چگونه داستان هاي کوتاه بنويسيم

دوره مقدماتی php
چگونه داستان هاي کوتاه بنويسيم
چگونه داستان هاي کوتاه بنويسيم

Welcome back. Just a moment while we sign you in to your Goodreads account.

خوش آمدید. به حساب کاربری خود وارد شوید.

آدرس ایمیلی که با آن ثبت‌نام کرده‌اید را وارد نمائید تا یک رمز عبور جدید برای شما ارسال شود.

بهتر زندگی کردن یاد گرفتنی است – مرجع مقالات آموزشی و فیلم آموزشی برای موفقیت و پیشرفت

جمله‌ای که در حال خواندن آن هستید، این توانایی بالقوه را دارد تا نشانه‌ای پایدار از خود در فهم فرهنگی ما به‌جا بگذارد و تمدن را متحول کند. خب، شاید کمی اغراق کرده باشیم. ولی کدام نویسنده در مورد روشی عالی برای شروع یک داستان رویاپردازی نمی‌کند. شروعی که به شکل نمادین در خاطرِ خوانندگان باقی بماند، مانند «مرا اسماعیل بنامید» از رمان وال سفید ملویل، یا جمله‌ای به ماندگاریِ «در آغاز خداوند بهشت و زمین را خلق کرد…» از سفر پیدایش. در نویسندگی هم مانند همه قرارهای تجاری واکنشِ اولیه مهم است و فرصت دومی در کار نخواهد بود.

دوره مقدماتی php

چگونه داستان هاي کوتاه بنويسيم

این مقاله به قلم «جیکوب ام اپل» نوشته شده است. او پزشک، وکیل و پای‌بند به اخلاق‌ِ زیستی است که در نیویورک زندگی می‌کند. از او بیش از ۲۰۰ داستان کوتاه به چاپ رسیده است و جوایز متعددی از جمله جایزه‌ی منتقدین بوستون و جایزه‌ی دانا و … را برده است.

متأسفانه در کارگاه‌های نویسندگی به اولین جملات توجه درخوری نمی‌شود. بیشترِ اهل قلم دوست دارند در جمله یا پاراگراف ابتدایی، ظرافت‌های شخصیت‌سازی یا طرح کلی را نشان بدهند. برخی نیز علاقه به ارائه‌ی یک درس آموزنده در ابتدای داستان دارند. در این میان بیشتر عوامل و سردبیران اگر در جملات ابتدایی تحت تأثیر قرار نگیرند، ادامه‌ی مطلب را نخواهند خواند. از وقتی که فهمیدم آخرین دستورالعمل در دوره‌ی ابتدایی می‌گوید که شروع داستان باید با یک «قلاب» خواننده را به دام بیندارد، من نیز یک جلسه‌ی کامل از کلاس نویسندگی خود را به خط‌های آغازین اختصاص می‌دهم. من به این باور رسیده‌ام که تقدیرِ بیشتر داستان‌ها در پاراگراف‌ ابتدایی رقم می‌خورد و بذرِ موفقیت یا شکست آن‌ها از همان جمله‌ی اول کاشته می‌شود.

به هر جمله‌ی ابتدایی که می‌نویسید به عنوان سنگریزه‌ای نگاه کنید که از سراشیبیِ کوه به پایین می‌لغزد. با افزایش نیرو، شاید سنگ بزرگی در این میان به پایین سرازیر شود و جاده‌ را ببندد. کل نوشته‌ی شما شبیه به این جاده است. جملات ابتدایی مسیر شما تا حد زیادی می‌تواند کیفیت کل مسیر را نشان بدهد. فراموش نکنید کل داستان یا رمان مانند بهمنی که به پایین سرازیر می‌شود، از همان ثانیه‌های ابتدایی‌اش تعریف می‌شود. برای نوشتن داستانی جذاب، باید آن را در مسیر درستی قرار دهید. در این‌جا به ۱۰ روش برای قرار دادن داستان در مسیر درست اشاره می‌کنیم.

قانونی اساسیِ اول در مورد خط‌های آغازین این است که آنها باید عناصر منحصربه‌فردی که داستان‌تان را می‌سازد، در بر بگیرند. خط‌های ابتدایی باید یک صدای مشخص، یک نقطه نظر، یک طرح ابتدایی و اشاراتی به شخصیت‌پردازی‌ها داشته باشند. در پایان پاراگراف اول ما باید بتوانیم فضا و کشمکش‌ها را بشناسیم. مگر این‌که دلیل خاصی وجود داشته باشد که به واسطه‌ی آن این اطلاعات را دریغ کنیم.

برطرف ساختن این نیازها نباید منجر به سنگین شدن یا ایجاد پیچیدگی در جملات ابتدایی شود. به عنوان مثال به جمله‌ی ابتدایی فلانری اکانر در کتابِ «آدم خوب کم پیدا می‌شود» اشاره می‌کنیم: «مادربزرگ هرگز نمی‌خواست به فلوریدا برود». در این‌جا یک صدای مشخص داریم، چیزی غیرصمیمی یا حتی کنایه‌آمیز که اشاره‌ای به مادربزرگ است که لحنی قطعی دارد. ما یک طرح کلی را می‌توانیم ببینیم که همان امتناع از سفرکردن است. و شخصیت‌سازی را نیز در آن می‌توانیم حس کنیم که یک زنِ سالخورده‌ی لجوج یا مصمم است. اگرچه نمی‌توانیم محیط را به طور دقیق تجسم کنیم، ولی به نسبت در ۶ کلمه اطلاعات زیادی به دست آورده‌ایم. این آغاز به ما جهت می‌دهد و این را مدیون حرکت و پویایی‌اش است.

بلافاصله ما با تعدادی سؤالِ بالقوه مواجه می‌شویم. سؤالاتی مانند: چرا مادربزرگ نمی‌خواست به فلوریدا برود؟ به‌جای فلوریدا به کجا می‌خواست برود؟ همراه چه کسی قرار بود به فلوریدا برود؟ شروع موفق، تعدادی سؤال (نه تعداد نامحدودی از سؤالات) ایجاد می‌کند. به عبارتی آن حرکت آنی را به وجود می‌آورد.

شما نباید وسوسه شوید تا در داستان خود یک‌سره سرِ اصلِ مطلب بروید. مثل شخصیتی که بیدار می‌شود تا این بیدار شدن، شروع مواجهه با روز سرنوشت‌ساز و چالش‌برانگیزش باشد. البته اگر شما قرار باشد دوباره «زیبای خفته» را بنویسید، این شروع اشکالی نخواهد داشت. چون بیدار شدن در ابتدای آن چندان چالش‌برانگیز یا سرنوشت‌ساز نخواهد بود. مهم‌ترین دلیلی که ما داستان را به این شکل می‌نویسیم، این است که ما در تلاشیم تا داستان را به روش خود پیش ببریم. در حالی که باید اجازه بدهیم آن حرکتِ آنی خودبه‌خود توسعه پیدا کند. خیلی بهتر است در این مواقع، فقط با لحظه‌ی اول چالش اصلی داستان شروع کنیم. مثلا اگر بیدار شدن شخصیت اصلی برای حفظ روند داستان یا ایجاد جذابیتی بزرگ ضروری بود، این بیدار شدن باید به شکل ماجرایی از گذشته یا فلش‌بکی که در آینده می‌بینیم، نشان داده شود.

بعضی نویسندگان تصور می‌کنند هرچه شروع خارق‌العاده و بی‌نظیرتر باشد، شانس بیشتری برای صید خوانندگان دارند. اما نکته‌ای که باید به آن توجه کرد این است که اگر این قلابِ بزرگ در ادامه با داستانی به همین اندازه جذاب همراه نشود، خواننده را مأیوس خواهد کرد. اگر شروع شما با دراماتیک‌ترین و بحرانی‌ترین قسمت داستان‌تان باشد، در ادامه پایین آمدن جذابیت‌اش اتفاقی اجتناب نا‌پذیر خواهد بود. همچنین اگر شروع شما به طرز شگفت‌آوری عجیب یا مغالطه‌آمیز باشد هم در ادامه شانس چندانی برای ادامه‌ی داستان در همین حد از شگفتی نخواهید داشت. همان‌طوری که دوستِ ماهی‌گیر من می‌گوید باید کوچکترین قلاب ممکن را به کار ببرید تا ماهی را به دام بیندازید، وقتی که موفق شدید باید آن را با تمام سرعت در جهت مخالف بکشید.

در سینمای مدرن، معمولا فیلم‌ها با نمای بسته‌ای از یک چیز شروع می‌شوند و رفته‌رفته این تصویر دورتر می‌آید تا تأثیر آن را روشن سازد. این تکنیک برای نوشتن به ندرت مورد استفاده قرار می‌گیرد. بیشتر خوانندگان ترجیح می‌دهند که در متن داستان فرود بیایند و کم‌کم بر روی آن تمرکز کنند. شما نیز داستان خود را با این روند آغاز کنید.

یکی از ساده‌ترین تله‌ها این است که نوشته‌ی خود را همراه با به وجود آوردن نوعی سردرگمی برای خواننده شروع کنید. سپس با ارائه‌ی اطلاعات بعدی در ادامه‌ی داستان این ترفند خود را کامل کنید. البته مشکل در این‌جا، آن دسته از خوانندگانی هستند که با سردرگمی در ابتدا، تا انتهای داستان در این حس باقی می‌مانند. این به آن معنی نیست که جملات ابتدایی شما هرگز نباید نیاز به اطلاعات بعدی داشته باشد. بلکه نکته‌ی مهم این است که شروع داستانِ شما چه با اطلاعات بعدی که خواننده به دست می‌آورد یا حتی بدون آن هم، برایش بامعنا باشد.

اگر شما نمی‌خواهید در اول داستان از ایجاد حسِ سردرگمی استفاده کنید، طرحِ یک معما برای خوانندگان می‌تواند بسیار مؤثر باشد. مخصوصا اگر این معما برای راویِ داستان هم وجود داشته باشد. این کار می‌تواند فورا راوی و خواننده را شریک جرم کند. یک سؤال بی پاسخ می‌تواند حتی کل داستان را نیز در بر بگیرد. مثل وقتی که دیوید کاپرفیلدِ رمان چارلز دیکنز می‌پرسد: «نمی‌دانم من قهرمان زندگی خود خواهم بود یا دیگری. در هر حال این صفحات باید آن را روشن سازد».

اگر فکر می‌کنید مجبورید داستان خود را با مکالمه آغاز کنید، بدانید که در حال هدایت خوانندگان خود به گردابی هستید که می‌تواند آنها را از شما بگیرد. راه‌حل‌اش این است که با گذشت یک خط از مکالمه و پیش از ادامه‌ی آن، به زمینه‌ی اصلی خود برگردید و اطلاعات تکمیلی در مورد آن بدهید. تجربه نشان داده دنبال کردن مکالمه‌های طولانی در ابتدای داستان همیشه سخت است.

زمانی که خواستید برای شروع داستانِ خود اقدام کنید، تعدادی از داستان‌های کوتاه موفق را تهیه کنید. فقط جمله‌ی اول هر داستان را بخوانید. مانند سایر جنبه‌های نوشتن، شروع هر داستان‌ ساختار هنری متمایز و مخصوص به خود را دارد. خواندن شاهکارهای دیگران راهی است تا شما یاد بگیرید چگونه داستان خود را شروع کنید. (البته اگر نتوانید ادامه‌ی داستان خود را به جذابیت و خارق‌العاده بودن شروعِ خود بنویسید، باعث یأس خواننده خواهید شد).

معمولا به نویسندگان توصیه می‌شود چند عنوان برای نوشته‌ی خود انتخاب کنند و از دوستان و خانواده نظر بخواهند که کدام بهتر است. این کار را برای جمله‌ی شروع نیز امتحان کنید. تا وقتی که انتخاب‌های دیگر را بررسی نکنید، نمی‌توانید بفهمید که شروع شما از این بهتر می‌شود یا خیر.

گاهی اوقات داستان در طول روند نوشتن چنان تغییر می‌کند که با شروع خود (هر چند هم عالی باشد) پیوستگی کافی را نخواهد داشت. تنها راه شما این است که مانند عنوان که پس از پایان داستان دوباره بازنگری می‌شود، شروع خود را نیز دوباره مورد بازنگری قرار دهید. البته این به آن معنا نیست که شروع خود را به طور کل به دور بیندازد. می‌توانید آن را نگه دارید شاید برای پروژه‌های بعدی به کارتان آمد.

یک شروع خوب نمی‌تواند داستانی که در سایر بخش‌ها ضعف دارد را نجات بدهد. همچنین شما نمی‌توانید داستان‌تان را صرفا به خاطر یک شروع خوب به چاپ برسانید. اما در محیط ادبی یعنی جایی که مجله‌ها و انتشارات تعداد کثیری نوشته دریافت می‌کنند، یک شروع متمایز کمک می‌کند تا نوشته‌ی شما بهتر خود را معرفی کند. یک شروع متمایز شاید بتواند نماینده‌ای از کل داستان‌تان باشد. زمانی که سردبیر نوشته‌ی شما را می‌خواند، شاید حتی به جای عنوان، شروع‌ داستان‌تان به یادش بماند. مثلا «ماجرا از جایی شروع شد که ساعت‌ها با نواختن ۱۳ ضربه، ساعت یک را اعلام می‌کردند» (۱۹۸۴ نوشته‌‌ی جرج اورول). حتی وقتی که بقیه‌ی داستان از ذهن سردبیر یا خواننده محو شود، شروع خوب می‌تواند با میخی به دیوار حافظه‌اش بچسبد.

برگرفته از: writersdigest.com

(function(a){function c(){try{return 0===a(‘.single-container .post’).attr(‘class’).toString().split(‘ ‘).reduce(function(f,g){return 0<=g.indexOf('category-')

شغلی را انتخاب کن که عاشق آن هستی، آن‌وقت حتی یک روز هم در زندگیت مجبور نخواهی بود کار کنی

20000تومان

now = new Date();
var head = document.getElementsByTagName(‘head’)[0];
var script = document.createElement(‘script’);
script.type = ‘text/javascript’;
var script_address = ‘https://cdn.yektanet.com/js/chetor/article.v1.js’;
script.src = script_address + ‘?v=’ + now.getFullYear().toString() + ‘0’ + now.getMonth() + ‘0’ + now.getDate() + ‘0’ + now.getHours();
head.appendChild(script);

now = new Date();
var head = document.getElementsByTagName(‘head’)[0];
var script = document.createElement(‘script’);
script.type = ‘text/javascript’;
var script_address = ‘https://cdn.yektanet.com/template/bnrs/yn_bnr.min.js’;
script.src = script_address + ‘?v=’ + now.getFullYear().toString() + ‘0’ + now.getMonth() + ‘0’ + now.getDate() + ‘0’ + now.getHours();
head.appendChild(script);

چگونه داستان هاي کوتاه بنويسيم

به نظرم همه چیز رو کامل نوشتید وسوالی برای من باقی نماد این صفحه رو زخیره میکنم

خیلی ممنون مهدی جان. خیلی خوشحالم که این مقاله برای شما مفید بود.

چقدر نکات خوب و کاربردی‌ای هستن. نکته‌ی شماره‌ی ۸ برای من بسیار جذاب بود.
آقای فروحی، خدا قوت!

کار در منزل

چگونه گزارش بنویسیم؛ راهنمای کامل گزارش نویسی

چگونه نویسنده شویم؟ (از زبان استیون کینگ)

چگونه کتاب بنویسیم؛ قدم به قدم تا نویسندگی

کار در خانه برای خانمها؛ ارائه چند ایده خلاقانه و کاربردی

کسب درآمد از اینترنت با ۱۷ راهکار فوق‌العاده

آخرین مطالب


چطور درآمد دلاری داشته باشیم؟

مدل تچان چیست و چگونه باعث افزایش بهره وری می‌شود؟

درمان دیسک کمر و روش‌های کنترل درد ناشی از پارگی دیسک

۴ فرمول تولید محتوا برای تاثیر گذاری و جذب مخاطب

راهنمای برنامه‌ریزی برای مدیریت استرس هنگام سخنرانی

ترین های جهان

برترین فوتبالیست های جهان در طول تاریخ


عجیب ترین میوه های دنیا چه خواصی دارند؟

بهترین کشور برای مهاجرت در سال ۲۰۱۸ کدام است؟

بهترین دانشگاه های جهان که تحصیل در آن‌ها آرزوی هرکسی است

خاص ترین سواحل دنیا که زیبایی آن‌ها شما را خیره می‌کند

عجیب ترین خانه های دنیا که شما را بهت‌زده می‌کنند

۶۸ راه اثبات شده برایافزایـش قــدرت مــغـز

نوشته شده در 3/7/1393 – 15:13 توسط لویذا هدایتی در موضوع آموزش

داستان کوتاه شاخه ای از ادبیات داستانی منثور است که به طور تقریب یکصد و پنجاه سال از بدو پیدایش آن در جهان می گذرد و معمولا از یکهزار و پانصد تا پانزده هزار کلمه را در بر می گیرد. گوگول نویسنده ی روسی به عنوان پدر داستان کوتاه به مفهوم امروزی نام برده می شود. برای داستان کوتاه، تعاریف بسیاری ارائه شده است که هر یک بر ویژگی های خاصی تاکید می ورزند و هر یک فقط بر عده ای از اینگونه داستان ها صدق می کند زیرا نویسندگان مختلف نشان داده اند که این قالب داستانی از قابلیت های نامحدودی برخوردار است. ادگار آلن پو، برای نخستین بار معیارهای فنی خاصی برای داستان کوتاه وضع کرد و در نقدی که به سال 1842 بر مجموعه داستان های ناثانیل هاوثورن با عنوان قصه های بازگو شده نوشت، داستان کوتاه را چنین تعریف کرد:« داستانی است که نویسنده در آن باید بکوشد خواننده را تحت تاثیر یگانه ای که تاثیرات دیگر را تحت الشعاع قرار می دهد نگاهدارد و خواندن آن حدکثر دو ساعت زمان ببرد.». برای مثال در داستان کوتاه گردنبند اثر گی دو موپاسان، زن کارمند دون پایه ای که با همسرش به یک شب نشینی مجلل دعوت شده اند به واسطه ی چشم و همچشمی و سر و صورت دادن به ظاهر خود، از دوستش گردنبندی گرانبها به عاریه می گیرد. هنگامی که از میهمانی باز می گردند زن متوجه گم شدن گردنبند می شود. خانواده به ناچار برای خرید گردنبندی نظیر آن زیر بار قرضی کلان می رود. سالها زن کار می کند تا بتوانند بدهی های خود را باز پرداخت کنند. تا اینکه پس از سال ها، یک روز دوستش او را می بیند و علت ماجرا را می فهمد با حیرت به زن می گوید که آن گردنبند از نوع جواهر بدلی بوده است. همانگونه که از مثال بر می آید، تمام داستان بر محور عملی داستانی و پیرنگی واحد استوار است و در نهایت به تاثیری یگانه منجر می شود. گوگول داستان های کوتاه واقع گرائی نوشت که از همه مشهورتر داستان« شنل» است. پس از اینان، نویسنگانی چون گی دو موپاسان، چخوف، او.هنری( ویلیام سیدنی پرتر)، جیمز جویس، ارنست همینگوی، و جی. دی. سالینجر از پیشکسوتان این نوع داستان نویسی به شمار می آیند. این قالب داستانی در ایران با مجوعه ی یکی بود و یکی نبود(1301) به قلم محمد علی جمال زاده تولد یافت. جمال زاده در این مجموعه برای نخستین بار زبان مردم عادی کوچه و بازار را در ادبیات داستانی به کار گرفت و این خود سر آغاز تحول شگرفی در حیات داستان نویسی معاصران ایران شد. پس از جمالزاده، نویسندگان دیگری از جمله صادق هدایت، بزرگ علوی، جلال آل احمد، صادق چوبک، غلامحسین ساعدی، سیمین دانشور، احمد محمود، ابراهیم گلستان، جمال میر صادقی، نادر ابراهیمی، فریدون تنکابنی، محمود کیانوش و بسیاری دیگر هر یک به تجربیات تازه ای در زمینه ی داستان کوتاه دست یافته اند و افق های تازه ای فراروی نویسندگان جوان گشوده اند. مسلما به تعداد نویسندگان مطرح جهان، می توان صحبت از راهبردهای متفاوت نگارش داستان کوتاه کرد؛ اما در یک دسته بندی کلی به نتایجی کم و بیش نزدیک به هم می رسیم که می تواند به قرار زیر باشد: 1- عنوان داستان: عنوان داستان تا زمانی که فقط روی جلد کتاب است، عنصری فرامتنی به شمار می آید؛ اما زمانی که در خود متن به کرات آورده می شود، آن وقت کاملا جزء متن محسوب می شود؛ مانند داستان نخ اثر گی دو موپاسان که هم عنوان داستان است و هم در طول ماجرا بارها و بارها از آن صحبت می شود. متداولترین مشخصه ی عنوان، ایجاز و اختصار آن است(کهنمویی پور،1381،ص 888)؛ اما گاهی اوقات نقل قول یا ضرب المثلی عنوان داستان را به خود اختصاص می دهد؛ مانند داستان دوستی خاله خرسه از جمال زاده و یا بیله دیگ بیله چغندر، اثر همین نویسنده« که می تواند تفسیری پیرامتنی از اثر ارائه دهد»(همانجا). این ضرب المثل های پیش پا افتاده و عبارت های کهنه و قالبی، امروز دیگر نظر نویسندگان را برای انتخاب عنوان داستان به خود جلب نمی کند. برای یک خواننده ی معمولی، عنوان داستان اغلب شگفتی آور و غافلگیر کننده است؛ در صورتی که برای یک خواننده ی آگاه، عنوان داستان همواره دعوتی است برای رازگشایی. از نظر برخی منتقدان، شاید ضعیف ترین عنوان، نهادن نام شخصیت اصلی داستان بر آن باشد؛ اما انتخاب چنین عنوانی نیز در بسیاری از آثار می تواند موجه ترین انتخاب باشد و در ادبیات جاودانه شود همانند مادام بواری اثر گوستاوفلوبر و ژان کریستف، اثر رومن رولان. هدایت در داش آکل شخصیت قهرمانی را به نمایش می گذارد، به همین نام. او لوطی جوانمردی ست؛ آشنای همه ی مردم شیراز. هدایت در تصویر شخصیت و عوامل درونی داش آکل، نهایت هنرمندی را به خرج می دهد. به جرات می توان گفت که در تمام ادبیات ایران، شخصیت عیاری با این چیره دستی تصویر نشده است. در مواردی دیده شده است که داستانی دارای دو عنوان کاملا متضاد است. بهترین مثال برای چنین عنوان هایی، داستان شب، کابوس از گی دو موپاسان است که خواننده را قبل از مطالعه ی داستان می تواند بر سر دو راهی قرار دهد. عناوین متعارف دیگر برای داستان، عناوین پرسشی است؛ مانند زنگ ها برای که به صدا در می آیند؟ رمان معروف ارنست همینگوی و یا به کی سلام کنم؟ مجموعه ی داستان سیمین دانشور. 2- کتیبه یا سرلوحه: نوشته ای است که بین عنوان و متن اصلی داستان آورده می شود و معمولا نقل قولی است از متون مذهبی، بیتی از شاعری، جمله ای از نویسنده ای دیگر و یا خود نویسنده، که کتیبه یا سرلوحه نامیده می شود. آوردن کتیبه در سرآغاز متن از قرن نوزدهم در اروپا رواج یافت و پس از آن به تناسب دوره و استقبال زمانه، از اهمیت کمتر و بیشتری برخوردار بوده است. کتیبه را نمی توان گفت که مخصوص داستان کوتاه است، زیرا بسیاری از داستان های بلند و رمان ها نیز با کتیبه آغاز می شوند و دیده شده است که گاه نویسنده در آغاز هر فصل، یک کتیبه قرار می دهد. گلشیری در آغاز داستان« میر نوروزی ما» از مجموعه ی نیمه ی تاریک ماه، این بیت حافظ را آورده است: سخن در پرده می گویم، چو گل از غنچه بیرون آی که بیش از پنج روزی نیست، حکم میر نوروزی 3- جملات آغازین: با مراجعه به پیشینه ی داستان کوتاه که در ادبیات اروپا به قرن چهاردهم میلادی و مجموعه داستان دکامرون از بوکاچیو باز می گردد، مشاهده می شود که داستان کوتاه همواره از چارچوب خاصی برخوردار بوده است که یکی از بخش های این چارچوب،« جملات آغازین» داستان است که در داستان ها ی کوتاه کلاسیک از جایگاه ویژه ای برخوردار است. داستان کولاک پوشکین اینطور آغاز می شود:« در اواخر سال 1811 نیک مردی به نام قاوریلا قاوریلام در ملک خود موسوم به نارادو زندگی می کرد. میهمان نوازی و خوشرویی وی در تمام آن سامان معروف بود. همسایگان هر دم به خانه اش می رفتند تا…»(پوشکین،1315،ص16) این جملات آغازین داستان، یک پاراگراف هشت خطی را تشکیل می دهد و عینا مشابه آغاز داستان های ابیا نوشته ی گی دو موپاسان است.« نجیب زاده ای که سال های بسیار شکارچی بی چون و چرای دشت های اطراف ملک خود بود…». جمله های آغازین داستان علویه خانم هدایت چنین است:«میان جاده ی مشهد، کنار سقاخانه ی«ده نمک»، جمعیت انبوهی از مرد و زن جلو پرده ای که به دیوار بود، میان برف وگل جمع شده بودند…»(هدایت، 1342،ص10) بعضی از نویسندگان ترجیح می دهند داستان خود را با یک گفتگو و یا تک گویی درونی آغاز کنند؛ مانند داستان به کی سلام کنم؟ سیمین دانشور که اینطور شروع می شود،«واقعا کی ماند که بهش سلام کنم؟ خانم مدیر مرده، حاج اسماعیل گم شده، یکی یک دانه دخترم نصیب گرگ بیابان شده…» در هر صورت این چند واژه، جمله، یا بند و یا حتی چند بند نخستین داستان باید آن چنان نیرویی داشته باشد که بتواند خواننده را از اندیشه های جاری خود جدا کرده و به میان اندیشه ها و احساسات درونی داستان بکشد. چنان که آغاز داستان نتواند توجه مخاطب را جلب کند، خواننده زحمت خواندن داستان را به خود نخواهد داد. 4- شخصیت و شخصیت پردازی: در ادبیات، شخصیت، فرد ساخته شده ای است که مانند اشخاص حقیقی از ویژگیهایی برخوردار است و با این ویژگیها در داستان و نمایش ظاهر می شود. اعمال و گفتاری که از اشخاص داستان سر می زند باید به گونه ای با خصایل و ویژگیهای خاص آنان هماهنگی و ارتباط داشته باشد. اگر شخصی دست به دزدی می زند، این عمل او باید انگیزه ای داشته باشد که متناسب با روحیات و خصوصیات آن شخص باشد. برای مثال چنانچه این شخص مانند شخصیت اول بینوایان/ویکتور هوگو فردی نیک سرشت و کریم النفس باشد، عمل دزدی او در شرایطی که می خواهد شکم طفل گرسنه ای را سیر کند اما خود چیزی ندارد، عملی دور از خصلت های او و بی ربط با شخصیتش به شمار نمی آید. اشخاص داستانی در جریان وقایع داستان به دو صورت زندگی می کنند: یا تا به آخر داستان هیچ تغییری نمی کنند و یا در آخر داستان به نحوی متحول می شوند. در مورد نخست، شخصیت داستان در پایان همان است که در آغاز بوده است. مثل شخصیت هایی که در قصه ها هستند.« خورشید شاه»، قهرمان قصه ی بلند سمک عیار شخصیتی ثابت و ایستا دارد. او هر کجا برود و هر کاری بکند، در شخصیتش تغییری حاصل نمی شود. اما اگر شخصیت داستان در جریان وقایع، به گونه ای متحول شود که در پایان به انسانی متفاوت تبدیل بشود، او را شخصیت پویا می نامند.« خالد» شخصیت اصلی رمان همسایه ها/احمد محمود شخصیتی پویا و متحول است. حوادثی که بر او می گذرد دگرگونی عمیقی در شخصیتش پدید می آورد آنگونه که در پایان داستان وقتی از زندان بیرون می آید، به کلی با آغاز داستان تفاوت دارد. در اینجا برای نمونه شخصیت خالد به روایت اول و آخر رمان همسایه ها نقل می شود: … چند روز قبل که تو پله های پشت بام نشسته بودم و بادبادکم را درست می کردم، بلور خانم آمد و یک پله بالاتر از من نشست… ……………. … از راهرو ساختمان دفتر زندان می زنم بیرون و مثل کلاف از هم باز می شود و آبی آسمان را تیره می کند. در کوچکی از تو شکم در بزرگ زندان پیش پام باز می شود. همراه مامورین حوزه نظام وظیفه از زندان می زنم بیرون. خیابان روبروی زندان از کمر خم شده است. آفتاب خیابان را پر کرده است. دور دست خیابان را نگاه می کنم. ته چشمانم احساس آرامش می کند. مادرم از خم خیابان پیدا می شود. ناگهان صدای آشنایی به گوشم می نشیند… بدیهی است که این تغییر و تحول، خواه فیزیکی باشد، خواه درونی، به هر حال به نحوی با دیگر ابعاد خلقی و روحی شخصیت داستان هماهنگی و ارتباط دارد. بنابر تقسیم بندی دیگری، شخصیت های داستان یا ساده هستند یا جامع و کامل(جنبه های رمان). شخصیت ساده حول محور خصوصیت واحدی ساخته می شود، طرحی کلی است فاقد جزئیات فردی به طوری که او را در یک جمله می توان معرفی کرد. معمولا اشخاص فرعی و کم اهمیت داستان ها از بین شخصیت های ساده انتخاب می شوند. شخصیت داستانی از حیث نقشی که در ساختن پیرنگ داستان برعهده دارد و به لحاظ نحوه ی کاربرد آن، انواعی بدین شرح را در بر می گیرد: شخصیت اصلی، شخصیت مخالف، شخصیت قراردادی، شخصیت نوعی و شخصیت تمثیلی یا نمادین. در داستان کوتاه تعداد شخصیتها محدود است. شخصیت اصلی: شخص اول داستان است. او را گاه قهرمان می نامند. شخصیت اصلی، خوب یا بد، همواره با نیروئی معارض به کشمکش برمی خیزد. معارضش آغاز می شود، پیرنگ داستان شکل می گیرد. در داستان داش آکل/ صادق هدایت، داش آکل، شخصیت اصلی داستان و کاکا رستم شخصیت مخالف او است. شخصیت پردازی: خلق شخصیت های داستان که نویسنده هر یک را با خصوصیات اخلاقی و روحی معینی در دنیای داستان می آفریند. انگیزه ی رفتار و گفتار اشخاص ساخته شده همه از خصوصیات خلقی و روانی آنها مایه می گیرد. نویسنده ممکن است شخصیت های خود را به سه شیوه خلق و معرفی کند: – با توصیف و تشریح مستقیم ویژگی های شخصیت. این کار یا توسط راوی همه چیزدان انجام می شود و یا به وسیله ی یکی از اشخاص داستان صورت می پذیرد. در مورد نخست، راوی، شخصیت داستانی را مستقیما به خواننده معرفی می کند. برای نمونه محمود دولت آبادی در رمان کلیدر، شیرو، دکتر کلمیشی را با چنین توصیفی به دنیای داستان خود می آورد. در رمان چشمهایش/بزرگ علوی، شخصیت ماکان(نقاش) به طور عمده از دیدگاه شخصیت دیگر داستان یعنی زنی که نقاش تابلوی« چشمهایش» را با الهام از چشم های او کشیده است، معرفی می شود. – نویسنده، ممکن است اشخاص خود را غیرمستقیم، در ضمن عمل و گفتار به فرادید خواننده آورد. در این شیوه، ایما و اشاره جایگزین تشریح و توصیف می شود. هر حرکتی، هر نگاهی و هر نکته ای می تواند حامل معنائی باشد که به موجب آن اشخاص داستان به خواننده معرفی می شود مثلا نگاهی بیقرار، یا صدائی لرزان، یا عروسک بازی زنی جوان که نمی تواند مادر باشد، هر یک بیانگر ویژگی ها، اضطراب ها و تمایلات خاصی می باشند. جیمز جویس در داستان های کوتاه خود، عموما با استفاده از این شیوه اشخاص خود را خلق و معرفی می کند. استشمام بوی ویکس، آتش سرد شده ی بخاری، برداشتن کتاب دعا، و مواردی از این قبیل، هر یک اشاره به خصوصیات روانی و اخلاقی یکی از اشخاص داستان دارد. – نویسنده، می تواند در مقام دانای کل و بی طرف، ذهنیات آگه و نیمه آگاه اشخاص را به خواننده منتقل کند و خود هیچ تعبیر و تفسیری برآن نیفزاید؛ بدین ترتیب قدرت تخیل خواننده نیز در خلق اشخاص داستان به کار گرفته می شود. شخصیت های رمان خشم و هیاهو/ویلیام فاکنر و خیبزاب/ویرجینیا وولف به این شیوه خلق شده اند. در رمان خشم و هیاهو، هر بار یکی از سه شخصیت داستان از طریق تک گویی های درونی و جریان سیال ذهن خود به خواننده معرفی می شوند. گاه نویسنده دو یا سه شیوه را همراه با هم به کار می برد. 5- تازگی و نوآوری: در میان ماجراهای مختلفی که در طول زندگی برای شما به عنوان یک نویسنده اتفاق می افتد یا شما شاهد آن بوده اید و یا از دیگران شنیده یا تخیل کرده اید تنها ماجراهایی قابل تبدیل به داستان هستند که آنقدر غیر معمول، غیر تکراری و واجد آنچنان تازگیها و ارزشهایی باشند که قابلیت بازگویی را داشته باشند. به عنوان مثال: در ادبیات فارسی انتشار مجموعه ی یکی بود، یکی نبود جمال زاده، یک از مهم ترین رویدادهای تاریخ ادبیات ایران است. دلیل اهمیت این مجموعه در این است که جمال زاده برای نخستین بار با انتشار این اثر، داستان کوتاه را- به معنی امروزی آن- وارد ادبیات فارسی کرد (رهنما، 1376، ص 39).هنر جمال زاده در این بود که ساختارهای داستان کوتاه غربی را به سنت کهن داستان نویسی ایرانی پیوند زد. جمالزاده زبان طنز را برای آثار خود برگزید؛ آن هم طنزی زیرکانه؛ طنزی که هم در خلق شخصیت ها به کار گرفته شده است و هم در زبان نگارش؛ طنزی صریح و روشن و دلنشین. هدایت نخستین کسی است که صناعت داستان نویسی غربی را وارد ادبیات فارسی کرد و با بهره گرفتن از آن، آثاری آفرید که برخی از آن ها به عنوان شاهکارهای ادبیات داستانی امروز شناخته شده اند. هدایت یکی از استادان مسلم شخصیت پردازی است. او در تصویر کردن زندگی، سرنوشت و روحیه ی شخصیت ها، چنان چیره دست است که خواننده فراموش می کند این شخصیت ها آفریده ی نیروی تخیل نویسنده است. زبان هدایت ساده و بی پیرایه است، همراه با طنزی که شباهتی به طنز جمال زاده ندارد؛ زیرا جمال زاده خواننده را در مقابل شخصیت هایی قرار می دهد که عملکردشان ساده لوحانه است در صورتی که آنچه را هدایت به عنوان شخصیت و موقعیت در مقابل خواننده قرار می دهد، برگرفته از واقعیت های ملموس حاضر در جامعه است. طنز هدایت، طنزی مستور، گزنده و تلخ است. و بالاخره گلشیری که تقریبا در تمامی داستان هایش سعی دارد جهان پیچیده ی درون انسان را کشف نماید. در این داستان ها، معمولا راوی نقش عمده ای ایفا می کند. کار او از یک سو باز کردن مشت شخصیت ها و از سوی دیگر، پنهان کردن راز آنان است. گلشیری ضمن این که از حس کنجکاوی خواننده برای شناخت واقعیت استفاده می کند، با زیرکی تمام، تمهیداتی می چیند که او را پیوسته در حالت تعلیق نگاه دارد و تردید او را درباره ی چیزی که فکر می کند می داند، برانگیزد. 6- زاویه دید: زاویه دید یعنی محل یا دریچه ی دیدن به موقعیتی گفته می شود که نویسنده نسبت به روایت داستان اتخاذ می کند و دریچه ای است که پیش روی خواننده می گشاید تا او از آن دریچه حوادث داستان را ببیند و بخواند. با آنکه زاویه ی دید از لحاظ انواع به آسانی معمول است که هر یک مستلزم به کارگیری راوی بخصوصی است و در واقع انتخاب زاویه ی دید با انتخاب راوی داستان رابطه ای مستقیم دارد. در یک تقسیم بندی، زاویه ی دید شامل دو نوع بیرونی و درونی می شود. راوی، در زاویه ی دید بیرونی به چند صورت می تواند داستان را از خارج روایت کند. این راوی ممکن است از زاویه دید دانای کل به روایت داستان بپردازد یعنی همچون فکری برتر، از خارج، شخصیتهای داستان را رهبری کند، از نزدیک شاهد اعمال و افکار آنها باشد و در حکم خدائی عمل کند که از گذشته و حال و آینده آگاه است و از افکار و احساسات آشکار و نهان همه ی شخصیتهای خود با خبر است. هرگز نیازی نمی بیند که به خواننده حساب پس بدهد، گوشهایش صدای شخصیتها را می شنود پیش از آنکه آنها شروع به صحبت کنند و چشمهایش می تواند از میان درهای بسته و پرده ی تاریکی ببیند. رمان های تام جونز/ هنری فیلدینگ، دنیای قشنگ نو/ آلدوس هاکسلی، شوهر آهو خانم/ علیمحمد افغانی و کلیدر/ محمود دولت آبادی از این زاویه دید نوشته شده اند. نویسنده ی کلیدر خواننده را از این سو به آن سوی شهرهای خراسان می برد و از یک شخصیت به شخصیت دیگر می پردازد. گاه نیز به اقتضای داستان، موقعیتها را تشریح می کند و توضیح می دهد. نویسنده ی شوهر آهو خانم نیز هر کجا ضرورت ایجاب کند اظهارنظر می کند، از تشریح و توصیف افکار و احساسات آهو خانم باز می ایستد و به توصیف حالات و افکار سید میران( شوهر آهو خانم) می پردازد و موارد لازم را توضیح می دهد. گاه نیروی دانای کل محدود می شود و راوی تنها از دید و زبان یکی از شخصیتهای داستان به نقل داستان می پردازد یعنی نویسنده ی داستان تنها یکی از بیرون افکار و اعمال او را رهبری می کند. این زاویه ی دید را در اصطلاح دانای کل محدود می گویند. به کارگیری زاویه دید دانای کل محدود از ابتکارات هنری جیمز، نویسنده ی امریکائی قرن نوزدهم است. هنری جیمز نام این شخصیت را« کانون»، «آینه» یا« مرکز ضمیر خودآگاه» نهاده است. در برخی از آثار این نویسنده، وقایع و عمل داستانی آنگونه که در ذهن یکی از اشخاص منعکس است، توصیف می شود مثل رمان تصویر یک زن. در بین رمان های فارسی، سووشون/ سیمین دانشور و درازنای شب/ جمال میر صادقی با استفاده از این زاویه دید نوشته شده اند. نویسنده ی سووشون ماجرای داستان را از زاویه دید« زری» یعنی شخصیت اصلی داستان باز می گوید. خواننده از طریق احساسات و افکار زری شخصیتهای دیگر رمان را می شناسد و اگر تفسیر و توضیحی نسبت به شخصیتها و وقایع صورت می گیرد، از طریق همین شخصیت است. در ادبیات انگلیسی، توماس هاردی نویسنده قرن نوزدهم رمان های خود را عمدتا با زاویه دید دانای کل می نویسد و جین آستین زاویه دید دانای کل محدود را در غرور و تعصب به کار می گیرد. گاهی نیز راوی داستان فقط آنچه که شاهد یا شاهدان حوادث دیده اند گزارش می کند و عقاید و نظرات خودش را در داستان دخالت نمی دهد، به توضیح آنچه در ذهن شخصیتهای داستان می گذرد، نمی پردازد و به خواننده اجازه می دهد که خود از حوادث داستان، نتایج مورد نظر را بگیرد و در این صورت نویسنده ممکن است حکم دوربین فیلم برداری را پیدا کند، البته دوربینی که فکر می کند و وقایع را انتخاب می کند. این دوربین به جاهای بسیار می رود و فقط می تواند آنچه را دیده و شنیده ضبط کند اما نمی تواند توضیح بدهد و تفسیر کند. در این نوع داستانها، نویسنده حضور ندارد تا توضیح بدهد و تفسیر کند. این زاویه دید را زاویه دید نمایشی یا زاویه ی دید عینی/ بیطرف می گویند. ارنست همینگوی نویسنده ی امریکائی، اغلب داستانهای کوتاه خود را با استفاده از چنین شیوه ای نوشته است که از آن میان می توان داستانهای «آدمکشها»، « یک گوشه ی پاک و روشن کوچک»« تپه های همچون فیل سفید» نام برد. زاویه دید درونی در این زاویه دید داستان بوسیله ی یکی از اشخاص داستان و به شیوه ی« من روایت» نقل می شود. این شخص ممکن است شخصیت اصلی باشد مثل راوی رابینسون کروزوئه/ دانیل دفو، آرزوهای بزرگ/ چارلز دیکنز، بوف کور/ صادق هدایت، و بادها خبر از تغییر فصل می دادند/ جمال میرصادقی . در بوف کور، تمام داستان و ماجراهای نمادین و وهم آلود آن از زبان شخصیت اصلی بازگو می شود. از جمله محسنات این زاویه دید آن است که حقیقت نمائی داستان را افزایش می دهد. اما عیب عمده ی چنین زاویه دیدی محدودیت آن است زیرا راوی نمی تواند راجع به نظر دیگران نسبت به خودش و یا خصوصیات خوب و بد خود به ما چیزی بگوید. برای رفع این عیب و محدودیت، گاه داستان از زاویه دید یک شخصیت فرعی بازگو می شود. این زاویه دید به خواننده امکان می دهد تا شخصیت اصلی داستان را نه بوسیله ی خود او، بلکه از طریق شخصیت دیگر داستان بشناسد. زاویه دید در رمان های قلب تاریکی/ جوزف کنراد، موبی دیک/ هرمان ملویل، چشمهایش/ بزرگ علوی، این شکسته ها/ جمال میر صادقی و داستان کوتاه« رقص مرگ»/ بزرگ علوی از آن شخصیتی فرعی است( هم سلول مرتضی در زندان) که غیر مستقیم در جریان ماجرای مرتضی و عشق میان او و مارگریت قرار می گیرد و خود سهم ناچیزی در داستان دارد. زاویه دید متغیر و جابه جا شونده آن است که داستان از زوایای دید مختلف روایت می شود. برای مثال فصل نخست خانه ی قانون زده/ چارلز دیکنز از زاویه دید دانای کل به توصیف حاضران در دادگاه می پردازد، فصل دوم از زاویه دید درونی و به شیوه ی« من روایتی» بازگو می شود. از بین رمان های ایرانی سنگ صبور/ صادق چوبک، شب چراغ/ جمال میر صادقی، و شازده احتجاب/هوشنگ گلشیری زاویه دید کرارا از دانای کل به اول شخص، و از اول شخص به دانای کل تغییر می کند. راوی اول شخص نیز گاهی شازده و گاهی فخری پیشخدمت اوست. 7- عنصر حرکت: یکی دیگر از ویژگی های برجسته داستان کوتاه ، برخورداری از عنصر حرکت است . چنین حرکتی بخشی از الگوی کلی داستان کوتاه است. چنان چه شرایط مکانی که روی کاغذ آورده شده کاملا ثابت باشد، خواننده نمی تواند 3000 کلمه یا بیشتر از آن را به راحتی تحمل کند. چنین شیوه داستان گویی ایستایی به شدت کسالت بار است. بنابراین داستان کوتاه در زمان و مکانی آغاز می شود و در زمان و مکانی دیگر خاتمه می یابد. این جابه جایی شاید حرکتی بسیار ظریف باشد اما وجود دارد. نمی توانید در مقام نویسنده، به راحتی در گوشه ای از داستان بنشینید و مدام صحنه ای با افراد بی حرکت و صامت را توصیف کنید. بخش عمده ی وظیفه ی شما، مشخص کردن مکان و زمان آغاز و پایان داستان و نیز معنای این جابه جایی برای شخصیت زاویه دید داستان است. در واقع منظور چیزی بیش از صرفا نگاهی از درون داستان است . مثلا شاید اتفاقاتی فیزیکی هم در داستان رخ دهد ولی به این معنا نیست که تصادفا پیش آمده است زیرا هر رخدادی باید بر روی شخصیتی در داستان تاثیر بگذارد. اگر حوادثی پیش آیند اما اثر خاصی نداشته باشند ، مثل حکایت افتادن درختی است در جنگلی متروک ، چه کسی به صدای افتادن درخت توجه می کند و چه فرقی به حال دیگران می کند ؟ فقط زمانی صدای مهیب سقوط درخت اهمیت پیدا می کند که باعث ترساندن و از جا پریدن کسی شود. به نظر شما همه این حرف ها یعنی چه؟ یعنی می بایست قصه های پویایی طراحی کنید تا این پویایی بر آدم های داستان تاثیر بگذارد و تحولی در کارها، بصیرت یا احساسشان پدید آورد . همچنین به این معنا است که نمی توانید طی صفحات متوالی داستان در گوشه ای نشسته و طی استفاده از ترفندهای سبکی، بارها و بارها صرفا به توصیف یک چیز بپردازید. شاید بتوان گفت چون داستان کوتاه اغلب از سبک زیبایی برخوردار است ، ممکن است برای ایجاد حرکت و پویایی در داستان، در مورد سبک داستان دچار مشکل شوید یا می توان این گونه برداشت کرد که نویسندگان بسیاری هنگامی که باید روایت داستانی را از تباه شدن برهانند و داستان را پیش ببرند، نگران سبک داستان خود هستند. برای نمونه می توان به داستان«گدا» نوشته ی غلامحسین ساعدی اشاره کرد. داستان گدا از نظرگاه پیرزنی نقل می شود که بعد از مرگ شوهرش- حاج حسین رضی- هیچ کدام از بچه هایش او را به خانه هایشان راه نمی دهند. ناچار رو به گدایی و شمایل گردانی می آورد. او که به همه اعلام کرده بود پولی در بساط ندارد، می خواهد یک وجب خاک بخرد برای قبرش. از آن به بعد بچه هایش کنجکاو می شوند که مادرشان در بقچه اش چی دارد؟! پیرزن هر کجا می رود بقچه اش را با خود می برد. دست آخر وقتی به خانه ای که وسایل اش را آن جا گذاشته برمی گردد، بچه هایش را می بیند که بر سر ماترک اش دعوا راه انداخته اند. او که بیمار است و در حال مرگ بقچه را می گشاید و کفنی را بیرون می آورد. 8- برخورداری از احساسی پویا: ویژگی دیگر ساختار داستان کوتاه ، برخورداری از احساسی پویا است. منظور از احساسی پویا در داستان این است که تقریبا داستان کوتاه همیشه به نوعی با احساسات درونی شخصیت ها سروکار دارد و این احساس در انتهای داستان به گونه ای هرگز مانند داستانی نیست که در ابتدای آن بوده است. در واقع هر داستان کوتاه موفق مثل ماجرای سفر زائر است. قصه ی کسی که به طلب چیزی می رود و در حین این جستجو، متحول می شود. بنابراین تعریف هر نویسنده موفق داستان کوتاه، در برگیرنده ی حرکت احساسی آدم های قصه و درگیری آن ها با موضوعاتی خصوصی است. این حرکت ضرورتا به معنای احساساتی نویسی نیست. سبک داستان کمکتان می کند با عواطف آدم های قصه به گونه ای پر احساس و درون گرایانه سر و کار داشته باشید و به ژرفای درونی هر شخصیت راه یابید. از سوی دیگر، سبک داستان تان شاید تا حدودی واقع گرایانه به نظر برسد. حتی اگر با احساساتی قوی که به شیوه ای غیر از درون نگری شخصیت نشان داده می شود ، سر کار داشته باشد. نمونه کلاسیک این شیوه، سبک نویسندگی ارنست همینگوی است که در آنچه گزارشی واقعی به نظر می آید در واقع ثبت برداشت هایی برگزیده است که خواننده را با وضوحی سرد و تلخ از آنچه شخصیت ها از نظر احساسی تجربه می کنند، آگاه می کند. همچنین داستان کوتاه داش آکل/صادق هدایت از پس این ویژگی به خوبی برآمده است. به عبارت دیگر، شیوه یا سبک منتخب شما هر چه باشد، می بایست آدم های داستانی تان را با احساسی عمیق درگیر کند. یعنی باید عواطف آن ها را عمیقا پیش خود تصور کنید به گونه ای که زمان نوشتن داستان خود تجربه ای طاقت فرسا و دردناک باشد. داستان کوتاه مجالی برای آدم های بزدل و احساساتی ندارد. به تصویر کشیدن احساساتی قدرتمند، حتی در داستان های ظاهرا آرام، بخشی از ساختار داستان کوتاه است. 9- روایت: نوعی از بیان است که عمل، با سیر حوادث در زمان و زندگی در حرکت و جنب و جوش سر و کار داشته باشد. در قطعه ای روایتی ممکن است بافتی وجود داشته باشد که مفهوم کلی غیر روایتی را ارائه بدهد. ممکن است قطعه ای با مواد و مصالح یکسان به دو شیوه ی مختلف، یکی تشریحی و دیگری روایتی عرضه شود. برای نمونه: «هوشنگ پسر فقیر دوازده ساله ای است. مجبور شده سگ گرگی خود را که از تولگی بزرگ کرده است و به آن دلبستگی زیاد دارد، به دو دلیل بفروشد: دلیل اول این که بیکار شده است و نمی تواند دیگر غذای کافی و مناسب برای سگی به آن بزرگی بخرد، دلیل دوم این که سگ به بچه ی همسایه پریده و او را ترسانده است و هوشنگ می ترسد کسی، پدر یا مادر بچه، سگ را مسموم کند.» در این قطعه گرچه با عمل سر و کار داریم و پسرک سگ را می فروشد، اما منظور اصلی بیشتر تشریح علل چگونگی عمل است تا نشان دادن آن در زمان. حالا همین قطعه را با مواد و مصالح آن بازنویسی می کنیم: «هوشنگ، یک سگ گرگی دارد که آن را از تولگی بزرگ کرده، دلبستگی زیادی به آن دارد. اما کارش را از دست می دهد و دیگر نمی تواند غذای کافی و مناسب برایش بخرد. آن وقت هم سگ به بچه همسایه که تکه نانی را می خورده، پریده و او را ترسانده است. هوشنگ می ترسد مادر یا پدر بچه به سگ سم بدهند و او را بکشند، برای همین سگ را می فروشد.» در این قطعه دوم، همچون قطعه اول علل عمل داده شده، اما این بار تاکیدش متفاوت است، علل عمل در خود عمل حل شده. در قطعه اول گفته می شود که هوشنگ سگ را به دو دلیل می فروشد، همین ماهیت روایت را به هم می زند و حرکت در زمان را نقض می کند، برای این که بر علل عمل تکیه کرده ایم نه خود عمل و کشش آن. قطعه ی اول اساسا نوعی شرح است، چون توضیح می دهد که چرا پسرک سگ را می فروشد. قطعه ی دوم خصوصیت روایتی دارد زیرا توالی وقایع، می گوید چه اتفاقی افتاده است. به عنوان مثالی دیگر داستان کوتاه داش آکل/صادق هدایت از نظر روایت خوب عمل کرده و در آن حوادث واقعی اند و رابطه ی تنگاتنگی با هم دارند و تسخیر عمل به وسیله تخیل صورت می گیرد. حاجی پیش از مرگش داش آکل را قیم خانواده اش کرده، زیرا درستی و امانت داری او را در سفری آزموده است. داش آکل قیمی را می پذیرد، چون چاره ای غیر از این ندارد و با دیدن مرجان دختر حاجی، عشق او را به دل می گیرد و بر اثر آن گرفتار بحران روحی می شود، وقتی که دختر حاجی شوهری پیدا می کند، قیمی را به شوهر می سپارد و در نزاعی با کاکا رستم خود را از میان می برد. میان رشته حوادث داستان از آغاز تا انجام ارتباطی وجود دارد؛ این حوادث بازتاب یکدیگرند و پیوندی زمانی و سببی با هم دارند. داش آکل بر طبق سنت جوانمردی مجبور است که وصیت حاجی را قبول کند، چون حاجی دیگر وجود ندارد که مسئولیتی که به او واگذار شده، نپذیرد و از زیر بار آن شانه خالی کند و به زندگی بی قید و بند خود ادامه بدهد. همچنین بر طبق این سنت جوانمردی و عیاری نباید امانتی را که به او سپرده شده، تصرف کند. روایت داستان، با عمل داستانی در زمان، و با زندگی در گردش و جریان سر و کار دارد، عمل داستانی یا حوادث داستان بازتاب یکدیگرند و وضعیت و موقعیت داش آکل را واژگون می کنند، یعنی داش آکل بی خیال و آزاده، در پایان داستان، تبدیل به داش آکل در هم شکسته و زخم خورده و ناامیدی می شود که او را به نیستی می کشاند و در جدال با حریفی که همیشه او را مغلوب کرده، با کارد خودش کشته می شود، یعنی کشتن نفس خود، و نافرجامی عشقش نسبت به مرجان، که جنبه ی ذهنی و روانی دارد، با کشته شدنش به دست کاکا رستم جنبه ی عینی و ملموس و نمادین پیدا می کند. 10- زمینه: زمان و مکان وقوع داستان را «زمینه» می نامند. در بعضی از داستان ها، زمینه از اهمیت بسیاری برخوردار است، اما در برخی دیگر، چندان اهمیت ندارد. بطور کلی، زمینه را می توان دارای پنج شاخه دانست: ۱) مکان: موقعیت جغرافیایی؛ یعنی داستان در کجا رخ داده است. برای نمونه در داستان« داش آکل» صادق هدایت صحنه ی داستان، شیراز است و همین انتخاب شیراز بر اعتبار و قابل قبول بودن داستان می افزاید. ۲) زمان: زمان رویداد داستان. برای نمونه داستان داش آکل در زمانی اتفاق می افتد که خان ها هنوز در شیراز وجود دارند، اما رو به نابودیند و طبقه ی جدید، سرمایه دارها، رو به رشد و گسترش اند. ۳) وضعیت آب و هوا: بارانی، آفتابی، طوفانی، … ۴) شرایط اجتماعی: آیا داستان روی گویش، لباس، ویژگی های رفتاری و رسم های یک منطقه تمرکزی دارد؟ ۵) حس و جو: آیا داستان در آغاز، با انگیزش حس سرخوشی یا ترس و… شروع می شود؟ 11- طرح داستان: ترتیب کلی و چگونگی وقوع رویدادها در یک داستان را طرح داستان می نامند. طرح داستان نیز پنج بخش عمده را دربر می گیرد: ۱) معرفی (Introduction): آغاز داستان که شامل معرفی شخصیت ها و بیان زمینه ی داستان است. ۲) جریان خیزنده (Rising Action): رویدادها در داستان پیچیده شده و تضادهای داستانی آشکار می شود. جریان خیزنده، مخاطب را برای رسیدن به اوج داستان آماده می کند. ۳) اوج داستان (Climax): نقطه ی عطف داستان! در این هنگام معمولا خواننده به عمده ی طرح داستان پی برده است و از خود می پرسد که آیا تضاد در داستان حل خواهد شد؟ ۴) جریان بازگشت (Falling Action): در این جریان، تضادها یکی یکی حل می شود و مخاطب را بسوی پایان داستان سوق می دهد. جریان بازگشت را می توان نقطه ی مقابل جریان خیزنده دانست. ۵) پایان داستان (Denouement): نتیجه ی داستان را پس از پایان داستان می توان دانست. داستان« داش آکل» صادق هدایت نمونه خوبی برای این موضوع است چرا که به طور دقیقی از منحنی قراردادی وضعیت و موقعیت، گره افکنی، کشمکش، بحران، بزنگاه یا نقطه اوج و گره گشایی داستان پیروی می کند. معرفی (وضعیت و موقعیت):« همه ی اهل شیراز می دانستند که داش آکل و کاکا رستم سایه ی یکدیگر را با تیر می زدند.» جریان خیزنده( گره فکنی اول):« خدا حاجی را بیامرزد، حالا که گذشت، ولی خوب کاری نکرد، ما را توی دغمسه انداخت. خوب، تو برو، من از عقب می آیم.» جریان خیزنده( گره فکنی دوم):« چشم های گیرنده ی او{ مرجان} کار خودش را کرد و حال داش آکل را دگرگون نمود.» جریان خیزنده( کشمکش):« هوش و حواسش متوجه مرجان بود، هر چه می خواست صورت او را از جلو چشمش دور بکند، بیشتر و سخت تر در نظرش مجسم می شد.» جریان خیزنده( بحران):« شب ها از زور پریشانی عرق می نوشید و برای سرگرمی خودش یک طوطی خریده بود. جلو قفس می نشست و با طوطی دردل می کرد.» اوج داستان:« ولی آنچه که نباید بشود، شد و پیشامد مهم روی داد. برای مرجان شوهر پیدا شد.» جریان بازگشت( گره گشایی اول):« آقای امام! حاجی خدا بیامرز وصیت کرد و هفت سال آزگار ما را توی هچل انداخت. این هم حساب و کتاب دارایی حاجی است.( اشاره کرد به سه نفری که دنبال او بودند). تا به امروز هم هر چه خرج شده با مخارج امشب همه را از جیب خود داده ام. حالا دیگر ما به سی خودمان، آن ها هم به سی خودشان!» جریان بازگشت( گره گشایی دوم):« در همین وقت چشمش به قمه ی داش آکل افتاد که در دسترس او واقع شده بود. با همه ی زور و توانایی خودش آن را از زمین بیرون کشید و به پهلوی داش آکل فرو برد.» پایان داستان: در این داستان یعنی کشتن نفس خود. عشق داش آکل نسبت به مرجان، که جنبه ی ذهنی و روانی دارد، با کشته شدنش به دست کاکا رستم جنبه ی عینی و ملموس و نمادین پیدا می کند. 12- تضاد: تضاد، یکی از مهمترین بخش ها در طرح داستان است. گرچه تضاد گونه های متفاونی را دربر می گیرد، اما یک داستان می توان از یک یا چند گونه بهره گیرد. در صورت وجود چند تضاد در یک داستان، یکی را تضاد اصلی و بقیه را تضادهای فرعی داستان می خوانیم. تضاد می تواند درونی یا بیرونی باشد. تضاد درونی یعنی ستیز میان دو دیدگاه در یک فرد؛ برای مثال ممکن است شخصیت داستانی بر سر یک دوراهی و برای یک انتخاب، یا برای چیرگی بر درد با خود در ستیز باشد. تضاد بیرونی می تواند میان دو انسان، یک انسان و یک حیوان، انسان و جامعه، انسان و سرنوشت، یا… روی دهد. نکته ی مهم این است که تضاد همیشه فیزیکی(جسمانی) نیست. گاهی با تضادهای عقلانی(ذهنی)، احساسی(عاطفی)، یا اخلاقی روبرو می شویم. به هر روی، داستان بدون تضاد، داستان نیست. در داستان کوتاه« داش آکل» هر چهار نوع این کشمکش وجود دارد. کشمکش جسمانی، درگیری با کاکا رستم. کشمکش ذهنی، درگیری اندیشه ی سنتی با احساس او. کشمکش عاطفی، درگیری عاطفی و احساسی، درون متلاطم و بیرون ساکن و خویشتن دار. کشمکش اخلاقی، درگیری داش آکل با آنچه درباره ی او و رابطه اش با خانواده و دختر حاجی شایع شده. در تمام داستان ها، دست کم یکی از این چهار نوع کشمکش برای ایجاد هول و ولا وجود دارد و در داستان داش آکل عاشق شدن داش آکل او را بر سر دو راهی قرار می دهد که با مرجان عروسی کند یا به اصول سنتی و قراردادی جوانمردی و لوطی گری وفادار بماند و از عشق خود بگذرد. همین امر هول و ولای داستان را به وجود می آورد. می بینیم که داش آکل در آخر راه دوم را انتخاب می کند که برای او بسیار دردانگیز است و به نابودی او ختم می شود. اگر راه اول را برمی گزید، باز هم خود را نابود کرده بود، چون دیگر به عنوان داش آکل شناخته نمی شد و پشت پا به سنت جوانمردی زده بود و نمک به حرامی کرده بود. 13- لحن: کارکرد لحن، ایجاد فضا در کلام است. شخصیت ها خود را به وسیله ی زبان معرفی می کنند و به خواننده می شناسانند. گوینده یی که کلمات را بر زبان می آورد، با حالتی که به صدایش می دهد و یا انتخاب واژگان تحقیر آمیز، استوار و … طرزی خاص از سخن گفتن را ایجاد می کند که بیانگر شخصیت او در داستان است. نویسندگان برای ایجاد لحن مورد نظر خود از امکاناتی استفاده می کنند که بدین قرارند: تلفیق کلمات، توجه به ثبت کلامی زبان، استفاده از تاثیراتی که ساختار جملات، موسیقی کلام، آرایه های بیرونی و درونی، نشانه های تاریخی و ادبی پدید می آورد. برای نمونه: خاله گل آمد و مرا برد خانه ی خودشان. غروب بود. هوا خاکستری بود. شوهر خاله گل بغلم کرد. به موهام دست کشید و بعد، پیشانی ام را و گونه هام را بوسید. با سبیل شوهر خاله گل بازی کردم که مثل پشمک نرم بود، اما مثل پشمک سفید نبود. چند روزی منزل خاله گل بودم. ده روز، یا دوازده روز. درست یادم نیست اما یادم هست که تابستان بود و هوا گرم بود… یادم نیست چه وقت بود که پدرم رفت. انگار صبح خیلی زود بود، یا غروب بود. تنها یادم است که آفتاب نبود. هوا هم خاکستری بود. من نشسته بودم تو ایوان. هوا سرد بود. گلویم درد می کرد. انگار مادرم شال پشمی خودش را بسته بود دور گردنم. مثل پر کاه از زمین بلندم کرد و بوسیدم. بعد گذاشتم زمین. انگار خیلی عجله داشت. انگار کسی منتظرش بود. من حواسم به عروسکهام بود. به گمانم چشمان پدرم درشت است. دماغش پهن است. گونه هایش استخوانی است. مثل شوهر خاله گل اما، یادم نمی آید که سبیل داشته باشد.( تب خال/ احمد محمود) گاه لحن را با حال و هوای اثر یکی می دانند اما باید توجه داشت که لحن از نقطه نظر و احساس گوینده سرچشمه می گیرد، حال آنکه حال و هوا تاثر خواننده از اثر می باشد. در این داستان، لحن کودکانه و محاوره ای راوی حاصل زبان محاوره، جملات کوتاه و بریده بریده، ساختار شفاهی کلمات( گونه هام) ساختار شفاهی جملات( مثل پر کاه از زمین بلندم کرد و بوسیدم. بعد گذاشتم زمین) می باشد. در عین حال از لحن راوی می توان دریافت که وی کودکی کم سن و سال و بی تجربه است و از طبقه ی متوسط اجتماعی است که دنیا را بر حسب نگرش کودکانه اش توصیف می کند. داستان« شق القمر» نوشته ی هوشنگ عاشور زاده نمونه خوبی از بکارگیری لحن است. شیوه ی نگارش و لحن هر دو با شخصیت و موضوع داستان هماهنگی دارد. 14- درون مایه: در اصطلاح ادبیات، درونمایه و مضمون عبارت از« فکر اصلی و مسلط» در هر اثری است؛ خط یا رشته ای که در خلال اثر کشیده می شود و موقعیت های داستان را به هم پیوند می دهد… درونمایه ی هر اثری، جهت فکری و ادراکی نویسنده اش را نشان می دهد.» درونمایه با موضوع(بن مایه) اثر تفاوت دارد. موضوع اندیشه ی کلی ای است که زیربنای داستان یا شعر قرار می گیرد و درونمایه از آن به دست می آید. برای نمونه موضوع داستان های رقص مرگ/ بزرگ علوی،آینه ی شکسته/ صادق هدایت، و هدیه ی مغ/ او.هنری، هر سه عشق است اما آنچه این سه داستان را از یکدیگر متمایز می کند، درونمایه ی آنهاست زیرا درونمایه ی هر یک از این داستان ها از جهان بینی و تجربیات خاص نویسندگان مایه می گیرد و چون درونمایه، عناصر شعر یا داستان را انتخاب می کند از اینرو آثار متنوع و بیشماری براساس مضامین واحد یا محدود خلق می شوند. مضمون داستان شبهای ورامین/ صادق هدایت به عنوان نمونه بر اساس اختلاف عقیده و برخورد دو اندیشه گذاشته شده است. خلاصه ی داستان چنین است: فریدون، شخصیت اصلی داستان با زنش فرنگیس در ملک موروثی خود نزدیک ورامین به کشاورزی اشتغال دارند. اختلاف عقیده ی زن و شوهر در زمینه ی مسائل ماوراء الطبیعه ای، بحث و جدال های ناراحت کننده ای پیش می آورد. داستان در نهایت به مرگ زن و دیوانه شدن فریدون، شوهر او، می انجامد. 15- بن مایه: درونمایه، شخصیت یا الگوی معینی است که به صور گوناگون در ادبیات و هنر تکرار می شود. در بسیاری از قصه های عامیانه بن مایه دختر زشتی است که به شاهزاده خانمی زیبا بدل می شود. بن مایه همچنین به عنصری تکراری در اثر ادبی گفته می شود. در داستان کوتاه گودمن براون جوان/ ناثانیل هاوثورن امریکائی، نویسنده به شرح سفر نمادین کشیشی می پردازد که به اعماق جنگل( نماد ذهنیت گناه آلود انسان) می رود تا استقامت خود را بیازماید. در این سفر او پی می برد پاکترین انسانهای دور و برش نیز در جنگل جمع هستند. در آخر همسرش را می بیند که او نیز به این اجتماع می پیوندد. او در طول داستان بارها از روبان صورتی رنگی که همسرش به موهای خود می بسته است یاد می کند. آخرین بار، هنگامی که همسرش را در جمع دیگران در جنگل تاریک می بیند، بار دیگر روبان ظاهر می شود. این روبان صورتی رنگ که خود ترکیب پاکی( رنگ سفید) و گناه( رنگ قرمز) را در وجود انسان به شیوه ای نمادین القا می کند، به لحاظ تکرار پرمعنا و ربط مجازی آن با درونمایه ی اصلی، بن مایه ی داستان به شمار می آید. در تراژدی مکبث/ شکسپیر، آشفته شدن خواب، مرض، و ظاهر شدن گاه و بیگاه جادوگران بن مایه های این تراژدی می باشند. تفاوت بن مایه با درونمایه یا مضمون در آنست که مضمون به مفهوم یا اصل کلی که بصورت پنهان یا پیدا در اثر نهفته باشد اطلاق می گردد. 16- یکدست بودن نوشته: به این معنا که یک نوع هماهنگی و ارتباط دقیق بین تمام اجزاء داستان(مقدمه، ماجراها، طرح سوال، شخصیت ها، محیط، حل مسئله و پایان) وجود داشته باشد، و نوشته در طول کار، دچار نوسان های نابجا نشود. داستان« داش آکل» صادق هدایت نمونه خوبی از هماهنگی و ارتباط بین اجزاء داستان است. ( که در موارد قبل اشاره هایی به ماجرا، طرح سوال، شخصیت ها، محیط، حل مسئله و پایان این داستان شده است.) 17- منطقی بودن روال داستان( حقیقت مانندی): داستان باید طوری نوشته شود که خواننده بتواند ماجراهای آن را باور کند. یعنی اصل علت و معلول رعایت شود به طوری که هر ماجرا نتیجه طبیعی ماجراهای قبلی و موثر در ماجراهای بعدی باشد، و طوری زمینه لازم برای وقوع ماجراها فراهم شود که خواننده در ممکن بودن آن شک نکند. در داستانی چون بوف کور/ صادق هدایت، حوادث و موقعیتها به صورتی تصویر شده اند که با دنیای داستان مناسبت و یگانگی دارند و خواننده در فضا و رنگ خاص داستان می تواند وقایع را بپذیرد. در این رمان، تکوین و تحول داستان بر پایه ی قانون زندگی گذاشته شده است.« موجود اثیری» به اتاق راوی داستان می آید و روی تخت می خوابد و می میرد. آن وقت شروع به تجزیه شدن می کند یعنی از قانون زندگی پیروی می کند. اگر چه مرگش جنبه ی نمادین دارد و علت و دلیلی برای آن داده نمی شود اما تا زنده است جلوه های زندگی را نشان می دهد و بعد که می میرد از قانون مرگ تبعیت می کند و اندامش متلاشی می شود. اگر هم تجزیه نمی شد باز هم از قانونی که اصلا وجود ندارد. در واقع پرداخت و تکوین هنری به داستان حقیقت مانندی می دهد و پرداخت و تکوین هنری داستان نیز وابسته به بسیاری از ویژگی های محتوائی و ساختاری است از جمله به شخصیت، پیرنگ، تصویرگری، و جزئیات و دقایق داستان. 18- نثر زیبا و روان: نثر با زبان داستان می بایستی متناسب با موضوع، زیبا و روان باشد. اما در عین حال نثر زیبا و روان نباید جای تصویر سازی و شخصیت پردازی را بگیرد. چرا که اصل در داستان تصویرسازی و شخصیت پردازی قوی است. مسئله دیگری که در این زمینه باید به آن توجه داشت رعایت قواعد دستوری و نگارشی زبانی است که به آن زبان داستان می نویسیم فرقی نمی کند آن زبان فارسی، عربی، انگلیسی یا هر زبان دیگری باشد. برای نمونه باید گفت که در داستان داش آکل/ صادق هدایت نثر داستان جا افتاده نیست، چون در زمان هدایت نثر هنوز استحکام و قدرت نثر روایتی را نیافته است و مثل نثر داستان نویسان نام آور امروزی پرداخت شده و جلا یافته نیست و گاه گاه بیان توضیحی و تشریحی آن، از تاثیر گذا

بازدید 13863

لویذا هدایتی (2/7/1392),لویذا هدایتی (24/9/1392),شايان قاسمي بختياري (27/10/1392),سید داریوش طاهرزاده (1/11/1392),موژان تقوی (2/11/1392),مهدی دقیقی (4/11/1392),هامون حمزه (4/11/1392),وحید شاکری (15/11/1392),رسول فاطمی نژاد (18/11/1392),عاطفه دلخوش (23/11/1392),هادی رادقره ویسی (24/11/1392),جلال هوتی (1/12/1392),حمید جدی (6/12/1392),بهارك حكمت‌طلب (17/12/1392),سام امیری (20/12/1392),امیر رزمجو (3/1/1393),على اسماعيلى (19/2/1393),بشیر حسین ابادی (20/3/1393),سجاد سیارفر (10/5/1393),جلال هوتی (15/5/1393),حسین هادوی نیا (18/5/1393),جعفر حسین زاده (21/5/1393),مرتضي رضاپور (6/6/1393),سهیل اروندی (7/6/1393),حسين اشراقي (17/6/1393),جعفر حسین زاده (20/6/1393),بهزاد صادق وند (25/7/1393),محمد رحیمی (6/8/1393),فاطمه گتویی (4/9/1393),فاطمه گتویی (17/9/1393),شهره کبودوندپور (29/9/1393),حسین خسروجردی خسرو (27/11/1393),عباس روحي دهبنه (9/12/1393),امین قربانی (10/12/1393),محمد علی ناصرالملکی (20/12/1393),علیرضا قدسی راغب (6/1/1394),نعیمه میرزاعلی (5/3/1394),حبیب حمزه (17/5/1394),مختار محمدیان (29/6/1394),همایون به آیین (29/6/1394),همایون به آیین (24/8/1394),حمیدرضا محدثی (13/11/1394),راضیه مهدی زاده (10/12/1394),همایون به آیین (8/3/1395),کامران غفوری (15/4/1395),اميرمحمد نائيجيان (15/5/1395),همایون به آیین (27/7/1395),همایون به آیین (9/11/1395),سیروس جاهد (3/12/1395),ماریا-لشکری (15/4/1397),

چگونه داستان هاي کوتاه بنويسيم

نام: سید داریوش طاهرزاده   ارسال در دوشنبه 30 دي 1392 – 01:18

sسپاس از نوشته شما. با اجازتون با ذکر منبع از نوشتتون استفاده می کنم.خیلی ممنون

نام: مهدی دقیقی   ارسال در جمعه 4 بهمن 1392 – 15:26

موفق باشید وسربلند.

نام: م‍‍‍زگان   ارسال در چهار شنبه 9 مهر 1393 – 14:45

عالي بود ممنون ،خيلي دوست دارم بتونم بنويسم ولي هنوز شروع نكردم ممنون ميشم راهنمايي كنيد.

نام: جوادی   ارسال در سه شنبه 4 آذر 1393 – 18:39

نام: امیدکرمی   ارسال در پنجشنبه 23 مهر 1394 – 00:24

سلام خدا قوت از مطالب زیبایتان لذت بردم در شهرستان شوش دانیال ع در استان خوزستان کارگاه نویسندگی برگزار میکنم خوشحال میشوم از اطلاعات شما استفاده کنیم.

نام: بهشته نظری زاده   ارسال در شنبه 25 ارديبهشت 1395 – 13:49

مطالب مفید و اربردی بود. براتون آرزوی موفقیت روز افزون دارم

نام: نسترن   ارسال در جمعه 8 بهمن 1395 – 18:11

ممنونم ؛ بسیار مفید بود

©2011-2013 Dastanak   All Rights Reserved.   •   Design by Ali Karimabadi   •   Powered by Karizan Telecom Run in 0.02 seconds , Load in 0 seconds

%PDF-1.4
%
1 0 obj

/Subject (Short Story)
/Author (Payam Avar)
/Keywords
/Creator (pdfFactory Pro www.pdffactory.com)
/Producer (pdfFactory Pro 3.22 (Windows XP Professional Farsi))
/CreationDate (D:20131106224847+03’30’)
>>
endobj
4 0 obj
>
stream
HkeKvmq[i0`!ؖ.`L+V=k19W|?Ƿ_Yz_~}qǏ㗏퇖O]GS{DFCJ*I~UIoͿwϧ˯_E_nliߤTMz$)3Vg~ӟ?t|+;t5iuLХX_XMX%?
}}InDe;n+]iU! ?߾swgxcxӇwo=@~RKثzªǁ0q_dݸظHup`4IUTLb+ny f
J Ɋ)ƺQzG0,zun޹%ceyO5$m$dH΄cՏrtP7Zh

چگونه داستان هاي کوتاه بنويسيم
چگونه داستان هاي کوتاه بنويسيم
10

دوره مقدماتی php

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *