داستان لاک پشت و مرغابی هفت پیکر

دوره مقدماتی php
داستان لاک پشت و مرغابی هفت پیکر
داستان لاک پشت و مرغابی هفت پیکر

 

 

 

 

 

داستان لاک پشت و مرغابی هفت پیکر

 

دوره مقدماتی php

يكي بود يكي نبود،غيراز خداي مهربون هيچكس نبود.در بركه اي دو مرغابي و يك لاك پشت ساكن بودند وبا يكديگر بسيار دوست بودندوتمام طول روز را با هم سپري مي كردند وهمديگر را بسيار دوست مي داشتند.

اما بركه رفته رقته خشك شد،طوري كه زندگي براي ساكنانش بسيار سخت شد.مرغابي ها وقتي اين وضع را ديدند،پيش لاك پشت آمدندوبه او گفتند:« دوست عزيز،ما براي خداحافظي آمديم،هر چند كه دوري از تو براي ما سخت و ناراحت كننده است  اما  چاره ديگري نداريم و بايد اينجا راترك كنيم و به بركه ديگري برويم.»

لاك پشت وقتي سخنان مرغابي را شنيد،شروع به گريه كردن كرد و گفت:«اي دوستان خوب من،خشك شدن آب اين بركه براي من پرضررتر است و من هم ديگر نمي توانم در اينجا زندگي كنم. كاش مي شد كه فكري بكنيم ومرا نيز با خود ببريد.»

مرغابي ها هم گفتند:«اتفاقاٌ دوري از تو براي ما بسيار رنج آوراست وما اگر به جاي خوش آب وهوايي برويم،بدون تو نمي توانيم از نعمت هاي آن مكان لذت ببريم.»پس مرغابي ها فكرشان را روي هم گذاشتند و به دنبال راه چاره گشتند. بالاخره راه حلي يافتندو به سراغ لاك پشت آمدند تا راه حل را با او در ميان بگذارند.رو بهلاك پشت كرده و به او گفتند:«اگر مي خواهي كه تو را با خود ببريم، بايد به حرف ما گوش كني» لاك پشت قبول كرد و به او گفتند:«وقتي تو را برداشتيم و در آسمان پرواز كرديم،اگر مردم ما را ديدندو چيزي گفتند، پاسخ آنها را ندهي.»

مرغابي ها رفتند و با خود چوبي آوردندو لاك پشت ميانه ي چوب را محكم به دهانش گرفت و مرغابي ها هر كدام يك طرف چوب را برداشتند و پرواز كردند.در راه چون مردم آنها را ديدند،تعجب كردند و از هر طرف صداي آنها بلند شد كه :«ببينيد لاك پشت پرواز مي كند»

لاك پشت مدتي ساكت ماند،ولي طاقت نياورد و گفت:«كور شود هركس كه توان ديدن ندارد.»

ودر آن حال كه دهان خود راباز كرد از آسمان به زمين افتاد و مرد.

 


نام (*)


ایمیل (*)


وب سایت

اطلاع از نظرات بعدی

Refresh

در
يک چمن زار سرسبز و زيبا ، در دامنه کوهستاني ، درياچه بزرگي بود و يک سنگ پشت(لاک
پشت) و دو مرغابي در آنجا زندگي مي کردند . چون سنگ پشت حيواني بي آزار بود ،
مرغابيها با او دوست شده بودند و هر وقت که از شنا کردن در درياچه خسته مي شدند ،
کنار ساحل مي آمدند و درباره همه چيز و همه جا با سنگ پشت صحبت مي کردند . از اين
دوستي مدتها گذشت تا اينکه يک سال بارندگي کم شد و درياچه رو به خشکي رفت .
مرغابيها که نمي توانستند بدون آب زندگي کنند ، به اين فکر افتادند که آنجا را ترک
کنند و به درياچه ديگري که پشت کوهها قرار داشت بروند . آنها بعد از اينکه تصميم
قطعي خود را براي رفتن به درياچه ديگر گرفتند ، نزد سنگ پشت رفتند تا او را در
جريان قرار دهند . آنها به او گفتند :
” اگرچه ما به زندگي در اين مکان عادت کرده ايم ، اما امسال آب درياچه خشک شده و
ما نمي توانيم بدون آب زندگي کنيم . بنابراين مجبور هستيم به درياچه ديگري که در
آن طرف کوه است ، برويم . از طرفي از اينکه بايد دور از تو زندگي کنيم ، ناراحت
هستيم . ”
سنگ پشت از شنيدن اين خبر ، غمگين شد و با چشمهاي اشک آلود جواب داد : ” اگر شما
از اينجا برويد و مرا تنها بگذاريد ، آن قدر غمگين و ناراحت مي شوم که از غصه دق
مي کنم . سعي کنيد کاري کنيد که همه با هم زندگي کنيم . ” مرغابيها گفتند : ” ما
هم دوست داريم که با تو زندگي کنيم و جدا شدن از دوست بسيار سخت است . اما چه کار
مي توان کرد ؟ به زودي درياچه خشک مي شود و ما در اينجا براي يافتن غذا با مشکل
مواجه خواهيم شد .”
سنگ پشت التماس کرد و گفت : ” دوستان عزيز ، شما مي دانيد که زندگي بدون آب براي
من هم به اندازه شما دشوار است . بنابراين ، به خاطر دوستي مان هم که شده ، لطف
کنيد هرجا مي رويد مرا هم با خود ببريد . ”
مرغابيها جواب دادند : ” اي دوست مهربان ، بزرگترين آرزوي ما هم همين است که تو را
اينجا تنها نگذاريم ، اما براي تو غيرممکن است که با ما سفر کني ، زيرا از اينجا
تا آن درياچه راه بسيار طولاني است و بيشتر بايد از بالاي صخره ها و کوهستان عبور
کنيم ، پاهاي ما آن قدر قدرت ندارند که بتوانيم پا به پاي تو برويم . از طرفي ، تو
نيز نمي تواني با ما پرواز کني .”
سنگ پشت اصرار کرد و گفت : ” هيچ کاري غيرممکن نيست ، شما از من باهوشتر هستيد ،
شايد بتوانيد راه حلي براي اين مسأله پيدا کنيد . اگر مرا اينجا تنها بگذاريد و
برويد به دوستي مان خيانت کرده ايد . ”
يکي از مرغابيها گفت : ” درحقيقت ما فکر مي کنيم شايد راه حلي وجود داشته باشد که
البته دشواريهايي نيز دارد . ولي با شناختي که ما از تو داريم ، نمي تواني آن را
به خوبي انجام دهي .”
سنگ پشت مشتاقانه پرسيد :
” چرا ؟ مگر من چه عيبي دارم ؟ “

مرغابيها
گفتند : ” تو بي صبر و پرحرف هستي و وقار و اعتماد به نفس نداري . خيلي زود عصباني
مي شوي . اگر کسي چيزي بگويد که تو با آن موافق نباشي ، بلافاصله مي خواهي با او
بحث و دعوا کني . به علاوه ، خيلي مشتاقي که از کار مردم سر دربياوري . تو حتي
براي يک لحظه هم نمي تواني ساکت و آرام باشي . اگر مي خواهي با ما بيايي ، بايد
ياد بگيري که از انجام بعضي کارها خودداري کني .”
سنگ پشت گفت : ” از اينکه اشتباهاتم را به من گفتيد ، متشکرم . هيچکس بدون آگاهي
از عيوب خود نمي تواند آنها را اصلاح کند . شما خواهيد ديد که چطور عيوب خود را
اصلاح خواهم کرد . من قول مي دهم که هرگونه که شما بخواهيد رفتار کنم . ”
مرغابيها گفتند : ” اما بارها ما تو را امتحان کرده ايم و دريافته ايم که تو نمي
تواني به قول خود عمل کني ، با اين وجود ، از آنجايي که دوست داريم تو با ما باشي
، بايد قول بدهي که در تمام طول سفر حتي يکي کلمه هم حرف نزني تا با مؤفقيت به
مقصد برسيم . ”
سنگ پشت گفت : ” اين که خيلي آسان است . من حاضرم حتي نفس نکشم . ”
مرغابيها گفتند : ” حالا به دقت گوش کن . اين يک تکه چوب است ، تو وسط آن را با
دهانت محکم بگير و ما دو سر آن را مي گيريم و پرواز مي کنيم . خيلي زود به مقصدمان
خواهيم رسيد . اما اين را به خاطر داشته باش ، ممکن است مردم به ما بخندند يا ما
را مسخره کنند ، تو بايد خونسردي خود را حفظ کني و هيچ چيز نگويي حتي يک کلمه. ”
سنگ پشت پذيرفت . مرغابيها تکه چوبي را آماده کردند . سنگ پشت وسط چوب را با دهان
خود نگه داشت و مرغابي ها دو سر چوب را گرفتند و به سوي مقصد پرواز کردند . آنها
از بالاي روستاهاي پرجمعيت عبور کردند . يکي از روستائيان که مرغابيها و سنگ پشت
را ديد ، آنها را به ديگران نشان داد . همه متحير شدند و اين صحنه را به يکديگر
نشان دادند . خيلي زود صداها تبديل به همهمه شد . سنگ پشت از اين سر و صداها
ناراحت شد ، اما چون قول داده بود ، ساکت ماند . چند دقيقه اي چيزي نگفت . با خود
فکر مي کرد : ” چه مردم بي انصافي ! آنها از اينکه يک سنگ پشت پرواز مي کند ،
حسادت مي کنند . ”
مرغابيها پرواز مي کردند و سنگ پشت هنوز فکر مي کرد و مردم هم فرياد مي کشيدند .
سنگ پشت صداي يکي را شنيد که مي گفت : ” نگاه کنيد چه دوستان خوبي ، حتي با يکديگر
در آسمان پرواز مي کنند . ”
ديگري گفت : ” سنگ پشت خيال مي کند که خودش مي تواند پرواز کند . ”
سنگ پشت ، ديگر نتوانست سکوت را تحمل کند و عاقبت فرياد کشيد : ” تا کور شود چشم
حسودان . ”
به محض اينکه او دهانش را باز کرد تا اين حرف را بگويد ، به زمين افتاد و سنگ پشتش
شکست و مُرد . مرغابيها که از بالا اين صحنه را ديدند ، چوب را انداختند و به
پرواز خود ادامه دادند .
آنها گفتند : ” وظيفه ما بود که نصيحت کنيم و اين کار را کرديم ، اما گوش دادن به
نصيحت و عمل به آن ، نياز به صبر و پشتکار دارد . “

هفت‌پیکر یا بهرام‌نامه یا هفت‌گنبد، چهارمین منظومه نظامی از نظر ترتیب زمانی و یکی از دو شاهکار او (با خسرو و شیرین) از لحاظ کیفیت است. این دفتر را از جهت ساختار کلی و روال داستانی می‌توان به دو بخش متمایز تقسیم کرد:

یکی بخش اول و آخر کتاب دربارهٔ رویدادهای مربوط به بهرام پنجم ساسانی از بدو ولادت تا مرگ رازگونه او، که برپایه روایتی تاریخ گونه است؛
دیگری بخش میانی که مرکب از هفت حکایت یا اپیزود از زبان هفت همسر او و از زمره حکایات عبرت‌انگیزی است که دختران پادشاهان هفت اقلیم (مطابق تقسیم قدما) برای بهرام نقل می‌کنند.

این منظومه آمیزه‌ای از جنبهٔ حماسی و غنایی است، بدین معنی که بخش هفت گنبد تماماً دارای روح غنایی و تخیل رمانتیک است، ولی بخش تاریخی گونه، اگرچه سعی شاعر بر ترسیم چهره‌ای حماسی برای بهرام بوده، آمیزه‌ای از جنبه حماسی و عناصر غنایی است. هفت‌پیکر از گذشته یکی از مضمون‌های اصلی نگارگری‌های ایرانی–هندی بوده‌است.[۱]

در هفت پیکر زمین و آسمان و جلوه‌های جمال این دو با هم پیوند می‌یابد:

از یک سو هفت گنبد است ساخته بر زمین و هفت روز و هفت رنگ و هفت اقلیم و هفت عروس که جملگی زمینی است، و از سوی دیگر نظیر قرار دادن اینها با «هفت» های آسمانی (چون هفت سیاره و هفت فلک)، و واسطه این دو با همدیگر گنبدی است که چرخ زنان آهنگ عروج به گنبد دوار دارد.
داستان لاک پشت و مرغابی هفت پیکر

هفت پیکر ستایش داد و رفق، و نکوهش ستم و بیراهی است.

در پایان‌نامه هفت پیکر حکیم دربارهٔ کتاب می‌گوید:[۲]

در پایانِ نامه هفت پیکر حکیم نظامی دربارهٔ هفت داستان (هفت افسانه) می‌گوید:

همچنین می‌گوید:

%PDF-1.6
%
1869 0 obj
>
endobj

1902 0 obj
>/Filter/FlateDecode/ID[]/Index[1869 58]/Info 1868 0 R/Length 147/Prev 4487740/Root 1870 0 R/Size 1927/Type/XRef/W[1 3 1]>>stream
hbbd“`b“
“A$XQL*HW`
“dd fY`2,”‘HD_|AlU`5 $lo84X”= gXW*H{.~q0

داستان لاک پشت و مرغابی هفت پیکر
داستان لاک پشت و مرغابی هفت پیکر
0

دوره مقدماتی php

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *