نویسنده ی حکایت بوعلی و بانگ گاو که بود
آرایش
مدل مو
مدل لباس
درباره ی قدرت علمی و تجربی بوعلی سینا در درمان روانپریشی، داستانی نقل شده است که در اینجا می آوریم.
حکایت:
زمانی که بوعلی سینا در دربار ملکه سیده در ری به کار دیوانی می پرداخت، فعالیتهای طبی و فلسفی خود را ادامه می داد. ری پس از نیشابور بزرگترین شهر در ناحیه مشرق به شمار می رفت. عمارت های سلطنتی، جمعیت انبوه و فراوانی نعمت، سیمایی زنده و پرجنب و جوش به این شهر داده بود. در این دوران ملکه سیده، بر شهر فرمانروایی می کرد. شیرین، دختر سپهبد شروین، معروف به ملکه سیده، پس از مرگ شوهرش علی بویه عملا حکومت ری را به دست گرفت.
ولی فرزند جوانش مجد الدوله، مبتلا به بیماری مالیخولیا شده بود. وی از ابن سینا درخواست کرد که برای درمان فرزندش کاری بکند. استاد به کاخ سلطنتی آمد و در سرایی مسکن گزید. از همان روزهای نخست، معالجه مجد الدوله آغاز شد. نظامی عروضی در کتاب «چهار مقاله» روایتی شیرین و شنیدنی از روش معالجه استاد آورده است. طبق این روایت، مجد الدوله دچار بیماری مالیخولیا شده بود و خیال می کرد که گاو شده و «همه روزه بانگ {می کرد} … که مرا بکشید که از گوشت من {غذایی} نیکو {به دست} آید.» استاد لباس قصابان به تن کرد و با صدایی بلند گفت: «آن جوان را بشارت دهید که قصاب {می آید}تا تو را بکشد. با آن جوان گفتند. پس خواجه … بر در سرای بیمار آمد … کاردی به دست گرفته گفت: این گاو کجاست تا او را بکشم؟ آن جوان همچون گاو بانگی کرد؛ یعنی اینجاست. خواجه گفت به میان سرای آریدش و دست و پای ببندید و فرو افکنید. بیمار چون آن شنید، بدوید و به میان سرای آمد و بر پهلوی راست خفت و پای او {را} سخت ببستند. پس خواجه ابوعلی بیامد و کارد بر کارد مالید و فرونشست و دست بر پهلوی او نهاد؛ چنانکه عادت قصابان باشد. پس گفت: «این چه گاو لاغری است! این را نشاید کشتن، علف دهیدش تا فربه شود. و برخاست و بیرون آمد و مردم را گفت که: دست و پای او را بگشایید و خوردنی آنچه فرمایم پیش او برید و او را گویید: بخور تا زودتر فربه شوی. چنان کردند که خواجه گفت … او بشنودی و بخوردی بر آن امید که فربه شود، تا او را بکشند. پس اطباء دست به معالجت او برگشادند ، چنانکه خواجه ابوعلی می فرمود. {پس از یک ماه} صحت یافت.
این حکایت در هفت اورنگ جامی:
این داستان را جامی در هفت اورنگ به شعر در آورده است:
بود در عهد بوعلی سینا
به نقل از:
http://buali.ir/
http://rira.ir
منبع : tebyan.net
معالجه کردن بوعلی سینا / آن صاحب مالیخولیا را
بوعلی سینا، شاید بزرگترین پزشک دوره ی اسلامی بود. فلسفه و طب اصلی ترین فعالیتهای وی محسوب می شدند. البته وی در زمینه های ریاضی و نجوم و هندسه وکیمیا آگاهی کامل داشت. ولی در فلسفه و طب سرآمد بود.
درباره ی قدرت علمی و تجربی بوعلی سینا در درمان روانپریشی، داستانی نقل شده است که در اینجا می آوریم.
حکایت:
زمانی که بوعلی سینا در دربار ملكه سیده در ری به كار دیوانی می پرداخت، فعالیتهای طبی و فلسفی خود را ادامه می داد. ری پس از نیشابور بزرگترین شهر در ناحیه مشرق به شمار میرفت. عمارتهای سلطنتی، جمعیت انبوه و فراوانی نعمت، سیمایی زنده و پرجنب و جوش به این شهر داده بود. در این دوران ملكه سیده، بر شهر فرمانروایی میكرد. شیرین، دختر سپهبد شروین، معروف به ملكه سیده، پس از مرگ شوهرش علی بویه عملا حكومت ری را به دست گرفت.
نویسنده ی حکایت بوعلی و بانگ گاو که بود
ولی فرزند جوانش مجد الدوله، مبتلا به بیماری مالیخولیا شده بود. وی از ابن سینا درخواست کرد که برای درمان فرزندش کاری بکند. استاد به كاخ سلطنتی آمد و در سرایی مسكن گزید. از همان روزهای نخست، معالجه مجد الدوله آغاز شد. نظامی عروضی در كتاب «چهار مقاله» روایتی شیرین و شنیدنی از روش معالجه استاد آورده است. طبق این روایت، مجد الدوله دچار بیماری مالیخولیا شده بود و خیال میكرد كه گاو شده و «همه روزه بانگ {میكرد} … كه مرا بكشید كه از گوشت من {غذایی} نیكو {بهدست} آید.» استاد لباس قصابان به تن كرد و با صدایی بلند گفت: «آن جوان را بشارت دهید كه قصاب {میآید}تا تو را بكشد. با آن جوان گفتند. پس خواجه … بر در سرای بیمار آمد … كاردی به دست گرفته گفت: این گاو كجاست تا او را بكشم؟ آن جوان همچون گاو بانگی كرد؛ یعنی اینجاست. خواجه گفت به میان سرای آریدش و دست و پای ببندید و فرو افكنید. بیمار چون آن شنید، بدوید و به میان سرای آمد و بر پهلوی راست خفت و پای او {را} سخت ببستند. پس خواجه ابوعلی بیامد و كارد بر كارد مالید و فرونشست و دست بر پهلوی او نهاد؛ چنانكه عادت قصابان باشد. پس گفت: «این چه گاو لاغری است! این را نشاید كشتن، علف دهیدش تا فربه شود. و برخاست و بیرون آمد و مردم را گفت كه: دست و پای او را بگشایید و خوردنی آنچه فرمایم پیش او برید و او را گویید: بخور تا زودتر فربه شوی. چنان كردند كه خواجه گفت … او بشنودی و بخوردی بر آن امید كه فربه شود، تا او را بكشند. پس اطباء دست به معالجت او برگشادند ، چنانكه خواجه ابوعلی میفرمود. {پس از یك ماه} صحت یافت.
این حکایت در هفت اورنگ جامی:
این داستان را جامی در هفت اورنگ به شعر در آورده است:
بود در عهد بوعلی سینا
به نقل از:
http://buali.ir/
http://rira.ir
{{ successMsg }}
{{ errorMsg }}
لطفا کدی که برای شما ارسال شده است را وارد کنید.
نویسنده ی حکایت بوعلی و بانگ گاو که بود
بنظر میرسد شما قادر به دریافت پیامکهای ما نیستید!
لطفا برای فعال سازی کد
{{ receive_code }}
را از طریق شماره
{{ identity }}
به شماره
10001883
ارسال کنید.
منتظر بمانید تا فعال سازی انجام شود!
لطفا برای حساب خود رمز عبور وارد کنید.
لطفا کدی که برای شما ارسال شده است را وارد کنید.
بنظر میرسد شما قادر به دریافت پیامکهای ما نیستید!
لطفا برای فعال سازی کد
{{ receive_code }}
را از طریق شماره
{{ identity }}
به شماره
10001883
ارسال کنید.
منتظر بمانید تا فعال سازی انجام شود!
لطفا برای حساب خود رمز عبور وارد کنید.
برای استفاده بسیاری از امکانات گاما و خیلی از وبسایت ها باید جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
برای این کار باید به تنظیمات مرورگر خود مراجعه کنید.
در صورت نیاز به راهنمایی اینجا کلیک کنید..
{{ total }} مورد پیدا کردم!
نمونه سوال+30,000
محتوای آموزشی+3,500
پرسش و پاسخ+2,500
آزمون آنلاین+1,500
درسنامه آموزشی +1,000
مدرسه یاب+130,000
نمونه سوال
محتوای آموزشی
پرسش و پاسخ
آزمون آنلاین
درسنامه آموزشی
مدرسه یاب
معلم خصوصی
حکایت «بوعلی و بانگ گاو» از کدام کتاب آمده است؟
1)
گلستان سعدی
2)
کلیله و دمنه
3)
چهارمقاله نظامی عروضی
4)
تاریخ بیهقی
آزمون آنلاین
40 تست
آزمون آغازین ورودی فارسی از پایه چهارم به پنجم ابتدائی (دوره کتاب فارسی…
نویسنده ی حکایت بوعلی و بانگ گاو که بود
آزمون آنلاین
15 تست
آزمون تستی درس 15 فارسی پنجم دبستان | کاجستان
آزمون آنلاین
15 تست
آزمون تستی درس 10 فارسی پنجم دبستان | نام نیکو
رایـــــگان
2 صفحه
آزمون بخوانیم و بنویسیم پایه پنجم | بهمن ماه
رایـــــگان
2 صفحه
آزمون نوبت دوم انشای فارسی پنجم دبستان شهید حیدری کبودر آهنگ | اردیبهشت 96
2 صفحه
آزمون نوبت اول املا پنجم دبستان شهید رحمت ا…یعقوبی | دی ماه 97
رایـــــگان
1 صفحه
تکلیف آدینه فارسی پنجم دبستان شهید قربانی طبس | اسفند 96
2 صفحه
ارزشیابی مستمر فارسی پنجم دبستان ماندگار فردوسی اردکان | درس 8 تا 13
رایـــــگان
1 صفحه
املای فارسی پنجم دبستان یادگار امام | درس 5: چنار و کدوبُن
2 صفحه
آزمون فارسی پنجم دبستان | درس هشتم: دفاع از میهن
2 صفحه
آزمون نوبت اول انشا و نوشتاری فارسی پنجم دبستان ناحیۀ 2 اراک | دی 95
رایـــــگان
1 صفحه
آزمونک مداد کاغذی فارسی پنجم دبستان جامی سرعین | درس 2: فضلِ خدا
2 صفحه
آزمون ماهانهی اسفند فارسی پنجم دبستان + جواب | فصل پنجم: راه زندگی
نویسنده ی حکایت بوعلی و بانگ گاو که بود
پدر دختر با خوشحالی برای رسیدن به روز موعود دقیقه شماری میکند…از آنطرف حکیم به شاگردانش دستور میدهد که تا دوروز هیچ آب و علفی را به گاو ندهند. شاگردان همه تعجب میکنند و میگویند گاو به این چاقی ظرف دو روز از تشنگی و گرسنگی خواهد مرد.حکیم تاکید میکند نباید حتی یک قطره آب به گاو داده شود.دو روز میگذرد گاو از شدت تشنگی و گرسنگی بسیار لاغر و نحیف میشود..خلاصه پدر دختر با تخت روان دخترش را به نزد حکیم می آورد, حکیم به پدر دختر دستور میدهد دخترش را بر روی گاو سوار کند. همه متعجب میشوند، چاره ای نمیبینند باید حرف حکیم را اطاعت کنند.. بنابراین دختر را بر روی گاو سوار میکنند.حکیم سپس دستور میدهد که پاهای دختر را از زیر شکم گاو با طناب به هم گره بزنند.همه دستورات مو به مو اجرا میشود، حال حکیم به شاگردانش دستور میدهد برای گاو کاه و علف بیاورند..گاو با حرص و ولع شروع میکند به خوردن علف ها، لحظه به لحظه شکم گاو بزرگ و بزرگ تر میشود، حکیم به شاگردانش دستور میدهد که برای گاو آب بیاورند..شاگردان برای گاو آب میریزند، گاو هر لحظه متورم و متورم میشود و پاهای دختر هر لحظه تنگ و کشیده تر میشود, دختر از درد جیغ میکشد..حکیم کمی نمک به آب اضاف میکند, گاو با عطش بسیار آب مینوشد, حالا شکم گاو به حالت اول برگشته که ناگهان صدای ترق جا افتادن لگن دختر شنیده میشود..جمعیت فریاد شادی سر میدهند, دختر از درد غش میکند و بیهوش میشود.حکیم دستور میدهد پاهای دختر را باز کنند و او را بر روی تخت بخوابانند.یک هفته بعد دختر خانم مثل روز اول سوار بر اسب به تاخت مشغول اسب سواری میشود و گاو بزرگ متعلق به حکیم میشود.
انیمیشن
پیوندها
تصویر
صوت
فیلم
نویسنده ی حکایت بوعلی و بانگ گاو که بود
مقاله و مطلب
نرم افزار
سرویس های رشد
فهرست
وزارت آموزش و پرورش > سازمان پژوهش و برنامهريزی آموزشی
شبکه ملی مدارس ایران رشد
فرزنده پادشاهی ، مبتلا به بيماري ماليخوليا (دیوانه) شده بود
پادشاه از ابن سينا درخواست کرد که براي درمان فرزندش کاري بکند
استاد به كاخ سلطنتي آمد و جایی رو برای زندگی برای مدت مداوا بهش دادند
از همان روزهاي نخست، معالجه فرزند پادشاه آغاز شد
فرزنده پادشاه دچار بيماري ماليخوليا شده بود و خيال ميكرد كه گاو شده و همه روزه داد میزد که … كه مرا بكشيد كه از گوشت من غذای چرب و خوشمزه ایی میشه پخت
نویسنده ی حکایت بوعلی و بانگ گاو که بود
ابن سینا لباس قصابان به تن كرد و با صدايي بلند گفت: آن جوان را بشارت دهيد كه قصاب ميآيدتا تو را بكشد
با آن جوان گفتند. پس ابن سینا …سراغ بيمار آمد … كاردي به دست گرفته گفت: اين گاو كجاست تا او را بكشم؟
آن جوان همچون گاو مااااااااااماااااااا كرد ؛که يعني اينجام
ابن سینا گفت به ميان قصر بیاریدش و دست و پاي ببنديد زمین بزنیدش بيمار چون آن شنيد، بدويد و به ميان قصر آمد و بر پهلوي راست روی زمین خوابید و پاي او را سخت ببستند
پس بوعلی سینا بيامد و كارد بر كارد ماليد و فرونشست و دست بر پهلوي او نهاد ؛ مثل عادت قصابان وقت سر ذبح کردن ؛ پس گفت: اين چه گاو لاغري است اين ارزش کشتن نداره ، علف دهيدش تا فربه شود ، و برخاست و بيرون آمد و نوکران و خدمت کاران را گفت كه: دست و پاي او را بگشاييد و خوردني هرچیزی که من میگم پيش او بريد و بش بگید : بخور تا زودتر چاق و فربه شوي
و خدمت کارا اونجوری که ابن سینا گفت انجام دادن … و فرزند شاه میشنید و میخورد به امید چاق و فربه شدن ؛ تا او را بكشند
و ازین طریق بوعلی سینا تونست دارو ها ، و معالجه با خوراکی را پیش ببره و آورده اند که بعد از یک ماه بهبود پیدا کرد
این داستانی حقیقی از معالجات و علم ابو علی سینا بود
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
نمیدونم تا به حال به درد دل یه دلقک کسی گوش داده یا نه …
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
من آدم خیلی خوش شانسیم و این موضوع هم کاملا …
ﻳﻪ ﺷﺐ ﮐﻞ ﺧﻮﻧﻮﺍﺩﻩ ﺩﻭﺭ ﻫﻢ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻳﻢ
ﺩﺍﺷﺘﻴﻢ ﺗﻠﻮﻳﺰﻳﻮﻥ …
oOoOoOoOoOoO
گیرم ای دوست قمار از همه عالم بردی
دسـت اخر همه را باخــتـه میباید …
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
خب دوستان خاطره چند روز پیش رو میخام بگم
چند شب پیش شوهرم …
دوران مدرسه کاندید شدم برا شورا،تو تبلیغات گفتم
اگه رای بیارم از اینجا تونل …
o*o*o*o*o*o*o*o
قَلبَمْـ
❤
نْاراحتي! اذیتتْـ میکُننْـ
✨
میشچکوننتْ
لهتْـ …
—————–**–
روزی از روزها پادشاه سه وزیرش را فراخواند و از آنها درخواست کرد …
oOoOoOoOoOoO
به سلامتی شبایی که
دختری زیر پتو
اونقد گریه کرد تا خوابش برد
oOoOoOoOoOoO
نقاشی های ارسال شده به خنگولستان از طریق بخش نقاشی در ورژن جدید
از تاریخ 22 تا 27 …
oOoOoOoOoOoO
گاهـے، دِلَـم بَـراےِ خـودَم تَـنگ مےشَـوَد
.
.
.
.
دائِـم، …
مسیر زندگی مثل راه رفتن
.
.
.
رو یه طناب باریکه
.
.
.
که بین دو تا پرتگاه …
oOoOoOoOoOoO
بعضیا همش دنبال اینن که
برای بقیه داستان بسازن
انگاری داستانای …
نویسنده ی حکایت بوعلی و بانگ گاو که بود
همه مطالب در این شاخه >>>
در هر کشوری یک روز سال را به عنوان روز پزشک نامگذاری می کنند تا بهانه ای شود به پاس زحمات و فداکاریهای این قشر جامعه، از آنها تقدیر شود، مثلا در کشور کوبا، سوم دسامبر به بهانه یادآوری و تقدیر از زحمات کارلوس فینلای متخصص اپیدمولوژی اهل کوبا، روز پزشک نامیده شده است، در کشور هند اول جولای به پاس زحمات بیدهان چندرا رای دومین وزیر بنگال مغربی و در کشور آمریکا، سی مارس روز پزشک نامیده شده است.
همان طور که می دانید در ایران نیز، به پاس زحمات ابو علی سینا همه چیزدان، پزشک، ریاضی دان، منجم، فیزیک دان، شیمی دان، روان شناس، جغرافی دان و در یک کلام فیلسوف و دانشمند ایرانی، اول شهریور ماه، روز پزشک نامیده شده است تا از این قشر زحمت کش و فداکار جامعه پر رنگ تر تقدیر شود.
به بهانه قدردانی از این روز بزرگ، داستانی که نشان دهنده علم و حکمت ابوعلی سینا این پزشک حاذق است از کتاب چهار مقاله تهیه کرده ایم که امیدواریم از خواندن آن لذت ببرید.
روزی از روزها، نزدیکان «سلطان علاءالدوله دیلمی» نزد سلطان رفتند و از او درخواست کردند تا ابو علی سینا را برای معالجه یکی از شاهزادگان بفرستد.
ماجرا از این قرار بود که شاهزاده احساس می کرد گاو شده است و مدام از خودش صدای گاو در می آورد و می گفت: «به قصاب بگویید مرا بکشد تا از گوشت من آبگوشت خوشمزه ای درست کنید.» او به بیماری «مالیخولیا» گرفتار شده بود. (مالیخولیا نوعی بیماری است که از علایم آن افسردگی جسمی و روحی است.)
شاهزاده دیلمی کارش به جایی رسیده بود که نه لب به غذا می زد و نه به پزشکی اجازه می داد تا او را مداوا کند. این خبر را به ابن سینا رساندند.
ابو علی سینا با شنیدن این خبر و درخواست پادشاه، تصمیم گرفت آن بیمار را معالجه کند. او به نزدیکان آن شاهزاده گفت: «به شاهزاده مژده بدهید که قصاب به زودی برای کشتن او می آید.»
پیغام ابن سینا را به شاهزاده رساندند و او از شنیدن این پیغام بسیار خوشحال شد. ابن سینا خود را کاملا مانند قصاب ها در آورد، پیش بندی بست و کارد تیزی در دست گرفت و همراه با دو نفر وارد اتاق شاهزاده شد. سپس گفت: «این گاو کجاست تا او را بکشم؟»
آن جوان وقتی این جمله را شنید، از خودش صدای گاو در آورد. یعنی این که من این جا هستم. ابن سینا به دو خدمتکار گفت: «او را به وسط خانه بیاورید و دست و پایش را ببندید و به زمین بیاندازید.»
بیمار وقتی این حرف ها را از زبان ابن سینا شنید، خودش دوان دوان به وسط خانه آمد و دست و پایش را جلو آورد تا آن دو نفر زودتر او را ببندند و هر چه زودتر او را بکشند.
وقتی که ابو علی سینا بالای سر آن بیمار حاضر شد، مثل قصاب ها کاردش را بر کارد دیگری مالید و نشست و دست بر پهلوی او زد، همان طوری که عادت قصابان است. سپس گفت: «عجب گاو لاغری است. این به درد کشتن نمی خورد. این گاو باید حسابی علف بخورد تا چاق شود.» سپس برخاست و بیرون رفت و به اهل خانه با صدای بلند طوری که شاهزاده بشنود، گفت: «دست و پای گاو را باز کنید و هر غذایی که گفتم به او بخورانید تا زودتر چاق شود و آماده ی کشتن گردد.»
آنها برای شاهزاده غذا آوردند. ابن سینا در لابلای غذاها، شربت ها و داروهایی که برای معالجه ی شاهزاده لازم بود مخلوط کرد و به خورد او داد. شاهزاده چند روز حسابی از آن غذاها و دارو ها خورد، به این امید که چاق شود تا او را بکشند!
سپس پزشکان به دستور ابو علی سینا به معالجه شاهزاده پرداختند و آن طوری که خواجه ابو علی سینا دستور داده بود عمل کردند تا این که پس از یک ماه شاهزاده سلامتی خودش را به دست آورد و مداوا شد.
برگرفته از کتاب چهار مقاله (داستان های کهن ایران). گرد آوری: رحمت الله رضایی. انتشارات خلاق.
تنظیم: میترا نامجو
این حکایت با کدام مثل تناسب دارد.
۱-قدرعافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتارشود.
۲-هرسخن جایی و هرنکته مکانی دارد.
۳-بخوربخواب،کارمن است؛خدا نگاه دار من است.
۴- بخور تاتوانی به بازوی خویش.
۵-عقل سالم در بدن سالم است.
نویسنده ی حکایت بوعلی و بانگ گاو که بود
پرسش های خود را در بخش پرسش و پاسخ مطرح کنید
* نام
* ایمیل
کد امنیتی *
( function( timeout ) {
setTimeout(
function() {
var notice = document.getElementById(“cptch_time_limit_notice_36”);
if ( notice )
notice.style.display = “block”;
},
timeout
);
} )(200000);
محدودیت زمانی مجاز به پایان رسید. لطفا کد امنیتی را دوباره تکمیل کنید.
شش
×
=
پنجاه و چهار
.hide-if-no-js {
display: none !important;
}
تبلیغات اینترنتی در یاد بگیر دات کام
بسته های تبلیغاتی ارزان قیمت
Useful Websites Directory
تماس با ما | پست الکترونیکی یا email ما :
<!–
var name = "contact";var domain = "yadbegir.com";document.write('‘);document.write(name + ‘@’ + domain + ”);// –>
| تبلیغات در یاد بگیر دات کام
تمامی حقوق برای یاد بگیر دات کام محفوظ است.
Powerd by: WP
غلامحسین ساعدی (زادهٔ ۲۴ دی ۱۳۱۴، تبریز – درگذشتهٔ ۲ آذر ۱۳۶۴، پاریس) با نام مستعارِ گوهرِ مراد، نویسنده و پزشک ایرانی بود. ساعدی نمایشنامه نیز مینوشت و پس از بهرام بیضایی و اکبر رادی از نامدارترین نمایشنامهنویسان زبان فارسی بهشمار میرفت.[۱][۲][۳]
ساعدی در ادبیات و اندیشهٔ سیاسی از پیروان جلال آل احمد بهشمار میرفت؛ و از اوایل تشکیل کانون نویسندگان ایران بدان پیوست؛ ولی عمرش دیری نپایید، پس از انقلاب ۱۳۵۷ از راهِ پاکستان به فرانسه گریخت، و سال ۱۳۶۴ در پاریس جان سپرد، و در گورستان پرلاشز، با تشییع جمع بزرگی از ایرانیان پاریس، به خاک سپرده شد.
گاهی باید ضرب محکمِ مُشت را بخوری تا بهخود آیی که کجا زندگی میکنی.غلامحسین ساعدی[۴]
ساعدی در ۲۴ دی ۱۳۱۴ در تبریز و در خانوادهای کارمند و به قول خودش اندکی بدحال به دنیا آمد. پدرش، علیاصغر، کارمند دولت و مادرش، طیبه، خانهدار بود. اگرچه پدربزرگ مادری او از مشروطهخواهان تبریز بود و خانوادهٔ پدریاش در دستگاه ولیعهدِ وقت، مظفرالدینشاه، شغل و مقامی داشتند، ولی وضع اقتصادی خانواده مناسب نبود. در مهرماه ۱۳۲۱ دورهٔ ابتدایی را در دبستانِ بدر آغاز کرد و در سال ۱۳۲۷ توانست گواهینامهٔ ششم ابتدایی خویش را بگیرد.
علیاکبر ساعدی، برادر غلامحسین، دربارهٔ برادرش و مدرسهٔ طالقانی (منصور سابق) تبریز میگوید:[۵]
«غلامحسین ساعدی، پس از پایان تحصیلات ابتدایی در دبستان بدر، کوچهٔ غیاث در خردادماه سال ۱۳۲۷ گواهینامهٔ ششم ابتدایی گرفت و در مهرماه همان سال برای ادامه تحصیل وارد دبیرستان منصور شد. دبیرستان منصور در زمینی بنا شده بود که قبلاً قبرستان بود. به هنگامی که منصور استاندار آذربایجان شده بود این دبیرستان سروسامان گرفت و برای همین نام منصور را روی دبیرستان ما گذاشته بودند. دبیرستان خیلی خوبی بود، معروف بود، اُتوریته داشت و خیلی هم از خانهٔ ما دور نبود.»
نویسنده ی حکایت بوعلی و بانگ گاو که بود
هنگامی که در دبیرستان مشغول به تحصیل بود اولین داستانهایش در هفتهنامهٔ دانشآموز چاپ شد. همچنین داستان بلندی به نام از پانیفتادهها نوشت که مجلهٔ کبوتر صلح آن را به چاپ رساند.
در نوجوانی به سازمان جوانان فرقهٔ دموکرات آذربایجان پیوست و در هفده سالگی مسئولیت انتشار روزنامههای فریاد، صعود و جوانان آذربایجان را به عهده گرفت. در تابستان ۱۳۳۲ و هنگامی که ۱۸ سال داشت به اتهام همکاری با فرقه، مدتی در زندان شهربانی تبریز حبس شد.
ساعدی در خردادماه ۱۳۳۳ توانست دیپلم طبیعی خود را بگیرد و یک سال بعد و در بیستسالگی در دانشگاه تبریز تحصیل پزشکی را آغاز کرد.
دوران دانشجویی ساعدی در تبریز با فعالیتهای سیاسی و شرکت در جنبشهای دانشجویی و آشنایی و دوستی با افرادی چون صمد بهرنگی همراه بود. وی در همین دوران نوشتن داستان کوتاه را نیز با جدیت بیشتر پیگیری کرد. داستانهای شکایت و غیوران شب و نمایشنامهٔ سایههای شب حاصل آن دورهٔ کاریِ اوست. او همچنین در همین زمان مجموعهداستان کوتاهِ شبنشینی باشکوه را در تبریز منتشر کرد و نمایشنامهٔ کلاته گل را نیز بهصورت مخفی در تهران به چاپ رساند.
به دلیل محتوای مقالهها و داستانهایش، بهرغم داشتن مدرک پزشکی، بهعنوان سرباز صفر در پادگان سلطنتآباد تهران خدمت کرد و از همین دوران با محافل ادبی و هنری تهران آشنا شد و داستانهای او در مجلهٔ سخن به چاپ رسید. وی تحصیلات خود را با درجهٔ پزشکی عمومی، و دکترای تخصصی روانپزشکی در تهران به پایان رساند. در بیمارستان روانی روزبه مشغول به کار شد و پیش از اینکه حرفهٔ پزشکی را به نفع نویسندگی رها کند، در مطبش که در خیابان دلگشا در تهران قرار داشت، بیشتر اوقات بدون گرفتن حق ویزیت بیماران را معاینه میکرد.[۶] تجربههای این دوران به شناخت عمیقتر او از انسان و پیچوخمهای روح و روان کمک کرد. وی مطب دلگشا را بعدها چنین توصیف میکند:
آنجا یک دنیای عجیبوغریبی بود و بعد، یکی هم این بود که چون من طبیب بودم و همیشه توی مطب بودم آنجا به یکی از پایگاههای عمدهٔ روشنفکران آن روز تبدیل شده بود. آلاحمد، شاملو، بروبچههای نویسنده، بهآذین، سیروس طاهباز، م. آزاد و دیگران همیشه آنجا بودند.
نخستین نوشتههای ساعدی در سال ۱۳۳۲ منتشر شد و چند سال بعد با چوببهدستهای ورزیل و پنج نمایشنامه دربارهٔ انقلاب مشروطه نام او در ردیف نمایشنامهنویسان مهم ایران قرار گرفت.[۷]ساعدی با چوببهدستهای ورزیل، بهترین بابای دنیا، تکنگاری اهل هوا، پنج نمایشنامه از انقلاب مشروطیت، پرواربندان، دیکته و زاویه و آی باکلاه! آی بیکلاه، و چندین نمایشنامهٔ دیگری که نوشت، وارد دنیای تئاتر ایران شد و آزمونهای قابل توجّهی در نویسندگیِ گونهٔ نمایشنامه کرد و سرانجام همراه نمایشنامهنویسان جدّیتری مانند بهرام بیضایی و اکبر رادی و نویسندگان دیگری چون علی نصیریان، رحیم خیاوی، بهمن فرسی، عباس جوانمرد، بیژن مفید، آربی اوانسیان، عباس نعلبندیان، اسماعیل خلج سهمی در دگرگونی تئاتر ایران را در سالهای ۱۳۴۰–۱۳۵۰ یافت.[۸]
غلامحسین ساعدی در جستجویی مداوم برای شناخت ایران و مردمان سرزمینش بود. او به نقاط مختلف ایران سفر کرد. حاصل سفر او به آذربایجان «ایلخچی» و «خیاو» بود. حاصل سفرش به بنادر جنوب «اهل هوا» و «ترس و لرز». این سفرنامهها که بر عینیات جامعه استوار بود، سبب رشد «منطقهگرایی» در ادبیات معاصر ایران گردید و درگیریهای حاشیهنشینان دور از مرکز را به میان مرکزنشینان برد.[۷]
ساعدی از نخستین کسانی بود که به کانون نویسندگان ایران پیوست.[۹]
ساعدی علاوه بر نوشتن چندین قصه و نمایشنامه و تکنگاری، چند مورد تجربهٔ مطبوعاتی هم داشت که یکی از آنها سردبیری مجلهٔ انتقاد کتاب بود و دیگری هم مجلهٔ الفبا. وی پس از مهاجرت از ایران و اقامت در فرانسه هم تا مدتی به فعالیتهای مزبور پرداخت.[۱۰]
در خردادماه سال ۱۳۵۳، حین تهیهٔ تکنگاری شهرکهای نوبنیاد، توسط ساواک دستگیر میشود، قبل از این نیز بارها توسط ساواک و شهربانی دستگیر و مورد ضرب و شتم قرار گرفته بود. حتی یک بار بر اثر شکنجه در بیمارستان جاوید بستری شد اما این بار (خرداد ۱۳۵۳) ابتدا به زندان قزلقلعه و سپس به زندان اوین منتقل میشود که این وضعیت به مدت یک سال ادامه پیدا میکند. پس از آزادی از زندان، سه داستان گور و گهواره، فیلمنامهٔ عافیتگاه و داستان کلاته نان را نوشت و در سال ۱۳۵۷ به دعوت انجمن قلم آمریکا روانهٔ این کشور شد و سخنرانیهای متعددی در این کشور انجام داد.[۱۱][۱۲]احمد شاملو دربارهٔ تجربهٔ زندان ساعدی و احوالات او پس از آزادی چنین میگوید:[۱۳]
آنچه از او زندان شاه را ترک گفت، جنازهٔ نیمجانی بیش نبود. آن مرد، با آن خلاقیت جوشانش، پس از شکنجههای جسمی و بیشتر روحیِ زندان اوین، دیگر مطلقاً زندگی نکرد. آهستهآهسته در خود تپید و تپید تا مُرد. وقتی درختی را در حال بالندگی اره میکنید، با این کار در نیروی بالندگی او دست نبردهاید، بلکه خیلی ساده او را کشتهاید. ساعدی مسائل را درک میکرد و میکوشید عکسالعمل نشان بدهد. اما دیگر نمیتوانست. او را اره کرده بودند.
پس از انقلاب ۱۳۵۷، ساعدی مجبور به ترک ایران شد و در فرانسه اقامت گزید و نمایشنامهٔ اتللو در سرزمین عجایب را در فرانسه نوشت. وی دربارهٔ سبب کوچش چنین گفته:[۱۴][۱۵]
من به هیچ وجه نمیخواستم کشور خودم را ترک کنم ولی رژیم توتالیتر جمهوری اسلامی که همه احزاب و گروههای سیاسی و فرهنگی را به شدت سرکوب میکرد به دنبال من هم بود.[۷][۱۶][۱۷][۱۸][۱۹]
غلامحسین ساعدی در سحرگاه دوم آذرماه سال ۱۳۶۴ شمسی، مطابق با ۲۳ نوامبر ۱۹۸۵ میلادی، پس از یک خونریزی داخلی در بیمارستان سَن آنتوان پاریس درگذشت و روز جمعه هشتم آذرماه، مطابق با ۲۹ نوامبر، در قطعهٔ ۸۵ گورستان پر-لاشز به خاک سپرده شد.[۲۰]
ساعدی سالها با نام مستعارِ “گوهرِ مراد” آثار خود را منتشر میکرد. عبدالعلی دستغیب، منتقد ادبی، معتقد است ساعدی نام مستعارِ «گوهرِ مراد» را براساس نام اثری عرفانی از حزین لاهیجی اختیار کردهاست.
اما ساعدی در گفتگویی منتشرنشده دربارهٔ انتخاب این نام گفتهاست که در پشت خانهٔ مسکونیشان در تبریز، گورستانی متروک بود و او گاه ساعتها در این گورستان قدم میزده و در یکی از دفعات چشمش به گور دختری به نام گوهر-مراد میافتد که بسیار جوان از دنیا رفته بوده، و همانجا تصمیم میگیرد تا از نام او بهعنوان نام مستعارِ خودش استفاده کند.
ساعدی که خود آذری بود و به زبان مادری خویش نیز بسیار علاقهمند بود، دربارهٔ زبان فارسی و جایگاهش در ایجاد همبستگی و نقشِ آن در وحدت ملی ایرانیان، در گفتگویی با رادیو بیبیسی چنین گفت: «زبان فارسی، ستونِ فقرات یک ملت عظیم است. من میخواهم بارش بیاورم. هرچه که از بین برود، این زبان باید بماند.»[۲۱]
سه فیلم براساس فیلمنامههای ساعدی ساخته شدهاست: گاو (اقتباسشده از داستان چهارمعزاداران بیل) و دایرهٔ مینا (اقتباسشده از داستان آشغالدونی) هر دو به کارگردانی داریوش مهرجویی، و آرامش در حضور دیگران براساس داستانی به همین نام به کارگردانی ناصر تقوایی. پرویز جاهد گوید که غنای تصویری، نگاه اجتماعی و نقّادانه، و ساختار دراماتیک قویِ فیلمنامههای ساعدی سبب شده آثار ساختهشده برمبنای این فیلمنامهها، فیلمهای موفقی در کارنامههای خالقانشان باشد.[۲۲]
ساعدی نخستین نمایشنامهٔ خود را با نام پیگمالیون در ۲۱سالگی نوشت.
نخستین اثر داستانی او به نام خانههای شهر ری در ۱۳۳۶ در تبریز منتشر شد.
هر سال در روز درگذشت ساعدی، دوستداران و یارانش، بهاتفاق همسرش، با گردهمایی در گورستان پر-لاشز، یاد او را گرامی میدارند.[۱۴][۲۵][۲۶]
سیروس وقوعی، فیلمساز ایرانی در سوئد، در سال ۱۹۸۵ فیلمی مستند دربارهٔ غلامحسین ساعدی ساخت.[۲۷]
از احمد شاملو، برای گوهرمراد :
به نوکردنِ ماه
بر بام شدم
با عقیق و سبزه و آینه.
داسی سرد بر آسمان گذشت
که پروازِ کبوتر ممنوع است.
صنوبرها به نجوا چیزی گفتند
و گزمگان به هیاهو شمشیر در پرندگان نهادند.
ماه
برنیامد..
۹ آبانِ ۱۳۵۱
دفتر شعر ابراهیم در آتش
0