چشم برزخی آیت الله بهجت
۱۳۹۱/۲/۲۷
–
۴۳۵۲ بازدید
انتشار اینترنتی مطالب یا چاپ در نشریات دانشجویی با ذکر منبع موجب امتنان است.
نقل مطالب در دیگر نشریات با اطلاع این مجموعه و ذکر منبع بلامانع است.
برای چاپ در کتب، کسب اجازه کتبی الزامی است.
اداره مشاوره و پاسخ نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه ها
دیدار دانشجوی مشروب خور درس عبرت همه ماست و اینکه همواره فرصت توبه هست و بزرگترین لشکر شیطان ” یأس و نومیدی” است ، خود خدا بیش از آنچه ما تصور کنیم از توبه بندگانش شاد می شود… بیایید خدا را شاد کنیم …. حجت خدا و خلیفه او را شاد کنیم…
عقیق: دانشجو بود…دنبال عشق و حال، خیلی مقید نبود، یعنی اهل خیلی کارها هم بود، تو یخچال خونه ش مشروب هم میتونستی پیدا کنی….از طرف دانشگاه اردو بردنشون قم…قرار شد با حضرت آیت الله العظمی بهجت هم دیدار داشته باشن..از این به بعد رو بذارید خود حمید براتون تعریف کنه…وقتی رسیدیم پیش آقای بهجت…بچه ها تک تک ورود میکردن و سلام میگفتن، آقای بهجت هم به همه سلامی میگفت و تعارف میکرد که وارد بشن…من چندبار خواستم سلام بگم…منتظر بودم آقای بهجت به من نگاهی بکنن…امااصلا صورتشون رو به سمت من برنمیگردوندن…درحالیکه بقیه رو خیلی تحویل میگرفتن…یه لحظه تو دلم گفتم:””حمید،میگن این آقا از دل آدما هم میتونه خبر داشته باشه…تو با چه رویی انتظار داری تحویلت بگیره…!!!تو که خودت میدونی چقدر گند زدی…!!!””خلاصه خیلی اون لحظه تو فکر فرو رفتم…تصمیم جدی گرفتم که دور خیلی چیزا خط بکشم، وقتی برگشتیم همه شیشه های مشروب رو شکستم، کارامو سروسامون دادم، تغییر کردم، مدتی گذشت، یکماه بود که روی تصمیمی که گرفته بودم محکم واستادم، از بچه ها شنیدم که یه عده از بچه های دانشگاه دوباره میخوان برن قم، چون تازه رفته بودم با هزار منت و التماس قبول کردن که اسم من رو هم بنویسن…
اینبار که رسیدیم خدمت آقای بهجت، من دم در سرم رو پایین انداخته بودم، اون دفعه ایشون صورتش رو به سمتم نگرفته بود، تو حال خودم بودم که دیدم بچه ها صدام میکنن: “حمید..حمید…حاج آقا باشماست.”نگاه کردم دیدم آقای بهجت به من اشاره میکنن که بیا جلوتر…آهسته در گوشم گفتن:- یکماهه که امام زمانت رو خوشحال کردی…***************************************
ترک هرگناه=نشاندن لبخند بر لبان نازنین حضرت مهدی علیه السلام…ترک هرگناه=برداشتن یک قدم در مسیر ظهور…
داستان چشم برزخی بهجت
دامنه نرخ بلیت شرکتهای هواپیمایی تیرماه ۱۳۹۸ اعلام شد که بر این اساس ایرلاینها نمیتوانند خارج از این نرخ بلیت به فروش برسانند.
با گرم شدن هوا و ورود به فصل تابستان و تعطیلی مدارس، زمانی مناسب برای سفر کردن به وجود آمده که هر فردی دوست دارد از آن به بهترین شکل ممکن استفاده کند
تمامی حقوق این سایت برای خبرآنلاین محفوظ است.
نقل مطالب با ذکر منبع بلامانع است.
Copyright © 2018 khabaronline News Agancy, All rights reserved
مسئول گروه جهادی مروّجین مذهب درباره چگونگی طلبهشدن خود میگوید: پس از دانشگاه، شغل خوبی برای من در دبی امارات مهیا شده بود اما توصیه یک عالم ربانی مرا از این رو به آن رو کرد.
خبرگزاری فارس ـ گروه آیین و اندیشه: یک طلبه وقتی وارد مدرسه علمیه میشود علاوه بر اینکه دغدغه کسب معارف الهی را دارد، همیشه در ذهن خود جهت تبلیغ بهتر دین به طرح ایده و برنامه میپردازد تا هنگامی که توانایی لازم نشر معارف را به دست آورد از آن بهره ببرد.
گاهی نیز برخی از دانشجویان و فارغالتحصیلان دانشگاهی نیز که شیفته آموزش معارف اسلامی هستند، بعد از اتمام تحصیل و دریافت مدرک راهی مدارس حوزه علمیه میشوند تا بتواند هر چه بهتر در تبلیغ مثمر ثمر واقع شوند و با رفتن داوطلبانه به مناطق محروم علاوه بر ترویج و تبلیغ دین در کارهای عمرانی، بهداشتی و فرهنگی با چند تیر یک هدف را نشانه بگیرند.
حجتالاسلام محمد رضایی شریف آبادی یکی از مبلغان فعال در مناطق محروم کشور به خصوص در مناطق جنوبی کرمان است که بار همت را بر دوش نهاده است که علاوه بر نشر معارف در عمرانی آن مناطق نیز سهیم باشد.
وی هماکنون معاون تبلیغ مدرسه معصومیه(س) و مسئول گروه جهادی مروّجین مذهب است.
داستان چشم برزخی بهجت
پیش از این خبرگزاری فارس، گفتوگوهایی با مبلغان مناطق محروم نظیر «روایت یک مبلغ از فقر معیشتی و مذهبی در مناطق کپرنشین+تصاویر»،«از جادههای صعبالعبور تا استفاده از راپل برای تبلیغ دین+عکس»،«کوهنوردان خارجی از حضور یک روحانی در بام آفریقا تعجب میکردند» و «طلبه کوهنوردی که کلیمانجارو را فتح کرد+تصاویر» منتشر کرده است.
راهی که یک طلبه از دبی تا قم پیمود
*در ابتدا خودتان را معرفی کنید و بگویید چگونه شد که به درس حوزه علاقهمند شدید؟
– متولد تهران هستم و مادرم اصالتاً شمیرانی است، 9 ساله بودم که همراه با خانواده به استرالیا رفتیم، زیرا پدرم در بورسیه دکتری استرالیا پذیرفته شده بود و به همین خاطر شش سالی را در سیدنی استرالیا سپری کردیم، پدرم هم اینک استاد دانشگاه الزهرا و رئیس دانشکده علوم تربیتی الزهرا است.
پس از اتمام تحصیلات پدرم به ایران برگشتیم و در این زمان در مقطع اول دبیرستان بودم و بعد از دیپلم در رشته محیط زیست دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران شمال قبول شدم و بعد از دریافت مدرک لیسانس عازم سربازی شدم.
تا این زمان اصلاً درباره طلبه شدن فکر هم نکرده بودم، هر چند که اهل هیئت و منبر بودم، اما چند ماهی که مانده بود سربازیام تمام شود، لطف خدا خیلی عجیب و غریب شامل حالم شد، این در شرایطی بود که شغل خوبی برای من در دبی امارات مهیا شده بود.
و آن این بود که یک عالم ربانی به صراحت به من گفت که باید طلبه شوم و روی صحبت ایشان امری بود.
*نام این عالم ربانی را میگویید؟
– آیتالله کاظمی، ایشان خیلی ناشناخته هستند، یک عالم باتقوایی هستند، به هر حال با یک جمله دل من را از این رو به آن رو کردند، بالاخره همین جمله کاری کرد که از دبی رفتیم قم و حوزه علمیه معصومیه!
*چرا حوزه علمیه معصومیه را انتخاب کردید، دلیل خاصی داشت؟
– یکی از شرایط ورود به مدرسه معصومیه قم، داشتن حداقل مدرک لیسانس از یکی از دانشگاهها است، این مدرسه هم اینک گنجایش 1200 طلبه را دارد، در این حوزه طلبههایی با مدرک لیسانس، کارشناسی ارشد، دکتری، پزشک و دندانپزشک داریم.
توزیع بیش از 30 هزار کتاب کتاب توضیح المسائل در مناطق محروم
*چگونه شد که پای شما به تبلیغ در مناطق محروم باز شد؟
-با مشورتی که با یکی از مراجع بزرگوار، بعضی علما و اساتید کردم، به مناطق محروم جهت تبلیغ در جنوب کرمان به صورت خودجوش و تنهایی رفتم و خداوند توفیق داد که در همان ابتدا در 30 مدرسه با جمعیتی بالغ بر 3 هزار نفر سخنرانی داشته باشم و پس از بازگشت بنا بر درخواست آنها به همین تعداد کتاب رساله توضیح المسائل را برایشان ارسال کردم.
با این وجود بعد از تشکیل گروه جهادی مروجین مذهب و طی فعالیت تبلیغی چندین ساله 30 هزار کتاب توضیح المسائل در مناطق محروم توزیع و هدیه داده شده است، البته باید گفت که این کتابها با انتخاب خود دانشآموزان تهیه شده است و هیچ اجباری در کار نبوده است، بلکه مهم برای ما آن بود که با احکام دین آشنا شوند و با انتخاب خودشان مرجع تقلیدشان را برگزینند.
*سطح تحصیلات حوزوی شما به چه میزانی است؟
– مشغول سطح یک هستم که همان مقدمات و لمعتین است.
* اشاره داشتید که برای تبلیغ به جنوب کرمان رفتید، رفتار مردم با شما چگونه بود، آیا استقبال میکردند؟
– جنوب کرمان از نظر وسعت خیلی مکان بزرگی است، در این منطقه به علت نبود روحانی ثابت مردم نسبت به احکام و معارف دین اطلاع ندارند و خیلی تشنه فراگیری هستند، یک نمونه عرض کنم برای سخنرانی به یک مدرسه دبیرستان رفتم که 200 دانش آموز پسر داشت، در کل زمان سخنرانی این تعداد دانشآموز ساکت نشسته بودند و با دقت گوش میدادند در حالی که توقع میرفت که شلوغ کنند و آرام و قرار نداشته باشند، در روستاها هم وضع به همین منوال هست، به طوری که هنگام قصد ترک روستا را داریم میبینیم که مردم گریه میکنند که چرا میخواهید بروید؟
یک مبلغ چگونه وارد محیط تبلیغی میشود
*برای تبلیغ به کدام مناطق کشور رفتید؟
-کردستان، کرمانشاه، آذربایجان غربی، گیلان ولی بیشتر جنوب کرمان بوده است، منطقه جنوب کرمان خیلی وسیع است، هفت شهرستان جنوب کرمان با بیش از 200 روستا که خودم شخصاً به این مناطق رفتم و تبلیغ کردم.
*برای اینکه به منطقهای ورود داشته باشید، از قبل هماهنگ میکنید؟
داستان چشم برزخی بهجت
– نه! اصلاً نیازی نیست، مردم آن چنان علاقهمند هستند که نیازی به معرفی نیست، هر طلبه و روحانی به آنجا برود، مردم سریع یک منزلی را مهیا میکنند، مسجد هم که آماده است و جمعیت آماده و تشنه کسب معارف الهی است.
*چه کارهایی را معمولاً در زمان تبلیغ انجام میدهید؟
از آنجایی که جنوب کرمان یکی از محرومترین نقاط کشور است، طی سه سال گذشته توانستیم 70 جهیزیه را به کمک خیرین به نیازمندان اهدا کنیم، این در شرایطی بود که برخی از افراد سه تا چهار سال از زمان عقدشان گذشته بود و نتوانسته به خانه بخت بروند.
همچنین کسانی بودند که در خانهشان یخچال نداشتند و برای یک آب خنک خوردن باید مزاحم همسایهشان میشدند، در شرایطی که دمای هوای منطقه در بیشتر اوقات تابستان به بالای 50 درجه میرسد، در این مناطق مسجد ساختیم، مساجد نیمه ساخت را کامل کردیم، همچنین پزشکان متخصص را آنجا بردیم.
در برخی مناطق با وجود اینکه دارای 90 هزار سکنه هستند ولی یک پزشک متخصص وجود ندارد و تنها چند پزشک عمومی هست، به همین خاطر با برخی پزشکان متخصص و فوق تخصص هماهنگ کردیم و چند بیمار را برای درمان به تهران آوردیم، یکی دیگر از کارهای ما رسیدگی به ایتام منطقه است.
* اشاره داشتید که منطقه جنوب کرمان خیلی وسیع است، برای تبلیغ در مسافتهای دور برنامهریزی خاصی داشتید، مثلاً فقط از صبح تا شب در منطقه بودید یا شب را در همان محل میگذرانید؟
– البته روستاهایی که از مرکز شهرستان دور است، مجبور هستیم که شب آنجا بمانیم که گاهی 170 کیلومتر از مرکز شهرستان فاصله دارند، برخی روستاها تنها 10 تا 20 خانوار هستند که مجبوریم که مهمان مردم خوب آن روستا باشیم، ولی اگر نزدیک به مرکز شهرستان باشد، شب به مرکز شهرستان بر میگردیم.
*یک مبلغ در طول حضورش در منطقه چه کارهای تبلیغی انجام میدهد؟ آیا صرفاً به اقامه نماز جماعت میپردازد؟
– برگزاری نماز جماعت و بیان احکام آسانترین کار ماست، در همین راستا به برگزاری کلاسهای مختلف قرآن، احکام، آموزش نماز، حلقههای معرفت در مسجد و کلاس عقاید معرفتی مبادرت میورزیم.
* غیر از این فعالیتها به چه کارهای دیگری اقدام میکنید؟
– طلبههایی هستند که کارهای عمرانی میکنند، از ساخت مسجد گرفته تا احداث سرویسهای بهداشتی، همچین سر زدن به خانواده شهدا و ایتام، عیادت از افراد مریض و سر زدن به خانواده آنها از جمله کارهای تبلیغی است، باید توجه داشت که محیط تبلیغ به اندازهای وسیع است که از صبح تا شب کار هست.
حضور جوانان فوتبالی یک روستا در مسجد
* از دوران تبلیغ خودتان خاطرهای را مطرح میکنید؟
– برای تبلیغ به روستایی رفتم که پشت کوه بود و 10 کیلومتر جاده خاکی داشت، میزبان ما یک پیرمردی بود که گفت جوانهای روستا به نماز نمیآیند، یک روز برای تماشای بازی فوتبال جوانان به محل بازی آنها رفتم که مقداری از محیط روستا دور بود، جاده خاکی بود و هوا بسیار گرم!
جوانها که از دور میدیدند که حاج آقایی از دور دارد میآید، تعجب کرده بودند و همین طور به بازی خودشان ادامه میدادند، من هم یک بیست دقیقهای بازی آنها را تماشا کردم، فهمیده بودند که من فقط برای تماشای فوتبال رفتم و برای موعظه به آن محل نرفتهام!
بعد از مدتی به یکی از جوانها گفتم که میتوانی یک دقیقه بچهها را جمع کنی، از آنجایی که بیست دقیقه بود در محل ایستاده بودم و راه نسبتاً طولانی را طی کرده بودم، خیلی سریع جمع شدند، در این موقع یک حدیث گفتم و رو به آنها گفتم: امشب مسجد بیایید اگر به شما بد گذشت، دیگر نیایید!
اتفاقاً آن شب به مسجد آمدند و من هم نماز مختصری خواندم و یک سخنرانی کوتاه بعد از نماز کردم، چون هوای مسجد از محیط بیرون گرمتر بود، به بیرون مسجد رفتیم و مشغول صحبت شدیم و گل گفتیم و گل شنیدیم، بحثی از مسائل دینی نکردم، مگر اینکه خود آنها سؤالی را میپرسیدند.
متوجه شده بودند که این حاج آقا با حاج آقا قبلی که فقط روی منبر میرفته فرق دارد! خلاصه با آنها رفیق شدیم، حتی یک روز تفریحی به اطراف روستا نزدیک سد رفتیم و در آن محل با بچهها شنا کردیم، بعد هم تکلیف کردیم که بچهها وضو بگیرند که به جز یک نفر بقیه اشتباه وضو گرفتند، همان تفریح ما باعث شد که بچهها وضو را یاد بگیرند، این یکی از بهترین خاطره ماست.
ماجرای چشم برزخی که یک دختر محجبه عشایری به دست آورده بود
خاطره خوب دیگر بنده مربوط میشود به یک راهنمایی و دبیرستان دخترانه عشایری، مدیر مدرسه منطقه محروم -که روحانی کم آنجا میرود- به من گفت: اگر میشد به شما نشان میدادم که خیلی از بچههای ما در اینجا نماز شب میخوانند، خلاصه ما در این مدرسه سخنرانی کردیم و بعد از سخنرانی به سؤالهای دانشآموزان پاسخ میدادیم تا اینکه دانشآموزی پیش من آمد و گفت: من وقتی به چهره بعضیها نگاه میکنم، چهرهشان خیلی نورانی است و بعضی دیگر چهره بسیار وحشتناک و ترسناکی دارند که شبها از ترس خوابم نمیبرد.
خیلی برای من عجیب بود که یک دانشآموز دختر دوم دبیرستانی به این درجه رسیده باشد، من که هنگام پاسخ به سؤالها سرم پایین بود، هنگامی که دانش آموز این جمله را گفت، مو بر تنم سیخ شد و پیش خودم گفتم که الان آبروی من رفته است و معلوم نیست من را چگونه میبیند! بنابراین اولین سؤالی که کردم گفتم: من را چگونه میبینی؟! گفت: بعضیها را همان طور که هستند میبینم، شما را عادی میبینیم! نفس راحتی کشیدم، بعد یک نگاهی به ایشان کردم دیدم: بله چه حجابی دارد! در آن منطقهای که زنان چادر سر میکنند ولی حد و حدود حجاب را زیاد رعایت نمیکنند، دیدم چقدر محجبه است.
بعد ادامه داد: میخواهم کاری کنم که دیگر چهره برخی افراد را ترسناک نبینم، شبها واقعاً میترسم و خوابم نمیبرد، از آنجایی که خودم جواب سؤال را نمیدانستم، به منزل یکی از علمای بزرگوار زنگ زدم و گفتم که چنین سؤالی از من شده است، آیا چنین چیزی میشود؟
ایشان گفتند: بله! اشکال ندارد، تقوا داشته و خدا این توفیق را به ایشان داده، به او بگو که به هیچ کس نگوید، والا سلب توفیق میشود، به این عالم ربانی گفتم که میگوید میترسم!
گفت: توجیه کنید که ترس ندارد، بلکه توفیقی است که خدا به اولیاء الله و دوستانش میدهد، قدرش را بداند و خدا را شکر کند، بعد از اینکه تلفن را قطع کردم، از آن دختر سؤال کردم که شما نماز شب میخوانید؟! بعد با یک اکراهی که دوست نداشت بگوید، گفت: بله! من نماز شب میخوانم.
آن دختر محجبه دوم دبیرستان منطقه محرومی که خیلیها در آنجا نماز نمیخوانند، چون روحانی نداشتند که بروند و در گوش آنها بگویند نماز بخوانید، نماز که هیچ! نماز شب هم میخواند، خداوند به ایشان توفیق داده که به چنین مقاماتی برسد.
*در پایان اگر صحبت خاصی دارید، بفرمائید؟
-ضمن تشکر از شما که این وقت را در اختیار بنده قرار دادید عرض کنم که شاید شنیده باشید که امام راحلمان فرمودند: گمان نمیکنم عبادتی بالاتر از خدمت به محرومین وجود داشته باشد(صحیفه نور جلد 20 صفحه 341)، بنابراین خواهش بنده از مردم عزیزمان این است که در این وادی قدم بردارند و به محرومین خدمت کنند، ما هم به عنوان یک گروه جهادی آمادگی پذیرایی از مردم عزیزمان در مناطق محروم و هدایت کمکهایشان را در این مناطق داریم.
مشتاقان میتوانند برای کسب اطلاعات بیشتر و مشاهده تصاویر به وبگاه ما به آدرس www.seza.ir مراجعه و یا با تلفن همراه بنده 09125576309 و یا با معاونت تبلیغ مدرسه معصومیه قم 02532913762 تماس بگیرند، خداوند همه ما را در خدمت هر چه بیشتر به محرومین موفق بدارد.
انتهای پیام/
وقتی مهتاب گم شد / راهکارش اشک است، اشک …
پایان شجرۀ خبیثۀ داعش در عراق رسماً اعلام شد / نامۀ سرلشگر پاسدار قاسم سلیمانی به رهبر معظم انقلاب ؛ متن کامل پاسخ مقام معظم رهبری به سردار سلیمانی / نامۀ دکتر محمود احمدینژاد به سردار سلیمانی / رهبر انقلاب: از کید دشمن در مناطق دیگر غافل نشوید!
گزارش کامل سفر رهبر معظم انقلاب به مناطق زلزلهزدهی استان کرمانشاه + فیلم و صوت کامل دیدارها
اگر احساس شود کاری انجام شده من جداً حمایت می کنم
برجام برای چندمین بار به ثمر نشست/آمریکا شش شرکت و دو فرد را در ارتباط با برنامه موشکی ایران تحریم کرد
داستان چشم برزخی بهجت
واکنش مرتضوی به حکم دادگاه در پرونده تأمین اجتماعی و کهریزک
به مناسبت 27 اردیبهشت ماه، سالروز رحلت حضرت آیتالله بهجت، فارس گفتوگوی مشروحی با
فرزند این فقیه ربانی انجام داده که تقدیم خوانندگان
گرامی میشود.
پدرم اسرار مگوی خود را مگو گذاشت/ راز چمدان آیتالله بهجت چه بود؟
حجتالاسلام و المسلمین علی بهجت در ابتدای این گفتوگو بیان داشت: زندگی
پدرم دو جهت داشت: بخشی از زندگی ایشان، جهت فیزیکی آن است که در خانواده و
دوستان مطرح بود و گوشههایی از آن به ما رسیده است ولی جهت دیگر؛ زندگی
درونی ایشان بوده که نه خودشان راجع به عواملی که در شخصیت ایشان موثر بوده
صحبت و راهنمایی میکردند و نه حتی مدارک و آثار و نامههایی را که از
علمای مختلف داشتند و ما میتوانستیم از آن بهره ببریم را نشان میدادند.
وی افزود: معمولا یک چمدانی داشتند که این مدارک و نامههای علمای بزرگ
به ایشان را در آن گذاشته و قفل کرده بودند که در دسترس ما نباشد. حدود
یکسال قبل از رحلتشان آن چمدان را از من خواستند. بنده چمدان را برای ایشان
بردم و بعد دیگر از آن چمدان خبری نشد. نمیدانیم که چه شد. یقین داریم از
منزل بیرون نرفته ولی دیگر نیست.
داستان چشم برزخی بهجت
وی تأکید کرد: ایشان اسرار مگوی خود را واقعا مگو گذاشتند. ما یک سری
اطلاعات از ایشان به صورت کم و کوتاه و پراکنده به دست میآوردیم. این
اطلاعات به صورت معما برای ما باقی بود. بنده چون فارغ التحصیل فلسفه بودم،
عادت داشتم باور خیلی چیزها برایم با برهان و دلیل باشد. باید به یقین صد
در صد میرسیدم و ادله 20 درصد و 50 درصد برایم کافی نبود. لذا به زندگی و
تحصیل خود مشغول بودم و فقط لوازمات ضروری زندگی ایشان را تهیه میکردم.
علامه جعفری فرمود: تمام کارهایت را رها و به این پیر خدمت کن!
فرزند آیت الله بهجت در بخش دیگری از گفتوگوی خود به ماجرای
حضور علامه جعفری در خانهشان اشاره کرد و افزود: میان کارهایم روزی چند
ساعت را به ایشان اختصاص میدادم و در خدمتشان بودم و بقیه را به اتاق خود
در بیرون و خوابگاه که حجرهای بود میرفتم و مشغول کارهای شخصیام میشدم.
تا اینکه در سال 1363 علامه جعفری یک روز که از منزل آیت الله بهجت بیرون
میرفت، با حرفهایش یک تلنگری به من زد.
وی ادامه داد: علامه جعفری به من گفت که تو تمام کارهایت را رها کن و به
خدمت ایشان بیا. علامه جعفری با آن لهجه شیرین و غلیظ ترکی گفت: «تو عقلت
نمیرسه که این کیه!» علامه وقتی از احوالاتم پرسید و من گفتم که درسهای
فلسفه و ریاضیات و ستارهشناسی و عرفان را خواندهام، خیلی برایش جای تعجب
بود که چطور توانسته بودم اینها را در قم بخوانم. من هم به شوخی به ایشان
گفتم که استاد اینجا مجانی بود و من هم نشستم و خواندم.
فرزند آیتالله بهجت گفت: علامه به من فرمود حالا یک چیزی میگویم گوش
کن. گفتم آقا میشنوم. گفتند نه باید عمل کنی. گفتم آقا چطور به مجهول مطلق
عمل کنم؟ به چیزی که نمیدانم چطور عمل کنم؟ علامه با همان لهجه خود گفتند
دست بردار، من برایت میگویم. تو تمام کارهایت را رها کن و بیا خدمت همین
پیر را بکن.
بهجت ادامه داد: تو گفتههایش را یادداشت کن و ضبط کن که نه میشناسیاش و
نه میگذارد که بشناسیاش. من قم و تهران و مشهد و نجف و عراق و شیعه و
سنی را دیدهام؛ همین یکی آخرش مانده است. وقتی او را از تو گرفتند، آن وقت
میفهمی که بوده! بنده در آن زمان مشغول تحصیل بوده و کار فراوان داشتم و
در دانشکده بودم.
علامه جعفری: پدرت(آیتالله بهجت) مأمور این قرن و این دوره است
وی اضافه کرد: علامه جعفری به من دستور داد که ضبط کن و نگه دار و برای
نسل آینده امانت دار باش که این مرد تمام میشود و بعد از اینکه او برود
معلوم نیست تا 100 سال دیگر هم کسی چون او بیاید. خداوند در هر دورهای یک
فرد را میدان میدهد، یعنی میدانی را که دارد برایش باز میکند و رشدش
میدهد تا برای دیگران نشان و الگو باشد.
بهجت گفت: علامه جعفری تأکید کردند آیت الله بهجت مأمور این قرن و این
دوره است. البته پس از رحلت پدرم نیز خیلی از شاگردان ایشان به من میگفتند
که ایشان دیگر تمام شد و تو فکر نکن که همه همینطور هستند. با تلنگری که
علامه جعفری در سال 63 به من زد، در همان بیست و چند سال پیش، یک مقدار
کارهایم را کم کردم و 7 ساعت در روز را به ایشان اختصاص دادم.
وی افزود: پس از سال 72-73 نیز حدود 15 ساعت شد و از سال 80 به بعد بیست و
چهار ساعته با ایشان بودم. با این حال ایشان خیلی هنرمند بود و همه
کارهایش را تحت یک پوشش و پوستهای انجام میداد. وقتی مسائل بلند علمی را
میخواست نقل کند، خیلی ساده می گفت: میشود این چنین گفت…
آیتالله بهجت آخرین فرمولهای عرشی را به سادهترین شکل بیان میکرد
علی بهجت در بخش دیگری از گفتوگوی خود به شیوه برخورد پدر خود
با نظریات علمی اشاره کرد و گفت: ایشان اشکالات و ایرادات نظریههای دیگران
را میگرفت و بعد وقتی میخواست نظریه خودش را بدهد، نمیگفت که این نظریه
بنده است و هیچ کسی نگفته و در جایی نیست و یا خوب توجه کنید. بلکه فقط
میفرمود: این چنین هم میشود گفت، حالا شما ببینید. ایشان آخرین فرمولهای
عرشی را از لحاظ علمی با این بیان ساده میگفت.
فرزند آیتالله بهجت گفت: از نظر بعد درونی که اصلا حاضر نبود اقرار به
چیزی بکند. حتی اینقدر پوشش داشت که مثلا اگر ما میخواستیم راجع به استاد
ایشان بپرسیم، که آیا از استادتان کار خارق العادهای دیدید یا نه؟ و یا
شاهد عمل ممتازی از او بودید یا نه؟ حاضر نبود حرفی بزند. چرایش را بعدها
فهمیدم که اگر ایشان درباره استاد خود سخن میگفت، این سوال به ذهن ما
میآمد که حالا این استاد به شما چه یاد دادند؟ بنابراین ایشان از ابتدا
چیزی نمیگفتند.
وی ادامه داد: بنده دبستانی که بودم، یکی از علما که ریش حنایی میگذاشت و
سیدی حدود 80 ساله بود، به من گفت که برو تو نخ بابات و ببین که چی بلد
است. پدرم او را میشناخت ولی من خوب او را نمیشناختم. به من میگفت که
استاد پدرت آنقدر قوی بوده که به هر کسی چیز مهمی داده، برو ببین به پدرت
چه داده است.
وی افزود: من هم بچه بودم و میرفتم میگفتم بابا، آن آقا گفته برو ببین
پدرت چه گرفته. پدرم خیلی میخندید و در حال تبسم میگفت: بله، عجب…
عجب… و از کنار آن میگذشت. هیچ راهی نمیگذاشت تا بیشتر در موردش
بدانیم.
داستان عجیب قبل از تولد آیت الله بهجت
حجت الاسلام بهجت در مورد سیر زندگی پدر بزرگوارش از کودکی گفت: داستان
کودکی ایشان از سالها قبلتر شروع میشود و به داستان پدرشان بر میگردد که
معروف است. پدر آیت الله بهجت در نوجوانی در حال مرگ بوده که ندایی را می
شنود که این را رها کنید، او پدر محمد تقی است.
وی گفت: خلاصه ایشان جانی دوباره میگیرد و همه تعجب میکنند. بعد ازدواج
میکند و فرزندانش متولد میشوند و این داستان را فراموش کرده بوده تا
موقع تولد فرزند سومش به یاد میآورد که وقتی کوچک بوده به او گفتند که پدر
محمد تقی است. اولین پسر را محمد مهدی و دومی را محمد حسین و سومی را که
به یاد میآورد نامش را محمد تقی میگذارد.
وی ادامه داد: محمد تقی هفت ساله بوده که در حوض خانه میافتد و خفه
میشود. از دست دادن این بچه برای آنها غم سنگینی است و مادر آیت الله بهجت
متوسل میشود تا این فرزند را خداوند به آنها میدهد و نامش را محمد تقی
میگذارند. محمد تقی ثانی؛ که من در یادداشت های پدر ایشان دیده بودم که
نامشان را محمد تقی دومی نوشته بودند.
مادر ایشان نمیخواست تا دوباره محبت مادر و فرزندی زنده شود
فرزند آیتالله بهجت بیان کرد: از آنجا که خداوند کسانی را که میخواهد
پرورش دهد با رنج پرورش میدهد و در ناز و نعمت نمیخواباند، آیت الله بهجت
هم در 16 ماهگی مادر جوان خود را از دست میدهد. مادر ایشان حدود 28 سال
داشته است.
وی افزود: یکی از اقوام که اینها را برای من تعریف میکرد گفت انسانهای
بزرگ به راحتی میتوانند با اموات ارتباط برقرار کنند و سپس به پدرم گفت:
آقا شما مادرتان را در خواب دیدهاید؟ پدرم گفت: بله؛ ایشان پرسید که
مادرتان چه شکلی بود؟ پدرم گفت: چادرش را پایین آورده بود و صورتش پوشیده
بود.
بهجت ادامه داد: آن فرد تعجب کرد و گفت: عجب مگر شما پسرش نبودید؟ مگر
نامحرم بودید که این کار را کرده بود؟ پدرم لبخندی زد و اشک گوشه چشمش جمع
شد و گفت: شاید میخواسته تا محبت مادر و فرزندی دوباره در وجود من زنده
نشود. ایشان خیلی زود از محبت مادری محروم میشود و خواهر بزرگ ایشان متکفل
امور او میشود.
وی اشاره کرد: پدرم از خاطرات کودکی با خواهرش تعریف می کرد . ایشان می
گفت روزی خواهرم داشت نشاءهای گوجه فرنگی و بادمجان را در باغچه می کاشت.
من کوچک بودم و پشت سر او می رفتم و می دیدم که نشاء سبز را در داخل خاک می
گذارد، آن را بر می داشتم و همین طور تا آخر خط هرچه کاشته بود را
برداشتم. در آخر یک دسته نشاء به او دادم. خواهرم گفت چرا تمام کارهای مرا
خراب کردی و یک بار مرا زد. من گریه کردم و عمویم گفت که چرا او را می زنی؟
او هم می خواسته خدمت کند و قصد بدی نداشته. این خاطره از حدود سه سالگی
در ذهن ایشان باقی بود.
محمد تقی جانِ مرا چوب زدن یعنی چه؟
بهجت ادامه داد: پدر ایشان نیز خیلی به او علاقه داشته و او را مکتب خانه
گذاشته بود. ایشان در مکتب خانه باهوش بوده و خوب درس میخوانده و عزیز
بوده است. یک بار مربی مکتب خانه برای اینکه از بقیه زهر چشم بگیرد، او را
تنبیه میکند. او که اصلا توقع نداشته تنبیه شود، پیش پدر رفته و ناراحتی
میکند. پدر او چون شاعر بوده برایش قصیدهای میگوید که مفصل است. این شعر
را داخل پاکتی به محمد تقی میدهد تا به معلمش بدهد. مقداری از آن این
بود:
محمد تقی جان مرا چوب زدن یعنی چه / گل و بستان مرا چوب زدن یعنی چه
وی افزود: آیتالله بهجت از کودکی اعمالی را انجام میداده که با کودک
سازگار نبوده است. هم مکتبیهای او برای من میگفتند که در مکتب کارهای
بچهگانه نمیکرد و خیلی جدی بود و اگر مسئول نظم ما میشد، مثل یک فرمانده
همه را به صف میکرد.
وی گفت: سپس پدرم تا 13 سالگی مقداری از درس طلبگی را در همان جا خواند.
بعد سیدی که وضع مالی خوبی داشته و زمین دار بوده و خیلی به آیت الله بهجت
علاقه مند بوده، خانواده او را تحریک میکند تا او را همراهش به عراق
بفرستند. علت علاقه این سید هم معلوم نبوده است.
بهجت بیان داشت: من ایشان را در کودکی دیده بودم و این سید خیلی مرا دوست
داشت. همیشه وقتی وارد خانه آنها میشدیم، مرا میگرفت و بر روی طاقچهای
مینشاند. خلاصه این سید میخواسته پدرم را با خود ببرد که بار اول موفق
نمیشود و آنها برای بار دوم و با کاروان بعدی عازم میشوند.
تحصیلات آیتالله بهجت در کربلا و نجف
فرزند آیت الله بهجت ادامه داد: ایشان به مدت 4 سال برای تحصیل در کربلا
بوده، خوب درس میخواند و سپس به نجف میرود. طلبههایی که در کربلا بودند
میگفتند که مثلا درس فلان استاد نباید رفت چون طولانی است و به درس استادی
میرفتند که در مدت کمتری آن درس را بگوید. ولی آیت الله بهجت درست برعکس
همه بر سر درس استادی می روند که 14 ساله تمام میکند. آن استادی بسیار قوی
به نام مرحوم کمپانی بوده که از لحاظ فکری خیلی مسلط و قدرتمند بوده است.
پس از آن آقایی از علما بوده که نه تنها علم روز حوزه را داشته بلکه علم
باطن را هم کسب کرده بوده به نام سید علی آقا قاضی.
وی افزود: پدرم با وجود اینکه خیلیها به درس او نمیرفتند، به درس او
میرود. شرایط آقای قاضی برای درس بسیار سنگین بوده و کسی که میآمده باید
فارغ التحصیل 10 سال حوزه و نیمه مجتهد یا مجتهد بود. آیت الله بهجت هنوز
به این مراحل نرسیده بود ولی توانست در درس آقای قاضی شرکت کند. اینکه آقا
چطور توانست به درس آقای قاضی راه یابد معلوم نیست و نمیگفت.
حجتالاسلام بهجت گفت: من کلی فکر کردم که چطور چیزی از ایشان بشنوم و در
نهایت به ذهنم رسید تا این گونه سوال کنم. بنابراین از پدرم پرسیدم اولین
باری که اسم آقای قاضی را شنیدید کجا بود؟ ایشان گفت من در کربلا که بودم
برادر علامه طباطبایی که به زیارت میآمد، به حجره من میآمد و مهمان من
میشد و با هم دوست شده بودیم. او اسم آقای قاضی را آورد و گفت که او مردی
این چنین است. ولی پدرم دیگر از درون خودش چیزی نگفت.
وی ادامه داد: ایشان در اثر ریزگردهای زیاد هوا، ریاضت، درس، و خواندن
نماز و روزه مریض میشود و برای اینکه بهتر شود بین نجف و کربلا جا به جا
میشده و گاهی به کاظمین که هوای بهتری داشته میرفته است. آیت الله بهجت
در سن 29 سالگی و در سال 1324 شمسی فارغ التحصیل میشود و به ایران
برمیگردد و در شمال ازدواج میکند.
داستان چشم برزخی بهجت
20 مقام معنوی در سن جوانی / پیش رو و پشت سر برای پدرم فرقی نداشت
حجتالاسلام بهجت در بخش دیگر از این مصاحبه گفت: در مورد
مقاماتی که ایشان به آنها رسیده بود، یکی از علمای بزرگ نجف به نام آقای
قوچانی در مورد ایشان گفته بود که خداوند در جوانی 20 مقام بزرگ را به
ایشان عطا کرده ولی چه کنم که با ایشان عهد دارم نگویم. فقط یکی از آنها که
مردم میدانند این است که برای ایشان پیش رو و پشت سر فرقی نداشت.
وی اضافه کرد: پسر آن عالم بزرگ که آقای قوچانی بود به من گفت آقای
قوچانی نزدیک فوت خود نگران بود که مبادا عهدش را با آیت الله بهجت شکسته
باشد و بدون اینکه اسم او را ببرد، آن مقامات بلند را برای کسی تعریف کرده
باشد و دیگران از ویژگیهای آقای بهجت و علاقهای که آقای قوچانی به ایشان
داشت، حدس زده باشند که اوست.
فرزند آیتالله بهجت گفت: بعدها معلوم شد پدرم از خیلی از دوستانش که
متوجه میشدند عهد میگرفته تا این سر را فاش نکنند. یکی از این مقامات طی
الارض ایشان بوده که آقای ری شهری در کتاب زمزم عرفان خود از قول پسر یکی
از علما نقل میکند که پدرش شاگرد آقای بهجت در نجف بوده و با ایشان طی
الارض کرده بودند.
وی ادامه داد: این عالم در یکی از چهل شبی که نذر داشتند تا به مسجد سهله
بروند و پدرشان مهمان ایشان در کربلا بوده و نمیتوانستند تنهایش بگذارند،
آقای بهجت با طی الارض ایشان را از کربلا به مسجد سهله میبرد و بر
میگرداند تا نذرش را ادا کرده و دوباره کنار پدر پیرش که مهمان او بوده،
بر گردد و او بعد متوجه میشود.
بهجت گفت: آیتالله بهجت از او عهد میگیرد تا زنده است، به کسی نگوید.
پس از سالها این عالم و پسرش آیت الله بهجت را در حرم حضرت معصومه سلام
الله علیها میبینند. سپس آن عالم از ترس اینکه بمیرد و آن راز با او دفن
شود، برای پسرش باز گو میکند و از او عهد میگیرد تا او و پدرم زندهاند،
سر را فاش نکند.
چشم آیتالله بهجت حقیقت معصیت را میدید، بنابراین مرتکب نمیشد
حجتالاسلام علی بهجت افزود: بنده پس از رحلت پدرم متوجه خیلی از این
قضایا شدم. در روز دوم ختم پدرم یکی از علما که الآن فوت کرده و پسر مرحوم
آقا سید جمال گلپایگانی بود، به من اشاره کرد که نزدیکش بروم. ایشان روی
ویلچری نشسته بود و کنار گوش من گفت: من 60 سال پیش در نجف که بودم، آقای
قوچانی که با پدر شما نزدیک بود و از اسرار او اطلاع داشت و ارتباط خوبی با
استاد آیت الله بهجت نیز داشت، به من چیزی گفت.
وی ادامه داد: او گفت سر اینکه آقای بهجت از همه هم کلاسیهایش ممتاز شد،
یک چیز بود و آن این بود که آقای بهجت از کودکی و سالها قبل از بلوغ خود
در اثر عبادت، چشمش معصیت را میدید و مرتکب نمیشد. لذا دوران کودکی را با
پاکی گذراند و بعد از دوران کودکی هم همین طور گذشت.گناه او را سنگین و
چرک و آلوده نکرد. در مدارج ترقی که دیگران باید پله پله بالا بروند، ایشان
چون پاک و سبک بود پرواز میکرد.
بهجت ادامه داد: پدرم هم در صحبتهایش داشت که گناه را کوچکش را هم نباید
کوچک بشماری. همیشه میگفت اگر در بالاترین حد ترقی باشی و ببینی کودکی
آجری جلوی پای نابینایی میگذارد تا او زمین بخورد و کودک بخندد و تو فقط
یک لبخند زدی، همین کافی است تا تو را با مغز از آن بالا به پایین اندازد.
وی تأکید کرد: این صحبت پسر آقای سید جمال گلپایگانی خیلی به ما کمک کرد و
اطلاعات ما را به هم دوخت و وصل کرد. من همیشه طلب مغفرت برای ایشان
میکنم. بنده بارها از پدرم شنیده بودم و خیلی دیگر از شاگردان ایشان نیز
شنیده بودند که پدرم میگفت کسی را میشناسم که خداوند توفیق معصیت از
کودکی به او نداد. هربار معصیت پیش میآمد، خداوند یک طور منصرفش میکرد.
حجتالاسلام علی بهجت اظهار
داشت: هیچ وقت پدرم «من» نمیگفت و همیشه همه عنوانها و برچسبها و منها
را پاک میکرد. بسیاری از مطالب را با عنوان سوم شخص میگفت و خیلیها
میگفتند خود آقاست. و من باور نمیکردم و دنبال دلیل بودم. او هم که هیچ
اقراری نمیکرد و من بعدها فهمیدم.
آیتالله بهجت به زیارت بسیار علاقه داشت
حجتالاسلام والمسلمین علی بهجت اظهار داشت: حضرت آیت الله بهجت به زیارت بسیار علاقه داشت. همین اواخر با
ایشان به سفر مشهد رفتیم. وقتی ایشان به حرم میرفت و برمیگشت، خیلی حال
او فرق میکرد. ما که همراه ایشان بودیم، با اینکه دو ـ سه ساعت بیدار
بودیم، خسته میشدیم و دیگر حتی حال صبحانه خوردن نداشتیم.
وی افزود: ایشان حداقل پنج یا شش ساعت بیداری کشیده بود، ولی در راه
برگشت از حرم انگار تازه همین الآن صبح اول وقت ایشان است. با همه شوخی
میکرد و حالشان را میپرسید. آیت الله بهجت هر روز در تمام عمرشان دو ساعت
به حرم حضرت معصومه سلام الله علیها میرفت. یکساعت و خردهای را ایستاده
نماز و زیارت میخواند و سپس مینشست. ما پاهایمان درد میگرفت و مینشستیم
ولی ایشان نه.
وی ادامه داد: حتی روزی در مشهد یکی از اطرافیان گفت من چشمم شور است
میخواهی آقا را چشم بزنم تا ایشان هم بنشیند؟ گفتم به ایشان چه کار داری؟
او گفت آخر آبروی ما میرود ما که جوانیم نشستهایم ولی این پیر مرد
ایستاده است. آیت الله بهجت در حرم شارژ میشد و به اصطلاح دوپینگ میکرد.
ایشان در حرم سرمست میشد و گاهی یقین میکردیم در حرم چیزی گرفتهاند که
اینقدر سرحال هستند.
آیتالله بهجت: مرحوم نخودکی اصفهانی هنوز هم وساطت میکند
فرزند آیتالله بهجت گفت: ایشان در مشهد پس از زیارت به مزار علما میرفت
و فاتحه میخواند. خصوصا به کنار مزار آقای نخودکی اصفهانی میرفتند و
برای مردم دعا میکردند و میگفتند که مرحوم نخودکی هنوز وساطت میکند. لذا
بنده از کودکی تجربه کرده بودم که پس از زیارت میشود یک سری حرفهایی را
از ایشان پرسید و میپرسیدم چون بسیار سرحال بودند و میشد چیزی از زبانشان
شنید.
آیتالله بهجت میگفت از کودکی در نمازم چیزهایی را میدیدم که فکر میکردم همه میبینند
وی بیان داشت: یکی از آقایان که الآن از مقامات است، سالها قبل به من
گفت روزی وقتی آقای بهجت از حرم آمد، به من گفت ما وقتی کودک بودیم و سالها
قبل از بلوغ، هنگام خواندن نماز چیزهایی را میدیدیم که فکر میکردیم همه
دارند میبینند. یعنی در نماز ایشان آن پردههای باطنی کنار میرفته است.
این حرف مدرک هم دارد. خود ایشان در جایی اقرار کردهاند. البته آن هم برای
اینکه مقام یک آقایی را اثبات کنند.
وی اضافه کرد: پدرم در خاطراتش میگوید که من روزی که به کربلا وارد شدم،
دیدم آقایی نماز فوقالعادهای میخواند. در یک رواق کوچک که شاید دو تا
فرش جا میگرفت عدهای نیز با ایشان نماز میخواندند. تصمیم گرفتم تا فردا
صبح به اینجا بیایم. فردا صبح که آمدم، آنقدر کوچک بودم، که کنار چهار
پایهای که آنجا در صف اول بود و با آن چون برق نبود، شمعهای حرم را روشن
میکردند، ایستادم.
حجتالاسلام علی بهجت ادامه داد: فکر کردم که اگر بروم در چهار پایه جایم
میشود. چون اگر بایستم اینجا مردم مرا بیرون میکنند و میگویند جا کم
است. آخر به این نتیجه رسیدم که کنار چهار پایه بایستم تا اگر بیرونم کردند
داخل چهار پایه بروم. اتفاقا کسی بیرونم نکرد. همان آقا برای نماز آمد و
روز جمعه بود و ایشان سوره جمعه را خواند. خدا میداند در نمازش چه
احوالاتی را سیر میکرد؛ نگفتنی … این عین جمله پدرم است.
وی ادامه داد: آیتالله بهجت در آن موقع تازه یک سال و چند ماه بعد،
پانزده ساله میشده. در آن سن ایشان آن احوالات و معراج آن آقا را در نماز
درک کرده بود. پدرم میگفت چنان نمازی را در تمام عمرم جز برای دو سه نفر
ندیدم. حتی شاگردان برجسته آن آقا که ده سال پیش ایشان درس خوانده و مرجع
تقلید شدند، مثل آیات عظام خوئی و میلانی، خبر از احوالات آن آقا نداشتند.
پدر از آنها پرسیده و فهمیده بود، خبر ندارند و برای آنها نگفته بود.
آیتالله بهجت دنبال روزی معنوی خود بود و برای آن کار هم میکرد
فرزند آیت الله بهجت تأکید کرد: آیتآلله بهجت در اثر عبادت به اصطلاح
عرفا، سالک مجذوب بود و خودش راه افتاده بود. ایشان مرتب به نماز آن آقا
میرفته تا آن احوالات را ببیند. پدرم همه عشقش نمازش شده بود و در اثر
کثرت این کار قبل از اینکه بالغ شود، آن بینایی کامل برایش محقق شده بود.
اگر کسی واقعا احتیاج به راهنما داشته باشد خداوند راهنما را میرساند
وی افزود: ایشان آمادگی قبلی داشته و وقتی از ایشان در مورد آشنایی با
آقای قاضی میپرسیدیم و ایشان میگفت برادر علامه طباطبایی نام ایشان را
آورد و مرا با ایشان آَشنا کرد، متوجه هدایت خدا میشدیم. خود پدرم نیز
میگفت که اگر کسی به مراحلی از ترقی برسد که احتیاج به راهنما داشته باشد و
چون بر خداوند روزی همه بندگان واجب است، به او میدهد.
فرزند آیتالله بهجت گفت: خداوندی که روزی کوچکترین موجودات عالم مثل
کرمها و … را میدهد، آن وقت روزی انسانی را که غذایش اینها نیست و
شکارش در آسمان است را نمیدهد؟ سپس با قاطعیت شدید تأکید میکرد اگر
دنبالش باشید، یقینا خدا خواهد داد. هرگز نمیگفت مثلا گفتهاند که خدا
میدهد؛ نه بلکه با قاطعیت و یقین صد درصد میفرمود.
بهجت ادامه داد: شما اگر چیزی را در آزمایشگاه خود آزمایش کنید، دقیقا
میتوانید بگویید که اگر این دو ماده با هم ترکیب شوند، فلان ماده بدست
میآید. برای شما که آزمایش کردهاید، جای شکی نیست. ایشان نیز همیشه با
باور میگفت کسی که خدا را یاد کند خدا همنشین اوست.
وی اشاره کرد: این مراتب را در کودکی طی کرده بود. آیت الله بهجت میگفت
اگر کسی در معنویات به مرحلهای رسید که دیگر نمیداند کدام راه را برود،
یقینا اگر آنجا برای خدا بایستد و حتی با نود درصد اطمینان نیز حرکت نکند
غیر ممکن است که خدا برایش معلمی نفرستد و راه را نشانش ندهد.
آیتالله بهجت کسی بود که راه را با آقای قاضی تمام کرد
وی ادامه داد: روزی ایشان معنوی بود و به دنبال آن روزی بود و برایش کار
هم انجام میداد. ما میبینیم که شاگردان معنوی آقای قاضی همه با ایشان
استارت را زده و شروع کردهاند و آیت الله بهجت تنها کسی بود که راه را با
استاد تمام کرد. لذا وقتی هنوز آنجا بوده دیگر درس استاد نمیرفته چون
مراحل را تمام کرده بود.
وی اضافه کرد: استاد ایشان، آقای قاضی در نامه ای که به برادر علامه
طباطبایی نوشته بود، گفته که «آقا شیخ محمد تقی، ترقیات فوقالعاده کرده
است». یعنی در حالت عادی نباید تا اینجا رفته باشد. ایشان به همه توصیه
میکرد از نظر علمی چنان باید درس بخوانید که همه استاد باشید و بعد از
اتمام این واحد درسی، استاد آن باشید و هیچ کم نیاورید. اگر کم آوردید دو
مرتبه بخوانید.
وی گفت: به دو دلیل دوباره بخوانید: 1. تا وقتی را که در گذشته صرف آن
کردید بیهوده نباشد 2. پایه آیندهتان را محکم تر کنید. وقتی میخواهیم
ساختمانی را بسازیم و علم را بر آن انبار کنیم، باید پایه ریزی آن محاسبه
شده و محکم باشد. ایشان میگفت اگر مراتب علمی را پله پله طی میکنید، از
انسانیت نیز عقب نمانید.
ملاک ارزیابی اعمال انسان، نماز است
حجتالاسلام علی بهجت افزود: انسانیت فقط به تحصیل علوم نیست. علوم ابزار
است و با آن باید پرواز کنید. مراتب ترقی روحی را نیز باید پله پله بالا
بروید. نشانه حرکت شما و اینکه به جایی رسیده اید، نماز شماست. نماز همان
نمودار و تابلوی کارخانه شماست که اگر در جایی مشکل دارید آن را نشان
میدهد. اگر نماز این ماه شما با ماه گذشته فرق کرد یعنی در حرکت هستید
والا یا درجا زدهاید و یا پایین آمدهاید.
آیتالله بهجت با همه اهمیت دادن به نماز، وصیت کرد یک دور کامل نماز و روزه برایش بجا بیاورند
وی تأکید کرد: پدرم در نماز چنان بود که واقعا بیجان میشد. حتی در
زمستان در هنگام نماز لباس ایشان خیس عرق میشد. نمازی که ایشان با این
حالت میخواند و احساس میشد که اینقدر سختی و بی حالی به ایشان وارد
میشود، آن وقت ببینیم حرفشان راجع به نماز چه بود. آیت الله بهجت میگفت:
نماز لذیذترین لذایذ عالم هستی است.
وی گفت: خداوند در عالم هستی از نماز لذیذتر نیافریده است. اگر سلاطین
عالم لذت نماز را چشیده بودند، به دنبال لذایذ دیگر و عشرتکدهها و شب
نشینیها و … نمیرفتند. ایشان بعد از نماز تا چند دقیقهای بی حال بود و
کمی مینشست تا دوباره جان بگیرد. با وجود این نمازی که میخواند و درک
میکرد، باز در وصیت خود گفت در کنار مراسم روضهای که مداومت آن باید حفظ
شود، یک دور کامل برای ایشان نماز و روزه بدهیم. اینقدر برای نماز اهمیت
قائل بودند.
آیتالله بهجت «خود»ها را میکشت تا تنها «خدا» بماند
وی اینچنین ادامه داد: مریضهایی را پیش ایشان میآوردند ولی آیت الله
بهجت هیچ گاه به آنها نگفت که برو دیگر خوب شدی. حتی اگر مطمئن میشدیم که
برای آن مریض انجام داده است، حواس مریض را به جای دیگر متوجه میکرد. مثلا
میگفت برو و آب زمزم تهیه کن و با تربت بخور و یا به حرم امام رضا علیه
السلام و یا حضرت معصومه سلام الله علیها و یا جمکران برو، خوب میشوی.
فرزند آیت الله بهجت گفت: هر کسی را طوری توجه میداد تا توجه به خود او
نباشد و «خود» او کشته شده باشد. خودش را محو میکرد و فقط میخواست تنها
خدا باشد و ائمه که باب الله هستند.
آیتالله بهجت: تا به حال احدی را به خودم نخواندم
وی بیان داشت: در یک مجلس که آیت الله بهجت در محضر یکی از علما بود،
پزشک جراحی هم حضور داشت. وی، ایشان را خیلی در منگنه گذاشت و بارها و
بارها پرسید که چرا من وقتی متوسل به خدا و معصومین شدم جواب نگرفتم. ولی
در اوج جراحی که انجام میدادم و مشکلی پیش میآمد، تا میگفتم آیت الله
بهجت و نام شما را میبردم، کارم حل میشد. این رسم را یاد گرفتم تا هر
موقع دیگر در جراحی گیر میکنم، آقای بهجت را صدا میزنم.
وی ادامه داد: بنده فکر میکردم که این شخص پزشک 5-6 بار که من بودم پدرم
را سوال پیچ کرد، ولی بعد خودش به من گفت که وقتی شما میرفتی تا چای
بیاوری باز من میپرسیدم. خلاصه شاید ده باری پرسیده بود. در آن مجلس هم به
خاطر حضور آن عالم پدرم نمیتوانست آنجا را ترک کند و خلاصه تحت فشار شدید
فقط یک جمله گفت و جواب آن پزشک را داد. آیت الله بهجت فرمود: «شاید سرّ
آن در این باشد که تا به حال احدی را به خودم نخواندم».
وی تأکید کرد: بنده فکر میکنم شاید ما و بعضی از آدمها به آن مرحله
نرسیدیم که مستقیم به بالا وصل شویم و باید با فیلتر به آنها نزدیک شویم و
آن فیلتر آقای بهجت است. این پزشک شاید فکر کرده بود که آقای بهجت از آنها
بالاتر است، ولی نه این طور نیست. این مسئله برای او حل نشده بود که آیت
الله بهجت اتصال و واسط بوده است.
وی گفت: ما فهمیدیم در این 85 سال کار ایشان این است که تا کسی جلو
میآید ایشان یک فلش میگذارد تا او را از توجه به خود دور کند. پدر من با
اینکه به واقع از لحاظ رتبه علمی در بالاترین سطح ممکن بود، ولی در خانه
حاضر نبود حتی بگوید مثلا در حد دیپلم هستم. برای خانواده هیچ وقت اقرار
نکرد که من حتی دیپلم دارم حالا اجتهاد ایشان هیچ و نمیگفت که کسی هستم.
آیتالله بهجت: من تنها یک طلبهام
حجتالاسلام بهجت افزود: موقعی میخواستم در جلسهای شرکت کنم. پدرم به
من گفت من یک طلبهام . تو خودت آیت الله هستی باش. استاد حوزهای باش.
خودت را هر چه میخواهی بگویی من به تو کار ندارم ولی پدر تو یک طلبه بیشتر
نیست. حق نداری بیشتر از آن، برایش جا باز کنی.
وی ادامه داد: لذا مجلسی که میخواهی بروی، اگر از طرف خودت میروی، هر
کجای مجلس میخواهی بنشین. اگر از طرف پدرت میروی، پدر تو یک طلبه است پس
پایینترین جای مجلس بنشین. وقتی به آن مجلس رفتم و میخواستم یک جای
متوسطی بنشینم، دیگران آمدند و اصرار کردند که باید بیایی و بالا بنشینی.
وی اضافه کرد: مرحوم پسر آیتالله اراکی آمد و بازوی مرا گرفت و تا جای
مرا عوض کند. من گفتم که والله دستور آقاست که گفته برو و پایینترین جا و
کنار دست فلانی بنشین. یادم هست که اینها نتوانستند از خنده خود را نگه
دارند و یکی از آنها از خنده نشست که آقا گفته برو زیر دست فلانی بایست.
وی این طور ادامه داد: مثلا آن فرد که ایستاده بود، جزء شاگرد شاگردان ما
حساب میشد. کسی نمیتوانست بپذیرد که کسی باشد که حاضر نباشد جایگاه خود
را معرفی کند. اینقدر نگوید که زن و بچهاش هم خیلی باور نکنند که شاید او
حتی علومی هم داشته باشد. ایشان اطلاعات چندانی به کسی نمیداد. اگر هم شخص
کنجکاوی را میدید، از او فاصله میگرفت.
چرا نماز واقعی را نشان نمیدهید؟/ فیگور آقای بهجت برای تلویزیون مناسب نیست!
فرزند آیت الله بهجت در ادامه بیان کرد: ایشان خود وجودش را شکانده بود.
لذا آیت الله بهجت از نظر ظاهری و آرایش لباس، خودش را به ساده ترین و
پایین ترین مرتبه میرساند و در شأن خودش نبود. خیلیها اصرار میکردند که
چرا صدا و سیما نماز ایشان را نشان نمیدهد.
وی افزود: خیلیها با دیدن یک نماز ایشان زندگیشان فرق کرده بود. بعد از
رحلت پدرم آقایی گفت که چند سال قبل به معاونت صدا و سیما رفتم و به ایشان
این اعتراض را کردم که شما که بهترین هر چیز را نشان میدهید پس چرا بهترین
نماز که مثلا نماز آیت الله بهجت باشد را نشان نمیدهید؟ او در جوابم گفت
آخر یک مشکلی هست که فیگور آقای بهجت برای تلویزیون مناسب نیست.
وی ادامه داد: آن آقا میگفت من یکدفعه انگار آتش گرفتم و خیلی ناراحت
شدم و به او گفتم حالا من متوجه شدم. اگر در صدر اسلام هم شما متصدی نمایش
بودید، حتما نماز علیبن ابیطالب علیهالسلام را نشان نمیدادید. چون
ایشان لباس وصله دار میپوشید و دور آستین لباسش ریش ریش بود!
ماجرای فیلمگرفتن از آیتالله بهجت
وی اضافه کرد: من ایشان را اصلاح میکردم و در آرایش ظاهری تمیز و مرتب میکردم. این اواخر قیچیها را از ایشان دور میکردم.
وی گفت: معمولا علما و روحانیون هر چه مسنتر میشوند، عمامههای بزرگتر و
محاسن بلندتری دارند. ولی ایشان ساده بود و برعکس همه رفتار میکرد.
عمامه ایشان اوایل 5/7 متر بود که ایشان اینقدر بریده بود تا به 5/4 متر
رسانده بود. چند سال بود عمامه ایشان را من میبستم چون ایشان موقع بستن
کوتاه میکرد. آیت الله بهجت تمام نشانهها و برچسبها و مسائلی را که اهل
ظاهر میپسندد از خود دور میکرد.
وی اشاره کرد: آیت الله بهجت حتی به مقامات بزرگ مملکتی اجازه نمیداد تا
دوربین را به منزل بیاورند. بنده یکی دو سال بعد از انقلاب دوربین عکاسی
داشتم ولی نمیتوانستم از ایشان عکس بگیرم. یکی دو تا عکس گرفتم آن هم به
این صورت که یک عکس میگرفتم و فرار میکردم و تا چند ساعتی پیدایم نمیشد.
حجت الاسلام والمسلمین علی بهجت گفت: در سال 75 دوربین خیلی پیشرفته ای
به منزل ما آوردند که آقایی از پست سیاسی وزارت خارجه برایم آورده بود. آن
زمان ورودش به ایران ممنوع بود. من روزها سعی داشتم از ایشان فیلم بگیرم و
نمیشد. آنها گفته بودند که یک وضو و یا نماز از آیت الله بهجت را ضبط کن.
من تشخیص دادم که در این فصل ایشان کنار حوض و رو به روی آفتاب مینشیند و
وضو میگیرد.
وی افزود: من درست مقابل ایشان در اتاقی دوربین را پشت شیشه گذاشتم و
شیشه را خوب تمیز کردم. راه اتاق از حیاط بود و میخواستم از حیاط رفت و
آمد نکنم تا ایشان متوجه شود. لذا در دیگر اتاق را که به انباری بود، آن
روز باز گذاشتم و از آن رفت و آمد کردم. آقا که آمد برخلاف همه روزها طرف
دیگر حوض ایستاد و پشت به دوربین بود.
وی تأکید کرد: من تعجب کردم که بچهها که در خانه از همه کنجکاوترند،
متوجه کار من نشده بودند، آقا چه طور فهمیده بود. کنار ایشان رفتم و همین
طور که صحبت میکردم، طوری که ایشان نفهمد آبی را که برای وضو تهیه کرده
بود را در سمت دیگر گذاشتم تا ایشان به جای مود نظر برود.
وی ادامه داد: پدرم گفت آن را چرا از اینجا برداشتی؟ گفتم مگر جلوی آفتاب
وضو نمیگیرید؟ پدرم گفت همین جایم نمیگذاری وضویم را بگیرم؟ گفتم آقا من
به شما کاری ندارم. گفت بله هیچ کاری نداری…هیچ کاری نداری… گفتم آقا
جان من با شما چه کار دارم؟ ایشان گفت خودت میدانی که چه کار داری! واقعا
پیش رو و پشت سر برایش یکی بود.
مفقودالاثرهای خانه آیت الله بهجت
وی اضافه کرد: خلاصه نگذاشت تا فیلم بگیرم و بعد هم آن دوربین در خانه ما
مفقود الاثر شد. مفقودالاثرها فقط در جبهه نبود. در خانه ما خیلی از این
چیزها مفقود الاثر شد که کسی آنها را از خانه بیرون نبرد ولی دیگر در خانه
نبود. مانند همان چمدان شخصیشان که قبل از رحلت از من گرفتند و نامه های
علمای بزرگ به ایشان و اسناد و مدارکی در آن بود و دیگر پیدا نشد. دوربین
هم مفقودالاثر شد.
وی گفت: بعدها هرچه به ایشان میگفتم این دوربین امانت است و مال کسی است
و باید برگردانم، تا بلکه ایشان دوربین را برگرداند، فقط میگفت بله، حالا
شما فلان ذکر را بگو تا پیدا شود. ایشان در تمام عمر چیزی از خود باقی
نمیگذاشت.
مردم حدود 23 هزار عکس از آیتالله بهجت به ما فرستادند
وی اشاره کرد: آیت الله بهجت در طول عمرش برای گذرنامهها و یا از بچگی
اگر پدرشان به ایشان پولی میداد تا عکسی بگیرند، جمعا به اندازه انگشتهای
دست راضی نشده تا عکس بگیرد. یکبار جوانی آمد و گفت من پسر عم آقای مرعشی
نجفی و ساکن سوئیس هستم. آنجا دنیای غفلتهاست و من در آنجا با شما خوش
هستم.
فرزند آیت الله بهجت در ادامه گفت: او اجازه خواست تا عکس آقا را داشته
باشد. پدرم گفت آقا عکس نمیخواهد. آن جوان اصرار کرد که من آنجا که هستم
با دیدن عکس شما به یاد معنویات میافتم شما ناراحت میشوید؟ من برای خودم و
در اتاق خودم میخواهم. این با شما بودن را میخواهم در آنجا نیز حس کنم.
خلاصه آقا اجازه داد.
وی افزود: از ایشان عکس دیگری داریم که ایشان درست به دوربین نگاه
میکنند. ولی هیچ کس نمیداند که آقا در آن زمان در بدنش نیست و در عوالم
دیگری سیر میکند. درست وقت پردهبرداری ضریح بود که ایشان چند دقیقهای
مبهوت بود و در آنجا این عکس گرفته شد.
وی ادامه داد: وقتی آیتالله بهجت رحلت کرد ما در سایت اعلام کردیم اگر
کسی عکسی از ایشان دارد بفرستد و 17 هزار عکس آمد. جالب است کسی که حاضر
نشده 17 تا عکس بگیرد حالا 17 هزار عکس از او آمده بود! حدود 6 هزار عکس
دیگر هم بعدا آمد. پیدا کردن کسی که تا این حد خودش را مخفی می کند خیلی
مشکل است.
یاسین مرا نفرستادی؟ مومنان بعد از مرگ نیز ارتباطشان را حفظ میکنند
وی تأکید کرد: هنوز مردم از ایشان چیزهایی میگویند و ارتباطاتی دارند که
من اینها را ضبط نمیکنم و گرنه خیلی جالب است. مثلا در فروردین سال گذشته
که من عراق بودم و به دنبال کسی یا نشانی از سالهای حضور پدرم به همه آن
مکانها رفتم، و بعد که برگشتم گاهی نمیشد سوره یاسینی را که هر شب
برایشان میخواندم را بخوانم. البته نماز نجف یک سوره یاسین و الرحمانی
دارد که من به پدرم هدیه میکردم.
وی گفت: روزی جوانی که کمک آشپزی در حوالی اراک بود پس از 5 بار مراجعه
آمد و گفت که از پدرم پیغامی دارد. من آن جوان را دیدم و او سه پیغام داشت
که دو تای اول درست بود و در پیغام سوم گفت آیت الله بهجت گفته به پسرم بگو
که یاسین مرا نفرستادی! جوان از من پرسید یاسین کیست؟ و من گفتم منظور
پدرم سوره یاسینی است که هدیهاش میکنم.
وی اضافه کرد: یک ماه بعد دوباره جوان را دیدم و گفت آیت الله بهجت را
دیدم و از من تشکر کرد که پیغامم را رساندی ولی پسرم هنوز گاهی تخلف میکند
(درخواندن یاسین) راست میگفت و خندهام گرفت. خود ایشان میگفت که مومنین
بعد از مرگشان هم ارتباطشان را حفظ میکنند.
مسائل سیاسی را نیز رسانهای نمیکرد
وی اشاره کرد: آیت الله بهجت از لحاظ سیاسی هم مواضع اساسی داشتند.
وی تأکید کرد: ایشان با دو دستگی مخالف بود و صلاح نمیدانست و میگفت در
برابر خارجیها همه باید یک دست باشیم. البته اگر مطلب خاصی داشتند، تذکر
میدادند و همان شخصی را که باید آگاه میکردند منتها از رسانهای کردن
خوششان نمیآمد.
فقط «العبد محمد تقی بهجت»
وی ادامه داد: ایشان حاضر نشد اسمش را حتی در یک هفته نامه و یا ماه نامه
و در یک روستا ثبت شود. اگر میخواست در کتابی چیزی از استاد ایشان و به
نقل از ایشان بنویسند، شرطشان این بود که نامی از ایشان برده نشود. حتی
راضی نمیشد اسمش را روی رسالهاش بنویسند. رساله 7 مرتبه بدون اسم چاپ شد!
وی افزود: تا اینکه مردم خیلی ناراحت شدند و گفتند مگر زمان ساواک است که
اجازه نمیدادند کتابی به اسم روح الله موسوی خمینی چاپ شود و وقتی بدون
اسم میآمد معلوم میشد کتاب ایشان است. مردم درک نمیکردند پدرم برای چه
این کار را میکند و برایشان سوال بود. تا اینکه من با چه زحمتی توانستم
فقط امضای ایشان را داشته باشم که برای چاپ هشتم رساله با این عنوان آمد:
«العبد محمد تقی بهجت». فقط همین را راضی شد بنویسد.
ارتباط آیت الله بهجت با خانواده چگونه بود؟
حجت الاسلام علی بهجت گفت: ارتباط ایشان با همسر و اعضای خانواده خصوصا
با نوهها بسیار خوب بود. نوهها در پناه ایشان آزادی خیلی بهتری داشتند و
ایشان خیلی به آنها میرسیدند. عبارت ایشان در مورد نوهها این بود که
اینها جدیدالورود از عالم بالا هستند و معصومند و چون معصومند آدم را به
خودشان جذب میکنند.
همه موجودات در پناه آیت الله بهجت بودند
وی اشاره داشت: نه تنها بچهها که همه موجودات و جنبندههایی که در خانه
بودند در پناه ایشان آزادی داشتند. اصلا اجازه سم پاشی و کشتن موجودات را
نمی داد و بارها بنده را توبیخ میکرد که مگر نگفتم مگس را نکش! در فصل
بهار معمولا مگس به اتاق ایشان میآمد. صبحها هنگام کارها و مطالعاتشان
بوسیله بادبزن و یا عصا مگسها را این طرف و آن طرف میکردند.
وی گفت: گاهی بنده زودتر از ایشان میرفتم و حساب همه مگسها را میرسیدم
تا ایشان اذیت نشوند. یک بار به من توبیخ کردند که مگر نگفتم اینها نکش و
فقط بیرونشان کن. من به شوخی گفتم نمیشود دانه دانه آنها را بگیری و بیرون
کنی، باید چند نفر را بیاوریم که فقط اینها را بیرون کنند تازه دوباره از
یک سوراخ دیگری به داخل میآیند. خوب من هم آنها را بیرون کردم فقط از هستی
بیرونشان کردم. پدرم گفت پناه بر خدا.
وی افزود: وقتی با موجودات این طور بودند، بچهها را که دیگر خیلی دوست
داشتند. آیت الله بهجت خیلی سفارش میکرد که برای بچه کوچک چیزی بگیرید تا
سرگرم باشند. چون مایل نبود بچهها سرگرمیهای تلویزیونی داشته باشند،
میگفتند پرندهای بگیرید تا مشغول باشند.
آیتالله بهجت میفرمود: خروسها در سحر ندای قدوسی سر میدهند
وی بیان کرد: یکبار از مراسمی در خیابان میآمدیم و حاج آقا هم بودند و
بچهها گفتند و 3 جوجه برایشان گرفتم. این جوجهها که به منزل ما آمدند
حضورشان برای ما عذاب الیم شد. باید دائما و روزی چند بار احوالات اینها را
به پدرم گزارش میدادیم.
وی ادامه داد: ایشان میپرسید آیا چیزی خوردهاند یا نه، جایشان خوب است و
… اگر موقعی از احوال اینها میپرسیدند و ما جواب سردی میدادیم، خودشان
گاهی در هوای سرد به حیاط میرفتند و از جای آنها خیالشان راحت میشد تا
دورشان پوشیده باشد.
وی افزود: روزی به من گفت اینها را داخل بیاور. مبادا گربه آنها را
بخورد. من هم گفتم پدر جان شاید اینها روزی گربه باشند. ما نباید روزیاش
را بگیریم و ایشان گفت پناه بر خدا؛ سپس بلند شد و آنها را به داخل آورد.
الان یکی از آنها مانده و تبدیل به یک خروس شده است.
وی گفت: ایشان مقید بود که در منزل یک خروس باید باشد. میفرمود اینها در
سحرها ندای قدوسی سر میدهند منتها ما زبان آنها را نمیفهمیم. آنهایی که
باید بفهمند، میفهمند. ایشان دوست داشت که خروس خوشصدا و سفید باشد و به
موقع بخواند و مرغی هم کنار او باشد.
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com
آیت الله مصباح یزدی در این باره می فرماید:
« به نظر می رسد ایشان از نظر مراتب عرفانی و کمالات
معنوی در مقامی هستند که غالباً عوالمی از غیب را
شاهدند. و چه بسا در آن، حقایقی از جمله حقیقت بعضی
افراد را آشکارا ( با دیده دل) می بینند، اما چون خود
نمی خواهند افراد را این چنین ببینند، غالباً ذکر « یا
ستار » را تکرار می کنند و از خداوند می خواهند آنچه
را که می بینند بر ایشان پنهان سازد. »
در واقع امثال این امور از جمله کراماتی محسوب می شود
که از اولیای خدا صادر می گردد، و ظهور کرامات رهاورد
مجاهدت و مخالفت ممتدّ با هوا و هوس می باشد، و آیت
الله بهجت شخصیتی است که در طول عمر با قصد خالص و
توجه تامّ به حضرت حقّ سبحانه به خودسازی و تهذیب
پرداخته است، لذا ظهور کرامات و امور خارق العاده از
ایشان امری به دور از ذهن نیست؛ بلکه افرادی که با
ایشان مصاحبت دارند نمونه های آن را بالعیان از ایشان
مشاهده میکنند.
آیت الله مصباح با ذکر چند شاهد مثال در این باره می
گوید:
« کسانی که سالیان متمادی با آیت الله بهجت معاشرت
داشتند، گاهی چیزهایی از ایشان میدیدند که به اصطلاح
«کرامت» و امر خارق العاده است، هر چند طوری برخورد می
کردند که معلوم نشود امری که از ایشان به ظهور پیوسته
کاملا” یک امر خارق العاده ای است.
که چند نمونه را بیان می کنم:
زمانی که حضرت امام(ره) در تبعید به سر می برند ( گویا
در ترکیه بودند)، بسیاری از فضلا و بزرگان علاقمند به
ایشان، مورد آزار و اذیت دستگاه قرار می گرفتند. و به
محض اینکه کلمه ای می گفتند یا رفتاری از آنها ظاهر می
شد، از منبر بازشان می داشتند و آنها را جلب می کردند
و مدتها زندان بودند و به جاهایی می بردند که دیگران
خبر نداشتند. از جمله یادم می آید زمانی آقای جنتی تحت
تعقیب قرار گرفتند و ایشان را گرفتند و به واسطه قرائن
همه ما نگران بودیم ایشان را خیلی اذیت کنند. من آمدم
خدمت آقای بهجت (حفظه الله تعالی) و جریان را حضورشان
توضیح دادم، ایشان تأملی کردند و فرمودند:
« ان شاء الله خبر آزادی ایشان را برای من بیاورید ».
این فرمایش اشاره ای بود به اینکه آقای جنتی به زودی
آزاد می شوند و مشکلی نخواهد بود، البته این سخن را
ممکن است هر کسی بگوید، اما فرمایش آقای بهجت در آن
موقعیت، مژده ای برای ما بود و ما مطمئن بودیم که آقا
می دانند که این جریان ادامه پیدا نمی کند و مشکلی پیش
نمی آید،؛ ولی مواردی هم بود که مثلاً ما به ایشان عرض
می کردیم برای شخصی دعا بفرمایید، ولی آقا چنین چیزی
نمی گفتند و شخص مورد نظر نیز به زودی آزاد نمی شد.
نمونه دیگر:
« برای خانواده ای حادثه ناگواری پیش آمده بود، به این
صورت که در شب عروسی دشمنان عروس آمده بودند و عروس را
از خانه اش دزدیده بودند، و کسی اطلاع نداشت که عروس
را کجا برده اند، شب عروسی بود خانواده عروس و داماد
جمع شده بودند مراسم عروسی را برگزار کنند و نزدیک
غروب دیده بودند عروس نیست خیلی نگران شده بودند و
جاهایی را که احتمال می دادند جستجو کرده بودند.
و به هر حال پدر و مادر عروس خیلی دستپاچه می شوند،
یکی از دوستان ما که همسایه آنان بود می گوید: من هیچ
چاره ای ندیدم، گفتم: می روم خدمت آقای بهجت عرض می
کنم ببینم ایشان چه می گویند. با شتاب فراوان و
ناراحتی آمدم خدمت ایشان و داستان را گفتم. آقا تأملی
کردند و به طور خیلی عادی فرمودند:
« بروید حرم، شاید آمده باشد حرم! »
ایشان بر می گردد و مطمئن می شود که باید همین کار را
انجام بدهد، به خانواده عروس اطلاع می دهد و آنها
میآیند و در بالا سر حضرت معصومه علیها السلام عروس را
پیدا می کنند. حالا جریان چه بوده دقیقاً یادم نیست،
ولی هیچ احتمال نمی دادند که بتوانند او را در چنین
موقعیتی پیدا کنند. »
نمونه دیگر:
« یکی از دوستان می گفت: خانم من باردار بود و نزدیک
ماه رمضان می خواستم به مسافرت بروم. برای خداحافظی و
التماس دعا رفتم خدمت آقای بهجت. ایشان مرا دعا کردند
و فرمودند:
« در این ماه خدا پسری به شما عطا خواهد کرد، اسمش را
محمد حسن بگذارید. » در حالی که آقا علی الظاهر اصلا”
اطلاعی نداشتند که خانم من حامله است، و طبعاً راهی
برای تشخیص اینکه پسر است یا دختر و در چه تاریخی
متولد می شود نبود. اتفاقاً در شب نیمه رمضان بچه ما
متولد شد و اسمش را محمد حسن گذاشتیم.
از این گونه امور برای ایشان خیلی ظاهر می شد، اما
ابداً ایشان اظهار نمی کنند و همین ها را هم راضی
نیستند جایی نقل بشود، ولی برای اینکه مؤمنین بدانند
که در این زمان هم خدا به بعضی از بندگانش عنایت دارد
و اگر کسانی صادقانه راه بندگی خدا را طی کنند، خدا
آنها را راهنمایی می کند؛ که: « والَّذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا: و حتماً آنان را که در راهِ ما تلاش و
مجاهدت کنند، به راههای خود هدایت می کنیم. سوره عنکبوت/ 69 »
داستان چشم برزخی بهجت
کليه حقوق اين سايت متعلق به پایگاه خبري-تحليلي مشرق نيوز مي باشد و استفاده از مطالب آن با ذکر منبع بلامانع است. 0