شعر های زیبا قدیمی

دوره مقدماتی php
شعر های زیبا قدیمی
شعر های زیبا قدیمی


نام (اجباری)

آدرس پست الکترونیکی (اجباری است اما نمایش داده نمی‌شود)

دوره مقدماتی php

تصویر امنیتی جدید

All Rights Reserved – © 2019 | باز نشر مطالب پورتال سیمرغ تنها با ذکر نام و آدرس seemorgh.com مجاز می باشد.

نمونه های زیادی از شعر کودکانه قدیمی وجود دارند که این اشعار خاطرات زیادی را برای کودکان قدیمی به ارمغان گذاشته اند. این اشعار برای کودکان امروزی نیز مفید بوده و جذابیت دارند.

را یکی از ماندگارترین خاطرات کودکی, شعرهای کودکانه قدیمی آن می باشد. این شعرهای زیبا و دلنشین شاید مضمون خاصی نداشتند اما از آن جا که ساده و کوتاه بودند, کودکان سریع می توانستند آن ها را به خاطر بسپارند. در این مطلب با چند نمونه از این شعر کودکانه قدیمی آشنا می شویم.

شعرهای کودکانه قدیمی در عین حال که بسیار جذاب و شیرین هستند, به راحتی به حافظه سپرده می شدند. برخی از این اشعار کودکانه,معنی و مفهوم خاصی ندارند ولی برای کودک شادی آور می باشند. در ادامه به برخی از این شعر کودکانه قدیمی می پردازیم.

شعر های زیبا قدیمی

یکی از شعرهای کوتاه و دلنشین که از قدیم برای کودکان خوانده می شد, شعر گشنگی می باشد. این شعر برای کودکان دختر خردسال بسیار مفید است و علاوه بر اینکه برای آن ها جذابیت دارد, آن ها را وسایل آشپزی آشنا می کند.

یک مال من
دو مال تو
سه مال آبجیش
آهای کوفته برنجیش
آهای مادر گنجیش
آهای کفگیر ملاقه
آهای قابلمه داغه
آهای آش رو چراغه
بیا گشنه نباشیم
با هم بخوریم و پاشیم

یکی از قدیمی ترین شعرهای کودکانه, شعر توپولویم توپولو می باشد. این شعر زیبا و دلنشین را اکثر کودکان دختر یاد دارند. این شعر در عین حال که کوتاه می باشد, بسیار ساده است و آموزش آن به کودکان بسیار راحت است.

توپولویم توپولو

صورتم مثل هلو

قد و بالام کوتاهه

چشم و ابروم سیاهه

مامانه خوبی دارم

میشینه توی خونه

می دوزه دونه دونه

می پوشم خوشگل می شم

 مثل دسته گل می شم

یکی از شعرهای ماندگار و قدیمی و زیبا, شعر بارون میاد جر جر است. این شعر به گونه های مختلفی سروده شده است و برای همه کودکان دختر و پسر مفید می باشد. این شعر جزء آن دسته سروده هایی است که برای کودکان امروز نیز جذاب می باشد.

بارون میاد جرجر
گم شده راه بندر
ساحل شب چه دوره
آبش سیاه و شوره
ای خدا کشتی بفرست
آتیش بهشتی بفرست
جاده کهکشون کو
زهره آسمون کو
چراغ زهره سرده
تو سیاهییا می گرده
ای خدا روشنش کن
فانوس راه منش کن
گم شده راه بندر
بارون میاد جرجر

شعر اتل متل از سروده های قدیمی کودکان می باشد که کودکان امروزی نیز به ان علاقه ی زیادی دارند. این شعر به همراه برخی از بازی های کودکان خوانده می شد و جذابیت زیادی برای کودکان داشت.

اتل متل حسنی تو خواب راه می رفت

داشت دوباره به خونه ماه می رفت

پیاده بود او ؟ نه بابا سواره

سوار چی ؟  قایق ابر پاره

تند و سریع به خونه ماه رسید

ستاره شد صورت ماه رو بوسید

حسنی حالا تو باغ آسمونه

دلش می خواد کنار ماه بمونه

دویدم و دویدم یکی از محبوب ترین شعرهای قدیمی است. این شعر زیبا و دلنشین علاوه بر سادگی, کودکان را با مفاهیم زیادی آشنا می کند. این گونه شعر کودکانه قدیمی, امروزه نیز استفاده می شود و برای تقویت حافظه و یادگیری کودکان بسیار مفید است.

دویدمو دویدم

سر کوهی رسیدم

دو تا خاتونو دیدم

یکیش به من آب داد

یکیش به من نون داد

نونو خودم خوردم

آبو دادم به زمین

شعر های زیبا قدیمی

زمین به من علف داد

علفو دادم به بزی

بزی به من شیر داد

شیرو دادم به نونوا

نونوا به من آتیش داد

آتیشو دادم آهنگر

آهنگر به من قیچی داد

قیچیو دادم به خیاط

خیاط به من عبا داد

عبا رو دادم به بابا

بابا به من خرما داد

یکیشو خوردم تلخ بود

یکیشو خوردم شیرین

بود قصه ما همین بود

یکی از شعرهای مورد علاقه کودکان دختر در قدیم, شعر عروسک من بوده است. این شعر زیبا علاوه بر بیان کردن احساسات دخترانه, بسیار ساده است و چگونگی ارتباط برقرار کردن دختران با عروسک ها را نشان می دهد و می توان از آن بعنوان لالایی کودکانه نیز استفاده کرد.

عروسک قشنگ من قرمز پوشیده٬

تورختخواب مخمل آبیش خوابیده

یه روز مامان رفته بازار اونو خریده

قشنگ تر از عروسکم هیچکس ندیده

عروسک من ٬چشماتو وا کن

وقتی که شب شد

اون وقت لالا کن

حالا بریم توی حیاط با من بازی کن

توپ بازی و شن بازی و طناب بازی کن

با توجه به اشعار کودکانه قدیمی, سادگی و زیبایی این شعرها برای کودکان امروزی نیز مفید است و می توان این شعر ها را به آن ها نیز آموزش داد. این شعرها می تواند برای کودک شادی آور باشد.

منبع : آرگا



موهاتو ابریشمی کن !



روغن خراطین و خواص شگفت انگیز آن !


مدل ساعت های لوکس زنانه و مردانه با استایل های جذاب



چطور ارزان به آنتالیا سفر کنیم؟



تخفیف ویژه ساعت مچی لوکس به مدت محدود


با خواندن این مقاله تور عمان مقصد بعدی شماست!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دیدگاه

نام

ایمیل

وب‌سایت

ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی می‌نویسم.

ir=”rtl” lang=”fa-IR” prefix=”og: http://ogp.me/ns#”>

با سایت اس ام اس همراه باشید و تفاوت را در کیفیت پیام ها و اس ام اس ها احساس کنید

تو را چه نام دهم من ، فرشته یا که پری ؟
برای من تو خدایی دمیده در بشری
تو میرسی و دلم را تلاش بیهوده ست
نمی شود که نبازم ، نمی شود نبری
اگر تو عیب مرا هم نشان دهی غم نیست
که مثل آینه ها صادقانه مینگری
هنوز بعد تو سرگرم خاطرات توام
تو ای ستاره چه دنباله دار می گذری
برای با تو نشستن اگرچه من هیچم
برای بودن با من تو بهترین نفری
به بوی زلف تو از خویش می روم بی شک
شبی دوباره اگر شانه ای به مو ببری
تو مثل رودی و من مثل شاخه ای خشکم
خوشم به بودن با تو ، خوشم به دربدری
“احسان اکابری”
فرستنده : گلبهار

شعر های زیبا قدیمی

ﻏﻨﭽﻪ ﺧﻨﺪﯾﺪ ﻭﻟﯽ ﺑﺎﻍ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﮔﺮﯾﺴﺖ
غنچه ﺁﻧﺮﻭﺯ ﻧﺪﺍنست ﺍﯾﻦ ﮔﺮﯾﻪ ﺯ ﭼﯿﺴﺖ !
ﺑﺎﻍ ﭘﺮ ﮔﻞ ﺷﺪ ﻭ ﻫﺮ ﻏﻨﭽﻪ ﺑﻪ ﮔﻞ ﺷﺪ ﺗﺒﺪﯾﻞ
ﮔﺮﯾﻪ ﯼ ﺑﺎﻍ ﻓﺰﻭﻥ ﺗﺮ ﺷﺪ ﻭ ﭼﻮﻥ ﺍﺑﺮ ﮔﺮﯾﺴﺖ
ﺑﺎﻏﺒﺎﻥ ﺁﻣﺪ ﻭ ﯾﮏ ﯾﮏ ﻫﻤﻪ ﮔﻞ ﻫﺎ ﺭﺍ ﭼﯿﺪ
ﺑﺎﻍ ﻋﺮﯾﺎﻥ ﺷﺪ ﻭ ﺩﯾﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﮔﻞ ﺧﺎﻟﯿﺴﺖ
ﺑﺎﻍ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﭼﻪ ﺳﻮﺩﯼ ﺑﺮﯼ ﺍﺯ ﭼﯿﺪﻥ ﮔﻞ ؟
ﮔﻔﺖ : ﭘﮋﻣﺮﺩﮔﯽ ﺍﺵ ﺭﺍ ﻧﺘﻮﺍﻧﻢ ﻧﮕﺮﯾﺴﺖ
ﻣﻦ ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﻫﺮ ﺷﺎﺧﻪ ﻧﭽﯿﻨﻢ ﮔﻞ ﺭﺍ
ﭼﻪ ﺑﻪ ﮔﻠﺰﺍﺭ ﻭ ﭼﻪ ﮔﻠﺪﺍﻥ ، ﺩﮔﺮ ﻋﻤﺮﺵ ﻧﯿﺴﺖ
ﻫﻤﻪ ﻣﺤﮑﻮﻡ ﺑﻪ ﻣﺮﮔﻨﺪ ، ﭼﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﭼﻪ ﮔﯿﺎﻩ
ﺍﯾﻦ ﭼﻨﯿﻦ ﺍﺳﺖ ﻫﻤﻪ ﮐﺎﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﺗﺎ ﺑﺎﻗﯿﺴﺖ
ﮔﺮﯾﻪ ﯼ ﺑﺎﻍ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﻭ ﻣﯿﺪﺍﻧﺴﺖ
ﻏﻨﭽﻪ ﮔﺮ ﮔﻞ ﺑﺸﻮﺩ ، ﻫﺴﺘﯽ ﺍﺯ ﺍﻭ ﮔﺮﺩﺩ ﻧﯿﺴﺖ
ﺭﺳﻢ ﺗﻘﺪﯾﺮ ﭼﻨﯿﻦ ﺍﺳﺖ ﻭ ﭼﻨﯿﻦ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ
ﻣﯿﺮﻭﺩ ﻋﻤﺮ ﻭﻟﯽ ﺧﻨﺪﻩ ﺑﻪ ﻟﺐ ﺑﺎﯾﺪ ﺯیست !
فرستنده : آسمان

باید که ز داغم خبری داشته باشد
هر مرد که با خود جگری داشته باشد
حالم چو دلیری ست که از بخت بد خویش
در لشکر دشمن پسری داشته باشد !
حالم چو درختی است که یک شاخه نااهل
بازیچه دست تبری داشته باشد
سخت است پیمبر شده باشی و ببینی
فرزند تو دین دیگری داشته باشد !
آویخته از گردن من شاه کلیدی
این کاخ کهن بی آنکه دری داشته باشد
سردرگمی ام داد گره در گره اندوه
خوشبخت کلافی که سری داشته باشد !
“حسین جنتی”

بگذار اگر اینبار سر از خاک برآرم
بر شانه ی تنهایی خود سر بگذارم
از حاصل عمر به هدر رفته ام ای ‌دوست
ناراضی ام اما گله ای از تو ندارم
در سینه ام آویخته دستی قفسی را
تا حبس نفس های خودم را بشمارم
از غربت ام اینقدر بگویم که پس‌ از تو
حتی ننشسته‌ست غباری به مزارم
ای کشتی جان حوصله کن میرسد آنروز
روزی که تو را نیز به دریا بسپارم
نفرینِ گل سرخ بر این شرم که نگذاشت
یکبار به پیراهن تو بوسه بکارم
ای بغض فرو خفته مرا مرد نگه دار
تا دست خداحافظی اش را بفشارم
.
.
بی تو به پوچی می رسم راهی به قلبت باز کن
پیوند های کهنه را بشکن ز نو آغاز کن
دارم صدایت می زنم ، در انتظار پاسخم
اینقدر سرد و خشک نه ! گاهی برایم ناز کن
من قانعم بی معجزه اما نه این انصاف نیست
شک میکنم در بودنت حالا بیا اعجاز کن
بیزارم از دلمردگی ، از این نُت افسردگی
آهنگی از شور خودت در پرده های ساز کن
چیزی بگو اینجا کسی غیر از من و حس تو نیست
یکبار گفتی عاشقی ، این عشق را ابراز کن
هم خنده هم آهم تویی ، چاهم ولی ماهم تویی
یا پل بزن تا آسمان یا تا دلم پرواز کن

عشق یعنی دو کبوتر پرواز
عشق یعنی دو قناری آواز
عشق یعنی من و یک دنیا حرف
عشق یعنی تو و یک عالم راز
عشق یعنی من و صد زاری چشم
عشق یعنی تو و یک مژگان ناز
عشق یعنی دو غزل تنهایی
مثنوی های پر از سوز و گداز
عشق یعنی دو نگه یک برخورد
عالمی حرف ولی در ایجاز
عشق یعنی سخن دل گفتن
به اشارت به کنایت به مجاز
عشق یعنی تو مرا می رانی
من به صد حوصله می آیم باز
بی تو من کهنگی یک پایان
با تو من تازگی صد آغاز
فرستنده : مرضیه
.
.
امواج سینه ی تو به من یاد داده است
دریا بدون موج که دریا نمی شود
دریای بیقرار ، تو اسطوره نیستی
اسطوره با مبالغه افسانه می شود
جایی که عقل مانع پرواز آدمی ست
عاقل تر آن کسی ست که دیوانه می شود
پروانه از شراره ی آتش به هیچ وجه
“پروا” نکرده است که پروانه می شود
من با تو سوختم که بدانم چه می کشی
“احساس سوختن به تماشا نمی شود”

© 1393 اس ام اس خور

همیشه و در همه حال سادگی ها و نوستالژی دهه شصتی ها زبان زد خاص و عام بوده است چرا که متولدین این دهه در عین اینکه مشکلات زیادی را در زمان تولد و کودکی خود متحمل می شدند اما پس از گذشت سال ها با ذوق و شوق فراوانی از آن دوران مشقت بار یاد می کنند.در ادامه این بخش از سرگرمی نمناک گلچینی از شعر های نوستالژیک ده شصتی ها را می خوانید که مطمئنا خاطرات جالبی برایتان زنده می شود.

یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبودتوی این شهرقشنگ یه روزی هیچی نبوددیوارامون گلی بود تلفن هندلی بودکارامون هردلی بود گازمون کپسولی بودبرقمون چراغ سیمی لامپ هامونم قدیمیقفل درها خفتی بود یخچالامون نفتی بودهرچی بود خوش بود دلا بیخیال مشکلازیلوهامون شد قالی همه چی دیجیتالیکابل، فیبر نوری شد همه چی بلوری شدحالا چشما وا شده اشکنه پیتزا شدهحالا با اون ور آب جوونا با آب و تابشب و روز چت میکنند یعنی صحبت میکنندآب نباتا قند شده پیکانا سمند شدهکوره ده ها راه دارن چوپونا همراه دارنتوی این بگو بخند عصر همراه و سمنددل خوش سیری چند!!؟توکجایی سهراب؟آآب را گل کردند،وچه با دل کردند،زخمها بردل عاشق کردند،خون به چشمان شقایق کردند،درهمین نزدیکی،عشق را دار زدند،همه جاسایه دیوار زدند،گفته بودی قایقی خواهم ساخت،خواهم انداخت به آب،دورخواهم شدازین شهرغریب!قایقت جا دارد؟

***********************

بچه که بودماز جریمه های نانوشته که بگذریمسلمانی و ساعت و سیبسکه و سلام و سکوتو سبزی صدای بهارهفت سین سفره ی من بود.بچه که بودمدلم برای آن کلاغ پیر می سوختکه آخر هیچ قصه ای به خانه نمی رسید.بچه که بودمتنها ترس ساده ام این بودکه سه شنبه شب آخر سالباران بیاید.بچه که بودمآسمان آرزو آبیو کوچه ی کوتاهمانپر از عبور چتر و چلچراغ و چلچله بود. به کنار هر گلی که می رسیدم می خواستم تمام پروانه های جهان را خبر کنم.بر شاخه ها می نشستمو سرود سبز سوت و سکوت را برای جوجه های کوچک گنجشک می خواندمتا مادر بزرگ بیاید و از بیم سقوط و سستی شاخه بگوید.کودکی ام تنها با گیلاس سرخ باغ و مهر مادربزرگ معنا می گرفت.وقتی که می خندید خیل خطوط خاطره ی آینه را پر می کرد دستانش به عطر حلوا و حنا و ریحان عادت کرده بود و موهای سفیدش را همیشه به رسم بهار های بی برگشت گذشته می بافت.همیشه عکس ها ی کوچک کوچ را نگه می داشت. عکس گیوه ، گندم ، گام عکس باغ ، برنو ، بهار و عکس رنگ و رو رفته ی پریروز پدر بزرگ را.قصه هایی برایمان می گفت که آنها را از مادربزرگ کودکی خود شنیده بود.حالا ، شاخه ها توان وزن مرا ندارند و گنجشک های شوخ شاخه نشین به زبانی غریب سخن می گویند.غریب.یغما گلرویی از مجموعه مگر تو با ما بودی 1378شعر های زیبا قدیمی

دهه شصت :یعنی شیفت صبح مدرسه آخر حال و شیفت بعد از ظهر ضدحالیعنی عشق زنگ ورزش و با زیرشلواری مدرسه رفتنیعنی بخاری نفتی و مکافات روشن کردنشیعنی از این تمبر کوچیکا بسته ای 10تا تک تومنیعنی بوی نارنگی و سیب قاچ شده توی کیفیعنی بستنی خوردن و تکرار “بستنیش خوشمزه تره مامان !”یعنی ویدئو قاچاقی کرایه کردن و یواشکی دیدنیعنی صف طولانی شیر ، از اون شیشه ای ها که خامه اولشو با انگشت پاک می کردیم !یعنی ته کلاس بچه تنبلا ، ردیف جلو خرخونایعنی صدآفرین ، هزار آفرین ، کارت تلاشیعنی زنگای اول ریاضی ، زنگای آخر انشا و تعلیمات مدنییعنی از این بستنی توپیا که شکل زی زی گولو بودیعنی مشق شب نوشتن فقط با دوتا مداد :سیاه و قرمزیعنی تلویزیون سیاه و سفید که فقط دوتا کانال می گیرهیعنی بوی رب گوجه همسایه توی حیاط ، لواشک پهن کرده تو سینی و سفره رو پشت بومیعنی کلاسی 45نفر هر نیمکت سه نفریعنی میکرو ، سگا ، آتاری کرایه کردن ساعتی 20تومنیعنی دوست داشتن ، دوست داشته شدن ، صفا ، صمیمیت ، عشق …

***********************

پا بـــه پای کــــودکی هــایــــم بیـــا کــفــــش هایت را به پا کن تا به تاقــاه قـــاه خــنـــده ات را ســـاز کنباز هـــم با خــنده ات اعــــجاز کنپا بکـــوب و لج کن و راضــی نشوبا کســــی جـــز عشق همبازی نشوبچه های کوچــــــه را هـــم کن خبرعـــاقــلی را یــک شب از یادت ببرخـــــالــه بازی کــن به رسم کودکیبا هــــمان چـــــادر نــــماز پــولکیطـــعـــم چای و قــــــوری گلدارمانلـــــحــــظه های ناب بی تکرارمانمــــادری از جـــنـــس باران داشتیمدر کــــــــنارش خواب آسان داشتیمیا پدر اســـــــــطوره دنــــــــیای ماقـــــهرمــــــان باور زیبــــــــای ماقصه های هـــــر شــب مادربزرگماجـــرای بزبز قـــندی و گــــــرگغصه هرگز فرصت جولان نداشتخــنده های کــودکـــی پایان نـداشتهر کسی رنگ خودش بی شیله بودثروت هــــر بچه قـــــدری تیله بودای شریــک نان و گـــردو و پنیر !هـــمکلاسی ! باز دســــــتم را بگیرمثـل تــو دیگر کسی یکرنگ نیستآن دل نــازت برایم تـــنگ نیست ؟رنگ دنـیایـــت هــنوزم آبی است ؟آسمــــان بـــــاورت مهـتابی است ؟هـــرکجایی شــــعر باران را بخوانســـاده بــاش و باز هــم کودک بمانباز بـاران با ترانه ، گـــــــریه کن !کودکی تو ، کـــــود کانـــه گریه کن!ای رفــیـــق روزهای گــرم و ســردســـادگــی هــایم به سویــم بـاز گرد!یادش بخیر اون موقع ها کاغذ استسیل بود…

توجه : ارسال پیام های توهین آمیز به هر شکل و با هر ادبیاتی با اخلاق و منش اسلامی ،ایرانی ما در تناقض است لذا از ارسال اینگونه پیام ها جدا خودداری فرمایید.


(نواختن آهنگ)


سن من 300 سال است


و 72


فکر می کنم با عمیق ترین ابراز تاسف


چگونه عادت داشتم که انتخاب کردن را

شعر های زیبا قدیمی


حریص جویدن را


پسران کوچک عزیز


که من دیدمشان


من آنها را ناپخته خوردم


در لباس تعطیلاتشان


خوردن آنها


کاری با برنج


خوردم و سپس پختم


در کت و چکمه هایشان


وآنها را بینهایت خوب یافتم


اما حالا آروارهای من


برای این غذا ضعیف هستند


فکر کنم بطور فزاینده ای بی ادبیست


برای انجام چنین چیزی


هنگامی که کاملا” خوب آگاهم


پسران کوچک دوست ندارند


جویده شوند


پسران کوچک دوست ندارند


جویده شوند


(نواختن آهنگ)

خوب حالا من با مارماهی رضایتمندانه زندگی می کنم


و سعی می کنم هیچ خطایی نکنم


وهمه زمان را بگذرانم


میتوانم از غذایم چشم پوشی کنم


برای خواب بیگناهی مثل این


خواب بی گناهی


مثل این


( تشویق تماشاگران)

گمان کنم یک توضیح مدیون شما هستم.
من برای یک پروژه برای شش سال گذشته کار می کردم
تطبیق شعرهای کودکان به موسیقی.
و این شعری از چالرز ادوارد کریل بود،
او کارگزار سهام در شهر نیویورک
برای 45 سال بود،
اما در شبها ، او برای کودکانش مهملات نوشت.
و این کتاب برای حدود 35 سال یکی از مشهورترین کتابها
در آمریکا بود.
” غول خواب آلود،” ترانه ای که من الان خواندم،
یکی از آنهاست.
حالا ، ما شعر
دیگری را برایتان اجراء می کنیم.
در اینجا یک نمایش اولیه از شاعران است.
این از ریچلد فیلد،
رابرت گراوز،
رابرت گراوز خیلی جوان،
کریستنا روستتی.
ارواح ، درست،
هیچ حرفی برای گفتن به ما ندارند.
منسوخ باشد.
رفته باشد
نه چندان.
چیزی که من واقعا” از این پروژه لذت بردم
احیای نوشته های این افراد بود،
از مرده ها گرفتن، از صفحات مسطح،
و آوردن آنها به زندگی.
آوردن آنها به روشنایی.
خوب کاری بعدی که ما انجام خواهیم داد
شعری است از ناتالیا کران .
ناتالیا کران یک دختر کوچولو اهل بروکلین بود.
هنگامی که او ده ساله بود ، در سال 1927،
او اولین کتاب شعرش را منتشر کرد
به نام ” پسر آن دربان.”
او اینجاست.
و شعر او اینجاست.


( نواختن آهنگ)


اوه من عاشق


یک پسر دربانم


و پسر دربان


عاشق من است


اوه من عاشق

شعر های زیبا قدیمی


پسر دربانم


و پسر دربان


عاشق من است

او قصد دارد برای شکار یک جزیره کوچک


برای جغرافیمان برود


یک جزیره شایسته


از درختان معطر


یه جایی در خلیج شیپ شید


یک محل خوب و مناسب


جا فقط برای دو نفر

جایی که ما میتوانیم همیشه زندگی کنیم


آوه ، من عاشق


پسر دربانم


و پسر دربان


مشغول است تا آنجایی که می تواند


موقع طلوع، او یک قایق می سازد


از نیمکتهای قدیمی


او من را میبرد


میدانم او می کند


برای موهای بسیار قرمزش


تنها چیزی که


برای من رخ می دهد


لرز مطیعاته در رختخواب


و در روز که قایق رانی می کنیم


من یک یاداشت کوچک را

برای والدینم می گذارم من از آزار متنفرم


من به آن جزیره پرواز می کنم


به آن خلیج


با پسر دربانم


پسر مو قرمز


پسر موقرمز آن دربان


پسر موقرمز آن دربان


پسر موقرمز آن دربان


پسر موقرمز آن دربان


به دوردستها قایقرانی خواهم کرد


و به خلیج شیپ شید خواهم رفت


با پسر آن موقرمز آن دربان


بر روی نیمکتهای قدیمی


پسر موقرمزم و من


پسر موقرمز دربان


پسر موقرمز دربان


پسر موقرمز دربان


پسر موقرمز دربان


پسر موقرمز دربان


( تشویق تماشاگران)

شعر بعدی این است که توسط کامینگز EE،
“مگی و میلی و مولی و می.”


( نواختن آهنگ)


مگی و میلی


مولی و می


رفتن به ساحل


یک روز برای بازی


مگی کشف کرد


یک صدف را پیدا کرد که آواز می خواند


خیلی مطبوع او به خاطر نمیآورد


مشکلاتش را


مگی و میلی


مولی و می


مگی و میلی


مولی و می


میلی دوستش


یک ستاره لایه دار


که تشعشعاتش


که تشعشعاتش


پنج انگشت آهسته


هستند


( نواختن آهنگ)


مگی و میلی


مولی و می


مگی و میلی


مولی و می


(نواختن آهنگ)


مولی تعقیب شد


به وسیله یک چیز وحشتناک


که شتافت


ورای وزیدن


وزیدن


وزیدن


می به خانه رفت


با یک سنگ صاف گرد


کوچک مثل دنیا


و بزرگ مثل تنهایی


( نواختن آهنگ)


برای هر چیز که از دست میدهیم


مثل تو و من


همواره خودمان


که ما می یابیم


در دریا


( تشویق تماشاگران)


سپاسگزارم


( تشویق تماشاگران)

شعر بعد ” اگر هرگز کسی با من ازدواج نکند.”
که توسط لورنس آلما-تادیما
او دختر یک نقاش بسیار بسیار مشهور هلندی بود،
که شهرتش را در انگلستان ساخت.
او به آنجا رفت پس از اینکه
همسرش در اثر آبله درگذشت
و هر دو کودک خردسالش را به آنجا برد.
یکی دخترش بود، لورنس
او این شعر را هنگامی که
18 ساله بود نوشت، درسال 1888،
و من به آن نوعی
بیانیه فیمینیستی خیلی شیرینی نگاه می کنم
که کمی آغشته به تمرد
و کمی کناره گیری افسوس خوردن است.


( نواختن آهنگ)

خوب ، اگر هرگز کسی با من ازدواج نکند


و نمی بینم چرا آنها نمیتوانند


پرستار می گفت من زیبا نیستم


و میدانید که بندرت من خوبم


بندرت خوب

خوب ، اگر هرگز کسی با من ازدواج نکند


نباید خیلی اهمیت بدهم


یک سنجاب برای این قفس بخر


و قفس یک خرگوش کوچک


اگر هیچ کس با من ازدواج نکند


اگر هیچ کس با من ازدواج نکند


هیچ کس با من ازدواج نکند


اگر هیچ کس با من ازدواج نکند


اگر هیچ کس با من ازدواج نکند


من کلبه ای نزدیکی جنگل خواهم داشت


و یک اسب برای خودم


یک بره کوچولو خیلی تمیز و اهلی


که بتوانم به شهر ببرمش


وقتی که واقعا” پیر شدم


و 28 یا 29


برای خودم یک دختر یتیم بخرم


و بزرگش کنم برای خودم


اگر هیچ کس با من ازدواج نکند


اگر هیچ کس با من ازدواج نکند


هیچ کس با من ازدواج نکند


هیچ کس با من ازدواج نکند

خوب ، اگر هرگز کسی با من ازدواج نکند


با من ازدواج کند

خوب ، اگر هرگز کسی با من ازدواج نکند


با من ازدواج کند

خوب ، اگر هرگز کسی با من ازدواج نکند
سپاسگزارم


( تشویق تماشاگران)

من بسیار کنجکاو در مورد شاعران شدم،
بعد از گذراندن شش سال با آنها
و شروع به تحقیق در مورد زندگی آنها کردم
سپس تصمیم به نوشتن یک کتاب در این باره گرفتم
و سوال سوزنده در مورد آلما-تادیما
این بود: آیا او ازدواج کرد؟
و جواب نه بود، که من آن را
در آرشیو تایمز لندن یافتم.
او تنها در سال 1940 فوت کرد
به میان کتابهایش و دوستانش.
جرالد مانلی هاپکین،
یک مرد مقدس.
یک یسوعيونی شد( فرقه مذهبی).
او از کلیسای آنگلیکن خود تفییر مذهب داد.
او از جنبش تراکتارین ،
جنبش آکسفورد، حرکت داده شده
و یک کشیش یسوعیون شد.
او تمامی اشعارش را در سن 24 سالگی سوزانید
و سپس برای مدت هفت سال هیچ شعری ننوشت
زیرا او نمیتوانست زندگی شاعر را
با زندگی کشیشی همسو کند.
او بر اثر تب حصبه
در سن 44 سالگی فوت کرد، گمان کنم
34 یا 44.
در آن زمان، او تدریس کلاسیک
در کالج ترینیتی در دوبلین می کرد.
چند سال قبل از مرگ او،
بعد از اینکه او نوشتن شعر را از سر گرفت،
اما پنهانی،
او برای یک دوست طی نامه ای اقرار کرد
که من آن را وقتی تحقیق می کردم یافتم.
” “من یک شعر نوشتم
این شرح مرگ یک کودک است.
و این سزاوار یک قطعه موسیقی ساده است.”
و خونم یخ زد وقتی آن را خواندم
زیرا من یک قطعه موسیقی ساده برای آن نوشته بودم
130 سال بعد از اینکه او نامه را نوشته بود.
نام شعر ” بهار و پائیز” است.


مارگارت


آیا عزاداری


در بیشه طلایی


ترک نمی کنی، پهلو به پهلو


برگها، مثل این چیزها


انسان، شما


با مراقبت از افکار تازه برای


شما می توانید


اما با مسن تر شدن قلب


آن تبدیل به چنین نتاظری می شود


خیلی سردتر


پهلو به پهلو


دریغ از یک آه


از میان جهان


برگهای جنگل دروغ


و هنوز گریه خواهی کرد


و تو خواهی دانست که چرا


اسم کودک مهم نیست


چشمه اندوه همه مانند هم هستند


آنها همه مثل هم هستند


دهانی نیست


و بیان ذهنی نیست


چیزی که قلب شنید از،


حدس زدن روح


این پژمرده است


انشان برای آن متولد شده


این مارگارت است


که تو برایش عزاداری می کنی


بسیار سپاسگزارم


( تشویق تماشاگران)


( نواختن آهنگ)

می خواهم از همه تشکر کنم،
تمامی دانشمندان، فیلسوفان،
معماران، نوآوران،
و زیست شناسان،
گیاهشناسان، خرمندان
هر کسی که مغز مرا در این هفته منفجر کرده.
سپاسگزارم.
( تشویق تماشاگران)


آه ، لا لی لا لی لا لا لا


لا لی لا لا لی لا لا لا لا لا لا


لا لی لا لا لا


لا لی لا لا لا لا


لا لی لا لا لا لا لا لا


لا لا لا لی لا لا لا لا لا


تو بسیار مهربان


و سخاوتمند بودی


نمیدانم چگونه بخشش را ادامه می دهی


و برای مهربانی تو


به تو بدهکارم


و برای از خود گذشتگی تو


تحسین من


و برای همه کارهایی که کردی


میدانی من موظفم


من موظفم که از تو تشکر کنم


لا لی لا لی لا لا لا


لا لی لا لا لی لا لی لا لا لا


لا لی لا لا لا


لا لی لا لا لا لا


لا لی لا لا لی لا لی لا لا


لا لی لا لا لی لا لی لا لا ل


سپاسگزارم


حالا تو بسیار مهربان بوده ای و

فرو نشاندن شور شوق، فقط کمی
کمی آن را پائین آوریم ( خنده تماشاگران)
نوبت من است.
من هنوز دو دقیقه وقت دارم.
( خنده تماشاگران)
قصد داریم دوباره شعر را شروع کنیم.


خوب شما بودید—

این نوآورانه است، اینطور فکر نمی کنید
آرام کردن تماشاگران
گمان می کنم که شما را تا دیوانگی شلاق می زنم.


من این را دوست دارم. این کافیست.


شما مهربان بوده اید و—

قصد دارم این را برای بیل گیتس بخوانم
من او را بسیار تحسین می کنم.


تو بسیار مهربان بوده ای و


سخاوتمند


نمیدانم چگونه بخشش را دامه می دهی


و برای مهربانی تو


به تو بدهکارم


و من هرگز نمیتوانستم بیایم


به این دوری بدون تو


برای هرچه تو کردی،


میدانی من موظفم


من موظفم که از تو تشکر کنم


لا لی لا لا لی لالالا


لا لی لا لا لی لالالا


لا لی لا لا لا


لا لی لا لالالا


لا لی لا لا لی لالالا


لا لی لا لا لی لالالالالا


لا لی لا لالا

می خواهم برای هدایای بسیاری تشکر کنم


تو عشق را با محبت دادی


متشکرم


میخواهم از تو تشکر کنم


برای سخاوتت


عشق و صداقتی که به من دادی


میخواهم از تو تشکر کنم


قدردانی مرا نشان بده ، عشق من


و احترامم به تو


میخواهم از تو تشکر کنم ، متشکرم ،


متشکرم ، متشکرم


متشکرم ، متشکرم


متشکرم ، متشکرم


میخواهم از تو تشکر کنم، متشکرم


متشکرم ، متشکرم

می دانی چرا؟
من به تو نشان می دهم چگونه با این ترانه دست بزنی.


میخواهم از تو تشکر کنم، متشکرم


متشکرم ، متشکرم


متشکرم ، متشکرم


متشکرم ، متشکرم


میخواهم از تو تشکر کنم، متشکرم


این بهتر، درسته؟


میخواهم از تو تشکر کنم، متشکرم


میخواهم از تو تشکر کنم


اوه ه ه ه


اوه ه ه ه


ها ها


واه ها

اجازه دهید آن را پائین بیاوریم.
پائین بیاورید.
به آرامی، آن را پائین بیاورید،
آن را پائین بیاورید.


میخواهم از تو تشکر کنم، متشکرم

انگشتان عروسکی.
بدون توقف
بسیار سپاسگزارم.


(تشویق تماشاگران)

TED.com translations are made possible by volunteer
translators. Learn more about the
Open Translation Project.


© TED Conferences, LLC. All rights reserved.


(نواختن آهنگ)


سن من 300 سال است


و 72


فکر می کنم با عمیق ترین ابراز تاسف


چگونه عادت داشتم که انتخاب کردن را

شعر های زیبا قدیمی


حریص جویدن را


پسران کوچک عزیز


که من دیدمشان


من آنها را ناپخته خوردم


در لباس تعطیلاتشان


خوردن آنها


کاری با برنج


خوردم و سپس پختم


در کت و چکمه هایشان


وآنها را بینهایت خوب یافتم


اما حالا آروارهای من


برای این غذا ضعیف هستند


فکر کنم بطور فزاینده ای بی ادبیست


برای انجام چنین چیزی


هنگامی که کاملا” خوب آگاهم


پسران کوچک دوست ندارند


جویده شوند


پسران کوچک دوست ندارند


جویده شوند


(نواختن آهنگ)

خوب حالا من با مارماهی رضایتمندانه زندگی می کنم


و سعی می کنم هیچ خطایی نکنم


وهمه زمان را بگذرانم


میتوانم از غذایم چشم پوشی کنم


برای خواب بیگناهی مثل این


خواب بی گناهی


مثل این


( تشویق تماشاگران)

گمان کنم یک توضیح مدیون شما هستم.
من برای یک پروژه برای شش سال گذشته کار می کردم
تطبیق شعرهای کودکان به موسیقی.
و این شعری از چالرز ادوارد کریل بود،
او کارگزار سهام در شهر نیویورک
برای 45 سال بود،
اما در شبها ، او برای کودکانش مهملات نوشت.
و این کتاب برای حدود 35 سال یکی از مشهورترین کتابها
در آمریکا بود.
” غول خواب آلود،” ترانه ای که من الان خواندم،
یکی از آنهاست.
حالا ، ما شعر
دیگری را برایتان اجراء می کنیم.
در اینجا یک نمایش اولیه از شاعران است.
این از ریچلد فیلد،
رابرت گراوز،
رابرت گراوز خیلی جوان،
کریستنا روستتی.
ارواح ، درست،
هیچ حرفی برای گفتن به ما ندارند.
منسوخ باشد.
رفته باشد
نه چندان.
چیزی که من واقعا” از این پروژه لذت بردم
احیای نوشته های این افراد بود،
از مرده ها گرفتن، از صفحات مسطح،
و آوردن آنها به زندگی.
آوردن آنها به روشنایی.
خوب کاری بعدی که ما انجام خواهیم داد
شعری است از ناتالیا کران .
ناتالیا کران یک دختر کوچولو اهل بروکلین بود.
هنگامی که او ده ساله بود ، در سال 1927،
او اولین کتاب شعرش را منتشر کرد
به نام ” پسر آن دربان.”
او اینجاست.
و شعر او اینجاست.


( نواختن آهنگ)


اوه من عاشق


یک پسر دربانم


و پسر دربان


عاشق من است


اوه من عاشق

شعر های زیبا قدیمی


پسر دربانم


و پسر دربان


عاشق من است

او قصد دارد برای شکار یک جزیره کوچک


برای جغرافیمان برود


یک جزیره شایسته


از درختان معطر


یه جایی در خلیج شیپ شید


یک محل خوب و مناسب


جا فقط برای دو نفر

جایی که ما میتوانیم همیشه زندگی کنیم


آوه ، من عاشق


پسر دربانم


و پسر دربان


مشغول است تا آنجایی که می تواند


موقع طلوع، او یک قایق می سازد


از نیمکتهای قدیمی


او من را میبرد


میدانم او می کند


برای موهای بسیار قرمزش


تنها چیزی که


برای من رخ می دهد


لرز مطیعاته در رختخواب


و در روز که قایق رانی می کنیم


من یک یاداشت کوچک را

برای والدینم می گذارم من از آزار متنفرم


من به آن جزیره پرواز می کنم


به آن خلیج


با پسر دربانم


پسر مو قرمز


پسر موقرمز آن دربان


پسر موقرمز آن دربان


پسر موقرمز آن دربان


پسر موقرمز آن دربان


به دوردستها قایقرانی خواهم کرد


و به خلیج شیپ شید خواهم رفت


با پسر آن موقرمز آن دربان


بر روی نیمکتهای قدیمی


پسر موقرمزم و من


پسر موقرمز دربان


پسر موقرمز دربان


پسر موقرمز دربان


پسر موقرمز دربان


پسر موقرمز دربان


( تشویق تماشاگران)

شعر بعدی این است که توسط کامینگز EE،
“مگی و میلی و مولی و می.”


( نواختن آهنگ)


مگی و میلی


مولی و می


رفتن به ساحل


یک روز برای بازی


مگی کشف کرد


یک صدف را پیدا کرد که آواز می خواند


خیلی مطبوع او به خاطر نمیآورد


مشکلاتش را


مگی و میلی


مولی و می


مگی و میلی


مولی و می


میلی دوستش


یک ستاره لایه دار


که تشعشعاتش


که تشعشعاتش


پنج انگشت آهسته


هستند


( نواختن آهنگ)


مگی و میلی


مولی و می


مگی و میلی


مولی و می


(نواختن آهنگ)


مولی تعقیب شد


به وسیله یک چیز وحشتناک


که شتافت


ورای وزیدن


وزیدن


وزیدن


می به خانه رفت


با یک سنگ صاف گرد


کوچک مثل دنیا


و بزرگ مثل تنهایی


( نواختن آهنگ)


برای هر چیز که از دست میدهیم


مثل تو و من


همواره خودمان


که ما می یابیم


در دریا


( تشویق تماشاگران)


سپاسگزارم


( تشویق تماشاگران)

شعر بعد ” اگر هرگز کسی با من ازدواج نکند.”
که توسط لورنس آلما-تادیما
او دختر یک نقاش بسیار بسیار مشهور هلندی بود،
که شهرتش را در انگلستان ساخت.
او به آنجا رفت پس از اینکه
همسرش در اثر آبله درگذشت
و هر دو کودک خردسالش را به آنجا برد.
یکی دخترش بود، لورنس
او این شعر را هنگامی که
18 ساله بود نوشت، درسال 1888،
و من به آن نوعی
بیانیه فیمینیستی خیلی شیرینی نگاه می کنم
که کمی آغشته به تمرد
و کمی کناره گیری افسوس خوردن است.


( نواختن آهنگ)

خوب ، اگر هرگز کسی با من ازدواج نکند


و نمی بینم چرا آنها نمیتوانند


پرستار می گفت من زیبا نیستم


و میدانید که بندرت من خوبم


بندرت خوب

خوب ، اگر هرگز کسی با من ازدواج نکند


نباید خیلی اهمیت بدهم


یک سنجاب برای این قفس بخر


و قفس یک خرگوش کوچک


اگر هیچ کس با من ازدواج نکند


اگر هیچ کس با من ازدواج نکند


هیچ کس با من ازدواج نکند


اگر هیچ کس با من ازدواج نکند


اگر هیچ کس با من ازدواج نکند


من کلبه ای نزدیکی جنگل خواهم داشت


و یک اسب برای خودم


یک بره کوچولو خیلی تمیز و اهلی


که بتوانم به شهر ببرمش


وقتی که واقعا” پیر شدم


و 28 یا 29


برای خودم یک دختر یتیم بخرم


و بزرگش کنم برای خودم


اگر هیچ کس با من ازدواج نکند


اگر هیچ کس با من ازدواج نکند


هیچ کس با من ازدواج نکند


هیچ کس با من ازدواج نکند

خوب ، اگر هرگز کسی با من ازدواج نکند


با من ازدواج کند

خوب ، اگر هرگز کسی با من ازدواج نکند


با من ازدواج کند

خوب ، اگر هرگز کسی با من ازدواج نکند
سپاسگزارم


( تشویق تماشاگران)

من بسیار کنجکاو در مورد شاعران شدم،
بعد از گذراندن شش سال با آنها
و شروع به تحقیق در مورد زندگی آنها کردم
سپس تصمیم به نوشتن یک کتاب در این باره گرفتم
و سوال سوزنده در مورد آلما-تادیما
این بود: آیا او ازدواج کرد؟
و جواب نه بود، که من آن را
در آرشیو تایمز لندن یافتم.
او تنها در سال 1940 فوت کرد
به میان کتابهایش و دوستانش.
جرالد مانلی هاپکین،
یک مرد مقدس.
یک یسوعيونی شد( فرقه مذهبی).
او از کلیسای آنگلیکن خود تفییر مذهب داد.
او از جنبش تراکتارین ،
جنبش آکسفورد، حرکت داده شده
و یک کشیش یسوعیون شد.
او تمامی اشعارش را در سن 24 سالگی سوزانید
و سپس برای مدت هفت سال هیچ شعری ننوشت
زیرا او نمیتوانست زندگی شاعر را
با زندگی کشیشی همسو کند.
او بر اثر تب حصبه
در سن 44 سالگی فوت کرد، گمان کنم
34 یا 44.
در آن زمان، او تدریس کلاسیک
در کالج ترینیتی در دوبلین می کرد.
چند سال قبل از مرگ او،
بعد از اینکه او نوشتن شعر را از سر گرفت،
اما پنهانی،
او برای یک دوست طی نامه ای اقرار کرد
که من آن را وقتی تحقیق می کردم یافتم.
” “من یک شعر نوشتم
این شرح مرگ یک کودک است.
و این سزاوار یک قطعه موسیقی ساده است.”
و خونم یخ زد وقتی آن را خواندم
زیرا من یک قطعه موسیقی ساده برای آن نوشته بودم
130 سال بعد از اینکه او نامه را نوشته بود.
نام شعر ” بهار و پائیز” است.


مارگارت


آیا عزاداری


در بیشه طلایی


ترک نمی کنی، پهلو به پهلو


برگها، مثل این چیزها


انسان، شما


با مراقبت از افکار تازه برای


شما می توانید


اما با مسن تر شدن قلب


آن تبدیل به چنین نتاظری می شود


خیلی سردتر


پهلو به پهلو


دریغ از یک آه


از میان جهان


برگهای جنگل دروغ


و هنوز گریه خواهی کرد


و تو خواهی دانست که چرا


اسم کودک مهم نیست


چشمه اندوه همه مانند هم هستند


آنها همه مثل هم هستند


دهانی نیست


و بیان ذهنی نیست


چیزی که قلب شنید از،


حدس زدن روح


این پژمرده است


انشان برای آن متولد شده


این مارگارت است


که تو برایش عزاداری می کنی


بسیار سپاسگزارم


( تشویق تماشاگران)


( نواختن آهنگ)

می خواهم از همه تشکر کنم،
تمامی دانشمندان، فیلسوفان،
معماران، نوآوران،
و زیست شناسان،
گیاهشناسان، خرمندان
هر کسی که مغز مرا در این هفته منفجر کرده.
سپاسگزارم.
( تشویق تماشاگران)


آه ، لا لی لا لی لا لا لا


لا لی لا لا لی لا لا لا لا لا لا


لا لی لا لا لا


لا لی لا لا لا لا


لا لی لا لا لا لا لا لا


لا لا لا لی لا لا لا لا لا


تو بسیار مهربان


و سخاوتمند بودی


نمیدانم چگونه بخشش را ادامه می دهی


و برای مهربانی تو


به تو بدهکارم


و برای از خود گذشتگی تو


تحسین من


و برای همه کارهایی که کردی


میدانی من موظفم


من موظفم که از تو تشکر کنم


لا لی لا لی لا لا لا


لا لی لا لا لی لا لی لا لا لا


لا لی لا لا لا


لا لی لا لا لا لا


لا لی لا لا لی لا لی لا لا


لا لی لا لا لی لا لی لا لا ل


سپاسگزارم


حالا تو بسیار مهربان بوده ای و

فرو نشاندن شور شوق، فقط کمی
کمی آن را پائین آوریم ( خنده تماشاگران)
نوبت من است.
من هنوز دو دقیقه وقت دارم.
( خنده تماشاگران)
قصد داریم دوباره شعر را شروع کنیم.


خوب شما بودید—

این نوآورانه است، اینطور فکر نمی کنید
آرام کردن تماشاگران
گمان می کنم که شما را تا دیوانگی شلاق می زنم.


من این را دوست دارم. این کافیست.


شما مهربان بوده اید و—

قصد دارم این را برای بیل گیتس بخوانم
من او را بسیار تحسین می کنم.


تو بسیار مهربان بوده ای و


سخاوتمند


نمیدانم چگونه بخشش را دامه می دهی


و برای مهربانی تو


به تو بدهکارم


و من هرگز نمیتوانستم بیایم


به این دوری بدون تو


برای هرچه تو کردی،


میدانی من موظفم


من موظفم که از تو تشکر کنم


لا لی لا لا لی لالالا


لا لی لا لا لی لالالا


لا لی لا لا لا


لا لی لا لالالا


لا لی لا لا لی لالالا


لا لی لا لا لی لالالالالا


لا لی لا لالا

می خواهم برای هدایای بسیاری تشکر کنم


تو عشق را با محبت دادی


متشکرم


میخواهم از تو تشکر کنم


برای سخاوتت


عشق و صداقتی که به من دادی


میخواهم از تو تشکر کنم


قدردانی مرا نشان بده ، عشق من


و احترامم به تو


میخواهم از تو تشکر کنم ، متشکرم ،


متشکرم ، متشکرم


متشکرم ، متشکرم


متشکرم ، متشکرم


میخواهم از تو تشکر کنم، متشکرم


متشکرم ، متشکرم

می دانی چرا؟
من به تو نشان می دهم چگونه با این ترانه دست بزنی.


میخواهم از تو تشکر کنم، متشکرم


متشکرم ، متشکرم


متشکرم ، متشکرم


متشکرم ، متشکرم


میخواهم از تو تشکر کنم، متشکرم


این بهتر، درسته؟


میخواهم از تو تشکر کنم، متشکرم


میخواهم از تو تشکر کنم


اوه ه ه ه


اوه ه ه ه


ها ها


واه ها

اجازه دهید آن را پائین بیاوریم.
پائین بیاورید.
به آرامی، آن را پائین بیاورید،
آن را پائین بیاورید.


میخواهم از تو تشکر کنم، متشکرم

انگشتان عروسکی.
بدون توقف
بسیار سپاسگزارم.


(تشویق تماشاگران)

TED.com translations are made possible by volunteer
translators. Learn more about the
Open Translation Project.


© TED Conferences, LLC. All rights reserved.

میروم خسته و افسـرده و زار

سـوی منزلگــه ویرانه خویش

 

به خـدا می برم از شهـــر شما 

دل شوریــده و دیوانــه خویش

شعر های زیبا قدیمی

 

می برم تا که در ان نقطه دور

شستشویش دهم از رنگ گنـاه

 

شستشویش دهم از لکه عشــق

زین همـــه خواهش بیجا وتباه

 

می برم تا زتو دورش ســـازم

زتو ،ای جلــــوه امید محــــال

 

می برم زنـــده بگورش سازم

تا از این پس نکنــد یاد وصال

 

ناله می لرزد،می رقصد اشک

 آه ، بگــــذار که بگریزم مـــن

 

از تو ، ای چشمه جوشان گناه 

شایـد آن به کـه بپرهیـــزم من

 

بخـــدا غنچـــــه شـــادی بودم

دست عشق آمد و از شاخـم چید

 

شعلــه آه شد م ، صــد افسوس

که لبــم باز بر آن لب نرسیـــد

 

عاقبت بنــد سفـــر پایـــم بست

میروم، خنده به لب،خونین دل

 

می روم از دل من دست بردار

ای امیـــــد عبث بی حاصــــل…

 

فروغ فرخزاد

دهانت را میبویند

مبادا گفته باشی ” دوستت دارم “

دلت را می بویند …

شعر های زیبا قدیمی

روزگار غریبی است نازنین

وعشق را

کنار تیرک راهبند

تازیانه می زنند

عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد…..

در این بن بست کج و پیچ سرما

آتش را به سوختبار سرود و شعر

فروزان می دارند

به اندیشیدن

خطر مکن

روزگار غریبی است نازنین

آن که بر در می کوبد شباهنگام

به کشتن چراغ آمده است

نور را در پستوی خانه نهان باید کرد

آنک قصابانند

بر گذرگاهها مستقر

با کنده و ساطوری خون آلود

و تبسم را بر لبها جراحی می کنند

شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد

کباب قناری بر آتش سوسن و یاس

روزگار غریبی است نازنین

ابلیس پیروز مست

سور عزای ما را بر سفره نشسته است

خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد…..

 

شاملو

خرما نتوان خورد از این خار که کشتیم


 دیبا نتوان بافت از این پشم که رشتیم


                                                 بر لوح معاصی خط عذری نکشیدیم


                                                  پهلوی کبایر حسناتی ننوشتیم


ما کشته ی نفسیم و صد آوخ که برآید


از ما به قیامت که چرا نفس نکشتیم؟!


                                                افسوس بر این عمر گرانمایه که بگذشت


                                                 ما از سر تقصیر و خطا در نگذشتیم


دنیا که در او مرد خدا گل نسرشته است


نامرد که ماییم، چرا دل بسرشتیم؟


                                                 ایشان چو ملخ در پس زانوی ریاضت


                                                 ما، مور میان بسته روان بر در و دشتیم


پیری و جوانی پی هم چون شب و روزند


ما شب شد و روز آمد و بیدار نگشتیم


                                                  واماندگی اندر پس دیوار طبیعت


                                                 حیف است دریغا که در صلح، بهشتیم


چون مرغ بر این کنگره تا کی بتوان خواند؟


یک روز نگه کن که بر این کنگره خشتیم


                                                  ما را عجب ار پشت و پناهی بود آن روز


                                                  کامروز کسی را نه پناهیم و نه پشتیم


گر خواجه شفاعت بکند روز قیامت


شاید که ز مشاطه نرنجیم که زشتیم


                                                باشد که عنایت برسد ورنه مپندار


                                                با این عمل دوزخیان کاهل بهشتیم


سعدی مگر از خرمن اقبال بزرگان

یک خوشه ببخشند که ما تخم نکشتیم

 

سعدی

سینه از عطر توام سنگین شده

ای به روی چشم من گسترده خویش

شادیم بخشیده از اندوه بیش

همچو بارانی که شوید جسم خاک

هستیم زآلودگی ها کرده پاک

ای تپش های تن سوزان من

آتشی در سایه ی مژگان من

ای ز گندم زارها سرشارتر

ای ز زرین شاخه ها پر بارتر

ای در بگشوده بر خورشیدها

در هجوم ظلمت تردیدها

با توام دیگر ز دردی بیم نیست

هست اگر، جز درد خوشبختیم نیست

ای دل تنگ من و این بار نور؟

ها ی هوی زندگی در قعر گور؟

ای دو چشمانت چمنزاران من

داغ چشمت خورده بر چشمان من

پیش از اینت گر که در خود داشتم

هرکسی را تو نمی انگاشتم

درد تاریکیست درد خواستن

رفتن و بیهوده خود را کاستن

سر نهادن بر سیه دل سینه ها

سینه آلودن به چرک کینه ها

در نوازش نیش ماران یافتن

زهر در لبخند یاران یافتن

زر نهادن در کف طرارها

آه، ای با جان من آمیخته

ای مرا از گور من انگیخته

چون ستاره، با دو بال زرنشان

آمده از دور دست آسمان

جوی خشک سینه ام را آب تو

بستر رگهایم را سیلاب تو

در جهانی اینچنین سرد و سیاه

با قدمهایت قدمهایم براه

ای به زیر پوستم پنهان شده

همچو خون در پوستم جوشان شده

گیسویم را از نوازش سوخته

گونه هام از هرم خواهش سوخته

آه، ای بیگانه با پیرهنم

اشنای  سبزه واران تنم

آه، ای روشن طلوع بی غروب

آفتاب سرزمین های جنوب

آه، آه ای از سحر شاداب تر

از بهاران تازه تر سیراب تر

عشق دیگر نیست این، این خیرگیست

چلچراغی در سکوت و تیرگیست

عشق چون در سینه ام بیدار شد

از طلب پا تا سرم ایثار شد

این دگر من نیستم، من نیستم

حیف از آن عمری که با من زیستم

ای لبانم بوسه گاه بوسه ات

خیره چشمانم به راه بوسه ات

ای تشنج های لذت در تنم

ای خطوط پیکرت پیرهنم

آه می خواهم که بشکافم ز هم

شادیم یک دم بیالاید به غم

آه، می خواهم که برخیزم ز جای

همچو ابری اشک ریزم های های

این دل تنگ من و این دود عود ؟

در شبستان، زخمه های چنگ و رود ؟

این فضای خالی و پروازها؟

این شب خاموش و این آوازها؟

ای نگاهت لای لائی سِحر بار

گاهوار کودکان بیقرار

ای نفسهایت نسیم نیمخواب

شسته از من لرزه های اضطراب

خفته در لبخند فرداهای من

رفته تا اعماق دنیا های من

ای مرا با شور شعر آمیخته

اینهمه آتش به شعرم ریخته

چون تب عشقم چنین افروختی

لاجرم شعرم به آتش سوختی

…..

از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران

رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران

ما
گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی

تو بمان  با دگران وای به حال دگران

رفته
چون مه به محاقم که نشانم ندهند

هر چه آفاق بجویند کران تا به کران

میروم
تا که به صاحبنظری بازرسم

محرم ما نبود دیده‌ی کوته نظران

دل چون آینه‌ی
اهل صفا می‌شکنند

که ز خود بی‌خبرند این ز خدا بیخبران

دل من دار که در
زلف شکن در شکنت

یادگاریست ز سر حلقه‌ی شوریده سران

گل این باغ بجز حسرت
و داغم نفزود

لاله رویا تو ببخشای به خونین جگران

ره بیداد گران بخت من
آموخت ترا

ورنه دانم تو کجا و ره بیداد گران

سهل باشد همه بگذاشتن و
بگذشتن

کاین بود عاقبت کار جهان گذران

شهریارا غم آوارگی و
دربدری

شورها در دلم انگیخته چون نوسفران

 

شهریار

تو به من خندیدی و نمی دانستی

من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را
دزدیدم

باغبان از پی من تند دوید

سیب را دست تو دید

غضب آلود به من كرد
نگاه

سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاك

و تو رفتی و هنوز،

سالهاست كه
در گوش من آرام آرام

خش خش گام تو تكرار كنان می دهد آزارم

و من اندیشه كنان
غرق در این پندارم

كه چرا باغچه كوچك ما سیب نداشت

جواب زیبای فروغ فرخ
زاد به حمید مصدق

من به تو خندیدم

چون كه می دانستم

تو به چه دلهره از
باغچه همسایه سیب را دزدیدی

پدرم از پی تو تند دوید

و نمی دانستی باغبان
باغچه همسایه

پدر پیر من است

من به تو خندیدم

تا كه با خنده تو پاسخ عشق
تو را خالصانه بدهم

بغض چشمان تو لیك لرزه انداخت به دستان من و

سیب دندان
زده از دست من افتاد به خاك

دل من گفت: برو

چون نمی خواست به خاطر بسپارد
گریه تلخ تو را …

و من رفتم و هنوز سالهاست كه در ذهن من آرام آرام

حیرت و
بغض تو تكرار كنان

می دهد آزارم

و من اندیشه كنان غرق در این پندارم

كه چه
می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت؟!

کاشکی شعر مرا می خواندی                                   

 

گاه می اندیشم …

می توانی تو به لبخندی این  فاصله را برداری

تو توانایی بخشش داری

دستهای تو توانایی آن را دارد

که مرا زندگانی بخشد

 

چشمهای تو به من می بخشد

شور عشق و مستی

و تو چون مصرع شعری ی زیبا

سطر برجسته ای از  زندگی من هستی

 

دفتر عمر مرا

با وجود تو شکوهی دیگر

رونقی دیگر هست

می توانی تو به من

زندگانی بخشی

یا بگیری از من

آنچه را می بخشی

 

من به بی سامانی

باد را می مانم

من به سرگردانی

ابر را می مانم

من به آراستگی خندیدم

من ژولیده به آراستگی خندیدم

 

سنگ طفلی، اما

خواب نوشین کبوترها را

در لانه می آشفت

قصه ی بی سر و سامانی من

باد با برگ درختان می گفت

باد با من می گفت:

«چه تهیدستی مرد»

ابر باور می کرد

 

من در آیینه رخ خود دیدم

و به تو حق دادم

آه می بینم، می بینم

تو به اندازه ی  تنهایی من خوشبختی

من به اندازه ی زیبایی تو غمگینم

چه امید عبثی

من چه دارم که تو را در خور؟

هیچ…..

من چه دارم که سزاوار تو؟

هیچ…..

تو همه هستی من، هستی من

تو همه زندگی من هستی

تو چه داری؟

همه چیز

تو چه کم داری؟

هیچ……

بی تو در می یابم

چون چناران کهن

از درون تلخی واریزم را

کاهش جان من این شعر من است

آرزو می کردم

که تو خواننده ی شعرم باشی

 

راستی شعر مرا می خوانی؟

نه، دریغا، هرگز

باورم نیست که خواننده ی شعرم باشی

کاشکی شعر

مرا می خواندی…..

 

حمید مصدق

 

نه هست های ما

 

چونان که بایدند نه باید ها…..

 

مثل همیشه آخر حرفم 

و حرف آخرم را 

با بغض می خورم 

عمری است 

لبخند های لاغر خود را 

دردل ذخیره می کنم: 

باشد برای روز مبادا! 

اما…..

در صفحه‌های تقویم 

روزی به نام روز مبادا نیست 

آن روز هر چه باشد 

روزی شبیه دیروز 

روزی شبیه فردا 

روزی درست مثل همین روزهای ماست 

اما کسی چه می‌داند؟ 

شاید 

امروز نیز روز مبادا باشد! 

وقتی تو نیستی 

نه هست های ما 

چونانکه بایدند 

نه بایدها…

هر روز بی تو روز مباداست!

 

قیصر امین پور

در بهاری روشن از امواج نور

در زمستانی غبارآلود و دور

یا خزانی خالی از فریاد و شور

مرگ من روزی فرا خواهد رسید

روزی از این تلخ و شیرین روزها

روز پوچی همچو روزان دگر

سایه‌ای ز امروزها‌، دیروزها

دیدگانم همچو دالان‌های تار

گونه‌هایم همچو مرمرهای سرد

ناگهان خوابی مرا خواهد ربود

من تهی خواهم شد از فریاد درد

می خزند آرام روی دفترم

دست‌هایم فارغ از افسون شعر

یاد می‌آرم که در دستان من

روزگاری شعله می زد خون شعر

خاک می خواند مرا هر دم به خویش

می رسند از ره که در خاکم نهند

آه شاید عاشقانم نیمه شب

گل به روی گور غمناکم نهند

بعد من ناگه به یک‌سو می روند

پرده‌های تیرهٔ دنیای من

چشم‌های ناشناسی می خزند

روی کاغذها و دفترهای من

در اتاق کوچکم پا می نهد

بعد من، با یاد من بیگانه‌ای

در بر آیینه می‌ماند به جای

تار مویی، نقش دستی، شانه‌ای

می‌رهم از خویش و می‌مانم ز خویش

هر چه بر جا مانده ویران می‌شود

روح من چون بادبان قایقی

در افقها دور و پنهان می‌شود

می‌شتابند از پی هم بی‌شکیب

روزها و هفته‌ها و ماه‌ها

چشم تو در انتظار نامه‌ای

خیره می‌ماند به چشم راه‌ها

لیک دیگر پیکر سرد مرا

می‌فشارد خاکِ دامنگیر خاک

بی‌تو دور از ضربه‌های  قلب تو

قلب من می‌پوسد آنجا زیر خاک

بعدها نام مرا باران و باد

نرم می‌شویند از رخسار سنگ

گور من گمنام می‌ماند به راه

فارغ از افسانه‌های نام و ننگ

 

فروغ فرخزاد

بی وفا حالا که من افتاده‌ام از پا چرا؟

نوش‌دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی

سنگدل این زودتر می‌خواستی حالا چرا؟

عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست

من که یک امروز مهمان توام فردا چرا؟

نازنینا ما به ناز تو جوانی داده‌ایم

دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا؟

وه که با این عمرهای کوته بی‌اعتبار

این‌همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا؟

شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود

ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا؟

ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت

اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا؟

آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند

در شگفتم من نمی‌پاشد ز هم دنیا چرا؟

در خزان هجر  گل ای بلبل طبع حزین

خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا؟

شهریارا بی حبیب خود نمی‌کردی سفر

این سفر راه قیامت می‌روی تنها چرا؟

 

شهریار

رفتی و ندیدی که چه محشر کردم

با اشک تمام کوچه را تر کردم…

                                                             وقتی که شکست بغض تنهایی من

                                                             وابستگی ام را به تو باور کردم….

 من تمنا کردم

که توبا من
باشی

تو
به من گفتی

هرگز…..هرگز…..

 پاسخی سخت و درشت

ومرا غصه این هرگز کشت….

 

حمید مصدق

ز دودیده خون فشانم ز غمت شب جدایی

                                   چــه كنم كه هست اینها گـل باغ
آشــــنایی

 

همه شـب نهاده ام سر ،
چوسگان برآستانت

                                    كــه رقــیـب در نــیـایـد بــه بــهـانـه
گدایی

 

مــــژه‌ها و چــشـم یارم به نظر چــــنان نـماید

                                  كـه مـــیان سنبلــستان چـرد آهــوی ختــایی

 

در گـلستان چـشـمم زچـه رو همیشه باز است

                                 به امــیـد آنـكـه شـایـد تو به چشم من درآیی

 

سر برگ گــل ندارم ،به چه رو روم به گلشن

                                  كه شــنیده‌ام ز گلــــها هـــمه بوی
بی‌وفـایی

 

به كدام مذهب است این؟به كدام ملت‌است این؟

                                    كه كـشنـد عاشقی را كه تو عاشقم چرایی

 

به طـواف كــعبه رفـتم به حرم رهـم ندادند

                                     كه بـرون درچه كردی كه درون خانه آیی؟

 

به قـمـارخــانه رفتم، هــمه پاكــــباز دیدم

                                     چـو به صـومعه رسـیدم هـمـه زاهـد
ریـایی

 

درمیخانه زدم مــــن، که نـــدا ز در درآمد

                                    که در ا  درا عراقی که تو هم از ان مایی

 

 

تو رامن یاد میدارم همه هنگام

                                          نه چون نیما که میگوید شباهنگام

                                            من و تا ابد این غم جاودانه

من ان قصه تلخ درد افرینم

                                           که دیگر نپرسند از من نشانه

نجوید مرا چشم افسانه جویی

                                            نگوید مرا قصه گوی زمانه

من ان مرغ غمگین تنها نشینم

                                             که دیگر ندارم هوای ترانه

ربودند جفت مرا از کنارم

                                            شکستند بال مرا بی بهانه

من ان تک درختم که دژخیم پاییز

                                           چنان کوفته بر تنم تازیانه

که خفتست در من فروغ جوانی

                                           که مردست در من امید جوانه

نه دست بهاری نوازد تنم را

                                           نه مرغی به شاخم کند اشیانه

من ان بیکران کویرم که در من

                                           نیفشانده جز دست اندوه دانه

چه میپرسی از قصه غصه هایم؟

                                           که از من تورا خود همین بس فسانه

که من دشت خشکم که در من غنودست

                                            کران تا کران حسرتی بی کرانه

 

حسین منزوی

من چه می دانستم؟

درشبان غم تنهايي خويش

عـابد چشم سخنگوي تو ام

من در اين تاريكي

من در اين تيره شب جانفرسا

زائر ظلمت گيسوي تو ام

گيسوان تو پريشان تر از انديشه من

گيسوان تو شب بي پايان

جنگل عطرآلود

شكن گيسوي تو

موج درياي خيال

كاش با زورق انديشه شبی

از شط گيسوي مواج تو ، من

بوسه زن بر سر هر موج گذر ميكردم

كاش بر اين شط مواج سياه

همه عمر سفر ميكردم

شب تهي از مهتاب

شب تهي از اختر

ابر خاكستري بي باران پوشانده

آسمان را يكسر

ابر خاكستري بي باران دلگير است

و سكوت تو پس پرده خاكستري سرد كدورت افسوس

سخت دلگيرتر است

واي باران ! باران

شيشه پنجره را باران شست

از دل من اما

چه كسي نقش تو را خواهد شست؟

آسمان سربي رنگ

من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ

ميپرد مرغ نگاهم تا دور

واي باران، باران

پر مرغان نگاهم را شست

خواب روياي فراموشي هاست

خواب را دريابم

كه درآن دولت خاموشي هاست

با تو در خواب ، مرا

لذت ناب هماغوشي هاست

از گريبان تو صبح صادق

ميگشايد پر و بال

تو گل سرخ مني

تو گل ياسمني

تو چنان شبنم پاك سحري؟

نه ، از آن پاكتري

تو بهاري؟

نه ، بهاران از توست

از تو ميگيرد وام

هربهار اين همه زيبايي را

هوس باغ و بهارانم نيست

اي بهين باغ و بهارانم تو

سيل سيال نگاه سبزت

همه بنيان وجودم را ويرانه كنان ميكاود

من به چشمان خيال انگيزت معتادم

و در اين راه تباه

عاقبت هستي خود را دادم

باز كن پنجره را

من تو را خواهم برد

به شب جشن عروسي عروسكهاي

كودك خواهر خويش

كه در آن مجلس جشن

صحبتي نيست ز دارايي داماد و عروس

صحبت از سادگي و كودكي است

چهره اي نيست عبوس

گل به گل، سنگ به سنگ اين دشت

يادگاران تو اند

رفته اي اينك و هر سبزه و دشت

در تمام در و دشت

سوگواران تو اند

در دلم آرزوي آمدنت ميميرد

رفته اي اينك، اما آيا

باز برميگردي

چه تمناي محال

خنده ام ميگيرد

آرزو ميكردم

دشت سرشار ز سرسبزي روياها را

من گمان ميكردم

دوستي همچون فصلي سرسبز

چار فصلش همه آراستگي ست

من چه ميدانستم

هيبت باد زمستاني هست

من چه ميدانستم

سبزه ميپژمرد از بي آبي

سبزه يخ ميزند از سردي دي

من چه ميدانستم

دل هركس دل نيست

قلب ها بي خبر از عاطفه اند

و چه روياهايي

كه تبه گشت و گذشت

و چه پيوند صميميت ها

كه به آساني يك رشته گسست

چه اميدي، چه اميد؟

چه نهالي كه نشاندم من و بي بر گرديد

دل من ميسوزد

كه قناري ها را پر بستند

كه پر پاك پرستوها را بشكستند

و كبوترها را

آه كبوترها را…

و چه اميد عظيمي به عبث انجاميد

من در آيينه رخ خود ديدم

و به تو حق دادم

آه، ميبينم، ميبينم

تو به اندازه تنهايي من خوشبختي

من به اندازه زيبايي تو غمگينم

چه اميد عبثي

من چه دارم كه تو را در خور؟

هیچ من چه دارم كه سزاوار تو؟

هيچ….

تو همه هستي من، هستي من

تو همه زندگي من هستي

تو چه داري؟

همه چيز

تو چه كم داري؟

هيچ

گاه مي انديشم

خبر مرگ مرا با تو چه كس ميگويد؟

آن زمان كه خبر مرگ مرا

از كسي ميشنوي ، روي تو را

كاشكي ميديدم

شانه بالا زدنت را بي قيد

و تكان دادن دستت كه_ مهم نيست زياد_

و تكان دادن سر را كه عجب ، عاقبت مرد ، افسوس!

كاشكي ميديدم

من به خود ميگويم

چه كسي باور كرد

جنگل جان مرا

آتش عشق تو خاكستر كرد؟

من به هنگام شكوفايي گلها در دشت

باز برخواهم گشت

تو به من مي خندي

من صدا ميزنم، آي

باز كن پنجره را

پنجره را ميبندي

با من اكنون چه نشستن ها، خاموشي ها

با تو اكنون چه فراموشي هاست

چه كسي ميخواهد

من و تو ما نشويم

من اگر ما نشوم خويشتنم

تو اگر ما نشوي خويشتني

از كجا كه من و تو

شور يكپارچگي را در شرق

باز برپا نكنيم

از كجا كه من و تو

مشت رسوايان را وا نكنيم

من اگر برخيزم

تو اگر برخيزي

همه برميخيزند

من اگر بنشينم

تو اگر بنشيني

چه كسي برخيزد؟

چه كسي با دشمن بستيزد؟

چه كسي پنجه در پنجه هر دشمن دون آويزد

سخن از مهر من و جور تو نيست

سخن از

متلاشي شدن دوستي است

و عبث بودن پندار سرور آور مهر

آشنايي با شور؟

و جدايي با درد؟

و نشستن در بهت فراموشي

يا غرق غرور؟

من چه ميگويم آه

با تو اكنون چه فراموشي ها

با من اكنون چه نشستن ها، خاموشي هاست

تو مپندار كه خاموشي من

هست برهان فراموشي من

من اگر بر خيزم

تو اگر برخيزي

همه برمي خيزند.

 

حمید مصدق

 

ترک من خراب شبگرد مبتلا کن

ماییم و موج سودا، شب تا به روز تنها

خواهی بیا ببخشا، خواهی برو جفا کن

از من گذر، تا تو هم در بلا نیفتی

بگزین ره سلامت، ترک ره بلا کن

ماییم و آب دیده، در کنج غم خزیده

بر آب دیده‌ی ما صد جای، آسیا کن

بر شاه خوبرویان واجب وفا نباشد

ای زرد روی عاشق، تو صبر کن، وفا کن

دردیست غیر مردن کان را دوا نباشد

پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن؟

در خواب دوش پیری در کوی عشق دیدم

با سر اشارتم کرد، که عزم سوی ما کن

مولانا

چیست در زمزمه مبهم آب

چیست در همهمه دلکش برگ

چیست در بازی آن ابر سپید

روی این آبی آرام بلند

که ترا می برد اینگونه به ژرفای خیال

چیست در خلوت خاموش کبوترها

چیست در کوشش بی حاصل موج

چیست در خنده جام

که تو چندین ساعت

مات و مبهوت به آن می نگری

نه به ابر

نه به آب

نه به برگ

نه به این آبی آرام بلند

نه به این خلوت خاموش کبوترها

نه به این آتش سوزنده که لغزیده به جام

من به این جمله نمی اندیشم

من مناجات درختان را هنگام سحر

رقص عطر گل یخ را با باد

نفس پاک شقایق را در سینه کوه

صحبت چلچله ها را با صبح

بغض پاینده هستی را در گندم زار

گردش رنگ و طراوت را در گونه گل

همه را میشنوم می بینم

من به این جمله نمی اندیشم

به تو می اندیشم

ای سراپا همه خوبی

تک و تنها به تو می اندیشم

همه وقت …همه جا…

من به هر حال که باشم به تو می اندیشم

تو بدان این را تنها تو بدان

تو بیا…

تو بمان با من تنها تو بمان

جای مهتاب به تاریکی شبها تو بتاب

من فدای تو به جای همه گلها تو بخند

اینک این من که به پای تو درافتاده ام باز

ریسمانی کن از آن موی دراز

تو بگیر

تو ببند

تو بخواه

پاسخ چلچله ها را تو بگو

قصه ابر هوا را تو بخوان

تو بمان با من تنها تو بمان

در دل ساغر هستی تو بجوش

من همین یک نفس از جرعه جانم باقیست

آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش

 

فریدون مشیری

 

 

 

نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد ؟!

نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت …

ولی بسیار مشتاقم …

که از خاک گلویم سوتکی سازد …

گلوم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش …

که او پی در پی دم گرم خودش را بر گلویم سخت بفشارد ….

و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد …

بدین سان بشکند دائم سکوت مرگبارم !!

دکتر شریعتی

 

از زنــدگــانیــــم گــــله دارد جــوانیــــــم

شرمنده‌ی جوانـــیم از این زندگانیـم

دارم هـــوای صحبت یــــاران رفتـــــه را

یاری کن ای اجل که به یاران رسانیم

 

 

راهی بجز گریز برایم نمانده بود

این عشق آتشین پر از درد بی امید

در وادی گناه و جنونم کشانده بود

رفتم که داغ بوسه ی پر حسرت تو را

با اشکهای دیده ز لب شستشو دهم

رفتم که ناتمام بمانم در این سرود

رفتم که با نگفته به خود آبرو دهم

رفتم ، مگو ، مگو که چرا رفت ، ننگ بود

عشق من و نیاز تو و سوز و ساز ما

از پرده ی خموشی و ظلمت ، چو نور صبح

بیرون فتاده بود به یکباره راز ما

رفتم ، که گم شوم چو یکی قطره اشک

گرم در لابلای دامن شبرنگ زندگی

رفتم که در سیاهی یک گور بی نشان

فارغ شوم ز کشمکش و جنگ زندگی

من از دو چشم روشن و گریان گریختم

از خنده های وحشی طوفان گریختم

از بستر وصال به آغوش سرد هجر

آزرده از ملامت وجدان گریختم

ای سینه در حرارت سوزان خود بسوز

دیگر سراغ شعله ی آتش ز من مگیر

می خواستم که شعله شوم سرکشی کنم

مرغی شدم به کنج قفس بسته و اسیر

روحی مشوشم که شبی بی خبر ز خویش

در دامن سکوت به تلخی گریستم

نالان ز کرده ها و پشیمان ز گفته ها

دیدم که لایق تو عشق تو نیستم

 

پدرم پشت دو خوابيدن در
مهتابی٬

پدرم پشت زمان ها مرده
است….

پدرم وقتی مرد آسمان آبی
بود٬

مادرم بی خبر از خواب پريد ٬خواهرم
زيبا شد.

پدرم وقتی مرد ٬پاسبانان همه شاعر
بودند.

مرد بقال از من پرسید چند من خربزه می خواهی؟!

من از او پرسیدم دل خوش سیری چند؟!

 

بی تو مهتاب شبی باز از ان کوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم

شدم ان عاشق دیوانه که بودم

در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید

باغ صد خاطره خندید

عطر صد خاطره پیچید

یادم امد که شبی باهم از ان کوچه گذشتیم

پر گشودیم و در ان خلوت دلخواسته گشتیم

ساعتی بر لب ان جوی نشستیم

تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت

من همه محو تماشای نگاهت

اسمان صاف و شب ارام

بخت خندان و زمان رام

خوشه ماه فرو ریخته در اب

شاخه ها دست بر اورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ همه دل داده به اواز شباهنگ

یادم امد تو به من گفتی: از این عشق حذر کن

لحظه ای چند بر این اب نظر کن

اب ایینه عشق گذران است

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است

باش فردا که دلت با دگران است

تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن

با تو گفتم:حذر از عشق ندانم سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم!!!!

روز اول که دل من به تمنای تو پر زد

چون کبوتر لب بام تو نشستم

تو به من سنگ زدی من نرمیدم نگسستم

باز گفتم که تو صیادی و من اهوی دشتم

تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم،نتوانم!!

اشکی از شاخه فرو ریخت

مرغ شب ناله تلخی زدو بگریخت…

اشک در چشم تو لرزید،ماه بر عشق تو خندید

یادم اید: که دگر از تو جوابی نشنیدم

پای در دامن اندوه کشیدم نگسستم،نرمیدم…

رفت در ظلمت شب ان شب و شب های دگر هم

نگرفتی دگر از عاشق ازرده خبر هم

نکنی دیگر از ان کوچه گذر هم…

بی تو اما به چه حالی من از ان کوچه گذشتم…

 

بی تو مردم مردم…

گاه با خود می اندیشم

 خبر مرگ مرا با تو چه کسی خواهد گفت؟!

و ان زمان که خبر مرگ مرا میشنوی روی تو را کاشکی میدیدم

شانه بالا زدنت را بی قید و تکان دادن سر و تکان دادن دستت

 که عجب عاقبت مرد افسوس؟!!!

من به خود می اندیشم

 چه کسی باور کرد جنگل جان مرا؟!

اتش عشق تو خاکستر کرد………….

یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم

وقت پرپر شدنش سوز و نوایی نکنیم

پر پروانه شکستن هنر انسان نیست

گر شکستیم ز غفلت من و مایی نکنیم

یادمان باشد سر سجاده عشق

جز برای دل محبوب دعایی نکنیم

یادمان باشد از امروز خطایی نکنیم

گر چه در خود شکستیم صدایی نکنیم

یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد

طلب عشق ز هر بی سرو پایی نکنیم…

 

ای دیر بدست امده بس زود برفتی

                          اتش زدی اندر من و چون دود برفتی

چون ارزوی تنگدلان زود برفتی

                        چون دوستی سنگدلان زود برفتی

زان پیش که در باغ وصال تو دل من

                        از داغ فراغ تو براسود برفتی

ناگشته من از بند تو ازاد بجستی

                       ناکرده مرا وصل تو خشنود برفتی

هرروز بیفزود و همی لطف تو با من

                      چون در دل من عشق بیفزود برفتی

اشعار عاشقانه زیبا از شاعران بزرگ قدیمی و معاصر درباره همسر و عشق زندگی، دلتنگی و جدایی، شکست عشقی و دوری از یار و زیباترین شعرهای عاشقانه غمگین و کوتاه

عشق من
اگر زندگی فرصت دوباره متولد شدن به من بدهد
این بار زودتر تو را پیدا خواهم کرد
تا زمان طولانی تری عاشقت باشم

******

شعر عاشقانه کوتاه برای همسر

قبل از آنی که بیایی
چه کویری بودم
زندگی با تو
چه گلدان قشنگی ست گلمشعر های زیبا قدیمی

******

همان گوشه خالی دلت
که هیچ کس پیدایش نمی کند، هیچ کس
آن جا را برای من کنار بگذار

حتما ببینید : متن عاشقانه زیبا

******

شعر عاشقانه زیبا برای همسرم و عشقم

تو مثل خنده گل
مثل خواب پروانه
تو مثل آنچه
که ناگفتنی است، زیبایی

******

خدا وقتی تو را آفرید
معجزه کرد
من هر وقت
به چشمانت نگاه می کنم
ایمان می آورم

******

شعر عاشقانه زیبا برای دوران نامزدی

زندگی رقص دل انگیز
خطوط لب توست

******

مرا تا دل بود، دلبر تو باشی

“نظامی”

******

شعر عاشقانه برای همسر عزیزم

“تو را دوست دارم”
و این دوست داشتن
حقیقتی است که مرا
به زندگی دلبسته می کند …

“احمدشاملو”

******

کاش
میگفتی چیست
آنچه از چشم تو
تا عمق وجودم جاریست …

“فریدون مشیری”

******

شعر کوتاه عاشقانه جدید

گفته بودم
به کسی عشق نخواهم ورزید
آمدی و همه ی فرضیه ها ریخت به هم

******

تا در تو نظر کردم رسوای جهان گشتم
آری همه رسوایی اول ز نظر خیزد

“عطار”

******

شعر برای همسر مهربان

قلب من کودکی ست
که تا “تو” بیشتر بلد نیست بشمارد

******

وقتی با منی
معجزه ای به نام آرامش
در من رخ می دهد!

******

بیهوده مگو که دوش حیران شده ای
سر حلقه ی عاشقان دوران شده ای

از زلزله و عشق خبر کس ندهد
آن لحظه خبر شوی که ویران شده ای …شعر های زیبا قدیمی

“شفیعی کدکنی”

******

ناله اگر که برکشم، خانه خراب می شوی
خانه خراب گشته ام، بس که سکوت کرده ام …

“صائب تبریزی”

******

کاش پیدا بشوی … سخت تو را محتاجم

******

شعر عاشقانه حافظ

تا که از جانب معشوقه نباشد کششی
کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد

“حافظ”

******

من
می دانم به کجای قلبت
شلیک کرده ام
تو
دیگر
خوب نخواهی شد

“افشین یداللهی”

******

آن بهشتی که همه در طلبش معتکف اند
من کافر همه شب با تو به آغوش کشم

“خواجوی کرمانی”

******

غم دل با تو نگویم که نداری غم دل
با کسی حال توان گفت که حالی دارد…!

“سعدى”

******

صدای خنده های تو
افتادن تکه های یخ است
در لیوان بهار نارنج
بخند!
می خواهم گلویی تازه کنم!

“محسن حسین خانی”

******

شعر عاشقانه مولانا

این سینه پرمشغله از مکتب اوست
و امروز که بیمار شدم از تب اوست

پرهیز کنم ز هرچه فرمود طبیب
جز از می و شکری که آن از لب اوست

“مولانا”

******

شعر عاشقانه دلنشین

ماجرای من و تو، باور باورها نیست
ماجراییست که در حافظه دنیا نیست

نه دروغیم نه رویا نه خیالیم نه وهم
ذات عشقیم که در آینه ها پیدا نیست

تو گمی درمن و من درتو گمم باورکن
جز دراین شعر نشان و اثری ازما نیست

شب که آرام تر از پلک تو را میبندم
بادلم طاقت دیدار تو تا فردا نیست

من و تو ساحل و دریای همیم اما نه!
ساحل اینقدر که درفاصله با دریا نیست…

“محمد علی بهمنی”

******

ماییم و شب تار و غم یار و دگر هیچ
صبر کم و بی تابی بسیار و دگر هیچ …!

“عرفی شیرازی”

******

تو چه دانی که چه ها کرد فراقت با من؟
داند این آنکه ازین غم بود او را قدری

غم هجران تو ای دوست، چنان کرد مرا
که ببینی نشناسی که منم یا دگری؟

“عراقی”

******

دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی؟ “سعدی”

******

آمدم یاد تو از دل به برونی فکنم
دل برون گشت ولی یاد تو با ماست هنوز …!

“مهدی اخوان ثالث”

******

در امتداد هر شب
من هستم و تمامت
با خویشتن نشستن
در خویشتن شکستن

“حمید مصدق”

******

خسته از عمری زمستانم
بهارم می شوی ..؟

******

همین که گاه به من فکر می‌کنی کافیست
بمان و پشت سرم عاشقانه غیبت کن

“امید صباغ نو”

******

شعر عاشقانه نو

مرفین آغوشت را
نه هلال احمر دارد
نه کوچه هاى ناصر خسرو !!
و این ..
بدترین تجویز شب هاى من است

******

من در تو گریزان شدم از فتنه خویش
من آن توام مرا به من باز مده

“مولانا”

******

بار اول که دیدمت
چنان بی مقدمه زیبا بودی
که چند روز بعد
یادم افتاد
باید عاشقت می‌شدم..!

******

پشت پرچینت اگر بزم، اگر مهمانی ست
پشت پرچین من این سو همه اش ویرانیست

انفرادی شده سلول به سلول تنم
خود من در خود من در خود من زندانیست

دست های تو کجایند که آزاد شوم؟
هیچ جایی به جز آغوش تو دیگر جا نیست

ابرها طرحی از اندام تو را می سازند
که چنین آب و هوای غزلم بارانیست

شعر آنیست که دور لب تو می گردد
شاعری لذت خوبیست که در لب خوانیست

دوستت دارم اگر عشق به آن سختی هاست
دوستم داشته باش عشق به این آسانیست!

“حسین جنت مکان”

******

تار و پودم تو بگو با دل تنها چه کنم؟

“شهریار”

******

چه ماندن دلچسبی خواهد شد
برود
برگردد
بگوید: نشد!

******

هزار درد مرا، عاشقانه درمان باش
هزار راه مرا، ای یگانه پایان باش

برای آنکه نگویند، جسته‌ایم و نبود،
تو آن‌که جسته و پیداش کرده‌ام، آن باش!

“حسین منزوی”

******

هرگز حسد نبردم بر منصبی و مالی
الا بر آن‌که دارد با دلبری وصالی…

“سعدی”

******

خنده ات طرح لطیفیست که دیدن دارد
ناز معشوق دل آزار خریدن دارد

فارغ از گلّه و گرگ است شبان عاشق
چشم سبز تو چو دشتی است! دویدن دارد

شاخه ای از سر دیوار به بیرون جسته
بوسه ات میوه ی سرخی است که چیدن دارد

“کاظم بهمنی”

******

جز تو یاری نگرفتیم و نخواهیم گرفت
بر همان عهد که بودیم بر آنیم هنوز…

“ادیب نیشابوری”

******

شعر عاشقانه غمگین

قهوه می‌ریزم برایت نیستی آن سوی میز
هی شکر می‌ریزم و تلخ است جای خالی ات!

******

ﺷﺎﯾﺪ ﺷﺒﯽ ﺷﺒﯿﻪ ﺗﻮ ﭘﯿﺪﺍ ﺷﻮﺩ ﻭﻟﯽ
ﺩﯾﮕﺮ ﮐﺴﯽ ﺷﺒﯿﻪ ﻣﻦ ﻋﺎﺷﻖ نمیشوﺩ !

******

می رود کز ما جدا گردد ولی
جان و دل با اوست هر جا می رود

“رهی معیری”

******

شعر عاشقانه برای شوهرم

جان دلم…
غرور مردانه و این حرفها…
بماند برای غریبه ها…!
به من که رسیدی…
ورد زبانت باشد دوستت دارم…

******

آزرده دل از کوی تو رفتیم و نگفتی
کی بود؟ کجا رفت؟ چرا بود و چرا نیست!؟

“شهریار”

******

گفته بودی با قطار اینبار خواهم رفت و من!
مانده ام باید چطور این چرخ را پنچرکنم؟!

******

از پریدن‌های رنگ و از تپیدن‌های دل
عاشق بیچاره هرجا هست رسوا می‌شود …

******

تو باید بتابی به دنیای من
که بی‌تاب ماندم، که دلواپسی
ببین! زندگی تاب بازی شده
که هی میروی و به من میرسی

******

زن ها
آن شبی که دوستت دارم دلخواهشان را می شنوند
با گوشواره می خوابند….

******

به چه مشغول کنم دیده و دل راکه مدام
دل تو را می‌طلبد ، دیده تو را می‌جوید…

“صائب تبریزی”

******

شعر عاشقانه کوتاه برای همسر

جای مهتاب،به تاریکی شب ها تو بتاب
من فدای تو، به جای همه گل ها تو بخند

“فریدون مشیری”

******

ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم
چند وقت است که هر شب به تو می اندیشم

******

یک جرعه چشاندی به من از عشقت و مستم
یک جرعه ی دیگر بچشان مست ترم کن

“حسین منزوی”

******

شعر عاشقانه برای عشقم

کائنات
فداى لبخند شیرین اول صبحت؛
بخند جانم!
تو دلخوشی
روزهاى کسل کننده‌اى…

“علی قاضی مقام”

******

با هجر تو هر شب ز پی وصل تو گویم
یارب تو شب عاشق و معشوق مکن روز

“سنایی”

******

غزلیات عاشقانه کوتاه

چه خوش صید دلم کردی بنازم چشم مستت را
که کس مرغان وحشی را از این خوش‌تر نمی گیرد

“حافظ”

******

نیم بیت های مشهور عاشقانه

در اندک من … تویی فراوان

******

که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد …

******

ما را که “تو” منظوری خاطر نرود جایی!

******

زندگی بی تو پر از غم شدنش حتمی بود!

******

شعر غمگین عاشقانه

گفتی زسرت فکر مرا بیرون کن!
جانا ، سرم از فکر تو خالیست …
دلم را چه کنم؟

******

بیستون هیچ ، دماوند اگر سد بشود
چشم تو قسمت من بوده و باید بشود

******

گاهی میان مردم، در ازدحام شهر
غیر از تو
هر چه هست فراموش می‌کنم …

“فریدون مشیری”

******

کسی ‌سوال‌ می‌کند به خاطر چه زنده‌ ای؟
و من برای زندگی تو را بهانه می‌کنم

“نیمایوشیج”

******

مومنم کردی به عشق و جا زدی تکلیف چیست
بر مسلمانی که کافر می شود پیغمبرش

******

پنهان اگر چه داری، جز من هزار مونس؛
من جز تو کَس ندارم، پنهان و آشکارا…!

“اوحدی”

******

عشق یعنی در میان صدهزاران مثنوی
بوی یک تک بیت ناگه مست و مدهوشت کند

“فاضل نظری”

******

خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست؟!

******

زیبایی ات
هر بار وسوسه برانگیزتر از پیش است!
مثل سرخ ترین سیب دورترین نقطه ی درخت…
ومن کودکی که همیشه با زانوی زخمی به خانه بر می گردد…!!!

******

تک بیتی کوتاه عاشقانه

در چشم تو نشستم به تماشای خودم
که مگر حال مرا چشم تو تصویر کند

******

نیم بیت های عاشقانه و زیبا

حرامم باد اگر بعد از نگاهت، نگاهی لرزه اندازد به جانم!

******

عاشقى جرم قشنگیست به انکار مکوش!

******

اَندر مرضِ عشق بجُز عشق، دوا نیست!

“مولانا”

******

تا عهد تو دربستم عهد همه بشکستم
بعد از تو روا باشد نقض همه پیمان ها

******

آنکه برگشت و جفا کرد و به هیچم بفروخت
به همه عالمش از من نتوانند خرید…

“سعدی”

******

شعر عاشقانه دلتنگی یار

بر عشق توام، نه صبر پیداست، نه دل
بی روی توام، نه عقل بر جاست، نه دل

این غم، که مراست کوه قافست، نه غم
این دل، که توراست، سنگ خاراست، نه دل

“رودکی”

******

دیده را فایده آنست که دلبر بیند
ور نبیند چه بود فایده بینایی را

******

آوای باد انگار آوای خشک سالیست
دنیا به این بزرگی ، یک کوزه سفالیست

باید که عشق ورزید ، باید که مهربان بود
زیرا که زنده ماندن هر لحظه احتمالیست …

******

چیست در گردش جادویی چشمت که هنوز
قلم فرشچیان دور خودش می چرخد

******

اندوه من این است، که در دفتر شعرم
یک بیت به زیبایی چشم تو ندارم

“ملک الشعرا بهار”

******

سر زیبایی چشمان تو دعوا شده است
بین ماه و من و یک عده اساتید هنر …

******

شعر درباره شکست عشقی

چشم من چشم تو را دید ولی دیده نشد
من همانم که پسندید و پسندیده نشد

******

دیوانگی ام بالا زده
مرا فقط “تو”
تسکین می دهد

******

شدم از عشق تو شیدا، کجایی؟
به جان می‌جویمت جانا، کجایی؟

همی پویم به سویت گرد عالم
همی جویم تو را هر جا، کجایی؟

******

می روی
و قلب من
برای خداحافظی
به احترامت خواهد ایستاد…

******

و تو گفتی دوستت دارم
بقیه اش را نمی دانم!
من سال هاست
که با آن لالایی کوتاهت
به خواب رفته ام …

******

من جمعه ترین حالت یک عاشقم! اما
تو صبح ترین جمعه هر روز دلم باش

******

بی تو تقویم پر از جمعه بی حوصله هاست …

******

گیرم از چنگ جان به در ببری
گیرم از تن فرار خواهی کرد

عقل من هم فدای چشمهایت
با جنونم چکار خواهی کرد؟

******

آمار کشته های جنگ همیشه غلط بوده است ؛
هر گلوله دونفر را از پا درمیاورد
سرباز و دختری که در میان قلبش بود …

******

شعر عاشقانه بوسه

حرف برای گفتن زیاد بود
وقت کم
“بوسیدمت ” …

******

هیچ چیز سر جایش نیست
مثلاً تویى که
الان
زیر این باران
باید کنارم باشى و
نیستى…
مثلاً منى که
تا الان
باید فراموشت می کردم و
نکردم…

******

دل نخواهم جان نخواهم، آنِ من کو؟ آنِ من ….

“مولانا”

******

سهم من از تو
دلتنگی بی پایانیست
که روزها دیوانه ام می کند
شب ها شاعر …

******

عشق
همین است
همین که
یک ذره از تو
می شود تمام من …

******

یک جور دوستت دارم
که بودنت را با هیچ کس عوض نمی کنم!

******

تویی والاترین مهمان دنیایم
که دنیا بی تو
چیزی چون تورا
کم داشت

“سهراب سپهری”

******

شعر عاشقانه جدایی

نامه ات را هنوز میخوانم گفته بودی بهار می‌آیی …
می‌نویسم قطار اما تو … با کدامین قطار می‌آیی ؟!

******

العفو نخوان!
قبل از خدا باید کسی تو را ببخشد
که بعد از تو سنگدل ترین موجود
روی زمین شده است…

******

هرچه پل پشت سرم هست خرابش بنما!
تا بفکرم نزند از ره تو برگردم…

“شهریار”

******

یا ز آه نیم شب‌، یا از دعا، یا از نگاه
هرچه باشد در دل سختت اثر خواهیم کرد

“ملک الشعرا بهار”

******

هرجا سخن از جلوه آن ماه پری بود
کار من سودازده، دیوانه گری بود

“فرخی یزدی”

******

مهربان که می شوم
تمام شهر
می فهمند مرا بوسیدی…
“من”
به تمام
آدمهای مهربان دنیا
مشکوکم…!

******

خودمانیم، خدا هم شاعر بوده ..
حاضرم قسم بخورم صبح ها که تو
از زیر درختان راه می روی،
خدا آن بالا،
لای ابرها نشسته ،
دستهاش را زیر چانه‌ اش زده و
تو را نگاه می کند و
زیر لبش زمزمه می کند:
«رقصی چنین میانه‌ میدانم آرزوست..»

******

دلبران، دل می برند اما، تو جانم می‌بری…!

******

با آن همه دلداده دلش بسته ی ما شد
ای من به فدای دل دیوانه پسندش…

“سیمین بهبهانی”

******

صد نامه فرستادم، صد راه نشان دادم
یا راه نمیدانی، یا نامه نمی خوانی!

******

صدا کن مرا

صدای تو خوب است
صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است
که در انتهای صمیمیت حزن می روید

******

اگر تو نبودی
این کوچه
با کدام بهانه بیدار می‌شد
و این شب
با کدام قصه می‌خوابید؟

******

“تو را دوست دارم ”
و این دوست داشتن
حقیقتی است که مرا
به زندگی دلبسته می کند …

“احمد شاملو”

******

خوش است خلوت اگر یار، یار من باشد

“حافظ”

******

از خاک ، مرا برد و به افلاک رسانید
این است که من معتقدم “عشق” زمینیست …

“فاضل نظری”

******

بمون ولی به خاطرِ غرور خسته‌ام برو
برو ولی به خاطرِ دل شکسته‌ام بمون

به موندن تو عاشقم، به رفتن تو مبتلا
شکسته ام ولی برو، بریده‌ام ولی بیا

چه گیج حرف می‌زنم، چه ساده درد می‌کشم
اسیر قهر و آشتی میون آب و آتشم!

تو را نفس کشیدم و به گریه با تو ساختم
چه دیر عاشقت شدم، چه دیرتر شناختم…

“عبدالجبار کاکایی”

******

ترک ما کردی ولی با هرکه هستی یار باش!

“وحشی بافقی”

******

همسر عزیزم
تنها نگاه کردن به چشمانت، لبخند به لب هایم می نشاند
و آغوش گرمت مایه آرامش من است
و با بوسه شیرینت در آسمان ها پرواز می کنم
و با لمس تنت بر فراز ابرها سیر می کنم
وقتی کنار تو هستم
احساس می کنم هر لحظه عاشق می شوم، بارها و بارها

******

هنوز هم نمی توانم باور کنم که واقعا اتفاق افتاده باشد
ما همدیگر را ملاقات کردیم و ناگهان تو
بخش خاص و مهم زندگی ام شدی
عزیزم
عشق تو باعث شادی هر روز من است.
دوستت دارم

******

زمانی که برای اولین بار دیدمت
از دور همانند فرشته بودی
وقتی نزدیک تر شدم
قلبم بیشتر و بیشتر به تپش افتاد
همان لحظه بود که فهمیدم
بقیه عمرم را عاشق تو خواهم بود
با لمس دستان تو همه زندگی ام دگرگون شد
و اکنون، برای همیشه می خواهم کنارت باشم.

******

عشق من نسبت به تو مانند دریای مواج است
عشقی عمیق و قدرتمند و جاودان
که در برابر طوفان ها و بادها و باران ها
همیشه زنده خواهد ماند
قلب های ما سرشار از پاکی و عشق هستند
و من با هر ضربان قلب بیشتر از قبل عاشقت می شوم

******

عاشقت هستم
عاشق هر آنچه هستی
عاشق هر آنچه انجام می دهی
تو بانوی جذاب زندگی ام هستی
فریبندگی و عشق تو زندگی ام را با ارزش کرده
تو عشق من و بهترین دوستم هستی
همسرم
همیشه عاشقت هستم!

حتما ببینید : متن عاشقانه زیبا

کپی برداری از مطالب سایت پرشین استار اکیدا ممنوع است و پیگرد قانونی دارد!

استفاده از مطالب سایت پرشین استار در سایت های خبرخوان، آی فریم و لینک باکس ها اکیدا ممنوع است.

گزیده زیباترین اشعار کوتاه و بلند از شاعران معروف ایرانی و خارجی

سلامت و پزشکی
سبک زندگی
گیاهخواری
اطلاعات دارویی
خواص ها
مد و فشن

سرگرمی
چهره ها
عکس های جالب و دیدنی
اشعار زیبا
آهنگ
ویدیو کلیپ
آهنگ تولدت مبارک

کپی برداری ممنوع !

© کپی بخش یا کل هر کدام از مطالب کوکا به هر نحو غیر مجاز می باشد.
هر گونه کپی برداری از محتوای سایت کوکا پیگرد قانونی دارد.
استفاده از مطالب سایت کوکا در سایت های خبر خوان و دارای آی فریم نیز اکیدا ممنوع است.شعر های زیبا قدیمی

مطالب بخش سلامت و پزشکی سایت کوکا فقط جنبه اطلاع رسانی و آموزشی دارند. این مطالب توصیه پزشکی تلقی نمی شوند و نباید آنها را جایگزین مراجعه به پزشک جهت تشخیص و درمان کرد.

شعر های زیبا قدیمی
شعر های زیبا قدیمی
0

دوره مقدماتی php

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *