نمونه داستان نويسي كودكان

دوره مقدماتی php
نمونه داستان نويسي كودكان
نمونه داستان نويسي كودكان

در آموزش داستان نویسی برای کودکان رعایت نکات و اصولی مهم تلقی می شود. آنچه که مسلم است نگارش داستان های کودک از حساسیت بیشتری برخوردار است. اگر به این حساسیت ها توجه نشود این نوع ادبیات برای کودکان فاقد ارزش و فهم می شود و کودک از خواند داستان زده می شود و آن را کنار می گذارد. داستان ها باید در برگیرنده نکات مهمی باشند که بتوانند دانشی بر دانش کودک بیفزاید نحوه درست زندگی کردن را به زبانی ساده و شیرین به تصویر بکشانند تا هم از آن شیرینی لذت ببرد و هم امور و هدف داستان را به خوبی بفهمد و درک کند.

در این مقاله می خواهیم درباب آموزش داستان نویسی برای کودکان مطالب و عناوینی ارائه دهیم. نوشتن داستان برای کودکان در ظاهر، امری ساده می باشد اما برای نگارش آن باید به چندین نکته مهم و کاربردی توجه نمایید تا بتوانید بعد از کسب اطلاعات و مهارت های لازم بهترین داستان ها را بنویسید.

داستان نویسی و ادبیات کودک یکی از موارد مهمی است که باید به آن در جامعه اهمیت داد زیرا که کودکی پایه اخلاق و پیشرفت و موفقیت در بزرگسالی است. متاسفانه در ایران آنچنان که باید به این مبحث و موضوع پرداخته نمی شود و ادبیات داستانی کودکان نادیده گرفته می شود. این به  منزله نابودی سرمایه ادبیات بویژه ادبیات کودک است. در ادامه به ارائه آموزش داستان نویسی برای کودکان می پردازیم و شما عزیزان را با سبک های نگارش داستان کودکانه آشنا می نماییم.

نمونه داستان نويسي كودكان

دوره مقدماتی php

برای داستان نویسی کودکان لازم است چند نکته را رعایت کرد:

انتخاب عنوان حائز اهمیت است. اگر عنوان جذابیت و گیرایی نداشته باشد کودک سراغ آن کتاب نمی رود.

آموزش داستان نویسی برای کودکان را جدی بگیریم و به آن بال و پر بدهیم. می توان کلاس های پربار و ارزشمندی را برگزار کرد و شیوه داستان نویسی را به آنان آموزش داد. کودکان لازم است ابتدا استعداد آن ها مشخص شود و اگر استعداد داستان نویسی را داشتند به استعداد های آنان شاخ و برگ بدهیم تا از همان دوران پربار شوند. تقویت قوه تخیل کودکان بسیار مهم است و منجر به اتفاقات خوبی می شود. بگذاریم بال تخیل خود را به پرواز درآورند. در اینجا می شود داستان های را ساخت و بافت که کلیشه ای نباشند و برای خوانندگان کودک  و نیز حتی بزرگسالان جذاب باشد.

 

کودکان را باید با داستان و داستان نویسی و اهداف داستان نویسی آن هم به زبانی کودکانه و شیوا آشنا کرد. داستان های کودکان باید به زبان کودکان باشد تا به دل و فهم کودک بنشیند، همچنین داستان نوشته شده باید برای کودک مفید باشد، از این رو نگارش انواع داستان آموزنده برای کودکان بسیار مهم می باشد.

در داستان نویسی باید نکته ای، حرفی و نظر و عقیده ای باشد که به دانش خوانندگان بیفزاید گرنه ارزش آنچنانی نخواهد داشت.

بهتر است در لابه لای داستان نویسی کودکان از تصاویر و نقاشی هم استفاده کرد با نقاشی کودک بیشتر و بهتر از خواندن داستان لذت می برد و برایش قابل فهم می شود.

تاریخچه ادبیات کودک همیشه نشان داده است که از زبان حیوانات گفتگو کردن و داستان گفتن خیلی جذاب و اثر بخش است تا اینکه نقش ها در قالب انسان ها باشند. در آموزش داستان نویسی برای کودکان ما می توانیم از زبان حیوانات داستان ها را بگوییم مخصوصا اگر حیواناتی باشند که در محیط کودکان بیشتر آن ها را دیده اند و با آنان انس گرفته مثل مرغ و خروس یا سگ و خرگوش و گوسفند و موارد دیگر… در این صورت تاثیری بیشتری بر کودکان می گداریم.

حال که با نکات و قواعد مهم داستان نویسی برای کودکان آشنا شدید می توانید اقدام به نوشتن داستان های کوتاه نمایید و بعد از کسب مهارت های لازم بهترین و زیباترین داستان ها را برای کودکان بنویسید. شما دوستان گرامی می توانید با مراجعه به بخش داستان کودک به مطالعه داستان های مختلف پرداخته و از آنها به عنوان الگو برای داستان نویسی استفاده نمایید.

منبع : آرگا



موهاتو ابریشمی کن !



روغن خراطین و خواص شگفت انگیز آن !


مدل ساعت های لوکس زنانه و مردانه با استایل های جذاب



چطور ارزان به آنتالیا سفر کنیم؟



تخفیف ویژه ساعت مچی لوکس به مدت محدود


با خواندن این مقاله تور عمان مقصد بعدی شماست!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دیدگاه

نام

ایمیل

وب‌سایت

ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی می‌نویسم.

گروه سنی مورد نظر را انتخاب کنید

انتخاب کنید
خردسال
کودک
نوجوان

دسته مورد نظر خود را انتخاب کنید
انتخاب کنیدکاردستی و هنربازی و سرگرمیعلمیکاربرگ آموزشیشعر و قصهمعرفی ایده‌های شمامقالهجشن تولدمعرفی کتابمعما و چیستان


نمونه داستان نويسي كودكان

یکی از راه‌های پرورش خلاقیت کودکان و نوجوانان تقویت قوه تخیل آنها هست. آموزش داستان نویسی برای کودکان روشی برای به پرواز در آوردن تخیلات و خیال پردازی هست.در این مطلب 5 روش برای آموزش داستان نویسی و آشنایی کودک با ساختار داستان را شرح دادیم.

یکی از راه‌های پرورش خلاقیت کودکان و نوجوانان تقویت قوه تخیل آنها هست. آموزش داستان نویسی برای کودکان روشی برای به پرواز در آوردن تخیلات و خیال پردازی هست. برای کودکان خردسال که سواد خواندن و نوشتن ندارند، راه‌های زیادی برای آموزش داستان نویسی وجود دارد. داستان نویسی کمک می‌کند تا قدرت تفکر و منطق نظم پیدا کند و اگر شما در سنین کم خردسالی به کودک یاد بدهید که چطور مراحل منطقی ساختار یک داستان را بشناسد در سن نوجوانی به راحتی نویسندگی می‌کند.

در ادامه ۵ روش برای آشنایی کودک با داستان نویسی را توضیح می‌دهیم

روش اول)  آشنایی با داستان نویسی با شرح وقایع روزمره:

هر شب در پایان روز از کودک بخواهید داستان آن روز را برای شما تعریف کند. یک رکوردر یا دوربین فیلمبرداری روشن کنید و اجازه بدهید تا کودک‌تان کل اتفاقاتی که در روز افتاده را تعریف کند.

در ابتدا ممکن هست در بخاطر آوردن اتفاقات و کنار هم چیدن آنها مشکل داشته باشد، برای همین شما پرسش‌هایی را مطرح کنید. برای مثال بپرسید، ” امروز صبح اول از همه بعد از بیدار شدن چه کردی؟ توی مهدکودک چه کاردستی درست کردی؟ وقتی دوستت باهات بازی نکرد، چه احساسی داشتی؟ چه برنامه تلویزیونی دیدی؟….”

بگذارید در مورد همه احساساتش چه خوشحالی یا ناراحتی که در هر موقعیتی داشته فکر کند و برای شما بیان کند.

در این روش کودک شما با داستان نویسی آشنا می‌شود، اینکه هر داستانی یک شروع، اتفاقات میانی و یک پایان دارد. با پشت سر هم تعریف کردن اتفاقات با توالی و نظم آشنا می‌شود و در این نظم سعی می‌کند، روندی منطقی را اعمال کند. در بیان داستان روز و اتفاقاتی که در روز افتاده نیاز هست تا کودک توجه به مسائل جزئی داشته باشد و بر روی مطالبی که در داستانش عنوان می‌کند، متمرکز می‌شود. همینطور با احساسات و هیجاناتی که در روز با آنها درگیر هست، آشنا می‌شود و هوش هیجانی در کودک تقویت می‌شود.

روش دوم) آموزش داستان نویسی با حدسیات در مورد آینده:

یک روش دیگر برای آموزش داستان نویسی برای کودکان تخیل پردازی اتفاقات در آینده هست. یعنی بجای اینکه کودک اتفاقاتی که در گذشته افتاده را بیان کند، بخواهید در مورد آینده صحبت کند. مثلا، “وقتی خانه مادر بزرگ رفتیم، دوست داری چه کارهایی انجام دهی؟ چه چیزی به مادر بزرگ بگویی؟ ”

روش سوم) داستان نویسی با نقاشی

یک روش برای ترغیب بچه‌ها به داستان نویسی خصوصا کودکانی که سواد نوشتن ندارند، نقاشی کردن هست. از کودک بخواهید اتفاق و تجربه اخیری که داشته را نقاشی کند. مثلا گردشی که با مامان در پارک داشته را نقاشی بکشد. این نقاشی می‌تواند اینطوری باشد، ” دست در دست مامان زیر درختی نشسته یا عده‌ای اطراف آنها مشغول تاب بازی هستند ….”. بگذارید هر طور دوست دارد داستانش را نقاشی بکشد. مهم نیست نقاشی ساده‌ای باشد یا نه با جزییات و نکات ریز … فقط هدف این هست که بچه‌ها فکر کنند و افکارشان را بر روی کاغذ نقاشی کنند.

روش چهارم) داستان نویسی با خواندن قصه‌های مورد علاقه

برای بچه‌های خردسال و پیش دبستانی که دوست دارند، برای آنها قصه خوانده شود این روش خیلی جذاب هست. وقتی قصه‌ای برای آنها می‌خوانید از بچه‌ها بخواهید داستان را با شخصیتهای خیالی خودشان تعریف کنند و انتهای داستان را تغییر دهند. بعنوان مثال اگر در کتاب قصه مورد علاقه‌شان خرسی در جنگلی زندگی می‌کند از کودک بپرسید، ” فکر می‌کنی به جز خرس چه حیوان دیگری در جنگل هست؟ آنها چه شکلی هستند؟ اگر تو جای خرس داستان بودی آخر داستان چه می‌کردی؟ ”

بحث کردن در مورد عناصر مهمی که داستان را ساخته کمک می‌کند تا کودک با ساختار داستان نویسی آشنا شود. چه چیزی در ابتدا مهم هست؟ وسط داستان چه اتفاقی افتاد و چرا به انتها نیاز هست؟… همه این پرسش‌ها و صحبت در مورد آنها تفکر خلاق در کودکان تقویت می‌کند.

روش پنجم) نمایش بازی کردن قبل از نوشتن داستان

بازی کردن نقش‌های یک داستان قبل از نوشتن داستان یک جرقه داستان پردازی هست. خصوصا برای بچه‌های مدرسه‌ای شاید بجای اینکه از آنها بخواهیم بنشینند و یک برگه کاغذ سفید دستشان بدهیم تا شروه به داستان نویسی کنند، بهتر هست ابتدا صحنه‌هایی را بصورت نمایش اجرا کنیم و بعد کودک آنچه دیده را روی کاغذ بیاورد و با تخیلاتش اضافه و کم کند.

در داستان نویسی با پرسیدن سوالات سعی کنید روند قصه را به جلو پیش ببرید. مثلا سوالاتی از این قبیل داشته باشید:

 

شما داستان را یاداشت کنید و کودک آنرا تعریف کند و حتما فراموش نکنید که در انتهای داستان آنرا با صدای بلند برای کودک بخوانید.

استفاد از کاربرگ‌های داستان نویسی خیلی کمک می‌کند در شید شاد نمونه‌هایی از این تمرینها را در مطلب کاربرگ داستان نویسی مدرسه و کاربرگ تمام کردن داستان داشتیم.

 

بسیار عالی

می خواهم در خبرنامه سایت عضو شوم.

مهم هست که عادت به کتاب خواندن از کودکی و نوجوانی بوجود آید. باغ کناب یک مجموعه فرهنگی علمی هنری هست…

مراکز تفریحی
سرزمین رویایی لی لی پوت(شهر مشاغل)
یکی از مراکز تفریحی کودکان سرزمین رویایی لیلیپوت ه…

رصدخانه های تهران
بچه‌ها از روی حس کنجکاوی که دارند به کشف ناشناخته‌ها علاقمند هستند و یکی از ناشنا…

شهر بازی های سرپوشیده تهران
شهر بازی و زمین‌های بازی یکی از مکان‌های خاطره انگیز برای کودکان است. ز…

ذهن خوانی با علم هدایت گرما

بچه‌ها عاشق شعبده بازی و انجام کارهای عجیبی هستند که طرف مقابل را غاف…

شیرینی خندان تولد

ایده شیرینی های خندان برای جشن تولد خیلی جالب است.شیرینی خندان تولد درست کردن آ…

اگر کودک‌تان به کارتون با شخصیت‌های تخیلی و موجودات عجیب غریب علاقه دارد، پس حتما کارتون “کارخانه هی…

بازی جرأت  یا حقیقت یک بازی گروهی محبوب نوجوان‌ ها و حتی بزرگسالان است.این بازی در همه فرهنگ‌ها به ش…

نمونه داستان نويسي كودكان

بچه‌ها عاشق چیستان هستند و دوست دارند چیستان ها را یاد بگیرند و آنها را برای دوستان و فامیل تعریف کن…

 آموزش نشانه ها و حروف الفبا فارسی با داستان
یک روش برای آموزش نشانه ها و حروف الفبای فارسی به کودک…

بچه‌ها عاشق چیستان هستند و دوست دارند چیستان ها را یاد بگیرند و آنها را برای دوستان و فامیل تعریف کن…

بازی جرأت  یا حقیقت یک بازی گروهی محبوب نوجوان‌ ها و حتی بزرگسالان است.این بازی در همه فرهنگ‌ها به ش…

 آموزش نشانه ها و حروف الفبا فارسی با داستان
یک روش برای آموزش نشانه ها و حروف الفبای فارسی به کودک…

SHIDSHAD © 2017

استفاده از مطالب سايت با لينک مستقيم سايت مجاز و مزيد امتنان خواهد شد



نوشته: فایب دویل پژوهشگر و مربی کودکان / ترجمه: زهرا کبیری

تشویق کودکان به نوشتن داستان شخصی خودشان، می تواند باعث افزایش اعتماد به نفس آنها شود. به همان اندازه، می تواند کمکشان کند روند سوادآموزی درانها تقویت شود. مثل مهارت های شنیداری و خوانش و دستور زبان…

خانم فایب دویل، معلم ابتدایی، در زمینه دستیابی کودکان به ایده های خلاقانه برای نوشتن، پیشنهادهایی به والدين داده است، که در زیر آمده است.

نمونه داستان نويسي كودكان

شیوه سوادآموزی در مدارس ابتدایی طی چند دهه گذشته تغییر کرده است. وقتی کودک بودم، در دهه 80 میلادی، روال بود که بچه ها از نوشته های تخته سیاه کپی برداری می کردند، ساعتها به تمرینهای نوشتاری مشغول می شدند، و کلمات املایی را بدون آموزش رسمی فونتیک، هجی می کردند.

با اینکه امروزه رویکرد ساختاریافته تر آموزشی در کلاس های درسی، یادگیری را سرگرم کننده تر و راحتتر کرده است، اما این نگرانی وجود دارد که زمان کمی به تمرین «نگارش خلاق» اختصاص داده می شود.

زمانی که کودک بودم عاشق نوشتن داستان بودم، حتی داستانهایی که شامل چند فصل و تصویرگري می شدند. بسیار برایم لذت بخش بود که داستانهای هیجان انگیز بنویسم، حین آن ماجراجویی کنم و شخصیت خلق کنم.

حالا به عنوان معلم ابتدایی، همیشه یک هفته از ترم آموزشی را به خلق داستان توسط دانش آموزانم اختصاص می دهم.

در طول این هفته از برنامه درسی کمی فاصله می گیرم. بنابراین بچه ها در این زمان به خلق یک داستان برای مخاطبان فرضی خود می پردازند.  

صرف نظر ازاینکه آیا بچه ها در مدرسه هم به خلق داستان می پردازند یا خیر، اینکه آنها در خانه داستان بنویسند برای آنها می تواند بسیار مفید باشد. زیرا بیشتر کودکان به طور طبیعی این نیاز را دارند که گاه به گاه داستان سرایی کنند.

در ادامه چند نکته کوچک ارائه می شود تا یه طور ساختاریافته تری کودکان و نوجوانان را به نوشتن خلاقانه تشویق کنید.

– برنامه ریزی طرح داستان:

از او بپرسید قرار است داستان در کجا اتفاق بیفتد/ می تواند در جایی واقعی باشد، یا تخیلی، در یک سیاره، یک کشور، یک شهر یا یک خانه باشد، هر کجا!

سپس بپرسید چه زمانی داستان اتفاق میفتد؛ الان؟ در آینده؟ در گذشته؟

در آخر می توانید بپرسید چه اتفاقی در طول داستان میفتد

به یاد داشته باشید که این ها لازم نیست دقیق باشند و کودکان مجبور نیستند به چیزی که می گویند، وفادار بمانند. بسیاری از بهترین نویسندگان می گویند که طرح داستانشان همینطور که در حال نوشتن بوده اند، توسعه پبدا کرده است.

اگر کودک به دنبال یک روش برای نوشتن طرح داستانش است می تواند با یک مدل کلی شبیه چیزی که در ادامه آمده پیش برود:

یه روز…

سپس…

بعد از آن…

در آخر…

– شخصیت پردازی:

از فرزندتان بپرسید چه شخصیتی (موجودی یا کسی) در داستان حضور دارد؟ می خواهد خوانندگان داستانش چه احساسی درباره این شخص پیدا کنند؟ کودک باز هم ممکن است یعضی از ایده هایش را تغییر بدهد.

می توانید یک جدول برای او بکشید که از راه آن افکار خود را دسته بندی و ساماندهی کند:

نام شخصیت داستان

ارتباط او با شخصیت های دیگر

اینکه او چه ویژگی هایی دارد یا چطور به نظر می رسد؟

رفتار و اخلاق او چگونه است؟

4- زبان داستان:

از او بخواهید به برخی از واژه های جالب و شگفت آوری فکر کند که می تواند از آنها هنگام نوشتن داستانش استفاده کند.

این واژه ها می توانند توصیفی و پیچیده باشند یا ساده. می توانند واژه هایی باشند که به بیان احساس و سرعت داستان کمک کنند.

آنها را تشویق کنید که این واژه ها را در لیستی بنویسند و بعدا برای نوشتن داستان به آن مراجعه کنند.

-شروع داستان

همه نویسندگان می دانند که باید از همان ابتدای داستان توجه خوانندگان را به داستانشان جلب کنند،

طوری که خواننده چاره ای جز اینکه داستان را بخواند نداشته باشد!

از کودکتان بخواهید به چند نمونه «شروع» از داستانهای خوبی که شنیده است، فکر کند:

برای نمونه

⭕️شروع هایی که رازآمیز هستند:

مینا اصلا حوصله ی امروز را نداشت…

نمونه داستان نويسي كودكان

⭕️شروع هایی که در آن از ترفندی شبیه اخطار دادن استفاده می کند:

وقتی مینا وارد خانه شد، همه جا مرطوب، تاریک و پر از گرد و غبار بود…

⭕️شروع هایی که یک جور تنش ایجاد می کند:

مینا می توانست صدای قلیش را که تندتر و تندتر می شد، بشنود…

⭕️داستانهایی که مستقیم با دیالوگ شروع می شوند:

– اما من نمی خوام برم مدرسه، مامان!

⭕️فرزندتان را تشویق کنید که به تعدادی از کتابهایی که به آنها علاقه دارد، نگاهی بیاندازد و ببیند آنها چطور آغاز می شوند.

٦- و نوشتن!

وقتی همه این ایده ها در جایی مثل جدول (يا ذهن کودک) گردآوری شد، حالا او می تواند داستانش را بنویسد.

آنها می توانند در ابتدا یک پیش نویس از داستانشان بنویسند و بعد نسخه ای شسته رفته تر.

ممکن است دلشان بخواهد در فصل های کوچک آن را نوشته و برای آن تصویرگری کنند. یا حتی کتاب خودشان را بسازند. اجازه بدهید از تخیل و خلاقیتشان در ارائه کتاب استفاده کنند و شما نیز به آنها نشان دهید که چقدر برای این کتاب ارزش قائلید. آن را دوباره و دوباره بخوانید و در کنار کتاب های دیگر در کتاب خانه تان قرار دهید.

 

در صورت تمایل برای ثبت نام در کلاس های خلق کتاب نشر ورتا می توانید از راه های زیر تماس یگیرید.

در این کلاس ها کودکان و نوجوانان علاوه بر تمرین نگارش خلاق و تصویرگری داستان، کتابی را خلق می کنند که همه ساخته و پرداخته دنیای شخصي و ذهني آنهاست.

تهران 09125355156

کرج 02632772550

اطلاعات تماس:

.۰۲۱۷۷۱۸۹۶۲۴ .۰۲۱۷۷۱۹۱۶۵۹

نمونه داستان نويسي كودكان

اطلاعات تماس:

.۴۴۳۷۶۸۱۹ .۰۹۱۲۴۲۵۰۱۴۲

در این مطلب می توانید لیست داستان ها و قصه های کوتاه و بلند را مشاهده کنید. اما اگر به دنبال قصه و کتاب کودک هستید می توانید به صفحات قصه کودکانه صوتی و دسته بندی کتاب های کودک براساس سن و سلیقه کودک خود رجوع کنید.

با توجه به بازخورد روزهای اخیر خانواده ها، تیم محتوایی رادیو کودک بیش از ۲۰۰ داستان کودکانه از اقصی نقاط جهان را بازنویسی کرده، شما می توانید لیست این داستان های کودکانه را از صفحه ۲۰۰ خلاصه داستان کوتاه کودکانه دنبال کنید.

در تعطیلات آخر هفته علی کوچولو همراه خواهرش سارا و پدر مادرشون به دیدن مادربزرگشون رفتن که توی یک مزرعه زندگی میکرد.

مادربزرگ علی یک تیرکمون بهش داد تا بره توی مزرعه و باهاش بازی کنه.

علی کوچولو خیلی خوشحال شد و دوید توی مزرعه تا حسابی بازی کنه، اما وسط بازی یکی از تیرهاش اشتباهی خورد به اردک خوشگلی که مادربزرگش خیلی دوسش داشت، اردک بیچاره مرد.

علی کوچولو که حسابی ترسیده بود اردک رو برداشت و برد یه جایی پشت باغچه قایم کرد.

وقتی رویش رو برگردوند تا بره به ادامه بازیش برسه دید که خواهرش سارا تمام مدت داشته نگاهش میکرده، اما هیچی به علی نگفت و رفت.

فردا ظهر مادربزرگ از سارا خواست تا توی آماده کردن سفره ی نهار بهش کمک کنه، سارا نگاهی به علی کرد و گفت مادربزرگ علی به من گفت که از امروز تصمیم گرفته تو کارهای خونه به شما کمک کنه. بعد هم زیرلب به علی گفت: جریان اردک رو یادته.

علی کوچولو هم دوید و تمام بساط ناهار رو با کمک مادربزرگش فراهم کرد.

عصر همون روز پدربزرگ به علی و سارا گفت که میخواهد اونها رو به نزدیک دریاچه ببره تا باهم ماهیگیری کنن. اما مادربزرگ گفت که برای پختن شام روی کمک سارا حساب کرده است.

سارا سریع جواب داد که مادربزرگ نگران نباش چون علی قراره بمونه و بهت کمک کنه.

علی کوچولو در همه ی کارها به مادربزرگش کمک میکرد و هم کارهای خودش و هم کارهای سارا رو انجام میداد. تا اینکه واقعا خسته شد و تصمیم گرفت حقیقت رو به مادربزرگش بگه.

اما در کمال تعجب دید که مادربزرگش با لبخندی اونو بغل کرد و گفت:

علی عزیزم من اون روز پشت پنجره بودم و دیدم که چه اتفاقی افتاد. متوجه شدم که تو عمدا اینکار رو نکردی و به همین خاطر بخشیدمت. اما منتظر بودم زودتر از این بیای و حقیقت رو به من بگی.

نباید اجازه میدادی خواهرت بخاطر یک اشتباه به تو زور بگه و از تو سوء استفاده بکنه.

باید قوی باشی و همیشه به اشتباهاتت اعتراف کنی و سعی کنی که دیگه تکرارشون نکنی.

اما این رو بدون پیش هرکسی و هرجایی به اشتباهاتت اعتراف نکنی، چون دیگران از اون اعتراف تو به ضرر خودت استفاده می کنند.

 

پویا کوچولو بعضی روزها با مادرش به پارک میرفت، اون خیلی پارک رو دوست داشت ولی هیچوقت توی پارک از کنار مادرش تکون نمیخورد و با بچه ها بازی نمی کرد.

پویا روی دستش یه لکه ی سفیدرنگ داشت و خیال میکرد بچه ها با دیدن دستش بهش میخندن و مسخره ش میکنن. بخاطر همین دوست نداشت با بچه ها بازی کند.

تا اینکه یک روز به مادرش گفت که دیگه دلش نمیخواد به پارک بیاد. مادرش ازش پرسید: ولی چرا پویا جان؟ تو که پارک رو خیلی  دوست داشتی. پویا گفت : میترسم بچه ها دست منو ببینن و بخاطر لکه ی روی دستم من رو مسخره کنن.

مامان پویا بهش گفت: ولی تو که تا حالا با بچه ها بازی نکردی که ببینی مسخره ات میکنن یا نه؟ بعد هم بغلش کرد و گفت فردا باهم میریم با بچه ها بازی می کنیم نت ببینی که مسخره ات نمی کنن و اونا هم دوست دارن با تو بازی کنن.

فردای آن روز دوتایی به پارک رفتن و مامان پویا رفت پیش بچه ها و بهشون سلام کرد و گفت: بچه ها پسر من پویا میخواد با شما دوست بشه و باهاتون بازی کنه.

یکی از بچه ها جلو اومد و گفت: سلام. اسم من آرشه. ما تو رو می دیدیم که با مامانت به پارک میای. ولی پیش ما نمیومدی. حالا بیا بریم با بقیه بچه ها آشنا بشیم.

پویا به مامانش نگاه کرد و بعد همراه آرش رفت.

بعد از مدتی که مامانش رفت دنبالش دید که پویا با خوشحالی به طرفش دوید و بعد از بغل کردن مادرش بهش گفت که امروز خیلی بهش خوش گذشته و بچه ها اصلا اونو مسخره نکردند. اون خوشحال بود که دوستای خوب و جدیدی پیدا کرده و با اونا بهش خوش میگذرد.

همگی از طرف خدای بزرگ به انسان ها داده شده اند و هیچ انسان ها اختیاری در انتخاب آن ها نداشته اند، لکه روی دست پویا هم نقص عضوی هست که پویا آن را انتخاب نکرده است.

 

 

در زمان قدیم دهکده ای بود که بیشترین محصول گندم را داشت. روزی آفت وحشتناکی به گندم های این دهکده زد. معلم تنها مدرسه آن دهکده شاگردانش را صدا زد و به آنها گفت من دوستی دارم که در دهکده ای دیگر زندگی میکند. او راه از بین بردن این آفت را بلد است. باید یکی از شما را به همراه نمونه گندم آفت خورده پیش او بفرستم تا راه نجات از این مشکل را بیابد و ساختن سم آفت کش را به شما یاد بدهد. حالا چه کسی داوطلب انجام دادن این کار است؟

زرنگ ترین شاگرد کلاس گفت که من انقدر باهوشم که میتوانم سریع روش ساختن سم را یاد بگیرم و برگردم. من میروم.

معلم قبول کرد اما گفت من یکی از شاگردان معمولی کلاس را نیز همراه تو میفرستم تا تنها نباشی. مراقب او باش.

آنها فردا صبح به سمت دهکده ی دیگر حرکت کردند و بعد از چند هفته برگشتند.

نمونه داستان نويسي كودكان

همه منظر بودند تا داستان را بشنوند و نحوه ی ساختن سم را یاد بگیرند. شاگرد زرنگ گفت که از ترکیب چند ماده ی ساده میتوانیم سم را بسازیم و آفت را ازبین ببریم و سپس چند ماده را باهم مخلوط کرده و روی مزارع پاشید. اما نه تنها آفت ها از بین نرفتند بلکه بیشتر شدند.

این بار معلم شاگرد معمولی را صدا زد و خواست که هرچه به یاد دارد را بگوید. او کامل و دقیق مرحله به مرحله از تمیز بودن ظرف سم و اندازه ی دقیق مواد تا زمان آب ندادن به مزرعه را برایشان شرح داد.

اینبار سم را ساختند و روی مزرعه ها پاشیدند, بعد از مدتی آفت گندم ها از بین رفت.

همه با تعجب از معلم سوال کردند که چطور ممکن است که روش شاگرد زرنگ عمل نکرده باشد اما شاگرد معمولی توانسته باشد روش درست را یاد بگیرد؟ معلم گفت شاگرد زرنگ به هوش خودش مغرور شده بود و به آموزش دوست من زیاد دقت نکرده بوده است، چون فکر میکرده که با هوش زیاد خود میتواند از پسش بربیاید. اما شاگرد معمولی با دقت کافی و پشتکار زیاد توانست بخوبی سم آفت کش را یاد بگیرد.

کرگدن جوانی در جنگل به تنهایی زندگی میکرد.

روزی پرنده ای به نام دم جنبانک که داشت در آن حوالی پرواز میکرد کرگردن را دید و ازش پرسید: چرا تنهایی؟

کرگدن جواب داد: خب کرگدن ها همیشه تنها هستند.

دم جنبانک گفت: یعنی تو هیچ دوستی نداری؟

کرگدن که تابحال این کلمه رو نشنیده بود، پرسید: دوست یعنی چی؟

دم جنبانک گفت: دوست یعنی کسی که همیشه همراه تو باشد، تو رو دوست داشته باشد و بهت کمک کنه.

کرگدن گفت: ولی من که کمک لازم ندارم.

دم جنبانک گفت: بهرحال حتما کمکی هست که تو لازم داشته باشی، مثلاً شاید پشت تو بخارد، چونکه لای چین های پوستت پر از حشره های ریز است. اگر کسی به تو کمک کند که حشره های پشتت را برداری میتواند دوست تو باشد.

کرگدن گفت: اما کسی دوست ندارد با من دوست بشود، چون من زشتم و تازه پوستم هم کلفت است.

دم جنبانک گفت: اما کرگدن جان، دوست داشتن چیزی است که به قلب مربوط است نه به پوست و ظاهر.

کرگدن گفت: قلب دیگر چیست؟ من که قلب ندارم. من فقط پوست دارم و شاخ.

دم جنبانک گفت: ولی این امکان ندارد، همه قلب دارند.

کرگدن گفت: یعنی قلب من کجاست؟ چرا آن را نمیبینم؟

دم جنبانک گفت: چون از قلبت استفاده نمی کنی ؛ ولی مطمئن باش که زیر این پوست کلفت یک قلب نازک داری. چون به جای این که من را بترسانی یا لگدم کنی، یا حتی مرا  بخوری، داری با من حرف می زنی… این یعنی تو میتوانی بقیه را دوست داشته باشی یا حتی عاشق شوی. حالا بگذار روی پوست کلفت قشنگت بنشینم، بگذار…

کرگدن داشت دنبال جواب مناسبی می گشت، در همین حین دم جنبانک داشت حشره های روی پوست کلفت او را دانه دانه برمیداشت. کرگدن احساس خوبی داشت ولی نمیدانست چرا؟

کرگدن پرسید: آیا این که من  از اینکه تو حشره های مزاحم را از روی پوستم برداری خوشم می آید و دوست دارم تو روی پشتم بمانی، دوست داشتن است؟

دم جنبانک گفت: نه. من دارم به تو کمک می کنم و تو احساس خوبی داری چون نیازت را برآورده کرده ام. اسم این نیاز است.  دوست داشتن از این زیباتر و  مهمتر است.

کرگدن نفهمید که دم جنبانک چه می گوید.

روزهای زیادی گذشت و هرروز دم جنبانک می آمد و پشت کرگدن می نشست و حشره های کوچک را از روی پوست کلفتش بر می‌داشت، و کرگدن هر روز احساس خوبی داشت.

کرگدن یک روز به او گفت : من حس می کنم از تماشا کردن تو احساس خوبی دارم و دلم میخواهد همیشه ببینمت.

دم جنبانک جلوی او پرواز میکرد و کرگدن تماشا میکرد و سیر نمیشد. احساس میکرد دارد زیباترین صحنه ی دنیا را میبیند و او خیلی خوشبخت است که میتواند دم جنبانک را ببیند. ناگهان احساس کرد که چیز نازکی از چشمش پایین افتاد.

او با تعجب به دم جنبانک گفت: دم جنبانک عزیزم فکر کنم من قلب نازکم را دیدم که از چشمم پایین افتاد. حالا باید چه کار کنم؟ دم جنبانک اشک های او را دید و گفت نگران نباش، تو کلی از این قلب ها داری.

کرگدن گفت: اینکه من دلم میخواهد مدام تو را ببینم و وقتی نگاهت میکنم قلبم از چشمم می افتد یعنی چه؟

دم جنبانک جلوی چشم های او چرخید و گفت: یعنی کرگدن ها هم عاشق میشوند.

کرگدن پیش خودش فکر کرد اگر قلبش همین طور از چشم هایش بریزد، شاید یک روز قلبش تمام بشود. اما با اینحال لبخند زد و به خودش گفت:

من که اصلاً قلب نداشتم! حالا که دم جنبانک به من قلب داد، چه عیبی دارد، بگذار تمام قلبم برای او بریزد …!

در گوشه ی یک مزرعه دو کبوتر بودند که با شادی با یکدیگر زندگی می کردند. آنها یکدیگر را خیلی دوست داشتند و زندگی در آن مزرعه واقعا برایشان زیبا بود. مدتی گذشت و فصل بهار رسید، آن سال بهار باران زیادی بارید و لانه ی کبوترها مرطوب شده بود.

کبوتر ماده به همسرش گفت که کاش به لانه ی دیگری برای زندگی برویم، اینجا دیگر خیلی مناسب نیست. اما همسرش گفت که ساختن لانه ای به این قشنگی و بزرگی کار آسانی نیست و بهتر است که همانجا بمانند. چون با رسیدن تابستان هوا گرمتر و بهتر میشود.

با رسیدن تابستان لانه ی آنها خشک شد و دوباره با خوبی و خوشی به زندگی خود ادامه دادند. هرروز هرچقدر که میخواستند گندم و برنج میخوردند و مقداری هم برای زمستان در لانه شان انبار میکردند تا اینکه انبارشان کاملا پر شد و برای استفاده در فصل سرما آماده بود.

تابستان تمام شد و دانه و غذا کمتر شده بود، بنابراین کبوتر ماده در لانه میماند و کبوتر نر به مسافت های طولانی تری برای پیدا کردن دانه میرفت.

وقتی که بارش باران شروع شد آنها تصمیم گرفتند برای خوردن دانه از انبار آذوقه شان استفاده کنند، اما وقتی به سراغ انبار رفتند دیدند که انگار مقدار دانه ها کم شده و قسمتی از انبار خالی است.

کبوتر نر خیلی عصبانی شد و به همسرش گفت: تو چرا انقدر شکمو هستی، این دانه ها برای فصل سرما بودند اما وقت هایی که من نبودم تو نصف آنها را خورده ای. حالا در این باران و برف چطور غذا پیدا کنیم؟

کبوتر ماده با تعجب و ناراحتی گفت: ولی من اصلا به دانه های انبار نوک هم نزدم. نمیدانم چرا انبار خالی شده. شاید موش ها مقداری از آن را خورده اند یا کبوترهای دیگر از انبار ما دزدی کرده اند. با اینحال بیا فعلا از دانه های مانده استفاده کنیم و قضاوت عجولانه نکنیم. با صبر همه چیز مشخص میشود.

اما کبوتر نر خیلی عصبانی بود. او گفت: من مطمئنم که تنها کسی که به انبار ما دستبرد زده خود تو هستی.و نمیخواهم چیز دیگری بشنوم. و سپس او را از خانه بیرون کرد. 

کبوتر ماده با ناراحتی گفت: کاش انقدر زود درمورد من قضاوت نمیکردی تا روزی پشیمان نشوی. اما روزی که بفهمی اشتباه کرده ای خیلی دیر است. سپس پرواز کرد و رفت و گرفتار شکارچیان شد.

کبوتر نر خیلی خوشحال بود که نگذاشته همسرش گولش بزند و به زندگی اش تنهایی ادامه میداد. تا اینکه هوا دوباره بارانی شد، کبوتر نر به سراغ انبار رفت و با کمال تعجب دید که انبار دوباره پر شده! کمی فکر کرد و سپس متوجه واقعیت شد. در هوای بارانی لانه ی مرطوب و خیس باعث باد کردن و حجیم تر شدن دانه ها میشد و انبار پر میشد، اما وقتی هوا گرم و خشک میشد دانه ها به اندازه اولیه خود برمیگشتند و انبار خالی بنظر می آمد.

کبوتر نر از اینکه فهمید قضاوتش کاملا عجولانه و اشتباه بوده بسیار ناراحت شد و از بیرون کردن همسرش خیلی پشیمان شد. اما دیگر خیلی دیر شده بود و او تنها و غمگین به زندگی اش ادامه داد.

همانطوری که ما همیشه توصیه می کنیم، بازی، کاردستی و کتاب ساختار ذهنی کودکان در حل مسائل را بسیار شکل می دهد. در این مطلب شما کتاب های مناسب کودکان پیش دبستانی و دبستانی را مشاهده خواهید نمود.

اطلاعات تماس:

.۷۷۱۹۱۶۵۹ .۷۷۱۸۹۶۲۴

اطلاعات تماس:

.۴۴۳۷۶۸۱۹ .۰۹۱۲۴۲۵۰۱۴۲

تمامی حقوق مطالب و تصاویر تولیدی این سایت متعلق به سایت رادیو کودک است، هرگونه کپی برداری با ذکر نام سایت و لینک به آن براساس صفحه قوانین و مقررات بلامانع است.

 رتبه پنجم داستان نویسی، جشنواره شکوه شکیبایی- زنجان 94  

 *راه یافته به بخش مسابقه فیلم کوتاه (مستند) ارزش زنجان 95

فارغ التحصیل  انجمن سینمای جوان مشهد (دوره فشرده فیلمنامه-کارگردانی و فیلمسازی)

*رتبه اول فیلم کوتاه پرسش مهر خراسان رضوی- اسفند 94

 رایانامه:  kh1400321@gmail.com

نمونه داستان نويسي كودكان

همراه: 09358033148 

 

 قهوه ­اي سوخته                                 محمد گلي

رنبه دوم مرحله کشوری و رتبه اول استان خراسان رضوی (جشنواره پرسش مهر) 

پوسته ­­هاي درخت سپيدار را كه دست ­مي­ كشم، مثل ناخني كه گرفته باشيدشان روي زمين مي ­افتند. پوسته ­ها سفيدند با رگه­ هاي كبود. دست مي ­برم و تكه­ ي كوچك ديگري را جدا مي­ كنم. چشمم به قهوه­ اي سوخته­ ي پشت پوسته مي­ افتد. به ذهنم مي­ آيد، لابد تنه­ ي درخت كم­ كم بزرگ شده و پوست تركانده است. به پوست تيره­ ي دست خودم خيره مي­ شوم، از تصور اين ­كه خودم هم بخواهم پوست بتركانم، مور مورم مي­شود. همان­ وقت است كه متوجه­ ي لايه­ ي سبز زيرين پوسته ­ها  مي­ شوم. نمي­ شود گفت سبز، رنگ خاصي است، رنگ سيب نورس.

سعي مي­ كنم تكه پوسته­ ي ديگري را جدا كنم تا رنگ زيرش را ببينم، تكه…

سایت برترین ها

http://www.bartarinha.ir/fa/news/59371/نامه-یک-دختر-خردسال‌-به-حسن-روحانی

کد
خبر۵۹۳۷۱

تاریخ
انتشار: ۲۵ تير ۱۳۹۲ – ۰۹:۵۳

تعداد بازدید   ۵۴۵۶

اخبار روز  اجتماعی

نامه یک دختر خردسال‌ به حسن
روحانی

“ملیکا
گلی” طی نامه‌ای به دکتر حسن روحانی خواستار توجه ویژه وی به امور کودکان
یتیم و بی‌سرپرست شد.

 خبرگزاری ایسنا: “ملیکا گلی” طی نامه‌ای به دکتر حسن روحانی خواستار توجه
ویژه وی به امور کودکان یتیم و بی‌سرپرست شد.

 ملیکا گلی یک خردسال‌ واقف و یکی از موفق‌ترین کودکان نویسنده که چند
سال گذشته حق‌التالیف و حق‌الترجمه 14 کتاب تالیفی اولیه و کلیه ی جوایز و 20 درصد
سایر آثارش را تا‌کنون وقف کرده است، در نامه‌ای سرگشاده به رییس جمهور منتخب،
خواستار توجه بیشتر دولت به پرورشگاه‌ها و اختصاص درصدی از مالیات فعلی اصناف‌(بدون
وضع مالیات جدید) هر استان به پرورشگاه‌های همان استان شد.

محمد گلی پدر ملیکا اظهار امیدواری کرد که با توجه ویژه ریاست محترم جمهور
منتخب و نمایندگان معزز مجلس به ندای ملیکا، این خواسته‌ی انسانی ملیکا جامه عمل
پوشیده شود و با قانونمند شدن این طرح شاهد شکوفایی استعدادهای نهفته و خدادادی
این عزیزان باشیم.

متن نامه ملیکا بدین شرح است؛

به نام خداجون مهربون؛

تو رو خدا، تو رو خدا، یک گل، فقط یک گل… خواهش می‌کنم آقا…خانم…

این صدایی است که هر روز سر بعضی از چهار راه‌ها می‌شنویم. آقای رئیس جمهور
عزیز، من سال قبل 14 تا از کتاب‌ها و تمام جوایزم را برای بچه‌های بی سرپرست وقف
کردم تا شاید آدم پول دارها هم به فکرآن‌ها بیفتند، اما انگار نه انگار…

آقای رئیس جمهور عزیز، از شما خواهش می‌کنم، دستور بدهید لااقل یک کم، یک
کوچولو از مالیات مغاز‌ها را فقط به پرورشگاه‌ها و بچه‌های یتیم یا معلول همان جا
بدهند. برای همین به پدرم گفتم تا نامه‌ی بزرگانه‌اش را نوشت. امیدوارم کمک کنید
تا سال آینده هیچ بچه‌ی فقیری مجبور نباشد توی هوای گرم یا سرد دست فروشی کند.

فرزند کوچک ایران

ملیکا گلی

پدرموفق ترين نويسنده‌ كودك دنيا در راستاي دغدغه هاي وي:

طرح ويژه “حمايت و ساماندهي و کمک به کشف و شکوفايي استعدادهاي کودکان خياباني” تصويب شود.

داور
و برگزيده بيست جشنواره داستاني: 
عدم سرمايه گذاري در زمينه‌هاي فرهنگي سبب بزرگ شدن کودکان ايراني با
قهرمانان غربي مي شود

سرويس: فرهنگي – هنري 
1388/12/05 
02-24-2010 
08:24:37 
8812-00101: کد خبر

خبرگزاري
دانشجويان ايران – مشهد 
سرويس:
فرهنگي – هنري

داور و
برگزيده بيست جشنواره داستاني گفت: اين منطقي نيست که قرآن خواندن را هم جزء ساعات
مطالعه به حساب آوريم و بعد بگوييم که ساعات مطالعه مردم بالا است، اين يک نوع
خودفريبي است.

محمد گلي
در گفت‌وگو با خبرنگار فرهنگي خبرگزاري دانشجويان ايران(ايسنا)_ منطقه خراسان، در
خصوص کار نويسندگي اظهار داشت: کار نويسنده پيدا کردن درد است و رسالت نويسنده در
اين است که مشکل را پيدا کند و آن را نشان دهد و اگر درد و مشکلات مردم را نويسنده
نشان ندهد چه کسي مي‌خواهد نشان دهد.

وي با
بيان اينکه کودکان را بايد به کتاب خواندن تشويق کرد، ابراز داشت: بايد هزينه‌هاي
مطالعه و کتاب خواندن کودکان را فراهم کنند نه اينکه براي کتاب خواندن از کودکان
پول بگيرند، به طور مثال کارت کتابخانه کانون پرورش فکري کودک و نوجوان از يک محله
تا محله ديگر اعتبار ندارد و بايد تغيير کند و براي همين تغيير نيز بايد دوباره
هزينه‌اي پرداخت شود.

گلي در
ادامه گفت: متاسفانه کتابخانه آستان قدس رضوي براي گروه سني کودک و نوجوان کتاب‌هاي
خوبي ندارد البته آستان قدس در زمينه کتابخانه‌ها خوب عمل کرده است اما بهتر است
براي کودکان نيز کتابخانه‌اي ويژه و با تجهيزات کامل ايجاد شود.

نويسنده
داستان ” حتي يك نفر” تصريح کرد: زماني مي‌توان مشکل را حل کرد که آن را
بپذيريم. کسي که خودش را به خواب زده نمي توان بيدار کرد؛ مسوولين در درجه اول
بايد قبول کنند که ساعات مطالعه پايين است سپس به دنبال راه‌حلي براي رفع اين مشکل
بروند.

وي مشکل
ديگر کتابخواني در ايران را اين گونه عنوان کرد: متاسفانه مردم ايران براي کتاب
هزينه نمي‌کنند ممکن است براي خريد خيلي از کالاها پول زيادي بدهند اما همان مقدار
پول را براي کتاب گران مي‌دانند و ترجيح مي‌دهند که اين مقدار پول را صرف کتاب
نکنند.

نمونه داستان نويسي كودكان

نويسنده
کتاب “بهترين داستان هاي کوتاه” خاطر نشان کرد: مسوولان اگر مي‌خواهند
ساعات مطالعه افزايش يابد در درجه اول بايد فرهنگ سازي کنند و سپس بايد کتابخانه‌ها
را با کتاب‌هاي خوب و مفيد تجهيز کنند و به نظرم بهترين راه براي ترويج فرهنگ
کتابخواني بهره‌گيري از صدا و سيما، ساير رسانه‌ها يا حتي فيلم‌هاي سينمايي است.

گلي تاکيد
کرد: بحث ديگر ارزش‌گذاري بر کار نويسنده است به طور مثال «ارنست همينگوي» برنده
جايزه نوبل شد و براي يک داستان کوتاه جايزه 200 هزار دلاري گرفت اما متاسفانه
نويسندگان ايراني حتي حق تاليف‌هايشان نيز بسيار پايين است و گاهي اوقات ديده مي‌شود
که نويسنده‌اي براي کتابش اصلا حق‌التاليف نمي‌گيرد.

پدر مليکا
گلي خاطر نشان کرد: کتاب‌ها در بازار کتاب 2 نوع هستند نوع اول کتاب‌هاي بازاري‌اند
که فروش خوبي دارند و نوع دوم کتاب‌اي هنري‌هستند که از لحاظ کيفي از ارزش بالايي
برخوردارند و متاسفانه در بازار کتاب ايران تنها کتاب‌هاي بازاري فروش خوبي دارند.

وي در
پاسخ به اين پرسش که چرا مردم بيشتر به سمت کتاب‌هاي بازاري مي‌روند، ابراز داشت:
اين امر به اين علت است که سليقه‌ها را به اين سمت مي‌بريم. شما اگر يک کتاب را با
تصويرگري خوب در اختيار مخاطبان قرار دهيد سطح سليقه آنها نيز بالا مي‌رود و به
سمت آثار هنري گرايش مي‌يابند و اکنون در حوزه کتاب کودک هم اين اتفاق دارد مي‌افتد
و متاسفانه خيلي از بزرگان کتاب کودک اکنون دارند کار بازاري ارائه مي‌دهند و علت
آن نيز اين است که چاره‌اي ندارند چون سليقه به اين سمت رفته است و علت ديگر آن
فروش بالاي کتاب‌هاي بازاري است چون نويسنده مي‌خواهد زندگي کند به درآمد آن
نيازمند است.

داور و
برگزيده بيست جشنواره داستاني افزود: بايد بر روي کتاب‌هاي نويسندگان موفق سرمايه‌گذاري
کرد به طور مثال از کتاب‌هايي که مليکا نوشته مثل “عروس”،
“فرار”، “خياط، خياط” مي توان انيميشن ساخت و اينگونه مي‌توان
داستان‌هاي ايران را در سطح جهاني مطرح کرد.

وي با
تاکيد بر اينکه دولت بايد در زمينه کتابخواني فرهنگسازي کند، اظهار داشت: چون در
زمينه‌هاي فرهنگي چندان سرمايه‌گذاري نمي‌شود، کودکان ايراني با قهرمانان غربي
بزرگ شوند و به طور مثال آنها عروسک باربي را متناسب با فرهنگ خودشان ساختند و بر
روي آن سرمايه‌گذاري کردند و اکنون عروسک‌هاي آنها براي کودکان ما الگو شدند و اين
نوع الگو، در زندگي آينده آنها تاثير مي‌گذارد.

گلي تصريح
کرد: يک نويسنده ايراني نمي‌تواند از راه نويسندگي امرار معاش کند زيرا سرمايه‌گذاري
و حمايت از نويسندگان ايراني براي دولت معنا ندارد و درآمد ناشي از اين شغل اندک
است و اين در حالي است که نويسندگان غربي در کشورهايشان با توجه به امکانات و
حمايتي که از کارشان مي‌شود پادشاهي مي‌کنند مانند نويسنده هري پاتر، يعني در غرب
مي‌شود از طريق نويسندگي زندگي کرد ولي در ايران خير؛ چون آنها ياد گرفتند که بايد
براي نويسنده احترام بگذارند و ارزش قائل شوند.

وي با
اشاره به اينکه ما پس از انقلاب براي شاعران و نويسندگان بزرگ کشورمان چه کرده‌ايم،
گفت: جلوي تهاجم فرهنگي را گرفتن يعني اينکه براي شاعر بزرگي چون اخوان يک آرامگاه
باشکوه بسازيم، يعني اينکه اگر يک ايراني در هر کار هنري وارد شود به کارش ارزش و
اهميت بدهيم و اگر اين کارها را انجام ندهيم الگوي کودک ايراني فرهنگ غربي مي‌شود
و به نظرم فرهنگ‌سازي بايد از صدا و سيما شروع شودزيرا تاثير زيادي به فرهنگ مردم
جامعه دارد.

داور بيست
جشنواره داستاني به عدم امکانات در شهرستان‌ها اشاره کرد و گفت: متاسفانه در مشهد
جلسه داستان‌نويسي به طور منسجم و جدي وجود ندارد مثلا بهترين ستاره‌ها در شهرستان‌ها
پيدا مي‌شوند اما براي رشد و پيشرفت به تهران مي‌روند و اين نشان مي‌دهد که در
شهرستان‌ها امکانات کافي فراهم نيست و جايي براي پيشرفت وجود ندارد که هنرمندان
مجبور مي‌شوند مهاجرت کنند.

اين
نويسنده مشهدي در ادامه افزود: نهادهايي مانند آموزش و پرورش بايد از دوران
ابتدايي بر روي دانش‌آموزان سرمايه‌گذاري کنند مثلا آموزش و پرورش طرحي به نام
پرسش مهر دارد که از دوران راهنمايي شروع مي‌شود پس در اينجا کودکاني که در دوره
ابتدايي تحصيل مي‌کنند چه مي‌شوند؟ يا چرا دانش‌آموزان دوره ابتدايي را براي
برنامه‌هاي فرهنگي‌شان به حساب نمي‌آورند و اين در حالي است که بايد نه تنها از
دوران ابتدايي بلکه بايد پيش از آن، اين نوع برنامه‌ها اجرا شود و متاسفانه بسياري
از استعدادهاي درخشان هستند که به خاطر اين بي‌برنامگي‌ها از بين مي‌روند.

گلي با
بيان اينکه جامعه فرهنگي بايد از سياست جدا شود، ابراز داشت: نبايد اينگونه باشد
که در زمينه فرهنگ به طور مداوم سياست‌ها تغيير کند و در اينجا هنرمند لطمه مي‌بيند
و مسوولي که به روي کار مي‌آيد بايد يک سياست ثابت داشته باشد.

وي خاطر نشان کرد: به طور مثال در جشنواره‌ها استعداها کشف مي‌شوند، يعني
اينکه بايد بر روي اين استعدادها سرمايه‌گذاري شود اما متاسفانه در ايران جشنواره‌ها،
پايان کار است و پس از اختتاميه جشنواره آن استعداد کشف شده، فراموش مي‌شود و در
نهايت اينگونه مي‌شود که در مشهد نمي‌توانم رشد کنم به تهران مي‌روم و اگر اين
توانايي را داشته باشم به مکان‌هاي بهتر يا حتي خارج از کشور مهاجرت مي‌کنم و اين
اتفاق يعني از دست دادن استعدادها.

                                                       ياكريم‌ها                                    محمد گلي

(رتبه­ ي سوم جشنواره­ي رواق- برگزيده ­ي جشنواره­ ي امام رضا – تقدير ويژه جشئواره­ ي هنر در آئينه ي مطبوعات – تقدير شده ي کارگاه داستان نويسي ابوتراب خسروي- چاپ شده در روزنامه ها ومجلات مختلف – تبديل شده به فيلم نامه و…)

ساعت چوب ‌‌نماي روي ديوار آژانس، غروب را نشان مي ‌داد، قطرات باران نرم نرم از شيشه ي پنجره سر مي خورد و پايين مي آمد. تلفن دوباره صدا کرد، جواد گوشي را برداشت.

«باشه… الان، اشتراكتون…الان مي ‌آد.»

گوشي را که گذاشت از رديف دفترهاي چيده شده روي ميز دفتر زرد رنگي را برداشت. مي دانستم دفتر من است. رويش را به من كرد: «احمد! مي ‌ري «مرداركشون» يا يكي ديگرو بفرستم؟»

بقيه‌ ي راننده‌ها سرك كشيدند.

خنديدم: «آره.»

دفترم را برداشتم و به اشتراك767 خيابان زمان رفتم. سطح آسفالت باران خورده و چرب بود. جواد هميشه مي‌ گويد: «اگر تو اين هوا كسي جلويت بيايد، كارش ساخته است. تا بيايي ترمز بزني، لت و پار شده.»

هوا گرفته بود. از آن هواهاي گرفته ‌ي پاييزي، چند روز بود كه باران مرتب قطع و وصل مي ‌شد، اين هوا جان مي ‌دهد براي مسافركشي! هوا كه ابري باشد، آدم زورش مي‌ آيد راه برود. زنگ آژانس مرتب مي‌ خورد… نيش جواد باز مي ‌شود، توي دلش قند آب مي‌ كند و با خودش چرتكه مي‌ اندازد…

از چند خيابان و کوچه رد شدم تا به كوچه ي زمان رسيدم، مرد و زن جواني وسط كوچه ايستاده بودند. مرد دست بلند كرد:

«آژانس جواد؟»

«اشتراك 767؟»

مرد لبخند زد، سرش را پايين آورد. گفت: «چه عجب ماشين نو فرستادن!»

خنديدم: «كجا تشريف مي ‌برين؟»

«مرداركشون، اگه زحمتي نيست.»

در را باز كردم، عقب نشستند، اول زن. از آيينه ‌ي وسط نگاه كردم به هم چفت كرده بودند…چشم دوختم به جاده كه مثل ماري سياه، پيچ و تاب مي ‌خورد. تقريبا از شهر خارج شده بودم. جاده ساكت بود و خلوت… بالاتر از پيچ کارخانه، چيز سياهي وسط جاده نشسته بود، خيلي كوچك. نزديك‌تر شدم…دو ياكريم به هم نوك مي ‌زدند. بوق زدم، با خودم گفتم لابد پرواز مي‌ كنند- پرواز هم كردند- اما خوردند به شيشه ‌ي جلو، پرت شدند عقب. از آيينه ي وسط ديدم، با فاصله از هم افتادند روي آسفالت سياه.

زن جيغ كشيد.

مرد گفت: «چي بود؟»

گفتم: «دو ياكريم.»

مرد گفت: «خوب بود، آدم نبود!»  

زن گفت: «حيوونيا!»

حالم بدجوري گرفته شد. سرعتم را كم كردم، از آيينه ‌ي وسط ياكريم ‌ها را مي‌ ديدم كه كوچك و   كوچك­ تر مي ‌شدند…

 مرد و زن را «مرداركشون» پياده كردم. كمي از غروب گذشته، برگشتم. هوا هنوز ابري بود. ماه كامل بود و پيدا و پنهان مي ­شد. احساس كردم آسمان به زمين نزديك ‌تر شده است. نرسيده به پيچ کارخانه،‌ جايي كه ياكريم‌ها را زير گرفته بودم. چيزي كنار جاده ديده مي ‌شد. نزديك ‌تر كه شدم، مرد و زن جواني ايستاده بودند. مرد سفيد پوشيده. نمي ‌دانم ـ­ واقعاً نمي‌ دانم­ـ چرا ترسيدم سوارشان كنم. از كنارشان رد شدم. از آيينه نگاه كردم. دست مرد بالا بود و آرام تکان مي داد. به سرعت کارخانه را رد کردم…تقريباً يك كيلومتر بالاتر، باز همان مرد و زن را ديدم! خيال نبود، آن‌ ها كنار جاده ايستاده بودند. مرد دستش را بالا آورد، زن چادرش را باز و بسته كرد. يك لحظه مانتوي سفيدش ديده شد. دلم شور مي ‌زد، چطور خودشان را زودتر از من به     آن جا رسانده بودند!؟ ترس برم داشت، پايم را روي کلاج گذاشتم و دنده را عوض کردم. چشمم به آيينه بود، زن و مرد با فاصله از هم روي زمين نشستند…کوچک و کوچک تر شدند… پدال گاز را تا ته فشار دادم…

نزديک شهر که رسيدم، پايم را از روي پدال گاز برداشتم و دنده را کم کردم. مهتاب با نور لامپ هاي فلورسنت مخلوط شده بود…

.سر دو راهي آژانس و خانه ياد ياكريم‌ها افتادم. دلم گرفت، به طرف خانه پيچيدم…

 به خودم که آمدم جلوي در خانه بودم و دستم روي بوق. مونس در را باز كرد:

«چه خبرته سر که نياوردي!؟»

ماشين را آوردم توي حياط و زير سايه بان تاک ها پارک کردم. در ماشين را که باز کردم، مونس بالاي سرم ايستاده بود. گفت:

«چه خبره، همسايه ها …»

چيزي نگفتم. مونس نگاهم کرد:

«رنگت مثل گچ سفيده!»

«كاريم نيست!»

ديگر چيزي نگفتيم. توي پذيرايي آمدم و دراز کشيدم. مونس رفت تا برايم گل گاوزبان بياورد. گفت:

«گل گاوزبان معرکه اس، يه ليوان بخوري حالت جا مي آد!»

ساعت 7 شب بود خواب و بيداري بودم كه جواد از آژانس زنگ زد:

«كجايي پسر؟»

خميازه کشيدم: «چيزي نيست، دلم گرفته بود، اومدم خونه.»

گفت: «خدا را شكر! دلواپست شديم. نرسيده به پيچ كارخانه، يك پيكان سفيد زن و مرد جواني را زير گرفته، بيچاره ها سر تير تمام كرده‌اند…»

 گوشي را انداختم و  به حياط دويدم. ماشين سالم بود. چند قطره خون روي كاپوت سفيد ريخته شده بود. ياد زن و مرد جوان كنار جاده افتادم؛ وقتي روي زمين نشستند. اطرافم را نگاه كردم. بدنم مي ‌لرزيد…

دست كشيدم روي ماشين، اثري از فرو رفتگي ديده نمي ‌شد! روي شيشه‌ ي عقب چند پر خوني چسبيده بود، نفسم را بيرون دادم. زنگ زدم به جواد، جريان ياكريم‌ها و مرد و زن را برايش گفتم.

گفت: «صدقه بذار كنار.» گفت: «چند روزي استراحت كن. آخر هفته بيا، شلوغ مي‌شه!»

گوشي را قطع كردم. چشمم به لبه­ ي ديوار افتاد، زير نور مهتاب دو ياكريم نشسته بودند. نوك‌ هايشان را زير پر هم مي ‌كردند…

مونس كنارم نشست، گفت: «به چي خيره شدي؟»

گرماي بدنش را احساس مي ‌كردم، لبه­ ي ديوار را نشانش دادم. گفتم: «ياكريم ‌ها را ببين!»

به صورتم خيره شد، گفت: «حالت خوبه!؟»

… ياكريم ‌ها!؟

اي عشق

نگاهي به داستان «ياكريم‌ها» اثر محمد گلي

سيد محمد عبداللهيان

 دانش‌آموخته‌ي ادبيات فارسي كه قصه‌نويسي را با جديت از سال 84 آغاز كرده است و چندين داستان كوتاه و نقد داستان را در كارنامه‌ي خود دارد. گاه شعري مي‌گويد و به تازگي به شعر و قصه‌ي كودك پرداخته است؛ محمد گلي.

گلي با نگاهي تيز و گاه تلخ، جامعه و روابط اجتماعي را به نقد مي‌كشد. داستان‌هاي حاجي، ماوي‌ماوي، ميرزا، دود، سايه‌ها، تلكه‌گير و ياكريم‌ها، از اين دست است. داستان‌هاي او در محك قضاوت، چندين مقام استاني و كشوري را از آن خود كرده است. گلي جنس داستان را مي‌شناسد، با جديت مي‌نويسد و خود را به‌راستي در معرض نقد مي‌گذارد و از پذيرش تلخ و شيرين نقد نمي‌پرهيزد.

يا كريم‌ها داستاني است با درون‌مايه‌ي قوي كه اخيراً يكي از فيلم‌نامه‌نويسان جوان بر اساس آن فيلم‌نامه‌اي ساخته و تنظيم كرده است.

 

شاد باش اي عشق خوش سود اي ما

اي طبيعت جمله علت‌هاي ما

اي دواي قوت و ناموس ما

اي تو افلاطون و جالينوس ما

جسم خاك از عشق برافلاك شد

كوه در رقص آمد و چالاك شد     «مولانا»(1)

موضوع اصلي داستان يا‌كريم‌ها عشق است، عشقي كه در لابه‌لاي چرخ و زنجير تمدن و طلب نان، آزرده و خونين شده است و يا به هر دليل فرصت پرداختن به آن از دست رفته است و يا در مناسبات نادرست و مسموم آلوده گشته است. يا كريم‌ها دست‌ تو را دوباره به گرماي تن عشق مي‌رساند و از غفلت و پراكندگي مي‌رهاند كه: اينك عشق . . .

دو ياكريم بر آسفالت باران‌خورده جاده، عشق مي‌ورزند كه گذر نابه‌هنگام ماشين، ناكامشان مي‌گذارد. زن و مرد جواني، مسافر آن ماشين سفيد‌ند و به مقصد «مرده‌كشون» مي‌روند. راننده در بازگشت، شبح زن و مرد جواني سفيدپوش را مي‌بيند كه كنار جاده ايستاده‌اند. سوارشان نمي‌كند، در خانه، روي ديوار شبح دو ياكريم را مي‌بيند كه سر در زير بال و پر يكديگر دارند.

تصوير ياكريم‌هاي وسط جاده و لبه ديوار، تصويرهايي زيبا و ماندگار از عشق است كه در اين دنياي پرمشغله، بي‌سرانجام مانده‌اند و ما نتوانسته‌ايم – به هر دليل – درك درستي از واقعيت زندگي كه همانا عشق است، به‌دست آوريم. نويسنده در آخرين تصوير داستان خود – ياكريم‌هاي لبه‌‌ي ديوار – پرده غفلت را پس مي‌زند و عشق خوش‌سودا را نشانت مي‌دهد. ببينيم: «گوشي را قطع كردم چشمم به لبه ديوار افتاد، دو ياكريم نشسته بودند. نوك‌هايشان را زير پر هم مي‌كردند . . . مونس كنارم نشست، گفت به چه خيره شده‌اي؟ گرماي بدنش را احساس كردم، لبه‌ي ديوار را نشانش دادم. گفتم ياكريم‌ها را ببين! به صورتم خيره شد. گفت حالت خوبه؟ يا كريم‌ها . . . ؟»

ياكريم‌ها، اين پرندگان پاك و ساده، نماد عشقي‌ هستند كه پيوسته در جاده‌ي دراز زندگي به چشم نمي‌آيد و به چيزي گرفته نشده است و همواره قرباني ماديت و هوس شده و پشت سرِ ما بر خاك افتاده است و ما چه آسان از آن گذشته‌ايم. و گاه فقط اول ترسيده‌ايم و بعد طبق عادت دل سوزانده‌ايم: «زن جيغ كشيد»/«زن گفت: حيوونيا!». به داستان نگاه كنيم: «جاده ساكت بود و خلوت . . . چيز سياهي وسط جاده نشسته بود، خيلي كوچك . . . دو ياكريم به هم نوك مي‌زدند . . . با خود گفتم لابد پرواز مي‌كنند، پرواز هم كردند . . . اما خوردند به شيشه جلو، پرت شدند عقب . . . با فاصله از هم افتادند روي آسفالت سياه. زن جيغ كشيد . . . » اين همه‌ي عشق و زندگي انسان امروز است عشقي كه به چشم نمي‌آيد، قرباني مي‌شود و پشت سر مي‌ماند.

زن در نظام آفرينش نماد عشقي پاك و كامل است كه نه فقط به عنوان نيمه‌ دوم بلكه به عنوان سرچشمه‌ي اصلي، انسانيت را به كمال مي‌رساند و به دليل لطافت بيشتري كه خداوند به روح و روان او بخشيده است، پر پرواز است. (2) «مردان از دامن زنان به معراج مي‌روند»(3) و براي رسيدن به ليلاي حقيقت مجنون‌وار سر از تيشه عشق خونين مي‌كنند. اما درك نادرست و سطحي اجتماع و برداشت پليد و غيرانساني از عشق، انسان را از حقيقت باز داشته است و آن را تا سطحي پست و سخيف تنزل داده است.

زن، نماد عشق، در پايان داستان نام «مونس» مي‌گيرد. نامي در خور و شايسته‌ي مقام انسانيت. عشق، مونس تو مي‌شود، « در باز مي‌كند» و «در كنارت مي‌نشيند» تا گرماي آن را حس كني، چيزي كه تاكنون از آن غافل و محروم بوده‌اي.

هر كه را جامه ز عشقي چاك شد

او ز حرص و عيب، كلي پاك شد    «مولانا»(4)

اين نگاه پاك و انساني مي‌تواند جهان امروز را دگرگون سازد و آرامش روحي و رواني به انسان دردمند برساند. همان اشاره‌ي لطيف قرآن كريم: «وَ مِن آياتِهِ اَنْ خَلَقَ لَكُم ِمنْ اَنْفُسِكُمْ اَزواجاً لِتَسكُنوا اِلَيها و جَعَل بينَكُمْ مَوَدَّهً و رحمهً . . . » (5) ترجمه: يكي از نشانه‌هاي پروردگار آن است كه براي شما از جنس خودتان مونسي آفريد تا در برِ او آرامش گيريد و ميان شما مهرباني و رأفت برقرار شود . . .

آستانه‌ داستان مناسب موضوع آن است و از ساعت كه نماد زمان است آغاز مي‌شود. اين واژه مي‌تواند درك زمان را به ما گوشزد كند. ديوار و غروب، دو واژه بعدي است كه در سطر اول پس از ساعت آمده است و در فضاسازي داستان نقشي موثر دارد.

داستان در فضاي غروب تا پاسي از شب اتفاق مي‌افتد كه اين نشانگر روابط مبهم و گاه تيره‌ي انسان‌ها است. هواي گرفته و باراني كه ديد راننده را كم مي‌كند، واژه‌ي «مرداركشون» (يكي از محله‌هاي مشهد)، جاده كه مثل مار، پيچ و تاب مي‌خورد و برخورد ياكريم‌ها به شيشه‌ي ماشين، به ساخت فضاي دلخواه و مناسب داستان كمك كرده است تا با اين فضاسازي، هراس، تيرگي، خشونت و ابهام راه آينده را تصوير كند. تصويري كه فضاي مبهم و تيره‌ي ابتداي داستان را تشديد مي‌كند، در ميانه‌ي داستانِ برخورد ياكريم‌ها به شيشه‌ي ماشين است كه مي‌توان به روشني، آن را با برخورد عشق و احساس پاك و معصوم انسان با ماشين‌زدگي و سردي روابط اجتماعي امروز تطبيق داد. هنر اين است كه «گلي» در اين سردي و خشونت ماشينيزم باقي نمي‌ماند: «زن و مرد را در مردار كشون پياده كردم، پاسي از شب گذشته برگشتم، هوا تغيير كرده بود، رو به ماه مي‌رفتم، احساس كردم آسمان به زمين نزديك‌تر شده است»

اين جمله‌ها رها كردن خشونت، بازگشت به فطرت، تغيير احساس و سبكي روح، حركت به سوي نور و نزديك شدن به خدا را نويد مي‌دهد. بايد اين رويداد فرخنده در جهان بشريت پديد آيد، چنان‌كه در پايان داستان فضايي دلنشين و لطيف شكل مي‌گيرد، زن مونس مي‌شود و گرماي عشق مي‌تابد.

گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتد

بالله كز آفتاب فلك خوب‌تر شوي       «حافظ»(6)

خواننده در پايانه‌ي داستان با فضايي گسترده روبه‌رو مي‌شود، با ياكريم‌هايي – اگر چه خيالي – همدم مي‌گردد كه اينك مونس هم شده‌اند «نوك‌هايشان را زير هم مي‌كردند»

داستان ياكريم‌ها در شمار داستان‌هاي تحليلي است كه خواننده را در درون خود درگير مسئله‌ي عاطفه و عشق مي‌كند و بر آن مي‌دارد تا بيانديشد كه از شبنم عشق چه بهره‌اي برده است؟ شخصيت‌هاي داستان زوج‌اند. خداوند كريم جهان هستي را زوج آفريد «وَ خَلقناكم ازواجاً»(7)

در داستان جواد و احمد، زن و مرد مسافر (اول) شبح زن و مرد (دوم)، ياكريم‌هاي وسط جاده، احمد و مونس (زن و مرد سوم) زوج‌اند تا دنياي عشق بهتر معرفي شود، نويسنده توانسته است با به كارگيري گفت‌وگوهاي مناسب هر كدام از شخصيت‌ها را به خوبي معرفي كند.

نويسنده از شگردهاي مختلف ادبي به خوبي استفاده مي‌كند. نماد، نخستين شگرد اين داستان است كه ياكريم‌ها نماد عشق و زن و مرد نماد نوع انسان، شده‌اند. پس از آن، استعاره پركاربردترين آرايه اين داستان است. جاده استعاره از زندگي، زن و مرد استعاره از عاشق و معشوق و اصلاً جاي دوري نرويم «من و تو» است كه در اين مسير پرپيچ و خم، روزگار مي‌گذرانند، آسفالت سياه استعاره از زمينه‌ي مبهم زندگي است كه نخواسته‌ايم يا نتوانسته‌ايم آن را پاك و روشن ببينيم و گاهي نگاهي به بالا كنيم و ماه روشن را در آسمان كشف كنيم. زندگي براي بسياري از انسان‌هاي امروز (زن و مرد) هم‌زيستي مسالمت‌آميزي است كه در طلب نان و مقام و . . . در پوسته‌ي روزمره‌گي گم شده است. جدال، شگرد ديگري است كه نويسنده با موفقيت از آن بهره برده است، جدال با خود كه تقريباً از ديدن ياكريم‌ها آغاز مي‌شود و تا پايان داستان با ما همراه است.

ايجاز و استفاده از جملات كوتاه و گويا هنر ديگري است كه اين داستان كوتاه بدان آراسته است. اگرچه داستان به‌ظاهر با زاويه ديد سوم شخص آغاز مي‌شود اما درواقع واگويه‌اي است كه قهرمان داستان از زندگي خود روايت مي‌كند (اول شخص) و در كل داستان پرش سوم شخص به اول شخص جريان دارد و نيز از شيو‌ه‌هاي گفت‌وگو سود مي‌برد. ياكريم‌ها با چارچوب محكم، درون‌مايه‌اي پررنگ و زيبا را ارائه مي‌دهد و حتي اگر از توجه به نمادها و استعاره‌ها و تأويل داستان چشم‌پوشي كنيم باز براي خواننده جذاب و خواندني خواهد بود.

آخر سخن آن‌كه داستان ياكريم‌هاي گلي در كل موفق است كه با ايجاز و اختصار آن‌گونه كه از داستان كوتاه انتظار داريم «بحر را در كوزه ريخته است» پرتوي است براي داستان خراسان كه ظهور قصه‌هايي زيباتر و عميق‌تر را نويد دهد.

تنها عيب ياكريم‌ها آن است كه بايد گلي ياكريم‌ها را فرداي روز بعد بر آستانه‌ي پنجره يا لبه ديوار مي‌ديد كه اكنون در اين داستان پاسي از شب گذشته است! يا آيا اساساً ياكريمي هست؟ ما در يك پارادوكس قرار نگرفته‌ايم؟……

براي تاك، گلي و خوانندگان محترم شادكامي آرزومندم.

 

پي‌نوشت:

1- مثنوي‌ معنوي، مولانا، دفتر اول

2- براي مطالعه كامل و بيشتر اين نكته رجوع شود به كتاب : اسم اعظم، شرحي بر كتاب ابن عربي، علي باقري، موسسه فرهنگي و انتشاراتي پازينه، ج دوم، 1383، ص 76-71

3- از بيانات امام خميني (ره)

4- مثنوي معنوي، مولانا، دفتر اول

5- سوره شريف روم آيه 21

6- ديوان حافظ

7- سوره شريف نباء آيه‌ي 7  

 * منتشر شده در ماه نامه تاک 

چرا داستان­نويس شدم؟                                    محمد گلي

آن وقت­ها كه من فرشته بودم

يك روز پسر كوچولوي غمگيني را ديدم

از او خواستم تا هر آرزويي دارد، بگويد تا بر­آورده كنم!

مي­دانيد چه آرزويي كرد؟

يك كيلو بستني؟

نه!

يك كاميون شكلات؟

بازم نه!

پسر­بچه همان­طور كه با دست بيني­ فسقلي­اش را پاك مي­كرد، گفت:

«برنامه­هاي تلويزيون همه­اش تكراري شده

فقط يك چيز مي­خواهم،

يك چيز تازه

تا كمي سرگرم شوم!»

راستش را بخواهيد

من هم هر چه برايش بردم،

فايده اي نداشت، همه­اش تكراري بود!

آخرش مي­دانيد چه كردم

صبح روز بعد وقتي هنوز فرشته­ها­ي ديگر خوابيده بودند

زود از فرشتگي استعفا دادم

و آمدم به دنياي شما

و حالا مدام دارم داستان مي­نويسم

داستان­هاي قشنگ و تازه

تا آن پسر بچه­ي غمگين خوشحال شود

و ديگر هيچ وقت نگويد

كه چيز تازه­اي وجود ندارد!

                                            آرزو                                 محمد گلي

دلم مي­ خواهد خدا به من يك فيل بدهد

يك فيل با يك خرطوم بلند

يك خرطوم خيلي خيلي بلند!

اون­ وقت باهاش دست و پاي بابا و مامان رو مي ­بندم

تا اونا از صبح تا شب سركار نرن!

 

يك فرصت پولی                              محمّد گلی   

درست به عادت همیشه، تکیه داده بود به دیوار جلویی فروشگاه  لبـاس زنانـه. نئون آبی فروشگاه نیم رخش را روشن کرده بود. آه، چقدر این ماکـسی زیباترش کرده بود، ماکـسی قرمزی که اوریـب اندامش را پوشانده بود. تقریبا مماس با او شده بودم…

«باز تو اومدی!؟»        

صدا از داخل

اگه همكاري كنه!                              گل پسر

مرشد:  «اين قدر نق و پق كردي، ديدي آخرش وزير دار شديم!؟»

بچه مرشد: «يعني مي گي حالا ديگه همه چي حل مي شه؟»

اوستا: «پدر آمرزيده، چي چي حل مي شه!»

بچه مرشد: «همين گرفتاري­ ها ديگه، برقراري محروميت ها ، افزايش حقوق، قضيه ي معلمان شركتي، امتياز تاليفات و…»

مرشد: «باز حرف مفت زدي، مگه دست وزيره جانم!!؟»

بچه مرشد: «پناه بر خدا، پس دست كيه اوستا؟»

مرشد: « خوب معلومه، اول بايستي قانون بشه، دست نماينده هاي مجلسه، جانم.»

بچه مرشد: «به به، چه بهتر! وزير ما كه خودش مجلسيه، يك جوري راست و  ريستش مي كنه!»

مرشد: «مزخرف نگو، مگه الكيه! بايد صبر كني، راهكار داره: اولندش ايشون بايد تمام مشكلات رو كاملا درك كنه، دومندش بايد استعفا بده، برگرده مجلس، بعدش تازه بشينن قانون بذارن…!»

بچه مرشد: «خوب خدا را شكر، آخرش كه حل مي شه، ديگه!؟»

مرشد: «حل مي شه نداره، ديگه! اون وقت اگه وزير اون موقع همكاري كنه، شايد، شايد يك كاري بشه! البته اگه همكاري كنه! بعدشم اين قدر پر رو بازي در نيار، اين حرفا به تو چه ربطي داره، بچه پررو!؟»

شورای کتاب کودک کارگاه دوروزه‌ی داستان نویسی خلاق را با حضور داگ لارسن ( مدرس نویسندگی خلاق از کشور نروژ) در محل شورا برگزار کرد. لارسن دراین کارگاه که در تاریخ ۵ و ۶ آبان ۱۳۹۵ برگزار شد، به آموزش روش‌های خلاق داستان نویسی در ۱۵ مورد برای کودکان پرداخت. در ادامه گزارش این کارگاه به تفصیل بیان شده است.

۱-اسم نوشتن

داگ لارسن خودشان را معرفی کردند و از همه خواستند اسمشان را روی کاغذ بنویسند و جلوی خودشان بگذارند. ایشان گفتند: نوشتن در تنهایی است، هر کس برای خودش و در خلوت خودش می‌نویسد. اما اینجا در جمع می‌نویسیم و نوشته‌هایمان را به اشتراک می‌گذاریم تا ایده‌ها جمع شوند و ماده خامی برای نوشتنمان باشند. در جمع نوشتن با در تنهایی نوشتن متفاوت است. در جمع به فکر رقابت نباشیم که من بهتر می‌نویسم یا ضعیف‌تر از بغل دستی‌ام، بلکه فقط به فکر نوشتن باشیم، نوشتن بدون قید و بند.

در ضمن نباید به فکر پیام دادن باشیم. کاملاً آزاد بنویسیم و بدترین کار، اصلاح و ویرایش، موقع نوشتن است. اگر این کار را انجام دهیم، مطالب را در ذهنمان حبس کرده‌ایم. همیشه فرصت برای اصلاح کردن هست.

نکتهٔ دیگر، دشواری نوشتن برای کودکان است. آقای لارسن در حالی که همهٔ ما نشسته بودیم بلند شدند و گفتند وقتی من ایستاده‌ام دارم از بالا و با فاصله به شماها نگاه می‌کنم. باید بنشینم و دوربین ام را پایین و در سطح شما بیاورم. همین کار را ما با کودکان انجام می‌دهیم. از بالا و با فاصله برایشان می‌نویسیم، باید خودمان را هم سطح آن‌ها بکنیم و فاصله را از بین ببریم. بنابراین، خیلی سخت است که بدون فاصله، هم سطح بازیگوشانه و راحت بنویسیم و خیلی راحت است که غیر هم سطح، با فاصله و دشوار بنویسیم.

نمونه داستان نويسي كودكان

۲-تمرین کاغذ

آقای لارسن از همه خواستند کاغذی را دو تکه کنند. همه کاغذهایشان را با صبر و حوصله تا کردند و آرام به دو نیم مساوی پاره کردند. ایشان گفتند من از شماها نخواستم که کاغذ را دو نصف کنید.۱۵ ثانیه طول دادید تا کاغذ را پاره کردید، کارتان شبیه معلم‌های مرتب و منظم بود. می‌توانستید خیلی ساده وسریع کاغذ را پاره کنید. داستان نویسی خلاق هم همین گونه است، باید بدون فکر کردن و سریع هر چه را که به ذهنتان می‌رسد بنویسید.

۳-تمرین نوشتن در اتاق تاریک و یا با چشم بسته

برای نوشتن در هر شرایطی باید آماده باشید. فرض کنید اتاقتان را با برادر، خواهر یا همسر شریک هستید. او خواب است و نمی‌توانید چراغ را روشن کنید، پس مجبورید در تاریکی بنویسید تا ایده از ذهنتان نپرد. باید همیشه دفتر و مدادی در کنار تختتان داشته باشید تا بلافاصله بتوانید بنویسید. این وضعیت همیشه پیش می‌آید، پس باید بتوانید در هر شرایطی بنویسید. همچنین نباید به دنبال آگاهانه نوشتن باشید، ناآگاهانه بنویسید و به دنبال معنی نباشید. سریع، ناآگاهانه و تحت هر شرایطی بنویسید. فقط بنویسید.

حالا اینجا سریع و با چشمان بسته درباره موضوعی که رنگ سیاه دارد بنویسید.

۴-تمرین نوشتن با بو کردن چای خشک با چشم بسته

به ما لیوانی دادند که ته آن مقداری چای خشک بود. آقای لارسن گفتند: به یک کتاب خوب فکر کنید که یادتان مانده، مطمئن باشید درآن کتاب انواع حواس مثل بینایی، بویایی، شنوایی، لامسه وچشایی به خوبی به کار رفته. برای همین شما آن کتاب را به یاد می‌آورید. حالا چشم‌هایتان را ببندید و چای لیوان را بو کنید ببیند چه چیزی به خاطرتان می‌آید. به بیان دیگر، این بو شما را یاد چه اتفاقات، حرف‌ها و خاطراتی می‌اندازد.

با کمک این بو به گذشته می‌رویم، حالا می‌توانیم آن خاطرات را بنویسیم. وقتی با کمک بوی چای، مطلبی را می‌نویسیم، به آن رنگ وبویی داده‌ایم که مخاطب هم آن را حس می‌کند. این عطر و بو برای به وجود آوردن فضای داستان مهم است. این حس می‌تواند یک خط باشد یا می‌تواند یک صفحه باشد. اما برای مخاطب دلنشین و مهم است، مخاطب حسی را تجربه می‌کند که ما آن را ننوشته‌ایم اما واقعاً وجود دارد.

از ایده‌ها و افکار مهمتان عبور کنید. مخاطب علاقه‌ای به ایده‌ها و افکار مهم شما ندارد. او دوست دارد چیزی را بخواند که شما حس کرده‌اید و توصیف اش می‌کنید. با این کار گویی او هم این حس را تجربه می‌کند. چیزهایی جزیی را بیان کنید، مسائل کوچک را مهم کنید، پایه گذار کار شما عبور از ایده‌ها و افکار مهم به سوی توصیف جزئیات و مسائل کوچک است.

۵-هیچ چیز را دور نیندازید

ممکن است در کارگاه یا در خانه و جاهای دیگر زیاد بنویسید. اما هیچ وقت مطالبتان را دور نریزید. در کارگاه سریع می‌نویسیم و اکثراً خوب نیست. اما مهم هم نیست که خوب باشد، حتی این چیزهای ناخوب و احمقانه را دور نریزید. شما به مطالب و جمله‌های احمقانه هم نیاز دارید، می‌توانید از آن‌ها ایده بگیرید.

جعبه‌ای درست کنید و تمام مطالبتان را در آن بریزید. این جعبه گنجینه شماست که گاهی مطالبش خوب است و گاهی خوب نیست. این مواد خام کار شماست، ولی خلق اثر نهایی شما نیست. برای نوشتن، یک جور ابزار بداهه نویسی است. پس جلوی خودتان را نگیرید و فقط بنویسید و نگه دارید.

۶-تمرین نوشتن با چشم باز دربارهٔ چیزی سبزرنگ

مطلبی بنویسیم که در آن یک چیز سبز رنگ وجود داشته باشد. این بار با چشم‌های باز و در مکان روشن بنویسیم.

۷-تمرین ترکیبی

نوشته‌مان با چشمان بسته و چیزسیاه به اضافه نوشته برآمده از بوی چای خشک و مطلبی را که با چشم باز با رنگ سبز نوشته‌ایم ترکیب کنیم و ادامه بدهیم. داستانمان را بلند بخوانیم، حواسمان باشد نظر بدهیم، پیشنهاد بدهیم و فقط نصیحت نکنیم. فقط نگوییم خوب یا بد بود.

۸-دزدی

حالا به مطالب همه گوش کنیم، دقت کنیم و از ایده‌های آنها بدزدیم! این در اصل دزدی نیست بلکه ایده گرفتن از دیگران است. نوشتن به زبان خودمان است. با روش خودتان، مطالب دوستتان را بنویسید. آن را مال خودتان کنید. ادبیات کلاً بازنویسی است. ما به سختی می‌توانیم مطالب اصل پیدا کنیم. اغلب مطالب ادبیات برگرفته از دیگران است.

۹-بحث کنیم (دو نفری)

به مطالب هم گوش بدهیم. درباره نوشته خودمان به دوستمان توضیح بدهیم، بگوییم چرا این جا را این جوری نوشته‌ام.منظورم چه بود؟ و از دوستمان بخواهیم درباره نوشته‌هایش برای ما توضیح بدهد. در این مرحله سؤال و جواب داریم. با این کار خیلی از مسائل برایمان روشن می‌شود. با بلند حرف زدن و سؤال و جواب، برای خودمان بسیاری برای خودمان بسیاری از مطالب آشکارتر می‌شود و بهتر می‌توانیم بنویسیم.

۱۰-راوی، مگس روی دیوار است

حالا نوشته‌ها و نتیجه سؤال و جواب‌هایمان را از زبان مگس روی دیوار می‌نویسیم. او از روی دیوار تکان نمی‌خورد و فقط مشاهده گر است. می‌بیند که برای کودک ۸ ساله چه اتفاقی می افتد و چه کارهایی انجام می‌دهد و دیگران چه کار می‌کنند.

۱۱-خواندن نوشته‌های مگس

حالا نوشته‌هایمان را که از زبان مگس است برای هم می‌خوانیم. ممکن است ترسناک و عجیب باشد اما چاره‌ای نداریم اگر می‌خواهیم شنا کردن بیاموزیم مجبوریم در آب بیفتیم. مجبور باشد که دوستمان را نصیحت نکنیم. به او پیشنهاد بدهیم، بگوییم کدام بخش نوشته‌اش را فهمیدیم و کدام بخش را نفهمیدیم تا او توضیح بدهد. با این توضیح دادن‌ها ابهام‌های کار را می‌توانیم برطرف کنیم. حتی خودمان برای دوستمان بگوییم که چه قسمتی از کارمان سخت بود. با بلند گفتن، ممکن است همان لحظه راه حلی به ذهنمان برسد، چون صدای خودمان را نشنیده‌ایم.

۱۲-تغییر راوی از مگس به کودک ۸ ساله

حالا راوی دانای کل نباشد بلکه داستان از زبان کودک ۸ ساله بیان شود. خواننده باید متوجه بشود که راوی کودک است، بنابراین استفاده از زبان، رفتار، افکار و…کودکان مهم است. این جوری خواننده باور می‌کند که راوی اول شخص ۸ ساله است.

۱۳-بازی با کلمات

چون برای کودکان می‌نویسیم بازی کردن یادمان نرود. در متن با کلمات بازی کنیم، در موقع کار جدی هم بازی کنیم. هیچ وقت از بازی کردن دست نکشید. دنیا پر از آدم‌های احمق جدی هست. بازیگوشانه بنویسید، با خنده بنویسید. هیچ جدیتی وجود ندارد. در جدی‌ترین وضعیت‌ها همیشه چیز خنده دار هست. در موضوعات خنده دار هم جدیت هست. بدون خنده، هیچ چیز جدی‌ای وجود ندارد.

حالا داستانی در حد دو سه جمله بنویسید، آن را بلند بخوانید. حالا چیز حروف «س»، «ر»، «م»، «آ» را از کلمات آن حذف کنید و سپس بلند بخوانید. نتیجه خنده دار است. یادتان باشد بچه‌ها بازی کلمات را دوست دارند حتی اگر در کتاب باشد.

۱۴-بازی در اتوبوس یا مترو

در مترو یا اتوبوس مشغول نوشتن شوید، تا می‌ایستد شما هم دست از نوشتن بکشید تا وسیله نقلیه حرکت می‌کند شما هم دوباره بنویسید.

۱۵-بازی در آسانسور

وقتی وارد آسانسور می‌شود تا رسیدن به طبقه مورد نظر، داستانی بسازید و گره آن را بیان کنید. اگر نتوانستید دوباره بالا یا پایین بروید تا گره داستانتان را بتوانید بسازید. آن قدر در آسانسور بالا و پایین بروید تا داستانی با گره محکمی بسازید.

تدوین: جمیله سنجری

این کارگاه آموشی در تاریخ ۵ و ۶ آبان ۱۳۹۵ در شورای کتاب کودک توسط داگ لارسن برگزار شد. 

نمونه داستان نويسي كودكان

 

وبلاگ‌ کتاب هدهد با نوشته‌هایی کاربردی برای خانواده‌ها و معلمان

همه حقوق سایت کتابک برای پدیدآورندگان آن محفوظ و  باز نشر نوشته ها و تصویرها با آوردن منبع آزاد است.

Copyright 2008 – 2019 ©

نمونه داستان نويسي كودكان
نمونه داستان نويسي كودكان
0

دوره مقدماتی php

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *