داستانی از شاهنامه به زبان ساده

دوره مقدماتی php
داستانی از شاهنامه به زبان ساده
داستانی از شاهنامه به زبان ساده

Завантаження…

Завантаження…

دوره مقدماتی php

Завантаження…

Виконується…

Завантаження…

داستانی از شاهنامه به زبان ساده

Виконується…

Завантаження…

Завантаження…

Виконується…

Завантаження…

Завантаження…

داستان های شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسیماجراهای سینا و لاکیhttps://goo.gl/bx2EjUشکرستان سری 3https://goo.gl/6a9UEMرعنا دختر دهقانhttps://goo.gl/pxyBNGشکرستان- سری دومhttps://goo.gl/oQjDjaاین چیه؟https://goo.gl/ImXmdkقصه های بی بی و باباhttps://goo.gl/CgCiTgمن و مدرسهhttps://goo.gl/cIXey0شجاعانhttps://goo.gl/Ox4BlLآموزش بازی های سنتی و محلی برای بچه هاhttps://goo.gl/DouJZpجوجه جوجه طلاییhttps://goo.gl/YiqJNfمثل های فارسی برای کودکانhttps://goo.gl/aQCJ2bبرف خونهhttps://goo.gl/JueWKKقصه های گلنارhttps://goo.gl/YDYFhmحکایات و حکایت های سعدیhttps://goo.gl/q96kXSماجراهای بهادرhttps://goo.gl/mMepcOنمکی و مار عینکیhttps://goo.gl/1LD3wEعسل آباد براساس ضرب المثل های کردیhttps://goo.gl/AKeo41ماجراهای سعیدhttps://goo.gl/pi6hUAشهر عسلی (شهر زنبورها)https://goo.gl/Rokqocشعرهای کودکانهhttps://goo.gl/xORjglیکی بود یکی نبود سرزمین من ایران بودhttps://goo.gl/mFiI5jداستان های شاهنامهhttps://goo.gl/13t6n0پندانهhttps://goo.gl/wIsBKLشکرستان عروسکیhttps://goo.gl/rLOUygشکرستان تمامی قسمتهاhttps://goo.gl/S3g04jحیات وحشhttps://goo.gl/sXrp6qداستانهای پهلوان کوچک آریو برای کودکانhttps://goo.gl/6FFYwEمهارتهای زندگی برای کودکانhttps://goo.gl/nXJMoIماجراهای سمنو و شقاقلhttps://goo.gl/KoS7Zyخانه ما – انیمیشن آموزنده برای کودکانhttps://goo.gl/jOjaJQقصه های کهنhttps://goo.gl/KR54COقصه ما مثل شد- چقدر با ضرب المثل ها آشنا هستید؟https://goo.gl/D1v5asقصه های خوب برای بچه های خوب نوشته مهدی آذر یزدیhttps://goo.gl/hUAh5Dتاریخ به زبان ساده برای نوجوانان و کودکانhttps://goo.gl/AhGwgcکلیله و دمنهhttps://goo.gl/CO5Xcwدومان و داستان‌های ایلhttps://goo.gl/aZWzJkداستان های بهلولhttps://goo.gl/x3MaE7مجموعه آموزنده پهلوانان – ویژه نوجوانانhttps://goo.gl/nZopCTقصه های انبیاء- فرمانروایان مقدسhttps://goo.gl/wkMPAX #کارتون #انیمیشن #داستان #رستم #انیمیشن #فردوسی #شاهنامه-This video is under CC licenceAuthor: iribtvwebpage: https://www.irib.ir/ https://www.telewebion.com/Licence: ATTRIBUTION LICENSE 3.0 (http://creativecommons.org/licenses/b…)-

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Виконується…

Завантаження списків відтворення…

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Виконується…

Завантаження…

داستانی از شاهنامه به زبان ساده

Виконується…

Завантаження…

Завантаження…

Виконується…

Завантаження…

Завантаження…

داستان های شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسیماجراهای سینا و لاکیhttps://goo.gl/bx2EjUشکرستان سری 3https://goo.gl/6a9UEMرعنا دختر دهقانhttps://goo.gl/pxyBNGشکرستان- سری دومhttps://goo.gl/oQjDjaاین چیه؟https://goo.gl/ImXmdkقصه های بی بی و باباhttps://goo.gl/CgCiTgمن و مدرسهhttps://goo.gl/cIXey0شجاعانhttps://goo.gl/Ox4BlLآموزش بازی های سنتی و محلی برای بچه هاhttps://goo.gl/DouJZpجوجه جوجه طلاییhttps://goo.gl/YiqJNfمثل های فارسی برای کودکانhttps://goo.gl/aQCJ2bبرف خونهhttps://goo.gl/JueWKKقصه های گلنارhttps://goo.gl/YDYFhmحکایات و حکایت های سعدیhttps://goo.gl/q96kXSماجراهای بهادرhttps://goo.gl/mMepcOنمکی و مار عینکیhttps://goo.gl/1LD3wEعسل آباد براساس ضرب المثل های کردیhttps://goo.gl/AKeo41ماجراهای سعیدhttps://goo.gl/pi6hUAشهر عسلی (شهر زنبورها)https://goo.gl/Rokqocشعرهای کودکانهhttps://goo.gl/xORjglیکی بود یکی نبود سرزمین من ایران بودhttps://goo.gl/mFiI5jداستان های شاهنامهhttps://goo.gl/13t6n0پندانهhttps://goo.gl/wIsBKLشکرستان عروسکیhttps://goo.gl/rLOUygشکرستان تمامی قسمتهاhttps://goo.gl/S3g04jحیات وحشhttps://goo.gl/sXrp6qداستانهای پهلوان کوچک آریو برای کودکانhttps://goo.gl/6FFYwEمهارتهای زندگی برای کودکانhttps://goo.gl/nXJMoIماجراهای سمنو و شقاقلhttps://goo.gl/KoS7Zyخانه ما – انیمیشن آموزنده برای کودکانhttps://goo.gl/jOjaJQقصه های کهنhttps://goo.gl/KR54COقصه ما مثل شد- چقدر با ضرب المثل ها آشنا هستید؟https://goo.gl/D1v5asقصه های خوب برای بچه های خوب نوشته مهدی آذر یزدیhttps://goo.gl/hUAh5Dتاریخ به زبان ساده برای نوجوانان و کودکانhttps://goo.gl/AhGwgcکلیله و دمنهhttps://goo.gl/CO5Xcwدومان و داستان‌های ایلhttps://goo.gl/aZWzJkداستان های بهلولhttps://goo.gl/x3MaE7مجموعه آموزنده پهلوانان – ویژه نوجوانانhttps://goo.gl/nZopCTقصه های انبیاء- فرمانروایان مقدسhttps://goo.gl/wkMPAX #کارتون #انیمیشن #داستان #رستم #انیمیشن #فردوسی #شاهنامه-This video is under CC licenceAuthor: iribtvwebpage: https://www.irib.ir/ https://www.telewebion.com/Licence: ATTRIBUTION LICENSE 3.0 (http://creativecommons.org/licenses/b…)-

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Виконується…

Завантаження списків відтворення…

در سخنان نغز خود تا توانید دم از واژه‏‌هاى پارسى زنید و دیگران را هم وادارید که تا “دانش و کردار” هست “علم و عمل” نگویند و تا “پیکر زیبا و جان و اندیشه‌ی توانا و روانِ روشن” هست “بدن و روح و فکر و قادر و ضمیر منیر” ننویسند. “این بنده” را “اینجانب” نسازند و “طا” را به جاى “تا” بر سر “تهران” ننهند و “صاد و فا” را به سینه و دل “اسپهان” نگذارند و “سد و شست” را با “صاد” ننگارند.

عباسعلی کیوان قزوینی

حرف مرد یکی است

داستانی از شاهنامه به زبان ساده

مرد نباید از سخن خود برگردد

برداشت و بهره برداری از داده های تارنما همراه با آوردن نام و نشانی مهرمیهن آزاد است

مابانو

بانوی ایران زمین

شاهنامه فردوسی به زبان ساده

از امروز سعی میکنم هرروز یک داستان از شاهنامه برایتان ارسال کنم از کانال شاهنامه خوانی در سایت مابانو

دوستان گرامی با توجه به تعدد نسخه‌های شاهنامه که توسط اساتید مختلف گردآوری‌شده است  ،  امکان تفاوت‌هایی در هر نسخه وجود دارد  بنابراین یادآوری می‌کنم که این‌جانب در این کتاب  کار منثور کردن متون را بر اساس شاهنامه  تصحیح‌شده توسط دکتر محمد دبیرسیاقی  انجام دادم . با سپاس فریناز جلالی

داستانی از شاهنامه به زبان ساده

اولین بخش مربوط به جناب فردوسی و معرفی خود ایشان است

زندگی نامه فردوسی :  «حکیم ابوالقاسم فردوسی» در سال ۳۲۹ هجری در روستای طابران«طبران» طوس به دنیا آمد. پدرش از دهقانان طوس بود که ثروت و موقعیت قابل‌توجهی داشت. فردوسی در جوانی با درآمدی که از املاک پدرش به دست می‌آورد، به کسی محتاج نبود؛ اما به‌تدریج، آن اموال را از دست داد و به تهیدستی گرفتار شد. وی از همان زمان که به کسب علم و دانش می‌پرداخت، به خواندن داستان هم علاقه‌مند شد و به تاریخ و اطلاعات مربوط به گذشته ایران عشق می‌ورزید. همین علاقه به داستانهای کهن بود که او را به فکر انداخت تا شاهنامه را به نظم درآورد. چنان‌که از گفته خود او  برمی‌آید، مدت‌ها در جستجوی این کتاب بوده و پس از یافتن نسخه اصلی داستانهای شاهنامه، نزدیک به سی سال از بهترین ایام زندگی خود را وقف این کار کرده است. او دراین‌باره می¬گوید:

بسی رنج بردم بدین سال سی عجم زنده کردم بدین پارسی پی افکندم از نظم کاخی بلند که از باد و باران نیابد گزند بناهای آباد گردد خراب ز باران و از تابش آفتاب

فردوسی در سال ۳۷۰ یا ۳۷۱، به نظم درآوردن شاهنامه را آغاز کرد و در اوایل این کار، هم خود او ثروت و دارایی قابل‌توجهی داشت و هم برخی از بزرگان خراسان که به تاریخ باستان ایران علاقه داشتند، او را یاری می‌کردند. ولی به‌مرورزمان و پس از گذشت سال‌ها، درحالی‌که فردوسی بیشتر شاهنامه را سروده بود، دچار فقر و تنگدستی شد. اَلا ای برآورده چرخ بلند چه داری به پیری مرا مستمند چو بودم جوان برترم داشتی به پیری مرا خوار بگذاشتی به‌جای عنانم عصا داد سال پراکنده شد مال و برگشت حال فردوسی نیز مانند بابک سعی در بازگشت آیین زرتشت و زبان پارسی به ایران داشت. با این تفاوت که فردوسی قصد داشت با قلمش به مردم یادآوری کند که چه بودند و حال چه شدند. او توانست با قلم و سرشت زیبای خود، زبان پارسی را به مردم بازگرداند، اما به دلیل برخی از شعرهایش، مورد خشم خلیفه وقت قرار گرفت. فردوسی و بابک تلاش بسیاری کردند تا به ایرانیان، هویت راستینشان را یادآور شوند. فردوسی تا حدودی موفق بود و توانست با شاهنامه، زبان پارسی را به ایران‌زمین بازگرداند، ولی بابک نتوانست به هدفش برسد. برخلاف آنچه مشهور است، فردوسی سرودن شاهنامه را تنها به دلیل علاقه شخصی و حتی سال‌ها قبل از آن‌که سلطان محمود به سلطنت برسد، آغاز کرد؛ اما چون در طی این کار، به‌تدریج ثروت و جوانی را از دست داد، به فکر افتاد که آن را به نام پادشاه بزرگی درآورد و با این تصور که سلطان محمود، قدر او را خواهد شناخت، شاهنامه را به نام او کرد و راه غزنین را در پیش گرفت. اما سلطان محمود که بیش از تاریخ و داستانهای پهلوانی، به اشعار ستایش‌آمیز شاعران علاقه داشت، قدر سخن فردوسی را ندانست و او را چنانکه شایسته‌اش بود، تشویق نکرد. علت اینکه شاهنامه موردپسند سلطان محمود واقع نشد، درست معلوم نیست. برخی گفته‌اند که به سبب بدگویی حسودان، فردوسی نزد سلطان محمود به بی‌دینی متهم شد. در حقیقت، ایمان فردوسی به شیعه- که سلطان محمود آن را قبول نداشت- هم به این موضوع اضافه شد و ازاین‌رو، سلطان به او بی‌اعتنایی کرد. برخی از شاعران دربار سلطان محمود نسبت به فردوسی حسادت ورزیده و داستانهای شاهنامه و پهلوانان قدیم ایران را در نظر سلطان محمود، پست و ناچیز جلوه داده بودند. به‌هرحال، سلطان محمود، شاهنامه را بی‌ارزش دانست و از رستم به زشتی یادکرد و بر فردوسی خشمگین شد و گفت : «شاهنامه خود هیچ نیست، مگر حدیث رستم؛ و اندر سپاه من، هزار مرد چون رستم هست». فردوسی از این بی‌اعتنایی سلطان محمود برآشفت و چندین بیت در هجو سلطان محمود گفت و سپس از ترس مجازات، غزنین را ترک کرد و مدتی در شهرهای هرات، ری و طبرستان متواری بود و از شهری به شهر دیگر می‌رفت، تا آنکه سرانجام در زادگاه خود «طوس» درگذشت. فردوسی را در شهر «طوس» و در باغی که متعلق به خودش بود، به خاک سپردند. در تاریخ آمده است که چند سال بعد، سلطان محمود از رفتاری که با آن شاعر آزاده کرده بود، پشیمان شد و به فکر جبران گذشته افتاد و فرمان داد تا ثروت فراوانی را برای او از غزنین به طوس بفرستند و از او دلجویی کنند. اما روزی که هدیه سلطان را از غزنین به طوس می‌آوردند، جنازه شاعر را از طوس بیرون می‌بردند. از فردوسی تنها یک دختر به‌جامانده بود که او نیز هدیه سلطان محمود را نپذیرفت. جنازه فردوسی اجازه دفن در گورستان مسلمانان را نیافت. منابع مختلف، علت دفن نشدن او در گورستان مسلمانان را مخالفت یکی از دانشمندان متعصب طوس  دانسته‌اند.شاهنامه نه‌تنها بزرگ‌ترین و پرمایه‌ترین مجموعه شعر به‌جامانده از عهد سامانی و غزنوی است، بلکه مهم‌ترین سند عظمت زبان فارسی و بارزترین مظهر شکوه و رونق فرهنگ و تمدن ایران باستان و خزانه لغت و گنجینه ادبـیات فارسی به شمار می‌رود. فردوسی طبع لطیفی داشت، سخنش از طعنه، هجو، دروغ و چاپلوسی به دور بود و تا جایی که می‌توانست از به کار بردن کلمه‌های غیراخلاقی خودداری می‌کرد. او در وطن‌دوستی، سری پرشور داشت؛ ازاین‌رو، به داستانهای کهن و تاریخ و سنن قدیم عشق می‌ورزید و از تورانیان و رومیان و اعراب – به دلیل صدماتی که بر ایران وارد آورده بودند – نفرت داشت.

از زمان دفن فردوسی، آرامگاه او چندین بار ویران شد. در سال ۱۳۰۲ قمری به دستور «میرزا عبدالوهاب خان شیرازی»، والی خراسان، محل آرامگاه را تعیین کردند و ساختمانی آجری در آنجا ساختند. پس از تخریب تدریجی این ساختمان، انجمن آثار ملی به اصرار رئیس و نایب‌رئیسش، «محمدعلی فروغی» و «سید حسن تقی‌زاده»، متولی تجدید بنای آرامگاه فردوسی شد و با جمع‌آوری هزینه این کار از مردم (بدون استفاده از بودجه دولتی) که از ۱۳۰۴ هجری شمسی شروع شد، آرامگاهی ساختند که در سال ۱۳۱۳ افتتاح گردید. این آرامگاه به علت نشست ،   در سال ۱۳۴۳ دوباره تخریب و تا سال ۱۳۴۷ بازسازی شد.

داستانهای شاهنامه

داستانهای شاهنامه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دیدگاه

ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی می‌نویسم.

Implemented by Avenger IT Next Generation

انتخاب:

18,000 تومان

18,000 تومان

زندگى نامه‌‎ى فردوسى

حکیم ابوالقاسم منصور ابن حسن فردوسى طوسى، شاعر بزرگ و حماسه‌‎سراى ایران درحدود سال ۳۲۹ـ ۳۳۰ هجرى، در خانواده‌‎اى از طبقه‌‎ى دهقانان در شهر طوس یعنىهمانجا که امروز آرامگاه اوست، چشم به جهان گشود. او یکى از شاعران مشهور عالم وستاره‌‎ى درخشان آسمان ادب فارسى و از مفاخر بزرگ ملت ایران و سُراینده‌‎ى شاهنامهاست. به سبب همین عظمت، مقام و مرتبه و سرگذشت او مانند دیگر بزرگان دنیاى قدیمبا افسانه‌‎ها و روایات مختلف در آمیخته است.

داستانی از شاهنامه به زبان ساده

تسلط فردوسى در گزینش کلمات و ترکیب استادانه‌‎ى اجزاى جمله و ارایه‌‎ى تصاویرمناسب با موضوع و توانایى‌‎اش در زندگى بخشیدن به قهرمانان داستان و دقیق شدن درزوایاى روحى هر کدام از آنها به حدّى است که مقام او در میان بزرگان شعر و ادب فارسىممتاز و بى‌‎مانند است.

فردوسى، مدتى پیش از به دست آوردن نسخه‌‎ى شاهنامه‌‎ى منثور ابومنصور محمدبنعبدالرّزاق طوسى، در دوران جوانى و پیش از چهل سالگى، سرگرم نظم بعضى ازداستان‌‎هاى قهرمانى ایران بود تا این که در حدود سال ۳۷۰ هجرى نسخه‌‎ى شاهنامه‌‎ىمنثور ابومنصورى را به یارى یکى از دوستان طوسى خود به دست آورد و به نظم آن همتگماشت و پس از چهارده سال، در سال ۳۸۴ یعنى ده سال پیش از آشنایى با دربار سلطانمحمود غزنوى، آن را به پایان رسانید. تاریخ مذکور در پاره‌‎اى از نسخ قدیم شاهنامه دیدهمى‌‎شود. مثلاًدر یک نسخه از شاهنامه‌‎ى موجود در موزه بریتانیا در لندن تاریخ ختم آنچنین است:

سرآمد کنون قصه‌‎ى یزدگرد

به ماه سفندارمذ روز اَرد

 

ز هجرت سه صد سال و هشتاد و چار

بنام جهان داور کردگار

*  *  *

در یک نسخه دیگر از کتابخانه‌‎ى شهر استراسبورگ (فرانسه) تاریخ ختم کتاب بدین‌‎گونهاست:

گذشته از آن سال سیصد شمار

براو بر فزون بود هشتاد و چار

 

*  *  *

شاهنامه چه از نظر حفظ روایات کُهن ملّى و چه از لحاط تأثیر شدید آن در پاسدارى زبانپارسى درى، بزرگترین سرمایه‌‎ى فرهنگ ملّى ما ایرانیان است. همان طور که شاعر خوددر این باره مى‌‎فرماید، براى زنده نگهداشتن زبان پارسى و به نظم در آوردن شاهنامه، ۳۰سال رنج و زحمت مُتحمّل شده است:

 

بسى رنج بردم درین سال سى

عَجَم[۱] زنده کردم بدین پارسى

 

پى افکندم از نظم کاخى بُلندکه از باد و باران نیابد گزند

نمیرم ازین پس که من زنده‌‎ام که تخمِ سخن را پراکنده‌‎ام

*  *  *

اندیشه‌‎ها و اندرزها و حکمت‌‎هاى نیاکان ما و راه و رسم آنان در دفاع از آب و خاک خود وجانفشانى‌‎هایشان در محافظت مرزهاى ایران از دشمنان و مهاجمان همه در این اثرعظیم بطور اعجاب‌‎انگیز درج شده و اجتماع این صفات آن را به درجه‌‎اى از کمال رسانیدهاست که مُحقّقان جهان آن را در ردیف بزرگترین حماسه‌‎هاى ملّى جهان بر شمرده‌‎اند.

درباره‌‎ى این اثر جاودانه تحقیقات و مطالعات متعددى به زبان فارسى و زبانهاى زنده‌‎ىعالم انجام شده و چندین ترجمه از آن به زبانهاى مختلف از عربى و ترکى گرفته تازبانهاى اروپایى به عمل آمده است.

زبان فارسى در بیان افکار مختلف ساده و روان است، و بیان مقصود در شاهنامه به سادگىو بدون توجه به صنایع لفظى صورت مى‌‎گیرد و اگر هم شاعر گاه به صنایع لفظى توجهکرده باشد، قدرت بیان، شیوایى و روانى آن خواننده را متوجه آن صنایع نمى‌‎نماید. قابلتوجّه است که فردوسى در عین سادگى و روانى کلام به انتخاب الفاظ فصیح و زیبا همعلاقه‌‎مند است ؛ به همین سبب سخنش هم ساده است و هم منتخب؛ هم روان است وهم حساب شده و دقیق، چنانکه روانتر از آن نمى‌‎توان گفت و برگزیده‌‎تر از آن همنمى‌‎توان آورد. در این زمینه نظامى عروضى که خود سخن‌‎شناسى معروف است درباره‌‎ىکلام فردوسى گفته است: «الحق هیچ باقى نگذاشت و سخن را به آسمان علیّین بُرد و درعذوبت به ماء معین رسانید» و باز فرموده است: «من در عجم سخنى به این فصاحت نمى‌‎بینمو در بسیارى از سخن عرب هم.»

شاهنامه‌‎ى فردوسى گذشته از زبان، از حیث معانى هم ارزش بسیار دارد. داستانهاىپهلوانان ایران، درسهاى شجاعت و عفّت و فداکارى و میهن دوستى و وفادارى یادمى‌‎دهد. فردوسى بزرگ سى سال از زندگى پرمایه‌‎ى خویش را جهت گزارش ایستادگى‌‎هاو پایمردى ایرانیان و مشکلات فراوان آنها براى ایستادگى و مقاومت در برابر دشمنانصرف مى‌‎کند. در شاهنامه محور اکثر وقایع بر پایدار ماندن ایران و ارزشهاى سیاسى وفرهنگى و سنت‌‎هاى تاریخى مردم این سرزمین است، فردوسى در این باره چنینمى‌‎سراید:

ز بهر بر و بوم و فرزند خویش

زن و کودک خُرد و پیوند خویش

همه سربه سر تن به کشتن دهیم

از آن بِه که کشور به دشمن دهیم

*  *  *

دریغ است ایران که ویران شود

که نام پلنگان و شیران شود

همه جاى جنگى سواران بُدى

نشستنگه شهریاران بُدى

*  *  *

داستانی از شاهنامه به زبان ساده

بنابراین، داستان کلى شاهنامه، داستان ایستادگى و مقاومت ایرانیان در برابر حوادث تلخو دشوارى است که براى ملّتى مقاوم و استقلال طلب پیش مى‌‎آید. از این‌‎رو، ملّتى کهشایسته و سزاوار ماندن است، از ناملایمات نمى‌‎هراسد و در برابر آنها مقاومت و ایستادگىمى‌‎کند، یا به سرافرازى و افتخار نایل مى‌‎شود، یا شهادت را مى‌‎پذیرد و هرگز تسلیم ننگنمى‌‎گردد.

ادبیات افتخارآفرین ایران از گشتاسب‌‎نامه‌‎ى دقیقى و شاهنامه‌‎ى فردوسى وگرشاسب‌‎نامه‌‎ى اسدى طوسى گرفته تا شهنشاه‌‎نامه‌‎ى صبا، همه سرشار از منظومه‌‎هاىبلند حماسى ایران و حاکى از ویژگى دشمن ستیزى و دفاع از آب و خاک مقدّس ایران وایرانیان است.

الا اى برآورده چرخ بلند

چه دارى به پیرى مرا مُستمند

 

چو بودم جوان، برترم داشتى

به پیرى مرا خوار بگذاشتى

همى زرد گردد گُل کامکار

همى پرنیان گردد از رنج، خار

دوتایى شد آن سرو نازان به باغ

همان تیره گشت آن فروزان چراغ

پر از برف شد کوهسار سیاه

همى لشکر از شاه بیند گناه

به کردار مادر بُدى تاکنون

همى ریخت باید به رنج تو خون

وفا و خرد نیست نزدیک تو

پر از رنجم از رأى تاریک تو

مرا کاش هرگز نپرورده‌‎اى

چو پرورده بودى نیازرده‌‎اى

بنالم ز تو پیش یزدان پاک

خروشان به سر بر، پراگنده خاک

*  *  *

فردوسى مردى است ایرانى، وطن پرست و به غایت اخلاقى، با نظر بلند و قلب رقیق وحس لطیف و ذوق سلیم و طبع حکیم، همواره از قضایا عِبرت گرفته و خواننده را متوجهمى‌‎سازد که کار بد، نتیجه‌‎ى بد مى‌‎دهد و راه کج انسان را به مقصد نمى‌‎رساند؛ به بیاندیگر، بار کج به منزل نمى‌‎رسد.

مکن بد که بینى به فرجام بد

ز بد گردد اندر جهان نام بد

 

نگیرد تو را دست جز نیکوى

گر از مرد دانا سخن بشنوى

 

هر آن کس که اندیشه‌‎ى بَد کند

به فرجام بَد با تنِ خود کند

 

اگر نیک باشى بماندت نام

به تخت کیى بر بوى شادکام

 

وگر بد کنى جز بدى ندروى

شبى در جهان شادمان نغنوى

 

جهان را نباید سپردن به بد

که بر بدکُنش بى‌‎گمان بد رسد

*  *  *

پند و اندرزهایى که فردوسى در هر مورد چه از طرف خود و چه از قول دیگران در موردخداترسى و دادخواهى و عدالت گسترى به شاهان و بزرگان مى‌‎دهد در کتابى مثلشاهنامه که اساساً سخن را روى با پادشاهان است امرى طبیعى است، و فراوان بودن اینقبیل اشعار هم مایه‌‎ى تعجب نیست:

 

چه گفت آن سخنگوى با ترس و هوش

چو خُسرو شدى بندگى را بکوش

 

به یزدان هر آن کس که شد ناسپاس

بدلش اندر آید ز هر سو هراس

 

اگر داد دادن بود کار تو

بیفزاید اى شاه مقدار تو

 

چو خسرو به بیداد کارد درخت

بگردد از او پادشاهى و بخت

 

نگر تا نیازى به بیداد دست

نگردانى ایوان آباد پست

 

ستم، نامه‌‎ى عزل شاهان بود

چو درد دل بى‌‎گناهان بود

*  *  *

هیچ کس به اندازه‌‎ى فردوسى معتقد به عقل و دانش نبوده و تشویق به کسب علم و هنرننموده است. چرا که آغاز سخنش با این مصراع است: «به نام خداوند جان و خرد.»

خِرد افسر شهریاران بود

خِرد زیور نامداران بود

 

کسى که خرد را ندارد ز پیش

دلش گردد از کرده‌‎ى خویش ریش

 

توانا بود هر که دانا بود

 به دانش دل پیر برنا بود

 

به رنج اندر آرى تنت را رواست

که خود رنج بردن به دانش سزاست

 

*  *  *

بیاموز و بشنو ز هر دانشى

بیابى ز هر دانشى رامشى

ز خورد و ز بخشش میاساى هیچ

همه دانش و داد دادن بسیچ

دگر با خردمند مردم نشین

که نادان نباشد بر آیین و دین

که دانا تو را دشمن جان بود

به از دوست مردى که نادان بود
*  *  *

هنرمند با مردم بى‌‎هنر

به فرجام هم خاک دارد به سر

ولیکن از آموختن چاره نیست

که گوید که دانا و نادان یکى است؟

*  *  *

طبع حکیمانه‌‎ى فردوسى چنان پر مایه و حساس است که در هر موردى بى‌‎اختیار تراوشمى‌‎کند. چون مى‌‎خواهد از کسى مدح و وصف کند مى‌‎گوید:

جهان را چو باران ببایستگى

روان را چون دانش بشایستگى

*  *  *

در آفرینش انسان

فردوسى پس از ستایش عقل، خِرد و دانش، شرحى در آفرینش جهان مى‌‎آورد که خداوندچیز را از ناچیز یعنى عالم را از عدم آفرید، و توان یا قوه را ایجاد کرد، و آسمان و ستارگان وگیاه و جانور و سرانجام انسان پدید آمد، و آنگاه درباره‌‎ى قدر و منزلت انسان و تکلیف اودر گیتى مى‌‎فرماید:

ز راه خِرد بنگرى اندکى

که معنى مردم چه باشد یکى

 

تو را از دو گیتى بر آورده‌‎اند

به چندین میانجى بپرورده‌‎اند

 

نخستینِ فطرت پسینِ شمار

تویى، خویشتن را به بازى مدار

 

نگه کن سرانجام خود را ببین

چو کارى بیابى بِهى برگزین

 

به رنج اندر آرى تنت را رواست

که خود رنج بُردن به دانش سزاست

 

به رنج اندر است اى خردمند گنج

نیابد کسى گنج نابرده رنج

*  *  *

در لزوم دیندارى و نیکوکارى

 

تو را دین و دانش رهاند درست

ره رستگارى ببایدت جُست

 

اگر دل نخواهى که باشد نژند

نخواهى که دایم بُوى مستمند

 

بگفتار پیغمبرت راه جوى

دل از تیرگیها بدین آب شوى

 

اگر چشم دارى به دیگر سراى

به نزد نبى و وصى گیر جاى

 

دلت گر براه خطا مایل است

تو را دشمن اندر جهان خود دل است

 

نگر تا ندارى ببازى جهان

نه برگردى از نیک پى همرهان

 

همه نیکى‌‎ات باید آغاز کرد

چو با نیکنامان بُوى هم نورد

 

ازین در سخن چند رانم همى

همانا کرانش ندانم همى

 

سخن هر چه گویم همه گفته‌‎اند

برِ باغ دانش همه رُفته‌‎اند

*  *  *

هر وقت که انسان با بلا و مصیبتى مواجه مى‌‎شود و مخصوصاً هر جا که مرگ کسى فرامى‌‎رسد، بى‌‎وفایى روزگار و فانى بودن انسان را متذکر مى‌‎شود.

به پروردن از مرگمان چاره نیست

زمین را جز از گور گهواره نیست

 

ز مادر همه مرگ را زاده‌‎ایم

بناچار گردن بدو داده‌‎ایم

 

سپهر بلند ار کشد زینِ تو

سرانجام خِشت است بالین تو

 

سرانجام هر زنده مُردن بود

خود این زندگى دَم شمردن بود

 

*  *  *

 

جهانا مپرور چو خواهى درود

چو مى‌‎بدروى پروریدن چه سود

 

فلک را ندانم چه دارد گمان

که ندهد کسى را بجان خود امان

 

کسى را اگر سالها پرورد

در او جز بخوبى همى ننگرد

 

چو ایمن کند مرد را یک زمان

از آن پس بتازد بر او بى گمان

 

ز تخت اندر آرد نشاند به خاک

ازین کار نى ترس دارد نه باک

 

به مهرش مدار اى برادر امید

اگر چه دهد بى‌‎کرانت نوید

 

جهان را نمایش چو کردار نیست

بدو دل سپردن سزاوار نیست

*  *  *

[۱] – عجم: غیرعرب، فارسى زبان، ایرانى

فرهنگ دانشجو

1

عباس يزدي, فرشيد يزدي

فردوسي

94

وزيري

ادبيات و شعر

248

978-964-8479-69-0

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

.فقط مشتریانی که این محصول را خریداری کرده اند و وارد سیستم شده اند میتوانند برای این محصول دیدگاه(نظر) ارسال کنند.


استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع مجاز است.

[gravityform id=”2″ title=”true” description=”true” ajax=”false”]

پیگیری مرسوله پستی

[gravityform id=”1″ title=”true” description=”true” ajax=”true”]

 


چهارشنبه, 16ام مرداد

شبی قیرگون ماه پنهان شده

به خواب اندرون مرغ و دام و دده

چنان دید سالار پیران به خواب

که شمعی برافروختی ز آفتاب

داستانی از شاهنامه به زبان ساده

سیاوش بر شمع تیغی به دست

به آواز گفتی نباید نشست

که از خواب نوشین ، سر آزادکن

ز فرجام گیتی یکی یاد کن

که روز نوآیین و جشنی نو است

شب سور آزاده کیخسرو است

 

یکی از شبها که فرنگیس در کاخ پیران منتظر تولد فرزندش بود ، پیران (سپه سالار توران )در خواب دید :

«سیاوش با شمشیری از راه آمده و فریاد انتقام سر داده است و به پیران می گوید روزگار کیخسرو فرارسیده ، برخیز و جشنی بر پا کن ….»

پیران وحشت زده از خواب بیدار شد و همسر خود(گلشهر) را بیدار کرد و گفت :

« برخیز و نزد فرنگیس برو که سیاوش به خواب من آمده است .»

گلشهر با شتاب نزد فرنگیس رفت و از دیدن کودکی تازه به دنیا آمده ، شگفت زده شد.خندید و برپیشانی فرنگیس بوسه زد . پرستاران کودک را شستند و در پارچه ای پیچیده به گلشهر دادند و او با شتاب به نزد پیران بازگشت و گفت :

کنون پیش آی و شگفتی ببین

بزرگی و ر آی جهان آفرین

تو گفتی نخواهد مگر تاج را

و گر جوشن و ترگ و تاراج را

پیران که روی کودک را دید به یاد سیاوش افتاد و گریه کرد ، زیرا کودک چنان بود که گویی سیاوش بار دیگر به دنیا آمده است پیران کودک را نزد افراسیاب برد و او را ستایش کرد و سپس خبر تولد فرزند فرنگیس ( نوه افراسیاب ) را به او داد و گفت :

«این کودک از خوبی به تو مانند است ، از پهلوانی به فریدون و زیبایی اش تور ( نیاکان افراسیاب ) را به یاد می آورد . نظر من این است که گذشته را فراموش کنی و مهر کودک را در دل پرورش دهی . او را به چوپانان بسپری تا دور از دربار و بدون آگاهی از اصل و نژاد خود بزرگ شود .»

افراسیاب با شنیدن این سخن و دیدن کودک ، از کشتن سیاوش پشیمان شد و به پیران گفت :

«هر چه خواهی انجام بده و :

مداریدش اندر میان گروه

به نزد شبانان فرستش به کوه

چنان تا نداند که من خود کی ام

به ایشان سپرده ز بهر چی ام

نیاموزد از کس خرد یا نژاد

ز کار گذشته نیایدش یاد

پیران از کاخ افر اسیاب شادمان بیرون آمد وکودک را کیخسرو نام نهاد،جشنی بر پا کرد وکودک را به همراه پرستار ی نیک اندیش به چوپان سپرد.

نام (اجباری)

آدرس پست الکترونیکی

آدرس سایت

مرا برای دیدگاه‌های بعدی به یاد بسپار

تصویر امنیتی جدید

داستانی از شاهنامه به زبان ساده

ما 461 مهمان و بدون عضو آنلاین داریم

سامانهٔ فروش کتاب‌های انتشارات هزارکرمان

ایران‌بوم، همه‌ی ايران‌دوستان را عضو تحريريه‌ی خود مي‌داند. ايران‌بوم در ويرايش نوشتارها آزاد است.

من یار مهربانم

کتـاب بهترین هدیه است. به عزیزان خود کتاب
پیش‌کش کنیم.

موسسه خيريه حمايت از کودکان مبتلا به سرطان

می‌خواهم در طرح 1000 تومانی محک شرکت کنم

کتابخانه تاریخ‌ما

نام كتاب

شاهنامه به زبان ساده (دانلود+)

نويسنده

فردوسی – به کوشش سهراب چمن آرا

داستانی از شاهنامه به زبان ساده

توضیح

رمز عبور

www.tarikhema.org

تهيه توسط

اِنی کاظمی

00000 حجم دانلود کتاب

14.58 مگابایت (MB)

قالب کتاب

PDF – پی دی اف

منبع الکترونيکي

تاریخ ما

 

درود و سپاس درود بر کسانیکه باشرف و کوشش فراوان خودشان را وقف این تمدن و حفظ آن میکنند. به امید حفظ ایران باستان

به نام خداوند یگانه بی همتا
و به یاری خداوند رحمت
برای همه اونایی که فکر میکنن مملکتشون2500 سال قدمت داره میگم :
تاریخ ایران عزیز بدون احتساب ماد ها و نیوا و بابل میشه 5000 سال
اگه اونها رو هم حساب کنیم تاریخ ایران 7500 ساله میشه. عزیزان
این یک تحریفه وحشتناکه تاریخیه که تو ذهن ما ، تاریخ ایران رو 2500 ساله حک کردن.

بحث قدمت نیست بحث تمدنه و تمدن ایران در قسمتی قطع شده و دوباره تمدن های جدیدی از سر گرفته شده و تمدنی که ادامه داشته ۲۵۰۰ سال هست

نینوا و بابل که بخشی از تمدن ایرانی نیستن

حال که همگان سعی در نادیده گرفتن تاریخ کهن وچند هزار ساله ایرانیان گرفتن بیائید ما ایرانیان تاریخ خود را فراموش نکنیم
اینقدر درباره مصرویونانن و رم داستان و فیلم و دروغ گفتند که کسی دیگه به فکر تاریخ خودمون نیست

سلام .خسته نباشید
بهتر نیست به جای اینکه به قدمت وطنمان که هفت هزار بیشتر یا کمتر فکر کنیم و ذهن خودمونو درگیر این بحث ها کنیم به اینده این وطن فکر کنیم .الان فرهنگ این مردم که من میبینم کمتر از انسانهای اولیه است .چه برسد به هفت هزار سال

باياد اهورامزدا و كسانى كه به حفظ تمدن 2500 ايران زحمت مى كشند

سلام از سخت کوشی شما بینهایت ممنونم.

درود بر تمام دوستان

سلام فقط میتونم بگم شما محشر هستید و مزد این فعالیتهای نیکو ی خود را از خداوند دریافت کنید
موفق باشید

سلام با تشکر از تلاش وهمت عالیتان
به نظر بنده قدمت غیر مکتوب ولی به نوعی مستند ایران 13000سال است
کمی بیشتر مطالعه وتحقیق اثبات مدعا است

دوست عزیز ۱۳ هزارسال میشه دوران سومریان شایدم عقبتر از انان
منظور از تمدن نام ایران وگرنه در محدوده ایران حتی تمدن های بزرگتری هست
میشه تمدن ایران زمانی گفتی اریایی ها و هندو ها باهم زندگی میکردن
تمدن یک دست از دوران هخامنش بودکه یکپارچه بود حرف شماهم درسته ولی دوستان منظورشون تاریخ یکپارچه ما بودش

سلام. واقعا سپاس گذارم از زحمت فراوان شما.

این کجا نثر روانه؟؟؟
همه ش شعرمنظوم و دشواره

Tip top stuff. I’ll execpt more now.

سپاس فراوان !! کاش میشد در مورد تاریخ ایران باستان و شاهنامه فیلم و یا سریال ساخت . رمانی به نام : تیدا زاده نور یا تاریکی بسیار زیبا نوشته شده . تخیلی هست ولی بسیار زیبا و پر از آموزه های فرهنگ ایران باستان

با سلام و خسته نباشید وسپاس بیکران از تلاش های بی وقفه شما.

لينك دانلودش مكل داره لطفا بررسي نماييد

محشر بود واقعا لذت بردم . همیشه دنبال شاهنامه ی کامل به نثر امروزی بودم .

این ک خود شاهنامه است اصلا نثر نیست
گرفتی ما رو؟

سلام . دوست عزیز کتاب شاهنامه به زبان ساده و امروزی در مورد شاهنامه هست در غالب نثر . بیشتر مطالعه کنید.

سلام . دوست عزیز این کتاب شاهنامه فردوسی در غالب نثر هست یکم مطالعه تون رو بیشتر کنید.

داستانی از شاهنامه به زبان ساده

لینک خراب است ?

سلام خسته نباشید میخواستم بگم این که داستان هاش شعری بود به زبان ساده و امروزی نبود.

شما چند تا کشور سفر کردید که همچین کامنتی میذارید؟

بسیار عالی بود سپاس

داستانهای صوتی شاهنامه

سپاس فراوان !! کاش میشد در مورد تاریخ ایران باستان و شاهنامه فیلم و یا سریال ساخت . رمانی به نام : تیدا زاده نور یا تاریکی بسیار زیبا نوشته شده . تخیلی هست ولی بسیار زیبا و پر از آموزه های فرهنگ ایران باستان

من نمیتونم دانلودش کنم چرا لبنک و اصلا نشون نمیده

حجمش هم ۱۴ مگ هس نه ۲ مگ ???

اصلاح شد. ممنونم.

این کجاش نثر ساده س؟؟؟؟
چرا الکی میگید؟

سلام اقای انی کاظمی
ممنون از زحمات بی دریغتون

خواستم بگم اگه امکانش هست این کتاب رو دوباره لود کنین … مث اینکه لینک دانلودش تایم اوت شده…

مرسی.

@ف ف؛ درود بر شما.
ممنون از اطلاعتون
لینک تصحیح شد.
http://tarikhema.net/books/sher/shahnameh.pdf
دانلود بفرمایید.

@انی کاظمی,

خیلی ممنونم…
کتابای نایابی دارین … واقعا ممنونم از زحماتتون…
کتابخونه ی مفهومی ای شده…

امیدوارم همه استفاده کنن…

مجدد از شما بابت لطف هاتون ممنونم دوست عزیز؛
با تشویق های شما انرژی مضاعفی میگیریم.
البته آدرس اصلی ما فیل:تر شد و این ادرس دوم ماست، مشخص نیست چرا فیلتر شدیم.

سلام چرا بعد زدن لینک دانلود مقدار دانلود همش 0درصد واصلا لود نمیشه

تو روح این اینترت

خیلی زیباست میگویید فردوسی و شاهنامه فردوسی که مطلق خود فردوسی است تاریخ ایران را ثابت ساخته بلی درست فرمودید اما انچه که هویداست همه میدانند مال ایران است من هم میگم اری، اما چرا ثابت نمی سازید درست از کدام استان ایران است از کدام شهر ایران است ؟؟؟؟ لطفان نیخواهم از قلم شما بدانم در غیر انصورت میگم مال افغانستان است…. حرف بنده درست است یا که از شما؟

افغان مال ایران بود نصف اسیا تاریخش ایران بوده
نفهم بفهم☺

– کتاب‌های موجود در این تارنما برای پژوهش و تحقیقات در اختیار پژوهشگران قرارداده شده است. سعی شده است از کتاب‌های نو انتشارِ معاصر در این تارنما استفاده نشود.
– هر گونه سوء استفاده از کتاب‌ها پیگرد قانونی دارد.
– پیشنهاد می‌کنیم چنان که دنبال کتابی هستید، نخست در سایت جستجو کنید.

کتاب های جدید PDF


دانلود کتاب من یک زنم


دانلود کتاب فیزیک ناممکن‌ها


دانلود کتاب فروپاشی شاهنشاهی ساسانی


دانلود کتاب اقلیم پارس


دانلود کتاب ایران و ترکان در روزگار…


دانلود کتاب پزشکان نامی پارس

دانلود کتاب اعتبار باستان شناختی آریا و…


دانلود کتاب در چنگال نازیها

کتاب‌های صوتی


دانلود کتاب صوتی راهنمای درون


دانلود کتاب صوتی اسرار موفقیت


دانلود کتاب صوتی امپراطوری ایران


دانلود کتاب صوتی رستم و سهراب


دانلود کتاب صوتی هرگز تسلیم نشو


دانلود کتاب صوتی کجا ممکن است…


دانلود کتاب صوتی راز های درباره…


دانلود کتاب صوتی زن زیادی


دانلود کتاب صوتی با خالق هستی


دانلود کتاب صوتی کلید کاربردی…

محبوب ها


دانلود کتاب بیشعوری

دانلود کتاب تاریخ طبری (کیفیت بالا – بدون سانسور)


دانلود کتاب انسان خردمند


دانلود کتاب دو قرن سکوت (نسخه قدیمی)


دانلود کتاب پاسخ به تاریخ


دانلود کامل کتاب کلیدر


دانلود کتاب نیمه تاریک وجود


دانلود کتاب انجیل مقدس


دانلود کتاب با چراغ و آینه

دانلود کتاب فواید الصفویه: تاریخ سلاطین و امرای صفوی پس از…

%PDF-1.6
%verypdf.com
74579 0 obj
>
endobj
xref
74579 60
0000000022 00000 n
0013919357 00000 n
0013919516 00000 n
0013920033 00000 n
0013920179 00000 n
0013920836 00000 n
0013920996 00000 n
0013921159 00000 n
0013921323 00000 n
0013921487 00000 n
0013921654 00000 n
0013921820 00000 n
0013921907 00000 n
0013921929 00000 n
0013922057 00000 n
0013922080 00000 n
0013922167 00000 n
0013922189 00000 n
0013922354 00000 n
0013922377 00000 n
0013922543 00000 n
0013922566 00000 n
0013922752 00000 n
0013922776 00000 n
0013922964 00000 n
0013922988 00000 n
0013923180 00000 n
0013923204 00000 n
0013923293 00000 n
0013923316 00000 n
0013923377 00000 n
0013923827 00000 n
0013923916 00000 n
0013923939 00000 n
0013924035 00000 n
0013924122 00000 n
0013924221 00000 n
0013924370 00000 n
0013924783 00000 n
0013925181 00000 n
0013925437 00000 n
0013929876 00000 n
0013930090 00000 n
0013930347 00000 n
0013932005 00000 n
0013932179 00000 n
0013932440 00000 n
0013935646 00000 n
0013935671 00000 n
0013935976 00000 n
0013936017 00000 n
0013936056 00000 n
0013936204 00000 n
0013936506 00000 n
0013936539 00000 n
0013936756 00000 n
0013936834 00000 n
0013937105 00000 n
0013942108 00000 n
0013942160 00000 n
trailer
]
>>
startxref
0
%%EOF

1 0 obj
>
/ColorSpace>
/Font>/ProcSet[/PDF/Text/ImageC/ImageI]
/ExtGState>
>>
/Type/Page/Annots[ 19033 0 R 19034 0 R 19035 0 R 19036 0 R 19037 0 R 19038 0 R]
>>
endobj
2 0 obj
>
stream
HWmo6_,]jͻ#y^Vlߊ؇yt)0 )ߑe-0dSzز6*g5DP-hZ͕QYF1|P!fXL9쿾m?CV>+PyQXFZ4

گذرواژه خود را فراموش کرده اید؟

یا ورود توسط یکی از این سرویس ها

توسط
saeed99، 23 بهمن 1390 در داستان های کوتاه

.

 

داستانی از شاهنامه به زبان ساده

نمی دانم اولین بار به فکر چه کسی رسید که داستانهای شاهنامه را از شعر به نثر ( معادل فارسی اش را بلد نبودم ) برگردان کند، اما امروز این حرکت جالب از برگ های کاغذ راه خود را به دنیای اینترنت باز کرده و مورد توجه قرار گرفته است .

بنابراین تصمیم گرفتم تا این داستانها را برای استفاده علاقه مندان دراین انجمن نیزقرار دهم.

 

تمامی نوشتارهای این جستار برگرفته از اینترنت است، گوشزد هرگونه اشتباه و ناهماهنگی از سوی ادب دوستان انجمن و کارشناسان ادبیات پارسی مایه سپاسگزاری اینجانب خواهد بود.

آفرینش جهان …

.

 

 

 

درآغاز مردمان پراکنده می زیستند و پوشش از برگ می ساختند و خورش آنان از گیاه و میوه درختان بود. کیومرث پادشاه نخستین جهان مردمان را گرد کرد و به فرمان خود درآورد و آئین شاهی را بنیاد گذارد و مردم را به خورش و پوشش بهتر رهبری کرد. سیامک بدست فرزند اهریمن کشته شد و امان نیافت تا در این راه گامی بردارد. هوشنگ ‌اما پادشاهی هوشمند و بینادل بود و به آبادانی جهان کمر بست.

هوشنگ نخستین کسی بود که آهن را شناخت و آن را از دل سنگ بیرون آورد.

چون بر این فلز گرانمایه دست یافت پیشه آهنگری را بنیاد گذاشت و تبر و اره و تیشه از آهن ساخت. چون این کار ساخته شد راه و رسم کشاورزی را آغاز نهاد. نخست به آبیاری گرائید و با کندن جوی ها آب رودخانه را به دشت و هامون برد.

آنگاه بذر افشاندن و کاشتن و درودن را به مردمان آموخت و مردان کارآمد را به برزگری گماشت. بدین گونه کار خورش مردم به سامان رسید و هرکس توانست در خانه خود نان فراهم کند. درکیش و آئین و یزدان پرستی، هوشنگ پیرو نیای خود کیومرث بود. گرامی داشتن آتش و نیایش آن نیز از زمان هوشنگ آغاز شد، چه نخست او بود که آتش را از سنگ پدید آورد.

 

پدیدار شدن آتش

‌و آن چنان بود که یک روز هوشنگ با گروهی از یاران خود به سوی کوه می رفت. ناگاه از دور ماری سیاه رنگ و تیز تاز و هول انگیز پدیدار شد. دو چشم سرخ بر سرداشت و از دهانش دود برمی خاست. هوشنگ دلیر و چالاک بود. سنگی برداشت و پیش رفت و آنرا به نیروی تمام بسوی مار پرتاب کرد.

مار پیش از آنکه سنگ به وی برسد از جا برجست و سنگی که هوشنگ پرتاب کرده بود به سنگی دیگر خورد و هر دو در هم شکستند وشراره های آتش به اطراف جستن کرد و فروغی رخشنده پدید آمد.

هرچند مار کشته نشد اما راز آتش گشوده شد. هوشنگ جهان آفرین را ستایش کرد و گفت این فروغ، فروغ ایزدی است. باید آنرا گرامی بداریم و بدان شاد باشیم.

چون شب فرا رسید فرمان داد تا بهمان گونه شراره از سنگ جهاندند و آتشی بزرگ برپا کردند و به پاس فروغی که ایزد بر هوشنگ آشکار کرده بود جشن ساختند و شادی کردند. می گویند «جشن سده» که نزد ایرانیان قدیم بسیار گرامی بود و به هنگام آن آتش می افروختند از آن شب به یادگار مانده است.

کوشش هوشنگ به اینجا پایان نگرفت.

فرّه ایزدی با وی بود و او را بر کارهای بزرگ توانا می کرد. هوشنگ بود که دام های اهلی را چون گاو و خر و گوسفند از دام های نخجیری چون گور و گوزن جدا ساخت، تا هم مایه خوراک مردمان باشند و هم در ورزیدن زمین و کشاورزی به کار آیند. از جانوران دونده آنها را که چون سنجاب و قاقم و روباه و سمور پوست نرم و نیکو داشتند برگزید تا مردمان پوست آنها را برخود بپوشند. بدینگونه هوشنگ عمر خود را به کوشش و اندیشه و جستجو برای آبادانی جهان و آسایش مردمان بکار برد و جهان را آبادتر از آنچه به وی رسیده بود به طهمورث سپرد.

 

طهمورث

 

طهمورث کارهای پدر را دنبال کرد و بردانش و آگاهی مردمان افزود. او بود که نخست رشتن پشم بره و میش را به مردمان آموخت و آنان را به بافتن جامه و فرش راهنما شد. او بود که سبزه و کاه و جو را خورش دام های اهلی قرار داد.

جانوران شکاری را نیز نخست او برگزید: از ددان رمنده یوز و سیاه گوش را و از پرندگان تیز چنگ باز و شاهین را او رام کرد و شیوه تربیت آنان را برای شکار او به مردمان آموخت. ماکیان و خروس را نیز او به خانه ها آورد. با دیوان و با آفت های جهان ستیزه کرد و آنها را درهم شکست و فرو نشاند. نوشتن خط نیز از زمان وی آغاز شد.

با این همه هنوز دانش مردمان فراوان نبود و آموختنی بسیار بود. طهمورث جای به جمشید سپرد و جمشید بود که به کمک فرّه ایزدی و نیروی اندیشه اش آئین زندگی را رونق بخشید و دانش های نوین به مردمان آموخت.

جمشید با فرّ و شکوه بسیار به تخت نشست و برهمه جهانیان پادشاه شد. دیو و مرغ و پری همه در فرمان او بودند و درکنار هم به آسایش می‌زیستند. جمشید هم شهریار بود و هم موبد. کار دین و دولت هر دو را هرمزد بدست وی سپرد.

نخستین کاری که جمشید پیش گرفت ساختن ابزار جنگ بود تا خود را بدانها نیرو ببخشد و راه را بر بدی ببندد. آهن را نرم کرد و از آن خود و زره و جوشن و خفتان و برگستوان ساخت. پنجاه سال درین کوشش برآورد وگنجینه ای از سلاح جنگ فراهم ساخت.

آنگاه جمشید به پوشش مردمان گرایید و پنجاه سال نیز در آن صرف کرد تا جامه بزم و رزم را فرهم آورد. از کتان و ابریشم و پشم جامه ساخت و همه فنون آنرا از رشتن و بافتن و شستن و دوختن به مردمان آموخت.

چون این کار نیز به پایان آمد جمشید پیشه های مردم را سامان داد و اهل هر پیشه را گرد هم جمع کرد. همه مردمان را به چهار گروه بزرگ بخش کرد: یکی مردان دین که کارشان پرستش کردگار و کارهای روحانی بود. اینان را در کوه جای داد.* دیگر مردان رزم که آرادگان و سربازان بودند و کشور به نیروی آنها آرام و برقرار بود.

سوم برزگران که کارشان ورزیدن زمین و کاشتن و درودن بود و به تلاش و کوشش خود تکیه داشتند و به آزادگی می زیستند و مزد و منت از کسی نمی بردند و جهان به آنان آباد بود. چهارم کارگران و دست ورزان که به پیشه های گوناگون وابسته بودند.

جمشید پنجاه سال نیز در این کار به سرآورد تا کار و پایگاه و اندازه هرکس معین شد. آنگاه جمشید در اندیشه خانه و ساختمان افتاد و دیوان را که در فرمان او بودند گفت تا خاک و آب را بهم آمیختند و گل ساختند و آنرا در قالب ریختند و خشت زدند.

سنگ و گچ را نیز به کمک خواستند و خانه و گرمابه و کاخ و ایوان به پا کردند.

چون این کارها فراهم شد و نیازهای نخستین برآمد، جمشید در اندیشه آراستن زندگی مردمان افتاد: سینه سنگ را شکافت و از آن گوهرهای گوناگون چون یاقوت و بیجاده و فلزات گرانبها چون سیم وزر بیرون آورد تا زیور زندگی و مایه خوشدلی مردمان باشد. آنگاه در جستجوی بوی های خوش برآمد و برگلاب و عود و عنبر و مشک و کافور دست یافت.

داستانی از شاهنامه به زبان ساده

 

جشن نوروز

 

بدینسان جمشید با خردمندی به همه هنرها دست یافت و برهمه کار توانا شد و خود را درجهان یگانه دید. آنگاه انگیزه برتری و والاتری در او بالا گرفت و در اندیشه سیر در آسمان ها افتاد: فرمان داد تا تختی گرانبها برای وی ساختند و گوهر بسیار در آن نشاندند. جمشید برآن نشست و سپس به دیوان که بنده او بودند فرمان داد تا تخت را از زمین برداشتند و به سوی آسمان برافراشتند. جمشید در آن چون خورشید تابان بود و در هوا سیر می کرد. این همه را به نیروی فرّه ایزدی می کرد.

جهانیان از شکوه و توانائی وی خیره ماندند. گردآمدند و بر بخت و فرش آفرین خواندند و براو گوهر افشاندند و آن روز را که نخستین روز فروردین ماه بود “نوروز” خواندند و جام و می خواستند و به شادی و رامش نشستند. هرسال آن روز را جشن گرفتند و شادمانی کردند. «جشن نوروز» از اینجا پدید آمد.

جمشید سیصد سال بدینسان پادشاهی کرد. درین مدت مردم از رنج و مرگ آسوده بودند. وی چاره دردمندی و بیماری و راز تندرستی را پدیدار کرده و به مردمان آموخته بود.

در روزگار جمشید جهان آرام و شادکام بود و دیوان بنده وار در خدمت آدمیان بودند. گیتی پراز نوای شادی بود و یزدان راهنما و آموزنده جمشید بود.

__________________________________________________

 

* ایرانیان در زمان های بسیار کهن معبد و مسجد نداشتند و آفریدگار را در فضای باز و بربلندی ها و فراز تپه ها و کوه ها پرستش می کردند.

 

.

 

 

ناسپاسی جمشید

 

سالیان دراز از پادشاهی جمشید گذشت. دد و دام و دیو و آدمی در فرمان او بودند و روز به روز برشکوه و نیروی او افزوده می شد، تا آنجا که غرور در دل جمشید راه یافت و راه ناسپاسی پیش گرفت.

سالخوردگان و گرانمایگان لشکر و موبدان را پیش خواند و بسیار سخن گفت که «هنرهای جهان را من پدید آوردم، گیتی را به خوبی من آراستم، مرگ و بیماری را من برانداختم. جز من در جهان سرور و پادشاهی نیست. خور و خواب و پوشش و کام و آرام مردمان از من است و مرگ و زندگی همگان به دست من. اگر چنین است پس مرا باید جهان آفرین خواند. آنکه این را باور ندارد و نپذیرد پیرو اهریمن است.»

بزرگان و موبدان همه سر به پیش افگندند. کسی یارای چون و چرا نداشت، که جمشید پادشاهی زورمند وتوانا بود وفرّه ایزدی پشتیبان او.

اما چون فرّه ایزدی از جمشید گسست در کارش شکست افتاد و بزرگان و نامداران درگاه ازو روی برگرداندند و پراکنده شدند. بیست و سه سال گذشت و هر روز نیرو و شکوه جمشید کمتر می شد. هرچند به درگاه کردگار پوزش می خواست کارگر نمی شد و بخت برگشتگی و هراسش فزونی می گرفت، تا آنکه ضحاک تازی پدیدار شد.

 

داستان اژدی هاک ( ضحّاک ) با پدرش

 

ضحّاک فرزند امیری نیک سرشت و دادگر به نام «مرداس» بود. اهریمن که در جهان جز فتنه و آشوب کاری نداشت کمر به گمراه کردن ضحاک جوان بست. به این مقصود خود را بصورت مردی نیکخواه و آراسته درآورد و پیش ضحاک رفت و سر در گوش او گذاشت و سخن های نغز و فریبنده گفت. ضحاک فریفته او شد.

آنگاه اهریمن گفت «ای ضحاک، می خواهم رازی با تو در میان بگذارم. اما باید سوگند بخوری که این راز را با کسی نگوئی.» ضحاک سوگند خورد.

اهریمن وقتی مطمئن شد گفت «چرا باید تا چون تو جوانی هست پدر پیرت پادشاه باشد؟ چرا سستی می کنی؟ پدرت را از میان بردار و خود پادشاه شو. همه کاخ و گنج و سپاه از آن تو خواهد شد.»

ضحّاک که جوانی تهی مغز بود دلش از راه بدر رفت و در کشتن پدر با اهریمن یار شد. اما نمی دانست چگونه پد را نابود کند. اهریمن گفت «غم مخور، چاره این کار با من است.»

مرداس باغی دلکش داشت. هر روز بامداد برمیخاست و پیش از دمیدن آفتاب درآن باغ عبادت می کرد. اهریمن بر سر راه او در باغ چاهی کند و روی آن را با شاخ و برگ پوشانید. روز دیگر مرداس نگون بخت که برای عبادت می رفت در چاه افتاد و کشته شد و ضحاک نا سپاس برتخت شاهی نشست.

 

فریبکاری اهریمن

 

چون ضحّاک پادشاه شد اهریمن خود را به صورت جوانی خردمند و سخنگو آراست و نزد ضحاک رفت و گفت «من مردی هنرمندم و هنرم ساختن خورش ها و غذاهای شاهانه است.»

ضحاک ساختن غذا و آراستن سفره را به او واگذار کرد. اهریمن سفره بسیار رنگینی با خورش های گوناگون و گوارا از پرندگان و چارپایان آماده کرد. ضحاک خشنود شد. روز دیگر سفره رنگین تری فراهم کرد و هم‌چنین هر روز غذای بهتری می ساخت.

روز چهارم ضحاک شکم‌پرور چنان شاد شد که رو به جوان کرد و گفت «هرچه آرزو داری از من بخواه.» اهریمن که جویای این فرصت بود گفت «شاها، دل من از مهر تو لبریز است و جز شادی تو چیزی نمی خواهم. تنها یک آرزو دارم و آن اینکه اجازه دهی دو کتف ترا از راه بندگی ببوسم.» ضحّاک اجازه داد. اهریمن لب بر دو کتف شاه گذاشت و ناگاه از روی زمین ناپدید شد.

 

روئیدن مار بردوش ضحّاک

 

برجای لبان اهریمن بر دو کتف ضحاک دو مار سیاه روئید. مارها را از بن بریدند. اما به جای آنها بی درنگ دو مار دیگر روئید. ضحاک پریشان شد و در پی چاره افتاد. پزشکان هرچه کوشیدند سودمند نشد.

وقتی همه پزشکان درماندند اهریمن خود را بصورت پزشکی ماهر درآورد و نزد ضحاک رفت و گفت «بریدن ماران سودی ندارد. داروی این درد مغز سر انسانست. برای آنکه ماران آرام باشند و گزندی نرسانند چاره آنست که هر روز دوتن را بکشند و از مغز سر آنها برای ماران خورش بسازند. شاید از این راه ماران سرانجام بمیرند.»

اهریمن که با آدمیان و آسودگی آنان دشمن بود، می خواست از این راه همه مردم را به کُشتن دهد و نسل آدمیان را براندازد.

 

گرفتار شدن جمشید

درهمین روزگار بود که جمشید را غرور گرفت و فرّه ایزدی از او دور شد. ضحّاک فرصت را غنیمت دانست و به ایران تاخت. بسیاری از ایرانیان که در جستجوی پادشاهی نو بودند به او روی آوردند و بی خبر از جور و ستمگری ضحاک او را برخود پادشاه کردند.

ضحّاک سپاهی فراوان آماده کرد و به دستگیری جمشید فرستاد. جمشید تا صد سال خود را از دیده ها نهان می داشت. اما سرانجام در کنار دریای چین به دام افتاد. ضحّاک فرمان داد تا او را با ارّه بدو نیم کردند و خود تخت و تاج و گنج و کاخ او را صاحب شد. جمشید سراسر هفتصد سال زیست و هرچند به فرّ و شکوه او پادشاهی نبود سرانجام به تیره بختی از جهان رفت.

 

دختران جمشید

 

جمشید دو دختر خوبرو داشت: یکی «شهرنواز» و دیگری «ارنواز». این دو نیز در دست ضحّاک ستمگر اسیر شدند و از ترس به فرمان او درآمدند. ضحاک هر دو را به کاخ خود برد و آنان را با دو تن به پرستاری ماران گماشت.

گماشتگان ضحّاک هر روز دو تن را به ستم می گرفتند و به آشپزخانه شاهی می آوردند تا مغزشان را طعمه ماران کنند. اما شهرنواز و ارنواز و آن دو تن که نیکدل بودند و تاب این ستمگری را نداشتند هر روز یکی از آنان را آزاد می کردند و روانه کوه و دشت می نمودند و بجای مغز او از مغز سرگوسفند خورش می ساختند.

 

.

 

.

 

 

خواب دیدن ضحّاک ‌

 

ضحاک سالیان دراز به ظلم و بیداد پادشاهی کرد و گروه بسیاری از مردم بیگناه را برای خوراک ماران به کُشتن داد.

کینه او در دل ها نشست و خشم مردم بالا گرفت. یک شب که ضحاک در کاخ شاخی خفته بود در خواب دید که ناگهان سه مرد جنگی پیدا شدند و بسوی او روی آوردند. از آن میان آنکه کوچکتر بود و پهلوانی دلاور بود بر وی تاخت و گرز گران خود را بر سر او کوفت.

آنگاه دست و پای او را با بند چرمی بست و کشان کشان به طرف کوه دماوند کشید. در حالی که گروه بسیاری از مردم در پی او روان بودند.

ضحاک به خود پیچید و آشفته از خواب بیدار شد و چنان فریادی برآورد که ستون های کاخ به لرزه افتاد. ارنواز دختر جمشید که در کنار او بود حیرت کرد و سبب این آشفتگی را جویا شد. چون دانست ضحاک چنین خوابی دیده است گفت باید خردمندان و دانشوران را از هرگوشه ای بخوانی و از آنها بخواهی تا خواب تو را تعبیر کنند.

ضحاک چنین کرد و خردمندان و خواب گزاران را به بارگاه خواست و خواب خود را بازگفت. همه خاموش ماندند جز یک تن که بی باک تر بود.

وی گفت «شاها، تعبیر خواب تو اینست که روزگارت به آخر رسیده و دیگری به جای تو بر تخت شاهی خواهد نشست.

فریدون نامی در جستجوی تاج و تخت شاهی برمیآید و ترا با گرز گران از پای در می آورد و در بند می کشد.»

از شنیدن این سخنان ضحاک مدهوش شد. چون به خود آمد در فکر چاره افتاد. اندیشید که دشمن او فریدون است. پس دستور داد تا سراسر کشور را بجویند و فریدون را بیابند و بدست او بسپارند. دیگر خواب و آرام نداشت.

 

زادن فریدون

 

از ایرانیان آزاده مردی بود به نام آتبین که نژادش به شاهان قدیم ایران و طهمورث دیوبند می رسید. زن وی «فرانک» نام داشت. از این دو فرزندی نیک چهره و خجسته زاده شد.

او را فریدون نام نهادند. فریدون چون خورشید تابنده بود و فرّ و شکوه جمشیدی داشت.

آتبین برجان خود ترسان بود و از بیم ضحاک گریزان.

سرانجام روزی گماشتگان ضحاک که برای مارهای کتف وی در پی طعمه می گشتند به آتبین برخوردند. او را به بند کشیدند و به جلاد سپردند.

فرانک، مادر فریدون، بی شوهر ماند و وقتی دانست ضحاک درخواب دیده که شکستش بدست فریدون است بیمناک شد.

فریدون را که کودکی خردسال بود برداشت و به چمن زاری برد که چراگاه گاوی نامور بنام «برمایه» بود. از نگهبان مرغزار به زاری درخواست که فریدون را چون فرزند خود بپذیرد و به شیر برمایه بپرورد تا از ستم ضحاک در امان باشد.

 

خبر یافتن ضحّاک

 

نگهبان مرغزار پذیرفت و سه سال فریدن را نزد خود نگاه داشت و به شیر گاو پرورد. اما ضحاک دست از جستجو برنداشت و سرانجام دانست که فریدون را برمایه در مرغزار می پرورد. گماشتگان خود را به دستگیری فریدون فرستاد. فرانک آگاه شد و دوان دوان به مرغزار آمد و فریدون را برداشت و از بیم ضحاک رو به صحرا گذاشت و به جانب کوه البرز روان شد.

در البرز کوه فرانک فریدون را به پارسائی که درآنجا خانه داشت و از کار دنیا فارغ بود سپرد و گفت «ای نیکمرد، پدر این کودک قربانی ماران ضحاک شد.

اما فریدون روزی سرور و پیشوای مردمان خواهد شد و کین کشتگان را از ضحاک ستمگر باز خواهد گرفت. تو فریدون را چون پدر باش و او راچون فرزند خود بپرور.»

 

آگاه شدن فریدون از نسب خود

 

مرد پارسا پذیرفت و به پرورش فریدون کمر بست. سالی چند گذشت و فریدون بزرگ شد. جوانی بلند بالا و زورمند و دلاور شد. اما نمی دانست فرزند کیست. چون شانزده ساله شد از کوه به دشت آمد و نزد مادر خود رفت و از او خواست تا بگوید پدرش کیست و از کدام نژاد است.

آنگاه فرانک راز پنهان را آشکار کرد و گفت «ای فرزند دلیر، پدر تو آزاد مردی از ایرانیان بود. نژاد کیانی داشت و نسبش پشت به پشت به طهمورث دیوبند پادشاه نامدار می رسید. مردی خردمند و نیک سرشت و بی آزار بود. ضحاک ستمگر او را بدست جلادان سپرد تا از مغزش برای ماران غذا ساختند. من بی شوهر شدم و تو بی پدر ماندی. آنگاه ضحاک خوابی دید و اختر شناسان و خواب گزاران تعبیر کردند که فریدون نامی از ایرانیان به جنگ وی برخواهد خاست و او را به گرز گران خواهد کوفت. ضحاک در جستجوی تو افتاد.

من از بیم ترا به نگهبان مرغزاری سپردم تا به شیر گاو گرانمایه ای که داشت بپرورد. به ضحاک خبر بردند. ضحاک گاو بی زبان را کشت و خانه ما را ویران کرد. ناچار از خانمان بریدم و ترا از ترس ماردوش ستمگر به البرزکوه پناه دادم.»

 

خشم فریدون

 

فریدون چون داستان را شنید خونش به جوش آمد و دلش پر درد شد و آتش کین در درونش شعله زد. رو به مادر کرد وگفت «مادر، حال که این ضحاک ستمگر روز ما را تباه کرده و این همه از ایرانیان را به خون کشیده من نیز روزگارش را تباه خواهم ساخت. دست به شمشیر خواهم برد و کاخ و ایوان او را با خاک یکسان خواهم کرد.»

فرانک گفت «فرزند دلاورم، این شرط دانائی نیست. تو نمی توانی با جهانی درافتی. ضحاک ستمگر زورمند است و سپاه فراوان دارد.

هر زمان که بخواهد از هر کشور صد هزار مرد جنگی آماده کارزار به خدمتش می‌آیند. جوانی مکن و روی از پند مادر مپیچ و تا راه و چاره کار را نیافته‌ای دست به شمشیرمبر.»

 

بیم ضحّاک

 

از آن سوی ضحاک از اندیشه فریدون پیوسته نگران و ترسان بود و گاه بگاه از وحشت نام فریدون را بر زبان می راند. می دانست که فریدون زنده است و به خون او تشنه.

روزی ضحاک فرمان داد تا بارگاه را آراستند. خود برتخت عاج نشست و تاج فیروزه برسر گذاشت و دستور داد تا موبدان شهر را حاضر کردند. آنگاه روی به آنان کرد و گفت «شما آگاهید که من دشمنی بزرگ دارم که گرچه جوان است اما دلیر و نامجوست و در پی برانداختن تاج و تخت من است. جانم از اندیشه این دشمن همیشه در بیم است.

باید چاره ای جست: باید گواهی نوشت که من پادشاهی دادگر و بخشنده ام و جز راستی و نیکی نورزیده ام تا دشمن بدخواه بهانه کین جوئی نداشته باشد باید همه بزرگان و نامداران این نامه را گواهی کنند»

ضحاک ستمگر و تندخو بود. از ترس خشمش همه جرأت خود را باختند و بر دادگری و نیکی و بخشندگی ضحاک ستمگر گواهی نوشتند.

 

 

برای اینکه بتوانید دیدگاهی ارسال کنید نیاز دارید که کاربر سایت شوید

برای حساب کاربری جدید در سایت ما ثبت نام کنید. عضویت خیلی ساده است !

دارای حساب کاربری هستید؟ از اینجا وارد شوید

Copyright © 2018 Noandishaan. All rights reserved.
Powered by Invision Community

در این مطلب داستان شاهنامه برای کودکان دختر و پسر را مطالعه خواهید کرد که امیدواریم بچه های دوست داشتنی از شنیدن این قصه های جالب نهایت لذت را ببرید.

شاهنامه داستان های جالب و شنیدنی دارد و شما می توانید برای آشنایی کودکان با فرهنگ کهن ایرانی انواع داستان شاهنامه برای کودکان را تعریف کنید و آن ها را با این قصه های زیبا و قدیمی ایرانی آشنا سازید. 

داستان رستم و سهراب و داستان کیومرث و اهریمن از انواع داستان شاهنامه برای کودکان می باشند که این داستان ها جالب و شنیدنی هستند و اگر شما تمایل دارید برای کودکان قصه هایی دلنشین و شنیدنی را تعریف کنید بهتر است این داستان ها را برای آن ها تعریف نمایید.

داستان شاهنامه برای کودکان شنیدنی و قابل توجه است و شما می توانید با تعریف کردن انواع داستان کودکانه شاهنامه برای بچه ها آن ها را به بهترین شکل ممکن در مهدکودک و یا منزل سرگرم کنید همچنین می توانید به عنوان قصه شب این داستان ها را برای کودکان تعریف کنید. در ادامه داستان کیومرث و اهریمن را که داستانی زیبا در شاهنامه را در اختیار شما عزیزان قرار داده ایم.

داستانی از شاهنامه به زبان ساده

یکی بود یکی نبود، کیومرث در این سوی آسمان بود و اهریمن در آن سو. کیومرث روشنایی را با خودش می آورد و اهریمن تاریکی را.
روشنایی و تاریکی با هم جنگ داشتند. آدم ها در جهان روشنایی زندگی می کردند و دیوها در جهان تاریکی.
دیوها مانند شب، سیاه بودند. بازوی قوی داشتند و چنگال دراز. این دو شاخ داشت، آن دیو سه شاخ و بعضی دیوها چهارشاخ داشتند.اهریمن گفت: «من جهان را مانند شب تاریک می کنم!»

کیومرث گفت: «من جهان را مانند روز روشن می کنم.»
اهریمن به دیوها گفت: «باید آدم ها را نابود کنید تا جهان تاریک شود و شما صاحب همه ی دنیا شوید!»
صدای غرش دیوها در آسمان پیچید. تخته سنگ های بزرگ را به سینه گرفتند. هوهوهو کردند. بلند شدند، پرواز کردند و به بالای سر آدم ها آمدند. آدم ها در کوه و دشت زندگی می کردند. لباس آن ها از برگ و پوست درختان بود. تا دیوها را دیدند به این طرف و آن طرف فرار کردند.
دیوها تخته سنگ ها را از آسمان بر روی آدم ها انداختند. زن ها جیغ و داد کردند. مردها به جنگ دیوها رفتند و بچه ها مثل خرگوش ها فرار کردند. اهریمن غرش کنان آمد و تاریکی را جلو آورد. آدم ها به دل غارها رفتند و جهان تاریک و تاریک تر شد. آدم ها فریاد کشیدند و کیومرث آمد.
کیومرث به تاریکی نگاه کرد. او بر گاوی به مانند یک کوه سوار بود. دیوها را دید که هوهو می کردند و تاریکی را در همه جا پخش می کردند. چشمان کیومرث مانند دو یاقوت بود و تاریکی را شکافت. اسم گاو کیومرث زرینه بود، چون به رنگ طلا بود. تاریکی بر همه جا سایه انداخت. نه روز بود و نه خورشید و نه روشنایی. شیرها و ببرها، پلنگ ها غرش کردند. عقاب ها، شاهین ها، پرستوها به دنبال خورشید بودند. گل ها، سبزه ها، درخت ها خشک شدند. دیوها نعره کشیدند و اهریمن با صدای بلند خندید. کیومرث فریادی بلند کشید. صدای او در کوه و دشت و بیابان پیچید. شیرها آمدند. ببرها آمدند. پلنگ ها آمدند. خرگوش ها و سنجاب ها و راسوها هم آمدند. پرنده ها و آدم ها هم آمدند.
همه به دور کیومرث جمع شدند و او گفت: «دیوها با نعره ی خود ما را می ترسانند و جهان را تاریک می کنند. حال باید آن ها نعره ی ما را بشنوند.»

یکباره شیرها، ببرها، پلنگ ها غرش کردند. آدم ها فریاد کشیدند. گنجشک ها جیک جیک کردند. طوفان هوهو کرد. باد زوزه کشید. زمین و آسمان پر از غرش و فریاد و جیک جیک و هوهو و زوزو شد. از آن سو شیرها، ببرها، پلنگ ها غرش کردند. آدم ها فریاد کشیدند. پرنده ها در آسمان، آدم ها و جانوران در زمین با دیوها جنگیدند. کیومرث سوار بر زرینه بود. گرز بزرگی در دستش بود و این دیو و آن دیو را از پا درآورد و پیش رفت.
دیوها از چشمان درخشان او می ترسیدند و به دل تاریکی فرار می کردند. هر دیوی که بر زمین می افتاد، آتش می شد، دود می شد و به آسمان می رفت. صدای جیک جیک، بغ بغو و کوکوی پرنده ها در گوش کیومرث بود و دیوان را از سر راه بر می داشت. اهریمن نعره کشید. به دل تاریکی ها رفت. شب و سیاهی از کوه و دشت و بیابان دور شد.
خورشید تاریکی را شکافت و بیرون آمد. روشنایی به جهان برگشت. اهریمن و دیوها نعره کشان به میان تاریکی ها رفتند. جهان غرق در روشنایی شد. آدم ها از شادی فریاد کشیدند، شیرها غرش کردند، پرنده ها آواز خواندند، طوفان به دنبال دیوها رفت، باد شاخه و برگ درختان را رقصاند، روز و روشنایی و شادی از راه رسید.
آدم ها، شیرها، ببرها، پلنگ ها، خرگوش ها، راسوها، سنجاب ها، پروانه ها، پرنده ها، همه به دور کیومرث جمع شدند و او را پادشاه خود کردند. کیومرث نخستین پادشاه روی زمین و همه ی آدم ها و جانوران و باد و طوفان بود.

در این مطلب داستان شاهنامه برای کودکان را مشاهده کردید که امیدواریم این داستان زیبا و شنیدنی مورد توجه کودکان قرار بگیرند. در صورت تمایل می توانید برای مشاهده داستان کودک کلیک کنید.

منبع : آرگا



موهاتو ابریشمی کن !



روغن خراطین و خواص شگفت انگیز آن !



چطور ارزان به آنتالیا سفر کنیم؟


معرفی بهترین رستوران های کوش آداسی مناسب با ذائقه شما


تبلت جدید و خوش قیمت سامسونگ را با 8 درصد تخفیف بخرید



ایده های جذاب برای تزیین تم تولد مردانه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دیدگاه

نام

ایمیل

وب‌سایت

ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی می‌نویسم.

سلامی دوباره به همدلان همیشگی کافه داستان،درهفته گذشته پیامهای متعددی علی الخصوص از طرف مدیران کافه به دستم رسید که دررابطه با منابع مطالبی که تا کنون پیش روی شما قرار گرفته سوال کرده اند.لازم دانستم مجدد عنوان کنم تمامی مطالبی که تا کنون خوانده ایم و زین پس خواهیم خواند از کتاب داستان های شاهنامه به نویسندگی استادعزیز سرکار خانم فریناز جلالی فارغ التحصیل رشته ادبیات و زبان فارسی براساس آخرین نسخه تصحیح شده شاهنامه توسط دکتر محمد دبیر سیاقی میباشد که با پیشنهاد هوشمندانه استادبزرگوارم جناب آقای آذر هوشنگ مبنی بر تطابق تمامی نوشته با آخرین چاپ مسکو شاهنامه صورت میگیرد وتا آخر منابع تغییری نخواهد کرد.میدانم تمامی شما بزرگواران که از اول فعالیت صفحه شاهنامه با این حقیر همراه بوده اید درقسمت اول این اطلاعات را خوانده اید وبه یاد دارید و تکرار آن برای عزیزانیست که تازه به جمع ما اضافه شده اند.ممنون از دقت نظر همه شما عزیزان.

حال باهم بخوانیم داستان کوتاه اکوان دیو را.

اکوان دیو :
روزی کیخسرو با بزرگانش مجلسی آراسته بود و شادبودند یک ساعت نگذشته بود که چوپانی به درگاه شاه آمد و گفت :
گورخری ب ه گله زده است او چون دیوی است که از بند رهاشده است و مانند شیری خشمناک است که یال  اسبان را می‌درد و رنگش چون خورشید زرین با خطهای سیاه بر پشت است .

خسرو از نشانی‌ها فهمید که او گورخر نیست چون گورخر زورش به اسب نمی‌رسد و دیگر اینکه خسرو شنیده بود در نزدیکی گله چوپان چشمه اکوان دیو است . پس شاه نامه‌ای به رستم نوشت و به گرگین داد تا به او برساند وقتی رستم فرمان شاه را خواند به‌سرعت نزد او رفت .

شاه به رستم گفت : کار بزرگی است پس تمام ماجرا را بازگفت و از رستم کمک خواست . رستم سه روز در مرغزار در میان اسپان جستجو می‌کرد تا روز چهارم که آن گور را دید. اسبش را حرکت داد و با خود گفت : خوب است او را با کمند بگیرم و زنده نزد شاه ببرم پس کمند انداخت و خواست تا سرش را به بند آورد اما گورخر ناپدید شد . رستم فهمید که او گور نیست و واقعاً اکوان دیو است و باید با شمشیر کارش را ساخت .

داستانی از شاهنامه به زبان ساده

دوباره گور پیدا شد و رستم تیری به او زد ولی بازهم ناپدید شد . رستم در پی او یک روز و یک‌شب در دشت بود پس تشنه شد و به چشمه‌ای رسید که آبی چون گلاب داشت . پیاده شد و به رخش آب داد و سپس خوابید و رخش هم شروع به چریدن کرد . اکوان که دید او خواب است مانند بادی آمد و او را از زمین به آسمان برد .رستم ناراحت شد و گفت : دریغ که کارم تمام شد و جهان به کام افراسیاب شد .

اکوان به رستم گفت : تو را از هوا به کوه بیندازم یا دریا ؟ رستم با خود اندیشید من هرچه بگویم او برعکس عمل می‌کند پس گفت: مرا به آب نینداز و به کوه بینداز . دیو او را به دریا انداخت همین‌که رستم به دریا افتاد تیغ کشید و نهنگان را می‌کشت و با دست و پای چپ شنا می‌کرد تا به خشکی رسید و دمی آسود و به نزد چشمه رفت ولی رخش را ندید پس به دنبالش روان شد و او را بین گله افراسیاب یافت درحالی‌که نگهبان اسبان در خواب بود .

رخش غریو می‌کشید و دمان بود پس کمند انداخت و سوار او شد و سپس گله اسبان را جلو انداخت . گله‌دار که سراسیمه بیدار شده بود همراهانش را فراخواند تا کمکش کنند . رستم تیغ کشید و همه را کشت و تنها چوپان فرار کرد و درراه به افراسیاب که برای دیدن گله اسپان می‌آمد برخورد و ماجرا را گفت . افراسیاب ناراحت شد و به اصرار ترکان به دنبال رستم روانه شد . وقتی رستم آن‌ها را دید کمان کشید و تیراندازی کرد و شصت دلیر ترک را انداخت و بعد با گرز چهل تن دیگر را تباه کرد و هرچه باروبنه و پیل داشتند به چنگ آورد. دوباره اکوان او را دید و گفت : نجات یافتی؟ اما دوباره همان بلا را سرت می‌آورم . رستم سریع با کمند او را به بند کشید و با گرز بر سرش کوبید و او را در هم شکست و سرش را از تن جدا کرد و خداوند را ستایش نمود .
هر آن کو گذشت از ره مردمی
ز دیوان شمر مشمرش آدمی
سپس رستم بر رخش نشست و اسبان و پیلان غنائم را نزد شاه برد و اسبان را بین ایرانیان قسمت کرد و پیلان را به شاه سپرد و ماجرای جنگش را برای شاه بازگفت . دوهفته با شادی نزد شاه بود و سپس دلش هوای زال را کرد و به شاه گفت : باید نزد زال بروم و بعد بازمی‌گردم تا انتقام سیاوش را از افراسیاب بگیرم .
کنون رزم بیژن بگویم که چیست
کزان رزم یکسر بباید گریست

 

درقسمت بعدی با داستان زیبا و خواندنی بیژن و منیژه با شما همراه خواهیم بود…

منبع: داستان‌هاي شاهنامه، نوشته فريناز جلالي، براساس آخرين نسخه تصحيح شده توسط دكتر محمد دبيرسياقي

خیلی ممنون از سایت و مطالب خوبتون . من که به شخصه لذت بردم
نمیدونم مطلبی به این خوبی چرا تا حالا کامنتی از بازدید کننده ها نداشته
حالا اگه اینستا بود ۲۰۰۰ تا لایک میخورد = (
بازم ممنون از سایتتون D=

ع . رَئیسی

Cum sociis natoque penatibus et magnis dis parturient montes, nascetur ridiculus mus. Pellentesque consequat quam et augue laoreet ac hendrerit mauris tempus.
Vivamus leo ante, consectetur sit amet vulputate vel, dapibus sit amet lectus.

داستانی از شاهنامه به زبان ساده
داستانی از شاهنامه به زبان ساده
0

دوره مقدماتی php

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *