شعری زیبا در مورد طلوع خورشید

دوره مقدماتی php
شعری زیبا در مورد طلوع خورشید
شعری زیبا در مورد طلوع خورشید

شعری زیبا در مورد طلوع خورشید

دوره مقدماتی php

آرایش

مدل مو

مدل لباس

آکاایران:  

شعر در مورد طلوع آفتاب,شعر نو در مورد طلوع خورشید,شعر در مورد غروب خورشید,شعر دلپذیر در مورد غروب خورشید,شعر نو در مورد غروب خورشید,شعر درباره غروب خورشید,شعر دلپذیر در مورد طلوع خورشید,شعری درباره غروب خورشید,شعری دلپذیر در مورد طلوع خورشید,شعری در مورد غروب و طلوع خورشید,شعری در مورد غروب آفتاب,شعر در باره غروب آفتاب,شعر درباره طلوع آفتاب,شعر درمورد طلوع افتاب,شعری درباره طلوع آفتاب,شعر درمورد طلوع خورشید,شعر نو درمورد غروب آفتاب,شعر نو درباره غروب خورشید,شعر دلپذیر در مورد غروب آفتاب,شعر دلپذیر درباره غروب خورشید,شعر دلپذیر درباره طلوع خورشید,شعر نو درباره غروب افتاب,شعر درباره طلوع خورشید,شعر درباره ی طلوع خورشید,شعری درباره طلوع خورشید,شعر در وصف طلوع خورشید,شعری در وصف طلوع خورشید,شعر در وصف غروب خورشید,شعر در وصف طلوع آفتاب,شعر در وصف غروب افتاب,شعری در وصف غروب آفتاب,شعر طلوع خورشید,شعر طلوع خورشید,شعر درباره طلوع خورشید,شعر نو طلوع خورشید,شعر برای طلوع خورشید,شعری برای طلوع خورشید

تو مشرقی تر از آفاق سرخ لَم یَزَلی

طلوع عاطـفه بر شانه های هر غزلی

شروع دلنشین من طلوع کن که بشکند

بلور اشک ها و خاطرات بی بهای من

دیده ی من مُبَلغِ طلوعِ با شکوهِ تو

مژده رسید تشرُفِ حلولِ ماهِ رویِ تو

روبه روی من فقط تو بوده ای

از همان اشاره ، از همان شروع

از همان بهانه ای که برگ

باغ شد

از همان جرقه ای که

چلچراغ شد

چارسوی من پر است از همان غروب

از همان غروب جاده

از همان طلوع

از همان حضور تا هنوز

جز سایه ای نماند ز من با طلوع عشق

شعری زیبا در مورد طلوع خورشید

آن نیز با غروب تو نا چیز می شود

ز جان من که در چاه غروب تلخ هجرانت

طلوع سینه ی چاک گریبانت چه میخواهد

آنقدر دوستت دارم 

که خودم هم نمیدانم چقدر دوستت دارم!

هر بار که می پرسی، چقدر؟!

با خودم فکر می کنم؛

دریا چطور 

حساب موجهایش را نگه دارد؟!

پاییز از کجا بداند 

هر بار چند برگ از دست میدهد؟!

ابرها چه می دانند 

چند قطره باریده اند؟!

خورشید مگر یادش مانده 

چند بار طلوع کرده است؟!

و من،

چطور بگویم که،

چقدر دوستت دارم 

با قصه های روشن باران طلوع صبح

در من سرود عشق تو آغاز می شود

در من طلوع آبی آن چشم روشن

یادآور صبح خیال انگیز دریاست

خوش به حال من ودریا و غروب و خورشید

 و چه بی ذوق جهانی که مرا با تو ندید

نمی دانم

می آمدی یا می رفتی

فقط چیزی در قلبم فرو ریخت

نمی دانم

می آمدی یا می رفتی

عبورت، حضوری ماندگار بود

خورشید از پشت

پلکهایت درخشید

و در ادامه ی راهم

طلوع کردی!

آفتاب را

دوخته ای به لب هایت!

آدم دوست دارد هر روز خورشیدش

از لب های تو طلوع کند..

برای صبح شدن

نه به خورشید نیاز است

نه خنده های باد؛

چشم هایت را که باز کنی،

موهایت که پریشان بشود،

زندگی

عاشقانه طلوع خواهد کرد…!

آفتاب را

پشت دروازه ی شب

منتظر نشانده ام

و طلوع را

به دیداری عاشقانه دعوت کرده ام

در آنسوی دنیا زاده شده بودی

دور بودی

مثل تمام آرزوها

و ریل ها

در مه زنگ زده بودند

هیچ قطاری حاضر نبود

مرا به تو برساند

من به تو نرسیدم

من به حرفی تازه در عشق نرسیدم

و در ادامه خواب های من

هرگز خورشیدی طلوع نکرد …

با طلوع نام تو

روی حرفِ “سینِ” سر خوشانه اش

شاد مانه، یک ترانه، سبز می شود.

آن ترانه را جویبارِ روشنی، روانه می کند

-زیرِ پای بوته های چای

نام تو “شمال” را زنانه می کند.

گل قشنگم

شیرین نیستی

ولی من

صخره های شب را

آنقدر می تراشم

تا خورشیدم طلوع کند

و تو

در آغوشم بخندی.

یادم نیست

طلوع اوّلین گل سرخ بود

یا غروب آخرین نرگس زرد ؟!

که پروانه ها

تو را در من سرودند

رسیده ام به تو

اما هنوز دلتنگ اَم!

انگار به اشتباه،

جای طلوع

در غروبِ چشم هایت

فرود آمده باشم!

خورشید جاودانه می درخشد در مدار خویش

مائیم که یا جای پای خود می نهیم و غروب می کنیم

هر پسین

تو مثل لاله ی پیش از طلوع دامنه ها 

که سر به صخره گذارد

غریبی و پاکی

ترا ز وحشت توفان به سینه می فشردم

عجب سعادت غمناکی

مثل کودکی که با بی اعتنایی به سیبی نگاه می کند

به آسمان خیره مانده ام

آسمانی که بین طلوع و غروبش

حتی سنجاقکی پوست نمی اندازد

آسمانی که روزش نیمی خورشید و نیمی زخم است

و شبش نیمی اضطراب و نیمی ماه

میگفتی: دنیا کوچک است

تا آنجا که

شمال و جنوب لای ِ انگشتانت محو می شوند !! …

و خورشید میتواند

از چشمی طلوع کند و درچشم ِ دیگرت غروب !! …

تو آمدی

و گرمی حضوری خورشید وار را

بر طلوع آرزوهایم هک کردی

نامت را در شبی تار بر زبان می آورم

ستارگان

برای سرکشیدن ماه طلوع می کنند

و سایه های مبهم

می خسبند

صبح که

شعرم بیدار می شود

می بینم بسترم سرشاراز

گُلِ عشقِ توست و

عشق تو آفتاب است

آنگاه که

درونم طلوع می کنی و

می بینمت

روز

لبخند توست

که طلوع مى کند

اگر می دانستم که صبح من

از نگاه تو شروع می شود

می گفتم زودتر بیا

کمی زودتر طلوع کن

اگر فقط چند لحظه زودتر نگاهم می کردی

جهانم شب نمی شد

هنگامی که دستان مهربانش

را به دست می گیرم

تنهایی غم انگیزش را در می یابم

اندوهش غروبی دلگیر است

در غربت و تنهایی

همچنان که شادیش

طلوع همه آفتاب هاست

خورشید برای من

ساعت هفت غروب طلوع می کند

آن هم از پشت میز یک کافه

یعنی وقتی تو را می بینم

هنگامی که مردم

تکه یخی بر روی خاکم بگذارید

هر روزه بعد از طلوع آفتاب

تا با آب شدنش روی خاکم

گمان کنم

کسی که من به یادش بودم

به یادم گریه می کند

 خورشید می ز مشرق ساغر طلوع کرد

گر برگ عیش می طلبی ترک خواب کن

 مهی ز برج مرادم طلوع کرد امشب

که فخر بر سر خورشید آسمان دارد

 گفتم که نور چشمه خورشید از کجاست

گفت از طلوع طلعت عاشق گداز من

 خورشید در مقدمه شب کند طلوع

بعد از غروب اگر ز جمال افکنی نقاب

 تا کمین ذره ذرات وجودش گردد

نجم خورشید طلوع و مه برجیس صعود

 خندید خورشید فلک چون سرخ گل در بوستان

از خنده آن سرخ گل آفاق را خندان نگر

 دمید صبح مبارک طلوع، ساقی، خیز

به دلخوشی می صافی به جام روشن ریز

 چو مهر می کند از مشرق پیاله طلوع

شود منور از انوار او جهان مجموع

 جهان پیر چو روشن شد از فروغ قدح

چه باک، اگر نکند آفتاب چرخ طلوع؟

 جز عارض سیمین تو بر طره شبرنگ

هرگز نشنیدیم طلوع قمر از مو

 هزار نجم همایون طلوع گشته بلند

ولی یکیست که خورشید وش نمایان است

 ز عشق تابش خورشید تو به وقت طلوع

بلند کرد سر آن کوه نی ز جباری

 بی گاه شد بی گاه شد خورشید اندر چاه شد

خیزید ای خوش طالعان وقت طلوع ماه شد

 داد عیش از ربیع بستانم

به طلوع مه محرم خم

 ز مشرق سر کو آفتاب طلعت تو

اگر طلوع کند طالعم همایون است

 در طلوع مهر بی عرض تبسم نیست صبح

هر که گردد خاک راهت میکند پیدا نمک

 در هوای حتم مقصد سرنگون تاز است مو

تا طلوع صبح پیری نیست بی شبگیر شرم

 ماه چنین کس ندید خوش سخن و کش خرام

ماه مبارک طلوع سرو قیامت قیام

 گاه بر دورنمای افق از گوشه ابر

با طلوع ملکی جلوه دهد سیمایی

 گر می روشن کند از مشرق مینا طلوع

صبح شنبه می توان کردن شب آدینه را

 صائب آن فیضی که مخموران نیابند از شراب

در طلوع نشأه تریاک می بینیم ما

 ز خم طلوع سهیل شراب نزدیک است

ز کوه سر زدن آفتاب نزدیک است

 در سینه های تنگ بود آه بیشتر

یوسف کند طلوع ازین چاه بیشتر

 صبح قیامت از دهن خم کند طلوع

چون برلب آورد کف مستی شراب عشق

 طلوع صبح جمالش فروغ آفاق است

بساط مجلس عیدش نشاط دوران است

 فلک به چشم فروغی طلوع داده مهی را

که آفتاب قسم می خورد به صبح جبینش

 مگر از سیاه روزی تو مرا نجات بخشی

که طلوع صبح روشن ز سواد شام داری

 ز تقریری که واعظ می کند بر عرشه منبر

طلوع صبح محشر شام هجران است پنداری

 به کمی چو ذره هایم من اگر گشاده پایم

چه کنم وفا ندارد به طلوع آفتابم

 طلوع کرد از این لحم شمس تبریزی

که آفتابم و سر زین وحل برون آرم

 به هر صبوح درآیم به کوری کوران

برای کور طلوع و غروب نگذارم

 از تبریز شمس دین یک سحری طلوع کرد

ساخت شعاع نور او از دل بنده مظهری

 تبریز مشرقی شد به طلوع شمس دینی

که از او رسد شرارت به کواکب معانی

 زهی شبی که چنان نجم در طلوع آید

به روز روشن بدهد صفات ستاری

 یک بار اگر ز مشرق رایت کند طلوع

من بعد مهر یاد نیاید ز خاورش

 آنکو شناخت گردش خورشید و ماه را

جوید برای خفتن خود خوابگاه را

 نیست کبر و سرکشی در طینت روشندلان

پرتو خورشید پیش خاص و عام افتد به خاک

 مرا ز پست و بلند سپهر باکی نیست

به یک قرار بود مهر در طلوع و افول

 هر که بپرسدت که چون مهر طلوع می کند

جام صبوح خورده از خانه برآ که همچنین

 نبود طلوع از برج ما، آن ماه مهر افروز را تغییر

طالع چون کنم این اختر بد روز را

 بر من فتاد سایه خورشید سلطنت

و اکنون فراغت است ز خورشید خاورم

جسارت

منبع : jazzaab.ir

آکانیوز ، اخبار ، اخبار روز ،اخبار سیاسی ، اخبار اقتصادی ، اخبار فرهنگی ، اخبار ورزشی ، از تمام خبرگزاری های معتبر ایران

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Виконується…

Завантаження…

شعری زیبا در مورد طلوع خورشید

Виконується…

Завантаження…

Завантаження…

Виконується…

Завантаження…

Завантаження…

سیمای آزادی تلویزیون ملی ایران ۸ اردیبهشت ۱۳۹۷

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Виконується…

Завантаження списків відтворення…

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Виконується…

Завантаження…

شعری زیبا در مورد طلوع خورشید

Виконується…

Завантаження…

Завантаження…

Виконується…

Завантаження…

Завантаження…

سیمای آزادی تلویزیون ملی ایران ۸ اردیبهشت ۱۳۹۷

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Виконується…

Завантаження списків відтворення…

شعر درباره طلوع خورشید از نخستین درخشش های آفتاب عالم تاب سخن می گوید.

این شعر طراوت به همراه دارد و توصیف آغاز صبح است.

گاه شعر طلوع خورشید مضمون عاشقانه دارد.

– شعر نو، شعر کهن و شعر عاشقانه درباره طلوع خورشید را در ستاره بخوانید.

شعری زیبا در مورد طلوع خورشید

شعرهایی که درباره طلوع خورشید سروده شده اند، جزو که غمگین هستند، شعرهای طلوع آفتاب شادی بخش اند؛ چرا که طلوع خورشید نویدبخش یک روز تازه و آغاز زندگی و از سر گرفتن کار و فعالیت است.

علاوه بر شعرهای توصیفی درباره طلوع خورشید، در شعرهای عاشقانه رد پای طلوع خورشید بسیار دیده می شود تا جایی که گاهی چهره معشوق هم به آفتاب در زمان طلوع تشبیه می شود.

در مطلب حاضر مجموعه ای از اشعار زیبا درباره طلوع را خواهید خواند.

شاعر مهدي فلاح

یک نفس مانده به صبح به طلوع آفتاب اما افسوس اثری باقی نیست از مهتاب آفتاب و مهتاب ، همدگر را جستجو می کنند روز و هر شب از هم پرسجو میگویم : لحظه ای پیش ، از اینجا گذشت گریه بر دلهای هر دو نشست می دوند از پِی هم ، سالهای بیشمار وادی عشق بر هم ، هستند بیقرار سالهایی اینچنین دیده است زمین از عشق خورشید و ماه زندگی گشته به راه گر نبود ، عشقی در میان در زمین نبود ، زندگی بی گمان شاعر …….. مهدی فلاح …….. …

شاعر آزیتا احمدی

یخ بستن قلب مروارید درصدف چشمان دماوند مهمانی مـــه های عمیق وسد تـیــرهای شکستــه ازکمــان خورشید درحلقــــه ی وجــودِ بیدارش، تاریکخانه ای شد دامانِ سپیدش. ازبرقِ چشمانِ گرگان -غـــزال- مانــده حیــران، بریده نفس هایِ واژگانش اشک سرازیر از سطرهایش، نم نم به خواب می رود شعرش و در سکــوت سپیدی-سپیــد- می سراید تا برای دیــدن واژه ها طلـوع کند آفتـاب ! ************************* -آرام تر این نفس با دمی،مدهوش می شود! …

شاعر فرهاد راد

شعری زیبا در مورد طلوع خورشید

(( آ فتاب از مشرق نمی آید )) شاید مشرق جای آفتاب نباشد برای رفتن چه درنگی که آمدنم بی درنگ بود که هیچ جاده ای ختم به خیر سر نمی کشد به آن به آن که بی دانه کرد این پرنده ی اسیر را و بی صدا تا غم اش را پروازی نباشد که نبودن به از بودن وقتی بودن ات مرگی است جاودانه بی قصد غربتی که حتی ذره نمازی بر آن واجب نیست با این که بر مرده نماز می خوانند بر مزارش حجله می زنند تا کودکی دوباره غریبانه پیچیده شود در تکه پارچه ای سپید چون کفن این است آغازین آ …

شاعر قاسم حسن نژاد

سحر متبلور لبخند آبی خود را بر محوطه ی بی حصا ر شکفتن می ریزد هر دو با هم از خانه محبت ارغوانی خارج می شویم سوارتاکسی گرگ و میش سحر می گردیم سوار اتو بو س ساعت 6 بی تملق آبی می شویم خودمان را به تمامی امید نورسته براه می سپاریم بین راه طلوع آفتاب عرفان صحبتی کوتاه داریم دوباره در مسیر نگاه سبز لبخند پیاده می شویم سوار مینی بوس بی تفاوتی تیره سرویس می گردیم این باید اتفاق هر روزی باشد که می افتد اتفاقی تکراری وبی روح در آشیانه نگاه رودخان …

شاعر حامد اسماعیلی

نگاهت می کنم آرام هنگامی که در خوابی تو با آرامشی لبریز از احساس بی پایان یک رویا کنارم ، دست در دستم وجودت را به اقیانوس امواج نگاهم می سپاری باز . و من هر روز عاشق می شوم از نو برابر با طلوع آفتاب گرم چشمانت ، کنارت ، دست در دستت مصادف با ظهور اولین حرف و کلام تو . به این احساس ناب از عشق تو سوگند به این پیوند بی پایان ، دوستت دارم تمام آرزویم بودن با توست ، که با این آرزو هر روز من زیباست . …

شاعر مرجان مخبریانی

بیشانی بر سجده گاهی در سقوط فشردی اقامه ات ریایی بود به بزرگی تلبیس ابلیس باور نمیکنم دلوابسیهای طوافت را در قاموس کدامین عدالت …ابر بر طلوع افتاب خیمه میزند تو که اینگونه غزل افتاب را بر من و ما تیره ساختی …

شاعر محمد مسعود کاظمی

چندان عمر نکردم که حال نصیحت گوی جامعه باشم لیکن خوب میدانم هر انکه طلوع آفتاب را دید…. پیروزشد…. …

شاعر حبیب غریبی

خورشید غروب میکند مهتاب کنار دریای خروشان موج و موج کنار پنجره خسته دفتری کاهی ساعت شنی قلمی خسته بارانی بدون بهانه صخره ای بی حرکت کنار شن های روان ایستاده ام برای طلوع آفتاب …

شاعر شهاب الدین خضری

من ماه ی را دیدم که برای دیدن افتاب راه نرفته را رفته بود اما در طلوع افتاب غروب کرد …

شاعر مهدی سهیلی

زشت بینی را رها کن روی زیبا را ببین در چمن از خار بگذر لطف گل ها را ببین شادمان در بیشه ها بگذر به همراه نسیم بر بلند شاخه مرغان خوش آوا را ببین گر سر جنگل نداری ره بگردان سوی دشت بال در بال کبوتر لطف صحرا را ببین در شب اردبیهشتی خیره شو بر آسمان گر ندیدی شکل مینا رنگ مینا را ببین مشتری را بر پرند آسمان دیدار کن رقص صدها اختر و بزم ثریا را ببین تکیه بر ساحل بزن وقت طلوع آفتاب قایق زرین مهر و نقش دریا را ببین در شفق خورشید را بنگر چو شمعی در حباب ا …

شاعر رضا سلیمانی(reza soleimani)

نمیدانم چرا هر چه میگردم او را نمیابم؟گفتم شاید این شعر را بخواند و… باز هم دیر رسیده ام خیره به دوردست ها! دری دیگر پشت در اتاقی دیگر خالی از نور سردونمور پر از خاک گور چند سالی است در سفر و هر صبح در اتاقی تاریک” که راهی به خورشید نداردو نیست هیچ پنجره ای خسته ام! غمگین و دلزده از سفر می نشینم بر صندلی شکسته چشمانم پر از اشک می شوند سرما در تنم رسوخ می کند شعر می گویم آواز می خوانم میگریمو فریاد می کنم تا که شاید گرم شوم ا …

شاعر شیرین

تصور کن یه دنیای زیبا را یه دنیای بی رنگ وریا را یه دنیای بی مرز یه دنیای واحد یه دنیای لبریز از مهر ووفا صدق وصفا یه دنیای سرشار از احساسها، عاطفه ها صلح و اشتی ها ،یکرنگیها عجب دنیای خوبی میشد انوقت عجب دنیای خوبی میشد انوقت دلم میخواست هزار بار دیگه برگردم به این دنیای زیبای بی انتها صبحگاهان نظاره کنم طلوع افتاب را شامگاهان ببوسم قرص ماه را بمانم جاودان بمانم حاودان …

شاعر محمد علی ادیب

در اولین بهار خروج نیروهای شوروی از کشور بهارا! تو را با تمام زیبایی هایت می ستایم. تو مظهر تقوی و انسانبت، روح الوهیت، صفا و صمیمیت، عشق و محبت و نور حریتی. تو سیستمی هستی که خون شرف و عشق خدا با تو در سراسر کالبدهای بی روح و مرده به جریان می افتد. تو زاویه ای هستی که می توان توسط ضلع محرکت تمام میزونهای اتم های زمین، کائنات و بود و نبود عالم وجود را دید. تو گلوی هستی که می توان توسط رشته های حنجره ات افسانه های افسونگران جادو و نابسامانیهای مح …

شاعر امین زارعی

((در غروب ستاره ای تنها و غمگین)) * در نگارین لحظه ی طلوع آفتاب، ستاره ای غروب کرد! پرید در آن کرانه های شادی! سرخوشی! بیداری! و ما ماندیم و غمی؛ خنده ای از روی دلداری! * ستاره، تو از آفاق آسمان از پهنه ی سرد و ملول روزگار به کجا سفر کردی؟ در کدامین آسمان باز طلوع خواهی کرد؟ * ماییم و این شب زنده داری! …

شاعر پونه لطفی

سلام؛ سلامی دوباره بر زندگی سلام بر شکوفه ها ؛ سلام بر باران سلام بر نسیم و … نسیم آرام آرام بوی گلهای پونه و عشق را برایم به ارمغان می آورد. می خواهم می خواهم اشکم را فقط برای سیراب کردن گل سرخ بکار ببرم می خواهم طلوع آفتاب را انتظار بکشم می خواهم شعرهایم را به ماه هدیه کنم می خواهم خاطره ها را بیدار نگه دارم خاطره را شبیه کاشی که پس زمینه اش مینایی باشد به خاطر بسپارم. می خواهم پول / قدرت / نژاد را ارزش ندانم می خواهم روی قصد و نیت ها …

رضا همایون

مریم غریبی

احمد مهرافروز

عبدالمجید حیاتی

ام البنین دهقان

لعیا بهاری

دانیال فریادی

شاعر فرزان رادفر

آئينه زندگى (فارسی و انگلیسی) **************************** ‘ما زرد و سياه يا سپيديم يا سرخ ز

شاعر دکتر آرمان داوری

شعری زیبا در مورد طلوع خورشید

تا به کی ما اینچنین بیچاره و در زیر یوغ! بر تن ما یک گلیم پاره و در زیر یوغ! تا به

شاعر دکتر آرمان داوری

گر که با ما تو دگر کار نداری ، به درک! یا نیازی تو به دلدا ر نداری ، به درک! این که این

شاعر مسعود اويسي

آمدم و به در زدم تا که دری تو وا کنی بی تو نمی روم مگر دردِ مرا دوا کنی هر شبم از تو پر شد و لحظ

شاعر فرزین مرزوقی

واگویه مکن ای دل این درد غم آگین را پرخاش مکن بر من این غصه ی سنگین را از خود که گذشتم من خا

شاعر پژمان بدری

به چشمانت خیره می شوم و اعتراف میکنم این دو عقیقِ سبزِ یمنی که هوای دریا و جنگل را دارند بانیِ نش

شاعر ستار سلطانیان

چند سرودک از عشق : 1 از عشق که بگریزم هم او مرا برمیگرداند. 2 همیشه فکر می کردم عاشق

شاعر سپیده طالبی

شانه کن ، گیسوی عشقم تو بزن ، مضراب شوقت را به هر بند دلم من کنم ، آشفته هر شب کوک دل را و س

شاعر عظیمه ایرانپور

رفتم میان خاطره ها زندگی کنم بی تو چگونه… آه… چرا زندگی کنم؟! از دست های سرخ زمین زخم خورد

شاعر احمدمحسنی اصل ,

اینکه جهان در کف شــــولای اوست فــــخر بــشر حیدر قـَـــــرایِ اوست نام بلــــندش به جهان

شاعر محمد کریم زاده نیستانک

. – بیماری – آرزو داشت … سرِشهر ! پیدا کند طبِ سنتّی را … *محمد کریم زاده نیستانک

شاعر ولی اله فتحی (فاتح)

به نام خداوند عشق . بِركه‌ روشنترزخورشيد است‌ وخوش‌آوای اوست ………روشن‌ آن‌ دنيای هستی ‌نيزآ

شاعر یاسر رییسوند

با ترنم در مسیر راهها ، قصد ِ رسیدن با چشمه ای است ” زلال ” که تصویرِ اندیشه در آن

شاعر محمد صادق حارس – یوسفزی

گر قرب الهی طلبی ز حج گذر کن بر کعبه ی دل بیا و گاهی تو نظر کن دل خانه ی حق بُوَدْ اگر می طلبی

شاعر علی رفیعی (پریش)

بنام خدا فریاد؛ که از دل بجز آوار نمانده … با اینکه‌دلم ارگ تکان خورده‌ی بم نیست =====  

شاعر محمد جلائی

با کاروان خسته که از ، راه ، آمدی همراه راه شیری و با ، ماه ، آمدی یک کهکشان ، همه ، همراه نور ش

شاعر آمنه اقليدي

کاش از اندیشه ی ما بگذری از طلوع سرخ فردا بگذری بگذری از آنچه در من نقص بود تا ببینی آسمان در ر

شاعر بامداد همراه

آیا صدای ِ من به شما می رسد هنوز؟! بعد از تمام ِ خسته شدن ها و خودسری من هستم آنکه چشم به دیدار ِ

شاعر علی معصومی

عید غدیر کهکشان آویزه ای بر سینه ی دریای اوست آسمان سر در خَم رخسار بی همتای اوست ذولفقار و پنجه

با قرار دادن لوگو زیر در سایت و یا وبلاگ خود از شعر نو حمایت کنید.

شاعر حامد بنائی

سیاهی همه جا را گرفت من بودم و من از آن غروب عصر تا طلوع خورشید در آن ایوان خانه چوبی واقعا چه حالی دارد /خانه شمالی بر روی صندلی تاب خوردن یک استکان چای داغ در فنجان رنگی یک چراغ روشن بالای سر مرا امیدوار میکرد بر فردا در دلم هدفی داشتم *آن شب یک هدف بزرگ بزرگتر از زمین شب با همه سیاهی اش بانگ رفتن سر داد او رفت و آن هدف من؟ از پشت کوه بلند بیرون آمد او سرخ کرد همه جای من سرای من شهر من وطن من جهان من چشمانم نیز برق می زدند برق زندگی ب …

شاعر سید اکبر کیان ارثی

چشم ها باز دهان بسته گوش به آواز می رسد از دور صدای آواز یک ساز که می نوازد انگار از طلوع خورشید در دل شب تار …

شاعر محمد شفیعی

شعری زیبا در مورد طلوع خورشید

یک ثانیه مانده تا طلوع خورشید بشتاب ، بیا که این سپیده آخرین فرصت است گر میروی از کنار من برو لیک بشتاب ، سبک بال پرستوی خیالم ز پیت آمدست …

شاعر ابراهیم داداشیان

دلِ من٬ سرشار از مهتاب. شب ٬به مهمانیِ ما برق افشان. جیرجیرک ها را ٬ به سکوتِ ابدی ٬ خوانْد دلم ماه ٬در شب سرگردان. ابر ٬چتری به سرِ لحظه کشید. سایه ی رهگذاران ٬ناپیدا. جاده ٬می رفت به آنسویِ زمان. ماه ٬ از پنجره ی خویش ٬ به ما می تابید. لب گشودم به نوایی که پُر از زمزمه ی شادی بود. تو ٬به پیراهنِ دل ٬ دست کشیدیآرام من ٬ نگاهم را ٬ به درازایِ شب و عشقِ تو ٬ پیوند زدم باید امشب ٬ گَردِ تلخی ها را دور بریزیم. باید امشب ٬ به طراوت ٬به محبت ٬ به …

شاعر محمد ایثاری نیا (جوینی)

طلوع خورشید فردا تردید بارش آسمان بر بی اعتمادی انسان معجزه ا ی که داردباران آغاز زندگی که نیست بی فرجام…. . . . کاشت دانه های امید در زمین جهالت انسان غروبِ غم انگیزی که می کند پرپر گلِ آفتابِ آرزوها م……04/08/94 …

شاعر سیده مریم جعفری

Name :Skyline in the sunrise Art line graphy (In our benefi(ts !You are busy !Dan ?(We …born..in a caf(e (Not..Not..in a bad saf(ety Wow…fo..in a red fo Soldiers..Soldiers..see In a good ..fo 2019 Seyedehmaryamjafari :References Fo : focus Fo: forbidden Fo:for ترجمان افق در امتداد طلوع خورشید هنر خط زيبا سرمایه ی نگاره های من تو مشغول ! به چه امری ! ما..متولد …در یک قهوه خانه خير…خير.. در یک وضعیت اطمینان متعجب.. متمرکز در یک لاین ممنوعه سربازان..سربازان بنگر..در یک مالکیت عشق سیده مریم جعفری …

شاعر محمد رضا رهسپار عباسی

چشمه ی نور جوشیدن گرفت و در سحر گاه زمان خورشید متولد شد. … او آمد تاسیاهی از چهره”بِلال”بزداید … “ابوذر”منتظر است تا”ربذه”[1] را در پرتو خورشید بکاود “سلمان” براه است تا به خانه ی خورشید برسد. و “عمار”بی صبرانه به انتظار طلوع است. … سنگ های بریان دوباره از دل تاریخ – از اهرام ثلاثه و معابد آتشین- به صف ایستاده اند تا پذیرای سینه های گرمی باشند که تلالو خورشید بر آنها تابیده است. طاقی به بلندای “کسرا”[2] به …

شاعر امیر حسین عشقی

تصور کن سکوتی در صدایی یاکه خونی بی رنگ باشد یا که دوستی ، نیرنگ باشد تصور کنکه این باشد فرهاد هیچ‌ ، شیرین هیچ باشد فتنه باشد ، شمشیر باشد صدا باشد ، سکوت باشد تا صدایی هست بیدار باید فغان باید ، فریاد باید ندای کوچکی باید اگردل را غروب باشد ، طلوع باید بیا ای دل زنیم بر گوش دشمن داد طلوع باید طلوع باید. …

شاعر غلامحسین محمدی

ندای زیبای شب بخیرت را هر شب فرشتگان برایم به ارمغان می اورند بالش مهتاب زیر سر داری روکشی از ستاره ارام بخواب که فردا طلوع خورشید تو را به زمین خواهد فرستاد …

شاعر شبنم سمیعی

آری من هم یادم است… ازخم کوچه برمی خاست… ومی سترد با دستانش غبار زتن آسمان…. هر روز خلسه وار بوسه میزد بر دهان بلبلان هرروز عریان میکرد مستی بی خبران ودگرباره تکرار میکرد زخمه بودن را درنبودن ! آری من هم بیاد دارم… درشکاف سینه اش فضای عجیبی بود سکوت یک محنت! هر روز پریش …

شاعر حمید حمیدی زاده

**************** گفتم نمانده دیگر پایی برای رفتن حرفی برای گفتن اما طلوع خورشید بار دگر به من گفت: از جا دوباره بر خیز باید دوباره رفتن باید دو باره گفتن **************** …

شاعر نینا شفیعی

شب داشت ستاره هایش را جمع می کرد خورشید هنوز چارقد سرخش را سر نکرده بود بی خواب از روزهای تلخ این روزها نگران فردا اگر خورشید بر نیاید گل افتاب گردان میمیرد گل افتاب گردان شرم داشت ستاره ها را نگاه کند خیانت میدانست به افتاب کهنه رفیق می داند خیانت چیست من خوشحال که هم ستاره را دیدم هم طلوع خورشید را سلام بر خورشید که بی ریا به همه میتابد …

شاعر علي حسيني مقدم

برای من طلوع خورشید سرآغاز همه دوستی هاست همچنانکه غروبش خزان دل دریا ندیدگانست و من در نیمه شبان ارزو به هر دو می اندیشم چرا که دل در گرو خورشید زنده است. …

شاعر مرتضی میرزائی

ای طلوع خورشید صبح فردا کجایی؟ ز لا به لای ظلمت شب بیا سحرگاهی بیا که قطره اشکی نمانده برای ریختن بیا که ناله نمانده برای دردهای پر تکرار بیا وشب را به قوس رنگین کمان به دار بزن بیا که تمامی ندارد انتظار بهار بیا و از چرخ گردون بپرس جرم شمع ها که سوختند در این شب و نسوختند پروانه ها بیا که گرگ ها زیادند و دندانها تیز بیا که من از تو می خواهم اجر این شب ها بیا که ستاره ها بی نورند ستاره هایی که سالهاست از ما دورند بیا و ماه را بیاور به همرا …

شاعر صادق چکاوک

(*) ای دوست وقتی تو پلک بر هم می زنی موج تبسم خنده هایت قایق دلم را به سمت ساحل می برد …………………………….. (**) درساحل آبی چشمانت طلوع خورشید عشق دیـــــــدنیست آهسته ؛آهسته دختر باران پاروبزن موج بر هم می زند عاشقانه نگاه کردنم ………………………….. (***) دیشب زلف های خورشید چهره ی ماه را خندان تر کرده بود مگر تو به آسمان نگاه کردی… حبیب…؟ ……………………………… (****) هیچ نگاهی مرا عاشق نکرد الا نگاه غزل خوانت دخترایران ……………..1392/02/ …

رضا همایون

مریم غریبی

احمد مهرافروز

عبدالمجید حیاتی

ام البنین دهقان

لعیا بهاری

دانیال فریادی

شاعر فرزان رادفر

آئينه زندگى (فارسی و انگلیسی) **************************** ‘ما زرد و سياه يا سپيديم يا سرخ ز

شاعر دکتر آرمان داوری

شعری زیبا در مورد طلوع خورشید

تا به کی ما اینچنین بیچاره و در زیر یوغ! بر تن ما یک گلیم پاره و در زیر یوغ! تا به

شاعر دکتر آرمان داوری

گر که با ما تو دگر کار نداری ، به درک! یا نیازی تو به دلدا ر نداری ، به درک! این که این

شاعر مسعود اويسي

آمدم و به در زدم تا که دری تو وا کنی بی تو نمی روم مگر دردِ مرا دوا کنی هر شبم از تو پر شد و لحظ

شاعر فرزین مرزوقی

واگویه مکن ای دل این درد غم آگین را پرخاش مکن بر من این غصه ی سنگین را از خود که گذشتم من خا

شاعر پژمان بدری

به چشمانت خیره می شوم و اعتراف میکنم این دو عقیقِ سبزِ یمنی که هوای دریا و جنگل را دارند بانیِ نش

شاعر ستار سلطانیان

چند سرودک از عشق : 1 از عشق که بگریزم هم او مرا برمیگرداند. 2 همیشه فکر می کردم عاشق

شاعر سپیده طالبی

شانه کن ، گیسوی عشقم تو بزن ، مضراب شوقت را به هر بند دلم من کنم ، آشفته هر شب کوک دل را و س

شاعر عظیمه ایرانپور

رفتم میان خاطره ها زندگی کنم بی تو چگونه… آه… چرا زندگی کنم؟! از دست های سرخ زمین زخم خورد

شاعر احمدمحسنی اصل ,

اینکه جهان در کف شــــولای اوست فــــخر بــشر حیدر قـَـــــرایِ اوست نام بلــــندش به جهان

شاعر محمد کریم زاده نیستانک

. – بیماری – آرزو داشت … سرِشهر ! پیدا کند طبِ سنتّی را … *محمد کریم زاده نیستانک

شاعر ولی اله فتحی (فاتح)

به نام خداوند عشق . بِركه‌ روشنترزخورشيد است‌ وخوش‌آوای اوست ………روشن‌ آن‌ دنيای هستی ‌نيزآ

شاعر یاسر رییسوند

با ترنم در مسیر راهها ، قصد ِ رسیدن با چشمه ای است ” زلال ” که تصویرِ اندیشه در آن

شاعر محمد صادق حارس – یوسفزی

گر قرب الهی طلبی ز حج گذر کن بر کعبه ی دل بیا و گاهی تو نظر کن دل خانه ی حق بُوَدْ اگر می طلبی

شاعر علی رفیعی (پریش)

بنام خدا فریاد؛ که از دل بجز آوار نمانده … با اینکه‌دلم ارگ تکان خورده‌ی بم نیست =====  

شاعر محمد جلائی

با کاروان خسته که از ، راه ، آمدی همراه راه شیری و با ، ماه ، آمدی یک کهکشان ، همه ، همراه نور ش

شاعر آمنه اقليدي

کاش از اندیشه ی ما بگذری از طلوع سرخ فردا بگذری بگذری از آنچه در من نقص بود تا ببینی آسمان در ر

شاعر بامداد همراه

آیا صدای ِ من به شما می رسد هنوز؟! بعد از تمام ِ خسته شدن ها و خودسری من هستم آنکه چشم به دیدار ِ

شاعر علی معصومی

عید غدیر کهکشان آویزه ای بر سینه ی دریای اوست آسمان سر در خَم رخسار بی همتای اوست ذولفقار و پنجه

با قرار دادن لوگو زیر در سایت و یا وبلاگ خود از شعر نو حمایت کنید.

عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود به وبسایت (www.1jomle.com) یک جمله مراجعه کرده و پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل اقدام به ارسال جملات خود کنید

جملات و پست های ارسالی در یک جمله، در کپی پیست کن نیز نمایش داده خواهند شد.

۱۷ ساعت پیش


اعترافات عاشقانه

۱۵ ساعت پیش


خدا سخن بزرگان عارفانه عاشقانه

شعری زیبا در مورد طلوع خورشید

۲۱ ساعت پیش


اصن یه وضی سنگین طنز

۲ روز پیش


اس ام اس دوستانه

۲۰ ساعت پیش


اس ام اس اعترافات

۲۳ ساعت پیش


دپرس و غمگین عاشقانه قطعه ادبی

۲ روز پیش


عاشقانه

۱۵ ساعت پیش


اس ام اس

۷ ساعت پیش


اس ام اس

۲ روز پیش


اس ام اس

۱۵ ساعت پیش


درد دل دوستانه

۲ روز پیش


اس ام اس اعترافات

۲۹ روز پیش


اس ام اس اعترافات

۷۷ روز پیش


اس ام اس

۱۵ ساعت پیش


داستانک سخن بزرگان

۸ ساعت پیش


اعترافات

۱۵ ساعت پیش


شعر و دوبیتی

۲ روز پیش


اس ام اس دلتنگی دپرس و غمگین

۲۴ ساعت پیش


اس ام اس

۱۴ ساعت پیش

شعری زیبا در مورد طلوع خورشید


دلتنگی

۲ روز پیش


درد دل

۱۸ ساعت پیش


اس ام اس تنهایی حقیقت تلخ

۶ ساعت پیش


اس ام اس

۲ روز پیش


خدا

۲ روز پیش


اس ام اس عاشقانه

۲ روز پیش


قطعه ادبی

۱۲ ساعت پیش


سنگین

۱۵ ساعت پیش


حقیقت تلخ

۱۳ روز پیش


اس ام اس تیکه دار حقیقت تلخ

۲۲ روز پیش


حکیمانه سنگین قطعه ادبی

جهت مشاهده تمامی جملات ارسالی کاربران اینجا کلیک کنید

اس ام اس های جدید،عاشقانه، خنده دار و . . . ارسالی کاربران

اس ام اس های عاشقانه, اس ام اس های جدید, اس ام اس های خنده دار, جمله های فیسبوکی, اس ام اس های عارفانه, اس ام اس مناسبتی, , امروز, خورشيد, زيبا, تر, از, ديروز, طلوع, كرده, تو, هم, كن,


در این مطلب مجموعه ای از ۱۰ شعر زیبا در مورد صبح را گردآوری کرده ایم که امیدواریم از مطالعه این اشعار دلنشین و پرمحتوا نهایت بهره را ببرید.

شعر صبح بخیر نویدبخش طلوع خورشید است و اغلب شاعران انواع شعر زیبا در مورد صبح را سروده اند و شما می توانید این اشعار ناب و جالب را در شبکه های پرمخاطب اجتماعی به عنوان صبح بخیر برای دوستان و مخاطب خاص یا همسرتان ارسال نمایید. 

اشعاری که در مورد صبح سروده می شوند در انواع مضامین عاشقانه و صمیمی و …. موجود هستند و در این اشعار شاعر آرزوی داشتن صبحی پربرکت و زیبا را برای مخاطب دارد. در ادامه گلچینی از شعر زیبا در مورد صبح را پیش رو خواهید داشت که امیدواریم این اشعار در باب صبح به خیر به همسر و دوستان مورد توجه تان قرار بگیرند.

شعر صبح بخیر زیبا و دلنشین

شعری زیبا در مورد طلوع خورشید

پلک بگشا نازنینم صبح زیبایت بخیر
دلربا و بهترینم! صبح زیبایت بخیر

خواب نوشینت گوارا نوش مژگان خمار
خمره چله‌نشینم! صبح زیبایت بخیر

ناز بالش از پر قو هم برای تو کم است
گُلپر ابریشمینم! صبح زیبایت بخیر

تن بلور مو طلایی! آفتابی کن مرا
روشنی‌بخش زمینم! صبح زیبایت بخیر

گونه‌های نقره‌ات یاقوت گُل انداخته
قرص ماه شرمگینم! صبح زیبایت بخیر

هر سپیده با تو آغاز بهاری دیگر است
خنده کن تا گُل بچینم، صبح زیبایت بخیر

با چنین عطر تنی از رشک می‌سوزد بخور
خوش‌تراش مرمرینم! صبح زیبایت بخیر

چشم زیتون لب انجیری! بده صبحانه‌ام
مریم معبدنشینم! صبح زیبایت بخیر

مهربانی هدیه کن با شُرشُر رود دو دست
سیب فردوس برینم! صبح زیبایت بخیر

عشقی و عینت عسل، شینت شکر، قاف تو قند
شور شیرین آفرینم! صبح زیبایت بخیر

تاب آوردم شب دلتنگی‌ام را تا سحر
تا تو را از نو ببینم، صبح زیبایت بخیر

محشر است این شعر و می‌پرسد خدا او یا بهشت؟
من تو را برمی‌گزینم، صبح زیبایت بخیر

شهراد میدری

شعر فروغ فرخزاد درباره صبح 

زندگی شاید…

عبور گیج رهگذری باشد

که کلاه از سر بر می‌دارد

و به یک رهگذر دیگر با لبخندی بی معنی می‌گوید:

صبح بخیر

فروغ فرخزاد

شعر زیبا در مورد صبح با مضامین غمگین

هر شب فکر می‌کنم چه کسی فردا صبح

با بوسه‌ای بر پیشانیت به تو «صبح بخیر» خواهد گفت

چه کسی دکمه‌های پیراهنت را خواهد بست

و چه کسی موهایت را که چون نور خورشید دلم

را گرم می‌کند شانه خواهد زد

و چه کسی آن دو چشم زیبا را خواهد بوسید

دلم خوش است به صدقه‌هایی که برای سلامتی‌ات می‌گذارم کنار

و گرنه دوری تو بزرگترین بلایی ست

که با هیچ صدقه‌ای دفع نمی‌شود

راحیل

شعر ناب درباره صبح

کاش هر صبح به دیدار تو بیدار شدن
تو دوا باشی و با عشق تو بیمار شدن

شعری زیبا در مورد طلوع خورشید

با تو بودن همه عمر نفس در نفس‌ات
سر به گیسوی تو از عطر تو سرشار شدن

مثل برگ گل سرخ و لب خورشید بهار
سیر از طعم خوش بوسه دیدار شدن

حُسن آن نیست که آن کودک کنعانی داشت
حُسن را چشم تو بایست خریدار شدن

تو اگر باغچه را نیم نگاهی بکنی
گل بابونه ندارد غم بی بار شدن…

کریم سهرابی

شعر زیبا در مورد صبح با مضامین پرمحتوا 

چه بگویم سحرت خیر؟ تو خودت صبح جهانی
من شیدا چه بگویم؟ که تو، هم این و هم آنی

به که گویم که دل از آتش هجر تو بسوخت؟
شده‌ای قاتل دل حیف ندانی که ندانی

همه شب سجده برآرم که بیایی تو به خوابم
و در آن خواب بمیرم که تو آیی و بمانی

چه نویسم که قلم شرم کند از دل ریش‌ام
بنویسم ولی افسوس نخوانی که نخوانی

من و تو اسوه عالم شده از باب تفاهم
که من‌ام غرق تو و تو به تمنای کسانی

به گمانم شده‌ای کافر و ترسا شده‌ای
کآیتی از دل شیدای مسلمان تو نخوانی

بشنو «صبح بخیر» از من درویش و برو
که اگر هم تو بمانی غم ما را نتوانی

محمد صفوی

شعر زیبا صبح بخیر 

صبحی دیگر رسید و من در انتظار تو چشم میگشایم و دلم لبریز است

از دیدن خورشید جانم تا جان ببخشد و ذوب کند

یخهای کسالت و اندوه را تو با چشمانت زندگی و شادی

را برایم به ارمغان می اوری ساده می ایی

و پر شکوه و چه میدانی از غوغا و بلوایی که بپا میکنی دردرونم .

چشانم سخت تورا میجویند ای جاری زلال .

ای تابیده بر دلت مهر.

و من باز هم از دستانت شکوفه مهربانی میچینم امروز

شعر زیبا درباره مورد صبح با بیت های عاشقانه 

صبح‌ ات بخیر شاعر لبخندهای شهر
آیینه‌های شعر تو در جای جای شهر

با دست‌های آبی‌تان سبز می‌شود
گل واژه‌های زرد غزل در صدای شهر

رنگین کمان هر غزلت وصل می‌کند
دل را به پشت پنجره انتهای شهر

شب‌ها کسی که از دلتان رد نمی‌شود
حک می‌شود به دفترتان، ردپای شهر

گاهی برای شعر شما آه می‌کشد
مردی غریب و گمشده در ماجرای شهر

یک کوله بار بسته و یک انتظار سرد
در ازدحام مردم بی اعتنای شهر

بغضی به روی شیشه و یک کوپه بی کسی
دستی بدون بدرقه آشنای شهر

دیوارهای ساکت شهر و… صدای سوت
صبح‌ات بخیر شاعر لبخندهای شهر

رسول قشلاقی

شعر زیبا در مورد صبح با ابیات پرمحتوا 

“صبح”

یعنی بوی گل مریم

که سراسر شب را پر کرده بود

و حالا با نوازش حس بویایی ات

بیدارت می کند…

“صبح”

یعنی آغاز؛

آغاز یک عبور

و دریچه یک”سلام” …

گوش کن! …

در نبض کودکانه ی صبح،

این راز برکت است که می نوازد…

به حرکت سلام کن …

شعر کوتاه صبح بخیر 

صبح است و بخیر بودنش
فقط بستگی به این دارد
که تو یک لیوان چای بریزی
و لبخند بزنی که
به همین سادگی با دست خالی
عشق را در آغوش بگیریم

امیرمسعود ضرابی

شعر پرمحتوا در مورد صبح

این صبح شورانگیزِ مست

صبح طرب خیزی که هست؛

آئینه ی مهر خداست

یک جلوه ازآئینه هاست

برخیز و درآئینه ها لبخند را آغاز کن

خورشید “روز”آورده است

در را به رویش بازکن

آه ای خدای صبح نو

پروردگارِ روشنی!

شکرت که در قلب تؤام

شکرت که در قلب منی…

ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻣﻬﻤﻮﻥ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺧﻮﻧﻪ ﺩﻟﺘﻮﻥ ﺑﺎشه

در این مطلب با گلچینی از شعر زیبا در مورد صبح در خدمت شما همراهان عزیز و همیشگی مجله آرگا بودیم که امیدواریم از مطالعه این اشعار نهایت بهره را ببرید.

منبع : آرگا



موهاتو ابریشمی کن !



روغن خراطین و خواص شگفت انگیز آن !


مدل ساعت های لوکس زنانه و مردانه با استایل های جذاب



چطور ارزان به آنتالیا سفر کنیم؟



تخفیف ویژه ساعت مچی لوکس به مدت محدود


با خواندن این مقاله تور عمان مقصد بعدی شماست!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دیدگاه

نام

ایمیل

وب‌سایت

ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی می‌نویسم.

شعری زیبا در مورد طلوع خورشید
شعری زیبا در مورد طلوع خورشید
0

دوره مقدماتی php

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *