صمد بهرنگی (زادهٔ ۲ تیر ۱۳۱۸ در تبریز – درگذشتهٔ ۹ شهریور ۱۳۴۷ در ارسباران) آموزگار، منتقد اجتماعی، داستاننویس، مترجم،[۱] و پژوهشگر فولکلور آذربایجانی[۲] بود. کتاب ماهی سیاه کوچولوی بهرنگی مدتها نقش بیانهٔ غیررسمی سازمان چریکهای فدایی خلق ایران را بازی میکرد.[۳][۴]
بهرنگی دربارهٔ خودش گفتهاست:[۵] قارچ زاده نشدم بی پدر و مادر، اما مثل قارچ نمو کردم، ولی نه مثل قارچ زود از پا درآمدم. هر جا نَمی بود، به خود کشیدم؛ کسی نشد مرا آبیاری کند. من نمو کردم… مثل درخت سنجد کج و معوج و قانع به آب کم، و شدم معلم روستاهای آذربایجان. پدرم میگوید: اگر ایران را میان ایرانیان تقسیم کنید، از همین بیشتر نصیب تو نمیشود.
صمد بهرنگی در ۲ تیر ۱۳۱۸ در محله چرنداب در جنوب بافت قدیمی شهر تبریز در خانوادهای تهیدست چشم به جهان گشود. پدر او «عزت» و مادرش «سارا» نام داشتند. صمد دو برادر و سه خواهر داشت. پدرش کارگری فصلی بود که بیشتر به شغل زهتابی (آنکه شغلش تابیدن زه و تهیه کردن رشته تافته از روده گوسفند و حیوانات دیگر باشد[۶]) زندگی را میگذراند و خرجش همواره بر دخلش فزونی داشت. برخی اوقات نیز مشک آب به دوش میگرفت و در ایستگاه «وازان» به روسها و عثمانیها آب میفروخت. بالاخره فشار زندگی وادارش ساخت تا با فوج بیکارانی که راهی قفقاز و باکو بودند به قفقاز برود. رفت و دیگر بازنگشت.[۷]
صمد بهرنگی پس از تحصیلات دبستان و دبیرستان در مهر ۱۳۳۴ به دانشسرای مقدماتی پسران (تبریز) رفت و در خرداد ۱۳۳۶ از آنجا فارغالتحصیل شد. از مهر همان سال و در حالیکه تنها هجده سال سن داشت آموزگار شد و تا پایان عمر در آذرشهر، ممقان، قاضیجهان، گوگان، و آخیجهان در استان آذربایجان شرقی که آن زمان روستا بودند تدریس کرد.[۷][۸] در مهر ۱۳۳۷ برای ادامهٔ تحصیل در رشته زبان و ادبیات انگلیسی به دورهٔ شبانهٔ دانشکده ادبیات فارسی و زبانهای خارجی دانشگاه تبریز رفت و همزمان با آموزگاری، تحصیلش را تا خرداد ۱۳۴۱ و دریافت گواهینامهٔ پایان تحصیلات ادامه داد.[۷]
صمد بهرنگی حق آموزش کودکان دور از مرکزی را که به زبانی غیر از زبان فارسی سخن میگفتند به رسمیت شناخت. او به کتابهای درسی انتقاد میکرد که این کتابها برای زندگی شهری نوشته شدهاند. برای نمونه هرگز نگفته بودند که اگر برف سنگین آذربایجان ارتباط روستا را با خارج قطع کرد و نفت سفید در ده پیدا نشد و خودت مریض و بیدارو و درمان و تنها بودی چکار باید بکنی؟. بنابراین روشهای زندگی مناسب آنان را آموزش داد و تلاش کرد کودکان را به یادگیری، علاقهمند کند. بهرنگی تلاش میکرد پدر و مادر بچهها را راضی کند که به جای بکارگیری بچهها در کشتزار و گلهداری، آنها را به مدرسه بفرستند.[۸]
مجموعه داستانی نوشته صمد بهرنگی در جدول
تلاشهای آموزشی صمد بهرنگی همزمان با موج تلاشها برای به رسمیت شناختن حقوق کودکان در ایران بود. در درون حاکمیت ایران، کسانی چون پرویز ناتل خانلری (وزیر فرهنگ آن هنگام) در پایهگذاری سپاه دانش و در خارج از دستگاههای دولتی، دستهای از نخبگان مانند ثمین باغچهبان، لیلی ایمن، توران اشتیاقی، معصومه سهراب، یحیی مافی، توران میرهادی، ایرج جهانشاهی، محمد بهمنبیگی و عباس سیاحی بودند.[۸]
در سال ۱۳۴۱ صمد از دبیرستان به بزه بیان سخنهای ناخوشایند، در دفتر دبیرستان و بین دبیران، اخراج و به دبستان فرستاده شد. یک سال بعد و در پی افزایش فعالیتهای فرهنگی، با پاپوش رئیس وقت اداره فرهنگ آذربایجان، کار صمد به دادگاه کشیده شد که در پایان تبرئه شد. در سال ۱۳۴۳ به خاطر چاپ کتاب پارهپاره و صدور کیفرخواست از سوی دادسرای عادی ۱۰۵ ارتش یکم تبریز و سپس صدور حکم تعلیق از خدمت به مدت ۶ ماه، تحت پیگرد قرار گرفت. در آبان همان سال حکم تعلیق وی لغو شد و صمد به سر کلاس بازگشت. سالهای میانی دهه ۱۳۴۰ (خورشیدی) همزمان با دستگیری و اعدام تعدادی از نزدیکان صمد و شرکت او در اعتصابات دانشجویی بود.[۹]
صمد نویسندگی را با طنزنویسی آغاز کرد. در دانشسرا همراه دو تن از دوستانش روزنامهٔ فکاهی دیواریی به نام «خنده» مینوشت که بسیار هوادار داشت. از سال ۱۳۳۶ مقالهها و قطعات فکاهی و طنز آمیز او در توفیق منتشر میشدند[نیازمند منبع] و این کار ۳، ۴ سالی دوام داشت. یک مقاله نیز در ماهنامهٔ کشکیات منتشر کرد و میخواست با آن ماهنامه، همکاری کند که مجله تعطیل شد. مطالب طنز صمد در مهد آزادی و مهد آزادی آدینه نیز چاپ شد که منتخب آنها در مجموعه مقالههای او آمدهاست.[نیازمند منبع] بهرنگی در ۱۳۳۹ نخستین داستان منتشر شده خود به نام عادت را نوشت؛ که با تلخون در ۱۳۴۰، بینام در ۱۳۴۲، و داستانهای دیگر ادامه یافت. او ترجمههایی نیز از انگلیسی و زبان ترکی استانبولی به زبان فارسی و از فارسی به زبان ترکی آذربایجانی (از جمله ترجمهٔ شعرهایی از مهدی اخوان ثالث، احمد شاملو، فروغ فرخزاد، و نیما یوشیج) انجام داد. پژوهشهایی نیز در جمعآوری فولکلور آذربایجان و نیز دربارهٔ علوم پرورشی از او منتشر شدهاست. وی در کتاب کندوکاو در امور پرورشی ایران واژههای گرفته شده از زبان عربی را بخش بزرگی از اشتراک زبانهای رایج ایرانی از جمله ترکی آذری با فارسی دانستهاست؛ و به همین دلیل خواستار عدم حذف آنان با بهانههای باستانگرایی و تأکید بیشتر بر این لغات در هنگام آموزش فارسی به کودکان آذربایجانی شده بود.[۷]
کتابهای صمد بهرنگی مثل ماهی سیاه کوچولو و اولدوز و کلاغها میان چریکهای فدایی خلق بسیار پر طرفدار بود. گفته میشد که صمد با چهرههای تاثیرگذار این سازمان دیدار داشته است. دیدارهایی میان صمد بهرنگی و امیر پرویز پویان انجام شده است؛ دیدارهایی که برخی از آنها در خانه فروغ فرخزاد صورت میگرفته است. فروغ فرخزاد در بخشی از شعر مشهور «فتح باغ» به همین دیدار اشاره کرده است: «و در آن کوه غریب فاتح/ از عقابان جوان پرسیدیم/ که چه باید کرد»[۱۰]
کتاب «الفبای آذر» صمد به «سازمان پیکار با بیسوادی» ارائه شد و نامهای از طرف وزارت فرهنگ مبنی بر دعوت به همکاری در مقابل حق الزحمه چشمگیر دادند که نهایتا به دلیل وابستگی آن به حکومت نپذیرفت.
برادرش میگوید زمانی که از صمد علت ترک این منصب را پرسیدم در پاسخ گفت: «نمیتوانم صفحات اول کتابم را به شاه و شهبانو اختصاص بدهم.»[۱۱]
حمزه فراهتی در کتاب خاطرات خود به نام «از آن سالها و سالهای دیگر» مینویسد: “ارس درست در پشت پاسگاه جریان داشت. در میان خنده و شوخی، لخت شدند و به آب زدند. […] پنجاه متری شنا نکرده بود که صدای فریاد صمد را شنید: “دکتر! دکتر!” بلافاصله برگشت و دید که صمد تا بالای شانههایش توی آب است و هراسان دست و پا میزند. بلافاصله چرخ زد و در خلاف جهت جریان آب، رو به سمتی که صمد بود، با تمام قوا دست و پا زد. تقریباً نصف فاصله را طی کرده بود که صمد برای سومین بار صدایش کرد. […] دید که جریان تند صمد را در خود بلعید. دید که صمد ناپدید شد. دید که جهان خاموش شد.”[۸]
بهرنگی در شهریور ۱۳۴۷ (در سن ۲۹ سالگی) در رود ارس و در ساحل روستای کوانق غرق شد. اسد بهرنگی، برادر صمد، دربارهٔ این رویداد گفته بود: «من به وسیلهٔ تلفن از دوستی شنیدم برای صمد حادثهای پیش آمده. رفتم نزد کاظم سعادتی. کاظم آن وقت داشت خانهاش را درست میکرد. کارش را رها کرد… مطمئن شدیم که صمد در آب غرق شده… قرار شد چهار نفر بروند. دو تا از شوهرخواهرهایم، خودم و کاظم سعادتی… خلاصه دو روز آواره و سرگردان گشتیم تا بالاخره جسد را پیدا کردیم (۱۲ شهریور در نزدیکی پاسگاه شتربان در چند کیلومتری محل غرق شدن). توی یک جزیره مانندی در وسط رودخانه بود. … بعضیها میگفتند با افسری او را دیدهاند؛ ولی هیچکس اطلاع دقیقی نداشت که جریان چه طور بود. دهاتیهای آنجا خیلی بامحبت بودند جسد را آوردند بیرون و شستند… فقط دو سه تا جای زخم، طرف ران و ساقش بود چیزی شبیه فرورفتگی.»[۱۲][۱۳] پیکر صمد در گورستان امامیه تبریز دفن شد. در خاکسپاری صمد، انبوهی از مردم، روشنفکران و جوانان شرکت کردند.[۱۴]
کنار آمدن با واقعیت مرگ بهرنگی، ساده نبود. جامعه معترض روشنفکری که مهمترین آنها جلال آلاحمد و غلامحسین ساعدی (که کاشف و معرف صمد بود) بودند از همان لحظات نخست که خبر حادثه به آنها رسید ساواک را متهم به قتل صمد کردند.[۱۴] جلال آلاحمد کسی بود که یادداشت صمد و افسانه عوام را نوشت و شایعه قتل او را در دهانها انداخت. سالها پس از آن نوشت که در این باره افسانه ساخته بودهاست. زیرا نمیخواسته مرگ صمد «به هدر» برود.[۸] جلال آلاحمد شش ماه بعد از مرگ صمد در نامهای به منصور اوجی شاعر شیرازی مینویسد «… اما در باب صمد. درین تردیدی نیست که غرق شده. اما چون همه دلمان میخواست قصه بسازیم ساختیم… خب ساختیم دیگر. آن مقاله را من به همین قصد نوشتم که مثلاً تکنیک آن افسانهسازی را روشن کنم برای خودم. حیف که سر و دستش شکسته ماند و هدایتکننده نبود به آنچه مرحوم نویسندهاش میخواست بگوید…»[۸] حمزه فراهتی در کتاب خود اظهار میکند که «صمد بهرنگی شهید ساختگی شد» و مرگ او کار ساواک نبودهاست.[۱۵]
بیشترین شایعهای که ساخته شد این بود «حمزه فراهتی» افسر دامپزشکی که با صمد بوده، او را خفه کردهاست.[۱۴] نظامی بودن فراهتی شایعه دست داشتن ساواک در مرگ صمد را قوت بخشید و البته روشنفکران آن زمان نیز در گسترش این شایعهها بسیار تلاش کردند.[۱۶] اسد بهرنگی گفته بود که فراهتی را دو ماه بعد در خانهٔ بهروز دولتآبادی دیدهاست، از قول او گفتهاست:[۱۷] «من این طرف بودم و صمد آن طرفتر. یک دفعه دیدم کمک میخواهد. هر چه کردم نتوانستم کاری بکنم.» سیروس طاهباز دراینباره مینویسد:[۱۸] «بهرنگی […] خواسته بود تنی به آب بزند و چون شنا بلد نبود، غرق شده بود (شخصی بنام مرحوم حسین حسینزاده از اهالی روستای کلاله که شاهد موضوع بوده این نظر را تأیید کرده بود. جلال آلاحمد مرگ بهرنگی را مشکوک تلقی کرد […] اما حرف بهروز دولتآبادی برایم حجّت بود که مرگ او را طبیعی گفت و در اثر شنا بلد نبودن.» اسد بهرنگی شنا بلد نبودن صمد را تأیید میکند.[۱۹] ولی دربارهٔ نظر طاهباز و دیگران میگوید «همه از دهان بهروز دولتآبادی حرف زدهاند نه این که واقعاً پژوهشی صورت گرفته باشد […] تا به حال برخوردی پژوهشی دربارهٔ مرگ صمد نشدهاست.»[۲۰]
مرگ بهرنگی در چهار کتاب زیر به تفصیل بررسی شدهاست:
عمر مؤثر آثار و افکار صمد بسی فراتر از عمر کوتاه اوست. قصههای او، که بیشتر توسط کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان تبلیغ میشدند، نوعی قهرمانگرایی بدون خودپرستی را در میان نسل جوان گسترش دادند.[۲۴] بنابراین، نوشته پیمان وهابزاده باور کردنی جلوه میکند که «کتاب ماهی سیاه کوچولو بیش از هر مورد دیگر در عضوگیری برای سازمان چریکهای فدایی خلق ایران نقش داشت».[۳] کتاب ماهی سیاه کوچولو به مانیفست جنبش مسلحانه چریکهای فدایی خلق ایران تبدیل شد. آنان تعهد و خشم انقلابی این کتاب را میستودند و آن را اثری نمادین در ستایش مبارزه قهرآمیز دانستند و مرگ صمد را به مرگ ماهی سیاه در گلوی مرغ ماهیخوار تشبیه کردند.[۸] ملالی جویا، عضو پیشین لویه جرگه افغانستان، در این زمینه به تجربه خودش اشاره کردهاست.[۲۵]
بهرنگی در نوزده سالگی نخستین داستان منتشرشدهاش به نام عادت (۱۳۳۹) را نوشت. یک سال بعد داستان تلخون را که برگرفته از داستانهای آذربایجان بود، با نام مستعار «ص. قارانقوش» در هفتهنامه کتاب هفته منتشر کرد. بعدها از بهرنگی مقالاتی در روزنامه مهد آزادی، نشریه توفیق و غیره با امضاهای گوناگون مانند «داریوش نوابمرغی»، «چنگیز مرآتی»، «بابک»، «افشین پرویزی»، «ص. آدام» و «آدی باتمیش» به چاپ رسیدند.[۵]
در سال ۱۳۷۷ برای نخستینبار پس از انقلاب ۱۳۵۷ ایران، مجموعه قصههای صمد بهرنگی با تصحیح عزیزالله علیزاده توسط نشر فردوس در ۴۳۸ صفحه منتشر شد.
بهرنگی برگردانهایی از انگلیسی و ترکی استانبولی به فارسی و از فارسی به ترکی آذربایجانی (از جمله ترجمهٔ شعرهایی از مهدی اخوان ثالث، احمد شاملو، فروغ فرخزاد، و نیما یوشیج) انجام داد. برخی از این آثار به قرار زیرند:
صمد بهرنگی (زادهٔ ۲ تیر ۱۳۱۸ در تبریز – درگذشتهٔ ۹ شهریور ۱۳۴۷ در ارسباران) آموزگار، منتقد اجتماعی، داستاننویس، مترجم،[۱] و پژوهشگر فولکلور آذربایجانی[۲] بود. کتاب ماهی سیاه کوچولوی بهرنگی مدتها نقش بیانهٔ غیررسمی سازمان چریکهای فدایی خلق ایران را بازی میکرد.[۳][۴]
بهرنگی دربارهٔ خودش گفتهاست:[۵] قارچ زاده نشدم بی پدر و مادر، اما مثل قارچ نمو کردم، ولی نه مثل قارچ زود از پا درآمدم. هر جا نَمی بود، به خود کشیدم؛ کسی نشد مرا آبیاری کند. من نمو کردم… مثل درخت سنجد کج و معوج و قانع به آب کم، و شدم معلم روستاهای آذربایجان. پدرم میگوید: اگر ایران را میان ایرانیان تقسیم کنید، از همین بیشتر نصیب تو نمیشود.
صمد بهرنگی در ۲ تیر ۱۳۱۸ در محله چرنداب در جنوب بافت قدیمی شهر تبریز در خانوادهای تهیدست چشم به جهان گشود. پدر او «عزت» و مادرش «سارا» نام داشتند. صمد دو برادر و سه خواهر داشت. پدرش کارگری فصلی بود که بیشتر به شغل زهتابی (آنکه شغلش تابیدن زه و تهیه کردن رشته تافته از روده گوسفند و حیوانات دیگر باشد[۶]) زندگی را میگذراند و خرجش همواره بر دخلش فزونی داشت. برخی اوقات نیز مشک آب به دوش میگرفت و در ایستگاه «وازان» به روسها و عثمانیها آب میفروخت. بالاخره فشار زندگی وادارش ساخت تا با فوج بیکارانی که راهی قفقاز و باکو بودند به قفقاز برود. رفت و دیگر بازنگشت.[۷]
صمد بهرنگی پس از تحصیلات دبستان و دبیرستان در مهر ۱۳۳۴ به دانشسرای مقدماتی پسران (تبریز) رفت و در خرداد ۱۳۳۶ از آنجا فارغالتحصیل شد. از مهر همان سال و در حالیکه تنها هجده سال سن داشت آموزگار شد و تا پایان عمر در آذرشهر، ممقان، قاضیجهان، گوگان، و آخیجهان در استان آذربایجان شرقی که آن زمان روستا بودند تدریس کرد.[۷][۸] در مهر ۱۳۳۷ برای ادامهٔ تحصیل در رشته زبان و ادبیات انگلیسی به دورهٔ شبانهٔ دانشکده ادبیات فارسی و زبانهای خارجی دانشگاه تبریز رفت و همزمان با آموزگاری، تحصیلش را تا خرداد ۱۳۴۱ و دریافت گواهینامهٔ پایان تحصیلات ادامه داد.[۷]
صمد بهرنگی حق آموزش کودکان دور از مرکزی را که به زبانی غیر از زبان فارسی سخن میگفتند به رسمیت شناخت. او به کتابهای درسی انتقاد میکرد که این کتابها برای زندگی شهری نوشته شدهاند. برای نمونه هرگز نگفته بودند که اگر برف سنگین آذربایجان ارتباط روستا را با خارج قطع کرد و نفت سفید در ده پیدا نشد و خودت مریض و بیدارو و درمان و تنها بودی چکار باید بکنی؟. بنابراین روشهای زندگی مناسب آنان را آموزش داد و تلاش کرد کودکان را به یادگیری، علاقهمند کند. بهرنگی تلاش میکرد پدر و مادر بچهها را راضی کند که به جای بکارگیری بچهها در کشتزار و گلهداری، آنها را به مدرسه بفرستند.[۸]
مجموعه داستانی نوشته صمد بهرنگی در جدول
تلاشهای آموزشی صمد بهرنگی همزمان با موج تلاشها برای به رسمیت شناختن حقوق کودکان در ایران بود. در درون حاکمیت ایران، کسانی چون پرویز ناتل خانلری (وزیر فرهنگ آن هنگام) در پایهگذاری سپاه دانش و در خارج از دستگاههای دولتی، دستهای از نخبگان مانند ثمین باغچهبان، لیلی ایمن، توران اشتیاقی، معصومه سهراب، یحیی مافی، توران میرهادی، ایرج جهانشاهی، محمد بهمنبیگی و عباس سیاحی بودند.[۸]
در سال ۱۳۴۱ صمد از دبیرستان به بزه بیان سخنهای ناخوشایند، در دفتر دبیرستان و بین دبیران، اخراج و به دبستان فرستاده شد. یک سال بعد و در پی افزایش فعالیتهای فرهنگی، با پاپوش رئیس وقت اداره فرهنگ آذربایجان، کار صمد به دادگاه کشیده شد که در پایان تبرئه شد. در سال ۱۳۴۳ به خاطر چاپ کتاب پارهپاره و صدور کیفرخواست از سوی دادسرای عادی ۱۰۵ ارتش یکم تبریز و سپس صدور حکم تعلیق از خدمت به مدت ۶ ماه، تحت پیگرد قرار گرفت. در آبان همان سال حکم تعلیق وی لغو شد و صمد به سر کلاس بازگشت. سالهای میانی دهه ۱۳۴۰ (خورشیدی) همزمان با دستگیری و اعدام تعدادی از نزدیکان صمد و شرکت او در اعتصابات دانشجویی بود.[۹]
صمد نویسندگی را با طنزنویسی آغاز کرد. در دانشسرا همراه دو تن از دوستانش روزنامهٔ فکاهی دیواریی به نام «خنده» مینوشت که بسیار هوادار داشت. از سال ۱۳۳۶ مقالهها و قطعات فکاهی و طنز آمیز او در توفیق منتشر میشدند[نیازمند منبع] و این کار ۳، ۴ سالی دوام داشت. یک مقاله نیز در ماهنامهٔ کشکیات منتشر کرد و میخواست با آن ماهنامه، همکاری کند که مجله تعطیل شد. مطالب طنز صمد در مهد آزادی و مهد آزادی آدینه نیز چاپ شد که منتخب آنها در مجموعه مقالههای او آمدهاست.[نیازمند منبع] بهرنگی در ۱۳۳۹ نخستین داستان منتشر شده خود به نام عادت را نوشت؛ که با تلخون در ۱۳۴۰، بینام در ۱۳۴۲، و داستانهای دیگر ادامه یافت. او ترجمههایی نیز از انگلیسی و زبان ترکی استانبولی به زبان فارسی و از فارسی به زبان ترکی آذربایجانی (از جمله ترجمهٔ شعرهایی از مهدی اخوان ثالث، احمد شاملو، فروغ فرخزاد، و نیما یوشیج) انجام داد. پژوهشهایی نیز در جمعآوری فولکلور آذربایجان و نیز دربارهٔ علوم پرورشی از او منتشر شدهاست. وی در کتاب کندوکاو در امور پرورشی ایران واژههای گرفته شده از زبان عربی را بخش بزرگی از اشتراک زبانهای رایج ایرانی از جمله ترکی آذری با فارسی دانستهاست؛ و به همین دلیل خواستار عدم حذف آنان با بهانههای باستانگرایی و تأکید بیشتر بر این لغات در هنگام آموزش فارسی به کودکان آذربایجانی شده بود.[۷]
کتابهای صمد بهرنگی مثل ماهی سیاه کوچولو و اولدوز و کلاغها میان چریکهای فدایی خلق بسیار پر طرفدار بود. گفته میشد که صمد با چهرههای تاثیرگذار این سازمان دیدار داشته است. دیدارهایی میان صمد بهرنگی و امیر پرویز پویان انجام شده است؛ دیدارهایی که برخی از آنها در خانه فروغ فرخزاد صورت میگرفته است. فروغ فرخزاد در بخشی از شعر مشهور «فتح باغ» به همین دیدار اشاره کرده است: «و در آن کوه غریب فاتح/ از عقابان جوان پرسیدیم/ که چه باید کرد»[۱۰]
کتاب «الفبای آذر» صمد به «سازمان پیکار با بیسوادی» ارائه شد و نامهای از طرف وزارت فرهنگ مبنی بر دعوت به همکاری در مقابل حق الزحمه چشمگیر دادند که نهایتا به دلیل وابستگی آن به حکومت نپذیرفت.
برادرش میگوید زمانی که از صمد علت ترک این منصب را پرسیدم در پاسخ گفت: «نمیتوانم صفحات اول کتابم را به شاه و شهبانو اختصاص بدهم.»[۱۱]
حمزه فراهتی در کتاب خاطرات خود به نام «از آن سالها و سالهای دیگر» مینویسد: “ارس درست در پشت پاسگاه جریان داشت. در میان خنده و شوخی، لخت شدند و به آب زدند. […] پنجاه متری شنا نکرده بود که صدای فریاد صمد را شنید: “دکتر! دکتر!” بلافاصله برگشت و دید که صمد تا بالای شانههایش توی آب است و هراسان دست و پا میزند. بلافاصله چرخ زد و در خلاف جهت جریان آب، رو به سمتی که صمد بود، با تمام قوا دست و پا زد. تقریباً نصف فاصله را طی کرده بود که صمد برای سومین بار صدایش کرد. […] دید که جریان تند صمد را در خود بلعید. دید که صمد ناپدید شد. دید که جهان خاموش شد.”[۸]
بهرنگی در شهریور ۱۳۴۷ (در سن ۲۹ سالگی) در رود ارس و در ساحل روستای کوانق غرق شد. اسد بهرنگی، برادر صمد، دربارهٔ این رویداد گفته بود: «من به وسیلهٔ تلفن از دوستی شنیدم برای صمد حادثهای پیش آمده. رفتم نزد کاظم سعادتی. کاظم آن وقت داشت خانهاش را درست میکرد. کارش را رها کرد… مطمئن شدیم که صمد در آب غرق شده… قرار شد چهار نفر بروند. دو تا از شوهرخواهرهایم، خودم و کاظم سعادتی… خلاصه دو روز آواره و سرگردان گشتیم تا بالاخره جسد را پیدا کردیم (۱۲ شهریور در نزدیکی پاسگاه شتربان در چند کیلومتری محل غرق شدن). توی یک جزیره مانندی در وسط رودخانه بود. … بعضیها میگفتند با افسری او را دیدهاند؛ ولی هیچکس اطلاع دقیقی نداشت که جریان چه طور بود. دهاتیهای آنجا خیلی بامحبت بودند جسد را آوردند بیرون و شستند… فقط دو سه تا جای زخم، طرف ران و ساقش بود چیزی شبیه فرورفتگی.»[۱۲][۱۳] پیکر صمد در گورستان امامیه تبریز دفن شد. در خاکسپاری صمد، انبوهی از مردم، روشنفکران و جوانان شرکت کردند.[۱۴]
کنار آمدن با واقعیت مرگ بهرنگی، ساده نبود. جامعه معترض روشنفکری که مهمترین آنها جلال آلاحمد و غلامحسین ساعدی (که کاشف و معرف صمد بود) بودند از همان لحظات نخست که خبر حادثه به آنها رسید ساواک را متهم به قتل صمد کردند.[۱۴] جلال آلاحمد کسی بود که یادداشت صمد و افسانه عوام را نوشت و شایعه قتل او را در دهانها انداخت. سالها پس از آن نوشت که در این باره افسانه ساخته بودهاست. زیرا نمیخواسته مرگ صمد «به هدر» برود.[۸] جلال آلاحمد شش ماه بعد از مرگ صمد در نامهای به منصور اوجی شاعر شیرازی مینویسد «… اما در باب صمد. درین تردیدی نیست که غرق شده. اما چون همه دلمان میخواست قصه بسازیم ساختیم… خب ساختیم دیگر. آن مقاله را من به همین قصد نوشتم که مثلاً تکنیک آن افسانهسازی را روشن کنم برای خودم. حیف که سر و دستش شکسته ماند و هدایتکننده نبود به آنچه مرحوم نویسندهاش میخواست بگوید…»[۸] حمزه فراهتی در کتاب خود اظهار میکند که «صمد بهرنگی شهید ساختگی شد» و مرگ او کار ساواک نبودهاست.[۱۵]
بیشترین شایعهای که ساخته شد این بود «حمزه فراهتی» افسر دامپزشکی که با صمد بوده، او را خفه کردهاست.[۱۴] نظامی بودن فراهتی شایعه دست داشتن ساواک در مرگ صمد را قوت بخشید و البته روشنفکران آن زمان نیز در گسترش این شایعهها بسیار تلاش کردند.[۱۶] اسد بهرنگی گفته بود که فراهتی را دو ماه بعد در خانهٔ بهروز دولتآبادی دیدهاست، از قول او گفتهاست:[۱۷] «من این طرف بودم و صمد آن طرفتر. یک دفعه دیدم کمک میخواهد. هر چه کردم نتوانستم کاری بکنم.» سیروس طاهباز دراینباره مینویسد:[۱۸] «بهرنگی […] خواسته بود تنی به آب بزند و چون شنا بلد نبود، غرق شده بود (شخصی بنام مرحوم حسین حسینزاده از اهالی روستای کلاله که شاهد موضوع بوده این نظر را تأیید کرده بود. جلال آلاحمد مرگ بهرنگی را مشکوک تلقی کرد […] اما حرف بهروز دولتآبادی برایم حجّت بود که مرگ او را طبیعی گفت و در اثر شنا بلد نبودن.» اسد بهرنگی شنا بلد نبودن صمد را تأیید میکند.[۱۹] ولی دربارهٔ نظر طاهباز و دیگران میگوید «همه از دهان بهروز دولتآبادی حرف زدهاند نه این که واقعاً پژوهشی صورت گرفته باشد […] تا به حال برخوردی پژوهشی دربارهٔ مرگ صمد نشدهاست.»[۲۰]
مرگ بهرنگی در چهار کتاب زیر به تفصیل بررسی شدهاست:
عمر مؤثر آثار و افکار صمد بسی فراتر از عمر کوتاه اوست. قصههای او، که بیشتر توسط کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان تبلیغ میشدند، نوعی قهرمانگرایی بدون خودپرستی را در میان نسل جوان گسترش دادند.[۲۴] بنابراین، نوشته پیمان وهابزاده باور کردنی جلوه میکند که «کتاب ماهی سیاه کوچولو بیش از هر مورد دیگر در عضوگیری برای سازمان چریکهای فدایی خلق ایران نقش داشت».[۳] کتاب ماهی سیاه کوچولو به مانیفست جنبش مسلحانه چریکهای فدایی خلق ایران تبدیل شد. آنان تعهد و خشم انقلابی این کتاب را میستودند و آن را اثری نمادین در ستایش مبارزه قهرآمیز دانستند و مرگ صمد را به مرگ ماهی سیاه در گلوی مرغ ماهیخوار تشبیه کردند.[۸] ملالی جویا، عضو پیشین لویه جرگه افغانستان، در این زمینه به تجربه خودش اشاره کردهاست.[۲۵]
بهرنگی در نوزده سالگی نخستین داستان منتشرشدهاش به نام عادت (۱۳۳۹) را نوشت. یک سال بعد داستان تلخون را که برگرفته از داستانهای آذربایجان بود، با نام مستعار «ص. قارانقوش» در هفتهنامه کتاب هفته منتشر کرد. بعدها از بهرنگی مقالاتی در روزنامه مهد آزادی، نشریه توفیق و غیره با امضاهای گوناگون مانند «داریوش نوابمرغی»، «چنگیز مرآتی»، «بابک»، «افشین پرویزی»، «ص. آدام» و «آدی باتمیش» به چاپ رسیدند.[۵]
در سال ۱۳۷۷ برای نخستینبار پس از انقلاب ۱۳۵۷ ایران، مجموعه قصههای صمد بهرنگی با تصحیح عزیزالله علیزاده توسط نشر فردوس در ۴۳۸ صفحه منتشر شد.
بهرنگی برگردانهایی از انگلیسی و ترکی استانبولی به فارسی و از فارسی به ترکی آذربایجانی (از جمله ترجمهٔ شعرهایی از مهدی اخوان ثالث، احمد شاملو، فروغ فرخزاد، و نیما یوشیج) انجام داد. برخی از این آثار به قرار زیرند:
صمد بهرنگی (زادهٔ ۲ تیر ۱۳۱۸ در تبریز – درگذشتهٔ ۹ شهریور ۱۳۴۷ در ارسباران) آموزگار، منتقد اجتماعی، داستاننویس، مترجم،[۱] و پژوهشگر فولکلور آذربایجانی[۲] بود. کتاب ماهی سیاه کوچولوی بهرنگی مدتها نقش بیانهٔ غیررسمی سازمان چریکهای فدایی خلق ایران را بازی میکرد.[۳][۴]
بهرنگی دربارهٔ خودش گفتهاست:[۵] قارچ زاده نشدم بی پدر و مادر، اما مثل قارچ نمو کردم، ولی نه مثل قارچ زود از پا درآمدم. هر جا نَمی بود، به خود کشیدم؛ کسی نشد مرا آبیاری کند. من نمو کردم… مثل درخت سنجد کج و معوج و قانع به آب کم، و شدم معلم روستاهای آذربایجان. پدرم میگوید: اگر ایران را میان ایرانیان تقسیم کنید، از همین بیشتر نصیب تو نمیشود.
صمد بهرنگی در ۲ تیر ۱۳۱۸ در محله چرنداب در جنوب بافت قدیمی شهر تبریز در خانوادهای تهیدست چشم به جهان گشود. پدر او «عزت» و مادرش «سارا» نام داشتند. صمد دو برادر و سه خواهر داشت. پدرش کارگری فصلی بود که بیشتر به شغل زهتابی (آنکه شغلش تابیدن زه و تهیه کردن رشته تافته از روده گوسفند و حیوانات دیگر باشد[۶]) زندگی را میگذراند و خرجش همواره بر دخلش فزونی داشت. برخی اوقات نیز مشک آب به دوش میگرفت و در ایستگاه «وازان» به روسها و عثمانیها آب میفروخت. بالاخره فشار زندگی وادارش ساخت تا با فوج بیکارانی که راهی قفقاز و باکو بودند به قفقاز برود. رفت و دیگر بازنگشت.[۷]
صمد بهرنگی پس از تحصیلات دبستان و دبیرستان در مهر ۱۳۳۴ به دانشسرای مقدماتی پسران (تبریز) رفت و در خرداد ۱۳۳۶ از آنجا فارغالتحصیل شد. از مهر همان سال و در حالیکه تنها هجده سال سن داشت آموزگار شد و تا پایان عمر در آذرشهر، ممقان، قاضیجهان، گوگان، و آخیجهان در استان آذربایجان شرقی که آن زمان روستا بودند تدریس کرد.[۷][۸] در مهر ۱۳۳۷ برای ادامهٔ تحصیل در رشته زبان و ادبیات انگلیسی به دورهٔ شبانهٔ دانشکده ادبیات فارسی و زبانهای خارجی دانشگاه تبریز رفت و همزمان با آموزگاری، تحصیلش را تا خرداد ۱۳۴۱ و دریافت گواهینامهٔ پایان تحصیلات ادامه داد.[۷]
صمد بهرنگی حق آموزش کودکان دور از مرکزی را که به زبانی غیر از زبان فارسی سخن میگفتند به رسمیت شناخت. او به کتابهای درسی انتقاد میکرد که این کتابها برای زندگی شهری نوشته شدهاند. برای نمونه هرگز نگفته بودند که اگر برف سنگین آذربایجان ارتباط روستا را با خارج قطع کرد و نفت سفید در ده پیدا نشد و خودت مریض و بیدارو و درمان و تنها بودی چکار باید بکنی؟. بنابراین روشهای زندگی مناسب آنان را آموزش داد و تلاش کرد کودکان را به یادگیری، علاقهمند کند. بهرنگی تلاش میکرد پدر و مادر بچهها را راضی کند که به جای بکارگیری بچهها در کشتزار و گلهداری، آنها را به مدرسه بفرستند.[۸]
مجموعه داستانی نوشته صمد بهرنگی در جدول
تلاشهای آموزشی صمد بهرنگی همزمان با موج تلاشها برای به رسمیت شناختن حقوق کودکان در ایران بود. در درون حاکمیت ایران، کسانی چون پرویز ناتل خانلری (وزیر فرهنگ آن هنگام) در پایهگذاری سپاه دانش و در خارج از دستگاههای دولتی، دستهای از نخبگان مانند ثمین باغچهبان، لیلی ایمن، توران اشتیاقی، معصومه سهراب، یحیی مافی، توران میرهادی، ایرج جهانشاهی، محمد بهمنبیگی و عباس سیاحی بودند.[۸]
در سال ۱۳۴۱ صمد از دبیرستان به بزه بیان سخنهای ناخوشایند، در دفتر دبیرستان و بین دبیران، اخراج و به دبستان فرستاده شد. یک سال بعد و در پی افزایش فعالیتهای فرهنگی، با پاپوش رئیس وقت اداره فرهنگ آذربایجان، کار صمد به دادگاه کشیده شد که در پایان تبرئه شد. در سال ۱۳۴۳ به خاطر چاپ کتاب پارهپاره و صدور کیفرخواست از سوی دادسرای عادی ۱۰۵ ارتش یکم تبریز و سپس صدور حکم تعلیق از خدمت به مدت ۶ ماه، تحت پیگرد قرار گرفت. در آبان همان سال حکم تعلیق وی لغو شد و صمد به سر کلاس بازگشت. سالهای میانی دهه ۱۳۴۰ (خورشیدی) همزمان با دستگیری و اعدام تعدادی از نزدیکان صمد و شرکت او در اعتصابات دانشجویی بود.[۹]
صمد نویسندگی را با طنزنویسی آغاز کرد. در دانشسرا همراه دو تن از دوستانش روزنامهٔ فکاهی دیواریی به نام «خنده» مینوشت که بسیار هوادار داشت. از سال ۱۳۳۶ مقالهها و قطعات فکاهی و طنز آمیز او در توفیق منتشر میشدند[نیازمند منبع] و این کار ۳، ۴ سالی دوام داشت. یک مقاله نیز در ماهنامهٔ کشکیات منتشر کرد و میخواست با آن ماهنامه، همکاری کند که مجله تعطیل شد. مطالب طنز صمد در مهد آزادی و مهد آزادی آدینه نیز چاپ شد که منتخب آنها در مجموعه مقالههای او آمدهاست.[نیازمند منبع] بهرنگی در ۱۳۳۹ نخستین داستان منتشر شده خود به نام عادت را نوشت؛ که با تلخون در ۱۳۴۰، بینام در ۱۳۴۲، و داستانهای دیگر ادامه یافت. او ترجمههایی نیز از انگلیسی و زبان ترکی استانبولی به زبان فارسی و از فارسی به زبان ترکی آذربایجانی (از جمله ترجمهٔ شعرهایی از مهدی اخوان ثالث، احمد شاملو، فروغ فرخزاد، و نیما یوشیج) انجام داد. پژوهشهایی نیز در جمعآوری فولکلور آذربایجان و نیز دربارهٔ علوم پرورشی از او منتشر شدهاست. وی در کتاب کندوکاو در امور پرورشی ایران واژههای گرفته شده از زبان عربی را بخش بزرگی از اشتراک زبانهای رایج ایرانی از جمله ترکی آذری با فارسی دانستهاست؛ و به همین دلیل خواستار عدم حذف آنان با بهانههای باستانگرایی و تأکید بیشتر بر این لغات در هنگام آموزش فارسی به کودکان آذربایجانی شده بود.[۷]
کتابهای صمد بهرنگی مثل ماهی سیاه کوچولو و اولدوز و کلاغها میان چریکهای فدایی خلق بسیار پر طرفدار بود. گفته میشد که صمد با چهرههای تاثیرگذار این سازمان دیدار داشته است. دیدارهایی میان صمد بهرنگی و امیر پرویز پویان انجام شده است؛ دیدارهایی که برخی از آنها در خانه فروغ فرخزاد صورت میگرفته است. فروغ فرخزاد در بخشی از شعر مشهور «فتح باغ» به همین دیدار اشاره کرده است: «و در آن کوه غریب فاتح/ از عقابان جوان پرسیدیم/ که چه باید کرد»[۱۰]
کتاب «الفبای آذر» صمد به «سازمان پیکار با بیسوادی» ارائه شد و نامهای از طرف وزارت فرهنگ مبنی بر دعوت به همکاری در مقابل حق الزحمه چشمگیر دادند که نهایتا به دلیل وابستگی آن به حکومت نپذیرفت.
برادرش میگوید زمانی که از صمد علت ترک این منصب را پرسیدم در پاسخ گفت: «نمیتوانم صفحات اول کتابم را به شاه و شهبانو اختصاص بدهم.»[۱۱]
حمزه فراهتی در کتاب خاطرات خود به نام «از آن سالها و سالهای دیگر» مینویسد: “ارس درست در پشت پاسگاه جریان داشت. در میان خنده و شوخی، لخت شدند و به آب زدند. […] پنجاه متری شنا نکرده بود که صدای فریاد صمد را شنید: “دکتر! دکتر!” بلافاصله برگشت و دید که صمد تا بالای شانههایش توی آب است و هراسان دست و پا میزند. بلافاصله چرخ زد و در خلاف جهت جریان آب، رو به سمتی که صمد بود، با تمام قوا دست و پا زد. تقریباً نصف فاصله را طی کرده بود که صمد برای سومین بار صدایش کرد. […] دید که جریان تند صمد را در خود بلعید. دید که صمد ناپدید شد. دید که جهان خاموش شد.”[۸]
بهرنگی در شهریور ۱۳۴۷ (در سن ۲۹ سالگی) در رود ارس و در ساحل روستای کوانق غرق شد. اسد بهرنگی، برادر صمد، دربارهٔ این رویداد گفته بود: «من به وسیلهٔ تلفن از دوستی شنیدم برای صمد حادثهای پیش آمده. رفتم نزد کاظم سعادتی. کاظم آن وقت داشت خانهاش را درست میکرد. کارش را رها کرد… مطمئن شدیم که صمد در آب غرق شده… قرار شد چهار نفر بروند. دو تا از شوهرخواهرهایم، خودم و کاظم سعادتی… خلاصه دو روز آواره و سرگردان گشتیم تا بالاخره جسد را پیدا کردیم (۱۲ شهریور در نزدیکی پاسگاه شتربان در چند کیلومتری محل غرق شدن). توی یک جزیره مانندی در وسط رودخانه بود. … بعضیها میگفتند با افسری او را دیدهاند؛ ولی هیچکس اطلاع دقیقی نداشت که جریان چه طور بود. دهاتیهای آنجا خیلی بامحبت بودند جسد را آوردند بیرون و شستند… فقط دو سه تا جای زخم، طرف ران و ساقش بود چیزی شبیه فرورفتگی.»[۱۲][۱۳] پیکر صمد در گورستان امامیه تبریز دفن شد. در خاکسپاری صمد، انبوهی از مردم، روشنفکران و جوانان شرکت کردند.[۱۴]
کنار آمدن با واقعیت مرگ بهرنگی، ساده نبود. جامعه معترض روشنفکری که مهمترین آنها جلال آلاحمد و غلامحسین ساعدی (که کاشف و معرف صمد بود) بودند از همان لحظات نخست که خبر حادثه به آنها رسید ساواک را متهم به قتل صمد کردند.[۱۴] جلال آلاحمد کسی بود که یادداشت صمد و افسانه عوام را نوشت و شایعه قتل او را در دهانها انداخت. سالها پس از آن نوشت که در این باره افسانه ساخته بودهاست. زیرا نمیخواسته مرگ صمد «به هدر» برود.[۸] جلال آلاحمد شش ماه بعد از مرگ صمد در نامهای به منصور اوجی شاعر شیرازی مینویسد «… اما در باب صمد. درین تردیدی نیست که غرق شده. اما چون همه دلمان میخواست قصه بسازیم ساختیم… خب ساختیم دیگر. آن مقاله را من به همین قصد نوشتم که مثلاً تکنیک آن افسانهسازی را روشن کنم برای خودم. حیف که سر و دستش شکسته ماند و هدایتکننده نبود به آنچه مرحوم نویسندهاش میخواست بگوید…»[۸] حمزه فراهتی در کتاب خود اظهار میکند که «صمد بهرنگی شهید ساختگی شد» و مرگ او کار ساواک نبودهاست.[۱۵]
بیشترین شایعهای که ساخته شد این بود «حمزه فراهتی» افسر دامپزشکی که با صمد بوده، او را خفه کردهاست.[۱۴] نظامی بودن فراهتی شایعه دست داشتن ساواک در مرگ صمد را قوت بخشید و البته روشنفکران آن زمان نیز در گسترش این شایعهها بسیار تلاش کردند.[۱۶] اسد بهرنگی گفته بود که فراهتی را دو ماه بعد در خانهٔ بهروز دولتآبادی دیدهاست، از قول او گفتهاست:[۱۷] «من این طرف بودم و صمد آن طرفتر. یک دفعه دیدم کمک میخواهد. هر چه کردم نتوانستم کاری بکنم.» سیروس طاهباز دراینباره مینویسد:[۱۸] «بهرنگی […] خواسته بود تنی به آب بزند و چون شنا بلد نبود، غرق شده بود (شخصی بنام مرحوم حسین حسینزاده از اهالی روستای کلاله که شاهد موضوع بوده این نظر را تأیید کرده بود. جلال آلاحمد مرگ بهرنگی را مشکوک تلقی کرد […] اما حرف بهروز دولتآبادی برایم حجّت بود که مرگ او را طبیعی گفت و در اثر شنا بلد نبودن.» اسد بهرنگی شنا بلد نبودن صمد را تأیید میکند.[۱۹] ولی دربارهٔ نظر طاهباز و دیگران میگوید «همه از دهان بهروز دولتآبادی حرف زدهاند نه این که واقعاً پژوهشی صورت گرفته باشد […] تا به حال برخوردی پژوهشی دربارهٔ مرگ صمد نشدهاست.»[۲۰]
مرگ بهرنگی در چهار کتاب زیر به تفصیل بررسی شدهاست:
عمر مؤثر آثار و افکار صمد بسی فراتر از عمر کوتاه اوست. قصههای او، که بیشتر توسط کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان تبلیغ میشدند، نوعی قهرمانگرایی بدون خودپرستی را در میان نسل جوان گسترش دادند.[۲۴] بنابراین، نوشته پیمان وهابزاده باور کردنی جلوه میکند که «کتاب ماهی سیاه کوچولو بیش از هر مورد دیگر در عضوگیری برای سازمان چریکهای فدایی خلق ایران نقش داشت».[۳] کتاب ماهی سیاه کوچولو به مانیفست جنبش مسلحانه چریکهای فدایی خلق ایران تبدیل شد. آنان تعهد و خشم انقلابی این کتاب را میستودند و آن را اثری نمادین در ستایش مبارزه قهرآمیز دانستند و مرگ صمد را به مرگ ماهی سیاه در گلوی مرغ ماهیخوار تشبیه کردند.[۸] ملالی جویا، عضو پیشین لویه جرگه افغانستان، در این زمینه به تجربه خودش اشاره کردهاست.[۲۵]
بهرنگی در نوزده سالگی نخستین داستان منتشرشدهاش به نام عادت (۱۳۳۹) را نوشت. یک سال بعد داستان تلخون را که برگرفته از داستانهای آذربایجان بود، با نام مستعار «ص. قارانقوش» در هفتهنامه کتاب هفته منتشر کرد. بعدها از بهرنگی مقالاتی در روزنامه مهد آزادی، نشریه توفیق و غیره با امضاهای گوناگون مانند «داریوش نوابمرغی»، «چنگیز مرآتی»، «بابک»، «افشین پرویزی»، «ص. آدام» و «آدی باتمیش» به چاپ رسیدند.[۵]
در سال ۱۳۷۷ برای نخستینبار پس از انقلاب ۱۳۵۷ ایران، مجموعه قصههای صمد بهرنگی با تصحیح عزیزالله علیزاده توسط نشر فردوس در ۴۳۸ صفحه منتشر شد.
بهرنگی برگردانهایی از انگلیسی و ترکی استانبولی به فارسی و از فارسی به ترکی آذربایجانی (از جمله ترجمهٔ شعرهایی از مهدی اخوان ثالث، احمد شاملو، فروغ فرخزاد، و نیما یوشیج) انجام داد. برخی از این آثار به قرار زیرند:
صمد بهرنگی (زادهٔ ۲ تیر ۱۳۱۸ در تبریز – درگذشتهٔ ۹ شهریور ۱۳۴۷ در ارسباران) آموزگار، منتقد اجتماعی، داستاننویس، مترجم،[۱] و پژوهشگر فولکلور آذربایجانی[۲] بود. کتاب ماهی سیاه کوچولوی بهرنگی مدتها نقش بیانهٔ غیررسمی سازمان چریکهای فدایی خلق ایران را بازی میکرد.[۳][۴]
بهرنگی دربارهٔ خودش گفتهاست:[۵] قارچ زاده نشدم بی پدر و مادر، اما مثل قارچ نمو کردم، ولی نه مثل قارچ زود از پا درآمدم. هر جا نَمی بود، به خود کشیدم؛ کسی نشد مرا آبیاری کند. من نمو کردم… مثل درخت سنجد کج و معوج و قانع به آب کم، و شدم معلم روستاهای آذربایجان. پدرم میگوید: اگر ایران را میان ایرانیان تقسیم کنید، از همین بیشتر نصیب تو نمیشود.
صمد بهرنگی در ۲ تیر ۱۳۱۸ در محله چرنداب در جنوب بافت قدیمی شهر تبریز در خانوادهای تهیدست چشم به جهان گشود. پدر او «عزت» و مادرش «سارا» نام داشتند. صمد دو برادر و سه خواهر داشت. پدرش کارگری فصلی بود که بیشتر به شغل زهتابی (آنکه شغلش تابیدن زه و تهیه کردن رشته تافته از روده گوسفند و حیوانات دیگر باشد[۶]) زندگی را میگذراند و خرجش همواره بر دخلش فزونی داشت. برخی اوقات نیز مشک آب به دوش میگرفت و در ایستگاه «وازان» به روسها و عثمانیها آب میفروخت. بالاخره فشار زندگی وادارش ساخت تا با فوج بیکارانی که راهی قفقاز و باکو بودند به قفقاز برود. رفت و دیگر بازنگشت.[۷]
صمد بهرنگی پس از تحصیلات دبستان و دبیرستان در مهر ۱۳۳۴ به دانشسرای مقدماتی پسران (تبریز) رفت و در خرداد ۱۳۳۶ از آنجا فارغالتحصیل شد. از مهر همان سال و در حالیکه تنها هجده سال سن داشت آموزگار شد و تا پایان عمر در آذرشهر، ممقان، قاضیجهان، گوگان، و آخیجهان در استان آذربایجان شرقی که آن زمان روستا بودند تدریس کرد.[۷][۸] در مهر ۱۳۳۷ برای ادامهٔ تحصیل در رشته زبان و ادبیات انگلیسی به دورهٔ شبانهٔ دانشکده ادبیات فارسی و زبانهای خارجی دانشگاه تبریز رفت و همزمان با آموزگاری، تحصیلش را تا خرداد ۱۳۴۱ و دریافت گواهینامهٔ پایان تحصیلات ادامه داد.[۷]
صمد بهرنگی حق آموزش کودکان دور از مرکزی را که به زبانی غیر از زبان فارسی سخن میگفتند به رسمیت شناخت. او به کتابهای درسی انتقاد میکرد که این کتابها برای زندگی شهری نوشته شدهاند. برای نمونه هرگز نگفته بودند که اگر برف سنگین آذربایجان ارتباط روستا را با خارج قطع کرد و نفت سفید در ده پیدا نشد و خودت مریض و بیدارو و درمان و تنها بودی چکار باید بکنی؟. بنابراین روشهای زندگی مناسب آنان را آموزش داد و تلاش کرد کودکان را به یادگیری، علاقهمند کند. بهرنگی تلاش میکرد پدر و مادر بچهها را راضی کند که به جای بکارگیری بچهها در کشتزار و گلهداری، آنها را به مدرسه بفرستند.[۸]
مجموعه داستانی نوشته صمد بهرنگی در جدول
تلاشهای آموزشی صمد بهرنگی همزمان با موج تلاشها برای به رسمیت شناختن حقوق کودکان در ایران بود. در درون حاکمیت ایران، کسانی چون پرویز ناتل خانلری (وزیر فرهنگ آن هنگام) در پایهگذاری سپاه دانش و در خارج از دستگاههای دولتی، دستهای از نخبگان مانند ثمین باغچهبان، لیلی ایمن، توران اشتیاقی، معصومه سهراب، یحیی مافی، توران میرهادی، ایرج جهانشاهی، محمد بهمنبیگی و عباس سیاحی بودند.[۸]
در سال ۱۳۴۱ صمد از دبیرستان به بزه بیان سخنهای ناخوشایند، در دفتر دبیرستان و بین دبیران، اخراج و به دبستان فرستاده شد. یک سال بعد و در پی افزایش فعالیتهای فرهنگی، با پاپوش رئیس وقت اداره فرهنگ آذربایجان، کار صمد به دادگاه کشیده شد که در پایان تبرئه شد. در سال ۱۳۴۳ به خاطر چاپ کتاب پارهپاره و صدور کیفرخواست از سوی دادسرای عادی ۱۰۵ ارتش یکم تبریز و سپس صدور حکم تعلیق از خدمت به مدت ۶ ماه، تحت پیگرد قرار گرفت. در آبان همان سال حکم تعلیق وی لغو شد و صمد به سر کلاس بازگشت. سالهای میانی دهه ۱۳۴۰ (خورشیدی) همزمان با دستگیری و اعدام تعدادی از نزدیکان صمد و شرکت او در اعتصابات دانشجویی بود.[۹]
صمد نویسندگی را با طنزنویسی آغاز کرد. در دانشسرا همراه دو تن از دوستانش روزنامهٔ فکاهی دیواریی به نام «خنده» مینوشت که بسیار هوادار داشت. از سال ۱۳۳۶ مقالهها و قطعات فکاهی و طنز آمیز او در توفیق منتشر میشدند[نیازمند منبع] و این کار ۳، ۴ سالی دوام داشت. یک مقاله نیز در ماهنامهٔ کشکیات منتشر کرد و میخواست با آن ماهنامه، همکاری کند که مجله تعطیل شد. مطالب طنز صمد در مهد آزادی و مهد آزادی آدینه نیز چاپ شد که منتخب آنها در مجموعه مقالههای او آمدهاست.[نیازمند منبع] بهرنگی در ۱۳۳۹ نخستین داستان منتشر شده خود به نام عادت را نوشت؛ که با تلخون در ۱۳۴۰، بینام در ۱۳۴۲، و داستانهای دیگر ادامه یافت. او ترجمههایی نیز از انگلیسی و زبان ترکی استانبولی به زبان فارسی و از فارسی به زبان ترکی آذربایجانی (از جمله ترجمهٔ شعرهایی از مهدی اخوان ثالث، احمد شاملو، فروغ فرخزاد، و نیما یوشیج) انجام داد. پژوهشهایی نیز در جمعآوری فولکلور آذربایجان و نیز دربارهٔ علوم پرورشی از او منتشر شدهاست. وی در کتاب کندوکاو در امور پرورشی ایران واژههای گرفته شده از زبان عربی را بخش بزرگی از اشتراک زبانهای رایج ایرانی از جمله ترکی آذری با فارسی دانستهاست؛ و به همین دلیل خواستار عدم حذف آنان با بهانههای باستانگرایی و تأکید بیشتر بر این لغات در هنگام آموزش فارسی به کودکان آذربایجانی شده بود.[۷]
کتابهای صمد بهرنگی مثل ماهی سیاه کوچولو و اولدوز و کلاغها میان چریکهای فدایی خلق بسیار پر طرفدار بود. گفته میشد که صمد با چهرههای تاثیرگذار این سازمان دیدار داشته است. دیدارهایی میان صمد بهرنگی و امیر پرویز پویان انجام شده است؛ دیدارهایی که برخی از آنها در خانه فروغ فرخزاد صورت میگرفته است. فروغ فرخزاد در بخشی از شعر مشهور «فتح باغ» به همین دیدار اشاره کرده است: «و در آن کوه غریب فاتح/ از عقابان جوان پرسیدیم/ که چه باید کرد»[۱۰]
کتاب «الفبای آذر» صمد به «سازمان پیکار با بیسوادی» ارائه شد و نامهای از طرف وزارت فرهنگ مبنی بر دعوت به همکاری در مقابل حق الزحمه چشمگیر دادند که نهایتا به دلیل وابستگی آن به حکومت نپذیرفت.
برادرش میگوید زمانی که از صمد علت ترک این منصب را پرسیدم در پاسخ گفت: «نمیتوانم صفحات اول کتابم را به شاه و شهبانو اختصاص بدهم.»[۱۱]
حمزه فراهتی در کتاب خاطرات خود به نام «از آن سالها و سالهای دیگر» مینویسد: “ارس درست در پشت پاسگاه جریان داشت. در میان خنده و شوخی، لخت شدند و به آب زدند. […] پنجاه متری شنا نکرده بود که صدای فریاد صمد را شنید: “دکتر! دکتر!” بلافاصله برگشت و دید که صمد تا بالای شانههایش توی آب است و هراسان دست و پا میزند. بلافاصله چرخ زد و در خلاف جهت جریان آب، رو به سمتی که صمد بود، با تمام قوا دست و پا زد. تقریباً نصف فاصله را طی کرده بود که صمد برای سومین بار صدایش کرد. […] دید که جریان تند صمد را در خود بلعید. دید که صمد ناپدید شد. دید که جهان خاموش شد.”[۸]
بهرنگی در شهریور ۱۳۴۷ (در سن ۲۹ سالگی) در رود ارس و در ساحل روستای کوانق غرق شد. اسد بهرنگی، برادر صمد، دربارهٔ این رویداد گفته بود: «من به وسیلهٔ تلفن از دوستی شنیدم برای صمد حادثهای پیش آمده. رفتم نزد کاظم سعادتی. کاظم آن وقت داشت خانهاش را درست میکرد. کارش را رها کرد… مطمئن شدیم که صمد در آب غرق شده… قرار شد چهار نفر بروند. دو تا از شوهرخواهرهایم، خودم و کاظم سعادتی… خلاصه دو روز آواره و سرگردان گشتیم تا بالاخره جسد را پیدا کردیم (۱۲ شهریور در نزدیکی پاسگاه شتربان در چند کیلومتری محل غرق شدن). توی یک جزیره مانندی در وسط رودخانه بود. … بعضیها میگفتند با افسری او را دیدهاند؛ ولی هیچکس اطلاع دقیقی نداشت که جریان چه طور بود. دهاتیهای آنجا خیلی بامحبت بودند جسد را آوردند بیرون و شستند… فقط دو سه تا جای زخم، طرف ران و ساقش بود چیزی شبیه فرورفتگی.»[۱۲][۱۳] پیکر صمد در گورستان امامیه تبریز دفن شد. در خاکسپاری صمد، انبوهی از مردم، روشنفکران و جوانان شرکت کردند.[۱۴]
کنار آمدن با واقعیت مرگ بهرنگی، ساده نبود. جامعه معترض روشنفکری که مهمترین آنها جلال آلاحمد و غلامحسین ساعدی (که کاشف و معرف صمد بود) بودند از همان لحظات نخست که خبر حادثه به آنها رسید ساواک را متهم به قتل صمد کردند.[۱۴] جلال آلاحمد کسی بود که یادداشت صمد و افسانه عوام را نوشت و شایعه قتل او را در دهانها انداخت. سالها پس از آن نوشت که در این باره افسانه ساخته بودهاست. زیرا نمیخواسته مرگ صمد «به هدر» برود.[۸] جلال آلاحمد شش ماه بعد از مرگ صمد در نامهای به منصور اوجی شاعر شیرازی مینویسد «… اما در باب صمد. درین تردیدی نیست که غرق شده. اما چون همه دلمان میخواست قصه بسازیم ساختیم… خب ساختیم دیگر. آن مقاله را من به همین قصد نوشتم که مثلاً تکنیک آن افسانهسازی را روشن کنم برای خودم. حیف که سر و دستش شکسته ماند و هدایتکننده نبود به آنچه مرحوم نویسندهاش میخواست بگوید…»[۸] حمزه فراهتی در کتاب خود اظهار میکند که «صمد بهرنگی شهید ساختگی شد» و مرگ او کار ساواک نبودهاست.[۱۵]
بیشترین شایعهای که ساخته شد این بود «حمزه فراهتی» افسر دامپزشکی که با صمد بوده، او را خفه کردهاست.[۱۴] نظامی بودن فراهتی شایعه دست داشتن ساواک در مرگ صمد را قوت بخشید و البته روشنفکران آن زمان نیز در گسترش این شایعهها بسیار تلاش کردند.[۱۶] اسد بهرنگی گفته بود که فراهتی را دو ماه بعد در خانهٔ بهروز دولتآبادی دیدهاست، از قول او گفتهاست:[۱۷] «من این طرف بودم و صمد آن طرفتر. یک دفعه دیدم کمک میخواهد. هر چه کردم نتوانستم کاری بکنم.» سیروس طاهباز دراینباره مینویسد:[۱۸] «بهرنگی […] خواسته بود تنی به آب بزند و چون شنا بلد نبود، غرق شده بود (شخصی بنام مرحوم حسین حسینزاده از اهالی روستای کلاله که شاهد موضوع بوده این نظر را تأیید کرده بود. جلال آلاحمد مرگ بهرنگی را مشکوک تلقی کرد […] اما حرف بهروز دولتآبادی برایم حجّت بود که مرگ او را طبیعی گفت و در اثر شنا بلد نبودن.» اسد بهرنگی شنا بلد نبودن صمد را تأیید میکند.[۱۹] ولی دربارهٔ نظر طاهباز و دیگران میگوید «همه از دهان بهروز دولتآبادی حرف زدهاند نه این که واقعاً پژوهشی صورت گرفته باشد […] تا به حال برخوردی پژوهشی دربارهٔ مرگ صمد نشدهاست.»[۲۰]
مرگ بهرنگی در چهار کتاب زیر به تفصیل بررسی شدهاست:
عمر مؤثر آثار و افکار صمد بسی فراتر از عمر کوتاه اوست. قصههای او، که بیشتر توسط کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان تبلیغ میشدند، نوعی قهرمانگرایی بدون خودپرستی را در میان نسل جوان گسترش دادند.[۲۴] بنابراین، نوشته پیمان وهابزاده باور کردنی جلوه میکند که «کتاب ماهی سیاه کوچولو بیش از هر مورد دیگر در عضوگیری برای سازمان چریکهای فدایی خلق ایران نقش داشت».[۳] کتاب ماهی سیاه کوچولو به مانیفست جنبش مسلحانه چریکهای فدایی خلق ایران تبدیل شد. آنان تعهد و خشم انقلابی این کتاب را میستودند و آن را اثری نمادین در ستایش مبارزه قهرآمیز دانستند و مرگ صمد را به مرگ ماهی سیاه در گلوی مرغ ماهیخوار تشبیه کردند.[۸] ملالی جویا، عضو پیشین لویه جرگه افغانستان، در این زمینه به تجربه خودش اشاره کردهاست.[۲۵]
بهرنگی در نوزده سالگی نخستین داستان منتشرشدهاش به نام عادت (۱۳۳۹) را نوشت. یک سال بعد داستان تلخون را که برگرفته از داستانهای آذربایجان بود، با نام مستعار «ص. قارانقوش» در هفتهنامه کتاب هفته منتشر کرد. بعدها از بهرنگی مقالاتی در روزنامه مهد آزادی، نشریه توفیق و غیره با امضاهای گوناگون مانند «داریوش نوابمرغی»، «چنگیز مرآتی»، «بابک»، «افشین پرویزی»، «ص. آدام» و «آدی باتمیش» به چاپ رسیدند.[۵]
در سال ۱۳۷۷ برای نخستینبار پس از انقلاب ۱۳۵۷ ایران، مجموعه قصههای صمد بهرنگی با تصحیح عزیزالله علیزاده توسط نشر فردوس در ۴۳۸ صفحه منتشر شد.
بهرنگی برگردانهایی از انگلیسی و ترکی استانبولی به فارسی و از فارسی به ترکی آذربایجانی (از جمله ترجمهٔ شعرهایی از مهدی اخوان ثالث، احمد شاملو، فروغ فرخزاد، و نیما یوشیج) انجام داد. برخی از این آثار به قرار زیرند:
صمد بهرنگی (زادهٔ ۲ تیر ۱۳۱۸ در تبریز – درگذشتهٔ ۹ شهریور ۱۳۴۷ در ارسباران) آموزگار، منتقد اجتماعی، داستاننویس، مترجم،[۱] و پژوهشگر فولکلور آذربایجانی[۲] بود. کتاب ماهی سیاه کوچولوی بهرنگی مدتها نقش بیانهٔ غیررسمی سازمان چریکهای فدایی خلق ایران را بازی میکرد.[۳][۴]
بهرنگی دربارهٔ خودش گفتهاست:[۵] قارچ زاده نشدم بی پدر و مادر، اما مثل قارچ نمو کردم، ولی نه مثل قارچ زود از پا درآمدم. هر جا نَمی بود، به خود کشیدم؛ کسی نشد مرا آبیاری کند. من نمو کردم… مثل درخت سنجد کج و معوج و قانع به آب کم، و شدم معلم روستاهای آذربایجان. پدرم میگوید: اگر ایران را میان ایرانیان تقسیم کنید، از همین بیشتر نصیب تو نمیشود.
صمد بهرنگی در ۲ تیر ۱۳۱۸ در محله چرنداب در جنوب بافت قدیمی شهر تبریز در خانوادهای تهیدست چشم به جهان گشود. پدر او «عزت» و مادرش «سارا» نام داشتند. صمد دو برادر و سه خواهر داشت. پدرش کارگری فصلی بود که بیشتر به شغل زهتابی (آنکه شغلش تابیدن زه و تهیه کردن رشته تافته از روده گوسفند و حیوانات دیگر باشد[۶]) زندگی را میگذراند و خرجش همواره بر دخلش فزونی داشت. برخی اوقات نیز مشک آب به دوش میگرفت و در ایستگاه «وازان» به روسها و عثمانیها آب میفروخت. بالاخره فشار زندگی وادارش ساخت تا با فوج بیکارانی که راهی قفقاز و باکو بودند به قفقاز برود. رفت و دیگر بازنگشت.[۷]
صمد بهرنگی پس از تحصیلات دبستان و دبیرستان در مهر ۱۳۳۴ به دانشسرای مقدماتی پسران (تبریز) رفت و در خرداد ۱۳۳۶ از آنجا فارغالتحصیل شد. از مهر همان سال و در حالیکه تنها هجده سال سن داشت آموزگار شد و تا پایان عمر در آذرشهر، ممقان، قاضیجهان، گوگان، و آخیجهان در استان آذربایجان شرقی که آن زمان روستا بودند تدریس کرد.[۷][۸] در مهر ۱۳۳۷ برای ادامهٔ تحصیل در رشته زبان و ادبیات انگلیسی به دورهٔ شبانهٔ دانشکده ادبیات فارسی و زبانهای خارجی دانشگاه تبریز رفت و همزمان با آموزگاری، تحصیلش را تا خرداد ۱۳۴۱ و دریافت گواهینامهٔ پایان تحصیلات ادامه داد.[۷]
صمد بهرنگی حق آموزش کودکان دور از مرکزی را که به زبانی غیر از زبان فارسی سخن میگفتند به رسمیت شناخت. او به کتابهای درسی انتقاد میکرد که این کتابها برای زندگی شهری نوشته شدهاند. برای نمونه هرگز نگفته بودند که اگر برف سنگین آذربایجان ارتباط روستا را با خارج قطع کرد و نفت سفید در ده پیدا نشد و خودت مریض و بیدارو و درمان و تنها بودی چکار باید بکنی؟. بنابراین روشهای زندگی مناسب آنان را آموزش داد و تلاش کرد کودکان را به یادگیری، علاقهمند کند. بهرنگی تلاش میکرد پدر و مادر بچهها را راضی کند که به جای بکارگیری بچهها در کشتزار و گلهداری، آنها را به مدرسه بفرستند.[۸]
مجموعه داستانی نوشته صمد بهرنگی در جدول
تلاشهای آموزشی صمد بهرنگی همزمان با موج تلاشها برای به رسمیت شناختن حقوق کودکان در ایران بود. در درون حاکمیت ایران، کسانی چون پرویز ناتل خانلری (وزیر فرهنگ آن هنگام) در پایهگذاری سپاه دانش و در خارج از دستگاههای دولتی، دستهای از نخبگان مانند ثمین باغچهبان، لیلی ایمن، توران اشتیاقی، معصومه سهراب، یحیی مافی، توران میرهادی، ایرج جهانشاهی، محمد بهمنبیگی و عباس سیاحی بودند.[۸]
در سال ۱۳۴۱ صمد از دبیرستان به بزه بیان سخنهای ناخوشایند، در دفتر دبیرستان و بین دبیران، اخراج و به دبستان فرستاده شد. یک سال بعد و در پی افزایش فعالیتهای فرهنگی، با پاپوش رئیس وقت اداره فرهنگ آذربایجان، کار صمد به دادگاه کشیده شد که در پایان تبرئه شد. در سال ۱۳۴۳ به خاطر چاپ کتاب پارهپاره و صدور کیفرخواست از سوی دادسرای عادی ۱۰۵ ارتش یکم تبریز و سپس صدور حکم تعلیق از خدمت به مدت ۶ ماه، تحت پیگرد قرار گرفت. در آبان همان سال حکم تعلیق وی لغو شد و صمد به سر کلاس بازگشت. سالهای میانی دهه ۱۳۴۰ (خورشیدی) همزمان با دستگیری و اعدام تعدادی از نزدیکان صمد و شرکت او در اعتصابات دانشجویی بود.[۹]
صمد نویسندگی را با طنزنویسی آغاز کرد. در دانشسرا همراه دو تن از دوستانش روزنامهٔ فکاهی دیواریی به نام «خنده» مینوشت که بسیار هوادار داشت. از سال ۱۳۳۶ مقالهها و قطعات فکاهی و طنز آمیز او در توفیق منتشر میشدند[نیازمند منبع] و این کار ۳، ۴ سالی دوام داشت. یک مقاله نیز در ماهنامهٔ کشکیات منتشر کرد و میخواست با آن ماهنامه، همکاری کند که مجله تعطیل شد. مطالب طنز صمد در مهد آزادی و مهد آزادی آدینه نیز چاپ شد که منتخب آنها در مجموعه مقالههای او آمدهاست.[نیازمند منبع] بهرنگی در ۱۳۳۹ نخستین داستان منتشر شده خود به نام عادت را نوشت؛ که با تلخون در ۱۳۴۰، بینام در ۱۳۴۲، و داستانهای دیگر ادامه یافت. او ترجمههایی نیز از انگلیسی و زبان ترکی استانبولی به زبان فارسی و از فارسی به زبان ترکی آذربایجانی (از جمله ترجمهٔ شعرهایی از مهدی اخوان ثالث، احمد شاملو، فروغ فرخزاد، و نیما یوشیج) انجام داد. پژوهشهایی نیز در جمعآوری فولکلور آذربایجان و نیز دربارهٔ علوم پرورشی از او منتشر شدهاست. وی در کتاب کندوکاو در امور پرورشی ایران واژههای گرفته شده از زبان عربی را بخش بزرگی از اشتراک زبانهای رایج ایرانی از جمله ترکی آذری با فارسی دانستهاست؛ و به همین دلیل خواستار عدم حذف آنان با بهانههای باستانگرایی و تأکید بیشتر بر این لغات در هنگام آموزش فارسی به کودکان آذربایجانی شده بود.[۷]
کتابهای صمد بهرنگی مثل ماهی سیاه کوچولو و اولدوز و کلاغها میان چریکهای فدایی خلق بسیار پر طرفدار بود. گفته میشد که صمد با چهرههای تاثیرگذار این سازمان دیدار داشته است. دیدارهایی میان صمد بهرنگی و امیر پرویز پویان انجام شده است؛ دیدارهایی که برخی از آنها در خانه فروغ فرخزاد صورت میگرفته است. فروغ فرخزاد در بخشی از شعر مشهور «فتح باغ» به همین دیدار اشاره کرده است: «و در آن کوه غریب فاتح/ از عقابان جوان پرسیدیم/ که چه باید کرد»[۱۰]
کتاب «الفبای آذر» صمد به «سازمان پیکار با بیسوادی» ارائه شد و نامهای از طرف وزارت فرهنگ مبنی بر دعوت به همکاری در مقابل حق الزحمه چشمگیر دادند که نهایتا به دلیل وابستگی آن به حکومت نپذیرفت.
برادرش میگوید زمانی که از صمد علت ترک این منصب را پرسیدم در پاسخ گفت: «نمیتوانم صفحات اول کتابم را به شاه و شهبانو اختصاص بدهم.»[۱۱]
حمزه فراهتی در کتاب خاطرات خود به نام «از آن سالها و سالهای دیگر» مینویسد: “ارس درست در پشت پاسگاه جریان داشت. در میان خنده و شوخی، لخت شدند و به آب زدند. […] پنجاه متری شنا نکرده بود که صدای فریاد صمد را شنید: “دکتر! دکتر!” بلافاصله برگشت و دید که صمد تا بالای شانههایش توی آب است و هراسان دست و پا میزند. بلافاصله چرخ زد و در خلاف جهت جریان آب، رو به سمتی که صمد بود، با تمام قوا دست و پا زد. تقریباً نصف فاصله را طی کرده بود که صمد برای سومین بار صدایش کرد. […] دید که جریان تند صمد را در خود بلعید. دید که صمد ناپدید شد. دید که جهان خاموش شد.”[۸]
بهرنگی در شهریور ۱۳۴۷ (در سن ۲۹ سالگی) در رود ارس و در ساحل روستای کوانق غرق شد. اسد بهرنگی، برادر صمد، دربارهٔ این رویداد گفته بود: «من به وسیلهٔ تلفن از دوستی شنیدم برای صمد حادثهای پیش آمده. رفتم نزد کاظم سعادتی. کاظم آن وقت داشت خانهاش را درست میکرد. کارش را رها کرد… مطمئن شدیم که صمد در آب غرق شده… قرار شد چهار نفر بروند. دو تا از شوهرخواهرهایم، خودم و کاظم سعادتی… خلاصه دو روز آواره و سرگردان گشتیم تا بالاخره جسد را پیدا کردیم (۱۲ شهریور در نزدیکی پاسگاه شتربان در چند کیلومتری محل غرق شدن). توی یک جزیره مانندی در وسط رودخانه بود. … بعضیها میگفتند با افسری او را دیدهاند؛ ولی هیچکس اطلاع دقیقی نداشت که جریان چه طور بود. دهاتیهای آنجا خیلی بامحبت بودند جسد را آوردند بیرون و شستند… فقط دو سه تا جای زخم، طرف ران و ساقش بود چیزی شبیه فرورفتگی.»[۱۲][۱۳] پیکر صمد در گورستان امامیه تبریز دفن شد. در خاکسپاری صمد، انبوهی از مردم، روشنفکران و جوانان شرکت کردند.[۱۴]
کنار آمدن با واقعیت مرگ بهرنگی، ساده نبود. جامعه معترض روشنفکری که مهمترین آنها جلال آلاحمد و غلامحسین ساعدی (که کاشف و معرف صمد بود) بودند از همان لحظات نخست که خبر حادثه به آنها رسید ساواک را متهم به قتل صمد کردند.[۱۴] جلال آلاحمد کسی بود که یادداشت صمد و افسانه عوام را نوشت و شایعه قتل او را در دهانها انداخت. سالها پس از آن نوشت که در این باره افسانه ساخته بودهاست. زیرا نمیخواسته مرگ صمد «به هدر» برود.[۸] جلال آلاحمد شش ماه بعد از مرگ صمد در نامهای به منصور اوجی شاعر شیرازی مینویسد «… اما در باب صمد. درین تردیدی نیست که غرق شده. اما چون همه دلمان میخواست قصه بسازیم ساختیم… خب ساختیم دیگر. آن مقاله را من به همین قصد نوشتم که مثلاً تکنیک آن افسانهسازی را روشن کنم برای خودم. حیف که سر و دستش شکسته ماند و هدایتکننده نبود به آنچه مرحوم نویسندهاش میخواست بگوید…»[۸] حمزه فراهتی در کتاب خود اظهار میکند که «صمد بهرنگی شهید ساختگی شد» و مرگ او کار ساواک نبودهاست.[۱۵]
بیشترین شایعهای که ساخته شد این بود «حمزه فراهتی» افسر دامپزشکی که با صمد بوده، او را خفه کردهاست.[۱۴] نظامی بودن فراهتی شایعه دست داشتن ساواک در مرگ صمد را قوت بخشید و البته روشنفکران آن زمان نیز در گسترش این شایعهها بسیار تلاش کردند.[۱۶] اسد بهرنگی گفته بود که فراهتی را دو ماه بعد در خانهٔ بهروز دولتآبادی دیدهاست، از قول او گفتهاست:[۱۷] «من این طرف بودم و صمد آن طرفتر. یک دفعه دیدم کمک میخواهد. هر چه کردم نتوانستم کاری بکنم.» سیروس طاهباز دراینباره مینویسد:[۱۸] «بهرنگی […] خواسته بود تنی به آب بزند و چون شنا بلد نبود، غرق شده بود (شخصی بنام مرحوم حسین حسینزاده از اهالی روستای کلاله که شاهد موضوع بوده این نظر را تأیید کرده بود. جلال آلاحمد مرگ بهرنگی را مشکوک تلقی کرد […] اما حرف بهروز دولتآبادی برایم حجّت بود که مرگ او را طبیعی گفت و در اثر شنا بلد نبودن.» اسد بهرنگی شنا بلد نبودن صمد را تأیید میکند.[۱۹] ولی دربارهٔ نظر طاهباز و دیگران میگوید «همه از دهان بهروز دولتآبادی حرف زدهاند نه این که واقعاً پژوهشی صورت گرفته باشد […] تا به حال برخوردی پژوهشی دربارهٔ مرگ صمد نشدهاست.»[۲۰]
مرگ بهرنگی در چهار کتاب زیر به تفصیل بررسی شدهاست:
عمر مؤثر آثار و افکار صمد بسی فراتر از عمر کوتاه اوست. قصههای او، که بیشتر توسط کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان تبلیغ میشدند، نوعی قهرمانگرایی بدون خودپرستی را در میان نسل جوان گسترش دادند.[۲۴] بنابراین، نوشته پیمان وهابزاده باور کردنی جلوه میکند که «کتاب ماهی سیاه کوچولو بیش از هر مورد دیگر در عضوگیری برای سازمان چریکهای فدایی خلق ایران نقش داشت».[۳] کتاب ماهی سیاه کوچولو به مانیفست جنبش مسلحانه چریکهای فدایی خلق ایران تبدیل شد. آنان تعهد و خشم انقلابی این کتاب را میستودند و آن را اثری نمادین در ستایش مبارزه قهرآمیز دانستند و مرگ صمد را به مرگ ماهی سیاه در گلوی مرغ ماهیخوار تشبیه کردند.[۸] ملالی جویا، عضو پیشین لویه جرگه افغانستان، در این زمینه به تجربه خودش اشاره کردهاست.[۲۵]
بهرنگی در نوزده سالگی نخستین داستان منتشرشدهاش به نام عادت (۱۳۳۹) را نوشت. یک سال بعد داستان تلخون را که برگرفته از داستانهای آذربایجان بود، با نام مستعار «ص. قارانقوش» در هفتهنامه کتاب هفته منتشر کرد. بعدها از بهرنگی مقالاتی در روزنامه مهد آزادی، نشریه توفیق و غیره با امضاهای گوناگون مانند «داریوش نوابمرغی»، «چنگیز مرآتی»، «بابک»، «افشین پرویزی»، «ص. آدام» و «آدی باتمیش» به چاپ رسیدند.[۵]
در سال ۱۳۷۷ برای نخستینبار پس از انقلاب ۱۳۵۷ ایران، مجموعه قصههای صمد بهرنگی با تصحیح عزیزالله علیزاده توسط نشر فردوس در ۴۳۸ صفحه منتشر شد.
بهرنگی برگردانهایی از انگلیسی و ترکی استانبولی به فارسی و از فارسی به ترکی آذربایجانی (از جمله ترجمهٔ شعرهایی از مهدی اخوان ثالث، احمد شاملو، فروغ فرخزاد، و نیما یوشیج) انجام داد. برخی از این آثار به قرار زیرند:
Thanks for telling us about the problem.
Be the first to ask a question about مجموعه ی کامل آثار
Welcome back. Just a moment while we sign you in to your Goodreads account.
در این بخش، فهرست کتب و مقالات نوشته شده بوسیله صمد بهرنگی و بعضا نوشته های دیگران در مورد صمد جمع آوری گردیده است. در کنار اغلب داستانهای صمد، لینک دانلود آنها برای اشخاصی که امکان خرید کتب را به هر دلیل ندارند قرار داده شده که این کتابها توسط سایتهای دیگر تبدیل به کتابهای الکترونیکی شده اند، اما به سایر عزیزان، توصیه دوستانه می نمائیم که جهت حمایت از کالاهای فرهنگی، اقدام به خرید نسخ چاپی این آثار بنمایند. امکان خرید آنلاین اکثر این کتابها از طریق وبسایت انتشارات بهرنگی، و نیز سایر کتابفروشیهای آنلاین وجود دارد.
………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………..
قصهها
* اولدوز و کلاغها – پاییز ۱۳۴۵ | دریافت
* اولدوز و عروسک سخنگو – پاییز ۱۳۴۶ | دریافت
* کچل کفتر باز – آذر ۱۳۴۶ | دریافت
* پسرک لبو فروش – آذر ۱۳۴۶ | دریافت
* افسانه محبت – زمستان۱۳۴۶ | دریافت
* ماهی سیاه کوچولو – تهران ، مرداد ۱۳۴۷ | دریافت
* پیرزن و جوجه طلاییاش – ۱۳۴۷ | دریافت
* یک هلو هزار هلو – بهار ۱۳۴۸ | دریافت
* ۲۴ ساعت در خواب و بیداری – بهار ۱۳۴۸ | دریافت
* کوراوغلو و کچل حمزه – بهار ۱۳۴۸ | دریافت
* تلخون و داستانهای دیگر- ۱۳۴۲(شامل ده داستان: تلخون، بی نام، عادت، پوست نارنج، قصه آه، آدی و بودی، به دنبال فلک، بزریش سفید، گرگ و گوسفند، موش گرسنه) | دریافت
* کلاغها، عروسکها و آدمها
*دومرول | دریافت
کتاب و مقاله
* کند و کاو در مسائل تربیتی ایران – تابستان ۱۳۴۴ | دریافت
* الفبای فارسی برای کودکان آذربایجان
* فولکلور و شعر
* افسانههای آذربایجان(ترجمه فارسی) – جلد ۱ – اردیبهشت ۱۳۴۴
* افسانههای آذربایجان (ترجمه فارسی) – جلد ۲ – تهران، اردیبهشت ۱۳۴۷
* تاپما جالار ، قوشما جالار (مثلها و چیستانها) – بهار ۱۳۴۵
* پاره پاره (مجموعه شعر از چند شاعر ترک) – تیر ۱۳۴۲
* مجموعه مقالهها | دریافت
* انشا و نامهنگاری برای کلاسهای ۲ و ۳ دبستان
* آذربایجان در جنبش مشروطه | دریافتمجموعه داستانی نوشته صمد بهرنگی در جدول
ترجمهها
* ما الاغها! – عزیز نسین – پاییز ۱۳۴۴
* دفتر اشعار معاصر از چند شاعر فارسی زبان
* خرابکار (قصههایی از چند نویسنده ترک زبان) – تیر ۱۳۴۸
* کلاغ سیاهه – مامین سیبیریاک (و چند قصه دیگر برای کودکان) خرداد ۱۳۴۸
برخی کتب و مطالب نوشته شده درباره صمد بهرنگی:
* صمد جاودانه شد – (علی اشرف درویشیان) – ۱۳۵۲
* کتاب جمعه – سال اول – شماره۶ – ۱۵ شهریور ۱۳۵۸
* منوچهرهزارخانی – «جهان بینی ماهی سیاه کوچولو» – آرش دوره دوم ، شماره ۵ – (۱۸) -آذر ۱۳۴۷
* برادرم صمد- نوشته اسد بهرنگی
جهت مشاهده مقالات بیشتری در مورد صمد، به بخش مقالات مراجعه فرمائید.
چند داستان از صمد بهرنگی در این مجموعه جمعآوری شده است. داستانهای الدوز و عروسک سخنگو، کچل کفترباز، کلاغ سیاهه، کوراوغلو و کچل حمزه، ماهی سیاه کوچولو، یک هلو و هزار هلو، افسانه محبت و الدوز و کلاغها.
برای دانلود قانونی کتاب مجموعه داستان های صمد بهرنگی و دسترسی به هزاران کتاب و کتاب صوتی دیگر، اپلیکیشن کتابراه را رایگان دانلود کنید.
برای دانلود قانونی کتاب مجموعه داستان های صمد بهرنگی و دسترسی به هزاران کتاب و کتاب صوتی دیگر، اپلیکیشن کتابراه را رایگان دانلود کنید.
صمد بهرنگی دردوم تیرماه 1318 در محله چرنداب در جنوب بافت قدیمی تبریز در خانواده ای تهیدست چشم به جهان گشود. پدر او عزت و مادرش سارا نام داشتند .صمد دارای دو برادر و سه خواهر بود .پدرش کارگری فصلی بود که اغلب به شغل زهتابی(آنکه شغلش تابیدن زه و تهیه کردن رشته تافته از روده گوسفند و حیوانات دیگر باشد) زندگی را میگذراند وخرجش همواره بر دخلش تصرف داشت. بعضی اوقات نیز مشک آب به دوش می گرفت و در ایستگاه «وازان» به روس ها و عثمانی ها آب می فروخت. بالاخره فشار زندگی وادارش ساخت تا با فوج بیکارانی که راهی قفقاز و باکو بودند. عازم قفقاز شود. رفت و دیگر باز نگشت.
صمد بهرنگی معلم، منتقد اجتماعی، مترجم، داستاننویس، و محقق در زمینه فولکلور آذربایجانی بود. عمر موثر آثار و افکار صمد بسی فراتر از عمر کوتاه اوست. قصههای او، که بعضأ توسط کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان تبلیغ میشدند، نوعی قهرمانگرایی عاری از نفس پرستی را در میان نسل جوان رواج داد.
ماهی سیاه کوچولو
اولدوز و کلاغها
اولدوز و عروسک سخن گو
کچل کفتر باز
پسرک لبو فروش
سرگذشت دانهی برف
پیرزن و جوجهی طلاییاش
دو گربه روی دیوار
سرگذشت دومرول دیوانه سر
افسانهی محبت
یک هلو و هزار هلو
۲۴ ساعت در خواب و بیداری
کوراوغلو و کچل حمزه
تلخون
بی نام
عادت
پوست نارنج
قصهی آه
آدی و بودی
به دنبال فلک
بز ریش سفید
گرگ و گوسفند
موش گرسنهمجموعه داستانی نوشته صمد بهرنگی در جدول
برای دانلود کتاب مجموعه داستان های صمد بهرنگی و دسترسی قانونی به هزاران کتاب و کتاب صوتی دیگر، اپلیکیشن کتابراه را نصب کنید.
کتابراه مرجع قانونی دانلود کتاب الکترونیکی و دانلود کتاب صوتی است که امکان دسترسی به هزاران کتاب، رمان، مجله، و کتاب صوتی و همچنین خرید کتاب الکترونیک از طریق موبایل تبلت و رایانه برای شما فراهم می کند. شما با استفاده از کتابراه همیشه و همه جا به کتابها و کتابخانه خود دسترسی دارید و میتوانید به سادگی از هر فرصتی برای مطالعه استفاده کنید. در کتابراه برای همه سلیقهها از داستان، رمان و شعر تا روانشناسی، تاریخی، علمی، موفقیت و… کتابهایی پیدا می شود. همچنین در کتابراه هزاران کتاب رایگان نیز قابل دانلود است. اپلیکیشن کتابخوان کتابراه برای اندروید، IOS و ویندوز در دسترس است.
صمد بهرنگی متولد ۲ تیر ۱۳۱۸ در تبریز است. نویسنده، مترجم، معلم و محققی که عمر کوتاهی داشت. بهرنگی در خانوادهای تنگدست متولد شد، پدرش به شغل زهتابی مشغول بود. صمد تحصیلات مقدماتی خود را در زادگاهش ادامه داد و برای تحصیلات عالی رشته زبان و ادبیات انگلیسی را انتخاب کرد. بهرنگی آموزگار بود، از هجده سالگی تا پایان عمر خود. در این بین بارها به بهانه بیان سخننان ناخوشایند او را اخراج و از مقطعی به مقطع پایینتر فرستاده بودند.
صمد بهرنگی اولین داستانش را با نام عادت در سال ۱۳۳۹ انتشار داد و بعد از آن نیز داستانهای دیگرش از جمله تلخون و بینام به چاپ رسید. علاوه بر تدریس و داستاننویسی، او به کار ترجمه نیز مشغول بود. از زبانهای انگلیسی و ترکی استانبولی به فارسی بر میگردانند و از فارسی به ترکی آذربایجانی. برخی از شعرهای شاعران معاصر ایرانی از جمله اخوان، فرخزاد و… به دست وی به ترکی ترجمه شده است.
مهمترین اثر و بهعبارتی تاثیرگذارترین اثری که از صمد بهرنگی به جا مانده است، کتاب ارزشمند ماهی سیاه کوچولو است که تا مدتها نقش بیانیه غیر رسمی سازمان چریکهای فدایی خلق ایران را ایفا میکرد. بهرنگی محقق نیز بود، او سالها در زمینه فولکور آذربایجانی به تحقیق نشسته بود.
صمد بهرنگی در شهریور ماه ۱۳۴۷ در رود ارس غرق شد. مرگی که به زعم عدهای مرگ مشکوکی بود. جلال آل احمد و غلام حسین ساعدی از جمله روشنفکرانی بودند که معتقد بودند ساواک در مرگ وی دست داشته است. این ظن از آنجا قویتر شد که گویا صمد به همراه افسری به نام حمزه فراهتی در رودخانه ارس بوده، اما این افسر گویا تا مدتها از انظار عمومی به دور بوده است.
اما عدهای مثل سیروس طاهباز وبهروز دولت آبادی، فراهتی را مبرا از گناه میدانستند. درباره وی کتابهایی نوشته شده است: رازهای مرگ صمد از اشرف دهقانی، ار آن سالها و سالهای دیگر از حمزه فراهتی، برادرم صمد بهرنگی از اسد بهرنگی و صمد ساختار یک اسطوره از محمد هادی محمدی و دکتر علی عباسی.مجموعه داستانی نوشته صمد بهرنگی در جدول
از جمله آثار داستانی صمد بهرنگی در همین عمر کوتاه خود میتوان به بینام، اولدوز و کلاغها، اولدوز و عروسک سخنگو، کچل کفتر باز، ماهی سیاه کوچولو و تلخون و داستانهای دیگر را نام برد. همانطور که گفته شد او محقق نیز بوده است، از جمله مقالات وی میتوان به آذربایجان در جنبش مشروطه، فولکور و شعر، اهمیت ادبیات کودک و کند وکاو در مسائل تربیتی ایران اشاره کرد.
جملات برگزیده صمد بهرنگی:
– همهاش که نباید ترسید، راه که بیفتیم ترسمان میریزد.
– هر نوری هرچقدر هم ناچیز باشد، بالاخره روشنایی است.
– فقر، شب را بیغذا سر کردن نیست، فقر، روز را بیاندیشه به سر بردن است.
– درد من حصار برکه نیست، بلکه زیستن با ماهیانی است که فکر دریا به ذهنشان خطور نکرده است.
– غرض رفتن است نه رسیدن. زندگی کلاف سردرگمی است، به هیچجا راه نمیبرد، اما نباید ایستاد، با این که میدانیم نخواهیم رسید، نباید ایستاد. وقتی هم که مردیم؛ مردیم به درک…!
کتابهای صمد بهرنگی:
بینام – ۱۳۴۴
اولدوز و کلاغها – پاییز ۱۳۴۵
اولدوز و عروسک سخنگو – پاییز ۱۳۴۶
کچل کفتر باز – آذر ۱۳۴۶
پسرک لبو فروش – آذر ۱۳۴۶
افسانه محبت – زمستان۱۳۴۶
ماهی سیاه کوچولو – تهران، مرداد ۱۳۴۷
پیرزن و جوجه طلاییاش – ۱۳۴۷
یک هلو هزار هلو – بهار ۱۳۴۸
۲۴ ساعت در خواب و بیداری – بهار ۱۳۴۸
کوراوغلو و کچل حمزه – بهار ۱۳۴۸
تلخون و چند قصه دیگر – ۱۳۴۲
کلاغها، عروسکها و آدمها
آه !ما الاغها
افسانه های آذربایجان ترکی
دومرول
کندوکاو در مسائل تربیتی ایران – تابستان ۱۳۴۴
الفبای فارسی برای کودکان آذربایجان
اهمیت ادبیات کودک
افسانههای آذربایجان (ترجمه فارسی) – جلد ۱ – اردیبهشت ۱۳۴۴
افسانههای آذربایجان (ترجمه فارسی) – جلد ۲ – تهران، اردیبهشت ۱۳۴۷
تاپما جالار، قوشما جالار (مثلها و چیستانها) – بهار ۱۳۴۵
پاره پاره (مجموعه شعر از چند شاعر) – تیر ۱۳۴۲
انشا و نامهنگاری برای کلاسهای ۲ و ۳ دبستان
آذربایجان در جنبش مشروطه
ما الاغها! – عزیز نسین – پاییز ۱۳۴۴
دفتر اشعار معاصر از چند شاعر فارسی زبان
خرابکار (قصههایی از چند نویسنده ترک زبان) – تیر ۱۳۴۸
کلاغ سیاهه – مامین سیبیریاک (و چند قصه دیگر برای کودکان) خرداد ۱۳۴۸
کتابراه مرجع قانونی دانلود کتاب الکترونیکی و دانلود کتاب صوتی است که امکان دسترسی به هزاران کتاب، رمان، مجله، و کتاب صوتی و همچنین خرید کتاب الکترونیک از طریق موبایل تبلت و رایانه برای شما فراهم می کند. شما با استفاده از کتابراه همیشه و همه جا به کتابها و کتابخانه خود دسترسی دارید و میتوانید به سادگی از هر فرصتی برای مطالعه استفاده کنید. در کتابراه برای همه سلیقهها از داستان، رمان و شعر تا روانشناسی، تاریخی، علمی، موفقیت و… کتابهایی پیدا می شود. همچنین در کتابراه هزاران کتاب رایگان نیز قابل دانلود است. اپلیکیشن کتابخوان کتابراه برای اندروید، IOS و ویندوز در دسترس است.
صمد بهرنگی یکی از نویسندگانی است که نسل من او را به خوبی نمیشناسد. طبق اطلاعات ویکیپدیا صمد بهرنگی در سال ۱۳۱۸ در تبریز و در یک خانواده فقیر به دنیا آمده و یک معلم، منتقد اجتماعی، مترجم، داستاننویس و محقق بوده است. او در زمان مرگ فقط ۲۹ سال داشته است.
چند روز پیش نگاهی به قفسه کتابهای پدرم انداختم و کتاب «نامههای صمد بهرنگی» را برای خواندن انتخاب کردم. این کتاب شامل نامههای صمد به شاگردان، دوستان، ادارهها، برادرش اسد و نیز دوست صمیمیاش یوسف است که برادرش اسد بهرنگی آنها را گردآوری کرده است.
قبلاً بخشهایی از کتابهای «مجموعه مقالهها» و «کندوکاو در مسائل تربیتی ایران»اش را خوانده بودم؛ اما این کتاب نامهها را یکضرب تا شب تمام کردم. موقع خواندنش چند نکته برایم جالب بود که در اینجا مینویسم.مجموعه داستانی نوشته صمد بهرنگی در جدول
۱. اولین چیزی که توجه خواننده را جلب میکند، نثر بسیار ساده و روان متن نامهها است. جملهها بسیار کوتاه و حاوی لغات ساده هستند؛ به طوری که کمتر کسی باور میکند که این نامهها بین سالهای ۱۳۴۱ تا ۱۳۴۶ نوشته شده است. مثلاً در جایی میخوانیم:
نوشته بودی که کتاب زیاد میخوانی. زنده باشی. از دوست خوب و هشیاری مثل تو همین انتظار را داشتم. باور کن به خودم میبالم که مثل تو شاگردی دارم. نامهات را دادم برادرم جعفر خواند و پیش او پز دادم که «جعفر میبینی من چه شاگردان مهربانی دارم!»
این سبک نوشتن ساده بهرنگی حتی موقع نوشتن نامههای اداری هم رعایت شده است تا جایی که در این نامهها عبارتهایی مثل «زورکی»، «دلخوشکُنک»، «کورهسواد»، «سروکله» و… به چشم میخورد.
۲. نکته دیکر علاقه عجیب بهرنگی به خواندن کتاب، مجله و به طور کلی مطالعه و همچنین تشویق دیگران به این کار است. مشخص است که بخش زیادی از درآمدش را صرف خرید کتاب و مجله میکرده است. در نامههایش مدام تازههای نشر را به دوستان و شاگردانش معرفی میکند. مثلاً در جایی از کتاب میخوانیم
و یا در جای دیگری، شاگردان قدیمیاش را تشویق میکند که کتابخانه مدرسه را سرپا نگه دارند و حتی از چاپ لوکس و گرانقیمت کتاب «ماهی سیاه کوچولو»اش ناراحت است:
۳. مورد جالب بعدی، علاقه بسیار زیاد بهرنگی به معلمی است. به عنوان نمونهای از این ابراز علاقه، در جایی از کتاب به دوست صمیمیاش یوسف مینویسد:
جالب اینجاست که بهرنگی دوست دارد حتی بعد از آمدن حکم انتصابش به دبیری دبیرستان، همچنان در کلاس اول دبستان درس بدهد تا جایی که در یکی از نامهها این موضوع را مطرح میکند:
از این نکات جالب در کتاب کم نیست. مثلاً موقع خواندن کتاب متوجه میشویم که بهرنگی هر روز به طور میانگین ۲ نامه مینوشته است و یا اینکه چقدر مشتاق شنیدن حال و روز شاگردان قدیمی و دوستانش بوده است؛ اما چیزی که بهشخصه اصلاً انتظارش را نداشتم، ناامیدی صمد از زندگی بوده است؛ به طوری که در چند جای کتاب این موضوع را مطرح میکند:
من میگویم در عین حال که زندگی احمقانهترین و بیمزهترین چیزهای موجود است، میشود به آن عادت کرد و با نوعی بیاعتنایی به بود و نبودش، آرام زیست.
و یا
زندگی کلاف سردرگمی است. به هیچ جا راه نمیبرد؛ اما نباید ایستاد. با اینکه میدانیم نخواهیم رسید، نباید ایستاد. وقتی هم که مردیم، مردیم. به درک!
و یا در جای دیگری میگوید:
همیشه در اندوهم. کمترین لحظهای نیست که فارغ از اندوه باشم؛ اما همیشه این را با بردباری تحمل میکنم و خیلی به ندرت زار میزنم و گلایه میکنم. آن قدر قدرت دارم که اندوهم را تحمل کنم و زار نزنم.
به گفته ویکیپدیا بهرنگی در شهریور ۱۳۴۷ هنگامی که خواسته در رود ارس تنی به آب بزند، به دلیل بلد نبودن شنا غرق شده است؛ اما بعید نیست که یک لحظهای فرا رسیده باشد که صمد بهرنگی دیگر از زندگی ناامید شده و خودش را به ارس سپرده باشد. روحش شاد.
چاپ اول این کتاب خواندنی را موسسه انتشارات امیرکبیر در سال ۱۳۵۷ در حدود ۹۰ صفحه و با قیمت ۶۵ ریال! منتشر کرده است. اگر در اینترنت جستجو کنید، میتوانید نسخه پیدیاف آن را دانلود کنید.
اگر میخواهید از انتشار نوشتههای بعدی پانویس باخبر شوید، میتوانید به طور رایگان، مشترک خوراک پانویس، اینستاگرام من و یا کانال تلگرام پانویس شوید و یا برای اشتراک ایمیلی، ایمیل خود را در کادر زیر وارد و ثبت کنید:
دقت داشته باشید که برای فعالسازی اشتراک ایمیلی، باید ایمیلی که از طرف وبلاگ برایتان فرستاده میشود را تأیید کنید.
لینک ثابت: http://panevis.ir/?p=1905
با سلام و احترام
صمد بزرگ نویسنده تاریخ ایران که در زمان خود ساواک از دستش به ستوه اومده بود. و در هیچ یک از داستان هاو نوشته های او نا امیدی به نظر نمی آید. او یاد میدهد که باید زیست و ساخت . باید زندگی را با امید جلو برد.
نامیدی تنها چیزی ست که نمی توان به او نسبت داد.
جناب دامنافشان
در اینکه صمد غرق شده شکی نیست، ولی واقعیت اینکه چرا و چگونه غرق شده، تا به حال مشخص نشده است و هیچ تحقیقی در موردش انجام نشده. جلال آل احمد در مورد مرگ صمد گفته بود: “درین تردیدی نیست که غرق شده. اما چون همه دلمان میخواست قصه بسازیم ساختیم… خب ساختیم دیگر”
خواهشا شما هم با آوردن چند سطر (این سه پاراگراف آخر پستتون) در مورد نا امیدی صمد از دنیا داستان سرایی نکنید و تز ندهید. چرا که به این سه پاراگراف از ابعاد دیگری هم میتوان نگریست و آنها را به طرز دیگری هم می شود تعبیر کرد. با شناختی که من از صمد دارم، اینکه صمد از زندگی ناامید شده و خودش را به ارس سپرده باشد، احمقانه ترین و بیهوده ترین فرضیه ی ممکن است.
به نظر من این برداشتی که شما از این سه پاراگراف کردید و دارید به مخاطبتون منتقل می کنید کاملا اشتباهه و شما باید در بینشتون نسبت به این سطور تجدید نظر کنید. شناخت شخصیت صمد بهرنگی، نیازمند درک و بینشی بسیار عمیق تر از آنچه که اغلب فکر میکنند، است.
پاراگراف زیر یه بخشی از نوشته های صمد هست :
«مرگ خیلی آسان میتواند الان به سراغ من بیاید، اما من تا میتوانم زندگی کنم نباید به پیشواز مرگ بروم. البته اگر یک وقتی ناچار با مرگ روبرو شدم – که میشوم – مهم نیست، مهم این است که زندگی یا مرگ من چه اثری در زندگی دیگران داشته باشد …» ماهی سیاه کوچولو – صمد بهرنگی
بدیهیه که این پست، نظر شخصی منه و نه نظر رسمی پزشکی قانونی. من توی این پست، مثل بقیه پستهای وبلاگم، فقط برداشت خودم رو نوشتم. شما هم لطف کردین و وقت گذاشتین و نظر خودتون رو نوشتین. من هم بدون هیچ کم و کاستی نظرتون رو منتشر کردم.
در ضمن من نگفتم «بدون شک دلیل غرق شدن صمد بهرنگی فلان چیز بوده». فقط گفتم «بعید نیست که …». این یعنی من فقط یه حدس خودم رو نوشتم.
خیلی خیلی ممنون
با سلام و ادب
ممنون از نوشته های خوب شما
اشتراک ایمیلی در سایت شما ا کدام افزونه انجام گرفته؟ من برای اشتراک ایمیلی مثل سایت شما در وردرپرس باید چیکار کنم؟
ممنون میشم راهنمایی ام کنید
افزونه FeedBurner Form.
لطفاً این جور سوالها رو از طریق ایمیل بپرسین.
ممنون از معرفی این کتاب.
توصیه می کنم مجموعه داستان های کوتاه صمد را نیز مطالعه فرمایید. بسیار جالب و آموزنده هستند. با اینکه احتمالاً برای کسانی که اهل آذربایجان و ترک زبان نیستند، ممکن است جذابیت کمتری داشته باشد. این را از این جهت گفتم که بسیاری از این داستان ها در حقیقت داستان ها و ادبیات فولکلوریکی هستند که سینه به سینه و نسل اندر نسل از گذشتگان به ما به ارث رسیده است. خیلی از این داستان ها را وقتی که بچه بودم، مادر بزرگ خدابیامرزم به ما می گفت. خب در آن روزگاری که نه تلویزیون داشتیم و نه سرگرمی دیگر، داستان های مادر بزرگ، بزرگترین تفریح برایمان بود.
یاد اون دوران بخیرمجموعه داستانی نوشته صمد بهرنگی در جدول
ممنون بابت پیشنهاد. اتفاقاً همین کتاب نامههای صمد بهرنگی هم پر از کلمهها و اصطلاحات ترکیه که البته معنی فارسیشون در پایین صفحات زیرنویس شده.
سلام
ممنون از مطلب خوب شما
هر وقت کسی کتابی معرفی می کند، خیلی خوشحال می شوم و سعی می کنم که حتما آن را مطالعه کنم.
با تشکر از شما
خوشحالم که اهل مطالعه هستین.
در صورت دریافت دیدگاه تازه:ایمیل باخبرسازی نفرست!اگر کسی به دیدگاهم جواب داد، ایمیل باخبرسازی بفرست.برای تمام دیدگاهها، ایمیل باخبرسازی بفرست.
تهران، خیابان ملاصدرا، خیابان گلدشت، کوچه گلدشت یکم، پلاک ۱۴0