دفعه اول است که با بازیهای «ویچر» آشنا شدهاید؟ دلتان میخواهد به جای گرالت هیولاکشی کنید و دنیا را نجات دهید، ولی میترسید چیزی از داستانها، تاریخ و شخصیتهای ریز و درشتش متوجه نشوید؟ نگران نباشید. در این مقاله نگاهی گذرا به عناصر مهم بازیهای قبلی میاندازیم تا بیشتر از The Witcher 3: Wild Hunt لذت ببرید.
خبر خوب این است که همانطور که در نقد بازی هم گفتیم، «ویچر ۳: وایلد هانت» بازی فوقالعادهای است. اما خبر بد این است که با یک بازی طرف هستیم که در زمینهی داستانی بهطرز سرگیجهآوری پیچیده و سخت است. طوری که مجبورید برای درک بهتر داستان یک عالمه آدم و مکان و مفهوم و اتفاق را بلد باشید. خب، نمیخواهد نگران باشید. من کمکتان میکنم.
از آنجایی که استودیوی سیدی پراجکت با «وایلد هانت» بهطور جدی قدم به فضای جریان اصلی صنعت بازیسازی گذاشته است، پس میتوان انتظار داشت که کسانی نظرشان به سوی این بازی محیط بازِ پرخرج جلب میشود که یا بازیهای قبلی را تجربه نکردهاند یا اصلا خبر ندارند «وایلد هانت» قسمت سوم یک سهگانه است. مسئلهای که کاملا طبیعی است. مخصوصا با در نظر گرفتن بازیی مثل «وایلد هانت» که مهم نیست طرفدار ویچرها هستید یا نه. کسی که به بازیهای محیط باز یا فانتزی علاقه داشته باشد، نباید به هیچوجه این اثر بزرگ را از دست دهد.
بگذارید همین ابتدا به این نکته اشاره کنم که این مقاله داستان «ویچر» و «ویچر۲: قاتلان پادشاهان» را لو میدهد. اما چیزی از خط داستانی «ویچر ۳: وایلد هانت» را برایتان فاش نمیکند. پس، فقط در اینجا قصد دارم مقدمهی ماجراهای بازی سوم را برایتان پیریزی کنم. راستی، چیزهایی که در این مقاله آوردهام از تحقیقاتم از دنیای «ویچر» سرچشمه میگیرد. چون حقیقتش، من متخصصِ تمامعیار «ویچر» نیستم. نه کتابهای ساپکوسکی را خواندهام و نه فیلم و سریالی که از رویشان ساخته شده را دیدهام و بازی نخست این مجموعه را هم تمام نکردهام. پس، اگر اشتباهی در برداشتها و توضیحاتم دیدید، امیدوارم من را ببخشید و صحیحش را با من در میان بگذارید.داستان کامل بازی witcher 3
سلام… خوبی؟ من صدایی هستم که در این مقاله از طرف خوانندهها ازت سوال میپرسم!
اوه، سلام! با اینکه عجیب به نظر میرسه، ولی باشه، خیلی هم خوب.
خب، چه چیزی باید قبل از بازی کردن «ویچر ۳» بدانم؟
بزار ببینم. برای شروع، گمان میکنم باید دربارهی کتابها حرف بزنیم. بازیهای «ویچر» براساس یک سری داستانهای فانتزی نوشتهی نویسندهای لهستانی به نام آندره ساپکوسکی است.
آیا خواندن کتابها به درک بازیها کمک میکند؟
مطمئنا خواندن کتابها به فهمیدن کاراکترها و مکانها کمک فراوانی خواهد کرد، اما نباید فراموش کنی که بازیها اقتباس مستقیم کتابها نیستند. کتابهای ساپکوسکی، که چندتایی از آنها مجموعه داستانهایی کوتاه هستند، شامل همان رویدادهایی که در بازیها اتفاق میافتند، نیستند. در حقیقت، بازیها دنبالهی کتابها محسوب میشوند و داستان خودشان را روایت میکنند. یکجورهایی میتوان آنها را بیشتر از اقتباسهای مستقیم، عناوین فرعی دانست که در دنیایی یکسان رخ میدهند. بنابراین، برای درک «ویچر۳»، خواندن کتابها در اولویت نیست و در اصل باید رویدادهای دو بازی اول را بدانید.
باشه، بازیها: از کجا باید شروع کنیم؟
بیا با تنظیمات دنیای «ویچر» شروع کنیم. همانند دو بازی اول، «ویچر ۳» در سرزمینی به اسم «کانتیننت» (یا قاره) جریان دارد. بله، این واقعا اسم دنیای ویچر است. روی هم رفته، این هم دنیایی است که خیلی شبیه دنیاهای فانتزی دیگری که تاکنون دیدهاید. ساکنان آن از الفها و دوارفها و اژدهایان شروع میشوند و تا ساحران و جادوگرانی که افسونهایی ترسناک انجام میدهند، ادامه دارند. خلاصه اینکه تکنولوژی از دوران قرون وسطا، پیشرفت نکرده است.
به نظر خیلی آشنا میآید، درسته؟
آره، همینطور است. حداقل در سطح آغازین ماجرا با همان دنیاهای فانتزی آشنا طرف هستیم، اما مثل همهی اینجور داستانها ممکن است همهچیز با وارد شدن بُعدهای موازی و دنیاهای فرازمینی حسابی پیچیده و عجیب و غریب شود. و دنیای ویچر هم از این قاعده جدا نیست.
متوجه شدم. پس، این هم یکی از اون قضیهها است؟
آره. حدود هزار و اندی سال قبل از اتفاقاتِ کتابها و بازیها، کانتیننت با رویدادی به نام «برخورد دنیاها» (Conjunction of the Spheres) مواجه میشود. این اتفاقِ اسرارآمیز و مرموز برای همیشه دنیای ویچر را با تحولی اساسی روبهرو کرد. قضیه از این قرار است که این رویداد، دروازههای بسیاری از بُعدهای موازی دیگر را باز کرد و دیوارهای جداکنندهی بین دنیاها مختلف را از بین برد. این باعث باز شدن پورتالهایی شد که به شیاطین، هیولاها و موجودات گوناگون اجازه میداد از دنیای خودشان به دیگری منتقل شوند و به این ترتیب، کانتینت از آن زمان با موجوداتی غیرطبیعی پر شد. سر و کلهی انسانها هم در جریان همین دوران پیدا شد؛ کسانی پیشدستی کردند و با کلونیسازی و پر کردن دنیا، بالاخره بر کانتینت چیره شدند. اما قبل از اینکه عمیقتر شویم یا وارد اتفاقات دو بازی اول شویم، بگذارید، کمی دربارهی کاراکتر اصلی صحبت کنیم. او یک ویچر است و به گرالت ریویایی معروف است.
همون مو سفیده که روی همهی عکسهای بازی دیده میشه، هان؟ خیلی خوشتیپه.
خودشه. قبول دارم. واقعا خوشقیاقه و جذابه.
خب، اون یه ویچره. ولی کسی نیست که فقط جادوگرها را میکشه، درسته؟
آفرین. مثل اینکه از من جلوتر هستی. درسته، یک «ویچر» چندان ربطی به جادوگران ندارد. در حقیقت، ویچرها نژاد کمیابی از هیولاکُشهایی هستند که از لحاظ ژنتیکی جهشیافتهاند. آنها مثل آدمهای عادی به دنیا میآیند. و در همان سنینِ جوانی به دلایلی که بعدا دربارهاش میگویم، گرفته میشوند و مجبور هستند برای ویچر شدن تمریناتِ فیزیکی و روانی شدیدا سختی را در قالب آیین اسرارآمیزی به نام «آزمایشِ گیاهان» (The Trial of Grasses) پشت سر بگذارند.
در جریان «آزمایش گیاهان»، ویچرهای احتمالی با مصرف یکسری ترکیباتِ شیمیایی که از گیاهانی خاص گرفته شدهاند، ژنهایشان دچار جهش میشود و در نتیجه آنها را نسبت به آدمهای معمولی، به افرادی خطرناکتر و قویتر تبدیل میکند. ناگفته نماند این آزمایش اکثر شرکتکنندگان آیین را از پای درمیآورد و راستش، بیش از شش تا هفت نفر از ده کاندید، در این پروسه میمیرند. این درحالی است حدس میزنم به دلایلی، فقط انسانها قادر به پشت سر گذاشتن آزمایش هستند.
به هر حال، کسانی که زنده بیرون میآیند، برای همیشه تغییر میکنند. چشمهایشان زرد و گربهمانند (نکتهی آسانی برای شناسایی ویچرها) میشود و حواسشان تند و تیزتر میشود و قدرت، مهارت و انعطافی بدست میآورند که آنها را قادر میسازد سریعتر از حد معمول زخمهایشان را درمان کنند. آنها تقریبا در مقابل همهجور بیماری، زهر و مسمومیت مقاوم میشوند. البته، «آزمایش گیاهان» آنها را عقیم میکند. یعنی هیچ ویچری هرگز نمیتواند پدر بیولوژیکی فرزندی شود. همچنین ویچرها طول عمر غیرطبیعی و زیادی هم بدست میآورند. در آغاز «وایلد هانت» گرالت دور و اطرافِ ۱۰۰ سال سن دارد که برای یک ویچر خیلی هم پیر نیست.
متوجه شدم. پس، آنها برای مبارزه با هیولاها زندگی میکنند؟
بله. ویچرها برای اولینبار به منظور راهی موئثر برای مبارزه با هیولاهایی که سرزمینهای انسانها را اشغال کرده بودند، ساخته شدند. چندین مکتب ویچری مختلف در سرتاسر کانتیننت وجود دارد که هرکدام شاگردانش را به راه و روش خودش تعلیم میدهد.
همهی ویچرها یک «مدال ویچری» به گردن دارند که نشاندهندهی جایی است که آموزش دیدهاند؛ برای مثال، گرالت در مکتبِ گرگ تربیت شده است، برای همین یک مدال نقرهای گرگ به گردن دارد. بقیهی مکتبها هم شامل گریفین، خرس، گربه و غیره میشوند. همچنین ویچرها از مدالهایشان برای متمرکز کردن حواسشان نیز استفاده میکنند. یکجورهایی مدالِ ویچرها بخشی از خودِ درونیشان است.
این طور که به نظر میرسد، این آزمایش اینقدر سخت است که تقریبا همهی شرکتکنندگان باید قبل از ورود، وصیتنامهشان را بنویسند. پس، چرا آدم باید برای چنین چیزی داوطلب شود؟
خیلی از مردم برای ویچر شدن «داوطلب» نمیشوند. بلکه در حقیقت اکثر ویچرها، یتیمها و بچههای بیخانمان و ناخواستهای هستند که با این دانش که اکثرشان آموزشها را دوام نمیآورند، به قلعههای ویچری مختلفی در سرتاسر کانیننت برده میشوند. به جز این، ویچرها بعضی اوقات با استفاده از حرکتی به اسم «حق غافلگیری» (The Law of Surprise) برای خودشان نیرو جمعآوری میکنند. «حق غافلگیری» سنتِ باستانی است که وقتی کسی جان فردی دیگری را نجات میدهد، میتواند از آن در عوض دستمزدش استفاده کرد. این سنت پیچیده و غیر روشنی است که میتواند شکلهای متعددی به خودش بگیرد. اما پایه و اساسش به این شکل است که شخصی که نجات پیدا کرده باید به نجاتدهندهاش چیزی که برای او ناشناخته است را با توضیح ترسناکی:«چیزی که تو نمیدانی آن را داری» یا «اولین چیزی که به محض ورود به خانه به تو خوشآمد میگوید» بدهد.
عجیبه.
آره، کمی عجیب است. یکجورهایی میتوان از «حق غافلگیری» به عنوان برگبرنده هر دو طرف نام برد. چون هیچکدام از دو طرف معامله نمیدانند که این جملات به چه معنی و مفهومی است و نتیجهاش به چه میانجامد. برخی اوقات همهچیز با یک اسب، حیوان خانگی یا هرچیز دیگری تمام میشود. اما در اکثر اوقات، «حق غافلگیری» به این معنی است که فرد نجاتیافته باید فرزندش را به نجاتدهندهاش هدیه کند. ویچرها جان خیلیها را نجات میدهند و خیلی از این آدمها همیشه پولی برای پرداخت ندارند. بنابراین، ویچرها بعضی موقعها از «حق غافلگیری» برای بدست آوردن نیروهای جدید استفاده میکنند.
به گمانم منطقی به نظر میرسد. گفتی دستمزد. ویچرها دستمزد هم میگیرند؟
آره. ویچرها به صورت مستقل و جدا از پادشاهیها و امپراطوریهای کانتیننت فعالیت میکنند. آنها در واقع از لحاظ جبههگیریهای سیاسی خنثی هستند. درست شبیه نگهبانانِ شب در «بازی تاج و تخت». با این تفاوت که ویچرها برخلاف جان اسنو و برادرانش، همواره در حرکت و سفر هستند. البته که این قانون همیشه پایدار نیست و ویچرها هم به هر حال با سیاستبازیها قاطی میشوند. اما روی هم رفته، این خنثی بودن یکی از ویژگیهای تعریفکنندهشان است. اما کسب و کار یک ویچر معمولا با هیولاهای دنیایش و محافظت از مردم عادی است. آنها موجودات را شکار میکنند و میکشند و همیشه در قبال خدماتی که ارائه میکنند، پول درخواست میکنند.
ویچرها به نحوهی زندگیشان، «مسیر» (The Path) میگویند. آنها معمولا تنها کار میکنند و از شهری به شهری دیگر سفر میکنند و هیولاهایی که ممکن است برای منطقهای دردسرساز شده باشند را به سزای اعمالشان میرسانند. ویچرها هرگز مجانی کار نمیکند. آنها را میتوان جایزهبگیرهای یکهتازی دانست که البته از چنین شغلی، زندگی شبهمقدسی برای خودشان ساختهاند.
ظاهرا آنها آدمهای خیلی به درد بخوری هستند.
همینطور است. اما خیلی از مردم دل خوشی از آنها ندارند. مردم عادی از ویچرها میترسند؛ رعیتها آنها را به چشم عجیبالخلقه و دیوانه میبینند و سیاستمداران و رهبران هم به آنها به عنوان موجوداتی خطرناک و غیرقابلپیشبینی نگاه میکنند. مردم با استخدام یک ویچر و خرج چندتا سکه برای خلاص شدن از دست هیولای مردابشان، مشکلی ندارند، اما با این حال اصلا هم دوست ندارند بعد از اینکه کار تمام شد، ویچر را در نزدیکیشان تحمل کنند.
باشه. مثل اینکه کاملا فهمیدم ویچرها چه هستند. حالا میتوانیم دربارهی جایی که تمام اینها اتفاقها میافتد، حرف بزنیم؟
حتما! کانتیننت از چهار ملت اصلی تشکیل شده است. کسانی که البته همیشه با یکدیگر در جنگ و نزاعاند. مثل دو بازی اول، «وایلد هانت» در دور و اطرافِ «پادشاهیهای شمالی» (The Northern Kingdoms) جریان دارد که از لحاظ جغرافیایی و آب و هوا، خیلی شبیه به شمال اروپا و کشورهای اسکاندیناوی است.داستان کامل بازی witcher 3
این هم نقشهای از بازی که در آن تعدادی از مهمترین لوکیشنهای «ویچر ۳» مشخص شده است:
مهمترین مناطق «وایلد هانت» شامل اینها میشود:
ردنیا (Redania): پادشاهی شمالغرب. آنها درحال حاضر توسط پادشاهی به اسم رادوویدِ پنجم رهبری میشوند.
نیلفگارد (Nilfgaard): امپراطوری قدرتمندی که در جنوب واقع است؛ آنها هماکنون توسط فرمانروایی به اسم «اِمیر وار اِمریس» رهبری میشوند.
جزایر اسکلیگا (Skellige): این جزایر در غرب واقع شده است که خانهی مجموعهای از قبیلههایی وایکینگمانند است. آنها پادشاهی به اسم «برن» دارند، اما هر قبیله توسط فرمانروای خودش اداره میشود.
یک پادشاهی مهم دیگر هم است که البته از لحاظ فنی دیگر وجود ندارد: پادشاهی «تمریا» (Temeria) در جنوبِ «ردنـیا» و آنسوی رودخانهی «پونتار» واقع شده است. «تمریا» توسط پادشاه فولتست اداره میشد، اما او در آغاز «ویچر ۲» ترور شد. از آن زمان تاکنون، این ملت یکجورهایی از هم پاشیده است. در ادامه دراینباره بیشتر توضیح میدهم.
پادشاهان. امپراطورها. قبیلهها. دریافت شد.
دو پادشاهی دیگری که که ممکن است در «وایلد هانت» اسمشان را بشنوید، «ایدرن» (Aedirn) و «کایدون» (Kaedwen) هستند که البته اینها نقش خیلی مهمی در بازی ندارند. آنها در شرق کانتیننت واقع شدهاند و توسط رشته کوههایی از همسایههایشان جدا شدهاند. همانطور که در نقشه هم قابلدیدن است، «ایدرن» در جنوب و در شرق «تمریا» قرار دارد و «کایدوین» هم در شرقِ «ردنیا».
پس که اینطور. ولی این ملتها چندان مهم نیستند؟
آره. آنها نقش بزرگی را در «ویچر ۲» بر عهده داشتند، ولی در «وایلد هانت» چیز خاصی از آن سمت و سو به گوش نمیرسد.
متوجه شدم. خب، حالا وضعیت سیاسی این پادشاهیها چگونه است؟
در آغاز «وایلد هانت»، امپراطوری نیلفلگارد با خشونت تمام در حال حرکت به سمت شمال، فتح پادشاهیها و تصاحب زمینها است. (سربازانِ نیلفگارد زرههای سیاه به تن میکنند. به همین دلیل اکثر مردم از آنها به عنوان «سیاهپوشها» یاد میکنند.)
این اولینباری نیست که نیلفگارد قصد فتح سرزمینهای شمالی را دارد. اما سالها جنگ و درگیری با پادشاهیهای مختلف شمالی که بیشترشان توسط خودِ امپراطورِ نیلفگارد شروع شده بود، پادشاهی را حسابی ضعیف و آسیبپذیر کرده است. ردنیا آخرین نیروی مقاوم حاضر در منطقهای است که بازی در آن جریان دارد. اما آنها هم تعدادشان کم است و پیروزی نیلفگارد نزدیک و حتمی به نظر میرسد.
بیشتر بازی در منطقهای اتفاق میافتد که شامل ردنیای جنوبی و دوتا از معروفترین شهرهایشان «ناویگراد» و «آکسفورت» میشود. و همچنین در جنوبِ رودخانهی پونتار که قبلا تمریای شمالی بوده و امروزه به نام «سرزمین هیچکس» یا «وِلن» (Velen) شناخته میشود.
باشه. گرفتم… ولی گرالت کجای این شلوغیها قرار میگیرد؟
قبل از شروع بازی، گرالت در قلعهای که در آنجا بزرگ شده و تعلیم دیده، در حال خستگی در کردن است. قلعهای تاریخی به نام «کایر مورهن» (Kaer Morhan) که در شمالشرقیترین مناطق وحشی «کایدوین» قرار گرفته است. (به نقشهی بالا نگاه کنید)
او نامهای از دوست قدیمیش دریافت میکند که او را به جنوب فرا میخواند. جایی که او با فرمانروای نیلفگارد، امیر وار امریس دیدن میکند. امیر در حال حاضر در قلعهای موقتی در شهری به اسم «ویزیما» (Vizima)، پایتختِ سابقِ پادشاهی سقوطکردهی تمریا حضور دارد.
فرمانروا به کمک گرالت برای پیدا کردن دختری به اسم «سیری» نیاز دارد. کسی که کاراکتر شدیدا مهمی در بازی است که خیلی زود دربارهاش حرف میزنیم. فعلا، سیری در مکانهایی در آن سوی مرزهای نیلفگارد، مثل ولن و جزایر اسکلیگا دیده شده و امیر امیدوار است که گرالت با مهارتهای بیهمتایش در ردیابی به او در پیدا کردن سیری کمک کند. این دقیقا همینجا است که ماجرای «ویچر۳» راستی راستی شروع میشود.
چه چیزهای دیگری باید بدانم؟
خب، برخلاف «بازی تاج و تخت»، درگیریهای سیاسی چندان عنصر پررنگی در «ویچر۳» نیست. سیاست در حد اینکه ما را از اتفاقاتِ پیرامون گرالت آگاه سازد، حضور دارد. اما قضیه آنقدرها پیچیده نمیشود و گرالت هم اصولا خودش را زیاد قاطی جنگ پادشاهان و فرمانروایان نمیکند. در واقع چیزهای مهمتری وجود دارد که نیاز به توجهی او دارند. و بیشتر چیزهایی که گرالت با آنها درگیر میشود، خیلی بزرگتر از درگیری چهارتا پادشاه است. موضوع در حد نجات دنیا و از این جور چیزها با اهمیت است.
اما قبل از اینکه کاراکترهای اصلی را معرفی کنم، بگذارید با برخی عناصر مهم «ویچر» آشنا شویم. چیزهایی مثل جادوگران، ساحران، واید هانت و درگیری بین انسانها و غیرانسانها.
عالیه. بیا اول با ساحران شروع کنیم!
باشه. در دنیای «ویچر»، ساحران کم و بیش همان چیزی هستند که ازشان انتظار داریم. آنها زنهایی با قدرتهای ماورایی و اسرارآمیز قدرتمندی هستند. آنها را میتوان جادوگران خانم دانست. ساحران در بازیهای «ویچر» نقش بزرگی را برعهده دارند و خیلی از کاراکترهای مهم داستان در این سه بازی، زنهایی با قدرتهای جادویی هستند.
پس، جادوها در اینجا با دیگر دنیاهای فانتزی فرق نمیکند، درسته؟
آره. جادو در «ویچر» شبیه به بقیهی دنیاهای فانتزی است. از ساختن گلولههای آتشین و تلهپورت کردن گرفته تا تکان دادن اجسام از راه دور و کنترل کردن ذهن مردم. بعضی از مردمانِ دنیای «ویچر» با مهارتهای جادویی مادرزادی به دنیا آمدهاند. چنین آدمهایی را «سورس» (Source) مینامند. بسیاری از سورسها به یکی از چندین مدرسهی جادوگری میروند تا برای رسیدن به درجهی استادی در استفاده از تواناییهایشان آموزش ببینند. بدون آموزش، سورسها ممکن است کنترل جادوهایشان را از دست بدهند و دیوانه شوند.
ساحران و جادوگران میتوانند آتش بر سر سربازان فرو بیاورند، ذهنشان را کنترل کنند و دیگران را طوری نفرین کنند که کاملا جریان جنگ تغییر کند. آنها آنقدر قدرتمند هستند که اغلب خودشان را بیرون از زندگی مردم عادی میپندارند و از راههای مختلف تلاش میکنند تا تبدیل به بخشی از رهبران دنیا شوند. از آخرینِ این تلاشها میتوان به گروهی به اسم «خانهی ساحران» (The Lodge of Soceresses) اشاره کرد که تعدادی از مهمترین ساحران دنیای ویچر از اعضای آن هستند.
این ساحران خیلی زیبا هم هستند… درسته؟
همینطور است. به خاطر اینکه آنها در جریان آموزشهایشان، یاد میگیرند که چگونه با استفاده از افسونهای مختلف، بهشکل غیرطبیعیای خوشتیپ شوند. آنها هم مثل ویچرها زیاد عمر میکنند و دوباره مثل ویچرها عقیم هستند. اما برخلاف ویچرها، آنها بدجوری خودشان را درگیر بازی قدرت و سیاست میکنند. آنها بهطور وسیعی به عنوان مشاوران پادشاهان و رهبران بزرگ کانتیننت خدمت میکنند و اکثر رویدادهای اصلی بازی «ویچر» هم توسط دستان پشتپردهی ساحران شکل گرفته است.
پس که اینطور. منطقی به نظر میرسه. حالا… از وایلد هانت چی برای گفتن داری؟ اونها در اسم بازی هستن. پس، به گمانم باید خیلی مهم باشن.
دقیقا همینطور است. «وایلد هانت» موجوداتِ مرموزی هستند که تقریبا هیچکس چیز زیادی دربارهشان نمیداند. برای همین اگر بدون اینکه بدانید آنها چه هستند و چه کار میکنند، بازی را شروع کنید، مشکلی نیست. طبق افسانهها و پیشگوییها، آنها جنگجوهای شبحگونهی ترسناکی هستند که به صورت دستهجمعی غارتگری میکنند. بعضی وقتها آنها درحال پرواز در آسمان دیده شدهاند و برخی اوقات هم روی زمین. همانند وایت واکرهای «بازی تاج و تخت» از آنها به عنوان نهایت تاریکی، سرما و بدبختی یاد میشود. آنها به معنای واقعی کلمه ناگهان ظاهر میشوند و سوار بر اسبهای بزرگ، با خود مرگ به همراه میآورند و گاهی انسانهای بیگناه را هم از لب تیغ میگذرانند. وقتی سر و کلهشان پیدا میشود، زمین یخ میزند و هیچکس توانایی مقابله با آنها را ندارد. خلاصه اینکه وایلد هانتها، خدای لولوخورخورههای دنیای ویچر هستند. هرچند عدهای باور دارند که آنها وجود خارجی ندارند.
گرالت در طول سالها چیزهایی دربارهی آنها فهمیده است؛ او میداند که رهبر وایلد هانتها، اِلفی به نام اِردین است. کسی که به عنوان «پادشاه هانت» هم شناخته میشود. اردین از نژاد متفاوتی از الفها به نام «اِن اِل» (Aen Elle) است. نژادی که از الفهای کانتیننت قدبلندتر هستند و از بُعد موازی جداگانهی دیگری به دنیای ویچر آمدهاند.
خودِ گرالت تاریخِ پیچیدهای با وایلد هانت دارد. زمانی او به دست هانت دستگیر شده و مدتی را با او سواری کرده بود، اما اصلا مشخص نیست که در این بین چه اتفاقی افتاده و بین آنها چه روی داده است. اینها تمام چیزی است که باید دربارهی وایلد هانتها در «ویچر۳» بدانید. اگر در طول بازی دقت کنید، مطمئنا خیلی چیزهای بیشتری دربارهی آنها یاد میگیرید.
پس بالاخره میماند درگیری بین انسانها و غیرانسانها.
درسته. در سرتاسر کانتیننت غیرانسانها به شدت توسط انسانها مورد آزار و اذیت قرار میگیرند. فقط به خاطر اینکه آنها با انسانها فرق دارند (موضوعی که تقریبا وضعیت جامعهی خودمان را بازتاب میدهد!). غیرانسانها در میان انسانها زندگی میکنند. اما درگیریشان سالها قدمت دارد. الفها، دوارفها و دیگر موجودات «غیرطبیعی» مجبورند در محلهای دورافتاده زندگی کنند و همیشه از اینکه هرلحظه ممکن است توسط خلافکاران زندانی، شکنجه یا کشته شوند، در ترس به سر میبرند. برخی از این غیرانسانها گروهی شورشی و مبارزی معروف به «اِسکویاتل» (The Scoia’tael) یا «سنجابها» تشکیل دادهاند.
اِسکو… چیچی؟
آره. اسم سختی است. اینطوری تلفط میشود: «اسکو-یا-تِل». اینها در واقع گروهی از الفها، دوارفها، کوتولهها و دیگر غیرانسانها هستند. آنها علیه انسانها حملات چریکی انجام میدهند و کلا برای دفاع از حقوقشان مبارزه میکنند. از نگاه بسیاری از انسانها، آنها سازمانی تروریستی هستند، اما راستش، حقیقت گلآلودتر از اینها است. در «وایلد هانت» جادوگران هم چنین وضعیتی را دارند. پادشاهی «ردنیا» درحال پاکسازی سرزمینهایش از هرگونه ساحر و جادوگر است. آنها هم مثل غیرانسانها یا باید فرار کنند یا طعم سوزانندهی آتش در میدان شهر را بچشند.
متوجه شدم. حالا چگونه ویچرها در میان اینها جای میگیرند؟
گرالت اصولا تاکنون سعی کرده از درگیری بین انسانها و غیرانسانها بیرون باشد و البته چشمانداز و همدردیش در دو بازی اول در اینباره به تصمیماتِ بازیکننده بستگی دارد. با این حال، این حس وجود دارد که او نظرش سمت غیرانسانها است و دوست دارد که درمقابل بیعدالتیهایی که نسبت به آنها میشود، ایستادگی کند. فکر کنم الان فرصت خوبی است که بحث را عوض کنیم و اول دربارهی گرالت صحبت کنیم و بعد برویم سراغ دیگر شخصیتهای بازی.
موافقم. چه چیزهای دیگری باید دربارهی گرالت بدانم؟
گرالت در نگاه اول مثل یک آدم خفنِ خشنِ رک و راستِ کمحرف به نظر میرسد، اما حقیقتش، او آدم خیلی جالبی است. او در آموزشهای ویچریش بهتر از همه بوده و حتی یکسری جهشیافتگیهای ویژهی اضافی هم پشت سر گذاشته است. زندگی گرالت اسرارآمیز است، اما به نظر میرسد او احساساتیتر از دیگر ویچرهایی است که از اخلاق و انسانیت بویی نبردهاند. البته طبق باور مردم. و گرنه ویچرهایی که در بازی میبینید، تفاوت چندانی با انسانهای معمولی ندارند. آموزشهای گرالت چیزی بوده که موهایش را سفید کرده است و باعث شده تا الفها لقب «گویینبلید» (Gwynbleidd) را به او نسبت دهند که از قضا به خودی خود لقب فوقالعاده خفنی است و وقتی فوقالعادهتر میشود که بدانید این لقب در «زبان کهن» به معنی «گرگ سفید» است.
قبل از اتفاقات اولین بازی، گرالت به خاطر دفاع از غیرانسانها بهطرز بدی توسط چنگالِ رعیتی زخمی میشود. در ابتدا گمان میرفت که مرده باشد. اما او بالاخره توانست خودش را به قلعهی کایر مورهن برساند. درحالی که حافظهاش را از دست داده بود و چیزی از گذشته به یاد نمیآورد. گرالت تمام دو بازی اول را صرف بازپسگیری حافظهاش کرد و بالاخره در پایان «ویچر۲» موفق شد. مسئلهای که اتفاق خیلی خوبی است. چون تمام ماجرای فراموشی گرالت، حسابی داستان را خستهکننده کرده بود. خوشبختانه، در آغاز «وایلد هانت» گرالت کاملا از حال و احوالش آگاه است. میداند چه کسی است و در طول این سالها، چه کارهایی کرده است.
آیا گرالت دوستی، دشمنی، رقیبی، چیزی دارد؟
تا دلت بخواد. گرالت چندتایی دوست، رقیب و معشوقه دارد. از مهمترینشان میتوان به افراد زیر اشاره کرد:
در ردیف اول سیری قرار دارد که نام کاملش سیریلا فیونا اِلن رایانان است. او مهمترین کاراکتر «ویچر۳» است. حتی مهمتر از گرالت. نامش از کلمهی «سیریاِل» (Zireael) در زبان کهن گرفته شده که به معنای «پرستو» است.
فرمانروای نیلفگارد، گرالت را برای پیدا کردن سیری استخدام میکند، درسته؟
دقیقا. گذشته و اصل و نسب سیری به طرز دیوانهواری پیچیده است. اما سعی میکنم از هم بازش کنم.
باشه. لطفا صریح و ساده تعریف کن.
در واقع سیری نتیجهی ازدواج مرد و زنی نجیبزاده بوده. مادرش، دختر ملکه بوده است. سیری برای اولینبار وقتی با گرالت روبهرو شد که گرالت نفرینی را از پدرش برداشته بود و با استفاده از «حق غافلگیری» (یادتان میآید؟)؛ «چیزی که داری ولی از آن بیخبری» دستمزدش را طلب کرده بود. معلوم شد مادر سیری، او را حامله بوده و مرد از این موضوع خبر نداشته است.
پس، ناگهان گرالت یک دختر خوانده گیرش آمد؟
نه، دقیقا. از آنجایی که زنها نمیتوانند ویچر شوند، گرالت سیری را همان لحظه با خودش نبرد و همچنین فکر میکنم دوست نداشته درکنار هیولاکشتن به فکر عوض کردن کهنهی بچه هم باشد! اما به نظر میرسد، سرنوشتتان باهم گره خورده و گرالت چندباری در ماجراجوییهایش با او برخورد کرده. تا اینکه تصمیم گرفته او را به کایر مورهن برده و به عنوان ویچر تعلیمش دهد. از آنجایی که او زن است، نمیتواند «آزمایش گیاهان» را پشت سر بگذارد. اما در عوض توانسته تمام دیگر راز و رمزهای ویچرها را یاد بگیرد و به شمشیرزنی با استعداد و خطرناک تبدیل شود. غافلگیری اصلی ماجرا وقتی است که معلوم میشود، سیری در واقع یک «سورس» است.
چرا فرمانروای نیلفگارد او را میخواهد؟
خب، با هزارجور پیچیدگیهای اصل و نسبی معلوم میشود که او از لحاظ فنی از خون فرمانروا و در نتیجه وارث تاج و تخت اوست.
صبر کن. چی شد؟
آره. سیری یک ابزار داستانی چندکاره است. از طریق سرنوشت به گرالت متصل است، از قدرتهای جادویی بهره میبرد و بــــنگ! وارث امپراطوری نیلفگارد هم است. تازه، او قدرت جادویی ویژهای هم دارد که او را به قدرتمندترین و مهمترین منبع جادویی تمام دنیا تبدیل میکند.
… باشه.
اجازه نده این حرفها گولات بزند. برخلاف تمام قدرتها و سرنوشتبازیهای سنگینش، سیری شخصیت واقعا دوستداشتنی و باحالی است. او زندگی کسلکننده و آسانی نداشته است. او در آغاز «وایلد هانت» برای سالها است که فراری است و گرالت هم مدتها است که او را ندیده است. اما روی هم رفته، او شخصیت کاملا نزدیک، قابلدرک و صاف و سادهای است. خودت متوجه میشوی.
باشه. حرفت رو قبول میکنم. چه افراد دیگری را باید بشناسم؟
نفر بعدی که کاراکتر مهمی هم است، ینیفر اهل ونگربرگ نام دارد.
اوه. چه اسم شگفتانگیزی!
دقیقا. حالا کجاشو دیدی. در دنیای ویچر خیلیها از این جور اسمهای خفن دارند. ولی فکر کنم ینیفر ونگربرگی، اسم مورد علاقهام هست.
خیلی خوبه. دوست دارم تمام روز تکرارش کنم!
حالا صبر کن. میدونی اسم کوتاه شدهاش چیه؟
چی؟
یِن.
شوخی میکنی!
نه. ملت همینطوری صدایش میکنن.
عالیه.
ینیفر یکی از کاراکترهای محوری «وایلد هانت» است. او ساحرِ قدرتمندی است که از قضا عشق زندگی گرالت هم است که البته از آنجایی که او حضور چندان پررنگی در دو قسمت اول نداشت، کمی عجیب به نظر میرسد.
تا قسمت سوم، کاراکتر او را بیشتر از طریق کتابها میشناختیم. با اینکه اسمش راه و بیراه توسط گرالت آورده میشد، اما همیشه دور از نگاهها بود. از زمانی که گرالت در جریان اتفاقات قبل از بازی اول، حافظهاش را از دست داد، ینیفر هم درکنار چیزهای دیگر از یاد گرالت پاک شد. این موضوع تا زمانی ادامه داشت که بالاخره گرالت در پایان «ویچر۲» تمام رابطهاش با ینیفر را به یاد آورد. ینفیر حسابی به قدرت اهمیت میدهد. او تاحدودی رفتاری سرد دارد و ممکن است در طول بازی، کمی اعصابتان را خورد کند؛ او گرالت را دوست دارد، اما رابطهشان خیلی قمر در عقرب است. آنها برای اولینبار سالها پیش به یکدیگر علاقهمند شدند، اما از وقتی که گرالت با وایلد هانت همراه شد و حافظهاش را از دست داد و بینشان فاصله افتاد، رابطهشان مثل قبل گرم و قدرتمند نیست.
متوجه شدم. دیگه چه کسانی هستند؟
بزار برات لیستشان کنم. زن قدرتمند دیگری که در زندگی گرالت حضور دارد، ساحر موقرمزی به اسم تریس مریگولد است. تریس مریگولد اهل ماریبور (که این هم اسم خیلی زیبایی است اما نه به اندازهی ینفیر اهل ونگربرگ) در کایر مورهن زندگی میکرد. با پیدا شدن سر و کلهی گرالت و فراموشیاش در آنجا، تریس از او پرستاری کرد و درنهایت، بله، عاشق همدیگر شدند. به این ترتیب، تریس تبدیل به یکی از کاراکترهای مهم بازیها و معشوقهی گرالت در دو بازی اول شد.
تریس و ینیفر دوستان خوبی هستند. آنها هر دو در بزرگ کردن سیری و تعلیم راه و روشهای مختلف جادوگری به او، نقش داشتهاند. از طرفی، این رابطهی دوستانه، مثلث عاشقانهی گرالت را به چیز عجیب و غریبی در «وایلد هانت» تبدیل کرده است. تریس مثل خواهر بزرگتر سیری بوده و اینها همه درکنار یکدیگر، یک خانوادهی پیچیدهی درب و داغانِ غیرقابلفهم ایجاد کردهاند که در آن همه یکدیگر را دوست دارند.
بعد از گرالت، مهمترین ویچری که با او تعامل دارید، وزمیر است. او کسی که است که قلعهی کایر مورهن را رهبری میکند و همان کسی است که گرالت را تعلیم داده است. او از گرالت پیرتر و باتجربهتر است و بقیهی کاراکترها به او به عنوان یکجور پدر و مربی نگاه میکنند.
این شاعرِ جلفِ بامزه، دندلاین نام دارد و یکی از نزدیکترین دوستان گرالت است. او کسی است که تمام ماجراجوییهای گرالت را روایت میکند و مولف و نویسندهی تمام نوشتهها و توضیحاتِ شخصیتهای بازی است. او بهطرز شیرینی رومانتیک است و از نظر رابطههای عاشقانه، دست گرالت را از پشت میبندد. دنلاین، هنرمند و موسیقیدان ماهری نیز است. سر و کلهی او همیشه بهشکل دور از انتظاری در مسیر گرالت پیدا میشود و گرالت هم او را بارها و بارها از دردسر نجات داده. هرچند که خودش عکس این فکر میکند.
اسم این دوارفِ کوتوله زولتان چیوی است. البته گول ظاهر غلط اندازش را نخورید، زولتان با چکشش خیلیها را به جهنم فرستاده است. او از بازی اول با گرالت دوست است و ویچر هم همیشه برای هر نبردی که در پیش دارد، زولتان را به عنوان دست راستش انتخاب میکند. او و دندلاین با هم رفیق هستند و در بازی سوم، خیلی دور و اطرافِ یکدیگر دیده میشوند.
این آقای خوشپوش، ورنون روچ (Vernon Roche) است. او یک فرماندهی نظامی تمریایی و رهبر گروهی از سربازهای نخبهای معروف به «راهراههای آبی» (The Blue Stripes) است. (اگر یادتان باشد گفتم که پادشاهی تمریا جایی بود که در آغاز «وایلد هانت» به دست نیلفگاردیها افتاد. تمریا در جنوب ردنیا که با رودخانهی پونتار جدا شده، قرار دارد.) روچ بازیکن مهمی در جریان «ویچر ۲» بود و گرالت هم اتحاد طولانی مدتی با او دارد.
و اینها تقریبا تمام کاراکترهای اصلی بازیهای گذشته هستند.
آنقدرها هم زیاد نبودند.
البته یکسری آدمهای دیگری نیز هستند که باید دربارهشان بدانید، اما خودِ بازی کار خوبی در توضیح اکثرشان انجام میدهد. فعلا بیا ببینیم در دو بازی اول چه گذشت.
خوبه. از کجا شروع کنیم؟
خوشبختانه، اتفاقات اولین «ویچر» تاثیر خیلی زیادی در «ویچر ۳» ندارند. داستان اصلی بازی اول پیرامون سازمانی شرور معروف به «سالاماندرا» (The Salamandra) میچرخد. کسانی که طی نقشهای در آغاز بازی به کایر مورهن حمله میکنند و معجونهایی که برای ایجاد ویچرها استفاده میشوند را میدزدند. اکثر بازی در این مکان و دور و اطرافِ شهری به اسم ویزیما که در تمریا واقع شده، جریان داشت.
ویزیما همان جایی است که فرمانروای نیلفگارد در قسمت سوم در آن اقامت دارد، درسته؟
آره. حافظهی خوبی داری! خب، کلا هستهی بازی دربارهی جلوگیری از اجرای نقشهی سالاماندراییها بود. در پایان بازی هم گرالت تصاویری از پادشاه هانت را میدید و بالاخره در خدمت شاه فولتستِ تمریا درمیآمد. اینگونه به «ویچر۲» میرسیم. جایی که همهچیز پیچیدهتر میشود.
باید بگم جمعبندی بازی اول کوتاهتر از چیزی که انتظار داشتم، بود.
خب، باید اعتراف کنم من بازی اول را هرگز تمام نکردم. اما بعد از به پایان رساندنِ «وایلد هانت» اصلا احساس نکردم باید قسمت اول را بازی میکردم. «وایلد هانت» بیشتر از قسمت اول، دنبالهای بر «ویچر ۲» است. تازه، این مقاله هم تا همین لحظه به اندازهی کافی طولانی شده!
باشه. حق با توئه. بریم سراغ بازی دوم.
خب، بازی دوم با زیرعنوان «قاتلان پادشاهان» عرضه شد. و همهچیز هم همانطور که میتوانی حدس بزنی با ترور یک پادشاه کلید میخورد. پادشاه فولتست، فرمانروای تمریا. کسی که گرالت در پایان بازی اول با او همراه شده بود، کشته میشود. البته گرالت خدمتکارِ دستبهسینهی او نبوده. چون ویچرها اصولا تحت فرمان کسی نیستند. اما او برای مدتی درحال کمک کردن به فولتست بود. در این میان، تریس هم با فولتست رابطه داشت و همانجا به عنوان مشاور و جادوگرِ پادشاه کار میکرد.
در شروع بازی، سر و کلهی ویچرِ مرموزی از ناکجا آباد پیدا میشود و فولتست را ترور میکند و تمریا را به آشوب میکشد. در ابتدا، فکر میکنند قتل پادشاه زیر سر گرالت است و بنابراین او را زندانی میکنند. او توسط ورنون روچ موردبازجویی قرار میگیرد. روچ به این نتیجه میرسد که گرالت بیگناه است. بنابراین، او را به این شرط آزاد میکند که رد قاتل واقعی را بزند. مدتی بعد، گرالت متوجه میشود که قاتل، ویچری به اسم لیثو است. ویچر تنومند و مرگباری از مکتبِ افعی. معلوم میشود که او حتی پادشاهِ اِدرین (در شرق تمریا)، مردی به نام دماوند (Demavend) را هم کشته است.
پس، این لیثو همان «قاتل پادشاهان» که در عنوان بازی آمده، هست؟
آره. گرالت رد او را در امتدادِ رودخانهی پونتار میزد و در این میان تلاش میکند تا بفهمد چه کسی او را استخدام کرده و هدف نهاییشان چیست. در اوایل بازی گرالت به لیثو میرسد و با یکدیگر صحبت هم میکنند، اما لیثو فرار میکند و در این بین، تریس را گروگان میگیرد. این وسط، گرالت به ایوروث (Iorveth)، سردستهی الفِ گروه شورشی «اسکویاتل» برخورد میکند. ایوروث قصد صحبت با رییس سربازان تمریایی، روچ را دارد. در میانهی بازی این انتخاب به گرالت داده میشود تا بین یکی از این دو گروه، یکی را انتخاب کند. براساس اینکه شما روچ یا ایوروث را انتخاب میکنید، پردهی دوم بازی بهطور کامل تغییر میکند و روی نقشهی متقاوتی قرار میگیرید. در آن زمان، این حرکتِ سازندگان بازی مغز خیلیها را منفجر کرد.
خیلی خب. فکر کنم دارم متوجه میشم.
من میخواهم بیخیال خیلی از جزییات شوم. به خاطر اینکه داستان «قاتلان پادشاهان» هرچه به پایان نزدیکتر میشود، پرپیچوخمتر میشود. خلاصه اینکه: معلوم میشود لیثو توسط فرمانروای نیلفگارد، اِمیر وار امریس، استخدام شده بوده است. تمام اینها نقشهی شومی از طرف آنها بوده تا وضعیت شمال را بیثبات کنند و راه را برای تهاجمشان که در «ویچر۳» اتفاق میافتد، هموار کنند.
اوه. چقدر هوشمندانه.
آره! البته یکسری اتفاقهای دیگر هم در بازی میافتد. اما ماجرای لیثو+فرمانروا+نقشهی تهاجم، مهمترین عنصری است که قبل از بازی کردن «وایلد هانت» باید بدانید. دومین رویداد مهمی که در پایان «قاتلان پادشاهان» اتفاق میافتد، مربوط به «خانهی ساحران» میشود. حتما یادت میاد؟
آره. همان گروهی که متشکل از قویترین ساحران تمام دنیا هستند.
درسته. پردهی آخر «ویچر۲» در جریان نشست دیپلماتیکی در مکانی به اسم لاک مایین (Loc Muinne) اتفاق میافتد. جادوگران در این کنفرانس مخفی، که یک چیزی در مایههای همین سازمان ملل خودمان است، گردهم جمع شدهاند. این وسط، رهبران مختلفی از پادشاهیها و فرقههای سرتاسر دنیا به آنها پیوستهاند تا سنگهایشان را با یکدیگر وا بکنند. اما قضیه این است که «خانهی ساحران» در پشتپرده در حال برنامهریزی برای به دست گرفتن قدرت است و لاک مایین هم تلهای برای خلاص شدن از شر یک عالمه رهبر در یک مکان و یک زمان است. بعد از جریاناتی، گرالت نقشهی جادوگران را لو میدهد و باعث میشود تا رهبران، زنده لاک مایین را ترک کنند و هرکدام از جادوگران هم به یک سو فراری شوند. در پایان بازی، گرالت بالاخره با لیثو روبهرو میشود، اما لیثو بهطرز متقاعدکنندهای توضیح میدهد که چرا و چگونه از طرف اِمیر استخدام شده بود. حالا بازیکنندهها میتوانند بین مبارزه و کشتن او و آزاد کردنش، انتخاب کنند.
واو. پس آخر بازی میتونی قاتل پادشاهان رو بیخیال بشی؟
آره. بازی اجازه میدهد تصمیمهای خیلی بزرگی بگیری.
تو کدوم رو انتخاب کردی؟
من بهت نمیگم. اما راستش را بخواهی، بازی در شروع «وایلد هانت» این اجازه را بهت میده، تا حتی اگر «ویچر۲» را هم بازی نکرده باشی، انتخابهای بازی قبل را دوباره انجام بدی. به هر حال، اینگونه به خط شروع «وایلد هانت» میرسیم.
عالی بود! چیز دیگهای هم لازمه که بدونم؟
فقط یکسری چیزها. اول اینکه باید دربارهی چیزی به اسم «پیشگویی ایثلین» (Ithlinne’s Prophecy) بدونی؛ این یک پیشگویی باستانی اِلفی دربارهی زمان پایان دنیا است. گرالت در بازیهای اول، کتابی پپدا میکند که در آن به این موضوع اشاره شده است. کتاب از «خون کهن» (Elder Blood) میگوید و از پایانی خبر میدهد که در آن دنیا «در میان یخ نابود میشود و دوباره با خورشیدی جدید، متولد میشود.»
از کاراکترهای باقیمانده هم میتوان به افراد زیر اشاره کرد:
شیلا دتانسارویل (Síle De Tansarville) ساحری است که نقش مهمی را در «ویچر۲» داشت. او در پردهی اول به گرالت کمک کرد تا یک هیولای رودخانه را بکشد و بعد هم بازیکن کلیدی نقشهی قدرت «خانهی ساحران» در لاکمایین بود. در پایان بازی او به وسیلهی دستگاهی به اسم «مگا اسکوپ» دست به فرار زد، اما مگا اسکوپش خراب بود و گرالت میتوانست بین کشتن یا رها کردن او، تصمیم بگیرد.
فیلیپا آیهارت، ساحر دیگری است که نقش بزرگی در دو پردهی پایانی «ویچر۲» داشت. او مشاور پادشاه ویزیمر دومِ رِدِنیا بود. مردی که بر این سرزمین فرمانروایی میکرد، تا اینکه ترور شد و پسرش، رادووید، جای او را گرفت (یادت میاد، در جریان «وایلد هانت» رادووید پادشاه است). فیلیپا درکنار سایل در قلب نقشهی «خانهی ساحران» بود و این توانایی را داشت که خودش را به شکل یک جغد برفی دربیاورد. به عنوان مجازات خیانت، شاه رادووید دستور بیرون آوردن چشمهای فیلیپا را داد. اما او قبل از اینکه بتواند دستور قتلش را هم بدهد، موفق شد، فرار کند.
سیگیسموند دیکسترا (Sigismund Dijkstra) مشاور و سردستهی جاسوسانِ پادشاه ویزیمر دوم بود و در کنار فیلیپا آیهارت کار میکرد. وقتی ویزیمر ترور شد، جیکسترا با آیهارت تلاش کرد تا ردنیا را در نبود او روی پا نگه دارد. تا اینکه فیلیپا به او خیانت کرد و مجبورش کرد تا کشور را ترک کند. او از آن زمان در مخفیگاهش به سر میبرد.
در واقع، دودو (Dudu) در هیچکدام از بازیهای اول حضور ندارد، اما خوب است که دربارهاش بدانی. او تغییرشکلدهندهای معروف به «داپلر» است؛ موجودی که میتواند خودش را به شکل مرد یا زنی که میخواد، دربیاورد و در جلوی چشمانتان مخفی شود.
اِسکل و لَمبرت، ویچرهایی هستند که در مکتب گرگ در کایر مورهن تعلیم دیدهاند. هر دو مثل گرالت، زیر نظر ویزمیر آموزش دیدهاند و هر دو در بازی اول حضور داشتند. لمبرت جوانتر است و خیلی زود جوش میآورد، درحالی که اِسکل تقریبا همسن گرالت است و آدم نرمالتر و آرامتری است.
کرخ از کریت، (Crach an Craite) رهبر سالخوردهی قبیلهی کریت، قدرتمندترین قبیلهی جزایر اسکلیگا است. او و گرالت مدتهاست که دوستان خوبی برای هم بودهاند. هرچند خیلی وقت است که یکدیگر را ندیدهاند.
و… تمام.
موفق شدیم.
بله. البته که موفق شدیم. دانستن این اطلاعات برای شروع بازی کافی است. اما سیدی پراجکت، سازندهی بازی هم برای جلوگیری از سردرگمشدن بازیکننده حسابی زحمت کشیده است. در بازی میتوانید به بیوگرافی کاراکترها و هیولاها سر بزنید که خیلی پرکاربرد هستند؛ دستنوشتههایی که توسط دندلاین به نگارش در میآیند و به مرور بروز میشوند و جالب این است که براساس انتخابهایی که میکنید، تغییر میکنند.
باید بگم احساس میکنم دیگه از شروع کردن «وایلد هانت» نمیترسم.
خوشحالم که چنین چیزی میشنوم.
منبع: Kotaku
تهیه شده در زومجی
اساساً هر اشارهای به بازی جادوگر ۳: شکار وحشیانه «The Witcher 3: Wild Hunt» که میشود، اولین چیزی که مورد توجه قرار میگیرد بزرگی آن است، چه در رابطه با داستان و چه دنیای بی نظیر و بکر این اثر. The Witcher 3 تقریباً ۴۵۰،۰۰۰ کلمه اسکریپت نویسی شده که درنوع خودش بی نظیر است. متون درون بازی نیز (کتاب ها، مشخصات موجودات و دشمنان و غیره) بالغ بر ۲۵۰،۰۰۰ کلمه می شود. با ترکیب تمام جزییات و قسمتهای مختلف بازی، ۳۶ پایان مختلف با حالات متفاوت وجود خواهد داشت. خط اصلی داستانی و مراحل جانبی هر کدام حدود ۵۰ ساعت محتوا دارند (البته اگر با عجله بازی را تمام کنید!).
بنابراین (بدون در نظر گرفتن محتوای بسته های اضافی بازی) به راحتی میتوان تا ۲۰۰ ساعت مفید The Witcher 3 را بازی کرد و لذت برد. دو افزونه «DLC» داستانی بازی در مجموع ۵۰ ساعت دیگر نیز به این محتوا اضافه میکنند که در موردش محبوبترینش دو مقاله به نام «بنچمارک بازی The Witcher 3: Wild Hunt – Blood and Wine» و «بررسی فنی بازی The Witcher 3: Blood and Wine» منتشر کردیم که جزئیات داستانی مختلفی را در آنها شرح دادیم.
نویسنده بازی خانم کارولینا استاچیرا «Karolina Stachyr» میگوید که این وسعت و عظمت از ابتدا برنامه ریزی شده بوده است. همیشه قرار بر این بوده که نقشه بازی بسیار وسیع و به صورت دنیای باز و آزاد «Open Wolrd» باشد. ما اخیراً با او در رابطه با داستان بازی صحبت کردهایم، این که چگونه استودیوی CD Project Red چنین روایت داستانی عظیمی را طراحی کرده است و این که بعد از پایان قصه قهرمان بازی گرالت «Geralt» آیندهی این استودیو چه خواهد بود.
منبع اصلی الهام برای ساخت ویچر ۳ «The Witcher 3» به شکل بسیار جالبی نزدیک به میهن سازندگانش است. وقتی که ما پرسیدیم دقیقاً چه چیزی ریشه ساخت یک (بازی ویچر) است، او پیش از هر چیز به نقل قولی از آلن مور «Alen Moore»، نویسنده کامیک بوکی اشاره می کند: هنرمندان از دروغ برای روایت حقیقت استفاده میکنند!) – (ما داستانهایی خیالی را روایت میکنیم، اما این قصهها کاملاً مربوط به خود ما هستند، در مورد جامعهی ما و مشکلات زندگی ما. او میگوید: (این داستانها حکایت عشقهای ماندگار را روایت میکنند، حکایت نفرت، شهوت، حسادت، نژاد پرستی، مشکلات اجتماعی و خشونت و قتل. داستان کامل بازی witcher 3
در این میان گرالت در هیچ کدام از این جبهه ها نیست، تا زمانی که بازیکن خود این را انتخاب کند. ما هیچ چیز را به دیگران تحمیل نمیکنیم. به اعتقاد او گیمر با هر انتخاب در بازی، در حقیقت به شناخت خوی رفتاری و اخلاقی خودشان نزدیکتر میشود. این عناصر همیشه نقش کلیدی را داشتهاند، چه در سه گانه ویچر و چه در کتابهای اصلی که به قلم نویسندهی لهستانی یعنی آقای ساپکوسکی «Andrzej Sapkowski» نوشته شدهاند. خانم کارولینا میگوید: زندگی سرشار از خشونت است. دنیای ساپکوسکی خشن است، پس بازیِ ما نیز خشن است!.
هرچند او اضافه میکند که این تاریکی خود گاهی باعث تولد انسانیت میشود. هرچه جهان بدتر و تاریکتر باشد، ما نیز بیشتر تلاش میکنیم تا آن را روشنتر و بهتر سازیم. در The Witcher 3؛ استودیوی سی دی پراجکت قصد دارد تا با انتخابهایی که پیش روی ما میگذارد، سرشت خاکستری این دنیا را تداعی کند. همان طور که او میگوید: کافی است تا به اخبار نگاهی بیاندازید، حتی سادهترین مشکلات و واقع نیز دارای عکس العملها و پاسخهای گوناگونی هستند. بستگی دارد چطور به آنها نگاه کنیم.
این باعث شده تا هر انتخاب در بازی مشکل باشد، و معمولاً نتیجه نیز در نهایت به طور دقیق همان چیزی که گیمر انتظار دارد نخواهد بود. ممکن است بازیکبازان به این فکر کنند که چه چیزی برای یک خانواده بهتر است و در نهایت سرنوشت با خود کشی پدر خانواده تمام شود. یا ممکن است گرالت به کسی پُشت کند و عاقبت این تصمیم، به ضربه خودن او از همان شخص ختم شود. این همان سِرشت داستان ویچر است: یعنی هیچ چیز نه مطلقاً سفید است و نه سیاه.
همه چیز خاکستری است. هیچ چیز بنا نیست که ثابت باشد و همه چیز میتواند با انتخابهای بازیکن تغییر کند. این باز بودن داستان بازی میطلبید که همه چیز از هر جهت بررسی شود، همه باید تمام تاثیرات و الهامات خود را با یکدیگر در میان میگذاشتند. او خود در این رابطه میگوید: همه کس روی همه چیز کار میکند. او به آثاری اشاره می کند که شبیه به دنیای جسور ویچر «The Witcher» هستند اما کمتر از عناصر معمول در ادبیات و فرهنگ لهستانی بهره میبرند، آثاری مانند بازی تاج و تخت «Game of Thrones».
برای مثال میتوان به یک مراسم سنتی اسلاو به نام Dziady اشاره کرد، که بعدها با نام مراسم مسیحی زادوسکی (Zaduszki) رنگ و بوی لهستانی به خود میگیرد که طی آن برای مردگان خیرات داده میشود. همچنین قسمتهایی از شعر Miedzy nami nic nie było متعلق به شاعر لهستانی آدام آسنیک «Adam Asnyk» نیز در افزونه Hearts of Stone توسط برادران Olgierd خوانده میشود. او میگوید: ما فکر کردیم که واقعاً عالی خواهد بود اگر نسل جوان تر و همین طور مردمان دیگر ملتها بتوانند نگاهی به این بازی داشته باشند، اما به یک طریق امروزی تر و دسترس پذیرتر.
ایدههای دیگر موجود در بازی، از گفت و گو های ساده و روزمره گرفته تا دیگر موارد توسط اعضای استودیو خلق شده اند. مثلاً؛ خیلی از ماموریت های داستانی اینگونه خلق شدند که مثلاً کسی ناگهان میگفت اگر فلان کار را در بازی میکردیم واقعا جالب میشد!. در واقع، یکی از بزرگترین قسمتهای بازی همین گونه شکل گرفت. مثلاً Gwent یا همان کارت بازی معروف ویچر «The Witcher» نیز به همین شکل خلق شدند. تمام این ایده ها در یک آخر هفته پرداخت و طراحی شدند و به یکی از فعالیتهای جانبی و جذاب بازی تبدیل شدند.
حتی قرار است که یک بازی جداگانه تحت همین ایده عرضه شود. بعد از بررسی ریشههای اصلی و منابع الهام بازی، قدم بعدی سازندگان این بود که این دنیای بزرگ را به درستی و با کیفیتِ بالا به مرحله طراحی و ساخت برسانند.
تا قبل از نسخه وایلد هانت «The Witcher 3: Wild Hunt»، استودیوی سی دی پراجکت هرگز یک بازی تماماً جهان باز نساخته بود، خصوصاً با این عظمت و وسعت. اما آنها برای ساختن این دنیای بزرگ یک قانون محوری داشتند: همه چیز در این دنیا باید معنا میداشت. هر مرحله و هر ماموریت میبایست روی بازیکن تاثیر میگذاشت. در همین زمینه خانم کارولینا اضافه میکند: ما با هر گونه Fetch Quest (ماموریتهایی که طی آن باید مانند یک حمال به دنبال نخود سیاه گشت) مخالف بودیم، چرا که این گونه ماموریتها هیچ چیزی به بازی اضافه نمیکنند.
تنها فلسفهی وجودی آنها این است که شکافها و فضاهای خالی میان مراحل اصلی را پُر کنند و این واقعا بی معناست! در آغار هر مرحله، سی دی پراجکت پایه و اساس ماموریت را در چند خط مینویسد که در حقیقت همه چیز پیرامون آن تعریف میشود و شکل میگیرد. سپس عناصر دیگر بر اساس آن به ماموریت اضافه میشوند تا یک مرحلهی درست و کامل شکل بگیرد. وقتی که یک طرح پیچیده و بغرنج از یک مرحله را در اختیار داریم، از چندین و چند جهت آن را بررسی میکنیم.
بازی در دنیای ارواح و افسانه میگذرد، جایی که گرگ بزرگش یک الکلی است و رپونزل (Rapunzel) خود را با گیسوان خویش دار زده است. در عنوانی که تعداد و حجم مراحل اصلی و جانبی آن تقریباً برابر است، تک تک مراحل فرعی باید به خوبی مراحل اصلی طراحی میشدند، چه ماموریتهای خشن و دشوار و چه مراحل ساده و سبُک. سی دی پراجکت زمان بسیاری صرف بررسی راههای مختلف در برخورد کردن با هر ماموریت جانبی در بازی صرف کرده است. همچنین آنها اطمینان حاصل کردند که بازیکن هرگز رسالت اصلی گرالت را فراموش نمیکند و آن رسالت چیزی نیست جز یافتنن سیری (Ciri).
برای ایجاد تعادل نسبت به جنبههای خشن و بی رحم بازی، که در اغلب مراحل اصلی حضور دارند، مراحل جانبی اغلب دارای ابعادی از طنز و شوخ طبعی بودند و گرالت را، که عموماً انسان خوددار و درون گرایی است، وادار میکردند که از دایره محدود خود بیرون بیاید و تجارب گستردهتری داشته باشد. طی این ماموریت ها گرالت میرقصد، مینوشد، بازی گوشی می کند، ماسکهای مضحک و لباسهای زنانه میپوشد و سبُک سَری میکند. اینها به بازیکن کمک میکنند که گاهی میان آن همه خشونت و تبعیض و کشتار و فشارهای سیاسی و اجتماعی، کمی آرام بگیرد و نفسی بکشد.
خانم کارولینا در این باره میگوید: (ما چیزهایی مانند این را بسیار دوست داریم، چرا که ساختار شکن هستند و کمک میکنند تا بازی از یکنواختی در بیاید.) سی دی پراجکت همچنین به روایت داستان به صورت غیر مستقیم و از طریق فضاسازی نیز تکیه زیادی کرده است. مانند پیکر سربازانی که در گوشه و کنار جادهها آرمیدهاند، شمعهایی که کلبه جادوگران مرداب «Crones of the Croockback Bog» و بچههایی که در اطراف دیگ جوشان بانوان جنگل «The Ladies of the Woods» بازیگوشی میکنند.
سمبولیسم، نمادگرایی و بازی کردن با معانیِ ضمنی و ذهنی برای ما بسیار مهم است و همیشه از آن ها برای ایجاد حس در مخاطب استفاده می کنیم. دنیای اثر که ساخته شد، باید اطمینان حاصل کرد که نتیجهی کار باور پذیر باشد و بتوان در آن غرق شد و صد البته باید که کامل و درست پرداخت شود. سی دی پراجکت هرگز چیزی را ساده و سرسری نمیگیرد. در دنیای بزرگی مانند ویچر، این که بتوان خود را در عالَم اثر غرق کرد نقشی اساسی دارد، شما هرگز خود را درگیر دنیایی نمیکنید که آن را باور ندارید.
این موضوع در رابطه با عواقب هر انتخاب در بازی نیز صادق است. خانم کارولینا میگوید که به نظر او، این که شما بتوانید یک قسمت از بازی را دوباره Load کنید و عواقب انتخابهای مختلف را ببنید، به شدت (نقش آفرینی) بودن بازی را زیر سوال میبرد. در رابطه با انتخابها و عواقب آنها در The Witcher 3، او توضیح میدهد که: «باید اجازه داد تا بازیکن واقعا سرشت و جوهرهی یک اثر نقش آفرینی را تجربه و درک کند. این یکی از با ارزشترین جنبههای کار ماست. حتی اگر با یک شخصیت از پیش طراحی شده بازی کنید، باز هم گرالتِ من با گرالتِ شما متفاوت خواهد بود.»
اما همچنان که جلوتر میرویم یک سوال اساسی مطرح میشود: چگونه سی دی پراجکت چنین از پس کیفیتِ بازی برآمده است؟! چطور توانسته است یک داستان بسیار طولانی و غنی بسازد که بتواند دهها ساعت سرگرممان کند؟! و همچنان معنادار و درست هم باشد و انسجام خود را از دست ندهد؟! برای سی دی پراجکت، ارتباط و آزمایش کلید اساسی است.
ما هیچ پشتوانه و ابزار اختصاصی و ویژهای برای سازماندهیِ و حفظ انسجام داستان نداریم. خانم کالرولینا ادامه میدهد: ما با یکدیگر مرتب صحبت میکنیم، آن قدر گفت و گو میکنیم تا به یک جمعبندی درست از هر بخش از داستان برسیم. تقریبا تمام ما میدانیم که در هر شرایطی دیگری چه خواهد کرد و چه خواهد گفت. ما یاد گرفتهایم که روی این حقیقت تکیه زیادی داشته باشیم.
هر قسمت از بازی، به معنای واقعی کلمه صدها بار توسط کارگردانِ ما آقای توماسکیِویچ «Konrad Tomaszkiewicz» و همین طور آدام بادووسکی «Adam Badowski» رییس استودیو آزمایش و تجربه شده است. این روند البته شامل دیگر سران استودیو نیز میشود. اگر آنها با نتیجه کار موافقت نمیکردند، از ما میخواستند که تغییرش دهیم. اگر چیزی کارکرد درست نداشته باشد، باید از بازی حذف شود.
محور قرار دادن «کیفیت» در نهایت باعث ساخت عنوانی شد که تحسین جهانیان را برانگیخت. The Witcher 3 تنها در شش هفته اول عرضهاش شش میلیون نسخه فروخت و بیش از ۸۰۰ جایزه کسب کرد که بالغ بر ۲۵۰ تای آنها عنوان GOTY (بهترین بازی سال) از مراجع معتبری مانند گیم اینفورمر بود. در ماه مارس ۲۰۱۶ سی دی پراجکت اعلام کرد که این بازی بیش از ده میلیون نسخه فروخته است.
اما حتی با این همه فروش و موفقیت و اعداد و ارقام خیره کننده و تحسین جهانی، باز هم سازندگان بازی آن را رها نکردند. آنها طی سال اخیر دو افزونه داستانی دیگر به بازی اضافه کردند که هر دو نیز دوباره مورد تحسین منتقدین قرار گرفت. Heart of Stone و Blood and Wine ساخته شد، زیرا از نظر خانم کارولینا هنوز هم داستانهای زیادی برای گفتن وجود داشت.او میگوید: بسیاری از داستانها و ایدههایی که در نسخه اصلی بازی لحاظ نشدهاند، در نهایت در قالب این دو افزونه عرضه شدند.
دومین بازی جانبی آنها یعنی Blood and Wine از چندین جنبه درخورد توجه ویژه است. جهانی که به خودیِ خود چنین عظیم بود، یک سرزمین بزرگ دیگر نیز به آن اضافه شد: توسیِنت «Toussaint». همچنین برخی مشکلات رابط کاربری بازی و منوها (UI) نیز مورد توجه قرار گرفت و مکانیکهای تازهای نیز به بازی اضافه شد. اما فراتر از همه اینها، Blood and Wine یک وداع با شخصیت پرچم دار سی دی پراجکت یعنی گرالت بود.
بازی جادوگر ۳: شکار وحشیانه «The Witcher 3: Wild Hunt» یک موفقیت غیر قابل انکار برای یک استودیوی مستقل است، یک نقطهی اوج برای تقریبا یک دهه داستان سرایی از ماجراجوییها و زندگی شخصی گرالت طی سه نسخه از بازی. اما حالا وقت آن رسیده که سی دی پراجکت رو به جلو قدم بردارد. آنها وداعشان را با گذشته کردند و حال چشمهایشان خیره به آینده است.
اثر بعدی آنها، Cyberpunk 2077 با الهام از نقش آفرینی Cyberpunk 2020 در حال ساخت است. هرچند هنوز اطلاعات زیادی از این عنوان در دست نیست، اما حسابی برای خودش سر و صدا کرده است، خصوصا بعد از طلوع شاهکاری چون وایلد هانت. این یک تجربهی تلخ و شیرین برای ما بود. از یک طرف ما برای زمان بسیاری با گرالت بودهایم، برخی از ما تا ابد با او خواهند بود. ما با هم رشد کردیم و از یک استودیوی کوچک در لهستان تبدیل به چیزی شدیم که اکنون میبینید.
و تا وقتی که جمع ما در میان است، گرالت همیشه نقطه مرکزیِ تمام ما بوده است. هنوز درست نمیدانیم که آینده برای این استودیو چه چیزهایی در سر دارد. اما آن چه که تا بحال به دست آورده اند بسیار متاثر کننده، جاه طلبانه و شگفت انگیز است. با تمام اینها اکنون وقت آن رسیده که سی دی پراجکت پای را از گرالت و سهگانه اش نیز فراتر بگذارد. وجه احساسی وجود ما میخواهد که چیزهای جدیدتری را کاوش کند، دنیایی کاملا متفاوت، و سایبرپانک دقیقا چیزی بود که میخواستیم.
او معتقد است که چیزی به اسم پایان خوب و پایان بد وجود ندارد. تنها پایانِ خود شماست که وجود دارد. هرچند که این باور به نوعی در بازی قابل لمس است، اما تداعیِ کامل آن را می توان در خود تیم سازندهاش دید، استودیویی که توانی بیش از تن دادن به سرنوشت دارد، استودیویی که گویی میخواهد گیمرها نیز این گونه باشند، و آیندهشان را خودشان بسازند.
نوشتهها: 1431
حسین
داستان کامل بازی witcher 3
زندگی نامه
پست مشابهی وجود ندارد
نوشته شده در بازی ها,مقالات بازی
9.0
9.6
9.8
9.2
آپدیت ۲۱/۲/۹۵ | لیست کامل کارت های گرافیک پشتیبانی کننده از DirectX 12با 29,072 بازديد
داستان کامل بازی Watch Dogsبا 15,082 بازديد
ناگفته های داستان بازی Metal Gear Solid V: The Phantom Painبا 15,054 بازديد
آیا PS4 هک شده؟! حاشیه های هک ۴ Playstationبا 13,490 بازديد
آپدیت ۲۱/۲/۹۵ | لیست کامل کارت های گرافیک پشتیبانی کننده از DirectX 12با ۳۷۸ نظر
تست و بنچمارک بازی Grand Theft Auto Vبا ۷۵ نظر
تست و بنچمارک بازی Watch Dogsبا ۶۹ نظر
بررسی فنی | تفاوت زیاد Battlefield 4 بر روی PS4 و Xbox Oneبا ۶۰ نظر
آخرین نظرات
روزی سگی، شیری را گفت: با من ستیز کن؛ شیر سر باز زد؛ سگ گفت: نزد تمام سگان خواهم گفت شیر از مقابله با من می هراسد. شیر گفت: سرزنش سگان را خوشتر دارم تا شماتت شیران، که گویند چون شیری باشد که با سگی پنجه در پنجه شده
تــیم گارد3دی
تیم گــارد3دی (Guard3d.com) سعی بر ارائه مطالب متفاوت در زمینه سخت افزار و بازی دارد و امیدوار است در این زمینه بهترین عملکرد را داشته باشد . تیم گـــارد فعالیت خود را به صورت رسمی از تاریخ 2013-10-14 برابر با 1392-07-22 آغاز کرده و تمامی مطالب تولید شده توسط این سایت برای صاحبین آن محفوظ میباشد. کپی مطالب تنها با ذکر نام (Guard3d.com) مجاز است و ما از کپی مطالب بدون ذکر دقیق لینک منبع به صفحه مطلب راضی نیستیم. امیدواریم رضایت شما را جلب کنیم .
پیوند ها
شبکه های اجتماعی
کپی رایت 2013 © تمامی حقوق نزد Guard3d محفوظ است | طراحی و کدنویسی توسط hosseincode
تماس با مادرباره بازی مگآرشیو خبر
ثبت نام
سلام بر کاربران محترم بازیمگ. ما در یک سلسله مقالات تصمیم گرفتیم تا داستان کامل سری ویچر را در اختیار شما مخاطبان گرامی قرار دهیم. همانطور که مطلع هستید، در مقاله بیوگرافی گرالت، به سرگذشت گرالت تا قبل از وقایع نسخه اول پرداختیم. حال نوبت آن است که ادامهی داستان را که شامل حوادث داستان بازی The Witcher است، برای شما شرح دهیم. امیدواریم که از این مقاله لذت ببرید!داستان کامل بازی witcher 3
مقدمه
شب بود و در جنگل باران میآمد. مردی در میان درختان، سراسیمه میدوید. او لباس بر تن نداشت و سردش بود. صدای رعد و برق، مانند غرشی مهیب، در سراسر جنگل میپیچید. اما در ذهن آن مرد، یک صدای دیگر زمزمه میشد. صدای زنی که مدام میگفت: «گرالت، گرالت…»
(این صدا، دقیقا مشابه صدای ینیفر در قسمت سوم ویچر است)
گرالت پس از آنکه موفق شده بود از چنگال گروه وایلد هانت فرار کند، حافظه خود را از دست میدهد و سرگردان در جنگلهای اطراف کایر مورهن، پرسه میزد. خسته، زخمی و درمانده بود و نمیدانست به کجا برود. او همینطور دور جنگل میدوید و فرار میکرد. فراری که نه مقصدی داشت و نه انتهایی… بالاخره پس از مدتی دویدن، گرالت با از دست دادن هوشیاریاش بر زمین میافتد. او در حین اینکه بیهوش میشد، تصویر چند مرد را بالای سر خود دید.
خوشبختانه، اقبال با گرالت همراه بود و در آنهنگام دوستانش، یعنی وزمیر و لمبرت و اِسکل از کایرمورهن بیرون آمده و مشغول شکار بودند. آنها ناگهان مردی را بیهوش و زمینگیر را در جنگل پیدا میکنند. از آنجایی که کایرمورهن و محیط اطراف آن، جای هرکسی نبود، آنها برای شناسایی فرد، نزدیکتر میروند و بعد از مدتی متوجه میشوند که فرد ناهشیار، همان گرالت خودشان است. بنابراین دست به کار میشوند و او را برروی یک گاری قرار میدهند و به طرف کایرمورهن میبرند.
در کایرمورهنی که مانند یک قلعهی مخروبهی متروکه بود، تریس از گرالت مراقبت میکند و به مداوای زخمهای او میپردازد. تریس نه تنها از روی خصلت خیرخواهانه و انساندوستیاش این کار را میکرد، بلکه به خاطر عشق و علاقهای که به گرالت داشت، از او مراقبت مینمود. به هرحال پس از آنکه زخمهای گرالت بعد از دو روز التیام یافت، او به هوش میآید. در اینجاست که دوستانش متوجه میشوند که گرالت حافظهاش را از دست داده و چیزی را به یاد نمیآورد. با این وجود، آنها دوباره به گرالت آموزش میدهند و با او تمرین شمشیرزنی میکنند تا آنچه را که برای بقا لازم دارد، فرا گرفته باشد.
تریس مریگلد؛ جادوگری که معشوقه و یار وفادار گرالت بود.
البته گرالت همه چیز را فراموش نکرده بود. او هنوز هم استعداد شمشیرزنیاش را همراه خود داشت. حتی بعضی از احساساتش که ماندگار بودند، هنوز در قلب او جا داشتند. مثلا هنگامی که گرالت با تریس صحبت میکرد، به او گفت: «با وجود آنکه چیزی را به یاد نمیآورم اما احساس میکنم که میان من و تو یک پیوند وجود دارد و این را با قلبم احساس میکنم.»
شوربختانه اتفاقات بد تمامی نداشتند و در همین ایام ریکاوری گرالت، ناگهان گروهی از راهزنان به کایرمورهن حمله میکنند. البته این دزدان، سارقان معمولی نبودند و با خود هیولا و چند جادوگر آورده بودند که یکی از این جادوگران فرد خبیثی به نام ساوولا بود. سارقان به سادگی توانستد دروازههای قلعه را یکی پس از دیگری نابود کنند و به حیاط اصلی برسند. ویچرها هم که شگفتزده و غافلگیر شده بودند، بیکار ننشستند و با تمام توان خود به دفاع پرداختند.
در میان کشمکش دزدان و ویچران (!)، یک جادوگر و یک پروفسور به طرف آزمایشگاه کایرمورهن حرکت میکنند. ویچرها هم تصمیم میگیرند تا دو دسته شوند؛ در حالی که وزمیر و لمبرت و اسکل در حال نابودی هیولا و سارقان بودند، گرالت و تریس و یک ویچر جوان به نام لئو، به آزمایشگاه میروند تا بفهمند دزدها چه چیزی از آنجا میخواهند.
پس از یک سلسله مبارزات سخت، نفس گیر، خونین، دشمآلود و وحشیانه، تریس توسط ساوولا زخمی می شود. او از گرالت و لئو که نگران جانش بودند، میخواهد تا رهایش کنند و تا دیر نشده به سراغ سارقان بروند. پس از این جمله بود که تریس بیهوش میشود. گرالت و لئو هم که وقتی برای تلف کردن نداشتند، به سرعت خود را به آزمایشگاه میرسانند.
در آزمایشگاه آنها متوجه میشوند که پروفسور و ساحره در حال دزدی معجونهای میوتیجنز هستند. ویچرها این معجونها را در آزمایش گیاهان به کار میگرفتند تا از یک انسان معمولی، یک ویچر جدید بسازند و این معجون بود که باعث ارتقای ژنتیکی آدمها و تبدیل آنها به ویچر میشد.
پس، از آنجایی که این معجونها ارزش والایی داشتند، گرالت و لئو تلاش میکنند که جلوی سارقان را بگیرند. ولی همینجا بود که جادوگر سارق، یک تلپورت خوشگل درست میکند و از مهلکه میگریزد. او ادامه ماجرا را به پروفسور همراهش سپرد. در اینجا پروفسور یک تیرکمان خفن از جیبش در میآورد و به طرف گرالت نشانه میرود. لئو که فرصت را مناسب دید، به طرف پروفسور حملهور شد ولی متاسفانه موفق نمیشود و پروفسور تیر را به طرف او شلیک میکند و بعد در حین نابودی تلپورت، از طریق آن فرار میکند. گرالت هم که مثل ماست ایستاده بود، ناگهان به خود میآید و میفهمد که لئو کشته شده.
سوالی که ممکن است برایتان پیش بیاید این است که لئو دقیقا چه کسی بود؟ ما از قول وزمیر میشنویم که لئو یک یتیم به جامانده از جنگهای نیلفگارد بود که توسط وزمیر به سرپرستی گرفته شد و وزمیر او را به کایرمورهن میآورد و لمبرت را معلم خصوصی لئو میکند تا شخصا به او آموزش میدهد و از او یک ویچر شجاع بسازد. این موضوع باعث شده بود تا میان لمبرت و لئو یک رابطه احساسی و صمیمی برقرار گردد. لئو در کایرمورهن ماندگار میشود و علاوه بر لمبرت، با همهی ویچرها روابط حسنه داشت.
این پیوند نزدیک لئو با لمبرت و سایر ویچرها موجب میگردد تا مرگ لئو برای همه دردناک باشد و ویچرها نه تنها به خاطر معجونهای دزدیده شده، بلکه برای انتقام هم که شده، رد سارقان را بگیرند و تکتک آنها را نابود کنند.
به هر حال بعد از ماجرای دزدی و کشته شدن لئو، وزمیر و گرالت به صحبت میپردازند. وزمیر به یک زیورآلاتی اشاره میکند که تمام دزدان و جادوگر آنها یعنی سالامندرا به همراه داشتند. او احتمال داد که این زیور، نشانهی یک گروه خاصی است و باید با استفاده از آن، رد سارقان را دنبال کنند و از آنها انتقام بگیرند. اما یک مساله مهمتر وجود داشت و آن این بود که ابتدا باید به وضعیت تریس زخمی و درمانده رسیدگی میکردند تا وی دوباره هوشیار و شنگول شود.
برای درمان تریس هم به یک معجون شفادهنده و معجزهگر نیاز بود تا زخمهایش را مداوا کند. گرالت هم که خاطرخواه تریس بود و میخواست که لطف او را جبران کند، مواد لازم را برای تهیه این دارو فراهم میکند و بعد به سراغ تریس میرود. خوشبختانه تریس مداوا میشود و به طور ویژه از گرالت تشکر میکند. این دو مدتی را با یکدیگر میگذرانند. سپس حاضر میشوند و به سراغ وزمیر میروند تا مراسم عزاداری را برای لئو برگزار کنند.
آرامگاه لئو که در نسخه سوم ویچر میتوانید به سراغ آن بروید.
در حین اجرای مراسم غمگین و دلسوزانهی عزاداری لئو، ویچرها جسد او را میسوزانند و سپس جلوی جسد در حال سوختن میایستند و به او زل میزنند و به خاطرات خوشی که با لئو داشتند فکر میکردند. در همین بین وزمیر لب به سخن گشود و نقشه راهی برای پیدا کردن سارقان تعیین کرد. او گفت که برای آنکه توجه کسی را جلب نکنند، باید هرکدام به صورت جداگانه به دنبال راهزنان بروند و این باعث میشود تا بتوانند هم سرزمینهای بیشتری را در مدت کوتاهی جست و جو کنند و هم شناسایی نشوند و هم از یکدیگر دور بمانند تا مجبور نباشند ریخت یکدیگر را تحمل کنند. بالاخره هرچه باشد، ویچرها برای سالها بود که فقط خودشان در کایرمورهن زندگی میکردند و پرنده در آنجا پر نمیزد. آنها مجبور بودند هر روز صبح که از خواب بیدار میشدند، فقط همدیگر را تا آخر شب ببیند. بالاخره تحمل کردن هم حدی داشت و ویچرها به یک تنوع نیاز داشتند. به هر حال طبق گفته وزمیر، اسکل به سمت شرق کانتیننت رفت و لمبرت هم به طرف غرب. دست آخر هم گرالت بود که باید به طرف جنوب یعنی قلمرو امپراطوری تمریا میرفت.
در آن هنگام، فولتست پادشاه تمریا بود و گرالت قبل از این وقایع با او آشنایی داشته است. در زمانی نه چندان دور، گرالت یک لطفی در حق او کرده بود؛ گرالت پیش از این توانست نفرینی را از روی دختر فولتست بردارد و پادشاه سلامتی دخترش را به او مدیون بود. پس با این حساب، بهترین جا برای گشت و گذار گرالت، سرزمین تمریا با مهمانوازی پادشاه فولتست بود…
پادشاه فولتست؛ کسی که گرالت را بسیار دوست داشت.
چپتر یک
گرالت در مسیر خود به ویزیما، به یک روستایی میرسد که تحت حملهی سگها و هیولاهای خبیث و سبزرنگ بود. او با از میان بردن این موجودات، یک پسر بچه به نام آلوین را نجات میدهد. متاسفانه آلوین مادر خود را در حین درگیری از دست داد. اما پس از آنکه نجات پیدا کرد یک اتفاق عجیبی افتاد. پسربچه ناگهان به تسخیر یک روح دیگر درمیآید و جملاتی از یک پیشگویی دیرینه الفها را بازگو میکند. او در مورد یک آخرالزمانی صحبت میکرد که در آن زمین، سرد و پوشیده از برف میشود و تمامی انسانها از بین میروند. پس از آن آلوین به حالت نرمالش بازگشت. او حالا یتیم شده بود و به یک سرپرست نیاز داشت.
آلوین، پسربچهای که روحش توسط یک الف تسخیر شده و پیشگوییهای عجیب و غریبی بر زبان میآورد.
در اینجاست که شما زنی را میبینید که در نگاه اول برایتان ناآشنا است ولی اطلاعات زیادی در مورد گروه سالامندرا به شما میدهد. او در مورد آزار و اذیتهای این گروه راهزن صحبت کرد و گفت که آنها اهالی روستا را به وحشت میاندازند. پس از کمی صحبت متوجه میشوید که نام این زن، شانی هست. ( وی در بسته الحقی Heart of Stone از بازی Witcher 3 نیز حضور دارد) شانی نمیدانست که شما حافظه خود را از دست دادهاید. او خودش در راه ویزیما بود تا در بیمارستان این شهر برای ریشه کن کردن بیماری طاعون، خدمت کند اما با حادثه حملهی سگهای وحشی به روستا، تصمیم میگیرد تا کمی در روستا بماند و به آسیب دیدگان کمک کند. شانی همچنین آلوین را که به یک سرپرست نیاز داشت، به نزد جادوگری به نام ابیگل میسپارد.
شما پس از کمی جست و جو در روستا، متوجه میشوید که بیماری طاعونی که ویزیما را در برگرفته، بسیار جدی و بحرانی است و افرادی زیادی به خاطر این بیماری تلف شده اند و دروازههای شهر را به خاطر این بیماری بستهاند. در مورد گروه سالامندر هم میفهمید که تمام سرنخها به کشیش روستا باز میگردد و برای اطلاعات بیشتر باید سراغ او بروید.
در پی تحقیقهای بیشتر، متوجه یک کشمکش دیرینه میان انسانها و غیرانسان (عمدتا دورفها و الفها) میشوید. این دو گروه به دلایل ذاتی، با یکدیگر در تضاد و جنگ و ستیز هستند و طبیعتشان جوری بود که تاب دیدن ریخت یکدیگر را نداشتند. انسانها هر کجا موجودی غیر از خود میدیدند، او را سلاخی میکردند. بنابراین، غیرانسانهای مظلوم برای دفاع از حقوق خود، یک گروه تروریسی داعشی مانند به نام اسکویتل تشکیل میدهند. این سازمان شامل افرادی نظامی بود که برای دفاع از حقوق غیرانسانها ( عمدتا دورفها و الفها) مبارزه میکرد.
در ادامه، گرالت موفق میشود کشیش را ببیند. این روحانی پیرو مذهب ایترنال فایر بود و اعتقاد شدیدی به آتش مقدس داشت. ( احتمالا نویسنده کتابهای ویچر، با آیین زرتشی خیلی حال میکرده است!) گرالت از کشیش درخواست میکند تا در مورد گروه سالامندرا توضیح بدهد اما او چیزی نمیگوید. کشیش به خاطر یک ویچر شیاد و کلاهبردار و جاعل به نام برنگر اعتمادش را نسبت به این موجودات از دست داده بود. برنگر قبل از گرالت در این روستا حضور داشته و برای کشتن هیولای روستا، با کشیش قرارداد میبندد. او با وجود گرفتن پول، قراردادش را انجام نداد و فرار کرد. ( نتیجه اخلاقی اینکه موقع معامله تا وقتی کارتون انجام نشده پول ندید به کسی!)
اما برنگر چه کسی بود؟ برنگر همانند گرالت، شاگرد مدرسه کایرمورهن بوده و زیر دست وزمیر رشد یافت. اما او یک تفاوت اساسی با سایر ویچرها داشت. برنگر بسیار عجیب و غریب رفتار میکرد و هیچکس او را به درستی نمیشناخت. او درونگرا و کنجکاو بود و چندین بار کایرمورهن را بدون دلیل ترک کرد و هر بار هم بعد از مدتی بازگشت. اما آخرین باری که برنگر از کایرمورهن رفت، دیگر برنگشت. (دیگه خودتون بفهمید چیشد که برنگشت! حتما با گروه سالامندرا آشنا شده بود!)
به هر حال کشیش به گرالت هشدار میدهد که دنبال کردن گروه سالامندرا هم برای خودش و هم برای اهالی روستا خطرناک است. آنها جانشان را بیشتر از این حرفها دوست داشتند. بنابراین کشیش به گرالت گفت که اگر اطلاعات میخواهد باید ابتدا اعتماد کل روستا و خودش را جلب کند. گرالت هم مجبور میشود تا سلسله ماموریتهایی را برای جلب اعتماد مردم انجام دهد. از طرفی برای اینکه اهالی روستا متوجه شوند که شما از طرف کشیش برای کمک آمدهاید، کشیش به شما یک حلقه میدهد تا با نشان دادن آن به افراد مختلف، اعتمادشان را جلب کنید و ماموریتها را انجام دهید.
داستان کامل بازی witcher 3
به هر حال گرالت به سراغ افراد مهم روستا از جمله چند بازرگان و دانشمند و سرباز میرود و تمام درخواستهای آنان را انجام میدهد. درخواستهایی که شامل یک سلسله ماموریتهایی خسته کننده و بیروح و روزمره مثل کشتن هیولا، قاچاق کالا و دنبال کردن چند قاتل میشد. در حین همین ماموریتها گرالت چندین بار مورد سوقصد و ترور گروه سالامندرا قرار میگیرد و شوربختانه این ترورها، جان سالم به در میبرد!
گرالت همچنین با آبگیل روبهرو میشود. مردم روستا میدانستند که ابیگل یک جادوگر است و معتقد بودند از زمانی که او به روستا آمده، یک هیولا به روستا هجوم میآورد. آنها میگویند این به خاطر ذات بد جادوگر است و او باید از بین برود. اما خود ابیگل معتقد بود که این هیولا به خاطر گناهان مردم روستا به اینجا آمده تا همه را پاکسازی کند. البته اوضاع خیلی پیچیدهتر از این حرفها بود.
به هر حال گرالت موفق میشود اعتماد همه را جلب کند. او به سراغ کشیش میرود و مخفیگاه سالامندار را میپرسد. کشیش هم گرالت را راهنمایی میکند. گروه سالامندرا در یک غار، سکان گزیده بودند و هنگامی که گرالت به آنجا میرود، متوجه اقدامات کثیف این گروه میشود. آنها کودکان را به عنوان باج از روستاییان دریافت و اسیر میکردند. گرالت حتی فهمید که کشیش قصد داشته تا آلوین را به این گروه تقدیم کند! گرالت از مزدوران سالامندرا بازجویی میکند و درباره مقر اصلی و رهبرشان از آنها پرسوجو میکند ولی طبق معمول جوابی نمیشنود پس همه آنها را در آنجا از بین میبرد.
اما پس از کشمکش، گرالت متوجه میشود که ابیگل هم در غار بوده و برای گروه سالامندرا معجونهای خوشمزه تهیه میکرده است! او ماجرا را از ابیگل میپرسد و همینجاست که میفهمد تمام اهالی روستا کم و بیش گناهکارند و آنها دستشان با گروه سالامندرا در یک کاسه بوده و با یکدیگر همکاری میکردهاند! از طرفی کشیش روستا نیز از ماجرا خبر داشت ولی باز هم اجازه این نوع فعالیتهای کثیف را به گروه سالامندرا میداد. شما در این میان طرف جادوگر را که کمتر گناهکار بود، میگیرید.
بالاخره مردم روستا خونشان به جوش میآید و تصمیم میگیرند که جادوگر و همراهش یعنی ویچر را از بین ببرند. آنها به رهبری کشیش، آماده نزاع با گرالت و ابیگل میشوند و به طرف غار میروند. گرالت در اینجا قد علم میکند و به کشیش و مردم روستا هشدار میدهد. او به آنها میگوید یا شما ابیگل را از بین میبرید و من بعد از آن به سراغ تک تک شما میآیم و هر جنبندهای را در این روستا میکشم و یا اینکه از همین حالا توبه کنید و گناهانتان را پشتسر بگذارید و با یک وجدان هوشیار و بیدار به زندگی ادامه دهید. ( باید اعتراف کنم لحنی که گرالت در اینجا داشت، بسیار حماسی و تکاندهنده بود!)
پس از این سخنرانی طوفانی، گرالت به همراه جادوگر به سراغ هیولا میروند تا او را نابود کنند. او به کمک ابیگل، هیولا را از بین میبرد و پس از آن، با ابیگل خداحافظی میکند و از او درخواست میکند که دیگر نزدیک روستا نشود و از مردم آن فاصله بگیرد.
سپس گرالت به سراغ شانی میرود. شانی در یک میخانه بود ولی چندمرد ناشناس دور او حلقه زدهبودند و قصد آزار و تعرض جنسی به شانی را داشتند. گرالت خوشبختانه به موقع از راه میرسد و شانی را نجات میدهد. شانی پس از این ماجرا تصمیم میگیرد تا روستا را به مقصد اصلی یعنی ویزیما ترک کند. بنابراین گرالت و شانی هردو با هم سفر کردند.
شانی، پزشکی که دوست صمیمی گرالت است.
اما متاسفانه در هنگام ورود به ویزیما، برای گرالت مشکل پیش میآید! نگهبانان دروازه به همراه فرماندهشان، گرالت را بی دلیل دستگیر میکنند!
چپتر دو
گرالت در سلول زندان بود و ترانهی «من آن مرغ سیه بالم…» را برای خودش و همبندانش میخواند. او در این بین متوجه میشود که پروفسور هم در زندان است! همان پروفسوری که در ابتدای بازی، به کایرمورهن حمله کرد و معجونها را دزدید و لئو را کشت؛ همان پروفسور بیوجدان و بیشرافت! ولی متاسفانه نگهبانان فورا او را آزاد میکنند. گرالت به نگهبانان میگوید که آنها نباید وی را آزاد کنند چراکه او یک قاتل و مجرم است اما پروفسور در جواب پاسخ میدهد که دنیا جای کوچکی است و آنها یکدیگر را دوباره ملاقات خواهند کرد.
بعد از این ماجرا، رییس زندان به سلول گرالت میآید و در آنجا به زندانیان اعلام کرد: «یک هیولا در کانالهای فاضلاب زندان لانه کردهاست. او برای خودش حسابی میخورد و میخوابد و کیفش کوک است! هر کسی که بتواند این هیولا را از بین ببرد و به درک حق واصل کند، من به او پاداش میدهم و از زندان آزادش میکنم.»
گرالت و یک شخص تنومند دیگر اعلام آمادگی میکنند. اما از آنجا که نمیشد هر دو نفر به شکار هیولا بروند، زندانبان هم میگوید شما دو نفر با یکدیگر مبارزه کنید و هر کدام که برنده شد معلوم میشود که او قویتر است و اوست که میتواند هیولا را از بین ببرد! گرالت هم طی یک مسابقه مشت زنی، رقیبش را از بین برد و پس از برداشتن اسلحه، به سراغ هیولا رفت.
در طول مسیر، گرالت با یک سرباز از گروه فلیمینگ رز مواجه میشود. فلیمینگ رز دقیقا مقابل گروه اسکویتل قرار داشت. این سازمان شامل شوالیهها و افراد جنگجویی بود که برای دفاع از انسانها مبارزه میکرد و دشمن اصلی آنها، الفها و دورفها بودند. البته یک تفاوت اساسی با اسکویتل داشت و آن این بود که غیرقانونی و به ظاهر تروریستی نبود! افراد این گروه مانند ویچرها، هیولاها و موجودات خبیث را از بین میبردند و اینکار را مجانی و مفت انجام میدادند! (برای گسترش محبوبیت و نفوذ عقایدشان) این گروه از نظر عقیدتی هم بسیار نزدیک به مذهب ایترنال فایر بود و به نوعی بازوی نظامی آن محسوب میشد.
به هر حال، گرالت به کمک این سرباز که نامش سیگفرید بود، موجودات خبیث فاضلاب را میکشد و سر هیولا را به عنوان مدرک و مستند، جدا میکند. سپس گرالت به یک گپ دوستانه با سیگفرید پرداخت. او در مورد گروه سالامندرا از سیگفرید پرسوجو کرد. سیگفرد هم برای پیدا کردن گروه سالامندرا یک کارآگاه را در ویزیما به گرالت معرفی میکند. پس از این، هرکدام به راه خود ادامه میدهید.
گرالت به زندان برگشت و سر جانور را به فرمانده تحویل داد. فرمانده زندان هم او را آزاد میکند و پاداشی را به گرالت میدهد. سپس گرالت از زندانبان ماجرای آزاد شدن پروفسور را میپرسد. او هم در جواب میگوید که این پروفسور چندین آشنا در مقامات حکومتی دارد و یک فرد ناشناس هم برای او وثیقه گذاشته تا آزاد شود! گرالت سعی کرد تا نام این شخص را دریابد ولی جوابی نگرفت.
به هر حال پس از آنکه گرالت آزاد شد، به جستوجوی گروه سالامندرا پرداخت و برای این منظور، او به سراغ کارآگاهی که سیگفرید معرفی کرده بود، میرود. این کارآگاه، ریموند نام داشت و او به صورت خصوصی برای مشتریان کار میکرد و دوست صمیمی سیگفرید بود.
گرالت پس از یک گفتوگو با ریموند، متوجه میشود که آذر جاوید، رییس گروه سالامندرا است و وی با نفوذیها و پارتیهایی که در سرتاسر شهر و میان مقامات حکومتی دارد، برای خودش پادشاهی میکند! این اطلاعات مفیدی اولیهای بود که کارآگاه داشت و موجب شد تا گرالت برای همکاری با ریموند ترغیب شود. بنابراین گرالت با او یک قرارداد میبندد تا در پیدا کردن سالامندرا کمکش کند.
آذر جاوید؛ دشمن اصلی گرالت در نسخه اول ویچر
این دو با یکدیگر به دنبال سرنخها میروند و بعد از مدتی متوجه میشوند که گروه سالامندرا در حال انجام یک سری آزمایشات ژنتیکی برای ساخت نسل جدیدی از انسانهای جنگجو است! برای این منظور هم از یک شیمیدان به نام کاکستین کمک میگرفتند. پس گرالت برای یافتن سالامندرا، باید به سراغ کاکستین میرفت و از او اطلاعات دریافت میکرد.
پایان قسمت اول
درود بر شما ، خیلی عالی بود سپاسگزارم، لطفا مابقی داستان نسخه 1 رو قرار بدین، خیلی وقته منتظرم. با سپاس
سلام و درود بر شما. خوشحالم که راضی بودید از مطلب. حقیقتا مدتی درگیر مقالات و ایتمهای مختلف برای سایت بودم ولی انشالله بزودی استارت دوباره این بخشو میزم و قسمتهای بعدی این سری رو مینویسم.
iNFO@BaziMag(dot)com
09155229694
051-37657648
051-37650323
ویجی بازار فروشگاه آنلاین بازی و سخت افزار
Завантаження…
Завантаження…
Завантаження…
Виконується…
Завантаження…
داستان کامل بازی witcher 3
Виконується…
Завантаження…
Завантаження…
Виконується…
Завантаження…
Завантаження…
سلام بچه ها، امیدوارم حالتون خوب باشه. توی این ویدیو من به صورت خلاصه در مورد داستان بازی ویچر 3 صحبت کردم. تمام مسائل به طور ساده گفته شده تا همه بتونن متوجه بشند.قسمت های قبلیویچر 1: http://yon.ir/nGparویچر 2: http://yon.ir/4eTIpما رو حتما لایک و سابیکرایب کنید.پیج ما توی اینستاگرام: https://www.instagram.com/worldoffacts1
Завантаження…
Завантаження…
Завантаження…
Завантаження…
Завантаження…
Виконується…
Завантаження списків відтворення…
Завантаження…
Завантаження…
Завантаження…
Виконується…
Завантаження…
داستان کامل بازی witcher 3
Виконується…
Завантаження…
Завантаження…
Виконується…
Завантаження…
Завантаження…
سلام بچه ها، امیدوارم حالتون خوب باشه. توی این ویدیو من به صورت خلاصه در مورد داستان بازی ویچر 3 صحبت کردم. تمام مسائل به طور ساده گفته شده تا همه بتونن متوجه بشند.قسمت های قبلیویچر 1: http://yon.ir/nGparویچر 2: http://yon.ir/4eTIpما رو حتما لایک و سابیکرایب کنید.پیج ما توی اینستاگرام: https://www.instagram.com/worldoffacts1
Завантаження…
Завантаження…
Завантаження…
Завантаження…
Завантаження…
Виконується…
Завантаження списків відтворення…
داستان کامل بازی witcher 3
در دومین نظرسنجی به سراغ ۵ بازی مشهور دیگر میرویم. این بار شما کاربران عزیز میبایست با رای خود بهترین بازی از نظر روایت داستانی را انتخاب نمایید. لازم به ذکر است که بازیهای دیگری نیز شایسته حضور در لیست ما را داشتند اما به خاطر محدودیتهای موجود از بین بهترینها، ۵ بازی برتر را گزینش کردیم. با گیمفا در ادامه مطلب همراه باشید.
Register For This Site
گذرواژه
تایید گذرواژه
Please enter your username or email address. You will receive a link to create a new password via email.
مرا به خاطر بسپار
بابت کیفیت بد هم عذرخواهی می کنم از پارت بعد تکرار نمیشه
در دورانی به سر می بریم که نسل هشتم کنسول های بازی نتوانسته اند چندان به روند رو به افول صنعت بازی کمکی کنند و روز به روز اهمیت پول، از خریداران و گیمرها بیشتر می شود. در کنار این، شرکت های چند میلیون دلاری عظیم مانند یوبیسافت یا اکتیویژن با عرضه ی مداوم و سالانه ی بازی های مطرح خود به خالی کردن جیب مردم می پردازند.
در این میان اما استودیوها و کمپانی های کوچک و بزرگی هستند که هنوز مردم را به مثال کیسه های پول نمی بینند و سعی می کنند در کنار فروش موفقیت آمیز، رضایت گیمرها را هم جلب کنند. یکی از این معدود استودیوها CD Project RED است که شاید تا سال 2007 کمتر کسی نام شان را شنیده بود.
CD Project RED کار خود را در زمینه ی بازی از سال 2007 و با عرضه نسخه اول سری بازی The Witcher آغاز کرد. با موفقیت نسخه اول، نسخه دوم نیز در سال 2011 برای پی سی و کنسول اکس باکس 360 عرضه شد تا این سری بازی بتواند جایگاه خود را در میان گیمرها تثبیت کند.
بد نیست بدانید که در 8 سال گذشته و بین عرضه نسخه اول تا نسخه سوم (تحت عنوان Wild Hunt) تا به حال چندین بازی مختلف توسط استودیو های زیر نظر CD Project RED برای سری ویچر تهیه شده است که از جمله آنها می توان به 2 بازی برای موبایل، چند بازی کاردبورد و البته یک بازی تحت وب اشاره کرد.
برای کسانی که اطلاعات کمتری درباره بازی دارند باید گفت، داستان سری ویچر همواره براساس سری رمانی با همین نام، به قلم نویسنده ی موفق لهستانی، آندره ساپکوسکی (Andrzej Sapkowski)، نوشته شده است.داستان کامل بازی witcher 3
هر یک از نسخه های بازی ویچر سعی داشته اند که به بهترین نحو به پیاده سازی داستان هر یک از جلد های این رمان فوق العاده بپردازند و در انجام این مهم موفق بوده اند. داستان نسخه سوم بازی هم با برداشت از روی دومین رمان مربوط به جهان ویچر یعنی Time of Contempt نوشته شده است.
در ادامه با دیجیاتو همراه باشید.
CD Project RED یکی از معدود شرکت هایی است که به DRM (قفل بازی) اعتقاد ندارد و از نسخه ی دوم سری بازی ویچر به بعد تصمیم گرفت که تمام بازی های خود را بدون قفل عرضه کند.
این تصمیم براساس اطلاعاتِ حمع آوری شده از نسخه های کپی شده ی The Witcher 2: Assassin’s of Kings به دست آمد و بعدا با عرضه ی نسخه ی بدون قفل همان بازی، این شرکت متوجه شد که قفل، تاثیر چندانی بر روند کپی بازی نخواهد داشت. به همین دلیل ویچر 3 بدون قفل بوده و حتی بسته های الحاقی آن هم به صورت رایگان قابل دانلود و بازی هستند!
با توجه به این که نسخه سوم ویچر، اولین نسخه ای است که برای کنسول های سونی منتشر می شود و داستان آن تقریبا بی ربط به نسخه های قبلی است، سازندگان سعی کرده اند تا حد امکان داستان را طوری پیش ببرند که گیمرهای جدید هم به راحتی با آن ارتباط برقرار کنند. بنابراین اگر به هر دلیلی نتوانسته اید سری بازی ویچر را تجربه کنید، هنوز دیر نشده!
داستان کلی سری Witcher روایت مردی بنام گِرالت، اهلِ ریویا است. افرادی چون گرالت دارای قدرت های فرابشری خاص هستند و از کودکی تحت تعالیم شدید قرار می گیرند تا بتوانند با موجودات پلید و شیطانی به مبارزه بپردازند.
البته برخلاف آنچه که به نظر می رسد، این تعلیمات در پی هدف بزرگ و معینی نیست و در واقع گرالت به عنوان مزدور برای افراد مختلف کار می کند. داستان کلی بازی از جایی به نام Kaer Morhen آغاز می شود. کائر مورن یکی از چند مکانی است که در آن به تربیت جادوگرها پرداخته می شود.
10 دقیقه ی اول بازی که در کائر مورن به وقوع می پیوندد، در واقع بخش آموزشی بازی است که در کنار آن به معرفی شخصیت مهم دیگری نیز پرداخته می شود. این شخصیت، سیری (Ciri)، دختر کوچکی است که توسط گرالت آموزش دیده و بعدا در طول داستان می توان با وی به انجام ماموریت پرداخت.
بعد از تمام شدن بخش اولیه ی بازی متوجه می شویم که گرالت در حال خواب دیدن بوده است و بازی به صورت جدی آغاز می شود. چند ساعت ابتدایی بازی به یافتن Yennefer (معشوقه ی قدیمی گرالت) سپری می شود و بعد از آن، بازی بر جستجو برای سیری تمرکز میکند؛ چرا که King of Wild Hunt (پادشاهی خطرناک که شب ها در آسمان و زمین جولان می دهد و اهداف پلیدی در سر دارد) به دنبال اوست و مشخص نیست که چه نقشه ای در سر دارد.
به علت ماهیت نقش آفرینی بازی، دست گیمر در طول داستان بسیار باز است و بازی اصلا سعی نمی کند که به شما بگوید “این شخصیت گرالت است و این ویژگی ها را دارد” بلکه به شما اجازه می دهد خودتان شخصیت گرالت را شکل بدهید.
یکی از بزرگ ترین جذابیت های داستان بازی هم همین است که گرالت به هیچ عنوان شخصیت مثبت بازی به حساب نمی آید بلکه با توجه به سبک بازی هر گیمر، شخصیت او هم می تواند متفاوت باشد. برای مثال از آن جایی که گرالت یک مزدور است، گیمر می تواند تصمیم بگیرد که آیا می خواهد انسان خوبی باشد و به دیگران کمک کند و یا این که حاضر است هر کاری را در عوض مقدار معینی سکه ی طلا به انجام برساند؟
البته انتخاب ها تنها به همین محدود نیست؛ بلکه گیمر بسیار بیشتر از آنچه که حتی بتواند تصور کند در روند اتفاقات پیرامون خود تاثیر گذار است. برای مثال ممکن است شخص خاصی در طول بازی از شما درخواست انجام کاری کند و اگر شما با انجام آن موافقت نکنید، پیامدهای مشخصی خواهد داشت؛ اگر جان آن فرد در خطر باشد و شما از کمک به وی سر باز بزنید، ممکن است آن فرد کشته شده و بعدا به دلیل اهمیتی که وی در یک روستا یا دهکده ای مشخص داشته، بسیاری از مسائل پیچیده تر خواهند شد.
ممکن است بعد از مدتی نیاز به جمع آوری اطلاعات از افراد همان دهکده داشته باشید ولی آن ها دیگر حاضر به ارائه اطلاعات حیاتی مورد نیاز شما نخواهند بود. همین انتخاب های ساده، در مجموع (چه در ماموریت های اصلی بازی و چه در ماموریت های جانبی آن) به شکل فوق العاده ای، دنیای گیمر را شکل می دهند و آن را دگرگون می کنند.
جالب اینجاست که حتی اگر گیمر در روند شکل گیری محیط تاثیرگذار نباشد هم، باز دنیای بازی آن طور که خود بخواهد پیش خواهد رفت. مجموع تمام این انتخاب ها در نهایت به بیش از 30 پایان مختلف می رسد که باعث می شود هر گیمر، روند و پایان نسبتا منحصر به فردی نسبت به گیمر دیگر داشته باشد.
نکته ی جالب توجه بازی، سیستم اقتصادی آن است که قیمت گذاری آیتم ها در آن کاملا متغیر و پویاست. برای مثال اگر دهکده ی خاصی دور از دریا وجود داشته باشد و بخواهید در آن جا ماهی خریداری کنید باید قیمت بسیار بیشتری نسبت به قیمت معمولی آن بپردازید.
همین ماجرا برای سایر آیتم ها هم مطرح است و جالب است که مثلا شمشیر در منطقه ای که معدن آهن در آن جا بیشتر است، قیمت بسیار کمتری نسبت به دیگر نقاط محیط دارد.
البته این تمام ماجرا نیست! همان طور که احتمالا می دانید، سبک نقش آفرینی به گیمر اجازه می دهد که به هنگام اکثر مکالماتِ شخصیت اصلی با دیگر شخصیت ها، از میانِ دیالوگ های مختلف، دیالوگ مورد نظر خودش را انتخاب کند.
هر یک از دیالوگ ها خود به دیالوگ های دیگری منتهی می شوند و در نهایت بسته به چگونگی انتخاب این مکالمات از سوی گیمر، نتیجه ی صحبت گرالت با سایر شخصیت ها مشخص می شود.
این مکالمات تاثیر شگرفی در پیشبرد بازی دارند. برای مثال ممکن است گرالت در اقامتگاهی در میان راه خود، در حال استراحت و نوشیدن باشد که سر و کله چند سرباز پیدا می شود و هر یک شروع می کنند به سر به سر گذاشتن با گرالت!
در این حالت چندین نوع دیالوگ مختلف برای گرالت ظاهر می شود که انتخاب هر یک به اتفاق متفاوتی منتهی خواهد شد. دیالوگ اول کاری می کند که گرالت سربازان را تهدید کند، دیالوگ دوم باعث می شود به آن ها حرفی کنایه آمیز بزند و در نهایت دیالوگ آخر گرالت را مجبور به عذر خواهی از سربازان و خروج از اقامتگاه می کند.
در این حالت دیالوگ اول منجر به درگیری گرالت با سربازان می شود که مشخصا آخر و عاقبت خوشی ندارد! مکالمات دیگر هم به همین شکل پیامد های خاص خود را خواهند داشت.
در کنار همه ی این ها، دو ویژگی منحصر به فرد در مکالمات وجود دارد که لذت این بخش را دو چندان می کند. اولین ویژگی، یکی از توانایی های گرالت است که به کمک آن می توان برخی از کارکترها را به حرف زدن وادار کرد (درباره این توانایی بیشتر در ادامه توضیح داده خواهد شد) و دیگر آن که برای معاملات گرالت با شخصیت های جانبی، امکان چانه زدن وجود دارد!
درسته! وقتی که می خواهید یک ماموریت را بپذیرید، بازی این امکان را به شما داده است که با شخص مقابل بر سر میزان پول دریافتی چانه بزنید! البته باید اشاره کرد که نوعی نوار برای این بخش تعبیه شده است که با ناراضی بودن شخص مقابل، دائما مقداری به آن افزوده می شود و اگر به صورت کامل پر شود، ممکن است معامله کاملا به هم بخورد!
همان طور که اشاره کردیم گرالت در واقع شکارچی شیاطین و موجودات ماورا طبیعی است. بنابراین دشمنان در طول بازی به دو دسته ی انسان ها و موجودات شیطانی تقسیم می شوند. گرالت هم برای مبارزه با هر یک از این دسته ها، شمشیر یا سلاح خاص خود را دارد؛ شمشیر معمولی برای مبارزه با انسان ها و سایر حیوانات معمولی و شمشیر نقره ای برای مبارزه با دیگر موجودات.
تنوع دشمنان بازی به چیزی در حدود 80 نوع و ده ها نژاد مختلف می رسد و به قدری تعدادشان زیاد است که شاید حتی در یک دور اتمام کامل بازی، نتوانید با همه آن ها برخورد داشته باشید!
البته تنوع دشمنان تنها به این معنا نیست که آن ها از لحاظ ظاهری با هم متفاوت اند؛ بلکه هر نوع از آن ها ویژگی های خاص خود را نیز دارند. هر یک از این دشمنان تاکتیک های حمله و دفاع منحصر به فردی از خود نشان می دهند و شیوه مبارزه با هر کدام زمین تا آسمان نسبت به دیگری متفاوت است.
از سوی دیگر نیز هر یک از آن ها درجه ی قدرت متفاوتی دارند و اگر شخصیت گیمر به درجه ی قدرتِ دشمن خود نرسیده باشد، شکست دادن اش امری تقریبا غیرممکن خواهد بود.
با توجه به این که سازندگان در تلاش بوده اند که بتوانند قشر عظیمی از گیمرهای جدید را به سمت بازی خود بکشانند، سیستم مبارزات کاملا از نو طراحی شده است و شباهت چندانی به نسخه های قبلی بازی ندارد.
اشاره کردیم که مبارزه با هر یک از دشمنان تاکتیک های متنوعی می طلبد و باید خاطر نشان کرد که این تاکتیک ها به صورت اتوماتیک و توسط گرالت انجام داده نخواهند شد؛ بلکه گیمر باید با امکاناتی که در دست دارد این تاکتیک ها را پیاده کند.
به طور کلی، گرالت قابلیت انجام کارهایی مانند جاخالی دادن، شیرجه زدن، بلاک کردن حمله دشمن و چیزهایی از این دست دارد. اما در مبارزات، علاوه بر شمشیر و انواع زره، گیمر به چیزی بسیار کاربردی تر دسترسی دارد.داستان کامل بازی witcher 3
گفتیم که ویچرها ها به توانایی هایی ماورا الطبیعه دسترسی دارند و گرالت هم از این قاعده مستثنی نیست. این توانایی ها که در بازی “نشان” نامیده می شوند در قالب 5 نوع جادوی مختلف قابل استفاده هستند. این 5 نشان Aard، Igni، Yrden، Quen و Axii نام دارند.
نشان Aard باعث ایجاد نوعی موج به سمت دشمنان می شود که هم به به آن ها صدمه می زند و هم برای مدتی گیجشان کرده و به گرالت فرصت حمله می دهد. از این توانایی برای از بین بردن برخی اشیای محیط هم می توان استفاده کرد. برای مثال می توان برخی دیوار ها و یا اشیایی که بر سر راه قرار گرفته اند را از بین برد.
Igni به گرالت این توانایی را می دهد که دشمنان را آتش بزند. با پیشرفت در بازی و ارتقای این توانایی، شعاع آتش بیشتر خواهد شد و می توان تعداد بیشتری از دشمنان را در یک بار حمله به آتش کشید. هم چنین در برخی از نقاط محیط ممکن است گازهای طبیعی قابل اشتعال وجود داشته باشد که به کمک Igni می توان محیط بزرگی را در یک آن، به آتش کشید.
Yrden نیز نوعی تله جادویی بر روی زمین است که دشمنان به محض ورود به آن از سرعت حرکتشان کاسته شده و صدمه می بینند. در حالت ابتدایی این جادو، تنها می توان یک تله را در یک زمان خاص بر روی زمین قرار دارد اما با ارتقا، می توان از 3 تله به صورت هم زمان استفاده کرد.
Quen اما نوعی سپر دفاعی برای گرالت ایجاد می کند و از او در مقابل یک ضربه ی دشمن محافظت می کند. با اولین ضربه ای که از سوی دشمن وارد شود، سپر از بین خواهد رفت اما گرالت صدمه ای نمی بیند. البته هنگام مبارزه با دشمنان قوی تر، اگر این قدرت ارتقا داده نشده باشد، ممکن است با ضربه دشمنان، به گرالت آسیب برسد.
این سپر در حدود 30 ثانیه از گرالت محافظت می کند و با ارتقای آن هنگام حمله دشمنان نه تنها آسیبی متوجه گرالت نمی شود بلکه با از بین رفتن سپر، نیمی از آسیب ضربه ی وارده، به خود دشمن باز می گردد.
Axii هم در نهایت به گرالت اجازه می دهد که دشمنان را برای مدت کوتاهی به حالتی شبیه به هیپنوتیزم در بیاورد و آن ها را با خود متحد کند تا در کنار او با دیگر دشمنان بجنگد. از این ویژگی، همان طور که اشاره شد، می توان در مکالمات هم استفاده کرد.
تمام ویژگی های مبارزاتی گرالت تا حدود 25 مرحله قابل ارتقا هستند که به مرور زمان او را به یک قاتل بالفطره تبدیل می کنند! به جز 5 توانایی جادویی گرالت، توانایی های حرکتی و مبارزه با شمشیر هم قابل ارتقا هستند. مثلا گرالت به دو شکل سریع و قدرتمند حمله می کند و ارتقایشان به ترتیب، سرعت و قدرت هر کدام را افزایش می دهد.
بنابر داستان، ویچرها افرادی هستند که علاوه بر توانایی در مبارزه، دستی در علم کیمیاگری و مسائل مربوط به آن هم دارند. به همین دلیل، کیمیاگری بخش عمده ای از بازی را شامل می شود و اگر بخواهید در دنیای خشن بازی زنده بمانید، باید حتما از آن بهره ببرید.
هزاران آیتم مختلف در دنیای بازی وجود دارد که از هر یک می توان در کیمیاگری، آهنگری و چیزهایی از این قبیل استفاده کرد. برای به دست آوردن این آیتم ها راه های زیادی وجود دارد و کاملا به توانایی ها و سلیقه ی گیمر وابسته است.
سیستم غارت (Loot) یکی از مهم ترین سیستم های بازی های نقش آفرینی است و در ویچر هم اهمیت بسیار دارد. این سیستم به گیمر اجازه می دهد که به غارت آیتم های موجود در سراسر محیط بپردازد، آیتم هایی را که متعلق به دشمنان کشته شده هستند را بردارد و کارهایی از این دست.
البته نکته جالب توجه اینست که نمی توانید هر جایی را که می خواهید غارت کنید؛ بدین معنا که اگر مثلا به غارت اموال یک قصر بپردازید برایتان دردسر زیادی درست خواهد شد و باید جوابگوی کارتان باشید.
اگر فکر می کنید که غارت، چندان روش جالبی نیست، راه های دیگری برای به دست آوردن آیتم های مورد نیازتان وجود دارد مثلا می توانید بسیاری از آیتم ها را خریداری کنید. البته بگذارید روراست باشیم، اگر غارت نکنید به هیچ عنوان بازی پیش نخواهد رفت.
چرا که اولا بسیاری از آیتم های ارزشمند تنها از طریق غارت به دست می آیند و حتی اگر بر اثر شانس به آن ها برای خرید دسترسی پیدا کنید به قدری گران هستند که مطمئنا از پس هزینه های خریدش بر نمی آیید!
ثانیا آن که بازی سیستمی دارد که اجازه می دهد آیتم های به درد نخورتان را به چیزهای خردتر تبدیل کنید؛ مثلا یک پیراهن را می توان به پارچه و نخ تبدیل کرد. بنابراین استفاده از غارت در طول بازی بسیار مقرون به صرفه (!) خواهد بود و می توانید پول رایج بازی را صرف چیزهای مهم تر کنید.
سیستم کیمیاگری در هر لحظه (حتی در حین مبارزات، برخلاف نسخه های قبلی) به شما اجازه می دهد که به ساخت انواع و اقسام دارو، زهرابه، روغن و چیزهایی مانند این ها بپردازید. هر یک از این موادِ تهیه شده، کاربردهای زیادی دارند و صد البته که ده ها و بلکه صد ها آیتم مختلف را می توان در کیمیاگری پدید آورد.
بخش زیادی از مواد ساخته شده مربوط به مبارزات هستند و می توانید از آن ها هنگام نبرد بهره ببرید. مثلا اگر گرالت شمشیر نقره اش را به روغن Specter آغشته کند می تواند گروهی از دشمنان شبح وار به نام Wraith را سریع تر و بدون دردسرتر از بین ببرد. یا با استفاده از برخی دارو ها می توان جان از دست رفته ی گرالت را بازیابی کرد.
تجهیزات گرالت خصوصا زره ها و شمشیر های وی از مهم ترین ویژگی های بازی هستند که باید دائما به آن ها رسیدگی شود. هم چنین با بالاتر رفتن مرحله ی کارکتر (که از طریق انجام مراحل اصلی و فرعی صورت می گیرد) باید حتما به خریداری و یا پیدا کردن سلاح ها و لباس های بهتر بپردازید.
اگر وضع مالیتان مساعد باشد، می توانید به راحتی به آهنگر مراجعه کنید و تجهیزات مورد نیازتان را بخرید. البته اگر کمی حوصله داشته باشید می توانید با پیدا کردن نقشه ها و متون آموزشیِ ساخت تجهیزات خاص و صد البته فراهم کردن مواد لازم برای ساخت آن، از آهنگر بخواهید که به صورت سفارشی برایتان زره یا شمشیر خاصی بسازد.
اهمیت رسیدگی به تجهیزات گرالت زمانی بیشتر می شود که بدانید باید هر از چند گاهی با یک باس فایت یا “غولآخر” بجنگید و اگر پیش از آن نسبت به ارتقا تجهیزاتتان اقدام نکرده باشید، بازی بدون هیچ رحمی شما را مجبور به مبارزه با غولآخر می کند و کوچک ترین آیتمی در اختیارتان نمی گذارد. البته این طور نیست که بازی بخواهد روان گیمر را به هم بریزد به همین دلیل معمولا هنگام مبارزه با غولآخرها، یک امکان کمکی برایتان وجود خواهد داشت.
مثلا در برخی از مبارزات با غولآخرها، بازی یک یار کمکی در اختیارتان قرار می دهد که شاید چندان کارآمد نباشد اما به هر حال از آن جایی که باعث پرت شدن حواس غولآخر می شوند، دست گیمر بسیار بازتر خواهد بود. یا در برخی دیگر از مبارزات، پیش از شروع نبرد، نوعی انتخاب به گیمر داده می شود.
توضیح این که مثلا در یکی از مراحل بازی نوزادی که کشته شده بود به زندگی بازگشته است و گرالت (به دلایلی که توضیح آن از حوصله مطلب خارج است) می تواند تصمیم بگیرد که او را بکشد یا به لپرکان (نوعی کوتوله در افسانه های ایرلندی) تبدیل کند! انتخاب هر یک از این دو، شرایط متفاوتی از مبارزه را به وجود می آورد که عبور از مراحل دشوار را کمی راحت تر می سازد.
برای آن دسته از افرادی که نسخه ی قبلی بازی را تجربه کرده اند، باید گفت که نقشه ی نسخه ی سوم ویچر چیزی در حدود 35 برابر نسخه قبلیست و برای افرادی که تا به حال موفق به تجربه بازی نشده اند به گفتن این جمله که “محیط بازی خیلی خیلی بزرگ است” بسنده می کنیم!
مهم ترین ویژگی محیط ویچر اینست که سازندگان صرفا یک نقشه ی بی در و پیکر مثل بازی Skyrim پدید نیاورده اند بلکه محیط پر است از جزییات فراوان و البته فعالیت های بسیار برای گیمر. صد ها ماموریت فرعی وجود دارد که با صحبت با افراد مختلف می توانید به انجام هر یک بپردازید.
همچنین در محیط، تعداد بسیار زیادی سیاهچال و غار قرار داده شده است که ورود به هر یک به معنای ورود به یک ماجراجویی فوق العاده و البته محک زدن توانایی های مبارزه ای است.
در کنار این ها، بخش های بسیار زیادی از نقشه، شامل اقامتگاه های سایر موجودات شیطانی می شود و هر یک از این اقامتگاه ها آیتم های فوق العاده ای برای غارت دارند.
مثلا کنار دریا و مرداب ها بهترین مکان برای زندگی موجوداتی به نام Drowner ها است و اگر به زبان و مغز آن ها برای کیمیاگری نیاز داشته باشید، می توانید در چنین جاهایی بیابیدشان!
همچنین مقبره های خاصی در جای جای نقشه وجود دارد که در آن ها می توانید توانایی های گرالت را افزایش بدهید و برای این کار ابتدا باید با چند Wraith بسیار قدرتمند بجنگید.
نقشه به قدری بزرگ است که رسیدن از یک سر آن تا سر دیگر، چندین و چند ساعت (به زمان دنیای واقعی) طول خواهد کشید؛ بنابراین دو ویژگی مهم برای گرالت در نظر گرفته شده است.
اول آن که گرالت اسب بسیار با وفایی به نام Roach دارد که در هر زمان می توان او را صدا زد. ویژگی دیگر هم امکان Fast Travel یا جا به جایی سریع میان نقاط مشخصی از نقشه است.
یکی از نکاتی که بسیار برای تیم سازنده مهم بوده و بسیار به روند بازی هم کمک کرده تعداد کم بارگذاری ها یا لودینگ های بازیست. هنگامی که گیمر در حال حرکت در نقشه باشد و یا کلا هر فعالیتی به جز مراحل اصلی انجام دهد، تمامی بارگذاری ها در بک گراند انجام می شوند و گیمر را خسته نمی کنند.
البته این قضیه هنگام ورود به بازی و یا در برخی از مراحل مهم اصلی، کمی متفاوت است اما به هر حال، آن لودینگ ها هم به قدری کوتاه هستند که اصلا باعث آزار نخواهند شد.
به لطف موتور قدرتمند RedEngine3 یکی از قابل توجه ترین ویژگی های محیط بازی، چرخه ی روز و شب و البته سیستم آب و هوای پویای آن است. 24 ساعت روز کاملا در بازی پیاده سازی شده است و هنگام تمام فعالیت هایتان در محیط، می توانید شاهد چیزهایی مانند طلوع و غروب آفتاب باشید.
در کنار آن، بازی بدون برنامه ریزی قبلی (به جز در برخی از مراحل) و به صورت پویا به تغییر آب و هوا می پردازد و دائما هوا ممکن است آفتابی، ابری، بارانی، برفی و غیره شود که البته تمامی این ها، با توجه به منطقه ای از نقشه که در آن حضور دارید هم، متفاوت است.
گرافیک بازی به جرئت یکی از بهترین های چند سال اخیر است. هر چند نسخه ی اول بازی دچار ضعف های گرافیکی بسیار بود اما سازندگان از تجارب خود درس گرفتند و گرافیک نسخه ی دوم را بسیار بهبود دادند و در این نسخه به غایت خود رساندند.
گرافیک بازی بر روی هر سه پلتفرمی که بازی بر روی آن ها منتشر شده است (کامپیوتر های شخصی، پلی استیشن 4 و اکس باکس وان) در حد فوق العاده ای است. نسخه های پلی استیشن 4 و اکس باکس وان البته نسبت به نسخه کامپیوتر بازی بسیار ضعیف تر هستند اما در هر صورت بدون یک مقایسه ی پایاپای و در کنار هم، ورژن های کنسولی بازی هم سطح فوق العاده ای از گرافیک را به نمایش می گذارند.
Witcher را می توان به جرئت بهترین بازی عرضه شده برای کنسول های نسل هشتم تا به امروز و صد البته یکی از کامل ترین بازی های نقش آفرینی تمام دوران دانست. داستان و جهان غنی آندره سپکوسکی در کنار هنرمندی اعضای تیم CD Project RED به خلق شاهکاری بی نظیر منجر شده است که قطعا هر گیمری را راضی خواهد کرد.
در صفحه دوم اطلاعات جالبی در مورد پیش زمینه داستان سری The Witcher، کاراکترها و همچنین بازی Gwent وجود دارد. صفحه سوم نیز به مقایسه تصویری بازی روی حالات مختلف گرافیکی اختصاص یافته است.
Gwent نام بازی جالبی با کارت است که به عنوان نوعی فعالیتِ داخل بازی در ویچر 3 قرار داده شده است. گوئنت در اصطلاح به معنای “تقلای دو ارتش در میانه ی زمین نبرد” است! گوئنت به طور کلی به توسط 2 نفر بازی می شود و چیزی در حدود 150 کارت مختلف برای آن وجود دارد.
برای شروع، 4 گروه مختلف با نام های Nilfgaardian’s Empire، Northern Realms، Scoia’tael و Monsters وجود دارد که هر بازیکن باید ابتدا گروه مورد نظر خود را انتخاب کند. هر گروه، کارت های مخصوص به خود را دارد که در گروه دیگر قابل استفاده نیستند.
بازی با انداختن سکه و مشخص شدن بازیکن آغاز کننده به صورت شانسی آغاز می شود. هر بازیکن 10 کارت از مجموعه کارت هایی که در اختیار دارد را به صورت تصادفی دریافت می کند و می تواند 2 کارت را از میان آن ها انتخاب کند، تا تنها برای یک بار و به امید دریافت کارت های بهتر عوض شوند.
زمین بازی متشکل از 3 ردیف نزدیک، وسط و دور است و هر کارت بنابر ویژگی هایی که دارد می تواند تنها در یکی از این ردیف ها قرار گیرد. مثلا سربازان پیاده در ردیف نزدیک، کمانداران در ردیف وسط و منجنیق ها در ردیف دور قرار می گیرند.
بازی به صورت نوبتی با قرار دادن یک کارت در هر ردیف، توسط دو بازیکن، دنبال می شود. در هر نوبت تنها از یک کارت می توان استفاده کرد مگر این که یکی از کارت های ویژه اجازه ی حرکت دیگری به بازیکن بدهد.
هر کارت امتیاز، قدرت مخصوص به خود دارد که این امتیاز ها به امتیاز کل بازیکن اضافه می شوند. بازیکنی که در انتهای بازی و هنگامی که دیگر هیچ کارتی باقی نمانده بیشترین امتیار را داشته باشد، برنده ی آن دست است. برنده ی نهایی کسی است که دو دست از مجموع 3 دست را برنده شود.
کارت های ویژه ای مانند کارت قهرمان و کارت آب و هوا نیز در این میان وجود دارد که تاثیرات مختلفی بر بازی می گذارند. کارت های آب و هوا باعث ایجاد شرایط سخت در صحنه ی نبرد می شوند و البته مهم نیست که کدام بازیکن از آن کارت ها استفاده می کند چرا که در نهایت تاثیرش بر دو نیروهای دو بازیکن است. مثلا یکی از کارت های آب و هوا باران است که باعث می شود امتیاز نیروهای ردیف وسط کاهش یابد.
در ابتدای بازی یک بار در روند داستان گیمر می تواند به صورت امتحانی با یک نفر به انجام این بازی بپردازد و بعد از آن تقریبا در تمام مکالمات گزینه ی Gwent هم اضافه می شود؛ یعنی تقریبا با تمام شخصیت های کلیدی باز می توانید Gwent بازی کنید.
کارت های بازی هم به دو صورت جمع آوری می شوند. یا می توانید این کارت ها را بخرید و یا رقبایتان را در Gwent شکست دهید و کارت های آن ها را بردارید.
هیچ دشمنی برای گرالت وحشتناک تر از پادشاه وایلد هانت نیست؛ پادشاهی که گروهی از سوارکاران تازی و مخوف را در آسمان ها رهبری می کند. او از هیچ یک از دشمنانش ترسی ندارد چرا که می تواند برای سرنوشت آنان خود تصمیم بگیرد و همین باعث می شود که نتیجه ی تمام مبارزات با دشمنان اش کاملا مشخص باشد. در طول بازی گرالت به دفعات با پادشاه ملاقات می کند.
در تمام روند بازی، پادشاه وایلد هانت دائما و دائما در مسیر گرالت ظاهر می شود؛ هر بار او را فریب می دهد و تمام اعمال و کارهای ویچر را به تمسخر می کشاند تا بتواند کاری کند که گرالت درباره ی خود و اهداف خود دچار شک و تردید شود.
در همان ابتدای بازی و در میان پرده ی آغازین، تصاویری مربوط به حرکت پادشاه وایلد هانت در اطراف جنگل های کائر مورن دیده می شود و کاملا مشخص است که پادشاه قصد دارد گرالت را بیابد. در چپتر اول اولین برخورد گرالت با پادشاه وایلد هانت صورت می گیرد.
در چپتر چهارم بازی هم در یکی از مراحل مربوط به کارکتر Hermit، گرالت باید مراقب باشد که به اشتباه وایلد هانت را احظار نکند. این گونه برخوردار های گرالت و وایلد هانت در اواخر بازی به اوج خود می رسد و مجموعه ی انتخاب ها و اعمال، پایان بازی و این که در نهایت گرالت با چه وضعی مواجه خواهد شد را رقم خواهد زد.
پادشاه وایلد هانت در واقع همان شخصیت اردین (Eredin) در نسخه ی اول و از نژاد الِف های Aen Elle است. Aen Elle ها، گروهی از اِلف ها هستند که برخلاف Aen Seidhe (گروهی دیگر از الف ها) زندگی در جهان دیگر را به زندگی در این جهان ترجیح دادند.
اردین در دنیای خود گروهی را به نام Dearg Ruadhri یا سوارکاران سرخ (Red Riders) رهبری می کند. در کتاب The Towet of the Swallow اروین با همراهی شخصیتی دیگر به نام Avallac’h (پیشگو) سیری را فریب می دهند و او را در برج Titular (واقع در دنیای Aen Elle) زندانی می کنند.
در این میان از سوی Auberon Muircetash (پادشاه دنیای Aen Elle) تلاش هایی صورت می گیرد که بتواند فرزندی را با سیری به دنیا آورد تا بتواند توانایی های سیری را در اختیار گیرد اما تلاش او با به قتل رسیدن اش توسط اروین یا پادشاه وایلد هانت نافرجام می ماند و سیری نیز موفق به فرار می شود. از احتمالات اساسی داستان بازی اینست که وایلد هانت قصد دارد با دنبال کردن گرالت و ینفر بار دیگر به سیری دست پیدا کند.
گرالت اهل ریویا (به لهستانی Geralt z Rivii) یکی از ویچرهای سری داستان های آندره ساپکوسکی است. مثل تمام ویچرها، گرالت در ازای پول به کشتن هیولاها و شیاطین می پردازد. او توانایی های فرابشری خاصی دارد و در شمشیرزنی مثال زدنی است.
گرالت هم چنین به نام Gwynbleidd به معنای گرگ سفید (The White Wolf) در زبان قدیم دنیای ویچر شناخته می شود. در بخش های دیگری از قلمرو داستانی ویچر، به او با نام قصاب بلاویکن (Butcher of Blaviken) هم اشاراتی شده است.
اسم کوچک گرالت توسط مادرش، Visenna، انتخاب شد اما برخلاف نام خانوادگی اش، وی اهل ریویا نیست. او در واقع در کائر مورن (واقع در قلمروی Kaedwen) و کنار سایر ویچرها بزرگ شد. ویچرها برای این که بتوانند در آینده اعتماد مشتری های خود را جلب کنند، باید برای خود نامی انتخاب می کردند.
انتخاب اول گرالت برای اسمش، گرالت راجر اریک اهلِ هاوت-بلگارد (Geralt Roger Eric du Haute-Bellegarde) بود (!) اما این نام از سوی وِسِمیر (Vesemir)، مربی او، با مخالفت روبرو شد چرا که معتقد بود این نام به شدت احمقانه و متظاهرانه است.
در نهایت، گرالت نام خانوادگی اهلِ ریویا را به عنوان جایگزین موقتی برای خود برگزید. گرالت هم چنین بر توانایی های خود برای صحبت به لهجه ی ریویایی نیز کار کرد تا با نامش همخوانی پیدا کند.
گرالت فرزند زنی جادوگر و مردی جنگجو به نام کورین (Korin) است. مدت کوتاهی بعد از این که به دنیا آمد مادرش او را به مدرسه ی گرگ ها (Wolf School) واقع در قلعه ی کائر مورن برد. در آن جا گرالت به شدت مورد تعلیم قرار گرفت تا به یک ویچر تبدیل شود.
او از تمرینات و جهش های فیزیکی بسیار سختی جان سالم به در برد تا بتواند توانایی های ویچرها را کسب کند؛ او هم چنین توانست از آزمونی به نام The Trial of the Grasses جان سالم به در ببرد.
این آزمون شامل خوردن موادی بسیار تاثیرگذار بر روی سیستم عصبی است که گفته می شود از هر 10 شرکت کننده تنها 3 نفر از آن ها از این آزمون زنده بیرون می آیند اما در عوض به توانایی هایی مانند عکس العمل های سریع، سرعت بیشتر، قدرت زیاد و چیزهایی مانند این ها دست می یابند.
در داستان بازی اشاره می شود که موی گرالت بعد از این آزمون به رنگ سفید در آمد هرچند که این روایت، با روایت کتاب ویچر کمی متفاوت است. گرالت بعد از پایان یافتن تمریناتش به همراه اسبش، Roach، پا به دنیای بیرون گذاشت و تبدیل به هیولاکش شد.
در زمانی، گرالت فزرند متولد نشده ی پرنسس Pavetta و شوهرش Duny را به عنوان پاداشی برای سرویس هایش درخواست کرد. بعد از تولد کودک، مشخص شد که او دختر است و گرالت به همین دلیل از پذیرش او امتناع کرد.
اما به هر حال سرنوشت به طوری رقم خورد که گرالت و دختر کوچک، Cirilla یا همان سیری، بیش از سه بار مسیرشان با یکدیگر برخورد داشته باشد. در نهایت گرالت، سیری را بعد از مرگ مادربزرگ اش، ملکه کالانته (Queen Calanthe) به عنوان فرزندخوانده ی خود پذیرفت و بعد ها درست مانند دختر خودش به او علاقه مند شد.
ینفر در سال 1173 (در جهان ویچر) و در زمانی معروف به Belleteyn به دنیا آمد. Belleteyn به نیمه شب روز اول ماه می گفته می شود. ینفر جادوگر بوده و مدت ها از عمر خود را در پایتخت قلمروی Aedirn سپری کرده است.
او به عنوان جوان ترین عضو شورای جادوگران (Council of Sorcerers) شناخته می شود و بعدا هم مدتی در آقامتگاه جادوگران (Lodge of Sorceresses) به خدمت پرداخته است. او همواره نسبت به گرالت احساسات عاطفی بسیاری داشته و دارد؛ و همیشه برای سیری، دخترخوانده ی گرالت، نقش مادر را ایفا کرده است.
بانوی وندربرگ به دلیل زیبایی منحصر به فردش شهرت فراوان دارد؛ زیبایی ای که با وجود سن بسیار زیادش هیچوفت از بین نرفته است (ینفر با توجه به وقایع کتاب The Tower of the Swallow 94 سال سن دارد). او هم چنین به دلیل سبک پوشش اش که متشکل است از لباس های سفید و سیاه شناخته می شود و هم چنین استفاده از عطر یاس بنفش و انگور سیاه شناخته می شود.
در حین نبرد تپه ی سودن (Battle of Sodden Hill) که به دومین نبرد سودن هم معروف است، ینفر توسط Fringilla Vigo، یکی از جادوگران شهر نیلفگاردین (Nilfgaardian) کور شد. البته بینایی او به شکلی معجزه آسا بازگشت اما مشکل روحی و روانی پیش آمده از این مسئله کماکان باقی ماند.
مانند اغلب جادوگران، برای ینفر امکان بارداری وجود ندارد. در زمانی، او به صورت مخفیانه به دنبال راه حلی برای مشکل خود بود اما شکست خورد. اما او در عوض جستجوی بیشتر برای داشتن فرزند بیولوژیکی، همانند یک مادر برای سیری بود. او علاوه بر این ها به سیری آموزش داد که چطور از جادو بهره بگیرد.
ینفر اولین حضورش در دنیای ویچر را با داستان کوتاه آخرین خواسته (The Last Wish)، یکی از داستان های کتابی متشکل از داستان های کوتاه با همین نام، تجربه کرد. او سپس در داستان های کوتاه دیگری با نام های Granica Mozliwosci ،Okruch Lodu و Cos Wiecej حضور پیدا کرد. او هم چنین طبیعتا در تمام سری کتاب های حمسه ی ویچر (Witcher Saga) حضور دارد.
وسمیر قدیمی ترین و با تجربه ترین ویچر در قلعه ی کائر مورن است. او برای تمام ویچرهای کائر مورن و صد البته گرالت نوعی پدر به حساب می آید. علاوه بر این ها او مبارزی فوق العاده با دانش فراوان نسبت به هیولا ها و موجودات شیطانی جهان خود است. او همیشه زمستان را در قلعه سپری کرده و سپس با آغاز بهار به جاده می زند و به انجام کارهای مختلف می پردازد.
وسمیر تنها ویچر سالخورده ای است که در حمله ی بزرگ به کائر مورن جان سالم به در برد؛ آن هم در حالی که بر روی اجساد دیگر ویچرها رهایش کرده بودند تا بمیرد. ضمنا او فقط استاد شمشیر زنی ویچرها است و دانایی و توانایی این را ندارد که بتواند از طریف ساخت اکسیر و مواد مختلف پسرهای عادی را به ویچر تبدیل کند بلکه تنها به آموزش شمشیر زنی می پردازد. لازم به ذکر است که او با وجود سن اش بسیار سر حال باقی مانده است!
شخصیت وسمیر از چند جهت حائز اهمیت بسیار است. او اولین شخصی است که در نسخه ی اول بازی، در ابتدای ورود گرالت به کائر مورن، با او هم صحبت می شود و به او در تمام پروسه ی یادگیری مهارت های ویچری اش راهنمایی و کمک می کند.
او هم چنین بعدا مسئولیت آموزش به سیری (دختر خوانده ی گرالت) را نیز عهده دار می شود. وسمیر در نسخه ی سوم بازی بیش از هز نسخه ی دیگر ایفای نقش می کند و در واقع جز شخصیت های کلیدی بازیست.
در چند ساعت ابتدایی نسخه ی سوم با وی هم مسیر خواهید بود و سپس از وی جدا می شوید اما با این حال نقش وسمیر هیچ وقت در طول بازی کم رنگ نمی شود و شاهد بازگشت وی خواهید بود.
در صفحه سوم مقایسه گرافیکی بازی روی حالات مختلف گرافیکی و همچنین پی سی با پلی استیشن 4 را در قالب تصاویر مشاهده خواهید کرد.
تصاویر مقایسه ای زیر به ترتیب روی حالات High ،Medium ،Low و Ultra برداشته شده تا میزان تفاوت رده بندی های مختلف گرافیکی را به نمایش بگذارد.
PlayStation 4
Low
Medium
High
Ultra
Low
Medium
High
Ultra
Low
Medium
High
Ultra
Low
Medium
High
Ultra
Low
Medium
High
Ultra
Low
Medium
High
Ultra
Low
Medium
High
Ultra
Low
Medium
High
Ultra
برای نمایش تصاویر زیر در ابعاد واقعی روی آن ها کلیک کنید.
Low
Medium
High
Ultra
در عصری از صنعت بازی های ویدیویی هستیم که ناشر ها دست به هر کاری می زنند تا محصولات خود را به قیمت گزاف به فروش برسانند. از عرضه بسته های الحاقی 50 دلاری بگیرید تا خریدهای ریز و درشت درون بازی در مطرح ترین و نامدارترین عناوین.
اما در این صنعت بی رحم یک نام هم روز… ادامه مطلب
سورئالیسم به تعریف ویکیپدیا، گرایش به ماورای واقعیت یا واقعیت برتر است. چیزی که شاید چشم عادی انسان قادر به دیدن آن نباشد. بازی های ویدیویی و هنرمندان کوچک بزرگ در سراسر جهان به تولید آثاری پرداخته اند که این مسئله را عالی بیان می کند.
بازی هایی که این هفته می خواهیم به شما معرفی… ادامه مطلب
خیلی ساده بگوییم، فور آنر گیم پلی بسیار خوب، ولی سخت و چالش برانگیزی دارد. مکانیزم های این بازی با این که در ظاهر ساده و بی آلایش به نظر می رسند، اما پیاده کردن شان در جریان مبارزه، بسیار سخت است و دقت و تجربه بالایی را می طلبد.
گیم پلی ففور آنر تقریبا با… ادامه مطلب
بیراهه نیست که بگوییم بتسدا تقریباً به فرمول مشخصی در بازی های اول شخص خودش رسیده و اکثر بازی های یکی دو سال اخیر این کمپانی، از دیسآنرد گرفته تا دووم و حالا Prey، خط مشی نسبتاً یکسانی را دنبال می کنند؛ گیم پلی جمع و جور و خشونت آمیز، اتمسفر سیاه -که البته محصور… ادامه مطلب
موفقیت فیلم های اکشن هالیوودی و سابقه طولانی مدت آن ها در این صنعت، تنها حاکی از آن است که جامعه امروزی علاقه ای وصف ناپذیر به تماشای صحنه های پر زد و خورد و اصطلاحا همان اکشن را دارد و محصولاتی که از این قائده پیروی کنند، قطعا مورد استقبال قرار خواهند گرفت.
صنعت سینما… ادامه مطلب
به کارگیری ایده های بدیع و نو، ریسکی است که شرکت های بزرگ بازی امروزه کمتر آن را به جان می خرند. آن ها فرمول هایی را ترجیح می دهند که موفقیت شان بارها به اثبات رسیده؛ فرمول هایی تکراری چون ساخت یک بازی شوتر مدرن.
در این بین، تنها بازی سازان مستقل هستند که همواره… ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
برای گفتگو با کاربران، وارد حساب کاربری خود شوید.
© ۱۳۹۸
تمامی حقوق برای وبسایت دیجیاتو محفوظ است.
دیجیاتو توسط سرورهای قدرتمند افرانت پشتیبانی می شود
در ادامه شما کاربران وینفون را به مطالعه 15 ویژگی برجسته بازی بسیار محبوب و موفق The Witcher 3 که تا به امروز در هیچ عنوان AAA جهان باز دیگری دیده نشده است، دعوت میکنیم؛ پس با وینفون همراه باشید.
نسل هشتم اوایل خود را آن گونه که باید شروع نکرد اما با گذشت چند سال و عرضه عناوین بسیار موفق جایگاه به حق خود را به دست آورد. از بازی بسیار موفق Bloodborne تا بهترین بازی سال 2017 یعنی The Legend of Zelda: Breath of the Wild، از یکی از سرگرم کنندهترین عناوین سال 2016 یعنی Overwatch گرفته تا Metal Gear Solid V: The Phantom Pain شاهکار هیدو کوجیما، از عنوان اکشن ماجراجویی متفاوت Horizon: Zero Dawn با داستان سرایی غنی گرفته تا یکی از پرفروشترین عناوین چند سال اخیر یعنی Super Mario Odyssey و صد البته بازی The Witcher 3 شاهکار استودیو سی دی پراجکت رِد، هر یک به نوبه خود ما را در جهان غنی، بزرگ، فراموش نشدنی و فراگیر خود ساعتهای بی شمار سرگرم کردهاند.
The Witcher 3: Wild Hunt به معنای واقعی کلمه، یک بازی منحصر به فرد است؛ یک عنوان که از چند لحاظ عالی و بی نقص عمل میکند. عنوانی که نه تنها در میان بهترین بازیهای این نسل، بلکه یکی از بزرگترین بازیهای ویدیویی است که تاکنون ساخته شده است. در این مقاله، به ویژگی و قابلیتهایی میپردازیم که بازی The Witcher 3 را تبدیل به عنوانی کرده که امروز شاهد هستیم؛ از بزرگترین نقاط قوت، چیزهایی است که بیشترین توجه را به خود جلب میکند گرفته تا ویژگیهایی که بسیاری از عناوین AAA جهان باز دیگری در تحقق بخشیدن آنها شکست خوردهاند.داستان کامل بازی witcher 3
در ادامه با 15 ویژگی که بازی The Witcher 3: Wild Hunt را از دیگر رقبای خود متمایز میکند، همراه ما باشید.
مشکل اکثر بازیهای جهان بازی که تجربه میکنید این است که به منظور فراهم آوردن بازیکنان با یک sandbox برای برهم زدن آن و دادن آزادی کامل به هر جایی که بخواهند بروند و هر کاری که بخواهند انجام دهند، آنها باید روایت و بخش داستانسرایی آن عنوان را قربانی کنند. The Witcher 3 یکی از تعداد این سبک است که این قانون را نادیده میگیرد، چراکه نه تنها بازیکنان را با دنیای باز و زیبا برای کشف محتوای ارزشمند خود فراهم میکند، بلکه روایت گر داستانی بسیار جذاب نیز است. درست است که داستان اصلی بهترین سرعت را برای پیش روی ندارد، اما حتی زمانی که به جستجو میپردازید و یا مشغول انجام در فعالیتهای تصادفی در سراسر جهان بازی هستید، تقریبا هر کاری که انجام میدهید به گونهای به روایت بزرگتر بازی کمک میکند. The Witcher 3 به طور ماهرانه یک روایت زنجیرهای و چسبنده را در داخل یک دنیای آزاد و گسترده به طور شگفتانگیز تعریف میکند.
جهانی که The Witcher 3 در آن جریان دارد بدون شک و با اطمینان یکی از بزرگترین نکات مثبتی است که این عنوان داراست. هر گوشه و شکاف پر از شخصیت است، قدم زدن در هر مکان احساس زنده بودن و حیات قبلی را دارد و دنیا، همه چیز و همه شخصیتهای آن حتی بدون در نظر گرفتن پروتاگونیست اصلی یعنی گرالت احساس واقعی بودن را به بازیکن القا میکند. از بلندیهای شهر Novigrad گرفته تا جذابیت منحصر به فرد Skellige، این بازی همچنان به لذت دادن بازیکنان با مکانهای عالی و فعالیتهای درگیرکننده ادامه میدهد. به جای اینکه یک دنیا به معنای تسهیل یک بازی sandbox برای بازیکنان مثل اکثر نقشههای دنیای باز دیگر عناوین باشد، جهان The Witcher 3 به گونهای شخصیت پردازی شده که ماجراجویی و تجربه آن برای هر بازیکنی بسیار حیرت انگیز است.
یکی از ویژگیهای برجسته The Witcher 3 جزئیات فراوان آن است که استودیو سی دی پراجکت رِد به طرز فوق العادهای در جهان آن نهاشته است. دنیایی که گرالت به طور مداوم و بدون توجه به بازیکن به زندگی ادامه میدهد و با این حال همیشه به اقدامات و واکنشهای او پاسخ میدهد حس واقعی بودن را به هر بازیکنی منتقل میکند و این آزادی عمل، غوطه ور شدن در جهان بزرگ آن را به مدت صدها ساعت فراهم میکند. از تاب خوردن طبیعی درختان و بوتهها به هنگام طوفان و باد گرفته تا رشد آهسته و مداوم موی سر و صورت گرالت، اینا همه پارهای از جزئیات بسیار کوچک این عنوان بزرگ هستند.
برای مدتی طولانی، اغلب بازیهای ویدیویی نه تنها عناوین سبک نقش آفرینی جهان باز، بلکه همه در ماموریتهای جانبی شکست خوردهاند. در این میان بازیهایی هم بودند که فقط برای گرفتن وقت بازیکنان این گونه ماموریتها را دارا بودند و تنها به این دلیل در این بازی حضور داشتند که بازیکن احساس نکند آن بازی ویژگی کم دارد و به این ترتیب شما معمولا کیفیت زیادی را در آن بخش مشاهده نمیکردید. در سالهای اخیر موج جدیدی از عناوین مختلف عرضه شدند که ماموریتهای جانبی عالی داشتهاند. با قاطعیت میتوان گفت که The Witcher 3 آغازگر عصر این ماموریتها بود. البته این بدان معنا نیست که The Witcher 3 اولین بازی بود که دارای ماموریتهای جانبی عالی است اما کیفیت نوشتن داستانهای فرعی این بازی برابر با داستان اصلی بود و گاهی اوقات حتی از آن هم فراتر میرفت. به عنوان نمونه، داستان The Bloody Baron و Skellige حتی بخشی از داستان اصلی نیستند و با این حال آنها با دارا بودن برخی از ماندگارترین ماموریتها به عنوان یکی از بهترین بخشهای بازی رتبه بندی و نام برده میشوند. حتی برخی از ماموریتهای جانبیتر آن با روایت منزوی بسیار برجسته بودند.
بخش داستانی بازی و روایت آن را میتوان بزرگترین نقطه قوت آن دانست. شما بسیاری از بازیهای بلند پروازانه را در بازار میبینید که قبل از عرضه، سازندگان آن قول یک بازی با داستان سرایی گستره و عظیم، روایتهای فوق العاده پیچیده را میدهند و در حالی که این مفاهیم بر روی کاغذ خیلی بزرگ به نظر میرسند، هنگامی که آن بازی را به مرحله اجرا در میآورند، نتیجه با وعدههای سازندگان بسیار متفاوت است. The Witcher 3 بازی است که به طور مداوم دارای داستان سرایی و روایت نامه بسیار عالی است. این عنوان تاریک و خندهدار اما جالب و به طرز شگفت آوری خشک است. هر فردی که شما در این داستان ملاقات میکنید یک شخصیت برجسته و تعامل با هر یک از آنها درگیرکننده است. رویدادهایی که در اطراف گرالت همزمان با پیشرفت شما در روند بازی رخ میدهند، متصل به هم هستند. از نبرد در منطقه Kaer Morhen گرفته تا ملاقات با سه جادوگر Crookbag Bog کاری خواهند کرد که شما را همانند بسیاری دیگر، در خود غرق میکند.
صد البته داستان یک عنوان زمانی بی نقص خواهد بود که شخصیتهای آن بتوانند آن را عالی بسرایند که بازیگران The Witcher 3 به زیبایی هرچه تمامتر از عهده این امر برآمدهاند. پروتاگونیست اصلی یعنی گرالت یک شخصیت برجسته است که بسته به شرایط میتواند بسیار ترسناک، تیز و خندهدار و یا به طرز شگفت آوری انسانی و خودمانی باشد. شخصیتهایی که گرالت را احاطه کردهاند نیز بزرگ و دارای خط داستانی عالی هستند؛ از عشق و فداکاری تریس و ینیفِر به گرالت گرفته تا دختر خوانده عزیزش سری و یار و همرزم وفادارش وِزِمییر که همه شخصیتهای اصلی بازی محسوب میشوند. اما از شخصیتهای اصلی که بگذریم میرسیم به شخصیتهای ثانویه که بسیاری از آنها حتی از شخصیتهای اصلی به یاد ماندنیتر هستند. در این میان بلادی بارون، لامبِرت، کیرا مِتز و دِندلاین فقط برخی از شخصیتهای باورنکردنی The Witcher 3 هستند.
یکی از چیزهایی که داستان The Witcher 3 را به عنوان جذاب بودن توصیف کرد از جمله حتی روایتها و بخشهای کوچک و فرعی آن، این بود که بازی تصمیمات خوب و بد، رفتار درست و نادرست و عواقب آن را بسیار خوب اداره میکرد. به جای استفاده از سیستم کارما که در بسیار از بازیهای جدید هم به کار رفته، بازی The Witcher 3 با این رویکرد پیش رفت که انتخابهای خوب و بد وجود نداشت. این مجموعه داستانهای پیچیده و لایهلایه دارد که هر دو را به شما میدهد، جنبههای روشن و زشتی هر فرد و هر موقعیتی که شما با آن مواجه میشوید و داشتن حق انتخاب در چنین شرایطی که شما بیشتر به این فکر باشید که عمل و رفتار شما چه تاثیری خواهد داشت تا اینکه به سفید خالص یا سیاهی خالص آن چیز بیاندیشید. این موقعیتها همه دست به دست هم دادهاند تا لحظات عالی را برای شما به ارمغال بیاورند.
بسیاری از بازیها ادعا میکنند که به بازیکنان اجازه میدهند داستان را با اعمال و تصمیمات خودشان شکل دهند اما تعداد کمی از آنها به خوبی The Witcher 3 موفق به انجام این امر شدهاند. انتخابهایی که شما در بازی میگیرید فقط به این دلیل به یاد ماندنی نیستند که آنها معضلات جالبی را ارائه کردهاند بلکه به این دلیل است که انتخابهای شما دارای وزن واقعی هستند. جهان و داستان بازی در واقع به انتخابهای شما و گاهی اوقات به روشهای دشوار واکنش نشان میدهند.
بسیاری از این انتخابهای بزرگی که شما در The Witcher 3 انجام میدهید ساعتهای آخر بازی و پایان آن را به روشهای معنیدار خود تغییر میدهد. حال درست است که این بازی بهترین عنوانی نیست که چندین پایان مختلف داشته و روش رسیدن به هر یک از آنها بسیار متفاوت باشد، اما با این حال بازی هنوز دارای چندین پایان مختلف است و سرنوشت شخصیتها و جهان، بسته به اعمال شما در روند بازی به شدت در هر یک از این پایان بندیها متفاوت است. حتی در چند ساعت آخر بازی چه شخصیتهای زنده میمانند و چه شخصیتهایی میمیرند میتوانند براساس دیگر پیمانهایی که ممکن است در ابتدا بازی انجام داده باشید، تغییر کنند.
The Witcher 3 یک بازی همهجانبه است و در حالی که دلایل زیادی برای این امر وجود دارد، یکی از مهمترین آنها باید روش باور نکردنیای باشد که این بازی جهان خود را میسازد. هر جایی که شما از آن دیدن میکنید مثل یک تاریخچه میماند و ماهیت خاص خودش را داراست، هر فردی که ملاقات میکنید چیز جالبی برای گفتن دارد و چیزهای جالبی از پس زمینه داستانی گرفته تا فرهنگ عامه در سراسر جهان آن وجود دارد. خواندن در مورد هیولاها در بخش bestiary میتواند به طرز شگفت انگیزی سرگرمکننده باشد در حالی که یادگیری در مورد پیچیدگیهای سیاسی که شهرهایی مانند Novigrad را به ستوه و طاعون کشیده نیز جذاب است.
چیزهایی مانند توجه به جزئیات، خوب کارشدن شخصیتهای غیرقابل بازی و سازههای جهان آن همگی به یک تجربه بسیار همهجانبه تبدیل میشوند، اما مفهموم و ویژگی مهبم دیگری در رابطه با این بازی وجود دارد که هنوز به آن اشاره نکردهایم. بله درست حدس زدید، اتمسفر؛ The Witcher 3 یک بازی با فضا و اتمسفر باور نکردنی است. مکانهایی مانند Novigrad ،Skellige و Velen همگی متفاوت از هم، با ویژگیهای فیزیکی منحصر به فرد نظیر مکانها، داستان و مردم دارا هستند که با این وجود، هر یک از آنها کاملا احساس زنده بودن را به بازیکن القا میکنند. شهرهایی که به معنای واقعی کلمه احساس میکنید وجود داشتهاند و بیابانها و دشتهای رام نشده، هر مکان در این بازی احساس واقعی بودن را میدهد. این بازی طوری شما را به خود جذب میکند که تا به امروز هیچ عنوان دیگری موفق به این امر نشده است.
بر همگان آشکار است که در اوایل عرضه The Witcher 3 بازی دارای باگ و مشکلات فراوانی بود اما سی دی پراجکت رِد از زمان عرضه این عنوان تا به امروز به روشهای عالی و با انتشار سریع به روزرسانیهای متعدد توانسته باگهای این عنوان را به طرز چشمگیری کاهش دهد. این یک بازی بزرگ است که چرخهای زیادی را پشت صحنه خود میچرخاند و با در نظر گرفتن همه این موارد، سطح پولیش و کیفیت اجرایی آن شگفتانگیز است. البته بازی کاملا عاری از باگ نیست و هرچند وقت یک بار شاهد برخی از آنها در بازی هستیم اما تعداد آنها بسیار کمتر از باگهایی هستند که شما در دیگر عناوین جهان باز مشاهده میکنید.
The Witcher 3 بازی بسیاری زیبایی است که روی کنسولها با عملکرد بسیار عالی و روی سیستم رایانههای شخصی به زیبایی هرچه تمامتر اجرا میشود. خالی از لطف نیست بگوییم که کیفیت اجرایی آن روی پلتفرم رایانههای شخصی خارق العاده است. جهان بازی پر از جزییات بصری است، از شکل و جزئیات هیولاها و جانورانی که در ماجراجویی خود با آنها رو به رو میشوید تا جادهها و محیطهایی که بعد از طوفان خیس مرطوب به نظر میرسند. معماری دقیق و منحصر به فرد شهرهای بزرگ این بازی شما را حیرت زده خواهد کرد.
کسی فکر آن را نمیکرد که یک مینی بازی کارتی مثل گوئِنت به این درجه از محبوبیت دست پیدا کند. با اینکه گوئِنت فقط یک مینی بازی در خود بازی بود اما این مینی بازی به یکی از برترین ویژگیهای The Witcher 3 تبدیل شد. سرگرمکننده و اعتیاد آور بود و بازی از پتانسیل آن در برخی از ماموریتهای جانبی و فعالیتهایی که به آن اختصاص داده شده، به خوبی استفاده میکند. بازی کردن در برابر مغازهدار و دست فروشان و یا دیگر بازیکنان همیشه لذت بخش بود و در آن واحد جمع کردن و شکار کارتهای نادر هیجان و لذت منحصر به فرد خود را داشت. اینکه استودیوی سازنده پس از مدتی بازی مستقل گوئِنت را عرضه کرد، خود نشانگر محبوبیت بسیار این مینی بازی است.
ساخت و توسعه درست بستههای گسترش دهنده یا اصطلاحا” DLC ها امری بسیار سختی است. همهی توسعه دهندگان توانایی ساختن بستههای گسترش دهنده با محتویات ارزشمند را ندارند بنابراین اغلب، بسیاری متوجه میشوند که محتوای دریافتی که بابت آن هزینه کردهاند، ارزشش را ندارد. The Witcher 3 دارای دو بستهی گسترش دهنده عالی است که هر دو دارای مقدار بسیار ی از محتوا میباشند. بسته گسترش دهنده Hearts of Stone دارای 10 تا 15 ساعت محتوای ارزشمند است، این درحالی است که دومین بسته گسترش دهنده آن که تحت عنوان Blood and Wine عرضه شد، به خودی خود به اندازهای پر محتوا است که میتواند یک عنوان کاملا جداگانه باشد. این DLC بیش از 30 ساعت محتوای ارزشمند را در اختیار طرفداران قرار میدهد. به علاوه این موارد، هر دوی این DLCها دارای داستان سرایی عالی، شخصیتهای به یاد ماندنی و دیالوگهای عالی و اتمسفر خاصی هستند که اساس بازی با آنها مشخص و معنا پیدا میکند.
GAMINGBOLT
این بازی واقعا فوق العادست، پارسال زمستان شروع كردم و یك ماه پیش با تمام dlc هاش تمومش كردم 100 درصد بازی رو تموم كردم واقعا لذت بخش بود .gwent عالی بود، پیش نمایش. Gwent رو از استور دانلود كردم ولی به دلچسبی و جالبی بازی نبود، خاطرات قشنگی برام درست كرد،سعی كردم همه مراحل رو درست و بهترین پایان تموم كنم و تقریبا موفق شدم بجز مرحله bloody baron ،ولی خب در نهایت مثل این باز فكر نكنم هرگز ساخته بشه واقعا قشنگ بود كاش هیچ وقت تموم نمیشد…..
این بازی واقعا فوق العادست، پارسال زمستان شروع كردم و یك ماه پیش با تمام dlc هاش تمومش كردم 100 درصد بازی رو تموم كردم واقعا لذت بخش بود .gwent عالی بود، پیش نمایش. Gwent رو از استور دانلود كردم ولی به دلچسبی و جالبی بازی نبود، خاطرات قشنگی برام درست كرد،سعی كردم همه مراحل رو درست و بهترین پایان تموم كنم و تقریبا موفق شدم بجز مرحله bloody baron ،ولی خب در نهایت مثل این باز فكر نكنم هرگز ساخته بشه واقعا قشنگ بود كاش هیچ وقت تموم نمیشد…..
داستان کامل بازی witcher 3
ارسال
صرف نظر از پاسخگویی
اين وب سايت متعلق به گروه وینفون بوده و تمامی حقوق آن محفوظ است. استفاده از مطالب سایت تنها با ذکر منبع (www.winphone.ir) مجاز است.
طـبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای هرگونه کپی برداری از قالب های طراحی شده توسط آی وحید پیگرد قانونی دارد
طراحی سایت : آی وحید
, برنامه نویسی : درناوب
0