داستان کسانی که چشم برزخی داشتند

دوره مقدماتی php
داستان کسانی که چشم برزخی داشتند
داستان کسانی که چشم برزخی داشتند

مسئول گروه جهادی مروّجین مذهب درباره چگونگی طلبه‌شدن خود می‌گوید: پس از دانشگاه، شغل خوبی برای من در دبی امارات مهیا شده بود اما توصیه یک عالم ربانی مرا از این رو به آن رو کرد.

خبرگزاری فارس ـ گروه آیین و اندیشه: یک طلبه وقتی وارد مدرسه علمیه می‌شود علاوه بر اینکه دغدغه کسب معارف الهی را دارد، همیشه در ذهن خود جهت تبلیغ بهتر دین به طرح ایده و برنامه می‌پردازد تا هنگامی که توانایی لازم نشر معارف را به دست آورد از آن بهره ببرد.

گاهی نیز برخی از دانشجویان و فارغ‌التحصیلان دانشگاهی نیز که شیفته آموزش معارف اسلامی هستند، بعد از اتمام تحصیل و دریافت مدرک راهی مدارس حوزه علمیه می‌شوند تا بتواند هر چه بهتر در تبلیغ مثمر ثمر واقع شوند و با رفتن داوطلبانه به مناطق محروم علاوه بر ترویج و تبلیغ دین در کارهای عمرانی، بهداشتی و فرهنگی با چند تیر یک هدف را نشانه بگیرند.

حجت‌الاسلام محمد رضایی شریف آبادی یکی از مبلغان فعال در مناطق محروم کشور به خصوص در مناطق جنوبی کرمان است که بار همت را بر دوش نهاده است که علاوه بر نشر معارف در عمرانی آن مناطق نیز سهیم باشد.

وی هم‌اکنون معاون تبلیغ مدرسه معصومیه(س) و مسئول گروه جهادی مروّجین مذهب است.

داستان کسانی که چشم برزخی داشتند

دوره مقدماتی php

 



 

پیش از این خبرگزاری فارس، گفت‌وگوهایی با مبلغان مناطق محروم نظیر «روایت یک مبلغ از فقر معیشتی و مذهبی در مناطق کپرنشین+تصاویر»،«از جاده‌های صعب‌العبور تا استفاده از راپل برای تبلیغ دین+عکس»،«کوهنوردان خارجی از حضور یک روحانی در بام آفریقا تعجب می‌کردند» و «طلبه کوهنوردی که کلیمانجارو را فتح کرد+تصاویر» منتشر کرده است.


راهی که یک طلبه از دبی تا قم پیمود

*در ابتدا خودتان را معرفی کنید و بگویید چگونه شد که به درس حوزه علاقه‌مند شدید؟

– متولد تهران هستم و مادرم اصالتاً شمیرانی است، 9 ساله بودم که همراه با خانواده به استرالیا رفتیم، زیرا پدرم در بورسیه دکتری استرالیا پذیرفته شده بود و به همین خاطر شش سالی را در سیدنی استرالیا سپری کردیم، پدرم هم اینک استاد دانشگاه الزهرا و رئیس دانشکده علوم تربیتی الزهرا است.

پس از اتمام تحصیلات پدرم به ایران برگشتیم و در این زمان در مقطع اول دبیرستان بودم و بعد از دیپلم در رشته محیط زیست دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران شمال قبول شدم و بعد از دریافت مدرک لیسانس عازم سربازی شدم.

تا این زمان اصلاً درباره طلبه شدن فکر هم نکرده بودم، هر چند که اهل هیئت و منبر بودم، اما چند ماهی که مانده بود سربازی‌ام تمام شود، لطف خدا خیلی عجیب و غریب شامل حالم شد، این در شرایطی بود که شغل خوبی برای من در دبی امارات مهیا شده بود.

و آن این بود که یک عالم ربانی به صراحت به من گفت که باید طلبه شوم و روی صحبت ایشان امری بود.


*نام این عالم ربانی را می‌گویید؟

– آیت‌الله کاظمی، ایشان خیلی ناشناخته هستند، یک عالم باتقوایی هستند، به هر حال با یک جمله دل من را از این رو به آن رو کردند، بالاخره همین جمله کاری کرد که از دبی رفتیم قم و حوزه علمیه معصومیه!

 



 

*چرا حوزه علمیه معصومیه را انتخاب کردید، دلیل خاصی داشت؟

– یکی از شرایط ورود به مدرسه معصومیه قم، داشتن حداقل مدرک لیسانس از یکی از دانشگاه‌ها است، این مدرسه هم اینک گنجایش 1200 طلبه را دارد، در این حوزه طلبه‌هایی با مدرک لیسانس، کارشناسی ارشد‌، دکتری، پزشک و دندانپزشک داریم.

توزیع بیش از 30 هزار کتاب کتاب توضیح المسائل در مناطق محروم

*چگونه شد که پای شما به تبلیغ در مناطق محروم باز شد؟

-با مشورتی که با یکی از مراجع بزرگوار، بعضی علما و اساتید کردم، به مناطق محروم جهت تبلیغ در جنوب کرمان به صورت خودجوش و تنهایی رفتم و خداوند توفیق داد که در همان ابتدا در 30 مدرسه با جمعیتی بالغ بر 3 هزار نفر سخنرانی داشته باشم و پس از بازگشت بنا بر درخواست آن‌ها به همین تعداد کتاب رساله توضیح المسائل را برایشان ارسال کردم.

 



 

با این وجود بعد از تشکیل گروه جهادی مروجین مذهب و طی فعالیت تبلیغی چندین ساله 30 هزار کتاب توضیح المسائل در مناطق محروم توزیع و هدیه داده شده است، البته باید گفت که این کتاب‌ها با انتخاب خود دانش‌‌آموزان تهیه شده است و هیچ اجباری در کار نبوده است، بلکه مهم برای ما آن بود که با احکام دین آشنا شوند و با انتخاب خودشان مرجع تقلیدشان را برگزینند.


*سطح تحصیلات حوزوی شما به چه میزانی است؟

–  مشغول سطح یک هستم که همان مقدمات و لمعتین است.

* اشاره داشتید که برای تبلیغ به جنوب کرمان رفتید، رفتار مردم با شما چگونه بود، آیا استقبال می‌کردند؟

– جنوب کرمان از نظر وسعت خیلی مکان بزرگی است، در این منطقه به علت نبود روحانی ثابت مردم نسبت به احکام و معارف دین اطلاع ندارند و خیلی تشنه فراگیری هستند، یک نمونه عرض کنم برای سخنرانی به یک مدرسه دبیرستان رفتم که 200 دانش آموز پسر داشت، در کل زمان سخنرانی این تعداد دانش‌آموز ساکت نشسته بودند و با دقت گوش می‌دادند در حالی که توقع می‌رفت که شلوغ کنند و آرام و قرار نداشته باشند، در روستاها هم وضع به همین منوال هست، به طوری که هنگام قصد ترک روستا را داریم می‌بینیم که مردم گریه می‌کنند که چرا می‌خواهید بروید؟

 



 


یک مبلغ چگونه وارد محیط تبلیغی می‌شود


*برای تبلیغ به کدام مناطق کشور رفتید؟

-کردستان، کرمانشاه، آذربایجان غربی،‌ گیلان ولی بیشتر جنوب کرمان بوده است، منطقه جنوب کرمان خیلی وسیع است، هفت شهرستان جنوب کرمان با بیش از 200 روستا که خودم شخصاً به این مناطق رفتم و تبلیغ کردم.

*برای اینکه به منطقه‌ای ورود داشته باشید، از قبل هماهنگ می‌کنید؟

داستان کسانی که چشم برزخی داشتند

– نه! اصلاً نیازی نیست، مردم آن چنان علاقه‌مند هستند که نیازی به معرفی نیست، هر طلبه و روحانی به آنجا برود، مردم سریع یک منزلی را مهیا می‌کنند، مسجد هم که آماده است و جمعیت آماده و تشنه کسب معارف الهی است.

 



 

*چه کارهایی را معمولاً در زمان تبلیغ انجام می‌دهید؟

از آنجایی که جنوب کرمان یکی از محروم‌ترین نقاط کشور است، طی سه سال گذشته توانستیم 70 جهیزیه را به کمک خیرین به نیازمندان اهدا کنیم، این در شرایطی بود که برخی از افراد سه تا چهار سال از زمان عقدشان گذشته بود و نتوانسته به خانه بخت بروند.

همچنین کسانی بودند که در خانه‌شان یخچال نداشتند و برای یک آب خنک خوردن باید مزاحم همسایه‌شان می‌شدند، در شرایطی که دمای هوای منطقه در بیشتر اوقات تابستان به بالای 50 درجه می‌رسد، در این مناطق مسجد ساختیم، مساجد نیمه ساخت را کامل کردیم، همچنین پزشکان متخصص را آنجا بردیم.

در برخی مناطق با وجود اینکه دارای 90 هزار سکنه هستند ولی یک پزشک متخصص وجود ندارد و تنها چند پزشک عمومی هست، به همین خاطر با برخی پزشکان متخصص و فوق تخصص هماهنگ کردیم و چند بیمار را برای درمان به تهران آوردیم، یکی دیگر از کارهای ما رسیدگی به ایتام منطقه است.

* اشاره داشتید که منطقه جنوب کرمان خیلی وسیع است، برای تبلیغ در مسافت‌های دور برنامه‌ریزی خاصی داشتید، مثلاً فقط از صبح تا شب در منطقه بودید یا شب را در همان محل می‌گذرانید؟

– البته روستاهایی که از مرکز شهرستان دور است، مجبور هستیم که شب آنجا بمانیم که گاهی 170 کیلومتر از مرکز شهرستان فاصله دارند، برخی روستاها تنها 10 تا 20 خانوار هستند که مجبوریم که مهمان مردم خوب آن روستا باشیم، ولی اگر نزدیک به مرکز شهرستان باشد، شب به مرکز شهرستان بر می‌گردیم.

 



 

*یک مبلغ در طول حضورش در منطقه چه کارهای تبلیغی انجام می‌دهد؟ آیا صرفاً به اقامه نماز جماعت می‌پردازد؟

– برگزاری نماز جماعت و بیان احکام آسانترین کار ماست، در همین راستا به برگزاری کلاس‌های مختلف قرآن، احکام، آموزش نماز، حلقه‌های معرفت در مسجد و کلاس عقاید معرفتی مبادرت می‌ورزیم.

* غیر از این فعالیت‌ها به چه کارهای دیگری اقدام می‌کنید؟

– طلبه‌هایی هستند که کارهای عمرانی می‌کنند، از ساخت مسجد گرفته تا احداث سرویس‌های بهداشتی، همچین سر زدن به خانواده‌ شهدا و ایتام، عیادت از افراد مریض و سر زدن به خانواده آن‌ها از جمله کارهای تبلیغی است، باید توجه داشت که محیط تبلیغ به اندازه‌ای وسیع است که از صبح تا شب کار هست.


حضور جوانان فوتبالی یک روستا در مسجد

* از دوران تبلیغ خودتان خاطره‌ای را مطرح می‌کنید؟

– برای تبلیغ به روستایی رفتم که پشت کوه بود و 10 کیلومتر جاده خاکی داشت، میزبان ما یک پیرمردی بود که گفت جوان‌های روستا به نماز نمی‌آیند، یک روز برای تماشای بازی فوتبال جوانان به محل بازی آن‌ها رفتم که مقداری از محیط روستا دور بود، جاده خاکی بود و هوا بسیار گرم!

جوان‌ها که از دور می‌دیدند که حاج آقایی از دور دارد می‌آید، تعجب کرده بودند و همین طور به بازی خودشان ادامه می‌دادند، من هم یک بیست دقیقه‌ای بازی آن‌ها را تماشا کردم، فهمیده بودند که من فقط برای تماشای فوتبال رفتم و برای موعظه به آن محل نرفته‌ام!

بعد از مدتی به یکی از جوان‌ها گفتم که می‌توانی یک دقیقه بچه‌ها را جمع کنی، از آنجایی که بیست دقیقه بود در محل ایستاده بودم و راه نسبتاً طولانی را طی کرده بودم، خیلی سریع جمع شدند، در این موقع یک حدیث گفتم و رو به آن‌ها گفتم: امشب مسجد بیایید اگر به شما بد گذشت، دیگر نیایید!

اتفاقاً آن شب به مسجد آمدند و من هم نماز مختصری خواندم و یک سخنرانی کوتاه بعد از نماز کردم، چون هوای مسجد از محیط بیرون گرم‌تر بود، به بیرون مسجد رفتیم و مشغول صحبت شدیم و گل ‌گفتیم و گل ‌شنیدیم، بحثی از مسائل دینی نکردم، مگر اینکه خود آن‌ها سؤالی را می‌پرسیدند.

متوجه شده بودند که این حاج آقا با حاج آقا قبلی که فقط روی منبر می‌رفته فرق دارد! خلاصه با آن‌ها رفیق شدیم، حتی یک روز تفریحی به اطراف روستا نزدیک سد رفتیم و در آن محل با بچه‌ها شنا کردیم، بعد هم تکلیف کردیم که بچه‌ها وضو بگیرند که به جز یک نفر بقیه اشتباه وضو گرفتند، همان تفریح ما باعث شد که بچه‌ها وضو را یاد بگیرند، این یکی از بهترین خاطره ماست.

 



 

ماجرای چشم برزخی که یک دختر محجبه عشایری به دست آورده بود

خاطره خوب دیگر بنده مربوط می‌شود به یک راهنمایی و دبیرستان دخترانه عشایری،‌ مدیر مدرسه منطقه محروم -که روحانی کم آنجا می‌رود- به من گفت: اگر می‌شد به شما نشان می‌دادم که خیلی از بچه‌های ما در اینجا نماز شب می‌خوانند، خلاصه ما در این مدرسه سخنرانی کردیم و بعد از سخنرانی به سؤال‌های دانش‌آموزان پاسخ می‌دادیم تا اینکه دانش‌آموزی پیش من آمد و گفت: من وقتی به چهره بعضی‌ها نگاه می‌کنم، چهره‌شان خیلی نورانی است و بعضی دیگر چهره بسیار وحشتناک و ترسناکی دارند که شب‌ها از ترس خوابم نمی‌برد.

خیلی برای من عجیب بود که یک دانش‌آموز دختر دوم دبیرستانی به این درجه رسیده باشد، من که هنگام پاسخ به سؤال‌ها سرم پایین بود، هنگامی که دانش آموز این جمله را گفت، مو بر تنم سیخ شد و پیش خودم گفتم که الان آبروی من رفته است و معلوم نیست من را چگونه می‌بیند! بنابراین اولین سؤالی که کردم گفتم: من را چگونه می‌بینی؟! گفت: بعضی‌ها را همان‌ طور که هستند می‌بینم، شما را عادی می‌بینیم! نفس راحتی کشیدم، بعد یک نگاهی به ایشان کردم دیدم: بله چه حجابی دارد! در آن منطقه‌ای که زنان چادر سر می‌کنند ولی حد و حدود حجاب را زیاد رعایت نمی‌کنند، دیدم چقدر محجبه است.

بعد ادامه داد: می‌خواهم کاری کنم که دیگر چهره برخی افراد را ترسناک نبینم،  شب‌ها واقعاً می‌ترسم و خوابم نمی‌برد، از آنجایی که خودم جواب سؤال را نمی‌دانستم، به منزل یکی از علمای بزرگوار زنگ زدم و گفتم که چنین سؤالی از من شده است، آیا چنین چیزی می‌شود؟

ایشان گفتند: بله! اشکال ندارد، تقوا داشته و خدا این توفیق را به ایشان داده، به او بگو که به هیچ کس نگوید، والا سلب توفیق می‌شود، به این عالم ربانی گفتم که می‌گوید می‌ترسم!

گفت: توجیه کنید که ترس ندارد، بلکه توفیقی است که خدا به اولیاء الله و دوستانش می‌دهد، قدرش را بداند و خدا را شکر کند، بعد از اینکه تلفن را قطع کردم، از آن دختر سؤال کردم که شما نماز شب می‌خوانید؟! بعد با یک اکراهی که دوست نداشت بگوید، گفت: بله! من نماز شب می‌خوانم.

آن دختر محجبه دوم دبیرستان منطقه محرومی که خیلی‌ها در آنجا نماز نمی‌خوانند، چون روحانی نداشتند که بروند و در گوش آن‌ها بگویند نماز بخوانید، نماز که هیچ! نماز شب هم می‌خواند، خداوند به ایشان توفیق داده که به چنین مقاماتی برسد.

 



 


*در پایان اگر صحبت خاصی دارید، بفرمائید؟

-ضمن تشکر از شما که این وقت را در اختیار بنده قرار دادید عرض کنم که شاید شنیده باشید که امام راحلمان فرمودند: گمان نمی‌کنم عبادتی بالاتر از خدمت به محرومین وجود داشته باشد(صحیفه نور جلد 20 صفحه 341)، بنابراین خواهش بنده از مردم عزیزمان این است که در این وادی قدم بردارند و به محرومین خدمت کنند، ما هم به عنوان یک گروه جهادی آمادگی پذیرایی از مردم عزیزمان در مناطق محروم و هدایت کمک‌هایشان را در این مناطق داریم.

مشتاقان می‌توانند برای کسب اطلاعات بیشتر و مشاهده تصاویر به وبگاه ما به آدرس www.seza.ir مراجعه و یا با تلفن همراه بنده 09125576309 و یا با معاونت تبلیغ مدرسه معصومیه قم 02532913762 تماس بگیرند، خداوند همه ما را در خدمت هر چه بیشتر به محرومین موفق بدارد.


انتهای پیام/





او، در کنار تعلیم و تعلّم، به دنبال بزرگان اخلاق و عرفان بود و افتخاراتی به دست آورد . در جوانی دارای ذوق خوشنویسی و نقاشی بود . ذوق شعر هم داشت و گاه شعر می سرود . در علوم غریبه از استادان فن بسیار بهره برد تا جایی که در جفر و علم اعداد و علم حروف، زبر و بینات، اسماء الله و مربعات و مثلثات متبحر شد . واردات قلبی و مکاشفات غیبی، کاملا وی را به ذکر و فکر و مجاهدات و ریاضات مشغول کرد تا جایی که الطاف علوم حضرت امیرالمومنین (علیه السلام) سراسر وجودش را فرا گرفت .

داستان کسانی که چشم برزخی داشتند

استاد در سال 1359 به ایران آمد و در قم ساکن شد . آن بزرگوار 19 سال پس از هجرت به قم به دیدار الهی شتافت و در جوار ملکوتی حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیه) به خاک سپرده شد .

حضرت آیت الله سید عبدالکریم کشمیری قدس سره می فرمودند: در نجف اشرف به خاطر ریاضت های شرعی و حشر و نشری که با اولیای خدا داشتم، چشم برزخی من باز شده بود و صورت برزخی اشخاص را می دیدم. بسیاری از افراد سرشناس که برای آنها احترام فوق العاده ای قائل بودم، صورت های برزخی ناخوشایندی داشتند و دیدن آنها بسیار آزارم می داد، ولی در میان اشخاصی که در حوزه نجف مطرح نبودند و یا در حوزه اخلاق و عرفان نیز معروفیتی نداشتند افرادی بودند که چهره برزخی شان بسیار زیبا و تماشایی بود، و همین امر باعث شده بود که کمتر در مجامع حاضر شوم و غالباً سعی می کردم با کسی مراوده نداشته باشم.

به تدریج که این حالت فزونی می گرفت، به هنگام بیرون رفتن از خانه هراسی در من پدید می آمد که مبادا نگاهم ناخودآگاه به شخصی بیفتد که برای او مقام و منزلتی قائلم ولی چهره برزخی نامناسبی داشته باشد! به همین جهت حتی المقدور می کوشیدم که سرم به پایین باشد و نگاهم با اشخاص تلاقی پیدا نکند! یک روز که در خلوت خود به ” محاسبه نفس ” مشغول بودم و حالت مراقبه ای داشتم با خود گفتم: اگر چه در اثر باز شدن چشم برزخی به مراحل بیشتری از یقین قلبی رسیده ام، ولی در عوض نظرم نسبت به برخی اشخاص تغییر یافته و حسن ظن من درباره آنان دارد به سوء ظن مبدل می شود و این از نظر اخلاقی کار درستی نیست! زیرا امکان دارد که در آینده در اثر استغفار و یا انجام اعمال شایسته صورت کریه و زشت برزخی آنان عوض شود ولی من درباره آنان براساس همین صورت فعلی داوری کنم .

لذا در فکر چاره جویی برآمدم و تصمیم گرفتم با مراجعه به اهل بصیرت مشکل خود را برطرف کنم. چند روزی گذشت و یکی از عارفان وارسته و بلند پایه ای که در یکی از شهرهای هند سکونت داشت به قصد زیارت و عتبه بوسی حضرت امیر (علیه السلام) به نجف آمد.

 سال ها بود که او در ایام به خصوصی از سال به نجف می آمد و یک اربعین به ریاضت های شرعی می پرداخت و بعد به شهر و دیار خود بر می گشت، و من چند سالی بود که توفیق آشنایی با او را پیدا کرده بودم و از محضر نورانی اش استفاده می کردم. روزی که او به دیدار من آمد، در همان نگاه اول به حالت من پی برد و به من گفت: به دست آوردن چشم برزخی خیلی دشوار است و از دست دادن آن بسیار آسان!

گفتم: طاقت ادامه دادن به این وضع را ندارم! گفت: امروز به قصابی محل مراجعه کن و گوشت گوساله ای بخر و بگو در حیاط خانه در فضای باز آن را بر روی آتش کباب کنند و بعد نوش جان کن! مشکل تو فوراً بر طرف می گردد! طبق دستوری که داده بود عمل کردم، و با فرو بردن اولین لقمه کباب بود که چشم برزخی من بسته شد! و حالت عادی خود را پیدا کردم و بعد از مدت ها نفسی به راحتی کشیدم! 


کرامتی از آیت الله کشمیری (ره) 

در شرح حال ایشان کرامات و فضایل زیادی نقل کرده اند که ذکر آن ها باعث اطناب است برای مثال یک نمونه از آن ها را از قول عارف کامل آقای سید علی قاضی (ره) نقل می کنیم: 

مرحوم قاضى(رحمة الله علیه) نقل فرمود:

« روزى در محضر آقاى حاج سیّد مرتضى كشمیرى (رحمة الله علیه) براى زیارت مرقد مطهّر حضرت اباعبدالله الحسین‏ (علیه السلام) از نجف اشرف به كربلاى معلّى رفتیم و بدواً [ = در ابتدا]در حجره‏اى كه در مدرسه بازار بین‏الحرمین بود وارد شدیم.

این حجره منتهى الیه پله‏هایى بود كه باید طى شود. مرحوم حاج سیّد مرتضى از جلو و من از عقب سر ایشان حركت كردم. چون پله‏ها به پایان رسید و نظر بر در حجره نمودیم، دیدیم كه مقفّل [= قفل شده ] است. مرحوم كشمیرى نظرى به من نموده و گفتند: مى‏گویند هر كس نام مادر حضرت موسى را بر قفل بسته بخواند باز مى‏شود. مادر من از مادر حضرت موسى كمتر نیست و دست به قفل بردند و گفتند: یا فاطمة! و قفل باز را در مقابل ما گذاردند و ما وارد حجره شدیم.» ( آیت الحق، ص 105 ؛ به نقل از مخطوطات علّامه سیّد محمد حسین حسینى طهرانى (‏رحمه‌الله) . منبع: مجله خلق،شماره 1)  

 

فرآوری: محمدی                

بخش اخلاق و عرفان اسلامی تبیان



منبع:

سایت پرسمان

رهروان ولایت

سایت صالحین


مطالب مرتبط: نکاتی اخلاقی از زندگی شیخ عباس قمی (ره) 

رجبعلی خدا را امتحان كرد 

روایت یك توسل از زبان آیت الله بهجت

 

دیدار دانشجوی مشروب خور درس عبرت همه ماست و اینکه همواره فرصت توبه هست و بزرگترین لشکر شیطان ” یأس و نومیدی” است ، خود خدا بیش از آنچه ما تصور کنیم از توبه بندگانش شاد می شود… بیایید خدا را شاد کنیم …. حجت خدا و خلیفه او را شاد کنیم…

عقیق: دانشجو بود…دنبال عشق و حال، خیلی مقید نبود، یعنی اهل خیلی کارها هم بود، تو یخچال خونه ش مشروب هم میتونستی پیدا کنی….از طرف دانشگاه اردو بردنشون قم…قرار شد با حضرت آیت الله العظمی بهجت هم دیدار داشته باشن..از این به بعد رو بذارید خود حمید براتون تعریف کنه…وقتی رسیدیم پیش آقای بهجت…بچه ها تک تک ورود میکردن و سلام میگفتن، آقای بهجت هم به همه سلامی میگفت و تعارف میکرد که وارد بشن…من چندبار خواستم سلام بگم…منتظر بودم آقای بهجت به من نگاهی بکنن…امااصلا صورتشون رو به سمت من برنمیگردوندن…درحالیکه بقیه رو خیلی تحویل میگرفتن…یه لحظه تو دلم گفتم:””حمید،میگن این آقا از دل آدما هم میتونه خبر داشته باشه…تو با چه رویی انتظار داری تحویلت بگیره…!!!تو که خودت میدونی چقدر گند زدی…!!!””خلاصه خیلی اون لحظه تو فکر فرو رفتم…تصمیم جدی گرفتم که دور خیلی چیزا خط بکشم، وقتی برگشتیم همه شیشه های مشروب رو شکستم، کارامو سروسامون دادم، تغییر کردم، مدتی گذشت، یکماه بود که روی تصمیمی که گرفته بودم محکم واستادم، از بچه ها شنیدم که یه عده از بچه های دانشگاه دوباره میخوان برن قم، چون تازه رفته بودم با هزار منت و التماس قبول کردن که اسم من رو هم بنویسن…

اینبار که رسیدیم خدمت آقای بهجت، من دم در سرم رو پایین انداخته بودم، اون دفعه ایشون صورتش رو به سمتم نگرفته بود، تو حال خودم بودم که دیدم بچه ها صدام میکنن: “حمید..حمید…حاج آقا باشماست.”نگاه کردم دیدم آقای بهجت به من اشاره میکنن که بیا جلوتر…آهسته در گوشم گفتن:- یکماهه که امام زمانت رو خوشحال کردی…***************************************

ترک هرگناه=نشاندن لبخند بر لبان نازنین حضرت مهدی علیه السلام…ترک هرگناه=برداشتن یک قدم در مسیر ظهور…

داستان کسانی که چشم برزخی داشتند

دامنه نرخ بلیت شرکت‌های هواپیمایی تیرماه ۱۳۹۸ اعلام شد که بر این اساس ایرلاین‌ها نمی‌توانند خارج از این نرخ بلیت به فروش برسانند.

با گرم شدن هوا و ورود به فصل تابستان و تعطیلی مدارس، زمانی مناسب برای سفر کردن به وجود آمده که هر فردی دوست دارد از آن به بهترین شکل ممکن استفاده کند

تمامی حقوق این سایت برای خبرآنلاین محفوظ است.
نقل مطالب با ذکر منبع بلامانع است.
Copyright © 2018 khabaronline News Agancy, All rights reserved

خودپسندی و مطرح شدن برای اهل معرفت بسیار سخیف و بی‌معناست. بدون شک به همین دلیل بود که ایشان همچنان که اجازه نمی‌دادند کسی دست‌شان را ببوسد، راضی به برگزاری مراسم تجلیل از مقام علمی و معنوی و انقلابیشان هم نشدند و حتی بارها در جلسات و مراسمات با صدای رسا و حالت انتقادی تأکید می‌کردند که «به تعریف و تمجید راضی نیستند».

کليه حقوق اين سايت متعلق به پایگاه خبري-تحليلي مشرق نيوز مي باشد و استفاده از مطالب آن با ذکر منبع بلامانع است.

چشم برزخی آیت الله بهجت

۱۳۹۱/۲/۲۷


۴۳۵۰ بازدید

انتشار اینترنتی مطالب یا چاپ در نشریات دانشجویی با ذکر منبع موجب امتنان است.
نقل مطالب در دیگر نشریات با اطلاع این مجموعه و ذکر منبع بلامانع است.
برای چاپ در کتب، کسب اجازه کتبی الزامی است.
اداره مشاوره و پاسخ نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه ها

                               محاسن ومعایب چشم برزخی

چشم برزخی علامه حسن زاده آملی -مشاهده روح «میرزا جواد اقا ملکی تبریزی »

علامه حسن زاده آملی: تامدتهافکرمی کردم قبر مرحوم حاج میرزا جواد آقاى ملکى در نجف اشرف است ، تا این که در شبى از نیمه دوم رجب هزار و سیصد و هشتاد و هشت هجرى قمرى در حدود سه ساعت از شب رفته ، با جناب آیه الله آقا سید حسین قاضى طباطبایى تبریزى برادرزاده مرحوم آقاى حاج سید على آقاى قاضى ، در کنار خیابان ملاقات اتفاق افتاد. با جناب ایشان در اثناى راه از مرحوم حاج میرزا جواد آقاى ملکى سخن به میان آوردم و سؤ ال از تربتشان کردم ، فرمودند: قبر ایشان همین شیخان قم نزدیکى قبر مرحوم میرزاى قمى صاحب قوانین است و لوح قبر دارد.

من به محض شنیدن این که لوح قبر دارد از ایشان نپرسیدم که در کدام سمت قبر میرزاى قمى و چون با جناب آقاى آسید حسین قاضى خداحافظى کردم شتابان به سوى شیخان قم رفتم که مبادا در را ببندند، رفتم به شیخان و بسیارى از الواح قبر را نگاه کردم که بعضى را تا حدى تشخیص دادم و بعضى را چون شب بود و برق هاى آن جا هم ضعیف بود تشخیص دادن بسیار دشوار بود؛ با خود گفتم حالا که شب است و تاریک است باشد تا فردا، آیسا داشتم از شیخان به در مى آمدم ولى آهسته آهسته که باز هم نظرم به الواح قبور بود که دیدم شخصى ناشناس از درب شرقى شیخان وارد قبرستان شده است و مستقیم به سوى من مى آید تا به من رسیده گفت : آقا قبر میرزا جواد آقاى ملکى را مى خواهید؟ و مرا در کنار قبر آن مرحوم برد و از من جدا شد و به سرعت به سوى درب غربى شیخان رهسپار شد که از قبرستان به در رود، من بى اختیار تکانى خوردم و مضطرب شدم و ایشان را بدین عبارت صدا زدم گفتم : آقا من که قبر ایشان را مى خواستم اما شما از کجا مى دانستید؟
آن شخص در همان حال که به سرعت به سوى درب غربى شیخان مى رفت، صورت خود را برگردانید و نیم رخ به سوى من نموده گفت : ما مشترى هاى خود را مى شناسیم . منبع:هزار و یک کلمه.

داستان کسانی که چشم برزخی داشتند

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:تولدمیرزا جوادآقا ملکی تبریزی،در سال ۱۳۱۲ق -وفاتشب یازدهم ذی الحجه۱۳۴۳
وی پس از تحصیل مقدمات و سطوح، عازم نجف اشرف شد و دوران جوانی را در این شهر به تحصیل علم و دانش سپری نمود. ملکی در سال۱۳۲۱ه.ق به ایران آمد و در تبریز به ترویج احکام و تربیت و تهذیب نفوس پرداخت و در سال ۱۳۲۹به دلیل نامساعد بودن اوضاع تبریز به قم مهاجرت نمود و در تشکیل حوزه قم که به همت حاج شیخ عبد الکریم حائری تأسیس شد، سهم به‌سزایی داشت.

آثارمعروف آقامیرزاجواد:اسرارالصلاه،المراقبات،لقاءالله

میرزاعبدالله  شالچی تبریزی حکایت می‌کند: «یک روز صبح پس از نماز برای شرکت در جلسه اخلاق میرزا جواد آقا به فیضیه رفتم، استاد به من فرمودند: میرزا عبدالله چه می بینی؟! این صحبت استاد گویا خود تصرفی بود که آن بزرگ در جان من کرد و حجاب ملکوت از برابر چهره‌ام برداشته شد. دیدم اشخاصی را که در فیضیه هستند و در ظاهر می بینم، اما باطن آنان را نیز مشاهده می کنم به صورت‌های گوناگون‌اند! بار دیگر فرمودند: چه می بینی؟ و من چون توجه کردم دریافتم ارواح مؤمنین روی صحن مدرسه فیضیه دور هم نشسته اند و با هم مذاکره می‌کنند! پس از آن فرمودند: میرزا عبدالله فکر نکنی اینها مقاماتی است و به جایی رسیده ای؟! اینها در برابر آنچه در سیر و سلوک و تقرب الی الله به سالک می دهند هیچ است.»

عیدغدیر وفوت فرزندمیرزا جواد آقا ملکی تبریزی

وقتی در روز عید غدیر، مردم به دیدار ایشان رفته بودند، به هنگام ظهر ناگهان متوجه صدای دلخراش یکی از خدمت‌کاران منزل شده و وقتی علت را جویا می شوند، با خبر مرگ پسرشان، علی و غرق شدن او در آب انبار مواجه می گردند. ایشان از این خبرِ ناگوار، به خدای متعال پناه برده و همه را به آرامش فرا می خوانند تا کسی در روز عید محزون از منزل ایشان خارج نشود. پس از پایان مراسم عید، ایشان از چند تن از دوستان نزدیک می خواهند که در منزل مانده و در تشییع پیکر فرزند عزیزشان، او را یاری دهند.

علامه طباطبایی

مرحوم علامه طباطبایی، در مقدمه ای که بر کتاب المراقبات مرحوم ملکی تبریزی می نویسند، از ایشان به بزرگی و نیکی یاد کرده و آن استاد فرزانه را چنین می‌ستایند: «این کتاب، دریای لبریزی است که در سنگ و پیمانه نگنجد و مؤلف آن، پشوای والا مقامی است که بلندای شخصیت او، با هیچ مقیاسی قابل اندازه گیری نیست».

استاد شهید مرتضی مطهری
از نگاه استاد مطهری میرزا جواد آقاانسانی وارسته است که درباره اش می گوید: «مرحوم حاج میرزا جواد آقا ملکی تبریزی، از بزرگان اهل معرفت زمان ماست.» ایشان هم چنین در ادامه، اشاره ای به زیارت قبر ایشان کرده و چنین می نگارند: «قبر او در قم است و من هر وقت به قم مشرف می شوم، آرزو دارم قبر این مرد بزرگ را زیارت کنم».

علامه حسن زاده آملی
«عارف الهی، سالک مستقیم، محقق ربّانی، فقیه صمدانی و مربی نفوس، آیت الله حاج میرزا جواد آقای ملکی تبریزی از اعظام علمای الهی عصر اخیر و به حق ازعلمای فقه، اصول، اخلاق، حکمت و عرفان بوده است.»
امام خمینی

امام خمینی در خصوص استاد خود می گوید: در قبرستان شیخان قم یک مرد خوابیده است و او حاج میرزا جواد آقای تبریزی است. بوی آدمیّت از مزار او به آسمان پیچیده است!

حکایت خواندنی مقام معظم رهبری از میرزا جواد آقا ملک تبریزی

مرحوم حاج میرزا جواد آقاى تبریزى معروف -که از بزرگان اولیا و عرفا و مردان صاحب‌دلِ زمان خودش بوده است- اوایلى که براى تحصیل وارد نجف شد، با این‌که طلبه بود ولى به شیوه اعیان و اشراف حرکت مى‌کرد.

نوکرى دنبال سرش بود و پوستینى قیمتى روى دوشش مى‌انداخت و لباس‌هاى فاخرى مى‌پوشید؛ چون از خانواده اعیان و اشراف بود و پدرش در تبریز ملک‌التجار بوده یا از خانواده ملک‌التجار بودند. ایشان طلبه و اهل فضل و اهل معنا بود و بعد از آن‌که توفیق شامل حال این جوان صالح و مؤمن شد، به درِ خانه عارف معروف آن روزگار، استاد علم اخلاق و معرفت و توحید، مرحوم آخوند ملاحسینقلى همدانى -که در زمان خودش در نجف، مرجع و ملجأ و قبله اهل معنا و اهل دل بوده است و حتّى بزرگان مى‌رفتند در محضر ایشان مى‌نشستند و استفاده مى‌کردند- راهنمایى شد.

روز اولى که مرحوم حاج میرزا جوادآقا، با آن هیئتِ یک طلبه اعیان و اشراف متعین به درس آخوند ملاحسینقلى همدانى مى‌رود، وقتى‌که مى‌خواهد وارد مجلس درس بشود، آخوند ملاحسینقلى همدانى، از آن‌ جا صدا مى‌زند که همان‌جا -یعنى همان دمِ در، روى کفش‌ها- بنشین. حاج میرزا جواد آقا هم همان‌جا مى‌نشیند. البته به او بر مى‌خورد و احساس اهانت مى‌کند، اما خودِ این و تحمل این تربیت و ریاضت الهى او را پیش مى‌برد. جلسات درس را ادامه مى‌دهد. استاد را -آن‌چنان‌که حق آن استاد بوده- گرامى مى‌دارد و به مجلس درس او مى‌رود.

این، شکستن آن منِ متعرض ِ فضولِ موجب شرکِ انسانى در وجود انسان است. این، آن منیت و خودبزرگ‌بینى و خودشگفتى و براى خود ارزش و مقامى در مقابل حق قایل شدن را از بین مى‌برد و او را وارد جاده‌اى مى‌کند و به مدارج کمالى مى‌رساند که مرحوم میرزا جواد آقاى ملکى تبریزى به آن مقامات رسید. او در زمان حیات خود، قبله اهل معنا بود و امروز قبر آن بزرگوار، محل توجه اهل باطن و اهل معناست.

***

                                       خبر دادن از حقایق هستی
جناب حجه الاسلام شیخ غلامرضا علی پور حکایت کرده اند که:مرحوم عالم ربّانی حضرت آیت الله وجدانی فخر نقل فرمودند:
در یکی از سالها بعد از ظهر عاشورا، به قبرستان نوِ قم برای قرائت فاتحه رفتم. بعد از قرائت فاتحه متوجه حضور حضرت علامه سیّد محمد حسین طباطبایی در گوشه ای از گورستان شدم. لذا حضور معظم له شرفیاب شده و عرض ادب نمودم. آن بزرگوار چند بار با سوز و گداز به من فرمودند:آقای وجدانی امروز چه روزی است؟


عرض کردم روز عاشورا می باشد.فرمودند: آیا می بینی که تمام موجودات چون آسمان و زمین و جمادات همه در حال گریستن به سید الشهدا(ع)هستند؟
من از این گفته اش تعجب نموده و مبهوت ماندم و فهمیدم که او خبر از حقایق هستی می دهد.در همین حال آن بزرگوار خم شد و سنگی را از روی زمین برداشت و آن را با دست مانند سیب از وسط شکافت و میانش را به من نشان داد.ناگهان با این چشمان خودم خون را در میان سنگ دیدم و تا ساعتی با بهت و حیرت غرق در تماشای آن بودم وقتی به خود آمدم متوجه شدم که حضرت علامه از قبرستان رفته بودند و من در تنهائی به نظاره آن سنگ خون آلود مشغولم.

***

     چشم برزخی علامه جعفری درپی چشم پوشی ازمال شبهه ناک

علامه محمدتقی جعفری دریک برنامه تلویزیونی خاطره ای را تعریف می کرد که درحدودسال۱۳۴۰شمسی درقم دریک زیرزمین -نموری باخانواده زندگی می کردیم، یکی از بازاریان ثروتمند،که همیشه ابرازارادت میکرد.مبلغ بالایی پول آورده بود که به نیابت ازیکی ازبستگانش بایش -به نیابت-حج بروم،این مبلغ راگرفتم وامابعداحساس کردم محل شبهه. است ،پول را برگرداندم،که ایشان قراربود درطول مدت مسافرت هزینه خانواده را هم متقبل شود.که عیرغم احتیاجات مالی نپذیرفتم.

ایشان درادامه گفتند:بعدازاین اتفاق تا ۳روز، وقتی در خیابانها راه می رفتم، صورت برزخی انسانها را می دیدم تا کم کم خداوند لطف کرد وآن حالت از من رفع شد.

***

آیت کشمیری (ازداشتن چشم برزخی بدش نمی آمد)فقط میخواست باطن دوستان را نبید!
حضرت آیت الله سیّد عبدالکریم کشمیری می فرمودند:
در نجف اشرف به خاطر ریاضت های شرعی و حشر و نشری که با اولیای خدا داشتم، چشم برزخی من باز شده بودو صورت برزخی اشخاص را آشکارا می دیدم.


بسیاری از افراد سرشناس که برای آنان احترام فوق العاده ای قایل بودم ، صورت های برزخی ناخوشایندی داشتند و دیدن آنها بسیار آزارم می داد، ولی در میان اشخاصی که در حوزه نجف مطرح نبودند و یا در حوزه اخلاق و عرفان نیز معروفیّتی نداشتند افرادی بودند که چهره برزخی شان بسیار زیبا و تماشایی بود، و همین امر باعث شده بود که کمتر در مجامع حاضر شوم و غالبا سعی می کردم با کسی مراوده ای نداشته باشم.

به تدریج که این حالت فزونی می گرفت ، به هنگام بیرون رفتن از خانه هراسی در من پدید می آمد که مبادا نگاهم ناخوداگاه به شخصی بیفتد که برای او مقام و منزلتی قایلم ولی چهره برزخی نامناسبی داشته باشد! به همین جهت حتّی المقدور می کوشیدم که سرم به پایین باشد و نگاهم با اشخاص تلاقی پیدا نکند!
یک روز که در خلوت خودبه “محاسبه نفس” مشغول بودم و حالت مراقبه ای داشتم با خود گفتم:
اگر چه در اثر باز شدن چشم برزخی به مراحل بیشتری از یقین قلبی رسیده ام ، ولی در عوض نظرم نسبت به بسیاری از اشخاص تغییر یافته و حسن ظنّ من درباره آنان دارد به سوء ظنّ مبدّل می شود و این از نظر اخلاقی کار درستی نیست! زیرا امکان دارد که در آینده در اثر استغفار و یا انجام اعمال ناشایسته صورت کریه و زشت برزخی آنان عوض شود ولی من درباره آنان بر اساس همین صورت فعلی داوری کنم و قاعده -استصحاب- را درباره آنان جاری سازم! و مرتکب خطا و اشتباه شوم ! لذا در فکر چاره جویی برآمدم و تصمیم گرفتم با مراجعه به اهل بصیرت مشکل خود را برطرف کنم.
چند روزی گذشت و یکی از عارفان وارسته و بلند پایه ای که در یکی از شهرهای هند سکونت داشت به قصد زیارت و عتبه بوسی حضرت امیر به نجف امد.
سال ها بود که او در ایّام به خصوصی از سال به نجف می آمد و یک اربعین به ریاضت های شرعی می پرداختو بعد به شهر و دیار خود برمی گشت، و من چند سالی بود که توفیق آشنایی با او را پیدا کرده بودم و از محضر نورانی اش استفاده می کردم .
روزی که او به دیدار من آمد ، در همان نگاه اوّل به حالت من پی برد و به من گفت:
به دست آوردن چشم برزخی خیلی دشوار است و از دست دادن آن بسیارآسان !
گفتم:
طاقت ادامه دادن به این وضع را ندارم! گفت:
امروز به قصّابی محل مراجعه کن و گوشت گوساله ای بخر و بگو در حیاط خانه و در فضای باز آن را بر روی آتش کباب کنند و بعد نوش جان کن! مشکل تو فورا برطرف می گردد!
طبق دستوری که داده بود عمل کردم،و با فرو بردن اوّلین لقمه کباب بود که چشم برزخی من بسته شد! و حالت عادی خود را پیدا کردم و بعد از مدّت ها نفسی به راحتی کشیدم.

دوستان بزرگوارم:
۱- اغلب بزرگانی که دچار این حالتند دوام آنرا خواستار نیستند٬ به جهت اینکه نظم طبیعی و روال معمول زندگی آنان بهم می خوردو کسانی هم که این حالت را تحمل می کنند بسیار نادرند: النادر کالمعدوم!
حضرت آقای مجتهدی می فرمودند:من از لحظه ای که چشم برزخی ام در نجف اشرف باز کردند٬ از محضر حضرت امیرالمومنین(ع) درخواست کردم که به هنگام روبه رو شدن با دوستداران شان چشم برزخی ام را موقتا از من بگیرند تا حرمت آنان در نزد من محفوظ بماند!
۲- اینکه زیاده روی در مصرف گوشت ٬کراهت دارد بخاطر آن است که لطافت روح آدمی را از میان می بردو خصلتهای حیوانی را در انسان تقویت می کند. این زیادروی ها در هیچ امری پسندیده نیست حتی اعمال عبادی!
پی نوشت:
جناب سید العارفین آیت الله سید عبدالکریم رضوی کشمیری
در تاریخ ۱۳۴۳ هجری قمری در یک خانواده کاملا سیـــادت و رو حانی در نجف اشرف چشم به جهان گشود . از طرف جـدبزرگوارش اسوه علم و عرفان آیت الله سید حسن کشمیری و از طرف مادر به فقیه متبحر آیت الله سیدمحمد کاظم یـزدی .صاحب کتاب عروه الوثقی منتسب بود.سلسله سیادت استاد با ۲۶ واسطه به امام رضا(ع) میرسدحضرت استاد می فرموند :  ما از سادات رضـــوی هستیم و ریشه سیادت ما به حضرت موسی مبرقع فرزند بلا فصل امام جواد(ع) می رســد که در قم مدفون است ما اصلا قمی هستیم لکن اجــداد پـیشین ما به هند رفتند جدچهاردهم که بسیار ممتاز و فرزانه بـود به نام آقا سیدحسین رضوی قمی کشمیری که الان قبرش درکشمیرهنـد است وبرای او نــذر میکنند و قبـرش را زیـارت میکنند و دارای کرامات بسیاری بوده که مناظره ایشان بایک ناصبـی مخالف ازجمله قضایای جالب است .

*****

عالم فاضل حجت الاسلام والمسلمین آقا شیخ محمود محقق از شاگردان معظم له ،درباره مقام معنوی آن بزرگوار می گوید:

آیت الله کوهستانی عالمی متواضع و فروتن بود،هیچگاه از مقام معنوی خود سخن به میان نمی آورد.

روزی در ضمن بحث علمی در مقام اثبات موضوعی که در قیامت ماهیت ها آشکار می شود و عالم کشف و شهود است و انسانهایی که به صفات حیوانی آلوده شدند،در قیامت به همان ماهیت حیوانی خویش محشور می گردند؛مطلبی از زبانش جاری شد ،به گونه ای که نتوانست ادامه ندهد و به ناچار برای من که تنها در خدمت ایشان حضور داشتم ،فرمودند:

روزی اسب سواری را به شکل میمون دیدم!که از جلوی من گذشت،هرچه نظر کردم او را نشناختم .از کسانی که در کنار من بودند پرسیدم:

داستان کسانی که چشم برزخی داشتند

اسم این اسب سوار چه بود؟گفتند فلانی است!

البته آن ها متوجه نشدند که چرا من از اسم او سوال کردم .

آقای محقق پس از نقل این جریان گفت:

آقا به من فرموده بود راضی نیستم تا زنده هستم این جریان را برای کسی بازگو کنی.

مشابه همین قضیه را یکی دیگر از شاگردان معظم له یعنی مرحوم حضرت آیت الله محمدی بایع کلایی  نقل کردنذ:

روزی به اتفاق آقاجان برای زیارت اهل قبور به سمت قبرستان حرکت کردیم .در مسیر راه شخصی سوار بر اسب با سرعت از مقابل ما گذشت.

آقاجان از ما پرسیدند:

این سوار چه کسی بود؟

عرض کردم ظاهرا اهل یکی از روستاهای منطقه است که شغلش مطربی و خوانندگی و نوازندگی در عروسی ها است!

آقاجان فرمودند:عجب!پس به همین خاطر من او را به صورت میمونی بر روی اسب دیدم

منبع:کرامات و حکایت عاشقان خدا ص ۶٩ و ۷۰

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:علامه شیخ محمد کوهستانی در سال ۱۳۰۸ ﻫ.ق (۱۲۶۷ش) در روستای کوهستان، بهشهر متولدشد ودر نیمه شب  جمعه ١۴ ربیع الاول ١٣٩٢( هشتم اردیبهشت سال ١٣۵١) ش پس از طی یک دوره نقاهت در شهرستان ساری درگذشت ودر مشهدمدفون است.

                              *****

مکاشفه‌ای دردسرساز

آیت‌الله زرآبادی می‌گوید: زمانی در قزوین امام جماعت بودم مدتی به سیر و سلوک پرداختم، به من گفته شد: حال که به این مقام رسیدی اگر بخواهی به مدارج بالاتر و مقامات والاتر برسی، فقط یک راه دارد، و آن ترک اعمال ظاهری است!


مادر آیت‌الله زرآبادی، بانویی صالحه و دختر یکی از علمای قزوین بود  و پدرش حجت‌الاسلام سید علی زرآبادی قزوینی متوفای سال ۱۳۱۸ قمری از عالمان وارسته و فاضل و اهل معانی و حقایق بی‌شمار بود.دوم ربیع‌الثانی مصادف است با رحلت عالم ربانی و متأله قرآنی، آیت‌الله سید موسی زرآبادی. وی در سال ۱۲۹۴ هجری قمری در قزوین دیده به جهان گشود.

سید خیلی مراقبت در کردار و گفتار داشتند، حتی بنا به نقل مرحوم حاج شیخ مجتبی قزوینی در جلسه درس، «مرحوم سید گاهی فرزند خردسال ایشان فضولی می‌کرد، ایشان با اشاره به قلمتراشی که در پیش رو داشت، می‌گفتند: آقا… بنشین این قلمتراش گوش را می‌برد. یعنی حاضر نبودند برای آرام کردن و ساکت نمودن فرزند مثل بقیه مردم بگویند: بنشین، گوشت را می‌برم».

مطلبی خواندنی درباره آیت الله زرآبادی

آیت ‏الله سیدموسی زرآبادی یکی از بنیانگذاران مکتب تفکیک به شمار می‌رود. زرآبادی در این شهر و تهران از محضر حضرات آیات: میرزا ابوالحسن جلوه، میرزا حسن کرمانشاهی، شیخ فضل‏الله نوری و … استفاده کرد و در علوم عقلی و نقلی به استادی رسید.

سید موسی در علوم غریبه یکی از استادان مسلم و متبحر بود و در مراحل تقوی و تهذیب نفس و سلوک شرعی نیز از نخبگان عصر خود به شمار می‌رفت، لیکن استادان و مربیان او در این زمینه‏ ها شناخته شده نیستند.(تولد۱۲۹۴-وفات۱۳۵۳ه)مدت عمر۵۹ سال

مکاشفه شیطانی

علی اکبر مهدی‌پور در کتاب «اجساد جاویدان» به نقل از آیت‌الله زرآبادی می‌نویسد: در روزهایی که در قزوین امام جماعت بودم مدتی به سیر و سلوک پرداختم، و به قدری پیش رفتم که پرده‌ها از جلو چشمم برداشته شد، دیوارها در برابر من حائل نبود، وقتی که در خانه نشسته بودم، رهگذرها را در کوچه و خیابان می‌دیدم.

روزی به من گفته شد: حال که به این مقام رسیده‌ای، اگر بخواهی به مدارج بالاتر و مقامات والاتر برسی، فقط یک راه دارد، و آن ترک اعمال ظاهری است.

آیت‌الله زرآبادی گفت: این اعمال ظاهری با دلایل قطعی و براهین مسلّم شرعی به ما ثابت شده است، من هرگز تا زنده‌ام آنها را ترک نخواهم کرد.

گفته شد: در این صورت همه آنچه به شما داده شده، از شما سلب خواهد شد.

پاسخ داده شد: به جهنّم!

آیت ‏الله زرآبادی می‌گوید: از همان لحظه آن حالت از من سلب شد و یک فرد عادی شدم، دیگر از آن کشف و شهود خبری نبود. در آن هنگام متوجه شدم که شیطان از این اعمال ظاهری ما با آن همه نقصی که دارد، شدیداً در رنج و عذاب است. بنابراین تصمیم گرفتم که با تمام قدرت به اعمال مستحبی روی بیاورم و در حدّ توان چیزی از مستحبات را ترک نکنم. از فضل پروردگار در پرتو التزام به شرع مبین حالاتی به من دست داد، که حالات پیشین در برابر آن ناچیز بود./منبع:خبرگزاری فارس۱۳ بهمن ۱۳۹۲

***

گریه علامه جعفری در حرم و درخواست ایشان برای نداشتن چشم برزخی

یک استادی ما داشتیم به نام رجبعلی مظلومی در سفری ایشان می‌گفت من پیش امام رضا(ع) رفتم و گفتم قدری آقا قدری به ما چشم برزخی عطا کن، بعد مدتی ایشان چشم برزخی پیدا می‌کنند و می‌توانستند تا حدی درون افراد را ببینند البته آن هم تا حدی چشم برزخی پیدا کرده بودند، اما بعد آن قدر اذیت می‌شود که می‌رود دوباره پیش امام رضا(ع) و می‌گوید دیگر چشم برزخی نمی‌خواهم.

علامه محمد تقی جعفری هم چشم برزخی داشتند روزی ایشان را در حرم می‌بینند که بسیار گریه کرده و اشک می‌ریزند از ایشان می‌پرسند چرا این قدر گریه می‌کنید؟ می‌گوید من دیگر نمی‌توانم تحمل کنم.اقای حسن‌زاده هم می‌گویند برخی کوه و جنگل روند ددان بینند و حسن در خیابان بیند./غلامحسین حیدری، خادم امام رضا/منبع:نسبم آنلاین-شهریور ۱۳۹۳

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:

 دکتر رجبعلی مظلومی در سال ۱۳۰۶ ش در نیشابور به دنیا آمد، تحصیلات مقدماتی را در زادگاهش و در مشهد مقدس به پایان برد و سپس تحصیلات عالی را در زمینه روانشناسی و ادبیات ادامه داد. مطالعات متنوع و گسترده ایشان در زمینه‏ های قرآن‏شناسی، حدیث‏شناسی، حکمت و عرفان، تاریخ و هنر اسلامی و به ویژه امور تربیتی، منجر به نگارش بیش از نود جلد کتاب و پانصد مقاله در طول نزدیک به نیم قرن تلاش و پژوهش توسط این محقق برجسته گردید.

استاد مظلومی سالیان طولانی در دانشگاه هنر، دانشکده هنرهای زیبا و دانشکده هنرِ تربیت مدرس اشتغال داشت و ضمن این که دو مرکز تحقیقاتی تأسیس کرد، توسط شورای علمی کشور به عنوان پژوهشگر نمونه برگزیده شد. برخی از آثارش: راه و رسم سخن گفتن، جوان و دین، علی (ع) معیار کمال، زنان با فضیلت، سرگذشت قرآن و فهم قرآن در دو جلد.

استاد مظلومی در سال ۱۳۷۴ ش پس از ایراد یک سخنرانی در اثر عارضه سکته مغزی در منزل بستری شد و سرانجام در ۲۱ مهر ۱۳۷۷ در ۷۱ سالگی درگذشت و در بهشت زهرا به خاک سپرده شد.

***

آیت الله مجتهدی تهرانی چگونه سالها قبل از حادثه فهمیده بود که “این طلبه”انقلابی آینده خطرناکی را رقم خواهدزد

ملا محمدعلی مجتهد، معروف به مرحوم آیت‌الله احمد مجتهدی تهرانی مدیریت مدرسه علمیه حاج ملا محمد جعفر تهران بود که در ۲۳ دی ۱۳۸۶ درسن ۸۵سالگی درگذشت.

آیت‌الله مجتهدی رابطه خوبی با طلاب داشت، طوری که فضای گرم و صمیمی بر حوزه علمیه‌شان حاکم بود. این استاد برجسته اخلاقی، مباحث را چنان رسا ارائه می‌‌داد که در دل می‌‌نشست؛ به طوری که حتی هم‌اکنون نیز نشستن پای صحبت و کلاس اخلاق ایشان خالی از لطف نیست.

ماجرای اخراج قاتل شهید مطهری از مدرسه آیت الله مجتهدی

گروه فرقان، یک گروهی بودند. همین گودرزی که شهید مطهری را کشت، همین جا می آمد به نام طلبه اینجا درس می خواند. من از پیشانیش می فهمیدم که این خطرناک است. ولی چون انقلابی بود، می ترسیدم بیرونش کنم. می گفتم اگر من این را بیرون کنم بچه ها می گویند فلانی ضد انقلاب است که او را بیرون کرد. چون صورت ها انقلابی بود. یک روز، نمی دانم. چطور شد، عصبانی شدم؛ گفتم برو بیرون از این مدرسه، منافق! بیرونش کردم.

رفته بود پیش یکی از پیش نمازها از من شکایت کرده بود. آن پیش نماز هم انقلابی بود. داغ کرده بود و ناراحت شده بود که من ضد انقلابم که او را بیرون کردم. اما نمی دانست که آنچه جوان در آینه بیند، پیر در خشت خام بیند. می فهمم که این یک روزی یک بلایی سر اسلام می آورد. گروه فرقان را تشکیل داد. یک دسته را هم طرفدار خودش کرد. آنها هم عوام و بی سواد. تشخیص دادند که شهید مطهری وجودش برای اسلام مضر است.

آنهایی که گول این گودرزی را خوردند آنها هم بیچاره شدند. من با اینکه انقلابی بود فهمیدم که این باطنش خراب است. چیزی در پیشانی‌اش دیدم و فهمیدم. بعد از آن بعضی‌ها که فهمیده بودند. حتی آن پیش نماز ناز شست گفته بود! همان که ناراحت شده بود که من این را از مدرسه بیرونش کردم، همان گفته بود: عجب! فلانی قیافه شناس است. ما خیال کردیم که ایشان فرد انقلابی را بیرون کرده، نگو ضد انقلاب را بیرون کرده. بعدها که گودرزی را محاکمه و تیرباران کردند، فهمید که اشتباه کرده و حق را به جانب من داده بود.

الآن شما هم همین طور من گاهی بعضی را بیرون می کنم شما می گویید چرا؟ فلانی که خیلی عالی بود. نمی‌دانید عاقبتش چه می‌شود. عاقبتش دعا نویس می‌شود، مرشد می‌شود، درویش می‌شود، بعدها به مردم می‌گوید من مستجاب الدعوه‌ام. کلک می‌زند به مردم. من یکی را که بیرون می‌کنم، شماها می‌گویید بابا این امام سیزدهم بود، چرا بیرونش کردی؟

یک ضد انقلاب یک وقتی به من رسید ده بیست سال پیش، من نمی شناختمش. ریشش را هم تراشیده بود! دم میدان شهدا و میدان امام حسین و آنطرف ها گفت: آقا چند تا امام داریم؟ میخواهم تفریح کنیم یک کم بخندیم. من فهمیدم این ضد انقلاب است. می خواهد من بگویم دوازده تا بگوید پس چرا به امام(ره) می گویند امام. من بازاری ام. تا گفت: چند تا امام داریم؟ من گفتم سیزده تا، دیگر حرف نزد. فهمید من بازاری ام. فهمیدم که اگه بگویم دوازده تا گرفتار می شوم حالا باید به او بفهمانم که امام یعنی پیشوا. به امام موسی صدر هم می گفتند امام. به آیت الله بروجردی هم می گفتند امام. مثل اصطلاح آیت الله، در ممالک عربی به عالم می گویند امام. وگرنه ائمه اطهار دوازده تا هستند. این امام غیر آن امام است. این ضد انقلاب می خواست اذیت کند. من هم گفتم سیزده تا! یاد بگیرید. بازاری باشید. این ها فهم ندارند.

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:فرزندان رهبرانقلاب،آیت الله خامنه ای ازشاگردان ایشان بودند.

***

اگر ازباطن هم خبرداشتید،(ازتنفر) همدیگر را دفن نمی‌کردید:حضرت علی ۸۴۴

امیرالمومنین(ع) می‌فرمایند: «لَوْ تَکَاشَفْتُمْ مَا تَدَافَنْتُمْ»(عیون‏أخبارالرضا، ج‏۲، ص‏۵۳) اگر حقیقت باطن یکدیگر را می‌دانستید، اگر عیب هایتان روشن می‌ شد، اگر خدا عیب هایتان را نمی‌پوشاند به قدری با هم بد بودید که همدیگر را دفن نمی‌کردید. الان من چقدر گناه دارم؟ اصلا شما از گناه من خبر ندارید. شما چقدر گناه دارید؟ من از گناهان شما خبر ندارم. همینکه خدا عیب‌ها را پوشانده است، بزرگترین نعمت است. لذا این مسئله پوشاندن عیب مسئله مهمی است. اگر خداوند عیبهای ما را رو می‌کرد، خجالت می‌کشیدیم که به هم نگاه کنیم. یا باید همه بی غیرت شویم که خجالت نکشیم یا باید غصه بخوریم که همه می‌فهمند. ستر عیب‌ها از نعمات باطنی خداست. عیب‌ها یکی دو مورد نیست. در روایت دیگری می‌خوانیم. یکی از نعمتهای باطنی این است که خداوند عیبهای شما را پوشاند و امام در دعاها و مناجات‌ها به این نعمت خیلی اشاره می‌کند. در دعای کمیل می‌گوید: «کَمْ مِنْ قَبِیحٍ سَتَرَتْه»(مصباح ‏المتهجد، ص‏۸۴۴) خدایا چه کارهای قبیحی کردم و تو آنها را پوشاندی. در دعای ابوحمزه که امام زین العابدین(ع) در سحرهای ماه رمضان چنین سخنی دارد./درسهایی ازقرآن-قرائتی۲۱ تیر ۱۳۶۱

مکاشفه حالتی روحی است، بین خواب و بیداری (خلسه) که برای شخص پیش می آید، و در چنین حالتی چیزهایی را مشاهده می کند.

این حالت، نوعی لطافت روحی لازم دارد، روح باید نوعی وارستگی داشته باشد تا این حالت برای شخص پیدا شود. بزرگان از عرفا، که همه فرق متصوفه به آنها احترام می گذارند نوشته اند که مکاشفات بر دو گونه اند: مکاشفات ربانی یا رحمانی، ومکاشفات شیطانی.

گاهی چیزهایی را که آدمی در حالتی خلسه گونه می بیند یا می شنود و درک می کند، القائاتی از سوی شیطان است. آدم صدایی می شنود که دیگران نمی شنوند. گاهی هم این صدا، یک خبری است و واقعیت هم پیدا می کند اما اینها مقدمه ای برای فریفتن شخص است، تا وادارش کند که به آن راهی که می خواهد برود.

قرآن کریم از زبان ابلیس، می فرماید: «فبعزتک لاغوینهم اجمعین الا عبادک المخلصین »(سوره ص:۸۲) به عزت خدا قسم خورده است که تا می تواند بنی آدم را فریب دهد و فقط طمعی در فریب دسته ای از بندگان خدا که از مخلصین و معصومین هستند ندارد; اما قسم خورده است که سایرین را تا جایی که می تواند گمراه کند و یکی از راه های گمراه کردن، این است که اولکارهایی را انجام می دهد که شخص خیال کند اعمال صحیحی است; مثلا، هاتفی غیبی که به بنده بگوید: امشب از خواب برخیز و نماز شب بخوان! پیش خود می گوید: این صدای ملک است، زیرا شیطان، به کسی نمی گوید نماز شب بخوان. نیمه شب برمی خیزد و می گوید: الحمدلله خداوند توفیق داد که بیدار شوم و نماز شب بخوانم. شب دوم، سوم، چند شب می گذرد، بعد می گوید: این را کنار بگذار و برو قرآن بخوان. کسی که مدتی دستورات عبادی را شنیده که نماز شب بخوان و قرآن بخوان و دعا کن و به اینها عادت کرده است، با خود می گوید که ثواب آن قرائت قرآن بیشتر از آن درسی است که من می گویم. غافل از این که دستورات مستحب به او داده و فریبش می دهد، تا این که تکلیف واجب را ترک کند. خوب، بسیاری از افراد ممکن است فریب بخورند و بگویند: همان گونه که آن دستورات و سفارشاتش درباره عبادت خدا صحیح بود، او که نمی گوید: برو العیاذبالله فلان معصیت را انجام بده، این هم که می گوید: درس نرو، و بنشین قرآن قرائت کن، معلوم می شود که این هاتف غیبی، صلاح ما را بهتر از ما می داند.

این یک نوع مکاشفه است. گاهی نیز در حالت خلسه و حالتی بین خواب و بیداری یادر حالتی که انسان مشغول ذکر است، چنین چیزهایی رامی بیند.گاهی نوری، انواری رنگارنگ و گاهی شخصی را می بیند یاصدایی رامی شنود. اینها همه واقعیت دارد، اما اهل فن می گویند: این مکاشفات، گرچه در حال ذکر، دعا، سجده و یا در حال نماز باشند به دو دسته تقسیم می شوند:

 ۱-مکاشفات شیطانی

۲- مکاشفات رحمانی(ربانی)

عامل مکاشفه گاه شیطان است و گاه ملک. تشخیص این که کدام یک شیطانی و کدام یک رحمانی است، کار هر کسی نیست. محققین از عرفا گفته اند که برای تشخیص مکاشفه صحیح از ناصحیح، باید مضمون مکاشفه را بر کتاب و سنت عرضه کرد; اگر موافق قرآن و حدیث باشد، صحیح است و اگر مخالف کتاب و سنت باشد، شیطانی وناصحیح است. پس ملاک برای شناختن مکاشفه صحیح از ناصحیح، قرآن و سنت است، این را نیز محققین از عرفا گفته اند که

صرف حصول مکاشفه برای کسی، دلیل براین نیست که او از اولیا خداوند است.

حال اگر شخصی اهل ریاضت های باطل نیست، اعتقاداتش صحیح است و دین و مذهب درستی دارد، عباداتش، نماز و روزه اش، صحیح است، در حال عبادت، نماز شب، سجده و یا در حال ذکر، مکاشفه ای رحمانی برایش واقع شدکه مضمونش صحیح و مطابق کتاب و سنت است، آیا این شخص به مقام قطبی و مرشدی رسیده است؟ آیا حرفهایش در مورد سایر مطالب حجت است؟ آیا صلاحیت تربیت دیگران را دارد؟

به هیچ وجه چنین نیست، گاهی برای بعضی از کودکان، قبل از رسیدن به سن تکلیف، مکاشفاتی پیش می آید، گاهی افراد عامی، بی ریا و صاف و ساده، از بازاریها، کشاورزان، در نمازشان انواری را مشاهده می کنند، (نمونه هایش را سراغ داریم). وقوع مکاشفه در این افراد، صرفا دلیل براین است که در آن حالت،لطافتی روحی وجود داشته است. نه این که، این شخص، تبدیل به یک قطب یا مرشد یا مربی کامل شده، و سخن او در همه مسائل حجت باشد. حتی اگر ثابت شود که مکاشفه اش رحمانی و ربانی بوده است; مثل این است که خواب صادقی دیده باشد، حالت مکاشفه، حالتی شبیه حالت خواب است.

حال اگر کسی رویای صادقه ای دید، خواب صحیحی دید، آیا دلیل براین است که او از اولیاء است؟ خیر. افراد معصیت کار بسیاری نیز هستند که خواب صادقه می بینند. بله، نوعی لطافت روحی باید داشته باشد. همه این گونه نیستند، ولی داشتن چنین لطافتی که اسمش را صفای روحی می گذارند،معنایش این نیست که او از اولیاء است و درک و فهمش در مورد همه مسائل صحیح است; قدرت تربیت دارد و همه باید از او اطاعت کنند. خیر، این گونه نیست.

 بعضی از مکاشفات ربطی به اعمال شخص و حالات انسان ندارد و بر اثر ریاضت هایی باطل حاصل می شود. مثل، حالات و اطلاعاتی که مرتاضین دارند و بعضی دیگر، با ریاضتهای شرعی و صحیح حاصل می شود که اینها هم دو دسته اند، حتی آدمی که شخصی صالح است، عبادات شرعی و ریاضتی صحیح دارد گاهی ممکن است ریاضتهای شیطانی داشته باشد، شیطان او را رها نمی کند و برای تشخیص آن باید به کتاب وسنت مراجعه کرد، حتی اگر ثابت شود که مکاشفه رحمانی بوده است و مطابق کتاب و سنت است، دلیل براین نیست که او به مقام عظیمی رسیده است.

همان طور که اطلاعات خارق العاده از راههای مختلف به دست می آید، کارهای خارق العاده نیز چنین است. بعضی هستند که به طور طبیعی، افرادی استثنایی هستند، کارها و تصرفاتی انجام می دهند که دیگران نمی توانند انجام دهند این گونه افراد البته خیلی نادرند. از اینها که بگذریم، کارهای خارق العاده ای هست که معمولا در اثر ریاضت ها حاصل می شود و انواع مختلفی دارد، از قبیل «سحر» و «تسخیر جن » که در اثر انجام عملیاتی از قبیل ریاضت هایی که جوکی های هند می کشند، و بالاخره بخشی نیز از اینها، کراماتی است که براثر عبادات صحیح و ریاضت های شرعی حاصل می شود. جای هیچ انکاری نیست که بشرکارهای خارق العاده را با تمرین ها و ریاضت ها انجام می دهد. بارها تیم های پزشکی و دانشمندان علوم مختلف اسلامی و علوم طبیعی و تجربی از کشورهای مختلف به خصوص از آمریکا و آلمان رفته اند و مدتها در میان مرتاضان زندگی کرده اند، وضع آنها را بررسی کرده و نهایتا تصدیق کرده اند که کارهایی که مرتاضان انجام می دهند مطابق با هیچ قانون علمی نیست; یعنی چنین کارهایی بدون علل و عوامل طبیعی و اقتصادی ایجاد می شوند و هیچ دلیلی بر این که این اعمال را با استفاده از قانون طبیعی انجام می دهند وجود ندارد.

دانشمندان بعد از تجربیات زیاد، حاصل تحقیقاتشان را منتشر کرده اند مبنی بر این که کارهایی که مرتاضان انجام می دهند غیر عادی است و با قوانین طبیعی، فیزیکی و فیزیولوژی و روان شناسی مطابقت ندارد.البته ممکن است بعضی انواع آن، با این علوم ارتباط داشته باشد; یک جوکی جلوی قطاری که در حال حرکت است می ایستد، قطاری که با سرعت صد یا صدوبیست کیلومتر در حال حرکت است، کنار ریل قطار می ایستد و با حرکت دستش ناگهان قطار را سر جایش میخ کوب می کند، و تادستش را برندارد با هیچ وسیله ای قطار حرکت نمی کند. یا مثلا هواپیمایی آماده حرکت است، موتور آن کاملا آزمایش شده و آماده حرکت است، یک جوکی می آید و دست می گذارد، مهندسین هرکاری می کنند، نمی توانند آن را راه بیندازند. تا این که او دستش را بر می دارد و اجازه حرکت می دهد، آن وقت راه می افتد. اینها مسائلی واقعی است، و نشانه آن است که خدای متعال به روح انسان آن چنان قدرتی داده که اگر تقویت شود، برقوای طبیعت غالب می شود این عظمت روحی انسان است. خوب، آیا اینها دلیل براین می شود که آن جوکی با آن آلودگی روحی اش از اولیاء الله است و باید از او اطاعت کرد؟ آیا باید آب دهانش را برای تبرک برد؟ این جوکی مثل پهلوانی است که تمرین کرده و بازوانش قوی شده است. چیزی را بر می دارد که شما نمی توانید بردارید، این یکی تمرین بدنی است و آن دیگری تمرین روحی است، که با کم خوردن، نفس را در سینه حبس کردن و با تمرینهای دیگر، با فشارهایی که به خودشان وارد می کنند، روحشان راتقویت می کنند.

با رابطه ای که از این راه یا به صورت هایی دیگر کشف کرده اند توانسته اند اراده را تقویت کرده تا بر قوای طبیعت غالب شود که بستگی به این دارد تا چه اندازه، قدرت اراده و قدرت نفس در شخص حاصل شده باشد.

پس هرکار خارق العاده ای که کرامت الهی نباشد،دروغ نیست; اینها واقعیت دارد و یک قسم آن هم سحر است.

حال این که ماهیت سحر چیست وچگونه برای اشخاص حاصل می شود وچند نوع است خود بحثهای زیادی دارد. ما واقعیت سحر را نمی دانیم، اما گاهی ممکن است آموختن سحر برای ابطال سحر، واجب باشد. البته سحر وجود دارد و در قرآن هم داریم: «لسحرواعین الناس » سحره فرعون سحر می کردند. اینها درقرآن هست و سحر فی الجمله واقعیت دارد، اما آیا کسی که کار خارق العاده ای انجام می دهد که دیگران نمی توانند انجام دهند، تصرف در قوانین طبیعت می کند، طبیعت را مقهور می کند، حتی در دلهای مردم نیز اثر می گذارد، بین دو دوست، زن و شوهر کدورت یا محبت ایجاد می کند; ساحر شد واز اولیاءالله است؟ خیر چنین نیست. فی الجمله در قرآن کریم داریم که جن وجود دارد و سحر هم واقعیت دارد و از نظر علمی، سحر و تاثیر آن هم واقعیت دارد.

داستان مردی که ازغیب خبرداشت ولی موحدنبود/درامتحان امام صادق(ع)سربلندبیرون آمد

نقل می کنند که در زمان امام صادق علیه السلام شخصی ادعا می کرد که هرکس چیزی را در دست خود پنهان کند من می گویم که آن چیست! مردم هم جمع شدند، برای تفریح و سرگرمی و هرکس چیزی را در دستش پنهان می کرد و می گفت که این چیست؟ اونیز جواب درست می داد. حضرت،وارد مسجد شدند و دیدند که مسجد شلوغ است. فرمودند: چه خبر است؟ جریان را برای ایشان شرح دادند. حضرت جلو رفتند و دستشان را مشت کردند و فرمودند که در دستم چیست؟ آن شخص فکری کرد و حالت تحیر و تعجب به او دست داد. حضرت فرمودند: چرا جواب نمی دهید، مگر نمی دانید چیست؟ گفت می دانم چیست. ولی تعجب می کنم که شما آن را از کجا به دست آورده اید. حضرت فرمودند: آن چیست؟ گفت: در تمام روی زمین هرچیزی سرجای خودش هست، ولی دریک جزیره ای، مرغی دوتا تخم گذاشته بود، یکی از آنهانیست، تنها چیزی که روی زمین تغییر کرد، همین است و این باید همان تخم باشد. حضرت دستشان را باز کردند و تخم آن پرنده را نشان دادند. بعد

حضرت“امام صادق” فرمودند: تو چگونه این علم را پیدا کرده ای؟

گفت :با مخالفت با هوای نفس، هرچه دلم می خواست، خلافش را انجام می دادم.

حضرت”امام صادق” فرمودند:دلت می خواهد مسلمان شوی؟

گفت :نه

حضرت فرمودند: شما گفتید که هرچه دلم نمی خواهد انجام می دهم، طبق قول خودت باید مسلمان شوی! او محکوم شد و گفت: خوب، قول داده ام و انجام می دهم. البته از این که دید حضرت توانستند تخم مرغی را از جزیره ای دور در اقیانوس، بیاورند ودر دست بگیرند، فهمیدکه ایشان شخصی عادی نیستند دینی که ادعا می کنند دین صحیحی است. این زمینه ای برای پذیرش دین اسلام بود. هنگامی که مسلمان شد، اشخاصی می آمدند و می گفتند در مشت ما چیست؟ ولی او نمی توانست جواب بدهد.

از حضرت پرسید: آقا چه شد که تا حالا که دینم باطل بود و راهم غلط بود، چنین قدرتی را داشتم، اما حالا که مسلمان شده ام و دین حق را پذیرفته ام، پرده ای جلوی چشمم افتاده است و دیگر واقعیت را نمی بینم. این چه دینی است؟

حضرت فرمودند:تاکنون زحمتی کشیده بودی وخداوندمزدت را در همین عالم به تو می داد، از حالا به بعد هم اگر زحمتی را متحمل شوی خداوند متعال اینها را برای آخرتت ذخیره می کند که درعالم ابدی سعادتمند باشی.

بنابراین، قدرت بر تصرف در طبیعت و انجام کارهای خارق العاده، دلیل مقام و منزلتی نزد خدا نیست. همان طوری که دلیل برعدمش هم نیست.

ممکن است شخصی،باتمرینهایی که انجام می دهد و قدرت اراده ای که پیدا می کند، این گونه قدرتهایی را پیدا کند و گاهی ممکن است که این، یک موهبت الهی باشد. اگر بخواهیم تشخیص دهیم که موهبت الهی هست،یانه، ممکن نیست مگرآن که آن شخص را بشناسیم و ببینیم که اعتقاداتش درست بوده است. رفتارش چگونه بوده است، آیا طبق دستور خدا و پیغمبر “صلوات الله علیه” رفتار کرده است که خدا این موهبت رابه او عطا کند یا اهل ریاضتهای باطل بوده است؟ آن گاه می توان فهمید که این کارها شیطانی است یا الهی.

حاصل این که، مقوله کشف و مکاشفه و نیز مقوله تصرفات و انجام کارهای خارق العاده که مجموعا در اصطلاح عرفی به آنها، «کشف و کرامت » می گویند، هم حق دارد و هم باطل. گاهی شیطان، اطلاعات صحیح را نیز در اختیار انسان قرار می دهد که بعدا او را فریب دهد و وادار به انجام گناهی یا ترک واجبی کند.

همچنین ممکن است تصرفات خارق العاده ای باشد که خداوند به عنوان کرامت الهی، به بنده ای از بندگان شایسته خود، طبق مصالحی که می داند عطا فرماید و ممکن است در اثر ریاضت هایی باشد که شخصی کشیده است و خدا مزدش را در همین عالم به او داده است و او این قدرت روحی را پیدا کرده که می تواند تصرفاتی را انجام دهد. در حالی که از اخوان شیطان است،

اعتقاداتش فاسداست.اعمال او،اعمال اهل معصیت است، رفتارش نادرست است،اما زحمتی کشیده است و خدا مزدش را دراین عالم به او داده است.

بنابراین، شناختن اشخاص از راه داشتن قدرت برتصرفات غیرعادی، یااز راه داشتن اطلاعات غیر عادی، شناخت صحیحی نیست، زیرا خداوند چنین قدرتی را هم به شیطان و هم به ملائکه داده است. دراین عالم تعادل، محفوظ است. راه حق و راه باطل را خداوند جلوی پای انسان می گذارد، «فالهمها فجورها و تقویها» تا ما گزینش کنیم.اگر خداوند آن قدرتها رابه شیطان داده است، ملائکه را هم موکل فرموده تا اولیای خدا را یاری کنند. همه عرشیان، کارشان استغفار برای مؤمنین است. در آیات قرآن، تصریح شده است که ملائکه مقرب الهی که حامل عرش الهی هستند، کارشان استغفار برای مؤمنین است، «ولیستغفرن للذین آمنو»(اعراف،آیه ۷)

آنها، مؤمنین را تایید، حمایت وکمک می کنند.ازطرف دیگر، شیطان هم به اهل باطل کمک می کند. پس دو راه وجود دارد. مجری، یک مجری است، چه آب شیرین در آن جاری باشد، چه آب شور، جلوی فریب های شیطانی را نمی گیرند، زیرا خداوند حق را بیان کرده و دلائل روشن به انبیاء داده است. اگر کسی طالب حق باشد می تواند تشخیص دهد. البته شیطانها هم فریب هایی دارند. بسیاری از مردم را نیز گول می زنند، اما تقصیر خود مردم است، زیرا باید بروند از اهلش سؤال کنند. پس هم عرفان صحیح داریم و هم عرفان دروغین./منبع:پایگاه اطلاع رسانی حوزه

مکاشفه هم میتواندشیطانی باشد-توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر*

 خاطره یک کرامات شیطانی اززبان آیت الله بهجت

رئیس فرقه”علی اللهی” موصل ،ازافراد مشهور عراق بوده ،مرجع بزرگ عالم تشیع،برای نهی ازمنکر وترس ازفریب  مردم  وگرایش  به اینگونه اعمال شیطانی ،نماینده ای را به نزد این “شیخ موصل“فرستاد که به اوبگوید:ما آقا امیرالمؤمنین را صاحب مقامات می دانیم ……اما او خدانیست ومردم راگمراه نکن،دست از این اعمال شیطانی بردار.

نماینده مذگورمی گوید :وقتی به  محل زندگیش درموصل رسیدم، ازمردم سراغ شیخ راگرفتم گفتند درقله  فلان کوه  است.

برای دیدارش به بالای کوه رفتم،ازدور قیافه شیخ رادیدم با ریشی بلند.

 قبل ازاینکه من  بتوانم چیزی بگویم ،ازهمان دور،،صدازد”آقا چه فرموده!؟

من هم پیغام مرجع بزرگ را رساندم.

شیخ موصل گقت:نخیر!علی خداست ومن برای ادعایم دلیل دارم

وسپس یکی ازبچه هایی که درآن اطراف بود راصدازد وان پسربچه جلوآمدوشیخ اوراگرفت وبلندکردوباگفتن”یاعلی”اورا به پایین کوه پرتاب کرد!

بچه سالم به پایین فرود آمد وبلافاصله مشغول بازی شد!

شیخ موصل روبمن کرد وگفت:حالاتو یکی ازبچه ها را بگیر وبگو”یاالله”اوراپرتاب کن تاببینم می توانی اوراسالم به زمین بیندازی!

                                                     ***

اگرچه  اینگونه اعمال درواقع “تصرفات شیطانی”ونیرنگ است وناشی از انحرافت اعتقادی می باشد ولی  درنظر مردم بعنوان “کرامات”محسوب می شود وزمینه های گمراهیشان را فراهم میکند.

معمولا دستیابی به چنین “قدرت فارغ العاده”است نتیجه ریاضت های غیرشرعی است ،همانطورکه مرتاضان “هند”دست به یک سری کارهای محیرالقولی می زنند که ازعهده دیکران خارج است.

منبع:آیت الله بهجت فومنی، بنقل ازکتاب “زمزم عرفان”آیت الله محمدی ری شهری

                              *****

*ریاضت ۷۵ روزه‌ای که به “چشم برزخی “حاصل شدولی به “شرک“منجرشد

 فرزند شیخ رجبعلی خیاط نقل میکند:یک خیاطی به اسم «آقا صمد» در بازار کار می‌کرد که یک چرخ خیاطی داشت و آن چرخ، همه زندگی‌اش بود. او از شاگردهای پدرم بود، با همان کسب ضعیف و درآمد کم همیشه بازارچه را ایام محرم خرج می‌داد.همین آقا صمد می‌گفت: یکی از دوستانم حدود ۷۵ روز برای خودسازی جایی برای ریاضت و این نوع کارها رفته بود و بعد که برگشت به من گفت: صمد! برو ببین جناب شیخ درباره من چه می‌گوید؟ می‌گفت: وقتی که من وارد کارگاه جناب شیخ شدم، گفت: برو بیرون! گفتم: جناب شیخ، من آمده‌ام فیضی ببرم!گفت: به دوستت بگو بدبخت، تو مشرک شده‌ای! در آن مدت تو خودت را گذاشته بودی جلو که «من چشم برزخی‌ام باز شود!» «من!» ببینم، پس خدا کو؟! برای خدا چه کرده‌ای؟ بعد جناب شیخ گفت: به او بگو برو نمازت را بخوان! زنت هم از تو ناراضی است، برو دو حلقه النگو بگیر و او را راضی کن!

*تبدیل تکه‌سنگ به گلابی و واکنش شیخ رجبعلی خیاط

جناب شیخ معتقد بود کسانی که در سیر سلوک از طریقه اهل بیت(ع) فاصله دارند، هر چند بر اثر ریاضت از نظر قدرت روحی به مقاماتی دست یابند، درهای معارف حقیقی بر آنان بسته است. یک بار ایشان با شخصی از اهل ریاضت برخورد داشت.به او گفت: حاصل ریاضت‌های تو بالاخره چیست؟ آن شخص خم شد، قطعه سنگی برداشت و آن را به گلابی تبدیل و به شیخ تعارف کرد، شیخ رجبعلی فرمود: این کار را برای من کردی، بگو ببینم برای خدا چه داری ؟! مرتاض با شنیدن این سخن به گریه افتاد..

یکی از شاگردان شیخ که نزدیک به سی سال با ایشان بوده نقل می‌کرد که شیخ به من می‌فرمود: روح شخصی از علمای اهل معنا – ‌که ساکن یکی از شهرهای بزرگ ایران بود – را در برزح دیدم که تأسف می‌خورد و مرتب بر زانوی خود می‌زد و می‌گفت: وای بر من، آمدم، و عملی خالص برای خدا ندارم!از او پرسیدم که چرا چنین می کند؟پاسخ داد: در ایام حیات، روزی با یکی از اهل معنا که کاسب بود برخورد کردم، او مرا به برخی از خصوصیات باطنی خود متذکر ساخت، پس از جدا شدن از او تصمیم به ریاضت گرفتم، تا مانند آن شخص دیده برزخی پیدا کنم و به مکاشفات و مشاهدات غیبی دست یابم.مدت سی سال ریاضت کشیدم تا موفق شدم، در این هنگام مرگم فرا رسید، اکنون به من می‌گویند: تا آن هنگام که آن شخص اهل معنا تو را متذکر ساخت گرفتار هوای نفس بودی، و پس از آن تقریباً سی سال از عمر خود را صرف رسیدن به مکاشفات و رؤیت حالات برزخی کردی، اینک بگو: عملی که خالص برای ما انجام داده‌ای کدام است؟!

                                        چشم برزخی شیخ رجبعلی خیاطاز جناب شیخ نقل شده‌است :

 روزی از چهارراه «مولوی» و از مسیر خیابان «سیروس» به چهار راه «گلوبندک» رفتم و برگشتم، فقط یک چهره آدم دیدم!( غرض شمایل برزخی افراد است).

                                               ***

خاطره یکی از بزرگان مکتب تفکیک درباره مکاشفات شیطانی

 آیت‏ الله زرآبادی یکی از ارکان اصلی مکتب تفکیک (جداسازی دین از فلسفه) در مکاشفات خود تا حدی پیش رفته بود که آن سوی دیوار را می‌دید.

 آیت ‏الله سیدموسی زرآبادی است که یکی از بنیان‌گذارن مکتب تفکیک به شمار می‌رود. وی در حدود سال ۱۲۵۶ شمسی در قزوین به دنیا آمد؛ زرآبادی در این شهر و تهران از محضر حضرات آیات: میرزا ابوالحسن جلوه، میرزا حسن کرمانشاهی، شیخ فضل‏الله نوری و … استفاده کرد و در علوم عقلی و نقلی به استادی رسید.

سید موسی در علوم غریبه یکی از استادان مسلم و متبحر بود و در مراحل تقوی و تهذیب نفس و سلوک شرعی نیز از نخبگان عصر خود به شمار می‌رفت، لیکن استادان و مربیان او در این زمینه‏ها شناخته شده نیست.

آیت ‏الله زرآبادی به همراه میرزا مهدی اصفهانی و شیخ مجتبی قزوینی خراسانی، سه رکن عمده مکتب تفکیک را در سده چهاردهم هجری تشکیل می‏دهند.

براساس این مکتب که ایشان از بزرگان آن است، ناب سازی و خالص ماندن شناخت‏های قرآنی و فهمیدن این شناخت‏ها و معارف به دور از تأویل و مخلوط شدن با افکار و نیز بر کنار از تفسیر به رأی از اهداف آن به شمار می‏رود. به بیان دیگر، جریان مکتب تفکیک بر این باور است که ما کلام تعقل می‌خواهیم اما اصول فلسفی مانند قدم عالم، وحدت وجود و ضرورت علت و معلول را قبول نداریم. یعنی جداسازی دین از فلسفه، و نقد و تخطئه عالمانه فلسفه.

آیت‏الله زرآبادی سالیان متمادی به تدریس پرداخت و شاگردان بسیاری پرورش داد که از جمله آن‌ها شیخ مجتبی قزوینی، شیخ علی‏ اکبر اللّهیان تنکابنی، شیخ علی ‏اصغر شکرنابی و سید ابوالحسن حافظیان مشهدی و شیخ هاشم قزوینی خراسانی است.

آیت‏الله زرآبادی سرانجام در بیست و چهارم تیر ماه ۱۳۱۳ ش برابر با دوم ربیع‏الثانی ۱۳۵۳ ق در ۵۹ سالگی به سرای باقی شتافت و در صحن امامزاده حسین قزوین به خاک سپرده شد.

* مکاشقه شیطانی باترک فرایض+مستحبات دینی

علی اکبر مهدی‌پور در کتاب «اجساد جاویدان» به نقل از آیت‌الله زرآبادی می‌نویسد: در روزهایی که در قزوین امام جماعت بودم مدّتی به سیر و سلوک پرداختم، و به قدری پیش رفتم که پرده‌ها از جلو چشمم برداشته شد، دیوارها در برابر من حایل نبود، وقتی که در خانه نشسته بودم، رهگذرها را در کوچه و خیابان می‌دیدم.

روزی به من گفته شد: حال که به این مقام رسیده‌ای،اگر بخواهی به مدارج بالاتر و مقامات والاتر برسی، فقط یک راه دارد، و آن ترک اعمال ظاهری است.

آیت‌الله زرآبادی گفت: این اعمال ظاهری با دلایل قطعی و براهین مسلّم شرعی به ما ثابت شده است،

من هرگز تا زنده‌ام آنها را ترک نخواهم کرد.

گفته شد: در این صورت همه آنچه به شما داده شده، از شما سلب خواهد شد.

پاسخ داده شد: به جهنّم!

آیت‏الله زرآبادی می‌گوید: از همان لحظه آن حالت از من سلب شد و یک فرد عادی شدم، دیگر از آن کشف و شهود خبری نبود.

در آن هنگام متوجّه شدم که شیطان از این اعمال ظاهری “فرایض+مستحبات”ما با آن همه نقصی که دارد، شدیداً در رنج و عذاب است.

بنابراین تصمیم گرفتم که با تمام قدرت به اعمال مستحبی روی بیاورم و در حدّ توان چیزی از مستحبات را ترک نکنم. از فضل پروردگار در پرتو التزام به شرع مبین حالاتی به من دست داد، که حالات پیشین در برابر آن ناچیز بود. 

***

مکاشفات علامه حسن زاده آملی

استاد صمدی آملی، شاگرد و شارح آثار علامه حسن زاده آملی، در مقدمه شرحی که بر مجموعه اشعار علامه، “دفتر دل”،  نگاشته است، اشاره ای گذرا دارد به اینکه حضرت علامه ذوالفنون جناب حسن زاده آملى حقیقت علم را از کوثر ولایت عظماى الهى ، یعنى از دهان مطهر و منبع آب حیات انسانى، ثامن الحجج حضرت ولى الله الاعظم على بن موسى الرضا علیهماالسلام چشیده است.

از روی علاقه و کنجکاوی، پاره ای از آثار علامه را کاویدم تا جزئیات بیشتری از چند و چون ماجرا بدانم، عاقبت، بخت و اقبال بلند، در کنار اندکی مطالعه و پیگیری، نتیجه داد.

خوشبختانه استاد، در خلال یکی از کتابهای گران سنگشان، جلد دوم عیون مسائل نفس، تفصیل ماجرا را بازگفته بودند.

 اصل ماجرا از زبان علامه حسن زاده آملی:

“در عنفوان جوانى و آغاز درس زندگانى که در مسجد جامع آمل سرگرم به صرف و تهجد عزمى راسخ و ارادتى ثابت داشتم ؛ در رؤیاى مبارک سحرى به ارض اقدس رضوى تشرف حاصل کردم و به زیادت جمال دل آراى ولى الله اعظم ، ثامن الحجج ، على بن موسى الرضا – علیه و على آبائه و ابنائه آلاف التحیه و الثناء – نائل شدم .

در آن لیله مبارکه قبل از آن که به حضور باهر النور امام (علیه السلام ) مشرف شوم ، مرا به مسجدى بردند که در آن مزار حبیبى از احباء الله بود و من فرمودند: در کنار این تربت دو رکعت نماز حاجت بخوان و حاجت بخواه که بر آورده است ، من از روى عشق و علاقه مفرطى که به علم داشتم نماز خواندم و از خداوند سبحان علم خواستم .

سپس به پیشگاه والاى امام هشتم ، سلطان دین رضا – روحى لتربه الفداء، و خاک درش تاج سرم – رسیدم و عرض ادب نمودم ، بدون اینکه سخنى بگویم ، امام که آگاه به سر من بود و اشتیاق و التهاب و تشنگى مرا براى تحصیل آب حیات علم مى دانست فرمود: نزدیک بیا!

نزدیک رفتم و چشم به روى امام گشودم ، دیدم آب دهانش را جمع کرد و بر لب آورد و به من اشارت فرمود که : بنوش ، امام خم شد و من زیانم را در آوردم و با تمام حرص و ولع از کوثر دهانش آن آب حیات را بوسیدم و در همان حال به قلبم خطور کرد که امیرالمؤمنین على (علیه السلام ) فرمود: پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله ) آب دهانش را به لبش آورد و من آن را بخوردم که هزار در علم و از هر درس هزار در دیگرى به دوى من گشوده شد.

پس از آن امام (علیه السلام ) طى الارض را عملا به من بنمود، که از آن خواب نوشین شیرین که از هزاران سال بیدارى من بهتر بود به در آمدم ، به آن نوید سحرگاهى امیدوارم که روزى به گفتار حافظ شیرین سخن به ترنم آیم که :

دوش  وقـت  سحـــر  از  غصه  نجــــاتم  دادند                          وندر  آن  ظلمـــت  شـــب  آب  حیــــاتم  دادند

چه  مبارک  سحرى  بود  و  چه  فرخنده  شبى                       آن  شب  قـــــدر  که  این  تازه  بـــــراتم  دادند

شنیدن اذان پیامبرشرح ماجرا از قلم خودشان:«دربعد از ظهر جمعه هشتم ذی الحجه۱۳۸۷ه.ق که روز ترویه بود در حالتی بودم که دیدم صدای اذان به گوشم می آید و تنم می لرزد و موذن در پهلوی راست من ایستاده است ولکن من به کلی چشم به سوی او نگشودم و جمال مبارکش را به نحو کامل زیارت نکردم فقط شَبَح حضرتش گاه گاهی جلوه می کرد و پنهان می شد از یکی دیگر که شخص او را دیدم ولی نشناختم پرسیدم این موذن کیست که بدین شیوایی و دلربایی اذان می گوید؟گفت:این جناب پیغمبر خاتم محمد بن عبدالله(ص)است از شنیدن این بشارت چنان گریه بر من مستولی شده است که آن حال باز آمده ام.»تأثیر خواندن سوره(ص) در نمازاز قلم خودشان:شب جمعه هفتم ماه شعبان۱۳۸۷ه.ق در محضر مبارک جناب استاد علامه طباطبایی صاحب المیزان تشرف حاصل کرده ام عرض نمودم حضرت آقا امشب جمعه و شب عید است لطفی بفرمایید.فرمودند:«سوره مبارکه «(ص) وَ القُرآن ذِی الذِّکر » را درنماز های وُتیره بعد از حمد بخوانید که در حدیث است سوره(ص) از ساق عرش نازل شده است.»سپس فرمود:من در مسجد سهله در مقام ادریس نماز می خواندم در نماز وتیره سوره مبارکه (ص) را قرائت می کردم که ناگهان دیدم از جای خود حرکت کردم ولی بدنم در زمین است به قدری با بدنم فاصله گرفتم که او را از دورترین نقطه مشاهده می کردم تا پس از چندی به حال اول خود برگشتم و وقت دیگر نهر آب دیدم که در روایت آمده است (ص نَهرٌفیِ الجَنَهِ).حقیر می گوید که چون در مقام ادریس نبی(ع) نماز می خواندند و خدای متعال درشأن وی فرمود:وَرَفَعناهُ مَکاناً عَلِیّاً-آن رفعت و صعود روی آورده است و مناسبات زمان و مکانی برای حالات و واردات انسان عجیب است.                                                                                                                                     واقعه بعد از نماز صبحدر صبح دوشنبه۲۱ع۲سنه۱۳۸۹ه.ق بعد از نماز صبح در حال توجه نشسته بودم، در این بار واقعه ای بسیار شیرین و شگفت روی آورده است که به کلّی از بدن طبیعی بی خبر بودم و می بینم که خود را مانند پرنده ای در هوا پرواز می کند به فرمان و ارداه و همت خودم به هر جا که می خواهم می پرم . تقرباً بر هیأت انسان نشسته قرار گرفته بودم و رویم به سوی آسمان بود و به این طرف و آن طرف نگاه می کردم گاهی هم به سوی زمین نظر می کردم. در اثنای سِیر می بینم که درختی در مسیر پیش روی من است، خودم را بالا می کشیدم یا از کنار آن عبور کردم. اعنی خودم را فرمان می دادم که این طرف برو یا کمی بالاتر یا پایین تر بدون اینکه با پایم حرکت کنم بلکه تا اراده من تعلق به طرفی می گرفت بدنم در اختیار اراده ام به همان سمت می رفت . وقتی به سوی مشرق نگاه کردم دیدم آفتاب است که از دور از لای درختان پیدا است و فضا هم بسیار صاف بود تا از آن حالت به در آمده ام و خیلی از توجه این بار لذت برده ام.در اوایل که به توجه می نشستم خیلی دیر حالت انتقال دست می داد و چه بسیار که در حدود یک ساعت و بیشتر به توجه می نشستم ولکن ارتباط و انتقال و خلع حاصل نمی شد و در این اوان به فضل الهی که به توجه می نشینم زود منتقل می شوم. پوشیده نماند که هر چه مراقبت قوی تر باشد اثر حال توجه بیشتر و لذیذتر و اوضاع و احوالی که پیش می آید صافتر است.محقق گوید: ای مخاطب، مبادا که فریب ذکاوت اولیاء را بخوری که نقل این مکاشفات ساده از زبان ایشان برای گُم کردن ردّشان از مقامات والا و رفیع عرفانی است ، تا آنها را بیش از این مپنداری و مزاحم حالاتشان نشوی.چرا که ایشان هنوز در قید حیاتند، ولی در اوج ناشناختگی به سر می برند.از طرفی نیز این مکاشفات در سنین جوانی ایشان بوده و جزو اسرار «بگویشان» است، اسرار «مگو» را که اینان هیچ گاه بدین سادگی ها فاش نمی کنند.به درد عشق بساز و خموش کن حافظ رموز عشق مکن فاش پیش اهل عقول                                                                                                                                   منزل حسن زاده اینجاست!جناب حجت الاسلام شیخ مجید جعفر تبار حکایت نمودند که:پس از ارتحال آیت الله العظمی میرزا هاشم آملی مجلس ختمی در دانشگاه قم منعقد گشت و اینجاب به اتفاق یکی از بدوستان دیگر، مأمور شدیم تا نامه دعوت از علمای بر جسته قم برای شرکت در این مجلس ختم را به حضورشان تقدیم نماییم.پس از رساندن چند نامه، خود را به کوچه ای که منزل حضرت استاد علامه حسن زاده آملی در آن قرار دارد، رساندیم.بنده از اتومبیل پیاده شدم ولی دقیقاً نمی دانستم کدام منزل متعلق به حضرت علامه می باشد.لذا متحیر شده و در حال تردید قرار گرفتم که زنگ کدام یک از منازل را بزنم.کوچه هم خلوت و امکان پرسیدن از کسی نبود.در همین حین که مردّد بودم، ناگهان دیدم درِ یکی از منازل باز شد و علامه حسن زاده در حالی که لباس منزل بر تن داشتند، بیرون آمدند و خطاب به بنده فرمودند:آقا، منزل حسن زاده را می خواهید؟اینجاست!من که از دیدن این صحنه مات و مهبوت شده بودم حرکت کرده و به حضور مبارکش رسیدم و نامه را تقدیم نمودم و ضمن ادای احترام، خداحافظی کردم و برگشتم.                                                                   علم رضویدر اوان جوانی علاقه بسیاری به علم و دانش داشتم.شبی در عالمی(کشف یا منام) مرا سیر دادند و طی الارض نمودم و زمین از زیر پایم می گذشت تا به ارض مقدس مشهد رضوی رسیدم و در حرم مطهرشان به محضرشان شرفیاب شدم.حضرت به بنده فرمودند:(چه می خواهی تا به تو بدهیم؟)بنده چون علاقه ی زیادی به علم داشتم از ایشان تقاضای علم نمودم.حضرت فرمودند:(پیش بیا) و زبان مبارکشان را در کام من نهادند و بنده از آن آبحیات ولایت، مکیدم.وقتی این تشرف از من رفع شد و به حالت عادی برگشتم دیدم سینه ام مالامال از علوم نورانیّه

است.      

نگیرید، می سوزد!حضرت علامه همواره از شهرت گریزان هستند.لذا اکثر اوقات از گرفتن عکس از ایشان جلوگیری می کنند.یک مرتبه گویا در جلسه ای شخصی چند عکس ناگهانی و بدون اطلاع قبلی از ایشان گرفتند.حضرت علامه رو به عکاس کردند و فرمودند:نگیرید عزیز جان، می سوزد!گویا آن فرد زیاد توجه نمی کند و یکی دوعکس دیگر هم می گیرد.وقتی عکس ها را برای ظاهر شدن می برد تمام آنها می سوزد!   

پیراسته فر1992مطلب نوشته است .

با سلام ممنون از مقاله جالب و اموزنده شما 
من حدود پنجاه سال است که چشم برزخی دارم و این راز را در خود نگه داشته ام فقط بیکی از دوستان مومن خود قدری فاش کرد
وقتی این مقاله شما را خواندم ترسیدم از عاقبت خودم که در دام شیطان نباشم
من مرتب انوار نورانی میبینم.  اهل نماز شب و زیارت عاشورا و توسل به ائمه اطهار و حجاب هستم
ولی میترسم  خیلی برای خودم و بچه هایم گرفتاری پیش میاید  خسته شدم نمیدانم حالات من شیطانی است یا روحانی
ایا خداوند انتظار زیاد از من دارد
تمام سعی خودم را میکنم از قران و عترت فاصله نگیرم. ولی سختی های زیاد به من رو کرده که باعث انحراف فرزندانم شده استادی ندارم مرا راهنمایی کند.  ایا من شیطانی هستم؟؟؟؟؟؟

طاهره خانم عزیز سلام
اگربا همون وضعیت”چشم برزخی” منو ارزیابی کردید ،من استرست رادرمان خواهم کرد وراهنمایی لازم راخواهم کرد که تاازاین مخمصه رهایی یابی انشاءالله

سلام و با تشکر
میشه لطفا بفرمایید چگونه تحت درمان میتوانم باشم.  ممنون

سلام
باایمیلم تماس بگیرید
abdolkarimepirastehfar@gmail.com

ba salam!maghale ali bood 3 saate daram motalee mikonam va jaleb tarin ghesmat marboot be allame amoli va tasharrofeshoon khedmate hazrate emame hashtom aghamoon emam reza aleyhessalam bood!va inke bande niz vaghean teshneye elmam!???الهم عجل لولیک الفرج بحق زینب???

شما میتوانید از تصاویر مخصوص خود در قسمت نظرات استفاده نمایید برای اینکار از وب سایت آواتارکمک بگیرید .

(function( timeout ) {
setTimeout(
function() {
var notice = document.getElementById(“cptch_time_limit_notice_1”);
if ( notice )
notice.style.display = “block”;
},
timeout
);
})(120000);

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.
9
 − 

 = 
6

.hide-if-no-js {
display: none !important;
}

برای اطلاع از به روز رسانی ایمیل خود را وارد کنید .

داستان کسانی که چشم برزخی داشتند
داستان کسانی که چشم برزخی داشتند
0

دوره مقدماتی php

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *