ضرب المثل های کتاب فارسی کلاس پنجم

دوره مقدماتی php
ضرب المثل های کتاب فارسی کلاس پنجم
ضرب المثل های کتاب فارسی کلاس پنجم

سرزمین تیزهوش‌ها

مرجع آموزشی همه‌ی دانش آموزان باهوش سرزمینمان، ایران

برای تبلیغات در سایت تیزلند کلیک کنید

عضویت در کانال تلگرام

در این مطلب توضیحاتی درباره کتاب فارسی پنجم دبستان انتشارات گاج ارائه شده است.

ضرب المثل های کتاب فارسی کلاس پنجم

دوره مقدماتی php

تهران ، میدان فاطمی ، ابتدای شهید گمنام ، خیابان جهانمهر ،
کوچه دوم الف ، پلاک سه ممیز یک

تلفن : 17-88996316

پیام رسان : 0903 100 2046

سامانه پیامک : 5000 123 123

در شبکه های اجتماعی دنبالمان کنید:

کلیه حقوق این سایت متعلق به تیزلند می باشد. Copyright © 2015 – 2019 tizland.ir

طراحی قالب سایت : مبناتک هیوا



اصل ضرب المثل :

پایت را به اندازه گلیمت دراز کن

مفهوم :

ضرب المثل های کتاب فارسی کلاس پنجم

به اندازهای که توانایی داری توقع داشته باش


اصل ضرب المثل :

خدا خر را شناخت و شاخ بهش نداد

مفهوم :

در مورد افرادی گفته می شود  که اگر قدرت داشت باشند امان را از خلق الله می گرفتند



اصل ضرب المثل :

هر که خربزه می خورد پای لرزش هم مینشیند

مفهوم :

کاری که کردی باید فکر عاقبتش هم باشی


اصل ضرب المثل :

سر گاو توی خمره گیر کرده

مفهوم :

به آدمی که به درد سر افتاده گفته می شود


اصل ضرب المثل :

نیش عقرب نه از ره کین است اقتضای طبیعتش این است

مفهوم :

اشاره به کسانی که عمل نادرست آنان،جزءعادتشان شده در حالیکه قصد رنجاندن کسی را ندارند



اصل ضرب المثل :

قطره قطره جمع شود وانگهی دریا شود

مفهوم :

در مورد عاقبت اندیشی مادی و و معنوی صرفه جویی و عمل نیک به کار می رود


اصل ضرب المثل :

دوستی خاله خرسه

مفهوم :

اشاره به همنشینی و رفاقت با آدم نادان

ضرب المثل های کتاب فارسی کلاس پنجم


اصل ضرب المثل :

بادمجان بم آفت نداره

مفهوم :

به آدمهای پوست کلفتی که از خطرات جان سالم بدر میبرند گفته می شود


اصل ضرب المثل :

ریش و قیچی دست شماست

مفهوم :

صاحب اختیار شمائید و هرطور بخواهید عمل نمائید


اصل ضرب المثل :

دندونه اسب پیشکش را نمی شمارند

مفهوم :

اگر هدیه ای به کسی دادی برآن خرده نگیر


اصل ضرب المثل :

خر در گل ماندن

مفهوم :

در مورد شخصی که در نیمه راه از انجام کار عاجز است بکار می رود


اصل ضرب المثل :

ماراز پونه بدش می آید دم لونش سبز می شود

مفهوم :

اشاره به کسی است که از چیزی یا کسی نفرت دارد و با آن مواجه می شود


اصل ضرب المثل :

از خرس یک مو کندن غنیمت است

مفهوم :

در مورد خسیسان گفته می شود که نم پس نمی دهند


اصل ضرب المثل :

آشپز که دو تا شد آش یا شور است یا بی نمک

مفهوم :

منظور دخالت بی جای دو آدم نا وارد ،در کار می باشد


اصل ضرب المثل :

ریگي در کفش داشتن

مفهوم :

در مورد افرادی که با نقشه قبلی درفکر ریا و دوروئی هستند گفته می شود


اصل ضرب المثل :

یارو خر را رنگ می کنه جای گور خر می فروشه

مفهوم :

در مورد شخصی که دائم در فکر گول زدن و دست انداختن دیگران است بکار می رود


اصل ضرب المثل :

زبان خوش مار را از سوراخ بیرون می کشد

مفهوم :

اشاره به اینکه با خوش رفتاری می توان دل دیگران را بدست آورد


اصل ضرب المثل :

هر چه بگندد نمکش میزنندوای به روزی که بگندد نمک

مفهوم :

وقتی شخص یا وسیله ای که خود حلال مشکلی است نیازمند به دیگری می شود گفته می شود


اصل ضرب المثل :

گر صبر کنی ز غوره حلوا سازی

مفهوم :

به آدمهای عجولی که تحمل دیدن نتیجه کار را ندارند گفته می شود


اصل ضرب المثل :

جوجه رو آخر پائیز می شمارند

مفهوم :

هشداریست به اینکه نتیجه کار را باید در عاقبت کار دید


اصل ضرب المثل :

ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه است

مفهوم :

کار نیک و عمل صالح را هر وقت انجام دهی اجر خود خواهی برد


اصل ضرب المثل :

کبوتر با کبوتر باز با باز کند همجنس با همجنس پرواز

مفهوم :

هر کسی دوست مورد سلیقه خود را خواهد یافت


اصل ضرب المثل :

با یک تیر دو نشان زدن

مفهوم :

در موردافرادی که با یک عمل دو کار را انجام می دهند میاید


اصل ضرب المثل :

تیری که در رفت به دست نیاید

مفهوم :

عمر رفته و گذشته را نمی توان دوباره بدست آورد


اصل ضرب المثل :

با یک گل بهار نمی آيد

مفهوم :

تنها با یک کار نیک نمی توان کسی را نیکوکار بحساب آورد


اصل ضرب المثل :

در دیزی باز است حیای گربه کجاست

مفهوم :

به آنهایی که کار ناشایست را ترک نمی کنند ،گفته می شود


اصل ضرب المثل :

گهی پشت به زین و گهی زین به پشت

مفهوم :

همیشه نمی توان سواره رفت بالاخره جهان پستي و بلندي دارد


اصل ضرب المثل :

بار کج به منزل نمی رسد

مفهوم :

هشداری است در مورد اینکه کار نادرست توفیقی بدنبال ندارد

 آش نخورده و دهن سوخته

ضرب المثل های کتاب فارسی کلاس پنجم

 بشنو و باور مكن

 علاج واقعه قبل از وقوع بايد كرد

 اگر پيش همه شرمنده ام ، پيش دزده … 

 بيلش را پارو كرده 

 دعوا سر لحاف ملا بود  

 ما پوستين را ول كرديم ، پوستين …

 شتر ديدي ، نديدي   

 باد آورده را باد مي بره  

 كفگير به ته ديگ خورده   

 آستين نو بخور پلو   

 از اين ستون به اون ستون فرج است   

 يك خشت هم بگذار در ديگ   

 بين همه پيغمبرها جرجيس را پيدا كرده   

 فوت كوزه گري   

 خياط در كوزه افتاد   

 دو قورت و نيمش باقي مانده   

 بزك نمير بهار مي آد 

 دوستي خاله خرسه 

 دم خروسو باور كنيم يا …

 جيك جيك مستونت بود …

 فلفل نبين چه ريزه …

 يك كلاغ ، چهل كلاغ 

 ضرب المثلهاي بيشتر

 

۱- صابوش به جامه‌ی کسی خوردن : یعنی ضرور و زیان به او هم رسیده.

۲-صد تا چاقو بسازه ، یکیش دسته نداره : یعنی هیچوقت به‌حرفش اعتماد نکن.

۳- صورتش را با سیلی سرخ نگاه می دارد : کنایه از کسی که همیشه ظاهرش را حفظ می کند.

۴- صبر ،‌کلید کارهاست : یعنی عجله کردن در کارها اصلاً جایز نیست .

۵- صیاد بی روزی در دجله نگیرد و ماهی بی اجل بر خشک نمیرد: روزیضرب المثل های کتاب فارسی کلاس پنجم

۶- صبر ایوب

۷- صلاح مملکت خویش خسروان دانند.

۸- صاحب دلی به مدرسه آمد ز خانقاه شکست عهد صحبت اهل طریق را: پیمان شکنی.

۹- صدا از ته چاه بر آمدن.

۱۰- صلح دشمن چو جنگ دوست بود.

۱- ضرر تلخه: یعنی ضرر و زیان حتی اگر خیلی کم هم باشد با این حال ناراحت کننده است.

۲- ضرب ، ضرب اول: در مبارزه آن کسی برنده است که ضربه اول را زده باشد.

۳- ضامن روزی بود روزی رسان.

۴- ضعیفی که با قوی دلاور کند یاد دشمن است در هلاک خویش: هرکس باید به توان خودش کاری را انجام دهد.

۱- طاقتم طاق شد: بیش از این تحمل ندارم ، صبرم تمام شده است.

۲- طوطی وار یاد گرفتن: یعنی بدون این که معنی اش را بداند این حرف را زده است.

۳- طبل توخالیست: فقط داد و فریاد می زند و گرنه چیزی بارش نیست.

۴- طاووس‌رابه‌نقش ونگاری‌که هست‌خلق‌تحسین‌کنند: واوخجل ازپای‌زشت‌خویش.

۵- طلب کردم زدانایی بکی پند مرا فرمود با نادان مپیوند.

۶- طمع را سه حرف است هر سه تهی.

۷- طبالی به که بطالی

۱- عاقبت جوینده یابنده بود: کسی که تلاش می کند به مقصودش می رسد.

۲- عقل اون پاره سنگ بر می داره: عقل ندارد.

۳- عجله کار شیطونه: عجله کار درستی نیست.

۴- عاقبت حق به حقدار رسید: همیشه در سرانجام هر کار کسی که حق دارد برنده است.

۵- عالم نا پرهیزگار کور شعله دارست: عالم ناپرهیزگار.

۶- عالم از بهر دین پروردن است نه از بهر دنیا خوردن.

۷- عالم بی عمل به چه ماند گفت به زنبور بی عسل: عالم بی عمل.

۸- عاقلان را یک اشارت بس بود.

۹- عروس تعریفی آخرش شلخته در می آید.

۱۰- عطای او را بلقای او بخشیدم: افردای که خیر و شر آنها یکی است.

۱- فیلش یاد هندوستان کرده: یاد خبری دور افتاده است.

۲- فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه: هیچ گاه از ظاهر کسی نمی توان قضاوت کرد.

۳- فردا هم روز خداست: یعنی اجبار نیست که همه کارها را امروز بکنید.

۴- فلانی اجاقش کوره: منظور از کسی است که بچه دار نمی شود.

۵- فرو مایه هزار سنگ بر می دارد و طاقت سختی نمی آورد. تحمل و طاقت.

۶- فرق است میان آنکه یارش در بر آنکه دو چشم انتظارش بر در: انتظار.

۷- فهم سخن چون نکند مستمع قوت طبع از متلکم بجوی.

۸- فکر نان کن که خربزه آب است: به فکر نان درآوردن باش که خربزه آب است و شکم را سیر می کند.

۱- قدر زر ، زرگر شناسد ، قدر گوهر ، گوهری: ارزش هر چیزی را خبره آن می داند نه دیگران.ضرب المثل های کتاب فارسی کلاس پنجم

۲- قصاص در این دنیاست: یعنی هر کس نتیجه اعمال خود را در زندگی می بیند.

۳- قاشق نداره آش بخورد: کنایه از شخص بینهایت تهیدست است و وسیله لازم را دراختیار ندارد.

۴- قوز بالاقوز: کار را خراب تر از آنچه که بود کردن.

۵- قرص خورشید در سیاهی شد یونس اندر دهان ماهی شد.

۶- قرآن بر سر زبان است و در میان جان: دیانت

۷- قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید: قدر عافیت.

۱- کوه به کوه نمی رسد آدم به آدم می رسد: آدم می تواند تلافی کند.

۲- کبکش خروس می خونه: خیلی خوشحال است.

۳- کوگوش شنوا: گوش ندادن به حرف.

۴- کوزه گر از کوزه شکسته آب می خورد: خیس بودن.

۵- کارها به صبر برآید و مستعجل به سر در آید: صبر.

۶- کس نبیند بخیل فاصل را کر نه در عیب گفتنش کوشد ور کریمی دو صد گز دارد کرمش عیبها فرو پوشد: افراد فاصل.

۷- کرم بین و لطف خداوند گار گر بنده کرده است و او شرمسار.

۸- کند همجنس با همنجنس پرواز: هر کسی با مثل خودش رابطه دارد.

۱- گر صبر کنی ز غوره حلوا سازم: صبر کردن.

۲- گاومون زائیده: دردسر به سراغ آدم آمدن.

۳- گاو پیشانی سفید است: همه کس و در همه جا او را می شناسند.

۴- گاو بی شاخ و هم: یعنی انسان قوی و هیکل دارد.

۵- گر از بینی دیگر شد هلاک مرا هست بطراز طوفان چه باک

۶- گر دست فتاده ای بگیری مردی ور بر کسی خرده نگیری مردی

۷- گربه شیر است در گرفتن موش لیک موش است در مصاف پلنگ

۸- گاه باشد در کودکی نادان بغلسط بر هدف زند تیری

۹- گرت از دست برآید ذهنی شیرین کف مردی آن نیست که مشتی بزنی بر دهنی

۱۰- گرگ که پیر می شود ، رقاص شغال می شود: هر آدم شروری ، در روزگار پیری دست آموز دیگرانست

۱- لگد به بخت خود زدن: در مقابل خود ایستادن

۲- نقش دادن: کاری به طول انجامیدن

۳- لبش بوی شیر می دهد: هنوز طفلی بیش نیست

۴- همه مهربانتر از مادر: تملق کردن

۵- لذتی که در بخشش هست در انتقام نیست: هیچگاه وقتی می توان ببخشی انتقام نگیر

۱- مرغ همسایه غاز است: نا آگاهی

۲- ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه است: وقت داشتن

۳- ماست را کیسه کردن: گول زدن

۴- مرغ یک پا داره: لجبازی کردن

۵- مار تو آستین پرورش دادن: کسی که زیان و ضرر می زند را بزرگ کردن

۶- مار خورده و افعی شده: خیلی باهوش و زیرک است

۷- مگواندوه خویش با دشمنان که لامول گویند شادی کنان: دشمنی

۸- مال از بهر آسایش عمر است نه عمر از بهر گرد کردن مال: آسایش

۹- مورچگان را چو بود اتفاق شیر ژیان را به راننده پوست

۱۰- مزن بی تأمل بگفتار دم نگو گوی گردوگوئی چه غم

۱۱- مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید می ترسد

۱۲- مسکین خر اگر چه تمیز است چون با رهمی برد عزیز است:زحمتکش

۱- نفس از جای گرم برآمدن: در مورد شخصی گفته می شود که بی خیال مستمندان باشد.

۲- نم پس نمی دهد: کارش عیب و ایراد ندارد

۳- نخود هر آش شدن: فضول بودن

۴- نور علا نور بودن: کار خیل خوب بودن

۵- نان خود خوردن و نشستن به که کمر زرین بستن و به خدمت ایستادن: قناعت

۶- نصیحت پادشاهان کردن کسی رامسلم بود که نیم سرندارد یاامید. کاربیهوده

۵- ندانستی که بینی بر پای چو در گوشت نیامد مردم

۶- نماند به ستمکار بد روزگار بماند بر او لعنت پایدار

۷- نان از برای کنج عبادت گرفته اند صاحب دلان به کنج عبادت برای نان: سوء استفاده

۸- نا بینا به کار خویش بیناست.

۱- وجود یکی است ولی شکم دوتاست: یعنی دو نفر هر چقدر به یکدیگر نزدیک باشند باز هم از هم جدا هستند.

۲- وقت نداره سرشو بخارونه: منظور آنست که گرفتار است.

۳- وین شکم بی هنر پیچ ، پیچ صبر ندارد که بسازد به هیچ

۴- وقت ضرورت چون نماند گزیر دست‌بگیردسرشمشیرتیز: ضرورت‌کارواجب

۵- وفاداری مدار از بلبلان چشم که هردم بر گلی دیگر سرآیند: وفاداری

۱- هر پستی ، بلندی دارد: بعد از هر سختی آسانی هست.

۲- هادی ، هادی اسم خود بر ما نهادی: یعنی که به ارتکاب عمل خلافی دست زده ای و مرا بدان متهم می کنی.

۳- هشتش گرو نهش است: آه در بساط ندارد.

۴- هر که بامش بیش ، برفش بیشتر: هر کس کار بیشتری کند بهره بیشتر می‌برد.

۵- هرکه درحال‌توانایی نکوئی‌نکند ازوقت ناتوانی‌سختی ببیند: انجام‌کارخوب

۶- هرکه در زندگانی نانش بخورند چون بمیرد نامش نبرند: حسنت در این دنیا

۷- هر که آمد عمارتی تو ساخت رفت و منزل بدیگری پرداخت

۸- هر که نان از عمل خویش خورد منت از حاتم طائی نبرد

۹- هر که با بزرگان ستیز و خون خود ریزد: پا از گلیم خود دراز کردن

۱۰- هر جا سر است سخن است.

۱۱- هر که نان از عمل خویش خورد منت از حاتم طائی نبرد

۱- یکی به دو کردن: جر و بحث کردن

۲- یک دست صدا نداره: باید با دیگران متحد بود

۳- یک من ماست چقدر کره می دهد: تلافی کردن

۴- یک پاش لب گور است: پیر است

۵- یک خلعت زیبا به از هزار خلعت زیبا

۶- یزدان کسی را که دارد نگاه نگردد ز سرما و گرما تباه

۷- یاردیرینه‌مراگونه‌زبان توبه مده که مراتوبه‌شمشیری نخواهدبودن: سرسختی

۸- یک تیر و دو نشان: با یک کار به دو نتیجه رسیدن

۹- یاسین به گوش خر خواندن: پند بی فایده به کسی دادن

۱۰- یک چشم گریان و یک خندان: در مورد کسی گویند که دو گانه عمل می کند.

 

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اگر کسی مایل به گرفتن اقامت دبی هست یا هر مشکلی داره ما تا حدودی میتوا …

მშობლები პაკისტანიდან ჩამოვიდნენ ინგლისში და დარჩნენ ლტოლვილად,გაუჩნდა …

მშობლები პაკისტანიდან ჩამოვიდნენ ინგლისში და დარჩნენ ლტოლვილად,გაუჩნდა …

ایرانی ها رو ول کنی همه میخوان مهاجرت کنن کسی به شما نیازی نداره حالا …

۱۳۹۶ تهیه شده در استدیو تِدْسا طراحی تخصصی وب سایت

صفحه ۸۹ کتاب نگارش فارسی ششم دو ضرب المثل را که در کتاب های فارسی سالهای گذشته یا پنجم ابتدایی دبستان آموخته اید بنویسید از سایت نکس لود دریافت کنید.

با سلام خدمت شما عزیزان در این بخش می‌خواهیم جواب سوال صفحه ۸۹ کتاب نگارش فارسی ششم ابتدایی را برای شما عزیزان قرار بدهیم در جواب این بخش که با سوال مطرح شده است که دو ضرب المثلی را که در کتاب فارسی سال های گذشته آموخته را بنویسید جواب ما برای این بخش اینگونه است که هرچه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی و ضرب المثل دوم اینگونه است قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود اگر شما ضرب المثل های دیگری تاریخ برای مادر نظرات پایین بفرستید تا در همین مطلب با اسم شما قرار بگیرد.

نویسنده : نابرده رنج گنج میسر نمیشود.

نویسنده : میهن دوستی نشانه ایمان است.

ضرب المثل های کتاب فارسی کلاس پنجم

نویسنده : هر که خربزه بخوره پای لرزش هم می شینه.

نویسنده : آشپز که دوتا شود اش یا شور می شود یا بی نمک.

حسین : هرکه خربزه بخوره پای لرزش هم می شینه.

سه قلب : کوه به کوه نمی رسد آدم به آدم می رسد.

نویسنده : آشپز که دوتا باشه اش یا شور میشه یا بی نمک.

نویسنده : هرچه کنی به خود کنی گر همه نیک بود کنی. قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود.

سه تا قلب چشمی : ضرب المثل چاه نکن بهر کسی. اول خودت بعدا کسی.

سپهر : پایت را به اندازه ی گلیمت دراز کن.

ناشناس : بار کج به منزل نمی رسد هر که بامش بیش برفش بیشتر.

نویسنده : نابرده رنج گنج میسر نمی شود.

برای دریافت “دو ضرب المثل که در کتاب فارسی پنجم یا سال های گذشته آموختید بنویسید صفحه 89 کتاب نگارش فارسی ششم” لطفا نظری در نظرات پایین سایت برای ما بفرستید یا از دکمه صورتی
ارسال نظر استفاده
کنید.

یک کلاغ چهل کلاغ

داشتم داشتم حساب نیست دارم دارم حساب است .ماهان پنجازی

خآفرین خوشم اومد

کبوتر با کبوتر باز با باز کند همجنس با همجنس پرواز ایمان ارمغان از شهر ورزنه

خوب بود فقط میخوام همه درس هارو داشته باشید ممنون میشم مرسیآشپز که دوتا شه آش شور میشه یا بی نمکمیهن دوستی نشانه ایمان است

سایتتون خیلی خوبه من همیشه واسه نگارش شما رو دنبال می کنم.ضرب المثلاتون خیلی عالی بود متشکرم

آشپز که دو تا شد آش یا شور می شود یا بی نمک

ممنونم از سایتتون عالیه همهی سایتایی که دارید من همیشه سایت شما رو دنبال می کنم

مرسی واقعا خیلی به من کمک کرد . از طرف نازنین یزدانی

باعرض سلام وخسته نباشی خدمت شما عزیزانی که این صفحه رو تهیه کردین

اشپز که دوتا باشه اش یا شور میشه یا بی نمک

ضرب المثل چاه نکن بهر کسی.اول خودت بعدا کسی

هرچه کنی به خود کنی گر همه نیک بود کنی قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود

عالیه حرف نداره عالییییییییئ

عالیه حرف نداره عالییییییییئ

من از این بخش خوشم اومد وتونستم نگارشم رو کامل کنم

متشکرم

بار کج به منزل نمی رسد هر که بامش بیش برفش بیشتر

آشپز که دو تا شد آش یا شور میشه یا بی نمک

یک کلاغ چهل کلاغ

از تو حرکت، از خدا برکت

آشپز که دوتا شود اش یا شور می شود یا بی نمک

کبوتر با کبوتر باز با باز کند هم جنس با هم جنس پروازضرب المثل های کتاب فارسی کلاس پنجم

هر که خربزه بخوره پای لرزش هم می شینه


هرگونه کپی برداری از مطلب یا قالب حرام است

اگر پيش همه شرمنده ام

پيش دزده رو سفيدم

يكي‌ از ثروتمندان‌ ، ميهماني‌ باشكوهي‌ ترتيب‌ داد‌ و از همه‌ي‌ اشراف‌ و مقامات‌ بلندپايه‌ي‌ شهر دعوت‌ كرد تا در ميهماني‌اش‌ شركت‌ كنند.

همه‌ي‌ ميهمانان‌ خوشحال‌ به‌نظر مي‌رسيدند. انواع‌ و اقسام‌ غذاها، ميوه‌ها، نوشيدني‌ها، شيريني‌ها و خوردني‌هاي‌ ، براي‌ پذيرايي‌ از ميهمانان‌ آماده‌ شده‌ بود . خدمتگزاران‌ از ميهمانان‌ پذيرايي‌ مي‌كردند. ضرب المثل های کتاب فارسی کلاس پنجم

يكي‌ از خدمتگزاران‌ بيمار و ضعيف‌ بود و قدرت‌ حركت‌ زيادي‌ نداشت. به‌ همين‌ دليل‌ كارش‌ اين‌ شده‌ بود كه‌ گوشه‌اي‌ بنشيند و كفش‌ ميهمانان‌ را جفت‌ كند.

به‌خاطر بيماري‌ حال‌ و حوصله‌ي‌ خنديدن‌ و خوش‌آمد گفتن‌ هم‌ نداشت. سرش‌ را پايين‌ انداخته‌ بود و كار خودش‌ را مي‌كرد.

 

 ناگهان‌ يكي‌ از ميهمانان‌ با صداي‌ بلندي‌ گفت: “ساعتم! ساعت‌ طلاي‌ گران‌قيمتم‌ نيست.”

ميهمانان‌ دور مردي‌ كه‌ ساعت‌ طلايش‌ گم‌ شده‌ بود، جمع‌ شدند و  هركس‌ حرفي‌ مي‌زد:

مطمئن‌ هستيد كه‌ آن‌ را با خودتان‌ آورده‌ بوديد؟نكند ساعتتان‌ را توي‌ خانه‌ي‌ خودتان‌ جا گذاشته‌ باشيد.بهتر نيست‌ جيب‌ لباس‌هايتان‌ را يك‌بار ديگر بگرديد؟شايد كسي‌ ساعت‌ شما را دزديده‌ باشد.آخر اينجا كسي‌ نيست‌ كه‌ اهل‌ دزدي‌ باشد.بله، راست‌ مي‌گفت. كسي‌ باور نمي‌كرد كه‌ حتي‌ يكي‌ از آن‌ ميهمانان‌ ثروتمند و با شخصيت‌ دزد باشد.

صاحب‌ ساعت‌ گفت: “بله‌ حتماً يك‌نفر آن‌ را دزديده‌ است. من‌ ساعت‌ طلايم‌ را با خودم‌ به‌ اينجا آورده‌ بودم. مطمئنم، همين‌ نيم‌ساعت‌ پيش‌ بود كه‌ به‌ ساعتم‌ نگاه‌ كردم‌ ببينم‌ ساعت‌ چند است.”

صاحب‌ ساعت‌ از اين‌كه‌ ساعت‌ باارزش‌ و طلاي‌ خودش‌ را از دست‌ داده‌ خيلي‌ ناراحت‌ بود. اما ميزبان‌ از او ناراحت‌تر بود. او اصلاً دلش‌ نمي‌خواست‌ ميهماني‌ باشكوهش‌ بهم‌ بخورد و آن‌ همه‌ هزينه‌ و دردسري‌ كه‌ تحمل‌ كرده‌ از بين‌ برود.

ميهماني‌ تقريباً بهم‌ خورد. همه‌ دنبال‌ ساعت‌ طلا مي‌گشتند . اوضاع‌ ناجور ميهماني‌ را فرياد يك‌نفر ناجورتر كرد: “هر كس‌ خواست از باغ‌ خارج‌ شود بگرديد تا شك‌ و ترديدها از بين‌ برود.”

اين‌ حرف، توهين‌ بزرگي‌ به‌ آن‌ ميهمانان‌ عاليقدر به‌ حساب‌ مي‌آمد

صداي‌ اعتراض‌ همه‌ بلند شده‌ بود كه‌ ناگهان‌ يكي‌ از ميهمانان‌ رو كرد به‌ بقيه‌ و با صداي‌ بلند گفت: “ما آدم‌هاي‌ با شخصيتي‌ هستيم. مسلماً دزدي‌ ساعت‌ كار هيچ‌ يك‌ از ما نيست. اما من‌ فكر مي‌كنم‌ دزد ساعت‌ را پيدا كرده‌ام.”

همه‌ به‌ حرف‌هاي‌ او توجه‌ كردند. او با اطمينان‌ خدمتگزار بيمار و ضعيف‌ را نشان‌ داد و گفت: “رفتار او خيلي‌ مشكوك‌ است. حتماً ساعت‌ را او دزديده‌ است.”پيش‌ از اين‌كه‌ صاحب‌ ميهماني‌ واكنشي‌ از خود نشان‌ بدهد، خدمتگزاران‌ ديگر به‌ سر آن‌ خدمتگزار بيچاره‌ ريختند و تمام‌ سوراخ‌سمبه‌هاي‌ لباسش‌ را جستجو كردند.

خدمتگزار بيچاره‌ كه‌ گناهي‌ نداشت، با ناله‌ گفت: “اگر پيش‌ همه‌ شرمنده‌ام، پيش‌ دزد رو سفيدم. لااقل‌ يك‌نفر توي‌ اين‌ جمع‌ هست‌ كه‌ به‌ بي‌گناهي‌ من‌ اطمينان‌ دارد. و او كسي‌ جز دزد ساعت‌ طلا نيست.”

نگاه‌ خدمتگزار بيچاره، هنگامي‌ كه‌ اين‌ حرف‌ را مي‌زد، به‌سوي‌ همان‌ كسي‌ بود كه‌ او را متهم‌ به‌ دزدي‌ كرده‌ بود. ناخودآگاه‌ همه‌ متوجه‌ او شدند. ميزبان‌ به‌طرف‌ او رفت‌ و گفت: “چه‌ ناراحت‌ بشوي‌ و چه‌ نشوي‌ بايد تو را بگردم.” و پيش‌ از آن‌كه‌ مرد فرصت‌ دفاع‌ از خود را پيدا كند، به‌ جستجوي‌ جيب‌هاي‌ او پرداخت.

خيلي‌ زود ساعت‌ طلا از توي‌ جيب‌ بغل‌ ميهمان‌ ثروتمند پيدا شد. همه‌ فهميدند كه‌ بيهوده‌ به‌ خدمتگزار بيچاره‌ اتهام‌ دزدي‌ زده‌اند. ميهمان‌ با سري‌ افكنده‌ ميهماني‌ را ترك‌ كرد.

از آن‌ به‌ بعد، وقتي‌ آدم‌ بي‌گناهي‌ امكان‌ دفاع‌ از خود را نداشته‌ باشد، مي‌گويد: “اگر پيش‌ همه‌ شرمنده‌ام، پيش‌ دزد روسفيدم.”

نويسنده : آقاي مصطفي رحماندوست

يك خشت هم بگذار در ديك

 

عروس خودپسندي ، آشپزي بلد نبود و نزد مادرشوهرش زندگي مي كرد . مادرشوهر پخت و پز را بعهده داشت . يك روز مادرشوهر مريض شد و از قضا آن روز مهمان داشتند . عروس مي خواست پلو بپزد ولي بلد نبود ، پيش خودش فكر كرد اگر از كسي نپرسد پلويش خراب مي شود و اگر از مادرشوهرش بپرسد آبرويش مي رود و او را سرزنش مي كند .

 

پيش مادر شوهرش رفت و سعي كرد طوري سوال كند كه او متوجه نشود كه بلد نيست آشپزي كند .

از مادرشوهر پرسيد : چند پيمانه برنج بپزم كه نه كم باشد ، نه زياد ؟

مادر شوهر جواب سوال را داد و پرسيد : پختن آنرا بلدي ؟

عروس گفت : اختيار داريد تا حالا‌ هزار بار پلو پخته ام . ولي اگر شما هم بفرمائيد بهتر است .

مادرشوهر گفت : اول برنج را خوب بايد پاك مي كني .

عروس گفت : ميدانم .

مادرشوهر گفت : بعد دو بار آنرا مي شوئي و مي گذاري تا چند ساعت در آب بماند .

 عروس گفت : ميدانم .   

مادرشوهر گفت : برنجها را توي ديك مي ريزي و روي آن آب مي ريزي و كمي نمك مي ريزي و مي گذاري روي اجاق تا بجوشد .

عروس گفت : اينها را مي دانم .

مادرشوهر گفت : وقتي ديدي مغز برنج زير دندان خشك نيست ،آنرا در آبكش بريز تا آب زيادي آن برود . بعد دوباره آنرا روي ديك بگذار و رويش را روغن بده .

عروس گفت : اينها را مي دانم .

مادر شوهر از اينكه هي عروس مي گفت خودم مي دانم ناراحت شد و فكر كرد به او درسي بدهد تا اينقدر مغرور نباشد  ، براي همين گفت : يك خشت هم بر در ديك بگذار و روي آنهم آتش بريز و بگذار تا يك ساعت بماند و برنج خوب دم بكشد .ضرب المثل های کتاب فارسی کلاس پنجم

 عروس گفت : متشكرم ولي اينها را مي دانستم  .

عروس به تمام حرفها عمل كرد وآخر هم يك خشت خام بر در ديك گذاشت . ولي بعد از چند دقيقه خشت بر اثر بخار ديك وا رفت و توي برنجها ريخت .

عروس كه رفت پلو را بكشد ديد پلو خراب شده و به شوهرش گله كرد . شوهرش پرسيد : چرا خشت روي آن گذاشتي ؟

عروس گفت :‌ مادرت ياد داد . راست كه ميگن عروس و مادرشوهر با هم نمي سازند .

مادر شوهر رسيد و خنده كنان گفت : دروغ من در جواب دروغهاي تو بود ، من اينكار را كردم تا خودپسندي را كنار بگذاري  و تجربه ديگران را مسخره نكني .

عروس گفت :  من ترسيدم شما مرا سرزنش كنيد .

مادر شوهر گفت : سرزنش مال كسي است كه به دروغ مي خواهد بگويد كه همه چيز را مي دانم . هيچ كس از روز اول همه كارها را بلد نيست ولي اگر خودخواه نباشد بهتر ياد مي گيرد . حالا هم ناراحت نباشيد ، من جداگانه برايتان پلو پخته ام و حاضر است برويد آنرا بياوريد و سر سفره ببريد 

اين مثال وقتي به كار ميرود كه كسي چيزي بپرسد و بعد از شنيدن جواب بگويد : ” خودم همين فكر را مي كردم “ و با اين حرف راهنمائي طرف را بي منت كند به او طعنه مي زنند و مي گويند : يك خشت هم بگذار در ديك

برگرفته از سایت http://www.koodakan.org/Gnome/index.htm

علاج واقعه قبل از وقوع بايد كرد

در زمان‌هاي‌ دور، كشتي‌ بزرگي‌ دچار توفان‌ شد و باعث‌ شد كه‌ كشتي‌ غرق‌ شود. مسافران‌ كشتي‌ توي‌ آب‌ افتادند. در ميان‌ مسافران، مردي‌ توانست‌ خودش‌ را به‌ تخته‌پاره‌اي‌ برساند و به‌ آن‌ بچسبد

 موج‌ها تخته‌پاره‌ و مسافرش‌ را با خود به‌ ساحل‌ بردند. وقتي‌ مرد چشمش‌ را باز كرد، خود را در ساحلي‌ ناشناخته‌ ديد بدون‌ هدف‌ راه‌ افتاد تا به‌ روستا يا شهري‌ برسد. راه‌ زيادي‌ نرفته‌ بود كه‌ از دور خانه‌هايي‌ را ديد. قدم‌هايش‌ را تندتر كرد و به‌ دروازه‌ شهر رسيد.

در دروازه‌ي‌ شهر گروه‌ زيادي‌ از مردم‌ ايستاده‌ بودند. همه‌ به‌ سوي‌ او رفتند. لباسي‌ گران‌قيمت‌ به‌ تنش‌ پوشاندند. او را بر اسبي‌ سوار كردند و با احترام‌ به‌ شهر بردند

مسافر از اين‌كه‌ نجات‌ پيدا كرده‌ خوشحال‌ بود اما خيلي‌ دلش‌ مي‌خواست‌ بفهمد كه‌ اهالي‌ شهر چرا آن‌قدر به‌ او احترام‌ مي‌گذارند. با خودش‌ گفت: .نكند مرا با كس‌ ديگري‌ عوضي‌ گرفته‌اند..مردم‌ شهر او را يكراست‌ به‌ قصر باشكوهي‌ بردند و به‌عنوان‌ شاه‌ بر تخت‌ نشاندند

مرد مسافر كه‌ عاقل‌ بود، سعي‌ كرد به اين راز پي ببرد . عاقبت‌ به‌ پيرمردي‌ برخورد كه‌ آدم‌ خوبي‌ به‌ نظر مي‌رسيد. محبت‌ زيادي‌ كرد تا اعتماد پيرمرد را به‌ خود جلب‌ كرد. در ضمن‌ گفتگوها فهميد كه‌ مردم‌ آن‌ شهر رسم‌ عجيبي‌ دارند.پيرمرد ، به‌ او گفت: . معمولاً شاهان‌ وقتي‌ چندسال‌ بر سر قدرت‌ مي‌مانند، ظالم‌ مي‌شوند. ما به‌ همين‌ دليل‌ هر سال‌ يك‌ شاه‌ براي‌ خودمان‌ انتخاب‌ مي‌كنيم. هر سال‌ شاه‌ سال‌ پيش‌ خودمان‌ را به‌ دريا مي‌اندازيم‌ و كنار دروازه‌ي‌ شهر منتظر مي‌مانيم‌ تا كسي‌ از راه‌ برسد. اولين‌ كسي‌ كه‌ وارد شهر بشود، او را بر تخت‌ شاهي‌ مي‌نشانيم. تختي‌ كه‌ يكسال‌ بيشتر عمر نخواهد داشت

مسافر فهميد كه چه سرنوشتي‌ در پيش روي اوست . دو ماه‌ بود كه‌ به‌ تخت‌ پادشاهي‌ رسيده‌ بود. حساب‌ كرد و ديد ده‌ ماه‌ بعد او را به‌ دريا مي‌اندازند. او براي‌ نجات خود فكري‌ كرد:

از فردا ‌ بدون‌ اين‌كه‌ اطرافيان‌ بفهمند توي‌ جزيره‌اي‌ كه‌ در همان‌ نزديكي‌ها بود كارهاي‌ ساختماني‌ يك‌ قصر آغاز شد .در مدت‌ باقي‌مانده‌، شاه‌ يكساله‌ هم‌ قصرش‌ را در جزيره‌ ساخت‌ و هم‌ مواد غذايي‌ و وسايل‌ مورد نياز زندگي‌اش‌ را به‌ جزيره‌ انتقال‌ داد

 ده ‌ماه‌ بعد ، وقتي شاه‌ خوابيده‌ بود ، مردم‌ ريختند و بدون‌ حرف‌ و گفتگو شاهي‌ را كه‌ يكسال‌ پادشاهي‌اش‌ به‌ سر آمده‌ بود از قصر بردند و به‌ دريا انداختند.او در تاريكي‌ شب‌ شنا كرد تا به‌ يكي‌ از قايق‌هايي‌ كه‌ دستور داده‌ بود آن‌ دور و برها منتظرش‌ باشند رسيد. سوار قايق‌ شد و به‌طرف‌ جزيره‌ راه‌ افتاد. به‌ جزيره‌ كه‌ رسيد، صبح‌ شده‌ بود. خدا را شكر كرد به‌ طرف‌ قصري‌ كه‌ ساخته‌ بود رفت اما ناگهان‌ با همان‌ پيرمردي‌ كه‌ دوستش‌ شده‌ بود روبه‌رو شد. به‌ پيرمرد سلام‌ كرد و پرسيد: .تو اينجا چه‌ مي‌كني؟.پيرمرد جواب‌ داد: .من‌ تمام‌ كارهاي‌ تو را زيرنظر داشتم. بگو ببينم‌ تو چه‌ شد كه‌ به‌ فكر ساختن‌ اين‌ قصر در اين‌ جزيره‌ افتادي؟.مسافر گفت: .من‌ مطمئن‌ بودم‌ كه‌ واقعه‌ي‌ به‌ دريا افتادن‌ من‌ اتفاق‌ خواهد افتاد، به‌ همين‌ دليل‌ گفتم‌ كه‌ پيش‌ از وقوع‌ و به‌وجود آمدن‌ اين‌ واقعه‌ بايد فكري‌ به‌ حال‌ خودم‌ بكنم..پيرمرد گفت: .تو مرد باهوشي‌ هستي. اگر اجازه‌ بدهي‌ من‌ هم‌ در كنار تو همين‌جا بمانم

از آن‌ پس، وقتي‌ كسي‌ دچار مشكلي‌ مي‌شود كه‌ پيش‌ از آن‌ هم‌ مي‌توانسته‌ جلو مشكلش‌ را بگيرد و يا هنگامي‌كه‌ كسي‌ براي‌ آينده‌ برنامه‌ريزي‌ مي‌كند، گفته‌ مي‌شود كه‌ علاج‌ واقعه‌ قبل‌ از وقوع‌ بايد كرد.

برگرفته از سایت http://www.koodakan.org

از اين ستون به آن ستون فرج است

مردي به شهري مسافرت كرد و غريب بود . اتفاقا همان شب فردي به قتل ميرسد . نگهبانان مرد غريب را نزديك محل قتل دستگير مي كنند . و او را نزد قاضي مي برند . و چون مرد ناشناس نتوانست بي گناهي خود را ثابت كند ،‌ قاضي دستور اعدام صادر كرد

فردا مرد مسافر را به يك ستون بستند تا اعدام كنند . مرد هرچه گفت كه بي گناه است و بعدا از اين كار پشيمان خواهند شد ، جلاد گفت من بايد دستور را اجرا كنم .

جلاد به او گفت كه آخرين خواسته اش چيست .

مرد كه ديد مرگ نزديك است گفت : مرا به آن يكي ستون ببنديد و اعدام كنيد .

جلاد فكركرد كه مرد قصد فرار دارد و اين يك بهانه است و به او گفت اين چه خواهش مسخره اي است !

مرد گفت : رسم اين است كه آخرين خواهش يك محكوم به اعدام اگر ضرري براي كسي نداشته باشد اجرا شود .

جلاد با احتياط دست او را باز كرد و به ستون بعدي بست .

در همين هنگام حاكم و سوارانش از آنجا گذشتند و ديدند عده اي از مردم دور ميدان جمع شدند ، علت را پرسيدند گفتند مردي را به دار مي زنند . حاكم پرسيد : چه كسي را ؟ 

جلاد جلو آمد و حكم قاضي را نشان داد .

حاكم گفت : مگر دستور جديد قاضي به شما نرسيده است ؟‌

جلاد گفت : آخرين دستور همين است .

حاكم گفت : اين مرد بي گناه است ، او را آزاد كنيد . قاتل اصلي ديشب به كاخ من آمد و گفت وقتي خبر اعدام اين مرد را شنيده ،‌ ناراحت شده كه خون اين مرد هم به گردن او بيافتد و بااينكه ميترسيده خودش را معرفي كرد . من هم او را نزد قاصي فرستادم و سفارش كردم كه مجازاتش را تخفيف دهد .

مرد مسافر را آزاد كردند و او گفت : اگر مرا از آن ستون به اين ستون نمي بستيد تا حالا ‌مرا اعدام كرده بوديد . اگر خدا بخواهد از اين ستون به آن ستون فرج است .

اين ضرب المثل را هنگامي به كار مي برند كه فردي نااميد است و او را دلداري مي دهند كه در اندك فرصتي راه چاره پيدا مي شود . ( فرج به معناي گشايش در كار و رفع مشكل )‌

دعوا سر لحاف ملا بود

 در يك شب زمستاني سرد ، ملا در رختخواش خوابيده بود كه يكباره صداي غوغا از كوچه بلند شد . زن ملا به او گفت كه بيرون برود و ببيند كه چه خبر است . ملا گفت : به ما چه ، بگير بخواب. زنش گفت : يعني چه كه به ما چه ؟ پس همسايگي به چه درد مي خورد .

 سرو صدا ادامه يافت و ملا كه مي دانست بگو مگو كردن با زنش فايده اي ندارد . با بي ميلي لحاف را روي خودش انداخت و به كوچه رفت . گويا دزدي به خانه يكي از همسايه ها رفته بود ولي صاحبخانه متوجه شده بود و دزد موفق نشده بود كه چيزي بردارد. دزد در كوچه قايم شده بود همين كه ديد كم كم همسايه ها به خانه اشان برگشتند و كوچه خلوت شد ، چشمش به ملا و لحافش افتاد و پيش خود فكر كرد كه از هيچي بهتر است . بطرف ملا دويد ، لحافش را كشيد و به سرعت دويد و در تاريكي گم شد.

وقتي ملا به خانه برگشت . زنش از او پرسيد : چه خبر بود ؟ ملا جواب داد : هيچي ، دعوا سر لحاف من بود . و زنش متوجه شد كه لحافي كه ملا رويش انداخته بود ديگر نيست . اين ضرب المثل را هنگامي استفاده مي شود كه فردي در دعوائي كه به او مربوط نبوده ضرر ديده يا در يك دعواي ساختگي مالي را از دست داده است .

برگرفته از : http://www.koodakan.org/Gnome/name/m019.htm

بشنو و باور نكن

در زمان‌هاي‌ دور، مرد خسيسي زندگي مي كرد. او تعدادي شيشه براي پنجره هاي خانه اش سفارش داده بود . شيشه بر ، شيشه ها را درون صندوقي گذاشت و به مرد گفت باربري را صداكن تا اين صندوق را به خانه ات ببرد من هم عصر براي نصب شيشه ها مي آيم .

از آنجا كه مرد خسيس بود ، چند باربر را صدا كرد ولي سر قيمت با آنها به توافق نرسيد. چشمش به مرد جواني افتاد ، به او گفت اگر اين صندوق را برايم به خانه ببري ، سه نصيحت به تو خواهم كرد كه در زندگي بدردت خواهد خورد.

 

باربر جوان كه تازه به شهر آمده بود ، سخنان مرد خسيس را قبول كرد. باربر صندوق را بر روي دوشش گذاشت و به طرف منزل مرد راه افتاد.

كمي كه راه رفتند، باربر گفت : بهتر است در بين راه يكي يكي سخنانت را بگوئي.

مرد خسيس كمي فكر كرد. نزديك ظهر بود و او خيلي گرسنه بود . به باربر گفت : اول آنكه سيري بهتر از گرسنگي است و اگر كسي به تو گفت گرسنگي بهتر از سيري است ، بشنو و باور مكن.

باربر از شنيدن اين سخن ناراحت شد زيرا هر بچه اي اين مطلب را مي دانست . ولي فكر كرد شايد بقيه نصيحتها بهتر از اين باشد.

 

همينطور به راه ادامه دادند تا اينكه بيشتر از نصف راه  را سپري كردند . باربر پرسيد: خوب نصيحت دومت چه است؟

مرد كه چيزي به ذهنش نمي رسيد پيش خود فكر كرد كاش چهارپايي داشتم و بدون دردسر بارم را به منزل مي بردم . يكباره چيزي به ذهنش رسيد و گفت : بله پسرم نصيحت دوم اين  است ، اگر گفتند پياده رفتن از سواره رفتن بهتر است ، بشنو و باور مكن.

باربر خيلي ناراحت شد و فكر كرد ، نكند اين مرد مرا سر كار گذاشته ولي باز هم چيزي نگفت.

 

ديگر نزديك منزل رسيده بودند كه باربر گفت: خوب نصيحت سومت را بگو، اميدوارم اين يكي بهتر از بقيه باشد. مرد از اينكه بارهايش را مجاني به خانه رسانده بود خوشحال بود و به مرد گفت : اگر كسي گفت باربري بهتر از تو وجود دارد ، بشنو و باور مكن

مرد باربر خيلي عصباني شد و فكر كرد بايد اين مرد را ادب كند بنابراين هنگامي كه مي خواست صندوق را روي زمين بگذارد آنرا ول كرد و صندوق با شدت به زمين خورد ، بعد رو كرد به مرد خسيس و گفت  اگر كسي گفت كه شيشه هاي اين صندوق سالم است ، بشنو و باور مكن

 

از آن‌ پس، وقتي‌ كسي‌ حرف بيهوده مي زند تا ديگران را فريب دهد يا سرشان را گرم كند ، گفته‌مي‌شود كه‌ بشنو و باور مكن.

جیک جیک مستونت که بود . فکر زمستونت نبود؟


 

 

 

 

از آن ‌روز به‌ بعد، به‌ كسي‌ كه‌ به‌ فكر آينده‌اش‌ نيست و دچار مشكل‌ مي‌شود مي‌گويند: جيك‌جيك‌ مستونت‌ بود، فكر زمستونت‌ بود؟

ما پوستين ول كرديم ، پوستين ما رو ول نمي كنه

سيلابي از كوهستان جاري شده بود و از رودخانه مي گذشت . مرد بي نوائي از آنجا عبور مي كرد ، چيزي در آب شناور ديد و فكر كرد خيك يا پوستيني در آب شناور است 

مرد لخت شد و خودش را به آب زد به اين اميدكه آنرا بگيرد و با فروشش چيزي براي خود بخرد

ولي آنچه سيلاب آورده بود نه پوستين بود و نه خيك روغن ، بلكه يك خرس زنده بود كه در سيلاب گرفتار شده بود

 خرس دست و پا مي زد تا دستش را به چيزي بند كند . همين كه مرد نزديك شد  و دستش را دراز كرد كه پوستين را بگيرد ، خرس براي نجاتش به او چسبيد . مردم ديدند كه مرد نيز همراه سيل پيش مي رود فرياد زدند : اگر نمي تواني پوستين را بياوري ولش كن و برگرد .

مرد جواب داد : بابا ، من پوستين را ول كردم ، پوستين مرا ول نمي كند .

اين مثل هنگامي استفاده ميشود كه فردي به اميد سودي در كاري دخالت كند و در آن گرفتار شود . و اگر كسي به او نصيحت كند كه از خير اين كار بگذر براي دفاع از خود اين مثل را استفاده مي كند .

فوت كوزه گري

استاد كوزه گري بود كه خيلي با تجربه بود و كوزه هاي لعابي كه مي ساخت خيلي مشتري داشت .

شاگردي نزد وي كار مي كرد كه زرنگ بود و استاد به او علاقه داشت و تمام تجربه هاي كاري خود را به او ياد داد .

شاگرد وقتي تمام كارها را ياد گرفت . شروع به ايراد گرفتن كرد و گفت مزد من كم است . و كم كم زمزمه كرد كه من مي توانم بروم وبراي خودم كارگاهي راه اندازي كنم و كلي فايده ببرم .

هرچه استاد كوزه گر از او خواهش كرد مدتي ديگر نزد او بماند تا شاگردي پيدا كند و كمي كارها را ياد بگيرد تا استاد دست تنها نباشد ، پسرك قبول نكرد و او را دست تنها گذاشت و رفت .

 

شاگرد رفت و كارگاهي راه اندازي كرد وهمانطور كه ياد گرفته بود كاسه ها را ساخت و رنگ كرد و روي آن لعاب داد و در كوره گذاشت . ولي متوجه شد كه رنگ كاسه هاي  او مات است و شفاف نيست .

دوباره از نو شروع كرد و خاك خوبتر انتخاب كرد و در درست كردن خمير بيشتر دقت كرد و بهترين لعاب را استفاده كرد و آنها را در كوره گذاشت ولي باز هم مشكل قبلي بوجود آمد .

شاگرد فهميد كه تمام اسرار كار را ياد نگرفته . نزد استاد رفت و مشكل خود را گفت . و از استاد خواهش كرد كه او را راهنمائي كند .

 

استاد از او پرسيد كه چگونه خاك را آماده مي كند و چگونه لعاب را تهيه مي كند و چگونه آنرا در كوره مي گذارد . شاگرد جواب تمام سوالها را داد .

استاد گفت : درست است كه هر شاگردي بايد روزي استاد شود ولي تو مرا بي موقع تنها گذاشتي . بيا يك سال اينجا بمان تا شاگرد تازه هم قدري كار ياد بگيرد و آن وقت من هم تو را راهنمائي خواهم كرد و تو به كارگاه خودت برو .

شاگرد قبول كرد يكسال آنجا ماند ولي هر چه دقت كرد متوجه اشتباه خودش نمي شد . يك روز استاد او را صدا زد و گفت بيا بگويم كه چرا كاسه هاي لعابي تو مات است .

استاد كنار كوره ايستاد و كاسه ها را گرفت تا در كوره بگذارد به شاگردش گفت چشمهايت را باز كن تا فوت وفن كار را ياد بگيري .                            

استاد هنگام گذاشتن كاسه ها در كوره به آنها چند فوت مي كرد . بعد از او پرسيد : ” فهميدي “ . شاگرد گفت : نه . استاد دوباره يك كاسه ديگر برداشت و چند فوت محكم به آن كرد و گرد وخاكي كه از آن برخاسته بود به شاگرد نشان داد و گفت : اين فوت و فن كار است ، اين كاسه كه چند روز در كارگاه مي ماند پر از گرد و خاك مي شود در كوره اين گرد وخاك با رنگ لعاب مخلوط مي شود و رنگ لعاب را كدر مي كند . وقتي آنرا فوت مي كنيم گرد وغبار پاك مي شود و لعاب خالص پخته مي شود و رنگش شفاف مي شود . حالا پي كارت برو كه همه كارهايت درست بود و فقط همين فوت را كم داشت .

 

 

اين مثل اشاره به كسي دارد كه بسيار چيزها مي داند ولي از يك چيز مهم آگاهي ندارد . مثلهاي كه به اين موضوع دلالت دارند عبارتند از :

فلاني هنوز فوتش را ياد نگرفته

اگر كسي فوت اين كار را به ما ياد مي داد خوب بود

برو فوت آخري را ياد بگير

همه چيز درست است و فقط فوتش مانده  

برگرفته از سایت کودکان http://www.koodakan.org  

يك كلاغ ، چهل كلاغ

 

 

 

   

     از اون به بعد اين يك ضرب المثل شده و هرگاه يك خبر از افراد زيادي نقل  شود بطوري كه به صورت نادرست در آيد ، مي گويند خبر كه يك كلاغ، چهل كلاغ شده است پس نبايد به سخني كه توسط افراد  زيادي دهن به دهن گشته، اطمينان كرد زيرا ممكن است بعضي از حقايق از بين رفته باشد و چيزهاي اشتباهي به آن اضافه شده باشد.

برگرفته از سایت http://www.koodakan.org

 

باد آورده را باد می برد

 

در زمان سلطنت خسرو پرويز بين ايران و روم جنگ شد و در اين جنگ ايراني ها پيروز شدند و قسطنطنيه كه پايتخت روم بود به محاصره ي ارتش ايران در آمد و سقوط آن نزديك شد .

مردم روم فردي را به نام هرقل به پادشاهي برگزيدند . هرقل چون پايتخت را در خطر مي ديد ، دستور داد كه خزائن جواهرت روم را در چهار كشتي بزرگ نهادند تا از راه دريا به اسكندريه منتقل سازند تا چنان چه پايتخت سقوط كند ،‌گنجينه ي روم بدست ايرانيان نيافتد .

 

اين كار را هم كردند . ولي كشتي ها هنوز مقداري در مديترانه نرفته بودند كه ناگهان باد مخالف وزيد و چون كشتي ها در آن زمان با باد حركت مي كردند ، هرچه ملاحان تلاش كردند نتوانستند كشتي ها را به سمت اسكندريه حركت دهند و كشتي ها به سمت ساحل شرقي مديترانه كه در تصرف ايرانيان بود در آمد .

ايرانيان خوشحال شدند و خزائن را به تيسفون پايتخت ساساني فرستادند .

خسرو پرويز خوشحال شد و چون اين گنج در اثر تغيير مسير باد بدست ايرانيان افتاده بود خسرو پرويز آن را ( گنج باد آورده ) نام نهاد .

از آن روز به بعد هرگاه ثروت و مالي بدون زحمت نصيب كسي شود ، آن را باد آورده مي گويند .

برگرفته از سایت : کودکان http://www.koodakan.org

بين همه پيامبرها جرجيس انتخاب كرده

 

روزي روباه  ، خروسي را گرفت و دويد تا او را در يك جاي امن بخورد .

خروس كه جان خود را در خطر ديد سعي كرد كه حقه اي به روباه بزند تا او دهانش را باز كند و از دست او فرار كند بنابراين  به او گفت : اگر مرا ول كني در حق تو دعاي خير مي كنم .

اما روباه كه خيلي زرنگ بود جواب نداد و در دلش گفت : اگر دعاي تو اجابت مي شود براي خودت دعا كن .

خروس دوباره كفت : اگر مرا آزاد كني هر شب يك مرغ چاق و چله برايت مي آورم .

روباه جواب نداد و در دلش گفت : تمام كساني كه گرفتار مي شوند همين حرف را ميزند .

خروس هر چه حرف زد و سعي كرد كه روباه جوابي به او بدهد موفق نشد تا اينكه وارد خرابه اي شدند . خروس ديد كه ديگر فرصتي براي او نمانده است ، به روباه گفت : حالا كه مي خواهي مرا بخوري در اين دم آخر از تو خواهشي دارم ، من خروس دين داري هستم لااقل  قبل از خوردنم نام يكي از پيغمبرها را ببر تا راحتتر بميرم . و او را به خدا قسم داد كه نام يكي از پيفمبرها راببرد .

خروس مي خواست تا از فرصت استفاده كند و هنگاميكه روباه دهنش با ز مي شود تا نام يك پيغمبر را مي برد ، فرار كند .

روباه كه خيلي زرنگ بود متوجه منظور خروس شد ، ولي چون دلش به حال خروس سوخت خواست تا آرزوي او را برآورده كند و همانطور كه گردن خروس را با دندانش گرفته بود گفت : جرجيس ( جرجيس يكي از پيامبران عهد قديم است ) و با اين حيله هم خواست خروس را برآورده كرد و هم مجبور نبود كه دهانش را باز كند . ( شما مي دانيد چرا مجبور نبود دهانش را باز كند ؟ )

اين ضرب المثل زماني استفاده مي شود كه كسي از ميان چيزهاي مهمتر و معروف ، چيز گمنامي را انتخاب كند . يا چيزي را پيدا كند كه مناسب حال او باشد .

برگرفته از سایت مثل های فارسی –  http://www.koodakan.org

دوستي خاله خرسه

يكي بود يكي نبود غير از خدا هيچكس نبود . پيرمردي در دهي دور در باغ بزرگي زندگي مي كرد . اين پيرمرد از مال دنيا همه چيز داشت ولي خيلي تنها بود ،‌ چون در كودكي پدر و مادرش از دنيا رفته بود و خواهر و برادري نداشت . او به يك شهر دور سفر كرد تا در آنجا كار كند . اوايل ، چون فقير بود كسي با او دوست نشد و هنگاميكه او وضع خوبي پيدا كرد حاضر نشد با آنها دوست

شود ، چون مي دانست كه دوستي آنها براي پولش است

 

يك روز كه دل پيرمرد از تنهائي گرفته بود به سمت كوه رفت . در ميان راه يك خرس را ديد كه ناراحت است . از او علت ناراحتيش را پرسيد . خرس جواب داد : ” ديگر پير شده ام ، بچه هايم بزرگ شده اند و مرا ترك كرده اند و حالا خيلي تنها هستم . “

وقتي پيرمرد داستان زندگيش را براي خرس گفت ، آنها تصميم گرفتند كه با هم دوست شوند .

مدتها گذشت و بخاطر محبتهاي پيرمرد ، خرس او را خيلي دوست داشت . وقتي پيرمرد مي خوابيد خرس با يك دستمال مگسهاي او را مي پراند . يك روز كه پيرمرد خوابيده بود ، چند مگس سمج از روي صورت پيرمرد  دور نمي شدند و موجب آزار پيرمرد شدند .

عاقبت خرس با وفا خشمگين شد وبا خود گفت : ” الان بلائي سرتان بياورم كه ديگر دوست عزيز مرا اذيت نكنيد . “

و بعد يك سنگ بزرگ را برداشت و مگسها را كه روي صورت پيرمرد نشسته بودند بشانه گرفت و سنگ را محكم پرت كرد .

و بدين ترتيب پيرمرد جان خود را در راه دوستي با خرس از دست داد .

و از اون موقع در مورد دوستي با فرد ناداني كه از روي محبت موجب آزار دوست خود مي شود اين مثل معروف شده كه مي گويند ”‌دوستي فلاني مثل دوستي خاله خرسه است . “ 

برگرفته از سایت مثل های فارسی – http://www.koodakan.org

اشک تمساح

گريه دروغين را به اشک تمساح تعبير کرده اند. خاصه گريه و اشکي که نه از باب دلسوزي، بلکه از رهگذر ريا و تدليس باشد، تا بدان وسيله مقصود حاصل آيد و سوءنيت گريه کننده جامه عمل بپوشد. في المثل مرد ثروتمندي بميرد و صغير يا صغاري از خود باقي گذارد. مفتخوران و شيادان که همه جا و همه وقت چون علف هرز سبز ميشوند، در ماتم متوفي اشک حسرت مي ريزند تا اعتماد بازماندگان را جلب کرده و ماترک متوفي را يکسره تصاحب و تملک نمايند. اين اشکهاي مزورانه را در عرف اصطلاح عامه اشک تمساح گويند؛ که مخوفترين اشکهاي روي زمين شناخته شده است. اگر چه اشک تمساح ريشه تاريخي ندارد ولي چون علت تسميه آن از نظر علوم طبيعي قابل توجه به نظر مي رسيد لازم است در اين زمينه اشارتي رود.

تمساح سوسمار عظيم الجثه دريايي است که چون در شط نيل و بعضي از رودخانه هاي پر آب آفريقا نيز زندگي ميکند آنرا “نهنگ مصري و نهنگ آفريقايي” نيز مي گويند. سابقاً معتقد بودند که غذا و خوراک تمساح به وسيله اشک چشم تأمين مي شود. بدين طريق که هنگام گرسنگي به ساحل مي رود و مانند جسد بي جاني ساعتهاي متمادي بر روي شکم دراز مي کشد. در اين موقع اشک لزج و مسموم کننده اي از چشمانش خارج مي شود که حيوانات و حشرات هوايي به طمع تغذيه بر روي آن مي نشينند.

پيداست که سموم اشک تمساح آنها را از پاي در مي آورد. فرضاً نيمه جان هم بشوند و قصد فرار کنند به علت لزج بودن “اشک تمساح” نمي توانند از آن دام گسترده نجات يابند.

خلاصه هر بار که مقدار کافي حيوان و حشره در دام اشک تمساح افتند، تمساح پوزه اي جنبانيده به يک حمله آنها را بلع مي کند و مجدداً براي شکار کردن طعمه هاي ديگر اشک مي ريزد. به همين جهت تا چند سال قبل که راجع به اشک تمساح تحقيقات کافي نشده بود، خاصيت اشک مزبور را در اين مي دانستند که تمساح از آن براي صيد طعمه و تغذيه استفاده مي کند؛ ولي در مجله راديو ايران راجع به اين اشک چنين آمده است:

«در تاريخ “اشک تمساح” شهرت پيدا کرده است. در سال 1400 ميلادي سر جان ماندويل سياح انگليسي گفت تمساح قبل از بلعيدن طعمه اش اشک دروغي مي ريزد. ليندزي جانسون در سال 1924 در چشم چهار نوع تمساح پياز و نمک ريخت، ولي اثري از غم و اندوه و گريه در آنها نيافت. پس ملاحضه مي فرماييد اين اشک تمساح که اين قدر مشهور شده مبناي واقعي ندارد و صحيح نيست…. و کالينز در سال 1932 ميلادي پس از تحقيقات و تجسسات به اين نتيجه رسيد که: هيچ حيواني – جز انسان – بر اثر اندوه گريه نمي کند.»

به عقيده علما و دانشمندان: «انسان تنها موجودي است که گريه مي کند. ريزش اشک در فشارهاي هيجاني و يا خوشحالي زياد، در هيچ آفريده ديگري به غير از انسان به عنوان يک کار و عمل طبيعي شناخته نشده است.»

اين نکته هم ناگفته نماند که اخيراً يکي از دانشمندان ضمن آزمايش به اين نتيجه رسيد که اشک تمساح و لاک پشت يکي از نيازهاي طبيعي اين دو حيوان است. توضيح آنکه در کنار چشم تمساح و لاک پشت غددي وجود دارد که مازاد آب نمک بدنشان از آن غدد به خارج ترشح مي کند. به همين ملاحضه تا کنون آب نمک مترشحه را با اشک تمساح اشتباه مي کرده اند.

در پايان چون در اين قسمت بحث در پيرامون اشک و گريه بوده است، از لحاظ حسن ختام بي مناسبت نيست يادآوري شود که بر اثر آخرين تحقيقات دانشمندان ثابت گرديده که: گريه کردن عمر را طولاني مي کند. به عقيده اين دانشمندان گريستن خاص اشخاص رقيق القلب نيست، بلکه کساني که در طول زندگي خود به مناسبتهاي مختلف گريه مي کنند حداقل پنجسال بيشتر از کساني که گريه نمي کنند عمر مي کنند.

به اعتقاد دانشمندان طولاني تر بودن عمر خانمها نسبت به آقايان به اين خاطر است که زنان توانايي بيشتري براي گريه کردن دارند.

برگرفته شده از سایتhttp://ir.blogfa.com/cat-8.aspx

آش نخورده و دهن سوخته

در زمان‌هاي‌ دور، مردي در بازارچه شهر حجره اي داشت و پارچه مي فروخت . شاگرد او پسر خوب و مودبي بود وليكن كمي خجالتي بود.

مرد تاجر همسري كدبانو داشت كه دستپخت خوبي داشت و آش هاي خوشمزه او دهان هر كسي را  آب مي انداخت.

روزي مرد بيمار شد و نتوانست به دكانش برود. شاگرد در دكان را باز كرده بود و جلوي آنرا آب و جاروب كرده بود ولي هر چه منتظر ماند از تاجر خبري نشد.

قبل از ظهر به او خبر رسيد كه حال تاجر خوب نيست و بايد دنبال دكتر برود.

. پسرك در دكان را بست و دنبال دكتر رفت . دكتر به منزل تاجر رفت و او را معاينه كرد و برايش دارو نوشت 

پسر بيرون رفت و دارو را خريد وقتي به خانه برگشت ، ديگر ظهر شده بود. پسرك خواست دارو را بدهد و برود ، ولي همسر تاجر خيلي اصرار كرد و او را براي ناهار به خانه آورد

 همسر تاجر براي ناهار آش پخته بود سفره را انداختند و كاسه هاي آش را گذاشتند . تاجر براي شستن دستهايش به حياط رفت و همسرش به آشپزخانه برگشت تا قاشق ها را بياورد

پسرك خيلي خجالت مي كشيد و فكر كرد تا بهانه اي بياورد و ناهار را آنجا نخورد . فكر كرد بهتر است بگويد دندانش درد مي كند. دستش را روي دهانش گذاشتش.

تاجر به اتاق برگشت و ديد پسرك دستش را جلوي دهانش گذاشته به او گفت : دهانت سوخت؟ حالا چرا اينقدر عجله كردي ، صبر مي كردي تا آش سرد شود آن وقت مي خوردي ؟

زن تاجر كه با قاشق ها از راه رسيده بود به تاجر گفت : اين چه حرفي است كه مي زني ؟ آش نخورده و دهان سوخته ؟ من كه تازه قاشق ها را آوردم.

تاجر تازه متوجه شد كه چه اشتباهي كرده است.

  

 

از آن‌ پس، وقتي‌ كسي‌ را متهم به گناهي كنند ولي آن فرد گناهي نكرده باشد  ، گفته‌ مي‌شود :‌ آش نخورده و دهان سوخته

 

برگرفته از سایت کودکان     http://www.koodakan.org/

دو قورت و نيمش باقي است

ضرب المثل بالا دربارۀ کسي به کار مي رود که حرص و طمعش را معيار و ملاکي نباشد و بيش از ميزان قابليت و شايستگي انتظار تلطف و مساعدت داشته باشد. عبارت مثلي بالا از جنبه ديگر هم مورد استفاده و اصطلاح قرار مي گيرد و آن موقعي است که شخص در ازاي تقصير و خطاي نابخشودني که از او سرزده نه تنها اظهار انفعال و شرمندگي نکند بلکه متوقع نوازش و محبت و نازشست هم باشد.

در اين گونه موارد است که اصطلاحاً مي گويند:”فلاني دو قورت و نيمش باقي است.” يعني با تمتعي فراوان از کسي يا چيزي هنوز ناسپاس است.

اکنون ببينيم اين دو قوت و نيم از کجا آمده و چگونه به صورت ضرب المثل درآمده است.

چون حضرت سليمان پس از مرگ پدرش داود بر اریکه رسالت و سلطنت تکيه زد بعد از چندي از خداي متعال خواست که همه جهان را دريد قدرت و اختيارش قرار دهد و براي اجابت مسئول خويش چند بار هفتاد شب متوالي عبادت کرد و زيادت خواست.

در عبارت اول آدميان و مرغان و وحوش. در عبادت دوم پريان. در عبادت سوم باد و آب را حق تعالي به فرمانش درآورد.

بالاخره در آخرين عبادتش گفت:”الهي، هرچه به زير کبودي آسمان است بايد که به فرمان من باشد.”

خداوند حکيم علي الاطلاق نيز براي آن که هيچ گونه عذر و بهانه اي براي سليمان باقي نماند، هرچه خواست از حکمت و دولت و احترام و عظمت و قدرت و توانايي، بدو بخشيد و اعاظم جهان از آن جمله ملکه سبا را به پايتخت او کشانيد و به طور کلي عناصر اربعه را تحت امر و فرمانش درآورد.

باري، چون حکومت جهان بر سليمان نبي مسلم شد و بر کلیه مخلوقات و موجودات عالم سلطه و سيادت پيدا کرد روزي از پيشگاه قادر مطلق خواستار شد که اجازت فرمايد تا تمام جانداران زمين و هوا و درياها را به صرف يک وعده غذا ضيافت کند! حق تعالي او را از اين کار بازداشت و گفت که رزق و روزي جانداران عالم با اوست و سليمان از عهدۀ اين مهم برنخواهد آمد. سليمان بر اصرار و ابرام خود افزود و عرض کرد: “بار خدايا، مرا نعمت قدرت بسيار است، مسئول مرا اجابت کن. قول مي دهم از عهده برآيم!”

مجدداً از طرف حضرت رب الارباب وحي نازل شد که اين کار در يد قدرت تو نيست، همان بهتر که عرض خود نبري و زحمت ما را مزيد نکني. سليمان در تصميم خود اصرار ورزيد و مجدداً ندا در داد:  “پروردگارا، حال که به حسب امر و مشيت تو متکي به سعه ملک و بسطت دستگاه هستم، همه جا و همه چيز در اختيار دارم چگونه ممکن است که حتي يک وعده نتوانم از مخلوق تو پذيرايي کنم؟ اجازت فرما تا هنر خويش عرضه دارم و مراتب عبادت و عبوديت را به اتمام و اکمال رسانم.”

استدعاي سليمان مورد قبول واقع شد و حق تعالي به همه جنبدگان کره خاکي از هوا و زمين و درياها و اقيانوسها فرمان داد که فلان روز به ضيافت بنده محبوبم سليمان برويد که رزق و روزي آن روزتان به سليمان حوالت شده است.

سليمان پيغمبر بدين مژده در پوست نمي گنجيد و بي درنگ به همه افراد و عمال تحت فرمان خود از آدمي و ديو و پري و مرغان و وحوش دستور داد تا در مقام تدارک و طبخ طعام براي روز موعود برآيند.

بر لب دريا جاي وسيعي ساخت که هشت ماه راه فاصلۀ مکاني آن از نظر طول و عرض بود:”ديوها براي پختن غذا هفتصد هزار ديگ سنگي ساختند که هر کدام هزار گز بلندي و هفتصد گز پهنا داشت.”

چون غذاهاي گوناگون آماده گرديد همه را در آن منطقه وسيع و پهناور چيدند. سپس تخت زريني بر کرانه دريا نهادند و سليمان بر آن جاي گرفت.  آصف برخيا وزير و دبير و کتابخوان مخصوص و چند هزار نفر از علماي بني اسراييل گرداگرد او بر کرسيها نشستند. چهار هزار نفر از آدميان خاصگيان در پشت سر او و چهار هزار پري در قفاي آدميان و چهار هزار ديو در قفاي پريان بايستادند.

سليمان نبي نگاهي به اطراف انداخت و چون همه چيز را مهيا ديد به آدميان و پريان فرمان داد تا خلق خدا را بر سر سفره آورند.  ساعتي نگذشت که ماهي عظيم الجثه اي از دريا سر بر کرد و گفت:”پيش از تو بدين جانب ندايي مسموع شد که تو مخلوقات را ضيافت مي کني و روزي امروز مرا بر مطبخ تو  نوشته اند، بفرماي تا نصيب مرا بدهند.”

سليمان گفت:”اين همه طعام را براي خلق جهان تدارک ديده ام. مانع و رادعي وجود ندارد. هر چه مي خواهي بخور و سدّ جوع کن.” ماهي موصوف به يک حمله تمام غذاها و آمادگيهاي مهماني در آن منطقه وسيع و پهناور را در کام خود فرو برده مجدداً گفت:”يا سليمان اطعمني!” يعني: اي سليمان سير نشدم. غذا مي خواهم!!

سليمان نبي که چشمانش را سياهي گرفته بود در کار اين حيوان عجيب الخلقه فرو ماند و پرسيد:”مگر رزق روزانه تو چه مقدار است که هر چه در ظرف اين مدت براي کليۀ جانداران عالم مهيا ساخته ام همه را به يک حمله بلعيدي و همچنان اظهار گرسنگي و آزمندي مي کني؟” ماهي عجيب الخلقه در حالي که به علت جوع و گرسنگي! ياراي دم زدن نداشت با حال ضعف و ناتواني جواب داد:

“خداوند عالم روزي 3 وعده و هر وعده يک قورت غذا به من کمترين! مي دهد. امروز بر اثر دعوت و مهماني تو فقط نيم قورت نصيب من شده هنوز دو قورت و نيمش باقي است که سفرۀ تو برچيده شد. اي سليمان اگر ترا از اطعام يک جانور مقدور نيست چرا خود را در اين معرض بايد آورد که جن و انس و وحوش و طيور و هوام را طعام دهي؟” سليمان از آن سخن بي هوش شد و چون به هوش آمد در مقابل عظمت کبريايي قادر متعال سر تعظيم فرود آورد.انتخاب از پایگاه آموزشی همکلاسی http://ir.blogfa.com/



{{ successMsg }}

{{ errorMsg }}

لطفا کدی که برای شما ارسال شده است را وارد کنید.ضرب المثل های کتاب فارسی کلاس پنجم

بنظر میرسد شما قادر به دریافت پیامکهای ما نیستید!
لطفا برای فعال سازی کد

{{ receive_code }}

را از طریق شماره

{{ identity }}

به شماره

10001883

ارسال کنید.

منتظر بمانید تا فعال سازی انجام شود!

لطفا برای حساب خود رمز عبور وارد کنید.

لطفا کدی که برای شما ارسال شده است را وارد کنید.

بنظر میرسد شما قادر به دریافت پیامکهای ما نیستید!
لطفا برای فعال سازی کد

{{ receive_code }}

را از طریق شماره

{{ identity }}

به شماره

10001883

ارسال کنید.

منتظر بمانید تا فعال سازی انجام شود!

لطفا برای حساب خود رمز عبور وارد کنید.

برای استفاده بسیاری از امکانات گاما و خیلی از وبسایت ها باید جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.

برای این کار باید به تنظیمات مرورگر خود مراجعه کنید.
در صورت نیاز به راهنمایی اینجا کلیک کنید..

{{ total }} مورد پیدا کردم!

نمونه سوال+30,000

محتوای آموزشی+3,500

پرسش و پاسخ+2,500

آزمون آنلاین+1,500

درسنامه آموزشی +1,000

مدرسه یاب+130,000

نمونه سوال

محتوای آموزشی

پرسش و پاسخ

آزمون آنلاین

درسنامه آموزشی

مدرسه یاب

معلم خصوصی


حکایت * زیرکی * با کدام یک از ضرب المثل های زیر ارتباط دارد ؟

1) 

نابرده رنج،گنج میسر نمی شود 

2) 

بار کج به منزل نمی رسد

3) 

دروغگو دشمن خداست

پیش غازی و معلق بازی

آزمون آنلاین

15 تست

آزمون تستی درس 15 فارسی پنجم دبستان | کاجستان

آزمون آنلاین

ضرب المثل های کتاب فارسی کلاس پنجم

15 تست

آزمون تستی درس چهارم فارسی پنجم دبستان | بازرگان و پسران

آزمون آنلاین

10 تست

آزمون تستی درس پنج فارسی پنجم دبستان | چنار و کدوبن

2 صفحه

آزمون عملکردی فارسی پنجم دبستان | فصل چهارم: نام آوران (اولین مسابقه المپیک)

2 صفحه

تمرین فارسی پایه پنجم دبستان ایران | درس دهم: نام نیکو

3 صفحه

آزمون تستی ادبیات فارسی پنجم دبستان (30 سوال) | دی 95: تا درس 14: شجاعت

رایـــــگان

2 صفحه

آزمون فارسی پنجم شهید فرد کاردل آمل | بهمن ماه

2 صفحه

ارزشیابی مستمر فصل 4 فارسی پنجم دبستان شهید یعقوبی | نام آوران + پاسخ

2 صفحه

آزمون نوبت دوم فارسی پنجم دبستان حکمت باغنار میلاس | خرداد 1398

رایـــــگان

2 صفحه

آزمونک فارسی پنجم دبستان با جواب | درس 4: بازرگان و پسران

2 صفحه

ارزشیابی مستمر ماهانه‌ی فروردین فارسی پنجم دبستان شهید غفور جدی اردبیل – درس 1 تا…

رایـــــگان

2 صفحه

ارزشیابی نگارش و انشا پنجم دبستان | دبستان غیردولتی بحرالعلوم

رایـــــگان

0 صفحه

کاربرگ آموزشی بخوانیم و بنویسیم پنجم دبستان | درس 18 – اگر طبیعت زیبای ایران نباشد

ضرب المثل های کتاب فارسی کلاس پنجم
ضرب المثل های کتاب فارسی کلاس پنجم
0

دوره مقدماتی php

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *