داستان های عاشقانه در شاهنامه

دوره مقدماتی php
داستان های عاشقانه در شاهنامه
داستان های عاشقانه در شاهنامه

نسخه چاپی

به روايت صدرالدين الهي، با همكاري فهيمه براتي و مقدمه نازي عظيما

© 2019 تمام حقوق این وب‌سایت، بر اساس مقررات کپی‌رایت، برای رادیو فردا محفوظ است.

مقدمه

دوره مقدماتی php

اگر ادبیات غنایی را متونی بدانیم که مستقیماً با عواطف انسانی از قبیل شادی، غم، عشق و نفرت سر و کار دارد، عجیب نیست که در متنی حماسی مانند شاهنامه هم با این نوع ادبی مواجه شویم. شاید عنوان داستان­های غنایی برای متنی که به ژانر حماسه شهرت یافته­است، کمی غریب به نظر بیاید اما در خلال همین متن با داستان­ها یا صحنه­هایی رو به رو می‌شویم که می­توانند در قالب ادبیات غنایی دسته­بندی شوند. برای شروع ریخت‌شناسی این داستان­ها لازم است نگاهی کوتاه به تاریخچه فن ریخت‌شناسی، بنیانگذاران و اهداف آن‌ها بیندازیم.

 

ریخت‌شناسی

از قرن نوزدهم در اروپا تحقیقات گسترده­ای از جانب فولکلور شناسان برای تعیین منشاء و دلیل وجود قصه­ها انجام شد و منظور از قصه در این تحقیقات، همان چیزی بود که در فرانسه با عنوان contes de fees  و در فارسی به نام قصه‌های پریان شناخته می­شود. این نظریات که امروزه بسیاری از آن‌ها منسوخ شده­است، در نهایت به رسمیت یافتن شاخه­ای در مطالعات ادبی انجامید که با عنوان ریخت­شناسی (morphology) شناخته می­شود. دانش ریخت­شناسی از دل ساختارگرایی سوسوری به وجود آمد و با نظریات پراپ و اثر معروف او «ریخت­شناسی قصه­های پریان» ترکیب شد. پراپ در این اثر به بررسی صد قصه روسی پرداخت و در پایان به این نتیجه رسید که عنصر مهم در قصه، کارکرد یا خویشکاری آدم­های قصه است. ریخت­شناسی داستان، به معنای بررسی عناصر سازنده یک داستان و ارتباط و به هم پیوستگی آن‌ها در تولید نهایی آن است؛ به عبارتی توصیف قصه بر اساس اجزای سازنده آن. پراپ، کوچک­ترین جزء سازنده قصه را خویشکاری (function) می‌نامد. «خویشکاری یعنی عمل شخصیتی از اشخاص قصه از نقطه نظر اهمیتی که در جریان عملیات قصه دارد» (پراپ، 1368: 53). از دیدگاه او توالی خویشکاری‌ها همواره ثابت، تعداد آن‌ها محدود و ساختمان قصه­ها یکسان است؛ به طوری که می­توان این ساختارها را با علامت اختصاری به صورت فورمولیزه ارائه ­کرد. پراپ سی و دو نقش اصلی و هفت خویشکاری یا کنش عمده را تعریف می­کند. محققان دیگر خویشکاری­های ارائه شده را بررسی و جرح و تعدیل کردند (ر.ک. پراپ، 1368: 8).

داستان های عاشقانه در شاهنامه

آلن داندس (Alan Dundes) در پیشگفتاری که بر کتاب ریخت‌شناسی قصه­های پریان پراپ نوشته است، ایراد ­کار پراپ را در ارائه ندادن نتایج کلی از ریخت شناسی می­داند: «واضح است که تجزیه و تحلیل ساختاری، خود هدف و غایت نیست بلکه آغازی است نه انجام» (پراپ، 11:1368)؛ به عبارتی، هدف از ریخت‌شناسی صرفاً مشخص کردن شکل داستان­ها نیست بلکه بسط آن به فرهنگ ادبی و فولکلور و دست یافتن به چرایی این ساختارهاست.

شاهنامه فردوسی اثری است که همواره به آن به عنوان متنی حماسی توجه شده­است. حال آن‌که این اثر سترگ، مایه‌هایی جاندار از ادبیات غنایی را در خود جا داده است. پرداختن به بزرگ‌ترین حماسه فارسی از جنبه‌های گوناگون اهمیت دارد. هدف این مقاله گنجاندن داستان­ها در قالب دقیق خویشکاری‌های پراپ نیست بلکه منظور، پیروی از یک الگو و روش برای ریخت­شناسی داستان است. نکته­ای که باید به آن توجه ویژه داشت، این است که پرداختن به شکل داستان­ها بدون توجه به نوع ادبی آن‌ها، کاری ناقص و معیوب خواهد بود. بی‌شک نوع ادبی، ویژگی‌هایی را به ساختار معنایی و صوری داستان اضافه می­کند که شکل نهایی داستان را تحت تأثیر خود قرار­ خواهد­ داد؛ از این رو نمی­توان از توجه به شکل داستان­های صرفاً غنایی – حداقل مشهورترین آن‌ها – بی نیاز بود؛ بنابراین در خلال بررسی عناصر مورد نظر، مقایسه­ای میان ریخت این دو گونه داستان انجام خواهد شد. عناصری که در ریخت‌شناسی این داستان­ها بررسی می‌شوند عبارتند از: صحنه­های آغازین، صورت­های نخستین، شخصیت­ها، ویژگی­ها و خویشکاری‌های آن‌ها، موانع و انگیزه­های خویشکاری­ها و نیز حرکت­های داستان.

پیشینه پژوهش

آثار و پژوهش‌هایی که به ریخت‌شناسی برخی داستان‌های شاهنامه می‌پردازد، عبارتند از:

1-       غلامرضایی، محمد. (1370). داستان­های غنایی منظوم: این کتاب به بررسی شخصیت­های تاریخی و غنایی در منظومه­های غنایی تا قرن ششم می­پردازد.

2-       سرامی، قدمعلی. (1383). شکل شناسی داستان­های شاهنامه: نویسنده در این کتاب به شکل‌شناسی محتوای شاهنامه اعم از داستان­ها، نیمه داستان­ها، جنگ ها، نامه­ها، فرمان­ها، ازدواج، آیین و مراسم و… پرداخته­است.

3-       روحانی، مسعود و عنایتی، محمد. (1390). بررسی قصه‌های دیوان در شاهنامه فردوسی.

4-       قربانی، خاور و گورک، کیوان. (1392). ریخت شناسی داستان زال و رودابه، بهرام گور و اسپینود، گشتاسب و کتایون: در این مقاله ساختار عمودی و افقی این قصه­ها بر اساس نظریه پراپ بررسی شده است.

5- نورایی، الیاس و ارتباط، مرضیه. (1392). ریخت‌شناسی قصه­های رام و سیتا و زال و رودابه: در این مقاله به بررسی تطبیقی دو داستان پرداخته شده است.

در هیچ یک از پژوهش­های یاد شده، ریخت‌شناسی داستان­ها با توجه به تأثیر نوع ادبی بررسی نشده است و به تأثیرات بافت حماسی بر ریخت این داستان­ها پرداخته نشده است.

 

روش پژوهش

پژوهش حاضر با تکیه به منابع کتابخانه­ای و تحلیل ریخت­شناسی داستان­های عاشقانه شاهنامه نگاشته شده است.

 

بحث

1- دسته بندی داستان­های غنایی شاهنامه

به طور کلی یکسان بودن ساختار داستان­های صرفاً حماسی، امری بدیهی است. در این داستان­ها انگیزه­ای که عموماً انتقام است، به جنگ منجر می­شود. هنر نویسنده علاوه بر داشتن زبان فاخر، توانایی در نوعی آشنایی­زدایی در پرداختن به انگیزه­ها، عوامل ماورایی و به طور کلی داستان­های فرعی و حواشی بسیار مهم است اما جریان داستانی که در یک بافت غنایی در حال وقوع است، به شکل دیگری پیش می­رود. به طور کلی داستان­های غنایی شاهنامه را می­توان به دو دسته تقسیم کرد:

الف. عاشقانه­ها: این داستان­ها ماهیت عاشقانه دارند و به شرح دلدادگی و وصال می‌پردازند. عاشقان از پهلوانان بنام هستند. بیژن و منیژه و زال و رودابه از این نوع است.

ب. تراژدی­ها: برخی داستان­های دیگر اگرچه سرشار از عواطف و احساسات انسانی هستند اما شکل­گیری آن ها در نتیجه یک تراژدی و فقدان است. گاه این فقدان در پی یک داستان عاشقانه حاصل شده است مانند داستان مرگ سیاوش و گاه خود داستانی رزمی بوده است مانند داستان مرگ اسفندیار یا از هر دو ماهیت رزمی و غنایی برخوردار بوده است مانند مرگ سهراب؛ این داستان­ها را می­توان سوگواری­ها یا مراثی نیز نامید که از آغاز شاهنامه با مرگ سیامک شروع می­شود. باید توجه داشت که برخی داستان­ها مانند داستان سیاوش از هر دو ماهیت برخوردارند. در واقع سیاوش قهرمان دو داستان است. در داستان اول او برای رهایی از عشق ناپاک عزیمت راهی دور می­کند و این پایان عشق یک سویه و حرکت اول قصه است. حرکت دوم قصه با این پایان آغاز می­شود و به تراژدی مرگ سیاوش می‌انجامد.

هدف این پژوهش پرداختن به داستان­های دسته اول یعنی عاشقانه­های مطرح در شاهنامه است. این داستان­ها عبارتند از: سیاوش و سودابه، زال و رودابه، رستم و تهمینه، بیژن و منیژه.

 برای ٱن‌که هر پژوهش ریخت­شناسی نتیجه مستدل و قابل تعمیمی بیابد، ضروری است چند داستان که ژانر مشترکی دارند، مقایسه شوند اما برای رعایت اختصار و از آن‌جا که داستان­های شاهنامه بسیار شناخته شده هستند، از شرح این داستان­ها خودداری شده است و از آن رو که داستان زال و رودابه به دلایل ریخت شناسی که در پی خواهد آمد، غنایی‌ترین داستان شاهنامه است، برای نمونه به ذکر خویشکاری­ها و تعریف اختصاری و نشانه های قراردادی آن‌ها در این داستان پرداخته خواهد شد.

 

2- ریخت شناسی داستان های عاشقانه شاهنامه

2-1- ریخت شناسی داستان زال و رودابه

در ماجراهای مربوط به زال با سه داستان مواجه هستیم: داستان اول به دنیا آمدن زال، داستان دوم دلدادگی زال و رودابه و داستان سوم که بلافاصله پس از داستان دوم اتفاق می­افتد، تولد رستم است. دلیل بررسی این سه داستان با هم این است که ‌گاه ویژگی­ها و صفات یک شخصیت در روند داستان اهمیتی ویژه دارد و داستان زال و رودابه از این نظر در میان داستان­های دیگر متمایز است. ویژگی ظاهری زال سبب رقم خوردن داستان اول می­شود. البته این ظاهر در ادامه ماجرا مشکلی برای او ایجاد نمی­کند و فقط سبب برخورداری او از یاریگری سیمرغ می­شود (در داستان سوم) اما این سه بخش را سه داستان نامیدیم نه سه حرکت داستانی زیرا هر کدام روایتگر داستانی مجزاست که از لحاظ زمانی با یکدیگر پیوستگی ندارند، در حالی‌ که حرکت داستانی به معنای داستان­های مجزایی است که به رقم خوردن داستانی دیگر می‌انجامند و همه در یک پیکره داستانی واحد روی می­دهند.

برای رعایت اختصار به مهم‌ترین خویشکاری­های این داستان اشاره می‌شود.

 

2-1-1- خویشکاری­ها در داستان اول: تولد زال

الف- حرکت اول داستان

سام در آرزوی فرزندی بود و صاحب فرزندی شد.

صحنه آغازین (beginning): b

موی سپید زال

صفات تأثیرگذار قهرمان که به خویشکاری اول داستان منجر می‌شود  (adjective): a1

رها کردن کودک در کوه توسط پدر

خویشکاری اول (function):  f1

داستان های عاشقانه در شاهنامه

اولین خویشکاری داستان در نتیجه هیئت و صفات ظاهری عجیب کودک است. پس انگیزه (motivation) پدر از این کار ترس است و این نشان دهنده اهمیت صفات شخصیت است که به خویشکاری اول داستان منجر می­شود.

یاری سیمرغ به او، ترحم به او و بزرگ کردن زال

 خویشکاری دوم: f2

حضور یاری‌گر با نیرویی ماورایی (خویشکاری دوم بلافاصله جبران­ کننده خویشکاری سام است و توسط یاریگر اصلی این داستان که سیمرغ است انجام می­شود).

از این‌جا به بعد حرکت دوم این داستان آغاز می­شود. این حرکت داستانی با فقدان زال و عزیمت یکی از اعضای خانواده برای یافتن او شروع می­شود؛ سام که خود مقصر است برای جبران گذشته در جستجوی پسر برمی‌آید. عموماً فقدان در شکل غیبت، گم شدن، سفر رفتن و در شکل حادتر آن مرگ، یکی از انگیزه­های جستجو و شروع داستان‌هاست.

ب- حرکت دوم داستان اول: پیدا شدن زال

عزیمت سام برای یافتن پسر به شکل جستجو

عزیمت (search): S

خواب دیدن سام

انگیزه برای جستجوی قهرمان (motivation):mot

 پیدا کردن زال و بازگشتن قهرمان

بازگشت قهرمان (return): R

مشاهده می­کنیم که این داستان بدون پیچیدگی خاص یا مانعی برای یافتن قهرمان پایان می­یابد و در واقع، زمینه ساز شروع داستان بعدی می­شود. عنصر یاریگر داستان یعنی سیمرغ که مهم‌ترین خویشکاری داستان یعنی بزرگ کردن زال را انجام داده است، معرفی می­شود و بخش­هایی از کشور برای فرمانروایی به زال واگذار می­شود. در این میان برای اطمینان از آینده زال، اخترشناسان طالع او را می­جویند و خبر از پهلوانی و خجسته بودن طالع او می­دهند.

دیدن طالع

عنصر اطمینان بخش (assuring):  as

در این داستان همزمان از یاریگر (سیمرغ) و نیز بخشنده یا اطمینان­بخش (خواب و طالع) استفاده شده­است و این می­تواند به سبب ظاهر عجیب پهلوان باشد که نیروهای بیشتری برای جبران این نقیصه به یاری گرفته شده­است.

داستان اصلی که در این مقاله مطرح می‌شود، با غیبت سام شروع می­شود که به دستور شاه برای لشکر­کشی به گرگساران و مازندران می رود و پسر را تنها می­گذارد اما از آن‌جا که قهرمان اصلی این داستان زال است، این غیبت به خویشکاری منجر نمی­شود ولی در نبودن سام است که ماجرای دلدادگی پیش می‌آید.

2-1-2- خویشکاری­های داستان دوم: دلدادگی زال و رودابه

رفتن زال به کشوری دیگر برای شکار

صحنه آغازین با عزیمت قهرمان: B

خویشکاری غنایی: عاشق شدن رودابه

عاشق شدن: f1

قول دادن کنیزان به زال برای فریب دادن رودابه

حضور واسطه برای وصال ( 1 middler):   mid

دیدار زال و رودابه در کاخ رودابه 

ملاقات عاشق و معشوق (visiting): vis

1. مخالفت مهراب  2. مخالفت سام   3. مخالفت منوچهر

بروز مانع سه گانه (obstacle): ob

نگرانی از حاصل پیوند زال و رودابه/ دلایل شخصی

انگیزه مخالفت (obstacle motivation): mot

انگیزه ایرانی­ها از این مخالفت امری والاست زیرا از تولد فرزند حاصل از این پیوند نگرانند اما انگیزه مهراب که انیرانی است، کینه­ای شخصی و سخیف است زیرا زال دعوت مهمانی او را نپذیرفت و او را بت‌پرست خواند.

در این میان یک صفت قهرمان دیگر داستان یعنی رودابه در خور توجه است: موهای او به شکل اعجاب­آوری چنان بلند است که به عنوان کمند از بالای بام برای زال به پایین می­فرستد و این بلندی مو، صفتی است که در شاهنامه برای زال هم به طور خاص مطرح شده است.

دیدن طالع توسط ستاره شمر.

ورود عنصر اطمینان بخش دوم:  as2 

قصد سام برای جنگ با مهراب

مانعی که با درایت سیندخت برطرف می شود.obf

آمدن سیندخت برای قول گرفتن از سام

خویشکاری اول و مثبت سیندخت: fS

حضور ستاره شمران، اطمینان به مولود وصلت

عنصر اطمینان بخش:  as3

طرح معما

آزمون ( enigma): En

موفقیت زال در پاسخ به معماها    

موفقیت قهرمان (victory):  Vic

وصال     

پایان داستان (vesal): ves

 

داستان بدون پرداختن به شرح وصال، بلافاصله به داستان سوم یعنی زاده شدن رستم می­انجامد. حضور چندباره موبدان و ستاره شمران در این داستان، حاکی از اهمیتی است که برای مولود این وصلت یعنی رستم قایل هستند. علاوه بر تعداد عناصر یاریگر، از سرگذراندن آزمون نیز در این داستان بی­سابقه است و در داستان­های دیگر تکرار نمی­شود؛ به عبارتی، میزان استفاده شاعر از عناصر داستانی به منظور گره­افکنی، بیش از داستان­های دیگر است. البته خویشکاری­های بررسی شده نشان می­دهد در این داستان روایت از هر عنصر دیگری تأثیرگذارتر است و گاهی جنبه‌های غنایی در آن رخ می­نماید.

2-2- ریخت شناسی داستان بیژن و منیژه

خلاصه این داستان، به شرح زیر است:

– شکایت ارمانیان از حمله گرازها و داوطلب شدن بیژن، برحذر داشتن گیو او را از این سفر به سبب جوانی (نهی).

– عازم شدن بیژن (نقض نهی).

– انتخاب گرگین به عنوان راهنما (راهنمای دروغین).

– به جنگ رفتن بیژن به تنهایی (خویشکاری نخستین بیژن که به کینه گرگین منتهی می‌شود).

– انگیزه گرگین از خیانت (ترس از بدنامی).

– انگیزه بیژن برای رفتن به سور ترکان (کنجکاوی بیژن و ترغیب‌ گرگین).

– دیدن منیژه بیژن را و فرستادن دایه نزد بیژن.

– آمدن بیژن به خیمه منیژه (وصال بدون هیچ مانعی).

– ریختن منیژه داروی هوش‌بر در غذای بیژن (خویشکاری منیژه در شکل حیله).

در این‌جا بیژن به جای سرزنش منیژه، گرگین را مقصر و راهنمایی نا به جای او را دلیل این ماجرا می‌داند. این تأکید بر راهنمایی دروغین بارها در داستان بیژن و منیژه دیده می‌شود. صحنه آغازین داستان هم با نقض نهی گیو که دلیلی دیگر بر خامی بیژن است، آغاز می­شود:

به فرزند گفت این جوانی چراست؟ جوان ارچه دانا بود با گهر

 

به نیروی خود این گمانی چراست؟ ابی آزمایش نگیرد هنر                          (فردوسی، 11:1389)

می‌بینیم در آغاز داستان صراحتاً بر جوانی و خامی بیژن و نیاز او به راهنما تأیید می­شود.

-آگاهی افراسیاب از حضور بیژن، ورود شریر دوم، فرستادن گرسیوز برای آوردن بیژن، اعتماد بیژن به گرسیوز و تسلیم سلاحش.

در این‌جا باز هم به نیاز بیژن به راهنمایی تأکید می­شود که نشان دهنده خامی و بی­تجربگی اوست. در این‌جا خطاب به گرسیوز گفته می­شود: «سزد گر به نیکی شوی رهنمون» (فردوسی، 1389: 12).

 در ادامه داستان با حوادث زیر مواجه می­شویم: مکالمه میان بیژن و افراسیاب و نسبت دادن این واقعه به پریان؛ این استدلال نامعقول هم دلیلی بر خامی بیژن است، اگرچه از سویی سرشار از جنبه­های غنایی و عاشقانه است.

– به چاه انداختن بیژن، دیدن کیخسرو بیژن را در جام (عنصر یاریگر مادی)، آمدن رستم به توران و نجات بیژن (حضور یاریگر).

چنان‌که در این داستان مشاهده می­کنیم، وصال زودهنگام بیژن و منیژه در واقع پایان یک داستان عاشقانه است و بعد از حضور رستم، او در مرکز داستان قرار می­گیرد و رابطه بیژن و منیژه به حاشیه رانده می­شود. به عبارتی، تا پایان داستان دیگر حرفی از این دو یا چگونگی آوردن منیژه به ایران نیست. تنها در بیت آخر، شاه ایران سفارش این ترک را به بیژن می­کند:

به بیژن بفرمود کاین خواسته به رنجش مفرسای و سردش مگوی

 

ببر پیش ترک روان کاسته نگر تا چه آوردی او را به روی                        (فردوسی، 1389: 54)

سفارش به نیکی کردن و سرد نگفتن به منیژه، دلیلی بر این سخن است که با آمدن رستم جریان عاشقانه داستان به کلی فراموش می­شود؛ گویی آن بیژن عاشق به مکافات بلایایی که بر سرش آمده است، قصد دیگری درباره منیژه داشته است و اکنون شاه شفاعت او را می‌کند.

2-3- ریخت شناسی داستان سودابه و سیاوش

 داستان سودابه و سیاوش مشابهت­هایی با داستان یوسف و زلیخا دارد. هر دو داستان از معدود داستان­هایی است که در آن عشق جنبه­های عفیفانه ندارد و بین مرد و زنی شوهردار روی می­دهد؛ در هر دو داستان شخصیت مرد رفتار عفیفانه و پای‌بند به اخلاقی دارد. در ادامه خلاصه­ای از خویشکاری­ها و حوادث این داستان بیان می­شود:

– رفتن توس و چند سردار دیگر به نخجیر، دیدن دختری که سیاوش از او زاده می­شود، مجادله بر سر تصاحب او (صحنه آغازین داستان خود داستان کوتاهی است)، بردن قضاوت نزد شاه، پسندیدن شاه دختر را و ازدواج با او، زاده شدن سیاوش، دیدن طالع:

ستاره بر آن کودک آشفته دید

 

غمی گشت چون بخت او خفته دید                         (فردوسی، 1389: 13)

 

– درخواست رستم برای تربیت سیاوش، شیفتگی رودابه بر سیاوش (آغاز داستان).

– انگیزه او:

چو سودابه روی سیاوش بدید

 

پر اندیشه گشت و دلش بردمید                         (فردوسی، 1389: 16)

 

– پیغام دادن سودابه برای سیاوش، رد کردن سیاوش، ابراز عشق مجدد سودابه به صورت حضوری، رد کردن سیاوش عشق رودابه را، ترس سودابه از رسوایی (سودابه در عشق خود پا بر جا نیست. اگرچه این عشق از بنیان غلط است اما سودابه مانند همتای خود در داستان غنایی یوسف و زلیخا در عشق خود ثابت قدم نیست).

– امتحان ساده کاووس سیاوش را (بدن او را می­بوید اما او بوی عطر سودابه را نمی­دهد. در این‌جا هم با داستان یوسف و روش آزمودن راستگویی او درباره چگونگی پاره شدن لباس مشابهت وجود دارد).

– مجازات نکردن سودابه به سبب ترس از جنگ با هاماوران، آوردن سودابه جنین های سقط شده را برای اثبات گناهکاری سیاوش، جستن طالع جنین ها و فهمیدن این‌که از پشت شاه نیستند.

– پیدا کردن زن بدکار، انکار سودابه، گذشتن سیاوش از آتش، آمدن افراسیاب به ایران، رفتن سیاوش به جنگ او، موافقت سیاوش با پیشنهاد افراسیاب مبنی بر صلح، پناهندگی سیاوش به توران و ازدواج با جریره و فرنگیس (ازدواج‌هایی با انگیزه‌های سیاسی و بدون جنبه غنایی).

در این داستان برخلاف دو داستان قبلی با عشق یک طرفه مواجه هستیم. در عین حال سودابه با وجود این‌که قهرمان منفی این داستان است اما رفتاری عاشقانه و در عین حال حساب‌گرانه – به سبب ترس از رسوایی- از خود نشان می‌دهد.

2-4- ریخت شناسی داستان رستم و تهمینه

در این داستانرستم در پی اسب گم شده­اش راهی توران می­شود. در شهر سمنگان پادشاه از او استقبال می‌کند. شب هنگام تهمینه که اوصاف پهلوانی رستم را شنیده است، به خوابگاه رستم می­رود و به او ابراز علاقه می­کند. در این داستان مشهور آنچه حائز اهمیت است، انگیزه تهمینه از ازدواج با رستم است که چنان‌که خود بیان می­کند به دنیا آوردن فرزندی برومند از اوست:

یکی آن‌که بر تو چنین گشته­ام دودیگر که از تو مگر کردگار

 

خرد را ز بهر هوا کشته­ام نشاند یکی شیرم اندر کنار                       (فردوسی، 1389: 116)

 

رفتار تهمینه دارای جلوه­های عاشقانه است اما نیت او که داشتن فرزندی از نسل رستم است، نشان دهنده حساب‌گری­هایی است که در یک رابطه عاشقانه جایی ندارد. در عین حال در رفتار رستم هیچ نشانی از عشق دیده نمی­شود.

شروع این داستان هم با یک فقدان یعنی گم‌شدن رخش آغاز می­شود و پهلوان برای یافتن آن عزیمت می‌کند. در حاشیه داستان پیدا کردن رخش است که داستان ازدواج تهمینه و رستم رقم می­خورد.

 

3- تفاوت­ها و شباهت­های ریخت‌شناسی داستان­ها

برای مقایسه ریخت­شناسی این داستان­ها لازم است عناصر داستانی تکرار‌شونده بررسی شود. در همه داستان­ها اعم از غنایی و غیر آن، وجود برخی عناصر الزامی است. از جمله می­توان به صحنه آغازین، خویشکاری­ها، قهرمانان، موانع، انگیزه­ها، صحنه وصال و… اشاره کرد که بر اساس ترتیب آورده شدن آن‌ها در داستان به آن­ها پرداخته می‌شود. نخستین بخش از هر داستانی صحنه آغازین و چگونگی شروع داستان است که در داستان­های غنایی شاهنامه در دو شکل عزیمت و فقدان به انجام رسیده است.

 

3-1- اشکال صحنه آغازین

3-1-1- عزیمت

در همه این داستان­ها از آن‌جا که محبوبه ها ایرانی نیستند، ماجرا با عزیمت قهرمان آغاز می­شود. بیرون رفتن از قصر به سوی مرزها معمولاً برای شکار، تفریح، پیدا کردن گم‌شده­ یا جنگ صورت می­گیرد.

در داستان سیاوش هم صحنه آغازین با رفتن چندین پهلوان به نخجیر آغاز می­شود که به یافتن مادر سیاوش منتهی می­شود؛ بنابراین در تمام آغازینه­ها عزیمت و تحرک وجود دارد. تحرک و عزیمتی که در داستان­های صرفاً غنایی به این معنی وجود ندارد. اگرچه ممکن است برای گره­افکنی، جنگ و گریزهایی هم در داستان اتفاق بیفتد (مانند ورقه و گلشاه). در بیشتر داستان­های غنایی که عاشق و معشوق از یک ملیت هستند مثل لیلی و مجنون، ویس و رامین، ناظر و منظور، ورقه و گلشاه، نل و دمن و… معمولاً صحنه­های آغازین عاشق شدن بدون هیچ عزیمتی از طریق شنیدن یا دیدن حاصل می­شود. در عین حال در داستان­هایی که معشوق از یک ملیت دیگر است، عزیمت وجود دارد. مانند داستان خسرو و شیرین. در داستان­های شاهنامه ملیت متفاوت عاشق و معشوق بی­شک اولین عامل در چگونگی شروع داستان‌هاست اما نکته قابل تأمل، همین ملیت­های متفاوت است. به نظر می­رسد ماهیت حماسی داستان­ها سبب شده است در همه قضایا حتی عاشقانه­ها هم پای توران در میان باشد. مسئله دیگر به رسم ازدواج با محارم در دین زرتشت مربوط است که البته درباره صحت و سقم آن اختلاف نظرهای فراوانی وجود دارد (برای مثال نک. بویس، 1381)؛ شاید وجود یک بانوی ایرانی به عنوان قهرمان زن داستان به همین رسمی ختم می­شد که ایرانیان در دوره­های بعد به شدت از آن اکراه داشتند.

3-1-2- فقدان

یکی از اشکال شروع داستان­ها فقدان یا کمبود است که به جستجو و عزیمت آغاز داستان منجر می­شود. چنان‌که گفته­ شد شکل شروع داستان­های عاشقانه شاهنامه همراه با عزیمت است اما نبود یکی از اعضای خانواده یا مایملک نیز در خلال داستان مشاهده می­شود. این فقدان در شکل مسافرت، عازم جنگ­ شدن، پناهندگی به کشوری دیگر و گاه در شکل شدیدتر، مرگ است. چه در داستان­های کوتاهی مانند مرگ سیامک به دست دیوان، چه در داستان­های بلندتر مانند گم شدن رخش و گم شدن بیژن با فقدان مواجه هستیم. در داستان زال و رودابه نیز با فقدان زال مواجه می‌شویم که البته این داستان مربوط به زاییده شدن زال است اما چون هدف داستان غنایی است با اشکال شدیدتر فقدان مواجه نمی­شویم. فقدان در این داستان به شکل دوری اعضای خانواده است، ماجرای دلدادگی این دو نیز در نبود سام و عازم جنگ شدن او رخ می­دهد. در داستان بیژن و منیژه، گم شدن بیژن فقدانی است که رستم را به یاری فرامی­خواند اما در این‌جا داستان غنایی بیژن و منیژه مطرح نیست. در واقع می­توان شکل فقدان را در قسمت­های حماسی­تر این داستان­ها مشاهده کرد؛ برای مثال یکی از تراژیک­ترین داستان­های شاهنامه در فقدان بزرگ‌ترین پهلوان این کتاب روی می­دهد. در فقدان رستم و تلاش سهراب برای جستجوی اوست که این ماجرا رقم می­خورد. به نظر می­آید فقدان پهلوانی چنین بزرگ مستلزم چنین تاوانی است.

3-2- صورت­های نخستین

منظور از صورت نخستین عناصر و شخصیت­های داستانی است که حضور آن‌ها در تمامی یا اکثر داستان‌هادیده می‌شود. به طور کلی سه صورت نخستین در داستان­های غنایی وجود دارد: شخصیت­ها شامل شاهزاده خانم (این عنوانی کلی است و می‌تواند شامل سایر اشکال حضور دختر در داستان باشد. به هر حال اغلب دختری از طبقه بالاست) و پهلوان و نیز ذکر مانع و شرح برطرف کردن آن‌ها (نک. پراپ، 1368: 30). در داستان­های حماسی، جنگ نیز از صورت­های نخستین محسوب می‌شود که هر یک از موارد یاد شده به طور مجزا بررسی می‌شود.

3-3- شخصیت‌های داستان

3-3-1- شاهزاده خانم (محبوبگان)

برخلاف منظومه­های غنایی مانند لیلی و مجنون، ورقه و گلشاه و گل و نوروز که نخست مرد به زن دل می‌بندد یا حداقل این دلبستگی هم‌زمان روی می‌دهد، در داستان­های عاشقانه شاهنامه دلباختگی از سوی زنان نیز ابراز می­شود و این نکته از سویی تأکید بر جنبه­های مردسالارانه و رزمی حماسه و از سوی دیگر تأکید بر توانایی و جسارت زنان در ابراز عشق است. از میان داستان­های مورد بحث، تنها در داستان زال و رودابه دلباختگی هم‌زمان وجود دارد. در این داستان، جنبه­های غنایی فوق العاده قوی است، مانند پیشنهاد رودابه برای کمند ساختن موهایش اما رفتار زال تمایل پنهان یک پهلوان برای رسیدن به خواسته­اش و رفع هر گونه مانعی بر سر خواسته­اش را نشان می‌دهد. رفتار منیژه را می­توان عاشقانه­ترین رفتار زنانه دانست. بیژن نیز که در حضور افراسیاب منیژه را بی‌گناه می­داند، یکی از جوانمردانه‌ترین و عاشقانه­ترین رفتارها را نشان می­دهد. نکته مهم دیگر، پویایی و تحرک شخصیت­های زن در داستان‌های عاشقانه شاهنامه در مقایسه با داستان­های عاشقانه غیر حماسی است. در منظومه­های غنایی زن معمولاً شخصیتی منفعل است که در انتظار محبوب خود نشسته، چشم به راه رفع موانع به دست او و دست دادن وصال است. در کمتر داستانی مانند ویس و رامین یا خسرو و شیرین زنان فعال و ماجراجو مشاهده می‌کنیم. جالب این‌که در هر دوی این داستان­ها فضا و زمان روی دادن ماجرا، ایران باستان است و در واقع با زنان هم دوره با زنان شاهنامه مواجه هستیم. زنان شاهنامه شخصیت­هایی سطحی و منفعل نیستند بلکه با جسارت علاقه خود را ابراز می­کنند و در راه وصال می­کوشند. در داستان­های غنایی شخصیت زن بر حسب شرایط اجتماعی تحمیل شده به او، در روند وصال کار چندانی از پیش نمی­برد و نهایت جسارت و وفاداری او در امثال لیلی و گلشاه دیده می­شود که به سبب وفاداری و عشق حقیقی خود، به همسرانشان اجازه نزدیک شدن نمی دهند. زنان در این‌گونه داستان­ها به شدت تابع تصمیمات خانوادگی هستند و خارج از این اقتدار پدرسالارانه کاری از پیش نخواهند برد ولی زنان شاهنامه به سبب این‌که به دوره­ای دیگر از باورهای ایرانی درباره زن تعلق دارند و نیز شخصیت­هایی هستند که در دل یک متن حماسی و الزاماً پویا خلق شده­اند، در روند پیش بردن داستان سهیم هستند.

3-3-2- قهرمان

عاشق داستان­های مورد بررسی، معمولاً یکی از قهرمانان سپاه ایران است. سیاوش برای رهایی از عشق ناپاک جلای وطن برمی­گزیند، بیژن به سبب جوانی و خامی اسیر چاه می­شود، در این میان تنها عشق سهراب است که غیرمهم و سطحی تلقی می­شود چون معشوقه ایرانی است و شاید این تصور وجود داشته است که یک انیرانی نباید بر یک ایرانی تسلط پیدا کند. عاشق شدن، خویشکاری اولی است که با شنیدن اوصاف پهلوان توسط دختر سبب شروع داستان می‌شود. پس از آن مخالفت (چه از سوی ایرانی­ها چه انیرانی­ها)، یک گره داستانی ایجاد می­کند. تا این بخش خویشکاریِ همه داستان­ها به جز رستم و تهمینه که در آن مخالفتی وجود ندارد، از لحاظ شکل وقوع یکسان است. باید توجه داشت که مخالفت با مانع متفاوت است. در داستان زال و رودابه در کنار مخالفت با موانع هم رو به رو هستیم در حالی‌که در داستان­های دیگر مخالفت به واکنش‌های دیگری می­انجامد.

3-3-3- شریر یا رقیب

 شرارت لزوماً در قالب یک فرد شرور متجسم نشده است بلکه ممکن است در اشکال دیگری که همگی از دشمنی و عناد سرچشمه گرفته است، بروز کند. بر خلاف داستان­های غنایی عامیانه که عنصر شرارت لازمه شکل‌گیری گره داستانی است یا برخلاف داستان­های غنایی کلاسیک که حضور رقیب را در برخی از آن‌ها مشاهده می­کنیم، در داستان حماسی چه در شکل حماسی صرف و چه در شکل عاشقانه آن، شرارت تنها در شکل دشمنی و در نهایت جنگ بروز می­کند. این دشمنی مانند داستان پسران ایرج کمتر درون خانواده است و بیشتر معطوف به جنگ میان دو ملت است. وجود رقیب نیز از آن‌جا که قهرمان داستان یک پهلوان است و وظیفه اصلی او جنگاوری و دلاوری تعریف شده­است و غنا و عشق در حاشیه زندگی او روی می­دهد (به عبارتی جدال بر سر دختری دون شأن اوست)، منتفی است. تنها در آغاز داستان سیاوش، پهلوانان سپاه ایران بر سر دختری به منازعه می­پردازند که در نهایت با رأی شاه، دختر از آن خود شاه می­شود. یکی از خویشکاری­هایی که در داستان­های عامیانه شرارت تلقی شود، این است که در این داستان­ها نوعی چاره­جویی زنانه برای رفع مانع یا به عبارتی، فریب وجود دارد.

در داستان بیژن و منیژه تأکید بر فریب و راهنمای دروغین به صراحت وجود دارد. در داستان سهراب و گردآفرید، این فریب در شکل حیله زنانه گردآفرید برای رهایی از دست سهراب است. در داستان رستم و تهمینه، گم شدن اسب رستم و پیدا شدن آن، شبیه توطئه است اگرچه در روند داستان وصال این دو، دیگر نشانی از فریب‌کاری وجود ندارد؛ چون وجود هر گونه فریب، نوعی گره افکنی و به تبع آن چاره­جویی است که با شخصیت پهلوان اول یعنی رستم همخوانی ندارد. سودابه نیز برای فریب کاووس، دو بچه سقط شده کنیزی را دلیل مدعای خود می­آورد. حیله و فریب، یکی از ویژگی­های داستان­های حماسی و جنگی است. چنان‌که در امثال قدیم نیز گفته­اند، حیله یکی از فنون جنگ است. در همه این داستان­ها حیله و فریب از سوی قهرمانان زن تدارک دیده می­شود مگر در داستان بیژن و منیژه که از سوی گرگین نیز توطئه­ای برای به دام انداختن بیژن روی می­دهد. حیله و فریب زنان در شکل مخرب و ویرانگر خود در داستان­هایی است که عشق دو طرفه نیست مانند سیاوش و سودابه. در داستان زال و رودابه فقط با نوعی زرنگی­های زنانه مواجه هستیم، مثل تظاهر کنیزان رودابه به عاشق نشدن او. این داستان تنها داستانی است که در آن خیانت و توطئه­ای برای ایجاد عشق دو طرفه وجود ندارد و صرفاً با اهداف غنایی طرح‌ریزی شده است.

3-3-4- یاریگر یا بخشنده

حضور رستم به عنوان شخصیت پهلوان و یاریگر، در همه این داستان­های عاشقانه به جز زال و رودابه مشهود است. البته این حضور در حرکت دوم داستان است که پس از واقع شدن رابطه عاشقانه، ماجرا به یک تراژدی (سیاوش) یا فقدان (بیژن) یا جنگ (سهراب) منتهی شده است و از این‌جا رستم در مرکز داستان قرار می­گیرد و عملاً داستان دلدادگی به پایان می­رسد.

برای مثال با وجود آن‌که داستان بیژن و منیژه دارای جنبه­های غنایی قوی است اما با به زندان افکندن بیژن و انتظار برای به صحنه آمدن رستم، شخصیت­های اصلی داستان به حالت انفعال فرو می­روند و چرخشی در قهرمان اصلی از بیژن به رستم مشاهده می­کنیم. علاوه بر رستم، پیشگویان، منجمان و موبدان هم از یاریگران درجه دو هستند و شکل یاریگری آن ها در حوزه پیشگویی یا نصیحت و راه‌گشایی است. یاریگر غیرمادی یا غیرانسانی مانند سیمرغ در داستان‌های غنایی بازتابی ندارد. حتی در داستان زال و رودابه هم حضور سیمرغ زمان تولد رستم و نیز در شکل مراقبت از زال یعنی در حمایت از دو پهلوان شاهنامه به چشم می­خورد و در جریان وصال دو دلداده بازتابی ندارد. در داستان بیژن و منیژه یاریگر غیر مادی دیگری وجود دارد و آن، جام جهان بین است اما جام جهان بین نیز برای یافتن پهلوان به کار می­آید و برای راهگشایی در وصال از آن استفاده نمی­شود.

3-3-5- دلال‌ها

واسطه­ها یا دلال‌های محبت معمولاً زنان هستند. در داستان زال و رودابه کنیزان علی‌رغم مخالفت اولیه با بانوی خود، در نهایت با او همراهی می کنند و دیدار این دو دلداده را ممکن می­کنند. در داستان سیاوش و سودابه نیز سودابه به یاری کنیزان برای سیاوش پیغام می­فرستد. البته بار اول کاووس بی­آن‌که از قصد همسر خود آگاه باشد، خود از سیاوش می­خواهد به حرمسرای سودابه برود و در مهمانی وی شرکت کند. در داستان رستم و تهمینه، به سبب حضور رستم که هر غیر ممکنی را ممکن می­کند، هیچ گونه واسطه­ای وجود ندارد. در داستان بیژن و منیژه هم وجود این کنیزان را مشاهده می­کنیم. واسطه بودن کنیزان در همه این داستان­ها از آن رو است که روایت قصه­ها در فضای باشکوه دربار در جریان است و ابراز علاقه نیز از سوی زن واقع می­شود؛ پس مصاحبان زنان که همان کنیزان هستند، واسطه وصال دو دلداده می­شوند.

3-4- صفات شخصیت­ها

شخصیت­های داستان‌ها را می‌توان از نظر ویژگی­هایی که در داستان به آن‌ها نسبت داده شده است بررسی کرد. صفات هر یک از شخصیت­های اصلی را می­توان از این جنبه­ها تحلیل کرد:

الف- شکل­های ورود شخصیت به داستان

این ویژگی در بررسی صحنه­های آغازین تحلیل شد.

ب- سکونتگاه شخصیت

 از جهت سکونتگاه، تنها داستان زال و رودابه را می‌توان بررسی کرد و در داستان­های دیگر چنین قابلیتی وجود ندارد. در نتیجه مقایسه میان آن‌ها منتفی است و این نیز یکی دیگر از دلایل بررسی پیچیده­تر و تأمل برانگیزتز این داستان است. تنها در این داستان است که زال در شرایطی غیرمتعارف رشد یافته است و سکونتگاه او ماجرای عجیبی دارد.

ج- ملیت شخصیت

تنها زن ایرانی در چهار داستان مذکور گردآفرید است که ازدواج با سهراب انیرانی را دون شأن خود می­خواند. سؤالی که در این زمینه مطرح می­شود این است که چگونه گردآفرید نژاد سهراب را تحقیر می­کند اما مردان ایرانی از توران زمین، دخترانی را به زنی گرفته­اند و آن‌را دون شأن خود ندانسته­اند؟ شاید این امر به جایگاه اجتماعی زنان و تلقی­ دنیای قدیم از آن‌ها بازگردد. این تلقی متضمن مهم­تر انگاشتن ملیت و نژاد برای مردان و نوعی بی‌اهمیتی نسبت به زنان و ملیت آن‌هاست.

در داستان­های عاشقانه­ای که در بافتی غیرحماسی روی می­دهد، معمولاً با عاشق و معشوقانی هموطن یا از دو ملت دوست رو به رو هستیم اما ماهیت حماسه در جنبه­های غنایی داستان اثر گذاشته است زیرا اگر قرار باشد عاشق و معشوق از یک کشور باشند، باید در ادامه داستان در انتظار خواستگاری­ها و دلدادگی­های درازدامنی باشیم که این کنش‌های داستانی با ماهیت حماسه در تناقض است زیرا عشق، حادثه­ای فرعی و حاشیه­ای در متن زندگی پرهیاهوی این پهلوانان است.

3-5- انگیزه­های مخالفت یا معاشقت

 در داستان زال و رودابه انگیزه مخالفت طرف ایرانی، ترس از به دنیا آمدن فرزند حاصل از این پیوند یا به عبارت درست­تر، خارجی بودن معشوقه است. این عنصر بیگانه و نقش منفی آن را در سایر داستان­های شاهنامه نیز مشاهده می­کنیم. در داستان سیاوش عنصر بیگانه که به بروز تراژدی می‌انجامد سودابه است. به جز داستان زال و رودابه که پایانی خوش دارد (آن ‌هم با گذراندن بیشترین سخت‌گیری­ها در راه وصال)، سایر داستان­ها به داستانی دیگر منجر می‌شود که در ادامه داستان قبلی و به دنبال مبحث انتقام جویی است و در چنین داستانی بدیهی است که دو طرف نمی‌توانند ملیتی واحد داشته باشند؛ آنچه بدان برون همسری (exogamy)گویند (روح الامینی، 1360: 25)، در تمام داستان­های شاهنامه وجود دارد. در داستان رستم و تهمینه، انگیزه تهمینه به دنیا آوردن فرزندی است که مانند رستم پهلوانی بزرگ باشد. عشق در داستان بیژن و منیژه توأم با فداکاری و به صرف مفهوم عشق است؛ بیژن به دروغ و برای رهاندن منیژه از خشم پدر داستان را به مکر پریان منسوب می­کند. منیژه نیز از راه کدیه و گدایی غذایی برای بیژن می‌آورد. تنها در عشق ناپاک سودابه است که دلیل عاشق شدن او دلباختگی به ظاهر سیاوش است. بدیهی است که چنین عشقی انگیزه­های والای عاطفی ندارد. در سایر داستان­ها، زنان انگیزه علاقه‌مندی خود را اوصاف پهلوانی می­دانند یا با صراحت خواستار تولد فرزندی برومند از نسل آن پهلوان هستند. تنها استثنا در این زمینه سودابه است که انگیزه او صرفاً عشقی ناپاک است.

3-6- مانع

 به طور کلی یکی از انواع گره­افکنی در داستان­ها، تعبیه موانعی است که میزان دشواری و چگونگی رهایی از آن‌ها می­تواند به پیچیدگی و جذابیت روایت بیفزاید. موانع در داستان­های عاشقانه از چنان اهمیتی برخوردار است که بیشترین بخش این منظومه­ها، شرح مواجه شدن با دشواری­ها و موانع وصال است. ورقه و گلشاه، لیلی و مجنون و یوسف و زلیخا از این نمونه منظومه­های عاشقانه است. اهمیت این عنصر روایت، چنان است که شاعر متعمدانه به تراشیدن مانع یا گره افکنی­هایی در راه وصال و گاه بعد از وصال می­پردازد. از نمونه­های این نوع مانع تراشی­های تصنعی می­توان به داستان نل و دمن اشاره کرد که در آن فیضی، یک داستان کوتاه بدون کشش و گره داستانی را به سنگلاخ موانعی گاه غیر منطقی – آن‌ هم پس از وصال- می­افکند اما در داستان­های حماسی، موانع عموماً با توطئه و فریب همراه است. در عاشقانه­ترین داستان شاهنامه وجود موانع سه­گانه، برخورداری از عناصر یاریگر و اطمینان بخش و وجود آزمونی برای سنجیدن ذکاوت پهلوان، از عواملی است که بر جذابیت این داستان در مقایسه با داستان­های دیگر افزوده است؛ پس مسئله نخست در اثبات عاشقانه­­تر بودن این داستان، وجود موانع و نیز راه گشایش آن‌هاست.

 در برخی داستان­های شاهنامه چندان به مانع پرداخته نمی­شود. وجود این موانع و مبارزه برای رفع آن‌ها، عنصر بسیار تاثیرگذاری برای شناخت نوع آن داستان از قبیل تراژدی، حماسه محض، عاشقانه یا غیر آن است. در عشق­های یک‌سویه مانند سهراب و گردآفرید و سیاوش و سودابه، موانع زیاد و دشواری­های فراوانی وجود ندارد. از این رو در هر دوی این داستان­ها با تأکید بر جنبه­های تراژیک مواجهیم؛ به عبارتی، جنبه تراژیک داستان بیش از جنبه عاشقانه آن است اما در داستان زال و رودابه، زال زمانی شایسته ازدواج با رودابه می­شود که موانع و آزمون موبدان را از سر می‌گذراند و دلیل این امر چیزی جز هوشمندی داستان‌سرا در داستان‌پردازی نیست زیرا نتیجه حاصل از این پیوند، بزرگ‌ترین پهلوان شاهنامه است؛ پس بزرگ‌ترین پهلوان شاهنامه، محصول عشقی است که با گذر از موانع و آزمون­ها پالوده و والا شده است. علاوه بر این، داستان زال و رودابه تنها داستانی است که  با وجود موانع به جنگ منتهی نمی‌شود و همه این موانع تأکید بر جنبه­های عاشقانه قوی این داستان است. علاوه بر مولود این داستان یعنی رستم، شاید یکی از علل ضمنی این پیچیدگی­ها حضور نداشتن رستم است که در نتیجه تأکید بر قدرت و پهلوانی شخصیتی است که در غیاب او کسی نمی­تواند جانشین او باشد و به حل مشکلات پهلوانان کمک کند. در سایر داستان­هایی که پس از تولد رستم به وقوع پیوسته است، به سبب کمک رسانی رستم، هیچ کس به این مضایق و تنگناها نمی­افتد و در نتیجه پس از حضور او در شاهنامه، ماهیت حماسی داستان­ها تقویت و جنبه­های عاشقانه کمرنگ­تر می­شود. رستم را در داستان­های مورد بحث، یاریگری می­بینیم که با کمک او دشواری­ها حل و فصل می­شود. به همین سبب است که در داستان رستم و تهمینه نه مخالفتی وجود دارد و نه مانعی زیرا تراشیدن مانع برای رستم، به معنای تلاش او برای وصال است و این مسئله برای پهلوان اول حماسه که تمام همّ و غم خویش را مصروف پهلوانی و دست زدن به کارهای خطیری کرده است که تنها از دست توانمند او برمی­آید، موضوعیت نخواهد داشت. در داستان بیژن و منیژه نیز علت اصلی مخالفت که این ‌بار فقط از سمت تورانی­ها اعلام می­شود، ملیت متفاوت بیژن است.

 یکی دیگر از مهم‌ترین اشکال مانع­تراشی، آزمایش قهرمان است؛ بارزتررین شکل آزمایش داماد را در داستان زال و رودابه می­بینیم (پرسش موبدان از او). این شکل از آزمایش را می­توان در داستان خواستگاری پسران فریدون از دختران شاه یمن نیز دید. در سایر داستان­ها آزمون به این شکل وجود ندارد مگر در داستان سیاوش که در شکل برگزاری «ور» برای اثبات پاکدامنی اوست.

3-7- حرکت­های داستان

حرکت داستان به معنای چرخش­های مهم در روند روایت است که داستان را با حادثه­ای مهم به مسیری دیگر هدایت می­کند. در سه داستان، حرکت اول که ماجرای دلدادگی است به حرکت دوم که جنگ است منتهی می­شود، به جز داستان زال و رودابه که به تولد رستم می‌انجامد و این یکی دیگر از دلایلی است که نشان دهنده عاشقانه بودن این داستان و تمرکز داستان­پرداز بر وصال و اغراض غنایی است. پس همواره جنگ حرکتی است که پس از دلدادگی واقع می­شود و این به سبب ماهیت حماسی داستان­های شاهنامه است که مقتضی حرکت دوم در قالب جنگ است. داستان بیژن و منیژه، ماجرای سودابه و سیاوش و نیز رستم و تهمینه همگی به جنگ میان ایران و توران منتهی می­شود. البته داستان رستم و تهمینه حاوی بار تراژیکی فراوانی نیز هست و وقوع حرکت دوم در این داستان از لحاظ زمانی بلافصل نیست و منوط به گذر زمان و بزرگ شدن سهراب و کشته شدن او به دست رستم است. حضور همه زنان انیرانی این داستان­ها در نهایت به بروز جنگ و نزاع منجر می­شود.

3-8- ریخت داستان‌ها

با توجه به توضیحات پیشین، باید شکل این داستان­ها را در دو کنش یا خویشکاری عمده خلاصه کرد (نام کنش به انگلیسی و علامت اختصاری آن بعد از ممیز نوشته شده است):

1-عشق (lovelo) 2-مخالفت (‌protestpro)؛ این دو مرحله در هر سه داستان یکسان است؛ در داستان زال و رودابه به موانع سه‌گانه منتهی می­شود ولی در سه داستان دیگر به شرارت (evil) (به زندان افکندن، آوردن بچه های سقط شده و ویرانی اطراف قلعه ایرانی­ها) می‌انجامد. از این‌جا به بعد، هر کدام از داستان­ها شکل متفاوتی به خود می‌گیرد؛ برای مثال سیاوش و گردآفرید دوری و فرار را برمی­گزینند و در داستان بیژن و منیژه، رستم (یاریگر: helper)، به سرعت وارد داستان می­شود. انتقام (reveang) و وصال (vesal) نیز از اشکال دیگر ادامه داستان­هاست.

بنابر موارد گفته شده، می­توان ریخت این داستان­ها را در اشکال زیر مدون کرد. موارد بعد از (+) نشان دهنده حرکت دوم داستان است:

بیژن و منیژه:lo-pro-ev-hel-rev

زال و رودابه: lo-pro(obs1obs2obs3)-vesa

سودابه و سیاوش: lo-pro-ev(+) trajedy(+) hel-rev

سهراب و گردآفرید: lo-pro-ev(+) hel-rev(+)tragedy

 شکل و ترتیب داستان­ها یکسان است. به جز در داستان­های دو حرکتی که متضمن داستان­های فرعی دیگر است. تنها مورد استثنا زال و رودابه است که به وصال منتهی می شود و پیچیدگی­های بیشتری دارد.

 

نتیجه

شکل داستان­های عاشقانه در شاهنامه به شدت تحت تاثیر نوع حماسی قرار گرفته است و این مسئله نشان دهنده اهمیت ژانرهای ادبی در شکل دادن به صورت و محتوای یک متن است. حماسه با تحمیل ویژگی‌های خاص خود سبب می­شود ماهیت حماسی بر جوهره غنایی داستان برتری یابد. یکی از بهترین نمودهای این مسئله را در تفاوت روایت فردوسی و نظامی از داستان خسرو و شیرین می‌بینیم که تأکید نظامی بر جنبه­های غنایی شخصیت­ها، تفاوت قابل توجهی با تأکید فردوسی بر جنبه‌های تاریخی آن‌ها دارد. ریخت شناسی این داستان­ها نشان می­دهد داستان­های عاشقانه شاهنامه نیز محملی برای حضور و اثبات توانایی­های رستم است و تنها استثنا در این زمینه داستان زال و رودابه است که پیش از تولد رستم روی می­دهد. شکل آن نیز حاکی از عاشقانه­تر بودن این داستان است؛ از آن‌جا که برای زال موانع سه‌گانه­ای در راه وصال طرح ریزی شده است و مولود این وصال رستم است و از آن رو که عاشق و معشوق ملیتی یکسان دارند، ماجرای دلدادگی آن‌ها به جنگ منتهی نمی­شود. شکل متفاوت داستان­های عاشقانه شاهنامه و تأثیر حماسه بر آن‌ها در مقایسه این داستان­ها با منظومه­های غنایی مشهود­تر خواهد شد. در این منظومه­ها موانعی وجود دارد که باید به کمک قدرت و درایت عاشق از پیش رو برداشته شود. در انتها نیز تقریباً به صراحت، وصال یا فراق آن‌ها به تفصیل بررسی می‌شود اما در انتهای داستان­های عاشقانه شاهنامه به وصال توجه چندانی نمی­شود. شرح صحنه­های مغازله و وصال هم در این داستان­ها تفاوت فراوانی با هم دارند که تأکید متفاوت آن‌ها را بر جنبه­های رمانتیک و غنایی نشان می‌دهد. در داستان­های غنایی، این بخش در قالب استعاراتی روشن به تفصیل بیان می­شود اما در داستان­های مورد بحث شاهنامه، علاوه بر عفت کلام فردوسی، ماهیت حماسه مانع از شرح و توضیح آنها شده است. وجود رقیب در داستان­های غنایی- مانند حضور فرهاد در داستان خسرو وشیرین- از عناصر گره­افکن به حساب می­آید که حضور نداشتن این شخصیت در چهار داستان مذکور، از تنش­ها و گره افکنی­ها کاسته است اما به جای رقیب، در این داستان­ها با عنصر شرارت مواجه می­شویم؛ شرارتی که معمولاً جنبه­های ویرانگری دارد و نمونه آن را می­توان در رفتار سودابه یا سهراب مشاهده کرد. زنان و مردان در این داستان­ها نیز حضوری متفاوت دارند؛ زنان شاهنامه شخصیت­هایی پویا هستند حال آن‌که در منظومه­های غنایی کمتر با این زنان فعال مواجه می­شویم. مردان این منظومه­ها نیز به تمام معنا عاشق هستند و دارای رفتار و منشی عاطفی و گاه روان نژند هستند. حال آن‌که پهلوانان شاهنامه به اقتضای تعریفی که از توانایی­های جسمی و الزامات آن وجود دارد کاملاً پهلوان باقی می­مانند و تحت تاثیر رویدادی به نام عشق قرار نمی‌گیرند و تغییر شخصیت نمی­دهند.

این بررسی نشان دهنده اهمیت نوع ادبی در تحلیل هر داستان و ریخت‌شناسی آن است و نشان می­دهد چگونه حماسه الزامات خویش را بر بافت غنایی تحمیل می­کند و کارکرد، سنت­ها و قرادادهای انواع ادبی تا چه حد بر روایت و عناصر داستانی تأثیرگذارند.

 

پی نوشت

1- فریبیم و گوییم هر گونه ای … لبش زی لب پور سام آوریم (فردوسی، 1389: 115): پنهان کاری علاقه اولیه رودابه که می‌تواند متاثر از فرهنگی باشد که در آن زنان نباید در ابراز علاقه پیشقدم شوند. به خصوص زنی که قرار است مادر رستم باشد و نوعی جهت گیری مثبت در آن وجود دارد. 

1- بویس، مری. (1381). زرتشتیان، باورها و آداب دینی آن‌ها. ترجمه عسکر بهرامی. تهران: ققنوس.

2- پراپ، ولادیمیر. (1368).ریخت‌شناسی قصه‌های پریان. ترجمه فریدون بدره ای. تهران: توس.

3- روح الامینی، محمود. (1360).درون همسری و برون همسری. چیستا، ش 5، ص. ص. 537-520.

4- روحانی، مسعود و عنایتی، محمد. (1390). بررسی قصه­های دیوان در شاهنامه فردوسی. پژوهش‌های زبان و ادبیات فارسی، ش1، ص. ص. 122-105.

5- سرامی، قدمعلی. (1383). شکل شناسی داستان­های شاهنامه. تهران: علمی و فرهنگی.

6- غلامرضایی، محمد. (1370). داستان های غنایی منظوم. تهران: فردابه.

7- فردوسی، ابوالقاسم. (1389).نامه باستان. گزارش و ویرایش جلال الدین کزازی. تهران: سمت.

8- قربانی، خاور و گورک، کیوان. (1392). ریخت‌شناسی داستان زال و رودابه، بهرام گور و اسپینود، گشتاسب و کتایون. پژوهش نامه ادب غنایی، شماره 20، ص. ص. 254-239.

9- نورایی، الیاس و ارتباط، مرضیه. (1392). ریخت‌شناسی قصه‌های رام و سیتا و زال و رودابه. ادبیات داستانی، شماره 3، ص. ص. 146-135.

University of Isfahan

Textual Criticism of Persian Literature

فهرست منظومه‌های عاشقانه (مرتب شده بر حسب زبان)


[۱]


علاقۀ
مردم به این گونه افسانه ها و رواج گستردۀ آنها ، زمینۀ مناسبی فراهم کرده
است که تأثیر معینی بر سایر گونه های ادب شفاهی بر جای گذاشته است . برای
مثال با استناد به داستان عاشقانه  لیلی و مجنون و فرهاد و شیرین ، چندین
مثل  ساخته شده است . همین علاقه سبب شده است تعداد قابل توجهی از شاعران
بر جستۀ ما با بهره گیری از این افسانه ها ، به آفرینش ها ی سترگی دست
بزنند که از نمونه های برجسته آن می توان به داستان های بیژن و منیژه
فردوسی و خسرو و شیرین نظامی اشاره کرد.اما افسانه های عاشقانه چگونه
افسانه هایی  هستند ؟ آیا می توان به صرف وجود مناسبات عاشقانه در افسانه
ای ، آن را افسانۀ عاشقانه نامید؟ افسانۀ عاشقانه به افسانه ای گفته می شود
که عشق و مناسبات ناشی از آن در مرکز افسانه باشد ، به گونه ای که حذف 
موضوع عشق موجب اخلال جدی در افسانه شود و آن را بی معنی و مفهوم کند .
مطالعۀ دقیق افسانه های عاشقانۀ ایرانی نشان می دهد که این افسانه ها ویژگی
های معینی دارند ، ویژگی هایی که آنهارا از افسانه های ملت های همجوار ،
مانند مردم عرب ، متمایز می کند.  یکی از این افسانه های دیرین که در
شاهنامه آمده است افسانه  بیژن و منیژه است.با کمی دقت در آثار بزرگ
ادبی می توان دریافت که زنان در شاهنامه فردوسی از جایگاه مشخص و معلومی
برخوردار هستند. فردوسی در جای جای شاهنامه از زنان مختلفی سخن به میان
آورده و نقش های متفاوتی را برای ایشان برشمرده است. یکی از زنان نامدار و
محبوب شاهنامه منیژه است.قصه زندگی منیژه و ماجرای وی با بیژن یکی از
داستان های عاشقانه شاهنامه است.فردوسی خود چنان پرشور از داستان منیژه
و بیژن می سراید که یکی از زیباترین و لطیف ترین قصه های عشق را در ذهن
خواننده به تصویر درمی آورد.

منیژه
دختر جوان و زیبای افراسیاب پادشاه توران در نزدیکی مرز ایران جشنی به پا
می کند ولی دل جستجو گر او تنهاست و به دنبال همدل و همراهی می گردد. در
این حال منیژه دلاوری را می بیند که از دور تماشاگر اوست.جوان دلاور بیژن
فرزند گیو ، نوه دختری رستم است. او به فرمان کیخسرو پادشاه ایران و به
همراه گرگین به آن سرزمین آمده است و پس از نبردی دشوار با گرازان آهنگ
برگشت دارد.گرگین به خاطر حسد، بیژن را از بازگشتن به ایران منصرف می کند و
او را برای ماندن در مرز و تماشای جشن تورانیان ترغیب می کند. بیژن نیز
لباس جنگی پوشیده و به اردوگاه آنها می رود . منیژه با دیدن وی دل به مهر
او می بازد و پس از جستجوی فراوان نام و نشان وی را می یابد.سپس با بیژن
صحبت می کند و بیژن خود را این چنین معرفی می کند:من بیژن گیو هستم که
از ایران به جنگ گرازان آمده ام، شهر من شهر آزادگان یعنی ایران است. چون
بیژن قصد بازگشت می کند ، منیژه وی را بی هوش کرده و به قصر خود می
برد.بیژن وقتی به هوش می آید خود را در قصر منیژه می بیند و سخت متحیر می
شود.

گرسیوز
سردار تورانی از بودن پهلوانی ایرانی در کاخ دختر افراسیاب آگاه می شود و
این خبر را چنان به گوش افراسیاب می رساند که خشم آن پدر تاجدار را بر می
انگیزد و افراسیاب  فرمان دستگیری بیژن را به گرسیوز می دهد.گرسیوز با سپاه
خود به قصر منیژه یورش می برد و با حیله و نیرنگ بیژن را به بند می کشد و
نزد افراسیاب می برد. افراسیاب نخست حکم به دار کشیدن بیژن را می دهد . سپس
با پادر میان گذاشتن «پیران ویسه » دستور به چاه انداختن وی را صادر می
کند.منیژه چون دلدار خویش در چاه می بیند زار می گرید  و با محبوب خود
در چاه سخن می گوید و لحظه ای او را تنها نمی گذارد . گرگین از کار خود
نادم و پشیمان می شود و به جست وجوی بیژن  می پردازد اما او را نمی یابد .
سرانجام سرافکنده سوی ایران باز می گردد و به گیو و رستم از ناپدیدی بیژن
در جنگ گرازان خبر می دهد.رستم و گیو که به دلاوری بیژن اطمینان داشتند
چنان خبر نادرستی را نمی پذیرند و سرانجام رستم در لباس یک بازرگان ایرانی
به مرز ایران و توران می رود تا بیژن را پیدا کند. منیژه چون از عبور
بازرگان ایرانی آگاه می شود خود را به او می رساند تا شاید نشان و خبری از
سپاه ایران برای نجات بیژن بیابد. سرانجام رستم به منیژه اعتماد کرده و
انگشتری خود را به او می دهد تا درخوراکی نهاده و در چاه بیندازد، منیژه
نیز چنین می کند و بیژن با دیدن انگشتر رستم شادمان و امیدوار می شود. دیری
نمی گذرد که رستم یه یاری وی آمده و او را نجات می دهد و آماده جنگ با
افراسیاب می شود. رستم به همراه دیگر دلاوران ایرانی سپاه افراسیاب را شکست
داده و منیژه همراه بیژن به ایران می آید و سخت مورد استقبال کیخسرو قرار
می گیرد و کیخسرو هدایای نفیسی به آنها می دهد. و بدین سان دوره رنج و محنت
منیژه به پایان رسیده و در کاخ پادشاه ایران قدر و منزلتی می یابد.منیژه
یک زن ایرانی نبوده که دلباخته جوانی تورانی شده و از اصل و نسب خویش چشم
پوشیده باشد، بلکه او دختر پادشاه توران دشمن ایران زمین است که به خاندان
دشمنان ایران پشت کرده و رو به سوی ایران آورده است. عشق او موجب جوشش و
حرکتی نو  و تازه از مرحله ای تیره به مرتبه ای روشن گشته است. او از
ناپاکی سرزمین پدری روی گردانیده و با همه بی پروایی در عشق حرکتی رو به
سوی تعالی داشته است، از این رو فردوسی وی را در ردیف زنان نامدار و محبوب
شاهنامه جای داده است

عاشقانه‌‌های شاهنامه

شاهنامه‌ی فردوسی بیشتر به عنوان یک منظومه‌ی حماسی شناخته می‌شود که سرگذشت اسطوره‌های ایران زمین را به تصویر کشیده است.

حکیم ابوالقاسم فردوسی در این اثر جاودانه ضمن آن‌ که زندگی ایم افراد را بیان می‌کرده، به باورها و عقاید مردم عصر خویش نیز اشاره کرده است. به گونه‌ای که می‌توان با مطالعه‌ی آن، رابطه‌ی پادشاهان و مردم و رسوم و سنت‌های آن‌ها را نیز مجسم کرد. مفهوم عشق نیز یکی از مواردی است که در شاهنامه‌ی فردوسی به آن اشاره شده است.

محمدرضا یوسفی، نویسنده‌ی شناخته‌شده‌ی عرصه‌ی کودک و نوجوان، در اثر تازه‌ی خود به بررسی مفهوم والای عشق در شاهنامه پرداخته و اشعار فردوسی را با زبانی تازه و قابل فهم بازنویسی کرده است.

در واقع می‌توان گفت كه روح و محتوای این کتاب از فردوسی و شاهنامه است، اما فضا سازی‌ها و تصویر‌سازی‌‌های داستان با الهام از داستان فردوسی توسط یوسفی به متن اضافه شده است، چنانكه در داستان زال تقریبا برای دادن تخیل به خواننده چند شخصیت به داستان اضافه شده است.

داستان های عاشقانه در شاهنامه

می‌توان گفت كه روح و محتوای این کتاب از فردوسی و شاهنامه است، اما فضا سازی‌ها و تصویر‌سازی‌‌های داستان با الهام از داستان فردوسی توسط یوسفی به متن اضافه شده است

یوسفی در بازخوانی داستان‌های شاهنامه عشق را گسترده‌تر از علاقه‌مندی دو جنس مخالف دیده و علاوه بر داستان‌های معروف عاشقانه شاهنامه چون بیژن و منیژه و شیرین و خسرو،‌داستان عشق مادری چون جریره (زن سیاوش و دختر پیران ویسه سردار سپاه افراسیاب) به فرزندش فرود را هم روایت كرده است تا از عشق مادری هم سخن بگوید. همچنانكه داستان فرانك (مادر فریدون) و عشقش به نوزادش را هم روایت كرده است.

در كتاب اول داستان‌های فرانك (زن آبتین و مادر فریدون)، زال و چگونگی پرورشش توسط سیمرغ، رودابه و عشق او به زال، تهمینه و عشقش به رستم، گردآفرید و عشقش به سهراب، سودابه و عشق او به سیاوش، خوب‌چهر مادر سیاوش، فرنگیس و جریره همسران سیاوش آمده است.

در جلد دوم داستان‌ها منیژه و بیژن، داستان كتایون و گرشاسب، داستان فغستان و اسكندر مقدونی، گرامی و اردشیر، دل‌افروز و فرخ‌پی، گردیه و شیرین و خسرو آمده است.

در این دو كتاب یوسفی به كمك بازآفرینی قصه‌ها،به گسترش مفهوم عشق در شاهنامه پرداخته است تا شاید حس را عمق ببخشد و اندیشه و تفكر را بیدار كند

كتاب‌ اگر چه در دو جلد تدوین شده است، اما هر كدام ماهیتی مستقل دارد، ولی اگر خواننده‌ای بخواهد تمامی داستان‌های عاشقانه شاهنامه را بخواند باید هر دو جلد این كتاب را تهیه كند.

در این دو كتاب یوسفی به كمك بازآفرینی قصه‌ها،به گسترش مفهوم عشق در شاهنامه پرداخته است تا شاید حس را عمق ببخشد و اندیشه و تفكر را بیدار كند.

 به اعتقاد یوسفی، در پدیده عشق و تراژدی، عناصر گسترده‌ای از خیال انگیزی نهفته است. واقعی بودن یا نبودن مهم نیست،‌مهم آگاهی از آرزوها، حزن‌ها، تنفر تاریخی انسان از جنگ است، كه نویسنده با طرح آیین عشق‌ورزی و مهربانی پیشینیان، الگووار به معنای زیستن و نبرد با دشمن، خودخواهی، تكبر و… پرداخته تا صلح ودوستی را به ارمغان آورد.

Select Page

جولای 17, 2013 | هنر



داستان های عاشقانه در شاهنامه


گفت وگو با شاهرخ مُشکین قلم بازیگر، کارگردان، رقصنده و طراح رقص

 شاهرخ مشکین قلم هنرمند پرآوازه ایرانی است که در زمینه های تئاتر، رقص و عکاسی فعالیت می کند. شاهرخ پس از خروج از ایران در اوان جوانی، در پاریس زندگی می کند و در رشته تاریخ هنر و تئاتر از دانشگاه پاریس ۸ فارغ التحصیل شده است. او موسس شرکت هنری نکیسا است و از سال ۲۰۰۴ عضو  La Comédie Française است که یکی از معتبرترین موسسه های تئاتر اروپایی است. شاهرخ با ترکیب و اثرپذیری از رقص فلامنکو، بوتو، رقص کردی، ایرانی و صوفی سبک ویژه خود را در رقص و تئاتر ابداع کرده است. اجراهای رقص شاهرخ عمدتا مبتنی بر اسطوره های ایرانی است که به عنوان نمونه می توان به هفت شهر عشق، سهراب و گردآفرید، خسرو و شیرین، بهرام و درستی، آرش کمانگیر و مهره سرخ اشاره کرد. شاهرخ در زمینه تئاتر که محور اصلی کارهای حرفه ای اوست، در نمایش های معتبری مانند شب دوازدهم شکسپیر، رومئو و جولیت، Pedro et le commandeur  و La Maison des morts  بازی کرده است. شاهرخ در تیرگان امسال سه داستان عاشقانه از شاهنامه را اجرا می کند.


 شاهرخ، عده زیادی تو را از طریق کارها و مصاحبه هایت می شناسند. اگر قرار باشد خودت را ورای زندگی حرفه ای و کاری ات تعریف کنی، چه میگویی؟

ـ همانطور که یک تعریف خاص و مشخص از هویت ایرانی وجود ندارد، به نظرم شخصیت هر کسی، پیچیدگی ها و ابعاد مختلفی دارد که ممکن است حتی متضاد هم باشند. نباید از دیدن و به رسمیت شناختن این پیچیدگی ها وحشت کرد و تلاش کرد تا خود و دیگران را در چهارچوب مشخصی قرار داد و یک صفت از پیش تعیین شده هم به آن نسبت داد. اگر بخواهم خودم را تعریف کنم، می توانم به سه نثر مسجع که درفاصله یک شب تا صبح نوشتم، مالیخولیا، شب و زندگی، اشاره کنم که به نوعی آشفتگی های درونم را نشان می دهند (بخش هایی از این سه گانه اینجا آورده شده است):


مالیخولیا

کوتاه ترین بیت تلخ تنهاییم

گنگ و نامفهوم

در گلوگاه دوستان جهم، چون شرابی گس

….

آری من آن پسنده لحظه اییم که چون پیچش مرده گیسوان متظاهرم لمس کنند فاتح شوند

و با انگشتان متصاحب و زمخت مهاجمشان

تارهای نازک بودنم را در تور بافت طبیعت وحشیم تا ابد پاره پاره می سازند و از تماشای آشفته حال مالیخولیاییم لذت برند .

امروز تکیده و محزون، ساعات پی در پی، خود را به ضرب نیستی می سازم از آغاز

تا که فردا نوبتی دیگر شکند حباب آهنیم باز

نیم پوشیده و غریب در جامه فریب


شب

شباهنگام که سکوت

یار بی آزارم

مرا هم آغوش است

حسّ بی مانند آزادی بودنم را متبلور میسازد


زندگی

نیروی شگرف زنده ماندن

مبارزه بی پایان با دیگر هرگز نبودن

نبرد خونین هر لحظه با تهاجم این همیشه بودنیها

شاهرخ، چرا و از چه زمانی به رقص علاقمند شدی؟ چه دغدغه هایی را با رقص خود نشان می دهی؟

ـ زمانی قبل متنی نوشتم که شاید بهترین جواب به سئوال تو باشد.

“… شخصیت کودکانه من همیشه فراری از روزمرگی و تعلقات همگانی بود. هرچه پسند همگان بود و آسان یافت، از آن پرهیزیده  و در پی هر نابودنی بودم. از مقایسه خود با دیگران، با برادرانم، که نشانه های سنتی پسر بچه بودند، بیزار و آرزو داشتم خود را در قالب جلدی متفاوت ببینم. دوستان من از خردی همواره دخترکانی بودند که حرکات و گفتارشان سرمشق زندگیم بود. رفتار آرام و نازکانه دختران را برمی چیدم و در حالاتم انعکاس می دادم. زاده در یک خانواده نظامی، ساکن محیطی نظامی، معنی پسر بودن؛ زد و خورد، اسلحه بازی، سرباز بازی، امر و نهی، تنش، تندخویی، تهاجم و تجاوز بود. در گروه دختران، درد  دل بود، دلسوزی بود، نیوشیدن درد و دشواری های دیگران بود، عشق بود، موسیقی و رقص بود و نیاز به فرار از واقعیت های تلخ.

داستان های عاشقانه در شاهنامه

… نخستین آموزگاران من به راستی همین دوستان دوران خردی و خردسالگیم بودند. رفته رفته خانواده ام متوجه عشق من به موسیقی و رقص شدند. پدرم به شدت دلبسته موسیقی سنتی و شعر و ادبیات بود. در شب نشینی های  وی، در حضور دوستان هنرمندش، احساس خود را با رقص بیان می نمودم. … در همان خردی متوجه بودم که توجه آدمیان بزرگ را مبهوت، در رقص خود جلب می کردم. برایم دلپذیر بود که دنیاهای خیالی مرا در کشتی موسیقی سوار بر امواج رویا لمس می کنند و می فهمند.

دوره های نوجوانی من دستخوش زلزله انقلاب و پیامدش، تحمل رکود و خفقان بود. در همان خفقان، در خفا و درتنهاییم، رقص نیایش من، دین و ایمان من، یاور و همراه من بود. رقص که تا این دوره دستاویز فرار از روزمرگی و واقعیت ها بود، راه مبارزه گشت، کلام شد، درد دل دیگران شد. … کمتر پیش می آمد با نوایی که بار شادی داشت برقصم. از همان کودکی معنی رقصیدن مترادف با وجد نبود، بلکه معراج بود، عبادت بود. هماهنگ دیگران سکوت را می رقصیدم. رشد سبزم را در تاریکی استبداد می رقصیدم. روزها و شبها باردار غم تاریخ بودند، درد داشتند. شبهای نازا کودک جان مرا می گداختند و من در همین دوره سیاه تاریخ به نبرد با ابهام در معنی رقص برخاستم. …. تا که سرانجام  دستی مرا از آتش دوزخ بربود و در زمستان غربت رهایم کرد.

پس از ترمیم روح نیم سوخته ام، دوباره رو به سوی رقص آوردم. این بار در محیطی بسیار متفاوت؛ نیاز به پرواز داشتم به پرورش روح سرکش و پرشورم. از آگاهی وجود این بی انتها اشکال متفاوت رقص، مجنون و افسار گسیخته به سویشان می شتافتم تا جان خود را در ملموس ترین قالب بریزم. هربار با آموزش فرم های تازه، جسم من نیازهای تازه ای می یافت و در پایان هر دوره آموزشی به یک هدف مشترک می رسید؛ آزادی، عشق، تبلور، صعود و رهایی. … با شماری از هنرمندانی که نیازهایی همگون داشتند، شروع به مبادله در اندیشه ها و آموخته هایمان کردیم…. نتیجه این تبادلات آفرینش چند پیکر نگاره ای بود که چندی از شما شاهدش بودین….

اگر جملاتم را در زمان گذشته صرف می کنم، از این است که تمام نیازهایم وابسته به گذشته ام بوده اند؛ ایران. تمام این پیکر نگاره ها از خاطرات دور من سیراب می شوند و من آن ها را پیشکش به ایرانیان می کردم. بسیاری مرا می فهمیدند، تعدادی هم نه. … من رقص را ترک نکرده ام، نخواهم کرد، زیرا من رقص را انتخاب نکرده ام؛ گویا رقص مرا برگزیده است. من برای تفریح نمی رقصم، برای گذراندن وقت، برای پوچی، برای بیهودگی، برای فرم، برای رقص، نمی رقصم. من برای شیفتگان رقص می رقصم. برای هر نکته ای که احساسات مرا در برگیرد. برای اشعار پارسی، برای فروغ فرخزاد، برای مولانا، خیام، نظامی، فردوسی، برای اسطوره های زیبایمان، برای بم، برای رودبار، برای روز زن، برای مادرم، … برای خاطرات کودکیم، به یاد زیبایی ها، به یاد تلخی ها، برای فرابینی، برای حرکت، برای مبادله، برای تحول، برای روشن بینی، برای فروریختن دیوار بلند جهل، برای برافراشتن پرچم آزادی، برای انقلاب، برای ایران، می رقصم.”



چه نمادهایی رقص تو را ایرانی می کند؟

ـ اصلا رقص ایرانی چیست؟! من رقص ایرانی و فولکلور را در محافل خصوصی و در تلویزیون دیده ام و آنچه اجرا می کنم حرکت های ذاتی است که در ذهن من شکل گرفته و آن ها را پیاده کرده ام. اما از آنجایی که موسیقی و از آن مهمتر شعری که انتخاب می کنم ایرانی است، هر حرکتی که روی آن قرار می دهم، رقص ایرانی را در نظر بیننده القا می کند.


فکر می کنی تئاتر چقدر به رقص تو کمک کرده است و برعکس؟

ـ بسیار زیاد. من فاصله زیادی بین رقص و تئاتر نمی بینم، بجز این که در رقص کلام از هنرمند گرفته شده است. به بازیگر تئاتر، “اکتر” یا “حرکت کننده” می گویند و نه “گوینده”. مهم حرکت است. من چون به رقص تسلط داشتم و در زمینه های مختلف کار کرده بودم، به تئاترم خیلی کمک کرد و خیلی از کارگردان ها از این قابلیت و توانایی بدنی من استفاده می کردند. حتی در کارهایی هم که لزوما از توانایی های بدنی استفاده نمی کردند، مثل نمایش جدیدم که اجرای روز زندگی آخر مایکل جکسون است، شاید کارگردان به علت همین قابلیت های بدنی که در حرکت های من نمود داشته است، مرا انتخاب کرده است.

 

عمده کارهایی که از تو می شناسیم، مبتنی بر متون و اسطوره های قدیمی است، چقدر روی متون ادبی معاصر کار کرده ای؟

ـ من روی کارهای معاصر مثل کفن سیاه میرزاده عشقی و مهره سرخ سیاوش کسرایی هم کار کرده ام. مهره سرخ را به پیشنهاد بی بی کسرایی دختر سیاوش کسرایی اجرا کرده ام که متن بسیار سخت و پیچیده ای است. مهره سرخ، شاهنامه را به نقد می کشد که چطور در داستان رستم و سهراب، فرزند کشی توجیه می شود. سهراب چندین بار سعی می کند خود را معرفی کند و رستم را پیدا کند، اما رستم به خاطر قهرمانی خود آن را نشنیده می گیرد و سهراب را می کشد. البته چون متن بسیار پیچیده ای دارد، برای مفهوم تر شدن اجرا مجبور شدیم به طور موازی از شاهنامه فردوسی هم استفاده کنیم. این کار یکی از مدرن ترین برداشتها از یک متن کهن بود و در واقع دو کار قدیمی و جدید به طور موازی اجرا می شدند.

علاوه براین، بعضی از کارهای فروغ را پیاده کرده ام، روی زمستان با آواز شجریان، قاصدک  اخوان و روی اشعار خیام با صدای شاملو رقصیده ام و بسیاری کارهای دیگر که خوشبختانه روی یوتیوب وجود ندارند.

 

چرا به تیرگان علاقه مند شدی و از کی با تیرگان همکاری کرده ای؟

ـ من از زیر گنبد کبود، یکی بود یکی نبود و بعد هم تیرگان اول با این گروه همکاری کرده ام. رابطه ای که با بچه ها داشتم خیلی خوب است. بچه ها بسیار فعال اند و با جدیت کار می کنند. جو ایرانی های تورنتو با ایرانی های دیگری که در لوس انجلس، پاریس، لندن یا آلمان دیدم بسیار متفاوت است. جمع صمیمی، یکدل و خونگرمی ست که تفاوت های یکدیگر را به رخ نمی کشند. توانسته اند یک فستیوال فرهنگی بزرگ ایجاد کنند و بودجه بگیرند تا فرهنگ ایرانی را نشان دهند و ایرانی ها با علاقه در برنامه شرکت می کنند. برخورد مردم و عشق آنها به فرهنگ ایرانی و استقبال آنها برایم بسیار مهم است.

 

به نظرت تیرگان چه نقشی در جامعه مهاجر ایرانی داشته است؟

ـ به نظرم تیرگان جشنواره ای با ابهت جشن هنر شیراز است، بدون این که دولتی از آن حمایت کند و تمام آن متکی به همت جوانان ایرانی است که به فرهنگ ایرانی علاقه دارند. نکته مهم این است که تیرگان توانسته در جامعه فرهنگی خارج از تورنتو اثر بگذارد و سطح انتظارات مخاطبان را بالا ببرد. حالا در بقیه شهرها هم مخاطبان انتظار کار قوی دارند و جامعه هنری را مجبور می کنند که کارهای بهتری را ارایه دهند. تیرگان توانسته است یک حرکت و رشد فرهنگی در جامعه مهاجر خارج از ایران ایجاد کند. من این اتفاق را در برخورد ایرانیان با اجراهای خودم هم دیده ام. مثلا در اجرای مهره سرخ در لس انجلس، انتظار نداشتم که چنین توجهی به متنی شود که سنگین است و اسطوره رستم شاهنامه را به چالش می کشد.


فکر می کنی هنر چه نقشی در جامعه ایرانی دارد و آیا می تواند کمک کند تا سوءتفاهم ها کم شوند؟

ـ به نظرم اتفاق مهمی که در زمان خاتمی افتاد این بود که آزادی های داده شده، باعث شکوفایی و فوران فعالیت های فرهنگی شد و بسیاری از تابوهای جامعه به چالش کشیده شد. بحث های جدید شکل گرفت و افق های جدید در نگرش مردم باز شد. هنر و فرهنگ می تواند نقش موثری در نقد روش های فکری جامعه داشته باشد. بحث هایی که در حالت عادی ممکن است تنش زا باشد، وقتی در قالب یک کار هنری مثل رقص بیان می شود اثر بهتری می گذارد و جامعه را دعوت می کند تا راجع به آن بحث و تفکر کند.


شاهرخ جان ممکنه در پایان شعری راجع به رقص بخوانی؟

ـ سالها قبل با قطار در اروپا سفر می کردم و بسیار دلتنگ رقص و شعر ایرانی بودم. اما چون نمی توانستم برقصم، حسم را در قالب شعری بیان کردم:


شور سماع

بر آن سرم که بی سرانه در سماع، سرود پاک گردم و گره رها کنم ز موی و پرگشایم و همه وجود بسته و سیاه و خسته را به چرخ آرم و نماز رقص را بپا کنم

سفر کنم به خلوت گزیده دلم چو نور و بگذرم از این جهان خاکی وز تیره ها به عرش عالی خیال پر زنم

سپید جامه بر کشم به تن چو شعله های دوزخ مقدس و بهشت را تداعی نگاه عارفانه جمیع بی دلان کنم

تمامی وجود را چو پیک عشق سازم و شراره ها ی نور را ز جان خود روانه فضا کنم .



شاهرخ مشکین قلم، جمعه، شنبه و یک شنبه (۱۹ و ۲۰ و ۲۱ جولای) در تیرگان داستان های عاشقانه شاهنامه Love Stories of the Shahnameh را روایت می کند.

برای تهیه ی بلیت و اطلاعات بیش تر از سایت تیرگان دیدن کنید:

http://tirgan.ca/ticketed-events





Share:

فرح طاهری روزنامه نگار ساکن تورنتو، دارای لیسانس روزنامه نگاری و فوق لیسانس علوم ارتباطات از دانشگاه علامه طباطبایی است. او از مارچ 1999 همکار شهروند در بخش تحریریه است.

دسامبر 17, 2015

جولای 5, 2012

سپتامبر 22, 2011

ژوئن 3, 2010

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

COMMENT

وبسایت

ناشر: انتشارات شهروند

سردبیر: حسن زرهی

مدیر هیئت تحریریه: نسرین الماسی

ویراستار انگلیسی: سیما سحر زرهی

تصویر ساز قصه: محمود معراجی

کاریکاتور: توکا نیستانی

تیم تحریریه و همکاران: دکتر نسترن ادیب راد، دکتر عطا انصاری،  بهرام بهرامی، شهرام تابع محمدی،  محمد رحیمیان، بهرنگ رهبری ، سیما سحر زرهی، علی شریفیان، عباس شکری،  جواد طالعی، فرهاد فرسادی، اسد مذنبی، عزت مصلی نژاد، میرزاتقی خان، شهباز نخعی، مجید نفیسی

Sharvand Publication

SUITE 322- 550 HIGHWAY 7 EAST

Richmond Hill, Ontario, L4B 3Z4

CANADA

Tel: +1 905 764 7022

Email: news@shahrvand.com

Designed by Elegant Themes | Powered by WordPress

داستان های عاشقانه در شاهنامه
داستان های عاشقانه در شاهنامه
0

دوره مقدماتی php

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *