در این مطلب ۵ شعر نو درباره شب را مطالعه خواهید کرد که امیدواریم این اشعار مورد توجه شما همراهان عزیز و همیشگی مجله آرگا قرار بگیرند.
شعر نو درباره شب در آثار برخی از شاعران دیده می شود و اگر شما به مطالعه اشعار با مضامین مختلف علاقه مند هستید بهتر است این شعر های ناب و دلنشین را هم در زمان اوقات فراغت خود مطالعه کنید.
شعرها در مضامین مختلف سروده می شوند که در مطالب قبلی شعر درباره آرامش و شعر نو درباره زندگی و شعر زیبا درباره صبح را مطالعه کردید در ادامه این مطلب گلچینی از شعر نو در مورد شب را در اختیار شما همراهان عزیز و گرامی قرار داده ایم.
شعر غمگین در مورد شب
شعر زیبای شب
بی تو خاموش کوچه مهتابی ما
کس نداند خبری از شب بی خوابی ما
سقفی از دود سیه بر سر ما خیمه زده ست
آسمانا چه شد آن منظره آبی ما
گرد ما کهنه حصاری زجگن های غم است
کو نیسمی که وزد بر دل مردابی ما
چه توان کرد که از ابر سیه پیدا نیست
روز خورشیدی ما و شب مهتابی ما
شعر نو زیبا و دلنشین درباره شب
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و درآن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست بر آورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم اید تو به من گفتی از این عشق حذر کن
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب ایینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت با دگران است
تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن
با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم
سفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی من نه رمیدم نه گسستم
بازگفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید
یادم اید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای دردامن اندوه کشیدم
نگسستم نرمیدم
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم
شعر نو درباره شب با بیت های پرمحتوا
شب از مهتاب سر میره
تمام ماه تو آبه
شبیه عکس یک رویاست
تو خوابیدی ، جهان خوابه
زمین دور تو می گرده
زمان دست تو افتاده
تماشا کن سکوت تو
عجب عمقی به شب داده
تو خواب انگار طرحی از
گل و مهتاب و لبخنده
شب از جایی شروع میشه
که تو چشماتو می بندی
تو رو آغوش می گیرم
تنم سر ریز رویا شه
جهان قد یه لالایی
توی آغوش من جا شه
تو رو آغوش می گیرم
هوا تاریک تر میشه
خدا از دستای تو
به من نزدیک تر میشه
زمین دور تو می گرده
زمان دست تو افتاده
تماشا کن سکوت تو
عجب عمقی به شب داده
تمام خونه پر میشه
از این تصویر رویایی
تماشا کن تماشا کن
چه بی رحمانه زیبایی ……
شعر نو درباره شب با مضامین ناب
یک شب مهتابیست و قصه ی دلتنگی ام
قصه ی دلتنگی من شرح این بی برگی ام
در دو چشم کوچک من راز غم هست آشکار
راز دردی بس بزرگ و شبنمی نا پایدار
این شب تاریک من با جامه ای ظلمت نما
می شود همراه و همدم با من درد آشنا
در دل شب قصه ی هر خسته ای جا میشود
قصه ی اندوه هر عشقی هویدا میشود
ای خدای مهربان من بنده ای پر بسته ام
از جهان و مردمانش از فریبش خسته ام
دارم اندر قلب خود شوق وصالی بهر تو
میسپارم این دل بشکسته را در بهر تو
شعر در مورد شعر
شب است و باز دل من بهانه می خواهد
به وصف تو غزلی عاشقانه می خواهد
بدون واهمه بی قافیه بدون ردیف
قلم رها شده است و ترانه می خواهد
کمان مشکی بالای چشم تو زیباست
نگاه توست که وصفش کرانه می خواهد
پرنده ی دل من پر زده است تا شهرت
کنار خانه ی تو آشیانه می خواهد
تو را بدون نما و بدون آرایش
نجیب و ساده و پاک و یگانه می خواهد
چگونه حالی این دل کنم نبود تو را
دلی که لحظه به لحظه بهانه می خواهد
در این مطلب مجموعه ای از ۵ شعر نو درباره شب با مضامین زیبا و ناب را گردآوری کرده ایم که امیدواریم از مطالعه این اشعار نهایت لذت را ببرید.
منبع : آرگا
موهاتو ابریشمی کن !
روغن خراطین و خواص شگفت انگیز آن !
شعر زیبای شب
مدل ساعت های لوکس زنانه و مردانه با استایل های جذاب
چطور ارزان به آنتالیا سفر کنیم؟
تخفیف ویژه ساعت مچی لوکس به مدت محدود
معرفی بهترین رستوران های کوش آداسی مناسب با ذائقه شما
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.
دیدگاه
نام
ایمیل
وبسایت
ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی مینویسم.
کلیه حقوق وبسایت ستاره متعلق به شرکت تجارت الکترونیک ستاره است.
شب بخیر
در این مطلب مجموعه ای از بهترین و زیباترین متن ها و جملات با موضوع شب بخیر و شب بخیر گفتن را جمع آوری می کنیم. در ادامه با عاشقانه ترین اس ام اس های شب بخیر با پورتال پارسی دی همراه باشید.
متن و اس ام اس شب بخیر
همه آرام گرفتند
شعر زیبای شب
و شب از نیمه گذشت
آنچه در خواب نرفت
چشم من و یاد تو بود
عکس های شب بخیر
آغوش تو که باشد
خواب دیگر بهانه ای
برای خستگی نیست
و تپش های قلبت می شود
لالایی کودکانه ام
کنارم بمان …
می خواهم صبح چشمانم
در نگاه تو بیدار شوند
شب، سکوت توست
و روز، لبخندت.
شب هایی که بی تو می گذرند
از گیسوی تو درازترند…
استاتوس شب بخیر
هرگز نکشم
منت مهتاب جهان را
تاریکی شب های مرا
روی تو کافیست
شب بخیر بهترینم
ای کاش
کنارت بودم
تا زیباترین لالایی عاشقانه را
برایت زمزمه کنم
و تو آسمان قلبم را
با مهتاب زیبای چشمانت
نور باران کنی
تا خوابت ببرد
شبت بخیر عزیزم
بهترین متن های شب بخیر
شعر زیبای شب
تمام رویای من
این است که
در رویای شبانه تو
جایی داشته باشم
و خواب
آخرین نشانیست
که هر شب می روم
تا تو را در آن پیدا کنم
ویدا وکیلی
پیام های شب بخیر
آخر شب ها
نه از خستگی خبری هست
نه از خواب
این موقع از شب
اغلب وقت پر رنگ شدن
کسانی مثل تو
در زندگی کسانی مثل من است
شب بخیر را نباید تایپ کرد
شب بخیر را باید عاشقانه کاشت
مثلا نفس به نفس روی چال گردنت
و بوسه بوسه روی لبانت…
امید آذر
تصاویر شب
در نبودت
من که هیچ
اما بدان
در آسمان شب شکست و
کوکب و مهتاب هم آواره گشتند …
شب بخیر نمیگویی
و مانند بیماری که
انتظارِ مرفین را میکشد،
کلافه ام خوابم نمیبَرَد!
علی سلطانی
پیامک های شب بخیر گفتن
گاهی ،
با یک “شب بخیر” گفتن،
همه چیز “به خیر” میشود!
“شب” که جایِ خود دارد..
امیر اصغری
وقت خواب است و دلم
پیش تو سرگردان است
شب بخیر ای نفست
شرح پریشانی من . . .
ناصر حامدی
عکس احساسی شب بخیر
شب شده
نبض زندگی ام
در خواهش
یک شب بخیر تو می زند
ازم دریغ نکن ….
بی خوابی شب هایم را
به چه تعبیرکنم؟
که شب
آرامش نگاه تو را
برایم زمزمه می کند
شب بخیر
به خواب هایم
یک شب بخیر بدهکاری
به لب هایم یک بوسه
به شانه هایم یک آغوش
سر جمعِ حسابمان
می شود بودنت!
پریسا زابلی پور
ای که آهنگ نفس های تو
لالایی شب است
من نگهبان
دو چشم توام
آسوده بخواب….
شب
با جادوی پر رمز و رازش
ستارگاڹ درخشانش
ماه تابانش
از راه رسید
تا آرامش و
عشق را
هدیه کند
بر جسم و جان
همچنین ببینید
میروم خسته و افسـرده و زار
سـوی منزلگــه ویرانه خویش
به خـدا می برم از شهـــر شما
دل شوریــده و دیوانــه خویش
شعر زیبای شب
می برم تا که در ان نقطه دور
شستشویش دهم از رنگ گنـاه
شستشویش دهم از لکه عشــق
زین همـــه خواهش بیجا وتباه
می برم تا زتو دورش ســـازم
زتو ،ای جلــــوه امید محــــال
می برم زنـــده بگورش سازم
تا از این پس نکنــد یاد وصال
ناله می لرزد،می رقصد اشک
آه ، بگــــذار که بگریزم مـــن
از تو ، ای چشمه جوشان گناه
شایـد آن به کـه بپرهیـــزم من
بخـــدا غنچـــــه شـــادی بودم
دست عشق آمد و از شاخـم چید
شعلــه آه شد م ، صــد افسوس
که لبــم باز بر آن لب نرسیـــد
عاقبت بنــد سفـــر پایـــم بست
میروم، خنده به لب،خونین دل
می روم از دل من دست بردار
ای امیـــــد عبث بی حاصــــل…
فروغ فرخزاد
دهانت را میبویند
مبادا گفته باشی ” دوستت دارم “
دلت را می بویند …
شعر زیبای شب
روزگار غریبی است نازنین
وعشق را
کنار تیرک راهبند
تازیانه می زنند
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد…..
در این بن بست کج و پیچ سرما
آتش را به سوختبار سرود و شعر
فروزان می دارند
به اندیشیدن
خطر مکن
روزگار غریبی است نازنین
آن که بر در می کوبد شباهنگام
به کشتن چراغ آمده است
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
آنک قصابانند
بر گذرگاهها مستقر
با کنده و ساطوری خون آلود
و تبسم را بر لبها جراحی می کنند
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد
کباب قناری بر آتش سوسن و یاس
روزگار غریبی است نازنین
ابلیس پیروز مست
سور عزای ما را بر سفره نشسته است
خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد…..
شاملو
خرما نتوان خورد از این خار که کشتیم
دیبا نتوان بافت از این پشم که رشتیم
بر لوح معاصی خط عذری نکشیدیم
پهلوی کبایر حسناتی ننوشتیم
ما کشته ی نفسیم و صد آوخ که برآید
از ما به قیامت که چرا نفس نکشتیم؟!
افسوس بر این عمر گرانمایه که بگذشت
ما از سر تقصیر و خطا در نگذشتیم
دنیا که در او مرد خدا گل نسرشته است
نامرد که ماییم، چرا دل بسرشتیم؟
ایشان چو ملخ در پس زانوی ریاضت
ما، مور میان بسته روان بر در و دشتیم
پیری و جوانی پی هم چون شب و روزند
ما شب شد و روز آمد و بیدار نگشتیم
واماندگی اندر پس دیوار طبیعت
حیف است دریغا که در صلح، بهشتیم
چون مرغ بر این کنگره تا کی بتوان خواند؟
یک روز نگه کن که بر این کنگره خشتیم
ما را عجب ار پشت و پناهی بود آن روز
کامروز کسی را نه پناهیم و نه پشتیم
گر خواجه شفاعت بکند روز قیامت
شاید که ز مشاطه نرنجیم که زشتیم
باشد که عنایت برسد ورنه مپندار
با این عمل دوزخیان کاهل بهشتیم
سعدی مگر از خرمن اقبال بزرگان
یک خوشه ببخشند که ما تخم نکشتیم
سعدی
سینه از عطر توام سنگین شده
ای به روی چشم من گسترده خویش
شادیم بخشیده از اندوه بیش
همچو بارانی که شوید جسم خاک
هستیم زآلودگی ها کرده پاک
ای تپش های تن سوزان من
آتشی در سایه ی مژگان من
ای ز گندم زارها سرشارتر
ای ز زرین شاخه ها پر بارتر
ای در بگشوده بر خورشیدها
در هجوم ظلمت تردیدها
با توام دیگر ز دردی بیم نیست
هست اگر، جز درد خوشبختیم نیست
ای دل تنگ من و این بار نور؟
ها ی هوی زندگی در قعر گور؟
ای دو چشمانت چمنزاران من
داغ چشمت خورده بر چشمان من
پیش از اینت گر که در خود داشتم
هرکسی را تو نمی انگاشتم
درد تاریکیست درد خواستن
رفتن و بیهوده خود را کاستن
سر نهادن بر سیه دل سینه ها
سینه آلودن به چرک کینه ها
در نوازش نیش ماران یافتن
زهر در لبخند یاران یافتن
زر نهادن در کف طرارها
آه، ای با جان من آمیخته
ای مرا از گور من انگیخته
چون ستاره، با دو بال زرنشان
آمده از دور دست آسمان
جوی خشک سینه ام را آب تو
بستر رگهایم را سیلاب تو
در جهانی اینچنین سرد و سیاه
با قدمهایت قدمهایم براه
ای به زیر پوستم پنهان شده
همچو خون در پوستم جوشان شده
گیسویم را از نوازش سوخته
گونه هام از هرم خواهش سوخته
آه، ای بیگانه با پیرهنم
اشنای سبزه واران تنم
آه، ای روشن طلوع بی غروب
آفتاب سرزمین های جنوب
آه، آه ای از سحر شاداب تر
از بهاران تازه تر سیراب تر
عشق دیگر نیست این، این خیرگیست
چلچراغی در سکوت و تیرگیست
عشق چون در سینه ام بیدار شد
از طلب پا تا سرم ایثار شد
این دگر من نیستم، من نیستم
حیف از آن عمری که با من زیستم
ای لبانم بوسه گاه بوسه ات
خیره چشمانم به راه بوسه ات
ای تشنج های لذت در تنم
ای خطوط پیکرت پیرهنم
آه می خواهم که بشکافم ز هم
شادیم یک دم بیالاید به غم
آه، می خواهم که برخیزم ز جای
همچو ابری اشک ریزم های های
این دل تنگ من و این دود عود ؟
در شبستان، زخمه های چنگ و رود ؟
این فضای خالی و پروازها؟
این شب خاموش و این آوازها؟
ای نگاهت لای لائی سِحر بار
گاهوار کودکان بیقرار
ای نفسهایت نسیم نیمخواب
شسته از من لرزه های اضطراب
خفته در لبخند فرداهای من
رفته تا اعماق دنیا های من
ای مرا با شور شعر آمیخته
اینهمه آتش به شعرم ریخته
چون تب عشقم چنین افروختی
لاجرم شعرم به آتش سوختی
…..
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران
ما
گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان با دگران وای به حال دگران
رفته
چون مه به محاقم که نشانم ندهند
هر چه آفاق بجویند کران تا به کران
میروم
تا که به صاحبنظری بازرسم
محرم ما نبود دیدهی کوته نظران
دل چون آینهی
اهل صفا میشکنند
که ز خود بیخبرند این ز خدا بیخبران
دل من دار که در
زلف شکن در شکنت
یادگاریست ز سر حلقهی شوریده سران
گل این باغ بجز حسرت
و داغم نفزود
لاله رویا تو ببخشای به خونین جگران
ره بیداد گران بخت من
آموخت ترا
ورنه دانم تو کجا و ره بیداد گران
سهل باشد همه بگذاشتن و
بگذشتن
کاین بود عاقبت کار جهان گذران
شهریارا غم آوارگی و
دربدری
شورها در دلم انگیخته چون نوسفران
شهریار
تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را
دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من كرد
نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاك
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست كه
در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تكرار كنان می دهد آزارم
و من اندیشه كنان
غرق در این پندارم
كه چرا باغچه كوچك ما سیب نداشت
جواب زیبای فروغ فرخ
زاد به حمید مصدق
من به تو خندیدم
چون كه می دانستم
تو به چه دلهره از
باغچه همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان
باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا كه با خنده تو پاسخ عشق
تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیك لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان
زده از دست من افتاد به خاك
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد
گریه تلخ تو را …
و من رفتم و هنوز سالهاست كه در ذهن من آرام آرام
حیرت و
بغض تو تكرار كنان
می دهد آزارم
و من اندیشه كنان غرق در این پندارم
كه چه
می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت؟!
کاشکی شعر مرا می خواندی
گاه می اندیشم …
می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری
تو توانایی بخشش داری
دستهای تو توانایی آن را دارد
که مرا زندگانی بخشد
چشمهای تو به من می بخشد
شور عشق و مستی
و تو چون مصرع شعری ی زیبا
سطر برجسته ای از زندگی من هستی
دفتر عمر مرا
با وجود تو شکوهی دیگر
رونقی دیگر هست
می توانی تو به من
زندگانی بخشی
یا بگیری از من
آنچه را می بخشی
من به بی سامانی
باد را می مانم
من به سرگردانی
ابر را می مانم
من به آراستگی خندیدم
من ژولیده به آراستگی خندیدم
سنگ طفلی، اما
خواب نوشین کبوترها را
در لانه می آشفت
قصه ی بی سر و سامانی من
باد با برگ درختان می گفت
باد با من می گفت:
«چه تهیدستی مرد»
ابر باور می کرد
من در آیینه رخ خود دیدم
و به تو حق دادم
آه می بینم، می بینم
تو به اندازه ی تنهایی من خوشبختی
من به اندازه ی زیبایی تو غمگینم
چه امید عبثی
من چه دارم که تو را در خور؟
هیچ…..
من چه دارم که سزاوار تو؟
هیچ…..
تو همه هستی من، هستی من
تو همه زندگی من هستی
تو چه داری؟
همه چیز
تو چه کم داری؟
هیچ……
بی تو در می یابم
چون چناران کهن
از درون تلخی واریزم را
کاهش جان من این شعر من است
آرزو می کردم
که تو خواننده ی شعرم باشی
راستی شعر مرا می خوانی؟
نه، دریغا، هرگز
باورم نیست که خواننده ی شعرم باشی
کاشکی شعر
مرا می خواندی…..
حمید مصدق
نه هست های ما
چونان که بایدند نه باید ها…..
مثل همیشه آخر حرفم
و حرف آخرم را
با بغض می خورم
عمری است
لبخند های لاغر خود را
دردل ذخیره می کنم:
باشد برای روز مبادا!
اما…..
در صفحههای تقویم
روزی به نام روز مبادا نیست
آن روز هر چه باشد
روزی شبیه دیروز
روزی شبیه فردا
روزی درست مثل همین روزهای ماست
اما کسی چه میداند؟
شاید
امروز نیز روز مبادا باشد!
وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونانکه بایدند
نه بایدها…
هر روز بی تو روز مباداست!
قیصر امین پور
در بهاری روشن از امواج نور
در زمستانی غبارآلود و دور
یا خزانی خالی از فریاد و شور
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
روزی از این تلخ و شیرین روزها
روز پوچی همچو روزان دگر
سایهای ز امروزها، دیروزها
دیدگانم همچو دالانهای تار
گونههایم همچو مرمرهای سرد
ناگهان خوابی مرا خواهد ربود
من تهی خواهم شد از فریاد درد
می خزند آرام روی دفترم
دستهایم فارغ از افسون شعر
یاد میآرم که در دستان من
روزگاری شعله می زد خون شعر
خاک می خواند مرا هر دم به خویش
می رسند از ره که در خاکم نهند
آه شاید عاشقانم نیمه شب
گل به روی گور غمناکم نهند
بعد من ناگه به یکسو می روند
پردههای تیرهٔ دنیای من
چشمهای ناشناسی می خزند
روی کاغذها و دفترهای من
در اتاق کوچکم پا می نهد
بعد من، با یاد من بیگانهای
در بر آیینه میماند به جای
تار مویی، نقش دستی، شانهای
میرهم از خویش و میمانم ز خویش
هر چه بر جا مانده ویران میشود
روح من چون بادبان قایقی
در افقها دور و پنهان میشود
میشتابند از پی هم بیشکیب
روزها و هفتهها و ماهها
چشم تو در انتظار نامهای
خیره میماند به چشم راهها
لیک دیگر پیکر سرد مرا
میفشارد خاکِ دامنگیر خاک
بیتو دور از ضربههای قلب تو
قلب من میپوسد آنجا زیر خاک
بعدها نام مرا باران و باد
نرم میشویند از رخسار سنگ
گور من گمنام میماند به راه
فارغ از افسانههای نام و ننگ
فروغ فرخزاد
بی وفا حالا که من افتادهام از پا چرا؟
نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر میخواستی حالا چرا؟
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا؟
نازنینا ما به ناز تو جوانی دادهایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا؟
وه که با این عمرهای کوته بیاعتبار
اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا؟
شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا؟
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا؟
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند
در شگفتم من نمیپاشد ز هم دنیا چرا؟
در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا؟
شهریارا بی حبیب خود نمیکردی سفر
این سفر راه قیامت میروی تنها چرا؟
شهریار
رفتی و ندیدی که چه محشر کردم
با اشک تمام کوچه را تر کردم…
وقتی که شکست بغض تنهایی من
وابستگی ام را به تو باور کردم….
من تمنا کردم
که توبا من
باشی
تو
به من گفتی
هرگز…..هرگز…..
پاسخی سخت و درشت
ومرا غصه این هرگز کشت….
حمید مصدق
ز دودیده خون فشانم ز غمت شب جدایی
چــه كنم كه هست اینها گـل باغ
آشــــنایی
همه شـب نهاده ام سر ،
چوسگان برآستانت
كــه رقــیـب در نــیـایـد بــه بــهـانـه
گدایی
مــــژهها و چــشـم یارم به نظر چــــنان نـماید
كـه مـــیان سنبلــستان چـرد آهــوی ختــایی
در گـلستان چـشـمم زچـه رو همیشه باز است
به امــیـد آنـكـه شـایـد تو به چشم من درآیی
سر برگ گــل ندارم ،به چه رو روم به گلشن
كه شــنیدهام ز گلــــها هـــمه بوی
بیوفـایی
به كدام مذهب است این؟به كدام ملتاست این؟
كه كـشنـد عاشقی را كه تو عاشقم چرایی
به طـواف كــعبه رفـتم به حرم رهـم ندادند
كه بـرون درچه كردی كه درون خانه آیی؟
به قـمـارخــانه رفتم، هــمه پاكــــباز دیدم
چـو به صـومعه رسـیدم هـمـه زاهـد
ریـایی
درمیخانه زدم مــــن، که نـــدا ز در درآمد
که در ا درا عراقی که تو هم از ان مایی
تو رامن یاد میدارم همه هنگام
نه چون نیما که میگوید شباهنگام
من و تا ابد این غم جاودانه
من ان قصه تلخ درد افرینم
که دیگر نپرسند از من نشانه
نجوید مرا چشم افسانه جویی
نگوید مرا قصه گوی زمانه
من ان مرغ غمگین تنها نشینم
که دیگر ندارم هوای ترانه
ربودند جفت مرا از کنارم
شکستند بال مرا بی بهانه
من ان تک درختم که دژخیم پاییز
چنان کوفته بر تنم تازیانه
که خفتست در من فروغ جوانی
که مردست در من امید جوانه
نه دست بهاری نوازد تنم را
نه مرغی به شاخم کند اشیانه
من ان بیکران کویرم که در من
نیفشانده جز دست اندوه دانه
چه میپرسی از قصه غصه هایم؟
که از من تورا خود همین بس فسانه
که من دشت خشکم که در من غنودست
کران تا کران حسرتی بی کرانه
حسین منزوی
من چه می دانستم؟
درشبان غم تنهايي خويش
عـابد چشم سخنگوي تو ام
من در اين تاريكي
من در اين تيره شب جانفرسا
زائر ظلمت گيسوي تو ام
گيسوان تو پريشان تر از انديشه من
گيسوان تو شب بي پايان
جنگل عطرآلود
شكن گيسوي تو
موج درياي خيال
كاش با زورق انديشه شبی
از شط گيسوي مواج تو ، من
بوسه زن بر سر هر موج گذر ميكردم
كاش بر اين شط مواج سياه
همه عمر سفر ميكردم
شب تهي از مهتاب
شب تهي از اختر
ابر خاكستري بي باران پوشانده
آسمان را يكسر
ابر خاكستري بي باران دلگير است
و سكوت تو پس پرده خاكستري سرد كدورت افسوس
سخت دلگيرتر است
واي باران ! باران
شيشه پنجره را باران شست
از دل من اما
چه كسي نقش تو را خواهد شست؟
آسمان سربي رنگ
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ
ميپرد مرغ نگاهم تا دور
واي باران، باران
پر مرغان نگاهم را شست
خواب روياي فراموشي هاست
خواب را دريابم
كه درآن دولت خاموشي هاست
با تو در خواب ، مرا
لذت ناب هماغوشي هاست
از گريبان تو صبح صادق
ميگشايد پر و بال
تو گل سرخ مني
تو گل ياسمني
تو چنان شبنم پاك سحري؟
نه ، از آن پاكتري
تو بهاري؟
نه ، بهاران از توست
از تو ميگيرد وام
هربهار اين همه زيبايي را
هوس باغ و بهارانم نيست
اي بهين باغ و بهارانم تو
سيل سيال نگاه سبزت
همه بنيان وجودم را ويرانه كنان ميكاود
من به چشمان خيال انگيزت معتادم
و در اين راه تباه
عاقبت هستي خود را دادم
باز كن پنجره را
من تو را خواهم برد
به شب جشن عروسي عروسكهاي
كودك خواهر خويش
كه در آن مجلس جشن
صحبتي نيست ز دارايي داماد و عروس
صحبت از سادگي و كودكي است
چهره اي نيست عبوس
گل به گل، سنگ به سنگ اين دشت
يادگاران تو اند
رفته اي اينك و هر سبزه و دشت
در تمام در و دشت
سوگواران تو اند
در دلم آرزوي آمدنت ميميرد
رفته اي اينك، اما آيا
باز برميگردي
چه تمناي محال
خنده ام ميگيرد
آرزو ميكردم
دشت سرشار ز سرسبزي روياها را
من گمان ميكردم
دوستي همچون فصلي سرسبز
چار فصلش همه آراستگي ست
من چه ميدانستم
هيبت باد زمستاني هست
من چه ميدانستم
سبزه ميپژمرد از بي آبي
سبزه يخ ميزند از سردي دي
من چه ميدانستم
دل هركس دل نيست
قلب ها بي خبر از عاطفه اند
و چه روياهايي
كه تبه گشت و گذشت
و چه پيوند صميميت ها
كه به آساني يك رشته گسست
چه اميدي، چه اميد؟
چه نهالي كه نشاندم من و بي بر گرديد
دل من ميسوزد
كه قناري ها را پر بستند
كه پر پاك پرستوها را بشكستند
و كبوترها را
آه كبوترها را…
و چه اميد عظيمي به عبث انجاميد
من در آيينه رخ خود ديدم
و به تو حق دادم
آه، ميبينم، ميبينم
تو به اندازه تنهايي من خوشبختي
من به اندازه زيبايي تو غمگينم
چه اميد عبثي
من چه دارم كه تو را در خور؟
هیچ من چه دارم كه سزاوار تو؟
هيچ….
تو همه هستي من، هستي من
تو همه زندگي من هستي
تو چه داري؟
همه چيز
تو چه كم داري؟
هيچ
گاه مي انديشم
خبر مرگ مرا با تو چه كس ميگويد؟
آن زمان كه خبر مرگ مرا
از كسي ميشنوي ، روي تو را
كاشكي ميديدم
شانه بالا زدنت را بي قيد
و تكان دادن دستت كه_ مهم نيست زياد_
و تكان دادن سر را كه عجب ، عاقبت مرد ، افسوس!
كاشكي ميديدم
من به خود ميگويم
چه كسي باور كرد
جنگل جان مرا
آتش عشق تو خاكستر كرد؟
من به هنگام شكوفايي گلها در دشت
باز برخواهم گشت
تو به من مي خندي
من صدا ميزنم، آي
باز كن پنجره را
پنجره را ميبندي
با من اكنون چه نشستن ها، خاموشي ها
با تو اكنون چه فراموشي هاست
چه كسي ميخواهد
من و تو ما نشويم
من اگر ما نشوم خويشتنم
تو اگر ما نشوي خويشتني
از كجا كه من و تو
شور يكپارچگي را در شرق
باز برپا نكنيم
از كجا كه من و تو
مشت رسوايان را وا نكنيم
من اگر برخيزم
تو اگر برخيزي
همه برميخيزند
من اگر بنشينم
تو اگر بنشيني
چه كسي برخيزد؟
چه كسي با دشمن بستيزد؟
چه كسي پنجه در پنجه هر دشمن دون آويزد
سخن از مهر من و جور تو نيست
سخن از
متلاشي شدن دوستي است
و عبث بودن پندار سرور آور مهر
آشنايي با شور؟
و جدايي با درد؟
و نشستن در بهت فراموشي
يا غرق غرور؟
من چه ميگويم آه
با تو اكنون چه فراموشي ها
با من اكنون چه نشستن ها، خاموشي هاست
تو مپندار كه خاموشي من
هست برهان فراموشي من
من اگر بر خيزم
تو اگر برخيزي
همه برمي خيزند.
حمید مصدق
ترک من خراب شبگرد مبتلا کن
ماییم و موج سودا، شب تا به روز تنها
خواهی بیا ببخشا، خواهی برو جفا کن
از من گذر، تا تو هم در بلا نیفتی
بگزین ره سلامت، ترک ره بلا کن
ماییم و آب دیده، در کنج غم خزیده
بر آب دیدهی ما صد جای، آسیا کن
بر شاه خوبرویان واجب وفا نباشد
ای زرد روی عاشق، تو صبر کن، وفا کن
دردیست غیر مردن کان را دوا نباشد
پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن؟
در خواب دوش پیری در کوی عشق دیدم
با سر اشارتم کرد، که عزم سوی ما کن
مولانا
چیست در زمزمه مبهم آب
چیست در همهمه دلکش برگ
چیست در بازی آن ابر سپید
روی این آبی آرام بلند
که ترا می برد اینگونه به ژرفای خیال
چیست در خلوت خاموش کبوترها
چیست در کوشش بی حاصل موج
چیست در خنده جام
که تو چندین ساعت
مات و مبهوت به آن می نگری
نه به ابر
نه به آب
نه به برگ
نه به این آبی آرام بلند
نه به این خلوت خاموش کبوترها
نه به این آتش سوزنده که لغزیده به جام
من به این جمله نمی اندیشم
من مناجات درختان را هنگام سحر
رقص عطر گل یخ را با باد
نفس پاک شقایق را در سینه کوه
صحبت چلچله ها را با صبح
بغض پاینده هستی را در گندم زار
گردش رنگ و طراوت را در گونه گل
همه را میشنوم می بینم
من به این جمله نمی اندیشم
به تو می اندیشم
ای سراپا همه خوبی
تک و تنها به تو می اندیشم
همه وقت …همه جا…
من به هر حال که باشم به تو می اندیشم
تو بدان این را تنها تو بدان
تو بیا…
تو بمان با من تنها تو بمان
جای مهتاب به تاریکی شبها تو بتاب
من فدای تو به جای همه گلها تو بخند
اینک این من که به پای تو درافتاده ام باز
ریسمانی کن از آن موی دراز
تو بگیر
تو ببند
تو بخواه
پاسخ چلچله ها را تو بگو
قصه ابر هوا را تو بخوان
تو بمان با من تنها تو بمان
در دل ساغر هستی تو بجوش
من همین یک نفس از جرعه جانم باقیست
آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش
فریدون مشیری
نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد ؟!
نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت …
ولی بسیار مشتاقم …
که از خاک گلویم سوتکی سازد …
گلوم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش …
که او پی در پی دم گرم خودش را بر گلویم سخت بفشارد ….
و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد …
بدین سان بشکند دائم سکوت مرگبارم !!
دکتر شریعتی
از زنــدگــانیــــم گــــله دارد جــوانیــــــم
شرمندهی جوانـــیم از این زندگانیـم
دارم هـــوای صحبت یــــاران رفتـــــه را
یاری کن ای اجل که به یاران رسانیم
راهی بجز گریز برایم نمانده بود
این عشق آتشین پر از درد بی امید
در وادی گناه و جنونم کشانده بود
رفتم که داغ بوسه ی پر حسرت تو را
با اشکهای دیده ز لب شستشو دهم
رفتم که ناتمام بمانم در این سرود
رفتم که با نگفته به خود آبرو دهم
رفتم ، مگو ، مگو که چرا رفت ، ننگ بود
عشق من و نیاز تو و سوز و ساز ما
از پرده ی خموشی و ظلمت ، چو نور صبح
بیرون فتاده بود به یکباره راز ما
رفتم ، که گم شوم چو یکی قطره اشک
گرم در لابلای دامن شبرنگ زندگی
رفتم که در سیاهی یک گور بی نشان
فارغ شوم ز کشمکش و جنگ زندگی
من از دو چشم روشن و گریان گریختم
از خنده های وحشی طوفان گریختم
از بستر وصال به آغوش سرد هجر
آزرده از ملامت وجدان گریختم
ای سینه در حرارت سوزان خود بسوز
دیگر سراغ شعله ی آتش ز من مگیر
می خواستم که شعله شوم سرکشی کنم
مرغی شدم به کنج قفس بسته و اسیر
روحی مشوشم که شبی بی خبر ز خویش
در دامن سکوت به تلخی گریستم
نالان ز کرده ها و پشیمان ز گفته ها
دیدم که لایق تو عشق تو نیستم
پدرم پشت دو خوابيدن در
مهتابی٬
پدرم پشت زمان ها مرده
است….
پدرم وقتی مرد آسمان آبی
بود٬
مادرم بی خبر از خواب پريد ٬خواهرم
زيبا شد.
پدرم وقتی مرد ٬پاسبانان همه شاعر
بودند.
مرد بقال از من پرسید چند من خربزه می خواهی؟!
من از او پرسیدم دل خوش سیری چند؟!
بی تو مهتاب شبی باز از ان کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم ان عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم امد که شبی باهم از ان کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در ان خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب ان جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
اسمان صاف و شب ارام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در اب
شاخه ها دست بر اورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ همه دل داده به اواز شباهنگ
یادم امد تو به من گفتی: از این عشق حذر کن
لحظه ای چند بر این اب نظر کن
اب ایینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت با دگران است
تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن
با تو گفتم:حذر از عشق ندانم سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم!!!!
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی من نرمیدم نگسستم
باز گفتم که تو صیادی و من اهوی دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم،نتوانم!!
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله تلخی زدو بگریخت…
اشک در چشم تو لرزید،ماه بر عشق تو خندید
یادم اید: که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم نگسستم،نرمیدم…
رفت در ظلمت شب ان شب و شب های دگر هم
نگرفتی دگر از عاشق ازرده خبر هم
نکنی دیگر از ان کوچه گذر هم…
بی تو اما به چه حالی من از ان کوچه گذشتم…
بی تو مردم مردم…
گاه با خود می اندیشم
خبر مرگ مرا با تو چه کسی خواهد گفت؟!
و ان زمان که خبر مرگ مرا میشنوی روی تو را کاشکی میدیدم
شانه بالا زدنت را بی قید و تکان دادن سر و تکان دادن دستت
که عجب عاقبت مرد افسوس؟!!!
من به خود می اندیشم
چه کسی باور کرد جنگل جان مرا؟!
اتش عشق تو خاکستر کرد………….
یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم
وقت پرپر شدنش سوز و نوایی نکنیم
پر پروانه شکستن هنر انسان نیست
گر شکستیم ز غفلت من و مایی نکنیم
یادمان باشد سر سجاده عشق
جز برای دل محبوب دعایی نکنیم
یادمان باشد از امروز خطایی نکنیم
گر چه در خود شکستیم صدایی نکنیم
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد
طلب عشق ز هر بی سرو پایی نکنیم…
ای دیر بدست امده بس زود برفتی
اتش زدی اندر من و چون دود برفتی
چون ارزوی تنگدلان زود برفتی
چون دوستی سنگدلان زود برفتی
زان پیش که در باغ وصال تو دل من
از داغ فراغ تو براسود برفتی
ناگشته من از بند تو ازاد بجستی
ناکرده مرا وصل تو خشنود برفتی
هرروز بیفزود و همی لطف تو با من
چون در دل من عشق بیفزود برفتی
عکس نوشته روز چپ دست ها مبارک اس ام اس تبریک روز جهانی چپ دست ها عکس استوری و پروفایل روز چپ دست با جملات زیبا در سایت فتوکده می خوانید عکس و متن روز چپ دست ها مبارک 13 اوت مصادف با 22 مرداد، روز جهانی چپ دست ها می […]
.
شعر زیبای شب
شعر زیباترین بیانی است که به دل همه می نشیند، شعرها مملو از احساسات دلنشین و قشنگ می باشند که موزونی آن اثر ماندگاری برای فرد و شخص دارد
در این مطلب شعرهای شب یلدا را می خوانید
شب شادی و شور و مهربانی است
زمان همدلی و همزبانی است
در آن دیدارها تا تازه گردد
محبت نیز بی اندازه گردد
به هرجا محفلی گرم و صمیمی است
که مهمانی درآن رسمی قدیمی است
_____________________
یلدا چه شبی پر از حکایت
دلداده به هم پر از حمایت
یلدا شب ما شب قشنگییست
سفره دلمون پر از یه رنگیست
یلدا رو ببین سالی گذشته
در فراق یار حالی گذشته
یلدا شبیه که دوستی کاشتیم
آن شب جای قهر آشتی داشتیم
یلدا میمونه تو خاطراتم
تا یلدای بعد من با هاتم
_____________________
چنین با شور و نغمه، شعر و دستان
خرامان می رسد از ره زمستان
شمردم من ز چله تا به نوروز
نمانده هیچ؛ جز هشتاد و نه روز
کنون معکوس بشمارید یاران
که در راه است فصل نوبهاران
شعر زیبای شب
_____________________
شب یلدا شد و میلاد خوش ایزد مهر
زایش نور از این ظلمت تاریک سپهر
شب یلدا شد و بر سفره دل باده عشق
رخ معشوقه و مدهوشی دلداه عشق
_____________________
بگو از عشق
از دل سپردن
بگو بلدی مردن را
در شب های یلدای پاییزی
بگو می شناسی پاییز را
وقتی شب ها تا صبح اشک
می ریزی ؟
بگو فال حافظ را قبول داری
وقتی تو را به من وعده می داد ؟
وقتی در شب یلدا فال گرفتم و اینبار گفت
صبر کن! روزگار به کام نیست و
ای داد بیداد
اناری باشد
پاییزمان
برگ هایمان
لبخندمان
از سرخی انار ما
شب مان تب دار می شود
گرم می شود
پر برف می شود
این شب یلدای ما
_____________________
قاچ کن
گرمای دستانت را
در دستانم
بپاشان
دانه های نگاهت را
در نگاهم
باش… طولانی باش
در شب یلدایم
در تاریکی زندگیم
_____________________
ساعت ها با وجود تو احساس نمی شوند
چقدر قشنگ است وقتی می خندی
خنده ات به شرط شب یلدا
طولانی
پر مهر
و یلدایی
_____________________
بیا ای دل کمی وارونه گردیم
برای هم بیا دیوونه گردیم
شب یلدا شده نزدیک ای دوست
برای هم بیا هندونه گردیم
_____________________
الهی غصه تو قلبت بمیره
الهی دشمنت عقده بگیره
الهی هرکجایی مهربونم
تنت سالم، دلت روزی نمیره
الهی درد و غم از تو جداشه
الهی صاحب قلبت خدا شه
الهی هرکجا، با هرکه هستی
خدا برصحن قلبت گل بپاشه
_____________________
دو قدم مانده به رقصیدن برف
یک نفس مانده به سرما و به یخ
چشم در چشم زمستانی دگر
تحفه ای یافت نکردم که کنم هدیه تان
یک سبد عاطفه دارم همه تقدیم شما
شب یلداست
دلم در خواب پروانه شدن بود
ولی افسوس دلم در اوج رفتن رو به شمعی سوخت
و من نالان کنار سفره ای از عشق خالی
شبی مایوس و سرگردان دارم امشب
_____________________
شب یلدا شد و رفتی و از غم خوانده ام
از این هجرت به آن شب گیسوان افشانده ام
گذشت اما هزاران شب از آن هجران و من
اسیر آن شب یلدای جانسوز مانده ام
_____________________
همه چیز پیش تو رنگ می بازد
هندوانه
انار
آجیل
سفره رنگارنگ
بمان برایم تا همیشه
ای عشق شب یلدایی
_____________________
رنگ قرمز پاشیده
به سفره دلم، نگاهت
آخ که چه ملموس است
خوبی و یکرنگی و صداقت
در شب های یلدایی در کنارت
_____________________
به انگشتانم لاک قرمز می زنم
جلوی آینه مستانه می رقصم
امشب قرار است تو بیایی
امشب برایت یلدایی می خندم
بلند، مستانه و با لب های قرمز
_____________________
پروانه ات شده ام
امشب تا صبح دور سرت می چرخم
صبح که بیدار شوی می بینی
منم و یک سفره رنگین و فال حافظ و
پروانه ای نیمه جان در لابلای صفحات کتاب
_____________________
دیر آمدی دوباره زمستان رسیده است
فنجان چای و قهوهیمان سرد میشود
تنها ترین ستاره ی یلدای سال پیش
از آسمان چشم شما طرد می شود
پاییز بار خودش را که بسته می رود
دارد شروع می شود این سرد سرنوشت
باید دوباره نام تو را گرم گرم گرم
در ابتدای دفتر شعر دلم نوشت
_____________________
آخ که چه رویایی ست شب زنده داری
در یلداهای بهاری
و صبح بیدار شدن با بوسه های یادگاری
بودن در کنار یار و دو نفره و ماندگاری
_____________________
بخوان برایم از غزل های حافظ
بگو که غزل وار دوستم می داری
بگو این حس برایم همیشگی ست
من دوست دارم تکرار را
تکرار شب های یلدا را
تکرار دستانت را
وقتی پشت پنجره
دانه های برف آرام آرام
بر زمین خیس می نشیند و آب می شود
مثل نگاه تو در دل من
و طنین صدای تو
لابلای غزل های حافظ
_____________________
به ناگاه شب شد و
من نفهمیدم در آغوش تو
یلداست یا روز سرد زمستانی
اینجا، درست همینجاست که
می خواهم یلدا باشد تمام شب ها
تا ساعت ها را بدزدم
برای حبس شدن در آغوش تو
_____________________
یلدا، شب همنشینی و مهمانی
هنگامه عاشقی، غزل افشانی
با آینه، سر زدن به بابا طاهر
با لهجه ناب عشق، حافظ خوانی
_____________________
موهای تو
شهری ست که در آن
مردم به امید شب های یلدا
خود را پایین می اندازند
تا روی قلب تو
درست به قلب تو وارد شوند
و از هر دانه انار
شاخه گلی بسازند
برای تو
برای تو
پشت پنجره
دنیایی ست پر از سرما
اینجا اما
گرمایی هست به وسعت دنیا
بیچاره مردم شهر
که تو را ندارند
شب یلدایی ما را ندارند
ساز زندگی رویایی ما را ندارند
_____________________
یلدا، شب سیب و خنده و شیرینی است
بیرون زدن از حقارتِ خودبینی ست
هنگامه مهرورزی و همدردی ست
از باغ محبت و صفا، گل چینی است
_____________________
دم گوشم بگو
یلدا که هیچ است
کل فصل ها را هم بدهند
زندگی برای ما ابدی ست
دائمی ست
بگو
تا بی معنی نشود
این یلدای پر از امید به زندگی
_____________________
نمی خواهم صبح بشود
چشمانم را نمی بندم
امشب نباید تمام شود
اولین شب یلدای من و تو
_____________________
یلدا، شب ذکر ناب یا الله است
هنگام تولد دلِ آگاه است
اعلام برائت از شب و تاریکی است
یلدا، شب بارش شکوه ماه است
دلتنگی که معنا ندارد
امشب نیز خاطره می شود
خاطره نگاه پر معنا و طولانی ات
از آن سوی مرزهای خانوادگی و فامیلی
در شب خواستگاری
در شب یلدایی
و …
تکرار شب های یلدا
در کنار تو
پس از سال ها
_____________________
از پشت تمام پنجره ها
دو جفت چشم خیره است به شهر
شهری که زیرپای ماشین ها له می شود
در شبی یلدایی که عاشقان سر بر شانه یکدیگر
زل زده اند به شهر خاموش نشدنی
از پشت تمام پنجره ها
_____________________
تو که باشی
می خوام دنیا نباشد
تمام شب ها
طولانی باشد
یلدا باشد
شام مان، انار باشد
هندوانه باشد
حرف مان، شعر باشد
غزل باشد
_____________________
یلدا، شب فال حافظ و قرآن است
در سفره، صفای سبزه و ریحان است
یلدا، شب ذکر ناب «بسم الله» است
در سینه عاشقان، خدا مهمان است
_____________________
اینجا زنی هست
که هر شب به امید شب یلدا
فال حافظ را می گشاید
تا بفهمد کی می آیی
از پس این شب طولانی، ای کم پیدا ؟
_____________________
آرامشم تویی
در تمام لحظات
در نگاه های بهاری
در فصل زمستان
در میوه های رنگارنگ
در قرمزهای قشنگ
در یلدای پاییز
در دستان جفت باهم
دوستت دارم هایت
شعری جدید است
که تابه حال هیچ
شاعری نتوانسته
مثل آن را بسراید
وقتی که شب،یلدا باشد
فصل، زمستان باشد
و روشنی همین فردا باشد
_____________________
بباف موهایم را
دان کن انارهایم را
باز کن کتابم را
بخوان فالم را
بگو به حافظ
می مانی برایم
دیگر معنی ندارد
طولانی بودن شب هایم
_____________________
شب طولانی
و ساعت ها در عجله
بیا یک عالم حرف بزنیم
برای خود قصه ببافیم،
من شیرین شوم و
تو خسروی
شب یلدای شاعرانه
_____________________
نجوا کن در گوشم
دوستت دارم هایت را
مبادا شب بشنود و کوتاه شود
شعر حافظ کنارش رنگ ببازد
و پلک بزنیم و
صبح شود
صبح شود
صبح شود
_____________________
شیرین کن دهانت را
با بوسه هایی که تک به تک
بر دانه های انار زده ام
از سر انگشتان عاشق
یلدایی ام
شاعران [مهسا طاهری و …]
شعر زیبای شب یلدا مبارک | سایت فتوکده
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.
دیدگاه
فتوکده بعنوان مجله خبری و تفریحی از سال 92 فعالیت خود را شروع کرده است، تمام تلاش این گروه انتشار محتوای سالم و منحصر بفرد مورد نیاز کاربران ایرانی با رعایت قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد، هرگونه کپی نیاز به اجازه کتبی از سایت فتوکده می باشد
شعر شب یلدا
شب یلدا ز راه آمـــــــــــد دوبـــــــــاره بگیر ای دوست! از غمهـــــــا کنارهشب شادی وشـــور و مهربانی است زمـــــــان همدلی و همزبانی استدر آن دیدارهــــــــــــا تا تـــــــــازه گردد محبت نیـــــــــــــــز بی اندازه گـرددبه هرجا محفلی گرم و صمیمی است که مهمانی درآن رسمی قدیمی استبه دور هم تمـــــــــــام اهــــــل فامیل شده بر پا بســــاط میــــوه – آجیلز خـــوردن خوردنِ این شـــــــــام چلّه شود مهمان حسابی چاق و چلّه!!همــــــــــه با انتظاری عاشقــــــــــانه نظـــــــر دارند ســـــــــوی هندوانه!نشسته با تفاخـــــــــر تــوی سینی کنارش چاقـــــــــــویی را هم ببینیچو گــــــــردد قــاچ قــــاچ آن هندوانه شود آب از لب و لوچـــــــــــه روانه!بســــــاط خنده و شادی فراهـــــــــم اس ام اس می رسد پشت سر همجوانان آن طرف تـــر جـــــــوک بگویند دل از گرد و غبــــــار غـــــم بشویندکسی را گـــر صدایی نیم دانگ است در این محفل پی تولید بانگ است!!زند بــــــــا “ای دل ای دل” زیـــــر آواز ز بعد آن “هاهاها”یی کند ســـــاز!ببندد چشــــــــم و جنباند ســـرش را بخواند شعـــــــــــــرهای از برش را!چنین با شور و نغمه – شعر و دستان خرامان می رســــــد از ره زمستانشمردم مــــن ز چلّــــــــه تا به نـــوروز نمانده هیچ؛ جز هشتاد و نه روز !کنـــــون معکــــــــــوس بشمارید یاران که در راه است فصــــــــل نوبهاران….
شعر زیبای شب
شعر شب یلدا بسیار زیبا بود ولی حیف که سراینده انرا مشخص نکرده بودید .لطفا بنویسید شعر از کیست .ممنون
خیلی عالی بودنه
اره دقیقن
خیلی خیلی عالی بود ممنونم به خاطر این شعر
خوب بود خیلی
بسیار عالی بود مرسیییییییی
خیلیییییییی قشنگ است❤❤❤❤❤❤
عالی بود خیلی عالی
صورتی جون من فکر نمیکردم باحال باشه خودت کشف کردی
خیلی عالی بود
عالییییییییی بود عالی
خیلی عالی بود
زیاد جالب نبود
خیلی زیبا بود
خیلی خوشگل بود
خیلی عالی بود
جالب نبودچه مسخره بود منکه دوست نداشتم
جالب نبود زیاد
توجه : ارسال پیام های توهین آمیز به هر شکل و با هر ادبیاتی با اخلاق و منش اسلامی ،ایرانی ما در تناقض است لذا از ارسال اینگونه پیام ها جدا خودداری فرمایید.
دلتنگی واژه ای آشنا برای همه عاشقان و دوست ها می باشد. دلتنگی هایی که گاه شیرین و گاه بسیار غمگین و تلخ است که دل هر آدمی را به درد می آورد. امروز برای شما عزیزان اس ام اس , متن و شعر های کوتاه و بلند ی را آماده کرده ایم که شما می توانید این عکس ها و جملات عاشقانه در ادامه ببینید.
وقتی دلتنگم بشقاب ها را نمی شکنم
شیشه ها را نمی شکنم
غــرورم را نمی شکنم
دلت را نمی شکنم
در این دلتنگی ها زورم به تنها چیزی که میرسد ، این بغض لعنتی است
اس ام اس های دلتنگی
شعر زیبای شب
دلتنگم نه براى تو!
براى کسى که فکر مىکردم تو بودى:
این روزها هرکس گفت عاشقتم
بپرس تا ساعت چند؟
حملات دلتنگی
لعنت به تو ای “دل”
که همیشه جائی جا می مانی
که تو را نمی خواهند…
اس ام اس های عاشقانه دلتنگی
من تو را به خاطر این که سرت شلوغ است سرزنش نمیکنم
من زمان را به خاطر این که بسیار آهسته حرکت می کند سرزنش می کنم
دلتنگتم
اس ام اس دلتنگی دوست
من حسرت دیدار تو دارم به که گویم
از بهر تو من ابر بهارم به که گویم
غیر از تو کسی را به خدا دوست ندارم
از نرگس چشم تو خمارم به که گویم
پیامک دلتنگی
خدایا!!!!
اگر اینروزها حرفهایم بوی ناشکری می دهد
تو
به حساب دلتنگی بگذار
اس ام اس دلتنگی و دوری
کـاش دفتـر خاطراتــم
چراغ جادو بود
تا هر وقت از سـرِ دلتنگــی
به رویش دست میکشیدم
تــو از درونش
با آرزوی من بیرون می آمدی
یه نصیحت: مواظب خودت باش.
یه خواهش:هیچ وقت عوض نشو.
یه آرزو: فراموشم نکن.
یه دروغ: دیگه دوستت ندارم.
یه حقیقت: دلم برات تنگ شد.
دلتنگی های عاشقانه
در شادی من شریک باش ای ساعت
در فکر لباس شیک باش ای ساعت
تعجیل بکن ، دلم برایش تنگ است
کم عاشق تیک و تاک باش ای ساعت
مجموعه ای از اس ام اس ها و شعر های عاشقانه دلتنگی به همراه عکس
منم دلتنگ رویت
دلم آید به سویت
چه کردی با دل من
که کرده آرزویت
اشعار زیبای دلتنگی
خبرت هست که دلتنگ نگاهت شده ام
بی قرار تو و چشمان خمارت شده ام
خبرت هست دلم مست حضور تو شده
عاشق و شیفته ی زنگ صدایت شده ام
خبرت هست که باران بهارم شده ای
چون پرستوی مهاجر نگرانت شده ام
خط به خط زنده گی ام پر شده از بودن تو
خبرت نیست و شادم که فدایت شده ام
شعر های عاشقانه دلتنگی
در دل دردیست از تو پنهان که مپرس
تنگ آمده چندان دلم از جان که مپرس
با این همه حال و در چنین تنگدلی
جا کرده محبت تو چندان که مپرس
شعر کوتاه دلتنگی
شعرهایی که برایت می نویسم
چاپ نمیکنم
نمی فروشم
میگذارم در کوزه…
شرابی شود چند ساله
به وقت دلتنگی
بنوشیشان
پیامک و پیام های دلتنگی
وقت آمدنت
باز خواهم کرد
روزه های سکوتم را
دلتنگی
تو که رفتی دلم برایت تنگ شد
حال که آمده ای در دلم جا نمیشوی
متن دلتنگی
برای معنی دلتنگی احتیاج به این همه کلمه نیست ؛ دلتنگی یعنی تو نیستی
شعر زیبای شب
متن غمگین دلتنگی
دلتنگ نشدی ببینی چگونه خوبترینِ خاطره ها بی رحم ترینشان می شود …
متن های عاشقانه دلتنگی
چه سخت است دلتنگ قاصدک بودن در جاده ای که در آن هیچ بادی نمیوزد
جملات دلتنگی برای عشق
دلتنگی خیابان شلوغی است که تو در میانه اش ایستاده باشی
ببینی می آیند
ببینی می روند
و تو همچنان ایستاده باشی
می گن دلتنگی قشنگ ترین هدیه ی عشقه
حالا من با این هدیه ی قشنگ تو چیکار کنم ؟
اس ام اس دلتنگی عشق
هرروز صفحه نیازمندیها را چک می کنم
می دانم بالاخره یک روز
به من نیاز پیدا می کنی
دلتنگی های عاشقانه برای دوست
روزها خیلی پرمشغله هستند
ساعت ها خیلی کمند
ثانیه ها خیلی سریعند
اما همیشه وقتی هست که بهت بگویم :
حالت خوبه ؟ دلم برایت تنگ شده است
جملات و متن های ویژه دلتنگی
جمعه دستش بند است
به دلتنگى من
بیکار که میشود
برای بغض هایم
غروب میبافد
دلتنگ که میشوی
چشمهایت را ببند
مثلِ یک عکسِ فوری ؛
فوری ظاهر می شوم
دلتنگی و دوری
دلتنگ که می شوی دیگر انتظار معنا ندارد
یک نگاه کمی نامهربان
یک واژه ی کمی دور از انتظار
یک لحظه فاصله
میشکند دیوار فولادی بغضت را
عالی
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *
ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی مینویسم.
Current ye@r *
Leave this field empty
♥ اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهــم ♥
کپی برداری با ذکر نام و لینک مستقیم به سایت مجاز می باشد.
Powered by keepvid themefull earn money
0