به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس، نشست خبری «ریگی به روایت قربانیان» صبح امروز با حضور “حسن نوری” فرماندار سابق زاهدان و از بازماندگان حادثه تروریستی تاسوکی و “سیدمحمد موسوی” و “اعظم حسنی دوست” (پدر و مادر شهیدان فائزه و شهاب منصوری) که به دست گروهک جنایتکار ریگی به شهادت رسیدند، در خبرگزاری فارس برگزار شد.
سید محمد موسوی، پدر شهیدان شهاب و فائزه منصوری با اشاره به اینکه عبدالمالک ملعون فرزندان من را به فجیعترین وضع به شهادت رساند، اظهار کرد: خیلیها از عمق فاجعه انجام شده توسط این گروهک با خبر نبودند. حتی برخی از خبرنگاران خارجی پس از دیدن فیلم شهادت فرزندم گفتند برای ما تا الان عمق جنایت این گروهک باز نشده بود. ما فکر میکردیم این گروهک با مسئولین نظام درگیر هستند نه با مردم، ولی آنها با دیدن صحنه بریده شدن سر شهاب توسط عبدالمالک متوجه این موضوع شدند.
وی با بیان اینکه پس از شهادت شهاب ما چندین بار توسط این گروهک تهدید شدیم، گفت: ما سه بار محل زندگی خود را تغییر دادیم و همیشه با اضطراب زندگی میکردیم. عبدالمالک ریگی در جلسه محاکمه اولین برنامه خود را پس از بازگشت از قرقیزستان (سفری که طی آن دستگیر شد) کشتن من و همسرم بیان کرده بود.
پدر شهیدان منصوری با اشاره به نقش رسانهها در معرفی گروهکهای جنایتکار به مردم، اظهار کرد: رسانهها نقش تاثیرگذار و انکارناپذیری در معرفی چهره واقعی تروریستها دارند و انتظار داریم آگاهی بیشتری به مردم برساند.
وی در ادامه بیان کرد: من در شبکه پرس تی وی در مصاحبهای خطاب به عبدالمالک گفتم ما پیامبر مشترکی داریم. ۱۰ حدیث از حضرت محمد (ص) خواندم و پرسیدم شما به کدام یک از این روایات عمل کردید. اما او به هیچکدام از سیره و عمل پیامبر (ص) اعتقادی نداشت. اینها جزو همان قاسطین و مارقین هستند.
پدر شهیدان منصوری با بیان اینکه امروز یک در خواست از مسئولین دارم، تاکید کرد: ما در شهر خیابانهای زیادی را میبینیم که به نام شهدا نامگذاری شده است، ولی تا به امروز هیچ کوچه و خیابانی به نام فرزندان من نامگذاری نشده است. چند بار به ما قول دادهاند این کار انجام شود اما تا کنون این امر محقق نشده است.
موسوی با بیان اینکه هیچگاه جنازه فرزندان ما به دستمان نرسید، اظهار داشت: جنازه شهاب پسرم را در میان کوههای پاکستان رها کردند و دخترم را هم شبانه در یکی از قبرستانهای شهر کویته پاکستان دفن کردند.
وی با بیا اینکه آیا بین شهدای تفاوتی وجود دارد گفت، افزود: این دو، تنها شهدای تهران هستند که بهدست این گروهک به شهادت رسیدهاند. ما در قم دو قبر داریم که هرچند خالی هستند، اما پر از معنویتاند. ما میخواهیم وقتی از تهران به قم میرویم در این مسیر اسمی از فرزندان شهیدمان ببینیم. این باعث تسلی خاطر ما خواهد شد.
موسوی درخصوص نحوه شهادت پسرشان (شهاب) و اطلاع آنها از این موضوع گفت: بعد از اینکه ما مدتها از شهاب و فائزه بیخبر بودیم، من و همسرم عازم مشهد شدیم که در مسیر، عبدالحمید (همسر شهیده فائزه) با من تماس گرفت و گفت پسرتان با موتور تصادف کرده و پایش شکسته، بیایید که شهاب را به شما تحویل دهیم.
وی ادامه داد: در حین این گفتوگوی من با حمید، عبدالمالک گوشی را از وی گرفت و بدون مقدمه گفت که فردا شب فیلم سربریدن پسرت را از شبکه العربیه تماشا کن. من با آنها شروع به جر و بحث کردم اما فایدهای نداشت. البته نگذاشتم مادر شهاب از موضوع باخبر شود.
وی افزود: من پس از دستگیری عبدالحمید در یکی از دیدارهایم از او پرسیدم تو که به فائزه علاقه داشتی چرا این کار کردی؟ و او در پاسخ به من گفت: «هر کاری که امیر (عبدالمالک) به ما میگفت، ما آن کار را انجام میدادیم.»
موسوی با بیان اینکه ما هر ۵۰ روز یک بار این سعادت را داریم که به پابوس آقا علیبن موسیالرضا (ع) برویم، گفت: در یکی از زیارتها قبل از دستگیری عبدالمالک، همسرم از آقا خواسته بود تا مالک را زنده دستگیر کنند و به مدد آقا علیبن موسیالرضا (ع) این جانی ملعون، زنده توسط سربازان گمنام امام زمان (عج) دستگیر شد.
مادر شهیدان منصوری گفت: از آنجا که عبدالحمید تحت امر عبدالمالک بود، مالک از او خواسته بود شهاب(برادر فائزه) را هم با خود به زاهدان ببرد تا به این ترتیب و با کُشتن او، انتقام بگیرد.
به گزارش خبرنگار امنیتی دفاعی خبرگزاری فارس، نشست خبری «ریگی به روایت نزدیکان» صبح امروز با حضور حسن نوری فرماندار سابق زاهدان و از بازماندگان حادثه تروریستی تاسوکی، سید محمد موسوی و اعظم حسنیدوست (پدر و مادر شهیدان فائزه و شهاب منصوری) که به دست گروهک جنایتکار ریگی به شهادت رسیدند، صبح امروز در خبرگزاری فارس برگزار شد.
اعظم حسنیدوست در ابتدای سخنان خود به نحوه آشناییشان با عبدالحمید ریگی و ازدواج وی با دخترشان پرداخت و گفت: ایام عید بود که یکی از دوستان همسرم از ما دعوت کرد تا برای تعطیلات به زاهدان برویم. البته من با توجه به چیزهایی که از قبل شنیده بودم، زاهدان را شهری پرخطر میدانستم، اما با اصرار دوست همسرم به این شهر رفتیم.
مادر شهیدان منصوری ادامه داد: آنها از ما خواستند که برای خرید به سطح شهر برویم. در آنجا چهارراهی معروف به نام چهارراه رسولی وجود دارد که ما آنجا بواسطه آشنایمان به مغازه عبدالحمید که لوازم آرایشی و بهداشتی میفروخت، معرفی شدیم.
حسنی دوست افزود: ما از آنجه قدری لوازم و ادکلن خریدیم و هنگام برگشت، دخترم که 15 سال داشت، دست من را کشید و گفت یک آقایی قصد دارد ما را اذیت کند. عبدالحمید که متوجه موضوع شده بود، رفت و با آن طرف درگیر شد و ما هم چون ترسیده بودیم، آنجا را فورا ترک کردیم و به منزل دوستمان برگشتیم.
داستان زندگی شهید فائزه منصوری
وی ادامه داد: عبدالحمید ریگی بعدا از طریق چندواسطه و دوست خانوادگی ما، آدرسمان را در تهران پیدا کرده و یک روز آمد درب منزل ما.
مادر شهیدان منصوری گفت: همسر بنده پزشک گیاهی هستند و عبدالحمید از ما آدرس مطب ایشان را گرفت و رفت.
حسنی دوست ادامه داد: اصل داستان از اینجا شروع شد که همسرم ایشان را به منزل ما آورد. البته من با همسرم در مورد آمدن عبدالحمید به منزل بسیار مشاجره کردم، اما همسرم گفت میهمان حبیب خداست.
وی افزود: بعد از آمدن عبدالحمید ریگی به منزل ما، ایشان بحث خواستگاری از فائزه را مطرح کرد که با مخالفتهای شدید بنده مواجه شد اما بعد از چند بار که اصرار کرد و قولهایی که داد ما نهایتا پرس و جو کردیم و رضایت دادیم.
مادر شهیدان منصوری تصریح کرد: عبدالحمید با عبدالمالک در ارتباط بود و مالک از حمید خواسته بود تا فائزه را به زاهدان بیاورد. یک روز که از بیرون آمدم، دیدم حمید و فائزه نیستند و حتی وسایل و لباسهای فائزه و سند ازدواجشان هم نیست. ابتدا فکر کردیم برای گردش به بیرون رفتند اما چون دیدم سند ازدواج هم نیست، خیلی نگران شدم.
حسنی دوست تصریح کرد: ما 6 ماه از دخترم خبر نداشتم تا زمانی که چند باری از زاهدان با منزل ما تماس گرفته میشد ولی کسی صحبت نمیکرد. من مطمئن شدم این شخص، خود فائزه است و از او خواستم با من صحبت کند و فائزه هم حرف من را گوش و شروع به درددل کرد.
وی ادامه داد: بعد از مدتی، فائزه باردار شد و خداوند به او یک فرزند پسر داد. از آنجایی که فائزه در زاهدان نمیتوانست از فرزند خود مواظبت کند، ما برای او مثل یک نو عروس مجددا یک خانه و جهیزیه در تهران تهیه کردیم و فائزه چند سالی اینجا بود تا خداوند 2 فرزند دوقلو نیز به او عطا کرد. حمید فائزه، را تهدید کرده بود که اگر به زاهدان برنگردی سر مادرت را میبریم. فائزه هم به من گفت که من باید برگردم زیرا حمید تهدید کرده که سر تو را خواهد برید. من به دخترم گفتم که مگر چنین چیزی امکان دارد. فائزه در پاسخ به من گفت بله من مطمئنم حمید هرکاری که بگوید انجام خواهد داد.
مادر شهیدان منصوری تاکید کرد: از آنجایی که عبدالحمید تحت امر عبدالمالک بود، مالک از او خواسته بود که شهاب (برادر فائزه) را هم با خود به زاهدان ببرد تا به این ترتیب و با کُشتن او، انتقام بگیرد. آخرین خبری که ما از شهاب داشتیم، این بود که او را به مرز پاکستان بردند و حتی خود شهاب هم زنگ زد و گفت من را حلال کنید. از آن به بعد دیگر از شهاب خبری نداشتیم تا اینکه خبر شهادتش را شنیدیم.
حسنی دوست ادامه داد: یک سال بعد از شهادت شهاب بوده که عبدالمالک دستور شهادت فائزه را داد و حمید هم به دستور برادرش، فائزه را در حین خواب با شلیک گلوله به سرش به شهادت رساند. آنها بعد از آنکه فائزه را به شهادت رساندند، آن را در حمام خانه انداخته بودند و بعد از چند روز، شبانه آن هم گویا توسط مادر حمید او را غسل داده و در قبرستانی در پاکستان دفن کردند.
وی افزود: بعد از دستگیری عبدالمالک ریگی توسط سربازان گمنام امام زمان (عج) مالک گفته بود که خون فائزه من را دگرگون کرد.
مادر شهیدان منصوری با بیان اینکه من تاکنون نوههای را ندیدهام، تصریح کرد: تنها آرزویم این است که اینها را به ما برگردانند تا به روش و منش آنها تربیت نشوند و اگر قرار است همان راه را بروند، از خدا میخواهم که میهمان مادرشان شوند. البته شنیدم پسر فائزه به آمریکا برده شده است.
حسنیدوست در بخش دیگری از سخنان خود گفت: من بابت همه این سختیها و مشقتها خدا را شکر میکنم چون نه پسرم از امام حسین (ع) عزیزتر بود و نه دخترم از حضرت زهرا(س).
مادر شهیدان منصوری به علاقه پسرش به شهادت اشاره کرد و ادامه داد: عبدالمالک به شهاب گفته بود که با آنها در انفجارهای تروریستی همکاری کند، اما شهاب قبول نکرده بود. از ریگی پرسیدم آیا قبل از کشتن پسرم به او آب دادید که گفت نه. اما من از مسئولان خواستم تا قبل از اعدام ریگی به او اب بدهند.
انتهای پیام/
خبرگزاری تسنیم ــ نفیسه ترابنده
نرگس آبیار در تازهترین اثر خود «شبی که ماه کامل شد» جسورانه بهسراغ یک ماجرای واقعی و پرتنش رفته است. آبیار بعد از موفقیت «شیار 143» بار دیگر شگفتی آفرید تا توانایی خود را در فیلمسازی و قصهگویی بهرخ مخاطب بکشد.
«شبی که ماه کامل شد» داستان عشق فائزه منصوری به عبدالحمید ریگی، ازدواج آنها، بچهدار شدنشان، عزیمت به پاکستان در سودای پناهندگی و تبدیل این عشق آتشین به کینه و نفرت است.
مخاطب اگر اطلاعات قبلی از این ماجرای واقعی نداشته باشد، با تماشای یکسوم ابتدایی فیلم و صحنههای عاشقانه از زندگی آرام و بدون مشکل فائزه و عبدالحمید و شادی بچهدار شدن آنها شک میکند که فیلم ربطی به گروه جندالله دارد. اما داستان با ورود عبدالحمید و پس از آن فائزه و پسرش به خاک پاکستان وارد فاز جدیدی میشود.
جنایات گروه عبدالمالک ریگی بر کسی پوشیده نیست، مستندهای بسیاری درباره آن ساخته شده و فضای مجازی پر است از عکسها و فیلمهای واقعی از این گروه تروریستی و امتیاز «شبی که ماه کامل شد» این است که برای نخستین بار تصویر تازهای از اعضای این گروه ارائه میدهد، تصویری از روابط خانوادگی آنها در جایگاه همسر و پدر.
داستان زندگی شهید فائزه منصوری
«شبی که ماه کامل شد» روایت یک زن از نابودی مرد زندگیاش است، حمید عاشقپیشه و شاعر ابتدای داستان به موجودی وحشی و خونخوار بدل میشود، تحولی نه بهسوی کمال و تعالی بلکه بهسوی سقوط و نابودی و چه درد و رنجی برای یک زن بالاتر از اینکه جلوی چشمان خود شاهد سقوط معشوق باشد. بیشک سکانس رویارویی حمید با فائزه بعد از زایمان او درخشانترین سکانس فیلم است؛ سیگار کشیدنهای پیدرپی، کلافگی و سردرگمی و اشک ریختنهایحمید پس از شلیک گلوله در شبی که ماه کامل شد تیر خلاصی است بر تتمه انسانیت و مردانگی حمید.
«شبی که ماه کامل شد» داستان زنانی است که جبر زمانه شوق زندگی را در آنها نابود میکند، فائزه و غمناز، یکی همسر و دیگری مادر، یکی جوان و از خانواده تهرانی و دیگری پا به سن گذاشته و از طایفه بلوچ، هر دو قربانی تفکرات مردان نزدیک خود میشوند و در جهنمی گرفتار میآیند که راه خلاصی از آن نیست.
آبیار در این فیلم نگاه ویژهای به نقش مادر دارد؛ غمناز با بازی تحسینبرانگیز فرشته صدرعرفایی مادری است که زیر فشار سنت طایفهاش تسلیم پسرانش شده و با وجود مخالفت با آنها از ایران تا پاکستان کنارشان است، مادری با چهرهای عبوس و دردکشیده، مادری که در مراسم خواستگاری و عروسی لحظهای چهرهاش از هم باز نمیشود و به فائره هشدار میدهد که با حمید ازدواج نکند و مخاطب از خود میپرسد “این چه مادری است؟”، و دیری نمیگذرد که دلیل این سکوت و نگاه تلخ مشخص میشود. یادمان بیاید این گفته غمناز را: «هیچی در دنیا بدتر از این نیست که بدونی بچههات ناحقاند.»، مادری که خود را میزبان خوبی از عروس ندانسته و تمام زورش را میزند تا فائزه را از این وضعیت نجات دهد اما حیف که توانی ندارد. مادری که در پایان قهرمان فیلم میشود تا مخاطب امیدوار شود بچههای فائزه از این زندگی جهنمی نجات یافتهاند. مادر فائزه (شبنم مقدمی) نیز با آن لهجه قمی دوستداشتنی یک زن سنتی است که در نبود پدر فرزندانش را بهدندان گرفته و تنها شرطش برای ازدواج دخترش این است که بغل گوشش زندگی کند. فائزه نیز از دختری سرخوش و عاشق تبدیل به مادری زجرکشیده میشود که جانش را کف دست میگیرد تا بچههایش را در آن جهنم تنها نگذارد.
«شبی که ماه کامل شد» کنار داستانگویی، تصویر ملموس و زندهای از عقاید و افکار این گروه تروریستی به مخاطب ارائه میدهد، شخصیت بهظاهر آرام و فریبنده عبدالمالک ریگی و استادی او در القای تفکرات تکفیری به اطرافیانش بسیار موشکافانه بهتصویر کشیده شده است؛ یادمان بیاید چگونه فریب دادن شهاب را برای اعتراف جلوی دوربین و یا سکانسی که عبدالمالک با بغضی در صدا و چشمانی اشکبار دور آتش به اطرافیانش القا میکند که فساد و کفر دنیا را پر کرده است و امر او امرالله است، صحنههایی که مخاطب با گوشهای از ترفندهای تروریستهای تکفیری برای شستوشوی مغزی مردم بهخوبی آشنا میشود.
فیلم کنار امتیازهای منحصر به فرد خود چه از لحاظ محتوایی و چه فنی از جمله کارگردانی قوی، قاببندی مناسب دوربین، بازیهای درخشان، موقعیت جغرافیایی خاص و بکر قصه، ریتم تند و ضربآهنگ نفسگیر ضعفهایی نیز دارد؛ مهمترین مشکل فیلم از لحاظ نگارنده شخصیتپردازی فائزه است. مشخص نیست فائزه چگونه تا این حد عاشق و شیدای حمید میشود که رودرروی مادرش میایستد، همچنین مخاطب لازم دارد تا جزئیات بیشتری از روابط عاشقانه فائزه و حمید را ببیند. از سویی روند داستان مخاطب را قانع نمیکند که چرا فائزه آنقدر اصرار دارد از ایران برود و خود را آواره کند، آیا نیروهای امنیتی کشور تا این حد ترسناک هستند که فائزه از حضورشان در زندگی خود به این شدت بترسد؟ عکسالعملهای فائزه پس از فهمیدن پیوستن حمید به عبدالمالک نیز بسیار منفعلانه است، یادمان بیاید زمانی که فائزه فیلمهای جنایات تکفیریها را میبیند فقط در سکوت کمی اشک میریزد در حالی که مخاطب انتظار دارد فائزه که تا آن زمان امید داشته حمید عوض نشده با دیدن حضور آشکار و بیپرده او در جنایات تکفیریها عکسالعمل شدیدتری از خود نشان دهد. در دیالوگهای نسبتاً شعاری دوطرفه فائزه و حمید نیز درباره عبدالمالک و عقاید تکفیری او لحن و رفتار فائزه بسیار خونسردانه و بیتفاوت است. قدرت نیروهای اطلاعاتی و امنیتی ایران نیز بسیار ضعیف بهتصویر کشیده شده است. شخصیت مأمور اطلاعاتی فیلم نیز در حد تیپ باقی میماند، مأموری که دلیلش برای شلیک نکردن به عبدالمالک در رستوران برای مخاطب قابل درک نیست و حتی از او انتظار دارد تلاش بیشتری برای نجات فائزه از بیمارستان انجام دهد.
در پایان باید گفت «شبی که ماه کامل شد» پدیدهای است که میان تبوتاب جشنواره، هجوم آثار ضعیف و ناامیدی مخاطب از آثار فیلمسازان به نام سینمای ایران، تا مدتها ذهن مخاطب را درگیر میکند، مخاطبی که پس از پایان فیلم از دیدن این همه خشونت و سبعیت و سرنوشت شوم و تلخ زن داستان نمیتواند از روی صندلی خود بهراحتی بلند شود.
انتهای پیام/*
0