کتاب قصه عروسی خاله سوسکه

دوره مقدماتی php
کتاب قصه عروسی خاله سوسکه
کتاب قصه عروسی خاله سوسکه

Thanks for telling us about the problem.

Be the first to ask a question about عروسی خاله سوسکه و آقا موشه

Welcome back. Just a moment while we sign you in to your Goodreads account.

یکی از زیباترین و جذاب ترین قصه های دوران کودکی همه ما، قصه خاله سوسکه است که بارها شنیده ایم اما از آن خسته نشده این و همچنان مشتاق شنیدن آن هستیم. در این مطلب می توایند این قصه زیبا را مطالعه نموده و همچنین برای کودکانتان بخوانید.

قصه خاله سوسکه داستانی در رابطه با زندگی سوسک جوانی است که قصد ازدواج دارد و بعد از مدتی با آقای موش ازدواج می کند و زندگی آنها خود داستان های زیبایی را می سازد. در این مقاله این قصه زیبا و دوست داشتنی را ارائه داده ایم که می تواند علاوه بر یادآوری و مرور خاطرات کودکی شما، قصه ایی جذاب و دوست داشتنی برای کودک تانا باشد. تا پایان با قصه خاله سوسکه و روایت زیبای زندگی او همراه ما باشید.

دوره مقدماتی php

همانطور که گفتیم در این بخش قصه خاله سوسکه را با روایتی زیبا و جذاب برای کودکان مطرح می کنیم که این قصه کودکانه زیبا می تواند برای همه شما جذاب و خواندنی باشد. این قصه جالب را در ادامه مشاهده فرمایید.

کتاب قصه عروسی خاله سوسکه

یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود….
در سالهای دور، در شهری زیبا یه خاله سوسکه قشنگی بود که یه روز پیراهنی از پوست پیاز، روسری از پوست سیر، چادری از پوست بادمجان و یه جفت کفش خیلی قشنگ از پوست سنجد دوخت و پوشید و بیرون رفت. رفت و رفت و رفت تا به بقال رسید. بقال گفت: خاله سوسک پا کوتاه! سوسک سیاه! کجا می‌ری؟
خاله سوسک ناراحت شد و گفت:  من که از گل بهترم، از یرگ گل نازکترم چرا می‌ذاری سر به سرم؟؟
– پس چی بگم؟
– بگو خاله قزی، چادر یزدی، کفش قرمزی، کجا می‌ری؟
– ای خاله قزی، چادر یزدی، کفش قرمزی، کجا می‌ری؟
– می‌رم کمی گردش کنم.
– خاله قزی زنم می‌شی؟ وصله این تنم می‌شی؟ دگمه پیرهنم می‌شی؟
– اگه من زنت بشم، وصله اون تنت بشم، دگمه پیرهنت بشم، وقتی دعوامون بشه منو با چی می‌زنی؟
بقال سنگ ترازو رو برداشت و گفت: با این.
خاله سوسکه جیغی زد و گفت: نه، نه، نه! من زن بقال نمی‌شم؛ اگر بشم، کشته می‌شم.
بعد خاله سوسکه رفت و رفت و رفت تا به قصاب رسید. قصاب گفت: خاله سوسک پا کوتاه! سوسک سیاه! کجا می‌ری؟
خاله سوسک ناراحت شد و گفت: من که از گل بهترم، از یرگ گل نازکترم چرا می‌ذاری سر به سرم؟؟
– پس چی بگم؟
– بگو خاله قزی، چادر یزدی، کفش قرمزی، کجا می‌ری؟
– ای خاله قزی، چادر یزدی، کفش قرمزی، کجا می‌ری؟
– می‌رم کمی گردش کنم.
– خاله قزی زنم می‌شی؟ وصله این تنم می‌شی؟ دگمه پیرهنم می‌شی؟
– اگه من زنت بشم، وصله اون پتنت بشم، دگمه پیرهنت بشم، وقتی دعوامون بشه منو با چی می‌زنی؟
قصاب ساتور رو برداشت و گفت: با این.
خاله سوسکه جیغی زد و گفت: نه، نه، نه! من زن قصاب نمی‌شم؛ اگر بشم، کشته می‌شم.
بعد خاله سوسکه رفت و رفت و رفت تا به بزاز رسید. بزاز گفت: خاله سوسک پا کوتاه! سوسک سیاه! کجا می‌ری؟
خاله سوسک ناراحت شد و گفت: من که از گل بهترم، از یرگ گل نازکترم چرا می‌ذاری سر به سرم؟؟
– پس چی بگم؟
– بگو خاله قزی، چادر یزدی، کفش قرمزی، کجا می‌ری؟
– ای خاله قزی، چادر یزدی، کفش قرمزی، کجا می‌ری؟
– می‌رم کمی گردش کنم.
– خاله قزی زنم می‌شی؟ وصله این تنم می‌شی؟ دگمه پیرهنم می‌شی؟
– اگه من زنت بشم، وصله اون تنت بشم، دگمه پیرهنت بشم، وقتی دعوامون بشه منو با چی می‌زنی؟
بزاز مترش رو برداشت و گفت: با این.
خاله سوسکه جیغی زد و گفت: نه، نه، نه! من زن بزاز نمی‌شم؛ اگر بشم، کشته می‌شم.

بعد خاله سوسکه رفت و رفت و رفت تا به خیاط رسید. خیاط گفت: خاله سوسک پا کوتاه! سوسک سیاه! کجا می‌ری؟
خاله سوسک ناراحت شد و گفت:من که از گل بهترم، از یرگ گل نازکترم چرا می‌ذاری سر به سرم؟؟
– پس چی بگم؟
– بگو خاله قزی، چادر یزدی، کفش قرمزی، کجا می‌ری؟
– ای خاله قزی، چادر یزدی، کفش قرمزی، کجا می‌ری؟
– می‌رم کمی گردش کنم.
– خاله قزی زنم می‌شی؟ وصله این تنم می‌شی؟ دگمه پیرهنم می‌شی؟
– اگه من زنت بشم، وصله اون تنت بشم، دگمه پیرهنت بشم، وقتی دعوامون بشه منو با چی می‌زنی؟
خیاط قیچی رو برداشت و گفت: با این.
خاله سوسکه جیغی زد و گفت: نه، نه، نه! من زن خیاط نمی‌شم؛ اگر بشم، کشته می‌شم.
بعد رفت و رفت و رفت تا به کنار چشمه رسید. آقا موشه همین که خاله سوسکه رو دید یه دل نه صد دل عاشق شد
و به خاله سوسکه گفت: ای خاله قزی، چادر یزدی، کفش قرمزی، زنم می‌شی؟
خاله سوسکه گفت: اگه من زنت بشم، وقتی دعوامون بشه، منو با چی می‌زنی؟
– با دم نرم و نازکم.
– راستی راستی می‌زنی؟
– نه، نمی‌زنم!
– زنت می‌شم.

خلاصه آنها با هم عروسی کردند…
در اینجای قصه خاله سوسکه ، چند روزی از ازدواج آنها می گذشت که، یه روز خاله سوسکه رفت لب چشمه که یه دفعه پاش سر خورد و افتاد توی آب.(اوخ اوخ اوخ…)
خاله سوسکه داد زد: آقا موشه…آقا موشه…گل گلدونت، چراغ ایونت، تو آب افتاده، داره غرق می‌شه.
آقا موشه مثل برق و باد خودش رو به رودخونه رسوند و گفت: خاله قزی جون! دستت رو بده من!
– وا دستم که می‌شکنه.
– پس پات رو بده.
– پام رگ به رگ می‌شه.
– پس چی کار کنم؟؟
– یه نردبان برام بیار.
آقا موشه زور یه هویج برداشت و با دندانش جوید و برای خاله سوسکه توی آب انداخت. خاله سوسکه از نردبان بالا رفت و با آقا موشه به خانه رفتند و زندگی خوبی داشتند.

امیدواریم از خواندن قصه خاله سوسکه لذت برده باشید و این داستان زیبا و خواندنی را در کنار سایر قصه های کودکانه جدید برای بچه ها تعریف نمایید. پیشنهاد می کنیم از دیگر داستان ها و همچنین قصه های شیرین بچه ها در بخش داستان کودک دیدن فرمایید.

منبع : آرگا



موهاتو ابریشمی کن !



روغن خراطین و خواص شگفت انگیز آن !



چطور ارزان به آنتالیا سفر کنیم؟


مردان زیبا چه ویژگی هایی دارند؟ (معیارهای زیبایی از دید خانم ها)



نحوه درست کردن اسموتی هندوانه با 4 طعم معرکه


ایده های دوست داشتنی برای تزیین منزل با وسایل دور ریز

سلام خیلی ممنون از قصه های آموزنده که ارائه کردید من هر شب برای پسرم از این قصه ها می خونم

قشنگ بود منو برد به بچگی هام
مبشه داستان عروسی دختر خاله عنکبوت رو هم بذارین

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دیدگاه

نام

ایمیل

وب‌سایت

ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی می‌نویسم.

کارگردان شهرام خوارزمی

در انیمیشن چگونه اژدهای خود را تربیت کنیم: دنیای پنهان ، هنگامی که هیک…

کارگردان شهرام خوارزمی

در انیمیشن چگونه اژدهای خود را تربیت کنیم: دنیای پنهان ، هنگامی که هیک…

دانلود ترانه کودکانه گل گندم متن شعر گل گندم یار دانلود آهنگ گل گندم شکفته با سنتور شعر کودکانه گندم دانلود آهنگ گل گندم شکفته گل گندم یار دانلود آهنگ محلی گل گندم ترانه گل گندم دانلود آهنگ قدیمی گل گندمترانه شاد کودکانه تصویری دانلود ترانه های شاد کودکانه صوتی اهنگ کودکانه دانلود ترانه صوتی کودکانه ترانه های خاله ستاره آهنگ شاد کودکانه دانلود ترانه کودکانه جدید و قشنگ و زیبا برای کودک و نوجوان

Vahid Ezati

اشعار کودکانه

ارسال دیدگاه

شعر عروسی خاله سوسکه و آقا موشه “

عروسی خاله سوسکه و آقا موشه

یکی بود یکی نبود

غیر از خدا هیچکس نبود

کتاب قصه عروسی خاله سوسکه

آقا موشه ، موش موشک

بلبله گوشک

انبونه دوشک

توی انبونش پر لواشک

در پیر گرگ همدون

تو دکه ی مش رمضون

نشسته بود روی قپون

مادر آقا موشه گفت :

مادرکم ، تر گلکم ، گل پسرم

دردو بلاهات به سرم

پیرهن چلوارتو بپوش

کفش سگک دارتو بپوش

بیرون بیا از عطاری

میخوایم بریم خواستگاری

خاله سوسکه قزقزون

مو وزوزون

کفش قرمزون

نشسته بود تو خونشون

تق تق اومد صدای در

کی بود ، کی بود ، چیه چه خبر ؟

مادر آقا موشه گفت :

برای موش موشک

بلبله گوشک

نیم وجبی ، ته تغاری

شاگرد توی عطاری

ساکن کنج انباری

آمده ایم خواستگاری

تا بکنیم عروس داری

آیا بشه ، آیا نشه

عمه ی خاله سوسکه گفت :

مبارکه ، مبارکه !!!

مادر خاله سوسکه گفت :

سوسک سیاه قزقزون

مو وزوزون

کفش قرمزون

کتاب قصه عروسی خاله سوسکه

به کس کسونش نمیدم

به همه کسونش نمیدم

به کسی میدم که کس باشه

قبای تنش اطلس باشه

به موش موشک ، بلبله گوشک

شاگرد توی عطاری

ساکن کنج انباری

آیا بدم آیا ندم

مادر آقا موشه گفت :

این آقا موشه موش موشک

انبونه دوشک

طوق طلا به گردنش

قبای اطلس به تنش

آیا بخواد ، آیا نخواد

خواهر خاله سوسکه گفت :

از ما به یک آینه چراغ

چهل تا گوسفد و یه باغ

خواهر آقا موشه گفت :

از ما دو دست رخت و دو جفت کفش و دوتا پیرهن چلوار و سه تا چارقد گلدار و یه شلوار و یه پوستین بی آستین و چهار دامن چین چین و یه پاچین و یه چاقچور و یه سربند و یه من قند و یه جفت پا پوشه تیماج

عمه خاله سوسکه گفت :

مبارکه ، مبارکه !!!

صبح روز بعد

مادر و خواهر و عمه و خاله و دختر خاله ی عروس و داماد ، با دل شاد ریسه شدن رفتن خرید

چی بخریم ؟ چی نخریم ؟

اطلس گلدار بخریم

سفره قلمکار بخریم

فاستونی و شال و برک

کتان و چلوار و قدک

چیت و دبیت و کودری

ململ و تور و استری

مخمل و مقتال و حریر

کرپ دوشین و وال و جیر

پارچه ی آق بانو میخوام

کلاغی اسکو میخوام

پارچه میخوام تافته باشه

با ابریشم بافته باشه

مبارکه مبارکه !!!

بزاز باشی توی دکان نشسته بود

آنها رو دید فریاد کشید

جناب بزاز باشی ام

پارچه فروش ناشی ام

دکه ی بزازی دارم

اجناس خرازی دارم

شب کلاه ترمه دارم

گلابتون و سرمه دارم

پارچه های اعلا دارم

چوچونچه و چوقا دارم

چه پارچه ها که من دارم

پارچه ی خوب کرباسی

نرخ قدیم ، دو عباسی

حراجیه ، حراجیه

از روی لاعلاجیه

بزازمو پارچه فروش

بخر و ببر بدوزو بپوش

مادر خاله سوسکه گفت :

چی بدوزیم ؟ چی ندوزیم ؟

دامن چین چین بدوزیم

شال بدوزیم ، یل بدوزیم

ژاکت مخمل بدوزیم

ژاکت مخمل نمیخواد

پیرهن ململ بدوزیم

خواهر آقا موشه گفت :

چی بدوزیم ؟ چی ندوزیم ؟

پیرهن چلوار بدوزیم

قبای خزدار بدوزیم

قباش باید سه چاک باشه

شیک و تمیز و پاک باشه

طرح شکار داشته باشه

اسب و سوار داشته باشه

پیراهنش قدک باشه

آرخلقش برک باشه

دور یقه اش ترمه دوزی

سر آستینش سرمه دوزی

مبارکه ، مبارکه !!!

آینه بخر ، چراغ بخر

خوانچه بیار ، جهاز ببر

آینه چراغ جلو جلو

توی طبق تلو تلو

پشت سرش نو بیات

پشت سرش شاخه نبات

پشت سرش رخت و لباس

پشت سرش فرش و اثاث

پشت سرش بقچه داره

صندق و صندوقچه داره

طبق کشای نازنین

خوش آمدین ، خوش آمدین

مبارکه ، مبارکه !!!

عروسیه ، دامادیه

موقع شور و شادیه

عروس کجاست ؟ تو پنج دری

چی پوشیده ؟ پیرهن زری

مبارکه ، مبارکه !!!

عروس خانم

مو وزوزون ، کفش قرمزون

تاج عروسی به سرش

خانباجی ها دورو برش

داماد اومد

بلبله گوش ، انبونه دوش

کلاه خزدار به سرش

ساقدوش ها اینور اونورش

مبارکه ، مبارکه !!!

توی اتاق توی حیاط

قند و شکر ، نقل و نبات

از اون عقب تا این جلو

دیگ خورش ، دیگ پلو

مبارکه ، مبارکه !!!

منقلا رو آتیش کنید

اسفندارو قاطیش کنید

به حق این آتیش و دود

بترکه چشم حسود

مبارکه ، مبارکه !!!

عمه ی عروس :

لی لی ، لی لی ، لی لی ، مبارکه !!!

مرحوم منوچهر احترامی

برچسباشعار کودکانه خاله سوسکه و آقا موشه داستان عروسی خاله سوسکه و آقا موشه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دیدگاه

وب‌سایت

رده: داستان, گلچین

یکی بود، یکی نبود ، غیر از خدا هیچ کس نبود. یک خاله سوسکه بود، که در این دار دنیا، جز یک پدر کسی را نداشت. یک روز پدره گفت: “من دیگر نمی توانم خرج تو را بدهم، پیر شده ام و زمین گیر، پاشو، فکری به حال خودت بکن!” گفت: “چه کنم، کجا برم؟” گفت: “شنیده ام در همدان عمو رمضانی است پولدار که از دخترهای ریز نقش خوشش می آید، پاشو برو خودت را به او برسان، که اگر همچین کاری بکنی و خودت را توی حرم سرایش بیندازی نانت توی روغن است.” خاله سوسکه وقتی از پدرش این حرف ها را شنید گفت: “راست می گویی ما توی این خانه لنگه کفش کهنه شدیم، از این در به آن ‌در می افتیم.”

آهی کشید و نفسی از دل برآورد، پاشود رفت جلوی آیینه و بزک و هفت قلم آرایش کرد، به صورت و لپش سفید آب و سرخاب مالید، ‌میان ابروهایش را خط کشید و به گوشه لپش خال گذاشت. به چشم هاش سرمه کشید. ابروها را هم وسمه گذاشت و دستش را هم با حنا نگاری کرد و روی موهاش هم زرک ریخت. آن وقت از پوست پیاز پیرهنی درست کرد و پوشید و از پوست سیر روبندی زد و از پوست بادنجان چادری دوخت و به سر کرد و از پوست سنجد هم یک جفت کفش به پا کرد. و با چم و خم و کش و فش و آب ‌و تاب، مثل پنجه ی آفتاب، آمد بیرون.

رسید دم دکان بقالی، بقاله گفت: “خاله سوسکه کجا میری؟” گفت: “خاله و درد پدرم، من که از گل بهترم، من که تاج هر سرم!” بقاله گفت: “پس چی بگویم؟” گفت:”بگو ای خاله قزی، چادر یزدی، کفش قرمزی، ‌اقر بخیر. کجا می ری؟” “می روم تا همدان، شو کنم بر رمضان، روغن به بستو بکنم، آرد به کند و بکنم. نان گندم بخورم، غلیون بلور بکشم، منت بابا نکشم.” گفت: “زن من می شی؟” گفت: “اگه من زنت بشم، وقتی که دعوامان شد مرا با چی میزنی؟” گفت: “با سنگ ترازو” گفت: “واخ، واخ! زنت نمی شم، ‌اگه بشم کشته می شم.”

کتاب قصه عروسی خاله سوسکه

از آنجا رد شد تا رسید به دکان قصابی، ‌ قصابه وقتی چشمش به خاله سوسکه خورد گفت: “خاله سوسکه کجا می ری؟” در جوابش گفت:‌ “خاله سوسکه و درد پدرم، من که از گل بهترم، من که تاج هر سرم!” گفت: “پس چی بگویم؟” گفت:”بگو ای خاله قزی، چادر یزدی، کفش قرمزی، ‌اقر بخیر. کجا می ری؟” گفت: “می روم تا همدان، شو کنم بر رمضان، روغن به بستو بکنم، آرد به کندو بکنم. نان گندم بخورم، غلیون بلوربکشم، منت بابا نکشم.” قصابه گفت: “زن من می شی؟” گفت: اگه من زنت بشم، وقتی که دعوامان شد مرا با چی میزنی؟” گفت: “با ساتور قصابی.” گفت: “واخ، واخ! زنت نمی شم،‌اگه بشم کشته می شم.”

از اونجا هم رد شد رسید به دکان علافی، تا چشمش به خاله سوسکه خورد، داد زد “آی خاله سوسکه کجا می ری؟” خاله سوسکه گقت: “خاله سوسکه و درد پدرم، من که از گل بهترم، من که تاج هر سرم!” علاف گفت: “پس چی بگم؟” گفت:”بگو خاله قزی، چادر یزدی، کفش قرمزی، ‌اقر بخیر. کجا می ری؟” گفت: “می روم تا همدان، شو کنم بر رمضان، روغن به بستو بکنم، آرد به کندو بکنم. نان گندم بخورم، غلیون بلور بکشم، منت بابا نکشم.” گفت: “زن من می شی؟” گفت: “اگه من زنت بشم ، اگه دعوامون بشه منو با چی میزنی؟” گفت: “با این چوب قپان!” گفت: “زنت نمی شم. اگر بشم کشته می شم!”

از آن جا رد شد، تا رسید سر کپه ی خاکی. آن جا آقا موشه ایی نشسته بود. آرخلق قلمکار پوشیده بود، شب کلاه ترمه به سرش و شلوار قصب بپاش. تا چشم آقا موشه به خاله سوسکه خورد، آمد جلو کرنش بالا بلندی کرد و گفت: “ای خاله قزی، چادر یزدی، کفش قرمزی، اقر بخیر؟ کجا میری؟” خاله سوسکه گفت: “ای عالی نسب، تنبان قصب. می روم تا همدان، شو کنم بر رمضان، روغن به بستو بکنم، آرد به کندو بکنم، نان گندم بخورم، غلیون بلور بکشم، منت بابا نکشم!” گفت: “خاله قزی جان، جان جانان! می توانی راه را نزدیک کنی و زن من بشی؟” گفت:‌”البته که می شم! چرا نمی شم! اما بگو ببینم مرا کجا می خوابانی؟” گفت: “روی خیک شیره” گفت: “کی می تواند روی چمن چسبان بخوابد؟” گفت: “روی خیک روغن” گفت: “کی روی چیز چرب و چیلی می خوابد؟” گفت: “روی مشک دوغ.” گفت: “کی روی چیز تر و تیلی می خوابد؟” گفت: “روی کیسه گردو” گفت: “کی روی چیز قلمبه سلمبه می خوابد؟” گفت: روی زانوام می خوابانم” گفت: “چی زیر سرم می گذاری؟” گفت: “بازوم را” گفت: “گفت خوب اگه یه روزی روزگاری از دست من اوقاتت تلخ شد، مرا با چی می زنی؟ ” گفت: “با دم نرم و نازکم” گفت: “راستی راستی می زنی؟” گفت: “نه دمم را به سرمه می زنم و به چشمت می کشم” گفت: “حالا که این طور است زنت می شم.”

باری کارها را راست و درست کردند و هر چه موش و سوسک تو شهر بود وعده گرفتند و عروسی را راه انداختند. شب عروسی دیگ ها را بار گذاشتند، قندها را به آب ریختند، بزن و بکوب خوبی هم راه انداختند. کارها که رو براه شد، عروس را با باینگه و دار و دسته اش به خانه داماد آوردند. داماد هم تا سر کوچه با ساقدوش ها پیشواز آمد. آخر سر، کار چاق کن ها دست عروس را گرفتند و گذاشتند توی دست داماد و مبارک باد را خواندند.

دیگر زندگی را درست کردند، خاله سوسکه سر و سامانی پیدا کرد. چند روزی گذشت. آقا موشه دنبال کارش رفت، و خاله سوسکه افتاد توی خانه داری. یک روز عرق چین و پیراهن و زیر شلواری آقا موشه را برد دم آب که بشورد، پاش سرید افتاد توی آب. به هزار زحمت خودش را به علفی رساند و آن جا بند شد. پی چاره می گشت و می خواست تا غرق نشده آقا موشه را خبر دار کند، در این میان یکی از سوارهای شاهی پیدا شد. خاله سوسکه فریاد زد: “ای سوارک – رکی، دم اسبت اردکی، بتو می گویم، به اسب دلدلت می گویم، به قبای پرگلت می گویم، برو تو آشپزخانه شاه، آن جا آقا موشک را بگو، بلبله گوشک را بگو، سنجاب پوشک را بگو، که نازت، نازنینت، گل بستانت، چراغ شبستانت، تو آب افتاده، خودت را با نردبان طلا برسان و از آب بکشش بیرون.”

سوار آمد به خانه ی شاه و تو آب افتادن خاله سوسکه و حرف هاش را برای شاه و وزیر تعریف کرد و آن ها را خنداند، نگو آقا موشه هم که همان وقت از آشپزخانه به کنج اتاق آمده بود، این ها را شنید. مثل برق و باد خودش را رساند دم آب، بنا کرد توی سرش زدن، که: ای حلال و همسرم، خاک عالم بر سرم، که گفت تو آب بیفتی؟ زود باش دستت را بده بکشمت بیرون، گفت: ” وا دستم نازک است ور میاد.” گفت: “پاتو بده” گفت: “پام رگ به رگ می شود” گفت: “زلفت را بده” گفت: “پریشان می شود” گفت: “پس چه کنم چاره کنم؟” گفت: “من که به تو پیغام دادم، که نردبان طلا بیار، تا بیام بیرون.”

موشه دوید، رفت تا دکان سبزی فروشی یک هویج دزدید، با دندانش جوید و دندانه – دندانه اش کرد و آورد برای خاله سوسکه و گذاشت توی آب. خاله سوسکه با قر و غمزه، یواش یواش آمد بالا و آقا موشه کولش گرفت و بردش خانه، رختخواب را پهن کرد و خواباندش. صبح که از خواب بیدار شد، استخوان درد گرفته بود و سرما سختی هم خورده بود. آقا موشه دستپاچه شد، که: نکند، سینه پهلو کرده باشد! تند و تیز به سراغ حکیم رفت. حکیم آمد و گفت: “چاییده، باید شوربای شلغم بخورد” بیچاره آقا موشه باز رفت، این طرف و آن طرف دنبال شلغم دزدی و لپه دزدی و چیزهای دیگر. وقتی که همه را فراهم کرد، رفت توی آشپزخانه و یک دیگ را بارگذاشت و زیرش را آتش کرد،‌ آب که جوش آمد، لپه و لوبیا را ریخت، بعد هم شلغم ها را پوست کند و خرد کرد و ریخت توی دیگ. اما همین که آمد بهم بزند افتاد توی دیگ آش،

از آ‌ن طرف خاله سوسکه هر چه صبر کرد دید آقا موشه نیامد. هم دلواپس شده بود هم گرسنه بنا کرد به صدا زدن: “آقا موشه، آقا موشه!” دید جوابی نمی آید. به هزار زحمت چادرش را پیچید دور کمرش و آمد توی آشپزخانه، دید: آقا موشه نیست. رفت سر دیگ، کفگیر را گرفت که دیگ را بهم بزند (چشت چیز بد نبیند) دید آقا موشه پخته و بریان توی دیگ آش شنا می کند…

دوبامبی زد تو سرش. بنای گریه و زاری گذاشت. گیس کشی کرد، سینه کوبید، اشک ریخت تا از حال رفت – همسایه ها خبر شدند، آمدند مشت و مالش دادند، کاه گل به دماغش رساندند، گلاب به صورتش زدند، تا به حال آمد و گفت: “دیگه زندگی به چه درد می خوره؟” باری شب و روز خوراک خاله سوسکه اشک چشم بود و خون جگر، سر هفته که شد، با در و همسایه سر خاکش رفت، چله اش را هم گرفت. سالش را هم برگزار کرد. بعد از آن هم هر چه خواستگار آمد جواب داد و گفت: “من بعد از آن نازنین دو کار نمی کنم: نه اسم شوهر می آورم، نه سیاهی از خود دور می کنم!” اینست که از آ‌ن روز تا حالا خاله سوسکه از غم آقا موشه سیاه پوش است.

این بود سرگذشت خاله سوسکه. بالا رفتیم ماست بود. پایین آمدیم دوغ بود. قصه ی ما دروغ بود.

خوب بود ولی اخرش غمگین بود

مثبت ۱۶ سالیه! :دی

رده سنیش خیلی بالا بودا!!!

این که -۳ نبود ولی خوب بود

همشون باحال هستن واقعا سایت بسیار جالبیه باتشکر فراوان از شما

خوب بود ولی مناسب بچه های کوچیک نیست..بد اموزی داره.

یاد خاطرات بچگیم افتادم

یادش بخیر

اگر امکان داره قصه نمکی و آلوزنگی هم بگذارید.با تشکر.

سلام . خیلی ممنون از قصه خوبتون ولی آخرش واقعا غمگین بود . همینطور که میخوندم داشتم برا دخترم هم تعریف میکردم مجبور شدم آخرشو عوض کنم …

با اینکه برای ما خاطره انگیزه ولیواقعا برای بچه ها مناسب نیست. فکر کنم مامان من آخر داستان و تغییر میداد که اینقدر درام نشه

والا بلا ما زمان بچه گیمون آقا موشه که با خاله سوسکه عروسى کرد به خوبى و خوشى تموم شد اینا رو نداشت که

ولى به هر حال ممنون از قصه تون

سلااام خدابیامرزه مامانی مهربونمو ..یادش به خیر..همیشه میدویدم بغلش و میگفتم مامانی خاله سوسکه رو بگو..خواهش میکنم هرکی پست منو میخونه برای شادی روحش یه صلوات بفرسته..ممنووونم از همتون..خدا مادربزرگای هرکی داره رو براش حفظ کنه و هرکی نداره بیامرزه..

والله منم قصه رو که برای پسر۶ ساله ام میخوندم ؛ یه جاهایی شرمسار بودم ، بخونم ،نخونم . ولی جالب بود پسرم قصه رو کامل میدونست ! مادر بزرگش با تمام جزییات براش تعریف کرده بود . برام خیلی جالب بود! امان از دست این مادربزرگا!

سلام مرسی از قصه ی خوبتون اما ب نظرم خیلی ادبی نوشته شده بود من واسه برادر زادم که ۶ سالشه خوندم میگفت معنی این کلمه یعنی چی اما ب هر حال ممنون

از پدرا و مادرا تمنا می کنم که آگاه باشند و این داستان ضدزن رو برای بچه هاشون نخونند!! یعنی چی “منو با چی می زنی؟” + یعنی چی که زن بیوه سیاهپوش بمونه و ازدواج دوباره نکنه؟ یعنی چی که یه زن جز اطوار چیز دیگه ای بلد نباشه؟؟؟ این داستان قدیمی هست درست.ولی مثل فرهنگ قدیمی ما ضدزن و افتضاحه افتضاح!!

ممنون از متن داستان من وقتی بچه بودم نوار قصه شو داشتم و همیشه هم گوش می دادم، همه شو از حفظ بودم. یه روی نوار خاله سوسکه بود و اون طرفش بز زنگوله پا و شعر دویدم و دویدم. متنی که نوشتین دقیقا عین نوار قصه ش بود.عالی بود. برای دخترم که ۸ سالشه چند بار خودم قصه شو اجرا کرده بودم، داشتم تو سایتها دنبال دانلود قصه می گشتم که متن قصه رو اینجا پیدا کردم. ممکنه اگه قصه صوتیش رو پیدا کردین بذارین لطفا. خیلی خاطره انگیز بود برای من. دخترم هم وقتی براش قصه رو میگم خوشش میاد

خیلی زیبا بود. می خواستم بگم وقتی شما برای کودکانتان این قصه زیبا را تعریف میکنید آن ها از این زاویه به داستان نگاه نمیکنند البته شما بهتر از من میذانید چون من هم هنوز ۱۵ سالم نشده ولی وقتی من بچه بودم دقیقا همین رو برام تعریف میکردند و من فقط به این توجه میکردم که آقا موشه و خاله سوسکه خیلی همدیگه رو دوس داشتن ولی باز مادر پدرا خودشون صلاح بچه هاشونو میدونن من کیم که دخالت کنم ولی ممنون از سایتتون

البته ببخشید که بد صحبت کردم

البته من در بعضی قسامت با نظر والدین موافقم

خوبه

عالی بود. وقتی بجه بودم نوارشو داشنم ولی گمش کردم و برای خواهر کوچکترم قسمت هایی که یادم بود فقط می خوندم . لطفا فایل های صوتی قصه ها هم قرار بدین . ممنون

من بچه ک بودم مامانیم بادوتا قصه منومیخابوند یکیش خاله سوسک بود ولی الان دیگ یادش نیس. برام بخونه ولی امسب باشوهرم دوتایی قصه رو خوندیم خعلی قشنگ بود من عاشششششق این قصه ام الان عاقامون منو باقصه میخابونه.

اصلا مناسب بچه هانیست

کتاب قصه عروسی خاله سوسکه

به نظر منم برا بچه ها خوب نیست اینا برا بچه ها که‌ نه برای‌نوجوانان هست

همچنین

سلام. این داستان با این سبک و ادبیات اصلا برای بچه ها مناسب نیست! آموزش کتک زدن زن، آموزش دزدی، آموزش قر و فر فراوون و بی عرضگی، آموزش بیهوده بودن و … من فیلمشو دیدم با بازی سحر ولدبیگی، بیشتر مناسب سن بزرگترهاست.

هرچند از داستانهای قدیمیه فارسیه ولی واقعا بداموزی داره در درجه اول پدری که به بچه دخترش میگه برو و در درجه دوم بهش میگه شوهر کن از سر من وا شو. اینکه قبلش به خودش نمیرسید حرف شوهر میشه سفیداب میزنه . قشنگ نیست. چرا برای ازدواج دنبال کتک خوردنه. اینا همه تو ذهن بچه ها اثر داره . و درنهایت چرا تو دیگ؟؟؟؟ ادم حالش بهم میخوره یه موش بادکرده و پخته . حداق می افتاد تو اب

قصه اصلا مناسب بچه ها نیست

باسلام بسیار زیبا و جالب بود ممنون که کمک میکنید برای حفظ فرهنگ این مرز و بوم …برای دوستانی که نقد داشتن میگم که توجه داشته باشید که این قصه بسیار قدیمی و فولکلور هست بنابر این در اون بازه زمانی بسیار هم آموزشی بوده و آمیخته با فرهنگ شما میتونید به خواسته خودتون بخشهایی از اون رو تغییر بدهید اما حتما روزگاری اصل قطه رو برای بچه هاتون بگید چون یکی از مهم ترین منابع شناخت و حفظ یک فرهنگ زبانه که در قالب مثل ها و متل ها سینه به سینه انتقال داده میشه و اجازه کشف خط سیر یک فرهنگ رو میدهد. .

بنظر منم مناسب بچه ها نبود مادرم ک برای دخترم تعریف کرد چیزی نگفتم ولی وقتی گفت مامان خاله سوسکه رو بگو گفتم میره شهر پیش ی نفر کار کنه یا نگفتم تومنو میزنی زنت نمیشم گفتم اون تحصیلات نداشت کمالات نداشت یا خیلی جاهای دیگرو تغییر دادم

ایول به نگرشش زن رو باید کتک زد از همه پرسید منو با چی میزنی بعدشم همش دنبال پول و نیغ زدن بود صرفا برای راحتیش همین نگرش شده حاکم بر جامعه الان من نمیدونستم همچین داستانیم هس!

اگه والدین میدونستند چقدر این سیک ادبیات روی روحیه بچه و اخلاقش در آینده اثر میذاره عمرا همچین چیزی رو براش نمیخوندن.زن ستیزی.دزدی.اتفاقات ناگوار.اثرات منفی طلاق در قدیم و … همه خیلی داغونن انصافا!!!مامان من که برام نمیخوند خداروشکر!!

ععععععاااااااااااا لللییییییییییی

به دلیل استفاده کودکان تمام دیدگاه‌ها پیش از نمایش بازبینی میشوند. آدرس ایمیل شما نمایش داده نمی‌شود. گزینه هایی که با * مشخص شده اند باید پر شوند.

کتاب قصه عروسی خاله سوسکه
کتاب قصه عروسی خاله سوسکه
0

دوره مقدماتی php

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *