شیرین و فرهاد منظومهٔ عاشقانهٔ ناتمامی ۱۰۷۰ بیتی در قالب مثنوی از وحشی بافقی به تقلید از سیر و شیرین است.[۱] در این منظومه واقعهای از داستان سیر و شیرین یعنی عشق حیدر به شیرین به سبکی مؤثر و دلنشین به نظم کشیده شدهاست. عمر شاعر وفا نکرد تا منظومهٔ خود را به پایان ببرد. پس از وی عثمان پنجشیری در نیمهٔ دوم سدهٔ سیزدهم آن را پی گرفت و ۱۲۵۱ بر آن افزود، ولی عمر او نیز کفاف نداد و سرانجام مصطفی در نیمهٔ دوم سدهٔ سیزدهم با افزودن ۳۰۴ بیت دیگر آن را ختم کرد. نخستینبار در سال ۱۲۶۳ قمری به طبع رسید و نسخهٔ کامل آن با دنبالهای که عثما پنجشیری و مصطفی بر آن افزودهاند، ضمن دیوان سلیمان بافقی در سال ۱۳۳۹ شمسی چاپ شد.[۲]
پس از حمد و ستایش خداوند و اولیای خدا، وحشی هدف سرایش این داستان را چنین بیان میکند:[۳]
وحشی، شیرین را بسیار زیبا و دلربا توصیف میکند و او را مرهم دردها میخواند.
خسرو پرویز شیرین را رها میکند و خاطر شیرین غمگین میشود خصوصاً اینکه از جاسوسان شهر خبردار میگردد که پرویز بنای عشق و عاشقی بر شکر اصفهانی گذاشتهاست. شیرین تصمیم میگیرد از شهر خارج شود و در جایی دلکش و خرّم و سرسبز سکنی گزیند. خادمان و پرستاران شیرین نزهتگاهی دلنشین و پر طراوت در دشت بیستون مییابند. شیرین پس از وداع با خادمان مشکوی خسرو از قصر خارج میگردد و با ناراحتی تمام به دشت بیستون میرود.[۴]
به دشت که میرسد تصمیم میگیرد قصری زیبا بنا نماید و استادی هنرمند را جستجو میکند. خادمان فرمان شیرین را اطاعت کرده دو استاد هنرمند مییابند و به وصف شیرین میپردازند. فرستادگان شیرین به استاد هنرمند ـ فرهاد ـ پاداشهای گران و سنگین نوید میدهند و فرهاد که هنرش را با زر نمیسنجد آشفته میشود.[۵]
خلاصه داستان عشق شیرین و فرهاد
در پی توصیفهای خادمان از شیرین، فرهاد ندیده عاشق وی میشود[۶] و خواهان برشمردن ویژگیهای اخلاقی و رفتاری شیرین از جانب خادمان میگردد.[۷]
سپس شیرین و فرهاد در پردهٔ راز با هم گفتگو میکنند.[۸]
آوازهٔ کار فرهاد به شیرین هم میرسد که یک شب برای او ساغری از شیر میبرد. هنگام برگشت، اسب شیرین به حال مرگ میافتد و اگر فرهاد به موقع نرسیده بود، شیرین را بر زمین زده بود.
شیرین به فرهاد میگوید که هر آغازی پایانی دارد و اکنون پایان کار عشق ما فرارسیده است.[۹]
با اینکه داستان عاشقی فرهاد در زمان حیات و پس از مرگش در افواه پیچیده بود امّا شاهنامه هیچ یادی از فرهاد نمیکند فقط روایت شیرین را گزارش مینماید. معلوم نیست آیا شیرینی که با خسرو به معاقشه پرداخت همان شیرین فرهاد است یا معشوق دیگری در میان بودهاست، آنچه مسلم است شیرین و فرهاد یا خسرو و شیرین در یک دورهٔ زمانی و مکانی حیات داشتند و آن منطقه جایی نبود مگر درّهٔ مصفای استانهای کرمانشاه و کردستان یا همان محوطههای تاریخی بستون، طاق بستان، صحنه، کنگاور.
شاهنامه از ابتدا شیرین را شیفتهٔ خسروپرویز نشان میدهد نه فرهاد، و میگوید روزی خسروپرویز در اوج جوانی و اقتدار همراه خدم و حشم به شکار در شکارگاه یا همان سرزمین بیستون پرداخت، این خبر که به شیرین رسید برای جلب نظر پادشاه پیراهن زردی داشت آن را پوشید رخانش را به گلهای خوشبو آراست از ایوان لب بام آمد تا جلب نظر نماید:
اوتللو و دزدمونا • امیر ارسلان و فرخلقا • بهرام و گلاندام • بیژن و منیژه • پل و ویرژینی • اصلی و کرم • رومئو و ژولیت • رابعه و بکتاش • زال و رودابه • زهره و منوچهر • سلامان و ابسال • سلیمان و ملکه سبا • شمشون و دلیله • خسرو و شیرین • فرهاد و شیرین • کلئوپاترا و ژولیوس سزار • کلئوپاترا و مارکوس آنتونیوس • لیلی و مجنون • مادام پمپادور و لوئی شانزدهم • ماری آنتوانت و کاردینال روهان • مم و زین • ناپلئون و ژوزفین • نورجهان و جهانگیر • وامق و عذرا • ویس و رامین • همای و همایون • یوسف و زلیخا
شیرین و فرهاد منظومهٔ عاشقانهٔ ناتمامی ۱۰۷۰ بیتی در قالب مثنوی از وحشی بافقی به تقلید از سیر و شیرین است.[۱] در این منظومه واقعهای از داستان سیر و شیرین یعنی عشق حیدر به شیرین به سبکی مؤثر و دلنشین به نظم کشیده شدهاست. عمر شاعر وفا نکرد تا منظومهٔ خود را به پایان ببرد. پس از وی عثمان پنجشیری در نیمهٔ دوم سدهٔ سیزدهم آن را پی گرفت و ۱۲۵۱ بر آن افزود، ولی عمر او نیز کفاف نداد و سرانجام مصطفی در نیمهٔ دوم سدهٔ سیزدهم با افزودن ۳۰۴ بیت دیگر آن را ختم کرد. نخستینبار در سال ۱۲۶۳ قمری به طبع رسید و نسخهٔ کامل آن با دنبالهای که عثما پنجشیری و مصطفی بر آن افزودهاند، ضمن دیوان سلیمان بافقی در سال ۱۳۳۹ شمسی چاپ شد.[۲]
پس از حمد و ستایش خداوند و اولیای خدا، وحشی هدف سرایش این داستان را چنین بیان میکند:[۳]
وحشی، شیرین را بسیار زیبا و دلربا توصیف میکند و او را مرهم دردها میخواند.
خسرو پرویز شیرین را رها میکند و خاطر شیرین غمگین میشود خصوصاً اینکه از جاسوسان شهر خبردار میگردد که پرویز بنای عشق و عاشقی بر شکر اصفهانی گذاشتهاست. شیرین تصمیم میگیرد از شهر خارج شود و در جایی دلکش و خرّم و سرسبز سکنی گزیند. خادمان و پرستاران شیرین نزهتگاهی دلنشین و پر طراوت در دشت بیستون مییابند. شیرین پس از وداع با خادمان مشکوی خسرو از قصر خارج میگردد و با ناراحتی تمام به دشت بیستون میرود.[۴]
به دشت که میرسد تصمیم میگیرد قصری زیبا بنا نماید و استادی هنرمند را جستجو میکند. خادمان فرمان شیرین را اطاعت کرده دو استاد هنرمند مییابند و به وصف شیرین میپردازند. فرستادگان شیرین به استاد هنرمند ـ فرهاد ـ پاداشهای گران و سنگین نوید میدهند و فرهاد که هنرش را با زر نمیسنجد آشفته میشود.[۵]
خلاصه داستان عشق شیرین و فرهاد
در پی توصیفهای خادمان از شیرین، فرهاد ندیده عاشق وی میشود[۶] و خواهان برشمردن ویژگیهای اخلاقی و رفتاری شیرین از جانب خادمان میگردد.[۷]
سپس شیرین و فرهاد در پردهٔ راز با هم گفتگو میکنند.[۸]
آوازهٔ کار فرهاد به شیرین هم میرسد که یک شب برای او ساغری از شیر میبرد. هنگام برگشت، اسب شیرین به حال مرگ میافتد و اگر فرهاد به موقع نرسیده بود، شیرین را بر زمین زده بود.
شیرین به فرهاد میگوید که هر آغازی پایانی دارد و اکنون پایان کار عشق ما فرارسیده است.[۹]
با اینکه داستان عاشقی فرهاد در زمان حیات و پس از مرگش در افواه پیچیده بود امّا شاهنامه هیچ یادی از فرهاد نمیکند فقط روایت شیرین را گزارش مینماید. معلوم نیست آیا شیرینی که با خسرو به معاقشه پرداخت همان شیرین فرهاد است یا معشوق دیگری در میان بودهاست، آنچه مسلم است شیرین و فرهاد یا خسرو و شیرین در یک دورهٔ زمانی و مکانی حیات داشتند و آن منطقه جایی نبود مگر درّهٔ مصفای استانهای کرمانشاه و کردستان یا همان محوطههای تاریخی بستون، طاق بستان، صحنه، کنگاور.
شاهنامه از ابتدا شیرین را شیفتهٔ خسروپرویز نشان میدهد نه فرهاد، و میگوید روزی خسروپرویز در اوج جوانی و اقتدار همراه خدم و حشم به شکار در شکارگاه یا همان سرزمین بیستون پرداخت، این خبر که به شیرین رسید برای جلب نظر پادشاه پیراهن زردی داشت آن را پوشید رخانش را به گلهای خوشبو آراست از ایوان لب بام آمد تا جلب نظر نماید:
اوتللو و دزدمونا • امیر ارسلان و فرخلقا • بهرام و گلاندام • بیژن و منیژه • پل و ویرژینی • اصلی و کرم • رومئو و ژولیت • رابعه و بکتاش • زال و رودابه • زهره و منوچهر • سلامان و ابسال • سلیمان و ملکه سبا • شمشون و دلیله • خسرو و شیرین • فرهاد و شیرین • کلئوپاترا و ژولیوس سزار • کلئوپاترا و مارکوس آنتونیوس • لیلی و مجنون • مادام پمپادور و لوئی شانزدهم • ماری آنتوانت و کاردینال روهان • مم و زین • ناپلئون و ژوزفین • نورجهان و جهانگیر • وامق و عذرا • ویس و رامین • همای و همایون • یوسف و زلیخا
شیرین و فرهاد منظومهٔ عاشقانهٔ ناتمامی ۱۰۷۰ بیتی در قالب مثنوی از وحشی بافقی به تقلید از سیر و شیرین است.[۱] در این منظومه واقعهای از داستان سیر و شیرین یعنی عشق حیدر به شیرین به سبکی مؤثر و دلنشین به نظم کشیده شدهاست. عمر شاعر وفا نکرد تا منظومهٔ خود را به پایان ببرد. پس از وی عثمان پنجشیری در نیمهٔ دوم سدهٔ سیزدهم آن را پی گرفت و ۱۲۵۱ بر آن افزود، ولی عمر او نیز کفاف نداد و سرانجام مصطفی در نیمهٔ دوم سدهٔ سیزدهم با افزودن ۳۰۴ بیت دیگر آن را ختم کرد. نخستینبار در سال ۱۲۶۳ قمری به طبع رسید و نسخهٔ کامل آن با دنبالهای که عثما پنجشیری و مصطفی بر آن افزودهاند، ضمن دیوان سلیمان بافقی در سال ۱۳۳۹ شمسی چاپ شد.[۲]
پس از حمد و ستایش خداوند و اولیای خدا، وحشی هدف سرایش این داستان را چنین بیان میکند:[۳]
وحشی، شیرین را بسیار زیبا و دلربا توصیف میکند و او را مرهم دردها میخواند.
خسرو پرویز شیرین را رها میکند و خاطر شیرین غمگین میشود خصوصاً اینکه از جاسوسان شهر خبردار میگردد که پرویز بنای عشق و عاشقی بر شکر اصفهانی گذاشتهاست. شیرین تصمیم میگیرد از شهر خارج شود و در جایی دلکش و خرّم و سرسبز سکنی گزیند. خادمان و پرستاران شیرین نزهتگاهی دلنشین و پر طراوت در دشت بیستون مییابند. شیرین پس از وداع با خادمان مشکوی خسرو از قصر خارج میگردد و با ناراحتی تمام به دشت بیستون میرود.[۴]
به دشت که میرسد تصمیم میگیرد قصری زیبا بنا نماید و استادی هنرمند را جستجو میکند. خادمان فرمان شیرین را اطاعت کرده دو استاد هنرمند مییابند و به وصف شیرین میپردازند. فرستادگان شیرین به استاد هنرمند ـ فرهاد ـ پاداشهای گران و سنگین نوید میدهند و فرهاد که هنرش را با زر نمیسنجد آشفته میشود.[۵]
خلاصه داستان عشق شیرین و فرهاد
در پی توصیفهای خادمان از شیرین، فرهاد ندیده عاشق وی میشود[۶] و خواهان برشمردن ویژگیهای اخلاقی و رفتاری شیرین از جانب خادمان میگردد.[۷]
سپس شیرین و فرهاد در پردهٔ راز با هم گفتگو میکنند.[۸]
آوازهٔ کار فرهاد به شیرین هم میرسد که یک شب برای او ساغری از شیر میبرد. هنگام برگشت، اسب شیرین به حال مرگ میافتد و اگر فرهاد به موقع نرسیده بود، شیرین را بر زمین زده بود.
شیرین به فرهاد میگوید که هر آغازی پایانی دارد و اکنون پایان کار عشق ما فرارسیده است.[۹]
با اینکه داستان عاشقی فرهاد در زمان حیات و پس از مرگش در افواه پیچیده بود امّا شاهنامه هیچ یادی از فرهاد نمیکند فقط روایت شیرین را گزارش مینماید. معلوم نیست آیا شیرینی که با خسرو به معاقشه پرداخت همان شیرین فرهاد است یا معشوق دیگری در میان بودهاست، آنچه مسلم است شیرین و فرهاد یا خسرو و شیرین در یک دورهٔ زمانی و مکانی حیات داشتند و آن منطقه جایی نبود مگر درّهٔ مصفای استانهای کرمانشاه و کردستان یا همان محوطههای تاریخی بستون، طاق بستان، صحنه، کنگاور.
شاهنامه از ابتدا شیرین را شیفتهٔ خسروپرویز نشان میدهد نه فرهاد، و میگوید روزی خسروپرویز در اوج جوانی و اقتدار همراه خدم و حشم به شکار در شکارگاه یا همان سرزمین بیستون پرداخت، این خبر که به شیرین رسید برای جلب نظر پادشاه پیراهن زردی داشت آن را پوشید رخانش را به گلهای خوشبو آراست از ایوان لب بام آمد تا جلب نظر نماید:
اوتللو و دزدمونا • امیر ارسلان و فرخلقا • بهرام و گلاندام • بیژن و منیژه • پل و ویرژینی • اصلی و کرم • رومئو و ژولیت • رابعه و بکتاش • زال و رودابه • زهره و منوچهر • سلامان و ابسال • سلیمان و ملکه سبا • شمشون و دلیله • خسرو و شیرین • فرهاد و شیرین • کلئوپاترا و ژولیوس سزار • کلئوپاترا و مارکوس آنتونیوس • لیلی و مجنون • مادام پمپادور و لوئی شانزدهم • ماری آنتوانت و کاردینال روهان • مم و زین • ناپلئون و ژوزفین • نورجهان و جهانگیر • وامق و عذرا • ویس و رامین • همای و همایون • یوسف و زلیخا
شیرین و فرهاد منظومهٔ عاشقانهٔ ناتمامی ۱۰۷۰ بیتی در قالب مثنوی از وحشی بافقی به تقلید از سیر و شیرین است.[۱] در این منظومه واقعهای از داستان سیر و شیرین یعنی عشق حیدر به شیرین به سبکی مؤثر و دلنشین به نظم کشیده شدهاست. عمر شاعر وفا نکرد تا منظومهٔ خود را به پایان ببرد. پس از وی عثمان پنجشیری در نیمهٔ دوم سدهٔ سیزدهم آن را پی گرفت و ۱۲۵۱ بر آن افزود، ولی عمر او نیز کفاف نداد و سرانجام مصطفی در نیمهٔ دوم سدهٔ سیزدهم با افزودن ۳۰۴ بیت دیگر آن را ختم کرد. نخستینبار در سال ۱۲۶۳ قمری به طبع رسید و نسخهٔ کامل آن با دنبالهای که عثما پنجشیری و مصطفی بر آن افزودهاند، ضمن دیوان سلیمان بافقی در سال ۱۳۳۹ شمسی چاپ شد.[۲]
پس از حمد و ستایش خداوند و اولیای خدا، وحشی هدف سرایش این داستان را چنین بیان میکند:[۳]
وحشی، شیرین را بسیار زیبا و دلربا توصیف میکند و او را مرهم دردها میخواند.
خسرو پرویز شیرین را رها میکند و خاطر شیرین غمگین میشود خصوصاً اینکه از جاسوسان شهر خبردار میگردد که پرویز بنای عشق و عاشقی بر شکر اصفهانی گذاشتهاست. شیرین تصمیم میگیرد از شهر خارج شود و در جایی دلکش و خرّم و سرسبز سکنی گزیند. خادمان و پرستاران شیرین نزهتگاهی دلنشین و پر طراوت در دشت بیستون مییابند. شیرین پس از وداع با خادمان مشکوی خسرو از قصر خارج میگردد و با ناراحتی تمام به دشت بیستون میرود.[۴]
به دشت که میرسد تصمیم میگیرد قصری زیبا بنا نماید و استادی هنرمند را جستجو میکند. خادمان فرمان شیرین را اطاعت کرده دو استاد هنرمند مییابند و به وصف شیرین میپردازند. فرستادگان شیرین به استاد هنرمند ـ فرهاد ـ پاداشهای گران و سنگین نوید میدهند و فرهاد که هنرش را با زر نمیسنجد آشفته میشود.[۵]
خلاصه داستان عشق شیرین و فرهاد
در پی توصیفهای خادمان از شیرین، فرهاد ندیده عاشق وی میشود[۶] و خواهان برشمردن ویژگیهای اخلاقی و رفتاری شیرین از جانب خادمان میگردد.[۷]
سپس شیرین و فرهاد در پردهٔ راز با هم گفتگو میکنند.[۸]
آوازهٔ کار فرهاد به شیرین هم میرسد که یک شب برای او ساغری از شیر میبرد. هنگام برگشت، اسب شیرین به حال مرگ میافتد و اگر فرهاد به موقع نرسیده بود، شیرین را بر زمین زده بود.
شیرین به فرهاد میگوید که هر آغازی پایانی دارد و اکنون پایان کار عشق ما فرارسیده است.[۹]
با اینکه داستان عاشقی فرهاد در زمان حیات و پس از مرگش در افواه پیچیده بود امّا شاهنامه هیچ یادی از فرهاد نمیکند فقط روایت شیرین را گزارش مینماید. معلوم نیست آیا شیرینی که با خسرو به معاقشه پرداخت همان شیرین فرهاد است یا معشوق دیگری در میان بودهاست، آنچه مسلم است شیرین و فرهاد یا خسرو و شیرین در یک دورهٔ زمانی و مکانی حیات داشتند و آن منطقه جایی نبود مگر درّهٔ مصفای استانهای کرمانشاه و کردستان یا همان محوطههای تاریخی بستون، طاق بستان، صحنه، کنگاور.
شاهنامه از ابتدا شیرین را شیفتهٔ خسروپرویز نشان میدهد نه فرهاد، و میگوید روزی خسروپرویز در اوج جوانی و اقتدار همراه خدم و حشم به شکار در شکارگاه یا همان سرزمین بیستون پرداخت، این خبر که به شیرین رسید برای جلب نظر پادشاه پیراهن زردی داشت آن را پوشید رخانش را به گلهای خوشبو آراست از ایوان لب بام آمد تا جلب نظر نماید:
اوتللو و دزدمونا • امیر ارسلان و فرخلقا • بهرام و گلاندام • بیژن و منیژه • پل و ویرژینی • اصلی و کرم • رومئو و ژولیت • رابعه و بکتاش • زال و رودابه • زهره و منوچهر • سلامان و ابسال • سلیمان و ملکه سبا • شمشون و دلیله • خسرو و شیرین • فرهاد و شیرین • کلئوپاترا و ژولیوس سزار • کلئوپاترا و مارکوس آنتونیوس • لیلی و مجنون • مادام پمپادور و لوئی شانزدهم • ماری آنتوانت و کاردینال روهان • مم و زین • ناپلئون و ژوزفین • نورجهان و جهانگیر • وامق و عذرا • ویس و رامین • همای و همایون • یوسف و زلیخا
خسرو و شیرین عنوان اثری منظوم و عاشقانه از شاعر ایرانی، نظامی گنجوی است که همچنین منظومهٔ لیلی و مجنون را هم سرودهاست. این منظومه، داستان عشق خسرو پرویز پادشاه بزرگ شاهنشاهی ساسانی و شاهزاده ارمنی، شیرین، که بعدها ملکهٔ ارمنستان میشود را روایت میکند. این داستان را به غیر از نظامی، فردوسی در شاهنامه و شاعران دیگر هم آوردهاند و نسخههای مختلفی از آن با عنوانهای «شیرین و فرهاد» هم موجود است.
در شاهنامه، فردوسی بیشتر بر جنبههای حماسی، تاریخی و رزمآوری داستان تمرکز کرده، اما نظامی بیشتر بر روی جنبهٔ عاشقانه و عاطفی داستان تمرکز خود را معطوف داشتهاست. این داستان یکی از نامدارترین منظومههای عاشقانه ادبیات فارسی است که تأثیر زیادی بر روی شاعران پسین گذاشتهاست.
نظامی این داستان را به سفارش شاه سلجوقی، سلطان ارسلان سرودهاست. سلطان از نظامی خواسته بود که داستانی عاشقانه بسراید، اما موضوع آن را مشخص نکرده بود، نظامی داستان خسرو و شیرین را انتخاب کرد که در همان ناحیهٔ محل زندگی او رخ داده بود، و تا حدودی بر طبق رویدادهای تاریخی واقعی بود. نظامی خودش آن را شیرینترین داستان دنیا به حساب آوردهاست. این داستان پس از نظامی توسط دیگر شاعران بارها بازگویی شدهاست. نظامی آن را با تأثیر از فردوسی و منظومه ویس و رامین اثر فخرالدین اسعد گرگانی سرودهاست. این منظومه ۶٬۱۵۰ بیت دارد و نظامی برای سرودن آن بیش از ۱۶ سال وقت صرف کردهاست که تاریخ آن را مابین ۵۷۱ تا ۵۸۷ میدانند. دانشنامه ایرانیکا مینویسد که امکان دارد نظامی این داستان را در سال ۵۷۱ پس از بر تخت نشستن طغرل به جای پدرش آغاز کردهاست. همین دانشنامه از قول Bertel مینویسد که نظامی آن را پس از مرگ همسر اول عزیزکرده خویش، آفاق سرودهاست.[۱]
ساموئل ریچاردسون رمان پاملا را تألیف کردهاست که داستان آن شباهت زیادی به داستان خسرو و شیرین دارد.[۲]
نظامی داستان را با تعریف و تفسیر عشق، زادن خسرو پرویز و آموزش و تربیت او آغاز مینماید.[۳] سپس به بیان عیش و نوش خسرو در خانهٔ یک دهقان میپردازد. خسرو با همراهان خود به شکار رفته، شبانگاه به خانهٔ دهقانی میرود به شادخواری چنگ و نوا مشغول میشود. بامدادان اسبی از آنها به مزرعهٔ دهقان میرود و از محصول مزرعه میخورد و غلام خسرو نیز به مزرعه درمیآید و غورهها را میخورد و تباه میکند. این کارها موجب خشم پدرش، هرمز چهارم گشته، دستور میدهد غلام را به صاحب خانه ببخشند، اسب را بکشند، چنگ را بشکنند، و خانه را به صاحب خانه ببخشند.[۴] اما با پادرمیانی بزرگان، هرمز، خسرو را میبخشد. همان شب خسرو در خواب، پدربزرگ خویش، خسرو انوشیروان را میبیند که به او مژده میدهد که به جای آن چهار رویداد ناگوار، چهار اتفاق خوب برای او خواهد افتاد: به جای آن غلام و غوره ترش، شیرین دلبر، به جای اسب از دست رفته، شبدیز، به جای آن تخت و خانه، تخت شاهی، و به جای آن چنگ، نواسازی و باربدی پرآوازه.[۵][۶]
خلاصه داستان عشق شیرین و فرهاد
کمی بعد، خسرو از دهان نقاش دربار که شاپور نام داشت، تعریف شیرین و شبدیز را میشنود و هنوز شیرین را ندیده، دلباختهٔ او میشود. و خسرو، شاپور را به ارمنستان میفرستد تا پیام دلدادگی خسرو را به شیرین برساند. شاپور در ارمنستان، چهرهٔ خسرو را میکشد و بر سر راه شیرین قرار میدهد، شیرین با دیدن نگارهٔ خسرو، دلباختهٔ او میشود. شاپور خودش را در نقش مغان درآورده و نزد شیرین میرود و داستان دلدادگی خسرو را را بیان میکند. شاپور انگشتر خسرو را به شیرین داده و به او میگوید که فردا به عزم شکار، بر شبدیز نشین، اما به تیسپون برو. روز بعد شیرین با کنیزان عزم شکار کرده، اما بیخبر از آنها سوار شبدیز شده و به تیسپون میتازد. شیرین به چشمهای میرسد، رختهایش را از تن برآورده و مشغول شنا و آبتنی میشود. در آن سو خسروپرویز در تیسپون به نام خود سکه میزند که موجب خشم پدر میشود و به ناچار مجبور به ترک تیسپون میشود و به همان چشمهای میرسد که شیرین در آن مشغول آبتنی بود. خسرو که هنوز شیرین را ندیده و نمیشناخت، با دیدن شیرین شور و غلغلهای در دلش بپا میشود و مخفیانه از پشت درخت نظارهگر او میشود.[۷] شیرین نیز از آب بیرون آمده و خسرو را میبیند، دلش به او نوید عشق میداد، ولی عقل میگفت که شاید او خسرو نباشد. بیدرنگ بر اسب سوار شده و سوی تیسپون میرود. شیرین در تیسپون وقتی که باخبر میشود خسرو گریخته، اندوهگین میشود، درخواست میکند در مرغزاری خوش و خرم برای او قصری بسازند و او در آنجا منتظر خسرو میشود. خسرو پس از رسیدن به ارمنستان، شاپور را میبیند که خبر رفتن او به تیسپون را به خسرو میدهد. خسرو نزد مهینبانو، عمهٔ شیرین میرود. مهینبانو که نگران گمشدن شیرین بوده، به استقبال او رفته، و پس از اینکه میشنود شیرین حالش خوب است، دلش آرام میگیرد. مهینبانو اسبی تیزرو به نام «گلگون» که همتاز شبدیز است به شاپور میدهد تا نزد شیرین رفته و او را به ارمنستان بیاورد. در همین اوقات، خبر مرگ هرمز را برای خسرو که در ارمنستان بود میآورند و خسرو بیتاب میشود و سوار بر اسب سوی تیسپون میتازد و اینگونه میشود که وقتی شیرین به ارمنستان میرسد، خسرو را در آنجا نمییابد.[۸]
در همین اوقات بهرام چوبین شورش کرده و تخت شاهنشاهی را غصب میکند و جان خسرو به خطر میافتد. خسرو به ارمنستان گریخته[۹] و بهطور اتفاقی در شکارگاهی شیرین را ملاقات میکند.[۱۰] از نام و نشان هم پرسیده و وقتی خود را همان عاشق و معشوق گمشده میبینند، سر از پا نشناخته و غرق شادی میشوند.
مهین بانو به شیرین سفارش میکند که خسرو را هزاران خوبروست، تو نباید فریب خورده و گوهر خویش از دست بدهی، تا مبادا چون کام یافته، رهایت کند. شیرین با جان و دل قول میدهد که جز با ازدواج، با خسرو همبستر نشود.[۱۱] هر شب بزمی بود، خسرو را سرخوشی و شیرین را سرکشی، شیرین گوهر خویش را پاس میداشت و خسرو را به صبر دعوت میکرد. شیرین با خسرو عهد میکند که باید تخت شاهی را از بهرام پس گیرد. خسرو سوار بر اسب شده، سوی روم میتازد، قیصر روم سپاهی در اختیار خسرو گذاشته، دختر خود، مریم را هم به همسری او درمیآورد و او را راهی تیسپون میکند. در تیسپون، بهرام چوبینه شکست خورده، متواری میشود[۱۲] و خسرو بر تخت مینشیند.[۱۳] در همین اوقات مهین بانو از دنیا میرود و تخت ارمنستان به شیرین میرسد.[۱۴] اما مریم، مانع از رسیدن خسرو و شیرین به هم میشود.
شیرین گلهای از گوسفندان، فرسنگها دورتر از قصر خویش بر فراز کوه بیستون داشت که هر روز خدمتکاران از آنجا برای شیرین، شیر میآوردند. شیرین در پی چاره برای کم کردن زحمت خدمتکاران بود، چرا که آوردن گله به نزدیکی امکان نداشت، چون گیاهی وحشی در آنجا میرویید که با خوردن آن توسط گوسفندان، شیر گوسفندان سمی میشد. شاپور، همکلاسی قدیم خویش، فرهاد را به شیرین معرفی میکند که یک مهندس بود. فرهاد با دیدن شیرین دلباختهٔ او میشود[۱۵] و جوبی از سنگ بین کوه و قصر بنا میکند تا شیر را از طریق آن به قصر منتقل کنند. ماجرای عشق فرهاد به گوش خسرو میرسد، تصمیم میگیرد که به زر او را از سر راه بردارد و اگر کارساز نبود، او را به سنگتراشی فراوان وادارد تا از عشق شیرین دست بردارد.[۱۶] خسرو فرهاد را نزد خود میخواند و گفتگویی بین آن دو رخ میدهد:[۱۷]
خسرو که میبیند فرهاد را با پول نتوان خرید، او را فریب داده و به دروغ به او میگوید که «کوهی در سر راه ماست که آمد و شد را دشوار کرده، اگر از میان آن راهی بسازی که آمد و شد را آسان کند، از عشق شیرین در خواهم گذشت». فرهاد میپذیرد و دست به کار میشود.[۱۸]
آوازهٔ کار فرهاد به شیرین هم میرسد که یک شب برای او ساغری از شیر میبرد. هنگام برگشت، اسب شیرین به حال مرگ میافتد و اگر فرهاد به موقع نرسیده بود، شیرین را بر زمین زده بود. فرهاد شیرین و اسبش را بدون کوچکترین آسیبی بر روی دوش خود به کاخ میرساند. جاسوسان خسرو خبر دیدار آن دو را برای خسرو میبرند. خسرو خشمگین شده و پیکی نزد فرهاد میفرستد و به دروغ به او میگوید که شیرین مردهاست. فرهاد از غم شنیدن این خبر، داغ بر دلش میافتد و جان به جانآفرین تسلیم میکند.[۱۹] شیرین با شنیدن خبر درگذشت فرهاد، به سوگ مینشیند و خسرو هم اگرچه نفس راحتی میکشد، اما از مرگ او در دل غمگین میشود.
در همین اثنا، مریم همسر خسرو هم به بستر بیماری میافتد و از دنیا میرود.[۲۰] خسرو پس از چهل روز سوگواری، نامهای برای شیرین مینویسد و از او میخواهد تا به کاخ خسرو برود. اما شیرین جز به ازدواج با کابین سزاوار و احترام کاملی که چون ملکه به کاخ نرود، به هیچ چیز دیگری راضی نمیشود.[۲۱] خسرو که اصرار را بیفایده میبیند، تصمیم میگیرد حسادت زنانه شیرین را با عشقبازی با زنی دیگر به نام شکر که در اصفهان سکونت داشته، برانگیزد[۲۲] که این کار موجب دیرکرد بیشتر وصال آن دو میشود. درنهایت، خسرو به قصر شیرین رفته تا او را ببیند. شیرین که میبیند خسرو سرمست است، او را به داخل کاخ خویش راه نمیدهد و خصوصاً او را به خاطر دمسازی با شکر سرزنش میکند. خسرو غمگینانه آنجا را ترک میکند.
شیرین پس از رفتن خسرو، دلش به آب و تاب میافتد و از کار خویش پشیمان میگردد[۲۳] و پس از یکسری رخدادهای عاشقانه، خسرو که میبیند شیرین بدون ازدواجی شکوهمندانه با کابین لازم، اجازه وصال نمیدهد، قول میدهد که هر چه زودتر مقدمات ازدواجی باشکوه را فراهم کند و کمی بعد ازدواجی باشکوه ترتیب داده میشود. با وجود اینکه خسرو به شیرین قول داده بود در شب وصال بادهگساری نکند، اما بر پیمان خود پایدار نبود و آن شب را بیش از هر شب دیگری مشغول بادهگساری میشود.[۲۴]
شیرین که این را میبیند، دایهٔ پیر و زشت خود را آرایش کرده و به جای خود بر بستر خسرو میفرستد. خسرو که مست بود، به او حملهور شده و جام و باده از دست پیرزن میافتد و تا خسرو قصد همبستری با او را میکند، شیرین از پشت پرده بیرون میآید و دایه را نجات میدهد و خودش هم در کنار خسرو به خواب میرود. صبح خسرو به هوش میآید و شیرین را در کنار خود میبیند، دیگر وقت وصال رسیده بود. آنها یک ماه را در حجله زفاف میمانند. خسرو که به همهٔ آرزوهایش رسیده بود، حکومت ارمنستان را به شاپور میبخشد.
در این موقع، نظامی گفتگویی فلسفی از زبان خسرو و وزیرش را دربارهٔ موضوعات مختلف بیان میدارد.
خسرو از همسر پیشین خود، مریم، پسری بدگهر به نام شیرویه داشت که به چشم شهوت به شیرین مینگریست. شیرویه حتی وقتی نه ساله بود میگفت «شیرین کاشکی بودی مرا جفت». پدر همواره از پسر ناخشنود بود. پس از اتفاقاتی که موجب خلع سلطنت خسرو میشود، شیرویه بر تخت نشسته و قصد جان خسرو را میکند، پس از رشته اتفاقاتی، شیرویه بالاخره خسرو و تمام برادران خود را میکشد و نامهای برای شیرین مینویسد و به او میگوید که یک هفتهٔ بعد باید به قصر او برود. شیرین بسیار دلگیر میشود. در مراسم کفن و دفن خسرو، مردم فراوان گرد میآیند و جنازهٔ خسرو را سوی دخمه میبرند. همه سران کشور تا غلامان و کنیزان مشغول سوگواری بودند، جز شیرین، او چنان شاد وانمود میکرد که همه میپنداشتند انگار او را غمی نیست. شیرویه نیز شاد بود که میدید شیرین دیگر در اختیار اوست.[۲۵]
پس از اینکه تابوت را به درون گنبد میبرند، شیرین به داخل گنبد رفته و از موبدان و دیگران میخواهد که همانجا بمانند و وارد گنبد نشوند. سپس خسرو را میبوسد و با فرود آوردن خنجری بر جگرگاه خویش، خودکشی میکند. آنها را در یک گور دفن میکنند.
نظامی گنجوی در داستان خسرو و شیرین، شکوه باستانی ایران و ارزش والای زن و ازدواج در ایران باستان و نقش و اهمیت پیشوایان دینی، حکیمان و هنرمندان را بیان میکند. در این داستان، اصالتهای اخلاقی و انسانی ایران باستان و نقش والای فکر و کرامتهای انسانی در آن زمان نشان داده شدهاست، مثلاً شیرین ضمن داشتن عشقی شدیدی و سوزناک به خسرو، در برابر تمایلات و خواستههای هوسانگیز خسرو از خود استقامت نشان میدهد و گوهر خویش را حفظ میکند. نظامی در این داستان که در شمال و غرب ایران رخ میدهد، با توصیف آبادانیها، باغها و بوستانهای زیبا، آبادانی کشور و ارزشدهی به کار و کوشش را در آن دوران نشان میدهد. در آن سو، نظامی بیان میدارد که چگونه عواملی همچون خیانتکاری سران کشور، غرور و ستمگری شاهان و شاهزادگان، موجب پریشانی کشور شده و راه را برای گشودن ایران به دست اعراب باز میکند. در این داستان چهار نوع عشق وجود دارد. عشق پاک و خالص فرهاد نسبت به شیرین، عشق هوسآلود خسرو نسبت به شیرین، عشق خردمندانهٔ شیرین نسبت به خسرو، و عشق خائنانه، هوسناک و سلطهگرانهٔ شیرویه نسبت به شیرین.[۲۶]
در مقایسه با داستان لیلی و مجنون، از همین شاعر، خسرو و شیرین در مکانی سرسبز و خرم اتفاق میافتد، اما لیلی و مجنون در صحرای خشک عربستان. ایرانیان مردمانی شاد و شادخوار، ثروتمند، اهل رزم و بزم و میگساری و شکار بودند، در حالی که اعراب به تعصب و خشکمغزی معروف بودهاند. در خسرو و شیرین، زن نقش اول را در انتخاب همسر و حتی حکومت دارد. زنان دوش به دوش مردان و همسان با آنان به حکمرانی، بزم و شادی، شکار و سرگرمی میپردازند و در عین حال گوهر عفاف خود را پاس داشته و با عزت نفس و شخصیت مساوی مردان به سر میبردند. مثلاً در داستان خسرو و شیرین، شیرین خود به تنهایی به شکار رفته، به تنهایی سوار بر اسب سوی تیسپون میتازد، بر تخت سلطنت مینشیند، و در عین حال، در برابر کامخواهی خسرو مقاومت کرده و گوهر عفاف خویش را پاس میدارد. شیرین خسرو را به بازپسگیری تخت و تاج تشویق میکند و سرانجام هم بدون ازدواج و کابین درخور هرگز تن به ازدواج به خسرو نمیدهد. شیرین در نهایت در راه عشق با شجاعت و ایثار خود را فدا میکند. در مقابل، لیلی زنی بینوا و تحت ستم است که جز آه و اشک نصیبی ندارد و حتی به او اجازهٔ دیدار مجنون هم داده نمیشود. لیلی از حق انتخاب همسر محروم است، چه رسد به شکار و بزم و حکومت و رقص و غیره.
در داستان خسرو و شیرین، علم و حکمت و دانش و اخلاق ایرانیان باستان تشریح شده، در حالی که در لیلی و مجنون از این سخنان خبری نیست. بلکه تعصب و غیرت و گاه جوانمردی و مروت دیده میشود. داستان خسرو و شیرین سراسر امید و شور و شوق است، در حالی که داستان لیلی و مجنون سراسر درد و داغ و سوز و هجران، در جامعهای که عشق در آن حرام است و جرم زن خیمهنشینی و خانهنشینی که حق انتخاب ندارد.[۲۷]
در سال 1390، زمانی که انتشارات پیدایش سفارش هشتمین چاپ مجدد منظومه خسرو و شیرین را داد، با مخالفت وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی مواجه شد. بنا به گفته مدیر این انتشارات، حکومت اسلامی به مواردی نظیر «تماس دست، در آغوش کشیدن، به خلوت رفتن، رقصیدن و عیش و مستی» اصلاحیه وارد ساخته است. همچنین عنوان داشته شده که مصرع «چو مست از جام می نگذاشت باقی» نیز باید از منظومه حذف گردد.[۲۸]
اوتللو و دزدمونا • امیر ارسلان و فرخلقا • بهرام و گلاندام • بیژن و منیژه • پل و ویرژینی • اصلی و کرم • رومئو و ژولیت • رابعه و بکتاش • زال و رودابه • زهره و منوچهر • سلامان و ابسال • سلیمان و ملکه سبا • شمشون و دلیله • خسرو و شیرین • فرهاد و شیرین • کلئوپاترا و ژولیوس سزار • کلئوپاترا و مارکوس آنتونیوس • لیلی و مجنون • مادام پمپادور و لوئی شانزدهم • ماری آنتوانت و کاردینال روهان • مم و زین • ناپلئون و ژوزفین • نورجهان و جهانگیر • وامق و عذرا • ویس و رامین • همای و همایون • یوسف و زلیخا
خسرو و شیرین عنوان اثری منظوم و عاشقانه از شاعر ایرانی، نظامی گنجوی است که همچنین منظومهٔ لیلی و مجنون را هم سرودهاست. این منظومه، داستان عشق خسرو پرویز پادشاه بزرگ شاهنشاهی ساسانی و شاهزاده ارمنی، شیرین، که بعدها ملکهٔ ارمنستان میشود را روایت میکند. این داستان را به غیر از نظامی، فردوسی در شاهنامه و شاعران دیگر هم آوردهاند و نسخههای مختلفی از آن با عنوانهای «شیرین و فرهاد» هم موجود است.
در شاهنامه، فردوسی بیشتر بر جنبههای حماسی، تاریخی و رزمآوری داستان تمرکز کرده، اما نظامی بیشتر بر روی جنبهٔ عاشقانه و عاطفی داستان تمرکز خود را معطوف داشتهاست. این داستان یکی از نامدارترین منظومههای عاشقانه ادبیات فارسی است که تأثیر زیادی بر روی شاعران پسین گذاشتهاست.
نظامی این داستان را به سفارش شاه سلجوقی، سلطان ارسلان سرودهاست. سلطان از نظامی خواسته بود که داستانی عاشقانه بسراید، اما موضوع آن را مشخص نکرده بود، نظامی داستان خسرو و شیرین را انتخاب کرد که در همان ناحیهٔ محل زندگی او رخ داده بود، و تا حدودی بر طبق رویدادهای تاریخی واقعی بود. نظامی خودش آن را شیرینترین داستان دنیا به حساب آوردهاست. این داستان پس از نظامی توسط دیگر شاعران بارها بازگویی شدهاست. نظامی آن را با تأثیر از فردوسی و منظومه ویس و رامین اثر فخرالدین اسعد گرگانی سرودهاست. این منظومه ۶٬۱۵۰ بیت دارد و نظامی برای سرودن آن بیش از ۱۶ سال وقت صرف کردهاست که تاریخ آن را مابین ۵۷۱ تا ۵۸۷ میدانند. دانشنامه ایرانیکا مینویسد که امکان دارد نظامی این داستان را در سال ۵۷۱ پس از بر تخت نشستن طغرل به جای پدرش آغاز کردهاست. همین دانشنامه از قول Bertel مینویسد که نظامی آن را پس از مرگ همسر اول عزیزکرده خویش، آفاق سرودهاست.[۱]
ساموئل ریچاردسون رمان پاملا را تألیف کردهاست که داستان آن شباهت زیادی به داستان خسرو و شیرین دارد.[۲]
نظامی داستان را با تعریف و تفسیر عشق، زادن خسرو پرویز و آموزش و تربیت او آغاز مینماید.[۳] سپس به بیان عیش و نوش خسرو در خانهٔ یک دهقان میپردازد. خسرو با همراهان خود به شکار رفته، شبانگاه به خانهٔ دهقانی میرود به شادخواری چنگ و نوا مشغول میشود. بامدادان اسبی از آنها به مزرعهٔ دهقان میرود و از محصول مزرعه میخورد و غلام خسرو نیز به مزرعه درمیآید و غورهها را میخورد و تباه میکند. این کارها موجب خشم پدرش، هرمز چهارم گشته، دستور میدهد غلام را به صاحب خانه ببخشند، اسب را بکشند، چنگ را بشکنند، و خانه را به صاحب خانه ببخشند.[۴] اما با پادرمیانی بزرگان، هرمز، خسرو را میبخشد. همان شب خسرو در خواب، پدربزرگ خویش، خسرو انوشیروان را میبیند که به او مژده میدهد که به جای آن چهار رویداد ناگوار، چهار اتفاق خوب برای او خواهد افتاد: به جای آن غلام و غوره ترش، شیرین دلبر، به جای اسب از دست رفته، شبدیز، به جای آن تخت و خانه، تخت شاهی، و به جای آن چنگ، نواسازی و باربدی پرآوازه.[۵][۶]
خلاصه داستان عشق شیرین و فرهاد
کمی بعد، خسرو از دهان نقاش دربار که شاپور نام داشت، تعریف شیرین و شبدیز را میشنود و هنوز شیرین را ندیده، دلباختهٔ او میشود. و خسرو، شاپور را به ارمنستان میفرستد تا پیام دلدادگی خسرو را به شیرین برساند. شاپور در ارمنستان، چهرهٔ خسرو را میکشد و بر سر راه شیرین قرار میدهد، شیرین با دیدن نگارهٔ خسرو، دلباختهٔ او میشود. شاپور خودش را در نقش مغان درآورده و نزد شیرین میرود و داستان دلدادگی خسرو را را بیان میکند. شاپور انگشتر خسرو را به شیرین داده و به او میگوید که فردا به عزم شکار، بر شبدیز نشین، اما به تیسپون برو. روز بعد شیرین با کنیزان عزم شکار کرده، اما بیخبر از آنها سوار شبدیز شده و به تیسپون میتازد. شیرین به چشمهای میرسد، رختهایش را از تن برآورده و مشغول شنا و آبتنی میشود. در آن سو خسروپرویز در تیسپون به نام خود سکه میزند که موجب خشم پدر میشود و به ناچار مجبور به ترک تیسپون میشود و به همان چشمهای میرسد که شیرین در آن مشغول آبتنی بود. خسرو که هنوز شیرین را ندیده و نمیشناخت، با دیدن شیرین شور و غلغلهای در دلش بپا میشود و مخفیانه از پشت درخت نظارهگر او میشود.[۷] شیرین نیز از آب بیرون آمده و خسرو را میبیند، دلش به او نوید عشق میداد، ولی عقل میگفت که شاید او خسرو نباشد. بیدرنگ بر اسب سوار شده و سوی تیسپون میرود. شیرین در تیسپون وقتی که باخبر میشود خسرو گریخته، اندوهگین میشود، درخواست میکند در مرغزاری خوش و خرم برای او قصری بسازند و او در آنجا منتظر خسرو میشود. خسرو پس از رسیدن به ارمنستان، شاپور را میبیند که خبر رفتن او به تیسپون را به خسرو میدهد. خسرو نزد مهینبانو، عمهٔ شیرین میرود. مهینبانو که نگران گمشدن شیرین بوده، به استقبال او رفته، و پس از اینکه میشنود شیرین حالش خوب است، دلش آرام میگیرد. مهینبانو اسبی تیزرو به نام «گلگون» که همتاز شبدیز است به شاپور میدهد تا نزد شیرین رفته و او را به ارمنستان بیاورد. در همین اوقات، خبر مرگ هرمز را برای خسرو که در ارمنستان بود میآورند و خسرو بیتاب میشود و سوار بر اسب سوی تیسپون میتازد و اینگونه میشود که وقتی شیرین به ارمنستان میرسد، خسرو را در آنجا نمییابد.[۸]
در همین اوقات بهرام چوبین شورش کرده و تخت شاهنشاهی را غصب میکند و جان خسرو به خطر میافتد. خسرو به ارمنستان گریخته[۹] و بهطور اتفاقی در شکارگاهی شیرین را ملاقات میکند.[۱۰] از نام و نشان هم پرسیده و وقتی خود را همان عاشق و معشوق گمشده میبینند، سر از پا نشناخته و غرق شادی میشوند.
مهین بانو به شیرین سفارش میکند که خسرو را هزاران خوبروست، تو نباید فریب خورده و گوهر خویش از دست بدهی، تا مبادا چون کام یافته، رهایت کند. شیرین با جان و دل قول میدهد که جز با ازدواج، با خسرو همبستر نشود.[۱۱] هر شب بزمی بود، خسرو را سرخوشی و شیرین را سرکشی، شیرین گوهر خویش را پاس میداشت و خسرو را به صبر دعوت میکرد. شیرین با خسرو عهد میکند که باید تخت شاهی را از بهرام پس گیرد. خسرو سوار بر اسب شده، سوی روم میتازد، قیصر روم سپاهی در اختیار خسرو گذاشته، دختر خود، مریم را هم به همسری او درمیآورد و او را راهی تیسپون میکند. در تیسپون، بهرام چوبینه شکست خورده، متواری میشود[۱۲] و خسرو بر تخت مینشیند.[۱۳] در همین اوقات مهین بانو از دنیا میرود و تخت ارمنستان به شیرین میرسد.[۱۴] اما مریم، مانع از رسیدن خسرو و شیرین به هم میشود.
شیرین گلهای از گوسفندان، فرسنگها دورتر از قصر خویش بر فراز کوه بیستون داشت که هر روز خدمتکاران از آنجا برای شیرین، شیر میآوردند. شیرین در پی چاره برای کم کردن زحمت خدمتکاران بود، چرا که آوردن گله به نزدیکی امکان نداشت، چون گیاهی وحشی در آنجا میرویید که با خوردن آن توسط گوسفندان، شیر گوسفندان سمی میشد. شاپور، همکلاسی قدیم خویش، فرهاد را به شیرین معرفی میکند که یک مهندس بود. فرهاد با دیدن شیرین دلباختهٔ او میشود[۱۵] و جوبی از سنگ بین کوه و قصر بنا میکند تا شیر را از طریق آن به قصر منتقل کنند. ماجرای عشق فرهاد به گوش خسرو میرسد، تصمیم میگیرد که به زر او را از سر راه بردارد و اگر کارساز نبود، او را به سنگتراشی فراوان وادارد تا از عشق شیرین دست بردارد.[۱۶] خسرو فرهاد را نزد خود میخواند و گفتگویی بین آن دو رخ میدهد:[۱۷]
خسرو که میبیند فرهاد را با پول نتوان خرید، او را فریب داده و به دروغ به او میگوید که «کوهی در سر راه ماست که آمد و شد را دشوار کرده، اگر از میان آن راهی بسازی که آمد و شد را آسان کند، از عشق شیرین در خواهم گذشت». فرهاد میپذیرد و دست به کار میشود.[۱۸]
آوازهٔ کار فرهاد به شیرین هم میرسد که یک شب برای او ساغری از شیر میبرد. هنگام برگشت، اسب شیرین به حال مرگ میافتد و اگر فرهاد به موقع نرسیده بود، شیرین را بر زمین زده بود. فرهاد شیرین و اسبش را بدون کوچکترین آسیبی بر روی دوش خود به کاخ میرساند. جاسوسان خسرو خبر دیدار آن دو را برای خسرو میبرند. خسرو خشمگین شده و پیکی نزد فرهاد میفرستد و به دروغ به او میگوید که شیرین مردهاست. فرهاد از غم شنیدن این خبر، داغ بر دلش میافتد و جان به جانآفرین تسلیم میکند.[۱۹] شیرین با شنیدن خبر درگذشت فرهاد، به سوگ مینشیند و خسرو هم اگرچه نفس راحتی میکشد، اما از مرگ او در دل غمگین میشود.
در همین اثنا، مریم همسر خسرو هم به بستر بیماری میافتد و از دنیا میرود.[۲۰] خسرو پس از چهل روز سوگواری، نامهای برای شیرین مینویسد و از او میخواهد تا به کاخ خسرو برود. اما شیرین جز به ازدواج با کابین سزاوار و احترام کاملی که چون ملکه به کاخ نرود، به هیچ چیز دیگری راضی نمیشود.[۲۱] خسرو که اصرار را بیفایده میبیند، تصمیم میگیرد حسادت زنانه شیرین را با عشقبازی با زنی دیگر به نام شکر که در اصفهان سکونت داشته، برانگیزد[۲۲] که این کار موجب دیرکرد بیشتر وصال آن دو میشود. درنهایت، خسرو به قصر شیرین رفته تا او را ببیند. شیرین که میبیند خسرو سرمست است، او را به داخل کاخ خویش راه نمیدهد و خصوصاً او را به خاطر دمسازی با شکر سرزنش میکند. خسرو غمگینانه آنجا را ترک میکند.
شیرین پس از رفتن خسرو، دلش به آب و تاب میافتد و از کار خویش پشیمان میگردد[۲۳] و پس از یکسری رخدادهای عاشقانه، خسرو که میبیند شیرین بدون ازدواجی شکوهمندانه با کابین لازم، اجازه وصال نمیدهد، قول میدهد که هر چه زودتر مقدمات ازدواجی باشکوه را فراهم کند و کمی بعد ازدواجی باشکوه ترتیب داده میشود. با وجود اینکه خسرو به شیرین قول داده بود در شب وصال بادهگساری نکند، اما بر پیمان خود پایدار نبود و آن شب را بیش از هر شب دیگری مشغول بادهگساری میشود.[۲۴]
شیرین که این را میبیند، دایهٔ پیر و زشت خود را آرایش کرده و به جای خود بر بستر خسرو میفرستد. خسرو که مست بود، به او حملهور شده و جام و باده از دست پیرزن میافتد و تا خسرو قصد همبستری با او را میکند، شیرین از پشت پرده بیرون میآید و دایه را نجات میدهد و خودش هم در کنار خسرو به خواب میرود. صبح خسرو به هوش میآید و شیرین را در کنار خود میبیند، دیگر وقت وصال رسیده بود. آنها یک ماه را در حجله زفاف میمانند. خسرو که به همهٔ آرزوهایش رسیده بود، حکومت ارمنستان را به شاپور میبخشد.
در این موقع، نظامی گفتگویی فلسفی از زبان خسرو و وزیرش را دربارهٔ موضوعات مختلف بیان میدارد.
خسرو از همسر پیشین خود، مریم، پسری بدگهر به نام شیرویه داشت که به چشم شهوت به شیرین مینگریست. شیرویه حتی وقتی نه ساله بود میگفت «شیرین کاشکی بودی مرا جفت». پدر همواره از پسر ناخشنود بود. پس از اتفاقاتی که موجب خلع سلطنت خسرو میشود، شیرویه بر تخت نشسته و قصد جان خسرو را میکند، پس از رشته اتفاقاتی، شیرویه بالاخره خسرو و تمام برادران خود را میکشد و نامهای برای شیرین مینویسد و به او میگوید که یک هفتهٔ بعد باید به قصر او برود. شیرین بسیار دلگیر میشود. در مراسم کفن و دفن خسرو، مردم فراوان گرد میآیند و جنازهٔ خسرو را سوی دخمه میبرند. همه سران کشور تا غلامان و کنیزان مشغول سوگواری بودند، جز شیرین، او چنان شاد وانمود میکرد که همه میپنداشتند انگار او را غمی نیست. شیرویه نیز شاد بود که میدید شیرین دیگر در اختیار اوست.[۲۵]
پس از اینکه تابوت را به درون گنبد میبرند، شیرین به داخل گنبد رفته و از موبدان و دیگران میخواهد که همانجا بمانند و وارد گنبد نشوند. سپس خسرو را میبوسد و با فرود آوردن خنجری بر جگرگاه خویش، خودکشی میکند. آنها را در یک گور دفن میکنند.
نظامی گنجوی در داستان خسرو و شیرین، شکوه باستانی ایران و ارزش والای زن و ازدواج در ایران باستان و نقش و اهمیت پیشوایان دینی، حکیمان و هنرمندان را بیان میکند. در این داستان، اصالتهای اخلاقی و انسانی ایران باستان و نقش والای فکر و کرامتهای انسانی در آن زمان نشان داده شدهاست، مثلاً شیرین ضمن داشتن عشقی شدیدی و سوزناک به خسرو، در برابر تمایلات و خواستههای هوسانگیز خسرو از خود استقامت نشان میدهد و گوهر خویش را حفظ میکند. نظامی در این داستان که در شمال و غرب ایران رخ میدهد، با توصیف آبادانیها، باغها و بوستانهای زیبا، آبادانی کشور و ارزشدهی به کار و کوشش را در آن دوران نشان میدهد. در آن سو، نظامی بیان میدارد که چگونه عواملی همچون خیانتکاری سران کشور، غرور و ستمگری شاهان و شاهزادگان، موجب پریشانی کشور شده و راه را برای گشودن ایران به دست اعراب باز میکند. در این داستان چهار نوع عشق وجود دارد. عشق پاک و خالص فرهاد نسبت به شیرین، عشق هوسآلود خسرو نسبت به شیرین، عشق خردمندانهٔ شیرین نسبت به خسرو، و عشق خائنانه، هوسناک و سلطهگرانهٔ شیرویه نسبت به شیرین.[۲۶]
در مقایسه با داستان لیلی و مجنون، از همین شاعر، خسرو و شیرین در مکانی سرسبز و خرم اتفاق میافتد، اما لیلی و مجنون در صحرای خشک عربستان. ایرانیان مردمانی شاد و شادخوار، ثروتمند، اهل رزم و بزم و میگساری و شکار بودند، در حالی که اعراب به تعصب و خشکمغزی معروف بودهاند. در خسرو و شیرین، زن نقش اول را در انتخاب همسر و حتی حکومت دارد. زنان دوش به دوش مردان و همسان با آنان به حکمرانی، بزم و شادی، شکار و سرگرمی میپردازند و در عین حال گوهر عفاف خود را پاس داشته و با عزت نفس و شخصیت مساوی مردان به سر میبردند. مثلاً در داستان خسرو و شیرین، شیرین خود به تنهایی به شکار رفته، به تنهایی سوار بر اسب سوی تیسپون میتازد، بر تخت سلطنت مینشیند، و در عین حال، در برابر کامخواهی خسرو مقاومت کرده و گوهر عفاف خویش را پاس میدارد. شیرین خسرو را به بازپسگیری تخت و تاج تشویق میکند و سرانجام هم بدون ازدواج و کابین درخور هرگز تن به ازدواج به خسرو نمیدهد. شیرین در نهایت در راه عشق با شجاعت و ایثار خود را فدا میکند. در مقابل، لیلی زنی بینوا و تحت ستم است که جز آه و اشک نصیبی ندارد و حتی به او اجازهٔ دیدار مجنون هم داده نمیشود. لیلی از حق انتخاب همسر محروم است، چه رسد به شکار و بزم و حکومت و رقص و غیره.
در داستان خسرو و شیرین، علم و حکمت و دانش و اخلاق ایرانیان باستان تشریح شده، در حالی که در لیلی و مجنون از این سخنان خبری نیست. بلکه تعصب و غیرت و گاه جوانمردی و مروت دیده میشود. داستان خسرو و شیرین سراسر امید و شور و شوق است، در حالی که داستان لیلی و مجنون سراسر درد و داغ و سوز و هجران، در جامعهای که عشق در آن حرام است و جرم زن خیمهنشینی و خانهنشینی که حق انتخاب ندارد.[۲۷]
در سال 1390، زمانی که انتشارات پیدایش سفارش هشتمین چاپ مجدد منظومه خسرو و شیرین را داد، با مخالفت وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی مواجه شد. بنا به گفته مدیر این انتشارات، حکومت اسلامی به مواردی نظیر «تماس دست، در آغوش کشیدن، به خلوت رفتن، رقصیدن و عیش و مستی» اصلاحیه وارد ساخته است. همچنین عنوان داشته شده که مصرع «چو مست از جام می نگذاشت باقی» نیز باید از منظومه حذف گردد.[۲۸]
اوتللو و دزدمونا • امیر ارسلان و فرخلقا • بهرام و گلاندام • بیژن و منیژه • پل و ویرژینی • اصلی و کرم • رومئو و ژولیت • رابعه و بکتاش • زال و رودابه • زهره و منوچهر • سلامان و ابسال • سلیمان و ملکه سبا • شمشون و دلیله • خسرو و شیرین • فرهاد و شیرین • کلئوپاترا و ژولیوس سزار • کلئوپاترا و مارکوس آنتونیوس • لیلی و مجنون • مادام پمپادور و لوئی شانزدهم • ماری آنتوانت و کاردینال روهان • مم و زین • ناپلئون و ژوزفین • نورجهان و جهانگیر • وامق و عذرا • ویس و رامین • همای و همایون • یوسف و زلیخا
خسرو و شیرین عنوان اثری منظوم و عاشقانه از شاعر ایرانی، نظامی گنجوی است که همچنین منظومهٔ لیلی و مجنون را هم سرودهاست. این منظومه، داستان عشق خسرو پرویز پادشاه بزرگ شاهنشاهی ساسانی و شاهزاده ارمنی، شیرین، که بعدها ملکهٔ ارمنستان میشود را روایت میکند. این داستان را به غیر از نظامی، فردوسی در شاهنامه و شاعران دیگر هم آوردهاند و نسخههای مختلفی از آن با عنوانهای «شیرین و فرهاد» هم موجود است.
در شاهنامه، فردوسی بیشتر بر جنبههای حماسی، تاریخی و رزمآوری داستان تمرکز کرده، اما نظامی بیشتر بر روی جنبهٔ عاشقانه و عاطفی داستان تمرکز خود را معطوف داشتهاست. این داستان یکی از نامدارترین منظومههای عاشقانه ادبیات فارسی است که تأثیر زیادی بر روی شاعران پسین گذاشتهاست.
نظامی این داستان را به سفارش شاه سلجوقی، سلطان ارسلان سرودهاست. سلطان از نظامی خواسته بود که داستانی عاشقانه بسراید، اما موضوع آن را مشخص نکرده بود، نظامی داستان خسرو و شیرین را انتخاب کرد که در همان ناحیهٔ محل زندگی او رخ داده بود، و تا حدودی بر طبق رویدادهای تاریخی واقعی بود. نظامی خودش آن را شیرینترین داستان دنیا به حساب آوردهاست. این داستان پس از نظامی توسط دیگر شاعران بارها بازگویی شدهاست. نظامی آن را با تأثیر از فردوسی و منظومه ویس و رامین اثر فخرالدین اسعد گرگانی سرودهاست. این منظومه ۶٬۱۵۰ بیت دارد و نظامی برای سرودن آن بیش از ۱۶ سال وقت صرف کردهاست که تاریخ آن را مابین ۵۷۱ تا ۵۸۷ میدانند. دانشنامه ایرانیکا مینویسد که امکان دارد نظامی این داستان را در سال ۵۷۱ پس از بر تخت نشستن طغرل به جای پدرش آغاز کردهاست. همین دانشنامه از قول Bertel مینویسد که نظامی آن را پس از مرگ همسر اول عزیزکرده خویش، آفاق سرودهاست.[۱]
ساموئل ریچاردسون رمان پاملا را تألیف کردهاست که داستان آن شباهت زیادی به داستان خسرو و شیرین دارد.[۲]
نظامی داستان را با تعریف و تفسیر عشق، زادن خسرو پرویز و آموزش و تربیت او آغاز مینماید.[۳] سپس به بیان عیش و نوش خسرو در خانهٔ یک دهقان میپردازد. خسرو با همراهان خود به شکار رفته، شبانگاه به خانهٔ دهقانی میرود به شادخواری چنگ و نوا مشغول میشود. بامدادان اسبی از آنها به مزرعهٔ دهقان میرود و از محصول مزرعه میخورد و غلام خسرو نیز به مزرعه درمیآید و غورهها را میخورد و تباه میکند. این کارها موجب خشم پدرش، هرمز چهارم گشته، دستور میدهد غلام را به صاحب خانه ببخشند، اسب را بکشند، چنگ را بشکنند، و خانه را به صاحب خانه ببخشند.[۴] اما با پادرمیانی بزرگان، هرمز، خسرو را میبخشد. همان شب خسرو در خواب، پدربزرگ خویش، خسرو انوشیروان را میبیند که به او مژده میدهد که به جای آن چهار رویداد ناگوار، چهار اتفاق خوب برای او خواهد افتاد: به جای آن غلام و غوره ترش، شیرین دلبر، به جای اسب از دست رفته، شبدیز، به جای آن تخت و خانه، تخت شاهی، و به جای آن چنگ، نواسازی و باربدی پرآوازه.[۵][۶]
خلاصه داستان عشق شیرین و فرهاد
کمی بعد، خسرو از دهان نقاش دربار که شاپور نام داشت، تعریف شیرین و شبدیز را میشنود و هنوز شیرین را ندیده، دلباختهٔ او میشود. و خسرو، شاپور را به ارمنستان میفرستد تا پیام دلدادگی خسرو را به شیرین برساند. شاپور در ارمنستان، چهرهٔ خسرو را میکشد و بر سر راه شیرین قرار میدهد، شیرین با دیدن نگارهٔ خسرو، دلباختهٔ او میشود. شاپور خودش را در نقش مغان درآورده و نزد شیرین میرود و داستان دلدادگی خسرو را را بیان میکند. شاپور انگشتر خسرو را به شیرین داده و به او میگوید که فردا به عزم شکار، بر شبدیز نشین، اما به تیسپون برو. روز بعد شیرین با کنیزان عزم شکار کرده، اما بیخبر از آنها سوار شبدیز شده و به تیسپون میتازد. شیرین به چشمهای میرسد، رختهایش را از تن برآورده و مشغول شنا و آبتنی میشود. در آن سو خسروپرویز در تیسپون به نام خود سکه میزند که موجب خشم پدر میشود و به ناچار مجبور به ترک تیسپون میشود و به همان چشمهای میرسد که شیرین در آن مشغول آبتنی بود. خسرو که هنوز شیرین را ندیده و نمیشناخت، با دیدن شیرین شور و غلغلهای در دلش بپا میشود و مخفیانه از پشت درخت نظارهگر او میشود.[۷] شیرین نیز از آب بیرون آمده و خسرو را میبیند، دلش به او نوید عشق میداد، ولی عقل میگفت که شاید او خسرو نباشد. بیدرنگ بر اسب سوار شده و سوی تیسپون میرود. شیرین در تیسپون وقتی که باخبر میشود خسرو گریخته، اندوهگین میشود، درخواست میکند در مرغزاری خوش و خرم برای او قصری بسازند و او در آنجا منتظر خسرو میشود. خسرو پس از رسیدن به ارمنستان، شاپور را میبیند که خبر رفتن او به تیسپون را به خسرو میدهد. خسرو نزد مهینبانو، عمهٔ شیرین میرود. مهینبانو که نگران گمشدن شیرین بوده، به استقبال او رفته، و پس از اینکه میشنود شیرین حالش خوب است، دلش آرام میگیرد. مهینبانو اسبی تیزرو به نام «گلگون» که همتاز شبدیز است به شاپور میدهد تا نزد شیرین رفته و او را به ارمنستان بیاورد. در همین اوقات، خبر مرگ هرمز را برای خسرو که در ارمنستان بود میآورند و خسرو بیتاب میشود و سوار بر اسب سوی تیسپون میتازد و اینگونه میشود که وقتی شیرین به ارمنستان میرسد، خسرو را در آنجا نمییابد.[۸]
در همین اوقات بهرام چوبین شورش کرده و تخت شاهنشاهی را غصب میکند و جان خسرو به خطر میافتد. خسرو به ارمنستان گریخته[۹] و بهطور اتفاقی در شکارگاهی شیرین را ملاقات میکند.[۱۰] از نام و نشان هم پرسیده و وقتی خود را همان عاشق و معشوق گمشده میبینند، سر از پا نشناخته و غرق شادی میشوند.
مهین بانو به شیرین سفارش میکند که خسرو را هزاران خوبروست، تو نباید فریب خورده و گوهر خویش از دست بدهی، تا مبادا چون کام یافته، رهایت کند. شیرین با جان و دل قول میدهد که جز با ازدواج، با خسرو همبستر نشود.[۱۱] هر شب بزمی بود، خسرو را سرخوشی و شیرین را سرکشی، شیرین گوهر خویش را پاس میداشت و خسرو را به صبر دعوت میکرد. شیرین با خسرو عهد میکند که باید تخت شاهی را از بهرام پس گیرد. خسرو سوار بر اسب شده، سوی روم میتازد، قیصر روم سپاهی در اختیار خسرو گذاشته، دختر خود، مریم را هم به همسری او درمیآورد و او را راهی تیسپون میکند. در تیسپون، بهرام چوبینه شکست خورده، متواری میشود[۱۲] و خسرو بر تخت مینشیند.[۱۳] در همین اوقات مهین بانو از دنیا میرود و تخت ارمنستان به شیرین میرسد.[۱۴] اما مریم، مانع از رسیدن خسرو و شیرین به هم میشود.
شیرین گلهای از گوسفندان، فرسنگها دورتر از قصر خویش بر فراز کوه بیستون داشت که هر روز خدمتکاران از آنجا برای شیرین، شیر میآوردند. شیرین در پی چاره برای کم کردن زحمت خدمتکاران بود، چرا که آوردن گله به نزدیکی امکان نداشت، چون گیاهی وحشی در آنجا میرویید که با خوردن آن توسط گوسفندان، شیر گوسفندان سمی میشد. شاپور، همکلاسی قدیم خویش، فرهاد را به شیرین معرفی میکند که یک مهندس بود. فرهاد با دیدن شیرین دلباختهٔ او میشود[۱۵] و جوبی از سنگ بین کوه و قصر بنا میکند تا شیر را از طریق آن به قصر منتقل کنند. ماجرای عشق فرهاد به گوش خسرو میرسد، تصمیم میگیرد که به زر او را از سر راه بردارد و اگر کارساز نبود، او را به سنگتراشی فراوان وادارد تا از عشق شیرین دست بردارد.[۱۶] خسرو فرهاد را نزد خود میخواند و گفتگویی بین آن دو رخ میدهد:[۱۷]
خسرو که میبیند فرهاد را با پول نتوان خرید، او را فریب داده و به دروغ به او میگوید که «کوهی در سر راه ماست که آمد و شد را دشوار کرده، اگر از میان آن راهی بسازی که آمد و شد را آسان کند، از عشق شیرین در خواهم گذشت». فرهاد میپذیرد و دست به کار میشود.[۱۸]
آوازهٔ کار فرهاد به شیرین هم میرسد که یک شب برای او ساغری از شیر میبرد. هنگام برگشت، اسب شیرین به حال مرگ میافتد و اگر فرهاد به موقع نرسیده بود، شیرین را بر زمین زده بود. فرهاد شیرین و اسبش را بدون کوچکترین آسیبی بر روی دوش خود به کاخ میرساند. جاسوسان خسرو خبر دیدار آن دو را برای خسرو میبرند. خسرو خشمگین شده و پیکی نزد فرهاد میفرستد و به دروغ به او میگوید که شیرین مردهاست. فرهاد از غم شنیدن این خبر، داغ بر دلش میافتد و جان به جانآفرین تسلیم میکند.[۱۹] شیرین با شنیدن خبر درگذشت فرهاد، به سوگ مینشیند و خسرو هم اگرچه نفس راحتی میکشد، اما از مرگ او در دل غمگین میشود.
در همین اثنا، مریم همسر خسرو هم به بستر بیماری میافتد و از دنیا میرود.[۲۰] خسرو پس از چهل روز سوگواری، نامهای برای شیرین مینویسد و از او میخواهد تا به کاخ خسرو برود. اما شیرین جز به ازدواج با کابین سزاوار و احترام کاملی که چون ملکه به کاخ نرود، به هیچ چیز دیگری راضی نمیشود.[۲۱] خسرو که اصرار را بیفایده میبیند، تصمیم میگیرد حسادت زنانه شیرین را با عشقبازی با زنی دیگر به نام شکر که در اصفهان سکونت داشته، برانگیزد[۲۲] که این کار موجب دیرکرد بیشتر وصال آن دو میشود. درنهایت، خسرو به قصر شیرین رفته تا او را ببیند. شیرین که میبیند خسرو سرمست است، او را به داخل کاخ خویش راه نمیدهد و خصوصاً او را به خاطر دمسازی با شکر سرزنش میکند. خسرو غمگینانه آنجا را ترک میکند.
شیرین پس از رفتن خسرو، دلش به آب و تاب میافتد و از کار خویش پشیمان میگردد[۲۳] و پس از یکسری رخدادهای عاشقانه، خسرو که میبیند شیرین بدون ازدواجی شکوهمندانه با کابین لازم، اجازه وصال نمیدهد، قول میدهد که هر چه زودتر مقدمات ازدواجی باشکوه را فراهم کند و کمی بعد ازدواجی باشکوه ترتیب داده میشود. با وجود اینکه خسرو به شیرین قول داده بود در شب وصال بادهگساری نکند، اما بر پیمان خود پایدار نبود و آن شب را بیش از هر شب دیگری مشغول بادهگساری میشود.[۲۴]
شیرین که این را میبیند، دایهٔ پیر و زشت خود را آرایش کرده و به جای خود بر بستر خسرو میفرستد. خسرو که مست بود، به او حملهور شده و جام و باده از دست پیرزن میافتد و تا خسرو قصد همبستری با او را میکند، شیرین از پشت پرده بیرون میآید و دایه را نجات میدهد و خودش هم در کنار خسرو به خواب میرود. صبح خسرو به هوش میآید و شیرین را در کنار خود میبیند، دیگر وقت وصال رسیده بود. آنها یک ماه را در حجله زفاف میمانند. خسرو که به همهٔ آرزوهایش رسیده بود، حکومت ارمنستان را به شاپور میبخشد.
در این موقع، نظامی گفتگویی فلسفی از زبان خسرو و وزیرش را دربارهٔ موضوعات مختلف بیان میدارد.
خسرو از همسر پیشین خود، مریم، پسری بدگهر به نام شیرویه داشت که به چشم شهوت به شیرین مینگریست. شیرویه حتی وقتی نه ساله بود میگفت «شیرین کاشکی بودی مرا جفت». پدر همواره از پسر ناخشنود بود. پس از اتفاقاتی که موجب خلع سلطنت خسرو میشود، شیرویه بر تخت نشسته و قصد جان خسرو را میکند، پس از رشته اتفاقاتی، شیرویه بالاخره خسرو و تمام برادران خود را میکشد و نامهای برای شیرین مینویسد و به او میگوید که یک هفتهٔ بعد باید به قصر او برود. شیرین بسیار دلگیر میشود. در مراسم کفن و دفن خسرو، مردم فراوان گرد میآیند و جنازهٔ خسرو را سوی دخمه میبرند. همه سران کشور تا غلامان و کنیزان مشغول سوگواری بودند، جز شیرین، او چنان شاد وانمود میکرد که همه میپنداشتند انگار او را غمی نیست. شیرویه نیز شاد بود که میدید شیرین دیگر در اختیار اوست.[۲۵]
پس از اینکه تابوت را به درون گنبد میبرند، شیرین به داخل گنبد رفته و از موبدان و دیگران میخواهد که همانجا بمانند و وارد گنبد نشوند. سپس خسرو را میبوسد و با فرود آوردن خنجری بر جگرگاه خویش، خودکشی میکند. آنها را در یک گور دفن میکنند.
نظامی گنجوی در داستان خسرو و شیرین، شکوه باستانی ایران و ارزش والای زن و ازدواج در ایران باستان و نقش و اهمیت پیشوایان دینی، حکیمان و هنرمندان را بیان میکند. در این داستان، اصالتهای اخلاقی و انسانی ایران باستان و نقش والای فکر و کرامتهای انسانی در آن زمان نشان داده شدهاست، مثلاً شیرین ضمن داشتن عشقی شدیدی و سوزناک به خسرو، در برابر تمایلات و خواستههای هوسانگیز خسرو از خود استقامت نشان میدهد و گوهر خویش را حفظ میکند. نظامی در این داستان که در شمال و غرب ایران رخ میدهد، با توصیف آبادانیها، باغها و بوستانهای زیبا، آبادانی کشور و ارزشدهی به کار و کوشش را در آن دوران نشان میدهد. در آن سو، نظامی بیان میدارد که چگونه عواملی همچون خیانتکاری سران کشور، غرور و ستمگری شاهان و شاهزادگان، موجب پریشانی کشور شده و راه را برای گشودن ایران به دست اعراب باز میکند. در این داستان چهار نوع عشق وجود دارد. عشق پاک و خالص فرهاد نسبت به شیرین، عشق هوسآلود خسرو نسبت به شیرین، عشق خردمندانهٔ شیرین نسبت به خسرو، و عشق خائنانه، هوسناک و سلطهگرانهٔ شیرویه نسبت به شیرین.[۲۶]
در مقایسه با داستان لیلی و مجنون، از همین شاعر، خسرو و شیرین در مکانی سرسبز و خرم اتفاق میافتد، اما لیلی و مجنون در صحرای خشک عربستان. ایرانیان مردمانی شاد و شادخوار، ثروتمند، اهل رزم و بزم و میگساری و شکار بودند، در حالی که اعراب به تعصب و خشکمغزی معروف بودهاند. در خسرو و شیرین، زن نقش اول را در انتخاب همسر و حتی حکومت دارد. زنان دوش به دوش مردان و همسان با آنان به حکمرانی، بزم و شادی، شکار و سرگرمی میپردازند و در عین حال گوهر عفاف خود را پاس داشته و با عزت نفس و شخصیت مساوی مردان به سر میبردند. مثلاً در داستان خسرو و شیرین، شیرین خود به تنهایی به شکار رفته، به تنهایی سوار بر اسب سوی تیسپون میتازد، بر تخت سلطنت مینشیند، و در عین حال، در برابر کامخواهی خسرو مقاومت کرده و گوهر عفاف خویش را پاس میدارد. شیرین خسرو را به بازپسگیری تخت و تاج تشویق میکند و سرانجام هم بدون ازدواج و کابین درخور هرگز تن به ازدواج به خسرو نمیدهد. شیرین در نهایت در راه عشق با شجاعت و ایثار خود را فدا میکند. در مقابل، لیلی زنی بینوا و تحت ستم است که جز آه و اشک نصیبی ندارد و حتی به او اجازهٔ دیدار مجنون هم داده نمیشود. لیلی از حق انتخاب همسر محروم است، چه رسد به شکار و بزم و حکومت و رقص و غیره.
در داستان خسرو و شیرین، علم و حکمت و دانش و اخلاق ایرانیان باستان تشریح شده، در حالی که در لیلی و مجنون از این سخنان خبری نیست. بلکه تعصب و غیرت و گاه جوانمردی و مروت دیده میشود. داستان خسرو و شیرین سراسر امید و شور و شوق است، در حالی که داستان لیلی و مجنون سراسر درد و داغ و سوز و هجران، در جامعهای که عشق در آن حرام است و جرم زن خیمهنشینی و خانهنشینی که حق انتخاب ندارد.[۲۷]
در سال 1390، زمانی که انتشارات پیدایش سفارش هشتمین چاپ مجدد منظومه خسرو و شیرین را داد، با مخالفت وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی مواجه شد. بنا به گفته مدیر این انتشارات، حکومت اسلامی به مواردی نظیر «تماس دست، در آغوش کشیدن، به خلوت رفتن، رقصیدن و عیش و مستی» اصلاحیه وارد ساخته است. همچنین عنوان داشته شده که مصرع «چو مست از جام می نگذاشت باقی» نیز باید از منظومه حذف گردد.[۲۸]
اوتللو و دزدمونا • امیر ارسلان و فرخلقا • بهرام و گلاندام • بیژن و منیژه • پل و ویرژینی • اصلی و کرم • رومئو و ژولیت • رابعه و بکتاش • زال و رودابه • زهره و منوچهر • سلامان و ابسال • سلیمان و ملکه سبا • شمشون و دلیله • خسرو و شیرین • فرهاد و شیرین • کلئوپاترا و ژولیوس سزار • کلئوپاترا و مارکوس آنتونیوس • لیلی و مجنون • مادام پمپادور و لوئی شانزدهم • ماری آنتوانت و کاردینال روهان • مم و زین • ناپلئون و ژوزفین • نورجهان و جهانگیر • وامق و عذرا • ویس و رامین • همای و همایون • یوسف و زلیخا
خسرو و شیرین عنوان اثری منظوم و عاشقانه از شاعر ایرانی، نظامی گنجوی است که همچنین منظومهٔ لیلی و مجنون را هم سرودهاست. این منظومه، داستان عشق خسرو پرویز پادشاه بزرگ شاهنشاهی ساسانی و شاهزاده ارمنی، شیرین، که بعدها ملکهٔ ارمنستان میشود را روایت میکند. این داستان را به غیر از نظامی، فردوسی در شاهنامه و شاعران دیگر هم آوردهاند و نسخههای مختلفی از آن با عنوانهای «شیرین و فرهاد» هم موجود است.
در شاهنامه، فردوسی بیشتر بر جنبههای حماسی، تاریخی و رزمآوری داستان تمرکز کرده، اما نظامی بیشتر بر روی جنبهٔ عاشقانه و عاطفی داستان تمرکز خود را معطوف داشتهاست. این داستان یکی از نامدارترین منظومههای عاشقانه ادبیات فارسی است که تأثیر زیادی بر روی شاعران پسین گذاشتهاست.
نظامی این داستان را به سفارش شاه سلجوقی، سلطان ارسلان سرودهاست. سلطان از نظامی خواسته بود که داستانی عاشقانه بسراید، اما موضوع آن را مشخص نکرده بود، نظامی داستان خسرو و شیرین را انتخاب کرد که در همان ناحیهٔ محل زندگی او رخ داده بود، و تا حدودی بر طبق رویدادهای تاریخی واقعی بود. نظامی خودش آن را شیرینترین داستان دنیا به حساب آوردهاست. این داستان پس از نظامی توسط دیگر شاعران بارها بازگویی شدهاست. نظامی آن را با تأثیر از فردوسی و منظومه ویس و رامین اثر فخرالدین اسعد گرگانی سرودهاست. این منظومه ۶٬۱۵۰ بیت دارد و نظامی برای سرودن آن بیش از ۱۶ سال وقت صرف کردهاست که تاریخ آن را مابین ۵۷۱ تا ۵۸۷ میدانند. دانشنامه ایرانیکا مینویسد که امکان دارد نظامی این داستان را در سال ۵۷۱ پس از بر تخت نشستن طغرل به جای پدرش آغاز کردهاست. همین دانشنامه از قول Bertel مینویسد که نظامی آن را پس از مرگ همسر اول عزیزکرده خویش، آفاق سرودهاست.[۱]
ساموئل ریچاردسون رمان پاملا را تألیف کردهاست که داستان آن شباهت زیادی به داستان خسرو و شیرین دارد.[۲]
نظامی داستان را با تعریف و تفسیر عشق، زادن خسرو پرویز و آموزش و تربیت او آغاز مینماید.[۳] سپس به بیان عیش و نوش خسرو در خانهٔ یک دهقان میپردازد. خسرو با همراهان خود به شکار رفته، شبانگاه به خانهٔ دهقانی میرود به شادخواری چنگ و نوا مشغول میشود. بامدادان اسبی از آنها به مزرعهٔ دهقان میرود و از محصول مزرعه میخورد و غلام خسرو نیز به مزرعه درمیآید و غورهها را میخورد و تباه میکند. این کارها موجب خشم پدرش، هرمز چهارم گشته، دستور میدهد غلام را به صاحب خانه ببخشند، اسب را بکشند، چنگ را بشکنند، و خانه را به صاحب خانه ببخشند.[۴] اما با پادرمیانی بزرگان، هرمز، خسرو را میبخشد. همان شب خسرو در خواب، پدربزرگ خویش، خسرو انوشیروان را میبیند که به او مژده میدهد که به جای آن چهار رویداد ناگوار، چهار اتفاق خوب برای او خواهد افتاد: به جای آن غلام و غوره ترش، شیرین دلبر، به جای اسب از دست رفته، شبدیز، به جای آن تخت و خانه، تخت شاهی، و به جای آن چنگ، نواسازی و باربدی پرآوازه.[۵][۶]
خلاصه داستان عشق شیرین و فرهاد
کمی بعد، خسرو از دهان نقاش دربار که شاپور نام داشت، تعریف شیرین و شبدیز را میشنود و هنوز شیرین را ندیده، دلباختهٔ او میشود. و خسرو، شاپور را به ارمنستان میفرستد تا پیام دلدادگی خسرو را به شیرین برساند. شاپور در ارمنستان، چهرهٔ خسرو را میکشد و بر سر راه شیرین قرار میدهد، شیرین با دیدن نگارهٔ خسرو، دلباختهٔ او میشود. شاپور خودش را در نقش مغان درآورده و نزد شیرین میرود و داستان دلدادگی خسرو را را بیان میکند. شاپور انگشتر خسرو را به شیرین داده و به او میگوید که فردا به عزم شکار، بر شبدیز نشین، اما به تیسپون برو. روز بعد شیرین با کنیزان عزم شکار کرده، اما بیخبر از آنها سوار شبدیز شده و به تیسپون میتازد. شیرین به چشمهای میرسد، رختهایش را از تن برآورده و مشغول شنا و آبتنی میشود. در آن سو خسروپرویز در تیسپون به نام خود سکه میزند که موجب خشم پدر میشود و به ناچار مجبور به ترک تیسپون میشود و به همان چشمهای میرسد که شیرین در آن مشغول آبتنی بود. خسرو که هنوز شیرین را ندیده و نمیشناخت، با دیدن شیرین شور و غلغلهای در دلش بپا میشود و مخفیانه از پشت درخت نظارهگر او میشود.[۷] شیرین نیز از آب بیرون آمده و خسرو را میبیند، دلش به او نوید عشق میداد، ولی عقل میگفت که شاید او خسرو نباشد. بیدرنگ بر اسب سوار شده و سوی تیسپون میرود. شیرین در تیسپون وقتی که باخبر میشود خسرو گریخته، اندوهگین میشود، درخواست میکند در مرغزاری خوش و خرم برای او قصری بسازند و او در آنجا منتظر خسرو میشود. خسرو پس از رسیدن به ارمنستان، شاپور را میبیند که خبر رفتن او به تیسپون را به خسرو میدهد. خسرو نزد مهینبانو، عمهٔ شیرین میرود. مهینبانو که نگران گمشدن شیرین بوده، به استقبال او رفته، و پس از اینکه میشنود شیرین حالش خوب است، دلش آرام میگیرد. مهینبانو اسبی تیزرو به نام «گلگون» که همتاز شبدیز است به شاپور میدهد تا نزد شیرین رفته و او را به ارمنستان بیاورد. در همین اوقات، خبر مرگ هرمز را برای خسرو که در ارمنستان بود میآورند و خسرو بیتاب میشود و سوار بر اسب سوی تیسپون میتازد و اینگونه میشود که وقتی شیرین به ارمنستان میرسد، خسرو را در آنجا نمییابد.[۸]
در همین اوقات بهرام چوبین شورش کرده و تخت شاهنشاهی را غصب میکند و جان خسرو به خطر میافتد. خسرو به ارمنستان گریخته[۹] و بهطور اتفاقی در شکارگاهی شیرین را ملاقات میکند.[۱۰] از نام و نشان هم پرسیده و وقتی خود را همان عاشق و معشوق گمشده میبینند، سر از پا نشناخته و غرق شادی میشوند.
مهین بانو به شیرین سفارش میکند که خسرو را هزاران خوبروست، تو نباید فریب خورده و گوهر خویش از دست بدهی، تا مبادا چون کام یافته، رهایت کند. شیرین با جان و دل قول میدهد که جز با ازدواج، با خسرو همبستر نشود.[۱۱] هر شب بزمی بود، خسرو را سرخوشی و شیرین را سرکشی، شیرین گوهر خویش را پاس میداشت و خسرو را به صبر دعوت میکرد. شیرین با خسرو عهد میکند که باید تخت شاهی را از بهرام پس گیرد. خسرو سوار بر اسب شده، سوی روم میتازد، قیصر روم سپاهی در اختیار خسرو گذاشته، دختر خود، مریم را هم به همسری او درمیآورد و او را راهی تیسپون میکند. در تیسپون، بهرام چوبینه شکست خورده، متواری میشود[۱۲] و خسرو بر تخت مینشیند.[۱۳] در همین اوقات مهین بانو از دنیا میرود و تخت ارمنستان به شیرین میرسد.[۱۴] اما مریم، مانع از رسیدن خسرو و شیرین به هم میشود.
شیرین گلهای از گوسفندان، فرسنگها دورتر از قصر خویش بر فراز کوه بیستون داشت که هر روز خدمتکاران از آنجا برای شیرین، شیر میآوردند. شیرین در پی چاره برای کم کردن زحمت خدمتکاران بود، چرا که آوردن گله به نزدیکی امکان نداشت، چون گیاهی وحشی در آنجا میرویید که با خوردن آن توسط گوسفندان، شیر گوسفندان سمی میشد. شاپور، همکلاسی قدیم خویش، فرهاد را به شیرین معرفی میکند که یک مهندس بود. فرهاد با دیدن شیرین دلباختهٔ او میشود[۱۵] و جوبی از سنگ بین کوه و قصر بنا میکند تا شیر را از طریق آن به قصر منتقل کنند. ماجرای عشق فرهاد به گوش خسرو میرسد، تصمیم میگیرد که به زر او را از سر راه بردارد و اگر کارساز نبود، او را به سنگتراشی فراوان وادارد تا از عشق شیرین دست بردارد.[۱۶] خسرو فرهاد را نزد خود میخواند و گفتگویی بین آن دو رخ میدهد:[۱۷]
خسرو که میبیند فرهاد را با پول نتوان خرید، او را فریب داده و به دروغ به او میگوید که «کوهی در سر راه ماست که آمد و شد را دشوار کرده، اگر از میان آن راهی بسازی که آمد و شد را آسان کند، از عشق شیرین در خواهم گذشت». فرهاد میپذیرد و دست به کار میشود.[۱۸]
آوازهٔ کار فرهاد به شیرین هم میرسد که یک شب برای او ساغری از شیر میبرد. هنگام برگشت، اسب شیرین به حال مرگ میافتد و اگر فرهاد به موقع نرسیده بود، شیرین را بر زمین زده بود. فرهاد شیرین و اسبش را بدون کوچکترین آسیبی بر روی دوش خود به کاخ میرساند. جاسوسان خسرو خبر دیدار آن دو را برای خسرو میبرند. خسرو خشمگین شده و پیکی نزد فرهاد میفرستد و به دروغ به او میگوید که شیرین مردهاست. فرهاد از غم شنیدن این خبر، داغ بر دلش میافتد و جان به جانآفرین تسلیم میکند.[۱۹] شیرین با شنیدن خبر درگذشت فرهاد، به سوگ مینشیند و خسرو هم اگرچه نفس راحتی میکشد، اما از مرگ او در دل غمگین میشود.
در همین اثنا، مریم همسر خسرو هم به بستر بیماری میافتد و از دنیا میرود.[۲۰] خسرو پس از چهل روز سوگواری، نامهای برای شیرین مینویسد و از او میخواهد تا به کاخ خسرو برود. اما شیرین جز به ازدواج با کابین سزاوار و احترام کاملی که چون ملکه به کاخ نرود، به هیچ چیز دیگری راضی نمیشود.[۲۱] خسرو که اصرار را بیفایده میبیند، تصمیم میگیرد حسادت زنانه شیرین را با عشقبازی با زنی دیگر به نام شکر که در اصفهان سکونت داشته، برانگیزد[۲۲] که این کار موجب دیرکرد بیشتر وصال آن دو میشود. درنهایت، خسرو به قصر شیرین رفته تا او را ببیند. شیرین که میبیند خسرو سرمست است، او را به داخل کاخ خویش راه نمیدهد و خصوصاً او را به خاطر دمسازی با شکر سرزنش میکند. خسرو غمگینانه آنجا را ترک میکند.
شیرین پس از رفتن خسرو، دلش به آب و تاب میافتد و از کار خویش پشیمان میگردد[۲۳] و پس از یکسری رخدادهای عاشقانه، خسرو که میبیند شیرین بدون ازدواجی شکوهمندانه با کابین لازم، اجازه وصال نمیدهد، قول میدهد که هر چه زودتر مقدمات ازدواجی باشکوه را فراهم کند و کمی بعد ازدواجی باشکوه ترتیب داده میشود. با وجود اینکه خسرو به شیرین قول داده بود در شب وصال بادهگساری نکند، اما بر پیمان خود پایدار نبود و آن شب را بیش از هر شب دیگری مشغول بادهگساری میشود.[۲۴]
شیرین که این را میبیند، دایهٔ پیر و زشت خود را آرایش کرده و به جای خود بر بستر خسرو میفرستد. خسرو که مست بود، به او حملهور شده و جام و باده از دست پیرزن میافتد و تا خسرو قصد همبستری با او را میکند، شیرین از پشت پرده بیرون میآید و دایه را نجات میدهد و خودش هم در کنار خسرو به خواب میرود. صبح خسرو به هوش میآید و شیرین را در کنار خود میبیند، دیگر وقت وصال رسیده بود. آنها یک ماه را در حجله زفاف میمانند. خسرو که به همهٔ آرزوهایش رسیده بود، حکومت ارمنستان را به شاپور میبخشد.
در این موقع، نظامی گفتگویی فلسفی از زبان خسرو و وزیرش را دربارهٔ موضوعات مختلف بیان میدارد.
خسرو از همسر پیشین خود، مریم، پسری بدگهر به نام شیرویه داشت که به چشم شهوت به شیرین مینگریست. شیرویه حتی وقتی نه ساله بود میگفت «شیرین کاشکی بودی مرا جفت». پدر همواره از پسر ناخشنود بود. پس از اتفاقاتی که موجب خلع سلطنت خسرو میشود، شیرویه بر تخت نشسته و قصد جان خسرو را میکند، پس از رشته اتفاقاتی، شیرویه بالاخره خسرو و تمام برادران خود را میکشد و نامهای برای شیرین مینویسد و به او میگوید که یک هفتهٔ بعد باید به قصر او برود. شیرین بسیار دلگیر میشود. در مراسم کفن و دفن خسرو، مردم فراوان گرد میآیند و جنازهٔ خسرو را سوی دخمه میبرند. همه سران کشور تا غلامان و کنیزان مشغول سوگواری بودند، جز شیرین، او چنان شاد وانمود میکرد که همه میپنداشتند انگار او را غمی نیست. شیرویه نیز شاد بود که میدید شیرین دیگر در اختیار اوست.[۲۵]
پس از اینکه تابوت را به درون گنبد میبرند، شیرین به داخل گنبد رفته و از موبدان و دیگران میخواهد که همانجا بمانند و وارد گنبد نشوند. سپس خسرو را میبوسد و با فرود آوردن خنجری بر جگرگاه خویش، خودکشی میکند. آنها را در یک گور دفن میکنند.
نظامی گنجوی در داستان خسرو و شیرین، شکوه باستانی ایران و ارزش والای زن و ازدواج در ایران باستان و نقش و اهمیت پیشوایان دینی، حکیمان و هنرمندان را بیان میکند. در این داستان، اصالتهای اخلاقی و انسانی ایران باستان و نقش والای فکر و کرامتهای انسانی در آن زمان نشان داده شدهاست، مثلاً شیرین ضمن داشتن عشقی شدیدی و سوزناک به خسرو، در برابر تمایلات و خواستههای هوسانگیز خسرو از خود استقامت نشان میدهد و گوهر خویش را حفظ میکند. نظامی در این داستان که در شمال و غرب ایران رخ میدهد، با توصیف آبادانیها، باغها و بوستانهای زیبا، آبادانی کشور و ارزشدهی به کار و کوشش را در آن دوران نشان میدهد. در آن سو، نظامی بیان میدارد که چگونه عواملی همچون خیانتکاری سران کشور، غرور و ستمگری شاهان و شاهزادگان، موجب پریشانی کشور شده و راه را برای گشودن ایران به دست اعراب باز میکند. در این داستان چهار نوع عشق وجود دارد. عشق پاک و خالص فرهاد نسبت به شیرین، عشق هوسآلود خسرو نسبت به شیرین، عشق خردمندانهٔ شیرین نسبت به خسرو، و عشق خائنانه، هوسناک و سلطهگرانهٔ شیرویه نسبت به شیرین.[۲۶]
در مقایسه با داستان لیلی و مجنون، از همین شاعر، خسرو و شیرین در مکانی سرسبز و خرم اتفاق میافتد، اما لیلی و مجنون در صحرای خشک عربستان. ایرانیان مردمانی شاد و شادخوار، ثروتمند، اهل رزم و بزم و میگساری و شکار بودند، در حالی که اعراب به تعصب و خشکمغزی معروف بودهاند. در خسرو و شیرین، زن نقش اول را در انتخاب همسر و حتی حکومت دارد. زنان دوش به دوش مردان و همسان با آنان به حکمرانی، بزم و شادی، شکار و سرگرمی میپردازند و در عین حال گوهر عفاف خود را پاس داشته و با عزت نفس و شخصیت مساوی مردان به سر میبردند. مثلاً در داستان خسرو و شیرین، شیرین خود به تنهایی به شکار رفته، به تنهایی سوار بر اسب سوی تیسپون میتازد، بر تخت سلطنت مینشیند، و در عین حال، در برابر کامخواهی خسرو مقاومت کرده و گوهر عفاف خویش را پاس میدارد. شیرین خسرو را به بازپسگیری تخت و تاج تشویق میکند و سرانجام هم بدون ازدواج و کابین درخور هرگز تن به ازدواج به خسرو نمیدهد. شیرین در نهایت در راه عشق با شجاعت و ایثار خود را فدا میکند. در مقابل، لیلی زنی بینوا و تحت ستم است که جز آه و اشک نصیبی ندارد و حتی به او اجازهٔ دیدار مجنون هم داده نمیشود. لیلی از حق انتخاب همسر محروم است، چه رسد به شکار و بزم و حکومت و رقص و غیره.
در داستان خسرو و شیرین، علم و حکمت و دانش و اخلاق ایرانیان باستان تشریح شده، در حالی که در لیلی و مجنون از این سخنان خبری نیست. بلکه تعصب و غیرت و گاه جوانمردی و مروت دیده میشود. داستان خسرو و شیرین سراسر امید و شور و شوق است، در حالی که داستان لیلی و مجنون سراسر درد و داغ و سوز و هجران، در جامعهای که عشق در آن حرام است و جرم زن خیمهنشینی و خانهنشینی که حق انتخاب ندارد.[۲۷]
در سال 1390، زمانی که انتشارات پیدایش سفارش هشتمین چاپ مجدد منظومه خسرو و شیرین را داد، با مخالفت وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی مواجه شد. بنا به گفته مدیر این انتشارات، حکومت اسلامی به مواردی نظیر «تماس دست، در آغوش کشیدن، به خلوت رفتن، رقصیدن و عیش و مستی» اصلاحیه وارد ساخته است. همچنین عنوان داشته شده که مصرع «چو مست از جام می نگذاشت باقی» نیز باید از منظومه حذف گردد.[۲۸]
اوتللو و دزدمونا • امیر ارسلان و فرخلقا • بهرام و گلاندام • بیژن و منیژه • پل و ویرژینی • اصلی و کرم • رومئو و ژولیت • رابعه و بکتاش • زال و رودابه • زهره و منوچهر • سلامان و ابسال • سلیمان و ملکه سبا • شمشون و دلیله • خسرو و شیرین • فرهاد و شیرین • کلئوپاترا و ژولیوس سزار • کلئوپاترا و مارکوس آنتونیوس • لیلی و مجنون • مادام پمپادور و لوئی شانزدهم • ماری آنتوانت و کاردینال روهان • مم و زین • ناپلئون و ژوزفین • نورجهان و جهانگیر • وامق و عذرا • ویس و رامین • همای و همایون • یوسف و زلیخا
خسرو و شیرین عنوان اثری منظوم و عاشقانه از شاعر ایرانی، نظامی گنجوی است که همچنین منظومهٔ لیلی و مجنون را هم سرودهاست. این منظومه، داستان عشق خسرو پرویز پادشاه بزرگ شاهنشاهی ساسانی و شاهزاده ارمنی، شیرین، که بعدها ملکهٔ ارمنستان میشود را روایت میکند. این داستان را به غیر از نظامی، فردوسی در شاهنامه و شاعران دیگر هم آوردهاند و نسخههای مختلفی از آن با عنوانهای «شیرین و فرهاد» هم موجود است.
در شاهنامه، فردوسی بیشتر بر جنبههای حماسی، تاریخی و رزمآوری داستان تمرکز کرده، اما نظامی بیشتر بر روی جنبهٔ عاشقانه و عاطفی داستان تمرکز خود را معطوف داشتهاست. این داستان یکی از نامدارترین منظومههای عاشقانه ادبیات فارسی است که تأثیر زیادی بر روی شاعران پسین گذاشتهاست.
نظامی این داستان را به سفارش شاه سلجوقی، سلطان ارسلان سرودهاست. سلطان از نظامی خواسته بود که داستانی عاشقانه بسراید، اما موضوع آن را مشخص نکرده بود، نظامی داستان خسرو و شیرین را انتخاب کرد که در همان ناحیهٔ محل زندگی او رخ داده بود، و تا حدودی بر طبق رویدادهای تاریخی واقعی بود. نظامی خودش آن را شیرینترین داستان دنیا به حساب آوردهاست. این داستان پس از نظامی توسط دیگر شاعران بارها بازگویی شدهاست. نظامی آن را با تأثیر از فردوسی و منظومه ویس و رامین اثر فخرالدین اسعد گرگانی سرودهاست. این منظومه ۶٬۱۵۰ بیت دارد و نظامی برای سرودن آن بیش از ۱۶ سال وقت صرف کردهاست که تاریخ آن را مابین ۵۷۱ تا ۵۸۷ میدانند. دانشنامه ایرانیکا مینویسد که امکان دارد نظامی این داستان را در سال ۵۷۱ پس از بر تخت نشستن طغرل به جای پدرش آغاز کردهاست. همین دانشنامه از قول Bertel مینویسد که نظامی آن را پس از مرگ همسر اول عزیزکرده خویش، آفاق سرودهاست.[۱]
ساموئل ریچاردسون رمان پاملا را تألیف کردهاست که داستان آن شباهت زیادی به داستان خسرو و شیرین دارد.[۲]
نظامی داستان را با تعریف و تفسیر عشق، زادن خسرو پرویز و آموزش و تربیت او آغاز مینماید.[۳] سپس به بیان عیش و نوش خسرو در خانهٔ یک دهقان میپردازد. خسرو با همراهان خود به شکار رفته، شبانگاه به خانهٔ دهقانی میرود به شادخواری چنگ و نوا مشغول میشود. بامدادان اسبی از آنها به مزرعهٔ دهقان میرود و از محصول مزرعه میخورد و غلام خسرو نیز به مزرعه درمیآید و غورهها را میخورد و تباه میکند. این کارها موجب خشم پدرش، هرمز چهارم گشته، دستور میدهد غلام را به صاحب خانه ببخشند، اسب را بکشند، چنگ را بشکنند، و خانه را به صاحب خانه ببخشند.[۴] اما با پادرمیانی بزرگان، هرمز، خسرو را میبخشد. همان شب خسرو در خواب، پدربزرگ خویش، خسرو انوشیروان را میبیند که به او مژده میدهد که به جای آن چهار رویداد ناگوار، چهار اتفاق خوب برای او خواهد افتاد: به جای آن غلام و غوره ترش، شیرین دلبر، به جای اسب از دست رفته، شبدیز، به جای آن تخت و خانه، تخت شاهی، و به جای آن چنگ، نواسازی و باربدی پرآوازه.[۵][۶]
خلاصه داستان عشق شیرین و فرهاد
کمی بعد، خسرو از دهان نقاش دربار که شاپور نام داشت، تعریف شیرین و شبدیز را میشنود و هنوز شیرین را ندیده، دلباختهٔ او میشود. و خسرو، شاپور را به ارمنستان میفرستد تا پیام دلدادگی خسرو را به شیرین برساند. شاپور در ارمنستان، چهرهٔ خسرو را میکشد و بر سر راه شیرین قرار میدهد، شیرین با دیدن نگارهٔ خسرو، دلباختهٔ او میشود. شاپور خودش را در نقش مغان درآورده و نزد شیرین میرود و داستان دلدادگی خسرو را را بیان میکند. شاپور انگشتر خسرو را به شیرین داده و به او میگوید که فردا به عزم شکار، بر شبدیز نشین، اما به تیسپون برو. روز بعد شیرین با کنیزان عزم شکار کرده، اما بیخبر از آنها سوار شبدیز شده و به تیسپون میتازد. شیرین به چشمهای میرسد، رختهایش را از تن برآورده و مشغول شنا و آبتنی میشود. در آن سو خسروپرویز در تیسپون به نام خود سکه میزند که موجب خشم پدر میشود و به ناچار مجبور به ترک تیسپون میشود و به همان چشمهای میرسد که شیرین در آن مشغول آبتنی بود. خسرو که هنوز شیرین را ندیده و نمیشناخت، با دیدن شیرین شور و غلغلهای در دلش بپا میشود و مخفیانه از پشت درخت نظارهگر او میشود.[۷] شیرین نیز از آب بیرون آمده و خسرو را میبیند، دلش به او نوید عشق میداد، ولی عقل میگفت که شاید او خسرو نباشد. بیدرنگ بر اسب سوار شده و سوی تیسپون میرود. شیرین در تیسپون وقتی که باخبر میشود خسرو گریخته، اندوهگین میشود، درخواست میکند در مرغزاری خوش و خرم برای او قصری بسازند و او در آنجا منتظر خسرو میشود. خسرو پس از رسیدن به ارمنستان، شاپور را میبیند که خبر رفتن او به تیسپون را به خسرو میدهد. خسرو نزد مهینبانو، عمهٔ شیرین میرود. مهینبانو که نگران گمشدن شیرین بوده، به استقبال او رفته، و پس از اینکه میشنود شیرین حالش خوب است، دلش آرام میگیرد. مهینبانو اسبی تیزرو به نام «گلگون» که همتاز شبدیز است به شاپور میدهد تا نزد شیرین رفته و او را به ارمنستان بیاورد. در همین اوقات، خبر مرگ هرمز را برای خسرو که در ارمنستان بود میآورند و خسرو بیتاب میشود و سوار بر اسب سوی تیسپون میتازد و اینگونه میشود که وقتی شیرین به ارمنستان میرسد، خسرو را در آنجا نمییابد.[۸]
در همین اوقات بهرام چوبین شورش کرده و تخت شاهنشاهی را غصب میکند و جان خسرو به خطر میافتد. خسرو به ارمنستان گریخته[۹] و بهطور اتفاقی در شکارگاهی شیرین را ملاقات میکند.[۱۰] از نام و نشان هم پرسیده و وقتی خود را همان عاشق و معشوق گمشده میبینند، سر از پا نشناخته و غرق شادی میشوند.
مهین بانو به شیرین سفارش میکند که خسرو را هزاران خوبروست، تو نباید فریب خورده و گوهر خویش از دست بدهی، تا مبادا چون کام یافته، رهایت کند. شیرین با جان و دل قول میدهد که جز با ازدواج، با خسرو همبستر نشود.[۱۱] هر شب بزمی بود، خسرو را سرخوشی و شیرین را سرکشی، شیرین گوهر خویش را پاس میداشت و خسرو را به صبر دعوت میکرد. شیرین با خسرو عهد میکند که باید تخت شاهی را از بهرام پس گیرد. خسرو سوار بر اسب شده، سوی روم میتازد، قیصر روم سپاهی در اختیار خسرو گذاشته، دختر خود، مریم را هم به همسری او درمیآورد و او را راهی تیسپون میکند. در تیسپون، بهرام چوبینه شکست خورده، متواری میشود[۱۲] و خسرو بر تخت مینشیند.[۱۳] در همین اوقات مهین بانو از دنیا میرود و تخت ارمنستان به شیرین میرسد.[۱۴] اما مریم، مانع از رسیدن خسرو و شیرین به هم میشود.
شیرین گلهای از گوسفندان، فرسنگها دورتر از قصر خویش بر فراز کوه بیستون داشت که هر روز خدمتکاران از آنجا برای شیرین، شیر میآوردند. شیرین در پی چاره برای کم کردن زحمت خدمتکاران بود، چرا که آوردن گله به نزدیکی امکان نداشت، چون گیاهی وحشی در آنجا میرویید که با خوردن آن توسط گوسفندان، شیر گوسفندان سمی میشد. شاپور، همکلاسی قدیم خویش، فرهاد را به شیرین معرفی میکند که یک مهندس بود. فرهاد با دیدن شیرین دلباختهٔ او میشود[۱۵] و جوبی از سنگ بین کوه و قصر بنا میکند تا شیر را از طریق آن به قصر منتقل کنند. ماجرای عشق فرهاد به گوش خسرو میرسد، تصمیم میگیرد که به زر او را از سر راه بردارد و اگر کارساز نبود، او را به سنگتراشی فراوان وادارد تا از عشق شیرین دست بردارد.[۱۶] خسرو فرهاد را نزد خود میخواند و گفتگویی بین آن دو رخ میدهد:[۱۷]
خسرو که میبیند فرهاد را با پول نتوان خرید، او را فریب داده و به دروغ به او میگوید که «کوهی در سر راه ماست که آمد و شد را دشوار کرده، اگر از میان آن راهی بسازی که آمد و شد را آسان کند، از عشق شیرین در خواهم گذشت». فرهاد میپذیرد و دست به کار میشود.[۱۸]
آوازهٔ کار فرهاد به شیرین هم میرسد که یک شب برای او ساغری از شیر میبرد. هنگام برگشت، اسب شیرین به حال مرگ میافتد و اگر فرهاد به موقع نرسیده بود، شیرین را بر زمین زده بود. فرهاد شیرین و اسبش را بدون کوچکترین آسیبی بر روی دوش خود به کاخ میرساند. جاسوسان خسرو خبر دیدار آن دو را برای خسرو میبرند. خسرو خشمگین شده و پیکی نزد فرهاد میفرستد و به دروغ به او میگوید که شیرین مردهاست. فرهاد از غم شنیدن این خبر، داغ بر دلش میافتد و جان به جانآفرین تسلیم میکند.[۱۹] شیرین با شنیدن خبر درگذشت فرهاد، به سوگ مینشیند و خسرو هم اگرچه نفس راحتی میکشد، اما از مرگ او در دل غمگین میشود.
در همین اثنا، مریم همسر خسرو هم به بستر بیماری میافتد و از دنیا میرود.[۲۰] خسرو پس از چهل روز سوگواری، نامهای برای شیرین مینویسد و از او میخواهد تا به کاخ خسرو برود. اما شیرین جز به ازدواج با کابین سزاوار و احترام کاملی که چون ملکه به کاخ نرود، به هیچ چیز دیگری راضی نمیشود.[۲۱] خسرو که اصرار را بیفایده میبیند، تصمیم میگیرد حسادت زنانه شیرین را با عشقبازی با زنی دیگر به نام شکر که در اصفهان سکونت داشته، برانگیزد[۲۲] که این کار موجب دیرکرد بیشتر وصال آن دو میشود. درنهایت، خسرو به قصر شیرین رفته تا او را ببیند. شیرین که میبیند خسرو سرمست است، او را به داخل کاخ خویش راه نمیدهد و خصوصاً او را به خاطر دمسازی با شکر سرزنش میکند. خسرو غمگینانه آنجا را ترک میکند.
شیرین پس از رفتن خسرو، دلش به آب و تاب میافتد و از کار خویش پشیمان میگردد[۲۳] و پس از یکسری رخدادهای عاشقانه، خسرو که میبیند شیرین بدون ازدواجی شکوهمندانه با کابین لازم، اجازه وصال نمیدهد، قول میدهد که هر چه زودتر مقدمات ازدواجی باشکوه را فراهم کند و کمی بعد ازدواجی باشکوه ترتیب داده میشود. با وجود اینکه خسرو به شیرین قول داده بود در شب وصال بادهگساری نکند، اما بر پیمان خود پایدار نبود و آن شب را بیش از هر شب دیگری مشغول بادهگساری میشود.[۲۴]
شیرین که این را میبیند، دایهٔ پیر و زشت خود را آرایش کرده و به جای خود بر بستر خسرو میفرستد. خسرو که مست بود، به او حملهور شده و جام و باده از دست پیرزن میافتد و تا خسرو قصد همبستری با او را میکند، شیرین از پشت پرده بیرون میآید و دایه را نجات میدهد و خودش هم در کنار خسرو به خواب میرود. صبح خسرو به هوش میآید و شیرین را در کنار خود میبیند، دیگر وقت وصال رسیده بود. آنها یک ماه را در حجله زفاف میمانند. خسرو که به همهٔ آرزوهایش رسیده بود، حکومت ارمنستان را به شاپور میبخشد.
در این موقع، نظامی گفتگویی فلسفی از زبان خسرو و وزیرش را دربارهٔ موضوعات مختلف بیان میدارد.
خسرو از همسر پیشین خود، مریم، پسری بدگهر به نام شیرویه داشت که به چشم شهوت به شیرین مینگریست. شیرویه حتی وقتی نه ساله بود میگفت «شیرین کاشکی بودی مرا جفت». پدر همواره از پسر ناخشنود بود. پس از اتفاقاتی که موجب خلع سلطنت خسرو میشود، شیرویه بر تخت نشسته و قصد جان خسرو را میکند، پس از رشته اتفاقاتی، شیرویه بالاخره خسرو و تمام برادران خود را میکشد و نامهای برای شیرین مینویسد و به او میگوید که یک هفتهٔ بعد باید به قصر او برود. شیرین بسیار دلگیر میشود. در مراسم کفن و دفن خسرو، مردم فراوان گرد میآیند و جنازهٔ خسرو را سوی دخمه میبرند. همه سران کشور تا غلامان و کنیزان مشغول سوگواری بودند، جز شیرین، او چنان شاد وانمود میکرد که همه میپنداشتند انگار او را غمی نیست. شیرویه نیز شاد بود که میدید شیرین دیگر در اختیار اوست.[۲۵]
پس از اینکه تابوت را به درون گنبد میبرند، شیرین به داخل گنبد رفته و از موبدان و دیگران میخواهد که همانجا بمانند و وارد گنبد نشوند. سپس خسرو را میبوسد و با فرود آوردن خنجری بر جگرگاه خویش، خودکشی میکند. آنها را در یک گور دفن میکنند.
نظامی گنجوی در داستان خسرو و شیرین، شکوه باستانی ایران و ارزش والای زن و ازدواج در ایران باستان و نقش و اهمیت پیشوایان دینی، حکیمان و هنرمندان را بیان میکند. در این داستان، اصالتهای اخلاقی و انسانی ایران باستان و نقش والای فکر و کرامتهای انسانی در آن زمان نشان داده شدهاست، مثلاً شیرین ضمن داشتن عشقی شدیدی و سوزناک به خسرو، در برابر تمایلات و خواستههای هوسانگیز خسرو از خود استقامت نشان میدهد و گوهر خویش را حفظ میکند. نظامی در این داستان که در شمال و غرب ایران رخ میدهد، با توصیف آبادانیها، باغها و بوستانهای زیبا، آبادانی کشور و ارزشدهی به کار و کوشش را در آن دوران نشان میدهد. در آن سو، نظامی بیان میدارد که چگونه عواملی همچون خیانتکاری سران کشور، غرور و ستمگری شاهان و شاهزادگان، موجب پریشانی کشور شده و راه را برای گشودن ایران به دست اعراب باز میکند. در این داستان چهار نوع عشق وجود دارد. عشق پاک و خالص فرهاد نسبت به شیرین، عشق هوسآلود خسرو نسبت به شیرین، عشق خردمندانهٔ شیرین نسبت به خسرو، و عشق خائنانه، هوسناک و سلطهگرانهٔ شیرویه نسبت به شیرین.[۲۶]
در مقایسه با داستان لیلی و مجنون، از همین شاعر، خسرو و شیرین در مکانی سرسبز و خرم اتفاق میافتد، اما لیلی و مجنون در صحرای خشک عربستان. ایرانیان مردمانی شاد و شادخوار، ثروتمند، اهل رزم و بزم و میگساری و شکار بودند، در حالی که اعراب به تعصب و خشکمغزی معروف بودهاند. در خسرو و شیرین، زن نقش اول را در انتخاب همسر و حتی حکومت دارد. زنان دوش به دوش مردان و همسان با آنان به حکمرانی، بزم و شادی، شکار و سرگرمی میپردازند و در عین حال گوهر عفاف خود را پاس داشته و با عزت نفس و شخصیت مساوی مردان به سر میبردند. مثلاً در داستان خسرو و شیرین، شیرین خود به تنهایی به شکار رفته، به تنهایی سوار بر اسب سوی تیسپون میتازد، بر تخت سلطنت مینشیند، و در عین حال، در برابر کامخواهی خسرو مقاومت کرده و گوهر عفاف خویش را پاس میدارد. شیرین خسرو را به بازپسگیری تخت و تاج تشویق میکند و سرانجام هم بدون ازدواج و کابین درخور هرگز تن به ازدواج به خسرو نمیدهد. شیرین در نهایت در راه عشق با شجاعت و ایثار خود را فدا میکند. در مقابل، لیلی زنی بینوا و تحت ستم است که جز آه و اشک نصیبی ندارد و حتی به او اجازهٔ دیدار مجنون هم داده نمیشود. لیلی از حق انتخاب همسر محروم است، چه رسد به شکار و بزم و حکومت و رقص و غیره.
در داستان خسرو و شیرین، علم و حکمت و دانش و اخلاق ایرانیان باستان تشریح شده، در حالی که در لیلی و مجنون از این سخنان خبری نیست. بلکه تعصب و غیرت و گاه جوانمردی و مروت دیده میشود. داستان خسرو و شیرین سراسر امید و شور و شوق است، در حالی که داستان لیلی و مجنون سراسر درد و داغ و سوز و هجران، در جامعهای که عشق در آن حرام است و جرم زن خیمهنشینی و خانهنشینی که حق انتخاب ندارد.[۲۷]
در سال 1390، زمانی که انتشارات پیدایش سفارش هشتمین چاپ مجدد منظومه خسرو و شیرین را داد، با مخالفت وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی مواجه شد. بنا به گفته مدیر این انتشارات، حکومت اسلامی به مواردی نظیر «تماس دست، در آغوش کشیدن، به خلوت رفتن، رقصیدن و عیش و مستی» اصلاحیه وارد ساخته است. همچنین عنوان داشته شده که مصرع «چو مست از جام می نگذاشت باقی» نیز باید از منظومه حذف گردد.[۲۸]
اوتللو و دزدمونا • امیر ارسلان و فرخلقا • بهرام و گلاندام • بیژن و منیژه • پل و ویرژینی • اصلی و کرم • رومئو و ژولیت • رابعه و بکتاش • زال و رودابه • زهره و منوچهر • سلامان و ابسال • سلیمان و ملکه سبا • شمشون و دلیله • خسرو و شیرین • فرهاد و شیرین • کلئوپاترا و ژولیوس سزار • کلئوپاترا و مارکوس آنتونیوس • لیلی و مجنون • مادام پمپادور و لوئی شانزدهم • ماری آنتوانت و کاردینال روهان • مم و زین • ناپلئون و ژوزفین • نورجهان و جهانگیر • وامق و عذرا • ویس و رامین • همای و همایون • یوسف و زلیخا
افسانه شیرین و فرهاد
خسرو پرویز شاه ساسانی یکی از شاهان قدرتمند این سلسله است و اورشلیم را در سال 614 و سپس مصر را از امپراتوری همسایه یعنی امپراتوری بیزانس می گیرد.او پیروزیهای خود را در بیستون بر سنگ می کند واین رفتار شاهان قبلی خود را ادامه می دهد.ولی قبل از پایان کار اعراب می رسند وكار ساسانیان خاتمه میگیرد
افسانه شیرین و فرهاد وخسرو توسط نظامی گنجوی نوشته شده -شاعری که کشور آذربایجان او را از مفاخر خود می داند – البته مدلهای مختلفی از این افسانه وجود دارد .در اینجا خلاصه ای از آن گفته می شود
خسرو پرویز مانند شاهان دیگر چندین همسر داشت که بیشتر از همه به دختری زیبا به نام شیرین علاقه مند بود اما خسرو تنها کسی نبود که عاشق شیرین بود و شخصی به نام فرهاد کوه کن نیز دلباخته شیرین بود. او از شاه نمی ترسید و برای شیرین نامه های عاشقانه و شعر می فرستاد.شیرین ابتدا می خواهد او را از خود براند ولی بالاخره او هم عاشق فرهاد می شود. خسرو که از داستان مطلع می شود فرهاد را تبعید می کند و به او می گوید اگر در کوه بیستون چاهی بکند و به آب برسد شیرین را به او می دهد
فرهاد سالها به کندن کوه مشغول می شود تا اینکه روزی ارتش ایران را می بیند که از پای کوه بیستون رد می شوند.او از ارتشیان در مورد شاه سئوال می کند و آنها می گویند که خسرو هنوز شاه است و شیرین همسر اوست.فرهاد از این شنیده خوشحال می شود زیرا او سالیان سال از شیرین خبری نداشت ولی او نیمی از کوه را کنده بود و هنوز به آب نرسیده بود. چند سال دیگر باید کوه را بکند؟ او برای بدست آوردن مهر شاه سنگ نگاره بزرگی در کوه می کند که خسرو را به شاهی و دشمنان او را در ذلت نشان می دهد. او همچنان به شیرین فکر می کند و چاه را به اتمام می رساند و به آب می رسد. تیشه خود را کنار می گذارد و برای شاه پیغام موفقیت خود را می فرستد. خسرو که پیر شده بود و دیگر جوانمردی گذشته خود را نداشت زنی سالخورده را پیش فرهاد می فرستد و می گوید شیرین همین چند روز پیش مرده است..فرهاد که پس از سالها رنج کشیدن توقع این خبر را نداشت ناراحت می شود و خود را از بالای سنگ پرت می کند و میمیرد. از طرفی شیرین هم که این خبر را می شنود خود را دار می زند و او هم می میرد و داستان این عشق پایان می یابد
خلاصه داستان فرهاد و شيرين
خسرو پرويز ، شيرين را رها مى كند، خاطر شيرين غمگين مىشود خصوصا اينكه از جاسوسان شهر خبردار مى گردد كه پرويز بناى عشق و عاشقى بر شكر اصفهانى گذاشته است. شيرين تصميم مىگيرد از شهر خارج شود و در جايى دلكش و خرّم و سرسبز سكنى گزيند. خادمان و پرستاران شيرين نزهتگاهى دلنشين و پر طراوت در دشت بيستون مى يابند. شيرين پس از وداع با خادمان مشكوى خسرو از قصر خارج مىگردد و با ناراحتى تمام به دشت بيستون مى رود.
به دشت كه مى رسد تصميم مى گيرد قصرى زيبا بنا نمايد و استادى هنرمند را جست و جو مى كند. خادمان فرمان شيرين را اطاعت كرده دو استاد هنرمند مى يابند و به وصف شيرين مى پردازند. فرستادگان شيرين به استاد هنرمند ـ فرهاد ـ پاداشهاى گران و سنگين نويد مى دهند و فرهاد كه هنرش را با زر نمى سنجد آشفته مى شود و مى گويد:
به ذوق كارفرما كار سازيم ز مزد كارفرما بى نيازيمخلاصه داستان عشق شیرین و فرهاد
در پى توصيفهاى خادمان از شيرين، فرهاد نديده عاشق وى مى شود و خواهان برشمردن ويژگيهاى اخلاقى و رفتارى شيرين از جانب خادمان مى گردد. از آن طرف شيرين سر مست از باده، سوار بر اسب به تفرّج پرداخته برفراز پشتهاى گروه آشناى خويش را مىبيند. نزديك كه مى شوند از آنها مى پرسد كه آيا صنعت پيشه اى آورده ايد؟
آنان جواب مىدهند دو مرد كاردان آورده ايم كه در هنر طاق اند و مشهور آفاق. نخستين ايشان با وعده هاى زر فريفته نمى شود، صنعت خويش را با گنج برابر نمى داند و زر و سنگ در نظر وى يكى است.
شيرين مى گويد: حتما او ديوانه اى بيش نيست!
جواب مى دهند: نه تنها ديوانه نيست بلكه كسى چون او فرزانه نيست و بخاطر كارفرما به كار و صنعتگرى مى پردازد.
شيرين از هنرمند ماهر ـ فرهاد ـ مىپرسد: نامت چيست و از كدام سرزمينى؟
او جواب مىدهد: من مسكينى چينى ام و نامم فرهاد است، از خويش آزادم ليكن غلام توام.
شيرين لازمه وفادارى را دلى از آهن و جانى از سنگ معرّفى مىكند و فرهاد مى گويد كه دل و جان من جاى عشق است. سپس شيرين و فرهاد با هم به گفتگو مى پردازند. ناگهان نگهبانان از هر طرف مى رسند و اين دو دلداده خاموش مى مانند و حكايت نيم گفته مى ماند:
نواى عشقبازان خوش نوايى است كه هر آهنگ او را ره به جايى است
ديوان: 543
داستان نيمه تمام فرهاد و شيرين وحشى را ابتدا وصال شيرازى و سپس صابر شيرازى به پايان بردند.
کاربران زیادی از موتور های جستجو به این صفحه می رسند. توجه داشته باشید این یک صفحه از کتاب نفد آثار وحشی بافقی از فریبا علومی یزدی است . شما می توانید در این خصوص ،کتاب را در همین سایت مطالعه نمایید . این اطمینان به شما داده می شود از خواندن نقد آثار وحشی بافقی لذت کافی خواهید برد.شما می توانید از نمودار درختی پایین همین صفحه موضوعات کتاب را ببینید.
زندگی عاشقانه خسرو و شیرین بر اساس زندگی پر فراز و نشیب خسرو و شیرین شاهزاده ارمنی رقم خورده است. خسروپرویز در سال 590 میلادی تاجگذاری نمود و رسما شاهنشاه شد. اتفاقات بسیاری در طول حکومت وی رخ داد که در این مکان نمی گنجد ولی زندگی زناشویی این پادشاه حماسه ای را در کشور ما رقم زد که امروز نیز جای خود را در تاریخ ما به شکل زیبایی حفظ کرده است. بسیاری از بزرگان شعر و ادب و تاریخ پیرامون این حماسه سروده هایی را از خود به جای گذاشتند تا نسلهای آینده از آن بهره ببرند همچون فردوسی بزرگ، نظامی گنجوی، وحشی بافقی و چند تن دیگر از بزرگان .نکته جالب این ماجرا در این است که مادر شیرین که شهبانوی ارمنستان بوده به دختر خویش در این مورد هشدار می دهد که از جریان ویس و رامین عبرت بگیرد و آن را تکرار نکند. ماجرا در بسیاری وقایع همچون ویس و رامین در صدها سال قبل از خسرو و شیرین است.
زندگی عاشقانه خسرو و شیرین بر اساس زندگی پر فراز و نشیب خسرو و شیرین شاهزاده ارمنی رقم خورده است. خسروپرویز در سال 590 میلادی تاجگذاری نمود و رسما شاهنشاه شد. اتفاقات بسیاری در طول حکومت وی رخ داد که در این مکان نمی گنجد ولی زندگی زناشویی این پادشاه حماسه ای را در کشور ما رقم زد که امروز نیز جای خود را در تاریخ ما به شکل زیبایی حفظ کرده است. بسیاری از بزرگان شعر و ادب و تاریخ پیرامون این حماسه سروده هایی را از خود به جای گذاشتند تا نسلهای آینده از آن بهره ببرند همچون فردوسی بزرگ، نظامی گنجوی، وحشی بافقی و چند تن دیگر از بزرگان .نکته جالب این ماجرا در این است که مادر شیرین که شهبانوی ارمنستان بوده به دختر خویش در این مورد هشدار می دهد که از جریان ویس و رامین عبرت بگیرد و آن را تکرار نکند. ماجرا در بسیاری وقایع همچون ویس و رامین در صدها سال قبل از خسرو و شیرین است.فردوسی بزرگ می فرماید: خسرو فرزند هرمزد چهارم از دوره کودکی از خصایص برجسته ای برخوردار بود وی پیکری ورزیده و قامتی بلند داشت. از دیدگاه دانش و خرد و تیر اندازی وی بر همگان برتری داشت.به گفته تاریخ نگاران او می توانست شیری را با تیر به زمین بزند و ستونی را با شمشیر فرو بریزد. در سن چهارده سالگی به فرمان پدرش وی به فیلسوف بزرگ بزرگمهر سپرده شد. خسرو شبی در خواب پدر بزرگ اندیشمند و فریهخته خود انوشیروان دادگر را به خواب دید که به او از دیدار با عشق زندگی اش خبر می داد و اینکه به زودی اسب جدیدی به نام شبدیز را خواهد یافت که او از طوفان نیز تندرو تر است. سپس او را از نوازنده جدیدش به نام باربد که میتواند زهر را گوارا سازد آگاهی داد و اینکه به زودی تاج شاهنشاهی را بر سر خواهد گذاشت.فردوسی بزرگ می فرماید :ز پرویز چون داستانی شگفت ز من بشنوی یاد باید گرفت که چونان سزاواری و دستگاه بزرگی و اورنگ و فر و سپاه کز آن بیشتر نشنوی در جهاناگر چند پرسی ز دانا مهان ز توران و از چین و از هند و روم ز هر کشوری که آن بد آباد بوم همی باژ بردند نزدیک شاهبرخشنده روز و شبان سیاه .روزی خسرو از دوست خویش شاهپور که هنرمندی شایسته بود درباره زنی به نام مهین بانو در قلمرو حکومتی ارمنستان بوده است سخنهایی می شنود. از دختر زیبایش شیرین می شنود که شاهزاده ای برجسته و با کمالات است. شاهپور وی را به خسرو پیشنهاد میکند و خسرو که از تمجید های وی شگفت زده شده بود پیشنهاد وی را می پذیرد . روزی شاپور تصور نقاشی خسرو را به ارمنستان می برد و در حکم دوست نقش واسطه را برای خسرو ایفا میکند . شیرین نیز با نگاهی به فرتور با ابهت خسرو عاشق و دلباخته وی می شود . شاپور حلقه ای را با خود برده بود تا در صورت پاسخ مثبت از شاهزاده آن را به وی تقدیم کند و چنین نیز کرد و شیرین را به تیسپون مدائن در بغداد امروزی که پایتخت ساسانی بود دعوت نمود . شیرین روزی به بهانه شکار از مادر درخواست اجازه نمود و با اسبی تندرو به نام شبدیز همراه با یارانش راهی تیسفون می گردد . در میان راه به دریاچه ای کوچک ( به نام سرچشمه زندگانی ) برخورد میکند و از فرط خستگی همانجا توقف میکند . شیرین برای خنک کردن خویش لباسهایش را از تن بدر میکند و برای شنا راهی آب میگردد . به گفته مورخین چهره شیرین و اندام وی چنان زیبا و محسور کننده بوده که چشمان آسمان پر از اشک می شده است . شیرین در روزگار خویش در زیبای چهره و اندام سرآمد روزگار خود بود و نمونه بارزی از یک زن از نسل آریا. در این میان خسرو که در تیسفون درگیری شخصی به نام بهرام چوبین بود ( بهرام که برای گرفتن تاج و مقام بر ضد شاه شورش کرده بود و سکه هایی به نام خود ( بهرام ششم ) ضرب کرده بود . ) به اندرز بزرگ امید یا بزرگمهر پایتخت را برای مدتی ترک میکند. به همین به یارانش در تیسپون می سپارد که اگر شیرین شاهزاده ارمنستان به دیدار وی آمد از او به مهربانی پذیرایی کنند . خسرو پس از این وقایع سوار بر اسب خویش تیسفون را به همراه سپاهی بزرگی با درفش کاویانی به دست ترک میکند و از قضای روزگار خسرو به همان منطقه ای می رسد که از نظر سبزی و زیبایی بر دیگر مناطق برتری داشته است و شیرین نیز همانجا با بدن عریان مشغول آب تنی بوده است . شیرین با خود اندیشه میکند که این شخص چه کسی می تواند باشد که چنین احساساتی را در وی بوجود آورده است بیگمان تنها خسرو است که مرا گرفتار خویش کرده است . ولی از طرفی خسرو شاه شاهان چگونه ممکن است با چنین لباس و ظاهری عادی در دشت ها و مزارع حاضر شود . پس لباس خویش را بر تن میکند و بر سوار بر اسپ خویش میگردد و دور می شود . خسرو نیز که تصویر وی را توسط شاپور دیده بود او را شناخت و دقایقی که مهو زیبایی شیرین شده بود او را از دست داد و هنگامی که در پی او جستجو کرد وی را نیافت . خسرو اشکی از دیدگانش فرو می ریزد و خود را سرزنش میکند و به راه خود ادامه می دهد .فردوسی بزرگ می فرماید :چنان شد که یکروز پرویز شاههمی آرزوی کرد نخچیرگاه بیاراست برسان شاهنشهانکه بودند ازو پیشتر در جهان چو بالای سیصد ب زرین ستام ببردند با خسرو نیکنام همه جامه ها زرد و سرخ و بنفششاهنشاه با کاویانی درفش چو بشنید شیرین که آمد سپاه بپیش سپاه آن جهاندار شاه یکی زرد پیراهن مشکبویبپوشید و گلنارگون کرد روی .شیرین نیز به پایتخت رسید و خود را به دربار معرفی نمود. زنان دربار که از زیبایی او شگفت زده شده بودند وی را احترام گذاشتند و او را راهنمایی کردند. شیرین پس از ساعتی متوجه آشوبهای پایخت می شود و از اطرافیان می شنود که خسرو به همین منظور دربار را ترک کرده است. در این لحظه متوجه می شود که شخصی که در میان راه در حال آبتنی مشاهده کرده بود کسی نبوده جز خسروپرویز معشوقه خود. در همین حال خسرو به ارمنستان رسید. و به دیدار مهین بانو شهبانوی ارمنستان رفت و در کنار وی شرابی نوشید و از فقدان شیرین ابراز ناراحتی نمود . خسرو پس از چند روز اقامت در ارمنستان پیکی از تیسپون دریافت میکند که بزرگان برای وی نوشته بودند . متن نامه حکایت از آن داشت که پدر خسرو ( هرمزد ) درگذشته است و حال تاج و تخت کشور در انتظار اوست . خسرو راهی تیسپون می شود و پس از رسیدن به آنجا مشاهده میکند که شیرین تیسفون را ترک کرده است . شیرین نیز پس از مدتی به ارمنستان باز میگردد تا با خسرو دیدار کند ولی هر دو در یک روز ترک مکان کرده بودند و موفق به دیدار یکدگیر نشدند. در این میان بهرام چوبین از وقایع عاشق شدن خسرو بر شیرین آگاه می شود و در آنجا شایع می کند که شاهنشاه از عشق وی دیوانه شده است و توانایی اداره کشور را ندارد . پس از چنین شایعاتی شورشهایی بر ضد شاه صورت میگیرد و بر اثر همین شایعات خسرو با مشورت بزرگان پایتخت را دگر بار ترک میکند و راهی آذربایجان و سپس ارمنستان میگردد و در همانجا با معشوقه خود دیدار میکند . وقایع این دو دلداده باعث میگردد که مادر شیرین ( مهین بانو ) به دخترش تذکر بدهد که یا به همسری وی بیایی یا وی را ترک کنی . مادر بار دگر شیرین را از راهی که ویس رفت بر حذر می دارد و به عواقب غیر اخلاق آن هشدار میدهد ولی او نمی دانست که دست روگاز دقیقا همان ماجرا را باردیگر رقم می زند و او نمی تواند مانع از وقوع آن شود . خسرو نیز از سخنان آنان آگاهی یافت و این امر مایه کدورت هایی بین آنان شد که در نهایت با سخنانی تند خسرو آنان را ترک میکند و راهی قسطنطنیه ( در استانبول ترکیه کنونی ) شد . خسرو آنجا از ارتش بیزانس درخواست یاری کرد تا شورش غاصب تاج و تخت بهرام چوبینه را خاموش کند . برای این امر مجبور به گزیدن مریم – دختر امپراتور روم به همسری شد تا پیمان خانوادگی خود را با امپراتور مستحکم کند و از او درخواست ارتش کند . پس از درگیری میان بهرام چوبین و خسرو بهرام شکست میخورد و به چین می گریزد… پس از آرام شدن پایتخت و تاجگذاری پادشاه – خسرو باردگیر به اندیشه معشوقه خود می افتاد و برای همین امر به نوازندگان مشهور خود نکسیا و باربد فرمان میدهد سرودها و موسیقی هایی را در ستایش این عشق جاودانه بنوازند . در این میان مادر شیرین میهن بانو که شاه ارمنستان بود با زندگی بدرود حیات میکند و تاج شاهی به شیرین دختر وی می رسد . ولی در این برهه از زمان شخصی به نام فرهاد که به فرهاد سنگ تراش مشهور بود وارد جریان می شود . روزی که شیرین در شکار بود با فرهاد رودر روی می شود و فرهاد ناخواسته عاشق و دلباخته شیرین می شود و از زیبایی او حیران می گردد . فرهاد برای رسیدن به شاهزاده ارمنی دست به هر کاری می زد و این تلاشهای در نهایت به خسرو گزارش شد . خسرو در مرحله نخست با او سخن گفت و کوشش کرد که وی را از ادامه این راه منصرف نماید . ولی فرهاد نپذیرفت . خسرو کیسه های طلا و جواهراتی را به او هدیه داد تا اندیشه شیرین را از یاد ببرد . ولی فرهاد هیج یک از این پاداشها را نمی پذیرد . در نهایت خسرو مجبور به دادن فرمانی می شود که شاید فرهاد را منصرف کند . خسرو به فرهاد می گوید که اگر میخواهی به شیرین برسی بایستی شکافی بزرگ در کوه بیستون ایجاد کنی تا کاروانها بتوانند از آن عبور کنند . فرهاد این کار غیر ممکن را به شرطی می پذیرد که خسرو دست از شیرین بردارد . فرهاد شروع به کندن بیستون میکند . شیرین روزی برای فرهاد شیر تازه می آورد تا خستگی را از تن بدر کند . ولی در هنگام بازگشت اسبش از پای می افتد و هلاک می شود . فرهاد از این امر آگاهی می یابد و شیرین را بر دوش می گیرد و شاهانه به قصرش می رساند و خبر این ماجرا به خسرو می رسد . خسرو که استقامت فرهاد را در ربودن شیرین می بیند و به این اندیشه می افتاد که شاید وی روزی بتواند بیستون را شکاف دهد پس اخبارهای جعلی در شهر پراکنده می کند و قاصدی نزد فرهاد می فرستد که شیرین فوت شده است . فرهاد که در بالای کوه مشغول کندن بیستون بود با شنیدن خبر درگذشت شیرین دیگر ادامه راه برایش غیر ممکن بود و هیچ تمایلی به زندگی نداشت پس خود را از بالای کوه به پایین پرت میکند و جان می سپارد . مریم همسر خسرو پس از مدتی فوت یا مسموم می شود. امادختری به نام شکر که در زیبایی و معصومیت در شهر خود مشهور است را به همسری برمیگزیند . ولی پس از مدتی دوباره به اندیشه شیرین می افتد . پس دست به نوشتن نامه هایی برای شیرین می زند . شیرین پس از مدتی به دعوت خسرو راهی تیسپون می شود و به سرودهای مشهور باربد و نکیسا که در ستایش این دو عاشق قدیمی سروده بودند گوش فرا می دهد . همین امر باعث میگردد تا آنها کدورتهای گذشته را کنار بگذارند و با اجرای مراسمی با شکوه و سلطنتی به عنوان ملکه برگزیده می شود و همسری خسرو را با جان و دل بپذیرد . روزگار این دو عاشق قدیمی پس از بدنیا آمدن چند فرزند به نقطه های پایانی رسید و شیرویه پسر خسرو ( از مریم ) برای کسب تاج و تخت پدر شبی به کنار وی رفت و پدر را برای رسیدن به مقام پادشاهی با ضرب چاقویی می کشد . این اتفاق در سال 628 میلادی رخ داد . صبح آن روز خبر کشته شدن خسرو تمام شهر را پر کرد و او را با مراسمی رسمی به خاک سپاردند و آرامگاهی برایش بنا کردند . پس از این ماجرای شیروی درخواست ازدواج با شیرین را می دهد ولی شیرین که دیگر معشوقه اش را از دست داده بود به در پاسخ به نامه شیروی چنین گفت که من زنی آبرومند هستم و عاشق همسرم و اینک تنها یک خواهش از جانشین خسروپرویز دارم و آن این است که درب آرامگاه همسرم را یک بار دیگر باز کنید .چنین گفت شیرین به آزادگان که بودند در گلشن شادگان که از من چه دیدی شما از بدی ز تازی و کژی و نابخری بسی سال بانوی ایران بودم بهر کار پشت دلیران بودم نجستم همیشه جز از راستیز من دور بود کژی و کاستیچنین گفت شیرین که ای مهتران جهاندیده و کار کرده سران به سه چیز باشد زنان را بهی که باشد زیبای تخت مهی یکی آنکه شرم و باخواستتکه جفتش بدو خانه آراستستدگر آن فرخ پسر زاید اویزشوی خجسته بیفزاید اویسوم آنکه بالا و روشن بود بپوشیدگی نیز مویش بود بدانگه که من جفت خسرو شدم بپیوستگی در جهان نو شدم.شیروی که در اندیشه رسیدن به شیرین بود موافقت کرد. شیرین به کنار کالبد بیجان خسرو رفت که با پارچه ای پوشیده شده بود. سپس خود را به روی بدن همسر و معشوقه اش انداخت و ساعتها گریه کرد و در نهایت برای اثبات پایداری در عشق اش زهری که با خود آورده بود را نوش کرد و آرام و جاودانه پس از دقایقی به روح خسرو پیوست و با زندگی بدرود حیات گفت. خودکشی شیرین تا سالها زبان زد مردمان منطقه بود و استواری راستین او به همسر و عشق دیرینه اش درس عبرت برای جوانان آینده این مرز و بوم گشت .فردوسی بزرگ می فرماید :نگهبان در دخمه را باز کردزن پارسا مویه آغاز کرد بشد چهره بر چهره خسرو نهادگذشته سختیها همی کرد یاد همانگاه زهر هلاهل بخورد ز شیرین روانش برآورد گردنشسته بر شاه پوشیده روی بتن در یک جامه کافور بوی بدیوار پشتش نهاده بمرد بمرد و ز گیتی ستایش ببرد
y
در این منظومه داستان کوچکتری هم وجود دارد؛ دربارهی عشق جوانی کوهکن بهنام فرهاد که دلباختهی شیرین است و در واقع او عاشق واقعی شیرین است که عاقبت بهنیرنگ خسرو کشته میشود. در پایان، خسرو و شیرین با هم ازدواج میکنند اما خسرو بهمجازات ظلمی که بر فرهاد کرده است میرسد و به دست پسر خود کشته میشود. نظامی داستان خسرو و شیرین را در سال 576 هجری قمری به نظم درآورده است.
نکتهای که در این داستان وجود دارد، توجه نظامی به فرهنگ و عرف جامعه است. زنان داستان و مخصوصاً شیرین پاکدامن هستند. شیرین حتی با اصرار خسرو و قول او مبنی بر ازدواج بههیچوجه حاضر نمیشود قبل از پیمان زناشوئی، دست خسرو به او برسد که این کار، بارها باعث عصبانیت خسرو گشته و برای او غم هجران و ترغیب خسرو به رو آوردن به زنان را بهبار میآورد. این داستان را میتوان با داستان ویس و رامین سرودهی فخرالدین اسعد گرگانی مقایسه کرد. آن داستان پر از روابط غیراخلاقی بین زنان و مردان است همچون اظهار عشق موبد به شهرو که زنی شوهردار است، ازدواج ویس با برادرش ویرو (که گرچه بر اساس دین زرتشتی آن زمان غیر شرعی نبوده است ولی در جامعه اسلامی بسیار زشت تلقی میشود)، رابطه رامین با دایه که زنی مسن است، رابطه ویس با رامین که برادر شوهرش است و . . . . . . ناگفته پیداست که اگر در داستان اصلی خسرو و شیرین هم این روابط وجود داشته است؛ نظامی در هنگام سرودن داستان آنها را تعدیل کرده است. به همین دلیل داستان خسرو و شیرین که یک قرن بعد از ویس و رامین سروده شده است؛ بیشتر مقبولیت یافته و مورد پسند جامعه قرار گرفته است. عبید زاکانی در مطلبی طنزآمیز میگوید ” از دختری که داستان ویس و رامین میخواند توقع پاکدامنی نداشته باشید!!”
خلاصه داستان عشق شیرین و فرهاد
خسرو ندیم و همنشینی بهنام شاپور دارد که مردی جهاندیده و در نقاشی و صورتگری چیرهدست است. شاپور روزی از دیده و شنیدههای خود در سفرهایش سخن میگوید و کلامش بهآنجا میرسد که: «در سرزمین ارمنستان و کنار دریای خزر زنی از نسل شاهان بهنام مهینبانو حکومت میکند. این زن برادرزادهای بهنام شیرین داردکه در زیبائی و دلبری در تمام دنیا بیهمتاست. و مهینبانو او را به ولیعهدی خود برگزیده است. شیرین اسب سیاهرنگی بهنام شبدیز دارد که در تاخت و تاز، هیچ اسبی به گرد او نمیرسد و او همیشه (با هفتاد دختر که در خدمت او هستند) به گردش و تفریح در دشت و صحرا مشغول است. »
خسرو ندیده عاشق شیرین میشود و شاپور را برای بهدست آوردن او به ارمنستان میفرستد. شاپور در کوهستانهای ارمنستان به دیری میرسد که راهبان (عابدان مسیحی که ترک دنیا کردهاند) در آنجا به عبادت مشغولند. از آنان سراغ شیرین را میگیرد. راهبان میگویند که در پائین این کوه چمنگاهی است که هر روز جمعی از دختران، صبح تا عصر در آنجا تفریح میکنند.نآنجا ا شاپور سحرگاه قبل از آنکه شیرین و همراهانش بیایند، به چمنگاه آمده ؛ تصویری از خسرو را، با دقت تمام میکشد و آن را به درختی چسبانده و بهسرعت دور میشود.
وقتی شیرین و ندیمههایش برای تفریح میآیند؛ شیرین تصویر خسرو را روی درخت میبیند و دلباختهاش میشود. اما همراهان او، از ترس اینکه مبادا تصویر طلسم یا افسونی باشد آن را پاره میکنند.
شاپور دو روز دیگر این کار را تکرار میکند. در سومین مرتبه شیرین بیقرار میشود و به یکی از ندیمههایش دستور میدهد بر سر راه بنشیند تا شاید یکی از رهگذران از صاحب تصویر اطلاعی داشته باشد. شاپور به صورت رهگذری از آنجا عبور میکند و ندیمه او را به نزد شیرین میبرد. شیرین تصویر را به او نشان میدهد و میپرسد: «آیا او را میشناسی؟» شاپور (که نقشهاش عملی شده است) زبان به تعریف و تمجید از خسرو میگشاید که : «صاحب این تصویر خسرو پرویز ولیعهد و پادشاه آیندهی ایران است که در هفت کشور کسی به زیبائی، ثروت و قدرت او پیدا نمیشود.»
شیرین که طاقت از دست داده است راز دل را بر شاپور میگشاید و از او میخواهد اگر میتواند چارهای کند که او خسرو را ببیند. شاپور پاسخ میدهد: «در حقیقت من از طرف خسرو آمدهام؛ چون او نیز با شنیدن آوازهی زیبائیت عاشق تو شده است. برای رسیدن به او، روزی به بهانهی شکار بیرون بیا و به سمت مدائن (پایتخت ساسانیان) حرکت کن. در آنجا به قصر برو و این انگشتر را که به تو میدهم به کنیزان او نشان بده تا تو را بپذیرند. در آنجا منتظر خسرو بمان تا به دیدار تو بیاید.»
شبهنگام شیرین از مهینبانو اجازهی شکار میگیرد و صبح با یارانش به شکار میرود. او در شکارگاه از یاران جدا میشود و به سرعت بهسوی ایران حرکت میکند. همراهانش گمان میکنند که اسب او (شبدیز) رم است اما هرچه به دنبال او میگردند اثری از او نمییابند. بنابراین به شهر برمیگردند و خبر گم شدن شیرین را به مهینبانو میدهند. مهینبانو با غم بسیار به این نتیجه میرسد که هیچ سواری به گرد پای شبدیز نمیرسد. پس منتظر میشود که شاید از او خبری برسد.
از سوی دیگر شیرین پس از چندین روز اسب تاختن به چمنزار و چشمهای میرسد و برای رفع خستگی، جامه از تن در میآورد ؛ پارچهای آبی رنگ به کمر میبندد و برای شستشو به داخل آب چشمه میرود.
در ایران، پس از آنکه شاپوربه ارمنستان میرود؛ دشمنان خسرو، بهنام او (که هنوز به پادشاهی نرسیده است) سکه ضرب میکنند و به شهرها میفرستند. با این کار، هرمز به فرزندش بدگمان میشود و تصمیم میگیرد او را بهزندان بفرستد. خسرو بهکمک یکی از درباریان از قصد پدر آگاه میشود و چاره را در آن میبیند که تا آرام شدن اوضاع، از کشور دور شود. پس به قصرش میرود و به کنیزانش سفارش میکند اگر دختری زیباروی با اسبی سیاه به اینجا آمد از او پذیرائی کنید و سپس بهسوی ارمنستان میگریزد.
پس از چندین روز سفر، خسرو در مسیرش به چمنزاری میرسد. تصمیم میگیرد ساعتی در آنجا به استراحت بپردازد. او بهتنهائی برای گردش بهسوی چشمهای که در آن نزدیکی است میرود. در آنجاست که شیرین مشغول شستشو و آبتنی است و موهایش بر صورتش ریخته و از دور و برش غافل است. وقتی شیرین موهایش را کنار میزند و بهاطرافش نگاهی میاندازد، جوان زیبائی را میبیند که او را تماشا میکند. او از ترس بهخود میلرزد و با موهایش بدنش را میپوشاند. خسرو که فریفتهی شیرین شده است لحظهای از او چشم برنمیدارد ولی وقتی میبیند دختر از نگاه او در رنج است چشم از او برمیگیرد و به مناظر دیگر نگاه میکند. شیرین از فرصت استفاده کرده و لباس پوشیده و بر شبدیز سوار میشود و بهسرعت دور میشود. وقتی خسرو دوباره به سوی چشمه نگاه میکند دیگر اثری از دختر نمیبیند. این دو نفر گرچه یکدیگر را نشناختهاند ولی نادانسته بههم علاقمند میشوند.
شیرین به سفرش ادامه میدهد تا به مدائن میرسد و بهقصر خسرو وارد میشود. در آنجا کنیزان او را میپذیرند اما از روی حسادت با او بدرفتاری میکنند. شیرین از آنان میخواهد تا قصری جداگانه برای او در محلی خوش آب و هوا بسازند. ولی کنیزان به بنّائی که قرار است قصر شیرین را بسازد فرمان میدهند که قصر را در محلی دورافتاده و و دلگیر بسازد. بنّا هم قصر را در محلی سنگلاخ و بد آبوهوا در 60 کیلومتری کرمانشاهان میسازد. شیرین بههمراه چند کنیز به آنجا (که بیشباهت به زندان نیست) رفته و بهانتظار خسرو مینشیند.
از سوی دیگر خسرو به ارمنستان میرسد و مهینبانو او را با احترام فراوان استقبال کرده از او میخواهد مدتی در ارمنستان مهمان او باشد. خسرو مدتی در آنجا به عیش و خوشی میپردازد تا وقتی که شاپور به حضورش میرسد و ماجرای شیرین و رفتن او به مدائن را تعریف میکند. خسرو مطمئن میشود که دختری را که در چشمه مشغول آبتنی دیده است همان شیرین بوده است. خسرو شاپور را مأمور برگرداندن شیرین به ارمنستان میکند.
همان روز مهینبانو وارد بزم خسرو میشود و خسرو ماجرای آمدن شاپور و رسیدن شیرین به مدائن را بهاو خبر میدهد و میگوید بهزودی شاپور را برای بازگرداندن شیرین به مدائن میفرستم. مهینبانو پیشنهاد میکند که برای رفتن شاپور به مدائن از اسبی بهنام گلگون که همانند شبدیز تندرو و رهوار است استفاده شود و خسرو میپذیرد.
وقتی شاپور به مدائن میرسد و سراغ شیرین را میگیرد؛ او در قصرش مییابد و چون از او میپرسد چرا در این جای دلگیر ساکن شدهاست شیرین میگوید: ” اینجا را به همنشینی با کنیزان فتنهجوی خسرو ترجیح میدهم “. شاپور خبر رسیدن خسرو به ارمنستان را به او شیرین میدهد و از او میخواهد که با هم بهنزد خسرو بروند.
قبل از اینکه شیرین و شاپور به ارمنستان برسند؛ به خسرو خبر میدهند که پدرش هرمز درگذشته است و او باید برای تصاحب تاج و تخت به مدائن برگردد. خسرو به مدائن میرود و بر تخت سلطنت مینشیند. پس از سامان گرفتن کارها، وقتی جویای شیرین میشود به او میگویند که مدتی قبل به همراه شاپور به جائی نامعلوم رفته است.
هنگامی که شیرین و شاپور به ارمنستان میرسند خسرو از آنجا رفته است. اما مهینبانو از شیرین استقبال میکند؛ فرار بیخبر او را بهرویش نمیآورد و دوباره آن هفتاد ندیمه و قصر و خدمتکاران را به او میدهد تا روزگار را به شادی بگذراند.
در مدائن پس از مدتی، یکی از سرداران هرمز (پدر خسرو) بهنام بهرام چوبین به طمع پادشاهی، سپاهیان را بر ضد خسرو میشوراند و به همه اعلام میکند که خسرو مسبب مرگ پدرش است و لیاقت پادشاهی را ندارد. خسرو وقتی میبیند توانائی مقابله با توطئهگران را ندارد؛ به آذربایجان میگریزد.
خسرو در شکارگاههای آذربایجان و نزدیک ارمنستان گروهی را میبیند که بهشکار آمدهاند وقتی نزدیک میگردند معلوم میشود که شیرین و همراهانش هستند. در این لحظه عاشق و معشوق برای اولین بار رودرو با هم صحبت میکنند و همدیگر را میشناسند. شیرین خسرو را به ارمنستان دعوت میکند. در ارمنستان مهینبانو از خسرو استقبال میکند و کاخی به همراه وسائل پذیرائی و خدمتکاران در اختیار او قرار میدهد.
مهینبانو که از عشق خسرو و شیرین خبردار شده است به برادرزادهاش اندرز میدهد: « تو دختری پاک و بیتجربه هستی؛ حواست باشد که در عشق پاکدامن باشی و نگذاری خسرو با کامجوئی از تو بدنامت کند». شیرین قول میدهد که: «بهجز پس از ازدواج بر طبق دین و آئین، دست خسرو به من نخواهد رسید. »
یک ماه را خسرو و شیرین به تفریح و شکار و بزم، در کنار هم میگذرانند. روزی خسرو در مجلسی که خالی از بیگانگان است به شیرین اظهار عشق میکند و از او میخواهد که آرزوی دیرینهایش را برآورد. اما شیرین میگوید: «فرصت بسیار است. تو بهتر است اول سلطنت موروثی خود را از غاصبان بگیری. سپس من به همسری تو درمیآیم. » خسرو خشمگین میشود و میگوید: «عشق تو سلطنت مرا بر باد داد؛ اکنون هر کدام به راه خود خواهیم رفت» و از آنجا سوار بر شبدیز (که شیرین به او هدیه کرده است) یکسره به قسطنطنیه نزد قیصر (امپراطور) روم میرود.
قیصر روم از خسرو بهگرمی استقبال میکند و دخترش مریم را به همسری او در میآورد. پس از مدتی خسرو به کمک سپاهیانی که امپراطور روم در اختیارش قرار داده است به بهرام چوبین حمله میکند و دوباره تخت سلطنت را تصاحب میکند. وقتی کار مملکت سر و سامان میگیرد؛ عشق شیرین دوباره در دل خسرو شوری بر میانگیزد.
شیرین هم از دوری خسرو بیتاب میشود اما مهینبانو او را بهشکیبائی فرا میخواند. چندی بعد، مهینبانو بیمار میشود و از دنیا میرود. پس از او شیرین سلطنت را بهدست میگیرد. از ایران خبرهائی دربارهی بهسلطنت رسیدن خسرو میرسد که شیرین را خوشحال میکند اما از ماجرای مریم دلگیر میشود؛ چون مریم از خسرو پیمان گرفتهاست که جز او همسری برنگزیند.
عاقبت شیرین از فراق خسرو طاقت از دست داده ؛ سلطنت را به فرد دیگری میسپارد و بههمراه شاپور به قصد دیدار خسرو به ایران میرود و در قصر خودش ساکن میشود. خبر آمدن شیرین به خسرو میرسد ولی از ترس مریم جرأت رفتن به دیدار او را پیدا نمیکند.
روزی خسرو در حرمسرا بهنزد مریم میرود و میگوید: « شیرین به عشق من مشهور است؛ بهتر است برای اینکه زبان بدخواهان را ببندیم او را به این قصر آورده و در جائی تحت نظر بگیریم. » اما مریم قبول نمیکند و میگوید: «میدانم که اگر او به اینجا بیاید با دلبریهایش تو را اسیر خود میکند. اگر او را به اینجا بیاوری من خودم را میکشم.» خسرو میفهمد که آوردن شیرین به حرمسرا غیرممکن است. بنابراین به پیامهائی که شاپور میبرد و میآورد قناعت میکند.
روزی خسرو صبوری از کف میدهد و شاپور را میفرستد که شیرین را پنهانی به حرمسرا بیاورد اما شیرین با پرخاش این خواسته را رد میکند که معشوقهی پنهان خسرو باشد و این ننگ را نمیپذیرد.
شیرین بیش از هر غذا و نوشیدنی به شیر علاقه دارد اما فاصلهی قصر دلگیر او تا محل گوسفندان بیش از 2 فرسنگ است؛ بنابراین به شیر تازه دسترسی ندارد. شاپور پیشنهاد میکند جوئی سنگی در کوه بکنند که با دوشیدن شیر در کوه، شیر بهسوی قصر سرازیر شود. او برای این کار سنگتراشی به فرهاد را معرفی میکند و شیرین میپذیرد.
وقتی فرهاد را به آنجا میآورند تا شیرین چگونگی اجرای کار را برای او توضیح دهد (گرچه شیرین از پشت پرده با او سخن میگوید) فرهاد فقط با شنیدن صدای او عاشقش میشود و در حالی که زبانش بند آمده است؛ فقط با گذاشتن دست بر چشم، انجام کار را بر عهده میگیرد.
فرهاد با شور عشقی که در دلش شعله کشیده است؛ در زمان اندکی جوی و حوضی که برای جمعآوری شیر لازم است را آماده میکند. به شیرین خبر میدهند که جوی شیر آماده است. او برای بازدید میرود و با خوشحالی بر دست و بازوی فرهاد آفرین میگوید و چند گوهر گرانقیمت را به او میدهد تا بفروشد و سرمایهای برای خودش بیاندوزد. فرهاد میپذیرد و تشکر میکند. سپس آن جواهرات را نثار قدمهای شیرین میکند.
فرهاد از عشق شیرین سر به کوه و بیابان میگذارد و داستان عشق او بر سر زبانها میافتد. خبر به خسرو میرسد و او نگران از این رقیب سرسخت با نزدیکانش مشورت میکند. آنان کشتن او را بهصلاح نمیدانند و پیشنهاد میکنند یا او را با پول و ثروت راضی کند یا کاری در مقابلش قرار دهد که تا عمر دارد از آن فراغت پیدا نکند. به دستور خسرو او را به دربار میآورند. اما فرهاد توجهی به شکوه و ثروت خسرو نمیکند. پس از مناظرهای بین این دو، خسرو متوجه میشود که فرهاد در عشق شیرین ثابتقدم است. خسرو شرط صرفنظر کردنش از عشق شیرین را، کندن راهی در میان دو کوه قرار میدهد (به امید اینکه او از پس این کار برنیاید). اما فرهاد شرط را قبول میکند و با قدرتی که از عشق گرفته است مشغول به کار میشود. او تصویری از شیرین بر کوه حک میکند و ضمن راز و نیاز هر روزه با او، دلیرانه به کندن کوه ادامه میدهد.
روزی شیرین به دیدار فرهاد میرود و جامی از شیر به او میدهد. فرهاد نیروئی تازه گرفته و با سرعت بیشتری به کارش ادامه میدهد. هنگام برگشتن، اسب شیرین از رفتن باز میماند. فرهاد اسب و سوار را بر گردنش میگذارد و به قصر شیرین میآورد.
به خسرو خبر میدهند: «از روزی که شیرین به دیدن فرهاد رفته است نیروئی تازه گرفته است و مطمئناً تا یک ماه دیگر جاده را آماده میکند». خسرو از مشاورانش کمک میخواهد. آنان میگویند قاصدی به سویش بفرست که به دروغ خبر مرگ شیرین را به او بدهد تا شاید مدتی دست از کار بکشد و بتوان چارهای برای این کار پیدا کرد. اما وقتی خبر مرگ شیرین را به فرهاد میدهند؛ او خود را از کوه به پائین پرتاب میکند و با فریاد کردن نام شیرین از دنیا میرود.
شیرین از مرگ فرهاد باخبر میگردد و با شیون و زاری، او را چون بزرگزادهای با تشریفات کامل به خاک میسپارد و مزار او زیارتگاه عاشقان میگردد.
خسرو در نامهای طعنهآمیز به شیرین مینویسد: « از مرگ فرهاد غمگین مباش که اگر بلبلی از گلستانت کم شد عمر گل دراز باد که دیگر عاشقان تو زندهاند». در همین ایام، مریم همسر خسرو هم از دنیا میرود و شیرین به تلافی نامهای به خسرو مینویسد و به او سرسلامتی میدهد که: «اگر یکی از عروسان قصرت از دنیا رفت؛ عروسان دیگری داری که به آنان دلخوش باشی».
خسرو پس از مرگ مریم، اگر چه به ظاهر عزادار است؛ قاصدی میفرستد که شیرین را به حرمسرایش بیاورد. اما شیرین پیام میدهد فقط در صورتی به کاخ خسرو میآید که آشکارا مراسم ازدواج او برگزار شود.
خسرو که از بهدست آوردن شیرین ناامید شدهاست به دنبال دلدار دیگری بهنام شکر (که ساکن اصفهان است) میرود. اما این زیبارو عیبی بزرگ دارد؛ او بسیار گستاخ و بیپرواست و هر شبی را با کسی سر میکند. خسرو شبی با غلامی به اصفهان میرود و شکر او را به گرمی میپذیرد. پس از جشن و پذیرائی هنگامی که موقع خلوت میرسد شکر به بهانهای بیرون میآید و کنیزی همقد و همشکل خود را بهبستر خسرو میفرستد. صبح قبل از اینکه خسرو بیدار شود کنیز جایش را با شکر عوض میکند. پس از بیدار شدن، خسرو از شکر میپرسد: «مرا چگونه دیدی؟» شکر میگوید: «در تو عیبی ندیدم جز اینکه دهانت بو میدهد. اما اگر یک سال، هر روز سیر بخوری این بیماریت برطرف میشود». خسرو این پند شکر را بهکار میبرد و سال بعد هم به سراغ او میآید. شکر دوباره همان نیرنگ را به او میزند. صبح دوباره از شکر میپرسد: «دیگر عیبی در من سراغ نداری؟» شکر میگوید: « همان یک عیب هم برطرف شده است. » اما خسرو پاسخ میدهد: « اما تو عیب بزرگی داری که پاکدامن نیستی و هر شب را با مردی بهسر میبری». شکر میگوید: « من دامن عفتم را آلوده نکردهام و آنان که شب را با دیگران بهسر میبرند کنیزان من هستند». خسرو وقتی از پاکدامنی (! !) شکر مطمئن میشود؛ او را به عقد خود در میآورد.خلاصه داستان عشق شیرین و فرهاد
اما شیرینی شکر هم عشق شیرین را از دل خسرو بیرون نمیکند. و او اگر چه میخواست با این ازدواج، موجب عذاب شیرین شود؛ از رنج خودش نیز، ذرهای کاسته نمیشود. از آن سو شیرین هم غریب و تنها مانده است و به درگاه پروردگار دعا میکند که خدایا از این هجران و فراق نجاتم ده. ناله و تضرع شیرین به آستان الهی مؤثر میافتد و دوباره شعلهی عشق شیرین، در دل خسرو شعله میکشد.
روزی خسرو به شکار میرود. پس از مدتی گردش و شکار، ناگهان راهش را بهسوی قصر شیرین کج میکند. به شیرین خبر میدهند که خسرو بهسوی قصر او میآید. او دستور میدهد درهای قصر را ببندند و خودش به بام کاخ میرود تا آمدن خسرو را تماشا کند. وقتی خسرو به قصر میرسد نگهبانان و خدمتگزاران با تشریفات کامل از او استقبال میکنند. اما خسرو از بسته بودن در قصر تعجب میکند و از شیرین میپرسد: « مگر تو را از آمدن من خبر نکردند؟» شیرین پاسخ میدهد: « در بیرون قصر، خیمهای زرین برای پذیرائی شما مهیاست.» خسرو میپرسد: « از یک سو پذیرائی و احترامم میکنی و از سوی دیگر در را به روی میبندی! این چه معنی دارد؟»
شیرین جواب میدهد: «من از آبروی خودم میترسم. تو اگر مرا میخواهی باید رسماً به خواستگاری من بیائی چون بازیچهی هوسرانیهای تو شدن، در شأن من نیست. »
خسرو میگوید: « من هم قصد ازدواج با تو دارم اما درِ قصر را باز کن تا با هم به گفتگو نشینیم». شیرین جواب میدهد: « من چون چشمهای کوچک، ظاهر و باطنم پیداست اما تو چون دریای عمیقی، ظاهر و باطنت پیدا نیست. تو با اینکه هنوز دستت به من نرسیده است؛ دیگران به من طعنه میزنند و ملامتم میکنند و جز رنج، از عشق تو نصیبی نبردهام؛ وای به اینکه شبی را با من بگذرانی». عاقبت شیرین حتی با التماس خسرو تسلیم نمیشود و او با عصبانیت به لشگرگاه برمیگردد.
خسرو در لشگرگاه به شاپور شکایت میکند که: « شیرین نه دلدار من که دشمن غدار من است و امروز حرمت مرا نگه نداشت و آبرویم را برد». شاپور جواب میدهد: « ناز و ترشروئی شیوهی همهی زیبارویان است و کلاً زنان لحظهای عشق مردان را رد میکنند و لحظهای دیگر به سوی آنان میشتابند.»
پس از رفتن خسرو، شیرین دلتنگ شده و از رفتار تندش با خسرو خجل میگردد. پس شبانه بهسوی لشگرگاه خسرو میرود. در آنجا شاپور را میبیند و از او میخواهد در دو مطلب کمکش کند. اول اینکه خسرو را ترغیب کند که او به رسم و آئین به همسری خود درآورد و دوم او را بهجائی ببرد که بزم خسرو را ببیند و چهرهی او را تماشا کند. شاپور میپذیرد و او را پنهانی به بزم خسرو میبرد.
در بزم خسرو دو خواننده به نامهای باربد و نکیسا هنرنمائی میکنند و آواز میخوانند. شیرین به شاپور میگوید: « یکی از خوانندگان را نزدیک من بیاور تا من شرح عشقم به خسرو را برایش بگویم که او به آواز بخواند. » شاپور نکیسا را نزدیک او میآورد و نکیسا رازهای عشق شیرین را بهآواز میخواند. وقتی نوبت به باربد میرسد او از زبان خسرو راز عشق میگوید. پس از چند بار رد و بدل شدن این آوازها، خسرو میفهمد که کسی از پشت پرده نکیسا را یاری میدهد. بنابراین مجلس را خلوت میکند و از شاپور میخواهد وارسی کرده و آن شخص را پیدا کند. در این لحظه شیرین از پرده بیرون میآید و بر پای خسرو افتاده از گستاخی خود عذر میخواهد. خسرو باز آتش طمعش شعلهور میشود اما شیرین دیگربار چهره درهم میکشد. شاپور در گوش شاه علت ناراحتی شیرین را جلوگیری از بدنامیش میداند و خسرو سوگند میخورد جز به رسم و آئین دست بهسوی شیرین دراز نکند. پس همان شب شیرین را به قصر برمیگرداند و مقدمات ازدواج با او را فراهم میکند. مدتی بعد شاه، باشکوه تمام عروسش را به مدائن میآورد.
در شب عروسی، شیرین به خسرو پیام میدهد امشب از بادهگساری و مستی صرفنظر کن. اما خسرو بهرسم همیشگی، شرابخواری از حد گذرانده و مست و لایعقل به حجله میآید. شیرین که از این کار خسرو دلخور شده است؛ برای تنبیه او، دایهاش (که پیرزنی فرتوت است) را لباس عروس پوشانده و به حجله میفرستد. اما پس از مدتی، از فریاد کمک پیرزن متوجه میشود خسرو آنچنان مست نیست که فرق گل و خار را نفهمد. بنابراین در کمال زیبائی و دلبری، قدم به حجلهی خسرو میگذارد . . . . . . .
پس از ازدواج، خسرو با تشویق شیرین، به گسترش عدل و دانش میکوشد؛ مجلس میآراید و از دانشمندان حکمت میآموزد.
خسرو از مریم پسری بدنهاد بهنام شیرویه دارد که در بددلی آنچنان است که در هنگام عروسی خسرو و شیرین (هنگامی که کودکی دهساله است) میگوید: « کاش شیرین همسر من بود». شیرویه هنگامی که به جوانی میرسد؛ زمانی که خسرو برای عبادت به آتشکده رفته است زمام امور را در دست میگیرد و خسرو را زندانی میکند. در زندان تنها مونس او، همسر وفادارش شیرین است که از او دلجوئی میکند. شبی پس از آنکه شیرین با کلام مهربانش به خسرو دلداری میدهد؛ هر دو بهخواب میروند. ناگهان به دستور شیرویه، دژخیمی وارد زندان شده و با خنجر، پهلو و جگرگاه خسرو را از هم میدرد. خسرو از شدت درد بیدار میشود و خود را زخمی و خونین میبیند. او که به خاطر خونریزی زیاد تشنه شده است تصمیم میگیرد شیرین را بیدارکند تا ظرف آبی بهدستش دهد. اما میاندیشد اگر شیرین را در این حال بیدار کنم وقتی مرا اینچنین خونآلود ببیند دیگر از شدت گریه و زاری خوابش نخواهد برد. پس بهخاطر آرامش شیرین، تنها و غمگین و تشنه به تلخی جان میسپارد.
مدتی بعد، شیرین از رطوبت خون خسرو بیدار میشود؛ او که خواب بدی هم دیده است؛ پیکرشوهرش را غرق خون میبیند. شیرین فریاد به گریه و زاری بلند میکند و پس از عزاداری و شیون بسیار، پیکر خسرو را با گلاب و کافور میشوید و آمادهی برگزاری مراسم مرگ او میشود.
شیرویه که دلباختهی شیرین است پنهانی به او پیغام میدهد: «دلخوش باش. من عاشق توام و پس از چند هفته سوگواری، تو را به همسری خود در میآورم و دوباره ملکهی ایران زمین خواهی شد. » شیرین با اینکه از این بیشرمی و گستاخی شیرویه خشمگین است اعتراضی نمیکند تا او را فریب دهد. سپس تمام اسباب و لوازم و لباسهای خسرو را به فقیران میبخشد.
در مراسم تشییع، به رسم زرتشتیان پیکر خسرو را در تابوتی گذاشته و به دخمه میبرند. به دنبال تابوت شاه، شیرین چون عروسی با زیباترین لباس و آرایش، پایکوبان و شادیکنان قدم برمیدارد؛ بهشکلی که گمان میرود از مرگ خسرو غمگین نیست. او هنگامی که جسد خسرو را در دخمه میگذارند؛ دیگران را از دخمه بیرون میفرستد تا با خسرو وداع کند. سپس با خنجری به سوی پیکر خسرو میرود. محل زخم خسرو را باز میکند ؛ بر آن بوسه میزند و همان محل از جگرگاه و پهلوی خود را با خنجر از هم میدرد. زخم خسرو با خون شیرین تازه میشود. شیرین فریاد میزند: « اکنون دل به دلدار پیوست و جان به جانان رسید. » آنگاه لب بر لب خسرو میگذارد و در آغوش او جان میسپارد.
دریافت کد آهنگ
داستان واقعی شیرین و فرهاد
داستان کامل شیرین و فرهاد در ادامه مطلب
خلاصه داستان عشق شیرین و فرهاد
هرمز پادشاه ایران، صاحب پسری میشود و نام او را پرویز مینهد. پرویز در جوانی علی رغم دادگستری پدرمرتکب تجاوز به حقوق مردم میشود. او که با یاران خود برای تفرج به خارج از شهر رفته، شب هنگام در خانه ی یک روستایی بساط عیش و نوش برپا میکند و بانگ ساز و آوازشان در فضای ده طنین انداز میگردد. حتی غلام و اسب او نیز از این تعدی بی نصیب نمیمانند.هنگامی که هرمز از این ماجرا آگاه میشود، بدون در نظر گرفتن رابطهی پدر – فرزندی عدالت را اجرا میکند: اسب خسرو را میکشد؛ غلام او را به صاحب باغی که داراییاش تجاوز شده بود، میبخشد و تخت خسرو نیز از آن صاحب خانهی روستایی میشود. خسرو نیز با شفاعت پیران از سوی پدر، بخشیده میشود. پس از این ماجرا، خسرو، انوشیروان- نیای خود را- در خواب میبیند. انوشیروان به او مژده میدهد که چون در ازای اجرای عدالت از سوی پدر، خشمگین نشده و به منزلهی عذرخواهی نزد هرمز رفته، به جای آنچه از دست داده، موهبتهایی به دست خواهد آوردکه بسیار ارزشمندتر میباشند: دلارامی زیبا، اسبی شبدیز نام، تختی با شکوه و نوازنده ای به نام باربد.
مدتی از این جریان میگذرد تا اینکه ندیم خاص او – شاپور- به دنبال وصف شکوه و جمال ملکهای که بر سرزمین ارّان حکومت میکند، سخن را به برادرزادهی او، شیرین، میکشاند. سپس شروع به توصیف زیباییهای بی حد او مینماید، آنچنان که دل هر شنوندهای را اسیر این تصویر خیالی میکرد. حتی اسب این زیبارو نیز یگانه و بی همتاست. سخنان شاپور، پرندهی عشق را در درون خسرو به تکاپو وامیدارد و خواهان این پری سیما میشود و شاپور را در طلب شیرین به ارّان میفرستد. هنگامی که شاپور به زادگاه شیرین میرسد، در دیری اقامت میکند و به واسطهی ساکنان آن دیر از آمدن شیرین و یارانش به دامنهی کوهی در همان نزدیکی آگاه میشود. پس تصویری از خسرو میکشد و آن را بر درختی در آن حوالی میزند. شیرین را در حین عیش و نوش میبیند و دستور میدهد تا آن نقش را برای او بیاورند. شیرین آنچنان مجذوب این نقاشی میشود که خدمتکارانش از ترس گرفتار شدن او، آن تصویر را از بین میبرند و نابودی آن را به دیوان نسبت میدهند و به بهانه ی اینکه آن بیشه، سرزمین پریان است، از آنجا رخت برمیبندند و به مکانی دیگر میروند اما در آنجا نیز شیرین دوباره تصویر خسرو را که شاپور نقاشی کرده بود، میبیند و از خود بیخود میشود. وقتی دستور آوردن آن تصویر را میدهد، یارانش آن را پنهان کرده و باز هم پریان را در این کار دخیل میدانند و رخت سفر میبندند. در اقامتگاه جدید، باز هم تصویر خسرو، شیرین را مجذوب خود میکند و این بار شیرین شخصاً به سوی نقش رفته و آن را برمیدارد و چنان شیفتهی خسرو میشود که برای به دست آوردن ردّ و نشانی از او، از هر رهگذری سراغ او را میگیرد؛ اما هیچ نمییابد. در این هنگام شاپور که در کسوت مغان رفته از آنجا میگذرد. شیرین او را میخواند تا مگر نشانی از نام و جایگاه آن تصویر به او بگوید. شاپور هم در خلوتی که با شیرین داشت پرده از این راز برمیگشاید و نام و نشان خسرو و داستان دلدادگی او به شیرین را بیان میکند و همان گونه که با سخن افسونگر خود، خسرو را در دام عشق شیرین گرفتار کرده، مرغ دل شیرین را هم به سوی خسرو به پرواز درمیآورد. شیرین که در اندیشه ی رفتن به مدائن است، انگشتری را به عنوان نشان از شاپور میگیرد تا بدان وسیله به حرمسرای خسرو راه یابد. شیرین که دیگر در عشق روی دلدادهی نادیده گرفتار شده بود، سحرگاهان بر شبدیز مینشیند و به سوی مدائن میتازد.
از سوی دیگر خسرو که مورد خشم پدر قرار گرفته به نصیحت بزرگ امید، قصد ترک مدائن میکند. قبل از سفر به اهل حرمسرای خود سفارش میکند که اگر شیرین به مدائن آمد، در حق او نهایت خدمت و مهمان نوازی را رعایت کنند و خود با جمعی از غلامانش راه ارّان را در پیش میگیرد.در بین راه که شیرین خسته از رنج سفر در چشمهای تن خود را میشوید، متوجه حضور خسرو میشود. هر دو که با یک نگاه به یکدیگر دل میبندند، به امید رسیدن به یاری زیباتر، از این عشق چشم میپوشند. خسرو به امید شاهزادهای که در ارّان در انتظار اوست و شیرین به یاد صاحب تصویری که در کاخ خود روزگار را با عشق او میگذراند.
شیرین پس از طی مسافت طولانی به مدائن رسید؛ اما اثری از خسرو نبود. کنیزان، او را در کاخ جای داده و آنچنان که خسرو سفارش کرده بود در پذیرایی از او میکوشیدند. شیرین که از رفتن خسرو به اران آگاه شد، بسیار حسرت خورد. رقیبان به واسطهی حسادتی که نسبت به شیرین داشتند، او را در کوهستانی بد آب و هوا مسکن دادند و شیرین در این مدت تنها با غم عشق خسرو زندگی میکرد. از سوی دیگر تقدیر نیز خسرو را در کاخی مقیم کرده بود که روزگاری شیرین در آن میخرامید و صدای دل انگیزش در فضای آن میپیچید. اما دیگر نه از صدای گامهای شیرین خبری بود و نه از نوای سحرانگیزش. شاپور خسرو را از رفتن شیرین به مدائن آگاه میکند و از شاه دستور میگیرد که به مدائن رفته و شیرین را با خود نزد خسرو بیاورد. شاپور این بار نیز به فرمان خسرو گردن مینهد و شیرین را در حالی که در آن کوهستان بد آب و هوا به سر میبرد، نزد خسرو به اران آورد. هنوز شیرین به درگاه نرسیده که خبر مرگ هرمز کام او را تلخ میکند. به دنبال شنیدن این خبر، شاه جوان عزم مدائن میکند تا به جای پدر بر تخت سلطنت تکیه زند. دگر باره شیرین قدم در قصر مینهد به امید اینکه روی دلدادهی خود را ببیند؛ اما باز هم ناامید میشود.
در حالی که خسرو در ایران به پادشاهی رسیده بود، بهرام چوبین علیه او قیام میکند و با تهمت پدرکشی، بزرگان قوم را نیز بر ضد خسرو تحریک مینماید. خسرو نیز که همه چیز را از دست رفته مییابد، جان خود را برداشته و به سوی موقان میگریزد. در میان همین گریزها و نابسامانیها، روزی که با یاران خود به شکار رفته بود، ناگهان چشمش بر شیرین افتاد که او نیز به قصد شکار از کاخ بیرون آمده بود. دو دلداده پس از مدتها دوری، سرانجام یکدیگر را دیدند در حالی که خسرو تاج و تخت شاهی را از دست داده بود. خسرو به دعوت شیرین قدم در کاخ مهین بانو گزارد. مهین بانو که از عشق این دو و سرگذشت شیرین با خوبرویان حرمسرایش آگاهی داشت، از شیرین خواست که تنها در مقابل عهد و کابین خود را در اختیار خسرو نهد و هرگز با او در خلوت سخن نگوید. شیرین نیز بر انجام این خواسته سوگند خورد.
خسرو و شیرین بارها در بزم و شکار در کنار هم بودند؛ اما خسرو هیچ گاه نتوانست به کام خود برسد. سرانجام پس از اظهار نیازهای بسیار از سوی خسرو و ناز از سوی شیرین،خسرو دل از معشوقهی خود برداشت و عزم روم کرد. در آنجا مریم، دختر پادشاه روم را به همسری برگزید و بعد از مدتی نیز با سپاهی از رومیان به ایران لشکر کشید و تاج و تخت سلطنت را بازپس گرفت. اما در عین داشتن همهی نعمتهای دنیایی، از دوری شیرین در غم و اندوه بود. شیرین نیز در فراق روی معشوق در تب و تاب و بیقراری بود.مهین بانو در بستر مرگ، برادرزاده ی خود را به صبر و شکیبایی وصیت میکند. تجربه به او نشان داده که غم و شادی در جهان ناپایدار است و به هیچ یک نباید دل بست.
پس از مرگ مهین بانو، شیرین بر تخت سلطنت نشست و عدل و داد را در سراسر ملک خود پراکند. اما همچنان از دوری خسرو، ناآرام بود. پادشاهی را به یکی از بزرگان درگاهش سپرد و به سوی مدائن رهسپار شد.در همان هنگام که روزگار نیک بختی خسرو در اوج بود، خبر مرگ بهرام چوبین را شنید. سه روز به رسم سوگواری، دست از طرب و نشاط برداشت و در روز چهارم به مجلس بزم نشست و به امید اینکه نواهای باربد، درد دوری شیرین را در وجودش درمان کند، او را طلب کرد. باربد نیز سی لحن خوش آواز را از میان لحنهای خود انتخاب کرد و نواخت. خسرو نیز در ازای هر نوا، بخششی شاهانه نسبت به باربد روا داشت.آن شب پس از آن که خسرو به شبستان رفت، عشق شیرین در دلش تازه شده بود. با خواهش و التماس از مریم خواست تا شیرین را به حرمسرای خود آورد؛ اما با پاسخی درشت از سوی مریم مواجه شد. خسرو که دیگر نمیتوانست عشق سرکش خود را مهار کند، شاپور را به طلب شیرین فرستاد. اما شیرین با تندی شاپور را از درگاه خود به سوی خسرو روانه کرد.شیرین این بار نیز در همان کوهستان رخت اقامت افکند و غذایی جز شیر نمیخورد. از آنجا که آوردن شیر از چراگاهی دور، کار بسیار مشکلی بود، شاپور برای رفع این مشکل، فرهاد را به شیرین معرفی کرد.
در روز ملاقات شیرین و فرهاد، فرهاد دل در گرو شیرین میبازد. این اولین دیدار آنچنان او را مدهوش میکند که ادراک از او رخت بر میبندد و دستورات شیرین را نمیفهمد. هنگامی که از نزد او بیرون میآید، سخنان شیرین را از خدمتکارانش میپرسد و متوجه میشود باید جویی از سنگ، از چراگاه تا محل اقامت شیرین بنا کند. فرهاد آنچنان با عشق و علاقه تیشه بر کوه میزد که در مدت یک ماه، جویی در دل سنگ خارا ایجاد کرد و در انتهای آن حوضی ساخت. شیرین به عنوان دستمزد، گوشواره ی خود را به فرهاد داد اما فرهاد با احترام فراوان گوشواره را نثار خود شیرین کرد و روی به صحرا نهاد این عشق روزگار فرهاد را آنچنان پر تب و تاب و بیقرار ساخت که داستان آن بر سر زبانها افتاد و خسرو نیز از این دلدادگی آگاه شد. فرهاد را به نزد خود خواند و در مناظره ای که با او داشت، فهمید توان برابری با عشق او را نسبت به شیرین ندارد. پس تصمیم گرفت به گونه ای دیگر او را از سر راه خود بردارد. خسرو، فرهاد را به کندن کوهی از سنگ میفرستد و قول میدهد اگر این کار را انجام دهد، شیرین و عشق او را فراموش کند.
فرهاد نیز بی درنگ به پای آن کوه میرود. نخست بر آن نقش شیرین و شاه و شبدیز را حک کرد و سپس به کندن کوه با یاد دلارام خود پرداخت. آنچنان که حدیث کوه کندن او در جهان آوازه یافت. روزی شیرین سوار بر اسب به دیدار فرهاد رفت و جامی شیر برای او برد. در بازگشت اسبش در میان کوه فرو ماند و بیم سقوط بود. اما فرهاد اسب و سوار آن را بر گردن نهاد و به قصر برد. خبر رفتن شیرین نزد فرهاد و تأثیر این دیدار در قدرت او برای کندن سنگ خارا به گوش خسرو میرسد. او که دیگر شیرین را، از دست رفته میبیند، به دنبال چاره است. به راهنمایی پیران خردمند قاصدی نزد فرهاد میفرستد تا خبر مرگ شیرین را به او بدهند مگر در کاری که در پیش گرفته سست شود. هنگامی که پیک خسرو، خبر مرگ شیرین را به فرهاد میرساند، او تیشه را بر زمین میزند و خود نیز بر خاک میافتد. شیرین از مرگ او، داغدار میشود و دستور میدهد تا بر مزار او گنبدی بسازند. خسرو نامهی تعزیتی طنزگونه برای شیرین میفرستد و او را به ترک غم و اندوه میخواند. پس از گذشت ایامی از این واقعه، مریم نیز میمیرد و شیرین در جواب نامهی خسرو، نامه ای به او مینویسد و به یادش میآورد که از دست دادن زیبارویی برای او اهمیتی ندارد زیرا هر گاه بخواهد، نازنینان بسیاری در خدمتگزاری او حاضرند. خسرو پس از خواندن نامه به فراست در مییابد که جواب آنچنان سخنانی، این نامه است. بعد از آن برای به دست آوردن شیرین تلاشهای بسیاری نمود اما همچنان بینتیجه بود و شیرین مانند رؤیایی، دور از دسترس. خسرو که از جانب شیرین، ناامید شده بود به دنبال زنی شکر نام که توصیف زیباییاش را شنیده بود به اصفهان رفت. اما حتی وصال شکر نیز نتوانست آتش عشق شیرین را در وجود او خاموش کند. خسرو که میدانست شاپور تنها مونس شبهای تنهایی شیرین بود، او را به درگاه احضار کرد تا مگر شیرین برای فرار از تنهایی به خسرو پناه آورد. شیرین نیز در این تنهاییها روزگار را با گریه و زاری و گله و شکایت به سر برد. روزی خسرو به بهانهی شکار به حوالی قصر شیرین رفت. شیرین که از آمدن خسرو آگاه شده بود، کنیزی را به استقبال خسرو فرستاد و او را در بیرون قصر، منزل داد. سپس خود به نزد شاه رفت. شاه نیز که از نحوهی پذیرایی میزبان ناراضی بود، با وی به عتاب سخن گفت و شکایتها نمود و اظهار نیازها کرد اما شیرین همچنان خود را از او دور نگه میدارد و تأکید میکند تنها مطابق رسم و آیین خسرو میتواند به عشق او دست یابد. پس از گفتگویی طولانی و بینتیجه، خسرو مأیوس و سرخورده از قصر شیرین باز میگردد. با رفتن خسرو، تنهایی بار دیگر همنشین شیرین میشود و او را دلتنگ میکند. پس به سوی محل اقامت خسرو رهسپار میشود و به کمک شاپور، دور از چشم شاه، در جایگاهی پنهان میشود. سحرگاهان، خسرو مجلس بزمی ترتیب میدهد. شیرین نیز در گوشهای از مجلس پنهان میشود. در این بزم نیک از زبان شیرین غزل میگوید و باربد از زبان خسرو. پس از چندی غزل گفتن، شیرین صبر از کف میدهد و از خیمهی خود بیرون میآید. خسرو که معشوق را در کنار خود مییابد به خواست شیرین گردن مینهد و بزرگانی را به خواستگاری او میفرستد و او را با تجملاتی شاهانه به دربار خود میآورد. خسرو پس از کام یافتن از شیرین، حکومت ارمن را به شاپور میبخشد. خسرو نصیحت شیرین را مبنی بر برقراری عدالت و دانش آموزی با گوش جان میشنود و عمل میکند. در راه آموختن علم، مناظره ای طولانی میان او و بزرگ امید روی میدهد و در آن سؤالاتی دربارهی چگونگی افلاک و مبدأ و معاد و بسیاری مسائل دیگر میپرسد. پس از چندی، با وجود آنکه خسرو از بد ذاتی پسرش شیرویه آگاه است، به سفارش بزرگ امید، او را بر تخت مینشاند و خود رخت اقامت در آتشخانه میافکند. شیرویه با به دست گرفتن قدرت، پدر را محبوس کرد و تنها شیرین اجازهی رفت و آمد نزد او را داشت اما وجود شیرین حتی در بند نیز برای خسرو دلپذیر و جان بخش بود. یک شب که خسرو در کنار شیرین آرمیده بود، فرد ناشناسی به بالین او آمد و با دشنهای جگرگاهش را درید. حتی در کشاکش مرگ نیز راضی نشد موجب آزار شیرین شود و بی صدا جان داد. شیرین به واسطهی خون آلود بودن بستر از خواب ناز بیدار شد و معشوقش را بیجان یافت و ناله سر داد. در میانهی ناله و زاری شیرین بر مرگ همسر، شیرویه برای او پیغام خواستگاری فرستاد. شیرین نیز دم فرو بست و سخن نگفت. صبحگاهان، که خسرو را به دخمه بردند، شیرین نیز با عظمتی شاهانه قدم در دخمه نهاد و در تنهاییاش با او دشنه ای بر تن خود زد و در کنار خسرو جان داد. بزرگان کشور نیز که این حال را دیدند، خسرو و شیرین را در آن دخمه دفن کردند.
سلام عزیزم وبلاگ بسیار زیبایی داری . منم مجموعه های آموزشی خوبی تو سایتم دارم . خواستی یه سر بزن . راستی من هر روز بهت سر میزنم . موفق باشی
سلام وبلاگ خوب و کاملی داری ممنون که بهم سر زدی منم هر روز بهت سر میزنم
با سلامدوست عزیز در صورت تمایل به تبادل لینک وبلاگ منو با عنوان « سوالات کارشناسی ارشد » لینک کنید و بهم اطلاع بدین .موفق باشین
سلام عمووووووووخوبیییییییی؟جالب بود من نمیدانستم.
باسلام لینک شدید
ممنون عریزم
سلام…
وب قشنگی داری…
دمت هــــــــــــــــــــــات
سلام خیلی خیلی داستانش قشنگ بود
0