شعر زیبا از شاعران قدیمی

دوره مقدماتی php
شعر زیبا از شاعران قدیمی
شعر زیبا از شاعران قدیمی


نام (اجباری)

آدرس پست الکترونیکی (اجباری است اما نمایش داده نمی‌شود)

دوره مقدماتی php

تصویر امنیتی جدید

All Rights Reserved – © 2019 | باز نشر مطالب پورتال سیمرغ تنها با ذکر نام و آدرس seemorgh.com مجاز می باشد.

گزیده زیباترین اشعار کوتاه و بلند از شاعران معروف ایرانی و خارجی

سلامت و پزشکی
سبک زندگی
گیاهخواری
اطلاعات دارویی
خواص ها
مد و فشن

سرگرمی
چهره ها
عکس های جالب و دیدنی
اشعار زیبا
آهنگ
ویدیو کلیپ
آهنگ تولدت مبارک

کپی برداری ممنوع !

© کپی بخش یا کل هر کدام از مطالب کوکا به هر نحو غیر مجاز می باشد.
هر گونه کپی برداری از محتوای سایت کوکا پیگرد قانونی دارد.
استفاده از مطالب سایت کوکا در سایت های خبر خوان و دارای آی فریم نیز اکیدا ممنوع است.

شعر زیبا از شاعران قدیمی

مطالب بخش سلامت و پزشکی سایت کوکا فقط جنبه اطلاع رسانی و آموزشی دارند. این مطالب توصیه پزشکی تلقی نمی شوند و نباید آنها را جایگزین مراجعه به پزشک جهت تشخیص و درمان کرد.

برای خواندن اشعار معروف و زیبای شاعران کهن پارسی برروی نام هر مورد کلیک نمایید 

حافظ

سعدی

اوحدی مراغه ای

شعر زیبا از شاعران قدیمی

فردوسی

پروین اعتصامی

خیام

عطار

جامی

مولوی

سنایی غزنوی

رودکی

صائب تبریزی

ملک الشعرای بهار

نظامی

وحشی بافقی


نرم افزارهای جس جو

ارسال پیام

خانه شعر کهن

حافظ     

باباطاهر همدانی     

شعر زیبا از شاعران قدیمی

سعدی     

ابوسعید ابوالخیر     

نظامی گنجوی     

خیام     

پروین اعتصامی     

فردوسی     

وحشی بافقی     

جلال‌الدین محمد بلخی     

عطار نیشابوری     

خاقانی     

امیر خسرو دهلوی     

حکیم سنایی     

محمدتقی بهار     

خواجوی کرمانی     

فخرالدین عراقی     

محتشم کاشانی     

فروغی بسطامی     

شیخ بهایی     

عبید زاکانی     

صائب تبریزی     

انوری ابیوردی     

جامی     

اوحدی مراغه‌ای     

هاتف اصفهانی     

ناصرخسرو     

رودکی     

سیف فرغانی     

منوچهری     

فرخی سیستانی     

مسعود سعد سلمان     

شبستری     

دقیقی     

آرامگاه خواجه حافظ شيرازىتصویری از تذهیبی از نسخهٔ خطی دیوان حافظ که در موزهٔ لندن نگهداری می‌شودخواجه شمس الدین محمد بن محمد حافظ شیرازی (حدود ۷۲۷-۷۹۲ هجری قمری)، شاعر بزرگ قرن هشتم ايران و یکی از سخنوران نامی جهان است…. ادامه مطلب

مقبره بابا طاهرباباطاهر همدانی، معروف به «بابا طاهر عریان»، عارف، شاعر و دوبیتی‌سرای اواخر سده چهارم و اواسط سده پنجم هجری(سده ۱۱م) ایران و معاصر طغرل بیک سلجوقی بوده‌است. بابا لقبی بوده که به پیروان وارسته می‌داده‌اند و… ادامه مطلب

ابومحمد مُصلِح بن عَبدُالله مشهور به سعدی شیرازی (حدود ۵۸۵ یا حدود ۶۰۶ – ۶۷۱ یا ۶۹۱ هجری قمری) شاعر و نویسندهٔ پارسی‌گوی ایرانی است. مقامش نزد اهل ادب تا بدانجاست که به وی لقب استاد سخن داده‌اند. آثار معروفش کتاب گلستان در… ادامه مطلب

شعر زیبا از شاعران قدیمی

بوستان سعدی یا سعدی‌نامه نخستین اثر سعدی است که کار سرودن آن در سال ۶۵۵ هجری قمری پایان یافته است. سعدی این اثر را در زمانی… ادامه مطلب

ابوسعید فضل‌الله بن ابوالخیر احمد بن محمد بن ابراهیم (۳۵۷-۴۴۰ق) عارف و شاعر نامدار ایرانی قرن چهارم و پنجم است. زندگانی ابوسعید ابوالخیرشیخ ابوسعید ابوالخیر از عارفان بزرگ و مشهور اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم هجری است…. ادامه مطلب

جمال‌الدین ابومحمد الیاس بن یوسف نظامی معروف به نظامی گنجوی (حدود ۵۳۷ تا ۶۰۸ ه‍.ق) بزرگ‌ترین داستان سرای ایرانی منظومه‌های حماسی عاشقانه به زبان فارسی است که سبک داستان محاوره‌ای را وارد ادبیات داستانی منظوم فارسی کرد. زادگاه… ادامه مطلب

بهرام گور و دختر رای هند در گنبد سیاههفت پیکر یا بهرامنامه چهارمین منظومه نظامی از نظر ترتیب زمانی و یکی از دو شاهکار او… ادامه مطلب

خسرو و شیرینخسرو و شیرین منظومه‌ای از نظامی گنجوی است که در آن از لحن باربد سخن رفته‌است.نظامی این منظومه را در چهارچوب‌های… ادامه مطلب

لیلی و مجنون داستانی عربی است که حقیقت یا افسانه بودن آن جای بحث بسیار دارد. در ادبیات عرب شعرهای زیادی در وصف لیلی و عشق… ادامه مطلب

مَخزَن‌الاسرار نخستین مثنویِ نظامی گنجوی شاعر ایرانی است.از آنجا که در خود کتاب اشارهٔ مستقیم و یا غیرمستقیمی به تاریخ سرایش… ادامه مطلب

حکیم غیاث‌الدین ابوالفتح عُمَر بن ابراهیم خیام نیشابوری (زادهٔ ۲۸ اردیبهشت ۴۲۷ خورشیدی، مرگ در ۵۱۰ خورشیدی) به خیامی و خیام نیشابوری و خیامی النیسابوری هم نامیده شده‌است. او از ریاضی‌دانان، ستاره‌شناسان و شُعرای بنام ایران… ادامه مطلب

رخشندهٔ اعتصامی مشهور به پروین اِعتِصامی (۱۲۸۵–۱۳۲۰) از زنان شاعر ایرانی است. زندگیپروین اعتصامی در ۲۵ اسفند ۱۲۸۵ خورشیدی در شهر تبریز به دنیا آمد. پدرش یوسف اعتصامی آشتیانی (اعتصام‌الملک) از سکنه شفت گیلان و اصالتاً آشتیانی… ادامه مطلب

حکیم ابوالقاسم حسن بن علی توسی معروف به فردوسی (حدود سال ۳۱۹ تا حدود ۳۹۷ هجری خورشیدی) در ناحیه توس خراسان به دنیا آمد و همانجا درگذشت و به خاک سپرده شد. او شاعر حماسه‌سرای ایرانی و گویندهٔ شاهنامهٔ فردوسی است که مشهورترین… ادامه مطلب

شاهنامه اثر حکیم ابوالقاسم فردوسی، یکی از بزرگ‌ترین حماسه‌های جهان، شاهکار حماسی زبان فارسی و حماسهٔ ملی ایرانیان و نیز بزرگ‌ترین… ادامه مطلب

مولانا شمس‌الدین یا کمال‌الدین محمد وحشی‌بافقی یکی از شاعران نام‌دار سده دهم ایران است که در سال ۹۳۹ هجری قمری در شهر بافق چشم به جهان گشود. دوران زندگی او با پادشاهی شاه تهماسب صفوی و شاه اسماعیل دوم و شاه محمد خدابنده هم‌زمان… ادامه مطلب

جلال‌الدین محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی معروف به جلال‌الدین رومی، جلال‌الدین بلخی، رومی، مولانا و مولوی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) از زبده‌ترین عارفان و یکی از مشهورترین… ادامه مطلب

کتابخانه:  

لغتنامه فارسی

 | 

اشعار معاصر

 | 

دیکشنری

 | 

نهج البلاغه

 | 

قرآن مجید

 | 

لغتنامه انگلیسی

 | 

راهنمای کشورها


© 2007 – 2019 Jasjoo

 روحش شاد

به هدفش که خوانندگی بوده رسیده ، یه کمی نو پاست ولی خدایی آینده روشنی داره

شعر زیبا از شاعران قدیمی

اگر شما هم میخواهید مثل من بعد ها افتخار کنید که اولین آهنگ این خواننده معروف و

مشهور آینده رو گوش دادین این لینک زیر دانلودش کنید . و حتما به دوستانتون هم شنیدنش

 رو پیشنهاد کنید  .

در ضمن خوشحال میشم بعد از شنیدنش نظرات و پیشنهادات خودتون رو به من ابلاغ کنید ،

باز هم مرسی

 

لینک دانلود آهنگ موج عشق با صدای مرد تنهای شب

 


سفري بي آغاز

سفري بي پايان

سفري بي مقصد

سفري بي برگشت

سفري تا كابوس

سفري تا رويا

سفري تا بودا

شبنم تاج محل

با حريق يادها همسفرم

وقتي دورم به تو نزديكترم

با حريق يادها همسفرم

وقتي دورم به تو نزديكترم

هق هق پارسيان

تكه ناني در خواب

بوي گندم در مشت

مشت كودك در خاك

كفش مادر در برف

چرخ يك كالسكه

گوشه ي گندم زار

بند رختي پاره

با حريق يادها همسفرم

وقتي دورم به تو نزديكترم

با حريق يادها همسفرم

وقتي دورم به تو نزديكترم

(شهيار قنبري)

شعر زیبا از شاعران قدیمی

“آه … هرگز گمان مبر که دلمبا زبانم رفیق و همراهستهر چه گفتم دروغ بود، دروغکی ترا گفتم آنچه دلخواهستتو برایم ترانه می خوانیسخنت جذبه ای نهان داردگوئیا خوابم و ترانه ی تواز جهانی دگر نشان داردشاید این را شنیده ای که زناندر دل ” آری” و ” نه” به لب دارندضعف خود را عیان نمی سازندرازدار و خموش و مکارند “(فروغ فرخزاد)


اگه نمی تونم همیشه ی خدا مال تو باشم

حداقل اجازه بده یه وقت هایی مال تو باشم

اگه نمی تونم گاهی وقت ها مال تو باشم

اقلا بذار هروقت که تو میخوای کنارت باشم

اگه نمی تونم دوست خوبت باشم

اقلا بذار دوست بدت باشم

اگه نمی تونم عشق اول وآخرت باشم

اقلا بذار باعث سرگرمی ات بشم

اما منو همین طوری ول نکن

حداقل بذار توی زندگی تو دست کم یه چیزی باشم….

پ ن: من عاشق شعر ها و آثار شل سیلور استاین ام اینم یکی از شعرهاش بود که خیلی دوسش دارم.

«نزن، به اون کسی که باور داری، نزن

تو دستت قویه، ظریفه صورت این زن

به خدا همه‌ی تنم اینجا داره می‌لرزه

کی گفته پسرامون اوباشن، دخترامون هرزه؟

آره این درد مث یه غده تو سینه‌مه

گمون نکن هرچی میگم از روی کینه‌مه

این یه شعر نیست، این یه بغض خفه شده‌ ست

ترانه نیست این، یه فریاده تو بن‌ بست

این یه زخمه که تو خلوت منو می‌خوره

تو عمق فاجعه‌ی صورت خونینت می‌بره

تو چشات از حادثه سیاهه، می‌دونم

میگن نفس بودنت گناهه، می‌دونم

تو مث مرواریدی ، اما نه واسه زینت

ظریفی، زیبایی، گرونی… اینه صحبت

آدما مریضن، تو بودنت سلامت داره

آره تو گناهی؛ گناهی که برکت داره

آره می‌جنگم واسه هر چیزی که مال منه

اسلحه‌م صدامه، بلند میشه این حق زنه

نمی‌خوام برام نقش یه دلسوزو بیای

بیخود میگی ضعیفم، من شیرم، تو کجایی؟

دیگه نمی‌خوام واسه‌م مرثیه سر کنی همین

شعرم میشه واسه تو یه تودهنی

نگاه نکن روسری رو سَرَمه،

این جبره من معتقد نیستم که راه‌حلش صبره

این یعنی حقمه زندگی، من یه آدمم بگو می‌خوام ببینم،

بگو تو چی از تو کمم

بذار دو دقیقه بگم مث یه زن حرفمو،

آدم آدمه تو باید بفهمی دردَمو

قدّ یه تاریخ حقمو گرفتن و بردن

نوبتی هم نوبتمه، قدیمیام مردن

تو حق داری هرچی میگی، قانون طرفِته

قانون میگه بزن، زدن فقط حرفِته

این سر واسه شکستنه، آره درد می‌کنه بزن،

منم حرف می‌زنم ببین کی جون می‌کنه

نمی‌خوام مث همیشه بشنوی گریه‌مو

تا وقتی دستت بلند شد ببینی ترسمو

باور کن از تو کتابا اسم مردو خط زدن

آدما امروز دوجنسن: یا نامردن یا که زن

آدما امروز دوجنسن: یا نامردن یا که زن

آره می‌جنگم واسه هر چیزی که مال منه

اسلحه‌م صدامه، بلند میشه این حق زنه

آره می‌جنگم واسه هر چیزی که مال منه

من واسه‌ت چی هستم تو این دنیای وحشی؟

یه چیز میگم زانو بزنی، کم بیاری، تا شی

این آدمیت نیست، مغزتون تو کمرتونه

بهتره بچرین، هرزگی آب و نونِتونه

عشق براتون یه حرفه، مضحکه، توخالیه

بچه خونه خونواده یه چیزه پوشالیه

اما من گرونم، قیمتم بالا خونَ‌مه

آسون به دست نمیاد، این بسته به جونَ‌مه

هر وقت که اراده کردی برات مادر شدم

اگه جنگ بود پا به پات جنگیدم، خواهر شدم

آره این زن خرد و شکسته همسرته

آره این زن که حالا نمی‌شناسی تو، زنته

تجاوز یعنی همین، هر کاری که خواستی کردی

با توهین و تشر و توسری کی گفته که مردی؟

یه روز میشه که تو نمی‌تونی بگی چی بپوشم

من عروسک نیستم که شخصیتمو بفروشم

من پوششم عوض میشه، تو سطح قضیه اینه

تو با مغزت چه میکنی که تا قیامت همینه؟

دیگه سنگِ هیچ دستی سرمو نمی‌شکونه”

به سفارش یکی از دوستان

لینک زیر برای دانلود همین آهنگه

دانلود حرف زن – شاهین نجفی

 

              از هر چه زندگیست دلت سیر میشود                             

                               گویی به خواب بود جوانیمان گذشت

                                                  اغلب چه زود فرصتمان دیر میشود 

                                                                    کاری ندارم آنکه کجایی چه می کنی 

                                                                                        بی عشق سر مکن که دلت پیر میشود …

                                                 

لمسِ تن تو

شهوت است و گناه

حتی اگر خدا عقدمان را ببندد….

داغیِ لبت ، جهنم من است

…حتی اگر فرشتگان سرود نیکبختی بخوانند

هم آغوشی با تو ، هم خوابگیِ چرک آلودی ست

حتی اگر خانه ی خدا خوابگاهمان باشد…..

فرزندمان، حرام نطفه ترین کودک زمین است

حتی اگر تو مریم باشی و من روح القدس

خاتون من!

حتی اگر هزار سال عاشق تو باشم ،

یک بوسه

ـ یک نگاه حتی ـ حرامم باد !

اگر تو عاشق من نباشی ..

 

“شاملو”

 

پ ن : واقعا شعر قشنگیه مگه نه…؟؟؟

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم

شدم آن عاشق دیوانه که بودم

در نهان خانه ی قلبم گل یاد تو درخشید

باغ صد خاطره خندید ، عطر صد خاطره پیچید

یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم

پر کشیدیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم

تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت

من همه محو تماشای نگاهت

آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان و زمان رام

خوشه ی ماه فرو ریخته در آب

شاخه ها دست بر آورده به مهتاب

من و صحرا و گل و سنگ

همه دل داده به آواز شباهنگ

یادم آمد تو به من گفتی :

از این عشق حذر کن

لحظه ای چند بر این آب نظر کن

آب آیینه ی عشق گذران است

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است

باش فردا که دلت با دگران است

تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن

با تو گفتم :

حذر از عشق ندانم ، سفر از پیش تو هرگز نتوانم

روز اول که دل من به تمنای تو پر زد

چون کبوتر بر لب بام تو نشستم

تو به من سنگ زدی ، من نه رمیدم ، نه گسستم

باز گفتم :

که تو صیادی و من آهوی دشتم

تا به دام تو در افتم ، همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم

سفر از پیش تو هرگز نتوانم

نه گسستم ، نه رمیدم !

رفت در ظلمت غم ، آن شب و شب های دگر هم

نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم

نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم

بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم … 

من خودم به حضرت حافظ ارادت خاصی دارم و همینطور علاقه وافری به خواندن

اشعارش، سعی کردم که بعضی هاشون رو حفظ کنم،موقع بیکاری حافظ میخونم

و وقت سفر حافظ جیبی ام رو با خودم میبرم   ،اکثرا   تو خیلی از   کارهام با خواجه

 شیراز مشورت میکنم ….

اما خیلی ها هستن که بلد نیستن درست فال حافظ بگیرن …

من براتون میگم  که از این به بعد   اگر خواستید تفآلی به حضرت حافظ بزنید چه طور

روش درستش رو بدونید…

 

خوب…فال گرفتن از دیوان حافظ حال و شرایط خاصی داره که معمولاً هنگامی که

افراد دور هم جمع شده اند به گرفتن فال می پردازند. در موارد دیگر انسان باید

شرایط روانی خاصی که مقتضای حال باشد داشته باشد.

فال خوانی کار هر کسی نیست. در اغلب موارد فردی که ریش سفید مجلس و مورد

احترام دیگران است   و با اشعار حافظ آشناست    و از صدایی   دلنشین و سواد کافی

برخوردارمی باشد، برای فال گرفتن و فال خوانی انتخاب می شه.

 شیوه ی انتخاب غزل و فال خوانی نیز دارای آداب و شرایطی است. گرفتن بیش از

سه فال برای یک نفر نشانه ی بی احترامی به حافظ قلمداد میشه…

قبل از هر چیزی نیت میکنی و دیوان حضرت رو، رو به  روت میگیری، و از حضرت کمک

میخواهی.. نیت کننده معمولاً در هنگام تفأل از دیوان حافظ، او را به عزیزترین کسانش

 یعنی به خداوند و معشوقه اش (شاخ نبات) قسم می دهد. این قسم معمولاً به این

شکل ادا می شود: (ای  حافظ شیرازی! تو محرم هر رازی! تو را به خدا و به شاخ

 نباتت قسم می دهم که هر چه صلاح و مصلحت می بینی برایم آشکار و    آرزوی

مرا براورده سازی.)

در ضمن برای شادی روح حافظ، صلوات یا فاتحه ای نثار میکنی!

    تشخیص و پذیرفتن خوب و بد از محتوای غزل، بستگی به وضعیت روحی، عاطفی

و باور صاحب فال دارد. در هر صورت در هر غزل حافظ بیتی وجود دارد که صاحب فال

آن را مناسب آرزو و نیت خود می داند و همان را به عنوان وصف الحال و جواب حافظ

 می پذیرد و به آرامش خاطر  میرسد…

خوب حالا که یاد گرفتید برید و   به حضرت حافظ تفآلی بزنید  مطمئن باشید به بهترین

شکل جوابتون رو میده ،طوری که حتی خودتون هم باورتون نمیشه …من برای خیلی

ها از حافظ کمک گرفتم  و به مطلب دلشون هم رسیدن…

*خرقه پوشی من از غایت دین داری نیست

پرده ای     بر سر صد    عیب نهان میپوشم

من که   خواهم  که ننوشم بجز از رادق خم       

چکنم    گر    سخن     پیر مغان      ننیوشم

گر ازین دست زند مطرب مجلس ره  عشق     

شعر حافظ   ببرد    وقت سماع از   هوشم*

                                      

 

 به نام آدم

حوايم ناميدند

 يعني زندگي

تا در کنار آدم

يعني انسان همراه و هصدا باشم

مي گويند ميوه سيب را من خوردم

ادامه این شعر زیبا و پر معنا را در ادامه مطلب بخوانید…



اما هنوز خدا جمله اش را تمام نکرده بود که شيخ مکار سخن او را قطع كرد و

چنين گفت: “بله وقتي با زن روبرو شدي مراقب باش که به او نگاه نكني. سرت را

به زير افكن تا افسون افسانة گيسوانش نگردي و مفتون فتنة چشمانش نشوي

كه از آنها شياطين ميبارند. گوشهايت را ببند تا طنين صداي سحر انگيزش را نشنوي كه

مسحور شيطان ميشوي. از او حذر كن كه يار و همدم ابليس است. مبادا فريب او

را بخوري كه خدا در آتش قهرت ميسوزاند و به چاه ويل سرنگونت ميکند….

مراقب باش….”

و من بي آنكه بپرسم پس چرا خداوند زن را آفريد، گفتم: “به چشم.”شيخ انديشه ام

را خواند و نهيبم زد كه: “خلقت زن به قصد امتحان توبوده است و اين از لطف

 خداست در حق تو. پس شكر كن و هيچ مگو….”

گفتم: “به چشم.”

در چشم بر هم زدني هزاران سال گذشت و من هرگز زن را نديدم، به چشمانش

 ننگريستم، و آوايش را نشنيدم. چقدر دوست ميداشتم بر موجي كه مرا به

سوي او ميخواند بنشينم، اما از خوف آتش قهر و چاه ويل باز ميگريختم.

هزاران سال گذشت و من خسته و فرسوده از احساس ناشي از نياز به چيزي

 يا كسي كه نميشناختم اما حضورش را و نياز به وجودش را حس مي كردم .

ديگر تحمل نداشتم . پاهايم سست شد بر زمين زانو زدم، و گريستم. نميدانستم چرا؟

قطره اشكي از چشمانم جاري شد و در پيش پايم به زمين نشست. به خدا

 نگاهي كردم مثل هميشه لبخندي با شكوه بر لب داشت و مثل هميشه بي آنكه

حرفي بزنم و دردم را بگويم، ميدانست.

با لبخند گفت: “اين زن است . وقتي با او روبرو شدي مراقب باش كه او داروي

درد توست. بدون او تو غيرکاملي . مبادا قدرش را نداني و حرمتش را بشكني

كه او بسيارشكننده است . من او را آيت پروردگاريم براي تو قرار دادم.

نميبيني كه در بطن وجودش موجودي را ميپرورد؟من آيات جمالم را در وجود او

 به نمايش درآورده ام. پس اگر تو تحمل و ظرفيت ديدار زيبايي مطلق را نداري

به چشمانش نگاه نكن، گيسوانش را نظر ميانداز، و حرمت حريم صوتش را حفظ كن

تا خودم تو را مهياي اين ديدار كنم.”

من اشكريزان و حيران خدا را نگريستم. پرسيدم: “پس چرا مرا به آتش

قهر و چاه ويل تهديد كردي؟”

خدا گفت: “من؟”

فرياد زدم: “شيخ آن حرفها را زد و تو سكوت كردي. اگر راضي به گفته هايش

نبودي چرا حرفي نزدي؟”

خدا بازهم صبورانه و با لبخند هميشگي گفت: “من سكوت نكردم، اما تو ترجيح

دادي صداي شيخ را بشنوي و نه آواي مرا.”

و من در گوشه اي ديدم شيخ دارد همچنان حرفهاي پيشينش را تكرار ميكند

 و خدا زن را آفريد و بهشت را آيا آدرس بهشت را ميداني ؟؟؟

 

نیست رنگی که بگوید با مناندکی صبر سحر نزدیک استهر دم این بانگ بر آرم از دلوای این شب چقدر تاریک استخنده ای کو که به دل انگیزم؟قطره ای کو که به دریا ریزم؟صخره ای کو که بدان آویزم؟مثل این است که شب نمناک استدیگران را هم غم هست به دلغم من لیک ، غمی غمناک است

و نمی دانستی ،

من به چه دلهره از باغچه همسایه

سیب را دزدیدم

باغبان از پی من تند دوید

سیب را دست تو دید

و غضب آلوده به من کرد نگاه

سیب دندان زده از دست افتاد به خاک

و تو رفتی و هنوز….

سالهاست که در گوش من آرام آرام

خش خش گام تو  تکرار کنان

می دهد آزارم

و من …

اندیشه کنان غرق این پندارم

که چرا

خانه کوچک ما سیب نداشت؟؟

پاسخ سیب…………………….فروغ فرخزاد

من به تو خندیدم

چون که می دانستم

تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی

پدرم از پی تو تند دوید

و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه

پدر پیر من است

من به تو خندیدم

تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم

بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و

سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک

دل من گفت: برو…

چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را …

و من رفتم و هنوز…

 سالهاست که در ذهن من آرام آرام

حیرت و بغض تو تکرار کنان،

می دهد آزارم

و من…

 اندیشه کنان غرق در این پندارم

که چه می شد اگر

 باغچه خانه ما سیب نداشت؟؟

 

 

 

نشنو از نی “نی حصیری بی نواست

بشنو از دل “دل حریم کبریاست

نی بسوزد خاک و خاکستر شود

دل بسوزد خانه دلبر شود

شعر زیبا از شاعران قدیمی

 در جوانی غصه خوردم هیچ کس یادم نکرد

در قفس ماندم ولی صیاد آزادم نکرد

آتش عشقت چنان از زندگی سیرم کرد

آرزوی مرگ کردم ‘مرگ هم یادم نکرد

 می رسد روزی که بی من روز ها را سر کنی

می رسد روزی که مرگ عشق را باور کنی

می رسد روزی که تنها در کنار عکس من

نامه های کهنه ام را مو به مو از بر کنی

 فلک سیاره بخت من اندر خزان گم شد

همایونی‘ سهیلی داشتم اندر خزان گم شد

کشیدم تیر آهی اندر جگر‘اما نشان گم شد

ز اندوه غمت‘ در سینه ام راه فغان گم شد

ز بیداد لبت‘ حرف و شکایت از میان گم شد

گرگها خوب بدانند، در این ایل غریب

گر پدر مرد، تفنگ پدری هست هنوز

گرچه مردان قبیله همگی کشته شدند

توی گهواره چوبی پسری هست هنوز

آب اگر نیست نترسید، که در قافله مان

دل دریایی و چشمان تری هست هنوز

 در زدم او گفت جانم کیستی؟

گفتمش تو عاشق من نیستی؟

گفت نه، اما ببینم تا به کی٬

پشت این در منتظر می ایستی

 در گذرگاه زمان خیمه شب بازی دهر

شعر زیبا از شاعران قدیمی

با همه تلخی و شیرینی خود میگذرد

عشق ها می میرند

رنگ ها رنگ دگر میگیرند

و فقط خاطره هاست

که چه شیرین و چه تلخ

دست نخورده به جای میماند

 پروانه به شمع بوسه زد و دود بر افروخت

بار دگر بوسه زد بال و پرش سوخت

بیچاره از این عشق فقط سوختن آموخت

پروانه پرش سوخت ولی من جگرم سوخت

 آدمک اخر دنیاست بخند

آدمک مرگ همینجاست بخند

دست خطی که تو را عاشق کرد

شوخی کاغذی ماست بخند

آدمک خر نشوی گریه کنی

کل دنیا سراب است بخند

آن خدایی که بزرگش خواندی

به خدا مثل تو تنهاست بخند

 یادمان باشد از امروز خطایی نکنیم

گرکه در خویش شکستیم صدایی نکنیم

پر پروانه شکستن هنر انسان نیست

گر شکستیم زغفل منو مایی نکنیم

یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم

وقت پرپر شدنش ساز و نوایی نکنیم

یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند

طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم

 یاد دارم در غروبی سرد سرد

می گذشت از کوچه ما دوره گرد

داد می زد: کهنه قالی می خرم

دسته دوم جنس عالی می خرم

کاسه و ظرف سفالی می خرم

گرنداری کوزه خالی می خرم

اشک در چشمان بابا حلقه بست

عاقبت آهی کشید بغضش شکست.

اول ماه است ونان در سفره نیست ‘

ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟

بوی نان تازه هوشش برده بود

اتفاقا مادرم هم روزه بود

خواهرم بی روسری بیرون دوید

گفت:آقا سفره خالی می خرید؟

 من ز بیداد تو هرگز نکنم ناله و درد

داد از آنکس که چنین چهره زیبا به تو داد

سوختم سوختم از هجر به فریادم رس

پیش از آن روز که از خانه ام آید فریاد

توبه کردم که دگر دل به کسی نسپارم

اگر از حلقه گیسوی تو گردد آزاد

غافلی در شب هجران تو چون میسوزم

آنچنان مست که پروانه ز من گیرد یاد

 یک شبی مجنون نمازش را شکست

بی وضو در کوچه لیلا نشست

عشق آن شب مست مستش کرده بود

فارغ از جام الستش کرده بود

سجده ای زد بر لب درگاه او

پر زلیلا شد دل پر آه او .

گفت:یارب از چه خوارم کرده ای

بر صلیب عشق دارم کرده ای

جا م لیلا را به دستم داده ای

وندر این بازی شکستم داده ای

نشتر عشقش به جانم می زنی

دردم از لیلاست آنم می زنی

خسته ام زین عشق‚ دلخونم نکن

من که مجنونم تو مجنونم نکن

مرد این بازیچه دیگر نیستم

این تو و لیلای تو … من نیستم

گفت:ای دیوانه لیلایت منم

در رگ پنهان و پیدایت منم

سالها با جور لیلا ساختی

من کنارت بودم و نشناختی

عشق لیلا در دلت انداختم

صد قمار عشق یک جا باختم

کردمت آوارهء صحرا نشد

گفتم عاقل می شوی اما نشد

سوختم در حسرت یک یا ربت

غیر لیلا بر نیامد از لبت

روز و شب او را صدا کردی ولی

دیدم امشب با منی گفتم بلی

مطمئن بودم به من سر می زنی

در حریم خانه ام در میزنی

حال این لیلا که خوارت کرده بود

درس عشقش بیقرارت کرده بود

مرد راهش باش تا شاهت کنم

صد چو لیلا کشته در راهت کنم.

 گفتمش دل میخواهی؟

پرسید: چند؟

گفتمش دل مال تو‚تنهابخند.

خنده ای کرد و دل ز دستانم ربود

تا به خود آمدم او رفته بود

دل ز دستانش روی خاک افتاده بود!

جای پایش روی دل جا مانده بود…

 می روم خسته و افسرده و زار

سوی منزلگه ویرانه خویش

بخدا می برم از شهر شما

دل شوریده و دیوانه خویش

می برم، تا كه در آن نقطه دور

شستشویش دهم از رنگ گناه

شستشویش دهم از لكه عشق

زینهمه خواهش بیجا و تباه

 می برم تا ز تو دورش سازم

ز تو، ای جلوه امید محال

می برم زنده بگورش سازم

تا از این پس نكند یاد وصال

 ناله می لرزد، می رقصد اشك

آه، بگذار كه بگریزم من

از تو، ای چشمه جوشان گناه

شاید آن به كه بپرهیزم من

 بخدا غنچه شادی بودم

دست عشق آمد و از شاخم چید

شعله آه شدم، صد افسوس

كه لبم باز بر آن لب نرسید

عاقبت بند سفر پایم بست

می روم، خنده به لب، خونین دل

می روم، از دل من دست بدار

ای امید عبث بی حاصل

گفتم غم تو دارم

گفتا غمت سر آید

ترسم بر این صبوری

عمرم به آخر آید

زندان ام خدایا

زندانی نگاهش

تا قاصد رهایی

آیا کی از در آید

با اشک میسپارم

شب را به یاد چشمت

امشب گذشت بی تو

تا شام دیگر آید

 در میخانه به روی همه باز است هنوز

سینه سوخته در سوز و گداز است هنوز

بی نیازی است در این مستی و بی هوشی

در هستی از روی نیاز است هنوز

چاره از دوری دلبر نبود لب بربند

که غلام او در او بنده نواز است هنوز

راز مگشای مگر در بر مست رخ یار

که در این مرحله او محرم راز است هنوز

دست بردار ز سوداگری و بوالهوسی

دست عشاق سوی دوست دراز است هنوز

نرسد دست من سوخته بر دامن یار

چه توان کرد در عشوه و ناز است هنوز

ای نسیم سحری گر سر کویش گذری

عطر برگیر که او غالیه ساز است هنوز

 خبر به دورترین نقطه ی جهان برسد

نخواست او به من خسته بی گمان برسد

شکنجه بیشتر از این،که پیش چشم خودت

کسی که سهم تو بوده به دیگران برسد

رها کنی برود از دلت جدا باشد

به آنکه دوست ترش داشته،به آن برسد

رها کنی بروند و دو تا پرنده شوند

خبر به دورترین نقطه ی جهان برسد

گلایه ای نکنی،بغض خویش را بخوری

که هق هق تو مبادا به گوششان برسد

خدا کند که …نه!نفرین نمیکنم

به او که عاشق او بوده او زیان برسد

خدا کند فقط این عشق از سرم برود

خدا کند که زود آن زمان برسد

 بر سنگ قبرم بنویسید خسته بود

اهل زمین نبود، نمازش شکسته بود…

بر سنگ قبرم بنویسید شیشه بود

تنها از این نظر که سراپا شکسته بود…

بر سنگ قبرم بنویسید پاک و بی گناه بود

چشمان او دائما از اشک شسته بود…

بر سنگ قبرم بنویسید این درخت

عمری برای هر تبر و تیشه دسته بود…

بر سنگ قبرم بنویسید کل عمر را

پشت دری که باز نمی شد نشسته بود…

بر سنگ قبرم بنویسید روزها

در انتظار عشقش نشسته بود…

 ای رهگذران وادی هستی!

از وحشت مرگ می‌زنم فریاد

بر سینه‌ی سرد گور باید خفت

هر لحظه به مار بوسه باید داد!

 ای وای چه سرنوشت جانسوزی

اینست حدیث تلخ ما اینست

ده روزه‌ی عمر با همه تلخی

انصاف اگر دهیم شیرین است

 از گور چگونه رو نگردانم؟

من عاشق آفتاب تابانم

من روزی اگر به مرگ رو کردم

” از کرده‌ی خویشتن پشیمانم”

 من تشنه‌ی این هوای جان‌بخشم

دیوانه‌ی این بهار و پائیزم

تا مرگ نیامده‌ست برخیزم

در دامن زندگی بیاویزم

 پیش از اینها فکر میکردم خداخانه ای دارد کنار ابر هامثل قصر پادشاه قصه هاخشتی از الماس خشتی از طلاپایه های برجش از عاج و بلوربر سر تختی نشسته با غرورماه برق کوچکی ست از تاج اوهر ستاره پولکی از تاج اواطلس پیراهن او آسماننقش روی دامن او کهکشانرعد و برق شب طنین خنده اشسیل و طوفان نعره ی توفنده اشدکمه ی پیراهن او آفتاببرق تیر و خنجر او ماهتابهیچ کس از جای او آگاه نیستهیچ کس را در حضورش راه نیستپیش از اینها خاطرم دلگیر بوداز خدا در ذهنم این تصویربودآن خدا بی رحم بود و خشمگینخانه اش در آسمان دور از زمینبود ،اما میان ما نبودمهربان و ساده و زیبا نبوددر دل او دوستی جایی نداشتمهربانی هیچ معنایی نداشت… هر چه میپرسیدم از خود از خدااز زمین از اسمان از ابر هازود می گفتند این کار خداستپرس و جو از کار او کاری خطاستهر چه می پرسی جوابش آتش استآب اگر خوردی جوابش آتش است

 

 

تا ببندی چشم کورت می کندتا شدی نزدیک دورت میکندکج گشودی دست ،سنگت می کندکج نهادی پا ی لنگت می کندتا خطا کردی عذابت می دهددر میان آتش آبت می کندبا همین قصه دلم مشغول بودخوابهایم خواب دیو و غول بودخواب می دیدم که غرق آتشمدر دهان شعله های سرکشمدر دهان اژدهایی خشمگینبر سرم باران گرز آتشینمحو می شد نعره هایم بی صدادر طنین خنده ی خشم خدا …نیت من در نماز ودر دعاترس بود و وحشت از خشم خداهر چه می کردم همه از ترس بودمثل از بر کردن یک درس بود ..مثل تمرین حساب و هندسهمثل تنبیه مدیر مدرسهتلخ مثل خنده ای بی حوصلهسخت مثل حل صد ها مسئلهمثل تکلیف ریاضی سخت بودمثل صرف فعل ماضی سخت بودتا که یک شب دست در دست پدرراه افتادیم به قصد یک سفردر میان راه در یک روستاخانه ای دیدیم خوب و آشنازود پرسیدم پدر اینجا کجاستگفت اینجا می شود یک لحظه ماندگوشه ای خلوت نمازی ساده خواندبا وضویی دست ورویی تازه کردگفتمش پس آن خدای خشمگینخانه اش اینجاست ؟اینجا در زمین؟گفت :آری خانه ی او بی ریاستفرشهایش از گلیم و بوریاستمهربان و ساده و بی کینه استمثل نوری در دل آیینه استعادت او نیست خشم و دشمنینام او نور و نشانش روشنیخشم نامی از نشانی های اوستحالتی از مهربانی های اوستقهر او از آشتی شیرینتر استمثل قهر مهربان مادر استدوستی را دوست معنی می دهدقهر هم با دوست معنی می دهدهیچ کس با دشمن خود قهر نیستقهری او هم نشان دوستی ستتازه فهمیدم خدایم این خداست

 

گفت اینجا خانه ی خوب خداست

 

این خدای مهربان و آشناستدوستی از من به من نزدیکتراز رگ گردن به من نزدیکترآن خدای پیش از این را باد بردنام او راهم دلم از یاد بردآن خدا مثل خیال و خواب بودچون حبابی نقش روی آب بودمی توانم بعد از این با این خدادوست باشم دوست ،پاک و بی ریامی توان با این خدا پرواز کردسفره ی دل را برایش باز کردمی توان در باره ی گل حرف زدصاف و ساده مثل بلبل حرف زدچکه چکه مثل باران راز گفتبا دو قطره صد هزاران راز گفتمی توان با او صمیمی حرف زدمثل یاران قدیمی حرف زدمی توان تصنیفی از پرواز خواندبا الفبای سکوت آواز خواندمی توان مثل علف ها حرف زدبا زبانی بی الفبا حرف زدمی توان در باره ی هر چیز گفتمی توان شعری خیال انگیز گفتمثل این شعر روان و آشناتازه فهمیدم خدایم این خداستاین خدای مهربان و آشناستدوستی از من به من نزدیک تراز رگ گردن به من نزدیک ترقیصر امین پور

 چه غریب ماندی ای دل ! نه غمی, نه غمگساری نه به انتظار یاری, نه ز یار انتظاریغم اگر به كوه گویم بگریزد و بریزد كه دگر بدین گرانی نتوان كشید باری چه چراغ چشم دارد دلم از شبان و روزان كه به هفت آسمانش نه ستاره‌ای است باری دل من ! چه حیف بودی كه چنین زكار ماندی چه هنر به كار بندم كه نماند وقت كاری نرسید آن كه ماهی به تو پرتوی رسانددل آبگینه بشكن كه نماند جز غباری همه عمر چشم بودم كه مگر گلی بخندد دگر ای امید خون شو كه فرو خلید خاری سحرم كشیده خنجر كه: چرا شبت نكشته‌ست تو بكش كه تا نیفتد دگرم به شب گذاریبه سرشك همچو باران ز برت چه برخورم من؟ كه چو سنگ تیره ماندی همه عمر بر مزاری چو به زندگان نبخشی تو گناه زندگانی بگذار تا بمیرد به بر تو زنده وارینه چنان شكست پشتم كه دوباره سر برآرممنم آن درخت پیری كه نداشت برگ و باری سر بى پناه پیری به كنار گیر و بگذركه به غیر مرگ دیگر نگشایدت كناریبه غروب این بیابان بنشین غریب و تنهابنگر وفای یاران كه رها كنند یاری…..

 نیمشب همدم من دیده ی گریان من است

ناله مرغ شب از حال پریشان من است

در همه عمر دمی خاطر من شاد نبود

گریه انگیزتر از مهر من آبان من است

خنده ها بر لب من بود و کس آگاه نشد

زین همه درد خموشانه که بر جان من است

به بهارم نرسیدی به خزانم بنگر

که به مویم اثر از خواب زمستان من است

غافل از حق شدم و غافله ی عمر گذشت

ناله ام زمزمه ی روح پریشان من است

گر به سرچشمه ی توحید رسم جاویدم

ور نه هر لحظه ی من نقطه پایان من است

در بر عشق بسی دم زدم از رطبت عقل

گفت خاموش که او طفل دبستان من است…

وضع ما در گردش دنیا چه فرقی می کندزندگی یا مرگ، بعد از ما چه فرقی می کند

ماهیان روی خاک و ماهیان روی آبوقت مردن، ساحل و دریا چه فرقی می کند

سهم ما از خاک وقتی مستطیلی بیش نیستجای ما اینجاست یا آنجا چه فرقی می کند؟

یاد شیرین تو بر من زندگی را تلخ کردتلخ و شیرین جهان اما چه فرقی می کند

هیچ کس هم صحبت تنهایی یک مرد نیستخانه من با خیابان ها چه فرقی می کند

مثل سنگی زیر آب از خویش می پرسم مدامماه پایین است یا بالا چه فرقی می کند؟

فرصت امروز هم با وعده فردا گذشتبی وفا! امروز با فردا چه فرقی می کند

 شنیدم در زمان خسرو پرویز

گرفتند آدمی را توی تبریز

 

به جرم نقض قانون اساسی

و بعض گفتمان های سیاسی

 

ولی آن مرد دور اندیش، از پیش

قراری را نهاده با زن خویش

 

که از زندان اگر آمد زمانی

به نام من پیامی یا نشانی

 

اگر خودکار آبی بود متنش

بدان باشد درست و بی غل و غش

 

اگر با رنگ قرمز بود خودکار

بدان باشد تمام از روی اجبار

 

تمامش از فشار بازجویی ست

سراپایش دروغ و یاوه گویی ست

 

گذشت و روزی آمد نامه از مرد

گرفت آن نامه را بانوی پر درد

 

گشود و دید با هالو مآبی

نوشته شوهرش با خط آبی:

 

عزیزم، عشق من ، حالت چطور است؟

بگو بی بنده احوالت چطور است؟

 

اگر از ما بپرسی، خوب بشنو

ملالی نیست غیر از دوری تو

 

من این جا راحتم، کیفور کیفور

بساط عیش و عشرت جور وا جور

 

در این جا سینما و باشگاه است

غذا، آجیل، میوه رو به راه است

 

کتک با چوب یا شلاق و باطوم

تماما شایعاتی هست موهوم

 

هر آن کس گوید این جا چوب دار است

بدان این هم دروغی شاخدار است

 

در این جا استرس جایی ندارد

درفش و داغ معنایی ندارد

 

کجا تفتیش های اعتقادی ست؟

کجا سلول های انفرادی ست؟

 

همه این جا رفیق و دوست هستیم

چو گردو داخل یک پوست هستیم

 

در این جا بازجو اصلن نداریم

شکنجه ، اعتراف، عمرن نداریم

 

به جای آن اتاق فکر داریم

روش های بدیع و بکر داریم

 

عزیزم، حال من خوب است این جا

گذشت عمر، مطلوب است این جا

 

کسی را هیچ کاری با کسی نیست

نشانی از غم و دلواپسی نیست

 

همه چیزش تمامن بیست این جا

فقط خود کار قرمز نیست این جا

 حالمان بد نیست غم کم می خوریم

کم که نه هر روز کم کم می خوریم

در میان خلق سر در گم شدم

عاقبت آلوده ی مردم شدم

آب می خواهم سرابم می دهند

عشق می خواهم عذابم می دهند

بعد از این با بی کسی خو می کنم

آنچه در دل داشتم رو می کنم

خود نمی دانم کجا رفتم به خواب

از چه بیدارم نکردی آفتاب

نیستم از مردم خنجر پرست

بت پرستم بت پرستم بت پرست

خنجری بر قلب بیمارم زدند

بیگناهی بودم و دارم زدند

دشنه ی نامرد بر پشتم نشست

از غم نا مردمی پشتم شکست

سنگ را بستند و سگ آزاد شد

یک شبه بیداد آمد داد شد

عشق اخر تیشه زد بر ریشه ام

تیشه زد بر ریشه ی اندیشه ام

عشق اگر این است مرتد می شوم

خوب اگر این است من بد می شوم

بس کن ای دل نابسامانی بس است

کافرم دیگر مسلمانی بس است

من که با دریا تلاطم کرده ام

راه دریا را چرا گم کرده ام

قفل غم بر درب سلولم مزن

من خودم خوش باورم گولم مزن

من نمی گویم که خاموشم نکن

من نمی گویم فراموشم نکن

من نمی گویم که با من یار باش

من نمی گویم مرا غمخوار باش

من نمی گویم دگر گفتن بس است

گفتن اما هیچ نشنفتن بس است

روزگارت بادشیرین شادباش

دست کم یک شب تو هم فرهاد باش

آه در شهر شما یاری نبود

قصه هایم را خریداری نبود

وای رسم شهرتان بیداد بود

شهرتان از خون ما آباد بود

از درو دیوارتان خون میچکد

خون من فرهاد مجنون می چکد

خسته ام از قصه های شومتان

خسته از همدردی مسمومتان

این همه خنجر دل کس خون نشد

این همه لیلی کسی مجنون نشد

آسمان خالی شد از فریادتان

بیستون از حسرت فرهادتان

کوه کندن گر نباشد پیشه ام

بویی از فرهاد دارد تیشه ام

عشق از من دور و پایم لنگ بود

قیمتش بسیار و دستم تنگ بود

گر نرفتم هر دو پایم بسته بود

تیشه گر افتاد دستم بسته بود

هیچ کس دست مرا وا کرد؟ نه

فکر دست تنگ ما را کرد؟ نه

هیچ کس از حال ما پرسید؟ نه

هیچ کس اندوه ما را دید؟ نه

هیچ کس چشمی برایم تر نکرد

هیچ کس یک روز با من سر نکرد

هیچ کس اشکی برای ما نریخت

هر که با ما بود از ما میگریخت

چند روزیست حالم دیدنیست

حال من از این و آن پرسیدنیست

گاه گاهی بر زمین زل میزنم

گاه بر حافظ تفائل میزنم

حافظ دیوانه فالم را گرفت

یک غزل آمد که حالم را گرفت

ما ز یاران چشم یاری داشتیم

خود غلط بود انچه می پنداشتیم

 پنج وارونه چه معنا دارد؟

خواهر كوچكم از من پرسید

پنج وارونه چه معنا دارد؟

من به او خندیدم.

 

كمی آزرده و حیرتزده گفت:

روی دیوار و درختان دیدم

باز هم خندیدم

 

گفت دیروز خودم دیدم

مهران پسر همسایه

پنج وارونه به مینو می داد.

 

 

آن قدر خنده برم داشت كه طفلك ترسید

بغلش كردم و بوسیدم و با خود گفتم:

 

بعدها وقتی بارش بی وقفه درد

سقف كوتاه دلت را خم كرد

 

بی گمان می فهمی

پنج وارونه چه معنا دارد؟

 بیستون ناله زارم چو شنید از جا شد

کرد فریاد که فرهاد دگر پیدا شد

خبر از کوتهی بخت ندارم زیراک

سایه افکن به سر آن سرو سهی بالا شد

گر خطایی کنی و خون خطایی ریزی

من بر آنم که ثواب از تو خطا از ما شد

 ديگه از همه بريدم ، حال قلبم زاره زاره‏ آرزوهامو فروختم ، مسيرم سمت مزاره‏  جاده غريب اشكام ، چراغ قرمز نداره‏ دعا كن بميره چشمام ، تا ديگه هرگز نباره‏ حلقه‏هاى انتظارم ، حالا از همه جدا شد به چه سختى عشقو كاشتم ، با يه باد اونم فدا شد گل اعتماد و له كرد ، دست هر كسى سپردم‏ خواب كشتن منو ديد ، دل هر كيو كه بردم‏ چى بگم وقتى يه رنگى ، واسه هيچكى آشنا نيست‏ به گوش كسى نخورده ، بى وفايى رسم ما نيست !

 از خانه بیرون می زنم اما کجا امشب

  شاید تو می خواهی مرا در کوچه ها امشب

 پشت ستون سایه ها روی درخت شب

  می جویم اما نسیتی در هیچ جا امشب

می دانم اری نیستی اما نمی دانم

 بیهوده می گردم بدنبالت ‚ چرا امشب ؟

هر شب تو را بی جستجو می یافتم اما

  نگذاشت بی خوابی بدست آرم تو را امشب

 ها … سایه ای دیدم شبیهت نیست اما حیف

  ایکاش می دیدم به چشمانم خطا امشب

 هر شب صدای پای تو می آمد از هر چیز

 حتی ز برگی هم نمی اید صدا امشب

امشب ز پشت ابرها بیرون نیامد ماه

 بشکن قرق را ماه من بیرون بیا امشب

 گشتم تمام کوچه ها را ‚ یک نفس هم نیست

 شاید که بخشیدند دنیا را به ما امشب

 طاقت نمی آرم ‚ تو که می دانی از دیشب

باید چه رنجی برده باشم ‚ بی تو ‚ تا امشب

  ای ماجرای شعر و شبهای جنون من

  آخر چگونه سرکنم بی ماجرا امشب

شعر زیبا از شاعران قدیمی
شعر زیبا از شاعران قدیمی
0

دوره مقدماتی php

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *