ضرب المثل فارسی با داستان

دوره مقدماتی php
ضرب المثل فارسی با داستان
ضرب المثل فارسی با داستان

عکس نوشته های ضرب المثل های زیبا و با معنی ایرانی عکس ضرب المثل های ایرانی و خارجی زیبا عکس ضرب المثل های ایرانی و خارجی زیبا عکس ضرب المثل های ایرانی و خارجی زیبا عکس ضرب المثل های ایرانی و خارجی زیبا عکس ضرب المثل های ایرانی و خارجی زیبا عکس ضرب المثل های ایرانی و خارجی زیبا عکس…

داستان ضرب المثل بلبل به شاخ گل نشست وقتی یکی حرف نابجایی بزند می گویند حکایت این بابا هم همان حکایت بلبل است که به شاخ گل نشسته است در روزگار قدیم یکی از خان ها تمام دوستان خود را که همه خان بودند به منزل خود دعوت کرد روز میهمانی تمام خان ها سوار بر اسب بندی همراه نوکر…

داستان ضرب المثل ماست مالی کردن قضیه ماستمالی کردن از حوادثی است که درعصر بنیانگذار سلسلۀ پهلوی اتفاق افتاد و شادروان محمد مسعود این حادثه را در یکی از شماره های روزنامۀ مرد امروز به این صورت نقل کرده است : هنگام عروسی محمدرضا شاه پهلوی و فوزیه چون مقرر بود میهمانان مصری و همراهان عروس به وسیلۀ راه آهن…

داستان ضرب المثل کله اش بوی قورمه سبزی می دهد | داستان ضرب المثل امروزه در دوره ی تمدّن و پیشرفت برای از میان بردن مخالفان روش های بی رحمانه و وحشیانه ای وجود دارد؛ فکرش را بکنید که در گذشته چگونه می توانسته باشد؟ یکی از شیوه ها در دوره ی صفویه برای کشتن مخالفان این بود که از کله…ضرب المثل فارسی با داستان

دوره مقدماتی php

داستان ضرب المثل از این ستون به آن ستون فرج است | داستان ضرب المثل به کسی که گرفتاری بزرگی برایش پیش بیاید و ناامید شود ؛ می گویند : از این ستون به آن ستون فرج است . یعنی تو کاری انجام بده هرچند به نظر بی سود باشد ولی شاید همان کار مایه ی رهایی و پیروزی تو شود…

داستان ضرب المثل آستين نو ، بخور پلو | داستان ضرب المثل روزي ملا نصرالدين به يک مهماني رفت و لباس كهنه اي به تن داشت . صاحبخانه با داد و فرياد او را از خانه بيرون كرد . او به منزل رفت و از همسايه خود ، لباسي گرانبها به امانت گرفت و آنرا به تن كرد و دوباره به…

داستان ضرب المثل قسم روباه را باور کنیم یا دم خروس را | داستان ضرب المثل خروسی بود بال و پرش رنگ طلـا ، انگاری پيرهنی از طلـا، به تن كرده بود ، تاج قرمز سرش مثل تاج شاهان خودنمایی می كرد . خروس ما اينقدر قشنگ بود كه اونو خروس زری پيرهن پری صدا می كردند . خروس از…

داستان ضرب المثل فواره چون بلند شود سرنگون شود | داستان ضرب المثل فواره چون بلند شد سرنگون شود… یعنی هر صعودی یه سقوطی داره… که البته باید فقط در مادیات اینطور باشد… صعود معنویات سقوط نداره… اما گفته اند که خاندان برمک خاندانی ایرانی بودند که در دربار عباسیان نفوذ فراوان داشتند و تعدادی ازآنها وزرای خلفای عباسی بودند. جعفر…

از هر دست بدهی از همان دست پس می گیری | داستان ضرب المثل در نور کم غروب، زن سالخورده ای را دید که در کنار جاده درمانده ،منتظر بود در آن نور کم متوجه شد که او نیاز به کمک دارد جلوی مرسدس زن ایستاد و از اتومبیلش پیاده شد در این یک ساعت گذشته هیچ کس نایستاده بود تا…

داستان ضرب المثل یک خشت هم بگذار در دیگ | داستان ضرب المثل عروس خودپسندی ، آشپزی بلد نبود و نزد مادرشوهرش زندگی مي كرد . مادرشوهر پخت و پز را بعهده داشت . يک روز مادرشوهر مريض شد و از قضا آن روز مهمان داشتند . عروس می خواست پلو بپزد ولی بلد نبود ، پيش خودش فكر كرد اگر…

داستان ضرب المثل ماست هایشان را کیسه کردند | داستان ضرب المثل اصطلـاح ماست هایشان را کیسه کردند کنایه از : جا خوردن، ترسیدن، از تهدید کسی غلاف کردن و دم در کشیدن و یا دست از کار خود برداشتن است. ژنرال کریم خان ملقب به مختارالسلطنه سردار منصوب ناصرالدین شاه قاجار بود. گدایان و بیکاره ها در زمان حکومت مختارالسلطنه…

داستان ضرب المثل زیر آب زدن | داستان ضرب المثل زیرآب، در خانه های قدیمی ‌تا کمتر از صد سال پیش که لوله کشی آب تصفیه شده نبود معنی داشت. زیرآب در انتهای مخزن آب خانه ها بوده که برای خالی کردن آب، آن را باز می‌کردند. این زیرآب به چاهی راه داشت و روش باز کردن زیرآب این بود که…

داستان ضرب المثل تنبل خانه شاه عباسی | داستان ضرب المثل هنگامی که کسی زیاد تنبلی کند و یا کج و معوج بنشیند و یا لم بدهد، به او می گویند: مگه تنبلخونه شاه عباسه؟ امروز به ریشه یابی این مثل عامیانه می پردازیم. شاه عباس کبیریک روز گفت: خدا را شکر! همه اصناف در مملکت ایران به نوایی رسیده…

داستان ضرب المثل کفگیر به ته دیگ خورده | داستان ضرب المثل برای پختن پلو به مقدار زياد از قابلمه های بزرگی به نام ديگ استفاده می كنند. و از قاشق های بزرگی بنام كفگير برای هم زدن و كشيدن پلو استفاده می شود . در زمانهای قديم كه مردم نذر می كردند و غذا مي پختن ، مردم براي گرفتن…

داستان ضرب المثل زد که زد خوب کرد که زد | داستان ضرب المثل هر وقت روستایی ساده دلی بنشیند و «خیال پلو» بپزد و آرزوهای دور و دراز ببافد حاضران این مثل را می زنند. می گویند یك روز زنی كه شغلش ماست فروشی بود، ظرف ماستش را رو سرش گذاشته بود و برای فروختن به شهر می برد. در…

خرید بلیط هواپیما | خرید بک لینک | آهنگ های شاد جدید

در دسته بندی داستان ضرب المثل ها

برای پختن پلو به مقدار زياد از قابلمه های بزرگی به نام ديگ استفاده می كنند.

و از قاشق های بزرگی بنام كفگير برای هم زدن و كشيدن پلو استفاده می شود .ضرب المثل فارسی با داستان

در زمانهای قديم كه مردم نذر می كردند و غذا مي پختن ،

مردم براي گرفتن غذای نذری صف می كشيدند .

از آنجا كه جنس كفگيرها فلزی بود وقتی به ديگ می خورد صدا می داد .

هنگامی كه غذا در حال تمام شدند بود و پلو به انتها ميرسيد

اين كفگير در اثر برخورد به ديگ صدا می داد

و آشپزها وقتی كه غذا تمام ميشد كفگير را ته ديگ می چرخاندند

و با اينكار به بقيه كسانی كه در صف بودند خبر ميدادند كه غذا تمام شده است .

كم كم اين كار بصورت ضرب المثل در آمد و وقتی كسی از آنها سوال مي كرد كه غذا چی شد .

می گفتند از بدشانسی وقتی به ما رسيد كفگير به ته ديگ خورد (يعنی غذا تمام شد ) .

امروزه از اين ضرب المثل موقعی استفاده مي شود كه مي خواهند به فردی بگويند دير رسيده

و ديگر مثل قبل توانایی يا ثروت قبلی را ندارد و قادر به كمک كردن به او نيستند .

نکات : فیلدهای الزامی علامت گذاری شده اند. *

دیدگاه

نام *

ایمیل *

خرید بلیط هواپیما | خرید بک لینک | آهنگ های شاد جدید

در دسته بندی داستان ضرب المثل ها

روزي ملا نصرالدين به يک مهماني رفت و لباس كهنه اي به تن داشت .

صاحبخانه با داد و فرياد او را از خانه بيرون كرد .ضرب المثل فارسی با داستان

او به منزل رفت و از همسايه خود ، لباسي گرانبها به امانت گرفت

و آنرا به تن كرد و دوباره به همان ميهماني رفت .

اين بار صاحبخانه با روي خوش جلو آمد و به او خوش آمد گفت

و او را در محلي خوب نشاند و برايش سفره اي از غذاهاي رنگين پهن كرد .

ملا  از اين رفتار خنده اش گرفت

و پيش خود فكرد كرد كه اين همه احترام بابت لباس نوي اوست .

آستين لباسش را كشيد و گفت : آستين نو بخور پلو ، آستين نو بخور پلو .

صاحبخانه كه از اين رفتار تعجب كرده بود از ملا پرسيد كه چكار مي كني .

ملا گفت : من هماني هستم كه با لباسي كهنه به ميهماني تو آمدم و تو مرا راه ندادي

و حال كه لباسي نو به تن كرده ام اينقدر احترام مي گذاري .

پس اين احترام بابت لباس من است نه بخاطر من .

پس آستين نو بخور پلو ، آستين نو بخور پلو ..

نکات : فیلدهای الزامی علامت گذاری شده اند. *

دیدگاه

نام *

ایمیل *

خرید بلیط هواپیما | خرید بک لینک | آهنگ های شاد جدید

داستان ضرب المثل هیهات هیهات | داستان ضرب المثل هیهات هیهات عبارت بالا که جنبه افسوس و ندامت دارد هنگامي به کار برده مي شود که از انجام کاري نادم و متاسف شده باشند و يا بخواهند کسي را از ارتکاب به اعمال غير معقول که ناشي از علت جهالت يا جواني است بر حذر دارند. عبارت بالا که جنبه افسوس…

هر که چاهی بکنه بهر کسی اول خودش دوم کسی | داستان ضرب المثل چون كسی به دیگری بدی كند یا در مجلسی یك نفر از بدی هایی كه با او شده صحبت كند مردم می گویند آنكه برای تو چاه می كند اول خودش در چاه می افتد. در زمان پیامبر اسلام  شخصی كه دشمن این خانواده بود هر وقت…

داستان ضرب المثل قوز بالا قوز | داستان ضرب المثل قوز بالا قوز هنگامی كه یك نفر گرفتار مصیبتی شده و روی ندانم كاری مصیبت تازه ای هم برای خودش فراهم می كند این مثل را می گویند. یك قوزی بود كه خیلی غصه می خورد كه چرا قوز دارد؟ یك شب مهتابی از خواب بیدار شد خیال كرد سحر شده،…

داستان ضرب المثل اشک تمساح می ریزد | داستان ضرب المثل گریه دروغین را به اشك تمساح تعبیر كرده اند. خاصه گریه و اشكی كه نه از باب دلسوزی، بلكه از رهگذر ریا و تلدیس باشد، تا بدان وسیله مقصود حاصل آید و سو نیت گریه كننده جامه عمل بپوشد. سابقا معتقد بودند كه غذا و خوراك تمساح به وسیله اشك…ضرب المثل فارسی با داستان

داستان ضرب المثل از خجالت آب شد | داستان ضرب المثل آدمی را وقتی خجلت و شرمساری دست دهد بدنش گرم می شود و گونه هایش سرخی می گیرد. خلاصه عرق شرمساری كه ناشی از شدت وحدت گرمی و حرارت است از مسامات بدنش جاری می گردد. عبارت بالا گویای آن مرتبه از شرمندگی و سر شكستگی است كه خجلت زده…

داستان ضرب المثل یک كلاغ ، چهل كلاغ | داستان ضرب المثل ننه كلاغه صاحب یك جوجه شده بود . روزها گذشت و جوجه كلاغ كمی بزرگتر شد . یك روز كه ننه كلاغه برای آوردن غذا بیرون میرفت به جوجه اش گفت : عزیزم تو هنوز پرواز كردن بلد نیستی نكنه وقتی من خونه نیستم از لانه بیرون بپری…

داستان ضرب المثل هر چیزی تازه‌ اش خوبه الا دوست نمکستان » داستان ضرب المثل هر چیزی تازه‌ اش خوبه ، الا دوست ، در ادامه با ما همراه باشید هر چیزی نوش خوبه به غیر از دوست روزی روزگاری، دو دوست قدیمی كه سالیان سال با هم دوست و یار بودند و به قول معروف نان و نمك یكدیگر…

ضرب المثل پیش از چوب غش و ریسه می رود نمکستان » داستان ضرب المثل پیش از چوب غش و ریسه می رود ، در ادامه با ما همراه باشید پیش از چوب غش و ریسه رفتن روزی بود و روزگاری . در آن روزگار دو نفر مثل سگ و گربه به جان هم افتاده بودند و با هم دعوا…

نرود میخ آهنین در سنگ |ضرب المثل نرود میخ آهنی در سنگ | ضرب المثل نمکستان » داستان جالب ضرب المثل نرود میخ آهنین در سنگ فرو ، در ادامه با ما همراه باشید روزی روزگاری، كاروانی به قصد تجارت از ایران عازم یونان شد. در آن دوره هر كاروانی كه به قصد تجارت عازم سرزمینی می‌شد مسافرانش چند شتر…

داستان و ریشه ضرب المثل مهمان روزی خودش را با خودش می‌آورد در این مطلب داستان جالب ضرب المثل ” مهمان روزی خودش را با خودش می‌آورد  ” را برای شما گردآوری کرده ایم ، در ادامه با ما همراه باشید

داستان ضرب المثل ها : ریشه و داستان ضرب‌المثل ستون پنجم دشمن کاربرد ضرب المثل : ضرب‌المثلی که به معنای کنایی به افرادی اطلاق می‌شود که خواسته و ناخواسته کاری می کنند که به ضرر گروه خودی و نزدیکانشان تمام می‌شود.

داستان و ریشه ضرب المثل نه شیر شتر نه دیدار عرب خانواده‌اي ايلياتي و عرب در صحرايي چادر زده بودند و به چراندن گله خود مشغول بودند. يك شب مقداري شير شتر در كاسه‌اي ريخته بودند و زير حصين گذاشته بودند.

داستان و ریشه ضرب المثل عاقبت گرگ زاده گرگ شود در زمان قدیم گروهی دزد غارتگر بر سر کوهی در کمین گاهی به سر می بردند و سراه غافله ها را گرفته به قتل و غارت می پرداختند.

داستان و ریشه ضرب المثل پاشنه آشیل آشیل یا اخیلوس فرزند پله پادشاه میرمیدون‌ها مشهورترین قهرمان افسانه‌ای یونان است که نامش با آثار هومر عجین شده است.

داستان ضرب المثل میمون پیر دستش را داخل نارگیل نمی کند در هندوستان ، شكارچيان براي شكار ميمون ها سوراخ كوچكي در نارگيل ايجاد مي كنند و يك موز در آن مي گذارند و زير خاك پنهان مي كنند.

خرید بلیط هواپیما | خرید بک لینک | آهنگ های شاد جدید

منتشر شده در ۲۱ام تیر ۱۳۹۵ با موضوع داستان ضرب المثل

ضرب المثل هم خدارو میخواد هم خرمارو

.
پیش از پیامبری، پیامبر اسلام مردم عربستان بت پرست بودند. از سنگ و چوب بت می ساختند و می پرسیدند و غذای اغلب عرب ها خرما بود.
خانواده ای از عربها تصمیم گرفتند بتی از خرما بسازند. بعد از ساختن بت آن را در جای مناسبی گذاشتند و در برابر آن سجده می کردند. روزگار می گذشت تا این که مدت ها در عربستان باران نبارید و در نتیجه خشکسالی، خرما خیلی گران شد. خانواده ای که بت خرمایی داشتند و در برابر بت خرمایی زانو زدند و از او خواستند باران ببارد اما خبری نشد.


منتشر شده در ۲۴ام دی ۱۳۹۴ با موضوع داستان ضرب المثلضرب المثل فارسی با داستان

داستان ضرب المثل استخوان لای زخم گذاشتن

.
قصابی بود که هنگام کار با ساتور دستش را بریده بود و خون زیادی از زخمش می چکید . همسایه ها جمع شدند و او را نزد حکیم باشی که دکتر شهرشان بود بردند . حکیم بعد از ضد عفونی زخم میخواست آن را ببندد که متوجه شد لای زخم قصاب استخوان کوچکی مانده است . می خواست آن را بیرون بکشد اما پشیمان شد و با همان حالت زخم دست قصاب را بست و به او گفت : زخمت خیلی عمیق است و باید یک روز در میان نزد من بیایی تا زخمت را پانسمان کنم. از آن روز به بعد کار قصاب درآمد . هر روز مقداری گوشت با خود میبرد و با مبلغی به حکیم باشی میداد و حکیم هم همان کار همیشگی را می کرد اما زخم قصاب خوب نشد که نشد .


منتشر شده در ۳ام دی ۱۳۹۴ با موضوع داستان ضرب المثل

ریشه اصطلاح جواب ابلهان خاموشی است

.
ابوعلی سینا در سفر بود .
در هنگام عبور از شهری ، جلوی قهوه خانه ای اسبش را بر درختی بست و مقداری کاه و یونجه جلوی اسبش ریخت و خودش هم بر روی تخت جلوی قهوه خانه نشست تا غذایی بخورد . خر سواری هم به آنجا رسید ، از خرش فرود آمد و خر خود را در پهلوی اسب ابوعلی سینا بست تا در خوردن کاه شریک او شود و خودش هم آمد در کنار ابوعلی سینا نشست .


منتشر شده در ۲۲ام آذر ۱۳۹۴ با موضوع داستان ضرب المثل

داستان ضرب المثل قمپز در کردن

.
می دونید چرا وقتی یکی خیلی از بزرگی خودش تعریف می کنه و می خواد خودشو خیلی مهم نشون بده بهش میگن بسه بابا اینقدر قمپوز در نکن؟!!
قمپوز در اصل (قپوز) نام توپی است که عثمانی ها در سلسله جنگ هائی که با ایران داشته اند مورد استفاده قرار میدادند. این توپ اثر تخریبی نداشت چرا که در آن از گلوله استفاده نمی شد و فقط از باروت و پارچه های کهنه که با فشار درون لوله توپ جای می دادند تشکیل شده بود.
.
داستان ضرب المثل قمپز در کردن
.
هدف از استفاده آن ایجاد رعب و وحشت در بین سپاهیان و ستوران بوده است. در جنگ های اولیه بین ایران و عثمانی این توپ نقش اساسی در تضعیف روحیۀ سربازان ایرانی داشت ولی بعدها که دست آنها رو شد دیگر فاقد اثر اولیه بود و هر گاه صدای دلخراش این توپ به صدا در میآمد سپاهیان می گفتند: “نترسید ، قمپز در کردند”


منتشر شده در ۱۲ام مهر ۱۳۹۴ با موضوع داستان ضرب المثل

تاریخچه اصطلاح تنبل خونه شاه عباسی

.
هنگامی که کسی زیاد تنبلی کند و یا کج و معوج بنشیند و یا لم بدهد، به او می گویند: مگه تنبل خونه شاه عباسه؟
شاه عباس کبیر یک روز گفت: خدا را شکر! همه اصناف در مملکت ایران به نوایی رسیده اند و هیچ کس نیست که بدون درآمد باشد. سپس خطاب به مشاوران خود گفت: همین طور است؟ همه سخن شاه را تایید کردند. از نمایندگان اصناف پرسید، آن ها هم بر حرف شاه صحه گذاشتند و از تلاش های شاه در آبادانی مملکت تعریف کردند. اما وزیر عرض کرد: قربانتان بشوم، فقط تنبل ها هستند که سرشان بی کلاه مانده.


منتشر شده در ۱۰ام مهر ۱۳۹۴ با موضوع داستان ضرب المثل

مفهوم اصطلاح دوآتشه و پشیز چیست

.
يک ضرب المثل کهن تا به امروز در ميان ايرانيان وجود دارد با عنوان “فلان چيز پشيزی ارزش ندارد…”
در واقع اين جمله قدمت باستانی داشته است به اين صورت که ﺳﮑﻪﻫﺎﯼ ﺩﻭﺭﻩ ﺳﺎﺳﺎﻧﯽ ﺍﺯ ﻃﻼ ﻭ ﻧﻘﺮﻩ ﻭ ﻣﺲ ﻭ ﮔﺎﻫﯽ ﺍﺯ ﻓﻠﺰﺍﺕ ﻣﺮﮐﺐ‌ ﻣﺲ ﻭ ﻗﻠﻊ ﻭ ﺳﺮﺏ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ . ﺳﮑﻪﻫﺎﯼ ﺯﺭﯾﻦ ﺭﺍ ﺩﯾﻨﺎﺭ ﻭ نقره ﺭﺍ ﺩﺭهم، ﻭ ﭘﻮﻝ خرد ﻣﺴﯿﻦ کم ارزش را ” پشيز ” ﻣﯽﻧﺎﻣﯿﺪﻧﺪ…


منتشر شده در ۶ام مهر ۱۳۹۴ با موضوع داستان ضرب المثل

مثل مچ گرفتن تعارف شاه عبدالعظیمی

.
اين مثال از بازي «گل يا پوچ» گرفته شده است. در اين بازي كه سابقاً در شب نشيني‌هاي خانوادگي خيلي رايج بوده، فردي كه «اوسّا» (خفيف شده‌ي استاد) ناميده مي‌شد مسئول پيدا كردن «گل» بود. ديگران نيز به او مشاوره مي‌دادند. اوسا كه معمولاً فرد خِبره‌تري نسبت به سايرين بوده و كار بلد است به فراست و يا از روي رفتار‌هاي پراسترس و هراس‌آلود يكي از بازيكنان تيم روبرو مي‌توانست حدس بزند كه گل در دست اوست. از اين رو ناگهان و بودن مقدمه مچ دست او را مي‌چسبيد و با تكان خفيفي مي‌گفت:« گل اينجاست مگه نه؟!» فرد مذكور اگر كاربلد بود با آرامش مي‌گفت:« نمي‌دونم! مردش هستي بگير گل رو» اما اگر به خاطر داشتن گل، دچار هيجان شده بود، هول شده و يكهو مشت خود را باز مي‌كرد. و چون اوسا نگفته بود «گل اينجاست» يا «گل رو بده» و او بي‌جهت گل را نشان داده بود، بازنده بازي مي‌شدند و گل به تيم روبرو مي‌رسيد. در اين حال مي‌گفتند:مچش رو خوب گرفتي‌‌ها!
امروزه این مثل يعني كسي را رسوا ساختن. يا فردي را در حال ارتكاب جرم دستگير كردن پيش از آنكه بتوان مقصود خود را حاصل نمايد.


© 2019 بیستایی. کپی برداری از مطالب فقط با ذکر منبع مجاز است.

كتابخانه ضرب المثل

 

ضرب المثل فارسی با داستان


 

آش نخورده و دهن
سوخته

بشنو و باور مكن

علاج واقعه قبل از
وقوع بايد كرد

اگر پيش همه شرمنده ام ، پيش دزده … 


بيلش را پارو كرده 

دعوا سر
لحاف ملا بود  


ما
پوستين را ول كرديم ، پوستين …

شتر ديدي
، نديدي   


باد
آورده را باد مي بره  


كفگير به
ته ديگ خورده   


آستين
نو بخور پلو 
 


از اين
ستون به اون ستون فرج است 
 


يك
خشت هم بگذار در ديگ 
 


بين همه
پيغمبرها جرجيس را پيدا كرده 
 


فوت
كوزه گري 
 


خياط در
كوزه افتاد   

دو
قورت و نيمش باقي مانده   

بزك نمير
بهار مي آد 

دوستي
خاله خرسه 

دم خروسو
باور كنيم يا …

جيك
جيك مستونت بود …


فلفل نبين
چه ريزه …


ضرب المثل فارسی با داستان

يك
كلاغ ، چهل كلاغ 

ضرب المثلهاي بيشتر

 

 

 


 

 


مثل چيست ؟ 

 مثل
ها چند نوعند ؟ 

 مثل
ها از كجا مي آيند ؟ 

 مثل
ها چه فايده اي دارند ؟ 

 


صفحه اصلي سايت كودكان

_
 نوجوان
 > 
كتابخانه ضرب
المثل  

    

طراحي صفحات توسط
سايت كودكان دات او آر جي
 ، هر نوع كپي برداري
ممنوع است

ضرب المثل ها همیشه هشدار ها و پیام های بسیاری برای ما دارند پیام هایی که فراتر از یک تلنگر شاید مسیر زندگی مان را تغییر درهد در این بخش ریشه تاریخی ضرب المثل هر چیزی تازه اش خوب است،الا دوست! را می خوانید این ضرب المثل برای هوشیار کردن افراد، در مورد حفظ روابط و دوستی های قدیمی به کار می رود.

روزی روزگاری، دو دوست قدیمی که سالیان سال با هم دوست و یار بودند و به قول معروف نان و نمک یکدیگر را خورده بودند شروع به کار معامله و دادوستد کردند. این دوستان هرچند وقت یکبار با یکدیگر معامله می کردند و از آنجایی که هر معامله ای امکان دارد سودده یا زیان ده باشد، در یکی از این معامله ها متضرر شدند و هریک از آنها دیگری را در این زیان مقصر می دانستند و این خود باعث اختلاف و سوءتفاهم بین آنها شد. آنها دیگر مثل گذشته با هم دوست نبودند و کمتر یکدیگر را می دیدند و کمتر از پیش از حال یکدیگر خبردار می شدند. گاه پیش می آمد که دلشان برای گذشته و دوره ای که با یکدیگر خوب و صمیمی بودند تنگ می شد ولی غرورشان اجازه نمی داد، اختلافشان را بر سر این معامله کنار بگذارند و به دیدار یکدیگر بروند.

بالاخره یک روز یکی از این دوستان تصمیم گرفت تا غرورش را زیر پا بگذارد و با دوستش صحبت کند تا اختلافشان را برای همیشه کنار بگذارند و مثل قبل با هم رفتار کنند و یا اینکه برای همیشه با هم قطع رابطه کنند. مرد تاجر با این قصد شاگردش را فرستاد تا به سراغ دوستش برود و از او دعوت کند، برای اینکه مشکلشان را حل کنند و به در دکان او بیاید.مرد دومی وقتی شاگرد دوستش را دید که از او می خواهد تا به دکان استادش برود، بلند شد و دفتر حساب و کتابش را جمع کرد تا اگر دوستش سندی در محکومیت او رو کرد، او هم از سندها و مدارکش استفاده کند. و همین کار را هم کرد، او از همان ابتدای ورودش جروبحث را شروع کرد. اولی سعی می کرد دومی را متهم کند و دومی می خواست اولی را متهم کند تا اینکه سروصدایشان بالا گرفت.دکانداران دیگر بازار که صدای آنها را شنیدند در مغازه مرد می آمدند ولی وقتی می دیدند مرد صاحب مغازه با دوست صمیمی اش جروبحث می کند بدون اینکه حرفی بزنند برمی گشتند. چون می دانستند که دوستان صمیمی مثل این دو نفر به این سادگی ها با هم دشمن نمی شوند و پا در میانی آنها ممکن است فقط اوضاع را خراب تر کند. آنها منتظر ماندند تا این دو دوست از دوستی و محبت با یکدیگر صحبت کنند و جروبحثشان تمام شود. ولی هرچه منتظر ماندند دیدند فقط صدای آنها بالاتر می رود تا اینکه شاگرد دوست اولی فکری به ذهنش رسید. او دو تا چای ریخت و در سینی گذاشت و به آنها نزدیک شد. اول به دوستی که میهمان بود تعارف کرد و بعد سینی چای را به طرف ارباب خود گرفت او هم چای را برداشت ولی آنها آنقدر عصبانی بودند که اصلاً انگار نه انگار به دعوای خود ادامه دادند.

شاگرد در یک لحظه که میان این دو دوست سکوت برقرار شد از فرصت استفاده کرد و رو به دوست میهمان گفت:نوش جانتون، چای دارچین که شما همیشه دوست داشتید. دو دوست که تازه متوجه چای شده بودند، نگاهی به هم انداختند و لبخند زدند.ضرب المثل فارسی با داستان

صاحب مغازه نگاهی به استکان چای انداخت و رو به دوستش گفت:ما تا حالا چند تا از این چایی ها با هم خوردیم؟

دوستش سری تکان داد و لبخندزنان گفت:هزار تا نمی دونم شایدم بیشتر!

صاحب دکان گفت:راستی ما اگر پول این چایی ها را که با هم خوردیم را جمع بزنیم از سود هر دوی ما در این معامله بیشتر می شود. اصلاً این معامله جدا از ضرر و زیان و یا سودش اصلاً ارزش دارد سابقه ی این همه سال دوستی را زیر پا بگذاریم.

حرف صاحب مغازه دوستش را هم تحت تأثیر قرار داد، به حدی که بلند شد و روی دوست قدیمی اش را بوسید و شاگرد مغازه از اینکه می دید نقشه اش به خوبی گرفت و توانست دوستی بین دو مرد تاجر مجدداً برقرار کند خیلی خوشحال بود

توجه : ارسال پیام های توهین آمیز به هر شکل و با هر ادبیاتی با اخلاق و منش اسلامی ،ایرانی ما در تناقض است لذا از ارسال اینگونه پیام ها جدا خودداری فرمایید.

 

پيام مدير

جستجوی مطالب

امکانات

پيوندها

ضرب المثل فارسی با داستان

طراح قالب

آستين نو ، بخور پلو 

آستين نو ، بخور پلو

کفگیر به ته دیگ خورده 

کفگیر به ته دیگ خورده

قسم روباه را باور کنیم با دم خروس را 

قسم روباه را باور کنیم با دم خروس را

علـاج واقعه قبل از وقوع باید کرد 

علـاج واقعه قبل از وقوع باید کرد

کله اش بوی قورمه سبزی می دهد 

 

کله اش بوی قورمه سبزی می دهد

از این ستون به آن ستون فرج است 

از این ستون به آن ستون فرج است

از میان این همه پیغمبر تو هم جرجیس را پیدا کرده ای 

از میان این همه پیغمبر تو هم جرجیس را پیدا کرده ای

حکایت ما هم شده ، حکایت روباه و مرغ های قاضی 

حکایت ما هم شده ، حکایت روباه و مرغ های قاضی

از آب گل آلود ماهی می گیرد 

از آب گل آلود ماهی می گیرد

آش نخورده و دهان سوخته 

آش نخورده و دهان سوخته

پایش را اندازه ی گلیمش دراز کرده  

پایش را اندازه ی گلیمش دراز کرده 

سبیلش را چرب کرد 

 

 حکایت سبیلش را چرب کرد

آشی برات بپزم که یک وجب روغن رویش باشد 

آشی برات بپزم که یک وجب روغن رویش باشد

تنبل خانه شاه عباسی 

ضرب المثل فارسی با داستان

تنبل خانه شاه عباسی

جمله زیر آب زنی یعنی چه؟ 

 جمله زیر آب زنی یعنی چه؟

از کیسه خلیفه می‌بخشی 

از کیسه خلیفه می‌بخشی

حرف مفت زدن ممنوع 

حرف مفت زدن ممنوع 

فواره چون بلند شد سرنگون شود 

 

فواره چون بلند شد سرنگون شود

از هر دست بدهی از همان دست پس می گیری 

 

از هر دست بدهی از همان دست پس می گیری

یک خشت هم بگذار در دیگ  

  یک خشت هم بگذار در دیگ

دنبال نخود سیاه فرستادن  

دنبال نخود سیاه فرستادن

کاسه ای زیر نیم کاسه است 

 

کاسه ای زیر نیم کاسه است

سرش را مثل کبک زیر برف می کند 

 

سرش را مثل کبک زیر برف می کند

قوز بالـا قوز شد 

 

داستان قوز بالـا قوز 

خر ما از کُره گی دم نداشت 

 

خر ما از کُره گی دم نداشت

حکایت شتـر دیـدی نـدیـدی 

حکایت شتـر دیـدی نـدیـدی

چرا می گوییم صد و بیست سال زنده باشید 

چرا می گوییم صد و بیست سال زنده باشید

مرغش یک پا دارد 

مرغش یک پـا دارد

حکایت آفتابی شدن  

 

حکایت آفتابی شدن 

کی دسته گل به آب داده 

  

کی دسته گل به آب داده

ماست هایشان را کیسه کردند 

 

ماست هایشان را کیسه کردند 

شاهنامه آخرش خوش است 

 

شاهنامه آخرش خوش است

منوی اصلی

آرشيو موضوعی

آرشيو مطالب

لوگوی ما

آمار وبلاگ

امکانات

ماست ها را کیسه کردن

 کنایه از ترس و جاخوردگی است 

 کریمخان ملقب به مختارالسلطنه سردار منصوب شده در اواخر سلطنت ناصرالدین شاه قاجار مدتی رییس فوج فتحیۀ اصفهان بود و زیر نظر ظل السلطان حاکم ظالم اصفهان و  فرزند ارشد ناصرالدین شاه انجام وظیفه می کرد.  پارک مختارالسلطنه در اصفهان که اکنون گویا محل کنسولگری انگلیس است به او تعلق داشته است. مختارالسلطنه پس از چندی از اصفهان به تهران آمد و به علت ناامنی و گرانی که در تهران بروز کرده بود حسب الامر ناصرالدین شاه حکومت پایتخت را برعهده گرفت.در آن زمان که هنوز اصول دموکراسی در ایران برقرار نشده و شهرداری (بلدیه) وجود نداشته است حکام وقت با اختیارات تامه و کلیۀ امور و شئون قلمرو حکومتی من جمله امر خوار بار و تثبیت نرخها و قیمتها نظارت کامله داشته اند و محتکران و گرانفروشان را شدیداً مجازات می کردند. روزی به مختارالسلطنه اطلاع داده اند که نرخ ماست در تهران خیلی گران شده طبقات پایین را از این مادۀ غذایی که ارزانترین چاشنی و قاتق نان آنهاست نمی توانند استفاده کنند. مختارالسلطنه اوامر و دستورات غلاظ و شداد صادر کرد و ماست فروشان را از گرانفروشی برحذر داشت. چون چندی بدین منوال گذشت برای اطمینان خاطر شخصاً با قیافۀ ناشناخته و متنکر به یکی از دکانهای لبنیات فروشی رفت و مقداری ماست خواست. ماستفروش که مختارالسلطنه را نشناخته و فقط نامش را شنیده بود پرسید:«چه جور ماست می خواهی؟» مختارالسلطنه گفت:«مگر چند جور ماست داریم؟» ماست فروش جواب داد:«معلوم می شود تازه به تهران آمدی و نمی دانی که دو جور ماست داریم: یکی ماست معمولی، دیگری ماست مختارالسلطنه!» مختارالسلطنه با حیرت و شگفتی از ترکیب و خاصیت این دو نوع ماست پرسید. ماست فروش گفت:«ماست معمولی همان ماستی است که از شیر می گیرند و بدون آنکه آب داخلش کنیم تا قبل از حکومت مختارالسلطنه با هر قیمتی که دلمان می خواست به مشتری می فروختیم. الان هم در پستوی دکان از آن ماست موجود دارم که اگر مایل باشید می توانید ببینید و البته به قیمتی که برایم صرف می کند بخرید! اما ماست مختارالسلطنه همین طغار دوغ است که در جلوی دکان و مقابل چشم شما قرار دارد و از یک ثلث ماست و دو ثلث آب ترکیب شده است! از آنجایی که این ماست را به نرخ مختارالسلطنه می فروشیم به این جهت ما لبنیات فروشها این جور ماست را ماست مختارالسلطنه لقب داده ایم! حالا از کدام ماست می خواهی؟ این یا آن؟!» مختارالسلطنه که تا آن موقع خونسردیش را حفظ کرده بود بیش از این طاقت نیاورده به فراشان حکومتی که دورادور شاهد صحنه و گوش به فرمان خان حاکم بودند امر کرد ماست فروش را جلوی دکانش به طور وارونه آویزان کردند و بند تنبانش را محکم بستند. سپس طغار دوغ را از بالا داخل دو لنگۀ شلوارش سرازیر کردند و شلوار را از بالا به مچ پاهایش بستند. بعد از آنکه فرمانش اجرا شد آن گاه رو به ماست فروش کرد و گفت:«آنقدر باید به این شکل آویزان باشی تا تمام آبهایی که داخل این ماست کردی از خشتک تو خارج شود و لباسها و سر صورت ترا آلوده کند تا دیگر جرأت نکنی آب داخل ماست بکنی!» چون سایر لبنیات فروشها از مجازات شدید مختارالسلطنه نسبت به ماست فروش یاد شده آگاه گردیدند همه و همه ماستها را کیسه کردند تا آبهایی که داخلش کرده بودند خارج شود و مثل همکارشان گرفتار قهر و غضب مختارالسلطنه نشوند. آری، عبارت ماستها را کیسه کرد از آن تاریخ یعنی یک صد سال قبل ضرب المثل شد و در موارد مشابه که حاکی از ترس و تسلیم و جاخوردگی باشد مجازاً مورد استفاده قرار می گیرد.

ميخشو بكوب سر زبون من

ضرب المثل فارسی با داستان

يه روزي يكي پياده از شهر به ده مي رفتظهر شدو گرسنه شد و زير درختي نشست و لقمه اي رو كه زنش براي تو راهي براش گزاشته بود رو بيرون اورد تا بخورههنوز لقمه اولو دهنش نگزاشته بود كه سواري از دور پيدا شدمرد طبق عادت همه مردم بفرمايي زد و از قضا سوار ايستاد و گفت:رد احسان گناههاز اسب پياده شد و به اين طرف و اون طرف نگاه كرد و چون جايي رو براي بستن اسبش پيدا نكرد پرسيدافسار اسبم رو كجا بكوبمطرفم كه از اون تعارف نا به جا ناراحت شده بود گفت :ميخشو بكوب سر زبون من

 حلال حلالش به اسمون رفتمادر پيري از فرزند راهزنش خواست تا براي اون كنفي از راه حلال به دست بيارهپسره براي انجام خواسته مادر يه روز جلوي مسافري رو گرفت و دستارش رو قاپيد و گفت :اين رو بر من حلال كنمرد قبول نكرد جون راهزن چوب دستي شو در اورد . به جون مرد افتاد هرچي اون بي چاره فرياد ميزد حلال كردم دست بردار نبودجوون راه زن دستار رو پيش مادرش برد و وقتي مادرش از حلال بودن اون پرسيد جوون گفتكاون قدر زدمش تا حلال حلالش رفت به اسمون

 

آواز خركي و رقص شتري   يه خري از دست صاحبش فرار مي كنه در راه يه شتر مي بينه كه در حال بار بريهخره ميگه:تا كي مي خواي بار بكشي بيا با هم فرار كنيم شتر قبول مي كنه و ميرن تا به يه چمنزار مي رسن يه مدتي اونجا مي مونن تا اينكه خوشي ميزنه زير دل خره و شروع ميكنه به عر عرهر چي شتره منعش ميكنه و مي گه صداتو ميشنون فايده اي نداره و خره ميگه :خوشحالم مي خوام اواز بخونمچيزي نگذشت كه صاحبان شتر و خر فهميدن و اسيرشون كردن و براي اينكه دو باره فرار نكنن اونا رو حسابي بار زدن تا اينكه خره از پا در اومد و بستنش به پشت شترهشتره كه دل خوشي از خره نداشت تا رسيد لب دره شروع كرد به رقصيدنهر چي خره گفت:اينجا جاي رقصيدن نيست شتره قبول نكرد و گفت:خوشحالم ميخوام برقصم و اينطوري خرو انداخت ته دره

 

عطاشو به لقاش بخشيدمجناب سعدي ميگه:براي يه مستمندي مشكلي پيش امد يكي بهش گفت :فلاني وضعش خيلي خوبه اگر بري پيشش حتما كمكت ميكنهمستمند ه سمت خانه ان فرد رفت وقتي به اونجا رسيد ديد طرف اخماشو تو هم كشيده و غضب الود و عصباني نشستهنيازمنده چيزي نگفت و از همون جا برگشتبهش گفتن چي شدگفت:عطاشو به لقاش بخشيدم

 

اگر تو تا شنبه زنده اي منم تا سه شنبه بي كارميه خر پير و مجروح تو بيابون افتاده بود يه سگ گرسنه هم كنارش نشسته بود كه وقتی خره مرد يه دلي از عزا در بيارهيك ساعتي كه گذشت خره كه در حال مرگ بود گفت:بي خودي منتظري من از اون خرايي نيستم كه زود بميرم من تاشنبه زنده امسگه گفت:باكي نيست من حوصلم زياده تا سه شنبه هم بي كارم  اگر تو تا شنبه زنده اي منم تا سه شنبه بي كارم

 انگشت به شيره زدنيه روز شاگزد بقالي ميخواست يه تكه آشغال رو از روي شيره برداره وقتي اين كار رو كرد يه كمي شيره به نوك انگشت شاگرده ماليده ميشه و در همين موقع طوطيه بغال به سمت مگس پريد شاگرد بغال كه ميخواست از پريدن طوطي جلو گيري كنه به سمت طوطي پريد اما به ظرف شيره خورد و ظرف شكستدر همين موقع بغال وارد شد و تا اين صحنه رو ديد سنگ ترازو ور به سمت شاگرد پرت كرد و شاگردش مرداينه كه گفتن :شاگرد بي چاره سر يه انگشت به شيره زدن جونشو از دست داد

 

من زير اندازتواوردم شايد يكي هم رو اندازت رو بيارهيكي رفت دزدي ديد صاحبخونه خوابيدهچادر شبي رو كه با خودش اورده بود رو پهن كرد و رفت تا هرچي پيدا كرد بياره و بزاره تو اون چادر شبوقتي رفت بگرده دنبال وسايل صاحب خونه غلتي زد و روي چادر شب خوابيددزد وقتي برگشت و چيزي پيدا نكرد و صاحبخونه رو روي چادر شب ديد گفت بهتي برم و از خير اين چادر شب بگزرموقتي داشت مي رفت صاحبخونه گفت:داري ميري اون در روببند كسي نياد تودزد گفت:بذار باز باشه شايد همين طور كه من زير اندازت رو اوردم يكي هم رو اندازت رو بياره

 

اوسا علم….درد ورم اين كه نبود سر علميه خياطي بود كه هر وقت پارچه اي براي دوختن لباس براش مياوردن يه تيكه از ازش به عنوان سر قيچي برميداشتتااينكه زد و يه شب خواب ديد كه قيامت شده و اون تو صحراي محشره و تكه هايي كه از پارچه ها كه به عنوان سر قيچي برداشته بود سر يه علم آتيش آويزونه و دارن اونو به جهنم ميرنهراسون از خواب پريد و كله سحر رفت در مغازه و به شاگردش گفت :از اين به بعد اگر خواستم سر قيچي بردارم بگو اوسا علم تا ياد خوابم بيفتمچتد روز گزشت و تا يه روز يه پارچه گرون قيمت براش اوردن تا با اون يه قبا بدوزه خياطه همين كه چشكش به اون پارچه افتاد دلش نيومد از ائن پارچه بگزه و قيچي رو اورد تا يه تيكه از اون رو براي خودش بردارهشاگردش جلو اومد و گفت:اوسا علم اوسا علمخياطه كه نميتونست از اون پارچه نفيس دل بكنه گفت:درد و ورم اين كه نبود سر علم

 

خروس اگر خروس باشه توی راه هم مي خونهيكي خونه يه روستايي مهمان بود خروس چاق و چله ميزبان چشمشو گرفت بودنصفه هاي شب دور از چشم همه بلند شد خروس رو گرفت و به راه افتاد صاحبخانه از خواب بيدار شد و گفت :حالا كه زوده داري ميري بمون تا خروس بخونه بعد برومهمان دزد در جوابش گفت:خروس اگر خروس باشه توي راهم مي حونهدزد رفت و صاحبخونه از همه جا بي خبر گرفت خوابيدصبح وقتي رفت سر لونه خروسه تازه فهميد ديشب مهمون بي معرفتش چي گفته

نه خانی اومده نه خانی رفته

يكي يه خربزه مي خره ببره خونه توي راه وسوسه ميشه كه خوبه خربزه رو ببرم به رسم بزرگون گوشتشو بخورن و باقي شو كناربگزارم تا اگر كسي از اينجا رد شد فكر كنه كه خاني از اينجا گزشته و گوشت خربزه رو خورد ه و گوشتش رو انداخته اينجابه اين نست گوشت خربزه رو خورد خواست پوستش رو دور بندازه كه با خودش گفت:بهتره پوستش رو هم گاز بزنم تا مردم فكر كنن نوكري هم بودهپوست خربزه رو گاز زد و خواست پوست نازك شده رو دور بندازه كه به اين فكر افتاد كه پوست خربزه رو هم بخوره تا مردم بگن نه خاني اومده و نه خاني رفته

 

باهمه بله با ما هم بلهيه بازرگاني ورشكست شد و طلب كاراش اونو به دادگاه كشوندن بازر گانه با يه وكيل مشورت كرد و وكيل بهش گفت :توي دادگاه هر كس از تو چيزي پرسيد بگو (بله)با زرگان هم پولي به وكيل داد و قرار شد بقيه پول رو بعد از دادگاه به وكيل بدهفرداش در دادگاه در جواب قاضي و طلباراش همش گفت :(بله و بله)تا اينكه قاضي گفت اين بيچاره از بده كاري عقلش رو از دست داده بهتري شما ببخشيدشطلب كارها هم دلشون به حال اون سوخت و اون رو بخشيدنفرداي اون روز وكيله به خونه بازر گان رفت و بقيه پولش رو طلب كرد و مرد بده كار در جواب گفت:(بله)وكيلم گفت:باهمه بله با ما هم بله

 

خر بيار باقلا بار كنيه كشاورزي باقالي زيادي برداشت كرده بود و كنارش خوابيده بوديه قلدري اومد و بنا كرد به پر كردن خور جينشكشاورزه بلند شد كه جلوي قلدرو بگيره كه با هم گلاويز شدند . قلدره يه چاقو ور داشت و به كشاورزه گفت: من مي خواستم فقط خورجينم رو پر كنم حالا كه اينجوريهمي كشمت همه رو ميبرمصاحب باقاليا كه ديد از پس قلدري برنمياد گفت: حالا كه پاي جون در ميونه برو خر بيار باقالي بار كن

 

 

اگه من منم پس كو كدوي گردنميكي كه تو گيجي و هواس پرتي لنگه نداشت مي خواست بره سفر زنش گفت اين كدو رو به گزدنت اويزون كن كه اگر راه رو گم كردي حد اقل خودتو گم نكنيمرد حواس پرتم قبول كرد و كدو رو به گردنش آويزون كرد وراه افتاد توي راه شب زير يه درختي خوابيد و يه دزدي اومد و كدو رو از گردن مرد حواس پرت دزديدمرد حواس پرت صبح كه از خواب پاشد و كدو رو پيدا نكرد گفت:اگه من منم پس كو كدوي گردنم

 

جايي رسيده كه شتر رو با نمد داغ ميكننيه شتر به شتر ديگه از دست صاحبش شكايت مي كرد كه گفت :صاحبم از بس بار من ميكنه كه طاقتم طاق ميشهشتر ديگه گفت :بارت چيه اون شتر جواب :داد معمولا نمكشتره گفت:اگر توي راهت جوي ابي چيزي ديدي توي جوب اب بخواب تا نمك ها اب بشه و بارت سبك حال صاحبتم جا ميادشتره به حرف دوستش عمل كرد و صاحيش فهميد كه خوابيدن شتر از نا تواني نيست و دفعه بعد صاحب شتر نمد بار شترش كرد و شتر هم از همه جا بي خبر توي جوي اب خوابيد و وزن بارش اينبار چند برابر شد و صاحبش به زور شلاق اون رو از زمين بلند كرد و به راه انداخو اين مثل شد كه كار به جايي رسيده كه شتر رو با نمد داغ ميكنن

 يك ضرب المثل قديمي مي گويد :ميمون پير دست اش را داخل نارگيل نمي كند

در هندوستان، شكارچيان براي شكار ميمون سوراخ كوچكي در نارگيل ايجاد مي كنند. يك موز در آن مي گذارند و زير خاك پنهان اش مي كنند. ميمون دست اش را به داخل نارگيل مي برد و به موز چنگ مي اندازد، اما ديگر نمي تواند دست اش را بيرون بكشد، چون مشت اش از دهانه سوراخ خارج نمي شود. فقط به خاطر اين كه حاضر نيست ميوه را رها كند. در اين جا، ميمون درگير يك جنگ ناممكن معطل مي ماند و سرانجام شكار مي شود.

همين ماجرا، دقيقاً در زندگي ما هم رخ مي دهد. ضرورت دستيابي به چيزهاي مختلف در زندگي، ما را زنداني آن چيزها مي كند. در حقيقت متوجه نيستيم كه از دست دادن بخشي از چيزي، بهتر است تا از دست دادن كل آن چيز.

در تله گرفتار مي شويم، اما از چيزي كه به دست آورده ايم، دست نمي كشيم، خودمان را عاقل مي دانيم؛ اما (از ته دل مي گويم) مي دانيم كه اين رفتار يك جور حماقت است.

برگرفته از كتاب پائولو كوئيلو (دومين مكتوب)

ضرب المثل فارسی با داستان
ضرب المثل فارسی با داستان
0

دوره مقدماتی php

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *