داستان های کوتاه و ترسناک واقعی

دوره مقدماتی php
داستان های کوتاه و ترسناک واقعی
داستان های کوتاه و ترسناک واقعی

در این مطلب ۴ داستان کوتاه ترسناک را برای شما همراهان عزیز و گرامی گردآوری کرده ایم که امیدواریم این داستان های زیبا مورد توجه تان قرار بگیرند و از مطالعه آن ها نهایت لذت را ببرید.

اغلب افراد به خواندن داستان های ترسناک علاقه زیادی دارند. داستان های ترسناک در انواع مضامین مختلف نوشته شده اند و اگر  شما تمایل دارید در هنگام خواندن این داستان ها احساس هیجان و ترس بیشتری داشته باشید بهتر است مجموعه داستان کوتاه ترسناک این بخش از مجله آرگا را از دست ندهید.

در داستان کوتاه ترسناک اگر جزء به جزء داستان به صورت واقعی تشریح شده باشد خواننده احساس هیجان و ترس زیادی را تجربه می کنید و این احساس هیجان برای برخی از افراد شیرین و دوست داشتنی است.

داستان ترسناک اغلب در مورد جن و ارواح و مرگ نوشته شده اند و در این داستان ها اغلب افراد در محیط اطرافشان احساس می کنند که فردی دیگر وجود دارد که این احساس خوشایند نیست و باعث ایجاد ترس و وحشت می شود و این احساس گاهی اوقات نیز به خواننده داستان سرایت می کند. در ادامه این مطلب ۴ داستان کوتاه ترسناک با موضوعات هیجان انگیز را مشاهده خواهید کرد.داستان های کوتاه و ترسناک واقعی

دوره مقدماتی php

داستان کوتاه ترسناک خانه دانشجویی 

بعد از آخرین کلاسم تو دانشگاه حدود ساعت ۸ شب با دوستام خداحافظی کرده و به سمت منزل دانشجویی خود که حدود ۱۰ دقیقه با دانشگاه فاصله داشت به راه افتادم . دیدم هوا خوبه حال و هوای پیاده روی به سرم زد، بنابراین تصمیم گرفتم مسیر دانشگاه تا منزل رو پیاده برم . من و سه دوستم یه منزل دانشجویی گرفته بودیم و قرار گذاشته بودیم هر شب یکی تدارک شام رو ببینه . از شانس من هم اون شب نوبت من بود بنابراین گفتم پیاده برم ، هم موقعه شام به منزل می رسم و هم توی راه چهار تا همبرگر می خرم ، این طوری دیگه از شستن ظرفها هم راحت می شدم. بعد چند دقیقه به ساندویچی رسیدم و چهار تا همبرگر خریدم .بعد از مدت کوتاهی به منزل رسیدم و در رو باز کردم دیدم مثل همیشه منتظر من هستن و هنوز چیزی نخوردن. بعد از خوردن شام و تماشای فوتبال رخت خوابها رو پهن کردیم و چراغ ها رو خاموش کردیم و خوابیدیم. من که اصلا خوابم نمی برد و تمام ذهنم مشغول حوادثی بود که اون روز توی دانشگاه برام رخ داده بود. فکر کنم تا یک ساعت همین طور داشتم فکر می کردم و اصلا خوابم نمی برد و همش توی رختخواب به این طرف و اون طرف غلت می خوردم که بالاخره احساس سنگینی توی چشام کردم و یواش یواش داشت خوابم می برد که یهو با صدای دوستم که توی خواب حرف می زد و هذیون می گفت از خواب بیدار شدم. اما با خودم گفتم حتما کابوس میبینه و بعد چند ثانیه دیگه هذیون نمی گه چشامو دوباره بستم و خواستم بخوابم که باز دوستم توی خواب شروع کرد به هذیون گفتن اما این دفعه فقط صدای دوستمو نمیشنیدم انگار صدای پچ پچ و خنده هم می اومد بنابراین کنجکاو شدم ببینم که این صداها مال کیه چشامو باز کردم و سرمو برگردوندم طرف دوستم خدای من چی میبینم ،، اینها کی هستن و اتاق ما چیکار می کنن دیدم چند نفر دور دوستم حلقه زده و رو زانوهاشون نشستن و با دستاشون میزنن رو زانوهاشون و می خندن و تو گوش هم دیگه پچ پچ می کنن و دوباره می خندن دوستم هم تو خواب فقط هذیون می گفت اونا هم می خندیدن. بدنشون خیلی سفید بود و مثل گچ بود تا من به اونا نگا کردم انگار متوجه من شده بودن و در یک لحظه و چشم برهم زدن همشون از زمین بلند شدن و فرار کردن طرف آشپزخونه ، آخری که داشت فرار می کرد به پاهاش نگا کردم دیدم پاهاش مثل مجسمه های گچیه، اما نتونستم چهرشونو خوب ببینم چون هم تازه از خواب بیدار شده بودم و چشام هنوز تار می دیدن و هم صورت و بدنشون خیلی روشن و سفید بود. من هم بعد از فرار اونا از ترس لحاف رو کشیدم رو صورتم و تا صبح همون جوری خوابیدم. صبح با صدای بچه ها از خواب بلند شدم و تا دوستم رو دیدم ازش پرسیدم یوسف دیشب کابوس می دیدی؟ اونم در عین خونسردی گفت: نه چطور مگه؟ ماجرا رو براش تعریف کردم ولی یوسف گفت: اصلا متوجه چیزی نشده و شب هم کابوس ندیده بقیه دوستام هم متوجه چیزی نشده بودن، نه صدای دوستم رو شنیده بود و نه موجودات سفید رنگ دیده بودن و تنها شاهد ماجرا من بودم.

داستان کوتاه ترسناک وقتی که خواسته مرده ای برآورده نمی شود

ماجرا در ارتباط با مردی است که هفده سال قبل از دنیا رفته بود. “می” زنی است که این ماجرا را تعریف می کند که در ارتباط با پدرشوهرش می باشد. او تعریف کرد که چگونه پدرشوهرش قبل از مرگش تکه کاغذی را درون جعبه ای در کشوی میز کارش مخفی کرده بود. هیچ یک از اعضای خانواده قبل از مراسم تشییع جنازه و خاکسپاری از وجود این کاغذ اطلاعی نداشتند. از قرار معلوم آن کاغذ یک رهنمود و دستور از سوی مرد بود. مراسم تشییع جنازه در سالن مخصوص برگزاری این مراسم صورت گرفت. بعد طبق آداب و رسوم چینی ها، تابوت متوفی را به مدت پنج روز در سالن نگه داشتند تا دوستان و اقوامی که نتوانسته بودند در مراسم شرکت کنند، به دیدن او بیایند و تسلیت بگویند. رسم براین بود که پسرها و مردهای خانواده شب ها را در سالن سپری کنند و مراقب تابوت باشند.
همان شب اول، نیمه های شب در سکوت مطلق، ناگهان تمام چراغ ها خود به خود خاموش شد! مردان خانواده تصور کردند که فیوز پریده و یکی از آنها به سراغ جعبه برق رفت تا مشکل را برطرف سازد ولی فیوز مشکلی نداشت. به هر حال این جریان سه مرتبه دیگر تکرار شد. کم کم همه به وحشت افتادند و یکی از پسرها سعی کرد با پدرش به نحوی صحبت کند. در نتیجه به محراب رفت و گفت: پدر، خواهش می کنم این کارها را نکن. ما همگی به وحشت افتاده ایم!
بعد، همه چراغها را خاموش کردند، به جز یک لامپ مهتابی را. پس از مدتی دوباره همان اتفاق تکرار شد. آنها عودی را سوزادند و به پدرشان گفتند: پدرجان، هرچه می خواهی ، بگذار ما هم بدانیم. شاید دوست داری همه چراغها خاموش باشند. در نتیجه ما همه چاغها را خاموش کرده ایم. به جز یک لامپ مهتابی را . پس لطفا ما را نترسان!

بعد از آن دیگر اتفاق خاصی رخ نداد. صبح روز بعد، آنها از یک عکاس حرفه ای دعوت به عمل آوردند تا عکسی از تابوت پدرشان بگیرد. آنها می خواستند یکی از عکسها را به عنوان یادبود نگه دارند و یکی را برای بزرگترین دختر خانواده بفرستد که چون در انگلستان زندگی می کرد، نمی توانست در مراسم حضور یابد. هنگامی که عکاس کارش را آغاز کرد، در کمال حیرت متوجه شد که دوربینش کار نمی کند. از آنجایی که خودش را عکاس حرفه ای و قابلی می دانست، تا حدی خجالت زده شد. در عین حال با این که می خواست از رو نرود، کمی احساس وحشت کرد. بزرگترین پسر دوباره عودی را سوزاند و به پدرش گفت: پدر جان! ما فقط می خواهیم یک عکس از تو بگیریم تا آن را برای دختر عزیزت بفرستیم که در انگلستان زندگی می کند و موفق به حضور در مراسم نشده است.
بعد از آن از عکاس تقاضا کردند که دوباره امتحان کند و این مرتبه مشکلی پیش نیامد. بعدا مراسم خاکسپاری نیز به خوبی و خوشی انجام شد. چند روز بعد از پایان مراسم وقتی دخترها مشغول مرتب کردن کشوهای میزکار پدرشان بودند، کاغذی را پیدا کردند. آنها تصور می کردند که شاید در این یادداشت کوتاه علت رخ دادن آن اتفاق عجیب و غریب نوشته شده باشد. آنها به محض دیدن یادداشت، دست خط پدرشات را تشخیص دادند. در آن یادداشت، او از تمام اعضای خانواده اس خواهش کرده بود که هیچ یک به خاطر مرگش گریه و زاری نکند. هم چنین درخواست کرده بود که هیچ یک شب را در سالن در کنار تابوتش سپری نکنند!

داستان کوتاه ترسناک روح دختر بچه 

ساعت حدود دو نیمه شب بود و من که تازه از مهمانی دوستم آمده بودم، مشغول رانندگی به سمت خانه بودم. من در «بیگو» واقع در شمال جزیره «گوام» زندگی می کنم. از آنجایی که به شدت خواب آلود بودم. ضبط ماشین را روشن کردم تا احیانا خوابم نبرد. سپس کمی به سرعت ماشین افزودم، آن چنان که سرعتم از حد مجاز بالاتر رفت. اواسط راه بودم که ناگهان دختربچه ای را کنار جاده دیدم. سنگینی نگاه خیره اش را کاملا روی خود احساس می کردم. در حالی که از سرعتم کاسته بودم، از خود می پرسیدم که دختربچه ای به آن سن و سال در آن وقت شب کنار جاده چه می کند، می خواستم دنده عقب بگیرم که ناگهان احساس کردم شخصی نزدیکم حضور دارد. وقتی از آینه، نگاهی به عقب انداختم، نزدیک بود از فرط وحشت قالب تهی کنم؛ چرا که همان دختر بچه را دیدم که صورتش را به شیشه پشت ماشین چسبانده بود. ابتدا تصور کردم که دچار توهم شده ام، در نتیجه بعد از کلی کلنجار رفتن، دوباره از آینه نگاهی به عقب انداختم، ولی زمانی که چیزی را ندیدم، تا حدی خیالم راحت شد. وقتی به کنار جاده نگاهی انداختم، آنجا هم اثری از دخترک ندیدم. آینه ماشین را رو به بالا قرار دام تا بار دیگر با آن صحنه های هولناک مواجه نشوم. اگرچه، هنوز هم همان احساس عجیب همراهم بود، احساس می کردم تنها نیستم. با ناراحتی و تا حدی وحشت زده، به سرعت به سمت منزل به راه افتادم و خدا خدا می کردم که پلیس در این حین به علت رانندگی با سرعت غیر مجاز دستگیرم نکند. طولی نکشید که آن احساس عجیب را از یاد بردم و از این که به خانه خیلی نزدیک شده بودم، تا حدی احساس آرامش می کردم ولی…درست زمانی که مقابل راه ورودی خانه مان رسیدم، همان احساس عجیب که این مرتبه عجیب تر از قبل بود به سرغم آمد. وقتی به سمت پیاده رو نگاهی انداختم، دخترک را آنجا دیدم؛ او کنار پیاده رو نشسته بود و به من لبخند می زد! من که از فرط حیرت شوکه شده بودم، ناگهان کنترل ماشین را از دست دادم و با درخت مقابل خانه برخورد کردم.

در حالی که بیخود و بی جهت نعره می زدم، از پنجره ماشین به بیرون پرتاب شدم. در اثر داد و فریادهایم، پدر و مادرم و همسایه ها از خواب پریدند و دوان دوان به سراغم آمدند تا ببیند جریان از چه قرار است. ابتدا پدر و مادرم به دلداریم پرداختند ولی وقتی کل ما وقع را برایشان تعریف کردم، پدرم به سرزنشم پرداخت که چرا آبروریزی به را ه اندخته ام، همسایه ها را از خواب پرانده ام و ماشین را درب و داغان کرده ام. ولی من حتم داشتم که روح دیده ام و دچار توهم نشده ام. چند روز بعد به همان نقطه ای رفتم که دخترک را دیده بودم. در آنجا زیر علف ها، یک صلیب کوچک را پیدا کردم. ظاهرا در آن نقطه سالها قبل دخترک به همراه خانواده اش در اثر یک سانحه رانندگی کشته شده بود. البته مطمئن نیستم، ولی تصور می کنم که آن شب، او قصد داشت سوار ماشینم شود. هرگز آن شب کذایی را از یاد نمی برم و از بعد از آن هر وقت که شب، دیر وقت به خانه بر می گردم، شخصی را همراه خود می کنم.

داستان کوتاه ترسناک خانه قدیمی مادربزرگ

من مادر بزرگ پیری داشتم که توی یه خونه خیلی قدیمی در یکی از محلهای پایین شهر زندگی میکرد و اونهایی که قمی هستند من آدرس خونه مامان بزرگمو بهشون میدم که برن و خونه رو ببینن البته الان بعداز فوت مادر بزرگم در خونه رو از چوبی به آهنی تغییر دادیم. همیشه یادمه مادر بزرگم تنها زندگی میکرد و بابابزرگم قبل از بزرگ شدن بابام فوت کرده بوده همیشه مادر بزرگم میگفت : ننه جون از اونا میان منو قلقلک میدن و منو اذیت میکنن طوری که حالم بهم میخوره همیشه یادمه قیچی زیر متکاش میگذاشت ولی بازم اذیتش میکردن تا حدی که گاهی میگفت ننه وسایل خونه رو جابه جا میکنن و میز رو میکشن اینطرف و اونطرف بهشون میگم نکنید ولی گوش نمیدن.من میترسیدم اما چرا دروغ بگم باور نمیکردم گاهی مادر بزرگم میگفت ننه چرا ظهر ناهار میخوردم دم در ایستاده بودی و هرچی بهت گفتم غذا بخور گوش نکردی؟؟؟

درصورتی که من ظهر اصلا اونجا نرفته بودم. همیشه دلم میخواست صحت گفته های اونو باور کنم تا اینکه یک شب تابستون پیشش موندم و توی حیاط روی تخت دراز کشیدم با وجودی که میترسیدم اما نیروی کنجکاوی بر من غلبه کرده بود دقیقا روبروی من یه ایوون تقریبا بزرگ بود و من پایین توی حیاط کاملا ایوون رو میدیدم و مطمئنم بیدار بودم چون از ترس خوابم نمیبرد… کمی از شب که گذشت دیدم یه زن با موهای مشکی بلند که موهاش خیلی ضخیم بود از زیر زمین اومد بیرون قلبم داشت میترکید از ترس از پله ها بالارفت و دقیقا پشت به من ایستاد نای حرکت نداشتم و حتی نمیتونستم فریاد بزنم روی تخت نشستم و فقط بهش نگاه کردم، یادم بود که میگفتن از ما بهترون یا جنها سم دارن واسه من به پاهاش نگاه کردم بخدا به اون کسی که همه ما رو افریده قسم پاهاش سم داشت باور کنید به خاک و مامان و بابام قسم سم داشت برگشت و به من نگاه کرد و من دیگه نفهمیدم چی شد و از هوش رفتم…

 

در این مطلب مجموعه ای خواندنی از ۴ داستان کوتاه ترسناک را مطالعه کردید که امیدواریم این داستان ها مورد توجه تان قرار بگیرند و از مطالعه آن ها هیجان زده شوید. در صورت تمایل می توانید برای مطالعه انواع داستان ترسناک کلیک کنید.

منبع : آرگا



موهاتو ابریشمی کن !



روغن خراطین و خواص شگفت انگیز آن !



چطور ارزان به آنتالیا سفر کنیم؟


مردان زیبا چه ویژگی هایی دارند؟ (معیارهای زیبایی از دید خانم ها)



نحوه درست کردن اسموتی هندوانه با 4 طعم معرکه


ایده های دوست داشتنی برای تزیین منزل با وسایل دور ریز

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دیدگاه

نام

داستان های کوتاه و ترسناک واقعی

ایمیل

وب‌سایت

ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی می‌نویسم.

نوشته و داستان ترسناک کوتاه با موضوع مرگ را در این مقاله ملاحظه می فرمایید که بر اساس داستان های واقعی و آنچه که اتفاق افتاده نوشته شده است و مطالعه آن بسیار هیجان انگیز و جالب است.

داستان ترسناک کوتاه جاده مرگ، داستانی واقعی از مکانی را روایت می کند که شاهدان زیادی ترسناک و خوف آور بودن آن را تایید می کنند و معتقدند روح سرگردان دختری که به ناحق کشته شده است باعث ایجاد مسائلی ترسناک از جمله مرگ های زیادی در شب می شود. این داستان ترسناک کوتاه واقعی را به طور کامل در ادامه ملاحظه فرمایید.

در این بخش به مطالعه داستان ترسناک کوتاه و واقعی پر از حوادث ناگوار و تلخ در جاده ایی تاریک و وحشتناک می پردازیم که مطالعه این داستان ترسناک و هیجان انگیز مطمئنا برای شما نیز جالب است و از خواندن داستان کوتاه جاده اسرار آمیز مرگ لذت خواهید برد.

در پنانگ مالزی،جاده ای معروف و در عین حال انگشت نما و بد نام موسوم به جاده ی «تمپه» وجود دارد. سالها سال قبل آن جاده ساخته شد تا دسترسی به دریاچه پشت سد میسر گردد. در کیلومتر ۷/۱ جاده،تپه ای وجود دارد که به دو حومه متصل می شود.راه ورودی دریاچه پشت سد، در جایی در میان جاده ای کم عرض و باریک و پیچ در پیچ قرار دارد.داستان های کوتاه و ترسناک واقعی

حوادث و اتفاقاتاسرارامیز و مرموز بی شماری در آن جاده رخ داده اند.اکثر اوقات، قربانیان به همراه وسیله نقلیه خود به داخل دره عمیقی پرتاب شده اندو عده اندکی از مهلکه جان سالم به در برده و فرار کرده اند.
بسیاری از اهالی پنانگ، مثل خودم از رانندگی شب هنگام در آن جاده خودداری می کنیم،چون به شدت می ترسیم و به همه توصیه می کنیم که شب هنگام در آن جاده ترددنکنند.
یک مرتبه دختر معصوم و بی گناهی توسط یک پلیس کشته شد. اگرچه علت مرگ دخترک هرگز معلوم نشد و به صورت یک راز سر به مهر باقی ماند ولی به نظر می رسد که دخترک گناهی نداشت و آن پلیس مقصر شناخته شد ولی عجیب آن که روح دخترک هم که پلیس را عامل مرگش می دانست،هرگز دست از سر هیچ پلیسی بر نداشت!در نتیجه اکثر پلیس ها جرأت ندارند شب هنگام در آن جاده رانندگی کنند،چون بسیاری از آنها جان سالم از آنجا به در نبرده اند.ظاهراً روح انتفام جوی دخترک هر مرتبه حادثه مرگباری را برای پلیسها ایجاد می کند

طبق اظهارات بومیان آن منطقه، سال ها قبل یک تصادف دلخراش و مرگبار در آن جاده رخ داده است .در آن تصادف خانم جوانی در دم کشته می شود.ظاهراً روح آن خانم نیمه های شب به طور ناگهانی مقابل رانندگان بداقبال نمایان می شود. از آن جایی که جاده باریک و پیچ در پیچ است و یک سمت آن مملو از صخره و سمت دیگر یک دره عمیق قرار دارد، تمام رانندگانی که سعی کرده اند به نحوی فرار کنند،کنترل ماشین را از دست داده اند وبه قعر دره سقوط کرده اند.ظاهر روح مثل یک انسان عادی است و عده اندکی جزییات چهره او رابه یاد دارند ولی اکثر افراد می دانند که او موهای بلندی دارد و همیشه ردای سفید می پوشد.

چند سال فبل،حادثه وحشتناکی در ارتباط با این روح برای دو مرد جوان رخ داد. آن دو که آدریان و لئو نام داتند،حدودساعت یک نیمه شب به خانه بر می گشتند. در آن ساعت از شب،هیچ وسیله نقلیه ای در حاده به چشم نمی خورد. آدریان رانندگی می کرد و لئو کنارش نشسته بود. آدریان با سرعت مجاز می راند و پیچ های تند را به آرامی پشت سر می گذاشت. از آنجایی که هر دو به شدت خسته بودند، حرفی بینشان رد و بدل نمی شد. زمانی که به راه ورودی دریاچه پشت سد رسیدند، ناگهان آدریان متوجه شد خانمی سفید پوش وسط جاده راه می رود. پشت آن خانم به آنها بود و در نتیجه فقط موهای بلندش به چشم می خورد. آدریان از سرعت ماشین کاست تا بتواند چهره آن خانم را ببیند.از لئو خواست که نگاهی به آن جانم بیندازد و وقتی متوجه شد که لئو هم می تواند آن زن را ببیند، خیالش تا حدی راحت شد.آدریان نمی توانست باور کند که روح دیده است و در عین حال از این که خانمی تنها در آن ساعت از شب در آن جاده قدم بزند هم تعجب کرده بود. حتی در روز روشن هم هیچ کس جرأت نداشت پیاده به انجا برود، چون جاده کم عرض و به شدت خطرناک بود؛ علاوه بر آن، یک زن تنها در آن ناحیه کوهستانی چه می کرد.

آدریان از گوشه چشم نگاهی به لئو انداخت.لئو وحشت زده و بیمناک به نظر می رسید. وقتی به زن نزدیک تر شدند، آدریان ترمز کرد. زن به آرامی رو به آنها کرد و آنها در کمال حیرت و ناباوری متوجه شدند که او چهره ای بسیار کریه دارد وقطرات خون را روی آن دیدند. آدریان حتم پیدا کرد که او یک انسان نیست. در نتیجه به سرعت پایش را روی پدال گاز فشارداد و تصمیم گرفت زن را زیر گرفته و فرار کند، ولی نمی دانستندبعد از زیر گرفتن آن زن چه بلایی سرشان می آید. چند ثانیه بعد لئو با تردید به پشت سر نگاه کرد تا ببیند که آیا زن هنوز آنجاست یا نه و با وحشت فراوان سر آن زن را دید که روی صندلی عقب قرار داشت . لئو آن چنان ترسیده بود که نمی دانست چه کند ویا چه بگوید. آدریان هم از آینه نکاهی به عقب انداخت و متوجه شد که زن بدون سر در تعقیب آنهاست …..

بعد از آن حادثه، آدریان و لئو تا مدت ها شوکه بودند و قدرت تکلمشان ضعیف شده بود. بعد از مدت زیادی ، جریان را برای نزدیکان خود تعریف کردند و تصمیمی گرفتند که هرگز به آن جاده نزدیک نشوند.

امیدواریم از مطالعه داستان ترسناک کوتاه لذت برده باشید. پیشنهاد می کنیم از دیگر مطالب و انواع داستان های کوتاه با موضوعات مختلف و جذاب در بخش مطالب خواندنی دیدن فرمایید. موفق باشید.

منبع : آرگا



موهاتو ابریشمی کن !



روغن خراطین و خواص شگفت انگیز آن !



چطور ارزان به آنتالیا سفر کنیم؟


مردان زیبا چه ویژگی هایی دارند؟ (معیارهای زیبایی از دید خانم ها)



نحوه درست کردن اسموتی هندوانه با 4 طعم معرکه


ایده های دوست داشتنی برای تزیین منزل با وسایل دور ریز

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دیدگاه

نام

ایمیل

وب‌سایت

ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی می‌نویسم.



در تمام کشورهای دنیا، مناطق عجیب و اسرار آمیزی وجود دارند. حتما شما نیز برخی فیلم های ترسناک هالیوودی که بر اساس داستان های واقعی ساخته شده اند را دیده اید. شاید به عنوان بهترین نمونه، بتوانیم به فیلم «احضار» اشاره کنیم. این گونه اتفاقات و اماکن تنها در دنیای خیالی دیده نمی شوند و در زندگی واقعی نیز می توان نمونه های این چنینی را مشاهده کرد. اغلب نیز هیچ گونه توضیح علمی و دقیقی برای آن ها وجود ندارد.

ما در این مقاله قصد داریم ۱۶ مکان و اتفاق عجیب و ترسناک را به شما نشان دهیم. آن ها کاملا واقعی هستند و دیدنشان به طور حتم شما را شگفت زده خواهد کرد. پیشنهاد می دهیم مطلب را تا پایان دنبال کنید.

فریم عجیبی از یک ویدیو که در هواپیما گرفته شده. هیچ توضیحی برای آن وجود ندارد.

قلعه لیپ در کشور ایرلند؛ جایی که گفته می شود یک روح اسرار آمیز به نام «The Elemental» در آن زندگی می کند. ظاهرا این شبح از قلعه که زمانی محل جادوگری قوم سلت بوده، محافظت می کند.داستان های کوتاه و ترسناک واقعی

دریاچه جابلانیکا در کشور بوسنی. هنگامی که دریاچه خشک شد، منظره ای همانند یک قبرستان پدیدار گشت.

در جزیره هاوایی، گدازه هایی شبه انسان وجود دارند که به نظر می رسد مستقیما از دنیای مرده ها آمده اند.

در کشور لهستان، جنگلی نامیزان و کج وجود دارد که درختانش بسیار عجیب به نظر می رسند.

گل هایی (قارچ) به شکل انگشتان یک مرده که ظاهری بسیار ترسناک دارند.

موجودی بسیار عجیب در جنگل که به نظر می رسد یک شبه باشد.

یک کوهنورد هنگامی که در جنگل راه می رفته، با ده ها اعلامیه افراد گمشده مواجه شده است. این ماجرا در یکی از جزایر نیویورک رخ داده و هیچ توضیحی برای آن وجود ندارد. نزدیک به محل اعلامیه ها، یک پتو همراه با قوطی غذا به چشم می خورد. یک سازه چوبی ساخته شده به دست انسان نیز مشاهده می گردد.

تصور کنید که در حال رانندگی هستید و با این صحنه مواجه می شوید.

تجمع هزاران کلاغ که ما را به یاد فیلم های ترسناک آلفرد هیچکاک می اندازد.

هزاران سوسک در کشور آرژانتین که مشخص نیست به چه علت دور هم جمع شده اند.

یک کرم (خون آشام) عجیب که روی بدنش تصویری از ادگار آلن پو دیده می شود.

حفره ای عجیب که کنارش علامت صلیب دیده می شود و بالای آن نوشته شده: “اگر جرات داری بیا» (شما را به مبارزه و چالش دعوت می کند.)

روی دیوار یک خانه متروکه در ماساچوست نوشته شده: “من تو را بیشتر از چیزی که فکر می کنی دوست دارم. به خاطر مردنت تو را از دست دادم. لطفا ملاقات را متوقف کن.”

نمایی از شاخ های شیطان بالای سر یک کلیسای کوچک.

نقشه های هواشناسی که شبیه به موجودات شیطانی هستند.

من اونقدر ترسیدم که فقط دو سه تا مورد اولو دیدم…بقیشو چشمام بستمو رد کردم

من اصلا نترسیدم بنظرم همش دروغه باور نکنید همچین چیزایی اصلا وجود نداره…

اره منم نترسیدم☝?

واقعیت داره یعنی؟؟
از سایت ما دیدن کنید
http://www.kianled.ir/

قضیه اون رانندگی چی بود؟؟؟من متوجهش نشدم،ترسناکم نبودن

ترسناک نبود که?

فقط چند تا عکس بود به عکس شاخ شیطان روی کلیسا و عکس شیطانی رو یه نقشه ای هواشناسی تاکید میکنم و خودمم کسیم ک به این حقیقت یک جن یا شبح یا روح رو دیده ولی نمیدونم کدوم یک از اینان در واقعیت

باو اون شاخ نیست مهتابه پیش روش رو ابر گرفته خب اتفاقا. میفته یا فوتوشاپ

شاخ شیطان کجا بود ماه رفته زیر ابر

شاخ شیطان بالای کلیسا یه نما از خورشید گرفتگیه که

جالب بود ولی دوروغ

خیلی جالب

چقدر مسخره
اون حیوونه که میپره رو درخت،بعد میگه معلوم نیست چیه؟؟

تو اونو حیوون میبینی

واقعا مسخره بود و اصلا ترسناک نبود ولی خیلی جالب بود و در ضمن اون رانندگی اصلا نفهمیدم میشه توضیح بدید …..ولی بازم ممنون من ک اصلا نترسیدم .

منم نفهمیدم

دقیقا معلوم نیست ولی اون چیز سفیدی که کنار جاده بود رو احتمال میدم ولی ممکنه اونم تابلو رانندگی باشه…

وایییی جیییییییغ شلوارم از ترس خیسه ک

داستان های کوتاه و ترسناک واقعی

بااینکه حقیقت ندارند ولی مث فیلمترسناکن بااینکه میدونی واقعی نیست ولی هیجانی که بهت میده با ترس شدید همراهه

چه مسخره أصلا ترسناك نبود اون رانندگي هم يكم دود بود همين????

أصلا ترسناك نبود اون رانندگي أم فقط يكم دود بود ولي مورد ١٣و١٤جالب بود اما ترسناك نبود ????

دوستان در دنيا فقط يك جن وجود داره كه نميدونم در اسمان هفتم فك ميكنم وجود داره زياد نميدونم فقط ميدونم كه يك جن هست در دنيا كه اصلا با ادما كاري نداره روحم كه همه ما داريم اونم بعد مر فقط ٨روز روي زمينه و اصلا ديده نميشه و نميتونه هتا چيزيا لمس كنه پس همه اينا دروغه

عزیرم‌بار ها تو قران اومده جن ها
بعدم شیطان و تمام فرزندانش جنین
جن ها هم خوب دارن هم بد
هم مسلمان دارن هم کافر
فقطم در صورتی ک ما مزاحمشون بشیم ب ازار و اذیت دست میزنند

شما این رو از کجا میگی اگه از خودت نساختی منبعش رو بگو ماهم بخونیم!!!

://// baw ina k kheili khande daro maskhare bood ..vaa

این اخریه به نظر سینا ولی الله میاد!!!

از همه جالب تَر اونيه كه روش نوشته شده اگر جرات داري بيا خيلي خنده داره

واقعا خنديدم دستت درد نكنه

آره والا خیلی باحال بود من اگه اونجا بودم احتمالا میرفتم خخ

واااااااى چقدر ترسناك

سلام
ببینن من یه گوشی هوایی خریدم چند سال پیش این توی ویژگی های دوربینش نوشته بود توی تاریکی خوب عکس میندازه.من شب دوم همچنان ک ذوق گوشی نو داشتم صبح تا شب با این ور میرفتم ساعت یک و یک نیم بود ک اتاقم تاریک تاریک بود گفتم بزار امتحانش کنم.یه عکس از گوشه اتاقم گرفتم با روشن بودن حالت HDR ک یهویی دوتا نقطه قرمز تو عکسم خودنمایی کرد زوم کردم دیدم دوتا چشم قرمز قشنگ معلومه گردی صورت تقریبا بینی .
شاید بخندین ولی ترسیدم از اتاقم رفتم بیرون . باورتون نمیشه ک من حتی می ترسیدم ک به گوشیم دست بزنم گذاشتم بودمش رو میز نهارخوری .
عکس و ک نشون بقیه دادم (به غیر از مادر وپرسیدم خواهرم ) همه بهم خندیدن و گفتن برو بابایا.
شاید اگه من اون عکس ک حتی جرات نکردم گالری رو باز کنم ک پاکش کنم گوشی رو من فرمت کردم ،اینجا می گذاشتم همه میگفتین ک ترسناک نبود و… .
پس تا موضوعی براتون اتفاق نیافته اون ترس واقعیش رو شماها احساس نمیکنین. حتی اگر سند اون چیزی ک دیدن یا حس کردین رو به کسی نشون بدین اون متوجه جدیت موضوع نمیشه و تمامیت ترس اون رو حس نمی کنه تازه شایدم مسخره کنه.

پس منتظر یه چیز خیلی ترسناک نباشید شاید همانا همین این هایی ک اینجا دیدن و ترسناک نبودن برای شما پیش بیاد اوضاع کاملن فرق بکنه.

یا حق

منم باهات موافقم

دستت درد نکنه گوشیتو ریکاوری کن منم ببینمش

حتما بخونید????

درست میگی منم یک بار بختک افتاد روم به هرکی گفتم باور نکرد ، خوابیدم و خواب ریرم که توی یک اتاق کوچک که از شیشه هست گیر افتادم یه صدا از عقبم اوند رومو بر گردوندم چیزی ندیدم بعد صورتمو به طرف اول برگردوندم و دیدیم یه عجوزه صورتشو چسبونده تو شیشه منم از خواب پریدم نتونستم تکون بخورم بعد روز دادم و نشستم همون عجوره جلوی من نشسته بود با لباس کثیف و تیکه پاره و موهای بلند

به یکی از دوستام گفتم باور نکرد بعد چند وقت اون تو خواب خودشم رفت اما با ختابی متفاوت

کاملامنطقیه.احساس واقعی نوشتنت روجمله هات هست..موافقم

اره منم بات موافقم…..دقیقا این اتفاق واس منم افتاده
شب با بچه ها رفته بودیم بیرون ساعت تقریبا ۳بود گوشی یکی از بچه ها همین قابلیتو داشت….بعد از اینک عکس وگرفتیم و نیگاش کردیم یه جفت چش قرررررمممززززز و صورت کامل و موهای فرفری قرمز پشت سرمون بود :||||

اصلا ترسناک نبود

خوب بود ?

چرته باووو ،

?????????تا حالا این همه چرت و پرت یه جا ندیده بودم???اون شاخ های شیطانم که دنیاییه واسه خودش???

بابا اون که ماه هست مشخصه،خدایی شاخ شیطان چیه دیگه؟؟!!!!،راستی اون حفره که بالاش نوشته اگه جرات داری بیا کسی میدونه کجاست من دوست دارم ببینمشツ

نمیدونم. یا من نمی ترسم..ا واقعا مطالب احمقانه ایه که به اسم ترسناک گذاشتین…
لطفا ترسناک بزارین…اینا بیشتر خنده دداره تا ترسناک

وااای زهره ترک شدم
خداوکیلی تصاویر ترسناک بذارید ولی نه دیگه تا این حد

ترسناک نبود

سلام مطلب شما خیلی عالی بود از این صفحه هم بازدید بفرمایید
http://www.kianled.ir/%D8%AA%D9%84%D9%88%DB%8C%D8%B2%DB%8C%D9%88%D9%86-%D8%B4%D9%87%D8%B1%DB%8C
ممنون

همشو دیدم چیز خاصی نبود.بیشتر ذهن گول میزنه.اون شاخ بالای کلیسا.تصویر دو سر ماه بود که رفته بود زیر ایر.خخخخخ.انقدر خرافه نباشید عزیزان.شما ایرانی نترس هستید ها.

ب نظرم همچین چیزایی ممکنه وجود داشته باشه
من ک اصلا دوست ندارم ببینم

خيلي خوشم مياد از اونا كه پشت گوشي نشستن و دم از شجاعت ميزنن و ميگن خيلي شجاع و نترس هستن ولي تنهايي وقتي تاريك شد حتي نميتونن تنهايي برن بيرون.شماها پسر شجاع…ولي اگ يه ذره ذهنمون رو بازتر كنيم قرار نيست چيزي كه هنوز دانش ما نتونسته ثابتش كنه رو كلا نفي كنيم…نشانه هايي وجود داره و همين نشانه ها دليل بر وجود چيزي ناشناخته هست

۱۳۹۸. تمامی حقوق برای وبسایت Rooziato (روزیاتو) محفوظ است.

۱:

یک دختر جوان در وسط روز در یک خیابان محله در یک شهر Springfield، ربوده شد. کسی که در خیابان شاهد این رویداد بود و تلاش کرد اتومبیل را به پای خود بکشد تا حداقل شماره بشقاب را دریافت کند و با پلیس تماس بگیرد. آنها پس از چند ساعت هشدار روشنفکران را اختراع کردند، صاحب وسیله نقلیه و محل اقامتش را شناسایی کردند اما در زمان ورود به خانه او بدن خود را در یک وان پلاستیکی در زیرزمین خود یافت و او مورد تجاوز و شلیک قرار گرفت .

بیشترین چیزی که فهمید این بود که این پسر مربی مدرسه ای بود و در خانه اش پورنوگرافی کودکانه و عکس های دختران جوان را از مدرسه راهنمایی اش داشت. ما در دبیرستان کاتولیک خود متوجه شدم که قاتل پسر معلم الهی ما بود. معلم ما بیش از یک هفته مدرسه را ترک کرد و مطمئن هستم که می دانم که چگونه پسر خود می تواند چنین جرمی بزرگی را تحمل کند.

این قاتل در این سال به مرگ دختر Hailey Owens محکوم شد. خانواده اش، و همچنین خانواده قاتل، لابی کردند تا قوانین اخطار اخطاری را تغییر دهند تا پس از آدم ربایی گزارش شود سریع تر می شود.

۲:

داستان های کوتاه و ترسناک واقعی

مردی که میشناسم یک مکانیک قایق است. بنابراین یک شنبه او خود را انجام برخی از کار بر روی یک قایق و ناگهان او نیز می آید و او در زمین است. او می دانست که آب زیر قایق ای که در آن کار می کرد، وجود دارد، به طوری که او تصور می کند که او برق گرفتگی شده است و او از کسی که پشت سر او است مبهم آگاه است. بنابراین او شروع به فریاد می کند “کمک به من کمک می کند که من برق گرفتار شده ام” و او می شنود هر کس پشت سر او ترک است. او فریاد می زند و در نهایت یک مرد در یک کسب و کار همسایه او را می بیند و به کمک او می آید. وقتی او در بیمارستان است، متوجه می شود که او برق زده نشده است، کسی او را در پشت سرش گذاشته است. چیزی از مغازه به سرقت رفته بود.

به معنی کسی (که هرگز دستگیر نشده بود) فقط راه رفتن بود و خود به خودی تصمیم گرفت تا او را در پشت سر به دلیلی به او ضربه بزند.

۳:

در خبرهایی که خیلی زود در مورد یک دختر که در شب شبانه به خانه رفته بود (از یک باشگاه شبانه ای که من باور دارم)، یک بخش در اخبار وجود داشت و ۳ بار با ۳ نفر مختلف در ۳ نقطه مختلف در طول مسیر مورد تجاوز قرار گرفت. آنها دوربین مدار بسته او را بین هر یک از این نکات قرار داده اند. گریه ترسناک.

۴:

یک زن توسط دو مرد مورد تجاوز و ربودن قرار گرفت و سپس بیش از ۳۰ بار کشته شد. عضله گردن او به طور کامل برداشته شده است، جویدن آن از بین می رود. او با بیمارستان کارش را از دست داد و به زندان افتاد. او یک کتاب نوشت و در حال حاضر سخنران انگیزشی با ۲ بچه است، علیرغم این واقعیت که او محصور شده بود.

۵:

عمه بزرگ من زنده بود وقتی که او تنها در ۲۰ سالگی بود. جنازه اش وقتی که گورستان باید جابجا شود، آورده شد. تابوت شکسته شده بود و او زخم خورده بود. پنجه در همه جا در داخل جعبه نشان می دهد.

۶:

یک دوست یا دوستش به انگلستان مسافرت کردند و مجبور بود که به پیاده روی برود. او را در خانه رها کرد. روز بعد پلیس در حال ضربه زدن بود و تصمیم گرفت تا او را به ایستگاه برساند و تقاضا کند که چگونه او این مرد را می فهمد، رابطه اش چیست و چه می شود. او متوجه می شود که یک مرد دیگر در همان روز کشته شد و در تنه او را کشت در همان زمان او او را (دوست) رانندگی کرد. برای برخی از دلیل ناشناخته او او را کشته نیست. او نمی توانست برای چند روز خواب و گریه کند و خانه اش در ساعت دیده می شد.

۷:

بازگشت به دهه ۹۰، مادر من در بزرگراه به خانه از یک خانه دوستان در اواخر شب بود. او رعد و برق بسیار خوبی را رانندگی کرد. بعد از مدتی این ون بزرگ سفید کنار او آمد و راننده شروع به انجام برخی حرکات شدید و جوان و گنگ کرد، مادرم حرکات روبرو شد. سپس شخص چاقوی بزرگ بووی را به پنجره کشید. مادرم شروع به تکان دادن و پریدن کرد تا دور بشه و ون درست به سمت راست حرکت کرد. سپس مرد تلاش کرد تا او را از جاده دور کند. به یاد داشته باشید که احتمالا حدود ۱۰۰ مایل در ساعت می روید. او به خروج می آید تا به خانه برسد و او هنوز او را دنبال می کند. هنگامی که او به خانه اش می رود، که با پدربزرگ و مادربزرگش به اشتراک گذاشته است، او را به سمت رانندگی راه می اندازد و صدای زنگ را می شنود و فریاد می کشد که کسی را بیدار کند. ون می کشد به راننده درست همانطور که پدربزرگ من در لباس زیر با اسلحه بیرون می آید. این شخص ترسو و فرار کرد. مادرم خانه اش را برای ما به جز مدرسه ترک نمی کند، اما هیچ وق شب.

۸:

این مستند Netflix در مورد مرد پیتزا در اری، پنسیلوانیا که یک گردن بمب گذاشته بود، پس از آن مجبور شد که یک بانک را بشکند. به عنوان یک راننده سابق تحویل من تمام وقت بی رحم، اما همچنین فوق العاده سرگرم کننده توسط تحقیقات و مردم درگیر .

۹:

کشتار ۲۰۱۱ San Fernando massacre. اعضای کارتل مکزیکی (لس زتاس) افراد را از اتوبوس ها در مکزیک ربوده اند. آنها اعدام شدید و ضعیف، زنان را مورد تجاوز و شکنجه قرار می دادند، کودکان را در اسید پرتاب کردند و مردان را از هم جدا کردند. پس از آن مردان به قتل عام به قتل رسیدند و همه در برخی از بازی ها برای پیدا کردن کارتل های تازه کار پیدا شدند. آنها حتی راننده اتوبوس را مجبور کردند تا اتوبوس را روی مردم زندگی کنند. هنوز هم فکر می کنم که این فقط چند سال پیش در مکزیک اتفاق افتاد.

۱۰:

این حادثه ای است که حدود ۱۰ سال پیش به من رخ داد. من در ملبورن استرالیا زندگی می کنم

من یک شب از ساعت ۹ بعد از ظهر از نیمه شب به خانه رانندگی کردم . همانطور که در حال رانندگی بودم صدایی شنیدم که شبیه یک موتور جت بود که در پشت سرم خم شد. چیز دیگری که من می دانم یک ماشین می رود پرواز می کند در گذشته من دو برابر حد سرعت است. این به نظر می رسید یک ماشین نسبتا قدیمی crappy. این خودرو شروع به تکان دادن سرعت و سپس یکی از تایرها کرد و در سرعتهای پایین افتاد و در حالی که ماشین چرخید و سقوط کرد. من ماشین خود را متوقف کردم تا اطمینان حاصل شود که هر کسی در داخل باشد. یک پسر از ماشین بیرون آمد و به من نگاه کرد و سپس به سرعت به سمت من حرکت کرد. من نمی دانم چرا اما من قفل داخلی من در ماشین ضربه زد که خوش شانس بود زیرا بیش از ۲ ثانیه بعد پسر شروع به گرفتن در درب درایور و غرق شدن در شیشه جلو من با مشت های سعی در ورود، بیمار هرگز دیوانه را فراموش نکنید نگاه او به چشمان او بود. پای من را روی شتاب دهنده گذاشتم و به خانه برگشتم.

هنگامی که من به خانه برگشتم تصمیم گرفتم اتومبیل ها را مبادله کنم و برای دیدن آنچه که در حال رفتن بود برگشتم. من ۲ کامیون آتش نشانی و حدود ۴ پلیس را دیدم که در آن حادثه رخ داد. وقتی که من به سایت سقوط برگشتم، پسر دیگر آنجا نبود، بنابراین تصمیم گرفتم به خانه بروم.

روز بعد در محل کار من خسته شدم و اخبار را دیدم وقتی مقاله ای را دیدم که به من شگفت زده شد. این مقاله در مورد یک مردی بود که در یک ساعت پیگیری پلیس بوده و پلیس متوقف شده بود او را به قتل رساند زیرا خطرناک بود. به نظر میرسد که این مرد متفکر بود، یک خودروی چند ساعته رانندگی را به سرقت برد و از آن زمان در تعقیب و گریز بود. پس از سقوط ماشین، مرد ظاهرا به طرف دیگر جاده عبور کرد و نخستین خودرویی را که ظاهر شد و یک تاکسی بود، تحسین کرد. او در تاکسی قرار گرفت و آن را به سرقت برده، در این فرآیند او راننده را از درون درب راننده سوار کرد و راننده گیر کرد و سرعت را کشید. راننده از حادثه جان خود را از دست داد. من پلیس را صدا می زدم و یک شناسایی به من داده بود. او اثر انگشت ماشین من را بررسی کرد و بیانیه ای دریافت کرد.

من مجبور شدم در دادگاه عالی شهادت بدهم به عنوان یک شاهد کلیدی در دادگاه قتل. این مرد ۳۰ سال داشت و به من گفتند که شهادت من یکی از عوامل اصلی محکومیت او است.

من اغلب به آن شب فکر می کنم و تعجب می کنم که آیا درب من را قفل نکرده ام یا من کسی هستم که قتل عام کرده ام.

۱۱:

Issei Sagawa، کالیفرنیا ژاپنی که اذعان می کند هنوز از قتل و خوردن زنان (پس از کشتن و خوردن یک زن در پاریس) فریب می زند، در حال حاضر در ژاپن آزاد و غیرمجاز است. خیلی وحشت زده به دانستن مردم مانند آن را به راه رفتن آزادانه.

۱۲:

بی خوابی خانواده خانوادگی. تمام داستان ها باتشک و شاید ویران ترین خرگوش Wikipedia است که من تا کنون رفته ام. فقط چند خانواده این اختلال ژنتیکی، iirc را دارند، و هنگامی که شما آن را توسعه می دهید، همین طور است که شما از مرگ ناتوانایی در خواب می میرید. این مانند بیخوابی منظم شروع می شود، اما چند سال پیش پیشرفت می کند تا زمانی که شما به عقب برگردید و در نهایت خاموش شوید. هیچ چیز، حتی مواد مخدر قوی، می تواند باعث خواب شود. حتی زمانی که آنها سعی در قرار دادن آنها در کما داشتند، مغز به طور کامل فعال بود.

۱۳:

تابستان گذشته در شهر من یک دختر ۱۴ ساله در نزدیکی ایستگاه قطار مورد تجاوز قرار گرفت. پس از سوءاستفاده از او، او سعی کرد کمک کند و یک وسیله نقلیه را پرچم کرد و یک بار دیگر در اتومبیل مردی که متوقف شد، مورد تجاوز قرار گرفت. دو غریبه کاملا در همان روز مورد تجاوز قرار گرفتند، تنها چند مایلی دور از خانه من اتفاق افتاد و من هم از آن زمان به این فکر می کنم.

۱۴:

این دست دوم از مادر من است، بنابراین من همه چیز را به یاد داشته باشید، اما زمانی که من جوان تر بود (مانند ۳ یا ۴) و او تنها در منزل من بود، بعضی از بچه ها به درب آمدند. این قبل از تلفن های همراه بود و مردم خیلی خوشحال بودند، بنابراین او حتی حتی آن را مانند ۸ یا ۹ در شب پاسخ داد. خوب، مرد پرسید آیا می تواند وارد شود و از تلفنش استفاده کند، اما او گفت: نه. او قبل از پیاده روی چند بار دیگر چند بار پرسید و سگ خانوادگی را که دستش را گرفت و به آرامی آن را نگه داشت، متوقف شد. او شروع به عصبانیت کرد و سگ پدرم را به سمت در ورودی برد (او در این مرحله بیشتر راه می رفت) مادرم توانست او را بیرون بکشد و قبل از راه رفتن به طبقه بالا و تماس با پلیس را قفل کند. پلیس او را کمی بعدا برداشت و متوجه شد که او در مبارزه با نوار بوده است و یک پسر بارها چند بار دستگیر شده است. بدون “برادر بزرگتر” مادر من و من می توانستیم به طور جدی صدمه ببینیم. او بهترین سگ بود و تا سن ۱۵ سالگی رسیده بود.

۱۵:

من در یک آپارتمان در مارینا دل ری، کالیفرنیا زندگی کردم. ۹ سال پیش، درست قبل از هالووین، یک بالکن در طبقه سوم، یک طرفه از یک مرد مرده که در صندلی افتاده بود، تزئین شده بود. برای چند روز، هر بار که من به خانه می آمدم، نگاه می کردم و فکر می کردم که چقدر سرد بود و تعجب می کرد چرا چراغ ها در شب روشن نشد. پس از چند روز، مردم متوجه شدند که در واقع ساکن آپارتمان بود که خودش را کشت. من به یک جسد فکر کردم که چقدر سرد بود.

۱۶:

نه بدترین چیزی که من در مورد آن می دانم، اما اسرار آمیز ترین چیزی که تا به حال برای من اتفاق افتاده است: من در یک فروشگاه ثبت نام بسیار شناخته شده در لس آنجلس در ۹۰s کار می کرد. یک پسر در اوایل دهه ی هشتاد و هشتاد و هفتاد و هشتاد و هفتاد و هشتاد و هفتاد و هشتاد و هفتاد و هشتاد و هفتاد و هشتاد و هفتاد و هشتاد من آن را پاک کردم، فکر همدردان من آن را به او از آنجایی که او چنین منظم بود. حدود یک هفته بعد من رانندگی کردم و ماشین من خراب شد. این فوق العاده گرم بود و من مجبور شدم چند مایل راه بیفتم تا به یک تاکفون دسترسی پیدا کنم که خارج از مدرسه ابتدایی بود. من یک کابین را صدا زدم و تلفن را آویزان کردم، و بعد از نشستن یک لحظه، زنگ زنگ زد، بنابراین من آن را برداشتم. شخص دیگری گفت: “بدبختی در مورد صحبت کردن با من، تا زمانی که سوار شدن به آنجا بیفتد.” “من تلفن را قطع کردم، اما قطعا آن مرد بود. او مجبور شد من را از خانه بیرون کند، من را از ماشین کنار گذاشت، مدرسه را به نام شماره تلفن تافونو خوانده بود و راه را برای تماس با من در آن شماره پیدا کرد. در آن زمان تلفن های همراه واقعا وجود نداشت، اما یک ایستگاه گاز و یک فروشگاه مواد غذایی در سرتاسر خیابان وجود داشت که کسی آن را می دانست. من بلافاصله کار خود را ترک کردم و در عرض ۴۸ ساعت با پدر و مادرم برگشتم. چند ماه بعد از ورود به دوستان قدیمی از کار رفتم و آنها به من گفتند که این مرد برای آدم ربایی دستگیر شد.داستان های کوتاه و ترسناک واقعی

۱۷:

این از روزهایی است که من به خانه برگشتم (من در کراچی، پاکستان زندگی کردم، اما اکنون به انگلیس نقل مکان کردم).

ما از نزدیک به یک ساختمان CID (اداره تحقیقات پلیس با نام پاکستانی FBI) ​​زندگی می کردیم که همه ما از آن اطلاع نداریم و همیشه فکر می کرد که این ساختمان فقط یک ساختمان دولتی بود تا نوامبر ۲۰۱۰٫ کار من فکر کردم بهتر است به ورزشگاه ضربه بزنم (چون آنها یک سونا داشتند و پس از خسته شدن از کار تمام روز که به نظر می رسید یک ایده خوب بود) که به سختی ۰٫۳ مایل فاصله داشت، بنابراین تصمیم گرفتم به ورزشگاه بروم. من به سرعت تغییر می کنم و به ورزشگاه می روم و به سمت ورزشگاه میروم.

این تقریبا تقریبا به اندازه ۱۰ دقیقه راه می رفت و من تقریبا ۰٫ ۱ مایل فاصله داشتم و به طور ناگهانی برای یک نانو دوم احساس می کردم که زمین تکان می خورد و چیزی که بعد از آن می شنوید، صدای بلند ترین صدایی است که تا به حال شنیده ام. با یک ضربه فشار به قفسه سینه من. اکنون به شما اجازه می دانم که بچه ها می دانند، هر دو گوش من خونریزی می کردند، زیرا این انفجار خیلی بلند بود و برای مرجع، ضربه در قفسه سینه همانند نمایش Big Show با پوشیدن چکمه های نظامی و لگد زدن شما در سینه راست با نیروی کامل بود.

چیز بعدی؟ من در سرزمینی هستم که گوشهایم را پوشش می دهم، زیرا آنها در آلودگی هستند و در معرض آلودگی قرار دارند و تلاش می کنند تا متوجه شوند چه اتفاقی می افتد. همانطور که من سعی می کنم بفهمم می بینم همه آلارم ماشین ها از بین رفته اند. هر چیزی از شیشه ساخته شده است در تقریبا ۱-۲ مایل منطقه تقسیم شده است. من هنوز سعی دارم بفهمم چه اتفاقی افتاده است و من شروع به بوییدن پودر اسلحه می کنم و به نظر می رسد که کسی یک BBQ بسازد و در حال سوختن است. من همیشه به یاد می آورم که بوی که چیزی نگران کننده بود. ذرات گرد و غبار ذره ذره شروع به فرود در من و مناطق اطراف آن که ۱-۱٫۵ اینچ طول قطعات پوست و گوشت انسان است. من اعتقاد ندارم که من یک تکه پوست دیگر برای دستم دارم. من لباس ها و اسلحه های خود را بالا می برم و بالا می برم و گوشم را از این ضربه فشار می گیرم.

همانطور که نزدیک به یک نقطه در یک خیابان که در آن من شنیدن بارهای مردم فریاد و گریه، من می بینم چند شکاف ۳-۵ft بین برخی از دیوارهای ساختمان که توسط شوک موج از بین بردن است. من فاصله بین دیوار را می بینم و به منطقه می روم که این صحنه ها را مستقیما از یک فیلم هالیوودی که مردم گریه می کنند، اتومبیل های آتش و مرده ها بر روی زمین می بینند. در این زمان من فکر می کنم انفجار بمب و این اتفاق افتاده است. همانطور که نزدیک می شوم می بینم یک دهانه و دهانه عرض دهانه ای که آب پر شده است و ساختمان ساختمان CID دیگر وجود ندارد. صدها نفر از مردم بر روی زمین گریه می کنند برای کمک وجود دارد، زیرا برخی از آنها حتی پا و یا اندام ندارند و یا برخی از آنها کامل نیستند. من هنوز در وضعیت شوک نگاه می کنم و می بینم که یک زن گریه می کند و به خودش ضربه می زند؛ زیرا او همسرش مرده است و پاهایش گم شده است. بعدا دیدم من چند نفر را بدون پاها، مغز و بدون دست می بینم. یکی از چیزهایی که به من اطمینان داشت، یک مرد ۱۸-۲۰ ساله بود که مرده بود و روی زمین به سمت قفسه سینه اش روی زمین افتاده بود و گردنش به سمت من چرخید. من هنوز می توانم او را به سمت راست به چشمانم بیاندازم. پاهای او در اطراف تلنگر بود. بعد از اینکه پلیس وارد شد و رسانه ها وارد شدند پس از آنکه شلوغ شدند، به خانه برگشتم. پس از آنکه روزی هر شب به خانه بروم، می بینم که پسر ۱۸-۲۰ ساله ایستاده و به چشمانم نگاه می کند. من از طریق شب فریاد می زنم و می بینم که مردی که در راه راه ایستاده بود، فقط به من خیره شد. برای دو تا سه هفته من این مرد را به طور منظم در نیمه شب ایستاده در راهرو من در من روح من تماشا را ببینید. من هنوز هم این چهره ی مرد و شوک و صدای انفجار را به یاد می آورم.

بر اساس گزارش بی بی سی، “شاهدان شاهدان گفتند که انفجار یک دهانه ۱۲ متر (۴۰ فوت) در مقابل ساختمان زخمی شده در سرمایه مالی و تجاری پاکستان را ترک کرده است.”

۱۸:

من یک بار یک تماس تلفنی تصادفی از یک دختر دریافت کردم که شماره من را از جستجوی گوگل آدرس من که در یک رزومه ذکر شده پیدا کردم.

او آزاد شد و خواستارم تا پدرم را ببینم که در یک آپارتمان مجلل که در آن زندگی می کردند در چند درب زندگی می کردند. در حالی که هنوز با تلفن همراهم بود، به طرف در رفتم و به آن ضربه زدم، هیچ پاسخی نداشتم. او از من خواست که وارد واحد شود و من عصبی شدم و رد شدم، به جای گزارش این حادثه به مدیر ساختمان. مدیر گفت که او به پلیس برای انجام یک بررسی سلامت نیاز دارد. پدر خودش خودش را کشت.

۱۹:

در سال ۲۰۰۰ به اعتقاد من، در کلاس پنجم در کالیفرنیا زندگی کردم و در شب دیر بود. خانواده من فقط در خانه بود و ناگهان در اتاق افتاد که در حال چرخش بود، مثل اینکه کسی ترسید. پدرم به آن پاسخ داد و یک خانم بود که فقط وارد شد. من خیلی جوان بودم و جزئیات را به یاد نمی آورد، اما ظاهرا او گفته بود که یک پسر روی یک اسب وجود دارد که در تلاش است تا او یا چیزی را بکشد. خانواده ام خوب بود اما شکاک بود، تا زمانی که یک مرد را در یک اسب در خارج از خانه دیدند. اسبها دقیقا همان چیزی هستند که معمول است برای دیدن و در مورد حتی اگر چند مکان وجود دارد که آنها را داشته باشد. من فقط می توانم تصور کنم که خانم چه می گذرد. او حتی چند روز بعد آمد و از پدرم با گلها تشکر کرد و گفت که او زندگی خود را نجات داد.

۲۰:
مادربزرگ من وقتی که کمی کوچک بود، در یک مرکز خدمات روانی کار میکرد، محل زندانیها بود پس از ارتکاب جرائمی که خیلی وحشتناک بود، آنها بسیار ذهنی ناپایدار و برای یک زندان مناسب نبودند. یکی از بیمارانش که بسیار دوستش داشت، به این محل درآمد، زیرا او یک شب مادر و پدرش را محکوم کرد، بدنهای خود را زیر تابلوهای مخفی پنهان کرده بود، و هر روز بدن مادرش را به رابطه جنسی نزدیک می کرد . او پس از چند ماه دستگیر شد، زیرا بوی اجساد پوسیدگی به همسایگان رسیده بود و آنها در گوشه ای بودند که آنها را در حالی که آنها را دیده بود.

مادر بزرگ من در فاصله پیاده روی از این مرکز زندگی کرد و از این رو زندانیانی که به اندازه کافی محصور شده بودند، در اطراف محل سکونت ایستادند، می توانستند خانه خود را ببینند. یکی از بیماران دیگر بیشتر به او گفته بود که جایی زندگی می کند چرا که یک شب او فرار کرد و مستقیم به خانه مادربزرگ رفت، ضربه زدن به درب و التماس شدن به آنجا.

ایمن بود که می گوید او خیلی سریع گرفتار شده و پدربزرگ و مادربزرگ من بعدا خانه را منتقل کردند. هنوز ترسناک است که تصور کنید.

۲۱:

“مردی که در غار بتونه گندم جان سپرد. او اساسا به گذرگاه های باریک و باریک فرو می ریزد و فکر می کند که در نهایت باز خواهد شد. او چندین ساعت به طول انجامید و قادر به نفس کشیدن نبود. پس از مرگ او تصمیم گرفت که او را دشوار کند تا غار را بسته و او را در آنجا بگذارد. من نمیتوانم از بدبختی بیشتر بدانم که با چنین نوع فکری روبرو هستم. او صعود کرد. “

۲۲:

“مادر من در همان زمان در یک بیمارستان به مدت یک هفته در آنجا ماند و یک قاتل سریال در آنجا کار میکرد که باعث کشته شدن بیماران شد. بخش ناامیدانه من حتی متوجه نشدم که نزدیک شدن یک تماس او تا ۲۰ سال بعد، زمانی که من قاتلان معروف سریال را دنبال می کردم، بود. “

۲۳:

قتل یونس پیرسون، او توسط پیتر ساتکلیف (قاتل سریال شناخته شده به عنوان یورکشایر چاقو) هدف قرار گرفته بود.

او با چند بار چکش او را پشت سرش گذاشت، سپس متوجه شد که یک تاکسی در اطراف وجود دارد، پس او را در پشت یک مبل بسیار قدیمی بکشید و برای متوقف ساختن آن از سر و صدا، موی اسب را به پایین گلویش بچرخاند، بینی بسته است هنگامی که تاکسی سمت چپ او هنوز زنده بود، او به او ضربه زد و حتی در سینه خود را با تمام وزن بدن خود را پرید و در نهایت او درگذشت.

او دو فرزند داشت که داستان را حتی بدتر می کرد.

رونالد استوکر یک نوجوان زیر سن قانونی (ژان ماری هیول) را در نزدیکی پئوریا، ایالت متحده برداشت. سپس او چندین مایل را به کشور برد و با استفاده از چاقو در یک مزرعه بسیار قدیمی و غیرقابل استفاده تجاوز کرد. او دست کم ۵۰۰ متری را به نزدیکی خانه برد و کمک کرد. این خانه من بود او یک یا چند هفته بعد درگذشت. والدین هرگز درباره آن صحبت نکردند و هنوز هم واقعا نمی کنند. او به کاستاریکا فرار کرد و در نهایت گرفتار شد. چه آشغالی. در حدود ۹۷ یا ۹۸ اتفاق افتاد

۲۴:

یک یا دو سال پیش، من در حومه زندگی می کردم. من ۲۰ دقیقه به فروشگاه مواد غذایی ارزان رفتم و اگر من چیزهای زیادی نداشتم، برگشتم. در غیر این صورت من یک کابین می نامم. من یک زن بومی ۲۱/۲۲ ساله بودم

به هر حال من متوجه شدم که این مرد از طریق پارکینگ به من پیروی می کند، چون مسیر عبور از پارکینگ را به فروشگاه منتقل کردم. او عظیم است احتمالا اواخر ۳۰ یا ۴۰ ساله. شروع می کند که به من سوالاتی بپردازد، مانند آنچه نام من است، برنامه های من و غیره. من او را خیس کرده و راه رفتن را ادامه میدهم او اکنون من را خیس کرده است. من را به فروشگاه می برد همانطور که در حال راه رفتن هستم، متوجه می شوم که او در حال کار بر روی بخش تولید است اما واقعا به آنها توجه نمی کند.

من به جزیره کراکر می روم، و همین کار را می کند. همانطور که من به سمت رفتن به پرداخت می روم، او را ترک فروشگاه. من پدرم را صدا می زنم و او می آید تا مرا بگیرد ما مردی را که در گوشه ایستاده بود دیدیم، جایی که باید به خانه بروم. مرد منتظر بود تا من بروم.

۲۵:

مارک الییر، ستیزه جویان سریال در سال ۲۰۱۱ دستگیر شد و چندین مورد تجاوز را متهم کرد. در حال حاضر هیچ کدام از این داستان های زن به ویژه زیبا نیست، اما یک زن است که داستانش کیک را می گیرد. در سال ۲۰۰۸، یک زن ۱۸ ساله به پلیس ادعا کرد که مورد تجاوز قرار گرفته است. آنها به او اعتقاد ندارند و او را با ارسال یک گزارش دروغین به اتهاماتش پایان دادند. او مجبور به پرداخت جریمه شد، جرمی در رکوردش داشته باشد و این را بدست آورد: اقامت در مسکن یارانه ای، اعتراف کرد که او همه چیز را ساخته است. بعدا عکس او در میان اموال او پیدا شد.

۲۶:

دوست شهروند قارچها را ترک کرد و یک زن و شوهر را در صندلی عقب یک ماشین همسایه دید. برای مطالعه دقیق تر رفتم و متوجه شدم که او شاهد یک قتل است. روز بعد خانه با ماشین های پلیس پر شده بود، اما هرگز بیشتر از آن چیزی شنیده نشد.

۲۷:

من فقط در مورد نامه Circleville متوجه شدم، آنها آجیل لعنتی هستند.

فقط به این صورت است که به طور گسترده ای، به دلیل سریع شدن آجیل: در اواخر دهه ۷۰، تعداد زیادی از مردم در یک حوضه کوچک اوهایو به نام Circleville شروع به دریافت نامه های ناخوشایند عجیب و غریب، ناشناس. نامه ها همگی یک دست خط و دسته بندی شده داشتند و اغلب شامل تهدیدات و اطلاعات صمیمی در مورد زندگی مردم می شدند.

اما آنها فقط نامه بودند، بنابراین بیشتر شهر آن را به یک فرد دیوانه chocked و نقل مکان کرد.

فردی که به نظر می رسید سمی ترین در نامه ها بود راننده اتوبوس مدرسه به نام مری Gillespie. هرکسی که این نامه ها را نوشته بود لعنتی ماری، که ادعا کرده بود که او یک رابطه داشته، و تهدید کرده است که او را به شوهرش افشا کند. مری به شوهرش، رون گیلزپی، در مورد این نامه فورا گفت و به قید وثیقه داد، او هیچ کاری نداشت، و او به او ایمان آورد.

یک شب رون با تماس با بچه ها، فقط تماشای تلویزیون بود. هیچ کس نمی داند چه کسی در انتهای دیگر بود (این فقط از گزارش بچه هاست) اما رون می شود FURIOUS، تفنگش را برداشت و بچه ها را در حالی که برای مراقبت از چیزی می رود، می گوید.

چند ساعت بعد ماشین رون در داخل یک درخت فرو می افتد، ظاهرا سقوط کرد، در حالی که ران مرده بود. سطح خون الکل او ۱۶ ساله است، او در بقایای بمب اتمی پوشانده شده است و اسلحه او اخراج شده است. گلوله ای یافت نشد

زمان طول می کشد و یک روز، یک سال یا بیشتر بعد، ماری در حال رانندگی بود، هنگامی که یک علامت را در کنار جاده با همان چهره ای که به صورت نامه ای نوشته بود، نوشت. گفت: “ماری گیلسپی سقوط می کند.” مری متوقف شد و علامت را متزلزل کرد و نشان داد که این جعبه مقوا کمی عجیب و غریب به قطب پشت صحنه نصب شده است، با یک دستگیره ای که در داخل آن قرار داده شده است و به شدت سوء استفاده می شود، اگر علامت اختلال ایجاد شود درست است که یک رشته به ماشه وابسته است، واقعا گنگ است). این فقط نابینایی بود که اسلحه از بین نرفته بود، مریم علامت را از مسیر “اشتباه” یا چیز دیگری برداشت.

بنابراین اکنون همه بیرون رفته اند. کلانتر محلی درگیر می شود و می تواند اسلحه را به برادر قانون مری برساند، پل فرشور. پل ادعا می کند اسلحه به سرقت رفته است، اما برای او بد است. در حال حاضر در اینجا جایی است که بخش کلانتر کلبه را می پوشاند: آنها ادعا می کنند پولس به ارسال نامه ها اعتراف کرده (که آنها هیچ رکوردی نداشته اند، و پولس در مورد بقیه زندگی اش شکایت کرده است)، پولس زندانی است … سپس نامه ها بلافاصله شروع به کار می کنند. حتی پل هم اکنون آنها را می گیرد و به زندان او تحویل می شود.

پولس تا سال ۱۹۹۴، زمانی که یک خبرنگار تحقیقی علاقه ای به این داستان نداشت، متوجه شد که بخش کلانتر، اساسا شواهد صفر نشان نداده است که پولس در واقع هر کاری انجام داده است. تنها چیزی که پل را به ناشر «Circleville» متصل کرد، اسلحه بود که پولس ادعا کرد که از گاراژش به سرقت رفته است.

اسرار حل نشده غالب این مورد عجیب و غریب در مورد یک مورد است، اما قبل از اینکه حتی به آنها بپیوندد، نامه ای از نویسندگان Circleville نیز دریافت می کنند، آنها را تهدید می کنند که دور بمانند و هیچ کاری انجام ندهند تا کلانتر بد شود.

تا امروز هیچ کس نمی داند چه کسی پشت نامه های Circleville است.

۲۸:

من فقط یک مستند در مورد Colleen Stan تماشا کردم، که از یک متاهل جنسی ربوده شده بود، او را در یک جعبه اندازه بزرگوار قرار داد و او را به مدت هفت سال تحت تخت خود گذاشت، در حالی که او را مورد تجاوز و شکنجه قرار داده بود.

بازماندگان مصاحبه شونده اصلی در مستند است و داستان او را در دوربین برای بسیاری از مستندات می گوید. پلیس با اشاره به شجاعت و توانایی خود در برابر شکنجه خود، و دستکاری از رباینده او را برای افزایش ایمنی خود ذکر کرد.

۲۹:

یک نسل از من (دور، مانند پسر عموی من ۵ یا ۶) فکر می کنم یک غواص حرفه ای برای یک شرکت نفت است، او برای بررسی چیزهایی که زیر سطح در اعماق به اندازه کافی به اندازه کافی نیاز به مخازن هوای مخلوط گاز وجود دارد شیرجه رفتن. وی دچار نقصی شده بود و باید در یکی از اتاق های فشار نگه داشته شود تا به آرامی گازها را از بدنش بیرون بیاورد.

در حالی که او از طریق یک ماسک مهر و موم شده تنفس می کرد، کسی آن را تغییر داد و یک وسیله ایمنی به منظور نگه داشتن هوا از پشت (از داخل اتاق به خارج) کشیده شد و به معنای واقعی کلمه رگ هایش را کشید و معده را از طریق دهان خود، بلافاصله کشتن.

مادر من مقالۀ خبری در جایی دارد، این در اواخر دهه ی هشتاد است که من فکر می کنم، و در ساحل لویی یانان در خلیج مکزیک اتفاق افتاد.

۳۰:

من در پیتزا در سنت لوئیس به نام IMO کار می کنم. حدود ۱۰ سال پیش، یک پسر بود که مدیر فروشگاه ما به نام مایکل دلوین بود. او در مجموع ۲ کودک را ربود، اما چند روز پس از ربوده شدن فرزند دوم به سرعت دستگیر شد. چیز وحشتناک این است که او اولین فرزند (که ۱۱ ساله ربوده شده بود) را برای بیش از ۴ سال زندانی کرد و تصور کرد که او پسرش است. بچه بعد از اینکه کلیه چهره اش تمام شد، حتی نام خانوادگی Devlin نیز به سر برد. او بچه دوم را با پیگیری یک اتوبوس مدرسه به جایی که در میتسووی در میسوری ربوده شد، جایی که در آن به سختی کسی می تواند او را ببیند. هنگامی که او در کامیون خود کشیده شد، یک کودک در پشت اتوبوس متوجه شد که چگونه عجیب بود که در منطقه دیگری ماشین وجود دارد به غیر از معمولی که او در بسیاری از رفت و آمد دید. چیزی که او می دانست، بچه ای که از بین رفته بودند گم شد، پس پلیس توضیح داد. چند روز بعد، پس از خواندن مقاله، صاحب مغازه پیتزا من، مایک، توصیف را به رسمیت شناخت و به پایان رسید تا گزارش خود را در مورد مدیر خود ثبت کند. Devlin در حال خدمت کردن مانند ۷۰ جمله زندگی و یا برخی از گوز دیوانه است. همچنین، من با برخی از افرادی که با او کار می کنند کار می کنم- اکثر شنیده ام که آنها می گویند در مورد او این است که او یک دیک بود

۳۱:

عمه من با لکا مگنوتا، قاتل / کینوبال، که بخش هایی از قربانیان خود را به اعضای پارلمان فرستاد، در حال پرواز بود. او ظاهرا در حین پرواز، تکه های انسان را پرتاب کرد. این پرواز او فرار از کشور بود، او به زودی پس از آن در اروپا دستگیر شد.

۳۲:

تعداد زیادی از مردم بیرون، وسط روز بود، و یک مرد در یک موتورد فقط کشیده و گرفتن یک دختر کوچک درست در مقابل همه. بعضی از بزرگسالان موتورد را به جاده اصلی پیاده کردند، اما او دور رفت. من در حقیقت مرد را رانندگی کردم، اما هیچ هشدار زردرنگی صادر نشده بود و هیچ کس در مورد آن نمی دانست، تا زمانی که بلند شد. او او را به این منطقه که تنها درختان و باتلاق است، رانده است، اما از آنجا که مردم از آن برای جلوگیری از ترافیک استفاده می کنند، هنوز نوعی از جاده های متوسط ​​و شلوغ است. یک راننده اتوبوس مدرسه آن روز از مدرسه خارج شده بود و فقط شاهد یک مرد پارک موتس خود بود و با یک دختر کوچولو به سمت جنگل می رفت، اما دوباره هشدار آمبر هنوز صادر نشده بود، بنابراین او هیچ ایده ای که در جریان بود او به خانه رفت، شام خورد و به رختخواب میرفت و از آن صبح روز قبل از خروج خبر میگرفت و متوجه شد که او ممکن است آدم ربایی را ببیند. او پلیس را فرا خواند و آنها را با سگ های جستجو و نجات به منطقه برد و دختر کوچکی را به یک درخت زنجیر کرد. او از نظر جنسی به او تجاوز کرده بود، او را در پیشانی بوسید و او را در جنگل ترک کرد تا مرگ، اما به لطف راننده اتوبوس، او در زمان یافت شد. من نمی توانم تصور کنم که در آن جنگل تمام شب، و من یک بزرگسال هستم. خرس ها، کویوت ها، مارها و میلیون ها اشکال گزش وجود دارد. این شب بود که حتی شباهت داشت، چون یادآور شدم وقتی که باران شروع شد، برای او نگران بود. واقعیت اینست که این اولین جریمه او نیست و زمانی که او این دختر کوچولو را گرفت، از زندان آخرین جنایت جنسیش خارج شد. این فقط به همین ترتیب است.

۳۳:

ایالات متحده ۱۱ سلاح هسته ای را از دست داده، هواپیمایی که ۱ حمل می شود یک ناو هواپیما ۸۰ مایل از ساحل ژاپن سقوط کرد. یک بمب گذار بیش از دریای مدیترانه ۲ حمل کرد و به یک طوفان گم شد. هواپیما بیش از کارولینای شمالی سقوط کرد و ۱ در یک درخت پیدا شد و دیگری ۵۰ متر زیر زمین بود. هرگز پیدا نشد و دولت زمین را در اطراف منطقه خریداری کرد. یک هواپیما بر روی گرینلند سقوط کرد و آن را ۴، ۳ فروخت، اما خود را در یخ غرق کرد. بدترین حالت زمانی است که یک بمب گذار در گرجستان سقوط کرد و یک بمب را به اقیانوس اطلس تبدیل کرد که کمتر از نیم مایلی از دولت بود. اگر روسیه به اندازه کافی بد نیست، روسیه نیز حدود ۴۰ را از دست داده است.

۳۴:

وقتی بچه بودم، در دوچرخه سواری دوچرخه سوار شدم و یک ون کشیده شد، دو مرد بیرون رفتند و یک بچه را که دوچرخه سواری داشت برداشت. آن را در حالی که فریاد زد و او را در پشت گذاشت، از بین برد. وقتی دیدم من یخ زده بودم هنوز در جاده ایستاده بودم، عصبانی شدم و شروع به حرکت به سوی من کردم. تا به امروز من هرگز به سرعت حرکت نکرده ام، در فیلم ها می دانید وقتی اتومبیل ها در لحظات ترسناک شروع نمی شوند، من نمی توانم پاهایم را برای آنچه که برای همیشه احساس می کنم، بردارم. دور گردن و دور گوشه، مسیر باغ من را پر کرده و به مادرم فرار میکنم. او مرا باور نکرد. پلیس تماس نگیر

من همچنین یک خاطره از ما را به دنبال یک پسر گمشده به عنوان یک جامعه در حوزه های نزدیک و هلیکوپتر که توضیح او را گفت.

این آخرین بار من بودم.

هیچ خبرنامه ای درمورد یک پسر گمشده در هر سال که در آن اتفاق افتاده است. هیچ کس آن را به یاد نمی آورد، حتی مادر.

۳۵:

مرد عنکبوتی دنور.

خانم پترز یک زن سالمند بود که در یک سقوط او را لگد کرد و در حالی که در بیمارستان بستری بود، شوهرش تنها در خانه اش را ترک کرد. او در منزل خود به جرم زخمی شدن به دست آمده بود، که به وضوح شوکه به خانم پترس ضعیف بود، به خصوص به دلیل اینکه نشانه ورود مجبور نشود. اما چند هفته بعد او با یک خانه دار به خانه برگشت. برای مدت طولانی، هرچند که هر دو زن صدای شنیده شدن را دیدند، “ارواح آقای پیتر” را دیدند که در سالن راه می رفتند و اشیا و مواد غذایی را پیدا می کردند یا از دست می دادند. آنها خانه را ترور کردند.

شایعه محله خانه خالی از سکنه گسترش یافت. مردم در خانه خالی در حال حاضر جنبش را دیدند و پلیس گشت زده شدند. سپس یک شب آنها مزاحم مظنون را در خانه به سمت یکی از گنبدهای خانه بردند و از طریق ورودی به اتاق زیر شیروانی “اتاق تابوت”، ورودی که مأموران دیدند و وارد مطالعه مرگ آقای پترس نشدند، به اعتقاد آنها آن را فقط به اندازه کافی بزرگ بود تا عنکبوت را داخل آن قرار دهد.

او قبل از اتمام خانم پترز در اتاق زیر شیروانی زندگی کرده بود و فرض بر این بود که خانم خالی بود که آقای پترس را متعجب کرد و در نتیجه درگیری او را به قتل رساند، فقط برای بازگشت به مخفیگاه اتاق زیر شیروانی اش و در آنجا زندگی می کند در حالی که بیوه او در طبقه پایین زندگی می کرد

۳۶:

وقتی که من در کلاس هفتم بودم از مدرسه به خانه می رفتم و این خزنده و بی رحم بود که در یک ماشین قدیمی و دراز کشیده ماشین منتظر من بودم. او سعی کرد که من را به ماشین بیاورم، اما می توانم بگویم که شخص خوب نیست. او گفت او دوست پدران من است و او من را به خانه می برد. من به او گفتم نه و حدود بیست پایی دور از ماشین بودم. وقتی متوجه شدم که من این کار را انجام نمی دادم، یک ورق کاغذ را از پنجره ی خود برداشت و از آنجا بیرون رفت، همه ی خسته شدم. من رفتم و کمی کاغذ را برداشتم – کارت کسب و کار پدرم بود.

پدرم یک استاد بود و معلوم می شود که یک کلاس از او گرفته شده است …

۳۷:

دوست من و من در یک کوه به عنوان یک بچه بازی کردیم. این تونلی بود که زیر یک جاده رفت. ما برای رفتن به تونل وارد شدیم و صدای اکو را شنیدیم، چیزهای کوچکی مثل این. همچنین فقط برای مقدمه، بخشی از نهر که در آن بازی کردیم، شاید ۲۵ تا ۵۰ متری از یک پارک نسبتا محبوب بود. بنابراین یک روز ما به تونل رفتیم و در آن دو مرد بالغ وجود داشت. ما بچه های بی گناه هستیم، ما فکر می کردیم که آنها فقط بازی می کنند و یا تلاش می کنند تا برخی از مینو ها را بگیرند. سپس آنها یک مکالمه را شروع کردند، یادم نمی آید که آن چه بود، اما آنها ما را به دنبال راه هایی دور از پارک و هر خانه بردند. در حال حاضر، در انتهای نهر، یک جیب عمیق با بعضی از ماهی ها درست قبل از اینکه آن را به یک محل ناشناخته تخلیه کرد. به هر حال، بعضی از مردم آنجا سوار شدند پس آنها ما را به این استخر بازگرداندند، تنها زمانی که هیچ کدام از پدرها و پسرانش از جنگل به سمت تخت ماسه با قطب های ماهیگیری بیرون نیامد. مردان به شدت ترسناک بودند و گفتند که ما بچه های آنها هستیم، دوست من و من چیزی در رابطه با “ما بچه های شما نیستیم” گفتم. سپس پدر ما را به پارک آورد و از دوست من پرسید (چه کسی بزرگتر بود از من چه می دانید) شماره مادری او چیست و به ما گفته است که با پسرش در زمین بازی بازی کند. چیزی که من می دانم، هر دو مادر ما نشان می دهد. او با ما آشنا بود و من فقط خوشحال شدم که ما را ببیند. سپس پلیس نشان داد، از ما خواست تا مردان را توصیف کنند، گفتند که آنها آن را بررسی می کنند، و سپس ما دستور داده شد هرگز دوباره به آنجا بازگردیم. به محض این که ما بچه های نابینا بودیم، به زودی می توانستیم، اما خوشبختانه، هرگز این دو مرد را ندیدیم.

۳۸:

این قاتل سریال به نام Todd Kohlhepp 5 دقیقه قبل از او در سال ۲۰۱۶ گرفتار شد. او به ۴ قتل در سال ۲۰۰۳ اعتراف کرد و این دختر و دوست پسرش را ربوده، دوست پسرش را به قتل رساند و او را در مالکیت بزرگش دفن کرد . دختر را به مدت چند ماه در یک تریلر بست و او را مورد تجاوز قرار داد. یکی دیگر از بخش های ترسناک این است که او یک مسکن مهر محسوب می شود.

۳۹:

یک گورستان روستایی در خارج از شهر کوچکی وجود دارد که در آن زندگی میکنم و بزرگ شدم که در آن چیزی است که به نظر میرسد یک صحنه از یک فیلم ترسناک به چشم میخورد. در اواخر دهه ۸۰ / اوایل دهه ۹۰، خشونت عصبانیت / قتل سریالی در اطراف منطقه رخ داد. یکی از قربانیان، یک زن جوان، از ماشین آدم ربایی فرار کرد و متوجه شد که خودش از ماشین بیرون میرود و به گورستان میرود. او در یکی از خانه های دور افتاده چشم هایش را دید و امیدوار بود که در چشمانش زنده بماند. تاریکی ناگهانی به او، حصار اطراف محیط گورستان را مخفی کرد. او به طرز وحشتناکی به آن حمله کرد و از بین رفت و اجازه داد که مهاجم بتواند به او برسد. او سپس او را با یک سنگ قبر نابود کرد.

وحشتناک.

۴۰:

اخیرا به من گفته شد که من چند روز پیش احساس ناراحتی کردم.

در اینجا واقعیت اتفاق افتاده است:

یک زن در تخت خواب خود را با یک شیء پر از تکه تکه تکه تکه کرده و به خاطر پسر ۸ ساله اش در صبح پیدا شد.

آنچه که هرکس معتقد است، هیچ مدرکی برای محکومیت وجود ندارد

پدر آن کودک بود که بعد از اینکه او را شکست داد، زندگی مادر را به جهنم درآورد. او چندین بار به پلیس گزارش داده بود اما “چیزی که آنها می توانند انجام دهند” وجود داشت.

این در اوایل دهه ۹۰ در لندن اتفاق افتاد

۴۱:

وقتی ۷ ساله بودم خانواده ام را به یاد می آورم و من به خانه جدید منتقل شدم. ما فقط چند ماه بوده بودیم و همسایگان بعدی ما دائما در حال مبارزه بودند. خانه های ما نسبتا نزدیک بود، تقریبا یک فاصله کامل از یکی از پنجره های ما. به هر حال، یک شب همانطور که من و خواهرم برای آماده شدن برای تخت خواب آماده می شدیم، بحث های معمول را شنیدیم و چیزی از آن نفهمیدیم. روز بعد از آنکه من از مدرسه اتمام داشتم، به خارج از در ورودی خود رفتم و در حالیکه به دروازه ی جلویم می رفتم، چیزی را دیدم که در حیاط جلوی من باقی مانده بود. این زن جوان بود که در پشت او روی زمین گذاشت. من به روشنی نگاهش را به یاد می آورم، او پیراهن صورتی پوشید و بازوی راستش به سمت حصار ما کشیده شد. مادر من بعد از ظهر آمد و او را به سرعت دیدم، او به سرعت مرا و خواهرانم را به ماشینش برد و ما را در مدرسه رها کرد. وقتی که من در آن روز به خانه رسیدم، نوار پلیس از خانه همسایه منفجر شد و این زمانی بود که متوجه شدم که او مرده است. من صادقانه فکر کردم او از نوشیدن فرار کرده بود اما او توسط عاشقش کشته شده بود، چند بار در معده پا زده بود

۴۲:

“این در حال انجام است. شاید خیلی دیر شود تا متوجه شوید. من در یک خانه کم نظیر در یک خیابان آرام زندگی می کنم. ۹ سال پیش، کسی خانه ای را که در کنار من بود خریداری کرد و اساسا پسر ۱۸ ساله اسکیزوفرن را قفل کرد. آنها اجاره و خدمات عمومی را پرداخت می کنند و گاهی اوقات پول نقد را می گیرند. او در مورد اینکه آیا اسکیزوفرنی غیرمنتظره می تواند به تنهایی انجام دهد، انجام داده است. برای رنگ آمیزی تصویر، او یک مرد سیاه پوست عضلانی با چشمان دیوانه است. او در محوطه ی بالکن خود در حدود ۳ صبح بیشتر شبها را فریاد می زند و تهدید می کند … کسی (صدای من، من نمی توانم بگویم). اولین حادثه مهم زمانی بود که او از گنبد خود را از بالکن طبقه دوم شلیک کرد. در خیابان حدود ۴ فوتی از اتاق خواب همسایه ایستاده بود. پلیس وقتی جواب نداد، آمد و رفت. صبح روز بعد، بیدار شدم در بوته های من بیدار شدم و بعضی از اسلحه های سنگین را با خود برد. او با آنها کنار رفت، اما چند هفته بعد بازگشت. به طور شگفت آور، من متوجه شدم که او هیچ اتهامی برای این موضوع نداشت. گذشته از این، عجیب و غریب به طور کلی بوده است: سرازیر شدن خیابان ها، پوشیدن لباس زمستانی در تابستان / گاهی اوقات بوکسورها در زمستان، جمع آوری سبدهای خرید، شکستن پنجره ها و غیره

در طول ۲ سال گذشته، او بیشتر بر من متمرکز شده است. اولین بار متوجه شدم که او به من گفته است که با او تماس نگیرد. همانطور که در حال حاضر، من یکی از صداهای تبدیل شده است. من همواره به همسایگی او و کمک به چگونگی آن کمک کرده بودم، اما روشن است که او منجر به پارانویا من (شخص ۴۰ish) است. او تهاجمی تر می شود. لاستیک های خرد شده، گیاهان خراب شده، همه چیز از دست رفته است. من از پلیس می پرسم، آنها یک رکورد می گویند و می گویند هیچ چیزی نمی توانند انجام دهند. من از پدرش می پرسم و به من می گوید که او یک بزرگسال است و نمی تواند او را در یک مرکز بازرسی کند. او خانه را نمی فروشد و او را حرکت نمی دهد. برای ارجاع، آنها از جایی در جهان هستند که تلاش برای انزجار یک معقول منطقی است.

هفته گذشته، او در شبانه روز سه شنبه شروع به قعرشدن کرد. او فکر می کند که من رپ را اشعار می کنم (مثل اینکه می خواهم یک آلبوم درباره کشتن و تجاوز به مردم سفید را منتشر کنم). خانواده من وحشت زده است و زمانی که من آن را خارج می کنم، اجرا می شود. من هر بار گزارش می دهم، اما او به درب پاسخ نمی دهد و تیم پلیس / بحران فقط ترک می کند. من واقعا احساس می کنم که سیستم توپ را در اینجا می اندازد و این اتفاق می افتد تا کاری انجام شود. شاید چیز بدی در دنیا برای شما، خواننده عزیز، اما در من است.

۴۳:

آن پسر ژاپنی که در معرض اشعه بسیار قرار گرفته بود، پوست او سقوط کرد و او را زنده نگه داشت تا او را نظارت کند.

۴۴:

کمتر از یک دهه پیش، یک هواپیمای نیروی هوایی در سراسر ما پرواز کرد، وقتی که آنها فرود آمد، متوجه شدند که آنها در حال حمل سوخت هسته ای بودند.

آنها نباید روی دنده قرار داشته باشند.

۴۵:

در طول برخی از غارها کاوش یا spelunking (تفاوت بین آنها را نمی دانم) خانواده ام و برخی از دوستان در برخی از غارهای عمیق بود و همانطور که ما در حال رفتن بود، ما در بر داشت شکاف در بالای زانو بالا در سنگ. برای رسیدن به شکم، فشار کم شما می توانید وارد شوید و آن را به یک crawlspace کوچک در سنگ منجر شود، با کوارتز در سقف در حال رشد نمایش سقف کریستال زیبا. ما در کنار یکدیگر رفتیم، و اگر شما فریب خورده بودید، این محل کابوس زندگی شما بود. اغلب بارها شما می توانید سقف پشت و کف خود را در معده هر بار که نفس می کشید احساس کنید. ما عمیق رفتیم و این فقط باور نکردنی بود، مثل یک دنیای کوچک که درون سنگ جامد قرار داشت. من آن را به عنوان عمیق ساخته شده بود به عنوان آن می تواند، قبل از مسیر به سمت چپ و با استالاگمیت و استالاکتیت رسوب پوشیده شده است. هر زمانی که ما شروع به احساس برخی از جریان آب در پشت کردیم، یک وقت بزرگ بود. به نظر میرسد، باران بیرون بود و با آن که قبل از مسطح شدن، فروپاشی فرو میرفت، این محل تمام شده بود تا آب باران خیلی سریع لکه دار شود و تنها راه برای تخلیه آن راه ما بود. قبل از آنکه به رودخانه ها برود، شروع به جمع شدن کرد. به دورترین نقطه دور از خروج و شما فقط می توانید در معرض تختخواب خود را با کریستال ناهموار به سمت پایین از سقف، من شروع به کمی ترس و وحشت. هر کس به سرعت از آب خارج می شود، زیرا جریان آب در حال افزایش است و جریان ها بزرگتر و بزرگتر می شوند. ما یک بار به همان اندازه که ما می توانستیم یکبار را ترک کردیم، اما به اندازه کافی سریع نبود. من می توانم آب به چانه هایم برسد، همانطور که در پشت برادرم فرو ریختم. هر اینچ من رو به جلو احساس کرد که به شدت دردناکه آهسته است، من می توانم احساس می کنم دیوارها فشرده شده در اطراف من، و آب بی رحم بود، در حال حاضر در برابر squirms panicked من پاشیدن.

من درست کردم چون آب به لبم رسید و همه با خیال راحت بیرون رفتند

۴۶:

من یک آپارتمان با ۴ واحد زندگی کردم. پسر ما در کنار ما (۲ در هر طرف) هرگز به ما نگفت، اما ما می بینیم او می آید و می رود. یک روز من در خانه نشسته بودم وقتی یک پلیس در درب افتاد. من پاسخ دادم و او پرسید که آیا من اخیرا این مرد را دیده ام و نه گفتم نه، اما واقعا هیچ وقت ندیدم. او را به منزل می خواند و یک کلید می پرسید. هنگامی که صاحب آنجا شد، سعی کرد تنها برای پیدا کردن مردی قفل را تغییر دهد. آنها مجبور بودند درب شیشه ای و درب چوبی را به داخل بریزند. پلیس در جستجوی یافتن مرد بود که احتمالا حدود یک ماه قبل از آن کشته شده بود. هیچ کس نمی دانست چرا که هرگز به هیچکس صحبت نمی کرد.

۴۷:

اگر شما از اورست صعود کنید، اساسا تضمین می شود که حداقل یک مرغ مرده، منجمد را در مسیر خود ببینید.

۴۸:

این یک داستان زادگاه است که با من باقی ماند. این اتفاق به معنای واقعی کلمه در اطراف گوشه ای بود که من از آن بزرگ شده بودم، شاید دو دقیقه رانندگی کنم.

جودی کربی شش فرزند و یک بزرگسال را با هدف عمدی به راه اشتباه در بزرگراه تقسیم کرد تا تلاش خودکشی کند. او برای افسردگی بستری شده بود، اما به تازگی رابطه خود را با برادر سابقش هم به پایان رسانده بود و توسط برخی گزارش های مربوط به قاچاق مواد مخدر و ترس از دستگیری قریب الوقوع است.

او پسر پسر خواهرش را برداشت، که روز تولد دهمش را جشن می گرفت. سپس او سه فرزند را در ماشین فروخت، که ظاهرا یک هدیه برای برادرزاده را انتخاب کرد. در عوض، او با ماشین لباس بچه ها گم شد. یک زمان کوتاه بعد، تماس ها شروع به آمدن به ۹۱۱ در مورد یک ماشین راه اشتباه پایین بزرگراه با سرعت بالا. آنها حدود ۹۰ ثانیه قبل از یک برخورد سر با وسیله نقلیه دیگری که توسط یک پدر با دو فرزند و یک کودک دیگر برای سوار شدن هدایت می شد، ساخته شده بود.

تصادف هر وسیله نقلیه را نابود کرد. تنها بازماندگان کربی خود و فرزندانی بودند که برای رانندگی در ماشین دیگر بودند. قطعات کودکان در سراسر بزرگراه وجود داشت. او به ۲۱۵ سال زندان محکوم شد.

۴۹:

“یک قاتل سریال شناخته شده به عنوان قاتل ترسناک Voiced وجود دارد. او مردم را می کشد و سپس ۹۱۱ را از یک تاکفون تلفن می کند، گریه می کند و آنها را التماس می کند تا او را بگیرند و متوقف کنند. شما می توانید ضبط تماس ۹۱۱ خود را در YouTube پیدا کنید.

۵۰:

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دیدگاه

وبسایت

داستان های کوتاه و ترسناک واقعی

در این بخش می پردازیم به ترسناک ترین داستان کوتاه روز.پسر عموی بزرگم منزل ای را خرید و همان را بازسازی کرد. همان منزل در سال ۱۸۷۰ ساخته شده بود و از اوایل ۱۹۹۰ تا به حال کسی در همان اقامت نداشت، یعنی درست از آن زمانی که مالکش یک دکتر بود و درگذشت.

 

مطب و داروخانه همان دکتر در پشت منزل واقع شده بود. یک خانه سرایداری هم کنار منزل بود….از قرار معلوم یکی از پسرهای دکتر به دختر جوان سرایدار پیشنهاد ازدواج می دهد، اما دکتر مخالفت نموده و در نتیجه دختر بیچاره خودش را پایین پله های سالن حلق آویز مي نمايد.

 

همان وقت رسم بود که پس از مرگ هر فرد در منزل، تا مدتی روی همه آینه ها و ساعت ها پارچه ای تیره می انداختند تا ارواح مرده ها در آنها گیر نیفتند اما از قرار معلوم دکتر از همان رسم بی خبر بود. پسرعموی من نیز که از منزل بسیار خوششش آمده بودُ در مدل مبلمان و تابلوها و آینه ها تغییری ایجاد ننمود.

 

زمانی که در ایام عید به همراه داداش کوچکم و پسرعموهای دیگر به دیدن آنجا رفتیم، آینه ای قشنگ مقابل راه پله اعتنای مرا به خود جلب نمود. در حالی که به دقت و از نزدیک همان آینه را تماشا می کردم، متوجه شدم که چند اثر انگشت روی همان به چشم می خورد.

 

من با آستین لباسم تلاش کردم که همان لکه ها را پاک کنم اما در کمال شگفت و ناباوری متوجه شدم که خاصیت انگشت به خورد آینه رفته میباشد و پاک نمی گردد! همین تنها پدیده عجیب و غریب و غیر پیش پا افتاده در آنجا نبود.هنگامی که در سالن می نشستم و تمام کنار هم بودیم،

 

به وضوح صدای آهسته موسیقی و قدم های سبک یک زن و یا مرد را می شنیدیم. اگرچه واضح نبود که چه حرفهایی زده می گردد اما در هر صورت صدایی خشمگین و یا غضبناک نبود، حقیقتا می توانم بگویم که همان سر و صداها بسیار هم دلنشین و خوشایند بوده اند.

 

هر زمان که به سوی صدا می رفتم، ناگهان صداها قطع می شدند. اما در بالای راه پله واقعا حضور نحس و شرارت بار شخصی را احساس می کردم، نه تنها در یک بخش ، بلکه در همه بخش های بالای منزل.اگرچه من هم پسرعمویم را دوست دارم و هم منزل جدیدش را اما تنها زمانی به آنجا می روم که مجبور باشم! راستش از طبقه بالای آنجا وحشت دارم.

 

من یک دختر ۱۶ ساله بی باک و شجاع هستم، هیچ گاه از سواری در ترن های خطرناک هوایی ترسی به خود راه نمی دهم و با رضایت خاطر به تماشای فیلم های جنایی و ترسناک می نشینم اما اعتراف می کنم که از آنجا می ترسم.مادرم همچنان حرفهایم را باور نمی بکند و به نظرش مجنون شده ام، اگرچه خود او هم صدای قدم ها را می شنود و اثرات انگشت را روی همان آینه می بیند!

داستان های کوتاه و ترسناک واقعی
داستان های کوتاه و ترسناک واقعی
0

دوره مقدماتی php

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *