه است
۹٫ Wo ist Tania am Dienstag? تانیا روز سه شنبه کجاست؟
۱۰٫ Am Dienstag ist sie in Teheran. .او روز سه شنبه درر تهران است
۱۱٫ Welches Datum ist heute? امروز چه تاریخی است؟
۱۲٫ Heute ist der Erste. .امروز اول (ماه) است
۱۳٫ Welcher Tag ist morgen? فردا چه روزی است؟
در کشورهای اروپایی (از جمله آلمان) هفته با روز دوشنبه شروع و به روز یکشنبه ختم می شود و روزهای کاری معمولا از دوشنبه تا جمعه می باشد.
کلیه روزها دارای حرف تعریف نامشخص der بوده و به این ترتیب مذکر هستند. حرف اضافه am به معنی “در” قبل از اسامی روزها به کار گرفته می شود:
am Sonntag در روز یکشنبه am Samstag در روز شنبه
am Wochenende در آخر هفته am Montag در روز دوشنبه
از آنجایی که همه روزها مذکر هستند برای گتن تاریخ از حرف تعریف مذکر و اعداد ترتیبی استفاده می کنیم.
Heute ist der dritte September. .امروز سوم سپتامبر است
الف) جاهای خالی را با کلمات داده شده پر کنید. (یکی از کلمات اشتباه است)
۱٫ Welcher _________ ist heute? Heute ist Mittwoch.
۲٫ Welches Datum ist morgen? Morgen ist _________ elfte Oktober.
۳٫ Wo sind Sie ________ Wochenende?
۱٫ Tag 2. der 3. am
Redensart اصطلاح
Danke schön. / Bitte schön.
دانکه شُن / بیته شُن
خیلی ممنون. / خواهش می کنم. (معنی دوم: بفرمایید)
Sprichwort ضرب المثل
Was du heute kannst besorgen, das verschiebe nicht auf morgen!
واس دو هُیته کانْست بِزُرگِن داس فِشیبه نیشت آوف مُرگِن.
کار امروز را به فردا مفکن (محول نکن)!
عالي بود
خلاصه
پرمحتوا
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *
دیدگاه
وبسایت
×
هشت
=
seventy two
.hide-if-no-js {
display: none !important;
}
این درس، سومین درس از آموزش زبان آلمانی در این سایت، به شما عزیزان می باشد که موضوع آن آموزش ملیت ها و زبان ها در زبان آلمانی می باشد. در این درس ابتدا لغات مربوط به موضوع درس را با معنی فارسی آن و همچنین نحوه تلفظ تمامی لغات آلمانی در اختیار شما عزیزان قرار می دهد. بعد از آن مکالمه ای را برای شما ارائه می دهد که ملیت ها و زبان ها در زبان آلمانی را فرابگیرید. همچنین گرامر و نکات مهم و کلیدی مربوط به جملات خبری و پرسشی و همچنین نحوه صرف برخی از افعال را آموزش می دهد.
die Sprache (شْپراخه) زبان
die Frem (فْرِمد شْپراخه) زبان خارجی
Deutsch (دُیچ) زبان آلمانی
Sprechen (شْپْرِشِن) صحبت کردن
Persisch (Farsi) (پِرزیش) زبان فارسی
Englisch (اِنگلیش) زبان انگلیسی
die Muttersprache (موتَرشْپراخه) زبان مادری
Kommen (کُمِن) آمدن
Von / aus (فُن / آوس) از
Woher? (وُهِاَ) از کجا
die Nationalität (ناتسیُنالیِتت) ملیت
Welch? (وِلش (ش خفیف)) کدام
Wie viele? (وی فیله) چه تعداد
Iraner / Iranerin (ایراناَ / ایرانِرین) ایرانی مذکر / مونث
Afghane (اَفگانه) افغان مذکر / مونث
der Iran (ایران) کشور ایران (مذکر است)
Deutsche (دُیچه) آلمانی مذکر / مونث
Österreicher / in ( اُستْرایشاَ) اطریشی مذکر / مونث
Buchstabieren (بوخشْتابیرِن) هجی کردن
Meine / Ihre (ماینه / ایره) مال من / مال شما
۱٫ Woher kommen Sie? شما از کجا میایید؟ (اهل کجایید؟)
۲٫ Ich komme aus Deutschland. من اهل آلمان هستم. (آلمانی هستم)
۳٫ Ich bin Iraner (Iranerin) und spreche Persisch. من ایرانی (ایرانی مونث) هستم و فارسی صحبت می کنم
۴٫ Sprechen Sie Englisch? شما انگلیسی صحبت می کنید؟
۵٫ Meine Muttersprache ist Persisch. زبان مادری من فارسی است
۶٫ Wie viele Sprachen sprecht ihr? شما (شماها) چند تا زبان صحبت می کنید؟
۷٫ Welche Nationalität hat er? تابعیت او کجاییه؟
۸٫ Er ist Engländer. او انگلیسی است
۹٫ Wir kommen aus Afghanistan. ما اهل افغانستان هستیم
۱۰٫ Bitte buchstabieren Sie! لطفا هجی کنید
۱۱٫ Bitte wiederholen Sie! لطفا تکرار کنید
۱۲٫ Maryam spricht Persisch und Englisch. مریم فارسی و انگلیسی صحبت می کند
۱۳٫ In der Schweiz spricht man 3 Sprachen. در سوئیس به سه زبان صحبت می کنند
۱۴٫ Wie sagt man “good” auf Deutsch? به “good” در آلمانی چه گفته می شود؟ (Good به آلمانی چی میشه؟)
۱۵٫ Auf Deutsch sagen wir “gut”. در آلمانی می گوییم “گوت”
به ترتیب کلمات در جمله خبری ساده آلمانی در جدول زیر دقت کنید. همانطور که می بینید ترتیب اجزای جمله با فارسی فرق دارد و فعل در مکان دوم قرار می گیرد.
مفعول Akkusativ
دو نوع جمله سوالی در آلمانی وجود دارد:
همانطور که می بینید در جمله سوالی بله / خیر فعل در اول جمله قرار می گیرد ولی در جمله سوالی با کلمه پرسشی، آن کلمه پرسشی در اول جمله قرار می گیرد.
در جدول بعد با متداول ترین کلمات پرسشی آشنا می شوید.
الف) از فعل های داده شده ذیل، فعل صحیح را در جای خالی قرار دهید.
۱٫ Welche Sprachen ____________ Sie?
۲٫ Wie viele Sprachen ____________ er?
۳٫ Ich ___________ Englisch und Farsi.
۴٫ ___________ ihr Italienisch?
۱٫ d 2. a 3. c 4. b
ب) جملات زیر را به آلمانی ترجمه کنید.
۱- اسم من تینا است. اسم شما چیست؟
۲- من دیانا هستم. شما ایرانی هستید؟
۳- بله من ایرانی هستم. شما اهل کجایید؟
۴- زبان مادری من فارسی است. زبان مادری شما چیست؟
۵- زبان مادری من روسی است.
۱٫ Ich heiße Tina. wie heißen Sie?
۲٫ Ich bin Diana. Sind Sie Iranerin?
۳٫ Ja, ich bin Iranerin. woher kommen Sie?
۴٫ Meine Muttersprache ist Persisch. Was ist Ihre Muttersprache?
۵٫ Meine Muttersprache ist Russisch.
Redensart اصطلاح
Wie bitte?
وی بیته؟
چی؟ ( متوجه نشدم )
Sprichwort ضرب المثل
Andere Länder, andere Sitten
آندْره لِنداَ آندْره زیتِن
ممالک دیگر رسم و رسوم دیگری دارند.
عالی بود
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *
بسیار خوش آمدید!از شما دعوت میشود که از بخشهای آموزشی و مطالب مفید و نکتههای ارزشمند بیان شده در سایت انگلیسی مثل آب خوردن دیدن و استفاده فرمایید.
ضرب المثل: Word of mouth مفهوم به انگلیسی:News that travels from person to person مفهوم به فارسی :خبرهاییكه از شخصی به شخص دیگر منتقل میشود
ضرب المثل: You can’t judge a bookby its cover مفهوم به انگلیسی:Don’t make judgments based only on appearances مفهوم به فارسی: از روی ظاهر قضاوت نكن
ضرب المثل: Your guess is as goodas mine مفهوم به انگلیسی:You can’t speak with certainty about something مفهوم به فارسی :نمیتوانیدبا قاطعیت در مورد مطلبی صحبت كنید
ضرب المثل: A friend in need is afriend indeed مفهوم به انگلیسی: a real friend is one who is supportive in times of trouble مفهوم به فارسی : دوستواقعیکسی است که در موقع مشکلات همراه ما هست.ضرب المثل انگلیسی به فارسی با توضیح
ضرب المثل: new broom sweeps clean مفهوم به انگلیسی: something new and in good condition works better مفهوم به فارسی :چیزجدید و خوب بهتر کار می کند.
ضرب المثل: A stitch in time savesnine مفهوم به انگلیسی : little preventive maintenance can savethe need for repairs later مفهوم به فارسی :مراقبتبیشتر باعث میشود که احتیاجی به تعمیر دوباره نباشد.
ضرب المثل: Barking up the wrongtree مفهوم به انگلیسی: make an error; make a claim to the incorrect person مفهوم به فارسی :درستکردن یک مشکل وخطلا برای یک نفر
ضرب المثل: First come, first served مفهوم به انگلیسی: person who arrives first is served first مفهوم به فارسی : هرکسزودتر آمده باشد زودتر میرود.
ضرب المثل: Tit for tat مفهوم به انگلیسی: this for that, مفهوم به فارسی :اینبرای آن
ضرب المثل: A Blessing In Disguise مفهوم به انگلیسی: A good thing that you don’t recognize at first مفهوم به فارسی : چیزخوبی كه در ابتدا قدرش را نمیدانید
ضرب المثل: A Chip On Your Shoulder مفهوم به انگلیسی: Angry because of what happened in the past مفهوم به فارسی :عصبانی بودن بخاطر چیزی كه قبلا اتفاق افتاده
ضرب المثل: A Dime A Dozen مفهوم به انگلیسی: Cheap and easy to get مفهوم به فارسی : چیزیكه ارزان و راحت بدست بیاید
ضرب المثل: A Drop In The Bucket مفهوم به انگلیسی: Something that isn’t important because it’s very small مفهوم به فارسی : چیزیكه بدلیل كوچك بودن اهمیت ندارد
ضرب المثل: A Fool And His Money Are Easily Parted مفهوم به انگلیسی: Foolish people lose money easily مفهوم به فارسی : یهاحمق راحت پولشو از دست میده
ضرب المثل: A Penny Saved Is A Penny Earned مفهوم به انگلیسی: Little by little you’ll save money by not spending your money مفهوم به فارسی : قطرهقطره جمع گردد وانگهی دریا شود
ضرب المثل: A Piece Of Cake مفهوم به انگلیسی: Something that is very easy to do مفهوم به فارسی : كاریكه انجام آن ساده است. معادل در فارسی: مثل آب خوردن
ضرب المثل: A Shot In The Dark مفهوم به انگلیسی: A guess when you don’t know the facts مفهوم به فارسی : حدسزدن چیزی وقتی که تو واقعیت رو نمی دونی
ضرب المثل: A Slap On The Wrist مفهوم به انگلیسی: A punishment that is very mild مفهوم به فارسی : تنبیهخیلی ملایم
ضرب المثل: A Slip Of The Tongue مفهوم به انگلیسی: Something which you did not mean to say مفهوم به فارسی : وقتیچیزی را گفته اید كه قصد گفتنش را نداشته اید
راهنما و روشهای تهیه مجموعهها:
چطور مجموعه برای من ارسال می شود؟
چطور می توانم هزینه را پرداخت کنم؟
روشهای تهیه برای دوستان خارج از ایران
تماس الکترونیکی و ایمیل به ما
تماس تلفنی با ما
پاسخ به پرسش های متداول
تنها از سایت های داراینماد اعتماد الکترونیکیبا اطمینان خرید کنید.
بسیار خوش آمدید!از شما دعوت میشود که از بخشهای آموزشی و مطالب مفید و نکتههای ارزشمند بیان شده در سایت انگلیسی مثل آب خوردن دیدن و استفاده فرمایید.
A bad thing never diesبادنجان بم آفت ندارد
A bad workman quarrels withblameshis toolنمی تواند برقصد می گوید زمین کج است
A beggar’s purse is bottomlessاگر ریگ بیابان در شود چشم گدایان پر نشودضرب المثل انگلیسی به فارسی با توضیح
A bird in the hand is worth two in the bushسیلی نقد به از حلوای نسیه
A blow with a word strikes deeper than a blow with a swordزخم زبان از زخم شمشیر بدتر است
Absence makes the heart grow found; friends agree but at distanceدوری ودوستی
A burnt child dreads the fireمار گزیده از ریسمان سیاه و سفید می ترسد
A clear conscience fear no accusationتوپاک باش و مدار ای برادرازکس باک
Action speaks louder than wordsدو صد گفته چون نیم کردار نیست
Add fuel to the fireآتشی را دامن زدن
Adversity often leads to prosperityپایان شب سیه سپید است
All earsسرا پا گوش بودن
A friend in need is a friend indeedدوست آنست که گیرد دست دوست/در پریشان حالی و درمانذگی
A friend to every body is a friend to nobodyدوست همه کس دوست هیچ کس نیست
After death the doctorنوشدارو پس از مرگ سهراب
A good name is better than richesنام نیگو گر بماند ز آدمی/به کز او ماند سرای زرنگار
A good win needs no bushمشک آن است که خود ببوید
A great ship must have deep waterهر که بامش بیش برفش بیشتر
A happy heart makes a blooming visageرنگ رخسار نشان می دهدازسر ضمیر
A hard gathering, a wide scatteringحساب به دینار،بخشش به خروار
A hungry man, an angry manآدم گرسنه دین و ایمان ندارد
A join pot does not boilدیگ شراکت جوش نمی آید
A little bird told me soکلاغه برایم خبر آورد
All are not thieves that dogs hard atهر گردی گردو نیست
All is for the bestهر چه پیش آید خوش آید
All is well that ends wellشاهنامه آخرش خوش است
A white lieدروغ مصلحتی
A lover dreams of his mistressشتر در خواب بیند پنبه دانه
A nod to the wise, a rod for the foolعاقل را اشارتی کافیست
Answer one in his own language; tit for tatجواب های، هوی است
April and May are the keys of the yearسالی که نکوست از بهارش پیداست
As easy as A B C; as easy as winkingمثل آب خوردن
A sound mine is in a sound bodyعقل سالم در بدن سالم
As proud as the peacockاز دماغ فیل افتاده
As well known as the village pumpگاو پیشانی سفید
At a loose endپا در هوا
At a loss to understandسر در گم
A widow’s miteبرگ سبزی است تحفه ی درویش
ضرب المثل انگلیسی به فارسی با توضیح
A willing horse is run to deathخر بارکش را هی بار می کنند
A wool seller knows a good buyerکاسب مشری خود را می شناسد
A word before is worth two afterجنگ اول به از صلح آخر
A word is enough to the wiseعاقل را اشارتی کافیست
A word spoken is an arrow left flyآب رفته ز جوی باز نمی گردد
Barking dogs don’t biteاز آن نترس که های و هوی دارد/از آن بترس که سر به زیر دارد
Be above oneselfخود را گم کردن
Be all abroadاز مرحله پرت بودن
Bear one a grudgeبا کسی لج بودن
Beat about the bushکرکری خواندن
Beat one to frighten an otherبه در می گویم دیوار بشنود
Beauty s in the eye of beholderاز چشم مجنون لیلی را نگریستن
Beauty opens all doorsروی زیبا مرهم دل های خسته است
Be choked with tearsاز بغض ترکیدن
Bed of rosesآش دهن سوز
Be fed upسر رفتن حوصله
Be funny with some oneسر به سر کسی گذاشتن
Begin your web and God will send you the threadاز تو حرکت از خدا برکت
Be in debtبدهکار بودن
Be in the moodسر حال بودن
Be just to all, but trust not allبد گمان باش در امان باش
Be moved with compassionبه رحم آمدن
Bend one’s heart onدل به چیزی بستن
Be out of sensesحواس پرت بودن
Best wishes forمبارک باشد
Be true and fear notآن را که حساب پاک است از محاسبه چه باک ست
Better a lock than doubtمالت راسفت نگه دار همسایه ات را دزد مکن
Better face a danger once than be always in dangerمرگ یک دفعه شیون یک دفعه
Better ate than neverدیر آی و درست آی
Better sit idle than work for naughtبیکاری به از بیگاری است
Better the head of a dog than the tail of a lionسگ خانه باش ولی کوچک خانه نباش
Better to have it out than be always achingدندان لق راباید کشید
Between two stools one falls the groundبا یک دست نمی توان دو هندوانه گرفت
Birds of a feather flock togetherکبوتر با کبوتر باز با باز
Bites and piecesof the foodهله هوله
Bitter pills may have wholesome effectsشفا بایدت داروی تلخ نوش
Bitter sighآه سرد
Bless youعافیت باشد
Blood with tellبازگردد به اصل خود هرچیز
Blow one’s noseدماغ خود را گرفتن
Bread and pointکوزه گر از کوزه شکسته آب می خورد
Break bread with someoneنان و نمک با کسی خوردن
Break of relationsقطع رابطه کردن
Break the neck of a taskکمر کاری را شکستن
Break the eyesبحث را عوض کردن؛شادی ایجادکردن
Burn the midnight lampدود چراغ خوردن
Buzz offبزن به چاک
Carry pick abackکول کردن
Carry water in a sieve; plough the sea shoreب در هاون کوبیدن
Cast thy bread upon the waters, for thou shalt find it after any daysتو نیکی می کن و در دجله انداز/که ایزد در بیابانت دهد باز
Catch one nappingچرت کسی را پاره کردن
Cats have nine livesگربه هفت جان دارد
Cock and bull storyآسمان ریسمان-چاخان پاخان
Charity begins at homeچراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است
Christmas comes but once yearهر روز عید نیست که حلوا خورد کسی
Claw me, and I’ll claw youنان به همدیگر قرض دادن
Cleanliness is next to Godlinessنظافت قسمتی از ایمان است
Collect one’s witحواس خود را جمع کردن
Come off your high horseپیاده شو باهم بریم
Come roundبه هوش آمدن
Come to a standstillمتوقف شدن
be at largeفراری بودن
Coming events cast their shadows beforeسالی که نکوست از بهارش پیداست
Cook someone’s gooseآشی برای کسی پختنکه یه وجب روغن داشته باشد
Count sheepاختر شمردن
Covetousness is the mother of ruin and mischiefطمع مایه ی فلاکت است
Crooked by nature is never made straight by educationنهال تلخ نگردد به تربیت شیرین
Cry wine and sell vinegarجو فروش گندم نما
Cutcrack a jokeمزه انداختن
Cut the crapمزخرف نگو
Cut to the heartکسی را کباب کردن
Cut your coat according to your clothپا را به اندازه ی گلیمت دراز کن
Cut classبی اجازه از کلاس غایب شدن
Dance as someone pipesبه ساز کسی رقصیدن
Dance before the music startsنزده رقصیدن
Dash one’s hopesامید کسی را نا امید کردن
Dead men tell no talesسر بریده صدا نمی دهد
Deeds not wordsدوصد گفته چون نیم کردار نیست
Destroy the lion while he is but a whelpعلاج واقعه را قبل از وقوع باید کرد
Discretion is the better part of valorاحتیاط شرط عقل است
Divide and ruleنفاق انداز و حکومت کن
Don’t cast pearls before swineخر چه داند قیمت قند و نبات
Don’t count your chickens before they are hatchedجوج را آخر پاییز می شمارند
Don’t let the grass grow under your feetآب تو دستته بذار زمین بیا
Don’t play hard to getناز نکن
Don’t teach your grandmothers to suck eggsآزموده را آزمودن خطاست
Do without somethingاز چیزی صرف نظر کردن
Draw blood out of a stoneاز ریگ روغن کشیدن
Draw in one’s hornsسر جای خود نشستن
Draw to an endته کشیدن
Dress up to the ninesهفت قلم آرایش کردن
Drink-hail; drink good health; cheerioنوش جان
Drop by drop fills the tubقطره قطره جمع گرددوانگهی دریا شود
Dumb-showلال بازی
Dud chequeچک بی محل
Early to bed and early to rise, makes a man healthy, ealthy, nd wiseسحر خیز باش تا کامروا گردی
Easy come, easy goباد آورده را باد می برد
Eat salt with a personنان و نمک با کسی خوردن
Escape one’s memoryاز خاطر رفتن
Every cloud has a silver lining
ر نومیدی بسی امید است/پایان شب سیه سپید است
Every dog is a lion at homeهر سگ به درخانه ی خویش است دلیر
Every cook praises his own brothکس نگوید که دوغ من ترش است
Every light has it’s shadow, every hill its valleyهر سربالایی یک سرازیری دارد؛پایان شب سیه سپید است
Every man to his tasteسلیقه ها مختلف است
Every now an thenگاهگاهی
Every sore has its salveهر دردی را درمانی است
Exchange is no robbery; tit for tatهرچه عوض داره گله نداره/ این به آن در
Fair and squareراست حسینی
Fair faces need no paintحاجت مشاطه نیست روی دلارام را
Fair-weather friendرفیق نیمه راه
Fall a victim toقربانی…شدن
Fall on one’s kneesبزانو درآمدن
Fall shortکوتاه آمدن
Fall out of the frying pan into the fireاز چاله به چاه افتادن
Far from it!حاشا که!خدا نکند
Fate overtook himاجلش فرا رسید
Feel a person’s pulseنبض کسی را گرفتن
Few words are best=short and briefمختصر و مفید
Fill someone with furyکفر کسی را بالا آوردن
Fill with wonderمتعجب ساختن
Find the length of one’s footدندان کسی را شمردن
Fire upآتشی شدن
First come, first servedنوبتی هم که باشد،نوبت ماست
Fish and guests stink after three daysمهمان تا سه روز عزیز است
Fish for informationیکدستی زدن
Fish in troubled watersاز آب گل آلود ماهی گرفتن
Flatter oneselfدل خوشی به خود دادن
Fling up one’s capکلاه خود را هوا انداختن
Flog a dead horseآهن سرد کوبیدن
Fools have the best luckدنیا به کام ابلهان است
Fools tie knots, and wise men loose themیک دیوانه سنگی به چاه می اندازد صد عاقل نمی توانند آن را ر یاورند
Forbidden fruit is sweetمنع چوبیند حریص تر شود انسان
Forced tearsگریه ی زورکی
Freeze one’s bloodزهره ترک کردن
Friends may meet, but mountains never greetکوه به کوه نمی رسد،آدم به آدم می رسد
From a bad paymaster get what you canیک مو از خرس کندن غنیمت است
From time immemorialاز عهد بابا آدمقدیم ها
Get a firm footingجا برای خود باز کردن
Get a head ofجلو افتادن از
Get a longامرار معاش کردن
Get a thing off one’s chestدل خود را خالی کردن
Get away! =Get out! =Get off!گم شو!
Get hold of the wrong end of the stickسرنا را از سر گشاد زدن
Get into a grooveروی غلتک افتادن
Get into contact withتماس گرفتن با
Get off withگرم گرفتن
Get around a personقلق کسی را به دست آوردن
Get the length of one’s shoesرگ خواب کسی را به دست آوردن
Give a follow up toترتیب اثر دادن به
Give someone a leg upزیر بال کسی را گرفتن
Give a relief toیاری کردن به
Give good shape toمرتب کردن
Give a heed toمحل گذاشتن،توجه کردن
Give oneself airsباد در دماغ انداختن
Give the devil his dueعیب می جمله بگفتی هنرش نیز بگو
Give wayجا خالی کردن
Give with one hand and take back with the otherاز پا پس زدن با دست پیش کشیدن
Goat’s woolشیر مرغ
Go away with one’s tail between one’s legsدُم خود را روی کول گذاشتن و رفتن
Go back on a bargainتو زدن
Go back on one’s wordبه وعده ی خود وفا نکردن
Go byپیروی کردن
God forbidخدا نکنه؛نعوذ بالله
God helps the sailor but he must rowاز تو حرکت از خدا برکت
God never sends a mouth, but He sends meat for itهر آن کس که دندان دهد نان دهد
Gone is the goose that the golden egg did layآن ممه را لولو برد
Good and quickly seldom meetنر بزا و الان بزا
Good cheap is dear at the long runارزان بی علت گران بی حکمت
Good for you! = how lucky you are!خوش به حالت!
Good luck to youشانس یارت!
Go the wrong wayخطا رفتن
Go the extremitiesافراط و تفریط کردن
Go to kingdom come=Go to one’s last homeبرحمت ایزدی پیوستن
Go too farگندش را در آوردن
Go to the barوکالت گرفتن
Gorunto wasteهرز رفتن
Go with the streamtideهمرنگ جماعت شدن
Grant audienceبار عام دادن
Grant someone’s requestحاجت کسی را بر آوردن
Grease someone’s moustacheسبیل کسی را چرب کردن
Great promise, small performanceسنگ بزرگ علامت نزدن است
Grind down someone=grind someone’s faceخون کسی را شیشه کردن
Grow a beardریش گذاشتن
Habit is second natureترک عادت موجب مرض است
Half a loaf is better than nothingکاچی به از هیچی
Handsome is that handsome doesهر که را خلقش نکو نیکش شمر
Hang over/aboutپلکیدن
Hang down the headپکر شدن
Hang on someoneانگل کسی شدن
Hang on someone’s lipsچشم به دهان کسی دوختن
Hard knotگره کور
Hard to deal withآدم ناتو
Hard to pleaseنازک نارنجی
Hard up for moneyمشکلات مالی
Harp on one stringپا توی یک کفش کردن
Haste makes wasteعاجل دوبار کار می کند
Have a finger in every pieنخود هر آش بودن
Have a job to doپوست اداختن
Have an eye on somethingکیسه دوختن
Have a rough timeبرزخ بودن
Have a sandpebble in one’s shoeریگی به کفش داشتن
Have a thing a great bargainبزگیر آوردن
Have a try atزوری زدن
Have in stockموجود داشتن
Have recourse toمتوسل شدن به
Have the heart toگواهی دادن دل
Have the last wordحرف خود را به کرسی نشاندن
Have views uponچشم طمع به چیزی داشتن
Head and shoulderیک سر و گردن
Heart speaks to heartدل به دل راه دارد
He can’t contain himself for joy= he seems to tread on airاز خوشی در پوست خود نمی گنجد
He can’t make both ends meetهشتش گرو نه اش است
راهنما و روشهای تهیه مجموعهها:
چطور مجموعه برای من ارسال می شود؟
چطور می توانم هزینه را پرداخت کنم؟
روشهای تهیه برای دوستان خارج از ایران
تماس الکترونیکی و ایمیل به ما
تماس تلفنی با ما
پاسخ به پرسش های متداول
تنها از سایت های داراینماد اعتماد الکترونیکیبا اطمینان خرید کنید.
ضرب المثل انگلیسی به فارسی با توضیح
I’ve been looking for a great IELTS tutor. I had an academic band 6 and I needed to…
LingoTies has great teachers. The website is great and you can find many resources to…
شرکت در کلاس های مجازی سایت لنگویج تایز باعث شده در همه ی مهارت های انگلیسی خصوصاً صحبت کردن…
سایتتون واقعا عالیه، من هم از مطالب آموزشیش استفاده میکنم و هم از کلاسهای مجازیش. اساتید مجرب و…
نرم افزار چت روم وب سایت برای استفاده ی کلیه ی بازدید کنندگان تهیه و دقیقاً در قسمت پایین همین نوشته قرار دارد! اعضای لینگوتایز می توانند پس از ورود به سایت از چت روم عمومی و یا شخصی، برای گفتگو با دیگر زبان آموزان و مدرسین زبان استفاده کنند.
تمامی محتوای این سایت توسط تیم لینگوتایز تهیه شده و در اختیار شما قرار گرفته است. لطفاً در صورتی که قصد هر گونه کپی و یا استفاده از مطالب این وب سایت را دارید، این کار را با ذکر منبع و لینک صفحه مربوطه انجام دهید.
فرم تماس
کلیه حقوق متعلق به وب سایت لینگوتایز می باشد.
ویژگی های اصلی زبانشناس به شرح زیر است:
یادگیری زبان انگلیسی با بهترین منابع و داستان های آموزشی
افزایش سریع دایرهی لغات انگلیسی با روشی ابتکاری
یادگیری مکالمه زبان انگلیسی و گرامر با استراتژیهای کارآمد (تکنیک سایه و پنج استراتژی دیگر)
مناسب برای تمام سطوح، به همراه ترجمهی فارسی مطالب برای مبتدیها
برای مشاهدهی آنلاین مطالب آموزش، به قسمت داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه بفرمایید.
برای مشاهدهی کامل ویژگی های نرم افزار زبانشناس به بخش نرم افزار آموزش زبان انگلیسی اندروید زبانشناس مراجعه کنید.
برای ورود به صفحهی اصلی وبسایت زبانشناس، روی دکمهی زیر کلیک کنید:
ضرب المثلها بخش مهمی از فرهنگ و زبان یک ملت را شامل می شوند و اغلب به شکل یک نثر کوتاه بیان می شوند و استفاده از آنها در گفتار و شنیدار موجب جذاب تر شدن آنها می شود. در اینجا تعدادی از ضرب المثل های انگلیسی با ترجمه و معادل فارسی آن آورده شده است.
ضرب المثل انگلیسی به فارسی با توضیح
مرغی که در هواست نباید به سیخ کشید
یکی به میخ و یکی به نعل زدن
زیره به کرمان بردن
همرنگ جماعت شدن
آسمان را به زمین دوختن
کل اگر طبیب بودی سر خود دوا نمودی
آب در هاون سائیدن
کسی که بچه خود را نزند روزی به سینه خود خواهد زد
کوزه گر از کوزه شکسته آب می خورد
کاچی به از هیچ چیز است
خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو
از دنده چپ برخاستن
سگ سگ را نمی خورد
دندان اسب پیشکشی را نمی شمارند
تا تنور گرم است باید نان پخت
با یک گل بهار نمی شود
باد آورده را باد می برد
نانش در روغن است
یک تخته اش کم است
سرنا را از ته گشاد آن زدن
به ساز کسی رقصیدن
حساب حساب است، کاکا برادر
نابرده رنج گنج میسر نمیشود
نه خود خورد نه کس دهد، گنده کند به سگ دهد
چون گردکان بر گنبد
مثل خر در گل مانده
شاهنامه آخرش خوش است
کبوتر با کبوتر باز با باز
آب در هاون سائیدن
نخود هر آشی بودن
دست و پا چلفتی است
بی خبری خوش خبری است
آتش را دامن زدن
تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها
نمک خوردی نمکدان مشکن
ضرب المثل انگلیسی به فارسی با توضیح
از چاه درآمدن و در چاله افتادن
مارگزیده از ریسمان سیاه و سفید می ترسد
ارسال شده توسط رضا در تاریخ اردیبهشت ۱۴, ۱۳۹۴ در داستان و ضرب المثل, کمک آموزشی | ۴ دیدگاه
برای یادگیری آسان زبان انگلیسی می توانید از تکنیکهای کاربردی وبسایت زبانشناس استفاده کنید:
نویسنده: رضا
A distant tour begins with one step…
سفري به طول هزارفرسنگ با يك گام آغاز مي شود…
تیر ۳۱, ۱۳۹۴
مرسی
خرداد ۵, ۱۳۹۸
خیلی خوبه من روزی ۱۰۰ بار ازش استفاده می کنم
شهریور ۷, ۱۳۹۶
باسلام و تشکر از سایت عالیتون
خرداد ۵, ۱۳۹۸
واقعا عالیه نمی دونم چجوری تشکر کنم مرسی از زحماتتون.
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *
دیدگاه
وبسایت
ویژگی های اصلی زبانشناس به شرح زیر است:
یادگیری زبان انگلیسی با بهترین منابع و داستان های آموزشی
افزایش سریع دایرهی لغات انگلیسی با روشی ابتکاری
یادگیری مکالمه زبان انگلیسی و گرامر با استراتژیهای کارآمد (تکنیک سایه و پنج استراتژی دیگر)
مناسب برای تمام سطوح، به همراه ترجمهی فارسی مطالب برای مبتدیها
برای مشاهدهی آنلاین مطالب آموزش، به قسمت داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه بفرمایید.
برای مشاهدهی کامل ویژگی های نرم افزار زبانشناس به بخش نرم افزار آموزش زبان انگلیسی اندروید زبانشناس مراجعه کنید.
برای ورود به صفحهی اصلی وبسایت زبانشناس، روی دکمهی زیر کلیک کنید:
ضرب المثلها بخش مهمی از فرهنگ و زبان یک ملت را شامل می شوند و اغلب به شکل یک نثر کوتاه بیان می شوند و استفاده از آنها در گفتار و شنیدار موجب جذاب تر شدن آنها می شود . در اینجا تعدادی از ضرب المثلهای انگلیسی با ترجمه و معادل فارسی آنها آورده شده است .
First catch your hare , Then cook him
ضرب المثل انگلیسی به فارسی با توضیح
مرغی که در هواست نباید به سیخ کشید .
To run with the hare and hunt with the hounds
یکی به سیخ و یکی به نعل زدن
To carry coals to Newcastle
زیره به کرمان بردن
To go with the stream
همرنگ جماعت شدن
To move heaven and earth
آسمان را به زمین دوختن
Physician , heal theyself
کل اگر طبیب بودی ، سر خود وانمودی
To milk the ram
آب در هاون ساییدن
Spare the rod and spoil the child
کسی که بچه خود را نزند ، روزی به سینه خود خواهد زد .
Half a loaf is better then no bread
کاچی به از هیچ چیز است
When in Rome , do as the Romans do
خواهی نشوی رسوا ، همرنگ جماعت شو
One should not look a gift horse in the mouth
دندان اسب پیشکشی را نمی شمارند
Strike while the iron is hot
تا تنور گرم است باید نان را پخت
One swallow does not make summer
با یک گل بهار نمی شود
Light come , Light go
باد آورده را باد می برد
He is a button short
یک تخته اش کم است
His bread is buttered on both sides
نانش در روغن است
Bargain is bargain
حساب حساب است ، کاکا برادر
Nothing ventured , Nothing gained
نابرده رنج گنج میسر نمی شود
ضرب المثل انگلیسی به فارسی با توضیح
All is well that ends well
شاهنامه آخرش خوش است
To fall from the frying pan into the fire
از چاه درآمدن و در چاله افتادن
A burnt child dreads the fire
مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید می ترسد
ارسال شده توسط رضا در تاریخ اردیبهشت ۱۳, ۱۳۹۶ در داستان و ضرب المثل, کمک آموزشی | ۲ دیدگاه
برای یادگیری آسان زبان انگلیسی می توانید از تکنیکهای کاربردی وبسایت زبانشناس استفاده کنید:
نویسنده: رضا
A distant tour begins with one step…
سفري به طول هزارفرسنگ با يك گام آغاز مي شود…
بهمن ۴, ۱۳۹۶
همه رو یا غلط ترجمه کردین یا غلط املایی دارین
آبان ۱۱, ۱۳۹۷
نه اتفاقا درسته
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *
دیدگاه
وبسایت
خانه » بلاگ » آموزش آسان زبان انگلیسی » جملات و لغات مهم انگلیسی » ۱۵۰ تا از اصطلاحات و ضرب المثل های روزمره انگلیسی با ترجمه فارسی
در ادامه آموزش های کاربردی زبان انگلیسی، در این پست، ۱۰۰ تا از اصطلاحات و ضرب المثل های کاربردی و روزمره زبان انگلیسی را با ترجمه فارسی در اختیار شما قرار می دهیم. نهایتا هم می توانید فایل پی دی اف را دانلود کنید.
ضرب المثل ها یا proverbs بخشی از گفته ها یا عبارت هایی هستند که در ان ها شیوه بیان موضوع از گفته ها ی عادی متفاوت است. ضرب المثل عبارتی است کوتاه, دقیق,شیوا,به یاد ماندنی که برای اخطار,نصیحت,پیش گویی یا نوعی برداشت انتقادی از یک موضوع است.در زبان انگلیسی ضرب المثل ها همانند زبان فارسی پر کاربرد و با اهمیت است ,به همین دلیل در این مقاله سعی شده است به تعدادی از رایج ترین ضرب المثل های انگلیسی بپردازیم.
در بخش اول مهم ترین ضرب المثل ها و در بخش دوم اصطلاحات کاربردی روزمره را برای شما تدوین کرده ایم. همچنین می توانید دانلود رایگان ۱۰۰ تااز بهترین داستان های کوتاه زبان انگلیسی با ترجمه فارسی را مطالعه کنید.
ضرب المثل انگلیسی به فارسی با توضیح
دانلود فایل پی دی اف این لیست
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *
ارسال دیدگاه
تماس با ما
تهران-خیابان انقلاب تلفن تماس ۰۹۱۹۳۲۲۶۳۲۶ تلفن ثابت ۲۸۴۲۶۹۲۹ -۰۲۱
ایمیل maxer.ir@gmail.com
تبلیغـات فروشـگاه
شرکت لوتوس
با بیش از ۱۵ سال سابقه درخشان در امر آموزش و فروش محصولات آموزشی، تنها به کیفیت و رضایت مشتری می اندیشیم !
خانه » ? سرگرمی » ضرب المثل های مازندرانی به همراه معنی
همه شهرهای ایران ضرب المثل های خاص خود را دارند که در زمان و مکان های زیادی مورد استفاده قرار می گیرد. ما در این بخش گهر تعدادی ضرب المثل های مازندرانی به همراه معنی را برای شما عزیزان منتشر می کنیم.
معنی:آسیه دوشیدن گاو را بلد نیست می گوید زمین تپه و چاله دارد.
موارد استعمال: عرضه انجام دادن کاری را ندارد بهانه گیری می کند.
معنی: گردویی که بالای درخت می باشد صد ها نفر برای چیدنش چوب پرت می کنند
موارد استعمال: پشت سر دختر جهت خواستگاری او حرف های بسیاری می زنند.
معنی: با یک دست مگر می توان چند هندوانه برداشت.
موارد استعمال: یک نفر مگر می تواند چند مسئولیت را قبول کند یا مسئولیت چند کار را در یک زمان قبول کردن.
معنی: یک گوشش مانند در ، گوش دیگرش مانند دروازه
موارد استعمال: حرف نشنوی کردن
معنی: امیدوار بودن بهتر از خوردن است.
موارد استعمال: امید را از دست ندادن
معنی: انگور پوسیده باعث پوسیدگی انگور کناری خودش می شود و همسایه نیز از همسایه دیگر هنر می آموزد.
موارد استعمال: چشم هم چشمی کردن .
ضرب المثل های مازندرانی همراه با داستان
معنی: این تخم مرغ سفید از آن مرغ سیاه است.
موارد استعمال: قدر پدر و یا مادر را در موقع بدست آوردن تمام، دانستن.
معنی: این چشمی که مادر شوهر دارد قصد آمدن دارد.
موارد استعمال: حالا حالا ها دست بردار نیست، در قصدش مصمم است.
معنی: گربه دستش به گوشت نمی رسد می گوید بو می دهد.
موارد استعمال: عرضه انجام کاری را نداشتن.
آب ننوشیده، سلام بر امام حسین (ع) دادن
کنایه: از چیزی بهرمند نشدن و کمال امتنان داشتن.
سر را باید بر سر زد نه بر سنگ
کنایه: با هر کسی نباید مراوده نمود و آدمی باید افراد شایسته و همسنگ خود را برای همنشینی انتخاب کند.
کبوتر با کبوتر باز با باز / کند همجنس با همجنس پرواز
به بهانه گرسنگی بچه، مادر به نان و نوایی میرسد.
معمولاْ در مجالس رسمی ،مدعوین طی آداب خاصی پذیرایی میشوند در این بین مادری که طفل خردسال دارد به برکت وجود این بچه خارج از این عرف پذیرایی میشود.
و ارز ۲۴ تیر ۹۸ ، قیمت دلار آزاد
قیمت طلا ۲۴ تیر ۹۸ ، قیمت روز سکه و طلا
عناوین روزنامه های امروز دوشنبه ۲۴ تیر ۹۸ + تصویر
۲۴ تیر ۹۸ ، قیمت خودرو ، ایران خودرو
آقا داماد عروس را دور زد و به کانادا رفت!
زمان واریز یارانه تیرماه ۹۸
معرفی همه روش های مهاجرت به کانادا
طرح فروش فوری ایرانخودرو ۱۹ تیر ۹۸
سود عربستان از حجاج ایرانی چقدر است؟
بزودی شارژ کارت تلفن های همگانی امکان پذیر می شود
قیمت روز گوشی موبایل ۲۴ تیر ۹۸ ، قیمت گو …
درمان سوزش بینی
درمان نیش زنبورهای عسل …
روش تهیه بستنی وانیلی در منزل …
گرینلند کجاست + تاریخچه گرینلند …
روش های اخذ گرین کارت دانمارک و تمدید و …
بیوگرافی گراهام گرین و آثار مشهور او …
آشنایی با رشته مدیریت تبلیغات …
عکسهای منزل لایت رویایی با رنگ …
انواع روش های لاغری موضعی …
زمان پخش و تکرار دوقلوها شبکه دو (عموهای …
پروفایل فاتحه برای اموات …
قرص آسمورال + موارد مصرف و عوارض قرص آس …
تبلیغات همگن، همسان یا تبلیغات محتوایی چ …
تفاوت میکروبلیدینگ و میکروپیگمنتیشن در چ …
مدل جدید کتونی مردانه ۲۰۱۹ (کتانی پسرانه …
این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش میشوند.
عکس ریحانه پارسا و مادرش بدون آرایش …
شباهت جالب لیلا بلوکات و خواهرش / عکس …
عکس متفاوت و دیدنی نیکی کریمی و خواهرش …
عکس لیلا بلوکات و شیلا خداداد در سالن زی …
عکس آریا عظیمی نژاد و همسرش در اکران فیل …
عکس جنجالی رامبد جوان و همسرش در کانادا …
عکسهای زیبای الناز شاکردوست در اکران شبی …
تیپ متفاوت مهناز افشار در خارج از کشور / …
عکسهای جدید و متفاوت روناک یونسی و همسرش …
استایل متفاوت سحر قریشی در اکران مردمی ا …
عناوین روزنامه های امروز دوشنبه ۲۴ تیر ۹ …
استایل هلیا امامی در نوزدهمین جشن حافظ / …
عکسهای سحر دولتشاهی در اکران خصوصی فیلم …
عکسهای علیرضا خمسه و همسرش در جشن حافظ ۹ …
ایرج نوذری کنار مادر و دخترش / عکس …
گرینلند کجاست + تاریخچه گرینلند …
روش های اخذ گرین کارت دانمارک و تمدید و …
ضربالمثلهای مازندرانی
ایتالیایی • ایسلندی • بلغاری • ترکی •
چینی • رومانی • ژاپنی • صربستانی •
عبری • عربی • فارسی • فرانسوی •
لاتینی • مازندرانی • مالایا • هلندی •
ضربالمثلهای مازندرانی
ایتالیایی • ایسلندی • بلغاری • ترکی •
چینی • رومانی • ژاپنی • صربستانی •
عبری • عربی • فارسی • فرانسوی •
لاتینی • مازندرانی • مالایا • هلندی •
ضربالمثلهای مازندرانی
ایتالیایی • ایسلندی • بلغاری • ترکی •
چینی • رومانی • ژاپنی • صربستانی •
عبری • عربی • فارسی • فرانسوی •
لاتینی • مازندرانی • مالایا • هلندی •
ضربالمثلهای مازندرانی
ایتالیایی • ایسلندی • بلغاری • ترکی •
چینی • رومانی • ژاپنی • صربستانی •
عبری • عربی • فارسی • فرانسوی •
لاتینی • مازندرانی • مالایا • هلندی •
ضربالمثلهای مازندرانی
ایتالیایی • ایسلندی • بلغاری • ترکی •
چینی • رومانی • ژاپنی • صربستانی •
عبری • عربی • فارسی • فرانسوی •
لاتینی • مازندرانی • مالایا • هلندی •
…” سال رونق تولید ”
ضرب المثل های مازندرانی
· آدم بی مارو خاخر تونّه دَوّه بی همسایه نتونده
انسان بدون خواهر و مادر می تواند زندگی کند اما بدون داشتن همسایه خوب زندگی مشکل است .
· آدم خارِه شه محلة سر شال بوشه تا مردم محلة سر شیر
ضرب المثل های مازندرانی همراه با داستان
آدمی در محلة خودش شغال باشد بهتر است تا در محلة دیگران شیر باشد.
این مثل ناظر بر حمایت و پشتیبانی بستگان و دوستان است که دل را قوت و توانایی میبخشد.
· آسمون ونه لا هسّه زمین ونه زیر انداز
آسمون برایش لحاف است و زمین برایش زیر انداز
· آدم عجول یا چاه کفنه یا چلّو
انسانی که در کارهایش رفتار عجولانه داشته باشد به مقصد نمی رسد
· اسب هدائه خر بئیته خشالی پر بئیته
اسب خودش را داد و به جایش خری گرفت و از خوشحالی هم به هوا می پرید
کسی که چیز با ارزشی را بدهد و در ازایش چیز بی ارزشی را بگیرد و خوشحال هم باشد!
· انّه مر بخرده تا افی بیّه
آنقدر مار خورد تا افعی شد
شخصی که به واسطه انجام کار خلاف زیاد به صورت یک خلاف کار حرفه ای در آمده باشد.
· آخر ماسّه بشنّیه
آخر ماست را ریخت
سر آخر نتوانست کارش را تمام کند
· اتّا درزن شه خِدّ بزن اتّا گالوج اتّی ره
یک سوزن به خود بزن یک جوال دوز به دیگران
· اسب پیغوم پِ جو نخرنه
با پیام فرستادن برای اسب اسب جو نمی خورد
اتّا پیلکا ماس چنّه راغون دارنه
یک کاسه ماست چقدر روغن دارد
· آش که جا دکرد بوئه همه ور انگوس زنّنه
آش آماده اگر در ظرفی ریخته شود ازهمه طرف به آن انگشت می زنند
اگر دختری خود را بزک کند همه چشمها را به دنبال خود دارد
بچه گنجشک امساله می خواهد به گنجشک بزرگتر از خودش آواز خواندن یاد بدهد
· او به امام ندنه تش به یزید
آب به امام نمدهد ونیز آتش به یزید هم نمیدهد
· او که از سر بگذره چه یک وجه چه صد وجه.
آب که از سر گذشت چه یک وجب چه صد وجب.
· اتّا شفته اتّا محلّ وَسّه
یک دیوانه برای ( بهم ریختن) یک محل کافی است
· آش لوه سر مزه دارنه زن نومزه سر
خوردن آش سر دیگ مزه دارد و زن هم در دوران نامزدی جذابیت بیشتری دارد
· آفتاب و وارش شال عروسیه
ضرب المثل های مازندرانی همراه با داستان
آفتاب و باران نشانة عروسی شغال است.
کنایه از روبهصفتی و فرصتطلبی است.
· اگر داروک بخونده گنه وارش انه
اگر قورباغه سبز روی درخت بخواند میگویند باران میآید.
· اتی که تسر دکته، دابوی شالِ سر نکِته
اینطور که برای تو افتاد( شانس آمد) برای شغالِ دابو نیفتاد.
دابو: نام روستایی است در آمل.
· اما بامشی خامی که گَل بخره
ما گربهای میخواهیم که موش بگیرد یعنی نیازمند نیرویی مؤثر و کارآمد هستیم.
· اش رِ ورْفِ روز کشِننّه
خرس را روز برفی میکشند، شکار میکنند.
انجام هرکاری تابع زمان و مکان است.
· اگر اینکار بیّه، من تسّه، زنّه ورگ، ایارمه
اگر این کار انجام نشد برای تو گرگ زنده میآورم.
این مثل در امور محال و غیرممکن گفتهمی شود.
· اشِ باتنه تِره خاننه چپون هاکنن، برمه کرده که نوه دراغ بوهه
خرس را گفتند: تو را میخواهند چوپان کنند گریه کرد نکند دروغ باشد.
خبری دور از انتظار شنیدن.
· اشِ کشمبه، پلنگ دار دمبه
خرس را میکُشم پلنگ را میتارانم به درخت.
شاخوشانه کشیدن تو خالی.
خربزه رسیده نصیب شغال می شود
چیزخوبی نصیب کسی شده که لیاقتش را نداشته است
· بوتنه که: خی وچه زنه یا مرغنه کنّه؟ بوته: از این حرامی هرچی بوّی، بر اِنه
گفتند: خوک بچه می زاید یا تخم می کند؟ گفت : از این حرامی هر چه بگویی بر می آید.
درباره کید و مکر و شیادی برخی افراد بی مروت که از هیچ کار خلافی رویگردان نیستند این مثل را می زنند.
· بینج پِ ورمز او خرنه
کنار برنج علف هم آب میخورد
کسی که با چسبانیدن خود به بزرگی برای خودش شهرتی به هم بزندوبه این طریق امرار معاش کند
· بنه بخرده آدم دارّ وجنه
آدم زمین خورده درخت را از ریشه میکند
· بامشی ره گتنه ته زور دوائه ونه سر خاک دشنّیه
به گربه گفتند که ادرار تو دارو است گربه روی ادرار خود را با خاک پوشانید
اگر از آدم بد ذات چیز را بخواهی هرچند در توان او باشد از تو دریغ می کند
· باجا باجا ره بد دارنه زن پِر هر دو تا ره
با جناق از با جناق بدش می آید و پدر زن از هردو
· برمه کنّه نون ندنه
گریه میکند ولی نان نمیدهد
کسی که برای افرا د فقیر دلسوزی میکند ولی حاضر به کمک به آنها نیست
· برار که فقیره هفت پشت غیربه
برادرش اگر فقیر باشد می گوید نسبتی با من ندارد
· بابل نرسّی شلوار ره در نیار
هنوز به بابل نرسیده شلوارت را بیرو نیاور!
· بورده ابروی بنّه رج هکنه بزوئه چشّه کور هکرده
رفت زیر ابرو را درست کند زد چشمش را هم کور کرد
کسی که میخواهد نقصی را بر طرف کند اما بیشتر خرابی به بار آورد
· پیش دکتی پشت سر ره هم هارش
جلو که افتادی به پشت سرت نیز نگاهی بنداز
اگر به مال و مقامی رسیدی به افراد زیر دست خود نیز گوشه چشمی داشته باش
· پلا احمدِشه فاتح ممدِ
پلوی احمد را می خوری وبرای محمد فاتحه می خوانی!
از کسی که به تو نیکی کرد تشکر نمیکنی ولی از دیگری تشکر می کنی
· پر کنگِ شلوار خشتک ندارنه وچه باد کنّه
شلوار پدرش کهنه و پاره است بچه اش تکبر می کند!
فرزندی که پدرش فقیر باشد ولی با این حال افاده داشته باشد
· پلنگ و بامشی دایی و خِرزانه
پلنگ و گربه، دایی و خواهر زاده اند.
این مثل را در مورد افرادی که از یک قماشند به کار می برند.
سگ زرد برادر شغال
· پسته بی مغز دهون واز هکنه رسوا بونه
هنگامی که پسته دهان بسته بدون مغز را باز کنی رسوا می شود
کسی که نسنجیده سخنی بگوید و خود را رسوا نماید
· پشیل کد خدا بئیه
پشیل (آبدزدک شالیزار) کدخدا شد
فرد بی تجربه و بی لیاقتی به پست مهمی رسید
· پز عالی جیف خالی
افاده زیاد با جیب خالی
کسی که آه در بساط نداشته باشد ولی اهل تکبر و افاده باشد
· پتک پِتک زنّه راه شونه
با ناز و کرشمه راه می رود
· پنج شنبه نون و خرما در کامبی تا امه مرده جه برسه
· تِ تش مره گرم نکرد تِ دی مره کور هکرده
آتش تو ما گرم نکرد که هیچ ! دودش چشم ما را کور کرد.
کسی که بخواهد کمکی بکند اما ضرر زیادی برساند
· تو بوّی گل دسته همه گننه هسّه
تو که بگویی گل دسته همه می گویند درست است
خانم هایی که از شوهرانشان می خواهند احترام آنها را داشته باشند تا دیگران هم از شوهرانشان تبعیت کنند
· تیم جار خس همه شو پادشاه ره خو ویندن
کسی که کنار خزانه برنج می خوابد خواب پادشاه شدن خود را می بیند
فردی که با داشتن مال اندکی آرزوهای بزرگی را در سر بپروراند
· تا ته دار دارنه ولک ته سلام دارنه علِک
تا هنگامی که درخت تو میوه دارد به سلام تو جواب می دهند
تا موقعی که صاحب ثروت هستی به تو احترام می گزارند
· تو که راغون نداشتی وینگوم چه کاشتی
تو که روغن نداشتی چرا بادمجان (که روغن زیادی برای سرخ شدن میخواهد) کاشتی؟
· تش سر تش بشته
روی آتیش آتیش گذاشت
هنگامی که دو خبر بد را پشت سر هم به یک نفر بدهند
· ترش انار شیره نئؤنه
انار ترش شیرین نمی شود
کسی که به زور و حیله بخواهد خودش را در دل مردم جای دهد
· تشی شه وچه پشت دست کشنه گنه چنه نرمه!
جوجه تیغی دست پشت بچه اش میکشه میگه چقدر نرمه!
· تشی کِلی سر، باغ بیتی؟
بالای لانه جوجه تیغی باغ خریدی؟
اگر کسی در همسایگی فردی نابکار خانه ای تهیه کند یا با چنان آدمی وصلت کند یا شریک شود دیگران در نکوهش از عملش این مثل را می زنند که تو کنار لانه جوجه تیغی که دشمن صیفیجات است باغ گرفته ای؟
· چایی دله دار دره مهمان قد بلند انه
روی چایی ساقه اش قرار گرفته مهمان قد بلند میآید.
· خرچنگ ر بوتنه ، وری وری چه راه شونی؟ بوته مه نجیبیه
به خرچنگ گفتند چرا کج کجی راه میری ؟ گفت بخاطر نجابت منه !
· خوی بد بدی صدقه درها کن تا بدی اون خو بر طرف بوشه
خواب بد دیدی صدقه بده تا بدی آن خواب بر طرف شود.
· خی ره باتنه ته خنه خراب بیه، باته این دارِ بن نیه اون دارِ بن
آن را که جای نیست همه جای اوست.
سبکپا بودن.
· خی بخره پاره بونه
خوک بخورد پاره میشود(بدپخت بودن)
سگ بخورد پیشواز گرگ میرود.
· خرس دست حلی جه نرسنه، گنه ترشه
دست خرس به آلوچه نمی رسد،می گوید ترش است.
کاری را نمی تواند انجام بدهد،بهانه تراشی می کند.
· در ره زَِِنی ، دیوار گوش هاکنه
به در میکوبه تا دیوار بشنوه
· دله گزنا ، دیا امزنا
از درون مانند گزنه خشن و از بیرون همچون گشنیز لطیف.کنایه از ظاهر و باطن افراد
· دست که نمک ندارنه بل ساتور بن.
دست که نمک ندارد باید آنرا زیر ساتور گذاشت.
· سالی که نکوست از بهارش پیداست : شامی که کدوست از نهارش پیداست.
مشابه فارسی میباشد
· سگ سر او نشند ته دست گند موک زنده
روی سگ آب نریز دستت زگیل میزند
· سره که طلا دنیه ، ماره کرگ سالاره
توی خونه ای که خروس نباشه، مرغ سالاره
· شاه شاخ دار بخاسته لیسک هم راه دکته
شاه خواستار حیوان شاخ دار شد حلزون هم به عنوان شاخ دار به راه افتاد
· شاه که سیره خانه چکنه زیردستون وشنائی بمیرن.
شاه که سیر باشد میخواهد چکند که زیردستها گرسنهاند.
· شو بی وقتی نونه جارو بزوئن فرشته ملائکه ره از شه سره بیرون کاندی
شب بی موقع نباید جارو بزنی چون فرشته و ملائکه را از خانه خود بیرون میکنی
· شو سیو، گو سیو
شب سیاه و گاو سیاه.
همانگونه که گاوِ سیاه در شبِ تاریک به چشم نمیآید، دزدی در دلِ شب هم از دید بسیاری مخفی میماند بنابراین این مثل هشداری است که در این موقع ذکر میشود.
اگر کسی بخواهد در شب با لباس ساده یا کفش ساده بیرون برود این مثل را میزنند یعنی کسی متوجه عیبهای لباس نمیشود.
· شالِ بوتنه تِ گواه کیه؟ بوته: مِ(مه) دِم
به شغال گفتند گواه تو کیست؟ گفت دمم
هرگاه درباره موضوعی از شخصی شاهد و گواه بطلبند و او یکی از نزدیکان و حامیان خود را معرفی کند، این مثل آورده می شود.
· عروس رقص بلد نیه گنه بنه تپه چاله دارنه
عروس رقص بلد نیست میگوید زمین پستی و بلندی دارد یا (هموار نیست)
زمانی که به کار میرود که فرد مصر بهانههای بیموردی میآورد.
· کملِ دکرده ببره
ببر پوشالی است یعنی ببر مردهای است که در پوستش کاه ریختهاند.
این کنایه را در مورد افرادی که به ظاهر نیرومند و شجاعند ولی در باطن کمرو و ترسو هستند، به کار میبرند.
برابر است با: پهلوان پنبه
· گرم تندیر سره دپوشی ته وشته حادثه پیش انه
سر تنور گرم را بپوشانی برای تو حادثه پیش میآید.
· گسبن هرچی لاغر بوشه، شه می سر خسنه
گوسفند هرقدر هم که لاغر باشد، روی پشم خودش میخوابد.
· مهمون ، اول شو طلا ، دوم شو نقره ، سوم شو مرس ، چهارم شو خرس
مهمان در اول شب مانند طلا عزیز است ، در شب دوم مانند نقره گرامی ، در شب سوم مانند مس کم بها و در شب چهارم مانند خرس پرزحمت است.
· ماهی دِریو دله، جفتی چنِ؟
ماهی در دریا جفتی چند؟( در توصیف برخی معاملات میآید).
اگر کسی بخواهد جنسی را ندیده بخرد یا به کسی بفر وشد، طرف، این مثل را به کار میبرد که: چگونه میشود ماهی صید نشده را قیمت گذاشت؟
· نه در سر کلای و نه در پای کش در عقب درم خایای بنفش
کنایه از فلاکت و بی چیزی و در عین حال بی خیالی گوینده است
· نمک ره نشند بنه به خاطر این که آب چشم حضرت زهرا هسته
نمک را زمین نریز به خاطر این که آب چشم حضرت زهرا است
این ضرب المثل زمانی بکار میرود که فردی برای انجام یک عمل بهانههای بیمورد میآورد.
ضرب المثل های مازندرانی همراه با داستان
آرایش
مدل مو
مدل لباس
آسیه گو دوش نیه گنه زمین تپه چاله دارنهمعنی:آسیه دوشیدن گاو را بلد نیست می گوید زمین تپه و چاله دارد.موارد استعمال: عرضه انجام دادن کاری را ندارد بهانه گیری می کند.
اغوز دار سر اسّا صد نفر وره کتپل زندنهمعنی: گردویی که بالای درخت می باشد صد ها نفر برای چیدنش چوب پرت می کنندموارد استعمال: پشت سر دختر جهت خواستگاری او حرف های بسیاری می زنند.
تا دست جا چند تا مگر هندوانه گیرنّهمعنی: با یک دست مگر می توان چند هندوانه برداشت.موارد استعمال: یک نفر مگر می تواند چند مسئولیت را قبول کند یا مسئولیت چند کار را در یک زمان قبول کردن.
اتّا گوش دره هسه اتا گوش دروازهمعنی: یک گوشش مانند در ، گوش دیگرش مانند دروازهموارد استعمال: حرف نشنوی کردن
امید داشتن به از خوردنمعنی: امیدوار بودن بهتر از خوردن است.موارد استعمال: امید را از دست ندادن
انگور انگور جا لکه یادگیرنه، همسایه، همسایه جا فنمعنی: انگور پوسیده باعث پوسیدگی انگور کناری خودش می شود و همسایه نیز از همسایه دیگر هنر می آموزد.موارد استعمال: چشم هم چشمی کردن .
این اسبه مرغنه سیو کرک شنهمعنی: این تخم مرغ سفید از آن مرغ سیاه است.موارد استعمال: قدر پدر و یا مادر را در موقع بدست آوردن تمام، دانستن.
این چش ره شی مار دارنه بموافن خیال دارنهمعنی: این چشمی که مادر شوهر دارد قصد آمدن دارد.موارد استعمال: حالا حالا ها دست بردار نیست، در قصدش مصمم است.
بامشی دست گوشت جا نرسنه گنه بو دنه.معنی: گربه دستش به گوشت نمی رسد می گوید بو می دهد.موارد استعمال: عرضه انجام کاری را نداشتن.
منبع:avaxnet.com
سایت سرگرمی ، طنز ، جوک ، اس ام اس، معما ، تست هوش ، حکایات
«آب در حصار چال وَ سلام بر حسين (ع)»
آب ننوشيده، سلام بر امام حسين (ع) دادن
کنایه: از چیزی بهرمند نشدن و کمال امتنان داشتن.
ضرب المثل های مازندرانی همراه با داستان
«آدِمِ سَرِ سَرِ كَشْ زَنّه نا سَنْگِ كَشْ»
سر را بايد بر سر زد نه بر سنگ
كنايه: با هر كسي نبايد مراوده نمود و آدمي بايد افراد شايسته و همسنگ خود را براي همنشيني انتخاب كند.
کبوتر با کبوتر باز با باز / کند همجنس با همجنس پرواز
«عُذْرِ وَچِه مارْ زَنِه كَچِه»
به بهانه گرسنگي بچه، مادر به نان و نوایی میرسد.
معمولاْ در مجالس رسمی ،مدعوین طی آداب خاصی پذیرایی میشوند در این بین مادری که طفل خردسال دارد به برکت وجود این بچه خارج از این عرف پذیرایی میشود.
«اسب دُويِ پِشْتي شِ جُو رِ زياد هاكُنِه»
اسب با بيشتر دويدن، سهم جو خود را زياد ميكند
كنايه: بهرهمندي بيشتر مستلزم لياقت و تلاش بيشتر و پشتكار است.
زير سم اسب مردن، شرفش بهتر از آن است كه از بالاي خري بر زمين بيفتي و دستت بشكند.
گوشت شكار (قاچاق صيد شده) را تا موقعي كه در قابلمه هست ترس از لو رفتن آن هم هست.
فصل برداشت گردو يك ماه است
كنايه: فرصت هميشه كوتاه و از دست رفتني است.
احترام و آقايي هر كس از درون خانه و اهل منزل او حفظ ميشود.
اگر راه سرازيري است براي همه سرازيري است و اگر سربالايي است براي همه سربالايي است.
كنايه: شرايط براي همه يكسان است و اگر تفاوتي است در واقع اشكال از راه نيست .
نان گرم بر دامن ما مياندازي؟
كنايه: وعده و وعيد و اميد واهي دادن.
ما تو را سوار بر اسب رهوار ميبينيم ولي تو چشم ديدن ما را پياده و با گيوه مندرس هم نداري.
كنايه: ما خير تو را ميخواهيم و پيشرفت تو را ميبينيم اما تو چشم ديدن ما و توقع پيشرفتمان را نداري.
ضرب المثل های مازندرانی همراه با داستان
گداي امسال، سال بعد پادشاه نميشود.
كنايه: كسي كه امسال وضع مالي مناسبي ندارد پس بايد پيشبيني كند كه براي سال بعد هم مشكلات وجود دارد و دورانديشي را پيشه كند كه در اوقات و فرصتهاي زودگذر، روزها و لحظات سخت خود و عوامل حل مشكلات خود را از ياد نبرد.
آن راه باريكه دامنه كوه را آب شست.
كنايه: آن فرصت طلایی از دست رفت (معادل ،اون ممه رو لولو برده)
ناشتا و شكم خالي آب يخ خوردن؟
كنايه: بيقوت و بيمايه ریسک کردن و دست به کاربزرگ زدن.
مانند آب ميرود اما چون شنهاي كف آب ميايستد.
كنايه: شخصي كه قصد رفتن و آهنگ عزيمت را دارد اما عملاْ نمیتواند دل بکند چون مهماني است كه قصد و صحبت رفتن دارد اما پاي رفتن را به جلو نميگذارد.
آتشش گرما و فایده ای برای ما ندارد اما دود آتشش باعث آزار ماست.
كنايه: افرادي كه خيرشان به كسي نميرسد، اما آتش شرشان دامن همه را ميگيرد.
اگر در کارها از اطرافیان پیشی بگیری و حركت كني چشم پيشرفت تو را ندارد و اگر از غافله عقب بمانی افاده آنها باعث رنجش میشود.
آن زمان شهر آباد بود حاشیه و اطراف آن خراب بودند. حالا كه شهر خراب شده وای به روزگار اطراف.
چنان رفت كه داوود با بزهايش رفت. داوود شخص چوپاني بود كه با بزهايش به صحرا رفت و هرگز برنگشت.
كنايه: به شخصي كه بياعتنا به وعدههايش رفت و هرگز برنگشت.
تولهسگ زاييدهام پاچهام را گرفت، فرزندي زاييدهام و مالي جمع كردهام كه بلاي جانم شد.
سگي را خون دل دادم كه با من همدم و همراز گردد/ ندانستم كه سگ خون ميخورد خونخوار ميگردد
كنايه: از بيمهري فرزندان براي والدين يا بيخيري اموال براي صاحب آن است.
گربه اگر نباشد موش سالار ميدان است.
كنايه: با نبودن آدم حسابي و قحطالرجال شدن، هر بيسر و پايي احساس و ادعاي سروري و سالاري ميكند.
بگو مگو و دعوا و مرافعه زن و شوهر مانند هواي بهاري است. به همان تندي ميغرند و ميبارند اندكي بعد، چون آسمان، صاف و زلال ميشوند.
كنايه: نبايد دعواي زن و شوهر را جدي تلقي كرد و به آن دامن زد.
خوردن و مردن بهتر است تا انسان آرزو به دل بميرد.
كنايه: بعضي از چيزها به ريسك كردنش ميارزد تا اينكه يك عمر حسرتش را بخوري.
برادر را ميل زن گرفتن است به خواهر ميگويد شوهر كن.
كنايه: به در ميگويند تا ديوار بشنود.
بزك دست بسته را نبين، رهايش كن رقصش را ببين.
كنايه: اگر آب گيرش بيايد شناگر قابلي است.
بُزك نمير بهار ميآيد.
كنايه: خبر از درد طرف نداشته و بيهوده به او وعدههاي آيندة دور و بعيد را ميدهند در حالي كه اكنون توان او به پايان و كارد به استخوانش رسيده است.
شنيده كه گرگها فراوانند و اوضاع ناامن است، سگ خاكستري هم خوي گرگي گرفت.
كنايه: در شرايط سختي و تلخكامي كه دشمنان و بدخواهان در صف مقابل ايستادهاند، دوستي نيز رنگ باخته و آب در آسياب دشمن ميريزد.
نشستن و منفعل بودن زهر به كام ميكند و پويايي و تلاش بهره و فايده ميآورد.
كنايه: تلاش و كوشش كردن و جويايي و پويايي پيوسته، موجب ترقي انسان ميگردد.
اگر بگويي آب رودخانه سرازير ميرود من باور نميكنم و ميگويم به سمت بالا ميرود.
كنايه: فردي كه دروغهاي بزرگ و بسيار ميگويد، بديهيترين موضوعات را هم نميشود از زبان او باور كرد.
بدون نزدیکان ميشود زندگي كرد اما بدون دوست و همسايه هرگز نميشود.
كنايه: همسايه خوب، ارزش و جايگاه خاصي دارد و ميتواند در مواقع مختلف از مادر و خواهر به انسان نزديكتر باشد.
خروس بيمحل نباش.
كنايه: به كساني كه بيموقع سخن ميگويند و كار بيجايي ميكنند اين مثل گفته ميشود.
انجام كار بيهوده را معني ميدهد.
پير مورد تمسخر جوان است.
كنايه: گاه غرور در چشم جواني موجب ميشود كه از سر بيخردي، پير پرتجربه را ناديده بگيرد.
تا كورسويي از آتش وجود دارد چوب بر اجاق ميريزد.
كنايه: اگر اندكي سوسوي اميدي باشد، شخص تلاش ميكند كه از اين اندك روشنايي بهره بگيرد.
از پلي كه تنها از يك تير چوبي ساخته شده ميگذرد اما از روي پل پهن و تختهبند ميرمد.
كنايه: از سوراخ سوزن رد ميشود ولي از در دروازده رد نميشود.
تا درخت زالزالك باغ تو بار دارد سلام تو هم جواب دارد.
كنايه: مردم ظاهربين تا زماني با تو مراوده دارند كه تو را مكنت و مال و مقامي هست.
در تاريكي ايستاده و جاي روشن را زير نظر دارد.
كنايه: در سايهها حركت ميكند و با سياست كارش را پيش ميبرد و بدون هياهو اوضاع را زير نظر دارد.
از ترس زنش و بدون اجازه او نميتواند ناني را بر سر سفره تكه كند.
كنايه: نهايت ذليلي مرد در مقابل زن است.
از آتش خاكستر فرو ميريزد.
كنايه: چه بسيار افراد با اصل و نسبي كه به اشخاصي سبكسر و پوچ مبدل شدند و چه بسيار نسل دونمايهاي كه به مقام و منصب رسيدهاند. اشاره است به اهتمام در راه خودسازي و تعالي خواهي انسان كه ارتباطي با اصل و تبار انسان ندارد.
به تنهايي كوشش كردن و دويدن در واقع كفش و جوراب پاره كردن است.
كنايه: در كارهايي كه نياز به همكاري جمعي ميباشد تلاش فردي كاري بيهوده است.
تنور داغ است بايد نان را پخت، در صورت سردشدن، نان نيمپخته ميشود و بخشي از آن هم به ديواره تنور ميچسبد.
كنايه: اعمال انجام كار در موعد مقرر و گاهي حاضرجوابي لازم است در غير اين صورت با طي شدن زمانِ مناسب، ديگر انجام آن كار بيفايده است.
«تَيْزِه دِلِة كِرْكْ نَواشْ»
چون مرغي در معركه تعزيه وارد نشو.
كنايه: در كاري كه به تو مربوط نيست و حضور فيزيكي و گفتاري تو نامناسب است وارد نشو.
«جِنْجِرِ مِلْ بُو گُنِه مِنْ دارِ دوش گيرمِه»
اگر مطابق ميل جنجر (نوعي گنجشك بسيار كوچك) باشد، درخت تنومند را به دوش بشكد.
كنايه: اگر كارها و مصالح طبيعي خارج از قانون و تقرير كائنات باشد هر كس بر حسب دامنه اميال خود ميل به انجام تغييرات و كسب منفعت شخصي خود را دارد. البته هستي و زندگي بينظم و حدود و اندازه را مداومت نپايد.
«چَرْ كُرِسْ آشِ جُور پَلْ كُنِه»
چرا مانند آش ارزن ميجوشي.
كنايه: چرا بيقراري و آرام نميگيري و بازيگوشي ميكني.
«چُو رِ گيرْنِه دِزْبامْشي فِرارْ كُنِه»
چوب را ميگيري گربه دزد فرار ميكند.
كنايه: كسي كه خطايي انجام داده و گناهكار است دائماً در گريز و ناآرامي است و بر حسب همان بيقراري گاهي جرم خود را ثابت ميكند.
«حرفْ قيمتْ دارْنِه»
هر حرفي قيمتي دارد.
كنايه: قدر گوهر كلام را بايد دانست تا بر سر هر بازار بيمقداري آن را حراج نكرد.
«حرفْ دَهَنِ دِلِه دُرِّ، دِرِه درْگاشي عالم پِرِه»
حرف تا در دهان گوينده هست چون دُرّ نهفته در صدف است. وقتي از دهان بيرون آمد در جهان پر ميشود و بيارزش.
كنايه: حرف را بايد در دهان چون درّي به عمل آورد آنگاه آن را عرضه نمود.
«خالي سَرِ سك نَچِكاتِِنِه»
سري كه بيمغز و بيگوشت و فقط يك پارچه استخوان خالي است، سگ هم به آن پوزه نميزند.
كنايه: اگر درايت و فهم نداشته باشي و يا از مكنت و مال برخوردار نباشي چون استخوان خشك جمجمهاي هستي كه مورد توجه سگ هم قرار نميگيري.
سوارشدن بر روي خر عيب و ايراد به حساب ميآيد، واي به روزي كه از سر خر هم بر زمين بيفتي آن وقت هزار عيب ديگر به آن اضافه ميشود.
كنايه: كاري را كه شروع نكردهاي ممكن است يك عيب داشته باشد آن هم فقط عدم شروع آن است اما وقتي وسط كاري بماني هزاران گرفتاري و مشكلات بر آن افزوده ميگردد. اول شناخت و برنامه بعد شروع و ادامه.
«خرسِ بَتِرْكِسّه اِشْكَم و شالِ عارِسِيّ»
شكم خرس تركيد و عروسي شال شد.
كنايه: طغاري بشكست و جهان به كام كاسهليسان شد.
«خَميرَكْ شِلْ بَوُو لاكْ هَمْ اُ پَسْ دِنِه»
وقتي خمير خيس و شل و وارفته شود ظرف خميرگيري هم از خودش آب پس ميدهد.
كنايه: بدبياري پشت بدبياري ميآيد.
«خرْ خَرِه لُوييرْ نَميرْنِه»
تاكنون خري به خاطر جفتك به خر ديگري نمرده است.
كنايه: معمولاً پس از دعواي بچهها عنوان ميشود. اگر كودكي، كودك ديگري را سر انگشتي بزند هيچكدام نميميرند و بعد از چند لحظه دوباره با هم آشتي ميكنند. اين موضوع نبايد به دعوا و مرافعه بزرگترها ختم شود و نشان صلحطلبي فرهنگ بومي را دارد.
«خُو رِ بالِشْ نَوُونِه، وَشْنا رِ خُورشْ»
منگ خوابآلوده را نياز به بالش نيست و گرسنه واقعي را نياز به خورشت.
كنايه: اگر نيازمند واقعي باشد ديگر به جزئيات غيرضروري و امورات غيرمهم تكيه نميكند بلكه اصل را ميپذيرد و نيازش را برطرف ميكند.
«خونِ با خونْ نَشُورِنِه»
خون را با خون نميشويند.
كنايه: بدي را با بدي نبايد پاسخ داد و هر جنجالي را با جنجال ديگر نبايد به جنگ عظيمي تبديل كرد. كه اين هم خود نشاني از روحية آرامشجو، صلحطلب و باگذشت اين فرهنگ ميباشد.
«دارِ دكتم نالْنِه حالِ دكتم نالْنِه»
آن كس كه در ميان شاخه قطور درخت گير كرده مينالد، كسي هم كه در ميان شاخههاي نازك زير درخت گير كرده مينالد.
كنايه: ممكن است كسي كه مشكل كوچكي دارد آه و فغان بسيار نمايد اما بايد به داد كسي رسيد كه در انبوه مشكلات گرفتار است و حتي فرصت ناليدن و فرياد زدن هم ندارد.
«دِزْ پِرِسِنِه مِرْدِ گيرْنِه»
دزد برميخيزد، مرد را ميگيرد و ميگويد دزد.
كنايه: افرادي با جلوة دروغين و هياهوي كاذب براي پوشش دادن تقصيرات و جرم خود، كساني را كه به جرم آنها آگاه بوده، با نيرنگ و توطئه خراب ميكنند.
«در اگَرْ زَرِ درْ بُو وِ پِشْتِ بَنِ چُو»
اگر در انبار زر باشد پشت آن را با چوب قفل ميكنند (منظور كلون چوبي بوده كه پشت دربهاي قديمي ميانداختند كه حكم قفل و بست امروزي را داشته)
كنايه: اگر صاحب مقام و منصب و احياناً اموال زياد هستي لازم است به پشتوانههاي انساني توجه داشته باشي و به خود غره نشوي. شايد روزي ياران و اقوامي كه از تو پايينتر و ضعيفتر باشند پشتيبان مقتدري براي تو باشند (به اندازه همان كلون چوبي كه به صورت يك تكه چوب كوچك و بيبهاست اما پشت درب انبار زر كه قرار ميگيرد نقش ارزندهاي دارد)
«دِزْ باش و دَلير باش، قَحْبِه باش و شَرير باش»
كنايه: در هر كاري كه هستي بهترين باش، در انجام هر كاري سرآمد باش.
«دِشْن تُن گَتْتَر كَلا دَرِ»
بزرگتر از كوزه، خمره است.
كنايه: دست بالاي دست بسيار است.
«دَكُورْدِه گيِه سَرْ قوّت كُنِه»
بر سر گو…يده ديگري زور ميزند.
كنايه: كسي كه كار انجام شده ديگري را به نام خودش تمام ميكند.
«دَلِه مَلِه گُو تِه كُرْدِ سَگ نَوونِه»
تولة سگ ولگرد سگ چوپان نميشود.
كنايه: نسل بد، نيكو نگردد چون بنيادش بد است.
«دير دلبر و نَزيك زهرِوَرْ»
از دور دل ميبرد و از نزديك زهره آب ميكند.
كنايه: برخي از آدمها يا اشياء تا وقتي كه به جزئيات آنها معرفت پيدا نكردهاي، تحسين كاذبي در تو ايجاد ميكند و دل تو را ميبرند اما وقتي به آنها نزديك ميشوي و از جزئيات آنها با خبر ميشوي و شناخت پيدا ميكني موجب تنفر و دلزدگي و گاهي هراس در تو ميشوند.
«دُو رِ بَيَه وِرِه خالِه ماسّه»
دوغ را ديد گمان كرد ماست است.
كنايه: به كسي گفته ميشود كه با اندك امكانات، يا پست و مقام، يا علم و يا هر چيز ديگري مغرور گشته و چشم از واقعيتها ميپوشاند و دچار افاده و غرور ميشود.
«دوسه تَلِه سِفْ كنِّ انارِه»
سيب تلخ سوغات دوست از انار كن شيرينتر است.
كنايه: معادل ضربالمثل فارسي هر چه از دوست رسد نيكوست.
«دُونِه دَوو كِلا رِ پِلا بَپِتَنْ چِه كارِه؟»
برنج اگر در خمره باشد پلوپختن كار آساني است.
كنايه: اگر امكانات باشد انجام كار سخت نيست. بعضي از عدم توناييها به جهت عدم تمكن مالي است.
«ديو دره، كَمْ ديو دَوَ»
در دره ديوها، ديو كم بود يكي هم به آن اضافه شد.
كنايه: در جايي كه شلوغ و تراكم جمعيت باشد و تعداد ديگري هم به آن اضافه شوند اين مثل گفته ميشود.
«رَجِه سَرِ اَفتابِه»
آفتاب لب بوم است.
كنايه: روزگار پيري و پايان عمر را ميرساند.
«رنگ هاكُرْدْ مِرْغُونِه عيد روزا»
تخم مرغ رنگ كرده در روز عيد براي تزيين سفره كارايي دارد.
كنايه: هر چيز در زمان و مكان خود نيكو قابل استفاده است. اگر زمان و مكان مناسب آن بگذرد بلااستفاده و بيمعنا خواهد بود. (در مازندران جهت آرايه سفره عيد نوروز، تخممرغها را با طيفهاي مختلف رنگآميزي ميكنند)
سگ اگر قرار بود خانهاي براي خودش بسازد چرا هميشه زير سايه بوته گزنه درازكش است.
كنايه: شخصي كه پيوسته براي انجام كاري غُلُو ميكند اما هيچگاه به آن اهتمام نميورزد و نتيجه اين است كه اين شخص عرضه و همتي ندارد.
«سگِ تعريف هاكُني يا دَلِه وُونِه يا چرم دِزْ»
اگر از سگ چوپان زياد تعريف كني يا بيبخار ميشود يا چرم ميدزدد.
كنايه: تعريف كردن بيش از حد در وصف خوبيها، باعث ضايع شدن فرد ميگردد.
«سِري تَلي اُورْنِه»
سيري، مزة تلخي ميآورد.
كنايه: شخصي كه از روي بيميلي و بياشتهايي از غذا ايراد ميگيرد، يا اينكه از شرايط سخت گذشته رها شده و به رفاه و مال و مكنت رسيده و زندگي گذشتة خود را ياد نميآورد.
«شانسْ كِه دَگِرْدِه پالوده دَنُنْ اِشْكِنِه»
شانس كه برگردد پالوده هم دندان ميشكند.
كنايه: اگر اقبال با آدمي يار نباشد همة راههاي زندگي به بنبست ميرسد.
«شِتِرِ گردن بِلَنِه وِ هفتْ گُذَرِه نَزِنِّه»
اگر گردن شتر دراز است براي بريدن سرش و ذبح شرعي، از هفت جاي مختلف آن را قطع نميكنند.
كنايه: اگر كسي مال و امكانات بيشتري دارد ميبايست از او به اندازه و نسبت به ديگران خراج و ماليات يا هر كمك عامالمنفعهاي را اخذ كرد و چون مال بيشتري دارد نبايد به هر بهانهاي او را تحت فشار قرار داد. در خصوص توقع بيجا داشتن از شخص گفته ميشود.
«شيرِنِّه خَرْمِزِه شالِ خوراكه»
خربزه شيرين و رسيده هميشه عايد شغال است.
كنايه: چيزهاي خوب عايد افرادي ميشود، كه قدردان آن نيستند.
«شير سَرْ شيَه ماسِّه پي كُمينْ»
شير جوشيد و از شيرجوش بيرون ريخت، ما ماست را فوت ميكنيم كه سر نرود.
كنايه: كاري كه بيحاصل و نابجا انجام شود.
«جُلِه شير، مَلَكِ باج نَوُونِه»
پيمانههاي پر از شير باج و بهرههاي مالكانه محسوب نميشود.
كنايه: بيحساب و كتاب و خرد خرد پرداختن، در زمان تسويه به حساب نميآيد.
«شير كِه پير بَوُو، شالِ خَنِّه زَنُونِه»
شير كه پير شود شغال هم او را به تمسخر ميگيرد.
كنايه: پيري، روزگار ناتوانيِ جسمي است و در مقابل هر ناچيز و هر كسي، انسان رنجور و ضعيفي است.
«عيد بيما، سيزده بيما، گَتِه كِوانو تازه بيما»
عيد آمد و رفت، سيزده به در هم گذشت، كدبانوي بزرگ تازه عيد ديدني آمده.
«عارِسَكْ كَلْ بيَه كَمْ بيَه گ..زَمْ بَزا»
سر عروس كچل بود و عيبش كم نبود، باد معده هم در كرد.
كنايه: آبروريزي و بيحيثيتي پياپي ناشي از بياحتياطي است.
«غريب دلسوزْ بَوُو غمخوار نَوُونِه»
غريبه ممكن است دلش بسوزد اما غمخوار تو نميشود.
كنايه: اگر هر چه قدر آشنا و اقوام بدي كنند ولي در مواقع سختي و درماندگي، غمخوار تو هستند ولي غريبه فقط براي لحظهاي دلش ميسوزد و فراموشت خواهد كرد.
«قاضي كه طرف بُو، زن طلاقِه»
قاضي كه طرف دعوا و مقابل باشد در واقع طلاق زنت صادر شده است.
كنايه: در پيشگاه بيعدالت، اثبات حقيقت، نشدني و چارهاي جز تسليم نيست. اين مثل در مواقع ضايعشدن حق است و هنگامي كه با حكم ناحق، مظلوم به حق خويش نميرسد.
«كار كُنه خرِ نون خورْنِه زَرِ»
چون خر كار كردن و نان به قيمت زر خوردن است.
كنايه: تلاش وافر در زندگي جهت رفاه و راحتي بيشتر است.
«كِرِ وِنِه كُپا هَسّه»
دسته علف او مانند تلي بزرگ از علف است.
كنايه: اين مثل به شخصي اشاره ميكند كه دلاور و پرتلاش و خستگيناپذير است.
«كَلِ كَلْ بُتَنْ عيب نيَه»
كچل را كچل گفتن عيب نيست.
كنايه: عيب واقعي كسي را چون آينهاي صادقانه و بيريا به او بگويي در واقع از او عيبجويي نكردهاي و به او كمك ميكني تا عيبش را رفع كند.
«كَلْ هَسِّمِه دلاور، حرف زَمه برابر»
من كچل بيباك هستم حرف را رو در رو ميگويم.
كنايه: اين مثل را زماني ميگويند كه شخصي لازم است رو دربايستي را كنار بگذارد و حرفي را كه با پنهانكاري گفته نميشود مستقيماً و روشن و واضح بگويد.
«كلْ پيرْ وَرْزا رِ خوشِه»
شخم زدن براي گاو نر كار كشته لذتبخش است.
كنايه: كار براي فرد با تجربه خوش و لذتبخش است.
«كربلاي گِلْ نَوُو، چِلْچِلاي كولي نَوُونِه»
اگر خاك كربلا نباشد چلچلهاي نميتواند براي خود لانه بسازد.
كنايه: اگر كسي موفقيتي دارد حتماً از پشتوانه مالي و فكري قوي برخوردار است.
«كِرْكِ كينْگْ دارْنِه، غازْ مرغونِه كُنِه»
ك..ن مرغ دارد و تخم غاز ميگذارد.
كنايه: چون خيلي زرنگ و فعال است بنابراين بيشتر از ظرفيت و امكانات موجود سود حاصل ميكند.
«كمتر بَخُور، جمعترْ بَخُوس»
كمتر بخور، جمعتر بخواب.
كنايه: قانع باش و طمع نكن تا به دردسر نيفتي.
«كَنّا پيشِ واشْ بِرِ»
علفهاي جلوي درب و در مسير راهروها هميشه پژمرده و غيرقابل چراست.
كنايه: انسان هميشه به امكانات و داشتههاي خود توجهي ندارد و حسرت نداشتهها را ميخورد. معادل فارسي آن «مرغ همسايه غاز است».
«كو كَشْ دَكُنِه، دريا شِ خودْرِه شُورْنِه»
در كوهستان قضاي حاجت ميكند و با آب دريا خود را طهارت ميكند.
كنايه: شخصي كه در كارها سرعت عمل دارد و فاصلهها را با همت و تلاش كم ميكند.
«كورِهچي كِه اين دارْ و اون دارْ كُنِه، پيتِه دارْ وِ قسمت وُونِه»
كورهچي زغال كه به دنبال كندههاي درخت وسواس به خرج ميدهد و از اين درخت به درخت ديگر ميرود، در آخر كنده پوسيده قسمت او ميشود.
كنايه: وسواس بيش از حد در انتخاب هر چيزي موجب عوايد بد خواهد شد.
«كوه بُسِّه درِه رِ مَشْتْ بَوَ»
كوه فرو ريخت و دره را پر كرد.
كنايه: چنان مصيبت و چنان خرابي به بار آمد كه جبران آن غيرممكن است. اين مثل در اعلان خبر جنايت و يا واقعهاي اسفبار و عظيم به كار ميرود.
«كو رِ وَرِه چَرْنِه، خُنِه رِ وَچِهْ»
كوه را بره ميچرد، خانه را بچه.
كنايه: خانوادههاي پرجمعيت و عيالوار هميشه تهي از اقتصاد قوي ميباشند.
«كالِشِ مِلْ بُو كَلِ وَرْزا رِ دوشِنِه»
اگر ميل گاوبان باشد از گاو نر هم شير ميدوشد.
كنايه: كسي كه انجام خواستهاي هر چند منطقي را رد ميكند و توجيه زيادي هم جهت عدم توانايي خود در انجام آن اظهار ميكند اما نظر درخواستكننده تأمين نميشود. و شخص درخواستكننده اين مثل را به عنوان اين كه شخص از همة فرصتها و امكانات براي انجام خواسته او به كار نبرده و توانمندياش را در اختيار او قرار نداده گفته ميشود.
«گالِشْ كِه كُلك نارْنِه بينِما اَ»
گالش (گاوبان) بدون بالاپوش نمدي بدقواره است.
كنايه: براي انجام هر كاري بايد امكانات مربوط به آن را فراهم كرد.
موش داخل لانهاش نميرفت دسته جارو را هم به دمش بست.
كنايه: به شخصي است كه قبل از حل گرفتاري، مشغلهاي ديگر، از سر بيخردي به آن اضافه ميكند.
«گرن بزْ سرچشمه اُو خُورنِه»
بز گر گرفته در بالادست آب مينوشد.
كنايه: بعضي از افراد بدتركيب و بدظاهر در باطن خود را بسيار ستايش ميكنند و از خودراضياند و به كمتر از حد عالي، راضي نيستند.
«گُو رِ وِ شاقْ سنگين نيَه»
شاخ گاو برايش سنگين نيست.
كنايه: برخي از صفات و داشتههاي هر فردي كه به نظر اطرافيان زائد و بيمصرف است براي خود شخص ممكن است توجيه ضروري و ايدهآلي را داشته باشد. اين مثل در مقابل كسي به كار ميرود كه انسان را از داشتن چيزي و انجام كاري منع ميكند.
«گُو رِ پوسْ هاكُرْدِه وِ دِمْ بَمُونِسِّه»
گاو را پوست كند، دمش باقي ماند.
كنايه: عمدة كار را انجام داده و قسمت بسيار ناچيز آن باقي مانده كه لازم است با حوصله و مقاومت به پايان برساند.
«گُو كِشْ دَكُرْدِه چِكِه وِرِ بَيْتِه»
گاو ميش…شيد چكه پاشيد.
كنايه: اين مثل دلالت بر نسبتهاي دور فاميلي دو نفر به كار ميرود.
«گُوكِ نَيَه كِرِسْ سازِنِه»
هنوز گوساله را نديده، جاي او را ميسازد.
كنايه: آدمي كه با توهم زندگي ميكند فقط توجيهي بدون تلاش و پشتكار و برنامه دارد (البته داشتن خيال زيبا و روياپردازي، امروزه به عنوان يك اثر و انرژي مثبت براي رسيدن به هدفهاي بزرگ اثبات رسيده است. چنانچه هر اتفاق بزرگي كه افتاده ابتدا فقط يك فكر ساده بود)
«مارِ اِشْكَمْ گُواِ كُلُمْ»
شكم مادر دنياي ناشناختني است.
كنايه: اين مثل وقتي به كار ميرود كه برادران و خواهراني را با خصلتهاي متفاوت و غيرقابل قياس ميبينيم.
انبر را اگر در اجاق بگذاري گناهكار و مجرم بو ميبرد كه ميخواهي او را داغ كني.
كنايه: اگر كسي گناه و جرمي مرتكب شود اگر وسيلة اثبات گناهكاري او را فراهم كني، اعتراف ميكند.
«مالي كه سر به شينين بُو، صاحاب هم وِ كمكِه»
وقتي مالي قرار است فنا شود، صاحب هم كمك آن ميشود.
كنايه: در بعضي مواقع انسان، مال خود را با دست خود نابود ميكند.
«ماهْ خانِم بِلَني و شاه خانِم درازي يَكيَه»
بلندي ماه خانم و درازي شاه خانم يكي است.
كنايه: در مقياس به كسي گفته ميشود كه ابتدا ادعا ميكرد كار را بهتر از ديگري انجام ميدهد اما در نهايت شبيه كار اولي را انجام داد.
«مرْدِ سَرْ وَلِه»
سر مرد پايين است.
كنايه: مردي كه در پي كسب و كار است وقت و ساعت نميشناسد.
«مردي يخ داشته، مس ناشته»
شخصي يخ داشت، غصه نداشت.
كنايه: نااميدي را از خود دور كن زيرا هيچ يخفروشي كه كالاي او رفته رفته رو به تحليل و كاستي ميرود، كارش را رها نميكند.
«مَسِّه كُلْ كُلْ كُنِه»
تكسرفههايي از روي مستي و بيعاري ميكند.
كنايه: با شكم سير حرف ميزند.
«مَهْرْ همه جا پِتْ بَخُورِه شِه كوليِ دَمْ راسْ شِنِه»
مار هر جا كج و معوج برود جلوي لانة خود راست ميرود.
كنايه: هر كس بايد حداقل در محل زندگي خود، در كوي و محلة خود سالم زندگي كند و خوشنام باشد ولو اينكه در جاي ديگر رعايت اين مسائل را نكند.
«ميچكا هفتا وَچِه كُنِه يَتا بِلْبِلْ وُونِه»
گنجشك هفت تا جوجه به دنيا ميآورد كه فقط يكي از آنها بلبل ميشود.
كنايه: اين مثل به فرزندي موفق بين ساير فرزندان تلقي ميگردد و ديگر اينكه مواقعي گفته ميشود كه نبايد با يك بار تلاش و توليد به ايدهآل فكر كنيم بلكه مقصود و هدف در ممارست و صبر حامل خواهد شد.
«ميون بَخُور، كنار بَخُوسْ»
وسط بخور، كنار بخواب.
كنايه: در سياست و ماجرا داخل نشويد، معادل فارسي ضربالمثل آهسته برو، آهسته بيا كه گربه شاخت نزنه»
«نا رُو دَرْ وَطَنْ دارْمِه، نا غربَتْ دِلِ خوشْ»
نه رو دارم به وطن برگردم و نه در غربت دل خوش دارم.
كنايه: پشيماني و راه بيبرگشت.
«نَخُورْدِمِه هَلي، بَيْتِه مِ گَلي»
آلوچه جنگلي نخورده گلويم گرفت.
كنايه: براي گناه نكرده، تقاص پس ميدهيم.
«نون زيادي، دَنُونِ نِشْكِنِه»
نان اضافه دندان نميشكند.
كنايه: هيچكس ميل به عدم پيشرفت و رفاه كم ندارد بلكه همه خواهان ترقي و تعالي هستند.
«وَرْزا گوزْ بَزا مِزْ بَسوتِه»
به بهانه اينكه گاو زير بار گ… مزدش سوخت.
كنايه: به بهانههاي واهي، حقي را تباه كردن است و موضوع بهانه با اصل آن ربطي به هم ندارند.
آن كه روي زمين لميده است مينالد و آن كسي هم كه به پهلو زمين خورده مينالد.
كنايه: كسي كه از مال و منال و مكنت دنياي برخوردار است از مستي، ناله و نعره ميزند، آن كسي هم كه از بيچارگي و بدبختي زمين خورده مينالد. ميان اين دو چه تفاوتي وجود دارد؟
«وَرْزا هر چي شاق كَني هاكُنِه، گِلْ شِه سَرْ كُنِه»
گاونر هر چه شاخ بر زمين بزند خاك بر سر خودش ميريزد.
كنايه: شخص لجباز هر چه بيشتر لجبازي و يكدندگي كند، بيشتر ميبازد.
«وِرْگْ چه دُونِه قِمَتِ قاطرْ كُرِه چيَه»
گرگ قيمت كره قاطر را نميداند و ارزش مادي آن را براي صاحبش نميسنجد.
كنايه: براي دشمن و يا دزد مال و ناموس، ارزش حيثيت و مال ديگران مهم نيست.
«وسطْ خوارِ كنار مِجْ»
از وسط ميخورد از كنار راه ميرود.
كنايه: به فرد محافظهكار گفته ميشود.
«وَشْنا رِ نونِ لاكْ سَرْ دَرِ»
گرسنه را فرصت و تحمل تا رفتن و رسيدن به جاي نان نيست.
كنايه: كسي كه موقعيت مالي ضعيفي دارد اما امكان صبر كردن در وصول مطالبات يا سرمايهگذاري طولاني مدت را ندارد.
«همه شُونِه رِ قُوَتْ دَرِه، تِ چونِه رِ»
همه با شانه و بازوي قوي كار ميكنند و تو با چانه و فك قوي فقط حرف ميزني.
كنايه: پرحرفي و كمكاري.
«هَنْتي جِنِ كينْگِ چَچي بَزِني»
همانطور كه آتش به جن بزني.
كنايه: شخصي را در اثر گفتن حرفي يا عملي نامربوط آنچنان عصباني كني كه انگار جن را كه مخالف آتش است به آتش بكشي.
«يا وَرينْ لا يا وَرُون لا»
يا اين طرف، يا آن طرف»
كنايه: كار را بايد يك سره كرد و از بلاتكليفي خارج شد.
«يَتا بِنْجْ باعث وُونِه چارْتا زِرا همْ اُو خُورنِه»
يك خوشه برنج باني آب خوردن هزاران گياه هرز و خودرو و وحشي ميشود.
كنايه: گاهي انسان بايد منشاء و منبع خير براي ديگران و مردم جامعة خود باشد. مانند همان برنجي كه باعث آبياري گياهان در طول مسير آبراه تا اطراف خود ميشود.
«يَكْ تيم باروت داشته، براي نِمود داشته»
اندكي باروت براي خودنمايي داشت و هيچگاه از آن استفاده نميكرد.
كنايه: داشتن هر چيز مادي و معنوي زماني مفيد است كه بتوان از آن استفاده بهينه كرد نه براي خودنمايي و نمايش به ديگران.
«تا کچیک نه ایی *** گت نبونی»تا خودت را کوچک نکنی، بزرگ نمی شوی.
با عرض سلام خدمت همه دوستان…
اول یه عذر خواهی بابت غیبت طولانی مدتی که داشتم …
ضرب المثل های مازندرانی همراه با داستان
زمستونه و خوابش دیگه!! وبلاگ ما هم یه مدتی به خواب زمستونی فرو رفته بود اونم از نوع عمیقش!! خلاصه از همه دوستان بابت تاخیری که داشتم عذر می خوام امیدوارم بتونم جبران کنم…
بگذریم…
مطمئنا برای شناخت فرهنگ و آداب و رسوم هر جامعه ضرب المثل ها می توانند کمک شایانی به ما بکنند.. به وسیله این ضرب المثل ها که حاوی نکات اخلاقی و اجتماعی و انتقادی و ادبی فراوانیست می توان به شناخت نسبی در مورد فرهنگ مردم هر جامعه دست پیدا کرد..
به نظر خودم یکی از دلایلی که لهجه مازندرانی رو شیرین و جذاب جلوه میده ، استفاده ی فراوان از ضرب المثل هاییست که مردم این دیار در صحبت های روزمره خود به کار می برند… ضرب المثل های زیبا و البته پر کاربردی که اکثرا ریشه تاریخی دارند و مازنی ها این را از گذشتگان خود به ارث برده اند…
یه جایی خوندم علامه حسن زاده آملی در كتابي ١٨٠٠ ضرب المثل مازندراني را جمع آوری کرده و به طور دقیق ریشه یابی کرده و هرکدوم از آنها رو به طور دقیق با دلایل اسلامی گره زده…. ضرب المثل ابتدای مطلبم هم به زبان علامه حسن زاده بیان شده…
نکته جالبی وجود داره اینه که حیوانات نقش زیادی را در شکل گیری ضرب المثل های مازندران ایفا می کنند..
سعی می کنم در چند پست جداگانه ضرب المثل ها رو قرار بدم…ضرب المثل هایی که هم مفهوم بیشتری داشته باشه و هم اینکه به فرهنگ منطقه ما نزدیک تر باشه…
دوستانی هم که ضرب المثل های دیگری رو به ذهن دارن به صورت خصوصی در نظرات برامون بنویسند که بتونیم در پست های بعد از آنها استفاده کنیم…
دوستان اگه می تونید در نظراتتون اون ضرب المثلی که فکر می کنید زیباتر بوده رو ذکر کنید
ضرب المثلهای مازندرانی
۱-گوش عزیزه گوشواره عزیز تر وچه عزیزه ، ادب عزیزتر
فرزند برای انسان عزیزه ولی ادب عزیزتر(آبرو و احترام ارزشش از فرزند هم بیشتره)
پلوی احمد را می خوری وبرای محمد فاتحه می خوانی؟!
۳- ته چنه ره لَرگِه كُولِ جه دَوِنْدِن : به مفهوم اشاره به پرچانه بودن است
۴-آدم دل خش بوئه خانه کالی پشت بوئه
دل آدم خوش باشد خانه آدم پشت لانه مرغ دانی باشد..
اگر آدم دل خوشی داشته باشد زندگی در جاهای کوچک و فقیرانه نیز قابل تحمل است.
۵- شالِ شکار شونی، شیِرِ اسلحه دار
به شکار شغال که می خواهی بروی، اسلحه شکارِ شیر را بردار(در بیان محتاط بودن می آید).
این مثل را عمدتاً در وقت سفر و در توجیه خرجی و توشه نامناسب داشتن ذکر می کنند یعنی بهتر است از روی احتیاط، بیشتر از حد نیاز تدارک دید.
۶-وِشنا ره خارش نِوَنه ، خوره بالش نوِنه
آدم گرسنه اهمیتی به خورشت غذا نمیدهد و آدم خواب آلود بهانه بالشت نمیگیرد.
این ضرب المثل زمانی بکار میرود که فردی برای انجام یک عمل بهانههای بیمورد میآورد.
۷-گوسفند هرچی لاغر بوشه، خاش می سر خاسنه
گوسفند هرقدر هم که لاغر باشد، روی پشم خودش میخوابد.
این مثل را در مورد افرادی می زنند که بافقرشان میسازند و دست نیاز پیش دیگران دراز نمیکنند.
۸-آغوز خواني بخوري ، ونه چك چك صدا ر نشنوئي ؟!
مي خواي گردو بخوري اما نمي خواي صداي شكستن اون رو بشنوي ؟
ضرب المثل های مازندرانی همراه با داستان
مفهوم کنایی : رسیدن به خواسته ها با رنج همراه استمعادل فارسی: خربزه می خوری پای لرزش هم بنشین
۹-اَنده مَر بخارده تا افی بَیّه
آنقدر مار خورد تا افعی شد
۱۰-آش که جا هاکارده بوشه همه وره انگوس زنّنه
آش آماده اگر در ظرفی ریخته شود ازهمه طرف به آن انگشت می زنند
اگر کاری آماده باشد همه به دنبالش می روند..
۱۱-پیش دکتی پشت سر ره هم هارش
جلو که افتادی به پشت سرت نیز نگاهی بنداز
اگر به مال و مقامی رسیدی به افراد زیر دست خود نیز گوشه چشمی داشته باش
اگر به جایی رسیدی گذشته خود را فراموش نکن
۱۲-اسب با بار، گوم وونه
معني: در آن مكان اسب با بارش گم مي شود.
مفهوم : در منزل فلاني آنقدر شلوغ و بي درو پيكر است كه اگر اسب با بار به درونش برود پنهان مي شود
۱۳-ونه شیر، شکار هاکانه، شال بخاره
باید شیر شکار کند تا شغال بخورد.
۱۴-رندی ورته پلا دنیه(رندی ورته مرسه)
بعد از ته دیگ مسه (بعد از ته دیگ به مس میرسیم…). مس در اینجا استعاره از دیگ هست.
این ضرب المثل موقعی بکار میره که دیگه کار از کار گذشته باشه و نشه کاری از پیش برد…
به اصطلاح موقعی که به آخر خط رسیده باشیم…
۱۵-مِن گُمبه نَره وِه گُنه بَدوش
من میگم نره، اون میگه بدوش
کنایه ازاینکه طرف حرف کسی را متوجه نشود
۱۶-بَپِتِه خَروِزِه شال نَصیب وونه
خربزه رسیده نصیب شغال میشه
کنایه از: طرف برای کاری زحمت می کشد، اما موقع ثمر دادن کارش کس دیگری سر وقت حاضر می شود تا سودی از آن ببرد
۱۷-همه چی نازِکی جه بُسِنِه، ظلم کالفتی جِه
هر شیء از نازکی پاره می شود، اما ظلم هر چه بیشتر شود و نمود بیشتری پیدا کند زمینه سقوطش بیشتر می شود
۱۸-شاه شاخدار بخاسته لِسک هم راه دکته لسک= حلزون
شاه دعوت کرد از اونایی که شاخ دارن حلزون هم راه افتاد بره!!
کنایه از دخالت در کاری که به او مربوط نیست
۱۹-شو سیو، گو سیو
شب سیاه و گاو سیاه.
اگر کسی بخواهد در شب با لباس ساده یا کفش ساده بیرون برود این مثل را میزنند یعنی کسی متوجه عیبهای لباس نمیشود.
۲۰-آخِر، ماسّه پَلی هادا
معني: آخر ماست را ريخت.
مفهوم : خراب كاري ، آبرو ريزي وبه عملي گفته مي شود كه غير قابل جبران است.( در صورت ريخته شدن ماست بر زمين جمع كردن آن غير ممكن است)
19 – اتا اسپیج وسه اتا دواج ره تش نزننه
برگردان به فارسی : برای از بین بردن یک کک یک لحاف را آتش نمی زنند.
مفهوم کنائی : زمانی بکار می رود که شخصی یک چیز بزرگ و بارزش را فدای یک چیز کم ارزش و کوچک بکند .
اسپیج (espij )= کک دواج (dooaaj)= لحاف تش (taash)= آتش وسه (vesseh)= برای اتا (aatta)= یکی -یک عدد
مفهوم کنائی :از اینکه حرف کسی را متوجه نمی شودکنایه از یکدندگی و لجاجت دارد .و حرف خود را به کرسی نشاندن
گمه (gmeh)= میگویم وه (veh)= او – وی گنه (gneh)= میگوید
29 -همه چی از نازکی وسینه ظلم از کلفتی
برگردان به فارسی :همه چیز از نازکی و باریکی پاره می شوند ولی ظلم هر چه بیشتر شود و نمود بیشتری پیدا کند رمینه سقوطش بیشتر فراهم می شود .
مفهوم کنائی :منظور آنست که کاری را آنقدر خارج از عرف و معمول ادامه ندهیم که سر انجام ضررش به خود آدم برسد .
وسینه (vesseeneh)= پاره می شود
30 -شاه شاخدار بخاسه لسک هم راه دکته
برگردان به فارسی :شاه دعوت کرد از آنهائی که شاخدارند ،لسک هم راه افتاد که بره.
مفهوم کنائی : دخالت کردن در کاری که توان انجام آن را ندارد و به او مربوط نمی شود .
لسک (lesaak)=حلزون راه دکته (rah daaketeh) =راه افتاد -راهی شدن
تا هستی میخام باشم .با کمی مکث به اطرافت نگاه کن نگاه من دنبال توست .
آدم عجول یا چاه کفنه یا چلّو
ضرب المثل های مازندرانی همراه با داستان
ضرب المثل های مازندرانی همراه با داستان
من : اهل مازندرانم !!! روزگارم بد نیست تکه نانی دارم ، خرده هوشی ، سر سوزن ذوقی . مادری دارم ، بهتر از برگ درخت .پدری بهتر از کل جهان دوستانی ، بهتر از آب روان . و خدایی که در این نزدیکی است : لای این شب بوها ، پای آن کاج بلند. روی آگاهی آب ، روی قانون گیاه . من مسلمانم . قبله ام یک گل سرخ . جانمازم چشمه ، مهرم نور . دشت سجاده من . من وضو با تپش پنجره ها می گیرم.. هرکجا هستم باشم آسمان مال من است پنجره فکر هوا عشق زمین مال من است…
سرویس کودک جام نیوز،
چند ضرب المثل شیرین مازندرانی را بخوانید ولذت ببرید.
آدم دل خش بوئه خنه کلی پشت بوئه
دل آدم خوش باشد خانه آدم پشت لانه مرغ دانی باشد
اگر آدم دل خوشی داشته باشد زندگی در جاهای کوچک و فقیرانه نیز قابل تحمل است.
ضرب المثل های مازندرانی همراه با داستان
آدم بی مارو خاخر تونّه دَوّه بی همسایه نتونده
انسان بدون خواهر و مادر می تواند زندگی کند اما بدون داشتن همسایه خوب زندگی مشکل است.
آدم خارِه شه محلة سر شال بوشه تا مردم محلة سر شیر
آدمی در محلة خودش شغال باشد بهتر است تا در محلة دیگران شیر باشد
این مثل ناظر بر حمایت و پشتیبانی بستگان و دوستان است که دل را قوت و توانایی میبخشد.
آسمون ونه لا هسّه زمین ونه زیر انداز
آسمون برایش لحاف است و زمین برایش زیر انداز
آشنا ور گیر ، غریب موس ده
کسی که به آشنایانش توجه کمی دارد و با غریبه ها دمخور است.
آدم عجول یا چاه کفنه یا چلّو
انسانی که در کارهایش رفتار عجولانه داشته باشد به مقصد نمی رسد.
اسب هدائه خر بئیته خشالی پر بئیته
اسب خودش را داد و به جایش خری گرفت و از خوشحالی هم به هوا می پرید
کسی که چیز با ارزشی را بدهد و در ازایش چیز بی ارزشی را بگیرد و خوشحال هم باشد!
انّه مر بخرده تا افی بیّه
آنقدر مار خورد تا افعی شد
شخصی که به واسطه انجام کار خلاف زیاد به صورت یک خلاف کار حرفه ای در آمده باشد.
پاتوق/ 2006
«برای مشاهده جدیدترین اخبار جذاب و خواندنی کلیک کنید»0
ج
جان وئرهر مال وئرمه ز.
«جانش را بگیر ،ولی مالش را نگیر.»
جوجه نی پاییزدا سایارلار.
جوجه را آخر پاییز میشمارند.
جندانین دوعاسی مستجاب اولسا ، گویدن س… یاغار.
اگر دعای جنده مستجاب می شد از آسمان ک… می بارید.
چ
چالما قاپیمی ، چالارلار قاپیوی.
درم را نکوب ، در تو را هم میکوبند .( آزارم نده کسی هم ترا آزار خواهد داد)
چوخ گزهن چوخ بیلر.
«جهاندیده بسیار می داند.»
چوخ زمان ، دوران اوکوز ، یاتان اوکوزون باشینا سیچار.
خیلی وقتها گاو ایستاده بر سر گاو نشسته میریند. !!!
ح
حاجی لهلین آرتیخ بالاسی.
جوجه اضافی لکلک .( جوجهای که خود لکلک از لانه بیرون پرت میکند)
د
دئدی نئجه سن بیر سوز دئییم چاتدایاسان،دئدی نئجه سن آنلامایام پارتدایاسان.
دئدیلر ایش، قیز دئدی اره گئدهجگم، گلین دئدی آیریلاجاغام، قوجا دئدی اؤلهجگم، اولدو قیش، نه قیز اره گئتدی، نه گلین آیریلدی، نه ده قوجا اؤلدو ایش ده یئرینده قالدی.
دمیر قاپی نین تخته قاپی یا دا ایشی دؤشر.
«در آهنین هم روزی کارش به درب چوبی می افتد.»
دوشانا دئییر قاچ ، تازی یا دئییر توت.
به خرگوش میگه بدو، به سگ تازی میگه بگیر.
دوه یه دئدیلر بوینون اگریدی ، دئدی هارام دوزدور کی بوینوم اگری اولا.
به شتر گفتند که گردنت کج است ، گفت کجایم صاف است ؟
ده لی دلی نی گورنده ، چوماغین گیزله در.
دیوانه که دیوانه ببیند چماقش را قایم میکند.
دولت دوشانی ارابا ایله توتار
دولت خرگوش را با ارابه میگیرد.
دالی یا قالسان دئیرلر بیج دی ، قاباغا گئچسن دییرلر گیج دی.
دده م منه کور دئدی، هر گلنی وور دئدی.
س
سوزی آت یره صاحبی گوتوره ر.
«حرف را بینداز زمین صاحبش برداره»
سن چوره گی آت سویا ، بالیق بیلمسه ، خالق بیلر
تو تکه نان را در آب بریز اگر ماهی نفهمد ، خدا میفهمد.
ساخلا سامانی ، گلر زامانی
کاه را نگه دار وقت استفاده آن میرسد
ش
شیر گوجالسا ، سیکینین اوستونه کپنک قونار. (دوباره عذر می خوام ولی از سانسور هم خوشم نمیاد!!)
شئر غزل دئیر
چرند میگوید
ق
قورخموش آداما قویون باشی جوت گورونر.
«مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید ».
ک
کئچی جان هاییندا، قصاب پیگ آختاریر.
کئچی نین اجلی گلنده باشین چوبانین چوماغینا سورتر.
کیم اوز قاتیقینا تورش دئیر.
هیچکس به ماست خودش ترش نمیگه.
کور آلاهدان نه ایستر ، ایکی گوز بیری اگری بیری دوز.
کور از خدا چی میخواد دوتا چشم یکی کج یک سالم.
کور کورا دیر زیت گوزوه.
کور به کور میگوید بگوزم به چشت.
کور توتدوغون براخماز
کور چیزی رو که گرفت رها نمیکنه
گ
گئجه شهره گئدن چوخ اولار ، قیشدا بوستان اکن.
شب کسی که میگوید به شهر میروم زیاد است ، زمستان کسی که میگوید جالیز خواهم کاشت .
گئجه اودونا گئدن چوخ اولار.
گولمه قونشووا ، گلر باشیوا
به همسایه نخند ، سر خودت هم میاد.
ل
لپه نی دئمه دویونو ده، دونه نی دئمه بویونو ده.
لپه را نگو برنجو بگو،دیروزو نگو امروزو بگو(داشتم داشتم حساب نیست دارم دارم حساب است)
ن
نسیه موقوف حتی سنه ده.
نسیه حتی برای تو ممنوع.
ی
یئر برک اولاندا ، اوکوز اوکوزدن گوره ر.
وقتی زمین که سفت است، یک گاو فکر میکند تقصیر گاو دیگر است .
یوقورت توکولسه یئری قالار ، آیران توکولسه نه یی قالار؟
اگر ماست بریزد جایش میماند،اگر دوغ بریزد چه چیزی از آن میماند؟
یامان گونون عمرو آز اولار.
عمر روز سخت کم است(پایان شب سیاه سپید است)
یاخشی دوست یامان گونده بللنر.
دوست خوب در زمان سختی معلوم میشود(دوست آنست که گیرد دست دوست در پریشانحالی و درماندگی)
این وب سایت دارای بیش از دوهزار و پانصد مثل ترکی آذری ایران است. روی حرف نخست ضرب المثل مورد نظرتان کلیک کنید و یا واژه ای از آن ضرب المثل را در قوطى «جستجو» تایپ کنید تا مثل مورد نظرتان را بیابید. Advertisements
پیشیک اؤلدورور آدام قورخودور! – گربه میکشد و آدم میترساند!
تویدان صونرا ناغارانین فایداسی اولماز – منظور: ساز و اواز بعد از عروسی بی فایده است.
جان وئرهر مال وئرمه ز (جانین وئر ه ر ،ولی مالین ورمه ز) – جانش را میدهد اما مالش را نمیبخشد.
چوخ گوله ن چوخ آغلار – کسی که زیاد بخندد زیاد گریه کند.
حکیم محرم دیر – حکیم محرم است.
خلقه ایت هورر، بیزه چاققال = به مردم سگ پارس می کند، به ما شغال
دیل چاشار دوزونی دییه ر – گاه زبان می لغزد و راستش را می گوید.
ذکرسیز مومنی شیطان آللادار – مومن بدون ذکر و نماز را شیطان گمراه می کند.
رحمت دوزه نه ، لعنت پوزانا – رحمت برکسی که کارها را درست می کند و لعنت برکسی که کارها را خراب میکند.
زورنا چی نین اؤز تویی دی – یعنی آدم کار بلد دارد برای خودش کار میکند. مثلا نجار برای خودش کمدمیسازد. کنایه از این است که یک نفر -به دلایل شخصی- دارد سنگ تمام میگذارد.
سن اوخویانلاری من توخوموشام = «آن چه تو میخوانی آنها را خود من بافته ام (سروده ام).» مجازا این بدان معنی است که آنچه تومیگوئی برای من چیز نوی نیست، میدانم. این البته کمی لحن بی اهمیت جلوه دادن گفته های طرف مقابل را دارد و از این نگاه شاید توهین آمیز تفسیر شود.
شیرینجه گل، شیرینجه گئت – ترجمه: با خوشی بیا و با خوشی برو.
صابون قره پالاز آغارتماز. ترجمه: گلیم سیاه را صابون نمیتواند سفید کند.
این وب سایت دارای بیش از دوهزار و پانصد مثل ترکی آذری ایران است. روی حرف نخست ضرب المثل مورد نظرتان کلیک کنید و یا واژه ای از آن ضرب المثل را در قوطى «جستجو» تایپ کنید تا مثل مورد نظرتان را بیابید.
ظالم ایتین قویروغودی. نظیر ابابیل است. به مزاح در مورد بچه های شیطان گفته میشود.
بیری دییپ: عزرائیل اوشاخ پایلییر. او بیری دییپ: منیمکین آلماسین، وئرمگی باشینا دگسین! یکی میگوید: عزرائیل بچه توزیع میکند. دیگری جواب میدهد: بچه مرا ازدستم نگیرد، توزیع بچه به سرش بخورد!
غربت جنت اولسادا، گینه وطن یاخشی دیر – حتی اگر غربت جنت باشد، باز وطن بهتر از آنست. نظیر: یوسف که به مصر پادشاهی میکرد می گفت بی شاهی کنعان خوشتر.
شخصى از ديگرى پرسيد: فارسى بلدى؟ مخاطب جواب داد: فمن يعمل! او با اين جمله مي خواست بگويد بله، كمى بلدم. سوال كننده خنديد و گفت: پس معلوم ميشود عربى هم ميدانى!
قونشوم شاد، من ده شاد – اگر همسایه من شاد باشد من هم شاد خواهم بود.
کاسب ایتی نین آدینی قویار «گوموش»! – آدم بی پول نام سگش را میگذارد «نقره»! اشاره به کسانی است که مال خود را بالا تر و بهتر از همه تصور میکنند.
گئچی سنه قوربان دی اما دری سی یوز مین تومن – بزه فدای سرت (قابلی ندارد) ولی پول پوستش 100هزار تومان میشود. این ضرب المثل در نکوهش تعارفات بیجا کاربرد دارد.
سن کی لای لای باشاریسان، نیه ئوزوون یوخون توتمور؟ – تو که لالائی بلدی چرا خودت نمیخوابی؟ نظیر: گر تو بهتر میزنی، بستان بزن!
مشه ده قورد آزد ایدی، بیری ده گمی نن گلدی – در جنگل گرگ کم بود یكى هم با کشتی آمد! بمعنی: مزاحم کم بود یکی هم اضافه شد! در ضمن نگاه کنید به: آزوارایدیآجآدام……
نسيه موقوف حتي سنه ده – نسيه حتي براي تو ممنوع.
واری اولان تاخار یوخو اولان باخار – کسی که دارد استفاده می کند کسی که ندارد تماشا میکند. نظیر: دارندگی و برازندگی.
هاداران پاداران دانیشیر – نظیر: پرت و پلا میگوید.
یاخینا گلمه یانیرام، اوزاغا گئتمه دونورام=زیاد به من نزدیک نشو که مرا می سوزانی، زیاد از من دور نشو که سردم می شود.
ضرب المثل تركی با
ترجمه فارسی
آللاهدان اوزولمییه نه اؤلوم یوخدور.
«كسی(بیماری) كه امیدش را از خدا قطع نكرده نمیمیرد».
آباد اوْلسون خال خال، بیری یاتار بیری قالخار.
«آباد باشد خلخال، یكی می خوابد یكی بیدار می شود(وصف محلی كه همیشه تعدادی
بیدارند وشلوغ است)».
آتا اولماق آساندی ،آتالیق ائتمك چتیندیر.
«پدر شدن سهل است ،ولی پدری كردن سخت».
آتا چاتئنجاغ اششه یه مین!
«تا زمانیكه به اسب برسی سوارخر شو»!
آت آلماغا جاوان یوللا،قیز آلماغا قوجانی.
«جوان را برای خرید اسب بفرست و پیر را برای دختر(عروس)».
آت آلمامیش آخئر چكیر.
«قبل از اینكه اسب را بخرد آخورش را میسازد».
آتا دوغرایب بالایئیر.
«پسر دنباله رو پدر میشود».
آتاسئن دونقوز قاپمیش اوغلونوایلان چالمیش.
«پدرش را خوك گاز گرفته و پسرش را مار نیش زده».
آتاسئنا خئیئری اولمایان كیمه خئییری اولار؟
«كسی كه به پدرش خوبی نمیكند به چه كسی خوبی میكند»؟
آتا سین گورمه ین شاهلئق ادعاسی ائدر.
«هركه آبا و اجدادش را نشناسد ادعای پادشاهی می كند».
آتا سیندان قاباغا دوشه ن تولانی قورد یئیه ر.
«توله ای كه جلوتر از پدرش راه برود طعمه گرگ می شود».
آتالار سوزونه محاكیمه اولماز.
«نصیحت پدر را نمی شود محاكمه كرد »
آتام ایله آتانی دئینجه ،اوزوم ایله اوزونو دئه.
«حساب پدر با حساب خودت جداست ».
آتام ائوینده بایلق باشی ،اریم ائوینده تویوق آشی.
«خونه پدر كله ماهی خوراكم بود ،خونه شوهر مرغ بریان».
آتامی آنامی آتمیشام تكجه سنی توتموشام.
«پدر و مادرم را انداخته و فقط تو را چسبیده ام».
آتامین اؤلمه سیندن قورخمیرام، قورخیرام عزرائیل قاپیمی تانیا.
«از مرگ پدرم نمیترسم ،ترسم از این است كه عزرائیل در خانهام را بشناسد».
آتا مینمه یین بیر عیبی وار، آت دان دوشمه یین مین عیبی وار(آتا مینمه ك راحتدیر،
آت دان ینمه ك چتیندیر).
«اگر سوار بر اسب شدن یك عیب و ایراد داشته باشد، از آن افتادن و پیاده شدن هزار
مورد و مسئله دارد(رسیدن به ثروت و مقام خوشایند ولی از دست دادن آن سخت و ناگوار
است)».
آتان بیلیجی دی سنه نه؟.
«گیرم پدر تو بود فاضل-از فضل پدر تو را چه حاصل»
آتان سوغان آنان ساریمساق اوزون نجه اولدون گول بسر؟
«پدرت پیاز ومادرت سیر،مگه میشه تو بشی گلبسر(خیارسبز)».
آتانین دعاسی ،آنانین ناله سی.
«دعای پدر و ناله مادر».
آتانین دعاسی آنانین آهی.
«دعای پدر و آه مادر».
آتا اوت ایته ات وئرمزلر.
«به اسب علف و به سگ گوشت نمیدهند».
آل آپارمئش.
( آل او را ببرد)(آل=موجودی موهوم و خیالى كه به چشم انسان تنها در شب یا زن حامله
دیده مىشود)».
آل ایتدن معروف اولماق.
«مثل گاو پیشانی سفید مشهور بودن».
آللاه آدامئن عمروندن گؤتورسون ، قویسون شانسئنئن اوستونه.
«خدا از عمر آدم بردارد ، به شانسش اضافه كند».
آللاه ایكی قاپازی ، بیر باشا وور ماز.
«خدا دو سركوفت را به یك سر نمی زند».
آللاه ایلانی تانییب ، آیاغلارئنی قارنئنا سوخوب.
«خدا خر را شناخت و شاخش نداد».
آللاه باغلایان قاپئنی ، هئچ كیم آچامماز.
«دری را كه خدا ببندد، هیچ كس نمیتواندباز كند».
آللاه بیر قاپئنی باغلاسا ، آیری قاپی آچار.
«خدا اگر دری را به روی بنده اش ببندد ، در دیگر به رویش می گشاید(خدا گر ز حكمت
ببندد دری ز رحمت گشاید در دیگری)».
آللاه داغئنا باخار قار وئره ر.
«خداوند به كوه اش نگاه می كند برفش می دهد(خداوند به هر كسی به اندازه لیاقتش
میدهد، خلایق هرچه لایق)».
آللاه شنبه نی جهودا قیسمت ائله سین.
«خداوند شنبه را قسمت جهودها كند».
آللاه قارغا ده ییل كی گوز اویا(آللاهئن بارماغی یوخدور ، گؤزووه سوخا).
«خداوند مانند كلاغ نیست كه چشم در بیاورد(چوب خدا صدا نداره)».
آللاه قازاناندان آلار وئرهر بئجهرهنه.
«خدا اختیار داره، »
آللاها قوربان اولوم كی، یاغی یاغ اوسته وئریب یارمانی یاوان قویوب.
«قربان خداوند بروم كه به یكی روغن روی روغن (صد نازو نعمت) داده وبرای یكی هم
بلغور خالی».
آلچاقدا دایان كه چیخاسان باشا.
«برای رسیدن به قله كوه باید از دامنه شروع كنی».
آلئنمئش تاپئلمئش دی.
«چیزی كه خریده شده غنیمت است».
آناسئنا باخ قئزئنی آل،قئراغئنا باخ بئزینی آل.
«در موقع خرید پارچه حاشیه آن را خوب نگاه كن و در موقع ازدواج درباره مادر عروس
تحقیق كن».
آنلایان بیر تل ده ن آنلایار(آدام اولانا بیر سوز یئته ر.آنلایانا بیر سؤز
بسدیر.آنلایانا ایشاره، آنلامایانا میناره.آنلایانا بیر سؤز بیر كیتابدئر.آنلایانا
بیر كلمه سازدئر،آنلامایانا زورنا قاوال آزدئر).
«عاقل را یك اشاره كافیست ».
[ویرایش] الف
اتوروب گمی نین ایچینده،گمی چی نین گو’زون ایور(اتوروب گمی نین ایچینده،گمی چی نه
ن ساواشئر).
«هم تو كشتی نشسته هم به ناخدا گیر داده».
ات وئرمه ده ن ، كوفته ایسته مه(ات وئرمه میش ،كوفته الده ائدیلمز).
«تا وقتی گوشت نداده ای كوفته نخواه».
اششیه گوٍجوٍ چاتمیًر , پالانئ تاپدالاییًر .
«زورش به خر نمی رسد ، پالانش را كتك می زند»!
اشك نه بیلر آرپا باهادی.
«خر كه نمی فهمه جو گرونه(خر چه داند قیمت قند و نبات)».
اشید اینانما.
«بشنو و باور مكن».
ال الی یویار ، ال ده دؤنه ر اوزو یویار.
«دست، دست را میشوید، دست برمیگردد صورت را میشوید(همدلی و كمك به دیگران و
رفتار متقابل آنها در تمامی زمینهها)».
اله گوتورنده قاوال، گوته سوخاندا زورنا.
« »
الییم اله نیب قلبیریم گویده فئرئلدئر.
«الكم بیخته شده و غربیلم درهوا میچرخد(آردم را بیختم الكم را آویختم)».
الینده ن سو داممئر.
«از دستش آب نمیچكد(كنایه از آدم خسیس)».
ان بؤیوك بیجلیك دوزلوكدور.
«بزرگترین زیركی درستكاری و صداقت است».
اوباشداآغلاماق بوباشدا سئزئلداماقدان یاخشئدئر.
«ناله كردن در ابتدا از گریه كردن در انتها بهتر است(احتیاط اولیه بهتر از پشیمانی
و گریه كردن در پایان كار است)».
اوجوزدان باهاسی اولماز.
« همیشه جنس گرانبها مرغوب و باصرفه تر است».
اود آلتئندان كوز ،آدام آلتئندان سوز(آدامئن آلتئن سوز یاندئرار، قازانئن آلتئن
كوز یاندئرار).
«خاكستر زیر آتش ، حرف پشت سر انسان(انسان بواسطه برخی از سخنان دیگران همیشه در
زحمت و رنج است همچنان كه شعله ور شدن چوب زیر دیگ را می سوزاند)».
اود پارچاسی دی.
«یه پارچه آتیشه».
اوره ییم قئزمئر.
«دلم گرم نمیشه».
اوز گوزونده دیره یی گورمور ، اوزگه نین كینده توكو گورور.
«تیر را در چشم خود نمیبیند ولی مو را در چشم دیگری میبیند».
اوغرو دان اوغرویا حلالدی.
«دزد كه از دزد بدزده حلاله.»
اؤلسون او یاخشی كی پیسده ن سونرا گه له جك(اؤلسون او پیس كی یئرینه یاخجی سی گه
له جك).
«بمیرد آن خوبی كه میخواهد بعد از بد بیاید(هیچ بدی نرفت كه خوب جاش رو بگیره)».
اول قارداشلئغئنی ثابت ائله سونرا ارث و میراث ایسته.
«اول برادریتو ثابت كن بعد ادعای ارث بكن».
اؤلو دوروب مرده شیری یویور.
«مرده بلند شده داره مردهشور رو غسل میده».
اؤلومدن باشقا هر شئیه چاره وار.
«فقط مرگ را چاره نیست».
اؤلمه ز خدیجه، گوره ر نوه نتیجه.
«نمیمیرد خدیجه،میبیند نوه و نتیجه (یعنی هركس كار بكند خوب و بد نتیجه كارش و یا عمل
انجام یا فته اش را خواهد دید و پس از آن دیگران با دیدن نتیجه كار قضاوت خواهند
كرد)».
اؤلمه ك اگر اؤلمه كدیر، بونه جان وئرمه كدیر.
«مرگ یك بار شیون هم یك بار».
باغبانئن گول واختی قولاغی ائشیتمز.
«گوش باغبان وقت باز شدن گل كر می شود».
بالا لی قارغا بال یئمه ز.
«كلاغی كه فرزند دارد خودش عسل را نمیخورد(همه چیز برای بچه ها)».
بال شیرین،بالا بالدان دا شیرین.
«عسل شیرین است ، فرزند از عسل هم شیرین تر».
بالئغ كونلو ایستیه نین گوتو سودا اولار(كونلو بالئغ ایسته نین گوتو بوزلو سو دا
اولار،كؤنلو بالئغ اتی ایسته یه ن، قویروغون قویار بوز اوسته).
«كسی كه دلش ماهی می خواهد باید در آب فرو رود(هركه طوطی خواهد جور هندوستان
كشد،كسی كه خربزه می خورد ، پای لغزش هم می نشیند)».
بركت ،حركت ده دیر.
«از تو حركت،از خدا بركت».
بش بارماغ بشیده بیر اولماز.
«پنج انگشت برابر نیستند».
بش ده آلاجاغئم یوخ اوچ ده وئره جاغئم.
«نه به اشتری سوارم نه چو خربه زیر بارم».
بش قئرانلئق یوغورت كیمین اوزون توتوب.
«مانند ماست پنج قرانی خودش را گرفته»
بودونیا بیر گوزگودور، هر گلن باخار گئدر.
«این دنیا مانند آینه است هركسی میاید و نظری بر آن می افكند».
بورجلو بوشلونون ساغلئغئن ایستر.
«طلبكار سلامتی بدهكار را می خواهد تا زنده باشد و بتواند دین خود را ادا نماید».
بوردا منم باغداددا كور خلیفه.
«در اینجا همه كاره من هستم همچنانكه در بغداد نیز خلیفه كور همه كاره است».
بؤركونو قوی قاباغئنا.
«كلاه خود را قاضی كن».
بورنو یئللی دیر.
«دماغش باد دارد».
بورنوندان توتسان جانی چئخار.
«اگر دماغش را بگیری جانش در میآید».
بوغدا بوغدادان بیته ر.
«از مكافات عمل غافل مشو***گندم از گندم بروید جو ز جو».
بوقارا او قارا یا بنزه مز.
«این تو بمیری از اون تو بمیری ها نیست».
بو گونون صاباحی دا وار(جمعه نین چرشنبه سی وار).
«امروز فردایی هم دارد(در مورد افرادی كه شاكر نعمت نیستند به كار می رود)».
بولاغ سو توكمه یی ایله بولاغ اولماز گئره ك اوزو جوشا.
چشمه با آب ریختن چشمه نمی شود خودش باید بجوشد.
بولانماسا دورولماز(خراب اولماسا آباد اولماز) .
«شرط آبادانی و اصلاح، به هم خوردن و از بین بردن برخی از شرایط و موارد است».
بیر الده ایكی قارپئز توتماغ اولماز.
«با یك دست نمیتوان دو هندوانه را برداشت ».
بیر اینه اوزونه وور، بیر جووالدوز اوزگیه.
«اول یك سوزن به خودت بزن بعد یك جوالدوز به دیگران».
بیر باشی وار مین سئوداسی.
«یك سر دارد و هزار سودا.»
بیر بیر مین اولار،داما داما گو’ل اولار.
«یكی یكی هزار میشود چكه چكه دریاچه(استخر)میشود(قطره قطره جمع گردد وانگهی
دریاشود)».
بیر تخته سی اسكیك دی.
«یه تخته اش كمه».
بیر تیكه نی بیلمه ین ،اون تیكه نی ده بیلمز(بیر تیكه نی بیلمه ین ، مین تیكه نیده
بیلمز).
«كسی یك خوبی را(كه در حقش شده) نفهمد ده خوبی دیگر را هم نخواهد فهمید».
بیر داش ایله ایكی قوش وورماق.
«با یك تیر دو نشان زدن».
بیر سوز اولماسا،مین سوز دئییلمز(بیر سوز اولماسا دئمزلر).
«تا نباشد چیزكی مردم نگویند چیزها».
بیر كنده گیردین هامی كور سنده كور(یالانا بورون ، ال ایله سورون).
«اگر وارد دهی شدی دیدی همه كور هستند تو هم كور باش (خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت
شو)».
بیر گول ایله باهار اولماز.
«با یك گل بهار نمی شود».
بیرلیك هاردا دیرلیك اوردا.
«یكدلی هرجا كه باشد زندگی آنجاست».
بیرین بیلیرسن بیرین یوخ.
«یكی را می دانی یكی را نه ».
[ویرایش] پ
پاخما اولماسا، مرد رند آجئن دان اولر.
«اگر آدم پخمه وجود نداشته باشد، رند از گرسنگی می میرد».
پاكات ایچینده سؤز دئمه ك.
«چیزی را با كنایه و در پرده گفتن».
پنیری دری ساخلار قادئنی اری.
«پنیر را خیك ( توبره ) نگه می دارد و زن را شوهر».
پوخ پوخدور ، یاشی یا قوروسو.
«گوه گوه است،چه تر چه خشك(سر و ته یه كرباسن)».
پولو وئر پولا.
«پول را بده به پول».
پیچاق اوز دسته سین كسمه ز.
«چاقو دسته خودشو نمیبره(هیچ شخصی حتی فرد دیوانه و احمق به خانواده خود آسیب نمی
رساند)».
پیچاق وورسان قانی چیخماز.
«چاقو بزنی خونش در نمیآید».(كنایه از عصبانیت)
پیس اولادی نه آتماغ اولار نه اوتماغ.
«فرزند بد و ناخلف را نه میشود طرد كرد نه میشود قورت داد».
پیشی یه دئدیلر پوخون درمان دی ،سئچدی اوستون باسدئردی.
«به گربه گفتند گهت دوا است ، رید ،روش خاك ریخت».(كنایه از فرد خسیس)
[ویرایش] ت
تانری داغئنا باخار، قار وئرر.
«خداوند به هر كسی متناسب با ظرفیتش روزی میدهد».
تانری یازانی ، بنده پوزا بیلمه ز.
«سرنوشت را نمیشود تغییر داد».
تایلی تایئن تاپمالی.
«كبوتر با كبوتر باز با باز، كند همجنس با همجنس پرواز».
تك الده ن سس چئخماز.
«یه دست صدا نداره».
تكلئق آللاها گلیب.
«تنهایی خدا را زیبد».
تلسه ن قئز اره گئتمز،اره گتسده خئیر گؤرمز.
«دختری كه برای شوهر كردن عجله كند، نمیتواند شوهر كند و اگر توانست شوهر كند در
زندگی اش خیر نمیبیند».
تنبل احمد دیر.
«آدم تنبلی است».
تنبل قادئنئن ، قئزی زیرنگ اولار.
«زن تنبل ، دختر زرنگ خواهد داشت».
توخون آجدان خبری اولماز .
«شخصی كه سیر است از احوال گرسنه آگاهی ندارد(سواره از پیاده خبر ندارد)».
توك ایله دری،اوره كده ن سو ایچه ر.
«مو و پوست از دل آب میخورند(وضعیت پوست و مو را دل آدم مشخص میكند)».
تولكوسن آسلانلا چیخما ساوشا.
«اگر روباهی با شیر دعوا نكن».
تولكو سوواخلی باغا گیرمه ز.
«روباه به باغ محصور وارد نمی شود».
چادراسئزلئق دان ائوده قالئب(تومانسئز لئقدان ائوده قالئب).
«از بی چادری تو خونه مونده-آب نمی بیند وگرنه شناگر قابلی است(بدی و خیانت نكردن
او از فقدان وسائل است)».
چاغئرئلان یئرده ییت ـ چاغئرئلمایان یئردن ایت(چاغئران یئرده ن قالمازلار،
چاغئرمایان یئره باخمازلار).
«جایی كه دعوت شده ای حاضر باش ـ از جایی كه دعوت نشده ای پنهان باش».
چالما قاپیمی ، چالارلار قاپینی.
«درم را نكوب ، در تو را هم میكوبند.( آزارم نده كسی هم ترا آزار خواهد داد)».
چوخ زامان ، دوران اوكوز ، یاتان اوكوزون باشینا سیچار.
«خیلی وقتها گاو ایستاده بر سر گاو نشسته میریند».
چوخ محبت تئز آیرلئق گتیره ر.
«محبت زیاد زود جدایی می آورد(تب تند زود سرد میشود)».
چوخ یاشایان چوخ بیلمز،چوخ گزهن چوخ بیلر.
«كسی كه زیاد عمر كند زیاد نمیداند،كسی كه زیاد سفر كند زیاد میداند.جهاندیده
بسیار می داند( مورد كسانی كه سن زیاد و موی سفیدشان را دلیل دانایی شان تلقی می
كنند بكار می رود)».
چؤره یی سوفرادا گؤرؤب ، سویو كوزَهدَه(گونو باجادا گؤروبدور سویو كوزَهدَه).
«نان را در سفره دیده و آب را در كوزه،آفتاب را از روزن بام دیدهاست و آب را در
كوزه(در مورد كسی گفته میشود كه نازپرورده است)».
چؤلمَك گَزَر ، قاپاغئنئ تاپار.
«دیزی میگردد و درِ مناسب خودش را پیدا میكند».
چومچه آش دان ایستی اولوب.
«كاسه ی داغ تر از آش بودن».
چیراغ اوز دیبینه ایشئغ وئر مز(چیراغ اوز دیبینه ایشئغ سالماز).
«چراغ به اطراف خود نور نمیدهد(كنایه از كسانی است كه با وجود مستحق در اطرافیان
خود فقط دیگران از وجود او بهره مند می شوند)».
[ویرایش] ح
حاجی لك لكین آرتئغ بالاسی.
«جوجه اضافی لكلك( جوجهای كه خود لكلك از لانه بیرون پرت میكند)».
حالوا ـ حالوادئمك له، آغئز شیرین اولماز.
«با حلوا حلوا گفتن دهن شیـرین نمی شود».
حامام سویو ایله دوست توتماق(خلیفه كیسه سیندن باغئشلاماق).
«با آب حمام دوست پیدا كردن(از كیسه خلیفه بخشیدن)».
حسن تلسیك دیر.
«خیلی آدم عجولی است».
حكماوار اوزاخ كردیسی یاخئن(همدان اوزاخ كَردی یاخئن ).
«حكم آباد(همدان) دور ولی كرتهایش نزدیك است(كنایه از كسی است كه به دروغ می گفت
من در حكم آباد(همدان)از روی كرت بزرگ می پریدم غافل از اینكه كرت همه جا هست و
امتحان كردن آن نیاز به شهر خاصی ندارد)،اگر یزد دور است، گز نزدیك است».
حق آلمالئدئر، وئرمه لی ده ییل.
«حق گرفتنی است دادنی نیست».
حق ایله باطیلین آراسی دورد بارماقدئر.
«فاصله حق و باطل چهار انگشت است».
حق داشی آغئر اولار.
«سنگ حق سنگین است».
حق سوز آجی اولار.
«حرف حق تلخ است».
حق سوز آخار سولاری ساخلار.
«حرف حق آبهای جاری را متوقف میكند».
حیرصین دوولته زیانئ وار.
«عصبانیت به مال ودولت زیان دارد(در زمان عصبانیت زدن و شكستن به دارایی خود انسان
ضرر می رساند)».
حیوانئن دیشینه باخارلار ،اینسانئن ایشینه.
«سلامت حیوان به دندان است وشایستگی انسان به عملش».
[ویرایش] خ
خالا خاطیرین قالماسئن.
«محض خالی نبودن عریضه».
خانئم سئندئران قابئن سسی چئخماز.
«ظرفی كه خانم خانه می شكند صدایش در نمی آید(صدایش را در نمیاورند)».
خان یورغانی میتیل اولماز.
«لحاف خان از جنس متقال نیست».
خیاطین اینه سی ایتمسه گونده اون دانا كوینك تیكر.
«سوزن خیاط اگه گم نشه روزی ده تا لباس میدوزه».
خئییر وئر ، خئییر گوتور.
«خیر بده ، خیر بردار».
[ویرایش] د
داغ داغا یئتیشمز، آدام آداما یئتیشر.
«كوه به كوه نمی رسد آدم به آدم میرسد».
دالی یا قالسان دئیرلر گیج دی ، قاباغا گئچسن دییرلر بیج دی.
« اگه عقب بمونی میگن گیجه و اگه جلو بزنی میگن زیادی زرنگه(شاگرد خیاط اتو را گرم
می آورد حرف است سرد می آورد حرف است)»!
دانئشماق گوموشده ن اولسا دانئشماماق قئزئلدان دئر.
«اگر صحبت كردن از نقره باشد صحبت نكردن از طلاست(سكوت طلاست)».
دده م منه كور دئدی، هر گلنی وور دئدی.
« »
دمیر قاپی نین تخته قاپی یا دا ایشی دؤشر.
«در آهنین هم روزی كارش به درب چوبی میافتد».
دئدی دئدی ملاكه دیر.
«اگر چیزی را زیاد بگویند ملكه ذهن میشود و اتفاق می افتد».
دئدیلر ایش، قیز دئدی اره گئدهجه یه م، گلین دئدی آیریلاجاغام، قوجا دئدی اؤلهجه
یه م، اولدو قیش، نه قیز اره گئتدی، نه گلین آیریلدی، نه ده قوجا اؤلدو ایش ده
یئرینده قالدی.
« »
دئدیلر عزرائیل اوشاق پایلایئر، دئدی نه وئرسین نه آلسئن.
«مرا به خیر تو امیدی نیست شر مرسان».
دئدی نئجه سن بیر سوز دئییم چاتدایاسان،دئدی نئجه سن آنلامایام پارتدایاسان.
«گفت چطوره یه حرفی بگم كه بتركی ، گفت چطوره كه خودمو بزنم به نفهمی تا تو بتركی
»
زیانئن یاریسئندان قایئتماق قازانجدئر.
«ضرر را از هر كجا بگیری نفع است».
[ویرایش] س
ساح باشا ساقئز یاپئشدئرما(ساح باشئنا ساققئز سالما).
«سری كه درد نمی كنه دستمال نمی بندند(میفكن بر سر بی موی خود زفت)».
ساخلا سامانی ، گلر زامانی.
«كاه را نگه دار وقت استفاده آن میرسد(هرچیز كه زار آید، یك روز بهكار آید)».
سارالا سارالا قالماخدان ، قیزارا قیزارا اولمه ك یاخشئدئر.
«مرگ سرخ به از زندگی ننگین است».
ساققالیم یوخدور سوزوم كئچمیر.
«ریش ندارم حرفم را قبول ندارند».
سرباز نه بیلیر هیوا كالدئر.
«سرباز چه می فهمه كه میوه هنوز كاله ( خر چه داند قیمت نقل و نبات)».
سس سیز طیاره دیر.
«آب زیر كاه است».
سفه ننه نین سفه ده قئزی اولار.
«مادر كه بی عقل باشد دخترش هم بی عقل میشود».
سلام سلامتلئق گتیره ر.
«سلام سلامتی میاره».
سن چوره یی آت سویا ، بالئق بیلمسه ، خالیق بیلر.
تو تكه نان را در آب بریز اگر ماهی نفهمد ، خدا میفهمد.(تو نیكی میكن و در دجله
انداز كه ایزد در بیابانت دهد باز)
سن آقا ، من آقا ، اینكلری كیم ساغا؟
«تو آقا ، من آقا ، راستی !گاوها را كی بدوشد ؟!».
سن اوخیانی من توخورام.
«چند پیراهن بیشتر از تو پاره كردم».
قادئن وار ائو یاپار قادئن وار ائو ییخار.
«زنی هست كه خانه را آباد میكند، زنی هم هست كه خانه خراب میكند».
قارا قارغانئندا بالاسی اوزونه خوشدور.
«بچه كلاغ سیاه هم برای مادرش خوشگل است».
قارداشلار ساواشدئلار ابله لر ایناندئلار.
«برادرها باهم دعوا كردند،ابلهان هم باور كردند».
قارغادان قناری اولماز.
«كلاغ فقط یك كلاغ است و نمی توان آنرا به جای قناری جا زد( نمی توان ذات و جوهره
افراد را تغییر داد)».
قارقئشئن ایكی باشی اولار.
«نفرین دو سر دارد».
قازان قازانا دئیر، گوتون قارا دئر(قازان قازانا دئییر دیبین قارا دئر، قازان
قازانا دئییر اوزون قارا ، گودوش گودو شا دئییر اوزون قارا اولسون).
«دیگ به دیگ میگه رویت سیاه است ( كسی كه عیب دارد عیب دیگری را می گیرد،در مورد
افراد خلافكار گفته می شود كه به خلاف وبزه دیگران اعتراض دارند)».
قاقا اولمایان یئرده ایدیه قاقا د ئیر لر.
« »
قانی قانیله یومازلار.
«خون را با خون نمی شویند».
قلم،قئلئنجدان ایتی دیر.
«قلم،از شمشیر تیزتر است».
قورخان باش سالیم قالار.
«سری كه بترسد سالم میماند».
قورخموش آداما قویون باشی جوت گورونر(گوز گوردوغوندان قورخار،ایلان چالمئش آلا
چاتی دان قورخار).
«مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید میترسد».
قورد آرتسا،پاخئل دا آرتار(پاخئل آرتماز).
«اگر گرگ پیشرفت كند، بخیل هم پیشرفت میكند(بخیل پیشرفت نمیكند)».
قورد بالاسی ، قورد اولار(قورد انی یی (بالاسی) یئنه قورد اولور).
«عاقبت گرگ زاده گرگ شود گرچه با آدمی بزرگ شود».
قورددان قورتولدوغ، قولیبیابانیه توش گلدیك.
«از شر گرگ خلاص شدیم، گرفتار غول بیابونی شدیم ( از چاله به چاه افتادیم)».
قورد دومانلئغی سئوه ر.
«گرگ از پراكندگی، بلبشویی و مه آلودی خوشش می آید تا از فرصت بوجود آمده بتواند
به اهداف پلیدش دست یابد».
قوردون سلامی طمع سیز اولماز.
«سلام گرگ بی طمع نیست».
قورو قورو قوربانئن اولوم.
« تعارف كم كن و بر مبلغ افزای».
قوناغ ائو ییه سی نین دوه سی دیر.
«مهمان شتر صاحبخانه است ».
قوناغ قوناغی سئومه ز ، ائو ییه سی هئچ بیرین.
«مهمون، مهمونو نمیتونه ببینه صاحبخونه هردو را».
قونشو آشی دادلی اولار(قونشو قادئنی آدامئن گوزونه قئز گلیر،تویوغو دا غاز گلیر).
«مرغ همسایه غازه(زن همسایه به چشم آدم ، دختر می آید و مرغش هم غاز)».
قویو قازان اوزون درینده گوره ر.
«چاه كن همیشه خودش را در ته چاه می بیند،چاه كن همیشه ته چاه است(چاه مكن بهر كسی
اول خودت دوم كسی)».
قویون اولمایان یئرده كچی یه حاج عبدالكریم آقا دئیرله.
«جایی كه گوسفند نباشه به بز حاج عبدالكریم آقا میگن(تو شهر كورا یه چشم
پادشاهه)».
قئز ائوینده تویدور اوغلان ائوینده خبر یوخدور.
«در خانه عروس جشن عروسی برقرار است در خانه داماد خبری نیست».
قئز بادام دئر ، بالاسی بادام ایچی(منیم بالام بادام دئر ، بالاسی بادامئن ایچی).
«دختر مانند بادام است فرزندش مغز بادام(فرزند من بادام است ، بچه اش مغز بادام)».
قئزئم سنه دئییرم گلینیم سن اشید.
«دخترم به تو میگم، عروسم تو بشنو(به در میگم دیوار بشنوه)».
قئش چئخار اوزو قارالئق كوموره قالار.
«بالاخره زمستان هم می گذرد و روسیاهی به زغال می ماند».
قیصاص قیامته قالماز.
«مجازات گناه به قیامت نمی ماند».
[ویرایش] ك
كار ائشیدمز، یاراشدئرارـ كور گؤرمه ز ، قوراشدئرار .
«كر نمی شنود و جفت وجور می كند ، كور نمی بیند و سرهم می كند».
كاسیب(كسبه چی)مرد اولار.
«كاسب جوانمرد میشود».
كاسئبی دَوَه اوستوندَه بووَه سانجار(كاسئبی، دوه اوستونده ایلان وورار).
«آدم بی چیز (آس و پاس) رو (در حالیكه) روی شتر (سوار است)، رتیل می گزد(آدم
فقیر(بدبخت) اگر روی شتر هم باشد مار آن را نیش میزند)».
كچی جان هاییندا، قصاب پیی آختارئر.
«بز از جانش می ترسد، قصاب دنبال دنبه می گردد».
كچی نین اجلی گلنده باشین چوبانین چوماغینا سورتر.
«وقتی عمر بز به سر آمد، خودش را به چماق چوپان می مالد».
كچی نین قطوری سر چشمه دن سو ایچر.
«بز گر از سر چشمه آب می خورد».
كدخدانی گور، كندی چاپ .
«اگر در جایی خواستی به هدف و مقصود خود دست یابی دل صاحب ورئیس آنجا را بدست آور
و سپس هر كاری خواستی بكن».
كفنین جیبی یوخدور.
«كفن جیب ندارد».
كله سویودور.
«كشكه».
كورا گئجه گوندوز بیردیر(كورا نه گئجه نه گوندوز).
«كور را شب و روز یكسان است(برای كور شب و روز فرقی نداره)».
كور توتدوغون بوراخماز.
«كور چیزی رو كه بگیره ول نمی كنه(آدم كور در كارها لجوج و سختگیر است)».
كور قوشون روزوسون الله وئره ر.
«روزی پرنده ی كور را خدا میدهد».
كور كورا دئیر زیت گوزونه.
«كور به كور میگوید بگوزم به چشت(دیگ به دیگ می گوید روت سیاه)».
كوزَه تزه لئغدا(تزه اولاندا)سویو سوُیوق ساخلار(تزه كوزه سرین سو).
«كوزه فقط وقتی نو است ، آب را خنك نگاه میدارد( كنایه از اینكه : هر چیز ، تازهاش
خوب است)».
كوزه چی سئنئق قابدان سوایچر.
«كوزه گر از كوزه شكسته آب می خورد».
كوزَه ، سو یوْلوندا سئنار.
«كوزه ، سرانجام در راهِ آوردن آب ، خواهد شكست».
كیتاب ،بیلیك منبعی دیر.
«كتاب منبع دانش است».
كئچمه نامرد كؤرپوسوندن قوی آپارسئن سل سنی***یاتما تولكو دالداسئندا قوی یسین
اصلان سنی.
«از پلی كه نامرد درست كرده عبور نكن بزار سیل تو رو با خودش ببره و به روباه تكیه
نكن ، همین بهتر كه شیر تورو بخوره».
كیچیكدن خطا، بویوكدن عطا.
«كوچكتر خطا می كند و بزرگتر بواسطه بزرگی می بخشد».
كیشی توپوردویون یالاماز(كیشی ده سؤز بیر اولار،كیشی سوزونون اوستونده دورار).
«مرد تفش را لیس نمیزند،قول مردان جان دارد(حرف مرد یكی است،مرد سر حرفی كه زده
میایستد)».
كیشی قئزی اولمایاسان ،كیشی قادئنی اولاسان.
«دختر جوانمرد بودن مهم نیست،مهم این است كه زن جوانمرد باشی».
كیم اوز قاتئغئنا(آیرانئنا)تورش دئیر؟(هئچ كیم اوز خمیرینه تورش دئمز).
«هیچكس به ماست(دوغ)خودش ترش نمیگه».
گلین اوینایا بیلمیر ،دئییر اوتاق ایری دیر.
«عروس نمی تواند برقصد ، میگوید زمین كج است(وقتی زمین سفت است ، گاو از چشم گاو
می بیند)».
گلین گلیب اوجاغ اوستونه.
« »
گمینین ایشینی گمیچی بیله ر(چوره یی وئر چوركچیه بیر چورك ده اوسته وئر).
«كار را به كاردان بسپار(كار را به كاردان سپردن و چند برابر اجرت دادن بهتر است
تا به دست افراد ناشی بدهند)».
گورول آما یاغما.
«رعد و برق بزن ولی نبار».
گولد ه ن تیكان اولار تیكاندان گول.
«از گل خار میشود و از خار گل(گاهی اوقات فرزند خانواده ی خوب ،آدم بدی میشود و
فرزند خانواده ی بد آدم خوبی میشود)».
گول،گوللر آچئلسئن.
«بخند،تا گلها باز شوند(بخند تا دنیا به روت بخنده)».
گولمه قونشونا ، گلر باشئنا.
«به همسایه نخند ، سر خودت هم میاد».
یالانچئنئن حافیظه سی اولماز.
«دروغگو حافظه ندارد».
یامان گونون عمرو آز اولار(قارا گونون عمرو آز اولار،قارا گجه نین آغ
گونودوزواولار).
«عمر روز سخت كم است،یعنی روزگار پستی و بلندی داشته و تلخی و شادی آن به هم
پیوسته اند(پایان شب سیاه سپید است)».
یای وار ، قئش وار، چوخ ایش وار.
«تابستان هست ،زمستان هست ، كار زیاد است(این مثل در مورد شخص عجول بكار می رود
بدین مضمون كه فردا تابستان و زمستان خواهد آمد و كار زیادی در پیش است و تا رسیدن
به نتیجه وقت زیادی لازم است)».
یورغانی گویده آیاغی اوزون.
«».
یوقورت توكولسه یئری قالار ، آیران توكولسه نه یی قالار؟
«اگر ماست بریزد جایش میماند،اگر دوغ بریزد چه چیزی از آن میماند؟»
یومورتاسی ترسه دوشوب.
«كلافه است».
یهر گاه آتئن بئلینده گزه ر،گاه یییه سی نین(همشه سو بئله گتمز).
«گهی زین به پشت و گهی پشت به زین(همیشه در روی یك پاشنه نمی چرخد)».
یئتیمه وای وای دیه ن چوخ اولار – چوره ك وئره ن اولماز.
«به حال یتیم وای وای گویان زیادند ولی كسی یك لقمه نان نمی دهد(وقتی از یك كاری
یا شخصی طرفداری الكی و ظاهری می كنند ولی در موقع نیاز هیچكدام پا پیش نمی گذارند
این مثل كاربرد دارد)».
یئدیلر ایچدیلر مطلبه یئتیشدیلر.
«قصه ما به سر رسید كلاغه به خونه اش نرسید».
یئر برك اولاندا،اوكوز اوكوزدن گوره ر.
«وقتی زمین سفت است، گاو فكر میكند تقصیر گاو دیگر است(وقتی زمین سفت است ، گاو از
چشم گاو می بیند- عروس نمی توانست برقصد ، میگفت زمین كج است)».
یئرین قولاغی وار.
«دیوار موش دارد ، موش هم گوش دارد».
یئرینه ایشه مك بس ده ییل، شیرین چای دا ایسته ییر.
«».
ییرمی دورد مین پیغمبره یالوارینجا بیر دانا آللاها یالوار.
«به جای اینكه به بیست و چهار هزار پیامبر التماس كنی دست به دامن یه خدا شو».
یئكه باشئن یكه بلاسی اولار(قویونو اولان، قورددان قورخماز).
«هر چه سر بزرگتر ، درد سر بیشتر(هر كه بامش بیش برفش بیشتر)».
[ویرایش] بدون متن اصلی
آتش هر جا كه افتد، خودش جا را باز میكند.
بر سوگند كسی كه زیاد سوگند می خورد اعتماد مكن.
نیكی به جای نیكی، كار هر كس است؛ اما نیكی به جای بدی، ویژهی جوانمردان است.
مرد باید یا در هرات [میدان جنگ] باشد، یا زیر خاك.
اگر شوهر خوب بود، خدا هم شوهر داشت!
دین ارمنی خوب دینی است، البته اگر روز رستاخیز گندش در نیاید!
هر كس با آشپز قهر كند، گشنه به خانه میرود!
اگر گدایی بپوشد، همه میگویند: «از كجا آوردهای»!
فرزند بلاست، نباشد واویلاست!
خرِ كاركن از بیك بیكار به!
نام عروسی را جشن گذاشتهاند، مبادا زهرهی آدم چاك شود!
دست را نباید برید باید بوسید.
زرنگی زیاد جوانمرگی می آورد.
تا از پل نگذشته ای خرس را دایی بخوان.
اگر دروغگو نبود،راستگو شناخته نمی شد.
آقا میاره نوله، خانم می ریزد تو گاله.
آخر شوخی به دعوا می كشد.
اگر دیدی یارت یار نیست تركش عار نیست.
برای عاشق بغداد دور نیست.
بازار نه پدر را می شناسد نه مادر را.
آنقدر به ماه بی اعتنا باش تا زیر پایت بیفتد.
آنچه با های می آید با هوی می رود.
اگر یابو را تیمار كنی جفتك می اندازد.
از حرارتش خیری ندیدیم از دودش كور شدیم.
اگر خوراك آسیا را نرسانی سنگها همدیگر را می سایند.
ادب زیادی بی ادبی است.
این مرغ است كه به خروس می گوید بانگ بردار.
اگر از كسی تنفر داری بگذار زنده بماند.
آب صاف و روشن ماهی ندارد.
افرادی كه بوی بدی می دهند خود متوجه بوی بد خود نیستند.
اندوه مانند دل پر خارش است كه با خاریدن پیشتر می شود.
اگر منبع یك جوی گل آلود باشد تمام جوی گل آلود خواهد بود.
انسان از پیروزی چیزی یاد نمی گیرد ولی از شكست خیلی چیزها یاد می گیرد.
از زنان زیبا همچنان بپر هیزید كه از فلفل سرخ هندی.
ضرب المثل ترکی با داستان
Home |
Sitemap |
RSS Feed
ضرب المثل ترکی با داستان
ضرب المثل ترکی در کشور ترکیه و شهرهای این کشور رواج دارد و ضرب المثل های ترکی استانبولی همانند ضرب المثل های فارسی بسیار زیبا و فلسفی بوده و اگر می خواهید از ضرب المثل ترکی استانبولی در حرف های روزمره تان استفاده کنید در ادامه سماتک مجموعه زیباترین ضرب المثل های ترکی استانبولی را تهیه و گردآوری کرده است.
Gerçek dost kötü günde belli olur
دوستان واقعی در وقت تنگی شناخته میشوند.
ایت هورر کروان کئچر
جواب ابلهان خاموشی است
Kopegin duasi Kabul olsa idi, gokden kemik yagardi
اگر دعای سگ مورد قبول قرار می گرفت از آسمان باران استخوان می بارید.
در فارسی “به حرف گربه سیاه باران نمی آید”
کور آلاهدان نه ایستر ، ایکی گوز بیری اگری بیری دوز.
کور از خدا چی میخواد دوتا چشم یکی کج یک سالم.
ضرب المثل به زبان ترکی استانبولی
Bickak yarasi gecer, del yarasi gecmez
زخم چاقو التیام می یابد اما زخم زبان همواره بدتر می شود
We will burn a blanket to kill a flea
ما یک پتو را به خاطر کشتن کک می سوزانیم.
قونشو قونشودان سحر اویانماغی اؤرگه نه ر
همسایه از همسایه، صبح بیدار شدن را یاد میگیرد.
There is not a single season without fruit
هیچ فصلی بدون میوه نیست.
Kind words will get a snake out of its hole
کلمات مهربانانه (نرم) مار را از سوراخش بیرون می کشد.
اودا گلمیسن سویا ؟
به آتش آمدهای یا آب؟به جنگ آمدی یا صلح؟ آتش= جنگ، آب= صلح
ضرب المثل به زبان ترکی استانبولی
One who sows wind will reap hurricane
کسی که باد می کارد طوفان درو می کند.
ضرب المثل ترکی با داستان
اوزو به زکلی ، ایچی ته زکلی
صورت بزک شده، داخلش کود ،پِهِن
Fish only come to their senses after they are caught in the net
ماهی ها تنها بعد از گیر افتادن در تور حواس شان جمع می شود.
ایشله ین دمیری، پاس باسماز
آهنی که کار کند زنگ نمی زند
ضرب المثل ترکی استانبولی
If you do not know what to say, say what your elders said
اگر نمی دانی چه چیزی بگویی حرف بزرگان را نقل قول کن.
One eats while another watches — that is how revolutions are begun
یک نفر می خورد یک نفر نگاه می کند و اینگونه است که انقلاب ها شکل می گیرد.
ضرب المثل ترکی استانبولی
ایری اوتوراق دوز دانیشاق
کج بشین، راست صحبت کن.
He who did not help building the minaret, thinks that it just grew out from the ground
کسی که در ساخت مناره کمک نکرده فکر می کند مناره از زمین سبز شده است.
ضرب المثل ترکی استانبولی
The house that receives no guests, never receives angels
خانه ای که هیچ مهمانی وارد آن نمی شود فرشته ای هم واردش نمی شود.
ضرب المثل به زبان ترکی استانبولی
ایتین ایاغیندان تیکان چیخاردیر
از پای سگ خار در میآورد.
A full pistol scares one person, an empty one scares forty people
هفت تیر پر یک نفر را می ترساند، یک هفت تیر خالی چهل نفر را.
آج قارین ، آجی آیران
شکم گرسنه، دوغ تلخ
An orphan cuts his own umbilical cord.
یتیم بند نافش را خودش قیچی می کند.
ضرب المثل ترکی استانبولی
Not every stone will hurt your head
هر سنگی به سرتان آسیب نمی زند.
ضرب المثل به زبان ترکی استانبولی
چالما قاپیمی ، چالار لار قاپینی
درم را نکوب، در تو را هم می کوبند
Don’t tell your secret to your friend, he will tell it to his friend
رازتان را به دوست خود نگویید چون او هم به دوست خودش خواهد گفت.
ضرب المثل به زبان ترکی استانبولی
چوخ یاشایان چوخ بیلمز، چو گزه ن چوخ بیلر
کسی که زیاد عمر کند زیاد نمیداند، کسی که زیاد سفر کند زیاد میداند
A satiated man doesn’t know what’s hunger, a healthy man doesn’t know what’s disease
انسان سیر گرسنگی را نمی شناسد و انسان سالم نمی داند بیماری چیست.
ضرب المثل ترکی استانبولی
Free vinegar is sweeter than honey
سرکه مفت از عسل شیرین تر است.
زیانئن یارسئندان قایئتماق قازانجدئر
ضرر را از هر کجا بگیری نفع است
ضرب المثل ترکی استانبولی
A gold sword opens an iron door
شمشیر طلا یک در آهنی را باز می کند.
آغزیوا باخ تیکه توت
به اندازه دهانت لقمه بردار
ضرب المثل به زبان ترکی
In a village with too many roosters morning will come late
در روستایی که خروس های زیادی دارد صبح دیر شروع می شود!
Mountain won’t meet mountain, but man will meet man
کوه به کوه نمی رسه اما آدم به آدم می رسه
آلله بیر قاپینی باغلاسا، آیری قاپی آچار
خدا گر ز رحمت ببندد دری زرحمت گشاید در دیگری
The crow said: “Oh, my snow-white child”
کلاغ گفت:”اوه بچه سفید برفی ام!”
ضرب المثل به زبان ترکی
بیر تیکه نی بیلمه ین، مین تیکه نیده بیلمز
کسی یک خوبی را که در حقش شده نفهمد هزار خوبی دیگر را هم نخواهد فهمید
The liar’s house burned, but nobody believed it
خانه دروغگو سوخت اما هیچ کس باور نکرد!
هر زادئن تزه سی، دوستون کوهنه سی
هر چیز تازه اش خوب است دوست کهنه اش
Damlaya damlaya göl olur
قطره قطره دریاچه درست می شود.
معادل فارسی: قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود.
هرکس ساغ اولسون اوزونه
هرکس باید به خود متکی باشد و از دیگران انتظار نداشته باشد
ضرب المثل ترکی استانبولی
If the wind does not blow, the leaves do not move
اگر باد نوزد برگ ها حرکت نمی کنند.
وارلی گئیه نده دییه رلر موبارکدیر ، یوخسول گئیه نده دییه رلر هاردان تاپدین ؟
شخص پولدار بپوشد ( میگویند) مبارک باشید، فقیر بپوشد ، از کجا ، آورده؟
If they say there is a wedding in the sky, women would try to put up a ladder
اگر بگویند جشن عروسی ای در آسمان برگزار می شود زن ها سعی می کنند با نردبان بالا بروند.
هر نه اکیرسن، اونودا بیچیرسن
هرچه بکاری همان را درو میکنی
Look at the mother before marrying the daughter
قبل از ازدواج با یک دختر مادرش را ببین.
معادل فارسی: مادر رو ببین، دختر رو بگیر.
ضرب المثل ترکی استانبولی با ترجمه فارسی
وغدا بوغدادان بیته ر
گندم از گندم بروید جو از جو
ضرب المثل ترکی استانبولی
If you search for a faultless woman, you will remain a bachelor
اگر دنبال یک زن بی نقص بگردی همیشه عزب باقی می مانی.
آتاسئنا خئیئری اولمایان کیمه خئییری اولار؟
کسی که به پدرش خوبی نمیکند به چه کسی خوبی میکند
ضرب المثل به زبان ترکی
Not he who lived long knows, but he who traveled much knows
کسی که زیاد عمر کند چیز زیادی نمی داند بلکه کسی که زیاد مسافرت می کند خیلی چیزها می داند.
ضرب المثل ترکی استانبولی با ترجمه فارسی
ایلان هر یئره ایری گدسه، اوز یوواسینا دوز گدر
مار هر کجا که کج بره، خونه خودش راست میره
Don’t tread on the tail of a sleeping snake
دم ماری که خوابیده را لگد نکن!
Those who conceal their grief find no remedy for it
کسی که غم خود را پنهان کند درمانی برایش پیدا نمی کند.
ضرب المثل ترکی استانبولی با ترجمه فارسی
زحمت سیز بال دادانمازسان
نابرده رنج گنج میسر نمیشود
Iron that works does not rust
آهنی که استفاده شود زنگ نمی زند.
ضرب المثل ترکی استانبولی با ترجمه فارسی
قورخان گوزه چوب دوشه ر
از هر چی بترسی، سرت میاد
ضرب المثل های ترکی استانبولی
A hungry hen sees herself in a wheat silo
مرغ گرسنه خودش را در سیلوی گندم می بیند.
ایش قالسا اوستونه قار یاغار
کار امروز را به فردا مسپار
ضرب المثل ترکی
The shoemaker’s child goes barefoot
بچه کفاش بدون کفش راه می رود.
A son will learn from his father to make a living, a daughter will learn from her mother to cut clothes
پسر از پدرش ساختن یک زندگی را یاد می گیرد و دختر از مادرش خیاطی را.
بش بارماغ بشیده بیر اولماز
پنج انگشت برابر نیستند
ضرب المثل های ترکی استانبولی
A bird will not fly with one wing
پرنده با یک بال پرواز نخواهد کرد.
اوزو یئخئلان آغلاماز
خود کرده را تدبیر نیست
ضرب المثل ترکی
They put the nightingale into a golden cage, yet it still craved for its home
بلبل را در قفس طلایی هم که بگذارند هنوز آرزوی خانه اش را دارد.
Wormy beans will have blind buyers
لوبیاهای کرمو خریداران کور دارند.
ضرب المثل های زیبای ترکی با ترجمه فارسی
Ateş olmayan yerden duman çıkmaz
هیچ دودی از جایی که آتشی در آن جا روشن نیست بیرون نمی آید.
ضرب المثل های ترکی استانبولی
Who loves roses will endure the thorns
کسی که گل رز دوست دارد خار آن را هم تحمل می کند.
هرکیم ائششه ک اولدو سنده پالانی اول
هرکس الاغ شد، تو پالان.
ضرب المثل ترکی
Sutten agzi yanan , yogurdu ufleyerk yer.
کسی که زبونشو با شیر داغ سوزانده باشد، ماست را هم با احتیاط می خورد.
معادل فارسی : مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید می ترسد.
ضرب المثل های ترکی استانبولی
You harvest what you sow
تو چیزی که می کاری را برداشت می کنی.
No matter how far you have gone on the wrong road, turn back
مهم نیست چقدر در جاده اشتباه جلو رفته اید، از همان جا برگردید.
جان وئرهر مال وئرمه ز.
«جانش را بگیر ،ولی مالش را نگیر.»
جوجه نی پاییزدا سایارلار.
جوجه را آخر پاییز میشمارند.
جندانین دوعاسی مستجاب اولسا ، گویدن س… یاغار.
اگر دعای جنده مستجاب می شد از آسمان ک… می بارید.
چالما قاپیمی ، چالارلار قاپیوی.
درم را نکوب ، در تو را هم میکوبند .( آزارم نده کسی هم ترا آزار خواهد داد)
چوخ گزهن چوخ بیلر.
«جهاندیده بسیار می داند.»
چوخ زمان ، دوران اوکوز ، یاتان اوکوزون باشینا سیچار.
خیلی وقتها گاو ایستاده بر سر گاو نشسته میریند. !!!
حاجی لهلین آرتیخ بالاسی.
جوجه اضافی لکلک .( جوجهای که خود لکلک از لانه بیرون پرت میکند)
دئدی نئجه سن بیر سوز دئییم چاتدایاسان،دئدی نئجه سن آنلامایام پارتدایاسان.
دئدیلر ایش، قیز دئدی اره گئدهجگم، گلین دئدی آیریلاجاغام، قوجا دئدی اؤلهجگم، اولدو قیش، نه قیز اره گئتدی، نه گلین آیریلدی، نه ده قوجا اؤلدو ایش ده یئرینده قالدی.
دمیر قاپی نین تخته قاپی یا دا ایشی دؤشر.
«در آهنین هم روزی کارش به درب چوبی می افتد.»
دوشانا دئییر قاچ ، تازی یا دئییر توت.
به خرگوش میگه بدو، به سگ تازی میگه بگیر.
دوه یه دئدیلر بوینون اگریدی ، دئدی هارام دوزدور کی بوینوم اگری اولا.
به شتر گفتند که گردنت کج است ، گفت کجایم صاف است ؟
ده لی دلی نی گورنده ، چوماغین گیزله در.
دیوانه که دیوانه ببیند چماقش را قایم میکند.
دولت دوشانی ارابا ایله توتار
دولت خرگوش را با ارابه میگیرد.
دالی یا قالسان دئیرلر بیج دی ، قاباغا گئچسن دییرلر گیج دی.
دده م منه کور دئدی، هر گلنی وور دئدی.
سوزی آت یره صاحبی گوتوره ر.
«حرف را بینداز زمین صاحبش برداره»
سن چوره گی آت سویا ، بالیق بیلمسه ، خالق بیلر
تو تکه نان را در آب بریز اگر ماهی نفهمد ، خدا میفهمد.
ساخلا سامانی ، گلر زامانی
کاه را نگه دار وقت استفاده آن میرسد
شیر گوجالسا ، سیکینین اوستونه کپنک قونار. (دوباره عذر می خوام ولی از سانسور هم خوشم نمیاد!!)
شئر غزل دئیر
چرند میگوید
قورخموش آداما قویون باشی جوت گورونر.
«مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید ».
کئچی جان هاییندا، قصاب پیگ آختاریر.
کئچی نین اجلی گلنده باشین چوبانین چوماغینا سورتر.
کیم اوز قاتیقینا تورش دئیر.
هیچکس به ماست خودش ترش نمیگه.
کور آلاهدان نه ایستر ، ایکی گوز بیری اگری بیری دوز.
کور از خدا چی میخواد دوتا چشم یکی کج یک سالم.
کور کورا دیر زیت گوزوه.
کور به کور میگوید بگوزم به چشت.
کور توتدوغون براخماز
کور چیزی رو که گرفت رها نمیکنه
گئجه شهره گئدن چوخ اولار ، قیشدا بوستان اکن.
شب کسی که میگوید به شهر میروم زیاد است ، زمستان کسی که میگوید جالیز خواهم کاشت .
گئجه اودونا گئدن چوخ اولار.
گولمه قونشووا ، گلر باشیوا
به همسایه نخند ، سر خودت هم میاد.
لپه نی دئمه دویونو ده، دونه نی دئمه بویونو ده.
لپه را نگو برنجو بگو،دیروزو نگو امروزو بگو(داشتم داشتم حساب نیست دارم دارم حساب است)
نسیه موقوف حتی سنه ده.
نسیه حتی برای تو ممنوع.
یئر برک اولاندا ، اوکوز اوکوزدن گوره ر.
وقتی زمین که سفت است، یک گاو فکر میکند تقصیر گاو دیگر است .
یوقورت توکولسه یئری قالار ، آیران توکولسه نه یی قالار؟
اگر ماست بریزد جایش میماند،اگر دوغ بریزد چه چیزی از آن میماند؟
یامان گونون عمرو آز اولار.
عمر روز سخت کم است(پایان شب سیاه سپید است)
یاخشی دوست یامان گونده بللنر.
دوست خوب در زمان سختی معلوم میشود(دوست آنست که گیرد دست دوست در پریشانحالی و درماندگی)
ضرب المثل ترکیه ای قدیمی را در بالا خواندید مجموعه زیباترین ضرب المثل های ترکیه ای و استانبولی برای آن دسته از عزیزان ترک است که در کشور عزیزمان ایران زندگی می کنند امیدواریم این مطلب مورد توجه شما بازدید کننده عزیز قرار گرفته باشد.
بابت تبلیغات زیاد معذوریم سایت برای بقا نیاز به درامد است
با تشکر وب سایت هلپ کده راهنمایی: اگر دوباره خواستید این مطلب را پیدا کنید اسم مطلب را با هلپ کده سرچ کنید.