داستان های عاشقانه شاهنامه به زبان ساده

دوره مقدماتی php
داستان های عاشقانه شاهنامه به زبان ساده
داستان های عاشقانه شاهنامه به زبان ساده

مریم طاهری‌مجد از بازنویسی داستان‌های عاشقانه شاهنامه در قالب کتابی با عنوان «اساطیر دلشده» خبر داد.

 

مریم طاهری مجد در گفتگو با مهر از انتشار اثر تازه‌ای از خود باعنوان «اساطیر دلشده» خبر داد و گفت: این کتاب بازنویسی چهار داستان عاشقانه از شاهنامه فردوسی برای مخاطبان امروزی را در خود جای داده است که به ترتیب شامل داستان‌های «زال و رودابه»، «تهمینه و رستم»، «سودابه و سیاووش» و «بیژن و منیژه» می‌شود. میراث فرهنگی ایران آنقدر غنی هست که همواره تعابیر متفاوتی نسبت به زمان و مکان ارائه آن قابل طرح شدن در داستان باشد. این موضوع در مورد شاهنامه هم صدق می‌کند به ویژه با توجه به زبان آن باید در هر دوره‌ای شیوه‌ای متفاوت برای خوانش آن به کار گرفت.

 

– برخی عنوان می‌کنند که باید شاهنامه را با زبانی ساده برای کودکان و نوجوانان بازنویسی کرد اما به نظر من برای اینکه آنها بتوانند شاهنامه را بخوانند، قبل از هر چیز لازم است که پدران و مادرانشان بتوانند این کتاب را درست و کامل بخوانند. رویکرد من بازنویسی موضوعات عاطفی منحصر به فرد موجود در شاهنامه بود که بر این اساس چهار داستان عاشقانه در شاهنامه را انتخاب و با حفظ اصل داستان آن را به زبان امروز بازنویسی کردم. در این کتاب در کنار متن بازنویسی شده، متن اصلی داستان بر اساس شاهنامه نیز برای استفاده مخاطب درج شده است و اسامی نیز در این بازنویسی دچار کمترین تغییرات شد‌ه‌اند.

داستان های عاشقانه شاهنامه به زبان ساده

دوره مقدماتی php

 

کتاب «اساطیر دلشده» را نشر قطره در 220 صفحه و قیمت 7500 تومان منتشر کرده است.

 

ساکنان تهران برای تهیه این کتاب و همچنین سفارش هر محصول فرهنگی مورد علاقه دیگر(در صورت موجود بودن در بازار نشر) کافی است با شماره 20- 88557016 سامانه اشتراک محصولات فرهنگی؛ سام تماس بگیرند و آن را در محل کار یا منزل _ بدون هزینه ارسال _ دریافت کنند.

6060

آبشار دودوزن در فاصله‌ ۲۴ کیلومتری از شفت در خرم کش قرار دارد. این آبشار درون جنگل قرار گرفته و از زیباترین آبشارهای گیلان محسوب می‌شود. آب این آبشار از چشمه دودوزن تامین می‌شود و سپس زمین‌های روستای پایین دست را آبیاری می‌کند. زمین شناسان بر این باورند که عمر این آبشار زیبا به ۱۰۰ تا ۱۵۰ سال می‌رسد.

در این مقاله 6 نکته مهم برای انتخاب صندوق فروشگاهی قدرتمند را بررسی می‌کنیم تا از اشتباهات پرهزینه‌ای که بیشتر خرده‌فروشان مرتکب می‌شوند جلوگیری کنید.

تمامی حقوق این سایت برای خبرآنلاین محفوظ است.
نقل مطالب با ذکر منبع بلامانع است.
Copyright © 2018 khabaronline News Agancy, All rights reserved

نگاهی به داستان بیژن و منیژه

دوران پادشاهی کیکاووس ، شاه خودکامه ی ایران زمین به پایان رسیده است و اکنون کیخسرو ، فرزند سیاوش بر تخت سلطنت تکیه زده.کیخسرو پادشاهی دادگستر، رعیت نواز و مهربان  است.

یکی از روزهای اردیبهشت به فرمان کیخسرو مجلسی ترتیب داده شد تا مردم رو در رو شکایت ها و صحبت هایشان را با پادشاه در میان بگذارند. گیو و پسرش بیژن ، گودرز، گرگین و پهلوانان دیگر نیز حضور داشتند. یکی از شکایت ها مربوط به پیرمردی از آرمانیان بود .آرمانیان در اطراف مرز شمالی ایران و توران زندگی می کردند. پیرمرد از وضع نابه سامان آن جا و حمله های رعدآسا و ویرانگر گرازان وحشی و حیوانات دیگر به مردم و مزارع شان سخن گفت.کیخسرو خشمگینانه به گرگین نگاه انداخت ؛ چون او مسئول رسیدگی به مرزها بود و پول های گزاف به بهانه ی این امر از پادشاه می گرفت. سکوت بر مجلس حاکم شد.همه ی سپهسالاران سر به زیر افکندند. ناگهان بیژن، جوان شیرمرد ایرانی برخاست و گفت:« پادشاها! اگر اجازه بفرمایید به آرمان زمین می روم و نسل خوکان دیو صفت را بر می اندازم.»همه به ویژه  “رُستم “به این جوان علاقه مند بودند. شاه اندیشید و تصمیم گرفت.

بیژن و گرگین این کار را به گردن گرفتند.گرگین مردی کارکشته ، نیرنگ باز و بلدِ راه بود؛ ولی بیژن، جوانی جویای نام و کم تجربه.گرگین به آبروی از دست رفته اش می اندیشید.آن ها پس از چهل شبانه روز به مرز ایران و توران رسیدند.سوارانی نیز از پشتشان راهی شده بودند.

شب بود. گرگین خوش حال بود و می پنداشت که بیژن جانش را خواهد باخت. در این صورت کسی نبود که خبر نامردی گرگین را به شاه برساند.وی از رو در رویی کنار کشید و خود را گم و گور کرد.بیژن یک تنه به ستیز با گرازان وحشی پرداخت و بیش تر آن ها را از پای درآورد.گرگین پیروزی بیژن را باور نمی کرد. باز به راه افتادند.گرگین پیشنهاد داد که از فرصت بهره ببرند و از باغ منیژه ، دختر افراسیاب پنهانی دیدن کنند. جوان کم تجربه کنجکاو شد و پذیرفت. به جلوی باغ رسیدند.نگهبانان مانع شدند.گرگین گفت که پدر و پسری مسافر و راه گم کرده اند و کمک می خواهند.آن ها اتاقی به مهمانان دادند تا استراحت کنند. شب صدای ساز و آواز شنیده می شد.گرگین ، بیژن را تحریک نمود که مخفیانه به مجلس آن ها نگاه کند؛ ولی در دل به بیژن خندید و با خود گفت: « خورشید و ماه هم حقّ ورود به مجلس دختر افراسیاب را ندارند چه رسد به بیژن ! کار او تمام است.» گرگین در حالی که بیژن پشت درختی پنهان شده بود از دیوار باغ گریخت. بیژن هم چنان دزدانه به بزمگاه منیژه می نگریست.منیژه حضور ناشناس را حس کرد. آخر چه کسی توانسته بود این قدر گستاخانه به محفل زنان دربار نزدیک شود؟ با دایه اش به سوی درخت رفت و بیژن را دید.گفت :« ای جوان دلاور !تو کیستی؟»بیژن نامش را گفت و افزود که برای تجارت به توران زمین آمده است.منیژه وی را می شناخت و دستمالی را به بیژن نشان داد که تصویر بیژن روی آن کشیده شده بود.سپس به بیژن گفت: « همراهت گرگین به تو خیانت کرده و گریخته است.»از آن پس بیژن و منیژه شیفته ی هم شدند.

داستان های عاشقانه شاهنامه به زبان ساده

عاشق و معشوق روزها را به شکار و شب ها را به بزم می پرداختند.خبرچین افراسیاب شبانگاه، پنهانی از باغ بیرون رفت تا راز دختر شاه و بیژن را به افراسیاب برساند. منیژه  هم فرمان داد تا بیژن را بی هوش و در صندوقی پنهان کردند . می خواست دور از چشم جاسوسان او را به باغش در توران ببرد. سحرگاه به راه افتادند.

افراسیاب، فرمان روای مستبدّ توران از شکست های پیاپی از ایرانیان دل چرکین و خشمگین بود. چندی پیش،” گیو” به توران آمده و پس از شکست لشکر افراسیاب، کیخسرو فرزند سیاوش را از چنگ او درآورده و به ایران برده بود.حالا افراسیاب فرصت انتقام داشت. او برادر خون خوارش “گرسیوز” را با پنج هزار سرباز راهی کاخ دخترش کرد تا بیژن را به دام بیندازند.از سویی بیژن کم کم به هوش آمد در حالی که نمی دانست چه سرنوشت تلخی در انتظارش است. گرسیوز و پهلوانان دیگر پنهانی وارد کاخ شدند و  دور بیژن حلقه زدند.گرسیوز می دانست که بیژن یک تنه همه ی آنان را حریف است .با او بساط دوستی ریخت.جوان کم تجربه و ساده دل، فریب خورد و تا به خود آمد، اسیر شد .منیژه مات و مبهوت نگاه می کرد. کاری از دستش بر نمی آمد. او پدرش را می شناخت و مطمئن بود که بیژن را می کشد.

بیژن را به کاخ افراسیاب بردند. افراسیاب بی درنگ فرمان قتل او را صادر کرد؛ ولی وزیر خردمندش نظری دیگر داشت. دل جویانه گفت :«مگر از یاد برده اید که  ایرانیان به بهانه ی خون خواهی سهراب و سیاوش چه گونه به توران حمله کردند! بهتر است بیژن را غل و زنجیر کنیم و به چاه ارژنگ بیفکنیم  و سنگی بسیار سنگین را روی چاه بگذاریم تا کسی نتواند آن را تکان دهد.» افراسیاب پذیرفت.

به فرمان افراسیاب ، بیژن را به چاه ارژنگ افکندند .سپس دستور داد که منیژه را نیز بدون سکه و جواهرات بر سر چاه رها کنند تا شاهد مرگ تدریجی معشوقش باشد.

لحظه های مرگ آسا دو دلداده را رنج می داد. منیژه روزنه ای بر روی چاه یافت و بیژن را صدا زد. بیژن به او گفت که نگران نباشد. با غذای کمی که به وی می رساند ، نگذارد او بمیرد. منیژه صبح و شب التماس کنان نزد دهقانان می رفت  و از آن ها تکّه ای نان می گرفت و ضجّه زنان به داخل چاه می انداخت.

از سوی دیگر، گرگین شتابان به بیشه ی گرازان رسید.سواران کیخسرو هم بودند. گرگین، روی خراشیده و گریان گفت که بیژن ناپدید شده است. سربازان کمی گشتند ولی بیژن را نیافتند.همه به سوی پایتخت به راه افتادند.خبر به کیخسرو و گیو رسید که گرگین بدون بیژن بازگشته است.گیو، خشمگینانه به استقبال گرگین رفت. گرگین بدنهاد و دسیسه ساز به پای گیو افتاد و گفت که با هم گرازها را کشتند ولی بیژن در پی گوری رفت و دیگر نیامد.گیو باور نکرد .از کیخسرو کمک خواست. پادشاه به زنده بودن بیژن ایمان داشت.به امر او گرگین را به زنجیر کشیدند.

بهار آمد .از بیژن خبری نشد.گیو از کیخسرو خواهش کرد که جامِ جهان بین را بیاورد تا با راه نمایی آن بیژن و جای او را بیابند. جام جهان بین نشان داد که بیژن در چاه ارژنگ گرفتارشده و دختری برهنه و گرسنه بالای چاه نشسته و می گرید.

کیخسرو به گیو گفت که این گره تنها به دست رستم باز می شود.گیو تاخت کنان به سیستان شتافت و رستم را خبر کرد. رستم که بیژن را بسیار دوست می داشت حاضر شد برای نجاتش هر کاری بکند؛پس با گیو به پایتخت رفت.از رستم استقبالی باشکوه شد.او نقشه ای حساب شده داشت. با گرگین و هفت دلاور و هفت صد تن دیگر و باری از زر و سیم، راهی سرزمین توران شد تا به رسم بازرگانی و تجارت، سر از کار افراسیاب و چاه ارژنگ درآورد.در شهر خُتن، وزیر افراسیاب را دید و جامی پر از گوهر برای او فرستاد.

منیژه از آمدن ایرانیان به توران خبر یافت. او خوب می دانست که آنان بیژن را در سرزمین بیگانه رها نخواهند کرد. به کاروان ایرانیان رفت و بدون این که بداند با چه کسی حرف می زند با رستم به درد دل پرداخت و از گرفتاری و بدبختی  خودش و بیژن سخن راند و گفت که دختر افراسیاب است.  به امر رستم  غذاهای رنگین و مرغ بریان آوردند.آن گاه نان نرمی به دور مرغ  بریان پیچید و بدون این که منیژه پی ببرد، انگشتر خود را در میان مرغ جاساز کرد و به منیژه داد. منیژه بی درنگ به سوی چاه دوید و بسته ی غذا را به درون چاه انداخت.بیژن مشغول خوردن شد تا این که انگشتر را زیر دندانش حس کرد.چون نقش روی آن را دید شادی کنان فریاد زد: « مهربان من ، منیژه ! دیگر نگران نباش .رستم در شهر است.»

روز بعد منیژه سرخوش نزد رستم رفت. رستم که منتظرش بود گفت که هیزم فراوان فراهم کند و شب در نزدیکی چاه، آتش بیفروزد تا رستم و یارانش به آن جا بروند.

شب شد. منیژه، آتش برافروخت. لحظاتی بعد رستم و دیگران از دور پیدا شدند. چند پهلوان کوشیدند که سنگ بزرگ را از روی چاه جا به جا کنند؛ ولی نشد.رستم جلو رفت و پهلوانانه در برابر چشمان مات مانده ی همه ، سنگ را از روی چاه به کناری انداخت. سپس با ریسمانی بیژن را بیرون کشید. چهره ی بیژن عجیب و غریب شده بود با این حال منیژه در پوست خود نمی گنجید. آن ها رهایی یافته بودند. رستم از بیژن خواست که گرگین را ببخشد.بیژن گفت :« باید شادی کرد و اهریمن را خجل نمود .»

همه شب را با خوش حالی گذراندند.رستم بر آن بود که به کاخ افراسیاب حمله کند.بیژن هم خواهش کرد که همراه او باشد.سرانجام رستم و یارانش به پادگان افراسیاب یورش بردند و لشکر او را تار و مار کردند .آن ها با غنایم جنگی بسیار ، راهی ایران ، سرزمین دلاوران و جوان مردان شدند.به دستور کیخسرو شهر را آذین بستند.یک ماه خوردند و نوشیدند و به جشن و پای کوبی پرداختند. رستم دست بیژن و منیژه را در دست هم نهاد و برای آن ها آرزوی سعادت کرد.کیخسرو به میمنت این پیوند به خزانه دار گفت که زوج عاشق را از زر و سیم و لوازم زندگی بی نیاز گرداند.

***

بکوشـید تا رنـج ها کـم کنید

دلِ غمگنان، شاد و بی غم کنید

به نیکی گرای ومیــــازار کس

ره ِ رستگاری همین است و بس

داستان بیژن و منیژه از داستان های زیبای شاهنامه ی فردوسی است.در این داستان، مهر و وفا و کینه و تنگ نظری، دوستی و دشمنی، نیکی و بدی ، دادگستری و بی عدالتی ، راستی و کژی، شادمانی و غم ، مردی و نامردانگی، روی در روی هم صف آرایی می کنند و سرانجام حق بر ناحق چیره می شود. پایان خوش داستان بر گیرایی آن افزوده است.از نگاه فردوسی ، پروردگار دادگستر که خود هدایتگر خلق است پیمودن راه راست را از همگان می خواهد؛ زیرا با اسباب عقل و دانش و دین ، آن را از راه کژ نمایان کرده است و کاری را در جهان بهتر از راستی نمی داند چنان که همه ی کاستی ها را از کژروی می داند:

به هر کار در ، پیشه کن راستی

چو خواهی که نگزایدت کاستی

به کـژّی ، تو را راه ، تاریک تر

سوی  راسـتی، راه ، باریک تر

ز خشنودی ایـزد  اندیـشه کن

خردمنـدی و راستی پیشه کن

جمشید صداقت نژاد ،نویسنده ی معاصر، داستان”بیژن و منیژه” را به نثر برگردان نموده است. از  دیگر آثار او است: پدرخوانده ، پهلوانِ مفرد قلندر، خون سیاوش ، دروازه های بهشت و عروس شیطان.

محمد خلیلی(گلپایگانی)- بخش ادبیات تبیان

داستان بیژن و منیژه یکی از داستان‌های معروف کتاب شاهنامه، کتاب حماسی ایرانیان است. این داستان روایت عشق بیژن پسر گیو و منیژه دختر افراسیاب است.

فردوسی میگوید شبی تیره و تار بود گویی آسمان از قیر سیاه پوشیده بود و در آن تاریکی چنان بود که اهریمنان از هر گوشه‌ای روی سیاه خود را برای ترساندن بما می نمودند و یا مارهای سیاه دهن باز کرده تا بر ما بتازند. همان دم از جای برجستم و مرا زنی مهربان در خانه بود گفتم ای ماه روی خواب از چشمانم ربوده شده شمعی بیافروز و بزم این شب را راه بینداز و چنگ بردار و می‌در جام بلورین بریز. وی نیز می‌با نارنج و سیب و بهی آورد و آن را در پیاله‌ای شاهانه ریخت. وی هرچه من خواستم کرد و آن شب تاریک را خوشتر از روز ساخت. لیکن من در اندیشه آن نامه خسروان بودم و دلم ناآرام بود. چون آن یار مهربان مرا دید که هوشم را به آن داستان بسته‌ام از من پرسید از داستان بیژن چه میدانی؟ آیا شنیده‌ای که بر بیژن چه گرفتاری از سوی زن رسیده است؟ گفتمش اگر چیزی می‌دانی از نامه باستان به من بگو. گفت اکنون حرف مرا گوش کن و داستان‌های دیگر را فراموش کن. آن یار مهربان مرا گفت می‌در پیاله کن و بنوش تا من داستانی را که از دفتر باستان خوانده‌ام برایت بازگویم و آن داستانی است پر از فسون و مهربانی و نیز نیرنگ و جنگ. گفتم ای ماهروی همین امشب همه داستان را برایم بازگو که منیژه در کجا بود؟ و بیژن چه کرد و از تیمار درد چه بر سرش آمد؟ سپس آن ماهروی مرا گفت داستان را از دفتر پهلوی برایت میگویم و از تو می‌خواهم که آن را برایم به چکامه برگردانی و از تو سپاس‌گزار خواهم بود. اکنون ای یار نیکی‌شناس آن داستان را از من بشنو… .mw-parser-output .b{text-align:justify;text-align-last:justify;border:0}.mw-parser-output .beyt{white-space:nowrap}

در دوران پادشاهی کیخسرو شاهنشاه کیانی گروهی از مردم سرزمین ارمان نزد شاه ایران آمده و تظلم نمودند که سرزمین‌شان که در مرز توران قرار دارد مورد تاخت و تاز و هجوم گرازان قرار گرفته‌است. کیخسرو دو پهلوان ایرانی را برای این موضوع در نظر می‌گیرد که یکی گرگین میلاد و دیگری بیژن است که باوجود جوانی و مخالفت‌های پدرش گیو به این مأموریت اعزام می‌شود. گرگین میلاد که به خباثت و فرصت طلبی در شاهنامه شناخته شده بیژن را به تنهایی به نبرد می‌فرستد. در آن روز بیژن بر گرازان چیره می‌شود.[۱]

هنگام بازگشت، گرگین میلاد برای اینکه امتناع او نزد شاه فاش نشود بیژن را به نزدیکی اردوی تفریحی دختران تورانی می‌برد. در این اردو منیژه دختر افراسیاب که در شاهنامه زیبایی‌اش توصیف شده همراه ندیمه‌هایش در دامان طبیعت اردو زده بود. بیژن محو زيبايى منيژه مى شود و پشت درخت تناوری ایستاده و منیژه را تماشا می‌کند. منیژه از طریق ندیمه‌اش متوجه حضور بیژن می‌شود و حاجبی را نزد او می‌فرستد به این گمان که او سیاوش است که دوباره زنده شده. بیژن خود را پهلوانی ایرانی معرفی می‌کند و به سفارش منیژه وارد چادر او می‌شود. پس از سه روز که در چادر او بود منیژه تصمیم می‌گیرد او را مخفیانه به کاخ پدرش افراسیاب ببرد. بیژن قبول نمی‌کند و سعی می‌کند خود را نجات دهد و به ایران زمین بازگردد. منیژه با کمک همراهانش بیژن را با دارو خواب کرده و لای البسه پیچیده و به درون کاخ می‌برد.[۲]

پس از چند روز حضور مخفیانه در کاخ ماجرا فاش می‌شود. مأمور افراسیاب به نام گرسیوز وارد اتاق منیژه می‌شود و بیژن را از زیر تخت بیرون می‌کشد. بیژن سعی می‌کند با چاقویی که در چکمه‌اش داشت به گرسیوز حمله کند اما فریب چرب‌زبانی او را می‌خورد و تسلیم می‌گردد. افراسیاب قصد کشتن او را داشت اما با وساطت پیران وزیر دانشمند افراسیاب به این دلیل که از خون‌خواهی ایرانیان جلوگیری کند او را نمی‌کشد. بااین‌حال بیژن را در چاهی عمیق انداخته و سنگی بر سر چاه می‌گذارد به حدی که آب و هوا و غذای اندک از آنجا رد شود. منیژه نیز با تحقیر از کاخ اخراج شده و آواره می‌گردد. منیژه که خود را باعث و بانی این حادثه می‌داند شب‌ها را بر سر چاه مویه کرده و روزها به دنبال غذا برای بیژن می‌گردد.[۳]

داستان های عاشقانه شاهنامه به زبان ساده

گرگین میلاد که به هدف خود رسیده‌بود به ایران بازگشته و داستانی می‌سازد که بیژن کشته شده‌است. شاه خشمگین می‌شود و دستور می‌دهد او را به بند کنند. باوجود مقبولیت ادعای گرگین، گیو مرگ پسرش را باور نمی‌کند. در این هنگام کیخسرو با دیدن اندوه گیو جام جهان‌نمای خود را پیش آورده و احوال کشور را در آن مشاهده می‌کند. به دنبال این بالاخره کیخسرو در جام جهان‌نما بیژن را می‌بیند. گیو نامه‌ای از سوی شاه به زابلستان نزد رستم می‌فرستد. رستم همراه گروهی برای نجات بیژن رهسپار توران می‌شوند و پیش از آن به درخواست گرگین میلاد برای او نزد شاه پادرمیانی می‌کند تا وی آزاد گردد. رستم و گروهش لباس تاجران و بازرگانان بر تن می‌کنند که کسی آن‌جا متوجه نیت‌شان نشود. پس از آن به‌عنوان تاجر در توران غرفه می‌زنند.[۴]

منیژه که سرگردان با سروپای برهنه به‌دنبال غذا برای بیژن بود به گروه رستم می‌رسد. از زبان‌شان می‌فهمد که ایرانی هستند و برایشان داستان را شرح می‌دهد و از گیو و رستم و کیخسرو می‌پرسد. رستم که مظنون شده‌بود واقعیت را فاش نکرد. اما به منیژه که ناامید در حال برگشتن بود یک مرغ بریان می‌دهد و به او می‌گوید آن را برای محبوبش ببرد. در همین حین رستم انگشتر معروف خود را درون شکم مرغ می‌گذارد تا اگر واقعیت داشته‌باشد بیژن منیژه را باز نزد او بفرستد. بیژن در حال خوردن مرغ انگشتری را می‌یابد و منیژه را آگاه می‌کند. منیژه به نزد رستم می‌آید و گفته بیژن را برایش شرح می‌دهد که آیا تو صاحب رخش هستی؟ رستم که از حقیقت ایمان یافته‌بود به منیژه خاطرنشان می‌کند که نیمه‌شب بر سر چاه آتش برافروزد و رستم به دنبال آتش بدانجا می‌آید.

منیژه شب‌هنگام هیزم جمع کرده و آتش بزرگی می‌افروزد. رستم به سر چاه می‌آید و سنگ بزرگ را کنار می‌زند و طنابی به درون چاه می‌فرستد. پیش از آن‌که بیژن از چاه خارج شود رستم از او سوگند می‌خواهد که پس از آزادی کاری با گرگین میلاد نداشته‌باشد. بیژن نمی‌پذیرد و عنوان می‌کند قصد کشتنش را دارد. رستم نیز طناب را رها می‌کند و بیژن باز به چاه می‌افتد. بالاخره او می‌پذیرد که از گرگین بگذرد. رستم منیژه را همراه چند تن از محل دور می‌کند و با پهلوانان دیگر از جمله بیژن به کاخ افراسیاب می‌تازد و کاخ او را به آتش می‌کشد. سپس با غنائم به‌سوی ایران بازمی‌گردد.[۳]

بیژن درمیان استقبال گسترده ایرانیان به وطن بازمی‌گردد و گرگین میلاد نیز بخشیده می‌شود. کیخسرو بیژن و منیژه را زوج اعلام می‌کند و به بیژن سفارش می‌کند هیچ‌گاه برای این وقایع منیژه را سرزنش نکند و نیز هدایای گران‌ب‌های بی‌شماری به دست بیژن برای منیژه می‌فرستد=”داستان عشق منیژه و بیژن” />

اوتللو و دزدمونا • امیر ارسلان و فرخ‌لقا • بهرام و گل‌اندام • بیژن و منیژه • پل و ویرژینی • اصلی و کرم • رومئو و ژولیت • رابعه و بکتاش • زال و رودابه • زهره و منوچهر • سلامان و ابسال • سلیمان و ملکه سبا • شمشون و دلیله • خسرو و شیرین • فرهاد و شیرین • کلئوپاترا و ژولیوس سزار • کلئوپاترا و مارکوس آنتونیوس • لیلی و مجنون • مادام پمپادور و لوئی شانزدهم • ماری آنتوانت و کاردینال روهان • مم و زین • ناپلئون و ژوزفین • نورجهان و جهانگیر • وامق و عذرا • ویس و رامین • همای و همایون • یوسف و زلیخا

آثار برگرفته: (شاهنامه ابومنصوری * شاهنامه طهماسبی * شاهنامه داوری * شاهنامه رشیدا * شاهنامه دموت * شاهنامه فلورانس * شاهنامه قرچغای خان)

داستان بیژن و منیژه یکی از داستان‌های معروف کتاب شاهنامه، کتاب حماسی ایرانیان است. این داستان روایت عشق بیژن پسر گیو و منیژه دختر افراسیاب است.

فردوسی میگوید شبی تیره و تار بود گویی آسمان از قیر سیاه پوشیده بود و در آن تاریکی چنان بود که اهریمنان از هر گوشه‌ای روی سیاه خود را برای ترساندن بما می نمودند و یا مارهای سیاه دهن باز کرده تا بر ما بتازند. همان دم از جای برجستم و مرا زنی مهربان در خانه بود گفتم ای ماه روی خواب از چشمانم ربوده شده شمعی بیافروز و بزم این شب را راه بینداز و چنگ بردار و می‌در جام بلورین بریز. وی نیز می‌با نارنج و سیب و بهی آورد و آن را در پیاله‌ای شاهانه ریخت. وی هرچه من خواستم کرد و آن شب تاریک را خوشتر از روز ساخت. لیکن من در اندیشه آن نامه خسروان بودم و دلم ناآرام بود. چون آن یار مهربان مرا دید که هوشم را به آن داستان بسته‌ام از من پرسید از داستان بیژن چه میدانی؟ آیا شنیده‌ای که بر بیژن چه گرفتاری از سوی زن رسیده است؟ گفتمش اگر چیزی می‌دانی از نامه باستان به من بگو. گفت اکنون حرف مرا گوش کن و داستان‌های دیگر را فراموش کن. آن یار مهربان مرا گفت می‌در پیاله کن و بنوش تا من داستانی را که از دفتر باستان خوانده‌ام برایت بازگویم و آن داستانی است پر از فسون و مهربانی و نیز نیرنگ و جنگ. گفتم ای ماهروی همین امشب همه داستان را برایم بازگو که منیژه در کجا بود؟ و بیژن چه کرد و از تیمار درد چه بر سرش آمد؟ سپس آن ماهروی مرا گفت داستان را از دفتر پهلوی برایت میگویم و از تو می‌خواهم که آن را برایم به چکامه برگردانی و از تو سپاس‌گزار خواهم بود. اکنون ای یار نیکی‌شناس آن داستان را از من بشنو… .mw-parser-output .b{text-align:justify;text-align-last:justify;border:0}.mw-parser-output .beyt{white-space:nowrap}

در دوران پادشاهی کیخسرو شاهنشاه کیانی گروهی از مردم سرزمین ارمان نزد شاه ایران آمده و تظلم نمودند که سرزمین‌شان که در مرز توران قرار دارد مورد تاخت و تاز و هجوم گرازان قرار گرفته‌است. کیخسرو دو پهلوان ایرانی را برای این موضوع در نظر می‌گیرد که یکی گرگین میلاد و دیگری بیژن است که باوجود جوانی و مخالفت‌های پدرش گیو به این مأموریت اعزام می‌شود. گرگین میلاد که به خباثت و فرصت طلبی در شاهنامه شناخته شده بیژن را به تنهایی به نبرد می‌فرستد. در آن روز بیژن بر گرازان چیره می‌شود.[۱]

هنگام بازگشت، گرگین میلاد برای اینکه امتناع او نزد شاه فاش نشود بیژن را به نزدیکی اردوی تفریحی دختران تورانی می‌برد. در این اردو منیژه دختر افراسیاب که در شاهنامه زیبایی‌اش توصیف شده همراه ندیمه‌هایش در دامان طبیعت اردو زده بود. بیژن محو زيبايى منيژه مى شود و پشت درخت تناوری ایستاده و منیژه را تماشا می‌کند. منیژه از طریق ندیمه‌اش متوجه حضور بیژن می‌شود و حاجبی را نزد او می‌فرستد به این گمان که او سیاوش است که دوباره زنده شده. بیژن خود را پهلوانی ایرانی معرفی می‌کند و به سفارش منیژه وارد چادر او می‌شود. پس از سه روز که در چادر او بود منیژه تصمیم می‌گیرد او را مخفیانه به کاخ پدرش افراسیاب ببرد. بیژن قبول نمی‌کند و سعی می‌کند خود را نجات دهد و به ایران زمین بازگردد. منیژه با کمک همراهانش بیژن را با دارو خواب کرده و لای البسه پیچیده و به درون کاخ می‌برد.[۲]

پس از چند روز حضور مخفیانه در کاخ ماجرا فاش می‌شود. مأمور افراسیاب به نام گرسیوز وارد اتاق منیژه می‌شود و بیژن را از زیر تخت بیرون می‌کشد. بیژن سعی می‌کند با چاقویی که در چکمه‌اش داشت به گرسیوز حمله کند اما فریب چرب‌زبانی او را می‌خورد و تسلیم می‌گردد. افراسیاب قصد کشتن او را داشت اما با وساطت پیران وزیر دانشمند افراسیاب به این دلیل که از خون‌خواهی ایرانیان جلوگیری کند او را نمی‌کشد. بااین‌حال بیژن را در چاهی عمیق انداخته و سنگی بر سر چاه می‌گذارد به حدی که آب و هوا و غذای اندک از آنجا رد شود. منیژه نیز با تحقیر از کاخ اخراج شده و آواره می‌گردد. منیژه که خود را باعث و بانی این حادثه می‌داند شب‌ها را بر سر چاه مویه کرده و روزها به دنبال غذا برای بیژن می‌گردد.[۳]

داستان های عاشقانه شاهنامه به زبان ساده

گرگین میلاد که به هدف خود رسیده‌بود به ایران بازگشته و داستانی می‌سازد که بیژن کشته شده‌است. شاه خشمگین می‌شود و دستور می‌دهد او را به بند کنند. باوجود مقبولیت ادعای گرگین، گیو مرگ پسرش را باور نمی‌کند. در این هنگام کیخسرو با دیدن اندوه گیو جام جهان‌نمای خود را پیش آورده و احوال کشور را در آن مشاهده می‌کند. به دنبال این بالاخره کیخسرو در جام جهان‌نما بیژن را می‌بیند. گیو نامه‌ای از سوی شاه به زابلستان نزد رستم می‌فرستد. رستم همراه گروهی برای نجات بیژن رهسپار توران می‌شوند و پیش از آن به درخواست گرگین میلاد برای او نزد شاه پادرمیانی می‌کند تا وی آزاد گردد. رستم و گروهش لباس تاجران و بازرگانان بر تن می‌کنند که کسی آن‌جا متوجه نیت‌شان نشود. پس از آن به‌عنوان تاجر در توران غرفه می‌زنند.[۴]

منیژه که سرگردان با سروپای برهنه به‌دنبال غذا برای بیژن بود به گروه رستم می‌رسد. از زبان‌شان می‌فهمد که ایرانی هستند و برایشان داستان را شرح می‌دهد و از گیو و رستم و کیخسرو می‌پرسد. رستم که مظنون شده‌بود واقعیت را فاش نکرد. اما به منیژه که ناامید در حال برگشتن بود یک مرغ بریان می‌دهد و به او می‌گوید آن را برای محبوبش ببرد. در همین حین رستم انگشتر معروف خود را درون شکم مرغ می‌گذارد تا اگر واقعیت داشته‌باشد بیژن منیژه را باز نزد او بفرستد. بیژن در حال خوردن مرغ انگشتری را می‌یابد و منیژه را آگاه می‌کند. منیژه به نزد رستم می‌آید و گفته بیژن را برایش شرح می‌دهد که آیا تو صاحب رخش هستی؟ رستم که از حقیقت ایمان یافته‌بود به منیژه خاطرنشان می‌کند که نیمه‌شب بر سر چاه آتش برافروزد و رستم به دنبال آتش بدانجا می‌آید.

منیژه شب‌هنگام هیزم جمع کرده و آتش بزرگی می‌افروزد. رستم به سر چاه می‌آید و سنگ بزرگ را کنار می‌زند و طنابی به درون چاه می‌فرستد. پیش از آن‌که بیژن از چاه خارج شود رستم از او سوگند می‌خواهد که پس از آزادی کاری با گرگین میلاد نداشته‌باشد. بیژن نمی‌پذیرد و عنوان می‌کند قصد کشتنش را دارد. رستم نیز طناب را رها می‌کند و بیژن باز به چاه می‌افتد. بالاخره او می‌پذیرد که از گرگین بگذرد. رستم منیژه را همراه چند تن از محل دور می‌کند و با پهلوانان دیگر از جمله بیژن به کاخ افراسیاب می‌تازد و کاخ او را به آتش می‌کشد. سپس با غنائم به‌سوی ایران بازمی‌گردد.[۳]

بیژن درمیان استقبال گسترده ایرانیان به وطن بازمی‌گردد و گرگین میلاد نیز بخشیده می‌شود. کیخسرو بیژن و منیژه را زوج اعلام می‌کند و به بیژن سفارش می‌کند هیچ‌گاه برای این وقایع منیژه را سرزنش نکند و نیز هدایای گران‌ب‌های بی‌شماری به دست بیژن برای منیژه می‌فرستد=”داستان عشق منیژه و بیژن” />

اوتللو و دزدمونا • امیر ارسلان و فرخ‌لقا • بهرام و گل‌اندام • بیژن و منیژه • پل و ویرژینی • اصلی و کرم • رومئو و ژولیت • رابعه و بکتاش • زال و رودابه • زهره و منوچهر • سلامان و ابسال • سلیمان و ملکه سبا • شمشون و دلیله • خسرو و شیرین • فرهاد و شیرین • کلئوپاترا و ژولیوس سزار • کلئوپاترا و مارکوس آنتونیوس • لیلی و مجنون • مادام پمپادور و لوئی شانزدهم • ماری آنتوانت و کاردینال روهان • مم و زین • ناپلئون و ژوزفین • نورجهان و جهانگیر • وامق و عذرا • ویس و رامین • همای و همایون • یوسف و زلیخا

آثار برگرفته: (شاهنامه ابومنصوری * شاهنامه طهماسبی * شاهنامه داوری * شاهنامه رشیدا * شاهنامه دموت * شاهنامه فلورانس * شاهنامه قرچغای خان)

داستان بیژن و منیژه یکی از داستان‌های معروف کتاب شاهنامه، کتاب حماسی ایرانیان است. این داستان روایت عشق بیژن پسر گیو و منیژه دختر افراسیاب است.

فردوسی میگوید شبی تیره و تار بود گویی آسمان از قیر سیاه پوشیده بود و در آن تاریکی چنان بود که اهریمنان از هر گوشه‌ای روی سیاه خود را برای ترساندن بما می نمودند و یا مارهای سیاه دهن باز کرده تا بر ما بتازند. همان دم از جای برجستم و مرا زنی مهربان در خانه بود گفتم ای ماه روی خواب از چشمانم ربوده شده شمعی بیافروز و بزم این شب را راه بینداز و چنگ بردار و می‌در جام بلورین بریز. وی نیز می‌با نارنج و سیب و بهی آورد و آن را در پیاله‌ای شاهانه ریخت. وی هرچه من خواستم کرد و آن شب تاریک را خوشتر از روز ساخت. لیکن من در اندیشه آن نامه خسروان بودم و دلم ناآرام بود. چون آن یار مهربان مرا دید که هوشم را به آن داستان بسته‌ام از من پرسید از داستان بیژن چه میدانی؟ آیا شنیده‌ای که بر بیژن چه گرفتاری از سوی زن رسیده است؟ گفتمش اگر چیزی می‌دانی از نامه باستان به من بگو. گفت اکنون حرف مرا گوش کن و داستان‌های دیگر را فراموش کن. آن یار مهربان مرا گفت می‌در پیاله کن و بنوش تا من داستانی را که از دفتر باستان خوانده‌ام برایت بازگویم و آن داستانی است پر از فسون و مهربانی و نیز نیرنگ و جنگ. گفتم ای ماهروی همین امشب همه داستان را برایم بازگو که منیژه در کجا بود؟ و بیژن چه کرد و از تیمار درد چه بر سرش آمد؟ سپس آن ماهروی مرا گفت داستان را از دفتر پهلوی برایت میگویم و از تو می‌خواهم که آن را برایم به چکامه برگردانی و از تو سپاس‌گزار خواهم بود. اکنون ای یار نیکی‌شناس آن داستان را از من بشنو… .mw-parser-output .b{text-align:justify;text-align-last:justify;border:0}.mw-parser-output .beyt{white-space:nowrap}

در دوران پادشاهی کیخسرو شاهنشاه کیانی گروهی از مردم سرزمین ارمان نزد شاه ایران آمده و تظلم نمودند که سرزمین‌شان که در مرز توران قرار دارد مورد تاخت و تاز و هجوم گرازان قرار گرفته‌است. کیخسرو دو پهلوان ایرانی را برای این موضوع در نظر می‌گیرد که یکی گرگین میلاد و دیگری بیژن است که باوجود جوانی و مخالفت‌های پدرش گیو به این مأموریت اعزام می‌شود. گرگین میلاد که به خباثت و فرصت طلبی در شاهنامه شناخته شده بیژن را به تنهایی به نبرد می‌فرستد. در آن روز بیژن بر گرازان چیره می‌شود.[۱]

هنگام بازگشت، گرگین میلاد برای اینکه امتناع او نزد شاه فاش نشود بیژن را به نزدیکی اردوی تفریحی دختران تورانی می‌برد. در این اردو منیژه دختر افراسیاب که در شاهنامه زیبایی‌اش توصیف شده همراه ندیمه‌هایش در دامان طبیعت اردو زده بود. بیژن محو زيبايى منيژه مى شود و پشت درخت تناوری ایستاده و منیژه را تماشا می‌کند. منیژه از طریق ندیمه‌اش متوجه حضور بیژن می‌شود و حاجبی را نزد او می‌فرستد به این گمان که او سیاوش است که دوباره زنده شده. بیژن خود را پهلوانی ایرانی معرفی می‌کند و به سفارش منیژه وارد چادر او می‌شود. پس از سه روز که در چادر او بود منیژه تصمیم می‌گیرد او را مخفیانه به کاخ پدرش افراسیاب ببرد. بیژن قبول نمی‌کند و سعی می‌کند خود را نجات دهد و به ایران زمین بازگردد. منیژه با کمک همراهانش بیژن را با دارو خواب کرده و لای البسه پیچیده و به درون کاخ می‌برد.[۲]

پس از چند روز حضور مخفیانه در کاخ ماجرا فاش می‌شود. مأمور افراسیاب به نام گرسیوز وارد اتاق منیژه می‌شود و بیژن را از زیر تخت بیرون می‌کشد. بیژن سعی می‌کند با چاقویی که در چکمه‌اش داشت به گرسیوز حمله کند اما فریب چرب‌زبانی او را می‌خورد و تسلیم می‌گردد. افراسیاب قصد کشتن او را داشت اما با وساطت پیران وزیر دانشمند افراسیاب به این دلیل که از خون‌خواهی ایرانیان جلوگیری کند او را نمی‌کشد. بااین‌حال بیژن را در چاهی عمیق انداخته و سنگی بر سر چاه می‌گذارد به حدی که آب و هوا و غذای اندک از آنجا رد شود. منیژه نیز با تحقیر از کاخ اخراج شده و آواره می‌گردد. منیژه که خود را باعث و بانی این حادثه می‌داند شب‌ها را بر سر چاه مویه کرده و روزها به دنبال غذا برای بیژن می‌گردد.[۳]

داستان های عاشقانه شاهنامه به زبان ساده

گرگین میلاد که به هدف خود رسیده‌بود به ایران بازگشته و داستانی می‌سازد که بیژن کشته شده‌است. شاه خشمگین می‌شود و دستور می‌دهد او را به بند کنند. باوجود مقبولیت ادعای گرگین، گیو مرگ پسرش را باور نمی‌کند. در این هنگام کیخسرو با دیدن اندوه گیو جام جهان‌نمای خود را پیش آورده و احوال کشور را در آن مشاهده می‌کند. به دنبال این بالاخره کیخسرو در جام جهان‌نما بیژن را می‌بیند. گیو نامه‌ای از سوی شاه به زابلستان نزد رستم می‌فرستد. رستم همراه گروهی برای نجات بیژن رهسپار توران می‌شوند و پیش از آن به درخواست گرگین میلاد برای او نزد شاه پادرمیانی می‌کند تا وی آزاد گردد. رستم و گروهش لباس تاجران و بازرگانان بر تن می‌کنند که کسی آن‌جا متوجه نیت‌شان نشود. پس از آن به‌عنوان تاجر در توران غرفه می‌زنند.[۴]

منیژه که سرگردان با سروپای برهنه به‌دنبال غذا برای بیژن بود به گروه رستم می‌رسد. از زبان‌شان می‌فهمد که ایرانی هستند و برایشان داستان را شرح می‌دهد و از گیو و رستم و کیخسرو می‌پرسد. رستم که مظنون شده‌بود واقعیت را فاش نکرد. اما به منیژه که ناامید در حال برگشتن بود یک مرغ بریان می‌دهد و به او می‌گوید آن را برای محبوبش ببرد. در همین حین رستم انگشتر معروف خود را درون شکم مرغ می‌گذارد تا اگر واقعیت داشته‌باشد بیژن منیژه را باز نزد او بفرستد. بیژن در حال خوردن مرغ انگشتری را می‌یابد و منیژه را آگاه می‌کند. منیژه به نزد رستم می‌آید و گفته بیژن را برایش شرح می‌دهد که آیا تو صاحب رخش هستی؟ رستم که از حقیقت ایمان یافته‌بود به منیژه خاطرنشان می‌کند که نیمه‌شب بر سر چاه آتش برافروزد و رستم به دنبال آتش بدانجا می‌آید.

منیژه شب‌هنگام هیزم جمع کرده و آتش بزرگی می‌افروزد. رستم به سر چاه می‌آید و سنگ بزرگ را کنار می‌زند و طنابی به درون چاه می‌فرستد. پیش از آن‌که بیژن از چاه خارج شود رستم از او سوگند می‌خواهد که پس از آزادی کاری با گرگین میلاد نداشته‌باشد. بیژن نمی‌پذیرد و عنوان می‌کند قصد کشتنش را دارد. رستم نیز طناب را رها می‌کند و بیژن باز به چاه می‌افتد. بالاخره او می‌پذیرد که از گرگین بگذرد. رستم منیژه را همراه چند تن از محل دور می‌کند و با پهلوانان دیگر از جمله بیژن به کاخ افراسیاب می‌تازد و کاخ او را به آتش می‌کشد. سپس با غنائم به‌سوی ایران بازمی‌گردد.[۳]

بیژن درمیان استقبال گسترده ایرانیان به وطن بازمی‌گردد و گرگین میلاد نیز بخشیده می‌شود. کیخسرو بیژن و منیژه را زوج اعلام می‌کند و به بیژن سفارش می‌کند هیچ‌گاه برای این وقایع منیژه را سرزنش نکند و نیز هدایای گران‌ب‌های بی‌شماری به دست بیژن برای منیژه می‌فرستد=”داستان عشق منیژه و بیژن” />

اوتللو و دزدمونا • امیر ارسلان و فرخ‌لقا • بهرام و گل‌اندام • بیژن و منیژه • پل و ویرژینی • اصلی و کرم • رومئو و ژولیت • رابعه و بکتاش • زال و رودابه • زهره و منوچهر • سلامان و ابسال • سلیمان و ملکه سبا • شمشون و دلیله • خسرو و شیرین • فرهاد و شیرین • کلئوپاترا و ژولیوس سزار • کلئوپاترا و مارکوس آنتونیوس • لیلی و مجنون • مادام پمپادور و لوئی شانزدهم • ماری آنتوانت و کاردینال روهان • مم و زین • ناپلئون و ژوزفین • نورجهان و جهانگیر • وامق و عذرا • ویس و رامین • همای و همایون • یوسف و زلیخا

آثار برگرفته: (شاهنامه ابومنصوری * شاهنامه طهماسبی * شاهنامه داوری * شاهنامه رشیدا * شاهنامه دموت * شاهنامه فلورانس * شاهنامه قرچغای خان)

داستان بیژن و منیژه یکی از داستان‌های معروف کتاب شاهنامه، کتاب حماسی ایرانیان است. این داستان روایت عشق بیژن پسر گیو و منیژه دختر افراسیاب است.

فردوسی میگوید شبی تیره و تار بود گویی آسمان از قیر سیاه پوشیده بود و در آن تاریکی چنان بود که اهریمنان از هر گوشه‌ای روی سیاه خود را برای ترساندن بما می نمودند و یا مارهای سیاه دهن باز کرده تا بر ما بتازند. همان دم از جای برجستم و مرا زنی مهربان در خانه بود گفتم ای ماه روی خواب از چشمانم ربوده شده شمعی بیافروز و بزم این شب را راه بینداز و چنگ بردار و می‌در جام بلورین بریز. وی نیز می‌با نارنج و سیب و بهی آورد و آن را در پیاله‌ای شاهانه ریخت. وی هرچه من خواستم کرد و آن شب تاریک را خوشتر از روز ساخت. لیکن من در اندیشه آن نامه خسروان بودم و دلم ناآرام بود. چون آن یار مهربان مرا دید که هوشم را به آن داستان بسته‌ام از من پرسید از داستان بیژن چه میدانی؟ آیا شنیده‌ای که بر بیژن چه گرفتاری از سوی زن رسیده است؟ گفتمش اگر چیزی می‌دانی از نامه باستان به من بگو. گفت اکنون حرف مرا گوش کن و داستان‌های دیگر را فراموش کن. آن یار مهربان مرا گفت می‌در پیاله کن و بنوش تا من داستانی را که از دفتر باستان خوانده‌ام برایت بازگویم و آن داستانی است پر از فسون و مهربانی و نیز نیرنگ و جنگ. گفتم ای ماهروی همین امشب همه داستان را برایم بازگو که منیژه در کجا بود؟ و بیژن چه کرد و از تیمار درد چه بر سرش آمد؟ سپس آن ماهروی مرا گفت داستان را از دفتر پهلوی برایت میگویم و از تو می‌خواهم که آن را برایم به چکامه برگردانی و از تو سپاس‌گزار خواهم بود. اکنون ای یار نیکی‌شناس آن داستان را از من بشنو… .mw-parser-output .b{text-align:justify;text-align-last:justify;border:0}.mw-parser-output .beyt{white-space:nowrap}

در دوران پادشاهی کیخسرو شاهنشاه کیانی گروهی از مردم سرزمین ارمان نزد شاه ایران آمده و تظلم نمودند که سرزمین‌شان که در مرز توران قرار دارد مورد تاخت و تاز و هجوم گرازان قرار گرفته‌است. کیخسرو دو پهلوان ایرانی را برای این موضوع در نظر می‌گیرد که یکی گرگین میلاد و دیگری بیژن است که باوجود جوانی و مخالفت‌های پدرش گیو به این مأموریت اعزام می‌شود. گرگین میلاد که به خباثت و فرصت طلبی در شاهنامه شناخته شده بیژن را به تنهایی به نبرد می‌فرستد. در آن روز بیژن بر گرازان چیره می‌شود.[۱]

هنگام بازگشت، گرگین میلاد برای اینکه امتناع او نزد شاه فاش نشود بیژن را به نزدیکی اردوی تفریحی دختران تورانی می‌برد. در این اردو منیژه دختر افراسیاب که در شاهنامه زیبایی‌اش توصیف شده همراه ندیمه‌هایش در دامان طبیعت اردو زده بود. بیژن محو زيبايى منيژه مى شود و پشت درخت تناوری ایستاده و منیژه را تماشا می‌کند. منیژه از طریق ندیمه‌اش متوجه حضور بیژن می‌شود و حاجبی را نزد او می‌فرستد به این گمان که او سیاوش است که دوباره زنده شده. بیژن خود را پهلوانی ایرانی معرفی می‌کند و به سفارش منیژه وارد چادر او می‌شود. پس از سه روز که در چادر او بود منیژه تصمیم می‌گیرد او را مخفیانه به کاخ پدرش افراسیاب ببرد. بیژن قبول نمی‌کند و سعی می‌کند خود را نجات دهد و به ایران زمین بازگردد. منیژه با کمک همراهانش بیژن را با دارو خواب کرده و لای البسه پیچیده و به درون کاخ می‌برد.[۲]

پس از چند روز حضور مخفیانه در کاخ ماجرا فاش می‌شود. مأمور افراسیاب به نام گرسیوز وارد اتاق منیژه می‌شود و بیژن را از زیر تخت بیرون می‌کشد. بیژن سعی می‌کند با چاقویی که در چکمه‌اش داشت به گرسیوز حمله کند اما فریب چرب‌زبانی او را می‌خورد و تسلیم می‌گردد. افراسیاب قصد کشتن او را داشت اما با وساطت پیران وزیر دانشمند افراسیاب به این دلیل که از خون‌خواهی ایرانیان جلوگیری کند او را نمی‌کشد. بااین‌حال بیژن را در چاهی عمیق انداخته و سنگی بر سر چاه می‌گذارد به حدی که آب و هوا و غذای اندک از آنجا رد شود. منیژه نیز با تحقیر از کاخ اخراج شده و آواره می‌گردد. منیژه که خود را باعث و بانی این حادثه می‌داند شب‌ها را بر سر چاه مویه کرده و روزها به دنبال غذا برای بیژن می‌گردد.[۳]

داستان های عاشقانه شاهنامه به زبان ساده

گرگین میلاد که به هدف خود رسیده‌بود به ایران بازگشته و داستانی می‌سازد که بیژن کشته شده‌است. شاه خشمگین می‌شود و دستور می‌دهد او را به بند کنند. باوجود مقبولیت ادعای گرگین، گیو مرگ پسرش را باور نمی‌کند. در این هنگام کیخسرو با دیدن اندوه گیو جام جهان‌نمای خود را پیش آورده و احوال کشور را در آن مشاهده می‌کند. به دنبال این بالاخره کیخسرو در جام جهان‌نما بیژن را می‌بیند. گیو نامه‌ای از سوی شاه به زابلستان نزد رستم می‌فرستد. رستم همراه گروهی برای نجات بیژن رهسپار توران می‌شوند و پیش از آن به درخواست گرگین میلاد برای او نزد شاه پادرمیانی می‌کند تا وی آزاد گردد. رستم و گروهش لباس تاجران و بازرگانان بر تن می‌کنند که کسی آن‌جا متوجه نیت‌شان نشود. پس از آن به‌عنوان تاجر در توران غرفه می‌زنند.[۴]

منیژه که سرگردان با سروپای برهنه به‌دنبال غذا برای بیژن بود به گروه رستم می‌رسد. از زبان‌شان می‌فهمد که ایرانی هستند و برایشان داستان را شرح می‌دهد و از گیو و رستم و کیخسرو می‌پرسد. رستم که مظنون شده‌بود واقعیت را فاش نکرد. اما به منیژه که ناامید در حال برگشتن بود یک مرغ بریان می‌دهد و به او می‌گوید آن را برای محبوبش ببرد. در همین حین رستم انگشتر معروف خود را درون شکم مرغ می‌گذارد تا اگر واقعیت داشته‌باشد بیژن منیژه را باز نزد او بفرستد. بیژن در حال خوردن مرغ انگشتری را می‌یابد و منیژه را آگاه می‌کند. منیژه به نزد رستم می‌آید و گفته بیژن را برایش شرح می‌دهد که آیا تو صاحب رخش هستی؟ رستم که از حقیقت ایمان یافته‌بود به منیژه خاطرنشان می‌کند که نیمه‌شب بر سر چاه آتش برافروزد و رستم به دنبال آتش بدانجا می‌آید.

منیژه شب‌هنگام هیزم جمع کرده و آتش بزرگی می‌افروزد. رستم به سر چاه می‌آید و سنگ بزرگ را کنار می‌زند و طنابی به درون چاه می‌فرستد. پیش از آن‌که بیژن از چاه خارج شود رستم از او سوگند می‌خواهد که پس از آزادی کاری با گرگین میلاد نداشته‌باشد. بیژن نمی‌پذیرد و عنوان می‌کند قصد کشتنش را دارد. رستم نیز طناب را رها می‌کند و بیژن باز به چاه می‌افتد. بالاخره او می‌پذیرد که از گرگین بگذرد. رستم منیژه را همراه چند تن از محل دور می‌کند و با پهلوانان دیگر از جمله بیژن به کاخ افراسیاب می‌تازد و کاخ او را به آتش می‌کشد. سپس با غنائم به‌سوی ایران بازمی‌گردد.[۳]

بیژن درمیان استقبال گسترده ایرانیان به وطن بازمی‌گردد و گرگین میلاد نیز بخشیده می‌شود. کیخسرو بیژن و منیژه را زوج اعلام می‌کند و به بیژن سفارش می‌کند هیچ‌گاه برای این وقایع منیژه را سرزنش نکند و نیز هدایای گران‌ب‌های بی‌شماری به دست بیژن برای منیژه می‌فرستد=”داستان عشق منیژه و بیژن” />

اوتللو و دزدمونا • امیر ارسلان و فرخ‌لقا • بهرام و گل‌اندام • بیژن و منیژه • پل و ویرژینی • اصلی و کرم • رومئو و ژولیت • رابعه و بکتاش • زال و رودابه • زهره و منوچهر • سلامان و ابسال • سلیمان و ملکه سبا • شمشون و دلیله • خسرو و شیرین • فرهاد و شیرین • کلئوپاترا و ژولیوس سزار • کلئوپاترا و مارکوس آنتونیوس • لیلی و مجنون • مادام پمپادور و لوئی شانزدهم • ماری آنتوانت و کاردینال روهان • مم و زین • ناپلئون و ژوزفین • نورجهان و جهانگیر • وامق و عذرا • ویس و رامین • همای و همایون • یوسف و زلیخا

آثار برگرفته: (شاهنامه ابومنصوری * شاهنامه طهماسبی * شاهنامه داوری * شاهنامه رشیدا * شاهنامه دموت * شاهنامه فلورانس * شاهنامه قرچغای خان)

مقدمه

اگر ادبیات غنایی را متونی بدانیم که مستقیماً با عواطف انسانی از قبیل شادی، غم، عشق و نفرت سر و کار دارد، عجیب نیست که در متنی حماسی مانند شاهنامه هم با این نوع ادبی مواجه شویم. شاید عنوان داستان­های غنایی برای متنی که به ژانر حماسه شهرت یافته­است، کمی غریب به نظر بیاید اما در خلال همین متن با داستان­ها یا صحنه­هایی رو به رو می‌شویم که می­توانند در قالب ادبیات غنایی دسته­بندی شوند. برای شروع ریخت‌شناسی این داستان­ها لازم است نگاهی کوتاه به تاریخچه فن ریخت‌شناسی، بنیانگذاران و اهداف آن‌ها بیندازیم.

 

ریخت‌شناسی

از قرن نوزدهم در اروپا تحقیقات گسترده­ای از جانب فولکلور شناسان برای تعیین منشاء و دلیل وجود قصه­ها انجام شد و منظور از قصه در این تحقیقات، همان چیزی بود که در فرانسه با عنوان contes de fees  و در فارسی به نام قصه‌های پریان شناخته می­شود. این نظریات که امروزه بسیاری از آن‌ها منسوخ شده­است، در نهایت به رسمیت یافتن شاخه­ای در مطالعات ادبی انجامید که با عنوان ریخت­شناسی (morphology) شناخته می­شود. دانش ریخت­شناسی از دل ساختارگرایی سوسوری به وجود آمد و با نظریات پراپ و اثر معروف او «ریخت­شناسی قصه­های پریان» ترکیب شد. پراپ در این اثر به بررسی صد قصه روسی پرداخت و در پایان به این نتیجه رسید که عنصر مهم در قصه، کارکرد یا خویشکاری آدم­های قصه است. ریخت­شناسی داستان، به معنای بررسی عناصر سازنده یک داستان و ارتباط و به هم پیوستگی آن‌ها در تولید نهایی آن است؛ به عبارتی توصیف قصه بر اساس اجزای سازنده آن. پراپ، کوچک­ترین جزء سازنده قصه را خویشکاری (function) می‌نامد. «خویشکاری یعنی عمل شخصیتی از اشخاص قصه از نقطه نظر اهمیتی که در جریان عملیات قصه دارد» (پراپ، 1368: 53). از دیدگاه او توالی خویشکاری‌ها همواره ثابت، تعداد آن‌ها محدود و ساختمان قصه­ها یکسان است؛ به طوری که می­توان این ساختارها را با علامت اختصاری به صورت فورمولیزه ارائه ­کرد. پراپ سی و دو نقش اصلی و هفت خویشکاری یا کنش عمده را تعریف می­کند. محققان دیگر خویشکاری­های ارائه شده را بررسی و جرح و تعدیل کردند (ر.ک. پراپ، 1368: 8).

داستان های عاشقانه شاهنامه به زبان ساده

آلن داندس (Alan Dundes) در پیشگفتاری که بر کتاب ریخت‌شناسی قصه­های پریان پراپ نوشته است، ایراد ­کار پراپ را در ارائه ندادن نتایج کلی از ریخت شناسی می­داند: «واضح است که تجزیه و تحلیل ساختاری، خود هدف و غایت نیست بلکه آغازی است نه انجام» (پراپ، 11:1368)؛ به عبارتی، هدف از ریخت‌شناسی صرفاً مشخص کردن شکل داستان­ها نیست بلکه بسط آن به فرهنگ ادبی و فولکلور و دست یافتن به چرایی این ساختارهاست.

شاهنامه فردوسی اثری است که همواره به آن به عنوان متنی حماسی توجه شده­است. حال آن‌که این اثر سترگ، مایه‌هایی جاندار از ادبیات غنایی را در خود جا داده است. پرداختن به بزرگ‌ترین حماسه فارسی از جنبه‌های گوناگون اهمیت دارد. هدف این مقاله گنجاندن داستان­ها در قالب دقیق خویشکاری‌های پراپ نیست بلکه منظور، پیروی از یک الگو و روش برای ریخت­شناسی داستان است. نکته­ای که باید به آن توجه ویژه داشت، این است که پرداختن به شکل داستان­ها بدون توجه به نوع ادبی آن‌ها، کاری ناقص و معیوب خواهد بود. بی‌شک نوع ادبی، ویژگی‌هایی را به ساختار معنایی و صوری داستان اضافه می­کند که شکل نهایی داستان را تحت تأثیر خود قرار­ خواهد­ داد؛ از این رو نمی­توان از توجه به شکل داستان­های صرفاً غنایی – حداقل مشهورترین آن‌ها – بی نیاز بود؛ بنابراین در خلال بررسی عناصر مورد نظر، مقایسه­ای میان ریخت این دو گونه داستان انجام خواهد شد. عناصری که در ریخت‌شناسی این داستان­ها بررسی می‌شوند عبارتند از: صحنه­های آغازین، صورت­های نخستین، شخصیت­ها، ویژگی­ها و خویشکاری‌های آن‌ها، موانع و انگیزه­های خویشکاری­ها و نیز حرکت­های داستان.

پیشینه پژوهش

آثار و پژوهش‌هایی که به ریخت‌شناسی برخی داستان‌های شاهنامه می‌پردازد، عبارتند از:

1-       غلامرضایی، محمد. (1370). داستان­های غنایی منظوم: این کتاب به بررسی شخصیت­های تاریخی و غنایی در منظومه­های غنایی تا قرن ششم می­پردازد.

2-       سرامی، قدمعلی. (1383). شکل شناسی داستان­های شاهنامه: نویسنده در این کتاب به شکل‌شناسی محتوای شاهنامه اعم از داستان­ها، نیمه داستان­ها، جنگ ها، نامه­ها، فرمان­ها، ازدواج، آیین و مراسم و… پرداخته­است.

3-       روحانی، مسعود و عنایتی، محمد. (1390). بررسی قصه‌های دیوان در شاهنامه فردوسی.

4-       قربانی، خاور و گورک، کیوان. (1392). ریخت شناسی داستان زال و رودابه، بهرام گور و اسپینود، گشتاسب و کتایون: در این مقاله ساختار عمودی و افقی این قصه­ها بر اساس نظریه پراپ بررسی شده است.

5- نورایی، الیاس و ارتباط، مرضیه. (1392). ریخت‌شناسی قصه­های رام و سیتا و زال و رودابه: در این مقاله به بررسی تطبیقی دو داستان پرداخته شده است.

در هیچ یک از پژوهش­های یاد شده، ریخت‌شناسی داستان­ها با توجه به تأثیر نوع ادبی بررسی نشده است و به تأثیرات بافت حماسی بر ریخت این داستان­ها پرداخته نشده است.

 

روش پژوهش

پژوهش حاضر با تکیه به منابع کتابخانه­ای و تحلیل ریخت­شناسی داستان­های عاشقانه شاهنامه نگاشته شده است.

 

بحث

1- دسته بندی داستان­های غنایی شاهنامه

به طور کلی یکسان بودن ساختار داستان­های صرفاً حماسی، امری بدیهی است. در این داستان­ها انگیزه­ای که عموماً انتقام است، به جنگ منجر می­شود. هنر نویسنده علاوه بر داشتن زبان فاخر، توانایی در نوعی آشنایی­زدایی در پرداختن به انگیزه­ها، عوامل ماورایی و به طور کلی داستان­های فرعی و حواشی بسیار مهم است اما جریان داستانی که در یک بافت غنایی در حال وقوع است، به شکل دیگری پیش می­رود. به طور کلی داستان­های غنایی شاهنامه را می­توان به دو دسته تقسیم کرد:

الف. عاشقانه­ها: این داستان­ها ماهیت عاشقانه دارند و به شرح دلدادگی و وصال می‌پردازند. عاشقان از پهلوانان بنام هستند. بیژن و منیژه و زال و رودابه از این نوع است.

ب. تراژدی­ها: برخی داستان­های دیگر اگرچه سرشار از عواطف و احساسات انسانی هستند اما شکل­گیری آن ها در نتیجه یک تراژدی و فقدان است. گاه این فقدان در پی یک داستان عاشقانه حاصل شده است مانند داستان مرگ سیاوش و گاه خود داستانی رزمی بوده است مانند داستان مرگ اسفندیار یا از هر دو ماهیت رزمی و غنایی برخوردار بوده است مانند مرگ سهراب؛ این داستان­ها را می­توان سوگواری­ها یا مراثی نیز نامید که از آغاز شاهنامه با مرگ سیامک شروع می­شود. باید توجه داشت که برخی داستان­ها مانند داستان سیاوش از هر دو ماهیت برخوردارند. در واقع سیاوش قهرمان دو داستان است. در داستان اول او برای رهایی از عشق ناپاک عزیمت راهی دور می­کند و این پایان عشق یک سویه و حرکت اول قصه است. حرکت دوم قصه با این پایان آغاز می­شود و به تراژدی مرگ سیاوش می‌انجامد.

هدف این پژوهش پرداختن به داستان­های دسته اول یعنی عاشقانه­های مطرح در شاهنامه است. این داستان­ها عبارتند از: سیاوش و سودابه، زال و رودابه، رستم و تهمینه، بیژن و منیژه.

 برای ٱن‌که هر پژوهش ریخت­شناسی نتیجه مستدل و قابل تعمیمی بیابد، ضروری است چند داستان که ژانر مشترکی دارند، مقایسه شوند اما برای رعایت اختصار و از آن‌جا که داستان­های شاهنامه بسیار شناخته شده هستند، از شرح این داستان­ها خودداری شده است و از آن رو که داستان زال و رودابه به دلایل ریخت شناسی که در پی خواهد آمد، غنایی‌ترین داستان شاهنامه است، برای نمونه به ذکر خویشکاری­ها و تعریف اختصاری و نشانه های قراردادی آن‌ها در این داستان پرداخته خواهد شد.

 

2- ریخت شناسی داستان های عاشقانه شاهنامه

2-1- ریخت شناسی داستان زال و رودابه

در ماجراهای مربوط به زال با سه داستان مواجه هستیم: داستان اول به دنیا آمدن زال، داستان دوم دلدادگی زال و رودابه و داستان سوم که بلافاصله پس از داستان دوم اتفاق می­افتد، تولد رستم است. دلیل بررسی این سه داستان با هم این است که ‌گاه ویژگی­ها و صفات یک شخصیت در روند داستان اهمیتی ویژه دارد و داستان زال و رودابه از این نظر در میان داستان­های دیگر متمایز است. ویژگی ظاهری زال سبب رقم خوردن داستان اول می­شود. البته این ظاهر در ادامه ماجرا مشکلی برای او ایجاد نمی­کند و فقط سبب برخورداری او از یاریگری سیمرغ می­شود (در داستان سوم) اما این سه بخش را سه داستان نامیدیم نه سه حرکت داستانی زیرا هر کدام روایتگر داستانی مجزاست که از لحاظ زمانی با یکدیگر پیوستگی ندارند، در حالی‌ که حرکت داستانی به معنای داستان­های مجزایی است که به رقم خوردن داستانی دیگر می‌انجامند و همه در یک پیکره داستانی واحد روی می­دهند.

برای رعایت اختصار به مهم‌ترین خویشکاری­های این داستان اشاره می‌شود.

 

2-1-1- خویشکاری­ها در داستان اول: تولد زال

الف- حرکت اول داستان

سام در آرزوی فرزندی بود و صاحب فرزندی شد.

صحنه آغازین (beginning): b

موی سپید زال

صفات تأثیرگذار قهرمان که به خویشکاری اول داستان منجر می‌شود  (adjective): a1

رها کردن کودک در کوه توسط پدر

خویشکاری اول (function):  f1

داستان های عاشقانه شاهنامه به زبان ساده

اولین خویشکاری داستان در نتیجه هیئت و صفات ظاهری عجیب کودک است. پس انگیزه (motivation) پدر از این کار ترس است و این نشان دهنده اهمیت صفات شخصیت است که به خویشکاری اول داستان منجر می­شود.

یاری سیمرغ به او، ترحم به او و بزرگ کردن زال

 خویشکاری دوم: f2

حضور یاری‌گر با نیرویی ماورایی (خویشکاری دوم بلافاصله جبران­ کننده خویشکاری سام است و توسط یاریگر اصلی این داستان که سیمرغ است انجام می­شود).

از این‌جا به بعد حرکت دوم این داستان آغاز می­شود. این حرکت داستانی با فقدان زال و عزیمت یکی از اعضای خانواده برای یافتن او شروع می­شود؛ سام که خود مقصر است برای جبران گذشته در جستجوی پسر برمی‌آید. عموماً فقدان در شکل غیبت، گم شدن، سفر رفتن و در شکل حادتر آن مرگ، یکی از انگیزه­های جستجو و شروع داستان‌هاست.

ب- حرکت دوم داستان اول: پیدا شدن زال

عزیمت سام برای یافتن پسر به شکل جستجو

عزیمت (search): S

خواب دیدن سام

انگیزه برای جستجوی قهرمان (motivation):mot

 پیدا کردن زال و بازگشتن قهرمان

بازگشت قهرمان (return): R

مشاهده می­کنیم که این داستان بدون پیچیدگی خاص یا مانعی برای یافتن قهرمان پایان می­یابد و در واقع، زمینه ساز شروع داستان بعدی می­شود. عنصر یاریگر داستان یعنی سیمرغ که مهم‌ترین خویشکاری داستان یعنی بزرگ کردن زال را انجام داده است، معرفی می­شود و بخش­هایی از کشور برای فرمانروایی به زال واگذار می­شود. در این میان برای اطمینان از آینده زال، اخترشناسان طالع او را می­جویند و خبر از پهلوانی و خجسته بودن طالع او می­دهند.

دیدن طالع

عنصر اطمینان بخش (assuring):  as

در این داستان همزمان از یاریگر (سیمرغ) و نیز بخشنده یا اطمینان­بخش (خواب و طالع) استفاده شده­است و این می­تواند به سبب ظاهر عجیب پهلوان باشد که نیروهای بیشتری برای جبران این نقیصه به یاری گرفته شده­است.

داستان اصلی که در این مقاله مطرح می‌شود، با غیبت سام شروع می­شود که به دستور شاه برای لشکر­کشی به گرگساران و مازندران می رود و پسر را تنها می­گذارد اما از آن‌جا که قهرمان اصلی این داستان زال است، این غیبت به خویشکاری منجر نمی­شود ولی در نبودن سام است که ماجرای دلدادگی پیش می‌آید.

2-1-2- خویشکاری­های داستان دوم: دلدادگی زال و رودابه

رفتن زال به کشوری دیگر برای شکار

صحنه آغازین با عزیمت قهرمان: B

خویشکاری غنایی: عاشق شدن رودابه

عاشق شدن: f1

قول دادن کنیزان به زال برای فریب دادن رودابه

حضور واسطه برای وصال ( 1 middler):   mid

دیدار زال و رودابه در کاخ رودابه 

ملاقات عاشق و معشوق (visiting): vis

1. مخالفت مهراب  2. مخالفت سام   3. مخالفت منوچهر

بروز مانع سه گانه (obstacle): ob

نگرانی از حاصل پیوند زال و رودابه/ دلایل شخصی

انگیزه مخالفت (obstacle motivation): mot

انگیزه ایرانی­ها از این مخالفت امری والاست زیرا از تولد فرزند حاصل از این پیوند نگرانند اما انگیزه مهراب که انیرانی است، کینه­ای شخصی و سخیف است زیرا زال دعوت مهمانی او را نپذیرفت و او را بت‌پرست خواند.

در این میان یک صفت قهرمان دیگر داستان یعنی رودابه در خور توجه است: موهای او به شکل اعجاب­آوری چنان بلند است که به عنوان کمند از بالای بام برای زال به پایین می­فرستد و این بلندی مو، صفتی است که در شاهنامه برای زال هم به طور خاص مطرح شده است.

دیدن طالع توسط ستاره شمر.

ورود عنصر اطمینان بخش دوم:  as2 

قصد سام برای جنگ با مهراب

مانعی که با درایت سیندخت برطرف می شود.obf

آمدن سیندخت برای قول گرفتن از سام

خویشکاری اول و مثبت سیندخت: fS

حضور ستاره شمران، اطمینان به مولود وصلت

عنصر اطمینان بخش:  as3

طرح معما

آزمون ( enigma): En

موفقیت زال در پاسخ به معماها    

موفقیت قهرمان (victory):  Vic

وصال     

پایان داستان (vesal): ves

 

داستان بدون پرداختن به شرح وصال، بلافاصله به داستان سوم یعنی زاده شدن رستم می­انجامد. حضور چندباره موبدان و ستاره شمران در این داستان، حاکی از اهمیتی است که برای مولود این وصلت یعنی رستم قایل هستند. علاوه بر تعداد عناصر یاریگر، از سرگذراندن آزمون نیز در این داستان بی­سابقه است و در داستان­های دیگر تکرار نمی­شود؛ به عبارتی، میزان استفاده شاعر از عناصر داستانی به منظور گره­افکنی، بیش از داستان­های دیگر است. البته خویشکاری­های بررسی شده نشان می­دهد در این داستان روایت از هر عنصر دیگری تأثیرگذارتر است و گاهی جنبه‌های غنایی در آن رخ می­نماید.

2-2- ریخت شناسی داستان بیژن و منیژه

خلاصه این داستان، به شرح زیر است:

– شکایت ارمانیان از حمله گرازها و داوطلب شدن بیژن، برحذر داشتن گیو او را از این سفر به سبب جوانی (نهی).

– عازم شدن بیژن (نقض نهی).

– انتخاب گرگین به عنوان راهنما (راهنمای دروغین).

– به جنگ رفتن بیژن به تنهایی (خویشکاری نخستین بیژن که به کینه گرگین منتهی می‌شود).

– انگیزه گرگین از خیانت (ترس از بدنامی).

– انگیزه بیژن برای رفتن به سور ترکان (کنجکاوی بیژن و ترغیب‌ گرگین).

– دیدن منیژه بیژن را و فرستادن دایه نزد بیژن.

– آمدن بیژن به خیمه منیژه (وصال بدون هیچ مانعی).

– ریختن منیژه داروی هوش‌بر در غذای بیژن (خویشکاری منیژه در شکل حیله).

در این‌جا بیژن به جای سرزنش منیژه، گرگین را مقصر و راهنمایی نا به جای او را دلیل این ماجرا می‌داند. این تأکید بر راهنمایی دروغین بارها در داستان بیژن و منیژه دیده می‌شود. صحنه آغازین داستان هم با نقض نهی گیو که دلیلی دیگر بر خامی بیژن است، آغاز می­شود:

به فرزند گفت این جوانی چراست؟ جوان ارچه دانا بود با گهر

 

به نیروی خود این گمانی چراست؟ ابی آزمایش نگیرد هنر                          (فردوسی، 11:1389)

می‌بینیم در آغاز داستان صراحتاً بر جوانی و خامی بیژن و نیاز او به راهنما تأیید می­شود.

-آگاهی افراسیاب از حضور بیژن، ورود شریر دوم، فرستادن گرسیوز برای آوردن بیژن، اعتماد بیژن به گرسیوز و تسلیم سلاحش.

در این‌جا باز هم به نیاز بیژن به راهنمایی تأکید می­شود که نشان دهنده خامی و بی­تجربگی اوست. در این‌جا خطاب به گرسیوز گفته می­شود: «سزد گر به نیکی شوی رهنمون» (فردوسی، 1389: 12).

 در ادامه داستان با حوادث زیر مواجه می­شویم: مکالمه میان بیژن و افراسیاب و نسبت دادن این واقعه به پریان؛ این استدلال نامعقول هم دلیلی بر خامی بیژن است، اگرچه از سویی سرشار از جنبه­های غنایی و عاشقانه است.

– به چاه انداختن بیژن، دیدن کیخسرو بیژن را در جام (عنصر یاریگر مادی)، آمدن رستم به توران و نجات بیژن (حضور یاریگر).

چنان‌که در این داستان مشاهده می­کنیم، وصال زودهنگام بیژن و منیژه در واقع پایان یک داستان عاشقانه است و بعد از حضور رستم، او در مرکز داستان قرار می­گیرد و رابطه بیژن و منیژه به حاشیه رانده می­شود. به عبارتی، تا پایان داستان دیگر حرفی از این دو یا چگونگی آوردن منیژه به ایران نیست. تنها در بیت آخر، شاه ایران سفارش این ترک را به بیژن می­کند:

به بیژن بفرمود کاین خواسته به رنجش مفرسای و سردش مگوی

 

ببر پیش ترک روان کاسته نگر تا چه آوردی او را به روی                        (فردوسی، 1389: 54)

سفارش به نیکی کردن و سرد نگفتن به منیژه، دلیلی بر این سخن است که با آمدن رستم جریان عاشقانه داستان به کلی فراموش می­شود؛ گویی آن بیژن عاشق به مکافات بلایایی که بر سرش آمده است، قصد دیگری درباره منیژه داشته است و اکنون شاه شفاعت او را می‌کند.

2-3- ریخت شناسی داستان سودابه و سیاوش

 داستان سودابه و سیاوش مشابهت­هایی با داستان یوسف و زلیخا دارد. هر دو داستان از معدود داستان­هایی است که در آن عشق جنبه­های عفیفانه ندارد و بین مرد و زنی شوهردار روی می­دهد؛ در هر دو داستان شخصیت مرد رفتار عفیفانه و پای‌بند به اخلاقی دارد. در ادامه خلاصه­ای از خویشکاری­ها و حوادث این داستان بیان می­شود:

– رفتن توس و چند سردار دیگر به نخجیر، دیدن دختری که سیاوش از او زاده می­شود، مجادله بر سر تصاحب او (صحنه آغازین داستان خود داستان کوتاهی است)، بردن قضاوت نزد شاه، پسندیدن شاه دختر را و ازدواج با او، زاده شدن سیاوش، دیدن طالع:

ستاره بر آن کودک آشفته دید

 

غمی گشت چون بخت او خفته دید                         (فردوسی، 1389: 13)

 

– درخواست رستم برای تربیت سیاوش، شیفتگی رودابه بر سیاوش (آغاز داستان).

– انگیزه او:

چو سودابه روی سیاوش بدید

 

پر اندیشه گشت و دلش بردمید                         (فردوسی، 1389: 16)

 

– پیغام دادن سودابه برای سیاوش، رد کردن سیاوش، ابراز عشق مجدد سودابه به صورت حضوری، رد کردن سیاوش عشق رودابه را، ترس سودابه از رسوایی (سودابه در عشق خود پا بر جا نیست. اگرچه این عشق از بنیان غلط است اما سودابه مانند همتای خود در داستان غنایی یوسف و زلیخا در عشق خود ثابت قدم نیست).

– امتحان ساده کاووس سیاوش را (بدن او را می­بوید اما او بوی عطر سودابه را نمی­دهد. در این‌جا هم با داستان یوسف و روش آزمودن راستگویی او درباره چگونگی پاره شدن لباس مشابهت وجود دارد).

– مجازات نکردن سودابه به سبب ترس از جنگ با هاماوران، آوردن سودابه جنین های سقط شده را برای اثبات گناهکاری سیاوش، جستن طالع جنین ها و فهمیدن این‌که از پشت شاه نیستند.

– پیدا کردن زن بدکار، انکار سودابه، گذشتن سیاوش از آتش، آمدن افراسیاب به ایران، رفتن سیاوش به جنگ او، موافقت سیاوش با پیشنهاد افراسیاب مبنی بر صلح، پناهندگی سیاوش به توران و ازدواج با جریره و فرنگیس (ازدواج‌هایی با انگیزه‌های سیاسی و بدون جنبه غنایی).

در این داستان برخلاف دو داستان قبلی با عشق یک طرفه مواجه هستیم. در عین حال سودابه با وجود این‌که قهرمان منفی این داستان است اما رفتاری عاشقانه و در عین حال حساب‌گرانه – به سبب ترس از رسوایی- از خود نشان می‌دهد.

2-4- ریخت شناسی داستان رستم و تهمینه

در این داستانرستم در پی اسب گم شده­اش راهی توران می­شود. در شهر سمنگان پادشاه از او استقبال می‌کند. شب هنگام تهمینه که اوصاف پهلوانی رستم را شنیده است، به خوابگاه رستم می­رود و به او ابراز علاقه می­کند. در این داستان مشهور آنچه حائز اهمیت است، انگیزه تهمینه از ازدواج با رستم است که چنان‌که خود بیان می­کند به دنیا آوردن فرزندی برومند از اوست:

یکی آن‌که بر تو چنین گشته­ام دودیگر که از تو مگر کردگار

 

خرد را ز بهر هوا کشته­ام نشاند یکی شیرم اندر کنار                       (فردوسی، 1389: 116)

 

رفتار تهمینه دارای جلوه­های عاشقانه است اما نیت او که داشتن فرزندی از نسل رستم است، نشان دهنده حساب‌گری­هایی است که در یک رابطه عاشقانه جایی ندارد. در عین حال در رفتار رستم هیچ نشانی از عشق دیده نمی­شود.

شروع این داستان هم با یک فقدان یعنی گم‌شدن رخش آغاز می­شود و پهلوان برای یافتن آن عزیمت می‌کند. در حاشیه داستان پیدا کردن رخش است که داستان ازدواج تهمینه و رستم رقم می­خورد.

 

3- تفاوت­ها و شباهت­های ریخت‌شناسی داستان­ها

برای مقایسه ریخت­شناسی این داستان­ها لازم است عناصر داستانی تکرار‌شونده بررسی شود. در همه داستان­ها اعم از غنایی و غیر آن، وجود برخی عناصر الزامی است. از جمله می­توان به صحنه آغازین، خویشکاری­ها، قهرمانان، موانع، انگیزه­ها، صحنه وصال و… اشاره کرد که بر اساس ترتیب آورده شدن آن‌ها در داستان به آن­ها پرداخته می‌شود. نخستین بخش از هر داستانی صحنه آغازین و چگونگی شروع داستان است که در داستان­های غنایی شاهنامه در دو شکل عزیمت و فقدان به انجام رسیده است.

 

3-1- اشکال صحنه آغازین

3-1-1- عزیمت

در همه این داستان­ها از آن‌جا که محبوبه ها ایرانی نیستند، ماجرا با عزیمت قهرمان آغاز می­شود. بیرون رفتن از قصر به سوی مرزها معمولاً برای شکار، تفریح، پیدا کردن گم‌شده­ یا جنگ صورت می­گیرد.

در داستان سیاوش هم صحنه آغازین با رفتن چندین پهلوان به نخجیر آغاز می­شود که به یافتن مادر سیاوش منتهی می­شود؛ بنابراین در تمام آغازینه­ها عزیمت و تحرک وجود دارد. تحرک و عزیمتی که در داستان­های صرفاً غنایی به این معنی وجود ندارد. اگرچه ممکن است برای گره­افکنی، جنگ و گریزهایی هم در داستان اتفاق بیفتد (مانند ورقه و گلشاه). در بیشتر داستان­های غنایی که عاشق و معشوق از یک ملیت هستند مثل لیلی و مجنون، ویس و رامین، ناظر و منظور، ورقه و گلشاه، نل و دمن و… معمولاً صحنه­های آغازین عاشق شدن بدون هیچ عزیمتی از طریق شنیدن یا دیدن حاصل می­شود. در عین حال در داستان­هایی که معشوق از یک ملیت دیگر است، عزیمت وجود دارد. مانند داستان خسرو و شیرین. در داستان­های شاهنامه ملیت متفاوت عاشق و معشوق بی­شک اولین عامل در چگونگی شروع داستان‌هاست اما نکته قابل تأمل، همین ملیت­های متفاوت است. به نظر می­رسد ماهیت حماسی داستان­ها سبب شده است در همه قضایا حتی عاشقانه­ها هم پای توران در میان باشد. مسئله دیگر به رسم ازدواج با محارم در دین زرتشت مربوط است که البته درباره صحت و سقم آن اختلاف نظرهای فراوانی وجود دارد (برای مثال نک. بویس، 1381)؛ شاید وجود یک بانوی ایرانی به عنوان قهرمان زن داستان به همین رسمی ختم می­شد که ایرانیان در دوره­های بعد به شدت از آن اکراه داشتند.

3-1-2- فقدان

یکی از اشکال شروع داستان­ها فقدان یا کمبود است که به جستجو و عزیمت آغاز داستان منجر می­شود. چنان‌که گفته­ شد شکل شروع داستان­های عاشقانه شاهنامه همراه با عزیمت است اما نبود یکی از اعضای خانواده یا مایملک نیز در خلال داستان مشاهده می­شود. این فقدان در شکل مسافرت، عازم جنگ­ شدن، پناهندگی به کشوری دیگر و گاه در شکل شدیدتر، مرگ است. چه در داستان­های کوتاهی مانند مرگ سیامک به دست دیوان، چه در داستان­های بلندتر مانند گم شدن رخش و گم شدن بیژن با فقدان مواجه هستیم. در داستان زال و رودابه نیز با فقدان زال مواجه می‌شویم که البته این داستان مربوط به زاییده شدن زال است اما چون هدف داستان غنایی است با اشکال شدیدتر فقدان مواجه نمی­شویم. فقدان در این داستان به شکل دوری اعضای خانواده است، ماجرای دلدادگی این دو نیز در نبود سام و عازم جنگ شدن او رخ می­دهد. در داستان بیژن و منیژه، گم شدن بیژن فقدانی است که رستم را به یاری فرامی­خواند اما در این‌جا داستان غنایی بیژن و منیژه مطرح نیست. در واقع می­توان شکل فقدان را در قسمت­های حماسی­تر این داستان­ها مشاهده کرد؛ برای مثال یکی از تراژیک­ترین داستان­های شاهنامه در فقدان بزرگ‌ترین پهلوان این کتاب روی می­دهد. در فقدان رستم و تلاش سهراب برای جستجوی اوست که این ماجرا رقم می­خورد. به نظر می­آید فقدان پهلوانی چنین بزرگ مستلزم چنین تاوانی است.

3-2- صورت­های نخستین

منظور از صورت نخستین عناصر و شخصیت­های داستانی است که حضور آن‌ها در تمامی یا اکثر داستان‌هادیده می‌شود. به طور کلی سه صورت نخستین در داستان­های غنایی وجود دارد: شخصیت­ها شامل شاهزاده خانم (این عنوانی کلی است و می‌تواند شامل سایر اشکال حضور دختر در داستان باشد. به هر حال اغلب دختری از طبقه بالاست) و پهلوان و نیز ذکر مانع و شرح برطرف کردن آن‌ها (نک. پراپ، 1368: 30). در داستان­های حماسی، جنگ نیز از صورت­های نخستین محسوب می‌شود که هر یک از موارد یاد شده به طور مجزا بررسی می‌شود.

3-3- شخصیت‌های داستان

3-3-1- شاهزاده خانم (محبوبگان)

برخلاف منظومه­های غنایی مانند لیلی و مجنون، ورقه و گلشاه و گل و نوروز که نخست مرد به زن دل می‌بندد یا حداقل این دلبستگی هم‌زمان روی می‌دهد، در داستان­های عاشقانه شاهنامه دلباختگی از سوی زنان نیز ابراز می­شود و این نکته از سویی تأکید بر جنبه­های مردسالارانه و رزمی حماسه و از سوی دیگر تأکید بر توانایی و جسارت زنان در ابراز عشق است. از میان داستان­های مورد بحث، تنها در داستان زال و رودابه دلباختگی هم‌زمان وجود دارد. در این داستان، جنبه­های غنایی فوق العاده قوی است، مانند پیشنهاد رودابه برای کمند ساختن موهایش اما رفتار زال تمایل پنهان یک پهلوان برای رسیدن به خواسته­اش و رفع هر گونه مانعی بر سر خواسته­اش را نشان می‌دهد. رفتار منیژه را می­توان عاشقانه­ترین رفتار زنانه دانست. بیژن نیز که در حضور افراسیاب منیژه را بی‌گناه می­داند، یکی از جوانمردانه‌ترین و عاشقانه­ترین رفتارها را نشان می­دهد. نکته مهم دیگر، پویایی و تحرک شخصیت­های زن در داستان‌های عاشقانه شاهنامه در مقایسه با داستان­های عاشقانه غیر حماسی است. در منظومه­های غنایی زن معمولاً شخصیتی منفعل است که در انتظار محبوب خود نشسته، چشم به راه رفع موانع به دست او و دست دادن وصال است. در کمتر داستانی مانند ویس و رامین یا خسرو و شیرین زنان فعال و ماجراجو مشاهده می‌کنیم. جالب این‌که در هر دوی این داستان­ها فضا و زمان روی دادن ماجرا، ایران باستان است و در واقع با زنان هم دوره با زنان شاهنامه مواجه هستیم. زنان شاهنامه شخصیت­هایی سطحی و منفعل نیستند بلکه با جسارت علاقه خود را ابراز می­کنند و در راه وصال می­کوشند. در داستان­های غنایی شخصیت زن بر حسب شرایط اجتماعی تحمیل شده به او، در روند وصال کار چندانی از پیش نمی­برد و نهایت جسارت و وفاداری او در امثال لیلی و گلشاه دیده می­شود که به سبب وفاداری و عشق حقیقی خود، به همسرانشان اجازه نزدیک شدن نمی دهند. زنان در این‌گونه داستان­ها به شدت تابع تصمیمات خانوادگی هستند و خارج از این اقتدار پدرسالارانه کاری از پیش نخواهند برد ولی زنان شاهنامه به سبب این‌که به دوره­ای دیگر از باورهای ایرانی درباره زن تعلق دارند و نیز شخصیت­هایی هستند که در دل یک متن حماسی و الزاماً پویا خلق شده­اند، در روند پیش بردن داستان سهیم هستند.

3-3-2- قهرمان

عاشق داستان­های مورد بررسی، معمولاً یکی از قهرمانان سپاه ایران است. سیاوش برای رهایی از عشق ناپاک جلای وطن برمی­گزیند، بیژن به سبب جوانی و خامی اسیر چاه می­شود، در این میان تنها عشق سهراب است که غیرمهم و سطحی تلقی می­شود چون معشوقه ایرانی است و شاید این تصور وجود داشته است که یک انیرانی نباید بر یک ایرانی تسلط پیدا کند. عاشق شدن، خویشکاری اولی است که با شنیدن اوصاف پهلوان توسط دختر سبب شروع داستان می‌شود. پس از آن مخالفت (چه از سوی ایرانی­ها چه انیرانی­ها)، یک گره داستانی ایجاد می­کند. تا این بخش خویشکاریِ همه داستان­ها به جز رستم و تهمینه که در آن مخالفتی وجود ندارد، از لحاظ شکل وقوع یکسان است. باید توجه داشت که مخالفت با مانع متفاوت است. در داستان زال و رودابه در کنار مخالفت با موانع هم رو به رو هستیم در حالی‌که در داستان­های دیگر مخالفت به واکنش‌های دیگری می­انجامد.

3-3-3- شریر یا رقیب

 شرارت لزوماً در قالب یک فرد شرور متجسم نشده است بلکه ممکن است در اشکال دیگری که همگی از دشمنی و عناد سرچشمه گرفته است، بروز کند. بر خلاف داستان­های غنایی عامیانه که عنصر شرارت لازمه شکل‌گیری گره داستانی است یا برخلاف داستان­های غنایی کلاسیک که حضور رقیب را در برخی از آن‌ها مشاهده می­کنیم، در داستان حماسی چه در شکل حماسی صرف و چه در شکل عاشقانه آن، شرارت تنها در شکل دشمنی و در نهایت جنگ بروز می­کند. این دشمنی مانند داستان پسران ایرج کمتر درون خانواده است و بیشتر معطوف به جنگ میان دو ملت است. وجود رقیب نیز از آن‌جا که قهرمان داستان یک پهلوان است و وظیفه اصلی او جنگاوری و دلاوری تعریف شده­است و غنا و عشق در حاشیه زندگی او روی می­دهد (به عبارتی جدال بر سر دختری دون شأن اوست)، منتفی است. تنها در آغاز داستان سیاوش، پهلوانان سپاه ایران بر سر دختری به منازعه می­پردازند که در نهایت با رأی شاه، دختر از آن خود شاه می­شود. یکی از خویشکاری­هایی که در داستان­های عامیانه شرارت تلقی شود، این است که در این داستان­ها نوعی چاره­جویی زنانه برای رفع مانع یا به عبارتی، فریب وجود دارد.

در داستان بیژن و منیژه تأکید بر فریب و راهنمای دروغین به صراحت وجود دارد. در داستان سهراب و گردآفرید، این فریب در شکل حیله زنانه گردآفرید برای رهایی از دست سهراب است. در داستان رستم و تهمینه، گم شدن اسب رستم و پیدا شدن آن، شبیه توطئه است اگرچه در روند داستان وصال این دو، دیگر نشانی از فریب‌کاری وجود ندارد؛ چون وجود هر گونه فریب، نوعی گره افکنی و به تبع آن چاره­جویی است که با شخصیت پهلوان اول یعنی رستم همخوانی ندارد. سودابه نیز برای فریب کاووس، دو بچه سقط شده کنیزی را دلیل مدعای خود می­آورد. حیله و فریب، یکی از ویژگی­های داستان­های حماسی و جنگی است. چنان‌که در امثال قدیم نیز گفته­اند، حیله یکی از فنون جنگ است. در همه این داستان­ها حیله و فریب از سوی قهرمانان زن تدارک دیده می­شود مگر در داستان بیژن و منیژه که از سوی گرگین نیز توطئه­ای برای به دام انداختن بیژن روی می­دهد. حیله و فریب زنان در شکل مخرب و ویرانگر خود در داستان­هایی است که عشق دو طرفه نیست مانند سیاوش و سودابه. در داستان زال و رودابه فقط با نوعی زرنگی­های زنانه مواجه هستیم، مثل تظاهر کنیزان رودابه به عاشق نشدن او. این داستان تنها داستانی است که در آن خیانت و توطئه­ای برای ایجاد عشق دو طرفه وجود ندارد و صرفاً با اهداف غنایی طرح‌ریزی شده است.

3-3-4- یاریگر یا بخشنده

حضور رستم به عنوان شخصیت پهلوان و یاریگر، در همه این داستان­های عاشقانه به جز زال و رودابه مشهود است. البته این حضور در حرکت دوم داستان است که پس از واقع شدن رابطه عاشقانه، ماجرا به یک تراژدی (سیاوش) یا فقدان (بیژن) یا جنگ (سهراب) منتهی شده است و از این‌جا رستم در مرکز داستان قرار می­گیرد و عملاً داستان دلدادگی به پایان می­رسد.

برای مثال با وجود آن‌که داستان بیژن و منیژه دارای جنبه­های غنایی قوی است اما با به زندان افکندن بیژن و انتظار برای به صحنه آمدن رستم، شخصیت­های اصلی داستان به حالت انفعال فرو می­روند و چرخشی در قهرمان اصلی از بیژن به رستم مشاهده می­کنیم. علاوه بر رستم، پیشگویان، منجمان و موبدان هم از یاریگران درجه دو هستند و شکل یاریگری آن ها در حوزه پیشگویی یا نصیحت و راه‌گشایی است. یاریگر غیرمادی یا غیرانسانی مانند سیمرغ در داستان‌های غنایی بازتابی ندارد. حتی در داستان زال و رودابه هم حضور سیمرغ زمان تولد رستم و نیز در شکل مراقبت از زال یعنی در حمایت از دو پهلوان شاهنامه به چشم می­خورد و در جریان وصال دو دلداده بازتابی ندارد. در داستان بیژن و منیژه یاریگر غیر مادی دیگری وجود دارد و آن، جام جهان بین است اما جام جهان بین نیز برای یافتن پهلوان به کار می­آید و برای راهگشایی در وصال از آن استفاده نمی­شود.

3-3-5- دلال‌ها

واسطه­ها یا دلال‌های محبت معمولاً زنان هستند. در داستان زال و رودابه کنیزان علی‌رغم مخالفت اولیه با بانوی خود، در نهایت با او همراهی می کنند و دیدار این دو دلداده را ممکن می­کنند. در داستان سیاوش و سودابه نیز سودابه به یاری کنیزان برای سیاوش پیغام می­فرستد. البته بار اول کاووس بی­آن‌که از قصد همسر خود آگاه باشد، خود از سیاوش می­خواهد به حرمسرای سودابه برود و در مهمانی وی شرکت کند. در داستان رستم و تهمینه، به سبب حضور رستم که هر غیر ممکنی را ممکن می­کند، هیچ گونه واسطه­ای وجود ندارد. در داستان بیژن و منیژه هم وجود این کنیزان را مشاهده می­کنیم. واسطه بودن کنیزان در همه این داستان­ها از آن رو است که روایت قصه­ها در فضای باشکوه دربار در جریان است و ابراز علاقه نیز از سوی زن واقع می­شود؛ پس مصاحبان زنان که همان کنیزان هستند، واسطه وصال دو دلداده می­شوند.

3-4- صفات شخصیت­ها

شخصیت­های داستان‌ها را می‌توان از نظر ویژگی­هایی که در داستان به آن‌ها نسبت داده شده است بررسی کرد. صفات هر یک از شخصیت­های اصلی را می­توان از این جنبه­ها تحلیل کرد:

الف- شکل­های ورود شخصیت به داستان

این ویژگی در بررسی صحنه­های آغازین تحلیل شد.

ب- سکونتگاه شخصیت

 از جهت سکونتگاه، تنها داستان زال و رودابه را می‌توان بررسی کرد و در داستان­های دیگر چنین قابلیتی وجود ندارد. در نتیجه مقایسه میان آن‌ها منتفی است و این نیز یکی دیگر از دلایل بررسی پیچیده­تر و تأمل برانگیزتز این داستان است. تنها در این داستان است که زال در شرایطی غیرمتعارف رشد یافته است و سکونتگاه او ماجرای عجیبی دارد.

ج- ملیت شخصیت

تنها زن ایرانی در چهار داستان مذکور گردآفرید است که ازدواج با سهراب انیرانی را دون شأن خود می­خواند. سؤالی که در این زمینه مطرح می­شود این است که چگونه گردآفرید نژاد سهراب را تحقیر می­کند اما مردان ایرانی از توران زمین، دخترانی را به زنی گرفته­اند و آن‌را دون شأن خود ندانسته­اند؟ شاید این امر به جایگاه اجتماعی زنان و تلقی­ دنیای قدیم از آن‌ها بازگردد. این تلقی متضمن مهم­تر انگاشتن ملیت و نژاد برای مردان و نوعی بی‌اهمیتی نسبت به زنان و ملیت آن‌هاست.

در داستان­های عاشقانه­ای که در بافتی غیرحماسی روی می­دهد، معمولاً با عاشق و معشوقانی هموطن یا از دو ملت دوست رو به رو هستیم اما ماهیت حماسه در جنبه­های غنایی داستان اثر گذاشته است زیرا اگر قرار باشد عاشق و معشوق از یک کشور باشند، باید در ادامه داستان در انتظار خواستگاری­ها و دلدادگی­های درازدامنی باشیم که این کنش‌های داستانی با ماهیت حماسه در تناقض است زیرا عشق، حادثه­ای فرعی و حاشیه­ای در متن زندگی پرهیاهوی این پهلوانان است.

3-5- انگیزه­های مخالفت یا معاشقت

 در داستان زال و رودابه انگیزه مخالفت طرف ایرانی، ترس از به دنیا آمدن فرزند حاصل از این پیوند یا به عبارت درست­تر، خارجی بودن معشوقه است. این عنصر بیگانه و نقش منفی آن را در سایر داستان­های شاهنامه نیز مشاهده می­کنیم. در داستان سیاوش عنصر بیگانه که به بروز تراژدی می‌انجامد سودابه است. به جز داستان زال و رودابه که پایانی خوش دارد (آن ‌هم با گذراندن بیشترین سخت‌گیری­ها در راه وصال)، سایر داستان­ها به داستانی دیگر منجر می‌شود که در ادامه داستان قبلی و به دنبال مبحث انتقام جویی است و در چنین داستانی بدیهی است که دو طرف نمی‌توانند ملیتی واحد داشته باشند؛ آنچه بدان برون همسری (exogamy)گویند (روح الامینی، 1360: 25)، در تمام داستان­های شاهنامه وجود دارد. در داستان رستم و تهمینه، انگیزه تهمینه به دنیا آوردن فرزندی است که مانند رستم پهلوانی بزرگ باشد. عشق در داستان بیژن و منیژه توأم با فداکاری و به صرف مفهوم عشق است؛ بیژن به دروغ و برای رهاندن منیژه از خشم پدر داستان را به مکر پریان منسوب می­کند. منیژه نیز از راه کدیه و گدایی غذایی برای بیژن می‌آورد. تنها در عشق ناپاک سودابه است که دلیل عاشق شدن او دلباختگی به ظاهر سیاوش است. بدیهی است که چنین عشقی انگیزه­های والای عاطفی ندارد. در سایر داستان­ها، زنان انگیزه علاقه‌مندی خود را اوصاف پهلوانی می­دانند یا با صراحت خواستار تولد فرزندی برومند از نسل آن پهلوان هستند. تنها استثنا در این زمینه سودابه است که انگیزه او صرفاً عشقی ناپاک است.

3-6- مانع

 به طور کلی یکی از انواع گره­افکنی در داستان­ها، تعبیه موانعی است که میزان دشواری و چگونگی رهایی از آن‌ها می­تواند به پیچیدگی و جذابیت روایت بیفزاید. موانع در داستان­های عاشقانه از چنان اهمیتی برخوردار است که بیشترین بخش این منظومه­ها، شرح مواجه شدن با دشواری­ها و موانع وصال است. ورقه و گلشاه، لیلی و مجنون و یوسف و زلیخا از این نمونه منظومه­های عاشقانه است. اهمیت این عنصر روایت، چنان است که شاعر متعمدانه به تراشیدن مانع یا گره افکنی­هایی در راه وصال و گاه بعد از وصال می­پردازد. از نمونه­های این نوع مانع تراشی­های تصنعی می­توان به داستان نل و دمن اشاره کرد که در آن فیضی، یک داستان کوتاه بدون کشش و گره داستانی را به سنگلاخ موانعی گاه غیر منطقی – آن‌ هم پس از وصال- می­افکند اما در داستان­های حماسی، موانع عموماً با توطئه و فریب همراه است. در عاشقانه­ترین داستان شاهنامه وجود موانع سه­گانه، برخورداری از عناصر یاریگر و اطمینان بخش و وجود آزمونی برای سنجیدن ذکاوت پهلوان، از عواملی است که بر جذابیت این داستان در مقایسه با داستان­های دیگر افزوده است؛ پس مسئله نخست در اثبات عاشقانه­­تر بودن این داستان، وجود موانع و نیز راه گشایش آن‌هاست.

 در برخی داستان­های شاهنامه چندان به مانع پرداخته نمی­شود. وجود این موانع و مبارزه برای رفع آن‌ها، عنصر بسیار تاثیرگذاری برای شناخت نوع آن داستان از قبیل تراژدی، حماسه محض، عاشقانه یا غیر آن است. در عشق­های یک‌سویه مانند سهراب و گردآفرید و سیاوش و سودابه، موانع زیاد و دشواری­های فراوانی وجود ندارد. از این رو در هر دوی این داستان­ها با تأکید بر جنبه­های تراژیک مواجهیم؛ به عبارتی، جنبه تراژیک داستان بیش از جنبه عاشقانه آن است اما در داستان زال و رودابه، زال زمانی شایسته ازدواج با رودابه می­شود که موانع و آزمون موبدان را از سر می‌گذراند و دلیل این امر چیزی جز هوشمندی داستان‌سرا در داستان‌پردازی نیست زیرا نتیجه حاصل از این پیوند، بزرگ‌ترین پهلوان شاهنامه است؛ پس بزرگ‌ترین پهلوان شاهنامه، محصول عشقی است که با گذر از موانع و آزمون­ها پالوده و والا شده است. علاوه بر این، داستان زال و رودابه تنها داستانی است که  با وجود موانع به جنگ منتهی نمی‌شود و همه این موانع تأکید بر جنبه­های عاشقانه قوی این داستان است. علاوه بر مولود این داستان یعنی رستم، شاید یکی از علل ضمنی این پیچیدگی­ها حضور نداشتن رستم است که در نتیجه تأکید بر قدرت و پهلوانی شخصیتی است که در غیاب او کسی نمی­تواند جانشین او باشد و به حل مشکلات پهلوانان کمک کند. در سایر داستان­هایی که پس از تولد رستم به وقوع پیوسته است، به سبب کمک رسانی رستم، هیچ کس به این مضایق و تنگناها نمی­افتد و در نتیجه پس از حضور او در شاهنامه، ماهیت حماسی داستان­ها تقویت و جنبه­های عاشقانه کمرنگ­تر می­شود. رستم را در داستان­های مورد بحث، یاریگری می­بینیم که با کمک او دشواری­ها حل و فصل می­شود. به همین سبب است که در داستان رستم و تهمینه نه مخالفتی وجود دارد و نه مانعی زیرا تراشیدن مانع برای رستم، به معنای تلاش او برای وصال است و این مسئله برای پهلوان اول حماسه که تمام همّ و غم خویش را مصروف پهلوانی و دست زدن به کارهای خطیری کرده است که تنها از دست توانمند او برمی­آید، موضوعیت نخواهد داشت. در داستان بیژن و منیژه نیز علت اصلی مخالفت که این ‌بار فقط از سمت تورانی­ها اعلام می­شود، ملیت متفاوت بیژن است.

 یکی دیگر از مهم‌ترین اشکال مانع­تراشی، آزمایش قهرمان است؛ بارزتررین شکل آزمایش داماد را در داستان زال و رودابه می­بینیم (پرسش موبدان از او). این شکل از آزمایش را می­توان در داستان خواستگاری پسران فریدون از دختران شاه یمن نیز دید. در سایر داستان­ها آزمون به این شکل وجود ندارد مگر در داستان سیاوش که در شکل برگزاری «ور» برای اثبات پاکدامنی اوست.

3-7- حرکت­های داستان

حرکت داستان به معنای چرخش­های مهم در روند روایت است که داستان را با حادثه­ای مهم به مسیری دیگر هدایت می­کند. در سه داستان، حرکت اول که ماجرای دلدادگی است به حرکت دوم که جنگ است منتهی می­شود، به جز داستان زال و رودابه که به تولد رستم می‌انجامد و این یکی دیگر از دلایلی است که نشان دهنده عاشقانه بودن این داستان و تمرکز داستان­پرداز بر وصال و اغراض غنایی است. پس همواره جنگ حرکتی است که پس از دلدادگی واقع می­شود و این به سبب ماهیت حماسی داستان­های شاهنامه است که مقتضی حرکت دوم در قالب جنگ است. داستان بیژن و منیژه، ماجرای سودابه و سیاوش و نیز رستم و تهمینه همگی به جنگ میان ایران و توران منتهی می­شود. البته داستان رستم و تهمینه حاوی بار تراژیکی فراوانی نیز هست و وقوع حرکت دوم در این داستان از لحاظ زمانی بلافصل نیست و منوط به گذر زمان و بزرگ شدن سهراب و کشته شدن او به دست رستم است. حضور همه زنان انیرانی این داستان­ها در نهایت به بروز جنگ و نزاع منجر می­شود.

3-8- ریخت داستان‌ها

با توجه به توضیحات پیشین، باید شکل این داستان­ها را در دو کنش یا خویشکاری عمده خلاصه کرد (نام کنش به انگلیسی و علامت اختصاری آن بعد از ممیز نوشته شده است):

1-عشق (lovelo) 2-مخالفت (‌protestpro)؛ این دو مرحله در هر سه داستان یکسان است؛ در داستان زال و رودابه به موانع سه‌گانه منتهی می­شود ولی در سه داستان دیگر به شرارت (evil) (به زندان افکندن، آوردن بچه های سقط شده و ویرانی اطراف قلعه ایرانی­ها) می‌انجامد. از این‌جا به بعد، هر کدام از داستان­ها شکل متفاوتی به خود می‌گیرد؛ برای مثال سیاوش و گردآفرید دوری و فرار را برمی­گزینند و در داستان بیژن و منیژه، رستم (یاریگر: helper)، به سرعت وارد داستان می­شود. انتقام (reveang) و وصال (vesal) نیز از اشکال دیگر ادامه داستان­هاست.

بنابر موارد گفته شده، می­توان ریخت این داستان­ها را در اشکال زیر مدون کرد. موارد بعد از (+) نشان دهنده حرکت دوم داستان است:

بیژن و منیژه:lo-pro-ev-hel-rev

زال و رودابه: lo-pro(obs1obs2obs3)-vesa

سودابه و سیاوش: lo-pro-ev(+) trajedy(+) hel-rev

سهراب و گردآفرید: lo-pro-ev(+) hel-rev(+)tragedy

 شکل و ترتیب داستان­ها یکسان است. به جز در داستان­های دو حرکتی که متضمن داستان­های فرعی دیگر است. تنها مورد استثنا زال و رودابه است که به وصال منتهی می شود و پیچیدگی­های بیشتری دارد.

 

نتیجه

شکل داستان­های عاشقانه در شاهنامه به شدت تحت تاثیر نوع حماسی قرار گرفته است و این مسئله نشان دهنده اهمیت ژانرهای ادبی در شکل دادن به صورت و محتوای یک متن است. حماسه با تحمیل ویژگی‌های خاص خود سبب می­شود ماهیت حماسی بر جوهره غنایی داستان برتری یابد. یکی از بهترین نمودهای این مسئله را در تفاوت روایت فردوسی و نظامی از داستان خسرو و شیرین می‌بینیم که تأکید نظامی بر جنبه­های غنایی شخصیت­ها، تفاوت قابل توجهی با تأکید فردوسی بر جنبه‌های تاریخی آن‌ها دارد. ریخت شناسی این داستان­ها نشان می­دهد داستان­های عاشقانه شاهنامه نیز محملی برای حضور و اثبات توانایی­های رستم است و تنها استثنا در این زمینه داستان زال و رودابه است که پیش از تولد رستم روی می­دهد. شکل آن نیز حاکی از عاشقانه­تر بودن این داستان است؛ از آن‌جا که برای زال موانع سه‌گانه­ای در راه وصال طرح ریزی شده است و مولود این وصال رستم است و از آن رو که عاشق و معشوق ملیتی یکسان دارند، ماجرای دلدادگی آن‌ها به جنگ منتهی نمی­شود. شکل متفاوت داستان­های عاشقانه شاهنامه و تأثیر حماسه بر آن‌ها در مقایسه این داستان­ها با منظومه­های غنایی مشهود­تر خواهد شد. در این منظومه­ها موانعی وجود دارد که باید به کمک قدرت و درایت عاشق از پیش رو برداشته شود. در انتها نیز تقریباً به صراحت، وصال یا فراق آن‌ها به تفصیل بررسی می‌شود اما در انتهای داستان­های عاشقانه شاهنامه به وصال توجه چندانی نمی­شود. شرح صحنه­های مغازله و وصال هم در این داستان­ها تفاوت فراوانی با هم دارند که تأکید متفاوت آن‌ها را بر جنبه­های رمانتیک و غنایی نشان می‌دهد. در داستان­های غنایی، این بخش در قالب استعاراتی روشن به تفصیل بیان می­شود اما در داستان­های مورد بحث شاهنامه، علاوه بر عفت کلام فردوسی، ماهیت حماسه مانع از شرح و توضیح آنها شده است. وجود رقیب در داستان­های غنایی- مانند حضور فرهاد در داستان خسرو وشیرین- از عناصر گره­افکن به حساب می­آید که حضور نداشتن این شخصیت در چهار داستان مذکور، از تنش­ها و گره افکنی­ها کاسته است اما به جای رقیب، در این داستان­ها با عنصر شرارت مواجه می­شویم؛ شرارتی که معمولاً جنبه­های ویرانگری دارد و نمونه آن را می­توان در رفتار سودابه یا سهراب مشاهده کرد. زنان و مردان در این داستان­ها نیز حضوری متفاوت دارند؛ زنان شاهنامه شخصیت­هایی پویا هستند حال آن‌که در منظومه­های غنایی کمتر با این زنان فعال مواجه می­شویم. مردان این منظومه­ها نیز به تمام معنا عاشق هستند و دارای رفتار و منشی عاطفی و گاه روان نژند هستند. حال آن‌که پهلوانان شاهنامه به اقتضای تعریفی که از توانایی­های جسمی و الزامات آن وجود دارد کاملاً پهلوان باقی می­مانند و تحت تاثیر رویدادی به نام عشق قرار نمی‌گیرند و تغییر شخصیت نمی­دهند.

این بررسی نشان دهنده اهمیت نوع ادبی در تحلیل هر داستان و ریخت‌شناسی آن است و نشان می­دهد چگونه حماسه الزامات خویش را بر بافت غنایی تحمیل می­کند و کارکرد، سنت­ها و قرادادهای انواع ادبی تا چه حد بر روایت و عناصر داستانی تأثیرگذارند.

 

پی نوشت

1- فریبیم و گوییم هر گونه ای … لبش زی لب پور سام آوریم (فردوسی، 1389: 115): پنهان کاری علاقه اولیه رودابه که می‌تواند متاثر از فرهنگی باشد که در آن زنان نباید در ابراز علاقه پیشقدم شوند. به خصوص زنی که قرار است مادر رستم باشد و نوعی جهت گیری مثبت در آن وجود دارد. 

1- بویس، مری. (1381). زرتشتیان، باورها و آداب دینی آن‌ها. ترجمه عسکر بهرامی. تهران: ققنوس.

2- پراپ، ولادیمیر. (1368).ریخت‌شناسی قصه‌های پریان. ترجمه فریدون بدره ای. تهران: توس.

3- روح الامینی، محمود. (1360).درون همسری و برون همسری. چیستا، ش 5، ص. ص. 537-520.

4- روحانی، مسعود و عنایتی، محمد. (1390). بررسی قصه­های دیوان در شاهنامه فردوسی. پژوهش‌های زبان و ادبیات فارسی، ش1، ص. ص. 122-105.

5- سرامی، قدمعلی. (1383). شکل شناسی داستان­های شاهنامه. تهران: علمی و فرهنگی.

6- غلامرضایی، محمد. (1370). داستان های غنایی منظوم. تهران: فردابه.

7- فردوسی، ابوالقاسم. (1389).نامه باستان. گزارش و ویرایش جلال الدین کزازی. تهران: سمت.

8- قربانی، خاور و گورک، کیوان. (1392). ریخت‌شناسی داستان زال و رودابه، بهرام گور و اسپینود، گشتاسب و کتایون. پژوهش نامه ادب غنایی، شماره 20، ص. ص. 254-239.

9- نورایی، الیاس و ارتباط، مرضیه. (1392). ریخت‌شناسی قصه‌های رام و سیتا و زال و رودابه. ادبیات داستانی، شماره 3، ص. ص. 146-135.

University of Isfahan

Textual Criticism of Persian Literature

یکی از داستان‌های دل‌انگیز شاهنامه‌ی فردوسی، ماجرای عشق بیژن و منیژه است. این داستان غنایی در کتاب حماسی شاهنامه، ماجرای عشق جوانِ دلاور و زیباروی ایرانی به نام بیژن، به منیژه، دختر بزرگترین دشمن ایران (افراسیاب) است که این دل‌بستگی او را تا پای دار می‌برد اما بالاخره به کمک رستم از مرگ نجات می‌یابد.

بیژن و منیژهاز شاهنامه‌ی فردوسیخلاصه‌نویسی: محسن مردانی

فردوسی این داستان را به صورت دل انگیزی آغاز می‌کند.در شبی طولانی و بدون مهتاب، شاعر از خواب برمی‌خیزد و دل‌آزرده از این شب تیره و دلگیر ، یارش را بیدار می‌کند. او چون بی‌خواب شده است از دلبرش می‌خواهد که برایش بزمی بیاراید و چنگ بنوازد. پس از کامجویی از آن بزم، شاعر از یارش می‌خواهد که از دفتر پهلوی (تاریخ شاهان باستان ایران زمین) داستانی را بخواند تا او به شعر آورد.

داستان از بزمی در حضور کیخسرو شروع می‌شود. ناگهان خبر می‌آورند ارمنیان که در مرز ایران و توران زندگی می‌کنند به دادخواهی آمده‌اند. آنان زاری‌کنان می‌گویند  که گله‌ای از گرازان به بیشه‌ای که کشتزار و باغ‌هایشان آنجاست، حمله کرده‌اند و محصولات و دام‌های آنان را نابود می‌کنند.کیخسرو دستور می‌دهد ظرف زرین بزرگی را در میان مجلس قرار داده و آن را لبریز از گوهرهای گرانبها کنند و می‌گوید: «کدام دلاوری داوطلب از بین بردن گرازهاست تا این گنج را پاداش بگیرد»کسی پاسخ نمی‌دهد تا اینکه بیژن (فرزند گیو و نوه‌ی دختریِ رستم) پیشقدم می‌شود، اما پدرش او را بر این جسارت ملامت می‌کند که: «بی‌تجربه هستی و توانایی این کار را نداری».بیژن که جوانی جویای نام است، بر ادعایش اصرار می‌ورزد. شاه این مأموریت را برعهده‌ی بیژن می‌گذارد و گرگین که سرداری با تجربه است را برای راهنمایی‌اش در این سفر، با او همراه می‌کند.

داستان های عاشقانه شاهنامه به زبان ساده

وقتی به بیشه ارمنستان می‌رسند، بیژن…….

بقیه داستان را را به صورت PDF در  لینک زیر بخوانید:

 

خلاصه بیژن و منیژه

ويس و رامين داستاني عاشقانه، از ايران باستان است كه به خاطر سبك وسياق متفاوتش آنچنان مورد توجه عموم قرار نگرفت و برخلاف داستان‌هايي مثل شيرين وفرهاد، و ليلي ومجنون مشهور خاص و عام نشده است. دراين داستان كه ماجراي يك عشق زميني در ايران زمان اشكانيان است، به معيار اخلاقي متداول مثل پاكدامني، وفاداري و… آنچنان پاي‌بندي وجود ندارد و روابط بی‌حدومرز زنان ومردانِ پير و جوان، به شدت از مقبوليت داستان دربين مردم و حتي اديبان و سخنوران كاسته است. اما بالاخره جزئي از ادبيات فارسي است و داستان و اشعار فخرالدين اسعد گرگانی بخش‌هاي زيبا ودل‌انگيزي نيز دارد. اين شاعر متأسفانه زيركي نظامي گنجوی را نداشته است و نتوانسته است اين داستان كهن را با فرهنگ پس از اسلام تطبيق دهد (شاید هم صادق و امانت‌دار بوده و نخواسته کتاب گذشتگان را سانسور کند!! اما ما متأسفانه به سانسور و خودسانسوری معتاد شده‌ایم!)

عبيدزاكاني در قرن هشتم به طعنه مي‌گويد: «از جواني كه بنگ(نوعي ماده مخدر) مصرف مي‌كند و دختري كه ويس و رامين مي‌خواند توقع پاكدامني نداشته باشيد!!» که نشان می‌دهد جامعه‌ی سنتی، نظر مثبتی به این داستان نداشته است.فخرالدین اسعد گرگانی هم‌زمان با سلطان ابوطالب طغرل (۴۲۹-۴۵۵) می‌زیسته و این کتاب را در فاصلهٔ سال‌های ۴۳۲ تا ۴۴۶ ه‍. ق به نظم درآمده‌ و نگارش ویس و رامین در سال ۱۰۵۴ میلادی به پایان رسیده‌است.به‌خاطر منطق داستانی ضعیف (یا شاید عجیب) این قصه، برای خلاصه‌نویسی آن کمی چاشنی طنز به داستان اضافه کرده‌ام (که در اصل ماجرا نیست) امیدوارم این مسئله باعث تحریف داستان نشده باشد.

داستان‌هایی از ادبیات فارسی (11)ویس و رامینسروده‌ی فخرالدین اسعد گرگانیخلاصه‌نویسی (با اندکی چاشنی طنز!): محسن مردانی

داستان در بين حكومت‌هاي محلي زمان اشكانيان رخ مي‌دهد.دريك جشن بهاره، (که دست‌کمی از پارتی‌های مختلط این زمانه نداشته است!) موبد، پادشاه ميان‌سال مرو(در ترکمنستان کنونی)، به ملكه‌ی مُسِن اما زيبارويِ يكي از مناطق ديگر (ماه آباد= مهاباد)به نام شه‌رو اظهار عشق مي‌كند، اما شه‌رو به عذر اين كه سنش از اين هوسبازي‌ها گذشته است(ونه اينكه شوهر دارد!!! چون ظاهراً در زمان اشکانیان، این دلیل موجهی برای دست به سر کردن یک آقای متشخص مثل موبدشاه نبوده!!! )دست رد به سينه موبد مي‌زند. موبد از او مي‌خواهد لااقل يكي از دخترانش را به او بدهد اما شه‌رو دختري ندارد و چون گمان مي‌كند از باردارشدنش گذشته است براي نجات از دست مرد هوس‌باز سمج (به قول امروزی‌ها:سیریش!) قول مي‌دهد اگر صاحب دختري شد، او را به ازدواج پادشاه مرو درآورد(به قول معروف پادشاه را می‌پیچاند!).مدتی بعد، از قضا شه‌رو باردار مي‌شود (معلوم است یک سمجِ دیگر یا شوهرش را نتوانسته دست به‌سر کند!) و دختري زيبارو به دنيا مي‌آورد كه او را …….

 

بقیه داستان را را به صورت PDF در  لینک زیر بخوانید:

خلاصه ویس و رامین

سياوش (یا سیاوخش) يكي از شخصيت‌هاي مهم شاهنامه است كه كاملاً مثبت و به عبارتي، «خير مطلق» است.

او تولدي عجيب دارد. مادرش دختري از تورانيان است كه به طور اتفاقي (وشايد معجزه آسا) به دربار كاووس راه مي‌يابد. او جواني در نهايت زيبايي، دلاوري، پارسايي ، مهرباني و گذشت است. سیاوش تن به گناه نمي‌دهد، آتش برپاكدامني‌اش گواهي مي‌دهد و دراثر حسد و كينه‌توزي انسان‌هاي پليد، مظلومانه كشته مي‌شود. اين اسطوره ايراني به سه شخصيت اديان ابراهيمي شباهت انكارناپذيري دارد. مانند يوسف از دام گناهي كه زني حيله‌گر براي او افكنده مي گريزد، چون ابراهيم به لطف الهي آتش گزندي به او نمي‌رساند، و چون يحيي مظلومانه كشته مي‌شود و قاتلان او تاوان سنگيني براي اين جنایت مي‌پردازند.

قبل از اسلام به مناسبت سوگ سياوش هر ساله مراسمي برگزار مي‌شد كه بزرگداشت همه انسان هاي خوبي بود كه مظلومانه كشته شده‌اند، اما يادشان فراموش نمي‌شود. اين مراسم نمايش‌گونه، بعد از حمله اعراب به ايران، جنبه‌ی اسلامي گرفت و با آئين عزاداري امام حسين (ع) تركيب شد و از آن تعزيه به وجود آمد.

چه تفاوت مي‌كند؟ بزرگداشت انسان‌هاي خوب و شريف كار پسنديده‌اي است، چه سياوش ایرانی باشد يا حسين عرب‌نژاد.

 

داستان‌هایی از ادبیات فارسی (۱۰)داستان سیاوشاز شاهنامه فردوسیخلاصه‌نویسی: محسن مردانی

روزي طوس به همراه گودرز و گيو و چندسوار، براي شكار به  نخجیرگاه مي‌روند و در آنجا دختر زيبارويي مي‌بينند.  دختر مي‌گويد از خويشاوندان گرسيوز(برادر افراسياب پادشاه توران) است و چون پدرش درحال خشم قصد كشتن او را داشته، به ايران گريخته است. طوس و گيو هردو از دختر خوش‌شان مي‌آيد و قصد ازدواج با او را دارند و بر سر اين موضوع درگير مي‌شوند. آنها داوري را به نزد کیكاووس پادشاه ايران مي برند، اما كيكاوس خود دلبسته‌ی دخترشده و با او ازدواج مي‌كند. حاصل اين پيوند، پسري زيباروي است كه با به‌دنيا آمدنش دلِ‌شاه لبريز از شادي مي‌شود و نام سياوخش را براو مي نهد. اما ستاره‌شناسان طالع او را بسيار آشفته دیده و به كاووس هشدار مي‌دهند. شاه، سياوش را براي پرورش و تربیت به دست رستم مي‌سپارد. رستم او را برای پرورش به زابلستان مي‌برد و . . . . .

خلاصه داستان را به صورت PDF در  لینک زیر بخوانید:

خلاصه داستان سیاوش

 

رابعه نخستين بانوي شاعر ايراني است كه ابيات دل‌انگيزی از او باقي مانده است. داستان عشق شورانگيز اين دختر، به غلامي به نام بكتاش را عطار نيشابوري در مثنوي الهي‌نامه روايت كرده است. دراين داستان برخلاف اغلب داستان‌هاي عاشقانه، عاشقي كه ماجراي عشق را دامن مي‌زند يك زن است، كه تمام شأن و منزلت اجتماعي‌اش، به عنوان يك اميرزاده را زيرپا مي‌گذارد و دل به برده‌اي مي‌سپارد. آن هم در محيط و فرهنگي كه عاشق شدن زنان گناهي نابخشودني است چه برسد به دلباختن شاهزاده خانمي به يك غلام زرخريد. البته سرانجام اين عشق ممنوع، قابل پيش‌بيني است كه چيزي جز رسوايي و مرگ نيست.برای خلاصه کردن این داستان، از کتاب «داستان‌های دل‌انگیز» نوشته‌ی دکتر زهرا خانلری (کیا) استفاده شده اما بر طبق روال این خلاصه‌نویسی‌ها، از بعضی از جزئیات داستان برای ایجاد نهایت ایجاز ، چشم‌پوشی شده است.

داستان‌هایی از ادبیات فارسی (9)بکتاش و رابعهخلاصه‌نویسی: محسن مردانی

كعب امير و فرمانرواي بلخ(شمال افغانستان كنوني) دختري زيبارو و شاعرپيشه دارد به نام رابعه، كه بسيار عزيز و مورد محبت پدر است. كعب قبل از مرگش به پسرش حارث سفارش مي‌كند كه چون رابعه خواستگاران بسياري داشته، اما هيچ كدام شايسته وجودنازنين او نبوده‌اند، من اكنون اورا به دست تو مي‌سپارم. اگر يارمناسبي براي او يافتي، ترتيبي بده كه به خوشبختي و شادكامي برسد و به هرحال، او را چون جانت عزيز و محترم دار.پس از مرگ كعب و گذشتن ايام سوگواري، حارث بر تخت پادشاهي مي‌نشيند و به اين مناسبت جشن باشكوهي برپا مي‌سازد. رابعه به‌همراه زنان حرم، به بام قصر مي‌آيد كه مراسم تاجگذاري و جشن را تماشا كند. درميان غلاماني كه درجشن به خدمتگزاري مشغولند، پسر زيبايي است ترك‌نژاد به نام بكتاش ،كه در زيبايي، خوش‌اندامي و هنرمندي چون خورشيدي است كه درميان ستارگان مي درخشد. او كه گاهي ساقي مجلس است و گاه رباب مي‌نوازد و آواز مي‌خواند، خزانه‌دار حارث است و در جنگاوري و نبرد نيز دلاوري بي‌مانند است. رابعه با يك نگاه . . .

خلاصه داستان را به صورت PDF در  لینک زیر بخوانید:

خلاصه داستان بکتاش و رابعه

داستان كاوه‌ی آهنگر، افسانه‌ای است برپایه‌ی واقعیت‌های اجتماعی و تاریخی، که هیچ زمانی کهنه نمی‌شود.زمامداری که با غرور و خودسری‌هایش، مشروعیت حکومتش را از دست می‌دهد و مردم را از خود روی‌گردان می‌کند (جمشید). بیگانه‌ای ظالم و بی‌رحم که از فرصت استفاده کرده و کشور را مورد تاخت و تاز قرار می‌دهد (ضحاک) و کسی نیز به کمک حاکم مغرور نمی‌آید. سال‌های پُر از بیداد و ستم می‌گذرد و ناگهان، خشم جامعه‌ای که شکیبایی‌اش را از این همه ظلم از دست می‌دهد و سر به شورش برمی‌دارد و پادشاه و سلسله‌ای جدید را به حاکمیت می‌رساند. این داستان بارها در طول تاریخ، در سرزمین‌های مختلف و به نام‌ها و با شخصیت‌های گوناگون تکرار شده است.فردوسی در شاهنامه، با زبانی فاخر و زیبا، روایت ایرانی و اسطوره‌ای این واقعیت تاریخی را برای ما بیان می‌کند.در خلاصه‌نویسی این داستان (همچون داستان‌های قبلی) سعی کرده‌ام نهایت اختصار را به‌کار ببرم، بدون آن‌که نکته‌های اصلی داستان را از قلم بیندازم. 

داستان كاوه‌ی آهنگراز شاهنامه‌ی فردوسیخلاصه‌نویسی: محسن مردانی 

جمشيد پادشاه بزرگ و تواناي ايران‌زمین بود كه در زمان او براي اولين بار، پارچه بافتن، جامه دوختن، ساختنِ خانه و گرمابه، استفاده از آهن و… رواج می‌یابد و حكومت او به نهايت قدرت و اقتدار می‌رسد. اما جمشيد ظرفيت اين همه نعمت‌هاي الهي ندارد و آن‌چنان مغرور مي‌گردد كه ادعاي جهان‌آفرینی و خدايي مي‌كند. اين گناه بزرگ باعث مي‌شود بخت از او برگردد ومردم از او گریزان شوند.

ضحاكِ تازي(عرب) فرزند اميري عادل و نيك سرشت به نام مرداس است که اهريمن او را مي فريبد تا پدرش را بكشد و  . . . . . . .

 

داستان های عاشقانه شاهنامه به زبان ساده

خلاصه داستان را به صورت PDF در  لینک زیر بخوانید:

 

خلاصه داستان کاوه آهنگر

رستم و سهراب یکی از زیباترین و همچنین غم‌انگیزترین داستان‌های شاهنامه است. داستانی پر از عبرت و نکته‌های شنیدنی از زندگی انسان‌ها که در هیچ زمانی کهنه نمی‌شود. من این داستان را تا حدی که به چارچوب داستان لطمه نخورد، خلاصه کرده‌ام. اما خواندن این خلاصه، شما را از خواندن داستان کامل در شاهنامه‌ی فردوسی بی‌نیاز نمی‌کند

 

غمنامه‌ی رستم و سهراباز شاهنامه‌ی فردوسیخلاصه‌نویسی: محسن مردانی

روزي رستم پهلوان ايراني براي شكار به نزديكي شهر سمنگان در مرز توران مي‌رود. او در دشتي گورخرهاي فراواني را مي‌بيند و گوري را شكار كرده وكباب مي‌كند. او پس از خوردن غذا اسبش رخش را در دشت رها مي كند تا به چرا مشغول شود. خودش نیز زين رخش را زير سر مي گذارد و به خواب مي رود.

سواراني چند از تورانيان درحال گذر از آن دشت، اسبي كوه‌پیكر و رهوار را مي‌بينند كه در حال چراست به دنبال آن مي‌افتند تا به چنگش بياورند. رخش به آنان حمله كند و به ضرب دندان وسم، سه تن از آنان را مي كشد اما بالاخره به كمند آنان اسيرشده وسواران رخش را با خود مي برند.

وقتي رستم بیدار مي‌شود اثري از رخش نمي‌بيند و پس از جستجوي بسيار عاقبت ردپاي او را به سوي شهر سمنگان می‌یابد بنابراین زين رخش و سلاح خود را به دوش مي‌گيرد و به سوي شهر سمنگان به راه مي افتد. درشهر شاه وبزرگان سمنگان وقتي خبر آمدن رستم را مي‌شنوند به استقبالش مي روند و از او به گرمي پذيرايي مي‌كنند. رستم مي‌گويد كه: «اسبم رخش را هنگامي كه خواب بودم ربوده‌اند و من ردش را تا اين شهر گرفته‌ام؛ اگر آن را بیابید و به من بازگردانديد سپاسگزار شما خواهم بود وگرنه دمار از روزگار بزرگان شهر درمي آورم.» شاه سمنگان قول مي‌دهد تا بامداد روز بعد، رخش را بيابد و به او تحويل دهد و از رستم دعوت مي‌كند كه شب را مهمان او باشد. دركاخ شاه سمنگان به افتخار رستم جشني برپا مي‌گردد.

پس از جشن رستم به بستر مي‌رود. در نيمه‌هاي شب . . . .

 

خلاصه داستان را به صورت PDF در  لینک زیر بخوانید:

 

خلاصه داستان رستم و سهراب

داستان دلدادگی زال و رودابه (پدر و مادر رستم) یک از دل‌انگیزترین داستان‌های شاهنامه است. برای خلاصه‌نویسی این داستان از کتاب داستان‌های شاهنامه نوشته دکتر احسان یار شاطر کمک گرفته‌ام و مثل همیشه سعی کرده‌ام از حداکثر ایجاز استفاده کنم.

داستان زال و رودابه

از شاهنامه فردوسی

خلاصه نویسی  و تایپ: محسن مردانی

 

در زمان پادشاهی منوچهر، سام نریمان سردار و پهلوان ایران زمین، حاکم زابلستان است. او صاحب پسری سپیدموی می‌شود. سام که این نقص مادرزادی کودکش را ننگی برای خود می‌شمارد؛ دستور می‌دهد کودک را در کوهستان البرز رها کنند تا طعمه‌ی پرندگان و درندگان شود. اما پرنده‌ای به‌نام سیمرغ گریه‌ی کودک را می‌شنود و بر او رحم ‌آورده و در کنار فرزندان خود بزرگش می‌کند.

پس از سال‌ها سام فرزندش را به‌خواب می‌بیند که زیبا و قوی و دلاور شده است. در خواب کسی به او پرخاش می‌کند که: «ای مرد! چرا خداوند را ناسپاسی کردی و فرزند معصومت را بی‌پناه در کوهستان رها نمودی؟ تو موی سپیدش را دیدی اما جسم و روح پاک ایزدیش را ندیدی. تو چگونه پدری هستی که اکنون باید پرنده‌ای از فرزندت نگهداری کند؟»

سام بیدار می‌شود و از کرده‌ی خویش پشیمان می‌گردد. او با سپاهیانش به کوهستان البرز می‌رود. اما آشیانه‌ی سیمرغ  آن‌چنان بلند است که دسترسی به آن امکان ندارد. عاقبت سیمرغ، لشکریان را می‌بیند و می‌فهمدکه به‌دنبال جوان سپیدموی (که او را دستان نامیده) آمده‌اند. سیمرغ به او می‌گوید: «ای دلاور!  ……

خلاصه داستان را به صورت PDF در  لینک زیر بخوانید:

 

خلاصه زال و رودابه

خلاصه داستان

شیخ صنعان

سروده‌ی : عطار نیشابوری (از منظومه منطق الطیر)

 خلاصه‌نویسی و تایپ : محسن مردانی

       ادبيات فارسي سرشار از داستان‌هاي زيبايي است كه براي مردمان هر عصر و زمانه‌اي مي تواند خيال‌انگيز و دل‌پذير باشد اما مردمان دوره‌ي اينترنت و چت ، حال و حوصله شعرهاي مفصل كه ممكن است كلمات نا‌آشنايي هم داشته باشند ، ندارند. من به فكرم رسيده‌است بعضي از اين داستان‌ها را به نثر ساده‌ي فارسي ( و در حد ممكن كوتاه )  بنويسم و در اين وبلاگ قرار دهم شايد باعث ايجاد علاقه‌ي ديگران به اين درياي بيكران معرفت انساني (ادبيات كهن فارسي) شود.

داستان‌ها را با قصه‌ي شيخ صنعان از منطق‌الطير عطار نيشابوري شروع مي كنم . اين داستان سابقه‌اي طولاني در ادبيات فارسي دارد و حتي به صورت مثل درآمده‌است و نشانه پاك‌بازي در عشق و آخرين حد شيدايي است چنان كه حافظ مي‌فرمايد

گر مريد راه عشقی فکر بدنامی مکنشيخ صنعان خرقه رهن خانه خمار داشت

 

در ادبيات فارسي معاصر هم زيباترين اشاره به اين داستان در رمان جاودانه‌ي «سووشون » نوشته‌ي خانم سيمين دانشور است در فصل ششم داستان با اشاره به عشق پدريوسف به رقاصه‌اي به نام سودابه هندي مي گويد :

…. بعد از رقص سوم خيلي گرمش شده بود . با همان لباس صورتي كه تنش بود سر آب‌نما نشست و پاهاي لختش را در آب كرد . و من ديدم حاج آقا – مجتهد جامع الشرايط شهر- روبروي سودابه نشسته‌بود و بادش را مي زد ….    صفحه‌ي 73

 

…. مرد رندي كه آخرش نفهميديم كي بود سفارش يك عالمه پرده قلمكار به اصفهان داده بود ، با نقش شيخ صنعان و زيرش نوشته بود : « شيخ صنعان با مريدش مي‌رود شهر فرنگ . »  يك پيرمرد انگشت به دهان شيخ صنعان بود كه عمامه و عبا و ردا  داشت عين حاج آقايم . و مريدها سر به دنبالش گذاشته بودند و دختر قرشمال هم در بالا خانه نشسته بود …..آن روزها هر خانه‌اي كه مي‌رفتي يكي از اين پرده‌ها داشتند . مردم وقتي بخواهند بدجنسي كنند خوب بلدند …..  صفحه‌ي 74

خلاصه داستان را به صورت PDF در  لینک زیر بخوانید:خلاصه داستان شیخ صنعان

خلاصه داستان

لیلی و مجنون

سروده‌ی : نظامی گنجوی

 خلاصه‌نویسی و تایپ : محسن مردانی

          ليلي و مجنون داستاني عربي است كه حقيقت يا افسانه بودن آن جاي بحث بسيار دارد . اما در ادبيات عرب شعرهاي زيادي در وصف ليلي و عشق سوزناك او وجود دارد كه به مجنون يا قيس عامري نسبت مي‌دهند ؛ اما ظاهرا از شاعران مختلفي بوده است . داستان ليلي و مجنون در ادبيات فارسي نيز مشهور بوده است تا اين‌كه در سال 584 هجري قمري «حكيم جمال الدين ابومحمد الياس بن يوسف» معروف به نظامي گنجوي آن را به عنوان سومين گنج از پنج گنج خود به نظم مي‌آورد . اين داستان جز جانمايه‌ي آن ، كه افسانه‌اي عربي است ؛ بيشترش آفريده‌ي ذهن خلاق و طبع موزون استاد بزرگ شهر گنجه (نظامي) است و آن‌چنان در ادبيات فارسي و كشورهاي همسايه مورد توجه قرار گرفته‌است كه پس از او 38 شاعر فارسي زبان ، 13 شاعر ترك ، و 1 شاعر اردو به تقليد از نظامي اين داستان را به نظم آورده‌اند .

          خواندن داستان به شعر زيباي نظامي با آن وزن و آهنگ زيبا (مفعول مفاعلن فعولن) و توصيف‌هاي خيال‌انگيز شاعر ، لطف ديگري دارد . اما به دلايلي كه قبلا گفتم ؛ آن را به‌نثر درآوردم و براي اين كار از گزيده‌ي ليلي و مجنون تأليف عبدالمحمد آيتي استفاده كرده‌ام . مبناي كار همچنان  بر سادگي ، مختصر بودن مطلب و پاي‌بندي به اصل داستان است .

خلاصه داستان را به صورت PDF در  لینک زیر بخوانید:خلاصه داستان لیلی و مجنون

خلاصه داستان

یوسف و زلیخا

سروده‌ی : عبدالرحمن جامی

 خلاصه‌نویسی و تایپ : محسن مردانی

این داستان در کتاب تورات و قرآن کریم آمده است ؛ اما داستانی که عبدالرحمن جامی (879- 818 هـ ق) در پنجمین منظومه‌ی هفت اورنگ خود نقل می‌‌کند ؛ با این کتاب‌های دینی کمی متفاوت است . در کتاب جامی ، زلیخا زنی عاشق است که تقدیر باعث می‌شود ؛ قدم از دایره‌ی عفت و پاکدامنی بیرون بگذارد . او چهره‌ای کاملا شیطانی ندارد و عاقبت هم به وصال معشوق می‌رسد . نکته‌ی جالب این است که بر خلاف اغلب داستان‌های عاشقانه‌‌ ، معشوق مرد و عاشق زن است . در به نثر آوردن این داستان ، از آن قسمت‌های ماجرا که در قرآن آمده است ؛ به علت شهرت بیش از حد آن ، با اشاره‌ای می‌گذرم و به باقی داستان می‌پردازم ( البته باز هم به صورت مختصر )خلاصه داستان را به صورت PDF در  لینک زیر بخوانید:

خلاصه یوسف و زلیخا

خلاصه داستان

منطق‌الطیر

سروده‌ی : عطار نیشابوری

خلاصه‌نویسی و تایپ : محسن مردانی

  منطق‌الطیر منظومه‌ای از شیخ فریدالدین عطار نیشابوری (627-537) شاعر و عارف ایرانی است که مراحل سیر و سلوک در عرفان را از زبان پرندگانی که به‌دنبال سیمرغ هستند و هدهد (شانه‌به‌سر) راهنمای آنان است؛ بیان می‌کند. این کتاب را عطار را احتمالاً در اواخر عمر سروده است و چون خود به بالاترین مراحل عرفان رسیده است؛ برای مشتاقان طی مراحل عرفان بسیار کارگشاست.

خلاصه داستان را به صورت PDF در  لینک زیر بخوانید:خلاصه منطق الطیر

خلاصه داستان

خسرو و شیرینسروده‌ی : نظامی گنجوی

 خلاصه‌نویسی و تایپ : محسن مردانی

 

خسرو و شیرین دومین منظومه از مجموعه‌ی پنج گنج نظامی، داستان عشق خسرو پرویز پادشاه ساسانی به شیرین شاهزاده‌ی ارمنی است. عاشق این داستان یعنی خسرو، همچون مجنون عاشقی شوریده دل و پاکباز نیست بلکه پادشاهی هوس‌باز است که وقتی با معشوق خود قهر می‌کند به سراغ زنان دیگر هم می‌رود؛ شاید بتوان گفت شیرین عاشق‌تر از اوست.

          در این منظومه‌ داستان کوچک‌تری هم وجود دارد؛ درباره‌ی عشق جوانی کوهکن به‌نام فرهاد که دلباخته‌ی شیرین است و در واقع او عاشق واقعی شیرین است که عاقبت به‌نیرنگ خسرو کشته می‌شود. در پایان، خسرو و شیرین با هم ازدواج می‌کنند اما خسرو به‌مجازات ظلمی که بر فرهاد کرده است می‌رسد و به دست پسر خود کشته می‌شود. نظامی داستان خسرو و شیرین را در سال 576 هجری قمری به نظم درآورده است.

          نکته‌ای که در این داستان وجود دارد، توجه نظامی به فرهنگ و عرف جامعه است. زنان داستان و مخصوصاً شیرین پاکدامن هستند. شیرین حتی با اصرار خسرو و قول او مبنی بر ازدواج به‌هیچوجه حاضر نمی‌شود قبل از پیمان زناشوئی، دست خسرو به او برسد که این کار، بارها باعث عصبانیت خسرو گشته و برای او غم هجران و ترغیب خسرو به رو آوردن به زنان را به‌بار می‌آورد. این داستان را می‌توان با داستان ویس و رامین سروده‌ی فخرالدین اسعد گرگانی مقایسه کرد. آن داستان پر از روابط غیراخلاقی بین زنان و مردان است همچون اظهار عشق موبد به شهرو که زنی شوهردار است، ازدواج ویس با برادرش ویرو (که گرچه بر اساس دین زرتشتی آن زمان غیر شرعی نبوده است ولی در جامعه اسلامی بسیار زشت تلقی می‌شود)، رابطه رامین با دایه که زنی مسن است، رابطه ویس با رامین که برادر شوهرش است و . . . . . . ناگفته پیداست که اگر در داستان اصلی خسرو و شیرین هم این روابط وجود داشته است؛ نظامی در هنگام سرودن داستان آنها را تعدیل کرده است. به همین دلیل داستان خسرو و شیرین که یک قرن بعد از ویس و رامین سروده شده است؛ بیشتر مقبولیت یافته و مورد پسند جامعه قرار گرفته است. عبید زاکانی در مطلبی طنزآمیز می‌گوید ” از دختری که داستان ویس و رامین می‌خواند توقع پاکدامنی نداشته باشید!!” 

خلاصه داستان را به صورت PDF در  لینک زیر بخوانید:خلاصه خسرو و شیرین

داستان های عاشقانه شاهنامه به زبان ساده

عشق در ادبیات فارسی از جنبه ی عشق حقیقی
و عشق مجازی در شعر شاعران مورد بررسی قرار می گیرد.


عشق ودیعه ای الهی است که در وجود انسان نهاده شده و
با ذات و فطرت وی عجین شده و انسان پیوسته به دنبال معبود و معشوق حقیقی بوده است.
مولانا می گوید:

ناف ما بر مهر او ببریده اند عشق او در جان ما کاریده
اند

گفته شده که عشق راه رسیدن انسان را برای رسیدن به
سعادت و کمال میسر می سازد و اساسا خداوند آدمی را خلق کرده تا عاشق باشد و تفاوت
انسان با فرشته در اینست که فرشته از درک عشق عاجز است و عشق خاص انسان است و از
روز ازل در وجود او نهاده شده است. بقول حافظ:

در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد عشق پیدا شد و آتش به
همه عالم زد

جلوه ی کرد رخت، دید ملک،عشق نداشت عین آتش شد ازین
غیرت و بر آدم زد

حسین بن منصور حلاج، عارف مشهور ایرانی جان خود را
نثار عشق الهی می کند و شاعران در اشعار خود از او اینچنین یاد کرده اند

در مدرسه کس را نرسد دعوی توحید منزلگه مردان موحد
سردار است

گفت آن یار کزو شد سردار بلند جرمش این بود که اسرار
هویدا می کرد

حافظ

ریشه ی عشق را از ” عشقه” دانسته اند، عشقه
نام گیاهی است که در زبان فارسی به آن “پیچک” می گویند این گیاه به دور
گیاهان می پیچد و آنها را زرد و خشک می کند، عشق نیز بی وجود عاشق چنین می کند.

هر چند برخی از فرهنگ ها ریشه ی واژه  را عربی
دانسته اند اما در این مورد سند معتبری در دست نیست. قران مجید و احادیث بزرگان دین قدیمیترین منبع مسلمانان است که از عشق بحث
شده است. در قران و احادیث بجای واژه ی عشق کلماتی نظیر حب، محبه، ودّ، هوی و …
آمده است.

“اولین ریشه ی مهم بحث از عشق در فرهنگ غرب به
رساله ی مهمانی (ضیافت=سمپزیوم) افلاطون و رساله ی اخلاق نیکو ماخوسی ارسطو می رسد
و تقسیم عشق به مجازی حقیقی یا شهوی حسبانی و معنوی روحانی هم از اینان است

شیخ شهاب الدین سهروردی درباره ماهیت عشق می گوید:
“محبت چون به غایت رسد آن را عشق خوانند.

کلمه عشق پیش از اسلام در ادبیات عرب وجود نداشت و پس
از اسلام وارد ادبیات عرب شده و به تبع آن در ادبیات فارسی راه یافته است. ظاهرا
نخستین بار شهید بلخی (وفات ۳۲۵ ه.ق) از این واژه در شعر استفاده کرده
است:

عشق عنکبوت را ماند بتنیدست تفته گرد دلم

در ادبیات فارسی عشق را می توان از دو جنبه مورد
بررسی قرار داد. عشق مجازی یا انسانی و عشق الهی یا عرفانی.

عشق مجازی یا انسانی که عشق ورزی به هم نوع است از
آغاز در ادبیات فارسی مطرح بوده و در آثار اولین شاعران پارسی زبان چون رودکی،
فرخی، منوچهری… وجود دارد. رودکی در اینباره می گوید:

ای انکه من از عشق تو اندر جگر خویش آتشکده دارم صد و
بر هر مژه ی ژی

فرخی عشق را اینگونه تعریف می کند:

وای آنکو بدام عشق آویخت خنک آنکو ز دام عشق رهاست

عشق بر من و رعنا بگشاد عشق سر تا بسر عذاب و عناست

منوچهری درباره عشق چنین می گوید:

حکیمانه زمانه راست گفتند که جاهل گردد اندر عشق،
عاقل

فخر الدین اسعد گرگانی داستان عاشقانه ای را در نیمه
ی اول قرن پنجم به نظم کشیده که داستانی است بجای مانده از دوران اشکانیان، با نام
“ویس و رامین”:

نبرد عشق را جز عشق دیگر چرا یاری نگیری زو نکوتر

داستان های عاشقانه شاهنامه به زبان ساده

فردوسی نیز در شاهنامه داستانهای معروف عاشقانه ای
چون زال و رودابه و رستم و تهمینه و بیژن و منیژه را به نظم کشیده است. وی در
دلدادگی زال به رودابه می گوید:

دل زال یکباره دیوانه گشت خرد دور شد عشق فرزانه گشت

اوج داستانهای عاشقانه را می توان در آثار نظامی چون
لیلی و مجنون و خسرو و شیرین دید. مهارت نظامی در سرودن مثنوی باعث شد شاعران بعدی
در تمام دوره های ادبی زبان فارسی از او تقلید کنند. نظامی در شیفتگی مجنون به
لیلی می گوید:

 

مجنون چو شنید پند خویشان از تلخی پند شد پریشان

زد دست و درید پیرهن را کاین مرده چه می کند کفن را

چون وامق از آرزوی عذرا گه کوه گرفت و گاه صحرا…

سعدی شاعر نامدار شیراز یک باب از گلستان و بوستان را
به عشق اختصاص داده و غزلیات وی نیز سراسر سخن از عشق است. وی عشق را لازمه ی
انسان بودن می داند:

سعدی همه روزه عشق میباز تا در دو جهان شوی به یک رنگ

عشق بازی چیست سر در پای جانان باختن با سر اندر کوی
دلبر عشق نتوان باختن

مهمترین پیام دیوان لسان الغیب حافظ شیرازی عشق است و
بنا به گفته ی آقای خرمشاهی عشق در غزلیات حافظ بر سه قسم است: الف) ادبی –
اجتماعی ب) انسانی – زمینی ج) عرفانی. بیت های زیر
نمونه ای از عشق مجازی است:

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما به خال هندویش بخشم
سمرقند و بخارا را

سرو چمان من چرا میل چمن نمی کند همدم گل نمی شود یاد
دمن نمی کند

عشق مجازی یا عشق به هم نوع از نظر عرفا وسیله و
مقدمه ای است برای رسیدن به عشق حقیقی به شرطی که احساسات معنوی را برانگیزد و
عاشق به کمال برسد در غیر اینصورت از نظر عرفان مذموم است.

عشق ز اوصاف خدای بی نیاز عاشقی بر غیر او باشد مجاز

عشق مجازی در اصل پرتوی از عشق حقیقی و الهی است زیرا
حسن و زیبایی که در جهان است جلوه ای از شاهد ازلیست.

دلی که عاشق خوبان دلجوست اگر داند وگر نی، عاشق اوست

مزیت عمده ی عشق انسانی و مجازی آنست که موجب تزکیه
نفس و دوری از خودخواهی و منیت در انسان می شود بطوریکه عاشق دیگری را بر خود مقدم
می دارد ئ در راه معشوق فداکاری و ایثار می کند. لایب نیتس حکیم آلمانی در تعریف
این نوع عشق می گوید: “تمتع بردن از سعادت غیرست و اینکه انسان سعادت دیگر کس
را بر سعادت خویش شمرد.”

“بدینگونه بر خلاف عشق حیوانی که جز خودپرستی و
ارضا نفس هدف دیگری ندارد، عشق در این مقام به غیر پرستی می انجامد. از همین روست
که صوفیه حتی همین مرتبه از عشق را هم مایه ی کمال خوانده اند و مثل بسیاری از
ظرفا دیگر تجربه ی عشق و آشنایی با عوالم آن را شرط انسانیت واقعی دانسته اند.”

عشق حقیقی، عشق به ذات خداوند است که خیر و کمال مطلق
است.

«او (افلاطون)
عشق مجازی را باعث خروج جسم از عقیمی و به وجود آمدن
فرزند و ابقای نوع می داند و عشق حقیقی را نیز سبب خروج روح از عقیمی و رهایی از
نازایی دانسته که سبب درک اشراق و زندگی جاوید و شناخت جمال حق و نیکی مطلق و حیات
روحانی می شود.»

در تمام مکتبهای عرفانی از جمله عرفان اسلامی، عشق
اساسی ترین و مهمترین مسأله محسوب می شود و در اصطلاح تصوف و عرفان، اساس و بنیاد
هستی بر عشق نهاده شده و محبت پایه و اساس زندگی و بقا موجودات عالم را موجب می
شود و جنبش و حرکت زمین و آسمان و همه ی موجودات به وجود عشق وابسته است. بقول
نظامی:

گر از عشق آسمان آزاد بودی کجا هرگز زمین آباد بودی

«مرحوم دکتر غنی، درباره این مسأله چنین نوشته است:
ماحصل عقیده ی عارف در موضوع محبت و عشق این است که عشق غریزه الهی و الهام آسمانی
است که به دور آن، انسان می تواند خود را بشناسد و به سرنوشت خود واقف شود.»

با وجودیکه عشق اساسی ترین مسئله عرفانی است اما
عارفان از شرح و توصیف آن اظهار ناتوانی کرده اند و گفته اند: هر که عشق را تعریف
کند آن را نشناخته است.

هر چه گویم عشق را شرح و بیان چون به عشق آیم خجل
باشم از آن

گرچه تفسیر زبان روشنگرست لیک عشق بی زبان روشن تر
است

حافظ چنین گوید:

سخن عشق نه آن است که آید به زبان ساقیا می ده و کوتاه
کن این گفت و شنفت

نخستین بار شیخ ابو سعید ابوالخیر عارف ایرانی اشعار
عاشقانه فارسی را آنطور که موافق با طبع صوفیه بود شرح و تفسیر کرد و با تصوف در
آمیخت.امام محمد غزالی بزرگترین امام و فقیه عصر خود بود.وی فتوا داد صوفیان پاک
نیت می توانند اشعار عاشقانه عامیانه را در مراسم سماع بخوانند.این امر نیز در
وارد کردن شعر عاشقانه در تصوف موثر بود.

نخستین جلوه گاه عشق عرفانی و آمیختن عرفان با شعر را
در آثار سنایی شاعر بزرگ قرن پنجم و ششم هجری می توان دید.این شاعر در اثر مشهورش
“حدیقه الحقیقه” فصلی با نام و عنوان “فی ذکر العشق و فضیله”
دارد و می گوید:

دلبر جان ربای عشق آمد سر برو سر نمای عشق آمد

عشق با سر بریده گوید راز ز آنکه داند که سر بود غماز…

بنده عشق باش تا برهی از بلاها و زشتی و تبهی

بنده ی عشق جان حر باشد مرد کشتی چه مرد در باشد

پس از سنایی عطار نیشابوری عارف نامدار قرن ششم که
خود وادی های معرفت را طی کرده در منطق الطیر از هفت وادی نام می برد و وادی
دوم،وادی عشق است و در بیان آن گوید:

بعد از این وادی عشق آید پدید غرق آتش شد کسی کانجا
رسید

کس در این وادی به جز آتش مباد و آنکه آتش نیست عیشش

عاشق آن باشد که چون آتش بود گرم رو، سوزنده و سرکش
بود…

مولانا جلال الدین رومی،هستی را بدون وجود عشق قابل
تصور نمی داند.مثنوی مولانا نغمه ی عشق الهی است.وی گوینده مثنوی را معشوق می داند
و میفرماید:

ما چو چنگیم و تو زخمه می زنی زاری از ما نی تو زاری
می کنی

آتش عشق است کاندر نی فتاد جوشش عشق است کاندر می
فتاد

بیشترین بخش غزلیات و دیوان مولوی ناشی از عشق معنوی
و جاذبه ی روحانی انسان کامل و محبوب مولوی شمس تبریزیست،عشقی که سبب تحولی عظیم
در مولانا شد:

مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم دولت عشق آمد و
من دولت پاینده شدم

دیده ی سیر است مرا،جان دلیرست مرا زهره ی شیرست مرا
زهره تابنده شوم…

همانطور که پیش از این ذکر شد عشق خواه حقیقی،خواه
مجازی سبب تحول اخلاق و تزکیه ی نفس می شود و صفایی چون بخشندگی و سخاوت و شجاعت و
بی اعتنایی به مادیات و دلبستگیهای دنیوی و پرهیز از خودخواهی و نخوت در اثر تاثیر
عشق است.

مولانا در این باره گفته است:

هر که را جامه ز عشقی چاک شد او ز حرص و عیب کلی پاک
شد

مرحبا ای عشق خوش سودای ما ای طبیب جمله علت های ما

ای دوای نخوت و ناموس ما ای تو افلاطون و جالینوس ما

جسم خاک از عشق بر افلاک شد کوه در رقص آمد و چالاک
شد

وظیفه عاشق آنست که ترک شخصیت خود کند.همین امر راه
عشق را مشکل می کند.حافظ می گوید:

زیور عشق نوازی نه کار هر مرغی است بیاد نوگل این
بلبل غزل خوان باش

عشق که در وحله اول آسان می نماید راهیست بی پایان و
خطرناک که در نهایت موجب هلاک عاشق می شود و به قول حافظ:

الا یا ایها الساقی ادر کاساً و ناولها که عشق آسان
نمود اول ولی افتاد مشکلها

راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست آنجا جز آنکه جان
بسپارند چاره نیست

شکوه و زاری عاشق نشانه ی وجود شخصیت است،در حالیکه
عاشق برای رسیدن به معشوق نباید ابراز وجود کند و عاشق حقیقی اهل ناله و فریاد
نیست وناله کننده مدعیست نه عاشق.

سعدی چنین گوید:

ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز کان سوخته را جان شد
و آواز نیامد

این مدعیان در طلبش بی خبرانند کان را که خبر شد خبری
باز نیامد

فقها از بکار بردن عشق درباره خداوند مخالف بوده اند
و این موضوعی بوده که اختلاف نظر و دشمنی میان عارف و فقیه را در پی داشته و از
نظر فقیه عقل و استدلال برای رسیدن به معرفت و کمال لازم و کافیست،در حالیکه عرفا
قدرت عشق را برتر از عقل دانسته اند و عشق الهی در مبارزه با عقل همواره پیروز
بوده است چرا که عقل حسابگر و محتاط و عشق شادی بخش،بی پروا و مایه ی تزکیه نفس و
کسب معرفت خداوند است.

سعدی گفته است:

آنجا که عشق خیمه زند جای عقل نیست غوغا بود دو پادشه
اندر ولایتی

وانگه که عشق دست تطاول دراز کرد معلوم شد که عقل
ندارد کفایتی

شیخ نجم الدین رازی در مرصاد العباد می گوید:

همچنانکه میان آب و آتش تضاد است میان عقل و عشق
همچنان است،پس عشق با عقل نساخت او را بر هم زد و رها کرد و قصد

محبوب خویش کرد

عین القضات همدانی در برتری عشق گفته است:

عشق در شاهنامه، پروردۀ وصال است

شاهنامه فردوسی به تعبیر شاهرخ مسکوب از زمان پدید آمدنش تا
امروز «زندگی صبور خود را در میان مردم عادی این سرزمین ادامه داده است» و تداوم
این زیستِ دشوار در طول تاریخ، از سویی با خدمت عاشقانه نقالان و از سویی دیگر (در
دوران معاصر و با نگاهی محققانه) با آثار نویسندگانی مانند محمد علی اسلامی ندوشن،
شاهرخ مسکوب، عبدالحسین زرین کوب، مجتبی مینوی، محمد مختاری، مهدی قریب، جلال
خالقی مطلق، محمد امین ریاحی، مصطفی رحیمی و… جان و جهان ایرانیان را تازه ساخته
و می سازد… دکتر محمد علی اسلامی ندوشن در سومین جلد از مجموعه داستان های
شاهنامه به داستان «بیژن و منیژه» می پردازد. این کتاب نفیس که با چاپی بسیار
زیبا، باظرافت و بهره مندی از خط خوشِ استاد رسول مرادی توسط نشر کلهر راهی بازار
کتاب شده است. امسال و از مجموعه داستان های شاهنامه تاکنون دو جلد؛ جلد نخست،
«رستم و سهراب» و جلد سوم، «بیژن و منیژه» منتشر شده و کتاب های دیگر (رستم و
اسفندیار، کیخسرو، بهرام گور، سیاوش، ضحاک، فریدون و کاوه، عشق در شاهنامه، جهان
بینی شاهنامه و یزدگرد) هم با مقدمه های دکتر اسلامی ندوشن و همت انتشارات کلهر به
زودی منتشر خواهند شد. گفت و گویی که پیش رو دارید پس از انتشار کتاب «بیژن و
منیژه» انجام شده است،

 

در مقدمه کتاب
«بیژن و منیژه» از مجموعه داستان های شاهنامه، این داستان را در میان داستان های
شاهنامه «از همه پرمعناتر» خوانده اید. شبی دهشتناک است، «بُت مهربان» شمعی چو
آفتاب بر می افروزد، بزمی بر پا می دارد، داستانی حمایت می کند و از فردوسی می
خواهد آن را به شعر درآورد. چنین است که شاهنامه در این شب ظلمانی طلوع می کند…
و به تعبیر جنابعالی، برخورد چند موضوع پایه ای؛ مردانگی، حسد، عشق، نیرنگ،
وفاداری، شکنجه، مقاومت و آنگاه رهایی، در متن این داستان دیده می شود… می خواهم
بدانم فردوسی در این داستان (و به طور کلی در جهان اندیشه ایِ خود) درباره عشق چه
می گوید و آنچه او ابراز می دارد (درباره معنای عشق) با سروده های سعدی، حافظ و
دیگر سخنگویان بزرگ ادب ایران چه نسبتی دارد؟

شاهنامه کتابی است که از زندگی حرف می زند، بنابراین هرچه
در زندگی هست، در این کتاب هم هست، از جمله عشق. البتّه کلمۀ عشق در شاهنامه به
معنائی که در غزل فارسی آمده، نیامده، به جای آن «مهر» و «دلبستگی» و مرادف های آن
به کار رفته. ما در شاهنامه با عشق، به طور طبیعی و روشن روبرو هستیم. بدون تکلّف،
با مشارکت جسم و جان، هر دو. روبروئی زنی است با مردی، که در آن غریزۀ ذاتی انسان
تلطیف شده و با تمدّن آراسته گردیده. نمونه های آن از همه برجسته تر در دورۀ
باستانی، دلدادگی زال و رودابه، بیژن و منیژه، تهمینه و رستم و کتایون و گشتاسب
است. عجیب است که در تمام این عشق ها، زن پیشقدم می شود و این خود می نماید که تا
چه اندازه خواست طبیعی ادامۀ نسل (که زن امانتدار آن است) به کار می افتد. زن در
عمق نهاد خود، طالب مردی است که بتواند بهترین فرزند را برای او بیاورد (نمونه اش
تهمینه) و برای این منظور مردی را برمی­گزیند که این خواست را اقناع کند. زن در
شاهنامه بر این نظر است که «کسی که مرد کارزار است، مرد بستر هم هست». در میان عشق
شاهنامه و عشق غزلهای فارسی (مثلاً سعدی و حافظ) تفاوت عمده ای دیده می شود، گرچه
هر دو در سرچشمه به هم می رسند. اوضاع و احوال ایران در دوران بعد از اسلام به
گونه ای است که عشق با عرفان آمیخته می شود این است که مثلاً در نزد حافظ می تواند
در یک بیت از جسم حرف باشد و در یک بیت از جان. به طور کلّی عشق در شاهنامه،
پروردۀ وصال است، و در تغزّل دوران بعد، پروردۀ هجر. یعنی ماهیّت عشق در گرو کام
نیافتگی است. نمونۀ بارز آن را می توان گفت که مجنون است.

این هر دو نوع، هر یک زائیدۀ زمان خود هستند. یکی حاصل
دوران گردنفرازی کشور، و دیگری حاصل دوران فرود. امّا این وجه مشترک در هر دو نوع
باید، مانعی بر سر راه داشته باشد. عشق در مانع، رشد و بالندگی می یابد. منتها در
دوران باستانی، مانع ها از پیش پا برداشته می شوند، و کار به وصال می انجامد، در
دوران بعد بر اثر مانع، عشق در هجر درازمدّت، دوام می یابد.

در نتیجه مقدمه
تان آورده اید:«داستان های شاهنامه هر یک هسته مرکزی ای دارند، یعنی بر گِرد حکمت
و آموزه ای می گردند…» در ادبیات کلاسیک ایران، در شعرهای عاشقانه و غزل ها،
شاید رسیدن به معشوق و دست یافتن به محبوب، هدف نهایی نباشد (البته در بیشتر
موارد) بلکه خودِ عشق، مورد توجه قرار می گیرد و شاعر را شوریده می سازد. یعنی
شوریدگی ها، پریشان حالی ها و رنج ها همه در راه عاشقی رخ می نماید و به عبارتی،
مقصود، عشق است و به این خاطر مفاهیمی مانند فراق، انتظار، درد و… پررنگ می
شوند. اما در شاهنامه موضوع قدری متفاوت است و طعم وصال و شیرینیِ کامجویی نیز
آشکار می شود. البته چون متن حماسی است، همه چیز در خدمت حماسه قرار می گیرد، در
همین داستان «بیژن و منیژه» هرچند سرانجام وصل صورت می پذیرد، در آخر، پهلوانی
رستم برجسته می شود و داستانی دیگر، زمینه سازِ افتخارآفرینیِ رستم. اکنون برگردیم
به جمله ای که در آغاز اشاره کردم، اینجا و در این داستان که بسیار هم زیبا است،
داستان بر گِرد چه حکمت و آموزه ای می گردد؟ در داستان های «رستم و سهراب» و «رستم
و اسفندیار» بیش از هر چیز با مفهوم «آز» و به تعبیر زنده یاد دکتر مصطفی رحیمی با
«تراژدی قدرت» مواجه می شویم. در این داستان با چه روبرو ایم؟

دربارۀ عشق شاد و ناشاد سخن می گویید. در تفاوت میان دوران
باستانی و بعد، این، باز نتیجۀ اوضاع و احوال زمانه است. در دوران بعد ایرانی چنان
آبدیدۀ حوادث شده است که می توان گفت تا حدّی «غم پسند» گردیده. حافظ می گوید: که
دل به درد تو خو کرد و ترک درمان گفت! ایرانی باورش نمی شود که بتوان با خوشبینی و
شادی زندگی طبیعی داشت. همیشه نگران فردای خود است و در این دل مشغولیِ فردا امروزش
را از دست می دهد. این حالت، نتیجۀ زندگی ناامن، زندگی بدون قاعده و مرجع است.

مقدمه و داستان
«بیژن و منیژه» را که می خواندم، به این می اندیشیدم که تا چه اندازه شادی،
خوشگذرانی و… در ادبیات آن دوره برجسته بوده است، و همین طور «لذتِ پیوستگی» که
شاید از دوره فردوسی تا دوره معاصر و ظهور شاعران نوگرا، وقفه ای در این باره
اتفاق می افتد، بهتر است بگویم لذتِ پیوستگی تا اندازه زیادی کتمان هم می شود و از
سوی دیگر، در این فاصله، شعر عرفانی که مبتنی بر تجربه های خاص بوده، در قالب نظم
و نثر غلبه می یابد، تا شعر امروز ایران (شعر جدید) که بی پرواتر و راحت تر به لذت
پیوستگی پرداخته می شود، ارزیابی جنابعالی از این موضوع چیست؟

شعر عرفانی که بیانگر فکر عرفانی است، نمودار آن است که بشر
از زمین دل کنده است و برای حلّ مسائل خود به آسمان پناه می برد. گذشته از آن بر
اثر قیدهای اجتماعی و عقیدتی بند بر پای خود می بیند و طالب افقی گشاده تر است که
بتوان در آن تنفّس کرد، و آن را در عرفان می جوید.

انسانی بطور کلّی در دو تنگنا به سر می برد: یکی از ناحیۀ
طبیعت که او را در قالب جسمانی خود محدود نگاه می دارد، دیگری از جانب اجتماع که
در برابر حرکت دلخواه او دلخواه خود را می گذارد و مانع، ایجاد می کند. بنابراین
او می شود یک موجود «خواهنده»، و غالباً «به دست نیاورنده»، و بدینگونه سرنوشت او
این شده است که احساس تلخکامی از او دور نباشد. این بیت در ویس و رامین فخر گرگانی
آمده است:

                
مرا مادر دعا کرده است
گوئی                
      که از تو دور بادا هرچه جوئی

در نزد انسان شاهنامه، دامنۀ توقّع محدودتر و تکلیف روشن تر
بوده است. دنیا را به دو قلمرو نیکی و بدی تقسیم می کردند که او می بایست با بدی
در جنگ باشد، و بدیها آن بودند که گزند آور و فروکشنده باشند. در دوران بعد،
مصادیق نیکی و بدی با هم آمیخته شدند، تفسیر بردار شدند، بنابراین هر کسی می
توانست هرچه را که دلخواهش بود نیک بپندارد، ولو بد باشد، و هرچه را که مطابق میلش
نبود، بد بپندارد ولو بد نباشد…

در داستان «بیژن و منیژه» چند تیره از طبایع انسانی به کار
می افتند: مردانگی و مقاومت بیژن، حسد گرگین، وفاداری منیژه، و سرانجام از پس
تاریکی و چاه، روشنائی نجات سربرمی آورد. شاهنامه خواسته است بگوید:

                   
در نومیدی بسی امید
است            
       پایان شب سیه سپید است

مهم آن است که انسان از تکاپو باز نماند. رستم در این
ماجرا، مانند موارد دیگر، نمونۀ قهرمان نجات بخش است. گرهی نیست که به دست او
گشوده نشود. تجسّم یک انسان آرمانی است که توانمندی شکست ناپذیر دارد، هرچند خود
او هم سرانجام در چاه زمانه می افتد، ولی او را نیرنگ از پای درمی آورد، نه نیرو.
رستم باید قهرمان بی همال باشد، همانگونه که ایرانیان باستان کشور خود را بی همال
می شناختند.

همان طور که در
کتاب «زندگی و مرگ پهلوانان در شاهنامه» اشاره کرده اید:«در سراسر کتاب فردوسی
اختلافی بر سر زنی پیش نمی آید» مگر آنجا که در شکارگاه، دختر سرگردانی در مقابل
پهلوانان ظاهر می شود و پس از کشمکشی، تصمیم می گیرند او را نزد کاووس ببرند (او
همان مادر سیاوش است) و در همین کتاب، جنابعالی، زنان شاهنامه را (غیر از سودابه)
زنانی تمام عیار می خوانید، زنانی همچون؛ رودابه، تهمینه، فرنگیس، منیژه و… می خواستم
درباره این زنان که شخصیت های احترام برانگیزی هستند، بیشتر توضیح بدهید.

در مورد زنان یک تلقی نسنجیده از شاهنامه بر سر زبانهاست و
آن ناشی شده است از داستان سودابه. این زن چنانکه می دانیم فتنه ای بزرگ در دربار
کاووس بر پا می کند. دلبستگی شهوانی و مکارانه او به ناپسریش سیاوش –که حکم مادر
او را دارد- سپس دسیسه هایش که منجر به نابودی شاهزاده می گردد، او را زن پتیاره
ای معرفی کرده؛ از این رو از سر خشم در نتیجه گیری ماجرای او آورده شده است: زن و
اژدها هر دو در خاک به… (این بیت در شاهنامه های معتبرتر الحاقی شناخته شده است)
ولی این یک مورد است، و چنانکه می دانیم در نوشته های قدیم واکنش ها و داوریها بر
حسب مورد صورت می گرفته. از این که بگذریم کم کتابی به اندازه شاهنامه زنان بزرگ
منش در خود جای داده است، که مایه افتخار نوع زن ایرانی باشند. همه صفاتی که موجب
آراستگی انسان و زن است در زنان بزرگ شاهنامه دیده می شود. ایثار و استحکام شخصیت
و پاکی و وفاداری چنان به صورت طبیعی در آنهاست که گویی این خصوصیات با سرشت زن
عجین اند. حتی زنان ترک، دختران افراسیاب، فرنگیس و منیژه، یا جریره، دختر پیران،
چون با ایرانیان می آمیزند زیباترین جلوه های روح بانوانه را از خود بروز می دهند.
در دوره تاریخی دوشیزگان ساده روستایی که در ارتباط با بهرام گور شناخته می شوند و
به همسری وی در می آیند همگی در سبکروحی و شیرینی و نشاط و هنروری چنانند که گویی
نوعی فرهنگ و فرزانگی عام سراسر ایران را گرفته بوده، و آن در درجه ای بوده است که
حتی دختران ده نشین را نیز بتواند شایسته مُشکوی پادشاه گرداند. عشق در شاهنامه با
عشق در سایر منظومه های فارسی تفاوت دارد، مانند آب بهاری روان و روشن است. جریان
آن نه در جهت تسلیم و انفعال یا هوس و غریزه تند شهوی، بلکه در جهت ملاحظات مردمی
و پهلوانی است. رودابه و تهمینه و منیژه دلبسته نمی شوند مگر به سبب آنکه نیروی
فیاض هستی پرور در مرد برگزیده خود می بینند. گردآفریدِ نوجوان، همان یک ساعتی که
با او روبرو می شویم اثری محونشدنی در ما می گذارد. صفت عالی به هیچ وجه انحصار به
ایرانیان ندارد؛ به محض آنکه زن شد و وارد جرگه شاهنامه شد به یک شخصیت قابل
احترامِ پر آب و رنگ بدل می گردد.

زنهای منظومه های بعدی چون در نظامی، امیرخسرو، جامی و
دیگران هیچ یک تاب برابری با زنان شاهنامه ندارند. در همه آنان حالتی هست که سلامت
و فخامت آنان را خدشه دار می کند. لیلی: منفعل و شکننده. شیرین: کمی بدنام. زلیخا:
نامتعادل، زناپسندِ پیشین و عابده بعدی. بر سر هم اگر به عمق شاهنامه فرو رویم، می
بینیم که این کتاب نه حماسه شاهان است و نه جانبداری از قوم و ملت خاصی دارد، کتاب
زندگی است که داد و خرد جانمایه آنند1 
دربارۀ زن در شاهنامه چون جای دیگر توضیح بیشتری آورده ام (کتاب ایران و یونان در
بستر باستان) در این جا از تفصیلش در می گذرم. همین اندازه بگویم که زنان ایران در
دورۀ باستانی از برجستگی ای بر خوردارند. که نظیرش نه تنها در ادب فارسی نیست،
بلکه بدشواری می توان در ادب جهانی هم یافت. سودابه یک استثناست. این زنان در نبرد
میان نیکی و بدی، در پیروز کردن نیکی، دوش به دوش مردان خود پیش می روند. هم دلدار
هستند هم هماورد، یعنی کوشنده. نکتۀ قابل توجّه آن است که اکثر این زنان، تبار
غیرایرانی دارند، ولی چون به همسری ایرانی درمی آیند، ایرانی منش می شوند. فرنگیس
و مادر سیاوش و منیژه تورانی هستند، سیندخت و رودابه، کابلی، جریره مادر فرود نیز
تورانی است، کتایونی، رومی. چند بیت ناخوشایند که دربارۀ زن در شاهنامه آمده،
مجعول و الحاقی است و از فردوسی نیست از نوع: زن و اژدها هر دو در خاک به … را
دیگران افزوده اند.

مفهوم مهر و
وفاداری در داستان «بیژن و منیژه» رنگ و بوی دلپذیری دارد. از هنگامی که بیژن در
چاه زندانی می شود، منیژه نیز در راهی دشوار وارد می گردد. او که از خانواده پدری
و از زندگی پر ناز و نعمت و شاهانه اش رانده شده، نابرخورداری را تاب می آورد و با
وجودی که زندگی سختی را می گذراند، به بیژن هم غذا می رساند. در حقیقت، عشق و
وفاداری مقصود زندگی او می شود و اینچنین به زندگی خویش «معنا» می بخشد. عشق این
نیرو را در او بر می انگیزد. اما در همه داستان ها این گونه نیست، در داستان «رستم
و سهراب» گردآفرید به سرعت باد می آید و به سرعت باد می رود و به نوعی محو می شود!
گویا، آگاهانه یا ناآگاهانه باید همه چیز جفت و جور شود تا آن پایان غمناک رخ دهد!
نمی دانم چرا هر بار این داستان را مرور می کنم، هنگامی که به گردآفرید می رسم،
این اندیشه هجوم می آورد؛ چرا این حضور محو است! مگر نه اینکه ماجرا چندان ساده
نبوده:«ز گفتار او مبتلا شد دلش/ برافروخت کنجِ بلا شد دلش» آمدن و رفتن گردآفرید
به خوابی شبیه است، حذفِ گرآفرید به یکباره از داستان پرسش برانگیز نیست؟

گردآفرید چون سهراب را تورانی می شناسد، یعنی غیرایرانی، به
اظهار دلبستگی او جواب مساعد نمی دهد. او را دوست دارد، ولی با خود می گوید که حیف
که این جوان ایرانی نیست! غیرت ایرانی بودن، بر بارقۀ عشق غلبه می کند. داستان بر
این نکته تکیه دارد که ایران برتر از هر چیز، حتّی عشق! این است که عشق این دختر
مانند آذرخش، می درخشد و ناپدید می شود.

پرسش پایانی ام
درباره «بُت مهربان» است. آن که داستان را برای فردوسی بازگو می کند، آیا با
قاطعیت می توان گفت که همسر وی بوده است؟ «جفت نیکی شناس» خواندنِ وی دلیلِ خوبی
برای این مدعا است؟ می خواستم بدانم در داستان های دیگر شاهنامه هم از او نام برده
می شود؟ زیرا به نظر می آید او با داستان های دوره باستان آشنا بوده و از این رو
انتظار می رود، از وی در جاهای دیگر نیز یاد شده باشد، شاید هم نمی خواسته زیاد از
همسرش سخن بگوید…

با قاطعیّت نمی توان گفت که «بت مهربان» در سرآغاز داستان
بیژن و منیژه همسر فردوسی است یا نه، ولی حدس همسر بودن بر فرض دیگر غلبه دارد. در
گذشته رسم نبوده است که از بانوی خانه در نزد دیگران یاد کنند. البتّه فردوسی
همسری داشته، در شاهنامه اشاره به پسری از اوست که در جوانی می میرد. نظامی عروضی
هم از دختری از او یاد می کند. فردوسی در این قضیّه، با لحن احترام آمیز و
مهربانانه ای که از این زن یاد می کند، می نماید که موجود فرهیخته ای است. حرکات
شیرین خود زن نیز بر همین معنا گواهی دارد. فردوسی در بیژن و منیژه در دوران جوانی
است، و می توان پذیرفت که چنین شبی واقعی باشد، نه زائیدۀ خیال.

 

1.برای مطالعه
بیشتر نگاه کنید به:

اسلامی ندوشن،
محمد علی، نامه نامور (گزیده شاهنامه)، تهران، انتخاب کننده، 1373، پیشگفتار کتاب

 

http://modernidea.blogfa.com/post-179.aspx

http://www.aftabir.com/articles/view/art_culture/literature_verse/c5c1263130831_persian_literary_p1.php/%D8%B9%D8%B4%D9%82-%D8%AF%D8%B1-%D8%A7%D8%AF%D8%A8%DB%8C%D8%A7%D8%AA-%D9%81%D8%A7%D8%B1

%D8%B3%DB%8C


درود بر شما این گفتگو را کمی دگرگون تر با خود استاد داشته ام استاد خداوند زندگانی اش را درازا دهند به راستین دانشمندی بزرگ هستندشما نوشته ی جنگ جنگ ها که بررسی جنگ رستم و اسفندیار است از ایشان بخوانید بی مانند استدرود بر شما

ممنون از توجهتان

مرسی عزیزم تو همیشه لطف داریهر وقت میام تو وبت آه می کشم که چرا ترم قبل وبلاگ نداشتم که باهات آشنا بشمبه خصوص الان این مطلبت یه کنفرانس عالی می شدخیلی مطلب جالبی بود

مرسی. لطف داری

akhey vay elahi man bemiram sharmande golam alan linket kardam bazam mazerat…

چقدر دلم می خواهد نامه بنویسم …تمبر و پاکت هم هست و یک عالمه حرف…. کاش کسی جایی منتظرم بود…

ریز مبینی منوپس من چی چیم ؟

درود دوست خوب منمهمونید به کلبه ی کوچک منبا دیدن چند فرتور یا عکس…53

چشم . سرمیزنم

مرسی که اومدی

مثلنه دیگهمن تو رو دوس دارم خعلی

آخی من انقد اینو دوس دارم

درود فزیناز عزیزنمیدونم و سبب شگفتیمه.اما این نخستین کامنتته.بهرروی شما پوزش منو پذیرا باش دوست خوب من…53

ممنون از لطفتان

عزیزم مرسی که بهم سر زدی و همه پست هارو خوندی

ممنون اما شما ؟؟؟!!!

ممنون دوست من. شاد باشی آپم.عشق هم عشق های قدیم………..

سلام عزیزم دلم تنگ شده بود برات درود بر شما که انقدر باحوصله مطلب میذاری

ممنون

چیزی بالاتر از عشق نیست

سلاممیدونی فرینازخانومخیلی گرفتارم ولی حتمابعدامینویسمش چشم…ممنونم میای …

من هم ممنونم

سلام ممنون که سر زدین اره فکر کنم عکسمو ریسایز نکردم از ارشیو اردیبهشت و بزنید ؟

سلاماره به خدا تا بوده همین بوده

درود برفریناز عزیزجستار زیبایی است مثل همیشه ولی خبر نکردیددر فرصت مناسب خواهم آمددرود بر تودوست مهربان ومیهن پرستمشادباشی

سپاس از شما دوست خوبم

منم امیداوارم گلممیگم من شکلک های اینجا رو بلد نیستم و اگه اشتباه میدم ببخشید

درود بر فریناز عزیز وگرامیبسیار زیباست عشق در شاهنامه فردوسی وادبیات فارسی مابیشتر شاعران از عشق در کتاب هایشان سخن ها گفته اند واین برمی گردد به ادبیات پربار ما ایرانیان ای مرغ سحر عشق زپروانه بیاموزکان سوخته را جان شد وآواز نیامدسپاس از دانش پربارتانهمیشه سرافراز وشاد باشی

متشکرم نیره جون

سلام بر دوست فرهیخته وارجمند«الا یا ایها ساقی اد‌ر کاسا و ناولها که عشق آسان نمود‌ اول ولی افتاد‌ مشکل‌ها»زیبایی نگاه حافظ د‌ر این است که مهربان و واقع گراست. صریح و شفاف است و د‌ر باغ سبز نشان نمی‌د‌هد‌، زیرانمی‌خواهد‌ همه را با خود‌ ببرد‌. می‌خواهد‌ افراد‌ی گزینش شد‌ه را با خود‌ ببرد‌. چون این راه چند‌ان راه همواری نیست و آن شراب‌ها و لذت‌هایی که د‌راین میکد‌ه به آن اشارت رفته است، د‌ر پس د‌شواری‌ها و ناکامی‌های فراوان به د‌ست می‌آید‌ و هر کسی را تاب آن مقاومت‌ها نیست.نکته پایانی هر کس که عشق را تعریف کند، آن را نشناخته و کسی که از جام آن جرعه‌ای نچشیده باشد، آن را نشناخته و کسی که گوید من از آن جام سیراب شدم، آن را نشناخته،که عشق شرابی است که کسی را سیراب نکنموفق باشی

ممنون از دقت نظرت. باز هم سربزن.

هــرگــاه صـدای جـدیـدیــ سـلام مـی کنـدتپــش قــلب مــی گیــرمـ!مــن دیگــر کشـش خــداحــافظــی نــدارمـمـــرا ببخـشکــه جــوابــ ســلامــتــ را نــمی دهـــمـ چون طاقت خداحافظی ندارم بازم بهم سر بزن

سلام فریناز جون عزیزمخوبی خواهر گلم؟ممنون با این همه لطف بیکرانت وبت محشره خیلی خوشم اومد لینک شدی عزیزم کاری داشتی بیا بگو درخدمت هستیمقربونت

مرسی. من هم شما را لینک کردم

سلامی دوبارهکنون ای خردمند وصف خردبدین جایگه گفتن اندرخوردکنون تا چه داری بیار از خردکه گوش نیوشنده زو برخوردخرد بهتر از هر چه ایزد بدادستایش خرد را به از راه دادخرد رهنمای و خرد دلگشایخرد دست گیرد به هر دو سرایازو شادمانی وزویت غمیستوزویت فزونی وزویت کمیستخرد تیره و مرد روشن رواننباشد همی شادمان یک زمانچه گفت آن خردمند مرد خردکه دانا ز گفتار از برخوردکسی کو خرد را ندارد ز پیشدلش گردد از کردهٔ خویش ریشهشیوار دیوانه خواند وراهمان خویش بیگانه داند وراازویی به هر دو سرای ارجمندگسسته خرد پای دارد ببندخرد چشم جانست چون بنگریتو بی‌چشم شادان جهان نسپرینخست آفرینش خرد را شناسنگهبان جانست و آن سه پاسسه پاس تو چشم است وگوش و زبانکزین سه رسد نیک و بد بی‌گمانخرد را و جان را که یارد ستودو گر من ستایم که یارد شنودحکیما چو کس نیست گفتن چه سودازین پس بگو کافرینش چه بودتویی کردهٔ کردگار جهانببینی همی آشکار و نهانبه گفتار دانندگان راه جویبه گیتی بپوی و به هر کس بگویز هر دانشی چون سخن بشنویاز آموختن یک زمان نغنویچو دیدار یابی به شاخ سخنبدانی که دانش نیاید به بن

خدایا!ما را ببخش که در انجام کار خیر یا جازدیم یا جار زدیــــــم…

امین

حالم گرفته از این شهر…که ادم هایش همچون هوایش نا پایدارند!!!گاه انقدر پاک که باورت نمی شود!گاه چنان بی معرفت که نفست می گیرد!!!خدایا…در انجماد نگاه های سرد این مردم!!!دلم برای ” جهنمت ” تنگ شده است.

بسیار عالی!سپاس گزارم

خواهش میکنمممنون که سرزدی

روز ملی خلیج فارس گرامی باد[گل]دوست گرامی آیا از بهترین و نفیس ترین گنجینه های کشورمون که تو موزه های کشورهای مختلف جهان نگهداری میشن اطلاع داری؟!!

حتماً سرمیزنم

درود دوست خوب منگفتگوی بسیار زیبایی رو بنمایش گذاشتید.درخور ستایشه عزیز.این زمینه ی ارایه شده بسیار موشکافانه و در همان هنگام فشرده اما پر سود بود.بی گمان نیک گزینشی و سلیقه ی شما هم درخور ستایش هست.چند سال پیش جستاری در اینباره نوشته بود و د ر اختیار دانشجویان گذاشته بودم،اما این گفتگو هم بسیار جالب بود و به دوستان پیشنهاد خوانشش کردم.غروب زیبایی رو تا الان گذرونده باشی…53

ممنون از اینکه با دقت نظر مطالب را میخوانید. از لطفتان سپاسگزارم

سلام فریناز عزیزممادر ای معنی ایثار تو گل باغ خداییتوی روزگار غربت با غم دل آشناییمینویسم از سرخط مادر ای معنی بودنمینویسم تا همیشه تویی لایق ستودنروز مادر مبارک

مادر عشق زندگی منممنون ماندانا جان

سلام فریناز مهربونمفردوسی درباره هوشیاری زنان آورده است:ز پاکی و از پارسایی زن که هم غمگساراست هم رایزنوباز سروده است:اگر پارسا باشد و رایزن یکی گنج باشد پراکنده زندرباره وفاداری زنان گفته:بدو گفت رای تو ای شیر زن درفشان کند دوده و انجمنیا:بدو گفت هرکس که بانو تویی به ایران و چین،پشت و بازو تویینجنبناندت کوه آهن ز جای یلان را به مردی تویی رهنمای ز مرد خردمند بیدار تر ز دستور داننده هوشیارترهمه کهترانیم و فرمان توراست بدین آرزو، رای وپیمان توراستوبهترین زنان از نظر فردوسی :بهین زنان جهان آن بود کز او شوی همواره خندان بودشاد باشی عزیزم

مرسی ماندانا جون خوشحالم که دوست خوبی چون شما را یافتم

درود بردوست خوبم فریناز گرامیمادر کنار باغچه تنها نشسته استسرشار از سکوت و مدارا نشسته است اشکش کبوترانه به سوگ کبوتریبر نرده های خیس تماشا نشسته است مادر فرشته ای ست که من فکر می کنمبر روی خاک معجزه آسا نشسته استمادر پرنده ای ست که با بال های خیسبر شاخه ی شکسته ی رویا نشسته است می ترسم آنقدر که گمان می کنم زنیبر پرتگاه آخر دنیا نشسته است مادر بایست تا بنشیند غبار یاسمی خواهم او بایستد اما، نشسته استمادران روزتان مبارک

مادر! دست‏ها برای از تو نوشتن می‏لرزند، کلمه‏ ها می‏مانند برای از تو سروردنوقلب تو، وسیع‏تر از حجم تمام دردها و رنج‏هاست؛ بلندتر از طول تمام غصه‏ ها و شادی‏ها.قلب تو، دنیا را در خودش جای می‏دهد و تکه‏ ای است از بهشت که بوی پر جبرییل می‏دهد.شانه‏ هایت، تکیه‏ گاه کبوتران صلح است و فرودگاه پرستوهای عاشق.پنجره‏ ها، وضوی صبح‏شان را با عطر صدای تو می‏گیرند و دیوارها، با لالایی دعای تو به خواب می‏روند.زندگی، با مدیریت چشم‏های تو اداره می‏شود. تو، آسیاب رودخانه‏ های پایان‏ ناپذیر تلاش و کوششی.کلمه‏ ها، در آستانه نامت زانو زده‏اند و هرچه جمله تعجبی است، در برابر مقامت خم شده ‏اند.قلب تو ادامه کوه است در صلابت، ادامه باران است در صداقت، ادامه بهار است در صمیمیت، ادامه خورشید است در گرمی و ادامه مهتاب است در درخشش.

یک درود همیشگی به شما روز زن مادر معلم … مبارک خیلی ممنونم که قدم رنجه فرذمودید خوشحال شدم روزت مبارک / من هم معلمم و سپاس از لطف شما

خیلی زیبا و کامل بود عزیزم لذت بردم مرسی میبوسمت

ممنون از لطفت

واقعاً که اینجا مطالب خیلی خوبی نوشتی. خیلی دوست داشتم این مطلب را ولی این مصاحبه که گذاشتی از محمد صادقی بود، اما به نام مصاحبه کننده اشاره نکرده بودی؟ بنظرم باید اشاره می کردی

ممنون از لطفت. دوست گرامی من در انتها ؛ نشانی منابع را اعلام کردم.

داستان های عاشقانه شاهنامه به زبان ساده
داستان های عاشقانه شاهنامه به زبان ساده
0

دوره مقدماتی php

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *