داستان موسی و شبان مثنوی

دوره مقدماتی php
داستان موسی و شبان مثنوی
داستان موسی و شبان مثنوی

Завантаження…

Завантаження…

دوره مقدماتی php

Завантаження…

Виконується…

Завантаження…

داستان موسی و شبان مثنوی

Виконується…

Завантаження…

Завантаження…

Виконується…

Завантаження…

Завантаження…

حکایت موسی و شبان از مثنوی معنوی مولانای بلخ به صدای عبدالله شادانادیت :سیما شادان

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Виконується…

Завантаження списків відтворення…

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Виконується…

Завантаження…

داستان موسی و شبان مثنوی

Виконується…

Завантаження…

Завантаження…

Виконується…

Завантаження…

Завантаження…

حکایت موسی و شبان از مثنوی معنوی مولانای بلخ به صدای عبدالله شادانادیت :سیما شادان

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Виконується…

Завантаження списків відтворення…

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Виконується…

Завантаження…

داستان موسی و شبان مثنوی

Виконується…

Завантаження…

Завантаження…

Виконується…

Завантаження…

Завантаження…

در این برنامه شعر قصه ها، گردآفرید داستان موسی و شبان از سروده های مولانا را اجرا می کند. مولانا در این شعر با بیان داستان چوپانی که با زبان عامیانه و درک خود با خدا رازو نیاز می کند، انسانها را از قید هر تکلفی در ارتباط با خدای خود آزاد و رها می گذارد.این برنامه کاری از “آرش راد” است.

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Виконується…

Завантаження списків відтворення…

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Виконується…

Завантаження…

داستان موسی و شبان مثنوی

Виконується…

Завантаження…

Завантаження…

Виконується…

Завантаження…

Завантаження…

در این برنامه شعر قصه ها، گردآفرید داستان موسی و شبان از سروده های مولانا را اجرا می کند. مولانا در این شعر با بیان داستان چوپانی که با زبان عامیانه و درک خود با خدا رازو نیاز می کند، انسانها را از قید هر تکلفی در ارتباط با خدای خود آزاد و رها می گذارد.این برنامه کاری از “آرش راد” است.

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Виконується…

Завантаження списків відтворення…

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Виконується…

Завантаження…

داستان موسی و شبان مثنوی

Виконується…

Завантаження…

Завантаження…

Виконується…

Завантаження…

Завантаження…

مختصر و مفید مجموعه ی درسگفتارها و سخنرانی های کوتاه پیرامون فرهنگ و ادبیات پارسی می باشد که به همت انتشارات ترفند و انتشارات باد و با سخن دکتر قدمعلی سرامی با سوالاتی پیرامون شاعران و ادیبان و عرفای ایران، فرهنگ ایرانی و اسلامی، عرفان، عشق در نگاه شعرا و ادیبان، زن در ادبیات ایران، مولانا، فردوسی و … تهیه گردیده است. قدمعلی سَرّامی، استاد دانشگاه، نویسنده، شاعر، پژوهشگر ادبیات پارسی می باشد….قدمعلی سرامی (زاده ۸ بهمن ۱۳۲۲ در رامهرمز)، استاد دانشگاه، نویسنده، شاعر، مترجم، روزنامه نگار و پژوهشگر ایرانی در حوزۀ زبان فارسی و عضو هیأت امنای بنیاد فردوسی است. وی یکی از پنج استاد برتر شاهنامه پژوه ایران به انتخاب نخستین دورهٔ جایزهٔ پژوهش پروفسور آقابزرگ ۱۳۹۰است. وی دکتری خود را در زمینهٔ زبان و ادب پارسی در دی ۱۳۶۵ دریافت نمود و تا کنون از او ده ها کتاب در زمینه های گوناگون منتشر شده است….مولانا جلال‌الدین محمد بلخی مشهور به مولوی شاعر بزرگ قرن هفتم هجری قمری است. وی در سال ۶۰۴ هجری قمری در بلخ زاده شد. پدر وی بهاءالدین که از علما و صوفیان بزرگ زمان خود بود به سبب رنجشی که بین او و سلطان محمد خوارزمشاه پدید آمده بود از بلخ بیرون آمد و بعد از مدتی سیر و سیاحت به قونیه رفت. مولانا بعد از فوت پدر تحت تعلیمات برهان‌الدین محقق ترمذی قرار گرفت. ملاقات وی با شمس تبریزی در سال ۶۴۲ هجری قمری انقلابی در وی پدید آورد که موجب ترک مسند تدریس و فتوای وی شد و به مراقبت نفس و تذهیب باطن پرداخت. وی در سال ۶۷۲ هجری قمری در قونیه وفات یافت. از آثار او می‌توان به مثنوی، دیوان غزلیات یا کلیات شمس، رباعیات، مکتوبات، فیه مافیه و مجالس سبعه اشاره کرد.‍..فصه مشهوریست خلاصه آنکه شبانی خطاب به خدا میگفت تو کجائی تا چاکرت گردم کفش ترا بدوزم سرت را شانه کنم وجامه هایت را بشویم و..موسی شنید وگفت با کیستی گفت با آنکه مارا آفرید وزمین و چرخ از او پدید آمد موسی گفت کافر شدی اگر خاموش نشوی آتشی بر خلق افروخته میشود شبان گفت ای موسی دهانم رادوختی پس جامه درید وسر به بیبان نهادورفتبه موسی وحی شد که چرا بنده مارا جدا کردیموسی از پی شبان رفت واورا یافت وگفت مژده که دستوری رسید آداب وترتیبی لازم نیست هرچه دل تنگت می خواهد بگو…دید موسی یک شبانی را براهکو همی‌گفت ای گزیننده الهتو کجایی تا شوم من چاکرتچارقت دوزم کنم شانه سرتجامه‌ات شویم شپشهاات کشمشیر پیشت آورم ای محتشمدستکت بوسم بمالم پایکتوقت خواب آید بروبم جایکتای فدای تو همه بزهای منای بیادت هیهی و هیهای مناین نمط بیهوده می‌گفت آن شبانگفت موسی با کی است این ای فلانگفت با آنکس که ما را آفریداین زمین و چرخ ازو آمد پدیدگفت موسی های بس مدبر شدیخود مسلمان ناشده کافر شدیاین چه ژاژست این چه کفرست و فشارپنبه‌ای اندر دهان خود فشارگند کفر تو جهان را گنده کردکفر تو دیبای دین را ژنده کردچارق و پاتابه لایق مر تراستآفتابی را چنینها کی رواستگر نبندی زین سخن تو حلق راآتشی آید بسوزد خلق راآتشی گر نامدست این دود چیستجان سیه گشته روان مردود چیستگر همی‌دانی که یزدان داورستژاژ و گستاخی ترا چون باورستدوستی بی‌خرد خود دشمنیستحق تعالی زین چنین خدمت غنیستبا کی می‌گویی تو این با عم و خالجسم و حاجت در صفات ذوالجلالشیر او نوشد که در نشو و نماستچارق او پوشد که او محتاج پاستور برای بنده‌شست این گفت توآنک حق گفت او منست و من خود اوآنک گفت انی مرضت لم تعدمن شدم رنجور او تنها نشدآنک بی یسمع و بی یبصر شده‌ستدر حق آن بنده این هم بیهده‌ستبی ادب گفتن سخن با خاص حقدل بمیراند سیه دارد ورقگر تو مردی را بخوانی فاطمهگرچه یک جنس‌اند مرد و زن همهقصد خون تو کند تا ممکنستگرچه خوش‌خو و حلیم و ساکنستفاطمه مدحست در حق زنانمرد را گویی بود زخم سناندست و پا در حق ما استایش استدر حق پاکی حق آلایش استلم یلد لم یولد او را لایق استوالد و مولود را او خالق استهرچه جسم آمد ولادت وصف اوستهرچه مولودست او زین سوی جوستزانک از کون و فساد است و مهینحادثست و محدثی خواهد یقینگفت ای موسی دهانم دوختیوز پشیمانی تو جانم سوختیجامه را بدرید و آهی کرد تفتسر نهاد اندر بیابانی و رفت

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Виконується…

Завантаження списків відтворення…

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Виконується…

Завантаження…

داستان موسی و شبان مثنوی

Виконується…

Завантаження…

Завантаження…

Виконується…

Завантаження…

Завантаження…

مختصر و مفید مجموعه ی درسگفتارها و سخنرانی های کوتاه پیرامون فرهنگ و ادبیات پارسی می باشد که به همت انتشارات ترفند و انتشارات باد و با سخن دکتر قدمعلی سرامی با سوالاتی پیرامون شاعران و ادیبان و عرفای ایران، فرهنگ ایرانی و اسلامی، عرفان، عشق در نگاه شعرا و ادیبان، زن در ادبیات ایران، مولانا، فردوسی و … تهیه گردیده است. قدمعلی سَرّامی، استاد دانشگاه، نویسنده، شاعر، پژوهشگر ادبیات پارسی می باشد….قدمعلی سرامی (زاده ۸ بهمن ۱۳۲۲ در رامهرمز)، استاد دانشگاه، نویسنده، شاعر، مترجم، روزنامه نگار و پژوهشگر ایرانی در حوزۀ زبان فارسی و عضو هیأت امنای بنیاد فردوسی است. وی یکی از پنج استاد برتر شاهنامه پژوه ایران به انتخاب نخستین دورهٔ جایزهٔ پژوهش پروفسور آقابزرگ ۱۳۹۰است. وی دکتری خود را در زمینهٔ زبان و ادب پارسی در دی ۱۳۶۵ دریافت نمود و تا کنون از او ده ها کتاب در زمینه های گوناگون منتشر شده است….مولانا جلال‌الدین محمد بلخی مشهور به مولوی شاعر بزرگ قرن هفتم هجری قمری است. وی در سال ۶۰۴ هجری قمری در بلخ زاده شد. پدر وی بهاءالدین که از علما و صوفیان بزرگ زمان خود بود به سبب رنجشی که بین او و سلطان محمد خوارزمشاه پدید آمده بود از بلخ بیرون آمد و بعد از مدتی سیر و سیاحت به قونیه رفت. مولانا بعد از فوت پدر تحت تعلیمات برهان‌الدین محقق ترمذی قرار گرفت. ملاقات وی با شمس تبریزی در سال ۶۴۲ هجری قمری انقلابی در وی پدید آورد که موجب ترک مسند تدریس و فتوای وی شد و به مراقبت نفس و تذهیب باطن پرداخت. وی در سال ۶۷۲ هجری قمری در قونیه وفات یافت. از آثار او می‌توان به مثنوی، دیوان غزلیات یا کلیات شمس، رباعیات، مکتوبات، فیه مافیه و مجالس سبعه اشاره کرد.‍..فصه مشهوریست خلاصه آنکه شبانی خطاب به خدا میگفت تو کجائی تا چاکرت گردم کفش ترا بدوزم سرت را شانه کنم وجامه هایت را بشویم و..موسی شنید وگفت با کیستی گفت با آنکه مارا آفرید وزمین و چرخ از او پدید آمد موسی گفت کافر شدی اگر خاموش نشوی آتشی بر خلق افروخته میشود شبان گفت ای موسی دهانم رادوختی پس جامه درید وسر به بیبان نهادورفتبه موسی وحی شد که چرا بنده مارا جدا کردیموسی از پی شبان رفت واورا یافت وگفت مژده که دستوری رسید آداب وترتیبی لازم نیست هرچه دل تنگت می خواهد بگو…دید موسی یک شبانی را براهکو همی‌گفت ای گزیننده الهتو کجایی تا شوم من چاکرتچارقت دوزم کنم شانه سرتجامه‌ات شویم شپشهاات کشمشیر پیشت آورم ای محتشمدستکت بوسم بمالم پایکتوقت خواب آید بروبم جایکتای فدای تو همه بزهای منای بیادت هیهی و هیهای مناین نمط بیهوده می‌گفت آن شبانگفت موسی با کی است این ای فلانگفت با آنکس که ما را آفریداین زمین و چرخ ازو آمد پدیدگفت موسی های بس مدبر شدیخود مسلمان ناشده کافر شدیاین چه ژاژست این چه کفرست و فشارپنبه‌ای اندر دهان خود فشارگند کفر تو جهان را گنده کردکفر تو دیبای دین را ژنده کردچارق و پاتابه لایق مر تراستآفتابی را چنینها کی رواستگر نبندی زین سخن تو حلق راآتشی آید بسوزد خلق راآتشی گر نامدست این دود چیستجان سیه گشته روان مردود چیستگر همی‌دانی که یزدان داورستژاژ و گستاخی ترا چون باورستدوستی بی‌خرد خود دشمنیستحق تعالی زین چنین خدمت غنیستبا کی می‌گویی تو این با عم و خالجسم و حاجت در صفات ذوالجلالشیر او نوشد که در نشو و نماستچارق او پوشد که او محتاج پاستور برای بنده‌شست این گفت توآنک حق گفت او منست و من خود اوآنک گفت انی مرضت لم تعدمن شدم رنجور او تنها نشدآنک بی یسمع و بی یبصر شده‌ستدر حق آن بنده این هم بیهده‌ستبی ادب گفتن سخن با خاص حقدل بمیراند سیه دارد ورقگر تو مردی را بخوانی فاطمهگرچه یک جنس‌اند مرد و زن همهقصد خون تو کند تا ممکنستگرچه خوش‌خو و حلیم و ساکنستفاطمه مدحست در حق زنانمرد را گویی بود زخم سناندست و پا در حق ما استایش استدر حق پاکی حق آلایش استلم یلد لم یولد او را لایق استوالد و مولود را او خالق استهرچه جسم آمد ولادت وصف اوستهرچه مولودست او زین سوی جوستزانک از کون و فساد است و مهینحادثست و محدثی خواهد یقینگفت ای موسی دهانم دوختیوز پشیمانی تو جانم سوختیجامه را بدرید و آهی کرد تفتسر نهاد اندر بیابانی و رفت

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Виконується…

Завантаження списків відтворення…

دید موسی یک شبانی را به راه

کو همی‌گفت ای گزیننده اله

تو کجایی تا شوم من چاکرت

چارقت دوزم کنم شانه سرت

داستان موسی و شبان مثنوی

دستکت بوسم بمالم پایکت

وقت خواب آید بروبم جایکت

ای فدای تو همه بزهای من

ای به یادت هی‌هی و هی‌های من…

این نَمَط بیهوده می‌گفت آن شبان

گفت موسی با کی است این ای فلان

گفت با آنکس که ما را آفرید

این زمین و چرخ ازو آمد پدید

گفت موسی های بس مدبر شدی

خود مسلمان ناشده کافر شدی

این چه ژاژست این چه کفرست و فشار

پنبه‌ای اندر دهان خود فشار

گند کفر تو جهان را گنده کرد

کفر تو دیبای دین را ژنده کرد

چارق و پاتابه لایق مر تراست

آفتابی را چنینها کی رواست

گر نبندی زین سخن تو حلق را

آتشی آید بسوزد خلق را

آتشی گر نامدست این دود چیست

جان سیه گشته روان مردود چیست

گر همی‌دانی که یزدان داورست

ژاژ و گستاخی ترا چون باورست

دوستی بی‌خرد خود دشمنیست

حق تعالی زین چنین خدمت غنیست

گفت ای موسی دهانم دوختی

وز پشیمانی تو جانم سوختی

جامه را بدرید و آهی کرد تفت

سر نهاد اندر بیابانی و رفت

وحی آمد سوی موسی از خدا

بنده ی ما را ز ما کردی جدا

تو برای وصل کردن آمدی

یا برای فصل کردن آمدی

تا توانی پا منه اندر فراق

ابغض الاشیاء عندی الطلاق

هر کسی را سیرتی بنهاده‌ام

داستان موسی و شبان مثنوی

هر کسی را اصطلاحی داده‌ام

در حق او مدح و در حق تو ذم

در حق او شهد و در حق تو سم

ما بری از پاک و ناپاکی همه

از گران‌جانی و چالاکی همه

من نکردم امر تا سودی کنم

بلک تا بر بندگان جودی کنم

هندوان را اصطلاح هند مدح

سندیان را اصطلاح سند مدح

من نگردم پاک از تسبیحشان

پاک هم ایشان شوند و درفشان

ما زبان را ننگریم و قال را

ما روان را بنگریم و حال را

ناظر قلبیم اگر خاشع بود

گرچه گفت لفظ ناخاضع رود

زانک دل جوهر بود گفتن عرض

پس طفیل آمد عرض جوهر غرض

چند ازین الفاظ و اضمار و مجاز

سوز خواهم سوز با آن سوز ساز

آتشی از عشق در جان بر فروز

سر بسر فکر و عبارت را بسوز

موسیا آداب‌دانان دیگرند

سوخته جان و روانان دیگرند

ملت عشق از همه دینها جداست

عاشقان را ملت و مذهب خداست

لعل را گر مهر نبود باک نیست

عشق در دریای غم غمناک نیست

چونک موسی این عتاب از حق شنید

در بیابان در پی چوپان دوید

بر نشان پای آن سرگشته راند

گرد از پره ی بیابان بر فشاند

عاقبت دریافت او را و بدید

گفت مژده ده که دستوری رسید

هیچ آدابی و ترتیبی مجو

هرچه می‌خواهد دل تنگت بگو

کفر تو دینست و دینت نور جان

آمنی وز تو جهانی در امان

دید موسی یک شبانی را براه

کو همی‌گفت ای گزیننده اله

تو کجایی تا شوم من چاکرت

چارقت دوزم کنم شانه سرت

جامه‌ات شویم شپشهاات کشم

داستان موسی و شبان مثنوی

شیر پیشت آورم ای محتشم

دستکت بوسم بمالم پایکت

وقت خواب آید بروبم جایکت

ای فدای تو همه بزهای من

ای بیادت هیهی و هیهای من

این نمط بیهوده می‌گفت آن شبان

گفت موسی با کی است این ای فلان

گفت با آنکس که ما را آفرید

این زمین و چرخ ازو آمد پدید

گفت موسی های بس مدبر شدی

خود مسلمان ناشده کافر شدی

این چه ژاژست این چه کفرست و فشار

پنبه‌ای اندر دهان خود فشار

گند کفر تو جهان را گنده کرد

کفر تو دیبای دین را ژنده کرد

چارق و پاتابه لایق مر تراست

آفتابی را چنینها کی رواست

گر نبندی زین سخن تو حلق را

آتشی آید بسوزد خلق را

آتشی گر نامدست این دود چیست

جان سیه گشته روان مردود چیست

گر همی‌دانی که یزدان داورست

ژاژ و گستاخی ترا چون باورست

دوستی بی‌خرد خود دشمنیست

حق تعالی زین چنین خدمت غنیست

با کی می‌گویی تو این با عم و خال

جسم و حاجت در صفات ذوالجلال

شیر او نوشد که در نشو و نماست

چارق او پوشد که او محتاج پاست

ور برای بنده‌شست این گفت تو

آنک حق گفت او منست و من خود او

آنک گفت انی مرضت لم تعد

من شدم رنجور او تنها نشد

آنک بی یسمع و بی یبصر شده‌ست

در حق آن بنده این هم بیهده‌ست

داستان موسی و شبان مثنوی

بی ادب گفتن سخن با خاص حق

دل بمیراند سیه دارد ورق

گر تو مردی را بخوانی فاطمه

گرچه یک جنس‌اند مرد و زن همه

قصد خون تو کند تا ممکنست

گرچه خوش‌خو و حلیم و ساکنست

فاطمه مدحست در حق زنان

مرد را گویی بود زخم سنان

دست و پا در حق ما استایش است

در حق پاکی حق آلایش است

لم یلد لم یولد او را لایق است

والد و مولود را او خالق است

هرچه جسم آمد ولادت وصف اوست

هرچه مولودست او زین سوی جوست

زانک از کون و فساد است و مهین

حادثست و محدثی خواهد یقین

گفت ای موسی دهانم دوختی

وز پشیمانی تو جانم سوختی

جامه را بدرید و آهی کرد تفت

سر نهاد اندر بیابانی و رفت

با دو بار کلیک بر روی هر واژه می‌توانید معنای آن را در لغت‌نامهٔ دهخدا جستجو کنید.

شماره‌گذاری ابیات
| وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی) | منبع اولیه: ویکی‌درج | ارسال به فیس‌بوک

برای معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است اینجا کلیک کنید.

تا به حال ۵۵ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. برای نوشتن حاشیه اینجا کلیک کنید.

ف-ش نوشته:

هو
فصه مشهوریست خلاصه آنکه شبانی خطاب به خدا میگفت تو کجائی تا چاکرت گردم کفش ترا بدوزم سرت را شانه کنم وجامه هایت را بشویم و..موسی شنید وگفت با کیستی گفت با آنکه مارا آفرید وزمین و چرخ از او پدید آمد موسی گفت کافر شدی اگر خاموش نشوی آتشی بر خلق افروخته میشود شبان گفت ای موسی دهانم رادوختی پس جامه درید وسر به بیبان نهادورفت
به موسی وحی شد که چرا بنده مارا جدا کردی
موسی از پی شبان رفت واورا یافت وگفت مژده که دستوری رسید آداب وترتیبی لازم نیست هرچه دل تنگت می خواهد بگو
آیا از این داستان چه می فهمیم خود مولوی خیلی سخنها دارد که در متن دو قسمت داستان باید دید به نظر میرسد مهمترش اینست که میگوید”
هان وهان گر حمد گوئی وسپاس
همچو نا فرجام آن چوپان شناس
ونیزمیگوید حمد تو اگرچه بهتر از او باشد همچنان ابتراست(چون سپاس ما منع نمیشود سپاس چوپان هم بلامانع است)
یک نکته اینکه شبان با آنکه خدا را با جهالت وصف کردولی اورا پدیدآرنده خود وجهان دانسته بود ومتوجه بوده که پدیده پدید آورنده دارد حالیه کمتر کسی خدارا با این صفت میشناسد وخدای بسیاری ازما ساخته توهمات وتلقیناتی است که از طفولیت پیدا کرده ایم وگاه توجه نداریم که خدا مبدا هر چیز وحیات کل وروح کل جهانست ولی اهل معرفت نشانه های او را شهود میکنند ونیز بجای اینکه اثباتش کنند وجودش را از بدیهیات می بینند

?☹

حامد نوشته:

این نمط بیهوده می‌گفت آن شبان
نمط -> نعت

پاسخ: نمط درست است.

?☹

د-ش-ر نوشته:

به جای “گفت موسی با کی است این فلان

باید نوشته شود “گفت موسی با کی است ای فلان”
لطفا تصحیح شود.

پاسخ: متن مصرع مطابق نسخ معتبر چاپی و صحیح است.

?☹

د-ش-ر نوشته:

۳/به جای “گفت موسی با کی است این فلان

باید نوشته شود “گفت موسی با کی هستی ای فلان”
لطفا تصحیح شود.

پاسخ: متن مصرع مطابق نسخ معتبر چاپی و صحیح است.

?☹

ناشناس نوشته:

کلمه شپشهاات باید اینطور نوشته شود شپش هایت

?☹

محسن نوشته:

سلام
ظاهرا اسلام از زمان حضرت ابراهیم بوده‌است!

?☹

ناشناس نوشته:

در اینجا منظوراز مسلمان تسلیم شدن است

?☹

علیرضا نوشته:

این نمط بیهوده می گفت آن شبان
کاملا غلط است
درستش اینه:
زین نمط بیهوده می گفت آن شبان

?☹

محسن خادمی نوشته:

این داستان به نحوی مقابلۀ اهل تشبیه و اهل تنزیه است. شبان نمادِ اهل تشبیه و موسی(ع) نماد اهل تنزیه معرفی می گردد.
که در پی این اتفاقات، هم شبان از سخنان موسی(ع) تنبّه یافته و تشبیهِ محض را رها می کند و هم موسی(ع) از سخنان حق متنبه می شود و تنزیهِ صِرف را کنار می گذارد و به مقام جمع بین تشبیه و تنزیه می رسد.

?☹

امیر نوشته:

سلام، ممنون از سایت خوبتون ..

بنظرم این مصرع ” … کو همی‌گفت ای گزیننده اله ”
باید به این مصرع “… کو همی‌گفت ای خدا و ای اله” تغییر پیدا کند

?☹

شمس الحق نوشته:

بیت اول در نسخۀ چاپ سنگی نیکلسن ای کریم و ای اله آمده است . سایر مغایرات مابین دو نسخه نیز بشرح زیر گزارش میشود :
بیت ۳ شپشهایت کشم
بیت ۶ زین نمط … و … با کی استت ای فلان
بیت ۹ این چه ژاژست و چه کفرست و …
بیت ۱۸ ور برای بنده است …
بیت ۳۰ سر نهاد اندر بیابان و برفت

?☹

مهدی نوشته:

در قرآن خداوند بزرگترین غضبش را اینگونه مطرح می فرماید: ” تَکَادُ السَّمَاوَاتُ یَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ” نزدیک است که آسمان ها بشکافد…” وَتَنشَقُّ الْأَرْضُ” و زمین شقه شقه شود “وَتَخِرُّ الْجِبَالُ هَدًّا” کوه ها تکه تکه شود چرا؟ چون گفتند “أَن دَعَوْا لِلرَّحْمَنِ وَلَدًا” خداوند بچه دارد. اگر کسی خداوند را جسم توصیف کند اگر زمین و آسمان بشکافد، جا دارد و آن وقت ما این مطالبی که کاملا ضد قرآن است را در کتاب های درسی وارد کرده ایم. ما وقتی که عرفان مان را از مثنوی می گیریم به این خباثت ها می افتیم که خداوند بزرگترین غضبش را در این خصوص بیان می کند. موسی(ع) مبعوث شده تا خرافات را از بین ببرد اما در این شعر موسی مؤاخذه می شود و این شعر کاملا ضد بعثت انبیاء است.

?☹

زمانی نوشته:

آقا مهدی
شما هنوز در صورت ابیات ماندی و متاسفانه چیزی به جز ظاهر دستگیرت نمی شود.خوشحالم که در آموزش و پرورش کسانی هستند که فکر متعالی دارند و می دانند که مولوی مرد خداست نه مرد دین.
… هر کسی از ظن خود شد یار من

?☹

دکتر نوشته:

آقا مهدی
شما هنوز در صورت ابیات ماندی و متاسفانه چیزی به جز ظاهر دستگیرت نمی شود.خوشحالم که در آموزش و پرورش کسانی هستند که فکر متعالی دارند و می دانند که مولوی مرد خداست نه مرد دین.
… هر کسی از ظن خود شد یار من

?☹

شمس الحق نوشته:

جناب آقای مهدی سلام بر شما !
حقیر ضمن تأیید فرمایش جناب دکتر زمانی عرض میکنم :
حرف قران را بدان که ظاهریست / زیر ظاهر باظنی بس قاهریست
زیر آن باطن یکی بطن سوم / که درو گردد خرد ها جمله گم
بطن چهارم از نبی خود کس ندید / جز خدای بی نظیر بی ندید
تو ز قران ای پسر ظاهر مبین / دیو آدم را نبیند جز که طین
ظاهر قران چو شخص آدمیست / که نقوشش ظاهر و جانش خفیست
از مثنوی مولوی

?☹

تاوتک نوشته:

با درود .دوستان این یکی از حکایات قابل بحث مثنویست و به نظر مهمترین قصد مولوی از بیان آن نشان دادن این موضوع است که شناخت هر کس از حق تعالی مطابق با مرتبه و شان اوست ونیز اینکه هر آیینی که آدمی باور کند میتواند آنرا به وصال خق رساند حکایات از این دست هم مختص مولانا نیست مثلا خکایت پارسایی در بنی اسرائیل که الاغی داشت که در اطراف دیر به چرا مشغول بود و خود در درون دیر به عبادت و میگفت خدایا اگر توهم الاغی داشتی آنرا با الاغ خود می چراندم !!فکر میکنم در نهج البلاغه هم حضرت امیر به آن اشاره فرموده اند و اصلا این خکایت مولانا مقایسه ایست از اصحاب شریعت و طریقت

?☹

تاوتک نوشته:

مهدی عزیز به نظر لغزشگاه شما بیت
ور برای بنده اش است این گفت و گو آنکه حق گفت او منست و من خود او
باشد که یکی از حساس ترین موضوعات مکتب مولویست میفرماید انسان کامل مظهر تام و تمام الهی و آیینه ی تمام نمای حق است میفرماید برای هدایت خلق و تکمیل نفوس بشری از غیب به شهود کثرت در هیکل ناسوتی بشریت متجلی شده است تا به اقتضای جنسیت جسمانی جاذب و هادی انسانها باشد .میفرماید انسان کامل عین حق است از راه اتحاد ظاهر ومظهر

?☹

ارسلان نوشته:

به نظر من در مصرع “گفت موسی با کی است این ای فلان”
یک غلط دستوری وجود دارد که فکر نمی کنم یک نسخه ی معتبر چنین اشتباهی را از از لحاظ زبانی مرتکب شود.
اگر از ندا و منادا “ای فلان” صرف نظر کنیم و آن را حذف کنیم ، جمله ی “تو با کی هستی” باقی می ماند که در مصرع ذکر شده مطابقت نهاد وگزاره رعایت نشده است و در نسخه های معتبری که بنده دیده ام ، این مصع به شکل زیر نوشته شده بود:

“”گفت موسی با کی استت ای فلان””
لطفا اصلاح شود.

?☹

شمس الحق نوشته:

همانطور که در بالا عرض کرده ام این مصرع طبق نسخۀ چاپ سنگی نیکلسون چنین است :
گفت موسی با کی استت ای فلان
و ارسلان عزیز راست می فرماید .

?☹

روفیا نوشته:

این داستان مولانا اشاره به ظرفیت نامحدود خداوند داره که توی خودش اون شبان و موسی و اقا مهدی و دکتر زمانی همه رو میتونه جا بده .
چون اون به همه چیز اگاهی و اشراف داره و این که ما تحمل بعضیا رو نداریم از نداشتن اگاهیه .یه ضرب المثل فرانسوی میگه اگه همه رو بدونی همه رو می بخشی .
چطوره که خدا وجود و حیات همه رو قبول میکنه و به رسمیت میشناسه ولی ما نمیکنیم . یعنی ما از خدا بهتر میدونیم کی باید باشه و کی نباید باشه ؟!
اگه میخوایم به خدا نزدیک بشیم باید اوصاف اونو پیدا کنیم و از اوصاف اون سعه صدره .
در خاک دیلمان رسیدم به عابدی
گفتم مرا به تربیت ز جهل پاک کن
گفتا برو چو خاک تحمل کن ای فقیه
یا هر چه خوانده ای همه در زیر خاک کن
پر واضحه که اینجا مقصود از تحمل تحمل ارای مردمه نه تحمل ستم .

?☹

روفیا نوشته:

اقا مهدی گرامی :
ای برادر قصه چون پیمانه است
معنی اندر وی مثال دانه است
دانه معنی بگیرد مرد عقل
ننگرد پیمانه را گر گشت نقل
مولانا یک نمایشنامه پرداز قهاره که حقایق رو در ظرف داستان ارائه میده .
شما ظرف و میگیری از دستش ولی ظرفو که نمی خوری . دانه توی ظرف که دانه معرفته میخوری .
اگه یک حقیقت ناب رو از بودا یا شکسپیر جلوت بزارن میگی من نمی خورم چون ظرفشو نمی شناسم ؟
خداوند به همه انسان ها قدرت تشخیص و پذیرش حق رو داده . داستان پوریای ولی رو یه اسپانیایی هم که میخونه تحت تاثیر قرار میگیره و داستان اتللو برای یه ایرانی پر از درسه .
خوبه که اجازه ندیم تعصب بال پروازمون تو عالم معنا رو ببنده .

?☹

حمیدرضا نوشته:

من این بیت را اینطوری شنیده بودم

گفت موسی، های خیره سرشدی
خود مسلمان ناشده کافر شدی

?☹

ناشناس نوشته:

بیت دوم:چارقد درست است

?☹

مهدی نوشته:

با سلام بنده یک نسخه خطی و بسیار قدیمی مثنوی دارم که این شعر بدین صورت نوشته نشده و ابیاتی که شما در این سایت درج کردید کاملا با کتاب بنده متفاوته

?☹

ناشناس نوشته:

گفت موسی هان خیره سرشدی
خود مسلمان ناشده کافر شدی

?☹

محمد مهدی نوشته:

زین نمت بیهوده می گفت آن شبان

?☹

پیمان نوشته:

البته این داستان براساس داستان قرانی عبدالله ابن مکتوم وام گرفته شده چون مولانا دران ایام شریعت زده نمیتوانست به ان داستان که درقران امده ورود پیدا کند باجابجایی مراتبی ازداستان ووپیامبر عزیز اسلام باموسی دچار تشبیه میکند

?☹

سیدمحمد نوشته:

پیمان جان
با پوزش
متن حاشیه ی شما چند اشتباه نوشتاری دارد امید که متوجه بشوید
زنده باشید

?☹

کتی نوشته:

این شعر واقن ظیباست فقط من طعجب کردم ک بعظی ابیات توی این شعری ک تو سایططون گذاشتید حظف شده مثلن:
تا توانی پا منه اندر فراق ابغض الاشیا عندی الطلاق
یا
تو ز سرمستان قلاووزی مجو جامه چاکان را چه فرمایی رفو
یا
محرم ناسوت ما لاهوت باد افرین بر دست و بر بازوت باد
اینا جریانش چیه؟در ظمن میشه لتفن معنی بیت اخری ک نوشطمو بگید ناسوت و لاهوت یعنی چی؟

?☹

شمس الحق نوشته:

ندانم مقصودتان از اینگونه نوشتن چه باشد کتی خانم ، امیدوارم تمسخر مثنوی نباشد ! در هر حال ابیات مورد نظر شما در بخش های بعدی ۳۶ و ۳۷ آمده است ، ناسوت یعنی جهان مادی و لاهوت امور غیر مادی و معنوی را گویند .

?☹

کتی نوشته:

ب هیچ وجه قصد تمسخر نداشتم در حقیقت همیشه اینطور تایپ میکنم.
ب هر روی من جواب یکی از سوالاطم رو نگرفتم معنی بیت هنوز برام مجهوله!؟

?☹

شمس الحق نوشته:

سرکار خانم کتی عزیز
حضرتعالی قبل از پرداختن به اشعار مولوی نیکوتر است به فراگیری زبان فارسی همت گمارید ، اغلاط عجیب املایی شما موجب گردید تصوّر کنم قصد تمسخر دارید که در زیر به برخی از آنها اشاره می شود و شکل صحیح شان تقدیم می گردد :
واقعاً ، زیبا ، تعجب ، بعضی ، حذف ، مثلاً ، اینها ، درضمن ، لطفاً ، نوشتم ، بگویید ، سؤالات
با تقدیم احترام

?☹

احسان نوشته:

بیت ۸ طبق کتاب درسی ادبیات ۳ دبیرستان اینگونه است:
گفت موسی : های ، خیره سر شدی ..

?☹

احسان نوشته:

همچنین بیت ۶

…/ گفت موسی با کی استت ای فلان؟

( «ت» دوم نهادی است )

?☹

ناشناس نوشته:

[…]

?☹

عاطفه سالمی نوشته:

“گفت موسی با کی است این ای فلان “برخلاف نظر برخی دوستان از نظر گرامری هم صحیح است. مرجع ضمیر اشاره “این” در این مصرع سخن و اواز شبان است؛ موسی گفت: ای فلانی این سخن با کیست؟

?☹

مجتبی نوشته:

مهمترین پیام این شعر زیبا مدارا است. عشق مولانا یک عشق کور نیست بلکه عشق حقیقی یعنی درک هستی و درک انسان. مولانا به تکثر معتقد است و همانگونه که بارها تکرار کرده، کنه قضیه مهم است نه شاخه ها و برگها. همین ایده های متعالی و عشق به انسان است که مولانا را محبوب انسان مدرن می کند. چند سال پیش در قونیه دیدم که اتوبوسهای توریستی جلوی آرامگاه پارک شده. وقتی وارد شدیم با کمال نعجب دیدم که توریستهای فرانسوی و اسپانیایی مشتاقانه به زیارت حضرت مولانا آمده اند. زیباست که یک فرانسوی امروزی پیام مولانا را از اعماق تاریخ می گیردو به آن عشق می ورزد. این مذهب نیست، آگاهی است.

?☹

امید نوشته:

در برخی کتابها بیتهای زیر هم امده است
ور تو را بیماری ای اید به پیش من تو را غم خوار باشم همچو خویش
تو کجایی تا سرت شانه کنم چارقت را دوزم و بخیه کنم
گر ببینم خانه ات را من دوام روغن و شیرت بیارم صبح و شام
هم پنیر و نان های روغنیین خمرها چغراتهای نازنین
سازم و ارم به پیشت صبح و شام از من اوردن زتو خوردن تمام

?☹

Ormoo نوشته:

نوشته های آقا مهدی که مورد اعتراض و نقد بعضی قرار گرفت عین نظرات حجت الاسلام قرائتی است.

?☹

Ormoo نوشته:

مطالبی که آقا مهدی نوشتن و مورد نقد بعضی ها قرار گرفت نظرات حجه الاسلام قرائتی است.

?☹

بی سواد نوشته:

این جناب موسا که خود گویا سالها شبا نی می کرده است ، نمی بایست همکار خود را چنین سخت می رنجاند.

?☹

خالد شهیم نوشته:

دست کاری های به شعر مولانا بسیار ازیت کننده است ،
بیت ششم “زین نمط میگفت”
چند بیت دیگر هم دست کاری شده!

?☹

امیرعلی نوشته:

جناب ارسلان بنده به لحاظ دستوری سوار بر موضوع نیستم اما از اونجاییکه زبان مادریم با جناب مولانا قرابت داره عرض میکنم در زمان تعجب از فعل یک شخص گوینده شخص سومی رو طرف قرار میده که در این بیت منظور خواننده شعر هست که اینطوری ادا میشه … این داره چی میگه ؟؟؟ فلانی ؟؟… گفت موسی با که است این ؟ ای فلان ؟؟ ما هنوزم اینطوری حرف میزنیم مثلا یکی داره حرف بی ربطی میزنه به یک جمعی! یا به یک شخصی شخص دیگری از راه میرسه و با تعجب میگه این داره چی میگه ؟ حسن؟؟ در حالیکه علم به موضوع داره و برای زیر سوال بردن طرف ابتدا به ساکن این سوالو میپرسه تا نظرها رو جلب به موضوع بکنه

?☹

بیسواد نوشته:

قرآن می فرماید ما قدر الله حق قدره هیچکس حق خدا را آنچنان که هست بجا نیاورد. نه شبان نه کاسب نه دکتر و نه مهندس نه عابد و نه زاهد نه صوفی و نه عارف و نه موسی نه عیسی و محمد و ابراهیم و نوح.موسی برای شبان موسی است پیش خضر خود شبانی بیش نبود. در محضر خدای تعالی همه این شناخت ها ناقص و ابتر است. اگر قرار بر مواخذه شبان باشد همه محکوم هستیم. شبآن برای ما که دو کلمه بیشتر می دانیم اینطور خنده آور شده اگر ایمان و دانش ما در از منظری دیگری نگریسته شود ما خود هر یک شبانی بیش نیستیم. موسی ع از خداست همنشین اش در بهشت را در همین دنیا نشان او دهد. خداوند فرمود آن باغبان پیر و بیسواد همنشین توست. پس زود قضاوت نکنیم و برای همه راه ها که بوی او را هر چند ناقص می دهد ارزشی قایل شویم.

?☹

بیسواد نوشته:

جناب اشکان
اگر این داستان حضور جسمانی حق تعالا را بیشتر روشن فرمایی متشکر میشوم شاید قسمت شد خدمتشان سلامی بکنیم.
اجرتان با خود ایشان

?☹

علی نوشته:

به نظر من دعوایی که اینجا مولانا مطرح می کند به زبان و شیوه برقراری ارتباط برمی گردد در اینجا درسته که یک چوپان از کلمات و عبارت هایی استفاده می کند که اغلب در نگاه نخست در تضاد با اصول و عقاید دینی و کتب مقدس است اما در واقع چوپان نماد انسانی است که می خواهد با تمام وجود خودش را و اموالش را فدای درگاه خداوند کند و زبانی که استفاده می کند صور قضیه است یعنی وقتی شما به لحاظ عقلی به عبارت ها توجه میکنید دچار خطا می شود وقتی شعر را باتمام وجود می خوانید از درون متحول می شوید چوپان در پایان می گوید سالهات که از کوه قاف عبورکردیم ایم این یعنی اینکه هدف از بکاربردن این عبارتها عشق واقعی است همانطور که ما انسانها وقتی کسی را زیاد دوست داریم به زبان غیرمتعارف روی می آوریم. در این رابطه آیاتی در قراآن هم هست که اهمیت زیادی به حرف دل داده و چوپان در اینجا برای بنده گی تمام عیار و اهدا همه اموال خود در راه خدا از خود بی خود می شود.

?☹

ملودی نوشته:

پس این چیه کی گفتتش
دید موسی یک شبانی را به راه               کوه همی گفت ای خدا و ای الهی
تو کجایی تا که بینم من تو را                     در زمین یا آسمان جویم تو را

من تو را گفتم به صد گونه خطاب           سالها خواندم دریغ از یک جواب
پس چرا پنهان شدی از چشم و گوش؟   نیستی در قامت هر عقل و هوش   
این جهان از بهر چی  آراستی ؟          این خلایق را چرا چون خواستی!
گو نیازه تو بر این عالم چه بود ؟             تا بر آورده کنم هر آن چه بود
هم جوار نیستی چون بوده ایی             پس تو محتاج خلایق بوده ایی

نیست را بر هست حاجت کی بٰدی              تو بٰدی و نیازی کی بٰدی
گفت موسی کم بگو از نیستی            تو شبانی یا ارسطو کیستی
گر نبندی این سخن تو حلق را             جملگی کافر ببینی خلق را
آن خدا دان بی نیاز از هر جهت            بحر تو عالم بنا کرد مرحمت
جان مطلب را بگویم یک کلام          هستی اش  واجب بود او وسلام

گفت موسی هیچ کس جز او نبود        احتیاج ام شد مقدم بر وجود
آن که وجب واجب الوجود خوانده اند         بهر این خلقت چرا پرسیده اند؟؟
یا نیازش بود و زین رو خلق کرد         یا که بیهوده جهان را خلق کرد

?☹

سید امیر نودهی نوشته:

با سلام ! خدمت آن عزیز برادری که ( آقا مهدی ) روح بیقراری مانند مولانا را کوچک میشمارد عرض میکنم بزرگوار ! از یاد نبریم موسی (ع) پیش از آنکه مبعوث شود مرتکب قتل میشود و انسانی را میکشد و از شهری که در آن مرتکب قتل شده به همراه برادرش به شهری دیگر میرود و … اینکه خود چوپان بوده است و حتی پس از “مبعوث شدن” از خداوند میخواهد که خودش را به موسی بنمایاند !! و این یعنی اینکه خداوند یکی را از ” جنس ” خودمان ” راه ” قرار میدهد تا به ” او ” برسیم کسی مانند خودمان و این “مانند خودمان” یعنی هان ای آدمها شما ممکن است قاتل باشید، ممکن است جاهل باشید، ممکن است … ولی به عدد شما راه به سوی من هست این هم نشانه هایش! به قول پرویز پرستویی عزیز( یکی از جمله هایش در فیلم مارمولک ): خداوند فقط خدای آدمهای خوب نیست خدای آدمهای بد هم هست ،سخن به درازا نمیبرم و آخر اینکه به قول بزرگی : ” ما شارحیم نه شارع” .

?☹

فلورا نوشته:

سلام
قبل از بیت: ای فدای تو همه…….این بیت از قلم افتاده است: ای خدای من فدایت جان من
جمله فرزندان و خانمان من
سپاس

?☹

مهدی نوشته:

“گفت موسی با که استت ای فلان “

?☹

عبدالله نوشته:

اگر هر یک از ما صادقانه و عمیق به درون خود بنگرد خواهیم دید که خدایی هم که ما می پرستیم نوعا از جنس خدایی است که شبان توصیف میکند نه خدای احد و واحد آن گونه که هست. یافتن خدای واقعی به این سادگیها نیست و کار هر کسی هم نیست.

?☹

احمد نوشته:

سلام، نوشته های آقا مهدی برگرفته از سخنرانی حجت الاسلام والمسلمین محسن قرائتی است که در تاریخ ۹ اردیبهشت سال ۱۳۹۳ در سومین همایش تجلیل از چهره های برتر تبلیغ استان تهران در اداره تبلیغات اسلامی استان تهران برگزار شد می باشد.
نمی دانم منظور اشان چه بوده ولی بنظر می رسد این داستان هشداری است برای ما و عبادات ما ، چرا که خداوند برتر و منزه است از آنچه به وصف آید و …..
همه باید بترسیم که توصیف و عبادات ما ممکن به عبادت و توصیف شبان هم نرسد.

?☹

احمد آذرکمان نوشته:

『۲』

«کس نمی داند کدامین روز می میرد»
«کس نمی داند کدامین روز می آید»
کس نمی داند چند خورده چرب و شیرین از طعام
 الله اکبر ، الله اکبر
 این صدای «موذن زاده» است که در جایِ دِنجی از پرسش هایِ بی پاسخم دارد دم می کشد

 با من بیا
 بیا که باید «پلنگ صورتیِ» خفته در شعرهایِ «سهراب» بیدار شود
 بیا که باید کلاه از سر «گوریل انگوریِ» شعرهایِ «شاملو» برداشته شود
 بیا که باید به جانِ «چراغ هایِ تاریکِ رابطه» آتش انداخته شود

چیزی نگو
دیر یا زود روی یکی از دریچه هایِ آسمان می نشینیم
پا روی پا می اندازیم 
رو به دنیا و هر آن چه در آن است
با صدای بلند
با صدای خیلی خیلی بلند
«الحمد» می خوانیم
بی آن که بُقچه را باز کنیم
بی آن که به آورده هایمان نگاه کنیم .

ببینمت!
دلت برای نان هایِ تنوری تنگ نشده ؟
دلت برای سَحَری خوان هایِ روستایمان نگرفته ؟
برایِ قُل قُلِ سماور دَمِ افطار چطور ؟
باور کن دنیا اَلکَن است
حرفش را دیر می فهمی
اصلاً نمی فهمی
حالت را دیر می فهمد
اصلاً نمی فهمد
واگویه هایت را گوسفندان نشنوند
واگویه هایت را اگر در گوش ستاره های دشت زمزمه نکنی  زلالی هِی هِی ات به گِل آلودگیِ تاریخ برمی خورد

احمد آذرکمان ۹۷/۰۶/۱۸

?☹

حمید نوشته:

با سلام و عرض ادب، مولانا در این داستان از زبان شبان، داستان اخلاص را به زیبایی هر چه تمامتر بیان میدارد گمان نمیرود داستان اخلاص را بهتر ازین بتوان در جایی پیدا کرد.

?☹

محمدی نوشته:

“گفت موسی: »با کی “استی” ای فلان؟» مصراع با این شیوه درست است. در فارسی دری امروز هم به جای “ه” ، “ا” به کار می رود. نمی گویند هستم، هستی. می گویند “اَستم”، “اَستی”. مولانا هم طبیعتا با گویش دری شعر سروده.

?☹

دید موسی یک شبانی را به راه

کو همی گفت ای خدا و ای اله

 

تو کجایی تا شوم من چاکرت

چارقت دوزم کنم شانه  سرت

داستان موسی و شبان مثنوی

 

ای خدای من فدایت جان من

جمله فرزندان و خان و مان من

 

تو کجایی تا سرت شانه کنم

چارقت را دوزم و بخیه زنم

 

جامه ات  شویم شپش هایت کشم

شیر پیشت آورم ای محتشم

 

ور تو را بیماریی آید به پیش

من تو را غمخوار باشم همچو خویش

 

 

دست ِ کت بوسم بمالم پای کت

وقت خواب آید بروبم جای کت

 

گر ببینم خانه ات را من دوام

روغن و شیرت بیارم صبح و شام

 

هم پنیر و نان های روغنین

خمرها چغرات های نازنین

 

سازم و آرم به پیشت صبح و شام

از من آوردن ز تو خوردن تمام

  

ای فدای تو همه بزهای من

ای به یادت هی هی و هی های من

 

زین نمط بیهوده می گفت آن شبان

گفت موسا با کی استت ای فلان ؟!

 

گفت با آن کی که ما را آفرید

این زمین و چرخ از او آمد پدید

 

داستان موسی و شبان مثنوی

 

گفت موسا های خیره سر شدی !

خود مسلمان ناشده کافر شدی

 

این چه ژاژ است این چه کفر است و فشار

پنبه ای اندر دهان خود فشار

 

گند کفر تو جهان را گنده کرد

کفر تو دیبای دین را ژنده کرد

 

چارق و پا تابه لایق مر تو راست

آفتابی را چنین ها کی رواست ؟!

 

گر نبندی زین سخن تو حلق را

آتشی آید بسوزد خلق را

 

آتشی گر نامده است این دود چیست

جان سیه گشته روان مردود چیست ؟!

 

گر همی دانی که یزدان داور است

ژاز و گستاخی تو را چون باور است؟!

 

دوستی بی خرد خود دشمنی است

حق تعالی زین چنین خدمت غنی است

 

با که می گویی تو این با عم  و خال ؟!

جسم و حاجت در صفات ذوالجلال !؟

 

شیر او نوشد که در نشو و نماست

چارق او پوشد که او محتاج پاست

 

ور برای بنده است این گفتگوی

آن که حق گفت او من است و من خود او

 

آن که گفت انی مرضت لم تعد

من شدم رنجور و او تنها نشد

 

آن که بی یسمع و بی یصبر شده است

در حق آن بنده این هم بیهده است

 

بی ادب گفتن سخن با خاص حق

دل بمیراند سیه دارد ورق

 

گر تو مردی را بخوانی فاطمه

گرچه یک جنس اند مرد و زن همه

 

قصد خون تو کند تا ممکن است

گر چه خوشخوی و حلیم و ساکن است

 

فاطمه مدح است در حق زنان

مرد را گویی بود زخم سنان

 

دست و پا در حق ما آسایش است

در حق پاکی  حق آلایش است

 

لم یلد لم یولد او را لایق است

والد و مولود را او خالق است

 

هرچه جسم آمد ولادت وصف اوست

هر چه مولود است او زین سوی جوست

 

زانکه از کون و فساد است و مهین

حادث است و محدثی خواهد یقین

 

گفت : ای موسا دهانم دوختی !

وز پشیمانی تو جانم سوختی

 

جامه را بدرید و آهی کرد تفت

سر نهاد اندر بیابان و برفت

 

[]

 

وحی آمد سوی موسی از خدا

ـ بنده ی ما را زما کردی جدا ؟!

 

تو برای وصل کردن آمدی

نی برای فصل کردن آمدی  

 

تا توانی پا منه اندر فراق

ابغض الشیاء عندی الطلاق

 

هر کسی را سیرتی بنهاده ایم

هر کسی را اصطلاحی داده ایم

 

در حق او مدح و در حق تو ذم

در حق او شهد و در حق تو سم

 

در حق او نور و در حق تو نار

در حق او ورد و در حق تو خار

 

در حق او نیک و در  حق تو بد

در حق او خوب و در حق تو رد

 

ما بری از پاک و ناپاکی همه

از گرانجانی و چالاکی همه

 

من نکردم خلق تا سودی کنم

بلکه تا بر بندگان جودی کنم

 

 

هندیان را اصطلاح هند مدح

سندیان را اصطلاح سند مدح

 

 

من نگردم پاک از تسبیحشان

پاک هم ایشان شوند و دُرفشان

 

 ما برون را ننگریم و قال را

ما درون را بنگریم و حال را

 

ناضر قلبیم اگر خاشع بود

گر چه گفت لفظ ناخاضع بود

 

زانکه دل جوهر بود  گفتن عرض

پس طفیل آمد عرض جوهر غرض

 

چند ازاین الفاظ و اضمار و مجاز

سوز خواهم سوز با سوز ساز

 

آتشی از عشق در خود برفروز

سر به سر فکر و عبارت را بسوز

 

موسیا آداب دانان دیگرند

سوخته جان و روانان دیگرند

 

عاشقا ن را هر زمان سوزید نی است

بر ده ویران خراج و عشر نیست

 

گر خطا گوید ورا خاطی مگو

گر شود پر خون شهید آن را مشو

 

خون شهیدان را از آب اولی تر است

این خطا از صد صواب اولی تراست

 

در درون کعبه رسم قبله نیست

چه غم ار غواص را پا چیله نیست

 

 

تو ز سرمستان قلاووزی مجو

جامه چاکان را چه فرمایی رفو؟!

 

ملت عشق از همه دین ها جداست

عاشقان را ملت و مذهب خداست

 

لعل را گر مهر نبود باک نیست

عشق در دریای غم غمناک نیست

 

بعد از آن در سر موسی حق نهفت

رازهایی کان نمی آید به گفت

 

بر دل موسی سخن ها ریختند

دیدن و گفتن به هم آمیختند

 

چند بی خود گشت و چند آمد به خود

چند پرّید از ازل سوی ابد

 

بعد از این گر شرح گویم ابلهی است

زان که شرح این ورای آگهی است

 

ور بگویم عقل ها را برکند

ور نویسم بس قلم ها بشکند

 

ور بگویم شرح های معتبر

تا قیامت باشد آن بس مختصر

 

لاجرم کوتاه کردم من زبان

گر تو خواهی از درون خود بخوان

 

چون که موسی این عتاب از حق شنید

در بیابان در پی چوپان دوید

 

بر نشان پای آن سرگشته راند

گرد از پره ی بیابان برفشاند

 

گام پای مردم شوریده خود

هم زگام دیگران پیدا بود

 

یک قدم چون رخ ز بالا تا شکیب

یک قدم چون پیل رفته بر اریب

 

گاه چون موجی برافرازان علم

گاه چون ماهی روانه بر شکم

 

گاه بر خاکی نوشته حال خود

همچو رمالی که رملی برزند

 

گاه حیران ایستاده گه دوان

گاه غلطان همچو گوی از صور جان

 

عاقبت دریافت او را و بدید

گفت مژده ده که دستوری رسید

 

هیچ آدابی و ترتیبی مجو

هر چه می خواهد دل تنگت بگو

 

کفر تو دین است و دینت نور جان

ایمنی وز تو جهانی در امان

 

ای معاف یفعل الله ما یشا

بی محابا رو زبان را برگشا

 

گفت ای موسی از آن بگذشته ام

صد هزاران ساله زان سو رفته ام

 

تازیانه برزدی اسبم بگشت

گنبدی کرد و ز گردون برگشت

 

محرم ناسوت ما لاهوت باد

آفرین بر دست و بر بازوت باد

[]

 

حال من اکنون برون از گفتن است

آن چه می گویم نه احوال من است

 

نقش می بینی که در آیینه ای است

نقش توست آن نقش  آن آیینه نیست

شرح این شعر را از بدیع الزمان فروزانفر برای علاقه مندان خواهم گذاشت


%PDF-1.7
%
95 0 obj
>
endobj

104 0 obj
>/Filter/FlateDecode/ID[]/Index[95 16]/Info 94 0 R/Length 60/Prev 330697/Root 96 0 R/Size 111/Type/XRef/W[1 2 1]>>stream
hbbd“b`:$EAb=

همرسانی در

ایمیل

فیسبوک

Messenger

داستان موسی و شبان مثنوی

Messenger

توییتر

بالاترین

واتس‌اپ

لینک را کپی کنید

این لینک‌ها خارج از بی‌بی‌سی است و در یک پنجره جدید باز می‌شود

محسن قرائتی، از معروفترین مبلغان جمهوری اسلامی ایران، به‌تازگی در یک سخنرانی از مثنوی «موسی و شبان» مولوی به تندی انتقاد کرده است و آن را شعری «ضد قرآنی» و «ضد بعثت انبیا» خوانده است. سخنرانی آقای قرائتی در مراسمی ایراد شد که برای تجلیل از او و احتمالا عده‌ای دیگر به عنوان «چهره‌های برتر تبلیغ استان تهران» بر پا گردید.

شاید کمتر ایرانی و فارسی زبانی را بتوان یافت که با مثنوی «موسی و شبان» که نمونه‌ای از شعر کلاسیک فارسی در کتابهای درسی بوده است، آشنا نباشد. حتی کسانی که ممکن است با نام جلال‌الدین محمد بلخی، یا القاب «مولوی»، «مولانا» و «رومی» و سرگذشت او آشنا نباشند یا نام سراینده شعر را به یاد نیاورند، اغلب مضمون و محتوای این شعر را می‌شناسند و می‌دانند که مولوی در آن از زبان چوپانی مکتب نرفته و ساده‌دل با کلامی عاشقانه با خدایی که تصویرش را در ذهن خود ساخته و پرداخته است سخن گفته و ناز خداوندی را کشیده که به او رو نشان نداده است. سخنان شبان بر پیامبر خدا، موسی، گران آمده و او شبان را به دلیل کفرگویی به تلخی سرزنش کرده است:

گفت موسی حال خیره سر شدی

خود مسلمان ناشده کافر شدی

این چه ژاژست و چه کفر است و فشار

پنبه‌ای اندر دهان خود فشار

و شبان زودباور که از عتاب پیامبر سخت هراسیده و شرمسار شده است سر به بیابان می‌گذارد.

گفت: موسی، تو دهانم دوختی

از پشیمانی تو جانم سوختی

جامه را بدرید و آهی کرد تفت

سر نهاد اندر بیابان و برفت

بقیه داستان را هم می‌دانیم که خداوند بر موسی وحی نازل کرد و او را از مداخله در رابطه بنده‌اش با خود نهی کرد و رسالت پیامبر خود را در «وصل کردن» مخلوق به خالق به او گوشزد کرد. موسی به جست و جوی شبان برآمد و به او مژده داد که از آن پس «هیچ آداب و ترتیبی» نجوید و هر چه دل تنگش می‌خواهد به خدایی که آستانه تحملش بالاست و به این سادگی‌ها نمی‌رنجد و قهر نمی‌کند و بر بنده‌اش سخت نمی‌گیرد، بگوید.

اما اکنون آقای قرائتی با کلام کسی که مدافع منطق و معرفت ساده شبان بوده است، یعنی عارف و شاعر ستوده جهانیان، مولانا، مشکل پیدا کرده و شعر او را «ضد انبیا» خوانده است. آیا این مشکل دیرینه روحانیان با میراث فرهنگی مولانا برای فارسی‌زبانهاست و زخمی کهنه است که سر باز کرده است؟ اگر چنین نیست چرا یکباره از زبان آقای قرائتی به میان جامعه پرتاب می‌شود؟

البته آقای قرائتی پیش از این هم گاه و بی‌گاه اظهارنظرهایی کرده است که بحث انگیز شده‌اند؛ از جمله دو سال پیش ایشان در جمعی از کتابداران کشور گفت که «شما به هیچ کتابی نیاز ندارید و قرآن برای شما کافی است» و در تایید سخنش، خود را مثال زد و گفت که سی و اندی سال است که بی‌وقفه هر عصر پنج‌شنبه در تلویزیون ظاهر شده و برای مردم صحبت می‌کند بی‌آن که کتابی را مطالعه کند (نقل به مضمون).

این درست است که آقای قرائتی بیش از سه دهه تریبون تلویزیون دولتی ایران را در یکی از پربیننده‌ترین ساعات و روزهای هفته در اختیار داشته و هر چه دل تنگش خواسته در آن گفته است بی‌آنکه پروای اقشار بی‌تریبون را داشته باشد. ایشان که به عنوان یکی از «برجسته‌ترین مبلغان» جمهوری اسلامی شناخته شده‌ است، اکنون تاثیر خود و گفتارش را بر فرهنگ جامعه در جایگاهی می‌بیند که شبکه‌های ماهواره‌ای را رقیب خود می‌داند. اما آن چه آقای قرائتی طی این چند دهه کوشیده انجام بدهد و هنوز دلواپس رقابتش با شبکه‌های برون مرزی است در واقع چیزی نبوده مگر تفسیر قرآن و احادیث و آموزه‌های اسلام به زبانی آسان و همه فهم برای جلب هر چه بیشتر مخاطب معمولی، یعنی از قضای روزگار مخاطبی از نوع همان شبانی که خداوند به موسی امر کرد با سفارش به آداب و ترتیب رسمی و پیچیده دین او را از دینداری گریزان نکند. بر کسی پوشیده نیست که مخاطبان برنامه «درس‌هایی از قرآن» علما و پژوهشگران و اندیشمندان دینی و دانشگاهی نیستند.

با این حال گویی موهبت چند دهه تریبون داری آن قدر کافی نبوده که آقای قرائتی را به فکر عیب‌جویی از آثاری که برای نسل‌ها ایرانی و فارسی‌زبان شیرین و الهام بخش بوده‌اند نیندازد. مولوی این هنر را داشت که خدا را به گونه‌ای تصویر کند که هر کسی از ظن خود یار او شود و خود را مهجور درگاه او نبیند. در شعر مولوی موسی پیامبر هم کسی است که با شهامت به اشتباه خود اعتراف می‌کند و خاضعانه درصدد جبران آن برمی‌آید؛ او شبان سرگشته را می‌جوید و به او مژده می‌دهد که تفسیر ساده‌اندیشانه‌اش از خدا نه فقط کفر نیست بلکه مورد قبول حق است.

اما روایت آقای قرائتی که بر حرمت بعثت پیامبران و متن قرآن تاکید دارد از رابطه خدا و انسان چیست؟ اگر قرار شود داستان موسی و شبان را او بازنویسی کند، خداوند هرگز به موسی نهیب نمی‌زند بلکه با سکوت خود بر ترسی که موسی در دل شبان جان سوخته آفریده مهر تایید می‌زند؛ موسی هم با کبر و غرور از تادیب شبان به راه خود می‌رود و به فصل کردن خلق از خدا می‌نازد. شبان طرد شده هم باید در بیابان لب‌های خود را بدوزد و در تنهایی و ندامت بپوسد و بمیرد.

معلوم نیست در زمانه‌ای که دراویش در ایران در حصر و اعتصاب غذا روزگار می‌گذرانند و کشورهای همسایه خود را یگانه متولی میراث انسانی و فرهنگی مولانا به دنیا معرفی می‌کنند و از تبار وزبان او چندان نمی‌گویند، نگرانی احتمالی آقای قرائتی مشخصا چیست و چرا باید بخواهد شیرینی وعده وصل را در این شعر به کام دوستداران نه چندان موجه خدا تلخ کند؟ این انبیایی که آقای قرائتی سنگشان را به سینه می‌زند کی و کجا به ایشان ماموریت دادند از بعثت آنها دفاع کند؟

به نظر نمی‌رسد که قرائت آقای قرائتی از ماجرا واقعا بهترین شیوه دعوت به دینداری باشد، وگرنه درست به فاصله چند روز پس از سخنرانی اخیر او، علی یونسی، مشاور رئیس جمهور در امور اقوام و اقلیت‌های دینی و مذهبی، (در دیداری از کنیسه یهودیان در شیراز) نمی‌گفت: «عبادت ارتباط فرد با خداست؛ با هر زبان و بیان که باشد مهم نیست. شاید شما هم قصه حضرت موسی (ع) با شبان را در مثنوی مطالعه کرده باشید. البته در مقام صحت آن نیستیم. اما یک حقیقت را مولوی می‌خواسته عنوان کند و آن ارتباط انسان با خداست که ارتباطی عبادی است و این ارتباط در هر دینی دیده می‌شود.»

اگر ساموئل بکت انسان را با هراس رها شدگی، انتظار بی‌امان و خدایی که پاسخگو نبود آشنا کرد، اگر خیام «از پس پرده، گفت‌وگویی» می‌شنید که با رفتنش به سکوت ‌می‌انجامید و ناتمام می‌ماند، مولانا در این شعر وعده دوستی بی‌قید و شرط خدا را با خلق او داده است؛ وعده‌ای که صدها سال است به گوش فارسی‌زبان‌ها آشنا است.

داستان موسی و شبان مثنوی
داستان موسی و شبان مثنوی
0

دوره مقدماتی php

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *