داستان حضرت سلیمان و ملکه مورچه ها

دوره مقدماتی php
داستان حضرت سلیمان و ملکه مورچه ها
داستان حضرت سلیمان و ملکه مورچه ها

منبع:آسمونی

حضرت سلیمان و ملکه ی سبا 

روزی سلیمان به لشكریانش دستور داد تا آماده شوند و همگی با هم به همراه سلیمان به زیارت خانه خدا بروند . در مسیر حركت شان به طائف رسیدند كه معروف به سرزمین مورچگان بود. پادشاه مورچه ها به آن ها دستور داد تا به لانه های خود در زیر زمین بروند . وقتی سلیمان به نزدیكی پادشاه مورچه ها رسید با مهربانی از او پرسید ؛ آیا نمی دانی كه پیامبران بر آفریده های او ظلم نمی كنند؟ متعجبم از این كه دستور دادی آن ها پنهان شوند. پادشاه مورچه ها گفت : این كار را به دلیل آن انجام دادم كه شاید تو و سپاهت ناخواسته آن ها را لگدمال كنید و نیز آن ها با دیدن نعمت های خدادادی و شكوه فراوان آن در شما نعمت هایی را كه خدا به خودشان عطا كرده فراموش كنند. سلیمان از پادشاه مورچه ها خداحافظی كرد و رفت.

در مسیر مكه احساس كرد هدهد پیک مخصوص خود را نمی بیند لحظاتی بعد هدهد را دید كه بازگشته است.

هدهد گفت : من در همین حوالی مشغول پرواز بودم كه به سرزمین سبا رسیدم حاكم آن سرزمین زنی به نام بلقیس است و آن چه كه مرا خیلی عذاب می دهد این است كه مردم سرزمین سبا خورشید را می پرستند و در برابرش سجده می كنند. سلیمان نامه ای برای ملكه سبا نوشت و آن را به هدهد سپرد تا برایش ببرد و از او خواست در همان نزدیكی پنهان شود و ببیند كه بعد از خواندن نامه چه می كند .

ملكه سبا نامه را چندین بار خواند و با تعجب به وزیرانش می گفت ؛ این نامه از طرف سلیمان است او این نامه را با نام خدا شروع كرده و از من خواسته است كه تسلیم او بشوم و به خدای یكتا ایمان بیاورم، سپس از وزیرانش خواست كه او را یاری كنند . وزیران گفتند ما نیروی جنگی زیادی داریم و آمادگی لازم برای مقابله با سلیمان را داریم .

دوره مقدماتی php

داستان حضرت سلیمان و ملکه مورچه ها

بلقیس گفت : همیشه جنگ چاره ساز نیست. من باید سلیمان را امتحان كنم اگر از پادشاهان باشد به هر قیمتی تاج و تخت و پول می خواهد و اگر پیامبر خدا باشد به دنیا علاقه ای ندارد و فقط به مردم نیكی می كند . سپس دستور داد كه هدایای فراوانی برای سلیمان بفرستند. وقتی هدایا را برای سلیمان بردند به شدت عصبانی شد و گفت : من پیامبر خدا هستم چرا شما فكر كردید كه من دنیا دوست هستم و از دیدن هدیه ها خوشحال می شوم ، خداوند بیشتر و بهتر از این ها را به من بخشیده است سپس هدایا را پس فرستاد .

سلیمان بعد از رفتن فرستادگان بلقیس گفت : این زن خیلی داناست باید بیشتر در مورد او تحقیق كنیم كدام یک از شما قبل از رسیدن او به اینجا می توانید تخت عظیم او را نزد من بیاورید. یكی از جنیان كه كارهای خارق العاده می كرد با خواندن اسم اعظم خداوند تخت بلقیس را در آن جا حاضر كرد .

سلیمان دستور داد تا تغییراتی در این تخت عظیم بوجود بیاورند و ببینند كه آیا بلقیس تخت خود را خواهد شناخت یا نه ؟

بعد از مدتی ملكه سبا با همراهانش از راه رسیدند. بلقیس تخت خود را شناخت و از زیبایی عجیب و شگفت آوری كه در آن به وجود آورده بودند خیلی خوشحال شد و تعریف كرد .

بلقیس بعد از مشاهده و درک خوبی های سلیمان و یارانش به خدا ایمان آورد و از گذشته اش توبه كرد .

بعد از مدتی سلیمان به او پیشنهاد ازدواج داد ، پس از ازدواج به اتفاق هم برای زیارت خانه كعبه رفتند در راه بازگشت از شام هنگامی كه از فلسطین می گذشتند كمی برای استراحت توقف كردند. همان جا فرشته وحی نازل شد و گفت : ای سلیمان این جا مقدس است و فرشتگان و پیامبران در این جا نازل می شوند پس مسجدی با شكوه برای عبادت خدا بساز . سلیمان به همراه جنیان به محل رفته و دستور داد كه مسجد با شكوهی در آن جا بسازند و نیز دستور داد برج بلندی هم در كنار آن مسجد برایش بنا كنند تا از آن جا به كار معماران نظارت داشته باشد.

با آن كه كار ساختمان تمام نشده بود ولیكن بنای محراب تمام شده بود . روزی از روزها درختی را دید و از او پرسید اسم تو چیست و برای چه كاری آمده ای ؟ درخت گفت : اسم من ویرانی است برای این آمده ام كه تو از چوب من برای تكیه خودت عصایی تهیه كنی. سلیمان دانست كه زمان مرگش فرا رسیده است، ولی سعی كرد كه با همان عصا طوری ایستاده تكیه كند كه معماران با دیدن او فكر كنند كه زنده است و دلگرم باشند و كار خود را انجام بدهند.

وقتی فرشته مرگ به سراغش آمد او گفت: من مدت زیادی در این جا زندگی كرده ام ولی اكنون كه دنیا را ترک می كنم فكر می كنم چند روزی بیشتر در آن نبوده ام. فرشته مرگ لبخندی زد و گفت : این حرفی است كه من تا حالا زیاد شنیده ام. جسم بی جان سلیمان یک سال همان طور كه به عصا تكیه كرده بود ایستاده باقی مانده و افرادش بر این گمان كه زنده است و آن ها را می بیند حسابی كار می كردند تا كار مسجد الاقصی هم پایان رسید .

سپس خدا موریانه ها را فرستاد تا عصای سلیمان را بجوند و این كار انجام شد ، پیكر سلیمان به زمین افتاد و همه دانستند سلیمان نبی از دنیا رفته است.

 جامعه مجازی کودکان و نوجوانان ایران 

تنظیم:نعیمه درویشی_تصویر:مهدیه زمردکار

مطالب مرتبط

حضرت سلیمان نبی

نگین خاتم بر تخت سلیمان

میم مثل مورچه

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : كسى كه بدون شناخت عمل كند، خراب كردنش بيشتر از درست كردن اوست.

.

.

.

داستان حضرت سلیمان و ملکه مورچه ها

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

مطالب و محتوای وب سایت رشدآور حاصل تلاش گروهی از دغدغه مندان عرصه تربیت اسلامی است که به حکم وظیفه در اختیار متولیان امر تربیت قرار می گیرد. از آنجا که هزینه های مالی تولید محتوا ، پشتیبانی و توسعه پایگاه رشدآور از محل اهداء کاربران وب سایت تامین می گردد ، خواهشمند است چنانچه اقدام به دانلود و استفاده از فایل جلسات می نمائید ، اگر مقدورتان هست و تمایل دارید مبلغ پیشنهادی مربوطه را به صورت آنلاین پرداخت نمائید. لازم به ذکر است وب سایت رشدآور وابسته به هیچ سازمان و نهاد دولتی نیست.

جهت پرداخت به وب سایت pidasms.com منتقل می شوید

رمز عبور فایل: roshdavar.ir

در انیمیشن چگونه اژدهای خود را تربیت کنیم: دنیای پنهان ، هنگامی که هیک…

داستان مورچگان و حضرت سلیمان (ع): یکی از احسن القصص هایی که خداوند در قران و در سوره نمل که به خاطر جریان شنیدن سخن مورچه ای حضرت سلیمان خنده اش می گیرد. را بیان می کند. اهمیت این داستان از چند لحاظ قابل توجه و اهمیت است. که امیدوارم مورد توجه شما قرار بگیرد.و به خاطر همین مسئله این سوره سوره نمل نام گرفته است. « وَحُشِرَ لِسُلَيْمَانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنسِ وَالطَّيْرِ فَهُمْ يُوزَعُونَ» آیه 17 سوره نمل « و براى سليمان سپاهيانش از جن و انس و پرندگان جمعآورى شدند و [براى رژه] دسته دسته گرديدند» « حَتَّى إِذَا أَتَوْا عَلَى وَادِي النَّمْلِ قَالَتْ نَمْلَةٌ يَا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسَاكِنَكُمْ لَا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمَانُ وَجُنُودُهُ وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ» آیه 18 سوره نمل « تا آنگاه كه به وادى مورچگان رسيدند مورچهاى [به زبان خويش] گفت اى مورچگان به خانههايتان داخل شويد مبادا سليمان و سپاهيانش نديده و ندانسته شما را پايمال كنند» « فَتَبَسَّمَ ضَاحِكًا مِّن قَوْلِهَا وَقَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَعَلَى وَالِدَيَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ وَأَدْخِلْنِي بِرَحْمَتِكَ فِي عِبَادِكَ الصَّالِحِينَ » آیه 19 سوره نمل « از گفتار او دهان به خنده گشود و گفت پروردگارا در دلم افكن تا نعمتى را كه به من و پدر و مادرم ارزانى داشتهاى سپاس بگزارم و به كار شايستهاى كه آن را مىپسندى بپردازم و مرا به رحمتخويش در ميان بندگان شايستهات داخل كن» 1- در این داستان در آیه 18 سوره نمل « قالت نمله» به صورت مؤنث به کار رفته و همان طور که می دانیم هم در زنبور عسل و هم در مورچه ها تنها یک ماده وجود دارد. و آن ملکه است. که به عنوان معجزه ای علمی نیز قلمداد می شود. چرا که برای انسان 1400 سال قبل مانند پیامبر که بی سواد بوده و حتی حشره شناسان نیز مسئله ای نا آشنا بوده است و دانستن این نکته که تنها مؤنث و معمولاً مورچه های ملکه زمانی بیرون می روند که محل زندگی شان را عوض کنند. بنابراین در موقعی سپاه حضرت سلیمان به مورچه ها رسیده اند که در حال جابه جایی از محلی به محل دیگر بوده اند. و جالب تر این که مورچه ها تنها به دستور ملکه جابه جا می شوند و تخم ها را جابه جا می کنند که معمولاً نوزدان مورچه ها در شفیره و پیله سفید و تخم مرغ شکلی است. 2- چرا حضرت سلیمان می خندد؟! خنده حضرت سلیمان از روی تکبر نیست و با خود فکر کند و بگوید خدایا همین مورچه ریز را کم داشتیم. که جلوی ما سبز شد و دهن به شکایت گشود! بلکه حضرت سلیمان(ع) بنده ای منیب و بازگشت کننده به سوی خدا بود. زمانی را یاد آور می شود که خودش تنها قطره آبی بوده و اندازه مورچه ای در رحم جای گرفته و به این رشد و کمال رسیده است و این رحمت و برکت پروردگارش بوده است که او را به این مرحله رشد رسانده است یا نه،! ملکه ای که به عنوان مادر تمام مورچگان به فکر تمام فرزندانش بوده است. این که همین مورچه حق حیات دارد و هر ذی حیاتی جان خود را دوست دارد. میازار موری که دانه کش است که جان دارد و جان شیرین خوش است. 3- آیه 18 سوره نمل می فرماید … و هم لا یشعرون، یعنی ندانسته ما زیر لگدهای سلیمان و سپاهیانش قرار بگیریم. خداوندی که خالق دو مؤجود است هر دو موجود همدیگر را درک می کنند. مورچه نمی گوید. از روی ظلم، بله ندانسته و نفهمیده و حتی اسم حضرت سلیمان را ملکه مورچگان به زبان می آورد. که خداوند به این مورچه وحی کرده است که اسم این فرد سلیمان است. 4- سخن گفتن ملکه مورچه ها و شنیدن حضرت سلیمان خود یک معجزه بوده است. و به عنوان مصداقی از اصل « … اللَّهُ الَّذِي أَنطَقَ كُلَّ شَيْ…» ترجمه «…الله همان کسی که هر چیزی را به سخن آورده…» که در بخشی از آیه 21 سوره فصلت بیان گردیده است. که خداوند در برهه ای از زمان برای انسانی مانند حضرت سلیمان مفهوم و گویا می سازد. و به صورت هدفمند آن را در قران بیان می کند. 5- رعایت حقوق حیوانات از طرف انسان، در این آیه دیدگاه ملکه مورچه ها را به انسان ها بیان می کند همان طور که ما در این کره خاکی حق حیات داریم. خداوند حیوانات و حشرات و چهارپایان و آبزیان و.. و به طور کل هر جنبنده ای حق حیات خود را دارد و انسان باید آن را محترم بدارد. آنچه که وحشی است بگذارید به صورت وحشی در کوه و دشت و جنگل زندگی کند و از حریم و وادی که خداوند برای آنها تعیین کرده است. باید انسان رعایت حال آنها را بکند. خداوند می فرماید حتی اذاء اوتوء علی وادی یعنی تا زمانی که به حریم و وادی مورچگان رسیدند ، اما امروزه انسان ها با تصرف بی رویه زمین و جهت استخراج منابع طبیعی و دسترسی به مواد خام و اولیه چه در دریا برای استخراج نفت و آلودگی دریاها و زباله های دریایی بیش از پیش زندگی ماهیان، خرچنگ ها، نهنگ ها و … به خطر انداخته است و همچنین در خشکی که با قطع درختان باعث انقراض گونه هایی از پرندگان و حیوانات درنده و همچنین میمون ها و … شده است.

مخاطبان

جستجو

 

 

این داستان در مورد ملکه مورچه ها در زمان حضرت سلیمان می باشد. مورچه ها در سرزمینی نزدیک مکه زندگی می کردند. ملکه مورچه ها را راهنمایی می کرد تا به جای وقت تلف کردن به کار و تلاش بپردازند، بعد از جمع کردن غذا در انبارهای بزرگی که داخل زیر زمین بود ذخیره کنند. کار مورچه ها کار دقیق و طاقت فرسای است. مورچه ها چون در زمستان نمی توانند که از خانه ها شان بیرون بیایند و نمی توانند به دنبال غذا بگردند، برای همین باید غذای خودشان را تا وقتی که هوا خوب است جمع آوری کنند، اگر غذایی را هم به دست نیاوردند آن وقت در زمستان می میرند. حضرت سلیمان (ع) به خواست خداوند می توانست با جانوران و پرندگان صحبت کند…

داستان حضرت سلیمان و ملکه مورچه ها

 

سیما

جدول پخش هفتگی

پخش زنده

فرکانس 

آرشیو

جذب ایده

خبرخوان موضوعی

صفحه برندگان سیما

صدا

جدول پخش هفتگی

پخش زنده

فرکانس 

آرشیو

جذب ایده

خبرخوان موضوعی

صفحه برندگان صدا

پیوندهای عمومی

سازمان صدا و سیما

معاونت امور استان ها

سایت نگاه

باشگاه مخاطبان نگاه

تلویزیون اینترنتی

رادیو اینترنتی

باشگاه مخاطبان

واحد پژوهش

امکانات

صفحه هنرمندان

صفحه دابسمش

صفحات ویژه

پرسش و پاسخ متداول

 ارتباط با ما

 باشگاه مخاطبان

 نقشه سـایت

انتقادات و پیشنهادات

داستان حضرت سلیمان و ملکه مورچه ها

کلیه حقوق متعلق به صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران می باشد. | هرگونه برداشت مطالب با ذکر منبع بلامانع است. |
آخرین بروز رسانی
:

۱۳۹۸/۰۴/۱۹

پیاده سازی توسط شرکت سپهر افزار ایرانیان

آسمونی » چهره ها » بزرگان دین » داستان مورچه و حضرت سلیمان

روزی حضرت سلیمان (ع ) در کنار دریا نشسته بود، نگاهش به مورچه ای افتاد که دانه گندمی را باخود به طرف دریا حمل می کرد. سلیمان (ع) همچنان به او نگاه می کرد که دید او نزدیک آب رسید. در همان لحظه قورباغه ای سرش را از آب دریا بیرون آورد و دهانش را گشود. مورچه به داخل دهان او وارد شد و قورباغه به درون آب رفت. سلیمان مدتی در این مورد به فکر فرو رفت و شگفت زده فکر می کرد.

ناگاه دید آن قورباغه سرش را از آب بیرون آورد و دهانش را گشود. آن مورچه آز دهان او بیرون آمد، ولی دانه ی گندم را همراه خود نداشت. سلیمان(ع) آن مورچه را طلبید و سرگذشت او را پرسید. مورچه گفت :

داستان حضرت سلیمان و ملکه مورچه ها

” ای پیامبر خدا در قعر این دریا سنگی تو خالی وجود دارد و کرمی در درون آن زندگی می کند. خداوند آن را در آنجا آفرید او نمی تواند از آنجا خارج شود و من روزی او را حمل می کنم. خداوند این قورباغه را مامور کرده مرا درون آب دریا به سوی آن کرم حمل کرده و ببرد. این قورباغه مرا به کنار سوراخی که در آن سنگ است می برد و دهانش را به درگاه آن سوراخ می گذارد من از دهان او بیرون آمده و خود را به آن کرم می رسانم و دانه گندم را نزد او می گذارم و سپس باز می گردم و به دهان همان قورباغه که در انتظار من است وارد می شود او در میان آب شنا کرده مرا به بیرون آب دریا می آورد و دهانش را باز می کند و من از دهان او خارج میشوم.”

سلیمان به مورچه گفت : “وقتی که دانه گندم را برای آن کرم میبری آیا سخنی از او شنیده ای ؟”

مورچه گفت آری او می گوید :

“ای خدایی که رزق و روزی مرا درون این سنگ در قعر این دریا فراموش نمی کنی رحمتت را نسبت به بندگان با ایمانت فراموش نکن”

سلام داستان جالبی بو.د ولی من کل سوره نمل رو خوندم این داستان توش نبودا !!!

داستان جالب و اموزنده ای بود

فقط برا حیوانات همچینه اگه آدما باشن هیچ وقت حاضر نیستن براکسی بار کشی کنن

داستان جالبی بود فقط اگر اسم سوره بود بهتر بود

سوره نمل سپاسگزاریم

تبلیغات در آسمونی

021-22072529

asemooni.com/advertising

فیلم/ لحظه تبادل جیسون رضاییان

کنایه‌های تند به روحانی در آنتن زنده

فیلم/ نصب دوربین در سرویس بهداشتی زنانه!

شعر‌خوانی جدید ضد‌آمریکایی میثم مطیعی

ظریف هم به سریال «گاندو» واکنش نشان داد

داستان حضرت سلیمان و ملکه مورچه ها

جیسون رضائیان چگونه تحویل آمریکا شد؟

اتفاقی که بعد از ۲۰سال در «جهان آرا» افتاد!

پخش این فیلم برای آشنا گران تمام شد!

پيشنهاد عجیب به مجری برنامه ثریا +فیلم

نقد جنجالی فراستی به «شبی که ماه کامل شد»

جیسون رضائیان با مردم ایران چه کرد؟

حال خاص شیخ زکزاکی در وداع با سه پسرش

روایت جالب یک خانم‌آمریکایی از رهبرانقلاب

فیلم/ لحظه تبادل جیسون رضاییان

کنایه‌های تند به روحانی در آنتن زنده

تصاویری از جنایات عبدالمالک ریگی

داستان حضرت سلیمان و ملکه مورچه ها
داستان حضرت سلیمان و ملکه مورچه ها
0

دوره مقدماتی php

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *