دانلود داستان صوتی عاشقانه غمگین

دوره مقدماتی php
دانلود داستان صوتی عاشقانه غمگین
دانلود داستان صوتی عاشقانه غمگین

کتاب صوتی یک عاشقانه‌ی آرام، یکی از شاهکارهای نادر ابراهیمی نویسنده‌ی ایرانی است. نادر ابراهیمی با نوشتن کتاب یک عاشقانه‌ی آرام نشان داد که می‌تواند هم یک شاعر باشد و هم درعین‌حال یک داستان‌نویس، به همین دلیل کتاب یک عاشقانه‌ی آرام او سبک تلفیقی از رمان و شعر دارد.
خلاصه کتاب صوتی یک عاشقانه آرام:
کتاب یک عاشقانه‌ی آرام نادر ابراهیمی درباره داستان زندگی یک زوج است که مردِ داستان با نوشتن نامه‌های عاشقانه به همسرش سعی می‌کند تا زندگی‌شان دچار روزمرگی نشود.
همان‌جا که می‌گوید: مگذار عشق به عادت دوست داشتن تبدیل…

(بیشتر بخوانید)

کتاب صوتی یک عاشقانه‌ی آرام، یکی از شاهکارهای نادر ابراهیمی نویسنده‌ی ایرانی است. نادر ابراهیمی با نوشتن کتاب یک عاشقانه‌ی آرام نشان داد که می‌تواند هم یک شاعر باشد و هم درعین‌حال یک داستان‌نویس، به همین دلیل کتاب یک عاشقانه‌ی آرام او سبک تلفیقی از رمان و شعر دارد. 

کتاب یک عاشقانه‌ی آرام نادر ابراهیمی درباره داستان زندگی یک زوج است که مردِ داستان با نوشتن نامه‌های عاشقانه به همسرش سعی می‌کند تا زندگی‌شان دچار روزمرگی نشود.همان‌جا که می‌گوید: مگذار عشق به عادت دوست داشتن تبدیل شود!شخصیت اصلی داستان یعنی گیله‌مرد، یک معلم ادبیات است که فعالیت‌های سیاسی انجام می‌دهد و در یکی از سفرهای خود با دختری آذری به نام عسل آشنا شده و با او ازدواج می‌کند.در این کتاب گفت‌وگویی عاشقانه را دنبال می‌کنید که نادر ابراهیمی با تمام هنر خود سعی کرده آن‌چنان ماهرانه کلمات را جادو کند تا شما حتی یک‌ لحظه هم از شنیدن ادامه‌ی این کتاب صوتی غافل نشوید.در صفحات اول یک عاشقانه آرام شما با نثری شبیه به شعر رو به‌ رو خواهید شد و با خواندن آن برای ادامه‌ی کتاب به وجد می‌آیید. نویسنده احساسات و عواطف خود را در قالب نامه به همسر خود منتقل می‌کند و از او می‌خواهد که عشق بین آن دو هیچ‌گاه دچار روزمرگی نشود.شما در این کتاب با گیله‌مرد عاشقی که در تبعید و مشکلات مالی غوطه‌ور‌است همراه شده و خود را در قالب شخصیت اصلی داستان حس خواهید کرد. همچنین در این کتاب چند داستان کوچک هم گنجانده‌شده است.گیله‌مرد و همسرش هر سه‌شنبه به دیدار کودک‌های بیمار می‌روند و این‌گونه به قول خود، در کمرکش هفته (سه‌شنبه) از بطالت رها می‌شوند.

سبک نوشتاری نادر ابراهیمی در کتاب یک عاشقانه آرام همان‌طور که از نامش پیداست، عاشقانه است و در پس این کتاب عاشقانه سعی دارد مضامینی جهان‌شمول را به‌تمامی مخاطبان خود بفهماند. درواقع یک جهان‌بینی منعطف و قابل‌ باوری در قالب شخصیت‌های این کتاب قرار داده‌شده که با توجه به اتفاقاتی که پشت سر می‌گذارند می‌توانیم خودمان را به‌خوبی به‌جای آن‌ها احساس کنیم. از شخصیت‌های بدون حاشیه‌ی این کتاب درس بگیریم و شروع به نواختن موسیقی زندگی خود کنیم. به‌کارگیری موسیقی از کریستف رضایی در این کتاب صوتی به شنونده کمک می‌کند تا بتواند هر چه بیشتر با داستان همراه شود و احساس نزدیکی بیشتری باشخصیت‌های داستان داشته باشد.ما هم ممکن است دچار روزمرگی شویم، ما هم عاشق می‌شویم و مشکلات مالی پیدا می‌کنیم اما اینکه چگونه در ورای این مشکلات یکدیگر را نرنجانیم و فراموش نکنیم، مهم است.هیچ‌یک از شخصیت‌های داستان کلیشه‌ای نیستند و هیچ‌کدام حکم شخص گذرا را ندارند بلکه هرکدام تاثیر خود را بر روال داستان می‌گذارند. پدر عسل با سوال‌هایی که در ابتدای داستان از گیله‌مرد می‌کند به مخاطب جهت فکری در مورد عقاید گیله‌مرد می‌دهد.پرس‌وجوهایی که عسل به هنگام سختی‌ها از گیله‌مرد دارد نشان‌دهنده‌ی ذهن پویای نویسنده برای رساندن اصل مطلب به خواننده است.اما نکته‌ی قابل توضیح و تامل شعرهایی است که نادر ابراهیمی باظرافت در این کتاب گنجانده است، کاری که شکسپیر هم نتوانست در قالب نمایشنامه‌هایش انجام دهد. شکسپیر به نمایشنامه‌های لطیف و قابل‌انعطافش معروف است اما نتوانست تلفیقی از شعر و رمان را در یک نوشته‌ی خود پدید آورد.دانلود داستان صوتی عاشقانه غمگین

دوره مقدماتی php

جلال آل احمد در مورد نادر ابراهیمی این‌چنین گفت: نادر ابراهیمی شاعر خوبی است، اما نادر با نوشتن کتاب یک عاشقانه آرام نشان داد که هم شاعر و هم نویسنده‌ی قابلی است.هر قسمت از کتاب و هر شخصیت در کتاب یک عاشقانه آرام سعی دارد حرفی را با بیانی ساده به ذهن مخاطب برساند که این کار تنها با یک‌ قلم ساده اما درعین‌حال معنادار ممکن می‌شود. در کتاب صوتی یک عاشقانه‌ آرام، شما جادوی کلمات را به‌خوبی حس می‌کنید و درمی‌یابید که کلمات در جای مناسب خود توسط نویسنده قرارگرفته‌اند تا این‌چنین رمان منسجم و درعین‌حال پویایی از او به‌جا بماند.قلم نادر ابراهیمی همیشه نرم بوده است اما در کنار این نرمی و انعطاف یک درون‌مایه‌ی خرد جمعی در آن گنجانده‌شده و دلیل تاثیرگذاری آن نیز همین امر است.

گیله‌مرد: وی یک معلم ادبیات است که در انزلی زندگی می‌کند و در ابتدای یک تابستان به سمت کوه‌های سبلان سفر می‌کند و در آنجا با دختری آذری‌زبان به نام عسل آشنا می‌شود. با او ازدواج می‌کند و برای ادامه‌ی زندگی به شهر خود بازمی‌گردد.در بطن شروع این داستان عاشقانه، گیله‌مرد به این نکته اشاره دارد که در کودکی همیشه عسل را دوست داشته است اما هیچ‌گاه عسل اصل را نچشیده و زمانی که با عسل، دختر آذری ازدواج می‌کند به‌غایت هدف خود می‌رسد.عسل: دختری آذری‌زبان است که گیله‌مرد او را به خاطر قدبلندش به‌جای خورشید می‌نشاند. عسل عاشق گیله‌مرد داستان می‌شود و با او ازدواج می‌کند. تنها خویشاوندان عسل یک پدر و برادر هستند.پدر عسل: مردی است توانمند و در عین‌ حال ساده که به قول گیله‌مرد با دست غذا می‌خورد اما نگاهی نرم و با لطافت دارد. طی گفت‌وگوهایی که بین پدر عسل و گیله‌مرد اتفاق می‌افتد پدر عسل او را برای دختر خود مناسب می‌داند و فارغ از هرگونه سخت‌گیری در عرض سه روز به ازدواج این دو رضایت می‌دهد.

یک عاشقانه‌ی آرام نادر ابراهیمی در سال 1357 توسط انتشارات روزبهان منتشر شد. دلیل شهرت این کتاب رمان شعر بودن آن است و نادر ابراهیمی ازجمله افراد معدودی است که توانسته‌اند این سبک کتاب را به قلم نگارش دربیاورند. این کتاب در طول 40 سال اخیر هنوز هم جزء کتاب‌های پرمخاطب نادر ابراهیمی است و در سایت goodreads طرفداران زیادی دارد.

نادر ابراهیمی متولد سال 1315 در تهران است که در طول 72 سال زندگی خود به کار نویسندگی، روزنامه‌نگاری، فیلم‌سازی، ترانه‌سرایی و همچنین مترجمی پرداخت.او در سال 1357 با انتشار کتاب یک عاشقانه‌ی آرام که نامه‌های عاشقانه‌ی او به همسرش بود توانست به‌ جایگاه ویژه‌ای در ادبیات ایران دست یابد.او در طول دوران فعالیت خود این امر را بازگو کرده بود که از نوشته‌های جلال آل احمد اثر می‌پذیرد اما با شاهکار یک عاشقانه‌ی آرام صاحب یک سبک جدید با نام رمان شعر شد.ازجمله آثار دیگر نادر ابراهیمی می‌توان به صعود باورنکردنی، مردی در تبعید ابدی، حکایت آن اژدها، صوفیانه و عارفانه و … اشاره کرد.

کتاب که عالیه.. حرفی توش نیست..گویندگی پیام دهکردی صد برابر عالی ترش کرده

فوق العادست فوق العاده! من این کتاب رو ۳ بار خوندم و بازهم هربار که میخونمش حس میکنم توی خلسه ای فرو میرم… اصلن نادر ابراهیمی یک سبک مخصوص به خودش رو داره که من به شخصه عاشقشم…

جادوی کلمات…..
بسیار بسیار لذت بردم

داستان گيرا مبود از نظر من

صدای پیام دهکردی بسیار عالی هست، اما روند داستان بسیار کند و در بعضی مواقع بسیار خسته کننده است.

به نقل از نادر ابراهيمي:تنها حيواني كه اعدام ميكند ، انسان است…
كتابي پراز عشق با رنگ انسانيت…

از گوش کردن به این کتاب خیلی لذت می برم، گرچه در بخش های زیادی نظر نویسنده رو قبول ندارم ولی در کل پر از لطافته و بسیار آموزنده . متن، صدای خوب راوی و موسیقی ترکیب بسیار دوست داشتنی رو کنار هم ساختن .

عاشقانه ی خوبیست. دلنشین و مهربان. اما بسیار کند و بی حادثه.

نوار به شما کمک میکند که همیشه و همه جا با گوش دادن به کتاب صوتی، یاد بگیرید، شگفت زده بشوید و از وقت خود بهترین استفاده را ببرید.

با نصب اپلیکیشن نوار همیشه و همه جا کتابخانه تان با شماست .

دکلمه صوتی بسیار زیبای روزگار غمگین به گویندگی زیبا قهرمانی و قلم زهرا عیوض خانی

 

 

 

درصورت تمایل به همکاری با تیم صوتی سایت رمانکده نمونه کار یا دکلمه خودتون رو به ای دی تلگرامی زیر ارسال کنید :دانلود داستان صوتی عاشقانه غمگین

 

@ROMAN_ADMIN

 

این رمان اختصاصی سایت رمانکده میباشد و کپی برداری از این اثر به هر دلیلی ممنوع میباشد و در صورت مشاهده برابر با قوانین کپی رایت برخورد خواهد شد.

رمانکده را در رسانه ها دنبال کنید…

جهت دریافت آخرین مطالب منتشر شده ایمیل خود را وارد نمایید.

تمامی حقوق مطالب وب سایت رمانکده محفوظ و هر گونه استفاده از کتابهای قرار داده شده بر روی سایت رمانکده به هر نحوی (انتشار از طریق اپلیکیشن های موبایل، کپی بر روی سایت و وبلاگ ها حتی با ذکر منبع و…) ممنوع می باشد و با متخلفین طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای برخورد می شود. و تیم رمانکده هیچ گونه رضایتی از قرار دادن فایل رمان ها در تلگرام و …. ندارد و از نظر اخلاقی کار صحیحی نیست.©

دانلود رمان شرعی ولی غیر قانونی اثر سمیه ف.ح
در این مطلب از سایت ناول کافه، رمان شرعی ولی غیر قانونی را آماده کردیم. برای دانلود این رمان زیبا با پایان …

رمان پیچک سرما زده اثر نسرین جمال پور
در این مطلب از سایت ناول کافه، رمان پیچک سرما زده را آماده کردیم. برای دانلود رمان پیچک سرما زده از نسرین جمال پور، در…

چاپ رایگان رمان های کاربران انجمن ناول کافه

در این مطلب از ناول کافه، دکلمه صوتی تناقض احساس را آماده کردیم. برای خواندن متن دکلمه صوتی تناقض احساس و همچنین دانلود فایل صوتی آن، در ادامه مطلب با ما همراه باشید.

دکلمه تناقض احساس

دانلود داستان صوتی عاشقانه غمگین

ادامه مطلب

در این مطلب از ناول کاقف ، دکلمه صوتی دیگر میدانم را آماده دانلود گذاشتیم.برای دانلود دکلمه صوتی دیگر میدانم به ادامه مطلب مراجعه نمایید.

دکلمه صوتی دیگر میدانم

ادامه مطلب

برای دریافت جدیدترین مطالب در ایمیل خود ، در خبرنامه ما عضو شوید

█ تبلیغات در مجموعه ناول کافه

█ انجمن ناول کافه

█ تماس با ما

عشق زیبا

داستان های صوتی


2019-07-08

 توسط
زیبا
· Published 2019-07-08

دانلود داستان صوتی عاشقانه غمگین

داستان های صوتی


2019-02-09

 توسط
زیبا
· Published 2019-02-09

داستان های صوتی


2018-09-20

 توسط
زیبا
· Published 2018-09-20
· Last modified 2019-02-28

داستان های صوتی / رمان / علی سلطانی / نویسندگان


2018-08-31

 توسط
زیبا
· Published 2018-08-31
· Last modified 2019-02-28

داستان های صوتی / مرتضی خدام


2017-09-27

 توسط
زیبا
· Published 2017-09-27
· Last modified 2019-02-28

داستان های صوتی


2017-09-24

 توسط
زیبا
· Published 2017-09-24
· Last modified 2017-09-27

داستان های زیبا / داستان های صوتی


2017-07-26

 توسط
زیبا
· Published 2017-07-26
· Last modified 2017-09-01

داستان های زیبا / داستان های صوتی


2017-02-20

 توسط
زیبا
· Published 2017-02-20
· Last modified 2019-02-08

داستان های زیبا / داستان های صوتی


2017-01-04

 توسط
زیبا
· Published 2017-01-04

داستان های صوتی


2016-12-26

 توسط
زیبا
· Published 2016-12-26
· Last modified 2018-02-25

دنبال کنید:

نویسندگان / هادی پورحسین

هفت نامه نویسنده هادی پورحسین گوینده افسون غفائی

20 جولای, 2019

شاعران سایت / محمدرضا نظری

رنجیده ام شاعر محمدرضا نظری دکلمه علی برزگر

20 جولای, 2019

شاعران سایت

دانلود داستان صوتی عاشقانه غمگین

چوبه ی دار شاعر مهدی صابری دکلمه پرستو سرانجام

3 جولای, 2019

شاعران سایت

هیچ چیز دوبار اتفاق نمی افتد شاعر ویسواوا شیمبورسکا دکلمه سماء ناز

3 جولای, 2019

شاعران سایت

غزل زندگی شاعر مهناز تاجیک دکلمه ایران شایگان

2 جولای, 2019

شاعران سایت / وحید آریا

تیغ عشق شعر و دکلمه وحید آریا

2 جولای, 2019

شاعران سایت

به تو فکر میکنم شاعر محمد پازوکی دکلمه مرضیه اسفندیاری

2 جولای, 2019

نویسندگان

اتفاق نویسنده داریوش شیخی دکلمه فاطمه حیدری

2 جولای, 2019

شاعران سایت / مژگان بختیاری

دلبر جان شعر و دکلمه مژگان بختیاری

30 ژوئن, 2019

آنجلا راد / شاعران سایت

دلگیر شعر و دکلمه آنجلا راد

30 ژوئن, 2019

شاعران سایت

پروانه واردورت ميگردم شعر و دکلمه کتایون جوان قهرمانلو

30 ژوئن, 2019

شاعران سایت

مناجات شاعر خواجه عبدالله انصاری دکلمه امید غیاثوند

29 ژوئن, 2019

بیشتر

غزل انصاری اصل / نویسندگان

تجاوز نویسنده غزل انصاری اصل

21 سپتامبر, 2018

آزاده رمضانی / نویسندگان

مهر نویسنده آزاده رمضانی

23 سپتامبر, 2018

نویسندگان

ترافیک باطعم نگاه نویسنده حمیده اسدی نوا گوینده هلنا

15 ژانویه, 2019

نویسندگان / هادی پورحسین

هفت نامه نویسنده هادی پورحسین گوینده افسون غفائی

20 جولای, 2019

پگاه دهقان / نویسندگان

دلتنگ عشق نویسنده پگاه دهقان خوانش متن کمند کاویانی

29 جولای, 2018

اسماعیل دلبری / نویسندگان

دلتنگی نویسنده اسماعیل دلبری

28 سپتامبر, 2018

سیدهیوا محمودی / نویسندگان

بعضی ها نویسنده سیدهیوا محمودی دکلمه افسون غفائی

29 آوریل, 2019

آرش کیوان نژاد / نویسندگان

عاشقی نویسنده آرش کیوان نژاد

5 سپتامبر, 2018

شاعران سایت / محمدرضا نظری

رنجیده ام شاعر محمدرضا نظری دکلمه علی برزگر

20 جولای, 2019

امید یاسین / شاعران سایت

رقاصه ها شعر و دکلمه امید یاسین

20 جولای, 2019

نویسندگان / هادی پورحسین

هفت نامه نویسنده هادی پورحسین گوینده افسون غفائی

20 جولای, 2019

نویسندگان

رویای تو نویسنده عطیه احمدی گوینده سالار بختیاری

20 جولای, 2019

شاعران سایت / یوسف ولایی

پل‌ ممنوعه شعر و دکلمه یوسف ولایی

19 جولای, 2019

نویسندگان

عاشق نبودی نویسنده علی سیدصالحی گوینده عادل رستمکلایی

19 جولای, 2019

نویسندگان

کنسرت برای پاییز نویسنده سیدهیوا محمودی دکلمه مهران کریم

18 جولای, 2019

داوود همراز / شاعران سایت

ببار ای نم نم باران شاعر داود همراز دکلمه راحله افسری

18 جولای, 2019

شاعران سایت

چشمان زیبا شاعر پانته آ صفایی دکلمه حسن بلوچيان

18 جولای, 2019

شاعران سایت / فریدون مشیری

بازگشت شاعر فریدون مشیری گویندگان مهران کشفی پور و سمیرا طراوت

18 جولای, 2019

مائده زمان / نویسندگان

دلم نویسنده مائده زمان دکلمه آتنا عزیزی

18 جولای, 2019

آتنا حسنی / شاعران سایت

دیدار عشق شعر و دکلمه آتنا حسنی

18 جولای, 2019

شاعران سایت / ناشناس

شعر پاییز خوانش نگار هادی خوانش دوم شعر زهرا عالمی

22 دسامبر, 2017

دکتر افشین یداللهی / شاعران سایت

قلب ویرانه شاعر دکتر افشین یداللهی

16 مارس, 2017

متن ترانه ها

متن ترانه بسیار زیبای حادثه از داریوش اقبالی

19 ژوئن, 2016

شاعران سایت / کاظم بهمنی

شعر دلم رفت شاعر کاظم بهمنی خوانش شعر زهرا عالمی

28 نوامبر, 2017

متن ترانه ها / مرضیه

متن ترانه خاطره انگیز رفتم که رفتم مرضیه

26 جولای, 2017

شاعران سایت

شعر کوچه ی بن بست خوانش نجوا

16 جولای, 2018

غزل انصاری اصل / نویسندگان

تجاوز نویسنده غزل انصاری اصل

21 سپتامبر, 2018

داستان های صوتی

داستان صوتی لیلی و مجنون با صدای سانیا انوش

22 دسامبر, 2016

شاعران سایت / کاظم بهمنی

شعر یادش نیست شاعر کاظم بهمنی خوانش شعر نگار هادی

24 دسامبر, 2017

داستان های زیبا

داستان عاشقانه واقعی من و محمد

18 جولای, 2016

شاعران سایت / غزل آرامش

آهوها شاعر غزل آرامش دکلمه شهلا

11 دسامبر, 2018

شازده کوچولو نویسنده آنتوان دو سنت اگزوپری گوینده سعید بحرالعلومی

رمان صوتی کفشهای آبنباتی گوینده منیژه افشار

ملت عشق نویسنده الیف شافاک گوینده منیژه افشار

خسرو ناهید نویسنده علی سلطانی خوانش کمال کلانتر

سایت عشق زیبا © 2019 حق کپی رایت محفوظ است صفحه قوانین

اینم لینکش بزن بیا

www.telesmchat.com

دانلود داستان صوتی عاشقانه غمگین

mniloofar75@yahoo.com

من پریا23ساله وعشقم فرهاد27 سال.

سال 88داشگاهی که دوست داشتم تورشته موردعلاقم قبول شدم 

.دانشگاه طباطبایی
روانشناسی بالینی.

تااون
روزسرم تودرس وکتاب بودوالبته تودوران دبیرستانم یه تصادف 

کردم که باعث شدچندتا
جراحی داشته باشم وهمین باعث شده بودکه به 

هیچ جنس مخالفی فکرنکنم،وارد دانشگاه
شدم ترم اول خیلی خوب 

گذشت وکم کم داشت ترم دومم شروع میشه بااینکه دوروبرم 

پرازپسربود حتی نمیدیمشون چه برسه به فکرکردن بهشون خلاصه 

هرروزداشت میگذشت ومن
کسی توزندگیم نبودودوستام که با عشقشون 

قرارمیزاشتن خندم میگرفت ومیگفتم عشق
؟؟؟؟؟همش کشکه

،هوس،بچگی و………….. .خلاصه ترم اول سال 90 داشت شروع 

میشدامابخاطرکاربابامجبوربودبره همدان خوب منم که دختریکی یه 

دونه 

مامان بابا که
تااون روزهمه نازم رامیکشیدن نمیتونستم باهاشون 

نرم.خلاصه کارای انتقالیموگرفتم
ورفتم همدان کم کم دیگه ترم داشت دانلود داستان صوتی عاشقانه غمگین

تموم میشدوقتی واردترم جدید شدم با یه گروهی
آشناشدم که انجمن 

روانشناسی دانشگاه بودن عضوگروهشون شدم یکی ازروزا که رفتیم 

سرجلسه دلم یه طوری شده بود چی شده بود؟آره دلم پروازکرده بود 

پیش فرهادعشق اولم
خیلی وابستش شدم ولی نمیتونستم بهش بگم 

چقددوسش دارم چون من دربرابر پسرا کمی
مغرورم.هرروزکه 

میگذشت بیشترعاشقش میشدم وبیشتردوستش داشتم ولی افسوس که 

نمیتونستم
بگم اون سال گذشت وروزایی که نمیدیدمش برام 

هزارروزمیگذشت وبعضی وقتا که بچه
هاقرارمیزاشتن بریم اردویی 

جایی تاصبح ازذوق دیدنش خوابم نمیبرد.وسطای سال یه
کارگاه داشتیم 

که مدرکاش دست من بود سال جدیدکه شروع شدفهمیدم فرهاد درسش 

تموم شده
ودیگه نمیتونم ببینمش .یه روزکه جلسه داشتیم بابچه های 

انجمن وقتی وارداتاق شدم
خشکم زدفرهاداومده بود به بچه ها سربزنه 

اونروزیکی ازبهترین روزام بود.وقتی که
جلسه تموم شداومدپیشم گفت

بقیه در ادامه مطلب 

سلام

داشتم از راه مدرسه ب خانه میامدم ک متوجه ی پسر شدم ک ب 

دنبالم 

افتاد اولش مثل بچه ها تند تند عرق میکردم تا رسیدم سرکوچمون 

شمارشو بای دست گل تحویل داد اولش دوستداشتم پارش کنم ولی 

بعدش 

ب خودم گفتم ن بزار زنگ بزنم بهش زنگ زدم باهام ابزارعلاقه 

کردیم

و منو وابسته خودش کرد ودوستیمون 6سال. طول کشید تای روز ک 

میشه روز1391.11.25روز والنتاین بود باهم ب بیرون رفتم هوا 

نسبط سرد بود یدفعه داشتیم راه میرفتم ک متوجه شدم از دهان 

ودماغ 

علی خون میاد سری بهش دستمال دادم و ماشین گرفتم سری اون ب 

بیمارستان رسوندم سری علی بستری کردن من مثل باران اشک 

مریختم 

وقتی اقای دکترامد ازش سوال کردم اقای دکترچیشد و دکترباصدای 

لغزنداش گفت خانم متاسفم اقای شما مبطلا ب سرطان خون هس 

همونجا دنیا ب سرم زهرمار شد

بقیه در ادامه مطلب

سلام

روز 6.3خرداد بود که اولین عشقمو پیداکردم از طریق دوستم مهناز 

اولین پسری بود ک باهاش حرف زدم .قرارشد ک برم و ببینمش. رفتم 

ودیدمش خیلی خوشگل بود ب دلم نشست ی ماه بود خیلی رابطمون 

خوب بود قراربود برج بعدی بیاد خاستگاری خیلی خوشحال بودم 

.دقیق

بقیه در ادامه مطلب 

سلام

.اسم من مازیار 18 سال دارم شاید بگید این بچه چی میدونه ازعشقوعاشقی ولی باید بگم 

من 

عاشق نمیشم اما اگه بشم بدجور عاشق میشم.میرم سراصل مطلب.درست 5سال پیش یه خانواده 

ی نچندان مذهبی یه خونه تو کوچمون گرفتن 5نفر بودن 3تا دخترباپدرومادریکی 

ازدخترا20سال 

داشت یکی دگه15واون یکی12  دیگه کوچه ی ماپر دختر شد6تا پسر بودیم 8تا دختر فرداش 

رفتم کوچه برای بازی داشتم با بچها فوتبال بازی میکردم.که دخترای کوچه هم سروکلشون 

پیداشد که چشمم به یکی افتاد  که چی بگم.اونقدر ناز بود که باور نمیکنید. دخترا که بعضی 

هاشونم باهام فامیل بودن اونو باماآشناکردن خلاصه فهمیدم اسمش نیوشاست اون روز گذشت 

شب شد باورتون میشه بگم شبو اونقدر بهش فکر کردم که هوا روشن شد.فردا که رفتم کوچه 

دیدم چه بزن برقصی راه انداختن بافامیلاشون تو حیاطشون  از اون روز همه میگفتن اینا 

خانواده 

خوبی نیستن ولی ازنظر من اونا بهترین کارو می کردن. بیخیال غموغصه آدمای باحالی بودن اما 

کارم سخت شد.رفته رفته بانیوشا خودمونی شدم منم به خودم خیلی میرسیدم اصلا متحول شده 

بودم  خیلی ازپسرا دوسش داشتن البته تو کوچه ی ما فقط من عاشقش بودم اون با هیچکس 

دوست نمی شد ولی بامن خوب بود.یه روز  توکوچه باهم حرف میزدیم که از پشت صدام زدن 

برگشتم که ببینم کیه یکدفعه یه 

                                     بقیه  در ادامه مطلب

سلام به همگی 

.من سن کمی دارم اما ازهمین حالا دردو باتموم وجودم حس کردم میدونم ومیفهمم که چقدر 

سخته کسی رو که به حد پرستش دوست داری ازدست بدی یعنی بهتره بگم بهت خیانت کنه 

وبره 

بعد توبمونی ویه دنیا غصه .خلاصه داستان زندگیمو براتون مینویسم شاید باورتون بشه عشق پاک

نیست.4سال تموم عاشق یکی بودم از ته قلبم اما نفهمیدم پشت اون چهره ش چ جونوری مخفی 

شده هروقت میدیدمش قلبم اتیش میگرفت اونم خیلی ادعا میکرد که منو دوس داره شاید همین 

باعث شد که بیشتر عاشقش بشم.خلاصه بعد کلی سختی وعذاب تازه فهمیدم که اجیر شده تا مثلا 

ابروی منو ببره ازون روز به بعد دیگه مثل مار زخمی شدم هرکی اطرافم میومد رو نیش میزدم 

.بچه ها عشق دروغه یعنی عشق واقعی دروغه.من داستان زندگیمو خیلی ساده وخلاصه براتون 

نوشتم اما زندگیم بیشتر ازاین چیزها عذاب اور بوده وهست .ببخشید که سرتون رو درد اوردم 

امیدوارم همتون به ارزوهاتون برسین به امید روزی که هیچکس در هیچ جای دنیا هیچئ غمی 

نداشته باشه ……..تنهای تنها….

همه چیز را یاد گرفته ام !

.

یاد گرفته ام که چگونه بی صدا بگریم

.

یاد گرفته ام که هق هق گریه هایم را با بالشم ..بی صدا کنم

.

تو نگرانم نشو !!

.

همه چیز را یاد گرفته ام !

.

یاد گرفته ام چگونه با تو باشم بی آنکه تو باشی !

.

یاد گرفته ام ….نفس بکشم بدون تو……و به یاد تو !

.

یاد گرفته ام که چگونه نبودنت را با رویای با تو بودن…

.

و جای خالی ات را با خاطرات با تو بودن پر کنم !

.

تو نگرانم نشو !!

.

همه چیز را یاد گرفته ام !

.

یاد گرفته ام که بی تو بخندم…..

.

یاد گرفته ام بی تو گریه کنم…و بدون شانه هایت….!

.

یاد گرفته ام …که دیگر عاشق نشوم به غیر تو !

.

یاد گرفته ام که دیگر دل به کسی نبندم ….

.

و مهمتر از همه یاد گرفتم که با یادت زنده باشم و زندگی کنم !

.

اما هنوز یک چیز هست …که یاد نگر فته ام …

.

که چگونه…..!

.

برای همیشه خاطراتت را از صفحه دلم پاک کنم …

منبع :پت و مت

به گزارش مجله اینترنتی کمونه ، داستان عاشقانه یک زن اهل پنسیلوانیا که نامزدش دچار جراحت مغزی شد ولی با وجود این ناتوانی باز هم تصمیم گرفت با او ازدواج کند، اکنون سروصدای زیادی به راه انداخته است.

لن و لاریسا مورفی اولین بار در سال ۲۰۰۵ در کالج با یکدیگر آشنا شدند و تصمیم گرفتند خیلی زود پس از فارغ التحصیلی از کالج در دسامبر سال ۲۰۰۶ با یکدیگر ازدواج کنند.

ولی پیش از آن زمان، حادثه ناخوشایندی پیش آمد. در ۳۰ سپتامبر همان سال لن در مسیر رفتن به سر کارش در پیتزبرگ دچار یک تصادف شدید شد.

او در آن تصادف دچار آسیب شدید مغزی شد، لاریسا ولی به جای ترک وی و ازدواج با یک مرد سالم، به خانه آنها نقل مکان کرده تا با خانواده لن از او مراقبت کند.

اگرچه لن نمی توانست حرف زده و ارتباط برقرار کند ولی او همچنان او را با خود به بیرون می برد. لاریسا در این باره می گوید:”من می دانستم او هنوز مرا دوست دارد. او نه می توانست حرف بزند و نه چیزی بخورد . در تمام مدت فقط من با او حرف می زدم.”

همچنان که حال لن رو به بهبودی می رفت، احتمال ازدواج قوی تر می شد. لاریسا تنها منتظر یک ارتباط از جانب لن بود تا بتواند با او ازدواج کند. همچنان که لن بهتر می شد، پدرش دچار سرطان مغزی شد.

بیماری پدر لن بیشتر لاریسا را تحت تاثیر قرار داد، زیرا می دانست او چقدر دوست دارد که آنها با یکدیگر ازدواج کنند. زمانی که لن تا حدی بهتر شد، لاریسا او را با خود به نزد دادگاه برد تا بتوانند جواز ازدواج بگیرند. به گزارش پرشین وی البته این ازدواج به موقع انجام نشد و پیش از آن پدر لن از دنیا رفت.

لن پیش از تصادف

آنها در یک مراسم که تنها دوستان و خانواده حضور داشتند حضور پیدا کردند و لاریسا با لن که هنوز به شدت ناتوان است ازدواج کرد. او حتی باید در تمام مدتی که خطبه عقد را کشیش می خواند به او کمک می کرد تا بتواند بایستد. البته او باید در تمام کارهای روزمره به او کمک کند.

لاریسا می گوید:” ازدواج ما آن هم در دهه ۲۰ سالگی مان توام با ناراحتی های فراوانی بود، من دوستان و خواهرانم را دیدم که همگی با شوهران سالم ازدواج کردن ، در مراسم عروسی قدم به قدم آنها را همراهی کرده و در کنار آنها سوار بر ماشین عروس به کلیسا می رسیدند ولی با تمام این وجود ارزش آن را داشت تا با عشق زندگی ام ازدواج کنم.”

برای دیدن  عکس  بر روی ادامه مطلب کلیک کنید منبع:http://kamooneh.com/%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D8%B9%D8%A7%D8%B4%D9%82%D8%A7%D9%86%D9%87-%D9%88-%D9%88%D8%A7%D9%82%D8%B9%DB%8C-%DB%8C%DA%A9-%D8%AF%D8%AE%D8%AA%D8%B1-%D9%88%D9%81%D8%A7%D8%AF%D8%A7%D8%B1-%D8%A8/

سرباز به ستوان گفت که آیا امکان دارد بتواند برود و خودش را به منطقه مابین سنگرهای خود دشمن برساند و دوستش را که آنجا افتاده بود بیاورد؟ ستوان جواب داد: می توانی بروی اما من فکر نمی کنم که ارزشش را داشته باشد، دوست تو احتمالا مرده و تو فقط زندگی خودت را به خطر می اندازی.

حرف های ستوان را شنید ، اما سرباز تصمیم گرفت برود به طرز معجزه آسایی خودش را به دوستش رساند، او را روی شانه های خود گذاشت و به سنگر خودشان برگرداند ترکش هایی هم به چند جای بدنش اصابت کرد.

وقتی که دو مرد با هم بر روی زمین سنگر افتادند، فرمانده سرباز زخمی را نگاه کرد و گفت: من گفته بودم ارزشش را ندارد، دوست تو مرده و روح و جسم تو مجروح و زخمی است.

سرباز گفت: ولی ارزشش را داشت ، ستوان پرسید منظورت چیست؟ او که مرده، سرباز پاسخ داد: بله قربان! اما این کار ارزشش را داشت ، زیرا وقتی من به او رسیدم او هنوز زنده بود و به من گفت: می دانستم که می آیی….

می دانی ؟! همیشه نتیجه مهم نیست . کاری که تو از سر عشق وظیفه انجام می دهی مهم است. مهم آن کسی است یا آن چیزی است که تو باید به خاطرش کاری انجام دهی. پیروزی یعنی همین.

منبع:انجمن دانش اموزان و دانشجویان دانش فروم

گفتم:میری؟

گفت:آره

گفتم:منم بیام؟

گفت:جایی که من میرم جای 2 نفره نه 3 نفر 

گفتم:برمی گردی؟ 

فقط خندید 

اشک توی چشمام حلقه زد 

سرمو پایین انداختم 

دستشو زیر چونم گذاشت و سرمو بالا آورد

گفت:میری؟

گفتم:آره

گفت:منم بیام؟

گفتم:جایی که من میرم جای 1 نفره نه 2 نفر 

گفت:برمی گردی؟ 

گفتم:جایی که میرم راه برگشت نداره 

من رفتم اونم رفت ولی اون مدتهاست که برگشته 

و با اشک چشماش خاک مزارمو شستشو میده

منبع:http://www.sadstory.blogfa.com/

یه چند مدتی چت کردیم بعدش  مخالف میل باطنیم شمارمو بهش دادم

 جواب یکیو دادم

 هر روز بی توجه تر میشدم و اون وابستهتر

تا اینکه یه روز با بغض گفت نرجس من تورو واسه دوستی دو روزه نمیخوام

چرا نمیخوای بفهمی؟/

گفتم خب که چی؟

گفت یعنی میخوام برای همیشه کنارم باشی..

گفتم فعلا زوده برای این حرفا

گفت من امسال دارم برای کنکور میخونم

در ضمن 4 ماهه باهمیم کجاش زوده؟

ازم خواست بهش یه فرصت بدم منم اینکارو کردم

کم کم سعی کردم بهش دل ببندم

هر روز بیشتر دلبسته میشدم

کم کم ازش خوشم میومد…

 دیگه نمیتونستم زیاد بهش بزنگم

فقط گه گه گاهی از گوشی مامانم ابجیم

یا تلفن خونه بهش زنگ میزدم

بعد چند ماه گوشیمو بهم پس دادن

اما من هنوز با اون در ارتباط بودم

اون رفت داشنگاه اصفهان

ما برای تمام زندگیمون اینده حال همه چی برنامه ریختیم

همه بهمون میگفتن لیلی و مجنون

هرکی باهاش حرف میزد

بقیه در ادامه  مطلب 

منبع :http://moji-tanha.blogfa.com/post/4

مادری که دنیا هیچوقت اورا فراموش نمیکند

مادری که دنیا هیچوقت اورا فراموش نمیکند :

وقتي گروه نجات زن جوان را زير اوار پيدا کرد , او مرده بود اما کمک رسانان زير نور چراغ قوه چيز عجيبي ديدند.زن با حالتي عجيب به زمين افتاده , زانو زده و حالت بدنش زير فشار اوار کاملا تعقيير يافته بود . ناجيان تلاش مي کردند جنازه را بيرون بياورند که گرماي موجودي ظريف را احساس کردند . چند ثانيه بعد سرپرست گروه ديوانه وار فرياد زد :بياييد , زود بياييد ! يک بچه اينجاست . . بچه زنده است .  

وقتي اوار از روي جنازه مادر کنار رفت دختر سه_چهار ماهه اي از زير ان بيرون کشيده شد . . نوزاد کاملا سالم و در خواب عميق بود . مردم وقتي بچه را بغل کردند , يک تلفن همراه از لباسش به زمين افتاد که روي صفحه شکسته ان اين پيام ديده ميشد : عزيزم , اگر زنده ماندي , هيچ وقت فراموش نکن که مادر با تمامي وجودش دوستت داشت . . .

یه روز بهم گفت: 

«می‌خوام باهات دوست باشم؛آخه می‌دونی؟ من اینجا خیلی تنهام»

بهش لبخند زدم و گفتم: 

«آره می‌دونم فكر خوبیه من هم خیلی تنهام»

یه روز دیگه بهم گفت: 

«می‌خوام تا ابدباهات بمونم؛ آخه می‌دونی؟ من اینجا خیلی تنهام»

بهش لبخند زدم و گفتم: 

«آره می‌دونم فكر خوبیه.من هم خیلی تنهام»

یه روز دیگه گفت: 

«می‌خوام برم یه جای دور، جایی كه هیچ مزاحمی نباشه

بعد كه همه چیز روبراه شد تو هم بیا آخه می‌دونی؟ من اینجا خیلی تنهام»

بهش لبخند زدم و گفتم: 

«آره می‌دونم فكر خوبیه من هم خیلی تنهام»

یه روز تو نامه‌ش نوشت: 

«من اینجا یه دوست پیدا كردم آخه می‌دونی؟من اینجا خیلی تنهام»

براش یه لبخند كشیدم وزیرش نوشتم: 

«آره می‌دونم فكر خوبیه من هم خیلی تنهام»

یه روز یه نامه نوشت و توش نوشت:

«من قراره اینجا با این دوستم تا ابد زندگی كنم آخه می‌دونی؟ من اینجا خیلی تنهام»

براش یه لبخند كشیدم و زیرش نوشتم: 

«آره می‌دونم فكر خوبیه من هم خیلی تنهام»

حالا دیگه اون تنها نیست و من از این بابت خیلی خوشحالم

و چیزی که بیشتر خوشحالم می کنه اینه که نمی دونه 

(من هنوز هم خیلی تنهام)

دختری به کوروش کبیر گفت:من عاشقت هستم…. کوروش گفت:لیاقت شما برادرم است که از من زیباتر است و پشت سره شما ایستاده،دخترک برگشت و دید کسی‌ نیست. کوروش گفت:اگر عاشق بودی پشت سرت را نگاه نمی‌کردی

یه زن و شوهر عاشق اما فقیر سر سفره شام نشستند غذاشون خیلی مختصر و کم بود که یک نفر را به زور سیر میکرد مرد به خاطر اینکه زنش بیشتر غذا بخوره گفت بیا چراغ را خاموش کنیم و توی تاریکی بخوریم زن قبول کرد چند دقیقه چراغها را خاموش کردند ولی بعد که روشن کردند غذاها دست نخورده توی ظرف مونده بود.

اینکه تو سوال کنی من بپرسم چــــــــــــــــــــراا؟؟؟

منبع:http://www.niusha75.blogfa.com/

بقیه در ادامه مطلب

حسادت ها، رشک ها و بی میلی ها برای بخشیدن دیگران، و همچنین خودخواهی و ترس را از خود دور کنید و خواهید دید که مشکلات آنچنان هم که شما می پندارید حاد نیستند.

منبع:http://www.ashpazonline.com/weblog/nima204/326507

http://www.ashpazonline.com/weblog/dardodel/55692

-هر دفعه که همینو میگی مگه بهت نگفته بودم بدون پول اینجا نیای.
-وضعم خیلی خرابه داش اکبر به دادم برس.
-به درک به من چه ربطی داره!
هر دفعه کفگیرت به ته دیگ می‌ رسه میای سراغ من.
وقتی این کثافتو دستت گرفتی باید فکر این روزها رو می‌کردی.
وقتی به حرف‌های اکبر فکر کرد تمام وجودش سوخت.
سرش را بالا گرفت و به اکبر گفت:
“یادت رفته من کی بودم اکبر!
تمام محله‌ های این اطراف زیر دست‌های من می‌چرخید.
یادت رفته خودت یه بار با قدرت دعوات شده بود و اگه من پا جلو نمی‌ ذاشتم الان توی قبرستون خوابیده بودی،
اینارو همه یادت رفته؟!
-نه هیچکدوم از اینارو یادم نرفته ولی دیگه زمونه فرق کرده!
الان اگه پول نداشته باشی کسی جواب سلامتو هم نمیده.
سعی کرد در را ببنده ولی عزت دستش را لای در گذاشته بود و به او التماس می‌کرد.
در باز شد و عزت خودش را روی پاهای اکبر انداخت و با تمام قدرتی که در بدن داشت التماس می‌کرد.
اکبر وقتی دید سرو صدای زیادی راه افتاده مواد را به عزت داد و او شادمان به سمت خرابه‌ اش راه افتاد.
وقتی مواد را مصرف کرد دنیای اطرافش به حالت عادی قبل بازگشت بعد به زنش فکر کرد و به طرف خانه راه افتاد.
به پله‌های خانه که رسید از داخل اتاق صدای یک مرد غریبه را شنید از وقتی
معتاد شده بود این رفت و آمدها برایش کاملا عادی شده بود و اهمیتی به آن
نمی‌داد.
مرد غریبه اتاق را ترک کرد…
بالا رفت و زنش را دید که داشت لباس‌ هایش را تن می‌کرد.
رو به مهناز کرد و گفت:
دیگه نمی‌خواد این کارو بکنی من می‌خوام همه‌ چی رو درست کنم
-آره ارواح عمه‌ات تو گفتی و من باور کردم.
-دارم راستشو بهت می‌گم به خدا من خیلی فکر کردم.
-هزار باره که داری این حرف‌ها رو میزنی ولی تا حالا هیچی فرق نکرده.
-قسم می‌خورم که این دفعه فرق می‌کنه.
و سه بار به ارواح مادرش قسم خورد که قصد دارد اوضاع را تغییر دهد و خودش و مهناز را از این زندگی سگی نجات دهد.
وقتی مهناز جدیت عزت را دید و می‌دانست که اگر او به خاک مادرش قسم بخورد
حتما در کارش جدی است خوشحال شد که پس از یک عمر زندگی مانند حیوان،
سرانجام می‌توند زندگی درست و حسابی داشته باشد.
آنشب مهناز از اینکه شوهرش قصد دارد زندگی آنها را به حالت اولیه اش
بازگرداند خیلی خوشحال بود و مدام از نقشه‌های عزت برای آینده می‌پرسید و
عزت با حوصله به سوالاتش جواب می‌داد و نقشه‌های فردا را در ذهنش مرور
می‌کرد.
مهناز پرسید: “یعنی ما می‌تونیم عین قبل زندگی کنیم.”
-البته که می‌تونیم تو زندگی خیلی بدی با من داشتی من و حلال کن.
-اگه بتونیم مثل قبل زندگی کنیم می‌تونم همه‌ی اینها رو فراموش کنم صبح روز
بعد وقتی عزت از خواب بیدار شد اولین تغییر زندگی‌ اش را انجام داده بود و
سر بی جان مهتاب را روی پایش گذاشته بود و وداع آخرش را با او کرد. سپس او
را خواباند و چادرش را که دور گردنش پیچیده بود روی مهناز انداخت و بلند
شد تا کار دومش را انجام دهد. وقتی صدای اکبر را از حیات شنید تمام عزمش را
جمع کرده بود تا کارش را به درستی انجام دهد.
اکبر وقتی پشت در عزت را دید می‌خواست به حرف بیاید که ضرب چاقوی عزت که
داخل قلبش فرو رفته امکان حرف زدن را از او گرفت… عزت تا وقتی که اکبر جان
بکند بالای سرش بود و وقتی مطمئن شد که کارش را به درستی انجام داده است به
سمت خرابه برای انجام کار آخرش راه افتاد در خرابه طنابی که به سقف بسته
شده بود انتظار عزت را می‌کشید.

مرورگر شما قادر به پخش ویدیو نمی باشد.

کتاب صوتی چهره غمگین من،با صدای پیام بخشعلی

برای ارسال نظر لطفا وارد حساب کاربری خود شوید.

مرورگر شما قادر به پخش ویدیو نمی باشد.

کتاب صوتی چهره غمگین من،با صدای پیام بخشعلی

برای ارسال نظر لطفا وارد حساب کاربری خود شوید.

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Виконується…

Завантаження…

دانلود داستان صوتی عاشقانه غمگین

Виконується…

Завантаження…

Завантаження…

Виконується…

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Виконується…

Завантаження списків відтворення…

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Виконується…

Завантаження…

دانلود داستان صوتی عاشقانه غمگین

Виконується…

Завантаження…

Завантаження…

Виконується…

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Виконується…

Завантаження списків відтворення…

دانلود داستان صوتی عاشقانه غمگین
دانلود داستان صوتی عاشقانه غمگین
0

دوره مقدماتی php

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *