داستانی از شاهنامه فردوسی و شخصیت های آن

دوره مقدماتی php
داستانی از شاهنامه فردوسی و شخصیت های آن
داستانی از شاهنامه فردوسی و شخصیت های آن

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۱

آرش کمانگیر نام یکی از اسطوره‌های کهن ایرانی و همچنین نام شخصیت اصلی این اسطوره‌است. اسطوره آرش کمانگیر از داستان‌هایی است که در اوستا آمده و در شاهنامه از آرش در سه جا با افتخار نام برده شده است.ابوریحان بیرونی به هنگام توصیف جشن تیرگان، داستان آرش را بازگو می‌کند و ریشه این جشن رااز روز حماسه آفرینی آرش می‌داند.بسیاری آرش را از نمونه‌های بی‌همتا در اسطوره‌های جهان دانسته‌اند؛ وی نماد جانفشانی در راه میهن است.

«چو آرش که بردی به فرسنگ تیر/چو پیروزگر قارن شیرگیر»
شاهنامه

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۲
فریدون یکی از شخصیت‌های اساطیری ایران است. او پادشاه پیشدادی بود که بر پایه شاهنامه فردوسی پسر آبتین و از تبار جمشید بود و با یاری کاوه آهنگر بر ضحاک ستمگر چیره شد و او را در کوه دماوند زندانی کرد. سپس خود پادشاه جهان گشت.
فریدون در پایان خسروانی جهان را میان سه پسرش سلم، تور و ایرج بخشید. او ایران را به ایرج داد، ولی سلم و تور نیرنگ کردند و ایرج را به کشتند. فریدون پس از آگاهی از این رخداد ایران را به منوچهر، نوه ایرج داد.

«فریدون فرخ فرشته نبود/ز مشک و ز عنبر سرشته نبود»«بداد و دهش یافت آن نیکوئی/تو داد و دهش کن فریدون توئی» شاهنامه
داستانی از شاهنامه فردوسی و شخصیت های آن

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۳

دوره مقدماتی php

سیمرغ پرنده‌ای افسانه‌ای است با دم طاووس،سر و بدن عقاب و پنجه‌های شیر و پرنده‌ای بی مانند در اساطیر ایرانی است.او نقش مهمی در داستان‌های شاهنامه دارد. کنامش کوه اسطوره‌ای قاف است. دانا و خردمند است و به رازهای نهان آگاهی دارد. زال را می‌پرورد و همواره او را زیر بال خویش پشتیبانی می‌کند. به رستم در نبرد با اسفندیار رویین تن یاری می‌رساند.دیگر شاعران پارسی گوی نیز مانند عطار در منطق الطیر سیمرغ را چهرهٔ داستان خود قرار داده‌اند.

«من زبان و نطق مرغان سر بسر/با تو گفتم فهم کن ای بیخبر»
«در میان عاشقان مرغان درند/کز قفس پیش از عجل در می‌پرند»
«جمله را شرح و پیانی دیگر است/زانکه مرغان را زبانی دیگر است»
«پیش سیمرغ آنکسی اکسیر ساخت/کو زبان جملهٔ مرغان شناخت»
عطار نیشابوری

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۴
رستم نام آورترین چهرهٔ اسطوره‌ای در شاهنامه و به تبع آن برترین چهرهٔ اسطوره‌ای ادبیات ایران است. او فرزند زال و رودابه است و تبار پدری رستم به گرشاسپ (پهلوان اسطوره‌ای و چهرهٔ برتر اوستا) و از طریق گرشاسپ به جمشید می‌رسد. و تبار مادری او به مهراب کابلی و ضحاک می‌رسد. رستم به دست شغاد (برادرش) کشته شد.

«همان پر سیمرغش آمد به یاد/بخندید و سیندخت را مژده داد»
«یکی مجمر آورد و آتش فروخت/وزآن پر سیمرغ لختی بسوخت»
«هم اندر زمان تیره گون شد هوا/پدید آمد آن مرغ فرمانروا»
«چو ابری که بارانش مرجان بود/چه مرجان که آرایش جان بود»
«ستودش فراوان و بردش نماز/بر او کرد زال آفرین دراز»
«چنین گفت با زال سیمرغ کاین غم چراست/به چشم هژبر اندرون نم چراست»
شاهنامه

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۵
جمشید یکی از پادشاهان اسطوره‌ای ایرانی‌است و قدمتی بس کهن دارد. نام او در اوستا و متون پهلوی و متنهای دوران اسلامی آمده‌است. در اسطوره‌های ایرانی کارهایی سخت بزرگ به او نسبت داده شده‌است. در شاهنامه، جمشید، فرزند طهمورث و شاهی فرهمند است که سرانجام به خاطر خودبینی و غرور فره ایزدی را از دست می‌دهد و به دست ضحاک کشته می‌شود.

«بپرداخت آب میانگاه خاک/ بپرورد ماهی در آن آب پاک»
«ز جمشید ماند چنین یادگار/اگرچه برآمد بسی روزگار»
«هنرور شده خاک ایران زمین/بشد زان سپس سوی ماچین و چین»
شاهنامه

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۶

کاوه آهنگر شخصیتی اسطوره‌ای متعلق به ایران باستان است. در شاهنامه فردوسی آمده که او قیامی مردمی علیه فرمانروایی به نام ضحاک را پی می‌ریزد. نشان جنبش او، درفش کاویانی، پیشبند چرمی‌اش است که بر سر نیزه‌ای می‌آویزد.

«چو کاوه برون شد ز درگاه شاه/برو انجمن گشت بازارگاه»
«همی بر خروشید و فریاد خواند/جهان را سراسر سوی دادخواند»
«از آن چرم کاهنگران پشت پای/ ببندند هنگام زخم درای»
«همی کاوه آن بر سر نیزه کرد/همانگه ز بازار برخاست گرد»
شاهنامه

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۷

هما در اسطوره‌های ایرانی جایگاه مهمی دارد و معروف است که سایه‌اش بر سر هر کس بیافتد به سعادت و کامرانی خواهد رسید به همین دلیل به مرغ سعادت معروف شده‌است.
در افسانه‌های ایران مثل ققنوس در اساطیر مصر و یونان صاحب کرامت است. هما در ادبیات ایران به عنوان نماد سعادت است و برعکس جغد که نماد شوم است البته هما می‌تواند پرنده‌ای افسانه‌ای و اساطیری باشد.نقش این پرنده در کنده کاریها و برخی از سر ستون های پارسه نیز پیداست. هواپیمایی ملی ایران با بکارگیری ایهام نام هما و نیز نماد هما به بهترین شکل چه به در تعبیر پرنده سعادت و چه در استفاده از حروف کوتاه شده برای نامش این باور فرهنگ عامه را با فعالیت تجاری خود پیوند زده بود. در نشان کنونی باشگاه فوتبال پرسپولیس هم نمادی از سر این پرنده به کار گرفته شده است.

«همای گو مفکن سایه ٔ شرف هرگز/بر آن دیار که طوطی کم از زغن باشد»
حافظ

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۸
گُردآفرید یا گُردآفرین پهلوان زن ایرانی و دختر گژدهم است. در داستان رستم و سهراب گردآفرید با سهراب رزم کرد و به دست او گرفتار شد ولی توانست خود را با تدبیر از دست سهراب برهاند.

«زنی بود بر سان گرد سوار/همیشه به جنگ اندرون نامدار»
«کجا نام او بود گردآفرید/که چون او به جنگ اندرون کس ندید»
شاهنامه

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۹

تَهمینه دختر شاه سمنگان (از سرزمین‌های توران)، همسر جهان پهلوان رستم و مادر سهراب است. حکیم حماسه سرا، فردوسی، دربارۀ این بانو چنین می سراید، که روزی رستم برای نخجیر و شکار به نزدیک شهر سمنگان به صید می پردازد و چند گورخر شکار و کباب می نماید و پس از صرف و تناول آن، برای رفع خستگی زین از پشت رخش گرفته و رخش را به چرا در صحرا رها می کند و در همان شکارگاه به خواب می رود. عده ای از سربازان و مردم شهر سمنگان که در آن حوالی بودند برای آن که از رخش رستم کره ای به دست آورند، رخش را به هر زحمتی با کمند می گیرند و می برند. رستم که از خواب بر می خیزد به اطراف نظر می افکند، رخش را نمی بیند و از این رو بسیار دلگیر می شود. به ناچار از جای برخاسته، زین اسب بر پشت خود گذاشته و خود را به نزدیک شهر سمنگان می رساند. ادامه…

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۱۰
سهراب فرزند رستم و از بطن تهمینه دختر شاه سمنگان است. وی در سمنگان که بخشی از توران محسوب می‌شد به دنیا می‌آید. رستم پس از بدنیا آمدن سهراب مهره‌ای بر بازوی وی می‌بندد تا شناسه‌ای باشد برای فرزندش و سپس توران را ترک می‌کند.سهراب پس از شناختن اصلیت خود و دریافتن اینکه فرزند رستم است تصمیم می‌گیرد که ابتدا ایران و سپس توران را فتح کرده و پدر خود را بر تخت شاهی هر دو کشور بنشاند.ادامه…

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۱۱

سام نریمان، پدر زال و پدر بزرگ رستم است. او از تبار گرشاسپ (پهلوان)، پهلوان اسطوره‌ای ایران می باشد. شاید در آغاز جوانی سام صاحب فرزند نمی‌شد این موضوع را فردوسی تلویحاً در داستان «اندر زادن زال» گزارش می‌کند. زمانیکه زال به دنیا آمد همهٔ موهای تنش سفید بود و کسی از شبستان جرئت نکرد این خبر را به سام برساند و یک هفته خبر مسکوت ماند. عاقبت دایه‌ای شیردل پیش سام آمد خبر تولّد را به سام گفت و وی فوراً به شبستان آمده و کودک را سپید موی دید بسیار برآشفت.

ادامه…

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۱۲
به‌آفرید (بِهْ‌آفَریٓد) دختر گشتاسپ، شخصیتی اسطوره‌ای نیمه‌تاریخی در اساطیر ایران است. نام او در شاهنامه به صورت به‌آفرید و در تاریخ طبری به صورت باذافره و فاذافره آمده‌است. وی به همراه خواهرش، همای، به دست خیونان اسیر می‌شود و سرانجام برادرش اسفندیار ایشان را می‌رهاند.

ادامه…

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۱۳

کیومرث یا گیومرث در فارسی، گیومرت یا گیومرد در پهلوی، گَیومَرَتَن در اوستایی نام نخستین نمونه انسان در جهان‌شناسی اساطیری مَزدَیَسنیان و نخستین شاه در شاهنامه است.

گیومرث در شاهنامه نخستین پادشاه دانسته شده‌است که سی سال شهریاری جهان را بر عهده داشت. در شاهنامه نیز مانند متون پهلوی به کوه‌نشینی کیومرث اشاره شده‌است:


ادامه…

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۱۴

زال از قهرمانان اسطوره‌ای ایرانی است که نامش در شاهنامه رفته‌است. زال در پارسی به معنای سپیدمو است. وی پسر
سام و پدر رستم است. سام از آن که پسرش با موی سپید و در شکل پری یا دیو به دنیا آمده بود ناخرسند بود. از این رو او را در پای کوهی که سیمرغ بر آن آشیان داشت رها کرد. سیمرغ نوزاد را یافت و به آشیانه خود برد و بزرگ کرد. از این پس سیمرغ تا پایان زندگی یاور زال و پسرش رستم است.ادامه…

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۱۵
گودرز

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۱۶
کی‌قباد

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۱۷
کاووس

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۱۸
اسفندیار

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۱۹
هوشنگ

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۲۰
ضحاک

داستانی از شاهنامه فردوسی و شخصیت های آن

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۲۱
دیو سپید

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۲۲
رهام

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۲۳
رخش

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۲۴
درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۲۴

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۲۵
درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۲۵

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۲۶
درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۲۶

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۲۷
درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۲۷

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۲۸
درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۲۸

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۲۹
درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۲۹

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۳۰
درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۳۰

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۳۱
درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۳۱

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۳۲
درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۳۲

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۳۳
درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۳۳

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۳۴
درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۳۴

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۳۵
درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۳۵

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۳۶
درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۳۶

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۳۷
درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۳۷

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۳۸
درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۳۸

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۳۹
درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۳۹

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۴۰
درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۴۰

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۴۱
درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۴۱

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۴۲
درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۴۲

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۴۳
درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۴۳

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۴۴
درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۴۴

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۴۵
درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۴۵

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۴۶
درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۴۶

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۴۷
درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۴۷

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۴۸
درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۴۸

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۴۹
درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۴۹

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۵۰
درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۵۰

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۵۱
درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۵۱

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۵۲
درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۵۲

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۵۳
درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۵۳

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۵۴
درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۵۴

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۵۵
درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۵۵

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۵۶
درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۵۶

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۵۷
درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۵۷

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۵۸
درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۵۸

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۵۹
درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۵۹

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۶۰
درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۶۰

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۶۱
درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۶۱

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۶۲
درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۶۲

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۶۳
درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۶۳

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۶۴
درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۶۴

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۶۵
درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۶۵

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۶۶
درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۶۶

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۶۷
درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۶۷

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۶۸
درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۶۸

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۶۹
درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۶۹

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۷۰
درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۷۰

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۷۱
درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۷۱

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۷۲
درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۷۲

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۷۳
درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۷۳

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۷۴
درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۷۴

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۷۵
درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۷۵

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۷۶
درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۷۶

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۷۷
درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۷۷

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۷۸
درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۷۸

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۷۹
درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۷۹

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۸۰
درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۸۰

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۸۱
درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۸۱

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۸۲
درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۸۲

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۸۳
درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۸۳

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۸۴
درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۸۴

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۸۵
درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۸۵

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۸۶
درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۸۶

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۸۷
درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۸۷

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۸۸
درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۸۸

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۸۹
درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۸۹

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۹۰
درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۹۰

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۹۱
درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۹۱

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۹۲
درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۹۲

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۹۳
درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۹۳

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۹۴
درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۹۴

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۹۵
درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۹۵

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۹۶
درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۹۶

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۹۷
درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۹۷

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۹۸
درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۹۸

درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۹۹
درگاه:شاهنامه/شخصیت‌ها/۹۹



همرسانی در

ایمیل

فیسبوک

Messenger

داستانی از شاهنامه فردوسی و شخصیت های آن

Messenger

توییتر

بالاترین

واتس‌اپ

لینک را کپی کنید

این لینک‌ها خارج از بی‌بی‌سی است و در یک پنجره جدید باز می‌شود

معلوم است که «شاهنامه» ابوالقاسم فردوسی پس از درگذشت این ادیب بی‌همتای فارسی‌زبانان دنیا، ورد زبان محفل و انجمن ها گردید.

در قلمرو حوزه فرهنگ مردم ایرانی‌تبار شاهنامه به منطقه‌های گوناگون راه یافت و بر ادبیات جهان تأثیر گذاشت. همچنین در میان آن قوم و ملت هایی که غیرایرانی هستند نیز گسترش پیدا نموده در گفتار آنها نیز برخی از داستان های شاهنامه نقل گردید. مثلا، در میان قوم های ترک تبار، ارامنه و گرجی ها.

پس از آن که علم فولکلورشناسی وارد کشورهای ایرانی‌تبار گردید، ادیبان و پژوهندگان آنها باید به گردآوری گفته‌های مردم در باره فردوسی و شاهنامه نیز می‌پرداختند. اما این کار به طور باید و شاید انجام نپذیرفت. هنوز هم یکی از مسئله‌های مهم در علم ادبیات‌شناسی و فولکلورشناسی کشورهای فارسی‌زبان و قوم های دیگر ایرانی به مانند کُردها، پشتون ها، بلوچ ها، استین ها همانا آن است که پژوهندگان باید از میان مردم متنهای گفتاری شاهنامه را گرد آورند، با گویش مردمی نشر نمایند و بعدا مورد بررسی علمی قرار بدهند.

این کار در هر سه کشور فارسی‌زبان (ایران، تاجیکستان، افغانستان) و قوم های دیگر ایرانی‌تبار، که بیرون از این کشورها زندگی می‌کنند باید به طور جداگانه صورت بگیرد و بعد از آن که مواد دسترس گردید به طور مقایسه و تیپولوژی تحلیل نمودن آن آسان خواهد شد.

تا به امروز در کشورهای فارسی‌زبان (ایران، تاجیکستان و افغانستان) راجع به شخصیت فردوسی و «شاهنامه» در گفتار مردم چه کارهایی شده؟ در کشور ایران مواد فراوانی به تلاش زنده ‌یاد استاد ابوالقاسم انجوی شیرازی در سه جلد گفته‌های مردم گردآوری و نشر گردیده است. [انجوی ۱۳۶۹ه، ۱۳۶۹ب، ۱۳۶۹و]

اگر چه شاهنامه در میان مردم افغانستان شهرت زیاد دارد، از پرسش های ما معلوم شد که بعضی از متن های گفتاری شاهنامه در برخی از کتاب ها و نشریه‌های افغانستان نشر شده است [رستم داستان ۱۳۵۸؛ رستم و زال ۱۳۶۷؛ رستم و زال ۱۳۶۷]

در میان تاجیکان آسیای میانه‌، تا نیمه اول سده بیست، شاهنامه یکی از مشهورترین کتاب هایی بود که در شب‌نشینی ها خوانده و نقل کرده می‌شد. حتی محفل های شاهنامه‌خوانی وجود داشت. اما پژوهندگان تاجیک نیز به گردآوری آن کمتر دست زده‌اند [نک: رحمانی ۱۹۹۴؛ قصّه‌ها ۱۹۹۴؛ قصّه‌ها ۱۹۹۶؛ رحمانی ۱۹۹۸]

در سده ۱۹ و اولهای سده ۲۰ در بین مردم تاجیک شاهنامه شهرت زیاد داشت. شخصا مخصوصی [افراد مشخصی] بودند، که در شهرهای بخارا، سمرقند، خجند، کولاب، استروشن، حصار و مناطق دیگر شاهنامه‌خوانی و شاهنامه گویی می‌کردند.

حتی در خانواده‌ها و در محفل های خصوصی در کنار کتاب های دیگر به شاهنامه رو می‌آوردند. اما این حالت برابر دگرگونی های سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، که پس از انقلاب اکتبر روسیه به وجود آمد، تغییر یافت.

این انقلاب به کشورهای دیگر آسیای میانه‌، از جمله امارت بخارا، نیز رسید و در نتیجه کشور شوروی به وجود آمد. بازسازی ها و مبارزه‌های ضد دینی شوروی در سالهای ۲۰ و ۳۰، از بین بردن اهل فرهنگ و بعدا واقعه‌های جنگ جهانی دوم باعث آن گردید، که مردم بعضی از سنت های خود را تا حدی فراموش کنند، یا به آن کمتر توجه دهند.

همچنین از الفبای نیاگان عربی‌اساس (الفبای فارسی)، که شاهنامه نیز به آن تألیف گردیده است، از بین بردن کتاب های زیاد با این الفبا تألیف شده در سال های سی سده بیست نیز، به شاهنامه خوانی و شاهنامه دانی تأثیر منفی رسانید.

در میان تاجیکان آسیای میانه‌شاهنامه‌خوانی و نقل داستانهای شاهنامه خیلی زیاد بود. حتی این را در میان قوم و ملت های دیگر، که در این منطقه زندگی می‌کنند و به آنها تأثیر فرهنگ فارسی تاجیکی زیاد است، می‌توان مشاهده کرد.

از سالهای ۳۰ سده ۲۰ در کشور تاجیکستان به گردآوری فرهنگ مردم تاجیک توجه شد. اما پژوهندگان آن آثاری را، که مولف آنها ادیبی به مانند فردوسی است، از میان مردم گرد نمی‌آوردند، یا خیلی کم گرد می‌آوردند. چون که گردآورنده‌ها می‌دانستند، که داستانهای شاهنامه در میان مردم مشهور است، ولی به آن همچون آثار نوشتاری می‌نگریستند.

شاهنامه گفتاری مردم را ثبت و ضبط نمی‌کردند. از این رو آن موادی، که پژوهندگان تاجیک در موردهای مناسب، در کنار آثار فرهنگ مردم، درباره فردوسی و قهرمان های شاهنامه گردآورده‌اند، خیلی کم است.

در سال ۱۹۹۴ در تاجیکستان جشن هزاره بزرگداشت شاهنامه برگزار شد. به این مناسبت پژوهندگان بهرام شیر‌محمدیان و داداجان عابدزاده بایگانی شعبه فولکلور پژوهشگاه زبان و ادبیات تاجیک به نام رودکی آکادمی علم های جمهوری تاجیکستان را از اوّل تا آخر ورق زدند. معلوم شد که مواد درباره فردوسی و شاهنامه خیلی کم گردآوری شده است. آنها آن مواد به دست رسیده را در حجم ۵۶ صفحه به الفبای سیریلیک به نشر رسانیدند. [نگر: قصّه‌ها ۱۹۹۴]

پس از دو سال، در سال ۱۹۹۶ همان مجموعه را اندکی تکمیل دادند و بر آن اشعار شعرا، گفته‌های دانشمندان را در باره فردوسی علاوه نموده زیر عنوان «قصّه‌ها پیرامون فردوسی و شاهنامه»» به الفبای فارسی به نشر رسانیدند.

این مجموعه همگی ۳۴ متن را در بر می‌گیرد، که در آن هم در باره شخصیت فردوسی، هم برخی از نمونه‌های داستان های «شاهنامه» در گفتار مردم، هم بعضی روایتهایی، که راجع به مکان و شخصیت هایی، که از کدام جهتی با شاهنامه ارتباط دارند، آورده شده است.

متن اصلی این مواد از صفحه ۱۳ تا ۶۳ است، که حدودن ۵۰ صفحه را در بر می‌گیرد، ولی در این مجموعه در باره سیاووش، که در میان تاجیکان مشهور است چیزی نیست. [قصّه‌ها ۱۹۹۶]

روایت هایی را که راجع به قهرمانان شاهنامه ثبت کردیم از جهت شکل خیلی کوتاه اند. این متن ها درباره فردوسی، این یا آن رفتار قهرمان شاهنامه، لحظه‌های شاهنامه‌خوانی اطلاع می‌دهند. مثلا «رستم داستان و اسکندر»، «روحانیت رستم و حضرت علی»، «کاسه رستم»، «پیاله رستم و آخور اسپ رستم»، «قمچین رستم»، «ارک بخارا را سیاوش ساخته‌است»، «سیاوش ولی»، «شاهنامه‌خوانی» و مانند این. اگر هر کدام آنها را از نگاه متن‌شناسی علم فولکلورشناسی از نظر گذرانیم ویژگی های خاصی را می‌بینیم، که این ویژگی ها همانا مهر مردم را نسبت قهرمان دوستداشته خود از «شاهنامه» جلوه‌گر می‌سازند.

بیشتر متن های ثبت کرده ما از دیهه پسورخی ناحیه بایسون کیشور ازبکستان است، که همه مردمانش تاجیک هستند. در دیهه پسورخی حکایت داستان های شاهنامه بی‌زوال حکیم فردوسی به حکم سنت درآمده بود. در پنجاه سال اول سده ۲۰ پیرمردانی بودند، که نه تنها داستانه ای «شاهنام» را بیان می‌کردند، بلکه پاره‌های آن را حفظ می‌دانستند.

از این ده شخصانی به مانند ملّا قاسم (۱۸۸۲-۱۹۶۶)، ملّا شریف (۱۸۸۸-۱۹۷۲)، جوره کمال (۱۹۲۱-۱۹۹۷)، قهّار رحمان (۱۹۳۱-۲۰۰۵)، رحیم شریف (متولد ۱۹۲۵)، خلیل قاسم (متولد ۱۹۲۹)، عطا جبّار (متولد ۱۹۳۰)، حامد شریف (متولد ۱۹۳۶)، واحد شریف (متولد ۱۹۴۱)، روشن کمال (متولد ۱۹۵۶) تا سالهای نزدیک داستانهای شاهنامه را نقل می‌کردند و به این وسیله عشق و علاقه مردم را به آن بیدار می‌نمودند.

از ملّا قاسم چیزی ثبت نشده است. پسر ایشان خلیل قاسم بعضی داستانهای «شاهنامه» را در یاد دارد. از ملّا شریف سال ۱۹۶۶ پژوهندگان چند متنی ضبط کرده‌اند، که همگی حدودا ۳۵-۴۰ دقیقه است. ما در طول ۳۰ سال در فرصت های مناسب از جوره کمال، قهار رحمان، رحیم شریف، خلیل قاسم، عطا جبار، حامد شریف، واحد شریف، روشن کمال در کنار متنهای گوناگون فولکلوری، گفته‌های آنان را در باره فردوسی، شاهنامه‌خوانی، نمونه‌هایی از داستان های شاهنامه را توسط ضبط صوت و دوربین ویدیو ضبط کرده‌ایم.

همه این اشخاص داستان «سیاوش» را می‌دانستند و یا می‌دانند. اما حالا نقل کردن داستان های «شاهنامه» تقریبا در حالت از بین رفتن است. مثلا، تا سال های نزدیک قهار رحمان (۱۹۳۱-۲۰۰۵) در مسجد ده پسورخی بیشتر داستانهای شاهنامه را حکایت می‌کرد.

پس از درگذشت ایشان دیگر نقل کردن داستان های شاهنامه به نظر نمی‌رسد. فقط در آن حالی، که اگر از دانندگان داستانهای «شاهنامه»، پژوهنده‌ای در این مورد چیزی بپرسد، آن گاه راوی بعضی متنهای در یاد داشته‌اش را به طور کوتاه بیان می‌کند.

طرز گفتار داستانهای «شاهنامه» بسیار دلنشین بود. بنده در خردسالیم بیان ملّا شریف را دیده‌ام، که ایشان بیشتر با آواز نرم و گوارا و حرکت دستان با مهارت بلند نقل می‌کرد. هنگام نقل ایشان همه آرام می‌نشستند. با دقّت گوش می‌کردند. راوی گاهی توصیفها، مبالغه‌ها، اغراقهای را به کار می‌برد، که شنوندگانش می خندیدند و باز آرام می‌شدند و گوش می‌کردند.

زمانی، که جوره کمال متنی را از “شاهنامه” حکایت می‌کرد، از جایش نیم‌خیز می‌شد؛ با صدای بلند سخن می‌گفت؛ در موردهای ضروری به طور خود به صدای رستم، سهراب، اسفندیار، سیاوش، برز و و دیگران تقلید می‌نمود. خصوصا هنگام روایت “رستم و سهراب” در آخر داستان برابر رستم، بر سوگ فرزند دلبندش، گریه می‌کرد.

اگر هنگام نقل افسانه‌ها قهرمان رقیبش را بر زمین زند جوره کمال “یا رستم داستان!” و یا “یا علی‌مدد!” گویان، ندا درمی کشید و حالت به زمین چپّه کردن حریف را با اشارت دستانش به شنوندگان نشان می‌داد. حتی به آواز اسب تقلید می‌کرد و “شیهه” می‌کشید. هنگام بیان متن فریاد، ندا، خطاب، داد و بیداد، “قاه-قاه” خنده زدن، به حالت گریه درآمدن و امثال این یکی از خصوصیتهای خاص جوره کمال بود، که همان راویان کسبی سنّتی پیشین را به یاد می‌آورد.

او برای جلب توجّه شنونده و یا باز هم نشان‌رس نمودن نقل خود، گاهی آهنگ گفتارش را تغییر می‌داد، چند ثانیه ای به شنونده‌ای نگرسته ساکت می‌ماند و بعداً دفعتاً: “هه!”، “آره!” گویان نقلش را ادامه‌می‌داد. صد افسوس، که همه روایتهای این پیرمرد ذکی را سر وقت ثبت و ضبط کرده نتوانستیم.

همین سنّت شاهنامه‌خوانی و نقل داستانهای آن را فرزندان ملّا شریف-رحیم شریف (متولّد ۱۹۲۵)، حامد شریف (متولّد ۱۹۳۶) واحد شریف (متولّد ۱۹۴۱) و نوه ایشان قهّار رحمان (۱۹۳۱-۲۰۰۵) ادامه‌می‌دادند. ماه اوت سال ۲۰۰۲ اینجانب با مردم‌شناس امریکایی، پرفسور ویلیام بیمهن به مدّت کوتاه (۱۰ روز) به منطقه بایسون، بخارا و سمرقند سفر کردیم. وقتی که او در بایسون شبی در صحبت این شخصان بود، خیلی در حیرت ماند و برای من به هیجان تأکید کرد، که هر چه آنها می‌دانند باید ثبت و ضبط شود و اگر امکان باشد نشر گردد. شخصاً ویلیام بیمهن نیز چندین ساعت از گفتار آنان را در باره شاهنامه‌خوانی ضبط نمود.داستانی از شاهنامه فردوسی و شخصیت های آن

یکی از آن متنهایی، که بنده از جوره کمال، قهّار رحمان، واحد شریف ضبط نمودم در باره سیاوش است.

به همین طریق از متنهای در دست ما بوده، که در ضبط صوت و در تصویر ویدیو است، در آینده می‌توان به بسیار مسئله‌های هنری و اجرایی علم فلکلورشناسی نیز جواب پیدا کرد. از این رو چند نکته را طبق مشاهده‌ها، از روی تصویر ویدیو، به توجّه اهل نظر می‌رسانیم:

۱. در ضبط صوت و در تصویر ویدیو گوینده و شنونده، تا حدی هنر نقالی را به یاد می‌آورد. هنگام نقل همه حرکات گوینده جهتهای اتنوپتیکی (مهارت اجرای) متن را کاملتر می‌نماید و تأثیر آن به شنونده چگونه است، می‌توان مشاهده کرد. همین شنیدن و دیدن به عالم معنوی بیننده تأثیر می‌رساند.

۲.طبق مشاهده معلوم است، که شنوندگان گویا در اجرای این تئاتر نقّالی اشتراک دارند. آنها گاها سؤال می‌دهند و همچنین زیر تأثیر سخن گوینده قرار می‌گیرند، که همه این را بیننده در تصویر ویدیو می‌بیند. ۳. هنر اجرا و تأثیر سخن گوینده را در هر دو راوی بی‌واسطه در بلند گپ زدن، در موردهای موافق از حرکات و اشارات استفاده بردن، حالتهای روحی قهرمان را با قیافه‌بازیها افاده نمودن و امثال این مشاهده نمودیم.

۴.در گذشته «شاهنامه‌خوانی» خیلی رایج بود. می‌خواندند و شرح می‌دادند، که پاره‌ای از خوانش «شاهنامه» را با صدای واحد شریف به نوار گرفتیم.

از تصویر ویدیو به نظر می‌رسد، که شنیدن داستان سیاوش در خوانش واحد شریف برای شنوندگان جالب است. چون که چنین طرز خواندن و شرح دادن در گذشته خیلی معمول بوده است. این طرز شاهنامه خوانی در ۲۰-۲۵ سال آخر قریب تماما از بین رفته است.

۵. هرچند تلویزیون، سینما، ویدیو وارد زندگی مردم گشته است، اما مردم هنوز هم چون عادت گذشتگان به نقلهای جالب گوش می‌دهند. چون که سنّت شنیدن فرهنگ مردم تا حال در دهات نسبت به شهر استوارتر است. نقل «داستان سیاوش» و با صدا خواندن آن دوام سنّت چندهزارساله است.

همین طور گزارش ما خصوصیت اطلاعی داشته، با این گفتنی هستیم، که در میان تاجیکان، به مانند «داستان سیاوش»، مردم در باره داستانهای دیگر «شاهنامه» هنوز هم اطّلاع دارند، که آنها باید هرچه زودتر گردآوری و نشر شوند، تا که هنگام بررسی «شاهنامه» بی‌زوال فردوسی مورد استفاده قرار بگیرد.

طبق پرس و جوهای ما حالا دیر نشده است، که به گردآوری مواد باز هم مشغول بشویم، چون که سال تا سال جوانها زیر تأثیر وسایل تکنیکی قرار گرفته به سنّتهای گذشته، به مانند نقّالی، شاهنامه‌خوانی و یا در محفلها بیان نمودن داستانهای «شاهنامه» چندان توجّه نمی‌دهند. با وجود این همه حالا هم بزرگسالانی هستند، که متنهایی را از «شاهنامه» در یاد دارند یا که چون عادت به آن با احترام می‌نگرند، که هرچی زودتر آنها را باید گرد آوریم. در آخر از پژوهندگان تمنّا می‌کنم، که به چند نکته مهم شاهنمه‌شناسی توجّه ظاهر نمایند:

۱.برای باز هم به طور گسترده‌تر آموختن “شاهنامه” فردوسی، یک کتابنامه‌ای، در سطح جهانی باید مرتّب ساخت، که همه آثار در باره “شاهنامه” تا به امروز نشر شده را (چه در روزنامه، چه مجلّه، چه کتاب) در بر بگیرد.

۲. به سندهای اساطیری و تاریخی «شاهنامه» دقّت مخصوص داده، به جهتهای مردم‌نگاری آن بیشتر توجّه نمود و در این باره مشغول پژوهش جداگانه‌ای شد، تا حدود گسترش «شاهنامه» در کشورهای گوناگون معیّن شود. البتّه ما می‌دانیم، که پژوهندگان «شاهنامه» در اثرهایشان پیرامون سنّتهای مردمی اشاره‌های زیاد کرده‌اند، امّا خوب می‌بود، که این مسئله به طور جداگانه بررسی گردد.

۳.تأثیر “شاهنامه” فردوسی به تمدّن فرهنگ کشورهای دیگر مورد آموزش قرار بگیرد. چون که امروزها داستانها و نامهای “شاهنامه” در میان مردمان زیاد عالم پهن شده است، زیر تأثیر آنها اثرهای زیادی به وجود آمده است.

۴.“شاهنامه” بعد از درگذشت فردوسی چه راهی را طی نموده است هم در مأخذها و هم در میان مردم آموخته شود. از این رو یکی از مسئله‌های نهایت مهم و همیشه مفید، این گسترش “شاهنامه” در میان مردم است. چون که اثر قبل از همه برای خواندن و به مردم تأثیر رسانیدن ایجاد می‌شود. پس از میان مردم ثبت و ضبط نمودن گفته‌های مردم در باره فردوسی و «شاهنامه» بسیار مهم است.

برای گردآوری گفته‌های مردم از آسیای مرکزی، افغانستان و ایران زودتر باید مشغول شد. هر قدر ما از میان مردم مدارک زیادی را گرد آوریم، همان قدر شکوه شاهنامه را بیشتر درک می‌کنیم و برای بررسی جهتهای تازه به تازه آن سندهای نو به دست می‌آریم. اگر در طی چند سال آینده، طبق طرح مخصوصی برای گرد آوردن اطّلاعات در بین مردم آسیای مرکزی و افغانستان، که راجع به «شاهنامه» موجود است، تلاش نکنیم بعدا دیر می‌شود.

چون که سال تا سال نسل جوان نظر به شنیدن، رو به دیدن (واسطه‌های تکنیک) می‌آرد. بزرگسالانی، که هر چه در ذهن دارند، پس از چند سال طبیعی است، که آن را با خود به دنیای فانی می‌برند.

۵. قومهای غیرایرانی، که در دامن این فرهنگ پرورش یافته‌اند نیز از «شاهنامه» بهرمند هستند. خوب می‌بود، که در آینده به این نکته نیز توجه داده شود. از بین آنها نیز مواد فولکلوری تا حد امکان جمع گردد. خلاصه این است، که پس گردآوری مواد فراوان از میان مردم در آینده می‌توان درباره همه داستانهای «شاهنامه» از جمله «داستان سیاوش» اثرهای تازه به تازه علمی تألیف نموده، هزاران راز نهان این حماسه بی‌زوال مردم ایرانی‌تبار را آشکار نمود.

کتابنامه:

انجوی ۱۳۶۹ه-انجوی شیرازی. فردوسینامه. مردم و فردوسی. جلد ۱. تهران: انتشارات علم، ۱۳۶۹. انجوی ۱۳۶۹ب-انجوی شیرازی. فردوسینامه. مردم و شاهنامه. جلد ۲. تهران: انتشارات علم، ۱۳۶۹. انجوی ۱۳۶۹و-انجوی شیرازی. فردوسینامه. مردم و قهرمانهای شاهنامه. جلد ۳. تهران: انتشارات علم، ۱۳۶۹. بلعمی ۱۹۹۲-بلعمی ابوعلی. تاریخ طبری. ج.۱. دوشنبه: “عرفان”، ۱۹۹۲. بهار ۱۳۷۴-بهار مهرداد. پژوهشی در اساطیر ایران. تهران: گاه، ۱۳۷۵. غفورف ۱۹۸۳-غفورف ب. تاجیکان: تاریخ قدیمترین، قدیم و عصرهای میانه‌. کتاب یکم. دوشنبه: عرفان، ۱۹۸۳. (به الفبای تاجیکی). یاحقّی ۱۳۸۶-یاحقّی محمّدجعفر. فرهنگ اساطیر و داستانواره‌ها در ادبیات فارسی. تهران: فرهنگ معاصر، ۱۳۸۶. قصّه‌ها ۱۹۹۴-قصّه‌ها از روزگار فردوسی. دوشنبه: ادیب، ۱۹۹۴. (به الفبای تاجیکی). قصّه‌ها ۱۹۹۶-قصّه‌ها پیرامون فردوسی و قهرمانهای “شاهنامه”. (تهیه ب. شیر‌محمّدیان و د. عابدزاده). دوشنبه: پیوند، ۱۹۹۶. (به الفبای تاجیکی). ندوشن ۱۳۵۰-ندوشن، محمّد علی‌اسلامی. زندگی و مرگ پهلوانان “در شاهنامه”. تهران: توس، ۱۳۵۰. نرشخی ۱۹۷۹-نرشخی ابوبکر. تاریخ بخارا. دوشنبه: دانش، ۱۹۷۹. (به الفبای تاجیکی). رحمانی ۱۹۹۴-رحمانی ر. ارک بخارا را سیاووش ساخته است // مجله: مردمگیاه، دوشنبه، ۱۹۹۴. (به الفبای تاجیکی). رحمانی ۱۹۹۸-رحمانی ر. شاهنامه در فلکلور تاجیکان // Proceedings sekond international studies confrence “From Avesta to Shahnameh”. The university of Sydney، nsw، Australia. Fedruary ۶ to ۱۶، ۱۹۹۸. رحمانی ۲۰۰۷-رحمانی ر. «داستان برزو» در گفتار جوره کمال. دوشنبه، ۲۰۰۷. (به الفبای تاجیکی). رستم داستان ۱۳۵۸-رستم داستان. تهیه احمدلی کوهزاد // مجله: فرهنگ خلق. کابل، ۱۳۵۸، ش۱-۲. رستم و زال ۱۳۶۷-رستم و زال. تهیه محمّدعظیم سیستانی // مردم‌شناسی سیستان. کابل، ۱۳۶۷. سیمرغ سپید ۱۳۵۸-سیمرغ سپید. تهیه احمدلی کوهزاد // مجلّه: فرهنگ خلق. کابل، ۱۳۵۸، ش۱-۲. فردوسی ۱۹۸۸-فردوسی ابوالقاسم. شاهنامه. عبارت از ۹ جلد. جلد ۳. دوشنبه: ادیب، ۱۹۸۸. (به الفبای تاجیکی).

Boys ۱۹۸۸-Boys M. Zoroastriysi. Veri iobichai / perevod s ahngliskogo. M.Steblin-Kamenskogo. Moscow، ۱۹۸۸. Braginskiy ۱۹۵۶-Braginskiy I. S. Iz istorii tadzhikskoy narodnoy poezii. Moscow، ۱۹۵۶. Rak ۱۹۹۸-Rak N.V.Zoroastriyskaya mifologiya. mifi drevnogo I rannesrednevekovogo Irana. Sankt-Peterburg-Moscow، ۱۹۹۸.

.


نام (اجباری)

آدرس پست الکترونیکی (اجباری است اما نمایش داده نمی‌شود)

تصویر امنیتی جدید

All Rights Reserved – © 2019 | باز نشر مطالب پورتال سیمرغ تنها با ذکر نام و آدرس seemorgh.com مجاز می باشد.

نگریستن به آثار ادبی گذشته، از زاویة موضوعات و نقد ادبی معاصر، راهیست که باعث می‌شود پژوهش‌گران به قدرت و توانمندی بزرگان ادب فارسی آگاهی پیدا کنند و به این نکته پی ببرند که هر چند خاستگاه نقد ادبی معاصر، مغرب زمین است؛ اما در ادبیات شرقی بخصوص ایران زمین، اصول و قواعدی حاکم بوده است که بعضی از آن‌ها در سال‌های اخیر، اما در شکل و قالب دیگری با عنوان نقد ادبی جدید به جهانیان عرضه می‌شود. از دیگر سو، باعث می‌شود تا ارزش و راز ماندگاری این آثار بیش ازپیش آشکار شده و نیز گامی برای برقراری پیوند ادبیات معاصر و سنتی برداشته شود.

حماسه، نوعى شعر وصفى است که مبتنى بر توصیف اعمال پهلوانى، مردانگى‌ها، افتخارات و بزرگى هاى قومى یا فردى باشد، بنحوى که مظاهر مختلف زندگى آنان را شامل شود. « شعر حماسى به این دلیل از جالب‌ترین و ارزشمندترین انواع سخن منظوم بحساب می‌آید که به منزلة آیینه اى است که تصویر بزرگی‌ها، منش‌های نیک، سنت‌ها و پایبندی‌های اخلاقى آن ملت‌ها را در آن‌ها می‌توان مشاهده کرد. » (رزمجو، 1381، ج1: 24)

شاهنامۀ فردوسی از حیث کمیت و ارزش ادبی، نه تنها بزرگ‌ترین اثر منظوم فارسی بشمار می‌رود، بلکه می‌توان گفت که یکی از با ارزش‌ترین و بزرگ‌ترین شاهکارهای ادبی جهان است. شاهنامه اثری داستانی است. حکیم فرزانه طوس، خود به این امر اذعان دارد:

کنـون پــر شگفتی یکی داستان جهـان دل نهـاده بدیـــن داستان

 

داستانی از شاهنامه فردوسی و شخصیت های آن

بپیونـــدم از گفتـۀ باستـــان همـان بخـردان نیـز و هم راستان (حمیدیان، 1385: 22)

در شاهنامه فقط با یک داستان سر و کار نداریم؛ بلکه با مجموعه‌ای از داستان رو به رو هستیم که به یک وحدت و انسجام کلی رسیده‌اند. برخی داستان‌های شاهنامه، داستان‌هایی هستند که هر کدام بصورت مستقل وجود دارند، مانند داستان «بیژن و منیژه» و «رستم و سهراب».

این داستان‌ها در شاهنامه نقشی مهم دارند و از زاویه‌های مختلف قابل تحلیل هستند. هر داستان بخش‌ها و عناصری دارد که پیکرۀ اصلی آن را بوجود می‌آورند. به این عناصر، عناصر داستان می‌گویند؛ عناصری که دارای رابطۀ متقابل با یک‌دیگرند و شبکۀ در هم تنیده‌ای را تشکیل می‌دهند که هر کدام در رابطه با هم تعریف می‌شود. مهم‌ترین عناصر داستان عبارتند از: شخصیت، پیرنگ، درون مایه، موضوع، صحنه، فضا و زاویۀ دید. با توجه به اهمیت شخصیت و نقش پایه‌ای آن در توسعه و پیشبرد حوادث و طرح داستان، موضوع این مقاله به بررسی شیوه‌های شخصیت‌پردازی در شاهکار سترگ و حماسی فارسی یعنی شاهنامۀ فردوسی اختصاص یافته است

شاهنامۀ فردوسی از بسیاری جهات در ادبیات ما اثری منحصر به فرد است. می‌توان گفت که در ادبیات فارسی، شاهنامۀ فردوسی نخستین کتابی است که بطور جدی به شخصیت‌های داستانی و جزییات آن‌ها توجه کرده است. شاهان و پهلوانان شخصیت‌های اصلی و مؤثر حماسه‌اند. فردوسی، در هنگام خلق شاهنامه، هم بر زبان و تکنیک و هم بر نحوۀ پردازش و فضای حماسه و داستان و قهرمانان آگاهی داشته است. اوبه قهرمانان داستانی خود عشق می‌ورزد و دقت و توجه فراوانی در پردازش آن‌ها دارد. این سخن که: «فردوسی قهرمان محبوب خود رستم را می‌پرستد و شاهنامه وی گویی چنان که محمود غزنوی نیز گفت جز وصف رستم چیزی نیست»(زرین کوب، 1383: 20) بیانگر همین توجه و دقت بی‌اندازۀ او به شخصیت‌های داستانی است.

 برای خلق هر اثر داستانی، نخستین عنصری که ضروری است، شخصیت داستانی است که اگر وجود نداشته باشد، ماجرایی اتفّاق نخواهد افتاد. شخصیت به هم‌راه پیرنگ محوری‌ترین و مهم‌ترین عناصر داستانی بشمار می‌آیند: «شخصیت‌ها را باید پایه‌هایی دانست که ساختمان یک اثر بر روی آن ساخته می‌شود. هر قدر این پایه‌ها با استحکام‌تر باشند بنا محکم‌تر و پایدار‌تر و از گزند زمانه مصون‌تر خواهد ماند. » (دقیقیان، 1371: 17)

 تعاریف گوناگونی از شخصیت آمده است. به عنوان مثال، گوردون آلپورت می‌گوید: «شخصیت سازمان پویایی از سیستم‌های روانی-تنی فرد است که رفتارها و افکار خاص او را تعریف می‌کند. » ( راس، 1373: 18).

مان می‌گوید:«شخصیت هر فرد همان الگوی کلی یا همسازی ساختمان بدنی، رفتار، علایق، استعداد‌ها، توانایی‌ها، گرایش‌ها و صفات دیگر اوست. به این ترتیب می‌توان گفت که منظور از شخصیت، مجموعه یا کل خصوصیات و صفات فرد است» (کریمی، 1370: 7)

«شخصیت عبارت است از مجموعۀ غرایز و تمایلات و صفات و عادات فردی، یعنی مجموعۀ کیفیات مادی و معنوی و اخلاقی که فرآیند عمل مشترک طبیعت اساسی و اختصاصات موروثی و طبیعت اکتسابی است، و در کردار و رفتار و گفتار و افکار فرد جلوه می‌کنند و وی را از دیگر افراد متمایز می‌سازند. » (یونسی، 1384: 289)

 

اما تعریفی که داستان نویسان از شخصیت ارائه می‌دهند با تعریف روان شناسان متفاوت است؛ زیرا داستان نویس، شخصیت را خلق یا باز آفرینی می‌کند: « اشخاص ساخته شده‌ای ( مخلوقی) را که در داستان، نمایشنامه و… ظاهر می‌شوند، شخصیت می‌نامند. شخصیت در اثر روایتی یا نمایشی، فردی است که کیفیت روانی و اخلاقی او، در عمل او و آنچه می‌گوید و می‌کند، وجود داشته باشد. خلق چنین شخصیت‌هایی را که برای خواننده در حوزۀ داستان مثل افراد واقعی جلوه می‌کنند شخصیت‌پردازی می‌خوانند» (میرصادقی، 1385: 84)

شخصیت را می‌توان به دو جنبۀ شخصیت ظاهری و شخصیت حقیقی تقسیم بندی کرد که شخصیت ظاهری آن چیزی است که شخص در کارهایی مانند: سبک حرف زدن، حرکات سرودست، ادا و اطوار و ظواهر جسمی و.. . ارائه می‌دهد؛ اما شخصیت حقیقی آن است که در پس این نقاب ظاهری نهفته است.

«شخصیت حقیقی را تنها می‌توان از طریق انتخاب در یک دو راهی بیان کرد. تصمیماتی که فرد در شرایط بحرانی و زیر فشار می‌گیرد مُعرف هویت اوست – هر چه فشار بیش‌تر باشد، انتخاب شخصیت حقیقی‌تر و عمیق‌تر است – پاسخ به سؤالاتی مانند: دروناً و قلباً کیست؟ وفادار یا بی‌وفا؟ صادق یا دروغ گو؟ مهربان یا بی‌رحم؟ شجاع یا بزدل؟ دست و دل باز یا خودخواه؟ با اراده و یا ضعیف؟ شخصیت حقیقی را نشان می‌دهد. » (مک کی، 1382: 246).

مک کی شخصیت داستانی را اثری هنری می‌داند و می‌نویسد: «شخصیت داستانی یک اثر هنری است، استعاره‌ای است برای ذات و طبیعت بشر. ما به گونه‌ای با شخصیت‌ها ارتباط برقرار می‌کنیم که گویی واقعی‌اند اما آن‌ها در واقع فراتر از واقعیت‌اند». (مک کی، 1382: 245).

بطور کلی برای شخصیت‌پردازی می‌توان از دو روش استفاده کرد: 1-روش مستقیم: که در آن نویسنده دانای کل است و همه چیز را می‌داند و خودش منش و رفتار شخصیت‌ها را بیان می‌کند 2-روش غیر مستقیم: که در آن نویسنده به خواننده اجازه می‌دهد که با توجه به رفتار و اعمال درونی و بیرونی شخصیت‌ها به خصلت‌های آن‌ها پی ببرد. (اخوت،1371: 141). هر دو شیوه مستقیم و غیر مستقیم دربرگیرندۀ ویژگی‌های ظاهری و درونی است.

1. روش مستقیم: ارائۀ صریح شخصیت‌ها با یاری گرفتن از شرح و توضیح مستقیم (میرصادقی، 1385: 87) در روش مستقیم، راوی با جمله‌های توصیفی و خبری به معرفی شخصیت می‌پردازد. «نویسنده با شرح و تحلیل و اعمال و افکار شخصیت‌ها، آدم‌های داستانش را به خواننده معرفی می‌کند، یا از زاویۀ دید فردی در داستان، خصوصیت‌ها و خصلت‌های شخصیت‌های دیگر در داستان توضیح داده می‌شود و اعمال آن‌ها مورد تفسیر و تعبیر قرار می‌گیرد.» (همان:87)

«به کار گیری شیوۀ مستقیم روز به روز کم‌تر می‌شود، چرا که انگیزه‌ها و خصوصیات آدمی بطور عمده در کردار و گفتار بازتاب دارد (یونسی، 1384: 352).

2. روش غیرمستقیم: در این روش «با نمایش عمل‌ها و کشمکش‌های ذهنی و عواطف درونی شخصیت، خواننده، غیرمستقیم شخصیت را می‌شناسد. این روش رمان‌های «جریان سیال ذهن» را بوجود آورده است که عمل داستانی در درون شخصیت‌ها رخ می‌دهد و خواننده غیرمستقیم در جریان شعور آگاه و ناآگاه شخصیت‌های داستان قرار می‌گیرد.» (میرصادقی،1385: 92) روزبه معتقد است:در این روش «نویسنده، شخصیت‌ها را از طریق عمل داستانی[1] می‌شناساند؛ یعنی افکار، اعمال و گفتار افراد، خود به خود معرف او می‌شوند. این روش هنرمندانه‌تر است و در رمان کاربرد گسترده‌تری دارد». (روزبه، 1381: 35).

شخصیت‌پردازی غیر مستقیم به هفت طریق انجام می‌شود. 1- شخصیت‌پردازی از طریق رفتار (اعمال) 2- شخصیت‌پردازی از طریق ارتباط و گفت‌وگو 3- شخصیت‌پردازی از طریق نام 4- شخصیت‌پردازی از طریق شکل ظاهری 5- شخصیت‌پردازی از راه محیط 6- شخصیت‌پردازی از راه توصیف 7- شخصیت‌پردازی از طریق جریان سیال ذهن.

در شاهنامه روایت در مورد یک شخصیت از دو راه صورت می‌گیرد: نخست از زبان راوی اصلی (شاعر):

در داستان رستم و اشکبوس نحوۀ تیراندازی رستم و کشته شدن اشکبوس را خود شاعر روایت می‌کند:

یکی تیــــر زد بر بــــــر اسپ اوی بروراست خم کرد وچپ کـرد راست چو سوفارش آمد بـــه پهنای گوش چـــو بوسید پیکــان سرانگشت اوی

 

کـــه اسپ اندر آمد ز بالا بـه روی خروش ازخم چرخ چاچی بخاست ز شاخ گوزنان بــرآمد خــــروش گذر کرد بر مهرۀ پشت اوی (حمیدیان، 1373، ج4: 196)

مرداس، از زبان شاعر با این خصوصیات توصیف می‌شود:

یکی مرد بود اندران روزگار گرانمایه هم شاه و هم نیک‌مرد کــه مــرداس نام گـــرانمایه بود

 

زدشت سواران نیزه گذار ز ترس جهـــاندار با بـاد سرد به داد و دهش برترین پایه بود (حمیدیان، 1372، ج1: 43)

ضحاک را هم این طور معرفی می‌کند:

جهانجوی را نام ضحاک بود شب و روز بودی دو بهره به زین

 

دلیر و سبکسار و ناپاک بود ز روی بزرگی نه از روی کین (حمیدیان، 1373، ج1: 44)

دوم: از زبان راوی فرعی (خود شخصیت یا یکی از شخصیت‌های دیگر داستان): رستم در رویارویی با پیران خودش را معرفی می‌کند:

بـدو گفت مـــن رستم زابلی

 

داستانی از شاهنامه فردوسی و شخصیت های آن

زره دار با خنـجر کـابلی (حمیدیان، 1373، ج4: 220)

جمشید خودش را دارای فرّۀ ایزدی، موبد و شهریار می‌داند:

منـــم گفت با فرّۀ ایــــزدی

 

همم شهریاری و هم موبدی (حمیدیان، 1373، ج1: 39)

گاه یکی از شخصیت‌های داستان در نقش راوی ظاهر می‌شود: در موقع تولد زال کنیزکی نزد سام می‌آید و خصوصیات ظاهری زال را برای سام برمی شمارد:

پس پردۀ تو در ای نامجوی تنش نقره سیم و رخ چون بهشت از آهو همان کش سفید است موی

 

یکی پور پاک آمد از ماه روی برو بر نبینی یک اندام زشت چنین بود بخش تو ای نامجوی (حمیدیان، 1373، ج1: 138)

اعمال و رفتار شخصیت‌ها، باعث می‌شود که خواننده نسبت به شخصیت کلی آن‌ها اظهار نظر و دیدی مثبت یا منفی دربارۀ آن‌ها پیدا کند. به عنوان مثال، عواملی که باعث قضاوت خواننده دربارۀ شخصیت کیکاووس می‌شود، اعمال و رفتار او در موقعیت‌های گوناگون است. در داستان رستم و سهراب، او از دادن نوشدارو خودداری می‌کند، (حمیدیان، 1373، ج2: 242) برخلاف میل پهلوانان و بزرگان به مازندران لشکر می‌کشد،. (همان: 84 به بعد )به کشور هاماوران لشکر کشی می‌کند و با سودابه ازدواج می‌کند و با این کار زمینۀ کشتن سیاوش را فراهم می‌کند، (همان: 131) در داستان سیاوش، ازسیاوش می‌خواهد که گروگان‌ها را نزد او بفرستد تا بکشد، (حمیدیان، 1373،ج3: ص62) در کارها و امور مهم زود تصمیم می‌گیرد و زود پشیمان می‌شود:

تــو دانی که کاووس را مغـز نیست بجــوشــد همـان‌گــه پشیمان شود

 

بـه تیـزی سخن گفتنش نغز نیست بـخوبـی ز سـر بـاز پیمان شود (حمیدیان، 1373، ج2، ص105)

همه این عوامل باعث می‌شود تا مخاطب نمای کلی شخصیت او را بشناسد. هر چند فردوسی در آغاز پادشاهی کاووس، چهرۀ مثبتی از او نشان می‌دهد، اما اعمال و رفتار کاووس باعث می‌شود که همگان او را پادشاهی سبک سر و بی‌خرد بشناسند و جالب این‌جاست که دیو سپید هم به شخصیت کاووس پی برده و او را بی‌بر می‌خواند:

به هشتم بغرید دیو سپید همی بـرتری را بیاراستی چـــو با تــــاج و با تخت نشکیفتی

 

که ای شاه بی‌بر به کردار بید چرا گاه مازندران خواستی خرد را بدیـن گـونـه بفریفتی (حمیدیان، 1373: 87)

فردوسی به افکار و احساسات شخصیت‌های داستانی خود در شرایط گوناگون توجه خاصی دارد و استدلال آنان از پدیده‌ها را بیان می‌کند. در داستان اکوان دیو، زمانی که اکوان دیو رستم را بر دست برداشته و از او می‌پرسد او را به دریا بیندازد یا به کوه، با خود می‌اندیشد و به این نتیجه می‌رسد که:

چـــو رستـــم بـــه گفتار او بنگرید چنیــــن گفـت بـا خویشتن پیلتـن گــــر اندازدم گفت بـــــر کوهسار بـه دریــا بـــه آیـــد کــه اندازدم و گــــرگویـــم او را بـه دریا فکـن

 

هوا در کف دیو وارونـــه دیـــد کـه بـد نامبردار هــر انجمـــن تـن و استخوانـم نیایـد به کـار کفـن سینۀ مـــاهیان سـازدم به کوه افکند بد گهر اهرمن (حمیدیان، 1373،ج4: 304)

به همین خاطر به او می‌گوید مرا به کوه بینداز تا شیر و پلنگان قدرت بازوی مرا مشاهده کنند. ولی دیو که کارش واژگونه است او را به دریا می‌اندازد.

بیان احساسات و عواطف رستم در واقعۀ مرگ سهراب و مرگ سیاوش و گرفتاری کاووس در بند شاه هاماوران بعد احساسی شخصیت او را روشن می‌کند:

مرگ سهراب:

پیـاده شد از اسپ رستـم چـــو باد همی گفت زار ای نبـرده جــــوان نبیند چـو تــو نیـز خورشید ومــاه

 

بـــه جــای کُله خـــاک بـــر سر نهاد ســــرافـــراز از تخمـــــــۀ پهلـوان نه جوشن نه تخت ونه تاج وکلاه (حمیدیان، 1373، ج2: 243)

مرگ سیاوش:

تهمتن چـو بشنید زو رفت هــوش

 

ز زابل به زاری برآمد خروش (حمیدیان، 1373، ج3: 170)

گرفتاری کاووس:

ببـاریـد رستـم ز چشم آب زرد

 

دلش گشت پرخون و جان پر زدرد (حمیدیان، 1373، ج2: 139)

«ارتباط انسانی فرایندی است که شخص یک مفهومی را به ذهن شخص یا اشخاص دیگر با استفاده از پیام‌های کلامی یا غیر کلامی منتقل کند. »(ریچموند،1387: 81) بیش‌ترین موارد استفاده از شیوۀ غیرمستقیم و نمایشی در موقع ارتباط شخصیت‌ها با یکدیگر است. نویسنده می‌کوشد در میانۀ داستان با برقراری ارتباط بین شخصیت‌ها به پردازش شخصیت‌ها اقدام کند. ارتباط اشخاص، از دو راه ارتباط کلامی و ارتباط غیر کلامی امکان‌پذیر است.

گفت‌وگو در کنار کردار و رفتار، طبیعی‌ترین و مؤثرترین راه نشان دادن خصوصیات اشخاص است؛ از آن‌جا که پایه و اساس هر داستان خوبی، اشخاص و خصوصیات ویژۀ آن‌هاست، بنابراین گفت‌وگو که جز جدا نشدنی اشخاص است خود مهم‌ترین عنصر داستان است.

«صحبتی را که میان دوشخص یا بیش‌تر رد وبدل می‌شود، یا آزادانه در ذهن شخص واحدی در اثری ادبی(داستان، نمایشنامه، شعر و.. . )پیش می‌آید گفت‌وگو می‌نامند. » (میرصادقی، 1385: 466)

«گفت‌وگواز عناصر مهم در داستان‌پردازی است. پیرنگ را گسترش می‌دهد، درونمایه را به نمایش می‌گذارد شخصیت‌ها را معرفی می‌کند و عمل داستانی را پیش می‌برد.» (همان: 463)

 

«گفت‌وگو باید واجد شرایط زیر باشد:

الف) ضروری و به اندازه باشد. ب) در امتداد روایت باشد. ج) متناسب با ویژگی‌های جسمی، روحی، اخلاقی، اجتماعی، بومی و طبقاتی شخصیت‌ها باشد.» (روزبه،1381: 36).

یونسی از میان وظایف شش‌گانۀ گفت‌وگو سه مورد را مهم‌تر می‌داند: «الف- مکشوف ساختن شخصیت و سرشتِ (توصیف عملی) پرسناژ داستان. ب- پیش بردن آکسیون (وقایع داستان) ج- کاستن از سنگینی کار. » (یونسی،1384: 351).

فردوسی در بیش‌تر جاهای شاهنامه، خصوصیات شخصیت‌ها را از راه گفت‌وگوی دو یا چند تن از آن‌ها، به خواننده می‌شناساند. «گفت‌وگو باید معرف شخصیت‌های داستان باشد که اغلب سه خصوصیت عمده را در بر می‌گیرد: خصوصیت جسمانی، روانی و خلقی و اجتماعی. » (همان: 464) اوج ارتباطات زبانی شاهنامه را می‌توان در داستان رستم و اسفندیار یافت. گفت‌وگوهای اسفندیار با پدرش، گشتاسب، نصیحت کردن اسفندیار به وسیلۀ کتایون و استدلال اسفندیار، گفت‌وگوی بهمن و رستم، پرخاش اسفندیار به بهمن، سخنان پشوتن و اسفندیار و گفت‌وگوی رستم و اسفندیار (حمیدیان، 1373،ج6) از جمله مهم‌ترین این گفت‌وگوهاست که هر سه خصوصیت بالا در آن به خوبی مشهود است. خواننده در خلال این ارتباطات کلامی به شخصیت افراد پی برده و از این ابزار سود می‌برد تا خصلت‌های نیک و بد هر یک را بشناسد.

چنیــــن گفت رستـــم که بیگــاه شد شب تیره هرگز که جـــوید نبـــــــرد من اکنـــون چنین سوی ایــــوان شوم

 

ز رزم و ز بــد دست کـــــوتاه شد تـــو اکنــون بدیــن رامشی بازگرد بیــــاسایم و یک زمان بــغنـــوم (حمیدیان، 1373، ج6: 288)

 

بـــدو گفت روییــــن تن اسفنـدیـــار تـــــو مردی بزرگی و زور آزمــــای

 

کــــه ای بـرمنش پیـــــر ناسازگار بسی چــاره دانی و نیـــرنگ و رای (حمیدیان، 1373، ج6: 289)

در این گفت‌وگو خصوصیت چاره اندیشی و زرنگی رستم بر خواننده آشکار می‌شود.

نحوۀ برخورد ضحاک با وزیرش، کندرو در زمان ورود فریدون به کاخ ضحاک حکایت از اخلاق ناپسند او دارد:

بـــه دشنـام زشت و بـه آواز سخت بــدو گفت هرگـــز تو در خان من

 

شگفتی بشوریــد بــــا شور بخت ازین پس نباشی نگهبان من (حمیدیان، 1373، ج1: 73)

برطبق تعریف بالا، گفت‌وگو ممکن است گاهی در ذهنِ شخصیتِ واحدی تحقق پیدا کند که در این صورت تک گویی درونی خوانده می‌شود. «تک گویی درونی شیوه‌ای است که افکار درونی شخصیت را نشان می‌دهد و تجربه درونی و عاطفی او را غیر مستقیم نقل می‌کند و به لایۀ پیچیدۀ زیرین ذهن دست می‌یابد و تصویرهای خیال و هیجان‌ها و احساسات شخصیت را ارائه می‌کند. » (میرصادقی، 1385: 479) از این شیوه هم در شاهنامه بسیار استفاده شده است. کشمکش‌های درونی رستم در مواجهه با اسفندیار نمونه‌ای از این شیوه است. او به سرانجام کار می‌اندیشد که در رویارویی با اسفندیار دو راه وجود دارد که به ناچار یکی را باید برگزید. یا با او وارد جنگ شود، و یا دست به بند دهد. و اگر با او بجنگد یا او را می‌کشد و یا کشته می‌شود. که همه راه‌ها سرانجامی شوم در پی دارد:

دل رستــم از غـم پر اندیشه شد که گــر من دهم دست بنـد ورا دو کار است هـردو بنفرین و بد بگرد جهان هر که رانــد سخن که رستم به دست جوانی بخست

 

جهان پیش او چون یکی بیشه شد وگـــر سرفـــرازم گــــزند ورا گزاینــده رسمی نــو آییــن و بد نکوهیــدن من نگـــردد کهــن بـه زاول شد و دست او را ببست (حمیدیان، 1373، ج6: 267)

ارتباط‌های غیر کلامی نقشی بسیار مهم در انتقال پیام به دیگران دارد بطوری که: « یکی از پیشتازان مطالعات غیر کلامی «بیردویسل» مشخص کرده است که تنها 35 درصد از معنی در یک وضعیت خاص با کلام به دیگری منتقل می‌شود و 65 درصد باقی‌ماندة آن در زمرة غیرکلامی است. » (فرهنگی، 1387: 272) تمامی پیام‌هایی که افراد با رفتارها و حالت‌های خود به دیگران منتقل می‌کنند مانند ایما و اشاره‌های مختلف،‌ حالات چهره، نحوة نگاه کردن،‌حرکات اعضای بدن، خوردن و آشامیدن و… مشمول ارتباطات غیرکلامی می‌شود.

در شاهنامه، ارتباطات غیر کلامی برای شخصیت‌پردازی بوفور یافت می‌شود که از جملۀ آن‌ها می‌توان به رنگ چهرۀ اشخاص، که مهم‌ترین عضو در ارتباط‌های غیرکلامی محسوب می‌شود، در مواجهه با موقعیت‌های گوناگون، اعم از ترس، ناراحتی و خوش‌حالی اشاره کرد.

 

ترس:

کمان را به زه کرد پس اشکبوس

 

تنی لرز لرزان، رخی سندروس (حمیدیان، 1373، ج4: 130)

 

لب موبدان خشک و رخساره تر همه موبـدان سر فکنده نگــون

 

زبان پــر زگفتار بـــا یک‌دگـر پر از هول دل دیدگان پر ز خون (حمیدیان، 1373، ج1: 55)

ناراحتی:

پشوتن ز رودابه پر درد شد

 

و ز آن شیون او رخش زرد شد (حمیدیان، 1373، ج5: 234)

خوش‌حالی:

رخ شاه شد چون گل ارغوان

 

که دولت جوان بود و خسرو جوان (حمیدیان، 1373، ج4: 16)

 خوردنی‌ها و نوشیدنی‌ها به عنوان یک نظام نشانه ای مفاهیم فرهنگی و اجتماعی دربارۀ موقعیت، ملّیت، جنسیت، طبقۀ اجتماعی، شأن اجتماعی را القا می‌کند و هم‌گرایی یا واگرایی نهادهای اجتماعی را نشان می‌دهد. (سجودی، 1385: 85)

رستم در هر وعدۀ غذایی خود یک گور می‌خورد و این برای حریفان او خوف انگیز و رعب‌آور است. آن‌ها پی می‌برند که با حریفی عادی روبه‌رو نیستند. وقتی بهمن از طرف اسفندیار نزد رستم می‌رود، او را با این حال مشاهده می‌کند:

دگــر گـور بنهاد در پیش خـویش نمک برپراکند وببریــد و خــــورد همی خــورد بهمن ز گـور انـدکی

 

که هـــربارگــوری بدی خوردنیش نظـــاره بـــر و بــر سرافـــراز مرد نبد خـوردنش زان او ده یکـی (حمیدیان، 1373، ج6: 239)

در مهمانی اسفندیار هم، خوردن و آشامیدنش شگفت انگیز است:

چـو بنهاد رستم بخــــوردن گرفت یـل اسفندیار و گــــــوان یکسره

 

بمـاند اندران خــوردن اندر شگفت ز هـر سو نهــادند پیشش بره (حمیدیان، 1373، ج6: 265)

باده نوشی او و بیش‌تر پهلوانان، امری است که از آن غفلت نمی‌کنند.

یکی جـــام پـر می‌بدست دگـــر

 

پرستنده بر پـای پیشش پسر (حمیدیان، 1373، ج6: 237)

 

 

او گاهی در باده نوشی، افراط هم می‌کند. بطوری که در مجلس اسفندیار، رستم می‌گوید که بر جام می‌او آب نیفزایند تا اثر و تیزی آن شکسته نشود و آن‌قدر باده نوشی می‌کند، تا چهره اش بسان لعل قرمز گون می‌شود (حمیدیان، 1373، ج6: 265) حتا در موقعیت خطیری چون هفت خوان هم، باده نوشی را فراموش نمی‌کند. (همان، ج2: 97).

فردوسی در جاهایی که به تفصیل سخن از مجالس خوردن و نوشیدن می‌کند،پیام‌هایی برای خواننده دارد. در شاهنامه خوردنی‌ها و آشامیدنی‌ها، و طرز استفاده از آن‌ها نشان دهندۀ طبقه و منزلت اشخاص است هم‌چنین رابطه علی و معلولی بین قدرت و تغذیۀ پهلوانان را نشان می‌دهد.

یکی از ساده‌ترین شیوه‌های شخصیت‌پردازی غیرمستقیم استفاده از نام مناسب است. برخی از موارد نام گذاری‌ها در ارتباط به شخصیت‌های داستانی است. نام، می‌تواند بازگو کنندۀ بخشی از ویژگی‌های شخصیتی فرد باشد. استفاده از نام در واقع یکی از فرصت‌های بسیار خوب برای شخصیت‌پردازی است.

 «نویسنده با طرح و ساختار داستانش اسمی برای شخصیت‌های اثرش انتخاب می‌کند. این اسم بطور معمول خنثی و اتفاقی نیست و دارای بار عاطفی و اجتماعی است و نشان دهندۀ خاستگاه فکری نویسنده است» (اخوت، 1371: 164).

درشاهنامه، عنوان‌ها و لقب‌ها تا حدی زیاد بیانگر خصلت‌های قهرمانان است. بعضی از این القاب، مربوط به جنبه‌های بیرونی و ظاهری شخصیت‌هاست و برخی به روحیات و رفتار آن‌ها برمی گردد. شخصیت رستم در شاهنامه یکی از شخصیت‌های اصلی و شاید محوری‌ترین آن‌ها باشد. فردوسی برای این شخصیت القابی بکار برده است که همگی حاکی از قدرت و تنومندی اوست. پیلتن(ج6: 263) و تهمتن( ج2: 209) نامـور (ج1: 266) یل تاج‌بخش (ج4: 315). «تهمتن به معنی بزرگ پیکر و قوی اندام…. و رستم به معنی کشیده بالا و بزرگ تن و قوی پیکر است. »(رستگار فسایی، 1379: 409)

واژۀ زال خود دلالت بر یک ویژگی ظاهر شخصیت مورد نظر است: « ریشۀ این نام در اوستا zar(پیر شدن)، در هندی باستان jāre-jar (پیر شدن) است…. زال یعنی مانند پیران سفید موی. (همان:485)

به چهره چنان بود تابنده شید

 

ولیکن همه موی بودش سپید (حمیدیان، 1373 ج1: 141)

 

 

زریر هم در لغت به معنای دارندۀ جوشن زرین است (هینلز، 1373: 273) در شاهنامه هم همین وجه تسمیه برای او آورده شده است:

ابا جوشن زر درخشان چو ماه

 

بدو اندرون خیره گشتی سپاه (همان، ج6: 90)

فردوسی القابی از قبیل ناپاکدین(ج1: 55) جادوپرست (همان:60)، اژدهافش، (همان:70) اژدهادوش (همان: 75) شوخ، بدگهر (همان:46)، دلیر،سبکسار، ناپاک (همان:44) برای ضحاک بکار می‌برد. شوارتز واژۀ ضحاک (اژدهاکه) را (مار – مرد) ترجمه کرده است.» ( هینلز:1373: 156)

فردوسی روییدن مار بر دوش‌های ضحاک را در چند بیت خلاصه می‌کند:

بفــــرمود تا دیـــو چــــون جفت او ببـــوسید و شد بــر زمیــن ناپدیـــد دو مـــار سیه از دو کتـــفش بـرست سرانجــام ببـــرید هـــر دو ز کتــف چــــو شاخ درخت آن دو مـار سیاه

 

همی بـــوسه داد از بـــر سفت او کس اندر جهـان ایـن شگفتی ندید غمی گشت واز هرسوی چاره جست سزد گر بمانـی بدیــــن در شگفت بــــرآمد دگـــر بــاره از کتف شاه (حمیدیان، 1373،ج1: 48)

توصیف ظاهر و قیافۀ شخصیت یکی از ابعاد شخصیت‌پردازی است، بطوری که همیشه شخصیت‌های محبوب را با قیافه‌های دوست داشتنی و شخصیت‌های منفور و افراد بدکار را با قیافه‌های زننده معرفی کرده‌اند. در شاهنامه، شخصیت‌هایی محبوبی مانند فریدون، رستم، سیاوش، سهراب و کی‌خسرو با قیافه و ظاهری زیبا توصیف شده‌اند؛ ولی شخصیت‌های منفوری چون ضحاک، گرسیوز، دیوان و اهریمنان با ظاهری کریه و ناخوشایند تصویر شده‌اند.

اخوت ویژگی‌های ظاهری را به دو دستۀ طبیعی و اجتماعی تقسیم بندی کرده است:

«مقصود از وضعیت طبیعی خصوصیات جسمی شخصیت است: ترکیبی که معمولاً خود او در پیدایش آن نقشی نداشته است. مثل اندازۀ قد، معلولیت‌های جسمانی، دماغ بزرگ یا کوچک و.. . برخی از ویژگی‌های ظاهری اشخاص داستان اجتماعی است. مثلاً وضع لباس پوشیدن، آرایش سر و صورت، رفتارهای اجتماعی (از قبیل طرز حرف زدن، خندیدن و.. . ) و نظایر این‌ها» (اخوت؛139:1371 -140).

فردوسی در توصیف خصوصیات ظاهری، طوری عمل کرده است که خواننده می‌تواند با توصیفات او چهره‌ای از شخصیت مورد نظر را در ذهن خود مجسم کند، یا او را با خصوصتی بارز بشناسد. البته این طور نیست که در یک جا همه خصوصیت‌های یک شخصیت را بیان کند، بلکه در میانۀ داستان و شاید در دو یا چند داستان، یک شخصیت را توصیف کند؛ به طور مثال، رستم شخصیتی است که در شاهنامه حضوری طولانی دارد. فردوسی درجایی مشت او را و درجای دیگر سرپنجه و همین طور ستبری بازوان و ران‌هایش را وصف می‌کند.

او قدرت سرپنجه رستم را بحدی توصیف می‌کند که هنگام دست دادن با حریفان، با فشار دادن انگشتانشان خون از آن‌ها جاری می‌شود. (همان، ج2: 114) مشت او با یک ضربه کار حریفان را می‌سازد، (همان: 209) در وصف اندام او می‌گوید:

بـدان بازوی و یـال آن پشت و شاخ دو رانش چــو ران هیـــونان ستبـر

 

میان چــون قلم سینــه و بر فــــراخ دل شیر نر دارد و زور ببـر (حمیدیان، 1373، ج1: 245)

هنگامی که طوس، به فرمان کاووس به سوی رستم می‌رود تا او را بگیرد و بیرون ببرد، رستم دستی بر دست او می‌زند که طوس با آن ضربه، سرنگون بر زمین می‌افتد:

بـزد تند یک دست بـر دست طوس زبـالا نگـون انــدر آمــد بـــه ســر

 

تـو گفتی ز پیـل ژیـان یافت کوس برو کرد رستـم به تندی گــذر (حمیدیان، 1373، ج1: 200)

توصیف شاعر از زیبایی فریدون، حالت پیری او را نشان می‌دهد:

به بالای سرو و چو خورشید روی لبش پر زخنده دو رخ پر ز شرم

 

چو کافور گرد گل سرخ موی کیانی زبان پر زگفتار نرم (حمیدیان، 1373، ج1: 95)

یکی دیگر از شخصیت‌هایی که در شاهنامه، زیبایی طبیعی او به گونه‌ای سحر انگیز و تشبیهاتی بدیع توصیف شده است، رودابه است. فردوسی در این توصیف، مو، چشم، ابرو، بینی و سر زلف رودابه را این طور وصف می‌کند:

به بالای ساج است و هم‌رنگ عاج دو نرگس دژم و دو ابرو بخم دهانش به تنگی دل مستمند

 

یکی ایزدی بر سر از مشک تاج ستون دو ابرو چو سیمین قلم سر زلف او حلقۀ پایبند (حمیدیان، 1373، ج1: 195)

ویژگی‌های ارثی هم جزیی از وضعیت طبیعی فرد محسوب می‌شود، زیرا خود فرد در پیدایش آن نقشی نداشته است. این گونه همانندی‌ها که گاهی از یک نسل به نسل‌های بعد می‌گذرند، یا بدنی و بیرونی اند و یا از خلق و خوی آدمیان ناشی می‌شوند. همانندی ارثی که دستمایۀ فردوسی برای توصیف خاندان سام شده است، نمونۀ خوبی برای نقش توارث در شخصیت‌پردازی است. همانندی زال به سام از نظر چهره، قامت و خردمندی:

بـه دیـدار سام و بـه بالای او

 

به پاکی دل و دانـش و رای او (حمیدیان، 1373، ج1: 167)

شباهت رستم به سام: زمانی که کودکی از حریر به شکل رستم درست می‌کنند و برای سام می‌فرستند:

ابر سام یل موی بر پای خاست

 

مرا ماند این پرنیان گفت راست (حمیدیان، 1373، ج1: 240)

رستم در نخستین دیدار با نیای خود می‌گوید:

به چهر تو ماند همی چهره​ام

 

چو آن تو باشد مگر زهره​ام (حمیدیان، 1373، ج1: 244)

شباهت سهراب به رستم، سام و نریمان: فردوسی در توصیف سهراب هنگام تولد او می‌گوید:

تو گفتی گو پیلتن رستم است

 

و گر سام شیر است و گر نیرم است (حمیدیان، 1373، ج2: 177)

گاهی این همانندی‌ها به چند نسل هم می‌رسد. نسب رستم با هفت واسطه به ضحاک می‌رسد.

همان مــــادرم دخت مهــراب بــود که ضحّـاک بـودیش پنجــم پـــدر

 

بـــدو کشور هنــد شاداب بـــــود زشـاهان گیـتی برآورده سر (حمیدیان، 1373، ج6: 257)

نولدکه معتقد است که رستم از آن روی که نسب از ضحاک دارد دارای کمی شیطنت است. حیله گری هایش هم بی‌ارتباط با همین اندکی روح شیطنت نیست. » (حمیدیان، 1372: 234)

برخی ویژگی‌ها مانند وضع لباس پوشیدن، آرایش سر و صورت، رفتارهای اجتماعی (از قبیل طرز حرف زدن، خندیدن و .. وضعیت اجتماعی فرد را بوجود می‌آورند.

در توصیف لباس و ظاهر گرسیوز می‌گوید:

چهارم چو گرسیوز آمد بدر سپهدار ترکان ورا پیش خواند

 

کله بر سر و تنگ بسته کمر زکار سیاوش فراوان براند (حمیدیان، 1373، ج3، ص125)

دربارۀ لباس رستم در موقع جنگ، ابیات زیادی در شاهنامه موجود است. زره و پوشش رستم، ببر بیان نام دارد و شکل ظاهری آن طوری است که وحشت در دل دشمنان می‌اندازد:

تهمتـن بپـوشید ببـر بیــان چــو در جــوشن افراسیابش بدیــد

 

نشست از بـر ژنــده پیـل ژیـان تــو گفتــی که هوش ازدلش برپــرید (حمیدیان، 1373، ج2: 162)

بر طبق بعضی دیگر از ابیات شاهنامه زرهی است که از چرم پلنگ (یعنی همان پلنگینه) ساخته شده است:

ز دریـــا نهنــگی به جنـــگ آمدست

 

که جــــوشنش چــرم پلنگ آمدست (حمیدیان، 1373، ج2:  227)

او ابزار و ادوات رستم را نیز وصف می‌کند. گرز سنگینش، که کسی نمی‌تواند آن را بردارد نشان از تنومندی و زورمندی او دارد:

نه برگیـــرد از جـــای گـرزش نهنگ

 

اگــر بفکند بـــر زمیــن روز جنگ (حمیدیان، 1373، ج4: 199)

و کمند شصت خم:

همــی گشت رستم چــــو پیـــل دژم

 

کمنــدی بــه بازو درون شصت خــم (حمیدیان، 1373، ج2: 101)

و بارۀ تنومندش متناسب با خود اوست:

به زیــــر انــــدرون بــارۀ گام زن

 

یکی ژنـده پیلست گــویی به تــــن (حمیدیان، 1373، ج2، 113)

فردوسی از زبان بستور، ظاهر زریر را توصیف می‌کند. خواننده از این طریق در می‌یابد که زریر جوان و ریش سیاه داشته است:

کیان زاده گفت ای جهاندار شاه که ماندست بابم بران خاک خشک

 

برو کینۀ باب من باز خواه سیه ریش او پروریده به مشک (حمیدیان، 1373، ج6، 112)

 

 

منیژه وقتی نخستین بار بیژن را از دور می‌بیند، در توصیف ظاهر، مو و لباسش می‌گوید:

به رخسارگان چون سهیل یمن کلاه تهم پهلوان بر سرش

 

بنفشه گرفته دو برگ سمن درفشان ز دیبای رومی برش (همان، ج1، 157)

زیبایی رودابه و ابروی کمان او هم یکی از توصیفات زیبای شاهنامه است:

دو چشمش بسان دو نرگس به باغ دو ابرو بسان کمان طراز

 

مژه تیرگی برده از پر زاغ برو توز پوشیده از مشک ناز (حمیدیان، 1373، ج5، 19)

در این توصیف هرچند تاحدود زیادی این زیبایی رودابه طبیعی بوده؛ ولی بدون شک نقش آرایش‌های زنانه را نمی‌توان نادیده گرفت.

 

[1] . Fiction

– اخوت، احمد. (1371). دستور زبان داستان، اصفهان: نشر فردا، چاپ اول.

– آلن. اُ. راس. (1373). روان شناسی شخصیت،ترجمۀ سیاوش جمالفرد،تهران: مؤسسه انتشارات بعثت.

– حمیدیان، سعید(1373). شاهنامۀ فردوسی، متن انتقادی چاپ مسکو، تهران: قطره، چاپ هشتم.

– دقیقیان، شیرین دخت. (1371). منشأ شخصیت در ادبیات داستانی، تهران، نویسنده: چاپ اول.

– رستگار فسایی، منصور،(1379). فرهنگ نام‌های شاهنامه،تهران:پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.

– رزمجو، حسین(1381). قلمروادبیاتحماسىایران،2جلد، تهران: پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى.

– روزبه، محمدرضا؛ (1381). ادبیات معاصر ایران (نثر). تهران: روزگار، چاپ اول.

– ریچموند، ویرجینیابی (1387). رفتارغیرکلامیدرروابطمیانفردی، ترجمۀ فاطمه سادات مولوی و.. . با مقدمة غلامرضا آذری، تهران: نشر دانژه.

– زرین کوب،عبدالحسین،(1383). نامور نامه، تهران: سخن، چاپ دوم.

– سجودی، فرزان (1385). « درآمدی بر نشانة شناسی خوراک: بررسی نمونه‌ای از گفتمان سینمایی»، به کوشش حمید رضا شعیری، تهران: فرهنگستان هنر، صص 83-97.

– فرهنگی، علی اکبر(1387). مبانیارتباطاتانسانی (جلد اول)، تهران: موسسه فرهنگی رسا.

– کریمی، یوسف،(1370). روان شناسی شخصیت، تهران: دانشگاه پیام نور.

– مک کی، رابرت (1382). داستان: ساختار، سبک و اصول فیلم نامه نویسی. ترجمۀ محمد گذر آبادی، تهران: هرمس، چاپ اول.

– میرصادقی، جمال(1385). عناصرداستان. تهران: سخن، چاپ پنجم.

– هینلز، جان راسل،(1373). اساطیر ایران، ترجمۀ ژاله آموزگار، تهران: چشمه.

– یونسی، ابراهیم(1384). هنر داستان نویسی. تهران: نگاه، چاپ هشتم.

 

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Виконується…

Завантаження…

داستانی از شاهنامه فردوسی و شخصیت های آن

Виконується…

Завантаження…

Завантаження…

Виконується…

Завантаження…

Завантаження…

داستان رستم و اسفندیار

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Виконується…

Завантаження списків відтворення…

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Виконується…

Завантаження…

داستانی از شاهنامه فردوسی و شخصیت های آن

Виконується…

Завантаження…

Завантаження…

Виконується…

Завантаження…

Завантаження…

داستان رستم و اسفندیار

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Виконується…

Завантаження списків відтворення…

 رقم خوردن سرنوشت شخصیت های شاهنامه به سلیقه ی قصه پردازی فردوسی مربوط نیست. فردوسی پیش قراول داستان پردازانی است که تقدیر آدمی های قصه اش را به دست خودشان می سپارد . فردوسی احساساتی نمی شود که به یکباره ضد قهرمانش را متحول کند و در مسیر انسانیت قرار دهد. فردوسی جهان بینی و روان شناسی شخصیت هایش را می شناسد ، می داند که ثمره ی لجاجت رستم ، فرزند کشی است . نتیجه ی زیاده خواهی سهراب ، ناکامی است .و سرانجام خون های فراوانی که ضحاک می ریزد ، جز به مجازاتش منتهی نمی شود.



هیچ کس مثل فردوسی نمی تواند موجود شری مثل ضحاک را به سزای اعمالش برساند. همان طور که می تواند طوری قصه بگوید ، طوری آدم هایش را بسازد که وقتی مثل سهراب و سیاوش کشته شدند ، به سوگ بنشینی . هر چند که در مورد داستان سهراب و سیاوش هم با سطحی از ناجوانمردی در حق سهراب و سیاوش رو به رو نمی شویم . در لایه های درونی داستان و شخصیت ها دلایل موجهی برای سرنوشت محتوم آنان می توان یافت.

اما شیوه ی فردوسی در روایت اتفاقاتی که برای وجه سیاه داستان  رقم می خورد ، نوعی مجازات دراماتیک  نیست . حتی مسیر منطقی اتفاقات از شیوه ی داستان گویی افسانه ها تبعیت نمی کند .  این یک  ظلم بزرگ تاریخی است که  در حق فردوسی و شاهنامه اش روا داشته ایم . این که شاهنامه ، افسانه است .داستانی از شاهنامه فردوسی و شخصیت های آن

 نمی شود به صرف غلبه ی آرایه ای مثل مبالغه-اغراق –غلو ، شاهنامه را افسانه دانست . خصوصا این که با لحاظ کردن این ویژگی ، تحلیل منطقی داستانی و دراماتیک را از وقایع و شخصیت پردازی ها منفک می کنیم .

 اگر هم قائلیت بزرگان و قدمای نه چندان دور را در خرق عادت شاهنامه به عنوان یکی از چهار رکن برجسته در شاهنامه بپذیریم ، باز هم روال منطقی داستان در آن محو نمی شود . افسانه در نظر گرفتن شاهنامه ، به دو جهت می تواند باشد ، یکی این که انطباق مکتوب و مستند تاریخی ندارد و دیگر این که اتفاقاتی در آن رخ می دهد  که در توانایی های امروزی بشری در عادت انسان ها نمی گنجد . اصلا این تقسیم بندی شاهنامه به سه دوره ی اسطوره ای ، پهلوانی و تاریخی هم از همین جفاهای تحلیل در مورد شاهنامه است . کافی است مستشرقی مشهور یا محققی وطنی که اسم و شاید هم رسمی به هم زده باشد ، در مورد فردوسی یا هر ادیب دیگر اظهار نظری کند . دیگر نمی شود کوچک ترین تردیدی به آن نظریه وارد دانست . دوباره اندیشی و تحقیق در آن مورد بی فایده جلوه می کند . شاید هم به همین دلیل باشد که نه فقط ادبیات و نگاه تاریخی و سبک شناسانه  که حوزه های گوناگون علوم انسانی در ایران پیشرفت نمی کند . در برابر هر حرف و نظریه ی قدیمی اجماع شده نمی توان حرفی زد . یا باید سخنی خفیف با چندین قید تردید ، در موازات آن به میان آورد و یا در ستایشی ابلهانه در امتداد آن حرف قدیمی ، کلماتی چینش کرد .

شاهنامه افسانه نیست . این را از مسیر منطقی روابط میان آدمی هایش می شود ، فهمید . مسیر منطقی روابط هم گزاره ای  متفاوت از شخصیت پردازی نمی تواند باشد . ویژگی های فردی آدمی ها موجبات سرنوشت را رقم می زند . و اتفاقا در این گذار تقدیری ، هیچ معجزه ای صورت نمی گیرد . در این گذار تقدیری ، تقدیری فراتر از آن چه قهرمان یا ضد قهرمان از پیش تر پی کرده است ، رقم نمی خورد .

داستان ضحاک و فریدون و کاوه ،به شباهت تاریخی زندگی پیامبران روایت نمی شود . با تولد موسی کلیم ا… ، خواب گزارن ، فرعون را از اتفاقی بیم می دهند که پایه های حکومتش را تهدید می کند . و این دست مایه ی داستان ضحاک و فریدون هم می شود . اما این فقط اقتباسی تاریخی در حماسه ی شاهنامه نیست . این که حضرت موسی (ع) ، یا در روایت شاهنامه ، فریدون از هر گزندی در امان می مانند ، حاکی از سنت و قانونی تاریخی است . سنتی که تبدیل یا تخفیف داده نمی شود . مثل قوانین فیزیک نیوتن ، ناگزیر است . 


شباهت قصه گویی فردوسی به آثار داستان نویسان و نمایش نامه نویسان متاخر هم به همین سبب است . روان شناسی هر شخصیت از نماد گرایی های اخلاقی مهم تر است . هر چند که در داستان ضحاک از نمادهای زیادی استفاده می شود ، اما هر شخصیت ، فقط معرف یک صفت اخلاقی نیست . آدمی های شاهنامه ، برآیندی از ویژگی های اخلاقی و شاید در بیان صحیح تر آن خصوصیات روان شناختی انسان ها باشند . خصوصیات روان شناختی که با وجود تغییر ذائقه ی بشری ، هنوز هم به جنبه های فطری انسان یاد می شود .

فردوسی در روند داستان سرایی اش ، دلسوزی برای قهرمان ها و ضد قهرمان هایش نمی کند . همان طور که به فکر امید بخشی های کاذب به مخاطبش هم نیست . هشداری که فردوسی به مخاطب شاهنامه می دهد ، تذکری از سر پند واندرزهای اخلاقی هم نیست . فردوسی واقعیت درونی هر انسان را نشان می دهد . ناگزیری از طی مسیری که هر انسان انتخاب می کند . مسیری که نابودی انسان است  ، یا رسالت نجات بشریت.

مجتبی شاعری

بخش ادبیات تبیان

داستانی از شاهنامه فردوسی و شخصیت های آن
داستانی از شاهنامه فردوسی و شخصیت های آن
0

دوره مقدماتی php

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *