داستان طیر ابابیل

دوره مقدماتی php
داستان طیر ابابیل
داستان طیر ابابیل

ابابیل پرنده‌ای کوچک است که در قرآن از آن یاد شده که به دستور خداوند برای نابودی سپاه ابرهه که برای جنگ با خدا رفته بود در آسمان پدیدار شد و با پرتاب سنگ، سپاه ابرهه را نابود کرد.

این واژه، تنها یک بار در سورهٔ فیل که به داستان یورش سپاه فیل به مکّه و نابودی آن‌ها به‌وسیله گروهی از پرندگان پرداخته، به کار رفته‌است:[۱]

وَأَرْسَلَ عَلَیْهِمْ طَیْرًا أَبَابِیلَ

[خدا] بر سر آن‌ها دسته دسته پرندگانی را فرستاد

لغویان، مورّخان و مفسّران، در رابطه با ریشه و معنای این واژه و چگونگی پرندگانی که این مأموریت را انجام دادند، هم نظر نیستند. برخی معتقدند ابابیل نام یک پرنده است که بسیار شبیه به پرستو میباشد و لانه خود را از سنگ‌های کوچک و گِل میسازد. در مناطق شمالی ایران بسیار مشاده شده‌است

داستان طیر ابابیل

دوره مقدماتی php

به نظر گروهی از لغت‌شناسان چون ابوعبیده،[۲] فرّاء[۳] و جوهری،[۴] «ابابیل»، مانند کلمات شماطیط، عبابید و شعالیل جمعی است که مفرد ندارد. عدّه‌ای دیگر، کلماتی را مفرد «ابابیل» دانسته‌اند، مانند:

برخلاف آنچه جاافتاده، ابابیل نام آن پرندگان نیست بلکه معنای وصفی دارد.[۸] به نظر ابن سیّده، ابابیل به معنای گروه‌ها و دسته‌هایی از پرندگان*، اسبان و شتران است.[۲]

ابن عباس آن را به معنای «دسته دسته» می‌داند.[۹] ابابیل، هم‌چنین به معنای «زیاد»،[۵] «گروه متفرّق»،[۲] «جمعیّت‌های بزرگ»،[۵] «جمعیّت‌ها»،[۱۰] «بعضی به دنبال بعض»،[۱۱] «جماعت‌هایی متفرّق از این‌جا و آن‌جا»[۱۲] و «رنگ‌های گوناگون»[۱۳] دانسته شده‌است.

به نظر مصطفوی، بعید نیست که اصل در مادّه «أب‌ـل» به معنای تحمّل سختی، بردباری و مقاومت، وابل (شتر) نیز یکی از مصادیق این معنا باشد، و شاید ابابیل هم وصف پرنده‌ای با همین ویژگی‌ها باشد و «طیراً أبابیل»، یعنی پرندگان گروه گروه، قوی، مقاوم و صبور.[۱۴]

آرتور جفری می‌گوید: واژهٔ «ابابیل» ربطی به پرندگان ندارد؛ بلکه نام یک بلا است، گذشته از آن، این کلمه از «ابیله» به معنای «تاول» گرفته شده‌است.

اشپرنگل خیلی پیش‌تر در ۱۹۷۴ میلادی میان این واژه و بیماری آبله، رابطه‌ای را حدس زده بود و آن را مشتق از «اَب» به معنای «پدر» و «ابیل» به معنای «نوحه و ندبه» می‌پنداشت و می‌گفت: ایرانیان، واژهٔ «ابیله» را به معنای آبله به کار می‌برند. این نظریّه را روایات موجود که می‌گوید: لشکریان ابرهه به بیماری آبله دچار و نابود گشتند، تأیید می‌کند؛ امّا مشکل، اثبات فارسی بودن آن است، زیرا آبله در زبان فارسی، خود دخیل از عربی و بی‌تردید از همین آیه گرفته شده‌است.[۱۵]

در این که این پرنده به چه شکلی بوده و چگونه مأموریّت خود را در نابودی اصحاب فیل انجام داده، آرای گوناگونی وجود دارد:

عایشه می‌گوید: ابابیل شبیه خطاطیف (پرستوها) هستند[۱۶] و نیز گفته شده: آن‌ها شبیه وطاویط (خفّاش‌های سرخ و سیاه) بودند.[۱۷]

ابوسعید خدری، کبوتران حرم (مکّه) را از نسل ابابیل می‌داند ولی بُروسَوی در درستی کلام او تردید می‌کند چرا که به گفتهٔ برخی، ابابیل، شبیه زرازیر (سارها) هستند که در اطراف باب ابراهیم مسجدالحرام وجود دارند.[۱۶]

عکرمه می‌نویسد: آن‌ها سرهایی چون درندگان داشتند که پیش از آن دیده نشده بود و پس از آن نیز دیده نشد.[۵]

طبری به نقل از ابن‌عبّاس می‌گوید: آن‌ها پرندگانی بودند که از دریا خارج شده یا از سوی دریا آمده بودند. سفید یا سیاه یا سبز رنگ بودند و منقاری چون پرندگان و چنگال‌هایی همانند سگان داشتند.[۱۸]

ابوالجوزا عقیده دارد که خداوند در همان وقت، آن‌ها را در آسمان پدیدآورد.[۱۹] و ابن مسعود آن‌ها را پرندگانی می‌داند که صیحه می‌کشیدند و بر اصحاب فیل، سنگ* می‌افکندند. خداوند طوفانی فرستاد که آن سنگ‌ها را با شدّت بر آنان می‌کوبید.[۲۰]

ابوالفتوح رازی از ابومسعود نقل می‌کند: آن مرغان به شکل منج انگبینند (زنبورعسل) و در منقار هر یکی، سنگی است. هر گروهی را یکی مرغ، در پیش ایستاده، سیاه سر، دراز گردن، سرخ منقار. بیامدند این مرغان و گرد لشکرگاه ابرهه درآمدند. چون ایشان صف برکشیدند و آهنگ کعبه کردند، هر مرغی از ایشان، آنچه در منقار داشت، بینداخت. بر هر سنگی نام صاحب او نوشته شده بود. بر هر یکی که سنگ او، بر او زدند، بر سرش آمد و از زیرش بیرون آمد و اگر بر پشتش افتاد، به سینه‌اش بیرون آمد و اگر بر سینه‌اش آمد، بر پشتش بیرون رفت تا همه بر جای بمردند.[۲۱]

به گفتهٔ ابن‌هشام، خداوند پرندگانی همانند پرستو را از دریا بر آن‌ها فرستاد که هر یک سه سنگ با خود حمل می‌کردند: یک سنگ در منقار و دو سنگ در پاهایشان بود. سنگ‌ها به اندازه نخود و عدس بود و به محض برخورد به اصحاب فیل، آن‌ها را نابود می‌کرد.[۲۲]

فخر رازی پس از نقل صفات متعدّدی که برای پرندگان بیان شده، می‌گوید: از آن جا که این پرندگان دسته دسته بودند، شاید هر دسته شکلی داشته و هر کسی آنچه را که دیده وصف کرده‌است.[۱۲]

از محمد در وصف این پرنده روایت شده: مرغی بین آسمان و زمین است که لانه دارد و تخم می‌گذارد.[۱۳]

ابومریم از محمد باقر روایت می‌کند: هر پرنده سه سنگ در چنگال و منقار خود داشت. سنگ‌ها را بر روی لشکریان ریختند که بر اثر آن در میان آن‌ها، مرض آبله پدید آمد؛ پس خداوند نیز به وسیله آن‌ها، نابودشان ساخت و پیش از آن «آبله» در آن‌جا دیده نشده بود.[۲۳]

از جعفر صادق در این باره نقل شده: از اصحاب فیل، یک نفر بیش‌تر باقی نماند که فرار کرد. او در حالی که مشغول نقل واقعه برای مردم بود، سرش را بالابرد و گفت: این از همان پرندگان است؛ آن‌گاه آن پرنده [که مأمور تعقیب او بود] بالای سر او قرار گرفت و سنگی را رها کرد که از زیر او خارج‌شد.[۲۴] بعضی این شخص را خود ابرهه دانسته‌اند که هنگام نقل واقعه برای پادشاه حبشه با آن عذاب نابود شد.[۲۵]

نام‌ها و صفات بیان شده در قرآن

اِسرافیل • جَبرَئیل (جِبریل، روح‌الأمین) و روح‌القُدُس • عِزرائیل (مَلَک‌ُالموت) • میکائیل (میکال) • هاروت و ماروت • فرشته روح

اِبلیس یا شَیطان • عِفریت

حورٌ عین • غِلمان و وِلدان

آدم • اِبراهیم (خلیل‌الله) • اِدریس • اِسحاق • اِسماعیل (ذبیح‌الله) • اِلیاس (اِلیاسین) • اَلْیَسَع • اَیّوب • داوود • ذوالکِفل • زَکریّا • سُلیمان • شُعیب • صالِح • عُزَیر • عِمران بن ماثان (پدر مریم) • عیسیٰ مَسیح (روح‌الله) • لوط • محمّد یا احمد • موسیٰ (کلیم‌الله) • نوح • هارون • هود • یَحییٰ • یَعقوب (اسرائیل) • یوسُف • یونُس (ذو النّون، صاحِبِ الحوت)

اِرمیا بن حلقیّا • سَموئیل (اُشْموئیل) • یوشَع بن نون

ذو القَرنَین • طالوت • لُقمان • مَریَم

آسیة بنت مزاحم (همسر فرعون‏) • آصِف بن بَرخیا • بِلقیس (ملکه سَبَأ) • بِنیامین • جادوگران فرعون • حَبیب نَجّار (مؤمن آل‌یاسین‏) • خِضر • شَمعون الصَّفا (شمعون فطرس) • کالِب بن یوفَنّا (همراه یوشع) • مؤمن آل‌فرعون (حزبیل/حزقیل بن صبورا)

آزَر (عموی ابراهیم) • جالوت • سامِریّ • فِرعون • قارون • هامان

ابرهه • بُختُ‌نَصَّر • بَرصیصا • بَلعَم باعورا • پوتیفار (عزیز مصر) • پولس • زُلِیخا یا راعیل (زن عزیز مصر) • شَدّاد • شَمعون بن یعقوب‏ • قاتلان ناقه صالح (قدار بن سالف و مصدع بن دهر (مصدع بن مهرج)) • نمرود • ولید بن ریّان یا آمنحوتپ چهارم آخِناتون (پادشاه مصر زمان یوسف)

ابولَهَب • زید بن حارثه

اِلیصابات یا ایشاع (همسر زکریّا) • حَوّا (همسر آدم) • ساره (همسر ابراهیم، مادر اسحاق) • صَفورا (همسر موسی) و لیّا (خواهر صفورا) • کُلثُم یا کُلثوم (خواهر موسی) • هابیل (پسر آدم) • یوکابِد (مادر موسی) • دختران لوط (ریثا، زعورا و…)

ابیونا (مادر ابراهیم) • پسر لقمان • تارَح یا تارَخ (پدر ابراهیم) • حَنّة (حَنّا) بنت فاقوذ (مادر مریم) • دختران محمد • راحیل (همسر یعقوب) • رَحمه (همسر ایّوب) • شمخا بنت أنوش (مادر نوح) • عِمران (پدر موسی) • لمِک بن مَتْوشَلَخ (پدر نوح) • هاجَر (همسر ابراهیم، مادر اسماعیل)

آزَر (پدر ابراهیم) • اُمّ‌جَمیل (زن ابولهب) • قابیل (پسر آدم) • کنعان یا یام (پسر نوح) • والِهه یا واهِله (همسر لوط) • والِعه یا واعِله (همسر نوح) • همسران محمد • برادران یوسُف • فرزند سلیمان (جسد مرده) • فرزندان ایّوب

اصحاب رَسّ • رومیان • قُریش • بنی‌اسرائیل • عرب و عجم • قوم اِلیاس (اِلیاسین) • قوم ابراهیم • قوم تُبَّع • قوم ثَمود (قوم صالح، اصحاب حِجر) • قوم شُعیب (اصحاب مَدیَن (اهل مدین) و اصحاب اَیکه) • قوم سَبَأ • قوم عاد (قوم هود) • قوم لوط (مؤتفکات) • قوم نوح • قوم یونُس • یأجوج و مأجوج

ایرانیان • بنی امیه • بنی قُریظه • بنی قَینُقاع • بنی نَضیر • بنی‌هاشم • عمالقه

اسباط • اسباط بنی‌اسرائیل • اصحاب اخدود • اصحاب الجنة (صاحبان باغ سوخته) • اصحاب سبت • اصحاب سفینه نوح • اصحاب فیل • اصحاب القریة (اصحاب یاسین) • اصحاب کهف و رقیم • اهل‌بیت • اهل یَثرب یا اهل مدینه • حواریان (انصار عیسی) • نقبای بنی‌اسرائیل
آل‌ابراهیم • آل‌داوود • آل‌عمران • آل‌لوط • آل‌موسی و آل‌هارون • آل‌یعقوب • اهل نوح • پیامبران اولوا العَزْم

داستان طیر ابابیل

اصحاب صُفّه • اصحاب عقبه • اهل قبا • اهل مکّه • امت اسلام (امت محمد) • اوس و خزرج • مهاجرین و انصار • حزب‌الله • قبطیان (آل‌فرعون، قوم فرعون)

اهل ذِمّه • اهل کتاب • صابئان • کافران • مَجوس (زرتشتیان) • مسلمانان • مشرکان • منافقان • نصاری (اهل انجیل، مسیحیان) • یهود • اَحبار (عالمان یهود) • رَبّانیّون (عالمان دین) • رَهبان (عابدان و زاهدان مسیحی) • قِسّیسین (عالمان مسیحی)

اَحقاف • ارض مقدس(فلسطین و شام) • ارم • باب حطه • بابِل • بَدر • حِجر • حُنَین • رَسّ • سَبَأ • طور سینا (طور سینین، کوه طور) • عرفات و مشعر الحرام • کعبه (بیت الحرام، بیت العتیق) • کوه جودی • کوه صفا و مروه • مجمع البحرین • مَدیَن • مدینه (پیشتر یَثرب) • مسجد الأقصیٰ • مسجد الحرام • مسجد ضِرار • مِصر • مقام ابراهیم • مَکّه (بَکّه، بَلَد الأمین، اُمّ‌القریٰ) • مؤتفکة (سدوم) • وادیِ طُویٰ

انطاکیه (انتاکیه) • ایله • بهشت شَدّاد • بیت المقدس و اریحا • بین‌النهرین • حِجْرِ اِسماعیل و حَجَرُ الأسوَد • حُدَیبیّه • دار الندوة • رود اردن • رود فلسطین • رود نیل • سدِّ ذو القَرنین • سدّ مَأرِب • صحرای سینا و تیه • طائف • غار حَرا و غار ثور • غار اصحاب کهف • مسجد قُبا و مسجد النبی • نینوا • کنعان

بیعه (کلیسا) • صَلات (کنیسه، کنشت) • صومعه (دِیر) • مِحراب • مسجد

اِنجیل عیسی • تورات (صُحُف موسی) • زَبور داوود • صُحُف ابراهیم • قَرآن محمّد

ابابیل • سگ اصحاب کهف • شتر صالح • گاو بنی اسرائیل و گوساله سامری • ماهی یونس • هدهد سلیمان

الواح موسی • تابوت بنی اسرائیل (صندوق عهد) • تخت بلقیس • درخت ممنوعه آدم • صور اسرافیل • عصای موسی • کشتی نوح • مائده آسمانی حواریون

بَعل • لات، عُزّیٰ و مَنات • وَدّ، سُواع، یَغوث، یَعوق و نَسر • (جِبت و طاغوت • اَنصاب)

حجةالوداع • صلح حدیبیه • عمرةالقضا • غدیر خم • غزوه اُحُد • غزوه اَحزاب (خندق) • غزوه بَدر • غزوه تبوک • غزوه حُنَین • غزوه خیبر • فتح المبین • فتح مکه • لیلةالمبیت • ماجرای افک • مباهله • یوم‌الدار

ابابیل پرنده‌ای کوچک است که در قرآن از آن یاد شده که به دستور خداوند برای نابودی سپاه ابرهه که برای جنگ با خدا رفته بود در آسمان پدیدار شد و با پرتاب سنگ، سپاه ابرهه را نابود کرد.

این واژه، تنها یک بار در سورهٔ فیل که به داستان یورش سپاه فیل به مکّه و نابودی آن‌ها به‌وسیله گروهی از پرندگان پرداخته، به کار رفته‌است:[۱]

وَأَرْسَلَ عَلَیْهِمْ طَیْرًا أَبَابِیلَ

[خدا] بر سر آن‌ها دسته دسته پرندگانی را فرستاد

لغویان، مورّخان و مفسّران، در رابطه با ریشه و معنای این واژه و چگونگی پرندگانی که این مأموریت را انجام دادند، هم نظر نیستند. برخی معتقدند ابابیل نام یک پرنده است که بسیار شبیه به پرستو میباشد و لانه خود را از سنگ‌های کوچک و گِل میسازد. در مناطق شمالی ایران بسیار مشاده شده‌است

داستان طیر ابابیل

به نظر گروهی از لغت‌شناسان چون ابوعبیده،[۲] فرّاء[۳] و جوهری،[۴] «ابابیل»، مانند کلمات شماطیط، عبابید و شعالیل جمعی است که مفرد ندارد. عدّه‌ای دیگر، کلماتی را مفرد «ابابیل» دانسته‌اند، مانند:

برخلاف آنچه جاافتاده، ابابیل نام آن پرندگان نیست بلکه معنای وصفی دارد.[۸] به نظر ابن سیّده، ابابیل به معنای گروه‌ها و دسته‌هایی از پرندگان*، اسبان و شتران است.[۲]

ابن عباس آن را به معنای «دسته دسته» می‌داند.[۹] ابابیل، هم‌چنین به معنای «زیاد»،[۵] «گروه متفرّق»،[۲] «جمعیّت‌های بزرگ»،[۵] «جمعیّت‌ها»،[۱۰] «بعضی به دنبال بعض»،[۱۱] «جماعت‌هایی متفرّق از این‌جا و آن‌جا»[۱۲] و «رنگ‌های گوناگون»[۱۳] دانسته شده‌است.

به نظر مصطفوی، بعید نیست که اصل در مادّه «أب‌ـل» به معنای تحمّل سختی، بردباری و مقاومت، وابل (شتر) نیز یکی از مصادیق این معنا باشد، و شاید ابابیل هم وصف پرنده‌ای با همین ویژگی‌ها باشد و «طیراً أبابیل»، یعنی پرندگان گروه گروه، قوی، مقاوم و صبور.[۱۴]

آرتور جفری می‌گوید: واژهٔ «ابابیل» ربطی به پرندگان ندارد؛ بلکه نام یک بلا است، گذشته از آن، این کلمه از «ابیله» به معنای «تاول» گرفته شده‌است.

اشپرنگل خیلی پیش‌تر در ۱۹۷۴ میلادی میان این واژه و بیماری آبله، رابطه‌ای را حدس زده بود و آن را مشتق از «اَب» به معنای «پدر» و «ابیل» به معنای «نوحه و ندبه» می‌پنداشت و می‌گفت: ایرانیان، واژهٔ «ابیله» را به معنای آبله به کار می‌برند. این نظریّه را روایات موجود که می‌گوید: لشکریان ابرهه به بیماری آبله دچار و نابود گشتند، تأیید می‌کند؛ امّا مشکل، اثبات فارسی بودن آن است، زیرا آبله در زبان فارسی، خود دخیل از عربی و بی‌تردید از همین آیه گرفته شده‌است.[۱۵]

در این که این پرنده به چه شکلی بوده و چگونه مأموریّت خود را در نابودی اصحاب فیل انجام داده، آرای گوناگونی وجود دارد:

عایشه می‌گوید: ابابیل شبیه خطاطیف (پرستوها) هستند[۱۶] و نیز گفته شده: آن‌ها شبیه وطاویط (خفّاش‌های سرخ و سیاه) بودند.[۱۷]

ابوسعید خدری، کبوتران حرم (مکّه) را از نسل ابابیل می‌داند ولی بُروسَوی در درستی کلام او تردید می‌کند چرا که به گفتهٔ برخی، ابابیل، شبیه زرازیر (سارها) هستند که در اطراف باب ابراهیم مسجدالحرام وجود دارند.[۱۶]

عکرمه می‌نویسد: آن‌ها سرهایی چون درندگان داشتند که پیش از آن دیده نشده بود و پس از آن نیز دیده نشد.[۵]

طبری به نقل از ابن‌عبّاس می‌گوید: آن‌ها پرندگانی بودند که از دریا خارج شده یا از سوی دریا آمده بودند. سفید یا سیاه یا سبز رنگ بودند و منقاری چون پرندگان و چنگال‌هایی همانند سگان داشتند.[۱۸]

ابوالجوزا عقیده دارد که خداوند در همان وقت، آن‌ها را در آسمان پدیدآورد.[۱۹] و ابن مسعود آن‌ها را پرندگانی می‌داند که صیحه می‌کشیدند و بر اصحاب فیل، سنگ* می‌افکندند. خداوند طوفانی فرستاد که آن سنگ‌ها را با شدّت بر آنان می‌کوبید.[۲۰]

ابوالفتوح رازی از ابومسعود نقل می‌کند: آن مرغان به شکل منج انگبینند (زنبورعسل) و در منقار هر یکی، سنگی است. هر گروهی را یکی مرغ، در پیش ایستاده، سیاه سر، دراز گردن، سرخ منقار. بیامدند این مرغان و گرد لشکرگاه ابرهه درآمدند. چون ایشان صف برکشیدند و آهنگ کعبه کردند، هر مرغی از ایشان، آنچه در منقار داشت، بینداخت. بر هر سنگی نام صاحب او نوشته شده بود. بر هر یکی که سنگ او، بر او زدند، بر سرش آمد و از زیرش بیرون آمد و اگر بر پشتش افتاد، به سینه‌اش بیرون آمد و اگر بر سینه‌اش آمد، بر پشتش بیرون رفت تا همه بر جای بمردند.[۲۱]

به گفتهٔ ابن‌هشام، خداوند پرندگانی همانند پرستو را از دریا بر آن‌ها فرستاد که هر یک سه سنگ با خود حمل می‌کردند: یک سنگ در منقار و دو سنگ در پاهایشان بود. سنگ‌ها به اندازه نخود و عدس بود و به محض برخورد به اصحاب فیل، آن‌ها را نابود می‌کرد.[۲۲]

فخر رازی پس از نقل صفات متعدّدی که برای پرندگان بیان شده، می‌گوید: از آن جا که این پرندگان دسته دسته بودند، شاید هر دسته شکلی داشته و هر کسی آنچه را که دیده وصف کرده‌است.[۱۲]

از محمد در وصف این پرنده روایت شده: مرغی بین آسمان و زمین است که لانه دارد و تخم می‌گذارد.[۱۳]

ابومریم از محمد باقر روایت می‌کند: هر پرنده سه سنگ در چنگال و منقار خود داشت. سنگ‌ها را بر روی لشکریان ریختند که بر اثر آن در میان آن‌ها، مرض آبله پدید آمد؛ پس خداوند نیز به وسیله آن‌ها، نابودشان ساخت و پیش از آن «آبله» در آن‌جا دیده نشده بود.[۲۳]

از جعفر صادق در این باره نقل شده: از اصحاب فیل، یک نفر بیش‌تر باقی نماند که فرار کرد. او در حالی که مشغول نقل واقعه برای مردم بود، سرش را بالابرد و گفت: این از همان پرندگان است؛ آن‌گاه آن پرنده [که مأمور تعقیب او بود] بالای سر او قرار گرفت و سنگی را رها کرد که از زیر او خارج‌شد.[۲۴] بعضی این شخص را خود ابرهه دانسته‌اند که هنگام نقل واقعه برای پادشاه حبشه با آن عذاب نابود شد.[۲۵]

نام‌ها و صفات بیان شده در قرآن

اِسرافیل • جَبرَئیل (جِبریل، روح‌الأمین) و روح‌القُدُس • عِزرائیل (مَلَک‌ُالموت) • میکائیل (میکال) • هاروت و ماروت • فرشته روح

اِبلیس یا شَیطان • عِفریت

حورٌ عین • غِلمان و وِلدان

آدم • اِبراهیم (خلیل‌الله) • اِدریس • اِسحاق • اِسماعیل (ذبیح‌الله) • اِلیاس (اِلیاسین) • اَلْیَسَع • اَیّوب • داوود • ذوالکِفل • زَکریّا • سُلیمان • شُعیب • صالِح • عُزَیر • عِمران بن ماثان (پدر مریم) • عیسیٰ مَسیح (روح‌الله) • لوط • محمّد یا احمد • موسیٰ (کلیم‌الله) • نوح • هارون • هود • یَحییٰ • یَعقوب (اسرائیل) • یوسُف • یونُس (ذو النّون، صاحِبِ الحوت)

اِرمیا بن حلقیّا • سَموئیل (اُشْموئیل) • یوشَع بن نون

ذو القَرنَین • طالوت • لُقمان • مَریَم

آسیة بنت مزاحم (همسر فرعون‏) • آصِف بن بَرخیا • بِلقیس (ملکه سَبَأ) • بِنیامین • جادوگران فرعون • حَبیب نَجّار (مؤمن آل‌یاسین‏) • خِضر • شَمعون الصَّفا (شمعون فطرس) • کالِب بن یوفَنّا (همراه یوشع) • مؤمن آل‌فرعون (حزبیل/حزقیل بن صبورا)

آزَر (عموی ابراهیم) • جالوت • سامِریّ • فِرعون • قارون • هامان

ابرهه • بُختُ‌نَصَّر • بَرصیصا • بَلعَم باعورا • پوتیفار (عزیز مصر) • پولس • زُلِیخا یا راعیل (زن عزیز مصر) • شَدّاد • شَمعون بن یعقوب‏ • قاتلان ناقه صالح (قدار بن سالف و مصدع بن دهر (مصدع بن مهرج)) • نمرود • ولید بن ریّان یا آمنحوتپ چهارم آخِناتون (پادشاه مصر زمان یوسف)

ابولَهَب • زید بن حارثه

اِلیصابات یا ایشاع (همسر زکریّا) • حَوّا (همسر آدم) • ساره (همسر ابراهیم، مادر اسحاق) • صَفورا (همسر موسی) و لیّا (خواهر صفورا) • کُلثُم یا کُلثوم (خواهر موسی) • هابیل (پسر آدم) • یوکابِد (مادر موسی) • دختران لوط (ریثا، زعورا و…)

ابیونا (مادر ابراهیم) • پسر لقمان • تارَح یا تارَخ (پدر ابراهیم) • حَنّة (حَنّا) بنت فاقوذ (مادر مریم) • دختران محمد • راحیل (همسر یعقوب) • رَحمه (همسر ایّوب) • شمخا بنت أنوش (مادر نوح) • عِمران (پدر موسی) • لمِک بن مَتْوشَلَخ (پدر نوح) • هاجَر (همسر ابراهیم، مادر اسماعیل)

آزَر (پدر ابراهیم) • اُمّ‌جَمیل (زن ابولهب) • قابیل (پسر آدم) • کنعان یا یام (پسر نوح) • والِهه یا واهِله (همسر لوط) • والِعه یا واعِله (همسر نوح) • همسران محمد • برادران یوسُف • فرزند سلیمان (جسد مرده) • فرزندان ایّوب

اصحاب رَسّ • رومیان • قُریش • بنی‌اسرائیل • عرب و عجم • قوم اِلیاس (اِلیاسین) • قوم ابراهیم • قوم تُبَّع • قوم ثَمود (قوم صالح، اصحاب حِجر) • قوم شُعیب (اصحاب مَدیَن (اهل مدین) و اصحاب اَیکه) • قوم سَبَأ • قوم عاد (قوم هود) • قوم لوط (مؤتفکات) • قوم نوح • قوم یونُس • یأجوج و مأجوج

ایرانیان • بنی امیه • بنی قُریظه • بنی قَینُقاع • بنی نَضیر • بنی‌هاشم • عمالقه

اسباط • اسباط بنی‌اسرائیل • اصحاب اخدود • اصحاب الجنة (صاحبان باغ سوخته) • اصحاب سبت • اصحاب سفینه نوح • اصحاب فیل • اصحاب القریة (اصحاب یاسین) • اصحاب کهف و رقیم • اهل‌بیت • اهل یَثرب یا اهل مدینه • حواریان (انصار عیسی) • نقبای بنی‌اسرائیل
آل‌ابراهیم • آل‌داوود • آل‌عمران • آل‌لوط • آل‌موسی و آل‌هارون • آل‌یعقوب • اهل نوح • پیامبران اولوا العَزْم

داستان طیر ابابیل

اصحاب صُفّه • اصحاب عقبه • اهل قبا • اهل مکّه • امت اسلام (امت محمد) • اوس و خزرج • مهاجرین و انصار • حزب‌الله • قبطیان (آل‌فرعون، قوم فرعون)

اهل ذِمّه • اهل کتاب • صابئان • کافران • مَجوس (زرتشتیان) • مسلمانان • مشرکان • منافقان • نصاری (اهل انجیل، مسیحیان) • یهود • اَحبار (عالمان یهود) • رَبّانیّون (عالمان دین) • رَهبان (عابدان و زاهدان مسیحی) • قِسّیسین (عالمان مسیحی)

اَحقاف • ارض مقدس(فلسطین و شام) • ارم • باب حطه • بابِل • بَدر • حِجر • حُنَین • رَسّ • سَبَأ • طور سینا (طور سینین، کوه طور) • عرفات و مشعر الحرام • کعبه (بیت الحرام، بیت العتیق) • کوه جودی • کوه صفا و مروه • مجمع البحرین • مَدیَن • مدینه (پیشتر یَثرب) • مسجد الأقصیٰ • مسجد الحرام • مسجد ضِرار • مِصر • مقام ابراهیم • مَکّه (بَکّه، بَلَد الأمین، اُمّ‌القریٰ) • مؤتفکة (سدوم) • وادیِ طُویٰ

انطاکیه (انتاکیه) • ایله • بهشت شَدّاد • بیت المقدس و اریحا • بین‌النهرین • حِجْرِ اِسماعیل و حَجَرُ الأسوَد • حُدَیبیّه • دار الندوة • رود اردن • رود فلسطین • رود نیل • سدِّ ذو القَرنین • سدّ مَأرِب • صحرای سینا و تیه • طائف • غار حَرا و غار ثور • غار اصحاب کهف • مسجد قُبا و مسجد النبی • نینوا • کنعان

بیعه (کلیسا) • صَلات (کنیسه، کنشت) • صومعه (دِیر) • مِحراب • مسجد

اِنجیل عیسی • تورات (صُحُف موسی) • زَبور داوود • صُحُف ابراهیم • قَرآن محمّد

ابابیل • سگ اصحاب کهف • شتر صالح • گاو بنی اسرائیل و گوساله سامری • ماهی یونس • هدهد سلیمان

الواح موسی • تابوت بنی اسرائیل (صندوق عهد) • تخت بلقیس • درخت ممنوعه آدم • صور اسرافیل • عصای موسی • کشتی نوح • مائده آسمانی حواریون

بَعل • لات، عُزّیٰ و مَنات • وَدّ، سُواع، یَغوث، یَعوق و نَسر • (جِبت و طاغوت • اَنصاب)

حجةالوداع • صلح حدیبیه • عمرةالقضا • غدیر خم • غزوه اُحُد • غزوه اَحزاب (خندق) • غزوه بَدر • غزوه تبوک • غزوه حُنَین • غزوه خیبر • فتح المبین • فتح مکه • لیلةالمبیت • ماجرای افک • مباهله • یوم‌الدار

ابابیل پرنده‌ای کوچک است که در قرآن از آن یاد شده که به دستور خداوند برای نابودی سپاه ابرهه که برای جنگ با خدا رفته بود در آسمان پدیدار شد و با پرتاب سنگ، سپاه ابرهه را نابود کرد.

این واژه، تنها یک بار در سورهٔ فیل که به داستان یورش سپاه فیل به مکّه و نابودی آن‌ها به‌وسیله گروهی از پرندگان پرداخته، به کار رفته‌است:[۱]

وَأَرْسَلَ عَلَیْهِمْ طَیْرًا أَبَابِیلَ

[خدا] بر سر آن‌ها دسته دسته پرندگانی را فرستاد

لغویان، مورّخان و مفسّران، در رابطه با ریشه و معنای این واژه و چگونگی پرندگانی که این مأموریت را انجام دادند، هم نظر نیستند. برخی معتقدند ابابیل نام یک پرنده است که بسیار شبیه به پرستو میباشد و لانه خود را از سنگ‌های کوچک و گِل میسازد. در مناطق شمالی ایران بسیار مشاده شده‌است

داستان طیر ابابیل

به نظر گروهی از لغت‌شناسان چون ابوعبیده،[۲] فرّاء[۳] و جوهری،[۴] «ابابیل»، مانند کلمات شماطیط، عبابید و شعالیل جمعی است که مفرد ندارد. عدّه‌ای دیگر، کلماتی را مفرد «ابابیل» دانسته‌اند، مانند:

برخلاف آنچه جاافتاده، ابابیل نام آن پرندگان نیست بلکه معنای وصفی دارد.[۸] به نظر ابن سیّده، ابابیل به معنای گروه‌ها و دسته‌هایی از پرندگان*، اسبان و شتران است.[۲]

ابن عباس آن را به معنای «دسته دسته» می‌داند.[۹] ابابیل، هم‌چنین به معنای «زیاد»،[۵] «گروه متفرّق»،[۲] «جمعیّت‌های بزرگ»،[۵] «جمعیّت‌ها»،[۱۰] «بعضی به دنبال بعض»،[۱۱] «جماعت‌هایی متفرّق از این‌جا و آن‌جا»[۱۲] و «رنگ‌های گوناگون»[۱۳] دانسته شده‌است.

به نظر مصطفوی، بعید نیست که اصل در مادّه «أب‌ـل» به معنای تحمّل سختی، بردباری و مقاومت، وابل (شتر) نیز یکی از مصادیق این معنا باشد، و شاید ابابیل هم وصف پرنده‌ای با همین ویژگی‌ها باشد و «طیراً أبابیل»، یعنی پرندگان گروه گروه، قوی، مقاوم و صبور.[۱۴]

آرتور جفری می‌گوید: واژهٔ «ابابیل» ربطی به پرندگان ندارد؛ بلکه نام یک بلا است، گذشته از آن، این کلمه از «ابیله» به معنای «تاول» گرفته شده‌است.

اشپرنگل خیلی پیش‌تر در ۱۹۷۴ میلادی میان این واژه و بیماری آبله، رابطه‌ای را حدس زده بود و آن را مشتق از «اَب» به معنای «پدر» و «ابیل» به معنای «نوحه و ندبه» می‌پنداشت و می‌گفت: ایرانیان، واژهٔ «ابیله» را به معنای آبله به کار می‌برند. این نظریّه را روایات موجود که می‌گوید: لشکریان ابرهه به بیماری آبله دچار و نابود گشتند، تأیید می‌کند؛ امّا مشکل، اثبات فارسی بودن آن است، زیرا آبله در زبان فارسی، خود دخیل از عربی و بی‌تردید از همین آیه گرفته شده‌است.[۱۵]

در این که این پرنده به چه شکلی بوده و چگونه مأموریّت خود را در نابودی اصحاب فیل انجام داده، آرای گوناگونی وجود دارد:

عایشه می‌گوید: ابابیل شبیه خطاطیف (پرستوها) هستند[۱۶] و نیز گفته شده: آن‌ها شبیه وطاویط (خفّاش‌های سرخ و سیاه) بودند.[۱۷]

ابوسعید خدری، کبوتران حرم (مکّه) را از نسل ابابیل می‌داند ولی بُروسَوی در درستی کلام او تردید می‌کند چرا که به گفتهٔ برخی، ابابیل، شبیه زرازیر (سارها) هستند که در اطراف باب ابراهیم مسجدالحرام وجود دارند.[۱۶]

عکرمه می‌نویسد: آن‌ها سرهایی چون درندگان داشتند که پیش از آن دیده نشده بود و پس از آن نیز دیده نشد.[۵]

طبری به نقل از ابن‌عبّاس می‌گوید: آن‌ها پرندگانی بودند که از دریا خارج شده یا از سوی دریا آمده بودند. سفید یا سیاه یا سبز رنگ بودند و منقاری چون پرندگان و چنگال‌هایی همانند سگان داشتند.[۱۸]

ابوالجوزا عقیده دارد که خداوند در همان وقت، آن‌ها را در آسمان پدیدآورد.[۱۹] و ابن مسعود آن‌ها را پرندگانی می‌داند که صیحه می‌کشیدند و بر اصحاب فیل، سنگ* می‌افکندند. خداوند طوفانی فرستاد که آن سنگ‌ها را با شدّت بر آنان می‌کوبید.[۲۰]

ابوالفتوح رازی از ابومسعود نقل می‌کند: آن مرغان به شکل منج انگبینند (زنبورعسل) و در منقار هر یکی، سنگی است. هر گروهی را یکی مرغ، در پیش ایستاده، سیاه سر، دراز گردن، سرخ منقار. بیامدند این مرغان و گرد لشکرگاه ابرهه درآمدند. چون ایشان صف برکشیدند و آهنگ کعبه کردند، هر مرغی از ایشان، آنچه در منقار داشت، بینداخت. بر هر سنگی نام صاحب او نوشته شده بود. بر هر یکی که سنگ او، بر او زدند، بر سرش آمد و از زیرش بیرون آمد و اگر بر پشتش افتاد، به سینه‌اش بیرون آمد و اگر بر سینه‌اش آمد، بر پشتش بیرون رفت تا همه بر جای بمردند.[۲۱]

به گفتهٔ ابن‌هشام، خداوند پرندگانی همانند پرستو را از دریا بر آن‌ها فرستاد که هر یک سه سنگ با خود حمل می‌کردند: یک سنگ در منقار و دو سنگ در پاهایشان بود. سنگ‌ها به اندازه نخود و عدس بود و به محض برخورد به اصحاب فیل، آن‌ها را نابود می‌کرد.[۲۲]

فخر رازی پس از نقل صفات متعدّدی که برای پرندگان بیان شده، می‌گوید: از آن جا که این پرندگان دسته دسته بودند، شاید هر دسته شکلی داشته و هر کسی آنچه را که دیده وصف کرده‌است.[۱۲]

از محمد در وصف این پرنده روایت شده: مرغی بین آسمان و زمین است که لانه دارد و تخم می‌گذارد.[۱۳]

ابومریم از محمد باقر روایت می‌کند: هر پرنده سه سنگ در چنگال و منقار خود داشت. سنگ‌ها را بر روی لشکریان ریختند که بر اثر آن در میان آن‌ها، مرض آبله پدید آمد؛ پس خداوند نیز به وسیله آن‌ها، نابودشان ساخت و پیش از آن «آبله» در آن‌جا دیده نشده بود.[۲۳]

از جعفر صادق در این باره نقل شده: از اصحاب فیل، یک نفر بیش‌تر باقی نماند که فرار کرد. او در حالی که مشغول نقل واقعه برای مردم بود، سرش را بالابرد و گفت: این از همان پرندگان است؛ آن‌گاه آن پرنده [که مأمور تعقیب او بود] بالای سر او قرار گرفت و سنگی را رها کرد که از زیر او خارج‌شد.[۲۴] بعضی این شخص را خود ابرهه دانسته‌اند که هنگام نقل واقعه برای پادشاه حبشه با آن عذاب نابود شد.[۲۵]

نام‌ها و صفات بیان شده در قرآن

اِسرافیل • جَبرَئیل (جِبریل، روح‌الأمین) و روح‌القُدُس • عِزرائیل (مَلَک‌ُالموت) • میکائیل (میکال) • هاروت و ماروت • فرشته روح

اِبلیس یا شَیطان • عِفریت

حورٌ عین • غِلمان و وِلدان

آدم • اِبراهیم (خلیل‌الله) • اِدریس • اِسحاق • اِسماعیل (ذبیح‌الله) • اِلیاس (اِلیاسین) • اَلْیَسَع • اَیّوب • داوود • ذوالکِفل • زَکریّا • سُلیمان • شُعیب • صالِح • عُزَیر • عِمران بن ماثان (پدر مریم) • عیسیٰ مَسیح (روح‌الله) • لوط • محمّد یا احمد • موسیٰ (کلیم‌الله) • نوح • هارون • هود • یَحییٰ • یَعقوب (اسرائیل) • یوسُف • یونُس (ذو النّون، صاحِبِ الحوت)

اِرمیا بن حلقیّا • سَموئیل (اُشْموئیل) • یوشَع بن نون

ذو القَرنَین • طالوت • لُقمان • مَریَم

آسیة بنت مزاحم (همسر فرعون‏) • آصِف بن بَرخیا • بِلقیس (ملکه سَبَأ) • بِنیامین • جادوگران فرعون • حَبیب نَجّار (مؤمن آل‌یاسین‏) • خِضر • شَمعون الصَّفا (شمعون فطرس) • کالِب بن یوفَنّا (همراه یوشع) • مؤمن آل‌فرعون (حزبیل/حزقیل بن صبورا)

آزَر (عموی ابراهیم) • جالوت • سامِریّ • فِرعون • قارون • هامان

ابرهه • بُختُ‌نَصَّر • بَرصیصا • بَلعَم باعورا • پوتیفار (عزیز مصر) • پولس • زُلِیخا یا راعیل (زن عزیز مصر) • شَدّاد • شَمعون بن یعقوب‏ • قاتلان ناقه صالح (قدار بن سالف و مصدع بن دهر (مصدع بن مهرج)) • نمرود • ولید بن ریّان یا آمنحوتپ چهارم آخِناتون (پادشاه مصر زمان یوسف)

ابولَهَب • زید بن حارثه

اِلیصابات یا ایشاع (همسر زکریّا) • حَوّا (همسر آدم) • ساره (همسر ابراهیم، مادر اسحاق) • صَفورا (همسر موسی) و لیّا (خواهر صفورا) • کُلثُم یا کُلثوم (خواهر موسی) • هابیل (پسر آدم) • یوکابِد (مادر موسی) • دختران لوط (ریثا، زعورا و…)

ابیونا (مادر ابراهیم) • پسر لقمان • تارَح یا تارَخ (پدر ابراهیم) • حَنّة (حَنّا) بنت فاقوذ (مادر مریم) • دختران محمد • راحیل (همسر یعقوب) • رَحمه (همسر ایّوب) • شمخا بنت أنوش (مادر نوح) • عِمران (پدر موسی) • لمِک بن مَتْوشَلَخ (پدر نوح) • هاجَر (همسر ابراهیم، مادر اسماعیل)

آزَر (پدر ابراهیم) • اُمّ‌جَمیل (زن ابولهب) • قابیل (پسر آدم) • کنعان یا یام (پسر نوح) • والِهه یا واهِله (همسر لوط) • والِعه یا واعِله (همسر نوح) • همسران محمد • برادران یوسُف • فرزند سلیمان (جسد مرده) • فرزندان ایّوب

اصحاب رَسّ • رومیان • قُریش • بنی‌اسرائیل • عرب و عجم • قوم اِلیاس (اِلیاسین) • قوم ابراهیم • قوم تُبَّع • قوم ثَمود (قوم صالح، اصحاب حِجر) • قوم شُعیب (اصحاب مَدیَن (اهل مدین) و اصحاب اَیکه) • قوم سَبَأ • قوم عاد (قوم هود) • قوم لوط (مؤتفکات) • قوم نوح • قوم یونُس • یأجوج و مأجوج

ایرانیان • بنی امیه • بنی قُریظه • بنی قَینُقاع • بنی نَضیر • بنی‌هاشم • عمالقه

اسباط • اسباط بنی‌اسرائیل • اصحاب اخدود • اصحاب الجنة (صاحبان باغ سوخته) • اصحاب سبت • اصحاب سفینه نوح • اصحاب فیل • اصحاب القریة (اصحاب یاسین) • اصحاب کهف و رقیم • اهل‌بیت • اهل یَثرب یا اهل مدینه • حواریان (انصار عیسی) • نقبای بنی‌اسرائیل
آل‌ابراهیم • آل‌داوود • آل‌عمران • آل‌لوط • آل‌موسی و آل‌هارون • آل‌یعقوب • اهل نوح • پیامبران اولوا العَزْم

داستان طیر ابابیل

اصحاب صُفّه • اصحاب عقبه • اهل قبا • اهل مکّه • امت اسلام (امت محمد) • اوس و خزرج • مهاجرین و انصار • حزب‌الله • قبطیان (آل‌فرعون، قوم فرعون)

اهل ذِمّه • اهل کتاب • صابئان • کافران • مَجوس (زرتشتیان) • مسلمانان • مشرکان • منافقان • نصاری (اهل انجیل، مسیحیان) • یهود • اَحبار (عالمان یهود) • رَبّانیّون (عالمان دین) • رَهبان (عابدان و زاهدان مسیحی) • قِسّیسین (عالمان مسیحی)

اَحقاف • ارض مقدس(فلسطین و شام) • ارم • باب حطه • بابِل • بَدر • حِجر • حُنَین • رَسّ • سَبَأ • طور سینا (طور سینین، کوه طور) • عرفات و مشعر الحرام • کعبه (بیت الحرام، بیت العتیق) • کوه جودی • کوه صفا و مروه • مجمع البحرین • مَدیَن • مدینه (پیشتر یَثرب) • مسجد الأقصیٰ • مسجد الحرام • مسجد ضِرار • مِصر • مقام ابراهیم • مَکّه (بَکّه، بَلَد الأمین، اُمّ‌القریٰ) • مؤتفکة (سدوم) • وادیِ طُویٰ

انطاکیه (انتاکیه) • ایله • بهشت شَدّاد • بیت المقدس و اریحا • بین‌النهرین • حِجْرِ اِسماعیل و حَجَرُ الأسوَد • حُدَیبیّه • دار الندوة • رود اردن • رود فلسطین • رود نیل • سدِّ ذو القَرنین • سدّ مَأرِب • صحرای سینا و تیه • طائف • غار حَرا و غار ثور • غار اصحاب کهف • مسجد قُبا و مسجد النبی • نینوا • کنعان

بیعه (کلیسا) • صَلات (کنیسه، کنشت) • صومعه (دِیر) • مِحراب • مسجد

اِنجیل عیسی • تورات (صُحُف موسی) • زَبور داوود • صُحُف ابراهیم • قَرآن محمّد

ابابیل • سگ اصحاب کهف • شتر صالح • گاو بنی اسرائیل و گوساله سامری • ماهی یونس • هدهد سلیمان

الواح موسی • تابوت بنی اسرائیل (صندوق عهد) • تخت بلقیس • درخت ممنوعه آدم • صور اسرافیل • عصای موسی • کشتی نوح • مائده آسمانی حواریون

بَعل • لات، عُزّیٰ و مَنات • وَدّ، سُواع، یَغوث، یَعوق و نَسر • (جِبت و طاغوت • اَنصاب)

حجةالوداع • صلح حدیبیه • عمرةالقضا • غدیر خم • غزوه اُحُد • غزوه اَحزاب (خندق) • غزوه بَدر • غزوه تبوک • غزوه حُنَین • غزوه خیبر • فتح المبین • فتح مکه • لیلةالمبیت • ماجرای افک • مباهله • یوم‌الدار

ابابیل پرنده‌ای کوچک است که در قرآن از آن یاد شده که به دستور خداوند برای نابودی سپاه ابرهه که برای جنگ با خدا رفته بود در آسمان پدیدار شد و با پرتاب سنگ، سپاه ابرهه را نابود کرد.

این واژه، تنها یک بار در سورهٔ فیل که به داستان یورش سپاه فیل به مکّه و نابودی آن‌ها به‌وسیله گروهی از پرندگان پرداخته، به کار رفته‌است:[۱]

وَأَرْسَلَ عَلَیْهِمْ طَیْرًا أَبَابِیلَ

[خدا] بر سر آن‌ها دسته دسته پرندگانی را فرستاد

لغویان، مورّخان و مفسّران، در رابطه با ریشه و معنای این واژه و چگونگی پرندگانی که این مأموریت را انجام دادند، هم نظر نیستند. برخی معتقدند ابابیل نام یک پرنده است که بسیار شبیه به پرستو میباشد و لانه خود را از سنگ‌های کوچک و گِل میسازد. در مناطق شمالی ایران بسیار مشاده شده‌است

داستان طیر ابابیل

به نظر گروهی از لغت‌شناسان چون ابوعبیده،[۲] فرّاء[۳] و جوهری،[۴] «ابابیل»، مانند کلمات شماطیط، عبابید و شعالیل جمعی است که مفرد ندارد. عدّه‌ای دیگر، کلماتی را مفرد «ابابیل» دانسته‌اند، مانند:

برخلاف آنچه جاافتاده، ابابیل نام آن پرندگان نیست بلکه معنای وصفی دارد.[۸] به نظر ابن سیّده، ابابیل به معنای گروه‌ها و دسته‌هایی از پرندگان*، اسبان و شتران است.[۲]

ابن عباس آن را به معنای «دسته دسته» می‌داند.[۹] ابابیل، هم‌چنین به معنای «زیاد»،[۵] «گروه متفرّق»،[۲] «جمعیّت‌های بزرگ»،[۵] «جمعیّت‌ها»،[۱۰] «بعضی به دنبال بعض»،[۱۱] «جماعت‌هایی متفرّق از این‌جا و آن‌جا»[۱۲] و «رنگ‌های گوناگون»[۱۳] دانسته شده‌است.

به نظر مصطفوی، بعید نیست که اصل در مادّه «أب‌ـل» به معنای تحمّل سختی، بردباری و مقاومت، وابل (شتر) نیز یکی از مصادیق این معنا باشد، و شاید ابابیل هم وصف پرنده‌ای با همین ویژگی‌ها باشد و «طیراً أبابیل»، یعنی پرندگان گروه گروه، قوی، مقاوم و صبور.[۱۴]

آرتور جفری می‌گوید: واژهٔ «ابابیل» ربطی به پرندگان ندارد؛ بلکه نام یک بلا است، گذشته از آن، این کلمه از «ابیله» به معنای «تاول» گرفته شده‌است.

اشپرنگل خیلی پیش‌تر در ۱۹۷۴ میلادی میان این واژه و بیماری آبله، رابطه‌ای را حدس زده بود و آن را مشتق از «اَب» به معنای «پدر» و «ابیل» به معنای «نوحه و ندبه» می‌پنداشت و می‌گفت: ایرانیان، واژهٔ «ابیله» را به معنای آبله به کار می‌برند. این نظریّه را روایات موجود که می‌گوید: لشکریان ابرهه به بیماری آبله دچار و نابود گشتند، تأیید می‌کند؛ امّا مشکل، اثبات فارسی بودن آن است، زیرا آبله در زبان فارسی، خود دخیل از عربی و بی‌تردید از همین آیه گرفته شده‌است.[۱۵]

در این که این پرنده به چه شکلی بوده و چگونه مأموریّت خود را در نابودی اصحاب فیل انجام داده، آرای گوناگونی وجود دارد:

عایشه می‌گوید: ابابیل شبیه خطاطیف (پرستوها) هستند[۱۶] و نیز گفته شده: آن‌ها شبیه وطاویط (خفّاش‌های سرخ و سیاه) بودند.[۱۷]

ابوسعید خدری، کبوتران حرم (مکّه) را از نسل ابابیل می‌داند ولی بُروسَوی در درستی کلام او تردید می‌کند چرا که به گفتهٔ برخی، ابابیل، شبیه زرازیر (سارها) هستند که در اطراف باب ابراهیم مسجدالحرام وجود دارند.[۱۶]

عکرمه می‌نویسد: آن‌ها سرهایی چون درندگان داشتند که پیش از آن دیده نشده بود و پس از آن نیز دیده نشد.[۵]

طبری به نقل از ابن‌عبّاس می‌گوید: آن‌ها پرندگانی بودند که از دریا خارج شده یا از سوی دریا آمده بودند. سفید یا سیاه یا سبز رنگ بودند و منقاری چون پرندگان و چنگال‌هایی همانند سگان داشتند.[۱۸]

ابوالجوزا عقیده دارد که خداوند در همان وقت، آن‌ها را در آسمان پدیدآورد.[۱۹] و ابن مسعود آن‌ها را پرندگانی می‌داند که صیحه می‌کشیدند و بر اصحاب فیل، سنگ* می‌افکندند. خداوند طوفانی فرستاد که آن سنگ‌ها را با شدّت بر آنان می‌کوبید.[۲۰]

ابوالفتوح رازی از ابومسعود نقل می‌کند: آن مرغان به شکل منج انگبینند (زنبورعسل) و در منقار هر یکی، سنگی است. هر گروهی را یکی مرغ، در پیش ایستاده، سیاه سر، دراز گردن، سرخ منقار. بیامدند این مرغان و گرد لشکرگاه ابرهه درآمدند. چون ایشان صف برکشیدند و آهنگ کعبه کردند، هر مرغی از ایشان، آنچه در منقار داشت، بینداخت. بر هر سنگی نام صاحب او نوشته شده بود. بر هر یکی که سنگ او، بر او زدند، بر سرش آمد و از زیرش بیرون آمد و اگر بر پشتش افتاد، به سینه‌اش بیرون آمد و اگر بر سینه‌اش آمد، بر پشتش بیرون رفت تا همه بر جای بمردند.[۲۱]

به گفتهٔ ابن‌هشام، خداوند پرندگانی همانند پرستو را از دریا بر آن‌ها فرستاد که هر یک سه سنگ با خود حمل می‌کردند: یک سنگ در منقار و دو سنگ در پاهایشان بود. سنگ‌ها به اندازه نخود و عدس بود و به محض برخورد به اصحاب فیل، آن‌ها را نابود می‌کرد.[۲۲]

فخر رازی پس از نقل صفات متعدّدی که برای پرندگان بیان شده، می‌گوید: از آن جا که این پرندگان دسته دسته بودند، شاید هر دسته شکلی داشته و هر کسی آنچه را که دیده وصف کرده‌است.[۱۲]

از محمد در وصف این پرنده روایت شده: مرغی بین آسمان و زمین است که لانه دارد و تخم می‌گذارد.[۱۳]

ابومریم از محمد باقر روایت می‌کند: هر پرنده سه سنگ در چنگال و منقار خود داشت. سنگ‌ها را بر روی لشکریان ریختند که بر اثر آن در میان آن‌ها، مرض آبله پدید آمد؛ پس خداوند نیز به وسیله آن‌ها، نابودشان ساخت و پیش از آن «آبله» در آن‌جا دیده نشده بود.[۲۳]

از جعفر صادق در این باره نقل شده: از اصحاب فیل، یک نفر بیش‌تر باقی نماند که فرار کرد. او در حالی که مشغول نقل واقعه برای مردم بود، سرش را بالابرد و گفت: این از همان پرندگان است؛ آن‌گاه آن پرنده [که مأمور تعقیب او بود] بالای سر او قرار گرفت و سنگی را رها کرد که از زیر او خارج‌شد.[۲۴] بعضی این شخص را خود ابرهه دانسته‌اند که هنگام نقل واقعه برای پادشاه حبشه با آن عذاب نابود شد.[۲۵]

نام‌ها و صفات بیان شده در قرآن

اِسرافیل • جَبرَئیل (جِبریل، روح‌الأمین) و روح‌القُدُس • عِزرائیل (مَلَک‌ُالموت) • میکائیل (میکال) • هاروت و ماروت • فرشته روح

اِبلیس یا شَیطان • عِفریت

حورٌ عین • غِلمان و وِلدان

آدم • اِبراهیم (خلیل‌الله) • اِدریس • اِسحاق • اِسماعیل (ذبیح‌الله) • اِلیاس (اِلیاسین) • اَلْیَسَع • اَیّوب • داوود • ذوالکِفل • زَکریّا • سُلیمان • شُعیب • صالِح • عُزَیر • عِمران بن ماثان (پدر مریم) • عیسیٰ مَسیح (روح‌الله) • لوط • محمّد یا احمد • موسیٰ (کلیم‌الله) • نوح • هارون • هود • یَحییٰ • یَعقوب (اسرائیل) • یوسُف • یونُس (ذو النّون، صاحِبِ الحوت)

اِرمیا بن حلقیّا • سَموئیل (اُشْموئیل) • یوشَع بن نون

ذو القَرنَین • طالوت • لُقمان • مَریَم

آسیة بنت مزاحم (همسر فرعون‏) • آصِف بن بَرخیا • بِلقیس (ملکه سَبَأ) • بِنیامین • جادوگران فرعون • حَبیب نَجّار (مؤمن آل‌یاسین‏) • خِضر • شَمعون الصَّفا (شمعون فطرس) • کالِب بن یوفَنّا (همراه یوشع) • مؤمن آل‌فرعون (حزبیل/حزقیل بن صبورا)

آزَر (عموی ابراهیم) • جالوت • سامِریّ • فِرعون • قارون • هامان

ابرهه • بُختُ‌نَصَّر • بَرصیصا • بَلعَم باعورا • پوتیفار (عزیز مصر) • پولس • زُلِیخا یا راعیل (زن عزیز مصر) • شَدّاد • شَمعون بن یعقوب‏ • قاتلان ناقه صالح (قدار بن سالف و مصدع بن دهر (مصدع بن مهرج)) • نمرود • ولید بن ریّان یا آمنحوتپ چهارم آخِناتون (پادشاه مصر زمان یوسف)

ابولَهَب • زید بن حارثه

اِلیصابات یا ایشاع (همسر زکریّا) • حَوّا (همسر آدم) • ساره (همسر ابراهیم، مادر اسحاق) • صَفورا (همسر موسی) و لیّا (خواهر صفورا) • کُلثُم یا کُلثوم (خواهر موسی) • هابیل (پسر آدم) • یوکابِد (مادر موسی) • دختران لوط (ریثا، زعورا و…)

ابیونا (مادر ابراهیم) • پسر لقمان • تارَح یا تارَخ (پدر ابراهیم) • حَنّة (حَنّا) بنت فاقوذ (مادر مریم) • دختران محمد • راحیل (همسر یعقوب) • رَحمه (همسر ایّوب) • شمخا بنت أنوش (مادر نوح) • عِمران (پدر موسی) • لمِک بن مَتْوشَلَخ (پدر نوح) • هاجَر (همسر ابراهیم، مادر اسماعیل)

آزَر (پدر ابراهیم) • اُمّ‌جَمیل (زن ابولهب) • قابیل (پسر آدم) • کنعان یا یام (پسر نوح) • والِهه یا واهِله (همسر لوط) • والِعه یا واعِله (همسر نوح) • همسران محمد • برادران یوسُف • فرزند سلیمان (جسد مرده) • فرزندان ایّوب

اصحاب رَسّ • رومیان • قُریش • بنی‌اسرائیل • عرب و عجم • قوم اِلیاس (اِلیاسین) • قوم ابراهیم • قوم تُبَّع • قوم ثَمود (قوم صالح، اصحاب حِجر) • قوم شُعیب (اصحاب مَدیَن (اهل مدین) و اصحاب اَیکه) • قوم سَبَأ • قوم عاد (قوم هود) • قوم لوط (مؤتفکات) • قوم نوح • قوم یونُس • یأجوج و مأجوج

ایرانیان • بنی امیه • بنی قُریظه • بنی قَینُقاع • بنی نَضیر • بنی‌هاشم • عمالقه

اسباط • اسباط بنی‌اسرائیل • اصحاب اخدود • اصحاب الجنة (صاحبان باغ سوخته) • اصحاب سبت • اصحاب سفینه نوح • اصحاب فیل • اصحاب القریة (اصحاب یاسین) • اصحاب کهف و رقیم • اهل‌بیت • اهل یَثرب یا اهل مدینه • حواریان (انصار عیسی) • نقبای بنی‌اسرائیل
آل‌ابراهیم • آل‌داوود • آل‌عمران • آل‌لوط • آل‌موسی و آل‌هارون • آل‌یعقوب • اهل نوح • پیامبران اولوا العَزْم

داستان طیر ابابیل

اصحاب صُفّه • اصحاب عقبه • اهل قبا • اهل مکّه • امت اسلام (امت محمد) • اوس و خزرج • مهاجرین و انصار • حزب‌الله • قبطیان (آل‌فرعون، قوم فرعون)

اهل ذِمّه • اهل کتاب • صابئان • کافران • مَجوس (زرتشتیان) • مسلمانان • مشرکان • منافقان • نصاری (اهل انجیل، مسیحیان) • یهود • اَحبار (عالمان یهود) • رَبّانیّون (عالمان دین) • رَهبان (عابدان و زاهدان مسیحی) • قِسّیسین (عالمان مسیحی)

اَحقاف • ارض مقدس(فلسطین و شام) • ارم • باب حطه • بابِل • بَدر • حِجر • حُنَین • رَسّ • سَبَأ • طور سینا (طور سینین، کوه طور) • عرفات و مشعر الحرام • کعبه (بیت الحرام، بیت العتیق) • کوه جودی • کوه صفا و مروه • مجمع البحرین • مَدیَن • مدینه (پیشتر یَثرب) • مسجد الأقصیٰ • مسجد الحرام • مسجد ضِرار • مِصر • مقام ابراهیم • مَکّه (بَکّه، بَلَد الأمین، اُمّ‌القریٰ) • مؤتفکة (سدوم) • وادیِ طُویٰ

انطاکیه (انتاکیه) • ایله • بهشت شَدّاد • بیت المقدس و اریحا • بین‌النهرین • حِجْرِ اِسماعیل و حَجَرُ الأسوَد • حُدَیبیّه • دار الندوة • رود اردن • رود فلسطین • رود نیل • سدِّ ذو القَرنین • سدّ مَأرِب • صحرای سینا و تیه • طائف • غار حَرا و غار ثور • غار اصحاب کهف • مسجد قُبا و مسجد النبی • نینوا • کنعان

بیعه (کلیسا) • صَلات (کنیسه، کنشت) • صومعه (دِیر) • مِحراب • مسجد

اِنجیل عیسی • تورات (صُحُف موسی) • زَبور داوود • صُحُف ابراهیم • قَرآن محمّد

ابابیل • سگ اصحاب کهف • شتر صالح • گاو بنی اسرائیل و گوساله سامری • ماهی یونس • هدهد سلیمان

الواح موسی • تابوت بنی اسرائیل (صندوق عهد) • تخت بلقیس • درخت ممنوعه آدم • صور اسرافیل • عصای موسی • کشتی نوح • مائده آسمانی حواریون

بَعل • لات، عُزّیٰ و مَنات • وَدّ، سُواع، یَغوث، یَعوق و نَسر • (جِبت و طاغوت • اَنصاب)

حجةالوداع • صلح حدیبیه • عمرةالقضا • غدیر خم • غزوه اُحُد • غزوه اَحزاب (خندق) • غزوه بَدر • غزوه تبوک • غزوه حُنَین • غزوه خیبر • فتح المبین • فتح مکه • لیلةالمبیت • ماجرای افک • مباهله • یوم‌الدار

پيامبر اکرم : حكايت عابدى كه فهم و شناخت ندارد، حكايت كسى است كه شب بنايى مى سازد و روز ويران مى كند.

اِبّیل پرنده سرخ و سیاهی بود با پنجه های تیز و منقاری مانند سایر پرندگان. ابیل با تمام پرندگانی که شکل خودش بودندذو ابابیل نام داشتند، دسته جمعی زندگی می کردند. ابیل در کنار ساحلی نزدیک شهر مکه زندگی می کرد. ابیل پرنده خاصی بود. آنقدر توانمند که از طرف خداوند به او ماموریت های سختی داده می شد و ابیل می توانست همه این ماموریت ها را با کمک خداوند به خوبی به انجام برساند. همواره اطراف کعبه می چرخید و منتظر ماموریت جدیدی بود تا اینکه از طرف خداوند به او ماموریت مهمی داده شد.

.

.

داستان طیر ابابیل

سپاهی عظیم و فیل سوار به سرکردگی ابرهه قصد نابودی و ویران کردن کعبه را داشتند. ابرهه که پادشاه منطقه حبشه بود، خودش را خدا می دانست و از اینکه مردم خدای جهانیان را می پرستیدند، احساس خشم داشت. بنابراین تصمیم گرفت خانه کعبه را خراب کند ولی نمی دانست قدرت خداوند بالاتر و برتر از همه قدرت هاست. ابیل به امر و دستور خداوند مامور از بین بردن و نابودی ابرهه و سپاهیانش شده بود. این ماموریت از نظر ابیل بسیار سخت بود. چطور می توانست؟

خداوند ابزار کار را برای ابیل و دوستانش نشان داد. ابیل و دوستانش ماموریت داشتند سنگ های جهنمی را از عمق جهنم بیرون بکشند. این سنگ ها سجّیل نام داشت. ابرهه باید بوسیله این سجیل ها نابود می شد. یک حمله هوایی بزرگ و گسترده توسط گروه هماهنگ ابابیل.

فیل سواران به شهر مکه نزدیک و نزدیک تر شدند. ابیل و دوستانش در منقار و پنجه های پای خود سجیل ها را حمل می کردند و تنها منتظر فرمان خداوند بودند.

.

.

آسمان بالای سر ابرهه و یارانش از ابابیل تیره شد. ابیل به محض شنیدن فرمان خداوند به ابابیل شروع عملیات را اعلام کرد. ابابیل درست بالای سر ابرهه سجیل ها را از منقار و پنجه های خود رها کردند. سنگ هایی که به محض برخورد با سپاهیان منفجر می شد.

.

.

سپاه ابرهه هیچ راه فراری نداشتند. فیل ها با آن عظمتشان از ترس حرکات عجیب و غریب انجام می دادند و در یک چشم به هم زدن تمامی آن سپاه عظیم توسط ابابیل به امر خداوند از بین رفتند.

.

.

پای ابرهه به شهر مکه نرسید و مرگ ابرهه ای که ادعای خدایی می کرد توسط پرنده صورت پذیرفت و این نشانه ضعف ابرهه بود.

با از بین رفتن سپاه ابرهه ابیل پایان ماموریت را اعلام کرد. با فرمان ابیل، ابابیل همه پرواز کنان برگشتند و منتظر انجام ماموریت جدیدی شدند.

.

بسم الله الرحمن الرحیم                                 به نام خداوند بخشنده مهربان

.
أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحَابِ الْفِيلِ                  آیا ندیدی که خدای تو با اصحاب فیل (سپاه فیل سوار ابرهه) چه کرد؟

.
أَلَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ فِي تَضْلِيلٍ                           آیا کید و تدبیر آنها را (که برای خرابی کعبه اندیشیدند) تباه نکرد؟

.
وَأَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْرًا أَبَابِيلَ                              و بر هلاک آنها مرغانی گروه گروه فرستاد.

.
تَرْمِيهِمْ بِحِجَارَةٍ مِنْ سِجِّيلٍ                             تا آن سپاه را به سنگهای سجّیل (دوزخی) سنگباران کردند.

.
فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَأْكُولٍ                                 و تنشان را چون علفی زیر دندان حیوان خرد گردانید.

مطالب و محتوای وب سایت رشدآور حاصل تلاش گروهی از دغدغه مندان عرصه تربیت اسلامی است که به حکم وظیفه در اختیار متولیان امر تربیت قرار می گیرد. از آنجا که هزینه های مالی تولید محتوا ، پشتیبانی و توسعه پایگاه رشدآور از محل اهداء کاربران وب سایت تامین می گردد ، خواهشمند است چنانچه اقدام به دانلود و استفاده از فایل جلسات می نمائید ، اگر مقدورتان هست و تمایل دارید مبلغ پیشنهادی مربوطه را به صورت آنلاین پرداخت نمائید. لازم به ذکر است وب سایت رشدآور وابسته به هیچ سازمان و نهاد دولتی نیست.

جهت پرداخت به وب سایت pidasms.com منتقل می شوید

رمز عبور فایل: roshdavar.ir

أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحَابِ الْفِيلِ (سوره الفیل آیه ۱)

(ای پیامبر) آیا ندیدی پروردگارت با اصحاب فیل چه کرد؟!.

از آیه فوق در سوره فیل بخوبی دانسته میشود که داستان اصحاب فیل از اهمیت خاص برخوردار است ، و مسلمانان باید از آن خوب آگاه باشیند ، و از این داستان عبرت انگیز در زنده گی خویش بهره مند شوند ، اما متاسفانه بسیاری از مردم از اصحاب فیل جز از نام آن چیزی نمی دانند.

ماجرای اصحاب فیل چنین است که ابرهه بن صباح حبشي، والي تام الاختيار نجاشي در يمن، وقتي مشاهده کرد که قوم عرب بر کعبه حج مي‌گزارند، معبدي بزرگ در صنعا بنا کرد و درصدد برآمد که حج‌گزاران عرب را بسوي آن معبد متوجه گرداند. مردي از کنانه از اين تصميم ابرهه باخبر شد، و شبانه وارد آن معبد شد، و آستانة درب ورودي آن را با سرگين آلوده کرد.

ابرهه از اين ماجرا باخبر شد، و آتش خشمش شعله‌ور گرديد. لشگري جرار، عبارت از شصت هزار سرباز، به راه انداخت و به مقصد کعبه به راه افتاد، و عزم جزم کرد که خانة کعبه را ويران گرداند. براي خود نيز بزرگترين فيل را برگزيد. در لشگر ابرهه ۹ يا ۱۳ فيل بود. به راه خويش ادامه داد تا وقتي که به مغمس رسيد. در آنجا لشگريان خود را آمادة حمله کرد، و فيل خويش را نيز آماده ساخت و سوار شد، و آماده شد تا وارد مکه شود. وقتي به وادي محسر، فيمابين مزدلفه و مني، رسيد، فيل بر زمين نشست، و از جاي برنخاست تا بسوي کعبه برود. همينکه روي او را به طرف جنوب يا به طرف شمال يا به طرف مشرق مي‌گردانيدند، از جاي برمي‌خاست و هروله کنان به راه مي‌افتاد؛ اما، بلافاصله، وقتي که او را به طرف کعبه مي‌گردانيدند، بر زمين مي‌نشست. در همان اثنا که در چنين وضعيتي بسر مي‌بردند، خداوند متعال «طير ابابيل» را بالاي سر آنان فرستاد، و آن پرندگان با سنگريزه‌هاي سجيل لشگريان ابرهه را نشانه گرفتند؛ و آنها همه را مانند کاه خرد شده و نيم خورده بر زمين ريختند.

داستان طیر ابابیل

پرندگان جثه‌هايي به اندازة پرستو چلچله داشتند. هر يک از آن پرندگان سه سنگريزه در اختيار داشت؛ يکي به منقار، و دو تا در ميان انگشتان پاهايش. سنگريزه‌ها به اندازة دانه‌هاي نخود بودند. همينکه هر يک از آن سنگريزه‌ها به يکي از لشگريان ابرهه اصابت مي‌کرد، اعضاي او را متلاشي مي‌گرد، و هلاکش مي‌ساخت. سنگريزه‌ها به همة آنان اصابت نکرد. پاي به فرار گذاشتند، و چون امواج دريا در يکديگر فرو رفتند. در راه و بيراهه يکي پس از ديگري از مرکبشان بر زمين مي‌افتادند، و بر سر هر آبشخوري در ميان راه، چند تن از آنان بر زمين مي‌افتادند و از ميان مي‌رفتند.

خود ابرهه را نيز، خداوند متعال بر او دردي بي‌درمان مسلط گردانيد که بر اثر آن انگشتانش بندبند جدا مي‌شدند و مي‌افتادند. وقتي به صنعا رسيد، از شدت لاغري و نزاري همچون جوجه‌اي پرکنده شده بود. ديري نپاييد که سينه‌اش نيز برشکافت و قلبش از قفسة سينه بيرون افتاد، و به هلاکت رسيد.

افراد قبيلة قريش، زن و مرد و کوچک و بزرگ، در شکافهاي کوه‌ها و دره‌ها سرپناه گرفته بودند، و از ترس جانشان در برابر لشگر جرار ابرهه، به قله‌هاي کوه پناه برده بودند. وقتي آن ماجرا بر سر لشگر ابرهه آمد، در کمال امنيت به خانه‌هايشان بازگشتند .

اين ماجرا در ماه محرم، پنجاه- يا حداکثر پنجاه و پنج روز- پيش از ميلاد نبي‌اکرم -صلى الله عليه وسلم- روي داد. وقوع اين واقعه، برابر بود با اواخر فوريه يا اوائل مارس ۵۷۱ ميلادي، و اين پيشکشي بود که خداوند متعال به پيامبر خويش و خانة خويش نثار فرمود. مي‌بينيم که بيت‌القدس علي‌رغم قبله بودنش، مشرکان ودشمنان خدا دو بار بر آن استيلا يافتند؛ آنهم در شرايطي که اهالي بيت‌القدس مسلمان بودند؛ چنانکه از سوي بختنصر به سال ۵۸۷ پيش از ميلاد، و از سوي روميان به سال ۷۰ ميلادي، بيت‌القدس مورد حملة شديد قرار گرفت. اما، نصاراي حبشه، با آنکه در آن روزگار، مسلمان به حساب مي‌آمدند و اهالي مکه مشرک بودند، بر کعبه چيره نشدند و بر آن دست نيافتند.

اين ماجراي شگفت‌انگيز در شرايطي اتفاق افتاد که خبر اينگونه وقايع خيلي زود به قسمت عمدة بلاد و ممالک و تمدن‌هاي آن روزگار مي‌رسيد. حبشه پيوندي مستحکم با روميان داشت. پارسيان پيوسته در کمين آنان بودند، و هر آنچه را که بر سر روميان و هم‌پيمانان آنان مي‌آمد، زيرنظر داشتند. به همين جهت، به دنبال وقوع اين حادثه، پارسيان به يمن درآمدند. در آن روزگار، دو حکومت مقتدر ايران و روم، در واقع، دو نماينده و شاخص جهان متمدن آن روز به حساب مي‌آمدند. اين ماجرا توانست ديدگان همة جهانيان را به کعبه متوجه سازد، و شرافت بيت‌الله را به مسلمانان جهان خاطر نشان سازد، و به آنان بنماياند که خداوند اين خانه را برگزيده و مورد تقديس قرار داده است. حال، اگر فردي از اهالي مکه قيام کند، و ادعاي نبوت کند، عيناً همان چيزي است که اين ماجرا مقتضي آن بوده و زمينة آن را فراهم آورده است؛ و تفسير و توضيحي است بر آن حکمتي که در ياري رسانيدن خداوند متعال به مشرکان بر عليه اهل ايمان و دينداران، به شيوه‌اي فراتر از عالم اسباب، نهفته بود.

سیرة ابن‌هشام، ج ۱، ص ۴۳-۵۶؛ تفسیر سوره فیل در کتب تفسیر.

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دیدگاه

نام

ایمیل

وب‌سایت

ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی می‌نویسم.

لطفا پاسخ را به عدد انگلیسی وارد کنید:

سلام. ببخشید ولی تمام چیزهایی که گفتین چرندیاتی بیش نیست. او…

وعلیکم السلام و رحمت الله در مورد موسیقی با تفصیل مقاله ای ن…

سلام. هیچ دلیل عقلی و محکمه پسندی نیاوردید برای حرمت موسیقی….

با یه بار شیردادن تو خواب که محرم نمیشه…

بسم الله الرحمن الرحیم : برادر محترم در رابطه به بیرون راندن…

مناجات و درددل با خدا https://t.co/qUe1cQ22K2 https://t.co/Oqk841iWTR

مناجات و درددل با خدا |المفلحون ᴴᴰ https://t.co/ZyJhxhP0JH

جهنم و عذاب های آن |المفلحون ᴴᴰ https://t.co/8FF76HX0oI



داستان اصحاب فیل نبرد وهریز ایرانی و مسروق ابرهه ای به حالت به استعاره است

جواد مفرد کهلان

محمد جواد مشکور در کتاب خود ایران در عهد باستان می آورد: “در آغاز قرن ششم میلادی حبشی های مسیحی به عربستان حمله برده و یمن را به تصرف در آوردند. سردار حبشی که یمن را فتح کرد، ابرهه نام داشت. وی کلیسایی به نام قلیس در صنعا پایتخت یمن بنا نهاد، و آن را خواست مرکز حج عرب قرار دهد و برای خراب کردن خانه ی کعبه به مکه روی آورد. ولی چنانکه در تواریخ مسطور است موفق نشد و به علت طاعون [منظور سنگریزان اساطیری] در سال 542 میلادی از نیمه راه باز گشت.”

اینکه ابرهه خیال تصرف مکه را داشته می تواند حقیقت داشته باشد ولی اینکه صرفاً برای ویران کردن معبد کعبه دست به چنین اقدامی ناموفق زده باشد، منطقی به نظر نمی رسد؛ چون در آن عهد خانه کعبه برای کل مردم شبه جزیره عربستان، از جمله یمن، معبد مرکزی مهمی به شمار نمی رفته است که احساس دینی مسیحی متقابل ابرهه را بر انگیخته باشد. ثانیاً چنانکه تصور شده عهد وی با ولادت محمد تقارن نداشته است. لذا این گفته از ساخته های پسینیان در عهد اسلامی است و در این رابطه موضوع دیگری که آن را معجزه عهد ولادت پیامبر اسلام شمرده اند، مّد نظر بوده است. چه از سوی دیگر با اندکی دقت معلوم میگردد داستان ابابیل و اصحاب فیل مربوط به لشکر ایرانی وهریز می باشد که در حدود سال 570 میلادی (عهد تولد محمد پیامبر اسلام) با لشکری به تعداد 800 نفر در 8 کشتی از راه خلیج فارس به یمن رسید. دو کشتی وی در راه غرق شد، و شش کشتی با 600 تن به سواحل حضرموت رسیدند. یمنی ها از آمدن لشکریان ایران شاد شده بر حبشی ها بشوریدند و مسروق آخرین امیر خاندان ابرهه با تیر وهریز که بر پیشانی او اصابت کرد، کشته شد و سلطه حبشی ها در یمن بر چیده شد. ایرانیان حبشی ها را از یمن بیرون راندند و وهریز از جانب خسرو انوشیروان به فرمانروایی آن کشور گمارده شد.

دلیل این گفته سوای تقارن عهد تولد پیامبر با واقعۀ اصحاب فیل و آمدن وهریز، وجود نام ابابیل به عنوان مخاصمین در کنار نام اصحاب فیل است که در عربی به معنی دسته های پراکنده  و نیز به معنی  دسته پرندگان است که حالت مفرد اصلی ایرانی آن یعنی بابُل در اساس نزد ایرانیان مرکب بوده است از “بئو” (باشنده)- “آب”-“اُل”  یعنی موجود منسوب به آب که می توانست شاملمفهوم دریانوردان و پرندگان آبی گردد که لابد در اینجا منظور در اصل سپاه وهریز بوده اند که از راه دریا برای نبرد با آل ابرهه به یمن رسیده بودند. معنی این نام در نامهای قدیمی شهر بابُل مازندران یعنی باول (بئو-آو-اُل، بابُل) و مامطیر (مسکن پرندگان [آبی]) زنده مانده است. این بدان معنی نیست که وهریز دیلمی و سپاهش اهل بابل مازندران بوده باشند. بلکه وجه اشتراکشان در همان معنی موجود منسوب به آب بوده است.

داستان طیر ابابیل

لابد نام ایرانی وهریز (به ظاهر یعنی خوب ریزنده، یا ریز خوب) در نزد یمنی ها به صور فریز و فرِز هم تلفظ میشده است که بدین هیئت اخیر به معنی نشانه رفتن و تخته سنگ مجزا شده آمده است. لابد موضوع سنگریزی ابابیل بر سر فیلان لشکر حبشی آل ابرهه از همین معانی وهریز و سپاهیان دریانورد وی (ابابیل) بر خاسته است.

در اینجا داستان اصحاب فیل را به عینه از سایت مجازی قرآن نقل می کنیم:

داستان اصحاب فيل و هلاكتشان در قرآن

بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ أَ لَمْ تَرَ كَيْف فَعَلَ رَبُّك بِأَصحَبِ الْفِيلِ(1) أَ لَمْ يجْعَلْ كَيْدَهُمْ فى تَضلِيلٍ(2) وَ أَرْسلَ عَلَيهِمْ طيراً أَبَابِيلَ(3) تَرْمِيهِم بحِجَارَةٍ مِّن سِجِّيلٍ(4) فجَعَلَهُمْ كَعَصفٍ مَّأْكولِ(5) به نام الله رحمان و رحيم 1. آيا نديدى پروردگارت چه بر سر اصحاب فيل آورد؟ 2. آيا نقشه هاى شومشان را خنثى نكرد؟ 3. آرى، پروردگارت مرغانى را كه دسته دسته بودند، به بالاى سرشان فرستاد. 4. تا با سنگى از جنس كلوخ بر سرشان بكوبند. 5. و ايشان را به صورت برگى جويده شده درآورند. (سوره مباركه فيل)

در اين سوره به داستان اصحاب فيل اشاره مى كند، كه از ديار خود به قصد تخريب كعبه معظمه حركت كردند، و خداى تعالى با فرستادن مرغ ابابيل و آن مرغان با باريدن كلوخهاى سنگى بر سر آنان هلاكشان كردند، و به صورت گوشت جويده شان كردند. و اين قصه از آيات و معجزات بزرگ الهى است ، كه كسى نمى تواند انكارش كند، براى اينكه تاريخ نويسان آن را مسلم دانسته، و شعراى دوران جاهليت در اشعار خود از آن ياد كرده اند اين سوره از سوره هاى مكى است.

 ((الم تر كيف فعل ربك باصحاب الفيل))

منظور از ((رؤ يت)) معناى لغوى آن يعنى ديدن به چشم نيست، بلكه علمى است كه به مانند احساس با حواس ظاهرى ظاهر و روشن است. و استفهام در آيه انكارى است، و معنايش اين است كه مگر علم يقينى پيدا نكردى كه چگونه پروردگارت با اصحاب فيل رفتار كرد، و اين قصه در سال ولادت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) واقع شد.

 ((الم يجعل كيدهم فى تضليل))

مراد از كيد آنان سوء قصدى است كه در باره مكه داشتند و مى خواستند بيت الحرام را تخريب كنند، و كلمه ((تضليل)) و ((اضلال))هر دو به يك معنا است، و كيد آنان را در تضليل قرار دادن ، به معناى آن است كه نقشه آنان را نقش بر آب ساخته، زحماتشان را بى نتيجه سازد، آنها راه افتادند تا كعبه را ويران كنند، ولى در نتيجه تضليل الهى، خودشان هلاك شدند.

 ((و ارسل عليهم طيرا ابابيل))

كلمه ((ابابيل)) – به طورى كه گفته اند – به معناى جماعت هايى متفرق و دسته دسته است ، و معناى آيه اين است كه : خداى تعالى جماعت هاى متفرقى از مرغان را بر بالاى سر آنان فرستاد. و اين آيه، و آيه بعديش عطف تفسير است بر آيه ((الم يجعل كيدهم فى تضليل)).

 ((ترميهم بحجاره من سجيل))

يعنى آن ابابيل مرغان اصحاب فيل را با سنگ هايى كلوخين هدف گرفتند. و معناى كلمه ((سجيل)) در قصص قوم لوط گذشت .

 ((فجعلهم كعصف ماكول))

كلمه ((عصف)) به معناى برگ زراعت است، و عصف ماكول به معناى برگ زراعتى – مثلا گندم – است كه دانه هايش را خورده باشند، و نيز به معناى پوست زراعتى است مانند غلاف نخود و لوبيا، كه دانه اش را خورده باشند، و منظور آيه اين است كه اصحاب فيل بعد از هدف گيرى مرغان ابابيل به صورت جسدهايى بى روح در آمدند، و يا اين است كه سنگ ريزه ها (به درون دل اصحاب فيل فرو رفته ) اندرونشان را سوزانيد.

بعضى هم گفته اند: مراد از ((عصف ماكول)) برگ زراعتى است كه آكال در آن افتاده باشد، يعنى شته و كرم آن را خورده و فاسدش كرده باشد. و آيه شريفه به وجوه ديگرى نيز معنا شده كه مناسب با ادب قرآن نيست.

 

منبع:پژواک ایران

*منطقۀ کرمان نه مکان مهرپرستان بلکه جایگاه پرستندگان ایزد جنگ و رعد بهرام بوده است [2019 Jul] *جشن تیرگان  [2019 Jul] *معنی نام شهرهای تهران و تبریز [2019 Jun] *نظری بر معانی برخی نامهای جغرافیایی و تاریخی استانهای اصفهان و فارس  [2019 May] *فتوحات حمزۀ حمزه نامه متعلق حمزة بن آذرک خارجی و جانشینانش برادران یعقوب و عمرو است [2019 May] *مطابقت کاوه با ارشک (بنیانگذار اشکانیان) و هارپاگ [2019 Mar] *مطابقت نام و نشان بهرام ورجاوند با ابوطاهر پسر ابوسعید بهرام جنابی ‏ [2019 Feb] *مطابقت خنه ثئیتی پری با سوسن جادوگر  [2019 Jan] *اسطورۀ سلامان و ابسال بر گرفته از اسطورۀ هندی سوریه و سارانیو (سانجنا) است [2019 Jan] *منظور از دیوان (دیوان مازندران و دیوان دژبهمن) همان آشوریان بوده اند  [2019 Jan] *نام سه شاه-مغ شرقی روایات مسیحی برگرفته از نام پیشدادیان (نخستین قانونگذاران) هستند [2018 Dec] *اسطورۀ اصحاب فیل، نبرد وهرز دیلمی و مسروق ابرهانی به حالت نیمه استعاره است  [2018 Dec] *معنی و مأخذ هندوایرانی نامهای آدم و حوا و اولاد آنها  [2018 Dec] *مطابقت لقمان حکیم قرآن با ازوپ یونانی-آفریقایی [2018 Nov] *مطابقت قرقیزها با گوران قراختایی (ایل لنگۀ کناری) که شاخه ای از تاتار (مردم کناری) بوده اند [2018 Nov] *تحقیقی در بارۀ نام و نشان ک‍هن نقش رستم  [2018 Nov] *مطابقت دیلمون با بحرین و پایتخت آن منامه [2018 Nov] *زبان آذری نه زبان پهلوی آذربایجان بلکه همان زبان ارانی بوده است [2018 Oct] *مطابقت نینوس و سمیرامیس با سه فاتح نینوا و سه ملکۀ در رابطه با آنها [2018 Oct] *مطابقت دیلمون با بحرین و پایتخت آن منامه [2018 Sep] *معنی نامهای ایرانی شنبه و آدینه [2018 Aug] *مطابقت برادران فریدون، کتایون و برمایون با کوروش، ویشتاسپ (تیگران) و سپنتداته (گائوماته، سپیتاک)  [2018 Aug] *معنی نام اَوِستا در زبان لاتین  [2018 Aug] *معنی هندوایرانی نام ابراهیم  [2018 Jun] *جشن آتش شب چهارشنبه سوری  [2018 Mar] *نوروز جشن کهن بومیان نیمۀ شمالی فلات ایران  [2018 Mar] *مطابقت آمازونها با گرجی ها [2017 Nov] *مطابقت سپیتمه لهراسپ و مگابرن ویشتاسپ با یرواند و تیگران [2017 Jul] *نام مازندران را میشود به معنی محل گرامی دارندگان الهۀ درنده دانست [2017 Jun] *منشأ تاریخی شخصیتهای نیمه اساطیری مهم تورات و انجیل  [2017 Apr] *آیا منظور از اصحاب الرّس قرآن همان مردم خونیرس (سرزمین راه درخشان، ایران باستان) است؟‏ [2017 Mar] *جدول مطابقتی شجره نامۀ پادشاهان کیانی و نوذری با مادها و هخامنشیان [2017 Feb] *نام امشاسپندان زرتشتی که بر گرفته از نام و نشان خدایان بابلی به نظر می رسند  [2016 Sep] *آیا نامهای ایران و پارس و شیراز به معنی سرزمین شیر بوده اند؟ [2016 Sep] *معنی نام کُرد در رابطه با توتم مار ایشان [2016 Jan] *ور جمکرد باستانی آریائیان در شمال دریای مازندران [2015 Dec] *ارتباط ایران و ایرانیان با اساس مذهب شیعه [2015 Dec] *یهودا فرزند زیپورایی همان عیسی مسیح تاریخی است [2015 Sep] *شهرهای ایران باستان در نقشه های بطلمیوسی [2015 May] *مطابقت کاوۀ آهنگر اساطیری با اوگبارو تاریخی [2015 Apr] *این همانی زمان و مکان و نام و نشان پادشاهان ماد با کیانیان [2015 Mar] *نام و نشان کوروش در روایات ملی ایران [2015 Mar] *مطابقت لولوبیها با آریائیان هندی تبار ماقبل تاریخ فلات ایران [2015 Mar] *بررسی جام مارلیک که نشان از تقدیس بزکوهی در نزد کادوسیان دارد [2015 Jan] *معنی نام هومبابا [2014 Dec] *معنی محتمل کاسپی و کادوسی [2014 Dec] *معنی نامهای گیلان و مازندران [2014 Nov] *نام و نشان ایل قشقایی [2014 Oct] *معنی ایرانی نامهای بصره (به سره) و اَبُله (آپولوگوس) [2014 Oct] *معنی نام روس و روسیه [2014 Oct] *خاستگاه آریائیان هندوایرانی و خدایان بزرگ باستانی ایشان [2014 Sep] *ریشۀ کلمۀ آلِشت/آلِش در گروه زبانهای ایرانی [2014 Aug] *مطابقت خالد بن سنان با ایزد مهر پارتیان [2014 Aug] *معنی نامهای کُتیسفون و تیسفون  [2014 Aug] *معنی نام ایل شول و نواحی شول نام در غرب ایران [2014 Aug] *معنی نام دیوان مازنی و مازندران در رابطه با جام مارلیک [2014 Jul] *بررسی نام و نشان خدایان کاسیان (اسلاف لُران) [2014 Jun] *معنی رُکن آباد [2014 Apr] *معنی لفظی نامهای سمرقند و بُخارا [2014 Mar] *معانی نامهای آمیتیدا (آمیتیس)، سمیرامیس و زرتشت [2014 Mar] *جستاری در باب نام و نشان باستانی همدان و کاشان [2014 Feb] *ویشتاسپ کیانی به غیر از ویشتاسپ نوذری است [2014 Feb] *بررسی نام و نشان کنونی و باستانی سه گروه بزرگ کُردان [2014 Jan] *معنی عیلامی و ایرانی نام کوروش (کورلوش) [2014 Jan] *مطابقت دقوقی اساطیری با ایزد مهر و مؤبد مهرپرستی [2014 Jan] *سهو دکتر جیوانجی جمشیدجی مودی در باب تعیین محل روستای زادگاهی زرتشت [2013 Dec] *آیا از دیوان مازندران در اساس ببران درندۀ جنگلهای آن مراد نبوده اند؟ [2013 Nov] *جُستاری در نام و نشان ساسان و ساسانیان [2013 Oct] *معنی مشترک نامهای خونیرث٬ اَئیرینه وَئِجه٬ [مها]بهاراته و آریاوَرته [2013 Oct] *ریشۀ محتمل اصطلاح کتاب مکنون قرآن در آیه 78 سورۀ واقعه [2013 Oct] *بررسی ریشه و معنی نام قزاق  [2013 Oct] *آیا شهربانو دختر هرمزان نبوده است؟ [2013 Sep] *داستان اصحاب فیل نبرد وهریز ایرانی و مسروق ابرهه ای به حالت به استعاره است [2012 Aug] *معنی لفظی نامهای کهن شهر اردبیل [2012 Aug] *چرا گائوماتۀ مغ همان زرتشت سپیتمان است؟ [2012 Aug] *جشن یهودی پوریم مطابق با جشنهای چهارشنبه سوری و سیزده بدر ایرانی یادآور جشن مگافونی (مغ کشی) عهد داریوش است [2012 Jul] *آیا دخمۀ گور دختر، متعلق به آریارمن هخامنشی یا ملکه آمیتیس است؟ [2012 Jul] * خطاب من محقق تاریخ اساطیری ایران به استاد بهرام مشیریِ شاهنامه دوست [2012 Jul] *نقد و اصلاح نظریۀ یکسان بودن یا یکسان نبودن ویشتاسپ هخامنشی و ویشتاسپ کیانی [2012 Jul] *جزنق -برزه شهر گرهی تاریخ اساطیری ایران [2012 Jun] *ریشۀ تاریخی داستان منیژۀ و بیژن شاهنامه و متن آن [2012 Jun] *جوانمرد قصاب هیئت اسلامی عامیانۀ ایزد مهر عهد ساسانی است [2012 May] *جغرافیای تاریخی کهن نواحی اراک و آستانه  [2012 May] *ساکنان باستانی آغاز تاریخ در ایران کهن [2012 May] *معنی نام غیاث آبادهای ایران [2012 May] *معنی نامهای ایرانی تنب بزرگ و تنب کوچک و ابوموسی [2012 Apr] *معنی نامهای کپادوکیه، کیلیکیه ( کیزواتنا) [2012 Apr] *ریشۀ نامهای تاجیک و دری [2012 Mar] *شرح و بسط نظریۀ هرتسفلد مبنی بر یکی بودن زرتشت سپیتمان با سپیتاک سپیتمان [2012 Mar] *انتقاد من شاهزاده از خود، از پدر خود و پدر بزرگ خود [2012 Mar] *شنبه، واژه ای ایرانی است [2012 Mar] *ریشه فارسی کلمات خدمتکار، چاکر و نوکر [2012 Mar] *شجره نامه کمبوجیه سوم و داریوش اول مطابق خبر هرودوت [2012 Feb] *آتش آتشکده آذرگشنسب در چه زمانی و از کجا به شیز (برکه) منتقل شد؟ [2012 Feb] *حماسه آترادات پیشوای مردان در آذربرزین نامه [2012 Feb] *شهر زیر زمینی کشف شده در کپادوکیه دارای نام ایرانی نِسا (نشا) بوده است  [2012 Feb] *معنی و ریشه نامهای اروپا، روسیه و اوکراین بر اساس فرهنگ سکایی [2012 Jan] *تحقیقی در باب نامهای اساطیری اسپروز و سگسار مازندران [2012 Jan] *نامهای سپیتاک و مگابرن در تاریخ ماد دیاکونوف و ایران باستان پیرنیا [2012 Jan] *عبدالله بن سلام همان سلمان فارسی است [2012 Jan] *پشوتن اساطیری همان پیسوتن ساتراپ لیدیه در عهد اردشیر اول و داریوش دوم بوده است [2011 Dec] *تاریخچهً زمان حکومت پادشاهان ماد (کیانی) و دو تَن از قلم افتاده های ایشان [2011 Dec] *اهورامزدا در اصل خدای شراب و شادی بوده است [2011 Dec] *تیگران اول ارمنستان همان ویشتاسپ کیانی بوده است [2011 Dec] *ریشه های اسطورهً رستم و اسفندیار [2011 Dec] *بررسی معنی نامهای مُغ و ماگان [2011 Nov] *از جمشیدی که در سمت چین مقتول گردیده منظور همان داریوش سوم است [2011 Nov] *اویس قرنی همان زرتشت ایرانیان نزد یمنی ها بوده است [2011 Nov] *توروکوهای کردستان قبیله ای از مردمان قفقازی و آریایی هوری و میتانی بوده اند [2011 Nov] *تحقیقی در باب منشأ جشن بابلی- ایرانی کهن گاوگیل [2011 Nov] *معنی نامهای کهن مراغه و بناب [2011 Nov] *معنی خرابات در ادبیات ایرانی [2011 Oct] *معنی نام تبریز [2011 Oct] *معنی لفظی نام اورمیه [2011 Oct] *معنی باخرز و تایباد [2011 Oct] *معنی نام کاسپی [2011 Oct] *نام نواحی جنوب خوزستان در خبر حمدالله مستوفی [2011 Oct] *اصلاحیه ای بر تبدیل حروف در سبک شناسی [2011 Sep] *ریشهً ایرانی کلمات قنات و قائن و قائنات [2011 Sep] *بررسی نام نیاکان منسوب به زرتشت در کتاب هفتم دینکرد [2011 Sep] *معنی نامهای خوی، خوئین، خمین و خامنه [2011 Sep] *نگاهی اجمالی به جغرافیای تاریخی ناحیه اصفهان [2011 Sep] *شهرستان مراغه در جغرافیای تاریخی کهن خود [2011 Aug] *معانی نام شاهنامه ای ریونیز [2011 Aug] *زعفران و کرکم در اصل کلما تی فارسی هستند [2011 Aug] *نظری به نام و نشان خدایان کاسی (اسلاف لران) [2011 Aug] *اصل و نسب اشو زرتشت سپیتمان پیامبرعدالت اجتماعی جهانشمول [2011 Jul] *معنی نامهای مازندران و کاسپی [2011 Jul] *آتلانتیس همان فواصل بین شبه جزیره اسکاندیناوی و شبه جزیره ژوتلند دانمارک بوده است [2011 Jun] *اصلاحیه ای ریشه ای در معرفی زرتشت در ویکیپدیا [2011 Jun] *منظور از اصحاب مدین و قوم شعیب قرآن قوم مادیای اسکیتی بوده است [2011 May] *غزان مغلوب کننده سلطان سنجر همان نیاکان عثمانیان بوده اند [2011 May] *نقد و بررسی فرار خانواده عیسی مسیح به مصر [2011 Jan] *مرکزیت بلخ و بامیان در نقشهً تبتی کهن [2010 Nov] *یک بررسی جدید در باب محل دخمه های کورش دوم و کورش سوم  [2010 Sep] *نام و نشان قصبات و شهرهایی کهن در ناحیهً جزیرهً ابن عمر [2010 Sep] *معنی لفظی نامهای کهن ماکو محل واقع در شکاف کوهستان است [2010 Sep] *موضوع سخنرانیهای زینب بنت علی بن ابی طالب صرفاً از معنی نام وی بر خاسته است [2010 Aug] *ریشهً سومری و ایرانی نام ایران [2010 Aug] *عنقا شکل نمادین اساطیری نسبتاً در هم آمیخته شتر مرغ و عقاب و همای سعادت [2010 Aug] *قوم نوح اساطیری تورات همان لویان هیتی (لاویان، لودیان) بوده اند [2010 Aug] *درختان اساطیری زقوم و درخت طوبی قرآن همان زیتون و انار هستند [2010 Aug] *رستم دستان نواده کدام ضحاک به شمار است؟ [2010 Aug] *معنی لفظی نامهای اهر، کلیبر، پیشکین و اشتبین [2010 Aug] *آیا اهورامزداپرستی با داریوش از مصر به ایران نیامده است؟ [2010 Aug] *اسامی جغرافیایی و تاریخی و اساطیری مهمی که در فرهنگنامه هیتی می توان ردیابی نمود [2010 Aug] *شعیب بن صالح، یاور امام موعود در اساس همان شعیب بن خازم رهبر خازمیان از شعبه های خوارج است [2010 Aug] *معانی لفظی کنعان و اسطورهً طالوت و جالوت مربوط بدان [2010 Jun] *در اساس نامهای آریا و عرب (آرابو)؛ آرامی (آرامو) توتم قبیله ای شیر نهفته است [2010 Jun] *اسطورهً تاریخی کتایون و گشتاسپ مأخذ اساطیر مهمی در ایران و اران است [2010 Jun] *ریشهً مصری اسطورهً کیومرث و گاو اوکدات [2010 Jun] *ریشه و مفهوم نام های اینگوش و چچن [2010 Jun] *ایواز به لغت اوستایی به صورت ای- واذ (ئی وائیذی) به معنی خادم دانای ساقی‌گری است [2010 Jun] *معنی نام و نشان ایل بزرگ کُرد موسوم به بلباس [2010 May] *نظری بر نام و نشان پنج شهر و بندر کهن استان بوشهر [2010 May] *تحقیقی در باب ترکان آغاجری  [2010 May] *بررسی نام و نشان و مقام و نقش نیلوفر در فرهنگ قدیم ایران [2010 May] *حماسه آلپمیش نقش اساطیری چنگیزخان در کشورهای آسیای میانه است [2010 May] *بررسی اسامی قبایل باستانی بزرگ ترک که غالباً بر پایه توتم پرستی ایشان است [2010 May] *بررسی اسامی جغرافیایی مناطق و رودهایی در سواحل جنوبی ایران که در لشکرکشی اسکندر و دریاسالارش نئارک از آنها نام برده شده است [2010 May] *در جستجوی معنی لفظی اصلی نام قوم تاتار به توتم همای سعادت ایشان می رسیم  [2010 May] *معنی لفظی ایرانی و سکایی نام شهر آلما آتا پایتخت قزاقستان [2010 May] *شرح و تفسیر تازه ای بر شعر فولکلوریک معروف آذری «اوشودوم، اوشودوم» [2010 May] *نقدی بر مقاله “بررسي خاستگاه زرتشت و زرتشت‌گري فرزاد قنبری” [2010 May] *نام شهر زاهدان کهنه اصیل بوده و در اصل به معنی شهر آب زهکشی شده است [2010 May] *نام و نشان کهن شهر زاهدان در تاریخ و اسطوره ها [2010 May] *بررسی ریشه های اساطیری کهن داستان بلوچی گِسُدُک [2010 Apr] *نظری بر برخی از نامهای جغرافیایی کهن و مرموز سمت مازندران و شهرستان آمل [2010 Apr] *بررسی اسامی جغرافیای کهن فناکه، سیرینکس و زادراکرت مربوط به شهر ساری  [2010 Apr] *نام و نشان کهن شهر تویسرکان و معبد کهن آن [2010 Apr] *زیارتگاه شاه عبدالعظیم حسنی ری در اصل متعلق به شیخ جمال الدین ابوالفتوح رازی است [2010 Apr] *زیارتگاه حضرت معصومه قم در جایگه معبد اینانا (ایشتار/اناهیتا) [2010 Apr] *بررسی چهار نام از فرهنگ اعلام تاریخی دبا (دایرة المعارف بزرگ اسلامی) [2010 Apr] *معانی لفظی نوبخت، نوبهار و برمک در رابطه با بودا-زرتشت و بلخ [2010 Apr] *هر دوی نامهای کاسپین و خزر نام مناسبی برای دریای مازندران هستند [2010 Apr] *معانی نامهای یثرب و یندد شهر مدینه [2010 Mar] *نظری بر نام و نشان عیلامی دو بنای باستانی استان فارس [2010 Mar] *فرهنگ و زبان و لهجهً آذری جمهوری آذربایجان در خطر اضمحلال و جایگزینی با ترکی عثمانی [2010 Mar] *معضل نه چندان دشوار درک تاریخ و اساطیر مربوط به زرتشت سپیتمان [2010 Mar] *معنی نام فارسی پنج میوه درختی و گیاهی که نامهای مرتبط و مشابه دارند [2010 Mar] *دیو آشموغ (مغزخوار)همان خدای ملی بابلیها یعنی مردوک (ضّحاک مغزخوار) است [2010 Mar] *جواب معمای کیستیِ بت بزرگ کعبه یعنی هُبل، همان اسماعیل است [2010 Mar] *تحقیقی در باب نُه اقلیم و هفت اقلیم و پنج اقلیم هندوان باستان [2010 Mar] *توضیحی در باب ساکنین باستانی آریایی پازیریک در جنوب سیبری [2010 Mar] *نام خلیج فارس در اصل به معنی دریای پایین و زیرین بوده است [2010 Feb] *معنی لفظی کلاردشت [2010 Feb] *بررسی ریشه های ایرانی و ارمنی جشن زنانهً ناهیدی، مردگیران [2010 Feb] *دژ تخت ابونصر شیرازهمان مکان آتشکده آذر خوروچ (آذر خرداد) است [2010 Feb] *تحقیقی در خاستگاه صوفیگری ایرانی و منشأ ابزارهای نمادین ایشان [2010 Feb] *اصلاحیه ای در مقالهً گاهشماري در استان کردستان [2010 Jan] *آیین علوی نه در نواحی انگور بلکه در خود عربستان و جنوب عراق شکل گرفته است [2010 Jan] *نام و نشان نسبتاً دقیق زرتشت و محل نگهداری اوستای عهد ساسانی  [2010 Jan] *داستان معراج آسمانی پیامبر اسلام  [2010 Jan] *جشن چلّه بزرگ زمستانی (سده) در سنت نیز به غیر از شب آرامش یلدا بوده است [2010 Jan] *ترجمهً جدیدی از متن سنگنوشتهً هخامنشی جزیره خارک  [2010 Jan] *بحثی در منظور ایهامی اصلی داستان کوتاه سه قطره خون [2010 Jan] *اعیاد سده، حنوکا و قربان ریشه در یک سنت دینی معروف عیلامیان و بابلیان داشته اند [2009 Dec] *بررسی نام و نشان خدایان مهم عیلام در رابطه با جغرافیای تاریخی منطقه و تاریخ اساطیری ادیان [2009 Dec] *بررسی اساس تاریخی و فرهنگی اسطورهً هفتخوان رستم [2009 Nov] *بالقاسون و بلاساغون شهرهای قبلی و بعدی دختران اساطیری آمازون (هونها،قرقیزها) بوده اند [2009 Nov] *قرقیزها بازماندگان اصیل هونهای حکومتی هستند [2009 Nov] *برصیصای اساطیر اسلامی هیئت اسطوره ای دیگر مانی، پیامبر صوفی است [2009 Nov] *منظور از مردم هفتواد شاهنامه همان قوم هپتالان بوده اند [2009 Nov] *بررسی نام و نشانهای قبایل دهگانه بزرگ حکومتی دولت گوک ترکان [2009 Nov] *مشکل بزرگ ما آذری ها در ایران و حتی خارج کشور [2009 Nov] *چه کسی کفر میگوید؟ [2009 Oct] *کمیل بن زیاد که در مقام صحابی مقتول علی بن ابوطالب قرار گرفته، خود همان مانی است [2009 Oct] *بنیانگذاران مکتب شیعی گری شريح بن حارث كندى و عبدالله بن سبا و نسبت آنها با همدیگر  [2009 Oct] *عمار یاسر همان زرتشت سپیتمان ملبس اسلامی وارداتی مسلمین از اعراب زرتشتی قدیم است [2009 Oct] *تحقیقی در نام و نشان ایلات قره قویونلو و آق قویونلو [2009 Oct] *تحقیقی در نام و نشان نوروز و مهرگان و هفت سین نوروزی [2009 Oct] *دیدگاه دو رگه لیبرالی و استبدادی الهه بقراط [2009 Oct] *اساس تاریخی روایت نصایح پیامبر به ابوذر با پندهای لقمان حکیم به پسرش و نصایح بزرگمهر به انوشیروان یکی است [2009 Oct] *نام روستای زیبای آقمشهد شهرستان ساری در رابطه با جنگل سفید اساطیری است [2009 Sep] *بررسی نام و نشان قبایل بزرگ دیرین و حالیه کًرد در ارتباط تباری مستقیم آنها با یکدیگر [2009 Sep] *تحقیقی دربارۀ اساطیر پیدایی شطرنج و معنی لفظی آن  [2009 Sep] *عزاداری بزرگ و سالیانه ماه محرم نزد ایرانیان در اصل برای همان بزرگترین شکست تاریخی ایرانیان در تاریخ یعنی جنگ قادسیه در مقابل اعراب بوده است [2009 Sep] *رابطه اصول اخلاقی علمی دنیا و منطق و معیار اخلاقی اصیل بومی هند و ایرانی ما [2009 Sep] *اسطوره سمک عیار در اساس خاطره حماسه پیروزی سورنا سردار پارتی اُرد بر کراسوس است [2009 Sep] *نام اساطیری حسین کرد شبستری از امتزاج نام و نشان امیر معزالدین شنسبانی و ملک معزالدین حسین کرت از دو سلسله فرمانروایان غور پدید آمده است [2009 Sep] *معنی لفظی نامهای لَک و لُر  [2009 Sep] *ملانصرالدین الاغ سوار در اصل همان خواجه نصیرالدین، وزیر و مراد هلاکوخان مغول است [2009 Aug] *نشانه های واضحی از اساطیر خدایگانی مصری در تورات و اساطیر یونانی  [2009 Aug] *دلایلی که چارتاقی نیاسر را معبدی میترایی نشان میدهند [2009 Aug] *معمای سادهً نام مادر امام چهارم شیعیان [2009 Aug] *یحیی بن عمر،علوی انقلابی عهد حسن عسکری، اساس تاریخی مهدی موعود است  [2009 Aug] *معانی اسامی تور ، ترک ، سکا، اسکیت [2009 Aug] *معمای تاریخی بزرگ بردیه اصلی و بردیه فرعی [2009 Aug] *اوپیته فرمانروای سیاس ناشناس ماندهً سلسله ماد [2009 Aug] *مأخذ هیتی کهن اسطورهً لیلی و مجنون [2009 Jul] *سوبی نام کهن باسمنج-سعید آباد ناحیه چمنزاران معروف دامنه شمالی کوه سهند است [2009 Jul] *وجه اشتراک ابراهیم روایات اسلامی با گئوماته زرتشت [2009 Jul] *کهن ترین همنوازی جهان در ایران یا کارگاه جام سازان عیلامی [2009 Jul] *معنی لفظی نام زنوز و جلفا [2009 Jul] *از رابعه و بکتاش اساطیری همان آمیتیدا/پان ته آ و همسرش آبرادات/سپیتمه منظور هستند [2009 Jun] *بابک خرمدین در آذربایجان بیشتر تحت نام حماسی خود کور اوغلو زنده مانده است [2009 Jun] *بررسی اساس تاریخی داستان پان تئه آ در کورشنامه گزنفون [2009 Jun] *ورجمکرد اوستا همان منطقهً قره باغ است [2009 Jun] *معنی لفظی نام علمدار گرگر [2009 Jun] *فریبکاران تاریخ [2009 Jun] *تحقیقی در باب نام ونشان رود معروف نیل ، سرزمین مصر و قاره آفریقا  [2009 Jun] *سبلان و دو قله معروف آن همان کوه مقدس اوستایی هوکر و قلل اوشیدم و اوشیدرن هستند [2009 Jun] *کنگ دژ روایات ملی نام مشترک تخت جمشید، همدان، گنجه، بابل و نینوا است [2009 Jun] *ریشه پهلوی واژه فندق  [2009 Jun] *نام و نشان کهن برخی از جزایر ایرانی خلیج فارس [2009 Jun] *نبرد مجیدو (سده 15 ق.م) که در اساطیر دینی تحت نام نبرد هارمجدون، گذشته در آینده شده است  [2009 May] *نام آریائیان میتانی، ماننایی، مادی و کاسی جملگی به معنی مردم شراب و شادی بوده است [2009 May] *آتشکده ماربین اصفهان و ایزد شیر-اژدهاوش آن [2009 May] *آتشکده ماربین اصفهان و ایزد شیر-اژدهاوش آن [2009 May] *معنی لفظی نامهای قدیمی بندرعباس و میناب [2009 May] *پادشاه کشورگشای ماد کواکسار همان کیخسرو شاهنامه است [2009 May] *جزیره کیش همان سرزمین اساطیری دیلمون سومریان است [2009 May] *جریانهای فکری دوران محمد بن زکریای رازی [2009 May] *تحقیقی در باب نام و نشان مریم و یوسف انجیل ها [2009 May] *گاهشماری پارسیان هخامنشی و نام ماههای آن از بابلیان اخذ شده است [2009 Apr] 

در اين كه اين پرنده به چه شكلى بوده و چگونه مأموريّت خود را در نابودى اصحاب فيل انجام داده، آراى گوناگونى وجود دارد:عايشه مى گويد: ابابيل شبيه خطاطيف (پرستوها) هستند[روح البيان، ج 10، ص 515 .]و نيز گفته شده: آن ها شبيه وطاويط (خفّاش هاى سرخ و سياه)بودند.[روح المعانى، مج 16، ج 30، ص 423]

ابوسعيد خدرى، كبوتران حرم (مكّه) را از نسل ابابيل مى داند؛ ولى بُروسَوى در درستى كلام او ترديد مى كند؛ چرا كه به گفته برخى، ابابيل، شبيه زرازير (سارها) هستند كه در اطراف باب ابراهيم مسجدالحرام وجود دارند.[روح البيان، ج 10، ص 515 .] عكرمه مى نويسد: آن ها سرهايى چون درندگان داشتند كه پيش از آن ديده نشده بود و پس از آن نيز ديده نشد.[قرطبى، ج 20، ص 134.]

طبرى به نقل از ابن عبّاس مى گويد: آن ها پرندگانى بودند كه از دريا خارج شده يا از سوى دريا آمده بودند. سفيد يا سياه و يا سبز رنگ بودند و منقارى چون پرندگان و چنگال هايى همانند سگان داشتند.[جامع البيان، مج 15، ج 30، ص 383] ابوالجوزا عقيده دارد كه خداوند در همان وقت، آن ها را در آسمان پديد آورد.[عرائس المجالس، ص 400] و ابن مسعود آن ها را پرندگانى مى داند كه صيحه مى كشيدند و بر اصحاب فيل، سنگ مى افكندند. خداوند طوفانى فرستاد كه آن سنگ ها را با شدّت بر آنان مى كوبيد.[جامع البيان، مج 15، ج 30، ص 383]

ابوالفتوح از ابومسعود نقل مى كند: آن مرغان به شكل منج انگبينند (زنبورعسل) و در منقار هر يكى، سنگى است. هر گروهى را يكى مرغ، در پيش ايستاده، سياه سر، دراز گردن، سرخ منقار. بيامدند اين مرغان و گرد لشكرگاه ابرهه در آمدند. چون ايشان صف بر كشيدند و آهنگ كعبه كردند، هر مرغى از ايشان، آن چه در منقار داشت، بينداخت. بر هر سنگى نام صاحب او نوشته شده بود. بر هر يكى كه سنگ او، بر او زدند، بر سرش آمد و از زيرش بيرون آمد و اگر بر پشتش افتاد، به سينه اش بيرون آمد و اگر بر سينه اش آمد، بر پشتش بيرون رفت تا همه بر جاى بمردند.[روض الجنان، ج 20، ص 410]

به گفته ابن هشام، خداوند پرندگانى همانند پرستو را از دريا بر آن ها فرستاد كه هر يك سه سنگ با خود حمل مى كردند: يك سنگ در منقار و دو سنگ در پاهايشان بود. سنگ ها به اندازه نخود و عدس بود و به محض برخورد به اصحاب فيل، آن ها را نابود مى كرد.[سيره ابن هشام، ج 1، ص 53]

داستان طیر ابابیل

فخر رازى پس از نقل صفات متعدّدى كه براى پرندگان بيان شده، مى گويد: از آن جا كه اين پرندگان دسته دسته بودند، شايد هر دسته شكلى داشته و هر كسى آن چه را كه ديده وصف كرده است.[التفسير الكبير، ج 32، ص 100] از رسول خدا(صلى الله عليه وآله)در وصف اين پرنده روايت شده: مرغى بين آسمان و زمين است كه لانه دارد و تخم مى گذارد.[ماوردى، ج 6 ، ص 342]

پرسش:مقصود از «سجيل» در سوره فيل چيست؟ آيا مي‌توانیم ادعا كنیم كه «سجيل در آيه؛ همان اورانيوم يا انرژي هسته‌اي بوده كه منجر به هلاكت اصحاب فيل شده ست!؟

پاسخ:با نگاهي گذرا به سوره‌ي فيل و داستان تاريخي آن در مي‌يابيم كه هلاكت اصحاب فيل از طرق عادي و طبيعي نبوده بلكه قدرت مافوق قدرت طبيعت در آن دخالت داشته است چرا كه:الف. برخاستن پرندگان كوچك و همراه آوردن سنگريزه‌ها و هدف قراردادن افرادي خاص، و متلاشي كردن لشكر عظيم و… نشان از آن دارد كه كسي آن‌ها را هدايت كرده است و خود به تنهايي و از طرق عادي قادر به چنين كاري نبودند.

ب. اين ماجرا نشان مي‌دهد كه معجزات و خوارق عادات، لزومي ندارد كه به دست پيامبر و امام ظاهر شود بلكه در هر شرائطي كه خدا بخواهد و لازم بداند، انجام مي‌گيرد.( تفسير نمونه، مكارم شيرازي، ج 27، ص 343.)

ج. نقل داستان اصحاب فيل از طريق وحي الهي و بيان اين نكته كه هلاكت اصحاب فيل معجزه بوده، دليل ديگري بر مدعاي ماست.

د. بعد از آنكه سوره‌ي فيل نازل شد به علت مشهور بودن آن و مشهود بودن معجزه‌ي الهي در هلاكت آن‌ها، قريش هيچ گونه اعتراضي در مورد نزول اين سوره نكرده‌اند.

اما اينكه آيا سنگريزه‌ها مي‌تواند غير از سنگ‌هاي معمولي و داراي مواد هسته‌اي باشد، بايد گفت:اولاً: خداوند داراي قدرت بي‌منتهاست و قادر است از يك سنگريزه يا گل معمولي، شخصي يا گروهي را به هلاكت برساند. «و كان الله علي كل شي قدير.»(نساء / 133.)

ثانياً: همچنين خداوند قادر است پرندگان را به مكاني بفرستد تا سنگريزه‌هايي بردارند كه قدرت اتمي داشته باشد كه اگر آزاد شود، انفجارعظميي توليد كند.(برخي نيز احتمال داده‌اند كه آن پرندگان، امراض آبله و حصبه را شيوع دادند و اصحاب فيل كشته شدند. ر.ك: تفسير جزء عم، شيخ محمد عبده، دار و مكتبه الهلال، بيروت، 1985، چ 1، ص 160.)ولي اينها در حد يك احتمال است و هلاكت اصحاب فيل نشان از معجزه الهي دارد.

پرسش:اگر شان نزول آیات سوره فيل، حمله ی عده ای به خانه ی کعبه میباشد، چرا اینگونه اقدامی هنگام حمله ی امویان به خانه ی کعبه نگردیده است؟

پاسخ:

جواب شما رو دو نکته عرض میکنم:

1- همانگونه كه گفته شده داستان اصحاب فيل جنبه اعجاز داشته،و آنها به اتفاقات‏خارق العاده و معجزاتى اطلاق مى‏شود كه معمولا مقارن با ظهور و ياولادت پيغمبرى اتفاق مى‏افتد مانند اتفاقات شگفت انگيز وخارق العاده ديگرى كه در شب ولادت رسول خدا«ص‏»در جهان‏ واقع شده و در روايات زيادى از روايات ما مفصل ذکر شده است.

2- سپاه ابرهه به قصد خراب کردن کعبه رفت اما یزید به قصد دستگیری عبدالله بن زبیر حرمت کعبه را نگه نداشت و اقدام به تخریب کعبه نمود اما و لو به ظاهر ادعا می کرد که خانه خدا حرمت دارد و باید فردی همچون عبدالله بن زبیر که به کعبه پناهنده شده دستگیر گردد تا کعبه حرمتش محفوظ بماند، و همینطور است حال حجاج ، البته مقصود این نیست که جنایت اینها در این قضیه کوچک بوده است بلکه مقصود آن است که حساب شخصی که همه جا اعلام می کند که می خواهد خانه ی خدا را خراب کند و در این امر هتاکی و جسارت هم می کند با حساب شخصی که اینگونه عمل نمی کند، فرق می کند، تازه فرستاده شدن عذاب هم ممکن بود به حساب حق بودن ابن زبیر گذاشته شود که او خود ظالمی دیگر بود و او از آن بهره برداری می کرد و خدا چنین چیزی را نمی خواست. البته خدا به یزید هم مهلتی نداد و بعد از این جنایت عمرش کوتاه گردید و….

علت حمله ابرهه، مجموعه اى از انگیزه هاى سیاسى و اقتصادى و دینى بود ، ابرهه ابتدا عبادتگاهى پرشكوه در محل فرمانروایى خود در یمن ساخت تا توجه مردم را از كعبه به آن جا معطوف كند.و با خدا پرستی و توحید مخالفت می کرد.اما در حمله قرامطه به کعبه هدف اصلی از بین بردن پایه های توحید و توهین به شعائر یکتا پرستی نبود.

تاکید خداوند در مورد این داستان این است که نقشه ی کفار در ظلالت و تباهی است و نه اصل قضیه نجات خانه ی کعبه و اینکه دشمنان طبق آیه شریفه می خواهند با فوت کردن توسط دهان هایشان نور الهی را خاموش کنند ولی خداوند اراده کرده است که این نور را در سراسر عالم هستی فراگیر کند و دشمنی افراد و گرو هها و ملت ها نمی تواند مانع فراگیری این نور شود.

پرسش:چطور مي توانیم داستان اصحاب فيل را باور كنیم كه پرنده‏اي كوچك با سنگريزه انسان‏هايي را از پا در بیاورد؟مگر اصلا چنین چیزی امکان دارد؟

پاسخ:معجزات و وقايعي كه در قرآن ذكر شده است، نمي‏تواند مسئله‏اي عادي باشد كه در فهم آن دچار مشكل شويم. فهم اين مسئله در ظاهر مشكل است كه چگونه خداوند انسان را با سنگ ريزه‏اي كه توسط پرنده‏اي كوچك حمل مي شود، از پا در مي آورد. يا چگونه شتر صالح پيامبر از ميان كوه بيرون آيد و يا چگونه عصاي موسي اژدها شود و از اين قبيل معجزات كه نامش خود معرّف اصل آن است.

وقتي حادثه‏اي معجزه نام مي گيرد، بايد اسباب و علل و تمام اجزاي آن غير عادي باشد. ايجاد چنين مقوله‏اي، از خداي عالم و توانا جايز است. او كه تمام هستي در نزدش چون ذره‏اي ناچيز است و هر وقت اراده كند، آن خواهد شد كه اراده كرده است: “فرمان او چنين است كه هرگاه چيزي را اراده كند، تنها به آن مي گويد: موجود باش! آن نيز بي درنگ موجود مي شود”.( يس آيه 82.)

مفسران در اين باره مي نويسند: داستان نابودي لشگر ابرهه به وسيله سنگ ريزه هايي كه از منقار و پاهاي آن پرندگان كوچك فرو مي افتاد. چيزي نيست كه شبيه حوادث طبيعي باشد. برخاستن آن پرندگان كوچك و آمدن سوي آن لشكر مخصوص و همراه آوردن سنگ ريزه‏ها و نشانه‏ گيري خاص آن‏ها و متلاشي شدن بدن‏هاي افراد يك لشگر عظيم با آن سنگ‏هاي كوچك همه اموري خارق عادت هستند، ولي مي دانيم اين‏ها در برابر قدرت خداوند بسيار ناچيز است. خداوندي كه در درون همين سنگ ريزه‏ها قدرت اتمي آفريده كه اگر آزاد شود، انفجار عظيمي توليد مي كند. براي او آسان است كه در آن‏ها خاصيتي بيافريند كه اندام لشگر ابرهه را همانند “عصف مأكول” (كاه در هم كوبيده و خورد شده) قرار دهد.(2).

وقتي بدن انسان در مقابل ميكروب يا ويروسي كه با چشم ظاهر ديده نمي‏شود، مقاومت خود را از دست مي دهد، چگونه مي تواند در مقابل سنگ ريزه هايي كه از غيب آمده و خاصيتي آتشين و خورد كننده دارند، مقاومت كند؟ اين‏ها درس عبرت است و چنين حوادثي دروازه‏هاي عبرت و هدايت را به روي چشم ما باز مي كند.

منبع : پرسمان قرآن

نویسنده: منوچهرنورالهی تاریخ: جمعه, 05/24/2019 – 07:54

همانطوریکه خداوندمتعال همه موجودات رابااین عظمت خلق کرده مثل مورچه وخیلی ازموجودات ریزکه به سختی میتوان دیدوچشم ومغزوسیستم عصبی هوشمنددروجودآنهاقرارداده وماهرروزبه چشم خودآنهارامشاهده میکنیم بیانگرقدت خالق عالم است وخودمعجزه بزرگی بحساب میآید وازاین قبیل مسائل دیگردراطراف خودمشاهده میکنیم درمقابل اینها پرت کردن سنگ ازمنقارپرنده به زمین یا به طرف انسان برای خالق عالم خیلی راحت وعادی میتواندباشدبنابراین شک یا قبول نکردن اینها توسط هرکس که باشد مردود وکفراست شبیه به لشکریان ابرهه.

.

جهت ارتباط با مدیریت، با ایمیل زیر تماس بگیرید.

mahdi2129@gmail.com

 

 

کاربر گرامی این سایت به صورت شخصی اداره می گردد و تبلیغ های موجود جهت تامین بخشی از هزینه هاست – نقل قول مطالب با ذکر سند و آدرس سایت آزاد است

لشكركشى ابرهه به مكه

به روايت تاريخ و قرآن

حميد آريان1

داستان طیر ابابیل

چـكيده

حمله اصحاب فيل به مكه، كه سوره اى از قرآن هم بدان اختصاص يافته، به لحاظ واقعيت تاريخى و كيفيت وقوع ميان پژوهشگران تاريخ عرب قبل از اسلام، مورد بحث و گفتگوست. برخى خاورشناسان و نويسندگان شرقى، آن را بر مفاد كتيبه دوم به جاى مانده از ابرهه مربوط به سال 547 ميلادى (Ry 506) و اشاره پروكوپيوس مورخ بيزانسى قرن ششم ميلادى درباره لشكركشى ابرهه به ايران و انصراف و بازگشت سريع او، تطبيق كرده اند. غالب محققان، اعم از شرقى و غربى، اين حمله را به حدود سال 570 ميلادى مربوط دانسته اند كه جداى از پيكار مندرج در كتيبه Ry 506است. در اين مقاله با اشاره به ضعف ها و مشكلات ديدگاه اول، بر صحت ديدگاه دوم در سايه شواهد و قراين تاريخى تأكيد شده، آن گاه در محور دوم مقاله از چگونگى شكست و نابودى اصحاب فيل سخن به ميان آمده و ديدگاهى كه مسئله هلاكت سپاه ابرهه را ناشى از شيوع بيمارى وباء، آبله و حصبه يا عوامل طبيعى ديگر دانسته، نقد و بررسى و كاستى هاى آن مطرح شده است. هم چنين در پرتو قراين تاريخى و با توجه به برخى ضوابط دانش تفسير و نيز اهداف نزول سوره، بر معجزه بودن كيفيت وقوع حادثه، تاكيد شده است. در پايان مقاله، به تقارن زمانى هلاكت سپاه ابرهه با ولادت پيامبر اسلام پرداخته و از زمينه ساز بودن وقوع معجزه آساى اين حادثه براى ظهور رسالتى آسمانى در آينده نزديك ياد شده است.

واژگان كليدى: اصحاب فيل، ابرهه، لشكركشى به مكه، جنگهاى ايران و روم، طير ابابيل، عام الفيل، ارهاصات و بعثت.

مقدمه

رخدادهاى تاريخى در متون مقدس دينى با ديد و نگرش خاصى بازتاب يافته و از جايگاه قابل توجهى برخوردارند. نظرى اجمالى به قرآن به خوبى اين نكته را روشن مى سازد كه تعداد زيادى از آيات آن به وقايع تاريخى مربوط است. در سوره هاى مختلف قرآنى احوال افراد، جامعه ها و امت هاى پيشين و نيز برخى قضايا و جريان هاى جامعه عصر نزول، با پردازشى ويژه، منعكس شده است. پاره اى از اين رخدادها به لحاظ زمانى و مكانى فاصله چندانى با بعثت پيامبر اسلام و مهبط وحى قرآنى نداشته اند. حادثه سيل عَرِم،2 قتل اصحاب اُخدود3 و ماجراى اصحاب فيل4در شمار اين حوادث اند. از اين ميان، يورش ابرهه به مكه به قصد ويران ساختن كعبه كه سوره اى مستقل در قرآن بدان اختصاص يافته، نزديك ترين آن ها به مبعث بوده و نزد قريش و ساكنان مكه و اطراف در شمار مهم ترين و سرنوشت سازترين حوادث قبل از ظهور اسلام تلقى شده است.

بررسى و تحليل جريان اين هجوم سنگين و سهمگين، شناخت زمينه ها و بسترهاى آن، پى جويى انگيزه ها و اهداف مهاجمان، ترسيم اجزا و زواياى حادثه و تصوير آثار و پيامدهاى مختلف آن، از منظر تاريخ و مقايسه آن با نگاه و روايت قرآن، مى تواند، هم به دريافت عميق تر پيام سوره فيل كمك نمايد و هم پاره اى از ابهام ها يا شبهه ها و ترديدهايى را كه خواه از سر پرسش گرى و حقيقت جويى يا از روى تعصب و غرض ورزى مطرح شده، مرتفع سازد. نزديك شدن به فضاى تاريخى ياد شده و تحليل آن با نيم نگاهى انتقادى به ديدگاه ها و آرا در اين زمينه، وجهه همت اين نوشتار است. اما پرسش هاى اساسى اين مقال عبارت اند از:

1. تاريخ، لشكركشى ابرهه را به مكه چگونه گزارش كرده است؟برخى بر اين باورند كه هجوم ابرهه و سپاه فيل به مكه، واقعيت تاريخى ندارد يا دست كم آن گونه كه در منابع اسلامى آمده، نبوده است. از سوى ديگر، قرآن با صراحت تمام از يورش اصحاب فيل و در هم كوبيده شدن آنان از سوى خدا با سنگ باران گروه هايى از پرندگان، سخن به ميان آورده و در منابع تاريخى و روايى نيز شرح و تفصيل ماجرا آمده است.

2. چه زمينه ها و شرايطى به لحاظ سياسى ـ اقتصادى و مذهبى يا از نظر روابط بين قدرت هاى بزرگ آن روز، براى توجيه اين لشكركشى وجود داشته است؟

3. انگيزه ها و اهداف مهاجمان از حمله به مكه چه بوده است؟ آيا مقصد نهايى اين تهاجم دست اندازى به شهر بى دفاع مكه و تخريب كعبه بوده يا علاوه بر آن، اهداف ديگرى مانند تسلّط بر راه مهم بازرگانى شمال ـ جنوب جزيره و بازارهاى تجارى منطقه يا تهاجم به مرزهاى امپراطورى ساسانى در شمال شرقى جزيرة العرب هم در دستور كار بوده است؟

4. ياد و خاطره حادثه در چشم و دل ساكنان مكه چه اندازه باقى ماند و از زبان شاهدان و شاعران دوره جاهلى چگونه منعكس شده است؟

5. بازتاب حادثه در روايات عربى و اسلامى با تاريخ هاى بيزانسى و رومى و نيز روايات مسيحى و حبشى آن چه تشابهات و تفاوت هايى دارد؟

6. وقتى آيات سوره فيل نازل شد موضع و عكس العمل مشركان و معارضان پيامبر در تأييد يا انكار قضيه چگونه بود؟

7. علت و چگونگى بازگشت و شكست يا نابودى سپاه ابرهه چه بود؟ آيا بر اثر شيوع بيمارى و حوادث و بلاياى طبيعى از پاى در آمدند يا معجزه اى الهى به وقوع پيوست و با قدرت نمايى خداوند در هم كوبيده شدند؟

8. اين حادثه با ولادت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) چه ارتباطى داشت و چگونه مى توان آن را به بعثت آن حضرت پيوند زد؟

مقاله حاضر تلاشى علمى در جهت يافتن پاسخى هايى مستدل و مناسب براى اين پرسش هاست كه در دو محور سامان يافته است: محور اول، درباره واقعيت يورش ابرهه به مكه و بررسى احتمالات مختلف، همراه با سنجش زمينه ها و انگيزه ها، و وارسى جوانب و جزئيات مهم آن مى باشد. در محور دوم، پس از تصوير چگونگى شكست و هلاكت اصحاب فيل، ديدگاه هاى مختلف در اين باره، بررسى و نقد شده و تا حد امكان روايات تاريخى در مقايسه با نظر قرآن ارزيابى مى شود و در پايان، از مقوله ارهاص، سخن به ميان آورده و ارتباط هلاكت خارق العاده سپاه فيل و زمينه ساز بودن آن را براى حادثه اى بزرگ تر به نام بعثت و نبوت آخرين پيامبر الهى اجمالا توضيح داده ايم.

1. حمله ابرهه به مكه، افسانه يا واقعيت؟

لشكركشى ابرهه به مكه در زمان عبدالمطلب و ناكامى و هلاكت وى و سپاهيانش موضوع مهمى است كه بحث ها و سؤال هاى فراوانى را در اذهان پژوهشگران تاريخ عرب و اسلام برانگيخته است. از يك سو مهم ترين و نزديك ترين منبع و مأخذى كه در اين باره وجود دارد و ماجراى اين لشكركشى و سرانجام آن را نمايانده، قرآن مجيد است. در سوره فيل به اجمال از تضليل كيد و خنثى سازى توطئه اصحاب فيل و چگونگى درهم كوبيده شدن آنان از جانب خداوند سخن به ميان آمده است. از سوى ديگر، در قرآن اسمى از ابرهه برده نشده و نيز از زمان، نقطه عزيمت و ديگر جزئيات اين هجوم هم سخنى به ميان نيامده است، اگرچه روايات تفسيرى و تاريخى، جزئيات ماجرا را تحت عنوان حمله ابرهه، حاكم حبشى يمن به مكه براى تخريب كعبه تفصيلا بيان كرده اند، اما صرف نظر از اين روايات تا چه ميزان مى توان اصل مسئله لشكركشى ابرهه را به مكه واقعيتى تاريخى تلقى نمود؟

ظهور ابرهه

در منطقه جنوبى شبه جزيره عربستان سرزمينى خوشبخت5 و برخوردار از طبيعت حاصل خيز و خرم قرار دارد كه به يمن موسوم است. اين سرزمين كه از دو سو با آب هاى درياى سرخ و خليج عدن (درياى عرب) احاطه شده از نظر بازرگانى و مواصلاتى موقعيتى ممتاز داشته و از گذشته هاى بسيار دور پيوسته دست خوش تحولات سياسى بسيارى بوده است. امپراطورى بيزانس و همسايه غربى اين سرزمين در آن سوى ساحل درياى سرخ، يعنى حبشه، همواره به اين منطقه به چشم طمع مى نگريسته و بارها بدان دست اندازى نموده بودند. اين دست اندازى ها با انگيزه هاى سياسى و عمدتاً اقتصادى همراه بود. اما از زمانى كه حبشه دين مسيحى را رسماً پذيرفت و رابطه آن با روم نزديك تر شد، هم كيشى آن دو، انگيزه مذهبى ترويج مسيحيت در سرزمين يمن را بر انگيزه هاى سابق افزود. روانه شدن هيئتى از امپراطورى روم به يمن در اواسط سده چهارم ميلادى و تأسيس كليساهايى را در طفار و عدن6 بايد در جهت تحقق چنين انگيزه اى ارزيابى نمود.

كشتارى كه ذو نواس،7 آخرين بازمانده ملوك حمير در نجران يا مناطق ديگر يمن از مسيحيان به راه انداخت و انعكاس اين خبر به دربار حبشه و روم، عكس العمل قيصر و نجاشى را برانگيخت، به گونه اى كه بر اساس كتيبه حصن غراب، موسوم به 621 CIH مكتوب به تاريخ 640 سبئى برابر با 525 ميلادى حبشى ها با لشكرى گران به سرزمين يمن هجوم آورده و بخش هايى از نواحى ساحلى آن را تصرف كردند.8 از اين سنگ نوشته بر مى آيد كه نبرد حميريان با مهاجمان به مدت هفت سال به درازا كشيده9 و سرانجام به سقوط ذونواس و تسلط كامل حبشى ها بر يمن انجاميده است.

نام ابرهه و پيچيدن آوازه اش در تاريخ با همين لشكركشى حبشيان به يمن پيوند خورده است. چگونگى به قدرت رسيدن او در روايات تاريخى چه در منابع رومى و حبشى و چه منابع عربى ـ اسلامى به گونه هاى متفاوت حكايت شده است.10

در گزارش پروكوپيوس قيسارى (قيصريه اى) مورخ رومى، آمده است كه هلستيائوس،11 پادشاه حبشه پس از لشكركشى به يمن و پيروزى بر حميريان، مردى از ميان آنان به نام ازيميفائوس12 را كه مسيحى بود برايشان پادشاه ساخت و گروه زيادى از حبشيان در آن جا ماندند و به حبشه بازنگشتند. اين گروه همراه جمعى ديگر اندك زمانى بعد بر ضد ازيميفائوس برخاستند و او را دست گير و زندانى كردند و شخص ديگرى موسوم به آبراموس13 را به جاى وى به پادشاهى برگزيدند.14در ادامه گزارش پروكوپيوس آمده است كه چون پادشاه حبشه از اين داستان آگاه شد به قصد تنبيه آبراموس و سركوبى شورشيان سه هزار سپاهى را به سردارى يكى از بستگانش به آن جا گسيل داشت، اما سپاهيان او به آبراموس پيوستند و سپهسالار خود را كشتند و در همان جا ماندگار شدند.15

در روايت محمد بن اسحاق، ابرهه جزئى از لشكريان حبشى بود كه نجاشى به سردارى ارياط به يمن فرستاد. او ذونواس را كشت و سال ها بر يمن حكم راند، آن گاه ابرهه در كار حبشيان يمن با وى به مخالفت برخاست و تفرقه در ميان سپاهيان حبشى افتاد كه در نهايت، ابرهه به او پيشنهاد جنگ تن به تن داد و در اين نبرد او را بفريفت و به دست غلامش او را كشت و سپاه ارباط به ابرهه پيوستند و حبشيان به دور او گرد آمدند.16

اما ابن كلبى چنين نقل مى كند كه نجاشى لشكرى را با هفتاد هزار جنگ جو و با دو سردار كه يكى از آن دو ابرهه الاشرم بود، به جنگ ذونواس فرستاد. آنان بر ذونواس چيره شدند و ابرهه حاكم صنعاء شد و چيزى هم براى نجاشى نفرستاد. سپس نجاشى سپاهى به سردارى ارياط براى سركوبى ابرهه به يمن فرستاد. پس از ورود سپاه به يمن، ابرهه پيشنهاد جنگ تن به تن به حريف خويش داد، اما نيرنگ زد و غلام خود را در كمين او نشاند و آن غلام در موعد مقرر، از پشت سر ارياط در آمد و او را از پاى درآورد.17

ادامه ماجرا را پروكوپيوس چنين گزارش كرده است: پادشاه حبشه پس از آگاه شدن از واقعه مرگ ارياط به خشم آمده، سپاه ديگرى براى سركوبى ابرهه فرستاد، لكن اين لشكر هم پس از روبه رو شدن با آبراميوس و مردانش تلفات سنگينى را متحمل شد و باقى ماندگان به حبشه بازگشتند، از آن پس پادشاه ترسيد و سپاه ديگرى بر ضد آبراميوس نفرستاد تا كمى پس از درگذشت هلستيائوس، آبراميوس متعهد شد كه خراج سالانه اى به پادشاه جديد حبشه بپردازد و بدين ترتيب پادشاهى خود را در يمن تقويت كند.18

اين قسمت از داستان در روايت ابن اسحاق و ابن كلبى تقريباً به گونه اى ديگر حكايت شده است و صحبت از فرستادن نامه اى از سوى ابرهه براى نجاشى همراه با موى سر و كيسه اى از خاك يمن و اظهار بندگى و فرمانبردارى از اوست و سپس خوشنودى نجاشى از اين كار و ابقاى ابرهه در سرزمين يمن.19

در روايت هاى سريانى و يونانى نيز تا حدى شبيه اين مطالب، از لشكركشى پادشاه حبشه به يمن و پيروزى بر ذونواس و سپس روى كار آمدن ابراهام يا آبراميوس سخن به ميان آمده است.20

بنابراين، گر چه روايات رومى و حبشى با گزارش هاى تاريخ نگاران مسلمان در جزئيات و برخى جوانب مسئله تا حدى با هم متفاوت اند يا احتمال مى رود بخش هايى از ماجرا به افسانه آميخته باشد، اما به لحاظ تاريخى اين مقدار مسلم است كه شخصى به نام ابرهه در سپاه حبشه وجود داشته و همراه آنان براى سركوبى ذونواس حميرى به يمن اعزام شده و پس از يك نزاع داخلى بين حبشيان، به قدرت رسيده است.

يمن و رقابت قدرت هاى بزرگ سياسى

سواحل جنوبى شبه جزيره و منطقه يمن از گذشته هاى دور در معرض كشمكش قدرت هاى بزرگ آن روزگاران بوده است. در سده هاى پنجم و ششم ميلادى دو دولت ايران و بيزانس منافع خود را در گرو گسترش هر چه بيشتر نفوذشان در شبه جزيره عربستان مى ديدند. ايران كه از دير باز انحصار بازرگانى ابريشم را در دست داشت بر كالاهاى بازرگانى تعرفه هاى سنگين مى بست و به ويژه در زمان جنگ از رسيدن ابريشم به كارخانه هاى بيزانس جلوگيرى مى كرد.21 از آن رو بيزانس بر آن بود هر طور شده، راه هاى زمينى و در يايى را از اقيانوس هند به مديترانه از طريق درياى سرخ تأمين كند و حميريان را از دست اندازى به كشتى هاى رومى باز دارد و سر انجام از ره گذر گسترش نفوذ سياسى ـ دينى خود در ميان عرب ها آنان را به ايستادگى در برابر ايران برانگيزد.22

پيشرفت نفوذ ايران در سواحل جنوبى خليج فارس و زير نفوذ گرفتن تجارت شرقى روم و توسعه نفوذ در ميان اعراب، سخت مايه نگرانى روم شده بود. اين بود كه حبشه به يمن هجوم برد تا آن سرزمين را تصرف كند و بدين تربيب جلوى نفوذ بيشتر ايران سد شود ودر نتيجه، حبشه علاوه بر توسعه مسيحيت و تصرف سرزمين آباد و تازه، دريانوردى خود را نيز توسعه دهد و از اين به بعد محصولات هندوستان (جزاير سرانديب) را كشتى هاى حبشه براى روميان حمل مى كردند.23

حمله حبشه به يمن به تصرف دائمى اين سرزمين و در نهايت، روى كار آمدن ابرهه انجاميد. ابرهه نيز پس از فائق آمدن بر حريفان و اوضاع، حكومت جديد حبشيان را در يمن پايه ريزى كرد. از تاريخ هاى بيزانسى و كتيبه هاى حبشى بر مى آيد كه استقرار دولت ابرهه در يمن حدود سال 531 ميلادى بوده است.

در كتيبه اول به جاى مانده از ابرهه CIH 541 سطور 88 ـ 93 آمده است كه در اثناى اقامت وى در مَأرِب فرستادگانى از جانب نجاشى، قيصر روم، پادشاه ايران و نيز رسولانى از سوى منذر، ملك حيره و حارث بن جبله، ملك غسانيان نزد ابرهه آمدند. جواد على هدف اصلى آمدن اين هيئت هاى سياسى را به رقابت موجود بين ايران و روم پيوند مى زند و معتقد است كه اعزام اين فرستادگان نزد ابرهه تنها براى تهنيت يا تسليت و يا حسن رابطه و امثال آن نبود، بلكه دلايل و مقاصد ديگر و مهم ترى داشت و آن كشاندن ابرهه به يكى از دو اردوگاه امپراطورى ساسانى يا بيزانس بود كه از اين طريق كفّه يك قدرت بر ديگرى فائق مى آمد و مسير تجارت درياى سرخ به نفع يكى توسعه و به ضرر ديگرى، تضييق مى يافت و آثار آن در زيان اقتصادى و تجارى روم يا رسيدن سود سرشار به آنان (بيزانس) ظاهر مى شد، زيرا در آن عصر نيز جهان چون روزگار ما به دو بلوك تقسيم شده بود، بلوك غرب و بلوك شرق (روم و ايران) و هر يك از اين دو ابرقدرت، دولت هاى تابعى را ميان كشورهاى كوچك تر و رؤساى قبايل داشتند كه براى آن ها طبل و شيپور مى نواختند وخوشنودى و نگرانى و پاداش وعقوبتشان تابع وضعيت جبهه قدرتى بود كه بدان تعلق داشتند. روم تمام قواى سياسى خود را براى سيطره بر جزيرة العرب و دور نگه داشتن آن از نفوذ ايران به كار مى گرفت و در مقابل، ايران نيز از اين دولت هاى تابعه در جهت تضعيف جبهه مقابل و حاميان آن ها و جلوگيرى از ورود كشتى هاى آنان به اقيانوس هند و تجارت آنان با بلاد عرب استفاده مى كرد. هم چنين هر يك از آن دو ابرقدرت از هيچ تلاشى در جهت نشر ابزارهاى تبليغاتى و به دست گرفتن صحنه تبليغات و فكر براى تأثير گذارى بر افكار و عقول مردم كوتاهى نمى كرد، چنان كه هر دو طرف از نشر مسيحيت به عنوان حربه اى براى اهداف كاملاً سياسى (نه مذهبى) در اين راه استفاده مى كردند.24

رقابت و كشمكش دائمى اين دو امپراطورى برسر منطقه حساس و بسيار مهم اقتصادى و تجارى يمن، منشأ ابراز اين ديدگاه در بين برخى دانشمندان غربى و به تبع آن ها بعضى از پژوهشگران عرب و مسلمان شده است كه لشكركشى ابرهه به شمال عربستان در سال هاى بعد، در واقع بخشى از سناريوى نزاع ياد شده بود كه به نفع امپراطورى بيزانس و عليه پادشاهى ساسانى راه اندازى شد، و اساساً يا حمله اى توسط ابرهه به مكه صورت نگرفته و يا مكه در سر راه حمله او به شمال عربستان و منطقه حيره بوده است.

ابرهه و لشكركشى به شمال عربستان

داستان طیر ابابیل

مهم ترين اسناد تاريخى اى كه از لشكركشى ابرهه به مناطق شمال و شمال غربى جزيرة العرب در دست است، يكى گزارش پروكوپيوس، مورخ دربار امپراطورى بيزانس در كتاب جنگهاى ايران و روم است كه در سال هاى 545 ـ 554 ميلادى به رشته تحرير در آورده، و ديگرى كتبيه اى است كه از ابرهه بر جاى مانده و در سال 1935 ميلادى توسط ريكمانس25 بر صخره اى در نزديكى چاه مريغان در شرق وادى تثليث عليا يافته شد و به Ry 506معروف است.26

نظر به اين دو سند مهم، آرا و تفاسير مختلفى از سوى پژوهشگران درباره لشكركشى ابرهه ابراز شده است. به اعتقاد بعضى از خاورشناسان و پژوهشگران تاريخ عرب هر دوسند به يك موضوع مربوط است. آن چه پروكوپيوس در كتاب خود به اشاره نوشته كه «ابرهه تنها يك بار به لشكركشى دست زد، ولى به محض حركت، متوجه خطر و پايان ناگوار آن شد و بى درنگ راه بازگشت در پيش گرفت»، همان است كه در كتيبه Ry 506 شرح و تفصيلش آمده است. و حمله اى را كه نزد مورخان و راويان عرب و مسلمان از آن به حمله عام الفيل ياد مى شود بايد در چارچوب همين لشكركشى گنجاند و بر آن تطبيق كرد. اما به گمان برخى ديگر از پژوهشگران آن چه در كتيبه ريكمانس آمده به حمله ابرهه به مكه ارتباطى ندارد، زيرا حمله به مكه در سال هاى بعد (563 ـ 573) اتفاق افتاده است.

البته بايد توجه داشت نظريات و تفاسيرى كه درباره اين مسئله ارائه شده، گاه تفاوت هاى زيادى با هم دارند، اما به طور كلى همه آن ها قابل ارجاع به يكى از دو ديدگاه فوق مى باشد. لازم است قبل از پرداختن به اين دو ديدگاه وطرح و بررسى آن ها، ابتدا مفاد دو سند ياد شده را مرور كنيم.

پروكوپيوس در گزارش خود آورده است: … در زمانى كه هليستائوس پادشاه حبشه بود و ازيميفائوس بر حميريان سلطنت مى كرد امپراطور يوستى نين27فرستاده اى به نام ژوليانوس28 را نزد آن ها فرستاد و پيغام داد كه چون مردم حبشه و يمن هر دو داراى يك كيش هستند، صلاح در آن است كه با رومى ها متحد شده و با ايرانى ها بجنگند. ضمناً به حبشى ها خاطر نشان كرد كه اگر آن ها از هندوستان ابريشم بخرند و به روميان بفروشند، هم خود سود هنگفتى خواهند برد و هم از ريختن پول رومى ها به جيب دشمنان ايشان، ايرانى ها جلوگيرى خواهند كرد. از ملك حمير نيز خواست كه قيس را به رياست اعراب معدّ برگزيند و با لشكرى بزرگ از مردم خود و معدّ به خاك ايران بتازد… دو پادشاه مذكور هر دو وعده دادند كه درخواست هاى يوستى نين را انجام دهند وفرستاده او را مرخص كردند، لكن هيچ يك به قول خود وفا نكردند; يعنى در واقع هيچ كدام نتوانستند كارى از پيش ببرند، زيرا در موضوع تجارت ابريشم چون ايرانى ها به هند نزديك ترند هميشه بار كشتى هايى را كه از آن جاده مى آيند در بنادر زودتر مى خرند و ديگر مجالى براى حبشى ها باقى نمى گذارند. و در مورد لشكركشى به خاك ايران نيز اين كار به كلى از عهده حميريان بيرون بود. چه، ميان سرزمين ايشان و كشور ايران صحراى وسيع و بايرى وجود دارد كه مسافرت در آن بسيار دشوار است و فرصت بسيارى مى خواهد. و گذشته از آن، رفتن به جنگ مردمى بود كه بسيار از خودشان دليرتر بودند… بعدها وقتى ابرهه اساس پادشاهى خود را كاملاً مستقر ساخت و قدرت واعتبارى حاصل كرد، چندبار به يوستى نين وعده كرد كه به خاك ايران حمله نمايد، اما تنها يك بار رو به راه نهاد كه متوجه خطرهاى مسافرت شد و فوراً به كشور خويش مراجعت نمود.29

مفاد كتيبه دوم ابرهه موسوم به Ry 506 چنين است:

به يارى و نيروى خداى رحمان و مسيح او، ملك ابرهه زيبمان پادشاه سبأ، ذوريدان، و حضرموت و يمن و اعراب طود و تهامه، اين كتيبه را نگاشت، آن گاه كه با معدّ در فصل بهار، ماه ذوالثبات جنگيد. و چون بنى عامر شورش كرده بودند، پادشاه (ابرهه) ابوجبر را به همراهى قبيله كنده، و قبيله عل و بشربن حصن را همراه با قبيله سعد به جنگ بنى عامر فرستاد. و اين دو سردار به سرعت حركت كردند و سپاهيان خود را به سوى دشمن گسيل داشتند. سپس كنده و عل با.. و قبيله مراد جنگيدند و قبيله سعد در وادى اى كه به منطقه تربن ختم مى شود، با بنى عامر جنگيدند و آنان را به اسارت گرفتند و غنايم از ايشان ستاندند. اما پادشاه (ابرهه) در حلبان جنگيد و معدّ را شكست داد و آنان گِروهايى نزد او نهادند، و بعد از آن، عمرو بن منذر از سر گفت و گو با پادشاه درآمد و از فرزندان خود گروهايى را فرستاد وفرزندش راجانشين خود معرفى نمود و ابرهه هم حكم منذر را در اين باره تنفيذ كرد و پيروزمندانه از حلبان با نيروى خداى رحمان بازگشت در تاريخ 662.30

اكنون به طرح و بررسى دو ديدگاه كلى ياد شده بازمى گرديم.

ديدگاه اول

به زعم گروهى از خاورشناسان، ابرهه يك بار بيشتر دست به لشكركشى به شمال جزيره نزد و اين پيكار همان است كه كتيبه Ry 506 به ياد بود آن از سوى ابرهه نقر شده و پروكوپيوس در كتاب خود بدان اشاره نموده است. اين گروه معتقدند اين نبرد كه ماجراى آن در كتيبه محل پيكار آمده، بنا به خواهش يوستينيانوس (يوستى نين) توسط حميريان (ابرهه) عليه ايران صورت گرفت. كتاب جنگهاى ايران و روم پروكوپيوس هم تنها به شرح يك لشكركشى ابرهه پرداخته است كه به محض حركت، متوجه خطر و پايان ناگوار آن شد و بى درنگ راه بازگشت در پيش گرفت. حمله ابرهه به معديان را كه تابع ايران بودند بايد به عنوان اقدامى نظامى عليه ايران، و مداخله منذر را به عنوان دفاع از منافع ايرانيان توسط اعراب حيره تلقى كرد. پروكوپيوس از لشكركشى ديگرى ياد نكرده است. وى نمى توانست از پيكار ديگرى سخن به ميان آورد، و دلايل بسيارى براى اين احتمال وجود دارد كه كتيبه 547 ميلادى و كتاب جنگهاى ايران و روم هر دو مربوط به يك رويداد هستند.31

اين لشكركشى ابرهه را مى توان با جنگ هاى ايران و روم در سال هاى 540 ـ 546 ميلادى مربوط دانست. طى اين جنگ حميريان (ابرهه) هوادار امپراطورى روم شرقى بودند. آنان با لخميان حساب خاص خود را داشتند، زيرا اراضى تصرف شده از سوى معديان درعربستان مركزى بخشى از جاده عطريات (طريق الطيب) بود كه لخميان از طريق معديان تابع حيره بر آن نظارت داشتند. نفع امپراطورى روم شرقى و نيز حميريان در آن بود كه همه راه هاى بازرگانى كرانه ها و آب هاى درياى سرخ را در دست خود داشته باشند و ايرانيان را كه ملوك حيره با آنان مرتبط بودند از آن ناحيه، دور نگاه دارند. ارتباط و نزديكى معديان با لخميان مربوط به زمان هاى پيشين بود.32

در جريان حمله، حميريان به دو بخش تقسيم شدند. بخشى كنديان و آليت رها بودند زير فرمان ابجر، و سردار ديگر به نام بشر عليه بنى عامر كه سر به شورش برداشته بودند، در غرب مريغان و كرانه درياى سرخ پيكار كردند. در رأس بخش ديگرى از لشكريان حميرى ابرهه خود قرار داشت. لشكر زير فرمان ابرهه نزديك حلبان در محلى واقع در 420 كيلومترى شمال مريغان و مسير حيره با معديان به نبرد پرداختند.33

هدف ابرهه از اين لشكركشى سركوبى و تابع كردن قبايل معدّ و بنى عامر بود كه سر به شورش برداشته بودند. بنا بر متن كتيبه، معديان نه تنها با لخميان رابطه اى نزديك داشتند، بلكه تابع حيره بودند. آن ها كه از ابرهه شكست يافته بودند ناگزير شدند گروگان هايى در اختيار وى بگذارند. اين نكته از سوى عمرو، فرستاده و فرزند منذر سوم، ملك لخميان با ملك حمير (ابرهه) مطرح شد و مورد موافقت قرار گرفت.34

بديهى است كه ابرهه به اراضى ايران (پرسيدا) حمله نكرد، ولى دو سردار ابرهه و نيز خود او به سرزمين هايى كه منطقه نفوذ لخميان تابع ايران به شمار مى رفت، حمله بردند. در اين لشكركشى اعراب تابع ايران صدمه ديدند و در نتيجه، موجبات ضعف و تهديد دولت شاهنشاه (ساسانى) فراهم گرديد. حمير در راه منافع مشترك خود با امپراطورى بيزانس كه در واقع راه بازرگانى بود تلاش و مبارزه كرد. از اين راه بازرگانى، عطريات و ابريشم حمل مى شد.35

بر اساس اين ديدگاه، امپراطورى بيزانس دولت هاى حبشه و يمن را به جنگ با رقيب قدرت مند خود، ايران، تحريك نمود تا از يك سو دامنه قدرت و نفوذ خود را بر تمام جزيره ازسواحل درياى سرخ تا اقيانوس هند گسترش دهد و بر همه راه هاى دريايى و زمينى، كاروان هاى تجارى بين يمن و شام كه از مكه عبور مى كرد، تسلط يابد.36 و از سوى ديگر با سركوب قبايل مخالف داخل جزيره يا جلب آن ها از جانب حكومت يمن، ازآنان براى بسيج عليه ايران استفاده كند.37

اما سؤالى كه به صورت جدى در اين جا مطرح مى شود اين است كه طبق اين ديدگاه، لشكركشى ابرهه در سال 547 ميلادى به ايران، كه البته به سركوبى برخى قبايل در محدوده عربستان مركزى انجاميد، با عام الفيل و حمله به مكه چه نسبت و ارتباطى پيدا مى كند؟ در پاسخ، آرا و تحليل هاى مختلفى ارائه شده است.

عده اى بر آنند كه اين لشكركشى ممكن است با واقعه اى كه بنابر روايات منابع عربى در عام الفيل اتفاق افتاده، يكى باشد، منتها اين واقعه از سال 547 ميلادى به 570 ميلادى، سال تولد پيامبر اسلام تغيير يافته است،38 چون به دشوارى مى توان پذيرفت كه سلطنت ابرهه تا سال 570 ميلادى ادامه يافته باشد.39

به گمان بعضى ديگر اين دو، قابل تطبيق هستند; يعنى عام الفيل همان سال 547 ميلادى است كه كتيبه Ry 506 وقايع آن را مى نماياند، زيرا طبق برخى روايات، ولادت پيامبراسلام، نه در عام الفيل، بلكه 23 سال بعد از عام الفيل واقع شده است.40 بر اين اساس، وقتى از ولادت پيامبر كه در سال 570 ميلادى بوده 23 سال به عقب برگرديم بر تاريخ كتيبه يعنى 547 منطبق خواهد شد.41

يكى از خاورشناسان به نام روسينى42 در اين باره، نظرى كاملاً متفاوت با بقيه دارد. او معتقد است كه آن چه در منابع عربى با عنوان حمله عام الفيل از آن ياد شده واقعيت تاريخى ندارد، بلكه حمله فيل تحريفى از حمله افئيل (افيلاس) پادشاه حبشى پايان سده سوم ميلادى است، زيرا استفاده از فيل در راه هاى ناهموار و بيابان هايى كه حتى شتر به سختى آن ها را مى پيمايد كارى شدنى نيست، و از آن جا كه اين فيل در گزارش عربى، نامى انسانى به خود گرفته است (محمود)، مى توان گفت كه نام شاه افئيل در گذر زمان به فيل تبديل شده است.43

در بررسى اين ديدگاه چند نكته قابل ذكر است:

1. در تاريخ پروكوپيوس كه مأخذ اساسى قائلان اين ديدگاه براى تطبيق مفاد كتيبه Ry 506بر لشكركشى ابرهه به ايران است، تنها به صورت كلى و سربسته با اين جمله بسيار كوتاه از مسئله سخن به ميان آمده است كه «هنگامى كه ابرهه بنياد فرمانروايى خود را استوار كرد به يوستينين وعده داد كه به خاك ايران بتازد اما چون رهسپار شد دشوارى كار و پايان ناگوار اين لشكركشى را دريافت و بى درنگ بازگشت». اما همان گونه كه بعضى محققان نوشته اند اين مورخ به منطقه مورد هجوم و مكان هاى اقامت و استقرار ايرانيان اشاره اى نكرده است و مشخص نمى دارد كه آيا مقصود او از اين سخن، حركت ابرهه جهت فتح مكه و شهرهاى ديگر حجاز بوده تا از آن جا به عراق و مرزهاى امپراطورى ايران حمله كند و بدين ترتيب، راهى براى پيوستن به روم به دست آورد؟ يا منظور، حمله به ايران از مناطق جنوب جزيرة العرب يا سواحل خليج بوده است؟44

از سو ى ديگر، دلايل و شواهد كافى هم براى اين ادعا وجود ندارد. در كتاب مورخ بيزانسى حداكثر از تحريك ابرهه توسط امپراطور روم و بعد وعده ابرهه به امپراطور براى حمله به ايران و سپس عزيمت او و بعد هم بازگشت فورى اش به دليل وجود خطرها و عواقب ناگوار سخن رفته است، اما بى هيچ شرح و توضيحى; يعنى اين كه ابرهه چه زمانى حركت كرد، با چه تجهيزاتى به كدام سمت و سو، تاكجا، آن خطرها چه بود، از كجا بود، ايرانيان در چه وضع و موضعى بودند و موضوعات بسيار ديگرى كه هيچ يك در اين گزارش نيامده است، در حالى كه كتيبه Ry 506، از ابرهه به عنوان فرمانده اى قوى با افتخار از پيروزى هايى كه بر معديان، بنى عامر و مراد داشته سخن به ميان آورده و به هيچ خطر يا عاقبت ناگوارى هم اشاره نكرده است; بالعكس، متن كتيبه گوياى آن است كه او خطرها را از پيش رو برداشته است. بنابراين تنها مستند اساسى اين ديدگاه با ترديدها و ابهام هاى زيادى روبه روست كه ادعاى ياد شده را به شدت تضعيف مى كند و بسيار محتمل است كه آن چه پروكوپيوس از آن به عنوان لشكركشى به ايران ياد مى كند در زمان ديگرى و احتمالا پس از 547 ميلادى، واقع شده باشد، اما به دلايلى، از جمله توجه به عواقب و خطرهاى اين كار خطير و پرهزينه از تصميم خود منصرف شده است.

طرفداران ديدگاه فوق مشخص نمى دارند كه ابرهه تا چه زمانى بعد از پيكار سال 547 ميلادى زنده بود، كجا و چگونه وفات يافت و به چه دليل همه حوادث و رويدادهاى سياسى و نظامى مهم دوران او بايد به سال 547 ميلادى ختم شود؟ چرا اين همه اصرار و جمود بر گزارش مبهم مورخ دربار بيزانس و اصل و پايه قرار دادن آن براى تحليل وقايع اواسط قرن ششم ميلادى جنوب شبه جزيره عربستان ديده مى شود؟ و دليل ناديده گرفتن فرضيات ديگر با وجود شواهد و مدارك بسيار چيست؟ به نظر مى رسد براى اسم گذارى اين شيوه هاى برخورد با تاريخ نتوان تعبيرى جزمكابره يافت.

اگر رابطه امپراطور روم تا اين حد با ابرهه نزديك بوده كه ابرهه چندين بار وعده هجوم به ايران را به امپراطو مى دهد، اين انتظار بسيار طبيعى خواهد بود كه در چنين شرايطى، اوضاع و حوادث يمن نيز به صورت جزئى تر به قسطنطنيه گزارش شود. و توسط مورخ رسمى دربار امپراطورى با تفصيل، ثبت و ضبط گردد، اما چگونه به رغم گستردگى قضيه پيكار ابرهه در منطقه مريغان و حلبان و موفقيت چشم گير و بازگشت پيروزمندانه اش، در گزارش پروكوپيوس تنها به همين اندازه بسنده شده كه او تصميم گرفت و حركت كرد و فوراً منصرف شد؟!

3. نكته ديگرى كه درخور توجه است تطبيق مفاد كتيبه يا هم كتيبه و اشاره پروكوپيوس به حمله ابرهه درعام الفيل به مكه است; نه در كتيبه ابرهه و نه گزارش پروكوپيوس اثرى از مكه و موقعيت آن و نيز قصد ابرهه براى تخريب كعبه و امثال آن يافت نمى شود. مناطقى كه در كتيبه از آن ها نام برده شده، همچون حلبان يا تربن، در حوالى مكه يا فواصل نزديك به آن، جاهايى با اين عناوين و اسامى شناخته شده نيستند. حلبان منطقه اى است در يمن در سرزمين حضور يا نزديك نجران45 و تربن هم به گفته برخى در هشتاد مايلى جنوب شرقى طائف يا در فاصله دو روز راه تا مكه واقع است.46 پس هجوم به قبايلى نام و نشان دار مثل بنى عامر و مراد كه در فاصله زيادى از مكه سكنا داشته و با آنجا ارتباطى نداشته اند چگونه مى تواند حمله به مكه قلمداد شود؟ علاوه بر آن، هيچ بخشى از اجزا و حواشى رويداد حمله اصحاب فيل به مكه كه در منابع اسلامى و عربى گزارش شده با مفاد دو سند يادشده چندان هم خوانى ندارد.

4. انكار اصل قضيه حمله اصحاب فيل يا ادعاى دست كارى تاريخ حادثه و تغيير آن از 547 به 570 ميلادى كه خاورشناسانى چون روسينى و آلتهايم مطرح كرده اند، باوجود مدارك و شواهد تاريخى بسيار، به ويژه در منابع اسلامى و عربى، بيشتر به يك شوخى شبيه است تا سخنى علمى و محققانه، و شايد هم حاكى از ناخوشايندى آنان نسبت به گزارش قرآن از ماجرا باشد. حادثه اى به اين عظمت و اهميت، چيزى نيست كه با تحريف اسم يك شخص بتوان اصل آن را جعل كرد يا به دلخواه با رويدادهاى تاريخى بازى كرد و آن ها را به زمانى ديگر منتقل كرد و در قالبى به كلى ديگر ريخت!

5. پژوهشگرانى هم كه بر اساس روايتى شاذ ولادت پيامبر اسلام را 23 سال بعد از عام الفيل دانسته اند، در برابر حجم زيادى از روايات تاريخى و قول مشهور،47 كه سال ولادت پيامبر را عام الفيل ذكر كرده اند چه پاسخى خواهند داشت؟ اگر محتواى روايتى در موضوعى خاص قابل پذيرش باشد، به چه دليل مى توان از روايات زيادى كه همان موضوع را به گونه اى ديگر نقل كرده اند چشم پوشيد؟

بنابراين به دشوارى مى توان پذيرفت كه مفاد كتيبه Ry 506 با جمله اى كه پروكوپيوس درباره اقدام ابرهه براى حمله به ايران ذكر كرده، بر هم تطييق نمايند. علاوه بر اين، هيچ يك از آن دو، و نه مجموعه آن ها چه به لحاظ زمانى و چه از جهت جزئيات يا عاقبت ماجرا با واقعه حمله اصحاب فيل به مكه هم سانى و مشابهتى ندارند، پس دليل قانع كننده اى براى صحت اين ادعا وجود ندارد. در عوض، دلايل زيادى بر خلاف آن در دست است. پس با اين حساب، حمله به ايران وحمله به مكه، حوادثى كاملا جداى از يكديگر و با تاريخ هاى مختلف خواهند بود كه در دو مقطع از حكومت ابرهه رخ داده اند.

نكته اى كه اشاره به آن در اين جا لازم به نظر مى رسد اين است كه برخى از طرفداران اين ديدگاه گفته اند علت بازگشت ابرهه و انصراف او از لشكركشى به ايران، شيوع بيمارى طاعون يا آبله يا حصبه در ميان سپاهيان او بود، و در اين باره به برخى روايات و اشاره پروكوپيوس به شيوع وباى گسترده در سال 542 ميلادى در پلوز و انتشار آن در جاهاى ديگر استناد مى كنند.48

اما مى توان پرسيد اگر واقعا چنين بوده باشد پس چرا ابرهه اى كه جزئيات مخارج سد مأرب را در كتيبه اول ذكركرده، در كتيبه دوم به اين مانع جدى كه او را از تصميم سرنوشت سازش بازداشت، هيچ اشاره اى نمى كند؟ و به چه دليل در گزارش مورخ بيزانسى كه على القاعده بايد اين گونه اتفاقات را با آمار و ارقام ثبت و بازگويى كند، خبرى از ذكر آن نيست. و اصولا به چه دليلى مى توان گفت وباى سال 542 ميلادى به همه جاى دنيا، از جمله عربستان مركزى و حجاز سرايت كرده و مثلا پنج سال بعد سپاهى عظيم را از پاى درآورده است؟ آيا نمى توان بر اساس اين گونه حدس و گمان ها وقوع بسيارى از حوادث سياسى و رخدادهاى مهم را نيز در ديگر مناطق دنيا و در آن مقطع زمانى، معلل به همين بيمارى نمود؟! اين ها پرسش هايى است كه پاسخ قانع كننده اى براى آن وجود ندارد. درباره چگونگى و عامل شكست و عقب نشينى ابرهه، در محور دوم مقاله مفصل بحث خواهيم كرد.

در اين ميان، دسته اى از نويسندگان شرقى و مسلمان، موضعى دو پهلو و تناقض آميز در اين مسئله اتخاذ كرده اند; از يك سو نتوانسته اند نظر بسيارى از خاورشناسان را در يكى دانستن حمله ابرهه به مكه و ايران ناديده بگيرند، و از سوى ديگر، نخواسته يا نمى توانسته اند گزارش قرآن درباره هجوم اصحاب فيل و نابودى آنان، و حجم بسيار زياد روايات و شواهد تاريخى مربوط به تفاصيل حادثه را انكار كنند، لذا به گونه اى هر دو را پذيرفته اند!؟49

ديدگاه دوم

در مقابل ديدگاه اول، غالب محققان بر اين عقيده اند كه ابرهه نه يك لشكركشى كه در متن كتيبه شرح آن آمده، بلكه لشكركشى ديگرى هم به سمت عربستان شمالى داشته كه زمان آن حدود 23 سال متأخر از پيكار سال 547 ميلادى مذكور در كتيبه است. در اين لشكركشى او آهنگ مكه كرد، اما سرنوشتى هلاكت بار يافت. اين حمله به هيچ وجه نه برموضوع كتيبه قابل تطبيق است، و نه بر اشاره پروكوپيوس، چه، كتاب جنگهاى ايران و روم در سال هاى 545 ـ 554 ميلادى نگارش يافته و از خود وى هم پس از 562 كه در قسطنطنيه بوده، خبر و اثرى گزارش نشده است. اين لشكركشى جديد كه به مراتب گسترده تر و سخت تر از تهاجم قبلى ابرهه بود در حوالى 570 ميلادى واقع شده و به لحاظ زمانى، انگيزه و نتيجه، كاملا متفاوت از جنگ هاى ديگر اوست.

آن چه در كتيبه از آن ياد شده و با اغماض حتى اگر بتوان گفت كه پروكوپيوس هم بدان اشاره دارد، مربوط به سركوبى يك سلسله شورش ها و تحركات داخلى برخى قبايل به سبب نارضايتى از حاكميت حبشيان يا احتمالا تحريك هاى بيرونى بوده است; نه از متن كتيبه بيش از اين بر مى آيد و نه دلايل و شواهد ديگرى بر خلاف اين گفته وجود دارد. اما آن چه را ابرهه در عام الفيل صورت داد، كارى فراتر از تأمين امنيت داخلى، بلكه ناظر به اهدافى عالى تر در وراى مرزهاى شمالى يمن بود كه حس فزون خواهى وجاه طلبى او را مى توانست ارضا كند. اين حركت از صنعاء آغاز شد ولى در ورودى شهر مكه توقف كرد، اما چنان آثارى برجاى گذاشت كه براى هميشه در ذهن و ضمير نسل هاى متوالى در جزيرة العرب و يمن باقى ماند.

در اين كه اين لشكركشى، چه به قصد مكه يا فراتر ازآن، در حوالى سال 570 يا 571 ميلادى صورت گرفته تقريباً جاى هيچ ترديدى نيست، چنان كه بسيارى از خاورشناسان هم آن را مربوط به حوالى سال هاى 563 تا 573 دانسته اند.50 برخى از آنان نبرد سال 547 ميلادى (مذكور در كتيبه دوم) را مقدمه و تمهيدى براى لشكركشى و حمله ديگر ابرهه به شمال جزيره قلمداد كرده اند كه در آستانه شهر مكه متوقف شد.51 اين احتمال كه هجوم به مكه بخشى از طرحى جامع و گسترده تر بوده باشد، بيراه نمى نمايد. شايد نقشه اى كه در ذهن ابرهه بود، مرزهاى غربى ايران تا مناطق بين النهرين را هم شامل مى شده است، اما تسخير مكه و انهدام كعبه يكى از مهم ترين مراحل آن بود. البته هرگز اين به معناى تأييد گزارش پروكوپيوس مبنى بر اقدام ابرهه براى هجوم به مرزهاى ايران و انصراف و بازگشت فورى او نمى باشد و چنان كه گفتيم مورخ بيزانسى فقط وقايع سال هاى تا 554 ميلادى را گزارش كرده است، در حالى كه اين حمله به ساليانى متأخّر از آن زمان مربوط است، اما ناهمخوان با قسمت ديگرى از سخن وى درباره وعده چندين باره ابرهه به امپراطورى بيزانس براى حمله به ايران نمى باشد. در هر صورت، اصل لشكركشى حدود سال 570 يا 571 ميلادى به مكه مسلم است و با احتمال قصد تجاوز و دست اندازى به مرزها و مناطق غربى امپراطورى ساسانى به عنوان هدف بعدى از پايگاه مكه نيز منافاتى ندارد.

براى تأييد اين ديدگاه، قراين و شواهد زيادى را مى توان آورد:

1. گذشتگان، حوادث بزرگ يا آن چه را در ديده آن ها بزرگ مى نموده است مبدأ يا مأخذى براى تاريخ مى گرفته اند، چون تاريخ اين حوادث به نسبت اهميتى كه دارد در ذهن مردم پايدار است. اين تاريخ تا حدى به روشنى حوادث مقارن يا وابسته بدان كمك مى كند.52 حادثه اى كه در سال لشكركشى ابرهه به مكه اتفاق افتاد به حدى عظيم و تأثيرگذار بود كه اهل مكه و بسيارى از اعراب آن را مبدأ تاريخ قراردادند53 آن چنان كه پس از آن مى گفتند فلان حادثه در سال فيل واقع شد و فلان حادثه دوسال قبل از سال فيل و فلان حادثه ده سال بعد از سال فيل واقع شده است.54 به قول ازرقى حتى اگر قرآن هم به آن نپرداخته بود دليل و بيان كافى در اخبار متواتر و اشعار بسيار زياد دوره جاهلى براى اين موضوع وجود داشت وگرنه عرب آن را مبدأ تاريخ قرار نمى داد.55 مبدأ قرار دادن عام الفيل حكايت از عظمت حادثه اى دارد كه در آن تاريخ براى مردم آن سرزمين اتفاق افتاده و در عمق ذهن و ضميرشان چنان تأثير گذاشته كه تاريخِ حوادث بعدى زندگى خود را با آن مى سنجيده اند. و چنين امرى به هيچ وجه نمى تواند ساختگى يا افسانه باشد يا بر حوادث منطقه حلبان و تربن در سال هاى خيلى دور، يعنى 547 ميلادى تطبيق شود يا همان قشون كشى فورى و نيمه تمام مورد اشاره مورخ بيزانسى محسوب شود.

2. به اعتقاد اكثر مورخان و عموم دانشمندان مسلمان، ابرهه در زمان عبد المطلب به مكه هجوم برد. اين لشكركشى تقريباً چهل سال قبل از بعثت پيامبر اسلام و در سال ولادت آن حضرت، موسوم به عام الفيل واقع شد.56 بسيارى از نويسندگان غربى هم اين را پذيرفته اند.57 و پشتوانه آن اخبار فراوانى است كه بيان مى دارد ولادت رسول خدا در عام الفيل بوده است.58 عام الفيل هم بنا بر نقل طبرى در چهل و دومين سال سلطنت كسرى انوشيروان59 يا چهلمين سال پادشاهى انوشيروان بنا بر نقل مسعودى بوده است.60 مبدأ و پادشاهى انوشيروان هم 531 ميلادى است، پس طبق اين دو نقل، عام الفيل 573 يا 571 ميلادى بوده است. مسعودى ورود اصحاب فيل را به مكه سال 216ميلادى از حجة الغدر و چهلمين سال پادشاهى انوشيروان ذكر كرده است. مبدأ واقعه غدر 256 سال پيش از بعثت است كه در اين صورت، هجوم اصحاب فيل به مكه سال 571 ميلادى خواهد بود.61 بعضى هم آن را از 34 سال تا 44 سال پس از پادشاهى انوشيروان نقل كرده اند.62 در هر صورت، اين مقدار مسلم است كه پيامبر اسلام در سالى متولد شده اند كه سپاه فيل به مكه هجوم آورده و عام الفيل هم حدوداً بين سال هاى 565 ـ 575 ميلادى بوده است كه به هيچ وجه با سال مذكور در كتيبه دوم ابرهه يا تاريخ مورد اشاره پروكوپيوس قابل تطبيق نيست.

3. شاهد ديگرى كه بر تأييد ديدگاه دوم مى توان آورد، وجود تعدادى از باقى ماندگان حادثه از لشكرابرهه تا سال هاى ظهور اسلام و پيش ازهجرت پيامبر در مكه است. ازرقى مى نويسد كه اين افراد در مكّه بودند و براى مردم عملگى يا شبانى مى كردند63 و از عايشه نقل شده كه راهنما (قائد) و مهتر (سائس) فيل ابرهه را ديده است كه كور بودند و زمين گير، و از مردم غذا مى خواستند (گدايى مى كردند).64 و امثال اين روايات كم نيست.65

4. مؤيد ديگر براى اين ديدگاه، اشعارى است كه شعراى دوره جاهليت و مخضرمين و سپس بعضى شاعران اوايل دوره اسلام درباره ابرهه و حادثه فيل و لشكركشى حبشيان به مكه سروده و در آن، گوشه هايى از واقعه را به تصوير كشيده اند. شاعرانى، چون اميه بن ابى الصلت متوفاى 5 هجرى يا عبداللّه بن الزبعرى، عبداللّه بن قيس الرقيات، ابى صلت ابن ابى ربيعه الثقفى و طالب ابن ابى طالب بن عبدالمطلب، صيفى بن عامرابو قيس بن سلت،66 ابو طفيل الغنوى،67 مغيرة بن عبداللّه بن عمرو بن مخزوم،68 ابن اذينه الثقفى،69 فرزدق70 و ديگران كه اغلب متعلق به دوران جاهليت اند، همگى به گونه اى حادثه را به شعر كشيده اند. حتى وقتى زنباع بن روح قصد حمله به مكه را داشت عمربن خطاب در شعرى او را هجا گفت و ابرهه و سر نوشت او را در آن شعر متذكر شد و اين شعر ضرب المثل براى كسانى شد كه قصد تجاوز به بيت اللّه و سكان مكه را داشتند.71

5. علاوه بر موارد ياد شده، در تاريخ اسامى تعدادى از شاهدان حادثه نيز ذكر شده كه بعضى در زمان نزول سوره فيل هنوز زنده بودند. از اشراف مكه علاوه بر عبدالمطلب، المطعم بن عدى و عمرو بن عائد بن عمران بن مخزوم، و مسعود بن عمرو الثقفى شاهد حادثه بودند.72هم چنين حاطب بن عبدالعزى، حكيم بن حزام، نوفل بن معاويه،73 ابوطالب بن عبدالمطلب، ابى قحافه و ابى بن خلف74 همگى در زمان حادثه در مكه حضور داشته و آن را به چشم خويش ديده اند.

6ـ دليل ديگرى كه مى توان بر مدعاى ياد شده، اقامه كرد اين است كه قرآن اين سوره را با تعبير«الم تر» آغاز مى كند. استفهام در آيه، استفهام تقريرى است و در جايى به كار مى رود كه مطلب موردِ استفهام نزد مخاطب، اثباتاً يا نفياً استقرار يافته و كاملاً معلوم و مسجّل باشد و با طرح سؤال از آن امر، او را به اقرار و اعتراف واداريم.75 حال با توجه به اين نكته، مراد از رؤيت در «الم تر» چه مشاهده حسى باشد و چه علم و يادآورى، طرح استفهام تقريرى درمورد چگونگى برخورد خداوند با اصحاب فيل به معناى آن است كه آگاهى رسول خدا و معاصران او از اين حادثه، امرى كاملاً ثابت، بلكه تا سر حد يقين بوده است، زيرا گروهى از آنان، شاهدان عينى ماجرا بوده و به چشم خود آن را بالعيان ديده بودند، هم چنان كه نسل بعد نيز عظمت و كيفيت و جزئيات آن را مو، به مو به تواتر از شاهدان اصلى شنيده بودند و هنوز آثار بقايايى از آن در محل حادثه يا مكه وجود داشت.76 پس مسئله نزد ايشان تا بدان حد مسلم و واقعى بود كه گويى همگى آن را به چشم خود مشاهده كرده اند.

اين سوره در اوايلِ ابلاغ رسالت پيامبر نازل شده است; در فضا و شرايطى كه او با انكار و طعن اكثريت مردم مكه، به ويژه اشراف و بزرگان كهن سال روبه رو بود، و اگر موضوع حمله اصحاب فيل و دفع كيد آنان، امرى غير واقعى يا براى آنان ناشناخته مى بود، زبان به اعتراض و تمسخر گشوده و آن را انكار مى كردند، اما در تاريخ چنين عكس العملى از مشركان مكه كه انگيزه معارضه جويى بسيار بالايى هم با قرآن و پيامبر داشتند، گزارش نشده است و احدى اصل واقعه را انكار نكرده است.77

7. يك شاهد ديگر بر اين مدعا زمان سقوط حبشى ها به دست ايرانيان و استقرار سيف بن ذى يزن بر حكومت يمن است. وقتى وهريز يمن را فتح كرد و سيف را برتخت پادشاهى نشاند، هيئت هايى از اطراف و اكناف براى تبريك و تهنيت نزد او آمدند كه از آن جمله وفد مكه به سرپرستى عبد المطلب بود. ابن عباس در روايتى ورود اين وفد را دو سال پس ازولادت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) ذكر كرده است.78 با توجه به اين كه حمله وهريز به يمن پس از 570 ميلادى بوده است79 و در آن زمان رسول خدا در اوان طفوليت خود بوده، بنابراين، عام الفيل به طور مسلم حدود 570 ميلادى و بعد از آن بوده است و نمى تواند با تاريخ كتيبه، 547 ميلادى يكى باشد.

با اين همه ممكن است اين پرسش به جد رخ نمايد كه اگر حادثه اى با آن عظمت و شگفتى در مكه به وقوع پيوسته و مبدأ جديد تاريخ تحولات مردم آن سامان شده و در معادلات سياسى آن روز دنيا اهميت خاصى داشته، چرا در اسناد تاريخى مدون آن زمان نمى توان چيزى در اين باره يافت و تنها در روايات شفاهى يا اشعار برخى شاعران عهد جاهلى كه همه در زمان هاى متأخّر از حادثه تدوين يافته از آن ياد شده است؟

پاسخ اين سؤال را بايد در وضع، نوع نگاه و طرز تلقى كسانى جستوجو كرد كه مى توانستند تدوين گر اين رخداد مهم باشند. اما سركرده سپاه مهاجم كه دو كتيبه از سابقه زمام دارى خود سال ها پيش از حادثه رقم زده بود، در اين ماجرا چنان سرنوشتى يافت و كارش چنان پايانى گرفت كه ديگر اثرى از او به جاى نماند كه سند و مدركى براى ما به جا گذارد. اين سرانجام از نظر وقايع نگاران كليسايى نيز خوشايند نبود كه بازگو شود. از سوى قدرت بزرگ روم نيز پايانى بود كه بهتر آن كه ناديده گرفته شود. مورخان رومى و يونانى و حبشى نيز يا باخبر نشدند و يا همان بهتر ديدند كه نديده بگيرند. با تأسف، بازتاب واقعه نزد قدرت بزرگ ديگر آن روز هم وضعى بهتر پيدا نكرد. اين حادثه بزرگ چنان كه عظيم و سترگ بود در ديده فاتحان جديد يمن نيز نيامد، و از عظمتش غافل ماندند و خبرى كه رسيده بود آن چنان كه بايد بازگو نشد.80

اسباب و انگيزه هاى حمله به مكه

چنان كه گذشت از نظر تاريخى وقوع لشكركشى ابرهه به مكه امرى مسلم است. شهر مكه در آن هنگام مركز دينى مردم عرب و مورد توجه همه اقوام و قبايل آن سامان بود. در همان سال ها و زمان ها نيز ابرهه حبشى در آن حدود مى زيست و بخشى از كارهايش در كتيبه ها ثبت است، زياده طلبى و كامجويى هاى ابرهه و جسارت هايش هم كه زبان زد تاريخ است، روايات اسلامى هم جزئيات حادثه را كه قابل تطبيق با وضع زمان و مكان است، بيان كرده اند81 اما سؤال اين است كه سبب لشكركشى ابرهه به مكه چه بود؟ او با چه انگيزه اى سپاهى مجهز بياراست و آهنگ هجوم به شهر و بناى مقدسى نمود كه تا آن روز از تيررس هجمه هاى نظامى حبشه و روم و ايران دور مانده بود؟

اسباب و انگيزه هاى گوناگونى براى اين اقدام متهورانه و بد فرجام از سوى تحليل گران تاريخ عربِ دوره جاهلى ذكر شده كه در خور تأمل و بررسى است.

انگيزه مذهبى

در غالب رواياتى كه ماجراى اين حمله و اسباب آن گزارش شده، از برپايى كليسايى با شكوه در صنعاء به نام قُلَّيس82 در زمان حاكميت ابرهه ياد مى شود كه به دستور و زير نظر او بنا نهاده شد; معبدى با عظمت كه به عنوان نماد آيين مسيحى و مظهر نشر و ترويج آن در عربستان جنوبى شناخته مى شد. اين كليسا ظاهراً به قصد تثبيت پايه هاى مسيحيت در خطه جنوبى شبه جزيره بر پا شد، اما به زودى در تقابل با كعبه مركز دينى مقدس ديرينه عرب در قسمت مركزى جزيره قرار گرفت. بنا به برخى اخبار، ابرهه اعراب نواحى جنوب و مركزى جزيره را از حج به سوى مكه منع كرده، به آيين مسيحى و زيارت قُلّيس وعبادت در آن فرا خواند.83 محيط و بستر دينى ايجاد شده در يمن و علايق مذهبى شخص ابرهه به آيين مسيحى و انگيزه او براى گسترش آن تا حد زيادى اين مطلب را تأييد مى كند. قزماى سياح84 اوضاع دينى يمن را حدود سال 535 ميلادى (اندكى پس از استقرار ابرهه) گزارش كرده است. او از تعداد زياد كليساها و كثرت اسقف ها و مبلغان مسيحى و ترويج مسيحيت در بين حميريان و نبط و بنى جرم و كليساهاى نجران و صنعاء و ظفار كه حبشى ها بنا كرده بودند، و حضور اسقف جرجنسيوس، مشاور و معاون نجاشى وصاحب كتاب شرايع حميريان براى اشراف بر كار كليساها، سخن به ميان آورده است.85 از سوى ديگر، ابرهه بر حسب شواهد تاريخى و اشارات كتيبه ها و روايات، در كار دينش، سخت گير و سخت كوش بود و براى خود در نشر و تبليغ دين مسيحى مأموريتى قائل بود. او مسيحى به ظاهر متدين و متعصبى بود كه درست در جهت سياست روم و حبشه، گسترش و پيشرفت مسيحيت را سرلوحه برنامه خود ساخته بود و هر مانعى را در اين راه سركوب مى كرد تا مردم يمن و ساير نقاط عرب آن زمان همه مسيحى شوند. درست در همين جهت اگر مكه به تصرف او در مى آمد و كعبه ويران مى شد مسئله مهمى در تاريخ عرب از نظر آنان حل شده بود.86 واقع بينى و جاه طلبى او هم همين را اقتضا داشته است.

سياست حبشه و روم نيز هم سو، بلكه محرّك و مشوّق چنين انگيزه اى مى توانست باشد، چرا كه اگر تمام مناطق عربى و شبه جزيره تحت سيطره مسيحيت در مى آمد منافع همگى در طرد و دور نگه داشتن نفوذ حكومت ايران بر بلاد عرب تأمين مى شد.87 بنابراين، درهم شكستن مركزيت دينى مكه و سلب اعتبار آن به منظور جلب و جذب مردم جزيره به قُلَّيس مى توانست به اندازه لازم انگيزه و عزم تصرف اين شهر و تخريب كعبه را در ذهن و انديشه حاكم متعصب و جاه طلب يمن به خلجان اندازد.

اما نسبت دادن منشأ اين تصميم بزرگ و پر خطر به عواملى چون آلوده ساختن قُلَّيس از سوى فردى از تيره بنى فقيم88 يا وقوع آتش سوزى در آن به عمد يا از روى بى احتياطى گروهى از قريش و اهالى مكه،89 يا كشته شدن محمد بن خزاعى فرستاده ابرهه براى تبليغ مسيحيت و دعوت قبايل عرب به حج قُلّيس توسط فردى از قبيله هذيل90 و امثال آن، حتى اگر به لحاظ تاريخى اين امور خود حقيقت داشته باشند، هيچ گاه براى توجيه چنين اقدام خطيرى از ناحيه ابرهه كافى نمى باشند. لذا جواد على نيز با تأكيد بر كم اهميتى اين گونه عوامل مى نويسد: قصه آلوده ساختن قليس خواه حقيقت باشد يا اسطوره و افسانه، در هر صورت معقول نيست كه عامل اصلى و مستقيمِ بر انگيخته شدن ابرهه براى لشكركشى به مكه قلمداد شود، بلكه بايد سبب و عاملى مهم تر و بالاتر از اين موضوع در كار بوده، آن چنان كه با فتح مكه راهى در پيش روى ابرهه باز كند كه ارزشش بسى والاتر از تخريب كعبه باشد; راهى كه برقرارى ارتباط يمن را با شام موجب شود تا مناطق عربى غرب و جنوب، همه تحت حكمرانى دولتى مسيحى قرار گيرند و از اين ره گذر، روم و حبشه كه داراى ديانت مسيحى اند، گرچه با دو گرايش مذهبى، منفعت ببرند.91

اهتمام ابرهه به نشر مسيحت را در مأموريتى كه به محمد بن خزاعى براى گردش در بلاد عرب و خواندن مردم به زيارت قليس، داده بود، با فرض صحت روايت آن، نيز مى توان به خوبى مشاهده كرد.

انگيزه اقتصادى

صرف نظر از انگيزه مذهبى كه در تحريك ابرهه براى هجمه آوردن به مكه نقش اساسى داشت از عوامل ديگرى نيز مى توان در شكل گيرى اين تصميم ياد كرد. به اعقتاد بعضى پژوهشگران، موقعيت اقتصادى و بازرگانى مكه ابرهه را براى چنان كارى برانگيخت. آن چه سبب شد كه ابرهه در صدد انهدام كعبه برآيد علت اقتصادى و بازرگانى داشت. او تصميم گرفت براى انتقال مركز تجارت بين المللى از مكه به شهر صنعاء واقع در جنوب عربستان، كعبه اى اما به شكل كليسا (زيرا عيسوى بود) در صنعاء بسازد. آن كعبه ساخته شد و تاريخ نام معمار و چند تن از بناها و سنگ تراشان آن را ضبط كرده است، ولى بعد از آن كه كعبه ابرهه به شكل كليسا بنا گرديد، مركز بازرگانى بين المللى از مكه به جنوب منتقل نشد، لذا ابرهه تصميم گرفت كه كعبه را در شهر مكه ويران كند تا مركز تجارت بين الملل به صنعاء منتقل شود. پس اقدام ابرهه براى ويران كردن كعبه، علت اقتصادى داشته نه مذهبى يا لااقل علت اصلى اقدام او يك منظور اقتصادى بوده است.92

موقعيت اقتصادى مكه

شهر مكه از ديرباز بار اندازى تجارى براى قافله هايى بود كه از يمن به سوى شام يا بالعكس در حركت بودند. اين شهردر مسير و ميانه جاده بسيار مهم بازرگانى يمن ـ شام، يعنى اصلى ترين مسير بازرگانى منطقه كه بيشترين كالاهاى مصرفى بازارهاى منطقه از آن عبور مى كرد، قرار داشت و با شبكه اى از بازارها و لنگرگاه هاى بازرگانى در ارتباط بود و از اين رو، اهميت و شهرت ويژه اى يافته بود.93 در اوايل قرن ششم، مكه به مركز تجارى و مالى مهمى تبديل شد كه در روابط تجارى و داد و ستد كشورها و بلاد منطقه، نقشى اساسى ايفا مى كرد، به گونه اى كه زمام بازرگانى سرزمين هاى عربى را در دست داشت. در اين شهر و اطرافش بزرگ ترين بازارهاى داد و ستد و كانون هاى شعر و ادب در موسم حج بر پا مى شد و قافله هاى تجارى آن تا اطراف شبه جزيره و خارج از آن در فعاليت و رفت و آمد بودند.94 اين موقعيت خطير، هم به لحاظ وجود كعبه كه به دست حضرت ابراهيم و اسماعيل بنا شده بود و قداستى ويژه نزد مردمان آن سرزمين داشت، و هم به جهت نقش راهبردى مكه در ارتباطات مواصلاتى و پيوند تجارى بين شمال و جنوب بود. ايجاد جاده اى بازرگانى در اين منطقه به چند قرن قبل از ميلاد بر مى گشت. چه، دولت سبأ در يمن (750 ـ 115 قبل از ميلاد) ناچار از ايجاد راهى خشكى بين يمن و شام در حوالى ساحل غربى جزيره شد كه از مكه و بتراء عبور مى كرد و از آن جا به مصر و شام و بين النهرين و يمامه انشعاب مى يافت.95

بنابراين، دست يابى و تسلط بر اين شهر به لحاظ اقتصادى اهميت زيادى داشت و مى توانست در وضع تجارى مناطق شمال و جنوب جزيره بسيار تأثيرگذار باشد. ممكن است فكردست يابى به عايدات عظيم اقتصادىِ حاصل از كنترل وضع بازرگانى و بازارهاى مناطق مرتبط به اين مسيرِ مواصلاتى مهم، ابرهه را براى حمله و لشكرشى به مكه مصمم كرده باشد.

ارزيابى

اما به نظر مى رسد كه موقعيت مهم اقتصادى ـ تجارى مكه نمى توانست علت اصلى و هدف اول لشكركشى ابرهه به اين شهر باشد، زيرا اگر اين موقعيت به لحاظ واقع شدن مكه در مسير شاه راه تجارى جنوب به شمال شبه جزيره و تأثيرگذارى جدى آن بر بازارهاى منطقه بوده باشد، مسلماً تسلط بر چنين نقطه مهمى از سوى هر قدرت سياسى مى توانست منافع اقتصادى زيادى را براى او رقم بزند، اما اين موقعيت خاص كه تابع وضع اقليمى و شرايط جغرافيايى ويژه اى است، قابل انتقال به مكان ديگر، از جمله صنعاء نبود. در اين گونه موارد معمولاً نيروهاى مهاجم پس از اشغالِ منطقه مورد نظر، منافع آن را در راستاى اهداف و سياست هاى خود مصادره مى كنند، اما اصل مزيت يا موقعيت اقتصادى آن را سلب نمى كنند. بنابراين اگر انگيزه اول ابرهه اقتصادى بود، پس چرا قصد ويران سازى كعبه را نموده بود؟و اگر كعبه در شهرت، اعتبار و مركزيت تجارى مكه نقش اساسى داشته باشد، آيا هنوز مى توانستيم حمله يك سياست مدار كاركشته و متعصب حبشى را به اين شهر براى تخريب كعبه، به دلايل صرفاً اقتصادى يا در درجه اول اقتصادى تحليل و تعليل نماييم؟ وآيا ابرهه از اهميت كعبه در ايجاد آن شرايط و موقعيت براى مكه غافل بود و نمى دانست كه قداست و مكانت دينى كعبه با موقعيت تجارى و اقتصادى مكه پيوندى ناگسستنى دارد؟ اين مشكلات دست كم راه را بر منحصر كردن انگيزه حمله در اسباب و علل صرفاً اقتصادى مى بندد يا استيلاءجويى اقتصادى را در رتبه اى متأخّر از بعضى علل ديگر قرار مى دهد.

انگيزه سياسى

مكه و نواحى داخلى عربستان حدود سال 570 ميلادى (زمان حمله ابرهه) برخلاف ساير قسمت هاى شبه جزيره، خارج از دست رس و نفوذ بيگانگان بود و استقلال خودش را حفظ كرده بود، اما نواحى شمالى عربستان و نيز سوريه و فلسطين و مصر تحت سلطه امپراطورى روم بود. سواحل خليج فارس و بين النهرين و قسمت هاى جنوبى شبه جزيره مقهور حكومت پادشاهان ايران بود و قسمتى از سواحل درياى سرخ تا جنوب مكه مطيع پادشاهان مسيحى حبشه بود.96

به اعتقاد جواد على عامل اصلى حمله به مكه هر چه باشد با سياست و اهداف سياسى پيوند دارد، زيرا اين لشكركشى از نوع نقشه هاى بزرگ سياسى و جهانى آن روز بود كه آن را پيش تر، قديم ترين سياست مداران عالم براى سيطره بر راه هاى مواصلاتى، آب هاى گرم و اراضى حاصل خيز داراى محصولات استراتژيك، پيشنهاد كرده بودند.97 شايد دولت روم محرّك ابرهه براى هجوم به مكه و غير آن بود تا مناطق عربى غربى تماماً در سيطره مسيحيت قرار گيرد، و از اين طريق، منافع روم در دور نگه داشتن حاكميت نفوذ ايران بر بلاد عرب، تأمين شود. روميان بارها در جهت قانع ساختن حبشى ها در اجراى اين طرح و شركت آنان در جنگ عليه ايران تلاش كرده بودند. اينان همان كسانى بودند كه حبشه را تحريك و تشويق به فتح يمن كرده و با كشتى ها و كمك هاى مالى خود آنان را پشتيبانى نمودند و فرستاده اى به نام جوليانوس را در ايام قيصر يوستى نين براى متقاعد ساختن نجاشى و سميفع اشوع به سوى آن دو گسيل داشتند تا نظر آنان را به دليل داشتن اشتراكات و ارتباطات دينى، براى هم پيمانى با روم و تشكيل جبهه اى واحد و همكارى هنگام اعلام جنگ بر ضد ايران، جلب نمايند.98

برخى ديگر از محققان نيز در گفتارى مشابه، بر انگيزه اى چند وجهى تأكيد كرده. بر اين اساس قصد فتح مكه هر چند انگيزه مذهبى نيز داشته، ولى در اساس بيشتر به رابطه يمن با شمال مربوط مى شد تا تمام سرزمين عرب زير نفوذ مسيحيت و به دنبال آن، تحت سيطره و حكومت سياسى روم قرار گيرد. تحقق اين هدف، پيروزى سياسى ـ اقتصادى مهمى بود كه اگر چنين مى شد روم از پرداخت عوارض سنگينى كه ساسانيان مى گرفتند رها مى شد، كالاى سيلان و هند بدون واسطه بدان ها مى رسيد، كشتى هاى رومى به آسانى و آسودگى خاطر، سراسر درياهاى عربى را تا سيلان و هند و دورتر مى پيمودند و مهم تر از اين ها قدرت رقيب در شرق، سخت به مخاطره افتاده و آسيب پذير مى شد.99

و به قول نولدكه طرح و نقشه اى كه ابرهه براى استيلاى بر مكه در سر داشت و به سرعت با ناكامى رو به رو شد، تداعى كننده ناكامى آليوس گاليوس100 در اجراى نقشه اش بود. طرحى كه ابرهه در سر داشت بسيار خطير و مهم بود كه اگر تحقق يافته بود امپراطورى روم را به سرزمين هم پيمانان و دوستان حبشى اش در يمن متصل مى كرد و رؤياى اسكندر و آگوست و همه كسانى كه پس از آن دو، انديشه سيطره بر بخش بزرگى از جهان را در سر مى پروراندند، به حقيقت مى پيوست و بى شك وضع سياسى شبه جزيره دگرگون مى شد.101

به نظر مى رسد نتوان براى اين لشكركشى پرطمطراق، انگيزه واحدى را تعيين كرد، اين حركت گسترده اهدافى چند سويه را در امتداد هم تعقيب مى كرد: هم مذهبى، هم اقتصادى و هم سياسى كه بر اساس نقشه اى به ظاهرسنجيده طراحى شده بود. جوانب اين طرح به گونه خاصى در ارتباط با يكديگر ديده شده بود; نه مى توان گفت صرفا منافع اقتصادى مد نظر ابرهه بود، و نه مى توان هدفش را در سلطه سياسى بر تمام عرب منحصر نمود، و نه مى توان اهداف ياد شده را از مقاصد دينى او جدا كرد. به يك معنا در طرح او هيچ يك از اين جوانب سه گانه مغفول واقع نشده بود; نقشه و طرحى كه شايد با تصرف مكه و تخريب كعبه آغاز مى شد و در مرحله بعد با تسلط بر جاده تجارى يمن ـ شام و بازارهاى مرتبط با آن و سپس انتقال مركزيت دينى شبه جزيره به صنعاء ادامه مى يافت و در نهايت با دست اندازى به سرزمين حيره و متصرفات دولت ساسانى در بين النهرين و پيوستن به مرزهاى روم پايان مى گرفت. اگر اين نقشه، پياده مى شد هر سه هدف مذهبى، اقتصادى و سياسى را باهم تأمين مى كرد. اما در اين ميان، انگيزه دينى خود او، و اقدامى كه چنان انگيزه اى را مى توانست محقق كند، اهميت و حساب ويژه اى داشت.

چنين به نظر مى رسد كه نقطه اصلى و عنصر كانونى درتصميم گيرى ابرهه براى يورش به سمت مكه، انگيزه مذهبى بوده و انگيزه هاى ديگر، تابع يا فرعِ بر آن بوده اند، چرا كه اگر او مى توانست به هر نحو مردم مناطق مركزى و شمالى شبه جزيره را با مركزيت مكه كه از سلطه دولت هاى ديگر آزاد بودند، از نظر عقيده و دين با خو د همراه و هم كيش كند، به آسانى مى توانست بر شريان اقتصادى منطقه هم دست يابد و اراده سياسى دولت صنعاء را هم بر تمامى ساكنان شبه جزيره تحميل نمايد، مرزهاى امپراطورى ساسانى را تهديد كند و تا سرحدات روم هم به پيش رود. چون در شكل طبيعى قضيه، تنها با فرض گسترش مسيحيت و تحوّل دينى مردم و قبايل منطقه، آن اهداف سياسى و اقتصادى با كمترين هزينه و ضريب بالاى موفقيت، بر آوردنى بود، ولى اگر تغيير مذهبى اساس قرار نمى گرفت، معلوم نبود كه اين لشكركشى چه دست آورد سياسى يا اقتصادى مهمى را رقم زند، كمترين پيامدهايش هم احتمالا مقاومت و ستيز قبايل با مهاجمان و انتظار ناامنى دائم در آن مناطق بود. اين بود كه تهاجم به مركزى كه كانون اتصال روحى و نماد پيوستگى قومى عرب در شبه جزيره بود; يعنى كعبه، در مرحله اول واساسى اين طرح قرار گرفت تا با درهم شكستن آن، نظام فكرى و رشته پيوستگى روحى قبايل مختلف ازهم گيسخته شود و به دنبال ايجاد خلأ معنوى و بحران عقيدتى، آيين مسحيت بر آنان عرضه و تحميل شود و در پس آن، اهداف ديگر دنبال شود. بنابراين، انگيزه دينى، نقش محورى و اساسى را در اين حمله حايز بود و دركنار آن، ساير انگيزه ها آنقدر كليدى يا مهم نبودند كه بتوانند خطرپذيرى چنين تصميم گستاخانه اى را براى ابرهه موجّه كنند، و به دليل همين ايده ويران گر بود كه به سرنوشتى آن چنان دهشتناك گرفتار آمدند. به قول نولدكه چيزى اتفاق افتاد كه در حساب نيامده بود و مكه اى كه ابرهه قصد ويرانى اش را داشت، دودمان پادشاهى او و جانشينانش را در يمن بر باد داد; نه تنها آنان، كه امپراطورى بيزانس را در بلاد شام، و پادشاهى ساسانى را در عراق و هر جاى ديگر درهم كوبيد.102

2. چگونگى شكست و هلاكت ابرهه

مسئله بسيار مهم و اساسى ديگر در ماجراى حمله اصحاب فيل به مكه، چگونگى شكست و عقب نشينى آن هاست. تمام پژوهشگرانى كه لشكركشى ابرهه را به مكه به عنوان واقعيتى تاريخى در معرض بحث گذاشته اند، در اين نكته، اتفاق نظر دارند كه اين اقدام با ناكامى و بدفرجامى روبه رو شد، حتى بعضى خاورشناسان يا نويسندگانى هم كه اصرار دارند قضيه را طبق اشاره پروكوپيوس بر موضوع حمله به ايران تطبيق كنند، از انصراف و عقب نشينى فورى سپاه ابرهه سخن به ميان آورده و دليل آن را هم وجود خطرها و پايان ناگوار ذكر كرده اند. امّا اين لشكركشى چرا و چگونه متوقف شد و عاقبت سرنوشت ابرهه به كجا انجاميد؟

همان گونه كه قبلاً گفتيم متأسفانه در منابع غربى درباره اين تهاجم و سرانجام آن و حتى پايان حكومت و سرنوشت ابرهه چيزى يافت نمى شود، به همان دلايلى كه ذكرش رفت. اما خوشبختانه، اصل واقعه و بعضى از جزئيات آن به تواتر از سوى شاهدان عينى صحنه، يعنى مردم مكه براى نسل بعد بازگو و نقل شده و اندكى بعد در كتاب ها و نوشته ها ثبت گرديده است. عظمت، خارق العادگى و دهشتناكى حادثه از يك سو، و گره خوردنش با تاريخ اسلام به علت تقارن آن با ميلاد پيامبر اسلام از سوى ديگر، خاطره آن را براى هميشه در ياد مسلمانان در طول قرن ها جايگزين و تثبيت نمود،103 و اهتمام آنان را در حفظ و نقل آن مضاعف كرد.104 اگر چه ممكن است پيرايه هايى به آن راه يافته باشد يا گوشه هايى از آن، دست مايه قصه پردازى ها شده باشد، آن گونه كه مقتضاى همه رخدادهاى ناگهانى و عظيم است، اما اين نارسايى ها آن قدر زياد نيست كه اصل حادثه را تغيير شكل داده يا آن را به گونه اى دست خوش تحول كرده باشد كه به زعم برخى از خاورشناسان در رديف داستان هاى عاميانه اى در آمده باشدكه به دل خواه به شخصيتى مشهور ارتباط داده شده باشد.105 اصل حادثه به حدى روشن است كه نياز به اثبات ندارد. گذشته از اين ها، سندى كه اولين منبع مدوّن براى تاريخ عرب عصر جاهلى است وحتى از نظر تاريخى بالاترين اعتبار را در اين زمينه دارد;106 يعنى قرآن، چگونگى آن را به خوبى بازگفته است.

به هر حال با وجود مسكوت گذاشته شدن گزارش حادثه در منابع غربى و شرح و توضيح نسبتاً مفصل آن در منابع اسلامى و عربى و نيز با توجه به تصوير اجمالى آن در قرآن، پاسخ هاى داده شده به سؤال از چرايى و چگونه توقف و شكست لشكركشى اصحاب فيل را به مكه از يك نظر، ذيل دو ديدگاه كلى مى توان دسته بندى كرد:

الف ـ به اعتقاد بيشتر مورخان، مفسران و محققان تاريخ اسلام و عرب، كشتى جنگى ابرهه تا ساحل مكه پيش رفت، اما در آن جا به گل نشست و به قول نولدكه چيزى اتفاق افتاد كه در هيچ محاسبه اى نيامده بود.107 دست قدرت خداوند پرده اى از مجازات و عذاب را براى آنان به نمايش گذاشت كه سابق بر آن، تنها قوم لوط را بدان گرفتار و هلاك كرده بود.108 البته مأموران الهى اين بار پرندگانى بودند كه فوج فوج، از سوى دريا (غرب مكه) پياپى برآمدند و با گلوله هاى آتشين سجيل، انبوه سپاه ابرهه را سنگ باران نمودند109 و در زمانى اندك آنان را به شكلى خارق العاده درهم شكستند: «وَ أَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْراً أَبابِيلَ * تَرْمِيهِمْ بِحِجارَة مِنْ سِجِّيل * فَجَعَلَهُمْ كَعَصْف مَأْكُول»

در برخى روايات در توضيح جزئيات واقعه آمده است: اين سنگ ها به هر عضوى از بدن كه اصابت مى كرد موجب دريده شدن و درهم شكستن آن مى شد يا موجب بروز تاول هاى شديدى مى گرديد110 و سپس آن زخم هاى تاول زا منجر به مرگ مجروحين مى شد.111 نيز در برخى نقل ها آمده است: آنان پس از آن كه در اثر سنگ باران از پاى در آمدند خداوند سيلى توفنده فرستاد و اجسادشان را به دريا افكند112 يا كسانى كه از صحنه گريخته بودند در مسير بازگشت يك به يك ساقط مى شدند113 و يا اين كه در مسير راه به سيل گرفتار آمدند و از بين رفتند.114 سر كرده آنان يعنى ابرهه نيز مورد اصابت قرار گرفت، اما او را از صحنه مهلكه بدر بردند. او با وضع فجيعى به صنعاء رسيد و آن جا هلاك شد.115

در هر صورت، آن چه به وقوع پيوست و در ساعاتى كوتاه بساط قدرت نمايى لشكرى عظيم را برچيد، چيزى جز عذاب الهى نبود; معجزه اى بود كه به دست قدرت خدا ظاهر شد، حتى از جنس عذاب هايى نبود كه امت هاى پيشين را بدان نابود كرده بود، همچون زلزله و بادهاى كشنده كه در طبيعت، اصل آن را مى توان سراغ گرفت; در طبيعت هرگز چنين پديده اى را نمى توان سراغ گرفت كه دسته اى از مرغان با حمل سنگ ريزه هايى به سر قوم خاصى، و نه غير آنان، درآيند و با سنگ باران نابودشان كنند.116

ب ـ در مقابل، تعدادى از خاورشناسان و نويسندگان شرقى و مسلمان مايل اند شكست و ناكامى سپاه فيل را در پيوند با عوامل طبيعى و اسباب عادى، همچون امراض مسرى، جنگ يا صلح بين ايران و روم و امثال آن، تحليل و تفسير كنند. اين ديدگاهِ طيفى از نويسندگان وحتى مفسران اسلامى را شامل مى شود كه همگى در انتساب منشأ و عامل شكست و نابودى سپاه فيل به عوامل طبيعى و عادى هم داستانند، اما در چگونگى گرفتار آمدن آنان در چنگ اين بلايا آرا و بيان هاى متفاوتى ارائه كرده اند.

1. تعدادى از اين پژوهشگران علت شكست ابرهه را يك بيمارى سارى پنداشته اند. براى نمونه، كارادووو، بلاشر،117 محمد عبده،118 فريد وَجدى119 و حتى استاد جواد على120 چنين نظرى دارند.

1ـ1. به گمان بعضى بازگشت و بد فرجامى حركت سپاه ابرهه به وباى سال 542 يا 554 ميلادى شهر پلوز مربوط مى شود كه پروكوپيوس بدان اشاره كرده است121 و بعضى از نويسندگان شرقى نيز همين مطلب را تأكيد مى كنند122 و حتى از انتشار اين بيمارى در اسكندريه و فلسطين و سراسر جهان سخن به ميان آورده اند،123 و يا طاعون سال 569 ميلادى در قسطنطنيه را بر اساس گزارش پروكوپيوس با اين شكست مرتبط مى دانند و آن را با تاريخ لشكركشى ابرهه به مكه قابل تطبيق مى دانند.124

در ارزيابى آراى فوق مى توان گفت كه گزارش پروكوپيوس از طاعون يا وباء، مربوط به سال هاى 542 و 546 ميلادى است، نه 569. بنابراين، فاصله زمانى بين عام الفيل (حدود 570) و تاريخ وقوع طاعون هاى ياد شده بسيار زياد است و طبيعتاً نمى توان بين آن ها ارتباطى برقرار كرد.125 علاوه بر آن، اصولاً وقوع يك بيمارى در نقطه اى از جهان، مثل اروپا با فرسنگ ها فاصله، چگونه سر از صحراى عربستان و اردوگاهى نظامى درآورده و فورى دامنگير انبوه سپاهيان آن جا شده است؟ معلوم نيست طبق كدام سند تاريخى اين طاعون به اسكندريه و فلسطين سرايت كرده و بعد هم سراسر جهان را گرفته است؟! و عجيب اين است كه اين سخن به منابعى نسبت داده شده كه چيزى دال بر اين مطلب را در آن ها نمى توان يافت. پروكوپيوس هم كه سال 569 ميلادى زنده نبوده تا گزارشى از طاعون قسطنطنيه بدهد.126

1ـ2. جمعى ديگر با عنايت به واژه ابابيل يا بر حسب برخى روايات، عامل بروز آشفتگى و سپس از هم پاشيدگى لشكر ابرهه را شيوع بيمارى آبله يا حصبه (سرخچه يا سرخك) در ميان آنان دانسته اند.

در اين ميان، برخى براى اين ادعا به توجيهات لغوى روى آورده و بين ابابيل (در سوره فيل) و آبله ارتباط برقرار كرده اند. آرتور جفرى درباره ابابيل مى نويسد: بورتن از سرگرد پرايس نقل مى كند كه واژه ابابيل هيچ ربطى به پرندگان ندارد، بلكه نام بلايى است. و گذشته از آن، اين كلمه از ابيله به معناى تاول گرفته شده است. پيش تر اشپرنگل در 1974 ميلادى ميان اين واژه و بيمارى آبله رابطه اى حدس زده بود و آن را مشتق از «اب» به معناى پدر به اضافه «ابيل» به معناى نوحه و ندبه مى پنداشت و مى گفت ايرانيان واژه ابيله را به معناى آبله به كار مى برند. اين نظريه را روايات موجود كه مى گويد لشكريان ابرهه به بيمارى آبله دچار شده و نابود شدند تأييد مى كند. سپس جفرى اضافه مى كند: اما مشكل سخن اشپرنگل يا بورتن، اثبات فارسى بودن آبله است، زيرا آبله در زبان فارسى خود دخيل از عربى است و بى ترديد از همين آيه گرفته شده است. جفرى سپس ادامه مى دهد: كارادووو حدس مى زند كه اصل واژه ابابيل فارسى باشد و مى گويد طيراً ابابيل قرائت نادرست «تيربابيل» به معناى « تير بابلى » است كه مايه انهدام لشكر ابرهه گرديد. حدس كارادووو در خور توجه است، اما متقاعد كننده نيست، زيرا در هيچ كجا ما از اين تيرهاى بابلى اطلاعى به دست نمى آوريم!127

برخى محققان زبان شناس و عربى دان در نقد اين مطالب آورده اند: ريشه سازى اشپرنگل همان گونه كه جفرى هم اشاره كرده است، تهى از هرگونه ارزش علمى است، و حدس كارادووو به جهت عنايت نداشتن به متن و محيط تاريخى ـ لغوى، شايسته توجه نيست و از نظر قوانين تعريب نيز اشكال هاى متعددى دارد. اما قول يك افسر نظامى چگونه آن قدر اعتبار يافته كه برتن و جفرى بدان استناد كرده اند هم از عجايب است.128

مقاله يكى از نويسندگان به آشفتگى بيشتر موضوع در اين زمينه افزوده است. او مى نويسد: اكنون به نوشته دكتر جفرى دو يادداشت زير را مى توان افزود: 1. آبله واژه اى فارسى است و صورت پهلوى آن ابلك و ابلق هنوز در فارسى زنده است، به معنى داراى پيس و لك و هر چيز دو رنگ. و ابابيل، جمع معرب آبله است و شايد خود ابرهه صورت ديگرى از اين واژه باشد. 2. آبله بيمارى واگيردار معروف است و طيراً ابابيل نوعى مخصوص از اين بيمارى، و ترجمه آن آبله مرغان فارسى است.129

اما اين احتمال جديد هم از نظر علمى پايه اى ندارد، زيرا ظاهراً بين آبله و ابلك، رابطه اى وجود ندارد. آبله واژه اى كهن و به معناى تاول و بيمارى آبله است و به كرّات در متون فارسى آمده است و در زبان پهلوى هم به صورت آبلگ وارد شده است. در عوض، ابلك اگر نشانى از آن در زبان هاى كهن فارسى يافت شود بايد با «ابلق» قياس گردد كه يكى از واژه هاى معروف جاهلى است.130 به هر حال، اين سخنان فاقد هر گونه ارزش علمى است و بى سر و سامانى پژوهش ها در اين باب (واژه شناسى ابابيل و امثال آن) موجب اين احتمالات تازه شده است.131

مشابه احتمالات فوق را در آثار برخى ديگر از نويسندگان ايرانى مى توان يافت. به عقيده يكى از اين نويسندگان، ابابيل جمع آبله است و مؤيد اين عقيده، روايتى است كه به موجب آن هلاك قوم ابرهه به وسيله وباى جدرى كه همان آبله باشد صورت گرفته است، لكن وجود كلمه طير در آيه سوم سوره فيل موجب آن شده است كه طيور عجيب دريايى سنگ ها به كف و منقار بگيرند و به جنگ ابرهه و لشكريان فيل سوار او بيايند، در صورتى كه ممكن است كلمه طير در اين آيه، چنان كه در كتب لغت هم مضبوط است، به معناى ناگهان و سريع باشد و به عبارت ادبى، طير در اين آيه مصدر به معناى فاعل است و در معناى مجازى به عنوان حال استعمال شده، البته بر ذوالحال مقدم گرديده است.132

مشكل اين سخن هم آن است كه در زبان عربى يا فارسى براى چنين ادعايى مستند و ريشه اى يافت نمى شود. در منابع لغوى معتبر، مفرد ابابيل، اباله، ابول و ابيل ذكر شده است يا به اعتقاد بعضى محققان، ابابيل مفردى از جنس خود ندارد.133در هر صورت، ابابيل به معناى جماعات يا دسته جات يا گروههايى است كه پشت سر هم وپياپى حركت كنند،134 بنابراين، نمى توان آبله را مفرد ابابيل يا ابابيل را جمع آبله دانست. گذشته از آن، اصلاً آبله در زبان فارسى اسم براى بيمارى خاصى است نه در زبان عربى; عرب از آن بيمارى به جدرى تعبير مى كند.135 تأويل طير به معناى مجازى سرعت و ناگهان هم نيازمند پشتوانه كاربردى براى اين معنا در زبان عربى است كه ظاهراً اين گونه استعمالى يافت نمى شود.

1ـ3ـ دسته اى ديگر از پژوهشگران با عنايت به رواياتى كه شكست و ناكامى اصحاب فيل در آن ها به عامل جدرى و حصبه پيوند خورده، از انتشار آبله در ميان سپاه مهاجم سخن به ميان آورده و سبب اصلى از پاى درآمدن آن ها را همين بيمارى ها دانسته اند.136بعضى نويسندگان تلويحاً نابودى معجزه آساى سپاه ابرهه را انكار كرده و با توجه به همين روايات و اخبار، از اين بيمارى به «وباء» يا «وباى جدرى» تعبير كرده اند.137 استاد جواد على معتقد است كه ابرهه با ناكامى سريع رو به رو شد، او و لشكرش دچار وبايى شديد گرديدند، نوعى بيمارى پوستى كه موجب بازشدن پوست و زخم و چركى شدن اندام ها مى گرديد يا وبايى كه حصبه و جدرى نام دارد. وى در ادامه مى نويسد: اولين چيزى كه به حبشى ها اصابت كرد وباء بود، از نوع همان وباهايى كه در گذشته، بشريت را جارو كرده بود و زمانى برچيده مى شد كه هزاران نفر را در كام خود مى كشيد.138

به نظر مى رسد اين گروه از نويسندگان، دقت لازم را در اين روايات نكرده باشند، زيرا چه در كتاب هاى امثال ابن اسحاق، ازرقى، ابن هشام و طبرى و چه در روايات مذكور در منابع ديگر، بين نابودى اصحاب فيل به واسطه سنگ باران پرندگان و بروز تاول و آماس بر بدن آن ها تفكيكى صورت نگرفته، و اصلاً اين روايات سبب جدرى را اصابت آن گلوله هاى آتشين سجيل شمرده اند. و مقصود از آن دو هم آثارى بود شبيه تاول و جوش هاى آبله و سرخك، كه در اندامشان پيدا شد، نه اين كه واقعاً اين دو بيمارى آن ها را مبتلا كرده باشد. مثلاً طبرى در تاريخ خود به نقل از ابن عباس آورده است: فاقبلت الطير من البحر ابابيل، مع كل طير منها ثلاثه احجار حجران فى رجليه و حجر فى منقاره، فقذفت الحجاره عليهم، لا تصيب شيئاً الاّ هشمته، و إلاّ نفط ذلك الموضع; هر جايى كه سنگ بر آن اصابت مى كرد آن را در هم مى شكست و گرنه آن موضع تاول مى زد». و بعد در ادامه مى گويد: «فكان ذلك اول ما كان الجدرى و الحصبه… فاهمدتهم الحجاره، و بعث اللّه سيلا اتيا، فذهب بهم فالقاهم فى البحر»139 يا در روايت كافى دارد:«فجعلت ترميهم بها حتى جدرت اجسادهم فقتلهم…140بنابراين، با تمسك به گوشه اى از روايات و اخبار رسيده در يك موضوع و ناديده گرفتن بخش هاى ديگر آن، نمى توان درك و تلقى درستى از قضيه اى تاريخى به دست داد. ضمناً اگر اصابت اين سنگ ها به نيروهاى مهاجم موجب پيدا شدن تاول هاى شديد و كشنده در پيكرهاى آنان شده باشد، به سادگى نمى توان از آن، بروز بيمارى آبله در ميان سپاه ابرهه يا آغاز شيوع آن را در سرزمين هاى عربى نتيجه گرفت زيرا اين دو بيمارى عامل و منشأ خاص خود را دارند و هيچ دليلى در دست نداريم كه آثار پيدا شده بر اندام قشون ابرهه ناشى از اين گونه عوامل بوده باشد. نيز بسيار بعيد مى نمايد كه در فاصله بسيار ناچيزى از مكه، دفعتاً يك بيمارى واگير و مهلك چنان گسترش پيدا كند كه لشكرى را ببلعد، اما اثرى از آن در شهر مكه يا ميان قبايل اطراف ديده نشود، به ويژه اگر اين بيمارى طبق گفته برخى، از نقاط ديگر دنيا وارد اين اردوگاه نظامى شده باشد.علاوه برآن، چگونه آبله و حصبه، لشكرى را ناگهان در يك روز و با اين سرعت از هم پاشاند و بساطش را برچيد؟ هيچ بيمارى اى هر چند هم كه مسرى و كشنده باشد هرگز در چند ساعت نمى تواند انبوه عظيمى از افراد را مبتلا سازد يا از پاى در آورد.141

نكته ديگر اين است كه در لغت عرب، جدرى به معناى تاول و آماس است، البته بعدها درمعناى آبله هم كاربرد يافته و نيز بر هر بيمارى واگير عام البلوى اطلاق شده است. و حصبه نيز اسم براى بيمارى سرخك يا سرخجه است.142 بنابراين، نمى توان از آن ها به بيمارى وباء به معناى طاعون تعبير كرد، زيرا، «وبا» بيمارى گوارشى است و با مختل كردن سيستم گوارش جان بيمار را مى گيرد، اما پوست بدن را دچار عارضه و تاول يا فساد نمى كند. در اين صورت، آسيب ديدگى پوست و پيدا شدن زخم و عفونت در آن، و حتى جدا شدن بند بند اجزاى بدن143 به تعبير اين روايات با فرض درستى آن ها، هرگز با علائم و لوازم بيمارى وبا قابل توجيه نيست.144 مگر اين كه بگوييم مراد شان از كلمه وبا هر نوع بيمارى عام و فراگير بوده نه طاعون.

4ـ1. در آثار تعدادى ديگر از پژوهشگران تاريخ عرب يا كسانى كه در صدد تفسير سوره بر آمده اند ماجرا به گونه اى تصوير شده كه هم تأويلى در ظاهر آيات صورت نگيرد و هم وقوع حادثه از مجراى طبيعى و عادى توجيه و تبيين گردد.

عبدالعزيز سالم به تبع احمد يوسف معتقد است سنگ ريزه هايى كه بر سر اصحاب فيل ريخته شد نوعى گل چسبنده آميخته به ذرات ماسه به اندازه عدس بود كه پرندگانى آن را از منطقه اى وبا زده در سرزمين هاى عربى يا مكانى ديگر به اردوگاه سپاه ابرهه منتقل كردند و بر سر آنان فرو ريختند و اين سنگريزه هاى آلوده، منجر به شيوع بيمارى وبا در بين سپاه ابرهه شد.145

نويسنده تفسير نوين نيز پس از طرح اين سؤال كه «آيا مورخان دانشمند اروپا عموماً جاهل يا مغرض بوده اند كه گفته اند لشكريان ابرهه با آبله هلاك شدند؟» تلاش مى كند بين سنگ باران قشون ابرهه و بروز آبله در ميان آنان و نيز روايات وارده در كتاب هاى سيره، مبنى بر رؤيت آبله و حصبه براى نخستين بار در سرزمين عرب در عام الفيل جمع كند، اما چيزى شبيه فرض يوسف احمد مصرى را پيشنهاد مى كند:

پس مى توان فرض كرد اين گل هاى چسبيده به پنجه هاى پرندگان، آلوده به ميكروب آبله بوده و در جمعيت متراكم قشون به سرعت انتشار يافته است. آن چه در سوره مباركه ذكر شده كيفيت عذاب است و آن چه تواريخ اروپا يا ديگران گفته اند آثار و نشانه هاى آن است. با اين فرض، منافاتى بين سنگ انداختن مرغان بر لشكر ابرهه و گرفتاريشان به آبله موجود نيست، و به اين ترتيب مى شود آن دو را با هم جمع كرد.146

شايد دغدغه پژوهشگرانى مثل عبدالعزيز سالم و احمد يوسف تا حدى قابل درك باشد، زيرا آن ها در برابر موج سنگين علم گرايى و علم زدگى اى كه در مصر و برخى كشورهاى اسلامى به راه افتاده بود، به همراهى و همگرايى با آن چندان بى ميل نبوده، لذا تفسيرى طبيعت گرايانه از اين حادثه ارائه كرده اند اما به كدام دليل تاريخى يا روايى مى توان اين ادعا را مدلل كرد كه سنگ ريزه هايى كه پرندگان حمل مى كردند حتماً آلوده به ميكروب و عامل بيمارى آبله يا حصبه بوده اند؟ اين در حالى است كه قرآن از آن به سجيل ياد مى كند، همان كه بر سر قوم لوط فرو باريد و آن ها را هلاك كرد.

اما تعجب بسيار از نويسنده دانشمند تفسير نوين است كه از يك سو، امثال شيخ محمد عبده و فريد و جدى را به باد انتقاد گرفته كه چرا درصدد تأويل و توجيه تعبير قرآن برآمده اند تا با گفتار اروپاييان سازگار شده و براى مسلمانان غرب زده قابل قبول باشد، و تأكيد مى كند كه خود تلاش دارد به اين تأويلات تكلف آميز دچار نشود يا قرآن را تابع نظر ديگران نسازد147 اما از سوى ديگر تفسيرى را ارائه مى نمايد كه از گرفتار شدن در ورطه آن پرهيز داده است. ايشان توجه نكرده اند كسانى كه شيوع بيمارى آبله و امثال آن را باعث از هم پاشيدگى سپاه ابرهه دانسته اند، فى الواقع درصدد القاى اين نكته بوده اند كه اصولاً معجزه و مجازات خارق العاده اى از سوى خدا رخ نداده، بلكه شكست و عقب نشينى اصحاب فيل، امرى عادى و طبيعى بوده است، مانند همه بلاهاى بزرگى كه گاه و بيگاه در گوشه و كنار جهان جان هزاران نفر را در كام مرگ مى كشد و اين هم يكى از آن حوادث بوده است، نه اين كه خداوند با سنگ هاى سجيل و ارسال پرندگان به صورت خارق العاده جلوى پيشروى سپاه ابرهه را گرفته و آنان را تار و مار و متلاشى كرده باشد. بر اين اساس، آيا وجه جمع ياد شده خود مؤيد نظر غربى ها و مستلزم انكار معجزه بودن حادثه نيست؟ آيا اين تناقض نيست كه از يك سو بگوييم برخى غرب زدگى را به جايى رسانده اند كه اگر حتى اختلافى بين گفته هاى آنان (غربى ها) با قرآن كريم باشد، العياذ بالله سخن آن ها را بر گفتار پروردگار ترجيح مى دهند،148 اما خود در تلاش برآييم كه حادثه را بر وجهى حمل كنيم كه عدول از ظاهر، بلكه صريح قرآن باشد و با سخن غربى ها سازگار درآيد؟ قرآن صراحتاً اعلام مى كند كه خدا به واسطه پرندگان و با سنگ هاى سجيل (همان كارى كه با قوم لوط كرده بود)، آن جماعت عظيم نظامى را به صورت كاملاً غير متعارف پراكنده و نابود كرد، با اين حساب، به ميان كشيدن پاى عواملى، چون آبله و امثال آن چه معنايى دارد؟ آيا اين غير از سوق دادن وقوع مسئله به مجرايى عادى و طبيعى است؟

مشكل ديگر، فقدان هرگونه شاهد يا دليل تاريخى بر آلودگى اين گل هاى چسبيده به پنجه هاى پرندگان به ميكروب آبله است، آن زمان اين بيمارى در كجا شيوع داشته كه به اردوگاه لشكر ابرهه منتقل شده است؟

1ـ5. در مكتوبات تفسيرى بعضى از عالمان مسلمان سده اخير، شكست و هلاكت اصحاب فيل با رويكردى علم گرايانه و تجربه محور، تحليل و تعليلى متفاوت يافته است. محمد عبده و به تبع او برخى ديگر149 مسئله را اين گونه تفسير كرده اند. وى بنابر بعضى روايات، ابتدا قضيه را چنين تصوير مى كند:

روز دوم اقامت سپاه ابرهه در نزديكى مكه ناگهان بيمارى آبله و حصبه در ميانشان درگرفت. بنابر نقل عكرمه آبله براى نخستين بار در سرزمين عرب، همان سال عام الفيل مشاهده شده است. اين بيمارى واگير با پيكرهاى آنان چنان كرد كه كمتر مثل آن اتفاق مى افتد، به گونه اى كه گوشت از اندامشان جدا شده و مى ريخت. اين بود كه آنان رو به فرار و بازگشت نهادند. بلاء دامنگير ابرهه نيز شد و به همان نحو اجزاء و گوشت بدنش قطعه قطعه و بند بند فرو ريخت تا به صنعا رسيد و هلاك شد.150

وى سپس مى افزايد:

اين مقدار، مورد اتفاق روايات است و اعتقاد به آن نيز صحيح است و در سوره مباركه فيل هم بيان شده كه اين آبله يا حصبه از سنگ هاى خشكى بود كه بر سر افراد لشكريان توسط گروه هاى عظيمى از پرندگان فرو ريخته شد. اين پرندگان را خدا به وسيله باد به آن جا فرستاد. بنابراين مى توان معتقد بود كه اين پرندگان از جنس مگس يا پشه بوده اند كه حامل و ناقل ميكروب بعضى از امراض و بيمارى ها هستند. و «حجاره»اى كه در سوره آمده، از گل سمى خشك شده اى بوده كه بادها آن را جابه جا مى كنند. ذرات اين گل مسموم به پاى آن حشرات چسبيده و معلق بوده است. اين ذرات آلوده هر گاه به بدن و جسم كسى برسد، از منفذهاى زيرپوست وارد بدن او شده و زخم هايى را در آن عضو بدن ايجاد مى كند و منجر به فاسد شدن و فرو ريختن گوشت آن مى شود. وقتى خداوند هلاكت كسى را اراده كرده باشد، بسيارى از اين حشرات ضعيف از بزرگ ترين لشكريان خدا محسوب مى شوند. و اين موجودات كوچكى كه از آن به ميكروب تعبير مى شود، در شمار جنود الهى اند. ميكروب ها داراى گروه ها و دسته جاتى هستند كه مقدار و تعدادشان را فقط خدا مى داند.151

و در ادامه اضافه مى كند:

لازم نيست مأموريت مجازات طغيان گران توسط پرندگانى، با حجم و اندازه بزرگ و عجيب و غريب يا با سنگ هاى خاص به گونه اى ويژه صورت پذيرد، بلكه هر موجودى مى تواند لشكر خدا باشد. همه نيروها و قواى طبيعت تسليم خدايند و در اين جا هم آن طغيان گرى كه مى خواست خانه خدا را ويران كند خداوند حشره اى به سوى او فرستاد تا عامل آبله يا حصبه را به او منتقل كند و او را همراه لشكرش قبل از داخل شدن به مكه نابود سازد…»152 و در انتها تأكيد مى كند: اين مطلب همان چيزى است كه در تفسير سوره مى توان بدان اعتماد كرد و غير آن را نمى توان پذيرفت; مگر اين كه دست به تأويل بزنيم، تازه اگر روايت صحيحى براى آن داشته باشيم».153

تأويل اين آيات به گونه ياد شده از سوى عبده و برخى شاگردانش اختصاص به اين مورد ندارد، بلكه در موارد ديگرى هم با آيات دال بر اعجاز چنين برخوردى داشته اند.154 اين رويكرد، انتقاد بسيارى از محققان و مفسران بعدى را برانگيخته است. برخى آن را تأويلات خنك،155 بعضى نظريه اى مخالف با صريح آيات قرآن،156كسانى هم آن را تأويل و توجيه آيات و تعبيرات قرآنى براى سازگار شدن با گفتار اروپاييان157 و امثال آن دانسته اند. بعضى مفسران نيز ارائه چنين تفسيرى از آيات سوره فيل را نيازمند دليل قطعى يا عينى و حسى دانسته و گفته اند كه در غير اين صورت چنين تفسيرى نه مفيد علم است و نه مى تواند صادق و درست باشد. به همين دليل بر اخذ به ظاهر و پرهيز از تأويل و فهم و روش مسلمانان صدر اول در مواجهه با اين آيات، تأكيد كرده اند158

در اين ميان سيدقطب نويسنده و مفسر پرآوازه مصرى ضعف هاى اين نگرش را با تفصيل بيشترى ذكر مى كند. سيدقطب ابتدا به اين گونه رويكرد در تفسير انتقاد كرده و مى نويسد: كسانى كه مايل به تنگ و محدود كردن دايره امور خارق العاده و غيبى هستند و تمايل دارند سنت ها و قوانين الهى را در طبيعت آن گونه بينند كه به صورت عادى و متعارف عمل كند، معتقدند كه تفسير اين گونه حوادث به وقوع يك بيمارى واگير، مثل آبله يا حصبه اقرب و اولى به واقعيت است. اينان طير را در آيه به معناى مگس يا پشه اى كه ميكروب ها را منتقل مى كند و به مطلق هر آن چه كه پرواز مى كند مى گيرند!!159

سيد قطب در ادامه، تمام مطلب عبده را عيناً نقل مى كند و بعد به بررسى و ارزيابى آن پرداخته مى نويسد: به اعتقاد ما وقوع حادثه آن گونه كه عبده تصوير كرده با وصفى كه در بعضى روايات آمده مبنى بر اين كه خود سنگ ها آنان را درهم مى شكست و متلاشى مى كرد، هيچ تفاوتى از جهت دلالت بر قدرت خدا يا اولى به تفسير بودن ندارند; هر دو از نظر ما از حيث امكان وقوع و دلالت بر قدرت و تدبير الهى، مثل هم هستند. هر دو در چارچوب سنت الهى است… به اعتقاد ما جريان امور بر اساس سنت معمول و مألوف و طبيعى، ارزش و دلالتش كمتر از جريان وقوع آن به صورت خارق العاده نيست. مسلط كردن موجودى پروازكننده و حامل ذرات آلوده به ميكروب آبله يا حصبه و انتقال آن به مكانى خاص و ابتلاى لشكرى به آن بيمارى هم امرى خارق العاده است، و كمتر از اين نيست كه خداوند پرندگانى را بفرستد كه سنگ هايى مخصوص با خود حمل كنند و بر پيكر آنان بنوازند و نابودشان كنند. اما خود اين حادثه (مورد بحث) به نظر ما به صورت خارق العاده و غير مألوف و معمول اتفاق افتاده و خداوند پرندگانى را به صورت پى در پى بر آنان فرستاد (البته در اين جا لازم نيست رواياتى كه اين پرندگان را به شكل خاصى توصيف كرده اند بپذيريم) كه سنگهايى غيرمعهود را حمل مى كردند و آن ها را بر سپاه ابرهه فرو ريختند و آن سنگ ها كارى با پيكر آنان كرد كه نامتعارف و نامعهود بود. اين تفسير، به سوره و فضاى حاكم بر حادثه نزديك تر و واقعى تر است، چرا كه خداوند اين خانه را براى كارى مهم در نظر داشت; او اراده كرده بود كه آن را حفظ كند تا محل اجتماع و امان مردم باشد. مركز و نقطه عزيمت براى عقيده جديدى باشد كه از آن جا آزادانه به پيش رود، از سرزمينى آزاد و رها، دور از سلطه ديگران، بيرون از سيطره هر نوع حكومتى كه قادر بر محاصره اين دعوت جديد در زادگاهش باشد; خداوند خواسته بود اين حادثه را عبرتى آشكار براى همه ناظران و آگاهان در تمامى نسلها قرار دهد. پس آن چه با جو و فضاى سوره تناسب و تناسق دارد اين است كه حادثه و تمام مقومات و اجزائش به صورت غيرعادى و غيرمعمول اتفاق افتاده باشد، و هيچ داعى و دليلى وجود ندارد كه به رغم يگانه و نادر بودن حادثه ـ با توجه به شرايط و فضاى حاكم بر آن ـ باز در جهت رجحان و برگزيدن صورت عادى و شكل طبيعى وقوع آن تلاش شود.160

سيد قطب در ادامه چند اشكال ديگر را هم برابر اين گونه تفسير مى نهد: علائم و آثار بيمارى آبله و حصبه با آثارى كه در اندام هاى ابرهه و لشكريانش پيدا شد سازگار نيست، زيرا آبله يا حصبه موجب جدا شدن اعضاى بدن يا شكافتن سينه او نمى شوند، آن گونه كه در روايات آمده است، و اشاره قرآن، با تعبير « كعَصْف مأكول» درباره آثار حادثه، بسيار نزديك تر به واقع و عينى تر است.

روايت عكرمه يا حديث يعقوب بن عقبه هم نمى گفت كه آبله به سپاه ابرهه رسيد، بلكه فقط در اين حد بود كه در شبه جزيره در آن سال براى نخستين بار آبله ظاهر شد. علاوه بر اين ها گرفتارشدن ابرهه و سپاه او و عدم ابتلاى عرب ها، مردم مكه و اطراف به بيمارى ياد شده در آن زمان، آن گونه كه استاد عبده تصوير كرده، خود با وجه خارق العاده و غير مألوف قضيه مى سازد. و وقتى چنين باشد چه اصرارى بر حمل و حصر آن بر صورتى است كه براى ادراك بشر مألوف و شناخته شده باشد.161

به نظر مى رسد خارج شدن از دايره دلالت هاى لفظى بدون وجود دليل عقلى يا نقلى معتبرى بر خلاف ظاهر، و دست زدن به تأويلات فاقد پشتوانه لغوى، ادبى، تاريخى يا روايى نه تنها تفسير نيست، بلكه اصولاً نمى توان بدان هيچ گونه اعتمادى كرد. عجيب اين است كه عبده درست عكس اين نكته را در پايان گفته است. وى تلقى خود را تنها تفسير قابل اعتماد مى داند و غير آن را تأويل نامقبول مى شمارد!

2. بعضى نويسندگان با طرح اين پرسش كه تضليل اصحاب فيل چگونه محقق شد، آيا تنها با ارسال پرندگانى از سوى خدا و سنگ باران آنان يا از طرق ديگرى هم؟ در پاسخ گفته اند: به نظر مى رسد آيه «الم يجعل كيدهم فى تضليل»، اشاره به حادثه ديگرى دارد كه مفسران ذكر نكرده اند، از جمله اين كه آنان شايد به امراض كشنده اى دچار شده باشند يا نزاع و دعوايى بين آن ها در گرفته باشد يا راه را گم كرده باشند يا فيل هاى آنان به سبب اختلاف آب و هوا و شرايط جوّى دچار مرضى شده باشند. بعضى از اين قضايا به اشاره در روايات آمده است. البته بى شك مهم ترين بلايى كه بر سر آن ها آمد و جلوى حمله آن ها را سد كرد سنگ باران پرندگان ناشناخته اى بود كه از سوى دريا برآمدند و به آن ها حمله كردند.162

ظاهراً تلاش اين نويسنده، آن است كه به گونه اى بين همه عوامل محتمل جمع كند، اما به اين نكته توجه نكرده است كه چگونه مى توان هم قضيه را امرى خارق العاده تلقى كرد كه از جانب خدا براى تأمين اهدافى خاص رخ داده و هم به صورت عادى در قالب حوادث و جريان هاى ناگوار طبيعى تحقق يافته باشد. احتمالاتى هم كه ايشان ذكر كرده اند نه پشتوانه تاريخى دارد و نه روايى، تنها در بعضى از روايات آمده است كه پس از حادثه، سيلى توفنده جارى شد و بقايا و اجساد هلاكت شدگان را با خود به دريا برد كه ايشان ذكر نكرده اند.163 اما براى ساير موارد به جز رويت جدرى و حصبه در سرزمين عرب در عام الفيل، مستندى نمى توان يافت.

بر خلاف نظر وى، همان گونه كه قاطبه مفسران هم گفته اند آيه سوم و چهارم اين سوره، بيان كيفيت تضليل كيد مذكور در آيه دوم است، با اين حال ناديده گرفتن اين ارتباط بين آيات و سبب تراشى هاى بى اساس براى چگونگى وقوع حادثه، به رغم صراحت آيات بر وقوع معجزه آساى آن، تلاشى بيهوده است.

3. بعضى نيز عامل عقب نشينى و بازگشت سپاه ابرهه را به موضوع صلح ايران و روم در سال 546 ميلادى پيوند زده اند.164

اما اين سخن هم پذيرفتنى نيست، چون ـ همان گونه كه در محور اول گفتيم ـ اساساً حمله ابرهه به مكه با سال هاى 546 و 547 (تاريخ كتيبه دوم ابرهه) سازگار نيست; صلح ايران و روم مربوط به سال ها پيش بوده و طرفين هم هيچ كدام بدان پاى بندى چندانى نشان نداده اند، علاوه براين، رابطه ايران و روم حدود سال 570 ميلادى و وضع سياسى آن ايام، نشان مى دهد كه در حال جنگ بوده اند; سن جيبو به تحريك روم به ايران حمله مى كند و ملوك حيره (هواه خواهان ايران) به غسانيان (هواخواهان روم) حمله مى برند، و اغتشاشاتى در ارمنستان پيش مى آيد كه موجب جنگ تازه اى بين ايران و روم در 571 ميلادى مى شود و تا سال ها ادامه پيدا مى كند.165

4. نظر يكى از نويسندگان در مقوله شكست و هلاكت سپاه ابرهه به كلى متفاوت از سايرين است. او از يك سو معتقد است كه ابابيل جمع آبله است و بنابراين، سبب هلاكت آنان را وباى جدرى يا آبله دانسته166 و از سوى ديگر، آيه «ترميهم بحجارة من سجيل» را به جنگ ايران با يمن مربوط مى داند:

اگر سجيل را معرب سنگ و گل بدانيم بايد معتقد شويم كه آيه ناظر به لشكر كشى ايران به يمن در سال 570 يا 576 ميلادى است و مغلوبيت ايشان به وسيله لشكر انوشيروان، انتقام حمله و جسارت ايشان به كعبه بوده است و خداوند به وسيله انوشيروان، پيروان جسور ابرهه و فرزندان او را كيفر داده است. در صورتى كه سومين آيه از سوره فيل اشاره به لشكر كشى ايرانيان باشد، دور نيست كه طير با تيار و تياره كه بر لشكريان ساسانى اطلاق مى شده، رابطه اى داشته باشد، در اين صورت، آيه چهارم (ترميهم بحجارة من سجيل) با نوع جنگ ايرانى آن زمان تناسب دارد، زيرا مسلماً ايرانيان از قلل جبال يمن استفاده كرده و با منجنيق آنان را سنگ باران كرده اند و يا با منجنيق و سنگ، حصارهاى ايشان را به تصرف در آورده اند. مطلبى كه رابطه سوره فيل را با جنگ ايران و يمن تأييد مى كند نظر بعضى از مفسرين است كه سوره لإيلاف قريش را تا آخر ـ كه فعلا در قرآن سوره مستقلى است ـ جزء سوره فيل مى دانند و مى گويند لإيلاف متعلق به كيف فعل مى باشد.167

واقعاً چگونه مى توان بين گرفتارى سپاه ابرهه به آبله در نزديكى مكه و سنگ باران آنان در جنوب يمن توسط ايرانيان از نظر تاريخى ارتباط ايجاد كرد و آن را ابتدا و انتهاى حادثه اى واحد به حساب آورد به گونه اى كه سوره اى از قرآن، با طرح استفهام تقريرى، رؤيت يا آگاهى به آن را نزد اهل مكه مسلم تلقى نموده و آنان را به عبرت گيرى از آن تهديد كند؟ علاوه برآن، حدس و گمان هاى نويسنده درباره ارتباط سجيل با منجنيق، رابطه طير با تيار يا تياره، وحدت سوره فيل وقريش با جنگ ايران و يمن، و پيش از اين ها رابطه ابابيل با آبله، و طير با سرعت و امثال آن از آشفتگى خاصى در مواجهه او با مفاهيم و آيات قرآنى حكايت دارد، زيرا ايجاد چنين ارتباطاتى فاقد هر گونه مؤيد ادبى يا لغوى و يا تاريخى است، بلكه بيشتر، جنبه خيال پردازى دارد. در كتاب هاى تاريخ و سيره و نيز روايات، داستان حمله وهريز، سردار ايرانى به يمن با جزئيات و تفاصيلش ذكر شده، اما هيچ يك از مراحل و جزئياتش با ادعا و تحليل نويسنده تطبيق ندارد.168

هلاكت اصحاب فيل، ارهاص براى نبوت پيامبر اسلام

باتوجه به چگونگى شكست لشكر متجاوز ابرهه هلاكت خارق العاده اصحاب فيل و تقارن اين حادثه عظيم با ولادت آخرين پيامبر الهى حضرت محمدبن عبدالله صلى الله عليه وآله آيا بين اين دو موضوع ارتباطى بوده است؟ آيا شكست معجزه آساى يك سپاه عظيم كه به قصد تصرف مكه و ويران سازى كعبه تا آستانه اين شهر پيش آمده بود با ظهور و بعثت پيامبر اسلام در اين شهر و كنار كعبه درآينده نزديك، رابطه اى مى توان يافت؟ چه نوع رابطه اى و چگونه؟

اين مسئله مورد توجه متكلمان قرار گرفته و نوعاً در مقام بحث از معجزات پيامبر اسلام بدان پرداخته اند. اين حادثه را بيشتر متكلمان و مفسران از معجزات پيامبر اسلام بر سبيل ارهاص دانسته اند كه قبل از بعثتِ آن حضرت رخ داده است. اما ارهاص چيست و چه ارتباطى با اعجاز و معجزات دارد؟ وچگونه با نبوت پيوند مى خورد؟

ارهاص برگرفته از رهص به معناى چينه بن ديوار است.169 اما در اصطلاح كارهاى خارق العاده اى است كه پيش از نبوت از سوى پيامبران انجام مى پذيرد و حكايت از نبوت آنان در آينده مى كند.170 در كشاف اصطلاحات الفنون آمده است: [ارهاص ]شرعاً نوعى از خارق عادت است كه پيمبران را پيش از برگزيده شدن به پيمبرى از جناب حق تعالى عطا مى شود و سبب تسميه آن به ارهاص اين است كه در لغت ارهاص به معناى بناى خانه است كه اين خارق عادت، اعلام به بناى خانه پيمبرى مى باشد.171 بنابراين، وقوع امور خارق عادت و عجيب پيش از بعثت و نبوت پيامبرى بر سبيل ارهاص، در واقع آماده كردن اذهان و تنبيه آن ها براى شنيدن دعوت آن پيامبر است. اما آيا اين مسئله اساساً ممكن است يا خير؟

دسته اى از متكلمان، همانند جمعى از معتزله كه اظهار كرامت به دست انبيا يا اوليا را قبول ندارند، منكر اين گونه معجزات قبل از دعوت و بعثت هستند، اما اكثر متكمان شيعه وسنى (اشاعر وتعدادى از معتزله) براين باورند كه وقوع معجزات قبل از بعثت انبيا ممكن است و اين امر در مورد پيامبر اسلام فراوان واقع شده كه از آن جمله حادثه هلاكت اصحاب فيل است.

معجزه در اين جا به معناى كارهاى غريب و خارق العاده اى است كه از طاقت و توان بشر خارج است و بر فضيلتى در صاحب آن، دلالت دارد، و معجزه اى كه براى اثبات نبوت است، منظور نيست، چه، اين نوع معجزه پس از نبوت و همراه با دعوى نبوت و براى اثبات صدق آن دعوى است. شايد هم به همين جهت باشد كه علامه شعرانى معتقدند ارهاص، لطف است وشرط نيست كه معجزه باشد، گرچه معجزه نوعى ارهاص است.172

محقق طوسى براى جواز ظهور معجزه بر سبيل ارهاص، به وقوع معجزات پيامبر اسلام قبل از نبوت استدلال كرده است «و معجزاته عليه السلام قبل النبوه تعطى الارهاص» سپس علامه حلّى مواردى از اين ارهاصات را شمرده است، همانند شكاف برداشتن طاق كسرى، خشك شدن درياچه ساوه، خاموش شدن آتشكده فارس و نابودى و شكست اصحاب فيل كه همگى مقارن با ولادت آن حضرت اتفاق افتاده است، و نيز سايه افكندن ابرى بر سر آن حضرت و حركت آن همراه با او و نيز سلام كردن سنگ ها بر او، و امثال آن.173

به تعبير علامه شعرانى پى در پى اتفاق افتادن حوادث در بلاد فارس موجب شد كه آنان فال زنند بر اين كه دولتشان زوال خواهد يافت و اين نوعى آمادگى بود براى قبول دين اسلام.174 اما شاهدى كه درآن نمى توان شك كرد قصه اصحاب فيل است كه در سال ولادت پيغمبر ما صلى الله عليه وآله اتفاق افتاد و در قرآن صريح آمده است، و آن هنگام كه اين قضيه در قرآن آمد هنوز كسانى كه آن واقعه را ديده بودند از دنيا نرفته و آن را به خاطر داشتند… و وقوع اين امر قريب پيش از نبوت موجب آمادگى مردم براى ديدن خوارق عادت و اعتقاد به قدرت پروردگار و عنايت او به تعظيم كعبه است175 و براى احتجاج، قصه اصحاب فيل كافى است.176

بنابراين، وقوع حادثه فيل در مرئى و منظر مردم مكه، زمينه ساز و طليعه پرداز حادثه عظيم ديگرى بود كه در همين شهر و دربين همين مردم در شرف وقوع بود و بنا بود كه از اين مبدأ و با نماد همين بيت و خانه، عالم گير شود، و به تعبيرمرحوم راميار لشكر جرارى كه به يغما و ويرانى كعبه آمده بود به ناگهان پراكنده و نابود شد. اين يكى از نشانه هاى ظهور پيامبرى بزرگ بود، اين يك ارهاص بود، هشدارى بر نزديكى ظهور خاتم پيمبران.177

كتاب نامه

1. آذرنوش، آذرتاش، مدخل ابابيل، دايرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 2، زير نظر كاظم موسوى بجنوردى، چ اول: تهران، مركز دايرة المعارف بزرگ اسلامى،1370.

2. آلوسى، محمود الشكرى، تاريخ الارب فى معرفة أحوال العرب، تحقيق محمد بهجة اثرى، بيروت، دارالكتب العليمه، [بى تا].

3. ابان بن عثمان، المبعث والمغازى و الوفاه و السقيفه و الرده، تحقيق رسول جعفريان، چ اول، قم، مكتب الأعلام الاسلامى، 1417 ق.

4. ابن اسحاق، محمد، كتاب السير و المغازى، تحقيق سهيل زكار، چ اول، قم، دفتر مطالعات تاريخ و معارف اسلامى، 1368.

5. ابن خلدون، عبد الرحمان، العبر، بيروت، موسسة الأعلمى، 1391 ق / 1971 م.

6. ابن كثير، اسماعيل بن عمر، البداية و النهايه، بيروت، داراحياء التراث العربى، موسسة التاريخ العربى، 1408 ق.

7. ابن هشام، عبدالملك، السيرة النبويه، تحقيق مصطفى سقاء و ديگران، چ هشتم: بيروت، دارالوفاق، 1375 ق.

8. ابوزهره، محمد، خاتم پيامبران، ترجمه حسين صابرى، چ اول: مشهد، آستان قدس رضوى، 1380.

9. الرزقى، ابواليد محمد بن عبداللّه، اخبار مكه و ماجاء فيها من الآثار، تحقيق رشدى صالح ملحس، چاپ دوم: مكه المكرمه، دارالثقافه، 1385 ق.

10. برگ نيسى، كاظم، «مدخل ابرهه»، دايرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 2، زير نظر كاظم موسوى بجنوردى، چ اول: تهران، مركز دايرة المعارف بزرگ اسلامى، 1370.

11. پيگولوسكايا، ن. و. اعراب حدود مرزهاى روم شرقى و ايران در سده هاى چهارم و ششم ميلادى، ترجمه عنايت الله رضا، چ اول: تهران، موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، 1372.

12. تقى زاده، سيد حسن، تاريخ عربستان و قوم عرب از اوان ظهور اسلام و قبل از آن، چ اول: تهران، انتشارات فردوس، 1379.

13. جفرى، آرتور، واژه هاى دخيل در قرآن مجيد، ترجمه فريدون بدره اى، چ اول، انتشارات توس، 1372.

14. جميلى، خضيرعباس، قبيلة قريش و أثرها فى الحياه العربيه قبل الاسلام، عراق، المجمع العلمى، 1422 ق.

15. حلى، حسن بن يوسف بن مطهر، كشف المراد فى شرح تجريد الاعتقاد، تصحيح حسن حسن زاده آملى، قم، موسسه النشر الاسلامى، 1407 ق.

16. خزائلى، محمد، اعلام القرآن، چهارم: تهران، موسسه انتشارات اميركبير، 1371.

17. دقر، عبدالغنى، معجم النحو، قم، مكتبة القيام، [بى تا].

18. ديون پرت، جان، عذر تقصير به پيشگاه محمد و قرآن، ترجمه غلامرضا سعيدى، تهران، اقبال، 1355.

19. راميار، محمود، در آستانه سالزاد پيامبر، چ دوم: تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1365.

20. راوندى، قطب الدين، الخرائج و الجرائح، قم، موسسه امام مهدى (عج)، 1409 ق

21. رشيد رضا، محمد، وعبده، محمد، تفسير القرآن الحكيم (الشهير بالتفسير المنار)، بيروت، دارالمعرفه، ،[بى تا].

22. سالم، سيدعبدالعزيز، تاريخ العرب فى عصر الجاهليه، بيروت، دارالنهضه العربيه، [بى تا].

23. سيد قطب، فى ظلال القرآن، چ پانزدهم: بيروت، دار الشروق 1408 ق / 1988 م.

24. شريعتى، محمد تقى، تفسير نوين، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، [بى تا].

25. شعرانى، ابو الحسن، ترجمه و شرح تجريد الاعتقاد، چ چهارم: تهران، كتابفروشى اسلاميه، 1366.

26. شهيدى، سيد جعفر، تاريخ تحليلى اسلام، چ نهم: تهران، مركز نشر دانشگاهى، 1369.

27. شهيدى، سيد جعفر، مقاله «از ولادت تا بعثت»، در كتاب محمد خاتم پيامبران، چ دهم: تهران، انتشارات حسينيه ارشاد، 1363.

28. صادقى، محمد، الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن و السنه، بيروت، موسسة الوفاء، 1985 م.

29. صالح، احمد العلى، محاضرات فى تاريخ العرب، موصل، دارالكتب فى جامعه الموصل، 1981 م.

30. صدوق، ابى جعفربن محمد بن على، علل الشرايع، قم، مكتبه الداورى.

31. صدوق، محمد بن على، كمال الدين، قم، دار الكتب الإسلاميه، 1395 ق.

32. صفى پور، عبدالرحيم، منتهى الارب فى لغة العرب، تهران، سنائى، [بى تا].

33. طبرى، محمد بن جرير، تاريخ الامم و الملوك، چ پنجم: بيروت، موسسة الاعلمى، 1409 ق / 1989 م.

34. طبرى، محمد بن جرير، جامع البيان فى تأويل آى القرآن، بيروت، دارالفكر، 1420 ق / 1999 م.

35. طوسى، محمدبن الحسن، التبيان فى تفسير القرآن، چ اول: قم، مكتب الاعلام الاسلامى، 1409 ق (افست از روى چاپ بيروت، داراحياء التراث العربى).

36. عبده، محمد، الاعمال الكامله، چ اول: بيروت، دار الشروق، 1414 ق / 1993 م.

37. عبده، محمد، تفسيرالقرآن الكريم جزء عم، نشر ادب الحوزه (افست از روى چاپ 1341 ق. مصر).

38. على، جواد، المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام، چ دوم: بيروت و بغداد، دارالعلم للملايين، مكتبة النهضه، 1978 م.

39. فريد وجدى، محمد، دائرة المعارف القرآن الرابع عشر ـ العشرين، بيروت، دار الفكر، [بى تا].

40. كراجكى، ابوالفتح، كنز الفوائد، قم، انتشارات دار الذخائر، 1410 ق.

41. كريستين سن، آرتور، ايران در زمان ساسانيان، ترجمه رشيد ياسمى، تهران، دنياى كتاب، 1372.

42. كلينى، محمد بن يعقوب، الكافى، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1365 ق.

43. گئورگيو، كنستان ويرژيل، محمد پيغمبرى كه از نو بايد شناخت، ترجمه ذبيح الله منصورى، چ اول: تهران، انتشارات زرين، 1376.

44. مدرسى، محمد تقى، من هدى القرآن، تهران، دار محبى الحسين، 1377.

45. مغنيه، محمد جواد، تفسير الكاشف، چ چهارم: بيروت، دارالعم للملايين، 1990 م.

46. نولدكه، تئودور، تاريخ ايرانيان و عربها در زمان ساسانيان، ترجمه عباس رزياب خويى، تهران، 1358.

47. يعقوبى، احمد بن ابى يعقوب، تاريخ اليعقوبى، قم، موسسه نشر فرهنگ اهل البيت (افست از روى چاپ دار صادر بيروت).

1. دانشجوى دكترى علوم قرآن و حديث.

2. سبأء (34) آيه هاى 15 ـ 17.

3. بروج (85) آيه هاى 1 ـ 9.

4. فيل (105) آيه هاى 1 ـ 5.

5. يونانيان و روميان، تمام سرزمين هاى عربى را به سه بخش تقسيم كرده اند: عربستان خوشبخت، عربستان بيابانى وعربستان كوهستانى. عربستان خوشبخت در كتاب هاى عربى و نزد جغرافى دانان مسلمان و عرب، تمام جزيرة العرب را شامل مى شود (ر.ك: جواد على، المفضل فى تاريخ العرب قبل الاسلام، ج 1، ص 163 ـ 164). اما برخى محققان معاصر نوشته اند كه عربستان خوشبخت صرفاً بر مثلث جنوبى شبه جزيره، يعنى منطقه يمن اطلاق مى شده است (ر.ك: سيد جعفر شهيدى، تاريخ تحليلى اسلام، ص 6 و 9، محمود راميار، در آستانه سالزاد پيامبر، ص 35).

6. ر.ك: سيد جعفر شهيدى، همان، ص 15.

7. ابن خلدون مى گويد كه تاريخ نگاران جملگى دراين قول متفق اند كه ذونواس فرزند تبان اسعد بود و زرعه نام داشت و چون بر ملك پدران فرمانروايش غلبه يافت يوسف نام گرفت (ر.ك: ابن خلدون، العبر، قسمت اول، ج 2، ص 59).

8. ر.ك: جواد على، همان، ج 3، ص 495 ـ 460.

9. ر.ك: همان، ج 2، ص 595 و 597.

10. جواد على روايات مختلف را درباره چگونگى به قدرت رسيدن ابرهه نقل كرده است (ر.ك: همان، ج 3، ص 480 ـ 482).

11. Helletheaeus، او در ضبط كتيبه استانبول 7608 مكرر، به ء ل ءص ح ه، و نيز السبا آس Elesbaasو Elesboasهم خوانده شده است كه همه اين ها از الاصبحه حبشى گرفته شده است. نام او در روايات حبشى الاصحبه كالب آمده است و در عربى او را اصحمه خوانده اند (ر.ك: جواد على، همان، ج 3، ص 470 ـ 471 و 469 و محمود راميار، همان، ص 67).

12. Esimiphaeus، كسى كه پروكوپيوس او را ازيميفائوس / اسيميفائوس مى خواند، همان سميفع اشوَِع در كتيبه حصن الغراب است كه از طرف حبشيان نائب السلطنه نجاشى در سرزمين حمير به سال 525 شناخته شد (ر.ك: جواد على، همان، ج 3، ص 476).

13. آبراهام، آبراميوس و ابرهه، تلفظ هاى گوناگون عبرى، رومى و حبشى ابراهيم است. (ر. ك: آرتور جفرى، واژه هاى دخيل در قرآن مجيد، ترجمه فريدون بدره اى، ص 99 و 100).

14. ر.ك: محمود راميار، همان، ص 72 به نقل از: پروكوپيوس، جنگهاى ايران و روم، كتاب 1، فصل 20، عبارات 1 ـ 5.

15. محمود راميار، همان، ص 68 و 69 به نقل از: پروكوپيوس، همان، كتاب 1، فصل 20، عبارات 5 ـ 6.

16. محمد بن جرير طبرى، تاريخ الامم و الملوك، ج 1، ص 549.

17. همان، ج 1، ص 548.

18. محمود راميار، همان، ص 82 ـ 83، به نقل از: پروكوپيوس، همان، عبارات 7 ـ 8.

19. طبرى، همان، ج 1، ص 549 ـ 550. سيد حسن تقى زاده نيز در كتاب تاريخ عربستان وقوم عرب، جمع بندى همه اين روايات تاريخى را به طور خلاصه درباره ابرهه آورده است.

20. ر.ك: محمود راميار، همان، ص53 ـ 54.

21. ر.ك: مدخل ابرهه در دايره المعارف بزرگ اسلامى به نقل از Steven, Runciman: در كتاب ByzantieCivilization (صفحات 164 ـ 165 (چاپ لندن، 1966)

22. ر.ك: جواد على، همان، ج 7، ص 282.

23. ر.ك: محمود راميار، همان، ص 42.

24. ر.ك: جواد على، همان، ج 3، ص 490 ـ 491.

25. G .Ryckmans

26. ر.ك: جواد على، همان، ج 3 ص 493; نيز، ا. ف. ل. بيستون (A.F.L.Beeston) مدخل ابرهه، در دانشنامه ايران و اسلام حرف الف، ج 1، ص 369 ـ 370.

27. Justinian

28. Julianus

29. ر.ك: جواد على، همان، ج 3، ص 472 ـ 474، نيز ر.ك: ن. و. پيگولوسكايا، اعراب حدود مرزهاى شرقى روم و ايران، ترجمه عنايت الله رضا، ص 405 و محمود راميار، همان، ص 69 ـ 70.

30. ر.ك: جواد على، همان، ج 3، ص 495.

31. ر.ك: ن. و. پيگولوسكايا، همان، ص 246.

32. ر.ك: همان، ص 407.

33. ر.ك: همان.

34. ر.ك: همان، ص 406.

35. ر.ك: همان. ص 408.

36. ر.ك: صالح احمد على، محاضرات فى تاريخ العرب، ص 263.

37. اين ديدگاه را بعضى از نويسندگان شرقى هم تقريباً به همين صورت پذيرفته اند و حمله اى را كه پروكوپيوس از آن نام مى برد، حمله به مكه مى دانند كه در واقع براى پيوستن نيروهاى ابرهه به قواى روم در شمال جزيره از طريق مكه صورت گرفت. (ر.ك: سيد حسن تقى زاده، تاريخ عربستان و قوم عرب، ص 111، صالح احمد العلى، محاضرات فى تاريخ العرب، ص 262 ـ 263).

38. ر.ك: پيگولوسكايا، همان، ص 246 ـ 247 به نقل از: ف. آلتهايم (Fr.Althaim).

39. ر.ك: همان، ص 247.

40. ر.ك: ابن كثير، البداية و النهاية، ج 2، ص 33، باب مولد رسول الله.

41. ر.ك: تئودور نولدكه، تاريخ ايرانيان و عربها در زمان ساسانيان، ترجمه عباس رزياب خويى، ص 340 و سيد حسن تقى زاده، تاريخ عربستان و قوم عرب، ص 111.

42. Conti Rossini

43. ر.ك: كاظم برگ نيسى، دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 5، ص 568، مدخل ابرهه.

44. ر.ك: السيد عبدالعزيز سالم، تاريخ العرب فى عصر الجاهلية، ص 169 به نقل از جواد على، تاريخ العرب قبل الاسلام، ج 3، ص 197.

45. ياقوت حموى در معجم البلدان نوشته است: «حَلَبَانُ: بالتحريك: موضع باليمن قرب نجران». نيز، ر.ك: جواد على، همان، ج 3، ص 496.

46. ر.ك: همان، ج 3، ص 498. در معجم البلدان آمده است: تُرَبة: بالضم ثم الفتح، قال عَرَّام: تُرَبَة واد بالقرب من مكة على مسافة يومين منها، يصبُّ فى بستان ابن عامر، يسكنه بنو هلال، وحواليه من الجبال السراة ويَسُوم وفَرقد، ومعدن البُرْم… وقال الأصمعى: تربة واد للضباب طوله ثلاث ليال، فيه النخل والزرع والفواكه، ويشاركهم فيه هلال و عامر بن ربيعه; قال أحمد بن محمد الهمذانى: تُرَبة وزَبْيَة وبيشة هذه الثلاثة أودية ضخام، مسيرة كل واحد منها عشرون يوماً، أسافلها فى نجد وأعاليها فى السراة; وقال هشام: تربة واد يأخذ من السراة ويفرغ فى نجران، قال: ونزلت خَثْعَم ما بين بيشة وتربة.

47. تقريباً اكثر مورخان در اين مسئله اتفاق نظر دارند كه ولادت آن حضرت در عام الفيل و در گذشت او در سن 63 سالگى، در 633 ميلادى بوده است. پس عام الفيل نمى تواند قبل از 570 ميلادى بوده باشد.

48. ر.ك: سيد حسن تقى زاده، تاريخ عربستان و قوم عرب، ص 111.

49. بـراى نمونه ر.ك: صالح احمدالعلى، مـحاضرات فى تاريخ العرب،ص 263 و سيد حسن تقى زاده، همان، ص 111.

50. براى نمونه از A .G Lundin مى توان نام برد (ر.ك: جواد على، همان، ج 3، ص 496) و نيز همه خاورشناسانى كه سال ولادت پيامبر اسلام را حوالى 570 ـ 573 ميلادى دانسته اند (ر.ك: محمود، همان، ص 135).

51. W.Caskel. اين نظر را دارد (ر.ك: جواد على، همان، ج 3، ص 495).

52. ر.ك: سيد جعفر شهيدى، محمد خاتم پيامبران، ج 1، ص 176 ـ 177.

53. ر.ك: ابوالوليد محمد بن عبداللّه الزرقى، اخبار مكه و ما جاء فيهما من الآثار، ج 1، ص 154 و جواد على، همان، ج 3، ص 520.

54. ر.ك: سيد قطب، فى ضلال القرآن، ج 6، ص 7939.

55. ر.ك: ابوالوليد محمد بن عبدالله الزرقى، همان، ج 1، ص 154.

56. ر.ك: محمد بن اسحاق، كتاب المغازى و السير، ص 65; يعقوبى، تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 7; جواد على، همان، ج 3، ص 507 و نيز محمود راميار، همان، ص 134.

57. ر.ك: محمود راميار، همان، ص 135.

58. ر.ك: ابن كثير، البداية و النهايه، ج 2، ص 32 ـ 34 و محمد بن جرير طبرى، تاريخ الامم و الملوك، ج 1، ص 570 ـ 571.

59. ر.ك: محمد بن جرير الطبرى، ج 1، ص 570 ـ 571. استاد سيد جعفر شهيدى نيز اين تاريخ را دقيق تر مى داند (ر.ك: سيد جعفر شهيدى، محمد خاتم پيامبران، ج 1، ص 176 ـ 177).

60. ر.ك: على بن الحسين المعسودى، مروج الذهب، ج 2، ص 84.

61. ر.ك: همان، ج 2، ص 289.

62. ر.ك: محمود راميار، همان، ص 134.

63. ر.ك: همان، ج 1، ص 147 ـ 148.

64. ر.ك: محمد بن اسحاق، كتاب المغازى و السير، ص 65.

65. ر.ك: محمود راميار، همان، ص 136.

66. ر. ك: ابن هشام، السيرة النبوية، ج 1 ص 57 ـ 61 و الزرقى، همان، ج 1، ص 155.

67. ر.ك: الزرقى، همان، ج 1، ص 155.

68. ر.ك: همان، ص 156 و حسن بن فضل طبرسى، مجمع البيان، ج 10، ص 826.

69. الزرقى، همان، ج 1، ص 157.

70. ر.ك: ابن هشام، همان، ج 1، ص 57 ـ 61.

71. ر.ك: جواد على، همان، ج 3، ص 520.

72. ر.ك: همان، به نقل از: تفسير ابن كثير، ج 4، ص 548.

73. ر.ك: محمود الشكرى آلوسى، تاريخ الارب فى معرفة أحوال العرب، ج 1، ص 262.

74. اين سه نفر اخير تا زمان نزول سوره فيل و بعد از آن زنده بودند و همگى بعد از آن در گذشتند.

75. ر.ك: عبدالغنى، الدقر، معجم النحو، مدخل همزة الاستفهام، ص 425.

76. گويا طه حسين در كتاب الوعد الحق شرحى جالب از پراكندگى سپاه ابرهه و غارت اموال آن ها به وسيله اعراب، از جمله قبيله خثعم بيان كرده است. متأسفانه دست رسى به اين كتاب ميسر نشد.

77. تقريباً همه مفسران در اين نكته، اتفاق دارند كه نزول سوره مربوط به حادثه لشكركشى ابرهه از يمن به مكه به قصد ويران سازى آن بوده كه با نزول عذاب الهى نابود شدند. (ر.ك: محمدتقى شريعتى، تفسير نوين، ص 334).

78. ر.ك: الزرقى، اخبار مكه، ج 1، ص 149; صدوق، كمال الدين، ج 1، ص 177; در نقل بحارالانوار، ج 15 ص 186، و كراجكى، كنزالفوائد، ج 1، ص 177 و راوندى، الخرائج و الجرايح، ج3، ص 1071.

79. ر.ك: جواد على، همان، ج 3، ص 526 ـ 527 ; محمود راميار، همان، ص 142 و 180 و 209; آرتور كريستين سن، ايران در زمان ساسانيان، ترجمه رشيد ياسمى، ص 495; مسعودى سقوط آنان را 45 سال پس از حكومت انوشيروان ذكر كرده است (المسعودى، مروج الذهب، ج 2، ص 88) كه حدود 576 م خواهد شد و احتمالا اين تاريخ به حمله دوم وهريز به يمن پس از كشته شدن سيف ارتباط دارد.

80. ر.ك: محمود راميار، همان، ص 113.

81. ر.ك: همان، 137 ـ 138.

82. ظاهراً برگرفته از Ekklesia يونانى به معناى معبد است، ولى برخى از لغت شناسان عرب اين نام گذارى را به بلندى بنا و عظمتش مربوط مى دانند (ر.ك: ياقوت حموى، معجم البلدان، مدخل القليس).

83. ر.ك: محمد بن اسحاق، كتاب السير و المغازى، ص 60 ـ 61; ابن هشام، السيرة النبويه، ج 1، ص 43 و محمد بن جرير طبرى، تاريخ الامم و الملوك، ج 1 ص550 ـ 551، جواد على، همان، ج 3، ص 500.

84.Cosmas indicopleustes نويسنده كتاب هاى تقويم مسيحى و درياهاى هند (ر.ك: راميار، همان، ص 53).

85. ر.ك: جواد على، همان، ج 3، ص 506، نيز محمود راميار، ص 145.

86. ر.ك: محمود راميار، در آستانه سامرا و پيامبر، ص 97 ـ 98 و 123.

87. ر.ك: جواد على، همان، ج 3، ص 518 ـ 519.

88. ماجراى آلوده كردن قليس، در منابع مختلف تاريخى و تفسيرى نقل شده است، از جمله ابن اسحاق، كتاب السير و المغازى، ص 61; ابن هشام، السيرة النبويه، ج 1، ص 43; طبرى، تاريخ الامم و الملوك، ج 1، ص 551; الزرقى، ج 1، ص 140. صالح احمد العلى اين قصه را هذل و شوخى تلقى مى كند و اين اشكال را مطرح مى كند كه ابرهه چگونه مى توانست مشركان عرب را به زيارت كليسايى نصرانى دعوت و مجبور نمايد و اصولاً او در خارج از منطقه تحت حاكميت خود چگونه مى توانست اين ايده را عملى كند. مسيحيان كه علاقه اى به كعبه و مكه نداشتند پس با احداث قليس از اعتبار مكه چيزى كم نمى شد تا يك شخص از اهالى مكه اقدام به آلوده كردن قليس نمايد (ر.ك: صالح احمد العلى، محاضرات فى تاريخ العرب، ص 262).

89. ر.ك: ابن كثير، البداية و النهايه، ج 4، ص 549; جواد على، همان، ج 3، ص 510 و محمود راميار، همان، ص 116.

90. اين مطلب را طبرى در تاريخ خود (ج 1، ص 551) و تفسيرش (ج12، ص 387، روايت 29402) به نقل از ابن اسحاق آورده است. اصل خبر را ابن اسحاق بدون ذكر نامى از محمدبن خزاعى با تعبير رجلا من بنى سليم، اجمالا در كتاب السير و المغازى (ص 61) مورد اشاره قرار داده، ولى در گزارش ابن هشام از كتاب ابن اسحاق نيامده است. البته تعجب از استاد جواد على است كه اين خبر را عامل بسيار مهمى براى اتخاذ چنان تصميمى از سوى ابرهه تلقى مى كند و مى نويسد: شاهد اين كه عامل اصلى لشكركشى ابرهه آلوده كردن قليس و امثال آن نبوده (بلكه منافع توسعه طلبانه اقتصادى و سياسى بوده است) خبرى است كه راويان نقل كرده اند و آن اين كه ابرهه محمد بن خزاعى را تاج اميرى بخشيد و به سوى قبيله مضر فرستاد و به او فرمان داد كه مردم را به حج قليس فراخواند، اما در سرزمين كنانه شخصى از بنى هذيل او را كشت و خبر به گوش ابرهه رسيد. او در غضب شد و تصميم به نابودى بنى كنانه و انهدام كعبه گرفت. در ادامه، مى نويسد: كشته شدن محمد بن خزاعى ابرهه را بر اين مركب خشن نشاند. طبيعتاً اين برآشفتگى نه به خاطر قتل يكى از عوامل و كارگزارانش بود، بلكه به دليل مخالفت با ايده و رأى او و در افتادن با مقاصد توسعه طلبانه اش در تحميل اراده دولت يمن و همپايانانش بر اهل مكه و مردم كنانه و مضر و غير آن بود. در عالم سياست، اين گونه مخالفت ها نوعاً موجب اتخاذ تصميم هاى قساوت بار مى شود. (ر.ك: المفصل، ج 3، ص 518) اما جالب اين است كه او پس از نقل خبر و تحليلى كه بر اساس آن ارائه داده است از كتاب المحبر ابن حبيب نقل مى كند كه محمد بن خزاعى به قتل نرسيده بود، بلكه هنگام حمله ابرهه به مكه در ميان لشكريان او بود (همان، ج 3، ص 519).

91. ر.ك: جواد على، همان، ج 3، ص 517.

92. ر.ك: كنستان ويرژيل گئورگيو، محمد پيغمبرى كه از نو بايد شناخت، ترجمه ذبيح الله منصورى، ص 18 ـ 17.

93. ر.ك: خضير عباس جميلى، قبيلة قريش و اثرها فى الحياة العربيه قبل الاسلام، ص 105.

94. ر.ك: همان، ص 113.

95. ر.ك: همان، ص 105.

96. ر.ك: جان ديون پرت، عذر تقصير به پيشگاه محمد و قرآن، ترجمه غلامرضا سعيدى، ص 3.

97. ر.ك: جواد على، همان، ج 3، ص 512 ـ 513.

98. ر.ك: همان، ج 3، ص 518 ـ 519.

99. ر.ك: محمود راميار، همان و جواد على، همان، ج 3، ص 518، سهيل زكار نيز اهداف حمله ابرهه را نشر مسيحيت در اطراف شبه جزيره، دست يابى به ثروت و تجارت مكه و فشار آوردن بر امپراطورى ساسانى ياد مى كند (ر.ك: كتاب السيرو المغازى با تصحيح سهيل زكار، پانوشت، ص 61)

100. در سال 24 يا 25 پيش از ميلاد مسيح آليوس گاليوس با لشكرى به جنوب عربستان حمله برد و در مدت چند روز خود را به مأرب رساند و در حجاز تا وادى نجران پيش رفت، اما به زودى در اثر دست رسى نداشتن به آب و مشكلات ديگرى كه براى او پيش آمد، مجبور به عقب نشينى شد. (ر.ك: سيد جعفر شهيدى، تاريخ تحليلى اسلام، ص 12).

101. ر.ك: جواد على، همان، ج 3، ص 503.

102. ر.ك: همان.

103. ر.ك: محمود راميار، همان، ص 138 ـ 139.

104. ر.ك: همان، ص 197 ـ 198.

105. ر.ك: ا. ف. ل. بيستون (A.F.L.Beeston)، دانشنامه ايران و اسلام، حرف الف ج 1، ص 369 ـ 370، مدخل ابرهه. متأسفانه اين طرز تلقى نادرست را در برخى نوشته هاى اخير فارسى كه در منابع دايرة المعارفى هم درج شده مى توان به وضوح ديد (ر.ك: كاظم برگ نيسى «مدخل ابرهه»، دائرة المعارف بزرگ اسلامى).

106. ر.ك: سيد عبدالعزيز سالم، تاريخ العرب فى عصر الجاهليه، ص 18.

107. ر.ك: جواد على، همان، ج 3، ص 503.

108. در آيات 82 سوره هود و 74 سوره حجر به اين موضوع اشاره شده است: «وامطرنا عليها حجارة من سجيل»، «و امطرنا عليهم حجارة من سجيل».

109. ر.ك: ابن اسحاق، كتاب السيروالمغازى، ص63 ـ 64; ابن هشام، السيرة النبويه، ج 1، ص 55 ـ 56; طبرى، تاريخ الأمم و الملوك، ج 1، ص 577; الزرقى، همان، ج 1، ص 146، طبرى، جامع البيان فى تأويل آى القرآن، ج 12، ص 385 و 390 ـ 391.

110. ر.ك: طبرى، جامع البيان، ج 12، ص 385، شماره 29401 و 29402.

111. ر.ك: كلينى، كافى، ج 8، ص 84، روايت 44; نيز صدوق، علل الشرايع، ج 2، ص 521، روايت 2.

112. ر.ك: طبرى، تاريخ الامم و الملوك، ج 1، ص 557.

113. ر.ك: الزرقى، همان، ج 1، ص 147 و طبرى، جامع البيان، ج 12 ص391.

114. ر.ك: كلينى، كافى، ج 8، ص 84، روايت 44 به نقل از:ابن اسحاق و قتاده.

115. ر.ك:ابن اسحاق، همان، ص 64; ابن هشام، همان، ج 1، ص55 ـ 56 ;الزرقى، همان، ج 1، ص 147 و طبرى، جامع البيان، ج 12، ص 391.

116. ر.ك: محمّد بن حسن طوسى، التبيان فى تفسيرالقرآن، ج 10، ص 411; نيز طبرسى، مجمع البيان با حاشيه مرحوم شعرانى، ج 10، ص 543.

117. ر.ك: آذرتاش آذرنوش، «مدخل ابابيل»; دايرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 2.

118. ر.ك: محمد عبده، الاعمال الكامله، ج 5 ص 504 ـ 505; همو، تفسير القرآن الكريم، جزء عم، ص 157; احمد مصطفى مراغى، تفسير المراغى، جز30، ص 243.

119. ر.ك: محمد فريد وجدى، دايرة المعارف القرن الرابع عشر ـ العشرين، ج 1، ص 33 ـ 34، مدخل ابل.

120. ر.ك: جواد على، همان، ج 3، ص 516 ـ 517.

121. ر.ك: كاظم برگ نيسى، «مدخل ابرهه»، دايرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 5، ص 569، نيز سيد عبدالعزيزسالم، تاريخ العرب فى عصرالجاهليه، ص 168 (وى اين را به نقل از كتاب المحمل والحج احمد يوسف، ص 77، چاپ قاهره 1937، آورده است).

122. ر.ك: سيد حسن تقى زاده، همان، ص 111.

123. ر.ك: كاظم برگ نيسى، «مدخل ابرهه»، دايرة المعارف بزرگ اسلامى.

124. السيد عبد العزيز سالم، همان، ص 168.

125. ر.ك: محمود راميار، همان، ص 133.

126. ر.ك: همان.

127. ر.ك: آرتور جفرى، واژه هاى دخيل در قرآن مجيد، ترجمه فريدون بدره اى، 98 ـ 99.

128. ر.ك: آذرتاش آذرنوش، «مدخل ابابيل»، دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج2.

129. ر.ك: همان، و نيز آرتور جفرى، واژه هاى دخيل در قرآن مجيد، ترجمه فريدون بدره اى، ص 99 پاورقى (اين احتمال مربوط به دكتر محمد مقدم استاد زبان شناسى دانشگاه تهران در دهه 20 است كه در مجله سخن سال اول شماره 7 و 8 بهمن و اسفند 1322 درج شده است).

130. ر.ك: آذرتاش آذرنوش; «مدخل ابابيل»، دائرة المعارف بزرگ اسلامى.

131. ر.ك: همان.

132. ر.ك: محمد خزائلى، اعلام القرآن، ص 159.

133. ر.ك: آذرتاش آذرنوش، همان.

134. ر.ك: همان، نيز خليل بن احمد، كتاب العين، ماده ابل و نيز فيروزآبادى، القاموس المحيط، ماده ابل.

135. ر.ك: خليل بن احمد، كتاب العين; ابن منظور، لسان العرب; ابن فارس، معجم مقاييس اللغه و فيروزآبادى، القاموس المحيط، ذيل ماده جدر.

136. اين روايات در: ابن اسحاق، كتاب السير و المغازى، ص 65; طبرى، تاريخ الامم و الملوك، ج 1، ص 557 و همو تفسير جامع البيان، ج 12، ص 391 شماره 29406 و 29407 ابن هشام، همان، ج 1، ص 35;الزرقى، همان، ج 1 ص 146; تقى زاده، همان، ص 111; كلينى، همان، ج 8، ص 84، روايت 44 ; مجلسى همان، ج 15، ص 138; زمحشرى، تفسير كشاف; فخر رازى، تفسير كبير; طبرسى، مجمع البيان، تفسير قمى و اكثر تفاسير ذيل سوره فيل به اين مطلب اشاره كرده اند.

137. ر.ك: جواد على، همان، ج 3، ص 504 و 516 ـ 517 ;صالح احمد العلى، محاضرات فى تاريخ العرب، ص 263 ـ 264.

138. ر.ك: جواد على، همان.

139. ر.ك: طبرى، تاريخ الامم و الملوك، ج 1، ص 557.

140. ر.ك: كلينى، همان، ج 8، ص 84، روايت 44.

141. ر.ك: محمود راميار، همان، ص 199.

142. ر.ك: كتاب العين، لسان العرب، معجم مقائيس اللغة و القاموس المحيط، ذيل ماده جدر و حصب. بايد توجه داشت كه امروزه حصبه عنوان براى بيمارى ديگرى است و نبايد با معناى حصبه در زبان عربى در گذشته اشتباه شود. در زبان عربى طبق كتب لغت معتبر و قديمى، مثل كتاب العين خليل و معجم مقاييس اللغه، حصبه جوش ودانه هاى خاصى بوده كه روى پوست ظاهر مى شده است (ذيل ماده حصب)، اما در فارسى، حصبه مرضى است واگير كه به واسطه ميكروب مخصوصى به نام باسيل ابرت توليد مى شود. اين ميكروب ازراه جهاز هضم با خوردن آب يا سبزى يا ميوه آلوده وارد روده مى شود و سپس از كبد عبور كرده داخل خون مى گردد. عوارض آن دردسر،، تب شديد، اسهال، استفراغ، نفخ شكم و خونريزى روده ها ست.

143. ر.ك: جواد على، همان، ج 3، ص 517.

144. عوارض و با عبارت اند از: قى، اسهال شديد، سنگينى در قلب و معده، كبود شدن لب ها و گونه ها، انقطاع بول، احساس برودت شديد و عطش مفرط و… كه هيچ كدام در جريان هلاكت اصحاب فيل گزارش نشده است.

145. ر.ك: سيد عبدالعزيز سالم، همان، ص 168.

146. ر.ك: محمدتقى شريعتى، تفسير نوين، ص 335 ـ 336.

147. ر.ك: همان، ص 341.

148. ر.ك: همان.

149. ر.ك: ا حمد مصطفى مراغى، تفسير مراغى، جزء 30، ص 243 و محمد فريد وجدى، دايرة المعارف قرن الرابع عشرة ـ العشرين، ج 1، ص 33 ـ 34.

150. ر.ك: محمد عبده، تفسير القرآن الكريم، جزء عم، ص 157ـ158 و نيز الأعمال الكاملة، ج5، ص504 ـ 505.

151. ر.ك: همان، ص 158 و ج 5، ص 505.

152. ر.ك: محمد عبده، همان.

153. ر.ك: همان.

154. ر.ك: همان و رشيد رضا، تفسير المنار، ج 1، ص 348 ـ 351; ج 1، ص 322; ج 2، ص 457 به بعد و ج 3، ص 53 ـ 59. هم چنين ر.ك: على اوسط باقرى، «المنار و تفسير آيات بيان گر معجزات»، مجله معرفت، شماره 83.

155. ر.ك: محمد الصادقى، تفسير الفرقان، جزء 30، ص 461.

156. ر.ك: محمد ابوزهره، خاتم پيامبران، ترجمه حسين صابرى، ج 1، ص 191 ـ 192.

157. ر.ك: محمدتقى شريعتى، تفسير نوين، ص 341.

158. ر.ك: محمد جواد مغنيه، تفسير الكاشف، ج 7، ذيل سوره فيل; و نيز طه حسين، مرآة الاسلام، ص 30.

159. ر.ك: سيد قطب، فى ظلال القرآن، ج 6، ص 3976.

160. ر.ك: همان، ص 3977.

161. ر.ك: همان، ج 6، ص 3977 ـ 3978.

162. ر.ك: محمدتقى مدرسى، من هدى القرآن، ج 18، ص 356.

163. ر.ك: طبرى، تاريخ الامم و الملوك، ج 1، ص557 و كلينى، همان، ج 8، ص 84، روايت 44.

164. ر.ك: سيد حسن تقى زاده، همان، ص 111.

165. ر.ك: محمود راميار، همان، ص 199.

166. ر.ك: محمد خزائلى، همان، ص 159.

167. ر.ك: همان، ص 159 ـ 160.

168. ر.ك: طبرى، تاريخ الامم و الملوك، ج 1، ص 562 ـ 565; مسعودى، مروج الذهب، ج 2، ص 86 ـ 87 و محمود راميار، همان، ص 171 ـ 195.

169. ر.ك: الخليل بن احمد، كتاب العين، ابن منظور، لسان العرب و فيروزآبادى، القاموس المحيط، ذيل ماده رهص. در منتهى الارب، ارهاص به معناى آماده چيزى شدن و نيز ديوار و حائط آمده است (ر.ك: منتهى الارب و لغت نامه دهخدا).

170. ر.ك: مدخل «ارهاص» در دايره المعارف تشيع (كه به نقل از شرح تجريد قوشجى و تلخيص المحصل آورده اند)، نيز تعريفات جرجانى مدخل ارهاص.

171. ر.ك: كشاف اصطلاحات الفنون، مدخل ارهاص.

172. ر.ك: ابوالحسن شعرانى، ترجمه و شرح تجريد الاعتقاد، ص 492.

173. ر.ك: حسن بن مطهر حلى، كشف المراد فى شرح تجريد الاعتقاد، ص 252 و 253 و نيز: ابان بن عثمان، المبعث و المغازى، ص 34 ـ 35.

174. ر.ك: ابوالحسن شعرانى، همان، ص 492.

175. ر.ك: همان، ص 491.

176. ر.ك: همان، ص 492.

177. ر.ك: محمود راميار، همان، ص 13.

 

حمله اصحاب فیل به مکه، که سوره اى از قرآن هم بدان اختصاص یافته، به لحاظ واقعیت تاریخى و کیفیت وقوع میان پژوهشگران تاریخ عرب قبل از اسلام، مورد بحث و گفتگوست. برخى خاورشناسان و نویسندگان شرقى، آن را بر مفاد کتیبه دوم به جاى مانده از ابرهه مربوط به سال 547 میلادى (Ry 506) و اشاره پروکوپیوس مورخ بیزانسى قرن ششم میلادى درباره لشکرکشى ابرهه به ایران و انصراف و بازگشت سریع او، تطبیق کرده اند. غالب محققان، اعم از شرقى و غربى، این حمله را به حدود سال 570 میلادى مربوط دانسته اند که جداى از پیکار مندرج در کتیبه Ry 506است. در این مقاله با اشاره به ضعف ها و مشکلات دیدگاه اول، بر صحت دیدگاه دوم در سایه شواهد و قراین تاریخى تأکید شده، آن گاه در محور دوم مقاله از چگونگى شکست و نابودى اصحاب فیل سخن به میان آمده و دیدگاهى که مسئله هلاکت سپاه ابرهه را ناشى از شیوع بیمارى وباء، آبله و حصبه یا عوامل طبیعى دیگر دانسته، نقد و بررسى و کاستى هاى آن مطرح شده است. هم چنین در پرتو قراین تاریخى و با توجه به برخى ضوابط دانش تفسیر و نیز اهداف نزول سوره، بر معجزه بودن کیفیت وقوع حادثه، تاکید شده است. در پایان مقاله، به تقارن زمانى هلاکت سپاه ابرهه با ولادت پیامبر اسلام پرداخته و از زمینه ساز بودن وقوع معجزه آساى این حادثه براى ظهور رسالتى آسمانى در آینده نزدیک یاد شده است.
واژگان کلیدى: اصحاب فیل، ابرهه، لشکرکشى به مکه، جنگهاى ایران و روم، طیر ابابیل، عام الفیل، ارهاصات و بعثت.
مقدمه
رخدادهاى تاریخى در متون مقدس دینى با دید و نگرش خاصى بازتاب یافته و از جایگاه قابل توجهى برخوردارند. نظرى اجمالى به قرآن به خوبى این نکته را روشن مى سازد که تعداد زیادى از آیات آن به وقایع تاریخى مربوط است. در سوره هاى مختلف قرآنى احوال افراد، جامعه ها و امت هاى پیشین و نیز برخى قضایا و جریان هاى جامعه عصر نزول، با پردازشى ویژه، منعکس شده است. پاره اى از این رخدادها به لحاظ زمانى و مکانى فاصله چندانى با بعثت پیامبر اسلام و مهبط وحى قرآنى نداشته اند. حادثه سیل عَرِم،2 قتل اصحاب اُخدود3 و ماجراى اصحاب فیل4در شمار این حوادث اند. از این میان، یورش ابرهه به مکه به قصد ویران ساختن کعبه که سوره اى مستقل در قرآن بدان اختصاص یافته، نزدیک ترین آن ها به مبعث بوده و نزد قریش و ساکنان مکه و اطراف در شمار مهم ترین و سرنوشت سازترین حوادث قبل از ظهور اسلام تلقى شده است.
بررسى و تحلیل جریان این هجوم سنگین و سهمگین، شناخت زمینه ها و بسترهاى آن، پى جویى انگیزه ها و اهداف مهاجمان، ترسیم اجزا و زوایاى حادثه و تصویر آثار و پیامدهاى مختلف آن، از منظر تاریخ و مقایسه آن با نگاه و روایت قرآن، مى تواند، هم به دریافت عمیق تر پیام سوره فیل کمک نماید و هم پاره اى از ابهام ها یا شبهه ها و تردیدهایى را که خواه از سر پرسش گرى و حقیقت جویى یا از روى تعصب و غرض ورزى مطرح شده، مرتفع سازد. نزدیک شدن به فضاى تاریخى یاد شده و تحلیل آن با نیم نگاهى انتقادى به دیدگاه ها و آرا در این زمینه، وجهه همت این نوشتار است. اما پرسش هاى اساسى این مقال عبارت اند از:
1. تاریخ، لشکرکشى ابرهه را به مکه چگونه گزارش کرده است؟برخى بر این باورند که هجوم ابرهه و سپاه فیل به مکه، واقعیت تاریخى ندارد یا دست کم آن گونه که در منابع اسلامى آمده، نبوده است. از سوى دیگر، قرآن با صراحت تمام از یورش اصحاب فیل و در هم کوبیده شدن آنان از سوى خدا با سنگ باران گروه هایى از پرندگان، سخن به میان آورده و در منابع تاریخى و روایى نیز شرح و تفصیل ماجرا آمده است.
2. چه زمینه ها و شرایطى به لحاظ سیاسى ـ اقتصادى و مذهبى یا از نظر روابط بین قدرت هاى بزرگ آن روز، براى توجیه این لشکرکشى وجود داشته است؟
3. انگیزه ها و اهداف مهاجمان از حمله به مکه چه بوده است؟ آیا مقصد نهایى این تهاجم دست اندازى به شهر بى دفاع مکه و تخریب کعبه بوده یا علاوه بر آن، اهداف دیگرى مانند تسلّط بر راه مهم بازرگانى شمال ـ جنوب جزیره و بازارهاى تجارى منطقه یا تهاجم به مرزهاى امپراطورى ساسانى در شمال شرقى جزیرة العرب هم در دستور کار بوده است؟
4. یاد و خاطره حادثه در چشم و دل ساکنان مکه چه اندازه باقى ماند و از زبان شاهدان و شاعران دوره جاهلى چگونه منعکس شده است؟
5. بازتاب حادثه در روایات عربى و اسلامى با تاریخ هاى بیزانسى و رومى و نیز روایات مسیحى و حبشى آن چه تشابهات و تفاوت هایى دارد؟
6. وقتى آیات سوره فیل نازل شد موضع و عکس العمل مشرکان و معارضان پیامبر در تأیید یا انکار قضیه چگونه بود؟
7. علت و چگونگى بازگشت و شکست یا نابودى سپاه ابرهه چه بود؟ آیا بر اثر شیوع بیمارى و حوادث و بلایاى طبیعى از پاى در آمدند یا معجزه اى الهى به وقوع پیوست و با قدرت نمایى خداوند در هم کوبیده شدند؟
8. این حادثه با ولادت پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) چه ارتباطى داشت و چگونه مى توان آن را به بعثت آن حضرت پیوند زد؟
مقاله حاضر تلاشى علمى در جهت یافتن پاسخى هایى مستدل و مناسب براى این پرسش هاست که در دو محور سامان یافته است: محور اول، درباره واقعیت یورش ابرهه به مکه و بررسى احتمالات مختلف، همراه با سنجش زمینه ها و انگیزه ها، و وارسى جوانب و جزئیات مهم آن مى باشد. در محور دوم، پس از تصویر چگونگى شکست و هلاکت اصحاب فیل، دیدگاه هاى مختلف در این باره، بررسى و نقد شده و تا حد امکان روایات تاریخى در مقایسه با نظر قرآن ارزیابى مى شود و در پایان، از مقوله ارهاص، سخن به میان آورده و ارتباط هلاکت خارق العاده سپاه فیل و زمینه ساز بودن آن را براى حادثه اى بزرگ تر به نام بعثت و نبوت آخرین پیامبر الهى اجمالا توضیح داده ایم.
1. حمله ابرهه به مکه، افسانه یا واقعیت؟
لشکرکشى ابرهه به مکه در زمان عبدالمطلب و ناکامى و هلاکت وى و سپاهیانش موضوع مهمى است که بحث ها و سؤال هاى فراوانى را در اذهان پژوهشگران تاریخ عرب و اسلام برانگیخته است. از یک سو مهم ترین و نزدیک ترین منبع و مأخذى که در این باره وجود دارد و ماجراى این لشکرکشى و سرانجام آن را نمایانده، قرآن مجید است. در سوره فیل به اجمال از تضلیل کید و خنثى سازى توطئه اصحاب فیل و چگونگى درهم کوبیده شدن آنان از جانب خداوند سخن به میان آمده است. از سوى دیگر، در قرآن اسمى از ابرهه برده نشده و نیز از زمان، نقطه عزیمت و دیگر جزئیات این هجوم هم سخنى به میان نیامده است، اگرچه روایات تفسیرى و تاریخى، جزئیات ماجرا را تحت عنوان حمله ابرهه، حاکم حبشى یمن به مکه براى تخریب کعبه تفصیلا بیان کرده اند، اما صرف نظر از این روایات تا چه میزان مى توان اصل مسئله لشکرکشى ابرهه را به مکه واقعیتى تاریخى تلقى نمود؟
ظهور ابرهه
در منطقه جنوبى شبه جزیره عربستان سرزمینى خوشبخت5 و برخوردار از طبیعت حاصل خیز و خرم قرار دارد که به یمن موسوم است. این سرزمین که از دو سو با آب هاى دریاى سرخ و خلیج عدن (دریاى عرب) احاطه شده از نظر بازرگانى و مواصلاتى موقعیتى ممتاز داشته و از گذشته هاى بسیار دور پیوسته دست خوش تحولات سیاسى بسیارى بوده است. امپراطورى بیزانس و همسایه غربى این سرزمین در آن سوى ساحل دریاى سرخ، یعنى حبشه، همواره به این منطقه به چشم طمع مى نگریسته و بارها بدان دست اندازى نموده بودند. این دست اندازى ها با انگیزه هاى سیاسى و عمدتاً اقتصادى همراه بود. اما از زمانى که حبشه دین مسیحى را رسماً پذیرفت و رابطه آن با روم نزدیک تر شد، هم کیشى آن دو، انگیزه مذهبى ترویج مسیحیت در سرزمین یمن را بر انگیزه هاى سابق افزود. روانه شدن هیئتى از امپراطورى روم به یمن در اواسط سده چهارم میلادى و تأسیس کلیساهایى را در طفار و عدن6 باید در جهت تحقق چنین انگیزه اى ارزیابى نمود.
کشتارى که ذو نواس،7 آخرین بازمانده ملوک حمیر در نجران یا مناطق دیگر یمن از مسیحیان به راه انداخت و انعکاس این خبر به دربار حبشه و روم، عکس العمل قیصر و نجاشى را برانگیخت، به گونه اى که بر اساس کتیبه حصن غراب، موسوم به 621 CIH مکتوب به تاریخ 640 سبئى برابر با 525 میلادى حبشى ها با لشکرى گران به سرزمین یمن هجوم آورده و بخش هایى از نواحى ساحلى آن را تصرف کردند.8 از این سنگ نوشته بر مى آید که نبرد حمیریان با مهاجمان به مدت هفت سال به درازا کشیده9 و سرانجام به سقوط ذونواس و تسلط کامل حبشى ها بر یمن انجامیده است.
نام ابرهه و پیچیدن آوازه اش در تاریخ با همین لشکرکشى حبشیان به یمن پیوند خورده است. چگونگى به قدرت رسیدن او در روایات تاریخى چه در منابع رومى و حبشى و چه منابع عربى ـ اسلامى به گونه هاى متفاوت حکایت شده است.10
در گزارش پروکوپیوس قیسارى (قیصریه اى) مورخ رومى، آمده است که هلستیائوس،11 پادشاه حبشه پس از لشکرکشى به یمن و پیروزى بر حمیریان، مردى از میان آنان به نام ازیمیفائوس12 را که مسیحى بود برایشان پادشاه ساخت و گروه زیادى از حبشیان در آن جا ماندند و به حبشه بازنگشتند. این گروه همراه جمعى دیگر اندک زمانى بعد بر ضد ازیمیفائوس برخاستند و او را دست گیر و زندانى کردند و شخص دیگرى موسوم به آبراموس13 را به جاى وى به پادشاهى برگزیدند.14در ادامه گزارش پروکوپیوس آمده است که چون پادشاه حبشه از این داستان آگاه شد به قصد تنبیه آبراموس و سرکوبى شورشیان سه هزار سپاهى را به سردارى یکى از بستگانش به آن جا گسیل داشت، اما سپاهیان او به آبراموس پیوستند و سپهسالار خود را کشتند و در همان جا ماندگار شدند.15
در روایت محمد بن اسحاق، ابرهه جزئى از لشکریان حبشى بود که نجاشى به سردارى اریاط به یمن فرستاد. او ذونواس را کشت و سال ها بر یمن حکم راند، آن گاه ابرهه در کار حبشیان یمن با وى به مخالفت برخاست و تفرقه در میان سپاهیان حبشى افتاد که در نهایت، ابرهه به او پیشنهاد جنگ تن به تن داد و در این نبرد او را بفریفت و به دست غلامش او را کشت و سپاه ارباط به ابرهه پیوستند و حبشیان به دور او گرد آمدند.16
اما ابن کلبى چنین نقل مى کند که نجاشى لشکرى را با هفتاد هزار جنگ جو و با دو سردار که یکى از آن دو ابرهه الاشرم بود، به جنگ ذونواس فرستاد. آنان بر ذونواس چیره شدند و ابرهه حاکم صنعاء شد و چیزى هم براى نجاشى نفرستاد. سپس نجاشى سپاهى به سردارى اریاط براى سرکوبى ابرهه به یمن فرستاد. پس از ورود سپاه به یمن، ابرهه پیشنهاد جنگ تن به تن به حریف خویش داد، اما نیرنگ زد و غلام خود را در کمین او نشاند و آن غلام در موعد مقرر، از پشت سر اریاط در آمد و او را از پاى درآورد.17
ادامه ماجرا را پروکوپیوس چنین گزارش کرده است: پادشاه حبشه پس از آگاه شدن از واقعه مرگ اریاط به خشم آمده، سپاه دیگرى براى سرکوبى ابرهه فرستاد، لکن این لشکر هم پس از روبه رو شدن با آبرامیوس و مردانش تلفات سنگینى را متحمل شد و باقى ماندگان به حبشه بازگشتند، از آن پس پادشاه ترسید و سپاه دیگرى بر ضد آبرامیوس نفرستاد تا کمى پس از درگذشت هلستیائوس، آبرامیوس متعهد شد که خراج سالانه اى به پادشاه جدید حبشه بپردازد و بدین ترتیب پادشاهى خود را در یمن تقویت کند.18
این قسمت از داستان در روایت ابن اسحاق و ابن کلبى تقریباً به گونه اى دیگر حکایت شده است و صحبت از فرستادن نامه اى از سوى ابرهه براى نجاشى همراه با موى سر و کیسه اى از خاک یمن و اظهار بندگى و فرمانبردارى از اوست و سپس خوشنودى نجاشى از این کار و ابقاى ابرهه در سرزمین یمن.19
در روایت هاى سریانى و یونانى نیز تا حدى شبیه این مطالب، از لشکرکشى پادشاه حبشه به یمن و پیروزى بر ذونواس و سپس روى کار آمدن ابراهام یا آبرامیوس سخن به میان آمده است.20
بنابراین، گر چه روایات رومى و حبشى با گزارش هاى تاریخ نگاران مسلمان در جزئیات و برخى جوانب مسئله تا حدى با هم متفاوت اند یا احتمال مى رود بخش هایى از ماجرا به افسانه آمیخته باشد، اما به لحاظ تاریخى این مقدار مسلم است که شخصى به نام ابرهه در سپاه حبشه وجود داشته و همراه آنان براى سرکوبى ذونواس حمیرى به یمن اعزام شده و پس از یک نزاع داخلى بین حبشیان، به قدرت رسیده است.
یمن و رقابت قدرت هاى بزرگ سیاسى
سواحل جنوبى شبه جزیره و منطقه یمن از گذشته هاى دور در معرض کشمکش قدرت هاى بزرگ آن روزگاران بوده است. در سده هاى پنجم و ششم میلادى دو دولت ایران و بیزانس منافع خود را در گرو گسترش هر چه بیشتر نفوذشان در شبه جزیره عربستان مى دیدند. ایران که از دیر باز انحصار بازرگانى ابریشم را در دست داشت بر کالاهاى بازرگانى تعرفه هاى سنگین مى بست و به ویژه در زمان جنگ از رسیدن ابریشم به کارخانه هاى بیزانس جلوگیرى مى کرد.21 از آن رو بیزانس بر آن بود هر طور شده، راه هاى زمینى و در یایى را از اقیانوس هند به مدیترانه از طریق دریاى سرخ تأمین کند و حمیریان را از دست اندازى به کشتى هاى رومى باز دارد و سر انجام از ره گذر گسترش نفوذ سیاسى ـ دینى خود در میان عرب ها آنان را به ایستادگى در برابر ایران برانگیزد.22
پیشرفت نفوذ ایران در سواحل جنوبى خلیج فارس و زیر نفوذ گرفتن تجارت شرقى روم و توسعه نفوذ در میان اعراب، سخت مایه نگرانى روم شده بود. این بود که حبشه به یمن هجوم برد تا آن سرزمین را تصرف کند و بدین تربیب جلوى نفوذ بیشتر ایران سد شود ودر نتیجه، حبشه علاوه بر توسعه مسیحیت و تصرف سرزمین آباد و تازه، دریانوردى خود را نیز توسعه دهد و از این به بعد محصولات هندوستان (جزایر سراندیب) را کشتى هاى حبشه براى رومیان حمل مى کردند.23
حمله حبشه به یمن به تصرف دائمى این سرزمین و در نهایت، روى کار آمدن ابرهه انجامید. ابرهه نیز پس از فائق آمدن بر حریفان و اوضاع، حکومت جدید حبشیان را در یمن پایه ریزى کرد. از تاریخ هاى بیزانسى و کتیبه هاى حبشى بر مى آید که استقرار دولت ابرهه در یمن حدود سال 531 میلادى بوده است.
در کتیبه اول به جاى مانده از ابرهه CIH 541 سطور 88 ـ 93 آمده است که در اثناى اقامت وى در مَأرِب فرستادگانى از جانب نجاشى، قیصر روم، پادشاه ایران و نیز رسولانى از سوى منذر، ملک حیره و حارث بن جبله، ملک غسانیان نزد ابرهه آمدند. جواد على هدف اصلى آمدن این هیئت هاى سیاسى را به رقابت موجود بین ایران و روم پیوند مى زند و معتقد است که اعزام این فرستادگان نزد ابرهه تنها براى تهنیت یا تسلیت و یا حسن رابطه و امثال آن نبود، بلکه دلایل و مقاصد دیگر و مهم ترى داشت و آن کشاندن ابرهه به یکى از دو اردوگاه امپراطورى ساسانى یا بیزانس بود که از این طریق کفّه یک قدرت بر دیگرى فائق مى آمد و مسیر تجارت دریاى سرخ به نفع یکى توسعه و به ضرر دیگرى، تضییق مى یافت و آثار آن در زیان اقتصادى و تجارى روم یا رسیدن سود سرشار به آنان (بیزانس) ظاهر مى شد، زیرا در آن عصر نیز جهان چون روزگار ما به دو بلوک تقسیم شده بود، بلوک غرب و بلوک شرق (روم و ایران) و هر یک از این دو ابرقدرت، دولت هاى تابعى را میان کشورهاى کوچک تر و رؤساى قبایل داشتند که براى آن ها طبل و شیپور مى نواختند وخوشنودى و نگرانى و پاداش وعقوبتشان تابع وضعیت جبهه قدرتى بود که بدان تعلق داشتند. روم تمام قواى سیاسى خود را براى سیطره بر جزیرة العرب و دور نگه داشتن آن از نفوذ ایران به کار مى گرفت و در مقابل، ایران نیز از این دولت هاى تابعه در جهت تضعیف جبهه مقابل و حامیان آن ها و جلوگیرى از ورود کشتى هاى آنان به اقیانوس هند و تجارت آنان با بلاد عرب استفاده مى کرد. هم چنین هر یک از آن دو ابرقدرت از هیچ تلاشى در جهت نشر ابزارهاى تبلیغاتى و به دست گرفتن صحنه تبلیغات و فکر براى تأثیر گذارى بر افکار و عقول مردم کوتاهى نمى کرد، چنان که هر دو طرف از نشر مسیحیت به عنوان حربه اى براى اهداف کاملاً سیاسى (نه مذهبى) در این راه استفاده مى کردند.24
رقابت و کشمکش دائمى این دو امپراطورى برسر منطقه حساس و بسیار مهم اقتصادى و تجارى یمن، منشأ ابراز این دیدگاه در بین برخى دانشمندان غربى و به تبع آن ها بعضى از پژوهشگران عرب و مسلمان شده است که لشکرکشى ابرهه به شمال عربستان در سال هاى بعد، در واقع بخشى از سناریوى نزاع یاد شده بود که به نفع امپراطورى بیزانس و علیه پادشاهى ساسانى راه اندازى شد، و اساساً یا حمله اى توسط ابرهه به مکه صورت نگرفته و یا مکه در سر راه حمله او به شمال عربستان و منطقه حیره بوده است.
ابرهه و لشکرکشى به شمال عربستان
مهم ترین اسناد تاریخى اى که از لشکرکشى ابرهه به مناطق شمال و شمال غربى جزیرة العرب در دست است، یکى گزارش پروکوپیوس، مورخ دربار امپراطورى بیزانس در کتاب جنگهاى ایران و روم است که در سال هاى 545 ـ 554 میلادى به رشته تحریر در آورده، و دیگرى کتبیه اى است که از ابرهه بر جاى مانده و در سال 1935 میلادى توسط ریکمانس25 بر صخره اى در نزدیکى چاه مریغان در شرق وادى تثلیث علیا یافته شد و به Ry 506معروف است.26
نظر به این دو سند مهم، آرا و تفاسیر مختلفى از سوى پژوهشگران درباره لشکرکشى ابرهه ابراز شده است. به اعتقاد بعضى از خاورشناسان و پژوهشگران تاریخ عرب هر دوسند به یک موضوع مربوط است. آن چه پروکوپیوس در کتاب خود به اشاره نوشته که «ابرهه تنها یک بار به لشکرکشى دست زد، ولى به محض حرکت، متوجه خطر و پایان ناگوار آن شد و بى درنگ راه بازگشت در پیش گرفت»، همان است که در کتیبه Ry 506 شرح و تفصیلش آمده است. و حمله اى را که نزد مورخان و راویان عرب و مسلمان از آن به حمله عام الفیل یاد مى شود باید در چارچوب همین لشکرکشى گنجاند و بر آن تطبیق کرد. اما به گمان برخى دیگر از پژوهشگران آن چه در کتیبه ریکمانس آمده به حمله ابرهه به مکه ارتباطى ندارد، زیرا حمله به مکه در سال هاى بعد (563 ـ 573) اتفاق افتاده است.
البته باید توجه داشت نظریات و تفاسیرى که درباره این مسئله ارائه شده، گاه تفاوت هاى زیادى با هم دارند، اما به طور کلى همه آن ها قابل ارجاع به یکى از دو دیدگاه فوق مى باشد. لازم است قبل از پرداختن به این دو دیدگاه وطرح و بررسى آن ها، ابتدا مفاد دو سند یاد شده را مرور کنیم.
پروکوپیوس در گزارش خود آورده است: … در زمانى که هلیستائوس پادشاه حبشه بود و ازیمیفائوس بر حمیریان سلطنت مى کرد امپراطور یوستى نین27فرستاده اى به نام ژولیانوس28 را نزد آن ها فرستاد و پیغام داد که چون مردم حبشه و یمن هر دو داراى یک کیش هستند، صلاح در آن است که با رومى ها متحد شده و با ایرانى ها بجنگند. ضمناً به حبشى ها خاطر نشان کرد که اگر آن ها از هندوستان ابریشم بخرند و به رومیان بفروشند، هم خود سود هنگفتى خواهند برد و هم از ریختن پول رومى ها به جیب دشمنان ایشان، ایرانى ها جلوگیرى خواهند کرد. از ملک حمیر نیز خواست که قیس را به ریاست اعراب معدّ برگزیند و با لشکرى بزرگ از مردم خود و معدّ به خاک ایران بتازد… دو پادشاه مذکور هر دو وعده دادند که درخواست هاى یوستى نین را انجام دهند وفرستاده او را مرخص کردند، لکن هیچ یک به قول خود وفا نکردند; یعنى در واقع هیچ کدام نتوانستند کارى از پیش ببرند، زیرا در موضوع تجارت ابریشم چون ایرانى ها به هند نزدیک ترند همیشه بار کشتى هایى را که از آن جاده مى آیند در بنادر زودتر مى خرند و دیگر مجالى براى حبشى ها باقى نمى گذارند. و در مورد لشکرکشى به خاک ایران نیز این کار به کلى از عهده حمیریان بیرون بود. چه، میان سرزمین ایشان و کشور ایران صحراى وسیع و بایرى وجود دارد که مسافرت در آن بسیار دشوار است و فرصت بسیارى مى خواهد. و گذشته از آن، رفتن به جنگ مردمى بود که بسیار از خودشان دلیرتر بودند… بعدها وقتى ابرهه اساس پادشاهى خود را کاملاً مستقر ساخت و قدرت واعتبارى حاصل کرد، چندبار به یوستى نین وعده کرد که به خاک ایران حمله نماید، اما تنها یک بار رو به راه نهاد که متوجه خطرهاى مسافرت شد و فوراً به کشور خویش مراجعت نمود.29
مفاد کتیبه دوم ابرهه موسوم به Ry 506 چنین است:
به یارى و نیروى خداى رحمان و مسیح او، ملک ابرهه زیبمان پادشاه سبأ، ذوریدان، و حضرموت و یمن و اعراب طود و تهامه، این کتیبه را نگاشت، آن گاه که با معدّ در فصل بهار، ماه ذوالثبات جنگید. و چون بنى عامر شورش کرده بودند، پادشاه (ابرهه) ابوجبر را به همراهى قبیله کنده، و قبیله عل و بشربن حصن را همراه با قبیله سعد به جنگ بنى عامر فرستاد. و این دو سردار به سرعت حرکت کردند و سپاهیان خود را به سوى دشمن گسیل داشتند. سپس کنده و عل با.. و قبیله مراد جنگیدند و قبیله سعد در وادى اى که به منطقه تربن ختم مى شود، با بنى عامر جنگیدند و آنان را به اسارت گرفتند و غنایم از ایشان ستاندند. اما پادشاه (ابرهه) در حلبان جنگید و معدّ را شکست داد و آنان گِروهایى نزد او نهادند، و بعد از آن، عمرو بن منذر از سر گفت و گو با پادشاه درآمد و از فرزندان خود گروهایى را فرستاد وفرزندش راجانشین خود معرفى نمود و ابرهه هم حکم منذر را در این باره تنفیذ کرد و پیروزمندانه از حلبان با نیروى خداى رحمان بازگشت در تاریخ 662.30
اکنون به طرح و بررسى دو دیدگاه کلى یاد شده بازمى گردیم.
دیدگاه اول
به زعم گروهى از خاورشناسان، ابرهه یک بار بیشتر دست به لشکرکشى به شمال جزیره نزد و این پیکار همان است که کتیبه Ry 506 به یاد بود آن از سوى ابرهه نقر شده و پروکوپیوس در کتاب خود بدان اشاره نموده است. این گروه معتقدند این نبرد که ماجراى آن در کتیبه محل پیکار آمده، بنا به خواهش یوستینیانوس (یوستى نین) توسط حمیریان (ابرهه) علیه ایران صورت گرفت. کتاب جنگهاى ایران و روم پروکوپیوس هم تنها به شرح یک لشکرکشى ابرهه پرداخته است که به محض حرکت، متوجه خطر و پایان ناگوار آن شد و بى درنگ راه بازگشت در پیش گرفت. حمله ابرهه به معدیان را که تابع ایران بودند باید به عنوان اقدامى نظامى علیه ایران، و مداخله منذر را به عنوان دفاع از منافع ایرانیان توسط اعراب حیره تلقى کرد. پروکوپیوس از لشکرکشى دیگرى یاد نکرده است. وى نمى توانست از پیکار دیگرى سخن به میان آورد، و دلایل بسیارى براى این احتمال وجود دارد که کتیبه 547 میلادى و کتاب جنگهاى ایران و روم هر دو مربوط به یک رویداد هستند.31
این لشکرکشى ابرهه را مى توان با جنگ هاى ایران و روم در سال هاى 540 ـ 546 میلادى مربوط دانست. طى این جنگ حمیریان (ابرهه) هوادار امپراطورى روم شرقى بودند. آنان با لخمیان حساب خاص خود را داشتند، زیرا اراضى تصرف شده از سوى معدیان درعربستان مرکزى بخشى از جاده عطریات (طریق الطیب) بود که لخمیان از طریق معدیان تابع حیره بر آن نظارت داشتند. نفع امپراطورى روم شرقى و نیز حمیریان در آن بود که همه راه هاى بازرگانى کرانه ها و آب هاى دریاى سرخ را در دست خود داشته باشند و ایرانیان را که ملوک حیره با آنان مرتبط بودند از آن ناحیه، دور نگاه دارند. ارتباط و نزدیکى معدیان با لخمیان مربوط به زمان هاى پیشین بود.32
در جریان حمله، حمیریان به دو بخش تقسیم شدند. بخشى کندیان و آلیت رها بودند زیر فرمان ابجر، و سردار دیگر به نام بشر علیه بنى عامر که سر به شورش برداشته بودند، در غرب مریغان و کرانه دریاى سرخ پیکار کردند. در رأس بخش دیگرى از لشکریان حمیرى ابرهه خود قرار داشت. لشکر زیر فرمان ابرهه نزدیک حلبان در محلى واقع در 420 کیلومترى شمال مریغان و مسیر حیره با معدیان به نبرد پرداختند.33
هدف ابرهه از این لشکرکشى سرکوبى و تابع کردن قبایل معدّ و بنى عامر بود که سر به شورش برداشته بودند. بنا بر متن کتیبه، معدیان نه تنها با لخمیان رابطه اى نزدیک داشتند، بلکه تابع حیره بودند. آن ها که از ابرهه شکست یافته بودند ناگزیر شدند گروگان هایى در اختیار وى بگذارند. این نکته از سوى عمرو، فرستاده و فرزند منذر سوم، ملک لخمیان با ملک حمیر (ابرهه) مطرح شد و مورد موافقت قرار گرفت.34
بدیهى است که ابرهه به اراضى ایران (پرسیدا) حمله نکرد، ولى دو سردار ابرهه و نیز خود او به سرزمین هایى که منطقه نفوذ لخمیان تابع ایران به شمار مى رفت، حمله بردند. در این لشکرکشى اعراب تابع ایران صدمه دیدند و در نتیجه، موجبات ضعف و تهدید دولت شاهنشاه (ساسانى) فراهم گردید. حمیر در راه منافع مشترک خود با امپراطورى بیزانس که در واقع راه بازرگانى بود تلاش و مبارزه کرد. از این راه بازرگانى، عطریات و ابریشم حمل مى شد.35
بر اساس این دیدگاه، امپراطورى بیزانس دولت هاى حبشه و یمن را به جنگ با رقیب قدرت مند خود، ایران، تحریک نمود تا از یک سو دامنه قدرت و نفوذ خود را بر تمام جزیره ازسواحل دریاى سرخ تا اقیانوس هند گسترش دهد و بر همه راه هاى دریایى و زمینى، کاروان هاى تجارى بین یمن و شام که از مکه عبور مى کرد، تسلط یابد.36 و از سوى دیگر با سرکوب قبایل مخالف داخل جزیره یا جلب آن ها از جانب حکومت یمن، ازآنان براى بسیج علیه ایران استفاده کند.37
اما سؤالى که به صورت جدى در این جا مطرح مى شود این است که طبق این دیدگاه، لشکرکشى ابرهه در سال 547 میلادى به ایران، که البته به سرکوبى برخى قبایل در محدوده عربستان مرکزى انجامید، با عام الفیل و حمله به مکه چه نسبت و ارتباطى پیدا مى کند؟ در پاسخ، آرا و تحلیل هاى مختلفى ارائه شده است.
عده اى بر آنند که این لشکرکشى ممکن است با واقعه اى که بنابر روایات منابع عربى در عام الفیل اتفاق افتاده، یکى باشد، منتها این واقعه از سال 547 میلادى به 570 میلادى، سال تولد پیامبر اسلام تغییر یافته است،38 چون به دشوارى مى توان پذیرفت که سلطنت ابرهه تا سال 570 میلادى ادامه یافته باشد.39
به گمان بعضى دیگر این دو، قابل تطبیق هستند; یعنى عام الفیل همان سال 547 میلادى است که کتیبه Ry 506 وقایع آن را مى نمایاند، زیرا طبق برخى روایات، ولادت پیامبراسلام، نه در عام الفیل، بلکه 23 سال بعد از عام الفیل واقع شده است.40 بر این اساس، وقتى از ولادت پیامبر که در سال 570 میلادى بوده 23 سال به عقب برگردیم بر تاریخ کتیبه یعنى 547 منطبق خواهد شد.41
یکى از خاورشناسان به نام روسینى42 در این باره، نظرى کاملاً متفاوت با بقیه دارد. او معتقد است که آن چه در منابع عربى با عنوان حمله عام الفیل از آن یاد شده واقعیت تاریخى ندارد، بلکه حمله فیل تحریفى از حمله افئیل (افیلاس) پادشاه حبشى پایان سده سوم میلادى است، زیرا استفاده از فیل در راه هاى ناهموار و بیابان هایى که حتى شتر به سختى آن ها را مى پیماید کارى شدنى نیست، و از آن جا که این فیل در گزارش عربى، نامى انسانى به خود گرفته است (محمود)، مى توان گفت که نام شاه افئیل در گذر زمان به فیل تبدیل شده است.43
در بررسى این دیدگاه چند نکته قابل ذکر است:
1. در تاریخ پروکوپیوس که مأخذ اساسى قائلان این دیدگاه براى تطبیق مفاد کتیبه Ry 506بر لشکرکشى ابرهه به ایران است، تنها به صورت کلى و سربسته با این جمله بسیار کوتاه از مسئله سخن به میان آمده است که «هنگامى که ابرهه بنیاد فرمانروایى خود را استوار کرد به یوستینین وعده داد که به خاک ایران بتازد اما چون رهسپار شد دشوارى کار و پایان ناگوار این لشکرکشى را دریافت و بى درنگ بازگشت». اما همان گونه که بعضى محققان نوشته اند این مورخ به منطقه مورد هجوم و مکان هاى اقامت و استقرار ایرانیان اشاره اى نکرده است و مشخص نمى دارد که آیا مقصود او از این سخن، حرکت ابرهه جهت فتح مکه و شهرهاى دیگر حجاز بوده تا از آن جا به عراق و مرزهاى امپراطورى ایران حمله کند و بدین ترتیب، راهى براى پیوستن به روم به دست آورد؟ یا منظور، حمله به ایران از مناطق جنوب جزیرة العرب یا سواحل خلیج بوده است؟44
از سو ى دیگر، دلایل و شواهد کافى هم براى این ادعا وجود ندارد. در کتاب مورخ بیزانسى حداکثر از تحریک ابرهه توسط امپراطور روم و بعد وعده ابرهه به امپراطور براى حمله به ایران و سپس عزیمت او و بعد هم بازگشت فورى اش به دلیل وجود خطرها و عواقب ناگوار سخن رفته است، اما بى هیچ شرح و توضیحى; یعنى این که ابرهه چه زمانى حرکت کرد، با چه تجهیزاتى به کدام سمت و سو، تاکجا، آن خطرها چه بود، از کجا بود، ایرانیان در چه وضع و موضعى بودند و موضوعات بسیار دیگرى که هیچ یک در این گزارش نیامده است، در حالى که کتیبه Ry 506، از ابرهه به عنوان فرمانده اى قوى با افتخار از پیروزى هایى که بر معدیان، بنى عامر و مراد داشته سخن به میان آورده و به هیچ خطر یا عاقبت ناگوارى هم اشاره نکرده است; بالعکس، متن کتیبه گویاى آن است که او خطرها را از پیش رو برداشته است. بنابراین تنها مستند اساسى این دیدگاه با تردیدها و ابهام هاى زیادى روبه روست که ادعاى یاد شده را به شدت تضعیف مى کند و بسیار محتمل است که آن چه پروکوپیوس از آن به عنوان لشکرکشى به ایران یاد مى کند در زمان دیگرى و احتمالا پس از 547 میلادى، واقع شده باشد، اما به دلایلى، از جمله توجه به عواقب و خطرهاى این کار خطیر و پرهزینه از تصمیم خود منصرف شده است.
طرفداران دیدگاه فوق مشخص نمى دارند که ابرهه تا چه زمانى بعد از پیکار سال 547 میلادى زنده بود، کجا و چگونه وفات یافت و به چه دلیل همه حوادث و رویدادهاى سیاسى و نظامى مهم دوران او باید به سال 547 میلادى ختم شود؟ چرا این همه اصرار و جمود بر گزارش مبهم مورخ دربار بیزانس و اصل و پایه قرار دادن آن براى تحلیل وقایع اواسط قرن ششم میلادى جنوب شبه جزیره عربستان دیده مى شود؟ و دلیل نادیده گرفتن فرضیات دیگر با وجود شواهد و مدارک بسیار چیست؟ به نظر مى رسد براى اسم گذارى این شیوه هاى برخورد با تاریخ نتوان تعبیرى جزمکابره یافت.
اگر رابطه امپراطور روم تا این حد با ابرهه نزدیک بوده که ابرهه چندین بار وعده هجوم به ایران را به امپراطو مى دهد، این انتظار بسیار طبیعى خواهد بود که در چنین شرایطى، اوضاع و حوادث یمن نیز به صورت جزئى تر به قسطنطنیه گزارش شود. و توسط مورخ رسمى دربار امپراطورى با تفصیل، ثبت و ضبط گردد، اما چگونه به رغم گستردگى قضیه پیکار ابرهه در منطقه مریغان و حلبان و موفقیت چشم گیر و بازگشت پیروزمندانه اش، در گزارش پروکوپیوس تنها به همین اندازه بسنده شده که او تصمیم گرفت و حرکت کرد و فوراً منصرف شد؟!
3. نکته دیگرى که درخور توجه است تطبیق مفاد کتیبه یا هم کتیبه و اشاره پروکوپیوس به حمله ابرهه درعام الفیل به مکه است; نه در کتیبه ابرهه و نه گزارش پروکوپیوس اثرى از مکه و موقعیت آن و نیز قصد ابرهه براى تخریب کعبه و امثال آن یافت نمى شود. مناطقى که در کتیبه از آن ها نام برده شده، همچون حلبان یا تربن، در حوالى مکه یا فواصل نزدیک به آن، جاهایى با این عناوین و اسامى شناخته شده نیستند. حلبان منطقه اى است در یمن در سرزمین حضور یا نزدیک نجران45 و تربن هم به گفته برخى در هشتاد مایلى جنوب شرقى طائف یا در فاصله دو روز راه تا مکه واقع است.46 پس هجوم به قبایلى نام و نشان دار مثل بنى عامر و مراد که در فاصله زیادى از مکه سکنا داشته و با آنجا ارتباطى نداشته اند چگونه مى تواند حمله به مکه قلمداد شود؟ علاوه بر آن، هیچ بخشى از اجزا و حواشى رویداد حمله اصحاب فیل به مکه که در منابع اسلامى و عربى گزارش شده با مفاد دو سند یادشده چندان هم خوانى ندارد.
4. انکار اصل قضیه حمله اصحاب فیل یا ادعاى دست کارى تاریخ حادثه و تغییر آن از 547 به 570 میلادى که خاورشناسانى چون روسینى و آلتهایم مطرح کرده اند، باوجود مدارک و شواهد تاریخى بسیار، به ویژه در منابع اسلامى و عربى، بیشتر به یک شوخى شبیه است تا سخنى علمى و محققانه، و شاید هم حاکى از ناخوشایندى آنان نسبت به گزارش قرآن از ماجرا باشد. حادثه اى به این عظمت و اهمیت، چیزى نیست که با تحریف اسم یک شخص بتوان اصل آن را جعل کرد یا به دلخواه با رویدادهاى تاریخى بازى کرد و آن ها را به زمانى دیگر منتقل کرد و در قالبى به کلى دیگر ریخت!
5. پژوهشگرانى هم که بر اساس روایتى شاذ ولادت پیامبر اسلام را 23 سال بعد از عام الفیل دانسته اند، در برابر حجم زیادى از روایات تاریخى و قول مشهور،47 که سال ولادت پیامبر را عام الفیل ذکر کرده اند چه پاسخى خواهند داشت؟ اگر محتواى روایتى در موضوعى خاص قابل پذیرش باشد، به چه دلیل مى توان از روایات زیادى که همان موضوع را به گونه اى دیگر نقل کرده اند چشم پوشید؟
بنابراین به دشوارى مى توان پذیرفت که مفاد کتیبه Ry 506 با جمله اى که پروکوپیوس درباره اقدام ابرهه براى حمله به ایران ذکر کرده، بر هم تطییق نمایند. علاوه بر این، هیچ یک از آن دو، و نه مجموعه آن ها چه به لحاظ زمانى و چه از جهت جزئیات یا عاقبت ماجرا با واقعه حمله اصحاب فیل به مکه هم سانى و مشابهتى ندارند، پس دلیل قانع کننده اى براى صحت این ادعا وجود ندارد. در عوض، دلایل زیادى بر خلاف آن در دست است. پس با این حساب، حمله به ایران وحمله به مکه، حوادثى کاملا جداى از یکدیگر و با تاریخ هاى مختلف خواهند بود که در دو مقطع از حکومت ابرهه رخ داده اند.
نکته اى که اشاره به آن در این جا لازم به نظر مى رسد این است که برخى از طرفداران این دیدگاه گفته اند علت بازگشت ابرهه و انصراف او از لشکرکشى به ایران، شیوع بیمارى طاعون یا آبله یا حصبه در میان سپاهیان او بود، و در این باره به برخى روایات و اشاره پروکوپیوس به شیوع وباى گسترده در سال 542 میلادى در پلوز و انتشار آن در جاهاى دیگر استناد مى کنند.48
اما مى توان پرسید اگر واقعا چنین بوده باشد پس چرا ابرهه اى که جزئیات مخارج سد مأرب را در کتیبه اول ذکرکرده، در کتیبه دوم به این مانع جدى که او را از تصمیم سرنوشت سازش بازداشت، هیچ اشاره اى نمى کند؟ و به چه دلیل در گزارش مورخ بیزانسى که على القاعده باید این گونه اتفاقات را با آمار و ارقام ثبت و بازگویى کند، خبرى از ذکر آن نیست. و اصولا به چه دلیلى مى توان گفت وباى سال 542 میلادى به همه جاى دنیا، از جمله عربستان مرکزى و حجاز سرایت کرده و مثلا پنج سال بعد سپاهى عظیم را از پاى درآورده است؟ آیا نمى توان بر اساس این گونه حدس و گمان ها وقوع بسیارى از حوادث سیاسى و رخدادهاى مهم را نیز در دیگر مناطق دنیا و در آن مقطع زمانى، معلل به همین بیمارى نمود؟! این ها پرسش هایى است که پاسخ قانع کننده اى براى آن وجود ندارد. درباره چگونگى و عامل شکست و عقب نشینى ابرهه، در محور دوم مقاله مفصل بحث خواهیم کرد.
در این میان، دسته اى از نویسندگان شرقى و مسلمان، موضعى دو پهلو و تناقض آمیز در این مسئله اتخاذ کرده اند; از یک سو نتوانسته اند نظر بسیارى از خاورشناسان را در یکى دانستن حمله ابرهه به مکه و ایران نادیده بگیرند، و از سوى دیگر، نخواسته یا نمى توانسته اند گزارش قرآن درباره هجوم اصحاب فیل و نابودى آنان، و حجم بسیار زیاد روایات و شواهد تاریخى مربوط به تفاصیل حادثه را انکار کنند، لذا به گونه اى هر دو را پذیرفته اند!؟49
دیدگاه دوم
در مقابل دیدگاه اول، غالب محققان بر این عقیده اند که ابرهه نه یک لشکرکشى که در متن کتیبه شرح آن آمده، بلکه لشکرکشى دیگرى هم به سمت عربستان شمالى داشته که زمان آن حدود 23 سال متأخر از پیکار سال 547 میلادى مذکور در کتیبه است. در این لشکرکشى او آهنگ مکه کرد، اما سرنوشتى هلاکت بار یافت. این حمله به هیچ وجه نه برموضوع کتیبه قابل تطبیق است، و نه بر اشاره پروکوپیوس، چه، کتاب جنگهاى ایران و روم در سال هاى 545 ـ 554 میلادى نگارش یافته و از خود وى هم پس از 562 که در قسطنطنیه بوده، خبر و اثرى گزارش نشده است. این لشکرکشى جدید که به مراتب گسترده تر و سخت تر از تهاجم قبلى ابرهه بود در حوالى 570 میلادى واقع شده و به لحاظ زمانى، انگیزه و نتیجه، کاملا متفاوت از جنگ هاى دیگر اوست.
آن چه در کتیبه از آن یاد شده و با اغماض حتى اگر بتوان گفت که پروکوپیوس هم بدان اشاره دارد، مربوط به سرکوبى یک سلسله شورش ها و تحرکات داخلى برخى قبایل به سبب نارضایتى از حاکمیت حبشیان یا احتمالا تحریک هاى بیرونى بوده است; نه از متن کتیبه بیش از این بر مى آید و نه دلایل و شواهد دیگرى بر خلاف این گفته وجود دارد. اما آن چه را ابرهه در عام الفیل صورت داد، کارى فراتر از تأمین امنیت داخلى، بلکه ناظر به اهدافى عالى تر در وراى مرزهاى شمالى یمن بود که حس فزون خواهى وجاه طلبى او را مى توانست ارضا کند. این حرکت از صنعاء آغاز شد ولى در ورودى شهر مکه توقف کرد، اما چنان آثارى برجاى گذاشت که براى همیشه در ذهن و ضمیر نسل هاى متوالى در جزیرة العرب و یمن باقى ماند.
در این که این لشکرکشى، چه به قصد مکه یا فراتر ازآن، در حوالى سال 570 یا 571 میلادى صورت گرفته تقریباً جاى هیچ تردیدى نیست، چنان که بسیارى از خاورشناسان هم آن را مربوط به حوالى سال هاى 563 تا 573 دانسته اند.50 برخى از آنان نبرد سال 547 میلادى (مذکور در کتیبه دوم) را مقدمه و تمهیدى براى لشکرکشى و حمله دیگر ابرهه به شمال جزیره قلمداد کرده اند که در آستانه شهر مکه متوقف شد.51 این احتمال که هجوم به مکه بخشى از طرحى جامع و گسترده تر بوده باشد، بیراه نمى نماید. شاید نقشه اى که در ذهن ابرهه بود، مرزهاى غربى ایران تا مناطق بین النهرین را هم شامل مى شده است، اما تسخیر مکه و انهدام کعبه یکى از مهم ترین مراحل آن بود. البته هرگز این به معناى تأیید گزارش پروکوپیوس مبنى بر اقدام ابرهه براى هجوم به مرزهاى ایران و انصراف و بازگشت فورى او نمى باشد و چنان که گفتیم مورخ بیزانسى فقط وقایع سال هاى تا 554 میلادى را گزارش کرده است، در حالى که این حمله به سالیانى متأخّر از آن زمان مربوط است، اما ناهمخوان با قسمت دیگرى از سخن وى درباره وعده چندین باره ابرهه به امپراطورى بیزانس براى حمله به ایران نمى باشد. در هر صورت، اصل لشکرکشى حدود سال 570 یا 571 میلادى به مکه مسلم است و با احتمال قصد تجاوز و دست اندازى به مرزها و مناطق غربى امپراطورى ساسانى به عنوان هدف بعدى از پایگاه مکه نیز منافاتى ندارد.
براى تأیید این دیدگاه، قراین و شواهد زیادى را مى توان آورد:
1. گذشتگان، حوادث بزرگ یا آن چه را در دیده آن ها بزرگ مى نموده است مبدأ یا مأخذى براى تاریخ مى گرفته اند، چون تاریخ این حوادث به نسبت اهمیتى که دارد در ذهن مردم پایدار است. این تاریخ تا حدى به روشنى حوادث مقارن یا وابسته بدان کمک مى کند.52 حادثه اى که در سال لشکرکشى ابرهه به مکه اتفاق افتاد به حدى عظیم و تأثیرگذار بود که اهل مکه و بسیارى از اعراب آن را مبدأ تاریخ قراردادند53 آن چنان که پس از آن مى گفتند فلان حادثه در سال فیل واقع شد و فلان حادثه دوسال قبل از سال فیل و فلان حادثه ده سال بعد از سال فیل واقع شده است.54 به قول ازرقى حتى اگر قرآن هم به آن نپرداخته بود دلیل و بیان کافى در اخبار متواتر و اشعار بسیار زیاد دوره جاهلى براى این موضوع وجود داشت وگرنه عرب آن را مبدأ تاریخ قرار نمى داد.55 مبدأ قرار دادن عام الفیل حکایت از عظمت حادثه اى دارد که در آن تاریخ براى مردم آن سرزمین اتفاق افتاده و در عمق ذهن و ضمیرشان چنان تأثیر گذاشته که تاریخِ حوادث بعدى زندگى خود را با آن مى سنجیده اند. و چنین امرى به هیچ وجه نمى تواند ساختگى یا افسانه باشد یا بر حوادث منطقه حلبان و تربن در سال هاى خیلى دور، یعنى 547 میلادى تطبیق شود یا همان قشون کشى فورى و نیمه تمام مورد اشاره مورخ بیزانسى محسوب شود.
2. به اعتقاد اکثر مورخان و عموم دانشمندان مسلمان، ابرهه در زمان عبد المطلب به مکه هجوم برد. این لشکرکشى تقریباً چهل سال قبل از بعثت پیامبر اسلام و در سال ولادت آن حضرت، موسوم به عام الفیل واقع شد.56 بسیارى از نویسندگان غربى هم این را پذیرفته اند.57 و پشتوانه آن اخبار فراوانى است که بیان مى دارد ولادت رسول خدا در عام الفیل بوده است.58 عام الفیل هم بنا بر نقل طبرى در چهل و دومین سال سلطنت کسرى انوشیروان59 یا چهلمین سال پادشاهى انوشیروان بنا بر نقل مسعودى بوده است.60 مبدأ و پادشاهى انوشیروان هم 531 میلادى است، پس طبق این دو نقل، عام الفیل 573 یا 571 میلادى بوده است. مسعودى ورود اصحاب فیل را به مکه سال 216میلادى از حجة الغدر و چهلمین سال پادشاهى انوشیروان ذکر کرده است. مبدأ واقعه غدر 256 سال پیش از بعثت است که در این صورت، هجوم اصحاب فیل به مکه سال 571 میلادى خواهد بود.61 بعضى هم آن را از 34 سال تا 44 سال پس از پادشاهى انوشیروان نقل کرده اند.62 در هر صورت، این مقدار مسلم است که پیامبر اسلام در سالى متولد شده اند که سپاه فیل به مکه هجوم آورده و عام الفیل هم حدوداً بین سال هاى 565 ـ 575 میلادى بوده است که به هیچ وجه با سال مذکور در کتیبه دوم ابرهه یا تاریخ مورد اشاره پروکوپیوس قابل تطبیق نیست.
3. شاهد دیگرى که بر تأیید دیدگاه دوم مى توان آورد، وجود تعدادى از باقى ماندگان حادثه از لشکرابرهه تا سال هاى ظهور اسلام و پیش ازهجرت پیامبر در مکه است. ازرقى مى نویسد که این افراد در مکّه بودند و براى مردم عملگى یا شبانى مى کردند63 و از عایشه نقل شده که راهنما (قائد) و مهتر (سائس) فیل ابرهه را دیده است که کور بودند و زمین گیر، و از مردم غذا مى خواستند (گدایى مى کردند).64 و امثال این روایات کم نیست.65
4. مؤید دیگر براى این دیدگاه، اشعارى است که شعراى دوره جاهلیت و مخضرمین و سپس بعضى شاعران اوایل دوره اسلام درباره ابرهه و حادثه فیل و لشکرکشى حبشیان به مکه سروده و در آن، گوشه هایى از واقعه را به تصویر کشیده اند. شاعرانى، چون امیه بن ابى الصلت متوفاى 5 هجرى یا عبداللّه بن الزبعرى، عبداللّه بن قیس الرقیات، ابى صلت ابن ابى ربیعه الثقفى و طالب ابن ابى طالب بن عبدالمطلب، صیفى بن عامرابو قیس بن سلت،66 ابو طفیل الغنوى،67 مغیرة بن عبداللّه بن عمرو بن مخزوم،68 ابن اذینه الثقفى،69 فرزدق70 و دیگران که اغلب متعلق به دوران جاهلیت اند، همگى به گونه اى حادثه را به شعر کشیده اند. حتى وقتى زنباع بن روح قصد حمله به مکه را داشت عمربن خطاب در شعرى او را هجا گفت و ابرهه و سر نوشت او را در آن شعر متذکر شد و این شعر ضرب المثل براى کسانى شد که قصد تجاوز به بیت اللّه و سکان مکه را داشتند.71
5. علاوه بر موارد یاد شده، در تاریخ اسامى تعدادى از شاهدان حادثه نیز ذکر شده که بعضى در زمان نزول سوره فیل هنوز زنده بودند. از اشراف مکه علاوه بر عبدالمطلب، المطعم بن عدى و عمرو بن عائد بن عمران بن مخزوم، و مسعود بن عمرو الثقفى شاهد حادثه بودند.72هم چنین حاطب بن عبدالعزى، حکیم بن حزام، نوفل بن معاویه،73 ابوطالب بن عبدالمطلب، ابى قحافه و ابى بن خلف74 همگى در زمان حادثه در مکه حضور داشته و آن را به چشم خویش دیده اند.
6ـ دلیل دیگرى که مى توان بر مدعاى یاد شده، اقامه کرد این است که قرآن این سوره را با تعبیر«الم تر» آغاز مى کند. استفهام در آیه، استفهام تقریرى است و در جایى به کار مى رود که مطلب موردِ استفهام نزد مخاطب، اثباتاً یا نفیاً استقرار یافته و کاملاً معلوم و مسجّل باشد و با طرح سؤال از آن امر، او را به اقرار و اعتراف واداریم.75 حال با توجه به این نکته، مراد از رؤیت در «الم تر» چه مشاهده حسى باشد و چه علم و یادآورى، طرح استفهام تقریرى درمورد چگونگى برخورد خداوند با اصحاب فیل به معناى آن است که آگاهى رسول خدا و معاصران او از این حادثه، امرى کاملاً ثابت، بلکه تا سر حد یقین بوده است، زیرا گروهى از آنان، شاهدان عینى ماجرا بوده و به چشم خود آن را بالعیان دیده بودند، هم چنان که نسل بعد نیز عظمت و کیفیت و جزئیات آن را مو، به مو به تواتر از شاهدان اصلى شنیده بودند و هنوز آثار بقایایى از آن در محل حادثه یا مکه وجود داشت.76 پس مسئله نزد ایشان تا بدان حد مسلم و واقعى بود که گویى همگى آن را به چشم خود مشاهده کرده اند.
این سوره در اوایلِ ابلاغ رسالت پیامبر نازل شده است; در فضا و شرایطى که او با انکار و طعن اکثریت مردم مکه، به ویژه اشراف و بزرگان کهن سال روبه رو بود، و اگر موضوع حمله اصحاب فیل و دفع کید آنان، امرى غیر واقعى یا براى آنان ناشناخته مى بود، زبان به اعتراض و تمسخر گشوده و آن را انکار مى کردند، اما در تاریخ چنین عکس العملى از مشرکان مکه که انگیزه معارضه جویى بسیار بالایى هم با قرآن و پیامبر داشتند، گزارش نشده است و احدى اصل واقعه را انکار نکرده است.77
7. یک شاهد دیگر بر این مدعا زمان سقوط حبشى ها به دست ایرانیان و استقرار سیف بن ذى یزن بر حکومت یمن است. وقتى وهریز یمن را فتح کرد و سیف را برتخت پادشاهى نشاند، هیئت هایى از اطراف و اکناف براى تبریک و تهنیت نزد او آمدند که از آن جمله وفد مکه به سرپرستى عبد المطلب بود. ابن عباس در روایتى ورود این وفد را دو سال پس ازولادت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) ذکر کرده است.78 با توجه به این که حمله وهریز به یمن پس از 570 میلادى بوده است79 و در آن زمان رسول خدا در اوان طفولیت خود بوده، بنابراین، عام الفیل به طور مسلم حدود 570 میلادى و بعد از آن بوده است و نمى تواند با تاریخ کتیبه، 547 میلادى یکى باشد.
با این همه ممکن است این پرسش به جد رخ نماید که اگر حادثه اى با آن عظمت و شگفتى در مکه به وقوع پیوسته و مبدأ جدید تاریخ تحولات مردم آن سامان شده و در معادلات سیاسى آن روز دنیا اهمیت خاصى داشته، چرا در اسناد تاریخى مدون آن زمان نمى توان چیزى در این باره یافت و تنها در روایات شفاهى یا اشعار برخى شاعران عهد جاهلى که همه در زمان هاى متأخّر از حادثه تدوین یافته از آن یاد شده است؟
پاسخ این سؤال را باید در وضع، نوع نگاه و طرز تلقى کسانى جستوجو کرد که مى توانستند تدوین گر این رخداد مهم باشند. اما سرکرده سپاه مهاجم که دو کتیبه از سابقه زمام دارى خود سال ها پیش از حادثه رقم زده بود، در این ماجرا چنان سرنوشتى یافت و کارش چنان پایانى گرفت که دیگر اثرى از او به جاى نماند که سند و مدرکى براى ما به جا گذارد. این سرانجام از نظر وقایع نگاران کلیسایى نیز خوشایند نبود که بازگو شود. از سوى قدرت بزرگ روم نیز پایانى بود که بهتر آن که نادیده گرفته شود. مورخان رومى و یونانى و حبشى نیز یا باخبر نشدند و یا همان بهتر دیدند که ندیده بگیرند. با تأسف، بازتاب واقعه نزد قدرت بزرگ دیگر آن روز هم وضعى بهتر پیدا نکرد. این حادثه بزرگ چنان که عظیم و سترگ بود در دیده فاتحان جدید یمن نیز نیامد، و از عظمتش غافل ماندند و خبرى که رسیده بود آن چنان که باید بازگو نشد.80
اسباب و انگیزه هاى حمله به مکه
چنان که گذشت از نظر تاریخى وقوع لشکرکشى ابرهه به مکه امرى مسلم است. شهر مکه در آن هنگام مرکز دینى مردم عرب و مورد توجه همه اقوام و قبایل آن سامان بود. در همان سال ها و زمان ها نیز ابرهه حبشى در آن حدود مى زیست و بخشى از کارهایش در کتیبه ها ثبت است، زیاده طلبى و کامجویى هاى ابرهه و جسارت هایش هم که زبان زد تاریخ است، روایات اسلامى هم جزئیات حادثه را که قابل تطبیق با وضع زمان و مکان است، بیان کرده اند81 اما سؤال این است که سبب لشکرکشى ابرهه به مکه چه بود؟ او با چه انگیزه اى سپاهى مجهز بیاراست و آهنگ هجوم به شهر و بناى مقدسى نمود که تا آن روز از تیررس هجمه هاى نظامى حبشه و روم و ایران دور مانده بود؟
اسباب و انگیزه هاى گوناگونى براى این اقدام متهورانه و بد فرجام از سوى تحلیل گران تاریخ عربِ دوره جاهلى ذکر شده که در خور تأمل و بررسى است.
انگیزه مذهبى
در غالب روایاتى که ماجراى این حمله و اسباب آن گزارش شده، از برپایى کلیسایى با شکوه در صنعاء به نام قُلَّیس82 در زمان حاکمیت ابرهه یاد مى شود که به دستور و زیر نظر او بنا نهاده شد; معبدى با عظمت که به عنوان نماد آیین مسیحى و مظهر نشر و ترویج آن در عربستان جنوبى شناخته مى شد. این کلیسا ظاهراً به قصد تثبیت پایه هاى مسیحیت در خطه جنوبى شبه جزیره بر پا شد، اما به زودى در تقابل با کعبه مرکز دینى مقدس دیرینه عرب در قسمت مرکزى جزیره قرار گرفت. بنا به برخى اخبار، ابرهه اعراب نواحى جنوب و مرکزى جزیره را از حج به سوى مکه منع کرده، به آیین مسیحى و زیارت قُلّیس وعبادت در آن فرا خواند.83 محیط و بستر دینى ایجاد شده در یمن و علایق مذهبى شخص ابرهه به آیین مسیحى و انگیزه او براى گسترش آن تا حد زیادى این مطلب را تأیید مى کند. قزماى سیاح84 اوضاع دینى یمن را حدود سال 535 میلادى (اندکى پس از استقرار ابرهه) گزارش کرده است. او از تعداد زیاد کلیساها و کثرت اسقف ها و مبلغان مسیحى و ترویج مسیحیت در بین حمیریان و نبط و بنى جرم و کلیساهاى نجران و صنعاء و ظفار که حبشى ها بنا کرده بودند، و حضور اسقف جرجنسیوس، مشاور و معاون نجاشى وصاحب کتاب شرایع حمیریان براى اشراف بر کار کلیساها، سخن به میان آورده است.85 از سوى دیگر، ابرهه بر حسب شواهد تاریخى و اشارات کتیبه ها و روایات، در کار دینش، سخت گیر و سخت کوش بود و براى خود در نشر و تبلیغ دین مسیحى مأموریتى قائل بود. او مسیحى به ظاهر متدین و متعصبى بود که درست در جهت سیاست روم و حبشه، گسترش و پیشرفت مسیحیت را سرلوحه برنامه خود ساخته بود و هر مانعى را در این راه سرکوب مى کرد تا مردم یمن و سایر نقاط عرب آن زمان همه مسیحى شوند. درست در همین جهت اگر مکه به تصرف او در مى آمد و کعبه ویران مى شد مسئله مهمى در تاریخ عرب از نظر آنان حل شده بود.86 واقع بینى و جاه طلبى او هم همین را اقتضا داشته است.
سیاست حبشه و روم نیز هم سو، بلکه محرّک و مشوّق چنین انگیزه اى مى توانست باشد، چرا که اگر تمام مناطق عربى و شبه جزیره تحت سیطره مسیحیت در مى آمد منافع همگى در طرد و دور نگه داشتن نفوذ حکومت ایران بر بلاد عرب تأمین مى شد.87 بنابراین، درهم شکستن مرکزیت دینى مکه و سلب اعتبار آن به منظور جلب و جذب مردم جزیره به قُلَّیس مى توانست به اندازه لازم انگیزه و عزم تصرف این شهر و تخریب کعبه را در ذهن و اندیشه حاکم متعصب و جاه طلب یمن به خلجان اندازد.
اما نسبت دادن منشأ این تصمیم بزرگ و پر خطر به عواملى چون آلوده ساختن قُلَّیس از سوى فردى از تیره بنى فقیم88 یا وقوع آتش سوزى در آن به عمد یا از روى بى احتیاطى گروهى از قریش و اهالى مکه،89 یا کشته شدن محمد بن خزاعى فرستاده ابرهه براى تبلیغ مسیحیت و دعوت قبایل عرب به حج قُلّیس توسط فردى از قبیله هذیل90 و امثال آن، حتى اگر به لحاظ تاریخى این امور خود حقیقت داشته باشند، هیچ گاه براى توجیه چنین اقدام خطیرى از ناحیه ابرهه کافى نمى باشند. لذا جواد على نیز با تأکید بر کم اهمیتى این گونه عوامل مى نویسد: قصه آلوده ساختن قلیس خواه حقیقت باشد یا اسطوره و افسانه، در هر صورت معقول نیست که عامل اصلى و مستقیمِ بر انگیخته شدن ابرهه براى لشکرکشى به مکه قلمداد شود، بلکه باید سبب و عاملى مهم تر و بالاتر از این موضوع در کار بوده، آن چنان که با فتح مکه راهى در پیش روى ابرهه باز کند که ارزشش بسى والاتر از تخریب کعبه باشد; راهى که برقرارى ارتباط یمن را با شام موجب شود تا مناطق عربى غرب و جنوب، همه تحت حکمرانى دولتى مسیحى قرار گیرند و از این ره گذر، روم و حبشه که داراى دیانت مسیحى اند، گرچه با دو گرایش مذهبى، منفعت ببرند.91
اهتمام ابرهه به نشر مسیحت را در مأموریتى که به محمد بن خزاعى براى گردش در بلاد عرب و خواندن مردم به زیارت قلیس، داده بود، با فرض صحت روایت آن، نیز مى توان به خوبى مشاهده کرد.
انگیزه اقتصادى
صرف نظر از انگیزه مذهبى که در تحریک ابرهه براى هجمه آوردن به مکه نقش اساسى داشت از عوامل دیگرى نیز مى توان در شکل گیرى این تصمیم یاد کرد. به اعقتاد بعضى پژوهشگران، موقعیت اقتصادى و بازرگانى مکه ابرهه را براى چنان کارى برانگیخت. آن چه سبب شد که ابرهه در صدد انهدام کعبه برآید علت اقتصادى و بازرگانى داشت. او تصمیم گرفت براى انتقال مرکز تجارت بین المللى از مکه به شهر صنعاء واقع در جنوب عربستان، کعبه اى اما به شکل کلیسا (زیرا عیسوى بود) در صنعاء بسازد. آن کعبه ساخته شد و تاریخ نام معمار و چند تن از بناها و سنگ تراشان آن را ضبط کرده است، ولى بعد از آن که کعبه ابرهه به شکل کلیسا بنا گردید، مرکز بازرگانى بین المللى از مکه به جنوب منتقل نشد، لذا ابرهه تصمیم گرفت که کعبه را در شهر مکه ویران کند تا مرکز تجارت بین الملل به صنعاء منتقل شود. پس اقدام ابرهه براى ویران کردن کعبه، علت اقتصادى داشته نه مذهبى یا لااقل علت اصلى اقدام او یک منظور اقتصادى بوده است.92
موقعیت اقتصادى مکه
شهر مکه از دیرباز بار اندازى تجارى براى قافله هایى بود که از یمن به سوى شام یا بالعکس در حرکت بودند. این شهردر مسیر و میانه جاده بسیار مهم بازرگانى یمن ـ شام، یعنى اصلى ترین مسیر بازرگانى منطقه که بیشترین کالاهاى مصرفى بازارهاى منطقه از آن عبور مى کرد، قرار داشت و با شبکه اى از بازارها و لنگرگاه هاى بازرگانى در ارتباط بود و از این رو، اهمیت و شهرت ویژه اى یافته بود.93 در اوایل قرن ششم، مکه به مرکز تجارى و مالى مهمى تبدیل شد که در روابط تجارى و داد و ستد کشورها و بلاد منطقه، نقشى اساسى ایفا مى کرد، به گونه اى که زمام بازرگانى سرزمین هاى عربى را در دست داشت. در این شهر و اطرافش بزرگ ترین بازارهاى داد و ستد و کانون هاى شعر و ادب در موسم حج بر پا مى شد و قافله هاى تجارى آن تا اطراف شبه جزیره و خارج از آن در فعالیت و رفت و آمد بودند.94 این موقعیت خطیر، هم به لحاظ وجود کعبه که به دست حضرت ابراهیم و اسماعیل بنا شده بود و قداستى ویژه نزد مردمان آن سرزمین داشت، و هم به جهت نقش راهبردى مکه در ارتباطات مواصلاتى و پیوند تجارى بین شمال و جنوب بود. ایجاد جاده اى بازرگانى در این منطقه به چند قرن قبل از میلاد بر مى گشت. چه، دولت سبأ در یمن (750 ـ 115 قبل از میلاد) ناچار از ایجاد راهى خشکى بین یمن و شام در حوالى ساحل غربى جزیره شد که از مکه و بتراء عبور مى کرد و از آن جا به مصر و شام و بین النهرین و یمامه انشعاب مى یافت.95
بنابراین، دست یابى و تسلط بر این شهر به لحاظ اقتصادى اهمیت زیادى داشت و مى توانست در وضع تجارى مناطق شمال و جنوب جزیره بسیار تأثیرگذار باشد. ممکن است فکردست یابى به عایدات عظیم اقتصادىِ حاصل از کنترل وضع بازرگانى و بازارهاى مناطق مرتبط به این مسیرِ مواصلاتى مهم، ابرهه را براى حمله و لشکرشى به مکه مصمم کرده باشد.
ارزیابى
اما به نظر مى رسد که موقعیت مهم اقتصادى ـ تجارى مکه نمى توانست علت اصلى و هدف اول لشکرکشى ابرهه به این شهر باشد، زیرا اگر این موقعیت به لحاظ واقع شدن مکه در مسیر شاه راه تجارى جنوب به شمال شبه جزیره و تأثیرگذارى جدى آن بر بازارهاى منطقه بوده باشد، مسلماً تسلط بر چنین نقطه مهمى از سوى هر قدرت سیاسى مى توانست منافع اقتصادى زیادى را براى او رقم بزند، اما این موقعیت خاص که تابع وضع اقلیمى و شرایط جغرافیایى ویژه اى است، قابل انتقال به مکان دیگر، از جمله صنعاء نبود. در این گونه موارد معمولاً نیروهاى مهاجم پس از اشغالِ منطقه مورد نظر، منافع آن را در راستاى اهداف و سیاست هاى خود مصادره مى کنند، اما اصل مزیت یا موقعیت اقتصادى آن را سلب نمى کنند. بنابراین اگر انگیزه اول ابرهه اقتصادى بود، پس چرا قصد ویران سازى کعبه را نموده بود؟و اگر کعبه در شهرت، اعتبار و مرکزیت تجارى مکه نقش اساسى داشته باشد، آیا هنوز مى توانستیم حمله یک سیاست مدار کارکشته و متعصب حبشى را به این شهر براى تخریب کعبه، به دلایل صرفاً اقتصادى یا در درجه اول اقتصادى تحلیل و تعلیل نماییم؟ وآیا ابرهه از اهمیت کعبه در ایجاد آن شرایط و موقعیت براى مکه غافل بود و نمى دانست که قداست و مکانت دینى کعبه با موقعیت تجارى و اقتصادى مکه پیوندى ناگسستنى دارد؟ این مشکلات دست کم راه را بر منحصر کردن انگیزه حمله در اسباب و علل صرفاً اقتصادى مى بندد یا استیلاءجویى اقتصادى را در رتبه اى متأخّر از بعضى علل دیگر قرار مى دهد.
انگیزه سیاسى
مکه و نواحى داخلى عربستان حدود سال 570 میلادى (زمان حمله ابرهه) برخلاف سایر قسمت هاى شبه جزیره، خارج از دست رس و نفوذ بیگانگان بود و استقلال خودش را حفظ کرده بود، اما نواحى شمالى عربستان و نیز سوریه و فلسطین و مصر تحت سلطه امپراطورى روم بود. سواحل خلیج فارس و بین النهرین و قسمت هاى جنوبى شبه جزیره مقهور حکومت پادشاهان ایران بود و قسمتى از سواحل دریاى سرخ تا جنوب مکه مطیع پادشاهان مسیحى حبشه بود.96
به اعتقاد جواد على عامل اصلى حمله به مکه هر چه باشد با سیاست و اهداف سیاسى پیوند دارد، زیرا این لشکرکشى از نوع نقشه هاى بزرگ سیاسى و جهانى آن روز بود که آن را پیش تر، قدیم ترین سیاست مداران عالم براى سیطره بر راه هاى مواصلاتى، آب هاى گرم و اراضى حاصل خیز داراى محصولات استراتژیک، پیشنهاد کرده بودند.97 شاید دولت روم محرّک ابرهه براى هجوم به مکه و غیر آن بود تا مناطق عربى غربى تماماً در سیطره مسیحیت قرار گیرد، و از این طریق، منافع روم در دور نگه داشتن حاکمیت نفوذ ایران بر بلاد عرب، تأمین شود. رومیان بارها در جهت قانع ساختن حبشى ها در اجراى این طرح و شرکت آنان در جنگ علیه ایران تلاش کرده بودند. اینان همان کسانى بودند که حبشه را تحریک و تشویق به فتح یمن کرده و با کشتى ها و کمک هاى مالى خود آنان را پشتیبانى نمودند و فرستاده اى به نام جولیانوس را در ایام قیصر یوستى نین براى متقاعد ساختن نجاشى و سمیفع اشوع به سوى آن دو گسیل داشتند تا نظر آنان را به دلیل داشتن اشتراکات و ارتباطات دینى، براى هم پیمانى با روم و تشکیل جبهه اى واحد و همکارى هنگام اعلام جنگ بر ضد ایران، جلب نمایند.98
برخى دیگر از محققان نیز در گفتارى مشابه، بر انگیزه اى چند وجهى تأکید کرده. بر این اساس قصد فتح مکه هر چند انگیزه مذهبى نیز داشته، ولى در اساس بیشتر به رابطه یمن با شمال مربوط مى شد تا تمام سرزمین عرب زیر نفوذ مسیحیت و به دنبال آن، تحت سیطره و حکومت سیاسى روم قرار گیرد. تحقق این هدف، پیروزى سیاسى ـ اقتصادى مهمى بود که اگر چنین مى شد روم از پرداخت عوارض سنگینى که ساسانیان مى گرفتند رها مى شد، کالاى سیلان و هند بدون واسطه بدان ها مى رسید، کشتى هاى رومى به آسانى و آسودگى خاطر، سراسر دریاهاى عربى را تا سیلان و هند و دورتر مى پیمودند و مهم تر از این ها قدرت رقیب در شرق، سخت به مخاطره افتاده و آسیب پذیر مى شد.99
و به قول نولدکه طرح و نقشه اى که ابرهه براى استیلاى بر مکه در سر داشت و به سرعت با ناکامى رو به رو شد، تداعى کننده ناکامى آلیوس گالیوس100 در اجراى نقشه اش بود. طرحى که ابرهه در سر داشت بسیار خطیر و مهم بود که اگر تحقق یافته بود امپراطورى روم را به سرزمین هم پیمانان و دوستان حبشى اش در یمن متصل مى کرد و رؤیاى اسکندر و آگوست و همه کسانى که پس از آن دو، اندیشه سیطره بر بخش بزرگى از جهان را در سر مى پروراندند، به حقیقت مى پیوست و بى شک وضع سیاسى شبه جزیره دگرگون مى شد.101
به نظر مى رسد نتوان براى این لشکرکشى پرطمطراق، انگیزه واحدى را تعیین کرد، این حرکت گسترده اهدافى چند سویه را در امتداد هم تعقیب مى کرد: هم مذهبى، هم اقتصادى و هم سیاسى که بر اساس نقشه اى به ظاهرسنجیده طراحى شده بود. جوانب این طرح به گونه خاصى در ارتباط با یکدیگر دیده شده بود; نه مى توان گفت صرفا منافع اقتصادى مد نظر ابرهه بود، و نه مى توان هدفش را در سلطه سیاسى بر تمام عرب منحصر نمود، و نه مى توان اهداف یاد شده را از مقاصد دینى او جدا کرد. به یک معنا در طرح او هیچ یک از این جوانب سه گانه مغفول واقع نشده بود; نقشه و طرحى که شاید با تصرف مکه و تخریب کعبه آغاز مى شد و در مرحله بعد با تسلط بر جاده تجارى یمن ـ شام و بازارهاى مرتبط با آن و سپس انتقال مرکزیت دینى شبه جزیره به صنعاء ادامه مى یافت و در نهایت با دست اندازى به سرزمین حیره و متصرفات دولت ساسانى در بین النهرین و پیوستن به مرزهاى روم پایان مى گرفت. اگر این نقشه، پیاده مى شد هر سه هدف مذهبى، اقتصادى و سیاسى را باهم تأمین مى کرد. اما در این میان، انگیزه دینى خود او، و اقدامى که چنان انگیزه اى را مى توانست محقق کند، اهمیت و حساب ویژه اى داشت.
چنین به نظر مى رسد که نقطه اصلى و عنصر کانونى درتصمیم گیرى ابرهه براى یورش به سمت مکه، انگیزه مذهبى بوده و انگیزه هاى دیگر، تابع یا فرعِ بر آن بوده اند، چرا که اگر او مى توانست به هر نحو مردم مناطق مرکزى و شمالى شبه جزیره را با مرکزیت مکه که از سلطه دولت هاى دیگر آزاد بودند، از نظر عقیده و دین با خو د همراه و هم کیش کند، به آسانى مى توانست بر شریان اقتصادى منطقه هم دست یابد و اراده سیاسى دولت صنعاء را هم بر تمامى ساکنان شبه جزیره تحمیل نماید، مرزهاى امپراطورى ساسانى را تهدید کند و تا سرحدات روم هم به پیش رود. چون در شکل طبیعى قضیه، تنها با فرض گسترش مسیحیت و تحوّل دینى مردم و قبایل منطقه، آن اهداف سیاسى و اقتصادى با کمترین هزینه و ضریب بالاى موفقیت، بر آوردنى بود، ولى اگر تغییر مذهبى اساس قرار نمى گرفت، معلوم نبود که این لشکرکشى چه دست آورد سیاسى یا اقتصادى مهمى را رقم زند، کمترین پیامدهایش هم احتمالا مقاومت و ستیز قبایل با مهاجمان و انتظار ناامنى دائم در آن مناطق بود. این بود که تهاجم به مرکزى که کانون اتصال روحى و نماد پیوستگى قومى عرب در شبه جزیره بود; یعنى کعبه، در مرحله اول واساسى این طرح قرار گرفت تا با درهم شکستن آن، نظام فکرى و رشته پیوستگى روحى قبایل مختلف ازهم گیسخته شود و به دنبال ایجاد خلأ معنوى و بحران عقیدتى، آیین مسحیت بر آنان عرضه و تحمیل شود و در پس آن، اهداف دیگر دنبال شود. بنابراین، انگیزه دینى، نقش محورى و اساسى را در این حمله حایز بود و درکنار آن، سایر انگیزه ها آنقدر کلیدى یا مهم نبودند که بتوانند خطرپذیرى چنین تصمیم گستاخانه اى را براى ابرهه موجّه کنند، و به دلیل همین ایده ویران گر بود که به سرنوشتى آن چنان دهشتناک گرفتار آمدند. به قول نولدکه چیزى اتفاق افتاد که در حساب نیامده بود و مکه اى که ابرهه قصد ویرانى اش را داشت، دودمان پادشاهى او و جانشینانش را در یمن بر باد داد; نه تنها آنان، که امپراطورى بیزانس را در بلاد شام، و پادشاهى ساسانى را در عراق و هر جاى دیگر درهم کوبید.102
2. چگونگى شکست و هلاکت ابرهه
مسئله بسیار مهم و اساسى دیگر در ماجراى حمله اصحاب فیل به مکه، چگونگى شکست و عقب نشینى آن هاست. تمام پژوهشگرانى که لشکرکشى ابرهه را به مکه به عنوان واقعیتى تاریخى در معرض بحث گذاشته اند، در این نکته، اتفاق نظر دارند که این اقدام با ناکامى و بدفرجامى روبه رو شد، حتى بعضى خاورشناسان یا نویسندگانى هم که اصرار دارند قضیه را طبق اشاره پروکوپیوس بر موضوع حمله به ایران تطبیق کنند، از انصراف و عقب نشینى فورى سپاه ابرهه سخن به میان آورده و دلیل آن را هم وجود خطرها و پایان ناگوار ذکر کرده اند. امّا این لشکرکشى چرا و چگونه متوقف شد و عاقبت سرنوشت ابرهه به کجا انجامید؟
همان گونه که قبلاً گفتیم متأسفانه در منابع غربى درباره این تهاجم و سرانجام آن و حتى پایان حکومت و سرنوشت ابرهه چیزى یافت نمى شود، به همان دلایلى که ذکرش رفت. اما خوشبختانه، اصل واقعه و بعضى از جزئیات آن به تواتر از سوى شاهدان عینى صحنه، یعنى مردم مکه براى نسل بعد بازگو و نقل شده و اندکى بعد در کتاب ها و نوشته ها ثبت گردیده است. عظمت، خارق العادگى و دهشتناکى حادثه از یک سو، و گره خوردنش با تاریخ اسلام به علت تقارن آن با میلاد پیامبر اسلام از سوى دیگر، خاطره آن را براى همیشه در یاد مسلمانان در طول قرن ها جایگزین و تثبیت نمود،103 و اهتمام آنان را در حفظ و نقل آن مضاعف کرد.104 اگر چه ممکن است پیرایه هایى به آن راه یافته باشد یا گوشه هایى از آن، دست مایه قصه پردازى ها شده باشد، آن گونه که مقتضاى همه رخدادهاى ناگهانى و عظیم است، اما این نارسایى ها آن قدر زیاد نیست که اصل حادثه را تغییر شکل داده یا آن را به گونه اى دست خوش تحول کرده باشد که به زعم برخى از خاورشناسان در ردیف داستان هاى عامیانه اى در آمده باشدکه به دل خواه به شخصیتى مشهور ارتباط داده شده باشد.105 اصل حادثه به حدى روشن است که نیاز به اثبات ندارد. گذشته از این ها، سندى که اولین منبع مدوّن براى تاریخ عرب عصر جاهلى است وحتى از نظر تاریخى بالاترین اعتبار را در این زمینه دارد;106 یعنى قرآن، چگونگى آن را به خوبى بازگفته است.
به هر حال با وجود مسکوت گذاشته شدن گزارش حادثه در منابع غربى و شرح و توضیح نسبتاً مفصل آن در منابع اسلامى و عربى و نیز با توجه به تصویر اجمالى آن در قرآن، پاسخ هاى داده شده به سؤال از چرایى و چگونه توقف و شکست لشکرکشى اصحاب فیل را به مکه از یک نظر، ذیل دو دیدگاه کلى مى توان دسته بندى کرد:
الف ـ به اعتقاد بیشتر مورخان، مفسران و محققان تاریخ اسلام و عرب، کشتى جنگى ابرهه تا ساحل مکه پیش رفت، اما در آن جا به گل نشست و به قول نولدکه چیزى اتفاق افتاد که در هیچ محاسبه اى نیامده بود.107 دست قدرت خداوند پرده اى از مجازات و عذاب را براى آنان به نمایش گذاشت که سابق بر آن، تنها قوم لوط را بدان گرفتار و هلاک کرده بود.108 البته مأموران الهى این بار پرندگانى بودند که فوج فوج، از سوى دریا (غرب مکه) پیاپى برآمدند و با گلوله هاى آتشین سجیل، انبوه سپاه ابرهه را سنگ باران نمودند109 و در زمانى اندک آنان را به شکلى خارق العاده درهم شکستند: «وَ أَرْسَلَ عَلَیْهِمْ طَیْراً أَبابِیلَ * تَرْمِیهِمْ بِحِجارَة مِنْ سِجِّیل * فَجَعَلَهُمْ کَعَصْف مَأْکُول»
در برخى روایات در توضیح جزئیات واقعه آمده است: این سنگ ها به هر عضوى از بدن که اصابت مى کرد موجب دریده شدن و درهم شکستن آن مى شد یا موجب بروز تاول هاى شدیدى مى گردید110 و سپس آن زخم هاى تاول زا منجر به مرگ مجروحین مى شد.111 نیز در برخى نقل ها آمده است: آنان پس از آن که در اثر سنگ باران از پاى در آمدند خداوند سیلى توفنده فرستاد و اجسادشان را به دریا افکند112 یا کسانى که از صحنه گریخته بودند در مسیر بازگشت یک به یک ساقط مى شدند113 و یا این که در مسیر راه به سیل گرفتار آمدند و از بین رفتند.114 سر کرده آنان یعنى ابرهه نیز مورد اصابت قرار گرفت، اما او را از صحنه مهلکه بدر بردند. او با وضع فجیعى به صنعاء رسید و آن جا هلاک شد.115
در هر صورت، آن چه به وقوع پیوست و در ساعاتى کوتاه بساط قدرت نمایى لشکرى عظیم را برچید، چیزى جز عذاب الهى نبود; معجزه اى بود که به دست قدرت خدا ظاهر شد، حتى از جنس عذاب هایى نبود که امت هاى پیشین را بدان نابود کرده بود، همچون زلزله و بادهاى کشنده که در طبیعت، اصل آن را مى توان سراغ گرفت; در طبیعت هرگز چنین پدیده اى را نمى توان سراغ گرفت که دسته اى از مرغان با حمل سنگ ریزه هایى به سر قوم خاصى، و نه غیر آنان، درآیند و با سنگ باران نابودشان کنند.116
ب ـ در مقابل، تعدادى از خاورشناسان و نویسندگان شرقى و مسلمان مایل اند شکست و ناکامى سپاه فیل را در پیوند با عوامل طبیعى و اسباب عادى، همچون امراض مسرى، جنگ یا صلح بین ایران و روم و امثال آن، تحلیل و تفسیر کنند. این دیدگاهِ طیفى از نویسندگان وحتى مفسران اسلامى را شامل مى شود که همگى در انتساب منشأ و عامل شکست و نابودى سپاه فیل به عوامل طبیعى و عادى هم داستانند، اما در چگونگى گرفتار آمدن آنان در چنگ این بلایا آرا و بیان هاى متفاوتى ارائه کرده اند.
1. تعدادى از این پژوهشگران علت شکست ابرهه را یک بیمارى سارى پنداشته اند. براى نمونه، کارادووو، بلاشر،117 محمد عبده،118 فرید وَجدى119 و حتى استاد جواد على120 چنین نظرى دارند.
1ـ1. به گمان بعضى بازگشت و بد فرجامى حرکت سپاه ابرهه به وباى سال 542 یا 554 میلادى شهر پلوز مربوط مى شود که پروکوپیوس بدان اشاره کرده است121 و بعضى از نویسندگان شرقى نیز همین مطلب را تأکید مى کنند122 و حتى از انتشار این بیمارى در اسکندریه و فلسطین و سراسر جهان سخن به میان آورده اند،123 و یا طاعون سال 569 میلادى در قسطنطنیه را بر اساس گزارش پروکوپیوس با این شکست مرتبط مى دانند و آن را با تاریخ لشکرکشى ابرهه به مکه قابل تطبیق مى دانند.124
در ارزیابى آراى فوق مى توان گفت که گزارش پروکوپیوس از طاعون یا وباء، مربوط به سال هاى 542 و 546 میلادى است، نه 569. بنابراین، فاصله زمانى بین عام الفیل (حدود 570) و تاریخ وقوع طاعون هاى یاد شده بسیار زیاد است و طبیعتاً نمى توان بین آن ها ارتباطى برقرار کرد.125 علاوه بر آن، اصولاً وقوع یک بیمارى در نقطه اى از جهان، مثل اروپا با فرسنگ ها فاصله، چگونه سر از صحراى عربستان و اردوگاهى نظامى درآورده و فورى دامنگیر انبوه سپاهیان آن جا شده است؟ معلوم نیست طبق کدام سند تاریخى این طاعون به اسکندریه و فلسطین سرایت کرده و بعد هم سراسر جهان را گرفته است؟! و عجیب این است که این سخن به منابعى نسبت داده شده که چیزى دال بر این مطلب را در آن ها نمى توان یافت. پروکوپیوس هم که سال 569 میلادى زنده نبوده تا گزارشى از طاعون قسطنطنیه بدهد.126
1ـ2. جمعى دیگر با عنایت به واژه ابابیل یا بر حسب برخى روایات، عامل بروز آشفتگى و سپس از هم پاشیدگى لشکر ابرهه را شیوع بیمارى آبله یا حصبه (سرخچه یا سرخک) در میان آنان دانسته اند.
در این میان، برخى براى این ادعا به توجیهات لغوى روى آورده و بین ابابیل (در سوره فیل) و آبله ارتباط برقرار کرده اند. آرتور جفرى درباره ابابیل مى نویسد: بورتن از سرگرد پرایس نقل مى کند که واژه ابابیل هیچ ربطى به پرندگان ندارد، بلکه نام بلایى است. و گذشته از آن، این کلمه از ابیله به معناى تاول گرفته شده است. پیش تر اشپرنگل در 1974 میلادى میان این واژه و بیمارى آبله رابطه اى حدس زده بود و آن را مشتق از «اب» به معناى پدر به اضافه «ابیل» به معناى نوحه و ندبه مى پنداشت و مى گفت ایرانیان واژه ابیله را به معناى آبله به کار مى برند. این نظریه را روایات موجود که مى گوید لشکریان ابرهه به بیمارى آبله دچار شده و نابود شدند تأیید مى کند. سپس جفرى اضافه مى کند: اما مشکل سخن اشپرنگل یا بورتن، اثبات فارسى بودن آبله است، زیرا آبله در زبان فارسى خود دخیل از عربى است و بى تردید از همین آیه گرفته شده است. جفرى سپس ادامه مى دهد: کارادووو حدس مى زند که اصل واژه ابابیل فارسى باشد و مى گوید طیراً ابابیل قرائت نادرست «تیربابیل» به معناى « تیر بابلى » است که مایه انهدام لشکر ابرهه گردید. حدس کارادووو در خور توجه است، اما متقاعد کننده نیست، زیرا در هیچ کجا ما از این تیرهاى بابلى اطلاعى به دست نمى آوریم!127
برخى محققان زبان شناس و عربى دان در نقد این مطالب آورده اند: ریشه سازى اشپرنگل همان گونه که جفرى هم اشاره کرده است، تهى از هرگونه ارزش علمى است، و حدس کارادووو به جهت عنایت نداشتن به متن و محیط تاریخى ـ لغوى، شایسته توجه نیست و از نظر قوانین تعریب نیز اشکال هاى متعددى دارد. اما قول یک افسر نظامى چگونه آن قدر اعتبار یافته که برتن و جفرى بدان استناد کرده اند هم از عجایب است.128
مقاله یکى از نویسندگان به آشفتگى بیشتر موضوع در این زمینه افزوده است. او مى نویسد: اکنون به نوشته دکتر جفرى دو یادداشت زیر را مى توان افزود: 1. آبله واژه اى فارسى است و صورت پهلوى آن ابلک و ابلق هنوز در فارسى زنده است، به معنى داراى پیس و لک و هر چیز دو رنگ. و ابابیل، جمع معرب آبله است و شاید خود ابرهه صورت دیگرى از این واژه باشد. 2. آبله بیمارى واگیردار معروف است و طیراً ابابیل نوعى مخصوص از این بیمارى، و ترجمه آن آبله مرغان فارسى است.129
اما این احتمال جدید هم از نظر علمى پایه اى ندارد، زیرا ظاهراً بین آبله و ابلک، رابطه اى وجود ندارد. آبله واژه اى کهن و به معناى تاول و بیمارى آبله است و به کرّات در متون فارسى آمده است و در زبان پهلوى هم به صورت آبلگ وارد شده است. در عوض، ابلک اگر نشانى از آن در زبان هاى کهن فارسى یافت شود باید با «ابلق» قیاس گردد که یکى از واژه هاى معروف جاهلى است.130 به هر حال، این سخنان فاقد هر گونه ارزش علمى است و بى سر و سامانى پژوهش ها در این باب (واژه شناسى ابابیل و امثال آن) موجب این احتمالات تازه شده است.131
مشابه احتمالات فوق را در آثار برخى دیگر از نویسندگان ایرانى مى توان یافت. به عقیده یکى از این نویسندگان، ابابیل جمع آبله است و مؤید این عقیده، روایتى است که به موجب آن هلاک قوم ابرهه به وسیله وباى جدرى که همان آبله باشد صورت گرفته است، لکن وجود کلمه طیر در آیه سوم سوره فیل موجب آن شده است که طیور عجیب دریایى سنگ ها به کف و منقار بگیرند و به جنگ ابرهه و لشکریان فیل سوار او بیایند، در صورتى که ممکن است کلمه طیر در این آیه، چنان که در کتب لغت هم مضبوط است، به معناى ناگهان و سریع باشد و به عبارت ادبى، طیر در این آیه مصدر به معناى فاعل است و در معناى مجازى به عنوان حال استعمال شده، البته بر ذوالحال مقدم گردیده است.132
مشکل این سخن هم آن است که در زبان عربى یا فارسى براى چنین ادعایى مستند و ریشه اى یافت نمى شود. در منابع لغوى معتبر، مفرد ابابیل، اباله، ابول و ابیل ذکر شده است یا به اعتقاد بعضى محققان، ابابیل مفردى از جنس خود ندارد.133در هر صورت، ابابیل به معناى جماعات یا دسته جات یا گروههایى است که پشت سر هم وپیاپى حرکت کنند،134 بنابراین، نمى توان آبله را مفرد ابابیل یا ابابیل را جمع آبله دانست. گذشته از آن، اصلاً آبله در زبان فارسى اسم براى بیمارى خاصى است نه در زبان عربى; عرب از آن بیمارى به جدرى تعبیر مى کند.135 تأویل طیر به معناى مجازى سرعت و ناگهان هم نیازمند پشتوانه کاربردى براى این معنا در زبان عربى است که ظاهراً این گونه استعمالى یافت نمى شود.
1ـ3ـ دسته اى دیگر از پژوهشگران با عنایت به روایاتى که شکست و ناکامى اصحاب فیل در آن ها به عامل جدرى و حصبه پیوند خورده، از انتشار آبله در میان سپاه مهاجم سخن به میان آورده و سبب اصلى از پاى درآمدن آن ها را همین بیمارى ها دانسته اند.136بعضى نویسندگان تلویحاً نابودى معجزه آساى سپاه ابرهه را انکار کرده و با توجه به همین روایات و اخبار، از این بیمارى به «وباء» یا «وباى جدرى» تعبیر کرده اند.137 استاد جواد على معتقد است که ابرهه با ناکامى سریع رو به رو شد، او و لشکرش دچار وبایى شدید گردیدند، نوعى بیمارى پوستى که موجب بازشدن پوست و زخم و چرکى شدن اندام ها مى گردید یا وبایى که حصبه و جدرى نام دارد. وى در ادامه مى نویسد: اولین چیزى که به حبشى ها اصابت کرد وباء بود، از نوع همان وباهایى که در گذشته، بشریت را جارو کرده بود و زمانى برچیده مى شد که هزاران نفر را در کام خود مى کشید.138
به نظر مى رسد این گروه از نویسندگان، دقت لازم را در این روایات نکرده باشند، زیرا چه در کتاب هاى امثال ابن اسحاق، ازرقى، ابن هشام و طبرى و چه در روایات مذکور در منابع دیگر، بین نابودى اصحاب فیل به واسطه سنگ باران پرندگان و بروز تاول و آماس بر بدن آن ها تفکیکى صورت نگرفته، و اصلاً این روایات سبب جدرى را اصابت آن گلوله هاى آتشین سجیل شمرده اند. و مقصود از آن دو هم آثارى بود شبیه تاول و جوش هاى آبله و سرخک، که در اندامشان پیدا شد، نه این که واقعاً این دو بیمارى آن ها را مبتلا کرده باشد. مثلاً طبرى در تاریخ خود به نقل از ابن عباس آورده است: فاقبلت الطیر من البحر ابابیل، مع کل طیر منها ثلاثه احجار حجران فى رجلیه و حجر فى منقاره، فقذفت الحجاره علیهم، لا تصیب شیئاً الاّ هشمته، و إلاّ نفط ذلک الموضع; هر جایى که سنگ بر آن اصابت مى کرد آن را در هم مى شکست و گرنه آن موضع تاول مى زد». و بعد در ادامه مى گوید: «فکان ذلک اول ما کان الجدرى و الحصبه… فاهمدتهم الحجاره، و بعث اللّه سیلا اتیا، فذهب بهم فالقاهم فى البحر»139 یا در روایت کافى دارد:«فجعلت ترمیهم بها حتى جدرت اجسادهم فقتلهم…140بنابراین، با تمسک به گوشه اى از روایات و اخبار رسیده در یک موضوع و نادیده گرفتن بخش هاى دیگر آن، نمى توان درک و تلقى درستى از قضیه اى تاریخى به دست داد. ضمناً اگر اصابت این سنگ ها به نیروهاى مهاجم موجب پیدا شدن تاول هاى شدید و کشنده در پیکرهاى آنان شده باشد، به سادگى نمى توان از آن، بروز بیمارى آبله در میان سپاه ابرهه یا آغاز شیوع آن را در سرزمین هاى عربى نتیجه گرفت زیرا این دو بیمارى عامل و منشأ خاص خود را دارند و هیچ دلیلى در دست نداریم که آثار پیدا شده بر اندام قشون ابرهه ناشى از این گونه عوامل بوده باشد. نیز بسیار بعید مى نماید که در فاصله بسیار ناچیزى از مکه، دفعتاً یک بیمارى واگیر و مهلک چنان گسترش پیدا کند که لشکرى را ببلعد، اما اثرى از آن در شهر مکه یا میان قبایل اطراف دیده نشود، به ویژه اگر این بیمارى طبق گفته برخى، از نقاط دیگر دنیا وارد این اردوگاه نظامى شده باشد.علاوه برآن، چگونه آبله و حصبه، لشکرى را ناگهان در یک روز و با این سرعت از هم پاشاند و بساطش را برچید؟ هیچ بیمارى اى هر چند هم که مسرى و کشنده باشد هرگز در چند ساعت نمى تواند انبوه عظیمى از افراد را مبتلا سازد یا از پاى در آورد.141
نکته دیگر این است که در لغت عرب، جدرى به معناى تاول و آماس است، البته بعدها درمعناى آبله هم کاربرد یافته و نیز بر هر بیمارى واگیر عام البلوى اطلاق شده است. و حصبه نیز اسم براى بیمارى سرخک یا سرخجه است.142 بنابراین، نمى توان از آن ها به بیمارى وباء به معناى طاعون تعبیر کرد، زیرا، «وبا» بیمارى گوارشى است و با مختل کردن سیستم گوارش جان بیمار را مى گیرد، اما پوست بدن را دچار عارضه و تاول یا فساد نمى کند. در این صورت، آسیب دیدگى پوست و پیدا شدن زخم و عفونت در آن، و حتى جدا شدن بند بند اجزاى بدن143 به تعبیر این روایات با فرض درستى آن ها، هرگز با علائم و لوازم بیمارى وبا قابل توجیه نیست.144 مگر این که بگوییم مراد شان از کلمه وبا هر نوع بیمارى عام و فراگیر بوده نه طاعون.
4ـ1. در آثار تعدادى دیگر از پژوهشگران تاریخ عرب یا کسانى که در صدد تفسیر سوره بر آمده اند ماجرا به گونه اى تصویر شده که هم تأویلى در ظاهر آیات صورت نگیرد و هم وقوع حادثه از مجراى طبیعى و عادى توجیه و تبیین گردد.
عبدالعزیز سالم به تبع احمد یوسف معتقد است سنگ ریزه هایى که بر سر اصحاب فیل ریخته شد نوعى گل چسبنده آمیخته به ذرات ماسه به اندازه عدس بود که پرندگانى آن را از منطقه اى وبا زده در سرزمین هاى عربى یا مکانى دیگر به اردوگاه سپاه ابرهه منتقل کردند و بر سر آنان فرو ریختند و این سنگریزه هاى آلوده، منجر به شیوع بیمارى وبا در بین سپاه ابرهه شد.145
نویسنده تفسیر نوین نیز پس از طرح این سؤال که «آیا مورخان دانشمند اروپا عموماً جاهل یا مغرض بوده اند که گفته اند لشکریان ابرهه با آبله هلاک شدند؟» تلاش مى کند بین سنگ باران قشون ابرهه و بروز آبله در میان آنان و نیز روایات وارده در کتاب هاى سیره، مبنى بر رؤیت آبله و حصبه براى نخستین بار در سرزمین عرب در عام الفیل جمع کند، اما چیزى شبیه فرض یوسف احمد مصرى را پیشنهاد مى کند:
پس مى توان فرض کرد این گل هاى چسبیده به پنجه هاى پرندگان، آلوده به میکروب آبله بوده و در جمعیت متراکم قشون به سرعت انتشار یافته است. آن چه در سوره مبارکه ذکر شده کیفیت عذاب است و آن چه تواریخ اروپا یا دیگران گفته اند آثار و نشانه هاى آن است. با این فرض، منافاتى بین سنگ انداختن مرغان بر لشکر ابرهه و گرفتاریشان به آبله موجود نیست، و به این ترتیب مى شود آن دو را با هم جمع کرد.146
شاید دغدغه پژوهشگرانى مثل عبدالعزیز سالم و احمد یوسف تا حدى قابل درک باشد، زیرا آن ها در برابر موج سنگین علم گرایى و علم زدگى اى که در مصر و برخى کشورهاى اسلامى به راه افتاده بود، به همراهى و همگرایى با آن چندان بى میل نبوده، لذا تفسیرى طبیعت گرایانه از این حادثه ارائه کرده اند اما به کدام دلیل تاریخى یا روایى مى توان این ادعا را مدلل کرد که سنگ ریزه هایى که پرندگان حمل مى کردند حتماً آلوده به میکروب و عامل بیمارى آبله یا حصبه بوده اند؟ این در حالى است که قرآن از آن به سجیل یاد مى کند، همان که بر سر قوم لوط فرو بارید و آن ها را هلاک کرد.
اما تعجب بسیار از نویسنده دانشمند تفسیر نوین است که از یک سو، امثال شیخ محمد عبده و فرید و جدى را به باد انتقاد گرفته که چرا درصدد تأویل و توجیه تعبیر قرآن برآمده اند تا با گفتار اروپاییان سازگار شده و براى مسلمانان غرب زده قابل قبول باشد، و تأکید مى کند که خود تلاش دارد به این تأویلات تکلف آمیز دچار نشود یا قرآن را تابع نظر دیگران نسازد147 اما از سوى دیگر تفسیرى را ارائه مى نماید که از گرفتار شدن در ورطه آن پرهیز داده است. ایشان توجه نکرده اند کسانى که شیوع بیمارى آبله و امثال آن را باعث از هم پاشیدگى سپاه ابرهه دانسته اند، فى الواقع درصدد القاى این نکته بوده اند که اصولاً معجزه و مجازات خارق العاده اى از سوى خدا رخ نداده، بلکه شکست و عقب نشینى اصحاب فیل، امرى عادى و طبیعى بوده است، مانند همه بلاهاى بزرگى که گاه و بیگاه در گوشه و کنار جهان جان هزاران نفر را در کام مرگ مى کشد و این هم یکى از آن حوادث بوده است، نه این که خداوند با سنگ هاى سجیل و ارسال پرندگان به صورت خارق العاده جلوى پیشروى سپاه ابرهه را گرفته و آنان را تار و مار و متلاشى کرده باشد. بر این اساس، آیا وجه جمع یاد شده خود مؤید نظر غربى ها و مستلزم انکار معجزه بودن حادثه نیست؟ آیا این تناقض نیست که از یک سو بگوییم برخى غرب زدگى را به جایى رسانده اند که اگر حتى اختلافى بین گفته هاى آنان (غربى ها) با قرآن کریم باشد، العیاذ بالله سخن آن ها را بر گفتار پروردگار ترجیح مى دهند،148 اما خود در تلاش برآییم که حادثه را بر وجهى حمل کنیم که عدول از ظاهر، بلکه صریح قرآن باشد و با سخن غربى ها سازگار درآید؟ قرآن صراحتاً اعلام مى کند که خدا به واسطه پرندگان و با سنگ هاى سجیل (همان کارى که با قوم لوط کرده بود)، آن جماعت عظیم نظامى را به صورت کاملاً غیر متعارف پراکنده و نابود کرد، با این حساب، به میان کشیدن پاى عواملى، چون آبله و امثال آن چه معنایى دارد؟ آیا این غیر از سوق دادن وقوع مسئله به مجرایى عادى و طبیعى است؟
مشکل دیگر، فقدان هرگونه شاهد یا دلیل تاریخى بر آلودگى این گل هاى چسبیده به پنجه هاى پرندگان به میکروب آبله است، آن زمان این بیمارى در کجا شیوع داشته که به اردوگاه لشکر ابرهه منتقل شده است؟
1ـ5. در مکتوبات تفسیرى بعضى از عالمان مسلمان سده اخیر، شکست و هلاکت اصحاب فیل با رویکردى علم گرایانه و تجربه محور، تحلیل و تعلیلى متفاوت یافته است. محمد عبده و به تبع او برخى دیگر149 مسئله را این گونه تفسیر کرده اند. وى بنابر بعضى روایات، ابتدا قضیه را چنین تصویر مى کند:
روز دوم اقامت سپاه ابرهه در نزدیکى مکه ناگهان بیمارى آبله و حصبه در میانشان درگرفت. بنابر نقل عکرمه آبله براى نخستین بار در سرزمین عرب، همان سال عام الفیل مشاهده شده است. این بیمارى واگیر با پیکرهاى آنان چنان کرد که کمتر مثل آن اتفاق مى افتد، به گونه اى که گوشت از اندامشان جدا شده و مى ریخت. این بود که آنان رو به فرار و بازگشت نهادند. بلاء دامنگیر ابرهه نیز شد و به همان نحو اجزاء و گوشت بدنش قطعه قطعه و بند بند فرو ریخت تا به صنعا رسید و هلاک شد.150
وى سپس مى افزاید:
این مقدار، مورد اتفاق روایات است و اعتقاد به آن نیز صحیح است و در سوره مبارکه فیل هم بیان شده که این آبله یا حصبه از سنگ هاى خشکى بود که بر سر افراد لشکریان توسط گروه هاى عظیمى از پرندگان فرو ریخته شد. این پرندگان را خدا به وسیله باد به آن جا فرستاد. بنابراین مى توان معتقد بود که این پرندگان از جنس مگس یا پشه بوده اند که حامل و ناقل میکروب بعضى از امراض و بیمارى ها هستند. و «حجاره»اى که در سوره آمده، از گل سمى خشک شده اى بوده که بادها آن را جابه جا مى کنند. ذرات این گل مسموم به پاى آن حشرات چسبیده و معلق بوده است. این ذرات آلوده هر گاه به بدن و جسم کسى برسد، از منفذهاى زیرپوست وارد بدن او شده و زخم هایى را در آن عضو بدن ایجاد مى کند و منجر به فاسد شدن و فرو ریختن گوشت آن مى شود. وقتى خداوند هلاکت کسى را اراده کرده باشد، بسیارى از این حشرات ضعیف از بزرگ ترین لشکریان خدا محسوب مى شوند. و این موجودات کوچکى که از آن به میکروب تعبیر مى شود، در شمار جنود الهى اند. میکروب ها داراى گروه ها و دسته جاتى هستند که مقدار و تعدادشان را فقط خدا مى داند.151
و در ادامه اضافه مى کند:
لازم نیست مأموریت مجازات طغیان گران توسط پرندگانى، با حجم و اندازه بزرگ و عجیب و غریب یا با سنگ هاى خاص به گونه اى ویژه صورت پذیرد، بلکه هر موجودى مى تواند لشکر خدا باشد. همه نیروها و قواى طبیعت تسلیم خدایند و در این جا هم آن طغیان گرى که مى خواست خانه خدا را ویران کند خداوند حشره اى به سوى او فرستاد تا عامل آبله یا حصبه را به او منتقل کند و او را همراه لشکرش قبل از داخل شدن به مکه نابود سازد…»152 و در انتها تأکید مى کند: این مطلب همان چیزى است که در تفسیر سوره مى توان بدان اعتماد کرد و غیر آن را نمى توان پذیرفت; مگر این که دست به تأویل بزنیم، تازه اگر روایت صحیحى براى آن داشته باشیم».153
تأویل این آیات به گونه یاد شده از سوى عبده و برخى شاگردانش اختصاص به این مورد ندارد، بلکه در موارد دیگرى هم با آیات دال بر اعجاز چنین برخوردى داشته اند.154 این رویکرد، انتقاد بسیارى از محققان و مفسران بعدى را برانگیخته است. برخى آن را تأویلات خنک،155 بعضى نظریه اى مخالف با صریح آیات قرآن،156کسانى هم آن را تأویل و توجیه آیات و تعبیرات قرآنى براى سازگار شدن با گفتار اروپاییان157 و امثال آن دانسته اند. بعضى مفسران نیز ارائه چنین تفسیرى از آیات سوره فیل را نیازمند دلیل قطعى یا عینى و حسى دانسته و گفته اند که در غیر این صورت چنین تفسیرى نه مفید علم است و نه مى تواند صادق و درست باشد. به همین دلیل بر اخذ به ظاهر و پرهیز از تأویل و فهم و روش مسلمانان صدر اول در مواجهه با این آیات، تأکید کرده اند158
در این میان سیدقطب نویسنده و مفسر پرآوازه مصرى ضعف هاى این نگرش را با تفصیل بیشترى ذکر مى کند. سیدقطب ابتدا به این گونه رویکرد در تفسیر انتقاد کرده و مى نویسد: کسانى که مایل به تنگ و محدود کردن دایره امور خارق العاده و غیبى هستند و تمایل دارند سنت ها و قوانین الهى را در طبیعت آن گونه بینند که به صورت عادى و متعارف عمل کند، معتقدند که تفسیر این گونه حوادث به وقوع یک بیمارى واگیر، مثل آبله یا حصبه اقرب و اولى به واقعیت است. اینان طیر را در آیه به معناى مگس یا پشه اى که میکروب ها را منتقل مى کند و به مطلق هر آن چه که پرواز مى کند مى گیرند!!159
سید قطب در ادامه، تمام مطلب عبده را عیناً نقل مى کند و بعد به بررسى و ارزیابى آن پرداخته مى نویسد: به اعتقاد ما وقوع حادثه آن گونه که عبده تصویر کرده با وصفى که در بعضى روایات آمده مبنى بر این که خود سنگ ها آنان را درهم مى شکست و متلاشى مى کرد، هیچ تفاوتى از جهت دلالت بر قدرت خدا یا اولى به تفسیر بودن ندارند; هر دو از نظر ما از حیث امکان وقوع و دلالت بر قدرت و تدبیر الهى، مثل هم هستند. هر دو در چارچوب سنت الهى است… به اعتقاد ما جریان امور بر اساس سنت معمول و مألوف و طبیعى، ارزش و دلالتش کمتر از جریان وقوع آن به صورت خارق العاده نیست. مسلط کردن موجودى پروازکننده و حامل ذرات آلوده به میکروب آبله یا حصبه و انتقال آن به مکانى خاص و ابتلاى لشکرى به آن بیمارى هم امرى خارق العاده است، و کمتر از این نیست که خداوند پرندگانى را بفرستد که سنگ هایى مخصوص با خود حمل کنند و بر پیکر آنان بنوازند و نابودشان کنند. اما خود این حادثه (مورد بحث) به نظر ما به صورت خارق العاده و غیر مألوف و معمول اتفاق افتاده و خداوند پرندگانى را به صورت پى در پى بر آنان فرستاد (البته در این جا لازم نیست روایاتى که این پرندگان را به شکل خاصى توصیف کرده اند بپذیریم) که سنگهایى غیرمعهود را حمل مى کردند و آن ها را بر سپاه ابرهه فرو ریختند و آن سنگ ها کارى با پیکر آنان کرد که نامتعارف و نامعهود بود. این تفسیر، به سوره و فضاى حاکم بر حادثه نزدیک تر و واقعى تر است، چرا که خداوند این خانه را براى کارى مهم در نظر داشت; او اراده کرده بود که آن را حفظ کند تا محل اجتماع و امان مردم باشد. مرکز و نقطه عزیمت براى عقیده جدیدى باشد که از آن جا آزادانه به پیش رود، از سرزمینى آزاد و رها، دور از سلطه دیگران، بیرون از سیطره هر نوع حکومتى که قادر بر محاصره این دعوت جدید در زادگاهش باشد; خداوند خواسته بود این حادثه را عبرتى آشکار براى همه ناظران و آگاهان در تمامى نسلها قرار دهد. پس آن چه با جو و فضاى سوره تناسب و تناسق دارد این است که حادثه و تمام مقومات و اجزائش به صورت غیرعادى و غیرمعمول اتفاق افتاده باشد، و هیچ داعى و دلیلى وجود ندارد که به رغم یگانه و نادر بودن حادثه ـ با توجه به شرایط و فضاى حاکم بر آن ـ باز در جهت رجحان و برگزیدن صورت عادى و شکل طبیعى وقوع آن تلاش شود.160
سید قطب در ادامه چند اشکال دیگر را هم برابر این گونه تفسیر مى نهد: علائم و آثار بیمارى آبله و حصبه با آثارى که در اندام هاى ابرهه و لشکریانش پیدا شد سازگار نیست، زیرا آبله یا حصبه موجب جدا شدن اعضاى بدن یا شکافتن سینه او نمى شوند، آن گونه که در روایات آمده است، و اشاره قرآن، با تعبیر « کعَصْف مأکول» درباره آثار حادثه، بسیار نزدیک تر به واقع و عینى تر است.
روایت عکرمه یا حدیث یعقوب بن عقبه هم نمى گفت که آبله به سپاه ابرهه رسید، بلکه فقط در این حد بود که در شبه جزیره در آن سال براى نخستین بار آبله ظاهر شد. علاوه بر این ها گرفتارشدن ابرهه و سپاه او و عدم ابتلاى عرب ها، مردم مکه و اطراف به بیمارى یاد شده در آن زمان، آن گونه که استاد عبده تصویر کرده، خود با وجه خارق العاده و غیر مألوف قضیه مى سازد. و وقتى چنین باشد چه اصرارى بر حمل و حصر آن بر صورتى است که براى ادراک بشر مألوف و شناخته شده باشد.161
به نظر مى رسد خارج شدن از دایره دلالت هاى لفظى بدون وجود دلیل عقلى یا نقلى معتبرى بر خلاف ظاهر، و دست زدن به تأویلات فاقد پشتوانه لغوى، ادبى، تاریخى یا روایى نه تنها تفسیر نیست، بلکه اصولاً نمى توان بدان هیچ گونه اعتمادى کرد. عجیب این است که عبده درست عکس این نکته را در پایان گفته است. وى تلقى خود را تنها تفسیر قابل اعتماد مى داند و غیر آن را تأویل نامقبول مى شمارد!
2. بعضى نویسندگان با طرح این پرسش که تضلیل اصحاب فیل چگونه محقق شد، آیا تنها با ارسال پرندگانى از سوى خدا و سنگ باران آنان یا از طرق دیگرى هم؟ در پاسخ گفته اند: به نظر مى رسد آیه «الم یجعل کیدهم فى تضلیل»، اشاره به حادثه دیگرى دارد که مفسران ذکر نکرده اند، از جمله این که آنان شاید به امراض کشنده اى دچار شده باشند یا نزاع و دعوایى بین آن ها در گرفته باشد یا راه را گم کرده باشند یا فیل هاى آنان به سبب اختلاف آب و هوا و شرایط جوّى دچار مرضى شده باشند. بعضى از این قضایا به اشاره در روایات آمده است. البته بى شک مهم ترین بلایى که بر سر آن ها آمد و جلوى حمله آن ها را سد کرد سنگ باران پرندگان ناشناخته اى بود که از سوى دریا برآمدند و به آن ها حمله کردند.162
ظاهراً تلاش این نویسنده، آن است که به گونه اى بین همه عوامل محتمل جمع کند، اما به این نکته توجه نکرده است که چگونه مى توان هم قضیه را امرى خارق العاده تلقى کرد که از جانب خدا براى تأمین اهدافى خاص رخ داده و هم به صورت عادى در قالب حوادث و جریان هاى ناگوار طبیعى تحقق یافته باشد. احتمالاتى هم که ایشان ذکر کرده اند نه پشتوانه تاریخى دارد و نه روایى، تنها در بعضى از روایات آمده است که پس از حادثه، سیلى توفنده جارى شد و بقایا و اجساد هلاکت شدگان را با خود به دریا برد که ایشان ذکر نکرده اند.163 اما براى سایر موارد به جز رویت جدرى و حصبه در سرزمین عرب در عام الفیل، مستندى نمى توان یافت.
بر خلاف نظر وى، همان گونه که قاطبه مفسران هم گفته اند آیه سوم و چهارم این سوره، بیان کیفیت تضلیل کید مذکور در آیه دوم است، با این حال نادیده گرفتن این ارتباط بین آیات و سبب تراشى هاى بى اساس براى چگونگى وقوع حادثه، به رغم صراحت آیات بر وقوع معجزه آساى آن، تلاشى بیهوده است.
3. بعضى نیز عامل عقب نشینى و بازگشت سپاه ابرهه را به موضوع صلح ایران و روم در سال 546 میلادى پیوند زده اند.164
اما این سخن هم پذیرفتنى نیست، چون ـ همان گونه که در محور اول گفتیم ـ اساساً حمله ابرهه به مکه با سال هاى 546 و 547 (تاریخ کتیبه دوم ابرهه) سازگار نیست; صلح ایران و روم مربوط به سال ها پیش بوده و طرفین هم هیچ کدام بدان پاى بندى چندانى نشان نداده اند، علاوه براین، رابطه ایران و روم حدود سال 570 میلادى و وضع سیاسى آن ایام، نشان مى دهد که در حال جنگ بوده اند; سن جیبو به تحریک روم به ایران حمله مى کند و ملوک حیره (هواه خواهان ایران) به غسانیان (هواخواهان روم) حمله مى برند، و اغتشاشاتى در ارمنستان پیش مى آید که موجب جنگ تازه اى بین ایران و روم در 571 میلادى مى شود و تا سال ها ادامه پیدا مى کند.165
4. نظر یکى از نویسندگان در مقوله شکست و هلاکت سپاه ابرهه به کلى متفاوت از سایرین است. او از یک سو معتقد است که ابابیل جمع آبله است و بنابراین، سبب هلاکت آنان را وباى جدرى یا آبله دانسته166 و از سوى دیگر، آیه «ترمیهم بحجارة من سجیل» را به جنگ ایران با یمن مربوط مى داند:
اگر سجیل را معرب سنگ و گل بدانیم باید معتقد شویم که آیه ناظر به لشکر کشى ایران به یمن در سال 570 یا 576 میلادى است و مغلوبیت ایشان به وسیله لشکر انوشیروان، انتقام حمله و جسارت ایشان به کعبه بوده است و خداوند به وسیله انوشیروان، پیروان جسور ابرهه و فرزندان او را کیفر داده است. در صورتى که سومین آیه از سوره فیل اشاره به لشکر کشى ایرانیان باشد، دور نیست که طیر با تیار و تیاره که بر لشکریان ساسانى اطلاق مى شده، رابطه اى داشته باشد، در این صورت، آیه چهارم (ترمیهم بحجارة من سجیل) با نوع جنگ ایرانى آن زمان تناسب دارد، زیرا مسلماً ایرانیان از قلل جبال یمن استفاده کرده و با منجنیق آنان را سنگ باران کرده اند و یا با منجنیق و سنگ، حصارهاى ایشان را به تصرف در آورده اند. مطلبى که رابطه سوره فیل را با جنگ ایران و یمن تأیید مى کند نظر بعضى از مفسرین است که سوره لإیلاف قریش را تا آخر ـ که فعلا در قرآن سوره مستقلى است ـ جزء سوره فیل مى دانند و مى گویند لإیلاف متعلق به کیف فعل مى باشد.167
واقعاً چگونه مى توان بین گرفتارى سپاه ابرهه به آبله در نزدیکى مکه و سنگ باران آنان در جنوب یمن توسط ایرانیان از نظر تاریخى ارتباط ایجاد کرد و آن را ابتدا و انتهاى حادثه اى واحد به حساب آورد به گونه اى که سوره اى از قرآن، با طرح استفهام تقریرى، رؤیت یا آگاهى به آن را نزد اهل مکه مسلم تلقى نموده و آنان را به عبرت گیرى از آن تهدید کند؟ علاوه برآن، حدس و گمان هاى نویسنده درباره ارتباط سجیل با منجنیق، رابطه طیر با تیار یا تیاره، وحدت سوره فیل وقریش با جنگ ایران و یمن، و پیش از این ها رابطه ابابیل با آبله، و طیر با سرعت و امثال آن از آشفتگى خاصى در مواجهه او با مفاهیم و آیات قرآنى حکایت دارد، زیرا ایجاد چنین ارتباطاتى فاقد هر گونه مؤید ادبى یا لغوى و یا تاریخى است، بلکه بیشتر، جنبه خیال پردازى دارد. در کتاب هاى تاریخ و سیره و نیز روایات، داستان حمله وهریز، سردار ایرانى به یمن با جزئیات و تفاصیلش ذکر شده، اما هیچ یک از مراحل و جزئیاتش با ادعا و تحلیل نویسنده تطبیق ندارد.168
هلاکت اصحاب فیل، ارهاص براى نبوت پیامبر اسلام
باتوجه به چگونگى شکست لشکر متجاوز ابرهه هلاکت خارق العاده اصحاب فیل و تقارن این حادثه عظیم با ولادت آخرین پیامبر الهى حضرت محمدبن عبدالله صلى الله علیه وآله آیا بین این دو موضوع ارتباطى بوده است؟ آیا شکست معجزه آساى یک سپاه عظیم که به قصد تصرف مکه و ویران سازى کعبه تا آستانه این شهر پیش آمده بود با ظهور و بعثت پیامبر اسلام در این شهر و کنار کعبه درآینده نزدیک، رابطه اى مى توان یافت؟ چه نوع رابطه اى و چگونه؟
این مسئله مورد توجه متکلمان قرار گرفته و نوعاً در مقام بحث از معجزات پیامبر اسلام بدان پرداخته اند. این حادثه را بیشتر متکلمان و مفسران از معجزات پیامبر اسلام بر سبیل ارهاص دانسته اند که قبل از بعثتِ آن حضرت رخ داده است. اما ارهاص چیست و چه ارتباطى با اعجاز و معجزات دارد؟ وچگونه با نبوت پیوند مى خورد؟
ارهاص برگرفته از رهص به معناى چینه بن دیوار است.169 اما در اصطلاح کارهاى خارق العاده اى است که پیش از نبوت از سوى پیامبران انجام مى پذیرد و حکایت از نبوت آنان در آینده مى کند.170 در کشاف اصطلاحات الفنون آمده است: [ارهاص ]شرعاً نوعى از خارق عادت است که پیمبران را پیش از برگزیده شدن به پیمبرى از جناب حق تعالى عطا مى شود و سبب تسمیه آن به ارهاص این است که در لغت ارهاص به معناى بناى خانه است که این خارق عادت، اعلام به بناى خانه پیمبرى مى باشد.171 بنابراین، وقوع امور خارق عادت و عجیب پیش از بعثت و نبوت پیامبرى بر سبیل ارهاص، در واقع آماده کردن اذهان و تنبیه آن ها براى شنیدن دعوت آن پیامبر است. اما آیا این مسئله اساساً ممکن است یا خیر؟
دسته اى از متکلمان، همانند جمعى از معتزله که اظهار کرامت به دست انبیا یا اولیا را قبول ندارند، منکر این گونه معجزات قبل از دعوت و بعثت هستند، اما اکثر متکمان شیعه وسنى (اشاعر وتعدادى از معتزله) براین باورند که وقوع معجزات قبل از بعثت انبیا ممکن است و این امر در مورد پیامبر اسلام فراوان واقع شده که از آن جمله حادثه هلاکت اصحاب فیل است.
معجزه در این جا به معناى کارهاى غریب و خارق العاده اى است که از طاقت و توان بشر خارج است و بر فضیلتى در صاحب آن، دلالت دارد، و معجزه اى که براى اثبات نبوت است، منظور نیست، چه، این نوع معجزه پس از نبوت و همراه با دعوى نبوت و براى اثبات صدق آن دعوى است. شاید هم به همین جهت باشد که علامه شعرانى معتقدند ارهاص، لطف است وشرط نیست که معجزه باشد، گرچه معجزه نوعى ارهاص است.172
محقق طوسى براى جواز ظهور معجزه بر سبیل ارهاص، به وقوع معجزات پیامبر اسلام قبل از نبوت استدلال کرده است «و معجزاته علیه السلام قبل النبوه تعطى الارهاص» سپس علامه حلّى مواردى از این ارهاصات را شمرده است، همانند شکاف برداشتن طاق کسرى، خشک شدن دریاچه ساوه، خاموش شدن آتشکده فارس و نابودى و شکست اصحاب فیل که همگى مقارن با ولادت آن حضرت اتفاق افتاده است، و نیز سایه افکندن ابرى بر سر آن حضرت و حرکت آن همراه با او و نیز سلام کردن سنگ ها بر او، و امثال آن.173
به تعبیر علامه شعرانى پى در پى اتفاق افتادن حوادث در بلاد فارس موجب شد که آنان فال زنند بر این که دولتشان زوال خواهد یافت و این نوعى آمادگى بود براى قبول دین اسلام.174 اما شاهدى که درآن نمى توان شک کرد قصه اصحاب فیل است که در سال ولادت پیغمبر ما صلى الله علیه وآله اتفاق افتاد و در قرآن صریح آمده است، و آن هنگام که این قضیه در قرآن آمد هنوز کسانى که آن واقعه را دیده بودند از دنیا نرفته و آن را به خاطر داشتند… و وقوع این امر قریب پیش از نبوت موجب آمادگى مردم براى دیدن خوارق عادت و اعتقاد به قدرت پروردگار و عنایت او به تعظیم کعبه است175 و براى احتجاج، قصه اصحاب فیل کافى است.176
بنابراین، وقوع حادثه فیل در مرئى و منظر مردم مکه، زمینه ساز و طلیعه پرداز حادثه عظیم دیگرى بود که در همین شهر و دربین همین مردم در شرف وقوع بود و بنا بود که از این مبدأ و با نماد همین بیت و خانه، عالم گیر شود، و به تعبیرمرحوم رامیار لشکر جرارى که به یغما و ویرانى کعبه آمده بود به ناگهان پراکنده و نابود شد. این یکى از نشانه هاى ظهور پیامبرى بزرگ بود، این یک ارهاص بود، هشدارى بر نزدیکى ظهور خاتم پیمبران.177
کتاب نامه
1. آذرنوش، آذرتاش، مدخل ابابیل، دایرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 2، زیر نظر کاظم موسوى بجنوردى، چ اول: تهران، مرکز دایرة المعارف بزرگ اسلامى،1370.
2. آلوسى، محمود الشکرى، تاریخ الارب فى معرفة أحوال العرب، تحقیق محمد بهجة اثرى، بیروت، دارالکتب العلیمه، [بى تا].
3. ابان بن عثمان، المبعث والمغازى و الوفاه و السقیفه و الرده، تحقیق رسول جعفریان، چ اول، قم، مکتب الأعلام الاسلامى، 1417 ق.
4. ابن اسحاق، محمد، کتاب السیر و المغازى، تحقیق سهیل زکار، چ اول، قم، دفتر مطالعات تاریخ و معارف اسلامى، 1368.
5. ابن خلدون، عبد الرحمان، العبر، بیروت، موسسة الأعلمى، 1391 ق / 1971 م.
6. ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایه، بیروت، داراحیاء التراث العربى، موسسة التاریخ العربى، 1408 ق.
7. ابن هشام، عبدالملک، السیرة النبویه، تحقیق مصطفى سقاء و دیگران، چ هشتم: بیروت، دارالوفاق، 1375 ق.
8. ابوزهره، محمد، خاتم پیامبران، ترجمه حسین صابرى، چ اول: مشهد، آستان قدس رضوى، 1380.
9. الرزقى، ابوالید محمد بن عبداللّه، اخبار مکه و ماجاء فیها من الآثار، تحقیق رشدى صالح ملحس، چاپ دوم: مکه المکرمه، دارالثقافه، 1385 ق.
10. برگ نیسى، کاظم، «مدخل ابرهه»، دایرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 2، زیر نظر کاظم موسوى بجنوردى، چ اول: تهران، مرکز دایرة المعارف بزرگ اسلامى، 1370.
11. پیگولوسکایا، ن. و. اعراب حدود مرزهاى روم شرقى و ایران در سده هاى چهارم و ششم میلادى، ترجمه عنایت الله رضا، چ اول: تهران، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1372.
12. تقى زاده، سید حسن، تاریخ عربستان و قوم عرب از اوان ظهور اسلام و قبل از آن، چ اول: تهران، انتشارات فردوس، 1379.
13. جفرى، آرتور، واژه هاى دخیل در قرآن مجید، ترجمه فریدون بدره اى، چ اول، انتشارات توس، 1372.
14. جمیلى، خضیرعباس، قبیلة قریش و أثرها فى الحیاه العربیه قبل الاسلام، عراق، المجمع العلمى، 1422 ق.
15. حلى، حسن بن یوسف بن مطهر، کشف المراد فى شرح تجرید الاعتقاد، تصحیح حسن حسن زاده آملى، قم، موسسه النشر الاسلامى، 1407 ق.
16. خزائلى، محمد، اعلام القرآن، چهارم: تهران، موسسه انتشارات امیرکبیر، 1371.
17. دقر، عبدالغنى، معجم النحو، قم، مکتبة القیام، [بى تا].
18. دیون پرت، جان، عذر تقصیر به پیشگاه محمد و قرآن، ترجمه غلامرضا سعیدى، تهران، اقبال، 1355.
19. رامیار، محمود، در آستانه سالزاد پیامبر، چ دوم: تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1365.
20. راوندى، قطب الدین، الخرائج و الجرائح، قم، موسسه امام مهدى (عج)، 1409 ق
21. رشید رضا، محمد، وعبده، محمد، تفسیر القرآن الحکیم (الشهیر بالتفسیر المنار)، بیروت، دارالمعرفه، ،[بى تا].
22. سالم، سیدعبدالعزیز، تاریخ العرب فى عصر الجاهلیه، بیروت، دارالنهضه العربیه، [بى تا].
23. سید قطب، فى ظلال القرآن، چ پانزدهم: بیروت، دار الشروق 1408 ق / 1988 م.
24. شریعتى، محمد تقى، تفسیر نوین، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، [بى تا].
25. شعرانى، ابو الحسن، ترجمه و شرح تجرید الاعتقاد، چ چهارم: تهران، کتابفروشى اسلامیه، 1366.
26. شهیدى، سید جعفر، تاریخ تحلیلى اسلام، چ نهم: تهران، مرکز نشر دانشگاهى، 1369.
27. شهیدى، سید جعفر، مقاله «از ولادت تا بعثت»، در کتاب محمد خاتم پیامبران، چ دهم: تهران، انتشارات حسینیه ارشاد، 1363.
28. صادقى، محمد، الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن و السنه، بیروت، موسسة الوفاء، 1985 م.
29. صالح، احمد العلى، محاضرات فى تاریخ العرب، موصل، دارالکتب فى جامعه الموصل، 1981 م.
30. صدوق، ابى جعفربن محمد بن على، علل الشرایع، قم، مکتبه الداورى.
31. صدوق، محمد بن على، کمال الدین، قم، دار الکتب الإسلامیه، 1395 ق.
32. صفى پور، عبدالرحیم، منتهى الارب فى لغة العرب، تهران، سنائى، [بى تا].
33. طبرى، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، چ پنجم: بیروت، موسسة الاعلمى، 1409 ق / 1989 م.
34. طبرى، محمد بن جریر، جامع البیان فى تأویل آى القرآن، بیروت، دارالفکر، 1420 ق / 1999 م.
35. طوسى، محمدبن الحسن، التبیان فى تفسیر القرآن، چ اول: قم، مکتب الاعلام الاسلامى، 1409 ق (افست از روى چاپ بیروت، داراحیاء التراث العربى).
36. عبده، محمد، الاعمال الکامله، چ اول: بیروت، دار الشروق، 1414 ق / 1993 م.
37. عبده، محمد، تفسیرالقرآن الکریم جزء عم، نشر ادب الحوزه (افست از روى چاپ 1341 ق. مصر).
38. على، جواد، المفصل فى تاریخ العرب قبل الاسلام، چ دوم: بیروت و بغداد، دارالعلم للملایین، مکتبة النهضه، 1978 م.
39. فرید وجدى، محمد، دائرة المعارف القرآن الرابع عشر ـ العشرین، بیروت، دار الفکر، [بى تا].
40. کراجکى، ابوالفتح، کنز الفوائد، قم، انتشارات دار الذخائر، 1410 ق.
41. کریستین سن، آرتور، ایران در زمان ساسانیان، ترجمه رشید یاسمى، تهران، دنیاى کتاب، 1372.
42. کلینى، محمد بن یعقوب، الکافى، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1365 ق.
43. گئورگیو، کنستان ویرژیل، محمد پیغمبرى که از نو باید شناخت، ترجمه ذبیح الله منصورى، چ اول: تهران، انتشارات زرین، 1376.
44. مدرسى، محمد تقى، من هدى القرآن، تهران، دار محبى الحسین، 1377.
45. مغنیه، محمد جواد، تفسیر الکاشف، چ چهارم: بیروت، دارالعم للملایین، 1990 م.
46. نولدکه، تئودور، تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان، ترجمه عباس رزیاب خویى، تهران، 1358.
47. یعقوبى، احمد بن ابى یعقوب، تاریخ الیعقوبى، قم، موسسه نشر فرهنگ اهل البیت (افست از روى چاپ دار صادر بیروت).


——————————————————————————–

1. دانشجوى دکترى علوم قرآن و حدیث.
2. سبأء (34) آیه هاى 15 ـ 17.
3. بروج (85) آیه هاى 1 ـ 9.
4. فیل (105) آیه هاى 1 ـ 5.
5. یونانیان و رومیان، تمام سرزمین هاى عربى را به سه بخش تقسیم کرده اند: عربستان خوشبخت، عربستان بیابانى وعربستان کوهستانى. عربستان خوشبخت در کتاب هاى عربى و نزد جغرافى دانان مسلمان و عرب، تمام جزیرة العرب را شامل مى شود (ر.ک: جواد على، المفضل فى تاریخ العرب قبل الاسلام، ج 1، ص 163 ـ 164). اما برخى محققان معاصر نوشته اند که عربستان خوشبخت صرفاً بر مثلث جنوبى شبه جزیره، یعنى منطقه یمن اطلاق مى شده است (ر.ک: سید جعفر شهیدى، تاریخ تحلیلى اسلام، ص 6 و 9، محمود رامیار، در آستانه سالزاد پیامبر، ص 35).
6. ر.ک: سید جعفر شهیدى، همان، ص 15.
7. ابن خلدون مى گوید که تاریخ نگاران جملگى دراین قول متفق اند که ذونواس فرزند تبان اسعد بود و زرعه نام داشت و چون بر ملک پدران فرمانروایش غلبه یافت یوسف نام گرفت (ر.ک: ابن خلدون، العبر، قسمت اول، ج 2، ص 59).
8. ر.ک: جواد على، همان، ج 3، ص 495 ـ 460.
9. ر.ک: همان، ج 2، ص 595 و 597.
10. جواد على روایات مختلف را درباره چگونگى به قدرت رسیدن ابرهه نقل کرده است (ر.ک: همان، ج 3، ص 480 ـ 482).
11. Helletheaeus، او در ضبط کتیبه استانبول 7608 مکرر، به ء ل ءص ح ه، و نیز السبا آس Elesbaasو Elesboasهم خوانده شده است که همه این ها از الاصبحه حبشى گرفته شده است. نام او در روایات حبشى الاصحبه کالب آمده است و در عربى او را اصحمه خوانده اند (ر.ک: جواد على، همان، ج 3، ص 470 ـ 471 و 469 و محمود رامیار، همان، ص 67).
12. Esimiphaeus، کسى که پروکوپیوس او را ازیمیفائوس / اسیمیفائوس مى خواند، همان سمیفع اشوَِع در کتیبه حصن الغراب است که از طرف حبشیان نائب السلطنه نجاشى در سرزمین حمیر به سال 525 شناخته شد (ر.ک: جواد على، همان، ج 3، ص 476).
13. آبراهام، آبرامیوس و ابرهه، تلفظ هاى گوناگون عبرى، رومى و حبشى ابراهیم است. (ر. ک: آرتور جفرى، واژه هاى دخیل در قرآن مجید، ترجمه فریدون بدره اى، ص 99 و 100).
14. ر.ک: محمود رامیار، همان، ص 72 به نقل از: پروکوپیوس، جنگهاى ایران و روم، کتاب 1، فصل 20، عبارات 1 ـ 5.
15. محمود رامیار، همان، ص 68 و 69 به نقل از: پروکوپیوس، همان، کتاب 1، فصل 20، عبارات 5 ـ 6.
16. محمد بن جریر طبرى، تاریخ الامم و الملوک، ج 1، ص 549.
17. همان، ج 1، ص 548.
18. محمود رامیار، همان، ص 82 ـ 83، به نقل از: پروکوپیوس، همان، عبارات 7 ـ 8.
19. طبرى، همان، ج 1، ص 549 ـ 550. سید حسن تقى زاده نیز در کتاب تاریخ عربستان وقوم عرب، جمع بندى همه این روایات تاریخى را به طور خلاصه درباره ابرهه آورده است.
20. ر.ک: محمود رامیار، همان، ص53 ـ 54.
21. ر.ک: مدخل ابرهه در دایره المعارف بزرگ اسلامى به نقل از Steven, Runciman: در کتاب ByzantieCivilization (صفحات 164 ـ 165 (چاپ لندن، 1966)
22. ر.ک: جواد على، همان، ج 7، ص 282.
23. ر.ک: محمود رامیار، همان، ص 42.
24. ر.ک: جواد على، همان، ج 3، ص 490 ـ 491.
25. G .Ryckmans
26. ر.ک: جواد على، همان، ج 3 ص 493; نیز، ا. ف. ل. بیستون (A.F.L.Beeston) مدخل ابرهه، در دانشنامه ایران و اسلام حرف الف، ج 1، ص 369 ـ 370.
27. Justinian
28. Julianus
29. ر.ک: جواد على، همان، ج 3، ص 472 ـ 474، نیز ر.ک: ن. و. پیگولوسکایا، اعراب حدود مرزهاى شرقى روم و ایران، ترجمه عنایت الله رضا، ص 405 و محمود رامیار، همان، ص 69 ـ 70.
30. ر.ک: جواد على، همان، ج 3، ص 495.
31. ر.ک: ن. و. پیگولوسکایا، همان، ص 246.
32. ر.ک: همان، ص 407.
33. ر.ک: همان.
34. ر.ک: همان، ص 406.
35. ر.ک: همان. ص 408.
36. ر.ک: صالح احمد على، محاضرات فى تاریخ العرب، ص 263.
37. این دیدگاه را بعضى از نویسندگان شرقى هم تقریباً به همین صورت پذیرفته اند و حمله اى را که پروکوپیوس از آن نام مى برد، حمله به مکه مى دانند که در واقع براى پیوستن نیروهاى ابرهه به قواى روم در شمال جزیره از طریق مکه صورت گرفت. (ر.ک: سید حسن تقى زاده، تاریخ عربستان و قوم عرب، ص 111، صالح احمد العلى، محاضرات فى تاریخ العرب، ص 262 ـ 263).
38. ر.ک: پیگولوسکایا، همان، ص 246 ـ 247 به نقل از: ف. آلتهایم (Fr.Althaim).
39. ر.ک: همان، ص 247.
40. ر.ک: ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج 2، ص 33، باب مولد رسول الله.
41. ر.ک: تئودور نولدکه، تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان، ترجمه عباس رزیاب خویى، ص 340 و سید حسن تقى زاده، تاریخ عربستان و قوم عرب، ص 111.
42. Conti Rossini
43. ر.ک: کاظم برگ نیسى، دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 5، ص 568، مدخل ابرهه.
44. ر.ک: السید عبدالعزیز سالم، تاریخ العرب فى عصر الجاهلیة، ص 169 به نقل از جواد على، تاریخ العرب قبل الاسلام، ج 3، ص 197.
45. یاقوت حموى در معجم البلدان نوشته است: «حَلَبَانُ: بالتحریک: موضع بالیمن قرب نجران». نیز، ر.ک: جواد على، همان، ج 3، ص 496.
46. ر.ک: همان، ج 3، ص 498. در معجم البلدان آمده است: تُرَبة: بالضم ثم الفتح، قال عَرَّام: تُرَبَة واد بالقرب من مکة على مسافة یومین منها، یصبُّ فى بستان ابن عامر، یسکنه بنو هلال، وحوالیه من الجبال السراة ویَسُوم وفَرقد، ومعدن البُرْم… وقال الأصمعى: تربة واد للضباب طوله ثلاث لیال، فیه النخل والزرع والفواکه، ویشارکهم فیه هلال و عامر بن ربیعه; قال أحمد بن محمد الهمذانى: تُرَبة وزَبْیَة وبیشة هذه الثلاثة أودیة ضخام، مسیرة کل واحد منها عشرون یوماً، أسافلها فى نجد وأعالیها فى السراة; وقال هشام: تربة واد یأخذ من السراة ویفرغ فى نجران، قال: ونزلت خَثْعَم ما بین بیشة وتربة.
47. تقریباً اکثر مورخان در این مسئله اتفاق نظر دارند که ولادت آن حضرت در عام الفیل و در گذشت او در سن 63 سالگى، در 633 میلادى بوده است. پس عام الفیل نمى تواند قبل از 570 میلادى بوده باشد.
48. ر.ک: سید حسن تقى زاده، تاریخ عربستان و قوم عرب، ص 111.
49. بـراى نمونه ر.ک: صالح احمدالعلى، مـحاضرات فى تاریخ العرب،ص 263 و سید حسن تقى زاده، همان، ص 111.
50. براى نمونه از A .G Lundin مى توان نام برد (ر.ک: جواد على، همان، ج 3، ص 496) و نیز همه خاورشناسانى که سال ولادت پیامبر اسلام را حوالى 570 ـ 573 میلادى دانسته اند (ر.ک: محمود، همان، ص 135).
51. W.Caskel. این نظر را دارد (ر.ک: جواد على، همان، ج 3، ص 495).
52. ر.ک: سید جعفر شهیدى، محمد خاتم پیامبران، ج 1، ص 176 ـ 177.
53. ر.ک: ابوالولید محمد بن عبداللّه الزرقى، اخبار مکه و ما جاء فیهما من الآثار، ج 1، ص 154 و جواد على، همان، ج 3، ص 520.
54. ر.ک: سید قطب، فى ضلال القرآن، ج 6، ص 7939.
55. ر.ک: ابوالولید محمد بن عبدالله الزرقى، همان، ج 1، ص 154.
56. ر.ک: محمد بن اسحاق، کتاب المغازى و السیر، ص 65; یعقوبى، تاریخ الیعقوبى، ج 2، ص 7; جواد على، همان، ج 3، ص 507 و نیز محمود رامیار، همان، ص 134.
57. ر.ک: محمود رامیار، همان، ص 135.
58. ر.ک: ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج 2، ص 32 ـ 34 و محمد بن جریر طبرى، تاریخ الامم و الملوک، ج 1، ص 570 ـ 571.
59. ر.ک: محمد بن جریر الطبرى، ج 1، ص 570 ـ 571. استاد سید جعفر شهیدى نیز این تاریخ را دقیق تر مى داند (ر.ک: سید جعفر شهیدى، محمد خاتم پیامبران، ج 1، ص 176 ـ 177).
60. ر.ک: على بن الحسین المعسودى، مروج الذهب، ج 2، ص 84.
61. ر.ک: همان، ج 2، ص 289.
62. ر.ک: محمود رامیار، همان، ص 134.
63. ر.ک: همان، ج 1، ص 147 ـ 148.
64. ر.ک: محمد بن اسحاق، کتاب المغازى و السیر، ص 65.
65. ر.ک: محمود رامیار، همان، ص 136.
66. ر. ک: ابن هشام، السیرة النبویة، ج 1 ص 57 ـ 61 و الزرقى، همان، ج 1، ص 155.
67. ر.ک: الزرقى، همان، ج 1، ص 155.
68. ر.ک: همان، ص 156 و حسن بن فضل طبرسى، مجمع البیان، ج 10، ص 826.
69. الزرقى، همان، ج 1، ص 157.
70. ر.ک: ابن هشام، همان، ج 1، ص 57 ـ 61.
71. ر.ک: جواد على، همان، ج 3، ص 520.
72. ر.ک: همان، به نقل از: تفسیر ابن کثیر، ج 4، ص 548.
73. ر.ک: محمود الشکرى آلوسى، تاریخ الارب فى معرفة أحوال العرب، ج 1، ص 262.
74. این سه نفر اخیر تا زمان نزول سوره فیل و بعد از آن زنده بودند و همگى بعد از آن در گذشتند.
75. ر.ک: عبدالغنى، الدقر، معجم النحو، مدخل همزة الاستفهام، ص 425.
76. گویا طه حسین در کتاب الوعد الحق شرحى جالب از پراکندگى سپاه ابرهه و غارت اموال آن ها به وسیله اعراب، از جمله قبیله خثعم بیان کرده است. متأسفانه دست رسى به این کتاب میسر نشد.
77. تقریباً همه مفسران در این نکته، اتفاق دارند که نزول سوره مربوط به حادثه لشکرکشى ابرهه از یمن به مکه به قصد ویران سازى آن بوده که با نزول عذاب الهى نابود شدند. (ر.ک: محمدتقى شریعتى، تفسیر نوین، ص 334).
78. ر.ک: الزرقى، اخبار مکه، ج 1، ص 149; صدوق، کمال الدین، ج 1، ص 177; در نقل بحارالانوار، ج 15 ص 186، و کراجکى، کنزالفوائد، ج 1، ص 177 و راوندى، الخرائج و الجرایح، ج3، ص 1071.
79. ر.ک: جواد على، همان، ج 3، ص 526 ـ 527 ; محمود رامیار، همان، ص 142 و 180 و 209; آرتور کریستین سن، ایران در زمان ساسانیان، ترجمه رشید یاسمى، ص 495; مسعودى سقوط آنان را 45 سال پس از حکومت انوشیروان ذکر کرده است (المسعودى، مروج الذهب، ج 2، ص 88) که حدود 576 م خواهد شد و احتمالا این تاریخ به حمله دوم وهریز به یمن پس از کشته شدن سیف ارتباط دارد.
80. ر.ک: محمود رامیار، همان، ص 113.
81. ر.ک: همان، 137 ـ 138.
82. ظاهراً برگرفته از Ekklesia یونانى به معناى معبد است، ولى برخى از لغت شناسان عرب این نام گذارى را به بلندى بنا و عظمتش مربوط مى دانند (ر.ک: یاقوت حموى، معجم البلدان، مدخل القلیس).
83. ر.ک: محمد بن اسحاق، کتاب السیر و المغازى، ص 60 ـ 61; ابن هشام، السیرة النبویه، ج 1، ص 43 و محمد بن جریر طبرى، تاریخ الامم و الملوک، ج 1 ص550 ـ 551، جواد على، همان، ج 3، ص 500.
84.Cosmas indicopleustes نویسنده کتاب هاى تقویم مسیحى و دریاهاى هند (ر.ک: رامیار، همان، ص 53).
85. ر.ک: جواد على، همان، ج 3، ص 506، نیز محمود رامیار، ص 145.
86. ر.ک: محمود رامیار، در آستانه سامرا و پیامبر، ص 97 ـ 98 و 123.
87. ر.ک: جواد على، همان، ج 3، ص 518 ـ 519.
88. ماجراى آلوده کردن قلیس، در منابع مختلف تاریخى و تفسیرى نقل شده است، از جمله ابن اسحاق، کتاب السیر و المغازى، ص 61; ابن هشام، السیرة النبویه، ج 1، ص 43; طبرى، تاریخ الامم و الملوک، ج 1، ص 551; الزرقى، ج 1، ص 140. صالح احمد العلى این قصه را هذل و شوخى تلقى مى کند و این اشکال را مطرح مى کند که ابرهه چگونه مى توانست مشرکان عرب را به زیارت کلیسایى نصرانى دعوت و مجبور نماید و اصولاً او در خارج از منطقه تحت حاکمیت خود چگونه مى توانست این ایده را عملى کند. مسیحیان که علاقه اى به کعبه و مکه نداشتند پس با احداث قلیس از اعتبار مکه چیزى کم نمى شد تا یک شخص از اهالى مکه اقدام به آلوده کردن قلیس نماید (ر.ک: صالح احمد العلى، محاضرات فى تاریخ العرب، ص 262).
89. ر.ک: ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج 4، ص 549; جواد على، همان، ج 3، ص 510 و محمود رامیار، همان، ص 116.
90. این مطلب را طبرى در تاریخ خود (ج 1، ص 551) و تفسیرش (ج12، ص 387، روایت 29402) به نقل از ابن اسحاق آورده است. اصل خبر را ابن اسحاق بدون ذکر نامى از محمدبن خزاعى با تعبیر رجلا من بنى سلیم، اجمالا در کتاب السیر و المغازى (ص 61) مورد اشاره قرار داده، ولى در گزارش ابن هشام از کتاب ابن اسحاق نیامده است. البته تعجب از استاد جواد على است که این خبر را عامل بسیار مهمى براى اتخاذ چنان تصمیمى از سوى ابرهه تلقى مى کند و مى نویسد: شاهد این که عامل اصلى لشکرکشى ابرهه آلوده کردن قلیس و امثال آن نبوده (بلکه منافع توسعه طلبانه اقتصادى و سیاسى بوده است) خبرى است که راویان نقل کرده اند و آن این که ابرهه محمد بن خزاعى را تاج امیرى بخشید و به سوى قبیله مضر فرستاد و به او فرمان داد که مردم را به حج قلیس فراخواند، اما در سرزمین کنانه شخصى از بنى هذیل او را کشت و خبر به گوش ابرهه رسید. او در غضب شد و تصمیم به نابودى بنى کنانه و انهدام کعبه گرفت. در ادامه، مى نویسد: کشته شدن محمد بن خزاعى ابرهه را بر این مرکب خشن نشاند. طبیعتاً این برآشفتگى نه به خاطر قتل یکى از عوامل و کارگزارانش بود، بلکه به دلیل مخالفت با ایده و رأى او و در افتادن با مقاصد توسعه طلبانه اش در تحمیل اراده دولت یمن و همپایانانش بر اهل مکه و مردم کنانه و مضر و غیر آن بود. در عالم سیاست، این گونه مخالفت ها نوعاً موجب اتخاذ تصمیم هاى قساوت بار مى شود. (ر.ک: المفصل، ج 3، ص 518) اما جالب این است که او پس از نقل خبر و تحلیلى که بر اساس آن ارائه داده است از کتاب المحبر ابن حبیب نقل مى کند که محمد بن خزاعى به قتل نرسیده بود، بلکه هنگام حمله ابرهه به مکه در میان لشکریان او بود (همان، ج 3، ص 519).
91. ر.ک: جواد على، همان، ج 3، ص 517.
92. ر.ک: کنستان ویرژیل گئورگیو، محمد پیغمبرى که از نو باید شناخت، ترجمه ذبیح الله منصورى، ص 18 ـ 17.
93. ر.ک: خضیر عباس جمیلى، قبیلة قریش و اثرها فى الحیاة العربیه قبل الاسلام، ص 105.
94. ر.ک: همان، ص 113.
95. ر.ک: همان، ص 105.
96. ر.ک: جان دیون پرت، عذر تقصیر به پیشگاه محمد و قرآن، ترجمه غلامرضا سعیدى، ص 3.
97. ر.ک: جواد على، همان، ج 3، ص 512 ـ 513.
98. ر.ک: همان، ج 3، ص 518 ـ 519.
99. ر.ک: محمود رامیار، همان و جواد على، همان، ج 3، ص 518، سهیل زکار نیز اهداف حمله ابرهه را نشر مسیحیت در اطراف شبه جزیره، دست یابى به ثروت و تجارت مکه و فشار آوردن بر امپراطورى ساسانى یاد مى کند (ر.ک: کتاب السیرو المغازى با تصحیح سهیل زکار، پانوشت، ص 61)
100. در سال 24 یا 25 پیش از میلاد مسیح آلیوس گالیوس با لشکرى به جنوب عربستان حمله برد و در مدت چند روز خود را به مأرب رساند و در حجاز تا وادى نجران پیش رفت، اما به زودى در اثر دست رسى نداشتن به آب و مشکلات دیگرى که براى او پیش آمد، مجبور به عقب نشینى شد. (ر.ک: سید جعفر شهیدى، تاریخ تحلیلى اسلام، ص 12).
101. ر.ک: جواد على، همان، ج 3، ص 503.
102. ر.ک: همان.
103. ر.ک: محمود رامیار، همان، ص 138 ـ 139.
104. ر.ک: همان، ص 197 ـ 198.
105. ر.ک: ا. ف. ل. بیستون (A.F.L.Beeston)، دانشنامه ایران و اسلام، حرف الف ج 1، ص 369 ـ 370، مدخل ابرهه. متأسفانه این طرز تلقى نادرست را در برخى نوشته هاى اخیر فارسى که در منابع دایرة المعارفى هم درج شده مى توان به وضوح دید (ر.ک: کاظم برگ نیسى «مدخل ابرهه»، دائرة المعارف بزرگ اسلامى).
106. ر.ک: سید عبدالعزیز سالم، تاریخ العرب فى عصر الجاهلیه، ص 18.
107. ر.ک: جواد على، همان، ج 3، ص 503.
108. در آیات 82 سوره هود و 74 سوره حجر به این موضوع اشاره شده است: «وامطرنا علیها حجارة من سجیل»، «و امطرنا علیهم حجارة من سجیل».
109. ر.ک: ابن اسحاق، کتاب السیروالمغازى، ص63 ـ 64; ابن هشام، السیرة النبویه، ج 1، ص 55 ـ 56; طبرى، تاریخ الأمم و الملوک، ج 1، ص 577; الزرقى، همان، ج 1، ص 146، طبرى، جامع البیان فى تأویل آى القرآن، ج 12، ص 385 و 390 ـ 391.
110. ر.ک: طبرى، جامع البیان، ج 12، ص 385، شماره 29401 و 29402.
111. ر.ک: کلینى، کافى، ج 8، ص 84، روایت 44; نیز صدوق، علل الشرایع، ج 2، ص 521، روایت 2.
112. ر.ک: طبرى، تاریخ الامم و الملوک، ج 1، ص 557.
113. ر.ک: الزرقى، همان، ج 1، ص 147 و طبرى، جامع البیان، ج 12 ص391.
114. ر.ک: کلینى، کافى، ج 8، ص 84، روایت 44 به نقل از:ابن اسحاق و قتاده.
115. ر.ک:ابن اسحاق، همان، ص 64; ابن هشام، همان، ج 1، ص55 ـ 56 ;الزرقى، همان، ج 1، ص 147 و طبرى، جامع البیان، ج 12، ص 391.
116. ر.ک: محمّد بن حسن طوسى، التبیان فى تفسیرالقرآن، ج 10، ص 411; نیز طبرسى، مجمع البیان با حاشیه مرحوم شعرانى، ج 10، ص 543.
117. ر.ک: آذرتاش آذرنوش، «مدخل ابابیل»; دایرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 2.
118. ر.ک: محمد عبده، الاعمال الکامله، ج 5 ص 504 ـ 505; همو، تفسیر القرآن الکریم، جزء عم، ص 157; احمد مصطفى مراغى، تفسیر المراغى، جز30، ص 243.
119. ر.ک: محمد فرید وجدى، دایرة المعارف القرن الرابع عشر ـ العشرین، ج 1، ص 33 ـ 34، مدخل ابل.
120. ر.ک: جواد على، همان، ج 3، ص 516 ـ 517.
121. ر.ک: کاظم برگ نیسى، «مدخل ابرهه»، دایرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 5، ص 569، نیز سید عبدالعزیزسالم، تاریخ العرب فى عصرالجاهلیه، ص 168 (وى این را به نقل از کتاب المحمل والحج احمد یوسف، ص 77، چاپ قاهره 1937، آورده است).
122. ر.ک: سید حسن تقى زاده، همان، ص 111.
123. ر.ک: کاظم برگ نیسى، «مدخل ابرهه»، دایرة المعارف بزرگ اسلامى.
124. السید عبد العزیز سالم، همان، ص 168.
125. ر.ک: محمود رامیار، همان، ص 133.
126. ر.ک: همان.
127. ر.ک: آرتور جفرى، واژه هاى دخیل در قرآن مجید، ترجمه فریدون بدره اى، 98 ـ 99.
128. ر.ک: آذرتاش آذرنوش، «مدخل ابابیل»، دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج2.
129. ر.ک: همان، و نیز آرتور جفرى، واژه هاى دخیل در قرآن مجید، ترجمه فریدون بدره اى، ص 99 پاورقى (این احتمال مربوط به دکتر محمد مقدم استاد زبان شناسى دانشگاه تهران در دهه 20 است که در مجله سخن سال اول شماره 7 و 8 بهمن و اسفند 1322 درج شده است).
130. ر.ک: آذرتاش آذرنوش; «مدخل ابابیل»، دائرة المعارف بزرگ اسلامى.
131. ر.ک: همان.
132. ر.ک: محمد خزائلى، اعلام القرآن، ص 159.
133. ر.ک: آذرتاش آذرنوش، همان.
134. ر.ک: همان، نیز خلیل بن احمد، کتاب العین، ماده ابل و نیز فیروزآبادى، القاموس المحیط، ماده ابل.
135. ر.ک: خلیل بن احمد، کتاب العین; ابن منظور، لسان العرب; ابن فارس، معجم مقاییس اللغه و فیروزآبادى، القاموس المحیط، ذیل ماده جدر.
136. این روایات در: ابن اسحاق، کتاب السیر و المغازى، ص 65; طبرى، تاریخ الامم و الملوک، ج 1، ص 557 و همو تفسیر جامع البیان، ج 12، ص 391 شماره 29406 و 29407 ابن هشام، همان، ج 1، ص 35;الزرقى، همان، ج 1 ص 146; تقى زاده، همان، ص 111; کلینى، همان، ج 8، ص 84، روایت 44 ; مجلسى همان، ج 15، ص 138; زمحشرى، تفسیر کشاف; فخر رازى، تفسیر کبیر; طبرسى، مجمع البیان، تفسیر قمى و اکثر تفاسیر ذیل سوره فیل به این مطلب اشاره کرده اند.
137. ر.ک: جواد على، همان، ج 3، ص 504 و 516 ـ 517 ;صالح احمد العلى، محاضرات فى تاریخ العرب، ص 263 ـ 264.
138. ر.ک: جواد على، همان.
139. ر.ک: طبرى، تاریخ الامم و الملوک، ج 1، ص 557.
140. ر.ک: کلینى، همان، ج 8، ص 84، روایت 44.
141. ر.ک: محمود رامیار، همان، ص 199.
142. ر.ک: کتاب العین، لسان العرب، معجم مقائیس اللغة و القاموس المحیط، ذیل ماده جدر و حصب. باید توجه داشت که امروزه حصبه عنوان براى بیمارى دیگرى است و نباید با معناى حصبه در زبان عربى در گذشته اشتباه شود. در زبان عربى طبق کتب لغت معتبر و قدیمى، مثل کتاب العین خلیل و معجم مقاییس اللغه، حصبه جوش ودانه هاى خاصى بوده که روى پوست ظاهر مى شده است (ذیل ماده حصب)، اما در فارسى، حصبه مرضى است واگیر که به واسطه میکروب مخصوصى به نام باسیل ابرت تولید مى شود. این میکروب ازراه جهاز هضم با خوردن آب یا سبزى یا میوه آلوده وارد روده مى شود و سپس از کبد عبور کرده داخل خون مى گردد. عوارض آن دردسر،، تب شدید، اسهال، استفراغ، نفخ شکم و خونریزى روده ها ست.
143. ر.ک: جواد على، همان، ج 3، ص 517.
144. عوارض و با عبارت اند از: قى، اسهال شدید، سنگینى در قلب و معده، کبود شدن لب ها و گونه ها، انقطاع بول، احساس برودت شدید و عطش مفرط و… که هیچ کدام در جریان هلاکت اصحاب فیل گزارش نشده است.
145. ر.ک: سید عبدالعزیز سالم، همان، ص 168.
146. ر.ک: محمدتقى شریعتى، تفسیر نوین، ص 335 ـ 336.
147. ر.ک: همان، ص 341.
148. ر.ک: همان.
149. ر.ک: ا حمد مصطفى مراغى، تفسیر مراغى، جزء 30، ص 243 و محمد فرید وجدى، دایرة المعارف قرن الرابع عشرة ـ العشرین، ج 1، ص 33 ـ 34.
150. ر.ک: محمد عبده، تفسیر القرآن الکریم، جزء عم، ص 157ـ158 و نیز الأعمال الکاملة، ج5، ص504 ـ 505.
151. ر.ک: همان، ص 158 و ج 5، ص 505.
152. ر.ک: محمد عبده، همان.
153. ر.ک: همان.
154. ر.ک: همان و رشید رضا، تفسیر المنار، ج 1، ص 348 ـ 351; ج 1، ص 322; ج 2، ص 457 به بعد و ج 3، ص 53 ـ 59. هم چنین ر.ک: على اوسط باقرى، «المنار و تفسیر آیات بیان گر معجزات»، مجله معرفت، شماره 83.
155. ر.ک: محمد الصادقى، تفسیر الفرقان، جزء 30، ص 461.
156. ر.ک: محمد ابوزهره، خاتم پیامبران، ترجمه حسین صابرى، ج 1، ص 191 ـ 192.
157. ر.ک: محمدتقى شریعتى، تفسیر نوین، ص 341.
158. ر.ک: محمد جواد مغنیه، تفسیر الکاشف، ج 7، ذیل سوره فیل; و نیز طه حسین، مرآة الاسلام، ص 30.
159. ر.ک: سید قطب، فى ظلال القرآن، ج 6، ص 3976.
160. ر.ک: همان، ص 3977.
161. ر.ک: همان، ج 6، ص 3977 ـ 3978.
162. ر.ک: محمدتقى مدرسى، من هدى القرآن، ج 18، ص 356.
163. ر.ک: طبرى، تاریخ الامم و الملوک، ج 1، ص557 و کلینى، همان، ج 8، ص 84، روایت 44.
164. ر.ک: سید حسن تقى زاده، همان، ص 111.
165. ر.ک: محمود رامیار، همان، ص 199.
166. ر.ک: محمد خزائلى، همان، ص 159.
167. ر.ک: همان، ص 159 ـ 160.
168. ر.ک: طبرى، تاریخ الامم و الملوک، ج 1، ص 562 ـ 565; مسعودى، مروج الذهب، ج 2، ص 86 ـ 87 و محمود رامیار، همان، ص 171 ـ 195.
169. ر.ک: الخلیل بن احمد، کتاب العین، ابن منظور، لسان العرب و فیروزآبادى، القاموس المحیط، ذیل ماده رهص. در منتهى الارب، ارهاص به معناى آماده چیزى شدن و نیز دیوار و حائط آمده است (ر.ک: منتهى الارب و لغت نامه دهخدا).
170. ر.ک: مدخل «ارهاص» در دایره المعارف تشیع (که به نقل از شرح تجرید قوشجى و تلخیص المحصل آورده اند)، نیز تعریفات جرجانى مدخل ارهاص.
171. ر.ک: کشاف اصطلاحات الفنون، مدخل ارهاص.
172. ر.ک: ابوالحسن شعرانى، ترجمه و شرح تجرید الاعتقاد، ص 492.
173. ر.ک: حسن بن مطهر حلى، کشف المراد فى شرح تجرید الاعتقاد، ص 252 و 253 و نیز: ابان بن عثمان، المبعث و المغازى، ص 34 ـ 35.
174. ر.ک: ابوالحسن شعرانى، همان، ص 492.
175. ر.ک: همان، ص 491.
176. ر.ک: همان، ص 492.
177. ر.ک: محمود رامیار، همان، ص 13.

داستان طیر ابابیل
داستان طیر ابابیل
0

دوره مقدماتی php

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *