شعر های زیبای قدیمی

دوره مقدماتی php
شعر های زیبای قدیمی
شعر های زیبای قدیمی


نام (اجباری)

آدرس پست الکترونیکی (اجباری است اما نمایش داده نمی‌شود)

دوره مقدماتی php

تصویر امنیتی جدید

All Rights Reserved – © 2019 | باز نشر مطالب پورتال سیمرغ تنها با ذکر نام و آدرس seemorgh.com مجاز می باشد.

ir=”rtl” lang=”fa-IR” prefix=”og: http://ogp.me/ns#”>

با سایت اس ام اس همراه باشید و تفاوت را در کیفیت پیام ها و اس ام اس ها احساس کنید

تو را چه نام دهم من ، فرشته یا که پری ؟
برای من تو خدایی دمیده در بشری
تو میرسی و دلم را تلاش بیهوده ست
نمی شود که نبازم ، نمی شود نبری
اگر تو عیب مرا هم نشان دهی غم نیست
که مثل آینه ها صادقانه مینگری
هنوز بعد تو سرگرم خاطرات توام
تو ای ستاره چه دنباله دار می گذری
برای با تو نشستن اگرچه من هیچم
برای بودن با من تو بهترین نفری
به بوی زلف تو از خویش می روم بی شک
شبی دوباره اگر شانه ای به مو ببری
تو مثل رودی و من مثل شاخه ای خشکم
خوشم به بودن با تو ، خوشم به دربدری
“احسان اکابری”
فرستنده : گلبهار

شعر های زیبای قدیمی

ﻏﻨﭽﻪ ﺧﻨﺪﯾﺪ ﻭﻟﯽ ﺑﺎﻍ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﮔﺮﯾﺴﺖ
غنچه ﺁﻧﺮﻭﺯ ﻧﺪﺍنست ﺍﯾﻦ ﮔﺮﯾﻪ ﺯ ﭼﯿﺴﺖ !
ﺑﺎﻍ ﭘﺮ ﮔﻞ ﺷﺪ ﻭ ﻫﺮ ﻏﻨﭽﻪ ﺑﻪ ﮔﻞ ﺷﺪ ﺗﺒﺪﯾﻞ
ﮔﺮﯾﻪ ﯼ ﺑﺎﻍ ﻓﺰﻭﻥ ﺗﺮ ﺷﺪ ﻭ ﭼﻮﻥ ﺍﺑﺮ ﮔﺮﯾﺴﺖ
ﺑﺎﻏﺒﺎﻥ ﺁﻣﺪ ﻭ ﯾﮏ ﯾﮏ ﻫﻤﻪ ﮔﻞ ﻫﺎ ﺭﺍ ﭼﯿﺪ
ﺑﺎﻍ ﻋﺮﯾﺎﻥ ﺷﺪ ﻭ ﺩﯾﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﮔﻞ ﺧﺎﻟﯿﺴﺖ
ﺑﺎﻍ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﭼﻪ ﺳﻮﺩﯼ ﺑﺮﯼ ﺍﺯ ﭼﯿﺪﻥ ﮔﻞ ؟
ﮔﻔﺖ : ﭘﮋﻣﺮﺩﮔﯽ ﺍﺵ ﺭﺍ ﻧﺘﻮﺍﻧﻢ ﻧﮕﺮﯾﺴﺖ
ﻣﻦ ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﻫﺮ ﺷﺎﺧﻪ ﻧﭽﯿﻨﻢ ﮔﻞ ﺭﺍ
ﭼﻪ ﺑﻪ ﮔﻠﺰﺍﺭ ﻭ ﭼﻪ ﮔﻠﺪﺍﻥ ، ﺩﮔﺮ ﻋﻤﺮﺵ ﻧﯿﺴﺖ
ﻫﻤﻪ ﻣﺤﮑﻮﻡ ﺑﻪ ﻣﺮﮔﻨﺪ ، ﭼﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﭼﻪ ﮔﯿﺎﻩ
ﺍﯾﻦ ﭼﻨﯿﻦ ﺍﺳﺖ ﻫﻤﻪ ﮐﺎﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﺗﺎ ﺑﺎﻗﯿﺴﺖ
ﮔﺮﯾﻪ ﯼ ﺑﺎﻍ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﻭ ﻣﯿﺪﺍﻧﺴﺖ
ﻏﻨﭽﻪ ﮔﺮ ﮔﻞ ﺑﺸﻮﺩ ، ﻫﺴﺘﯽ ﺍﺯ ﺍﻭ ﮔﺮﺩﺩ ﻧﯿﺴﺖ
ﺭﺳﻢ ﺗﻘﺪﯾﺮ ﭼﻨﯿﻦ ﺍﺳﺖ ﻭ ﭼﻨﯿﻦ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ
ﻣﯿﺮﻭﺩ ﻋﻤﺮ ﻭﻟﯽ ﺧﻨﺪﻩ ﺑﻪ ﻟﺐ ﺑﺎﯾﺪ ﺯیست !
فرستنده : آسمان

باید که ز داغم خبری داشته باشد
هر مرد که با خود جگری داشته باشد
حالم چو دلیری ست که از بخت بد خویش
در لشکر دشمن پسری داشته باشد !
حالم چو درختی است که یک شاخه نااهل
بازیچه دست تبری داشته باشد
سخت است پیمبر شده باشی و ببینی
فرزند تو دین دیگری داشته باشد !
آویخته از گردن من شاه کلیدی
این کاخ کهن بی آنکه دری داشته باشد
سردرگمی ام داد گره در گره اندوه
خوشبخت کلافی که سری داشته باشد !
“حسین جنتی”

بگذار اگر اینبار سر از خاک برآرم
بر شانه ی تنهایی خود سر بگذارم
از حاصل عمر به هدر رفته ام ای ‌دوست
ناراضی ام اما گله ای از تو ندارم
در سینه ام آویخته دستی قفسی را
تا حبس نفس های خودم را بشمارم
از غربت ام اینقدر بگویم که پس‌ از تو
حتی ننشسته‌ست غباری به مزارم
ای کشتی جان حوصله کن میرسد آنروز
روزی که تو را نیز به دریا بسپارم
نفرینِ گل سرخ بر این شرم که نگذاشت
یکبار به پیراهن تو بوسه بکارم
ای بغض فرو خفته مرا مرد نگه دار
تا دست خداحافظی اش را بفشارم
.
.
بی تو به پوچی می رسم راهی به قلبت باز کن
پیوند های کهنه را بشکن ز نو آغاز کن
دارم صدایت می زنم ، در انتظار پاسخم
اینقدر سرد و خشک نه ! گاهی برایم ناز کن
من قانعم بی معجزه اما نه این انصاف نیست
شک میکنم در بودنت حالا بیا اعجاز کن
بیزارم از دلمردگی ، از این نُت افسردگی
آهنگی از شور خودت در پرده های ساز کن
چیزی بگو اینجا کسی غیر از من و حس تو نیست
یکبار گفتی عاشقی ، این عشق را ابراز کن
هم خنده هم آهم تویی ، چاهم ولی ماهم تویی
یا پل بزن تا آسمان یا تا دلم پرواز کن

عشق یعنی دو کبوتر پرواز
عشق یعنی دو قناری آواز
عشق یعنی من و یک دنیا حرف
عشق یعنی تو و یک عالم راز
عشق یعنی من و صد زاری چشم
عشق یعنی تو و یک مژگان ناز
عشق یعنی دو غزل تنهایی
مثنوی های پر از سوز و گداز
عشق یعنی دو نگه یک برخورد
عالمی حرف ولی در ایجاز
عشق یعنی سخن دل گفتن
به اشارت به کنایت به مجاز
عشق یعنی تو مرا می رانی
من به صد حوصله می آیم باز
بی تو من کهنگی یک پایان
با تو من تازگی صد آغاز
فرستنده : مرضیه
.
.
امواج سینه ی تو به من یاد داده است
دریا بدون موج که دریا نمی شود
دریای بیقرار ، تو اسطوره نیستی
اسطوره با مبالغه افسانه می شود
جایی که عقل مانع پرواز آدمی ست
عاقل تر آن کسی ست که دیوانه می شود
پروانه از شراره ی آتش به هیچ وجه
“پروا” نکرده است که پروانه می شود
من با تو سوختم که بدانم چه می کشی
“احساس سوختن به تماشا نمی شود”

© 1393 اس ام اس خور

نمونه های زیادی از شعر کودکانه قدیمی وجود دارند که این اشعار خاطرات زیادی را برای کودکان قدیمی به ارمغان گذاشته اند. این اشعار برای کودکان امروزی نیز مفید بوده و جذابیت دارند.

را یکی از ماندگارترین خاطرات کودکی, شعرهای کودکانه قدیمی آن می باشد. این شعرهای زیبا و دلنشین شاید مضمون خاصی نداشتند اما از آن جا که ساده و کوتاه بودند, کودکان سریع می توانستند آن ها را به خاطر بسپارند. در این مطلب با چند نمونه از این شعر کودکانه قدیمی آشنا می شویم.

شعرهای کودکانه قدیمی در عین حال که بسیار جذاب و شیرین هستند, به راحتی به حافظه سپرده می شدند. برخی از این اشعار کودکانه,معنی و مفهوم خاصی ندارند ولی برای کودک شادی آور می باشند. در ادامه به برخی از این شعر کودکانه قدیمی می پردازیم.

شعر های زیبای قدیمی

یکی از شعرهای کوتاه و دلنشین که از قدیم برای کودکان خوانده می شد, شعر گشنگی می باشد. این شعر برای کودکان دختر خردسال بسیار مفید است و علاوه بر اینکه برای آن ها جذابیت دارد, آن ها را وسایل آشپزی آشنا می کند.

یک مال من
دو مال تو
سه مال آبجیش
آهای کوفته برنجیش
آهای مادر گنجیش
آهای کفگیر ملاقه
آهای قابلمه داغه
آهای آش رو چراغه
بیا گشنه نباشیم
با هم بخوریم و پاشیم

یکی از قدیمی ترین شعرهای کودکانه, شعر توپولویم توپولو می باشد. این شعر زیبا و دلنشین را اکثر کودکان دختر یاد دارند. این شعر در عین حال که کوتاه می باشد, بسیار ساده است و آموزش آن به کودکان بسیار راحت است.

توپولویم توپولو

صورتم مثل هلو

قد و بالام کوتاهه

چشم و ابروم سیاهه

مامانه خوبی دارم

میشینه توی خونه

می دوزه دونه دونه

می پوشم خوشگل می شم

 مثل دسته گل می شم

یکی از شعرهای ماندگار و قدیمی و زیبا, شعر بارون میاد جر جر است. این شعر به گونه های مختلفی سروده شده است و برای همه کودکان دختر و پسر مفید می باشد. این شعر جزء آن دسته سروده هایی است که برای کودکان امروز نیز جذاب می باشد.

بارون میاد جرجر
گم شده راه بندر
ساحل شب چه دوره
آبش سیاه و شوره
ای خدا کشتی بفرست
آتیش بهشتی بفرست
جاده کهکشون کو
زهره آسمون کو
چراغ زهره سرده
تو سیاهییا می گرده
ای خدا روشنش کن
فانوس راه منش کن
گم شده راه بندر
بارون میاد جرجر

شعر اتل متل از سروده های قدیمی کودکان می باشد که کودکان امروزی نیز به ان علاقه ی زیادی دارند. این شعر به همراه برخی از بازی های کودکان خوانده می شد و جذابیت زیادی برای کودکان داشت.

اتل متل حسنی تو خواب راه می رفت

داشت دوباره به خونه ماه می رفت

پیاده بود او ؟ نه بابا سواره

سوار چی ؟  قایق ابر پاره

تند و سریع به خونه ماه رسید

ستاره شد صورت ماه رو بوسید

حسنی حالا تو باغ آسمونه

دلش می خواد کنار ماه بمونه

دویدم و دویدم یکی از محبوب ترین شعرهای قدیمی است. این شعر زیبا و دلنشین علاوه بر سادگی, کودکان را با مفاهیم زیادی آشنا می کند. این گونه شعر کودکانه قدیمی, امروزه نیز استفاده می شود و برای تقویت حافظه و یادگیری کودکان بسیار مفید است.

دویدمو دویدم

سر کوهی رسیدم

دو تا خاتونو دیدم

یکیش به من آب داد

یکیش به من نون داد

نونو خودم خوردم

آبو دادم به زمین

شعر های زیبای قدیمی

زمین به من علف داد

علفو دادم به بزی

بزی به من شیر داد

شیرو دادم به نونوا

نونوا به من آتیش داد

آتیشو دادم آهنگر

آهنگر به من قیچی داد

قیچیو دادم به خیاط

خیاط به من عبا داد

عبا رو دادم به بابا

بابا به من خرما داد

یکیشو خوردم تلخ بود

یکیشو خوردم شیرین

بود قصه ما همین بود

یکی از شعرهای مورد علاقه کودکان دختر در قدیم, شعر عروسک من بوده است. این شعر زیبا علاوه بر بیان کردن احساسات دخترانه, بسیار ساده است و چگونگی ارتباط برقرار کردن دختران با عروسک ها را نشان می دهد و می توان از آن بعنوان لالایی کودکانه نیز استفاده کرد.

عروسک قشنگ من قرمز پوشیده٬

تورختخواب مخمل آبیش خوابیده

یه روز مامان رفته بازار اونو خریده

قشنگ تر از عروسکم هیچکس ندیده

عروسک من ٬چشماتو وا کن

وقتی که شب شد

اون وقت لالا کن

حالا بریم توی حیاط با من بازی کن

توپ بازی و شن بازی و طناب بازی کن

با توجه به اشعار کودکانه قدیمی, سادگی و زیبایی این شعرها برای کودکان امروزی نیز مفید است و می توان این شعر ها را به آن ها نیز آموزش داد. این شعرها می تواند برای کودک شادی آور باشد.

منبع : آرگا



موهاتو ابریشمی کن !



روغن خراطین و خواص شگفت انگیز آن !


مدل ساعت های لوکس زنانه و مردانه با استایل های جذاب



چطور ارزان به آنتالیا سفر کنیم؟



تخفیف ویژه ساعت مچی لوکس به مدت محدود


با خواندن این مقاله تور عمان مقصد بعدی شماست!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دیدگاه

نام

ایمیل

وب‌سایت

ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی می‌نویسم.

کودکی بسیاری از ما با اشعاری گذشته است که غالبا شاد و موزیکال بوده اند. این شعرهای کودکانه قدیمی در مدارس و مهد کودک ها یا جمع های کودکانه خوانده می شد و بسیاری از این اشعار با تغییراتی مورد علاقه کودکان امروزی نیز می باشد.

در این مطلب با چندین نوع از شعرهای کودکانه قدیمی که برای گروه سنی خردسال و کودک به کار می رفت آشنا می شوید. این اشعار علاوه بر زنده کردن خاطرات دوران کودکی بزرگسالان، برای کودکان امروز نیز کاربرد دارد.

یکی از معروفترین اشعار کودکانه قدیمی شعر مداد رنگی است که در ادامه می خوانید.

سلام مداد زردم
بازم نقاشی کردم
آهای مداد آبی
بيداری يا که خوابیشعر های زیبای قدیمی

آسمونو آبی کن
روزشو آفتابی کن
مي خوام چمن بکارم
مدادشو ندارم

چمن که آبی رنگ نيست
زرد که باشه قشنگ نيست
مداد آبی و زرد
بايد بهم کمک کرد

رنگ شما دوهر تا
ميشه يه سبز زيبا
رنگو رو هم بذاريد
اينجا چمن بکارید

شعر آقا خرگوشه از شعرهای کودکانه کوتاه و قدیمی است که ریتم شادی نیز دارد.

یک روز یه آقا خرگوشه
رسید به یه بچه موشه

موشه دوید تو سوراخ
خرگوشه گفت: آخ

وایسا، وایسا، کارت دارم
من خرگوش بی آزارم

بیا از سوراخت بیرون
نمی خوای مهمون

یواش موشه اومد بیرون
یه نگاهی کرد به مهمون

دید که گوشاش درازه
دهنش بازه، بازه

شاید می خواد بخوردم
یا با خودش ببردم

پس می رم پیش مامانم
اونجا می مونم

مادر موشه عاقل بود
زنی با هوش و کامل بود

یه نگاهی کرد به مهمون
گفت ای بچه جون!

این خرگوشه
خیلی خوب و مهربونه

پس برو پیشش سلام کن
بیارش خونه

شعرهای کودکان علاوه بر جان بخشی که به اشیا و نگاه زیبا به طبیعت دارد. سرشار از ترویج مهرورزی و احترام به والدین نیز هست. شعر عینک مادر بزرگ یکی از شعرهای کودکانه قدیمی است که در آن احساس مادر بزرگی که عینکش شکسته را به خوبی تصویر می کند.

عینک مادر بزرگ
چند روزيه شكسته

انگار يه عالمه غم
توي دلش نشسته

هرجا كه ميخواد بره
منو صدا ميكنه

اونوقت با مهربوني
منو دعا ميكنه

خدا كنه كه چشماش
دوباره خوب ببينه

چون كه دلم نميخواد
غم تو دلش بشينه

شعر کودکانه قدیمی “عروسک قشنگم” از جمله شعرهای دوست داشتنی و معروفی است که در میان دختر بچه ها طرفداران زیادی دارد.

عروسک قشنگم هنوز تو رختخوابه
نمی دونه که بیرون آفتاب داره می تابه

عروسک کوچولو خواب و دیگه رها کن
ببین آفتاب در اومد پاشو چشماتو وا کن

پرنده های روی بوم دارن آواز می خونن
خوب صداشونو گوش کن ببین چه ناز می خونن

به من بگو که وقتی همه جا غرق نوره
با چشمای شیشه ایی دنیای ما چه جوره

یک شعر زیبا با ریتم موزیکال که برای آموزش اعداد به کودکان نیز مفید است.

یک، یک دوستی داشتم
دو، دوستش می داشتم

سه، سپاسگزارم
چهار، چاره ندارم

پنج، پنجه آفتاب
شش، شیشه ی عمرم

شعر های زیبای قدیمی

هفت ، هفت تیر به دستم
هشت ، هشت ساله دختر

نه ، نوروز امسال
ده ، ده ساله دختر

یازده ، ریزه میزه
دوازده ، گل می ریزه

شعر چراغ راهنمایی، شعر کودکان دیروز

چراغ راهنماييم
کنار اين خيابونم

توي خيابون شما
سال های سال مهمونم

چشمای من سبز و زرد و قرمزه
گوشای من پر از صداي بوق و ترمزه

وقتي که قرمزم به تو ميگم ايست
که حالا نوبتت نيست

سبز که ميشم به رنگ سبز برگها ميگم بفرما
موقع ايست ماشينا يواش برو يواش بيا

شعر قدیمی شاد و زیبای زنبور طلایی برای گروه سنی خردسال

ای زنبور طلایی نیش می زنی بلایی
پاشو پاشو بهاره گل وا شده دوباره

ای زنبور طلایی نیش می زنی بلایی
پاشو پاشو بهاره  عسل بساز دوباره

از شعرهای محبوب و قدیمی که اکثر کودکان دیروز آن را به خاطر دارند، شعر لی لی حوضک است. این شعر کودکانه شاد را در ادامه می خوانید.

لی لی، لی لی، حوضک
گنجشکه اومد آب بخوره افتاد تو حوضک

این دوید و درش کرد
این ماچی بر سرش کرد
این نازی بر پرش کرد

این کله گنده اومد
گفتش بده ببینم
تا که دادن ببینه
گنجشکه پرید تو لونه

امیدواریم که خواندن شعرهای کودکانه قدیمی که در این مطلب گنجانده شد برای شما عزیزان همراه با مرور خاطرات خوش بوده باشد.

منبع : آرگا



موهاتو ابریشمی کن !



روغن خراطین و خواص شگفت انگیز آن !


مدل ساعت های لوکس زنانه و مردانه با استایل های جذاب



چطور ارزان به آنتالیا سفر کنیم؟



تخفیف ویژه ساعت مچی لوکس به مدت محدود


با خواندن این مقاله تور عمان مقصد بعدی شماست!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دیدگاه

نام

ایمیل

وب‌سایت

ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی می‌نویسم.

همیشه و در همه حال سادگی ها و نوستالژی دهه شصتی ها زبان زد خاص و عام بوده است چرا که متولدین این دهه در عین اینکه مشکلات زیادی را در زمان تولد و کودکی خود متحمل می شدند اما پس از گذشت سال ها با ذوق و شوق فراوانی از آن دوران مشقت بار یاد می کنند.در ادامه این بخش از سرگرمی نمناک گلچینی از شعر های نوستالژیک ده شصتی ها را می خوانید که مطمئنا خاطرات جالبی برایتان زنده می شود.

یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبودتوی این شهرقشنگ یه روزی هیچی نبوددیوارامون گلی بود تلفن هندلی بودکارامون هردلی بود گازمون کپسولی بودبرقمون چراغ سیمی لامپ هامونم قدیمیقفل درها خفتی بود یخچالامون نفتی بودهرچی بود خوش بود دلا بیخیال مشکلازیلوهامون شد قالی همه چی دیجیتالیکابل، فیبر نوری شد همه چی بلوری شدحالا چشما وا شده اشکنه پیتزا شدهحالا با اون ور آب جوونا با آب و تابشب و روز چت میکنند یعنی صحبت میکنندآب نباتا قند شده پیکانا سمند شدهکوره ده ها راه دارن چوپونا همراه دارنتوی این بگو بخند عصر همراه و سمنددل خوش سیری چند!!؟توکجایی سهراب؟آآب را گل کردند،وچه با دل کردند،زخمها بردل عاشق کردند،خون به چشمان شقایق کردند،درهمین نزدیکی،عشق را دار زدند،همه جاسایه دیوار زدند،گفته بودی قایقی خواهم ساخت،خواهم انداخت به آب،دورخواهم شدازین شهرغریب!قایقت جا دارد؟

***********************

بچه که بودماز جریمه های نانوشته که بگذریمسلمانی و ساعت و سیبسکه و سلام و سکوتو سبزی صدای بهارهفت سین سفره ی من بود.بچه که بودمدلم برای آن کلاغ پیر می سوختکه آخر هیچ قصه ای به خانه نمی رسید.بچه که بودمتنها ترس ساده ام این بودکه سه شنبه شب آخر سالباران بیاید.بچه که بودمآسمان آرزو آبیو کوچه ی کوتاهمانپر از عبور چتر و چلچراغ و چلچله بود. به کنار هر گلی که می رسیدم می خواستم تمام پروانه های جهان را خبر کنم.بر شاخه ها می نشستمو سرود سبز سوت و سکوت را برای جوجه های کوچک گنجشک می خواندمتا مادر بزرگ بیاید و از بیم سقوط و سستی شاخه بگوید.کودکی ام تنها با گیلاس سرخ باغ و مهر مادربزرگ معنا می گرفت.وقتی که می خندید خیل خطوط خاطره ی آینه را پر می کرد دستانش به عطر حلوا و حنا و ریحان عادت کرده بود و موهای سفیدش را همیشه به رسم بهار های بی برگشت گذشته می بافت.همیشه عکس ها ی کوچک کوچ را نگه می داشت. عکس گیوه ، گندم ، گام عکس باغ ، برنو ، بهار و عکس رنگ و رو رفته ی پریروز پدر بزرگ را.قصه هایی برایمان می گفت که آنها را از مادربزرگ کودکی خود شنیده بود.حالا ، شاخه ها توان وزن مرا ندارند و گنجشک های شوخ شاخه نشین به زبانی غریب سخن می گویند.غریب.یغما گلرویی از مجموعه مگر تو با ما بودی 1378شعر های زیبای قدیمی

دهه شصت :یعنی شیفت صبح مدرسه آخر حال و شیفت بعد از ظهر ضدحالیعنی عشق زنگ ورزش و با زیرشلواری مدرسه رفتنیعنی بخاری نفتی و مکافات روشن کردنشیعنی از این تمبر کوچیکا بسته ای 10تا تک تومنیعنی بوی نارنگی و سیب قاچ شده توی کیفیعنی بستنی خوردن و تکرار “بستنیش خوشمزه تره مامان !”یعنی ویدئو قاچاقی کرایه کردن و یواشکی دیدنیعنی صف طولانی شیر ، از اون شیشه ای ها که خامه اولشو با انگشت پاک می کردیم !یعنی ته کلاس بچه تنبلا ، ردیف جلو خرخونایعنی صدآفرین ، هزار آفرین ، کارت تلاشیعنی زنگای اول ریاضی ، زنگای آخر انشا و تعلیمات مدنییعنی از این بستنی توپیا که شکل زی زی گولو بودیعنی مشق شب نوشتن فقط با دوتا مداد :سیاه و قرمزیعنی تلویزیون سیاه و سفید که فقط دوتا کانال می گیرهیعنی بوی رب گوجه همسایه توی حیاط ، لواشک پهن کرده تو سینی و سفره رو پشت بومیعنی کلاسی 45نفر هر نیمکت سه نفریعنی میکرو ، سگا ، آتاری کرایه کردن ساعتی 20تومنیعنی دوست داشتن ، دوست داشته شدن ، صفا ، صمیمیت ، عشق …

***********************

پا بـــه پای کــــودکی هــایــــم بیـــا کــفــــش هایت را به پا کن تا به تاقــاه قـــاه خــنـــده ات را ســـاز کنباز هـــم با خــنده ات اعــــجاز کنپا بکـــوب و لج کن و راضــی نشوبا کســــی جـــز عشق همبازی نشوبچه های کوچــــــه را هـــم کن خبرعـــاقــلی را یــک شب از یادت ببرخـــــالــه بازی کــن به رسم کودکیبا هــــمان چـــــادر نــــماز پــولکیطـــعـــم چای و قــــــوری گلدارمانلـــــحــــظه های ناب بی تکرارمانمــــادری از جـــنـــس باران داشتیمدر کــــــــنارش خواب آسان داشتیمیا پدر اســـــــــطوره دنــــــــیای ماقـــــهرمــــــان باور زیبــــــــای ماقصه های هـــــر شــب مادربزرگماجـــرای بزبز قـــندی و گــــــرگغصه هرگز فرصت جولان نداشتخــنده های کــودکـــی پایان نـداشتهر کسی رنگ خودش بی شیله بودثروت هــــر بچه قـــــدری تیله بودای شریــک نان و گـــردو و پنیر !هـــمکلاسی ! باز دســــــتم را بگیرمثـل تــو دیگر کسی یکرنگ نیستآن دل نــازت برایم تـــنگ نیست ؟رنگ دنـیایـــت هــنوزم آبی است ؟آسمــــان بـــــاورت مهـتابی است ؟هـــرکجایی شــــعر باران را بخوانســـاده بــاش و باز هــم کودک بمانباز بـاران با ترانه ، گـــــــریه کن !کودکی تو ، کـــــود کانـــه گریه کن!ای رفــیـــق روزهای گــرم و ســردســـادگــی هــایم به سویــم بـاز گرد!یادش بخیر اون موقع ها کاغذ استسیل بود…

توجه : ارسال پیام های توهین آمیز به هر شکل و با هر ادبیاتی با اخلاق و منش اسلامی ،ایرانی ما در تناقض است لذا از ارسال اینگونه پیام ها جدا خودداری فرمایید.

 

نفرین نکن که…

 

 

وقتی که حالت از غم دنیا گرفته است

شعر های زیبای قدیمی

حال من و تمام غزلها گرفته است

 

دلشوره های خود بخود چند روز پیش

حالا چقدر یکشبه معنا گرفته است

بعد از تو جای آنهمه تاب و تب مرا

مشتی چرا و باید و اما گرفته است

این سرنوشت غمزده تاوان عشق را

روزی هزار مرتبه از ما گرفته است

حتی خدا نخواست ببیند در این جهان

کار دو عاشق اینهمه بالا گرفته است

یک لحظه چشم بستم و دیدم کسی برام

تصمیم گریه آور کبری گرفته است

حالا منم و میز و دو فنجان قهوه و…

مردی که روی صندلی ات جا گرفته است

حرفی نمی زنم نکند برملا شود

بغضی که توی حنجره ام پا گرفته است

دارد به عمق فاجعه پی میبرد دلم

نفرین نکن که آه تو من را گرفته است!

 

زهرا شعباني

 

 

امواج ِ تحریر ِ قمر

 

 

ای نگاهت از شب ِ باغ ِ نظر ، شیرازتر

دیگران نازند و تو از نازنینان ، نازتر

چنگ بردار و شب ما را چراغان کن که نیست

چنگی از تو چنگ تر ، یا سازی از تو سازتر

قصۀ گیسویت از امواج ِ تحریر ِ قمر

هم بلند آوازه تر شد ، هم بلند آوازتر

گشته ام دیوان حافظ را ولی بیتی نداشت

چون دو ابروی تو از ایجاز ، با ایجازتر

چشم در چشمت نشستم ، حیرتم از هوش رفت

چشم وا کردم به چشم اندازی از این بازتر

شعر های زیبای قدیمی

از شب جادو عبورم دادی و ، دیدم نبود –

جادویی از سِحر چشمان تو پُر اعجازتر

آن که چشمان مرا تَر کرد ، اندوه ِ تو بود

گر چه چشم عاشقان بوده ست از آغاز ، تَر

 

 

عليرضا قزوه

 

 

اي نخستين بدر، هر شب ديدنت را دوست دارم

آسمان در آسمان تابيد نت را دوست دارماي خداي خاك !  وقتي ابرها را مي تكاني

از درختي مرده ، خرما چيدنت را دوست دارمدست هايت را همان اندازه كه شمشير مي زد

وصله وقتي مي زند پيراهنت را دوست دارمآه اي بر چاه ِ عدل ِ كوفه بوتيمار غمگين

گريه كن اين ترس ازخشكيدنت را دوست دارمدرد اگر بر شانه هايت بود مرهم مي نهادم

آه از آن درد ِ دگر، ناليدنت را دوست دارمتو نه قرآن ، نه، سر فرزند را بر نيزه ديدي

حكم اگر اين است من جنگيدنت را دوست دارمدست بر خون قبضه ي شمشير مي رقصي و دشمن

مي رمد بي سر و من رقصيدنت را دوست دارم*****نه غزل ظرفيتش كم نيست اما دردهايت…!

آه بر اين بيت ها خنديدنت را دوست دارم من از آن ياس، آن كه در دستان سرسبز تو خشكيد

خارج از باغ آخرين بوئيدنت را دوست دارمسيم آخر را زدم ديگرجنون از حد گذشته است

هرچه بادا باد آقا من زنت را دوست دارمدست هاي تو كليد رازهاي سر به مهر است

كمتر از آنم ولي فهميدنت را دوست دارمتو همان ماه ِ دليل ِ آفتاب ِ آخريني

گفتم اي بدر نخستين، ديدنت را دوست دارم

 

 

مرداد 84 – صالح سجادی

                                                                                                                                                    آماده ام تا عشقمان ضرب المثل باشد

البته چشمانت اگر مرد عمل باشد قد نگاهت کاش لبهایت به حرف آیند

تا عشق .. نه … اسطوره حتی محتمل باشداینجا لب از لب وا کنی فرصت فراهم هست

تا بیت آخر صحبت از ماه عسل باشدبهمن به تن دارم تو با آغوش مردادیت

اردیبهشتم کن که اوضاع معتدل باشداینجا بگو .. اینجا .. همین مصرع که تا فردا-

آوازه مان پیچیده در بین الملل باشدلب واکنی لبهای من … استغفرالله… من-

می ترسم امشب حرفهایم مبتذل باشدمی ترسم امشب واژه ها هم عاشقت باشند

تصویر هر بیتم فقط بوس و بغل باشددارم شبیه مادرم حوا … نمی دانم

شاید برای عشقمان امروز” ازل” باشدکم کم جنون می گیرم از لبهای خاموشت

اصلا همین بیت آخرین ضرب الاجل باشد…حرفی نزد شاید دلش راضی نبود اصلا

ماه عسل در کوچه باغ این غزل باشددستی به در کوبید و دردی قلب ما را ..کاش

یا دست او یا دست بی روح اجل باشد

 

ساحل صالحی

 

 

تنهاترین تنها

 

حبیب… آفریده شد

 

 

روزی که در بهشت تو سیب آفریده شد

آدم نگاه کرد و فریب آفریده شدخورشید تکه تکه شد و تکه ای از آن

حیران شد و زمیني عجیب آفریده شدخورشید پاره های تنش را به ما سپرد

منظومه ی فراز و نشیب آفریده شدباران هزار سال زمین را مجاب کرد

سیاره ای بدون رقیب آفریده شددریا شکاف خورد و زمین سر بلند کرد

آنگاه دره های مهیب آفریده شدچون ذره ای که در دل خود آفتاب داشت

چشمت نگاه کرد و لهیب آفریده شد

***

ماهیت نگاه تو معلوم میکند

خورشید از آن نگاه نجیب آفریده شدگاهی سراب وسوسه ..گاهی سراب عشق

چشمت به اقتضای فریب آفریده شد

***

بعد از هزار سال غزلهای رودکی

بغض غزل شکست و “حبیب” آفریده شد

 

 

حبیب فرقانی

مردود !

 

وقتی فقط به خواسته محدود می شویم

در امتحان عاطفه مردود می شویم

مانند روزنامه ـ همین روزمره ها ـ

در پیشخوان جامعه موجود می شویم

تا دفن می شویم در اعماق ذهن خود

یک روز سنگواره و یا کود می شویم

هرگز حریف نیل خروشان نبوده ایم

ما ناامید وارد این رود می شویم

موسی کجاست ؟ نیست عصایی ! در این میان

از لشکر فراعنه نابود می شویم

با برگهای توت در اطراف کرم تن ،

در تارهای ماندنمان پود می شویم

پروانه می شدیم ولی تف به شانس ، باز

در مرزهای حادثه مسدود می شویم

پایان ماست شعله ی اطراف پیله ها

در هیزم حقارت خود دود می شویم

اینجا خلیل یخ زده از عشق ، دوستان

تسلیم محض آتش نمرود می شویم

در این جهان که قسمت ما عاشقی نبود

تقدیر ماست ، آنچه که فرمود می شویم

 

 

رضا کیانی

سبز ِباور

 

یک شعر سبز توی سرم راه می رود

 

 وقتی که عشق دور وبرم راه می رود

در خاطرات کودکیم پرسه می زند

دردی که باز تا پدرم راه می رود

در من هزار سال به طوفان نشسته است

بغضی که توی چشم ترم راه می رود

دل میله های سرد قفس راشکسته است

پرواز روی بال وپرم راه می رود

امشب کبوتر غزلی تشنه ام که باز

تا مشکهای سبز حرم راه می رود

آتش،گلوله،خون،همه ی سرزمین ِ من

در دستهای شعله ورم راه می رود

گرگی به مرگ باور من فکر می کند

یک شعر سبز توی سرم راه می رود

 

 

مريم حقيقت

 

آن روزها زمين سترون ثمر نداشت

يك تل ِ خاك بود و جز اين مختصر نداشت

آدم هنوز داخل بازنده ها نبود

حوا هواي وسوسه بازي به سر نداشت

نمرود ادعاي خدايي نكرده بود

زرتشت از تقدس آتش خبر نداشت

مريم هنوز باكره و نيل بي خراش

موسي عصاي معجزه، عيسي پدر نداشت*****وقتي خدا سرودِ ازل را ترانه كرد

غير از غزل به قالب ديگر نظر نداشت

هر روز كارِ شعرِ شدن را ادامه داد

دست از سر تخيل و تصوير برنداشت

وقتي تمام دفتر خود را سياه كرد

برگي سپيد جز دل پاك بشر نداشت

استاد بيت آخر خود را كه مي نوشت

غير از سه حرف اسم خودش بيشتر نداشت*****او عشق، خط سوم خود را تمام كرد

آن خط سومي كه به جز دردسر نداشت

سحري كه در نظاره ليلي نهفته بود

اي كاش بر اراده ي مجنون اثر نداشت

دستي كه طرح چهره ي يوسف كشيده بود

انگار از وجود زليخا خبر نداشت

 

صالح سجادی

 

 

پرت کردی سنگ هارا، سنگساری مد شود؟

بیم دارم باشکستن ، مرده خواری مد شوددستِ خون آلوده را بااشک غسلش می دهند

زهر می نوشند ، مرگ انتحاری مد شودبت پرستی اعتقادم رابه چالش می کشد

کاش هرجاگم شوم ، آیینه کاری مد شودفکر می کردم پس از یک عمر زندانی شدن

جای آزادی فقط ، بی بندو باری مد شودمرده ات را زنده کردی دستخوش عیسای من

خواب خوبم راپراندی ، هوشیاری مد شودنشئه گی راپیش پا افتاده باید فرض کرد

احتمالآ مدتی دیگر ، خماری مد شودحکم اعدامم به خونی سرخ امضا می کنم

تا برای بار دوّم ، سربه داری مد شود

 

سیّده رویا علوی

 

 

 

اين روزها، هم از تو، هم از دستِ دل، سيرم پس مي زنم . . . . . اما دوباره با تو درگيرم ديگر تلاطم هم حريف قهر دريا نيستموجم ، كه دست ساحلِ خود را نمي گيرم تصويرهاي مات چشمان تو هم مي گفتزنگار اين آيينه هاي رو به تكثيرم قد قامت عشق تو رکن بیقراری شد الله اكبر از تو و از بانگ تكبيرم ايمان نياوردي بر اين پيغمبرِ عاشق با آيه هاي اين غزل در اوج تفسيرمای همزبان لحظه های بی سرانجامی در انزوای عشق های دست و پاگیرمبا اینکه تنهايي شريكِ لحظه هايم بوددلشادم از اين ماجرا . . . “با عشق مي ميرم “

نسیم پریشان

 

 

 

فهم من

 

 

روح من قبر را نمی فهمد

این قفس ببر را نمی فهمد ذهن من در قراردادی ها

منطق جبر را نمی فهمدنیشتر می زند به همزادش

آسمان ابر را نمی فهمدزیر شلاق درد خاموشی

هیچ کس صبر را نمی فهمد«من»در انگیزه ی مسلمانی

قدمت گبررا نمی فهمدزندگی داد می زند: «مُرده»

روح من قبر را نمی فهمد

 

 

سيّده رويا علوي

 

 

نابرابری

 

 

من را نگاه می کنی اما چه سرسری

جوری که ممکن است به زنهای دیگری…

باتوم به دست! اینکه کتک می زنی منم !

همبازی خجالتی و کوچکت ، پری!

دمپایی ام همیشه مگر تا به تا نبود ؟

حالا مرا دوباره به خاطر می آوری ؟

ما سالهاست بی خبر از هم گذشته ایم

هریک بزرگ تر شده در چشم دیگری

شاید که آشنای یکی دیگر از شماست

آن نوجوان که با لگد از هوش می بری…

در چشمهای میشی تو گرگ می دود

یعنی گذشت دوره ی خواهر، برادری!

 

*****

 

در باور تو ارزش من نصف توست ، نه ؟

زن جنس پست و مرد..بگو؟! جنس ِبهتری!

در باور تو ارزش من هم ، تن ِمن ست

دستور می دهی که «موها زیر روسری!»

وقتی بهشت ودوزخ من دست سازتوست

دیگر کدام مکتب و آیین و باوری؟

حالا ببین چرا به تنفر صدای من…

حالا بگو چگونه تو…انگار که کری

من گریه می کنم ، ولی نه در برابرت

من گریه می کنم ، ولی از نابرابری

 

 

مژگان عباسلو

 

 

عشق ماهیتاً خطر دارد

 

 

دایره یک شعاع نورانی است ، دایره بسته نیست دردارد

دایره از تمام زندگی ام ، روزهایم ، دلم ، خبر دارد

دایره دیده اینکه من هر روز، در تو تحلیل میروم صدبار

دایره این جنون مسری را ، از من و از تو دوست تر دارد

دایره دیده اینکه بودن تو ، حرکات عجیب دستانت

فرم آرام بودنت حتّی ، روی احساس من اثر دارد

دایره یک شعاع نورانی است ، که درآن محومیشوم هربار

مثل جسمی که بارور شده و مثل روحی که بال و پر دارد

دایره دیده اینکه من با تو ، لب یک پشت بام می رقصم

عین دیوانگی است می دانم.. ، عشق ماهیتاً خطر دارد

عشق ماهیتاً شبیه من است ، خسته وبی قراروسرگشته

دائما در گریز و در گذر است ، شوق دارد سر سفر دارد

شوق دارم ، سر سفر دارم ، باز در این شعاع نورانی

بلکه طوفان بیاید و ما را ، با هم از این زمانه بردارد

عین دیوانگی است اما باز، لب این پشت بام می رقصیم

چون به هرحال عشق دایره ای، توی این روزها خطر دارد

 

 

زهرا باقری شاد

 

 

حول ِ چشمان ِ مهربان ِ تو

 

تو آفتاب ِ نیمه‌ی مردادی ، من دانه‌های برف ِ زمستان‌ام

هی از تب ِ توآب شدم دیگر ، چیزی نمانده‌است به پایان‌ام

یلدا چه صیغه‌ای‌ست!؟ نمی‌فهمم ، بی تو تمام ِ زندگی‌ام یلداست

وقتی شبیه ِ شب‌پره‌ها از روز، از هر چه روشنی‌ست گریزان‌ام

آن روزها که زندگی‌ام حول ِ چشمان ِ مهربان ِ تو می‌چرخید ،

وقتی رسول ِ پیکر ِسوزان‌ات ، یکباره ریخت در تن ِ ایمان‌ام ،

وقتی که آیه آیه غزل می‌خواند ، لب‌هات روی ِ کاتب ِ دستان‌ام ،

 باران ِ واژه‌هات که می‌بارید هی سوره 

                        سوره

                                      سوره

                                                              به قرآن‌ام ،

وقتی ولی‌عصر برای من ، از مسجد‌الحرام گرامی‌تر…

تو مسجد‌الحلال شدی ای ماه ، درسعی ِراه ِرشت به تهران‌ام

من مرده‌ام چقدر حواست نیست ، موسای ِمن عصای ِعزیزت کو؟

اعجاز ِ اشتباه ِ تو حالا من ، یک اژدها به هیأت ِ انسان‌ام

زن نیستی عزیز، بفهمی من بی امن ِ دست‌هات چه تنهایم

حالا که دست‌های نجیب‌ات را ، دیگر قرار نیست که دستان‌ام…

انگشت‌هام در تب ِ لب‌هایت ، من بین ِدست‌هات ترک برداشت

با بوسه‌هات زلزله برپا شد ، در تار و پود ِ پیکر ِ سوزان‌ام

 در امتداد ِ نیمکت ِ چوبی ، من ذرّه

             ذرّه

                     ذرّه

                                 فرو

                                          پا

                                                     شید

تو ذرّه ذرّه گرگ شد و آرام ، چون برّه‌ای کشید به دندان‌ام

«فاتی» بجای ِ«فاطمه» هم خوب است،یک ذرّه لوس هست ولی بد نیست

سرهم نگو، شکسته بخوان من را ، حالا که تکّه‌ پاره و ویران‌ام…

*****

تو آفتاب‌ ِ نیمه‌ی مردادی ،

                                          من

                                              دانه‌های برف ِ زمستانی

هی از تب ِ تو آب شدم دیگر ، چیزی نمانده ‌است به پایان‌ام …

 

 

فاطمه حق وردیان

 

 

مادران زمین

 

 

واژه ازاین جسورترمی خواست ، که برایش لب ودهن بشوم

چادرٍ شب سَرم کُنم هر صبح ! ، که رضایت دهم کفن بشوم

واژه می گفت دربه در باش و در پناه خودم بمان عمری

واژه میخواست جان به لب کُنَدم ، واژه میخواست ریشه کن بشوم

من خودم را به باد می دادم ، تا دلم لحظه ای خنک بشود

واژه هیزم به دامنم می ریخت ، تا که از جنس اهرمن بشوم

چنگ می زد دلم به دیوارش ، سعدِ سلمان شدم که بگریزم

آسمان در تراکمی سنگین ، ماه بودم که شب شکن بشوم

واژه ها می دهند آزارم ، واژه ها می کنند بیمارم

پیچ و خم پیش پام می ریزند که به ناچار ، اهل فن! بشوم

صبر کردم به جای هر که نمانْد ،  پا به پا کردم و نرفتم باز

سر به زیرند کودکان دلم ، وقتِ بازی نشد که “من” بشوم

سایه می زد به چشم من خورشید ، سُرمه از گوشه اش سیاهی زد

روز و شب در کنار هم خفتند ، اشک آمد که خوب «زن» بشوم

 

*****

کاشکی بشکفد بهاری دیر ، از دل این خزان صد رنگی

پابه ماهند مادران زمین! ، کاش تا باتو هم وطن بشوم

 

 

راضیه ایمانی خوشخو 

 

 

موجی که عاشق میشود …

 

 

دنبال من میگردی و حاصل ندارد

این موج عاشق کاربا ساحل ندارد

 

باید  ببندم  کوله  بار رفتنم را

مرغ مهاجر هیچ جا منزل ندارد

 

من خام بودم،داغ دوری! پخته ام کرد

عمری که پایت سوختم قابل ندارد

 

من عاشقی کردم تواما سرد، گفتی :

از برف اگر آدم بسازی دل ندارد

 

باشد ولم کن باخودم تنها بمانم

 دیوانه با دیوانه ها مشکل ندارد 

 

شاید به سرگردانی ام دنیا بخندد

موجی که عاشق میشود ساحل ندارد

 

 

 مهدی فرجی

 

 

… من که عمری کلاغ پررفتم

 

 

وجبم کن ببین که سی انگشت از قد هرزگیم سررفتم

کمرم را بگیر محکم تر… دیگر از زندگیم  در رفتم

 

آخر بیست سالگی هایم ، تف به لیوان بچگی هایم

ریختم بر درندگی هایم ، همه ی عمر را هدر رفتم

 

روز، شلوارخانواده شدم ، شب شد وازخودم پیاده شدم

تازه سرباز بین جاده شدم ، من که عمری کلاغ پررفتم

 

شیشه از نئشگیم افتاده ، خواجه حافظ به بیم افتاده

از میان بساط موروثی ، به ژن مستی پدررفتم !

 

روبه همسایه های بن بست وزخمی ازنسخه های پیوست و

سایه ام در به روی من بست و من بی سایه لای در رفتم!

 

حرفها طعمه هست ودراین بین…همه با صاد شاد ومن باغین

دوستانم به صید حورالعین ، من به قاف و شکار پر رفتم

 

غم یک عده دود کش دارد ، درد من سوزش شپش دارد

بر سر من طبیب آوردند ، من به تزریق درد سر رفتم !

 

زندگی ام پریدن مگسی ، از سر شانه های اعدامی

زیر برچسپ های بد نامی ، به هم آغوشی خطر رفتم

 

چشم هایم خلیج – آور- دید ، مژه هایم بسیج – آور– دید

پلک بستم بر آب مروارید…توی مرگی عمیق  تررفتم!

 

 

 

فاطمه قائدی

 

 

آب پاکی به روی دستم ریخت …

 

 

شدّت زلزله به حدّی بود، که دلم چند تکّه شد انگار

کاسه‌ی صبرمان تَرَک برداشت،بین‌مان تا کشیده شد دیوار!

 

بی‌تفاوت به حرف آدم‌ها،چشم در چشم باردارم دوخت

آب پاکی به روی دستم ریخت،گفت:دست ازسردلم بردار!

 

گفتم: آخر قرارمان این بود تا همیشه کنار هم باشیم

گفت: یک هفته..نه! فقط یکروز، توخودت را بجای من بگذار

 

درّه‌ای دور من دهن وا کرد، تکیه دادم به باد بالاجبار

 

 

خبر غصّه‌ام به قطب رسید، کوهِ یخ گریه کرد ولاغرشد!

منقرض شد طبیعت عشقم، تُف به این سرنوشت لاکردار

 

بی تو بین من و غزل‌هایم، صیغه‌ی مرگ محض جاری شد

مِهرِ من شد هزار افسوس و حبس درقعرپاکتی سیگار…

کاش آن لحظه که زبانم را موش چشم تو خورد می‌گفتم:

جای یک هفته سرنوشتت را چند ساعت بدست من بسپار…

 

 

اميد صباغ نو

 

 

 

 

 

گرچه با تو شرح این شبناله ها سودی ندارد

لیک بیچاره دل من جز تو معبودی ندارد

در غزل پیچیده ام اندوه بی اندازه ام را

گرچه می دانم که زخم عشق بهبودی ندارد

کیست تا دریابد از شبگریه هایم سوختن را

آتشی در جانم افتاده است که دودی ندارد

ها ،

نیست ققنوسی که بال آتش آلودی ندارد

شعله ی تکرار پروازیست در خاکستر من

گرچه می سوزد ولیکن میل نابودی ندارد

من سوالی ازتوکردم ،عاشقی اشکال دارد؟

با تبسم های راز آلود فرمودی ندارد !

هر سلامی می کشد با خویشتن بدرودها را

جز سلام عشق که با خویش بدرودی ندارد

 

بابک عارفی

 

 

 

غم نان

 

 

روز ا زل شبی که جهان شکل می گرفت

 

نقش زمین ، نمای زمان ، شکل می گرفت

 نقاش چیره دست ، به هررنگ می رسید

 

نقشی ورای حدس و گمان شکل می گرفتآن لا مکان که کون فیکون  بود رمز او

 

می کرد اشاره ای و مکان شکل می گرفتوقت پیاده کردن طرحش رسیده بود

 

در خاک می دمید و روان شکل می گرفت خاک از حرارت نفس دوست می گداخت

 

کم کم دل این سرای ضمان ، شکل می گرفت

وقتی که می تپید دل از شوق انتظار

 

زیباترین صدای جهان ، شکل می گرفت*********ای عشق ، ای پد یده مرموز روزگار

 

تو شکل می گرفتی و جان شکل می گرفتوقتی که باد بوی ترا پخش می نمود

 

در کوچه های جان هیجان شکل می گرفت

 

تا می شکفت غنچه لبخند بر لبت

 

در من هزار باغ نهان ، شکل می گرفت

از یک نگاه سرد تو انگار در زمین

 

دوزخ بهانه بود ، جنان شکل می گرفتتنها برای گفتن نام تو بود که :

 

در انزوای کام ، زبان شکل می گرفت**********در کارگاه صنع ، به زیبایی تمام

 

دشت چهارفصل مغان ، شکل می گرفترنگین ترین کمان فلک را کشید ه اند

 

در پهنه ای که مهردرآن ، شکل می گرفتحبّی عجیب در دلمان ریشه می دواند

 

و خاک آسمانی مان ، شکل می گرفتآرش هنوز مشق کمان را ندیده بود

 

در زانوان عشق ، توان شکل می گرفتمی رفت تا به رشته جانها گره خورد

 

حسّی که درحصار کمان ، شکل می گرفتبا بوسه های گرم و لطیف فرشتگان

 

مام وطن دهان به دهان ، شکل می گرفتاما پدر نصیبی از این عاشقی نداشت

 

تنها به قاب او غم نان ، شکل می گرفت

 

 

 

اروجعلی شهودی

 

 

فنون غارت ، رسوم یغما

 

 

زهی مثالی که چون جمالت ، نبسته نقشی زمانه زیبا

 

بخنده شیرین ، ببذله شکّر، بغمزه لیلی ،  بعشوه سلمی

 

قدم برون نه چووقت آن شد ، که درگلستان زفیض باران

 

روان شودجوزاشک وامق ، وزآن دمد گل ، چوروی عذرا

 

سرود عیش و شراب باقی ، صفای باغ و جمال ساقی

 

از این  فزونتر مدار امید ، وز این نکوتر مکن  تمنّا

 

چه سود زاهد ملامت من ، وزاین نصیحت توراچه حاصل؟

 

اگر به فکرمنی دعا کن ، که ناشکیبی شود شکیبا

 

قرین دردم ، رفیق محنت ، زراحت ورنج من چه پرسی

 

که پهلوی من نمی شناسد ، زخاک بستر، زخاره خارا

 

فلک که دارد چنین خرابم ، ربوده ازدل توان و تابم

 

چوترک مستی بتان ندانند ، فنون غارت ، رسوم یغما

 

توماه فارغ زمهرخوبان ، چه باک داری زمحنت من

 

مقیم ساحل چرا نخندد ، به اضطراب غریق دریا

 

گرفته نازت به عجزما خو ، وگرنه با ما تو راچه نسبت

 

یکی فقیر و یکی توانگر، یکی ضعیف و یکی توانا

 

بقدچوسروی،به رخ چوماهی،به مصرخوبی کنون توشاهی

 

کرشمه ای کن چو تازه خواهی ، روان یوسف ، دل زلیخا

 

یکی به کامش همیشه دوران ، یکی نصیبش زبخت حرمان

 

تو را گمان این که قاصرآید ، ز فکر نادان خیال  دانا

 

صلای عیش وصفای محفل ، ستاده ساقی نشسته خوشدل

 

به خنده آن مه چنانکه ساغر ، به گریه عاشق چنانکه مینا

 

 

 

مولانا عاشق اصفهانی

 

 

خُمپاره ای بخند!

 

 

ای دلشکسته سعی بکن پاره ای بخند!

جزساختن به درد نشد چاره ای، بخند!

از شادی زمانه تو هم ساعتی بنوش

گاهی شبیه آدم میخواره ای بخند !

لب را تکان بده دهنی نوشکفته باش

آخر چرا تو این همه آواره ای!؟بخند!

یک سنگر آنطرف ، همه از قهقهه پُرند

بر دل نکش ز گریه تو دیواره ای،بخند!

در جبهه ی تبسّم ِ ما رعد و برق شو!

رگبار زن به محنت و خُمپاره ای بخند!

سر در نیاور از حرکات ِ زمان ِ خود

مانند طفل ِ ساده به گهواره ای بخند!

لختی برای ابر سیه بی خیال شو

درروبروی شمس چوسیّاره ای بخند!

در این قطار عمر ز ما غم نخواستند

دادا! بکن به غصّه ی خود چاره ای، بخند!

 

 

ابوالفضل دادا

 

 

هر صبح با سلام تو بیدار می شویماز آفتاب چشم تو سرشار می شویمدر چشمهای آبی ات ای تا افق وسیع یک آسمان ستاره ی سیّار می شویمیک آسمان ستاره و یک کهکشان شهاب بر روی شانه های شب آوار می شویمچندین هزار پنجره لبخند می زندتا رو به روی فاجعه دیوار می شویمرو زی هزار مرتبه تا مرگ می رویمروزی هزار مرتبه تکرار می شویمفردا دوباره صبح می آید از این مسیرچشم انتظار لحظه ی دیدار می شویم

 

 

 مرحوم سلمان هراتي

 

 

لحظه های کاغذی

 

 

خسته ام از آرزوها ، آرزوهای شعاری

شوق پرواز مجازی ، بالهای استعاری

 

لحظه های کاغذی را ، روز و شب تکرار کردن

خاطرات بایگانی ، زندگی های ا داری

 

آفتاب زرد و غمگین ، پله های رو به پا یین

سقفهای سرد و سنگین ، آسمان های اجاری

 

با نگاهی سرشکسته ، چشمهایی پینه بسته

خسته از درهای بسته ، خسته از چشم انتظاری

 

صندلی های خمیده ، میزهای صف کشیده

خنده های لب پریده ، گریه های اختیاری

 

عصر جدول های خالی ، پارکهای این حوالی

پرسه های بی خیالی ، نیمکت های خماری

 

رونوشت روزها را ، روی هم سنجاق کردم :

شنبه های بی پناهی ، جمعه های بی قراری

 

عاقبت پرونده ام را ، با غبار آرزوها

خاک خواهد بست روزی ، باد خواهد برد باری

 

روی میز خالی من ، صفحه ی باز حوادث

در ستون تسلیت ها ، نامی از ما یادگاری

 

 

 مرحوم استاد قیصر امین پور

 

 

ايل وتبار

 

 

شاهد مرگ غم انگيز بهارم چه کنم

ابر دلتنگم  اگر زار نبارم چه  کنم

 

نيست ازهيچ طرف راه برون شد زشبم

زلف افشان تو گرديده حصارم چه کنم

 

از ازل ايل و تبارم همه عاشق بودند

سخت دلبسته ی اين ايل وتبارم چه کنم

 

من کزين فاصله غارت شده ی چشم توام

چون به ديدارتو افتد سرو کارم چه کنم

 

يک به يک با مژه هايت دل من مشغول است

ميله های قفسم را نشمارم چه کنم ؟!

 

 

حسن حسينی (مسيحا)

 

 

در دام آهوها

 

 

گرچه گاهی حال من مانند گیسوهای توست

چشمه ی آرامشم پایین ابروهای توست

 

خنده کن تا جای خون درمن عسل جاری کنی

بهترین محصول ها مخصوص کندوهای توست

 

فتنه ها افتاده بین روسری های سرت

خون به پا کردی، ببین! دعوا سرموهای توست

 

کار دنیا را بنازم که پر از وارونگی ست

یک پلنگ مدعی در دام آهوهای توست

 

فتح خواهم کرد روزی سرزمینت را اگر

لشکری آماده پشت برج و باروهای توست

 

شهر را دارد به هم می ریزد امشب ، جمع کن

سینه چاکی را که مست از زخم چاقوهای توست

 

کوک کن ، بردار سازت را ، برقصان وبرقص

زندگی آهنگ زیبای النگوهای توست

 

□□□

 

خوش به حال من که می میرم برایت اینهمه

مرگ امکانی به سمت نوشداروهای توست

 

 

رضا نیکوکار

 

 

چه حکایتی

 

 

!لب ما و قصّه‌ی زلف تو، چه توهّمی! چه حکایتی

!تووسرزدن به خیال ما، چه ترحّمی! چه سخاوتی

!به نماز صبح وشبت سلام! وبه نوردرنَسَبت سلام

!وبه خال کنج لبت سلام! که نشسته با چه ملاحتی

وسط «الست بربّکم» ، شده‌ایم در نظر تو گم

دل ما پیاله ، لب تو خم ، زده‌ایم جام ولایتی

به جمال ، وارث کوثری ، به خدا حسین مکررّی

!به روایتی خود حیدری ، چه شباهتی ! چه اصالتی

« بلغ العُلی به کمالِ» تو «کشف الدُجی به جمال» تو

به تو و قشنگی خال تو، صلوات هر دم و ساعتی

شده پردوچشم تودرازل ، یکی ازشراب و یکی عسل

!نظرت چه کرده دراین غزل ، که چنین گرفته حلاوتی

تو که آینه تو که آیتی ، تو که آبروی عبادتی

تو که با دل همه راحتی ، تو قیام کن که قیامتی

زد اگر کسی در خانه‌ات ، دل ماست کرده بهانه‌ات

که به جستجوی نشانه‌ات ، ز سحر شنیده بشارتی

غزلم اگر تو بسازی ام ، و نی‌ام اگر بنوازی ام

به نسیم یاد توراضی ام ، نه گلایه‌ای نه شکایتی

نه، مرا نبین ، رصدم نکن ، ونظربه خوب وبدم نکن

ز درت بیا و ردم نکن تو که از تبار کرامتی

 

 

 

قاسم صرّافان

 

 

هرم داغ چلّه ها

 

 

 عطر تمام  خاطراتش  آن حوالی  ماند

وقتی که ردّ لحظه هایش روی قالی ماند

 

انگشت های خسته و خونین  نفهمیدند

حسّی که در آیینه ی آشفته حالی ماند

 

با شانه روی آرزو هایش که می کوبید

مثل کویری  ابتدای خشکسالی ماند

 

در  کوچه می پیچید  آواز  غریب او

بغض گلوگیری که درآن خسته بالی ماند

 

گل ها میان  دامن  او  سبز تر  بودند 

درحسرت دستان دختر، فصل شالی ماند

 

با هرم داغ چلّه ها ، آمیزش هر رنگ

مهمان شهربوسه ، آغوشی خیالی ماند

 

تا آرزوها روی قالی خاک می خوردند

بر سینه ی این باغ ، داغ سیبِ کالی ماند

 

هر تارمویش را به پود غم گره می زد

وقتی تمام خاطراتش آن حوالی ماند …

 

 

زهرا رسول زاده (بی امان)

 

مجموعه شعر قدیمی مجموعه ای از بهترین های تاریخ ادبیات ایران
که شامل اشعار سنتی , شعر سنتی ایران , شعر سنتی کوتاه است

همه را بیازمودم ز تو خوشترم نیامد چو فروشدم به دریا چو تو گوهرم نیامد 0

عکس نوشته از شعر مولانا من غصه را شادی کنم   ای عاشقان ای عاشقان من خاک را گوهر کنم وی مطربان ای مطربان دف شما پرزر کنم ای تشنگان ای تشنگان امروز سقایی کنم وین خاکدان خشک را جنت کنم کوثر کنم ای بی‌کسان…

عکس نوشته جالب و بامزه از شعر مولانا همه را بیازمودم ز تو خوشترم نیامد چو فروشدم به دریا چو تو گوهرم نیامد سر خنب‌ها گشادم ز هزار خم چشیدم چو شراب سرکش تو به لب و سرم نیامد چه عجب که در دل من…

متن آهنگ این چه حالیست سینا سرلک عشق تو ریشه در اعماق وجودم دارد ریشه در آخر و آغاز سجودم دارد بوسه از باور تو کام کجا میخواهد مست این عشق شدم جان کجا میخواهد این چه حالیست که عشق تو برای من ساخت این…شعر های زیبای قدیمی

شعر غمگین عاشقانه از مولانا بازآمدم بازآمدم از پیش آن یار آمدم در من نگر در من نگر بهر تو غمخوار آمدم شاد آمدم شاد آمدم از جمله آزاد آمدم چندین هزاران سال شد تا من به گفتار آمدم آن جا روم آن جا روم…

شعر زیبا از رهی معیری       دیدی که رسوا شد دلم غرق تمنا شد دلم دیدی که من با این دل بی آرزو عاشق شدم با آن همه آزادگی، بر زلف او عاشق شدم ای وای اگر صیاد من غافل شود از یاد…

شعر خوشا جانی که جانانش تو باشی از عراقی   خوشا دردی!که درمانش تو باشی خوشا راهی! که پایانش تو باشی خوشا چشمی!که رخسار تو بیند خوشا ملکی! که سلطانش تو باشی خوشا آن دل! که دلدارش تو گردی خوشا جانی! که جانانش تو باشی…

شعر کوتاه از مولانا کندن گوری که کمتر پیشه بود کی ز فکر و حیله و اندیشه بود گر بدی این فهم مر قابیل را کی نهادی بر سر او هابیل را که کجا غایب کنم این کشته را این به خون و خاک در…

عکس نوشته باحال فانتزی و عکس نوشته از شعر های قدیمی دنیای دنی پر هوس را چه کنی آلودهٔ هر ناکس و کس را چه کنی آن یار طلب کن که تو را باشد و بس معشوقه صد هزار کس را چه کنی امیدوارم از…

عکس نوشته از شعر مولانا   عشق جانست عشق تو جانتر لطف درمان وز تو درمانتر کافری‌های زلف کافر تو گشته ز ایمان جمله ایمانتر جان سپردن به عشق آسانست وز پی عشق توست آسانتر همه مهمان خوان لطف تواند لیک این بنده زاده مهمانتر…

در سایت حس نگار که مرجع عکس نوشته و عکس پروفایل های خاص است سعی شده با طراحی های زیبا و در عین حال متن های مفهومی و زیبا رضایت شما دوستان عزیز را کسب نماید.

اشعار مولانا بیوگرافی و زندگینامه مولانا با نام اصلی جلال الدین محمد بلخی متولد ششم ربیع الاول سال ۶۰۴ هجری قمری در بلخ است. وی با نام های دیگری مثل مولوی و رومی هم شناخته می شود. او از مشهورترین شاعران فارسی زبان بوده است. …

اشعار رودکی بیوگرافی و زندگینامه رودکی با نام اصلی ابوعبدالله جعفر بن محمد بن حکیم بن عبدالرحمن بن آدم متولد سال ۲۲۴ در رودک و درگذشته در سال ۳۲۹ در پنجکنت است. وی به استاد شاعران نیز معروف بوده است.محل تولد این شاعر نامدار روستایی …

اشعار مریم حیدرزاده بیوگرافی و زندگینامه مریم حیدرزاده متولد بیست و نهم آبان ماه ۱۳۵۶ در شهر تهران است. او علاوه بر اینکه یک شاعر شناخته شده است و با شاعری شناخته می شود به فعالیت های هنری دیگری مانند نقاشی ، نویسندگی و ترانه …

اشعار فیض کاشانی فیض کاشانی با نام کامل ملا محمد محسن فیض کاشانی از شاعران و علمای بزرگ قرن یازدهم بوده است که در سال ۱۰۰۷ هجری قمری در شهر کاشان دیده به دنیا گشود. او از شاگردان ملاصدرا بوده است که به سبب همین …

اشعار سیمین بهبهانی بیوگرافی و زندگینامه سیمین بهبهانی با نام شناسنامه ای سیمین خلیلی متولد بیست و هشتم تیرماه ۱۳۰۶ در شهر تهران است. بهبهانی در طول ۸۷ سال عمر خود ۲۰ کتاب منتشر کرده است که حاوی بیش از ۶۰۰ غرل هستند. او به …شعر های زیبای قدیمی

اشعار سهراب سپهری بیوگرافی و زندگینامه سهراب سپهری متولد پانزدهم مهرماه ۱۳۰۷ در شهر کاشان است. شهرت سهراب سپهری به خاطر اشعارش است و بیشتر به عنوان شاعر شناخته می شود. در صورتی که در زمینه نقاشی و نویسندگی نیز فعالیت می کرده است. سپهری …

اشعار و شعر عاشقانه کوتاه گلچین زیباترین شعرهای عاشقانه کوتاه و ناب شعر عاشقانه کوتاه چمدان دستِ تو و ترس به چشمان من است این غم انگیز ترین حالت غمگین شدن است شعرهای ناب و کوتاه فاش می گویم و از گفته خود دلشادم بنده …

اشعار حافظ شیرازی بیوگرافی و زندگینامه حافظ شیرازی با نام اصلی خواجه شمس الدین محمد بهاءالدین محمد حافظ شیرازی متولد سال ۷۲۷ هجری قمری و درگذشته در سال ۷۹۲ هجری قمری است. او به غیر از حافظ به نام های لسان العرفا ، ترجمان الاسرار …

اشعار سعدی بیوگرافی و زندگینامه سعدی شیرازی با نام کامل ابو محمد مشرف الدین مصلح بن عبدالله بن مشرف متولد سال ۶۰۶ هجری قمری در شهر شیراز است. از دیگر القاب او می توان به استاد سخن ، شیخ اجل ، پادشاه سخن و استاد …

اشعار فردوسی فردوسی با نام کامل حکیم ابوالقاسم فردوسی توسی متولد سال ۳۱۹ تا ۳۲۹ هجری قمری در شهر طوس خراسان بود. وی یکی از سخن سرایان نامی کشورمان ایران و سراینده مجموعه شاهنامه ، حماسه ملی ایرانیان است. اشعار فردوسی به زبان های زیادی …

شعر های زیبای قدیمی
شعر های زیبای قدیمی
0

دوره مقدماتی php

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *