ذوالقرنین، “صاحب دو شاخ” (یا مجازا “صاحب دو عمر”) در آیات ۸۳ الی ۱۰۱ سوره ۱۸ (کهف) در قرآن به عنوان شخصیتی ظاهر میشود که توسط الله صاحب قدرت شدهاست تا دیواری را بین نوع بشر و یاجوج و ماجوج، که تجسم آشوبند، بنا کند.[۱] رهاسازی یاجوج و ماجوج از پشت دیوار علامتی برای پایان دنیا است، و نابودیشان توسط خدا در یک شب روز قیامت (یوم القيامة) را به همراه دارد.[۲] این داستان از طریق رمانس اسکندر، که نسخه ایست افسانهای از پیشه و زندگی اسکندر مقدونی، در قرآن وارد شدهاست.[۳]
ذوالقرنین یکی از شخصیتهای قرآن و کتاب مقدس است. بر اساس قرآن، ذوالقرنین، سه لشکرکشی مهم داشت نخست به غرب، سپس به شرق، و سرانجام منطقهای که در آن یک تنگه کوهستانی وجود داشت، او انسان یکتاپرست و مهربانی بود و از طریق دادگری منحرف نمیشد و به همین جهت مشمول لطف خدا بود، او یار نیکوکاران و دشمن ستمگران و ظالمان بود و به مال و ثروت دنیا علاقهای نداشت، او هم به خدا ایمان داشت و هم به روز رستاخیز، او سازنده سدی بود، که در آن به جای آجر و سنگ از آهن و مس استفاده شدهاست و هدف او از ساختن این سد کمک به گروهی مستضعف در مقابل ظلم و ستم قوم یاجوج و ماجوج بودهاست.[۴]
ریشهشناسی این نام اهمیت زیادی دارد «قرن» Corn بن اصلی ذو القرنین است. کرن در زبان فارسی به صورت قور (قورکله)- قور پشت – قعر – قورچ (قوچ=گوسپند نر با شاخهای بزرگ) و… به معنی شاخ و برآمدگی است اما در زبانهای اروپایی بیشتر به معنی تاج بکار میرود. در زبان عربی (ذو) یعنی صاحب یا دارنده و قرن(Corn) دو معنی دارد یکی به معنی تاج است و معنی دیگر یعنی شاخ و قرنین واژهای است معرب قرنین یعنی دو شاخ که عربی شده از عبری “קרנים”(قرنیم) است. ذو قرنین بر روی هم یعنی تاج دوشاخ دار. دو شاخ علاوه بر معنی ظاهری یک مفهوم گستردهتر داشتهاست و عبارتی بودهاست برای بیان قدرت و در عهد قدیم برای موجودی (گاو نری) بکار میرفتهاست که کره زمین بر روی دو شاخ آن قرار داشتهاست. بعضی معتقدند این نامگذاری بخاطر آنست که او به شرق و غرب عالم رسید (دارنده شرق و غرب بود) که عرب آن را تعبیر قرنی الشمس (دوشاخ آفتاب) میکند.[۵]
داستان ذوالقرنین در قرآن در سوره کهف به این شرح آمدهاست:
و از تو دربارهٔ ذوالقرنین میپرسند. بگو: برای شما از او چیزی میخوانم. (۸۳)
داستان ذوالقرنین چیست
ما او را در زمین مکانت دادیم و راه رسیدن به هر چیزی را به او نشان دادیم. (۸۴)
او نیز راه را پی گرفت. (۸۵)
تا به غروبگاه خورشید رسید. دید که در چشمهای گِلآلود و سیاه غروب میکند و در آنجا مردمی یافت. گفتیم: ای ذو القرنین، میخواهی عقوبتشان کن و میخواهی با آنها به نیکی رفتار کن. (۸۶)
گفت: اما هر کس که ستم کند ما عقوبتش خواهیم کرد. آن گاه او را نزد پروردگارش میبرند تا او نیز به سختی عذابش کند. (۸۷)
و اما هر کس که ایمان آورد و کارهای شایسته کند، اجری نیکو دارد؛ و دربارهٔ او فرمانهای آسان خواهیم راند. (۸۸)
باز هم راه را پی گرفت. (۸۹)
تا به مکان برآمدن آفتاب رسید. دید بر قومی طلوع میکند که غیر از پرتو آن برایشان هیچ پوششی قرار ندادهایم. (۹۰)
چنین بود؛ و ما بر احوال او احاطه داریم. (۹۱)
باز هم راه را پی گرفت. (۹۲)
تا به میان دو کوه رسید. در پس آن دو کوه مردمی را دید که گویی هیچ سخنی را نمیفهمند. (۹۳)
گفتند: ای ذو القرنین، یأجوج و مأجوج در زمین فساد میکنند. میخواهی خراجی بر خود مقرر کنیم تا تو میان ما و آنها سدی برآوری؟ (۹۴)
گفت: آنچه پروردگار من مرا بدان توانایی دادهاست بهتر است. مرا به نیروی خویش مدد کنید، تا میان شما و آنها سدی برآورم. (۹۵)
برای من تکههای آهن بیاورید. چون میان آن دو کوه انباشته شد، گفت: بدمید. تا آن آهن را بگداخت؛ و گفت: مس گداخته بیاورید تا بر آن ریزم. (۹۶)
نه توانستند از آن بالا روند و نه در آن سوراخ کنند. (۹۷)
گفت: این رحمتی بود از جانب پروردگار من و چون وعده پروردگار من در رسد، آن را زیر و زبر کند و وعده پروردگار من راست است. (۹۸)[۶]
دربارهٔ شخصیت حقیقی ذوالقرنین که در کتابهای آسمانی یهودیان، مسیحیان و مسلمانان از آن سخن به میان آمده، چندگانگی وجود دارد.
کوروش سردودمان هخامنشی، داریوش بزرگ، خشایارشا، اسکندر مقدونی، چین شی هوان، خسرو انوشیروان، یکی از ملوک حمیر گزینههایی هستند که جهت پیدا شدن ذوالقرنین واقعی، دربارهٔ آنها بررسیهایی انجام شدهاست. ابوالکلام آزاد با تفسیر آیات ۸۲ تا ۹۵ سوره کهف دلایل استواری آوردهاست که ذوالقرنین موصوف، کوروش هخامنشی میباشد.[۷]
شماری از فقیههای معاصر شیعه نیز کوروش را «ذوالقرنین» میدانند. علامه طباطبایی، صانعی و مرتضی مطهری از معتقدان این نظر هستند.[۸] در کتاب تفسیر نمونه، نوشتهٔ ناصر مکارم شیرازی نوشتهشده، از آن جهت به کوروش، ذوالقرنین میگفتند که شرق و غرب مال او بود.
ابوکلام بیشتر بر موضوع نقشبرجستهٔ انسان بالدار یکی از ستونهای بازمانده از کاخ بارعام در پاسارگاد است تأکید علمی دارد.[۹] دربارهٔ این نقش، تفسیرهای بسیاری انجام شدهاست که ابوکلام این نقش را، ذوالقرنین میداند.
ابوالکلام آزاد با تفسیر آیات ۸۲ تا ۹۵ سوره کهف و با استناد به وجود احادیث و روایاتی در مورد کوروش دلایلی آوردهاست که ذوالقرنین موصوف، کوروش هخامنشی میباشد.[۱۰][۱۱] علامه طباطبایی دربارهٔ ذوالقرنین دانستن کوروش چنین نوشتهاست که «هر چند بعضی از جوانبش خالی از اعتراضاتی نیست، بلکه از هر گفتار دیگری انطباقش با آیات قرآنی روشنتر و قابل قبولتر است.» در تفسیر نمونه از نظریهٔ انطباق کوروش با ذوالقرنین به عنوان نظریهٔ برتر یاد شدهاست و بر تأیید این نظریه در تفسیر من هدی القرآن، تفسیر الفرقان و تفسیر المنیر اشاره شدهاست. در تفسیر المنیر با قاطعیت، ذوالقرنین، همان کوروش دانسته شده که دو طرف جهان را گشت و احتمالاً به خاطر شجاعتش به ذوالقرنین ملقب شد.[۱۲]
ابوالکلام آزاد یکی از کسانیست که کوروش را ذوالقرنین مذکور در قرآن میداند و معتقد است که ذوالقرنین ذکرشده در قرآن، کوروش است. استدلالات آزاد را میتوان بهصورت زیر خلاصه کرد:
.[۱۳]
.[۱۴][۱۵][۱۶][۱۷]
در کتاب خصال روایتی است از جعفر صادق که میگوید:
ملوک روی زمین چهار نفر بودند دو نفر مؤمن معتقد که عبارتند از سلیمان و ذوالقرنین. دو نفر کافر که عبارتند از نمرود و بخت النصر. (سلیمان و ذوالقرنین دو مؤمن معتقد بودند که بر زمین مسلط شدند و نمرود و بخت النصر دو کافر بودند که بر زمین مسلط شدند)[۱۸]
عمار سابطی روایت کرده که گفت خدمت جعفر صادق عرض کردم مقام و منزلت ائمه ما چیست؟
گفت: مانند مقام و مرتبه ذوالقرنین و یوشع (از پیامبران بنی اسرائیل و جانشین موسی) و آصف مصاحب سلیمان – که دلالت بر علو مقام ذوالقرنین دارد.[۱۹]
همچنین در احادیث اسلامی از مسجد ذوالقرنین نیز یاد شدهاست. مسجد و ساختمان بزرگی که درازای آن ۴۰۰ ذراع بوده، که در ساختمان آن از تختههای چوب و مس و الواح مسین استفاده شدهاست. درازای هر تخته چوب ۲۲۴ ذراع و فاصله دو دیوار ۲۰۰ ذراع و بلندی دیوارها ۲۲ ذراع گفته شدهاست.[۲۰] و مجلسی به نقل از ثعلبی محل ساخت سد ذوالقرنین را «پایان خاوری سرزمین ترک» خواندهاست.[۲۱]
در نامهٔ نادرشاه به سلطان محمود عثمانی، نادرشاه پس از سلام و صلوات بر رسول اعظم اسلام، آل بیتش و اصحباش خلیفه مسلمین سلطان عثمانی را به عبارات کثیری مدح میکند، در قسمتی از این نامه و مدحیات که به زبان ترکی است، نادرشاه در مدح سلطان محمود ایشان را به اسکندر ذوالقرنین دوم توصیف میکند که نشان از باور او از شخص ذوالقرنین دارد[۲۲]
“… خدیوِ نافذالامرِ اقلیمِ دولتِ قویبنیاد، و شیرازهیبندِ اوراقِ پریشانِ امورِ بلاد و عباد، سلطان البرّین و خاقان البحرین، ثانی اسکندر ذی القرنین، خادم الحرمین الشریفین، “نجماً لِفلک السطنة و خلافة و العظمة و الراَفة و المرحمة و البرّ و العدل و الاحسان”، سلطان محمود خان بن سلطان مصطفیٰ خان “خلّد الله ملکه و سلطانه” حضرتلهرینین مرآتِ ضمیرِ منیرِ خورشید ناظیرلهرینه مستطیع…”
از داستان ذوالقرنین در قرآن برداشتهای زیر شدهاست:
تعدادی از مردم مکه و مدینه از این داستان خبر داشتهاند که گفته شدهاست بیشتر اهل کتاب بودند، و این نکته از متن چند آیه با جمله «یسئلونک عن ذی القرنین» و «قلنا یا ذا القرنین» و «قالوا یا ذی القرنین» به خوبی مشخص میشود، این داستان از پیش از اسلام مطرح بوده ولی بسیاری از مردم به دلیل کسب آگاهی بیشتر یا برای امتحان پیامبر اسلام دربارهٔ آن از وی سؤال کردهاند.
(یهودیان چنین پرسشهایی را دربارهٔ ماجرای خضر و اصحاب کهف نیز پرسیدهاند)
ذوالقرنین دارای مشخصاتی بود، از آن جمله میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
.[۱۴][۱۵][۱۷][۲۳]
در کتاب دانیال، دانیال نبی در رؤیا چنین میبیند:
دیدم که ناگاه قوچی نزد نهر ایستاده بود که دو شاخ داشت و شاخهایش بلند بود ویکی از دیگری بلندتر و بلندترین آنها آخربرآمد؛ و قوچ را دیدم که به سمت باختر و شمال و جنوب شاخ میزد و هیچ وحشی با او مقاومت نتوانست کرد و کسی نبود که از دستش رهایی دهد و برحسب رای خود عمل نموده، بزرگ میشد[۲۴]
در متن عبری واژه “קרנים” (قرنیم) به معنی “دوشاخ” استفاده شدهاست.
در ادامه در کتاب دانیال میخوانیم: جبرئیل بر او آشکار گشت و خوابش را چنین تعبیر نمود: قوچ صاحب دو شاخ که دیدی پادشاهان ماد و پارس است. در ترجمه عربی کتاب مقدس نام ذوالقرنین در همین فراز آمدهاست:
ترجمه ون دایک:أَمَّا الْکَبْشُ الَّذِی رَأَیْتَهُ ذَا الْقَرْنَیْنِ فَهُوَ مُلُوکُ مَادِی وَفَارِسَ[۲۵]
ترجمه فارسی قدیم:اما آن قوچ صاحب دو شاخ که آن را دیدی پادشاهان مادیان و فارسیان میباشد.
یهود از بشارت رؤیای دانیال چنین دریافتند که دوران اسارت آنها با قیام یکی از پادشاهان ماد و فارس، و پیروز شدنش بر شاهان بابل، پایان میگیرد، و از چنگال بابلیان آزاد خواهند شد. چیزی نگذشت که کوروش در صحنه حکومت ایران ظاهر شد و کشور ماد و فارس را یکی ساخت، و سلطنتی بزرگ از آن دو پدیدآورد، و همانگونه که رؤیای دانیال گفته بود که آن قوچ شاخهایش را به باختر و شرق و جنوب میزند کوروش کبیر نیز در هر سه جهت فتوحات بزرگی انجام داد. یهود را آزاد ساخت و اجازه بازگشت به اسرائیل را به آنها داد.
در کتاب اشعیا نبی باب ۴۴ شماره ۲۸ چنین میخوانیم: آنگاه در خصوص کوروش میفرماید که شبان من اوست و تمامی مشیتم را به اتمام رسانده به اورشلیم خواهد گفت که بنا کرده خواهی شد. این جمله نیز قابل توجهاست که در بعضی از تعبیرات کتاب مقدس، از کوروش تعبیر به عقاب خاور، و مرد تدبیر که از مکان دور خوانده خواهد شد آمدهاست. (کتاب اشعیا نبی باب ۴۶ شماره ۱۱)
در مورد کوروش یا کوروس در کتب اسلامی اعم از تاریخی یا تفسیر قرانی یا اشعار عربی هم روایت شدهاست اما کمتر کسی به آن توجه کردهاست. از جمله حدیث پیامبر اسلام در تمجید از کوروش:
جلال الدین سیوطی از عالمان بزرگ اسلامی(۹۱۱ ق- در درالمنثور (ج۴، ص ۱۶۵) به نقل از ابن جریر از حذیفه ابن الیمان صحابی محمد میآورد که او گفت: «چون بنی اسرائیل در روز سبت سرکشی کرد و برتری جست و پیامبران را کشت، خداوند بختنصر را بر ایشان برانگیخت تا اینکه به بیتالمقدس وارد شد و در عوض خون زکریا، هفتاد هزار نفر از ایشان را کشت و خاندانشان و فرزندان انبیا را به اسارت گرفت و زینت آلات بیتالمقدس را با خود به بابل برد.»
حذیفه میگوید: عرض کردم: «ای پیغمبر خدا، بیتالمقدس که در نزد خداوند مهم بود.» محمد تأیید کرد و دربارهٔ نحوه ساختن و جواهرات به کار رفته در آن توضیح داد و اینکه بختنصر آنها را به بابل برد و بنی اسرائیل در حالی که بینشان برخی پیامبران و پیغمبرزادگان بود، سالها عذاب کشیدند تا اینکه خداوند بر ایشان رحم آورد:
«… فاَوحی الی ملک من ملوک فارس، یقال له کورس و کان مؤمنا، اَن سر الی بقایا بنی اسرائیل حتی تستنقذهم…: پس به یکی از پادشاهان پارس که مرد مؤمنی بود، به نام کوروش، وحی کرد که به نزد بازماندگان بنی اسرائیل برود و آزادشان سازد… فسار کورس ببنی اسرائیل و دخل بیتالمقدس حتی رده الیه: کوروش چنین کرد و داخل بیتالمقدس شد و زینت آلات آن را بازگرداند و بنی اسرائیل صد سال فرمانبردار خداوند بودند. تا دوباره به گناه بازگشتند.[۱۴][۱۵][۱۶][۱۷]
اما این حدیث جز احادیث موسوم به اسرائیلیات است که اقوال اهل کتاب بوده و توسط یهودیان تازه مسلمان به اسلام رخنه کرده بود و انتساب آن به رسول اکرم مردود است، ذکر این حدیث در کتاب «احادیث جعلی و اسرائیلی در کتب تفاسیر» تألیف علامه سید یوسف محمود آمده که جز احادیث اسرائیلی وارد شده به اسلام معرفی شده و انتساب آن به رسول اکرم باطل است[۲۶]
عالم و تاریخنگار مسلمان ابن کثیر نیز در کتاب تفسیر خود در مورد این حدیث این چنین مینویسد:[۲۷]
ابن جریر طبری این حدیث را مرفوع از حذیفه نقل میکند (یعنی فقط حذیفه این حدیث را گفته)، و این حدیث بدون هیچ شکی جعلی وقرار داده شدهاست! وهر آنکه علم حدیث میداند هرگز در مجعول بودن این حدیث شک به دل نمیآورد، و شیخ علامه ابوحافظ مزی به صراحت این حدیث را قرار داده شده ودروغ بیان کرد و در حاشیه کتابش به آن اشاره کرد
در اغلب کتب تواریخ و تفسیر، علمای اسلام بر شخصیت ذوالقرنین اتفاق داشتهاند و او را اسکندر رومی معرفی کردهاند، من جمله حدیثی از پیامبر اکرم اسلام که مورخ ایرانیتبار طبری در کتاب تفسیر خود از پیامبر اکرم نقل میکند و در این حدیث بلند پیامبر در جواب اهل کتاب که در مورد ذوالقرنین از وی پرسیدند، او را جوانی از روم و بانی شهر اسکندریه در مصر معرفی کردهاند:[۲۸]
ابوکریب نقل میکند، که زید بن حباب گفته، از ابن لهیعه که گفت: که عبدالرحمن بن زیاد بن انعم از شیخین از [قبیله] تُجَیب نقل میکند، که یکی از آنها به اصحاب پیامبر بگفت: به سمت [خدمتکار رسولالله] عقبه بن عامر رفتیم که حدیث پیامبر بشنویم، گفت: پس به او رسیدیم، گفتیم: آمدهایم که برایمان از احادیث پیامبر بگویی گفت: ” روزی در حال خدمت کردن به رسول الله بودم، پس از نزد او خارج شدم، وهنگام خروج از خانه قومی از اهل کتاب من را بدیدند، و گفتند: میخواهیم از رسول الله سؤال کنیم: پس برای ما نزد ایشان کسب اجازه کن، پس بر او داخل شدم و به او گفتم، پس رسول الله گفت: “من را چه به آنهاً من چیزی نمیدانم جز آنچه پروردگارم به من آموخته، سپس گفت: آب بریز، پس ایشان وضو گرفتند و نماز بخواند، پس وقتی نماز بگذارد متوجه علائم شادی بر چهره اش شدم، پس گفت آنها را به داخل نزد من بیاور و هر آنکه از اصحابم بیرون است.
وقتی آنها در نزد رسولالله قرار گرفتند؛ پس به آنها گفت: اگر خواستید سؤال بپرسید و من از آنچه در نامه خود دارید شما را آگاهی خواهم داد، واگر خواستید [بدون سؤال پرسیدن] جوابتان را خواهم داد، گفتند پس خودت [سؤال و جواب را] بگو، پیامبر گفت: ” آمدهاید که در مورد ذوالقرنین از من بپرسید و آنچه در کتابتان مییابید:
جوانی از روم بود، پس بیامد و شهر مصر اسکندریه را بنا کرد، پس وقتی تمام کرد، بر او مَلَکی (فرشته ایی) نازل شد و او را به آسمان برد و به وی گفت چه میبینی؟ گفت شهرم، و شهرهای دیگر، پس او را بالا برد و پرسید چه میبینی؟ گفت: شهرم، سپس او را بالاتر برد و گفت چه میبنی؟ گفت: زمین را میبینم، وگفت: این الیمی است که بر دنیا محیط است، آن ملک گفت: الله متعال من را به سوی تو فرستاد که جاهل را علم دهی و عالم را تثبیت کنی، پس او را به سمت سد برد، و آن جا دو کوه سست بود که همه چی از میان آن بلغزید، سپس او را از یاجوج و ماجوج بگذراند، و از امتی دیگر بگذراند که چهرههایشان بسان سگان بود و با یاجوج و ماجوج در پیکار بودند، سپس از امتی دیگر بگذشت که با آنان که چهرههایی به سان سگ داشتند پیکار میکردند، و سپس امتی دیگر که با آن امت اخیر در پیکار بودند و نامشان اورد
مطابق نظر دکتر عبدالمنعم النمر، علمای اسلام تا یک قرن اخیر در مورد ذوالقرنین دچار سردرگمی بودند و هیچکدام با قاطعیت و با استدلال قوی این نام را با شخصیتهای معروف تاریخی تطبیق ندادهاند تا اینکه ابوکلام آزاد مفسر هندی قران کریم این راز را کشف کرد.
در کتاب روح المعانی تا حدودی از نظریه مفسران قرآن عدول شده و چنین آمدهاست که ذوالقرنین، همان فریدون پسر اثفیان پسر جمشید پنجمین پادشاه پیشدادی ایران زمین بوده، و پادشاهی دادگر و فرمانبردار خدا بوده. همچنین در کتاب صور الاقالیم نوشته ابی زید بلخی آمده که او مؤید به وحی بوده و در عموم تواریخ آمده که او همه زمین را به تصرف درآورده میان فرزندانش بخش کرد، قسمتی را به ایرج داد و آن عراق و هند و حجاز بود، و همو او را صاحب تاج سلطنت کرد، قسمت دیگر زمین یعنی روم و دیار مصر و باختر را به پسر دیگرش سلم داد، و چین و ترک و خاور را به پسر سومش تور بخشید، و برای هر یک قانونی وضع کرد که با آن دستور براند، و این قوانین سهگانه را به زبان عربی سیاست نامیدند(؟!)، چون اصلش «سی ایسا» یعنی سه قانون بوده؛ و وجه تسمیهاش به ذوالقرنین «صاحب دو شاخ» میشود این باشد که او دو طرف جهان را مالک شد، یا در درازای روزهای سلطنت خود مالک آن گردید، چون سلطنت او بهطوریکه در روضة الصفا آمده پانصدسال درازای کشید، یا از این رو بوده که شجاعت و قهر او همه ملوک جهان را تحتالشعاع قرار داد.
مفسران قبلی او را با تردید و احتمال همان اسکندر مقدونی و بعضی نیز فرعون دانستهاند، و برخی منابع دیگر ذوالقرنین را از ملوک یمن ذکر کردهاند.[۲۹]
مولانا ابوالکلام آزاد (وزیر فرهنگ سابق هند) تفسیری به زبان اردو بر قرآن کریم دارد، و در این تفسیر ذوالقرنین را که در قرآن از آن نام برده شده، همان کوروش هخامنشی میداند؛ و اما بخشهایی از این کتاب:[۳۰]
اکنون اوصاف اخلاقی ذوالقرنین در برابر ماست؛ نخستین آن دادگری و رعیت نوازی است، ببینیم این صفت تا چه حد در زندگی کوروش کبیر وارد است.
قرآن میفرماید: سرنوشت این قوم در دست توست، تو میتوانی آنان را مجازات کنی یا اینکه ببخشی و به نیکی گرایی. مقصود از این طایفه همان قومی است که بدون دلیل به کوروش حمله بردند و بالاخره نتیجه نگرفتند و کوروش فاتح شد، البته میتوانست و میبایستی آنان را مجازات نماید.
مورخین یونان عموماً عقیده دارند که کارهای کوروش پس از فتح لیدی نه تنها توأم با دادگستری بود بلکه بسی بالاتراز آن مینمود؛ همه بخشش و داد و بزرگواری بود، کوروش تا پایه داد نایستاد بلکه از آن مقام نیز فراتر رفت.
مورخین یونان میگوید کوروش کبیر فرمان داد که لشکریان جز با سپاهیان دشمن، با هیچکس با اسلحه روبه رو نشوند، همینطور هم کردند.
در قرآن آمدهاست که ذوالقرنین گفت «و سنقول له من امر یسرا» یعنی اگر کسی نیکویی کرد، خواهید دید که در برابر از طرف من به او به سختی و به بدی رفتار نخواهد شد. مورخین یونان عموماً به حقیقت این مطلب ایمان دارند و مینویسند که کوروش کبیر با همه به نیکی و داد رفتار کرد؛ مردم را زیر بار خراج گران و مالیاتهای سنگین که از طرف پادشاهان بر دوش رعیت نهاده شده بود نجات داد. آسان گرفتن کوروش در کارها و مهربانی او دوره جدیدی در آسایش و رفاه قاطبه مردم پدیدآورد(کوروش کبیر).
داستان ذوالقرنین چیست
.[۱۴][۱۵][۱۷][۲۳]
ابوکلام و مورخینی که اعتقاد دارند ذوالقرنین همان کوروش کبیر است دلایل عمده زیر را مطرح میکنند:مطابقت صفات کوروش در منابع تاریخی یونانی و منابع دینی کتب مقدس * مجسمه کوروش* مسافرتها و فتوحات او* سؤال کنندگان از پیامبر در مورد ذوالقرنین*دلایل ابطال افراد دیگری که منسوب به ذوالقرنین شدهاند.
سؤال کنندگان دربارهٔ ذوالقرنین از پیامبر طبق روایاتی که در شان نزول آیات آمده یهود بودهاند، یا قریش به تحریک یهود؛ و به این داستان پیش از اسلام و در کتاب یهودیان اشاره شده و تعبیر آن پادشاه ماد و فارس ذکر شدهاست. به قسمت داستان ذوالقرنین در عهد عتیق توجه کنید.
در قرن نوزدهم میلادی در نزدیکی استخر در کنار نهر مرغاب مجسمه ای از کوروش کشف شد که تقریباً به قامت یک انسان است، و کوروش را در صورتی نشان میدهد که دو بال همانند بال عقاب از دو جانبش گشوده شد، و تاجی به سر دارد که دو شاخ همانند شاخهای قوچ در آن دیده میشود. از تطبیق مندرجات کتاب مقدس با مشخصات این مجسمه این احتمال در نظر این مورخین کاملاً قوت گرفت که نامیدن کوروش به ذو القرنین (صاحب دو شاخ) از چه ریشهای مایه میگرفت، و همچنین چرا مجسمه سنگی کوروش دارای بالهایی همچون بال عقاب است، و به این ترتیب بر گروهی از دانشمندان مسلم شد که شخصیت تاریخی ذو القرنین از این طریق کاملاً آشکار شدهاست.
هردوت مورخ یونانی مینویسد: کوروش فرمان داد تا سپاهیانش جز به روی جنگجویان شمشیر نکشند، و هر سرباز دشمن که نیزه خود را خم کند او را نکشند، و لشکر کوروش فرمان او را اطاعت کردند بهطوریکه توده ملت، مصائب جنگ را احساس نکردند. هرودت در ادامه مینویسند: کورش پادشاهی کریم و سخی و بسیار ملایم و مهربان بود، و مانند دیگر پادشاهان به اندوختن مال حرص نداشت بلکه نسبت به کرم و عطا حریص بود، ستمدیدگان را از عدل و داد برخوردار میساخت و هر چه را متضمن خیر بیشتر بود دوست میداشت.
مورخ دیگر «ذی نوفن» مینویسد:کوروش پادشاهی خردمند و مهربان بود و بزرگی ملوک با فضائل حکما در او جمع بود، همتی فائق و وجودی غالب داشت، شعارش خدمت انسانیت و خوی او بذل عدالت بود، و تواضع و سماحت در وجود او جای کبر و عجب را گرفته بود.
در تفسیر قرآن ابوالفتح رازی آمدهاست: خدای تعالی بر زبان بعضی پیغمبران امر کرد پادشاهی را از پادشاهان پارس نام او کورش و او مردی مؤمن بود.[۳۱] و نیز روایتی است از جعفر صادق که از میان پادشاهان دنیا ذوالقرنین و سلیمان دو مؤمن بودند که بر زمین حکومت کردند….[۱۸]
از همه گذشته کوروش سفرهایی به شرق غرب و شمال انجام داد که در تاریخ زندگانیش بهطور مشروح آمدهاست، و با سفرهای سهگانهای که در قرآن ذکر شده قابل انطباق میباشد.
نخستین لشکرکشی کوروش به کشور لیدیا که در قسمت شمال آسیای صغیر قرار داشت صورت گرفت، و این کشور نسبت به مرکز حکومت کوروش جنبه غربی داشت. اگر نقشه ساحل غربی آسیای صغیر را جلو روی خود بگذاریم خواهیم دید که قسمت اعظم ساحل در خلیجکهای کوچک غرق میشود، مخصوصاً در نزدیکی ازمیر که خلیج صورت چشمهایی به خود میگیرد. قرآن میگوید ذو القرنین در سفر باختریاش احساس کرد خورشید در چشمه گل آلودی فرومیرود. این صحنه همان صحنهای بود که کوروش به هنگام فرورفتن قرص آفتاب (در نظر بیننده) در خلیجکهای ساحلی مشاهده کرد. (بعضی گمان کرده بودند منظور قرآن این است که خورشید در گل و لای غروب میکند!)
دومین لشکرکشی کوروش به جانب خاور بود، چنانکه هردوت میگوید: این هجوم خاوری کوروش پس از فتح لیدیا صورت گرفت، مخصوصاً طغیان بعضی از قبایل وحشی بیابانی کوروش را به این حمله واداشت. قرآن لشکرکشی دوم ذوالقرنین را اینطور تشبیه میکند: (حتی اذا بلغ مطلع الشمس وجدها تطلع علی قوم لم نجعل لهم من دونها سترا) که اشاره به سفر کوروش به منتهای خاور است که مشاهده کرد خورشید بر قومی طلوع میکند که در برابر تابش آن سایبانی ندارند اشاره به اینکه آن قوم بیابانگرد و صحرانورد بودند.
سومین لشکرکشی کوروش به سوی شمال، به طرف کوههای قفقاز بود، تا به تنگه میان دو کوه رسید، و برای جلوگیری از هجوم اقوام وحشی با درخواست مردمی که در آنجا بودند در برابر تنگه سد محکمی بنا کرد.
این سد را در کتب ارمنی از زمان قدیم به «بهاک گورایی» خواندهاند و «کابان گورایی» هم میگویند معنی هر دو کلمه یکی است و همان معنی «دربند کوروش» یا «گذرگاه کوروش» میدهد. زیرا کور قسمتی از نام کوروش است آیا تنها همین شهادت واقعی که الساعه هم وجود دارد نمیتواند کفایت کند که سد مزبور را کوروش بنا کردهاست؟[۳۲]
تاریخدانان و تفسیرگران در این باره دیدگاههای متفاوتی در تطبیق داستان دارند:
اکنون از مکانی که سد در آن بنا شدهاست بحث کنیم: این سد در محلی بین دریای خزر و دریای سیاه واقع شدهاست و جایی است که سلسله کوههای قفقاز مثل یک دیوار طبیعی راه بین جنوب و شمال را قطع میکند و فقط یک راه در تنگه میان این سلسله کوهها وجود دارد، این راه را امروز به نام تنگه داریال میخوانند و در ناحیه ولادی کیوکز و تفلیس واقع شدهاست. هماکنون نیز بقایای دیوار آهنی در این نواحی هست و مسلماً باید همان سد کوروش باشد. در سد ذوالقرنین گفته میشود که آهن زیاد به کار رفته و بین دو کوه نیز ساخته شدهاست، معبر داریال بین دو کوه بلند واقع شده و این سد نیز که آهن زیادی در آن دیده میشود در همین دره وجود دارد. از کتب ارمنی بهتر میتوان شهادت گرفت زیرا بیشتر به وقایع از نزدیک آشنا بودهاند. این سد را در کتب ارمنی از زمان قدیم به «بهاک گورایی» خواندهاند و «کابان گورایی» هم میگویند معنی هر دو کلمه یکی است و همان معنی «دربند کوروش» یا «گذرگاه کوروش» میدهد. زیرا کور قسمتی از نام کوروش است آیا تنها همین شهادت واقعی که الساعه هم وجود دارد نمیتواند کفایت کند که سد مزبور را کوروش بنا کردهاست؟
از منابع گرجستان نیز همین شهادت را میتوان یافت در زبان گرجستان از قدیم این دروازه را به نام «دروازه آهنین» میانه خواندهاند و ترکها آن را به دامر کپو (قاپو) ترجمه کردهاند و امروز هم به همین نام مشهور است. یکی از سیاحان یهودی مشهور موسوم به یوسف که در قرن اول میلادی میزیستهاست از این سد نام میبرد، پس از او «پروکوپیوس» مورخ در قرن ششم میلادی آن را دیدهاست و سپس یکی از همراهان سردار رومی «بلی سارس» نیز وقتی به این نقطه حمله برد (پانصد و بیست وهشت میلادی) این سد را به چشم دیدهاست.[۳۳]
از رود کوروش «کُر» هم قبلاً نام بردیم، یکی از رودهایی که از جبال قفقاز سرچشمه میگیرد به نام «کُر» خوانده میشود. در کتب ارمنی و حتی یادداشتهای آنتونی جان کینسن که در سال ۱۵۵۷ میلادی به ایران آمد، این رود، رود سائرس(= کوروش) خوانده میشود.[۳۴]
استحکامات دربند دیوار سنگی بسیار بلندی بود که در زمان خسرو انوشیروان ساخته شد. طول آن چهل کیلومتر و از کوهستان تا کرانهٔ دریای خزر امتداد داشت و خط دفاعی بسیار مستحکمی در برابر سواران مهاجم بهشمار میآمد.
این دیوار که از تخته سنگهای بسیار بزرگ ساخته شده بود بین هیجده تا بیست متر ارتفاع داشت. تعداد سی برج برفراز این دیوار قرار گرفته بود. این دیوار دارای «سه دروازهٔ آهنی» بود که یک دروازهٔ آن به دریا گشوده میشد.
ایستمی خان ترک، در زمان خسرو انوشیروان به ایران اعلان جنگ داد و قصد حمله به ایران را داشت ولی استحکامات دربند که ایرانیان در قرن پنجم میلادی برابر هیاطله پدیدآورده بودند در نظر ترکان غیرقابل گذر مینمود، از این رو حمله ترکان متوقف ماند.
در سال ۶۲۶ میلادی بار دیگر خاقانات غربی ترک جهت حمایت از بیزانس بطرف ایران حمله بردند. در این زمان جنگ شدیدی در جبهههای غرب ایران، مابین خسرو پرویز و هراکلیوس در جریان بود. ترکان این بار توانستند با فرماندهی خان بزرگ تون جبغو خان، ضمن حملات مداوم و پی در پی خطوط دفاعی دربند را شکسته و به سوی جلگههای قفقاز سرازیر شوند.[۳۵]
در نظریه مولانا ابوالکلام آزاد از فردی سیاح و یهودیتبار به نام یوسف نام برده شدهاست که در قرن اول میلادی میزیسته و از این سد (سد ذوالقرنین) نام برده بوده و این مطلب از نظر زمانی با قرن پنجم میلادی که زمان ساخت استحکامات دربند میباشد تطابق ندارد. اگرچه دومین منبع ذکر شده توسط خود وی مربوط به پس از ساخت استحکامات دربند و مربوط به قرن ششم میلادی میباشد که «پروکوپیوس» مورخ در قرن ششم میلادی بیان کرده که سد را دیدهاست و سپس یکی از همراهان سردار رومی «بلی سارس» نیز وقتی به این نقطه حمله برد (پانصد و بیست وهشت میلادی) این سد را به چشم دیدهاست.[۳۶]
در قرآن و کتاب مقدس، به این قوم اشاره شدهاست، عمدتاً یاجوج و ماجوج را که در داستان ذوالقرنین سد بر روی آنها بسته شدهاست، ساکنان منطقه شمال شرقی زمین در نواحی مغولستان دانستهاند.
معمولاً علمای دینی عرب زبان به دلیل مخالفت با یهودیان علاقه کمی از خود نشان دادهاند تاکوروش را همان ذوالقرنین بدانند اما دکتر دکتر عبد المنعم النمر بالاترین مقام دینی (وزیر اوقاف و امور دینی مصر) و بزرگترین چهره اسلامشناس معاصر در مصر که مقاله تحقیقاتی وی راجع به کورش ذو القرنین در ماهنامه مشهور جهان عرب به نام مجله العرب شماره ۱۸۴ قبل از فوت ایشان منتشر گردید مورد توجه و بازتاب علمای ازهر واقع شد مقاله او در جهان عرب بازتاب و پذیرش قابل توجهی یافت. او پس از بیان دلایل ابوکلام آزاد و دلایل مفسرین قبلی نتیجه میگیرد که ابوالکلام آزاد استدلالهای منطقی ارائه کردهاست. بعد از مقاله عبدالمنعم النمر مقالههای دیگری نیز از سوی اسلام شناسان عرب در تأیید ابوکلام آزاد منتشر شدهاست.
دکتر عبدالمنعم همچنین یک نظریه جدید را که ادعا نمودهاست ذو القرنین همان فرعون توت آخن میباشد را نیز رد کرده و آن را مستند ندانستهاست:[۳۷] که مورد توجه جهان عرب قرار گرفت.
بعد از عبد المنعم النمر مهمترین شخصیت علمی و مذهبی جهان عرب صابر صالح زغلول در سال ۲۰۱۱ کتاب بسیار مفصل ۳۲۷ صفحهای نوشته که دارالکتاب العربی للنشر و التوزیع – القاهرة آن را توزیع کردهاست. تحت عنوان :”مؤسس الدولة الفارسیة وأبو إیران؛ حیاته و فتوحاته وهل هو ذوالقرنین” پایهگذار دولت پارس و پدر ایران- زندگی و پیروزیهایش و پایان کار آیا او ذو القرنین است؟” متفکر بزرگ جهان عرب نظرات مختلف راجع به ذوالقرنین را بیان نموده و از جمله به نگر و دیدگاه – ابوالکلام آزاد و عبد المنعم النمر و الشیخ الشعراوی میپردازد و نتیجه میگیرد که دیدگاه ابوکلام آزاد به واقعیت نزدیک تر است. نکته مهم اینکه تاکنون نظر شیخ الشعراوی در مورد ذو القرنین بودن کوروس از دید عربها مخفی نگه داشته شدهاست.[۴]
همایش کورش هخامنشی و ذوالقرنین نخستین همایش از این دست بود که به کوشش مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی در تاریخ ششم خرداد ماه سال ۱۳۸۹ با هدف تحکیم وحدت ملی و همچنین بالا بردن میزان امنیت و اعتبار کشور در سالن همایشهای آن مرکز برگزار گردید.[۱۷][۳۹][۴۰][۴۱]
[۱۴]
[۱۵]
نامها و صفات بیان شده در قرآن
اِسرافیل • جَبرَئیل (جِبریل، روحالأمین) و روحالقُدُس • عِزرائیل (مَلَکُالموت) • میکائیل (میکال) • هاروت و ماروت • فرشته روح
اِبلیس یا شَیطان • عِفریت
حورٌ عین • غِلمان و وِلدان
آدم • اِبراهیم (خلیلالله) • اِدریس • اِسحاق • اِسماعیل (ذبیحالله) • اِلیاس (اِلیاسین) • اَلْیَسَع • اَیّوب • داوود • ذوالکِفل • زَکریّا • سُلیمان • شُعیب • صالِح • عُزَیر • عِمران بن ماثان (پدر مریم) • عیسیٰ مَسیح (روحالله) • لوط • محمّد یا احمد • موسیٰ (کلیمالله) • نوح • هارون • هود • یَحییٰ • یَعقوب (اسرائیل) • یوسُف • یونُس (ذو النّون، صاحِبِ الحوت)
اِرمیا بن حلقیّا • سَموئیل (اُشْموئیل) • یوشَع بن نون
ذو القَرنَین • طالوت • لُقمان • مَریَم
آسیة بنت مزاحم (همسر فرعون) • آصِف بن بَرخیا • بِلقیس (ملکه سَبَأ) • بِنیامین • جادوگران فرعون • حَبیب نَجّار (مؤمن آلیاسین) • خِضر • شَمعون الصَّفا (شمعون فطرس) • کالِب بن یوفَنّا (همراه یوشع) • مؤمن آلفرعون (حزبیل/حزقیل بن صبورا)
آزَر (عموی ابراهیم) • جالوت • سامِریّ • فِرعون • قارون • هامان
ابرهه • بُختُنَصَّر • بَرصیصا • بَلعَم باعورا • پوتیفار (عزیز مصر) • پولس • زُلِیخا یا راعیل (زن عزیز مصر) • شَدّاد • شَمعون بن یعقوب • قاتلان ناقه صالح (قدار بن سالف و مصدع بن دهر (مصدع بن مهرج)) • نمرود • ولید بن ریّان یا آمنحوتپ چهارم آخِناتون (پادشاه مصر زمان یوسف)
ابولَهَب • زید بن حارثه
اِلیصابات یا ایشاع (همسر زکریّا) • حَوّا (همسر آدم) • ساره (همسر ابراهیم، مادر اسحاق) • صَفورا (همسر موسی) و لیّا (خواهر صفورا) • کُلثُم یا کُلثوم (خواهر موسی) • هابیل (پسر آدم) • یوکابِد (مادر موسی) • دختران لوط (ریثا، زعورا و…)
ابیونا (مادر ابراهیم) • پسر لقمان • تارَح یا تارَخ (پدر ابراهیم) • حَنّة (حَنّا) بنت فاقوذ (مادر مریم) • دختران محمد • راحیل (همسر یعقوب) • رَحمه (همسر ایّوب) • شمخا بنت أنوش (مادر نوح) • عِمران (پدر موسی) • لمِک بن مَتْوشَلَخ (پدر نوح) • هاجَر (همسر ابراهیم، مادر اسماعیل)
آزَر (پدر ابراهیم) • اُمّجَمیل (زن ابولهب) • قابیل (پسر آدم) • کنعان یا یام (پسر نوح) • والِهه یا واهِله (همسر لوط) • والِعه یا واعِله (همسر نوح) • همسران محمد • برادران یوسُف • فرزند سلیمان (جسد مرده) • فرزندان ایّوب
اصحاب رَسّ • رومیان • قُریش • بنیاسرائیل • عرب و عجم • قوم اِلیاس (اِلیاسین) • قوم ابراهیم • قوم تُبَّع • قوم ثَمود (قوم صالح، اصحاب حِجر) • قوم شُعیب (اصحاب مَدیَن (اهل مدین) و اصحاب اَیکه) • قوم سَبَأ • قوم عاد (قوم هود) • قوم لوط (مؤتفکات) • قوم نوح • قوم یونُس • یأجوج و مأجوج
ایرانیان • بنی امیه • بنی قُریظه • بنی قَینُقاع • بنی نَضیر • بنیهاشم • عمالقه
اسباط • اسباط بنیاسرائیل • اصحاب اخدود • اصحاب الجنة (صاحبان باغ سوخته) • اصحاب سبت • اصحاب سفینه نوح • اصحاب فیل • اصحاب القریة (اصحاب یاسین) • اصحاب کهف و رقیم • اهلبیت • اهل یَثرب یا اهل مدینه • حواریان (انصار عیسی) • نقبای بنیاسرائیل
آلابراهیم • آلداوود • آلعمران • آللوط • آلموسی و آلهارون • آلیعقوب • اهل نوح • پیامبران اولوا العَزْم
اصحاب صُفّه • اصحاب عقبه • اهل قبا • اهل مکّه • امت اسلام (امت محمد) • اوس و خزرج • مهاجرین و انصار • حزبالله • قبطیان (آلفرعون، قوم فرعون)
اهل ذِمّه • اهل کتاب • صابئان • کافران • مَجوس (زرتشتیان) • مسلمانان • مشرکان • منافقان • نصاری (اهل انجیل، مسیحیان) • یهود • اَحبار (عالمان یهود) • رَبّانیّون (عالمان دین) • رَهبان (عابدان و زاهدان مسیحی) • قِسّیسین (عالمان مسیحی)
اَحقاف • ارض مقدس(فلسطین و شام) • ارم • باب حطه • بابِل • بَدر • حِجر • حُنَین • رَسّ • سَبَأ • طور سینا (طور سینین، کوه طور) • عرفات و مشعر الحرام • کعبه (بیت الحرام، بیت العتیق) • کوه جودی • کوه صفا و مروه • مجمع البحرین • مَدیَن • مدینه (پیشتر یَثرب) • مسجد الأقصیٰ • مسجد الحرام • مسجد ضِرار • مِصر • مقام ابراهیم • مَکّه (بَکّه، بَلَد الأمین، اُمّالقریٰ) • مؤتفکة (سدوم) • وادیِ طُویٰ
انطاکیه (انتاکیه) • ایله • بهشت شَدّاد • بیت المقدس و اریحا • بینالنهرین • حِجْرِ اِسماعیل و حَجَرُ الأسوَد • حُدَیبیّه • دار الندوة • رود اردن • رود فلسطین • رود نیل • سدِّ ذو القَرنین • سدّ مَأرِب • صحرای سینا و تیه • طائف • غار حَرا و غار ثور • غار اصحاب کهف • مسجد قُبا و مسجد النبی • نینوا • کنعان
بیعه (کلیسا) • صَلات (کنیسه، کنشت) • صومعه (دِیر) • مِحراب • مسجد
اِنجیل عیسی • تورات (صُحُف موسی) • زَبور داوود • صُحُف ابراهیم • قَرآن محمّد
ابابیل • سگ اصحاب کهف • شتر صالح • گاو بنی اسرائیل و گوساله سامری • ماهی یونس • هدهد سلیمان
الواح موسی • تابوت بنی اسرائیل (صندوق عهد) • تخت بلقیس • درخت ممنوعه آدم • صور اسرافیل • عصای موسی • کشتی نوح • مائده آسمانی حواریون
بَعل • لات، عُزّیٰ و مَنات • وَدّ، سُواع، یَغوث، یَعوق و نَسر • (جِبت و طاغوت • اَنصاب)
حجةالوداع • صلح حدیبیه • عمرةالقضا • غدیر خم • غزوه اُحُد • غزوه اَحزاب (خندق) • غزوه بَدر • غزوه تبوک • غزوه حُنَین • غزوه خیبر • فتح المبین • فتح مکه • لیلةالمبیت • ماجرای افک • مباهله • یومالدار
نامها و صفات بیان شده در قرآن
اِسرافیل • جَبرَئیل (جِبریل، روحالأمین) و روحالقُدُس • عِزرائیل (مَلَکُالموت) • میکائیل (میکال) • هاروت و ماروت • فرشته روح
اِبلیس یا شَیطان • عِفریت
حورٌ عین • غِلمان و وِلدان
آدم • اِبراهیم (خلیلالله) • اِدریس • اِسحاق • اِسماعیل (ذبیحالله) • اِلیاس (اِلیاسین) • اَلْیَسَع • اَیّوب • داوود • ذوالکِفل • زَکریّا • سُلیمان • شُعیب • صالِح • عُزَیر • عِمران بن ماثان (پدر مریم) • عیسیٰ مَسیح (روحالله) • لوط • محمّد یا احمد • موسیٰ (کلیمالله) • نوح • هارون • هود • یَحییٰ • یَعقوب (اسرائیل) • یوسُف • یونُس (ذو النّون، صاحِبِ الحوت)
اِرمیا بن حلقیّا • سَموئیل (اُشْموئیل) • یوشَع بن نون
ذو القَرنَین • طالوت • لُقمان • مَریَم
آسیة بنت مزاحم (همسر فرعون) • آصِف بن بَرخیا • بِلقیس (ملکه سَبَأ) • بِنیامین • جادوگران فرعون • حَبیب نَجّار (مؤمن آلیاسین) • خِضر • شَمعون الصَّفا (شمعون فطرس) • کالِب بن یوفَنّا (همراه یوشع) • مؤمن آلفرعون (حزبیل/حزقیل بن صبورا)
آزَر (عموی ابراهیم) • جالوت • سامِریّ • فِرعون • قارون • هامان
ابرهه • بُختُنَصَّر • بَرصیصا • بَلعَم باعورا • پوتیفار (عزیز مصر) • پولس • زُلِیخا یا راعیل (زن عزیز مصر) • شَدّاد • شَمعون بن یعقوب • قاتلان ناقه صالح (قدار بن سالف و مصدع بن دهر (مصدع بن مهرج)) • نمرود • ولید بن ریّان یا آمنحوتپ چهارم آخِناتون (پادشاه مصر زمان یوسف)
ابولَهَب • زید بن حارثه
اِلیصابات یا ایشاع (همسر زکریّا) • حَوّا (همسر آدم) • ساره (همسر ابراهیم، مادر اسحاق) • صَفورا (همسر موسی) و لیّا (خواهر صفورا) • کُلثُم یا کُلثوم (خواهر موسی) • هابیل (پسر آدم) • یوکابِد (مادر موسی) • دختران لوط (ریثا، زعورا و…)
ابیونا (مادر ابراهیم) • پسر لقمان • تارَح یا تارَخ (پدر ابراهیم) • حَنّة (حَنّا) بنت فاقوذ (مادر مریم) • دختران محمد • راحیل (همسر یعقوب) • رَحمه (همسر ایّوب) • شمخا بنت أنوش (مادر نوح) • عِمران (پدر موسی) • لمِک بن مَتْوشَلَخ (پدر نوح) • هاجَر (همسر ابراهیم، مادر اسماعیل)
آزَر (پدر ابراهیم) • اُمّجَمیل (زن ابولهب) • قابیل (پسر آدم) • کنعان یا یام (پسر نوح) • والِهه یا واهِله (همسر لوط) • والِعه یا واعِله (همسر نوح) • همسران محمد • برادران یوسُف • فرزند سلیمان (جسد مرده) • فرزندان ایّوب
اصحاب رَسّ • رومیان • قُریش • بنیاسرائیل • عرب و عجم • قوم اِلیاس (اِلیاسین) • قوم ابراهیم • قوم تُبَّع • قوم ثَمود (قوم صالح، اصحاب حِجر) • قوم شُعیب (اصحاب مَدیَن (اهل مدین) و اصحاب اَیکه) • قوم سَبَأ • قوم عاد (قوم هود) • قوم لوط (مؤتفکات) • قوم نوح • قوم یونُس • یأجوج و مأجوج
ایرانیان • بنی امیه • بنی قُریظه • بنی قَینُقاع • بنی نَضیر • بنیهاشم • عمالقه
اسباط • اسباط بنیاسرائیل • اصحاب اخدود • اصحاب الجنة (صاحبان باغ سوخته) • اصحاب سبت • اصحاب سفینه نوح • اصحاب فیل • اصحاب القریة (اصحاب یاسین) • اصحاب کهف و رقیم • اهلبیت • اهل یَثرب یا اهل مدینه • حواریان (انصار عیسی) • نقبای بنیاسرائیل
آلابراهیم • آلداوود • آلعمران • آللوط • آلموسی و آلهارون • آلیعقوب • اهل نوح • پیامبران اولوا العَزْم
اصحاب صُفّه • اصحاب عقبه • اهل قبا • اهل مکّه • امت اسلام (امت محمد) • اوس و خزرج • مهاجرین و انصار • حزبالله • قبطیان (آلفرعون، قوم فرعون)
اهل ذِمّه • اهل کتاب • صابئان • کافران • مَجوس (زرتشتیان) • مسلمانان • مشرکان • منافقان • نصاری (اهل انجیل، مسیحیان) • یهود • اَحبار (عالمان یهود) • رَبّانیّون (عالمان دین) • رَهبان (عابدان و زاهدان مسیحی) • قِسّیسین (عالمان مسیحی)
اَحقاف • ارض مقدس(فلسطین و شام) • ارم • باب حطه • بابِل • بَدر • حِجر • حُنَین • رَسّ • سَبَأ • طور سینا (طور سینین، کوه طور) • عرفات و مشعر الحرام • کعبه (بیت الحرام، بیت العتیق) • کوه جودی • کوه صفا و مروه • مجمع البحرین • مَدیَن • مدینه (پیشتر یَثرب) • مسجد الأقصیٰ • مسجد الحرام • مسجد ضِرار • مِصر • مقام ابراهیم • مَکّه (بَکّه، بَلَد الأمین، اُمّالقریٰ) • مؤتفکة (سدوم) • وادیِ طُویٰ
انطاکیه (انتاکیه) • ایله • بهشت شَدّاد • بیت المقدس و اریحا • بینالنهرین • حِجْرِ اِسماعیل و حَجَرُ الأسوَد • حُدَیبیّه • دار الندوة • رود اردن • رود فلسطین • رود نیل • سدِّ ذو القَرنین • سدّ مَأرِب • صحرای سینا و تیه • طائف • غار حَرا و غار ثور • غار اصحاب کهف • مسجد قُبا و مسجد النبی • نینوا • کنعان
بیعه (کلیسا) • صَلات (کنیسه، کنشت) • صومعه (دِیر) • مِحراب • مسجد
اِنجیل عیسی • تورات (صُحُف موسی) • زَبور داوود • صُحُف ابراهیم • قَرآن محمّد
ابابیل • سگ اصحاب کهف • شتر صالح • گاو بنی اسرائیل و گوساله سامری • ماهی یونس • هدهد سلیمان
الواح موسی • تابوت بنی اسرائیل (صندوق عهد) • تخت بلقیس • درخت ممنوعه آدم • صور اسرافیل • عصای موسی • کشتی نوح • مائده آسمانی حواریون
بَعل • لات، عُزّیٰ و مَنات • وَدّ، سُواع، یَغوث، یَعوق و نَسر • (جِبت و طاغوت • اَنصاب)
حجةالوداع • صلح حدیبیه • عمرةالقضا • غدیر خم • غزوه اُحُد • غزوه اَحزاب (خندق) • غزوه بَدر • غزوه تبوک • غزوه حُنَین • غزوه خیبر • فتح المبین • فتح مکه • لیلةالمبیت • ماجرای افک • مباهله • یومالدار
از کوروش بزرگ حداقل در تفاسیر قرانی مربوط به دو واقعه یا دو سوره مختلف یاد شدهاست.
در قران از کوروش باعنوان ذوالقرنین نام برده شدهاست.
اول در داستان ذوالقرنین در قرآن در سوره کهف و دوم در سوره اسراء آمدهاست:
و از تو دربارهٔ ذوالقرنین میپرسند. بگو: برای شما از او چیزی میخوانم. (۸۳)
ما او را در زمین مکانت دادیم و راه رسیدن به هر چیزی را به او نشان دادیم. (۸۴)
او نیز راه را پی گرفت. (۸۵)
تا به غروبگاه خورشید رسید. دید که در چشمهای گِلآلود و سیاه غروب میکند و در آنجا مردمی یافت. گفتیم: ای ذو القرنین، میخواهی عقوبتشان کن و میخواهی با آنها به نیکی رفتار کن. (۸۶)
گفت: اما هر کس که ستم کند ما عقوبتش خواهیم کرد. آن گاه او را نزد پروردگارش میبرند تا او نیز به سختی عذابش کند. (۸۷)
و اما هر کس که ایمان آورد و کارهای شایسته کند، اجری نیکو دارد؛ و دربارهٔ او فرمانهای آسان خواهیم راند. (۸۸)
باز هم راه را پی گرفت. (۸۹)
تا به مکان برآمدن آفتاب رسید. دید بر قومی طلوع میکند که غیر از پرتو آن برایشان هیچ پوششی قرار ندادهایم. (۹۰)
چنین بود؛ و ما بر احوال او احاطه داریم. (۹۱)
باز هم راه را پی گرفت. (۹۲)
تا به میان دو کوه رسید. در پس آن دو کوه مردمی را دید که گویی هیچ سخنی را نمیفهمند. (۹۳)
گفتند: ای ذو القرنین، یأجوج و مأجوج در زمین فساد میکنند. میخواهی خراجی بر خود مقرر کنیم تا تو میان ما و آنها سدی برآوری؟ (۹۴)
گفت: آنچه پروردگار من مرا بدان توانایی دادهاست بهتر است. مرا به نیروی خویش مدد کنید، تا میان شما و آنها سدی برآورم. (۹۵)
برای من تکههای آهن بیاورید. چون میان آن دو کوه انباشته شد، گفت: بدمید. تا آن آهن را بگداخت؛ و گفت: مس گداخته بیاورید تا بر آن ریزم. (۹۶)
نه توانستند از آن بالا روند و نه در آن سوراخ کنند. (۹۷)
گفت: این رحمتی بود از جانب پروردگار من و چون وعده پروردگار من در رسد، آن را زیر و زبر کند و وعده پروردگار من راست است. (۹۸)[۱]داستان ذوالقرنین چیست
دربارهٔ شخصیت حقیقی ذوالقرنین که در کتابهای آسمانی یهودیان، مسیحیان و مسلمانان از آن سخن به میان آمده، چندگانگی وجود دارد.
کوروش سردودمان هخامنشی، داریوش بزرگ، خشایارشا، اسکندر مقدونی، چین شی هوان، یکی از ملوک حمیر گزینههایی هستند که جهت پیدا شدن ذوالقرنین واقعی، دربارهٔ آنها بررسیهایی انجام شدهاست. ابوالکلام آزاد با تفسیر آیات ۸۲ تا ۹۵ سوره کهف دلایل استواری آوردهاست که ذوالقرنین موصوف، کوروش هخامنشی میباشد.[۲]
شماری از فقیههای معاصر شیعه نیز کوروش را «ذوالقرنین» میدانند. علامه طباطبایی، صانعی و مرتضی مطهری از معتقدان این نظر هستند.[۳] در کتاب تفسیر نمونه، نوشتهٔ ناصر مکارم شیرازی نوشتهشده، از آن جهت به کوروش، ذوالقرنین میگفتند که شرق و غرب مال او بود.
ابوکلام بیشتر بر موضوع نقشبرجستهٔ انسان بالدار یکی از ستونهای بازمانده از کاخ بارعام در پاسارگاد است تأکید علمی دارد.[۴] دربارهٔ این نقش، تفسیرهای بسیاری انجام شدهاست که ابوکلام این نقش را، ذوالقرنین میداند.
ابوالکلام آزاد با تفسیر آیات ۸۲ تا ۹۵ سوره کهف و با استناد به وجود احادیث و روایاتی در مورد کوروش دلایلی آوردهاست که ذوالقرنین موصوف، کوروش هخامنشی میباشد.[۵][۶] علامه طباطبایی دربارهٔ ذوالقرنین دانستن کوروش چنین نوشتهاست که «هر چند بعضی از جوانبش خالی از اعتراضاتی نیست، بلکه از هر گفتار دیگری انطباقش با آیات قرآنی روشنتر و قابل قبولتر است.» در تفسیر نمونه از نظریهٔ انطباق کوروش با ذوالقرنین به عنوان نظریهٔ برتر یاد شدهاست و بر تأیید این نظریه در تفسیر من هدی القرآن، تفسیر الفرقان و تفسیر المنیر اشاره شدهاست. در تفسیر المنیر با قاطعیت، ذوالقرنین، همان کوروش دانسته شده که دو طرف جهان را گشت و احتمالاً به خاطر شجاعتش به ذوالقرنین ملقب شد.[۷]
ابوالکلام آزاد یکی از کسانیست که کوروش را ذوالقرنین مذکور در قرآن میداند و معتقد است که ذوالقرنین ذکرشده در قرآن، کوروش است. استدلالات آزاد را میتوان بهصورت زیر خلاصه کرد:
.[۸]
بعد از عبد المنعم النمر مهمترین شخصیت علمی و مذهبی جهان عرب صابر صالح زغلول در سال ۲۰۱۱ کتاب بسیار مفصل ۳۲۷ صفحهای نوشته که دارالکتاب العربی للنشر و التوزیع – القاهرة آن را توزیع کردهاست. تحت عنوان :”مؤسس الدولة الفارسیة و أبو إیران؛ حیاته و فتوحاته وهل هو ذوالقرنین” پایهگذار دولت پارس و پدر ایران- زندگی و پیروزیهایش و پایان کار آیا او ذو القرنین است؟” متفکر بزرگ جهان عرب نظرات مختلف راجع به ذوالقرنین را بیان نموده و از جمله به نگر و دیدگاه – ابوالکلام آزاد و عبد المنعم النمر و الشیخ الشعراوی میپردازد و نتیجه میگیرد که دیدگاه ابوکلام آزاد به واقعیت نزدیک تر است. نکته مهم اینکه تا کنون نظر شیخ الشعراوی در مورد ذو القرنین بودن کوروس از دید عربها مخفی نگه داشته شده است.
علاوه بر ایههای مربوط به ذو القرنین در تفسیر آیههای ۴ تا ۸ سوره اسراء که پیرامون بنی اسرائیل است نام کوروش در احادیث نبوی در تفسیر این آیات بکار رفته است در قرآن آمده که بنی اسرائیل دو بار فساد خواهد کرد، «و قضینا إِلَی بَنِی إِسْرَائِیلَ فِی الْکِتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فِی الأَرْضِ مَرَّتَیْنِ وَلَتَعْلُنَّ عُلُوًا کَبِیرًا…»
در مورد کوروش یا کوروس در کتب اسلامی اعم از تاریخی یا تفسیر قرانی یا اشعار عربی هم روایت شدهاست اما کمتر کسی به آن توجه کردهاست. از جمله حدیث پیامبر اسلام در تمجید از کوروش که در تفسیر سوره اسرا آیه ۶ از پیامبر اسلام صنقل شدهاست: فاَوحی الی ملک من ملوک فارس، یقال له کورس و کان مؤمنا.
جلال الدین سیوطی از عالمان بزرگ اسلامی(۹۱۱ ق- در درالمنثور (ج۴، ص۱۶۵) به نقل از ابن جریر از حذیفه ابن الیمان صحابی پیامبر اسلام میآورد که محمد گفت: «چون بنی اسرائیل در روز سبت سرکشی کرد و برتری جست و پیامبران را کشت، خداوند بختنصر را بر ایشان برانگیخت تا اینکه به بیت المقدس وارد شد و در عوض خون زکریا، هفتاد هزار نفر از ایشان را کشت و خاندانشان و فرزندان انبیا را به اسارت گرفت و زینت آلات بیت المقدس را با خود به بابل برد.»
حذیفه میگوید: عرض کردم: «ای پیمبر خدا، بیت المقدس که در نزد خداوند مهم بود.» تأیید کردند و دربارهٔ نحوه ساختن و جواهرات به کار رفته در آن توضیح دادند و اینکه بختنصر آنها را به بابل برد و بنی اسرائیل در حالی که بینشان برخی پیامبران و پیغمبرزادگان بود، سالها عذاب کشیدند تا اینکه خداوند به وسیلهٔ کوروش مَلِک فارس بر ایشان رحم آورد:
«… فاَوحی الی ملک من ملوک فارس، یقال له کورس و کان مؤمنان، اَن سر الی بقایا بنی اسرائیل حتی تستنقذهم…: پس به یکی از پادشاهان پارس که مرد مؤمنی بود، به نام کوروش، وحی کرد که به نزد بازماندگان بنی اسرائیل برود و آزادشان سازد… فسار کورس ببنی اسرائیل و دخل بیت المقدس حتی رده الیه: کوروش چنین کرد و داخل بیت المقدس شد و زینت آلات آن را بازگرداند و بنی اسرائیل صد سال فرمانبردار خداوند بودند. تا دوباره به گناه بازگشتند.
.[۹][۱۰][۱۱][۱۲]
نامها و صفات بیان شده در قرآن
اِسرافیل • جَبرَئیل (جِبریل، روحالأمین) و روحالقُدُس • عِزرائیل (مَلَکُالموت) • میکائیل (میکال) • هاروت و ماروت • فرشته روح
اِبلیس یا شَیطان • عِفریت
حورٌ عین • غِلمان و وِلدان
آدم • اِبراهیم (خلیلالله) • اِدریس • اِسحاق • اِسماعیل (ذبیحالله) • اِلیاس (اِلیاسین) • اَلْیَسَع • اَیّوب • داوود • ذوالکِفل • زَکریّا • سُلیمان • شُعیب • صالِح • عُزَیر • عِمران بن ماثان (پدر مریم) • عیسیٰ مَسیح (روحالله) • لوط • محمّد یا احمد • موسیٰ (کلیمالله) • نوح • هارون • هود • یَحییٰ • یَعقوب (اسرائیل) • یوسُف • یونُس (ذو النّون، صاحِبِ الحوت)
اِرمیا بن حلقیّا • سَموئیل (اُشْموئیل) • یوشَع بن نون
ذو القَرنَین • طالوت • لُقمان • مَریَم
آسیة بنت مزاحم (همسر فرعون) • آصِف بن بَرخیا • بِلقیس (ملکه سَبَأ) • بِنیامین • جادوگران فرعون • حَبیب نَجّار (مؤمن آلیاسین) • خِضر • شَمعون الصَّفا (شمعون فطرس) • کالِب بن یوفَنّا (همراه یوشع) • مؤمن آلفرعون (حزبیل/حزقیل بن صبورا)
آزَر (عموی ابراهیم) • جالوت • سامِریّ • فِرعون • قارون • هامان
ابرهه • بُختُنَصَّر • بَرصیصا • بَلعَم باعورا • پوتیفار (عزیز مصر) • پولس • زُلِیخا یا راعیل (زن عزیز مصر) • شَدّاد • شَمعون بن یعقوب • قاتلان ناقه صالح (قدار بن سالف و مصدع بن دهر (مصدع بن مهرج)) • نمرود • ولید بن ریّان یا آمنحوتپ چهارم آخِناتون (پادشاه مصر زمان یوسف)
ابولَهَب • زید بن حارثه
اِلیصابات یا ایشاع (همسر زکریّا) • حَوّا (همسر آدم) • ساره (همسر ابراهیم، مادر اسحاق) • صَفورا (همسر موسی) و لیّا (خواهر صفورا) • کُلثُم یا کُلثوم (خواهر موسی) • هابیل (پسر آدم) • یوکابِد (مادر موسی) • دختران لوط (ریثا، زعورا و…)
ابیونا (مادر ابراهیم) • پسر لقمان • تارَح یا تارَخ (پدر ابراهیم) • حَنّة (حَنّا) بنت فاقوذ (مادر مریم) • دختران محمد • راحیل (همسر یعقوب) • رَحمه (همسر ایّوب) • شمخا بنت أنوش (مادر نوح) • عِمران (پدر موسی) • لمِک بن مَتْوشَلَخ (پدر نوح) • هاجَر (همسر ابراهیم، مادر اسماعیل)
آزَر (پدر ابراهیم) • اُمّجَمیل (زن ابولهب) • قابیل (پسر آدم) • کنعان یا یام (پسر نوح) • والِهه یا واهِله (همسر لوط) • والِعه یا واعِله (همسر نوح) • همسران محمد • برادران یوسُف • فرزند سلیمان (جسد مرده) • فرزندان ایّوب
اصحاب رَسّ • رومیان • قُریش • بنیاسرائیل • عرب و عجم • قوم اِلیاس (اِلیاسین) • قوم ابراهیم • قوم تُبَّع • قوم ثَمود (قوم صالح، اصحاب حِجر) • قوم شُعیب (اصحاب مَدیَن (اهل مدین) و اصحاب اَیکه) • قوم سَبَأ • قوم عاد (قوم هود) • قوم لوط (مؤتفکات) • قوم نوح • قوم یونُس • یأجوج و مأجوج
ایرانیان • بنی امیه • بنی قُریظه • بنی قَینُقاع • بنی نَضیر • بنیهاشم • عمالقه
اسباط • اسباط بنیاسرائیل • اصحاب اخدود • اصحاب الجنة (صاحبان باغ سوخته) • اصحاب سبت • اصحاب سفینه نوح • اصحاب فیل • اصحاب القریة (اصحاب یاسین) • اصحاب کهف و رقیم • اهلبیت • اهل یَثرب یا اهل مدینه • حواریان (انصار عیسی) • نقبای بنیاسرائیل
آلابراهیم • آلداوود • آلعمران • آللوط • آلموسی و آلهارون • آلیعقوب • اهل نوح • پیامبران اولوا العَزْم
اصحاب صُفّه • اصحاب عقبه • اهل قبا • اهل مکّه • امت اسلام (امت محمد) • اوس و خزرج • مهاجرین و انصار • حزبالله • قبطیان (آلفرعون، قوم فرعون)
اهل ذِمّه • اهل کتاب • صابئان • کافران • مَجوس (زرتشتیان) • مسلمانان • مشرکان • منافقان • نصاری (اهل انجیل، مسیحیان) • یهود • اَحبار (عالمان یهود) • رَبّانیّون (عالمان دین) • رَهبان (عابدان و زاهدان مسیحی) • قِسّیسین (عالمان مسیحی)
اَحقاف • ارض مقدس(فلسطین و شام) • ارم • باب حطه • بابِل • بَدر • حِجر • حُنَین • رَسّ • سَبَأ • طور سینا (طور سینین، کوه طور) • عرفات و مشعر الحرام • کعبه (بیت الحرام، بیت العتیق) • کوه جودی • کوه صفا و مروه • مجمع البحرین • مَدیَن • مدینه (پیشتر یَثرب) • مسجد الأقصیٰ • مسجد الحرام • مسجد ضِرار • مِصر • مقام ابراهیم • مَکّه (بَکّه، بَلَد الأمین، اُمّالقریٰ) • مؤتفکة (سدوم) • وادیِ طُویٰ
انطاکیه (انتاکیه) • ایله • بهشت شَدّاد • بیت المقدس و اریحا • بینالنهرین • حِجْرِ اِسماعیل و حَجَرُ الأسوَد • حُدَیبیّه • دار الندوة • رود اردن • رود فلسطین • رود نیل • سدِّ ذو القَرنین • سدّ مَأرِب • صحرای سینا و تیه • طائف • غار حَرا و غار ثور • غار اصحاب کهف • مسجد قُبا و مسجد النبی • نینوا • کنعان
بیعه (کلیسا) • صَلات (کنیسه، کنشت) • صومعه (دِیر) • مِحراب • مسجد
اِنجیل عیسی • تورات (صُحُف موسی) • زَبور داوود • صُحُف ابراهیم • قَرآن محمّد
ابابیل • سگ اصحاب کهف • شتر صالح • گاو بنی اسرائیل و گوساله سامری • ماهی یونس • هدهد سلیمان
الواح موسی • تابوت بنی اسرائیل (صندوق عهد) • تخت بلقیس • درخت ممنوعه آدم • صور اسرافیل • عصای موسی • کشتی نوح • مائده آسمانی حواریون
بَعل • لات، عُزّیٰ و مَنات • وَدّ، سُواع، یَغوث، یَعوق و نَسر • (جِبت و طاغوت • اَنصاب)
حجةالوداع • صلح حدیبیه • عمرةالقضا • غدیر خم • غزوه اُحُد • غزوه اَحزاب (خندق) • غزوه بَدر • غزوه تبوک • غزوه حُنَین • غزوه خیبر • فتح المبین • فتح مکه • لیلةالمبیت • ماجرای افک • مباهله • یومالدار
یَأجوج و مَأجوج یا گاگ و مگاگ (در عبری: גּוֹג וּמָגוֹג انگلیسی: Gog and Magog) نامهایی در متون فرجامشناسی ادیانِ یهودیت، مسیحیت و اسلام است، که درقرآن و تورات از آنها ذکر به عمل آمدهاست. آنها گاه دو شخص، گاه مردمِ دو منطقه، و گاه خود، دو منطقه جغرافیاییاند. در قرآن و در عهد عتیق کتاب حزقیال نبی در حوادث آخرالزمان از آنها نام برده شدهاست.
ریشه اصلی این واژه مشخص نیست. حرف م در ابتدای مگاگ ممکن است به معنی از باشد. از این رو ممکن است که مگاگ به معنی از گاگ باشد.
یأجوج و مأجوج عربی شده یاهونگ و ماهونگ است (به روایت از استاد محمدهادی یوسفی غروی)
اولین اشاره به گاگ و مگاگ در کتاب پیدایش و جدول ملتها است. در این قسمت نام ۷۰ بازمانده نوح که در تمامی دنیا پراکنده شدند آمدهاست. نوح سه پسر به نامهای سام، حام و یافث داشت. مگاگ فرزند دوم یافث است.
اینان فرزندان دودمان نوح اند: سام و حام و یافث که پس از طوفان برای هر یک فرزندانی شد، فرزندان یافث عبارت بودند از جومر و مگاگ و مادای و باوان و نوبال و ماشک و نبراس. – کتاب پیدایش، فصل ۱۰
نام گاگ و مگاگ مجدداً در کتاب حزقیال تکرار شدهاست؛ ولیکن در اینجا مگاگ یک محل جغرافیایی و نه یک فرد است.
داستان ذوالقرنین چیست
ای فرزند آدم روی خود متوجه جوج سرزمین ماجوج رئیس روش مشک و توبال، کن، و پیشگویی خود را اعلام بدار و بگو: ای گاگ رئیس روش مشک و توبال، علیه تو برخاستم. – کتاب حزقیال فصل ۳۸
در کتاب حزقیال همراهان گاگ، مشک و توبال، پارس، کوش و پوت هستند. مشک و توبال و گومر و بث توگارما مردمان واقعی سرزمین ترکیه در آن زمان بودند. کوش معمولاً به سودان تصور میشود ولی گاهی گفته میشود که کوش دیگری در سرزمین پارس نیز وجود داشتهاست. پوت معمولاً به سومالی تصور میشود. پارس هم به معنی سرزمین ایران امروزی است. گاگ شکست خورده و در نهایت در دره هامون-گاگ در اسراییل دفن میشود.
نویسنده مکاشفه یوحنا مینویسد که چگونه او در رؤیا شیطان را به همراه گاگ و مگاگ میبیند که تمامی ملتهای چهار گوشه زمین را تحت کنترل دارد.
وقتی هزار سال تمام شد شیطان از زندان خود آزاد خواهد شد و تمامی ملتهای چهارگوشه دنیا را فریب خواهد داد گاگ و مگاگ و آنها را برای جنگ آماده خواهد کرد. تعداد آنان مانند شن در ساحل دریا خواهد بود. – مکاشفه یوحنا ۲۰:۷–۱۰
در مکاشفه یوحنا گاگ و مگاگ دارای موقعیت جغرافیایی خاصی نیستند بلکه ملتهای دنیا هستند به صورت یک مجموعه به جنگ با مسیح میپردازند.
در قرآن در دو سوره از یاجوج و ماجوج سخن به میان آمدهاست، اول در سوره کهف آیات ۹۳ تا ۹۸، و دیگربار در سوره انبیاء آیهٔ ۹۶. در سوره کهف داستان فردی درستکار به نام ذوالقرنین مطرح میشود که بعد از شنیدن آزار مردم به وسیله یاجوج و ماجوج دیواری از آهن مذاب بین آنها و مردم ایجاد میکند؛ ولیکن ذوالقرنین وعده میدهد که آن زمان که روز آخر نزدیک شود این دیوار از بین خواهد رفت.
گفتند ای ذوالقرنین یاجوج و ماجوج سخت در زمین فساد میکنند آیا [ممکن است] مالی در اختیار تو قرار دهیم تا میان ما و آنان سدی قرار دهی گفت آنچه پروردگارم به من در آن تمکن داده [از کمک مالی شما] بهتر است مرا با نیرویی [انسانی] یاری کنید [تا] میان شما و آنها سدی استوار قرار دهم برای من قطعات آهن بیاورید تا آنگاه که میان دو کوه برابر شد گفت بدمید تا وقتی که آن [قطعات] را آتش گردانید گفت مس گداخته برایم بیاورید تا روی آن بریزم [در نتیجه اقوام وحشی] نتوانستند از آن [مانع] بالا روند و نتوانستند آن را سوراخ کنند گفت این رحمتی از جانب پروردگار من است و[لی] چون وعده پروردگارم فرا رسد آن [سد] را درهم کوبد و وعده پروردگارم حق است و در آن روز آنان را رها میکنیم تا موجآسا بعضی با برخی درآمیزند و [همین که] در صور دمیده شود همه آنها را گرد خواهیم آورد. – سوره کهف، آیه ۹۳–۹۸
در سوره انبیاء مطرح میشود که در مورد مردمان شهر خاصی که خداوند آن شهر را نابود کردهاست ورودشان به آن شهر ممنوع شدهاست. این ممنوعیت تا زمان آزاد شدن یاجوج و ماجوج ادامه خواهد داشت و بعد از آن یاجوج و ماجوج در زمین فساد زیادی برپا خواهند کرد.
و بر شهری که آن را هلاک کردهایم بازگشتشان حرام است تا وقتی که یاجوج و ماجوج [راهشان] گشوده شود و آنها از هر پشتهای بتازند و وعده حق نزدیک گردد ناگهان دیدگان کسانی که کفر ورزیدهاند خیره میشود [و میگویند] ای وای بر ما که از این [روز] در غفلت بودیم بلکه ما ستمگر بودیم. -سوره انبیاء، آیه ۹۶
ابوسعید خدری میگوید: رسولالله فرمود: «زیارت بیت الله برای حج و عمره، بعد از خروج یاجوج و ماجوج نیز ادامه خواهد یافت». – صحیح بخاری، ۱۵۹۳
ابوسعید خدری میگوید: محمد فرمود: «خداوند متعال میفرماید: ای آدم. آدم در جواب میگوید: آماده و گوش به فرمان توأم و خیر فقط در دست توست. خداوند خطاب به او میفرماید: جهنمیان را جدا کن. میگوید: جهنمیان چقدر هستند؟ میفرماید: از هر هزار نفر، نه صد و نود و نه نفر. با شنیدن این سخن، کودک، پیر میشود و همة زنان باردار، سقط جنین میکنند و مردمان را مست میبینی ولی مست نیسند بلکه عذاب خدا، شدید است» صحابه پرسیدند: آن یک نفر، از میان ما چه کسی است؟ فرمود: «خوشحال باشید. زیرا یک نفر از شما و هزار نفر از یأجوج و مأجوج به دوزخ میرود». سپس افزود: سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، امیدوارم که یک چهارم بهشتیان، شما باشید». ما تکبیر گفتیم. سپس فرمود: «امیدوارم یک سوم بهشتیان، شما باشید». ما تکبیر گفتیم. سپس فرمود: «امیدوارم نصف اهل بهشت، شما باشید». باز هم ما تکبیر گفتیم. بعد از آن، فرمود: «شما در میان مردم، مانند موی سیاهی هستید که بر پوست گاو سفیدی باشد یا مانند موی سفیدی هستید که بر پوست گاو سیاهی باشد». – صحیح بخاری، ۳۳۴۸
زینب دختر حجش همسر رسول خدا میگوید: نبی اکرم وحشت زده، وارد خانه شد و میگفت: «لا إله إلا الله، وای بر عرب از شری که به آنان، نزدیک شدهاست». و در حالی که انگشت شست و سبابه اش را بهصورت حلقه درآورده بود، افزود: «امروز، این اندازه از سد یأجوج و مأجوج، باز شدهاست». زینب میگوید: گفتم: ای رسول خدا! آیا ما نابود میشویم در حالی که افراد نیکوکار در میان ما وجود دارند؟ فرمود: «بلی، هنگامی که فسق و فجور زیاد شود». – صحیح بخاری، ۳۳۴۶
در قرن اول میلادی تاریخدان یهودی یوسفوس فلاویوس از قوم سکاها با نام گاگ و مگاگ در روسیه نام بردهاست. یوسفیوس نوشتهاست که اسکندر مقدونی گاگ و مگاگ را در پشت کوههای قفقاز به وسیله دیوارهای آهنین زندانی کردهاست. این دیوار در گرجستان قرار دارد. بعضی پادشاهان گرجی خود را محافظ دروازه گاگ و مگاگ میدانستند.
همچنین امبروس از گوتها به عنوان گاگ یاد میکرد. جروم آنها را سکاها میدانست و ژوردانس در اثر مهم خود گتیکا، اقوام سکاها، آمازونها و گوتها را یکی میدانست.
در بعضی متون تاریخی از قوم خزر به عنوان گاگ و مگاگ نام برده شدهاست. در کتاب اکسپوزیسو ماتیام اوانجلیستام نوشته شده در قرن نهم میلادی توسط کریستیان استاولوت از قوم خزر به عنوان گاگ و مگاگ نام برده شدهاست که «ختنه شده و از قوانین یهودی تبعیت میکنند». در قرن ۱۴ میلادی ابن کثیر دانشمند سنی نیز یاجوج و ماجوج را با قوم خزر یکی دانستهاست. بر اساس داستانها شاه خزرها جوزف ادعا میکرد که از نسل برادر زاده مگاگ توگارما است. در بعضی متون تاریخی از قوم مغول به عنوان قوم گاگ و مگاگ نام برده شدهاست. در متون تاریخی آلمانی ذکر شدهاست که در روزهای آخر گروهی یهودی قرمز به اروپا حمله میکنند. این گروه معمولاً به عنوان یهودیان اروپای شرقی و ترکان عثمانی در نظر گرفته میشوند.
با وجود اینکه گاگ و مگاگ در کتاب مقدس دارای بعد منفی هستند شهرداران محله شهر لندن در مراسم سنتی خود از تصاویر آنان استفاده میکنند. بر اساس سنت گاگ و مگاگ محافظین محله شهر لندن هستند. این مراسم همه ساله در دومین شنبه ماه نوامبر برگزار میشود. همچنین در سه مایلی جنوب کمبریج کوهی به اسم گاگ و مگاگ وجود دارد.
نامها و صفات بیان شده در قرآن
اِسرافیل • جَبرَئیل (جِبریل، روحالأمین) و روحالقُدُس • عِزرائیل (مَلَکُالموت) • میکائیل (میکال) • هاروت و ماروت • فرشته روح
اِبلیس یا شَیطان • عِفریت
حورٌ عین • غِلمان و وِلدان
آدم • اِبراهیم (خلیلالله) • اِدریس • اِسحاق • اِسماعیل (ذبیحالله) • اِلیاس (اِلیاسین) • اَلْیَسَع • اَیّوب • داوود • ذوالکِفل • زَکریّا • سُلیمان • شُعیب • صالِح • عُزَیر • عِمران بن ماثان (پدر مریم) • عیسیٰ مَسیح (روحالله) • لوط • محمّد یا احمد • موسیٰ (کلیمالله) • نوح • هارون • هود • یَحییٰ • یَعقوب (اسرائیل) • یوسُف • یونُس (ذو النّون، صاحِبِ الحوت)
اِرمیا بن حلقیّا • سَموئیل (اُشْموئیل) • یوشَع بن نون
ذو القَرنَین • طالوت • لُقمان • مَریَم
آسیة بنت مزاحم (همسر فرعون) • آصِف بن بَرخیا • بِلقیس (ملکه سَبَأ) • بِنیامین • جادوگران فرعون • حَبیب نَجّار (مؤمن آلیاسین) • خِضر • شَمعون الصَّفا (شمعون فطرس) • کالِب بن یوفَنّا (همراه یوشع) • مؤمن آلفرعون (حزبیل/حزقیل بن صبورا)
آزَر (عموی ابراهیم) • جالوت • سامِریّ • فِرعون • قارون • هامان
ابرهه • بُختُنَصَّر • بَرصیصا • بَلعَم باعورا • پوتیفار (عزیز مصر) • پولس • زُلِیخا یا راعیل (زن عزیز مصر) • شَدّاد • شَمعون بن یعقوب • قاتلان ناقه صالح (قدار بن سالف و مصدع بن دهر (مصدع بن مهرج)) • نمرود • ولید بن ریّان یا آمنحوتپ چهارم آخِناتون (پادشاه مصر زمان یوسف)
ابولَهَب • زید بن حارثه
اِلیصابات یا ایشاع (همسر زکریّا) • حَوّا (همسر آدم) • ساره (همسر ابراهیم، مادر اسحاق) • صَفورا (همسر موسی) و لیّا (خواهر صفورا) • کُلثُم یا کُلثوم (خواهر موسی) • هابیل (پسر آدم) • یوکابِد (مادر موسی) • دختران لوط (ریثا، زعورا و…)
ابیونا (مادر ابراهیم) • پسر لقمان • تارَح یا تارَخ (پدر ابراهیم) • حَنّة (حَنّا) بنت فاقوذ (مادر مریم) • دختران محمد • راحیل (همسر یعقوب) • رَحمه (همسر ایّوب) • شمخا بنت أنوش (مادر نوح) • عِمران (پدر موسی) • لمِک بن مَتْوشَلَخ (پدر نوح) • هاجَر (همسر ابراهیم، مادر اسماعیل)
آزَر (پدر ابراهیم) • اُمّجَمیل (زن ابولهب) • قابیل (پسر آدم) • کنعان یا یام (پسر نوح) • والِهه یا واهِله (همسر لوط) • والِعه یا واعِله (همسر نوح) • همسران محمد • برادران یوسُف • فرزند سلیمان (جسد مرده) • فرزندان ایّوب
اصحاب رَسّ • رومیان • قُریش • بنیاسرائیل • عرب و عجم • قوم اِلیاس (اِلیاسین) • قوم ابراهیم • قوم تُبَّع • قوم ثَمود (قوم صالح، اصحاب حِجر) • قوم شُعیب (اصحاب مَدیَن (اهل مدین) و اصحاب اَیکه) • قوم سَبَأ • قوم عاد (قوم هود) • قوم لوط (مؤتفکات) • قوم نوح • قوم یونُس • یأجوج و مأجوج
ایرانیان • بنی امیه • بنی قُریظه • بنی قَینُقاع • بنی نَضیر • بنیهاشم • عمالقه
اسباط • اسباط بنیاسرائیل • اصحاب اخدود • اصحاب الجنة (صاحبان باغ سوخته) • اصحاب سبت • اصحاب سفینه نوح • اصحاب فیل • اصحاب القریة (اصحاب یاسین) • اصحاب کهف و رقیم • اهلبیت • اهل یَثرب یا اهل مدینه • حواریان (انصار عیسی) • نقبای بنیاسرائیل
آلابراهیم • آلداوود • آلعمران • آللوط • آلموسی و آلهارون • آلیعقوب • اهل نوح • پیامبران اولوا العَزْم
اصحاب صُفّه • اصحاب عقبه • اهل قبا • اهل مکّه • امت اسلام (امت محمد) • اوس و خزرج • مهاجرین و انصار • حزبالله • قبطیان (آلفرعون، قوم فرعون)
اهل ذِمّه • اهل کتاب • صابئان • کافران • مَجوس (زرتشتیان) • مسلمانان • مشرکان • منافقان • نصاری (اهل انجیل، مسیحیان) • یهود • اَحبار (عالمان یهود) • رَبّانیّون (عالمان دین) • رَهبان (عابدان و زاهدان مسیحی) • قِسّیسین (عالمان مسیحی)
اَحقاف • ارض مقدس(فلسطین و شام) • ارم • باب حطه • بابِل • بَدر • حِجر • حُنَین • رَسّ • سَبَأ • طور سینا (طور سینین، کوه طور) • عرفات و مشعر الحرام • کعبه (بیت الحرام، بیت العتیق) • کوه جودی • کوه صفا و مروه • مجمع البحرین • مَدیَن • مدینه (پیشتر یَثرب) • مسجد الأقصیٰ • مسجد الحرام • مسجد ضِرار • مِصر • مقام ابراهیم • مَکّه (بَکّه، بَلَد الأمین، اُمّالقریٰ) • مؤتفکة (سدوم) • وادیِ طُویٰ
انطاکیه (انتاکیه) • ایله • بهشت شَدّاد • بیت المقدس و اریحا • بینالنهرین • حِجْرِ اِسماعیل و حَجَرُ الأسوَد • حُدَیبیّه • دار الندوة • رود اردن • رود فلسطین • رود نیل • سدِّ ذو القَرنین • سدّ مَأرِب • صحرای سینا و تیه • طائف • غار حَرا و غار ثور • غار اصحاب کهف • مسجد قُبا و مسجد النبی • نینوا • کنعان
داستان ذوالقرنین چیست
بیعه (کلیسا) • صَلات (کنیسه، کنشت) • صومعه (دِیر) • مِحراب • مسجد
اِنجیل عیسی • تورات (صُحُف موسی) • زَبور داوود • صُحُف ابراهیم • قَرآن محمّد
ابابیل • سگ اصحاب کهف • شتر صالح • گاو بنی اسرائیل و گوساله سامری • ماهی یونس • هدهد سلیمان
الواح موسی • تابوت بنی اسرائیل (صندوق عهد) • تخت بلقیس • درخت ممنوعه آدم • صور اسرافیل • عصای موسی • کشتی نوح • مائده آسمانی حواریون
بَعل • لات، عُزّیٰ و مَنات • وَدّ، سُواع، یَغوث، یَعوق و نَسر • (جِبت و طاغوت • اَنصاب)
حجةالوداع • صلح حدیبیه • عمرةالقضا • غدیر خم • غزوه اُحُد • غزوه اَحزاب (خندق) • غزوه بَدر • غزوه تبوک • غزوه حُنَین • غزوه خیبر • فتح المبین • فتح مکه • لیلةالمبیت • ماجرای افک • مباهله • یومالدار
عهد عتیق یا عهد قدیم یا تنخ کتاب مقدس یهودیان است که مسیحیان نیز آن را پذیرفته و به عنوان بخش اول از دو بخش کتاب مقدس قرار دادهاند. عهد عتیق نامی است که مسیحیان در مقابل عهد جدید به این کتاب دادهاند؛ اما یهودیان به کتاب مقدس خود تَنَخ میگویند که شامل تورات (پنج کتاب اول تنخ) به علاوهٔ کتابهای پیامبران است.
نسخههای کنونی تنخ از ۳۹ کتاب تشکیل شدهاند؛ ترتیب این کتابها در نسخههای یهودی و مسیحی با هم تفاوت دارد؛ مسیحیان علاوه بر این، ۷ کتاب دیگر را هم در زمرهٔ کتابهای عهد عتیق وارد کرده بودند اما یهودیان آن کتب را اپوکریفا مینامیدند و نامعتبر میدانستند.
مارتین لوتر رهبر نهضت پروتستان در الهامی بودن این کتابها تردید کرد و آنها را از عهد عتیق خارج کرد، اما فرقههای کاتولیک و ارتدوکس همچنان این کتب را معتبر میدانند و همراه با عهد عتیق به چاپ میرسانند.[۱]
اصطلاح عهد عتیق از نظر مسیحیان، ناظر به پیمانی است که خدا با پیامبران پیش از عیسی بسته بود. در این پیمان نجات بشر (یا مرتبهای از آن) با وعده و وعید، قانون و شریعت به دست میآید، در حالی که در عهد جدید نجات از طریق محبت حاصل میشود.
میدانیم که عهد عتیق، در یک زمان معین، و توسط شخصی معین تنظیم نیافته بلکه، مجموعهٔ اسفار آن توسط اشخاص گوناگون، در دورانهای گوناگون نگارش شدهاست. نخستین سِفر از این اسفار را سفر عاموس و آخرین آنها را سفر دانیال دانستهاند. سِفر نخستین چنانکه گفتهاند در سال ۷۵۰ پیش از میلاد و سفر آخرین در قرن دوم پیش از میلاد نوشته شدهاست.[۲]
مشتمل بر پنج کتاب است:
شامل کتابهای زیر است:
داستان ذوالقرنین چیست
مشتمل بر هفده کتاب است:
صفحه 14
نام ذوالقرنین و وقایع مربوط به بزرگی و عظمت او قبل از اینکه داستانش در قرآن نازل شود معروف بوده است . مردم او را به عنوان ذوالقرنین می شناختند و این از نظر قرآن و قرائن اطراف آیات ، مسلم است . نیز ، معلوم است که نزول این آیات ، بر اساس سؤالی بوده که مردم از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله درباره ذوالقرنین کرده اند .
اما اینکه این سؤال از طرف چه کسانی و چگونه مطرح شده است ، پرسشی است که پاسخ آن را در روایت زیر جستجو می کنیم ؛ در تفسیر المیزان چنین آمده است :
صاحب کتاب تفسیر قمی از امام صادق علیه السلام روایت کرده است که فرمود : سبب نزول سوره کهف این بود که قریش سه نفر را به قبیله نجران فرستادند تا از یهودیان آن دیار مسائلی را بیاموزند و با آن رسول خداصلی الله علیه وآله را بیازمایند . آن سه نفر « نضربن حارث بن کلده » ، « عقبة بن ابی معیط » و « عاص بن وائل سهمی » بودند .
این سه نفر به سوی نجران حرکت کرده و جریان را با علمای یهود در میان گذاشتند . . .داستان ذوالقرنین چیست
ادامه روایت در آن کتاب چنین آمده است :
یهودیان گفتند : سه مساله از او بپرسید ، اگر آن طور که ما می دانیم پاسخ داد ، در ادعایش راستگو است . آنگاه از
صفحه 15
یک مساله دیگر بپرسید ، اگر گفت می دانم ، بدانید که دروغگو است . گفتند : آن مسائل چیست ؟ جواب دادند که از او از احوال جوانانی بپرسید که در قدیم الایام بودند و از میان مردم خود بیرون شده و غایب گشتند و در غیبتگاه خود خوابیدند . از او بپرسید چقدر خوابیدند ؟ نفراتشان چند بود ؟ چه چیز از غیر جنس خود همراهشان بود ؟ و داستانشان چه بود ؟
مطلب دوم اینکه از او بپرسید داستان موسی که خدایش دستور داد از یک عالم پیروی کن و از او تعلم گیر چه بود ؟ آن عالم که بود ؟ موسی چگونه از او پیروی کرد ؟ و سرگذشت موسی با او چه بود ؟
سوم اینکه از او از سرگذشت شخصی بپرسید که میان مشرق و مغرب عالم گردید تا به سد یاجوج و ماجوج رسید ؛ او که بوده ؟ و داستانش چگونه بوده است ؟
یهودیان پس از عرضه این مسائل جواب آن ها را نیز به فرستادگان قریش دادند و گفتند : اگر این طور که ما شرح دادیم جواب داد ، صادق است ، وگرنه دروغ می گوید .
فرستادگان قریش پرسیدند : آن یک سؤال دیگر که گفتید چیست ؟ گفتند : از او بپرسید که قیامت چه وقت به پا می شود ؟ اگر ادعا کرد که من می دانم قیامت چه موقع به پا می شود ، دروغگو است ، ولی اگر گفت جز خدا کسی تاریخ آن را نمی داند ، راستگو است .
فرستادگان قریش به مکه برگشتند ، نزد ابوطالب جمع
صفحه 16
شدند و گفتند : پسر برادرت ادعا می کند که اخبار آسمان ها برایش می آید ، ما از او چند پرسش می کنیم ، اگر جواب داد ، می دانیم که راستگو است ، و گرنه می فهمیم که دروغ می گوید ! ابوطالب گفت : هر چه دلتان می خواهد بپرسید !
آن ها آن مسائل را مطرح کردند . رسول خداصلی الله علیه و آله فرمود : فردا جواب هایش را می دهم ؛ اما در وعده ای که داد « ان شاءالله » نگفت . به همین جهت ، چهل روز وحی از او قطع شد تا آنجا که رسول خداصلی الله علیه وآله غمگین گردید و ( بعضی از ) یارانش که به وی ایمان آورده بودند به شک افتادند ، و قریش شادمان شده و به استهزاء و آزار ایشان پرداختند ؛ ابوطالب نیز سخت در اندوه شد .
پس از چهل شبانه روز ، سوره کهف بر پیامبر نازل شد . رسول خداصلی الله علیه وآله از جبرئیل سبب تاخیر را پرسید ؟ ( جبرئیل ) گفت : ماقادرنیستیم ازپیش خود نازل شویم جز به اذن خدا . (6)
می دانید که سوره کهف شامل سه داستان است : داستان اصحاب کهف ، داستان حضرت موسی علیهم السلام و حضرت خضرعلیهم السلام و داستان ذوالقرنین که طبق روایت بالا ، به خاطر سؤال آزمایشی مشرکان مکه از حضرت محمدصلی الله علیه وآله نازل شده است .
صفحه 17
داستان ذوالقرنین
داستان ذو القرنین و همچنین بحثی در ارتباط با کوروش در کتاب قصه های قرآن محمد محمدی اشتهاردی در صفحه های (595 تا 602) آورده شده که به دلیل جالب بودن مطالب ذیلا تقدیم می گردد:
داستان ذوالقرنین
مشخصات ذوالقرنین
داستان ذوالقرنین چیست
نام ذوالقرنین در قرآن در دو مورد آمده است، و داستان او به طور فشرده در سورة کهف در ضمن 16 آیه(از آیه 83 تا 98) ذکر شده است. دربارة اینکه ذوالقرنین چه کسی بوده، مطالب گوناگونی گفته شده است، مانند:
1- او همان اسکندر مقدونی است که فتوحات بسیار نمود، و کشورهای بسیار را در زیر سلطة خود آورد.
2- یکی از پادشاهان یمن بود، که به عنوان تُبَّع خوانده می شد، که جمع آن تبایعه است طبق این نظریه سدّ معروف مأرب که در یمن بود از ساخته های او است.
3- سومین و جدیدترین نظریه اینکه ذوالقرنین همان«کوروش کبیر» است که پانصد و سی سال قبل از میلاد می زیست.
نظریة اول و دوم دارای مدرک قابل ملاحظه ای نیست، قرائن و دلائل، نظریه سوم را تأیید می کنند. بنابراین با توجه به این نظریه داستان ذوالقرنین را پی می گیریم.
اما اینکه به او ذوالقرنین(صاحب دو قرن) می گفتند، باز مطالب گوناکون گفته شده است مانند:
1- زیرا او دو قرن زندگی و حکومت کرد.
2- زیرا به شرق و غرب عالم که به تعبیر عرب دو شاخ خورشید است رسید.
3- زیرا در دو طرف سر او برآمدگی مخصوصی بود.
4- زیرا تاج او دارای دو شاخ بود.
ذوالقرنین از نظر قرآن دارای ویژگیهای برجستة زیر است:
1- خداوند اسباب پیروزی ها را در همة ابعاد، در اختیار او گذاشت.
2- او سه لشگرکشی مهم کرد، نخست به غرب، سپس به شرق، و سرانجام به منطقه ای در شمال که دارای تنگة کوهستانی است، او در هر یک از این سفرها با اقوامی برخورد نمود.
3- او مردی با ایمان، عادل و مهربان و یار نیکوکار و دشمن ظالمان بود، از این رو مشمول عنایات خاص خداوند گردید.
4- او نیرومندترین و مهمترین سدها را که در آن از آهن و مس زیاد استفاده شده بود، به عنوان دژ، برای کمک به مستضعفان ساخت، بیشتر به نظر می رسد که این سدّ در سرزمین قفقاز، میان دریای خزر و دریای سیاه، بین سلسله کوههای آنجا همچون یک دیوار بوده است.
5- در قرآن چیزی که صراحت بر پیامبری او داشته باشد نیست، ولی تعبیراتی دیده می شود که از علائم پیامبری او خبر می دهد، در روایات اسلامی به عنوان «عبدصالح» معرفی شده است.
6- دو قوم وحشی یأجوج و مأجوج که در منطقة شمال شرقی زمین در نواحی مغولستان سکونت داشتند و دارای زاد و ولد زیاد بودند، موجب هرج و مرج می شدند، و برای حکومت کورش باعث مزاحمت ها گشتند، و چنین به نظر می رسد که مردم قفقاز هنگام سفر کورش به آن منطقه، از کورش تقاضای جلوگیری از قتل و غارت آنها را کردند، و او نیز برای جلوگیری از آنها به ساختن سدّ معروف ذوالقرنین اقدام نمود.
7- از امام صادق(ع) نقل شده: چهار نفر بر تمام دنیا حکومت کردند، دو نفرشان از مؤمنان بودند که عبارتند از سلیمان و ذوالقرنین، و دو نفرشان از کافران بودند که عبارتند از نمرود و بخت النّصر.
داستان ذوالقرنین در قرآن
قبلاً در داستان اصحاف کهف، ذکر شد که کفار قریش در مکه نزد پیامبر(ص) آمده و این سه سؤال را طرح کردند:
1- اصحاب کهف کیانند؟ 2- ذوالقرنین کیست؟ 3- روح چیست؟ سورة کهف نازل شد و ماجرای کهف و ذوالقرنین را بیان نمود…
داستان ذوالقرنین در قرآن به طور فشرده(چنانکه در قرآن معمول است) ذکر شده است، در اینجا نظر شما را به خلاصه داستان ذوالقرنین با اقتباس از قرآن و بعضی از روایات جلب می کنیم.
لشگرکشی ذوالقرنین به سمت غرب
ذوالقرنین پادشاه عادلی بود، تصمیم گرفت با همت، قهرمانانه بر شرق و غرب جهان، حرکت کند و همه را زیر پرچم خود آورد و در پرتو حکومت مقتدرانة خود، جلو ظلم و طغیان ظالمان و ستمگران را بگیرد، و تا آخرین حد توان خود از حریم مستضعفان دفاع نماید.
مرکز او(ظاهراً) سرزمین فارس بود. سه جنگ و لشگرکشی بزرگ داشت: 1- به سوی غرب 2- به سوی شرق 3- به سوی منطقه ای کوهستانی، بین شرق و غرب.
خداوند همه اسباب کار و پیروزی را در اختیارش قرار داده بود. او با لشگر مجهز و بیکرانی به سمت غرب حرکت کرد، همة ناهمواریها در برابرش هموار شدند، و همة گردنکشان در برابرش تواضع کردند، او همچنان به فتوحات ادامه داد. شب و روز به پیش رفت تا به چشمة آبی رسید، که آب و گلش به هم آمیخته بود، چنین به نظر می رسید که خورشید در آن غروب می کند و تصور کرد که دیگر پس از آن جنگ و فتح باقی نمانده است.
ولی در آن سرزمین قومی را دید که کفر و طغیان و ظلمشان موجب آزار مستضعفان می شد و همه را به ستوه آورده بود، آن قوم به ستمگری و قتل و غارت معروف بودند.
ذوالقرنین از درگاه خداوند خواست تا او را در هدایت و رهبری مردم، یاری کند، و تکلیفش را در مورد آن قوم وحشی و ستمگر روشن سازد.
خداوند ذوالقرنین را در میان دو کار مخیّر ساخت: 1- با شمشیر آنها را کیفر و سرکوب کند 2- به دعوت و راهنمایی آنها بپردازد، مدتی به آنها مهلت دهد، شاید هدایت گردند، و از ستم و طغیان دست بردارند. ذوالقرنین راه دوم را برگزید و گفت: هر که ستم کند، او را مجازات خواهیم کرد سپس به سوی پروردگارش باز خواهد گشت، و خدا او را به عذابی سخت دچار خواهد ساخت، ولی هر کس که به حق بگرود و کار شایسته انجام دهد، برای او پاداش نیک خواهد بود، و ما به گشایش کارش اقدام می کنیم.
ذوالقرنین مدتی در آنجا ماند، و از ستم ستمگران جلوگیری نمود، و به نیکوکاران پاداش داد، و پایة عدالت و صلح را در آنجا پی ریزی کرد و پرچم اصلاح را برافراشت.
لشگرکشی ذوالقرنین به شرق و شمال، و ساختن سدّبرای جلوگیری از ستم قوم وحشی
پس از آن ذوالقرنین با تدبیر و همت شجاعانه و اهداف مصلحانه به طرق شرق لشگر کشید، به هر جا رسید، همه را فتح کرد، و مردم در همه جا از او استقبال کردند و تسلیم حکومت او شدند.
ذوالقرنین همچنان پیش می رفت تا به آخرین سرزمین های آباد رسید، در آنجا اقوامی را دید که آفتاب بر آنها می تابد، خانه، سایبان ، درخت و باغی ندارند، تا در سایه اش بیارامند، بلکه در کمال بیچارگی زندگی می کنند، و در تاریکی جهل و نادانی دست و پا می زنند.
ذوالقرنین برای نجات آنها، پرچم حکومتش را در آنجا برافراشت، و با نور علم و تدبیر و راهنماییهایش، آن محیط تیره را روشن نمود. و خدمت شایانی به آنها کرد.
سپس ذوالقرنین با لشگرش به سوی شمال رهسپار شد، به هر جا رسید همه را فتح کرد و همه گردنکشان در برابرش تسلیم شدند و سر بر اطاعت او نهادند، تا به جایی رسید دید در آنجا قومی زندگی می کنند که زبانشان مفهوم نیست، ولی مجاور دو قوم وحشی و طغیانگر یأجوج و مأجوج هستند، این دو قوم که جمعیتشان زیاد بود چون آتشی در نیزار خشک بودند، به هر جا می رسیدند به غارت می پرداختند. آن قوم وقتی که سایة پر برکت ذوالقرنین را بر سر خود دیدند، و قدرت و شکوه و عظمت او را مشاهده کردند، از او تقاضا کردند که آنها را در برابر دو قوم وحشی یأجوج و مأجوج یاری کند، و برای جلوگیری از طغیان آنها سدّی محکم و بلند(مثلاً مانند دیوار چین) در برابر آنها بسازد، تا از شرّ آنها محفوظ بمانند.داستان ذوالقرنین چیست
آن قوم در پایان قول دادند که تا سر حدّ توان، ذوالقرنین را یاری کنند، و با همیاری و همکاری خود، کارهای عادلانه و خداپسند او را به پایان برسانند.
ذوالقرنین که انسانی مهربان و خیرخواه و دشمن ظلم بود، به تقاضای آنها پاسخ مثبت داد، از گنجها و سیم و زر و امکانات بسیار دیگر که خداوند در اختیارش گذاشته بود، استفاده کرد، و به ساختن سدّی نیرومند اقدام جدّی نمود، آن قوم نیز اسباب کار را فراهم کردند، آنها مقدار زیادی آهن و مس و چوب و زغال آماده کرده و تحت نظارت ذوالقرنین آهنهای بزرگ و سنگین را بین دو کوه قرار دادند، و چوب و زغال در اطراف آن ریختند، آتش افروختند، و مس ها را گداخته نموده و آهنها را به همدیگر جوش دادند، تا به صورت سدّی نیرومند در آمد که دو قوم یأجوج و مأجوج قدرت عبور و نفوذ از آن را نداشتند، و هرگز نمی توانستند آن را سوراخ یا ویران نمایند. بعضی گفته اند ارتفاع سد حدود صد متر، و عرض دیوار آن در حدود 25 متر بود و طول آن فاصله بین دو کوه را به هم متصّل می کرد. وقتی که ذوالقرنین از کار ساختن آن سدّ و سنگر بی نظیر فارغ شد، بسیار خوشحال شد که گامی راسخ برای نجات مستضعفان در برابر ستمگران برداشته است.
او که همه چیز را از الطاف الهی می دانست، در این مورد نیز از لطف و رحمت خدا یاد کرد و گفت:
«هذا رَحمَهٌ مِن رَبِّی؛ این از رحمت پروردگار من است.»
و آن چنان در برابر خدا و حقایق، متواضع و متوجه بود، که ساختن چنان سدّی هرگز او را مغرور نکرد که مثلاً بگوید سدّی برای شما ساختم که تا ابد، شما را حفظ خواهد کرد، بلکه در عین حال از فنای دنیا سخن به میان آورد و گفت:«فَاِذا جاءَ وَعدُ رَبِّی جَعَلَهُ دَکّاً وَ کانَ وَعدُ رَبِّی حَقاً؛ هرگاه فرمان پروردگارم فرا رسد، آن را در هم می کوبد، و به یک سرزمین صاف و هموار مبدّل می سازد، و وعده و فرمان پروردگارم حق است.»
طبق بعضی از روایات حضرت خضر(ع) در بعضی از موارد همراه ذوالقرنین بود، و کارهای او را تأیید نموده و او را راهنمایی می کرد ، به همین مناسبت حافظ گوید:
قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن ظلمات است بترس از خطر گمراهی
ای سکندر بنشین و غم بیهوده مخـــور که نبخشند تو را آب حیات از شاهی
سنگ عجیب و عبرت ذوالقرنین و گریة او برای سفر آخرت
آنچه در بالا ذکر شد، در قرآن از آیه 83 تا 98 کهف، به آن اشاره شده است. ولی روایات متعددی پیرامون بعضی از حوادث زندگی ذوالقرنین نقل شده است. ما برای حُسن ختام، نظر شما را به فرازی از یکی از آن حوادث، که جالب است جلب می کنیم: اَصبغ بن نُبابه حدیث مشروحی از امیرمؤمنان علی(ع) نقل کرده که در بخشی از آن چنین آمده است: ذوالقرنین از حکماء و دانشمندان شنیده بود، در زمین منطقه ای به نام «ظلمات» وجود دارد، که هیچکس از پیامبران و غیر آنها به آنجا راه نیافته است، تصمیم گرفت به سوی آن منطقه سفر کرده و آنجا را نیز کشف کند. او با سپاهی مجهز با صدها نفر حکیم و دانشمند به راه افتاد و سرانجام به آن منطقه رسید، و در همین منطقه چهل شبانه روز به حرکت خود ادامه داد، و چیزهای عجیبی دید… تا اینکه ناگاه شخصی را به صورت جوان زیبا، با لباس سفید مشاهده کرد که به آسمان می نگریست و دستش را بر دهانش نهاده بود، او وقتی صدای خش خش حرکت ذوالقرنین را شنید، گفت کیستی؟
ذوالقرنین گفت: من هستم و ذوالقرنین نام دارم.
او گفت:«یا ذَاالقَرنَینِ اَما کَفافَ ما وَراکَ حَتّی وَ صَلتَ اِلَیَّ؟؛ ای ذوالقرنین! آیا آنچه از پشت سرت را فتح کردی برایت کافی نبود، تا اینکه خود را نزد من رسانده ای؟»
ذوالقرنین گفت: تو کیستی؟ و چرا دست بر دهانت نهاده ای؟ او گفت:«من صاحب صور هستم، روز قیامت نزدیک شده و من منتظرم که فرمان دمیدن صور از جانب خدا به من داده شود و صور را بدمم.» سپس سنگی(یا شبیه سنگی) را به طرف ذوالقرنین انداخت، و گفت:«ای ذوالقرنین این سنگ را بگیر اگر سیر شد تو نیز سیر می شوی و اگر گرسنه شد تو نیز گرسنه می گردی.»
ذوالقرنین آن سنگ را برداشت و از همانجا به سوی لشگر و یاران خود بازگشت، و جریان حرکت در منطقه ظلمات و دیدنیهایش را برای آنها شرح داد، سپس آن سنگ را به آنها نشان داد و گفت: در منطقة ظلمانی جوان زیبا و سفیدپوشی خود را صاحب صور،(اسرافیل) معرفی کرد و این سنگ را به من داد و گفت: اگر این سنگ سیر گردد تو سیر می شوی، و اگر گرسنه گردد، گرسنه می شوی، به من خبر بدهید که راز این سنگ و پیام همراه آن چیست؟
او دستور داد ترازویی آوردند، آن سنگ را در یک کفّه ترازو نهاد، و سنگی مشابه و هم وزن آن در کفّه دیگر. این سنگ سنگینی کرد، سنگ دیگر در کنار سنگ هم وزن نهاد، باز این سنگ سنگینی کرد، و به این ترتیب تا هزار سنگ در یک کفّه ترازو نهادند، و آن سنگ صاحب صور را در کفّه دیگر، باز همین کفّه پایین آمد و خود را نسبت به هزار سنگ مشابه سنگینتر نشان داد.
حاضران حیران و شگفت زده شدند، و گفتند:«ای سرور ما! ما به راز و مفهوم پیام همراه آن آگاهی نداریم.» حضرت خضر(ع) که در آنجا حاضر بود به ذوالقرنین گفت:«ای سرور ما! تو از کسانی که آگاهی ندارند، سؤال می کنی، من به راز این سنگ آگاهی دارم از من بپرس.»
ذوالقرنین گفت: تو به ما خبر بده، و راز و اسرار این سنگ را برای ما بیان کن.
خضر(ع) ترازو را به پیش کشید، و آن سنگ را از ذوالقرنین گرفت و در میان یک کفّه ترازو نهاد، سپس سنگی هموزن و مشابه آن در کفّة دیگر ترازو نهاد، سنگ ذوالقرنین مثل سابق سنگینتر بود، خضر مقداری خاک روی سنگ ذوالقرنین ریخت، با اینکه این مقدار خاک موجب سنگینی بیشتر می شد، در عین حال وقتی که ترازو را بلند کرد، دید دو کفّه ترازو مساوی و یکنواخت شد.
همة حاضران در برابر علم خضر(ع) شگفت زده شده، و بر احترام خود نسبت به خضر(ع) افزودند، سپس حاضران به ذوالقرنین گفتند:«ما راز این موضوع را ندانستیم و می دانیم که خضر(ع) جادوگر نیست، پس چرا ما که هزار سنگ در کفّة دیگر نهادیم باز سنگ شما سنگینتر بود، اما خضر(ع) با اینکه مقداری خاک بر سر سنگ شما ریخت، و با یک سنگ سنجید، دو کفّه ترازو مساوی و یکنواخت شدند؟!» ذوالقرنین به خضر گفت:«علت و راز این موضوع را برای ما شرح بده».
خضر گفت:«ای سرور من! فرمان خدا در میان بندگانش نافذ، و سلطان او بر همه چیز قاهر و غالب، و حکمتش بیانگر مشکلات است، خداوند انسانها را به همدیگر مبتلا کند، و اکنون من و تو را به همدیگر مبتلا نموده است… ای ذوالقرنین! این سنگ یک مثال است که صاحب صور(اسرافیل) برای تو زده است، در حقیقت صاحب صور چنین گفته:«مَثَل انسانها همانند این سنگ است که اگر هزار سنگ دیگر را با او بسنجند، باز این سنگ سنگینتر است. ولی وقتی که خاک بر سر آن ریختی، سیر(معتدل) می شود و به حال واقعی خود برمی گردد، مَثَل تو(ذوالقرنین) نیز همین گونه است، خداوند آن همه ملک در اختیار تو نهاده به آنها راضی نشدی تا اینکه چیزی را طلب کردی که هیچکس قبل از تو آن را طلب نکرده است، و به منطقه ای وارد شده ای که هیچ انسان و جنّی به آن وارد نشده است.» صاحب صور می خواهد این نصیحت را به تو کند که:«اِبنُ آدَمَ لا یَشبَعُ حَتّی بُحثی عَلَیهِ التُّرابُ؛ انسانها سیر نمی شوند مگر وقتی که خاک(گور) بر سر آنها بریزد.»
ذوالقرنین از این مثال، سخت تحت تأثیر قرار گرفت و گریة شدید کرد و گفت:« ای خضر! راست گفتی، صاحب صور برای من این مَثَل را زد، و پس از این پیشروی، دیگر فرصتی برای من نخواهد بود تا باز به پیشروی دیگر دست بزنم.»
سپس ذوالقرنین از آن منطقه بازگشت و به سرزمین دَوحه الجندل(واقع در سرزمین مرزی بین سوریه و عراق) که خانه اش بود، مراجعت نمود، و در همانجا بود تا مرگش فرا رسید آری:
اگر چـــــرخ گـــردون کشد زیــن تو ســرانجام خشت است بالین تو
دلت را به تیمـــــار چنــدین مبنــــــد بس ایمـــن مـــشو بر سپهر بلند
جهان سر به سرحکم وعبرت است چــرا بــهره مــا همه غفلت است ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
– کامل ابن اثیر، ج 1، ص 278. 2 – المیزان، ج 13، ص414. 3- کتابی در این باره به نام«ذوالقرنین با کورش کبیر» منتشر شده است. 4- دانشمند محقق ابوالکلام آزاد که روزی وزیر فرهنگ کشور هند بود، با تحقیقات کافی، همین نظریه را انتخاب نموده است، علامه طباطبایی پس از نقل و بررسی گفتار ابوالکلام آزاد، می گوید:«گرچه این نظریه از بعضی از جهات خالی از اشکال نیست، ولی از همة نظریه ها به قرآن منطبق تر است(المیزان، ج 13، ص 426)». 5- کورش کبیر که به زبان فرانسه«سیروس» نامیده می شود، در سال 529 سال قبل از میلاد به روایتی در جنگهای مشرق کشته شد، و به روایتی در پاسارگاد فارس در 134 کیلومتری شیراز، 77 کیلومتری تخت جمشید فوت کرد، قبرس اکنون در همانجا معروف و مشهود است، و همین قبر بیانگر آن است که روایت دوم نزدیک تر به واقع است(دائره المعارف یا فرهنگ دانش و هنر، ص 761) کورش کبیر سر سلسلة پادشاهان هخامنشی، نخستین پایتخت خود را در چمنزارهای پهناور پاسارگاد بنا نهاد. – اقتباس و تلخیص از تفسیر نمونه، ج 12، ص 524؛ 552، مجمع البیان، ج 6، ص 490. 2 – سفینه البحار، ج 1، ص 60(واژة بخت). – و طبق پاره ای از روایات در دومه الجندل، منطقة مرزی شام و عراق – اقتباس از مجمع البیان، ج 6، ص 459؛ قصص قرآن بلاغی، ص 270- 272. – کهف، 98. – همان. – تفسیر نورالثقلین، ج 3، ص 305 و ص 299. یعنی بلند پروازی می کند و می خواهد بر همه کس و همه چیز چیره گردد و حریص و گرسنة افزون خواهی است. 2- به گفتة سعدی در گلستان آن شنیدستی که در اقصای غـور بار سالاری بیفتــــــاد از ستور گفت: چــشمِ تنگ دنیا دوست را یا قــناعت پـــر کند یا خاک گور یعنی: آن را خبر داری که در دورترین نقطه سرزمین غور(بین هرات و غزنه) بازرگان قافله سالاری از پشت مرکب بر زمین افتاد، یکی گفت چشم حریص دنیا پرست را یکی از دو چیز پر می کند، یا قناعت یا خاک گور. 3 – اقتباس از تفسیر نورالثقلین، ج 3، ص 301- 304.
برداشت از مطالب وب سایت با ذکر منبع بلامانع است
اسم «ذوالقرنین» در سوره کهف آمده است.
در این که ذوالقرنین از نظر تاریخی چه کسی بوده است، و بر کدام یک از مردان معروف تاریخ منطبق می شود، در میان مفسران و مورخان محل بحث و گفت و گو است.
داستان ذوالقرنین چیست
با توجه به خصوصیاتی که در قرآن بیان شده است و با توجه به نظر مورخان، ذوالقرنین، همان «کورش» بوده است.
عموم مفسران بر این عقیدهاند که او از جنس بشر است. و در بسیاری از روایات آمده که او پیامبر نبود، بلکه بنده صالحی بود. حضرت امام باقر (ع) فرمودند: «ذوالقرنین» پیامبر نبود، لیکن مرد صالحى بود که خدا او را دوست مىداشت.
اسم «ذوالقرنین» در سوره کهف آمده است و سرگذشتی از او در مورد «یأجوج» و «مأجوج» بیان شده است.
[1]
در این که ذوالقرنین چه کسی بوده است، و بر کدام یک از مردان معروف تاریخ منطبق می شود، در میان مفسران و مورخان بحث و گفت و گو بسیار است.
به نظر می رسد که اول باید خصوصیات فردی ذوالقرنین روشن و بیان شود و بعد ببینیم با کدام یک از مردان معروف تاریخ منطبق می شود.
بهترین منبع برای خصوصیات ذوالقرنین، قرآن کریم است که از آن به خوبی استفاده می شود، ذوالقرنین دارای صفات ممتازی بود:
1. خداوند اسباب پیروزی ها را در اختیار او قرار داد: «ما به او در روی زمین قدرت و حکومت دادیم و اسباب هر چیز را در اختیارش نهادیم».
[2]
2. او سه لشکرکشی مهم داشت: نخست به غرب، سپس به شرق و سرانجام به منطقه ای که در آن جا یک تنگه کوهستانی وجود داشته، و در هریک از این سفرها با اقوامی برخورد کرد.
[3]
3. او مرد مؤمن و موحد و مهربانی بود، و از طریق عدل و داد منحرف نمی شد، و به همین جهت مشمول لطف خاص پروردگار بود. او یار نیکوکاران و دشمن ظالمان و ستمگران بود، و به مال و ثروت دنیا علاقه ای نداشت.
[4]
4. او هم به خدا ایمان داشت و هم به روز رستاخیز.
[5]
5. او سازنده یکی از مهم ترین و نیرومندترین سدها است. سدی که در آن به جای آجر و سنگ از آهن و مس استفاده شد و هدف او از ساختن این سد کمک به گروهی مستضعف در مقابل ظلم و ستم قوم یأجوج و مأجوج بوده است.
[6]
6. او کسی بوده که قبل از نزول قرآن نامش در میان جمعی از مردم شهرت داشت، و لذا قریش یا یهود از پیغمبر (ص) درباره او سؤال کردند،
[7]
چنان که قرآن می فرماید: «از تو درباره ذوالقرنین سؤال می کنند».
با توجه به خصوصیات ذکر شده در قرآن کریم، ذوالقرنین با کدام یک از کشورگشایان تاریخ
منطبق است؟ در این مورد نظریاتی وجود دارد که مهم ترین آنها سه نظریه زیر است:
اول: اسکندر مقدونی: بعضی او را به نام اسکندر ذوالقرنین می خوانند. و بیش از 36 سال عمر نکرد؛ جسد او را به اسکندریه بردند و در آن جا دفن نمودند.
[8]
ولی این نظریه مردود است؛ زیرا ا
سکندر فردى مشرک و
بت پرست بود و حتى در اواخر و در پى پیروزى بر هخامنشیان ادعاى خدایى کرد. و با آنچه در قرآن کریم ذکر شده است منافات دارد.
[9]
دوم: جمعی از مورخان معتقدند ذوالقرنین یکی از پادشاهان یمن بوده است. طبق این نظریه، سدّی را که ذوالقرنین ساخته همان سدّ معروف «مأرب» است.
[10]
این نظریه هم اشکال دارد؛ زیرا اولاً: سدّ «مأرب» در یمن سدّی است که با هیچ یک از صفاتی که قرآن برای سدّ ذوالقرنین ذکر کرده است تطبیق نمی کند؛ زیرا سدّ ذوالقرنین طبق گفته قرآن از آهن و مس ساخته شده بود، و برای جلوگیری از هجوم اقوام وحشی بوده، در حالی که سدّ مأرب از مصالح عمومی، و به منظور جمع آوری آب و جلوگیری از طغیان سیلاب ها ساخته شده بود.
[11]
ثانیاً: در یمن چندین پادشاه به ذوالقرنین
معروف بودهاند، معلوم نیست که آنان مؤمن باشند یا نه!
[12]
سوم: کورش کبیر: این نظریه جدیدی است که دانشمند معروف اسلامی «ابوالکلام آزاد» گفته است؛ و بیشتر روی این نظریه متمرکز شده اند.
[13]
و کورش هم ایرانی بوده و در زمان ایران هخامنشی، قرن ششم قبل از میلاد می زیسته است. ظرفیّت و زمینه پرورش شخصیّتى الاهى چون ذوالقرنین را داشته و
در این میان، آیین و فرهنگ توحیدى کورش یک آیین توحیدى اصیل ایرانى و
توحید تحریف نشده مزداپرستى بوده که در آن ایام در فلات ایران و در میان
ایرانیان شرقى و غربى به وفور پیدا مى شده است
.
[14]
داستان ذوالقرنین چیست
دلایل انطباق ذوالقرنین با کورش:
1. کورش مردی مؤمن، خدا شناس و موحد بود.
2. پادشاهی عادل و رعیت پرور و با رأفت و با احسان بود.
3. نسبت به ستمگران و دشمنان، مردی سیاستمدار و سخت گیر بود.
4. خدا به او از هر چیز سببی داده بود.
5. دین و عقل و فضایل اخلاقی و ثروت و شوکت در او جمع بود.
6. کورش به مغرب لشکرکشی کرد و بر « لیدیا » و اطراف آن نیز تسلط یافت.
7. کورش بار دیگر به طرف مشرق حرکت کرد و به «مَطِلعَ الشَّمس» رسید و در آن جا با
مردی صحرا نشین و وحشی دیدار کرد.
8. همچنین کورش سدّی بنا کرد و این سد در تنگه «داریال» و میان کوههای قفقاز و
نزدیکیهای شهر «تفلیس» است.
[15]
گفتنى است که عنوان
ذوالقرنین هم در قرآن کریم آمده است و هم در تورات. اساساً، ارتباط این دو
منبع در خصوص ذوالقرنین از آن جاست که بنابر روایات شأن نزول آیات مربوط
به ذوالقرنین، طراح این سؤال (یَسْئَلُونَکَ عَنْ ذِى الْقَرْنَیْنِ)
یا خود یهودى ها بودند و یا قریش به تحریک یهودى ها این سؤال را از
پیامبر (ص)پرسیدند و مى خواستند پیامبراکرم (ص) را در برابر سؤال مشکلى قرار بدهند و از این طریق، حضرت را
شکست داده، نبوت ایشان را مخدوش کنند. بنابراین، به طور مسلم ذوالقرنینى
که در قرآن کریم آمده همان ذوالقرنینى است که در تورات آمده و اوصاف او در
قرآن کریم و تورات مشخص است.
مصداق
ذوالقرنین در تورات بسیار روشن است؛ ذوالقرنین کوروش پادشاه پارس است؛ چرا
که او در رؤیاى دانیال به صورت قوچ دو شاخى ظاهر شد که با یک شاخ خود شرق،
و با دیگرى غرب را شخم مى زد. کنایه از این که او شرق و غرب را مى گیرد،
هم چنان که کوروش براساس پیش گویى اشعیا، «عقاب شرق»، یعنى فرمان رواى تیزچنگ
و مهاجم شرق است.
[16]
ابوالکلام آزاد هندی میگوید: ممکن است رؤیای دانیال یک داستان ساختگی باشد؛
ولی آنچه در قرآن آمده مسلماً دارای اصل و حقیقتی است. مورخان معاصر، به شخصیت والا
و عادل و با فضیلت کورش گواهی دادهاند
.
[17]
ارتباط کورش و دوشاخ:
در قرن نوزدهم میلادى در نزدیکى استخر در کنار نهر مرغاب مجسمه اى از
کـورش کشف شد که تقریباً به قامت یک انسان است، و کورش را در صورتى نشان
مى دهد که دو بال همانند بال عقاب از دو جانبش گشوده شد، و تاجى به سر
دارد که دو شاخ همانند شاخ هاى قوچ در آن دیده مى شود
.
ایـن مـجـسـمـه
کـه نـمـونـه بسیار پر ارزشى از فن حجارى قدیم است آن چنان جلب توجه
دانشمندان را نمود که گروهى از دانشمندان آلمانى فقط براى تماشاى آن به
ایران سفر کردند
.
از تـطـبـیـق مـنـدرجـات کتاب مقدس بـا مـشـخـصـات ایـن
مـجـسـمـه ایـن احـتـمـال در نظر این مورخان کاملاً قوت گرفت که نامیدن
کورش به ذو القرنین (صـاحـب دو شاخ) از چه ریشه اى مایه مى گرفت، و
همچنین چرا مجسمه سنگى کورش داراى بـال هـایى هـمـچون بال عقاب است، و به
این ترتیب بر گروهى از دانشمندان مسلم شد که شخصیت تاریخى ذو القرنین از
این طریق کاملاً آشکار شده است.
[18]
مورخان هم برای کورش اوصاف اخلاقی نوشته اند؛ مانند: هرودت، مورخ یونانی می نویسد: کورش، پادشاهی کریم و سخی و بسیار ملایم و مهربان بود، مانند دیگر پادشاهان به اندوختن مال حرص نداشت.
[19]
نیز «ذی نوفن» می نویسد: کـورش پـادشـاهی عـاقـل و
مـهـربـان بـود و بـزرگـى مـلوک بـا فضائل حکما در او جمع بود، همتى فائق
و وجـودى غـالب داشـت، شـعـارش خـدمـت انـسـانـیـت و خـوى او بذل عدالت
بود، و تواضع و سماحت در وجود او جاى کبر و عجب را گرفته بود
.
[20]
براساس آنچه گذشت، تردیدى نیست که ذوالقرنین
همان کوروش هخامنشى است و امروزه بسیارى از محققان و مفسران ما به همین
نتیجه رسیده و همین نظریه را تأیید مى کنند که ذوالقرنین قرآن کریم با
ذوالقرنین تورات یکى است و بى تردید او همان کوروش است
.
آیا کورش پیامبر بود؟
مفسران نظریات مختلفی ابراز داشتهاند. طبق بیان علامه طباطبائی، در برخی از روایات وی از جنس بشر معرفی شده
[21]
و در
بعضی دیگر فرشتهای آسمانی دانسته شده است.
[22]
عموم مفسران بر این عقیدهاند که او از جنس بشر است و در بسیاری از
روایات آمده که او پیامبر نبود، بلکه بنده صالحی بوده است.
حضرت امام باقر (ع) فرمودند: «ذوالقرنین» پیامبر نبود،
لیکن مرد صالحى بود که خدا او را دوست مىداشت.
[23]
[1]
درباره داستان یأجوج و مأجوج به سؤال 2241 (سایت: 2699) مراجعه کنید.
[2]
. کهف، 84.
. کهف، 84.
[3]
. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج12، ص 544، دارالکتب الاسلامیه، چاپخانه خورشید،چاپ چهارم،1363.
(آیات 86 و 90و 93).
[4]
. تفسیر نمونه، ج12، ص 544.
(آیات88و 95و 98)
[5]
. تفسیر نمونه، ج12، ص 544.
(آیه 98).
. تفسیر نمونه، ج12، ص 544.
(آیه 98).
[6]
. تفسیر نمونه، ج12، ص 545.
(آیات 94 تا 96).
[7]
. تفسیر نمونه، ج12، ص 545.
. تفسیر نمونه، ج12، ص 545.
[8]
. تفسیر نمونه، ج12، ص 542.
. تفسیر نمونه، ج12، ص 542.
[9]
. تفسیر نمونه، ج12، ص 543.
. تفسیر نمونه، ج12، ص 543.
[10]
. تفسیر نمونه، ج12، ص542.
[11]
. تفسیر نمونه، ج12، ص 543.
[12]
. طباطبائی، سید محمد حسین، تفسیر المیزان، با ترجمه: موسوی همدانی،محمد باقر،
ج 13، تفسیر سوره کهف، ذیل بحث روایی در مورد آیات مربوطه، مرکز نشر فرهنگی رجا.
[13]
. تفسیر نمونه، ج12، ص 543؛ تفسیر المیزان،
ج 13، تفسیر سوره کهف، ذیل بحث روایی در مورد آیات مربوطه.
[14]
. سایت تبیان، کتابخانه، بخش تفسیر قرآن کریم، بحث «
ذوالقرنین در قرآن کریم و عهد عتیق ».
[15]
.
تفسیر المیزان،ج13،
تفسیر سوره کهف، ذیل بحث روایی در مورد آیات مربوطه؛ تفسیر نمونه، ج12، ص549.
[16]
. تفسیر نمونه، ج12، ص546 و 547؛
تورات کتاب دانیال، فصل هشتم؛ کتاب أشعیا، فصل 46، شماره11؛ کتاب إرمیا،کتاب عزرا، کتاب دوم تواریخ ایّام، کتاب نحمیا.
[17]
.
ابوالکلام آزاد، کورش کبیر(ذوالقرنین)، ترجمه: دکتر باستانی پاریزی، ص 192؛ مجله بشارت، فروردین و اردیبهشت سال 1384، شماره 46؛ حسینی دشتی، سید مصطفی، معارف و معاریف (دانستنیهای اسلامی)، حرف «ذ».
[18]
. تفسیر نمونه، ج12، ص547.
[19]
. تفسیر نمونه، ج12، ص547و548.
[20]
. تفسیر نمونه، ج12، ص548.
[21]
.
تفسیر
المیزان، ج 13، تفسیر سوره کهف، ذیل بحث روایی در مورد آیات مربوطه.
[22]
.
سیوطی، تفسیر در
المنثور، ج 4، ص 265 و ابن کثیر، بدایه و نهایه، ج 2، ص 103.
[23]
.
تفسیر نور
الثقلین، ج 3، ص 294 و 295.
تفسیر نور
آخرین پرسش ها و پاسخ ها را همه روزه در ایمیل خود مطالعه کنید
ما 8766 مهمان و بدون عضو آنلاین داریم
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت محفوظ و استفاده از مطالب آن تنها با ذکر منبع مجاز است.
ذوالقرنین در قرآن
داستان ذوالقرنین در قرآن در سوره کهف به این شرح آمده است:
و از تو در باره ذو القرنین مىپرسند. بگو: براى شما از او چیزى مىخوانم. (۸۳) ما او را در زمین مکانت دادیم و راه رسیدن به هر چیزى را به او نشان دادیم. (۸۴) او نیز راه را پى گرفت. (۸۵) تا به غروبگاه خورشید رسید. دید که در چشمهاى گِلآلود و سیاه غروب مىکند و در آنجا مردمى یافت. گفتیم: اى ذو القرنین، مىخواهى عقوبتشان کن و مىخواهى با آنها به نیکى رفتار کن. (۸۶) گفت: اما هر کس که ستم کند ما عقوبتش خواهیم کرد. آن گاه او را نزد پروردگارش مىبرند تا او نیز به سختى عذابش کند. (۸۷) و اما هر کس که ایمان آورد و کارهاى شایسته کند، اجرى نیکو دارد. و در باره او فرمانهاى آسان خواهیم راند. (۸۸) باز هم راه را پى گرفت. (۸۹) تا به مکان برآمدن آفتاب رسید. دید بر قومى طلوع مىکند که غیر از پرتو آن برایشان هیچ پوششى قرار ندادهایم. (۹۰) چنین بود. و ما بر احوال او احاطه داریم. (۹۱) باز هم راه را پى گرفت. (۹۲) تا به میان دو کوه رسید. در پس آن دو کوه مردمى را دید که گویى هیچ سخنى را نمىفهمند. (۹۳) گفتند: اى ذو القرنین، یأجوج و مأجوج در زمین فساد مىکنند. مىخواهى خراجى بر خود مقرر کنیم تا تو میان ما و آنها سدى برآورى؟ (۹۴) گفت: آنچه پروردگار من مرا بدان توانایى داده است بهتر است. مرا به نیروى خویش مدد کنید، تا میان شما و آنها سدى برآورم. (۹۵) براى من تکههاى آهن بیاورید. چون میان آن دو کوه انباشته شد، گفت: بدمید. تا آن آهن را بگداخت. و گفت: مس گداخته بیاورید تا بر آن ریزم. (۹۶) نه توانستند از آن بالا روند و نه در آن سوراخ کنند. (۹۷) گفت: این رحمتى بود از جانب پروردگار من و چون وعده پروردگار من در رسد، آن را زیر و زبر کند و وعده پروردگار من راست است. (۹۸)داستان ذوالقرنین چیست
ذوالقرنین در احادیث اسلامی
در برخی احادیث اسلامی ذوالقرنین پیامبر و پادشاه شرق و غرب معرفی شده است. در کتاب نصایح چنین آمده است:
خداوند هیچ پیغمبرى را پادشاهى نداد به جز چهار تن(بعد از حضرت نوح): ذوالقرنین- که نامش عیاش بود- داود، سلیمان و یوسف؛ ذوالقرنین بر شرق و غرب حکومت کرد…[۳]
همچنین در احادیث اسلامی از مسجد ذوالقرنین نیز یاد شده است. مسجد و ساختمان بزرگی که درازای آن ۴۰۰ ذراع بوده، که در ساختمان آن از تختههای چوب و مس و الواح مسین استفاده شده است. درازاى هر تخته چوب ۲۲۴ ذراع و فاصله دو دیوار ۲۰۰ ذراع و بلندى دیوارها ۲۲ ذراع گفته شده است.[۴] و مجلسی به نقل از ثعلبی محل ساخت سد ذوالقرنین را “پایان شرقى سرزمین ترک” خوانده است. [۵]
برداشتها از داستان ذوالقرنین
تعدادی از مردم مکه و مدینه از این داستان خبر داشتهاند که گفته شده است بیشتر اهل کتاب بودند، و این نکته از متن چند آیه با جمله «یسئلونک عن ذی القرنین» و «قلنا یا ذا القرنین» و «قالوا یا ذی القرنین» به خوبی مشخص میشود، این داستان از پیش از اسلام مطرح بوده ولی بسیاری از مردم به دلیل کسب آگاهی بیشتر یا برای امتحان پیامبر اسلام درباره آن از وی سوال کرده اند. (یهودیان چنین پرسشهایی را درباره ماجرای خضر و اصحاب کهف نیز پرسیده اند)
ذوالقرنین داراى مشخصاتی بود، از آن جمله می توان به موارد زیر اشاره کرد:
سد ذوالقرنین
تاریخدانان و تفسیرگران در این باره دیدگاههای متفاوتی در تطبیق داستان دارند:
حصار دربند در قفقازاین سد برای جلوگیری از هجوم اقوام وحشی به ایران در دوره باستان ساخته شده بود
قوم یاجوج و ماجوج
در قرآن و کتاب مقدس، به این قوم اشاره شده است، عمدتا یاجوج و ماجوج را که در داستان ذوالقرنین سد بر روی آنها بسته شده است، ساکنان منطقه شمال شرقی زمین در نواحی مغولستان دانسته اند.
ذوالقرنین در کتاب عهد عتیق
در کتاب دانیال، دانیال نبی در رویا چنین می بیند:
دیدم که ناگاه قوچی نزد نهر ایستاده بود که دو شاخ داشت و شاخهایش بلند بود ویکی از دیگری بلندتر و بلندترین آنها آخربرآمد. و قوچ را دیدم که به سمت مغرب وشمال و جنوب شاخ میزد و هیچ وحشی با اومقاومت نتوانست کرد و کسی نبود که از دستش رهایی دهد و برحسب رای خود عمل نموده، بزرگ میشد[۶]
در متن عبری واژه “קרנים”(قرنیم) به معنی “دوشاخ” استفاده شده است.
در ادامه در کتاب دانیال می خوانیم: جبرئیل بر او آشکار گشت و خوابش را چنین تعبیر نمود: قوچ صاحب دو شاخ که دیدى پادشاهان ماد و پارس است. در ترجمه عربی کتاب مقدس نام ذوالقرنین در همین فراز آمده است:
ترجمه ون دایک:أَمَّا الْکَبْشُ الَّذِی رَأَیْتَهُ ذَا الْقَرْنَیْنِ فَهُوَ مُلُوکُ مَادِی وَفَارِسَ [۷]
ترجمه فارسی قدیم:اما آن قوچ صاحب دو شاخ که آن را دیدی پادشاهان مادیان و فارسیان میباشد.
یـهـود از بـشـارت رؤ یـاى دانـیـال چـنـیـن دریـافتند که دوران اسارت آنها با قیام یکى از پـادشـاهـان مـاد و فـارس، و پـیـروز شـدنـش بـر شـاهـان بابل، پایان مى گیرد، و از چنگال بابلیان آزاد خواهند شد. چـیـزى نـگـذشـت که کوروش در صحنه حکومت ایران ظاهر شد و کشور ماد و فارس را یـکـى سـاخـت، و سـلطـنـتـى بـزرگ از آن دو پـدیـد آورد، و هـمـانـگـونـه کـه رویـاى دانیال گفته بود که آن قوچ شاخهایش را به غرب و شرق و شمال مى زند کوروش نیز در هر سه جهت فتوحات بزرگى انجام داد. یهود را آزاد ساخت و اجازه بازگشت به فلسطین به آنها داد.
در کتاب اشعیا نبی باب ۴۴ شماره ۲۸ چنین مى خوانیم: آنگاه در خـصـوص کوروش مى فرماید که شبان من اوست و تمامى مشیتم را به اتمام رسانده به اورشلیم خواهد گفت که بنا کرده خواهى شد. این جمله نیز قابل توجه است که در بعضى از تعبیرات کتاب مقدس، از کوروش تـعـبـیـر بـه عـقـاب مـشرق، و مرد تدبیر که از مکان دور خوانده خواهد شد آمده است. (کتاب اشعیا نبی باب ۴۶ شماره ۱۱)
گمانه زنیها در مورد کیستی ذوالقرنین
برخی از مفسران و تاریخدانان از آن میان ابوالکلام آزاد متفکر هندوستانی در کتاب ذو القرنین یا کوروش کبیر و شماری از مفسرین معاصر مانند مودودی، علامه طباطبایی صاحب المیزان و مکارم شیرازی و سلطان حسین و نورعلی تابنده گنابادی حکایت از آن دارد که مشخصاتی که از این فرد در قران و تاریخها و داستانها آمدهاست با منش تاریخی کوروش بزرگ همسویی دارد.
برخی دیگر او را همان اسکندر مقدونی دانستهاند، و برخی منابع دیگر ذوالقرنین را از ملوک یمن ذکر کردهاند.[۸]
تطابق ذوالقرنین با کوروش کبیر
مورخینی که ادعا دارند ذوالقرنین همان کوروش کبیر است دلایل عمده زیر را مطرح می کنند:
سؤ ال کنندگان درباره ذوالقرنین از پیامبر طبق روایاتى که در شان نزول آیات آمده یهود بوده اند، و یا قریش به تحریک یهود. و به این داستان پیش از اسلام و در کتاب یهودیان اشاره شده و تعبیر آن پادشاه ماد و فارس ذکر شده است. به قسمت داستان ذوالقرنین در عهد عتیق توجه کنید.داستان ذوالقرنین چیست
در قرن نوزدهم میلادى در نزدیکى استخر در کنار نهر مرغاب مجسمه اى از کـوروش کشف شد که تقریبا به قامت یک انسان است، و کوروش را در صورتى نشان مى دهد که دو بال همانند بال عقاب از دو جانبش گشوده شد، و تاجى به سر دارد که دو شاخ همانند شاخ هاى قوچ در آن دیده مى شود. ایـن مـجـسـمـه کـه نـمـونـه بسیار پر ارزشى از فن حجارى قدیم است آنچنان جلب توجه دانشمندان را نمود که گروهى از دانشمندان آلمانى فقط براى تماشاى آن به ایران سفر کردند. از تـطـبـیـق مـنـدرجـات کتاب مقدس بـا مـشـخـصـات ایـن مـجـسـمـه ایـن احـتـمـال در نظر این مورخین کاملا قوت گرفت که نامیدن کوروش به ذو القرنین (صـاحـب دو شاخ ) از چه ریشه اى مایه مى گرفت، و همچنین چرا مجسمه سنگى کورش داراى بـالهـایى هـمـچون بال عقاب است، و به این ترتیب بر گروهى از دانشمندان مسلم شد که شخصیت تاریخى ذو القرنین از این طریق کاملا آشکار شده است. همچنین کوروش دو شاخ گاو را نماد و نشانه هخامنشیان ساخته و مجسمههای فراوانی از سر گاو و دوشاخ در بیشتر مناطق ایران و عراق از آن دوره به جا ماندهاست و تصویری نیز نقش شده به تازگی پیدا شده با فردی با کلاه خود همانند شاخ قوچ این پیکر میتواند به کوروش و یا یکی از شاهان پارسی باشد. برداشت مفسران درباره نسبت دادن ذو القرنین به اسکندر و یا مردی از قبیله عرب در یمن بدلایل مختلفی اعم از معنی و سیاق آیات قران و دوم تاریخ یونان و ایران، قابل پذیرش بهنظر نمیرسد.در آثار و تندیسهای کشف شده نیز آنچه تا کنون بدست آمده که تاج با شاخ و یا تاج خروس باشد تندیسهای و یا سکههایی است از دوره عیلامی و هخامنشی.
دادگری کوروش
سنگ نوشته های نقش رستم، منشور حقوق بشر کوروش بزرگ، و مورخین دوران باستان شخصیت و صفاتی از کوروش بیان می کنند که با ذوالقرنین قرآن کاملا تطابق و سازگاری دارد. سنگ نوشته های نقش رستم و منشور حقوق بشر کوروش کاملا مشهور و شناخته شده هستند به همین دلیل از نقل آنها صرف نظر می کنم و در این نوشتار بیشتر به نظرات مورخین دوره باستان در مورد کوروش کبیر می پردازم:
هـردوت مـورخ یـونـانـى مـیـنـویـسـد: کـوروش فـرمـان داد تـا سـپاهیانش جز به روى جنگجویان شمشیر نکشند، و هر سرباز دشمن که نیزه خود را خم کند او را نکشند، و لشگر کوروش فرمان او را اطاعت کردند بطورى که توده ملت، مصائب جنگ را احساس نکردند. هرودت در ادامه می نویسند: کورش پادشاهى کریم و سخى و بسیار ملایم و مـهـربـان بـود، و مـانـنـد دیـگـر پـادشـاهـان بـه انـدوخـتـن مال حرص نداشت بـلکـه نـسـبـت بـه کـرم و عـطـا حـریـص بـود، ستمدیدگان را از عدل و داد برخوردار مى ساخت و هر چه را متضمن خیر بیشتر بود دوست مى داشت.
مـورخ دیـگـر ذى نـوفـن مـى نـویـسـد: کـوروش پـادشـاهی عـاقـل و مـهـربـان بـود و بـزرگـى مـلوک بـا فضائل حکما در او جمع بود، همتى فائق و وجـودى غـالب داشـت، شـعـارش خـدمـت انـسـانـیـت و خـوى او بذل عدالت بود، و تواضع و سماحت در وجود او جاى کبر و عجب را گرفته بود.
جالب اینکه این مورخان که کوروش را این چنین توصیف کرده اند از تاریخ نویسان بیگانه بودند نه از قوم یا ابناء وطن او، بلکه اهل یونان بودند و مى دانیم مردم یونان به نظر دوسـتـى بـه کـوروش نـگـاه نمى کردند، زیرا با فتح لیدیا به دست کوروش شکست بزرگى براى ملت یونان فراهم گشت.
از همه گذشته کوروش سفرهایى به شرق غرب و شمال انجام داد کـه در تاریخ زندگانیش به طور مشروح آمده است، و با سفرهاى سه گانه اى که در قرآن ذکر شده قابل انطباق مى باشد.
نخستین لشکر کشى کوروش به کشور لیدیا که در قسمت شمال آسیاى صغیر قرار داشت صورت گرفت، و این کشور نسبت به مرکز حکومت کوروش جنبه غربى داشت. اگر نـقـشه ساحل غربى آسیاى صغیر را جلو روى خود بگذاریم خواهیم دید که قسمت اعـظـم سـاحـل در خـلیـجـک هـاى کـوچـک غرق مى شود، مخصوصا در نزدیکى ازمیر که خلیج صورت چشمهایى به خود مى گیرد. قـرآن مـی گـویـد ذو القـرنین در سفر غربیش احساس کرد خورشید در چشمه گل آلودى فرو میرود. این صحنه همان صحنه اى بود که کورش به هنگام فرو رفتن قرص آفتاب (در نظر بیننده ) در خلیجک هاى ساحلى مشاهده کرد. (بعضی گمان کرده بودند منظور قرآن این است که خورشید در گل و لای غروب می کند!)
دومین لشکرکشى کوروش به جانب شرق بود، چنانکه هردوت مى گوید: این هجوم شرقى کـوروش بـعـد از فـتـح لیدیا صـورت گـرفـت، مخصوصا طغیان بعضى از قبایل وحشى بیابانى کوروش را به این حمله واداشت. قرآن لشکرکشی دوم ذوالقرنین را اینطور تشبیه می کند: (حـتـى اذا بـلغ مـطـلع الشـمـس وجـدهـا تـطـلع عـلى قـوم لم نـجـعـل لهـم مـن دونـهـا سـتـرا) که اشـاره بـه سـفر کوروش به منتهاى شرق است که مشاهده کرد خورشید بر قومى طلوع مى کند که در برابر تابش آن سایبانى ندارند اشاره به اینکه آن قوم بیابانگرد و صحرانورد بودند.
سومین لشکرکشی کوروش بـه سـوى شمال، به طرف کوههاى قفقاز بود، تا به تنگه میان دو کوه رسید، و براى جلوگیرى از هـجـوم اقوام وحشى با درخواست مردمى که در آنجا بودند در برابر تنگه سد محکمى بنا کرد. ایـن تـنـگه در عصر حاضر تنگه داریال نامیده مى شود که در نقشه هاى موجود میان ولادى کیوکز و تفلیس نـشان داده مى شود، در همانجا که تاکنون بازماندههای دیوار آهنى موجود است، این دیـوار هـمـان سـدى اسـت کـه کـوروش بـنـا نـموده زیرا اوصافى که قرآن در باره سد ذو القرنین بیان کرده کاملا بر آن تطبیق مى کند.
Завантаження…
Завантаження…
Завантаження…
Виконується…
Завантаження…
داستان ذوالقرنین چیست
Виконується…
Завантаження…
Завантаження…
Виконується…
Завантаження…
Завантаження…
نص قرآني در باره شخصيت ذوالقرنين و زمان و مكان وي چيزي نميگويد زيرا هدف، عبرت گرفتن از داستان اوست و اين هدف، با همين مقدار برآورده ميشود، هرچند كه صاحب تفسير «الاساس» تحقيق مولانا ابوالكلام را از همه اقوال در اين باره قويتر دانسته است. از جمله دلايل مولانا ابوالكلام اين است كه: از كورش در ايران تمثالي بهدست آمده كه داراي دو شاخ و دو بال ميباشد. همچنين تحقيق او نشان ميدهد كه كورش، شرق و غرب و شمال و جنوب عالم را در نورديد و در تنگه «داريال» سدي نيز بنا كرد كه هماكنون در كوههاي قفقاز موجود است و از جانبي او به دينحقيقي زردشت يعني به خداي يگانه و روز آخرت مؤمن بود.وجه تسميه او به ذيالقرنين اين است كه:1 ـ او شرق و غرب زمين را درنورديد.2 ـ به آغازگاه تابش خورشيد از جهت مشرق و غروبگاه آن در بحر از جهت مغرب رسيد و همه عالم را به تسخير خويش در آورد.3 ـ يا سرش دو شاخك يا دو برجستگي داشت.4 ـ يا تاجش داراي دو شاخك بود.و با آنكه مفسران در ايمان و صلاحش اتفاقنظر دارند اما صحيح آن است كه او پيامبر نيست.و با آنكه مفسران در ايمان و صلاحش اتفاقنظر دارند اما صحيح آن است كه او پيامبر نيست.(از تفسیر انوار القرآن ) همکاری با المفلحون : https://goo.gl/flLe8aاشتراک در کانال : https://goo.gl/xxpU9Iما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :___► Official Website: http://www.almoflihun.com► Facebook page: http://www.facebook.com/almoflihun► twitter: : http://www.twitter.com/almoflihun► telegram: : http://www.telegram.me/almoflihunیاد داشت : محتوای تمام نشرات المفلحون لزوما بیانگر دیدگاه سایت المفلحون نمیباشد؛ بلکه بیانگر دیدگاه نویسنده و یا گوینده آن است
Завантаження…
Завантаження…
Завантаження…
Завантаження…
Завантаження…
Виконується…
Завантаження списків відтворення…
Завантаження…
Завантаження…
Завантаження…
Виконується…
Завантаження…
داستان ذوالقرنین چیست
Виконується…
Завантаження…
Завантаження…
Виконується…
Завантаження…
Завантаження…
نص قرآني در باره شخصيت ذوالقرنين و زمان و مكان وي چيزي نميگويد زيرا هدف، عبرت گرفتن از داستان اوست و اين هدف، با همين مقدار برآورده ميشود، هرچند كه صاحب تفسير «الاساس» تحقيق مولانا ابوالكلام را از همه اقوال در اين باره قويتر دانسته است. از جمله دلايل مولانا ابوالكلام اين است كه: از كورش در ايران تمثالي بهدست آمده كه داراي دو شاخ و دو بال ميباشد. همچنين تحقيق او نشان ميدهد كه كورش، شرق و غرب و شمال و جنوب عالم را در نورديد و در تنگه «داريال» سدي نيز بنا كرد كه هماكنون در كوههاي قفقاز موجود است و از جانبي او به دينحقيقي زردشت يعني به خداي يگانه و روز آخرت مؤمن بود.وجه تسميه او به ذيالقرنين اين است كه:1 ـ او شرق و غرب زمين را درنورديد.2 ـ به آغازگاه تابش خورشيد از جهت مشرق و غروبگاه آن در بحر از جهت مغرب رسيد و همه عالم را به تسخير خويش در آورد.3 ـ يا سرش دو شاخك يا دو برجستگي داشت.4 ـ يا تاجش داراي دو شاخك بود.و با آنكه مفسران در ايمان و صلاحش اتفاقنظر دارند اما صحيح آن است كه او پيامبر نيست.و با آنكه مفسران در ايمان و صلاحش اتفاقنظر دارند اما صحيح آن است كه او پيامبر نيست.(از تفسیر انوار القرآن ) همکاری با المفلحون : https://goo.gl/flLe8aاشتراک در کانال : https://goo.gl/xxpU9Iما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :___► Official Website: http://www.almoflihun.com► Facebook page: http://www.facebook.com/almoflihun► twitter: : http://www.twitter.com/almoflihun► telegram: : http://www.telegram.me/almoflihunیاد داشت : محتوای تمام نشرات المفلحون لزوما بیانگر دیدگاه سایت المفلحون نمیباشد؛ بلکه بیانگر دیدگاه نویسنده و یا گوینده آن است
Завантаження…
Завантаження…
Завантаження…
Завантаження…
Завантаження…
Виконується…
Завантаження списків відтворення…
مسئلهی مهم آن است که هرگز از سؤالکردن دست برندارید. برای هر حس کنجکاوی، یک پاسخ وجود دارد.
نمی دانید؟! بپرسید!
می دانید؟! پاسخ دهید!
لیست کامل
© Porseshkadeh.com
ذوالقرنین، لقب شخصیتی در قرآن که اختلافهای اساسی درباره هویت، دوره تاریخی و جزئیات سرگذشت او بحثهای پردامنهای را در منابع اسلامی در پی داشته است. بنابر باوری قدیمی ذوالقرنین همان اسکندر مقدونی (حک : ۳۵۶-۳۲۳ق.م) است ، به همین دلیل در منابع اسلامی و ایرانی، بهویژه اسکندرنامهها، بیشتر مطالب مربوط به ذوالقرنین همان اطلاعات منابع تاریخی و افسانهها و اسطورههای مربوط به اسکندر است.
در دوره اخیر برخی کوروش هخامنشی (حک : ۵۹۹-۵۳۰ق.م) وبرخی امام مهدی را ذوالقرنین دانستهاند. هویت یأجوج و مأجوج و تعیین محل جغرافیایی سد ساخته شده توسط ذوالقرنین در برابر آنها یکی از مسائل اصلی مرتبط با ذوالقرنین است.
ماهیت رازآمیز و پاسخ کوتاه پیامبر به پرسشکنندگان درباره ذوالقرنین و نیز کنجکاوی مسلمانان برای آگاهی از جزئیات داستان و بهویژه هویت این شخص به بحثهای مفصّل و اختلافات جدّی میان عالمان اسلامی دامن زده است. آنچه بیش از هر چیز ذهن عالمان مسلمان را مشغول کرد، تطبیق ذوالقرنین بر اسکندر مقدونی بود که به لحاظ شخصیتش، آرای متفاوت و گاه متناقضی را درباره مسائل مرتبط با ذوالقرنین پدید آورد.
براساس معنای مشهور «قَرن» در زبان عربی (شاخ)، ذوالقرنین را میتوان به «صاحب دو شاخ» ترجمه کرد، اما با توجه به دیگر معانی ذکرشده همچون گیسو، قسمت فوقانی یا فَرق سر، کناره قرص خورشید، دوره زمانی محدود معادل سی یا هشتاد سال، و مردم اهل یک زمان[۱]و نیز بسته به اینکه این لقب بر چه شخصیتی منطبق شده باشد معانی نمادین و وجوه نامگذاری مختلفی را برای ذوالقرنین ذکر کردهاند. بررسی لغوی و ریشهشناختی واژه قرن در زبانهای سامی نشان میدهد که معانی این واژه در زبانهای اکدی و عبری و سریانی با معنای آن در زبان عربی، بهویژه شاخ، تقریباً یکسان است و در همه این زبانها واژه قرن و مشتقات آن بهنوعی با مفهوم قدرت و شوکت پیوند دارد.[۲]
بحث درباره ذوالقرنین در فرهنگ اسلامی از قرآن سرچشمه میگیرد. این نام سه بار در داستان او در قرآن آمده است؛ پیش از قرآن مفهوم ذوالقرنین بهمعنای «صاحب دو شاخ» با لفظ عبری «قرانئیم» در متون مقدس یهودیان سابقه داشته و در یکی از رؤیاهای دانیالنبی از قوچی با دو شاخ سخن رفته است.[۳] در شعر عربی پیش از اسلام، تعبیر ذوالقرنین در اشاره به برخی پادشاهان یمن و حیره بهکار رفته، چنانکه مُنذربن ماء السماء لَخمی، ملقب به صَعب، ذوالقرنین خوانده شده است.[۴]
داستان ذوالقرنین چیست
روایت نسبتاً کوتاه قرآن از سرگذشت ذوالقرنین از داستانهای اسرارآمیز قرآن است که در پی دو داستان دیگر با همین ویژگی یعنی داستان اصحاب کهف و داستان موسی و خضر در سوره کهف قرار دارد. تصویر قرآن از ذوالقرنین فردی مؤمن به خدا و روز قیامت است که حکومتی عظیم داشته و خداوند اسباب پیشرفت را در اختیار او گذاشته است. براساس این آیات[۵]، گروهی از مردم از پیامبر درباره ذوالقرنین سؤال میکنند که خلاصه مضمون پاسخ پیامبر این است که:
بنابر روایاتِ اسباب نزول، پرسشکنندگان گروهی از یهودیان یا گروهی از مشرکان مکه بودند که به تلقین یهودیان، برای آزمون نبوت پیامبر اسلام درباره ذوالقرنین و موضوعاتی دیگر از ایشان سؤال کردند.[۶]
بنابر روایتی، پیامبر اسلام از نبی بودن یا نبودن ذوالقرنین اظهار بیاطلاعی کرده است.[۷] ثعلبی[۸] پس از نقل این حدیث نوشته است که چنانچه این حدیث صحیح باشد، پرداختن به این مسئله کاری بیهوده است، اما بعدها درباره این مسئله اختلاف پدید آمد و گروهی او را نبی غیرمرسل دانستند که بهنظر ثعلبی قول صحیح است و گروهی دیگر او را نه نبی که بندهای صالح و پادشاهی عادل شمردند. فخر رازی[۹]نیز از اختلاف درباره نبوت ذوالقرنین خبر داده و اگرچه خودش در این باره اظهارنظر صریحی نکرده، قول به نبوت ذوالقرنین را با استناد به سه فقره از آیات مربوط به او[۱۰] مدلّل ساختهاست، و به نظر میرسد که متمایل به همین دیدگاه است. قُرطُبی[۱۱] در ضمن نقل اقوال مرتبط با این مسئله نوشته است که گفتهاند ذوالقرنین پیامبری برگزیده است که خداوند بهدست او زمین را فتح کرد و گفتهاند که او با فرشتهای به نام رباقیل ملاقات میکرد.
در احادیث شیعی نیز اقوال گوناگونی در این باره نقل شده است. ذوالقرنین در مواردی پیامبر و پادشاه[۱۲] و در جایی فقط پادشاهی مؤمن معرفی شده است[۱۳]؛ در جایی نیز صرفاً بنده محبوب خدا[۱۴]و در جایی فقط فردی عالم[۱۵] دانسته شده است. مجلسی که گزیدهای از اخبار و احادیث منابع شیعی را در اینباره گرد آورده[۱۶]، در پایان نقل آنها مینویسد که ذوالقرنین نخستین پادشاه بعد از نوح و بنده صالح خدا بوده است.
درباره وجه نامگذاری ذوالقرنین نیز اقوال متنوع و متعددی قریب به بیست وجه ذکر شده است.
زمانه زندگی ذوالقرنین در منابع اسلامی نیز محل اختلاف بوده است و محدودههای زمانی بسیار متفاوتی برای او ذکر کردهاند. گاه او را از نسلهای نخستین و از فرزندان یافثبن نوح و گاه همروزگار ابراهیم و اسماعیل دانستهاند و گاه گفتهاند که خضر وزیر، پسرخاله و پرچمدار سپاه او بوده و در نوشیدن از چشمه آب حیات بر او پیشی گرفته است. زمانه او را بهاختلاف دوره بعد از موسی، سیصد سال پیش از میلاد مسیح، و دوران فترت بعد از عیسی نیز آوردهاند[۱۸]. او همعصر و شاگرد ارسطو نیز دانسته شده است[۱۹].
ابنکثیر برای رفع بخشی از ناهمگونی اطلاعات منابع در این باب از دو اسکندر ملقب به ذوالقرنین سخن به میان آورده و خطاهای نویسندگان پیشین را نتیجه یکیانگاشتن آن دو دانسته است. بهنوشته او[۲۰]، ذوالقرنین اول، پسر نخستین قیصر روم و از دودمان سامبن نوح، بندهای مؤمن و درستکار و پادشاهی عادل بوده و خضر وزیرش بوده است. اما ذوالقرنین دوم همان اسکندر مقدونی است که نسبش به ابراهیم میرسد؛ او فردی مشرک بوده که ارسطو وزیرش بوده و حدود سیصد سال پیش از مسیح میزیستهاست. میان این دو ذوالقرنین حدود دو هزار سال فاصله هست.[۲۱]
محتوای منابع متنوعِ پس از قرآن درباره ذوالقرنین پر از خیالپردازیها و داستانسراییها و نقل اقوال منابع پیشین است[۲۲]، هرچند در ادوار مختلف، برخی نویسندگان از نقل صِرف فراتر رفته و کوشیدهاند تا با رویکردی انتقادی به مجموعه اقوال گذشتگان و تنقیح آرای آنان تصویری روشن از ذوالقرنین به دست دهند و هویت او را بهدقت معین کنند[۲۳]. در منابع متأخر و بهویژه پژوهشهای معاصر، یافتههای باستانشناسی و زبانشناسی و دقت در متون کهن تاریخی بر اظهارنظرها تأثیر گذاشته است. در مجموع، مهمترین مصادیق احتمالی ذوالقرنین در منابع قدیم و جدید اسلامی از این قرار است:
ذوالقرنین فردی گمنام است که نه پیامبر و نه پادشاه بلکه تنها بندهای از بندگان محبوب خدا بوده است. مبنای این دیدگاه حدیثی از امام علی(ع) است[۲۴] که بعدها به دیدگاهی شناختهشده در منابع تبدیل شد[۲۵]. به نظر میرسد مفسران شیعه با نظر به این روایت بیشتر متمایل به این نظر بودهاند و کمتر درصدد کنجکاوی و در پی گمانهزنی درباره هویت ذوالقرنین برآمدهاند[۲۶]. از میان مفسران معاصر اهلسنّت، سید قطب[۲۷] در تفسیر آیات از ذوالقرنین تنها با همین نام قرآنی یاد کرده و چون معتقد است که هیچ منبع یقینی جز قرآن در اختیار نیست و اقوال تفاسیر آمیخته با افسانهها و اسرائیلیات است، به خلاف بسیاری از مفسران، هیچ تلاشی برای تعیین هویت ذوالقرنین نکردهاست[۲۸].
گذشته از حدیثی نبوی[۲۹]، به نظر میرسد که وهْببن مُنَبّه (متوفی ۱۱۰ و از جاعلان معروف حدیث) یکی از نخستین افرادی است که در منابع اسلامی قول به اسکندر بودن ذوالقرنین به او منسوب است[۳۰]. بسیاری از مفسران سرشناس اهلسنّت در سدههای متقدم و پس از آن، ظاهراً تردیدی در این تطبیق نداشتهاند و بحثی در این باره نکردهاند[۳۱]. بازتاب این تصور در دیگر گونههای منابع اسلامی نیز بهسادگی یافت میشود[۳۲].بدین سبب، در شعر فارسی ذوالقرنین با نام اسکندر عجین شده است.[۳۳][۳۴][۳۵]
این نظر نخستین بار در میانه قرن سیزدهم قمری (نوزدهم میلادی) در پژوهشهای غربی مطرح شد، هرچند راهیابی این دیدگاه به میان فارسیزبانان از طریقی دیگر در حدود شصت سال پیش صورت گرفت.
این دیدگاه در آثار مورخان ایرانی سدههای چهارم و پنجم، حمزه اصفهانی و ابوریحان بیرونی، رخ نموده و تلقی به قبول شده است.[۴۱] بهنوشته ابوریحان بیرونی[۴۲]، اَذواء[۴۳] همگی از یمناند، و به این پادشاه یمن از آن جهت ذوالقرنین گفتهاند که گیسوانش را بر شانههایش میآویخت. این پادشاه به شرق و غرب زمین سفر کرده و در اشعار یمن مایه افتخار و مباهات بوده و بهعلاوه، داستان او با آنچه در قرآن آمده، سازگار است[۴۴]. افزونبراین، برخی دیگر از پادشاهان یمن را نیز ذوالقرنین دانستهاند، ازجمله تُبّعالاقرن پسر شمر یرعش[۴۵]، صعببن حارث[۴۶]، یا صعببن همّال[۴۷]، یا صعببن ذییزن از فرزندان وائلبن حمیر[۴۸].
این دیدگاه در دوره جدید مطرح شده است و نشانهای از آن در منابع قدیم یافت نمیشود و طرفداران اندکی دارد. براساس این دیدگاه، دیوار بزرگ چین همان سد یأجوج و مأجوج در قرآن است. ابنعاشور در تفسیر التحریر و التنویر[۵۰] معتقد به این دیدگاه است و ادلهای برای تأیید آن آورده، ازجمله اینکه بیشتر پادشاهان چین به عدل و تدبیر شهره بودهاند و دیوار عظیم و بینظیر چین در منابع تاریخ و جغرافیا مشهور است. او[۵۱] براساس حدیثی نبوی، یأجوج و مأجوج را قوم مغول دانسته و آن را شاهدی بر مدعای خود گرفته است[۵۲].
افراد دیگری را نیز از مصادیق احتمالی ذوالقرنین مطرح کردهاند، ازجمله: اسکندروس مردی از اسکندریه[۵۴]؛ هرمس یا هردیس[۵۵]؛ مرزبانبن مدربه یونانی، مردی مصری از نسل یافثبن نوح[۵۶]؛ عیاش و عبداللّهبن ضحاک[۵۷]. گذشته از کوروش، در پارهای منابع، گاه احتمال ذوالقرنین بودن برخی دیگر از پادشاهان ایران نظیر فریدون[۵۸]، خشایارشا[۵۹] و داریوش سوم[۶۰] نیز مطرح شده است[۶۱].
در پژوهشهای غربیان درباره ذوالقرنین تصور غالب آن است که ذوالقرنین اسکندر مقدونی است[۶۲]، چنانکه هم در دایرة المعارف اسلام[۶۳] و هم در دایرةالمعارف قرآن[۶۴] مطالب مربوط به ذوالقرنین ذیل مدخل اسکندر آمده و عبارات آغازین مدخلهای این دو دایرةالمعارف نیز حاکی از چنین تصوری است.[۶۵]
در سال های اخیر کتابی چاپ شده که نویسنده مدعی است ذوالقرنین امام زمان است. این اثر نوشته عبدالله مستحسن برای نخستین بار در قم، سال ۱۳۸۸ توسط انتشارات سبط النبی منتشر شد.
در دوره معاصر در ایران، بحث درباره هویت ذوالقرنین اهمیت یافته و آثاری مستقل به زبان فارسی درباره آن تألیف و ترجمه شده است.
ذوالقرنین، یا، کوروش کبیر نوشته ابوالکلام آزاد (متوفی ۱۳۳۷ش/ ۱۹۵۸)، دانشمند و سیاستپیشه نامدار هندی، است که ترجمه فارسی آن در ۱۳۳۲ش در ایران انتشار یافت.[۶۶] این کتاب بر پژوهشهای بعدی تأثیرگذار بود. در این کتاب برای نخستین بار به زبان فارسی این نظریه مطرح شد که ذوالقرنین قرآن کوروش هخامنشی است[۶۷]. هرچند که اصل این دیدگاه را از آنِ سید احمدخان هندی (متوفی ۱۳۱۴/۱۸۹۷) دانستهاند.[۶۸]
افزون بر این، تمایل علامه طباطبائی، به دیدگاه ابوالکلام آزاد[۶۹] بر رواج و رونق نظریه دوم در جامعه ایرانی افزود.
در ۱۳۸۹ش، همایش «کوروش هخامنشی و ذوالقرنین» در تهران برگزار شد که انگیزه اصلی برگزارکنندگان آن ایجاد پیوند میان ایران پیش و پس از اسلام از طریق برقراری پیوند میان کوروش و ذوالقرنین بود و هدف عمده مقالات ارائهشده در آن نیز اثبات این امر بود که ذوالقرنین قرآن همان کوروش هخامنشی است نه اسکندر مقدونی[۷۰].
١ سوره فاتحه
٢ سوره بقره
٣ سوره آلعمران
٤ سوره نساء
٥ سوره مائده
٦ سوره انعام
٧ سوره اعراف
٨ سوره انفال
٩ سوره توبه
١٠ سوره یونس
١١ سوره هود
١٢ سوره یوسف
١٣ سوره رعد
١٤ سوره ابراهیم
١٥ سوره حجر
١٦ سوره نحل
١٧ سوره اسراء
١٨ سوره کهف
١٩ سوره مریم
٢٠ سوره طه
٢١ سوره انبیاء
٢٢ سوره حج
٢٣ سوره مؤمنون
٢٤ سوره نور
٢٥ سوره فرقان
٢٦ سوره شعراء
٢٧ سوره نمل
٢٨ سوره قصص
٢٩ سوره عنکبوت
٣٠ سوره روم
٣١ سوره لقمان
٣٢ سوره سجده
٣٣ سوره احزاب
٣٤ سوره سبأ
٣٥ سوره فاطر
٣٦ سوره یس
٣٧ سوره صافات
٣٨ سوره ص
٣٩ سوره زمر
٤٠ سوره غافر
٤١ سوره فصلت
٤٢ سوره شوری
٤٣ سوره زخرف
٤٤ سوره دخان
٤٥ سوره جاثیه
٤٦ سوره احقاف
٤٧ سوره محمد
٤٨ سوره فتح
٤٩ سوره حجرات
٥٠ سوره ق
٥١ سوره ذاریات
٥٢ سوره طور
٥٣ سوره نجم
٥٤ سوره قمر
٥٥ سوره الرحمن
٥٦ سوره واقعه
٥٧ سوره حدید
٥٨ سوره مجادله
٥٩ سوره حشر
٦٠ سوره ممتحنه
٦١ سوره صف
٦٢ سوره جمعه
٦٣ سوره منافقون
٦٤ سوره تغابن
٦٥ سوره طلاق
٦٦ سوره تحریم
٦٧ سوره ملک
٦٨ سوره قلم
٦٩ سوره حاقه
٧٠ سوره معارج
٧١ سوره نوح
٧٢ سوره جن
٧٣ سوره مزمل
٧٤ سوره مدثر
٧٥ سوره قیامه
٧٦ سوره انسان
٧٧ سوره مرسلات
٧٨ سوره نبأ
٧٩ سوره نازعات
٨٠ سوره عبس
٨١ سوره تکویر
٨٢ سوره انفطار
٨٣ سوره مطففین
٨٤ سوره انشقاق
٨٥ سوره بروج
٨٦ سوره طارق
٨٧ سوره اعلی
٨٨ سوره غاشیه
٨٩ سوره فجر
٩٠ سوره بلد
٩١ سوره شمس
٩٢ سوره لیل
٩٣ سوره ضحی
٩٤ سوره شرح
٩٥ سوره تین
٩٦ سوره علق
٩٧ سوره قدر
٩٨ سوره بینه
٩٩ سوره زلزله
١٠٠ سوره عادیات
١٠١ سوره قارعه
١٠٢ سوره تکاثر
١٠٣ سوره عصر
١٠٤ سوره همزه
١٠٥ سوره فیل
١٠٦ سوره قریش
١٠٧ سوره ماعون
١٠٨ سوره کوثر
١٠٩ سوره کافرون
١١٠ سوره نصر
١١١ سوره مسد
١١٢ سوره اخلاص
١١٣ سوره فلق
١١٤ سوره ناس
داستان های قرآن کریم را بخوانيد و درس بگيريد
داستان ذوالقرنین(ع)
نام اصلی ذوالقرنین ( عیاش ) می باشد و بعد از نوح اولین پادشاهی است که بر شرق و غرب زمین حکم راند . قرآن درباره او چنین می فرماید : ( و یسأ لونک عن ذی القرنین قل سأ تلو علیکم منه ذکراً . انا مکنا له فی الارض و آتیناه من کل شی سبباً فاتبع سبباً . حتی اذا بلغ مغرب الشمس وجدها تغرب فی عین حَمِئةٍ و وجد عندها قوماً قلنا یا ذالقرنین إما أن تعذب و إما أن تتخذ فیهم حسناً . قال أما من ظلم فسوف نعذبه ثم یرد إلی ربه فیعذبه عذاباً نکراً . و أما من آمن و عمل صالحا فله جزاء الحسنی و سنقول له من أمرنا یسرا … )
طبرسی در تفسیر آیه ( انا مکنا له فی الارض ) می گوید : خداوند ذوالقرنین را بر سراسر جهان استیلاء بخشید و از علی (ع) روایت گشته است که خداوند ابرها را نیز در حیطه قدرت او درآورده بود بطوریکه برآنها می نشست و اقصی نقاط گیتی سفر می کرد و ذات باری تعالی اسباب هر چیزی را در اختیار او نهاد و نوری را فراروی او قرار داد که شب و روز برایش یکسان می نمود . ( و آتیناه من کل شی سببا ) یعنی دانش و قدرتی بدو عطا کردیم تا چیزی را که اراده می نمود در اختیار گیرد . ( فاتبع سببا ) یعنی براه خویش ادامه داد و روش خویش را به مرحله اجرا نهاد . ( حتی اذا بلغ مغرب الشمس )یعنی به آخرین آبادانی در غرب کره زمین رسید جایی که بعد از آن تا محل غروب خورشید احدی زندگی نمی کرد . ( وجدها تغرب ) یعنی ذوالقرنین به نظرش رسید که خورشید فرو می رود ( فی عین حَمِئةٍ )با اینکه خورشید پشت آن چشمه لای دار معدنی غروب می کرد و غیر ممکن بود که از منظومه خویش جدا گردد و در چشمه آبی فرو رود اما به مانند کسی که درون دریاست منظره غروب خورشید را به شکلی می بیند که گویا در آب فرو می رود و یا کسی که در خشکی شاهد غروب آن است تصور می کند که خورشید پشت کوهها غروب می نماید به همین شکل نیز برای ذوالقرنین این تصور بوجود آمد که خورشید در درون آن چشمه لای دار معدنی فرو می رود و کعب می گوید : در تورات آمده است که خورشید در آب گل آلود غروب می نماید .
در کتاب عللا الشرایع و امالی بطور مسند از وهب نقل گشته است : در یکی از کتب آسمانی نوشته است هنگامیکه ذوالقرنین از کار ساخت سد معروف خویش فراغت حاصل کرد به مسیری که آنرا آغاز کرده ادامه داد . در راه او و لشکریانش به پیرمردی برخوردند که به نماز ایستاده بود . ذوالقرنین از بی تفاوتی او نسبت به خود آزرده گشت و از او پرسید چگونه است که عظمت و شوکت سپاهیانم ترا به وحشت نینداخت . مرد عابد پاسخ داد : من با کسی در حال مناجات هستم که لشکریانی به مراتب بیشتر از تو و قدرتش بس شگرف تر از قدرت تو دارد و چنانچه رویم را بسوی تو متمایل سازم محققاً به مطلوبم نخواهم رسید . ذوالقرنین از آن مرد خواست تا او را همراهی نموده و در پاره ای از امور مشاور و یاور او باشد . مرد عابد با 4 شرط خواسته ذوالقرنین را پذیرفت اول آنکه به او نعمتی بخشد که در آن فنایی نباشد . دوم سلامتی و صحتی که در آن هیچگاه رنجوری و ضعف نباشد ، سوم اکسیری از جوانی و نشاط که هرگز پیری و ضعف در آن راه نیابد و بالاخره حیاطی که ابداً مرگی دامنگیر آن نگردد . ذوالقرنین که از برآوردن حاجات او درمانده گشته بود گفت کدامین بنده خواهد توانست اینگونه باشد . مرد عابد گفت : من نیز در کنار کسی خواهم بود که این خصلتها برازنده اوست . ذوالقرنین از او جدا گشته و در مسیر خویش با مردی دانشمند مواجه گشت و از او پرسید آیا می توانی بگوئی دو چیز که از ابتدای خلقت همچنان پابرجا مانده اند کدامند و نیز مرا از دو چیز که با یکدیگر متناقض هستند و آن دو چیزی که با یکدیگر حرکت می کنند و نیز دوچیزی که دشمن یکدیگرند باخبرسازی ؟ مرد دانشمند در پاسخ گفت : آن دو چیزی که با یکدیگر حرکت می کنند ماه و خورشید هستند و آن دو چیز که متناقض می باشند همان شب و روز است و منظور از دو دشمن همان زندگی و مرگ می باشد . داستان ذوالقرنین چیست
ذوالقرنین به مسیر خویش ادامه داد تا به پیرمردی رسید که جمجمه مردگان را زیرو رو می کرد . ذوالقرنین علت این کار پیرمرد را جویا شد . پاسخ او اینگونه بود : می خواستم انسانهای شریف و با اصل و نسب را از اشخاص پست و فرومایه بازشناسم و فقیر را از غنی جدا سازم . اما در این مدت بیست سال نتیجه ای عایدم نگشته است . ذوالقرنین که گفته آن شخص را تلویحاً در مورد خویش فرض نموده بود از وی جدا گشت و به قومی که از بازماندگان و هدایت یافتگان امت موسی (ع) بودند رسید و از آنها خواست تا برایش توضیح دهند که چرا آرامگاه مردگان را در آستانه منزل خویش می ساختند . آنها پاسخ دادند : تا همیشه مرگ در برابر چشمان ما مجسم باشد و آنرا به نیسان نسپاریم . ذوالقرنین در ادامه پرسید : چگونه است که خانه های شما درب ورودی ندارد ؟ آنها پاسخ دادند : زیرا در میان ما هیچ انسان مظنون و سارقی وجود ندارد و ما یکدیگر را امین خویش می دانیم . ذوالقرنین پرسید : به چه سبب بر شما پادشاه و قاضی و امیری حکم نمی راند ؟ آنها پاسخ دادند : بدان علت که هرگز رعیت به یکدیگر ستم نمی ورزند تا احتیاج به حاکمی باشد و هیچگاه کارشان به مخاصمه و جدال نیانجامیده تا به قاضی تظلم برند و هرگز اتفاق نیافتاده تا کسی فزون طلبی نموده و به ذخیره ثروت و احتکار بپردازد تا نیاز به امیر و حکمران احساس شود . ذوالقرنین پرسید : چگونه است که هیچیک از شما بر دیگری برتری نداشته و تفاوت آشکار میان شما وجود ندارد ؟ پاسخ دادند : چرا که ما نسبت به یکدیگر ترحم می ورزیم و در مشکلات غمخوار و پشتیبان هم هستیم . ذوالقرنین پرسید : چگونه است که در میان شما فرد بدخلق و عصبانی مزاج وجود ندارد ؟ پاسخ دادند : حکمت آنرا می بایست در تواضع و فروتنی ما جستجو کرد . ذوالقرنین سوال کرد ؟ دلیل آنکه شما دارای عمرهای طولانی هستید چه می باشد ؟ آنها پاسخ دادند : چون حق و عدالت در میان ما حکمفرماست .
در پایان ذولقرنین از آنها پیرامون نحوه رفتار پدرانشان سوال نمود و آنها پاسخ دادند : پدران ما بر مساکین و نیازمندان ترحم می آورند ، از خطاهای آنها چشم می پوشند و برایشان احسان می نمودند ، برای گناهکاران طلب استغفار می نمودند و از بستگان خویش بازدید بعمل می آوردند ، امانات را به صاحبانشان باز می گرداندند و هرگز لب به دروغ نمی گشادند و خداوند نیز به جبران احسان آنها امورشان را به صلاح و سداد بیمه می نمود . ذوالقرنین که سعادت آن مردم را مشاهده کرد تصمیم گرفت تا در میان آنها به حیات خویش ادامه دهد . او تا سن پانصد سالگی که زندگی را وداع کرد در کنار آنها زیست .
در تفسیر علی بن ابراهیم از امام صادق (ع) آمده است : ذوالقرنین دو بار بسوی قومش مبعوث گردید و هر بار ضربه ای که بر سمت راست و چپ سرش فرود آمد مدت هزار سال قبض روح شد و او در سومین بار بر شرق و غرب کره زمین سیطره یافت .
صدوق در خصال می فرماید : ذوالقرنین در حقیقت یکی از بندگان صالح خداوند بود و امیرالمومنین (ع) فرمودند : ( و فیکم مثله ) یعنی اینکه بمانند ذوالقرنین هم اینک در میان شما زندگی می کند و منظور ایشان وجود مقدس خودشان است چرا که به ایشان نیز به مانند ذوالقرنین دو ضربه فرود آمد یکی در روز جنگ خندق و دیگری ضربه ابن ملجم که منجر به شهادت آن وجود نورانی گردید . و ذوالقرنین حاکمی است که از طرف خداوند مبعوث گشته است و در سلک رسولان و پیامبران نمی باشد همچنانکه طالوت اینگونه بود .
در تفسیر قمی از امیرالمومنین (ع) سوال شد که آیا ذوالقرنین پیامبر بود یا پادشاه ؟ حضرت پاسخ دادند : او نه پادشاه بود و نه پیامبر ، بلکه بنده صالح خداوند بود که مورد محبت ذات باری تعالی قرار گرفته بود و نصایح الهی را بر مردم عرضه می داشت . او در سومین مرحله از بعثت خویش بر سراسر گیتی استیلا یافت و هم اینک نیز در میان شماست . منظور آن حضرت وجود شریف خودشان می باشد .
هنگامیکه ذوالقرنین از شهری عبور می کرد صدای غرش او باعث ایجاد رعد و برق گشته و هر معاندی را به درک واصل می ساخت . برای خداوند در روی زمین چشمه ای است بنام عین الحیاة هر کس از آن چشمه بنوشد عمری جاودانه خواهد یافت . ذوالقرنین سیصدو شصد نفر از اطرافیان خویش از آن جمله خضر را که برترین اصحاب او بود را فراخواند و به هر یک از آنها یک ماهی بخشید تا در موضعی مشخص داخل در سیصدو شصد چشمه نموده و آنها را شستشو دهند . هر یک از آنها به سویی حرکت کرد و خضر نیز مشغول شستن ماهی خود بود که ناگهان آن ماهی به سرعت از دست خضر رها گشته و داخل چشمه گردید . تلاش خضر برای دست یافتن بر آن ماهی بی نتیجه ماند و در بازگشت ضمن شستشوی خود در آن چشمه از آب آن نیز مقداری نوشید اما با خود گفت پاسخ ذوالقرنین را چگونه دهم . چیزی نگذشت که او در نزد ذوالقرنین حاضر گشت و هنگامیکه نوبت تحویل ماهی او رسید . داستان رها شدن ماهی و نوشیدن از آب آن چشمه را بازگو کرد . ذوالقرنین به جستجوی آن چشمه پرداخت اما اثری از آن نیافت چرا که اینک راز نهفته آن چشمه در اختیار خضر بود .
امام صادق (ع) می فرمایند : هنگامیکه ذوالقرنین از کار ساختن سد معروف خویش فارغ گشت وارد ظلمات شد ، در آنجا فرشته ای را دید که طول قامتش پانصد ذراع است و بر بالای کوهی ایستاده است ذوالقرنین از او پرسید تو کیستی ؟ آن ملک پاسخ داد من یکی از فرشتگان الهی و مامور حفاظت از این کوه هستم . تمام سلسله جبال موجود در عالم به این کوه اتصال دارند هرگاه خداوند اراده نماید تا زلزله ای در عالم اتفاق افتد به من دستور می دهد تا آن منطقه را بلرزانم .
امام باقر(ع) می فرمایند : هیچیک از انبیاء بعد ازنوح به مقام پادشاهی نرسیدند مگر چهار نفر از آنها که عبارتند از : ذوالقرنین که نامش عیاش است ، داود ، سلیمان و یوسف .
ذوالقرنین یا عیاش بر سراسر شرق و غرب عالم حکم راند و محدوده حکومت داود و سلیمان منطقه شامات تا اصطخر را شامل می گشت و یوسف نیز بر مصر و بیایانهای اطراف آن حکومت می کرد .
قرآن می فرماید : ( و قال لهم نبیهم أن الله قد بعث لکم طالوت ملکاً )و باید دانست که جایز است کسی را که نبی نمی باشد در زمره انبیاء برشمرد همچنانکه جایز است کسی را که فرشته نیست در میان فرشتگان نام برد . قرآن نیز به این موضوع اینگونه اشاره می کند : ( و اذ قلنا للملائکه اسجدوا لآدم فسجدوا إلا ابلیس کان من الجن … )
امام باقر (ع) می فرمایند : اولین کسانی که بر روی زمین به مصافحه یا یکدیگر پرداختند ابراهیم و ذوالقرنین بودند و اولین درختی که بر روی زمین روئید درخت خرماست .
امام صادق (ع) می فرمایند : بزرگترین ملوک زمین چهار نفرند . دو نفر از آنها که مومن و معتقد بودند عبارتند از سلیمان بن داوود و ذوالقرنین و دو نفر دیگر که کافر و بد کیش بودند ، نمرود و بخت نصر هستند و نام اصلی ذوالقرنین عبدالله بن ضحاک بن معبد است .
در کتاب بصائر الدرجات از امام باقر (ع) آمده است : ذوالقرنین در میان ابرها می نشست و مرکب ذلول را به خدمت گرفته بود و ابری بنام صعب را که دارای رعد و برق فراوانی است برای صاحب شما یعنی قائم آل محمد (عج ) به ذخیره نهاد . او بر اسباب آسمانها و طبقات هفتگانه زمین و کرات و کهکشانهای لایتناهی قدم نهاد . پنج طبقه از طبقات زمین که ذوالقرنین بر آنها پا نهاد آباد بود اما دو طبقه زیرین به ویرانه ای می ماند .
در کتاب کمال الدین از عبدالله بن سلیمان که فردی کتاب شناس بود اینگونه حدیث گشته است : من در یکی از کتابهای آسمانی خواندم که ذوالقرنین مردی بود از اهالی اسکندریه و مادرش پیرزنی از پاافتاده بود که تنها پسرش اسکندروس نام داشن . او پسرکی خوش خلق و پاکدامن بود . شبی در خواب دید که به خورشید نزدیک شده و بر شرق و غرب آن مسلط گشته است و هنگامیکه رویای خویش را برای قومش بازگفت او را ذوالقرنین نامیده و مورد عزت و احترام بیشتر قرار دادند . اولین اقدام ذوالقرنین این بود که مردم را به اسلام و توحید فراخواند او به قومش فرمان داد تا مسجدی بسازند که طول آن چهاصد ذراع و عرض صحنش بیست و دو ذراع و ارتفاعش صد ذراع بود . مردم از او توضیح خواستند که چگونه فاصله بسیار میان دو دیوار دا با چوب به یکدیگر متصل سازند و ذوالقرنین به آنها فرمان داد تا چوبها را با خاک اندود کنند و سپس به آنها طلا و نقره بیافزایند و از مخلوط آنها قطعاتی از مس و ورقهای فولادی گداخته شده فراهم آوردند . چیزی نگذشت که آن مسجد با سقفی محکم و بلند برافراشته گشت . سپاه ذوالقرنین شامل 4 لشکر بود و هر لشکری از ده هزار نفر تشکیل یافته بود . ذوالقرنین افرادی را به اقصی نقاط مملکت خویش فرستاد تا آنها را از حرکت خویش به سوی شرق و غرب آگاه سازد قومش اطراف او جمع شده و از وی خواستند تا دیگران را در این سفر بر آنها ترجیح ندهد چرا که او در میان همین قوم بدنیا آمد و اختیار جان و مال مردم نیز با او بود . ذوالقرنین در جواب مردم گفت : قول و رأی شما برای من حجت است اما من بسان کسی هستم که اختیار در کفم نمی باشد و از جایی دیگر هدایت می گردم . بهتر است در مسجد تجمع نمائید و از مخالفت نیز بپرهیزید . چرا که هلاکت عاقبت آن خواهد بود . آنگاه از فرماندار اسکندیه خواست تا به آبادانی مسجدش بپردازد و مادرش را مورد اکرام قرار دهد . فرماندار ، مادر ذوالقرنین را بخاطر فراقی که نزدیک بود آشفته دید ، دستور داد تا برای تسلی خاطر او تمام مردمی که در ادوار گذشته دچار مصیبت و بلا گشته بودند به شکلی شناخته شوند . او ابتدا روز معینی را برای تجمع مردم معین نمود اما هنگامیکه روز موعود رسید منادی بانک برآورد که تنها کسانی می بایست در اجتماع مذکور حضور یابند که هیچگونه مصیبتی را متحمل نگشته اند قوم ذوالقرنین که این شرط را شنیدند همگی در خانها محبوس گشتند زیرا در میان آنها حتی یک نفر نیز وجود نداشت که دچار بلایی سخت و یا مرگ جانکاه و زودرس نشده باشند . بار دیگر فرمان تجمع داده شد اما اینبار تنها آنهایی دعوت گشته بودند که به شکلی مصیبت زده بودند و منادی نیز در میان مردم اعلام کرده بود کسیکه به بلایی دچار نگشته باشد تحقیقاً از خیر و برکت بدور بوده است . حال تمام گرفتارها و مصیبت زده ها در مسجد جمع آمده اند فرماندار نیز فرصت را غنیمت شمرد و خطاب به آنها گفت : قصد من این بود که با شما راجع به ذوالقرنین صحبت کنم چرا که ما بزودی با فاجعه دوری از او مواجه خواهیم گشت . شما نیک می دانید که آدم بعد از آنکه مسجود فرشتگان الهی واقع گشت به بلایی بزرگ مبتلاشد و آن رانده شدن از بهشت خلد بود و ابراهیم نیز بعد ار اینکه از آتش بیرون آمد بوسیله قربانی کردن فرزندش در بوته امتهان و آزمایش قرار گرفت و یعقوب نیز با اندوه و زاری و یوسف با غلامی و ایوب بوسیله بیماری و یحیی با ذبح و زکریا با کشته شدن و عیسی با تحت فرمان بودن هر یک به نوبه خویش مورد ابتلا و امتهان الهی واقع گشتند . اینک نزد مادر اسکندر بروید تا صبر او را بر فرزندش بیازمایید هنگامیکه آن عده بر مادر ذوالقرنین وارد گشتند این کلمات را از او شنیدند : هیچ چیز شما بر من پوشیده نیست و هیچکدام از شما بمانند من بر فراق اسکندر پریشان و محزون نیست اما خداوند توان کافی و رضایت و تحمل بر شدائد را در من به ودیعت نهاد . جمعیت حاضر که شکیبائی او را مشاهده کردند از نزدش متفرق گشتند .
حرکت ذوالقرنین به اقصی نقاط گیتی آغاز گشت در ابتدای کار سپاهیان او را گروهی پابرهنه تشکیل می دادند و خداوند به ذوالقرنین وحی فرستاد که من ترا حاکم بر شرق و غرب زمین گردانیدم .
اسکندر خطاب به پروردگار گفت : خداوندا تو مرا به امری بس عظیم گماردی پس اینک مرا آگاه ساز که با کدامین نفرات بر دشمنان غلبه نمایم و چه حیله ای را در مورد آنها بکار بندم و با کدام زبان به صحبت با آنها بپردازم . خداوند به او وحی فرستاد که بزودی به تو شرح صدر عطا خواهم نمود و بر درک و فهمت خواهم افزود تا هر چیزی را بشنوی و بر هر پوشیده ای اطلاع یابی . و ترا آنچنان قدرتی بخشم که هیچ چیز باعث وحشتت نگردد و نور و ظلمت را بسان دو لشکر مسخر تو گردانم تا همه انسانها گرداگرد تو جمع شوند . آنگاه ذوالقرنین با حکم الهی بسوی غرب حرکت کرد و به هر سرزمینی کخ می رسید آنها را به خداپرستی دعوت می کرد اگر چنانچه مردم به پاسخ او ندای مثبت می دادند به حال خویش واگذارشان می کرد . در غیر اینصورت لشکر ظلمت و تاریکی آنها را فرا می گرفت و سراسر منازل و شهر آنها را سیاهی می پوشانید بطوریکه نمی تونستند به مشاهده یکدیگر بپردازندو وضعیت به همین منوال ادامه می یافت تا دعوت ذوالقرنین را اجابت نمایند . سپس ذوالقرنین بسمت مشرق حرکت کرد و از میان ملتهای مختلف و سرزمینهای متعددی عبور کرد آنگاه بسوی رومیان شتافت که قرآن نیز به آنها اشاره نموده است بعد از مدتی او به قومی رسید که هیچ زبانی را نمی فهمیدند ( لا یکادون یفقهون قولاً )آنها کسانی بودند که در مجاورت رومیان زندگی می کردند اشکالی چون انسانها داشتند و به نام یأجوج و مأجوج معروف گشته بودند همانند انسانها می خوردند و می آشامیدند اما بدنهایشان نواقصی داشت که آنها را از انسانهای طبیعی تمیز می داد . طول قامت آنها از پنج وجب تجاوز نمی کرد چیزی بر تن نداشتند و با پای برهنه گام برمی داشتند . بدنشان پوشیده از پشم بود که بوسیله آن خود را از گرما و سرما محافظت می کردند . هر یک دو گوش داشتند که یکی از آنها پوشیده از مو بود و دیگری انباشته از پشم . بجای ناخن چنگالهایی داشتند و دندانهای آنها بمانند دندان درندگان بلند و تیز بود . گوش آنها بقدری بزرگ بود که به هنگام خواب یکی را زیرانداز و دیگری را روپوش خویش می ساختند . غذای آنها عبارت بود از نوعی نهنگ دریایی که سالی یکبار طوفان و امواج آنرا برایشان به ارمغان می آورد . در ایامی که آنها آذوقه کافی داشتند به تولید مثل و آبادانی سرزمین خویش مشغول می گشتند و تا سال آینده از هیچ نوع طعامی غیر از آن ماهی استفاده نمی کردند و هر زمان که غذایشان مطابق معمول در دسترسشان قرار نمی گرفت به سرزمینها و مزارع اطراف هجوم می آوردند و مانند ملخ های صحرایی باعث بروز انواع آفت ها می شدند . و هرگاه بسوی شهر هجوم می آوردند ساکنین آن منطقه مجبور به ترک محل زندگی خویش می شدند و چون آکنده از تعفن و نجاست بودند احدی جرأت پیدا نمی کرد تا برای دفعشان به آنها نزدیک شود و زمانیکه بسوی محلی حرکت می کردند وجود آنها بخاطر تعداد فراوانشان از فاصله صد فرسخی قابل مشاهده بود و صدایی بمانند زنبورهای عسل داشتند . آنها در مسیر خود هر حیوانی را به کناری می راندند و هیچ جنبنده ای نبود که از گزند آنها در امان باشد . تمامی آن موجودات خارق العاده از زمان مرگ خویش آگاه بودند چرا که هر یک بعد از آنکه صاحب هزار فرزند می شدند آماده جان باختن می گشتند و تنها در آن موقع بود که دیگر برای امرار معاش از خود فعالیتی نشان نمی دادند .
آنها در زمان ذوالقرنین به اقصی نقاط زمین پای نهادند . مردم ناحیه ای که ذوالقرنین در میان آنها بود از وجود آنها در نزدیکی خویش مطلع گشته و به او پناه جستند . آنها به ذوالقرنین گفتند میان ما و قوم یأجوج و مأجوج تنها کوهی فاصله انداخته است اگر آنها بتوانند بر ما مستولی شوند ناچار خواهیم بود تا شهر خویش را ترک گوئیم و آنها تمام چهارپایان را دریده و خواهند خورد حتی به حشرات و مارو عقرب درون زمین هم رحم نخواهند کرد و اگر چنانچه سدی میان ما و آنها زده نشود چیزی نخواهد گذشت که بر تمام کره زمین چنگ اندازند . ( … علی ان تجعل بیننا و بینهم سداً … آتونی زبرالحدید ) ذوالقرنین به مردم آن ناحیه دستور داد تا با شکافتن دو کوه نزدیک خود به معدن آهن و مس رسیده و آنها را استحصال نمایند . ابتدا کار تراشیدن آهن و مس مشکل می نمود تا آنکه به دستور ذوالقرنین معدن الماس نیز کشف گردید و از آن ابزاری برای ادامه کار ساکنین آن منطقه ساخت و این همان وسیله ای است که بعدها سلیمان بن داود کنگره های بیت المقدس را با آن تراش داده و برید . آنگاه آهن را گداخته و از آن تکه هایی به مانند سنگهای عظیم جدا ساخت . سپس مس را گداخته و از آن خمیره ای مانند گل برای آن تکه های آهم فراهم ساخت او در ادامه به اندازه گیری میان آن دو کوه پرداخت . طول آن در حدود سه میل بود . به دستور ذوالقرنین پایه های کوه را آنقدر تراشیدند تا به نزدیکی آب رسیدند عرض آن حفره را یک میل قیاس نموده و آن را از پاره های آهن و مس گداخته انباشته ساختند . آنها طبقه ای را با آهن و طبقه دیگر را با مس می چیدند تا آنکه ارتفاع سد به اندازه آن دو کوه گردید و از دور بسان بردی یمانی با رنگهای زرد و سرخ و سیاه به نظر می رسید . قوم یأجوج و مأجوج سالی یکبار تا پشت آن سد پیشروی می کردند اما وقتی با مانعی به آن عظمت برخورد می نمودند ناچار به عقب نشینی می شدند و این وضعیت تا زمان فرج قائم آل محمد (عج ) ادامه پیدا خواهد کرد . بعد از فراغت از ساختمان سد ذوالقرنین نزد مردمی دانشمند از قوم موسی (ع) اقامت گزید و در همانجا فبض روح شد . ( أمة یهدون بالحق و یعدلون )سن او در آنهنگام بالغ بر پانصد سال بود .
حذیقه گوید : از پیامبر (ص) راجع به یأجوج و مأجوج پرسدم . آنحضرت پاسخ دادند : آن ها دو ملت هستند که هر یک به چهار صد طایفه مختلف تقسیم می گردند . همگی غرق در سلاح می باشند و هر کدام از آنها صاحب هزار فرزند می گردد . بعضی از آنها به اندازه دانه های برنج هستند و گروهی از آنها دارای طول و عرض برابرند و سنگ و آهن در برابر آنها قدرت مقاومت نداند . تعدادی از آنها نیز دارای گوشهای بس بزرگ هستند بطوریکه به موقع استراحت دو گوش خود را زیرانداز و روپوش می گردانند . بر چیزی نمی گذرند مگر آنکه آنرا طعمه خویش سازند . منطقه سکونت آنها از شام تا بلاد خراسان گسترده است و از رودخا نه های جاری در شرق و غرب زمین می آشامند . وهب و مقتال می گویند که آنها از اولاد یافث بن نوح و ترکها از نژادآنها هستند . طبرسی پیرامون سد ذوالقرنین می گوید : آن سد پشت دریای مدیترانه و میان دو رشته کوه که به اقیانوس آرام منتهی می گردد بنا گردید . بعضی گفتند آن سد در منطقه ای از ارمنستان و آذربایجان بنام دربند یا خزر ساخته شده است . در پاره ای از احادیث آمده است یاجوج و ماجوج صبح و شب بطور مستمر به کار حفر سد ذوالقرنین مشغولند اما هیچگاه در کار خود توفیقی پیدا نخواهند کرد و وضعیت تا ظهور قائم آل محمد (عج) به همین صورت باقی خواهد ماند . بعد از آن آنها سد را شکافته و بسوی مردم هجوم می آورند . آبهای چشمه ها را خشکانیده و مردم را از ترس بدرون قلعه ها می کشانند . آنها تیرهایی از خون را بسوی آسمان رها می سازند و می گویند اینک بر اهل آسمان و زمین غلبه پیدا کردیم . در این موقع است که خداوند کرمهای سفید رنگی را بر آنها مسلط می گرداند تا از راه قفا و پشت گردن وارد گوش آنها شده و به هلاکتشان رسانند تعداد آنها به حدی است که حیوانات روی زمین از خوردن گوشتشان فربه می گردند . در تفسیر کلینی آمده است : خضر و الیاس هر شب نزد آن سد با یکدیگر ملاقات می کنند تا مانع خروج قوم یاجوج و ماجوج از آن شوند .
امام باقر(ع) می فرمایند : ذوالقرنین در غالب ششصد هزار جنگنده سوار نظام به زیارت بیت الله الحرام نائل شد و هنگامیکه بازگشت دیده اش بر مردی بسیار نورانی افتاد و هنگامیکه متوجه شد او ابراهیم خلیل الله است دستور داد تا ششصد هزار اسب را زین و لگام بندند تا بتواند با ابراهیم (ع) ملاقات داشته باشد . هنگامیکه ذوالقرنین به ملاقات ابراهیم نائل آمد خلیل خدا از او پرسید : چگونه فواصل طولانی زمین را پیموده ای ؟ او پاسخ داد : یوسیله یازده کلمه نورانی بدین شرح : ( سبحان من هو باقی لا یفنی ، سبحان من هو عالم لا یسنی ، سبحان من هو حافظ لا یسقط ، سبحان من هو بصیر لا یرتاب ، سبحان من هو قیوم لا ینام ، سبحان من هو ملم لا یُرام ، سبحان من هو عزیز لا یضام ، سبحان من هو محتجب لا یری ، سبحان من هو واسع لا یتکلف ، سبحان من هو قائم لا یلهو ، سبحان من هو دائم لا یسهو ) .
هنگامیکه ذوالقرنین به شرق و غرب زمین لشکر می کشید یکی از فرشتگان الهی به نام رفائیل همنشین او بود و گاه با ذوالقرنین به صحبت می نشست . او روزی از رفائیل سوال کرد عبادت اهل آسمانها به چه کیفیتی است ؟ رفائیل پاسخ داد : هیچ مکانی در آسمانها نیست که ملکی در آن به عبادت برنخواسته باشد و هر فرشته ای که در آنجا به عبادت ایستاده است هرگز نخواهد نشست و هر کسی که به سجده رفته است هرگز سز از سجده بر نخواهد داشت . ذوالقرنین که شیفته سخنان رفائیل گشته بود از خداوند درخواست کرد تا آنقدر عمر نماید مه بتواند نهایت عبادت و شکرگذاری را بجای آورد . رفائیل به او گفت که در روی زمین چشمه ای به نام عین الحیاة وجود دارد و آن در میان وادی ظلمات است هر کس که از آب آن بیاشامد عمری جاودانه خواهد یافت لکن من از محل آن با اینکه در آسمانها درباره اش بسیار سخن می رود اطلاعی ندارم . ذوالقرنین بعد از رفتن رفائیل تمام دانشمندان سرزمینش را جمع نموده و از آنها درباره محل چشمه زندگانی سوال نمود اما هیچیک از مکان دقیق آن اطلاعی نداشتند در این هنگام پسرکی از سلاله پیامبران در مجلس ذوالقرنین حاضر گشت و ادعا کرد که محل دقیق آن چشمه را در کتاب آدم (ع) دیده است .
فرح و خوشحالی سراسر وجود ذوالقرنین را فرا گرفت بدستور او هزار نفر از دانشمندان و حکیمان به همراه خیل سربازانش آماده حرکت بسوی شرق شدند . آنها کوهها و دریاهای بسیاری را پشت سر نهادند تا بعد از دوازده سال به ابتدای سرزمین ظلمات رسیدند . اطرافیان اسکندر به او گفتند : با اینکه امیدواریم تو در ظلمات به آرزوی خود برسی لکن خوف آن داریم که در این مسیر به هلاکت رسی اما ذوالقرنین اصرار می ورزید تا داخل آن سرزمین تاریک شود و به دستور او قوی ترین حیوانات را از نظر بینائی یعنی اسبی مادیان را برایش آماده نمودند . شش هزار نفر از دانایان سواره بر اسبها به همراه خضر که فرماندهی یک گروه هزار نفری را بر عهده داشت در وادی ظلمات داخل گشتند . ذوالقرنین به سپاهیانش که بیرون از ظلمات خیمه زده بودند دستور داد تا مدت دوازده سال در آن منطقه به انتظار نشینند و در صورتی که از آمدن او بعد از این مدت مایوس گشتند به سرزمین خویش مراجعت نمایند . خضر که از تاریکی مطلق آن وادی مطلع بود به ذوالقرنین گفت : ما راه خویش را چگونه تشخیص دهیم چرا که تاریکی و ظلمت اجازه نمی دهد که یکدیگر را ببینیم . آنگاه ذوالقرنین خرمهره هایی سرخ رنگ را به خضر بخشید تا هرگاه که نیاز باشد با پرتاب آن بر روی زمین و ایجاد انفجار و صدای مهیب باعث روشنایی اطرافش گردد . آنها به راه خویش ادامه می دادند خضر سواره و ذوالقرنین پیاده حرکت می کردند تا به چشمه ای رسیدند که آبی سپیدتر از شیر و درخشنده تر از یاقوت و شیرین تر از عسل داشت . خضر خود را در درون آب چشمه شستشو داده و از آن قدری آشامید اما کوشش او درکشاندن ذوالقرنین و بقیه افرادش بسوی آن چشمه بی نتیجه ماند چرا که آنها راه را گم کرده و بسویی دیگر حرکت می کردند . چیزی نگذشت که ذوالقرنین و همراهانش خود را در سرزمینی درخشنده با ماسه های سرخ بسان مروارید یافتند . در آن محل قصری باشکوه قرار داشت . ذوالقرنین خیمه خویش را بیرون آن برپا نمود و خود به تنهایی داخل قصر شد . او تکه آهنی بس عظیم را مشاهده کرد که بر دو سوی کنگره قصر قرار داده شده و پرنده ای سیاه رنگ بسان قلابی بر آن آویخته شده است . از صدای به هم خوردن زره اسکندر آن پرنده به وجود شخصی در قصر پی برده و از آن غریبه خواست تا خود را معرفی کند .
ذوالقرنین خود را معرفی نمود و بعد از آنکه وحشتش فروکش نمود به سوالات آن پرنده که او را مورد خطاب قرار داده بود پاسخ گفت . پرنده پرسید : آیا ساخت ساختمانهایی از آجر و گچ در روی زمین فزونی یافته است و وقتی جواب مثبت ذوالقرنین را دریافت کرد پرو بالی زد و ناگهان ثلثی از بدنش به آهن تبدیل گشت . مجدداً آن پرنده از ذوالقرنین سوال نمود : آیا استفاده از سازهای مختلف موسیقی در میان انسانها گسترش یافته است ؟ پاسخ اسکندر آری بود و متعاقباً آن ثلثی دیگر از بدن حیوان به آهن مبدل گشت . بار دیگر پرنده پرسید : آیا شهادت بر دروغ در میان انسانهای کره زمین رایج گشته است ؟ ذوالقرنین پاسخ داد : بلی در این لحظه پرنده پر و بالی زد و به گلوله ای از آهن تبدیل گشت . بطوریکه میان دو ستون قصر را مسدود نمود . ذوالقرنین دچار وحشتی افزون گشت اما ناگهان صدای آن پرنده آهنین را شنید که می گفت : خوفی به خود راه مده . اینک من پرسشی دیگر دارم آیا مردم شهادت ( لا اله الا الله ) را به باد نسیان سپرده اند ؟ ذوالقرنین پاسخ داد : خیر اینطور نیست . در این هنگام یک سوم از بدن پرنده به حالت اولیه بازگشت . آنگاه مجدداً سوال کرد آیا مردم نماز را بجای نمی آورند ؟ ذوالقرنین پاسخ داد بر روی زمین نماز عزیز شمرده می شود . چیزی نگذشت که ثلثی دیگر از بدن حیوان به حالت اولیه بازگشت . سوال دیگر پرنده این بود که آیا انسانها غسل جنابت را رها کرده اند ؟ اسکندر پاسخ داد : ابداً اینطور نیست در اینجا بود که تمام قسمتهای بدن حیوان مجدداً به حالت طبیعی خویش بازگشت . با اشاره آن پرنده اسکندر از پله های قصر بالا رفت او خود را بر فراز بامب باشکوه و گسترده یافت . در کنارش جوانی نورانی با لباسی سپید که سر بر آسمان داشت دست خویش را بر دهان نهاده بود مشاهده کرد . ذوالقرنین از دیدن این منظره شگفت زده شد و از او خواست تا دلیل دست نهادن بر دهانش را بیان نماید ؟ جوان خوش سیما گفت : من متکفل دمیدن در صور هستم و چون ساعت آنرا نزدیک می بینم خود را آماده انجام فرمان الهی نموده ام . آنگاه سنگی را به ذوالقرنین بخشید و گفت : گرسنگی و سیری تو به گرسنگی و سیری او بستگی دارد . سپس ذوالقرنین به نزد اصحابش بازگشت و آنها را از داستان پرنده و جوان بر بام ایستاده آگاه ساخت آنگاه آن سنگ را بر کفه ای از ترازو نهاد و در کفه دیگر هزار سنگ معادل آنرا انباشته ساخت اما سنگینی آن سنگ همچنان کفه ترازو را به نفع خویش تغییر می داد. دانشمندان همراه ذوالقرنین از حکمت آن سنگ و سنگینی بیش از حد متعارفش در شگفت ماندند تا آنکه خضر این معادله را حل نمود . او ابتدا تکه سنگ ذوالقرنین را در کفه ای از ترازو و سنگی معادل آن را در کفه دیگر قرار داد سپس مقداری خاک را برکفه ای که سنگ ذوالقرنین در آن قرار داشت افزود چیزی نگذشت که هر دو کفه متعال گشت . و در تفسیر آن خطاب به حاضرین گفت : مثل بنی آدم بمانند این سنگی است که در کفه ترازو قرار داده شده است هرچند برآن سنگ دیگر افزودی بخ تعادل نرسید اما همینکه با خاک قرین گشت اشباع شد و بسان سنگی متعارف سنگینی یافت . مثل پادشاهی تو ای ذوالقرنین نیز اینگونه است با اینکه خداوند سراسر گیتی را در ید قدرت بلامنازع تو درآورد اما باز درصدد برآمدی تا به سرزمینی قدم نهی که پای هیچ جن و انسی بدان بازنگشته است . فرزندان آدم اینگونه اند . آنها دست از طمع برنخواهند داشت تا خاک بر آنها پاشیده شود .
ذوالقرنین بعد از نصایح خضر تصمیم به مراجعت گرفت . در مسیر بازگشت متوجه وجود اجسامی شد که از برخورد با سم اسبان صدایی غیر معمول از خود ایجاد می نمایند . افراد او مشغول جمع آوری آن اجسام شدند و ذوالقرنین به آنها گفت : هر کس از آنها بردارد بعداً پشیمان خواهد گشت و هر کس بی توجه از آنها عبور نماید نیز پشیمان خواهد شد . هنگامیکه آنها از دالان ظلمت خارج شدند متوجه گشتند که آن اجسام چیزی به غیر از زبرجدهای گرانقیمت نبوده است . ذوالقرنین از آنجا به سوی دومة الجندل در نزدیکی تبوک حرکت نمود و در همانجا به درود حیات گفت .
پیامبر (ص) هر وقت داستان ذوالقرنین را نقل قول می فرمودند : در انتها اشاره می کردند که خداوند برادرم ذوالقرنین را رحمت نماید که در مسیر حرکت خود دچار اشتباهی نشد و آنگاه که به سرزمین زبرجد رسید و مردم را از وجود آنها آگاه ساخت تا هر کس بخواهد از آن بهره جوید اما خود بعد از مراجعت از ظلمات به زندگی زاهدانه اش ادامه داد .
امام صادق (ع) می فرمایند : ذوالقرنین محفظه ای از شیشه ساخته و خود در میان آن قرار گرفت سپس دستور داد تا آن محفظه را به همراه طنابی داخل دریا اندازند و آنقدر پائین رود تا خود او با تکان دادن طناب اشاره نماید تا محفظه را بطرف بالا بکشند . ذوالقرنین داخل آب قرار گرفت و مسیری معادل چهل روز به قعر دریا فرو رفت . ناگهان کسی به محفظه کوبید و از ذوالقرنین پرسید : به چه منظوری به اعماق دریاها آمده است ؟ ذوالقرنین پاسخ داد : می خواهم محدوده فرمانروایی خداوند را در کف اقیانوسها مشاهده نمایم در پاسخ او گفته شد اینجا همان محلی است که نوح در زمان طوفان معروفش از آنجا عبور کرد و شیشه ای را که به همراه داشت از دستش رها گشت از آن ساعت تا به حال آن شیشه همچنان در قعر اقیانوس در حال فرو رفتن است و هنوز به انتها نرسیده اسنت . ذوالقرنین که این خبر را شنید طناب نگهبانان را به حرکت درآورد .
در تفسیر عیاشی امیرالمومنین (ع) می فرمایند : خورشید در چشمه ای معدنی و لای دار که در میان اقیانوسی قرار دارد غروب می کند و آن در پس شهری در انتهای مغرب زمین است ، نام آن سرزمین جابلقا می باشد .
امام فخر رازی می گوید : مردم پیرامون ذوالقرنین دچار تشتت آراء گشته اند و هر یک او را به گونه ای معرفی کرده اند . بعضی گویند او همان اسکندر پسر فلیقوس یونانی است که در قرآن نیز بنام ذوالقرنین از او یاد گشته است کسی با این شهرت که بر شرق و غرب زمین حکومت کرده است نباید در لابلای صفحات تاریخی گمنام مانده باشد و بدون هیچ شکی او همان اسکندر است که بعد از مرگ پدرش رومیان را بار دیگر با یکدیگر متحد ساخت و تا مغرب زمین و دریای سبز پیشروی کرد . آنگاه به مصر بازگشت و شهر اسکندیه را بنام خویش بنا نمود . سپس بسوی شام لشکر کشید و بنب اسرائیل را نابود ساخت بعد از آن بر عراق و ایران و هند و چین دست یافت و در منطقه خراسان به آبادانی پرداخت و در بازگشت به عراق در منطقه سهرورد بیمار گشته و بدرود حیات گفت .
گروه دیگر که ایرانیان هستند می گویند : دارای بزرگ که اصلاً ایرانی بود با دختر فیلقوس یونانی ازدواج کرد اما چون آن زن رایحه کریهی داشت او را طلاق گفت . ثمره این ازدواج اسکندر بود که بعدها در دامان فلیقوس رشد یافت و همه او را فرزند فلیقوس تصور می کردند اما در حقیقت او به پدرش دارای بزرگ تعلق داشت . اسکندر برادر دیگری داشت به نام دارای دوم که در جنگی کشته شد و او قول داده بود تا انتقامش را از دشمنان بستاند . بهر حال او از دو نژاد فارس و روم تولد یافت و ایرانیان سعی دارند که او را نژاد آریایی بدانند .
ابوریحان بیرونی در کتاب ( الآثارالباقیة من القرون الخالیه ) نظری دیگر را ابراز می دارد . او می گوید : ذوالقرنین همان أبو کرب بن شمر بن عمیر بن افریقش حمیری است که بر شرق و غرب زمین استبلاء یافت و او همان کسی است که شعرای حمیر بدو فخر می فروشند . در تأیید این مطلب باید اضافه کرد که پادشاه منطقه یمن عموماً کسانی بودند که نام آنها با پیشوند ( ذو ) شروع می شد مانند ذوالمناره ، ذونواس و ذوالنون .
یعقوبی می گوید : ذوالقرنین همان صعب بن قرین بن همال است که در قرآن به او اشاره شده است و در جائی دیگر می گوید : ذوالقرنین همان هرمس بن میطون بن رومی بن لنطی بن کسلوحین بن یونان بن یافث بن نوح است و از اشارات او و ثعلبی بر می آید که جد اعلای اسکندر همان هرمس است .
دسته ای دیگر عقیده دارند که ذوالقرنین یکی از بندگان صالح خدا بود و اراده الهی بر آن تعلق گرفته بود که او صاحب دانش و حکمت و هیبت بسیار گردد و بر اهل زمین حکومت نماید .
و اما در این باره که چرا ذوالقرنین را بدین و صف نامیده اند اقوال مختلفی بیان گشته است که معترض آنها خواهیم گشت .
الف : روایت ابن کوّ ا از امیرالمومنین (ع) است که فرمودند : ذوالقرنین بنده صالح خدا بود او دوبار به شهادت رسید و در مرحله سوم برشرق و غرب زمین حکومت نمود و به این سبب خداوند او را ذوالقرنین نامید . اینک به مانند او، در میان شما زندگانی می کند .
ب : او را ذوالقرنین نامیدند چون در زمان او دو نسل از انسانها منقرض گشتند . داستان ذوالقرنین چیست
ج : گفته شده است که پیشانی و جلوی سر او با مس پوشیده شده بود .
د : تاجی بر سر داشت که بر آن دو شاخ نهاده بودند .
ه : پیامبر فرمودند : او را ذوالقرنین می نامند چرا که به شرق و غرب جهان سفر کرد .
و : خداوند نور و ظلمت را مسخر او گردانیده بود هنگامیکه حرکت می کرد نوری مقابلش را روشن می نمود و تاریکی یا سایه ای نیز در پشت او امتداد می یافت .
ز : شاید بخاطر شجاعت بی مانندش به این نام خوانده شده باشد چرا که قرین و همنشینی قدرت رویارویی با او را نداشت .
ح : او در خواب دید که بر دو طرف خورشید آویزان گشته است و قرن در زبان عربی به معنای طرف و جانب است و بدین خاطر ذوالقرنین نامیده شد .
ط : او را ذوالقرنین نامیدند چون بر وادی ظلمات و سرزمین روشنائیها قدم نهاد .
قرائن نشان می دهد که ذوالقرنین همان اسکندر معروف است اما اشکالی که در اینجا وجود دارد آنست که اسکندر یکی از شاگردان ارسطاطالیس حکیم است و ما می دانیم که او تابع مکتب و مرام این فیلسوف و حکیم یزرگ بوده است و تأیید مسلک او از سوی اسکندر با آنچه قرآن درباره ذوالقرنین گفته است منافات دارد . مسأله بعدی که مورد اختلاف است پیامبری ذوالقرنین است آن عده که ذوالقرنین را در زمره انبیاء شمرده اند به دلایلی چند استناد کرده اند از آن جمله 1 – آیه ( إنا مکّنا له فی الارض ) و تمکین کامل در دین از آن پیامبرانست . 2 – آیه ( و آتیناه من کل شی ء سببا )این آیه اشاره دارد که خداوند به ذوالقرنین علاوه بر موارد متعدد نبوت را که سببی از اسباب است نیز عنایت فرمود . 3 – آیه ( یا ذاالقرنین إما أن تعذب و إما أن تتخذ فیهم حسناً )آیه حالت خطاب دارد و کسی را که خداوند با او تکلم نماید حتماً در زمره پیامبرانست . عده ای نیز عقیده دارند ذوالقرنین پیامبر نیست بلکه بنده ای از بندگان صالح خداوند می باشد . اما آنچه از ظواهر روایات استفاده می شود اینست که ذوالقرنین غیر از اسکندر معروف است چرا که او در زمان ابراهیم می زیست و اولین پادشاه بعد از نوح است که به درجه نبوت نرسید . بلکه به مانند خضر یکی از بندگان صالح خداوند است که مهر تائید الهی را به همراه دارد .
والسلام
عضويتلغو عضويتPowered by WebGozar
0